تناقضات قرآن

پس بندگان من را مژده بده،آن هایی که تمام سخنان را می شنوند و بهترین آن ها را بر می گزینند. قرآن کریم

تناقضات قرآن

پس بندگان من را مژده بده،آن هایی که تمام سخنان را می شنوند و بهترین آن ها را بر می گزینند. قرآن کریم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

پاسخ به مطلب 60 تناقض قرآن (5 شبهه ی اول)

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۲۹ ب.ظ

1) (سوره 4 آیه 11-12) و (سوره 4 آیه 176) در مورد قوانین وراثت صحبت میکند. اگر یک مرد فوت شود، و از او سه دختر و دو والد و یک همسر باقی بماند؛ دختران 3/2 سهم، والد ها 3/1 سهم (هردو بر اساس سوره 4 آیه 11) و همسر 8/1 سهم (بر اساس سوره 4 آیه 12) از ارث را دریافت میکند که از میزان ارث بیشتر میشود.
مثال دوم، مردی فوت میشود و از او یک مادر و یک همسر و دو خواهر باقی میماند، مادر 3/1 سهم (سوره 4 آیه 11) همسر 4/1 (سوره 4 آیه 12) و خواهران 3/2 (سوره 4 آیه 176) که مجموع آنها 12/15 کل ارث است
پاسخ به مثال اول :فرض کنیم شخصی 100 تومان ارث به جای می گذارد. طبق دستور اسلام ابتدا 1/8 از آن جدا می کنند. می شود 12.5 تومان / 87.5 تومان باقی می ماند . حال دو سوم این پول را به دختران می دهیم می شود58.32 تومان . یک سوم باقی مانده هم سهم والدین هست. می شود 99.98 درصد به علاوه 0/02اقی مانده کسری(بیشتر از دو رقم اعشاری)
پاسخ به مثال دوم: باز فرض می کنیم شخصی می میرد و 100 تومان ارث باقی می گذارد و از او یک زن و والدین و دو خواهر باقی می ماند. زن 1/4 و والدین1/3 و خواهران2/3 می برند. حال حساب کنیم ببینم درست است یا نه. ابتدا سهم زن را جدا می کنیم 1/4 از 100 تومان می شود 25 تومان. بنابراین 25تومان به زن می دهیم. حالا 75 تومان باقی می ماند.از این 75 تومان 1/3 را به والدین می دهیم یعنی 25 تومان و 50 تومان یعنی 2/3 را به خواهران می دهیم یعنی 50 تومان. با این محاسبه ای که انجام شد نه چیزی کم می آید و نه چیزی زیاد و اشکال وارد نیست.
2)چند فرشته برای مریم فرستاده شده بودند؟
وقتی قرآن در مورد باردار شدن مریم و میلاد مسیح در (سوره 3 آیه 42 و 45) راجع به چندین فرشته صحبت میکند اما در (سوره 19 آیه 17-21) تنها از یک فرشته صحبت میکند.
پاسخ:
وَ إِذ قَالَتِ المَلئِکَةُ یَا مَریَمُ إِنَّ اللّهَ اصطَفیکِ وَ طَهَّرَکِ وَاصطَفیکِ عَلَی نِسَاءِ العَالَمِین
ترجمه ی فولادوند : و یاد کن هنگامی را که فرشتگان گفتند : « ای مریم ، خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برتری داده است .»
سوره ی مبارکه ی آل عمران ( 3 ) ، آیه ی 45
إِذ قَالَتِ المَلئِکَةُ یَا مَریَمُ إِنَّ اللّهَ یُبِشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنهُ اسمُهُ المَسِیحُ عِیسَی ابنُ مَریَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنیَا وَ الآخِرَةِ وَ مِنَ المُقَرَّبِین
ترجمه ی فولادوند : یاد کن هنگامی را که فرشتگان گفتند : « ای مریم ، خداوند تو را به کلمه ای از جانب خود که نامش مسیح ، عیسی بن مریم مژده می دهد ، در حالی که او در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداست.
سوره ی مبارکه ی مریم (19 ) ، آیات 17 ـ 21
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا
ترجمه ی فولادوند : و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به (شکل) بشرى خوش‏اندام بر او نمایان شد.
قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا
ترجمه ی فولادوند : (مریم) گفت: (اگر پرهیزگارى، من از تو به خداى رحمان پناه مى‏برم.)
قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا
ترجمه ی فولادوند : گفت: (من فقط فرستاده پروردگار توام، براى اینکه به تو پسرى پاکیزه ببخشم.)
قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا
ترجمه ی فولادوند : گفت: (چگونه مرا پسرى باشد با آنکه دست بشرى به من نرسیده و بدکار نبوده‏ام؟)
قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا
ترجمه ی فولادوند:گفت: ((فرمان) چنین است، پروردگار تو گفته که آن بر من آسان است، و تا او را نشانه‏اى براى مردم و رحمتى از جانب خویش قرار دهیم، و (این) دستورى قطعى بود.):
در آیه ی 42 سوره ی مبارکه ی آل عمران ، ملایکه برگزیده بودن و پاک بودن حضرت مریم را بشارت می دهند ، اما در آیه ی 45 سوره ی مبارکه ی آل عمران و آیات 17 ـ 21 سوره ی مریم حضرت جبرئیل  آمدن حضرت مسیح ( ع ) را به حضرت مریم ( ع ) بشارت می دهد .که موضوع آیه ی 42 سوره ی مبارکه ی آل عمران با آیات دیگه مربوط نیست و هر کدام چیزی را بشارت می دهند بنابراین در یک آیه فرشتگان بشارتی به مریم می دهند و در آیه ای دیگر جبرئیل بشارتی دیگر می دهد.

3) اختلافات عددی بیشتر
الف ـ آیا روزهای الله برابر 1000 روز بشر است (سوره 22 آیه 47، سوره 32 آیه 5) یا برابر 50,000 روز بشر است (سوره 70 آیه 4) ؟
پاسخ:
اگر در آیه سوره معارج مقدار آن را پنجاه هزار سال خوانده ، چون مربوط به کفار است( می تونین به سوره ی معارج مراجعه کنید ، آیات 1-4 از عذابی صحبت می شه که حتما" برای کافران اتفاق میفته و در ادامه ی این آیه می آید )، تا به خاطر کفرشان مشقت بیشترى بکشند، ممکن هم هست بگوییم مقدار هزار سال مربوط به یکى از مواقف روز قیامت است ، و مقدار پنجاه هزار سال مقدار و طول مدت پنجاه موقف است.
تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 371( تفسیر سوره ی سجده ، آیه ی 5 )
در حدیثى از ((امام صادق )) (علیه السلام ) آمده است:در قیامت پنجاه موقف (محل توقف براى رسیدگى به اعمال و حساب ) است که هر موقفى به اندازه یکهزار سال از سالهائى است که شما مى شمرید، سپس این آیه را تلاوت فرمود: در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است.
در تفسیر مجمع البیان هم آمده است:
پاره اى مى گویند منظور از مدت نخست، زمان رفت و بازگشت فرشتگان از زمین به آسمان نخست است، و مدّت دوّم زمان رفت و بازگشت آنان به آسمان هفتم.
و به باور پاره اى دیگر، هزار سال براى رفتن به آسمان و براى بازگشتن از آنجاست و پنجاه هزار سال مدت یک روزِ رستاخیز خواهد بود.

ب ـ چند باغ در بهشت وجود دارد؟ یک (سوره 39 آیه 73، سوره 41 آیه 30، سوره 57 آیه 21، سوره 79 آیه 41) یا زیادتر (سوره 18 آیه 31، سوره 22 آیه 23، سوره 35 آیه 33)؟
پاسخ:فقط یک بهشت وجود دارد.جاهایی که کلمه ی جنة به کار برده شده مقصود همین بهشت حقیقی است اما جاهایی که کلمه ی جنات به کار برده شده مقصد باغ ها و بوستان هایی است که در این بهشت ها وجود دارند.
ج ـ در (سوره 56 آیه 7) ادعا میکند که در روز قیامت مردم سه دسته میشوند، اما در (سوره 90 آیات 18-19، سوره 99 آیات 6-7) تنها دو گروه را بر میشمرد.
پاسخ:
سوره ی مبارکه ی واقعه ، آیه ی 56
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً و شما سه دسته شوید:
در ادامه ی این آیه در سوره ی واقعه اشاره می کند : یک گروه اصحاب یمین هستند ، یک گروه اصحاب شمال هستند ، یک گروه سابقون هستند.
سوره ی مبارکه ی بلد ، آیات 17 ـ 20
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ
علاوه بر این از زمره کسانى باشد که گرویده و یکدیگر را به شکیبایى و مهربانى سفارش کرده‏اند.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ اینانند خجستگان.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ
و کسانى که به انکار نشانه‏هاى ما پرداخته‏اند، آنانند ناخجستگان شوم.
عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ بر آنان آتشى سرپوشیده احاطه دارد.
در سوره ی مبارکه ی واقعه اشاره شده که همه ی مردم به سه دسته تقسیم میشن (اصحاب یمین،اصحاب شمال و سابقون)، در سوره ی مبارکه ی بلد این قضیه مردود اعلام نمی شه یعنی خداوند نگفته مردم دو دسته اند بلکه فقط یک ویژگی از اصحاب یمین و یک ویژگی اصحاب شمال رو آورده.

د ـ در مورد اینکه چه کسی روح را در هنگام مرگ از انسان میگیرد نیز تناقضی آشکار وجود دارد، فرشته مرگ (سوره 32 آیه 11)، یک فرشتگان (جمع) (سوره 47 آیه 27) و همچنین “این الله است که روح را از انسانها در هنگام مرگ میگیرد” (سوره 39 آیه 42).
پاسخ:خدا قادر مطلق است و هیچ کاری بدون اجازه ی او صورت نمیگیرد،ملک الموت دستور مرگ را از خدا میگیرد و به کمک فرشتگانی که او را یاری می دهند جان ها را می گیرد.می بینیم که تناقضی نیست.
ه ـ صحیح بخاری ادعا میکند که جبرئیل 600 بال داشت (جلد چهارم بخش 54 شماره 455) در حالی که قرآن در (سوره 35 آیه 1) میگوید فرشتگان 2، 3 یا 4 بال دارند.
پاسخ:می دونیم که قرآن سرشار از آرایه است ، این که کجاش کنایه است و کجاش نیست، نیاز به علم فراوانی دارد ولی می بینیم علمای عالم به معانی قرآن جناح رو کنایه از قدرت و تواناییشون دونستند نه تعداد بال هاشون
گاهى این کلمه در فارسى یا در عربى به عنوان کنایه از وسیله حرکت و اعمال قدرت و توانائى به کار مى رود، مثلا گفته میشود فلان کس بال و پرش سوخته شد کنایه از اینکه نیروى حرکت و توانائى از او سلب گردید، یا فلان کس را زیر بال و پر خود گرفت ، یا انسان باید با دو بال علم و عمل پرواز کند، و امثال این تعبیرات که همگى بیانگر معنى کنائى این کلمه است .
در موارد دیگر نیز تعبیراتى مانند ((عرش )) و ((کرسى )) و ((لوح )) و ((قلم )) دیده مى شود که معمولا توجه به مفاهیم معنوى آنها است نه جسم مادى آن .
در بعضى از روایات آمده است : ((جبرئیل (پیک وحى خداوند) ششصد بال دارد! و هنگامى که با این حالت پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) را ملاقات کرد ما بین زمین و آسمان را پر کرده بود))
...بدانیم بال و پر آنها وسیله فعالیت و حرکت و قدرت است که قرائن براى این هدف به قدر کافى گویا است ، همانگونه که در بحث ((عرش )) و ((کرسى )) گفتیم این دو کلمه گرچه به معنى تختهاى ((پایه بلند)) و ((پایه کوتاه )) است اما مسلما منظور از آن قدرت پروردگار در ابعاد مختلف جهان مى باشد.
نکته ی دیگر اینکه شیعیان اعتقادی به صحیح بخاری ندارند.

4) الله چند روز برای نابودی قوم عاد نیاز داشت؟
یک روز (سوره 54 آیه 19) یا چندین روز (سوره 41 آیه 16، سوره 69 آیات 6-7).
پاسخ: سوره ی قمر ( 54 ) ، آیه ی 19 :
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ
ما بر (سر) آنان در روز شومى، به طور مداوم، تندبادى توفنده فرستادیم،
مراد از « یوم نحس مستمر » آن است که این تندباد در چند روز پی در پی بوده است ، چنان که در سوره ی فصلت (41 ) ، آیه ی 16 می فرماید : باد را در چند روز شوم بر آنان وزاندیم ، پس مراد از مستمر در این آیه یعنی روزهای پیوسته و دنباله دار ، و در سوره ی مبارکه ی حاقّه (69) ، آیات 6 و 7 شماره ی این روزها بیان شده است : سبع لیال و ثمانیة أیام ، هفت شب و هشت روز .
در ضمن کلمه ی مستمر از نظر لغوی یعنی ادامه دار و چیزی که جریان دارد و رنگ ماندنی به خود گرفته است.

5) خلقت شش روز بود یا هشت روز؟
پاسخ:همانطور که در قرآن آمده است خلقت در 6 روز بوده به اینصورت که آفرینش اولیه زمین در دو روز و آفرینش اولیه به علاوه ی آفرینش کوه ها و برکات و جزئیات دیگر در چهار روز و آفرینش آسمان ها در دو روز بوده.
به بیان ساده تر آفرینش اولیه زمین دو روز و تکمیل جزئیات و یا به تعبیر قرآن گسترش زمین هم دو روز که در کل آفرینش زمین می شود چهار روز و به علاوه ی آفرینش آسمان ها می شود شش روز که در جاهای دیگر قرآن هم 6 روز آمده است.

۹۲/۰۶/۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰
یک مسلمان

نظرات  (۲۱۲۹)

در پاسخ به تناقض الف از مورد 3 در نظر داشته باشید که قرآن بی نقص ترین و کامل ترین کتابی باید باشد که بشر می توانسته دیده باشد و یا خواهد دید. پس نباید هیچ کژی و تناقضی در آن یافت شود. اگر تناقضی در آن دیدید راه درست این است که کاملا بی طرف و بدون پیشداوری و تعصب درباره ی آن قضاوت کرد.

در سوره ی معارج مقدار پنجاه هزار برای کافران بیان شده، ولی دقت کنید که در سوره ی حج نیز مقدار هزار سال برای کافران و ستمکاران آمده است، و نیز در سوره ی سجده این مدت به صورت عام است که شامل همه می گردد. در ضمنعروج به آسمان برای همه یکسان است ولی اگر فزض کنیم کافران در این هنگام نیز عذاب می کشند، آنها نیز باید سریعتر به آسمان برسند تا عذاب اصلی و دردناکتر را ببینند! پس تلاش اول برای رفع این تناقض به نتیجه ی خاصی نمی رسد.

در حدیث امام صادق آمده که پنجاه محل توقف وجود دارد تا حسابرسی در آنها انجام شود، اولا در آیات دیگر قرآن آمده که حسابرسیدر یک مکان نه پنجاه تا انجام می شود و نیز در سایر موارد باید می آمد که این فاصله هزار سال است نه یک روز خدا! و این حدیث نیز به هیچ این تناقض را توجیه نمیکند (زیرا در هر سه آیه یوم یعنی روز آمده است)
همچنین مدت پنجاه هزار سال مدت عروج به سوی خداست نه یک روز رستاخیز(با توجه به آیه) پس این مورد نیز نتیجه ای ندارد.

قرآن با توجه به سخنان خودش نباید هیچ تناقض لفظی و معنایی می داشت تا بتواند چنین بگوید. مسلما خداوند عالم و قادر (اگر وجود داشته باشد) می توانست کتابی بسیار منظم تر و کامل تر بیاورد (آیات بسیاری در قرآن بار ها تکرار شده اند و همچنین ماجراهایی نیز در آن چندین بار گفته شده که هیچ ضرورتی ندارد) که دارای این تناقضات هم نباشد.

کمی فکر کنیم و ببینیم که ما ایرانی ها (و سایر ملتها، بجز اعراب که درامد اصلیشان از همین راه و حج و .. است) چه بهره ای از این اسلام و قرآن عربی برده ایم که اینگونه سینه ی خود را پاره می کنیم و از این دین ارثی دفاع می کنیم!
پاسخ:
سلام.
در مورد شبهه اول
ما چند نظر مختلف را بیان کردیم که ممکن است یکی از آن ها اشتباه باشد،در ادامه نوشتیم که :
پاره اى مى گویند منظور از مدت نخست، زمان رفت و بازگشت فرشتگان از زمین به آسمان نخست است، و مدّت دوّم زمان رفت و بازگشت آنان به آسمان هفتم.
و به باور پاره اى دیگر، هزار سال براى رفتن به آسمان و براى بازگشتن از آنجاست و پنجاه هزار سال مدت یک روزِ رستاخیز خواهد بود.

در مورد چیزهایی که در قرآن تکرار شده است،هر کدام از این تکرار ها دلایلی دارند که البته شاید بنده همه ی این دلایل را ندانم.
اما آیا تاکید بر یک مورد نشان از اهمیت آن موضوع نیست؟؟
برای مثال قرآن بارها و بارها به حضرت موسی و بنی اسرائیل و فرعون اشاره کرده است.
دلیل این مسئله را ما این می دانیم که:
دشمن اصلی مسلمانان یهود است.
قدرت امروز جهان در دست زرسالاران یهودی است.
بنی اسرائیل از سنت جن گیری و شیطان پرستی فرعونیان تقلید کردند و فراماسونری امروزی را به وجود آوردند که یکی از بزرگترین خطر های امروز ماست.
پس این همه تاکید قرآن به خاطر اهمیت این موضوع است.

خیلی باید ذهن بیماری داشته باشید که قدرت خدارو نادیده بگیرید من تا بحال معجزات زیادی رو به چشمم دیدم چون از ته دل خدارو صدا کردم در اوج ناباوری به دادم رسید،درر دین هیچ اجباری نیست هدایت از گمراهی تشخیصص داده شده
ایرادهاتون خیلی مسخره وپیش پا افتادستت،نوشتیدقران نوشته حضرت محمد هستش که اگه اینطور باشه همه میدانیم محمدص چوپان بیسوادی بود پس اگرکتاب به این باعظمت رو وی نوشته باشه پس این معجزه عظیمه الهیه که البته این طور نیست وقران سخنان خداوند است ومحمد واسطه فیض الهی،اگر این سوالات وشبهات برای شما ایجاد شده به خاطر ذهن ناکامل شماس که خیلی چیزها براتون تاریک ومجهوله
ببخشید اگر براتون امکان داره و مقدوره میشه سایت مذهبی بنده را لینک کنید.
ممنون.
شبنم خانم ، شما یه احمق کامل هستی که هنوز تو قرون وسطی زندگی میکنی
تو اگه خونوادت بت پرست بودن الان تو هم بت پرست بودی
مخت اکبنده
سلام. من خواهشم اینه حداقل یک هزارم درصد احتمال بدید قرآن از طرف خدا اومده باشه. آخه چرا باید به قرآن بی احترامی کنید؟ مگه قران با شما دشمنی داره که شمشیر رو از رو بستید. جز اینکه به راست کرداری و نیکی راهنمایی میکنه؟.بزارید من تجربه زندگی خودمو بگم:دورانی که از قران و خدا خیلی دور بودم "البته الانم نزدیک نیستم" بدلایل امنیتی گرفتار زندان شدم و اشد مجازات "اعدام" در انتظارم بود، روزی خواب دیدم تو یه طوفان شدیدی گرفتار هستم ، بعد یه قدرت ناخواسته ای منو داخل یه کلبه ای رسوند، دیدم تو کلبه یه چراغ کم نوری بود و ماردم نشته بود و داشت قرآن میخوند. یکی-دو روز یعد از خوابم بازجوهام گفتند بدلیلی میخواییم آزادت کنیم. بعد که مادرمو دیدم و خوابم رو بهش گفتم بهم گفت صبح و شب برام قرآن میخوند.جالبم اینه که یه روز که با دل شکسته به درگاه خداوند باری تعالی گریه و زاری میکرد و طلب عفو بخشش و توبه میکردم، اتفاقی صفحه ای از قرآن رو باز کردم و آیه إنّ مع العسر یسراً با آن تاکید دوباره اش ظاهر شد،دقیقا چند روز بعد از این اتفاق و خوابم بود که آزاد شدم ، هنوزم که هنوز هستش خودم دلیل آزادیم رو متوجه نشدم.خدا رو برای هر نفسی که میکشید شاکر باشید، حتی در گرفتاری ها هم شاکر باشید.
به نام خداوند بخشده مهربان.سلام ب همگی.اقای ارش خان اولا درست صحبت کن.دوما تو ک هنوز از قران چیز زیادی نمیدونی واست زوده واسه نظر دادن اقا. مث ادم کور ک دستشو به هر طرف بکشن میره تو هم اینجوری شدی.هزارن مبحث در این قران عظیم وجود داره ک نشون میده همه سخناش معقول و واقعیته.و مدرک هم دارم.ی چیزایی تو این قران بزرگ هست ک برای ما قابل فهم نیست و مرور زمان همشو ثابت میکنه.ارش خان و بقیه کسایی ک دارین این جور حرفا رو تایید میکنین اگه شما دلیلی برای بزرگ نبودن این قران دارین بگین تا ما هم جزء پیروانت بشیم.تو همین قران نوشته ما جسد فرعون را برای عبرت پیشینیان به ساحل نجات رسانیدم برای عبرت ایندگان تا چندی پیش برا خیلی این حرف بی مفهوم بود الان جسدشو پیدا کردن.پس چقده بزرگه این قران.و در جایی نوشته ما کشتی نوح رو سالم ب ساحل نجات رسانیدیم برای عبرت ایندگان الان ی کشتی بزرگ پیدا کردن ک فسیل شده و همون کشتی بزرگ نوحه.همه حرفای قرا داره اثبات میشه.پس منتظر روزی باشیم ک همه این مسایل فاش بشود.
۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۸ فرهاد محبی
خدا داره بهتون اهمییت میده که میخایین واقییت رو بفهمین
همه حق دارن شک کنن ولی همین شک هست که با اطلاعات درست به یقین تبدیل میشه.هر سوالی
دارین بگین ولی تا زمانی که مطمین نشدین حرف سر دلی نزنین.چون برای خیلبها قابل احترامه
سلام به همه دوستان
من به همه پیشنهاد می کنم که قبل از اینکه نظر اجمالی در مورد قران بدید حتما چند دور با حوصله ان را بخوانید بعد خودتون تصمیم بگیرید
برای خود من پیش امده که از یه ایه یه برداشتی کردم که با خوندن ایه یا سوره های بعدی تازه به مفهوم و قصد ان ایه پی بردم
من یک دوست زرتشتی دارم که درباره دین زرتشت ازش پرسیدم متوجه شدم که انها هم نماز و روزه و خیلی عبادات رو دارند و این دین به اسلام بسیار نزدیک است
سلام.
بزرگترین نعمت خدا به انسان مغز اوست.پس نیابد از کسانی که در آیات قرآن تفکر میکنند و مشکل پیدا میکنند خرده گرفت.و بد تر آن که اگر به آنها توهین کنیم شک آنها به یقین تبدیل میشود پس اگر ما مسلمان واقعی هستیم باید با بالا بردن سطح دانسته ها و درک خود از قرآن با خوشرویی آنها را قانع کنیم وجذبشان کنیم. درصورتی ک بخواهیم با زور و بی احترامی طرف مقابل را دفع کنیم یعنی ما هم چیزی از اسلام نمیدانیم و آن موقع با داعش فرقی نخواهیم کرد.
**جهت اطلاع سعید آقا کشتی پیدا شده توانایی جا دادن این همه جانور را ندارد پس با دادن اطلاعات غلط خود را کوچک و طرف مقابل را جلو نیندازیم. در صورت عدم آگاهی در مورد موضوعی خاص صحبت کردن تیشه به ریشه خود زدن است**
چرا سوره ی عنکبوت وقتی از فعل تار تنیدن استفاده شده این فعل با ت برای جنس مونـت اورده شده؟میدونید مانند ذهب که برا مذکر وذهبت که برا مونته ..جالبه که فقط عنکبوت مونت تار درست میکنه ...کسی 15قرن پیش میدونسته این رو؟!

ایه اول روم از شکست روم ولی پیروز شدن روم در زمان اندکی بعد گفته ..کسی که نقطه ی دیگه ایی از جهان اون روز بوده میدونسته اتفاقات جاهای دیگه رو؟!جالبه که خسرو پرویز مقارن با همین زمان هر چند اول پیروز ولی در جنگ بعدی شکست میخوره از سزار روم ...


وقتی که رازی که پیامبر به یکی از زنانش گفت و اون پیش یکی دیگه فاش کرد نفر سومی وقت برملا کردن راز بین دو زن بود یا خدا بود که میدونست؟!

بنازم به قران که کسایی که گفتن این کتاب عقلانی نیست بیشتر ایاتش اخر ایه گفته که برای کسانی است که فکر میکنند...پروفسور هانری کربن که نوبل شیمی رو هم برده جالب گفته که اگه محمد نوشسته بود و به خدا نسبت میداد کتابشو هیچ وقت جرعت نمیکیرد در اخر ایات بنویسه ذلک ایات لقوم یعقلون یا یتفکرون چون کسی که چیزی رو جعل کرده هیچ وقت دعوت نمیکنه که بیاید توی چیزی که من جعل کردم ریز شید وفکر کنید میترسه که دستش رو شه...
پیش داوری نکنیم ملاک رو فقط و فقط عقل خودمون قرار بدیم ..جالبه امروز ماه عسل مصاحبه ایی با کاریکاتوریست دانمارکی پخش کرد که اگه دیده باشید هم اون هم کشیش اماریکایی گفتن که حتی تا حالا لای کتاب قران رو باز نکردن ک در باره چیه..







واقعا خنده داره و متاسفم برای کسایی که از قرآن جز اسمش چیزی بلد نیستن،یه نگاه بندازین به آیات و دانشمندانی که بعد این همه سال معجزات قران کشف کردن شاید دلیل تک تک جواباتونو بفهمید،خداوند در قران مجید به نشانه هایی اشاره میکنه که دانشمندان با سالها تلاش به این نشانه ها دست پیدا میکنن تویی که اینجا نظر میدی درباره قران چقدر تحصیل داری؟چقدر فهم داری از قران؟ اگه روزی گرفتار شدی دستت برای کمک رو به کی دراز میکنی؟بت؟پس واقعا احمقی که با این همه نشانه بر حق بودن قران و دین اسلام را انکار میکنی،دور نیست روزی که اه حسرتت بلند میشه این وعده خدای رحمان در قرآن است و محقق میشه مثل سایره وعده های خداوند.به خدا قسم اگه نشانه های بیشتری برای شما گمراهان میاورد بازم انکارش میکردی مثل شما مثل سوره یس قران میباشد که میفرماید از پیش و پس راه خیر رابسته ایم برایشان.اخرت چیزی که مسیح و یهود تایید کرده امیدوارم تا دیر نشده توبه کنید .
بسم الله

سلام
مطمئن باشید افراد با سواد تر وبا انگیزه خیلی بیشتر از شما هزار ساله دارن تلاش میکنن یه اشکال کوچولو تو قرآن پیدا کنن، از اون عرب زبون های اصیل مسلط به صرف و نحو، شما که چیزی نیستی. اما متاسفانه قفل کردین درای معرفت دلاتون رو
فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً...
(در دلهاشان بیماریی- از شک و نفاق- هست، پس خدا بیمارى آنان را بیفزود...)
آرش جان این ملتو باید بی خیال شد. چون اینا از بچگی اینارو کردن تو کلشون.و بااین مفاهیم بزرگ شدن.سخته براشون آزادانه و بی طرف قرآن بخونن.خیلیاشون حتی قرآنو یک دور کاملم نخوندن.چه برسه درمورد مفاهیم اون فکر کرده باشن یا پی به تناقضات برده باشن. کار این سایت یا مفسرین ماس مالی تناقضات قرآنه.اابته ناخواسته چون اعتقاد شدید فرصت داوری بی طرفو ازشون گرفته.یارو بر میگرده میگه محمد چوپانی بیش نبود.چون از بچگی اینو گفتن که بعدش بگن قرآن معجزه بوده. دوست عزیز محمد بی سواد شما پانزده سال رئیس دستگاه نجاری خدیجه بوده و به بیشتر از نصف دنیا سفر کرده بوده.همینو بفهمی کافیه
علیرضا جان. اینکه میگی افراد بسیاری بودند و اگه قرآن ایرادی داشت برملا میکردن نشان از عدم مطالعه ی تاریخ اسلام و کم اطلاعی شما داره. همیشه کسایی که پی به اسن تناقضات بردن کافر شمرده شده و کنار نگه داشته شدن. اینکه شما الان امیفهمین یه عده از اشتباهات قرآن دارن میگن دلیل بر این نیست که موضوع جدیدینه و تا حالا هیچ کس چنین فکری نداشته.حتی هستن کسایی که همون زمان محمد پی به بی اعتباری این کتاب بردن و کلی آیه در موردشون هست.یهودیا زمان محمد از پذیرفتن کتاب به خاطر همین تناقضات سر باز زدن.الانم اگه اینجا داره در موزد اشتبتهات این کتاب بحث میشه مدیون امکانانه.که اگه اینترنت و امکانات هصر جدید نبود شما و من باز هم توهمون تفکر میموندیم.البته ماها دراومدیم.شما موندین.
سلام من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم خیلی مذهبی ....وقتی به بلوغ فکری رسیدم خواستم دینمو خودم انتخاب کنم البته اون قدر بهم گفته بودن این دین بهترین وکامل ترینه که فقط دنبال زیبایی بودم ولی........من می خوام بگم اگه قران واقعا کتاب خداست چرا باید این قدر تناقض داشته که شما بخوای رفع اش کنی ...مگه خدا نمی تونست ی کتابی نازل کنه که من وشما مجبور به رفع ابهام ازش نباشیم ......چرا بعضی داستان ها ان قد تکرار شدن که موجب تناقض بشه ......آیا خدا دوس داره بنده هاش کلیمی ومسیحی ومسلمان وحتی کافرا به جون هم بیفتن .زناوبچه هاشونو بفروشن ......اگه خدا احتیاجی به پرستش نداره چرا مردمو به جون هم میندازه ؟؟؟؟؟؟
دعوت اسلام به تفکر هم فقط در راستای تایید خودشه اگه غیر از اینه چرا مرتدا رو به مرگ محکوم می کنه.....آیا اگه یه مسلمون زاده با تفکر خودش بفهمه می خواد ی دین دیگ رو انتخاب کته باید بمیره ...اگه از قران ایراد بگیره باید بمیره .........از پیامبر ایراد بگیره باید اعدام بشه .... اینه دعوت اسلام بهدتفکر
۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۱ سید احمد رضا طباطبائی
من در خوابم خواب دیدم شهادت یک جوان 33 ساله دکتر استاد دانشگاه منتها مدیون است که نشان می دهد شک من در آمدن بدل درست است.
نام دیگر حضرت مهدی صاحب الزمان صاحبمان حضرت محمد صل الله علیه وآله است .
روح القدس در قرآن هم به معنی جبرئیل (ع) وهم به معنی عیسی مسیح (ع) می باشند .
آیا عیسی مسیح خود حضرت مهدیند یا خانواده متافیزیکی محدوده کمال مشروع هوش سیستم اختراعات باطنی آقا امام زمان هستند از معماهاست. با توجه به اینکه راس بیشترین درصد عقل وهوش خلقت ابتدائی بندگان (نه کمال مطلق دائمی ) هم حضرت مهدی وهم حضرت محمد وهم روح القدس هر سه با هم معنی دارند لطفاً توضیح دهید
درود بر همگی

بنده نه میگم بی دین و بی خدا بشید نه میگم بادین و باخدا بشید
هر انسانی به قدری مغز توی کلش هست که کمی حداقل بفهمه!

من نمیگم توی قران تناقض هست پس عزیزان قرانی و خدا دار دقت کنن بجای قایم موشک بازی و روایت اوردن و این گفت و اون گفت با منطق و علم جواب منو بدن تا من و هزاران تا امثال من دهنمون رو گل بگیریم!!

هرکدوم از افرادی که علم ندارن و میخوان شعر ببافن اصلا نظر ندن!
همه باید بدونیم محمد در طول پیامبری چه قتلها و غارتها و برده گیری هایی انجام داده
هرکس نمیدونه از اطلاعات کم خودشه!

یه آدم حسابی بیاد به من بگه "آیا این الله رحمن و رحیم و عادل تواب و بالاخره صاحب تمام صفات خوب! و توانا!"
راه دیگری بجز قتل و غارت و تقسیم زن و دختر و برده گیری براش وجود نداشته که بشر رو هدایت کنه!

من نمیگم قران تناقض داره من میگم نوکرش هم هستم

ولی اگه خوبیش اثبات بشه!

کی میخواد منو قانع کنه که خدای اون زمان چرا بجز جنگ تدبیری توی اون کله ش نبوده! بفرمایید
اول ما باید بخواهیم فکر کنیم
اگه به خودمون اجازه تفکر رو ندیم که هیچی!
دوم باید بعد از فکر کردن بتونیم بفهمیم!!
اگر کسی بتونه هم فکر کنه و هم بفهمه کار حله!!
یکی از دوستان بخاطر این میگه قرآن از طرف خداست چونکه مادرش قران خونده و او ازاد شده!
اولا ایشون خدا رو با قران اشتباه گرفته!
اگه ایشون جرمی مرتکب شده بود که میبایست اعدام بشه که قران کار اشتباهی کرده که ازادش کرده!
آیا اشتباه میکنم؟
حالا اگه جرمی مرتکب نشده بوده پس خدا طبق عدالتش بدون اینکه مادرش قران بخونه باید اونو ازاد میکرد!
پس این وسط اعجاز قران کجاست که شما از بقیه میخوای به توهمات شما ایمان بیارن قربان؟؟
خب از لحاظ روانی هر انسانی مشکلی داشته باشه طبیعتا خواب میبینه حل شده!
طبق نظر شما اون افرادی که حتی بدون جرم سرشون میره بالای دار و تمام فک و فامیلش هم قران و روضه و فلان براش میخونن ولی آخرش قران نجاتش نمیده پس جواب اون رو هم حتما شما با خوابهایی که میبینی میتونی بدی!!

توی ایران کسی که زندان میشه شک نکنید مادرش براش قران میخونه این یک
دوما شک نکنید یا ازاد میشه یا ابد یا اعدام
سوما شک نکنید نه تنها یک بار بلکه چند صد بار خواب میبینه به طرق مختلف چه به کمک رییس زندان چه قاضی چه وکیل چه قران چه پدر چه فرد ناشناس! ازاد شده !
این سه نکته بدون بودن قران و حتی خدا هم اتفاق میفتن
پس اعجاز قران در کار دوستمون اصلا حرف جالبی نبود که تعریف کردن!
یکی دیگه از دوستامون میگه دانشمندان پس از چندین سال چیزهایی کشف میکنن که قران هزار و اندی پیش گفته!!
آخه مردک تو دو مورد از اینا رو برا ما بگو ببینم چین!؟
چرا حرف بی مدرک میزنی!؟
قرآن شاه کارش توی تاریخ تورات هستش حتی در مورد مسیح هم اطلاعاتش کافی نیستن و به اشتباه افتاده!
قرآن همش از گذشته و داستانها و افسانه های قبل خودش گفته کی از آینده حرف زده کله پوک که حالا تو بیای آخوندبازی در بیاری و برای بقیه تازه متاسف هم باشی!
تو برا خودت حسرت بخور که اندازه یه مرغ مغز توی کلت نیست بیچاره!
قران رو بخون و بفهم اگه بهش پشت نکردی بیا هر چی دلت خواست به من بگو... نمیخونید یا اگه میخونید نمیفهمید بعد میاید اینجا عالم بازی در میارید برا ما!
فک کردی ما از مهد کودک اومدیم تو بهمون درس قران بدی...
تناقضات قران سر به فلک کشیده

اون دوستمون که گفته بود شما بگید کجای قران فلانه تا ما هم پیرو شما بشیم اول باید جواب منو بده ؛
آیا خدای دانا و توانا راه دیگه ای جز قتل و غارت و تجاوز براى هدایت بشر نتونسته پیدا کنه؟

اگه جواب منو دادی تا دلت میخواد من تناقض اشکار برات میارم

تمام دین و مذهب با همین یه سوال من اگر به کله ی پوک خودمون مراجعه کنیم شوت میشن 😡
یکی دیگه از دوستامون گفته چرا به قران بی احترامی میکنید مگر قران جز خوبی چیز دیگه ای داره؟
مگه قران چکارتون کرده؟

خب این آقا اصلا نمیدونه محتویات قران چیه!!
از تاریخ ایران خو هم هیچچی نمیدونه!
تاریخ اسلام تازی رو هم که نمیدونه!
از علم امروزی هم که هیچ بهره ای نبرده!
خب ما به ایشون چی بگیم!؟
اقا من نمیگم برو تمام قران رو بخون و تحلیل و تفسیر کن
اگه بگم هم میگی کار من نیست و من نمیتونم عظمت قران رو بفهمم در صورتی که قران خودش داد میزنه من ساده ام تا همه منو بفهمن
اقا قران بابد راحت باشه تا هر پیرزن دهاتی هم بتونه اون رو بفهمه و شخصا درکش کنه و بهش عمل کنه

اگه خدا فردا یقه پیرزنو گرفت گفت چرا عمل نکردی جوابی برای خدا نداشته باشه و نتونه بگه خدایا برو گم شو با این قرانت من نمیفهمم اینو!

ببینید دوستان قران خودش چندین بار گفته من ساده ام تا بشر بفهمن ولی ماها میگیم قرآن اشتباه گفته خودش نمیفهمه من میفهمم که سخته و فقط آخوندا میفهمن!

کسی که خودش میگه من نمیفهمم و من نفهمم و من فلانم خب بهتره کلا نفهم از دنیا بره!
کسی که میخواد بفهمه خوب گوش کنه!

بره قرانو در بیاره ببینه چندصد بار اون الله به زبان خودش داره میگه من هرکس را بخواهم هدایت میکنم و هرکس را بخواهم گمراه میکنم!
شما نمیتونید ولی من فردا یقه خدا رو میگیرم میگم تو خیلی بیجا کردی که منو گمراه کردی!
این موضوع کشک نیست که از کنارش الکی رد بشیم
ما باید بفهمیم چرا خدا بشر را دانسته و عمدا گمراه میکنه!

اینو اگه از یه فرد مذهبی بپرسی که اول یه دو سه متر ازت فاصله میگیره که نجس نشه بعدش هم میگه منظور خدا فلان بوده و بهمان بوده!
من نمیدونم خدا میخواد ما رو هدایت کنه یا قدرت شاعریش رو به رخ حافظ و سعدی بکشه!
توی کتاب هدایت نباید کوچکترین اشاره یا کنایه یا استعاره یا هر گونه آرایه ای بکار بره چون بهونه میده دست من!

اگه اون خدایی که قرانو گفته ریگی به کفشش نباشه نباید شاعر بازی در بیاره!!
پس یا اون ریگی به کفششه یا اونایی که تفسیرش میکنن و از نوشتن معنی اصلی متن میگریزن و یا هر دو دستشون تو یه کاسست و ...خلاصه!!

اگه به شعورمون مراجعه کنیم میفهمیم
1-اگه خدا بدش از یهودی و مسیحی میومد که نمیافریدشون
2-اگه ازشون بدش نمیومد که هفصدتا یهودی رو توی جنگ بنی قریضه علی جلوی چشمان محمد گردن نمیزد بریزن تو خندق و شیرخوارگانشون اواره بشن و زن و دخترانشون به بردگی گرفته بشن
و این خدای بخخخخشنده یه راه انسانی تری پیدا میکرد!
3-اگه خدای دانا و توانا و بخشنده و مهربان راهی بجز قتل و تجاوز و غارت به ذهنش نرسیده پس نه داناست و نه توانا و نه مهربان و نه بخشنده بلکه ناتوان و کینه ای و سیاه دل و وحشی است!!! من چنین خدایی رو نمیپرستم که انقد بی رحم باشه
آخه اون دختران و پسران یک روزه تااااا ده پونزده ساله که پدر و برادرانشون رو مسلمین میکشتن و اینا آواره میشدن چه گناهی به درگاه خداوند داشتن؟؟؟؟
کی جواب خودشو میتونه بده اینجا!!؟؟

4-خدا در ایاتی گفته من چندین و چند ملایکه میفرستادم کمک مسلمین!!!
خب ای خدای جنگجوی نابودگر پس چرا دیگه مسلمونا رو به جنگ میبری؟
خب خیلی راحت همون ملایک رو بگو اینا رو نابود کنن برن
و اگر راست میگی پس توی جنگ بدر کدوم قبرستونی بودن ملاءکات که دمار محمد و سپاهش و قریشیا در اوردن؟؟

به شعورتون مراجعه کنید نه به حرف اجدادتون
شاید شاید ساید اونا عقلشون از شما کمتر بوده! یا شاید امکاناتشون کم بوده

علم را به توهم نفروشید!
قران چطور میخواد نظریه داروین رو توجیه کنه!؟
قرآنی که میگه دنیا در شش روز افریده شده و کوه ها در یک رمان چطور علم زمین شناسی رو توجیه میکنه؟
قرانی که میگه دو مشرق و دو مغرب چطور ادعاشو ثابت میکنه
قرانی که میگه خورشید و ماه به دور زمین میچرخند تو بگو چطور ما بگیم درست گفته
میگه خورشید در چاه گل فرود میره!
میگه تمام جانداران از نر و ماده افریده شدن
باکتری ها و ویرویها و امیبها و هزاران میلیون جاندار تک سلولی دیگر که نر و مادگی ندارن پس کشکن!!؟؟

میگه هیچ تر و خشکی نیست مگر در قران!
یعنی تمام علم جهان در قرانه!
خب علم اون زمان و اعراب پا پتی سوسمار خور آره محدود میشه به قران
ولی شما بگو علم مقابله با ایدز و سرطان و ویروس و زمین شناسی و هواشناسی رباتیک و علم ریاضی و زیست شناسی و علم فیزیک و انژی اتمی و الکترونیک و اینترنت و الکترومغناطیس و ساخت ابزارالات و کارخانجات و و و و کجای قرانند و اگر کسب بخواد از روی قران یه ویروس ساده ی سرما خوردگی رو از بین ببره باید چکار کنه؟؟؟

حتما طبق کار مسلمین صدر اسلام که هرکدوم مرضی داشتن پیش محمد میومدن اونم تف مینداخت به اون محل مورد نظرش میگفت اگه خدا بخواد خوب میشی!!!
الانم ما باید بریم پیش آخوند محل تف کنه بهمون تا خدا جواب تفشو بده و خوب بشیم!

قران نود درصدش مربوط به تاریخ قبل اسلامه ولی ایا یه کلمه در مورد امروزه حرف زده!
در مورد کشتی گفته ولی ماشین چی!؟
هواپیما و کامپیوتر و وای فای چی؟؟
خدا نمیدونسته اینا میان؟؟
دوستمون که گفته بود دانشمندا تازه دارن کشف میکنن ....
خب چیو کشف کردن!؟
جسد فرعون؟
کدوم ابلهی گفته اون جسد مال فرعونه و کی گفته توی قران همچین چیزی وجود داره که ما جسد فرعون رو به ساحل نجات رساندیم!!؟
یا قضیه کشتی!!
چند هزارتا کشتی پوسیده پیدا شده تو کهدتو کار فسیل کشتی ای؟؟
کدومش مال نوحه؟؟
در ضمن اون سالم و سلامتی که در مورد کشتی نوح بکار رفته داره میگه سرنشیناش رو سالم به مقصد رسوندیم و ربطی به فسیلش نداره پروفسور!
اینجا قراره شما بحث کنید و بقیه رو متقاعد کنید ولی خودت متوجه ایه ای به این سادگی نمیشی!!

طولانی شد ببخشید.
در جواب پاراگراف اول آقا یا خانوم a.a:عزیز دل برادر میشه بگی که عنکبوت نر چه جوری شکار میکنه و خودش و سیر میکنه؟ عزیز من هم عنکبوت ماده و هم عنکبوت نر توانایی ساخت تار را به جهت شکار دارن.در ضمن عنکبوت نر توسط ماده در موقع جفت گیری خورده میشه و همچنین بچه عنکبوتها مادرشون و می خورن....قرآن جنابعالی این همه درباره این عنکبوتا ریز توضیح داده؟
.درود
بنده هم در جواب همین عزیز باید بگم که اول منبع و مدرک خودش رو جهت اینکه میگه فقط عنکبوت ماده تار میتنه باید ارایه بده
دوم اینکه جنگ ساسانیان با رومیان رو به معجزه تبدیل نکنه و اگه از اون داستان چیزی نمیدونه من توصیه میکنم تاریخ طبری رو میتونه بخونه

داستانش این بود که ایران در جنگ روم رو شکست داد و این باعث شد به محمد و یارانش سرکوفت بدن و بگن شما اهل کتاب هیچ گاه پیروز نمیشید چون رومی ها هم اهل کتاب بودن!
و یاران محمد ناراحت شدند و نا امید
محمد هم گف برین بگین بخدا روزی میاد که ایران از روم شکست میخوره!

این کجاش معجزه هست!؟
الان امریکا قدرت اول جهانه من میگم بخدا روزی میاد که امریکا قدرت اول و دوم و سوم هم نباشه!!
پس دیگه من پیامبرم

داستان زنانش هم که ماشاالله تا دلت بخواد ازشون هست هم راحت توسط یکی از کنیزان یا برده هاش میتونسته شنود بشه و بهش برسه!
بازم نمیشه ایمان اورد!
به چیزایی که هزاران سال پیش اعراب پاپتی گفته ان!!
فرمودند قرآن خودش چندین بار گفته من ساده ام تا بشر بفهمن کجای قرآن اینو گفته.تا جایی که من اطلاعات دارم قرآن به پیامبر می گوید لتبیّن لهم یعنی تو بهشون آموزش بدی نه که هر کسی خودش قرآن رو بفهمه.حدیث ثقلین هم همین موضوع رو تایید می کنه.در ضمن پیرزن دهاتی با تحقیر مطرح شده ولی اسلام کرامت افراد رو بر مبنای تقدای اونها می دونه نه شهری یا دهاتی بودنشون.کسی که قرآن بهش نرسیده اگه مستضعف فکری باشه مطمئناً ازش نمی پرسن چرا این کاری که نمی دونستی رو کردی.(بنا به عدالت خدا)
خیلی از حرف های دیگه با همین که قرآن به وسیله ی پیامبر و اهل بیت باید تبیین بشه پاسخ داده شد مثلاً این که خداوند می گوید هر که را بخواهد هدایت می کند و هر که را بخواهد گمراه می کند با توجه به آیات مربوط به اختیار که ظاهراً نویسنده آن ها را نخوانده یا نخواسته بخواند همان مفهوم حدیث بل امر بین الامرین را می رساند.قرآن مفهومش توسط مطهرون(لا یمسه الّا المطهّرون) کاملاً معلوم است و شاعر بازی(نعوذبالله) در نیاورده.حافظ و سعدی و امثال آن ها نیستند جز بنده ای از بندگان خدا.این که آن ها با خدا مقایسه شوند با عقل سلیم سازگار نیست.بنا به چه سندی خدا از یهود و مسیح بدش میومد؟وقتی اسلام ظهور کرده و کسی عمداً در برابر پیامبر می ایستد و با وجود دریافت حقیقت منکر آن می شود با او باید چه کرد؟با اون نجنگیم و بگذاریم بقیّه را هم گمراه کند،درسته؟!خدا فرعون رو نه با قتل نه با غارت و نه با تجاوز نابود کرد و حضرت موسی علیه السّلام در قصر خود فرعون رشد کرد و دشمن او شد.اگه قرار بود خدا خودش مسلمین رو نجات بده که باز هم نادیده گرفتن اختیار و سنت آزمایشه.
در مورد فرضیه داروین این فرضیه(همان طور که انشاالله می دانید فرضیه با نظریه خیلی فرق داره) با خداشناسی چه تناقضی دارد(جز در بحث آفرینش انسان که این فرضیه مشکلاتی دارد)؟قرآن هم از یک مشرق و مغرب یاد کرده هم دو هم چند باید از مطهرون مفهومش رو پرسید که جالبه پرسیدن و جوابم گرفتن(تحقیق کنید،یکم).
بله،هیچ ترو خشکی نیست مگر در کتاب مبین،اولا آیا مطمئنید منظور از کتاب مبین قرآنه؟ ثانیاً اگر هم قرآن باشد مطهرون اونو می فهمند پس باید رفت سراغ اهل بیت تا بفهمیم.اینکه همه چیز (حتی همین بحث ها ی اینجا با همین کیفیت) تو قرآن اومده باشه یعنی جا کردن محدود در نامحدود.خوب اینکه محال عقلی است.
اینکه پیامبر رو مسلمونا تف مینداختند سند درست داره؟اگرم داشته باشه کی گفته آخوندا(لفظی که شما گفتین) همه ی اختیارات پیامبرو(حتی تف انداختن رو مردم) رو بدون هیچ شرط خاصی دارن؟
keshtynejat@gmail.com
سلام در جواب انسان ( هر چند شبیه ابو جهل حرف زدی ولی یه کم راهنماییت میکنم کی گفته اسلام قتل وغارت بوده وبرده داری درزمانی که برده داری مرسو م بوده نمیشده یک دفعه قانونشو بردارن اما اسلام عزیزچنان با برده داری مبارزه کرد که کم کم برداشته شد مثلا برای هر گناه یاهر کوتاهی درانجام واجبات گفت بنده آزادکنیدواینکارو ستود امام علی ع بیش از هزار برده روآزادکرد.وفرمود شما ازهرنژادی باشید فرقی نداره باتقواترین شما گرامی تراست.تاکم کم نظام برده داری ترک بشه وبه برده هایی مثل بلال چنان مقامی داد که به بزرگان قریش نداد.
اما درمورد زنان که درآن زمان خودشان جزء اموال بودن و ب ارث میرسیدن اسلام حق ارث داد
واونها رو صاحب حقوق کردوخدا به پیامبرش فقط یک دخترداد تا نداشتن پسر ننگ حساب نشه و نیز از زنده بگور کردن آنها جلوگیری کردو به احتساب مهر ونفقه و یک دوم ارث اونها رو صاحب مال کرد درحالی که قبل از اون خودشون جزء اموال بودند.
درمورد جنگ اسلام شروع کننده ی هیچ جنگی نبود وهمیشه به صلح حتی باکفار پای بندبوددر تمام جنگها اسلام مقابله به مثل کردوبایهود ازدرسازش دراومد اما چون اونها که درپناه حکومت اسلام بودن خیانت کرده ودر جنگ خندق باکفار متحدشدنودر بقیه ی موارد جاسوسی کردن مورد غضب قرار گرفتندو اما جعفر سبحانی گردن زده شدن یهودیهارو با چنددلیل ردکرده واین روایت تاریخی نادرسته کتاب فروغ ابدیت -فقط بعضیها اعدام شدن الان هم درتمام دنیادرزمان جنگ حکم جاسوسی اعدامه.
آقای انسان مردانه بخون بعدقضاوت کن درباره ی اجباری بودن هدایت وگمراهی(قـرآن مـجـیـد در یـک جـا مـى گـویـد: یـضـل بـه کـثـیـرا و یـهـدى بـه کـثـیـرا و مـا یـضـل بـه الا الفـاسـقـیـن : (بـه وسـیـله آن ضـرب المـثـل ، گـروهـى را گـمـراه و گـروهـى را هـدایـت مـى کـند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد) (بقره 26).
در اینجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده .
در جـاى دیـگـر مى گوید: و الله لا یهدى القوم الظالمین : (خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى کند) (بقره 258).
در اینجا تکیه روى مساءله ظلم شده و آن را زمینه ساز ضلالت معرفى کرده
اسـت در جـاى دیگر مى خوانیم : و الله لا یهدى القوم الکافرین : (خداوند قوم کافر را هدایت نمى کند) (بقره - 264).
در اینجا کفر به عنوان زمینه ساز گمراهى ذکر شده .
بـاز در آیـه دیگر مى خوانیم : ان الله لا یهدى من هو کاذب کفار: (خداوند هدایت نمى کند کسى که دروغگو و کفران کننده است ) (زمر - 3).
در اینجا نیز دروغگوئى و کفران را مقدمه ضلالت شمرده است .
و در جاى دیگر آمده : ان الله لا یهدى من هو مسرف کذاب : (خداوند هدایت نمى کند کسى که اسرافکار و بسیار دروغگو است ) (غافر - 28).
یعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است .
البـته آنچه در اینجا آوردیم قسمتى از آیات قرآن در این زمینه است ، بعضى از این آیات با همین مفاهیم کرارا در سوره هاى مختلف آمده .
نـتـیـجـه اینکه قرآن ضلالت الهى را مخصوص کسانى مى شمرد که داراى این اوصافند: (کفر)، (ظلم )، (فسق )، (دروغ )، (اسراف ) و (کفران ).
آیا کسانى که داراى این اوصافند شایسته ضلالت و گمراهى نیستند؟!
و بـه تعبیر دیگر کسى که مرتکب این امور مى شود آیا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گیرد؟!
بـاز بـه عـبـارت روشـنـتر این اعمال و صفات آثارى دارد که خواه ناخواه دامن انسان را مى گیرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افکند، و او را به ضلالت مى کشاند، و از آنجا کـه خـاصـیـت هـمـه اشـیـاء و تـاءثـیـر هـمـه اسـبـاب بـه فـرمـان خـداونـد است ، مى توان اضـلال را در تـمام این موارد به خدا نسبت داد، اما این نسبت عین اختیار بندگان و آزادى اراده آنها است .
این در زمینه مساءله ضلالت ، و اما در مورد (هدایت ) نیز شرائط و اوصافى
در قرآن بیان شده که نشان مى دهد آن هم بدون علت ، و بر خلاف حکمت الهى نیست .
درجواب آقای انسان(قسمتى از اوصافى که استحقاق هدایت مى آورد و لطف الهى را جلب ، در آیات زیر آمده .
در یـک جـا مـى خـوانـیـم : یـهـدى بـه الله مـن اتـبـع رضـوانـه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و یهدیهم الى صراط مستقیم :
(خـداونـد بـوسـیـله قرآن کسانى را که از رضا و خشنودى او پیروى مى کنند به راههاى سلامت ، هدایت مى کند، و از تاریکیها به فرمانش ‍ به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نماید) (مائده 16).
در اینجا پیروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمینه ساز هدایت الهى شمرده شده است .
در جـاى دیگر مى خوانیم : ان الله یضل من یشاء و یهدى الله من اناب : (خداوند هر کس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر کس را که بازگشت به سوى او کند هدایت مى نماید) (رعد 27).
در اینجا نیز (توبه و انابه ) عامل استحقاق هدایت شمرده شده است .
در آیه دیگر مى فرماید: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: (کسانى که در راه ما جهاد کنند آنان را به راههاى خود هدایت مى کنیم ) (عنکبوت 69).
در اینجا (جهاد) آنهم (جهاد مخلصانه و در راه خدا) به عنوان شرط اصلى هدایت ذکر شده است .
و بـالاخـره در آیـه دیـگـر مـى خـوانـیـم : و الذیـن اهتدوا زادهم هدى : (کسانى که گامهاى نـخستین هدایت را برداشته اند خداوند بر هدایتشان مى افزاید) (سوره محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) 17).
در ایـنـجا پیمودن مقدارى از راه هدایت به عنوان شرطى براى ادامه این راه به لطف خداوند ذکر شده .
نـتـیـجه اینکه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پیرو فرمان او نباشند تـا جـهـاد و تـلاش و کـوشـشـى صـورت نـگـیـرد، و تـا گـامـهـاى نـخـسـتین را در مسیر حق بـرنـدارنـد، لطـف الهـى شـامـل حـال آنـان نـمـى شـود، دسـت آنـان را نـمـى گـیـرد و ایصال به مطلوب نمى کند.
آیـا شـمـول هـدایـت نـسـبـت بـه کـسـانـى کـه داراى ایـن اوصـافـنـد بـیـحـسـاب اسـت و یـا دلیل بر جبرى بودن هدایت محسوب مى شود.
مـلاحـظـه مـى کـنـیـد آیـات قـرآن در ایـن زمینه بسیار روشن و گویا است منتهى کسانى که نـتـوانـسـتـه یـا نخواسته اند جمع بندى صحیحى از آیات هدایت و ضلالت کنند گرفتار چـنـان اشـتـبـاه خـطرناکى شده اند، و (چون ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند) باید گفت زمینه این (ضلالت ) را نیز خودشان فراهم ساخته اند!
درجواب انسان (عزیزم تمام ایرادات تو جواب منطقی داره ولی باتوجه به لحنت معلوم میشه از قبل قضاوت کردی وبدون مطالعه حرف میزنی مطالب بالا گذاشتم برای دیگران که با حرفای شیطانی تو از راه به در نشن شما بخاطر دشمنیت با خدا ودنبال نکردن حقیقت عقلت کور شده ازایراداتی هم ک گرفتی معلوم میشه کم سوادی چون ایراداتت بچگانه است ازتوگنده ترهاش نتونستن ب کلام الله مجید ایرادی واردکنن که جواب نداشته باشه. امیدوارم هدایت بشی ودست از یاوه گویی برداری
دوستان از مطالب این سایت وپاسخ های ناقص ونادرستش ب شبهات قران معلوم میشه هدف سایت انحراف جوانان کم اطلاعه اگردنبال هدایت قران هستید دیگه به این سایت نیاییدو در تفسیرنمونه والمیزان دنبال جوابهاتون باشید مطمئن باشید به همه ی سوالها جواب منطقی داده شده
باسلام بنده حرفم رودرباره ی سایت اصلاح مینم جواب 60 شبهه به خوبی داده شده اما ناراحتی من از این بود که جواب هتاکانی مثل آقا یا خانم (انسان) داده نشده لطفا جواب این ها روبدین تا پر روتر نشن اما هرچندکه این افراددنبال جواب نیستن وفقط دنبال ایرادن وبه همین دلیل مشمول اسباب هدایت خدا نمیشوند. باتشکراز سایت
آقا یاخانم انسان خیلی کودکانه وهمراه باکینه فکر میکنید.جواب بسیاری از سوالاتتون واضح ومشحصه.مثلا میگی چرا خدا امربه جنگ وخشونت کرده>واقعا نمیدونی که خداهرگز چنین امری نکرده ودرصدراسلام خشونت آبا واجدادی دراعراب وجودداشته وهمیشه به جنگاوری شمشیرزنی وتصاحب مال وناموس قبایل دیگرافتخارمیکردند.آیاباوجود چنین فرهنگ وروحیه ای اسلام بایدمثلا باهنرنقاشی یاشعروشاعری یاهمچین چیزای لطیفی ازحق وحقوق خودش دفاع میکرده.وآیا جواب میداد؟ومثلا میگی خداچرا درباره وای فا چیزی نگفته.اگرخدامیخواست به همهءاین جزییات اشاره کنه که قران باید میلیونها صفحه می داشت.والی آخر.
خداهممون راهدایت کنه.
درود بر شما معین خان!
شما که اینقد شکر خدا عالم هستی و در ارتباطی با مطهرون و راسخون به من بگو چرا خداوند بخشنده و مهربان اعراب بجز شمشیر راه چاره ی دیگه ای ب ذهنش نرسیده؟؟
ببین تا چیزی رو میخونی بفکر دفاع از خودت و اون چیزی که خودت میپسندی نباش و با علم و منطق جواب بده نه اینکه دایورت کنی روی مطهرون و بقیه!
هر مسلمانی شخصا حق داره بفهمه دلیل قتل و غارت و برده داری و کنیز داری اصل دینش مال چی بوده؟
چرا خدا این اعمال رو بر انداخته نکرده؟
اگر خودت یه پسر بچه یهودی توی جنگ بنی قریظه یا بنی نظیر بودی و تمام خونواده و فک و فامیلت رو میکشتن و به بردگی میبردن و اموالت مصادره میشدن جون من بازم این حرفای گل و بلبل رو میزدی؟
تورو خدا ی کم فکر کن و از زاویه ی بالا هم یه نگاهی بنداز و همش الکی دفاع نکن!
ما تا زیر سر خودمون خوشه سختی رو نمیتونیم درک کنیم!

اگه ما به شعور خودمون مراجعه کنیم میفهمیم این مدیریت جهان نباید اینقد ظالمانه و ضعیف باشه و این کشت و کشتار الهامات یه خدای مهربان و توانا و دلسوز نیستن!
چارچوب ذهن ما از اینجا منحرف شده ما توی جزءیات قران بحث میکنیم!



خاب حالا بپردازیم به بحث قبلی؛
اولا اگه بگی چیزی که داروین گفته هنوز به صورت فرضیه مسکوت مونده که یا خودتو زدی ب اون راه یا خبر از علم زیست و فسیل شناسی امروزی نداری یا نمیخوای چیزی رو بپذیری!
دوما من هیچ هتک حرمتی به پیرزنان دهاتی نکردم فقط بخاطر این اونها رو مثال زدم که به دور از امکانات آموزشی هستن و چیزی از علم امروزی نمیدونن و به راحتی خرافات رو قبول میکنن که این از حقارت شخصیتی نبوده و از نبود امکانات مادی اس پس خودتو آخوند جلوه نده و ما رو ضد بشر و دفاع نکن از چیزی که هنوز مفهومشو نمیدونی!
سوما گفتی مطهرون میدونن که تمام علم مادی و معنوی جهان کجاست و شاید این قرآن نباشه و خدا دوباره کنایه و استعاره بکار برده که حرفت بی مدرک و بی منطق و خنده اوره!
چهارما گفتی خدا گفته که قران اسان نیست و یه ایه اوردی برا مدرک منم قبول دارم مدرکتو ولی منم برات ایه و استدلال میارم که گفته اسونه و باید هم اسون باشه!
ایمان قلبی به چیزی زمانی بوجود میاد که فرد شخصا اون چیز رو درک کنه من و شما اگه هزاران نفر هم بیان بگن فلان کتاب معجره میکنه اگر اگر اگر عقلمون سالم باشه تا شخصا تجربه نکنیم نباید قبول کنیم پس قران باید برای هر انسانی که خدا حق هدایت رو به وی داده مفهوم و قابل درک باشه نه فقط برای مطهرون جناب معین!
شلید بنده به مطهرون اعتماد نداشته باشم!
شاید اصلا من در صحرای افریقا باشم و مطهر در دسرسم نباشه یا لس انجلس یا لندن و....پس قبول کن قران باید بدون مطهر قابل درک باشه
حالا هفت و نیم میلیارد جمعیت همه نجسن اون چنتا فردی که تو توی ذهنت هست اونا فقط مطهرن!!
سوره ی قمر ایه 17 و خیلی دیگه از آیات میگن قران رو اسان ساختیم برای اینکه بشر پند بگیرد!
البته اشکال نداره خدا اون زمان منظورش از بشر اون مردمی بودن که پیامبر میدیده و اونا هم عرب بودن و فکر امروز و کشورهای دیگه که بدون مطهرون هستن به ذهن خدا نرسیده!!

اها گفتی کسی که مستضعف فکری باشه خدا یه راست با کله میندازش تو باغ بهشت!!!

پسر این دیگه خیلی خنده آوره خداوکیل!!

خب این یعنی ضعف در مدیریت!
فرض کنیم شما پسری 18ساله هستی در ژاپن هیچی هم از اهل بیت نفهمیدی و شاید اگه دویست سال هم عمر کنی نه قران رو ببینی و نه اهل بیت رو بشناسی و نه مطهرون باشن که تورو هدایت کنن!!
خاب خیلی هم گناه میکنی!
البته گناه وجدانی مث قتل و غارت و تجاوز نه اینا رو همه میفهمن اشتباهه
مثلا دختربازی و شرابخوری و رقص و بی نمازی و اصلا همین که دینت اسلام نباشه خودش یعنی جهنم از نظر قران!!!!

خاب شما با اینکه چندین سال توی گناه غلتیدی حالا در چهل سالگی میمیری بدون اگاهی از اسلام ولی با کوله باری از گناه!
خب الان قران حکمش در مورد تو چیه!!!!؟
جهنم!!؟؟
اگه مهنم باشه که خدا ناعادلانه برخورد کرده چون تو هیچی نفهمیدی!!!

خاب پس حتما بهشت!

اه بهشت هم که نمیشه!!
سوره ال عمران رو که باز کنیم میبینیم که نوشته هیچ دینی غیر از اسلام رو خدا نمیپذیره!!!
ای بابااا پس کجا برم!!!؟؟؟؟

والا ما هم نمیدونیم همونجا بمون تا مطهرون بیان!!
در مورد اختیار حرف زدی
خب من چنتا آیه برات بیارم که اختیار رو کاملا از انسان سلب میکنه و میگه هرچی خدا بخواد همون میشه نه هرچی انسان بخواد!!! وقت زیادی ندارم ولی دوسه مورد آدرس میدم برو ببین آیا انسان در برابر این آیات اختیاری براش باقی میمونه؟؟؟
253بقره
258 بقره
213بقره
26ال عمران
88نسا
168 نسا

هرچقد دلت بخواد هست!
حالا تو بگو مگه خدا نباید بخشنده و مهربان باشه، مگه نباید بقول خودتون ستارالعیوب باشه، تواب باشه، خیلی از گناهان ادمو پای بی عقلیش بزاره و هدایتش کنه !
اصلا من که میگم اقا من دوست دارم یهودی باشم یا مسیحی باشم و از اسلام بدم میاد نتیجه ی چیه؟
نتیجه مقایسات هست که با عقلم و مغزم انجام میدم حالا این مغزو کی بهم داده؟
خدا! چرا خدا اونقدر عقل منو کم میده که نفهمم اسلام از مسیح بهتره والا نمیدونم!
بیخودی نگین اختیار که صدتا ایه میتونم بیارم که گفتن خدا هرکاری بخواد میککنه و اختیار در مقابلشون کشکه!

من نمیفهمم خدا چه چیزی گیرش میاد اول بشر رو خلق کرد و حدود شش هفت میلیون سال کاریشون نداشت که چی میپرستن بعد شروع کرد نوح و فلان و فلان تا موسی! موسی رو فرستاد با هزار بدبختی یهودیشون کرد بعد مسیح اومد بعد محمد اومد پته موسی رو انداخت رو اب و تمام یهودیایی که به عشق پیامبرشون پافشاری کردن و خدای خودشون رو میخواستن و خداپرست هم بودن قتل و غارت و اسیر کرد!!
یوهووووود چه میکنه این الله قربونش برم!!

من ایات اختیار و هدایت رو خوندم شک نکن اقا معین ولی این شمایی که آیات نفی اختیار رو نخوندی

من نمیگم خدا نگفته انسان اختیار داره
من میگم قران میگه خدا گفته من هر کی رو عشقم کشید هدایت میکنم هر کیو هم دوی نداشتم که به درک!!

خب این خدا چشه؟
چی میخواد؟
از اینکه بندش عقلش اونقد کمه که نفهمیده اسلام بهتر از مسیحه اونو بندازه تو کوره ادمسوزی و نگاش کنه حال کنه و لذت ببره!!

خداوکیل این خرافات با ذهن شما جور در میان؟؟

مثلا ادیسون رو بیارن بکنن تو جهنم بعد منو شما عشق و صفا کنیم با حوریای بهشتی!!!

دو دقه در مورد کار ادیسون و خدمتش به بشر فکر کن ببین چرا باید خدا از سوختنش و شراره های اتش تنش که هر لحظه بیشتر میشن باید دندون رو هم بسابه و بگه بی پدر چرا اسلان نیاوردی مگه من توی ال عمران نگفتم هیچ دینی جز اسلام رو قبول نمیکنم
پدرتو در میارم ادیسون!!!

یا بقیه دانشمندان خدمتکار

دانشمند مسلمان که الحمدلله نداریم همه کافرن!!
فقط رازی رو داریم هم ب جرم ساخت الکل خودتون حدس بزنید چکارش کردن تا ما بریم! !
بعدش اقا معین میخوای بحث کنی خواهشا این شاخه اون شاخه نپر
من کی گفتم داروین با خدا شناسی تناقض داره!؟
گرچند که داره ولی من نگفتم!
من گفتم قران با نظریه داروین تناقض داره و اون میگه اجداد انسان میرسه به تک سلولی های چار پنج میلیارد سال قبل که درست هم میگه ولی قران میگه خدا فرشتگان رو فرستاد گفت برین یه کم گل وردارید بیارید من یه ایده جدید دارم!
و خلاصه شد ادم بعد هوا از ادم بوجود اومد بعد هابیل و و و هووووووو پی شد!!

الان دانشمندان تاریخ شناس و فسیل شناس با مدرک معتبر فسیل ها اثبات کردن انسان قبلا میمون بوده و و و الی تک سلولی!!
خاب بعدش چرا چشمتو روی بقیه مباحث بستی؟

حرکت ماه و خورشید و مسطح بودن زمین و مشرقین و مغربین و چاه گل و نر و مادگی و علوم مختلف و و و

یه ذره اندیشه به از هزاران سال توهم!!
پاینده باشید دوستان.
یو هووووودو چکار کردن دوستان!
درود بر همتون!
عزیزان من چرا به فهم و شعور خودتون اهانت میکنید!!!

کسی که نفهمه خدایی رو که داره میپرسته بخشنده و مهربان و عادل و مدبر و چه میدونم همین چیزایی که اخوندا براتون میگن! هست خب واقعا نفهمه!!

برادران و خواهران عزیزم خدایی که ما میپرستیم به همه چی مسلطه!
یعنی اگه دلش بخواد من بدون جنگ هدایت میشم!
دوباره فکر کن...
اگه خدا میخواست انسانها بدون جنگ و خونریزی هدایت میشدن!
ایه براتون بیارم؟
چشم...
تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسى ابن مریم البینات و أیدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم من بعد ما جاءتهم البینات و لکن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من کفر و لو شاء الله ما اقتتلوا و لکن الله یفعل ما یرید ﴿۲۵۳﴾
برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم. از آنان کسى بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد؛ و به عیسى پسر مریم دلایل آشکار دادیم، و او را به وسیلهء روح القدس تأیید کردیم؛ و اگر خدا مى خواست، کسانى که پس از آنان بودند، بعد از آن [همه ] دلایل روشن که برایشان آمد، به کشتار یکدیگر نمى پرداختند، ولى با هم اختلاف کردند؛ پس، بعضى از آنان کسانى بودند که ایمان آوردند، و بعضى از آنان کسانى بودند که کفر ورزیدند؛ و اگر خدا مى خواست با یکدیگر جنگ نمى کردند، ولى خداوند آنچه را مى خواهد انجام مى دهد. (۲۵۳)

خاب حالا اگه ما به شعورمون هم مراجعه کنیم باید بفهمیم که واقعا هم اگه خدا میخواست یه راه بهتری پیدا میکرد هاااااا!

ایا میشه بگی نه نمیتونست!؟
خب اونموقع که خدا ناتوانه که!!

ایا میشه بگی خدا همینو دوس داشت!؟
خاب بازم با اون صفات قشنگ و ناز خدا که جور در نمیاد که!!

پس چی؟؟
نمیدونم خودتون فکر کنید و بفهمید


من از هیچ کس تقاضا ندارم از اسلام برگرده و از شما هم میخوام که منو از گمراهی نجات بدید ولی نه با شعر و توهم با علم و منطق!
من ننه بابا بزرگم گفته اگه قران بخونی..
اینا رو هیچ انسان عاقلی نمیپذیره!

من الان مسلمانم و همچنان در حال تحقیق در مورد اسلام، و هیچ تضمینی نیست که گمراه نباشم و دوباره به اسلام ایمان قلبی نیارم ولی تمام حرفای شما هم غیر قابل پذیرشه!

خاب همه ایاتی که فرستادین قبول ولی ایا اون ایاتی رو که با این ایات در تضادن رو هم خوندید!

لا اکراه فی الدین در زمانی که محمد اوایل کارش بود و قدرت نداشت چیه
هیچ دینی بجز اسلام پذیرفته نیست چیه؟
ایات 64 65سوره افعال فک کنم
میگن خدا بیست نفر از مسلمانان رو اندازه دویست نفر قدرت جنگی داده
بعد رفتن تو احد شکست خوردن همون خدای اگاه به اینده حرف خودشو پس گرفته و گفته نه به شما تخفیف میدم و هر نفر از شما اندازه دو نفر جنگ میکنن!

سوره ی احزاب که مسلمین به یه سفر جنگی داشتن میرفتن خدا به محمد اعلام کرد که دختر لمو و خاله و عمه و تمام زنان مسلمین رو بر تو حلال کرده .....

بعد اعراب و بقیه زنان محمد واکنش وحشتناکی انجام دادن و خدا فورا حرف خودشو بعداز چند ساعت پس گرفته و گفته دیگه بس کن محمد زن نگیر دیگه!
اول اولا گفته با عدالت بین زنانت همخوابگی کن ولی وقتی قدرت لشکریانش زیاد شده گفته عدالت کشکه هرجور دوس داری همخوابگی کن!!!
هر کدوم رو خواستی به تعویق بنداز و هرکدومو دوس داشتی بیشتر برو پیشش!!

اونموقع یکی از دوستان میگه قران وارد جزئیات اگه بشه قران حجیم میشه!!
اخه فدات شم کلیات آینده رو گفته که جزییات رو نگفته!!؟

قران نود درصدش مربوط به تاریخ قبل خودشه ولی چرا خدا ده درصد به تمام نسل اینده بشر ارزش و منت نداده و ننهاده و یه چیزی از امروزه بگه که دهن همه رو ببنده!

جزءیات همخوابگی رسول رو با خانمای فراوانش گفته ولی اگه از هواپیما میخواست بگه یهو قران میشد میلیون صفحه!!
این حرفا منطقی نیستن عزیز من!!

اون عزیزی که منو بی سواد دونسته و لقب ابو جهل داده رو خدمتش عرض کنم که اول در مورد بحثی که میکنه اطلاعات کمی حداقل داشته باشه!

من کامنت اولم گفتم افراد شعرباف و بی سواد اصلا نظر ندن چون بقیه رو از قران و اسلام دور میکنن!

خب بله من ابوجهلم
ابوجهل اسمش ابوجهل نبوده هاااا
ابوجهل میدونی ب محمد چی گفت؟
گفت تو پیامبری؟
م.اره
ابو..:با خدا در ارتباطی؟
م:بععللله!
ابو: یه پاتو ببر بالا
محمد یه پاشو برد بالا

گفت حالا اون پاتو هم ببر بالا و اگر نیفتادی به فلان و فلان قسم تمام قریشیان رو میگم جلوی شما به سجده و اشهد بیفتن و خودم هم اولیشم!

محمد گفت تو واقعا نمیفهمی!
اگه خدا تمام دنیا رو برات تکه تکه کنه و همونجور که میخوای بکنه بازم ایمان نمیاری

ابوجهل بیچاره هم گفت محمد دیگه توی مکه نبینمت پس تو چه خدایی داری که نمیتونه نگرت داره رو هوا و این معجزه ی ساده رو ب ماها نشون بدی؟؟
اقا ابوجهل و دار و دستش هم گذاشتن دنبال مسلمین و فرار کردن رفتن مدینه و حبشه و چکار داری!!

حالا حرف ابوجهل خداییش منطقی تر بود یا حرف محمد؟

ابوجهل گفت معجزه بیار تا من بشم نوکرت خودمو تمام اشراف قریش

محمد گفت معجزه ندارم ک معجزه من قرانه!
اگه بیارم هم تو ایمان نمیاری!!

خب چرا نیورد؟؟
کجای حرف ابوجهل احمقانه بود؟
یکی الان بیاد دعوای پیامبری کنه تو همینجوی جلوش ب سجده میفتی یا اول باید برات ثابت بشه راست و دروغش! !؟
بگذریم؛

اقا تو میگی اسلام جنگ و غارت راه ننداخته و برده داری و کنیزی هم اون زمان رسم بوده پس خدا هم در حالی که بدش میومده ولی اونها رو بر نداشته !!!

خخخخخخ!!
غیر مستقیم داری میگی خدا نتونسته کنیز داری و برده داری رو برداره!!

این چه خداییه په!!؟؟

یا کنیز داری رو دوست داشته این الله شما یا نداشته!
اگه داشته که هیچی دیگه خودتون میدونید و خودش
اگه برده داری و کنیز داری رو بد و وحشتناک میدونسته پس نتونسته که لغوش کنه دیگه!

این بدبختیا همه توسط کورش هخامنشی برچیده شدن ولی الله و اسلام نتونستن برش دارن از تو مسلمونا

وای ی ی ی جونم فدات!!
محمد هر چیزی میگفته مسلمونا بدون چون و چرا هم عمل میکردن و هم باور میکردن ولی جالب اینجاست که محمد هم کنیز داشته و هم غلام!!!!

خدا دیگه زورش به محمد که میرسیده فداش بشم اخه چرا نگفته حداقا محمد جان شما کنیزاتو ول کن و غلاماتو بفرست پیش خونوتدشون!!

والا نمیدونم چی بگم!!؟

یاس عزیز میگه جنگ و خونریزی و قتل و غارت اون زمان مد بوده پس باید ادامه میافته!!!

تصور این فرد از خداوند مقتدر و بخشنده میدونید چیه؟
یه حاکم کم قدرت و مجبور به اطاعت از فرهنگ غلط!
اگه غیر از اینه شما منو قانع کنید !!

اون عزیزانی که بحث میکنن هم حداقل قرانو بخونن و بفهمن و یه سری هم به تواریخ جهان بزنن

از جمله تاریخ ایران و طبری....
راستش نوشتن خیلی چیزا سخته!
چقد بنویسم اخه!؟
حرفاتون دل ادمو به درد میاره بخدا!

این رو من از قول خود مراجع بزرگوار بگم میگن که قران نه تنها کتابی برای گذشته بوده بلکه کتابی است جامع و کامل و تمام این کتاب نور و رحمت و هدایت است و کتابی ست برای گذشته و حال و آینده!
این سه زمان رو یادتون نره فقط!
حالا یاس اومده گفته قرآن به زن ارزش داده!
در همون زمان پیامبر که ما فکر میکنیم زن ارزش نداشته آذر دخت و پوران دخت از پادشاهان حکومت فوق عظیم ساسانی ایران شدن!
محمد و خلفای بعدی میگفتن خداوند آنقدر امپراطوری ایران را خوار کرده که زنان بر مردان حکم میرانند!!
ما اگه توی سوره ی نسا هم دقت کنیم میبینیم حقوق زن از مرد کمتره
شهادت دادن و گواهی زنان از مردان کمتره!
هر مرد میتونه با پرداخت پول زنان زیاد و کنیزان به تعداد دلخواه بگیره!
خدا مرد را بر زن برتری داده!
مرد در مواقع لازم میتونه زن رو مورد ضرب و شتم قرار بده!
و و و

کجای مساوات حقوق بشر رو شما اینجا میبینید که من نمیبینم!!
دلیل شما اینه که چون اعراب سوسمارخور پاپتی لخت و لاط اون زمان این کارا رو به طور وحشیانه انجام میدادن و محمد اومده ملایمترش کرده دیگه کار خدا بیسته؟؟
قبول ندارید که این دین میتونه کاملتر هم بشه!!؟؟
پیامبر که نماینده و الگوی تمام بشر هستش حدود پانزده شانزده تا فقط زن عقدی و رسمی توی هفت سال از عمرش داشته که همه زیباترین زنان موجود در طوایفی بودن که محمد به اونا مسلط شد!
یکیش عایشه بود که زمان هف سالگی در حالی که محمد چهل و دو سالش بود نامزدش کرد و در نه سالگی اونو به خونه برد و زفاف کردن!!
دومیش سوده
سومیش..
..
.


تا برسه به زن پسر خوانده ی خودش که زید ابن محمد بود!!!!
به زن پسر خوانده ی خود هم رحم نکرد که!!

ایاتی که در این مورد اومده در سوره ی احزاب موجودن و دیگه نمیتونن بگن این ها دروغن!!
اول به اجبار زینب دختر عمه خودشو به زید داد و گفت خدا داره میگه باید زنش بشی و اگه نشی مرتدی!
بعدش هم که خودش گرفتش و گفت خدا داره میگه!!

حالا کل بشر بعد از اعراب اندازه این زن و زنگیری پیامبر نبودن که یه آیه هم برای علوم امروزی نازل کنه که فرضا پزشکان امروزی بتونن سرطان رو درمان کنن از رو قران و یا یه چیز دیگه!!
قرا نیست که فرهنگ سوسمارخورای اون زمان بشه فرهنگ جوامع امروز بشریت فقط بخاطر اینکه نمیشد خدا یهویی این بدبختیا رو کنسل کنه!!

در اواخر یال دهم هجرت محمد به قدری قدرت یافت که تمام عربستان و اطرافش تحت سلطه ی وی بودن چرا این بدبختیا رو لغو نکرد!؟
دلیل بیستا سی تا زنش چی بودن!؟
چرا زنانش رو بعد از مرگش ممنوع الازدواج کرد!
عایشه بیچاره از هجده سالگی دیگه بی شوهر شد !!!

دوستمون گفتن خدا به این خاطر به محمد پسر نداد که ما الان بفهمیم ارزش دختر زیاده!!
خخخخخ چقد تو عالمی پسر!
هیچ ابر آخوندی تا حالا اینو نگفته و واقعا تو دیگه آخرشی
حوزه علمیه قم باید از شما بخاطر کشف این راز و حکمت خدا تشکر کنه!

فقط حیف که متوجا نیستی محمد هم پسری بنام قاسم داشتن!!


احتمالا خدا یادش رفته و پسر بهش داده بعد یهو یادش اومد که وجود قاسم باعث منهدم کردن حقوق زنان میشه و فورا اونو کشت!!!

جالبه که این قاسم هم پسر ماریه قبطیه بوده که مقوقس از اسکندریه با دوتا دختر و یه غلام دیگه برای پیامبر فرستاده بوده!
اینجا فقط چهار نفر از خانواده خود در یونان جدا شدن و به مدینه در خدمت رسول مستقر شدن!
فقط چهار نفر نا قابل!!
اینا از هدایای حاکم اون زمان اسکندریه بودن!!


میگم میثم جان این جوابای منطقیت رو که با ایاتی از همون قران نقض میکنیم هم خواهشا تشریح بفرما که ابوجهل هایی مث ما گمراه نمونن!

من هم خواستم اگه کسی میفهمه این تناقضات و قتل و غارت های قران بخاطر چیه توضیح بده که هدایت بشیم نه این که پررو شدیم و جواب بگیریم که پررو نشیم

من ایاتتو قبول دارم ولی دقیقا ضد همینا هم وجود دارن برای انسانها

البته اگه غیر مسلمونا رو انسان به حساب بیارید!!

چرا خدا مثلا دروغگویان رو هدایت نمیکنه!؟
جرم دروغ واقعا تریلیون تریلیون تریلیون...............سال آتشه!!!؟؟؟؟

بنده خدا یه ذره در مورد چیزایی که میگی فکر کن!

بله قران چیزای خوبی هم داره ولی چیزای بدی هم داره!
قراره که قران راهنمای زندگی بشریت باشه تا زمانی که بشر هست!

خب حالا بگو ببینم ایا قتل و غارت در راه خدا خوبه؟؟

کاری که داعش با مسیحیا و یهودیا میکنه ایا درسته!؟
مگه ما خیلی از خدا قلدرتریم که براش بیایم دفاع و قتل و غارت کنیم!؟

قراره خدا محافظ ما باشه و اون ما رو از بدبختی و کفار نجات بده ولی ما میایم سینه سپر میکنیم و میگیم فلانی دشمن خداست باید یا گردنشو بزنیم و مال و زن و دخترشو به غنیمت ببریم یا مجبور به ترک دیار و تصاحب مال و زنش کنیم یا مسلمان نیستیم!!

ازدواج با زن شوهر داری که ان را به غنیمت برده اید!!

اوه اوه!
سوره نسا فک کنم

خاب حالا که میگی اسلام شروع کننده جنگ نبوده بگو جنگ بدر چه جوری افتاد؟؟
بگو این ایه که میگه هر کجا بر اهل کتاب دست یافتید انها را بکشید و سخت به بند بکشیو و محکم ببندید تا بعد از انها جزیه بگیرید یا گردنشان را بزنید!

اینکه پس از اینه بر فراز گردنهایشان زدید و جان دادند بند بند انگشتهایشان را قطع کنید!!

اوه اوه اوه! چه خدای رحیمی!
وقتی کشتیدشان با اجسادشان هم بجنگید!
به به!

این میشه دفاع ها!!!؟؟؟؟


خب امیدوارم دوستان ما رو از گمراهی با کلام نیک و منطقی و علمی نجات داده و ما همگی مسلمان شویم

چون الان هیچکدام که مسلمان نیستیم! خدا در قران میگه کشتار بر شما واجب شده گرچه شما را خوش نیاید!

خب یه مسلمان برای رسیدن به خدا و بهشت باید حداقل چنتا زرتشتی و یهودی و مسیحی و ....رو بکشه دیگه!!

بهشت و میوه و حوری و شراب و شیر و عسل رو که کشکی ب کسی نمیدن که فداتون بشم من الهی!!

در ضمن این وعده ها مخصوص مردان هست و از زنان در ارائه شوهر و بقیه امکانات در بهشت هیچی نیست چون زن خععععععللللی ارزش داشته اون زمان!!

خواهشا دخترا تقاضای شوهر موهر و میوه و شراب نکنن چون خدا چیزی براشون معین نکرده!

اخه زن که سودی نداشته
کسی سود داشته که بتونه یا کار کنه یا جنگ کنه

پس خیالتون تخت که شامل شما نمیشه

مث خدمت سربازیه!!
سلام جناب انسان،ممنون که منو قابل دونستین و جوابمو دادین.همان طور که شما در حال تحقیق روی اسلام هستید خود من و خیلی از افراد دیگر هم در حال تحقیق و پژوهشیم که عقایدمون از روی خرافه و پیروی چشم بسته از پدرانمون نباشه.
خود من از کسی جز دشمن اهل بیت کینه ندارم چون اونها دشمن خداوند بخشنده ی مهربانند.این که یه قشر مثل آخوندا رو با بی ادبی ردشون کنم به نظرم منطقی نیست.
من یه دانشجوی ساده ی 19 سالم.وقتی به اطرافم نگاه می کنم آثار مهربانی خدا همه جا موجوده.خود من 20 سال پیش اصلاً نبودم امّا خدا با قدرت بی نهایتش انواع و اقسام نعمت ها رو به منی که نبودم داد.همین بدنی که دارم از بی نهایت جز تشکیل شده که هر کدومش اگه درست کار نکنن ممکنه دیگه تو این دنیا نباشم.وقتی گشنه بشم خدا بهم غذام میده،وقتی تشنه بشم خدا سیرابم میکنه،منی که هیچ کار بلد نبودم حالا خدا بهم یه عالم کار یاد داده.چطور با این خدا دشمنی کنم؟منی که سرتا پام گناهه امّا خدا آبرومو پیش بنده هاش نمی بره و نمیگذاره جلوشون ذلیل بشم.در این جهان به این بزرگی من چه جایگاهی دارم که به خودم اجازه بدم خدای مقتدر آسمان و زمین رو که اگه اراده کنه هر اتفاقی رخ میده نقد کنم و (خاک به دهنم) مسخره کنم.خدایی که مرد و زن رو با ویژگی های مختلف آفریده بهتر حقوق زن و مرد رو میدونه یا منی که خودم رو هم خیلی ناقص می شناسم؟
شما عزیز دلم حرف مطهرون رو ارزش قایل نیستی در حالی که خدا اونها رو تایید کرده اون وقت چه جوری به حرف دانشمندان استناد می کنی؟کی درستی حرف اونها رو تایید کرده.اگه حتی بگی همه ی مجامع علمی باز هم این ور خداست و آن ور مجامع علمی،خودت قضاوت کن،کدام بزرگ تر است؟
در مورد ویژگی های مختص پیامبر فقط ظاهرش رادیدی که زنان زیاد داشته اند و خودت شخصا علت آن را بررسی کردی.فکر می کنی پیامبر (نعوذ بالله) یک شهوت ران بوده که این همه زن داشته؟!اگه با قرآن انس داری این رو حتما میدونی که نماز شب بر پیامبر واجب بوده.عبادت پیامبر آنقدر بود که خدا به او میگوید "قرآن رو نازل نکردم که به سختی بیفتی".عقل سلیم میگوید زنان فراوان داشتن پیامبر هم بی حکمت نیست.
خدا صراحتا به پیامبر میگوید "بر هوای نفس سخن نمی گوید"یعنی عصمت زبان دارد.حال او می گوید "تا زمانی که به قرآن و اهل بیتم تمسک جویید هرگز گمراه نمیشید."
شما عزیزم قرآن رو خودت طبق نظر شخصیت و نظر کسانی که دانشمند می دونی و طبق تواریخی که بعیده از نظر سندی بررسیشون کنی تفسیر میکنی.خوب هر کسی با این وضعیت راه به جایی نمیبره.پس اهل بیت چی شد؟
اگه میخواهی راه درست رو پیدا کنی با توجه به آیات و احادیث راهی جز زانو زدن در پیشگاه اهل بیت نداری.کسی بدون اونها به خدا نرسیده که شما دومیش باشین.البتّه اگه نمیخوان به خدا و حقیقت برسین که هیچی،هر جور راحتین.
درسته که حرفایی که میزنی حرف خودته ولی ببین منشاش کجاست؟یه سایته؟یه کتابه؟یه نفره؟فکر کن اون قدر بزرگ هست که تو رو از خدات دور کنه؟
اینو فراموش نکن که اگر خدا و پیغمبر و قیامتی نباشه(که هست) هیچ کدوم ضرر نمی کنیم،هممون تهش میریم زیر خروار خروار خاک.اما اگه باشه که هست فکر می کنی با این عقایدی که داری و اعمالی که طبقش انجام میدی چه اتفاقی برات رخ میده؟
منو ببخش که بی ادبی کردمو وقتتو گرفتم.کار زیاد دارم ولی این پیام برام مهم تر بود.
یا ایّها الانسان ما غرّک بربّک الکریم
علی مع الحق و الحق مع علی
درود بر شما
معین جان شما کلا از منظور و مفهوم بحث منحرف شدی!
من در برابر خدا قد للم نکردم اینجا!
حرف من اینه که اگه قران کلام خدا باشه باید مو لا درزش نره!
تناقض و حرف غیر علمی و ایات کنسل شده و کلامات ضد انسانی و بی رحمانه و و و

خاب حالا ما میگیم با توجه به اینکه این موارد در قران موجودن پس امکان داره که خدایی نباشه!!
ببین برادر شما باید فلسفه ی دین و خدا رو بلد باشی تا بتونی درست فکر کنی!
باید ریشه ی تاریخی دین رو بدونی
و باید زندگینامه محمد رو هم بررسی کنی!

ببین این حرفت که زدی بدور از شعور یه دانشجوی درس خونده هست!
یعنی چی که علم ثابت کرده زمین گرده ولی قران گفته صافه پس حتما علم اشتباه میکنه!!

علم میگه تمامی ستارگان ثابت ان و سیارات عطارد و زهره و....دارن میچرخن ولی چون ما فکر میکنیم قران رو خدا گفته و توی اون نوشته ماه و خورشید در حرکت ان پس باید قبول کنیم که خورشید داره میگرده!

پس پای خدا رو الکی وسط نکش و بحث بر سر خدا نیست عزیز!
قران چقدش قصه های گذشته و ماقبل اسلامه!؟

چقدش مربوط به آینده ست!!؟؟ صفر درصد!
پس کجاش کامله و معجزاتی که میگن کجاشه؟

مستندات داعش رو هم کمی نگا کنی بدک نیست!
راه درست چیه برادر من؟
مثلا فلمینگ و لاوازیه و ادیسون و گراهام بل و هزاران هزار مخترع و دانشمند غربی باید بجای اون کارای مسخرشون میومدن با هم میرفتیم مکه و مدینه و عراق و شام و سوریه یه عده تشکیل میدادیم و میفتادیم به جون بقیه انسانها!
زن و دختر پسر و مال و ملک و همشونو غارت بارت میکردیم میخوردیم میرفتیم یه سر توی بهشت!!

راه درستی که جنابعالی میگی اینه در اصل!
اصلش اینه ولی شاید خودت هنوز متوجه نیستی راه درست از نظر دینت چیه!
و مطمئنم که بلد نیستی چون اگه بلد بودی جرات نمیکردی اسم راه راست رو بیاری!
کسی از راه راست باید حرف بزنه که کمر به قتل و غارت غیر مسلمین بسته باشه و کشتار کرده باشه نه ممن و تو که اگه سر یه خروس رو ببریم ده بیس شب کابوس میبینیم گلم!
راه درست دینی با سوسول بازی به دست نمیاد
راه درست خیلی ازش در گرو این اعمالی است که گفتم

اگه فک میکنی غیر از اینه پس باید بگم هیچی از دین اسلام رو متوجه نشدی!
کسی از راه راست باید حرف بزنه که کمر به قتل و غارت غیر مسلمین بسته باشه و کشتار کرده باشه نه ممن و تو که اگه سر یه خروس رو ببریم ده بیس شب کابوس میبینیم گلم!
آخه عزیز،از کجای اسلام این عقیده رو آوردی
وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ
معنیش پر واضحه اگر مسیحی یا یهودی یا هر کس دیگر با مسلمان جنگید او باید از خود و اسلام دفاع کند.شما میگین باید بشینه نگاهشون کنه؟
من گفتم کارای دانشمندای غربی مسخرست؟نه،اونم در جای خودش ارزشمنده.کی گفتم باید برن مکه و مدینه و غیره؟در مورد به جون دیگران افتادنم آیه از قرآن آوردم برات.خوب اگه مسلمانی کار خلافی کرد مشکل از مسلمونیه اونه یا اصل خدا و پیغمبر و قرآن؟
سلام انسان جان مطالبونخوندی یانمیخوای حقیقتودرک کنی چون برضده نفسته. پیامبر روباابوججهل مقایسه میکنی؟؟؟ پیامبربرای اونها شق القمر کرد به درخت دستوردادتاحرکت کنه وکرد(نهج البللاغه)
بیچاره قران جاذبه و دافعه رو میان کرات بانام ستون های نامرئی معرفی کرد.
قران حرکت خورشید بهمراه کل منظومه ی شمسی درکهکشان بیان کرد.
قران فرمودکوهها ماننداب درحال حرکتندیعنی حرکت زمین.
قران فرمود کل فی فلک وحرکت انتقالی تمام کرات رودر مداری بیانکرد
انسان جان باطل کورت کرده وشایسته ی هدایت نیستی والا من باآیات قرا ن ثابت کردم که انسانها بارفتارشون مستحق هدایت وضلالت میشن.
مگه نگفتم علی ع 1000 برده خرید وازاد کرد.
چراپیامبربرای دخترش که ازش خواسته بود برده نخرید.
به قول قران درگوش دل شمادراثر گناه سنگینی ایجادشده وبرطبل باطل میکوبی وهمش از منطق حرف میزنی.
منطق شما یعنی قبول کردن حرفای باطلتون هرکس قبول نکنه بی منطقه.
علت وقوع جنگ بدر(ابوسفیان اموال مسلمانان رو تصرف واونهاروازمکه بیرون کرد واونها برای تصرف کاروان ابوسفیان به جنگ بدررفتن ومشرکان مکه هم به کمک ابوسفیان اومدن اما ابوسفیان خدش فرارکردومسلمانان با 313نفر 1000نفرروباامدادملایکه شکست دادن)
آقای انسان یا ابوجهل بروتاریخ اسلام رو خوب بخون تابفهمی دین رحمته نه دین داعش. امیدی به بحث با شمایی که دینتو ازامثال علی دشتی وسلمان رشدی گرفتی نیست.
عزیزان این آقای انسان (ابوجهل) امر به منکر ونهی ازمعروف میکنه. اطلاعات غلطی از اسلام وقران رو به هم میچسبونه ونتایج شیطانی خودشو میگیره.
سلام ب معین . برادرمن اگه دنبال تحقیق قرآنی جوابهاتو از المیزان و تفسیرنمونه بگیر. این آقای انسان دروغ میگه که درحال تحقیقه دشمنی با قرآن وخدا واسلام از حرفهاش می باره.ممکنه چون اطلاعات شمادرباره ی اسلام کامل نیست دچار شبهات ای اقا بشین
معین جان گفتی در حال تحقیق در مورد دینت هستی!!
از کی شروع کردی و کجای دینت تو رو وادار به تحقیق کرده!؟
مسلما یه جایی از این دین به نظرت ناپسند اومده که میخوای تحقیق کنی دیگه!

یا تحقیق نکرده ای یا نمیخوای بپذیری!
قران گفته بجنگید تا دین همه خاص خدا شود!
اتفاقا ادعای داعش از این جهادی که داره میکنه هم همین آیه هستش و من مستندات زیادی از مردم شهر و نیروی نظامی داعش که نگاه کردم بر همین اساس و ایده پایه ریزی شده!
بجنگید تا دین خاص خدا شود
خدا به صالحان وعده پیروزی داده
حکومت جهان از آن مسلمین هست
انان که با شما جنگیدند هر کجا یافتید گردن بزنید!!

امروزه ما میبینیم مثلا مسیحی ها نه با خدا دشمن اند نه کاری بکار کسی دارن برا خودشون دارن زندگی میکنن ولی طبق ایه بالا باید ما بریم بکشیمشون یا اسیرشون کنیم و اموال و زنان و بچگانشون رو ورداریم بیاریم تا اینکه یا مسلمان بشن و خمس و زکات بدن
یا جزیه بدن و مرداشون ازاد بشن یا اگه عشقمون کشید گردناشونو بزنیم و انگشتانشون رو بند بند کنیم!

خب کجای این حرف من غیر قرآنیه!!؟
با توجه به اینکه قران مایه هدایت بشره و مال الان و اینده هم هست پس دوباره باید برگردیم به روزهای جهل تازیان و شمشیر بگیریم بدست و کل دنیا بجای پیشرفت در تکنولوژی بیان به میدون جنگ!!
خب چرا نمبخوای متوجه بشی که جنگ و خونریزی بده؟
هر کی بگه اسلام میگه جنگ نکنید خب هیچی نفهمیده بخدا!!

محمد در زمانی که لشکریانش خیلی کم بودن و در مکه هم بوده ادعای حکمرانی بر عرب رو نمیکرد!
با سیاست و چرب زبونی و لا اکراه فی الدین گفتن و کار من فقط و فقط تبلیغه و هرکی دوس داره بیاد هرکی دوس نداره نیاد و من مزدی از شما در قبال تبلیغ نمیخوام و اینجور چرب و نرم چندتا لخت و گشنه دور خودش جمع کرد و بعد چند سال خلاصه بیشتر شدن و فرار کردن رفتن مدینه و اونجا دو دسته از اقوام یهودیا که تحت کنترل دو نفر بودن رو مخ اون دو نفرو زدن و اونا هم بهشون پیوستن قوم خزرج و اوس بودن اگه اشتباه نکنم بعد کم کم نفر میفرستاد کاروان های عبوری رو غارت میکردن که گشنی نمیرن!
همینجوری روز ب روز ثروتمندتر شدن و فقرا هم از چار اطراف برای درامد بهتر و غارت اموال بقیه بهشون پیوستن تا شدن یه گروهک مخوف و وحشتناک که همه ازشون وحشت زده شدن و شبانه به خانه ای میرفتن و مرد اون خونه رو میکشتن و فرار میکردن و این باعث شد تا برای حفظجان و مال و ناموس هر کس که توان مقابله نداشت بهشون بپیونده!

وقتی که قدرت گرفت در مدینه یکی از اولین جنگاش جنگ بدر بود که نفر فرستاد جلوی کاروان ابوسفیان رو گرفت تا غارتش کنه و اموالشو ببره ابوسفیان هم به اشراف قریش خبر داد و اونا هم اومدن تا کاروان توسط محمد غارت نشه خلاصه قریشیا رو له و لبرده کردن و اموالو هم بردن و بیست درصدشو دادن به الله بقیشو هم کشیدن بالا!!!!


برادر من اگه بخوای به یه ایه استناد کنی که من میگم آقا خدا گفته لا اکراه فی الدین پس شما را بخیر و ما را ب سلامت!
پس دیگه جنگ بدر چی بود جنگ های بیشمار و وحشتناک اعراب با یهودیا برا چی بود جنگشون با ایران که تمام زنان و دختران ایرانی رو بردن و برا چی بود!؟
جنگ با چین و و و و تا اسپانیا و

اگه لا اکراه فی الدین بود پس اینا چی بودن!؟

برا من یه دونه آیه نیار همه آیات جنگی رو جمع کن ببین الله اون زمان چه کرده!
اصلا گاهی یادش میرفته قبلا چی گفته گاهی ار اینده خبر نداشته و حرف قبلشو یا پس میگرفته یا ویرایش میکرده
گاهی خشمگین بوده و گاهی پول میخواسته!!!


اخه جزیه چه دردی رو برای الله درمون میکرده که گفته افراد رو دسگیر کنید تا صاحبانشان بیان به شما پول بدن و اونا رو دوباره بخرن
دوباره برن دوباره شما بتازید و اسیرشون کنید و دوباره جزیه بدن و این چرخه هی ادامه پیدا کنه!!

این به هدایت بشر چه کمکی میکرده!!؟؟

اگه میخوای تحقیق کنی برو قشنگ ایات رو کنار هم بچین مثلا ایات جنگی
مثلا ایات در مورد مریم
ایات در مورد غنایم
و....
مقایسه کن ببین چی میفهمی

نه اینکه من بگم قران میگه بجنگید تا دین همه بشه اسلام تو یه ایه بیاری بگی اسلام با این لطافت و قداست و ظرافت هیچگاه ترغیب ب جنگ نکرد!
والا اینو تو از تو جیب خودت در میاری برادر من نه از توی تاریخ و حتی توی قران!

تاریخ طبری بعد از قران معتبرترین کتاب تاریخ عرب هستش تا حدودی!
نویسندش خودش مسلمانه و میشه فدای یه تار موی محمد و علی!

هیچ چیز دروغی رو توی این کتاب ننوشته و دو نسل پس از محمد هم اومده و نزدیک نزدیک هستش به محمد!!

خودتو شرفت و انصافت برو بخون ببین چکار کرده این اسلامت!

به شرافتم هر انسانی که البته ژن عرب نداشته باشه این کتاب رو بخونه و کارای مسلمین و پیامبر رو ببینه تا چندین روز پکر میشه و قلبش از جا کنده میشه!!

برو بخونش بعد میتونی بیای بحث کنی!
بعد اگه دوباره گفتی اسلام فقط دفاع میکرده
اگه گفتی ایلام دنبال پول و قدرت نبوده
اگه گفتی اسلام زن رو از حیواناتی مث اسب و شتر بیشتر ارزش داده
بعد اگه گفتی دلیل بیست و خورده ای زن زیبا اندام محمد حتما حکمتی داره
بعد اگه گفتی حتما گالیله و ...اشتباه میکنن و زمین گرد نیست
خورشید و ماه شناور و در گردش اند

اسمان هفت طبقست!
تکلیف زنان در بهشت چی میشه و شوهر دارن یا نه!
تکلیف اهالی افریقا و ژاپن که اسمی از قران نمیفهمن و میمیرن چیه!؟

و از همه مهمتر چرا خدا فقط جنگ به ذهنش رسید واسه هدایت!!!؟؟

اگه جواب این ها که یک میلیونم سوالات بی جوابن رو بدی با منطق و علم و تاریخ من نوکرتم و بخدا هیچگاه قران رو از خودم جدا نمیکنم و به هرکاری گفته حتی قتل و ازدواج با زن شوهردار و کنیز داری و جزیه گرفتن و تماااااااام دستوراتشو ولله من بهشون عمل میکنم فقط منو یکی قانع کنه دلیل اینایی ک گفتم چیه!؟
همه عزیزا ن رو به مطالعه ی قران عزیز و تاریخ اسلام دعوت میکنم .مطئن باشید کوچکترین تناقضی در قران نمیابید ومن الله توفیق
سلام میثم جان،مطمئنا اگه بخوام یه کتابو برای مطالعه انتخاب کنم تفسیر نمونه و المیزان و امثالش رو به تارخ طبری و امثالش ترجیح میدم.
منظورم از تحقیق درباره ی اصل حقانیت خدا و پیغمبر و قرآن و اهل بیت نیست،ذره ای تو اینا شک ندارم.همه ی اینا هم به برکت امام زمان با اثبات قبول کردم.تحقیقم برای افزایش شناختم نسبت به قرآن و اهل بیته.هر چقدر شناختمون از اون بزرگواران بیش تر بشه معرفتمون به خدا هم بیش تر میشه و چه چیزی از معرفت به خدا بهتر؟
حرف هایی که آقای انسان میزنه ممکنه تو ذهن بقیّه ی مراجعه کننده های این سایت هم باشه.خوب اگه جواب ندی بقیّه شارژ میشن که یکی دیگه هم این عقاید ما رو داره پس احتمالا عقایدمون درسته.باید اینا رو جواب داد که کسی فکر نکنه این حرف ها حقّه.
البتّه فکر کنم کار داره به لجبازی میکشه و دیگه ادامه ی بحث سودی حدّاقل برای انسان عزیز نداشته باشه.
یا زهرا

واااااای پسر خوش به حالت!


مشکل تو اینجاست که یه آیه میاری معین جان!

باید وقتی در مورد کشت و کشتار حرف میزنی تماااااام ایات مربوط به قتال رو هم بیاری نه فقط یه دونه!

من هیچگاه حرف بی مدرک نمیزنم ولی شما خیلی حرف بی مدرک و بی منطق میزنی

ای ایه رو نگاه؛
و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین لله فإن انتهوا فلا عدوان إلا على الظالمین ﴿۱۹۳﴾
با آنان بجنگید تا دیگر فتنه اى نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست. (۱۹۳)

خاب من میگم اسلام اینجا داره میگه بجنگید نمیگه دفاع کنید

اصلا کسی به جنگ مسلمین نیومده اینجا بلکه میگه شما برید

حال بازم نگا؛
و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و أخرجوهم من حیث أخرجوکم و الفتنة أشد من القتل و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى یقاتلوکم فیه فإن قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین ﴿۱۹۱﴾
و هر کجا بر ایشان دست یافتید آنان را بکشید، و همان گونه که شما را بیرون راندند، آنان را بیرون برانید، فتنه از قتل بدتر است، در کنار مسجد الحرام با آنان جنگ مکنید، مگر آنکه با شما در آن جا به جنگ درآیند، پس اگر با شما جنگیدند، آنان را بکشید، که کیفر کافران چنین است. (۱۹۱)

خاب اینجا هم ترغیب ب جنگ میکنه
و اما اینجا؛

قٰاتِلُوا اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لاٰ یُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاٰ یَدِینُونَ دِینَ اَلْحَقِّ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ حَتّٰى یُعْطُوا اَلْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ ﴿۲۹﴾
با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمى آورند، و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانیده اند حرام نمى دارند و متدین به دین حق نمى گردند، کشتار کنید، تا با[کمال ] خوارى به دست خود جزیه دهند. (۲۹)

اینجا دیگه بحث بحث جزییات و اصول دینه!

دیگه نمیتونی بگی اونا حمله کردن یا میخواستن حمله کنن یا فلان


این سه تا ایه رو شما بگو چی دارن میگن

ایه اخر در مورد اهل کتاب هست که خود محمد موسی و عیسی رو به یکتا شناسی قبول داره و میدونیم که خداپرست بودن فقط مثلا میگفتن شراب حلاله!!

باید کشته بشن و بعضى ها هم اسیر بشن تا جزیه ها به جیب ما واریز بشن!!
انسان جان همان طور که گفتم کار کسانی که خودشون رو مسلمون میدونن به اسلام نسبت نده.اگه نسبت دادنش کار منطقی ایه نسبت بده ولی خوب قبلش فکر کن.
تو این ذره ای شک نکن که داعش دشمن خداست.اتفاقا مشکل شما با داعش خیلی هم بی ربط نیست.اونا میگن ان الحکم الا للله.خوب قرآن همینو میگه ولی جای دیگه فرمان به اطاعت اهل بیت میده.جمع این دوتا اینه که فرمان اهل بیت فرمان خداست.ولی اونا خودشون میشین پشت قرآن یه آیه رو برمیدارن و بدون توجه به سایر آیات از اون برداشت میکنن.
اون آیه ای که شما فرمودین فلسفه ی جنگ رو میگه که برای اینه که دین خدا خالص بشه اما نمی گه با کیا بجنگین(میگه؟)اما اون آیه ای که بنده گفتم میگه با کیا بجنگین.طبق اون آیه ما با یه یهودی یا مسیحی به هیچ وجه جنگ نداریم مگر این که اونا با ما بجنگن.
گفتم خودت قرآن رو تفسیر نکن.اگه میخوای برداشت کاملی از تمام قرآن داشته باشی برو به جای تاریخ طبری (که ادعا کردی هیچ دروغی نداری،میتونی ثابت کنی؟!)سخنان اهل بیت(اونایی که سندش درسته،اونی که جعلیه که سخن اهل بیت نیست)رو بخون که طبق خود قرآن کسی جز اون بزرگواران خود رو درک نمی کنه.
میلیون که سهله با روش شما میلیارد ها سوال برات ایجاد میشه که پاسخش ممکنه سوال دیگه ای برات به وجود بیاره.با روشی که گفتم تضمینی بهت میگم سوالی برات باقی نمی مونه.
در ضمن در اسلام ذره ای ناپسندی نیست که بخوام ببینم.اگه ناپسندی دیدم معلومه که اسلام رو درست نفهمیدم.علتشم اینه که اسلام دین خداست و خدا و آنچه منسوب به خداست جز زیبایی ندارد.
یا علی
الحمد لله که شک نداری و کاش منم شک نداشتم و کاش یه ادمی وجود داشت که منو قانع کنه


بخدا منم قرانو خیلی دوس داشتم و اءمه رو خیلی دوست داشتم
نمازم میخوندم

ولی وقتی این چیزا رو دیدم و از خیلیا هم پرسیدم و دیدم نتونستن جواب بدن الان توی شک گیر کردم نمیدونم کدوم وری برم!!؟

این کتبی که شما میگین هم نیومده قران رو از نظر علم امروز مورد تحقیق قرار بده و مثلا من با خوندن اونا نمیتونم بفهمم علم فیزیک کوانتوم یا جدول مندلیف کجای قرانه که گفته تمام تر و خشک اینجا نهفته ان

نمیدونم علم معماری علم پزشکی کجاشه!

نیومده در مورد تک سلولی هایی که از روش غیر جنسی همانند سازی میکنن و نر و مادگی کاملا نا مفهومه توضیحی بده

در مورد منظومه ی شمسی و کوه های وارونه هم که چیز قابل قبول و علمی ای نیست!

خب من چطور هدایت بشم

شما را به خدا همونجوری که خودتون هدایت شدین و این مسائل رو به خودتون قبولوندین یاد منم بدین ولله خیلی دوس دارم شک نکنم!

اگه مامانم بفهمه شک کردم که زندگیم تباهه!!

اقا شما یه مورد رو به من بگین که چطور قبول میکنین

مثلا:
تمام مخلوقات را از نر و ماده افریدیم

شما را به خدا بگید چطور قبولش کنم؟؟
با آنان بجنگید،آنان کیند؟تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.آنان ستمکارند.با ستم کار نجنگیم؟

هر کجا بر ایشان دست یافتید آنان را بکشید،ایشان کیند؟با آنان جنگ مکنید، مگر آنکه با شما در آن جا به جنگ درآیند، پس اگر با شما جنگیدند، آنان را بکشید، که کیفر کافران چنین است.آنان کافرند.با کافر نجنگیم؟
ویژگی های آیه ی سوم (عدم ایمان به خدا وآخرت)نشانه ی کفر نیست؟قاتلو در این آیه
به معنای کشتن نیست، بلکه به معنای جنگ و نبرد است. قرآن کریم در این آیه نمی‌گوید اهل کتاب را به مجرد اعتقادشان بکشید! بلکه در صدد بیان یک قانون در ارتباط با شهروندانی است که در محدوده حکومت اسلامی زندگی می‌کنند، اما به قوانین شهروندی پای‌بند نیستند. این‌جا است که خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد؛ با آن دسته از اهل کتاب که به خداوند و روز بازپسین ایمان نمى‌‏آورند و آنچه را خداوند و پیامبرش حرام کرده‏اند، حرام نمیدانند، و به دین حق نمی‌پیوندند، جنگ و نبرد کنید تا تسلیم حق شوند و با دست خود جزیه بپردازند.
در حقیقت اسلام به اهل کتاب تا زمانی که قوانین و احکام اسلام را محترم شمارند و دست به تحریکات بر ضد مسلمانان نزنند و تبلیغات مخالف اسلام نکنند، اجازه مى‏‌دهد که به صورت یک اقلیت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت‏ آمیز داشته باشند، و یکى از نشانه‌‏هاى تسلیم آنها در برابر این نوع همزیستى مسالمت‏ آمیز، پرداخت «جزیه» است که یک نوع مالیات سرانه، می‌باشد.
در مورد تر وخشکی نیست مگر در کتاب مبین،کتاب مبین یا قرآنه یا لوح محفوظ؟اگه قرآن باشه که صبر کن صاحبمون ظهور کنن بهمون بگن کجای قرآن در مورد این موارد صحبت کرده.(لا یمسه الا المطهرون)
اگه لوح محفوظ باشه هم که هیچی؟مگه لوح محفوظو خوندی که اینا نیست؟
در مورد سوال آخرتم دالتون گفت اتم تجزیه ناپذیره که در تناقض با قرآنه اما امروزه کسی این حرفو بزنه بهش نمیخندی؟ممکنه نرو مادگیت بسیاری مواد از نظر علم ثابت نشده باشه.این دلیل عدم نرو مادگیه؟دنیا که به آخر نرسیده شاید 100 سال دیگه کشف شد این چیز با این چیز نر و ماده اند؟
اشتباهی که داشتی این بود که در حقانیت قرآن و اهل بیت شک کردی و دنبال پاسخش نگشتی؟اگه یکی جواب نداد از یکی دیگه بپرس نکه همه چیو زیر سوال ببری؟
مگه حدیث ثقلین رو نشنیده بودی؟
یا علی
اها اگه بخوایم بگیم در فلان آیه منظور خدا فلان بوده که دیگه مشخصه میخوایم چکار کنیم!!

من اون ایات رو برات اووردم تا بدونی اسلام همچین هم مظلوم نبوده مث ماری که تا پا رو دمش نزاری تکون نمیخوره!

من میرم با زور و اجبار و هر چی هم که شده این عقاید رو از ذهنم پاک میکنم و قول میدم دیگه به قران این چیزا رو نبندم


ما در حدی نیستیم که بخوایم قضاوت کنیم

و الان یهو فهمیدم من دارم اشتباه میکنم!
خدا یار و نگهدار
تفسیر به رای کار قطعا باطلیه.باید طبق سخن اهل بیت و سایر آیات قرآن رو تفسیر کرد.
جنگ اسلامی طبق همین آیات باز هم دفاعی بود،گاهی دشمن در میدان مبارزه می جنگد گاهی با منحرف کردن ذهن جامعه می جنگد.
به کی قول میدی؟به خدا قول بده رو حرفش حرف نزنی و باهاش قهر نکنی.
قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیم
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
احدی اندازه ی خدا دوست نداره.شک نکن.
لا اله الا الله،محمد رسول الله،علی ولی الله
باسلم وتشکراز معین بخاطر جوابهای منطقی که دادند واما جواب(انسان) درباره ی اینکه چرا باکتریهاجفت نیستند.وَمِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (الذاریات، 49)

ترجمه: و از هر چیزى دو گونه [جفت] آفریدیم امید که شما عبرت گیرید.

اگر به آیه فوق دقت کنیم، خداوند متعال فرمود همه چیز را «زوج» آفریدم، اما نفرمود که از همه چیز «نر و ماده»ای آفریدم. لذا ما نباید به هر چیزی به دید «جنسیتی» بنگریم. اگر گفته شد عدد دو زوج است، معنایش این نیست که لابد عدد یک زوجه است و آن مذکر و این مؤنث است و لابد از لقاح بین آنها، عدد سه به وجود می‌آید که مؤنث است. یا اگر گفته شد: یک جفت کفش، معنایش آن نیست که باید یک لنگه‌ی آن مذکر باشد و لنگه‌ی دیگرش مؤنث باشد.

البته تردیدی نیست که «مؤنث و مذکر» نیز از مصادیق زوجیت هستند و در بسیاری از آیات قرآن کریم «زوج» به همین معنا به کار رفته است، اما عمومیت ندارد. به عنوان مثال آنجا که منظور زوجیت جنسیتی انسان است، تصریح می‌فرماید که از نوع نر و ماده هستند که هر دو از نطفه‌ای که به رَحِم ریخته می‌شود پدید می‌آیند:

«وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنثَى * مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى» (النّجم، 45 و 46)

ترجمه: و هم اوست که دو نوع مى‏آفریند نر و ماده * از نطفه‏اى چون فرو ریخته شود.

اما «زوج» همیشه و در همه جا به معنای نر و ماده نیست، بلکه به معنای دوتایی شدن نیز هست، یعنی با هم جمع شدن اصناف مختلف و متنوع یک گروه. لذا به هر چیزی که مشابه و قرینه یک دیگر باشند (مثل نر و ماده) زوج گفته می‌شود – به هر دو چیزی که مقارن یک دیگر باشند (مثل یک جفت جوراب، کفش و ...) زوج گفته می‌شود - به هر چیزی که مقارن دیگری و متضاد آن باشد (مثل اقطاب مثبت و منفی یا شب و روز) زوج اطلاق می‌گردد ... و الزامی ندارد که حتماً نر و ماده باشند. «زوج» در بسیاری از آیات معنای اَشکال و انواع نیز می‌دهد. چنان چه ما نیز در زبان فارسی، هر گاه گفتیم زوج یا جفت، منظورمان نر و ماده نمی‌باشد.

پس، از نر و ماده گرفته تا جاذبه و دافعه – مثبت و منفی – شب و روز – نور و ظلمت – دنیا و آخرت – بهشت و جهنم – عقل و جهل – سبک و سنگین – گرمی و سردی - مادی و غیر مادی و حتی قبل و بعد و ...، همه زوج یک دیگر هستند و از هر حقیقتی، زوجی آفریده شده است و هیچ یک از آفریده شدگان از این قاعده مستثنی نیستند. لذا فرمود: ««وَمِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ». و البته این خود دلیل بر آن است که تنها آفریدگار است که زوج ندارد، شریک ندارد، مثل و مانند ندارد، ضد ندارد ... و از کلیه صفات مخلوقات منزه (سبحان) است. (
وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۴۹﴾
و از هر چیزى دو گونه [یعنى نر و ماده ] آفریدیم، امید که شما عبرت گیرید. (۴۹)

هیچ جواب منطقی ای من نگرفتم و تمام جوابها مهمل و بچگانه بود!
این که نشد منطق من بیام بگم منظور خدا از فلان کلمه معنی واقعی اون کلمه نیست و خدا منظورش اینه که من میگم!
ایه بالا رو فردی ترجمه کرده که مجامع اسلامی اونو تایید کرده و اون از شما بیشتر میفهمه قرانو
اون به صورت بالا ترجمه کرده ولی شما به نحوه ی دلخواه خودت شعر میبافی!

من از حرف پوچ و بی منطق و طفره رفتن متنفرم

اگه من سکوت کردم بخاطر منطق شما نبود به خاطر مسائل امنیتیست!

لوح محفوظ دیگه چه صیغه اییه!

خدا قواعد رو اونجا نوشته که مثلا اگه فرمول تصویر و اینه یادش رفت فورا مراجعه کنه به کتاب؟؟؟؟

از این حرف چرت تر دیگه وجود نداره که خدا برا خودش کتاب ساخته!
کتاب مال چیه!؟
کتابت مال چیه!؟
برا حفظ مطالبه دیگه!
یعنی خدا حافظه نداره و میترسه فرمولها و علوم گوناگون یادش برن که شروع کرده کتاب نوشته!!
اینا جوابای منطقی شما بودن که دهن منو بستین!

گفته اهل کتاب رو بکشید و معین خان میاد میگه مگه میشه با فردی که قیامت رو قبول نداره نجنگی!

خب پس تو الان باید شمشیر برداری بری امریکا سراغ هاوکینگ و داوکینز و بقیه دانشمندان که حتی خدا رو هم منتفی میدونن!
پس تو که اینو میگی تا حالا یه سی چهل تا غیر مسلمون باید کشته باشی دیگه!
خب پس عقیده تو با عقیده ابوبکر بغدادی چه تفاوتی داره!؟
خودتون میفهمید دارین چی میگین!!!؟؟
دوستمون گفته خدا به محمد فقط یک دختر داده!

خب پس ام کلثوم و زن عثمان ابن عفان دخترای کی بودن!!؟؟

دلیل حمایت از علی هم بیشتر همین موضوع جهل و نااگاهی هستش که شیعه ها میگن اگه علی بد بود پیامبر دختر بهش نمیداد!

خب پس در مورد عثمان هم همینو بگید!
پس اون ام کلثوم که شوهرش اصلا مسلمون بود چی!؟

مشکل مغز شماها اینه که فقط چیزایی که دوستداران این عده میگن رو قبول میکنید!!

یه مثال ساده میزنم
یک انسان عاقل و سالم وقتی بخواد یک موبایل رو خریداری کنه هم در مورد خوبی ها و مزایای اون میخونه و تحقیق انجام میده و هم معایب اون رو مورد تحقیق قرار میده! و روی معایب بیشتر و بیشتر حساسیت نشون میده!
البته یه ادم عاقل! حالا افرادی هم هستن که فقط خوبی ها رو میخونن و میبینن و افرادی هم هستن که خوب و بدش براشون فرقی نداره و و و

ما میخوایم بفهمیم این دین خوبه یا بده!

خاب این امر از جهات گوناگون امکان پذیره!
یکی از بهترین راه ها استفاده از تاریخه!
خب ماها میگیم تاریخی که منطبق بر خواسته های ما نباشه حتما دروغه!
من نمیگم تمام جزءیات تاریخ درستن ولی کلیت و چارچوب تاریخ درسته مثلا کورش انسان بزرگی بوده و هیتلر انسانی بس خبیث بوده

حالا مشکل اینجاست که تاریخ میگه اسلام این کارا رو کرده ما میگیم دروغه!
اونایی ک قبول میکنن هم خیلیامون به چشم قداست و خدایی نگا میکنیم و میگیم حتما خدا گفته این کارا رو بکنن !

چون مغز ما در همین چارچوب و قالب محبوسه و لایه های زیادی از خرافات مغز ما را احاطه کرده طوری که حتی فیلسوفای اسلامی مغزشون در حیطه ی قرانه و فراتر رو نمیتونن بفهمن!
اگه به زبان عربی کمی آگاهی داشته باشی میفهمی معنی زوج جفته نه نروماده. نرو سراغ ترجمه های اشتباه مثل الاهی قمشه ای ترجمهی فولادوندو بهرام پور ونمونه رو بخون که موردقبول عماست یا اصلا با یه لغت شناس حرف بزن ازخودت نظریه نده پروفسور راجع به همه چی که نباید نظربدی.
از پیامبر فقط یک دختر باقی ماند که صاحب نسل باشه واون زهرای اطهربود.واین یعنی خدا به بهترین مخلوقش فقط یک دختر عطاکردکه صاحب نسل باشه واین مایه ی فخر زنان است.
و خدا به زنانمومن همون وعده های مردان روداده (غلمان) یعنی شوهر بهشتی زنان.
در مورد کتاب مبین احتمالات مختلفى از ناحیه مفسران داده شده است ولى بیشتر به نظر مى رسد که منظور از کتاب مبین همان مقام علم پروردگار است یعنى همه موجودات در علم بى پایان او ثبت مى باشند، و تفسیر آن به لوح محفوظ نیز قابل تطبیق بر همین معنى است ، چه اینکه بعید نیست که لوح محفوظ نیز همان صفحه علم خدا باشد.
این احتمال نیز در معنى کتاب مبین وجود دارد که منظور از آن عالم آفرینش و خلقت و سلسله علت و معلولها است ، که همه چیز در آن نوشته شده است .
از ((الذین یقاتلونکم )) استفاده مى شود که هرگز غیر نظامیان (مخصوصا زنان و کودکان ) نباید مورد تهاجم واقع شوند، زیرا آنها به مقاتله بر نخواسته اند، بنابراین مصونیت دارند.
على (علیه السلام ) - طبق آنچه در نهج البلاغه آمده - به لشکریانش ، قبل از شروع جنگ صفین دستور جامعى داده که شاهد گویایى است :
لا تقاتلوهم حتى یبدؤ وکم فانکم بحمد الله على حجة ، و ترککم ایاهم حتى یبدؤ وکم حجة اخرى لکم علیهم ، فاذا کانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببن امرائکم .
((با آنها نجنگید تا جنگ را آغاز کنند، چه اینکه شما بحمد الله (براى حقانیت خود) داراى حجت و دلیل هستید، و واگذاشتن آنها تا نبرد را آغاز کنند، حجت دیگرى است به سود شما و بر زیان آنان ، آنگاه که به اذن خدا آنان را شکست دادید، فراریان را نکشید، و بر ناتوانها ضربه نزنید و مجروحان را به قتل نرسانید، و با اذیت و آزار، زنان را به هیجان نیاورید، هر چند به شما دشنام دهند، و به سرانتان ناسزا گویند)).
به پیامبر اسلام هفت فرزند نسبت داده شده است: قاسم، عبدالله، ام کلثوم، رقیه، زینب، فاطمه (سلام الله علیها) و ابراهیم. شش نفر از حضرت خدیجه و ابراهیم از ماریه.
پسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) همگی در کودکی از دنیا رفتند و برای فاطمه زهرا (سلام الله علیها) برادری نماند. دختران پیامبر، اسلام را درک کردند و مسلمان شدند ولی آنها هم از دنیا رفتند.وقتی که پیامبر اسلام از دنیا رفتند، فرزندی جز فاطمه زهرا نداشتند و نسل پیامبر با فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ادامه یافت.
گو اینکه بر اساس برخی روایات زینب، ام کلثوم و رقیه نیز دختران هاله، خواهر حضرت خدیجه بودند و دختر خوانده پیامبر می باشند.
تنها و تنها کتابی که مصونیّتش از تحریف قطعی است خود قرآن است.وقتی یه چیزی داریم که مطمئنیم درسته و تو درست بودن بعضی چیزا شک داریم چی کار کنیم؟به شکمون اعتماد کنیم یا به یقینمون؟!
احترامی که خدا برای پیامبر قایل شده بر کسی که کمی با قرآن در ارتباط باشد پوشیده نیست.امّا شما جناب انسان آن را نادیده گرفتید و با توجه به تاریخی که معلوم نیست درست باشد شان پیامبر را آن قدر در نظرت پایین آوردی که با اسم کوچک او را خطاب کردی.ما موظفیم سخنان اهل بیت رو با قرآن تطبیق بدیم اگر منطبق بود که هیچ وگرنه آن سخن اهل بیت نیست.آن وقت تاریخ را شما جناب انسان با کجا تطبیق میدی؟!اونی که تاریخی که دوست داره رو قبول میکنه و اونی که دوست نداره رو قبول نمی کنه شمایید یا ما؟اونی که یکسر از منطق حرف میزنی ولی خودش یکسر در استدلالاتش به چیزی استناد میکنه که درست بودنش حتمی نیست شمایید یا ما؟
پسر جان اولا من برای تمامی حرفایی که زدم مدرک معتبر دارم و تو نمیتونی بگی تاریخ دروغه یا منظور خدا فلان بوده!
این حرفا به درد خودت و میثم میخورن بخدا!
تو با این حرفا یه ژاپنی رو میتونی مسلمان کنی!؟
چرا فکر میکنی بقیه هم باید کوته فکر باشن؟؟
عامو جان یه نگاهی به دور و برت بنداز ببین مسلمونا کین و چکار کردن و غر مسلمونا کیاان!

هممون یه مشت بدبخت خرافه گوی تهی مغزیم که فک میکنیم هرچه انسان اینجا زجر بکشه اونجا هوریش خوشگلتره!
عامو جمع کن این شر و وراتو!
جوان نسل امروز این شعرا تو کلش نمیرن من نمیدونم تو از کجا اومدی والا!!
استدلال تو چیه!؟
در مورد زوج میگی حتما منظور خدا جفت بوده و اگه الان باکتریای عالم رو شما بشماری ضریبی از دو هستن!
در مورد گردش ماه و خورشید میگی حتما دانشمندا اشتباه میکنن و خورشید داره به دور زمین میچرخه!
در مورد قتل و غارت ملت میگی خدا نگفته زن و بچه رو بکشید و گفته نظامیا رو بکشید و میگی اسلام هیچگاه شروع کننده جنگ نبوده وقتی ایه رو میزنم تو دهنت باز میگی مگه میشه با کسی که به اخرت ایمان نداره من جنگ نکنم!؟
خب از خودت نمیپرسی چکاره ای؟
خب پس تو و پدر و پدر بزرگت چه قتل و غارتی در راه خدا کردین که ادعای مسلمونیت میشه!؟
تو زبونت مسلمونه فقط!
در مورد علوم بی نهایت موجود در قران هم که میگی علما بعضیاشون گفتن کتاب مبین یه کتابیه که خدا نوشته برا خودشه فقط!
بخدا عقل تو در حد یه عرب زمان صدر اسلامه البته اون اعرابی که زورکی ایمان نیوردن!

این مرخرفات چیه عامو!
در مورد نظریه داروین که مورد پذیرش تمام جوامع علمی دنیاست و خدا میدونه به پیشرفت علم زیستی و پزشکی چقدر کمک کرده میای میگی نظریه داروین به صورت فرضیه باقی مونده!
هر چی ما بگیم تو برا خودت شعر میبافی و میثم هم لذت میبره!
آخرش هم که نفهمیدی من دارم میگم قران رو خدا نگفته و هر چی میخوای بگی میگی خدا گفته!
در قران کی گفته خدا برای محمد ارزش قائل شده!؟
کی قبول داره قرانو خدا گفته!؟
افراد خرافه گویی مث تو و اونایی که از این راه خون مردم رو دارن میمکن میگن!

بمون در همین منجلاب جهل و گمراهی و به امید انگور و شراب و شیر و عسل و دختران پستان برجسته که همیشه باکره ان!
خجالت بکش پاشو زندگیتو بکن مرد حسابی!
سرگذشت ننگین اعراب رو بخون توی یورشهاشون حتی شلوار افراد مردا رو هم در میاوردن میبردن پا میکردن!
اول برو تاریخو بخون بعد هرکجاشو فک کردی دروغه نپذیر!
تو الان پیشاپیش قضاوت میکنی میگی دروغه
تو خوندیش که فهمیدی دروغه!؟
کجاش با عقلت جور در نیومده!؟
خودت نمیخوای بفهمی خب ب من چه!؟
اقا لا اکراه فدین!

برو به همون اسلام عمل کن ولی من میدونم هیچ کدومتون مردش نیستین بیچاره ها اونایی مرد اسلامن که بتونن گردن بزنن و دست و پا به خلاف هم ببرن و انگشتان اجساد رو بند بند قطع کنن و زنان و دختران و پسران نابالغ رو ببرن بفروشن!

اگه تاریخو بفهمی متوجه میشی این دینی که تو داری این اسلام نیست این کاورش کاور اسلامه!

خیلی از رفتارهای وحشیانه رو ایرانیان از زمان ساسانیان تاکنون از دین اسلام ایرانی حذف کرده ان ولی توی اصل اسلام اون اصول زنده ان هنوز

تو کی میخوای بفهمی؟؟
اگه اجتماع مسلمین رو از بالا نگا کنی بعد ژاپن بی دین رو هم نگا کنی تفاوت رو میتونی احساس کنی ولی تو در قعر افکار پوسیده ی هزار سال پیشی!
فک میکنی غیر مسلمونا همه شهوت پرستن و مسلمونا همه پاک پاک
غیر مسلمونا همه از لحاظ فکری روانی ان و خودت در ارامش الهی
اونا بدبخت و بیچاره و تو خوشبخت خوشبخت
اونا از علوم بینهایت قران هیچی نفهمیده ان و تو صاحب فضیلت و علوم ماوراء ی
اونا هیچی ندارن و تو صاحب خدایی

پسر جون این حرفات اگه پول توشون باشه برات حداقل میتونم بگم از این راه امرار و معاش میکنی و این تو ایران مده اشکالی نداره ما میگیم
ولی اگه براشون پول ملت رو بهت نمیدن بخدا خیلی نفهمی
من معذرت میخوام ولی حقیقتش همینه!

با خودت فکر نکردی اگه قران رو خدا مینوشت چرا بجای مسطح بودن زمین نگفت زمین گرده!؟
بجای گردش ماه و خورشید از گردش زمین هیچی نگفته!؟
از برف هیچی نگفته چون تو عربستان برف نبوده!
از زیتون گفته از میوه های با خاصیت بالاتر که در عربستان نبوده نگفته!
از گذشته گفته تاااا دلت بخواد از اینده نگفته!
از یهودیا تا دلت بخواد گفته و حتی چاخان هم کرده که بیان زیر لوای اسلام ولی از قاره های خیلی دور تر نگفته!
هرچی به مکه و مدینه نزدیک بشیم بیشتر گفته چون ازلاعات داشته و هرچه دورتر بشیم کمتر و کمتر!
علم زمین شناسی میگه اول سطح تمام کره زمین از اب پوشیده بوده بعد کم کم دریاها پس رفت کردن و خشکی ها بوجود اومدن بعد جانداران و گیاهان و کوه ها همان پوسته های خارجی قاره ها و قشر سنگی بیرونی کره ی زمین اند که طی تحرکات ورقه های سنگی بوجود اومدن و هر رشته کوهی سن خاص خودشو داره و در ادوار مختلف شکل گرفتن تو میای میگی اینا مزخرف گفتن کوه ها توی یک روز افریده شدن!
کوه ها امروزه هم در حال شکل گیری ان چرا نمیخوای بفهمی!؟
کی قبول میکنه که کوه ها رو خدا توی یه روز افرید و اونا رو توی زمین فرو کرد تا مث میخ زمین رو بگیرن که تکون نخوره!!؟
همش از انگشتت برا نوشتن استفاده نکن از اون مخ باندپیچی شده و پلمپت هم یه ذره استفاده کن!

اول که میگن خدا کن فو بکونه بعد میگن نه خدا زمین رو توی شش روز افرید!
کوچکترین اشاره ای هم که به بقیه سیارات ندارن
خدا چندروز برا مریخ و مشتری و اینا گذاشته که اونزمان کسی نمیفهمیده اینا هم هستن!

خدا چرا توی شش روز افریده!؟
خب حتما شش روز کارش طول کشید دیگه!
طراحی زمین و طراحی موجودات و نقشه و خط کش و گونیا و
پس کن فو یکون چیه دیگه!؟
حتما اون هم مث لا اکراه فی الدین و بقیه ایات کنسل شده یادش رفته!؟

اگر تو نمیفهمی اعجاز یعنی چی من بهت میگم؛
یعنی کاری که انسان عادی (کسی که با خدا رابطه نداره) نتونه انجام بده مث همین افسانه های موسی و نوح و ابراهیم
حالا میگن قران اعجاز داره!
اعجازشو خودت هم نفهمیدی
مثلا اعجاز ظاهری!
ایات تکراری و درهم ریخته و از این شاخه به اون شاخه پریدن و از اول شخص ب سوم شخص پریدن و و و
اینا همه معجزه ان
اعجاز محتوایی:
نکات بالا که با علم امروزی مخالفن معجزه ان
اعجاز فلان...

تورو جون مادرت تو شخصا تونستی این اعجاز رو بفهمی!؟
این اعجاز ظاهری و معنوی توی شاه نامه بیشترن یا قران!؟
خب یکی از بیتای شاه نامه رو من با یکی از ایات قران مقایسه میکنم ببین اگه کسی عقل تو کلش باشه کدومو قبول میکنه!
به نیکی گرای و میازار کس
که راه جاودانی همین است و بس
ازدواج با زنان شوهردار بر شما حرام است مگر انهایی که به غنیمت برده اید!
ظاهر و باطن کدوم بهتره!؟

حتما ایه!

بجای دفاع بی مورد و نابخردانه برو تحقیق کن!

نوشته هات دارن داد میزنن که هیچی از دین و خدا و تاریخ بشر نفهمیدی!

اون یکی دوستت که دیگه خیلی شوته! اون امیدی به مخش نیست ولی تو میتونی مطالعه کنی!

یکی از حرفاش که خیلی خندم گرفت این بود:
اگه میخواید تحقیق کنید برید المیزان ... خخخخت

دقیقا اینه:
اگه میخواید از بدی های هیتلر بدونید به سمت تاریخ نرید برید پیش زنش که همه خوبیاشو بهتون بگه!

این فرد واقعا شوته!
سلام عزیز!کسی که حرف حق میزنه این قدر زود از کوره در میره؟اگه چون من و میثم و امثال کوته فکرو خرافه گو و تهی مغز و بدبختمون هدایت نمیشیم ناراحتی برای هدایتمون یه کاری بکن نه که بهمون بی احترامی کنی.
اولاً بگو شما ما رو به کجا میخوای هدایت کنی؟اصلاً هدفت از این بحث ها چیه؟اصلاً بذار گمراه بمونیم،مگه کاری میشه؟دو روز دیگه درازمون میکنند و همه چی تموم میشه.چه فرقی میکنه کی هستیم و چی کاره ایم؟مگه شما قیامتی اعتقاد داری؟هدفت چیزی جز اظهار فضله؟
اگر به آیه ی لا یمسه الّا المطّهرون کسی اعتقاد نداشت احتمالاً با بررسی وضعیّت شما ایمان میاره.شمایی که به خدا اعتقادی نداری،احترامی برای پیامبر قایل نیستی،اهل بیتم جایی در عقایدت ندارند اگه از قرآن چیزی بیش تر از اینی که تا الآن فهمیدی بفهمی (که قرآنو یه عالم تناقض و دروغ و شعر میدونی) باید تعجّب کرد.
ببخشید یه کم تند شد ولی بی ادبانه نشد،شد؟
من برای تمامی حرفایی که زدم مدرک معتبر دارم و تو نمیتونی بگی تاریخ دروغه یا منظور خدا فلان بوده!(مدرک معتبرتون چیه؟ثابت کنین دروغ نیست؟مثلاً اون قضیّه ی تف پیامبر رو از کدوم کتاب گفتین و ثابت کنین دروغ نیست.در مورد تفسیر به رای صحبت شد و گفتم کار باطلیه.امّا کجا تفسیر به رای کردم؟مفسّران با توجّه به سایر آیات و روایات آیه رو تفسیر میکنند،این طوری میشه فهمید مبظور خدا فلان بوده ولی با کتب تاریخی که صحیح بودنشان قطعی نیسن نه.)
جوان نسل امروز این شعرا تو کلش نمیرن من نمیدونم تو از کجا اومدی والا!!
ملاک تو کله رفتن یا نرفتن نیست مهم صحیح بودن حرفه.جوان و پیر هم نداره.در ضمن افرادی که به خدا و پیغمبر و قیامت اعتقاد دارند کم نیستند،پس تو کلشون رفته.میخوای نشونشون بدم.
فک میکنیم هرچه انسان اینجا زجر بکشه اونجا هوریش خوشگلتره!
شاید همچین فکری به ذهنم خطور نکرده بود.منو جز فکر میکنیمی که گفتی حساب نکن.
در مورد قتل و غارت ملت میگی خدا نگفته زن و بچه رو بکشید و گفته نظامیا رو بکشید و میگی اسلام هیچگاه شروع کننده جنگ نبوده.
سخن امیر المومنین رو تو پست قبلیم گذاشتم،او که مفسّر قرآنه میفهمه یا من و شما؟
کتاب مبین یه کتابیه که خدا نوشته برا خودشه فقط!
گفتم صفحه علم خدا.حرف نوشتن زدم؟اصلاً یه کتابی باشه مال خود خود خدا،اشکالی داره؟
در مورد نظریه داروین که مورد پذیرش تمام جوامع علمی دنیاست و خدا میدونه به پیشرفت علم زیستی و پزشکی چقدر کمک کرده میای میگی نظریه داروین به صورت فرضیه باقی مونده!
حرف های داروین بعضی نقض شده،بعضی غیر قابل اثباته،هر چند اگر هم درست باشد جز اندکی با اسلام تناقض ندارد.رو همون اندک میخوای از این فرضیه برای عدم حقانیت قرآن استفاده کنی؟!
بمون در همین منجلاب جهل و گمراهی و به امید انگور و شراب و شیر و عسل
نعمت هایی که نام بردی چون با رضایت خداست به پادشاهی دنیا می ارزد.پس برای رسیدن به این نعمت ها امیدوارم.
سرگذشت ننگین اعراب رو بخون توی یورشهاشون حتی شلوار افراد مردا رو هم در میاوردن میبردن پا میکردن!
مگه من از اعراب دفاع کردم؟
اول برو تاریخو بخون بعد هرکجاشو فک کردی دروغه نپذیر!
روش معقولی نیست.منظورته هر جا خوشم اومد راسته و هر جا خوشم نیومد دروغه؟
برو به همون اسلام عمل کن ولی من میدونم هیچ کدومتون مردش نیستین بیچاره ها اونایی مرد اسلامن که بتونن گردن بزنن و دست و پا به خلاف هم ببرن و انگشتان اجساد رو بند بند قطع کنن و زنان و دختران و پسران نابالغ رو ببرن بفروشن!
اصل اسلامو با قرآن و سخن اهل بیت بشناس بعد برو سراغ تاریخ نه که بچسبی به تاریخ و اون دو تا رو رها کنی
فک میکنی غیر مسلمونا همه شهوت پرستن و مسلمونا همه پاک پاک
غیر مسلمونا همه از لحاظ فکری روانی ان و خودت در ارامش الهی
اونا از علوم بینهایت قران هیچی نفهمیده ان و تو صاحب فضیلت و علوم ماوراء ی
از کجا فهمیدی من این طوری فکر میکنم؟بار چندمیه که پیش داوری میکنی؟
ولی اگه براشون پول ملت رو بهت نمیدن بخدا خیلی نفهمی
من معذرت میخوام ولی حقیقتش همینه!
هدفم پول نیست.هدف رضایت قلب صاحبمه.
از گذشته گفته تاااا دلت بخواد از اینده نگفته!
و نرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض
آیه مربوط به ظهور صاحبمونه.
اول که میگن خدا کن فو بکونه بعد میگن نه خدا زمین رو توی شش روز افرید!
اگر خدا به چیزی بگوید در 6 دوره(یا اصلاً 6 روز) به وجود بیا چی؟اون باید همون جا به وجدو بیاد یا 6 دوره یا روز بعد؟کن فیکون یعنی هر کار بخواهد می کند الزامی نیست بخواهد آن کار بلافاصله انجام شود.
به نیکی گرای و میازار کس
که راه جاودانی همین است و بس
ازدواج با زنان شوهردار بر شما حرام است مگر انهایی که به غنیمت برده اید!
شعر فردوسی نکته ای را اشاره می کند که به کرّات تکرار شده.مثلاً برادرت را با نیکی به او مجازات کن.
امّا بد بینی شما نسبت به خدا باعث شده دایه ی بهتر از مادر شوی و گویی خدا (نعوذ بالله) به آن زن شوهر دار ظلم میکند و شما میخواهی حقّش را بگیری.
اگه میخواید تحقیق کنید برید المیزان ... خخخخت
نویسنده ی این کتاب همان رابطه ای را با خدا دارد که نویسنده ی سایر کتب دارند.(او بنده ی خداست).با عقل قرآن را فرقان قرار می دهیم و بررسی میکنیم حرف چه کسی درست است و حرف چه کسی باطل.من هم هرگز کتبی مثل تاریخ طبری رو به کلّی رد نکردم بلکه با قرآن باید یررسی بشه حق میگه یا باطل.حرف میثم حرف خنده داری نبود،بود؟
یا علی
خب جهل افراد جامعه برای جامعه خانمانسوزه قربان!
نسل امروز از نسل دیروز امکانات بهتر و بیشتری برای درک حقایق دارن این اشاراتی که میکنم برا یه فرد عادی باید خیلی پیش پا افتاده باشن نمیدونم چرا گیراییت انقد پایینه برادر!
داروین همین که اثبات شده جانوران از یک نیای مشترکن و انسان هم مستثنا نیست فک کنم برای شما کافی باشه که بفهمی انسان از گل نیست و میمون بوده و خدا هم بهش فوت نکرده و روح و این چرت و پرتا مهمل و خرافه ان!
بحث روح که در قران اومده رو با یه عمل جراحی و بی هوشی به راحتی رد میشه!
خواهشا خودتو نزن به نفهمی از بس این مطالب واضح رو توضیح دادم اعصابم خورد شد دیگه!
هر انسانی که بحث کنه و طرف مقابلش خودشو نفهم جلوه بده از کوره در میره!

تو اونقد کوته فکر جلوه میدی که نمیخوای بفهمی سیاست علی از اون جنگ چی بوده و چی میخواسته!
مدرک تفهای درمانگر محمد هم که توی گوش تمام مسلمین پیچیده و همه میدوننش من نمیدونم تو کجا بودی تا الان!
بعضی از سید سادات دوره گرد هن اکنون تف میندازن به چیزی که مصون از بلایا باشه و این ریشه در همون تفهای معروف داره!
در ضمن تاریخ طبری پر از تف های محمده!
قرار نیست من هر نکته ای میگم یه چند صفحه هم براش توضیح و تفسیر بیارم تا شما اطلاعاتت تکمیل بشن!
منظور من از مدرک برای حرفام نکات اصلی خود قران بودن گرجند برای تف های درمانگر هم مدرک معتبر دارم ولی منظور من جان کلام بود نه حواشی،
از اعراب دفاع نمیکنی؟! محمد کجاییه!؟
من کی گفتم بخدا اعتقاد ندارم!؟

اینکه من میگم این دروغا باعث خدشه دار شدن تصورات انسان نسبت بخدا میشن کجاش وجود خدا رو رد میکنه!؟
حرف از کجات در میاری میزنی شما!؟
منم اگه خودمو به نفهمی زدم با ادب باهام رفتار کنی طوری نیس
کسی که میگه تاریخ رو اثبات کن خب یعنی هیچی دیگه!!
من میتونم بگم این حرفا کجا و کجا و کجا نوشته شدن و این قابل اثبات نیست باید انسان به عقل و شعورش مراجعه کنه!
اگه علی مورد قبول محمد بود چرا قبل از مرگش نمیگفت علی سردسته غارتگرا بشه!؟
چرا وقتی محمد داشت جون میکند عموی محمد به علی گفت برو بگو خلیفه کی بشه گفت بخدا نمیرم چون اگه برم حکومت رو به من نمیده و دیگه هم کاری نمیتونم بکنم ولی حالا که هیچی نگفته وقتی که بمیره با زور میتونیم حکومت رو تصاحب کنیم!
البته تاریخ و شواهد که دروغن و فقط توهمات شما درستن با یه مشت شعر که هرکی بلند شده دوتا سر هم کرده زیرش هم نوشته محمد و علی و هادی!
اینا از نظر تو درستن که الان هم آخوندا دارن حدیث میدن بیرون ولی تاریخ طبری که دو نسل بعد از محمد نوشته شده دروغه!
خود قران چهل سال دراز پس از مرگ محمد نوشته شده و سه چهار نوع قران نوشته شده که عثمان همه رو ویرایش پیرایش کرده و بعضی ایات رو مث ایه رجم حذف کرده و بعضی هم بهشون اضاف کرده و چیدمان ایات تمام بدست شورای چهارنفره حکومت عثمانی است!
هرکسی که یه چیزی میگفت و دوتا شاهد میاورد که از محمد شنیدن این به گوشه ای از قران اضاف میشد!
علی با قران عثمان مخالف بود و اونو منحرف دانست و در مقابلش قد علم کرد و مسلمانان علی و هوادارانش رو رافضی و مرتد دونستن ولی علی دیگه چاره ای نداشت جز پذیرش ان و ورود به دایره ی غارتگران برای حکومت!
اینا ه همه دروغن!
قران چرا باید نیم قرن پس از فوت محمد نوشته بشه!؟ کی میدونه چرا؟
اها فک کنم دوباره الله کمبود محبت و توجه احساس کرده و خواسته اعجازشو حالا به این شکل به نمایش بزاره!
خاب پس علی چرا مخالف بود با قران عثمان و میگفت قران من درسته!؟
خب .....والا من چیزی ب ذهنم نمیرسه!
چرا بعد از چند سال اونو پذیرفت؟ بازم نمیدونم و شما بهتر میدونی....

معین به خدا من یقین دارم اگه توی عراق به دنیا میومدی الان داعشی بودی و لذت هم میبردی! شک نکن کسب که خودش نتونه بفهمه به مطهرون عمل میکنه و هر فرقه ای مطهرون خاص خودشو داره و تو هم که از عراق تا ایران دستت به مطهرون اینجا که نمى رسید و همونجا با مطهرون عراقی جوینت میشدی و یا عمر مدد میگفتی!
اگه فکر کنی یه بچه سونی عراقی غرق در افکار هزار و اندی پیش میاد به مطهرون ایران میپیونده که کاملا اوتی!
دین مال جغرافیاست!
اگه عراق باشی داعش اگه اسرائیل باشی یهود اگه امریکا بدنیا بیای مسیح اگه هزاران سال پیش در ایران بودی زرتشت اگه هند باشی و و و

همه هم فک میکنن خودشون عقل کل هستن و به خدا نزدیکتر! حتما لطف خدا شامل تو شده که تو ایران بدنیا اومدی و تازه دبل لطف کرده که توی بلوچستان نبودن پدر مادرت که سنی بشی و دیگه اخر محبتش اینه که شیعه هم شدیییی!
خخخخخخخ

خب لطف بیکران خدا چرا یک میلیاردمش هم شامل نوزادان بریتانیا نمیشه!
بچه های پاریسو چرا از شیعه بودن و بهشت و هوری بازی و انار و انجیر محروم کرده؟
فرض کن من الان یک نوزادم در رحم یک مادر ژاپنی چرا خدا لطفش شامل تو شده ولی شامل من نمیشه و من بجای جهاد در راه خدا میشم یه ابر مخترع مسخره!؟
اخیییی خوش بحالت که خدا بهت هوری میده فردا ولی وای بحال من و تمام شش هفت میلیارد جمعیت دیگه!
امروزه هر قرن حدود هشت میلیارد نفر فوت میشن و ما میگیم اقا نصفشون نه یک چهارمشون اصلا اسم قران هم به گوششون نمیخوره و میمیرن و طبق سوره ال عمران دینشون پذیرفته نیست!
خب باید بدون اینکه خدا از قبل اطلاع رسانی کرده باشه با کله برن تو کوره؟

پسرجان دست اورد بشر به قدرت مغز اوست
قدرت مغز در بررسی مسائل هرچقدر بیشتر باشه انسان رو به بالاتر میبره هم از لحاظ مادی و هم معنوی!
حالا ببین آخوندا دستاوردشون چیه و افراد بی دین و غیر مسلمان دستاوردشون چیه!؟
ببین تفکرات داروین و مندلیف و هاوکینگ و هگل و راسل و داوکینز و این بر و بچ میتونه درست تر باشه یا تفکرات تو که یک میلیاردم درون خودتو هم نمیتونی بفهمی چ برسه به دنیای بیرونت!
اگه اینجوری بود که الان علم غرب در چنگ اخوندا بود و اونا بیچاره میبودن پس چی باعث شده مغز اونا قدرت ابتکار و تفکرش اینقدر از اخوندا و تو بالاتر بره؟
پسرجون بشین یه دقه فشار بیار به مغزت نمیترکه نترس!
یعنی یه جوون دانشجوی امروزی اینقد مخش سربسته باشه تعجب داره انصافا!

بشین دعا کن امروز جمعست ببینم صاحبت نمیاد ما رو هم نجات بده!
گرچند گردنمون رو تو جلوی چشمانش با ذوالفقارش میزنی تو!

تمام دنیا با این عظمت و درایت تفکرشون گمراهن تو هدایتی و چی باعث هدایتت شده ؟
لطف خدا!
خدا چرا لطف به ژاپنی نمیکنه؟
هرکی اینو بپرسه ابوجهله!
خخخخخ
این یاعلی و یازهرا گفتنت مارو کشته!
بای.
بحث با فردی که نمیفهمه اشتباست
حال با کسی که نخواد بفهمه دیگه واویلاست!
مدیر سایت یعنی کسی که عقل کل شماهاست ببین توی تقسیم ارث چه جوری تقسیم کرده :دو سوم بعلاوه یک سوم بعلاوه یک هشتم میشه چیزی کمتر از یک! جمعی که مال کلاس چارم پنجم ابتداییه رو نمیتونین حلش کنین ولی فک میکنین مختو بقدری پیچیدست که همه چیزو خوب میفهمین!
این جمع رو الله اون زمان هم مث شما نتونسته حل کنه!
گردش سیارات رو هم ندونسته
سن کوه ها رو هم ندونسته
جانداران تک سلولی و افراد دو جنسه رو هم که ندونسته
میگم خدا وکیل چطور عقلتون اونقد پایینه که بگین منظور اون ایه از زوج نر و ماده نیست بلکه جفته!
خب جفت یعنی چی!
منظورتون اگه ضریب دو باشه اونوقت که برای اثبات درستیش باید همه ویروس باکتریا رو دونه دونه بشمارید فکر نکردید کارتون سخت تر میشه!؟
خب حتما قران اثبات شده و من واسه رد کردنش باید برم تک سلولی شماری ها!؟
به نظرتون اگه علم اثبات میکرد که تمام تک سلولی ها فرد هستن ولی تولید مثل جنسی دارن شما نمیگفتید منظور خدا از زوج بودن نر و ماده بودن هست نه زوج و فرد!؟
خدا زوج و فرد کرده؟

قرانو نگاه کن تمام چیرایی که بشر برای دستیابی به اونا ابزار و خلاقیت و تجربه میخواسته رو قران یا نگفته یا اشتباه گفته!
حالا برو ببین در مورد موارد قابل لمس و نزدیک چکار کرده صفحه صفحه براشون توضیح داده!
اما موارد میکروسکوپی و تلسکوپی رو هیچ اثاری ازشون نیست!
خب مشخصه که اون الله نه میکروسکوپ داشته و نه تلسکوپ و نه علم!
اون الله واسه شما مقدس و قابل پرستشه ما خدامون نه نیازی به ابزار داره نه اشتباه میکنه نه حرف قبلشو ویرایش میکنه نه پسش میگیره نه جنگ و خونریزی دوس داره نه بین حرفاش تناقض هست و نه هیچ کمبود و کینه ای داره

شما اون الله رو بپرستید تا برید پیش هوریا ما خدایدخودمونو داریم

شما رو بخیر مارو به سلامت....

ولی هروقت دلیل اشتباهات ذکر شده رو درک کردی مارو هم خبر کن اگاه بشیم.
چند نفر به اهل بیت ایمان دارن معین جان؟
عقل و درکشون از علوم جهان چقدره؟
چرا ابر مخ های جهان قران رو با علم و انسانیت در تضاد میدونن؟
فکر نمیکنی اگه قران خوبی داشت دانشمندان بزرگ که سطح درکشون هزاران برابر من و تو هست بهش میپیوستن!؟
مگه میشه انسان با شعور از یه چیز خوب دوری کنه؟
این چه طرز تفکریه؟ تا کی میخوایم الله رو توی ترجمه ها کمک کنیم و از ترجمه ی واقعی قران فرار کنیم و بگیم منظور خدا این بوده و ان بوده!؟
یه ایه هست که میگه والله خیرالمکارین!
ما به حاجی گفتیم حاجی چرا خدا به خودش گفته الله بهترین مکرکنندگان است؟
گفت استغفرالله
خدا میگه الله بهترین تدبیر کنندگان است!
هرچه توی فرهنگ لغت عربی گشتم هم دیدم مکار میشه فریبکار و حیله گر و نیرنگ باز!
این صفات چی ان که به خدا نسبت میدین شما!؟
حیله و فریب مال ناتوانی و بیچارگی ست!
یکی دیگشون گفت بله عزیزم خدا در مقابل حیله کفار حیله میکنه!
خب این چه حرفیه!؟ خدا راه بهتر از حیله مگه نداره؟
اگه امروز کسی به شما بگه حیله گر که اتیش میگیری بعد این صفت زشت و بد رو که به روباه نسبت میدن میان میچسبونن به خدای دانا و توانا و میگن خودش گفته!!

اقای معین معنی کتاب چیه؟
چرا میگم که گفتی خدا برا خودش کتاب نوشته بدت میاد و میگی من نگفتم؟
خب معنی کتاب و کتابت و کتب و کاتبی رو مگه نمیدونی تو؟ وقتی صحبت از کتاب میشه صحبت از نوشته هست!
تو همه این نکاتی که توی نوشته هات وجود دارن من اونا رو واضح میکنم رو پای پیش داوری میراری و میگی پیش داوری نکن!
خب برادر من اگه خدا کتاب داشته باشه خب یعنی نوشته داره دیگه ! اینکه خیلی راحته فهمیدنش قربونت پس چرا خودتو انقد به بی مخی میزنی!

حالا میگی اقا مگه اشکالی داره خدا یه کتاب حاوی تمامی اطلاعات ریز و درشت علوم مختلف و بی نهایت جهان و ماوراء و اخرت و بررخ و اینا داشته باشه!؟
خب اولا میشن یه کتابی اندازه ی اطلاعات موجود در حافظه ی خدا!!!!!
میدونی میشه چندبرگ!؟ بی نهایت برگ و این کتاب هیچگاه نمیتونه تموم بشه و هی ادامه داره !
بعدش فلسفه کتابت مال چیه!؟
کتاب برای حفظ اطلاعات و مصون ماندن اونا از گزند زمان و مکان است که مثلا یه وقت از یاد نرن یا به نسل بعد برسن!
حالا که میگی خدا کتاب داره خب بگو برا چیشه؟
خدا که اونا رو حفظه و هیچگاه یادش هم نمیرن و اونا ازبین هم نمیرن پس برا چیه؟
مثلا وقتی میخواد مساحت یه مثلث رو حساب کنه بگرده توی فهرست و فرمول قانون فیثاغورث رو پیدا کنه و اون مسئله رو حل کنه ها؟؟
خب از مطهرون بپرس ببین دلیل نوشتن خدا به نظرشون چیه!


اصل اسلام رو با قران بشناس؛
خب کدوم حرف من خارج از قرانه!؟
سخنان اهل بیت رو من تحریف شده و جعل صد در صد میدونم و ارزشی برای این چیزا قایل نمیشم،
بازم یاد اوری میکنم که کلیات رو از قران بگیر و جزییات رو از بقیه تاریخ ها....

در مورد کن ف یکون هم خداییش خیلی بی منطق و خنده اور توضیح فرمودی!
معنی اون ایه یعنی اینکه خدا تا گفت باش موجود میشه!
نه اینکه زمین رو به مراتب هی بسازه و هی فارغ بشه کم کم
مثلا اول زمین رو افرید بعد به اسمان پرداخت و یه بیست و چهار ساعت هم دور این بود تا ساختش بعد پرداخت به درختان و دریاها و گیاهان هی میساخت و هی میگذاشت کنار!
توی این ایات کجا کن فو یکون دیده میشه!؟
توی قضیه آدمسازی هم که میبینیم مرتبه مرتبه انسانو ساخته!
حتی اول یه کم با فرشته ها بحثش هم میشه! این هم کن فیکون نیست که!

گفتی با زنی که شوهرش رو فراری بدی و بگیریش ظلم نشده!
خب این زنان کیا بودن!؟ همونایی که از زندگی قبلی به کلی اواره شدن،
بعضیاشون که گردن شوهر و پسران بالغشون از پشت زده میشد و دست و پاشون قطع میشد و انگشتاشون قیمه قیمه میشد و پسر کوچولواشون میشدن برده و غلام و دختر کوچولوه هم برده و کنیز!

خب این که ظلم نیست! هست؟
نه نه نه نعوذبالله نعوذبالله!
چه ادم کله پوکی میگه به این زن ها ظلم میشه؟
هر کی بگه یه ادم بی منطق و بی وجدانه مث ابوجهل و اصلا نمیتونه خودشو جای طرف مقابل بزاره!
یعنی درک نداره، اتفاقا زن شوهر دارو باید یا شوهرشو بکشی یا فراریش بدی و کلا زندگی اولشو باید ریست کنی و یا بگیریش یا بفروشیش،
یکی از الطاف بیکران الله هم همینه که زنان شوهردار رو بگیری یا بفروشی!
در مورد بچه های شش ماه و یه ساله دو ساله هم همینطور!
خب اونا هم توی پیروی پدرانشون از پیامبر قبلی خود خدا و اطاعت از دستورات او شریک جرم هستن و این بچه اا هم باید خرید و فروش بشن و در بازار کوفه مث مرغ و خروس به خدا میدونه کی فروخته بشن!

دلیلت که اووردی برای بهتر بودن ایه نسبت به شعر فردوسی چی بود؟ خود خودت فهمیدی چی گفتی!؟
یعنی چی که به کرات تکرار شده؟
خداوکیل تو بگو یعنی چی؟
اقا چون نکته ای رو گفته که به کرات تکرار شده دیگه هم وزن و زیبایی ظاهری شعر به هم ریخته و زشته هم مفهومش بی اخلاقی و وحشی گری رو جار میزنه!؟
خب یعنی چی!؟
بسم الله الرحمن الرحیم هم خیلی زیاد تکرار شده خب کی گفته این ایه زشته؟

خاب مگه مجبوری خودتو اینقد نادون جلوه بدی!؟
از این بحث هم مث گردش ماه و خورشید و چاه گل و دو مشرق دو مغرب و مسطح بودن زمین چشاتو میبستی و میپریدی میرفتی! اخه این چی بود که تو گفتی؟ این دوتا نوشته رو بچرخون توی تمام دنیا ببین هرکدومش چندتا رای میارن؟
خیلی خودتو کوته فکر نشون میدی معین جان زشته....

میگه دایه دلسوزتر از مادر
خب یعنی خدا مادره و گفته اقا این زنا رو بگیرید و بفروشید و جیباتونو پر کنید
من دایه ام و میگم اقا این کار یعنی نقض حقوق بشر، یعنی بیچاره کردن یک زن، یعنی اواره کردن بچه دو ساله اش، یعنی نابود کردن احساس و عاطفه و قلب پریشان دختر پنج ساله اش، یعنی اه و حسرت تمام خانواده ی نابالغ و بی گناهش!
اقا دختر دو ساله گناهش چیه که باید تو بازار فروخته بشه؟
این دختر از لحاظ امنیت روحی و امنیت فیزیکی در خانه ها و یا دستان اعراب در بازار مورد تضمین کی ان؟

اقا تو یه دختر پنج ساله ی یهودی!
خیلی خوبه خدای مهربون جون جونیت دستور بده اعراب همون بلایایی رو به سر خودت و خونوادت بیارن که به سر هزاران هزار دخترک اون زمان اووردن؟
خب اگه واقعا به نظرت خوش میاد که خدانگهدار ولی اگه بدت میاد باید جوابگو باشی عزیزم! نباید تک بعدی نگا کنی که، نباید طرف مقابل رو نادیده بگیری که، نباید چشمتو بروی حقیقت ببندی!
این بلایی بود که محمد سر دختران و پسران میلیونها میلیون خانوار اورد و دفاع شما از وی چیه؟
این ظلم و ستم در تمام دوران حکومت هخامنشیان دیده نمیشه پس هزاران سال قبل از وی هم وجدان و اخلاق معنا داشته
پس چرا الله و محمد و اسلام یه حکومتی مث اون تشکیل ندادن؟

هر کسی که بخواد بفهمه میفهمه و هر کسی بخواد نفهمه هم میفهمه ولی خودشو به نفهمی میزنه.
قال امیر المومنین(ارواحنا فداه):پس از من به زودى بر شما روزگارى رسد که در آن چیزى پنهان تر از حق، و آشکارتر از باطل، و فراوان تر از دروغ به خدا و پیامبرش نباشد! پیش مردم آن زمان اگر قرآن را به درستى تلاوت کنند متاعى کسادتر از آن یافت نشود، و اگر در معانى آن تحریف ایجاد کنند کالایى رواج تر از آن نباشد،و در شهرها چیزى بدتر از معروف، و بهتر از منکر پیدا نشود.گویى آنان پیشواى قرآنند نه قرآن پیشواى آنان،از این رو از قرآن نزد آنان جز اسمى نماند،و از کتاب خدا جز خطّ و نوشته اى نشناسند.پیش از این نیکوکاران را به هر عقوبتى دچار کردند، و صدق آنان را بر خدا بهتان نامیدند، و کار نیکشان را کیفر بد دادنـد.و آن که عظمت حق را شناخت شایسته نیست خود را بزرگ شمارد، زیرا بزرگى آنان که به عظمت حق معرفت دارند این است که در برابر او فروتنى کنند، و سلامت آنان که از قدرت حق آگاهند این است که تسلیم او باشند.و بدانید راه حق را نشناسید مگر کسانى را که آن را ترک کردند بشناسید، و پیمان قرآن را محکم نگیرید مگر به آنان که عهد کتاب را شکستند شناخت پیدا کنید، و متمسّک به آن نشوید مگر به وضع آنان که آن را به جانبى انداختند معرفت پیدا نمایید.همه این واقعیات را از اهلش (که اهل بیت پیامبرند) بخواهید، زیرا آنان حیات علم و مرگ جهلند،آنان که سخنان حکیمانه شان شما را از دانششان، و سکوتشان از گفتارشان،و ظاهرشان از باطنشان خبر مى دهد، نه در مخالفت با دین اند و نه در دین اختلاف مى کنند،دین در میان اهل بیت گواهى است راستگو، و ساکتى اسـت گویا.
خطبه ی 147 نهج البلاغه



شاید به بحث خیلی ربطی نداشت ولی اعجاز خلقت 1400 سال قبل امروز رو چه زیبا و دقیق پیش بینی کردند.پیش بینی که چه عرض کنم بخشی از دانسته های خود رو بیان کردند.



الآن باز میشه حرفاتونو نقد کنم ولی احساس میکنم مشکل باید ریشه ای حل بشه. اگه مشکلات شما با پیدا کردن پاسخ اون سوالاتی که گفتین پرسیدین و جواب نگرفتین حل میشه،دقیقاً بگین مشکلات چی بوده(مشکلات اون زمانو بگین نه الآنو،مشکلات الآنو که میبینم چیه)؟اگه از قرآنه کدوم آیه هاست (هم سوره،هم آیه) تا جوابو بگیرین.سعی کنین آیه و سوره رو درست بگین.من آیه ی والله خیرالمکارین رو پیدا نکردم.کجای قرآنه؟
یا علی که میگم کلّی معنی داره،یکیش اینه،یا حق.چون امیرالمومنین با حق گره خوردند (حدیث پیامبر) و کسی که از امیرالمومنین دور باشه از حق دوره و با باطل مانوس.
یا علی
درود بر شما

چقققققدر زیبا فرمودی...
چقدر علی زیباتر از شما فرموده!
چقققدر این بشر اگاهی به اینده داشته!
فقط ای کاش یه ذره ازین علم به اینده رو همون روز ضربتش میداشت و کشته نمیشد!
بنده ی خدا این چیزی که علی گفته خب همون زمان خودش هم وجود داشته، چند هزار نفر موقع فوت محمد از دین برگشتند و قران رو دروغ دانستند؟
این مشکلی که گفتی همون زمان خودش چندین برابر امروز بود
امروز که کسی کاری بکار قران و علی نداره و همه سرشون تو زندگی خودشونه ولی اون روزا رو یه نگا ب تاریخ بنداز و ببین!
این اولا پیش بینی نبود و با توجه به اون زمان و رفتار مردم هر انسانی میدونست چی میشه! و دوما کلام قران هم نیست و بحث رو به حاشیه پرتاب نکن!

په شما چجور مسلمانی هستی که نمیدونی الله گفته الله بهترین حیله گر است؟
یه سری بزن به انفال(غنیمتهای جنگی) ایه سی

خب شماها که اینجور چیزا رو معجزه میدونید چ فایده داره؟
و الله خیر الماکرین یافت شد ولی والله خیرالمکارین که شما گفته بودین از آخونده پرسیده بودین یافت نشد.از این جور چیزا نمی دونم منظور چی بود،اگه سخن امیرالمومنین بود که به عنوان معجزه مطرح نکردم هر چند معجزه بود.
قرار بود اشکالاتی اگه هست مطرح بشه،اشکالی نیست؟

یا زهرا
۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۴ انسان واقعی
جواب همه سوالاتم رو با منطق دادی
فدای دستت،
خدا سایه شما و امثال شما رو از سر این ملت کم نکنه!
داشتم فنا میشدم ولی خود مولا میدونه نظریاتت تو این یه روز چقدر منو متحول کرد!
خدا توی کلام الله مجید میگه مومنان واقعی انهایند که تا آیات ما بر انها خوانده شود به سجده بیفتند،
من مومن واقعی نبودم و تا ایات خونده میشدن بجای سجده روی اونا فکر میکردم و همین باعث میشد بدبین بشم، امروز فهمیدم این چندوقت که دور از اهل بیت بودم چقدر ضرر کرده ام و بیچاره شدم، نشستم با خودم فکر کردم دیدم کاملا توی توهم بودم و اگر اینجا به شما بر نمیخوردم نابود میشدم،
همه ی سوالاتم مهمل و بدبینانه بوده و اگر دقیق تر به قران پرداخته بودم جواب همه و همه رو خودم میافتم،
وای بر من،
یا حامد به حق محمد
یا عالی به حق علی به من نگیر و خودت پرده و مهر گمراهی رو از دل و گوشم بردار و هدایتم کن،
اقا معین این هم از معجزات قران عزیز بود که الله شما را سر راه من گمراه قرار داد تا به جوابهای شما بیندیشم و هدایت شوم،
درود خدا بر شما و رحمت وی باران زندگیت باد اخوی عزیزم،
تشکر میکنم.
در بخشی از آیه 24 سوره نساء می خوانیم که ازدواج با زن شوهر دار حرام است مگر اونایی که متصرف شده اید (در جنگ علیه کفار به حکم خدا) این دیگه چه حکمیه؟ با حقوق انسان در تقابله. اگر اسم این غارت ناموس و جنایت نیست پس چیه؟

1-این برداشت از آیه مورد پرسش مطابق با واقع و درست نمی باشد زیرا تصور بر این است که در مورد زنان غیرمسلمانی که در جنگ اسیر مسلمین می شوند هنوز شوهر دارند و در عین حال می توان با آنها رابطه جنسی داشت در حالی که رابطه آنها به مجرد اسارت با شوهرانشان قطع خواهد شد و به منزله زنان بی شوهر خواهند بود .
2- برای آگاهی بیشتر از محتوای آیه وتفسیر و توضیح درست آن به بیان ذیل توجه شود :
وَالْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (نساء -24)
24- و زنان شوهردار (بر شما حرام است) مگر آنها را که مالک شده‏اید، اینها احکامى است که خداوند بر شما مقرر داشته و زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد) براى شما حلال است، که با اموال خود آنها را اختیار کنید در حالى که پاکدامن باشید و از زنا خوددارى نمائید، و زنانى را که متعه مى‏کنید مهر آنها را، واجب است بپردازید و گناهى بر شما نیست نسبت به آنچه با یکدیگر توافق کرده‏اید بعد از تعیین مهر، خداوند دانا و حکیم است.
تفسیر:
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ این آیه، بحث آیه گذشته را در باره زنانى که ازدواج با آنها حرام است دنبال مى‏کند و اضافه مینماید که: ازدواج و آمیزش جنسى با زنان شوهردار نیز حرام است.
محصنات جمع محصنة از ماده حصن به معنى قلعه و دژ است، و به همین مناسبت به زنان شوهردار و همچنین زنان عفیف و پاکدامن که از آمیزش جنسى با دیگران خود را حفظ مى‏کنند و یا در تحت حمایت و سرپرستى مردان قرار دارند گفته مى‏شود. گاهى به زنان آزاد در مقابل کنیزان نیز گفته شده، زیرا آزادى آنها در حقیقت به منزله حریمى است که به دور آنها کشیده شده است و دیگرى حق نفوذ در حریم آنان بدون اجازه آنها ندارد، ولى روشن است که منظور از آن در آیه فوق همان زنان شوهردار است.
این حکم اختصاصى به زنان مسلمان ندارد بلکه زنان شوهردار از هر مذهب و ملتى همین حکم را دارند یعنى ازدواج با آنها ممنوع است.
تنها استثنایى که به این حکم خورده است در مورد زنان غیر مسلمانى است که به اسارت مسلمانان در جنگها درمى‏آیند، اسلام اسارت آنها را بمنزله طلاق از شوهران سابق تلقى کرده، و اجازه میدهد بعد از تمام شدن عده آنها با آنان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز با آنان رفتار شود (إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ).
ولى این استثناء، به اصطلاح، استثناى منقطع است، یعنى چنین زنان شوهردارى که در اسارت مسلمانان قرار مى‏گیرند رابطه آنها به مجرد اسارت با شوهرانشان قطع خواهد شد، درست همانند زن غیر مسلمانى که با اسلام آوردن رابطه او با شوهر سابقش (در صورت ادامه کفر) قطع مى‏گردد، و در ردیف زنان بدون شوهر قرار خواهد گرفت.
از اینجا روشن مى‏شود که اسلام به هیچ وجه اجازه نداده است که مسلمانان با زنان شوهردار حتى از ملل و مذاهب دیگر ازدواج کنند، و به همین جهت، عده براى آنها مقرر ساخته و در دوران عده از ارتباط زناشویى با آنها جلوگیرى نموده است.
فلسفه این حکم در حقیقت این است که این گونه زنان یا باید به محیط کفر بازگشت داده شوند، و یا بدون شوهر هم چنان در میان مسلمانان بمانند و یا رابطه آنها با شوهران سابق قطع شود و از نو ازدواج دیگرى نمایند، صورت اول بر خلاف اصول تربیتى اسلام و صورت دوم ظالمانه است، بنا بر این تنها راه‏ همان راه سوم است.
از پاره‏اى از روایات که سند آن به ابو سعید خدرى صحابى معروف میرسد برمیآید که آیه فوق در باره اسراى غزوه اوطاس نازل گردیده و پیامبر بعد از اطمینان به اینکه زنان اسیر باردار نیستند به آنها اجازه داد که با مسلمانان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز در اختیار آنها قرار گیرند- این حدیث تفسیر بالا را نیز تایید مى‏کند.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ در این جمله براى تاکید احکام گذشته که در مورد محارم و مانند آن وارد شده میفرماید: اینها امورى است که خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است بنا بر این به هیچوجه قابل تغییر و عدول نیست.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ سپس مى‏گوید: غیر از این چند طایفه که در این آیه و آیات پیش گفته شد مى‏توانید با سایر زنان، ازدواج کنید مشروط بر این که طبق قوانین اسلام باشد و توأم با عفت و پاکدامنى و دور از بى عفتى و ناپاکى صورت گیرد.
بنا بر این محصنین در آیه فوق که اشاره به حال مردان است به معنى عفیفان و غَیْرَ مُسافِحِینَ تاکید آن است زیرا ماده سفاح (بر وزن کتاب) به معنى زنا می‏باشد و در اصل از سفح به معنى ریزش آب و یا اعمال بیهوده و بیرویه گرفته شده است و چون قرآن، در این گونه امور همیشه از الفاظ کنایى استفاده مى‏کند آن را کنایه از آمیزش نامشروع گرفته است.
جمله أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ اشاره به این است که رابطه زناشویى یا باید به- شکل ازدواج با پرداخت مهر باشد و یا به شکل مالک شدن کنیز با پرداخت قیمت .
ضمنا تعبیر غَیْرَ مُسافِحِینَ در آیه فوق، شاید اشاره به این حقیقت نیز باشد که نباید هدف شما در مسئله ازدواج، تنها هوسرانى و ارضاى غریزه جنسى باشد بلکه این امر حیاتى براى هدف عالیترى مى‏باشد که غریزه نیز در خدمت آن قرار گرفته، و آن بقاى نسل انسان و نیز حفظ او از آلودگی ها است.
چرا برده‌داری در اسلام حرام نگردیده است؟

در یک جمله کوتاه باید گفت که اسلام برنامه دقیق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد که بالمال همه آنها تدریجا آزاد مى‏شوند، بیآنکه این آزادى عکس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد .
ولى پیش از آنکه به توضیح این طرح دقیق اسلامى پرداخته شود ذکر چند نکته مقدمتا لازم است:
1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است، بلکه در حالى ظهور کرد که مساله بردگى سراسر جهان را فرا گرفته و با تار و پود جوامع بشرى آمیخته بود.
2 – بردگان در طول تاریخ سرنوشت بسیار دردناکى داشته‏اند، به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را که به اصطلاح قومى متمدن بودند در نظر مى‏گیریم ، به قول نویسنده روح القوانین غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند که تنها غلام یک نفر نبودند، بلکه غلام تمام جامعه محسوب مى‏شدند، و هر کس بدون ترس از قانون مى‏توانست هر قدر بخواهد غلام خود یا دیگرى را آزار و شکنجه دهد، و در حقیقت زندگانى آنها از حیوانات نیز بدتر بود .از زمانى که بردگان را از کشورهاى عقب‏ افتاده صید مى‏کردند تا هنگامى که در بازارهاى فروش عرضه مى‏شد بسیارى از آنها مى‏مردند، و باقیمانده وسیله‏ اى بودند براى بهره‏گیرى برده‏ فروشان طماع و اندک غذائى که به آنها میدادند براى زنده ماندن و کار کردن بود، و به هنگام پیرى و بیماریهاى صعب العلاج آنها را به حال خود رها مى‏کردند تا به شکل دردناکى جان دهند! لذا نام بردگى در طول تاریخ با انبوهى از جنایات هولناک همراه است . اسلام به عنوان دینی که برای آزادی و سعادت همه بشریت آمده بود همواره از سرنوشت دردناک بردگان در گذشته به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی رنج می برده است. به همین دلیل هرگز در برابر این مسأله مهم سکوت نکرده است و راه حلی بسیار حکیمانه و دقیق برای ریشه کن کردن این معضل ارائه نموده است.
3 - طرح اسلام براى آزادى بردگان
آنچه غالبا مورد توجه قرار نمیگیرد این است که اگر نظام غلطى در بافت جامعه‏اى وارد شود ریشه‏ کن کردن آن احتیاج به زمان دارد، و هر حرکت حساب نشده نتیجه معکوسى خواهد داشت، درست همانند انسانى که به یک بیمارى خطرناک مبتلا شده و بیماریش کاملا پیشرفت نموده است، و یا شخص معتادى که دهها سال به اعتیاد زشت خود خو گرفته، در اینگونه موارد حتما باید از برنامه‏ هاى زمان بندى شده استفاده کرد .
صریحتر بگوئیم : اگر اسلام طبق یک فرمان عمومى دستور میداد همه بردگان موجود در آن را آزاد کنند ، چه بسا بیشتر آنها تلف مى‏شدند، زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل مى‏دادند، آنها نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسیله‏ اى براى ادامه زندگى .
اگر در یک روز و یک ساعت معین همه آزاد مى‏شدند یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر مى‏گشت که هم زندگى خودش با خطر مواجه بود و هم ممکن بود نظم جامعه را مختل کند، و به هنگامى که محرومیت به او فشار مى‏آورد به همه جا حمله‏ ور شود و درگیرى و خونریزى به راه افتد .
اینجا است که باید تدریجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند ، نه جان خودشان به خطر بیفتد ، و نه امنیت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست این برنامه حساب شده را تعقیب کرد .این برنامه مواد زیادى دارد که رؤس مسائل آن به طور فشرده و فهرست‏ وار در اینجا مطرح میشود:
ماده اول - بستن سرچشمه‏ هاى بردگى
بردگى در طول تاریخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسیران جنگى و بدهکارانى که قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمیآمدند که زور و غلبه نیز مجوز برده گرفتن و برده‏دارى بود اما اسلام جلو تمام این مسائل را گرفت، تنها در یک مورد اجازه برده‏گیرى داد و آن در مورد اسیران جنگى بود . این مسلم است که در میدان جنگ و بعد از غلبه بر دشمن یا باید تمام افراد باقی مانده از دشمن را کشت و یا بجاى کشتن آنها را اسیر کرد چرا که اگر دشمن رها شود باز ممکن است نیروهاى خود را تجدید سازمان کرده و حمله مجددى را آغاز نماید. اسلام راه حل دوم را بر گزیده است اما فرموده است که بعد از اسارت صحنه دگرگون مى‏شود، و اسیر با تمام جنایاتى که مرتکب شده است به صورت یک امانت الهى در دست مسلمین در مى‏آید که باید حقوق بسیارى را در باره او رعایت کرد.
اما حکم اسیر بعد از خاتمه جنگ یکى از سه چیز است : آزاد کردن بى‏قید و شرط ، آزاد کردن مشروط به پرداخت فدیه ( غرامت ) و برده ساختن او ، و البته انتخاب یکى از این سه امر منوط به نظر امام و پیشواى مسلمین است و او هم با در نظر گرفتن شرائط اسیران و مصالح اسلام و مسلمین از نظر داخل و خارج آنچه را شایسته‏ تر باشد برمیگزیند و دستور اجرا میدهد .
اما در شرایطی که نظر امام و پیشواى مسلمین بر این قرار می گرفت که اسیران آزاد نشوند از آنجا در آن روز امکانات و زندانهائى نبود که بتوان اسیران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نگه داشت ، راهى جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده‏ها و نگهدارى به صورت برده نداشت .
بدیهى است هنگامى که چنین شرائطى تغییر یابد هیچ دلیلى ندارد که امام مسلمین حکم بردگى را در باره اسیران بپذیرد مى‏تواند آنها را از طریق پرداخت غرامت آزاد سازد ، زیرا اسلام پیشواى مسلمین را در این امر مخیر ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام کند ، و به این ترتیب تقریبا سرچشمه‏هاى بردگى جدید در اسلام بسته شده است .
ماده دوم - گشودن دریچه آزادى
اسلام برنامه وسیعى براى آزاد شدن بردگان تنظیم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل مى‏کردند در مدتى نه چندان زیاد همه بردگان تدریجا آزاد و جذب جامعه اسلامى میشدند .
رؤوس این برنامه چنین است :
الف - یکى از مصارف هشتگانه زکات در اسلام خریدن بردگان و آزاد کردن آنها است و به این ترتیب یک بودجه دائمى و مستمر براى این امر در بیت المال اسلامى در نظر گرفته شده که تا آزادى کامل بردگان ادامه خواهد داشت .
ب - مقرراتى در اسلام وضع شده که بردگان طبق قراردادى که با مالک خود مى‏بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند ( در فقه اسلامى فصلى در این زمینه تحت عنوان مکاتبه آمده است ) .
ج - آزاد کردن بردگان یکى از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام است ، و پیشوایان اسلام در این مساله پیشقدم بودند ، تا آنچه که در حالات امیرالمومنین نوشته‏ اند: هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند!
د - پیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه‏اى آزاد مى‏کردند تا سرمشقى براى دیگران باشد ، تا آنجا که یکى از بردگان امام باقر (ع) کار نیکى انجام داد امام (ع) فرمود: برو تو آزادى که من خوش ندارم مردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم .
در حالات امام سجاد على بن الحسین (ع) آمده است : خدمتکارش آب بر سر حضرت مى‏ریخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد ، امام (ع) سر را بلند کرد ، خدمتکار گفت : و الکاظمین الغیظ حضرت فرمود : خشمم را فرو بردم عرض کرد : و العافین عن الناس فرمود : خدا تو را ببخشد عرض کرد : و الله یحب المحسنین فرمود : برو براى خدا آزادى .
ه- در بعضى از روایات اسلامى آمده است : بردگان بعد از هفت سال خود به خود آزاد مى‏شوند ، چنانکه از امام صادق (ع) مى‏خوانیم: کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال آزاد مى‏شود صاحبش بخواهد یا نخواهد و به خدمت گرفتن کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نیست .
در همین باب حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) نقل شده که فرمود: پیوسته جبرئیل سفارش بردگان را به من مى‏کرد تا آنجا که گمان کردم به زودى ضرب الاجلى براى آنها مى‏شود که به هنگام رسیدن آن آزاد شوند .
و - کسى که برده مشترکى را نسبت به سهم خود آزاد کند موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند .
ز- هر گاه بخشى از برده‏اى را که مالک تمام آن است آزاد کند این آزادى سرایت کرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد !
ح - هر گاه کسى پدر یا مادر و یا اجداد و یا فرزندان یا عمو یا عمه یا دائى یا خاله ، یا برادر یا خواهر و یا برادرزاده و یا خواهرزاده خود را مالک شود فورا آزاد مى‏شوند .
ط - هر گاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن کنیز جائز نیست و باید بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود .
این امر وسیله آزادى بسیارى از بردگان مى‏شد ، زیرا بسیارى از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند .
ی - کفاره بسیارى از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگان قرار داده شده ( کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدى روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اینجا مى‏توان نام برد ) .
ک - آزادی برده بواسطه پاره‏اى از مجازاتهاى سخت که صاحب برده‏نسبت به او انجام می داد.
قبل از اسلام صاحبان بردگان خود را به انجام هر گونه تنبیه و مجازات شکنجه ای در مورد بردگان مجاز می دانستند و بدون هیچ مانعی هر گونه جنایتی را آزادانه در حق آنان روا می داشتند. اما اسلام پاره ای از مجازات ها (مثل بریدن گوش، زبان ،بینی و...)را ممنوع کرد، و اعلام نمود برده ای که چنین جنایتی از طرف صاحب او در حق او صورت گیرد آزاد خواهد شد.
ماده سوم - احیاى شخصیت بردگان
در دورانی که بردگان مسیر خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مى‏پیمایند اسلام براى احیاى حقوق آنها اقدامات وسیعى کرده است ، و شخصیت انسانى آنان را احیاء نموده ، تا آنجا که از نظر شخصیت انسانى هیچ تفاوتى میان بردگان و افراد آزاد نمى‏گذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار مى‏دهد ، لذا به بردگان اجازه مى‏دهد همه گونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده‏دار شوند ، تا آنجا که بردگان مى‏توانند مقام مهم قضاوت را عهده‏دار شوند . در عصر پیامبر (ص) نیز مقامات برجسته‏اى از فرماندهى لشکر گرفته تا پستهاى حساس دیگر به بردگان یا بردگان آزاد شده سپرده شد .
بسیارى از یاران بزرگ پیامبر (ص) بردگان بودند و یا بردگان آزاد شده ، و در حقیقت بسیارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظیفه مى‏کردند. سلمان و بلال و عمار یاسر و قنبر را در این گروه مى‏توان نام برد ، بعد از غزوه بنى المصطلق پیامبر (ص) با یکى از کنیزان آزاد شده این قبیله ازدواج کرد و همین امر بهانه‏ ى آزادى تمام اسراى قبیله شد .
ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان
در اسلام دستورات زیادى در باره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگى صاحبان خود شریک و سهیم کرده است .
پیغمبر اسلام (ص) مى‏فرمود : کسى که برادرش زیر دست او است باید ، از آنچه مى‏خورد به او بخوراند و از آنچه مى‏پوشد به او بپوشاند ، و زیادتر از توانائى به او تکلیف نکند .
على (ع) به غلام خود قنبر مى‏فرمود : من از خداى خود شرم دارم که لباسى بهتر از تو بپوشم ، زیرا رسول خدا (ص) مى‏فرمود : از آنچه خودتان مى‏پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود مى‏خورید به آنها غذا دهید .
امام صادق (ع) مى‏فرماید : هنگامى که پدرم به غلامى دستور انجام کارى مى‏داد ملاحظه مى‏کرد اگر کار سنگینى بود بسم الله مى‏گفت و خودش وارد عمل مى‏شد و به آنها کمک مى‏کرد .
خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در این دوران انتقالى به اندازه‏اى است که حتى بیگانگان از اسلام نیز روى آن تاکید و تمجید کرده‏اند .
به عنوان نمونه جرجى زیدان در تاریخ تمدن خود چنین مى‏گوید : اسلام به بردگان فوق العاده مهربان است پیغمبر اسلام (ص) در باره بردگان سفارش بسیار نموده ، از آن جمله مى‏فرماید : کارى که برده تاب آن را ندارد به او واگذار نکنید ، و هر چه خودتان مى‏خورید به او بدهید .
در جاى دیگر مى‏فرماید : به بندگان خود کنیز و غلام نگوئید ، بلکه آنها را پسرم و دخترم خطاب کنید ! قرآن نیز در باره بردگان سفارش جالبى کرده و مى‏گوید : خدا را بپرستید ، براى او شریک مگیرید ، با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان همسایگان نزدیک و دور و دوستان ، و آوارگان ، و بردگان جز نیکوکارى رفتارى نداشته باشید ، خداوند از خودپسندى بیزار است .
ماده پنجم - بدترین کار انسان‏فروشى است !
اصولا در اسلام خرید و فروش بردگان یکى از منفورترین معاملات است تا آنجا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (ص) آمده است! بدترین مردم کسى است که انسانها را بفروشد .
همین تعبیر کافى است که نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت‏گیرى برنامه‏هاى اسلامى به کدام سو است .
و از این جالبتر این که یکى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حریت از انسانها و تبدیل آنها به یک متاع است، چنانکه در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است: خداوند هر گناهى را مى‏بخشد جز ( سه گناه ) : کسى که مهر همسرش را انکار کند ، یا حق کارگرى را غصب نماید ، و یا انسان آزادى را بفروشد! طبق این حدیث غصب حقوق زنان ، و حق کارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .
همانگونه که در بالا آوردیم اسلام تنها در یک مورد اجازه برده‏گیرى مى‏دهد و آن در مورد اسیران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى که در عصر ظهور اسلام ، و قرنها بعد از آن برده‏گیرى از طریق زور و حمله به کشورهاى سیاه‏پوستان و دستگیر کردن انسانهاى آزاد ، و تبدیل آنها به بردگان ، بسیار زیاد بود ، و گاهى در مقیاس هاى وحشتناک روى آن معامله مى‏شد ، بطورى که در اواخر قرن 18 میلادى دولت انگلستان هر سال دویست هزار برده را معامله مى‏کرد، و هر سال یکصد هزار نفر را از آفریقا گرفته و به صورت بردگان به آمریکا مى‏بردند .
کوتاه سخن اینکه کسانى که به برنامه اسلام در مورد بردگان خرده‏گیرى مى‏کنند از دور سخنى شنیده‏اند ، و از اصول این برنامه و جهت‏ گیرى آن که همان آزادى تدریجى و بدون ضایعات بردگان است اطلاع دقیقى ندارند ، و یا تحت تاثیر افراد مغرضى قرار گرفته‏اند که به گمان خود این را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبلیغات دامنه‏دارى به راه انداخته‏اند .
از آنچه بیان شد روشن گردید که اگر پیشوایان اسلام برده یا بردگانی در اختیار داشتند در قالب برنامه حساب شده و حکیمانه اسلام در بر خورد با مسأله بردگی بوده است و معاشرت آنان با بردگان به گونه ای بود که در بسیاری از موارد وقتی برده ای را آزاد می کردند آن برده حاضر نمی شد منزل امام (ع) را ترک کند و با اصرار از امام(ع) می خواستند که اجازه بدهد او همچنان در خدمت ایشان باشد ولی امام(ع) نمی پذیرفتند. از طرفی بر خورد و معاشرت آنان با بردگان یک الگوی عملی و به نوعی آموزش جامعه بشری مخصوصا مسلمانان در بر خورد با این مسأله بسیار مهم و مورد ابتلاء جامعه بوده است.
در آیات قرآن، سنت و احادیث اهل بیت (ع) فراوان مشاهده می شود که انسان ها را به فراگیری علم تشویق نموده اند، سؤال این جا است که آیا علم مورد تشویق و تأیید اسلام، فقط علوم دینی و تفقه در دین است یا سایر علوم را هم شامل می شود؟


پاسخ این پرسش در گرو شناخت دو مسئله اساسی است:
یک. گستره و دایره حضور دین در زندگی انسان.
دو. هدف از خلقت انسان و انتظارات دین از وی.
1. درباره موضوع اوّل؛ یعنی گستره حضور دین در زندگی انسان، باید گفت: بدون تردید دایره حضور مکتب اسلام در زندگی انسان بسیار وسیع و گسترده است. به این معنا که دین در تمام عرصه های زندگی انسان، اعم از زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و ... حضور دارد و برای همه این بخش ها دارای برنامه و قانون است. دین اسلام مانند برخی از ادیان، دین رهبانیت و عزلت نیست، همان گونه که دین صوفی گری و ... نیست.
امام صادق (ع) در این باره می فرماید: "خدای متعال به پیامبر اسلام محمد (ص) شرایع نوح، ابراهیم، موسی و عیسی، دین توحید، اخلاص، نفی شریک برای خداوند، دین فطرت حنیف سهل و آسان را عطا فرمود. در این دین رهبانیت و عزلت نیست، در این شریعت چیزهای پاک حلال و چیزهایی خبیث حرام شده است".
بنابراین، اسلام خواسته تمام مشکلات جوامع بشری به دست انسان گشوده شود، و تمام گره های زندگی به دست خود آنان بازگردد: "یچ مسئله ای نیست مگر آن که در آن مسئله و موضوع خدای متعال حکمی دارد".
2. اراده خدای متعال بر آن قرار گرفته تا انسان خلیفه و جانشین وی در زمین باشد: "و (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی (نماینده ای) قرار خواهم داد ...".و قول خدای متعال که می فرماید: "ای داوود! ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بحق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد ...".
چنان که اراده الاهی به آن تعلق گرفته تا انسان به عمران و آبادی و احیای زمین همت گمارد، این چیزی است که از لابلای آیات (آیات تسخیر) فهیمده می شود: "آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد، و (نیز) کشتی هایی را که به فرمان او بر صفحه اقیانوس ها حرکت می کنند ...".
بنابراین، با توجه به این آیات و ده ها و صدها آیه دیگر قرآن در این باره، این پرسش مطرح می شود که آیا امکان دارد؛ انسانی که خلیفه و جانشین پروردگار عالم و عالمیان است، در قبال زندگی مسئول و مکلف به آبادی زمین و سازندگی در آن و استفاده و بهره برداری از امکانات زمین که خداوند آنها را به تسخیر انسان در آورده، بدون آن که خود را بشناسد؟ و بداند که خداوند از وی چه چیزی می خواهد؟ و هدف از خلقتش چیست؟ از پس این وظایف برآید!
تأکید می کنیم که خدای متعال از انسان خواسته که این امور را بشناسد، و شناخت و دانستن اقتضا می کند که انسان راهکار صحیح و مناسب را برای هر یک از اموری را که به آن مکلف است، اتخاذ کند. همان گونه که باید ارتباط انسان، با خدایش ارتباط عبودیت و بندگی باشد، پس باید هر آنچه را که در ارتباط با این مسئله است و شرع مقدس متکفل آن است، بداند؛ نظیر، احکام دین، عقاید و اخلاق.
مراجعه به قرآن و سنت ما را به این مهم رهنمون می سازد. آن جا که می فرماید: "او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان بر انگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد و مسلماً پیش از آن در گمراهی آشکار بودند".؛ یعنی فرستاده الاهی (پیامبر) رسالت پروردگارش که همان نشان دادن راه حیات و نجات از گمراهی است، به مردم ابلاغ می کند، و جان هایشان را از شرک و پلیدی پاک می کند، عقلشان را از جهل و نادانی، اعمالشان را از زشتی ها و گناهان و ... و آنان را از ظلمت های جهل و نادانی به نور علم و دانش و هدایت به تعالیم الاهی رهنمون می کند. خرافات را از اذهان و اعمالشان می زداید و بر عقل و فطرت و هر آنچه که انسان را به خیر در عقیده و رفتار هدایت کند تکیه می کند، مجموع اینها حکمت نامیده می شود.
از آن جا که این امور متوجه تمام انسان ها است و هیچ کس به نیابت از دیگری متکفل آنها نیست، به بیانی دیگر دانستنی های اعتقادی نیابت بردار نیست و بر هر فردی آموختن این امور واجب عینی است، از این رو بر هر فردی واجب است، بر حسب وسع و توانش به فراگیری این مسائل اجتهاداً (با تلاش و کوشش)، یا از روی تقلید، یعنی رجوع به متخصصان این علوم اقدام کند.
از آن جهت که انسان مکلف به احیا و آبادی زمین و حفظ نعمت های الاهی؛ مانند انسان، حیوان، گیاهان و ... است، لذا ملزم به فراگیری علوم و دانشی است که وی را به این مهم رهمنون می سازد.
چگونگی تهیه این مهم به عقل، استعداد و ... انسان واگذار شده است. به دلیل آن که خدای متعال قدرت اکتشاف و به استخدام در آوردن امکانات و اشیای زمینی و آسمانی را برای زندگی و رفاه انسان در اختیار وی نهاده است. آن جا که می فرماید: "و ساختن زره را به خاطر شما به او تعلیم دادیم، تا شما را در جنگ هایتان حفظ کند، آیا شکر گزار (این نعمتهای خدا) هستید".
بدیهی است آیه در مقام منت نهادن بر بشر است؛ چرا که خدای متعال صنعت زره سازی را برای حفاظت از آنها در مقابل دشمنان به حضرت داوود آموخت. هنگامی که هدف و غایت صنعت زره سازی را دانستیم که همان حفاظت در برابر دشمنان و مخالفان باشد، پس بدون تردید، هر دانشی که عهده دار این هدف برای انسان باشد، مطلوب و پسندیده است و مصداق فرموده خدای متعال است: "ر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازید؛ و (همچنین) اسب ها ورزیده (برای میدان نبرد) تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید ...".
بنابراین، علم فیزیک، شیمی، ریاضی و ... تماماً از مصادیق، تهیه نیرو و توان است.
البته فراگیری علوم این چنینی، واجب کفایی است؛ یعنی بر همه افراد جامعه واجب نیست که فیزیک دان، شیمی دان، ریاضی دان و ... باشند، بلکه اگر تعدادی به آموختن این علوم اقدام کردند، این وجوب از دیگران برداشته می شود.
دنیای کنونی اهمیت این علوم را شناخته است. این دنیای غرب است که از نظر صنعت و تکنولوژی از ما پیشی گرفته و این علوم را در انحصار خویش در آورده و آنها را در اختیار تحقق اهداف خود گرفته، اگر چه اهدافش شیطانی باشد! دنیایی کنونی با کشف اتم به توان و قدرت فروانی دست یافت که لشکرها از رسیدن به آن عاجز و ناتوانند. این مسئله امروزه از دست آوردهای بزرگی است که غرب آن را در اختیار خود گرفته برای سرکوب و به سلطه در آوردن کشورهای دیگر.
در علم نافع از پیامبر(ص) روایت شده است:قال رسول الله(ص): العلم علمان علم فی القلب فذالک العلم النافع و علم فی اللسان فذالک حجه علی العباد و قال العلم علمان علم الادیان و علم الابدان؛(کنز الفوائد، کراجکی، ص 239) باید دانست آن چه ذاتی علم است آگاهی و کشف حقیقت است . اما آن چه در پی علم، برای «عالم » حاصل می شود یا «خشوع » و خشیت است و یا «غرور و استکبار» چنان چه از یک سو در قرآن آمده است : «انما یخشی الله من عباده العلماء; از بندگان خدا تنها دانایانند که از او می ترسند», (فاطر, آیه 28) از سوی دیگر گفته شده است «العلم هو الحجاب الاکبر» راز این دوگانگی در آن نهفته است که برخی در «پرتو علم » به حکمت استوار و عالم مطلق هستی توجه پیدا می کنند و در برابر «او» سر تعظیم فرو می آورند و برخی در «سایه علم » به مراتب علمی خود توجه می کنند و احساس بی نیازی نسبت به دیگران و حتی نسبت به خدا به آنها دست می دهد که از آن به غرور علمی و حجاب اکبر باز می شود و در این باره به طور تقریبی فرقی میان علم فیزیک و علم توحید نیست .
سلام خدمت همه ی دوستان و بخصوص دوست جوان و آگاهم جناب معین. واقعا روحم تازه شد ازجوابهای منطقی وعقلانی که به ایرادات کینه توزانه ی (انسان) دادی.بنده هم عرض کردم در پیامهای قبلیم که قرآن برای نفی برده داری برنامه ای داشته است مدون. اگر تاریخ معاصر را مطالعه کنیم میبینیم که دنیای غرب هم برای خاتمه دادن به برده داری رویه ای تقریبا مشابه درنظر گرفته است مثلا درسال 1810 در بریتانیا اعلام شد مالکان باید طی 4 سال برده ها را آموزش دهند تا بتوانند بصورت آزاد زندگی کنند اما از زمان تصویب این قانون سالها طول کشید تا سیاهان بتوانند آزادانه زندگی کنند و تا همین امروز هم رفتارهای نژاد پرستانه ادامه داشته است
عزیزانی مثل (انسان) دقت کنند که اسلام با همین برنامه ی مدون که درپیام معین آمد خیلی زودتر از غرب توانست برده داری را لغو کندوامروز اگر گروههایی کورفکر مانند طالبان خودرا به زمان اعراب جاهلیت بازگردانده اند تقصیر اسلام چیست؟؟؟
امروزه می بینیم باتوجه به امکانات موجود اسرای جنگی درهمه جای دنیا به بیگاری کشیده میشوند ودر زندانهایی نگهداری میشوند امادر صدر اسلام خبری ازاین امکانات نبود.
پیامبر مهربانمان اسرا را به کوچکترین بهانه آزاد می کرد مثلا در ازای باسواد کردن ده نفر اسرا آزاد می شدند.
پیامبر مهربانمان به هنگام نزول آیات عذاب سردرگریبان فرو میبردند وبخاطر کفر وگمراهی امثال آقای (انسان) به پهنای صورت مبارکشان میگریستند.
معین جان اگه مایل بودید ایمیلم رو بهتون بدم تا بیشتر باهم درارتباط باشیم و از وجود شما دانشجوی فرحیخته فیض ببریم.یا حق یا علی
این ایمیل منه ممنون میشم بهم پیام بدی معین جان
meysam.goodarzi167@gmail.com
منظر پیام شما هستم .یا علی
با سلام به دوستان بزرگوارم بنده قصد بحث علمی ندارم ومرا هم نرسد...فقط مبلغی حرف دل
این نوشته‌ایست به افتخارواحترام برادرم(وفقه الله تعالی) اما بعد
بعضی از ماها خیلی بی انصافیم، از کتاب خداوند اعلا فقط درگیر چند شبهه و چند عدد، چند موضوع نه چندان مهم برایمان بوده ایم ... اما آن‌ همه حقایق باقی‌مانده آن همه علم و معرفت ناب آن همه قوانین سرشار از انسانیت آن همه لطف و زیبایی‌ها آن همه درستی ها و خوبی‌ها عدالت و ظلم ستیزی آن همه سرزنش بدی‌ها و خباثت ها و پلیدی‌ها فراموش شده‌است.
دوستان بزرگوار، این نوع برخورد منصفانه نیست.
این دور از جوان مردی‌است که در مورد برگزیده‌ی مخلوقات و اهل‌بیتش و فرزندان معصومش در چند نقطه‌ی کور و اختلافی و بی‌سند زندگی پر برکتشان تمرکز کنیم و آن‌ همه سیره‌ی عملی و ادابی و آن همه علم و معرفت و حکمت‌های بی بدیل، آن همه بزرگواری ها و کرامت های اخلاقی آن همه سنت‌ها و شیوه‌ی پاک و بی آلایش کمالات انسانی،فضایل بی حد وحصری که غریبه‌ها را به تکریم وتعظیم واداشته، حیات طیبه‌اشان آن کرامت‌ها فضیلت‌ها عظمت‌ها را در نظر نگیریم. آن امیر روح و جانمان آن یگانه‌ی اشجع‌الناس آن قائم در برابر تمام ظلم و کفرو بی‌عدالتی و خرابی‌ها و ناپاکی‌ها، آن بزرگ دست‌گیرنده و هادی همه‌ی انسان‌ها، آن حکیم و علیم بی همتاراهبراحرار و بعد آن حسن‌مجتبی خدای کرامت‌ها و بزرگواری‌ها، بخشنده‌ترین انسان‌ها و آن خون‌جگر خورده‌ی در برابر تمام ناملایمت‌ها و باطل‌ها و بعد از آن، آن سید‌الشهدای عظیم، آن بی‌کفو قیام‌کننده، آن فداکار همه‌ی هستی‌ها و دوستنی‌هایش آن فدااشده‌ی فناشده‌ی در حق و حقیقت آن حافظ و منجی همه‌ی خوبی‌ها و پاکی‌ها آن جاودانه‌ای که با همه‌ی وجود، خود و اهل بیتش را فدا کرد تا حیات طیبه محو نشود. آن‌ها با کارشان موجودیت انسانیت و آدمیت را تا ابد بیمه کردند و سرنوشت تمام انسان‌ها را نجات بخشیدند تا صراط مستقیم نمیرد تاراه به سوی کمالات وسعادات قرق نشود و مردم جز از پستی، ظلم و جور و شیطنت و باطل چیز دیگری را فهم وبصر نکنند و باطل برای همیشه غالب شود و بعد، آن همه از مکارم پیشوایان مطهر امانت داران حقایق وراهنمایان به مقصودغایی آن همه معجزات و کرامات ،خصائص ویژه و منحصر و آن مرشدان خوبی‌ها و زیبایی‌ها و آنان که راه درست زندگی و هدف غائی خلقت را پروراندند حفظ کردند و برای ما یادگار گذاشتند از آن همه اوج کمالات و زیبایی‌ها چشم بپوشیم … آن همه الطاف و انعام و فداکاری‌هاشان ناشکری کنیم و فقط داستان چند تف را در ذهن به یادگار بگذاریم.شماعزیزان بزرگواربه یقین بااین خانواده خوب آشناییت ندارید این رسم و مرام جوان‌مردان نیست. کیست کتاب امیر‌روح جانمان را باز کند، با همه‌ی وجود خضوع نکند؟ کیست نظر به کلامش بکند و تمام شک و شبهه ها را به سجده واندارد؟ کیست به حکمت‌ّ‌ها و درر وغرر کلامشان نظر بیاندازد و با جان و دل تصدیق نکند؟
دوستان بزرگوار، من گمان هم نمی‌کنم شما اقوال و احوال و افعال این خانواده‌ را به دقت مطالعه کرده باشید. والا قسم به لفظ جلاله میخورم که هرگز این شبهات در قلب و ذهن شما خطور هم نمی‌کرد(آنان که درشناخت خداوند جلیل شک وتردید دارندیاباور ندارند یک سر به منازل ومعارج این خانواده بزنندکه مملو ازاثبات ویقین است). شما بروید در عالم بگردیدازازل تابه ابد مثل این خانواده پیدا کنید مثل این تفکر مثل این مکتب پیدا کنید به ما ارائه کنید. اگر بهتر بودند والله قسم ما از دینمان دست خواهیم کشید و به مرام شما ایمان خواهیم آورد. شما بروید مکتبی پیدا کنید در عالم (که هرگز در حال و گذشته نخواهید یافت چه آنکه مکتب ما قدمت 1400 ساله و بهتربگم قدمت نخستین آفرینش را دارد) که برای همه‌ی شئونات زندگی برنامه و حرف داشته باشد. این مکتب‌هایی که به تازگی مطرح شده‌اند بروید با مکتب‌ ما بسنجید، مقایسه کنیدکدام مکتب برای معنویت ورشد جسم فانی وروح باقی اساس و اصول دارد هرکس موفق به عمل به برنامه‌های دین ما شده به مقامات عالیه انسانیت به سعادت ولذت ابدی به قدرتهای والاکه دیگران عاجزند دستیافته اند این‌ها چیزهای مشهود بوده حال بقیه‌اش بماند(فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ سجده ۱۷) البته شمابه وضعیت حال جوامع اسلامی استقرا نکنید این‌ها به اسم است ودر واقع ازاصل مکتب دوراست وهمواره کسانی در حال تلاش برای اصلاح هستند عزیزموفقشان کند ویک دلیلش دوری وغیبت حجت ماست که تنها به وجود ایشان تمام امور صلاح یابدعجل اله تعالی فرجه وظهوره . مکتب‌ ما چیزی را که برای رشد و کمال انسان لازم باشد را جا نگذاشته‌است. برای غذا خوردنمان برای برای حمام کردنمان برای ازدواج برای زناشویی برای فرزند داری خانواده تولید نسل نظافت روابط دوستان خانواده فرد فرد جامعه پدر و مادر و با نوع انسان چه از همکیشان وغیر تمام تعاملات اجتماعی سیاسی و... و غیر حکم وضع کرده است اداب خواب اداب لباس پوشیدن اداب مطالعه، اداب مناظره، اداب راه رفتن، اداب رفتار و کردار وحتی برای قضای حاجت وبسیارمسایل جزیی وکلی دیگر … برایمان برنامه‌ریزی کرده‌اند برایمان احکام تشریح کرده‌اند، برایمان اداب تصویر کرده‌اند. که همه‌ی آن‌ها مؤلفه‌های رشد و تعالی انسان به سوی تمام عظمت و زیبایی هاست.اینها همه‌اش معجزه است ودلایل حقانیت دین ما. مکتب ما تمام اصول و اداب را برایمان ترسیم کرده‌است. آیا شما جایی سراغ دارید مثل این دین؟ بسمه‌الله ما منتظریم.
آن موالیمان، ابی و امی فداهم، این همه علم و معرفت‌ها را در زمانی آموزش‌دادند که در سراسر عالم خبری از علم و ادب و معرفت نبوده‌است خبری از رشد و تعالی نبوده‌است. برای بنده معجزه‌است این تک تک احکام و اداب تمنا می‌کنم دوستان عزیز مراجعه کنند (در صورت لزوم منابع کافی معرفی می‌شود).
از آن زمان تا به حال خدشه‌ای در این‌ها وارد نشده‌است، تماماً موافق عقل و ذات‌پاک انسان‌‌های منصف. به نظر بنده به تعداد همه‌ی آن‌ها دلیل برای ثبوت خداوند اعلاء و حق بودن کتبش و پیامبرانش و حجت‌هایش وجود دارد. خالق ما جل و عز به وسیله‌ی پیامبرش و اولاد معصوم و برگزیده‌اش آن همه حقایق و اداب و کرامت‌ّهای اخلاقی متقن را در روزگاری که عقل هیچ بشری به آن دُ ر‌ها قد نمی‌داد بیان کرده‌است و امروزه دانشمندان و روانشناسان و … با طی سالیان دراز سینه به سینه با آزمایش‌ها و تجربیات گزاره‌هایی در مسائل شخصی و اجتماعی و... بیان می‌کنند گاهی نزدیک به حق و گاهی باطل است و دیگری چند سال بعد آن‌ها را رد می‌کند و چیز دیگری ارائه می‌کند. اما بروید پیدا کنید، در عالم بگردید، کسی را توان هست در کتاب امیر ما اشکال کند؟ یا کسی در تاریخ تا به حال کرده‌است؟ البته شاید همچون ماها گهگاهی از هزار به یک مطلبی که بر عقول ناقص سنگین آمده و از درک و فهم آن‌ها عاجز کشته پیدا می‌کنیم و نام تناقض رویش می‌گذاریم. نه خود اهل علم و معرفت‌ایم که اصلاح کننده باشیم اگر راست گوییم و نه اهل حیا و ادب که خاموش شویم و در برابر بزرگان هتک حرمت نکنیم. دوستان عزیزم این طریق که انتخاب کردید اگر راستگویید برای فهمیدن حق و حقیقت درست نیست دلیلش این است که برای عقول و احلام خام وناقص ما درک و فهم خداوند اعلاء و کتاب مبارکش سخت و سنگین می‌باشد وشاید غیر قابل باور. بنده پیشنهاد می‌کنم اگر حقیقتاً به دنبال فهم حق و حقایق هستید و دغدغه‌مند رسیدن به راه درست زندگی هستید بروید مکتب ماو سیره‌ی پیشوایان و موالی ما را نظری مختصر هم شده بیاندازید که این شما را قطعاً به خداوند اعلاء خواهد رساند. انشالله.
نکته‌ی دیگر بنده با توجه به وقت کم و عدم وسعت حال نظرات دوستان را تماماً مطالعه نکردم البته آن مختصر هم که دیده‌ام پر از اشتباهات، حدس و گمان‌ها و اقوال غیر عالمانه دیده ام. بنده به خودم چنین اجازه نمی‌دهم بدون مطالعه‌ی دقیق و منصفانه و مسلط در مورد چیزی اهم اظهار نظر کنم اظهار نظر که خوب است بیایم رد کنم یا خدشه به اعتقاد افراد وارد کنم و این هم از جمله مرام‌هایی‌است از موالی‌ام آموخته‌ام.
النجم «‌ وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ ۖ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ ۖ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا ﴿٢٨﴾ »
یا اینکه در باره‌ی کتاب غیر قابل وصف و فهم و وهم تفسیر یا تاویل داشته باشم چون که صاحب وجودم فرموده‌است
آل‌عمران « هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ‌ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ ۗ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّـهُ ۗ وَالرَّ‌اسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَ‌بِّنَا ۗ وَمَا یَذَّکَّرُ‌ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٧﴾ »
که گمان‌ هم نمی‌کنم دوستان بزرگوار راسخون فی‌العلم باشند پس از اقوال و احوال جاهلانه و دور از ادب فاصله بگیریم و آنچه بر عهدی ماست تلاوت مکرر و تفکر و تدبر در این کلام بزرگ و ارجمند و بهره‌برداری در خور فهم خود از آن عزیز می‌باشد.و در جا‌هایی که از حد فهم و وهم ما دور است به راسخون فی‌العلم تمسک کنیم تا حقایق را بیابیم. نه که آن را تناقض بنامیم.البته بنده برای خیلی ازصحبتهای دوستان جواب دارم امادر این نوشتار قصد جواب دادن نداشتم وراه دیگری در نظر دارم
نکته‌ی دیگر آن دوست عزیزم انسان تمنا می‌کنم که در بحث و نوشتار پایین‌ترین حد ادب که احترام به عقاید و شعائر افراد است را رعایت فرمایید.ایشان ماراخیلی ناراحت کردند...
این را هم از کلاس درس موالیمان آموختیم. بقره «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنکُمْ وَأَنتُم مِّعْرِضُونَ﴿83﴾»
نحل «ادعُ إِلىٰ سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ۖ وَجادِلهُم بِالَّتی هِیَ أَحسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبیلِهِ ۖ وَهُوَ أَعلَمُ بِالمُهتَدینَ﴿۱۲۵﴾»
الحزاب «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقولوا قَولًا سَدیدًا﴿۷۰﴾»
از همه‌ی دوستان عذر خواهی می‌کنم و با توجه به اینکه مطالعه‌ی کامل نداشتم منظور جواب به سؤالات نبود اگر دوستان قابل می‌دانند و واقعاً دغدغه‌ی حل شبهات دارند بنده از طرق دیگر می‌توانم کمک کنم، با رجوع به متخصصین و عالمان. هیچ زحمت خاصی هم ندارد فقط به بنده اطلاع بدهید.
والسلام علی من اتبع الهدی.
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۴ انسان واقعی
درود بر همه دوستان با کمالات و اسوه های آزادی و مردان پاک خدا

بنده از اول بحثم این بود که به برخی شبهات موجود و غیر قابل انکار که بعضی ها در کتاب الله یافته اند و اذهان میلیاردها نفر رو به سمتی کشانده که در صورت عدم پاسخگویی به انها یقین پیدا میکنند که این کتاب بزرگ از طرف الله نیامده است و ما مسلمانان با تکیه بر خود قران فقط قادریم این شبهات را برای ان دسته از منکرین برطرف نماییم و اثبات کنیم که قران را خدا گفته!
اگر به فلسفه ی خدا بپردازیم و کمی بیندیشیم درک خواهیم کرد که تک تک موجودات باید خدا داشته باشند و از لطف و دستگیری و هدایت وی برخوردار باشند
و اگر کمی بنیادی تفکر کنیم در خواهیم یافت که هیچ انسانی از خوبی ها روی بر نمیتابد مگر اینکه انها را درک ننموده باشد!
حال اگر دوباره به شعور و خرد خود مراجعه کنیم میفهمیم دلیل روی برگرداندن از خوبی ها مشکلی است که در مغز انسان وجود دارد
یعنی مغز انسان نمیتواند درست دستور دهد و خوبی را درک نمیکند!
اگر من یقین داشته باشم چیزی به نفعمه چرا به ان توهین میکنم و یا چرا از ان رو برمیگردانم؟؟
خب مشکل رو فقط و فقط باید توی مغز جستجو کرد!
خب حالا اگر مغز من قدرت پردازش و قیاس خوب و بد را نداشته باشد و نتوانم بفهمم که مثلا قران خوبه مشکل از کیست؟
سلولهای غیر قابل تغییر مغز رو چطور تغییر بدهیم؟
میلیاردها نورون رو چطور تعویض کنیم و میلیاردها نورون دیگه که قدرت تصمیم گیری درست رو داشته باشن رو از کجا بیاورم، و چطور جایگزین کنم؟
این ها همه و همه بستگی به توانایی مغز در تشخیص خوب و بد داره و مطمئن باشید که اگر کسی بفهمه قران به نفعشه و اونو به سعادت ابدی میرسونه هیچ مقاومتی نمیکنه و با اشتیاق کامل ادنو میپذیره!
پس مشکل کجاست؟
ایا یه مغز ناتوان میتواند درست تصمیم بگیرد؟
ایا ما میتوانیم توانایی کم مغز خود را زیاد کنیم و تصمیم درست بگیریم؟
وقتی ایات قران را میخوانیم و با خودمان فکر میکنیم که اینها از طرف خدا نیست باید چکار کنیم؟
وقتی به تفاسیر علمای اسلام هم که بپردازیم بازم جواب سوالهای بنیادی مغز ما رو نتونستن بدن چکار باید کرد؟
وقتی علوم و ازمایشات دقیق بشر برخی موارد مانند گرد بودن کره ی زمین را کشف کرده ان و ما مطمئن هستیم که گرد هست ولی در کلام الله گفته مح است چطوری به خودمان بباورانیم؟
وقتی علم اثبات کرده ستاره هایی مانند ماه و خورشید ثابت اند ولی در قران شناور و در حرکت تعبیر شده اند چطور میتوان مشکل رو حل کرد؟

سر رشته ی بحث از دستمان خارج نشود؛
فرض کنیم یک انسان میخواهد تصور کند خدای خودش چگونه هست،
خب صفاتی که ب ذهنش میرسد بی شک همه خوبن!
مگه میشه خدا بد باشه؟
امکان نداره نه!
خاب پس چرا بشر را با شیوه ای بهتر از شمشیر و خونریزی هدایت نکرد؟
باور کنید هر انسانی که در خلوت خود و رهایی از ترس اندیشه در مورد خدا این سوال براش بی جواب میمونه!
خب کی حاظره بنیادی ترین سوال دینی ما رو جواب بده؟ البته با منطق!
چرا خدا از راه بهتری بشر را هدایت نکرده و جنگ راه انداخته؟
شاید جواب اینکه گفتم جنگ راه انداخته رو شما بتونید به این صورت بدید: ای ابوجهل خدا جنگ راه ننداخته ای کافر بی خرد بشر خودش جنگ راه انداخته!
خاب اونوقت حواب من میتونه این باشه که اولا یکی از ایات قران به سراحت گفته اگر خدا میخواست بین مردم جنگ راه نمی افتاد! پس باید قبول کنیم که خدا تا دلش نخواد اتفاقی در جهان نمی افتد حتی برگی از درختی..
خاب حالا بگو چرا خدا بجای دادن شمشیر به افراد نورون عصبی با کیفیت تری نداده که بدون نیاز به خشونت و پایمال حقوق بشر خودش خود بخود و حتی بدون نیاز به پیامبر هدایت بشه و فقط جزءیات دین رو مث متن نماز و زمان روزه رو از پیامبری که خدا آموزش داده نگیره؟ مشکل عقل هست که دست به قبضه شمشیر میره نه هیچ چیز دیگری و این رو احتمالا ماها نمیفهمیم و ناخود اگاه فکر میکنیم افراد بیچاره با خدا همینجوری الکی الکی لج هستن!!
مگه میشه ادم با خدا لج باشه؟
امکان نداره اگه انسان خدا رو درک کنه با خدا لج کنه و درک نکردن خدا هم مربوط به نورون های عصبی است که خدا خودش داده به انسان!
شاید بگید با همین نرونهای ضعیف هم میشود خدا را شناخت و من هم میگم بله خدا رو میشه شناخت ولی قران رو نمیشه،
شاید بگید چرا با تحقیق و تفسیر علما این کار اسان شده و میتوان فهمید که باز هم دور زدید اومدید روی نقطه ی شروع! یعنی هیچ مفسری نمیتونه انسان عاقلی رو قانع کنه که چرا خدا از راه بهتری بشر رو به طرف خود نکشانده!

عزیزان برای من خیلی سخته باور اینکه خدا برای سعادت بنده ی نادان و نا اگاه خودش از بدترین راه ممکن استفاده کنه!
خب پس کو رحمن کو رحیم کو عدل و کو انصاف!
اقا من نمیفهمم باید کشته بشم؟
اون هم به دستور خدایی که تمام وجود من رو خودش بهم داده؟
خب مگه خودش هزاران بار نگفته ای محمد اگر ما تو را هدایت نمیکردیم تو هن مث بقیه بودی!!

خب ببین حتی پیامبر هم اگه خدا بهش اون دانایی و هدایت خاص رو نمیبخشید گمراه میشد!


من نمیگم اینهایی که من میگم درست هستن و اسلام بده یا قران بده چون متوجه شدم اونجوری که من فکر میکردم هم نیست و شاید اینها همه جوابی داشته باشن که شخص من نتونه جواب بده ولی حتما کسانی هستن که جواب این سوالات رو میتونن بدن و من خواهان جواب البته با منطق و منطبق با علم از سوی عزیزان هستم

تازه یه کم دارم وارد خط اسلام میشم دوباره اگه جواب بلد نیستید خیلی راحت بگید و اگه جایی جواب این سوالات رو آدرس دارید بدید خودم بخونم فقط قربونتون برم جواب بی منطق ندید که گمراه تر میشم بخدا،
مثلا نگید شاید کره ی زمین گرد نباشه!
که فرض میکنیم گرد نباشه بازم خدا باید بدونه که میلیاردها نفر توی این دوره ای که علم میگه زمین گرده و قران من میگه صافه به شک میفتن و گمراه میشن پس یه توضیحی چیزی برای این چندین میلیارد نفر باید داده میشد که به قران شک نکنن و گمراه نشن!
اقا طبیعیه که الان همه ی ما یقین و ایمان قلبی به گرد بودن زمین داریم و نمیتونیم کلامی رو که میگه گرد نیست رو بپذیریم!
اصلا اگه چنین بود که کتب جمهوری اسلامی این چیزا رو در دسترس دانش آموزان قرار نمیدادن....

پیرور و منطقی باشید
منتظر جواب جهت تحکیم روزافزون ایمان خود به قران هستم و کمک شما هم به من هست و هم به خودتون و هم اسلام و هم رضایت قلب آقا امام زمان عج
باسلام به برادر عزیزم انسان واقعی
بزرگوار من برای تمام سوالات شما جواب کامل ومنطقی دارم میتونید غیر از اینجا با هم صحبت داشته باشیم ؟ به خداوند عزیز قسم شما دین ما را بسیار اشتباه متوجه شده اید من با کلام مبارک خداوند اعلی جواب همه ی سوالات شما رو خواهم گفت ان شااله
مخالفین اسلام می‌گویند که اسلام دین جنگ است و با شمشیر گسترش یافته و آیه 39 سوره انفال را مثال می‌زنند. آیا درست است؟


بیش ترین کوشش دشمنان اسلام در کار پیوند دادن اندیشه ی اسلامی با کارآیی تیغه ی شمشیر گذشته است. ابزار دست این دشمنان حیله گر و در موارد بیش تری دوستان سهل انگار و آسان گیر، توسل به آیه های قتال در قرآن است که عمدتا در سوره ی بقره یا انفال دیده می شود.
اینک در گمان و بیان بسیاری از غیرمسلمانان و نیز مسلمانانی که داستان های رسوخ اسلام به جهان از مسیر شمشیرکشی های سرباز مسلمان عرب را پذیرفته اند، اسلام دین خون ریزی، مکافات دهی، دست بری، گردن زنی، رجم و تخریب جاهلانه ی فرهنگ ماقبل خویش شناخته می شود!.
حقیقت این که نه فقط در قرآن عظیم، چنان که در اندازه ی امکان بازخواهم گفت، اشاره ی مستقیمی به جنگ های فراوان نیست، بل آن آیات قتال نیز غالبا اندازه ی مهربانی و تفاهم و تحمل تاثیرگرفته از سفارشات اکید قرآن عظیم را معلوم می کند و نشان می دهد که مراعات دیگران و پرهیز از کین توزی و مقابله به مثل تا آن جا از سوی پیامبر بزرگوار توصیه و تبلیغ می شده، که حتی اقدام به دفاع شخصی نیز پیشاپیش نیازمند صدور اجازه و مجوزی از سوی قرآن بوده است.
آن که قصد فتنه گری، قتل و نفی شما را دارد، بکشید و نفی کنید، هر کجا که باشد، مشروط بر این که در راه خدا و بدون زیاده روی انجام شود، که خداوند زیاده روی را نمی پسندد. در کنار مسجدالحرام کسی را نکشید مگر این که در همان محل قصد قتل شما را داشته باشند و اگر آن ها حرمت ماه های حرام را نگه نداشته اند شما هم نگه ندارید. این مقابله تا مرحله ای است که آن ها از فتنه افروزی دست بدارند، آن گاه شما نیز دست بدارید. برای استقرار دین خدا، فقط به آن اندازه مجاز به مقابله اید که به شما ستم می شود. از خدا پروا کنید و پرهیزکاری را از یاد نبرید. تمام این مراتب باید در راه و برای دین خدا باشد، نباید خود را در معرض مهلکه قرار دهید و فراموش نکنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد . (بقره، آیات 190 تا195 )
چکیده و روح این فرامین فقط به شرایط مقابله به مثل و دفاع از خویش باز می گردد، که با قید احتیاط های لازم، و چند اما و اگر، در قرآن عظیم می گذرد. معلوم است عمل به این دستورات نمی تواند شامل حوادثی شود که در آشفتگی یک جنگ رسمی بزرگ و عمومی می گذرد. در جنگ رعایت انصاف میسر نیست و نمی توان ملاحظه کرد و منتظر بود تا دشمن ضربه را وارد کند تا برابر دستورات درخشان این آیه ها به همان میزان تلافی شود. در جنگ رعایت و پرهیز از زیاده روی معنا نمی گیرد و بل مرسوم و واجب است هر چه بیش تر، حتی اگر خالی هم بر صورت شما ننشانده باشند، دشمن بکشید. تمام این آموزه های عالی، با شروط لازم، فقط اجازه ی دفاع از خویش به هنگام تبلیغ دین تا مرحله ی قتل فتنه گر و متجاوز، حتی در اطراف خانه ی خدا و در ماه های حرام را می دهد و نمی توان این گونه آیات قتال را به جنگ عمومی تعبیر کرد. چنین است که در بررسی ما هیچ یک از آیه های قتال به یک میدان جنگ رسمی باز نمی گردد. این آیات فقط تکلیف فرد را دربرخورد با معاندین و فتنه گران معلوم می کند و اجماع و شمول جاری در نبردی همگانی را ندارد.
چنین دستورهایی از ظهور دوران جدیدی، که دوران مقابله با متعدیان است، خبر می دهد. آیه ی 39 سوره ی حج اجازه ی کشتن به کسانی داده است که مورد ستم قرار می گیرند و خداوند آنان را به حمایت خود دل گرم می کند. در آیه ی 12 سوره ی آل عمران یادآوری می شود که کافران قریبا به زانو درمی آیند و به درک واصل می شوند. آیه ی 111 همان سوره تاکید می کند که مخالفان قادر به عرض اندام زیاد نیستند و برای توسل به قتل از سوی مردم پشتیبانی نمی شوند، چنان که در آیه ی 22 سوره ی فتح از ذلت و ناتوانی کافران در رویارویی با مسلمین خبر می دهد و سرانجام آیه ی 195سوره ی آل عمران تذکر می دهد که خداوند زنان و مردانی را که در راه خدا تارانده شده، آزار کشیده و کشته شده اند به پاداش شایسته خواهد رساند. بدین ترتیب مرتبط کردن آیات قتال با جنگ رسمی نیازمند بازبینی و باریک اندیشی بیش تری است تا در هر دستور مقاومت فردی، پای شمشیرکشی و جنگ های وسیع به عرصه ی اسلام باز نشده باشد. در عین حال خداوند در آیات 8 و 9 سوره ی ممتحنه سفارش می کند که بی جهت همه را نباید دشمن فرض کرد و حتی رافت و ملاطفت و دوستی با غیرمومنی که عملا درمقابله با اسلام نکوشیده را سفارش می کند و حساب آن ها را از دشمنان کافر و مخالفان سیاسی و نظامی جدا نگه می دارد و این است نگاه واقعی اسلام به جوامع انسانی و سفارشات مکرر قرآن به رعایت دیگران و اجابت انصاف و بسط مهربانی و هماندیشی و پرهیز از جدال و خون ریزی، تا آن جا که ممکن باشد.
لغت جنگ در قرآن نه قتال که حرب است و نیاز به گفت و گوی دیگری دارد، که به توفیق الهی در پی خواهد آمد.
گفته شد که در قرآن عظیم، آیات قتال به جنگ و خون ریزی بی منطق و گسترده متوجه نیست و تنها اجازه ی دفاع متقابل است که با تذکراتی سخت گیرانه صادر می شود و مقدم بر همه به تکرار تاکید می شود که این اجازه، مجوز انتقام جویی بی لگام فردی و بهانه ی حساب رسی های شخصی نیست و شرط نخست آن، ضرورت ناگزیر ایجاد امکان دفاع از راه خداست. بدین ترتیب باید به چند واژه ی دیگر بپردازم که می گویند اشاره به جنگ های صدر اسلام در قرآن متین است: حرب، جهاد و یوم، که همانند یوم حنین و غیره، به معنای روز جنگ می گیرند. بررسی هر یک از این لغات در قرآن گفت و گوی مستقل و مفصلی را می طلبد که باریک بینی و باریک اندیشی، ویژگی اصلی آن است و از لغت حرب آغاز می کنیم.
در کتاب خدا این لغت به فراوانی به کار نرفته است، کم تر از هفت مورد، و هیچ یک نیز قصد بیان یک جنگ جاری را ندارد و عمده ترین آن مواردی است که قرآن در آیه های 276 تا 281 در ذم ربا می گوید اگر ربا خوردید، پس چنان است که با خدا و رسول اش جنگ می کنید .
جای دیگری نیز که قرآن عظیم به حرب اشاره دارد، در آیه ی 64 سوره ی مائده است، که باز هم سخن از توطئه های یهود و از جمله کوشش آن ها برای جنگ افروزی است که صریح آیه در ناکامی آن ها در شعله ور کردن این آتش می گوید. در آیه ی 55 و 56 سوره ی انفال سخن از پیمان شکنان است، خداوند به پیامبر می گوید که اگر ناگزیر به جنگ با آنان شدی، چنان بر آنان بتاز و تار و مارشان کن که عبرت شود و بی گفت و گو معلوم است که در این جا هم طرح احتمال جنگ است و نه خود جنگ. و سرانجام به آیه ی 4 از سوره ی محمد می رسیم که در آن دستور یک جنگ جاری است اما توجه به یک نکته ظریف در آن لازم است و آن اینکه در این آیه هم سخن از اگر است و نه یک جنگ جاری و یا اجرا شده.
در نتیجه در قرآن کریم آنگونه که تبلیغات گسترده دشمنان اسلام برآن صورت گرفته به هیچ وجه اصرار بر قتل و قتال و جنگ بی دلیل نشده است و هرآنچه که در این زمینه وجود دارد همگی علت و اسبابی دارد که برای تحقق آن پیشبینی شده است.
امّا در مورد آیه ی 39 سوره ی انفال مى دانیم روش قرآن این است که بشارت و انذار را با هم تواءم مى کند یعنى همانگونه که دشمنان حق را تهدید به مجازاتهاى سخت و دردناک مى نماید، راه بازگشت را نیز به روى آنها باز مى گذارد.
آیه نخست از آیات مورد بحث همین روش را تعقیب مى کند، و به پیامبر دستور مى دهد: ((به افرادى که کافر شده اند بگو: اگر از مخالفت و لجاجت و طغیان و سرکشى باز ایستند و به سوى آئین حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد)) (قل للذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف ).
از این آیه استفاده مى شود که با قبول اسلام گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گیرد و این همان چیزى است که در روایات اسلامى به عنوان یک قانون کلى آمده است گاهى به عبارت ((الاسلام یجب ما قبله )): ((اسلام ما قبل خود را مى پوشاند)) و یا به تعبیر دیگر که از طرق اهل سنت از پیامبر نقل شده ((ان الاسلام یهدم ما کان قبله ، و ان الهجرة تهدم ما کان قبلها و ان الحج یهدم ما کان قبله )) ((اسلام آنچه را که قبل از آن است از میان مى برد، و هجرت کردن نیز قبل خود را از میان مى برد، و حج خانه خدا ما قبل خود را محو مى کند)).
منظور این است اعمال و کارهاى خلاف و حتى ترک فرائض و واجبات که قبل از اسلام انجام گرفته به خاطر پذیرش اسلام از میان خواهد رفت و این قانون عطف به گذشته نمى شود لذا در کتب فقه اسلامى مى خوانیم بر شخصى که مسلمان مى شود حتى قضاء عبادات گذشته لازم نیست .
سپس اضافه مى کند اما اگر از روش نادرست خود باز نایستند ((و به اعمال
سابق باز گردند سنت خداوند در پیشینیان درباره آنها انجام مى شود)) (و ان یعودوا فقد مضت سنة الاولین ).
منظور از این سنت همان سرنوشتى است که دشمنان حق در برابر انبیاء، و حتى خود مشرکان مکه در برابر پیامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند، در سوره غافر آیه 51 مى خوانیم انا لننصر رسلنا والذین امنوا فى الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد: ((ما رسولان خود و مؤ منان را در زندگى دنیا و روز رستاخیز که گواهان بر مى خیزند یارى مى کنیم )) همچنین در سوره اسراء آیه 77 پس از ذکر در هم پیچیده شدن زندگى دشمنان اسلام مى خوانیم : سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحویلا: ((این سنت ما درباره پیامبران پیشین است و این سنت هرگز دگرگون نمى شود)).
از آنجا که در آیه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت کرده بود و این دعوت ممکن بود این فکر را براى مسلمانان ایجاد کند که دیگر دوران جهاد پایان یافته و هیچ راهى جز انعطاف و نرمش در پیش نیست ، براى رفع این اشتباه اضافه مى کند: ((با این دشمنان سرسخت مبارزه کنید و پیکار را همچنان ادامه دهید تا فتنه برچیده شود و دین یکپارچه براى خدا باشد)) (و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله ).
با وجود آیاتی که اختیار را رد می کند چگونه می توان برای انسان اختیار قائل بود؟





انسان ها در خلقت خود هیچ گونه اختیاری از خود ندارند؛ یعنی در حقیقت انسان در خلقت و در اختیار داشتن خود مجبور است و هیچ نقش و تأثیری در آن ندارد. همچنین بعد از خلقت و ورود به این دنیا ، اقامت در این جا نیز به اختیار وی نیست؛ چرا که به طور قطع و اجبار روزی باید این زندگی دنیوی را ترک کند و به عالم دیگر برود. نه تنها انسان، بلکه هیچ موجودی از موجودات در خلقت خود آزاد نیستند. تنها خداوند متعال است که به انسان و دیگر موجودات زندگی و حیات می بخشد.
انسان قبل از خلقت وجود نداشت و چیزی نبود تا بتواند از خود اختیاری داشته باشد. بدیهی است که داشتن اختیار فرع بر وجود است. انسان ابتدا باید موجود باشد تا بعد از وجود درباره اختیار و آزادی وی بحث کرد.
بنابراین، انسان به ناچار طبق اراده و مشیت الاهی خلق می شود و پا به عرصه وجود می گذارد: "آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود".
اما پس از به دنیا آمدن در زندگی دنیا آزاد و صاحب اختیار و اراده است، آن هم نه اختیار مطلق. یکی از مسایل بسیار کهن که از دیر باز ذهن بشر را به تأمل فراخواند، مسأله «جبر و اختیار» است. این مباحث سابقه طولانی در تاریخ اسلام دارد و در میان متکلمان و فیلسوفان سه نظریه و دیدگاه در موضوع جبر و اختیار مطرح است.
گروهی معتقدند که افعال انسان از روی اراده و اختیار وی انجام می گیرد و خداوند نقشی در افعال بنده گانش ندارد. ایشان طرفدار نظریه تفویض و آزادی انسان به طور مطلق هستند. در فرهنگ اسلامی این گروه را معتزله می نامند.
دیدگاه دوم، بر آن است که کارهای انسان از روی جبر بوده و معتقدند پدیده ای به نام اختیار مطلق وجود ندارد. این گروه معتقدند یک سلسله عوامل خارج از اراده انسان او را بر آن می دارد، تا دست به فعالیت و تلاش بزند. متکلمان اشاعره طرفدار این نظریه (جبر) هستند و می گویند خداوند افعال را در انسان خلق می کند و او فاعل حقیقی است و انسان فاعل مجازی می باشد.
امام علی (ع) در رد این نظریه در جواب سؤال کننده ای در جریان صفین که پرسید، آیا این حرکت ما به سوی شام با قضا و قدر الاهی بوده است. می فرماید: «ای وای تو گویی پنداشته ای که قضا و قدر الاهی انعطاف پذیر و جزمی است و سرنوشت انسان ها محکوم به چنین جبری است. اگر چنین باشد، بر نظام پاداش و کیفر مهر بطلان می خورد و وعده و وعید یکسره ساقط می شود. بی گمان خدای سبحان بندگانش را در حال اختیار فرمان داده است...».
پایه گذار مکتب جبر، شیطان است؛ چراکه گمراهی خود را به خدا نسبت می دهد نه به خود.
"گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی من بر سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین می کنم".
دیدگاه سوم این است که انسان در کارها و اعمال خویش نه اختیار مطلق دارد و نه به طور مطلق مجبور است. به بیان دیگر انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی به گونه ای نیست که بتوان قائل به "تفویض" شد، بلکه هستی او از خداوند بوده و به کارگیری آن نیروی هستی به دست خود انسان است.
دیدگاه شیعه، درباره افعال آدمی آن است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او و هم فعل خداوند است؛ یعنی فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است. این نظریه را در اصطلاح "امر بین الامرین" می گویند.
این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه امامیه طرفدار این نظریه است.
مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبایی در این باره می گوید: بدون شک انسان نسبت به کارهایی که از روی علم و اراده انجام می دهد، اختیار تکوینی دارد، البته این اختیار مطلق نیست. زیرا که اختیار وی از اجزای سلسله علل است. اسباب و علل خارجی نیز در محقق شدن افعال اختیاری وی دخالت دارند. به عنوان مثال اگر انسان یک لقمه غذا را بخورد که یکی از کارهای اختیاری اوست، هم اختیار او در آن دخیل است و هم وجود طعام در خارج و هم خوش طعم بودن غذا و چندین اسباب و علل دیگر که همه در این عمل اختیاری ؛ یعنی خوردن انسان دخیلند و باید فراهم باشند . پس صادر شدن فعل اختیاری از انسان متوقف بر موافقت اسبابی است که خارج از اختیار آدمی است و در عین حال دخیل در فعل اختیاری اوست و خدای سبحان در رأس این اسباب است و همه آنها حتی اختیار انسان به ذات پاک او منتهی می شود. چون اوست که آدمی را موجود مختار خلق کرده هم او را خلق کره و هم اختیارش را.
علامه طباطبایی در ادامه این بحث می فرماید: از سویی دیگر انسان خود را بالطبع مختار می داند به اختیار تشریعی به این که کاری را انجام دهد و یا ترک کند ؛ یعنی در مقابل آن اختیار تکوینی، قانوناً هم خود را مختار می داند. لذا اگر کار خوبی انجام داد سزاوار مدحش می دانند و می گویند به اختیار خود انجام داد. و اگر کار نیکی را ترک کرد سزاوار ملامتش می دانند و معذور نمی دانند به این که مجبور بوده و کسی از هم نوعش نمی تواند او را مجبور به کاری یا ممنوع از کاری بکند. چون انسان های دیگر نیز مانند او هستند و از معنای بشریت چیز زاید بر او ندارند. تا مالک و صاحب اختیار او باشند و این همان معنای انسان بالطبع حر و آزاد است.
بنابراین انسان فی نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آن که خودش به اختیار خود چیزی از خود را به دیگری تملیک کند و به سبب این تملیک حریت خود را از دست بدهد. پس انسان نسبت به سایر انسان ها نسبت به اعمال خویش آزاد است، اما در مقابل خدای سبحان از آن جا که خداوند مالک ذات و افعال انسان است و مالکیتش هم مطلق است، هم به ملک تکوینی و هم به ملک تشریعی، لذا انسان نسبت به آنچه که خدای متعال به امر تشریعی و یا نهی تشریعی و نیز به آنچه که به مشیت تکوینی از او بخواهد، هیچ گونه آزادی و اختیاری ندارد. و این همان مطلبی است که جمله «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم...»(هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد). در صدد بیان آن است.
استاد شهید مطهری درباره اختیار و آزادی انسان می گوید: انسان مختار و آزاد آفریده شده است؛ یعنی به او عقل، فکر و اراده داده شده است. انسان در کارهای ارادی خود مانند سایر موجودات نیست که مجبور باشد. بشر همیشه خود را در سر چهارراه هایی می بیند که هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها را انتخاب کند. سایر راه ها بر او بسته نیست. یکی از آنها به نظر و اراده شخصی او مربوط است؛ یعنی فکر و انتخاب اوست که یک راه خاص را معین می کند.
امتیاز انسان از سایر موجودات این است که اعمال و افعال وی از آن سلسله حوادثی است که سرنوشت حتمی و تخلف ناپذیر ندارد؛ زیرا که افعال انسان به هزاران علل و اسباب بستگی دارد و از آن جمله اراده، انتخاب و اختیاری است که از خود بشر ظهور پیدا می کند.
خداوند می فرماید: و زمین را گستردیم؛ و در آن کوه‏هاى ثابتى افکندیم؛ و از هر گیاه موزون، در آن رویاندیم؛ آیا زمین را محل آرامش (شما) قرار ندادیم؟! خداوند اطمینان می دهد که زمین مانند فرشی مسطح است. آیا این آیات دلالت بر کروی نبودن زمین ندارد؟



و زمین را گستردیم و در آن کوه‏هاى ثابتى افکندیم و از هر گیاه موزون، در آن رویاندیم "
"مد ارض" به معناى گستردن طول و عرض آن است، و اگر خدا زمین را نمی گستراند و از سلسله‏ کوه ها پوشیده مى‏شد صلاحیت کشت و زرع و سکونت را نداشت و جانداران کمال حیات خود را نمى‏یافتند.
منظور از « مدّ » و گستراندن این نیست که زمین کروی نیست بلکه مقصود این است که سطح زمین به طور کامل برجسته و ناهموار خلق نشد که اگر این گونه آفریده می شد انسان در این زمین نمی توانست به خوبی زندگی نماید. کشت و زرع داشته باشد و اسباب راحتی خود را فراهم آورد. چنان که روند آیات بعد که در شمارش نعمت های راحتی بخش انسان اند، نیز بر این مطلب دلالت دارد.

یا ما زمین را بسترى نساختیم؟
کلمه" مهاد" در این آیه به معنى مکان آماده و صاف و مرتب است، و در اصل از" مهد" به معنى محلى که براى استراحت کودک آماده مى‏کنند (اعم از گاهواره و یا بستر) گرفته شده است. و از این رو به گهواره‏اى که براى کودک آماده می شود نیز مهد اطلاق شده است. بنا بر این؛ مهد و مهاد، جائی است که مانند گهواره آماده پرورش است چنان که در آیه فرمود : الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً - و این معنا مثل معناى آیه:" الْأَرْضَ فِراشاً(زمین را مانند فرشى گسترده برایتان قرار داده است) می باشد .
بر این اساس؛ می توان گفت: این آیه در صدد بیان این نکته است که زمین به عنوان یک نعمت الاهی جایی برای راحتی موجودات و به ویژه انسان ها خلق شده است همانند « مهد » و گهواره که مایه آرامش است.
از طرفی در قرآن آیاتی هست که بنا به گفته صاحب نظران با کروی بودن زمین هماهنگ و سازگار می باشند. و این آیات به عنوان معجزه علمی قرآن مطرح شده اند. که در زیر به برخی از آنها می پردازیم .
1 - آیه اول: "شب را در روز مى‏پوشاند و روز شتابان آن را مى‏طلبد". این آیه مى‏فهماند که شب فراگیر روز است. یعنى همه آن مکان هایى را که روز بود شب فرا مى‏گیرد، و اگر زمین کروى نبود صحیح نبود بگوییم دائما شب روز را فرا مى‏گیرد، و آن را دنبال مى‏کند، زیرا در این صورت چند ساعتى شب به دنبال روز مى‏بود. و چون به انتهاى سطح زمین مى‏رسیدند، روز بر مى‏گشت و شب را دنبال مى‏کرد. و به عبارتى دیگر: در هر روزى یک روز شب به دنبال روز مى‏رفت ، و روز دیگر، روز به دنبال شب، پس این که قرآن به طور مطلق فرمود: شب به دنبال روز مى‏رود جز با کرویت زمین درست در نمى‏آید.
2 - آیه دوم:"... شب را بر روز داخل مى‏کند و روز را بر شب‏ ...".
در تفسیر این آیه آمده است :"اگر انسانى بیرون کره زمین ایستاده باشد و به منظره حرکت وضعى زمین به دور خودش و پیدایش شب و روز بر گرد آن نگاه کند، مى‏بیند که گویى به طور مرتب از یک سو نوار سیاه رنگ شب بر روشنایى روز پیچیده مى‏شود و از سوى دیگر نوار سفید رنگ روز بر سیاهى شب، و با توجه به این که"یکور" از ماده" تکویر" به معنى پیچیدن است ... نکته لطیفى که در این تعبیر قرآنى، نهفته است روشن مى‏شود، که زمین کروى است و به دور خود گردش مى‏کند، و بر اثر این گردش، نوار سیاه شب، و نوار سفید روز، دائما گرد آن مى‏گردند، گویى از یک سو نوار سفید بر سیاه و از سوى دیگر نوار سیاه بر سفید پیچیده مى‏شود."
3 –آیه سوم: "پس سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما تواناییم" سید هبه الدین شهرستانی در تفسیر این آیه آورده است: « این آیه دلالت دارد بر کثرت مشرق ها و مغرب ها و کرویت زمین نیز مستلزم آن است که در هر نقطه از زمین برای گروهی دیگر مغرب باشد. پس کثرت مشارق و مغارب با قول به کرویت زمین سازگار می باشد.» توضیح این که اگر زمین مسطح بود تنها یک مشرق و مغرب وجود داشت ولی جایی که زمین کروی باشد لازم است دارای مشرق ها و مغرب ها باشد چرا که در این صورت با چرخشش مشرق و مغرب مکان ها تفاوت می کند.
4 –آیه چهارم: "و به زمین که چگونه گسترده و هموار گشته است‏ "برخی از نویسندگان معاصر با توجه به این آیه و نیز آیات 137 سوره اعراف و 5 سوره صافات و 40 سوره معارج را دلیل کرویت زمین از نظر قرآن می دانند و آن را یکی از معجزات علمی قرآن تلقی می کنند و می نویسند : مسطح بودن زمین، مانع کرویت آن نمی شود چرا که هر کره ای برای خود سطحی نیز دارد و از این روست که در هندسه کره را یکی از اقسام سطح به شمار می آورند. و توضیح می دهد که مسطح بودن به معنای مقابل کروی، یک اصطلاح هندسی جدید است و مقصود از "سطحت" در آیه گسترش است.
نتیجه این که: قرآن نه تنها زمین را مسطح (در مقابل کروی بودن) نمی داند بلکه آیات زیادی وجود دارد که با کرویت زمین کاملاً سازگار می باشند.
برخی اشکال می‌کنند که امام صادق(ع) در کتاب توحید مفضّل در بخش توصیف خورشید، خورشید را حرکت کننده به دور زمین معرفی می‌‌کند، در حالی که امروزه ثابت شده است زمین دور خورشید می‌گردد. آیا این مسئله نشان از نقصان علم امام دارد؟!



امام صادق علیه‌السلام در حدیثی که به توحید مفضّل معروف و مشهور است، خطاب به یکی از یاران خود به نام «مفضل بن عمر» شگفتی‌‌های فراوانی از عالم خلقت را بر شمرده است.

از جمله این عجایب و شگفتی‌ها به پدیده خورشید و تأثیر آن بر زندگی انسان‌ها بر روی زمین اشاره می‌کند. «ای مفضّل! در طلوع و غروب خورشید، برای به وجود آوردن شب و روز تفکر کن! اگر طلوع آفتاب نمی‌بود، جمیع امور دنیا باطل می‌شد و مردم نمی‌توانستند در امور زندگی خود سعی و تلاش و تصرف کنند و دنیا همیشه برایشان تیره و تار بود و... مصالح و منافع طلوع خورشید از خود آن واضح‌تر و روشن‌تر است و احتیاج به بیان ندارد.

ای مفضل! در منافع غروب آفتاب تأمل کن که اگر آن نبود مردم قرار و سکون نداشتند؛ زیرا آن‌ها به شدّت به خواب و استراحت احتیاج دارند تا آن که خستگی از جسم‌شان برآید و قوای بدن‌شان تجدید شود و دستگاه هاضمه مهیا شود برای هضم غذا و رساندن مواد غذائی به اعضای بدن.

اگر همیشه روز و روشن بود، حرص و طمع، مردم را مجبور می‌کرد تا پیوسته کار کنند و بدن‌های خود را فرسوده کنند. به درستی که بسیاری از مردم این قدر حرص بر جمع‌آوری و ذخیره کردن اموال دارند که اگر تاریکی شب مانع‌شان نمی‌شد، آرام نمی‌گرفتند و آن قدر کار می‌کردند تا از پا بیفتند و... پس خداوند قادر و آگاه، از روی حکمت خود چنین مقدّر کرده که آفتاب گاهی طلوع و گاهی غروب کند؛ درست مثل چراغی که موقع نیاز، در خانه روشن می‌کنند و موقع استراحت، خاموش می‌کنند. پس (خداوند) نور و ظلمت که ضد یک‌دیگرند را برای نظام عالم و نظم احوال انسان‌ها آفریده است.»

نحوه پیدایش فصل‌های چهارگانه

امام صادق علیه السلام در ادامه به نحوه پیدایش فصل‌های چهارگانه سال اشاره نموده و می‌فرمایند:

«ای مفضل! در بلند و پست شدن آفتاب تفکر کن! این طلوع و غروب برای این است که در هر سال چهار فصل مختلف پدید آید و مدبر بودن خداوند حکیم و قادر در تأمین مصالح مردم مشخص شود، و... به درستی که با این یک دور، سال تمام می‌شود و فصول چهارگانه به وجود می‌آید یعنی بهار و تابستان و پائیز و زمستان و با این مقدار از حرکت خورشید، غلّه‌ها و میوه‌ها می‌رسند و به ثمر می‌نشینند و باز در سال دیگر رشد و نمو از سر می‌گیرند.

آیا نمی‌بینی که سال شمسی، مقدارش حرکت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل؟... و با همین حرکت مردم عمرها و موعد قرض‌ها و اجارات و معاملات و سایر امور خود را محاسبه می‌کنند و با یک دوره آفتاب، یک سال تمام می شود و با همین حساب ضبط می‌گردد.» (توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی، ص162 با اندکی تلخیص.)

برای دقت در کلام امام علیه‌السلام بخشی از متن اصلی روایت که مربوط به موضوع بحث است را می‌‌آوریم: «أَ لَا تَرَی أَنَّ السَّنَةَ مِقْدَارُ مَسِیرِ الشَّمْسِ مِنَ الْحَمَلِ إِلَی الْحَمَلِ فَبِالسَّنَةِ وَ أَخَوَاتِهَا یُکالُ الزَّمَانُ مِنْ لَدُنْ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی الْعَالَمَ إِلَی کلِّ وَقْتٍ وَ عَصْرٍ مِنْ غَابِرِ الْأَیَّامِ وَ بِهَا یَحْسُبُ النَّاسُ الْأَعْمَارَ وَ الْأَوْقَاتَ الْمُوَقَّتَةَ لِلدُّیُونِ وَ الْإِجَارَاتِ وَ الْمُعَامَلَاتِ وَ غَیْرِ ذَلِک مِنْ أُمُورِهِمْ وَ بِمَسِیرِ الشَّمْسِ تَکمُلُ السَّنَةُ وَ یَقُومُ حِسَابُ الزَّمَانِ عَلَی الصِّحَّةِ...» (توحید المفضل، ص130)

توضیح کلام امام صادق (ع)

قبل از پرداختن به مقصود امام علیه السلام خوب است به این نکته اشاره کنیم که در قرآن کریم نیز در برخی آیات به حرکت و جریان خورشید اشاره شده و همین شبهه به شکلی دیگر در آنجا هم مطرح می‌‌گردد.

1. «وَآیَةُ لَهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَاهُمْ مُظْلِمُونَ وَالشَّمْسَ تَجْرِی لِمُسْتَقَرِّ لَهَا ذَلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلیِمِ؛ شب (نیز) براى آنها نشانه‏‌اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن برمى‌‏گیریم، ناگهان تاریکى آنان را فرا مى‌‏گیرد! و خورشید (نیز براى آنها آیتى است) که پیوسته بسوى قرارگاهش در حرکت است این تقدیر خداوند قادر و داناست‏.» (یس/ 37 و 38)

2. «لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِک الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکلُّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ؛ نه خورشید را سزاست که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى مى‏‌گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند.» (یس/40)

3.«اللَّهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ؛ خدا همان کسى است که آسمانها را، بدون ستونهایى که براى شما دیدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت (و زمام تدبیر جهان را در کف قدرت گرفت) و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، که هر کدام تا زمان معینى حرکت دارند! کارها را او تدبیر مى‌‏کند آیات را (براى شما) تشریح مى‏نماید شاید به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید!» (رعد/2)

همانگونه که ملاحظه می‌‌شود، این آیات حرکت خورشید به طرف قرارگاهش و چرخش ماه و خورشید در مدار و فلک خودشان را بیان می‌کند که در نگاه اولیه، محور بودن زمین را تأیید می‌کند.

نظریه‌های گوناگون درباره حرکت خورشید

اما لازم است برای روشن شدن مطلب، نظریه‌های علمی پیرامون خورشید و حرکات آن را در طول تاریخ علم مورد بررسی قرار دهیم:

خورشید ستاره‌‌ای است که هر انسانی می‌تواند هر روز آن را ببیند و حرکت کاذب روزانه آن از طرف مشرق به مغرب (حرکت روزانه خورشید از مشرق به مغرب، در حقیقت، کاذب است و حقیقی نیست، چون در اثر حرکت زمین از مغرب به مشرق برای انسان خطای دید حاصل می‌شود و گمان می‌کند که خورشید حرکت می‌کند) همیشه توجه انسان را به خود جلب کرده است.

انسان‌ها تا قرن‌ها فکر می‌کردند که خورشید به دور زمین می‌چرخد و هیئت پیچیده بطلمیوسی نیز بر همین اساس پایه‌گذاری شده بود که زمین، مرکز جهان است. (در تاریخ حکما آمده است که چند دانشمند یونانی به نام بطلمیوس خوانده می‌شدند که عبارت‌اند از: بطلمیوس غریب، بطلمیوس دلس و بطلمیوس قلوذی که این سومی همان است که هیئت بطلمیوسی به نام اوست و 140 سال قبل از میلاد می‌زیسته است. ر. ک: اسلام و هیئت، گفتار سوم (کج) و ص5)

این نظریه، کره زمین را ساکن و مرکز کلیه کرات می‌پنداشت. (سید هبة الدین شیرازی، همان، ص5-7)

هیئت بطلمیوسی هفده قرن بر فکر بشر حکومت کرد و پس از آن کپرنیک (1544م) هیئت جدید (هیئت کپرنیکی) را ارائه داد که بر اساس آن زمین به دور خورشید می‌چرخید؛ ولی شکل چرخش را دایره‌‌ای می‌ دانست.

پس از آن کپلر (1650م) شکل بیضوی گردش زمین به دور خورشید را کشف کرد. سپس عقیده این دو نفر، توسط گالیله ایتالیایی مدلل گردید (همان، ص9ـ10)

از آن پس نظام منظومه شمسی به صورت نوین پایه‌گذاری شد. در این نظام مبنا این است که سیارات به دور خورشید می‌‌چرخند (عطارد ـ زهره ـ زمین ـ مریخ ـ مشتری ـ زحل ـ اورانوس ـ نپتون ـ پلوتون) این در حالی است که تا آن زمان هنوز عقیده اخترشناسان (حتی کپرنیک، کپلر و گالیله) بر آن بود که خورشید ثابت ایستاده است. (همان، ص179. ایشان پس از نقل کلام کپرنیک در این که خورشید را مرکز و ساکن می‌‌داند توجیه می‌کند که او خورشید را نسبت به زمین (داخل منظومه شمسی) ساکن می‌دانست نه نسبت به خارج)

حتی در ادعانامه‌‌ای که علیه گالیله در دادگاه خوانده شد، او را به اعتقاد به سکون خورشید، برخلاف گفته کتاب مقدس که خورشید را که متحرک می‌‌دانست (کتاب مقدس، مزامیر، زبور داود، مزمور 19، آیه 5: و (خورشید) مثل پهلوان از دویدن در میدان شادی می‌کند.) متهم کردند و او حاضر نشد حرکت خورشید را بپذیرد. (ر.ک: آرتور کوستلر، خواب‌گردها، ترجمه منوچهر روحانی، ص59.)

در تحقیقات جدید کیهان شناسی روشن شد که خورشید، دارای چند حرکت است:

اول: حرکت وضعی، که هر 5/25 روز یک بار به دور خود می‌‌چرخد.

دوم: حرکت انتقالی از جنوب آسمان به سوی شمال آن، که هر ثانیه 5/19 کیلومتر همراه با منظومه شمسی حرکت می‌‌کند.

سوم: حرکت انتقالی، که با سرعت 225 کیلومتر در ثانیه به دور مرکز کهکشان می‌‌گردد؛ در این حرکت، خورشید منظومه شمسی را به همراه خود می‌‌برد.

برای خورشید حرکت‌‌های دیگری نیز گفته شده است که پرداختن به آن مجال دیگری را طلب می‌‌کند.

در مورد این روایت و آیات مربوط به حرکت خورشید، چند نکته بیان می‌‌شود:

1. مقصود امام صادق علیه السلام و ظاهر برخی آیات مثل آیه 40 سوره یس، حرکت ظاهری خورشید است.

توضیح: هر چند می‌‌دانیم و با ادله علمی و عکس‌‌برداری‌‌های خارج از جو زمین، به اثبات رسیده است که زمین به دور خورشید در حرکت است و جالب این است که قرآن کریم هم در همان زمان که نظر حاکم بر جامعه علمی دنیا، که نظریه ثابت بودن و تخت بودن زمین بود، با اعجاز علمی، به حرکت زمین و کروی بودن آن اشاره می‌کند، اما با همه این اوصاف آنچه که چشم انسان (با خطای حس) آن را درک می‌‌کند، حرکت خورشید است و به همین جهت در تعبیرات عادی و روز مره خود، حرکت را به خورشید نسبت می‌‌دهیم.

مثلا می‌‌گوئیم «خورشید بالای سرمان رسید» یا «خورشید از مشرق طلوع می‌‌کند و به طرف مغرب حرکت می‌کند و در آن جا غروب می‌کند» و یا اینکه «خورشید در تابستان عمود می‌تابد و در زمستان مایل است» و... اتفاقا در سایر علوم نیز این‌گونه تعابیر مرسوم است. مثلا در علم فیزیک، با اینکه ثابت شده است که اشیاء در خارج، واقعا رنگ ندارند، بلکه متناسب با بازتاب خاصی که دارند، نور به چشم ما رنگی به نظر می‌رسند، ولی از آن جا که در سخن گفتن و گفتارهای عادی نمی‌توان این گونه بیان کرد، ما رنگ‌ها را به خود اشیاء نسبت می‌دهیم و لذا مانعی ندارد خداوند متعال و امام معصوم علیه‌السلام در جائی که سخن از دیدن طبیعت و عبرت‌آموزی است از همین اشیاء محسوس اطراف ما به زبان عادی خود مردم سخن گویند.

اتفاقا شاهد همین مطلب در کلام امام صادق علیه‌السلام هم هست، آن جائی که حضرت خطاب به مفضل می‌فرماید: «... الا تری ان السنه...» یعنی آیا این گونه نمی‌‌بینی که ... و در ادامه فرمود: «... وَ بِهَا یَحْسُبُ النَّاسُ الْأَعْمَارَ وَ الْأَوْقَاتَ الْمُوَقَّتَةَ...» یعنی مردم با دیدن همین حرکت منظم خورشید کارهای خود را تنظیم می‌‌کنند و عمرها و سایر معاملات و تجارت‌هاشان را تنظیم می‌‌کنند. این گونه تعبیر کردن حاکی از این است که امام علیه‌السلام طبق همان شیوه مورد فهم مخاطب سخن می‌‌گوید.

تفسیر نمونه نیز در تفسیر آیه «کلُّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ» (یس/40) همین احتمال را می‌دهد که مقصود همین حرکت خورشید بر حسب حس ما یا حرکت ظاهری (کاذب و خطای دید) باشد و آن احتمال را در کنار احتمالات دیگر می‌‌آورد. (ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، همان، ج18، ص386ـ389)

2. نکته‌ای که نباید از آن غافل بود این است که نسبت دادن حرکت و طلوع و غروب به خورشید به معنی ثابت بودن زمین نیست و لذا نمی‌‌توان از کلام امام صادق علیه‌السلام چنین برداشتی کرد و به حضرت چنین نسبتی داد.

3. کتاب توحید مفضل خود یک سند و دلیل روشن بر اعجاز و عصمت امام صادق علیه‌السلام است، زیرا فرازهای شگفت‌انگیز این روایت، حاکی از آن است که در آن برهه از زمان که شناخت و معرفت بشری چون کودکی خردسال هنوز قامت ایستادن نداشت، حضرت با علم الهی به فلسفه و اسرار آفرینش کاملا احاطه داشته و در القای این درس‌ها به صورت فیلسوفی الهی، دانشمندی کلامی، پزشکی حاذق، تحلیل‌گری شیمیدان، تشریح کننده‌ای متخصص، کارشناس کشاورزی و درخت‌کاری و در یک کلام، «عالم و آگاه از همه پدیده‌های میان آسمان و زمین» جلوه‌گر شده است.

به راستی چه اعجازی از این بالاتر؟! ناگفته نماند، که درک اعجاز در این کلمات به تدبر و اندیشه زیاد نیاز ندارد. (شگفتی‌های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص32)
نظریّه ی داروین با خداشناسی تناقض دارد؟


قبل از آنکه از ارزش واقعى این «فرضیه» سخنى به میان آوریم باید بدانیم هنگامى که داروین به وسیله کتاب «اصل انواع» نظریه خود را در عالم منتشر ساخت عده اى از مادى هاى متعصب، و در عین حال سطحى، به گمان اینکه سلاح و سنگر تازه اى براى مبارزه با عقیده خداپرستى و تثبیت افکار «مادیگرى» بدست آورده اند، هیاهویى بر سر این موضوع راه انداخته و گفتند:
«این هم حل مشکل عالم حیوانات و گیاهان!!! که خیال مى کردید با دست قدرت خداوند عالم براى منظور و هدف معینى ساخته شده، و هر کدام را یکى از مظاهر علم و قدرت او مى پنداشتند!! اکنون معلوم شد آن همه افسانه بود و عالم حیات و زندگى نیز طبق یک ناموس طبیعى یعنى «قانون تکامل» به این صورت درآمده و داروین اصول این قانون را کاملا کشف کرده و دیگر هیچ ابهامى در آن باقى نمانده است!»...
با اینکه پدیدآورنده این فرضیه یعنى خود داروین طبق اطلاعاتى که در دست است رسماً خداپرست و الهى بود، و حتى حل معماى آفرینش را بطور کامل براى بشر غیر ممکن مى دانست! ولى پیروان او که به قول معروف «کاتولیک تر از پاپ» بودند آن را وسیله تبلیغات ضد دینى قرار دادند.
در هر حال تبلیغات ماتریالیست هاى افراطى که از طرفى با جوش و خروش و نعره هاى مستانه آنها و از طرف دیگر با بى اطلاعى بسیارى از خداپرستان، از اصول صحیح خداشناسى (تا چه رسد به عقیده داروین) توأم بود کم کم یک حالت جدى به خود گرفت، تا آنجا که عده اى از خداپرستان بى خبر آن را بطور دربست یک عقیده ضد دینى تلقى کرده و خود را براى مبارزه با آن مهیا کردند!
میدان مبارزه گرم شد، گرد و غبار احساسات طرفین فضاى این میدان را چنان تیره و تار ساخته بود که قیافه واقعى هیچ یک به خوبى شناخته نمى شد، همین قدر صداى چکاچک سلاح ها! یعنى نطق ها و کنفرانس ها و نوشته هاى طرفین به گوش مى رسید، اما چیزى نگذشت هر دو خسته و فرسوده به کنار رفتند، گرد و غبار فرو نشست و قیافه حقیقى بحث ها ظاهر گردید، پس از دقت معلوم شد فرضیه داروین به فرض این که بتواند از میان انبوه مشکلات روزافزونى که آن را احاطه کرده جانى به سلامت برد و از عالم فرضیه هاى علمى وارد یک مرحله قطعى فلسفى گردد، کوچک ترین تماسى با مسأله توحید و خداشناسى ندارد، مگر این که کسى پیدا شود که خداپرستى را با قبول «علل طبیعى» ناسازگار بداند و آن را به معناى انکار «جهان اسباب» تفسیر کند!، و مثلا تصور نماید که اعتقاد به سوزانیدن آتش، و تأثیر دارو در بهبودى مریض، و باریدن باران به وسیله قطعات ابر، و پیدایش ابرها از تبخیرات دریاها، با توحید صحیح منافات دارد و شخص خداپرست باید حتماً خدا را بدون واسطه اسباب در عالم مؤثر بداند، و البته هر خداپرست فهمیده اى بر این گونه حرف ها و گوینده آن، هر دو مى خندد!
روشن تر عرض کنم: داروین مى گوید این تنوع و اختلافى که در عالم جانداران ملاحظه مى شود ذاتى آنها نیست یعنى همیشه این طور نبوده، بلکه در آغاز به صورت یک یا چند نوع ساده و پست بوده اند و در تحت تأثیر اصول منظم و ثابتى به این حالت در آمده اند، و باز هم در این حالت ثابت نمى مانند و در جاده تکامل به پیشروى خود ادامه مى دهند، از شما مى پرسم به فرض اینکه این سخن صد در صد صحیح باشد کجاى آن با خداپرستى منافات دارد؟ بلکه به عکس، مى توان آن را یکى از مدارک توحید و دلیل بر علم و قدرت سازنده دستگاه عالم هستى دانست، چرا؟! (دقت کنید)
زیرا رهبر قافله موجودات زنده در این جاده تکامل با آن اصول ثابت و منظم و آن برنامه دقیق ماهرانه، هرگز نمى تواند «طبیعت کور و کر» و تصادفات فاقد شعور و احساس بوده باشد.
اصولا این نظم حیرت آورى که از میلیون ها سال (به عقیده داروین) موجودات بى ارزش و ساده را از هزاران پیچ و خم جاده تکامل عبور داده، و با فعالیت خستگى ناپذیرى به وضع عجیب حیوانات و نباتات متنوع کنونى کشانده است، از عقل و قدرت فوق العاده اى حکایت مى کند که براى بشر قابل تصور نیست! بنابراین چگونه مى توان این نظریه را اساس الحاد و بى دینى و مادیگرى قرار داد؟ لذا دکتر «ادوارد هارتمان» آلمانى در کتاب «مذهب داروین» در برابر کسانى که از نظریه داروین چنین سوء استفاده هایى مى کنند، مى گوید:
«مذهب مادى گرى، برخلاف آنچه مشاهده مى شود در پدیده هاى علمى عالم هستى، وجود نظم را در طبیعت انکار مى کرد، ولى داروین به این حقیقت اعتراف کرده و آن را اساس فرضیه خود قرار داد. با این قید که عامل این نظام را حرکات مکانیکى طبیعى مى شناخت». بعداً مى گوید: «این فکر که پدیده هاى طبیعى معلول قصد و اراده کسى نبوده و صرف اتفاق و تصادف آن را به این صورت درآورده است فکرى است که ممکن نیست دلیلى بر آن اقامه کرد و جزء خیالات و موهوماتى است که هیچگونه اساس ندارد، تصادف و اتفاق با نظم و تربیت، سلسله تحولات موجودات; کمال منافات را دارد چون معناى تصادف جز این نیست که تحت قانون و قاعده معینى نبوده باشد، این معنا علاوه بر اینکه با علم و مشاهدات غیر قابل انکار، مخالفت دارد با نظریه داروین هم تطبیق نمى کند».
... خوب است راه را نزدیک تر کرده و چگونگى تماس عقیده داروین را با موضوع توحید و خداشناسى از خود داروین سؤال کنیم تا حقیقت را از زبان خودش بشنویم...
او خود قبل از آن که از این جهان برود پاسخ این سؤال را گفته است زیرا در همان کتاب «اصل انواع» تصریح مى کند که : «من دلیلى نمى بینم که عقاید مشروح در این کتاب به احساسات مذهبى، هر چه باشد، خدشه اى وارد آورد»...
با این تصریح، دیگر احتیاج به طول و تفصیل زیادترى نداریم ولى تذکر این نکته را لازم مى دانم که مدارکى در دست است که داروین نه فقط از لحاظ عقیده خداپرست بوده، بلکه از انجام وظایف مذهبى نیز خوددارى نمى کرده است.
نویسنده کتاب «داروینیسم» که از طرفداران جدى و سرسخت این عقیده است در شرح حال داروین چنین مى نویسد:
«او با وجود قبول علل طبیعى براى ظهور انواع مختلف جانداران همواره به خداى یگانه مؤمن باقى مى ماند و تدریجاً که سن او افزایش حاصل مى کند احساس درونى مخصوصى به درک قدرتى ما فوق بشر در او تشدید مى گردد تا به حدى که معماى آفرینش را براى انسان لاینحل مى داند». بعداً اضافه مى کند: «داروین کلیه تکالیف مذهبى پروتسان ارتدوکس (شعبه اى از مذهب مسیح) را که از آن پیروى مى کند تا خاتمه عمر همواره انجام مى دهد»...
نه تنها نظریه داروین وجود یک نظم کامل و اطمینان بخش را که یکى از پایه هاى اصلى «خداشناسى» است در جهان هستى تأیید مى کند بلکه کلیه تجسس هاى علمى که در علوم طبیعى و بخصوص علم «بیولوژى» (علم الحیات یا زیست شناسى) و «فیزیولوژى» (علم وظایف الاعضاء) شده است این حقیقت را مسلم مى سازد همان طور که فیلسوف شهیر فرانسوى «لونربوردو» به این موضوع اعتراف کرده و صریحاً مى گوید:
«یگانه چراغى که مى تواند مسائل علم بیولوژى (زیست شناسى) را روشن کند قائل شدن به وجود «قصد و هدف» در عالم هستى است به طورى که اگر مسائل این علم از این نور محروم شوند، آنها و مسائل علم تشریح و فیزیولوژى نامفهوم و بى معنا خواهند ماند، همچنین سایر موضوعات و علوم دیگر». سپس اضافه مى کند : «هرگاه نظم و تکامل هاى پى در پى صورت گیرد، و هم آهنگى ها و موافقت هایى به سوى هدف مشترکى در میان موجودات مختلف مشاهده شود، و یا تحولات منظمى از براى تمام عالم یا ذره کوچکى واقع گردد، باید اعتراف کرد که در آنجا قصد و شعورى در کار بوده است زیرا در غیر این صورت وحدت اجتماعى و روابط آنها از هم گسیخته مى شد پس قصد و هدف بوسیله هماهنگى حوادث ثابت و مدلل مى گردد»!
از آنچه تاکنون گفته شد چنین نتیجه گرفته مى شود که نظریه داروین به فرض درست بودن، نه تنها بارى از دوش مادى ها بر نمى دارد بلکه مشکلى بر مشکلات آنها مى افزاید، و راه را براى خداپرستان در مسأله توحید هموارتر مى سازد.
قبلا اشاره شد که «داروینیسم» از بدو پیدایش مورد بحث و گفتگو بوده، و متفکّرین علوم و دانشمندان طبیعى هر روز نقطه ضعف تازه اى براى آن پیدا مى کردند، تا آنجا که طرفداران او مجبور شدند در اصول نظریه وى تجدید نظر به عمل آورند و هدف نهایى او را بر روى پایه هاى تازه اى که با اصول «داروینیسم» تفاوت کلى داشت استوار کنند، و چون این تفاوت بسیار زیاد بود ناچار مجموعه نظریات تازه اى را به نام «داروینیسم جدید» یا «نیوداروینیسم» نامیدند اما تا چه اندازه در ترمیم نظریه مزبور موفقیت پیدا کردند فعلا کارى به آن نداریم شاید به زودى خودتان متوجه شوید.
طرفداران «نیوداروینیسم» تنها به ریشه اصلى «تکامل انواع» قناعت کرده و تقریباً تمام شاخ و برگ هاى آن را بریدند و کار بجایى رسید که از کاخ بظاهر مجللى که بدست داروین ساخته شده بود تنها شالوده اش باقیماند، اما در و پیکر و عمارت هاى آن به کلى ویران گردید!
قابل توجه اینجاست که در میان مخالفین سرسخت داروین افرادى دیده مى شدند که در آغاز کار از طرفداران جدى او به شمار مى رفتند ولى در آخر، راه مخالفت را به همان شدتى که راه موافقت را مى پیمودند پیش گرفتند!
ایلى داوسیون در کتاب «خدا و علم» مى گوید:
«عقیده داروین داراى دو پایه مهم بود یکى «انتخاب طبیعى» دیگرى «وراثت» ولى هربر اسپنسر (که به قول مرحوم فروغى بزرگترین فیلسوف انگلیسى قرن نوزدهم به شمار مى رود) اوّلى را خراب کرد، با اینکه او در آغاز از یاوران مهم مذهب داروین بود، و «ویسمان» دانشمند جنین شناس که او هم از یاوران بزرگ او بود، پایه دوم را از بین برد و دلایل متعددى اقامه کرد که مشاهداتى که عقیده داروین متّکى به آن بوده است جز خیالات وهمى بى اساس چیز دیگرى نبوده است».
... «در عصر پیدایش داروینیسم علوم طبیعى به حدّ کافى ترقى نکرده بود، و وسایل آزمایش و تجربه هم آن طور که باید فراهم نبود لذا قسمتى از مقدمات این نظریه در محیط خیال پرورش داده شد (دقت کنید) و از آنجا که مخالفین پاپ و کلیسا که در آن وقت اکثریت علما و دانشمندان علوم طبیعى در صف آنها بودند و از موانع و محدودیت هایى که روحانى نمایان مسیحى بر سر راه پیشرفت علوم ایجاد مى کردند دل پرخونى داشتند، ظهور این نظریه را وسیله خوبى براى تبلیغات ضد دینى تشخیص داده، و آن را با آب و تاب زیادى منتشر ساختند و با اینکه نظریه کامل انواع در آن موقع نطفه و جنینى بیش نبود آن را به صورت یک موجود کامل و «از آب و گل در رفته» نشان دادند.
ولى این وضع دیرى نپایید و با پیشرفت علوم تجربى و خاموش شدن طوفان احساسات، ضربت هاى شدیدى از اطراف به پایه هاى چهارگانه آن (قانون تنازع بقا، انتخاب طبیعى، سازش با محیط، وراثت) وارد آمد.
از جمله اینکه عده اى از دانشمندان پس از آزمایش هاى زیاد ثابت کردند مسأله موروثى بودن صفات اکتسابى که از پایه هاى مهم این نظریه است، اساس درستى ندارد.
زیرا صفات اکتسابى از هفت راه ممکن است پیدا شود:
1ـ در اثر قطع بعضى از اعضا.
2ـ در اثر وضع محیط.
3ـ در اثر استعمال یا عدم استعمال عضو.
4ـ در اثر تعلیم و تربیت.
5ـ در اثر بعضى از بیمارى ها.
6ـ در اثر نور و حرارت و امثال آن.
7ـ در اثر مصونیت بدن در مقابل بعضى از امراض.
ولى تجربه نشان مى دهد که هیچ یک از این صفات موروثى نمى شود و به نسل هاى بعد انتقال پیدا نمى کند مثلا در موضوع قطع بعضى از اعضا آزمایش هایى به عمل آمد به این قرار:
یک دسته موش را در طى 22 نسل متوالى که تعداد مجموع آنها بالغ بر 1592 عدد مى شود مورد آزمایش قرار دادند، و دمهایشان را قطع کردند ولى در هر مرتبه نوزادان با دم هاى کاملا طبیعى متولد شدند. از این واضح تر اینکه پرده مخصوص بکارت دختران با آنکه صدها هزار سال است بر اثر ازدواج از بین مى رود باز این حالت موروثى نشده و به نسل هاى بعد انتقال پیدا نمى کند.
همچنین در مورد تغییراتى که در اثر وضع محیط حاصل مى شود آزمایش هایى کردند که نتیجه آن بطور کلى منفى بود مثلا «سومنر» این آزمایش را در سال 1915 درباره عده اى از موش ها به عمل آورد: دسته اى از آنها را در اطاق گرمى به حرارت 21 درجه و دسته دیگر را در اطاق سردى به حرارت صفر تا چهار درجه براى مدت شش ماه پرورش داد و ملاحظه کرد که روى همرفته نمو اعضاى بدن موش هاى ساکن اطاق گرم بیشتر از ساکنین اطاق سرد است و مخصوصاً این تفاوت در دم هاى آنها تا حدود 12 تا 30 درصد طول دم مى رسید ولى پس از آنکه نوزادان دو دسته را در حرارت معمولى پرورش داد وضع دم هاى آنها کاملا مشابه و مساوى بود فهمید که تغییرات حاصله از وضع محیط موروثى نمى گردد.
در مورد اصل سوم از اصول داروینیسم یعنى (سازش با محیط) نیز آزمایش ها و مطالعاتى به عمل آوردند که نتیجه آن نیز منفى بود از جمله اینکه یکى از دانشمندان بنام (پن) 69 نسل متوالى مگس سرکه را در محیط تاریکى که چشم در آن کار نمى کرد پرورش داد، وقتى نوزادان آخرین نسل را در روشنایى قرار داد، دید کاملا چشم هاى آنها طبیعى است، با آنکه داروین و پیروان او عقیده داشتند که کور بودن جانوران ساکن غارهاى تاریک در اثر عدم استعمال عضو بینایى و سازش با محیط است و حتى آن را بهترین نمونه این موضوع تصور مى کردند.
قابل توجه اینجاست که در همان محیط جانوران بسیارى دیده شده اند که نه فقط چشمهایشان وضع عادى دارد بلکه بسیارى از آنها داراى چشم هایى درشت تر از حد معمولى هستند! طرفداران داروینیسم وضع فعلى بدن بسیارى از پستانداران آبى را مخصوصاً «بالن» که از حیوانات عظیم الجثه دریایى است از آثار سازش با محیط مى دانند به این معنا که دستهاى او تحت این قانون رفته رفته تبدیل به باله هاى شبیه به پارو شده و پاهاى آن ها نیز از بین رفته، ضمناً قسمت آخر بدن آنها به باله مخصوص دمى مبدل شده است.
ولى آنها غافلند که بسیارى از پستانداران آبى با آنکه مهارتشان در جهت زندگى در آب کمتر از دسته سابق نیست با این وجود دست و پاهاى کامل و مرتبى دارند!
در میان انگشتان «اردک» پرده هایى وجود دارد که به آسانى مى تواند با آن شنا کند، پیروان داروین وجود آنها را از آثار سازش با محیط مى دانند، با آنکه پرندگان بسیارى نیز در آب زندگى مى کنند که میان انگشتان آنها پرده اى وجود ندارد، در عین حال با کمال مهارت شناورى و صید ماهى مى نمایند.
موش کور از جمله پستاندارانى است که دالان هاى زیرزمینى حفر کرده و در آن زندگى مى کند، این حیوان داراى چشم هاى کوچک تحلیل رفته و چنگال هاى قوى و یک انگشت اضافه است، شکى نیست که وجود این عوامل براى تسهیل عمل حفر دالان زیرزمینى بسیار خوب است، لذا داروینیست ها آن را از آثار سازش با محیط مى دانند اما باید دانست که حیوانات جونده اى یافت مى شوند که آنها نیز در دالان هاى زیرزمینى زندگى مى کنند، حتى در عمل حفارى از موش کور تواناترند ولى هیچ یک از لوازم سابق را ندارند مثل اینکه قانون سازش با محیط آنها را فراموش کرده و ابزارى که به موش کور داده از آنها مضایقه کرده است!»...
از مطالعه اینها لااقل این نتیجه بدست مى آید که داروینیست ها براى اثبات عقیده خود به مطالعه در اطراف چند نوع محدود و مشاهدات و آزمایش هاى خاصى قناعت کرده اند، در حالتى که هنگام نتیجه گیرى، یک اصل کلى و عمومى از آن استنتاج کرده اند و این خود یکى از علل اشتباه داروینیسم است.
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۵ انسان واقعی
درود
من از اول دارم نظرات رو میخونم و میدونم اینها رو خود جناب معین نگفته و کار و تلاش چندین و چند ساله ی متخصصان دین اسلامند این کلمات،
این رو هم من بگم که جواب سوالم فقط منطقی باشه کار ندارم کی جواب داده باشه حتی یه دیوونه!
متشکرم که بدای کپی و ارسال این مطالب وقت گذاشتی و امید است که همگی هدایت شویم!
عزیزانی که عاشق اهل بیتن و میخوان بحث کنن خواهشا مطالب رو به حاشیه نبرن و از گذشتن مطالب تکراری و مطالب زیاد خودداری کنن،
در دل عزیز این شبهات رو میلیون ها نفر بررسی کرده و به دنبال جواب منطقی و علمی هستن مشکل شخص من نیست که شما بخوای خصوصی حلش کنی و اینجور بحث ها رو با پیامک و واتساپ نمیشه حل کرد!
اگر چیزی میدونی در معرض دید عموم قرار بده تا علاوه بر من هزاران نفر دیگر به راه راست هدایت شوند.

اینو میخوام بگم من گام به گام کامنت ها رو میخونم و ایرادات شخصی خودم و در حد اطلاعات و منطق خودم رو پس میفرستم تا بررسی شوند؛
همین اوایل یه مطلب بسیار کلیدی و اساسی رو جا انداخته فرد نویسنده و اون در ایه ای هست مربوط به قتال در کنار مسجد الحرام
توی اون ایه بنظرم گفته خدا زیاده روی را روا نمیدارد مگر در مورد کفار باشد
ولی اینجا این ایه کامل ترجمه نشده و قرا بود بی ریا و بدون زیر ابی رفتن مشکلات رو حل و فصل کنیم!
این نکات نباید از ایات حذف شوند
پس دقت کن تکرار نشود..


بله بعد از ایات بقره یک مطلب طولانی گفته شده که ادم رو به هاج و واج میکشونه و مطلب باید کوتاه، سریح و معلوم باشد و خارج از ایهام و مشخص نبودن رشته ی اصلی بحث کاملا شفاف باشد
ظاهرا به رعایت حقوق بشر پرداخته؛
پس اینجا لازمه سوال شود حقوق کودکان خردسال اعم از دخترک و پسرکهای بیشماری که با اسارت و بردگی گرفته میشدن کجاست و حقوق زنان چی میشد؟

در کل مشکل کامنت اول جناب معین این هست که نویسنده ایات را گلچین کرده و به دلخواه خودش انتخاب کرده در صورتی که اگر بحث قتال شود باید سخت ترین ایات یا چه جوری بگم اون خشکترین ایات اورده شوند و دفاعیات صورت گیرد
مثلا اینکه میگی اسلام مقابل به مثل میکرد و شروع کننده جنگ نبوده باید مثلا این ایات رو مورد بحث قرار داد

هرکجا اهل کتاب را یافتید انها را گردن زنید و به بند بکشید....

پس از اینکه انها را کشتید انگشتانشان را قطع کنید ....
من اشاره میکنم که بحث طولانی نشه،


بعد فرموده که معنی قتال کشتن نیست!
بگو ریشه ی قتال چیه؟
مگه قتل نیست؟
ایا معنی قتل چیزی غیر از کشتن و مرگ هستش؟ بحث بی منطق و ماله کشی کردن نه تنها گمراهان رو هدایت نمیکنه بلکه اونا رو گمراه تر میکنه چونکه به اینجور کلمات حساسیت نشون میدن و فکر میکنن اگر مثلا قتال کار خوبی بود معنی واقعی خودشو مینوشتن

بعدش شما توضیح واضحی از قتال باید ارائه دهی که قابل قبول همه باشد و نه فقط خودت و باید در فرهنگ لغت عربی هم موجود باشد عزیزم
من متوجه نشدم که منظور شما از قتال دقیقا چیه؟
خب فرض کن کارزار باشه، کارزار یعنی چه؟
مثلا بروید با اهل کتاب کارزار کنید یعنی چه؟ فکر میکنی میگه برید شمشیر بازی کنید مثلا؟ این معقول تره یا اینکه بروید و بجنگید؟ خب حالا به من بگو وقتی میگه بروید و بجنگید منظورش چیه؟
مثلا بروید در میدان و باقالی تقسیم کنید بین افراد؟ خب عزیزان بخدا هرچقدر ماله کشب بیشتر بشه شک و گمراهی بیشتر میشه پس قتال رو از مدار خودش خارج نکنید!!
اگر هم منظور همون کارزار شما باشه باز هم به کشتار ختم میشه و توی نتیجه هیچ تغییری ایجاد نمیشه! جنگ و کارزار که فیلم و نمایش نیست که برادر خوبم!
همون جنگی که شما میگید هم یعنی مرگ، یعنی کشتار!

خوب بود ولی این موارد اساسی و کلیدی یا حذف شدن مث اون قضیه تجاوز یا سعی به تغییر معانی اصلی کلمه داشته و از همه مهمتر اینکه اون آیات مورد هجوم دشمنان اسلام اینجا نیومده ان
و حرفهای بی مورد و بی اساس و طولانی ای گفته شده که رشته بحث رو از دست افراد بی تجربه ای مثل من خارج میکنه و ادم نمیدونه دقیقا میخواد چی بگه
و مثلا حرفهایی امثال اینکه اسلام هیچگاه بی مورد جنگ نمیکرده!
این حرفو میشه توی یه جمع بزنی؟ بهت نمیخندن؟ کی گفته جنگ بی دلیل میفته؟
ایا مشکل افرادی که سوال میپرسن اینه که اسلام بی دلیل جنگ میکرد؟

در آخر هم اضاف کنم که جنگ با ایران و چین تا اسپانیا اصلا مقابل به مثل نبود و به شیوه ای ناجوان مردانه غیر نظامیان ایران هم گردن زده شدند و زان و دختران و پسران هم به تاراج رفتن و مورد تجاوز اعراب واقع شدند،
شاید بگی اون جنگ مسءولیتش نه با پیامبر بود نه با اهل بیت ولی اگه جوابت این باشه خارج از منطق و انصاف هستش چونکه مسول اینها همه اسلام هست و نباید دین خدا اینقدر راحت بلغزه و باید خدا یه کم توجه میکرد تا حداقل این دین نوپا از همون ابتدا منحرف نشه و این عقاید مختلف بوجود نیان!
نمیشه که خدا اینقدر به بندگانش بی توجه باشه....
میگم قران رو باید با تاریخ سیره ی نبوی ابن هشام و طبری تطبیق بدی تا از جزییات با خبر بشی وگرنه قران به خودی خود اون همه اتفاق رو توی خودش نگنجونده و تنها اشاراتی به بعضی موارد اینگونه کرده....
تا اینجا مربوط به پیام اول جناب معین بوده، دستش هم درد نکنه که زحمت کشیدن
پیروز باشید.
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۳ انسان واقعی

خاب و اما در مورد هدایت و جبر و اختیار!

قرار شد ما پا را از قران فراتر نزاریم و اگر شما بخوای بیرون از قران بری طرف مقابلت هم بیرون خواهد رفت و چه خوش گفته طبری پاکزاد!!

در کل شخص بنده معتقدم این احادیث و روایات که شما میگی اصلا قابل اعتماد و معتبر نیستن و یکی از دلایلش هم دلالان تاریخ هستن که این روایات منبع درامد خوبی براشون بوده ان!
شما با روایت هیچگاه نمیتونی حرف منطقی بزنی و ادعای مسلمونا اینه که قران خودش جامع ترین و کاملترین کتاب موجود در عالم هستش پس دیگه نیازی نیست که از قران خارج بشیم،
در مورد اختیار صحبت کردی
پس باید آیات نفی اختیا رو بیاری و رفع ابهام کنی که این کار رو انجام ندادی و فقط به باورهای موجود پرداخته ای در صورتی که مشکل ما ایهامات نفی اختیار در قران هست و مشکلمان با نظرات فلاسفه غرب و شرق نیست!
ایاتی مانند ایات زیر
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ ﴿۴﴾
و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا[حقایق را] براى آنان بیان کند. پس خدا هر که را بخواهد بى راه مى گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى کند، و اوست ارجمند حکیم. (۴)
17 انفال-154ال عمران و ایه های سوره بقره مثل مهر بر دیدگان و گوش و قلب افراد گذاشتن و هدایت انانی که خودش میخواهد و گمراهی انانی که نمیخواهد!
51توبه و 30 دهر و 96صافات و خیلی خیلی زیاد از این ایات مانند این

تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسى ابن مریم البینات و أیدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم من بعد ما جاءتهم البینات و لکن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من کفر و لو شاء الله ما اقتتلوا و لکن الله یفعل ما یرید ﴿۲۵۳﴾
برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم. از آنان کسى بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد؛ و به عیسى پسر مریم دلایل آشکار دادیم، و او را به وسیلهء روح القدس تأیید کردیم؛ و اگر خدا مى خواست، کسانى که پس از آنان بودند، بعد از آن [همه ] دلایل روشن که برایشان آمد، به کشتار یکدیگر نمى پرداختند، ولى با هم اختلاف کردند؛ پس، بعضى از آنان کسانى بودند که ایمان آوردند، و بعضى از آنان کسانى بودند که کفر ورزیدند؛ و اگر خدا مى خواست با یکدیگر جنگ نمى کردند، ولى خداوند آنچه را مى خواهد انجام مى دهد. (۲۵۳)

چرا هیچ کدام از این ایات که اینها تنها اندکی از امثال انها هستن که در ذهن من بودن رو در بحث اختیار و هدایت وارد نکردی و همش طفره رفتی و ایه دلخواه و بی شبهه اوردی؟
البته بعید میدونم اینها رو خودت نوشته باشی ....
دقیقا بگید این همه حرف رو از کجای قران در رابطه با هدایت پیدا کرده ای تا بررسی کنیم و شکمان برطرف شود....
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۱ انسان واقعی
نظریات ارائه شده در مورد کروی بودن زمین رو خودتون بخونید شما رو بخدا ایا اینها منطقی هستن؟
دلیل اینکه خدا اینقدر ملت رو پیچونده چیه؟ چرا کروی بودن زمین هم مثل اون بیست درصد غنایم جنگی واضح بیان نشده و طوری بیان شده که حتی پیامبر که بزرگترین دانشمند قران شناس محسوب میشه خودش اینو متوجه نشده و تا گالیله و دار و دستش این چیزا رو کشف نکردن کسی از قران اینها رو نفهمید!
بخدا اگه الان غربی ها بگن آقا زمین مثلثی شکله همین افراد از همین ایه ها مثلثی بودن زمین رو بدور از یه ذره منطق مث الان کشف میکنن!
خب خود پیامبر چرا کشف نکرد که زمین گرده؟
امام علی چرا ندونسته؟
حضرت فاطمه چرا ندونست؟

حتما باید اول غربیا کشف کنن بعد علمای اسلامی به دنبال اونا معجزه ارائه بدن؟
خب نشد که برادر من!

اگه جریان مشرق و مغرب ها اینجوره که تو فکر میکنی خب اصلا هیچ تفاوتی نمیکنه که زمین گرد باشه یا صاف و مثلا از بلوچستان که شروع کنیم مغربش میاد برا بم بم مغربش میشه کوه های کیلومترها ان ورتر کرمان و مغرب کرمان میاد ایطرف به سمت یزد و اصفان و نهایتا ادامه پیدا میکنه تا اخر و توی کشور ایران طبق گفته ی این اقایی که شما نظراتشو کپی کردین یه میلیاردتا مغرب وجود داره ولی مشکل اینجاست که اون اقا معنی غرب و شرق رو نفهمیده!
و میخواد زورکی بگه پیامبر میدونسته زمین گرده و قران هم گفته این رو و ما هم اونو فهمیدیم!
خب این اقا نمیفهمه شب یعنی چی!
قصه دنبال کردن روز توسط شب رو ببین چقدر مسخره تعبیر کرده! شب به دنبال روز میره! حالا اگه زمین صاف باشه دیگه شب به دنبال روز نمیفته و روز میفته دنبال شب!
خدا وکیل این انسان یه ذره عقل انگار نداشته!
خب بنده ی خدا اولا که اگه زمین صاف باشه هم شب به دنبال روز میاد په به دنبال روز چی میاد؟ حتما یه چیزی که بعد دانشمندان غربی کشفش میکنن ها؟
خب تو بگو اگه زمین صاف باشه این قایم موشک بازی شب و روز کجاش به هم میخوره که توی گردالی بودن به هم نمیخوره!؟

بعدش چه انسانی رو تو پیدا میکنی که الان نفهمه این جمله اشتباهه که شب به دنبال روز میره!؟
آقا من میگم روز داره به دنبال شب میره! کره ی زمین رو تصور کن فرض کن افتاب الان تازه میخواد از سمت افغانستان طلوع کنه، خب حالا میایم بالا سر اسپانیا میبینیم که شبه ولی بعد چندین ساعت که زمین چرخید شب از اسپانیا فرار میکنه و روز به دنبالش اونجا رو تصرف میکنه!

خب این آقا واسه کلاس اولا هم که توضیح داده باشه که میفهمن چرت گفته هر کی هست!
اصلا دنبال کردن روز توسط شب یا بر عکس حرفی است بچگانه و نابخردانه که فکر کرده شب از یه جایی یه جوری میاد در صورتی که شب همون سایه هستش که با چرخش زمین و عدم حضور خورشید اونو ایجاد میکنه!

قصه ی دنبال کردن روز بیچاره توسط شب ظالم مث اینه که مثلا من یه روز افتابی حدودا عصر هی به سمت غرب بدوم و کسی فکر کنه سایه ام که پشت سرم میفته و اون هم میدوه در حقیقت داره دنبالم میکنه!و فکر کنه همیشه این شرایط برقرار است! خب دوباره اگه من صبح روز بعد در همون جهت بدوم که اوضاع عوض میشه و حالا من میفتم دنبال این سایه ظالم که دیروز عصر همش دنبالم میکرد!!
با این منطق میخوای جواب ملت گمراه رو بدی؟
خب تو که خودت گمراه ترینی اگه اینا رو نفهمیده ای؟

بعدشم یه حرفای قلمبه سلمبه ای میگن که مثلا دیگه بقیه فکر کنن این اقا رییس ناساست و همه عمرش رو توی فضا و کاوش در کیهان ها گذرونده!
خب اون اقایی که اینو نوشته چندمین بارش هست که اوج میگیره و به عرش میره و در هم پیچیدن تار و پود شب و روز رو نظاره میکنه؟ این اقا کی هست و سفرهای فضاییش کجا ثبت شده ان؟
از این بحث غیر منطقی تر و مسخره تر دیگه نشنیده بودم،
نکات کشکی فراوانی توش هست ولی دیگه حوصله ندارم ....

با این منطق و علم و تصورات بچگونه هزاران ادم هدایت شدع هم گمراه میشن پس از بچه بازی در دین جدا بپرهیز و اجازه بده متخصصان و افراد اهل منطق جواب بدن و اگر ندادن بهتره سوالها بی جواب بمونه تا شکها چندین برابر شوند



بقیه نظرات رو بر فرض بی منطق و غیر علمی بودن سه کامنت اولت کلا نمیخونم و سوالاتم رو از افراد اهل علم میپرسم نه این سایت که اولین سوالش به شبهه اول کلا چپی کرده!
گفته یک سوم با دو سوم با یک هشتم که جمع بشت میشن یک!
تازه یه دو صدم درصد هم فک کنم گفته زیر یک هست!

خاب بیا!! ببین چطوری میخواد جواب سوالات بقیه رو بده!
جالب اینجاست که یه نفر هم نگفته این چه جمعیه که تو انجام دادی؟
باسلام وآرزوی موفقیت برای دوستان بزرگوار
برادر عزیزم انسان واقعی منظورم آنچه فرمودید نبود پیامک و... باتوجه به نوع وسوالات شما واصولی وبنیادی بودن بحث می طلبد به صورت مناظره علمی در چندین جلسه واضح وبدون سختی واتلاف شما تمام مسایل تان را طرح کنید .جواب لازم را بگیرید ان شااله باتوجه به اینکه توجه دارم شما کاملا منطقی وعقلانی برخورد میکنید. آنگونه که بنده متوجه شدم شما در مباحث فلسفه آفرینش دنیا وغیب و تمام تعاملات درون دنیایی از قبیل نبوت امامت تشکیل حکومت الهی قوانین دین عقاید واصول ادیان الهی جنگ وقتال و.... وموضاعات مهم جبر واختیار چگونگی نقش خالق در امور بندگان نوع وروش هدایت انبیا واوصیا وقران وکارکرد آن رابطه ی علوم جدیدبا دین وکتاب خدا و بسیار مسایل جزیی تر در کتاب خداوند اعلی سوال وشبهه دارید البته این گونه نیست این تمام مسایل ریز ودرشت برای همه ما حل شده است وما باابتدا باپاسخ به این سوالات اسلام اختیار کردیم نه ولزومی هم ندارد بسته به شرایط هرکس به نوعی به این مسایل متقاعد شده است همانطور که در قران مشاهده میکنید سبک دعوت انبیا در طول تاریخ مناسبت با عقول مردم وشرایط زمان داشته است.با این حال بنده به اختصار به توفیقه سعی میکنم به تمام سولات شما به تدریج جواب بدم وبعد ازآن ازشما خواهش کنم روش دیگری برای این موضوع انتخاب کنیم بنده هم قول میدهم دیگران هم در جریان قرار بگیرند. ان شااله بنده مورد به مورد سوالات شما رو بررسی خواهم کرد وهرجا لازم باشد مراجعه خواهم داد شما هم لطف کنید شبهاتتون رو کاملا مستند بفرمایید .فی جمله پیشنهادی دارم تا وقتی بنده به بررسی سوالات میپردازم(با توجه به مشغولاتی که دارم از کندی در جواب پیشاپیش عذرخواهی میکنم) شما نگاهی به نهج بلاغه امیرمان بیندازید از ابتدا شروع بفرمایید مسایل بسیار نابی در مورد خداوند اعلی و آفرینش وانسان ودنیا وارسال پیامبران و... این شما را در فهم درست آیات بسیار کمکار خواهد بود.
سلام
بله،سوالاتی که مطرح شده بود سوالات نسبتاً رایجی بود که بعضاً چند جا پرسیده و جواب داده شده بود.جواب ها رو تقریباً عیناً از جایی گذاشتم،باز متّهم نشم اون چیزایی که دوست دارم رو میذارم و بقیّه رو فاکتور میگیرم.یه مقدار طولانیه ولی کسی مجبور نیست همه رو بخونه.
امیدوارم اگه بحث قراره ادامه داشته باشه منطقی تر از قبل باشه.در مورد چیزی که مطمئن نیستیم سریع نظر ندیم که چون با اطّلاعات قبلی من نمی سازه پس حرفش حتماً باطله.نه،احتمال بدیم حرفش درست باشه و من اطّلاعاتم کم بوده.
در مورد آیه ی قتال که آیه ناقص ترجمه شده باید بگم اون آیه فکر می کنم به آیه ی 190 سوره ی بقره اشاره داره ( وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ) که در این آیه کافران مستثنا نشده اند.اگر آیه ی را درست تشخیص ندادم عذر میخوام.
قتال به معنی کشتار و جنگ کردنه و در اصطلاح به معنی جهاد و جنگه.
غیر قابل اعتماد بودن همه ی احادیث حرف منطقی ای نیست.چه طور تاریخ قابل اعتماد است امّا سخن اهل بیت نه؟!اگر قرار به تحریف باشد در مورد هر دو صادق است.
این را باید بدانیم که هر حدیثی قابل اعتماد نیست.امّا سخنی که توسّط فردی معتبر از کتابی معتبر و موافق با قرآن ذکر شده به چه بهانه ای آن را جعلی تلقّی کنیم؟البتّه تایید اعتبار حدیث نیاز به مدّت ها مطالعه دارد،کار هر کسی نیست.
این که از قرآن خارج نشیم درست امّا سخن اهل بیت و پیامبر عین داخل شدن به قرآنه نه خارج شدن از آن.(طبق خطّ قرآن این حرف قابل برداشته)
در مورد جنگ هایی که ذکر شد قبلاً تذکّر داده بود اسلام را نباید با رفتار مسلمانان زیر سوال برد.اگر کاری موافق پیامبر و اهل بیت نباشه اون کار از نظر اسلام باطله ولو تمام مسلمانان آن کار رو انجام بدن.
در اسلام جنگ به منظور کشور گشایی و قدرت گرایی جایز نیست آن دسته از جنگ های خلفا که جنبه کشور گشایی داشت ، غیر مشروع بود لذا مورد تایید امام علی (ع) نبودوحضرت اصل این جنگ ها را تایید نمی کرد. خود نیز درآنها نقثش نداشت از این رو می توان گفت : امام با اصل فتوحات خلفا - از جمله جنگ ایران و اعراب- موافق نبود. البته در حین جنگ ها و یا بعد از آن شرایط به گونه ای فراهم می شد که امام با خلفا همکاری می نمود. همکاری تنها در حد مشورت و راهنمایی بود . اگر امام در این حد با خلفا همکاری نمی کرد ، زیر سوال می رفت که امام در برابر مصالح جهان اسلام بی اعتنا می باشد. همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود ،نه به معنای تایید حکومت خلفا و تایید مشروعیت جنگ. جنگ ها هم آثار مفید و سازنده داشت و هم آثار منفی. از آن جهت که برخی آثار مفید را در پی داشت، مورد تایید امام بود ، اما از سوی دیگر به دلیل اینکه جنگ ها برخی از شرایط جهاد و دفاع مورد نظر اسلام را نداشت و برخی پیامد های منفی را در پی داشت، امام مخالف بود. در اسلام جنگ هایی که مورد تأیید است که به منظور حاکمیت دین خدا ، دفاع از اسلام ومظلومان ، رستگاری، آزادی و آزادگی بشریت صورت گیرد.
در مورد اختیار و جبر نباید یک طرفه نگاه کرد.نظر شیعه نظری است موافق با هم اختیار و هم جبر.همان امر بین الامرین است که ضمن داستانی از امیر المومنین گفته شد.البتّه مطلب شاید یه مقدار زیادی پیچیده باشه،قبول دارم ولی جمع همه ی آیات همین مفهوم رو می رسونه.
در ابتدای نظر مربوط به گردی زمین بسیار تند روی شده.مثلاً امام علی چرا ندونسته؟خود امیرالمومنین می فرمایند:از من سؤال کنید قبل از اینکه من را از دست بدهید، بدرستیکه من به راههای آسمان از راه های زمینی آگاه تر هستم.
اگه کسی چیزی رو نگه دلیل ندونستنش نیست.علمای اسلام منتظر نظر غربی ها نیستند.چه بسیار نظرات غربی ها که علمای اسلام رد کرده اند.امّا حرف درست را باید پذیرفت چه از غربی،چه از شرقی.
در مورد کروی بودن زمین همین که آن آیاتی که ممکن است صاف بودن زمین از نظر قرآن برداشت شود درست ترجمه شد کافی است برای ردّ تناقض قرآن و علم.بقیّه ی بحث تخصّصی است و لطفاً کسی که واقعاً تخصّص دارد آن را بررسی کند.نیاز به رئیس ناسا بودن نیست.با مطالعه بسیاری مطالب معلوم می شود.
در مورد بحث وراثت سایت یه اشتباه جزئی کرده و اون این بوده که دو رقم اعشار زده.امّا اشتباه فاحش رو نویسنده ی نظر کرده که متوجّه نشده یا نخواسته بشه که 87.5 به سه نمی خوره و اگر تقسیم به 3 بشه جوابش بیش تر از دو رقم اعشار داره امّا بدیهی است 2/3+1/3=1 پس با وجود تمام اعشارها جمع کل بدون کم و زیاد درست درمیآید.
یا زهرا
بادرود
چه زیبا گفت دکتر شریعتی:
برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است

آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند

مهم نیست که چه "مدرکی" دارید
مهم اینه که چه "درکی" دارید..
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۱ انسان واقعی
معین جان امیدوار هستی که بحث منطقی باشه ولی منطق خودت چیزی حدود صفر تا منفی ده هستش!
از بی منطق بودن سه کامنت اولت فهمیدم اون دو سه تا کامنت دیگرت هم حتما ارزش صرف وقت رو ندارن و خداییش نخوندمشون و اگر در مقابلشون چیزی پس نفرستادم بدون که نخوندمشون چون بیهوده ست وقت صرف همچین نوشته هایی بکنی!
هدف شما هدایت من است و من دستتو میبوسم ولی رک بهت بگم از منطق هیچی متوجه نمیشی ولی عاشق توهم و خیالات و خرافاتی!
یه نمونه از جوابهای بی منطق شما رو میارم و ازت میخوام خودتو بزاری بجای یه انسان بی دین و این رو با عقلت قبول کنی ببینم میتونی؟
عرض کردم خدمتتون که پیامبر و اهل بیت از افرادی هستن که تمام قران رو مثل کف دستشون میشناسن و هیچ کنایه و استعاره ای توی قران وجود نداره که اونا متوجهش نشن! حداقل پیامبر که اینجوره،
خاب حال من گفتم چرا اولا قران بطور واضح نگفته اقایون زمین گرد ست؟!
حالا ما فرض میکنیم اگه میخواست بگه قران حجیم میشد به قول یه دوستی توی کامنتای قبلی! که قران صدها ایه تکراری داره که اگه خدا هدفش کم حجم بودن قران بود که اینقدر ایه تکراری نمیفرستاد و اینقد قسم پشت قسم نمیخورد
(سوره لیل)
نمیدونم چه دلیلی برای این دارید که با وجود اینکه الله در قران میگه ما قران را (برای یاد اوری)اسان ساختیم....ولی ببینید که اصلا نگفته زمین گرده و تازه گفته مسطح هم هست!
این اولا بود

حالا دوما:چرا پیامبر که فهمیده بود چیزی به ملت نگفت؟
چرا امام علی نگفت؟
چرا بقیه یازده امام نگفتن؟
چرا علمای اسلام کشف نکردن که قران گفته زمین گرده و اینو به عنوان بزرگترین معجزه قران مطرح بشه که هر انسانی رو انگشت به دهان کنه؟
و میلیاردها نفر فوج فوج بدون حتی یه قطره خونریزی و تقسیم اموال و دختران ملت خودشون با پای خودشون بیان توی دایره ی اسلام؟

حالا جواب برادر عزیزم جناب معین این بود: اینجا بسیاررر تند روی شده!
چراا؟
چون من گفتم چرا هیچ کس نفهمیده و نگفته زمین گردالی شکله!
خاب حالا ببینید منظورش چی بوده و طرز تفکرش رو بخونید البته اگه نمیگه پیشداوری نکن!
میگه اقا پیامبر و اهل بیت این بحث رو فهمیدن (و هزاران مورد امثال این رو هن حتما مدونستن دیگه)! ولی چون هیچ کسی سوال نکرده اونا هم هیچی نگفتن و قضیه تمام شده رفته!

یعنی میگه تمام اسرار طبیعت کف دست اهل بیت بودن و فقط منتظر فردی مثل ابوجهل بودن که بیاد بپرسه :میگم زمین مگه گردالی نیست؟ بعد اهل بیت بگن دیوونه پس تو تا حالا نمیدونستی؟
اونم بگه نه بخدا!
بعد مورخان این مکالمه رو ثبت کنن یا خداوند دقیقا کپی همین مکالمه رو به صورت ایه دربیاره و فرو بفرسته و در قران نوشته بشه!
مانند بقیه چیزایی که خدا عینا کپی کرده از مکالمات پیامبر با افراد؛
یسءلونک عن ال....
بعضی از انها از تو میخواهند که از سفر برگردند و میگویند اجازه بده من برگردم و و و

معین این انتظار رو داره!

پس اهل بیت چه جور دانشمند بودن که تا ازشون نپرسی چیزی نمیگن؟
از زندگی شخصی و عدالت بین زنانش کی ازش پرسیده بود که خدا ایه فرستاد، اون هم اینقد واضح و بدون کنایه و استعاره!!

با این منطق بخدا شخص من که گمراه تر میشم بقیه رو دیگه نمیدونم!
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۱ انسان واقعی
در جواب جناب درد دل عرض کنم که من یقین صد در صد ندارم که دین اسلام بده و الهی نیست ولی حقیقتش اینه که با وجود شبهاتی که پیش اومده ب دلم شک عمیقی افتاده اگر واقعا شما میتونی این سوالات رو جواب بدی بخدا هر کجا هم که باشی به هر سختی ای که باشه من میام خدمتت،
چون که دوست ندارم دین و خونواده ام از دستم برن و این همه زندگی گذشته ام دروغ و پوچ بوده باشه!
و دوست ندارم پیامبر و امامانی که اونقدر دوستشون داشتم و نماد انسانیت و رءوفت بودن الان ببینم قاتل بودن و همش دروغ بوده!
بخدا دوست دارم همه ی اینا وجود داشته باشن و کل این شک ها برطرف بشن ولی به هرکجا رو میکنم فردی بی منطق گیرم میفته که نه از علم چیزی میدونه و نه از منطق!

اول خدمتت عارضم که سطح سوادت چقدره و توی چه رشته ای تحصیلات داری؟!
معمولا افراد بی سواد خرافات رو خیلی دوست دارن و خیلی هم بی منطق هستن و چیزای علمی مانند نظری داروین و دنباله روهای وی رو نه فهمیده ان و نه میفهمن و نه قبول میکنن!
کسی که از علم به دور باشه به خرافه نزدیکه معمولا

امیدوارم سواد بالایی داشته باشی....

سوم کجا ساکنی؟
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۴ انسان واقعی
دوم این بود که در چه زمینه یا زمینه هایی تحصیل و تخصص داری؟
سلام بر سلمان زمان ما.خیلی لذت میبرم ازاین همه شوق شما به کشف حقیقت به خدا حاضرم خودم رو فدا کنم تا شما به مقصود برسید. بنده اهل شمال کشور وساکن تهران هستم و بزرگترین نعمت مولایم این است که منو از ذریه ی امام الخلایق حسین بن علی بن ابی طالب علیهم سلام قرار داده شکرا له. دانشجوی انتهای کارشناسی هستم ورشته ی مهندسی هوافضا در دانشگاه صنعتی شریف خوندم بفضله. واقعتش رو بخواهید مشغول کار در شرکتی هستم ومتعهد شدم تقریبا تمام وقت انجام وظیفه کنم به خاطر همین نتونستم در بحث شرکت کنم وتاخیر زیادی داشتم در جواب دادن ولی جواب خیلی از شبهات شما برایم واضح است و نمیدونید این چند وقت چقدر به من سخت گذشت تمام این مدت در نفس خودم افسوس میخوردم که چرا وقتم آزاد نیست تا جواب تمام سوالات شما رو از اولین جمله که شروع به بحث کردید تا به آخر/برای تک تک جملات شما حرفهای زیادی دارم اما وقتی یاد کمبود وقت وکندی در تایپ کردنم میفتادم بیشتر ناراحتی میکردم فقط باخود حدیث نفس داشتم واین چند روز نه خوب کار کردم نه خواب و...هدفم منت برشما نیس فقط دلم برای ذهن پرشبهه ی بی جواب مانده ی شما میسوخت. برادربزرگوارم شما هرجا هستید هیچ نگرانی نداشته باشید فقط یک فرصت خالی کنید بنده با تمام وجود مثل یک خادم همه شرایط لازمه رو آماده میکنم به بهترین شکل باهزینه ی شخصی که افتخار دارم ان شااله هرچند وقت باشه پذیرای وجود باارزش شما هستم شما هم خودتون رو معرفی میکنید؟
دوست بزرگوارم حقیقتش رو بخواهید متخصص نیستم اما در زمینه ی خودم وقران عظیم و احادیث موالیم جانم به قربانشان شود و اقتصاد وامور مالی وتاریخ و ادبیات الفبایی یاد دارم وبرآن نیستم جسارت کنم در محضر شما وحتما برای بحثمان متخصص حاضر خواهم کرد شما به هیچ وجه نگران نباشید.یاعلی
این که کسی از بحثی که به دلایل واهی ازش خوشش نمیاد فرار کنه نشانه ی خوبی نیست.
دو بحث آخرم بی ارتباط با نظرات قبلی نبود.مخصوصاً آخریش که درباره ی داروین بود.حالا کسی اگه دنبال نتیجه گرفتن حرف خودش تحت هر شرایطیه تام الاختیاره ولی خواهشاً صحبت از منطق نکنه.
برخی صحبت منطق و علم می کنند امّا از بحث منطقی و علمی فراری اند.حکمتش چیه؟
در مورد گردی زمین آیات مرتبط با بحث توضیح داده شد و بیان شد تناقضی با گردی زمین ندارد.
حال اینکه چرا خدا مستقیم نگفته یا اهل بیت چیزی نفرموده اند اولاً چند آیه ذکر شد که از آن ها شاید بتوان گردی زمین را نتیجه گرفت.ثانیاً در مورد اهل بیت با قطعیّت میشه گفت درباره ی این صحبت نکردند؟دقّت کن وقتی در تاریخ ذکر شده اهل بیت درباره ی این چیز نظر داده اند که هیچ ولی اگه در تاریخ نیامده باشد که اهل بیت درباره ی این بحث سخنی گفته اند،دلیل سخن نگفتن آن هاست؟!
قرار نیست حتماً چیزی از آن ها پرسیده شود تا پاسخ دهند،مثلاً مردم از نماز و روزه و عدالت بین زنان چه می دانستند که بخواهند بپرسند؟خود اهل بیت باید آن ها را تشریع کنند.
در ضمن تکرار گاهی نشانه ی جهل است و بی حرفی امّا تکرار قرآن خودش راهی است برای توجّه بیش تر به خدا.مثل قسم های سوره ی لیل که نشانه های خدا را می گوید و اهمّیّت بحث بعد را گوش زد میکند.خدا که بی خود قسم نمی خورد.
این که پیامبران هر زمان به زبان قومشان صحبت می کنند که خطّ قرآن است،حال فرض کن 1400 سال پیش که نه همین چند قرن پیش کسی از موبایل و لپ تاپ صحبت می کرد.به او نمی گفتند دیوانه؟خرافاتی؟
در صورتی که چیزی درباره ی گردی زمین نفرموده باشند هم باید گفت چه دلیلی دارد اهل بیت حرفی بزنند که به درد مردم زمانه نخورد و مردم را نسبت به آن ها بد بین کند؟
شماهایی که با این کله پوکتون دارین کلام خدایی رو که بهتون زندگی داده رو زیر سوال میبرین کمتر از دجال نیستین. شما نمیتونین قرآن و قبول کنین چون تو کثافت کاریای خودتون گم و گور شدین. اونقدر ابله هستین که حتی عرب جاهلیت بیشتر از شماها وجدان داشت، اونا به علت جاهل بودن قرآن نمی پذیرفتن شما هم به علت بی وجدان و دجال صفت و نمک نشناس بودن. بعضی از شما ایرانیا اونقدر توهم و عقده عاقل و دانا بودن و دارید که بعد قیامت هم نمی فهمید چقدر نفهم و بی شعور به تمام معنا هستین. شمای ابلهی که هنوز الگوی تمام عیار زندگیتون غربیا هستن مطمئناً هیچ‌وقت نمیتونین به حقانیت قرآن پی ببریدن.
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۵۰ انسان واقعی
درود بر درد دل عزیز
خدا خیرت بده
اگه خددا بخواد خدمت خواهم رسید

ولی من مطمئن نیستم بتونی جوابگو باشی به همین خاطر اول یه سوال بنیادی و ذهنی که کاملا ساخته ی ذهن شخص من است رو میپرسم و خیلی لطف میکنی اگه جواب بفرمایی....
طبق آیات فراوانی از قران که به وضوح گفته شده که اگه خدا بخواد بشر بدون جنگ و خونریزی هدایت میشدن و ایات دیگری توی این زمینه حال جواب شما چیه که چرا خدا جنگ رو انتخاب کرده برای هدایت؟
اگر بتونی به این سؤال پاسخ بدی امیدی هست که با هم آشنا بشیم.
ممنون از لطفتون.
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۵ انسان واقعی
معین جان با اون جوابی که دادی ناخوداگاه گفتی قران مختص به اعراب قدیمه و کاربرد امروزی نداره، خودت متوجه نیستی چون خیلی از کامنتات اصلا حرف خودت نیستن و شاید با منطقت جور در نیان ولی مجبور به دفاع بی علم و بی منطق ازشون بشی فقط بخاطر اینکه اونا رو فرستادی و ظاهرا قبولشون کردی!
قبولاندن ظاهری دقیقا این پیامدهای پیش آمده براى شما را دارد...
گم شدن در بحث-دست و پا زدن و تلاش برای عالم نمایی-رفع مسئولیت به هر نحوی که لازم باشه گرچند خالی از ارزش علمی، وجدانی، اخلاقی یا منطقی باشه- سعی در کم نیاوردن و قبول نکردن نواقص کلام خود و خیلی چیزای دیگه...

مگه قران که قراره بشر رو هدایت کنه باید تمام و کامل با عقل ابوسفیان جور در بیاد؟
مگه جدول مندلیف و فرمولهای انیشتین باید حتما کاربردی توی زندگی ابوجهل داشته باشن تا گفته بشن؟
خب اگه قران فقط مختص مباحث و موضوعاتیه که اعراب پا پتی و یورشیان لخت و عریان باید حتما درکش کنن و به درد زندگی اونا بخوره که به راحتی میشه گفت امروزه که چه عرض کنم صدها سال پیش از اعتبار ساقط گردیده، امروزه بشر بدون اتکا به قران فهمید زندگی اون چیزی نیست که اعراب انجام میدادن و بدون قران همه ی اعمال خشن و ضد انسانی را از زندگی و صحنه ی روابط زدود و با صلح و ارامش در کنار هم ارام گرفتن و اینان همه بدون قران بودند ولی یه نگاه اجمالی به مسامونا بنداز و ببین چکاره ان؟

خارج از این فرض کن تو با این حرفت گول فیلسوفان غربی هم بتونی بزنی و اونا بپذیرن که دلیل نگفتن واژه ی گرد برای زمین از طرف الله یا حجیم شدن کتاب بود یا به در نخوردن در زندگی اون روزها یا درک پایین مغز اعراب تازی
خاب حالا بگو ببینم ایا پیامبر و اهل بیتش نمیتونستن یه کتابی بنویسن برای نسلهای بعد؟
همین اسرار طبیعت رو جمع اوری کنن و یه کتابی مثل نهج البلاغه مثل صحیفیه سجادیه و کتب دیگه تشکیل بدن که تمام دنیا با خوندشون مسلمان بشه؟
یا مسلمان شدن باید حتما با زور و ترس باشه تا خدا خوشش بیاد؟
کدوم حرف من بی منطق بود؟
چرا نمیگی ایرادش کجاست؟

نن هیچگاه نگفتم فلان جمله ی شما اشتباهه چون با عقل من جور در نمیاد!


اگه دیگه جوابی ندادم بزارش پای بی منطق بودن نظریاتت و کمبود وقت من و بیهوده بودن کل این داستانها!

من بازم نمیگم صد در صد قران اشتباه کرده میگم شاید من نمیفهمم و مطمئنم این چیزایی که شما میگین هم نیست و دنبال کسی ام که از راه درست توجیهم کنه نه با خرافه گویی و حرف بی منطق.
سلام بربرادر عزیزما.بزرگوار به روی چشم من این سوال شما رو جواب میدهم کامل به لطف خداوند عز وجل. چند نکته عرض کنم وبعد سر فرصت جواب کامل را برای شم تشریح خواهم کرد. نکته اول اینکه برداشت شما از این آیه اشتباه هست یعنی منظور جلیل این نیست من بدون جنگ میتونستم هدایت کنم والان این منش را انتخاب کردم تشریح خواهم کرد واین که بنده احتمال میدم شما شاید به تمام قرآن تسلط نداریدوالا جوابهای بسیار خوب وقانع کننده وجود داردبه نظر بنده قرآن مجموعه ای کامل ومرتبط به هم هست باید چندین بار به دقت تلاوت کرد وتامل وتفکر آن وقت بسیارسوالات روشن خواهد شد ماهم اکثر این سولات در ذهن داشتیم حتی بدون خواندن تفسیر اکثرشان حل شده بنده هم سعی میکنم از قرآن خارج نشوم. اما برای حل این سوال باید موارد زیر رابررسی کنیم
هدف خداوند اعلی ازایجاد جنگ وجهاد چیست؟مثلا چرا به قوم حضرت موسی (ع) بعد از هلاکت فرعون دستور هجرت داد وبعد دستور جهاد؟ فلسفه جنگ از نظر خداونداجل بری مومن مدعی ایمان وبرای کافر متعمد به کفر و عموم مردم چیست؟ فلسفه ی چنگهای صدر اسلام به وحی خداوند اعلی به رسول رحمت عالم ما چه بود؟ عوامل ایجاد این چنگ ها از نگاه تاریخ چه بود؟ آن منش والگو وامکاناتی که خداوند عالم برای پیام آوران حق وحقیقت ترسیم کرد وبدیشان امانت سپرد ودستور به تبلیغ داد چه بود؟ اگه قرار بود به چنگ هدایت باشد آن همه پیامبران قبل از پیامبر ما چرا از این حربه استفاده نکردند؟ (مگر چنداستثنا که آن هم هدف وفلسفه اش چیز دیگری بود؟)یعنی در تاریخ انبیا ما چنین منشی را برای هدایت نمیبینیم. بسیاری از آیات قران هدف ارسال پیامبر وامکانات واستعدادی که به ایشان محول شد وراه ورسم تبلیغ حق وحقیقت را به ایشان دیکته کرد چه بود؟فقط جهت مقدمه لا اکراه فی الدین قد تبین رشد من الغی یعنی چی؟ انا هدیناه سبیل اماشاکرا واما کفورا یعنی چی؟ انما انت منذر؟ وعلیک البلاغ وعلینا الحساب؟ انا ارسلناک مبشرا ونذیرا؟ انا ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم کتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط وانزلنا الحدید فیه باس شدید ومنافع لناس ولیعلم الله من ینصره ورسله بالغیب ان الله قوی عزیز؟(اینجا یکی از اون فلسفه های چنگ اومده که مربوط به مومن مدعی هست) هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزیکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه وان کانو لفی ضلال مبین یعنی چه؟ اگر جنگ پس چرا ادع الی ربک بالحکمه والموعظه الحسنه؟ نه تنها رسول عزیز ما بلکه دیگرپیامبران ویعلمه الکتاب والحکمه وتوراه وانجیل ورسولا الی بنی اسراییل ؟ آیا پیامبری مسولیت است یافضیلت چرا خداوند عده ای خاص را برگزید؟ وبسیاری از آیات دیگر اینها فقط برای تبرک بود تا شما کمی فکر کنیدپیرامونشان ان شااله به زودی تمام آیات نوع هدایت ومنش وراه ورسم هدایت ازنظر قران کریم و بررسی تمام این آیات در قرآن وبررسی تمام دستورات جنگ وجهاد در قران از لحاظ اهداف ،فلسفه ، تاریخ آنها ونتایج آنها بحث خواهیم کرد وآیاخداوند متعال در اسلام به زبان پیامبررحمت آدابی برای جنگ بیان کرده است وچه بود؟ ان شااله باظاهر ایات همه فلسفه ی جنگ وجهاد را برای شماتوضیح خواهم داد وهمه ی راه ورسم هدایت بشر راهمچنین. فعلا با اجازه تون یاعلی
راستی برادر بزرگوار از تند روی برخی دوستان عذر خواهی میکنم امر وهدف شما حق است به لطف خداوندمهربان اما نوع بیانتون یک مقدار زننده است کتاب خدا به ما هرگز اجازه نداده به شخصی اعتقادی گروهی قومی توهین کنیم وحتی در بحث کردن مارا دستور داده به بهترین وجه باشد وحتی اجازه نداده بدی وبد گویی را تلافی کنیم بلکه برعکس ازما خواسته جزسخن حق وحسن نگوییم موالی روح وجانم فدایشان که آیات مجسم کلام الهی هستند با همین منش چه بسیار افراد راوارد مسیر حق کرده اند.هدف ما اینجا کمک به همدیگر است تاکورکورانه زندگی نکنیم واز اهداف عالیه ورشد وکمال حقیقی جا نمونیم. ازهمه ی دوستان تمنا دارم این موضوع رو مد نظر داشته باشند ازاتلاف وقت به بحثهای انحرافی خویشتنداری کنیم ما در پی اثبات واوضاح حق هستیم نه اثبات واحقاق نفس خود.سوال باید پرسیده شود جواب تشریح شود هرجا مشکل بود با حفظ احترام انتقا بفرماییدو تقاضای توضیح وتفهیم نمایید. خداوند عزیز قطعا اینها را میبیند میشنود وهو معکم این ما کنتم/والله بما تعملون خبیر(بصیر) وبه درون سینه ها آگاه وداناست. وما توفیقی الا بالله
سلام بربرادر عزیزم. بزرگوار جسارت بنده رو ببخشید مرا نرسد بحث علمی پیرامون کتاب اله داشته باشم فقط اطاعت امر شما کرده ام و بنده در مقابل اساتید ربانی از امییون حساب میشم با این حال انجام وظیفه میکنم وامیدوارم به زودی توفیق داشته باشم میزبان شما باشم وخادمی تون کنم ودر حل سوالات شما کمکار باشم وافتخار میکنم وپیشاپیش طلب عفو میکنم اگر اشکالی دیدید یا استدلالم ضعیف بود از ضعف بنده هست خدای نکرده ازکتاب خدا وعلما ودین ندانید .
نکته ای دیگه بگم وبعد آیه مورد سوال رو ترجمه میکنم با توضیح و بدون استفاده از تفسیر فقط آنگونه که گفتم برای فهم آیه باید به قران تسلط داشت وتوضیح بنده هم خارج از کلام خدانیست فهم از مجموعه آیات است.وگفته خودم رو باایات دیگر اثبات خواهم کرد.
آنگونه که بنده در قران دیده ام آنچه گفتید فقط در آیه 253 سوره بقره واگر جای دیگه هست خبر بدید ممنون میشم
مگه قران که قراره بشر رو هدایت کنه باید تمام و کامل با عقل ابوسفیان جور در بیاد؟
قرآن با عقل همه جور درمیاد ولی با نفس همه نه.
مگه جدول مندلیف و فرمولهای انیشتین باید حتما کاربردی توی زندگی ابوجهل داشته باشن تا گفته بشن؟
نه،کاربردی نداشتند گفته هم مستقیماً نشده اند.فراموش نشود که مندلیف و انیشتین و امثال آن ها صرفاً حقایقی از عالم را کشف کرده اند.بنیان گذار همه ی این حقایق ذات خداست.برخی آن ها را آن قدر بزرگ می کنند که گویی به وجود آورنده ی این قوانین آن ها هستند و مدّعیانه آن ها را الزاماً بهشتی می دانند و عدالت خدا را می خواهند به این وسیله زیر سوال ببرند در حالی که شرایط بهشتی شدن چیز دیگری است.
خب اگه قران فقط مختص مباحث و موضوعاتیه که اعراب
کسی اینگونه ادّعا نکرد.شاهکار قرآن اینه که مطالب علمی و درست رو جوری گفته که اعراب با آن اوصاف هم متوجّه آن بشوند نه که مختص آن ها باشد.این که قرآن همیشه تازه است شاید یه مفهومش همین باشه که هرچقدر علم پیشرفت بیش تری می کنه حقایق بیش تری از قرآن فهمیده میشه.بعضی خیال می کنند ما آن ها را به قرآن نسبت می دهیم اما حقیقت این است که قرآن از طرف خدایی است که همه چیز را می داند و در جاهای مختلف ممکن است اشاراتی کرده باشد که با کامل شدن تدریجی علم بشر آن ها معلوم می شوند.
برخی قرآن را با یک کتاب علمی صرف اشتباه گرفته اند.خیال می کنند تک تک سوالات را می توانند به قرآن عرضه کنند و قرآن به آن ها جواب بدهد.اگر خدا می فرمود زمین را گرد آفریدیم باز هزار و یک مطلب دیگر پیدا می کردند که چرا این را نگفته؟چرا آن را نگفته؟در حالی که قرآن کتاب هدایت است نه علمی یا تاریخی.هر چند برخی ممکنه بدشان بیاید ولی همان مفاهیم علمی هم ممکن است از قرآن برداشت شود اما توسط مطهرون نه نفس آلوده ی من و امثالم.
خاب حالا بگو ببینم ایا پیامبر و اهل بیتش نمیتونستن یه کتابی بنویسن برای نسلهای بعد؟
همین اسرار طبیعت رو جمع اوری کنن و یه کتابی مثل نهج البلاغه مثل صحیفیه سجادیه و کتب دیگه تشکیل بدن که تمام دنیا با خوندشون مسلمان بشه؟
یا مسلمان شدن باید حتما با زور و ترس باشه تا خدا خوشش بیاد؟
چرا،با علمی که خدا بهشون داده بود حتماً می تونستند.امّا مشکل این جاست که اولاً قرآنی که سخن خود خداست و این همه اسرار طبیعت در آن گفته شده توسّط برخی آن قدر (نعوذ بالله) بی ارزش است که به خود اجازه می دهند درباره ی درست و نادرستی آن نظر دهند و آن را نقد کنند.هم چین افرادی با سخن پیامبر و اهل بیت می خواهند هدایت شوند؟ثانیا چند پست قبل سخنی از امیرالمومنین درباره ی آینده را گذاشتم که یکی از اعزّه فرمودند اینو همه می دونستند!!!خوب درباره ی این مطالب هم راحت میشه همچین حرفی زد.مثلا همه می دونستند زمین گرده،همه جدول مندلیف رو میشناختند!!!
درباره ی جنگ در اسلام تفصیلی صحبت شد،اتفاقا آیه ی 39 سوره ی انفالی بحث شد که می تواند شبهه برانگیز باشد.امّا برخی باز هم از واژه ی زور استفاده می کنند.
اگه دیگه جوابی ندادم بزارش پای بی منطق بودن نظریاتت و کمبود وقت من و بیهوده بودن کل این داستانها!
به هر حال افراد دیگه ممکنه اون نظریّات رو بخونند.بنده وظیفم اینه که در حدّ توانم تحقیق کنم و ارائه بدم.اون پیام ها خطاب به کس خاصی نیست.مال همه است.سر جمع میگم در اونجا تحقیقاتی ذکر شده که نشانگر بطلان فرضیّه ی داروینه.حال کسی که خود ادّعای علم و منطق دارد چگونه نتیجه ی این آزمایشات را می خواهد نادیده بگیرد؟نمی دانم.
توضیحی پیرامون آیه ی 85 سوره ی آل عمران:

امروز جز آیین اسلام از هیچ کس پذیرفته نیست و در عین احترام به همه ادیان الهى برنامه امروز، اسلام است . همانگونه که دانشجویان دوره دکترا در عین احترام به تمام دروسى که در مقاطع مختلف تحصیلى مانند ابتدائى ، راهنمائى و دبیرستان و دوره لیسانس ‍ خوانده اند تنها درسى را که باید دنبال کنند همان دروس سطح بالاى مقطع نهایى خودشان است و پرداختن به غیر از آن جز زیان و خسران چیزى نخواهد داشت و آنها که با تقلید نا بجا و تعصب جاهلى و مسائل نژادى و خرافات خود ساخته پشت به این آیین کنند بدون شک گرفتار زیان و خسران خواهند شد و جز تاسف و ندامت از سرمایه هاى عمر و حیات که بر باد داده اند نتیجه اى نخواهند گرفت .
در حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که فرمود: روز قیامت اعمال را یک به یک (در دادگاه الهى ) مى آورند هر کدام خود را معرفى مى کند یکى مى گوید من نمازم ، دیگرى مى گوید من روزه ام و ... و سپس اسلام را مى آورند و مى گوید: پروردگارا! تو سلامى و من اسلام ، خداوند مى فرماید:... امروز به واسطه (مخالفت با) تو مواخذه مى کنم و به تو پاداش میدهم . خداوند در کتابش مى فرماید: و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین .
اما بعد
برادر عزیزم، منظور از این آیه چنین نیست که خداوند می‌خواهد با جنگ شما را هدایت کنداصلا هدف اینجا هدایت نیست نه در متن آیه و در جان آیه اگر میتوانید دلیل بیاورید یا با آیات دیگر نتیجه بگیرید و اثبات کنید. بلکه اینجا میفرماید، از ابتدای آیه : ما بعد از فرستادن انبیاء و رسولان و فضیلت دادن بعضی بر دیگران و عنایت دلایل و بینات روشن و بعد از اینکه تمام حقایق را برایشان تشریح کردیم و پیامبران این حقایق را برای مردم روشن کردند و دین خدا را ابلاغ کردند، بعضی از بندگان به دلایل نفس‌پرستی و شیطتنت و پیروی از هوا و هوس و خطوات شیطان به دنبال تحریف و اختلاف و فتنه‌انگیزی افتاده‌اند. تا به دین و دستورات الهی به نفع اهداف و امال غیر انسانی خود خدشه وارد کنند. پس این‌ها دشمن خدا و بندگانش هستند و سد سبیل خدا را می‌کنند و بندگان خدا را از رسیدن به کمالات و سعادات باز میدارند. پس اراده و مشییت الهی چنین جاری شد که جنگ و جهاد رخ دهد. اما دلایل و حکمت این اراده(حکیم کار بیهوده انجام نمیدهد) ، اول اینکه خداوند متعال از روی حکمت و رحمت دشمنان انسانیت و کمالات را نابود کند و از ایشان انتقام بگیرد (چون این‌ها از روی عمد و از روی علم قصد دشمنی حق کرده‌اند ) که گاه خداوند متعال خود انتقام ازمفسدان میگیرد و گاهی به بندگان مومن محول میکند(چرا؟دردلیل دوم میاید ان شااله) تا زمین را فساد فرا نگیرد. و رشد و کمال از بندگان سلب نشود و بدی‌ها و خبایث مسلط نشوند در دلیل دوم آنکه آن دسته از بنده‌های مؤمن که اد‌عای ایمان دارن در این بوته‌ها باید آزمایش بشوند وموظف به انجام جنگ و جهاد بشوند اگر راست‌ گویند که مؤمن هستند و برای خدا فردای حساب وکتاب بربنده اش حجت باشد و فرصتی برای بهاته جویان درکار نباشد و با اینکار معلوم شود چه کسی از حق بر‌میگردد و چه کسی ثابت قدم می‌ماند. به قولی ای مؤمنک وقت عمل ایمان حساب است. دلیل سوم اینکه با این مشییت و اراده‌ی الهی، حق و حقیقت زنده‌بماند و نابود نشود مانند جهاد جدم که روح ظلم ستیزی را وجود داد و انسانیت و حقیقت را عمری بی‌پایان بخشید که در این مواضع گاه خداوند به دست قدرت خودش انتقام میگیرد مثل هلاک فرعونیان و … و گاه به وسیله‌ی مؤمنان اهل خبائث را از بین می‌برد تا سیر الی‌الهی زنده بماند و راه هدایت به سوی زیبایی‌ها و کمالات غروق نشود پس اینهم از الطاف و تفضلات خداوند متعال به بندگان است. دلیل چهارم اینکه خداوند درپی هدایت اجباری نبوده است و با طرح آفرینش دنیا و ایجاد وظایف و مسئولیت‌ها از احکام و اخلاق و اداب و غیره همه را بهانه کرده و موانع قرار داد تا ایمان بندگان آزموده بشود و باتوجه به تلاش و مجاهده ی افراد در دنیا رتبه بندی بندگان در فردای قیامت به استحقاق انجام بشود درغیر این صورت ایمان ارزش چندانی نداشت. و اگرچه جنگیدن و کشتن سخت است ولی وقتی شیاطین قصد جان انسان و انسانیت را کرده اند چه باید کرد؟ چند آیه که مربوط به ترجمه وتوضیح بالاست آیه۴سوره محمد(ص)میفرماید** ولویشاالله لانتصرمنهم ولکن لیبلو بعضکم ببعض یعنی اگه میخواستم خودم انتقام میگرفتم ولی خواستم برخی شمارا بیازمایم.مربوط به دلیل دوم**آیه ۲۵۱ سوره بقره ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولکن الله ذوفضل علی العالمین مربوط به دلیل اول ** ولوشاالله جعلکم امه واحده اگرمیخواستیم همه رایک جور قرارمیدادم اماحکمت خداوند متعال اقتضا کرداختلافات بین خلایق ایجاد کند این فلسفه را ان شااله تشریح خواهم کرد به فضل الله مربوط به دلیل چهارم وچندین آیه ی دیگر که جهت اختصار ذکر نمیکنم....اگه خواستیدذکرخواهم کرد
آخر آیه خداوند می‌فرماید: اگر اراده می‌کرد آن‌ها نمی‌جنگیدند ولی خدا آنچه را می‌خواد انجام می‌دهد.که توضیح داده شد
در مورد این جمله هر چه خدا بخواهد شاید شما مشکلاتی داشته باشید بنده به اندازه‌ی فهم خود توضیح خواهم داد. بله خداوند متعال قدرت مطلق است و همه چیز در حیطه‌ی اختیا رات واراده اوست. اما باید دانست همچنان که خداوند متعال علیم مطلق است حکیم مطلق است عزیز مطلق است عادل مطلق هم هست و هرگز اهل ظلم و جور نیست. نه که از او برنیاید بلکه او کمال تمام زیبایی‌ها و خوبی‌هاست که صفات او تماماً از ذات اوست یعنی جدای از او نیست که بگویم مثلاً کم می‌شود یا زیاد می‌شود یا دچار تغییر و تحول قرار می‌گیرد. اگر او شدیدالعقاب است اعلاتر ارحم‌الراحمین هم هست و رحمتش بسیار جلوتر از غضبش میباشد. پس اگر بگویید چرا خداوند باید اشدالعذاب باشد می‌گویم در موضع انتقام گرفتن از شیاطین و کسانی که عامدانه و از روی خباثت و بعد از آنکه درستی و حقایق بر ایشان آشکار است از روی علم به هر ظلمی دست میزنند رحمت و رئفت به این افراد دور از انصاف و عدالت است. پس خداوند متعال در موضع عقاب اشد است و همچنان در موضع رحمت ارحم میباشد. پس خداوند متعال جامع تمام فضایل و بری از جمیع رذایل است. یک مثال خدمت شما عرض کنم. فرض کنید پدر(سلیم) خودتان را، ایشان صاحب اختیار تمام افراد خانواده هستند و تمام برنامه‌ها از سوی ایشان تنظیم می‌شود با توجه به صفات پدر بودن آیا ایشان در حق فرزندان خود ظلم می‌کند یا اینکه همیشه در پی خیر و صلاحشان است؟ (البته این بشر است، که صفاتش ممکن است دچار تغییر و تحول شود فقط جهت ملموس شدن)
پس خداوند عالم که بی‌شک صاحب تام تمام اراده‌ها و مشیئت هاست، هرگز با این قدرت خود ظلم نخواهد کرد و بین بندگانش فرق نخواهد گذاشت چون او عدل محض است. و هرگز در او جرم و خطا و عیب راه ندارد. پس از یفعل ما یُرید او هرگز نمی‌شود گمان بد برد و نگران‌ شد. او که می‌فرماید اگر نیت نیک کردید بدون انجام در نامه ات می اورم و اگر انجام دهی ده برابر برایت می‌نویسم و اگر قصد جرم و گناه کنی چیزی ننویسم تا انجام ندهی در صورت انجام تنها یک بدی حساب می‌کنم یا او که به قطره‌ی اشکی و آنی پشیمانی همه‌ی گناه‌ها و خطاها را میبخشاید یا او که از دشمن خود و از بندگان بدکار هرگز رزق و روزی‌اش را قطع نکند یا او که بنده‌اش روی زمین ظلم و فساد می‌کند به او کفر می‌ورزد اهانت و ناسپاسی می‌کند از زمینش اخراج نکند و با صبر و حلم و رحمتش در پی برگشت بنده‌اش است.« اولاً یرون انهم یفتنون فی کل عام مره او مرتین ثم لا یتوبون و لا هم یذکرون - توبه 126» یا او که در مورد رسولش می‌فرماید «لقد جاء کم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم... – توبه 128» و همچنین فرموده تا وقتی فرشته‌ی مرگ را ندیده‌اید وقت توبه و بازگشت دارید آیا به چنین عزیزی می‌توان گمان ظلم و بی‌انصافی برد؟‌ سبحان الله اما یصفون. پس اراده‌ی مطلق خدا منافاتی با اعمال بندگان ندارد و این اراده‌ی مطلق و قدرت و حکمت و عظمت در اصلاح امر بندگان وسعادات آنها جاری میباشد.باشد که سپاسگزارباشیم.
ان شااله در قسمت های بعد آن مقدماتی که در بررسی های اول گفته ام از فلسفه جهاد وجنگ و بررسی تاریخی آن در دوران اسلام و... و راه وروش هدایت ازدیدگاه قران وآیات مربوط خواهم پرداخت به فضل الله
سعی داشتم در پاسخ به سوالات از اصطلاحات علمی و تکلفات استفاده نکنم تا کلام راحت‌تر منتقل شود.
دوستان اهل علم بنده را ببخشند.

اما شما فرموید چرا خداوند عقول بندگان را کامل نکرد که همه هدایت بشوند و مشکلی پیش نیاید از جنگ کردن و غیره؟

خداوند در چندین جای کتابش تاکید می‌کند که قصد و غرض هدایت اجباری نبوده اگر اینگونه بوده‌باشد آن وقت دیگر فلسفه‌ی آفرینتش و دنیا زیر سوال میرفت و وقتی همه‌ی بندگان یکسان می‌بودند دیگر دنیا آمدن معنا نداشت و دیگر افراد از هم متمایز نمی‌شدند. این بستر‌های آفرینش از آسمان‌ها و زمین و همه‌ی امکانات وجود داشته و تمام تعاملات ایجاد شده در زندگی‌ فرد از کودکی تا آخر از کار از ازدواج از ارتباط با دگیران و ... بهانه‌هایی شدند که انسان‌ها درشرایط مختلف قراربگیرد رشدکند وهرکدام ازاینها مولفه هایی ازکمال هستندو مورد امتحان آزمایش قرار بگیرند وبا درستی وحق پیشگی سیرالی حق راطی کند و حکمت اختلاف‌های آفرینش افراد بشر چه در ظاهر چه در باطن هم همین است. هدف از ایجاد این بستر‌ها ایجاد وظایف و مسئولیت‌هایی است که قرار شد بر انسان‌ها بار بشود و در آن موقعیت و شرایط در بوته‌ی آزمایشات مختلف قرار بگیرند البته نوع ابتلائات و آزمایشات با امکانات و استعدادهای تقسیم یافته کاملا تناسب دارد. میفرماید الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا - سوره‌ی ملک. پس میفرماید فلسفه‌ی خلقت زندگانی در دنیا و مرگ ابتلائاتی است که با آن درجه و رتبه‌ی بندگان مشخص می‌شود. نکته‌ی دیگر که ذکرش ضروری است اینکه مسئولیت‌ها و وظایف متناسب با امکانات و استعداد‌هاست. مثال قرآنی بزنم. 79 اسراء - خداوند در این آیه نماز شب را بر پیامبر واجب کرده‌است. چرا؟ دلیلش در سوره مزمل میفرماید: ان ناشئه الیله هی اشد وطئا و اقوم قیلا و ان لک فی النهار سبحا طویلا یعنی این کار برای آن مسٍولیت لازم است. یعنی درست است که خداوند پیامبر رحمت را در خلقت بر همه‌ی عالم فضیلت بخشیده‌است ولی به همان اندازه به او مسئولیت خطیر محول کرده است که هیچ‌ کس را یارای این امانت بزرگ را نیست. و ایشان با این سیر به خداوند متعال و همه‌ی زیبایی ها و لذات تقرب پیدا می‌کنند و یکی دیگر مانند داستان آن جوان با خدمت به پدر و مادرش هم درجه‌ی پیامبر خدا حضرت موسی در بهشت می‌شود. پس دلیل اختلافات در میزان عقل مال خلقت و ... ایجاد فضای آزمون و ابتلائات است. چرا خداوند بعضی را فقیر آفرید بعضی را غنی چرا بعضی مریض‌اند و بعضی سلامت چرا بعضی‌ها دارای استعداد‌های آنچنان و برخی‌ نه ؟ چون دایره‌ی زندگی در این دنیا این اختلافات را میطلبد و همه‌ی اینها مکمل همدیگر هستند در ایجاد فضای امتحان. مثلا آن عقل کل مثل پیامبر وظیفه‌ی هدایت را بر عهده بگیرد و به دیگران حق و حقیقت را بفهماند و مردم را دعوت و راهنمایی کند و توده‌ی مردم (که ناقص العقل‌اند) هم وظیفه دارند بشنوند و با توجه به فطرت الهی و آن مقدار عقل و دیگر امکانات از گوش و چشم و قلب حقیقت ابلاغ شده از جانب خدا را درک کنند و از عقل کل پیروی کنند تا به نتیجه‌ی اصلی برسند. اگر اینگونه شود فردا در آن جایگاه‌های عظیم که خداوند می‌فرماید نه چشمی دیده و نه گوشی دیده و ذهنی توهم کرده با عقل کل همسایه میشوندو به سعادت ابد زندگی کنند. پس با این حساب غنی در مقابل فقیر وظیفه می‌گیرد سالم در مقابل مریض وظیفه دارد و همچنان ... پس نتیجه اصل اختلافات مهم نیست، بلکه هرکس باید به تناسب ورودی‌هایی که خداوند متعال عنایت داشته انجام تکالیف کند. لا یکلف الله نفسا الا وسعها ...که باز یک سری وظایف عام هست برهمه بار هست مانند واجبات ومحرمات وبرخی دیگر مخصوص افراد خاص از اولیا وانبیا وهچنین....
باز هم ازهمه عذر خواهی میکنم اگر اشکالاتی وجود داشته یا خوب نتوانستم تفهیم کنم.
ومن الله توفیق یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
باعرض سلام به دوستان بزرگوار وشما برادر گرامی . بنده باز جهت تذکر عرض کنم اینها برگرفته های عقل کودکانه بنده است ازکلام حقیقتا پرکت خداوند منعم ودر برابر اساتید بزرگم بنده امی هستم اگه مورد توجه شما قرار نگرفته قصور از بنده هست نه کتاب الله ونه علما. بنده برانم شما را به اهل حق بسپارم تا مسیر زندگی تان را با وضوح حق و باطل خود انتخاب کنید وهمانگونه که خواستید این جوابهای بنده مقدمه برای اعتماد شما بود که بنده وقت گذاشتم واین نوشته ها را تنظیم کردم که همه خوبهایش به تفضل وعنایات موالیم بود امیدوارم مورد پسند منطق شما قرلر بگیرد ان شااله و همانگونه که قرارشد بنده از روایت وتفاسیر استفاده نکرده ام وفقط فضای عقلی ومنطقی را مد نظر قرار دادم .نکته ی دیگر اینکه مطالب فراوانی به ذهنم بود به لطف عزیز اما به خاطر اینکه خسته کننده نباشه ذکر نکردم و همچنین در آیات ذکرشده نکات خوبی وجود داشت که گاهی اشاره کردم واکثرا ظاهر را نوشتم و خیلی طولانیش نکردم ان شااله به نظر تایید شما خواهم پرداخت به فضل الله.

اصول و فلسفه جنگ و جهاد از دیدگاه قرآن کلام خداوند اعلا
همانگونه که ذکر شده این اصول و فلسفه ها برخی مربوط به خداوند حق تعالی است و بعضی مربوط به مومن مدعی و بعضی مربوط به کافر متعمد و بعضی دیگر مربوط به عموم مردم می شود

اصل و فلسفه اول: آیه 7 انفال " یرید لله ان یحق الحق به کلمات و یقطع دابرالکافرین"

اصل اول مربوط به خداوند باری تعالی است ایشان اراده کرده است حق را به استحقاقش و با فرمان نافذش پیروز کند و ریشه ی کفر و ناسپاسی ها را قطع کند اگر بگویید چرا؟ خداوند در آیه بعدی تشریح می کند " لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون" ( آیه 8) این کاملا منطقی و عقلی است و از صفات زیبای ذاتی اوست که حق و حقیقت راستی و درستی و اهلش را پیروز کند و باطل ،شیطنت، کجی ها و بدی ها و اهل ظلم و زور و جور را نابود و هلاک کند این مربوط است به عدالت مطلق خداوندی که به وسیله ی قدرت مطلقش از حق دفاع کند و باطل را خوار و رسوا کند آیات دیگر مربوط به این اصل جهت تبرک در ذیل آمده است
1- " وجعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و لله عزیزحکیم" 40 توبه
2- فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم وما رمیت اذ رمیت ولکن رمی و..
3- یریدون لیطفئو نور الله بافواههم ویابی الله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون ..
4- یا در سوره صف یریدون لیطفئو نورالله والله متم نوره ولو کره الکافرون
5- یا باز در همان سوره هوالذی ارسل رسوله بلهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون
6- و...آیات دیگر که برای اختصار ذکر نمیکنم اما نتیجه این اصل وبرداشت از دسته آیات بالا به طور خلاصه میگوید حکمت وعدالت خداوند متعال اقتضا دارد که حق وحقیقت واهلش را به مقامات عالیه برساند وباطل واهل کفر وناسپاسی وشیاطین واهلشان را خوار وپست کند وبرای همیشه آنها را شکست خورده نماید.جهت تذکر اینها چه کسانی هستند کسانی که دین خدا به ایشان ارائه شد وحق وحقانیت برایشان روشن شد با دلایل محکم ومبین اما زیاده خواهی وهوی وهوس پرستی بی بندباری ودنیا طلبی وخباثت های دیگر مانع پذیرش حق شد ودر مقابل خدا واولیایش قد علم کردند همچون فرعونیان وعادیان وثمودیان و.... چرا یزید ملعون وسگهای درنده ی دور وبرش با حجت خدا جنگیدند وجد ما را با آن مظلومیت وغربت به شهادت رساند؟ چرا وقتی حق را فهمیدند ولب به اقرارگشودند باز هدایت نیافتند چون آنجناب را مانع ظلم وزور وکثافت کاری های خود میدیدند آنها میخواستند همه عبدشان باشند وآلت آمال پست وخبیثشان اما این با ذات تمام زیبایی ها وکمالات موافق نیست پس هلاکت اینها به حق هست وشایسته والا آن خدا دیگر سزاوربندگی نبوده است.بنده گمان هم نمیکنم هیچ انسان سلیمی با این اصل مشکل داشته باشد.یا به مزاق منطق وعقلش خوش نیاید.به هدف رساندن این اصل گاه مستقینا به عذاب وخشم قهار هست وگاهی با واسطه جنگ وجهاد امر نایل میشود. ودر جنگ وجهاد هم چند نوع دارد گاه خداوند متعال به فرمان و اراده ی نافذش اهل باطل را به جان هم میندازد تا نابودشان کند وگاه هم بااهل حق این هدف را برآورده میکند.

اصل وفلسفه ی دوم جنگ وجهاد :
امنیت وسلامت اجتماعات انسانها وونجات انسانیت حقانیت –

در واقع اگر خداون متعال این مهم را توجه نمیکرد خوب آنوقت ظالم ،فاسد،کافر،مشرک وبه معنای درست تمام مجموعه خبائث وشیاطین بر عالم انسانها غالب میشدند به طوریکه برای هیچ فرد حق وحقیقت جویی امنیت وسلامت وفرصتی وجود نداشت ودیگر رشد وکمالات علم ومعرفت وبه معنای جامع خوبی ها وزیبایی ها دست نیافتنی میشد وفساد وقتل وغارت و... برعالم مسلط میشد وشاید جز اینها روی زمین کسی باقی نمیماند که این امربه دست قدرت واراده الهی که حقیقتا ازتفضلات وترحمات اوست به بشریت آن وقت که هیچ کس رایارای مقابله با این ظالمان و مفسدان نبود مثل نابودی فرعونیان .که بازاین هم با اراده ی حق اهالی ظلم را به جنگ هم وامیدارد تایکدیگر را هلاک کنند وزمین واهلش ازوجود اینها پاک بشود یا خود خداوند اعلی ویا به دست بندگان ظلم ستیز وحق جویش اصلاح امر میکند. فقط برادرم ، آن کلام که شما فرمودید که زبانم لال پیامبر ما قتل و غارت و … کرده‌اند که جا دارد از ناراحتی این کلام جان بدهم و آنی نفس نکشم مربوط به اوصاف فرعونیان است. که در قرآن کریم آمده‌ است که چه ظلم ها و جور ها می‌کردند «یذبحون ابناهم و یستهون نساءهم و …. اما پیامبر رحمت و رأفت و عزیز ما که با آمدنش تمام فضایل از علم و معرفت و اخلاق و ادب و عقلانیت و انسانیت و … مرده شده‌ی متروک و مصغور را جان بخشید زنده‌ کرد بالغ کرد و با امانت‌داری فرزندان پاکش به ما رساند( سلام‌الله و رحمت‌الله و رضوان‌الله علیهم اجمعین و کل وجودی فداهم) و بساط جهل و بی خردی و رذائل اخلاقی و ظلم و جور و تبه‌کاری و اختلافات ظامانه طبقات انسانی را جمع کرد و آتش زد و به درک ابدیت واصل کرد حال برادرم این است آیین سپاس گذاری و حق شناسی ؟! به ولله قسم اگر وجود مبارک او نبود امروز من و شما این رشد عقلانیت و آزادی و حق‌شناسی و حق‌خواهی را کجا داشتیم ؟ امروز که شما دنبال راه صحیح زندگی می‌گردید به علت وجود مبارک اوست که این را زنده نگه‌داشت از کجا می‌آوردیم مگر آن شیاطین اجازه می‌دادند نامی حتی از این‌ها باقی بماند باشد که بنده و امثالم به خود بیاییم و قدردان باشیم... ببخشید از بحث علمی منحرف شدم گدازی از دل آمد نتوانستم جلو‌دارش باشم. اما ادامه‌ی بحث بله گفتیم بعضی مواقع خداوند متعال به ید قدرت بی حد و حصرش این امر را اصلاح می‌کند و بعضی بار هم قدرتش را با اهداف دیگری به دست انسان‌ها با واسطه‌ی جنگ و جهاد این مهم را وقوع می‌بخشید و سلامت و امنیت اجتماعات را که این مقدمه و لازمه‌ی هدایت انسان‌ها رشد انسان‌های تعقل انسان‌ها سعادت انسان‌ها و اصلاح امور انسان‌هاست را تامین میکرد
. اما آیات مربوط به این بخش

وذکرو اذ انتم قلیل مستضعفون فی‌العرض تخافون ان یتخطفکم الناس فاواکم و ایدکم به نصره … 26 انفال. در این آیه می‌فرماید به حدی مستکبران بر مردم تسلط پیدا می‌کردند که مردم ترس ربودشدن داشتند یعنی هیچ امنیتی برای زندگی ساده نداشتند و باز به نصرت خداوند متعال نجات پیدا کردند.
و لولا دفع الله الناس بعض هم ببعض لفسدت العرض ولاکن الله ذوالفضل علی العالمین – 251 بقره. حقیقتن این از تفضل و مهربانی خداوند بر عالمیان است.
و لولا دفع الله الناس بعض هم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات یذکرو فی‌ها اسم الله کثیرا...40 حج.
و اذ نجیناکم من آل فرعون یذعبون ابنائکم و یستحیون نسائکم و فی ذالکم بلا من ربکم عظیم. 50 بقره.
و اذ فرقنا بکمل بحر فانجیناکم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون. 51 بقره.
وقال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فی ملتنا فاوحی الیهم لنهلکن الظالمین.... وستفتحوا وخاب کل جبار عنید ابراهیم 13-15
ولو اتبع الحق اهوائهم لفسدت الارض ومن فیهن بل اتیناهم بذکر فهم عن ذکرهم معرضون 71 مومنون
سوره نوح قال انهم عصونی واتبعوا من لم یزده ماله وولده الا خسارا ومکرو مکرا کبارا و... وقد اضلوا کثیرا .... مما خطیئاتهم اغرقوا ... انک ان تذرهم یضلو عبادک ولایلدوا الا فاجرا کفارا
وآیاتی دیگر....
یک سوال ممکن است اینجا مطرح بشود اینکه چرا در اقوام گذشته عمدتا خداوند متعال خودشان انتقام میگرفتند اما در صدر اسلام اکثرا جهاد برمومنان واجب میگذشته ؟ چند دلیل دارد اول غربت پیامبران گذشته درمیان قوم خود و عدم پذیرش دعوت او واینکه از لحاظ تعداد یاران واطرافیان بسیار اندک بوده اند وخداوند تهش خودشان انتقام میگرفتند البته این مطلب مظلوم نباشد که بعد از بارها تبلیغ وتشریح وادله های حق وحتی معجزات فراوان مثلا حضرت نوح علیه السلام یا حضرت ابراهیم علیه سلام آنچنان پیرو نداشته اندوخداوند متعال هم این اندک پیروان را هم برای خالص سازی جور دیگر می آزمودند.حضرت نوح حقیقتا بسیار حلیم وصبور ومجاهد بوده اند 950 سال تبلیغ کردن چند نسل وآخر خروجی تعدادی اندک مومن. داریم در مخالفت با آنحضرت چندین بار تاپای مرگ ازقومش کتک خوردند واینگونه نبود بااولین مخالفت عذاب کند اونسبت به بندگان بسیار تواب واواب ومهربان ورئوف است.
دوم دلیل آن عدم تشکیل حکومت الهی بود که اساسابه آنجا نمیرسید که تشکیلاتی سازماندهی بشودوبتوان این قضیه رو ایجاد کردو دلایلی دیگر...

اصل و فلسفه‌ی سوم جنگ و جهاد:
اصل تذکر و بیداری توده‌ی گمراهان از انسان‌ها

بعد از آنکه سردم داران و ائمه‌ی تمام رضالت‌ها و خباثت‌ها و بندآوران راه شرافت و آزادگی و جوان‌مردی عموم و توده‌ی مردم را با اغوائیات شیطانی و وعده‌های پست دنیایی و وساوس دروغین تفکر و تعقل را از آنان سلب می‌کردند و درگاه آزادی و انتخاب عاقلانه را از مردم پلمپ می‌کنند و مردم را باز می‌دارند از اینکه کلام خداوند متعال را بشنوند و حقانیت یا بطلان آن را درک کنند. اینجاست که خداوند متعال با بهانه‌ی جنگ و جهاد در پی بیداری توده‌ی گمراهان مردم است چون اصولا در این شرایط همگان ازتمام توان خود جهت نجات خود کمک میگیرند. آن بی‌گناهانی که به ناچار یا زور یا فریب و مکر در سپاه باطل حاضر شده‌اند. (بله ولله خیر الماکرین بله درست است خداوند در موضع مکر وفریب دادن بهترین مکر کنندگان است آنجا که لازم باشد در برخورد با مکاران به مظلومان ازانسانها رو دست ندارد) و همواره در تاریخ این فضل و تدبیر و الهی پر ثمر بوده و بسیاری در فشار جنگ و جهاد به علت طبیعت آن فضا که حقیقتن شوخی بردار نبود و جانبازی و سرسپردگی بود تازه بیدار می‌شدند تفکر می‌کردند سوال می‌پرسیدند پیگیری از حق و حقیقت می‌کردند تا در دم آخر از گمراهی نجات پیدا کنند و نکند با هلاکت به پایان رسند اینها در آن آن همان احرار عالم هستند. برادر بزرگوارم اگر خوب توجه کنی در میابی خداوند متعال در این قضیه چه مهربانی، فرصت بخشی، کرامتی در حق بندگانش نموده‌است. و حتی آن آخر در پی زنده کردن حیاط ابدی بندگانش است و حتی گاهی اتفاق افتاده در این مرحله آن‌قدر روشن‌گری شده که افراد از لشکر دشمن پا به فرار گذاشتند یا به سپاه اهل سعادت پیوسته‌اند یا اصلا جنگ تعطیل شده و در این فضای مملوء از ترس و فشار و سختی‌ها چه بسیار راه یافته‌اند همچون حر بن‌ زیاد ریاحی. اینگونه بود که انبیا و اوصیا خصوصا پیغمبر عظیم‌المن ما و موالی بی‌مانندمان در آن کشاکش فشار‌ها ابتدا خطبه‌های حق می‌خواندند و حتی در همچین شرایطی هم مهربانی و محبت و خیرخواهی برای عموم مردم را رها نمی‌کردند، سلام الله و رحمته علیهم عجمعین و تاریخ هم بر این ادعا گواه است. الامام اب شفیق...

چند آیه مربوط به این اصل
ولنذیقنهم من العذاب الادنی دون العذاب الکبر لعلهم یرجعون سجده 32 اینجا خداوند متعال یک نوع روش تربیتی وغفلت زدایی را ذکر میکنند برای برگذشت توده افراد گمراه که به دلایلی که عرض کردم غافلانه درسپاه شیاطین قرلر گرفته اند کلمه عذاب دنیایی همین تنبیه است که گاهی به صورتهای بلا ومصیبت وگاهی جنگ و... ظهور دارد.
ولو رحمنا وکشفنا ما بهم من ضرللجو فی طغیانهم یعمهون اینجا میفرماید با رفع بلا وعذاب ومصائب خواستیم برگردند اما نشد پس در روش بعد ازعذاب وجنگ وشرایط سخت استفاده کردیم ولقد اخذناهم بالعذاب فمااستکانو لربهم ومایتضرعون... برادرم آیا حقیقتا نشانه های رحمت وعطوفت الهی نمایان نیست؟ حتی در بلاها وعذاب وجنگ آثار رحمت ومهربانی اش هویداست
اولا یرون انهم یفتنون فی کل عام مره او مرتین ثم لا یتوبون ولاهم یذکرون آخر توبه
واذا غشیهم موج کلظلل دعوالله مخلصین له الدین فلما نجهم الی البر فمنهم مقتصد وما یجهد بایاتنا الا کل ختار کفور سوره لقمان اینجا اشاره به جنگ وجهاد ندارد اما اشاره به هدایت برخی مردم ازاین اصل رحمت الهی که به ظاهر عذاب است را دارد.

اصل و فلسفه ی چهارم جنگ و جهاد:
اصل ابتلا و آزمون برای مومنان و تمییز دادن بین مؤمن واقعی و منافق

همانگونه که از اسم جنگ و جهاد واضح است، یک آزمون سخت و دشواری است که شاید در مراتب امتحانات الهی از جمله بالا ترین مرتبه باشد.چون در این آزمون انسان مؤمن باید با جان خود که در‌واقع همه ی موجودیت و هستی‌اش است، از حق و حقیقت برای کسب رضایت الهی دفاع کند.باید بجنگدو جهاد کند و صداقت خودش را در ایمان اثبات کند. و باید معلوم بشود.یکی از سرسخت ترین دشمنان هدایت وکمال انسانها منافقین هستند که از اینها زشت چهره تر وجود ندارد حتی از کفار وشیاطین هم خبیث ترند اینها در لباس انسانیت وایمان وخوبی ها قصد جان سرنوشت انسانها وحقیقت را داشته اند ظاهر صلاح وپاک اما درون مملو ازفریب ومکارگی وریا بوده اند اینها جاسوسان وستون پنجم شیاطین جن وانس بوده اند واینها همان ترسوهای نه بزدل بی دلی بوده اند که در جنگ وجهاد پرده از نقاب کریه چهرشان برملا میشد این هم حکایت دیگر جهاد وجنگ برای مدعیان ایمان.این های چیزی از معرفت وعلم را نخواسته اند بشنوند و مصر بر خواسته های باطل ونجس نفس خبیثه بوده اند..
آیه 8تا فک کنم 17 سوره بقره در باره ی اینان است ومچنین 11 حج
ومن الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به وان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا والاخره
وآیات زیاد دیگر که برای اختصار از توضیح وتشریح صرف نظردارم

در اینجا جنگ‌هایی که به توسط مومنان انجام می‌شود ، چند وجه دارد.که اکثر وجوه آن در تاریخ صدر اسلام در دوره ی حکومت پیامبر بزرگوار اسلام و امیر وجودمان تجربه شده است که آن را عواملی است که انشاالله در بخش‌های بعد به فضل الهی به آن‌ها خواهم پرداخت و دلایل وعوامل و انواع آن را شرح خواهم داد.
اینجا خداوند متعال دفاع از جان و مال و ناموس و دین و مرز حکومت اسلامی و همچنین دفاع از مظلومان و ستم دیدگان عالم و دفاع از مرز ها ی ملی و ...بر مومنان واجب نموده است. و بشارت پیروزی هم داده البته در صورت مقاومت و جنگیدن و جهاد کردن با همه ی توان چه عالما باشد یا عملاً و در کتابش دستور داده به مومنان و اعدو لهم مستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم. یعنی با تمام قوت و توان خود برای ترساندن دشمنان خدا و خودتان آماده باشید.اینجا فرمود دشمنان خدا و دشمنان مومنان.اینها کیانند؟ همان ظالمان و فاسقان و سران کفر و شرک و بی بند و باری.که بعض از مردم را هم با فریب و خدعه دور خود جمع کردند.نه عموم مردم ، نه مظلومان و ستم دیدگان عالم و نه حتی کسانی که فریفته شده‌اند و در گمراهی به سر می‌برند و نه حتی زنان و کودکان و ....بنازم به مولایم که آثار رحمتش در این آیه ی به ظاهر خشن و جنگی نهفته است.اگر دقت کنید خداوند اولین مرحله پس از آمادگی نظامی به جنگ را ترساندن مطرح کرده است نه سریعاً قتال.چرا که می‌خواهد قبل از قتال آن دسته از فریفته شدگان را با ترساندن بیدار کند.(البته این نکته مربوط می‌شود به اصل سوم) اما آیا آثار رحمتش هویدا نشده است؟ چه زیبا فرموده است: کتبت علی نفسه الرحمه و یا سبقت رحمتک غضبک.
وآیات مربوط به این اصل

ام حسبتم ان تترکوا ولما یعلم الله الذین جاهدو منکم ولم یتخذ من دون الله ولا رسوله ولا المومنین ولیجه والله خبیر بما تعملون اینجا خداوند متعال میفرماید ما قطعا شما را با جنگ وجهاد(میتواند غیر از جنگیدن هم باشد) میازماییم و چرا؟
آیه بعد لمیز الله خبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فی جهنم اولئک هم الخاسرون ...سوره انفال اینجا خبیث همان منافق است وطیب همان مومن واقعی
وهمانطور که قبلا گفته شد
آیه 25 حدید لیعلم الله من ینصره ورسله بالغیب ان الله قی عزیز
وهمچنین آیه 4 سوره محمد صلی الله علیع واله
وآیات دیگر
اصل وفلسفه ی پنجم جنگ وجهاد

انتقام گرفتن از ائمه کفر وشرک وشیطنت وستاندن بخشی از حقوق مظلومان ومستضعفان عالم
ان شااله توضیح خواهم دادبه فضل الله

اصل وفلسفه ی ششم جنگ وجهاد

ازبین بردن موانع گسترش مکتب الهی ونشر معرفت الله ومعارف هدایت وسیر الی سعاده برای احاد بشر

اصل وفلسفه ی هفتم جنگ وجهاد

تشکیل حکومت جهانی عدالت وانسانیت با محور تعالیم مکتب الهی که اسلام خاتم انبیا صلی الله علیه واله میباشد به منظور رشد وتعالی تمام بشر ان شااله

5قصص ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین /جاالحق وزهق الباطل ان باطل کان زهوقا
این همان تمام آرزو وآمال اولیا وانبیا خداوند متعال هست که تمام ظلم وجور وجهالت واهلش ولوث وجود نامبارک وپرمخاطره شان اززمین پاک شود وشایستگان عالم که حضرت محمد وفرزندان پاکش سلام الله علیهم اجمعین هستند ائمه اهل زمین بشوند وعالمیان را برکات وسعادات وفیوضات دو عالم فرا بگیرد وهمینانند شایسته ی وراثت.
این امر ان شااله با ظهور حجت وقوع میشود و به امید آنکه به نظرات وعنایات خاصه اش من نااهل وامثالم که بدین امل و آرزو زنده اند در رکاب آن اقا وسرور در تحقق رضای الهی واولیائش وانتقام آن همه سوز دلها وهتک حرمتها وغریبکشی ها ونابکاری ها و... را از باطل واهلش بگیریم به توفیق الهه ی ذوالمن بربندگان وسهم خود را در مقابل آن همه بی انتها دستگیری ها هدایت ها تفضلات ومهربانی ها الطاف ونعمات بی احصا ادا کنیم ولی که را برسد که این کند. یاعلی




.
سلام
عالی بوود ممنون ...
سلام قران میفرماید هر کس تقوی پیشه کند خدا به او فرقان (تشخیص حق از باطل )به او عطا میفرماید
سلام بر دوستان بزرگوار
برادر ما انسان واقعی اگر اظهارنظر کنید ممنون میشم تا بدونم ادامه بدم یا نه و اینکه جواب این چند سوال برای شما قانع کننده بود یا نه
۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۴ انسان واقعی
درود

برادر گرامی دست گلت درد نکنه بخاطر اینکه اینقد زحمت کشیدی .....

عزیزم کاملا قانع شدم و از کامنتات جواب تمام سوالاتم رو برداشت کردم

من اشتباه میکردم و شما منو نجات دادید
ممنونم ازت

نیازی به ادامه نیست چون من کاملا همه چیزو فهمیدم ....

خسته نباشید همتون
من در رادیو جوان در یک مسابقه فهمیدم روح القدس هم معنی جبرئیل می دهد وهم معنی عیسی مسیح
۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۹ انسان واقعی. .
درود بر شما
خب عزیزم مریم مقدس توسط روح القدس باردار شد
با این حساب که عیسی هم پدر خودشه و هم پسر خودش!
خب الان میتونی توضیح بدی که عیسی ع پسر خودشه یا پدر خودش؟؟
سلام بربردار عزیزما انسان واقعی برادر کم پیدایی؟ دلمان برات تنگ شده بود.در جواب شما برای سوالی که از این برادر بزرگوار ما پرسیدید با اجازه تون خدمتتون عرض کنم شما درست میفرمایید(منظورم اشکاتون هس نه آنکه که گفتید چون در قران نداریم حضرت مریم سلام الله علیها با روح القدس باردار شدند البته بعضی این گونه تفسیر کردند) بله این دوست عزیزما اشتباه فرمودند.خلاصه کنم روح القدس چندجادرقرآن کریم آمده وحتی کلماتی همچون روح و روح الامین.که گاهی در مورد حضرت عیسی علیه سلام آمده و گاهی برای رسول رحمت ما.برخی روح القدس را جبریل میگوینداما آنچه ما ازظاهر آیات واحادیث صحیحه موالی مان فهمیدیم این است که خداوند متعال یک نیروی وقوت وتوانایی خارق عاده حالا چه علما و چه عملا به انبیا واولیای وحتی مومنان خاص در کمال ایمان ازبندگانش عنایت میکند که ایشان را با این قوه وصفت در بین مرذم تاییدکند وازخطرات ارضی وسمایی نجات کرامت کند وهم یک نوع اثبات حقانیت هست برای انبیل واولیا در بین عموم مردم که این گونه ابزارو وسایل ازمعجرات وقدرتها برای ایمان و یقینشان کارسازتر است همچنان که شما برادر ما راه عقل ومعرفت برایتان یقین آور است.حالا روح القدس یکی ازبالاترین مراتب ظهور این روح وقوه هاست به بندگان خاص وشایسته اش.(البته بعضی ازاین خواص بعد ازدریافت این قوه ها وروح علمی وعملی مورد آزمون قرار گرفته و غیررضای خداوند متعال وحق را طلب کردند وبه هلاکت رسیدند)که قبل ازاین هم خداوند متعال روح وقوه های دیگری هم عنایت فرموده که روح حیوه روح بدن روح شهوه (مثلا کار روح شهوت اینه که میل به شهویات رو ازاکل وشرب وجماع رو برای انسان فراهم میکند یا کار روح بدن اینست جسم را به رفت آمد وامیدارد وبه قوت این روح بدن تعامل دارد و...)که اینها بین بشر عمومی هس که باجسمشان عجین هس وهمچنین روح ایمان که قدرت این روح بین مومنان مراتب دارد که اینها انسانها را در سیر الی الحق یاری میکنند بعضی هم خاص هس مانند روح القدس وروح الامین که مخصوص انبیا واوصیای الهی هس که ازامکانات لازم هدایت وتبلیغ بندگان خداست به امانت بدیشان سپرده.مثلی محسوس در مورد روح ایمان بگوییم درزمان خودمان که بعضی در کمالات ایمان قدرتها وتوانایی هایی دارند که دست عموم ازآن کوتاه هس همچون طی الارض مرگ اختیاری علم به گذشته وآینده علم ضمایر و... (البته اینها مقصود نیست تنها امکاناتی هس برای عروج به مراتب بالاتر اهلش در تقرب به کمال کل کمال) بحث رو جمع کنم بنده میگویم آنچه خداوند متعال درامر هدایت ونیل به سعادت بندگان ازاین روح ها وقدرتهای خارق العاده به انبیا واولیایش برای پیشبرد اهدافشان کرامت نموده گاه به صورت یک خصلت وروح وقوه به افراد داده شده که تاسرامدی مشخص قرینشان هست وبرخی هم به صورت حقیقت ظاهری وخارجی تجلی داشته که امری خاص از پروردگار متعال واقع بشود. پس حضرت عیسی علیه سلام روح القدس نیستند و حضرت مریم سلام الله علیها هم توسط روح القدس به عنوان یک شخص خارجی باردار نشده اند. آیات مربوطه را هم ذکر کنم تا تطبیق دهید
واتینا عیسی ابن مریم البینات وایدناه بروح القدس
اذ ایدتک بروح القدس تکلم الناس فی الوهد وکهلا ...
وکذالک اوحینا الیک روحا من امرنا
17سوره مریم
12سوره تحریم
و....
۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۸:۵۶ انسان واقعی
درود بر شما درد دل عزیز

توی کامنت قبلی ازت تشکر نمودم گلم
ممنون که اینقدر وقت گذاشتی واسه ما

بعضی افراد میان بزنن دماغ دین رو پاک کنن میزنن چششو هم کور میکنن!!

یکیش مدیر عزیز همین سایته که توی جمع زدن اولین شبهه این سایت شاهکار فرموده!!!

کسی ک چیزی نمیدونه نباید اظهار نظر کنه اونم توی فضایی ک اینقد حساسه!
بجای این اراجیف خب جرا آدم وقتشو صرف کسب دانش نکنه؟؟؟؟؟

خداییش شما از بیشتر حرفای این جماعت خندت نمیگیره؟؟؟

آقا به هر حال ما چاکرتیم....
سلامت باشی برادر بزرگوار. بله حق با شماست ما در خیلی مسایل خصوصا در این مسایل مهم بدون علم کافی اظهار نظر میکنیم و همین باعث میشه در سطح کلان جامعه یک انحرافات وسیعی صورت میگیره که گاهی به ایجاد یک مکتب جدید که کاملا با اصل آن مغایرت داره منجر بشه.همین مذاهب نوظهور که اکثرا مقابل تشیع ما قد علم کردند از ثمره ی همین علت هستند افرادی نااهل عموما با مقاصد عامدانه ی غیرانسانی جمع شدند و باایجاد اصول ونظریات غیر عالمانه وحق عموم مردم رافریب میدند وبا اتکا به همین قدرت پی ارضای اهدافشان پیش میروند که برای اهل علم وحق بطلان وشیطنتشان واضح است. الان هم در سطح جامعه خودمان آنقدر کج فهمی دینی شایع هس بین عموم مردم که کاملا متفاوت با اصول واحکام مکتبمان هس که ریشه این هم یکی از طرف دشمنان ماست که ازطرق مختلف مخصوصا رسانه ها قصد جان مکتبمان را دارند ولی غافلا از وعده خداوند متعال (هوالذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون)البته این وعده با وظایف ما در تحقیق وتفهیم وتبیین مکتبمان منافات ندارد وخداوند متعال هم این ظفر ونصرت را در انجام وظایف اولیایش معلول کرده و ریشه دیگرهم جهال ونااهل از امثالم عموما به سهو واشتباه به قول شما چهره دین رو مبدل و خراب میکنندکه به تشکیک وانحراف عقاید مردم منجرمیشودواستغفرالله. برادر عزیزم بنده به توفیق خداوند اعلی وعنایت موالی بی همتایم همیشه برای خدمتگذاری شما هرگونه که ممکن باشد آماده ومفتخرم.(اللهم صلی علی محمد واله و اجعلنی من دعاه الداعین الیک وهداه الدالین علیک وخاصه الخاصین لدیک برحمتک یا ارحم الراحمین /صحیفه امام الساجدین والعابدین) یاعلی برادر
۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۰ انسان واقعی
درود بر شما برادر عزیزم

ممنون که برای من و دیگر افراد گمراه وقت میزارید ؛
عزیز خواستم ببینم تا چه حد به تواریخ اعتماد داری،
از جمله تاریخ طبری و ابن هشام
و دیگر تاریخ ها؟

دوم اینکه آیاتی رو که خدا به زنان وعده ی بهشت داده رو هم برامون بفرستی ممنون میشم،
البته یکی از افراد قبلا اشاره کرد غلمان همان شوهر بهشتی است که من جست و جو کردم دیدم ایشون اشتباه کرده غلمان اون افرادی هستن که پسران زیبا روی جوان که از مردان بهشتی پذیرایی میکنن و ربطی به زنان نداشتن....

مننون از شنا و اجرتون با امام عج
برادر این جوری نگید شما محقق و راهیافته هستید که پرسش گرید و قطعا از بنده برتر و بالاترید و ما هم ازمطالب شما استفاده میکنیم.در مورد کتاب تاریخ طبری، از کتاب های معتبر که نویسنده ی آن هم مفسر و محدث و انسان محقق و بزرگی هست. از جمله کتابهای قدیمی و مورد استفاده اکثر اهل علم و پژوهش هست.مبنای این کتاب نقل هست و مولف تماما از احادیث استفاده کرده.نکته دیگر اینکه با توجه به اینکه مولف محترم از علمای اهل سنت(البته بعضی به خاطر حقیقت گوییهایش ایشان را شیعه میدانند والله عالم) هستند و از منقولات و محدثان اهل سنت هم استفاده زیادی شده در این بین بعضی از راویان مولف از نظر علمای رجال ما اهل تشیع موثق و مورد اعتماد نیستند و دلایل محکمی هم دارند.نکته دیگر این که از نوع نگارش کتاب و ادعای مولف مشخصه هدف جمع آوری تمام مطالب تاریخی موجود بوده و مولف به بررسی و تحلیل درستی یا خلاف آنها نپرداخته و خود مولف هم گفته بنده فقط گفته ها و شنیده ها رو نگاراندم اگرچه بعضی مطالب مخصوصا پیش از اسلام از نظرعقلی مورد پذیرش نیست و افسانه به نظر میرسد پس با این شرایط نمیشود مطالب این کتاب را تماما رد یابدون بررسی پذیرفت که بایداز نظر علمای عقلی وهم نقلی و اهل رجال ومفسران مورد بررسی قرار بگیرد.مطالب این کتاب در اکثر کتب تاریخی و تفاسیر، سیره ائمه و... به کرات به عنوان منبع و مرجع استفاده شده است وبنده هم استفاده کرده ام اما تمام مطالب آن را ندیده ام.ولی به قطع میدانم کتاب خالی از اشکال نیس مطالبی دارد که هم از لحاظ عقلی و هم نقلی و هم نص صریح قرآن کریم مورد پذیرش نیس و مولف محترم فقط ادای امانت کرده و به داوری نپرداخته.البته کتاب از جنبه هایی ممتاز و مولفش مورد مدح و تحسین بزرگان بوده اند.خلاصه این که برادر برای استفاده صحیح این کتب پیش نیازها و تخصص هایی ضروری هس یا اینکه بااساتید از این کتاب بهره برد در غیر این صورت اتکا به مطالب کتاب عاقلانه نیست.

در مورد آیات هم باتوجه به زیادبودن باعرض معذرت فقط آدرس میدهم لطف کنید مراجعه بفرمایید(مزاح:شیرازی هم نیستم برادر فقط وقت گیره). این موضوع در قرآن کریم به چند گونه آمده به نظر بنده چهار دسته یا بیشتر میشود ولی فعلا در دو دسته خلاصه میکنم
دسته اول: آیاتی که مستقیم اشاره به جنس زنان داره
توبه 71و 72
احزاب 35
فتح 5
حدید12
نسا 124
نحل 97
غافر 40
الرعد 23
یاسین 56
غافر 8
زخرف 70
طور 21
و....
دسته دوم به صورت کلی آمده ومنظور هردو جنس هستش که آیات در این مورد فراوان هست گوشه ای رو اشاره میکنم
بقره 25 و 62 و 177
ال عمران 15 و 198
نساء 13 و 57 و 122
مائده 12 و 65 و69 و
انعام 48
کهف 88
سبا 37
یونس 9
ابراهیم 23
حجر 31
و....
در یک کلام برادر آنچه که مد نظر خالق هست در آیه 13 حجرات آمده و بعضی ها تفاوت در خلقت و ویژه گی و مسئولیت های وانهاده شده بین زنان و مردان را ابزار مقایسه قرار میدهند و مثلا مرد را بر زن فضیلت میدهند در حال که این از لحاظ منطق پذیرفته نیس حتی در یک جنس از مخلوقات هم این مقایسه درست نیس خداوند متعال میفرماید قد جعل الله لکل شی قدرا. یا میفرماید لا یکلف الله نفس الا وسعها یا میفرماید فاتقوالله ماستطعتم... یعنی ملاکها و میزان هایی درپشگاه خداوند متعال مطرح هست و یک مقدرات و خلقت و شرایط متفاوتی در جریان هست که خداوند به حسب آنها داوری میکند و بین بندگان درحه بندی صورت میگیرد.پس اختلافات در آفرینش و ویژه گی ها و توامندی و حتی جنسها ملاک فضیلت و رتبه بندی نیس.
بحث دیگه اینکه لذت هر جنس مخلوق متناسب با خلقت اوست و اینگونه نیس که زنان همیشه مفعول واقع میشوند حتی در بهشت و این مورد تحقیر و اذیت آهاست نه بلکه متناسب با خلقت و درجات بندگان لذت واقع شده است مثلا لذت یک بچه 6 ساله یک چیز هس بهشت لذت یک 12 ساله یک چیز و یک فرد 30 ساله آرمانهای دیگر دارد و اینها هر کلام در لذت خودشان اوج دارند و ایگونه نیس که چون جنس لذت سی ساله فرق میکند پس آن بقیه لذت نبرند.
یاعلی برادر ممنون از دعاتون
۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۲۰ انسان واقعی
درود بر شما

ممنونم از توجهتون عزیز

شبهه ی اول این سایت همچنان بی جواب باقی ست
میتونی برای ما حلش کنی برادر؟
سلام بر برادر عزیزم ارادت مندیم. به روی چشم برادر به فضل الله حل میشه برادر.
بله بزرگوار جوابهایی که بالا داده شد نادرست هست بنده جواب میدم و فک کنم همینه جوابش ولی برای یقین از اهالی فقه خواهم پرسید تا یقین حاصل بشه.
یک نکته اینکه برادر بحث ارث و میراث یک مقدار پیچیدگی دارد نیاز به ذکاوت و دقت دارد همان راسخون فی العلم. بااین حال خداوند متعال تمام حالت ها رو در قرآن عزیز به عنوان اصل ذکر فرمودند و بررسی جزییات و حالت های مختلف به عهده ی فقهای کرام هست که با این اصول قرآنی و روایات صحیحه اهل بیت تمام مسایل را با جزئیات استدلال میکنند و حکم صادر میکنند و برای تمام حالتهایی که تا به حال پیش اومده فرمولهای دقیق ریاضی فرم کرده اند که حقیقتا خدشه ای وارد نمیشه.
اما بپردازیم به جواب سوال
آنچه در آیه 12 آمده نوع تقسیم اموال برای زن وشوهر در صورت فوت یکی از آن دو . که چهار حالت بیان شده اما حالت مورد نیاز ما وقتی شوهر فوت کرد یک هشتم ماترک بعد از ادای دین و وصیتهای میت. در این آیه یک نکته ای نهفته برادر آن هم تقدم در وراثت هست. به این معنا که ابتدا دین میت باید ادا بشود دوم میت میتواند ...
ببخشید برادر وقت نشد کامل کنم حواسم نبود که فرستاده شد یک مقدار سرم شلوغه ان شااله دارم جوابم کامل میکنم
پس نکته ی اول بحث تقدم شد که اونجور بنده میدانم بعد از فوت میت طبق آیه 12 ابتدا دین و قرض ادا میشود حالا اگر مالی باقی بماند در ثلث مال هم میت حق دارد وصیت کند در واجباتش بعد از این نوبت به وراث میرسد. اینجا نوبت به بررسی شرایط میرسد که اگر مرد فوت کند و همسر داشته باشد طبق آیه فرزند باشد به همسر یک هشتم ماترک میرسد البته اینجا احکامی دارد که در کتب فقه آمده (که معرفی میکنم مطالعه بفرمایید و آنجا تمام جزییات آمده که اهمیت احادیث مشخص میشود ) مثلا آن یک هشتم شامل زمین و...نمیشود. نکته دوم اینکه اینجا برشوهر نوعی دین برای همسر هست که اینگونه ادا میشود و نوع احکام زن و همسر با فرزندان ووالدین تفاوت دارد و به همین خاطر دو آیه مختلف آمده
نکته سوم اینکه فرضیات دو آیه با هم فرق میکند و باهم قابل جمع نیستند توضیح خواهم داد ان شااله
حالا که سهم همسر جدا شد. آنچه باقی مانده برای وارثان به ترتیب حالتهای مختلف
فرمول داریم ازاین جا به بعد فرض آیه 11 شروع میشود اگر دقت داشته باشی برادر باتوجه به آیه متوجه همسر نیست بلکه طبق فرض آیه اگر تنها فرزندان و پدر ومادر باقی بمانند تقسیم بندی اینگونه هست که در هر صورت جمشان یک میشود این فرض در یک جای آیه نص صریح است " و ورثه ابواه " دارد حالتی بررسی میکند که تنها وارثان باقی مانده پدر و مادر هستند و با حالت وجود فرزندان و عدم وجود سهم را اختصاص میدهدیعنی تکلیف همسر مشخص شده از قبل. پس این آیه مستقل از سهم همسر هست حالا یا همسر نیست یا در صورت وجود ابتدا یک هشتم با احکام خاصش جدا میشود حالا آنچه باقی مانده طبق این حالت دو سوم برای سه دختر و یک سوم برای پدر و مادر میشود.البته بعضی ترتیب دیگری هم قائل هستند که در هیچکدام تناقض دیده نمیشود. نکته مهم دیگر اینکه این آیات لزوم وجود رسول و ولی را در کنار کتاب الله عزوجل اثبات میکندکه تاویل آیات امام میخواهد.مثال بزنم اینکه خداوند متعال وجوب نماز وروزه و خمس و...واصول فلسفه را بیان میکند چگونگی واحکامش عهده ی امام هس و در بحث وراثت هم اینگونه هست.
باز برادر از اهالی فقها جواب میگیرم اگر نکاتی بود حتما خدمت شریف عرض خواهم کرد. ومن الله توفیق
هر کسی میتونه قرآن رو رد کنه چون دنبال هوا و هوسه ودنبال دنیا پرستیه.اگه قران رو قبول کنه باید خیلی از کاراشو بزاره کنار به خاطر همین نمی خواد قبول کنه نه اینکه نمیدونه فقط اینکه نمیخواد راه درست رو پیش بگیره به همین سادگی وگرنه اینهمه مباحث علمی رو خداوند تو قرآن بیان کرده که تازه بشر کشفش کرده اگه قرآن نوشته انسان بوده چطور این چیزارو میدونسته؟http://cdn.ahlolbait.com/files/download/12/DR.Keith_.%20Moore-Quran.rar
با سلام
من پاسخ های شما را درباره تناقض و ایرادات قران خواندم
کاملا صحیح و روشن و درست هستند
دانش و اگاهی شما قابل تحسین است .
تشکر
سلام به همه دوستان... من از ابتدای بحث تمام مطالب رو با دقت دنبال کردم
اولا به همه اون دوستانی که به (انسان واقعی) مطالب توهین امیزی گفتن باید عرض کنم خیلیا مثل ایشون هستن که و شرایط ایشون رو دارند و اینکه دنبال جواب سوالاتشون هستن دلیلی بر این نیست که میخان برای خودشون مفری به سمت گناه پیدا کنن ...
یکیش خود بنده که تمام ایرادات ایشان هم برای من مطرح بوده و هست و حقیقت جویی ایشان قابل تقدیره و من کاملا ایشان را درک میکنم... پس اینقدر به مردم انگ نزنید و دست از این برچسب زدنها بردارید
دوما میخام یه سلام ویژه خدمت دو دوست عزیز که با اسامی (معین و درد دل) در بحث حضور داشتن و به شبهات با صرف وقت و بدون تهمت زدن جواب دادن داشته باشم. من خیلی از جوابای اونا واسم قابل پذیرش بود و برخی از اونها نه... بعلاوه اینکه خودم هم چندتا شبهه داشتم که میخام به مرور مطرح کنم و امیدوارم جوابشو به بنده حقیر و برادر کوچیک خودتون بدید. اگه این لطفو در حق بنده کنید و جواب شبهات منو هم بدید لطف بسیار بزرگی در حق من کرده اید. همیشه از خدا میخاستم اگه واقعا وجود داره به من هم راه رو نشون بده تا ازین سردرگمی رهایی پیدا کنم...
از دوستان دیگه هم میخام لطف کنند به بنده بد و بیراه نگن و بذارن من سوالامو مطرح کنم و متقاعد بشم. مطمین باشید من فقط و فقط و فقط دنبال جواب سوالام هستم و قصد هیچ توهینی به ساحت پیامبر اسلام و سایر انبیا و ائمه (که روزگاری نه چندان دور مقدسترین افراد در نظرم بودند) ندارم و نخاهم داشت. از اقای معین و درددل میخاهم اگه هنوز در این بحث هستن پیام بذارم تا من سوالاتمو خدمت این عزیزان مطرح کنم. چون من این دو دوست را منطقی تر و با آگاهتر و صبور تر و دلسوزتراز بقیه دوستان دیدم.
اگه من جواب سوالامو بگیرم و به راه صحیح هدایت بشم تا اخر عمر دعای من بدرقه زندگی شون خواهد بود.
به امید روزی که بدون برچسب زدن به دیگران به عقاید و سلیقه های مخالف هم گوش بدیم
سلام برادرم بنده برای خادمی شما مشتاقم و در حد توان خودم سعی دارم به توفیقه عزوجل کمک کنم.دوست عزیزم اگر بنده نتوانستم درست جواب بگویم یا خوب تفهیم کنم اشکال از جهل بنده هست و هرگز به حساب دین و اهلش نگذارید و از همین ابتدا عذرخواه شماهستم.اما یک مسئله برایم روشن نیست اینکه چرا افراد در این مسایلی که به سرنوشت و حیات ابدی شخص گره خورده از اهل علم و متخصصان ربانی بهره نمیگیرند و واضح است در فضای مجازی این امکان پایین هست. اگر بگویید دسترس نیست میگویم پس مرحبا به غیرت سلمانها،این زمان موانع به اقل رسیده،اگر بگویید مشغله میگویم آن برای که و چه و کجا...گوهر هرکسی به مقاصد و غایات اوست. به نظر بنده آن، بهترین مسیر و وسیله نیل به حقایق میباشه.بااین حال بنده از هیچ گونه سعی و تلاش مضایقه نکنم. از تاخیرات احتمالی هم شرمنده هستم. موفق باشید
سلام دوست عزیز جناب (درددل).ممنون که جواب دادید. در مورد اینکه چراز از اهلش سوال نمیکنم باید خدمتتون عرض کنم که من از اهلش هم پرسیدم. برخی از اونا متاسفانه زیاد اگاهی در این موارد نداشتن و هر کدوم به نحوی منو میپیچوندن و یا میگفتن در این مبحث اطلاع زیادی ندارن و منو به افراد دیگه ارجاع میدادن. من حتی با یکی از کارشناسان معروف برنامه های مذهبی تلویزیون به طور اتفاقی در فضای مجازی اشنا شدم و چندتا سوال از ایشون کردم. یکی دوتارو جواب دادن ولی از یه جایی به بعد دیگه زیاد مشتاق نبودن و ایشون هم بنده رو به افراد دیگه ای ارجاع دادن. به هرحال من با توجه به جوابهایی که شما به سوالات مطرح شده دراین سایت دادید دریافتم که شما میتونید به بنده کمک کنید.سعه صدر شما و دوست دیگر به نام معین برای من قابل ستایشه...اینم بگم هدف من فقط کشف حقیقته و لاغیر... بنده هیچ عناد و لجبازی نخواهم کرد و مطمئن باشید اگه جوابتون منو قانع کرد خودم همینجا میگم این جوابتون منو قانع کرد و ازتون هم قدردانی خواهم کرد هرچند که معتقدم اگر خدایی وجود داشته باشه خودش اجر شمارو خواهد داد. بنده به مرور سوالاتم رو مطرح خواهم کرد. پیشاپیش از همکاری و لطف شما کمال امتنان را دارم
بسم الله برادر به فضل و رحمت خداوند اعلی شرمنده شما نباشیم. یک نکته اینکه هر مطلبی که غیر از نظر و برداشتهای شخصی شماست منابع و ماخذ را ذکر بفرمایید. یاعلی برادر.
سلام
سوال اولم رو با این مطلب که همیشه واسه من تعجب برانگیز بوده شروع میکنم که چرا تمامی پیامبران الهی بر بخش کوچکی از کره زمین و بر عده معدودی از بشر نازل میشدن؟ از این 124هزار پیامبر غیر از چندنفر انگشت شمارتقریبا تمامی انها بر منطقه خاور میانه و قوم بنی اسراییل نازل شده اند... چرا بر سایر ملتهای دیگه پیامبری نازل نشده با اینکه بخش عمده ای از جمعیت دنیا در جاهای دیگر زمین هم ساکن بوده اند و مکشوفات و لوحه های سنگی کشف شده نشان از وجود تمدنهای با قدمت بیش از 5000هزار سال در سایر نقاط زمین میدهد. چرا یک پیغمبر چینی یا ژاپنی نداریم چرا برای بومیای استرالیا و امریکای جنوبی پیامبری فرستاده نشده... و یا برای مناطق غربی و جنوبی افریقا ... چرا خدواند نیازی ندیده که اقوام دیگه رو هدایت کنه بهر حال اونام مخلوقات خدا هستند...
سلام دوست عزیز
کسی که خداوند متعال و حکیم را شناخت و ایمان آورد، خود به خود به این نتیجه می‌رسد که او بندگانش را هدایت می‌کند و برای هدایت بندگان نبی و کتاب و امام می‌فرستد، پس او می‌داند که چه کسانی را برگزیند و در کجا مبعوث یا مأمور گرداند. قطعاً چنین نیست که ما نگران هدایت مردمان قدیم در چین و ژاپن بوده باشیم، اما خالق آنها فقط مردمان خاورمیانه را دیده و هدایت نماید. لذا فرمود: خداوند داناتر است که رسالتش را در کجا قرار دهد « اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه‏ - الأنعام، 124».
برای هدایت مردمان، الزامی نیست که حتماً یک نبی ارسال شود. چه بسا امام یا نماینده‌ی نبی یا پیامبر اولی‌العزم زمان [علما و فقهای هر دین] نیز کفایت داشته باشد و ما اطلاع درستی از این که انبیای گذشته فرستادگانی به نقاط مختلف فرستاده‌اند یا خیر نداریم. اما یقین داریم که حق تعالی بندگان خود را بدون راهنما و حجت رها ننموده و نمی‌نماید.
ما از اسامی همه‌ی انبیای الهی و محل و زمان نبوت و رسالتشان نیز خبر نداریم. از مجموع 124 هزار پیامبر، فقط نام 25 نفر در قرآن کریم تصریح شده است و شاید با اسامی دیگری که در احادیث و روایات آمده [مثل حضرات ارمیا، دانیال، خضر نبی – ع] کمتر از 40 نام باشند. لذا نمی‌دانیم که ما بقی چه کسانی و در کجاها و در چه زمانی بوده‌اند. و نمی‌دانیم که انبیایی چون حضرت خضر (ع) که طبق روایات هنوز هم زنده هستند، در کدام سرزمین‌ها رسالت داشته‌اند. همان‌گونه که قبر 5 نبی (ع) در قبرستان تخت فولاد اصفهان است و به رغم آن که مزارشان مشخص است، اکثر مردم نمی‌دانند، چه بسا انبیای بسیاری در میان اقوام دور و نزدیک بوده‌اند که یا تاریخ‌شان از بین رفته و یا از آنان به عنوان دانشمند، نابغه، منجی، شخصیت ملی و اسطوره‌ای (و البته با تحریفات) یاد می‌شود.
حضرت آیت الله جوادی آملی در این زمینه می‌فرمایند: «گروهی از عارفان و حکیمان به استناد برخی از تواریخ، حضرت ادریس را همان هرمس پنداشتند، هم چنان که حضرت شیث را همان آغاثا ذیمون دانستند و عده‎ای شاید بر اثر همین هرمس و آغاثاذیمون و فیثاغورس، مانند آن‎ها مثل ارسطو... را از انبیا دانستند». (سیره پیامبران در قرآن، ص 236، جوادی آملی، چ دوّم، نشر اسراء).
ذکری از این انبیای الهی در قرآن کریم و یا احادیث نیامده است و لابد لزومی نداشته که بیان شود. پس نمی‌توان مدعی شد که اکثر قریب به اتفاق انبیا در خاورمیانه بوده‌اند، بلکه می‌توان مدعی شد که انبیای اولی العزمی که نامشان و تاریخ‌شان و کتابشان در قرآن یا احادیث تصریح شده، همه از سلاله‌ی حضرت ابراهیم (ع) بوده و در مراکز تجمع و قدرت مبعوث شدند تا امکان گسترش دعوت ممکن باشد.
با سلام و تشکر فراوان
دوست عزیز درسته که من گفتم هیچ ابایی از اعتراف به نادرستی افکارم ندارم اما این دلیل نمیشه که هر حرفی رو هم بپذیرم
اولا که شما میگی مقبره 5پیامبر در اصفهان است درستی بر ادعای بنده است زیرا من هم دقیقا گفته بودم که در منطقه خاور میانه پیامبران ظهور کرده اند پس شما مثال نقضی به من ارائه ندادی...
ثانیا اینکه ادعا بشه فیلسوفانی مثل ارسطو و یا ریاضیدانی مثل فیثاغورث ممکنه پیامبر باشه ادعایی بسیار خنده دار میباشد. شما اگه عقاید ارسطو را مطالعه کنید میبینید که با انچه که پیامبران الهی گفته اند بسیار متفاوت و حتی متضاد میباشد. تعریف پیامبر یک تعریف خاصیه و نمیتوان هر ادم بزرگ و دانشمند را برگزیده خدا دانست. پیامبر چه اولوالعزم باشه چه غیر ان به هرحال ادمی است که از طرف خداوند برگزیده شده و باید دارای ویژگیهای ممتازی باشه... من سوالم اینه که چرا پیامبری برای سایر ملل فرستاده نشده.. درسته که در قران نامی از تعداد معدودی از پیامبران برده شده و به قول شما نیاز نبوده که اسامی همه پیامبران ذکر شده باشه اما قطعا اگه پیامبری در جاهای دیگر دنیا وجود داشت( با تعاریفی که ادیان الهی از پیامبر دارند) حتما در تاریخ اون کشورها نامی از برده میشد. کشورهایی مثل چین که از امپراطوریهای قدرتمند چندهزارساله دنیا بوده هیچ گونه ادعایی مبنی ببر وجود همچین اشخاصی وجود ندارد. یا حتی در سایر نقاط جهان... فلاسفه و نوابغ دنیا با تمام خدمتی که در جهت پیشرفت علم داشته اند نظریات نادرستی هم داشته اند که علم امروز انها را رد میکند... شما ببینید سه دین بزرگ دنیا که بیش از 80 درصد مردم دنیا به انها اعتقاد دارند در بخش کوچکی از دنیا ظهور کرده اند و 5پیامبر اولوالعزم در همین بخش دنیا به رسالت برگزیده شده اند و در جاهای دیگه دنیا از این خبرا نبوده است.
در ضمن این نکته را درنظر داشته باشید که شما دارید با یک کسی به اصطلاح مناظره میکنید که به هیچ یک از ادیان الهی اعتقاد ندارد و شما نمیتوانید از قران و انجیل و تورات برای اثبات حرفهای خود ایه و سند بیارید. منتظر پاسخهای منطقی تر شما دوستان عزیز هستید با سپاس فراوان
سلام
نظر شهید مطهّری در این باره:
ما مسأله این که چرا در سرزمین خاصى پیغمبر زیاد بوده , این بستگى پیدا مى کند به همان [ ( الله اعلم حیث یجعل رسالته ) ] یعنى وقتى که این بستگى داشته باشد به استعدادهاى مخصوصى که در افراد هست , مسلما سرزمینها هم در پرورش استعدادها تأثیر دارد . امروز هم مى گویند که شرق , سرزمین عرفان و اشراق است . این یک امر گزاف و گتره نیست که مثلا غربیها بیشتر به محسوسات مى پردازند و شرقیها بیشتر به نامحسوسات , یعنى اینها بیشتر به این سو کشانده مى شوند آنها به آن سو . محیط جغرافیایى و اوضاع و احوال و گرمى آفتاب و اینها در پرورش جسم انسان مفید است و وضع جسم هم در پرورشهاى مخصوص روح تأثیر دارد . این مانعى ندارد که بعضى از سرزمینها آمادگى بیشترى داشته باشد براى پروراندن افرادى که اجمالا استعداد اشراق و الهام دارند .
اما اینکه آیا بعضى سرزمینها به کلى عارى بوده و فقط یک نقطه دنیا [ محل ظهور پیامبران ] بوده که همان سرزمین فلسطین و حجاز و اینها باشد , سرزمینهاى دیگر دنیا پیغمبر هیچ پرورش نداده ؟ این را ما با تاریخ نمى توا نیم اثبات کنیم که همه جا بوده و نمى توانیم اثبات کنیم که بعضى جاها قطعا نبوده . قرآن کریم مى گوید : ( و ان من امة الا خلافیها نذیر ) در تمام ملتها نذیرى وجود داشته . تاریخ هم نمى تواند ثابت کند که حتما نبوده . ولى قرآن مى گوید همه جا بوده . منتها ما با تاریخ نمى توانیم اثبات کنی که در فلان سرزمین آیا پیغمبرى ظهور کرده یا نکرده , اما نمى توانیم نفى هم بکنیم که نبوده . قرآن هم به طور کلى مى گوید : ( و ان من امة الا خلافیها نذیر ).(1)
پس ما به این نتیجه رسیدیم که تاریخ نمیتواند اثبات کند که در همه جای دنیا پیامبران الهی (مطابق با انچه که در تعاریف برای انبیا الهی امده) وجود داشته اند و تنها منبعی که این نکته را بدون اثبات و بدون اینکه نامی از پیامبران سایر ملل بیان میکند قران است...برای من جالب است که در تاریخ ملل از بسیاری از اتفاقات و جنگهاو افراد (که بعضی از انها چندان تاثیرگذار نبوده) نامبرده شده ولی نامی از افرادی با این مشخصات که قطعا در تاریخ و سرنوشت اون ملل تاثیر بسزایی میتوانستند داشته باشند نیامده!!!!! با این مطالب شما هرکسی میتونه ادعاهای خیلی زیادی رو مطرح کنه و از ارائه نمونه تاریخی خودداری کنه و بگه لزومی نداره همه این مطالب در تاریخ امده باشد... در صورتیکه علم امروز چنین استدلالی رو قطعا یک استدلال پوچ و غیر قابل استناد میداند. من برداشتمو از مطالب شما انجام دادم و بقیه دوستانی هم که این مطالب رو میخوانند بر اساس درک و نگرش خود قضاوت خواهند کرد...
سلام
اگر کسی قرآن را قبول نداره از کجا پی به وجود 124000 پیامبر میبره؟اگه طبق تاریخ پیش بره که اسم پیامبرانی که دیده رو میبینه و نمیتونه ادّعا کنه پیامبرای بیش تری به جز اونایی که در تاریخ بهشون اشاره شده وجود داشتند،اگه هم قرآن و حدیث رو قبول کنه و اینکه 124000 پیامبر داشتیم رو بپذیره،با قرآن اثبات میشه که در هر امّتی رسولی وجود داشته است.(و لقد بعثنا فی کلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت)
در اینجا از یک طرف ادّعا به وجود 124000 پیامبر شده و از طرف دیگر ادّعا شده قرآن را قبول ندارم که این خود یک تناقض است.
به هیچ وجه کسی نمیتونه هر ادّعایی در مورد تاریخ بکنه و بگه لازم نبوده تو تاریخ بیاد.در اینجا اثبات با قرآن انجام شد و گفته شد از طریق تاریخ نمی توان این موضوع را اثبات یا نفی کرد.
(1-چرا تمامی پیامبران الهی بر بخش کوچکی از کره زمین و بر عده معدودی از بشر نازل میشدن؟2-از این 124هزار پیامبر غیر از چندنفر انگشت شمارتقریبا تمامی انها بر منطقه خاور میانه و قوم بنی اسراییل نازل شده اند...3-چرا بر سایر ملتهای دیگه پیامبری نازل نشده با اینکه بخش عمده ای از جمعیت دنیا در جاهای دیگر زمین هم ساکن بوده اند و مکشوفات و لوحه های سنگی کشف شده نشان از وجود تمدنهای با قدمت بیش از 5000هزار سال در سایر نقاط زمین میدهد.4-چرا یک پیغمبر چینی یا ژاپنی نداریم چرا برای بومیای استرالیا و امریکای جنوبی پیامبری فرستاده نشده... و یا برای مناطق غربی و جنوبی افریقا ...5-چرا خدواند نیازی ندیده که اقوام دیگه رو هدایت کنه بهر حال اونام مخلوقات خدا هستند...)مواردی که شماره گذاری شده همشون ادّعا هستند و هیچ کدوم اثبات نشدند.کسی میتواند این ادّعاها را بکند که از همه ی پیامبران اطّلاعات داشته باشد(چون باید بداند هر کدام در کدام منطقه بوده اند)حال آیا کسی که این ادّعاها را کرده از همه ی پیامبران اطّلاعات داشته؟
در مورد ذکر نشدن نام پیامبران در تاریخ باید به این نکات توجّه داشت:
1. اکثر انبیا شریعت مستقل نداشتند و به شریعت پیامبر دیگر دعوت می‏کردند؛ مثل حضرت لوط در زمان حضرت ابراهیم(ع). این پیامبران خودشان به طور مستقیم از خداوند وحی دریافت می‏کردند، ولی از سوی وی مأمور به شریعت پیامبر دیگری بودند.
۲. بسیاری از پیامبران معروف نبودند و براساس روایات، بر یک شهر یا روستا یا یک خانواده مبعوث شدند.
بنابر این، قرآن کریم و دیگر منابع روایی و تاریخی بیشتر به بیان نام و سرگذشت انبیایی پرداخته‌اند که دارای شریعتی مستقل و پیروانی در خور توجه بودند.
یا علی
باسلام به دوستان بزرگوارم.برادرم جناب حقیقت جو استدعا دارم سعه صدر داشته باشید و شماکه طالب کشف حقایق هستید صبروتحمل لازمه سیر شماست.حالا اگر من و برادرم را برای جواب به سوالاتون مناسب ندیدید از ما خورده نگیرید و به بضاعت ما بسنده نکنید و تا به یقین نرسیدید آرام نباشید.
امابعد برادرم سوال شما از جهتی خیلی هوشمندانه هست که ساخته ذهن شماست و تفکر شما در این دقایق و ظرایف مورد مدح و تحسین هست.(اگه هنوز برای بحث مایل هستید)برای اینکه مبنای بحث ما روشن بشود بنده از سوال شما پرسش هایی دارم تا مطابق جواب مدل بحثمان مشخص بشود و در همان محدوده صحبت داشته باشیم.
فعلا منظورم در درستی وغیر آن نیست بلکه منابع اطلاعات شماست
فرمودید در مورد تعدد پیامبران و تراکم آنها و محدوده ی رسالتشان اینها دقیق از کجا گفتید؟
همچنین فرمودید سایر ملتهای دیگه پیامبری نازل نشده با اینکه بخش عمده ای از جمعیت دنیا در جاهای دیگر زمین هم ساکن بوده؟در مورد عدم بعثت پیامبر و بخش عمده جمعیت ؟دوره ی تاریخی که مد نظر شماست و آن بخش عمده جمعیت چیست؟ و این که برداشت شما جنبه تاریخی دارد یا مبنای منطقی و عقلی دارد یا نتایج تحلیلات شخصی شماست را بیان کنید؟
در مورد تاریخ تمدن چند هزار ساله چین و مناطق مد نظرتان آیا مطالعه داشتید که پیامبری به آنجا فرستاده نشده و مردم آنها اعتقاداتی ندارند یا مقید به مکتب و دینی نیستند لطفا ذکر بفرمایید. یاعلی برادر

با سلام و تشکر فراوان
جناب معین اینکه 124000پیامبر بوده در قران نیامده پس من از قران استدلال نکردم که شما بخاین از قران جواب بدید. اینکه گفتم چرا پیامبری از ملل دیگه مبعوث نشده بنابر تاریخ سایر ملل عرض کردم. شما اگه مدعی هستید پیامبر چینی هم داریم خب بسم الله با ما هم ادرسشو بدین. من میگم تاریخ ملل گواهی است برانچه بران ملتها گذشته... هرچند که ان تاریخ ممکنه در جزییات تحریف شده باشه... ببینید الان در جزییات زندگی شاهان هخامنشی نقل قولهای زیادی بیان میشود که شاید متناقض هم باشد ولی همه قبول دارن که شاهی به نام داریوش یا کوروش بوده... عرض من اینه شما که میگید بنا به ایات و احادیث پیامبران در همه جای دنیا بوده اند چرا نامی از انها در تاریخ اون کشورها نبرده شده. نام که سهله چرا نیامده که انسانی وجود داشته که مدعی بوده پیامبر الهی است. چرا تمام کسانی که مدعی هستند از جانب خدا هستند در همین خاورمیانه و از اقوام سامی بوده اند... من هیچگونه ادعایی مطرح نکردم که بخام اثباتش کنم این شمایید که میگید خدا برای هر قومی پیامبری ارسال کرده. بهرحال باید یک سنگ نوشته یه نشان یه دلیل باشه که نشون بده که در سایر کشورها هم همچین کسایی بودند. مثلا خیلیا ها زرتشت را پیامبر خدا میدانند که بر ایران فرستاده شده حالا شاید خیلی از گفته های زرتشت تحریف شده باشه ولی وجود زرتشت که مورد قبول اکثر مورخین است...
با سلام خدمت دوست با ادب جناب درددل
اینکه فرمودید در مورد تعداد پیامبران و محدوده رسالتشان:
عرضم به حضورتون که تعداد 124000 پیامبر در همه متون اسلامی امده و احتیاج به منبع ندارد اما در مورد محدوده رسالت که سوال من هم هست بنده با مطالعه کتب به اصطلاح ادیان الهی به این نتیجه رسیدم که تمامی کسانی که ادعای پیامبری و دریافت وحی داشته اند در همین مناطق بوده اند نام بسیاری از انان در کتب عهد عتیق یا همان تورات امده است. بنده در جایی ندیدم که کسی در جایی دیگر از دنیا همچین ادعاهایی کرده باشد. حالا شما ممکنه بفرمایید که بنده در اشتباهم... خب بنده رو از اشتباه در بیارید بگید که مثلا در فلات تبت اقای ایکس نامی بوده که همین ادعاها رو داشته یا بگید در امریکای جنوبی یا در الاسکا یا در قطب جنوب هم کاوشگران چیزهایی پیدا کرده اند یا دست نوشته هایی یافتند که نشان میدهد کسی بوده که همچین ادعاهایی کرده.
برطبق انچه که بنده در کتب خوانده ام از زمان حضرت ادم تا الان حدود 12000 هزار سال میگذرد. (نیاز به منبع اگر داشتید میتونم بگردم و بهتون بگم) تمامی کسانی که مدعی رسالتند و نامشان در تاریخ امده در همین بخش کوچک از جهان بوده اند اگر شما نامی در جاهای دیگر دنیا دیده اید خب به من هم بگید... فهمیدن اینکه در جاهای دیگه دنیا همچین کسانی بوده کار زیاد سختی نیس. امروز اینترنت دنیا رو تبدیل به دهکده کوچکی کرده
تعداد 124000 پیامبر فقط در متون و روایات اسلامی بیان شده و سایر ادیان ان را قبول ندارند. بنی اسراییل معتقد بود که خداوند این موهبت رو فقط به اونها اعطا کرده و به همین دلیل وقتی محمد ادعای پیامبری کرد او را تمسخر کردند و گفتند چطور ممکنه خدا یک عرب را به پیامبری برگزیند. کما اینکه اگگه شما تورات رو بخونید به همین نکته پی خواهیید برد که اونا خودرا قوم برگزیده خدا میدونند و شرط اول پیامبر شدن را بنی اسراییلی بودن میدونند. پس طبق تورات اینکه پیامبری از چین و استرالیا برگزیده شده باشد کاملا مطرود است. این ادعا که تعداد 124000پیامبر بوده فقط در روایات اسلامی است...در قران هم 40پیامبر نام برده شده که همه مختص خاور میانه میباشد. حدیثی از پیامبر هست که علم را بیاموزید حتی اگر در چین باشد. این یعنی اینکه حتی پیامبر به اصطلاح مسلمانان بیسواد اسلام هم میدونسته کشوری به این نام وجود دارد که نشان میدهد این امپراطوری از قدیم الایام وجود داشته...
سلام
124000 با توجّه به احادیث پیامبر و اهل بیت مطرح است که کسی که به قرآن اعتقاد ندارد به آنها نمی تواند معتقد باشد.
ادّعاهایی که مطرح کردید رو شماره بندی کردم و گفتم.اگه هم بنده ادّعایی کردم با قرآن اثبات می شده.
یا علی
من سوالمو مطرح کردم و شما هم جواب دادید. اونایی که جوابارو میخونن قضاوت خواهند کرد. شما نتونستی به سوال واضح من پاسخ بدی و به اوردن چندتا ایه قران که چیزیو ثابت نمیکرد بسنده کردی...اینکه چون قران گفته برای همه امتها نظیری وجود دارد یا گفته که خدا میداند کجا رسالتش رو قرار دهد که نشد استدلال... اینو شما میگید 124000پیامبر وجود داره و شما هم باید ثابتش کنید به نظر من تمام کسانی که ادعای نبوت کردن همونایی هستن که در تورات و عهدعتیق ازشون نام برده شده که در خوشبینانه ترین حالت شاید به 200 نفر هم نرسد و همه هم از بنی اسراییل و اقوام سامی بوده اند. اگر پیامبری در ملل دیگه وجود داشت قطعا حداقل چندتاشون ذکر شده بود. هر قومی در زمانهای خاص یک سری افراد مقدس اساطیری داشته که براساس عقاید فرهنگها و ارزشها و خرافات متدوال ان زمان به نوعی خودشو نمود میداده... یونانیها اساطیر خود را در قالب خدایان مختلف عنوان میکردند مثل خدای زیبایی خدای تاریکی خدای اتش و خدایان دیگر. کشورهای خاور دور اساطیر خود را در قالب جنگاورهایی بی بدیل و شگفت انگیز بیان میکردند که داستانهای محیرالعقولی در مورد قدرت این افراد نقل میکردند و خوشبختانه تلویزیون جمهوری اسلامی سریالهای زیادی از این جنگجویان نشان داده. اقوام سامی هم اساطییر خود را در قالب افرادی استثنایی که دارای نیروهای غیبی بوده که با اتکا به خدای نامریی که فقط این اشخاص میتوانستند با اون در تماس باشند نشان داده اند. هنوزم منتظر جوابهای منطقی شما هستم
تا سوالای بعدی...
برای کسی که به قرآن معتقده قظعاً استدلالات گفته شده قانع کننده است.
سوال شما واضح بود،ولی یه مشت ادّعا بود که با تاریخ نمیتونستین ثابتشون کنین.
امّا به این نکته توجّه کنین که امروزه هم خیلی افراد حقیقتاً ارزشمندن ولی بعضی افراد در ظاهر مهمّند.ممکنه قرن ها بعد از این افراد ارزشمند اسمی سر زبان ها نباشه ولی اون افراد به ظاهر مهم خیلی معروف باشند.این دلیل نبود این افراد ارزشمند نمیشه.علّت ذکر نشدن نامشون در تاریخ بی لیاقتیه مردمه نه وجود نداشتنشون.همین الآنشم اسم یه عالم فوتبالیستو فلانو فلان سر زبان هاست،ولی چقدر در مورد دانشمندانو مخترعانو غیره صحبت میشه؟این که دلیل نمیشه اینا وجود ندارند.به مردم زمانن بستگی داره که چه چیزایی براشون مهمّه.
همین الآن چقدر مردم خاورمیانه به خدا توجّه دارند چقدر مردم مغرب؟خوب شاید در گذشته هم همین بوده،اینها اسم پیامبرشون اینور و اونور با افتخار میاوردن ولی اونا براشون وجود پیامبر کوچکترین اهمّیّتی نداشته.
یا علی
سلام
توجیحات خوبی بود... اون پیامبران نه برای مردم خودشون اهمیت داشتند که نامی ازشون در تاریخ برده نشده و نه برای خدا مهم بوده که نامی از انها در قران خودش نبرده... اینهمه از پیامبران حجاز و یمن و فلسطین گفته اما یه نامی از پیامبران جاهای دیگه دنیا نبرده... در قران که دعوا و مشاجرات زناشویی پیامبر ذکر شده داستان عشق پیامبر به همسر پسرخوانده اش گفته شده بارها و بارها داستان موسی و نوح و عیسی و لوط و هود ابراهیم یوسف و یعقوب و اسحاق و اسماعیل و... گفته شده حتی برخی از داستانها به دفعات و در جاهای مختلف تکرار شده اما نامی از سایر پیامبران که در سایر نقاط دنیا واسه هدایت مردم زحمت کشیدن برده نشده... یک کم بنشینیم و عاقلانه فکر کنیم بدور از تعصبات و با منطق... شاید دلیلش این بوده که دایره حکومت اون خدا فقط در حجاز و خاور میانه بوده و اصولا پیامبر به خاطر سفرهای تجاری که به این مناطق داشته و با تاریخ اونها اشنا شده فقط تونسته نام انها را در قران خودش بیاره شاید اگر پیامبر به چین و ژاپن و یا یونان و انگلستان هم سفرهای تجاری داشت الان در قران نامی از جومونگ یا لینچانگ یا اسکندر مقدونی و خیلی های دیگه دیده میشد...124000 پیامبر در تاریخ بشریت بوده و تمامی ملل قدر این پیامبران رو ندونستند و در تاریخ محو شدند. جالبه شما میگید که مردم خاورمیانه برای پیامبرانشون ارزش قایل بودند در صورتیکه همین مردم توسط پیامبرانشون به خاطر عدم توجه به دستورات الهی بارها مورد عذاب واقع شدند. قوم هود قوم لوط قوم ثمود قوم نوح قوم موسی همه توسط خدا به خاطر سرپیچی و ازار و اذیت پیامبرانشان به بدترین نحو ممکن عذاب شدند... چطور شما مدعی هستید که اینا نام پیامبراشان را با افتخار داد میزدند. در صورتیکه در همین قران نامی از عذاب سایر ملل که به قول شما ارزشی واسه پیامبرشان قایل نبودند نیامده. چرا خداوند چند نمونه داستان از سرنوشت مللتها و امتهای دیگر در قران نیاورده... شاید چون خداوند هم مثل پیامبرش هیچ شناختی از چین و استرالیا و افریقا نداشته و اونجاهارو ندیده...
من جواب خودم رو از پاسخهای شما گرفتم و سعی میکنم مطالب دیگری رو مطرح کنم و امیدوارم جوابهای منطقی تری بگیرم. روزگار خوش و ایام به کام
یکبار دیگه هم میگم به جون عزیزترین کسانم قسم میخورم منم تا چندسال پیش مثل شماها فکر میکردم و تا کسی شبهه ای علیه اسلام و تشیع مطرح میکرد سینه ستبر میکردم و با تمام وجودم از عقایدم دفاع میکردم. من دانشجوی دکترا هستم و دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد را درشهرهایی غیر از شهر خودم گذروندم. به تبع اون من حدود 7سال در خوابگاه بودم و با طیف گسترده ای از دانشجویان با عقاید و مذاهب مختلف زندگی کردم و تمام اون 7 سال رو از عقیده و مذهب خودم کورکورانه و با توجه به شنیده های خودم (نه تحقیقات خودم) دفاع میکردم و حتی بعضی وقتا با بعضیا جر و بحث شدید داشتم. وقتی جواب چندسوال رو نتونستم به دوستام بدم رفتم دنبال جوابش و جواب اونارو که پیدا نکردم هیچ بلکه سوالات زیاد دیگه ای هم به ذهنم رسید
هدف من از طرح این سوالات رسیدن به جوابی منطقی است تا ذهن مشوش من ارام و قرار بگیره. برای من که 27 سال با اون عقاید زندگی کردن و یه دفعه به این عقاید رسیدم خیلی سخته. اینکه به این نتیجه برسی 27سال سرت کلاه رفته و همه اون عقاید و شب زنده داریا و عزاداریا و مراعات خیلی از اصول که در اسلام امده همش کشک بوده بسیار سخت تر از عذابیست که قراره بعد از مرگم در جهنمی که ممکنه باشه یا نباشه گرفتارش بشم.
باور کنید اگر به من ثابت بشه که همون افکار 27ساله ام درسته بوده خیلی خوشحالتر میشم تا اینکه بفهمم همش واهی و پوچ بوده. دوست ندارم عقایدم مثل ظاهرم یا مثل فامیلم ارثی باشه میخام مال خودم باشه و از راه درست بهش برسم... من تمام مطالب رو این سایت رو از ابتدا دنبال میکردم و انصافا بعضی از جوابهایی که به شبهات توسط دوستان داده شد منطقی و قابل پذیرش بود اما بخشی از اون جوابهام غیرمنطقی بود... این اولین شبهه من بود اما شبهات زیادی هنوز توی ذهنم مونده که در ادامه مطرح خواهم کرد میدونم این شبهات فقط به ذهن من نرسیده و خیلیا مثل من دنبال جواب سوالاتشون هستن
از یک بابت خوشالم که هنوز کسی نیومده اینجا و به من بدوبیراه بگه و منو از ایادی استکبار جهانی و عامل انحراف جوانان جامعه اسلامی بدونه
همچنان مزاحمتون خواهم شد
سلام آقای دکتر
عقایدی که شما در حال حاضر دارین (حدّاقل اونایی که اینجا مطرح کردین) همش حاصل کم اطّلاعی شما در مورد اسلامه.تمام اون موضوعاتی که گفتین در قرآن اومده یا تکرار شده بی حکمت نیست.اگر مطلبی هم نیومده باز هم بی حکمت نیست.شما عقیده ی ثابتی به نظر نمیرسه در حال حاضر داشته باشین،فقط میگین شاید این طور بوده شاید اون طور بوده.نتیجشم یه عالم حرف غیر علمی و غیر منطقی شده.خودتون حرفاتونو بخونین.چقدر حرف با قطعیّت زدین.ادّعاهایی که کردین سندیّت داره؟؟؟
این که یه عدّه شبهه پراکنی کنن چیز جدیدی نیست.این همه نفری که تو این ایّام برای سیّدالشهّدا(صلوات الله علیه) اشک ریختند و سینه زدند اگه باهاشون هم صحبت بشی میبینی که اونا هم به شبهات زیادی برخورد کردند.حرفایی که به شما زدن احتمالاٌ اونا هم شنیدن.امّا چرا اونا به شکّ و تردید نیفتادن و به خاطر چند تا سوال و شبهه همه چیزشونو از دست ندادند؟؟؟
اگه کسی از قرآن از شما بپرسه و شما خودت هر چی میپرسه جواب درست بدی که خیلی کارت درسته!اون وقت حرف قرآن که لا یمسّه الّا المطهّرون زیر سوال میره که.ولی این طور نیست.حرف قرآن درسته.چه کسی از خدا راست گو تر؟
در روایت است که دینداری در آخرالزمان مثل گرفتن آتش در دست است.یعنی اینقدر سخته.حالا باید چی کار کنیم؟(من اتاکم نجا و من لم یاتکم هلک،کسی که به سمت شما بیاید نجات یابد و کسی که نیاید هلاک می گردد)چاره ای جز پناه بردن به اهل بیت وجود نداره.
اگه یه توصیّه بخوام بهتون بکنم اون اینه که تا میتونین تو این ایّام تو مجالس شرکت کنین و برای اباعبدالله(ارواحنا فداه) اشک بریزین.اگه اعتقادم ندارین بازم برین و این کارو بکنین.(انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة)
یا علی
سلام خیلی ممنون.زحمت زیادی کشیدین.

البته این اشکلاتی که اینها گرفتن اینقد مسخرس که نیازی هم نبود که اصن جوابشونو بدین.

من که وقتی اون مقاله رو میخوندم فقط میخندیدم و حتی ایمانمم کامل تر شد.خیلی خیلی ممنون.

به امید آن روزی که مردم مسلبمان ما آنقد سواد دینی داشته باشن که هر کی مثل اینا یه چرتو پرتیو گفت سریع بزنن تو دهنش و جوابشو بدن.خیلی ممنون.
عقاید من حاصل کم اطلاعی من از اسلامه شما منو مطلع کنید لطفا... توضیحات شما بیشتر از توضیحات من پراز شاید و اما و اگر هست... من میگم نیست شما میگید هست از کجا معلوم شاید باشه خب من میگم دلیل باز یه چیز دیگه میگید. بعدم میگید حتما حکمتی بوده که خدا نیاورده خخخخخخخخخ. یه کم به جوابابیی که دادید یه نگاه بندازید ببینید که چه جوابهای غیرمنطقی دادید و هرجا کم اوردید از حکمت خداوندی گفتید. شما میگید شاید خدا پیامبرانی فرستاده اما صلاح ندونسته که نامشون رو بگه میگید داستانارو تکرار کرده چون صلاح دونسته که تکرار کنه. شما فرض رو بر اثبات اسلام گذاشتید و بنابراون دارید حرفای خود را اثبات میکنید عزیزم منطقت رو درست کن... شما مسلمونا تاکتیکتون همینه که اگه نتونید با دلایل واهی کسی رو قانع کنید سعی بر گمراه دونستن اون فرد میکنید. شما میگید خیلیا هستن توی این شبا میرن گریه میکنن و چنین و چنان میشود این دیگه واقعا اخر استدلال بود. فرض کنید یه نفر میاد پیش من در مورد اسلام تحقیق کنه من بهش بگم برو واسه امام حسین به سر و سینه خودت بزن تا راه رو پیدا کنی بااستدلال مشابه فرض کن ه که یه بودایی بخاد دینش رو اینجوری ثابت کنه... اونوقت بهم میگه تو تا نری پیش بت بودای بزرگ سجده نکنی نمیتونی راه رو پیدا کنی خخخخخخخخخ. عزیزم استدلال نداری بگو فعلا در این مورد اگاهی ندارم بخدا چیزی ازت کم نمیشه و قرارم نیس همه چیو بدونی من دارم از انبیا میپرسم تو از اخر الزمان و امام حسین روایت میاری... بگذریم ممنون بابت وقت گذاشتنت بازم میپرسم
هموطن گرامی جناب امیر
من وقتی این مباحث رو شروع کردم با خودم تصمیم گرفتم اگه امثال تو اومدن و چرت و پرت گفتن جوابشون رو ندم تا بحث به بیراهه نره. خوشالم که شبهات من باعث خنده تو شد. حتی اگه همه شما به من بخندید و فقط یه نفر به حرفای من فکر کنه و تلنگر به فکر رسوب گرفتش بخوره برای من بسه. حرفای من واسه کسایی نیست که مخشون رو اکبند میارن و اکبند هم به کرمها و مورچه های قبرستانها تحویل میدن. من اینجا اومدم جواب بگیرم و به کوته فکری امثال شما توجهی ندارم اگه استدلال داری بیا جلو و گرنه بذار ادمای منطقی بیان بحث رو به یه جایی برسونن. درضمن اگه خدایی هم وجود داشته باشه ازین که من باعث شدم ایمان موروثی امثال تو محکمتر بشه قطعا اجر من را هم خواهد داد. روزگار خوش ایام به کام
جناب معین
شما در بالا گفتی اگه کسی به قران اعتقاد داشته باشه قطعا استدلالهایی رو که شما اوردید قبول میکنه... این دیگه ازون حرفاست خب من اگه به قران اعتقاد داشتم و اونو کلام خدای واحد میدونستم دیگه اصلا شبهه ای برام بوجود نمی امد که بخام رفعش کنم. خداوکیلی استدلال کی خنده دار تره... شما منو دعوت به گریه به امام حسین میکنید که من توی کلیات دین موندم... بعدشم میگید شبهات من از بی اطلاعیمه. خب من بی اطلاعم و اومدم اینجا تا مطلع بشم. شما میگید خیلیا مثل من همین شبهات رو داشتن و اومدن توی مجالس امام حسین و شبهه شون رفع شده. منم میگم من خیلیارو میشناسم که شبا نماز شب میخوندن ولی الان به همه مقداسات بد و بیراه میگن. عزیزمن با دلیل و مدرک بیا نه با داستان و رومان... اینقد میگید که هرکسی بیاد درست در مورد اسلام تحقیق کنه قطعا این دینو انتخاب میکنه با همین استدلالها این حرفارو میزنید
سلام علیکم
آقاى "درد دل"
من شدیداً به یارى شما نیازمندم، سوالاتى دارم که پیدا کردن جوابشون خیلى زیاد برام مهم اند و فکر مى کنم شما خیلى خوب مى تونید کمکم کنید.
در همین راستا هر طور شده (ایمیل، تلگرام، تلفن، حضورى...) با همدیگه صحبت کنیم خیلى عالى میشه.
اگر کمک کنید خیلى ممنون میشم.

Nimaebadat@yahoo.com : ایمیل من


یا حق
باسلام به دوستان گرامی. نهایت تشکر به برادرم را دارم که زحمت کشیدن و با دوست بزرگوار ما تا اینجا بحث داشتند و با تلاش زیاد در پی کمک به ایشان بودند به فضل الله ماجور و مقرب خواهندبود.
یک گلایه نسبت به دوستان و برادران دینی ام که یقین به اعتقاد راسخ خود دارند برادران عزیز مومن بنده هرگز در کتاب خداوندعزو جل و در سیره ائمه علیهم السلام اینگونه برخورد با اهل پرسش و شبهه را ندیده ام توهین و نسبت بد برای اهلش هست که بعد از اینکه دلایل روشن و علم و معرفت بر ایشان واضح شد و اقرار کردند به دلیل دنیا طلبی و پستی و خباثت و شیطنت دنبال صد حق و سبیل الله و اغوای مستضعفان عالم بوده اند تا آنان را نردبان مقاصد ننگین خود قرار دهند قاتلهم الله انی یوفکون.اگر هم شما علیم به ذات این دوستان ما هستید و با یقین توهین میکنید شاید اشکالی نداشته باشه (که این هم از اخلاق قرآنی و موالی ما به دور است موالی ما با دشمنان خود به صلاح انسانها و انسانیت تعامل داشتند تا دین خداوند اعلی و مرامشان ضایع نشود و به نسل های آینده برسانند تا قضاوت کنند و حق را از باطل تمییز دهند این سیاست مداری و بصیرت لازمه احیا و احقاق حق هست تا بوقتش قائم ما ارواحنا فداه انتقام همه این خون جگر ها را بگیرد) اما اگر یقین ندارید در این مورد به میزان اثری که در سرنوشت این بزرگواران با این نوع برخورد ایجاد میکنید فردای قیامت مسئولید و باید پاسخگو باشید بنده به نیابت از تمام برادرانم عذر خواهم و طلب حلالیت دارم. ما در طول تاریخ با این نوع رفتار ضربات شدیدالغم به صورت دین و ائمه ما وارد کرده ایم. برادران عزیزم ان شااله هرگز به شک و شبهه دچار نشوید و با حالت یقین و ایمان کامل به ملاقات خالقتان( کل وجودی فداه) برویدخواهشمندم اگر سعه صدر ندارید یا تحمل شنیدن اعتقادات مخالف ندارید لااقل سکوت کنید.برادرانم نکته بسیار مهم اینست غیر از نیت فعل و نوع فعل ،بصیرت مهمتر از آندوست مومن بصیر بانور عقل میفهمد کجا باید بگوید کجا باید سکوت کند هم به ظواهر امور و هم بواطن اشراف دارد و همیشه بهترین نوع برخورد را برمیگزیند عجول و آشفته و نفسانی رفتار ندارد.پس کلام و فعل حق با نیت حق نیازمند بستر بصیرت هست تا اعمال بشود. این بزرگواران همین که به ظاهر قصد حقیقت جویی دارند کفایت هست و از دیدگاه شرع احترامشان واجب هست.اگر بتوانیم کمکشان میکنیم حالا هر طریق که مایل باشند ممکن شد واگرنه از ایشان عذرخواهی میکنیم و خواهش میکنیم تا در این امور مهم همت بلند خرج کنند تا به یقین برسند. وماتوفیقی الا بالله العزیز
برادر عزیزم جناب حقیقت جو اگر فرصت دارید در مورد پرسشتان بحثی داشته باشیم ان شااله به نتایج خوبی برسیم.آنچه از کلامتان دریافتم و موافق باشید بحث را با مدل عقلی و منطقی به کمک تواریخ موجود ادامه دهیم.
یک نکته اینکه برادر به خاطر نبود اطلاعات کامل تاریخی یا به قول منطقیون ماده لازم برای استدلالات صحیح نتوانیم طرفین اثبات و یقین ایجاد کنیم ولی فکر میکنم میشود با همین موجودات نظر را به یک سو متمایل کرد و آرامش نسبی پیداشودبه لطف وعنایت علام الغیوب.
یاعلی
عرض ادب و ارادت به جناب عبادت عزیز. برادرم بنده در حد توانم برای خادمیتان آماده هستم و آرزوی موفقیت دارم بقیه صحبتمان باشد بنده به شمامیل خواهم کرد.ان شااله این اقوال و افعالمان مورد نظر امام زمانمان قرار بگیرد و به خود ایشان توسل و تمنا داریم از ما دستگیری کنند.یاعلی برادر
با سلام خدمت دوست گرامی جناب (درد دل)
کاش همه مذهبیون مثل شما فکر میکردن واقعا لذت میبرم که هنوز افرادی مثل شما توی این مملکت هستن و اینگونه نگرشی به افکار مخالف دارند. بنده اگه دنبال حقیقت نبودم مریض نبودم که بیام و با شما بحث کنم بیکارم نیستم که بخام بیام اینجا وقت گذرونی کنم. قصد به رخ کشیدن اطلاعاتم رو هم ندارم چون که نه شما دوستان رو دیدم و نه میشناسم که بخام چالشهای ذهنی خودم رو به رخ بقیه بکشم. حرف جالبی زدید کسی که مشتش پر از استدلاله دیگه نباید بیاد با زبان توهین جواب دیگران رو بده. کسی فحاشی میکنه که کم میاره و نمیتونه استدلال کنه. من موقعی که این بحثارو شروع کردم میدونستم عده ای کاسه داغتر از اش میشوند ولی واسم مهم نبود. برای من قیمت رسیدن به حقیقت خیلی بالاتر از این توهیناست. مطمین باشید که اگه جوابی منو قانع کرد به صراحت و بدون هیچ ترس و واهمه و غرور بیجایی اونو میپذیرم و همینجا هم اعلام میکنم که در اون مورد من اشتباه فکر میکردم و متقاعد شدم. خیلی هم خوشحال میشم و استقبال میکنم که شبهاتی که مطرح میکنم بیش از انکه از ضعف دین باشه از جهل من باشه ... برخلاف بعضی از دوستان که خودشون رو علامه دهر میدونن بنده هیچ ادعایی در مورد دانشم ندارم و مطالب مطرح شده فقط وفقط و فقط شبهه ای است که امیدوارم با کمک دوستان رفع بشه. منتظر پاسخهای دوستان هستم
با سلام
یکی از اشکالاتی که از زمان محمد تا الان به قران میگرفتن ای نبوده که قران همان داستانهای تورات و انجیل رو اورده. این بحث در ادامه همون 124000پیامبره. دوستان فکر نکنن من بحثو عوض کردم. اهالی حجاز معتقد بودند بعضی از داستانهای قران به عینه از تورات کپی شده برخی داستانها هم با یه کم تعدیل و تغییر عقلانی تر شده... ولی کلیت داستان همانیست که در تورات امده. شاید دو سه تا از داستانهای قران در تورات و انجیل نیامده (اگه اشتباه نکرده باشم) مثلا داستان عزیر پیامبر یا داستان اصحاب کهف یا لقمان... این داستانهام درسته در تورات نیومده اما مشابه این داستانها در افسانه های سایر ملل هستند که هر کسی خاست در این مورد اطلاعاتی داشته باشه من حاضرم با ذکر سند بگم که هر کدام از داستانهای قران چه ریشه تاریخی در کدام تمدن باستانی داره. هرچند که داستانهای تورات هم خودشون ریشه های تاریخی در تمدنهای کهن دارن که شاید هزاران سال قبل از تورات بین مردم نقل میشده. بهمین دلیل مشرکان به پیامبر میگفتند این اشعاری که تو مدعی هستی از جانب خدا بهت وحی میشه همش داستانهای قدیمی بوده که اجدادما هم میدانستن و برای ما نقل میکردن(هذا اساطیر الاولین)... دلیل اینکه قران به ذکر اسامی پیامبران بنی اسراییلی کرده همینه که داستانهای قران ریشه در تورات دارن... قبلا هم عرض کردم که بنی اسراییل نبوت را لایق خودشون میدونستن و بهمین دلیل تمام پیامبرانی که در تورات نامشون هست هم از همین طایفه اند.به همین دلیل نمیشه به یهود ایراد گرفت که چرا در جاهای دیگه دنیا پیامبری فرستاده نشده چون جواب اونا مشخصه. ادعای 124000پیامبر در اسلام اومده و قران رسالت را منحصر به بنی اسراییل نمیدونه به همین دلیل این شبهه پیش میاد خب پس سایر امتها چی میشن. سهم اونا از هدایت خدا چیه و چرا در تاریخ اون کشورها ثبت نشده که افرادی اومده اند و این ادعا را کرد ه اند... بهر حال نمیشه که تمام اثار مربوط به این 124000 پیامبر در همه کشورها از بین رفته باشه و فقط در خاور میانه این اثار مونده باشه. با هیچ عقل سلیمی جور در نمیاد... در قران ایه ای هست که میگه مابرای هر امتی پیامبری با زبان خودش فرستادیم اگه دنیارو در حد خاور میانه بدانیم خب درست است هر امتی یه پیامبری داشته در واقع هر قومی ولو قوم چندصد نفره هم پیامبری داشته مثل قم هود یا لوط یا ثمود اما دنیا و تمدنهای اون بسیار گسترده تر از خاورمیانه است. مطمین باشید قدمت امپراطوری چین کمتر از مصر و فلسطین نیست چطور خداوندی که واسه اقوام بسیار کوچک چندین پیامبر در طول سالیان متمادی فرستاده واسه امپراطوریهای بزرگ پیامبری نفرستاده... سوال من خیلی واضحه و تمام ادعاهایی هم که مطرح کردم قابل اثباته!!!؟؟؟؟؟
"جان دوراند" اقتصاددان و جمعیت‌شناس معاصر است. جدول زیر ارقامی را نشان می­دهد که دوراند برای برآورد جمعیت دنیا از زمان پیدایش کشاورزی (حدود10هزارسال پیش) تا سال 2000 تهیه کرده است.[کاظمی‌پور، شهلا؛ مبانی جمعیت‌شناسی، تهران، مرکز مطالعات و پژوهش‌های جمعیتی آسیا و اقیانوسیه، 1384، چاپ دوم، ص34.]

برآورد جمعیت دنیا از8000ق.م تا سال 2003میلادی
8000قبل از میلاد 10-5(میلیون نفر)
حدود صفر میلادی 330-270(میلیون نفر)
1000میلادی 345-275 (میلیون نفر)
1250 میلادی 450-350(میلیون نفر)
1500 میلادی 540-440(میلیون نفر)
1750 میلادی805-735(میلیون نفر)
1900 میلادی 1710-1650(میلیون نفر)
1970 میلادی 3700-3600(میلیون نفر)
1987 میلادی 5000 (میلیون نفر)
1999 میلادی 6000 (میلیون نفر)
2000 میلادی 6071(میلیون نفر)

ی سال­های هزاره هشتم تا هزاره پنجم (قبل از میلاد)، سالانه به‌طور متوسط 372 نفر به کل جمعیت کره زمین افزوده می­شده است، ولی در 500سال قبل از میلاد با استقرار مدنیت در چین و یونان، شمار افرادی که هر سال به جمعیت کره زمین افزوده می­شد، افزایش یافت، به‌طوری که در زمان تولد حضرت مسیح به بیش از 270میلیون نفر رسید و هر سال به‌طور متوسط 314708 نفر به آن افزوده می­شد. امید به زندگی را در این دوران برای برخی از کشورهای اروپایی تا حدود 30سال برآورد کرده­اند، ولی در تمدن‌‌های آسیایی، چین، هند و ایران به‌لحاظ وقوع بیشتر قحطی و همچنین دامنه وسیع‌تر آن، عمر متوسط بدون شک کمتر از 30سال و شاید کمتر از 25سال بوده است. اطلاعات در مورد باروری در این دوران بسیار کمتر از اطلاعات در زمینه مرگ‌ومیر است. با وجود این، با توجه به نرخ­های برآورد شده، متوسط رشد سالانه ­ی جمعیت، نیروی باروری را باید تقریباً هم­سنگ با نیروی مرگ‌ومیر گرفت، زیرا نرخ رشد این دوران،0.4 درصد، فاصله چندانی از نرخ صفر ندارد. در اواخر قرن هیجده و اوایل قرن نوزده، رشد چشم‌گیری در عرضه مواد غذایی صورت گرفت. نتیجه این رشد، کاهش میزان مرگ‌ومیر و افزایش امید به زندگی بود که در پی رشد جمعیت با شتابی برابر 5/0 درصد شدت گرفت، هرچند این رشد تحت تاثیر عواملی چون اپیدمی­ها و بیماری‌های واگیردار، حوادث و بلایای طبیعی، قحطی­ها و جنگ­ها کاهش می­یافت.[گیلیس، مالکوم و دیگران؛ اقتصاد توسعه، غلامرضا آزاد ارمکی، تهران، نی، 1379، چاپ اول، ص55]
نکته اول اینکه
بحث ما نیازمند تحلیل جغرافیایی ادوار مختلف تاریخ زمین هست چون از لحاظ منطقی به بعثت انبیا مربوط هست اینکه برادرم فرمود خداوند بهتر میداند کجا رسالتش را قرار دهد یک کلام منطقی هست که زمان و مکان و نوع بشر و شرایطشان در ارسال پیامبر دخیل هست پس اگر بخواهیم با نگاه تحلیلی جغرافیای امروز در مورد سوال بحث کنیم با فرض اشتباه شروع کردیم. از نگاهی نوع تراکم جمعیت، تعریف قوم و ملت در گذشته و محدوده ی آنها، فواصل و پارامتر های دیگر جغرافیای بشر فعال زمین قطعا باامروز تفاوت بسیار دارد.
یکی از دلایل اینکه در قسمت خاورمیانه پیامبرانی زیاد آمدند اینه که هبوط حضرت آدم در این منطقه بوده وسر چشمه جوشان آفرینش انسانها از اینجا نشات دارد پس از لحاظ تراکم و تمرکز جمعیت مطمئنا در اوایل تاریخ تا به آخر این مناطق در اولویت بوده و اولین پیامبر آنجا هبوط کرده و تکثیر بشر در آنجا شروع شده پس از لحاظ فرهنگ دینی آنجا غنی تر بوده و همچنین شرایط و مولفه های رشد دیگه و انتخاب مرکز رسالت و بعثت منطقی و دور از انتظار نیست.پس از این جنبه چیزی در دست نداریم که از لحاظ جغرافیایی تحلیل درست داشته باشیم ولی این واضح است در خاورمیانه شرایط مناسبی از مولفه های وابسته به نزول انبیا حاکم بوده و از بعثت پیامبران بزرگ و متعدد نمیشود خورده گرفت.اینکه گفتید امپراطوری چین و تمدنهای دیگر قدمت بیشتر دارند و گسترده تر از خاورمیانه هستند و اینکه اقوام کوچک در در خاورمیانه وگزاره های دیگه در این رابطه نادرست و غیر منطقی به نظر میرسه که با تاریخ هم موافقت نداره .قدیمی ترین تمدن به مصر و بابل عراق و شامات و یمن و ایران برمیگرد که بیش از هفت هزار سال قدمت دارند پس هم قدمت و تمدن و هم ثقل جمعیت در بعثت انبیا،کیفیت و کمیتشان اثر مستقیم داشته.

اما تحلیلی در مورد اصناف پیامبران که به شرح زیر است که این گونه نیست که شما فرمودید ما 124هزار پیامبر داریم همه یکسان و یک نوع هستند و آنچنان که در خاورمیانه معروف است باید در شرق و غرب هم وجود میداشت.
طبق تاریخ نقلی از موالیمان ما 124هزار پیامبر داریم و به همین تعداد هم وصی از آنها بوده. ازبین اینها تنها پنج تن اولوالعزم بوده. 313 تن مرسل بوده و بقیه شان متربی این دو صنف بوده با عنوان پیامبران تبلیغی. کیفیت این اصناف و مسئولیت و رسالت هاشان باهم تفاوت زیاد دارد و همین اختلافها و محدوده رسالتشان و کیفیت و امکاناتشان یک دلیل خوب برای عدم توازن احوال تاریخ انبیا در ملل مختلف بوده.
اما توضیح اصناف پیامبران اولوالعزم به دلایلی از قبیل رشد محسوس بشر، گذشت عمر زیادی از تاریخ، تحریف دین فعال قبل و... دارای شریعت جدید با کتاب و مصحف جدید (که البته در اصول همه یکسان هستند) بوده اند حدود رسالتشان شرق و غرب و جن و انس بوده.و هرکدام بعد از خود اوصیا داشته اند در همان موضع و تقریبا باهمان کیفیت یعنی تمام امکانات به او ارث میرسیده و تعداد زیادی هم پیامبر تبلیغی با مسئولیت محدودتربیت میشدند تا بتوانند آن رسالت جهانی را گسترش بدهند و اخبار را به جن و انس تبلیغ کنند. حالا اگر یک تحلیل آماری داشته باشیم از حضرت نوح تا پیامبر ما حدود 6000 سال فاصله داریم و در این مدت قطعا مهد نبوت خاورمیانه بوده پس بعثت بزرگترین انبیا در این مناطق دلیل خوب و منطقی برای مشهوریت دین و انبیا در تاریخ دوران زمین بوده.و انتخاب این مناطق نزدیک به هم برای معدن رسالت و امامت از جانب خداوند متعال به عنوان مرکز تبلیغ دین در جهان با دلایل گفته شده از قبیل نخستین آفرینش و قدمت و تمدن ،شرایط مناسب اجتماعی و نوع بشر و رشد آنهاو مرکزیت از لحاظ ظاهر و جغرافیایی و دلایل دیگر که همه زیر مجموعه ی کلام عقلی منطقی (الله اعلم حیث یجعل رسالته) میباشند انتخابی مورد پسند عقل و منطق هست. امااگر بپرسی چرا خداوند متعال برای مناطق مختلف پیامبر بزرگ به صورت همزمان و هرکدام مسئول بخشی از زمین باشند نفرستاده؟ میگویم به خاطر تعامل انواع بشر و ملل مختلف ، عدم توازن ظرفیت و رشدشان و...موجب اختلافات شدید و دوگانگی و مشکلات از این دست که ناشی از عوامل جهل و تعصب اقوام هست می انجامید به طور مثال یهودیان با آنکه از ظهور پیامبر ما اطلاع قطعی داشته اند اما به دلایل تعصب و خودخواهی ودنیاطلبی... توان پذیرش نداشته این در حالی هست که چند قرن بعد از پیامبرشان ظهور کرده حالا فساد و عدم صلاح نبود چند پیامبر باهم واضح شده است.
اما بحث دیگر این است آیا ظهور پیامبر بزرگ در مناطقی نزدیک به هم به صلاح و دلایل منطقی بالا به این معناست که بقیه ملل و اقوام از هدایت محروم اند؟ یا دین به آنها تبلیغ نمیشود؟ یا آیا لزوم دارد حتما پیامبر بزرگ در تمام مناطق زمین به صورت یکسان ظهور یابند و عدم آن دور از عدالت هست؟ قطعا به این معنا نیست و خداوند متعال قطعا برای تمام بندگانش برنامه دارد اینجا نقش پیامبران تبلیغی نمایان میشود اینها متربی پیامبران اولوالعزم و مرسل و اوصیااینها هستندکه اینها با تعدد فراوان با مسئولیت محدودتر کمی و کیفی به مناطق مختلف عالم فرستاده شده اندو آن شریعت را گسترش و تبلیغ میکردند. به عنوان مثال اگر تاریخ را تکه تکه کنیم و به 1400 سال ظهور پیامبر ما نظر بیندازیم.پیامبر ما بعد از تشکیل حکومت افراد را تربیت میکردند و برای تبلیغ به تمام مناطق میفرستادند و همین طور ائمه ما بعدایشان.همان دعوت از امپراطور روم و ایران و حبشه و...دلیل بردعوت و تبلیغ جهانی نیست. حالا از آن زمان تا به حال آیا اسلام عالم گیر نشده آیا چینی و ژاپنی وآمریکایی و... مسلمان نداریم یا مثلا در این مدت 1400 سال اگر برای هند و پاکستان و افغان و ترکیه و... پیامبر و امام در تاریخ ثبت نشده به این معناست که خداوند به هدایت ایشان اعتنا نکرده یا پیامبر وامام از تبلیغ اینها سرباززده...این در حالیست که کیفیت اسلام در مناطقی که پیامبروامام نبوده امروز کاملا مشهود هست پس معلوم میشود خود حضور ظاهر پیامبر در یک ملت دلیل برتری و فرق گذاری و بی عدالتی نیست بلکه به میزان حق پذیری و عقلانیت ومنطق .... آنان بسته هست . حالا شما این را بسط بدید به یک تاریخ 12000ساله آیا عدم ذکر پیامبر در ملتها دلیل بر عدم توجه خداوند متعال به هدایت آنهاست. این در حالی است ما نمیدانیم آیا انجا پیامبر ظهور کرده یانه که اثبات کردیم در صورت نبود هم مشکلی پیش نماید.ذکر این نکته هم ضروری هست غیر از پیامبر برونی عزیز یک حجت و پیامبر درونی به نام عقل و یک فطرت حق طلب و جوینده به بشر عنایت نموده و معلوم میشود حضور خوذ پیامبر الزام ندارد و تنها ارضای نقش تبلیغ اخبار و احوال، بشارت ها و انذارها اهمیت دارد که اینها هم با نمایندگان پیامبران و اوصیا آنها انجام شده است.
نوع دیگر پیامبران مرسل هستند به تعداد 313 تن که اکثرا نمیدانیم کجا ظهور داشته اند ولی با توجه به مشاهدات مناسک و اتفاقا برخی از شواهد و قرائن تاریخی و اجتماعی در سایر مناطق جهان نوید ظهور این نوع پیامبران در گذشته های دور میباشه ،مثلا برخی از اقوام سرخپوست و ساکنان منطقه آمریکای جنوبی ،سنت های دینی و اذکار و اورادی نظیر عبادات سایر ادیان دارند که به احتمال قوی ناشی از تعالیم انبیایی است که در گذشته در آن مناطق زیسته ولی نامی از آن ها به دست ما نرسیده
باز هم احتمال بسیار قوی وجود داره که بسیاری از آیین های فعلی در آسیای دور مانند بودا و ... و تمدن های آمریکای جنوبی مانند تمدن مایا و اینکا و... به نوعی متاثر از تعالیم انبیای آن ها بوده که برای ما ناشناخته و نمی توان گفت اثری از تعالیم این انبیا باقی نمونده اما در هر حال گذشت زمان باعث تغییر و تحریف بسیار دراین آیین ها شده و امروزه خیلی قابل پذیرش نیست.تازه داریم در احادیث تاریخی پیامبر سیاه پوست داریم که اخبارش به ما نرسیده و...

مطلب بعدی در مورد فلسفه ی تکرار داستان چند پیامبر خاص در قرآن کریم
میدانیم اصل و فلسفه آفرینش ، فرستادن کتاب و پیامبر وامام تربیت انسانها برای سعادت ابدی و افتخار ملاقات وتقرب به تمام و کمال زیبایی ها وکمالات و لذات و ابتلا و آزمایش ایشان جهت تمایز حق و اهلش با باطل و شیاطین میباشه. حالا نقش کتاب خداوند متعال به عنوان یک منبع تذکره تمام حقایق و برنامه ای کامل برای سیر به سعادات ابدی که شامل اعتقادات یعنی گوهر شخص و اخلاقیات که اوصاف و ذات و مرام با آنها فهمیده میشود و احکام و شرعیات که شامل تمام قوانین عملیاتی در بعد شخصی و خانواده و اجتماع و ...و تمام تعاملات در تمام سطوح و ابعاد را مبین و واضح مکتوب محفوظ کرده تا راه و رسم انسانیت گم نباشد.حالا نقش نقل داستان چند پیامبر آن هم با تکرار چیست؟ این حقیقتا تفضل خداوند کریم در حق بندگانش از این اصل نشئه میگیرد *تلک الایام نداولها بین الناس...* یعنی ایام را بین مردم میگردانیم تا اهل حق و باطل را جدا کنیم یعنی حوادث زمین بر اهلش تکرار میشود و خداوند این حوادث و نوع آزمایشات و ابتلائات را باالگوی زنده وحقیقی داستان حضرت موسی که آنچنان دور نیس به مردم یادآوری میکند و نوع برخورد آنها راهم بازگو میکند تا همگان در آن بیندیشن و موقعی که بر ایشان واقع شد بتوانند نجات یابند به طور مثال در داستان حضرت موسی آزمایشات جهاد، ولایت مداری
وصایت مداری، بحران های اقتصادی و... که حقیقتا درسهای زیادی نهفته دارد و چه بسیار لطایف وظرایفی را مشمول شده...که اگر با چشم دقت نظاره کنیم تمام مسایل روز از سیاست و ...در آن میابیم باشد شکرگذار باشیم پس برادرم این کتاب نه تاریخ است که انتظار ذکر مطالب آن باشد نه نجوم و فیزیک و ریاضیات که بعضی دنبال گمشده شان هستند و با استمساک به بعضی آیات مطالبه جواب سوالات فیزیک و نجوم دارند که اینها به نقش و اصل و فلسفه تنزیل آن واقف نیستند.
برادر عزیزم اگه نتواستم خوب پاسخ گو باشم یا منطقم ضعیف بوده شرمنده هستم اگه مایل باشید بنده افراد عالم به این مسائل را که میشناسم معرفی کنم که حتما از بنده با فاصله فراوان عالم تر و عارفتر هستند تا شما به جواب پرسش هاتون برسید و از حضورشان بهره مند باشید و به توفیق خداوند مهربان از تمام شک و شبهات نجات پیدا کنید. یاعلی برادر
سلام دوست عزیز
ممنون از جوابهای مبسوطی که دادی خوشحالم و قدردانم که واسه سوالات بنده این همه وقت گذاشتی و منو لایق دونستی ... و اما بعد...
شما چندتا ادعا کردی که به نظر من نیاز به منبع داره و گرنه ارزش صحبتهای شما فقط در حد ادعا و توجیه باقی میمونه من اونا را شماره گذاری میکنم تا متوجه بشید:
1-اولین ادعا شما "تراکم و تمرکز جمعیت مطمئنا در اوایل تاریخ تا به آخر این مناطق در اولویت بوده و اولین پیامبر آنجا هبوط کرده و تکثیر بشر در آنجا شروع شده پس از لحاظ فرهنگ دینی آنجا غنی تر بوده و همچنین شرایط و مولفه های رشد دیگه و انتخاب مرکز رسالت و بعثت منطقی و دور از انتظار نیست..."
جواب: شما میگی تکثیر بشر از خاور میانه بوده درصورتیکه این کاملا با علوم باستان شناسی در تضاد است که اگر خواستید من سر وقت این مطلبو واستون با منابع موثق رد میکنم
در جایی دیگه فرمودید که اینکه الان در چین و استرالیا و امریکا مسلمان و مسیحی و یهودی هست دلیلی بر جهانگیر بودن این ادیان است ولی به نظر من این بیشتر به خاطر تعاملیه که بشر امروزه با تمام دنیا داره و این امر را میسر کرده است. شما جمعیت بهائیان دنیا رو در 100 سال پیش رو با جمعیت اونها در این سالها مقایسه کنید... قطعا این رشد جمعیت بهاییان بخاطر جهانگیر بودن دین اونا نیست. کما اینکه در همین کشورهایی که شما نام بردید مذهب غالب ادیان الهی نیستند هم چنانکه در همین منطقه خاورمیانه شما میتونید کافر و زرتشت و هندو... را ببینید
2-دومین ادعا شما "با توجه به مشاهدات مناسک و اتفاقا برخی از شواهد و قرائن تاریخی و اجتماعی در سایر مناطق جهان نوید ظهور این نوع پیامبران در گذشته های دور میباشه ،مثلا برخی از اقوام سرخپوست و ساکنان منطقه آمریکای جنوبی ،سنت های دینی و اذکار و اورادی نظیر عبادات سایر ادیان دارند که به احتمال قوی ناشی از تعالیم انبیایی است که در گذشته در آن مناطق زیسته ولی نامی از آن ها به دست ما نرسیده
باز هم احتمال بسیار قوی وجود داره که بسیاری از آیین های فعلی در آسیای دور مانند بودا و ... و تمدن های آمریکای جنوبی مانند تمدن مایا و اینکا و... به نوعی متاثر از تعالیم انبیای آن ها بوده که برای ما ناشناخته و نمی توان گفت اثری از تعالیم این انبیا باقی نمونده اما در هر حال گذشت زمان باعث تغییر و تحریف بسیار دراین آیین ها شده و امروزه خیلی قابل پذیرش نیست..."
پاسخ: حال فرض کنیم افرادی نظیر بودا و کنفوسیوس پیامبران الهی بوده اند. در نتیجه
وقتی ادیان آسیای شرقی نظیر کنفوسیوسیم و بودیسم هندوئیسم و یا به طور کلی تر ادیان قدیمی آمریکای جنوبی نظیر ادیان سرخپوستی و ادیان قوم های مایایی و ادیان ابتدایی قبایل آفریقایی رو بررسی می کنیم میبنیم که در اساسی ترین مسائل دین نظیر تعریف خداوند و زندگی پس از مرگ تفاوت های فاحش و اشکاری وجود دارد که دیگه نمیتوان گفت ریشه تمام این ادیان از یکجا سرچشمه گرفته... دیگه نمیتوان این اختلاف رو بخاطر تحریف ادیان دانست. بعنوان مثال در مسئله آفرینش دنیا و عدم وجود خالق و یا تناسخ ارواح و یا زرتشت که بحث دو قطبی بودن خیر و شر مطرح میشود.
حتی این تعاریف در خود ادیان ابراهیمی هم با تناقضات زیادی همراه است خدای یهود که یهوه نام دارد بسیار با خدای انجیل که پدر مهربان نام دارد و خدای قران (الله) تفاوت دارد شما اگه داستانهای تورات و انجیل رو بخونید متوجه میشید که چقدر این سه خدا باهم متفاوتند. ادم با خوندن این سه کتاب به این نتیجه میسه که خدا هم با گذشت زمان و طی دوهزار سال(از ظهور موسی تا ظهور محمد) دچار تکامل شده شاید تنها نقطه مشترک اونا همون واحد بودنشونه. یا بحث معاد که در قران بهش بدین شکل اشاره شده اصلا در تورات مطرح نشده و تعاریفی که از بهشت و جهنم و ساکنین اون در قران هست در هیچ جای تورات نیومده. اینجا مسلمونا میگن خب ما که از اول گفتیم که تورات و انجیل تحریف شده اند و بحث مختومه میشه (هرچند که اگر این بحثو بشکافیم بازم خیلی جای بحث وجود داره ولی خب فعلا این فرضیه تحریف رو قبول میکنیم)... اما در مورد سایر ادیان نمیشه حرف از تحریف زد چون اساس اونا بر فرضیاتی بنا شده که بسیار متناقض است با فرضیات ادیان ابراهیمی...
در مورد تکرارداستانهای قران بنده از حرفای شما به نتیجه ای نرسیدم که این شاید از سطح فهم پایینتر من نسبت به حرفای شما باشه. اینکه داستان موسی یا نوح یا ادم چندین بار و در چندین جای قران به طور مشابه و با جمله بندیهای متفاوت امده رو نمیشه به عنوان شبهه مطرح کرد.
اما در مورد اینکه قران کتاب فیزیک و نجوم نیست بنده کاملا با شما موافقم منتها این خود مسلمونا هستند که به زور میخان با توسل به تعابیر و تفاسیر مختلف (بعضا خنده دار ) از توش هزارن معجزه علمی در بیارن. قران قرار نبوده که قوانین نیوتن در فیزیک یا کپلر در نجوم رو به مردم بگه چون اصلا همچین وظیفه ای نداشته. این بحثا وقتی پیش میاد که خود مسلمونا دنبال چسبوندن مسایل علمی روز به قران هستن تا معجزه بودن قران رو اثبات کنن. در نتیجه وقتی ایات قران با اصول علمی امروز مقایسه میشه به تناقضات بسیار برمیخوریم که اگه بحث ادامه پیدا کرد و شما عزیزان مایل بودید حتما در مورد تناقضات علمی قران هم بحث خواهیم کرد اما فعلا بهتره ازین بحث خارج نشیم تا به جایی برسیم... بازم از اینکه بر بنده منت میذارید و جواب سوالات منو میدید و از وقت گرانبهای خودتون مایه میذارید بسیار ممنونم به امید یافتن حقیقت بدور از تعصب و غرض ورزی
باسلام دوباره خدمت شما دوست عزیزم.
بنده گمانم این بود پذیرش شما از مطالبم بیشتر باشه با این حال به خاطر عدم اشتراک کافی در منابع و نبود منابع متقن و کافی طبق نکته اولی که قبل از بحث گفته بوده بودم ایجاد اثبات و یقین مشکل هست.بنده تا جای امکان سعی بر این داشتم که عقلی دلیل بیاورم تا به مشکل نخوریم.بنده فقط ازدو سه تا حدیث تاریخی در کتب تاریخ انبیا(علامه مجلسی رحمه الله) کمک گرفتم و مبلغی هم از علم باستان شناسی در بحث قدمت و تمدن ها استفاده کردم تا مهر تاییدی بر گفته هایم باشه که با منابع تاریخی ما هم در تناقض نبود .به گزارشات یونسکو که ده شهر با قدمت و متمدن را معرفی کرده به ترتیب قدمت دمشق 12000 ساله یعنی همان آغاز آفرینش بعد شهر آریحا در کرانه باختری فلسطین با قدمت 11000ساله و شوش با قدمت 10000ساله و شهری در بلغارستلن با قدمت 9000 سال و بعد از آن بیت المقدس 6500 ساله و تیر در لبنان با تاریخی 6000 ساله و... اثباتی در ادعای اول ماست..
در مورد اینکه الان در چین و استرالیا و امریکا مسلمان و مسیحی و یهودی هست دلیلی بر جهانگیر بودن این ادیان است... نظر محترم شما قابل قبول هست حتما تعاملات نقش داشته اما آیا میشود نقش مبلغان دینی و پیامبران تبلیغی و نماینده های مرسل آنها را نادیده گرفت و رد کرد؟...چه بسیار کشورهای مسلمان موجود از این طرق معتقد و متدین شده اند..
در مورد ادعای دوم هم بصورت نظریه ای مطرح هست که از مورخان و به صورت تجربی نتیجه شده.در شدت و ضعف این نظریه دلایل زیادی دخیل هست که ایجا خارج از بحث میشود.دلایلی که در ذیل این ادعای ما ذکر فرمودید ممکن است درست باشد ویا مانظری دیگری داشته باشیم که بحث پیرامون آن لازم نیست در هر حال این نظریه مورخان باستانی و دینی هست میشود نپذیرفت و میشود اتکا کرد.
با این حال به نظرم شبهه شما بدون در نظر گرفتن این مدعا ها هم میتواند حل باشد اثبات کردیم لزومی ندارد که در تمام جای جای عالم پیامبران بزرگی ظهور داشته باشد و این به معنای عدم هدایت آنها نبوده است.این در حالی است که نمیدانیم بوده در گذشته های دور یا نه همان گونه که گفتم شما فرض کنید تاریخ این عالم 1400 سال دارد یک پیامبر الهی در خاورمیانه ظهور دارد و رسالت دارد این دین و اخبار غیب را به تمام عالم به مرور زمان و با کمک اوصیا و نمایندگانش گسترش دهدکمترین منطق این انتخاب جغرافیایی فرض کنیم که بین شرق و غرب عالم هست و مکانی استراتژیک برای عمران گسترش مکاتب الهی ... والله عالم
اما در مورد تکرار (با نکات و ظرایف متفاوت به هم که نوع نگاه ها و اهداف ها در ذکر آها فرق دارد و از لحاظ ظاهر تکرار است اما...) داستانها بگذارید توضیح بدم
زمین را هم همچون یک بستری در نظر بگیریددارای تعاملات ثابت اقتصادی و اجتماعی و حکومتداری و روابط بین ادیانی ، مبارزه حق وباطل و تمام تعاملات مابین آنها درون دینی و برون دینی و...هست که در ادوار مختلف تکرار میشود ذکر تصاویر واقعی از این صحنه ها در قرآن کریم تفضل خداوند اعلی برای بشر هست که راه صحیح را بشناسند و اهل بصیرت از ذکر این ها درس ها می گیرند..
اما در بحث اینکه معجزات علمی در قرآن نیست مورد قبول نیست و در این مورد کتاب ها نوشته شده است و حتی با یک جستجوی ساده در اینترنت می توان نمونه های فراوانی از آن را تایید کرد اما همچنان این مطلب استوار است که منظور این کتاب بررسی این مطالب نیست مگر به اندازه لازم در سیر سعادات بندگان...
برادرم صلاح نمیدانم بیش از این در مورد این موضوع بحث داشته باشیم به اندازه لازم مطلب واضح شده است.
نکته دیگه اینکه با توجه به اینکه مشغول تحصیل هستیم و موقع میانترم ها و فشار مسائل درسی هست از تاخیر بنده گذشت کنید. یاعلی

سلام ممنون
به نظر من هم با توجه به کمبود قراین و شواهد در تاریخ و اینکه بسیاری از فرضیات مطرح شده از طرفین در حد ادعا باقی میماند این بحث بجایی نمیرسه.
اما اینم بگم اینکه یونسکو اعلام کرده ده تمدن قدیم این شهرها هستند دلیلی نمیشه که تمدنهای دیگه با عمر کمتر از 5000 سال یا حتی کمتر از نعمت ارشاد محروم شود کما اینکه شما اگه در مورد جغرافیای شرق دور بررسی انجام بدید میبینید تمدنهایی با سن 2500 سال تا 5000 سال در ان مناطق یافت میشود. از اونجایی که بسیاری از انچه در مورد تاریخ انبیا میخانیم اکثر انها در همین بازه زمانی حدود 5000 سال به این ور ظهور کرده اند. برفرض اگر تاریخ تمدنهای شرق دور از 2500 سال تجاوز نکند باز هم مقدار کمی نیست. عیسی 2000سال پیش به دنیا امده و محمد 1500 سال پیش متولد شده. سوال من این بود چرا اینهمه جنجالی که در مورد ظهور این پیامبران در خاور میانه هست در جاهای دیگه دنیا نیست... این همه معجزه و شکافتن رود و ید بیضا و شق القمر و سنگ داغ و پرنده های ابابیل و زنده شدن مردگان همه اینطرف دنیا اتفاق افتاده اما تاریخ ملل دیگه عاری از این مسایل است. من انتظار داشتم شما نمونه های تاریخی مشابه رو در سایر جاهای دنیا بمن معرفی کنید شاید انتظار من در این مورد زیاد بوده و شاید هم چنین چیزایی اونور اتفاق نیوفتاده...
به معجزات قران هم میرسیم به وقتش
در مورد پاسخگویی شماهم باید عرض کنم بنده انتظار ندارم که شما همون روز جواب بنده حقیر رو بدید. من روزی یکی دوبار در مواقعی که وقتم ازاده به این سایت سر میزنم اگه کسی مطلبی گفته بود مطالعه میکنم و جوابشو میدم اگه هم کسی نگفته بود هم دندون رو جیگر میذارم تا به وقتش جوابمو بده. خوشبختانه صبرم زیاده. دوست ندارم شما به زحمت بیوفتید و هر وقت تونستید جواب بدید حتی اگه روزها و هفته ها بگذره بازم خوشحال میشم. خوشبختانه من واحددرسی رو به اتمام رسوندم و امتحانی ندارم ولی برای شما ارزوی موفقیت در امتحانات رو دارم
از راهنماییهای برادرانه و دلسوزانه شما ممنونم
سلام
دلایل واهی مختصّ کفّاره.سعی بر گمراه دونستن کفّارم نیست.اونا خودشون گمراه هستند.چه ما اونا رو گمراه بدونیم چه ندونیم.
فرض بر اثبات اسلام نیست،حتم بر اثبات اسلامه.فرض چیه؟اثبات آن هم عقلی است.حال که اثبات شد حرفای رو هوای شبهه افکنان راه به جایی نمی برد.اثبات حکمت خدا خیلی سخت نیست.یکم به دنیای اطرافت که چه عرض کنم خودت نگاه کن تا متوجّه حکمت خدا بشی.
بحث اگه سر اینه که قرآن از جانب خدای حکیم نیست که اونم قابل بحث و اثباته که قرآن از جانب خدای حکیم است.
قضیّه ی اشک بر سیّدالشّهدا هم همینه.اونی که براش اثبات شده و تا حدّی ولو خیلی خیلی اندک میدونه اون بزرگوار کیست میدونه اشک بر او شست و شوی قلب سیاه فرده.کسی میخواد حق پذیر بشه باید یه آمادگی درونی داشته باشه.در ضمن به عنوان توصیه گفتم،قرار به اثبات نداشتم.
چه جوری میشه حرف غیر منطقیه بوداییان رو با حرف منطقی مسلمانان که پشتوانه ی عقلی داره مقایسه کرد؟
قضیّه ی آخر الزّمان رو برای الآنتون نگفتم برا اون موقع گفتم که کاش حرف های شبهه افکنان رو جدّی نمی گرفتین و دین و دنیاتون رو با هم به خاطر یه مشت حرف های رو هوا از دست نمی دادین.
اگه کسی به قران اعتقاد داشته باشه قطعا استدلالهایی رو که مطرح شد قبول می کنه.شما گفتین استدلالات منطقی و علمی نیست پس نادرسته.نه،اگه شما قبول نمی کنی حمل بر غیر منطقی و غیر علمی بودنشون نکن.
کسایی که نماز شب می خوندن و الآن بد و بیراه میگنم چیز عجیبی نیست.سر دسته ی این طایفه رو شاید بشه ابن ذی الجوشن(لعنت الله علیه) دونست.زمانی در رکاب امیرالمومنین و زمانی در برابر سیّدالشّهدا.
امّا فراموش نکنین که اشک بر سیّدالشّهدا شاید با هیچ عملی قابل قیاس نباشه.با نماز شب قیاس نکنین.
یا علی
سلام
توجیحات خوبی بود... اون پیامبران نه برای مردم خودشون اهمیت داشتند که نامی ازشون در تاریخ برده نشده و نه برای خدا مهم بوده که نامی از انها در قران خودش نبرده...
خیلی حرف جالبیه،انتظار داشتین قرآن اسم 124000 نفر پیامبر رو در خودش بگنجونه؟؟؟!!!
ببخشین اون وقت کتاب هدایت بود یا کتاب اسم؟
مثلاً تو قرآن میومد فلانی از سال فلان تا فلان در فلان جا پیامبری کرد،بعد کس دیگری از خانواده ی دیگر پیامبر شد و... تا 124000 نفر!!!
حکایت حکایت اون خره با اون پدر و پسره است.هر کاری بکنی یه چیزی میگن.
کاش به جای نق زدن های بی مورد به مفاهیم قرآن عمل کنیم
یا علی
چقدر امیر قشنگ احساساتشو که ناشی از قلب پاکشه مطرح کرد و چه بد باهاش صحبت کردید.
واقعاً هم حرف های شبهه افکنان مسخره است.
مثلاً در همین بحث هنوز نبود پیامبران در غیر از خاور میانه اثبات نشده اون وقت جمعیّت زمین در زمان های مختلف و مکان های گوناگون بررسی میشه.اوّل اون ادّعا رو اثبات کنین اگه میتونین (که نمی تونین!)بعد برین سراغ آمار.
حرفای رو هوا که میگم همینه دیگه...
یا علی
سلام
خخخخخخخخ معنای اثبات رو هم فهمیدم. شما فرض رو بر اثبات دین خود میدانید و میخاید براساس فرضیات خود اسلام رو ثابت کنید. همونقدر که شما الان داری افکار بودایی رو مسخره میکنید به همون اندازه اونام افکار شما رو مسخره میدونند... فکر میکنید اونا اگه میدونستن که افکارشون اشتباهه بازم به اون دین میموندن؟ یه چیز میگم واسه زندگیت به کار ببر همیشه سعی کن از بیرون به قضایا نگاه کنی نه از داخل. به قول قدیمیا یه طرفه به قاضی نرو.
در مورد امار هم دوست عزیزی از من خاست که بهش ثابت کنم که 5000 سال پیش در سایر نقاط دنیا هم کسانی زندگی میکردن که منم اون ارقامو واسش اوردم. سوال من خیلی واضح بود و شما یا خودتو به نفهمیدن میزنی یا هم...
من نمیگم چرا خدا اسم همه پیامبرا رو توی قران نیاورده برعکس من میگم حرف شما درست،خدا واسه همه امتها پیامبرانی فرستاده سوال من این بود که چرا اینقد که در اینور دنیا از معجراتی نظیر ید بیضا شکافتن رود شق القمر زنده کردن مردگان هست در جاهای دیگه دنیا نیست. مگه اون پیامبران معجزاتی نداشتن؟ چطور ممکنه یه پیامبری در یه جای دیگه دنیا کاری مثل کار این پیامبران خاور میانه انجام داده باشه و در هیچ جا ثبت نشده باشه... چرا قران هم به عینه تمام معجزاتی رو که یهود واسه پیامبراش اورده نقل کرده... شما میگی قران اگه میخاست اسم همه پیامبرا رو بیاره خیلی حجیم میشد منم میگم چطور داستانهای تورات رو چندین بار نقل کرده اونوقت نخاسته داستانی از یه پیامبر جدید بگه داستان موسی یا نوح یا ابراهیم چندبار در قران اومده؟ عزیز من جای اینکه جوش بیاری و منو متهم کنی یه جواب منطقی بیار... من وقتی از شما راهنمایی خاستم شمارو ادم منطقی فرض میکردم ولی فکر کنم اشتباه کردم. شما هم وقتی افکار و عقایدت به چالش کشیده میشه و جوابی هم نداری مثل بقیه بی منطق میشی... حکمت خدا واسه شما مسلمونا شده راه گریزی از جواب ندادن. هر چیزی که نمیتونید استدلال کنید اونو به حکمت خداوند ربط میدید. یه لحظه فک کنید هر کسی میومد و یه ادعایی رو مطرح میکرد و وقتی نمیتونست اثباتش کنه جا اینکه نظریه خودش رو رد یا تصحیح کنه میومد ملت رو به کج فهمی و کوته فکری متهم میکرد کاری که شما مسلمونا دارید الان انجام میدید همینه متاسفانه... من نیومدم اینجا ادعای فضل کنم که الان بخام به کفر و کج فهمی متهم بشم. ملت رو خفه کردین که دین اسلام دین تحقیقه اونوقت هر کی میاد جلو چندتا سوال میپرسه وقتی جوابی ندارین اونو به کفر و عناد متهم میکنید... امثال امیر که میان به به و چهچه میکنن میشن ادمای پاک و بی الایش و امثال من که میان جواب بگیرن میشن فلان و بهمان و چه و چه...
به یزدان که گر ما خرد داشتیم/ کجا این سرانجام بد داشتیم
سلام
هر کسی میتونه افکار دیگری رو مسخره کنه.این که ملاک نیست.ملاک پشتوانه ی عقلیه پشت عقایده.عقل سلیم میفهمه فکر اسلام درسته یا بودا و امثالهم.
این که قرآن همه ی معجزات یهود رو آورده هم خیلی سندیّت نداره.مثلاً در مورد پیامبر معجزاتی هست که در قرآن مستقیماً نیومده.پس به برخی معجزات اشاره شده.
معجزاتی که اشاره کردید مال پیامبران اولوالعزم بود.طبیعتاً پیامبران اولوالعزم و کارهای اون ها مهم تر از کارهای پیامبران دیگه است.امیدوارم انتظار نداشته بوده باشین که خدا پیامبر رو با طی الارض آمریکا ببره تا شق القمر کنه بعد پیامبرو برگردونه!وقتی پیامبر در عربستان مبعوث شدن معجزاتم همون جا رخ میده قاعدتاً.
تکرار مطالب مهم و ضروری امری بدیهی است.از جمله ویژگی بنی اسرائیل دشمنی، لجبازی، مادی گرایی و حس گرایی بوده که این خصیصه در کفار زمان پیامبر (ص) و جوامع امروزی نیز بوده و هست و قرآن قصه‌های آنها را تکرار کرده است، تا مردم عبرت گیرند و دچار این نوع بدبختی نشوند شاید بتوان گفت: علت توجه مکرر قرآن به زندگى حضرت موسى (ع) و قوم بنى اسرائیل به دلیل سرنوشت پر فراز و نشیب این قوم و شباهت بیش از حدِ مقاطعِ زندگى آنها با حیات مسلمانان است.
به عنوان نمونه: داستان جنگ بدر در اسلام شباهت زیادى به سرنوشت همراهان طالوت (ع) دارد. بنابر شواهد تاریخى، تعداد مجاهدان هر دو سپاه - سپاه طالوت و سپاه پیامبر اکرم (ص) 313 نفر بوده و هر دو مقابل تعداد زیادى از مشرکان به مبارزه پرداختند و در نهایت پیروز شدند.قرآن به داستان طالوت و همراهانش اشاره مى‏کند و پایمردى و صبر آن گروه اندک را در مقابل گروه زیادى از کافران مى‏ستاید تا الگو و نمونه‏اى براى مسلمانان باشد.
در روایات فراوانى، امامان معصوم‏ (ع) به همین شباهت اشاره کرده‏اند. در یکى از آنها، خطاب به امت آمده است: شما نیز چونان بنى اسرائیل هستید و کارهاى آنها را انجام خواهید داد.
حکمت خدا در همه ی امور جاریه.هر امری رو بپرسی چرا این طوریه آخرش به خواست خدا میرسی.پس این طور نیست هر جا کم بیاریم بگیم حکمت خداست.نه،همه چیز ناشی از حکمت خداست.
در ضمن شما سوال نمی پرسی،شبهه مطرح می کنی.کسی با این عقاید فکر نمی کنم مسلمان به شمار بره و کافر محسوب میشه.انشاالله اینا عقاید شما نیست و شما مسلمونی ولی کسی که این عقاید رو داره قریب به یقین کافر به شمار میره.پس بحث متّهم کردن نیست.
شما نیومدی جواب بگیری،حرفی که به امیر زدی رو که فراموش نکردی(تلنگر به فکر رسوب گرفتش بخوره برای من بسه. حرفای من واسه کسایی نیست که مخشون رو اکبند میارن و اکبند هم به کرمها و مورچه های قبرستانها تحویل میدن.)
شما قصد هدایت ما رو داری در حالی که اگر عقایدت اینایی هست که میگی در گمراهی به سر میبری.
فکر میکنی خودت که 4تا شبهه شنیدی و تسلیمشون شدی فکرت بازه و کسی که اجازه نداده شبهه ها روش تاثیر بذاره مخش آکبنده.نه عزیز من.
ببخشید بی ادبی شد
یا علی
سلام
شما مطمینی تمام معجزات ذکر شده مربوط به پیامبران اولوالعزم بوده؟ میخاین چندنمونه معجزه غیر اوالعزم نام ببرم که متوجه بشی اونقد ادعا میکنی قران رو نخوندی!!! سلیمان و یعقوب و یوسف و لوط هود صالح و... اولولعزم بودن؟
ثانیا غیر از داستان عزیر پیامبر و لقمان و اصحاب کهف شما داستانی از قران بیار که در تورات نبوده (البته منکر خلاقیت محمد در عوض کردن برخی داستانهای تورات نمیشم). همین چندتا داستان هم که در تورات نیس میخای من با منبع ذکر کنم که مشابه اونا صد ها سال قبل در تمدنهای دیگه بوده... من اینهمه با شما بحث کردم شما فقط طفره رفتی و هیچ استدلالی در قبال شبهات من نیاوردی تازه من به اصطلاح شما کافر اطلاعاتم خیلی بیشتر از دین شماست... بحث با شما چیزی نصیب من نمیکنه بنده منتظرم یکی دیگه هستم که بیاد جلو و مستدل حرف بزنه. خسته شدم از بس شنیدم شاید حکمتی بوده یا کارای خدا بی دلیل نیست یا چنین و چنان... قبلا هم بهت گفتم شما فرض رو بر درستی عقایدت گذاشتی و از اون زاویه میخای همه چیو ثابت کنی در صورتی که این نوع استدلال نه در این مرود بخصوص و نه هیچ نوع مورد دیگه ای جواب نمیده. بنده با شما دیگه حرفی ندارم منتظر اون دوست دیگه هستم ایشون منطقی تر هستن روزگار خوش و ایام به کام
واسه اینکه بعضی از دوستان باز به بنده انگ دفاع از یهودیت و مسیحیت و زرتشت و بودا رو نزنن این نکته رو عرض کنم که صرف اینکه داستانهای قران ریشه در تورات و انجیل دارن دلیلی بر این نیس که بنده دارم ازین ادیان دفاع میکنم. داستانهای تورات هم ریشه در اساطیر و افسانه های تاریخی تمدنهای دیگه دارن که صدها و شاید هزاران سال قبل تورات در بین مردم اون زمان رایج بوده. هرکسی فکر میکنه من دارم الکی وبدون سند از خودم حرف در میارم میتونه چند نمونه رو ذکر کنه تا من ریشه اون داستان رو بطور دقیق واسش با ذکر سندهای علمی معتبر بیارم. البته اگه اون محققین بیچاره رو که کلی پدرشون در اومده و کلی مطالعه تاریخی و جغرافیایی و باستانی داشتن رو متهم به عناد و کفر و دین گریزی نکنید...
سلام
بنده ادّعا نکردم تمام معجزات ذکر شده مربوط به پیامبران اولوالعزمه(گفته بودم معجزاتی که اشاره کردید مال پیامبران اولوالعزم بود.)
شما به تورات و انجیل اصلی دسترسی پیدا کردی؟!اگرم تو تورات و انجیل داستان های قرآن اومده باشه خوب که چی؟مگه مشکلی داره؟هر دو آسمانی است و از جانب خدا.
شما شبهه ای که از ابتدا مطرح کردی رو اثبات نکردی؟همون اوایل ادّعاهایی کردین،یادتون که نرفته:
(1-چرا تمامی پیامبران الهی بر بخش کوچکی از کره زمین و بر عده معدودی از بشر نازل میشدن؟2-از این 124هزار پیامبر غیر از چندنفر انگشت شمارتقریبا تمامی انها بر منطقه خاور میانه و قوم بنی اسراییل نازل شده اند...3-چرا بر سایر ملتهای دیگه پیامبری نازل نشده با اینکه بخش عمده ای از جمعیت دنیا در جاهای دیگر زمین هم ساکن بوده اند و مکشوفات و لوحه های سنگی کشف شده نشان از وجود تمدنهای با قدمت بیش از 5000هزار سال در سایر نقاط زمین میدهد.4-چرا یک پیغمبر چینی یا ژاپنی نداریم چرا برای بومیای استرالیا و امریکای جنوبی پیامبری فرستاده نشده... و یا برای مناطق غربی و جنوبی افریقا ...5-چرا خدواند نیازی ندیده که اقوام دیگه رو هدایت کنه بهر حال اونام مخلوقات خدا هستند...)
هیچ کدوم رو اثبات نکردین.شما که ادّعا می کنین باید ثابتش کنین.
اوّل حرفاتونو اثبات کنین که درسته بعد دنبال جواب بگردین.
مثلاً من ادّعا کنم چرا فلان چیز اون طوریه در حالی که در حقیقت اون طوری نیست.اون وقت به طرف مقابل بگم برام ثابت کن چرا این،اون طوریه.این جوری که نمیشه.خوب در ابتدا باید ادّعایی که کردمو ثابت کنم درسته بعد برم دنبال علّتش.
حق دارین از بحث خسته بشین چون مستدل حرف نمی زنین.
اگه خواستین جواب بدین لطفاً مثلاً اوّلین ادّعا رو ثابت کنین.چه جوری؟مکان مبعوث شدن تک تک 124000 پیامبر رو بیارید تا بتونیم ادّعاتونو بررسی کنیم که ایا همشون تو یه بخش کوچک بودن یا نه.
عرض کردم فرض بر اثبات اسلام نیست،حتم بر اثبات اسلامه.
شاید حکمتی بوده هم نه حتماً حکمتی بوده.
شما باید تکلیفتو روشن کنی که آیا تو صفات خدا مشکل داری؟وجود خدا مشکل داری؟از جانب خدا بودن پیامبر و قرآن مشکل داری؟مشکل کجاست
یا علی
سلام
اینجاست که باید بگم استدلالت توی حلقم... چه خوب گفتن قدیمیا که کسی رو که خوابه با یه تکون میشه بیدار کرد ولی کسی که خودشو به خواب زده هیچ جوره نمیشه بیدار کرد.
از کی تا بحال از زمین به اسمون میباره. من میگم در هیچ کجای دنیا هیچ اشاره ای از پیامبران (به این گونه که در خاور میانه هست) نشده استدلالشم تاریخه وبس... شما میگی همه جای دنیا خدا پیامبرانی فرستاده پس شما باید استدلالت رو ثابت کنی... مگه نمیگی که خداوند برای هر امتی نذیری فرستاده پس کو اون نذیر؟؟؟ از اون روز داشتی زور میزدی که اثبات کنی وقتی نتونستی حالا داری به سوال من ایراد میگیری... عجبااااااااا... من براساس همین ایات قران خاستم بدونم که پیامبران چینی و ژاپنی و استرالیایی که درقران ازشون اسمی برده نشده کجا هستن بابا یه ادمی میاد همچین ادعای خفنی میکنه و درهیچ جا ثبت نمیشه و فقط در اینور دنیا هر چندوقت یه باریکی میاد ادعای رسالت میکنه و همه جا ثبت میشه... در مورد اصل تورات و انجیل هم باید بگم شرمنده که بنده زمان عیسی و موسی نبودم که بخام به اصل تورات و انجیل دسترسی داشته باشم ولی اون نسخه ای رو که الان یهود و مسیحیت قبول دارن رو خوندم همونطور که اون نسخه ای از قران رو که مسلمانان قبولش دارن خوندم نه اون اصل نسخه ای رو که امام زمان با خودش برده و کسی بهش دسترسی نداره.
بعدشم من از بحث در این مورد خسته نشدم از بحث با افراد بی منطق خسته شدم که شما بازم در این مورد به بنده افترا بستی و حرف منو اونجور که دوس داشتی برداشت کردی و به بعدشم نتیجه گیری خودتو کردی و با نتیجه گیریتم کلی حال کردی... البته این که شما بخاین به امثال من تهمت و افترا بزنید چیز عجیبی نیست چون که احادیث و روایات شما هم به این موضوع اشاره دارن:
محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن داود ابن سرحان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله: إذا رأیتم أهل الریب والبدع من بعدی فأظهر والبراء ة منهم وأکثروا من سبهم والقول فیهم والوقیعة وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذر هم الناس ولا یتعلمون من بدعهم یکتب الله لکم بذلک الحسنات ویرفع لکم به الدرجات فی الآخرة
- ترجمه: هرگاه پس از من شبهه افکنان و بدعتگذاران را دیدید،آشکارا از آنان، دوری جویید، زیاد از آنان بدگویی کنید وبه آنان بتازید و متّهمشان کنید، تا از تبهکاری در اسلام‏ منصرف شوند و مردم از آنان حذر کنند و بدعت‏هایشان رایاد نگیرند. [آنگاه‏] خداوند در ازای این کار به شما پاداش‏می‏دهد و مقامتان را در آخرت بالا می‏برد. (اصول کافی جلد 2 صفحه524)
قال رسول الله صلی الله علیه و اله : من تمام العباده الوقیعة فی اهل الریب
-ترجمه: یکی از جلوه های کمال عبادت دشنام و بدگویی در مورد شبهه افکنان در دین است. کشف اللثام،ج2،ص412. جواهر الکلام،ج41،ص412
محقق خوئی در پاسخ به این سوال که آیا می توان مخالفان و اهل بدعت را با نسبت های ناروا و عیب و ایرادهایی که در آنها نیست،«هجو» کرد؟ گفت : «هرچند دروغ حـرام است ولی گاه «مصلحـت» اقتضـا می کند که به آنها «تهمـت» زده شـود و بـرای مفتضـح شدنشان، کارهای زشتی که نکرده اند، به آنها نسبت داده شود، تا مردم متدیّن عوام، از آنها فاصله بگیرند و تحت تاثیر آنان واقع نشوند»مصباح الفقاهه،ج1،ص458
یه بار دیگه سوالمو مطرح میکنم منتها ساده تر و روشنتر...شما در روایاتتون ( نه در قران) میگید که از ابتدای خلقت ادم تا محمد (از ادم تا خاتم) 124000پیامبر برای هدایت بشریت (بشریت نه به معنای مردم خاور میانه بشریت به معنای عام) فرستاده شده در قران هم ایات مختلفی داریم که برای هر امتی پیامبری به زبان خودش ارسال شده و یا برای هر امتی نذیری فرستاده شده (امت رو هم مختص خاورمیانه و بنی اسراییل و اقوام سامی نکرده گقته هر امتی) و دهها ایه دیگر مثل ایه ای که میگه "ای پیامبر تو بیم دهنده هستی بر این امت و برای هر امتی پیامبری هدایت‌گر فرستادیم پیش از تو (رعد-7) "... یا ایه دیگه که میگه "ای پیامبر قبل از تو پیامبران زیادی به سوی قومشان فرو فرستادیم (فرقان 51).
حالا سوال من اینه برادر من عزیز من که چرا نظیر این پیامبران با این معجزات در هیچ جای دنیا ثبت نشده. ببینید فرض کنید مثلا 1500 سال قبل یه ادم میاد ادعای رسالت از جانب خدا میکنه بابا این کم ادعایی نیست که امتی یا امپراطوری بخواد به همین سادگی ازش بگذره و در قبال این ادعا واکنشی نشون نده یا ادعای اون فرد رو پذیرفته یا رد کرده (که در اینصورت بنا به ایات قران اون قوم دچار عذاب مهلکی خواهد شد)... خب این ادم قطعا معجزاتی برای قوم خودش برای اثبات حقانیت خودش داشته. سوال من اینه که چرا تمام این افراد مدعی رسالت و معجزاتشون در کتب تاریخی ادیان خاورمیانه ثبت شده؟؟؟ شما ممکنه بگید که نه اینطور نیست در جاهای دیگه دنیا هم این گونه افراد با اینگونه مشخصات و معجزات و عذابهای الهی هم وجود داشته و در تاریخ هم هست خب من میگم کجاست مییشه ادرسشو بدید من خودم برم ببینم. شما باید اثبات کنی نه من.
ببینید من میگم که فلان حدیث در فلان کتاب در مورد فلان چیز هست و شما میگی نه همچین حدیثی وجود نداره. خب حالا این منم که باید ادعامو ثابت کنم نه شما. چون من ادعا کردم که همچین چیزی هست. گالیله اومد ادعا کرد زمین داره به دور خودش میچرخه همه گفتن نه اینجا گالیله باید ادعاشو ثابت کنه نه بقیه. حالا قران ادعا کرده برای هر امتی از داخل خود همون امت و به زبان همان امت پیامبرانی فرستاده(بازم میگم امت رو منحصر به نقطه خاصی از دنیا نکرده) خب حالا پس نمونه های تاریخی اون افراد کجان؟ یکی از دوستان اومد گفت که بنده ثابت کنم که مثلا در 2000سال پیش تمدنهایی در جاهایی غیرخاورمیانه بوده منم اون امارو اوردم اگه بخای مطالبی از جاهای دیگه دنیاهم میارم که در امریکا یا افریقا و یا استرالیا هم نمونه های تمدن با قدمت بین 2000 تا 5000 سال وجود داره... دیگه من نمیدونم چجوری مطرح کنم که شما طفره نرید... من از بحث خسته نمیشم چون واسم مهمه که جواب شبهاتمو بگیرم ولی حوصله بحث غیرمنطقی که یکی بیادهمش بگه شاید یا ممکنه یا حکمتی هست و... روندارم
سلام
1-بدون دلیل نمی توان حرفی زد.اگر کسی ادّعای وجود پیامبر در مکان های مختلف را دارد باید دلیل بدهد،اگر هم اعتقاد ندارد باید دلیل بدهد.بنده در چند پست قبل عرض کردم با توجّه به قرآن در هر امّتی پیامبری بوده که البتّه این اثبات برای معتقدان به حقّانیّت قرآن است.امّا برای غیره بیان شد با توجّه به تاریخ نمی توان این موضوع را اثبات کرد چون از همه ی پیامبران اطّلاع دقیقی نداریم.حال کسی که ادّعا دارد پیامبری در جاهای دیگر نبوده مطمئناً به قرآن که اعتقادی ندارد،حال باید با تاریخ اثبات کند.نبود اسامی پیامبران در تاریخ شاید عجیب به نظر برسد امّا دلیل نبود آن ها نیست یعنی کسی نمی تواند نتیجه بگیرد پس حتماً پیامبری نبوده.خواهشاً دقیقاً فکر کنین بعد جواب بدین میتونه نتیجه بگیره پیامبری نبوده که شما نتیجه گرفتین؟
2-قرآنی که در دست امام زمان(صلوات الله علیه) است از نظر مقدار آیات چیزی زیاده و کم ندارد و تنها فرقش با قرآن موجود در دو چیز است: یکی اینکه طبق ترتیب نزول نوشته شده است. دوم: اینکه در حاشیه آن به صورت متمایز، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ مطالبی در مورد تفسیر، شأن نزولها، سبب نزولها، زمان و مکان نزول و ... نوشته اند.
3-برخی عقیده به پیامبر بودن بودا دارند که اگر صحیح باشد او متولّد نپال است.
4-پیامبر اسلام که گل سر سبد پیامبران هستند نامه هایی به روم،حبشه و مصر نوشته اند.آیا این دعوت به اسلام حساب نمی شود و حتماً حضوراً باید پیامبر می رفتند؟
یا علی
سلام
خب خداروشکر که اقلا به این نتیجه رسیدید و قبول کردید که در تاریخ ملل هیچ نامی از پیامبران دیگه وجود نداره و اینکه ایا این میتونه دلیلی بر وجود یا عدم وجود پیامبران در سایر نقاط جهان باشه رو برعهده بقیه میگذاریم بنده جوابمو گرفتم...
اما بعد
شما فرمودید که قرانی که در دست امام زمانه از نظر تعداد ایات قرانی هیچ فرقی با قران کنونی نداره و تنها تفاوتش در ترتیب نزول آیات است و اینکه شان نزول برخی ایات به صورت حاشیه (نه به صورات ایه) نوشته شده...
اما در برخی از احادیث صحیح شیعه که در اصول کافی شیخ کلینی اومده گفته شده که تعداد ایات قران اصلی که بر پیامبر وحی شده 17000 ایه است که این ایات از قران حذف شده. و احادیث بحار الانوار هم به این نکته اشاره شده که قرانی که در دست امام زمانه با قرانی که هم اکنون موجود است بسیار تفاوت دارد (فعلا نمیتونم ادرس دقیق بدم ولی قطعا به موقع این احادیثو ارایه میدم)
در مورد این که کل جهان هستی در چند روز افریده شده بحث زیاد بوده
همینطور به تناقض قران اشاره کردن که در یه ایه ای میگه 8 روز در یه ایه میگه 6 روز که متاسفانه با بصیرت کافی به قران نگاه نمیکنند و اسیر ایننگونه حرف ها میشوند .
قران واقعا فوق العادس
الله اکبر...
سلام،سند روایت محل ایراد است زیرا در بعضی از نسخ هارون بن مسلم آمده که او از اصحاب امام صادق(علیه السلام) نبوده است. و ثانیا: ممکن است علت اختلاف در تفاوت شمارش آیات باشد زیرا عدد آیات قرآن چیزی نیست که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده باشد و همین است که بسیاری از آیات رابه سه یا چند آیه مستقل تبدیل کرد.
یا علی
اولا که من جایی ندیدم کسی ادعا کرده باشه سند این حدیث مشکل دارد و همه علما این حدیث را اقلا از لحاظ سندی تایید کرده اند ثانیا این حدیث از کتاب اصول کافی اثر یعقوب کلینی است که شیعیان ادعا میکنند در دیباچه این کتاب امام زمان با دست خط خویش مرقوم فرمودند "الکاف کاف لشیعتنا" یعنی کتاب اصول کافی برای شیعیان ما کفایت میکند... یعنی چی حدیث مشکل داره برادر من... در یکی دو سند از این حدیث هارون بن مسلم امده و در اکثر سندها هشام بن سالم امده. سند حدیث اینه:
محمد بـن عیسـی العطـار، عـن احمـد بـن محمـد بـن عیسـی
الأشعری القمی، عن علی بن الحکم الأنباری، عن هشام بن سالم،عن ابـی عبـداالله(ع)
کـه سـندی صـحیح اسـت
سلام
نمیدونم سوال قبلی تموم شد و قانع شدید شبهتون وارد نیست یا نه؟از ابتدا عرض کردم با تاریخ نمی شه مطلبو اثبات کرد امّا این که اسم هیچ پیامبری در تاریخ نیومده رو نمی تونم ادّعا کنم.چرا؟چون پیامبرانسه ویژگی اصلی داشتند:1-وحی2-عصمت3-اعجاز
بدیهی است وحی و عصمت مطلبی نیست که در تاریخ ثبت شود.چرا؟چون ممکن است به پیامبر در خلوتش وحی شود،خوب چگونه میخواهد ثبت تاریخی بشود؟عصمت هم که مثلاً تاریخ نگار بنویسد فلانی معصوم بود؟!
در مورد اعجاز هم باید توجّه داشت که همه ی معجزه ها که شقّ القمر نبوده اند.اگر پیامبری که در محدوده ی کوچکی رسالت دارد اعجازی برای همان چند نفر انجام دهد باز هم باید در تاریخ ثبت شود.او پیامبریش را ثابت کرده امّا نیازی نیست که در تاریخ ثبت شود.
در مورد بحث امام زمان و قرآن اولاً که عرض کردم در برخی سند ها اسم هارون بن مسلم آمده.ثانیاً در برخی نسخ به جای 7000،17000 آمده که منطقی است نویسنده شش هزارو خرده ای را روند کرده که ظاهراً سندشان هم بهتر است.ثالثاً ممکن است آیات را به این نحو شماره گذاری و تقسیم بندی نکرده باشد.رابعاً ممکن است آیه به معنای برهان و دلیل به کار رفته باشد یعنی در قرآن 17000 برهان وجود دارد.خامساً این حدیث در بخش نوادر کتاب کافی آمده که:( النوادر ) عنوان عام لنوع من مؤلفات الأصحاب فی القرون الأربعة الأولى للهجرة ، کان یجمع فیها الأحادیث غیر المشهورة ، أو التی تشتمل على أحکام غیر متداولة . أو استثنائیة ومستدرکة لغیرها .
الذریعه ج24ص316
در آن جمع شده است احادیث غیر مشهور یا احادیثی که شامل احکام غیر متداوله یا اسثنائی است !!!
خود شیخ مفید می گوید :فی أبواب النوادر ، والنوادر هی التی لا عمل علیها.
جوابات اهل موصل ص 19
نوادری که عمل در آن ها نیست !!
در مورد حدیثی که از قول امام زمان در مورد کتاب کافی ذکر کردید باید عرض کنم این نقل منسوب به حضرت می باشد لکن در هیچ کتابی از منابع روایی نقل نشده.شبیه این جمله در روایتی از امام باقر آمده که بر خی احتمال داده اند این روایت منشا اشتباه برخی شده.در روایتی از آن حضرت در تفسیر «کهیعص» این گونه آمده که و « الکاف کاف لشیعتنا » کاف در این آیه به معنای کافی بودن خداوند برای شیعیان ما است هر چند اینکه این روایت منشا اشتباه شده تنها یک احتمال ضعیف است و روایتی در این مورد در کتب معتبر نیامده ومستندی مکتوب برای آن وجود ندارد.
یا علی
سلام
سوال اولم رو قانع نشدم چون شما در واقع با این جوابای اخرتون یه جورایی سوال منو تایید کردید. شما در پاسخهای اولتون، سعی کردید با چندتا شبهه الکی ادعای منو زیر سوال برده و پوچ بشمارید چون فکر کردید من یه چیزی شنیدم و چشم بشته هم قبول کردم بعدش دیدید محکمتر از این حرفام شیوه پاسخگوییتون رو عوض کردید و حرف منو تایید کردید که در اریخ هیچ اثری از رسالت ثبت نشده. من ادعا نکردم همه معجزات باید مثل معجزات نوح و ابراهیم و موسی و عیسی باشه... اما این حرفتون رو نمیفهمم که گفتید "پیامبری برای محدوده کوچیکی مبعوث شده باشه"!!!! من نمیدونم شماها چرا هر چی رو که دوس دارید بزرگ میبینید هرچیو هم که دوس دارید کوچیک میشمارید... شما بر چه اساسی تمدن چندهزار ساله چین رو تمدنی چندنفره میشمارید. مگه من گفتم باید عین 124000پیامبر در تاریخ ثبت شده باشه که شما الان میگید لزومی نداره پیامبره یه قوم چن نفره دلیلی نداره توی تاریخ ثبت شده باشه... عزیز من اینو درک کن که 5000سال قبل تمام دنیا خاور میانه نبوده. حدود نیمی از جمعیت کنونی جمعیت الان در شرق و جنوب شرق اسیا زندگی میکنن این همه ادم که یه دفه از اسمون نباریده یا یه دفه که زاییده نشدن. اینا در طی قرنهای متمادی به این تعداد رسیدن... چین حدود نیم قرن داره برنامه های کنترل جمعیت رو پیاده میکنه تازه تونسته رشد جمعیتشو در حد صفر نگه داره... شما جوری حرف میزنی که انگار مثلا دوهزار سال پیش کل شرق اسیا رو هم رفته 100نفر بودن ... اینا واسه خودشون تمدن و تاریخی داشتن حتی بسی بزرگتر و قدرتمند تر از بنی اسراییل و اعراب... اما یه کلمه ازین حرفا که اینور هست اونور زده نشده... این منطقه هر از چندگاهی یه نفر داعیه رسالت داشته. من حرفم و سوالم روی این موضوعه چرا ازین داعیه ها حتی یه دونه اونور ثبت نشده. پیامبر با رسالتش تمام حجاز رو بهم ریخت یا موسی طایفه فرعون رو به باد داد یا عیسی با تمام سران بنی اسراییل در افتاد اما یه نفر با امپراطوریهای بزرگ اسیای شرق درنیوفتاده. به هر حال پیامبران که فقط برای چهارتا دهاتیه بیچاره فرستاده نشدن که اونارو هدایت کنن و اگر نشدن خدا عذابشون کنه... میدونید مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که شما درک درستی از وقایع جهان در اون زمان نداری... اگه یه کم مطالعه کنید میبیند که بابا امپراطوریهای روم و چین و ایران و یونان هم درست همون زمانی که نوح و ابراهیم ادعای رسالت میکردن واسه خودشون یال و کوپالی داشتن. شاید خیلی با عظمت تر از ایل و طایفه بنی اسراییل پیامبر ساز و پیامبر کش...
در مورد سایر باقی مساایلی که مطرح کردید اجازه بدید به وقتش. اینجوری خلط مبحث میشه و همونطور رو هم تلمبار میشه وهیچکدوم به نتیجه نمیرسه. در مورد اصول کافی و بحار الانوار و احادیث صحیح السندی هم که نقل کردن حرف خواهیم زد. خوشبختانه در مورد این کتب مقدس شیعیان زیاد دیگه نمیشه طفره رفت چون همه چی با سند و مدرک بیان شده. اینو بدونید شما اگر خواستید حدیثی رو رد کنید نمیتونید رو باد هوا رد کنید... جواب این حرفتون رو هم اونجا میدم متاسفانه یکی از اشکالاتی که به کتب شیعیان وارده اینه که اونا هیچوقت نیومدن کتب حدیث خودشون رو مث اهل سنت تصحیح کنن . اهل سنت کتاب صحیح مسلم یا بخاری رو دارن که احادیثش تصحیح شده و تقریبا تمام اخادیث این دو کتاب معتبر و قابل استناده. ولی شیعیان واسه اینکه راه فراری داشته باشن اینکارو نکردن. هروقت خاستن میان احادیثو نقل میکنن بعدهم که کسی گیر داد میگن این حدیث بنا به این دلایل جعلیه و حالا پیدا کنید پرتقال فروش را... مثلا در کتب شیعیان صدها حدیث در مورد صیغه موقت اومده که کاملا متناقض هم هستن یه جا تاییدش کرده یه جا ردش کرده یه جا مستحبه یه جا مکروهه. در این موارد به وقتش صحبت میکنیم ولی فعلا بحث همون بحث انبیا و رسالتشونه. ببخشید که سرتون رو درد اوردم
سلام
شما 7 آبان سوال رو مطرح کردید و بنده 8 آبان در یکی از اوّلین پستام عرض کردم با تاریخ مطلبو نمیشه اثبات کرد.پس ادّعایی عوض نشده.در مورد اثری از رسالت هم پست قبلی رو کاش با دقّت می خوندید.وحی و عصمت که نشانه ی رسالتند قابل ثبتند؟اعجاز ها همگی به یک اندازه بزرگ نیستند.بدیهی است تکان خوردن درخت و شکافتن ماه در یک سطح نیستند.هر کسی بزرگ و کوچکی این ها را تشحیص می دهد.
دقیقاً چه شبهه هایی رو مطرح کردم؟!جالبه اگه به پستاتون نگاه کنین می بینین ابتدا با قاطعیّت و از روی یقین به شکل شبهه چند تا ادّعا کردین امّا وقتی خواستم اثبات کنین تغییر موضع دادین و ادّعاتونو به شکل سوال مطرح کردین و از اثبات کردن راحت شدین.
برای چین و امثالهم به هیچ وجه نمی تونین ثابت کنین پیامبری نبوده.بنده هم با تاریخ بودنشو نمی تونم ثابت کنم.
برای امپراطوری ها هم شاید پیامبری ثبت نشده باشه امّا نامه های پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)که ثبت شده.نشده؟
حدیثی هم رو هوا رد نشد.وقتی سند معتبر ندارد خوب چی بگم؟
یا علی
سلام. بنده سوالمو عوض نکردم دیدم شما همش پرت جواب میدی خاستم روشنتر بگم شاید بفهمید... ظاهرا سعی من فایده ای نداشت و شما همچنان توی یکک وادیه دیگه هستی وگرنه از اولم همینو گفتم بنده خدا.. بعدشم نمیدونم شما چرا سوالو نمیگیری...شاید چون جوابی نداری خودتو به کوچه علی چپ میزنی... وحی و عصمت رو نمیشه در تاریخ ثبت کرد اما افراد ی که این ادعا رو میکنن میشه در تاریخ ثبت کرد مگه وحی و عصمت موسی در تاریخ ثبت شده که من همچین ادعای مسخره ای بککنم. اما موسی در تاریخ ثبت شده. بعدشم پیامبر 1400 سال پیش به ایران روم نامه فرستاد چه ربطی به سوال من داره؟؟؟؟؟ اون نامه ای که پیامبر فرستاد به پادشاهان فرستاد نه به مردم. اون نامه اصلا پیامش به مردم بیچاره نرسید اصلا مردم اون زمان فهمیدن که محمد نامی از عربستان همچین نامه ای به امپراطوریاشون زده و اونا رو دعوت به خدای واحد کرده... اونم امپراطوری ساسانی با اون قلمرو گسترده. یه بار دیگه سوالمو میگم شاید متجه بشید چرا اینور دنیا هر چند وقت یه بار و حتی در یه زمان چندین نفر ادعای پیامبری کردن و همه اون در تاریخ ثبت شده. اما در جاهای دیگه دنیا کسی همچین ادعایی مطرح نکرده و در هیچ جا ثبت نشده... ثبت نشده یه نفر اومده و گفته من از طرف خدای واحد به رسالت انتخاب و برای راهنمایی شما اومدم... بابا اون زمان تمام دنیا در دست چند امپراطوری بزرگ بوده کلی هم مردم متمدن داشته که وقایع رو ثبت میکردن... اینهمه از جزییات جنگهای این امپراطوریها ثبت شده نباید یه جا ثبت میشد که همچین فردی با این ادعای بزرگ اومده... لطفا ازاین ادعاهای مسخره نکنید که شاید سقراط و افلاطون و کاوه اهنگر و رستم و اسفندیار و اسکندرمقدونی و کوروش و سزارهای رومی همون پیامبران الهی باشن... چون بعد توی این ادعاتون خواهید موند... اینهمه در تاریخ نوشته شده که شاهان و امپراطوریها و سزارها به ملتهاشون ظلم کردن اما خداوند یه نفرو نفرستاد تا مردم بیچارشون رو از ظلم این افراد نجات بده اما واسه قوم چندصدهزار نفری اسراییل که اسیر چنگال فرعون و شاهان مصری بوده چپ و راست پیامبر میفرستاد هنوز کفن یه پیامبر خشک نشده نفر بعدی فرستاده شده یا حتی در یک زمان چند نبی وجود داشته مگه خون اونا قرمزتر از بقیه بوده؟؟؟ چرا در تاریخ نیست که در زمانی یک نفر با ادعای رسالت الهی در مقابل ظلم و تعدی این شاهان قد علم کرده باشه و مردم هم به اون گرویده باشن و اون رو حمایت کرده باشن. چرا در تاریخ ثبت نشده که مثلا یه نفر اومده ادعای نبوت کرده و مردم هم به اون اهمیت ندادن و خدا هم ازون عذابایی که برای قوم لوط و ثمود و هود ... فرستاده برای اینام فرستاده باشه. کشور چین اونقد معروف بوده که پیامبر شما گفته علم را بیاموزید حتی اگر در چین باشد!!!! یعنی مردم بیابانگرد و از همه جا بیخبر حجاز اون زمان هم میدونستند که کشوری به نام چین هست که خیلی هم ازاونا دوره که پیامبر همچین حرفی زده... بازنگید من سوالم رو عوض کردم من دارم مسئله رو باز میکنم تا شما نتونید از جوابم طفره برید... شما میگید من نمیتونم ادعامو ثابت کنم که برای چین پیامبری نبوده!!!! این ازون حرفاست هااااااااا... قبلا هم گفتم اونی که باید ادعاشو ثابت کنه شمایید نه من. شما حدیث دارید که 124000پیامبر فرستاده شده (که من اصلا این ادعارو قبول ندارم) شما ایه قران دارید که برای هر قومی پیامبری به زبان خودش فرستاده شده و دهها ایه دیگر... اسلام داره ادعا میکنه باید ادعاشو ثابت کنه نه کسایی که میگن این ادعا صحت نداره. از اسمون به زمین میباره برادر من... بابا اینهمه امپراطوری با عظمت بوده که 80 درصدخشکیهای کشف شده کره زمین رو در اختیار داشتن هیچ کدوم از پیامبراش ثبت نشدن اما توی منطقه چندهزار کیلومتری اینهمه پیامبر و معجزه و عذاب و خشم الهی ثبت شده... ادم کتب مقدس رو میخونه این مطلب به ذهنش میرسه که خدا کل کره زمین (با همه مردمش) و منظومه شمسی و کهکشان راه شیری رو ول کرده و تمام هدفش این بوده که این منطقه رو به راه راست هدایت کنه انگار خدا پاشو از خاور میانه بیرون نذاشته و فک میکنه دنیا در همین حده و جاهای دیگه ای رو زمین وجود نداشته که اونام به کمکش نیاز داشته باشن. این همه به موسی معجزه داد که بنی اسراییل رو نجات بده به عیسی معجزه داد تا بنی اسراییل رسالتشو باور کنن اونوقت در جاهای دیگه که مردم به گواه همین تاریخی که شما اونو زیاد قابل استناد نمیدونی در ظلم و ستم زندگی میکردن و هیچ اقدامی واسشون نکرد...
بنده میدونم این بحث من با شما (فقط شما نه اشخاص دیگه) به جایی نمیرسه چون شما استناد به تاریخ رو قبول نداری و همه چیو میخای با حکمت خداوندی توجیه کنی و الانم تا من بگم ازین بحث بیهوده با شما خسته شدم مثل دفعه قبل سریع توی بوق و کرنا کنی که اهان دیدی کم اوردی یا بگی "انا فتحنا لک فتحا مبینا" و یا "جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا" و بعدشم کلی ازین فتح الفتوحت خوشحال بشی چهار نفر مثل اون اقای امیر بیاد و به ادعاهای به زعم خودش بی منطق من بخنده و شما رو تایید کنه و شماهم اون رو به خاطر دل پاک و سرشت بی نظیرش ستایش کنی... ولی این بحث بنا به دلایلی که گفتم به جایی نمیرسه اگه فک میکنی حرف جدیدی داری در خدمتم وگرنه قضاوت رو میذاریم به عهده حقیقت جویان واقعیه بی تعصب... این نکته رو خدمت شما و همه عزیزانی که این بحث رو دنبال میکنن بازم میگم که بنده هیچ ادعایی در مورد صحت شبهه ای که مطرح کردم ندارم و همونقد که احتمال میدم کسانی از جوابای شما قانع نشده باشن همونقدر هم احتمال میدم که افرادی با جوابای شما متقاعد شده باشن و سوالات من در نظرشون بی منطق و بدون پشتوانه علمی و عقلی باشه ولی متاسفانه بنده جواب سوالمو نگرفتم و باور کنید هیچ غرض و مرضی هم در برداشت جوابای شما نداشتم و فقط من متقاعد نشدم. امیدوارم اگر واقعا حق با شماست کسی به خاطر صحبتها و استدلالاتم از راه درست منحرف نشه و عذاب اخروی بنده (درصورت وجود بهشت و جهنم) فقط شامل انحراف خودم باشه نه منحرف کردن دیگران...
بنده با سوال جدید خدمت میرسم امید که شما هم با نحوه استدلال جدید جوابگوی این حقیر باشید
باسلام ب همه عزیزان حق جو،خصوصا«انسان»من ی مسلمون شیعه هستم،ولی واقعا همین سوالا مخمو داغون کرده خواهشا کسانی ک جواب منطقی وروشن ندارن بیخودی احساس مسئولیت نکنن برای جواب دادن،چون جواب مبهم ب شک ادم بیشتردامن میزنه،علی رقم میل قلبیم،درحرفهای دوستمون انسان،منطق بیشتری ب چشم میخورد،همچنین حقیقت جوی عزیز،خواهشا جواب شفاف تری اگه هست بدین ک عقل ناقص بنده هم درکش کنه نه با اما واگر،امیدوارم همه شک وشبهاتمون زودترازبین بره،ممنون
با سلام خدمت همه عزیزان
سوال بعدی من در این رابطه است که وقتی احادیث اسلامی و تاریخ اسلام و به طور کلی کتب ادیان ابراهیمی رو مطالعه میکنیم به این نکته پی میبریم که حضرت ادم در خوش بینانه ترین حالت حدود 12000 سال پیش در کره زمین زندگی میکرده!!!! مطالعات باستانشناسی و تاریخی که در اقصی نقاط کره زمین و توسط اشخاص مختلف انجام شده متفق القول به این نکته اشاره دارن که عمر انسان هوشمند (نه سایر انسانهای اولیه) به هزاران سال قبل از این تاریخ برمیگردد... مثلا مطالعه برخی فسیلها نشان میدهد که انسانهای هوشمندی در حدود 200هزار سال قبل در اتیوپی زندگی میکرده اند... خیلی از دانشمندان بر این باورند که انسانهایی (که نیای انسانهای کنونی هستند) حدود 60هزار سال قبل از صحرای افریقا به خاور میانه مهاجرت کردند و به دلیل مساعد بودن شرایط زندگی در این بخش زمین در همینجا سکنی گزیدند. البته هنوز در مورد اینکه انسانهای هوشمند در چه زمانی پا به عرصه هستی گذاشته نظر واحدی وجود نداره... حالا شما این نظریه رو چطوری با نظریه ادیان ابراهیمی که همه انسانها از نسل ادم و حوا هستند توجیه میکنی؟
لطفا به این نکته توجه کنید که اولا در خلال سوال و جوابای من و سایر دوستان ممکنه بحث گسترده تر بشه و به جاهای دیگه هم منتهی بشه پس دوس ندارم بعدا دوباره ادعا کنی که من سوالمو عوض کردم این سوالی که من مطرح کردم کلیات سوال بود و جزییات بیشترش در خلال جوابها مطرح میشه
ثانیا هر ادعایی که تا الان کردم با منبع موثق بوده که هر کسی در مورد این ادعاها مرجع معتبر خواست قطعا من ارائه خواهم داد پس شما هم هر ادعایی که میکنی با منبع باشه اگه حدیثی اوردی حتما با منبع باشه که بشه صحت و سقم اون حدیث رو بررسی کرد.
ثالثا لطفا با برهان و دلیل و مدرک بیاین جلو. با اما و اگر و شاید حرف نزنید دوست ندارم بگید در این ماه صفر برم پای منبر بشینم شاید صاحب این ماه جوابم رو داد یا بگید حکمت خدا اقتضا میکرده که چنین بشه و چنان نشه... پیشاپیش از ارزشی که برای پاسخ دادن به سوالات من میذارید ممنونم.
http://islamquest.net/fa/archive/question/fa695
سلام. ممنون


ولی این چه ربطی به سوال من داشت؟؟؟ سوال من در مورد اینکه سابقه غارنشینی به قبل ادم و حوا برمیگرده با بعد ان نبود!!! سوال من این بود که بالاخره ما از نسل ادم و حواییم (که بنا به ایات صریح قران که در همین لینک هم بود و روایات اسلامی ما از نسل انهاییم) یا از نسل انسانهای اولیه؟؟؟؟
امام صادق(ع) فرموده اند: شاید شما گمان می‏کنید که خدای عزّ وجلّ غیر از شما هیچ بشر دیگری را نیافریده است. نه، چنین نیست؛ بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آنها هستید.[۱] کتاب توحید صدوق، ج ۱، ص ۲۷۷.

مرحوم صدوق در کتاب خصال، از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: "خداى عزوجل از روزى که زمین را آفریده، هفت(نسل) عالم را در آن خلق (و سپس منقرض کرده است) که هیچ یک از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمین آفرید و نسلى را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و براى هر یک، عالمى بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در (این نسل )آخر، آدم ابوالبشر را بیافرید و(شما مردم) ذریه اش را از او منشعب ساخت.
سلام ممنون
جوابتون مبسوط و قانع کننده بود. پس با این احادیث میتونیم بگیم که بشر امروزی از نسل ادم و حوا هستند و انسانهای اولیه هیچ نقشی در انسانهای امروزی ندارن!!!! این ادعای من درسته؟ اگه اشتباست ادعای منو تصحیح فرمایید. ممنون از توجهتون
سلام
دوستان اونقدر دیر جواب میدن که بنده رشته کلام از دستم خارج میشه...
ظاهرا از ادامه بحث منصرف شدین
از اینکه این چندوقت مزاحمتون شدم و بر من منت گذاشتین و جوابمو دادین ممنون
روزگار خوش و ایام به کام
سلام
حواسم به بحث بود
احساس می کنم بی خود بحثو میخوان کش بدین
جناب حدیث جوابتونو داد
اصلاً فرض کنیم انسان های اوّلیّه هیچ نقشی در انسان امروزی ندارن.خوب بعدش که چی؟
چی تعجّب شما رو برانگیخته؟؟؟
یا علی
سلام
اقایا خانم انسان
عقلای عالم یک قاعده ای بدیهی کاملا عقلانی دارند که بیان می کند که (( البینه علی المدعی )) یعنی هر کس که یک ادعایی می کند باید ان را اثبات کند . این قاعده که از بدیهیات است ونیاز ی به هیچ گونه تفسیری ودلیل دیگری ندارد.
قران 1400 سال پیش ادعامی کند که من کلام خدا هستم
حال عقلای عالم از او سوال می کنند دلیل ادعایت چیست .
قران جواب می دهد که اگر شک دارید دراین ادعا که من کلام خدا هستم ، شما با کمک هر کسی غیر از خداوند متعال یک سوره 3 جمله ای مثل این قران بیاورید ( استدلال بدیهی عقلی )
اقای انسان و تمام هم فکران ایشان : این همه ایرادات نابجا و غیر محققانه از قران گرفتید اما ای کاش یک سوره 3 جمله ای مثل سوره کوثر یا توحید بر اساس همه پیشرفت علمی مورد نظرتان (مثل داروینها ...) می اوردید تا یک نفر هم مسلمان در کره زمین باقی نماند .
خداوند متعال استدلالی اورده که چه دانشمند ترین انسان ها و چه ان پیرزن دهاتی امی هم معنایش را متوجه می شود واین می شود که میلیارد ها انسان با وجدان بیدار به ان ایمان می اورند .
قران کریم بیان می کند که اگر سوره ای مثل قران نیاوردید که نخواهید توانست ، بدانید قران کلام خداست .
قران کریم با این استدلال عقلانی وعلمی به ما می فهماند که این کلام خداست ودرضمن به ما می فهماند که خداوند هم تواناتر وهم داناتر از تمام موجودات است چرا که انها نمی توانند کاری را که او انجام داده انجام دهند
برادر من شما دنبال چه هستید ؟می خواید بگید که مسیحیت یا یهودیت تحریف شده امروزی الان حق است . خیر .
اگر مردم دو سه هزار سال پیش حق داشتند که از عیسی (ع) و موسی (ع) طلب معجزه (دلیل بر نبوت خود) کنند من هم این حق را دارم که از انها طلب دلیل ومعجزه را داشته باشم چون مساله ای است عقلانی . اصلا مساله مهمتری که هست این می باشد که ما اصلا هیچ دلیل علمی واثری نداریم که بگوید وجود حضرت عیسی (ع) وحضرت موسی ( ع ) واقعی است وافسانه نیست .
ایراد شما در استدلالتان این است که می خواهید از جزئی به کلی برسید درحالی که علم آن را ندارید اما قران می گوید اصلا شما نیاز نیست بروید دنبال حقیقت . من مدعی هستم و برایتان استدلال به این روشنی اوردم اگر نمی خواهید که ایمان بیاورید مشکل خودتان است که دنبال حقیقت نیستید

درود به همه دوستان
یک مدتی به این سایت نیومدم چون دیدم اینجا راه رو نمیشه پیدا کرد و همه راهها منتهی میشه به یک راه و یک کوچه و اونم کوچه علی چپ...
برادر گرامی دانشمند معزز جناب اقای محمد اقا، خوبه که یه کم مطالعات خودتون رو در مورد تاریخ زیاد کنین. البته نه این تاریخی روکه میگید غریبا نوشتن برای از راه بدر کردن جوونای معصوم این مرز و بوم!!! چون شما اصلا اون تاریخ رو قبول ندارید... اقلا تاریخ خودتون رو مطالعه کنید!!!!! تاریخ اسلام رو که علما و دانشمندان خودتون نوشتن و تا تونستن هم سانسورش کردن...
اگه همین تاریخ سانسور شده خودتون رو هم خونده بودید که مشخصه نخوندید ازین جوکهای خنده دار نمیگفتی برادر من...
شما میگی محمد ادعا کرده که اهاااااااااااااااااای مردم دنیا اگه راست میگین بیاین یه سوره مث سوره های من بیارید، یه سوره هم نه، ده ایه، ده ایه هم نه، فقط و فقط یک ایه... بله من هم میگم محمد ادعا کرده اونم ادعای خیلی خفنی کرده... این که یک نفر بیاد همچین چالشی رو مطرح کنه خیلی جرات و از خود مطمین بودن میخاسته...
ولی شما ایا میدونید چندنفر در این 1400سال اومدن به ادعایی که خود محمد مطرح کرده لبیک گفتن و بعدش پیروان محمد چه در زمان حیات او و چه در زمان بعد از مرگ او چه بلاهایی که سرش در نیاوردن!!! به قول شاعر "خودگوییم و خود خندیم به به چه هنرمندیم"... یه سرچ کوچولو بزن ببین چندنفر سعی کردن که به ادعای محمد احترام بذارن و به چالش اون جواب مثبت دادن و بعد هم به جرم ارتداد اعدام شدن... همین الان توی جامعه ما اگه یه نفر پیدا بشه ادعا کنه که به حرف محمد گوش کرده و به عربی چند ایه اورده فککر میکنی ملت همیشه در صحنه چه بلایی سرش میارن!!! مگه سلمان رشدی ایات شیطانی رو نوشت مسلمانان جای اینکه بیان با منطق و استدلال جوابش رو بدن با حکم اعدام جوابش رو ندادن... مگه حکم ارتدادش داده نشد برادر من... زمان خود محمد چندنفر به این خاطر کشته شدن که خاستن ایاتی مشابه قران رو بیاورن... توی همین مملکت در همین زمان حال چندنفر به خاطر چالش کشیدن محمد و اسلام به مرگ محکوم شدن!!؟؟؟ این جوری احساسی حرف زدن دردی رو دوا نمیکنه برادر من... نه بنده و نه اون دوستی که به نام انسان در این مباحث شرکت کردیم ادعا نکردیم که مسیحیت و یهودیت بر حقند و اسلام نا حقه... اتفاقا من با این حرف شما که عیسی و موسی هم ممکنه ساخته ذهن مردم و افسانه ها باشن موافقترم تا اینکه مردانی برگزیده از جانب خدا... هر چند از ادمی مث شما که اینقد از ایات قران از سر شور و احساس دفاع میکنه بعیده که برخلاف ایات کتاب مقدس خودش وجود موسی و عیسی رو زیر سوال ببره... اینم بدون برادر من همین بهاییان که شما حتی اجازه نفس کشیدن رو هم بهشون نمیدین از همین ایات قران نبوت جناب بهاء الله پیامبر مقدسشون رو اثبات میکنن... بنده عاشق سینه چاک داروین یا خیام یا زکریای رازی یا استیو هاوکینگز نیستم که بخام نظریاتشون رو چشم بسته بپذیرم که شما اینگونه میگید... اتفاقا بنده به یکی دیگه از ادعاهای محمد و پیروانش مبنی بر اینکه در مورد دین تحقیق کنید و انرا چشم بسته قبول نکنید عمل کردم... من به افرادی که به خاطر لج و لجبازی میخان اسلام و بطور کلی ادیان رو به چالش بکشن ندارم من و خیلیای دیگه دنبال جواب سوالیم شما اگه جواب داری بیا جلو وقول بده که تا اخرش بمونی نه اینکه مث بقیه صحنه رو به دلایل مختلف ترک کنی... خوشال میشم که ازین راه ضلالت بیرون بیام و به راه راست هدایت بشم...
یکی از ایت قران رو خیلی دوس دارم که درود میفرسته به کسایی که از راه درست پیروی میکنن (راه درست هنوز از نظر من یه علامت ؟ گنده است) و اون ایه اینه "السلام علی من اتبع الهدی" به قول یکی ازین ادم معروفا کاش قبل از اینکه راه رفتن کسی رو قضاوت کنیم اول یه کم با کفشش راه بریم...
سلام علیکم
ابتدائا چند سوال درمورد خودم از شما داشتم جناب حقیقت جو :1- شما به چه دلیلی می فرمایید که بنده تاریخ نوشته غرب را قبول ندارم
2- شما به چه دلیلی می گویید که تمام مطالبی که غربیها نوشته اند برای از راه بدر کردن جوانهای منطقه بوده است به نظر می رسد شما صرفا یک پیشفرض درمورد سایرین دارید وبر ان اساس نظر می دهید واین از نظر من اشتباه است شاید از نظر شما درست باشد بماند.
3-اما اگر شما واقعا " حقیقت جو " هستید در مقام بحث از مهمترین بخش زندگی انسان " یعنی اعتقاد به خدا لااقل از دید اینجانب " اینگونه به تمسخر طرف مقابل دست نمی زدید حتی اگر بر فرض هم طرف مقابل اشتباه کرده باشد چون ممکن است واقعا دنبال حقیقت باشد وشما با این کارتان اورا از رسیدن به حقیقت باز می دارید چون به نظر بنده مسخره کردن لااقل جز راه درست که شما ان را علامت؟ می دانید نمی باشد .
4 - اقا یا خانم حقیقت جو تمام اشخاص کریم ودانا در مقام بحث حتی اگر شخصیت مورد قبول طرف مقابل را هم قبول نداشته باشند اما لااقل نام اورا با احترام ذکر می کنند اما شما این قاعده را دربحث رعایت نکردید وبه نظرم می رسد در مقام بحث این امر هم راه راست نباشد .
5- شما ادعا کردید که پیامبر اسلام این ادعای تحدی را مطرح کرده است اما تمام بحث ما این است که این ادعا توسط خداوند متعال درقران کریم مطرح شده است .
6- از طرفی شما بیان می کنید که قران گفته ده ایه یا یک ایه . این امر هم اشتباه وناشی از عدم اطلاع شما از قران است . قران درمقام تحدی حداقل چیزی که فرموده است یک سوره می باشد نه یک یا چند ایه .
7- برادر بزرگوار من : قران کریم یک ادعای ساده وبدیهی وکاملا عقلانی کرده که من کلام خدایم اگر قبول ندارید یک سوره مثل این قران بیاورید . اما شما بجای اینکه یک سوره مثل قران بیاورید اینهمه از بلایا سرمخالفان سخن می گویید خب برادر من تمام عرب زبانان که مسلمان نیستند ما عرب مسیحی داریم عرب یهودی داریم و... انها مثل قران بیاورند اگر در کشور خودشان به قول شما در امان نیستند بروند در امریکا واروپا وبه صورت ناشناس سوره بیاورند انجا که قران را علنی اتش زدند حالا علنی قران نمی توانند بیاورند با اینهمه تجهیزات رایانه ای والکترونیکی پیشرفته و علم بالا
8 اتفاقا دلیل حقانیت قران این جا مشخص می شود که اگر چه بسیاری از افرادسعی در پاسخ به این تحدی بوده اند ( این نشان می دهد که انها ترسی برجانشان نداشته اند ) اما به نظر تمام علمای عرب زبان هیچ کدام از این اقدامات به هیچ عنوان قابل قیاس با قران کریم نبوده است . اگر شما موردی از این موارد دارید بنده عاجزانه از شما درخواست می کنم با ذکر دلیل ونظر کارشناسان فن بیان وزبان عربی در خصوص ان بیاورید نه اینکه از روی احساس صرفا یک سری مطالبی را بیان کنید چون مقایسه یک بحث علمی است وباید علمای آن زبان چه مسیحی چه یهودی وچه مسلمان وچه سایرین در خصوص ان نظر دهند از سایر افراد .
9- از طرفی فرمودید که " سلمان رشدی که کتاب ایات شیطانی را نوشته بجای بحث منطقی حکم اعدامش را دادید .
بنده از شما سوالی دارم ایا کتاب ایشان را تابحال مطالعه کرده اید .اگر کسی در کتابش یا گفتارش به شما یا خانوادتان یا هر انسان عاقلی بدون دلیل واز روی عمد واگاهی توهین کند وفحاشی کند ونسبت ناروا دهد وشمارا مسخره کند ایا شما ایشان را فردی معقول ومنطقی می دانید که با او بحث منطقی کنید . به نظر شما پاسخ توهین وفحاشی در تمام کشورهای غربی وشرقی چه می باشد . ایا شما تابحال کتابهای برخی از مستشرقان را نخوانده اید که مخالف نظر اسلام است اما ایا انها کشته شده اند ؟ خیر اما چرا مساله سلمان رشدی این مقدار بزرگ شد برای اینکه توهین کرد . بی منطقی کرد .
10- شما بیان می کنید که هر کس که خلاف کلام پیامبر ص سخنی بگوید بلایی سرش می اورند. به نظر بنده یا شما از سر بی اطلاعی این حرف را می زنید یا غرض ورزی .چون خداوند متعال در قران کریم به ما فرموده باید اصول دینتان را با تحقیق بدست بیاورید یعنی حق داری که شک کنی حق داری که نظرمخالفت را با دلیل بگویی همانطور که در مناظرات زمان امام رضا (ع() و امام صادق (ع) وسایر ائمه هدی (ع) بسیاری از افراد که بر مرام لا مذهبی بودند با ایشان مناظره می نمودند.
11-شما ادعا می کنید که اگر یک نفر در ایران چند ایه بیاورد چه بلا ها سرش می اورند .خب مگر تمام جهان ایران است برود داخل امریکا واروپا یک سوره مثل قران بیاورد وبه قول خداوند در قران از تمام انس وجن به غیر از خدا هم می تواند کمک بگیرد یعنی به قول خودمان در امتحان همه چیز ازاد است حتی تقلب . اما بعد از 1400 سال دریغ از ان
قران کریم می فرماید اگر نتوانستند مثل ان بیاورند که نخواهند هم توانست پس بدانند این کلام خداست
12-بزرگوار یک سوالی برایم پیش امده که بااجازه از جنابعالی می پرسم . شما درهنگام سخن گفتن از شخصیتی که بهاییان ادعای نبوت ایشان را دارند از عبارت " جناب بهاا. پیامبر مقدسشون نام می برید ولی در ذکر از پیامبر ما تنها به ذکر نام ایشان اکتفا می کنید مگر شما بهایی هستید ؟ اگر بهایی هستید یا هر مرام دیگری که دارید لطفا علت اعتقاد به ان را با ذکر دلیل بیان کنید تا شاید ما هم اگر به راه ناحق هستیم هدایت شویم .
از طرفی می شود بگویید که بهائیان در مقام اثبات نبوت به کدام ایه قران کریم استناد می کنند .
با تشکر
با سلام
اول از هرچیززی بگم بنده قصد توهین نه به شما و نه به کسی دیگه از موحدین رو ندارم اگه کسی احیانا همچین برداشتی از حرفای من کرده ازش از صمیم قلب عذرخواهی میکنم. برای امثال بنده که معتقد به ازادی افکار و عقاید هستیم و از دیکتاتوری ذهنی و عقیدتی انزجار داریم نباید طوری حرف بزنیم که طرف مقابل همچین استنباطی داشته باشه. بعضی وقتا عنان کار از دستم در میره و ممکنه لحن گفتارم طلبکارانه باشه که از این بابت عذرخواهم...
اما بریم سراغ ادعاهای شما که متاسفانه خیلی مغرضانه و ناجوانمردانه مث سایر هم کیشانتون که به مخالفین خود میبندن بود.
بنده جواب سوالای شما رو که شماره گذاری کرده اید رو به همون ترتیب شماره گذاری میکنم و بیان میکنم:
1- اینکه بنده گفتم شما تاریخ غرب رو قبول نداری شخص خود شما نبود چون بنده اصلا شناختی از شما ندارم که بخام همچین ادعایی رو در موردتون مطرح کنم. منظرو من از کلمه "شما" شمای نوعی بود نه شخص شخیص شما... متاسفانه اگر پای مباحث تاریخی کارشناسان اسلامی بشینید به همین نتیجه خواهید رسید. همیشه برای اینکه حرف خودشون رو اثبات کنن میگردن و اون قسمتایی از تاریخ رو که غربیا نوشتن و به نفعشون هست رو ذکر میکنن اما اگه یک جایی از همین تاریخ به ضرشون باشه اون رو افتار میدونن.
2- این مطلب رو هم به شما نگفتم و یک ادعای کلی بود. اثبات این مطلب هم کاری نداره فقط کافیه یه روز پای اخبار و مباحث تلویزیون بشینید متوجه میشید که تمام غرب کار وزندگیش رو ول کرده چسبیده به منحرف کردن جوونای این مرز و بوم... هرکسی که بیاد در سایتی یا روزنامه ای یک حرف ناخوشایند بزنه اونوقت میشه دستاویز غرب. میشه ایادی استکبار میشه گرگ در لباس میش و...
3- اگر همچین برداشتی از حرفای من شده بازم عذرخواهی میکنم بنده قصد تمسخر نداشتم و باید در نحوه پاسخ دادنم تجدید نظر کنم چون حتی اگه حق با من هم باشه نباید عقیده مقابلم رو به تمسخر بگیرم
4- بنده شخصیتای مقدس ادیان رو با نامشون صدا کردم و پسوند و پیشوندی جلوی اسمشون نذاشتم که حمل بر توهین بشه. اینکه من میگم محمد دلیل بر توهین نیست اگر نام محمد یا عیسی یا موسی رو با القاب زشت همراه کردم شما میتونی به بنده ایراد بگیری... شما انتظار نداشته باش بنده بیام بگم پیامبر ختمی مرتبت حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم!!!!! من اگه به این عنوان عقیده داشتم بیکار نبودم بیام اینجا بحث و جدل راه بندازم برادر من
5- این ادعاتونم خیلی خنده داره البته ببخشید من رک میگم ولی یمن اگه کلام محمد رو کلام خدا میدونستم که بحثی دیگه وجود نداشت... طبیعیه اگه بنده به خدایی با اون مشخصات که در قران اومده اعتقاد داشتم و این کلام رو گفته خدا میدونستم دیگه با شما بحثی نداشتم. پس لطف کنید که مباحث رو دقیق بخونید تا بدونید که بحث سر چیه و از این ایرادای الکی نگیرید.
6- حق با شماست بنده جای اینکه بنویسم سوره نوشتم آیه. این رو حمل بر جهل بنده در این موضوع نکنید شاید اون لحظه من تمرکز لازم رو نداشتم و اگرنه اوردن یه ایه که کاری نداره به عنوان مثال کافیه یه نفر بجای حروف مقطعه قران مثل "الم" بگه "جفشص" اونوقت میشه یه ایه تو مایه های یکی از ایات قران. بابت تذکر بجا و صحیحتون ممنون
7- بنده ادعایی در این زمینه ندارم که بخوام ایه ای سوره ای مث سوره قران بیارم. چون اصلا عربی بلد نیستم که بخام همچین ادعایی بکنم اما در مورد اینکه چرا عربهای مسیحی یا یهودی مث قران نیاوردن نشان از جهل شما از این موضوعه. اما بحث مهمتری که در این رابطه پیش میاد اینه که این تحدی قران در چه مورده؟؟؟ قران گفته سوره ای مث قران بیارید ولی نگفته در چه مورد؟ از لحاظ زیبایی و فصاحت و بلاغت و عمق معانی مث قران باشد یا از لحاظ روایی و ذکرداستانای تاریخی؟؟؟ ببینید برادر من مفهوم فصاحت و زیبایی و بلاغت یک مفهوم کاملا نسبیه به عنوان مثال یکی ممکنه شعر سعدی رو زیباتر و بلیغتر بدونه یکی ممکنه شعر حافظ و یکی ممکمنه فردوسی رو از این لحاظ برتر بدونه پس در این مورد یک معیار مطلقی وجود نداره که براساس اون بشه متر کرد... بعضی از مفاهیم بشر مطلق هستن مثل وزن افراد روی کره زمین. طبیعتا اونی که 100 کیلو ئه سنگین تر از یه ادم 90 کیلوئیه اما بعضی از مفاهیم مث همین مورد نسبیه و متر دقیقی وجود نداره. اکثر دانشمندان زبان فارسی غزلیات حافظ رو اوج زیبایی و فصاحت ادبی میدونن اما هستن افرادی که شعرای دیگه رو از ین حیث برتر و بلیغتر میدونن و هرکدام از یک جنبه به این موضوع نگاه میکنن و صد البته هر کدام سلیقه متفاوتی در قضاوت دارند.
منظور من این نیست که فصاحت و بلاغت هیچ ضابطه و قاعده و قانونی ندارد. بلکه منظورم اینه که این قواعد، خصوصاً در هنگام مقایسه شاهکارهای ادبی نمی‌توانند نقش خط‌کش و ترازو را بازی کنند و میزان زیبایی و فصاحت و بلاغت یک متن را به گونه‌ای دقیق نشان دهند. بسیاری از انسان‌های معمولی توانسته‌اند و می‌توانند با رعایت همین قواعد، متن‌هایی زیبا، فصیح، بلیغ و مشتمل بر مطالب عمیق اخلاقی، عرفانی و … خلق کنند (همانطور که کرده‌اند و نمونه‌های آن فراوان است). اما سخن من این است که هیچ‌گاه نمی‌توانیم بطور محکم و قاطع (درست همانگونه که وزن یا ابعاد دو جسم را با خط‌کش و ترازو اندازه گرفته و مقایسه می‌کنیم) معلوم کنیم که آیا این متن‌ها مثل قرآن (و یا برتر از آن) هستند یا نه. بنابراین در تحدی قرآن معیار و میزان داوری معلوم نیست و این اشکال بزرگی است که پاسخ می‌طلبد.
از طرفی مبهم بودن معنای دقیق کلمه «مثل» در آیات تحدی و عدم وجود معیاری معلوم و مشخص برای داوری پیرامون سوره‌هایی که مخالفان برای معارضه با قرآن ارائه داده‌اند، در اینجا آشکار می‌شود. به عنوان مثال یکی از همین اعراب مسیحی سوره‌ای شبیه سوره کوثر در قرآن ساخته ولی قبول واقع نشد، به این دلیل که «با تقلید کامل از نظم و ترکیب آیات قرآنی و تغییر برخی از الفاظ آن» ساخته شده‌! به عبارت دیگر، علمای اسلامی از مخالفان می‌خواهند سوره‌ای مثل قرآن بسازند، اما الفاظ و عبارات و نظم و ترکیب آن «مثل قرآن» نباشد، چرا که اگر چنین باشد این کار تقلید از قرآن تلقی می‌شود و در آزمون تحدی تغلب به حساب می‌آید؟! اما سوال اینه که چگونه می‌توان متنی نوشت که الفاظ و عبارات و نظم و ترکیب آن متفاوت با قرآن باشد (تا تقلید و تغلب محسوب نشود) و در عین حال «مثل قرآن» هم باشد؟ به عنوان مثال چگونه می‌توان آیه‌ای «مثل» آیه «الحمد لله رب العالمین» ساخت که همه کلمات و عبارات و همچنین لحن و نظم و ترکیب کلمات و عبارات آن با آیه مذکور متفاوت ولی در عین حال «مثل» آن هم باشه؟ آیا این تناقض نیست؟ آیا این مث این نیس که بگیم: متنی «مثل قرآن» بنویسید که «مثل قرآن» نباشد؟ با شرایطی که در اینجا آمده است، هیچ‌کس نمی‌تواند «مثل» هیچ متن دیگری را بیاورد و این دیگر منحصر به قران نمیشه و در مورد هر اثر ادبی هم میشه همچین ادعایی مطرح کرد...
فرض کنید یک مسیحی یا یهودیه عرب‌زبان در پاسخ به تحدی قرآن متنی زیبا، بلیغ، فصیح و حاوی مضامین عالی اخلاقی و عرفانی ارائه می‌دهد و مدعی می‌شود که این متن، حتی از قرآن هم بهتر است، اکنون داوری در این مورد را به عهدة چه کسی میتواان گذاشت؟؟؟؟!!!! قطعا داور نباید از میان طرفین دعوا باشه درنتیجه یا باید یکی از پیروان ادیان دیگر دراین مورد داوری کند و یا شخصی بی‌دین و لائیک. اما این دو نیز هیچکدام نمی‌توانند بی‌طرفانه قضاوت کنند، زیرا هر دو به دلیلی با قرآن مخالفند و آن را ساختة دست بشر می‌دانند و ثانیاً افراد منصف و بی‌غرض هم، ممکن است قضاوت‌های مختلف داشته باشند اگر قبول کنیم که افراد مختلف، قضاوت‌های مختلف دارند، آنگاه این سؤال پیش می‌آید که قضاوت کدامیک از آنها حجت است و به چه دلیل؟ و آیا هنگامی که کار داوری به اختلاف نظر و مشاجرات و مباحثات داغ می‌کشد، می‌توان انتظار نتیجه‌ای قطعی را داشت، بگونه‌ای که همه را قانع و راضی کند؟
بر فرض حتی اگه قبول کنیم که فصاحت و بلاغت قرآن به گونه‌ای است که بشر توان آوردن متنی مثل آن را ندارد!!!! باز هم الهی بودن قرآن اثبات نمی‌شود، چرا که غیربشری بودن مساوی با الهی بودن نیست....
فرض کنیم برای قضاوت در مورد اینکه آیا نمونه‌های ارائه شده توسط مخالفان ، مثل قرآن هست یا نه، معیارهای دقیق، عینی و قابل اندازه‌گیری وجود داشته و قضاوت واقع‌بینانه و قاطع در این مورد امکان‌پذیر باشد. مسلمانان برای اینکه نشان دهند متن‌های ارائه شده توسط مخالفان «مثل» قرآن نیست و در فصاحت و بلاغت و عمق به پای قرآن نمی‌رسد، می‌بایستی آن نمونه‌ها را نقد کنند و نقاط ضعف آنها را نشان دهند. اما نکته بسیار مهم در اینجا این است که حتی اگر نقدهای مسلمانان به این متن‌ها درست بوده و مورد قبول واقع شوند، رقیب به معنای واقعی شکست نخورده و می‌تواند با رفع اشکالات (مطابق نظر مسلمانان) به متن‌های دیگری برسد که دیگر جای چون و چرا نداشته باشند. در این صورت متن‌هایی بدست می‌آید که بنا به فرض «مثل» قرآن است و تحدی قرآن با شکست مواجه می‌شود. به عنوان مثال فرض کنید یکی از مخالفان متنی را در رقابت با قرآن خلق می‌کند. آنگاه علمای اسلام برای اینکه نشان دهند این متن مثل قرآن نیست و توان رقابت با آن را ندارد، به نقد و بررسی آن می‌پردازند و می‌گویند :

الف) در فلان قسمت از متن، فلان اشکال دستور زبانی وجود دارد.
ب) در فلان قسمت دیگر، فلان قاعده فصاحت یا بلاغت رعایت نشده است.
ج) در فلان قسمت، مطلبی آمده که به لحاظ علمی یا عقلی نادرست است.
د) فلان جمله متن با فلان جمله دیگرش در تناقض است.
و) فلان قسمت متن، نامفهوم و یا دچار ابهام است...
بسیار خوب، فرض کنیم همه این ایرادات و اشکالات وارد باشند. اما مسلم است که همه آنها قابل اصلاح‌اند و پس از اصلاح این موارد (خصوصاً طبق نظر مسلمانان) دیگر بهانه‌ای برای رد این متن باقی نمی‌ماند و این یعنی پایان ماجرا. مگر اینکه پس از اصلاح همه این موارد، و عدم وجود هرگونه اشکال ادبی، علمی، عقلی و… در متن، ادعا شود که این متن از نظر زیبائی و جذابیت به پای قرآن نمی‌رسد. اما زیبائی و جذابیت (حتی به اعتراف خود مسلمانان) هیچ قاعده و معیار دقیق و مشخصی ندارد و مفهومی کاملاً ذهنی و نسبی است. بنابراین چنین اشکالی فقط نوعی بهانه‌جویی محسوب می‌شود.
شما به من میگید جای این همه بحث و جدل یه آیه مث قران بیار خخخخخخخخخخخخخخ این دیگه از اون حرفا بود... ببینید دوست عزیز و ارجمد در آیات قران نه تنها اعراب، بلکه همه مردم جهان دعوت به رقابت شده‌اند. به عبارت دیگر از آلمانی‌ها، فرانسوی‌ها، ژاپنی‌ها، چینی‌ها، ترک‌ها و کردها و … نیز خواسته شده است تا در صورت عدم یقین به آسمانی بودن قرآن، متنی مثل آن بیاورند و اگر نتوانستند چنین کنند، تسلیم شوند و حقانیت قرآن و نبوت پیامبر اسلام را بپذیرند. تصور کنید فردی در عربستان ادعای پیامبری کرده و کتابی به زبان عربی آورده و اصرار می‌کند که محتوای آن وحی الهی است. آنگاه برای اثبات آسمانی بودن کتابش از مردم مثلا چین که حتی یک کلمه عربی هم نمیدانند می‌خواهد یا متنی مثل آن بیاورند و یا آسمانی بودن آن را بپذیرند. به عبارت دیگر، او می‌خواهد عجز چینیها از نوشتن کتابی مثل قرآن را دلیل حقانیت نبوت خود و آسمانی بودن کتابش قلمداد کند؟! به راستی آیا لحظه‌ای فکر کردید که چگونه می‌توان تحدی قرآن در برابر مردم غیرعربرا به گونه‌ای معقول معنا کرد. ممکنه شما بگید که این افراد می‌توونند به آشنایان به زبان و ادبیات عربی رجوع کنند تا دریابند که تاکنون کسی نتوانسته متنی مثل قرآن بیاورد و از این طریق پی به اعجاز قرآن و نبوت پیامبر اسلام ببرند و مسلمان بشن...اما مشکل اینجاست که متخصصان مختلف در این زمینه نظریات متفاوت و متناقض دارند. متخصصان زیادی وجود دارند که قرآن را معجزه نمی‌دانند و معتقدند که تاکنون افراد زیادی توانسته‌اند متن‌هایی مثل قرآن و حتی بهتر از آن بیاورند و البته متخصصان زیادی هم عکس‌این نظر را دارند. حالا یک فرد ژاپنی یا چینی اگر بخواهد برای کشف حقیقت به متخصص رجوع کند، به کدام یک از این دو گروه مراجعه کند؟؟؟!!!!! اصلا چرا باید معجزه به گونه‌ای باشد که فقط عده‌ای متخصص بتوانند به معجزه بودن آن پی ببرند!!!!

8- این سوال رو هم در خلال سوال قبل جواب دادم. افراد زیادی تا کنون به این تحدی پاسخ داده اند و نمونه های ان در سایتهای اسلامی وجود دارد.

9- در مورد کتاب آیات شیطانی اینو باید بگم اینکه بنده اسم این کتاب رو اوردم دلیلی بر قبول گفته های این کتاب نیست. بنده منظورم این بود که چرا نیومدن با استدلال جواب بدن... بنده این کتاب رو کامل خوندم. برخی از منتقدین ادبی این کتاب رو از لحاظ ادبی بی ارزش و برخی هم اون رو بسیار ارزشمند دونستن. بازم تاکید میکنم از لحاظ ادبی... بنده به بخشی از کتاب ایات شیطانی که به پیامبر اسلام و زنانش توهین کرده کاری ندارم و اون بخش رو ناشی از کینه این ادم به اسلام و محمد میدونم اما شما ایا میدونی که بخشی از کتاب ایات شیطانی بر اساس روایات اسلامی و داستانهای تاریخی اسلام نوشته شده!!!! بنده فک میکنم که بیشتر اعتراض مسلین هم به همین بخش ایات شیطانی باشه که اومده داستانای خودشون رو که مردم عامی مسلمان هرگز ازون اطلاعی نداشته رو برجسته کرده و به دل مسلمین شک انداخته. منظورم اون بخشی از کتابه که یه جورایی برداشتی آزاد از داستان "غرانیق " است. داستان غرانیق در بسیاری از کتب مسلمانان اومده و اگه اشتباه نکنم در تاریخ طبری هم این داستان نقل شده... شاید شما بگی این روایت از لحاظ سندی اشکال داره بنده هم به این که ایا سندش اشکال داره یا نه ندارم بلکه میخام بگم سلمان رشدی روایتی رو که در کتب اسلامی اومده رو به صورت داستان نقل کرده... صدور حکم اعدام و تعیین جایزه برای قاتل او رعب و وحشتی به دل همه انداخت که کسی دیگه نتونه حتی به طور منصفانه هم نقدی به اسلام داشته باشه
10- شما تمام ایرادات بنده رو ناشی از بی اطلاعی و غرض ورزی میدونید اما خودتون بی اطلاعتر و مغرضانه تر حرف میزنید. اولا بیشتر بحث بنده در این مورد مربوط به پیروان متعصب محمد و جانشینان بعد از وی بود نه شخص پیامبر هرچند که محمد بعد از فتح مکه همه حتی ابوسفیان که سالها با او جنگیده بودن رو بخشید اما برخی از افراد رو دستور دادهرجا پیدا کردن بکشن و بهشون رحم نکنن این افراد اکثرا کسایی بودن که یه جورایی خاسته بودن که با محمد در زمینه ایات قران رقابت کنن (فعلا اسامی این افراد رو در خاطر ندارم ولی دنبالش هستم). اما در مورد ائمه شیعه که شما میگید مخالفان با اونا بحث میکردن باید بگم اولا ائمه شیعه غیر از علی هیچکدام به خلافت و قدرت نرسیدن که بخان همچین اقدامی بکنن بعدشم بحث مناظره با ادیان با بحث تحدی کردن و در مقابل قران ایاتی نقل کردن بسیار متفاوت است... کما اینکه احادیث بسیاری از همین ائمه مبنی بر بی ابرو کردن و کشتن مخالفین و مرتدین هست که اگه بحث رو از ابتدا دنبال کرده باشید من نمونه ای ازین احادیث رو اوردم

11-این سوال شما رو در خلال سوالای قبل جواب دادم و تکرار مکرراته

12- این نحوه پاسخگویی شماهم مث باقی هم کیشان شما ست که افراد رو به عناوین مختلف مورد اتهام قرار میدن و چون بنده گفتم جناب بهاءالله پس احتمال داره بنده بهایی باشم.
در این مورد باید خدمتتون عرض کنم اولا بنده یک شیعه زاده از یک خانواده کاملا مذهبی هستم و حساب پدر مادرم سوای حساب بنده است.
ثانیا اینکه بنده گفتم جناب بهاءالله دلیلی بر احترام به این ادم و افکارش نیس. همیشه الفاظ محترمانه جهت احترام به کار برده نمیشه بعضی وقتا معانیه دیگه پیدا میکنه... به نظر من اگه برفرض به محمد صدتا شبهه مطرح باشه به این ادم صد به توان صد شبهه میتوان مطرح کرد. ضمن اینکه به افکار بهاییان هم مث باقی مردم احترام میذارم ولی از نطر من بیشتر از اینکه یک دین باشه یک فرقه سیاسیه (بازم میگم از نظرمن)
بعدشم بنده نگفتم جناب بهاءالله پیامبر مقدسمون گفتم پیامبر مقدسشون امیدوارم فرق بین ضمایر رو بدونید و ازین ایراادای صدمن یه غاز نگیرید. من بعد هم به این گون ایرادات که ایا بنده یهودیم یا بهاییم جواب نمیدم پس سعی نکنید سفسطه کنید و بحث رو به بیراهه ببرید.
اما در مورد اینکه بهاییان به ایات قران استدلال میکنن (این استدلال رو اونا میکنن نه من پس لطفا به این استدلال جواب ندید چون من اصلا استدلال بهاییان رو قبول ندارم) مثلا یکی از مواردشون اشاره با ایات29 و 30 سوره مدثر است که میگه " لواحه للبشر. علیها تسعة عشر" بهاییان معتقدن که حسینعلی بها بواسطه اینکه نامه هایی که به مردم می داده لواحه یعنی لوح دهنده بوده است و همچنین عدد 19عدد رسمی بهاییته که تعداد ماههای سال تعداد روزهای ماه مقدار جزای نقدی همه 19است و این رو یکی از دلایلی میدانند که بهاییت در قران امده حتی ایاتی از قران رو نقل میکنن که به پیش بینی قران در مورد بهاییت تفسیر میشه... بازم میگم سعی نکنید به این شبهه پاسخ بدید چون این شبهه من نیس و فقط خاستم جواب سوال شما رو مبنی بر استدلال بهاییت به قران بدم...
ممنون از وقتی که میگذارید
سلام علیکم
شرمنده از اینکه تاخیر شد . به علل قهری نتوانستم چند روزی خدمتتان باشم.

چون کتابالله بیامد هم بر آن اینچنین طعنه زدند آن کافران که اساطیر است و افسانه نژند نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
گفت اگر آسان نماید این به تو اینچنین آسان یکی سوره بگو جنیان و انسیان و اهل کار گو یکی آیت از این آسان بیار


(جلالالدین مولوی، مثنوی)

1- شما در متن قبلی خود بنده را با اسم وعناوین خاصه (لطفا به ضمایر توجه فرمایید)خطاب کردید یعنی اینجانب حقیر را نیز جزء این " وجود نوعی قرار دادید درحالیکه بنا بر اقرار خود اصلا شناختی از بنده ندارید از طرفی اینکه فرمودید " همیشه کارشناسان اسلامی برای اینکه حرف خودشان را اثبات کنند ..." این حرف هم ممکن است مصداقهایی پیدا کند ولی کلمه همیشه اغراق است .
2 - بله هیچگاه غرب کارو زندگی خود را رها نکرده که بیاید جوان های ما را منحر ف کند بلکه کارو زندگی وشیوه غرب منحر ف کردن جوانهای ما است به عنوان مثال یک نمونه این است که غرب از ملت خود بابت پخش تولیدات تلویزیونی وماهواره ای مالیات وپول مستقیم دریافت می کند وپخش فیلم ها وتصاویر مستهجن قاعده مند وبا پرداخت هزینه است اما احیانا چون ما از مردم کشورش مهمتریم این برنامه ها را برای ما مجانی پخش می کند انها را رایگان برای ما ترجمه می کنند دوبلور مجانی می گذارند ماهواره می گذارند و ما هیچ حقی جهت قانونمند کردن انها نداریم که اگر اینکار را بکنیم حقوق بشر نقض شده است ، مشروبات الکلی را برای ورود به کشور بیمه می کند اما داروی ضد سرطان و... را برای ما تحریم می کنند . من نمی دانم اسم اینها را چه می شود گذاشت
اما در خصوص اینکه یک عده ای از این مساله سوء استفاده می کنند وان را جهت سرکوب دیگران قرار می دهند مطلب دیگری است که نباید با مبحث قبلی مختلط شود
3- این از بزرگواری شما است
4- باید بگویم که اگر شما به متن بنده توجه می فرمودید متوجه می شدید که اینجانب امر دیگری را بیان نمودم وان صرفا یک مساله اخلاقی بود نه ایراد به کار شما.
من گفتم که اشخاص بزرگوار وکریم حتی اگر طرف مقابل را هم قبول نداشته باشند نام اورا با احترام ذکر می کنند بله بنده از شما انتظار ندارم که مثل یک مسلمان از پیامبر اسلام ص یاد کنید اما می توانم از شما این انتظار را داشته باشم که مانند یک انسان کریم وبزرگوار که حتی با دشمنانشان هم با احترام صحبت می کنند از پیامبر ص یاد کنید مثلا بگویید پیامبر مسلمانان
5-باید بگویم که بنده کاری ندارم که شما کلام قران را کلام خدا می دانید یا کلام پیامبر ص . من می گویم شما باید پاسخ ادعا را بدهید نه اینکه برای خودتان ادعای جدید بسازید . ادعای قران این است که من کلام خدایم حال اگر شک دارید بیایید مثل سوره قران بیاورید اما شما کلا ادعا را عوض کردید واین به نظر این حقیر درست نیست.
6- این از بزرگواری شماست البته مواردی هست که بعدا توضیح داده می شود انشاء الله
7-برادر بزرگوار بنده بر پاسخ هایی که در مقام تحدی قران کریم داده اند کاملا اگاهم اما اصلا با هم قابل قیاس نیستند .شما مورد را ذکر کنید تا اینجانب موارد نقض وایرادات آشکار انها را خدمتتان بیان کنم .
اینکه تحدی قران درچه موردی است باید بگویم در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»، پس از ذکر عبارات چند کتاب لغوی معتبر در زبان عربی چنین نتیجه گرفته است که اصل این ماده به معنی برابری چیزی با چیزی در ویژگی های اصلی و برجستة مورد نظر است. بنابراین وقتی گفته می شود قرآن بی «مثل» است، مقصود این است که: هیچ نوشته ای و سخنی در اوصاف اصلی مانند فصاحت و بلاغت، مضمون عالی و ... مانند قرآن نیست. یعنی نمی توان ارزش آن را در جهات مذکور بسان قرآن دانست. واز انجا که قران تحدی خود را به صورت مطلق بیان نموده است پس تمام این موارد را با هم شامل می شود.یعنی اگر آیه ای از قران دارای 23 صنعت ادبی است با 16 کلمه درمقام پاسخ به تحدی نیز باید جمله ای 16 کلمه ای که دارای 23 صنعت ادبی باشد وبا وجود سایر موارد ایه بسازدواین یعنی قاعده مند است .
اعجاز قران تنها در فصاحت وبلاغت خلاصه نمی شود بلکه شامل:
1- فصاحت الفاظ وجمال عبارات است
2- بلاغت معنی وعلو مفاهیم است
3- زیبایی شگفت انگیز نظم وتالیف است
4- بی نظیری در اسلوب وروش وسبک قران است
5- وجود پیشگویی ها ومسائل علمی
6- اورنده ای که در بین جمعیت امی ( درس نخوانده ) خود نیز امی ( درس نخوانده ) است
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت به غمزه مساله اموز صد مدرس شد سعدی

اینکه فصاحت وبلاغت وزیبایی یک مفهوم کاملا نسبیه نیز یک امر اشتباه وتنها یک سفسطه است انسانها در مقام بیان کلام از ذهن کمک می گیرند ودارای اصول وقواعدی می باشند که طبق ان فصاحت وبلاغت ایجاد می شود وهزاران کتاب در مقام قواعد فصاحت وبلاغت است زیبایی هم به همین نحو است چراا که تمام انسانها زیبایی ها را درک می کنند فقط گاهی اوقات در میزان زیبایی ها اختلاف دارند یعنی هر کس که شعر حافظ یا سعدی را بخواند به فصاحت وبلاغت وزیبایی انها پی می برد پس نمی تواند یک امر کاملا نسبی باشد . اما اختلافی که در این موارد است بدلیل نزدیکی این اشعار بهم می باشد واین دلیلی بر این می باشد که کلام انسانی قابل هماورداوری است
البته جنابعالی در ادامه بحث نظر خود را که فرمودید " مفهوم فصاحت وبلاغت وزیبایی یک مفهوم کاملا نسبی است " را نقض کردید وببان نمودید که " اگر چه این مفاهیم قاعده ای دارند اما نمی توان خط کش یا ترازویی داشته باشد وانها را دقیق نشان داد " خوب برادر من همان قاعده می شود خط کش دیگر

درخصوص انتخاب داور نیز همانطور که شما فرمودید قاعدتا نباید داور از بین مخالفین انتخاب شود ولی قران ازانجا که به ادعای خود کاملا مطمئن است و کلام خود را دست نیافتنی توسط بشر می داند چنین بیان می کند .
* وان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله وادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین * فان لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس والحجاره اعدت للکافرین *
*واگر در ( الهی بودن ) انچه که بر بنده خود نازل کردیم شک دارید پس شما نیز همانند او ( پیامبر امی ) سوره ای بیاورید و( برای این کار) شاهدان خود را فراخوانید اگر راست می گویید * اما اگر از عهده این کار بر نیامدید که هرگز نیز از عهده ان برخواهید امد پس از اتشی که هیزمش مردمان وسنگ هاست وبرای کافران مهیا شده بترسید *
این امر اوج اطمینان قران را نشان می دهد که مخالفان می توانند شاهد را خود انتخاب کنند واین یک ادعای خیلی بزرگتر از تحدی قبلی است .اما متوجه می شویم که بسیاری از بزرگان ودانشمندان غیر مسلمان این نظر را قبول کرده اند برای نمونه تعدادی از اسامی ونظراتشان را ذکر می کنم . البته این قسمت چون از سایر سایت ها جمع اوری شده نظم بندی خاصی ندارد واز این جهت معذرت می خواهم
خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران (مولانا)

د که: دانشمند خاور شناس مشهور آلمانی و نویسنده ی کتاب تاریخ قرآن درباره ی این کتاب آسمانی می نویسد:« قرآن با منطق علمی و روش اطمینان بخش و قانع کننده ی که دارد، دل های شنوندگان خو را به سوی خویش توجه داده و آنها را طرف خطاب قرار می دهد. همواره بر دل های کسانی که از دور با آن مخالفت می ورزند، تسلط یافته و آنها را به خود جذب می کند. فضیلت قرآن با داشت سادگی و بلاغت خاص خود به کمال رسیده، این کتاب توانست از مردمی وحشی و بی تمدن، ملتی متمدن ایجاد کند، که تعلیم و تربیت دنیای خویش را برعهده گرفتند.(تاریخ و علوم قرآن)

۲ ـ توماس کارلایل: دانشمند معروف و مورخ مشهور اسکاتلندی می گوید: « این نکته واضح است که هر کلام درست و حقیقی در دل ها نفوذِ به خصوص دارد و حق آن است، که تمام کتب اعم از آسمانی وغیر آن در برابر قرآن کوچک و حقیرند.»

۳ ـ ژول لابوم: خاورشناس پر اطلاع فرانسوی می نویسد:« تعلیمات و مواعظ قرآن تنها برای سران قوم نبود، بلکه جهانی است... » او در مقدمه ی "فهرست قرآن" می نویسد:«قرآن برای همیشه زنده است وهر کسی از مردم جهان به قدر درک و استعداد خود از آن بهره بر میدارد.»

۴ـ لئون تولستوی: فیلسوف بزرگ روسی می گوید:« قرآن مشتمل بر تعلیمات و حقایق روشن و آشکار و سهل است و عموم افراد بشر از هر طبقه می توانند از آن بهره مند گردد.»

۵ـ گوستاو لوبون: فیلسوق بزرگ فرانسوی می گوید:«تعالیم اخلاقی که قرآن آورده است چکیده ی آداب عالیه و خلاصه مبادی اخلاق فاضله است و بر بسیاری از آداب انجیل برتری دارد.»



1.گوته شاعر ونویسنده معروف آلمانی(1832-1749م)می گوید:

>



2.آلبرت انشتین فیزیک دان مشهور آلمانی(1955-1879م) :

>



3.ویلیام جیمز دورانت نویسنده وتاریخ نگار مشهور آمریکایی (1975-1885م):

>



4.پروفسور آرتور آربرى که یکى از مترجمان مشهور قرآن به زبان انگلیسى است(1969-1905م)می گوید:

>



5. لئوتولستوى، نویسنده وفیلسوف معروف روسى( 1910-1828م)مى‏گوید:

>

6.دکتر هانرى کُربن، اسلام شناس معروف فرانسوى(1979-1903م) سخن جالبى درباره قرآن دارد وى مى‏گوید:

>




7.ارنست رنان فیلسوف معروف فرانسوى(1892-1823م) مى‏گوید:

>



8. ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسه(1822-1769م) مى‏گوید:

>



9. مهاتما گاندى(1948-1869م) رهبر فقید هند هم اعتقاد داشت:

>



10. ژان ژاک روسو، متفکر و روان شناس مشهور فرانسوى( 1778-1712م)برداشت منحصر به فردى از قرآن دارد؛ او مى‏گوید:
اگر مى‏شنیدند که محمّد(ص) با آن کلام فصیح و آهنگ رساى عربى آن را مى‏خواند، هر آینه به سجده مى‏افتادند و ندا مى‏کردند: اى محمّد عظیم! دست ما را بگیر و به محل شرف و افتخار برسان. ما به خاطر یارى تو حاضریم که جان خویش را فدا سازیم!!>>

. فرانسوا مارى ولتر (فیلسوف نامدار و نویسنده بزرگ فرانسوى): «من یقین دارم که قرآن و انجیل را اگر به یک فرد غیر متدیّن ارائه دهند او حتماً اوّلى را خواهد گزید؛ زیرا که کتاب محمّد در ظاهر افکارى را تعلیم میدهد که به اندازه کافى بر مبانى عقلى منطبق است شاید، هرگز قانونى کاملتر از قوانین قرآن درباره طلاق وضع نشده باشد».[2]
2. لئون تولستوى (فیلسوف و نویسنده مشهور روسى): «هر کس بخواهد سادگى و بیپیرایه بودن اسلام را دریابد، باید قرآن را مطالعه کند. در آنجا قوانین و تعلیماتى بر مبناى حقایق روشن و آشکار، صادر و احکام آسان و ساده براى عموم بیان شده است. در این کتاب، آیات فراوانى است که به خوبى بر مقام عالى دین اسلام و پاکى روح ‏آورنده آن گواهى میدهد!».[3]
3. ادوارد مونته (مترجم قرآن به زبان فرانسوى و استاد دانشگاه ژنو): «قرآن براى ما مسیحیان، کتابى فوق العاده سودمند است ... مطالب قرآن مقارن با اصول و قواعد معقول و توأم با تعبیرات خوشآیند و شگفتانگیز است. اصول فلسفه روحانى را به‏ زبان دینى در آن خواهید یافت [کتابى است‏] به غایت ملیح و بدیع و جالب، مانند مروارید. مسائل دینى را چنان مشروح و مدلل بیان کرده که حقاً اینگونه بیان در عهد ظهور پیامبر عرب، حیرتآور است!».[4]
4. گوته (شاعر و نویسنده آلمانى): «قرآن، اثرى است که به واسطه سنگینى عبارتهاى آن، خواننده در ابتداى امر رمیده میشود و سپس مفتون جاذبه آن و بالاخره بى‏اختیار مجذوب زیباییهاى بیپایان آن میگردد ... سالیان دراز کشیشان از خدابیخبر، ما را از پیبردن به حقایق قرآن مقدّس و عظمت آورنده آن دور نگه داشتهاند ... و نزدیک است که این کتاب وصفناپذیر، عالم را به خود جلب و تأثیر عمیقى در علم و دانش جهان گذاشته، در نتیجه جهانمدار گردد».[5]
5. دکتر مارکس (اندیشور انگلیسى): «قرآن، شامل تمامى پیامهاى خدایى است که در تمام کتب مقدسه، عموماً براى جمیع ملل آمده ... و چارهاى جز این اعتراف ندارم که این کتاب محکم، بسیارى از اشتباهات بشر را تصحیح کرد».[6]

علاوه بر این افراد در صدر اسلام هم بسیاری از کفار که دشمن واقعی پیامبر ص بودند به مقابله با ان پرداختند
اولا دوران عصر نزول از جهت سبک ادبی و فصاحت و بلاغت، دوره طلایی ادبیات عرب به شمار میرود، به گونهای که برخی از بلاغتپژوهان قرآنی، به هدف اثبات ناتوانی نسلهای پس از آن دوره در برابر هماوردی قرآن گفتهاند با توجه به اظهار عجز معاصران نزول قرآن از پاسخگویی به تحدی قرآن، ناتوانی انسانها در دورههای بعد یقینیتر خواهد بود؛ زیرا بلاغت در اعصار بعدی بر بلاغت عرب در دورة نزول پیشی نگرفت.44 ضمن اینکه عوامل منفی و اخلالگر در فصاحت و بلاغت مانند ورود افراد غیر عرب به مناطق عربی و پیدایی و رواج لحن، موجب کاسته شدن از شکوه و اعتبار اولیه و خلوص و پیراستگی عربی اصیل گردید تا بدانجا که نقل شده است بنی مروان، فرزندان خود را در بادیه نگه میداشتند تا با یادگیری زبان اصیل و خالص عربی، از لحن برکنار بمانند.45
تاریخ آمده که کفار قریش کسانی را به مبارزه با پیامبر فرستادند که خود آن افراد پیش کسوتان حوزه ادبیات آن عصر بوده و در واقع خود داور محافل شعر و ادبیات بوده و جلسات مشاعره و انتخاب بهترین اثر هنری فقط با حضور آنان ممکن بود.

این مبارزان در محدودۀ داوری خود خبره و حاذق بوده و با دقت فراوانی آیات قرآن را زیررو کرده و در زمینه های گوناگونی نظیر فصاحت و بلاغت، اسلوب بیان و شیوۀ نظم آن، آهنگ بین کلمات، اخبار غیبی، عدم تناقض در صدر و ساقۀ آن، و…. آن را بررسی نمودند و تنها چیزی که به کفار گفتند این بود:

1- نه شبیه کاهنان و ساحران صحبت می کند و نه آنچه آورده است بر اوزان شعری استوار است. درست بیاندیشید که رخداد بزرگی پیش آمده است. نباید آن را ساده گرفت.

2- به خدا سوگند کلامى از او شنیدم که تا کنون مثل آن را نشنیده بودم. به خدا سوگند نه شعر بود، نه سحر بود، و نه کهانت، و باز به خدا سوگند مى‏خورم این کلامى که من از او شنیدم، به زودى موجى به دنبال خواهد داشت.

3- من سخنان ناهنجار کاهنان را شنیده ام و اوزان شعری را خوب یاد دارم ولی هرگز شبیه آن نمی باشد. به خدا سوگند او راست می گوید و مردم دربارۀ او دروغ می گویند.

4- آن چه این مرد می گوید به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه گزافه. بی گمان گفتۀ او سخن خداوند است.

عجیب این است که کلام خود پیغمبر- که قرآن بر زبان او جارى شده است- با قرآن متفاوت است. از رسول اکرم سخنان زیادى به صورت خطبه، دعا، کلمات قصار و حدیث باقى مانده است و در اوج فصاحت است، اما به هیچ وجه رنگ و بوى قرآن ندارد. این خود مى‏رساند که قرآن و سخنان فکرى پیغمبر از دو منبع جداگانه است.


نمونه هایی از تأثیر پذیری عرب از جذابیت قرآن

این مطلب معروف است که عرب های حجاز بازارى داشتند به نام «بازار عُکاظ» که در ماههاى حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنرنمایی هاى شعرى بود. شعراى قبایل مختلف مى‏آمدند و شعرهایى را که سروده بودند در آنجا مى‏خواندند. شعرهایى که در آن بازار انتخاب مى‏شد به دیوار کعبه مى‏آویختند. هفت قصیده‏اى که به «معلَّقات سبع» مشهور است از اشعارى بود که بالاتر از آنها به نظر عرب نمى‏رسید. مدتها به همان حالت باقى مانده بود. بعد از آمدن قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.

لبید بن زیاد از شعراى درجه اول عرب است. پس از نزول قرآن، وقتى مسلمان شد به کلى دیگر شعر نگفت و دائماً کارش قرآن خواندن بود. به او گفتند: چرا حالا که مسلمان شدى، دیگر از هنرت در دنیاى اسلام استفاده نمى‏کنى و شعر نمى‏گویى؟

گفت: دیگر نمى‏توانم شعر بگویم. اگر سخن این است، دیگر آن حرفهاى ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت مى‏برم که هیچ لذتى براى من بهتر از آن نیست.

اینکه کفار پیامبر را «جادوگر» مى‏خواندند، خود یک اعتراف ضمنى بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم، و این به خاطر همان جاذبه و دلربایى قرآن بود. وقتى مى‏دیدند شخصى که هیچ گونه اعتقادى نداشته همین که یک یا دو بار قرآن را مى‏شنود شیفته مى‏گردد، مى‏گفتند این جادو است.افراد غیر مکی که به مکه مى‏آمدند، چون معمولًا براى طواف به مسجدالحرام مى‏رفتند، مشرکین به آنان توصیه مى‏کردند اگر مى‏روید بایستى پنبه در گوشتان محکم فرو کنید تا مردى که در سخنانش جادو است و مى‏ترسیم که شما را جادو کند صدایش به گوش شما نرسد، و براى این کار پنبه در اختیار آنان قرار مى‏دادند.

اتفاقاً یکى از رؤساى مدینه به مکه آمده بود و یکى از همین مکّیها این توصیه را به او کرد. خودش چنین نقل مى‏کند که چنان گوشهایم را پر از پنبه کردم که اگر دهل هم در گوشم مى‏زدند نمى‏شنیدم. به مسجدالحرام آمدم و شروع کردم به طواف‏ کردن. دیدم در آنجا مردى مشغول عبادت است که قیافه و چهره‏اش مرا جذب کرد. متوجه شدم که لبانش حرکت مى‏کند ولى من صداى او را نمى‏فهمم. احساس کردم این همان شخص است. ناگهان به این فکر افتادم که این چه حرفى است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان بپذیرم؛ بهتر این است که من پنبه‏ها را درآورم و ببینم این مرد چه مى‏گوید، اگر حرف حسابى مى‏زند بپذیرم وگرنه زیر بار او نروم. پنبه‏ها را درآوردم، نزد او رفتم و به حرفهاى وى گوش دادم. او آهسته آهسته آیات قرآن را مى‏خواند و من گوش مى‏کردم. چنان دلم را نرم کرد که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.

این مرد از مؤمنین پایدار در تاریخ اسلام مى‏شود و جزء افرادى است که زمینه مهاجرت رسول اللَّه را به مدینه فراهم مى‏سازد و اصولًا نطفه اسلام مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد. این، اثر همان دلربایى و به اصطلاح هنر و زیبایى قرآن است (که بخش عمده ای از آن مربوط به بعد زبانی قرآن و فصاحت و بلاغت آن است).





نکته ای که شما در اینجا بیان نمودید برای بنده خیلی عجیب بود شما فرمودید که " بر فرض که فصاحت وبلاغت قران به گونه ای باشد که بشر توان اوردن مثل ان را نداشته باشد باز هم الهی بودن قران اثبات نمی شود " چرا که غیر بشری بودن مساوی با الهی بودن نیست .
من متوجه این موضوع نشدم مگر ما غیر از انسان موجود ذیشعور دیگری هم داریم که اینگونه تعقل کند شاید منظور شما این باشد که اجنه در تنظیم ان کمک کند امادر پاسخ باید گفت که قران اتفاقا جنیان رانیز به تحدی طلبیده* قل لئن اجتمعت الانس وجن ....* اما اگر منظور شما چیز دیگری است لطفا توضیح دهید شاید هم منظورتان فضایی ها باشد الله اعلم .

اما درخصوص فرض اصلاح نقد مسلمانان بر پاسخ گویی به تحدی نیز باید بگویم راه برای مخالفان 1400 سال است که باز است می توانستند بروند اصلاح کنند اما اینکه چرا نتوانستند این کار را بکنند باید از خودشان بپرسیم .

درخصوص اینکه فرمودید چگونه می توان با این استدلال غیر عرب ها را مسلمان کرد ؟ برادر من استدلال دراین عالم باید بالاخره به یک زبانی باشد مگر استدلالات ریاضی همه به زبان فارسی است اما چون استدلال است همه ان را قبول می کنند چه فارسی زبان باشند چه خارجی زبان . درقران هم به همین صورت است یک استدلالی به زبان عربی چون کاملترین زبان است بیان شده است وهمه درمقابل استدلال باید مومن باشند
دراینجا عقل 2 راه پیش روی غیر عرب زبانان گذاشته است 1- خود بروند در زبان عربی متخصص شوند 2- از متخصصان زبان عربی سوال کنند . از طرفی بسیاری از دانشمندان غربی اگرچه با زبان عربی اشنایی کامل نداشتند اما با مطالعه ترجمه های ناقص ان نیز پی به اعجاز ان برده اند می توانید به موارد قبلی که ذکر کردم رجوع نمایید


در پاسخ به این سوال که اصلا چرا معجزه باید به گونه ای باشد که فقط عده ای متخصص بتوانند به معجزه بودن ان پی ببرند باید گفت که :
الف- اولا قران با تحدی تا حدود زیادی این مساله را از بین برده است یعنی هر شخص امی هم می تواند این موضوع را متوجه شود
ب- هر فردی می تواند با فراگرفتن زبان عربی به اعجاز ان پی ببرد
ج- شما اگر به تاریخ اسلام توجه کنید متوجه می شوید که درتمام شبه جزیره عربستان تنها 17 نفر سواد درحد معمول خواندن ونوشتن داشتندنه اینکه دکتر ومهندس باشند و می بینیم که تنها ظرف 23 سال کل جزیره العرب با اینکه متخصص زبان عربی نبودند وبسیاری از قواعد زبان عربی در ان زمان وجود نداشت به دین اسلام می گروند واین نشان می دهد که هر عرب زبانی به راحتی متوجه اعجاز ان می شود ونیاز به تخصص فوق دکتری زبان عربی نیست .
8-درمورد این شماره شما موارد پاسخ به تحدی قران را به همراه دلایل ونظرات کارشناسان درمورد این پاسخ ها به هیچ عنوان ذکر نکردید . درخواست دوباره وعاجزانه بنده از شما ، اوردن موردی این پاسخ ها با ذکر ادله و نظرکارشناسان درخصوص تساوی موارد با قران است بله این پاسخ گویی ها در سایت های اسلامی هست وبنده نیز به انها اگاهم ولی می خواهم مورد به مورد انها را بررسی کنیم تا خود شما متوجه شوید اصلا قابل قیاس با هم نمی باشند درضمن نظر کارشناسانی را که شما مدعی مخالفت با قران بصورت مستدل هستند بفرمایید .
باقلانی در اعجاز القرآن، ضمن بیان شاهکارهایی شعری از معروفترین شاعران عرب آنها را با آیات نورانی قرآن مقایسه میکند؛ هرچند اساساً وزنکشی میان قرآن و شعر را با استناد به این روایت نبوی(ص) ناروا میشمارد که فرمود: «فضل کلام الله علی سائر الکلام کفضل الله علی خلقه؛40 برتری سخن خدای بر سایر سخنان، چون برتری خداوند بر آفریدگانش است». به هرحال وی با اختصاص بیش از پنجاه صفحه از کتاب خویش به این موضوع،41 پس از طرح برخی اشکالات ادبی و محتوایی اشعار معروف شاعران بلندپایة عرب، شگفتیها و زیباییهای اعجازی برخی آیات قرآن را نمود داده است. وی در نقل اشعار عرب، سخن خویش را به گزارشی از اولین قصیده امرؤالقیس از معلقات سبع و بیان ایرادهای وارد بر آن آغاز کرده است.42 امرؤالقیس، در رأس شاعران معلقات سبع بوده که در کلام امیر المؤمنین(ع) نیز با عنوان سرآمد شعراء عرب و با وصف الملک الضلیل(پادشاه گمراه)43 یاد شده است.
9-اولا اگر شما در اینترنت یک جستوجوی ساده ای داشته باشید نقد های مستدلی بر ان کتاب مطرح می باشد.
ثانیا اینکه این کتاب واجد یا فاقد ارزش ادبی است به بحث ما مربوط نیست
ثالثا چرا شما به بخشی از کتاب که به پیامبر (ص)و زنان ایشان توهین نموده است کاری ندارید ؟ معذرت می خواهم اگر کسی به شما وناموس شما آگاهانه وعمدا واز روی کینه توهین کند شما با منطق گفتوگو جوابش را می دادید ؟ ایا درتمام کشورهای دنیا توهین جرم نیست ؟ بله ایشان از اسلام وپیامبرص کینه دارند ودرمقام دشمنی بوده اند وبا دشمن به مصابه دشمن رفتار می شود نه یک انسان معقول .
اما درخصوص مطالبی که فرمودید" بخشی از کتاب ایات شیطانی براساس روایات وداستانهای اسلامی است .بنده فکر می کنم بیشتر اعتراض مسلمانان هم به همین بخش کتاب باشد که اومده داستانهای خودشون رو که مردم عامی مسلمان هرگز از انها اطلاعی نداشتند را برجسته کرده وبه دل مسلین شک انداخته است و...
الف- اولا اینکه شما در مقام اتهام زنی به بیش از یک میلیارد مسلمان از عبارت " بنده فکر می کنم " استفاده کردید وبه نظر می رسد که شما نه بر اساس استدلال بلکه بر اساس خیالات خود به مسلمانان اتهام می زنید واین در مقام بحث علمی کار درستی نیست .اگر مستندی دارید بفرمایید .
ب- ثانیا داستان غرانیق بر اساس روایات ضعیفی در کتب اهل سنت است وچون شما مدعی شیعه زاد بودن هستید لااقل متوجه می شوید که شیعه کتب اهل سنت را معتبر نمی داند حتی مردم عادی اش . حال اولین کسی که حکم اعدام نویسنده کتاب ایات شیطانی را صادر کرد یک مرجع شیعه یعنی امام خمینی ره بود نه یکه عالم سنی

ث – ثالثا چرا شما به سند این روایات کاری ندارید چون اگر ثابت شود که سند ضعیف است هیچ کدام از مسلمانان به ان وقعی نمی نهند از طرفی اگر خدای ناکرده فردی به دروغ به شما تهمتی زند ودیگری بیاید ان تهمت را درجامعه شایعه کند به نظر شما حکم مجازات مورد دوم کمتر از مورد اول است ؟
10 – در اینجا باید گفت که هر کس که از شیوه پیامبررحمت ص تبعیت نکند درهمان موضوع ومورد دیگر پیرو ایشان نیست بله خیلی های می توانند خیلی کارها را انجام دهند حتی یک غیر مسلمان می تواند به اسم اسلام مردم را بکشد اما ایا این کار اسلام است ؟ خیر

اما اینکه فرمودید کسانی که پیامبر ص بعد از فتح مکه حکم قتل انها را صادر کرد اکثرا کسانی بودند که درمقام پاسخ به تحدی بودند " این دروغ وتهمتی بزرگ است و باید اسم ومشخصات وسند ان را ذکر کنید وگرنه از راه راست خارج شده اید
اما درخصوص ائمه شیعه که فرمودید جز حضرت علی ع هیچکدام به خلافت وقدرت نرسیدن باید بگویم که اولا امام حسن ع نیز مدتی خلیفه مسلیمن بودند وثانیا حکم ارتداد نیاز به حکومت نیست حکمی الهی است وثالثا هیچ حدیث وروایتی از ائمه معصومین ع مبنی بر قتل وغارت کسی که در مقام تحدی است نیست مگر اینکه فرد مرتد شده باشد که بحث جداگانه ای دارد .

11- درخصو مورد 11 بنده هیچ جوابی دریافت نکردم .
12 برادر بزرگوار به بنده حق دهید که اینگونه فکر کنم چرا که شما که پیامبر ص ما را با نام کوچک صدا می زنید اما ایشان را با القاب وپسوند وپیشنوند . از طرفی اینجانب به شما اتهامی وارد نکردم تنها با گرفتن اجازه سوالی از شما کردم ( به علامت سوال توجه شود) .

دراینکه شیعه زاد هستید ولااقل بهایی نیستید خدا را شکر.
بله بنده هم متوجه ضمیر بکار رفته در انجا بودم اما چون در مقام مقایسه دیدم که خیلی با احترام نام ایشان را ذکر کردید سوالی برایم پیش امد وحتی در ادامه هم اگر توجه داشته باشید بنده گفته ام که اگر بهایی هستید یا هر مرام دیگری دارید لطفا بیان کنید . یعنی بنده هیچ پیشفرضی درخصوص شما ندارم .
باز هم می گویم اینکه من از شما یک سوال کردم این ایراد گرفتن بر شما نبود تنها سوالی بود که در ذهن اینجانب ایجاد شده بود
اینجانب متوجه نشدم که سفسطه در کجای سوال بنده بود اینکه من سوال کردم سفسطه بود
ایا اگر من بدانم که عقیده شما چیست بهتر نمی توانم با توجه به داشتهای خودتان با شما بحث کنم . من معتقدم که برای ایجاد یک نقطه مشترک اگاهی از عقیده طرفین لازم است . شما می توانید بگویید نه اما این سفسطه نیست.

با تشکر
سلام از اینکه متن مقداری بهم ریخته شد به بزرگواری خودتان ببخشید
با سلام و ممنون از وقتی که گذاشتید
فقط میتونم بگم جالب بود...
ببینید برادر شما چندتا مثال برای من اوردید از سخن علما و دانشمندان که دقیقا تاییدی بر حرف بنده بود. من عرض کردم که زیبایی و فصاحت یک امر نسبیه چه در نظر کفار چه مسلمانان. اینکه چند خارجی بیان و بر زیبایی قران تاکید کنن دقیقا میشه همون حرف بنده. این عادت ما شرقیهاست که همیشه اون قسمت از حرفای دیگران رو که به نفع ماست رو قبول میکنیم و جاهایی رو که به ضرر ماست رو رد میکنیم. کتاباشون رو میخونیم و اون جاهایی که به نفع ما باشه رو قیچی میکینم و بهشون استناد میکنیم و باقیش رو مزخرف میدونیم. شما احادیث اهل سنت رو قبول ندارین ولی همیشه برای اثبات حقانیت خودتون به احادیث صحیح مسلم و بخاری و ترمذی و ابن ماجه استناد میکنین. اخادیث رو سر و تهش رو میزنین و اون بخشی از حدیث رو که میخاین برمیدارین و استفاده میکنین.ولی تا یه حدیثی از همون کتاب به ضرر شما باشه کل کتاب رو زیر سوال میبرین
شما لیستی از سخنان بزرگان و دانشمندان رو درباره قران اوردید اما ای کاش لیستی از سخنان دانشمندایی که بر علیه خدا و ادیان هم حرف زدن می اوردین. البته این همون مکریست که مسلمانان در این سالها بکار برده اند. من هم اگه شد بخشی ازحرفای دانشمندان مخالف رو در ادامه خاهم اورد تا بفهمید که واقعا فصاحت و بلاغت یه امر نسبی است... اما در مورد اینکه گفتید ریاضی مگه به زبان فارسی است!!!! برادر من ریاضی یه علمه که ربطی به زبان نداره ریاضی یه حقیقت علمیه که در عالم وجود دارد و ما از زبان واسه ترجمه اون استفاده میکنیم. ببینید 2+2 یک حقیقت بیرونیه که ما ایرانیا بهش میگیم "چهار" فرنگیا میگن "FOUR" اعراب میگن "رابع"...این حقیقت رو هرکسی با زبان خودش بیان میکنه اما تحدی قران به مردم غیر عرب یه چیزه دیگست شما از غیر عرب میخاین یه سوره به زبان عربی بگه حالا اگه یه نفر چینی بیاد ادعای رسالت کنه و دیوان اشعاری رو رو به زبان چینی بگه و اون رو گواهه رسالتش بدونه و اعراب رو به چالش بکشه که اگه راست میگین بیاین مث اون شعر به زبان چینی بگه خداییش خود شما به این چالش مسخره اون نمیخندی. این چه ربطی به ریاضیات داره... من گفتم فصاحت و بلاغت یه چیز نسبیه یعنی دو چیز زیبا اگه داشته باشیم که این دو چیز میتونن صورتهای زیبا باشه متون زیبا باشه اشعار زیبا باشه و هر چیز دیگه ای حالا این دو چیز رو به نظر سنجی عمومی بذاریم قطعا سلایق مختلف آراء مختلفی خواهند داشت. اما اگه دو شی دو جسم داشته باشیم که رو یکیش وزنش نوشته شده باشه 100 کیلو اون یکی نوشته باشه 99 کیلو و این دو جسم را به نظرسنجی بذاریم که کدوم سنگیتره که قطعا همه عقلا به 100کیلویی رای خواهند داد. حالا منظورمو از نسبی بودن گرفتید!!! اون لیست بلند والایی که شما از سخنان بزرگان نوشتی دلیلی بر این نیستکه اونا تایید کردن که کسی قادر به گفتن سوره ای مث قران نیست بلکه اونا همه از فصاحت و بلاغت قران تعریف کردن. منم نگفتم که قران بلیغ نیس اتفاقا هست و خیلی هم هست و بر منکرش لعنت بلکه من گفتم برترین بودنش زیر سواله... اما اینکه من گفتم غیر بشری بودن مساوی با الهی بودن نیست شما منظورمو نگرفتی. ببینید برادر من منظورم اینه که اگر یه نفر اومد یه کاری کرد که کسی نتونسته بود قبلا انجامش بده و یا تا سالیان سال کسی نتونست مشابه اون رو انجام بده دلیلی بر این نیس که اون کار الهی بوده. الان انیشتن نظریات بسیاری رو داده که خیلی از نظریاتش تازه به پیشرفت علم تازه داره اثبات میشه این دلیل بر این نیس که نظریات انیشتن الهی و ماورایی و الهامات غیبی بوده...
اینکه بنده گفتم به اون بخش از کتاب ایات شیطانی که به پیامبر توهین کرده کاری ندارم یعنی اینکه نمیخام راجع به اون قسمت صحبت کنم یعنی تلویحا گفتم با اون بخش کتاب مخالفم و توهین به عقاید بخش بزرگی از جمعیت دنیارو درست نمیدونم اینکه گفتم سندش شاید ضعیف باشه منظورم این بود که قبل از سلمان رشدی خود مسلمانان با همین داستان به پیامبرشون توهین کرده بودن و سلمان رشدی فقط نقل قولی از یکی از روایات مسلمانان اورده. درضمن اجداد سلمان رشدی خود مسلمان و اهل سنت بوده اند و اینکه بیاد یکی از داستانهای که پدر مادر و اجداد و نیاکانش قبول دارند رو نقل کنه یه امر طبیعیه...
خب اینکه قبول دارید ائمه شما برای افراد مرتد اون احکامو صادر کردن جای شکرش باقیه اما عزیز من طبعا یه مسلمان به تحدی قران پاسخ نمیگه. کسی به تحدی قران پاسخ میگه میخاد این کتاب رو زیرسوال ببره. اگه کسی میاد نظریه دانشمندی رو زیر سوال میبره طبعا اون نظریه رو قبول نداره وگرنه این کار ابلهانه است.
این بخش رو که نوشتم مقدمه ای بود بر کلیات حرفای شما در بخش بعد استدلال های خودمو بیان میکنم تا مباحث زیاد نشن ممنون



اَفَرَاَیتُم اللاتَ وَالعُزّی *وَ مَنوهَ الثّالِثَهَ الاُخری*تِلکَ غَرَانِیقُ العُلی* فَسوفَ شَفَا عَتُهُنَّ لَتُرجَی*

با سلام
صحبتم رو با 2 ایه سوره نجم اغاز کردم و 2ایه دیگه که در برخی کتب اومده و نویسنده های ان بر این باورند که این 2ایه از قران مسلمین حذف شده و داستان غرانیق رو بیان میکنه... فرض رو بر این میذاریم که دو جمله اخر متن فوق از زبان محمد جاری نشده باشه و شخص ثالثی اونارو به محمد نسبت داده قصد تخریب چهره اسلام رو داشته!!!! واقعا تبا بحال به این دو ایه جعلی دقت کردین. من خودم با این که بارها قران رو خونده بودم(در زمانی که معتقد بودم) وقتی این داستان رو برای اولین بار خووندم متوجه نشدم این دو ایه جعلی است. چون کاملا بر وزن دو ایه قبل و حتی ایات قبل خود بوده و اگه کسی به معنای اون توجه نکنه شاید نفهمه که کسی دیگه اون رو قاطی الفاظ محمد کرده است. یه جورایی "مثل" ایات کتاب محمده... خیلیا با توجه به عصمت محمد این دو ایه رو مجعول دانسته اما بعضی از راویان حدیث وقوع اون رو محتمل و دور از ذهن نمیدونند.
وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسُولِ وَلا نَبِیّ اِلا اِذا تَمَنّی اَلَقی الشَّیطانُ فی اُمِنَیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللهُ ما یُلقِی الشَّیطانُ ثُمَّ یُحِکمُ الله آیاتِه وَ اللهُ عَلیُم حَکیم (حج52)
یعنی قبل از تو نیز این امر برای سایر پیغمبران روی داده و شیطان مطالبی بر زبان آنها جاری ساخته است--- تفسیر جلالین که دو نویسندة آن از متدینان و متشرعان بی شائبه اند، شأن نزول آیه ٥٢ سوره حج را همین امر دانسته اند و آن را یک نوع تسلیت از جانب خداوند گفته اند که برای رفع ندامت شدیدی که از گفتن این دو جمله به پیغمبر
روی داده است و به منظور آرامش خاطر وی نازل شده است. چون نظایر این امر در قرآن هست و چندین نصّ صریح منا فی با اصل عصمت است به حدی که بعضی از دانشمندان اسلامی عصمت را فقط در امر ابلاغ رسالت پذیرفته اند، توجیه قضیه آسان می شود.
حالا بریم سراغ اون بخشایی که شما از من منبع خاسته بودین
از علمای پیشین اسلام که در مورد قران نظراتی داده اند به کسانی چون ابراهیم نظام برمی خوریم که به صراحت می گوید نظم قرآن و کیفیت ترکیب جمله های آن معجزه نیست و سایر بندگان خدا نیز می توانند نظیر یا بهتر از ان بیاورند. از نظر ابراهمیم نظام که خود از علمای اسلام است اعجاز قران از حیث لفظ نیست بلکه بخاطر پیش بینیای قران از اینده است. افراد دیگری چون ابن حزم و عبدالرحمن بن محمد خیاط و بسیاری از سران معتزله برهمین عقیده هستند و می گویند میان آنچه ابراهیم نظام گفته است و مفاد آیه قرآن منافاتی نیست . وجه اعجاز قرآن از این راه است که خداوند این توانایی را از مردم زمان نبوت سلب کرد که نظیر قرآن را بیاورند ورنه آوردن شبیه آیات قرآنی ممکن و بلکه سهل است. حتی خیلی از علمای اسلامی معتقدند که ابوالعلاء معرّی کتاب الفصول و الغایات را به قصد رقابت با قرآن نوشته و از عهده این کار هم آمده است.
ترکیبات نارسا و واژه های بیگانه یا نامأنوس به زبان عرب استعمال کلمه در معنی غیر متداول، عدم مراعات مذکر و مؤنث یا عدم تطابق فعل با فاعل یا صفت با موصوف و ارجاع ضمیر بر خلاف قیاس و دستور، از این قبیل انحرافات در قرآن هست که دری برای منکران فصاحت بلاغت قران گشوده است و خود مسلمانان متدین نیز بدان پی برده اند و این امر مفسران را به تکاپو تأویل و توجیه برانگیخته است. به عنوان نمونه ایه " وَاِن طائِفَتانِ مِنَ المُومِنینَ اقتَتَلوُا ... " در سوره حجرات آیه ٩ فعل جمله بایدبصورت "اقتتلتا" باشدتا با فاعل جمله که طائفتان هست مطابقت داشته باشد شاید شما بگی که فاعل جمله میتونه مومنین باشه اما در ایه 122 سوره ال عمران مشابه همین ایه رو داریم که فاعل رو طائفان گرفته... "و ان طائفتان منکم ان تفشلا و الله و لیهما ..." میبینی که اینجا افعال بصورت مثنی بکار برده شده هرچند که من این سوال رو از خیلیا که پرسیدم سعی بر توجیه این ایات داشتند ولی خب غافل از اینکه من هم به اندازه خودم در مدارس ایران درس خوندم و چندواحدی عربی پاس کردم.
در آیه ٦٣ سوره طه قوم فرعون راجع به موسی و برادرش هارون می گویند ان هذان لساحران . در صورتی که اسم بعد ان باید منصوب گفته بشه یعنی (هذین) و در روایات است که عثمان و عایشه به صورت "هذین" میخواندن. برای اینکه به تعصب در عقیده اشخاص پی ببریم، خوبه رأی یکی از دانشمندان اسلامی را در این زمینه بدونیم که گفته این اوراقی که به اسم قرآن در میان دو جلد قرار گرفته است به اجماع مسلمین کلام خدا است و از انجا که در کلام خدا اشتباه راه نمی یابد پس این روایت که عثمان و عایشه به جای خوانده اند، فاسد و نادرست است. تفسیر جلالین به طرز ملایمتری به رفع اشکال برخاسته و می گوید در این تثنیه در هر سه حالت نصب و رفع و جرّ با الف آورده می شود ولی ابو عمرو نیز مانند عثمان و عایشه "هذین" قرائت میکرده است.
افرادی نظیر محمد زمخشری وقتی با این سوالات مواجه شده اند اینگونه جواب داده اند که ما نیامده ایم قرائت را بر دستور زبان عربی م نطبق سازیم . تکلیف ما این است که قرآن را دربست قبول کنیم و قواعد زبان عرب را بر آن منطبق سازیم...!!!!؟؟؟
برخی از صحابه هم نظیر ابن مسعود سوره حمد و سوره های معوذتین را جز قران نمیدونند و زمانی که عثمان از چندتن از صحابه خاست تا در امر تالیف و جمع اوری قران به او کمک کنند در نسخه ابن مسعود این سه سوره در قران گنجانده نشد...!!!
اون افرادی هم که پیامبر بعد از به قدرت رسیدن دستور داد هرجا دیده شوند یکیشون عبدالله بن ابی اسرح بود البته من نامش رو دقیق یاد ندارم ولی تو همین مایه ها بود و افراد دیگه که بازهم باید بگردم تا اسمی دقیق اونا رو پیدا کنم.
متاسفانه شرایط مناظره من با شما یکسان نیس و من در استرس و اضطراب اینم که این حرفایی که اینجا میزنم برام مشکل ساز بشه. بعضی از دوستام که میدونن من اینجا مطلب مینویسم منو به شدت ازین کار برحذر میدارن. ولی من دنبال حقیقتم و اصلا نیومدم اینجا کسیو مجاب کنم که مث من فکر کنه و برعکس دوس دارم مجاب بشم که من مث شماها فک کنم. به هرحال من در بیان خیلی از موارد جدا در معذوریتم و نمیتونم هر استدلالی رو اینجا بیان کنم چون این احتمال وجود داره واسم مشکل ساز بشه. بارها شده مطالبی رو در جواب بعضی دوستان تایپ کردم اما بعدش از ترس این که مشکلی پیش بیاد اون مطلب رو پاک کردم. مخصوصا وقتی می بینم افرادی که از ابتدا در این مباحث بودن و مخالف بودن یه دفه از ادامه بحث انصراف دادن. فعلا در همین حد بسنده کنید


ممنون

اینکه شما نقل قولهایی از افراد برجسته در مدح قران بیاری دلیلی بر اعجاز قران نیست. این نقل مدح و ستایشها در طول تاریخ در مورد همه کس و همه چیز بوده. در مورد موسی و تورات در مورد عیسی و انجلیل و در مورد محمد و قران حتی در مورد افراد نه چندان خوشنام هم از مدحها و تعاریف بوده افرادی نظیر هیتلر یا ناپلئون یا برخی از شاهان ایرانی ... نمونه اون شما میتونید نظریات بسیاری از مورخین رو در مورد کوروش اولین پادشاه ایران بخونید من میتونم فهرستی طولانی تر این تعاریفی که شما از قران اوردی در مورد کوروش بیارم ... اما نکته مهمتر در رابطه با این نقل قولای شما از بزرگان است اینه که طبعا اگه این افراد قران و محمد رو درحد اعجاز و پیامبر میدونستن اولین کاری که میکردن به اسلام ایمان میاوردن!!! چرا این افراد با وجود این همه تعاریفی که از قران بیان کردن و شما این نقل قولها را دلیلی بر اعجاز دونستن قران از سوی این افراد میدونی به اسلام ایمان نیاوردن. جوابش مشخصه چون از نظر اونا قران در حد یه کلام الهی واونطوری که شما مسلمانان میگین نیست. در این که این قران 1400 سال پیش از زبان مردی که در جامعه عاری از فرهنگ رشد کرده بیان شده و کلامی بسیار بلیغ و فصیحی داره خیلی از کفارم شک ندارن... حتی خیلی از دشمنان پیامبر هم در ان زمان به این امر معترف بودن و کلام اون رو میستودند...
شایان ذکره با این استدلال خیلی از افراد در طول بشر میتونستن ادعای پیامبری کنن. مثلا حافظ میتونست غزلیاتش رو به عالم ماورایی ربط بده بعد از وی هم خیلیا خاستن مث حافظ اشعاری پر از مفاهیم عرفانی و احساسی بیان کنن ولی به گواه اکثر ادبای زبان فارسی قاصر از این کار بودن. یا شاهنامه فردوسی، کتابی با این حجم داستانسرایی و حماسه سرایی یا اشعار عرفانی مولانا، این اثار در نوع خودشون شاهکارهای زبان فارسی هستند .در این همه سال شعرای زیادی خاستن تو مایه های شاهنامه شعر بگن ولی موفق نشدن با اینکه اثاری خلق کردن که بسیار با ارزش و گرانقدر بوده. کتب حافظ و فردوسی موردد تحسین خیلی از مستشرقین و شعرای اروپایی هم بوده و هست. افرادی نظیر کامو یا گوته همیشه این اثار رو شاهکار های نه تنها ادبیات فارسی بلکه ادبیات جهان میدونند.
بخش عمده ای از ایات قران داستانهای تاریخی از مردمان و سرزمینهای خاورمیانه است که قبل از قران هم دهان به دهان میگشته و مردم برای همدیگه تعریف میکردن. محمد فقط اون داستانارو به زبان عربی و اهنگین بیان کرده. مسمانان طوری از تحدی قران حرف میزنن که انگار همه متن قران کلامیه که تا قبل از محمد کسی ازش خبر نداشته و محمد برای اولین بار اونا رو بیان کرده. در ادامه بحث حتما در مورد کلیه ریشه داستانای قران و سایرکتب الهی بحث خاهم کرد.
نکته مهمتر از همه اینن موارد اینه که وقتی کتابی از سوی خدایی با این علم و قدرت میاد باید خالی از هرگونه ایراد و شبهه باشه... بر فرض ما شیواترین و بلیغترین بودن قران رو بپذیریم باقی محتویات و تناقضات قران رو چکار میشه کرد سخنانی در قران اومده که نه تنها علم نوین امروز اونو رد میکنه بلکه هر عقل سلیم و خالی از غرض و مرضی در گفته های اون شک میکنه که اگه عمری بود حتما در مورد این تناقضات علمی قران هم بحث خاهیم کرد...
سلام
ای کاش طبق رویه قبل مورد به مورد مسائل را بیان می کردید ودارای نظم وانظباطی بود که بحث در ان شکل گرفته بود . اما عیبی ندارد بنده به عنوان یک شیعه مسلمان نظم را در کار طبق روال گذشته بکار خواهم گرفت . انشاءالله
با سلام
بابت پراکندگیه مطالب و اینکه غلطهای املایی و دستور زبانی داره عذرخواهم...
شما هم سعی کنید مطالب رو کوتاه در چند بخش ارائه بدید که بشه بحث رو دنبال کرد. مطلب قبلیه شما زیاد بود.بهتر بود مانند من در چندبخش ارائه میکردید تا کسان دیگه هم اگه خاستن بخونن سر در گم نشن. از دفه بعد بهتر و کوتاهتر جواب میدم
منتظر جوابهای شما هستم
ممنون
سلام دراینجا بنده ابتدا نظرات شما را بیان کردم وبعد نظرات خودم را ارائه نمودم.
جناب حقیقت جو :ببینید برادر شما چندتا مثال برای من اوردید از سخن علما و دانشمندان که دقیقا تاییدی بر حرف بنده بود. من عرض کردم که زیبایی و فصاحت یک امر نسبیه چه در نظر کفار چه مسلمانان. اینکه چند خارجی بیان و بر زیبایی قران تاکید کنن دقیقا میشه همون حرف بنده. این عادت ما شرقیهاست که همیشه اون قسمت از حرفای دیگران رو که به نفع ماست رو قبول میکنیم و جاهایی رو که به ضرر ماست رو رد میکنیم. کتاباشون رو میخونیم و اون جاهایی که به نفع ما باشه رو قیچی میکینم و بهشون استناد میکنیم و باقیش رو مزخرف میدونیم. شما احادیث اهل سنت رو قبول ندارین ولی همیشه برای اثبات حقانیت خودتون به احادیث صحیح مسلم و بخاری و ترمذی و ابن ماجه استناد میکنین. اخادیث رو سر و تهش رو میزنین و اون بخشی از حدیث رو که میخاین برمیدارین و استفاده میکنین.ولی تا یه حدیثی از همون کتاب به ضرر شما باشه کل کتاب رو زیر سوال میبرین
جواب
(1- برادر بزرگوار اولا شما فرمودید "کاملا نسبیه "نه اینکه " نسبی تنها "
(2- ثانیا اینکه یک عده در تعریف وتمجید قران کلامی بگویند این دقیقا تایید حرف های شما است !!! می شود بگویید تایید کدام کلام وحرف شما؟
(3- ثالثا بنده برای شما دلیل اوردم که ما درباره فصاحت وبلاغت که ناشی از حضور ذهن در متون وگفتار است هزاران کتاب وقاعده داریم . ایا این قواعد همه نسبی است ؟ ایا به نظر شما اگر یک شعر دارای هیچ کدام از صناعات ادبی ومعنایی نباشد باز هم به اندازه یک شعری که تمام قواعد وصناعات ادبی ومعنایی را رعایت کند زیباست یا که نه ؟ .اینطور که شما می گویید اصلا ما زیبایی وفصاحت وبلاغت واقعی در دنیا نداریم چون هرکس هرچه را که به نظرش زیبا است ان زیبا می باشد مثلا اگر به نظر من یک شی بسیار نامنظمی زیبا شد دیگر کسی نمی تواند بگوید این امر زیبا نیست چون به قول شما زیبایی یک امر کاملا نسبی ودرتمام مردم جهان متفاوت اما مثلا چرا همه مردم شعرامثال حافظ وسعدی ومولوی را زیبا می دانند و انها را مثلا سرامد همه شعرای ایران می دانند وچرا مثلا شعر بعضی از شعرای دیگر را در سطح پایین تری می دانند( همانطور که خود درنوشته هایتان قبول کردید) پس باید قبول کرد که فصاحت یک امر کاملا نسبی نیست چرا که زیبایی وفصاحت وبلاغت قاعده مند است واینگونه است که می بینیم بعضی از اثار همیشه از اثار دیگری بالاتر است .
(4- نه برادر من اینکه چند خارجی بیایند و بر زیبایی قران تاکید کنند تایید حرف شما نمی شودبا توجه به مورد سومی که توضیح دادم بلکه می شود حرف قران که مضمونا می فرماید که " گواهان خودتان را نیزگواه بر اینکار قرار دهید" چونکه بسیاری از این افراد غیر مسلمان اقرار به فوق بشری بودن قران دارند البته نه تنها ازجهت زیبایی که شما از ابتدا هرچه که نوشتید تنها جهت زیبایی وفصاحت وبلاغت را نوشتید بلکه از همه جهت چه معنا ومفاهیم زیبا وبلند وچه مطالب علمی وچه نظم وتالیف خارق العاده وچه از سایر جهات . واینکه مخالفان قران ازجهت اعتقادی اقرار به خارق العاده بودن ان بکنند این حرف قران است نه حرف شما .
(5- اینکه شما بصورت کلی بیان می کنید این عادت ما شرقیها است یعنی شما هم اینکار را می کنید ؟ اگر نمی کنید لطفا همه را یکسان نبینید . البته شما همین الان هم که در حال مباحثه هستید برای اثبات حقانیت خود بعضی از ایات قران مثل سوره نجم را بحث می کنید یک بخشی از قران را می گیرید وبخش دیگر را که به ضررتان است رها می کنید از طرفی مگر غربی ها این کار را نکردند ونمی کنند ؟
(6- اما دراستفاده از کلام دیگران به نفع خود بنده عیبی نمی بینم خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران (مولانا)
اما در رد کلامی که بر ضرر ما هم است اگررد کلام مستند باشد باز هم بنده عیبی نمی بینم . اما درخصوص مثالی که درمورد استفاده از کتب اهل سنت زدید درمقام بحث با کسی که عقیده شما را قبول ندارد بهترین وسیله استفاده از منابعی است که فرد مخاطب قبول دارد اما این به این معنا نیست که ما منابع انها را قبول داریم واین یک مساله عقلانی است به عنوان مثال اگر شما در بحث با بنده که شیعه هستم بخواهید بنده راقانع کنید که شیعه حق نیست باید موارد نقض را ازکتب شیعه بیاورید نه مثلا از کتاب انجیل فعلی یا کتب اهل سنت چون من مثلا این انجیل فعلی را یا کتب اهل سنت را اصلا قبول ندارم ( اگرچه شما این قاعده را رعایت نمی کنید ومدام ازکتب اهل سنت برای بنده روایت می اورید). حال اگر شما از کتب شیعه دلیل بیاورید ایا این امر به این معنا است که شیعه اثنا عشری هستید وکتب شیعه را قبول دارید.؟ *افلا تعقلون
جناب حقیقت جو : شما لیستی از سخنان بزرگان و دانشمندان رو درباره قران اوردید اما ای کاش لیستی از سخنان دانشمندایی که بر علیه خدا و ادیان هم حرف زدن می اوردین. البته این همون مکریست که مسلمانان در این سالها بکار برده اند. من هم اگه شد بخشی ازحرفای دانشمندان مخالف رو در ادامه خاهم اورد تا بفهمید که واقعا فصاحت و بلاغت یه امر نسبی است... اما در مورد اینکه گفتید ریاضی مگه به زبان فارسی است!!!! برادر من ریاضی یه علمه که ربطی به زبان نداره ریاضی یه حقیقت علمیه که در عالم وجود دارد و ما از زبان واسه ترجمه اون استفاده میکنیم. ببینید 2+2 یک حقیقت بیرونیه که ما ایرانیا بهش میگیم "چهار" فرنگیا میگن "FOUR" اعراب میگن "رابع"...این حقیقت رو هرکسی با زبان خودش بیان میکنه اما تحدی قران به مردم غیر عرب یه چیزه دیگست شما از غیر عرب میخاین یه سوره به زبان عربی بگه حالا اگه یه نفر چینی بیاد ادعای رسالت کنه و دیوان اشعاری رو رو به زبان چینی بگه و اون رو گواهه رسالتش بدونه و اعراب رو به چالش بکشه که اگه راست میگین بیاین مث اون شعر به زبان چینی بگه خداییش خود شما به این چالش مسخره اون نمیخندی. این چه ربطی به ریاضیات داره... من گفتم فصاحت و بلاغت یه چیز نسبیه یعنی دو چیز زیبا اگه داشته باشیم که این دو چیز میتونن صورتهای زیبا باشه متون زیبا باشه اشعار زیبا باشه و هر چیز دیگه ای حالا این دو چیز رو به نظر سنجی عمومی بذاریم قطعا سلایق مختلف آراء مختلفی خواهند داشت. اما اگه دو شی دو جسم داشته باشیم که رو یکیش وزنش نوشته شده باشه 100 کیلو اون یکی نوشته باشه 99 کیلو و این دو جسم را به نظرسنجی بذاریم که کدوم سنگیتره که قطعا همه عقلا به 100کیلویی رای خواهند داد. حالا منظورمو از نسبی بودن گرفتید!!! اون لیست بلند والایی که شما از سخنان بزرگان نوشتی دلیلی بر این نیستکه اونا تایید کردن که کسی قادر به گفتن سوره ای مث قران نیست بلکه اونا همه از فصاحت و بلاغت قران تعریف کردن. منم نگفتم که قران بلیغ نیس اتفاقا هست و خیلی هم هست و بر منکرش لعنت بلکه من گفتم برترین بودنش زیر سواله... اما اینکه من گفتم غیر بشری بودن مساوی با الهی بودن نیست شما منظورمو نگرفتی. ببینید برادر من منظورم اینه که اگر یه نفر اومد یه کاری کرد که کسی نتونسته بود قبلا انجامش بده و یا تا سالیان سال کسی نتونست مشابه اون رو انجام بده دلیلی بر این نیس که اون کار الهی بوده. الان انیشتن نظریات بسیاری رو داده که خیلی از نظریاتش تازه به پیشرفت علم تازه داره اثبات میشه این دلیل بر این نیس که نظریات انیشتن الهی و ماورایی و الهامات غیبی بوده...
جواب
1- برادرمن بله خیلی ها ممکن است از روی عداوت ودشمنی و... حتی به خدا نعوذ بالله توهین کنند ایا این دلیل این است که خدا نیست و... . نه اگر نظرات این بقول شما دانشمندان را درمورد قران اوردید باید نظرشان مستند باشد یعنی بگویند به این دلیل عقلانی یا علمی قران باطل است یا دارای فصاحت وبلاغت نیست . حال ممکن است سوال شود پس چرا خودتان در مقام ذکر نظرات موافقین دلیل نیاوردید ؟ باید بگویم چون انها غیرمسلمان بودند واجباری بر این نظر نداشتند دراینجا عقل اقرار دشمن (مخالف عقیدتی ) به نفع دشمن(مخالف عقیدتی ) را می پذیرد اما اقرار دشمن علیه دشمن حتما باید با ذکر دلیل باشد درتمام دادگاههای دنیا این قاعده اجرا می شود یعنی بناء عقلاء عالم
2- برادر من مسلمان واقعی به روایت معصوم ع ،اهل مکر وحیله نیست . مسلمان واقعی اهل استدلال است . لطفا درمقام بحث توهین نکنید.
3- برادر من اعجاز قران فقط در فصاحت وبلاغت نیست . ثانیا بنده در بند قبل گفتم که فصاحت وبلاغت قاعده دارد می توانید به کتب قواعد انها رجوع کنید . اینکه شما مثال اوردید که دو شعر زیبا را نمی توان قیاس کرد اما دو وزنه را می توان وزن کرد. برادر من اگر می توان دو وزنه را وزن کرد چون وسیله ای بنام ترازو است و دو شعر را زمانی می توان ازجهت زیبایی وفصاحت وبلاغت وزن کرد که ترازوی ان یعنی قواعد ان بکار گرفته شود . مثلا نگاه می شود به اینکه مثلا شعر حافظ روان صنعت ایهام تلمیح تشبیه و... دارد ولی شعر شیخ بهایی تنها ایهام وتلمیح را دارد ودراینجا حکم به برتری مثلا شعر حافظ می دهیم . بله ممکن است در دو شعر بسیار نزدیک هم این مورد اختلاف باشد همانطور که ممکن است در دو وزنه بسیار نزدیک هم ترازو ها یکسان نشان دهند اگر خواستید نظرات مخالفان را بیاورید لطفا با دلیل باشد.
4- درخصوص مقایسه دو شعر شما یک سفسطه ظریفی انجام دادید.بله اگر در قیاس دو شعر تنها بر اساس نظر افراد عموم جامعه بدون توجه به قواعد زبان (ترازو ) بخواهیم نظر دهیم بله هر کس ممکن است بخشی از این قواعد را درنظر بگیرد ( البته باز هم دراینجا نسبیت فصاحت وبلاغت وزیبایی مطرح نیست چون بالاخره براساس بخشی ازقواعد نظر داده می شود) مثلا بعضی فقط وزن شعرراقبول می کنند وبخشی دیگر را به علت جهل به ان قواعد مثلا صنعت ادبی تشبیه یا تلمیح و...رها کند بله دراینجا نظرات مختلف می شوداما اگر علمای یک زبان بخواهند ان دو شعر را قیاس کنند مسلما نظر خود را با توجه به تمام قواعد بکار رفته دران شعر بیان می کنند اینگونه است که می بینیم شعر حافظ وسعدی وفردوسی ومولوی درصدر اشعار فارسی است .ثانیا در قیاس باید دو شعر با وزن ومضمون یکسان باشد وگرنه قیاس شعر سعدی با حافظ یا فردوسی امری اشتباه است .
5- این علم ریاضی مگر غیر از استدلالات عقلی است . خوب برادر من اینجا هم خدا یک استدلال عقلی بدیهی بکار برده است منتهی درریاضیات استدلالات درخصوص اعداد است واینجا درخصوص حروف. درریاضی هم مثلا شما یک ادعا داری که مجموع دو ضلع یک مثلث بزرگتر از ضلع سوم است ، تا شما بوسیله استدلال وازطریق زبان مخصوص ریاضی این امر را اثبات نکنی ان مساله علم نیست درقران هم استدلال امده که اگر ادعا دارید که این کلام خدا نیست وکلام بشر است یک سوره مثل ان را بیاورید. پس هردو استدلال است واصل استدلال انها باید به یک زبانی باشد در اینجا شما اگر بخواهید جواب استدلال ریاضی را بدهید باید زبان ریاضی را بلد باشید وجواب استدلال را با زبان ریاضی بدهید ونمی توانید جواب استدلال را بازبان فیزیک یا شیمی بدهید چرا چونکه مقوله هرکدام متفاوت است زبان ریاضی درمقابل زبان فیزیک وشیمی است . اما درخصوص ریاضی وقران هردو استدلال است در قران از افراد مخاطب می خواهد که جواب استدلال ( تحدی )خود را به زبان عربی بگویند. حال افراد دو گونه اقدام می توانند انجام دهند . یا مراجعه کنند به علمای ان زبان یا خود دران زبان متخصص شوند در ریاضی هم استدلال می کند و وقتی که به نتیجه رسید بیان می کند که هر کس که مخالف ان نظر واستدلال را ( تحدی ) دارد باید با زبان ریاضی جواب این استدلال را بدهد نه زبان فیزیک وشیمی یا دین یا زبان فارسی. در مقابل تحدی ریاضیات هم یا فرد باید نزد علمای ریاضی برود یا باید خودش ریاضیدان شود وزبان ریاضی را یاد بگیرد وگرنه یک فرد معمولی نمی تواند بدون انجام این دو کار به اثبات قضیه بپردازد . اصلا استدلال چیزی است عقلانی وفرقی نمی کند که ریاضی باشد یا فیزیک یا علوم انسانی یا دین . استدلال استدلال است یعنی استفاده از چند قضیه منطقی برای رسیدن به یک نتیجه عقلانی. اینکه ما بگوییم این استدلال علم است و ان استدلال علم نیست واقعا یک چیز نامفهوم لااقل برای بنده است لطفا توضیح بیشتری ارائه فرمایید.
6- خدا را شکر که لااقل بر فصاحت وبلاغت قران اقرار نمودید ولی از شما یک سوالی دارم شما بر اساس چه معیاری می گویید قران فصیح وبلیغ است و به چه دلیل مخالفین نظر خود را لعنت فرستاید شما که می گویید فصاحت وبلاغت یک امر کاملا نسبی است لطفا دلیلش( از نظر خود) را بیاورید ؟
7- اولا اگر یک شخص درس نخوانده وبی سواد که دریک جامعه بی سواد وعاری از تمدن بیاید در مقابل تمام با سواد های عالم وبگوید من این مطلب علمی را که حتما نیاز به مطالعه وتحقیقات زیادی دارد با علم خداوندی بیان می کنم اگر دانشمندان عالم ادعا عدم الهی بودن ان را داشته باشند باید برای ان دلیل بیاورند ؟ چون ان فرد بی سواد یک کار خارق العاده انجام داده است.
8- اما دراینکه فرمودید که اگر یک چینی بیاید دیوان شعری به زبان چینی بیاورد وادعای تحدی از غیر چینی زبانان کند ایا شما به او ایمان می اوردید ؟ اولا پیامبر ص یک شخص عرب وقران نیز به زبان عربی است ومی بینید که حدود یک میلیارد غیر عرب زبان به ان ایمان اورده اند. اما چرا ایما ن اوردند؟ برادر بزرگوار اگر شخصی امی (درس نخوانده ) درمیان اشخاص امی (درس نخوانده ) دربین تمدنی که همه برمبنای جنگ وکشتار است بیایید وبالاترین مفاهیم ومعانی را درقالب زیباترین الفاظ وبا روانترین شیوه به همراه مطالب علمی که برخی ازانها 1400 سال بعد کشف شود (که اغلب این مفاهیم درمیان ملل به اصطلاح متمدن انزمان هم جاری نبوده است وهنوز هم جاری نیست) برای تمام جهان بیاورد وشما را به وحدانیت خدا وراستگویی وامانت داری و ... دعوت کند ایا شما به هر زبانی که می خواهد باشد ایا او را شخصی والا ومورد احترام نمی دانید ؟ ایا به کلام او اعتماد نمی کنید؟ برادر من قران کتاب شعر نیست .قران کتاب زندگی است که هر شخصی ان را به هر زبانی بخواند متوجه عظمت ان می شود ؟ برادر من بسیاری از این بزرگان که اسامی شان را ذکر کردم به زبان عربی مسلط نبودند اما با خواندن ترجمه به زبان خود این سخنان را درخصوص قران بیان کردند و این امر باعث می شود که اسلام ظرف مدت کوتاهی در شبه جزیره عربستان ( 23 سال ) وسرتاسر جهان گسترش یافت چون عقل باخواندن این متن به بلندای مفاهیم ان پی خواهد برد اگرچه زبان اصلی ان بسیار کاملتر وزیباتر از ترجمه های ان است .چرا چون قران استدلال است . منطقی است . بیشترین دعوت به تعقل وتفقه وتفکر را درخود دارد .چون ازچیزی نمی ترسد.برادر من ایا می دانید چرا تا بحال یک چینی به خیال شما این ادعا را نکرده ؟ چون نمی تواند چنان مضامین عالی را بیاورد که مربوط به تمام انسان ها باشد برفرض که بتواند متن چینی بسیار قوی را بیاورد او نمی تواند این نظم وتالیف خارق العاده را بیاورد نمی تواند مطالب علمی که علم 1400 سال بعد انها را کشف کند بیاورد وبه هزاران دلیل دیگر
جناب حقیقت جو :اینکه بنده گفتم به اون بخش از کتاب ایات شیطانی که به پیامبر توهین کرده کاری ندارم یعنی اینکه نمیخام راجع به اون قسمت صحبت کنم یعنی تلویحا گفتم با اون بخش کتاب مخالفم و توهین به عقاید بخش بزرگی از جمعیت دنیارو درست نمیدونم اینکه گفتم سندش شاید ضعیف باشه منظورم این بود که قبل از سلمان رشدی خود مسلمانان با همین داستان به پیامبرشون توهین کرده بودن و سلمان رشدی فقط نقل قولی از یکی از روایات مسلمانان اورده. درضمن اجداد سلمان رشدی خود مسلمان و اهل سنت بوده اند و اینکه بیاد یکی از داستانهای که پدر مادر و اجداد و نیاکانش قبول دارند رو نقل کنه یه امر طبیعیه...
جواب
1- درست است که شما با توهین ان بخش از کتاب ایات شیطانی اظهار مخالفت کردید اما نگفتید که چرا این توهین ها را دلیل حکم اعدام سلمان رشدی ندانستید( با اینکه عقل حکم می کند که توهین راسبب حکم اعدام بدانیم) ولی ان بخش ازکتاب را که از روایات اهل سنت (که مورد قبول مخاطب شما هم نیست ) ودرضمن سندا هم ضعیف است تنها بر اساس فکر وخیالات خود نه بر اساس استدلال عامل صدورحکم اعدام نویسنده این کتاب می دانید ؟ لطفا دلیل خود را مستندا بیان فرمایید .
2- من منظور شما را متوجه نمی شوم از این عبارت که فرمودید " ودرست نمی دونم اینکه گفتم سندش شاید ضعیف باشه منظورم این بود که قبل از سلمان رشدی خود مسلمانان به همین داستان به...." این جمله شما کاملا برای من نامفهوم است لطفا توضیح بیشتری دهید .
3- اما درخصوص اینکه این اقا این روایات را صرفا منتقل کند هیچ کس حکم اعدام او را صادر نمی کند بلکه بخاطر توهینات وتوهماتی که ایشان با همکاری دشمنان اسلام عمدا واگاهانه انجام دادند حکم اعدامشان صادر شده است اگر مدعی خلاف این مطلب هستید دلیل بیاورید.

جناب حقیقت جو :خب اینکه قبول دارید ائمه شما برای افراد مرتد اون احکامو صادر کردن جای شکرش باقیه اما عزیز من طبعا یه مسلمان به تحدی قران پاسخ نمیگه. کسی به تحدی قران پاسخ میگه میخاد این کتاب رو زیرسوال ببره. اگه کسی میاد نظریه دانشمندی رو زیر سوال میبره طبعا اون نظریه رو قبول نداره وگرنه این کار ابلهانه است.
1- اولا برادر من این حکم اسلام وقران وبر مبنای مصالحی است وهر مسلمانی باید معتقد به ان باشد .
2- برادر من شما منظور من را خوب متوجه نشدید بنده منظورم این بود که حکم به قتل نه بخاطر پاسخ به تحدی است بلکه بخاطر ارتدادشان است وبحث ارتداد بحث دیگری است واگر دقت کرده باشید بنده درجمله قبلی نیز بحث ارتداد را مطرح کردم وتنها ان را باعث مرگ دانستم یعنی اگر یک کافر بیاید تحدی کند حکمش قتل نیست چون مرتد نیست
2- اگرکسی که مرتد شده اگر حکم ارتدادش صادر شود دیگر نباید ترسی از تحدی داشته باشد چون بخاطر ارتدادش مجازات می شود پس می تواند با خیال راحت به تحدی پاسخ دهد
3- انشاء الله بعد از این بحث مساله ارتداد را هم بررسی می کنیم ولی الان بهتر است به بحث خود بپردازیم
این بخش رو که نوشتم مقدمه ای بود بر کلیات حرفای شما در بخش بعد استدلال های خودمو بیان میکنم تا مباحث زیاد نشن ممنون
1- اولا از اینکه درکمال وقار جواب دادید متشکرم
2- به تمام سوالات بنده پاسخ داده نشده بود که من این امر را به فال نیک می گیرم . انشاءالله
3- ذکر کلمه مقدمه به نظر بنده دراینجا صحیح نبود . الله اعلم
با سلام
بنده سه متن مجزا نوشتم لطف کنید هر سه متن رو جواب بدین تا بعد ازون من جواب متن بالای شما رو بدم... قبل از اینکه به هر سه متن جواب ندین من پاسخگو نخاهم بود. چون مباحثی که مطرح کردم گم میشه و از یادم میره ممنون
لطف کنید جواب باقی سوالات رو هم به همین ترتیب و در ادامه شماره گذاری کنید یعنی از 9 شروع کنید تا من به همون ترتیب جواب بدم. در ضمن اگه به بخشی از سوالاتون جواب داده نشده یا من سوالتون رو نفهمیدم یا حس کردم بعضی سوالارو اگه جواب بدم حالت کل کل پیدا میکنه و از منطق خارج میشه
سلام ابتدا نظرات شما را اوردم وبعد مطالب خودم را بیان نمودم

َ جناب حقیقت جو افَرَاَیتُم اللاتَ وَالعُزّی *وَ مَنوهَ الثّالِثَهَ الاُخری*تِلکَ غَرَانِیقُ العُلی* فَسوفَ شَفَا عَتُهُنَّ لَتُرجَی*

با سلام
جناب حقیقت جو : صحبتم رو با 2 ایه سوره نجم اغاز کردم و 2ایه دیگه که در برخی کتب اومده و نویسنده های ان بر این باورند که این 2ایه از قران مسلمین حذف شده و داستان غرانیق رو بیان میکنه... فرض رو بر این میذاریم که دو جمله اخر متن فوق از زبان محمد جاری نشده باشه و شخص ثالثی اونارو به محمد نسبت داده قصد تخریب چهره اسلام رو داشته!!!! واقعا تبا بحال به این دو ایه جعلی دقت کردین. من خودم با این که بارها قران رو خونده بودم(در زمانی که معتقد بودم) وقتی این داستان رو برای اولین بار خووندم متوجه نشدم این دو ایه جعلی است. چون کاملا بر وزن دو ایه قبل و حتی ایات قبل خود بوده و اگه کسی به معنای اون توجه نکنه شاید نفهمه که کسی دیگه اون رو قاطی الفاظ محمد کرده است. یه جورایی "مثل" ایات کتاب محمده... خیلیا با توجه به عصمت محمد این دو ایه رو مجعول دانسته اما بعضی از راویان حدیث وقوع اون رو محتمل و دور از ذهن نمیدونند.
وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسُولِ وَلا نَبِیّ اِلا اِذا تَمَنّی اَلَقی الشَّیطانُ فی اُمِنَیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللهُ ما یُلقِی الشَّیطانُ ثُمَّ یُحِکمُ الله آیاتِه وَ اللهُ عَلیُم حَکیم (حج52)
یعنی قبل از تو نیز این امر برای سایر پیغمبران روی داده و شیطان مطالبی بر زبان آنها جاری ساخته است--- تفسیر جلالین که دو نویسندة آن از متدینان و متشرعان بی شائبه اند، شأن نزول آیه ٥٢ سوره حج را همین امر دانسته اند و آن را یک نوع تسلیت از جانب خداوند گفته اند که برای رفع ندامت شدیدی که از گفتن این دو جمله به پیغمبرروی داده است و به منظور آرامش خاطر وی نازل شده است. چون نظایر این امر در قرآن هست و چندین نصّ صریح منا فی با اصل عصمت است به حدی که بعضی از دانشمندان اسلامی عصمت را فقط در امر ابلاغ رسالت پذیرفته اند، توجیه قضیه آسان می شود.
جواب
1- اولا به نظر می رسد شما این دو جمله را بعنوان 2 ایه قران پذیرفته اید ودارای یک پیشفرض هستید درحالیکه هیچ دلیلی برای پذیرش این نظر ارائه نکردید ؟
2- دوما شما خودتان فرمودید که از زبان عربی سررشته ای ندارید این واضح است که هرجمله ای را که صرفا بروزن قران باشد را جزء قران می دانید .
3- ثالثا اعجاز قران تنها فصاحت وبلاغت وزیبایی ظاهری نیست بلکه ازمجموعه فصاحت وبلاغت ومفاهیم بلند ویکسان ونظم و...خارق العاده ای تشکیل شده است که با توجه به همه انها باید نظر داد؟
4- . مطالب این بخش به تامه منقول از سایر سایت ها است "جالب آنکه جعل کننده این افسانه ناشیانه عمل کرده است ، زیرا این سوره با جمله « و النجم اذا هوی ، ما ضل صاحبکم و ما غوی ، و ما ینطق عن الهوی ، ان هو الا وحی یوحی ، علمه شدید القوی » آغازشده است . در این آیات بر عدم ضلالت و اغواء و نطق از روی هوی برای پیامبرص تاکید شده است . همچنین تصریح شده که هر چه پیامبر می گوید وحی است « ان هوالا وحی یوحی » . و اگر چنین بود که ابلیس بتواند در این جا تلبیس کند ، لازمه اش تکذیب کلام خداست . و هرگز شیطان ، بر خواست خدا غالب نیاید . ان کید الشیطان کان ضعیفا(11). کتب الله لاغلبن انا و رسلی ان الله قوی عزیز(12). عزیز ، کسی را گویند که دیگری نتواند بر او چیره گردد . چگونه ابلیس که در موضع ضعف قرار دارد می تواندبر خدا که در موضع قوت است ، چیره شود ؟
در قرآن به صراحت هر گونه سلطه ابلیس را بر مؤمنآنکه در پناه خدایند نفی می کند . خداوند می فرماید : « انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون »(13)و « ان عبادی لیس لک علیهم سلطان ... » (14)شیطان خود گوید : « و ما کان لی علیک من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی(15)، مرا بر شما سلطه ای نبود جز آنکه شما را خواندم و خوداجابت کردید » . پس چگونه ، ابلیس می تواند بر مشاعر پیامبر اسلام چیره گردد ؟

به علاوه خداوند صیانت قرآن را چنین ضمانت کرده است : انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون(16)و لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید(17)

بنابراین قرآن در بستر زمان ، همواره از گزند حوادث در امان خواهد بود . هرگز کسی یارای دست برد ، افزودن و کم کردن آن را ندارد . پس چگونه ابلیس توانست در حال نزول ، به آن دستبرد زند و بر آن بیفزاید ؟ مخصوصا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معصوم است ، به ویژه در دریافت و ابلاغ شریعت . این امر مورد اجماع امت است . هرگز نیرنگ های شیطان در این باره کارگر نیست . پیامبر صلی الله علیه و آله اشتباه نمی کند ، خطا نمی رود و کسی و چیزی بر عقل و فکر و اندیشه وی چیره نمی شود . او مشمول عنایت حق قرار گرفته و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا(18)، شکیبا باش در پیشگاه فرمان پروردگارت ، که در پوشش عنایت ما قرار داری» و هرگز خدا او را به خود رها نمی کند و نمی گذارد در چنگال اهریمن اسیر گردد . از آن گذشته پیامبر ، عرب است ، فصیح ترین ناطقان به « ضاد » است(19)بر روابط و مناسبات کلامی بهتر از هر کس واقف است ، نمی توان باور کرد که آن حضرت تهافت میان آن عبارت شرک آمیز و دو آیه پس از آن یعنی ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان ان یتبعون الا الظن(20)را که آلهه مشرکان را به باد انتقاد گرفته و بی اساس شمرده است ، درک نکند . حتی اگر بپذیریم که او این تناقض را درک نکرده ، مشرکان چگونه این تناقض را پذیرفتند ؟ بقیه آیات تا آخر سوره نیز چیزی جز انتقاد و نکوهش و بی ارج دانستن عقاید قریش نیست . بدین ترتیب هر انسان اندیشمندی واهی بودن این افسانه را به روشنی در می یابد .
اما آیه مورد استشهاد اهل حدیث که به عنوان تایید آورده اند ، هرگز ربطی به افسانه یاد شده ندارد :
1 - آیه فینسخ الله ما یلقی الشیطان(21)گویای این حقیقت است که هر صاحب شریعتی در این آرزوست تا کوشش وی نتیجه بخش باشد ، اهداف و خواسته های او جامه عمل بپوشد ، کلمة الله در زمین مستقر شود ، ولی شیطان پیوسته در راه تحقق این اهداف عالی سنگ اندازی می کند ، سد راه به وجود می آورد القی الشیطان فی امنیته(22)، ولی ان الله قوی عزیز(23)و ان کید الشیطان کان ضعیفا(24). پس هر آنچه ابلیس در این راه تلبیس کند و سد راه ایجاد نماید ، خداوند آن را در هم شکسته بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق(25)، تمامی آنچه رشته است از هم می گسلد « فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم » (26)و آیات و بینات الهی را استوارتر می کند .

محمد حسین هیکل می گوید :. اما آیه « تمنی » - چنانکه گذشت - هیچگونه ربطی به افسانه غرانیق ندارد » (28). اساسا آیه مذکور درباره یک دستور عمومی است تا مسلمانان بدانند پیوسته مورد عنایت پروردگار قرار دارند واگر لغزشی ناروا انجام دهند هر آینه به شدیدترین عقوبت ها دچار می شوند و دنیا و آخرت بر آنها تنگ خواهد شد .و اصولا « تمنی » را - که به معنای آرزو و خواسته است - به معنای « تلاوت » گرفتن ، کاملا فاقد سند اعتبار است .
آرزو خواست قلبی برای وقوع امری در گذشته و یا آینده است که تحقق آن سخت ویا ناشدنی است . آرزو با امید و طمع و حسرت تفاوت دارد. امید در امور ممکن و حسرت در چیزهای قریب الوقوع به کار می رود (التحقیق فی کلمات القرآن ، بجنوردی) و حسرت ، افسوس بر گذشته است به گونه ای که قابل جبران نیست. یکی از کاربردهای واژه امنیه، آروز است.( نگاه کنید : ترجمه تفسیر المیزان ج 14 ص 552 چاپ مدرسین 1367) بنابراین ممکن است گفته شود که شیاطین می کوشیدند در آرزوهایی هدایتی ایشان نسبت به مردم تصرف کنند و با ایجاد نوعی القا، پیامبران و در نتیجه مردمان را از زبان آنان را گمراه کنند. چنان که شیطان در وعده نخست خود پس از سرباز زدن از سجده و رانده شدن از درگاه الهی گفت: و لامنینهم و لامرنهم ...( سوره نساء آیه 119) این ایجاد امنیه و القای آرزوها از سوی شیطان خاص برخی نیست بلکه شامل همگان می شود ولی خداوند در همان جا می فرماید که این امکان از تو نسبت به پیامبران سلب می شود که آنان را گمراه کنی و شیطان نیز تصدیق می کند که: الا عبادک المخلصون،
نویسندگان تفسیر نمونه درباره این واژه چنین می نویسند: ریشه اصلی این واژه ماده منی است . در اصل به معنای تقدیر و فرض است و اگر به نطفه انسان و جانور منی می گویند به خاطر این است که صورت بندی از طریق آن انجام می گیرد. و اگر به مرگ "منیه" می گویند به خاطر آن است که اجل مقدر انسان در آن فرا می رسد. آرزوها را از این رو تمنی می گویند که انسان تقدیر و تصویر آن را در ذهن خود می گیرد . نتیجه آن که ریشه اصلی این کلمه در همه جا به معنای تقدیر و فرض و تصویر باز می گردد. (تفسیر نمونه ذیل آیات مورد بحث سوره حج)
در ادامه تفسیر نمونه تاکید می کند که معنای تلاوت برای این واژه نادرست و بعید از کاربردهای عربی است و نمی توان آن را به معنای تلاوت و قرائت دانست؛ هر چند که با افسانه غرانیق هماهنگ داشته باشد. ( همان جا)
القای در امنیه بر پایه معنای نخست این است که ما هیچ پیامبری را نفرستاده ایم مگر آن که هر گاه آرزویی کرد و رسیدن به مقصد و هدف دینی خود را خواست شیطان در امنیه او القا و وحی کرد و در آرزویش دست انداخت و مردم را در دین او وسوسه کرد و ستمکاران را بر انگیخت تا پیامبری را از هدفش دور سازد. ولی خدا دخل و تصرف شیطانی را زایل نمود و آیات خودش را استوار و حاکم ساخت.
معنای دوم آن است که ما هر پیامبری را که فرستادیم وقتی او آیات الهی را می خواند شیطان شبهه هایی را در دل های مردمان می افکند و ایشان را وسوسه می کرد تا با آن آیات به مجادله بر خیزند و ایمان مومنان را سست و فاسد سازند ولی خداوند آن چه از شبهات که شیطان به کار می برد باطل کرد و پیامبرش را موفق به رد آن شبهات نمود و یا آیه ای نازل کرد تا آن را رد کند.
این القائات در دو دسته تاثیر گذار است کسانی که بیمار دل هستند و حالت تعقل در آنان از میان رفته است و به چیزهایی که باید به طور طبیعی معتقد می شدند نمی تواند معتقد شوند و شک می کنند. دسته دوم سنگ دلان هستند و آنان کسانی هستند که عنصر عاطفه در ایشان مرده است و عواطف رقیقی را که قلب ادارک می کند و واکنش عاطفی از خود نشان می دهد را بروز نمی دهد. تواضع و خشوع ندارد و از رحمت و لطف و مهربانی در او خبری نیست.
ولی این افسانه دروغ و باطل گذشته از اینکه با مبانی اعتقادی و اصول ما مخالف است(25)و سند معتبری هم از نظر ماندارد، با خود همین آیات نیز یعنی با آیات سوره نجم و سوره اسراء و حج نیز سازگار نیست و مخالفت دارد، و بعبارت دیگرشاهد و دلیل بر بطلان آن در خود این آیات بوضوح دیده میشود.
زیرا در خود سوره مبارکه نجم، قبل از آیه «ا فرایتم اللات و العزی...» خدای تعالی درباره رسول خدا (ص) میفرماید:
«... و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی...» .
و او از روی هوی و هوس سخن نمی گوید و نیست آن (سخن او) جزوحی که بدو وحی میشود...
و پس از آن نیز میفرماید:
«... الکم الذکر و له الانثی، تلک اذا قسمة ضیزی، ان هی الاسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان...» .
- آیا از آن شما است نر و از آن او است ماده؟ این قسمتی است ناهنجار، نیست آن (بتها) جز نامهائی که شما و پدرانتان آنها را بدان نامیده اید و خدا برای آنها فرمانروائی نفرستاده...
که برای هر کس اطلاع مختصری از معانی قرآن و ادبیات عرب داشته باشد بخوبی روشن است که آیات قبل و بعد این دوجمله که ادعا کرده اند شیطان به دهان رسول خدا گذارده هیچگونه سازشی با آن ندارد، و چگونه ممکن است که خدابفرماید: این پیغمبر از پیش خود چیزی نمیگوید و هر چه میگویدوحی الهی است... و از آنسو شیطان جملاتی بر زبان اوبگذارد... ؟
و چگونه ممکن است که پیامبر گفته باشد: این بتها همانندمرغان دریائی بلند جایگاه هستند و امید به شفاعتشان میرود، وبلا فاصله پس از آن بگوید: این چه نامهائی است که شما روی آنها گذارده اید؟ اینها نیست جز نامهائی که شما خود و پدرانتان بر آنها نهاده و خدا چنین فرمانروائی برای آنها فرو نفرستاده؟ !
و یا در آیات سوره اسراء که خداوند صریحا میفرماید: ما تو رااز افتراء و دروغ بستن نگاه داشتیم و گرنه نزدیک بود به آنهامتمایل شوی... ؟
و آیات سوره حج نیز که به اتفاق مفسران در مدینه نازل شده نمی تواند مربوط به داستانی باشد که هفت سال قبل از هجرت اتفاق افتاده؟
جناب حقیقت جو : حالا بریم سراغ اون بخشایی که شما از من منبع خاسته بودین
از علمای پیشین اسلام که در مورد قران نظراتی داده اند به کسانی چون ابراهیم نظام برمی خوریم که به صراحت می گوید نظم قرآن و کیفیت ترکیب جمله های آن معجزه نیست و سایر بندگان خدا نیز می توانند نظیر یا بهتر از ان بیاورند. از نظر ابراهمیم نظام که خود از علمای اسلام است اعجاز قران از حیث لفظ نیست بلکه بخاطر پیش بینیای قران از اینده است. افراد دیگری چون ابن حزم و عبدالرحمن بن محمد خیاط و بسیاری از سران معتزله برهمین عقیده هستند و می گویند میان آنچه ابراهیم نظام گفته است و مفاد آیه قرآن منافاتی نیست . وجه اعجاز قرآن از این راه است که خداوند این توانایی را از مردم زمان نبوت سلب کرد که نظیر قرآن را بیاورند ورنه آوردن شبیه آیات قرآنی ممکن و بلکه سهل است. حتی خیلی از علمای اسلامی معتقدند که ابوالعلاء معرّی کتاب الفصول و الغایات را به قصد رقابت با قرآن نوشته و از عهده این کار هم آمده است.
جواب
1- اولا برادر من بنده شیعه اثنا عشری هستم واین اقایان را اصلا قبول ندارم لطفا اگر امکان دارد از کتب شیعه سند بیاورید .شما ادعا می کنید شیعه زاده هستید اما متاسفانه هنوز نام یک منبع شیعی را ذکر نکردید وهمه اش از منابع اهل سنت نقل قول کردید . شما که کتب شیعه را مطالعه نکردید چگونه دیگر خود را شیعه نمی دانید؟
2- اما درخصوص امثال ابراهیم نظام شما صرفا یک نقل قولی از ایشان انجام دادید اما دلیل ایشان را برای این حرفشان بیان نکردید .ایشان یک حرف مخالف صریح حرف قران می زند وباید طبق قاعده تحدی برای ان دلیل بیاورد یعنی ایشان ادعا می کند که اعجاز قران از حیث لفظ نیست بلکه بخاطر پیش بینی های قران از اینده است درحالیکه درجواب باید گفت که مثلا در سوره توحید یا کوثر چه پیش بینی از اینده است ؟ یعنی دیگر اینها اعجاز ندارند ؟ درحالیکه قران تحدی به تمام سور قرانی می کند . حال اگر امثال ایشان که این ادعا را دارند می توانستند مثل این سور را می اوردند اما می بینیم که تنها درحد حرف این ادعایشان باقی مانده است .
3- اما اینکه عده ای از علمای اهل سنت بر این امر معتقدند که خدا نمی گذارد که مردم مثل ان قران را بیاورند اینهم ناشی از عقیده انها به جبر است وما شیعیان عقیده به اختیار داریم نه جبر . اما باز هم اینها معتقدند (به هر دلیل ) که نمی شود مثل ایه قران را اورد واین تایید حرف ما است البته با استدلال اشتباه از نظر شیعه .
4- اینکه ابوالعلا معری یک همچنین ادعایی کند که قبول نیست باید متخصصان زبان عربی ان را تایید کنند چون اگر همچین چیز ی باشد رسانه ها و تشکیلات دشمن این موضوع را چنان در بوق وکرنا می کرد که گوش فلک را کر می کرد.
جناب حقیقت جو : ترکیبات نارسا و واژه های بیگانه یا نامأنوس به زبان عرب استعمال کلمه در معنی غیر متداول، عدم مراعات مذکر و مؤنث یا عدم تطابق فعل با فاعل یا صفت با موصوف و ارجاع ضمیر بر خلاف قیاس و دستور، از این قبیل انحرافات در قرآن هست که دری برای منکران فصاحت بلاغت قران گشوده است و خود مسلمانان متدین نیز بدان پی برده اند و این امر مفسران را به تکاپو تأویل و توجیه برانگیخته است. به عنوان نمونه ایه " وَاِن طائِفَتانِ مِنَ المُومِنینَ اقتَتَلوُا ... " در سوره حجرات آیه ٩ فعل جمله بایدبصورت "اقتتلتا" باشدتا با فاعل جمله که طائفتان هست مطابقت داشته باشد شاید شما بگی که فاعل جمله میتونه مومنین باشه اما در ایه 122 سوره ال عمران مشابه همین ایه رو داریم که فاعل رو طائفان گرفته... "و ان طائفتان منکم ان تفشلا و الله و لیهما ..." میبینی که اینجا افعال بصورت مثنی بکار برده شده هرچند که من این سوال رو از خیلیا که پرسیدم سعی بر توجیه این ایات داشتند ولی خب غافل از اینکه من هم به اندازه خودم در مدارس ایران درس خوندم و چندواحدی عربی پاس کردم.
جواب
1- آنچه در این آیه وجود دارد ، بکاربردن فعل جمع برای فاعل مثنی است یعنی باید بجای " اقتتلوا " فعل " اقتتلا " می آمد نه طبق ادعای شما فعل " اقتتلتا" و همچنین در ادامه آیه مجددا برای همان فاعل مثنی ، ضمیرمثنی آورده است ( ضمیر مثنی هما)
2- برادر من به نظر شخص بنده اگر به معانی دو ایه توجه کنید متوجه می شوید که استفاده از واژه طایفه مجازا می باشد ومنظور در استفاده از انها امور دیگری است یعنی در ایه 9 سوره حجرات یعنی مجموعه ای از مسلمانان با مجموعه ای دیگر از مسلمانان جنگ کردند یعنی افراد طایفه مد نظر است نه خود طایفه. چون خود انها نمی توانند باهم بجنگند پس دراینجا چون دو طائفه چندین نفر هستند ، پس از حیث نفر جمعند و برگردانیدن ضمیر جمع به دو طائفه ، به اعتبار معنا است یعنی چنین ترجمه می شود ** واگر2 طائفه (تمام یا حداقل بخشی از2گروه)ازمومنان باهم جنگ کردند *
اما درخصوص ایه 122 سوره ال عمران هم اگرچه واژه طایفه مجازا بکار برده شده ولی دراینجا ناظر به کل گروه نیست بلکه رئیس وتصمیم گیر ان 2 گروه مد نظراست چون درطوایف بدین صورت بوده است که رئیس گروه تصمیم گیر بوده است یا حداکثر بانظر مشاوران و اینکه کل دو طایفه که خداوند از انها به مومنون یاد می کند با هم فکرفرار کنند یعنی بالاترین وپایین ترین افراد ان گروه ها همه یکسان دراندیشه فرار وسستی بوده اند وخدا با هم همه انها را دلداری کند بعید به نظر می رسد درتایید این مطلب باید گفت که دراینجا خداوند از سستی ذهنی افراد یاد می کند نه اینکه انها این مطلب را با هم درمیان گذاشته باشند.دراینجا با توجه به معنا به نظر بنده تنها روسای ان دو قبیله مد نظر بوده اند که ترسی در دل داشتند که به عبارت امروزی تر انها بعنوان نماینده شخص حقوقی (طایفه خود ) تصمیم می گرفتند وچون تصمیم انها به منزله تصمیم شخص حقوقی است درقران از عنوان طایفه بجای اسم اندوشخص رئیس استفاده می کند و از فعل تثنیه استفاده می کند که در واقع همان 2 طایفه بدون توجه به نفرات انها مد نظراست یعنی معنی ایه چنین می شود که هنگامی که دو رئیس یا نماینده دو طایفه دراندیشه فرار بودندخدا به اندو یاری کرد .با توجه به این تفسیر حتی اگر مثلا هیئت مشاوره طایفه نیز بر این نظر بوده اند اما چون بعنوان نماینده طایفه نظر داده اند درواقع انگارمجموعه طایفه این فکر را کرده اند و اشخاص طایفه مد نظر نیست واستفاده از فعل تثنیه دراینجا صحیح می باشد. دراینجا می بینیم که درعالم واقع ، طایفه که نمی تواند دراندیشه فرار باشد بلکه باید تصمیم گیران اندو دراندیشه فرار باشند واینکه خداوند درضمیر بعد ازبیان جمله می فرماید که خدا اندو را یاری کرد درواقع طایفه که قابل یاری کردن نیستند بلکه نماینده های انسانی ان دو طایفه را هدایت کرده است . این مورد برداشت شخصی اینجانب از ایه می باشد .در تلاشم تا نظرات علمای اسلام را نیز کسب ودراسرع وقت خدمتتان تقدیم نمایم.درصورت مخالفت با این نظر دلایل خود را بیان نمایید .
بنده متن دوایه ومعنای ان را در زیر اورده ام تا قیاس راحت تر باشد:
ایه 122 سوره ال عمران
ایه چنین بیان می کند اذ همّت طائفتان منکم ان تفشلا و اللّه ولیهما و على اللّه فلیتوکّل المؤمنون
و آنگاه که دو طایفه از شما بددل و ترسناک و در اندیشه فرار از جنگ بودند و خدا یار آنها بود آنان را دلدار نمود و همیشه باید اهل ایمان به خدا توکل کنند تا دلدار و نیرومند باشند (122)
ایه 9 سوره حجرات
ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بـینهما فان بغت احدئهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه فان فـاءت فـاصـلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان اللّه یحب المقسطین (9)
اگـر دو طـائفه از مؤمنین به جان هم افتادند بینشان اصلاح کنید پس اگر معلوم شد یکى از آن دو طائفه بر دیگرى ستم مى کند با آن طائفه کارزار کنید تا به حکم اجبار تسلیم امـر خـدا شـود و اگـر بـه سـوى خـدا بـرگـشـت بـیـن آن دو طـائفـه بـه عـدل اصـلاح کـنـید (و باز هم توصیه مى کنم که ) عدالت را گسترش دهید که خدا عدالت گستران را دوست مى دارد (9).
3- برای تک تک مثال های بالا از ترکیبات نارسا تا ارجاع ضمیر بر خلاف قیاس ودستور باید مثال ودلیل بیاورید وذکر مورد بدون دلیل وشاهد کار پسندیده ای نیست .
4- برادر من بلاقیاس گاهی اوقات در زبان فارسی کلمه " شما " برای مخاطب تثنیه و جمع( دو نفر وبیشتر) دردستور زبان بکار می رود اما در محاورات برای احترام وبزرگ شمردن مخاطب نیز از این لفظ " شما " بجای لفظ " تو" بکار می رود ایا این به این معنا است که ان شخص دو نفر یا بیشتر است ؟ .

جناب حقیقت جو :در آیه ٦٣ سوره طه قوم فرعون راجع به موسی و برادرش هارون می گویند ان هذان لساحران . در صورتی که اسم بعد ان باید منصوب گفته بشه یعنی (هذین) و در روایات است که عثمان و عایشه به صورت "هذین" میخواندن. برای اینکه به تعصب در عقیده اشخاص پی ببریم، خوبه رأی یکی از دانشمندان اسلامی را در این زمینه بدونیم که گفته این اوراقی که به اسم قرآن در میان دو جلد قرار گرفته است به اجماع مسلمین کلام خدا است و از انجا که در کلام خدا اشتباه راه نمی یابد پس این روایت که عثمان و عایشه به جای خوانده اند، فاسد و نادرست است. تفسیر جلالین به طرز ملایمتری به رفع اشکال برخاسته و می گوید در این تثنیه در هر سه حالت نصب و رفع و جرّ با الف آورده می شود ولی ابو عمرو نیز مانند عثمان و عایشه "هذین" قرائت میکرده است.
جواب
1- برادر بزرگوار باز هم شما به دلیل بی اطلاعی از قواعد عربی ، یکی از قواعد معمول و متداول در زبان عربی را بعنوان اشکال و غلط در قرآن عزیز مطرح نموده اید .
2- در حالی که حرف " ان" مشدد نیست و به کسر الف و سکون نون است و لذا مخفف و از عمل ملغی می شود . جمله ان هذان لساحران در قرائت معروف ، به کسر همزه و سکون نون مخفف از ان مشبهه به الفعل ، قرائت شده و کلمه مذکور به خاطر همین که مخفف شده از عمل ملغی گشته و نصب به اسم و رفع به خبر نداده است .
3- اما اینکه عده ای که اصلا مورد قبول شیعه نمی باشند می توانید به منابع شیعه رجوع کنید درخواندن قران اشتباه کنند ( البته خود این اشتباه هم در منابع شیعی ذکر نشده وصحت ان از نظر ما مورد تردید است ) دلیل بر اشتباه بودن شیوه فعلی نیست از طرفی این جناب عثمان که شما می گویید در زمان وی قران جمع اوری شده است اگر او اینگونه می خواند چطور امروز بدین صورت درامده است ؟
جناب حقیقت جو :افرادی نظیر محمد زمخشری وقتی با این سوالات مواجه شده اند اینگونه جواب داده اند که ما نیامده ایم قرائت را بر دستور زبان عربی م نطبق سازیم . تکلیف ما این است که قرآن را دربست قبول کنیم و قواعد زبان عرب را بر آن منطبق سازیم...!!!!؟؟؟
برخی از صحابه هم نظیر ابن مسعود سوره حمد و سوره های معوذتین را جز قران نمیدونند و زمانی که عثمان از چندتن از صحابه خاست تا در امر تالیف و جمع اوری قران به او کمک کنند در نسخه ابن مسعود این سه سوره در قران گنجانده نشد...!!!
اون افرادی هم که پیامبر بعد از به قدرت رسیدن دستور داد هرجا دیده شوند یکیشون عبدالله بن ابی اسرح بود البته من نامش رو دقیق یاد ندارم ولی تو همین مایه ها بود و افراد دیگه که بازهم باید بگردم تا اسمی دقیق اونا رو پیدا کنم.
جواب
1- اینکه افرادی از علمای اهل سنت ( که بازتاکید می کنم مورد قبول ما نیستند )جواب سوالی را ندانند ومطلبی را با توجه به عقاید خود مطرح کنند به ما مربوط نیست اگر لطف کنید از منابع شیعه مطالبی را ذکرکنید ممنون می شوم
2- درخصوص صحیفه ابن مسعود نیز باید بگویم اگرچه من تحقیقی در این خصوص نکردم ولی وقتی که 99 درصد مسلمانان این مطلب را قبول ندارند به نظرعقلا نمی توان به حرف یک یا چند نفر توجه کرد . از طرفی شیعه معتقد است که قران توسط امام معصوم جمع اوری شده و ووقتی که اساس ان را معجزه بدانیم وبدانیم که این معجزه بر حفاظت از خود شهادت داده دیگر نمی توانیم اختلافات بیان شده را بپذیریم اما باز هم اگر برسوالتان پابرجا بودید به صورت مبسوط تر موارد ان را بیان کنید تا بررسی کنیم . انشاءالله
3- اما درمورد ان افرادی که پیامبر ص حکم مرگ انها را صادر کرد
الف – برادر من این طرز شبهه افکنی وبحث صحیح نیست . اینکه ما بیاییم وبدون دلیل یک مطلبی را بیان کنیم وحتی اسم این افراد را هم نگوییم . شما صحبتی که می خواهید بکنید باید با ذکر سند ان باشد وگرنه من هم الان می توانم بدون سند مثلا بگویم که شما قاتل هستید. اینکه نشد بحث علمی !!!!
ب- درخصوص عبدالله بن ابی اسرح باید بگویم که ایشان هیچ گاه درمقام تحدی قران بر نیامده اند. ایشان تنها یک شاعر جاهلی بوده اند که از شعرش ( که دران زمان بسیار امر مهمی بوده وبه عنوان رسانه مطرح بوده )به هجو وتوهین به اسلام ومسلمانان استفاده می کرده است واز طرفی پیامبر باز هم او را بخشید وحتی وی در زمان جناب عثمان از کارگزاران دولت وی بود .از دیگر کسانی که پیامبر ص زمانیکه به مکه امد وی را مهدور الدم کرد کعب بن زهیر بود چون کعب بنام ام هانى دختر ابوطالب تغزل نموده بود وبا این کار ابروی او را بوسیله شعر برد،که بازهم وی با توبه مورد عفو ورحمت پیامبر ص واقع شد ویکی دیگر از انها هند جگر خوار است وسایرین هم به همین نحو. پس می بینیم که ادعای شما درخصوص پاسخ به تحدی توسط انها کذب است وباید دلیل بیاورید
جناب حقیقت جو :متاسفانه شرایط مناظره من با شما یکسان نیس و من در استرس و اضطراب اینم که این حرفایی که اینجا میزنم برام مشکل ساز بشه. بعضی از دوستام که میدونن من اینجا مطلب مینویسم منو به شدت ازین کار برحذر میدارن. ولی من دنبال حقیقتم و اصلا نیومدم اینجا کسیو مجاب کنم که مث من فکر کنه و برعکس دوس دارم مجاب بشم که من مث شماها فک کنم. به هرحال من در بیان خیلی از موارد جدا در معذوریتم و نمیتونم هر استدلالی رو اینجا بیان کنم چون این احتمال وجود داره واسم مشکل ساز بشه. بارها شده مطالبی رو در جواب بعضی دوستان تایپ کردم اما بعدش از ترس این که مشکلی پیش بیاد اون مطلب رو پاک کردم. مخصوصا وقتی می بینم افرادی که از ابتدا در این مباحث بودن و مخالف بودن یه دفه از ادامه بحث انصراف دادن. فعلا در همین حد بسنده کنید
جواب
1- اولا این درست نیست که شما وارد بحث بشید وشبهه را وارد کنید وبعد بگویید من چون می ترسم نمی توانم استدلال کنم . اگر از بیان حق می ترسیدید نباید از اول وارد بحث می شدید .
2- ثانیا من هم می توانم بگویم در استرس واضطراب اینم که این حرفهایی که اینجا می زنم برایم از طرف کفار وملحدان وشکاکان مشکل ساز بشه !!!!!!!!!!
3- ثانیا اگر شما احساس می کنید که حق هستید چرا نمی خواهید سایر افراد را مجاب کنید که مثل شما حق گرا شوند مگربه حقانیت خود شک دارید ؟
4- هیچ کس از بیان واوردن استدلال ناراحت نمی شود از توهین ناراحت می شود اسلام به صراحت ما را به تحقیق در اصول دین وامی دارد. اگر استدلال دارید بیاورید وگرنه بهانه راهی به جایی نمی برد
5- به نظر می اید شما دچار توهم ترس شده اید . برادر من مطمئن باش کسی با شما کاری ندارد هر استدلالی دل تنگت که می خواهد بیاراگر دنبال حقیقتی .
6- حتما انها هم کفگیراستدلالاتشان به ته دیگ خورده بوده است !!!!


ممنون
سلام
جناب حقیقت جو :اینکه شما نقل قولهایی از افراد برجسته در مدح قران بیاری دلیلی بر اعجاز قران نیست. این نقل مدح و ستایشها در طول تاریخ در مورد همه کس و همه چیز بوده. در مورد موسی و تورات در مورد عیسی و انجلیل و در مورد محمد و قران حتی در مورد افراد نه چندان خوشنام هم از مدحها و تعاریف بوده افرادی نظیر هیتلر یا ناپلئون یا برخی از شاهان ایرانی ... نمونه اون شما میتونید نظریات بسیاری از مورخین رو در مورد کوروش اولین پادشاه ایران بخونید من میتونم فهرستی طولانی تر این تعاریفی که شما از قران اوردی در مورد کوروش بیارم ... اما نکته مهمتر در رابطه با این نقل قولای شما از بزرگان است اینه که طبعا اگه این افراد قران و محمد رو درحد اعجاز و پیامبر میدونستن اولین کاری که میکردن به اسلام ایمان میاوردن!!! چرا این افراد با وجود این همه تعاریفی که از قران بیان کردن و شما این نقل قولها را دلیلی بر اعجاز دونستن قران از سوی این افراد میدونی به اسلام ایمان نیاوردن. جوابش مشخصه چون از نظر اونا قران در حد یه کلام الهی واونطوری که شما مسلمانان میگین نیست. در این که این قران 1400 سال پیش از زبان مردی که در جامعه عاری از فرهنگ رشد کرده بیان شده و کلامی بسیار بلیغ و فصیحی داره خیلی از کفارم شک ندارن... حتی خیلی از دشمنان پیامبر هم در ان زمان به این امر معترف بودن و کلام اون رو میستودند...
جواب
1- برادر من چرا شما مطلب را اینقدر می پیچونی . این افرادی که من ذکر کردم همه غیر مسلمان بودند یعنی در واقع طرف مقابل قران بودند وقتی کسی دشمن (طرف مقابل ) قران است واز ان ستایش می کند مثل مشرکین مکه درواقع همان ادعایی می شود که خداوند متعال در قران کریم (مضمونا ) بیان می کند که " انها گواهان خود را نیز بیاورند بر پاسخ به تحدی " بله اوردن این نقل قول دلیلی بر اعجاز قران نیست دلیل اعجاز قران این است که تا بحال کسی سوره ای مثل ان نیاورده است اگر شما ادعا دارید که سوره ای درسطح ان اورده موردا ذکر کنید تا با هم وبا استناد به ادله عقلی ان را بررسی کنیم.
2- اما درخصوص سایرین اینکه بسیاری از افراد مادح وستایشگر دیگرانند چون از قبل انها سود ومنفعتی می برند یا در عقیده با انها مشترکند چه ربطی به مدح دشمنان قران از قران دارد؟
3- ببین برادر من اسلام دین اجباری نیست بله درزمان اول اسلام مشرکین مکه به صراحت این کلام را الهی می دانستند اما بدلیل منافعی که داشتند یا ترسی که از طرد از اجتماع خود داشتند با وجود اقرار به عظمت قران (با توجه به کلام خودتان دراخر پاراگراف )اسلام نمی اوردند اما این دلیل عدم اعجاز قران نبوده همانطور که در مورد معجزات سایر انبیاء نیز داستان به همین گونه بوده است .
4- برادر بزرگوار چرا شما اینقدر کلی درمورد همه چیز حکم می کنید .

جناب حقیقت جو :شایان ذکره با این استدلال خیلی از افراد در طول بشر میتونستن ادعای پیامبری کنن. مثلا حافظ میتونست غزلیاتش رو به عالم ماورایی ربط بده بعد از وی هم خیلیا خاستن مث حافظ اشعاری پر از مفاهیم عرفانی و احساسی بیان کنن ولی به گواه اکثر ادبای زبان فارسی قاصر از این کار بودن. یا شاهنامه فردوسی، کتابی با این حجم داستانسرایی و حماسه سرایی یا اشعار عرفانی مولانا، این اثار در نوع خودشون شاهکارهای زبان فارسی هستند .در این همه سال شعرای زیادی خاستن تو مایه های شاهنامه شعر بگن ولی موفق نشدن با اینکه اثاری خلق کردن که بسیار با ارزش و گرانقدر بوده. کتب حافظ و فردوسی موردد تحسین خیلی از مستشرقین و شعرای اروپایی هم بوده و هست. افرادی نظیر کامو یا گوته همیشه این اثار رو شاهکار های نه تنها ادبیات فارسی بلکه ادبیات جهان میدونند.
جواب
1 – برادر من اگر می تونستن وبه کارخود مطمئن بودند مطمئن باشید این کار را می کردند البته هنوز هم که دیر نشده تا روز قیامت هنوز فکر می کنم راه باز وجاده درازی در پیش است . بسم الله
2 –برادر من حافظ هرچه دارد از قران دارد تمام معانی عرفانی که دارد از قران وام گرفته است . حافظ وامثال حافظ مثل سعدی فردوسی مولوی ادعای شاگردی قران را دارند وبه ان افتخار می کنند . بله شعر حافظ بلند است اما در برخی موارد داریم اشعاری که مانند برخی از غرلیات حافظ باشد.در ثانی حافظ هرگز چنین ادعایی نکرده است . اگر مفاهیم قرانی نبود انها هیچ بودند.
3- اینکه می گویید در طول این همه سال شعرای زیادی تلاش کردند تا اشعاری مانند شعر حافظ یا فردوسی بسرایند اولا بعضی از اشعار درزیبایی اشعار انها است البته درکل دیوان نه. اما اگرهم نتوانستند نیز نقض حرف شماست چون شما معتقد به نسبیت کامل فصاحت وبلاغت وزیبایی بودید ومعتقد بودید که ممکن است در نظر عده ای این شعر زیباتر باشد ودر نظر عده ای شعر دیگر.
4-اینکه گفتید افرادی مانند گوته تحسین کرده اند شعر حافظ را قبلا جواب دادم که اینجا در مقام یک کارشناس است اما انجا در مقام یک دشمن ورقیب .

جناب حقیقت جو :بخش عمده ای از ایات قران داستانهای تاریخی از مردمان و سرزمینهای خاورمیانه است که قبل از قران هم دهان به دهان میگشته و مردم برای همدیگه تعریف میکردن. محمد فقط اون داستانارو به زبان عربی و اهنگین بیان کرده. مسمانان طوری از تحدی قران حرف میزنن که انگار همه متن قران کلامیه که تا قبل از محمد کسی ازش خبر نداشته و محمد برای اولین بار اونا رو بیان کرده. در ادامه بحث حتما در مورد کلیه ریشه داستانای قران و سایرکتب الهی بحث خاهم کرد.
جواب
1- بنده از شما درخواست بزرگواری وکرامت در ذکر نام پیامبر ص کردم که انگار شما نمی خواهید کریم وبزرگوار باشید . عیبی ندارد تا خود نخواهید من نمی توانم شخصیت شما را عوض کنم .
2- بله اگر قران تمامش داستان بود می توا ن چنین حرفی زد اگرچه باتوجه به دلایل مذکوردرقبل بازهم قرا ن اعجاز بود اما می بینیم که چنین نیست. از طرفی روایت قران از داستانهای تاریخی خیلی تفاوت دارد با روایات سایر کتب مثل تورات وانجیل وداستانهای شفاهی .
3- برادر من کسی ادعا ندارد که قران فقط مطالب جدید اورده . قران به تصدیق خودش مصدق کتب وپیامبران پیشین وراه انها بوده ودرخصوص سعادت انسان صحبت می کند که درتمام طول تاریخ به صورت یکسان است
4- چه کسی به شما این را گفته که مسلمانان چنین ادعایی دارند قران کریم مثلا می فرماید ای کسانی که ایمان اورده اید روزه بر شما واجب شد همانگونه که بر پیشینیان شما واجب شده بود * وهمچنین درقصاص وسایر موارد
5- انشاءالله
جناب حقیقت جو :نکته مهمتر از همه اینن موارد اینه که وقتی کتابی از سوی خدایی با این علم و قدرت میاد باید خالی از هرگونه ایراد و شبهه باشه... بر فرض ما شیواترین و بلیغترین بودن قران رو بپذیریم باقی محتویات و تناقضات قران رو چکار میشه کرد سخنانی در قران اومده که نه تنها علم نوین امروز اونو رد میکنه بلکه هر عقل سلیم و خالی از غرض و مرضی در گفته های اون شک میکنه که اگه عمری بود حتما در مورد این تناقضات علمی قران هم بحث خاهیم کرد...
جواب
1- خوب برادر من اینکه شما یک ادعایی را بعنوان مهمترین ادعا می اورید وبعد دلیل ان را ارائه نمی کنید به نظر بنده تنها یک کار بیهوده است . ای بزرگوار این چه کاری است هر وقت مستندات ان را اوردی این جملات را هم بنویس .
با سلام
من از بامداد فردا بمدت حداقل 15روز برای انجام یک ماموریت کاری، راهی خاهم شد. اگه عمری بود بعد از بازگشت با حوصله و دقت حتما به سوالات شما پاسخ میدهم. امیدوارم عذر بنده رو بپذیرید و از اینکه وقفه چندروزه در بحث میوفته شرمنده شما خاهم شد ... بسیار ممنونم از وقتی که گذاشتید. تلاش و همت شما برای پاسخگویی به شبهات حتی اگه به متقاعد شدن امثال بنده هم منتهی نشه، بسیار قابل احترام و ارزشمند خواهد بود. امیدوارم بعد از بازگشت بازهم بتونم با شما بحث رو ادامه بدم
موفق باشید
باسلام خدمت همه دوستان.خدمت آقای حقیقت جوی عزیز و سایر دوستانی که مثل آقای حقیقت جو فکر می کنند و به دنبال حقیقت هستند عرض کنم که با امثال آقایان مثل آقا محمد و آقا معین نمیشه بحث کرد و به نتیجه رسید.چون با ترسی که این جور انسانها از خداوند و عذابهای وحشتناک جهنمی در ذهنشون هست،واز طرفی چون به پاداشهای عظیم خداوندی در فردای آخرت چشم دوختند،نمیشه به نتیجه رسید. آقای حقیقت جوی عزیز،سئولاتی به مراتب مهمتر و اساسی تر از سئولاتی که شما مطرح کردید وجود داره که با سرنوشت ابدی انسانها بعد از مرگ مرتبط میشه.که متاسفانه متفکران اسلامی از پاسخ دادن (صحیح) به اونها عاجزند. برای نمونه یکی از این سئولات، بحث مربوط به جبر و اختیاره.که حتی امام جعفر صادق هم نتونستند جواب کاملی ارائه بدند و به همین علت هم انسان رو موجودی مابین اجبار و اختیار معرفی کردند!! البته قصد من مطرح کردن این نوع سئولات تکراری و بدون جواب نیست.چون طبق معمول ارسال سیلی از جواب های تکراری و بی سر و ته و غیر عقلی و غیر منطقی رو شاهد خواهیم بود.وقتی بعضی از دوستان از پاسخ دادن به بعضی از سئولات جزئی عاجزند،نباید اقدام به مطرح کردن سئولات اساسی تر نمود.یک مورد از فرمایشات شما برایم خیلی جالب بود و تازگی داشت.(یحیى، عن محمد بن الحسین، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن داود ابن سرحان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله: إذا رأیتم أهل الریب والبدع من بعدی فأظهر والبراء ة منهم وأکثروا من سبهم والقول فیهم والوقیعة وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذر هم الناس ولا یتعلمون من بدعهم یکتب الله لکم بذلک الحسنات ویرفع لکم به الدرجات فی الآخرة
- ترجمه: هرگاه پس از من شبهه افکنان و بدعتگذاران را دیدید،آشکارا از آنان، دوری جویید، زیاد از آنان بدگویی کنید وبه آنان بتازید و متّهمشان کنید، تا از تبهکاری در اسلام‏ منصرف شوند و مردم از آنان حذر کنند و بدعت‏هایشان رایاد نگیرند. [آنگاه‏] خداوند در ازای این کار به شما پاداش‏می‏دهد و مقامتان را در آخرت بالا می‏برد. (اصول کافی جلد 2 صفحه524)
قال رسول الله صلی الله علیه و اله : من تمام العباده الوقیعة فی اهل الریب
-ترجمه: یکی از جلوه های کمال عبادت دشنام و بدگویی در مورد شبهه افکنان در دین است. کشف اللثام،ج2،ص412. جواهر الکلام،ج41،ص412
محقق خوئی در پاسخ به این سوال که آیا می توان مخالفان و اهل بدعت را با نسبت های ناروا و عیب و ایرادهایی که در آنها نیست،«هجو» کرد؟ گفت : «هرچند دروغ حـرام است ولی گاه «مصلحـت» اقتضـا می کند که به آنها «تهمـت» زده شـود و بـرای مفتضـح شدنشان، کارهای زشتی که نکرده اند، به آنها نسبت داده شود، تا مردم متدیّن عوام، از آنها فاصله بگیرند و تحت تاثیر آنان واقع نشوند»مصباح الفقاهه،ج1،ص458)!!!!کشتن مرتدینی که اول مسلمون بودند و بعد از دین اسلام برمیگردند با این گفته شما هم ریشه هستند و با دینی که ندای لا اکراه فی دین سر میدهد و انسانها رو به تفکر و تعقل سفارش میکنه، همخوانی نداره.امیدوارم سئولات و بحثهای خودتون رو من بعد در این جور سایتها ادامه ندید. چون نتیجه مطلوبی حاصل نخواهد شد.جملات آخرم رو با سخنانی از آلبرت انیشتین که توی آخرین نامه پیدا شده از این دانشمند موجوده به پایان می برم.مضمونش اینه(چه خوب بود خداوند وقتی در روز محشر که به حساب تمام بندگانش رسیدگی میکنه،ساعتی رو هم برای ارزیابی کارهای خودش اختصاص میداد).

وعلیکم السلام برادر بزرگوار جناب رامین
واما بعد فرمودید که " با امثال آقایان مثل آقا محمد و آقا معین نمیشه بحث کرد و به نتیجه رسید.چون با ترسی که این جور انسانها از خداوند و عذابهای وحشتناک جهنمی در ذهنشون هست،واز طرفی چون به پاداشهای عظیم خداوندی در فردای آخرت چشم دوختند،نمیشه به نتیجه رسید. "
من متوجه نشدم که اعتقاد به جهنم وبهشت (که حتی این موارد هم کاملا عقلانی است )چه ربطی به بحث علمی دارد . بنده با اقای حقیقت جو بحث عقلانی وعلمی در یک مورد خاص انجام داده ام وایشان وکیل وصی نمی خواهند وبا توجه به اوضاع واحوال به نظر می رسد که این مقدار متوجه هستند که دارند چه کاری انجام می دهند .
این که شما بنده را صرف اعتقاد به جهنم وبهشت فاقد حقیقت جویی میدانید این از شمایی که ادعای حقیقت جویی دارید بعید است . شاید این بحث ها در بنده اثر داشته باشد. شاید بنده دلیلی عقلانی جدای از سایرین داشته باشم.
اما اینکه جناب حقیقت جو را به انصراف از بحث تشویق می کنید این هم دور از ادب و توهین به ایشان وجمع است چون اصل براین است که تمام حاضرین دربحث درسلامت عقل وعلم درحال ارائه مطالب خود بوسیله استدلالات عقلی و علمی می باشند و امده اند تا یا هدایت شوند یا بقیه را بوسیله استدلالاتشان هدایت کنند . خوبی این مباحث این است که حتی اگر طرف مقابل نیز شخصی باشد که خود را به خواب زده ونتوان وی را بیدار کرد اما ممکن است اشخاص ثالثی را که متن ها را مشاهده می کنند ودارای غرض ومرضی نیستند انها را هدایت کرد . چون نظرات برای عموم منتشر می شود ودر نتیجه یک بحث فردی نیست .
ازطرفی جناب حقیقت جو ابتدائا خودشان وارد بحث شده اند وکسی ایشان را مجبور نکرده حال که طرف مقابل برای ایشان ارزش قائل شده و پاسخی حتی برفرض اشتباه درجواب ایشان مطرح نموده است دور از شخصیت یک انسان حقیقت جو است که با بی احترامی دیگر به او جواب ندهد وبهترین کار حداقل از نظر بنده این است که مستدل جواب طرف مقابل را بدهد شاید دیگران در اثر این جواب هدایت شوند
بنده به نظرخودم تا انجا که توانسته ام سعی کردم مباحث را عقلانی مطرح کنم اگر شما استدلالی تنها در رد این مطالب دارید یا مطلبی را غیر عقلانی می دانید بفرمایید وگرنه لطف کنید وارد بحث دیگران نشوید ونخواهید با مباحث انحرافی بحث را منحرف کنید.
درخصوص سایر مطالبتان نیز چون مباحث انحرافی از بحث ما است فعلا جوابی درخصوص انها ارائه نمی دهم.
باسلام خدمت آقا محمد .دوست عزیز من ادعا نمیکنم که اعتقاد به بهشت و جهنم عقلانی نیست و شما حقیقت جو نیستید.همه انسانها ذاتا حقیقت جو هستند. منظورم اینه که اکثر انسانها تا زمانیکه از چیزی وحشت داشته باشند یا به امید پاداش عظیمی باشند در یک چار چوب خاص فکری قرار می گیرند و نمیتونند به راحتی از دیوار عقایدشون خارج بشند.و از طرفی در اینجا شرایط بین دو طرف بحث کننده یکسان نیست.(امیدوارم متوجه منظورم شده باشید).به همین دلیل عرض کردم که بحث کردن با این شرایط بی حاصله و نتیجه مطلوبی نخواهد داشت.من هم مثل شما مسلمانم.ولی با تاسف فراوان،باید عرض کنم، واقعا سئولات و مسائل در امور دینی و اعتقادی وجود داره که جوابی براشون نیست. به هر حال امیدوارم از این سوء تفاهم ایجاد شده ، بنده را ببخشید.
در ضمن از همه دوستان عزیزی که از وقت با ارزش خودشون مایه میذارند و به سولات دیگر دوستان پاسخ میدند، صادقانه تشکر میکنم. به امید رستگاری همه انسانها.
سلام
برادر بزرگوار از اینکه با احترام کامل جواب دادید مشخص است شخصیت بزرگواری دارید و بنده به این مساله که طرف مقابلم دارای چنین شخصیتی است افتخار می کنم .
اما باید خدمتتان عرض کنم که اولا هرکسی دارای یک سری از اعتقادات است که این اعتقادات بر مبنای استدالاتی است که فرد برای خود انها را معقول می داند یعنی به عبارت دیگر همه افراد دارای یک چهارچوب فکری خاصی هستند چه فرد لائیک باشد چه خداپرست باشد وچه ... . اما درمقام بحث علمی وعقلانی همه ان استدلالات بکار نمی اید چون ممکن است مثلا برای بنده که مسلمان هستم شهودی اثبات شود که اسلام حق است و... .وفقط ان استدلالاتی که مورد قبول همه افراد یا لااقل مورد قبول طرف بحث می باشد می شود استفاده کرد مثلا اگر من با یک مسلمان معتقد بخواهم بحث کنم می توانم از روایات وقران هم دلیل بیاورم اما وقتی که می خواهم که با یک کمونیست یا ... بحث کنم یا باید استدلالی بیاورم که مورد قبول ان شخص کمونیست است ( یعنی از منابع خودشان دلیل بیاورم ) یا باید استدلالی بیاورم که تمام عقلای عالم ان را پذیرفته اند.
2- اما درخصوص اینکه فرمودید مباحث بسیاری از اسلام هست که قابل جواب دهی نمی باشد این هم به بحث ما مربوط نبود (اگر چه بعدا روی انها هم می توانیم بحث کنیم )چون اولا ما در بحث کلیت حقانیت قران درحال بحث بودیم و نه جزء ج‍زء ان .یعنی سوال ودرخواست اصلی ما این بود که قران کریم یک ادعایی را مطرح نموده که من کلام خدایم .حال طبق قاعده عقلانی البینه علی المدعی چون قران این ادعا را کرده باید دلیل عقلانی برای ما بیاورد وما حق داریم از قران سوال کنیم که دلیلت براین ادعا چیست .قران درجواب این سوال می فرماید من کلام خدایم اگر شما می گویید که کلام خدا نیستم یک سوره (مثل سوره کوثر که حداقل سه جمله است ) مثل این قران بیاورید
. پس من مسلمان وقتی می بینم که کسی نتوانسته مثل ان را بیاورد وحتی دشمنان ان هم بر فوق بشری بودن ان تاکید دارند حجت بر من تمام است و من درمقابل خدای خودم حتی اگر اشتباه کرده باشم مسئولیتی ندارم . اما این مساله اول باید برایم اثبات شده باشد تا مسلمان شوم که بعد بیایم جهنم وبهشت را قبول کنم واین درمرحله بعدی است .یعنی در واقع من که به بهشت وجهنم اعتقاد دارم خیلی راحت تر استدالات دیگران را باید قبول کنم چون می دانم که اگر خدای ناکرده اشتباه کرده باشم درقبول اسلام جایم در جهنم است .
اما درخصوص اینکه فرمودید شرایط بحث یکسان نیست. من بازهم متوجه نشدم اگر امکان دارد برخی از این شرایط را بیان فرمایید
نگاه کن برادر من دراسلام وهیچ شخص معقولی توهین را نمی پذیرد و مجازات دارد اما اگر تنها بحث علمی باشد نه اسلام و نه هیچ شخص دیگری ان را حتی اگر برخلاف نظراتش باشد تقبیح نمی کند مگر اینکه مشکلی داشته باشد . نگاه کنید شما چند روایت در مطالب قبلی تان بیان فرمودید اما نفرمودید که شبهه افکنان در دین چه کسانی هستند .برادر من هر مسلمانی ممکن است در طول زندگی اسلامی خود حکم یک مساله اسلامی را نداند وبرایش شبهه ای ایجاد شود ایا همه مسلمانان باید به هم توهین کنند ؟ خیر منظور از شبهه افکنان کسانی هستند که واقعیت را متوجه می شوند واز روی دشمنی مطالب باطلی را برای جلوگیری از رویش حقیقت با حق مخلوط و درجامعه رشد می دادند . این حکم درمورد کسانی است که به دشمنی با دین با وجود علم به حقانیت ان پرداخته اند نه صرفا هرکسی که چیزی را نمی داند و بعد می رود سوال می کند اگر این طور بود پیامبر ص باید هر کس را که از او سوالی می کرد با تهمت وناروا جوابش را می داد اما می بینیم که پیامبر صاحب خلق عظیم است .
در خصوص سند روایات نیز چون اگاهی به ان ندارم اظهار نظر نمی کنم ولی این را دقت کنید که روایات حتما باید توسط عالم ان نقل و بررسی شود چون یک مبحث تخصصی است .والاسلام
باسلام و درود خدمت دوست عزیزم آقا محمد گل. بله فرمایشات شما کاملا درست است.به نظر من متضررترین انسانها آنهائی هستند که حقیقت و درستی چیزی یا موضوعی یا اعتقادی را واقعا درک کرده باشند و بعد از روی عناد با آن مخالفت کنند. به نظر من این نوع افراد خیلی کمیابند.چون انسان نمی تونه حداقل به خودش دروغ بگه وخودشو فریب بده.
امیدوارم خداوند عاقبت همه انسانها رو ختم بخیر بفرمایند.چون هرچه هست و هرچه داریم از اوست و نمیتوانیم از دایره قدرت و اراده او خارج شویم.و همه در روز محشر به لطف و کرم و بخشش او چشم خواهیم دوخت.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
من از قرآن این رو یاد گرفتم که هیچوقت افرادی که اینگونه تناقضات را مطرح میکنند را دشمن قرآن و اسلام ندانم بلکه آنان نسبت به بنده که قرآن را خوانده ام اما در آن تدبر نکرده ام و اینگونه تناقضات را ندیده ام اجر بیشتری نزد خداوند خواهند داشت. به نظرم یافتن اینگونه تناقضات در آینده به اثبات حقانیت قرآن کمک بسیاری خواهد کرد (مکروا و مکر اللَّه واللَّه خیر الماکرین). به این موضوع باور دارم که قرآن برای تمام زمانهاست نه فقط همین زمانی که ما در آن زندگی میکنیم. اگر اکنون نمیتوان به برخی تناقضات پاسخ قطعی داد به این دلیل است که علم محدود بشری هنوز تکمیل نشده است. البته نباید بیکار نشست و منتظر ماند تا تنها کسانی که مشرک هستند با پیشرفتهای علمی و اجتماعی خود به حقانیت قرآن کمک کنند (مکروا و مکر اللَّه واللَّه خیر الماکرین). اگر به گفته ی خود قرآن این کتاب برای جنیان نیز میباشد و حضرت محمد (ص) پیامبر آنان نیز هست دقیقتر نگاه کنیم شاید (باز هم میگویم شاید) برخی از تفاوتهایی که در اعداد دیده میشود را بتوان به تفاوت این دو دنیای موازی (عالم جن و عالم انس) ربط داد و راهی باشد برای دست یابی به دنیاهای موازی که غربی ها در سالهای اخیر آنرا مطرح کرده اند.
سلام
خدمت برادر بزرگوار خودم جناب رامین
از الطاف کریمانه شما کمال تشکر را دارم انشاءالله همه عاقبت به خیر شویم.
همچنین خدمت برادر محمد جدید هم عرض سلام دارم .
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۷ سیّد الهادی
باعرض سلام.دوستان عزیز شما دنبال پیدا کردن ایراد هستید در قرآن ولی راهی به جایی نمی برید،قرآن وقتی می گوید تفکر وتعقل کنید راه بهتون نشان داده واز طریق اختیار بهتون میگه راه پیدا کنید.هیچ اجباری نداره کسی منکر خدا هم بشه شده چون مختار ولی باید با عقلش منکر بشه.یادتونم باشه که خدا انسانها بر اساس عقل شون کیفر میده.پس کسی که از عقل سلیم بر خوردار نیست نگران نباشه.درآیه3سوره انسان میفرماید،ما راه را به او نشان دادیم یا سپاسگزار خواهند بود یا کافر. وآیه 104انعام،می فرماید،به راستی امده نزد شما رهنمودهایی از پروردگارتان،پس هرکه بینا گشت بسود خودش وهرکس کوری پیشه کرد به زیان خودش ومن بر شما نگهبان نیستم......عزیزان همیشه تعقل وتفکر دو اصل مهم را متذکر باشید،قبل از آن که دنبال تناقض بگردید با خودتون عهد کنید که دنبال فهم عمیق تر هستید،.....ان عزیزی هم گفت چرا قرآن انقد تناقض داره بهش عرض میکنم.قران هیچ تناقضی نداره بلکه این شما هستی که تناقض در وجودت داری.چون خانواده مذهبی بدون تعلیم درست شما رو فقط بزرگ کرده ونزاشته خودتون هم مطالعه کنید ونزاشته فهم ودرک تون بالا ببرید بدنبال تناقض هستید.فقط یادتون باشه که فردای قیامت دلیلی برای حرفاتون داشته باشید...والسلام یاحق...سید هادی
سلام.میخواستم چند تا سوال جالب بپرسم:1:اونایی که میگن قرآن کتاب الهیه و کامله پس چرا تو خیلی احکام بنابر شرط احتیاط و این چیزا داریم.2:یکی از بزرکترین و اساسی ترین سوالام اینه که اصن چرا خدا باید انقد خودشو به زحمت بندازه دقیقا؟اول بیاد آدمو خلق کنه بعد بیاد پیامبر بفرسته تازه این وسط عده ای گمراه بشن خیلی از پیامبرا به مشکل تو هدایت بخورن بعد کجروی در این زمینه بوجود بیاد و از این حرفا.3:چرا خدا باید انسان رو خلق کنه لطفا منطقی فکر کنین و با یه سری داستان و روایت سر خودتونو شیره نمالین یعنی نگین حضرت آدم و حوا میدو ممنوعه خوردن.4:از کجا میدونین قرآن تحریف نشده؟بازم فکر کنید و نگید به خواست خدا با این استدلال های مسخره همه چی با هم جور میشه چطور یه نفر همین الآن بیاد بگه یه سیب بجای اینکه بخوره زمین اومده بالا باور نمیکنین اونوقت به دین که میرسید با یه سری اصطلاحات مثل معجزه و سحر و جادو و ...خودتونو قانع میکنین؟دلیلشم اینه که عموما مردم فقط بلدن مطالب دینی بخونن و با اینکه مسلمونن و تو اسلام به علم آموزی توصیه شده دو تا کتاب علمی نمیخونن تا بفهمن این ادعا ها چقدر چرنده 5:خدا رو چه کسی آفریده؟نگید سوالام مسخرس و بدونید اونایی که میگن خدا که نیازی به خلق شدن نداره خرفشون مسخرس.چرا خدا رو استثنای خلقت میدونید؟6:فرض کنیم قرآن هیچ تناقضی توش نباشه آیا این دلیلی بر درست بودن قرآنه؟یعنی هر چیزی که با مشاهدات و یافته ها پدیده های اطراف ما تناقض نداشته باشه درسته؟پیشنهاد میکنم تمثیل قوری راسل رو بخونید بهتر متوجه بشید
در آخر میخوام بگم دینی که برای توهین به مقدساتش یا زیر سوال بردنش اعدام در نظر میگیره و انسان های بدبخت رو به طرز فجیعی میکشه دین نیست،سرطانه
اقا سعید چیزی جز دعا برات ندارم چون در گفته های خودت جواب خودتون را دادهاید خدا هدایتت کند
سلام.
دوستان من یه سری درگیری های ذهنی پیدا کردم برای درک بعضی مسائل قرآن. یکی دو نمونشو می گم، اگه لطف کنید جواب بدید منو از نادونی نجات داید:

همیشه برام سوال بوده که در کشتی حضرت نوح، کوالا یا پنگوئن، یا مثلا پروانه افریقایی، یا مورچه خوار، یا پاندا هم بوده؟ بعد واقعا سیستم ساماندهی به این حیوونا چجوری بوده؟

حالا اینا هیچ، من واقعا ناقص المغز... هر چی در مورد سوره «تحریم» فکر می کنم که مقصود و پیام این سوره مبارک چی می تونه باشه، چیزی نمیفهمم.

بازم هستا .... ولی همین سوالا رو یکی بهم جواب بده، بقیه شبهاتم رو هم میگم.

ممون
عسل خانوم من منظور شما را متوجه نمیشوم کجای حرف های من عجیب بود؟لطفا یه ذره فکر کنید بعد حرف بزنید از کسی هم چیزی نپرسید چون هر کسی طبق برداشت و افکار خودش نظر میده.
اگه کمی فکر کنید به سوالات من واقعا هیچ توجیهی برای قبول دین ندارید البته تقصیر شما نیست در کشورهایی مثل ایران که حکومتش از نوع دین سالاری هست و مردم حق انتخاب ندارن و اسلام دین سلطه گر بر کل کشوره معلومه همین میشه همه تو ایران فکر میکنن حرف خودشون درسته و اسلام دین کامل و زمینه هدایت و سعادته ولی اصلا همچین چیزی نیست خودتون دارید نتایج دین سالاری رو میبینید آدمایی مثل شما فکر میکنن هر تفکری که تو ایران رایجه درسته و آمریکا و انگلیس و ....بد جلوه میدن من نمیگم کار بد نمیکنن ولی اینجوریم که اینا میگن نیستن.الآن تمام کشور هایی که حکومت دینی دارن تو خاور میانه و آقریقا هستن که بدون استثنا جهان سومی هستند.تازه مسیر مهاجرت قشنگ خودش گویای همه چیز هست الآن موج مهاجرت به سمت اروپا و آمریکای شمالی و استرالیا هست و یه دلیل عمدش همین مسائله مثل آزادی بیان و انتخاب اعتقادات و شخصی و ازاین مسائل.
پس لطفا کمی فکر کنید و بعد حرف بزنید و هنگامی که دانشتون بره بالا کم کم متوجه میشید که دین یک ایدئولوژیه قدیمیه و نه راه هدایت
سلام
خدمت اقا سعید
برادر بزرگوار به نظر می رسد شما با پیش داوری وارد شبهه افکنی شده اید
برادر من اگر امروز کشوری مثل امریکا هدف وارزوی افرادی از کشور های جهان سوم شده برای اینکه انها ثروت امریکا افریقا واسیا و... را در طول 2 قرن گذشته چپاول کرده اند و برکشته های 100 میلیون سرخ پوست و میلیون ها سیاه پوست و کشتار نیمی از جمعیت ایران در زمان رضا قلدر بی همه چیز و ... نشسته و مسلمانان را هم از طریق حکام فاسدشان در جنگ وکشتار نگه داشتند بله انها از جهت علم از ما جلوتر می باشند چون ثروتشان بیشتر شده فعالیتشان بیشتر از ما است بهتر برنامه ریزی می کنند ولی این دلیل بر بدی دین نیست چون که دین به تمام اینها سفارش می کند البته به همراه حفظ اخلاق که غربی جماعت از ان هیچ بویی نبرده است
ادعای ازادی بیان نیز در کشور های غربی جز یک ادعای پوچ نیست اگر باور ندارید در کشوری مثل انگلیس یا فرانسه و... بگویید باید درباره هلوکاست فقط تحقیق علمی شود ببینید چند سال برایتان زندان می برند یا مثلا چرا کشورهای اروپایی شبکه های ماهواره ای ایران ولبنان را از روی انتنهای خود حذف کرده اند مگر انها از چه می ترسند برادر من انها اگر دموکراتیک هستند چرا از هرچه حکومت غیر دموکراتیک در اسیا وافریقا وخاورمیانه است دفاع می کنند مثلا عربستان کجاش دموکراتیک است یا مبارک مصر یا بن علی یا ... . برادر من شما یک چیزی در ماهواره و... برای شما بلغور می کنند وبعد شما می ایید در اینجا افاضه فیض می کنید و به ملت ایران توهین می کنید
ببین برادر من قبل از اینکه حکومت ایران دینی باشد مردم ایران دینی بوده اند الان چند هزار سال است که انها دینی هستند وتنها ملتی هستند که از ابتدا خدا پرست بوده اند واگر امروز حکومت دینی برجامعه حاکم است برای این است که همین مردم حکومت غیر دینی را که امریکا وغرب دموکراتیک( به اصطلاح شما ) بر انها تحمیل کرده بودند بیرون کردند وچنین حکومت دینی را بر پا کردند. و تا الان هم پای ان ایستاده اند و انشاءالله تا اخر هم خواهند ایستاد . وهمین غرب وامریکا از هیچ جنایتی علیه این ملت دست برنداشتند جنگ برانها تحمیل کردند تحریم کردند ترور کردند شبیحخون فرهنگی زدند و... که هر کدام یک ملتی را می تواند از پای دراورد اما ملت ایران ایستاده اند و یکی یکی درحال نابود کردن انها هستند انشاءالله
اما من به شما می گویم که دین نه تنها ، راه هدایت است بلکه تنها راه هدایت است و با این حرف های به اصطلاح روشنفکرانه خود نمی توانید خود را گول بزنید
برادر من بجای این حرف ها بروید تلاشتان را بیشتر کنید تا بجای به دست وپای غربی ها افتادن انها را مطیع خود کنید چون شما انسان هستید و این توانایی را دارید که جهانی را مطیع خود کنید .
با سلام خدمت دوست عزیز
من به هیچ وجه دوست ندارم الگویی برای خودم داشته باشم چه کشور باشه چه آدم چه تفکر با هر چیز دیگه اصلا فرض کنیم شما درست میگید و در اروپا و آمریکا آزادی بیان نیست با اینکه من کتاب های زیادی در نقد دین های مختلف و حتی خدا دیدم و به وضوح دیدم که از سیاستمداران در جاهای مختلف انتقاد میشود خب بالاخره آزادی بیان هم حدی داره ولی در ایران فقط باید گفت که اسلام خوبه و دیگر هیچ .یعنی دین های دیگه یا تحریف شدن یا من در آوردی هستن یا خرافین یا ...خیلی چیزای دیگه .من خودم بار ها و بارها موقع بحث راجع به این موضوع با افرادی که نظرشون مخالف من بوده(در مورد دین منظورمه)دیدم که طرف مقابلم دلایلی میاره که اصلا با منطق انسان جور در نمیاد.متاسفانه منطق و عقل انسانها بسیار تحت تاثیر دین قرار میگیره و باعث میشه خیلی چیزا رو راحت قبول کنن.اولا که ما اصلا ماهواره نداریم.دوما بگید هدایت دقیقا یعنی چی؟چرا اسلام باید راه هدایتی که شما میگید باشه؟اصلا چرا ما باید به هدایت نیاز پیدا کنیم ؟بزرگترین و واقعا بزرگترین اشتباهی که ما درباره دین میکنیم اینه که فکر میکنیم دین با همه چیز فرق میکنه یعنی مثلا اگه یه دانشمند بیاد بگه از دهن یه مورچه آتیش اومد بیرون همه میگن داره هزیون میگه و دیوونه شده ولی اگه تو به کتاب دینی بیاد حتی اگه دلیل هم نیاره میگن ممکنه و براش دلایلی مثل خواست خدا بوده میارن و به این راحتی همچین چیزی ممکن میشه.ببینید اگه قرار بود هر کسی هر چی میدید خودشو اینجوری قانع میکرد و میگفت هذا من فضل ربی ما هنوز تو عصر انسان های اولیه مونده بودیم.انسان با همین کنجکاویاش زنده هست.چطور وقتی دین از معجزه و سحر و جادو صحبت میکنه یا بهشت و جهنم همه باور میکنن ولی وقتی یه دانمشند مثل داروین میگه انسان تکامل یافته موجودات دیگر هست همه اونو احمق فرض میکنن ؟گر چه خوشبختانه نظریه تکامل الآن بسیار قوی و قابت شده هست و به راحتی برهان نظم رو زیر سوال میبره البته بدون اون هم میشه برهان نظم رو زیر سوال برد.
یکی به من بگه شما چجوری میخواید بگید سحر و وجادو ممکنه؟آیا واقعا کسی میتونه نشون بده سحر و جادو وجود داره ؟تنها راهش اینه که عملی این کارو بکنه.اونوقت تازه درستی یکی از هزاران ادعای بی دلیلتون ثابت میشه.
به تمام کسایی که دارن درباره صحت اسلام یا قرآن یا وجود خدا یا هر چیز دیگه تحقیق میکنن توصیه میکنم اولا سعی کنید کتاب ها یا مطالب بی طرف رو بخونید دوما کمی در مورد دانش زیست شناسی و کیهان شناسی و البته دینی تحقیق کنید تا بتونید بررسی کنید کدوم منطقی تره.مهم تر از همه اینه که موقع قضاوت تمام افکار غالب بر مغزتون رو دور بریزید و از قبل هیچ نتیجه گیری رو بنا نگیرید یعنی مثلا یکی دوست داره قبول کنه قرآن تناقض نداره یا برعکس فرقی نمیکنه اونوقت میاد هر چی دلیل و مدرک بر ضد افکار خودش باشه رد میکنه یا نادیده میگیره و هر چی دیلیل و مدرک.که ادعاشو ثابت یا تایید کنه قبول میکنه حتی اگه اون دلایل غیر منطقی و نادرست باشن .
در آینده درباره علم و دین و خدا به طور مفصل خواهم گفت
سپاسگزارم
با عرض سلام
اقا سعید لطفا بگید شما کلا با دین وخدا شناسی مشکل دارید یا با قانون ایران چون این دو از هم جداست چون دین شاخه های متعدد در ایران وجهان دارد ایا شما جبهه در برابر خدا گرفتید یا مردم جاهایی که شما اسم بردید هم بی دین نیستند حالا یا اسلام یا مسیح یا.....
با توجه به صحبتهای اقا محمد انها اگر پیشرفته هستند از همین دین ومغزهای جهان سومیها البته به قول شما به این جا رسیدن.
من اصل صحبتم درباره دینه نه ایران،این مسائل سیاسی هستن و به من ربطی ندارن.من نمیگم ایران بده اصلا همچین چیزی رو بیان نکردم فقط گفتم در بحث آزادی بیان تو کشور ما کمی مشکل هست در واقع اگه بخوایم نظری مخالف با عقاید اسلامی بدیم کلی تو دردسر میافتیم.
حالا میخوام درباره دین بگم:
اسلام یک دین هست مثل همه ادیانی که در جهان وجود دارن.هیچ چیز خارق العاده ای در اسلام وجود نداره که بخوایم اسلام رو از ادیان دیگه جدا بدونیم.اسلام هم یک دینه
من میخوام رویکرد یا بهتره بگم دیدگاه متفاوتی رو راجع به دین بیان کنم از هیچ کتابی هم نیست و از خودم میگم
دین یک ایدئولوژی و یک تفکر دیرینه هست که میتونسته برای اهداف مختلفی ایجاد شده باشه مثلا سلطه بر افکار دیگران یعنی طرف منفی قضیه که برای مجبور کردن عموم مردم به باور یه سری چیزاست یا یکپارچه کردن افکار عموم جامعه اون دوران که طرف مثبت قضیه میشه یا شایدم هیچ قصد و غرضی در کار نبوده و دین برخواسته از افکار و عقاید مردم اون زمان بوده که کار هم انباشته شده و هدفی نداشته البته این احتمال کمه وبهتره گفت عقاید خرافی گذشته روی کتب دینی و خود دین تاثیر گذاشته.
این که در اسلام گفته میشه که برای هدایته خب شما خودتون رو جای یک شخص بی دین یا غیر مسلمان بذارید.اولین سوالاتی که براش پیش میاد اینه که هدایت چیه؟چرا باید هدایت بشیم؟و چرا اسلام راه هدایته؟
من میگم باید بیایم ببینیم شخصی که بی دینه با شخصی که عمیقا دینداره چیجوریه یعنی شخص دین دار چه برتری هایی نسبت به شخص بی دین داره یا برعکس اونوقت فایده دین مشخص میشه اگه شما میگین دین راه هدایته پس هر شخص دینداری باید از لحاظ اخلاقی و افکاری و ...از شخص بی دین وضعیت بهتری داشته باشه تا درستی دین ثابت بشه که بنظر من نمیشه.
شما معمولا در جواب اینکه سحر و جادو چطور ممکنه؟میگید خواست خدا بوده خب اینجوری باشه هر چیزی رو میشه توجیه کرد به علاوه با این روش همه رو از اسلام دور میکنید اگر کمی بیاندیشید متوجه میشید چی میگم.چرا سحر و جادو ممکنه چون اسلام میگه یا دلیل ضعیف ترش اینه که تو کتابی مثل قرآن اومده.آیا واقعا میشه اینطوری کسی رو قانع کرد؟مسلما نه
الآن من میگم چرا قرآن تحریف نشده میگید به خواست خدا یا پیامبر این خیلی بی منطقه که بخواید کسی رو اینجوری قانع کنید.اتفاقا با این حرفا شک من در مورد اسلام به یقین تبدیل شد و فهمیدم اسلام فقط توحیه میکنه و دلیل نمیاره و واقعا فهمیدم اسلام دینی ساختگی توسط پیامبر شماست که همه چیز رو وصل کرده به الله و تمام تا راحت بتونه همه چیزو توجیه کنه.توجیهات شما مثل این میمونه که کسی تو کتابش بیاد بنویسه هر چی من میگم درسته و هر کسی بیاد ادعای خدایی یا پیامبری و شما رو تهدید کنه که اگر به من ایمان نیارید نابود میشید یا هر بلایی بخوام سرتون میارم.میگید پیامبر ما گفته بعد اون هیچ پیامبری نمیاد خب یه ذره فکر کنید این جوابها بیشتر فریبندس تا منطقی هر کس دیگه ای هم میتونه بیاد بگه خب هر کسی بعد من بیاد دروغه.الآن من میتونم بیام ادعا کنم در تورات یا انجیل موسی و عیسی گفتن بعد ما هیچ پیامبری نمیاد و الآن تحریف شده و پیروان محمد این بخش رو حذف کردن و اسم محمد رو به عنوان آخرین پیامبر نوشتن.شاید بگید حرفام مدرک نداره ولی حرفای شما هم مدرک نداره بجز چند تا کتاب که اصلا مدرک خوبی نیست یکی بخاطر قدمتش و دیگری اینکه چون منابع شما کتب دینی هست و از دیرباز یکی از اصلی ترین دلایل درگیری ها عقاید دینی بوده امکان تحریف یا کم و زیاد کردن مطالب توش زیاد بوده.حتی اگر هزار تا کتاب باشه همشون میتونن از روی یک کتاب دیگه که تحریف شده نوشته شده باشه.
اصلا میتونم بگم پیامبر شما از طرف خدای شما مامور شده (با فرض وجود پیامبر)که به مردم پیام الهی رو برسونه ولی پیامبر بعدا سر خدا کلاه میذاره و عقاید خودش رو توی قرآن بیان میکنه بعد میگید تو قرآن گفته پیامبر از طرف خدا مامور شده که مردمو هدایت کنه یا قرآن کلام خداست خب این خیلی بی معنیه محمد میتونسته برلی جلب رضایت مردم و جذب افکار اونها این چیزا رو بنویسه و بگه حرفای من حرفای خداست و بهمین راحتی اثبات میشه قرآن درست و راستینه آیا این منطقه؟
شما تا وقتی که همه چیز قرآن یا اسلام رو مبنای مطلقا درست زندگی و افکار در نظر بگیری و اینطوری الگوی ذهنی بره خودت برداری معلومه در قرآن هیچ مشکلی پیدا نمیکنی تمام آیات و روایات و احادیث رو بریز دور و خودت فکر کن .
درآخر میخوام چند تا از کشفیات علم رو براتون بگم:
جهان عمری حدود13/7میلیارد ساله داره.
جهان در حال انبساط هست و یعنی مبدا داشته اگه به عقب برگردی
در کتب دینی از روح صحبت میشه ولی علم امروز مرکز کنترل حواس و تمام شاخصه های حسی رو پیدا کرده و میگه روح وجود نداره
قبلا اشخاص دین دار برای توجیه وجود خدا از خلقت و یا حیات صحبت میکردن ولی الآن دلیل هر دو پیدا شده بدون نیاز به خدا
سلام برادر عزیز
اقاسعید سواد من بسی کم است اما اینطور که از صحبتهای شما برداشت کردم این است که انسان وجهان هستی از هیج جا سرچشمه نگرفته همینطوری خودبخودی به وجود امده و هدایت معنی نمیدهد البته من برای روشن شدن خودم وارد بحث شدم پس در این صورت نقش پدر ومادر در پرورش انسان هیچ است وهمینطور نقش مدرسه ومعلم واستاد وحتی دانشمندان هم در پیشرفت انسان وتمام هستی نقشی ندارند
اما از نظر من که گفتم سواد چندانی ندارم انسان تا الف با را نداند چگونه متوان با او در با ره قواعد ادبیات گفت ویا هنوز یک ودو را نمی شناسد در باره محاسبات ومثلثات بحث کرد
اگر خدا را منکر شویم پس ریشه اصلی از کجاست ما با علم کمی که از جهان داریم
این را می دانیم همه چیز دست خوش علل ومعلولی است
شما برادر از شما این سوالات را دارم .
سلام خدمت دوست عزیز من ابتدا نظرات شما را بیان کردم وبعد جوابیه خودم را نوشتم انشاءالله که بتوانیم دوستان خوبی با هم باشیم .
اقا سعید
من به هیچ وجه دوست ندارم الگویی برای خودم داشته باشم چه کشور باشه چه آدم چه تفکر با هر چیز دیگه
محمد
‌به نظر بنده شما در این ادعا نمی توانید صادق باشید چون وقتی که از نظر مثلا داروین حمایت می کنید درواقع دارید از تفکر وشیوه وی حمایت می کنید و شیوه او را دنبال میکنید
اقا سعید
اصلا فرض کنیم شما درست میگید و در اروپا و آمریکا آزادی بیان نیست با اینکه من کتاب های زیادی در نقد دین های مختلف و حتی خدا دیدم و به وضوح دیدم که از سیاستمداران در جاهای مختلف انتقاد میشود خب بالاخره آزادی بیان هم حدی داره
محمد
خب اولا جواب سوالات بالا را درخصوص ازادی بیان ندادید که ایا این مطالب در کشورهای غربی رخ می دهد یا نه وچرا ؟ یعنی به نظر شما اینکه ما اجازه تحقیق علمی درخصوص بحث هلوکاست ندهیم ایا این جلوگیری از کمترین میزان ازادی بیان نیست( ایا حد ازادی بیان به نظر شما اینمقدار است ؟) . مگر در رسانه های ایران و لبنان چه چیزی می گویند که کلا انها را قطع می کنند ایا تمام مطالبشان بد بوده ؟ ایا ارتباط غرب با عربستان که یک عالم دینی را تنها به صرف اینکه گفته چرا شیعیان عربستان با اینکه در مناطق نفت خیز هستند ولی اینقدر فقیرند اعدام می کند و به اعتقاد خود غربی ها معدن داعش وتروریست هستند باید باشد وتمام رسانه های عربستان در اروپا و غرب درحال نمایش هستند اما چرا رسانه های ایران ولبنان را قطع می کنند ؟( ایا حد ازادی بیان به نظر شما اینمقدار است ؟) شما فرض می کنید که این ها صحیح است چرا ؟ واقعا چرا به این مسائل جوابی نمی دهید .
ازادی بیان واقعی این نیست که ما انچیزی را که خودمان می خواهیم ازان انتقاد شود اجازه دهیم ازادی بیان واقعی ان است که مردم هرچه را که ظلم وستم و... است بتوانند بگو یند
خب شما می گویید ازادی بیان هم حدی دارد ؟ حدش را چه کسی مشخص می کند وبا چه مکانیزمی ؟

اقا سعید
ولی در ایران فقط باید گفت که اسلام خوبه و دیگر هیچ .یعنی دین های دیگه یا تحریف شدن یا من در آوردی هستن یا خرافین یا ...خیلی چیزای دیگه .
محمد
اینهم تهمتی دیگر از جانب شما به جمهوری اسلامی است . برادر من شما همین الان دارید از اسلام انتقاد می کنید اینهمه شبهه درمورد اسلام مطرح می کنید .جمهوری اسلامی ایران چیز دیگری می گوید . بیان میکند که کسی حق توهین به اسلام را ندارد ( این درنظر هر انسان معقولی پذیرفته است که کسی حق توهین به عقاید دیگران را ندارد )اما طرح وبیان شبهه مشکلی ندارد همانطور که مقام معظم رهبری از کرسی های ازاد اندیشی در دانشگاه ها به صراحت یاد می کند . از طرفی ما اینهمه مسیحی یهودی وزردشتی در ایران داریم و دارند به مسالمت با مسلمانان زندگی می کنند . در اینکه اسلام می گوید دین های دیگر فلان وفلان است دلیل دارد مورد بفرمایید خدمتتان عرض می کنم .
اقا سعید
من خودم بارها و بارها موقع بحث راجع به این موضوع با افرادی که نظرشون مخالف من بوده(در مورد دین منظورمه)دیدم که طرف مقابلم دلایلی میاره که اصلا با منطق انسان جور در نمیاد.متاسفانه منطق و عقل انسانها بسیار تحت تاثیر دین قرار میگیره و باعث میشه خیلی چیزا رو راحت قبول کنن.

محمد
این ادعای شما واقعا ادعایی خالی از دلیل است نگاه کن برادر من گاهی اوقات طرف مقابل ممکن است مسلط نباشد به دین و گاهی ممکن است عقایدش مطابق دین واقعی نباشد و... ویا حتی ممکن است طرف مقابل اهلیت لازم برای بحث را نداشته باشد من با چند نفر بحث کردم که دلیل عقلی یا علمی بیان نمی کردند وتنها دلیل نقلی بیان می کردند این ناشی از غیر منطقی یا غیر عقلانی بودن دین نیست من نوعی ممکن است نتوانم از انها استفاده کنم .
اقا سعید
اولا که ما اصلا ماهواره نداریم.

محمد
اینکه بنده خدمتتان عرض کردم در ماهواره ، استعاره است یعنی از شبهاتی که توسط دشمن حال به هر وسیله ای
اقا سعید
دوما بگید هدایت دقیقا یعنی چی؟ چرا اسلام باید راه هدایتی که شما میگید باشه؟اصلا چرا ما باید به هدایت نیاز پیدا کنیم ؟
محمد
اگر اجازه بفرمایید ابتدا مقدمه ای را خدمتتان عرض کنم . برادر من نگاه کن انسان موجودی درحال حرکت به جلو یعنی مدام از نظر علمی و... درحال حرکت است مردم 1000 سال پیش نسبت به انسان دانش های داشتند دانش مردم 100 سال پیش نسبت به انسان شناخت بیشتری پیدا کردند و امروز مسلما این شناخت چند برابر شده است ودراینده نیز مسلما این شناخت تصاعدی بالا می رود ؟ من انسان چگونه می توانم به اعتبار این شناخت ها زندگی خود را پایه ریزی کنم اگر 100 سال دیگر علم انقدر پیشرفت کرد که گفت اخرتی هم هست من بشر امروزی که در زمان من علم به این نتیجه نرسیده است چکار باید بکنم چون انسان با فرض علم به اخرت یک جور برنامه ریزی می کند وانسان با فرض عدم علم به اخرت جور دیگر . یعنی شرایط انسان اولیه با انسان اخریه تفاوت دارد واین عین نا عدالتی است
از طرفی انسان گاهی حتی در محسوسات نیز دچار خطا می شود اگر من انسان تنها بر اساس داشته های خود بخواهم برنامه ریزی کنم از کجا معلوم دچار این اشتباهات نشوم ومسیر را اشتباه نروم همانطور که امروز بشر دارای ادیان وایدوئولوژی های متفاوتی است ؟ به نظر شما کدام یک از این عقاید درست است یعنی بقیه باید نابود شوند ؟ اینها سوالاتی است که شما باید به انها جواب دهید .
البته بسیار مطالب دیگری هم هست که به جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث از ذکر موارد خودداری میکنیم
از همین جا نیاز به یک قدرت فوق بشری که علم کامل به شناخت انسان دارد از نظر عقلی اثبات می شود که راه را به این انسان نشان دهد تا به هدف نهایی خود درتمام دوران ها بصورت یکسان برسد حال چرا اسلام باید ان راه هدایت باشد ؟ چون اسلام از سوی همان قدرت فوق بشری که خدا نام دارد برای انسان امده است دین انسان را تنها یک موجود زیستی فرض نمی کند بلکه به انسان به مثابه یک مجوعه توجه دارد و با شناخت کامل همه جهات انسان وجهان برای او نسخه می پیچد
چون اسلام برای ادعایش دلیل دارد و مستند حرف می زند اگر خواستید خدمتتان عرض می کنم

اقا سعید
بزرگترین و واقعا بزرگترین اشتباهی که ما درباره دین میکنیم اینه که فکر میکنیم دین با همه چیز فرق میکنه یعنی مثلا اگه یه دانشمند بیاد بگه از دهن یه مورچه آتیش اومد بیرون همه میگن داره هزیون میگه و دیوونه شده ولی اگه تو به کتاب دینی بیاد حتی اگه دلیل هم نیاره میگن ممکنه و براش دلایلی مثل خواست خدا بوده میارن و به این راحتی همچین چیزی ممکن میشه.ببینید اگه قرار بود هر کسی هر چی میدید خودشو اینجوری قانع میکرد و میگفت هذا من فضل ربی ما هنوز تو عصر انسان های اولیه مونده بودیم.انسان با همین کنجکاویاش زنده هست.چطور وقتی دین از معجزه و سحر و جادو صحبت میکنه یا بهشت و جهنم همه باور میکنن ولی وقتی یه دانمشند مثل داروین میگه انسان تکامل یافته موجودات دیگر هست همه اونو احمق فرض میکنن ؟گر چه خوشبختانه نظریه تکامل الآن بسیار قوی و قابت شده هست و به راحتی برهان نظم رو زیر سوال میبره البته بدون اون هم میشه برهان نظم رو زیر سوال برد.

محمد
نگاه کن برادر من مسلمان در خصوص اصول دین خود باید با تحقیق ان را قبول کند یعنی باید مستند ومدلل اصول دین خود را بپذیرد ولی وقتیکه مستدل فهمید که اسلام حق است وکلام خداوندی است که عارف وعالم به احوال انسان است درخصوص جزئیات حتی اگر دلیلش را هم نداند ان را قبول می کند البته همین قبول هم مستند به استدلالی است که چون شخص عالم وعارف به واقع گفته من قبول می کنم یعنی همان عبارت خواست خدا ( که عالم وعارف به حق است )که شما فرمودید اما درخصوص دانشمند این مساله صادق نیست یعنی من انسان می دانم که یک دانشمند ممکن است اشتباه کند یا به همه جهات مساله رسیدگی نکرده باشد وحرفش تنها ازیک جهت درست باشد مثلا 100 سال پیش می گفتند که مشروب مفید است اما امروز علم ثابت کرده که مشروب مضراتی هم دارد و از کجا معلوم که 100 سال دیگر مضرات دیگری از ان کشف نشود یا اصلا ابزارش کامل وکافی نباشد مثلا قبلا میکروسکوپ الکترونیکی نبود مردم بسیاری از ذرات ریز را نمی شناختند اما الان هست


اقا سعید
یکی به من بگه شما چجوری میخواید بگید سحر و وجادو ممکنه؟آیا واقعا کسی میتونه نشون بده سحر و جادو وجود داره ؟تنها راهش اینه که عملی این کارو بکنه.اونوقت تازه درستی یکی از هزاران ادعای بی دلیلتون ثابت میشه.
محمد
برادر من بنده با سحر وجادو کاری ندارم چون مسلمانم( اگرچه ان را قبول دارم چون عالم جهان را بسیار پیچیده تر از این می بینم ) اما معجزه سحر وجادو نیست چون دلیلی عقلانی است واگر بخواهید باهم بحث می کنیم
اقا سعید
به تمام کسایی که دارن درباره صحت اسلام یا قرآن یا وجود خدا یا هر چیز دیگه تحقیق میکنن توصیه میکنم اولا سعی کنید کتاب ها یا مطالب بی طرف رو بخونید دوما کمی در مورد دانش زیست شناسی و کیهان شناسی و البته دینی تحقیق کنید تا بتونید بررسی کنید کدوم منطقی تره.مهم تر از همه اینه که موقع قضاوت تمام افکار غالب بر مغزتون رو دور بریزید و از قبل هیچ نتیجه گیری رو بنا نگیرید یعنی مثلا یکی دوست داره قبول کنه قرآن تناقض نداره یا برعکس فرقی نمیکنه اونوقت میاد هر چی دلیل و مدرک بر ضد افکار خودش باشه رد میکنه یا نادیده میگیره و هر چی دیلیل و مدرک.که ادعاشو ثابت یا تایید کنه قبول میکنه حتی اگه اون دلایل غیر منطقی و نادرست باشن .

محمد
برادر من ، مسلمان ابتدا اصل دین را با دلیل قبول می کند وبعد که مطمئن شد از سوی خدایی است که عالم به او وجهان اطرافش است و نهایت لطف را به انسان دارد مطالب گفته شده از سوی او را دیگر کامل می پذیرد چون مطمئن است که تمام این دانشمندانی که نظر می دهند مخلوق اویند ودرمقابل علم او هیچ علمی ندارند
در آینده درباره علم و دین و خدا به طور مفصل خواهم گفت
ممنون از اطلاعات خوبتون اقا محمد
واقعا عالی بود کاش من هم می تونستم معلوماتم را بالا ببرم
سلام برادر سعید من ابتدا نظرات شما را بیان وبعد مطالب خود را بیان می کنم
اقا سعید
من اصل صحبتم درباره دینه نه ایران،این مسائل سیاسی هستن و به من ربطی ندارن.من نمیگم ایران بده اصلا همچین چیزی رو بیان نکردم فقط گفتم در بحث آزادی بیان تو کشور ما کمی مشکل هست در واقع اگه بخوایم نظری مخالف با عقاید اسلامی بدیم کلی تو دردسر میافتیم.
محمد
درخصوص این مساله باید بگویم که درمتن قبل گفتم که نظر مخالف دین اگر با ارائه دلیل ومستند علمی یا عقلی باشد هیچ کس به شما کاری ندارد اگر موردی دارید ذکر کنید اما توهین را هیچ فرد عاقلی نمی پذیرد بالاخص که توهین به اعتقادات یک ملت باشد که در اینجا علاوه بر توهین برهم زدن نظم عمومی نیز به ان اضافه می شود.
اقا سعید
حالا میخوام درباره دین بگم:
اسلام یک دین هست مثل همه ادیانی که در جهان وجود دارن.هیچ چیز خارق العاده ای در اسلام وجود نداره که بخوایم اسلام رو از ادیان دیگه جدا بدونیم.اسلام هم یک دینه
محمد
بله اسلام هم یک دین است اما تفاوتی که با سایر ادیان دارد این است که انها تحریف شده وناقص تر از اسلام هستند ودرمورد ادیان انسانی نیز باید بگویم که انها اصلا دین نیستند چون برای هدایت انسان باید کسی که علمی کافی دارد نظر دهد نه کسی که علمش روز به روز تکمیل می شود .
اسلام یک چیز خارق العاده دارد که بقیه ادیان ندارد و ان این است که درتمام زمان ها معجزه دارد ( یعنی قران ) اما سایر ادیان تنها زمان خود معجزه دارند ( اگر قبول ندارید روی ان بحث می کنیم )
اقا سعید
من میخوام رویکرد یا بهتره بگم دیدگاه متفاوتی رو راجع به دین بیان کنم از هیچ کتابی هم نیست و از خودم میگم
دین یک ایدئولوژی و یک تفکر دیرینه هست که میتونسته برای اهداف مختلفی ایجاد شده باشه مثلا سلطه بر افکار دیگران یعنی طرف منفی قضیه که برای مجبور کردن عموم مردم به باور یه سری چیزاست یا یکپارچه کردن افکار عموم جامعه اون دوران که طرف مثبت قضیه میشه یا شایدم هیچ قصد و غرضی در کار نبوده و دین برخواسته از افکار و عقاید مردم اون زمان بوده که کار هم انباشته شده و هدفی نداشته البته این احتمال کمه وبهتره گفت عقاید خرافی گذشته روی کتب دینی و خود دین تاثیر گذاشته.
محمد
برادر من ما یک قاعده عقلی داریم که درتمام جهان پذیرفته شده است وان این است که البینه علی المدعی " یعنی شما که داری یک ادعا می کنی باید برای ان دلیل بیاوری " شما صرفا یک سری از عقاید خودتان را که به نظر خودتان درست است بیان کردید اما دلیل درستی این ادعا را مطرح نکردید واین اصلا در بحث علمی وعقلانی صحیح نیست مثل اینکه من بگویم به نظر من عقیده شما باطل است . اولین سوالی که شما از بنده عقلا می پرسید این است که دلیل این بطلان چیست ؟
ثانیا برادر من شما خیلی راحت بدون دلیل دارید یک عقیده را زیر سوال می برید اگر فرض کنیم تنها یک صدم درصد احتمال باشد که دین درست باشد ایا می دانید نتیجه این راحت گیری در نقد بدون دلیل یک دین چه می شود ؟ به نظر می رسد عقل حکم می کند با احتیاط بیشتری حرکت کنید .
ثالثا اینها تنها زمانی است که صرف یک ادعا باشد اما تمام ادیان الهی دراثبات حرفشان دلیل می اوردند (معجزه )

اقا سعید
این که در اسلام گفته میشه که برای هدایته خب شما خودتون رو جای یک شخص بی دین یا غیر مسلمان بذارید.اولین سوالاتی که براش پیش میاد اینه که هدایت چیه؟چرا باید هدایت بشیم؟و چرا اسلام راه هدایته؟
محمد
در متن قبلی به این سوالات جواب دادم اگر سوالی بود بفرمایید تا کامل کنیم
اقا سعید
من میگم باید بیایم ببینیم شخصی که بی دینه با شخصی که عمیقا دینداره چیجوریه یعنی شخص دین دار چه برتری هایی نسبت به شخص بی دین داره یا برعکس اونوقت فایده دین مشخص میشه اگه شما میگین دین راه هدایته پس هر شخص دینداری باید از لحاظ اخلاقی و افکاری و ...از شخص بی دین وضعیت بهتری داشته باشه تا درستی دین ثابت بشه که بنظر من نمیشه.
محمد
ببین نگاه کن شما نگاه می کنید به مثلا یک مسلمان ظاهری که به دین عمل نمی کند وبعد می گویید اسلام بد است در حالیکه این یک قیاس مع الفارق است شما باید نظرات اسلام را با نظرات غیر اسلام بررسی و بعد حکم کنید که ایا اگر شخصی به نظرات اسلام عمل کند شخص بهتری است یا اگر به نظرات غیر ان عمل کند
مثلا اسلام می گوید دروغ غیبت تهمت مال مردم خوری دزدی ربا اذیت کردن دیگران و... بد است و وفای به عهد راست گویی حلال خوری و... خوب است اما سیاست غیر دین می گوید اگر در جهت منافع خودت باید دروغ بگویی یا غیبت کنی یا ربا دهی و... اینها قابل توجیه است
اگر بخواهیم نمونه انسان کامل دیندار را ازجهت اسلام معرفی کنیم حضرت علی ع است که عدالت راستگویی وتمام صفات خوب دروجودش عیان است ونمونه انسان بی دین نیز معاویه است که هر کاری ازجمله ادم کشی و مکر و خیانت و... را برای رسیدن به مقام انجام می دهد ایا اینها باهم برابرند ؟
اقا سعید
شما معمولا در جواب اینکه سحر و جادو چطور ممکنه؟میگید خواست خدا بوده خب اینجوری باشه هر چیزی رو میشه توجیه کرد به علاوه با این روش همه رو از اسلام دور میکنید اگر کمی بیاندیشید متوجه میشید چی میگم.چرا سحر و جادو ممکنه چون اسلام میگه یا دلیل ضعیف ترش اینه که تو کتابی مثل قرآن اومده.آیا واقعا میشه اینطوری کسی رو قانع کرد؟مسلما نه
محمد
بله می شود قانع کرد . چگونه ؟ نگاه کن برادر من استدلال به دو صورت است 1- استدلال مستقیم یعنی ما می اییم در مورد یک مساله مورد بررسی دلیل می اوریم وافراد را قانع می کنیم 2- استدلال غیر مستقیم شما ابتدا با دلیل اثبات می کنید که فلان شخص که هیچ احتمال اشتباه در نظرش نیست نظری را بیان کرده و بعد ان نظر را حتی بدون دلیل می پذیرید نتیجه این استدلال عقلی این است که عقلای عالم رجوع به متخصص را جایز می دانند و مثلا اگر کسی نزد مطرح ترین فوق تخصص قلب رود اگر او بگوید فلان قرص را بخور دیگر شما نمی گویید که او دارد اشتباه می کند چون می دانید که طبق نظر متخصص ترین است حال اگر بجای این متخصص خدا نظری دهد دیگر هیچ شک وشبهه ای در ان عقلا نمی توان وارد کرد چون خدا علم محض است
ثانیا برادر من شما جهان را صرفا مادی می بینید وبیان می کنید که با توجه به عوامل مادی ممکن نیست ولی عالم تنها یک جنبه نیست مثلا تله پاتی یا حس ششم یا ... اگر چه از نظر مادی نمی توان اثبات کرد اما با توجه به اثاری که در جهان دارد شما می توانید ان را بپذیرید و عقل ان را منع نمی کند یا الکتریسیته ایا شما می بینید نه اما از اثرش متوجه حضور ان می شوید
اقا سعید
الآن من میگم چرا قرآن تحریف نشده میگید به خواست خدا یا پیامبر این خیلی بی منطقه که بخواید کسی رو اینجوری قانع کنید.اتفاقا با این حرفا شک من در مورد اسلام به یقین تبدیل شد و فهمیدم اسلام فقط توحیه میکنه و دلیل نمیاره و واقعا فهمیدم اسلام دینی ساختگی توسط پیامبر شماست که همه چیز رو وصل کرده به الله و تمام تا راحت بتونه همه چیزو توجیه کنه.
محمد
برادر بزرگوار نگاه کن قران می گوید من کلام خدایی با این وی‍ژگی ها هستم . حال شما به عنوان مخاطب قران حق دارید از قران سوال کنید دلیلت بر این ادعا چیست ؟ قران در جواب می گوید من خود دلیل این ادعا هستم و معجزه هستم چون دیگران نمی توانند مانند من را بیاورند اگر شما شک دارید که من کلام خدا و معجزه هستم یک سوره سه جمله ای مثل این قران بیاورید حال اگر نتوانید ونخواهید هم توانست بدانید که من کلام خدایم و هرچه که درون من است کلام خدا است وازجمله این کلمات این است که خدا فرموده ما این قران را نازل کردیم وما ازان محافظت می کنیم "
برادر من این جملات کاملا عقلانی است و هرکجاش که غیر عقلانی است بفرمایید تا بحث نماییم
اقا سعید
توجیهات شما مثل این میمونه که کسی تو کتابش بیاد بنویسه هر چی من میگم درسته و هر کسی بیاد ادعای خدایی یا پیامبری و شما رو تهدید کنه که اگر به من ایمان نیارید نابود میشید یا هر بلایی بخوام سرتون میارم.میگید پیامبر ما گفته بعد اون هیچ پیامبری نمیاد خب یه ذره فکر کنید این جوابها بیشتر فریبندس تا منطقی هر کس دیگه ای هم میتونه بیاد بگه خب هر کسی بعد من بیاد دروغه.
محمد
خب به ادعا کردن که کاری ندارد اما برادر من با توجه به اینکه هر کس ادعایی می کند باید دلیل ان را بیاورد و از انجا که قران دلیل ان را اورده یعنی حرف قران درست است اگر کس دیگری هم می تواند دلیلی بر ادعایش بیاورد من اولین کسی هستم که به او ایمان می اورم یعنی من بنده دلیلم
اقا سعید
الآن من میتونم بیام ادعا کنم در تورات یا انجیل موسی و عیسی گفتن بعد ما هیچ پیامبری نمیاد و الآن تحریف شده و پیروان محمد این بخش رو حذف کردن و اسم محمد رو به عنوان آخرین پیامبر نوشتن.شاید بگید حرفام مدرک نداره ولی حرفای شما هم مدرک نداره بجز چند تا کتاب که اصلا مدرک خوبی نیست یکی بخاطر قدمتش و دیگری اینکه چون منابع شما کتب دینی هست و از دیرباز یکی از اصلی ترین دلایل درگیری ها عقاید دینی بوده امکان تحریف یا کم و زیاد کردن مطالب توش زیاد بوده.حتی اگر هزار تا کتاب باشه همشون میتونن از روی یک کتاب دیگه که تحریف شده نوشته شده باشه.
محمد
بله همانطور که خودتان گفتید برای ادعایتان دلیلی ندارید اما در بند قبلی من مدارک اسلام را بیان کردم واینهایی که شما ذکر کردید دلیل بر صحت اسلام نیست و صرفا ذهنیات شما از اسلام است
اقا سعید
اصلا میتونم بگم پیامبر شما از طرف خدای شما مامور شده (با فرض وجود پیامبر)که به مردم پیام الهی رو برسونه ولی پیامبر بعدا سر خدا کلاه میذاره و عقاید خودش رو توی قرآن بیان میکنه بعد میگید تو قرآن گفته پیامبر از طرف خدا مامور شده که مردمو هدایت کنه یا قرآن کلام خداست خب این خیلی بی معنیه محمد میتونسته برلی جلب رضایت مردم و جذب افکار اونها این چیزا رو بنویسه و بگه حرفای من حرفای خداست و بهمین راحتی اثبات میشه قرآن درست و راستینه آیا این منطقه؟
محمد
جواب این مطلب در متن های بالا بیان شد و فقط در نفی ان نکته دیگری که باید گفت این است که اگر حضرت محمد ص می خواست برای جلب رضایت مردم حرفی بزند اینهمه جنگ بر وی تحمیل نمی شد .
سعید
شما تا وقتی که همه چیز قرآن یا اسلام رو مبنای مطلقا درست زندگی و افکار در نظر بگیری و اینطوری الگوی ذهنی بره خودت برداری معلومه در قرآن هیچ مشکلی پیدا نمیکنی
محمد
این حرف کاملا درستی البته اساس قران یا اسلام با دلیل اثبات شده باشد
اقا سعید
تمام آیات و روایات و احادیث رو بریز دور و خودت فکر کن .

محمد
مثلا بقیه مردم جهان که مسلمان نیستند وخودشان فکر کردند به کجا رسیدند یا یهودی یا نصرانی یا بودایی یا گاو پرست یا شیطان پرست و یا کمونیست است .
اقا سعید
درآخر میخوام چند تا از کشفیات علم رو براتون بگم:
جهان عمری حدود13/7میلیارد ساله داره.
محمد
انشاءالله 120 دیگر هم عمر کند وعمرش طولانی باشد اما چه ربطی به بحث ما دارد
اقا سعید
جهان در حال انبساط هست و یعنی مبدا داشته اگه به عقب برگردی
محمد
کمی بیشتر توضیح بده
اقا سعید
در کتب دینی از روح صحبت میشه ولی علم امروز مرکز کنترل حواس و تمام شاخصه های حسی رو پیدا کرده و میگه روح وجود نداره
محمد
علم امروز یا دیروز اگر علم امروز این را بگه شاید علم 100 دیگر بگوید روح وجود دارد چون هنوز انسان را کامل نشناخته که اگر می شناخت می توانست سرطان و... را کامل درمان کند

اقا سعید
قبلا اشخاص دین دار برای توجیه وجود خدا از خلقت و یا حیات صحبت میکردن ولی الآن دلیل هر دو پیدا شده بدون نیاز به خدا
محمد
همه چیز به خدا نیاز دارد وانها تنها علتی برای ایجاد جهان اند نه علت العلل ان
با سلام
عسل خانوم شما از رابظه علی و معلولی حرف زدید اما اونو اثبات نکردید.علیت رابطه ای بدیهی نیست و باید اثبات بشه و تا کسی نتونه علیت رو اثبات کنه نمیتونه بر پایه اون حرفی بزنه.
فرمودید اگر خدا را انکار کنیم پس چگونه میتوانیم وجود جهان و خلقت را توجیه کنیم؟
خب زمانی که بتوانیم وجود خدا را ثابت کنیم و بگوییم که به ظور حتم تنها دلیل این سوالات خداست آنوقت میتوان وجود خدا را قبول کردو انکار آن بی معنی است ولی تا زمانی که شواهد لازم برای وجود خدا پیدا نشود نمیتوان گفت که تمام این سوالات پاسخی ندارد جز خدا. در ضمن پس از این ادعا سوالاتی دیگر مطرح میشود از جمله اینکه خدای فرضی چرا باید همچین کاری بکند.اگر وجود خدا با علیت اثبات شده بود میتوان گفت خود خدا را چه کسی به وجود آورده؟و فرض دور و تسلسل باطل که در فلسفه وجود خدا مطرح میشود بی دلیل است و معمولا میگویند عقلا محال است ولی این ادعایی بیش نیست و واقعا دور و تسلسل ممکن است در واقع دلیلی بر غیر ممکن بودن نیست.نمیخواهم خیلی وارد مباحث فلسفی بشوم و به همین قدر توضیح بسنده میکنم
این که علم امروز ما نمیتواند به سولاتی پاسخ بدهد دلیل نمیشود که ما وجود خدا را بی دلیل قبول کنیم.کسی چه میداند که آیا واقعا خدایی هست که این کار را کرده باشد یا نه و در واقع اطلاعات کم در این موضوع توجیه کننده ادعاهای دیگر نیست.در گذشته هم به دلیل اطلاعات کم مردم درباره پدیده های اطراف و به طور کلی دانش محدود از دلایل و علل اثبات نشده استفاده میکردند و خدایانی مانند خدای خورشید یا خدای طوفان یا خدای باد را برای تئجیه پدیده ها در نظر میگرفتند.
سلام با تشکر از همه ی دوستان عزیزی که زحمت کشیدن ،به موارد جالبی اشاره شده بود .جالب بود یه ذره شکی که داشتم بر طرف شد. ممنون
با سلام خدمت آقا محمد
چون شخص بسیار محترمی هستید و جواب مرا مودبانه دادید ادب حکم میکنه من هم با شما مودبانه صحبت کنم
من به هیچ وجه دوست ندارم الگویی برای خودم داشته باشم چه کشور باشه چه آدم چه تفکر با هر چیز دیگه
محمد
‌به نظر بنده شما در این ادعا نمی توانید صادق باشید چون وقتی که از نظر مثلا داروین حمایت می کنید درواقع دارید از تفکر وشیوه وی حمایت می کنید و شیوه او را دنبال میکنید
آقا محمد
من اصلا از داروین حمایت نکردم و حتی اگر هم این کار را نجام دهم باز هم ادعای مرا نقض نمیکند.من داروین را مثال زدم حال شما میتوانید شخص دیگری را مثال بزنید.
بالاخره هر انسانی موقع تشکیل افکار و چارچوب ذهنی خود نظرات و افکار دیگران را نیز مطالعه میکند و در نظر میگیرد ولی این به الگوبرداری ربطی ندارد.

اصلا فرض کنیم شما درست میگید و در اروپا و آمریکا آزادی بیان نیست با اینکه من کتاب های زیادی در نقد دین های مختلف و حتی خدا دیدم و به وضوح دیدم که از سیاستمداران در جاهای مختلف انتقاد میشود خب بالاخره آزادی بیان هم حدی داره
محمد
خب اولا جواب سوالات بالا را درخصوص ازادی بیان ندادید که ایا این مطالب در کشورهای غربی رخ می دهد یا نه وچرا ؟ یعنی به نظر شما اینکه ما اجازه تحقیق علمی درخصوص بحث هلوکاست ندهیم ایا این جلوگیری از کمترین میزان ازادی بیان نیست( ایا حد ازادی بیان به نظر شما اینمقدار است ؟) . مگر در رسانه های ایران و لبنان چه چیزی می گویند که کلا انها را قطع می کنند ایا تمام مطالبشان بد بوده ؟ ایا ارتباط غرب با عربستان که یک عالم دینی را تنها به صرف اینکه گفته چرا شیعیان عربستان با اینکه در مناطق نفت خیز هستند ولی اینقدر فقیرند اعدام می کند و به اعتقاد خود غربی ها معدن داعش وتروریست هستند باید باشد وتمام رسانه های عربستان در اروپا و غرب درحال نمایش هستند اما چرا رسانه های ایران ولبنان را قطع می کنند ؟( ایا حد ازادی بیان به نظر شما اینمقدار است ؟) شما فرض می کنید که این ها صحیح است چرا ؟ واقعا چرا به این مسائل جوابی نمی دهید .
ازادی بیان واقعی این نیست که ما انچیزی را که خودمان می خواهیم ازان انتقاد شود اجازه دهیم ازادی بیان واقعی ان است که مردم هرچه را که ظلم وستم و... است بتوانند بگو یند
خب شما می گویید ازادی بیان هم حدی دارد ؟ حدش را چه کسی مشخص می کند وبا چه مکانیزمی ؟
آقا محمد
من کلا خیلی علاقه ای به مسایل سیاسی ندارم چون بسیار مبهم و گنگ است و از آنجا که منبع ما ها عموما رسانه است و هر رسانه ای در هر کشوری از جهان به نفع خود حرف میزند،تشخیص حرف راست و دروغ کاری است بسی دشوار اینکه عربستان یا آمریکا یا هر جای دیگر چکار میکنند به من ربطی ندارد من درباره کشور خود نظر میدهم و سعی میکنم بدون پیش داوری و با مدرک صحبت کنم.
من گفتم آزادی بیان حدی دارد اما نگفتم حد و مرز آن مثلا در اروپا یا آمریکا به درستی بیان شده و از آنها طرفداری کنم.واقعا چگونه چنین برداشتی ازحرف های من داشتید؟
به طور حتم یکی از حد و مرز های آزادی بیان همین توهین نکردن به ادیان و حتی اشخاص است اما در هر کشوری متفاوت است ولی بنظر من در ایران بسیار کم است و من با هیچ کشوری مقایسه نکرده ام که این را میگویم.

ولی در ایران فقط باید گفت که اسلام خوبه و دیگر هیچ .یعنی دین های دیگه یا تحریف شدن یا من در آوردی هستن یا خرافین یا ...خیلی چیزای دیگه .
محمد
اینهم تهمتی دیگر از جانب شما به جمهوری اسلامی است . برادر من شما همین الان دارید از اسلام انتقاد می کنید اینهمه شبهه درمورد اسلام مطرح می کنید .جمهوری اسلامی ایران چیز دیگری می گوید . بیان میکند که کسی حق توهین به اسلام را ندارد ( این درنظر هر انسان معقولی پذیرفته است که کسی حق توهین به عقاید دیگران را ندارد )اما طرح وبیان شبهه مشکلی ندارد همانطور که مقام معظم رهبری از کرسی های ازاد اندیشی در دانشگاه ها به صراحت یاد می کند . از طرفی ما اینهمه مسیحی یهودی وزردشتی در ایران داریم و دارند به مسالمت با مسلمانان زندگی می کنند . در اینکه اسلام می گوید دین های دیگر فلان وفلان است دلیل دارد مورد بفرمایید خدمتتان عرض می کنم .
آقا محمد:
باز هم میگویم من به ایران یا دولت کاری ندارم و فقط نظر خودم را میگویم که میتواند غلط باشد.به علاوه این که ما الآن در یک سایت داریم با هم صحبت میکنیم آزادی بیان نیست و اگر چنین چیزی راهم از مردم بگیرند مردم باید فقط با خودشان صحبت کنند.آزادی بیان یعنی شخص راحت بتواند در جامعه نظر خود را بیان کند و انتشار نظر او منع قانونی نداشته باشد در صورتی که این مطالبی که من مینویسم منع قانونی دارد و هیچ کجا چه در تلویزیون یا در هر رسانه یا کتابی نمیتوان آنها را بیان کرد.

من خودم بارها و بارها موقع بحث راجع به این موضوع با افرادی که نظرشون مخالف من بوده(در مورد دین منظورمه)دیدم که طرف مقابلم دلایلی میاره که اصلا با منطق انسان جور در نمیاد.متاسفانه منطق و عقل انسانها بسیار تحت تاثیر دین قرار میگیره و باعث میشه خیلی چیزا رو راحت قبول کنن.

این ادعای شما واقعا ادعایی خالی از دلیل است نگاه کن برادر من گاهی اوقات طرف مقابل ممکن است مسلط نباشد به دین و گاهی ممکن است عقایدش مطابق دین واقعی نباشد و... ویا حتی ممکن است طرف مقابل اهلیت لازم برای بحث را نداشته باشد من با چند نفر بحث کردم که دلیل عقلی یا علمی بیان نمی کردند وتنها دلیل نقلی بیان می کردند این ناشی از غیر منطقی یا غیر عقلانی بودن دین نیست من نوعی ممکن است نتوانم از انها استفاده کنم .
آقا محمد
منظور من تفاوت بین علم و دین بود و منطقی که در این دو بکار میره مثلا شما در هنگام توجبه یک پدیده علمی باید در چارچوب علم حرکت کنید دلی دین هیچ چارچوبی ندارد و هر ادعایی را میتوان در آن مطرح نمود.به علاوه من کسانی رو که درباره این موارد با آنها صحبت کردم در نظر دارم و این به این معنی نیست که همه اینگونه اند.من همچین استدلال بی معنی ای را بکار نمیبرم.
برای اینکه ما بتوانیم به توافق برسیم باید منطق مشترک داشته باشیم و این اشکالی است که به دین وارد میشود.شاید بگویید چرا باید منطق، منطق علمی باشد خب مشخصا وقتی شکاکیت درباره دین باشد، از علم برای نقد آن استفاده میشود

محمد
اینکه بنده خدمتتان عرض کردم در ماهواره ، استعاره است یعنی از شبهاتی که توسط دشمن حال به هر وسیله ای
آقا محمد توصیه میکنم غربی ها یا افراد دیگر رو دشمن ندونید.من نمیگویم آنها خوب هستند ولی دشمن هم نیستند.
دوما بگید هدایت دقیقا یعنی چی؟ چرا اسلام باید راه هدایتی که شما میگید باشه؟اصلا چرا ما باید به هدایت نیاز پیدا کنیم ؟
محمد
اگر اجازه بفرمایید ابتدا مقدمه ای را خدمتتان عرض کنم . برادر من نگاه کن انسان موجودی درحال حرکت به جلو یعنی مدام از نظر علمی و... درحال حرکت است مردم 1000 سال پیش نسبت به انسان دانش های داشتند دانش مردم 100 سال پیش نسبت به انسان شناخت بیشتری پیدا کردند و امروز مسلما این شناخت چند برابر شده است ودراینده نیز مسلما این شناخت تصاعدی بالا می رود ؟ من انسان چگونه می توانم به اعتبار این شناخت ها زندگی خود را پایه ریزی کنم اگر 100 سال دیگر علم انقدر پیشرفت کرد که گفت اخرتی هم هست من بشر امروزی که در زمان من علم به این نتیجه نرسیده است چکار باید بکنم چون انسان با فرض علم به اخرت یک جور برنامه ریزی می کند وانسان با فرض عدم علم به اخرت جور دیگر . یعنی شرایط انسان اولیه با انسان اخریه تفاوت دارد واین عین نا عدالتی است
از طرفی انسان گاهی حتی در محسوسات نیز دچار خطا می شود اگر من انسان تنها بر اساس داشته های خود بخواهم برنامه ریزی کنم از کجا معلوم دچار این اشتباهات نشوم ومسیر را اشتباه نروم همانطور که امروز بشر دارای ادیان وایدوئولوژی های متفاوتی است ؟ به نظر شما کدام یک از این عقاید درست است یعنی بقیه باید نابود شوند ؟ اینها سوالاتی است که شما باید به انها جواب دهید .
البته بسیار مطالب دیگری هم هست که به جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث از ذکر موارد خودداری میکنیم
از همین جا نیاز به یک قدرت فوق بشری که علم کامل به شناخت انسان دارد از نظر عقلی اثبات می شود که راه را به این انسان نشان دهد تا به هدف نهایی خود درتمام دوران ها بصورت یکسان برسد حال چرا اسلام باید ان راه هدایت باشد ؟ چون اسلام از سوی همان قدرت فوق بشری که خدا نام دارد برای انسان امده است دین انسان را تنها یک موجود زیستی فرض نمی کند بلکه به انسان به مثابه یک مجوعه توجه دارد و با شناخت کامل همه جهات انسان وجهان برای او نسخه می پیچد
چون اسلام برای ادعایش دلیل دارد و مستند حرف می زند اگر خواستید خدمتتان عرض می کنم
آقا محمد
ابتدا باید گفت که فرض بر عادلانه بودن جهان صرفا فرضی نادرست است که بیشتر برای امید دادن به افراد ناامید است .که عدالت باید تعریف شود وبعد درباره آن صحبت کرد
حال فرض کنیم حرف شما درست باشد. این که شرایط یا وضعیت انسانها در دوران های مختلف یا حتی مکان های مختلف فرق میکند به این معنی نیست که جهان عدالتمند نیست .هر انسانی در طور دوران ها و شرایط مختلف از امتیاز هایی بهره مند است و نمیتوان زندگی شخصی را بسیار خوب و دیگری را بسیار بد عنوان کرد.به فرض در گذشته انسان ها راحتتر زنگی میکردند روابط خویشاوندی بسیار محکم بود ولی امکاناتی مانند اینترنت و موبایل نبود و دسترسی به اقوام فقط با تماس یا سفر امکان پذیر بود.
شما فکر میکیند با فرض وجود خدا آیا واقعا جهان عادلانه میشود؟مثلا اگر من خود خدا باشم بهتر است یا انسان خب مسلما خدابهتر است چون میتوانم هر کاری انجام دهم پس میتوان گفت اینکه من خدا نیستم عادلانه نیست یا اینکه من باید مسیری پر فراز و نشیب برای رسیدن به بهشت طی کنم.
یا فرض کنید شخصی در منطقه ای بسیار خوب و مناسب برای زندگی و شخصی دیگر در منطقه ای قحطی زده و بسیار بد برای زندگی باشند و هر دو نیز به بهشت روند آیا این عادلانه است در حالی که شخص اول در هر دو جا به خوبی و راحتی و شخص دوم در دنیا به سختی زندگی کرده است
در آینده درباره بقیه موارد توضیح خواهم داد
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار ابتدائا نظرات شما را بیان می کنم وبعد نظرات خودم را خدمتتان عرض می نمایم
اقا سعید
با سلام خدمت آقا محمد
چون شخص بسیار محترمی هستید و جواب مرا مودبانه دادید ادب حکم میکنه من هم با شما مودبانه صحبت کنم

محمد
برادر من این نهایت لطف وبزرگواری شما است
اقا سعید
من اصلا از داروین حمایت نکردم و حتی اگر هم این کار را نجام دهم باز هم ادعای مرا نقض نمیکند.من داروین را مثال زدم حال شما میتوانید شخص دیگری را مثال بزنید.
بالاخره هر انسانی موقع تشکیل افکار و چارچوب ذهنی خود نظرات و افکار دیگران را نیز مطالعه میکند و در نظر میگیرد ولی این به الگوبرداری ربطی ندارد.
محمد
برادر بزرگوار الگو یعنی قالب بندی یعنی زمانی که شما قالب بندی ذهن خود را تشکیل می دهید طبق نظرات دیگران می باشد مثلا اگر شما فقط کتب اسلامی می خواندید و به هیچ کتاب دیگری دسترسی نداشتید ایا دقیقا همین تفکراتی که امروز داشتید دارید یا نه ؟ جواب منفی است وشما حتما از نظرات دیگران در شکل دهی عقیده خود الگو برداری کرده اید و این مساله چیز بدی نیست بالاخره با استدلال نزد خودتان بدینجا رسیده اید و هیچ کس در عالم به غیر از خداوند متعال نمی تواند بگویدکه من الگو بردار نیستم مثلا انسان در نوع پوشش خود یا اصلاح سر خود یا حتی ممکن است از عالم طبیعت وحیوانات الگو برداری کند
اینکه بنده گفتم که شما از داروین حمایت می کنید منظورم تفکر داروینیسم یا مثلا علم گرایی محض یا تجربه گرایی محض واینها است نه صرف شخص داروین یا امثال وی .

آقا سعید
من کلا خیلی علاقه ای به مسایل سیاسی ندارم چون بسیار مبهم و گنگ است
محمد
نگاه کن برادر من سیاست یک نظام متناسب با عقاید ملت ان حکومت می باشد مثلا اگر جامعه ای واقعا اسلامی باشد یک سیاستی دولتمردان ان باید بکار بگیرند واگر سکولار باشند یک سیاست دیگر. پس تنها بحث سیاست نیست .بلکه ایدوئولوژی است که پشت ان سیاست خوابیده است
اقا سعید
از آنجا که منبع ما ها عموما رسانه است و هر رسانه ای در هر کشوری از جهان به نفع خود حرف میزند،تشخیص حرف راست و دروغ کاری است بسی دشوار
محمد
برادر من بله گاهی راست و دروغ با هم مخلوط می شوند وتشخیص ان دشوار است اما گاهی دیگر عیان است مثلا چرا کشیدن کاریکاتور توهین امیز برای پیامبر ص یک امر دموکراتیک و مطابق ازادی بیان است اما اگر کسی بخواهد در مورد واقعیت هلوکاست تحقیق علمی ( نه توهین ) کند زندانی می شود ؟ اصلا شما فرض بگیریم مسلمان نباشید ایا این کار از نظر شما محکوم نیست ایا شما درجهت اعلام محکومیت این عمل کاری یا اقدامی انجام داده اید ؟

اقاسعید
اینکه عربستان یا آمریکا یا هر جای دیگر چکار میکنند به من ربطی ندارد من درباره کشور خود نظر میدهم و سعی میکنم بدون پیش داوری و با مدرک صحبت کنم.
محمد
این تفکر شما به نظر بنده اشتباه است چون شما قبل از اینکه یک ایرانی باشید یا مسلمان باشید یا هر عقیده ای داشته باشید یک انسان هستید و اگر امروز بگویید که مثلا فلان ظلم وستم در امریکا به من ربطی ندارد و دیگران هم همین عقیده را داشته باشند مسلما جامعه ای نیست که عقل حکم می کند اما می بینیم که سازمان ملل به تازگی این شعر جناب سعدی " بنی ادم اعضای یک پیکرند که در افرینش زیک گوهرند چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار" را در سازمان ملل نصب کرده یعنی تمام عقلای عالم بر این عقیده اند که باید در قبال ظلم وستم در تمام عالم افراد به پا خیزند . واین که درمورد کشور خود نظر می دهید بسیار امر مطلوب وخوبی است چون امیرالمومنان حضرت علی ع می فرماید از وظایف مردم بر حاکم این است که ایرادات را به اوتذکر دهند واو را یاری کنند .
اقا سعید
من گفتم آزادی بیان حدی دارد اما نگفتم حد و مرز آن مثلا در اروپا یا آمریکا به درستی بیان شده و از آنها طرفداری کنم.واقعا چگونه چنین برداشتی ازحرف های من داشتید؟
محمد
برادر من علت چنین برداشتی از حرف های شما این بود که شما در متن های قبلی فرمودید که در غرب به راحتی می توان عقاید خود را بیان کرد ولی درایران نمی توان . این حرف یعنی شما حد ومرز انها را تا حدودی پذیرفته اید
اقا سعید
به طور حتم یکی از حد و مرز های آزادی بیان همین توهین نکردن به ادیان و حتی اشخاص است اما در هر کشوری متفاوت است ولی بنظر من در ایران بسیار کم است و من با هیچ کشوری مقایسه نکرده ام که این را میگویم.
محمد
اینکه شما می فرمایید توهین نکردن یکی از حد ومرزها است اما درهر کشوری متفاوت است یعنی چه ؟ ایا از نظر شما توهین کردن حد و مرز ازادی بیان هست یا نه ؟ اگر هست پس چرا باید متفاوت باشد ؟ من متوجه نشدم ایا توهین نکردن به ادیان درایران کم است یا ازادی بیان کم است ؟

اقا سیعد
ولی در ایران فقط باید گفت که اسلام خوبه و دیگر هیچ .یعنی دین های دیگه یا تحریف شدن یا من در آوردی هستن یا خرافین یا ...خیلی چیزای دیگه .
محمد
نگاه کن برادر من ما در ایران 3 اقلیت دینی و چند اقلیتی مذهبی داریم که همه باید به انها احترام بگذارند وهیچ کس حق توهین به انها را ندارد و گرنه طبق قانون مجازات میشوند اما بحث علمی کردن در خصوص ادیان هیچ منعی ندارد اینکه اسلام می گوید مثلا مسیحیت یا یهودیت ناقص یا تحریف شده یا ... هستند برای ان دلیل دارد .اما ممکن است عوام الناس تنها نتیجه را گرفته باشند و به علت ودلیل این نتیجه کاری نداشته باشند


اقا سعید
باز هم میگویم من به ایران یا دولت کاری ندارم و فقط نظر خودم را میگویم که میتواند غلط باشد.به علاوه این که ما الآن در یک سایت داریم با هم صحبت میکنیم آزادی بیان نیست و اگر چنین چیزی راهم از مردم بگیرند مردم باید فقط با خودشان صحبت کنند.آزادی بیان یعنی شخص راحت بتواند در جامعه نظر خود را بیان کند و انتشار نظر او منع قانونی نداشته باشد در صورتی که این مطالبی که من مینویسم منع قانونی دارد و هیچ کجا چه در تلویزیون یا در هر رسانه یا کتابی نمیتوان آنها را بیان کرد.

نگاه کن برادر اینکه هرکس هرچه را فکر کند در جامعه مطرح کند این مسلما عقلانی نیست چون گاهی موجب برهم خوردن نظم عمومی می شودمثلا زمانی که 90% مردم یک اعتقادی دارند بحث حکومت دیگر نیست بلکه گاهی خود مردم در مقابل انتقاد از ان اعتقاد موضع می گیرند و دولت را مجبور می کنند که واکنش نشان دهد مثلا اگر امروز یک نفر بیاید بگوید عید نوروز مردم نباید جشن بگیرند یا تعطیل کنند چون خیلی از مراسمات ان خرافی است به نظر شما واکنش مردم چگونه است واین مساله درغرب نیز تحت عنوان دموکراسی که نظر اکثریت براقلیت ترجیح دارد پذیرفته شده است اگرچه حتی این 90 درصد هم حق توهین به بقیه را ندارند.
اما اینکه شخص بتواند ازاد صحبت کند این جرم نیست و هر کس می تواند ازاد عقاید خود را بیان کندتا حدی که توهین نشود و کسی حق تعرض به انها را ندارد واگر به انها تعرض شود مرتکب طبق قانون مجازات می شود ( می توانید به کتب قانون مجازات اسلامی مصوب 92 مراجعه فرمایید ). اما اینکه فرمودید چرا در رسانه ملی و کتاب و یا هر رسانه ای نمی توان فرد عقاید خود را بیان کند باید بگویم برادر من شما نباید توقع داشته باشید که رسانه نظر اکثریت مردم را رها کند و بیاید نظر اقلیت را بررسی کند وبرخلاف نظر اکثریت نظر دهد چون اولا این افراد بر اثر نظر اکثریت انتخاب شده اند ( دموکراسی )و بعد خودشان دارای یک عقیده ای هستند که حتما دلیلی برای قبول ان دارند ( اگر اعتراضی دارید باید بر سیستم دموکراسی اعتراض کنید ) اگر بازهم مساله ای بود بیان کنید تا با هم به نتیجه ای برسیم .

آقا سعید
منظور من تفاوت بین علم و دین بود و منطقی که در این دو بکار میره مثلا شما در هنگام توجبه یک پدیده علمی باید در چارچوب علم حرکت کنید دلی دین هیچ چارچوبی ندارد و هر ادعایی را میتوان در آن مطرح نمود.به علاوه من کسانی رو که درباره این موارد با آنها صحبت کردم در نظر دارم و این به این معنی نیست که همه اینگونه اند.من همچین استدلال بی معنی ای را بکار
نمیبرم.
محمد
بزرگوار همانطور که در متن قبلی خدمتتان عرض کردم دین از اثبات عقلی حقانیت کل دین شروع می کند وبر اساس ان وقتی که اثبات شد که این دین از طرف خدا است فلذا عقل حکم می کند که به حر ف خالق عالم باید گوش داد حتی اگر فعلا دلیلی علمی یا عقلی برای ان مطلب خاص نتوانیم یافت کنیم ولی چون می دانیم که فرستانده ان خدا هست وعلم خدا هم کامل و بی نهایت است ان را می پذیریم اما علم بشر ناقص و درحال تکمیل ومحدود است
اقا سعید
برای اینکه ما بتوانیم به توافق برسیم باید منطق مشترک داشته باشیم و این اشکالی است که به دین وارد میشود.شاید بگویید چرا باید منطق، منطق علمی باشد خب مشخصا وقتی شکاکیت درباره دین باشد، از علم برای نقد آن استفاده میشود.
محمد
نگاه کن برادر من ما یک استدلال عقلی داریم ویک استدلال علمی که هر دو از هم متاثر میباشند اسلام بر اساس یک استدلال عقلی بدیهی (معجزه ) اصل خود وانتساب خود وحقانیت مطالب خود را اثبات نموده است بیان می کند که اگر کسی در این استدلال شک دارد که این قران از سوی خداست و توسط پیامبر ص ساخته شده است پس شما هم از تمام انس وجن و... کمک بگیرید و یک سوره مثل این قران بیاورید.واگر نتوانستید که نخواهید هم توانست بدانید این قران ازجانب خداوند عالم عزیز رحیم و... است
برادر من منطق مشترک ما استدلال عقلی وعلمی است که قران به تمام مردم جهان ارائه کرده است حال اگر کسی بخواهد این استدلال را نادیده بگیرد درواقع به استدلال و علم اعتقادی ندارد وصرفا می خواهد جدل کند و این در بحث مناسب نیست

اقا سعید
آقا محمد توصیه میکنم غربی ها یا افراد دیگر رو دشمن ندونید.من نمیگویم آنها خوب هستند ولی دشمن هم نیستند.

محمد
برادر من منظورم از غربی ها تفکر غربی است و اصلا با شخص کاری ندارم وگرنه در غرب مسلمان شیعه یا شخص ازادی خواه بسیار خوب هم هست اما اینکه عقاید تفکر غربی برخلاف عقاید اسلامی است و تفکر اسلامی را مزاحم خود می داند این یک امر بدیهی است .حال تعریف بنده از دشمن چیست ؟ به نظر من دشمن کسی است که اولا خیر شما را نخواهد ثالثا در جهت تضعیف و تذلیل شما تلاش کند . حال ببینیم که ایا تفکر غربی این ویژگی ها را دارد یا نه . اولین وی‍ژگی نظام های غربی این است که منفعت خودشان اصل است هرچند به نابودی دیگران بیانجامد این را می توانید در تئوری های انها بیابید ماکیاولی ها ) 2- امروز می بینیم که مثلا امریکا سالانه یک بودجه ای را به صورت رسمی تصویب می کند( که ازمردم ‌خود این مالیات می گیرد) که برای جنگ فرهنگی با ایران یا مثلا در کشورهای غربی برای دیدن فیلم و... مردم خود انجا باید پول پرداخت کنند اما شما می بینید برای ما شبکه انچنانی مجانی می زنند و انواع واقسام فیلم های مستهجن و... را به رایگان برای ما پخش می کنند اما به دارو که می رسد داروی ضد سرطان را تحریم می کنند یا قطعات هواپیما را که به جون مردم ایران بستگی دارد تحریم می کنند /؟ به نظر شما چرا امریکا میلیارد ها دلار هزینه می کند ماهواره می فرستد هوا وشبکه می زند و مزد می دهد تا برای مردم ایران مجانی برنامه پخش کنند وچرا از داروی ضد سرطان که مطابق تمام قواعد بشری کسی نباید از مردم دریغ کند تحریم می کند وهزاران هزار دشمنی دیگر مثلا چرا امریکا وغرب از عبدالمالک ریگی یا گروهک پژاک که مردم را می کشتند حمایت می کنند ؟ من از اینها معنی شخص خنثی را استنباط نمی کنم اینها دشمنی است .

آقا سعید
ابتدا باید گفت که فرض بر عادلانه بودن جهان صرفا فرضی نادرست است که بیشتر برای امید دادن به افراد ناامید است .
محمد
لطفا دلیل بر ادعایتان را بیان کنید البته این ادعایتان با مباحث پاراگراف پایین در تناقض است که میفرمایید" این که شرایط یا وضعیت انسانها در دوران های مختلف یا حتی مکان های مختلف فرق میکند به این معنی نیست که جهان عدالتمند نیست "
اقا سعید
که عدالت باید تعریف شود وبعد درباره آن صحبت کرد
محمد
عدالت درجهان یعنی هرچیزی درجهان در جای مناسب خود در رابطه با سایرین قرار گرفته است
اقا سعید
حال فرض کنیم حرف شما درست باشد. این که شرایط یا وضعیت انسانها در دوران های مختلف یا حتی مکان های مختلف فرق میکند به این معنی نیست که جهان عدالتمند نیست .هر انسانی در طور دوران ها و شرایط مختلف از امتیاز هایی بهره مند است و نمیتوان زندگی شخصی را بسیار خوب و دیگری را بسیار بد عنوان کرد.به فرض در گذشته انسان ها راحتتر زنگی میکردند روابط خویشاوندی بسیار محکم بود ولی امکاناتی مانند اینترنت و موبایل نبود و دسترسی به اقوام فقط با تماس یا سفر امکان پذیر بود.
شما فکر میکیند با فرض وجود خدا آیا واقعا جهان عادلانه میشود؟مثلا اگر من خود خدا باشم بهتر است یا انسان خب مسلما خدابهتر است چون میتوانم هر کاری انجام دهم پس میتوان گفت اینکه من خدا نیستم عادلانه نیست یا اینکه من باید مسیری پر فراز و نشیب برای رسیدن به بهشت طی کنم.

محمد
برادر بزرگوار این مثال هایی که عنوان کردید در مقام شرایط زندگی دنیوی است که درهر دوره ای مطابق زمان ومکان خود سنجیده می شود اما سوال من این بود که اگر در 100 سال دیگر علم توانست اثبات کند که اخرتی هم هست ولی الان علم انکارکند اخرت را یا برحسب جهل یا اشتباه در محاسبات و... تکلیف من که برنامه زندگی خود را بر اساس زندگی بدون اخرت چیده وعمل کرده ام با کسی که زندگی اش را بر اساس زندگی با اخرت چیده وعمل کرده چیست اگر اخرتی باشد من که به ان ایمان نداشتم اگر صرف علم باشد و وحیی نباشد دیگر خدا نباید من را مجازات کند چون قبح عقاب بلابیان است یعنی چون من علم نداشتم مجازات نمی شوم وچون ادم 100 سال دیگر علم داشته مجازات می شوددرحالیکه عمل هردوی ما یکجور است این یکی از نشانه های نقص علم بشری است که در نتیجه نمی تواند یک مکتب ثابت ارائه بدهد که مایه هدایت انسان باشد چون علمش درحال تکمیل است
اینکه فرمودید چرا من خدا نیستم این عادلانه نیست باید بگویم این ناشی از برداشت اشتباه شما از معنی عدالت است عدالت یعنی هرچیزی در سرجای خود قرار بگیرد مثلا اگر یک فرد بی سواد به دکتر متخصصی بگوید این ناعدالتی است که شما طبابت می کنید شما بلند شوید ومن بجای شما طبابت کنم این معنی عدالت نیست اگر چه هر دو انسان هستند اما جایگاه طبابت برای کسی هست که درس طبابت خوانده است
شما اصلا ظرفیت ( فلسفی ) خدا بودن را ندارید چون اگر ظرفیت خدا بودن را داشتید حتما خدا می شدیدبه این نکته باید توجه داشته باشید
اقا سعید
یا فرض کنید شخصی در منطقه ای بسیار خوب و مناسب برای زندگی و شخصی دیگر در منطقه ای قحطی زده و بسیار بد برای زندگی باشند و هر دو نیز به بهشت روند آیا این عادلانه است در حالی که شخص اول در هر دو جا به خوبی و راحتی و شخص دوم در دنیا به سختی زندگی کرده است
محمد
اولا در اخرت تمام این موارد محاسبه می شود مثلا روایت داریم ( البته صحت سند ان را مطمئن نیستم )‌که حضرت سلیمان که حکومت وثروت ودر رفاهیات بود اخرین پیامبری است که وارد بهشت می شود یا ...
اقا سعید
در آینده درباره بقیه موارد توضیح خواهم داد

محمد
انشاءالله
سلام
مشکل اسلام اینه که دوستانش خیلی خیلی بیشتر از دشمنانش بهش دارن ضربه میزنن..یه جورایی مثل دوستیه خاله خرسه هست..کتابهای فقهی ما بیشتر در جهت منافع یک طبقه ی خاص نوشته شده اند. فقیه ما احساس خدا بودن بهش دست میده و تمامیه منابعی رو که خداوند برای بهره برداری تمام انسانها آفریده است در اختیار خودش میگیره و به دیگران با قیمتی گزاف میفروشه و برای این کار هم به طرق مختلف کلاه شرعی میگذاره سر مردم (اینان با شیطان دستشان توی یک کاسه هست). حتی خود پیامبر هم همیشه در حال کار کردن بوده و روزیه خودش رو از طریق بالای منبر رفتن و نماز جماعت خوندن و اینجور ادا بازیها نمیخورده. شما رو دعوت میکنم به خوندن کتابهای دکتر شریعتی. مطمئن باشید این شخصیت بزرگ بیخودی در سالهای اخیر به باد جوک و تمسخر گرفته نشده است. حرفهایی زده است که هر گونه حکومت اسلامی فاسدی را رسوا میکند. مخصوصا کتاب جهتگیری طبقاتی اسلام
سلام و رحمه الله خدمت محمد بزرگوار
اما بعد بزرگوار این دکتر علی شریعتی می توانید بگویید چگونه دین به دستش رسیده است ؟ برادر من اگر علمای اسلام نبودند امثال دکتر شریعتی ها هرگز دستشان به دین نمی رسید .
برادر بزرگوار اما هرچه دل تنگتان خواست از توهین وتهمت ناروا بلد بودید به فقهای دین زدید
اما یکسری ادعا دارید اگر واقعا به عقیده وادعای خود مطمئن بودید لااقل یک دلیل برای ادعا هاتان ذکر می کردید نه اینکه صرفا شروع کنید به تهمت زدن و توهین بدون دلیل واخر سر هم از این موارد نتیجه گیری کنید که طرف مقابل انسان بدی است
مثال اورده اید که پیامبر ص هم کار می کردند بله اما برادر من ایشان علمشان لدنی بوده ونیازی به کسب علم اموزی نداشتند شما اگر یک کسی که طبابت خوانده اگر برود از تخصصش استفاده کند ومردم را درمان کند مگر کار یدی انجام می دهد بلکه صرفا با یک معاینه ساده وحتی گاهی با چند پرسش برای شما دارو تجویز می کند وسلامت مادی شما را بازمی گرداند ودر قبال ان پول دریافت می کند حال ایا کسی سوال می کند که چون وظیفه هر کس نجات جان دیگران است وچون ایشان تنها از سوادشان استفاده کرده و کار یدی انجام نداده نباید به وی پول داد . مساله روحانی هم همین است اما بله برای نماز خواندن یا سالم کردن مردم نباید پول داد ولی به عناوین دیگر می توان پول داد چون این اقا که رفته درس علم دین خوانده تا دیگرانی که در سایر رشته ها تخصص دارند اما در دین تخصصی ندارند را هدایت دینی کند و در این رشته تخصص دارد نمی تواند در رشته دیگری که تخصص ندارد مثلا طبابت وارد شود واز انجا کسب روزی کند . اسلام هم تاکید دارد مثلا به موذن اگر فقیر است مثلا حقوقی در نظر گرفته شود
از طرفی خود دکتر علی شریعتی مگر کتاب جهتگیری طبقاتی اسلامش را مجانی در دسترس عموم قرار داده با اینکه موضوعش همان سخنرانی است که می تواند بر منابر باشد چطور پول گرفتن دکتر علی شریعتی مجاز ولی برای علما غیر مجاز است .
ببینید دوست گرامی حرف من مربوط به تمام طلبه ها نمیشه. صحبت من کسانی هستند که این مجراهای قانونی رو برای طلبه شدن درست کردند. بریم ریشه ی تاریخی این جریان رو بررسی کنیم. برای یکبار هم که شده بشینید اینجوری فکر کنید که ممکنه این مجراهای قانونیه خشک و بی روح توسط افرادی درست شده اند که با برنامه ریزی های خیلی دقیق و پیشرفته سعی در تخریب اسلام داشته اند و تا به امروز هم نتیجه ی خوبی گرفته اند. ما امروز بعنوان یک کشور اسلامی میخواهیم اسلام را به تمام دنیا معرفی کنیم در صورتیکه جامعه ی خودمان تبدیل شده است به یک جامعه ی اسلام گریز. تنها ظاهری از اسلام باقی مانده است اما باطن آن در حال نابودی ست. خیلی جالب است. بنده یک مثال میزنم برای اینکه ثابت کنم جامعه ی ایران یک جامعه ی توحیدی به معنای واقعی کلمه نیست بلکه فقط ظاهر آن توحیدی ست. شرک به چه معنا است؟ آیا اینکه من بگویم فقط الله پرورگار جهانیان است کافی ست و مشکل حل میشود؟!! باید برویم نتیجه ی شرک را بررسی کنیم. کسی که مشرک است و به یگانگی خدا اعتقادی ندارد پس همه ی پدیده ها را از جانب خداوند یکتا نمیداند. همچین فردی دچار خودبرتربینی میشود و آگاهانه یا نا آگاهانه به دیگران ظلم میکند. هر چیزی را که دارد متعلق به خود میداند حال آنکه آنها را خداوند یکتا به او داده است و او به تنهایی هیچ نیست. مثلا اگر از طریق کار و کوشش به ثروتی رسیده است یا به درجه ی علمی رسیده است آنرا متعلق به خود میداند و شروع میکند به فخرفروشی و فروختن آن به قیمتی گزاف. او روز به روز ثروتمندتر میشود و دیگران روز به روز فقیر تر. و بعد برای خود توجیه میکند که آنها هم میخواستند تلاش کنند و غافل از اینکه اگر خداوند نمیخواست او هیچ نبود. چنین فردی اگر صبح تا شب هم نماز بخواند باز یک مشرک به معنای واقعیه کلمه است. بدتر از این کسانی هستند که در لباس مذهب به خداوند شرک میورزند. دیگران را راهنمایی میکنند اما خود به خداوند مشرک هستند و غافل. اگر در جامعه ی ما بیکاری و دزدی بیداد میکند ریشه ی آنرا باید در ایدئولوژی حاکم بر جامعه بیابیم. و نمیتوانیم بگوییم ایدئولوژی مشکلی ندارد و مشکل از خود مردم است. در انتها فقط میتوانم آرزو کنم که خداوند ظهور منجی آخروزمان را تعجیل بفرماید و پرده از چهره ها بردارد.
سلام خدمت دوست عزیز وگرامی بنده ابتدا نظرات شما را ذکر می کنم وبعد نظرات خودم را.
اقا محمد
ببینید دوست گرامی حرف من مربوط به تمام طلبه ها نمیشه. صحبت من کسانی هستند که این مجراهای قانونی رو برای طلبه شدن درست کردند. بریم ریشه ی تاریخی این جریان رو بررسی کنیم. برای یکبار هم که شده بشینید اینجوری فکر کنید که ممکنه این مجراهای قانونیه خشک و بی روح توسط افرادی درست شده اند که با برنامه ریزی های خیلی دقیق و پیشرفته سعی در تخریب اسلام داشته اند و تا به امروز هم نتیجه ی خوبی گرفته اند.
--
برادر بزرگوار بنده مفهوم عبارت مجزاهای قانونیه خشک و بی روح را متوجه نشدم لطفا توضیح بیشتری مرقوم بفرمایید
اما اگر ما معتقد هستیم که امام زمان ما اگرچه غائب هست اما بر دین ما محافظت می کند پس نباید مهمترین مرکز نشرتفکر شیعی را که تمام شیعیان جهان از طریق انچا به مسائل اهل بیت اشننا می شوند را مورد اهانت و تردید بدون دلیل قراردهیم بله ممکن است اشتباهاتی در شیوه اداره یا تدریس باشد اما اگر این اشتباهات به حدی باشد که به اساس دین ضربه می زند و افکار تمام شیعیان جهان را منحرف می کند اینجا نقش امام زمان را ما فراموش کرده ایم که اصلا چرا ایشان غائب حاضر است خب در همان زمان ظهور بدنیا می امدند ؟ ایشان حتی یک لحظه اگر شیعیان را به خودشان رها کنند دشمنان شیعه را بسان گرگان تیزدندان تکه وپاره می کنند . امام خمینی ره این متفکر زاده حوزه با درک این مشکل که دشمن تمام تلاش خود را درجهت ضربه زدن به کسانی که دین را بهمردم معرفی می کنند( روحانیت)بکار گرفته است فرمود " سعی کنید اسلامتان از روحانیت جدا نشود یا اگر روحانیت نبود اسلام هم نبود واین عبارت ناشی از روایت معصوم است .
من بجای این جور فکر کردن به شما پیشنهاد می کنم که دوست عزیز اینجوری فکر کنید که شاید دشمنان اسلام برای نابودی اسلام در صدد نابودی مراکز نشر وانتشار تفکر شیعی در جهانند و برای این نوک پیکان حملات خود را به سوی حوزه و روحانیت نشانه رفته اند واین شبهات را به ذهن مردم انداخته اند وگرنه حوزه ای که در طول این 1000 سال اینهمه خدمات داشته وشیعه تا امروز هرچه دارد از این حوزه نشات گرفته است و حتما امام زمان عج نیز بر ان نظارت دارد بعید است که اشتباهه اساسی که به اساس دین ضربه می زند داشته باشد .
اقا محمد
ما امروز بعنوان یک کشور اسلامی میخواهیم اسلام را به تمام دنیا معرفی کنیم در صورتیکه جامعه ی خودمان تبدیل شده است به یک جامعه ی اسلام گریز. تنها ظاهری از اسلام باقی مانده است اما باطن آن در حال نابودی ست. خیلی جالب است
----
برادر من شما به عنوان یک محقق شایسته نیست که خلط مبحث داشته باشید گریزش برخی از مردم از دین نه ناشی از شیوه حوزه است چون این حوزه همان حوزه ای است که در طول بیش از 1000 سال اینهمه شیعه تربیت کرده و مردم هم خیلی به دین اعتقاد داشته اند اما چه می شود که برخی از مردم امروز دینگریزمی شوند؟ اولا برادر بزرگوار باید خدمتتان عرض کنم که اگر در جامعه دقت کرده باشی از ابتدا تا امروز تنها 10 تا 20 درصد مردم بصورت مذهبی بوده اند مثلا در زمان فوت حضرت رسول ص چند نفر به کمک حضرت علی ع شنافتند ؟ تنها قشر اندکی یا در زمان امام حسن ع یا امام حسین ع چه تعداد به کمک امامان شنافتند؟ از طرفی حدود 50الی 60 درصد مردم قشر خاکستری هستند که بادی به هرجهت هستند و 20 الی 30 درصد مردم هم لائیک هستند . از طرفی ما حکومت 60 ساله ضد دین پهلوی را داشتیم که به شدت علیه دین اقدام می کرد و مردم هم به بسیاری از رفتار های انها خو گرفته و انها را عادی می پنداشتند مثلا اگر شما دقت کنید که تا زمان قاجار تمام زنان از حجاب مخصوصی استفاده می کردند اما با ورود پهلوی ان حجاب اصیل از بین رفت به طوری که در اواخر دوره پهلوی دوم بی حجابی دیگر ان قبح سابق را نداشته و یک رویه د رجامعه ایرانی شده است یا اینکه قشر تحصیلکرده ایران که نخبگان این کشور می باشند نیز تحت تفکر دانشگاه ها وفرهنگ ان زمان قرار داشتند و امروزه می بینید که برخی از این اساتید دعوای ضد دینی دارند.
از طرفی نباید نقش مسائل اقتصادی و گاه سیاسی را در دین گریزی برخی از مردم فراموش کرد مثلا بله ایران کشوری است که طبق اسلامی که شما خواهان ان هستید در مقابل مستکبر و ضد دین ایستاده است حال این یک عواقبی دارد مثلا تحریم اقتصادی که به نظر امریکایی ها فلج کننده کشور می باشد یا 8 سال جنگ که فلج کننده یک کشور می باشد 30 سال ترور و دودستگی انداختن در کشور که می تواند فلج کنننده باشدو... وهمه این هزینه ها از مردم دریافت می شود درکنار این مسائل اشتباهات سیاسی برخی داخلیون و تفکر سرمایه داری انها برخی را به اساس نظام واسلام بدبین نموده است
حال تمام این مسائل یک طرف ولی نباید نقش رسانه های خارجی را در تخریب اسلام فراموش کنیم یعنی تمام کسانی که ضد دین می باشند قریب به اتفاق از ماهواره استفاده می کنند و....
برادر بزرگوار درست است که ما در مواردی درداخل کوتاهی های بزرگی داریم اما اگر امروز به شیعه ومسلمانان در سرتاسر جهان نگاه کنید می بینید که عزت دهنده شیعیان ومسلمانان جهان تنها ایران است وسایر کشورهای اسلامی تنها به عروسک های خیمه شب بازی دشمن بدل شده اند i

اقا محمد
. بنده یک مثال میزنم برای اینکه ثابت کنم جامعه ی ایران یک جامعه ی توحیدی به معنای واقعی کلمه نیست بلکه فقط ظاهر آن توحیدی ست. شرک به چه معنا است؟ آیا اینکه من بگویم فقط الله پرورگار جهانیان است کافی ست و مشکل حل میشود؟!! باید برویم نتیجه ی شرک را بررسی کنیم. کسی که مشرک است و به یگانگی خدا اعتقادی ندارد پس همه ی پدیده ها را از جانب خداوند یکتا نمیداند. همچین فردی دچار خودبرتربینی میشود و آگاهانه یا نا آگاهانه به دیگران ظلم میکند. هر چیزی را که دارد متعلق به خود میداند حال آنکه آنها را خداوند یکتا به او داده است و او به تنهایی هیچ نیست. مثلا اگر از طریق کار و کوشش به ثروتی رسیده است یا به درجه ی علمی رسیده است آنرا متعلق به خود میداند و شروع میکند به فخرفروشی و فروختن آن به قیمتی گزاف. او روز به روز ثروتمندتر میشود و دیگران روز به روز فقیر تر. و بعد برای خود توجیه میکند که آنها هم میخواستند تلاش کنند و غافل از اینکه اگر خداوند نمیخواست او هیچ نبود. چنین فردی اگر صبح تا شب هم نماز بخواند باز یک مشرک به معنای واقعیه کلمه است. بدتر از این کسانی هستند که در لباس مذهب به خداوند شرک میورزند. دیگران را راهنمایی میکنند اما خود به خداوند مشرک هستند و غافل.
----
برادر من تمام این حرفهای شما درست اما چون یکسری از مردم این شکلی عمل می کنند ایا این می شود دلیل بر اینکه همه انها مشرکند و در نهایت طبق فرموده خداوند متعال در جهنم اند .این به نظر بنده حرف از اساس اشتباهی است که با اندکی تفکر به ان اشتباه می توان پی برد
اقا محمد
اگر در جامعه ی ما بیکاری و دزدی بیداد میکند ریشه ی آنرا باید در ایدئولوژی حاکم بر جامعه بیابیم. و نمیتوانیم بگوییم ایدئولوژی مشکلی ندارد و مشکل از خود مردم است.
----
برادر من ایدئولژی مشکلی ندارد بلکه درجامعه ایران پایه هایی که ایدئولوژی بر پایه ان یک جامعه را به سر منزل مقصود می رساند اسیب دیده است مثلا وقتی که اقتصاد ایران در اثر عواملی چون تحریم جنگ ناامنی کوتاهی ویا تعمد برخی از مسئولان مشکل دارد وضع اقتصادی مردم بد می باشد این روایت مصداق پیدا می کند که " کاد الفقر ان یکون کفرا " فقر نزدیک است که افراد را به سوی کفر بکشاند و فرد محتاج ممکن است دزدی کند و... درحالیکه ایدئولوژی به دزدی فرمان نداده است .
در انتها فقط میتوانم آرزو کنم که خداوند ظهور منجی آخروزمان را تعجیل بفرماید و پرده از چهره ها بردارد
انشاءالله . البته ماهم می توانیم با تلاش مضاعف زمینه ساز ظهور حضرتش باشیم
سلام
دوست عزیز ایدئولوژی به چیزهای خوبی اشاره کرده است اما مشکل این است که باز همین ایدئولوژی شرایط را به گونه ای فراهم میکند که نشود آن کارهای خوب را انجام داد!! مثلا ازدواج را سنت پیامبر معرفی میکند اما در عمل شرایط به گونه ای میشود که امکان ازدواج فراهم نمیشود. مثل این میماند که در هوایی که بسیار آلوده است به افراد بگوییم هوای آلوده تنفس نکنند!! حرف خوبی ست اما انجام آن ممکن نیست. مسئولین می بایست خود را به قشر فقیر و رنج دیده ی کشور نزدیک کنند نه اینکه فقط شعار بدهند. شعار را هر کسی میتواند بدهد. بنده هم خوب شعار میدهم. مسئولین ما بگونه ای هستند که حتی به آنها انتقاد هم نمیشود کرد. بنده به اسلام و حضرت محمد (ص) و ائمه معصومین اعتقاد قلبی دارم اما هر چقدر تفکر میکنم نمیتوانم اینگونه حکومتی را که بر ایران حاکم است حکومت نائب امام زمان بدانم. اگر امام زمان هم بخواهد همچنین حکومتی یا نزدیک به این تشکیل بدهد که در آن مستضعفین روز به روز مستضعف تر شوند با وعده ی الهی جور در نمی آید. در انتها این نکته را بگویم که دوست عزیز حرفهای ما هیچ کمکی به جامعه نمیکند جز اینکه هر یک خود را تسلی دهیم که حق با من است
سلام برادر بزرگوار
اینکه اسلام به امور خوبی اشاره دارد وبرای ان قوانین خوبی هم گذاشته است که در طول سالیان دراز این قوانین به خوبی جوابگوی نیاز های بشر بوده وهست اما برادر من اینکه وضع اقتصادی ما در اثر جنگ وتحریم و... اسیب دیده ومثلا دراثر ان تورم بالایی داریم اینها ه ناشی از اصل قانون است و نه ناشی از قوانین اجرای ان بلکه از سستی پایه های این قوانین است بله مثل این است که خداوند متعال راه تنفس را به انسان داده و هوای تمیز را هم به انسان عطا کرده اما یک موجودی مثل انسان می اید هوا را الوده می کند وبعد ما بگوییم که چون هوا الوده است پس انسان از اصل نباید راه تنفسی می داشت. اینکه عده ای شعار گرا شده اند واز قانون خوب سوءاستفاده می کنند دلیل بر بدی قانون وشیوه های اجرایی ان نیست بلکه از اجرا کنندگان بد ان است .
برادر من این حکومت هیچ گاه ادعا نکرده است که کاملا اسلامی است چون اگر کاملا اسلامی می بود دیگر امام زمان عج نیازی نبود اما این حکومت بیان می کند که من در جهت اعتلای این راه تلاش می کنم والان ممکن است 20 % اسلامی باشم اما درجهت زمینه سازی ظهور حرکت می کنم
برادر من برای یک منتظر حضرت مهدی عج اینگونه صحبت کردن که بوی یاس و ناامیدی می دهد خوب نیست شما باید تلاشتان را چند برابر کنید تا بتوانید بجای ان مسئولینی که شما ذکر کردید بتوانید به این انقلاب بیشتر خدمت کنید
سلام خومت آقا محمد
1:منظور من از الگوبرداری،الگو برداری اخلاقی بود و در کل ااگوبرداری ذهنی.اگر قرار باشد هر کسی که یک تفکر و عقیده ای را قبول کند الگوبرداری به شمار بیاید پس همه ما الگوبرداریم.شما هم از ایلام الگوبرداری ذهنی میکنید.
2:من میدونم در هر نظام سیاسی یک ایدئولوژی وجود دارد.اما این ایدئولوژی لزوما دینی نیست.به علاوه اینکه من میگم ساست مبهمه نه اینکه پیچیدس بعنی اینکه انقدر رسانه توی اون تاثیر میذاره که آدم نمیفهمه حق با کیه.
3:شما هر دفعه دارید مثال هولوکاست را میزنید ولی مدرکی برای ادعایتان ندارید لطفا با مدرک حرف بزنید.به علاوه کشیدن کاریکاتور پیامبر هیچ جنبه ی توهینی ندارد و اگر بدون تعصب نگاه کنید دلیلی برای ناراحتی نیست.ممکن است کاریکاتور عیسی یا موسی یا هر کس دیگری را هم بکشند مشکل از مسلمان هاست که فکر میکنن ای ایراد داره.
4:وقتی که من میگم کاری که عربستان و آمریکا میکنه به من ربطی نداره برای اینه که واقعیت رو نمیدونم.به علاوه کاری از دست من بر نمیاد پس دلیلی نداره خودمو درگیر کنم.
سلام ورحمه الله
برادر سعید بله همانطور که گفتم الگو برداری از دیگران کار بدی نیست چون انسان از کودکی در حال الگو برداری است و در حال بلوغ و رشد نیز این الگوبرداری ادامه می یابد اما اینکه می فرمایید منظور من الگو برداری اخلاقی و ذهنی است برادر من شما تا یک مطلب را قبول نداشته باشید یعنی در ذهن خود ان مطلب را معقول ندانید هرگز دست به انجام ان نمی زنید یعنی شما مثلا د زمانی یک مدل لباس را می پوشید که ان مدل لباس را از نظر اخلاق مورد قبول خودتان در ذهن خود تایید نمایید وگرنه الان بیایند به شما بگویند که لخت مادر زاد در خیابان حاضر شوید ایا شما از این مدل الگو برداری می کنید یا با لباس استوا در قطب جنوب حاضر شوید ایا شما الگو برداری می کنید ؟ مسلما خیر چون از نظر ذهن و اخلاق مورد قبول شما این امور قابل الگو بردای نیست.
قران کریم ما را در شیوه زندگی به الگو بردای از پیامبر ص امر می فرماید " ولکم فی رسول الله اسوه حسنه "
2-این که هر نظامی برای خود ممکن است بر مبنای یک ایدئولو‍ژی شکل بگیرد درست است واینکه این ایدئولوژی ها هم ممکن است غیر دینی باشد نیز درست است اما بالاخره این نظام بر مبنای یک سری از اعتقادات چه دینی وچه غیر دینی تشکیل شده است مثلا نظام کمونیست بر پایه اشتراک همه چیز طراحی شده یا نظام سرمایه داری بر اساس منفعت شخص طراحی شده است واسلام بر اساس شرایط خود
اینکه شما می فرمایید که گاهی رسانه ها تاثیر زیادی در اختلاط حق و باطل دارند بله تاثیر زیادی دارند اما ما باید با تحقیق بیشتر این اشکالات را پیدا کنیم و ما نمی توانیم با این ادعا که من نمی توانم تشخیص حق دهم خود را کنار بکشیم
3- اینکه می گویید کشیدن کاریکاتور مشکلی ندارد چرا ؟ مگر کاریکاتور جز اغراق و بزرگنمایی حالات و وی‍ژگی های فردی فرد می باشد مثلا اگر یک نفر دارای بینی بزرگی است ما این بزرگی را با اغراق به دیگران نشان دهیم تا دیگران بخندند ایا این مسخره کردن روزنامه ای نیست مثلا اگر الان فرض کنیم که الف بینی بزرگی دارید و بعد بنده هنگام برخورد با ب بگویم فلانی را دیده ای که دماغش 1 متر است ایا این مسخره کردن نیست .؟ از طرفی وقتی که هیچ چهره ای از شما نباشد و من بیایم یک چهره فرضی انهم خیلی زشت از شما بکشم ایا این نوعی توهین به شما نیست ؟ ثالثا اگر در این کاریکاتور ها دقت کنید می بینید که در همه انها یک بمب یا چاقو یا ... در دست این شخص است . درحالیکه پیامبر هرگز به این صورت نبوده است . ایا این دروغ بستن به پیامبر ص وشیوه ایشان نیست ؟
درضمن ما همانطور که اگر کسی کاریکاتور پیامبر ص را بکشد طبق موارد بالا ناراحت می شویم همانطور اگر کسی کاریکاتور حضرت عیسی ع وحضرت موسی ع را بکشد ما وظیفه داریم ناراحت شویم .
اما درخصوص هلوکاست از بنده مدرک خواستید . به نظر می رسد شما انگار در ایران زندگی نمی کنید از این روشنتر که اقای احمدی نژاد که گفت اجازه دهید که درمورد هلوکاست تحقیق شود به شدت با وی برخورد کردند و ایران را تحریم کردند یا با یک سرچ ساده در خصوص زندانی کردن محققین هلوکاست در گوگل مدرک هم پیدا می کنید
برادر من اینکه انها از داعش جنایتکار حمایت می کنند وخودشان هم اذعان دارند فقط برای نقض ادعای شما کافی است
آنها هم از پیامبر کاریکاتور کشیدند ما هم کاریکاتور کشیدیم و چه بسا کاریکاتورهای ما که در آنها پیامبر را به صورت هاله ایی نورانی نشان میدهد بسیار فریبنده تر و حیله گرانه تر است و چه مقاصد حیوانی پستی که در پی آن نهفته است. داعش جنایتکار است ما نیز جنایتکاریم تنها ظاهر آنها باهم فرق میکند اما در باطن یکی هستند. بزرگترین جنایت و خدمتی!! که بشر در طول تاریخ کرده است زندانی نمودن اندیشه هاست. اندیشه ها را زندانی واژه ها کرده ایم
سلام
برادر بزرگوار اولا ما هیچگاه کاریکاتور از پیامبر ص نکشیده ایم . کاریکاتور تعریف دارد
ثانیا اینکه یک عده در داخل در جهت اغراض پلید خود از نام و رسم پیامبر ص استفاده کنند این دلیل توجیه عمل غربی ها در کشیدن و تخفیف و تذلیل و زشت جلود دادن نام و رسم پیامبر ص نیست و عمل انها بسیار امر ناپسندی است . این استدلالی که شما می کنید مثل این است که مثلا کسی به الف فحش دهد و بعد بگوید چون یک عده دیگر فحش دادند من هم فحش دادم و بطلان این استدلال از بدیهیات است
اما در خصوص جنایات داعش باید بگویم که شما باید در میان داعش قرار بگیرید تا متوجه بشوید که معنای جنایت واقعی چیست . برادر من با این الفاظ وجملات قصار و زیبا هیچگاه نمی توانید جنایات داعش و امریکایی ها و عربستانی ها و اسرائیلی ها وانگلیسی ها و بقیه هم کیشانشان را کتمان کنید . امریکایی که هواپیمای مسافربری ما را با علم به مسافر بری بودن هدف قرار می دهد و به فرمانده ناو ان نشان لیاقت می دهد وبعد با رسانه های خود این کار را موجه جلوه می دهد یا اسرائیلی که کشتار صبرا وشکیلا یا قانا و... را ایجاد می کند و حتی سازمان ملل هم انها را جنایت جنگی حساب می کند و... اینها پشتیبانان داعش وحشی هستند
۲۵ دی ۹۴ ، ۰۹:۲۴ حقیقت جو
با سلام خدمت همه دوستان... اولا بابت اینکه ماموریت من بیشتر از حد معمول طول کشید عذرخواهم و امیدوارم عذر بنده رو بپذیرید.
خوشحالم ازینکه افرادی بودن که بحث رو ادامه دادن
قبل از اینکه وارد بحث بشم لازم دیدم جواب یه سری افراد رو بدم
از دوست عزیز اقا رامین که به بنده لطف داشتن ممنونم ولی من قبلا هم گفتم هدف من ازین مباحث خلل وارد کرده به چهره اسلام نیست و من اومدم که جواب بگیرم و واسم مهم نیست اگه بهم ثابت بشه که راه رو اششتباه رفتم و حق با دوستان مذهبی است
اما راجع به اقای سید هادی باید بگم که اگه بنده همین حرفارو راجع به یکی از دوستان مذهبی زده بودم الان همتون منو به بی ادبی و توهین محکوم کرده بودید... چه بسا من الفاظ محترمانه تری بکار بردم و همه اون رو حمل بر توهین دونستن.
برادر من شما داری با من بحث میکنی چرا پای پدر و مادر من رو به وسط میکشی چرا پای اون بنده خداهارو که عمرشون رو پای عبادت همون خدایی که تو الان داری میپرستی میکشی وسط... پس لابد نوح هم در تربیت فرزندش بی عرضه بوده دیگه یا لوط هم عرضه نداشته زنش رو هدایت کنه... چطور قصور یک پیامبر در تربیت زن و فرزندش رو پای حکمت خدای حکیم میذارین اما ناخلف شدن من رو گردن پدر مادرم و تربیت ناصحیح آنها...
برو عزیزم به عبادتت برس بحث رو بذار ادمای منطقی انجام بدن چرا که از قدیم گفتن هر کسی رو بهر کاری ساختن...
"آن کس که نداند و نداند که نداند/ در جهل مرکب ابدالدهر بماند"
۲۵ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۴ حقیقت جو
یه نکته لازمه بگم و اون اینه که دوستان معتقد و غیرمعتقد توجه داشته باشن اینجا جای دفاع کردن الکی از عقیده نیست... یعنی نیاین اینجا و مکشوفات غیبی و الهامات شخصی خودتون رو اینجا ابراز کنید و ازون درستیه عقیده خودتون رو نتیجه بگیرید... اگه واقعا استدلال منطقی دارین و یا سوالی دارین مطرحش کنید نه اینکه بیاین همدیگه رو محکوم کنید...
اقا محمد من اماده ام بحث قبلی رو ادامه بدم منتها به این نتیجه رسیدم که خیلی پراکنده شده بود... مباحث قبلی رو تک تک انتخاب کرده و اون رو تا انتها پییش می بریم وچون بحث اصلی در مورد زیبایی لفظی قران و یکی از جنبه های اعجاز قران اعجاز لفظی و محتوایی است ابتدا این بحث رو تا انتها پیش میبرریم... اگه نظری دارید بفرمایید بنده در خدمتم
سلام ورحمه الله خدمت دوست وبرادر عزیز جناب حقیقت جو
واما بعد خوشحالم از بازگشت جنابعالی
درخصوص پیشنهاد شما بنده کاملا موافقم با نظر شما البته به یک شرط وان این است که مطالب قبلی که بیان شد اگر برای شما جای شک و شبهه است بفرمایید وگرنه انها معیاری برای حرف های اینده ما باشد چون بالاخره ما یک مدتی با هم بحث کردیم واگر بخواهیم دوباره شروع کنیم و همان حرف های گذشته را بزنیم زمان هدر می رود اخرین متنی که هست برای بنده می باشد
من پیشنهادم این است که همان بحث قبلی را با همان استدلالات طرفین ادامه دهیم فقط در این موردی که شما بیان کردید البته متن اخر بنده نیز حدود 80% ان در این خصوص بوده است .
باز هم نظر شما ملاک عمل بنده می باشد
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۲ حقیقت جو
با سلام و خیلی ممنون از ابراز محبت شما
خیالتون جمع تمامه اون بحثا رو ادامه خواهیم داد ولی چون بحث با زیبایی لفظی قران شروع شده بود و بقیه بحثا ازون منشعب شده بود بهتره تمرکز روی اون باشه... یه بحث به نتیجه برسه و بسته بشه بهتر از اینه که 10تا بحث ناقص و باز داشته باشیم... اینجوری بحث متمرکز تر و کاملتر خواهد بود... شما میتونید توی استدلالتون از تمام بحثای گذشته مطرح شده در مورد اعجاز لفظی قران استفاده کنید
من چون رشته کلام از دستم خارج شده باید یکی دوروز بحثارو از ابتدا بخونم تا بفهمم چی به چی بوده... بحث رو من شروع خواهم کرد و ظرف امروز و فردا مطالبی رو خواهم گذاشت... ممنون
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۵ حقیقت جو
سلام مجدد
شما فرموده بودید که زیبایی و فصاحت کلام نسبی نیست و یه مفهوم مطلقه!!!! و برای اثبات حرفاتون فرمودید که اگه مطلق نبود پس چرا این همه کتاب در مورد فصاحت و بلاغت در علم کلام نوشته شده... ببینید برادر من اگه کتابی برای فصاحت و بلاغت نوشته شده به معنی این نیست که این یک امر مطلقه. اون کتابا برای آموزش نوشته شدن و حاوی دستورات گرامری و نکاتیه که باید یه نویسنده یا سخندان بیان کنه... مثلا یه نفر میاد یک کتاب در اموزش خط نستعلیق مینویسه و خیلی افرادم میان اون کتاب رو میخرن و ازون استفاده میکنن تا خطشون خوب بشه به نظر شما همه اونایی که از اون کتاب استفاده می کنن نهایتا به یه نتیجه میرسن... کتاب خوشنویسی میاد قواعد خوشنویسی رو میگه ولی نمیاد ذوق و قریحه هنری رو تدریس کنه یه نفر میاد یه متن رو با یه سلیقه به نستعلیق می نویسه یکی دیگه میاد با یه سلیقه دیگه مینویسه مثلا یکی میاد حرف "س" رو بصورت کشیده مینویسه یکی دیگه میاد حرف "ج" رو میکشه هر دو هم قواعد خوشنویسی رو رعایت کردن و از این لحاظ ایرادی به کارشون نیست ولی در انتها می بینی علیرغم اینکه هردو از یه کتاب و یا یه استاد واسه اموزش استفاده کردن نتایجش متفاوته و این بخاطر اینه که سلیقه و قریحه هنری یه نفر ممکنه برتر باشه. پس کتابای علم لغت اصول این علم رو یاد میدن نه زیبا نوشتن رو...
اصن یه مثال دیگه میزنم شما دوتا غزل از حافظ رو انتخاب کن و ببر پیش 10تا استاد ادبیات زبان فارسی و ازشون بپرس که به نظر اونا کدوم غزل زیباتره و استدلالشون چیه... مطمئن باش سلایق و نظریات فرق خواهد کرد تازه سراینده این دو غزل یه نفر بوده حال اگه دونفر رو میخاستی مقایسه کنی اختلاف نظر بیشتر خواهد بود... منظورم من از نسبی بودنه فصاحت کلام همینه نه اینکه شما بیای یه متن رو که از لحاظ اصول ابتدایی نگارش هم پر از ایراده با یه متنی که خیلی قویه مقایسه کنی بعدش بگی که اهان دیدی زیبایی مطلقه... حالا شما دو تا وزنه یکی 10کیلویی و یکی 5 کیلویی انتخاب کن و ببر پیش همین 10تا استاد ادبیات و ازشون بپرس کدوم سنگینتره قطعا هر10نفر یه نظر خواهند داشت... یا بعنوان یه مثال دیگه شما دوتا چهره رو انتخاب کن که یکی چهره ادم جزامی باشه که پر از زخم و خوره و لکه صورتش و یکی هم چهره مثلا جناب براد پیت باشه که جذاب و زیبا ست و اون رو به نظر سنجی بذار و بپرس کدوم زیباتره قطعا همه براد پیت رو انتخاب میکنن ایا شما میتونی نتیجه بگیری که چون همه به یه نفر رای دادن پس زیبایی مفهوم مطلقه!!!؟؟؟ قطعا خیر چون جنس مورد مقایستون درست نبوده... من هم نگفتم شما توی بحث بلاغت بیا یک متن ادبی رو با یه متن پر از غلط مقایسه کن من گفتم شما بیا دوتا متن زیبارو مقایسه کن... هردو متن هم تمام اصول بلاغت رو رعایت کردن در نهایت اون چیزی که بر نظرسنجی تاثیر خواهد گذاشت سلیقه مردم در نگرش شون به زیبایی است. یه متن میتونه از نظر یکی زیبا باشه اما از نظر دیگری متن دیگه زیبا باشه و هر کسی هم ذوق و سلیقه خودش رو در انتخابش تاثیر میده... گواه استدلال من هم همین نظریات منتقدین علم کلامه... اگه فصاحت و بلاغت مطلق بود چرا این همه بین صاحبنظران در مورد اشعار شاعران مختلفه تفاوته چرا برخی شعر حافظ رو رسا میدونن برخی سعدی رو چرا برخی نثر گلستان سعدی رو می پسندن برخی نثر بهارستان جامی رو... اگه قراره همه رو براساس کتابای صرف و نحو بسنجیم پس این همه اختلاف از کجا نشات میگیره... چرا هیچکسی نیومده ادعا کنه که بابا به نظر من 1کیلو از 1تن
سنگینتره... در مورد قران هم به همین منوال خیلی از متخصصین علم صرف و نحو عربی فصاحت و بلاغت قران را از همه لحاظ برتر نمیدونن که من چندموردشو نقل کردم
سلام علیکم ورحمه الله برادر بزرگوار بنده ابتدا نظرات شما را بیان می کنم وبعد نظر خود م را خدمتتان عرض می کنم

برادر حقیقت جو
شما فرموده بودید که زیبایی و فصاحت کلام نسبی نیست و یه مفهوم مطلقه!!!!
محمد
اولا برادر بزرگوار شما اینگونه فرموده بودیدکه زیبایی وفصاحت یک امر" کاملا نسبیه" یعنی در عبارتتان اینگونه ذکر کردید"(ممکن است )ادعا شود که این متن از نظر زیبائی و جذابیت به پای قرآن نمی‌رسد. اما زیبائی و جذابیت (حتی به اعتراف خود مسلمانان) هیچ قاعده و معیار دقیق و مشخصی ندارد و مفهومی کاملاً ذهنی و نسبی است. "
وبنده اینگونه پاسخ گفتم وهیچ گاه نگفتم که یک مفهوم مطلق است . متن قبلی بنده این است که "ا ینکه فصاحت وبلاغت وزیبایی یک مفهوم کاملا نسبیه نیز یک امر اشتباه وتنها یک سفسطه است انسانها در مقام بیان کلام از ذهن کمک می گیرند ودارای اصول وقواعدی می باشند که طبق ان فصاحت وبلاغت ایجاد می شود وهزاران کتاب در مقام قواعد فصاحت وبلاغت است زیبایی هم به همین نحو است چراا که تمام انسانها زیبایی ها را درک می کنند فقط گاهی اوقات در میزان زیبایی ها اختلاف دارند((( اگر به این جمله توجه کنید می بینید که بنده نگفتم که انها یک اصطلاح مطلق است ))) یعنی هر کس که شعر حافظ یا سعدی را بخواند به فصاحت وبلاغت وزیبایی انها پی می برد پس نمی تواند یک امر کاملا نسبی باشد . اما اختلافی که در این موارد است بدلیل نزدیکی این اشعار بهم می باشد واین دلیلی بر این می باشد که کلام انسانی قابل هماورداوری است البته جنابعالی در ادامه بحث نظر خود را که فرمودید " مفهوم فصاحت وبلاغت وزیبایی یک مفهوم کاملا نسبی است " را نقض کردید وببان نمودید که " اگر چه این مفاهیم قاعده ای دارند اما نمی توان خط کش یا ترازویی داشته باشد وانها را دقیق نشان داد " خوب برادر من همان قاعده می شود خط کش دیگر
پس برادر من تا اینجا این سخن شما درست نبود
برادر حقیقت جو
و برای اثبات حرفاتون فرمودید که اگه مطلق نبود پس چرا این همه کتاب در مورد فصاحت و بلاغت در علم کلام نوشته شده...
محمد
پاسخ این جمله هم در متن قبلی امده است ونیازی به توضیح نیست
برادر حقیقت جو
ببینید برادر من اگه کتابی برای فصاحت و بلاغت نوشته شده به معنی این نیست که این یک امر مطلقه. اون کتابا برای آموزش نوشته شدن و حاوی دستورات گرامری و نکاتیه که باید یه نویسنده یا سخندان بیان کنه... مثلا یه نفر میاد یک کتاب در اموزش خط نستعلیق مینویسه و خیلی افرادم میان اون کتاب رو میخرن و ازون استفاده میکنن تا خطشون خوب بشه به نظر شما همه اونایی که از اون کتاب استفاده می کنن نهایتا به یه نتیجه میرسن... کتاب خوشنویسی میاد قواعد خوشنویسی رو میگه ولی نمیاد ذوق و قریحه هنری رو تدریس کنه یه نفر میاد یه متن رو با یه سلیقه به نستعلیق می نویسه یکی دیگه میاد با یه سلیقه دیگه مینویسه مثلا یکی میاد حرف "س" رو بصورت کشیده مینویسه یکی دیگه میاد حرف "ج" رو میکشه هر دو هم قواعد خوشنویسی رو رعایت کردن و از این لحاظ ایرادی به کارشون نیست ولی در انتها می بینی علیرغم اینکه هردو از یه کتاب و یا یه استاد واسه اموزش استفاده کردن نتایجش متفاوته و این بخاطر اینه که سلیقه و قریحه هنری یه نفر ممکنه برتر باشه. پس کتابای علم لغت اصول این علم رو یاد میدن نه زیبا نوشتن رو
محمد
تا اینجا مشخص شد که بنده هیچ گاه نگفتم که فصاحت وبلاغت یک امر مطلق است و شما فرمودید که فصاحت وبلاغت یک امر کاملا نسبیه واین مثال هایی که شما ذکر کردید اگر نگاه کنید بنده در پاراگراف بالا که نقل شده از متن قبلی است اورده ام ودر واقع تایید حرف بنده است نه حرف شما البته ایرادی به نتیجه حاصله وارد است وان این است که برادر من هرکس که بخواهد متن زیبایی داشته باشد و متنش درست هم باشد باید این قواعد را رعایت کندمثلا اگر شما بخواهید شعری وهم انگیز ی بگویید باید مثلا از قاعده تشبیه استفاده کنید اما اینکه از چه کلماتی و بر چه وزنی یا ... استفاده شود تا متن زیباتر شود این بسته به ذوق وقریحه دارد اما همین ها نیز تا حدودی قاعده مند است چرا که اگر بی قاعده وکاملا نسبی باشد نباید شعری مثل شعر حافظ یا سعدی شعر در جه اول وشعر امثال بنده حقیر در درجه اخر باشد چون انها هم وزن وهم معنا و هم استفاده مناسب از کلمات را بکار برده اند واین سبب زیبایی اینها در نزد تمام مردم است درحالیکه اگر زیبایی یا فصاحت وبلاغت کاملا نسبی باشد درنظر من شعر خودم از شعر حافظ زیباتر است
برادر حقیقت جو
اصن یه مثال دیگه میزنم شما دوتا غزل از حافظ رو انتخاب کن و ببر پیش 10تا استاد ادبیات زبان فارسی و ازشون بپرس که به نظر اونا کدوم غزل زیباتره و استدلالشون چیه... مطمئن باش سلایق و نظریات فرق خواهد کرد تازه سراینده این دو غزل یه نفر بوده حال اگه دونفر رو میخاستی مقایسه کنی اختلاف نظر بیشتر خواهد بود... منظورم من از نسبی بودنه فصاحت کلام همینه نه اینکه شما بیای یه متن رو که از لحاظ اصول ابتدایی نگارش هم پر از ایراده با یه متنی که خیلی قویه مقایسه کنی بعدش بگی که اهان دیدی زیبایی مطلقه...
محمد
برادر بزرگوار اولا بنده همانطور که بیان کردم هیچ گاه نگفتم که زیبایی مطلقه
ثانیا یک جور دیگر بیا نگاه کنیم ایا این دو بیتی که از حافظ به این 10 استاد نشان می دهیم همه انها معترفند که این دو بیت زیباست
پس در اصل زیبایی همه اشتراک نظر دارند یعنی کاملا نسبی نیست واین می شود همان حرف بنده که در جواب اولین جمله شما دراین متن از متن های پیشین اوردم که درموارد نزدیک هم ممکن است اختلافاتی باشد ولی در اصل زیبایی هیچ کس شک ندارد چون بر اساس قواعد درست شده اند.
بنده معتقدم که زیبایی قران ( البته در تمام جهات ) نسبت به زیبایی سایر متن ها مثل زیبایی یک وزنه مثلا 100 کیلویی با یک وزنه 1 کیلویی است که هر کس متوجه ان می شود
برادر حقیقت جو
حالا شما دو تا وزنه یکی 10کیلویی و یکی 5 کیلویی انتخاب کن و ببر پیش همین 10تا استاد ادبیات و ازشون بپرس کدوم سنگینتره قطعا هر10نفر یه نظر خواهند داشت... یا بعنوان یه مثال دیگه شما دوتا چهره رو انتخاب کن که یکی چهره ادم جزامی باشه که پر از زخم و خوره و لکه صورتش و یکی هم چهره مثلا جناب براد پیت باشه که جذاب و زیبا ست و اون رو به نظر سنجی بذار و بپرس کدوم زیباتره قطعا همه براد پیت رو انتخاب میکنن ایا شما میتونی نتیجه بگیری که چون همه به یه نفر رای دادن پس زیبایی مفهوم مطلقه!!!؟؟؟ قطعا خیر چون جنس مورد مقایستون درست نبوده... من هم نگفتم شما توی بحث بلاغت بیا یک متن ادبی رو با یه متن پر از غلط مقایسه کن من گفتم شما بیا دوتا متن زیبارو مقایسه کن... هردو متن هم تمام اصول بلاغت رو رعایت کردن در نهایت اون چیزی که بر نظرسنجی تاثیر خواهد گذاشت سلیقه مردم در نگرش شون به زیبایی است. یه متن میتونه از نظر یکی زیبا باشه اما از نظر دیگری متن دیگه زیبا باشه و هر کسی هم ذوق و سلیقه خودش رو در انتخابش تاثیر میده... گواه استدلال من هم همین نظریات منتقدین علم کلامه... اگه فصاحت و بلاغت مطلق بود چرا این همه بین صاحبنظران در مورد اشعار شاعران مختلفه تفاوته چرا برخی شعر حافظ رو رسا میدونن برخی سعدی رو چرا برخی نثر گلستان سعدی رو می پسندن برخی نثر بهارستان جامی رو... اگه قراره همه رو براساس کتابای صرف و نحو بسنجیم پس این همه اختلاف از کجا نشات میگیره... چرا هیچکسی نیومده ادعا کنه که بابا به نظر من 1کیلو از 1تنسنگینتره... در مورد قران هم به همین منوال خیلی از متخصصین علم صرف و نحو عربی فصاحت و بلاغت قران را از همه لحاظ برتر نمیدونن که من چندموردشو نقل کردم
محمد
در مورد این مسائل بالا توضیح دادم و صرفا این مطالب تایید حرفهای بنده است .
نگاه کن برادر من درخصوص مواردی که ذکر کردید باید با دلیل باشد بله ممکن است یک نفر از روی دشمنی یک حرفی بزند حرف در دنیا زیاد است اما انچه که اینجا فصل الخطاب است دلیل است ودلیل است ودلیل است .
با تشکر
یه مقداری از نظرات رو خوندم بیشتر فرصت نمیشه
دوستان کسایی که آتئیست هستن و یا خداناباورن یا یهودین برای قران شبهه میارن
آتئیست ها دلیشون فقط نظریه فسخ شده داروینه که خودشون رو با حیوان برابر میدونن
یهودیان هم همش میشناسین تنها فرقه ا هستن که بهیچ عنوان دست از دشمنی با مسلمانان ورنمیدارن
توجه کردین که نسب حضرت محمد بر میگرده به کی؟
در نسب این حضرت حتی یک مورد زنا پیدا نمیشه.همه از قبایل محترم بودن.
دقت کردین که این حضرت چقدر شکنجه شد؟
دقت کردین که این حضرت سواد ریاضیاتی نداشت و به چه خوبی مال رو تقسیم کرده؟
شبهه ای که در مورد ریاضیات نوشتین اولین بار توسط یک یهودی مطرح شد که نشان از بی عقلی این یهودی داره.چون صد ها دکترای ریاضی مسلمان داریم هیچ کدوم گیر ندادن؟حالا تو ایران نه تو خارج هم داریم
اونی که گفته بود محمد نصف دنیارو سفر کرده آقا این دلیل بر نوشتن این چنین کتابی توسط یه بیسواد چوپان میشه؟
خیلیا همین الان هم به خارج میرن پس باید همشون این چنین کتبی بیارن
یکی پرسیده بود چرا خدا باید کتابی بیاره که توش شبهه پیدا شه
اول اینکه فرق یه انسان متفکر با یه انسان لجباز اینجا پیدا میشه کسی که میره دنبال شهوت و سود دنیا جامعه رو به تباهی میکشونه و با یه انسان میانه رو که سعی در کمک داره برابر نیست و فرق اینجا پیدا میشه
ضمنا این از کج فهمی ماست که در این کتاب فکر میکنیم اشتباه هست.واقعا چقدر انسان لجبازهه
۲۶ دی ۹۴ ، ۰۹:۱۷ حقیقت جو
باسلام
من احساس میکنم شما داری با الفاظ بازی میکنی و گیر دادی به کلمه "کاملا نسبی"... من یادم نمیاد جایی از حرفای شما رو تایید کرده باشم که شما همش حرفای منو به حساب خودت مینویسی و با افکار عمومی بازی میکنی.
من هنوزم معتقدم زیبایی یه مفهوم کاملا نسبیه منتها به شرطی که جنس مورد مقایسه مشابه باشند... شما نمیتونی یه متن که از لحاظ گرامری و دستور زبانی پر از اشکاله رو با یه متن زیبا مقایسه کنی چون جنس مقایست اشتباست. همون مثالی که زدم شما نمیتونی یه چهره جزامی و پر از کک و لک رو با چهره براد پیت مقایسه کنی و بعد نتیجه بگیری که زیبایی نسبی نیست. وقتی من میگم زیبایی نسبی یعنی دو چیز معیارهای اولیه رو واسه مقایسه و در مقابل هم رو داشته باشن... شما فرمودی که اگه زیبایی کاملا نسبی نیست پس چرا اینهمه کتاب در مورد فصحاحت و بلاغت نوشته شده!! من هم در جوابتون گفتم در مورد فصاحت و بلاغت اگه کتابی نوشته شده قواعد و دستورات نگارشی توی اون بیان شده همونطور که در مورد نقاشی و خطاطی کتابای زیادی نوشته شده... مثال هم زدم دونفر اگه بیان کتاب اموزش خط نستعلیق رو بخونن و بخوان براساس نوشته های اون خطاطی کنن و تمام اصولی که مورد قبول همه خطاطان بزرگ هست رو هم رعایت کنن بازم میبینید نتیجه کارشون فرق میکنه چرا که ذوق و سلیقه اون افراد در نوشتن یه متن به خط زیبا فرق میکنه و از همه مهمتر نگرش مردم به زیبایی اون دو دستخط فرق میکنه و یه عده ممکنه یک دستخط رو بپسندن یه عده دستخط دیگه رو... شما نمیتونی بیای خط یک پسر 6 ساله رو که تازه نوشتن رو یاد گرفته با خط استاد نستعلیق مقایسه کنی و بعدش بگی اهان دیدی زیبایی نسبی نیست... منظور من از مفهوم کاملا نسبی این بود که دو چیز مورد مقایسه از اصول اولیه رقابت برخوردار باشند... حالا شما هی گیر بده به کلمه "کاملا نسبی"
۲۶ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۶ حقیقت جو
این متن رو هم در جواب آقا امیر بنویسم
برادر من شما از همین اول شمشیر رو از رو بستی و با حب و بغض و پیش داوری و بدون مطالعه پیش اومدی
اولا شما برو نظریه داروین رو کامل بخون بعدش بیا نظر بده خخخخ هیچ جای این نظریه انسان رو برابر حیوون ندونسته و این اون چیزی که پای منبر به شما یاد میدن چون میدونن مسلمونا بسیار تنبل هستن و اهل تحقیق و مطالعه نیستن که برن نظریات داروین رو بخونن...
دوما ظاهرا شما کاملا شاهد عقد تمام اجداد و نیاکان پیامبرت بودی که این چنین در مورد نسب ایشون و اینکه نطفه کاملا پاکی داره هستی... همیشه یادت باشه که تاریخ رو حکومت غالب مینویسه نه مغلوب . گذشته از هم اینا صرف با اصل و نسب بودن اجداد بنا به ایات قران دلیل برتری انسانها نیست کما اینکه زنا زاده بودن دلیلی بر ناپاکی ادما نیست چرا که هرقدر منو شما در بدنیا اومدنمونن به دنیا نقش داشتیم ان زنا زاده بیچاره هم همونقدر در بدنیا اومدن خودش نقش داشته و این دین مبینه اسلام که زنا زاده رو از ارث و خیلی از امتیازاات اجتماعی دیگه منع و محروم میکنه و بازم بنا به ایات خود قران "بای ذنب ..."
در مورد اینکه فرمودین پیامبر اسلام بیسواد بوده این هم یا میتونه از تدابیر محمد قبل از ادعای پیامبریش باشه تا بتونه کلامش رو به خدا نسبت بده و یا از خدعه های مسلمین بوده که بتونن قران محمد رو معجزه بدونن... جهت استحضار جنابعالی باید عرض کنم که محمد بی سواد و ریاضی نابلد شما 15سال رئیس کاروان تجاری و یه جورایی حسابدار همسرش بوده و هر ادم خنگی هم که باشه بعد 15 سال یه چیزایی از ریاضی و حساب کتاب سر در میاره چه برسه به محمد که انسان باهوش و نابغه ای بوده...
اما در مورد بی سواد بودن محمد :
معانی الأخبار - الشیخ الصدوق - ص 53 – 54 و بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج 16 - ص 132 – 133
از امام جواد علیه السلام سؤال کردند :
ای فرزند رسول خدا ! چرا به پیامبر اسلام « امی » می‌گفتند ؟ حضرت سؤال کرد : " مردم چه می‌گویند؟ گفتند : مردم فکر می‌کنند که آن حضرت به این خاطر امی نامیده شده بود ؛ چون نمی‌توانست بنویسد . امام جواد در جواب فرمود :
دروغ می‌گویند ! لعن بر آن‌ها باد . چطور نمی‌توانستند بنویسند ؛ در حالی که خداوند در آیات محکم قرآنش می‌فرماید : او خدای است که رسولش را در میان بی سوادان برانگیخت تا برای آن‌ها آیات خداوند را تلاوت و آن‌ها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمت به آن‌ها بیاموزد . چطور کسی که نمی‌تواند بنوسید ، می‌تواند کتاب را به دیگران بیاموزد ؟ به خدا قسم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زبان می‌خواندند و می‌نوشتند . به این دلیل به آن حضرت «امی » می‌گفتند ؛ چون او از اهل مکه بود و مکه در آن زمان « ام القری » محسوب می‌شده است ؛ چنانچه خداوند در قرآّنش می‌فرماید : ما تو را فرستادیم تا اهل «ام القری » [مکه ] را و کسانی که در اطراف آن زندگی می‌کنند ، انذار کنی .
باز نظیر این روایت را عبد الرحمن بن الحجاج از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند :
قال أبو عبد الله علیه السلام ان النبی صلى الله علیه وآله کان یقرأ ویکتب و یقرأ ما لم یکتب بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار - ص 247 .
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هم می‌خواندند و هم می‌نوشتند و حتی چیزهایی را که هنوز نوشته نشده بود ، می‌خواندند .
با این بیان امام جواد و امام صادق علیهما السلام شکی باقی نمی‌ماند که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هم خواندن بلد بودند و هم می‌نوشتند .
از علمای اهل سنت نیز ، عامر شعبی که در نزد اهل سنت جایگاه ویژه‌ای دارد در این باره می‌نویسد : انه قد قرأ صحیفة لعیینة واخبر بمعناها .
المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز - ابن عطیة الأندلسی - ج 4 - ص 322 و تفسیر القرطبی - القرطبی - ج 13 - ص 352 و تفسیر البحر المحیط - أبی حیان الأندلسی - ج 7 - ص 151 و مکاتیب الرسول - الأحمدی المیانجی - ج 1 - ص 96 .
پیامبر اکرم نامة شخصی به نام عیینه را شخصاً مطالعه کرد و از آن‌چه در آّن نوشته شده بود ، خبر داد . بسیاری از علمای اهل سنت این روایت را نقل کرده‌اند :
رأیت لیلة أسرى بی على باب الجنة مکتوبا : الصدقة بعشر أمثالها . والقرض بثمانیة عشر
سنن ابن ماجة - محمد بن یزید القزوینی - ج 2 - ص 812 و المغنی - عبد الله بن قدامه - ج 4 - ص 352 – 353 و الشرح الکبیر - عبد الرحمن بن قدامه - ج 4 - ص 352 – 353 و کشاف القناع - البهوتی - ج 3 - ص 365 و مسند الشامیین - الطبرانی - ج 2 - ص 419 و الجامع الصغیر - جلال الدین السیوطی - ج 2 - ص 5 و کنز العمال - المتقی الهندی - ج 6 - ص 210 و تفسیر القرطبی - القرطبی - ج 3 - ص 240 و تفسیر الثعالبی - الثعالبی - ج 1 - ص 527 – 528 و الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 4 - ص 153 و الکامل - عبد الله بن عدی - ج 3 - ص 11 و تهذیب التهذیب - ابن حجر - ج 3 - ص 110 و السیرة الحلبیة - الحلبی - ج 2 - ص 135 و ..
متبادر از این « رأیت » این است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرائت فرموده‌اند نه این که مضمونش را از طریق خداوند فهمیده باشند .
آلوسی از علمای بزرگ اهل سنت در تفسیرش : ج 21 - ص 5 بعد از نقل این حدیث می‌ نویسد :
والقدرة على القراءة فرع الکتابة... ویشهد للکتابة أحادیث فی " صحیح البخاری " . وغیره کما ورد فی صلح الحدیبیة فأخذ رسول الله صلى الله علیه وسلم الکتاب ولیس یحسن یکتب فکتب هذا ما قاضى علیه محمد بن عبد الله الحدیث ،
قدرت بر خواندن ، فرع بر کتاب است ... روایاتی در صحیح بخاری و ... نیز تأیید می‌کند که رسول خدا می‌توانستند بنویسند . چنانچه در قضیۀ صلح حدیبیه خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و نوشت : " هذا ما قاضى علیه محمد بن عبد الله"
اینجا ممکن است مسلمانان بیان و بازم مثل همیشه به این ترفند که این احادیث جعلی هستن متوسل بشن در صورتیکه وقتی به این احادیث نگاه میکنی میبینی این احادیث از چندین روای مختلف روایت شده اند ولی خب دیوار حاشا بلنده...
یه عده ممکنه بیان بگن پیامبر قبل بعثت سواد نداشته بعد ازون سواد دار شده خب اینم ممکنه ولی بحث اینجاست چطور پیامبر در عرض 13سال سواد خواندن نوشتن پیدا کرد ولی در عرض 15 سال که رئیس کاروان تجارتی خدیجه بود و همش در مسافرت و ثروت اندوزی بوده نمیتونسته سواد دار شده باشه... اینجا یه جواب قاطعه دیگه از مسلمین هست و اون اینکه خداوند علم رو بمانند نوری در قلب محمد نازل کرد و الی اخر...
با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشه و بازم بنا به قول قران "قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین"

سلام ورحمه الله خدمت دوست وبرادر بزرگوار ابتدا نظرات شما را ذکر می کنم وبعد مطالبی را عرض می کنم
برادر حقیقت جو
من احساس میکنم شما داری با الفاظ بازی میکنی و گیر دادی به کلمه "کاملا نسبی"...
محمد
برادر بزرگوار از اینکه شما چنین برداشتهایی از جملات بنده دارید واقعا متاسفم . اگر یادتا ن باشد با هم قرا ر گذاشتیم که سخنان قبلی را مبنای کار قرار دهیم بنده هم همین کار را کردم وبا ذکر مطالبی از گذشته سخنان حال شما را نقض کردم وهرگز این را به معنای بازی با الفاظ نمی دانم ثانیا اگر هم بازی با الفاظ باشد ابتدا شما شروع به ان بازی کرده اید با توجه به این جمله ای که به بنده نسبت داده اید که " شما فرموده بودید که زیبایی و فصاحت کلام نسبی نیست و یه مفهوم مطلقه " ومن از این جمله شما که به من هم نسبت داده بودید دو ایراد گرفتم 1- اینکه شما نگفتید نسبی بلکه گفتید کاملا نسبی 2 – اینکه بنده هیچگاه درجملات قبلی نگفتم زیبایی مطلق هست اگرچه ممکن است عقیده من در باطن این باشد.
وشما باید جواب این دو ایراد را به من بدهید نه اینکه از جواب دادن با حمله به طرف مقابل طفره بروید. درهمین جا اعلام می کنم برادر حقیقت جو در بحث با بنده همیشه مطمئن باشید من نه قصد تخریب شما را دارم نه قصد فرار ونه قصد بد دیگری تنها امده ام که یا به نتیجه برسم یا به نتیجه برسانم چون غیر از این دین ودر کنار ان عقل من به من اجازه این کارها را نمی دهد.
درضمن شما انگار فقط خط اول متن قبلی را خوانده اید و بقیه استدلالات بنده را در رد نظرات جنابعالی مشاهده ننموده اید. پیشنهاد می کنم که سایر استدلالات بنده را نیز مطالعه کنید.
برادر حقیقت جو
من یادم نمیاد جایی از حرفای شما رو تایید کرده باشم که شما همش حرفای منو به حساب خودت مینویسی و با افکار عمومی بازی میکنی
محمد
برادر بزرگوار وقتی که شما می ایید مثالی می زنید که مثلا خوشنویسی یا نقاشی قواعدی داردچیزی که قاعده داشته باشد نمی تواند کاملا نسبی باشد چون اگر کاملا نسبی باشد من هرچه را خودم زیباتر ببینم ان را می پسندم نه انچه مثلا قواعد نقاشی می گوید بله ممکن است که ذوق وقریحه شیوه جدیدی از نقاشی را ایجاد کند اما همان هم قاعده دارد وقابل اموزش است وفقط ممکن است مدتی ان قاعده شناخته نشده باشد مثلا در نقاشی " لبخند ژوکند " ( البته نمی دانم اسمش را درست نوشته ام یا نه ) مثلا میگویند از اتصال نقاط طلایی بوجود امده است و همه مردم عادی ان را زیبا می بینند و البته علمای نقاشی چون به قواعد وفنون نقاشی اگاهی بیشتری دارند انها زیبایی های بیشتری را درک می کنند اما درخصوص مثلا شعر فارسی اگر 10 استاد دو بیت شعر حافظ را به او بدهند این 10 استاد بر اساس معیار هایی که دارند نظر می دهند وگرنه اگر صرفا بدون معیار وفقط بر اساس حس زیبایی شناسی بخواهند نظر دهند که دیگر نیازی به استاد دانشگاه بودن نیست وهر کسی مثل بنده حقیر نیز می امد درخصوص انها اظهار نظر می کردواز طرفی باز این مثال حرف شما را نقض می کند که می گویید کاملا نسبی است چون تمام ان 10 استاد در اصل زیبا بودن هر دو شعر هیچ گونه شکی ندارند چون اساس زیبایی وفصاحت نسبی نیست که اگر نسبی بود شاید یکی از انها می گفت زیبا نیست .
برادر حقیقت جو.
من هنوزم معتقدم زیبایی یه مفهوم کاملا نسبیه منتها به شرطی که جنس مورد مقایسه مشابه باشند... شما نمیتونی یه متن که از لحاظ گرامری و دستور زبانی پر از اشکاله رو با یه متن زیبا مقایسه کنی چون جنس مقایست اشتباست. همون مثالی که زدم شما نمیتونی یه چهره جزامی و پر از کک و لک رو با چهره براد پیت مقایسه کنی و بعد نتیجه بگیری که زیبایی نسبی نیست. وقتی من میگم زیبایی نسبی یعنی دو چیز معیارهای اولیه رو واسه مقایسه و در مقابل هم رو داشته باشن...
محمد
برادر من یک سوالی از شما دارم روان ترین و مسجع ترین شعر ونثر فارسی (بین کل شعرای ایران ) برای چه کسی است ؟ به نظر تمام علمای زبان فارسی شخص شخیص سعدی می باشد ایا ما شعر این سعدی را با مثلا شعر الف که هیچ سررشته ای در شعر ندارد مقایسه کردیم خیر اورا با تمام شعرای صاحب نام فارسی مقایسه کردیم پس قاعده دارد یا غزل عارفانه حافظ را برتر از سایر شعرای ایران می دانیم بله ممکن است شما از بنده که عالم به زبان فارسی نیستم سوال کنید که شعر حافظ بلیغ تر است یا سعدی و من اشتباه جواب دهم چون قواعد ان را نمی دانم و این دلیل برنسبی بودن فصاحت وبلاغت نیست
برادر من این که شما هنوز اینها را کاملا نسبی می دانید ناشی از این است که شما زبان وفصاحت وبلاغت ونقاشی و... را علم نمی دانید درحالیکه اینها علم هستند مثلا علم زیبایی شناسی معماری .
وقتی که عقلای عالم علم زیبایی شناسی در دانشگاه های خود تدریس می کنند این ادعای شما به دور از واقعیت است
برادر حقیقت جو
از طرفی شما فرمودی که اگه زیبایی کاملا نسبی نیست پس چرا اینهمه کتاب در مورد فصحاحت و بلاغت نوشته شده!! من هم در جوابتون گفتم در مورد فصاحت و بلاغت اگه کتابی نوشته شده قواعد و دستورات نگارشی توی اون بیان شده همونطور که در مورد نقاشی و خطاطی کتابای زیادی نوشته شده... مثال هم زدم دونفر اگه بیان کتاب اموزش خط نستعلیق رو بخونن و بخوان براساس نوشته های اون خطاطی کنن و تمام اصولی که مورد قبول همه خطاطان بزرگ هست رو هم رعایت کنن بازم میبینید نتیجه کارشون فرق میکنه چرا که ذوق و سلیقه اون افراد در نوشتن یه متن به خط زیبا فرق میکنه و از همه مهمتر نگرش مردم به زیبایی اون دو دستخط فرق میکنه و یه عده ممکنه یک دستخط رو بپسندن یه عده دستخط دیگه رو...
اینجا برادر من شما یک سفسطه ای انجام دادی وان این است که اگر دو نفر با توانایی یک سان بیایند وهردو مثلا 10 قاعده را در نقاشی یاد بگیرندو هردو این 10 قاعده را بهطور کامل اجرا کنند ویک نقاشی بکشند نقاشی انها نباید با هم تفاوت کند مگراینکه یکی از انها از قاعده ای که از ذوقش تراوش می کند چیز تازه ای را به نقاشی خود اضافه کند حتی ممکن است امروز این قاعده شناخته نشده باشد ولی به هر حال بعد از مدتی این قاعده کشف شود واز طرفی همه در اصل زیبا بودن انها هیچ شکی ندارند وفقط در زیباتر بودن انها ممکن است شک کنند که ان هم با بالابردن سطح علم خود می توانند این خطا ها را به کمترین میزان برسانند .
برادر حقیقت جو
شما نمیتونی بیای خط یک پسر 6 ساله رو که تازه نوشتن رو یاد گرفته با خط استاد نستعلیق مقایسه کنی و بعدش بگی اهان دیدی زیبایی نسبی نیست... منظور من از مفهوم کاملا نسبی این بود که دو چیز مورد مقایسه از اصول اولیه رقابت برخوردار باشند... حالا شما هی گیر بده به کلمه "کاملا نسبی
محمد
اولا برادر بزرگوار بنده درخصوص شعر بلیغ وروانتر سعدی با سایر شعرا مثالی زدم
اما سوال دیگری دارم و ان این است که چرا نباید اینها را باهم مقایسه کنیم مگر شما نمی گویید که زیبایی یا فصاحت وبلاغت یک امر کاملا نسبی است شاید یک عده نظر کودک را زیباتر ببینند و وقتی نخواهیم بر اساس قاعده جلو برویم هرچیزی ممکن است در عالم زیباتر از بقیه در نظر من باشد ولی در نظر شما زشتترین چیز باشد
۲۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۵۸ حقیقت جو
ببینید برادر من مفهموم کاملا در هر علم و هر قاعده ای مفهوم خودش رو داره...شما اشتباست اینه که معنای کلمه کاملا رو نمیدونی یا شایدهم نمیخای بدونی... در یک مبحث ممکنه کلمه "کاملا "به معنای پدیده ای باشه که صددرصد آن منظوره در علم دیگه ممکنه نه بخش عمده رو شامل بشه نه بخش کامل رو... در مفاهیم مطلق هم همیشه 100درصد معنی نداره...
بذارید یه مثال دیگه بزنم... همون مثال وزنه ها که گفتم فرض کنید از چندنفر بخایم که تشخیص بدن بین دو وزنه 10کیلویی و 9.9 کیلویی که کدوم سنگینتره. از لحاظ علمی که جواب مشخصه اما توی تشخیص، ممکنه افراد نتونن صدگرم رو تشخیص بدن ایا این به معنیه اینه که وزن مفهوم مطلق بودن خودش رو ازدست میده؟؟!! در مورد مفاهیم نسبی هم همینطور بحث صددرصد هیچگاه مطرح نیست... بعدشم بنده نگفتم متن شعر حافظ رو به ده نفر عوام نشون بدین گفتم به ده تا استاد دانشگاه... در مورد زیبایی تابلوهای نقاشی هم نه تنها مردم عادی سلایق مختلف دارن بلکه اساتید نقاشی هم نظریات مختلف دارن که این میشه همون نسبی بودن... در هیچکدوم از این دو مثال شما نمیتونی 10تا متخصص اون فن رو بیاری که یه سلیقه رو داشته باشن. و نظرشون راجع به دوتابلو و دوشعره "زیبا" یکسان باشه... در مورد مقایسه دستخط یه پسر 6ساله که تازه نوشتن رو یاد گرفته و یه استادخط نویسی هم ممکنه بعضیا باشن که دستخط اون پسر بچه رو زیباتر بدونن مثلا شما دونمونه دستخط رو ببرید به یه ادم بیسواد یا ادمه یک کشور دیگه نشون بدین ممکنه دستخط اون پسر بچه رو زیباتر بدونه که این باز میشه همون کاملا نسبی بودن... اینکه من گفتم دست خطها یا بطور کلی دو چیز مورد مقایسه همسنگ و همتراز باشن به این معناست که پیش اساتید اون فن مقایسش سخت تر باشه... اگه یادتون باشه من یه جا دوتا ایه جعلی (از نظر شما) و دوتا از قران اصلی رو اوردم و گفتم از نظرمن این ایات شبیهن و شما جواب دادی شاید از نظر من که از زبان عربی چیزی نمیدونم این دوتا ایه یکسان باشن ولی اساتید زبان عربی ممکنه نظره دیگه داشته باشن... چطور اونجا نظر من ارزشی نداشت چون متخصص علم کلام نبودم ولی اینجا ...!!!؟؟؟؟ همون مثالی که هم من اوردم نشاندهنده مفهوم نسبی بودن رو میرسونه چون از نظر من عامی اون ایات شبیه هم بودن ولی از نظر استاد زبان عربی ممکنه ایات باهم فرق کنن
ازهمه مهمتر شما فرمودید که هر چیزی که قاعده داشته باشه دیگه نسبی نیست اینم ازون حرفا بود. همون مثال دو وزنه تقریبا هموزن که اوردم از لحاظ قاعده "جسمی که جرم سنگینتری داره باید نیروی بیشتری لازم داشته باشه " اما بازم میبینیم ممکنه دو نفر نتونن اون رو تشخیص بدن... یا بعنوان مثال دو جسم کاملا هموزن (ازنظر دستگاههای متدوال اندازه گیری وزن) رو روی دوتا ترازوی بسیار دقیق در حد میکروگرم بذاریم ممکنه دو دستگاه دوتا مقدار متفاوت نشون بدن و تشخیص ندن که کدوم یکی سنگینتره... هیچ مفهومی (حتی بظاهر کاملا مطلق) رو شما در دنیا نمیتونی پیدا کنی که صد درصد مطلق باشه...
۲۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۷ حقیقت جو
ولی از یکجایی از اعترافت خیلی خوشم اومد و اون همین پاراگرافت بود:
"...اینجا برادر من شما یک سفسطه ای انجام دادی وان این است که اگر دو نفر با توانایی یک سان بیایند وهردو مثلا 10 قاعده را در نقاشی یاد بگیرندو هردو این 10 قاعده را بهطور کامل اجرا کنند ویک نقاشی بکشند نقاشی انها نباید با هم تفاوت کند مگراینکه یکی از انها از قاعده ای که از ذوقش تراوش می کند چیز تازه ای را به نقاشی خود اضافه کند حتی ممکن است امروز این قاعده شناخته نشده باشد ولی به هر حال بعد از مدتی این قاعده کشف شود واز طرفی همه در اصل زیبا بودن انها هیچ شکی ندارند وفقط در زیباتر بودن انها ممکن است شک کنند که ان هم با بالابردن سطح علم خود می توانند این خطا ها را به کمترین میزان برسانند ..."
دقیقا با همین استدلال میشه منحصر بفرد بودن قران رو زیر سوال برد... و اون اینکه یه نفر بیاد یه متنی رو خلق کنه و علمای علم کلام و فصاحت بیان و اون رو نقد کنن و ایراداش رو بگیرن اونوقت اون فرد بیاد و اون ایرادا رو رفع کنه و دیگه اشکالی از لحاظ زیبایی شناسی به اون متن وارد نیست و این میشه پایان کلام
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار
اگر امکان دارد شما هم ابتدا نظرات بنده را بیاورید ودر زیر ان مطالب خودتان را بیان نمایید
برادر حقیقت جو
ببینید برادر من مفهموم کاملا در هر علم و هر قاعده ای مفهوم خودش رو داره...شما اشتباهت اینه که معنای کلمه کاملا رو نمیدونی یا شایدهم نمیخای بدونی... در یک مبحث ممکنه کلمه "کاملا "به معنای پدیده ای باشه که صددرصد آن منظوره در علم دیگه ممکنه نه بخش عمده رو شامل بشه نه بخش کامل رو... در مفاهیم مطلق هم همیشه 100درصد معنی نداره...
بذارید یه مثال دیگه بزنم... همون مثال وزنه ها که گفتم فرض کنید از چندنفر بخایم که تشخیص بدن بین دو وزنه 10کیلویی و 9.9 کیلویی که کدوم سنگینتره. از لحاظ علمی که جواب مشخصه اما توی تشخیص، ممکنه افراد نتونن صدگرم رو تشخیص بدن ایا این به معنیه اینه که وزن مفهوم مطلق بودن خودش رو ازدست میده؟؟!! در مورد مفاهیم نسبی هم همینطور بحث صددرصد هیچگاه مطرح نیست...
محمد
برادر بزرگوار جملات شما یک مقدار مکلف و مغلق است اگر امکان دارد درحد بنده بی سواد بنویسید تا راحتتر بتوانم منظور شما را ازبین جملات کشف کنم
اولا بنده نگفتم معنای کاملا چیست ؟ بلکه گفتم شما گفتید که این مبحث کاملا ذهنی ونسبی است والان دارید می گویید نسبی تنها
ثانیا وقتی شما در کنار یک کلمه که خود دارای پایین وبالا است کلمه کاملا را استفاده می کنید یعنی بالاترین ان را شامل می شود
ثالثا معنی کامل یعنی همه نه برخی اگر شما ادعا دارید در یک علمی کاملا به معنای برخی است بیاورید . از طرفی ازکجا معلوم که دراینجا معنی کاملا برخی باشد. لطفا دلیل بیاورید وصرف حرف مقبول عقلای عالم نیست
برادر حقیقت جو
بعدشم بنده نگفتم متن شعر حافظ رو به ده نفر عوام نشون بدین گفتم به ده تا استاد دانشگاه... در مورد زیبایی تابلوهای نقاشی هم نه تنها مردم عادی سلایق مختلف دارن بلکه اساتید نقاشی هم نظریات مختلف دارن که این میشه همون نسبی بودن... در هیچکدوم از این دو مثال شما نمیتونی 10تا متخصص اون فن رو بیاری که یه سلیقه رو داشته باشن. و نظرشون راجع به دوتابلو و دوشعره "زیبا" یکسان باشه...
محمد
چرا نمی توانیم بیاریم‌؟ من 10 تا نمی اورم بلکه تمام جهان شعر حافظ را زیبا می دانند شعر سعدی را زیبا می دانند ایا شما کسی را دیده ای که بگوید شعر سعدی زیبا نیست ؟ چرا مگر فصاحت وبلاغت به قول شما نسبی نیست پس چرا همه ان را زیبا می دانند وچرا همه شعر من را در زیبایی پایین تر از شعر سعدی وحافظ می دانند حتی عوام الناس
برادر حقیقت جو
در مورد مقایسه دستخط یه پسر 6ساله که تازه نوشتن رو یاد گرفته و یه استادخط نویسی هم ممکنه بعضیا باشن که دستخط اون پسر بچه رو زیباتر بدونن مثلا شما دونمونه دستخط رو ببرید به یه ادم بیسواد یا ادمه یک کشور دیگه نشون بدین ممکنه دستخط اون پسر بچه رو زیباتر بدونه که این باز میشه همون کاملا نسبی بودن...
محمد
اولا حتی همان فرد بی سواد ویا خارجی نیز تفاوت خط نستعلیق را با خط یک کودک متوجه می شود و خط نستعلیق را بر می گزیند یعنی شما معتقد هستید که مثلا ممکن است یک خارجی نقاشی بهترین نقاش جهان را پایین تر از نقاشی یک کودک 6 ساله ببینه و متوجه زیبایی نقاشی وی نشود این یک ادعایی که باید ثابت کنید چون از نظر من بعید است از طرفی بر فرض صحت این ادعا این نمی شود نسبی بودن بلکه این می شود که ان فرد بی سواد یا خارجی چون به قواعد خط فارسی اشنا نیستاصلا نمیتواند ان زیبایی اصیل را درک کند درحالیکه هر شخص عاقل فارسی زبان که قواعد زیبایی خط فارسی یا شعر فارسی را می داند حکم به زیبایی شعر سعدی یا خط میر عماد می کند
ثالثا اگر نسبی بود هرگز اشخاصی نباید در نقاشی یا خط یا شعر به عنوان بهترین انتخاب شوند ولی می بینید که تمام ایرانیان کمال الملک را نقاشی بسیار زبر دست و در حد تراز اول می دانند ایا با وجود اینها می توان گفت که نسبی است ؟
از طرفی اگر شما به نسبیت زیبایی وفصاحت وبلاغت معتقد باشیددر واقع معتقد به نسبیت علم هستید که این مورد قبول عقلای عالم نیست چون علم زبان شناسی و زیبایی شناسی و... نیز علم می باشند
برادر حقیقت جو
اینکه من گفتم دست خطها یا بطور کلی دو چیز مورد مقایسه همسنگ و همتراز باشن به این معناست که پیش اساتید اون فن مقایسش سخت تر باشه...
محمد
مگر اساتید فن نسبیت زیباییشناسیشان بیشتر است ؟ وچگونه بیشتر است ؟ اگر از طریق قواعد باشد که حرف ما تایید است واگر نسبیت زیبایی شناسی انها یهویی از بقیه بالاتر رفته باز ممکن است از نظر بقیه یک مطلب زیبا تر باشد ودیگر نیازی به رجوع به انها نیست چون وقتی زیبایی قاعده ای ندارد اصلا من چرا نزد استاد فن نقاشی یا خط بروم هرخطی که خودم زیباتر دانستم ان را نقاشی می کنم
برادر حقیقت جو
اگه یادتون باشه من یه جا دوتا ایه جعلی (از نظر شما) و دوتا از قران اصلی رو اوردم و گفتم از نظرمن این ایات شبیهن و شما جواب دادی شاید از نظر من که از زبان عربی چیزی نمیدونم این دوتا ایه یکسان باشن ولی اساتید زبان عربی ممکنه نظره دیگه داشته باشن... چطور اونجا نظر من ارزشی نداشت چون متخصص علم کلام نبودم ولی اینجا ...!!!؟؟؟؟ همون مثالی که هم من اوردم نشاندهنده مفهوم نسبی بودن رو میرسونه چون از نظر من عامی اون ایات شبیه هم بودن ولی از نظر استاد زبان عربی ممکنه ایات باهم فرق کنن
محمد
اولا تا انجا که بنده جستو جو کردم این شکلی گفتم " دوما شما خودتان فرمودید که از زبان عربی سررشته ای ندارید این واضح است که هرجمله ای را که صرفا بروزن قران باشد را جزء قران می دانید .
نگفتم که سخن شما ارزشی ندارد بلکه مضمونا گفتم که شما تنها قاعده وزن رادر این مقایسه رعایت می کنید درحالیکه یک شخص عالم به زبان عربی یک مجموعه ای از قواعد مثلا تشبیه وایهام و... را هم درنظر می گیرد حتی در اینجا هم شما تا انجا که به قواعد ان فن اشنا هستید مثلا به قواعد زبان فارسی اشنا هستید بیشتر می توانید درخصوص فصاحت وبلاغت شعر فارسی نظر دهید چون به قواعد ان اگاه تریدو این یک بحث کاملا عقلانی است دراینجا اصلا بحث نسبیت معنا ندارد چون اگر شمای عامی هم به قواعد زبان عربی اشنا شوید همان نظر استاد را برمی گزینید
برادر حقیقت جو
ازهمه مهمتر شما فرمودید که هر چیزی که قاعده داشته باشه دیگه نسبی نیست اینم ازون حرفا بود. همون مثال دو وزنه تقریبا هموزن که اوردم از لحاظ قاعده "جسمی که جرم سنگینتری داره باید نیروی بیشتری لازم داشته باشه " اما بازم میبینیم ممکنه دو نفر نتونن اون رو تشخیص بدن... یا بعنوان مثال دو جسم کاملا هموزن (ازنظر دستگاههای متدوال اندازه گیری وزن) رو روی دوتا ترازوی بسیار دقیق در حد میکروگرم بذاریم ممکنه دو دستگاه دوتا مقدار متفاوت نشون بدن و تشخیص ندن که کدوم یکی سنگینتره... هیچ مفهومی (حتی بظاهر کاملا مطلق) رو شما در دنیا نمیتونی پیدا کنی که صد درصد مطلق باشه...
محمد
برادر من اگر از ابتدا این جملات را اورده بودید من اول سعی می کردم معنای نسبی ومطلق را به شما توضیح دهم برادرمن بین وزن و وسیله سنجش وزن باید تفاوت قائل شد وزن ثابت است یعنی مطلق است مثلا 100 کیلو همیشه 100 کیلو است و این معنای مطلق می دهد اما وسیله سنجش وزن ممکن است خطا داشته باشد مثلا 99 کیلو نشان دهد اما ایا این از وزن وزنه 100 کیلویی می کاهد؟ خیر چون اصل ثابت هست ولی الان چون به وسیله سنجش دقیق دسترسی نداریم با خطا است وبه این می گویند خطا نه اینکه بگویند وزنه وزنش نسبی است و این یک سفسطه است که شما انجام می دهید.
برادر بزرگوار من پیشنهادی دارم اگر امکان دارد شما هم مثل همین طریقی که بنده نگارش می کنم ابتدا نظرات بنده را بیاورید وبعد جوابیه خود را در زیر ان نگارش کنید چون بنده احساس می کنم که شما از زیر برخی از سوالات شانه خالی می کنید واز طرفی مطالعه دو متن جدا از هم خیلی سخت است .
برادر حقیقت جو
ولی از یکجایی از اعترافت خیلی خوشم اومد و اون همین پاراگرافت بود:
"...اینجا برادر من شما یک سفسطه ای انجام دادی وان این است که اگر دو نفر با توانایی یک سان بیایند وهردو مثلا 10 قاعده را در نقاشی یاد بگیرندو هردو این 10 قاعده را بهطور کامل اجرا کنند ویک نقاشی بکشند نقاشی انها نباید با هم تفاوت کند مگراینکه یکی از انها از قاعده ای که از ذوقش تراوش می کند چیز تازه ای را به نقاشی خود اضافه کند حتی ممکن است امروز این قاعده شناخته نشده باشد ولی به هر حال بعد از مدتی این قاعده کشف شود واز طرفی همه در اصل زیبا بودن انها هیچ شکی ندارند وفقط در زیباتر بودن انها ممکن است شک کنند که ان هم با بالابردن سطح علم خود می توانند این خطا ها را به کمترین میزان برسانند ..."
دقیقا با همین استدلال میشه منحصر بفرد بودن قران رو زیر سوال برد... و اون اینکه یه نفر بیاد یه متنی رو خلق کنه و علمای علم کلام و فصاحت بیان و اون رو نقد کنن و ایراداش رو بگیرن اونوقت اون فرد بیاد و اون ایرادا رو رفع کنه و دیگه اشکالی از لحاظ زیبایی شناسی به اون متن وارد نیست و این میشه پایان کلام
محمد
برادر من همچین شما از اعتراف بنده سخن گفتید " که ناگه بشد تیره پیش دوچشمم جها ن بگفتم چگفتم که شد این همه خوش، روان برادر من شما انگار متن های قبلی را نخوانده اید شما قبلا هم این ادعا را مطرح نموده بودید و بنده خدمتتان عرض کردم در خصوص قران اگر کسی می تواند اینکار را بکند و برای ما بیاور این راه باز است وجاده درازاست وقلندر هم بیدار است

۲۷ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۹ حقیقت جو
به راستی که ادمی رو که خودش رو به خواب میزنه نیشه بیدارکرد
من کجا گفتم شعر سعدی زیبا نیست... اینجا بحث زیباتر بودنه نه زیبا بودن!!!!! مشخصه که شعر سعدی زیباست اما حرف من اینه که یه عده ممکنه شعر مثلا جامی رو زیباتر بدونن... مگه من خودم چندبار اعتراف نکردم که متن قران زیبا و اهنگینه!!! من نگفتم که قران متن زیبایی نداره بلکه بحث من در برترین بودنشه... به راستی فرق این دو مقوله رو نمی فهمید که همش سر این موضوع با من بحث میکنید...
شما اصلا بحث نسبی بودن رو متوجه نمیشید شما همش میگید کمال الملک رو همه قبول دارن و نقاشیاشو می پسندن پس زیبایی مطلقه!!!!
عزیزمن این مفهوم نسبی بودن نیست مفهوم نسبی بودن وقتی وسط میاد که پای "مقایسه " وسط بیاد...شما نقاشیای کمال الملک یا شعر سعدی رو به تنهایی نگاه کنی مشخصه که زیبایی رو مطلق میبینی. نسبی بودن باید دو چیز باشه شما باید نقاشی کمال الملک رو با نقاشی استاد بهزاد کنار هم قرار بدی و نظر سنجی کنی اگه همه گفتن که نقاشی کمال الملک بهتره پس زیبایی میشه مطلق... اگه همه وقتی شعر سعدی رو در کنار شعر جامی خوندن و مقایسه کردن و گفتن شعر سعدی بهتره اونوقت میشه مطلق... نه اینکه بیای نقاشی های کمال الملک رو نگاه کنی وبه زیباییش پی ببری و بگی زیبایی مطلقه.
شما خودت داری حرف خودت رو نقض میکنی یه جا میگی زیبایی قاعده و قانون داره خب اگه از یه خارجی که قوانین خط نستعلیق رو نمیدونه بخایم دستخط یه مبتدی رو با یه استاد خوشنویسی مقایسه کنه و بتونه تشخیص بده خط استاد زیباتره بر چه اساسی این حکم رو صادر کرده مگه نمیگی زیبایی قاعده و قانون داره و اون خارجی هم که قوانین نستعلیق رو نمیدونه پس چطور تشخیص میده خط اون بهتره... اما من که عربی نمیدونم نمیتونم تشخیص بدم قران زیباتره یا یه متن دیگه چون قواعد زبان عربی رو نمیدونم و براساس ظاهر دارم نظر میدم
در مورد قران که شما فرمودید هر کسی میتونه نمونش رو بیاره!!! خب آوردن دیگه یه مطالعه بکن ببین افرادی بودن که به تحدی قران پاسخ دادن ولی بحث اینجاست که خیلی از علمای عرب قران رو ترجیح دادن خیلیا هم (حتی از علمای مسلمانان) زیبایی متون رو به قران ترجیح دادن... و این میشه همون نسبی بودن مفهوم زیبایی
۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۱۲ حقیقت جو
اما در مورد وزنه که فرمودین که چون دستگاه سنجش دقیق وجود ندارد باید عرض کنم مثال من این بود دو تا وزنه که با ترازوهای مختلف وزنهای یکسانی رو نشون میدن اگه با دستگاههای دقیقتر اندازه بگیریم ممکنه وزنهای مختلفی رو نشون بدن بحث اینجاست که حالا کدوم دستگاه وزن دقیقتری رو نشون میده که ما بتونیم اون وزن رو گزارش کنیم... منظورم من از مطلق صد در صد این بود که بازم نمیشه صد درصد تصمیم گرفت که واقعا کدوم یکی سنگینتره وگرنه در ثابت بودن اصل وزن و جرم در یک مکان و زمان بخصوص، کسی شک نداره بحث در اینه که بازم نمیشه صددرصد تصمیم گرفت چون همیشه مقداری خطا هست حتی با دقیقتر بودن ابزارهای اندازه گیری
۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۲ حقیقت جو
متن سوم
من متنهارو بخش بخش میکنم تا راحت تر بشه واسه کسی میخاد بحثارو دنبال کنه

شما میگی همه مردم ایران استاد کمال الملک رو استاد میدونن و در نتیجه زیبایی نسبی نیست!!! ببین برادر من برفرض همه اساتید و همه مردم ایران کمال االملک رو برترین نقاش ایران بدونن (که اینجوری نیست) این یک مقایسه کلی است چرا که وقتی یه نفر رو برتر میدونن با مقایسه تمام اثار او با اثار باقی نقاشان ایرانه. بعنوان مثالی دیگه فرض کنیم همه سعدی رو بهترین شاعر ایران بدونن ایا این دین معناست که همه اشعار سعدی از همه اشعار مثلا جامی برتره!!!؟؟؟؟ قطعا اینطور نیست ... برفرض اگه هم یه عده بیان و بگن سعدی برترین شاعره ایرانه این بر اساس مقایسه تمام اشعار سعدی با تمام اشعار دیگر شعراست نه مقایسه تک تک اشعار اونا... قطعا ممکنه یه شاعر باشه یک غزل زیباتر از سعدی گفته باشه پس برترین بودن یه شاعر به معنای این نیست که همه اشعارش زیباتر هستن یا برتر بودن کمال الملک بدین معنا نیست که تمام تابلوهاش از تمام تابلوهای استاد بهزاد بهتره پس بازم میشه زیبایی نسبی...
یه مثال ملموستر و امروزی تر میزنم. بر فرض یه عده بیان و بگن علی کریمی بهترین فوتبالیست تاریخ فوتباله ایرانه ایا این بهترین بودن از همه لحاظه؟؟؟ یعنی علی کریمی هم از همه بهتر ضربه سر میزده هم بهتر از همه پاس میداده هم بهتر از همه دریبل میزده هم بهتر از همه شوت میزده؟!!! هر کی این حرف رو بزنه خیلی خنده داره اگه یه عده باین بگن علی کریمی بهترینه بطور کلی گفتن نه مقایسه جز به جز... با در نظر گرفتن همه جوانب قطعا بازیکنایی بودن که بهتر از کریمی سر میزدن بهتر شوت میزدن و...
بر فرض ما قبول کنیم که استاد کمال الملک یا سعدی برترین بودن از همه لحاظ... ایا ضمانتی وجود داره که در اینده کسی نیاد و شعر و یا نقاشی بهتری ارائه نده!!؟؟؟
بر فرض یکی بیاد واسه زیبایی یه اصول و قواعدی رو تعریف کنه و بگه هر کسی همه این اصول رو داشت میشه زیبای مطلق و بر فرض سقف نمره اون رو هم بذاره 100. یعنی هر کسی همه اون اصوول و قواعد رو داشت نمرش میشه 100... حالا این سوال پیش میاد که این اصول و قواعد بر چه اساسی تدوین شدن شاید سلایق در اینده فرق کنه و ایندگان این اصول رو برای نمره دادن به زیبایی نپسندن و یه اصولی رو بر اساس سلایق زمان خودشون تدوین کنن و براساس اون بخان نمره بدن... 10 سال پیش مردم چه تیپ و قیافه ای رو میپسندیدن الان چه تیپ و قیافه ای رو می پسندن؟؟!!! 2قرن پیش مردم چه شعری رو میپسندیدن الان چه نوع شعری و می پسندن چرا شعر نو اینقد طرفدار پیدا کرده در حالی که خیلی از قواعد شعر سنتی رو رعایت نمیکنه...
اصولا هر چیزی که با زمان تغییر کنه از مفهوم مطلق بودن خارج میشه.
امیدوارم متوجه مفهوم نسبی شدن شده باشید... امیدوارم متوجه شده باشید وجود قاعده وقانون دلیلی بر مطلق بودن نیست چرا که قوانین و قواعد رو همین مردم مینویسن و همین مردم هم تغییرش میدن و این یعنی نسبی بودن...
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار اینگونه پاسخ گویی شما این فکر را دارد در بنده تقویت می کند که شما دنبال وقت تلف کردن هستید چون خیلی از سوالات بنده هردفعه بی جواب می ماند اگر امکان دارد مثل بنده ابتدا نظرات مقابل را بیاور وبعد جوابیه خود را در زیر ان منتشر کن چون شما فقط حرف خودتان را می زنید وبه نظرات بنده اصلا توجهی نداری
اگر شما به این شیوه بنویسید منهم متوجه می شوم کدام پاسخ های قانع کننده بوده و هم متوجه می شوم که کدام جواب شما برای کدام متن بنده است
برادر بزرگوار بنده ابتدا نظرات شما را می نویسم وبعد نظرات خودم را
برادر بزرگوار حقیقت جو
به راستی که ادمی رو که خودش رو به خواب میزنه نیشه بیدارکرد
الحقیر محمد
سلام علیکم . واقعا چه دین زیبایی داریم که درابتدای هرصحبت ودیداری به ما می اموزد برای سلامتی طرف مقابل به وی سلام کنیم سلام یعنی دعایی برای سلامتی طرف مقابلت اگرچه با او هم عقیده نبودی واما بعد...
برادر بزرگوار حقیقت جو
من کجا گفتم شعر سعدی زیبا نیست... اینجا بحث زیباتر بودنه نه زیبا بودن!!!!! مشخصه که شعر سعدی زیباست اما حرف من اینه که یه عده ممکنه شعر مثلا جامی رو زیباتر بدونن... مگه من خودم چندبار اعتراف نکردم که متن قران زیبا و اهنگینه!!! من نگفتم که قران متن زیبایی نداره بلکه بحث من در برترین بودنشه... به راستی فرق این دو مقوله رو نمی فهمید که همش سر این موضوع با من بحث میکنید...
محمد
برادر بزرگوار ایا شما اعتقاد دارید که زیبا بودن مطلق است چون بیان می کنید که مشخصه ( یعنی واضح است ) که شعر سعدی زیباست . چرا؟ شما بر طبق چه استدلالی این حکم را صادر می کنیدکه شعر سعدی مشخصه که زیباست ؟ اگر زیبایی نسبی است یعنی تنها از نظر شما ممکن است که زیبا باشد . اصلامگر قبلا نمی گفتید که زیبایی کاملا نسبی است؟ حال چگونه اصل زیبایی نسبی نیست و مطلق است و بر اساس چه معیاری ؟ و از طرفی این زیباتر بودن مگر جزء زیبایی نیست یا چیز جداگانه ای است
برادر بزرگوار حقیقت جو
شما اصلا بحث نسبی بودن رو متوجه نمیشید شما همش میگید کمال الملک رو همه قبول دارن و نقاشیاشو می پسندن پس زیبایی مطلقه!!!!
عزیزمن این مفهوم نسبی بودن نیست مفهوم نسبی بودن وقتی وسط میاد که پای "مقایسه " وسط بیاد...شما نقاشیای کمال الملک یا شعر سعدی رو به تنهایی نگاه کنی مشخصه که زیبایی رو مطلق میبینی. نسبی بودن باید دو چیز باشه شما باید نقاشی کمال الملک رو با نقاشی استاد بهزاد کنار هم قرار بدی و نظر سنجی کنی اگه همه گفتن که نقاشی کمال الملک بهتره پس زیبایی میشه مطلق... اگه همه وقتی شعر سعدی رو در کنار شعر جامی خوندن و مقایسه کردن و گفتن شعر سعدی بهتره اونوقت میشه مطلق... نه اینکه بیای نقاشی های کمال الملک رو نگاه کنی وبه زیباییش پی ببری و بگی زیبایی مطلقه.
محمد
اقا شرمنده بنده تاکنون متوجه نبودم که شما چنین برداشتی از معنی نسبی بودن دارید .
برادر من این برداشتی که شما از معنای نسبیت دارید کاملا دور از واقع است به هزار ویک دلیل ویکی از دلایل ان این است که اگر یک سرچ ساده در اینترنت داشته باشید متوجه می شوید که نسبیت اصلا درمقام مقایسه دو چیز نیست وقتی که می گویند فلان چیز مثلا زیبایی نسبی است به این معنا نیست که الف را با ب مقایسه کنیم و بعد نتوانیم زیباتر را معین کنیم بلکه وقتی که میگوییم که مثلا زیبایی نسبی است یعنی فی حد ذاته خود از نظر برخی زیبایی وجود دارد واز نظر برخی زیبایی نیست ویا وقتی که می گوییم زیبایی مطلق است یعنی همه از اول تاریخ تا اخر تاریخ فلان چیز را زیبا می دانند چون فی حد ذاته زیباست صرف نظر از موقعیت های مکانی یا زمانی یا ... مثلا همه گل را زیبا می دانند یا سخن اهنگین را زیبا می دانند . حال کسانی که با علم به قواعد موضوع نگاه می کنند بیشتر زیبایی های ان را درک می کنند اما این بدین معنا نیست که این قواعد وجود نداشته بلکه وجود دارد وفقط هنوز مثلا برای عده ای مکشوف نشده که اگر مکشوف شود همه انرا به یک اندازه زیبا می بینند.
پس برادر من تا اینجا مشخص شد که زیبایی مفهومی مطلق دارد نه کاملا نسبی
برادر من زیبایی فی حد ذاته وجود دارد و مطلق است اما اینکه برخی یک اثر را زیبا تر وبرخی اثر دیگر را زیباتر می دانند به این معنا نیست که زیبایی تر نسبی می شود بلکه بدلیل عدم تساوی افراد در شناخت قواعد زیبایی است مثلا اگر دو نفر کارشناس که هردو به تمام قواعد فن خود اشنا باشند حال دو اثری که هر دو از یک منظره کشیده شده است از دو استاد مختلف را ببینند هردو قاعدتا یک نظر می دهند اما اگر یکی مثلا قاعده تشبیه را بگیرد ودیگری تنها قاعده ایهام را هر یک ان شعر دیگر را زیبا تر می دانند اما قران می گوید من زیباترم از همه جهات یعنی شما باید از همه جهات مثل قران بیاورید
برادر بزرگوار حقیقت جو
شما خودت داری حرف خودت رو نقض میکنی یه جا میگی زیبایی قاعده و قانون داره خب اگه از یه خارجی که قوانین خط نستعلیق رو نمیدونه بخایم دستخط یه مبتدی رو با یه استاد خوشنویسی مقایسه کنه و بتونه تشخیص بده خط استاد زیباتره بر چه اساسی این حکم رو صادر کرده مگه نمیگی زیبایی قاعده و قانون داره و اون خارجی هم که قوانین نستعلیق رو نمیدونه پس چطور تشخیص میده خط اون بهتره...
محمد
برادر بزرگوار زیبایی وفصاحت وبلاغت قاعده وقانون دارد می توانید به بسیاری از کتب علمی درخصوص انها مراجعه کنید اما چرا یک خارجی می تواند زیبایی را درک کند ؟ برادر من قواعد امورطبیعی برای همه عیان است مثلا نظم طبیعت یعنی شما وقتی که یک شی منظم را می بینید ان را زیبا تر از یک شی نامنظم تشخیص می دهید یا قاعده وزن شما اگر یک شعر به زبان خارجی را که اهنگین است بشنوید ان را زیبا می دانید اگرچه شاید اصلا متوجه نشوید که معنی شعر چیست. بله وقتی که شخص خارجی از نظم موجود در نوشته نستعلیق را مشاهده می کند و به هم ریختگی نوشته کودک را به نظر شما کدام را انتخاب باید بکند مسلما نوشته منظم را ولی برای درک بیشتر زیبایی ها باید قواعد بیشتری از زبان فارسی یا خط فارسی یاد بگیرد
برادر بزرگوار حقیقت جو
اما من که عربی نمیدونم نمیتونم تشخیص بدم قران زیباتره یا یه متن دیگه چون قواعد زبان عربی رو نمیدونم و براساس ظاهر دارم نظر میدم
محمد
برادر من با توجه به مطالبی که در بالا گفتم شما تنها می توانید وزن را تشخیص دهید اما چون به قواعد زبان عربی اشنا نیستید نمی توانید زیبایی های بیشتر قران را درک کنید و اینگونه می شود که اراجیفی بنام ایات شیطانی را جزء قران می دانید
برادر بزرگوار حقیقت جو
در مورد قران که شما فرمودید هر کسی میتونه نمونش رو بیاره!!! خب آوردن دیگه یه مطالعه بکن ببین افرادی بودن که به تحدی قران پاسخ دادن ولی بحث اینجاست که خیلی از علمای عرب قران رو ترجیح دادن خیلیا هم (حتی از علمای مسلمانان) زیبایی متون رو به قران ترجیح دادن... و این میشه همون نسبی بودن مفهوم زیبایی
محمد
برادر من بنده که از ابتدا گفتم اگر کسی مدعی است متنی اورده که مثل قران است بیاورد تا با هم بررسی کنیم ببینیم که ایا واقعا مثل قران است یا نه ؟ بله من هم همه انها را دیده ام و درخصوص انها تحقیق وافی وکافی هم کرده ام و الان که اینجا نشسته ام با خیال راحت شما را به اوردن انها دعوت می کنم
نه برادر من این نمی شود نسبی بودن زیبایی بلکه نسبی بودن دلیل نمی خواهد یعنی به نظر من زیبا نیست ولی وقتی که کسی می اید و می گوید این متن زیبا نیست علمای ان زبان از او دلیل می خواهند و این دلیل خواستن ، یعنی قاعده دارد و نسبی نیست
باز هم سلام
دوستان اجازه بدید داستان ایمان آوردنم رو به قرآن بگم شاید بقیه هم بتونن راجبش فکر کنن. قصدم این نیست که بخوام عقیدم رو تحمیل کنم چون معتقدم هر کسی اندیشه ی خاص خودش رو داره و نباید هیچ چیز رو مطلقا رد کرد. فقط خواهش میکنم به حرفهایی که میگم فکر کنید. احساسی برخورد نکنید.
طی جریانی متوجه شدم که قرآن (خیرمطلق) و شیطان (شرمطلق) ممکن است در هم آمیخته باشند. بعد شروع کردم به خواندن قرآن و هر چه بیشتر خواندم شکم به یقین نزدیکتر شد. با همین موضوع به ظاهر کوچک که ممکن است از نظر برخی کفر محسوب شود تمام صفات خداوند، هدف از آفرینش انسان، معاد، نبوت، امامت و غیره برای من (بازهم میگویم برای من) مفهوم پیدا کرد. مفاهیم از حالت واژه ها خارج شدند و نمایان گردیدند. متوجه شدم مسائل خیلی پیچیده است و ما انسانها هیچ نمیدانیم مگر کسانی که به اراده ی خداوند حقیقت بر آنها عرضه میگردد. همه باید لال شویم و هیچ نگوییم (که سختترین کار دنیاست) و فقط او را بپرستیم. بعد از طریق یکی از دوستان متوجه شدم مطلبی که درباره ی خیر و شر از قرآن به آن رسیده ام یک بحث فلسفی ست که نیچه نیز در کتاب فراسوی خیر و شر به آن اشاره کرده است. از نظر عقل محدود خود وقتی بررسی میکنم نیز درست است. اگر قرار بود قرآن بصورت خیر مطلق نازل شود مسئله ی اختیار انسان زیر سوال میرفت. قرآن به گونه ایی تنظیم شده است که اختیار را از انسان نمیگیرد و کسانی که در فکر منافع شخصی خود هستند و نیت اعمالشان در راه خدا نیست (ریاکاران) دستشان باز است و میتوانند از قرآن در جهت منافع خویش استفاده کنند. مسئله ی زمان در پی بردن به مفهوم درهم آمیختگی خیر و شر خیلی مهم است. مثلا موضوعی که ما اکنون فکر میکنیم شر است در طول زمان تبدیل میشود به خیر و موضوعی که به نظر ما اکنون خیر است در طول زمان تبدیل میشود به شر. خوب و بد با خیر و شر متفاوت است (از نظر بنده). خوب و بد در همان زمانی که اتفاق افتاده است تعریف میشوند. مثلا کسی که دروغ میگوید در همان لحظه ایی که مرتکب این عمل شده است عمل بدی انجام داده و خداوند مجازاتش خواهد کرد اما همین دروغ در طول زمان میتواند تبدیل شود به خیری برای آنکس که دروغ به او نسبت داده شده است (ومکرو ومکرالله و الله خیرالماکرین). به نظر من خیلی از چیزهایی که اکنون در مذهب تشیع و تسنن و سایر دینها وجود دارد در طول تاریخ و توسط شیطان بوجود آمده است. راهی که الان در حال پیمودن آن هستیم راه شیطان است نه راه پیامبر و به همین دلیل است که انسانها نمیتوانند با صلح و آرامش زندگی کنند و تفرقه بیداد میکند.
سلام ورحمه الله واما بعد برادر بزرگوار اگر لطف فرمایید ومانند بنده ابتدا نظرات مقابل را بیاورید وبعد متن جوابیه ان را در ذیل ان بیاورید بسیار کار مهمی انجام داده اید چون هم بنده متوجه می شوم که کدام یک از عرایض بنده برای شما قانع کننده است و هم متوجه می شوم که کدام نظر شما برای کدام متن بنده است
برادر بزرگوار من ابتدا نظرات شما را بیان می کنم وبعد عرایض خودم را خدمتتان بیان می نمایم
برادر بزرگوار حقیقت جو
اما در مورد وزنه که فرمودین که چون دستگاه سنجش دقیق وجود ندارد باید عرض کنم مثال من این بود دو تا وزنه که با ترازوهای مختلف وزنهای یکسانی رو نشون میدن اگه با دستگاههای دقیقتر اندازه بگیریم ممکنه وزنهای مختلفی رو نشون بدن بحث اینجاست که حالا کدوم دستگاه وزن دقیقتری رو نشون میده که ما بتونیم اون وزن رو گزارش کنیم... منظورم من از مطلق صد در صد این بود که بازم نمیشه صد درصد تصمیم گرفت که واقعا کدوم یکی سنگینتره وگرنه در ثابت بودن اصل وزن و جرم در یک مکان و زمان بخصوص، کسی شک نداره بحث در اینه که بازم نمیشه صددرصد تصمیم گرفت چون همیشه مقداری خطا هست حتی با دقیقتر بودن ابزارهای اندازه گیری
محمد
برادر بزرگوار من همانطور که در متن قبل گفتم باید به معنی نسبی بودن توجه کنیم مثلا ما می گوییم نسبی بودن فلان چیز یعنی تنها داریم در خصوص نسبیت ان یک شی یا اخلاق یا ... بحث می کنیم اما شما فورا می ایید و مقام مقایسه را پیش می گیرید مقایسه دو چیز معنای نسبی بودن را نمی رساند
اما درخصوص مثالتان باید خدمتتان عرض کنم که برادر من در مقام مقایسه دو وزنه یا دو شعر یا دو نقاشی ما باید وسایل وابزارمان قواعد تشخیص انها را تقویت کنیم نه اینکه هرجا ابزار کم اوردیم بگوییم چون نمی توانیم دقیقا مشخص کنیم پس نسبی است .این دقیقا خطایی است که شما مرتکب شده اید و بین معنای مقایسه و نسبی بودن نتیجه تطابق را بکار گرفته اید.
برادر بزرگوار حقیقت جو
شما میگی همه مردم ایران استاد کمال الملک رو استاد میدونن و در نتیجه زیبایی نسبی نیست!!! ببین برادر من برفرض همه اساتید و همه مردم ایران کمال االملک رو برترین نقاش ایران بدونن (که اینجوری نیست) این یک مقایسه کلی است چرا که وقتی یه نفر رو برتر میدونن با مقایسه تمام اثار او با اثار باقی نقاشان ایرانه. بعنوان مثالی دیگه فرض کنیم همه سعدی رو بهترین شاعر ایران بدونن ایا این دین معناست که همه اشعار سعدی از همه اشعار مثلا جامی برتره!!!؟؟؟؟ قطعا اینطور نیست ... برفرض اگه هم یه عده بیان و بگن سعدی برترین شاعره ایرانه این بر اساس مقایسه تمام اشعار سعدی با تمام اشعار دیگر شعراست نه مقایسه تک تک اشعار اونا... قطعا ممکنه یه شاعر باشه یک غزل زیباتر از سعدی گفته باشه پس برترین بودن یه شاعر به معنای این نیست که همه اشعارش زیباتر هستن یا برتر بودن کمال الملک بدین معنا نیست که تمام تابلوهاش از تمام تابلوهای استاد بهزاد بهتره پس بازم میشه زیبایی نسبی...
محمد
برادر بزرگوار همانطور که درمتن قبل اعتراف کردید اصل زیبایی مطلق است پس چیزی که مطلق باشد طبق قاعده است یعنی قابلیت سنجش دارد واینگونه نیست که هرکس هرچه را به نظرش زیبا ببیند بگوید زیبا است بلکه باید یک شرایطی را داشته باشد وقتی که یک امری قاعده مند باشد این قاعده تمام ان امر را شامل می شود مثلا شما نمی توانید بگویید که بخشی از زیبایی قاعده دارد ودر موارد نزدیک بهم نسبی است . بلکه در انجا هم قاعده دارد وفقط الان ما هنوز مثلا نتوانستیم که قواعد ان را کامل بشناسیم که یا بدلیل نبود وکمبود علم وابزار است و یا بدلیل خطای انسان
پس وقتی که می گوییم که شعر سعدی بلیغ ترین شعر مسجع فارسی است یعنی سعدی حداقل یک شعر دارد که هیچ شعر فارسی از شعر وی بلیغتر نیست واین بر اساس سنجش قواعد است یا وقتی که می گوییم که مثلا کمال الملک بهترین نقاش ایران است ( البته من این را که ایشان بهترین نقاش است نگفتم ) این بدین معنا است که حداقل یکی از نقاشی های وی بالاترین نقاشی ایران از نظر قواعد نقاشی است که هیچ نقاشی دیگری در ایران به پای ان نمی رسد
برادر بزرگوار حقیقت جو
یه مثال ملموستر و امروزی تر میزنم. بر فرض یه عده بیان و بگن علی کریمی بهترین فوتبالیست تاریخ فوتباله ایرانه ایا این بهترین بودن از همه لحاظه؟؟؟ یعنی علی کریمی هم از همه بهتر ضربه سر میزده هم بهتر از همه پاس میداده هم بهتر از همه دریبل میزده هم بهتر از همه شوت میزده؟!!! هر کی این حرف رو بزنه خیلی خنده داره اگه یه عده باین بگن علی کریمی بهترینه بطور کلی گفتن نه مقایسه جز به جز... با در نظر گرفتن همه جوانب قطعا بازیکنایی بودن که بهتر از کریمی سر میزدن بهتر شوت میزدن و...
محمد
خدا پدر ومادرت را بیامرزد برادر بزرگوار وقتی که می گوییم علی کریمی مثلا بهترین بازیکن ایران است برچه اساسی می گوییم ؟ مثلا یک بازیکن تمام کمال باید 20 ویژگی داشته باشد و علی کریمی در بین بازیکنان فوتبال مثلا 10 تا از این ویژگی ها را دارد وبقیه کمتر از او این وی‍ژگی ها را دارند و بر اساس این می گویند که وی بهترین بازیکن ایران است
این مقایسه هم همانطور که می بینید بر اساس قواعد خود انجام می شود مثلا قاعده 1 میگوید بازیکن خوب کسی است که بیشترین گل را بزند نگاه می کنیم می بینیم که علی کریمی مثلا بیشترین گل را زده و بعد نگاه می کنیم بیشترین دریبل را زده و... و براساس این قواعد نظر می دهیم یعنی جزبه جز بررسی می کنیم نه اینکه یهویی علی کریمی صرفا از روی نسبیت شما بشود بهترین بازیکن!!!!!
برادر بزرگوار حقیقت جو
بر فرض ما قبول کنیم که استاد کمال الملک یا سعدی برترین بودن از همه لحاظ... ایا ضمانتی وجود داره که در اینده کسی نیاد و شعر و یا نقاشی بهتری ارائه نده!!؟؟؟
محمد
اولا چه کسی ادعا کرده کمال الملک یا سعدی در همه جهات بهترین بوده اند نه مثلا سعدی در شعر عارفانه از حافظ پایین تر است اما در شعر بلیغ مسجع به نظر همه تا امروز بالاترین است
خیر هیچ ضمانتی وجود ندارد چون وی بشر بوده و امثال وی همین الان 7میلیارد دارن دراین کره خاکی زندگی می کنند وهر ان ممکن است کسی بهتر از وی شعر بگوید
برادر بزرگوار حقیقت جو
بر فرض یکی بیاد واسه زیبایی یه اصول و قواعدی رو تعریف کنه و بگه هر کسی همه این اصول رو داشت میشه زیبای مطلق و بر فرض سقف نمره اون رو هم بذاره 100. یعنی هر کسی همه اون اصوول و قواعد رو داشت نمرش میشه 100... حالا این سوال پیش میاد که این اصول و قواعد بر چه اساسی تدوین شدن شاید سلایق در اینده فرق کنه و ایندگان این اصول رو برای نمره دادن به زیبایی نپسندن و یه اصولی رو بر اساس سلایق زمان خودشون تدوین کنن و براساس اون بخان نمره بدن... 10 سال پیش مردم چه تیپ و قیافه ای رو میپسندیدن الان چه تیپ و قیافه ای رو می پسندن؟؟!!! 2قرن پیش مردم چه شعری رو میپسندیدن الان چه نوع شعری و می پسندن چرا شعر نو اینقد طرفدار پیدا کرده در حالی که خیلی از قواعد شعر سنتی رو رعایت نمیکنه
محمد
برادر من شما باید مصداقی برای زیبایی تعیین کنید تا قواعد زیبایی را بر اساس ان تعیین کنیم مثلا قاعده زیبایی در نقاشی با قاعده زیبایی در شعر فرق می کند و شما نمی توانید صرفا براساس لفظ زیبایی بدون تعیین مصداق برای ان قاعده تعیین کنید...
اما اینکه چه کسی این قواعد را تعیین میکند باید گفت چه کسی قواعد علم شیمی را تدوین می کندعلمای ان علم . در علم نقاشی یا خط یا زبان فارسی نیز توسط علمای ان تعیین می شود چون زیبایی براساس قواعد است وقواعد هرعلمی توسط علمای ان علم است
ببین برادر من اگر قبلا‌مردم یک لباسی می پوشیدند والان یک لباس دیگر ناشی از نسبی بودن معنای زیبایی در نظر انها نیست بلکه ممکن است قبلا ان لباس مثلا شلوار لی نبوده یا اگر هم بوده در یک جامعه ای منع قانونی یا شرعی داشته باشد ولی اگر ان را به مردم 100 سال پیش هم نشان دهید مثلا می گویند زیباست یعنی مردم 100 سال پیش هم اگر لباس های زیبای امروزی بود 100 % انرا زیبا می دیدند
برادر بزرگوار حقیقت جو
اصولا هر چیزی که با زمان تغییر کنه از مفهوم مطلق بودن خارج میشه.
محمد
بله اتفاقا شما اینجا تازه دارید به معنای نسبی ومطلق پی می بردید که این با نظرات قبلی شما که مطلق ونسبی را در مقام مقایسه بکار می برید کاملا متناقض است
برادر بزرگوار حقیقت جو
امیدوارم متوجه مفهوم نسبی شدن شده باشید... امیدوارم متوجه شده باشید وجود قاعده وقانون دلیلی بر مطلق بودن نیست چرا که قوانین و قواعد رو همین مردم مینویسن و همین مردم هم تغییرش میدن و این یعنی نسبی بودن...
محمد
اتفاقا وجود قاعده وقانون دلیل بر مطلق بودن است همانطورکه در بالا ذکر کردم
خدمت برادر بزرگوار جناب محمد عرض سلام دارم
اما بعد دوست عزیز شما هنوز به ادعاهای قبلی تان پاسخ نداده اید یکسری دیگر از استشهادات درونیتان را بروز داده اید و هیچ گونه دلیل عقلی بران نقل نمی کنید من منظور شما را از بیان این خاطرات متوجه نمی شوم اگر می خواهید هدایت خود را به رخ افراد دیگر بکشید این را مطمئن باشید با این نظرات ونظرات قبلی که هنوز هم انها را مستدل بیان نکرده اید هدایتی نداشته اید . شما فهم خود را از دین هدایت می دانید درحالیکه خدا راههای هدایت را مشخص نموده است .
شاید حق با شماست. انسانها تمایلات درونی ای دارند که خودشان نیز از آن آگاه نیستند. هر کس میخواهد تصورات و تفاسیرش را به رخ دیگری بکشد تا نیازی را در درون خویش برطرف کرده باشد.
حقیقت چیست؟ حقیقت آن چیزی ست که به دنبال آن هستیم و میخواهیم به آن برسیم یا آن چیزی که ما میخواهیم حقیقت است؟
دوست عزیز یک سوال بسیار ساده دارم اگر ممکن هست با توجه به تعلیمات قرآنی که تا کنون آموخته اید به آن پاسخ دهید. بنده معتقد هستم که از امور ساده است که انسان میتواند به پیچیدگی ها برسد.
سوال: یک نانوایی سر کوچه تان هست که صبح از ساعت 7 تا 9 صبح باز است. شما صبح ساعت 7 به نانوایی رسیده اید. اکنون بعد از گذشت یک ساعت نفر دوم صف هستید و قرار هست به زودی نان خود را بگیرید. ناگهان فردی معلول و ناتوان از راه میرسد و از شما خواهش میکند که بخاطر رضای خداوند اجازه دهید در جلوی شما ایستاده و قبل از شما نان بگیرد. شما چه خواهید کرد؟
پاسخ دقیق بدهید.
۲۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۳ امین پاشا
من چندروز قبل از این برای جواب یکی از شکیاتم در اینترنت دنبال مطلب میگشتم که اتفاقی به این سایت برخورد کردم و بحثهای مطرح شده را به دقت دنبال کردم. ضمن عرض خسته نباشید به همه دوستان علی الخصوص جناب حقیقت جوی عزیز که با اگاهی و با ادب کامل جواب سوالات را میدهد. به نظر من پاسخهایی که ایشان تا به این لحظه داده اند عقلانی تر و بدون غرض تر از سایرین بوده است در مبحث زیبایی شناسی من کاملا با حرفهای ایشان موافقم و باید خدمت جناب محمد عرض کنم که تمام دنیا زیبایی را نسبی می دانند و این اصلا ربطی به دین و مذهب ندارد حالا نمیدانم شما چرا اینقدر به این مطلب گیر داده اید و نمی خواهید قبول کنید. هردو عزیز سعی کنند از این مطلب خارج بشوند و به مباحث چالشی تر پای بگذارند چون کم کم بحث دارد خسته کننده می شود. بگذارید هر کسی به اندازه فهم و بینش خودش نتیجه گیری کند چون اینجور که معلوم است این قصه سر دراز دارد. بازهم بابت این بحثهای مفید از شما و مسئولین سایت کمال تشکر را دارم
خدمت برادر عزیزم امین پاشا
برادر بزرگوار شما چند ادعا مطرح کردید که باید انها را اثبات کنید
1- اینکه شما فرمودید برادر بزرگوار جناب حقیقت پور با آگاهی وادب کامل جواب ها را داده اند این حرف نادرستی است چون اولا ایشان در متن اخر نه تنها جواب سلام بنده را ندادند بلکه با عبارت تندی عبارتشان را شروع کرده که در شان یک انسان محقق نبوده ونیست .و از طرفی بنده هرگاه از ایشان طلب بزرگواری و کرامت در نامیدن نام مقدس شخصیت مورد قبول خودمرا نمودم ایشان هرگز حتی برای احترام به طرف مقابل نیز که شده احترام نگه نداشته و باز نام پیامبر ص را اگرچه مورد قبول وی نباشد بدون احترام یاد کردند و ... . برادر من بنده از این کلمات معنی احترام درک نمی کنم شما را نمی دانم . از طرفی شما فرمودید که ایشان با اگاهی کامل جواب ها را دادند برادر من اینهم جمله نادرستی است چون ایشان هنوز درک درستی از معنای نسبی ندارند .
2- برادر بزرگوار اینکه فرمودید که جوابهای ایشان منطقی تر وعقلانی تر است . شما زمانی می توانید این جمله را بگویید که جوابیه بنده را با دلیل عقلانی نقض کرده باشید . نه اینکه همینطور بگویید انها عقلانی تر است . خب من هم می گویم که جواب من عقلانی تر است
3- اینکه همه بگویند زیبایی نسبی است و ربطی به مذهب و دین ندارد صرفا یک ادعا است که باید ان را اثبات نمایید وگرنه حرف بدون دلیل در دنیا زیاد است . برادر من اگر مطلب غیر عقلانی در مباحث بنده دیده اید بگویید وگرنه اینکه وارد بحث شوید وبا هوچی گری و تشویق بیجا بخواهید مطلب را منحرف نمایید این کار درستی نیست
4-- اینکه ما بدون نتیجه گیری خاصی بخواهیم این مطلب را رها کنیم نیز کار نادرستی است چون این مایه و پایه کار است که اگر سست باشد در مطالب بعدی هم به مشکل برمی خوریم و انجا مشکلات چند برابر می شود.
اینکه چون بحث خسته کننده شده بگذاریم تا اساس کار ابتر بماند باید بگویم که برادر من ما اینجا سینما که باز نکردیم که افراد تماشا کنند ما دو نفر ادم عاقل بالغ داریم روی یک مطلبی با هم بحث علمی می کنیم تا بالاخره یک نفر قانع شود . حال هر کس که خسته شد می تواند این مطالب را نگاه نکند .
6- اینکه بگذاریم هر کس به اندازه فهم خود و بینش خودش نتیجه گیری کند این هم اشتباه است چون اگر ما وارد بحث نمی شدیم حداکثر این بود که یک مطلبی امده و رفته اما حالا که وارد بحث شویم وان را ناقص رها کنیم ممکن است کسی ار ان برداشت نا مناسبی داشته باشد که بعدا بگویند چرا کار را ناقص قرار دادید که کسی دراثر کج فهمی گمراه شود
نه این قصه ره درازی ندارد چون الان اخر بحث است اگر طبق شیوه ای که من به برادر بزرگوار حقیقت جو گفتم عمل شود یعنی ابتدا نطرات بنده را بیاورد وبعد جوابیه خود را منتشر کند بزودی حقیقت مشخص می شود درضمن از شما بزرگوار نیز خواهش دارم اگر خواستید که جوابی به متن بنده دهید ابتدا نظرات مرا بیاورید وبعد جوابیه خود را درزیر ان منتشر کنید .
سلام خدمت برادر بزرگوار محمد
اولا برادر بزرگوار یادتان نرود به سوالات قبلی پاسخ نداده اید .
ثانیا چرا اینقدر بحث را رمز الود و فلسفی می کنی بابا درحد بی سواد ها صحبت کن .
ثالثا اگر اون لحظه مثل الان خیلی خسته باشم به نظریه عدالت مراجعه می کنم وبه وی راه نمی دهم چون خودمم کاملا ناتوانم اما اگر خسته نباشم به نظریه انصاف مراجعه و به او جا می دهم
رابعا دوباره می گم برادر من کمی عامیانه تر مباحثت را طرح کن تا بنده حقیر نیز در این خستگی ، خسته تر نشوم
۲۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۵ حقیقت جو
با سلام
بنده هیچ وقت نه به شما و نه به کسی دیگه ای توهین نکردم متاسفانه این هوچی گری و سفسطه بازی و بازی با الفاظ بخشی از فلسفه شماست... بنده بعضی روزا ممکنه چندبار بیام و بعضی روزا ممکنه نیام دلیل نمیشه اگه هر دفه اومدم بخوام سلام و احوالپرسی کنم...
اما برادر من راجع به اسم پیامبر شما و سایر انبیا، بنده نه به اونا توهین کردم و نه ازین الفاظ به ظاهر محترمانه شما استفاده کردم و فقط اونارو با اسامی واقعیشون صدا زدم... یه بار بنده پیامبر بهائیان رو جناب بهاءالله خطاب کردم کلی ترش کردین و به بنده نسبت بهائیت دادید... چطور شما از احترام گذاشتن به پیامبر مقدس بهائیان اینگونه ترش میکنید و انتظار دارید بنده پیامبر شما رو باالفاظ مقدس خطاب قرار بدم لابد "مرگ حقه فقط واسه همسایه" اگه پیامبر شما واسه شما قابل احترامه پیامبر بهائیان هم واسه اونا قابل احترامه
شما که اینقد دنبال استدلال هستید و همه رو به استدلال فرا میخونید چرا خودتون اینقد بی منطقید... یه نفر اومده نظرش رو راجع به این مباحثه گفته و ظاهرا به نفع شما هم نگفته این که اینقد ترش کردن نداره همونطوری که افرادی هم میان و شما رو تایید میکنن
شما یه کتاب رو میخونید ممکن از اون کتاب خوشتون نیاد و اون رو بی محتوا بدونید یکی هم اومده مباحث شما رو بی محتوا خونده یه نفرم ممکنه بیاد حرفای منو بی منطق بدونه به همین راحتی...
اما اینکه شما گفتید چرا من به همه پاراگرافای شما جواب ندادم چونکه بعضیاشون رو اگه جواب بدم بحث به بیراهه میره و این همونه که شما میخاین بعدشم شما فک میکنید که اون نحوه پاسخگویی مناسبه در صورتیکه به نظر من اونطوری خواننده رو گیج میکنه...
اما راجع به مبحث زیبایی
فرض بر این میذاریم که زیبایی مطلقه و قواعد خودشو رو داره میشه به سوالات زیر جواب بدید:
1-چرا یه از نظر یک عده رنگ قرمز زیباتر از رنگای دیگست از نظر یه عده دیگه رنگ آبی
2-چرا از نظر یه عده براد پیت خوشتیپ تر از تام کروزه ولی از نظر یه عده هیچکدوم خوشتیپ نیستن
3-چرا از نظر یه عده اشعار سعدی زیباتر از اشعار مولویه و یه عده برعکس
4- چرا از نظر یه عده نثر بهارستان زیباتر از نثر گلستانه
5- چرا از نظر یه عده عطر "دانهیل" خوشبوتر از عطر "کول واتر" هست
6- چرا از نظر یه عده نقاشیهای استاد بهزاد زیباتر از استاد کمال الملکه
7- چرا 20سال پیش مردم یه جور تیپ و قیافه رو می پسندیدن الان یه تیپ و قیافه دیگه رو
8-چرا یه عده شعر نو رو می پسندن و یه عده شعر سنتی
9-چرا یه عده موسیقی کلاسیک رو دوست دارن و یه عده موسیقی پاپ
10- چرا یه عده صدای رضا یزدانی رو دوست دارن یه عده رضا صادقی یه عده صدای خواجه امیری رو
11- چرا یه عده بازی رونالدو رو می پسندن یه عده بازی لیونل مسی رو
12- چرا عده ای رومانهای وبکتور هوگو رو میپسندن یه عده چارلز دیکنز رو
13-چرا یه عده خط نستعلیق رو زیباتر میدونن یه عده خط شکسته رو
14- چرا بین دوتا دستخط یه عده یکی رو می پسندن یک عده دستخط دیگه رو
مگه زیبایی قاعده و قانون نداره پس این همه اختلاف سلیقه چیست مگه زیباپسندی جز ذات ادما نیست چرا ادما زیباتر رو نمیپسندن... چرا بین انتخاب دو دستخط دوتا نقاشی دوتا متن ادبی دوتا شعر دوتا رنگ دو قیافه دو لباس و هزاران چیز دیگه این همه توی تشخیص زیبایی سردرگمی وجود داره!!!!؟؟؟؟؟؟
لطفا بحث رو به بیراهه و ادب و بی ادبی بنده و سلام و احوالپرسی من منحرف نکنید
ممنون
۲۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۹ حقیقت جو
با سلام دوباره و چندباره
تمام این اختلافایی که در تشخیص زیبایی گفتم هم در مردم عوام وجود داره هم در بین اساتید و متخصصین اون فن... یعنی بین اساتید موسیقی اساتید نقاشی اساتید خوشنویسی اساتید ادبیات مربیان فوتبال و ...
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار حقیقت جو
برادر بزرگوار حالا برای امتحان هم که شده یکبار بیا و اول نظرات بنده را بیاور وبعد نظرات خودت را . امتحانش که مجانی " ان کنتم صادقین"
برادر بزرگوار حقیقت پور
با سلام
بنده هیچ وقت نه به شما و نه به کسی دیگه ای توهین نکردم متاسفانه این هوچی گری و سفسطه بازی و بازی با الفاظ بخشی از فلسفه شماست... بنده بعضی روزا ممکنه چندبار بیام و بعضی روزا ممکنه نیام دلیل نمیشه اگه هر دفه اومدم بخوام سلام و احوالپرسی کنم...
محمد
برادر من خیلی ممنون از الطاف کریمانه شما . واما بعد چرا اینقدر ناراحت می شوید برادر من اقای امین پاشا نوشته بود که شما با ادب کامل جواب دادید بنده هم به ایشان گفتم ایا شما به کسی که جواب سلام را ندهد می گویید با ادب ؟ ایا این هوچی گری است ؟ به نظر من نیست .چون """کمال ادب """"این است که اگر کسی هزار دفعه ( البته بدون قصد اذیت )به دیگری سلام کرد وی جواب سلام را بدهد و این نزد تمام ملل امری شایسته است از طرفی شما متن قبلی خود را در روز 26 دی منتشر کردید و متنی که فاقد سلام بود در روز 27 دی و شخص با ادب صبح که از خواب بلند می شود اول سلام می کند . !!!!!!!!!
برادر حقیقت جو شما جوری از این مطالب بنده ناراحت می شوید که “”” انگار “”””” شما همان برادر امین پاشا هستید .
برادر بزرگوار حقیقت پور
اما برادر من راجع به اسم پیامبر شما و سایر انبیا، بنده نه به اونا توهین کردم و نه ازین الفاظ به ظاهر محترمانه شما استفاده کردم و فقط اونارو با اسامی واقعیشون صدا زدم... یه بار بنده پیامبر بهائیان رو جناب بهاءالله خطاب کردم کلی ترش کردین و به بنده نسبت بهائیت دادید... چطور شما از احترام گذاشتن به پیامبر مقدس بهائیان اینگونه ترش میکنید و انتظار دارید بنده پیامبر شما رو باالفاظ مقدس خطاب قرار بدم لابد "مرگ حقه فقط واسه همسایه" اگه پیامبر شما واسه شما قابل احترامه پیامبر بهائیان هم واسه اونا قابل احترامه
محمد
درخصوص ذکر نام پیامبر ص نیز من به اقای امین پاشا یاد اوری کردم (که شما که می گویید ایشان با ادب است) من بارها به عنوان طرف مقابل ایشان از ایشان درخواست کرامت وبزرگواری در ذکر نام پیامبر ص کردم و به نظر بنده شخص با ادب درخواست محترمانه دیگری را رد نمی کند . بله شما قرار نیست که پیامبر ص ما را قبول داشته باشید اما شخص با ادب که اقای امین پاشا مدعی ان بودند نه تنها به کسی توهین نمی کند بلکه حتی به کسانی که قبول هم ندارد احترام می گذارد""" اما شما طبق گفته خودتان از الفاظ محترمانه استفاده نکردید""" شما می توانستید از این الفاظ استفاده کنید مثل " رهبر مسلمانان ،‌پیامبر مسلمانان ، پیشوای مسلمانان " که با استفاده از این عبارات هم ادب خود را نشان می دادید وهم بیان می کردید که من این اقا را قبول ندارم.
اینکه بنده شما را بخاطر مورد احترام قراردادن رهبر بهاییان بهایی خوانده باشم این تهمتی بزرگ به بنده است ؟ بنده فقط بخاطر تفاوتی که در ذکر نام پیامبر ص ورهبر بهاییان قائل شدید از شما سوالی کردم وسوال کردن فرق دارد با نسبت دادن .
برادر من مگر بنده گفتم که شما نباید به رهبر بهاییان احترام بگذارید ؟ بنده هیچ گاه این سخن را نگفتم وشما اگر دلیلی بر این حرفتان دارید بیاورید. شما در بحث کم اوردید دارید تهمت می زنید اتقاقا شما هرکاری که خود کردید دارید به بنده نسبت می دهید شما از نام رهبر بهاییان با نام """ جناب بهاءالله """ یاد می کنید واز پیامبر ص ما تنها با ذکر اسم . ایا احترام فقط واسه رهبر بهایی ها است ؟
برادر بزرگوار حقیقت پور
شما که اینقدر دنبال استدلال هستید و همه رو به استدلال فرا میخونید چرا خودتون اینقد بی منطقید... یه نفر اومده نظرش رو راجع به این مباحثه گفته و ظاهرا به نفع شما هم نگفته این که اینقد ترش کردن نداره همونطوری که افرادی هم میان و شما رو تایید میکنن .
محمد
نه برادر من کار ایشان فقط تایید کردن نبود ایشان یکسری ادعا مطرح کردن و بنده از ایشان دلیل این ادعا هاشان را خواستم ایا دلیل ادعا خواستن بی منطقی است ؟ ایا هرکسی که دلیل بخواهد به معنی ترش کردن است ؟
برادر بزرگوار حقیقت پور
شما یه کتاب رو میخونید ممکن از اون کتاب خوشتون نیاد و اون رو بی محتوا بدونید یکی هم اومده مباحث شما رو بی محتوا خونده یه نفرم ممکنه بیاد حرفای منو بی منطق بدونه به همین راحتی...
محمد
نه برادر من به همین راحتی نیست . یک مثال ساده می زنم تا متوجه بشوید مثلا دو نفر دارند معامله می کنند و ثالثی سر می رسد و بدون قصد خرید یا فروش و بدون دلیل صرفا از روی توهمات خود بگوید این جنس تو خوب نیست ویکسری ایرادات غیر واقعی را برای جنس مطرح کند وبرود ومعامله را برهم زند این که هیچ عاقلی این کار را تایید نمی کند .
برادر بزرگوار حقیقت پور
اما اینکه شما گفتید چرا من به همه پاراگرافای شما جواب ندادم چونکه بعضیاشون رو اگه جواب بدم بحث به بیراهه میره و این همونه که شما میخاین بعدشم شما فک میکنید که اون نحوه پاسخگویی مناسبه در صورتیکه به نظر من اونطوری خواننده رو گیج میکنه...
محمد
اولا برادر من خواننده اصلی شما بنده هستم نه بقیه . سایرین در مقام ثانویه قرار دارند . پس شما عقلا باید متن را انجور که بنده راحتتر هستم بنویسید ثانیا مثلا یک مورد از اونهایی که سبب به بیراهه رفتن بحث می شود بیان کنید . ثالثا برادر من شما یکسری تهمت به بنده می زنید وبعد که پاسخ شما را می دهم شما که دیگر جوابی ندارید دیگر انها را رها می کنید ومی روید سراغ یکسری تهمت دیگر. اصلا ثبات در بحث ندارید مثل دفعه قبل در جای حساس بحث که درحال نتیجه گیری بودیم ناگهان یک ماموریت یک ماهه !!!!!!! به شما می خورد و شما غیب می شوید و بعد می ایید و دوباره درخواست می کنید که از اول یک بحثی را اغاز کنیم
برادر من اگردنبال حقیقت هستید انگونه که من می گویم اگر شما عمل نمایید خیلی سریع به نتیجه می رسیم اما اینگونه که شما عمل می کنید به نظر می رسد که ...
برادر بزرگوار حقیقت پور
اما راجع به مبحث زیبایی
فرض بر این میذاریم که زیبایی مطلقه و قواعد خودشو رو داره میشه به سوالات زیر جواب بدید:
1-چرا یه از نظر یک عده رنگ قرمز زیباتر از رنگای دیگست از نظر یه عده دیگه رنگ آبی
2-چرا از نظر یه عده براد پیت خوشتیپ تر از تام کروزه ولی از نظر یه عده هیچکدوم خوشتیپ نیستن
3-چرا از نظر یه عده اشعار سعدی زیباتر از اشعار مولویه و یه عده برعکس
4- چرا از نظر یه عده نثر بهارستان زیباتر از نثر گلستانه
5- چرا از نظر یه عده عطر "دانهیل" خوشبوتر از عطر "کول واتر" هست
6- چرا از نظر یه عده نقاشیهای استاد بهزاد زیباتر از استاد کمال الملکه
7- چرا 20سال پیش مردم یه جور تیپ و قیافه رو می پسندیدن الان یه تیپ و قیافه دیگه رو
8-چرا یه عده شعر نو رو می پسندن و یه عده شعر سنتی
9-چرا یه عده موسیقی کلاسیک رو دوست دارن و یه عده موسیقی پاپ
10- چرا یه عده صدای رضا یزدانی رو دوست دارن یه عده رضا صادقی یه عده صدای خواجه امیری رو
11- چرا یه عده بازی رونالدو رو می پسندن یه عده بازی لیونل مسی رو
12- چرا عده ای رومانهای وبکتور هوگو رو میپسندن یه عده چارلز دیکنز رو
13-چرا یه عده خط نستعلیق رو زیباتر میدونن یه عده خط شکسته رو
14- چرا بین دوتا دستخط یه عده یکی رو می پسندن یک عده دستخط دیگه رو
مگه زیبایی قاعده و قانون نداره پس این همه اختلاف سلیقه چیست مگه زیباپسندی جز ذات ادما نیست چرا ادما زیباتر رو نمیپسندن... چرا بین انتخاب دو دستخط دوتا نقاشی دوتا متن ادبی دوتا شعر دوتا رنگ دو قیافه دو لباس و هزاران چیز دیگه این همه توی تشخیص زیبایی سردرگمی وجود داره!!!!؟؟؟؟؟؟
محمد
برادر بزرگوار شما اول مطالب قبلی که بنده جواب داده ام را با دلیل عقلی رد نمایید تا بیاییم سر این مطالب اما تا همین جا باز بگویم که شما هنوز هم متوجه نیستید که وقتی از نسبی بودن صحبت می کنیم یعنی نسبی بودن یک چیز نسبت به خودش نه مقایسه یک چیز نسبت به چیز دیگرکه می شود مقایسه دو چیز با هم ، که قبلا تمام این مطالب را جواب دادم در ضمن ما قبلا درخصوص مثال هایی مانند مقایسه شعر حافظ وسعدی که از دو جنس متفاوت بودند بحث کردیم و شما دیگر ادامه ندادید .
برادر بزرگوار حقیقت پور
لطفا بحث رو به بیراهه و ادب و بی ادبی بنده و سلام و احوالپرسی من منحرف نکنید
محمد
برادر بزرگوار مگر شما اقای امین پاشا هستید؟ !!!! بنده اصلا در بحث با شما به این مطالب اشاره نکردم بلکه در بحث با ادعای اقای امین پاشا این مطالب را بیان کردم و اون بحث اصلا به بحث با شما ربطی ندارد وشما هم لطفا خودتان را عصبانی نکنید .
اما باز هم می گویم که شما ابتدا نظرات بنده را بیاور وبعد نظرات خود را اگر واقعا دنبال حق هستید
ممنون




سلام ورحمه الله برادر بزرگوار حقیقت جو
۳۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۰ حقیقت جو
با سلام
من وقت گذراندن به حاشیه ها را ندارم اینکه شما بگویید که من همان امین پاشا هستم یا نیستم هم فرقی به حال قضیه نداره... شما میگید که جواب اقای امین پاشا را داده اید و من نباید خودم را قاطی این مبحث میکردم درصورتی که شما در متن جوابیه از بنده نام بردید و این یعنی من باید از خودم دفاع کنم... زیادم دوست ندارم وارد این مباحث خاله زنکی بشم که من ادب دارم یا ندارم یا سلام میکنم یا نمیکنم. سلام از نظر شما نشانه ادب است ولی من ممکنه ادب رو توی این چیزا نبینم و نظر من برای خودم محترمه و نظر شمام برای خودتان. شما وقتی میتونید به بنده انگ بی ادبی بزنید که به شما بی احترامی بکنم یا به مقدسات شما اهانت بکنم در باقی موارد میشه سفسطه و هوچی گری.
اما اینکه شما در رابطه با پیامبر بهاییان به بنده انگ بهائیت نزدید، خودتون میدونید که من درست حدس زدم منتها این از خدعه مسلمین است که همیشه با پنبه سر میبرن. شما به بنده نگفتید بهائی هستم (که از نظر من داشتن هیچ دینی ننگ نیست چه اسلام و چه بهائیت) اما طوری حرف زدید که هر کسی اون مطلب رو بخونه همین برداشت رو میکنه لطفا به شعور خوانندگان این مطالب، توهین نکنین و خودتون رو زرنگ فرض نکنید شما بین " بفرما بشین و بتمرگ" بفرما رو انتخاب کردین تا اگه من حرفی زدم شما بگید که فقط سوال کردید.
در مورد باقی مسائل هم حرفی ندارم. لطف کنید به اون سوالاتی که مطرح کردم پاسخ بدید (نه توجیه).
اما در مورد اینکه من خودم رو عصبی نکنم ، باید بگم که اولا ظاهرا شما عصبانی هستید نه من، شما بعد از این همه مدت اسم بنده رو "حقیقت پور " نوشتید!!!!! که احتمالا از ناراحتی و عصبی بودن ناشی از گیر کردن در یک تنگنای بی راه در رو است. (ببینید منم میتونم از این هوچی گریها و حرفای خاله زنکه بزنم)
ثانیا بنده به هیچ عنوان از این مباحث از کوره در نمیرم که اگه اینطور بود تا بحال صدبار ول کرده بودم و رفته بودم پی کارم.کسی منو زور نکرده بود که بیام اینجا و بقول شما خودم رو عصبی کنم و موقعیت خودم رو بخطر بندازم و با امثال شما موحدین بحث کنم
تابحال چندین بار ازین حرفا زدید که مثلا من عصبانیم من بهاییم (نه بطور مستقیم) من بی ادبم و فلانم و بهمانم و غیره. منم سعی کردم وارد این بازیا نشم ایندفه برای اخرین بار وارد این مباحث شدم و از دفه بعد به اینجور حرفا پاسخ نمیدم
منتظر پاسخ متن قبلی راجع به زیبایی هستم.
۳۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۷ حقیقت جو
با سلام دوباره
اینو پیرو متن قبلیم مینویسم شما توی متن بالا اشاره کردید که نسبی بودن یعنی در مقام مقایسه یک چیز با خودش نه با چیز دیگر...!!!!!!!
ببخشید اما اینجا مقایسه یه چیز در میان نیستا... ما داریم دو چیز را باهم مقایسه میکنیم 1- متن قران 2- متن نوشته ای که نویسندش اون رو از قران برتر میدونه
شما ظاهرا متوجه نیستی نه من!!! من بارها گفتم که قران به تنهایی و در مقایسه با خودش زیباست ولی در برترین بودنش تردیده... شما انگار کلا توی باغ نیستی. شما متن قران رو باخودش مقایسه میکنید و میگید زیباست!!!؟؟؟؟؟؟ منم یه نوشته مینویسم و اونو زیباترین میدونم اونوقت میشه همون ضرب المثله "خود گوییم و خود خندیم / به به چه هنرمندیم". خط یه پسر بچه 6 ساله هم به تنهایی زیباست. عزیزم زیبایی وقتی معنا داری که یه زشتی کنارش باشه. وقتی همه چیز زیبا باشه اونوقت زیبایی مفهومی نداره برادر من، "زیبایی" کلمه ایه که در مقابل زشتی معنا پیدا میکنه. شما چطوری میخای زیبا بودن رو در مقایسه با خودش مطرح کنید. اگه همه انسانها یه شکل و قیافه داشته باشن اونوقت شما چجوری میخای بگی اون چهره زیباست. در مقایسه با چی به اون میگی زیبا وقتی مبنایی برای سنجیدن نداری. فرض کنید تمام دنیا به رنگ قرمز بود اونوقت شما میتونستی بگی رنگ قرمز چه زیباست؟؟!!! وقتی شما رنگه دیگه ای واست تعریف نشده!!!؟؟؟؟
احساس میکنم داری به تخیل و رویا روی میاریااااا...
این بیت رو میگم حمل بر بی ادبی بنده نفرمایید :
به قول شاعر شیرین سخن "قافیه که تنگ آید/شاعر به جفنگ آید"
منتظر پاسخ شما به اون 14سوال هستم
سلام خدمت برادر محمد
در جواب سوال بنده عرض کردید که اگر خسته نباشید به آن فرد معلول و ناتوان اجازه خواهید داد تا در جلوی شما ایستاده و قبل از شما نان بگیرد. با دلایل عقلی و قرآنی (البته قرآنی که بنده ی کافر به آن اعتقاد دارم) بر کار شما ایراد میگیرم. اگر اشکالی دیدید خوشحال میشوم که بشنوم.
هنگامیکه که شما نفر دوم صف هستید طبعا در پشت سر شما هم افرادی هستند که میخواهند نان بگیرند. اجازه دادن شما به آن فرد معلول و ناتوان باعث خواهد شد به افرادی که پشت سر شما هستند ظلم کنید (چه بسا فردی که در انتهای صف هست ممکن است نان به او نرسد). از طرفی اگر اجازه ندهید نیز به خطا رفته اید و یک انسان نیازمند را که دست یاری به سوی شما دراز کرده است از خود رانده و نادیده گرفته اید. نه میشود اجازه داد و نه میشود اجازه نداد (حتی اینجا هم خیر و شر در هم آمیخته اند!!).
از طرفی نمیتوانید از تک تک افرادی که پشت سر شما هستند اجازه بگیرید چون زمان در حال گذر است و متوقف نخواهد شد تا شما بروید و از سایرین اجازه بگیرید و سپس برگردید (چه بسا ممکن است برخی هم اجازه ندهند).
از نظر بنده اگر انسان مسلمان در این شرایط بخواهد ثواب کند می بایست از صف خارج شده و جای خود را به آن فرد معلول و ناتوان دهد و خودش به انتهای صف مراجعت نماید. در این صورت تنها بر خویشتن ظلم کرده است که نام آنرا میتوان ایثار و از خودگذشتی و از نظر برخی حماقت نهاد.
سلام ورحمه الله خدمت دوست وبرادر عزیز محمد
واما بعد برادر بزرگوار شما سوال را ناقص طرح کردید شما اینگونه سوال کردید که " یک نانوایی سر کوچه تان هست که صبح از ساعت 7 تا 9 صبح باز است. شما صبح ساعت 7 به نانوایی رسیده اید. اکنون بعد از گذشت یک ساعت نفر دوم صف هستید و قرار هست به زودی نان خود را بگیرید. ناگهان فردی معلول و ناتوان از راه میرسد و از شما خواهش میکند که بخاطر رضای خداوند اجازه دهید در جلوی شما ایستاده و قبل از شما نان بگیرد. شما چه خواهید کرد؟
برادر بزرگوار بنده از کجا می دانستم که در صف نانوایی قرار است پشت سر من هم کسی باشد ؟ شما باید در سوالتان این مسائل را نیز ذکر می کردید . بعدش هم از کجا معلوم شاید کسی پشت سر من نباشد .مگر حتما همه صفهای نانوایی از دو نفر بیشتر است ؟ خداییش استدلال اوردیدا !!!!! شما که اینگونه استدلال می کنید طبعا باید بپذیرید که تمام کسانی که پشت سر بنده نیز بوده کار انسانی مرا تایید می کردند وگرنه به ان شخص اعتراض می کردند . بعدشم چه کسی گفته که اگر به ناتوان اجازه ندهیم کار خطایی کردیم . بنده حق دارم در نوبتم نان بگیرم واگر به ان فرد راه ندهم قابل مجازات نیستم وتنها یک ثواب را از دست داده ام ولی عقاب نمی شوم اگرچه اخلاقا کار درستی نیست.
برادر من نیاز نیست از تک تک انها اجازه بگیرم یک داد می زنم که ایا همه راضی هستند یا نه ؟ اگر همه گفتند بله یا سکوت کردند می گویم مبارک است . ( البته این بخش جهت مزاح بود )
برادر من این کار ظلم بر خویشتن نیست .
دراخر بنده ربط این مسائل را با گذشته متوجه نشدم
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار حقیقت جو
از شما بزرگوار خواهش دارم التماس دارم به دست وپایتان می افتم اخر برادر من به چه زبانی بگویم که اول نظرات بنده را بیان کنید وبعد نظرات خود را در ذیل ان بنویسید !!!!!!
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
من وقت گذراندن به حاشیه ها را ندارم اینکه شما بگویید که من همان امین پاشا هستم یا نیستم هم فرقی به حال قضیه نداره... شما میگید که جواب اقای امین پاشا را داده اید و من نباید خودم را قاطی این مبحث میکردم درصورتی که شما در متن جوابیه از بنده نام بردید و این یعنی من باید از خودم دفاع کنم... زیادم دوست ندارم وارد این مباحث خاله زنکی بشم که من ادب دارم یا ندارم یا سلام میکنم یا نمیکنم. سلام از نظر شما نشانه ادب است ولی من ممکنه ادب رو توی این چیزا نبینم و نظر من برای خودم محترمه و نظر شمام برای خودتان. شما وقتی میتونید به بنده انگ بی ادبی بزنید که به شما بی احترامی بکنم یا به مقدسات شما اهانت بکنم در باقی موارد میشه سفسطه و هوچی گری.
محد
‌برادر بزرگوار حقیقت جو 1- درمتن قبلی هم خدمتتان عرض کردم که اقای امین پاشا یکسری ادعا ها ی بدون دلیل مطرح نمود و بنده این موارد را جهت رد این ادعاها مطرح نمودم . چون وقتی که کسی از شما به عنوان طرف بحث دفاع می کند این حق برای بنده عقلا وشرعا محفوظ است که در جهت رد این ادعا ها دلیل بیاورم وشما هم اصلا نباید از انها ناراحت شوید چون ابتدائا توسط مدافع شما این ادعا ها مطرح شده است . بله اگر ابتدائا بنده می گفتم که شما بی ادب هستید این انحراف از بحث بود اما ابتدا مدافع شما این مباحث را مطرح نمود وبعد بنده جوابیه دادم .
2- اما در مورد این جمله شما که به بنده نسبت میدهید" که به شما گفتم که خودتان را قاطی بحث نکنید " اینهم یک تهمت دیگر برادرمن اخر چقدر شما تهمت می زنید . شما اینگونه فرمودید که " لطفا بحث رو به بیراهه و ادب و بی ادبی بنده و سلام و احوالپرسی من منحرف نکنید " بنده در جواب شما اینگونه گفتم که " برادر بزرگوار مگر شما اقای امین پاشا هستید؟ !!!! بنده اصلا در بحث با شما به این مطالب اشاره نکردم بلکه در بحث با ادعای اقای امین پاشا این مطالب را بیان کردم و اون بحث اصلا به بحث با شما ربطی ندارد وشما هم لطفا خودتان را عصبانی نکنید ." همانطور که می بینید بنده گفتم که اون بحث اصلا به بحثی که ما با هم داشتیم ربطی ندارد و جوابیه ای است به ادعا های اقای امین پاشا . درضمن کجای این جمله امده که شما خودتان را قاطی بحث نکنید ؟ اخر چرا تهمت می زنید ؟ شما عقلا وشرعا طبق هر دین ومذهب وعقیده وکیش ومرام وایدئولوژی و... که باشید نباید تهمت بزنید.
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
اما اینکه شما در رابطه با پیامبر بهاییان به بنده انگ بهائیت نزدید، خودتون میدونید که من درست حدس زدم منتها این از خدعه مسلمین است که همیشه با پنبه سر میبرن. شما به بنده نگفتید بهائی هستم (که از نظر من داشتن هیچ دینی ننگ نیست چه اسلام و چه بهائیت) اما طوری حرف زدید که هر کسی اون مطلب رو بخونه همین برداشت رو میکنه لطفا به شعور خوانندگان این مطالب، توهین نکنین و خودتون رو زرنگ فرض نکنید شما بین " بفرما بشین و بتمرگ" بفرما رو انتخاب کردین تا اگه من حرفی زدم شما بگید که فقط سوال کردید.
محمد
1- برادر بزرگوار لااقل خدا را شکر می کنم که در این یک مورد اقرار کردید که صرفا بر اساس حدسیات به بنده تهمت می زنید نه بر اساس استدلال وعقلیات .
2- اینکه شما به کل یک مجموعه که نمی شناسید نسبت خدعه می دهید از اقدامات عقلا نمی باشد .
3- اگر داشتن یک دین برای شما ننگ نیست پس در قبال یک سوال ساده از دینتان اینهمه تهمت وافترا و... را انجام نمی دادید حتما از دینتان خجلت زده هستید که بجای بیان ان اینهمه تهمت می زنید .
4- برادر بزرگوار بنده با توجه به قرائن عقلی که در همان متن ذکر کردم از شما یک سوال مطرح کردم ؟ و شما تنها بر اساس حدسیات خود بنده را خدعه گر ، زرنگ و... خواندید . این سوالی که بنده از شما با توجه به قراین معقول نمودم چه ربطی به مثال شما دارد ؟
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
در مورد باقی مسائل هم حرفی ندارم. لطف کنید به اون سوالاتی که مطرح کردم پاسخ بدید (نه توجیه).
محمد
1- باید هم حرفی نداشته باشید چون که حرف حق که جواب ندارد .
2- اما اون سوالات را قبلا مطرح کردید و بنده هم پاسخ عقلانی داده ام اگر انها را غیر عقلانی می دانید ذکر کنید تا جواب انها را بدهم
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
اما در مورد اینکه من خودم رو عصبی نکنم ، باید بگم که اولا ظاهرا شما عصبانی هستید نه من، شما بعد از این همه مدت اسم بنده رو "حقیقت پور " نوشتید!!!!! که احتمالا از ناراحتی و عصبی بودن ناشی از گیر کردن در یک تنگنای بی راه در رو است. (ببینید منم میتونم از این هوچی گریها و حرفای خاله زنکه بزنم)
محمد
1- اولا شما در اینجا نیز تنها بر طبق """" احتمالات """" همانطور که خود ذکر کردید این اشتباه را عمدی می دانید نه بر اساس قطعیات وعقلیات
2- همانطور که خودتان ذکر کردید این حرفتان هوچی گری و حرف خاله زنکی است و با عبارت بنده که در مقابل ادعای اقای امین پاشا استدلال منطقی مطرح کردم بسیار فرق دارد.
3- برادر من این یک اشتباه تایپی است و با کپی وپیس بقیه موارد از روی ان کپی شده است .
4- اما در معنا نیز توهین یا تفاوت خاصی حاصل نمی شود .
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
ثانیا بنده به هیچ عنوان از این مباحث از کوره در نمیرم که اگه اینطور بود تا بحال صدبار ول کرده بودم و رفته بودم پی کارم.کسی منو زور نکرده بود که بیام اینجا و بقول شما خودم رو عصبی کنم و موقعیت خودم رو بخطر بندازم و با امثال شما موحدین بحث کنم
محمد
1- خدا را شکر اما اوضاع واحوال که چیز دیگری می گوید.
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
تابحال چندین بار ازین حرفا زدید که مثلا من عصبانیم من بهاییم (نه بطور مستقیم) من بی ادبم و فلانم و بهمانم و غیره. منم سعی کردم وارد این بازیا نشم ایندفه برای اخرین بار وارد این مباحث شدم و از دفه بعد به اینجور حرفا پاسخ نمیدم
محمد
1- اولا بنده هرچه که گفتم برای ان دلیل داشتم و دلیلی نداشته که شما عصبانی بشوید چون حرف حق بوده است اگر هرکدام بدون دلیل بوده بگویید تا اصلاح کنم
2- اما اینکه شما ما را به کسی که خود را به خواب زده یا خدعه گر و... نامیدید ما مثل شما جواب ندادیم بلکه مستند و مستدل انها را رد کردیم .
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
منتظر پاسخ متن قبلی راجع به زیبایی هستم.
محمد
1- اب درکوزه وما تشنه لبان گرد جهان می گردیم . برادر من جواب در متنهای قبلی به روشنی بیان شده است . اما چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید . برادر من اب را گل نکنید شاید در فرودست کسی به نظاره نشسته است (با اندکی تفاوت )
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
اینو پیرو متن قبلیم مینویسم شما توی متن بالا اشاره کردید که نسبی بودن یعنی در مقام مقایسه یک چیز با خودش نه با چیز دیگر...!!!!!!!
محمد
1- برادر من بنده درحال اموزش معنای کلمه " نسبی " به شما بودم که شما اینقدر مقام مقایسه را با نسبی بودن یاد نکنید
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
ببخشید اما اینجا مقایسه یه چیز در میان نیستا... ما داریم دو چیز را باهم مقایسه میکنیم 1- متن قران 2- متن نوشته ای که نویسندش اون رو از قران برتر میدونه
محمد
بله من هم می دانم که مقایسه دو چیز است اما شما گفتید که زیبایی نسبی است بنده گفتم نه وبنده با استدلال برای شما ان را اثبات کردم که شما هم در اخر اقرار به مطلق بودن زیبایی کردید.
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
شما ظاهرا متوجه نیستی نه من!!! من بارها گفتم که قران به تنهایی و در مقایسه با خودش زیباست ولی در برترین بودنش تردیده... شما انگار کلا توی باغ نیستی. شما متن قران رو باخودش مقایسه میکنید و میگید زیباست!!!؟؟؟؟؟؟ منم یه نوشته مینویسم و اونو زیباترین میدونم اونوقت میشه همون ضرب المثله "خود گوییم و خود خندیم / به به چه هنرمندیم". خط یه پسر بچه 6 ساله هم به تنهایی زیباست. عزیزم زیبایی وقتی معنا داری که یه زشتی کنارش باشه. وقتی همه چیز زیبا باشه اونوقت زیبایی مفهومی نداره برادر من، "زیبایی" کلمه ایه که در مقابل زشتی معنا پیدا میکنه. شما چطوری میخای زیبا بودن رو در مقایسه با خودش مطرح کنید. اگه همه انسانها یه شکل و قیافه داشته باشن اونوقت شما چجوری میخای بگی اون چهره زیباست. در مقایسه با چی به اون میگی زیبا وقتی مبنایی برای سنجیدن نداری. فرض کنید تمام دنیا به رنگ قرمز بود اونوقت شما میتونستی بگی رنگ قرمز چه زیباست؟؟!!! وقتی شما رنگه دیگه ای واست تعریف نشده!!!؟؟؟؟
محمد
برادر من شما اصلا اول کلامتان با اخر ان 180 درجه تفاوت دارد .شما به این جملاتتان کمی دقت کنید
" من بارها گفتم که قران به تنهایی و در مقایسه با خودش زیباست"
" . شما چطوری میخای زیبا بودن رو در مقایسه با خودش مطرح کنید "
بعدشم اصلا بنده متوجه ربط این مباحث فلسفی شما با موضوع بحث نیستم واقعا به قول شما از شاعر شیرین سخن "قافیه که تنگ آید/شاعر به جفنگ آید"
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
احساس میکنم داری به تخیل و رویا روی میاریااااا...
محمد
این از خصوصیات شما است که صرفا از احساسات پیروی می کنید و به معقولات و استدلالات کلا کاری ندارید .
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
این بیت رو میگم حمل بر بی ادبی بنده نفرمایید :
به قول شاعر شیرین سخن "قافیه که تنگ آید/شاعر به جفنگ آید"
محد
ما بی ادبی شما را قبلا اثبات نمودیم !!!!!!
جناب برادر بزرگوار ودوست عزیز حقیقت جو
منتظر پاسخ شما به اون 14سوال هستم
محمد
پاسخ ان سوالات در متن های قبلی مستدل ومعقل داده شده است
سلام
در مورد بحث قبلی بهتر است صحبت را طولانی تر نکنیم چون هدف از این مطالب یادگیری از یکدیگر است نه اینکه بخواهیم هر یک دیگری را رد کند.
اما در مورد اینکه گفتم قرآن (خیرمطلق) و شیطان (شرمطلق) درهم آمیخته اند اگر مایل باشید میتوان بحث کرد. البته قبل از اینکه بخواهیم وارد بحث شویم باید ابتدا تعریفی عقلانی از شیطان داشته باشیم که مورد پذیرش همه باشد همانطور که علم ریاضی مورد پذیرش همگان است.
خخخخخخخخخخخخخخخ... ببخشید که خندم گرفت دست خودم نبود تنها چیزی که از این مباحثات برای من حاصل شد این بود که با افرادی مث شما اشنا بشم و بفهمم چقد بعضیا با اعتماد بنفس میتونن منکر روز روشن بشن.
همانطور که قبلا هم عرض کرده بودم وارد این بحثای خاله زنکه که شما میخاین منو واردش کنید نمیشم.
متاسفم که مثل همیشه طفره رفتین... به قول اقای پاشا شما بخاطر اثبات یه سری خرافات حتی بدیهی ترین اصول رو که همه عالم قبول دارن رو منکر میشوید... اگه به ابتدای بحث برگردید متوجه میشید که از ابتدا بحث سر زیباترین بوده منتها چون به نفعتون نیست بحث رو عوض میکنید و طفره میرید... این تناقضاتی هم که شما از حرفای من در میارین زاییده فکر مریض شماست که بدیهیات رو تناقضات میدونید... نه اشتباه نکنید فکر مریض توهین نیست یک توصیه برادرانه است نا به معالجه این بیماری بپردازید.
البته اینم بگم که من قصور شما در جوابگویی به این بدیهیات رو بخش عمده ش رو پای اطلاعات ناقص شما میذارم تا دینتون...
بهرحال هرکسی دیگه از دوستان مایل بود و این افتخار رو بنده حقیر داد میتونه بحث رو بامن ادامه بده.بنده با کمال میل استقبال میکنم.
جناب اقای محمد اقا دانشمند عزیز و گرانقدر از بحث با شما خوشحال شدم هر وقت که احساس کردید که میتونید مردانه وارد بحث بشید و به سوالات من پاسخ بدید خوشحال میشم.
به امید روزی که تفکر بر تعصب غلبه کنه و اگه هدایتی هم هست اگاهانه باشه نه میراثانه... موفق و پیروز باشید
با سلام
ما هر چه بیشتر بحث های شما را می خوانیم جیزی جز بچه بازی وحرفهای من منم تو تویی نیست لطفا در مباحثتون صادق باشید ودر باره سوالهای یکدیگر مطالعه کنید تا کسان دیگر مثل من درسی از این صحبتها بگیریم
سلام
دوست عزیز حقیقت جو
در جواب 14 سوال شما چند جمله از کتاب تاریخ و شناخت ادیان نوشته ی دکتر علی شریعتی رو مینویسم :
فروید به خودآگاهی و ناخودآگاهی معتقد بود و عقیده داشت آنچه را که دانسته انتخاب میکنیم، عمل میکنیم. مثلا خرید بلیط، سوارشدن به اتوبوس، به دانشکده رفتن و ...بفرمان وجدان آگاه و آنچه که ندانسته و با ناآگاهی بدان گرفتاریم، از وجدان ناخودآگاه است. مثلا بی آنکه بدانیم چرا از فلان رنگ خوشمان می آید و از رنگ دیگر بدمان، از کسی متنفریم و از قیافه ای خوشمان می آید، از ارتفاعی می ترسیم و از صدایی وحشت می کنیم. دلیل اینها همه در وجدان ناخودآگاه است که جریان دارد.
سلام
اولا این گفته شریعتی اصلا ربطی به پاسخ سوالات من نداشت... اگه هم داشته میتونیم همین استدلال رو در مورد قران بکنیم و ربطش بدیم به همین حرفا. ثانیا اگه هم داشته باشه میشه تایید حرفای من. یعنی نسبی بودن زیبایی
چیزی که شما متاسفانه منکر آن هستید و با اوردن حرفای اثبات نشده سعی بر توجیه استدلالات خود دارید مثل همون حرفی که گفتید هرچیزی که قاعده داشته باشه میشه مطلق که اینم از حرفای من در اوردی بود که فقط توی دایره لغات شما متعصبین پیدا میشه.
شما نمیدونم چقد فوتبال نگاه میکنید من اگه مثال فوتبالی زیاد میزنم چون چیزیه که همه یه خورده اشنایی باهاش دارن. قوانین داوری فوتبال یه چیزی هست که نوشته شده و هر روز هم به داورای مختلف این قوانین تدریس میشه اما وقتی یک صحنه داوری پیش میاد میبینید که کارشناسان مختلف داوری میان نظریات متفاوتی در مورد اون ارائه میدن در حالیکه همشون به استناد یک قانون نوشته شده میان نظر میدن. صحنه خطا با دوربینها مختلف و از زوایای گوناگون نشون داده میشه یکی میاد میگه خطاست یکی دیگه میاد میگه نه خطا نیست. یا رای دادگاههای مختلف چه در جهان اسلام چه در جهان غرب. یک هیئت منصفه میاد متهمی رو محکوم به مرگ میکنه ولی وقتی میره توی دیوان عدالت یا هر مرجع ذی صلاح دیگه اون حکم نقض میشه در حالیکه همه اونا با استناد از یک منبع و مرجع حکم رو صادر میکنن... ازین مثالها زیاده که حرف شمارو نقض میکنه ولی متاسفانه شما میای واسه خودت میبری و میدوزی...
کلا قضاوت در مورد هر چیزی که پای سلیقه و نظر انسان وسط کشیده میشه، بموازات اون هم نسبی بودن مطرحه، حتی اگه هزاران قانون و نظام واسش وضع بشه. این قوانین فقط و فقط و فقط میتونن تا حدودی درصد نسبی بودن و خطارو کاهش بدن اما جایی که استنتاج و استدلال انسان تاثیرگذاره بازهم قوانین بشری از رسیدن به نتیجه صد در صد ایده آل عاجز هستن... یک دلیلی هم که قوانین بشری مدام در حال تغییر هستن همین هست. این قوانین میتونه قوانین نوشتاری گفتاری ادبی اجتماعی سیاسی فرهنگی و هر چیز دیگه ای باشه. حتی قوانین اسلامی هم براساس شرایط سیاسی دورانهای مختلف تغییر کرده با این که منبع همه اونا قران و سنت بوده. این همه مثال هم در موردش وجود داره و من بارها و بارها اونارو عنوان کردم
شما نتونستی به سوالاتی که مطرح کردم جواب بدی و من همچنان منتظرم.
خوشحالم که دیگه دنباله مسائل حاشیه ای نرفتی که اگه میرفتی مطمئنا من جواب نمیدادم
بنده نوشته ی فروید رو که دکتر شریعتی توی کتابش نقل کرده بر اساس 14 سوالی که مطرح کرده بودید ذکر کردم. اما مسائلی که جدیدا در مورد داوری بیان کردید متفاوت هستند چون خیلی موارد میتونن توی تغییر یک حکم نقش داشته باشن. اما در مورد دوست داشتن یک رنگ این خود شخص هست که رنگ مورد نظرش رو انتخاب میکنه و عوامل خارجی نقشی در این انتخاب ندارن و اگر هم نقش دارن خیلی کمرنگ هست.
در مورد تغییر قوانین بشری دلیل اون رو میشه اینطور ذکر کرد که این قوانین در یک محدوده ی زمانی خاص خوب و سازنده هستن اما بعد از یک مدت (مثلا 100 سال) تبدیل میشن به یک عامل مخرب که پاسخگوی نیازهای زمان جدید نیستن. به همین دلیل جنگها در راستای حذف و تغییر قوانین یا بعبارتی ایدئولوژی های قدیمی و جایگزین کردن اونها با یک ایدئولوژی جدید شروع میشن.
با سلام
متن دوم...
در مورد مقایسه متن قران با سایر متون ادبی هم همینطور...
شما در نظر بگیرید که یک نفر سوره ای رو در پاسخ به تحدی قران ارائه میده حالا اگه این متن از لحاظ ساختار نوشتاری و گرامری دچار مشکل باشه که قابل رفعه و اگه هم اصلا مشکل گرامری نداشته باشه میره به قضاوت ادمهای بیطرف که برای قضاوت ذی صلاحند. حالا ممکنه یه عده متن قران رو از لحاظ اهنگین بودن و زیبایی کلام و محتوا و اوردن استعارات و تمثیلهایش زیباتر و دلنشین تر بدونن و یه عده هم متن دیگه رو... چرا که اینجا این سلایق مختلفه که نظر میدن همونطوری که در مورد مقایسه شعر دوشاعر یا دو اثر نقاشی یا دو دستخط و یا زیبایی چهره دو نفر این اختلاف نظر ممکنه روی بده و این یه اتفاق کاملا طبیعیه. همونطوری که اگه یه نفر بیاد ادعا کنه که زیباترین چهره تمام ادوار بشری رو داره یا زیباترین شعر تاریخ ادبیات جهان رو گفته من وشما بهش میخندیم این ادعای قران هم همونطوره.
اینکه شما میگید پس چرا کسی نمیاد یه سوره مثل قران بیاره هم از جهل شما نسبت به این موضوعه. در طول تاریخه 1400ساله تمدن اسلامی افراد زیادی به این تحدی قران پاسخ دادن و من نمونه هایی از این افراد رو خدمتتون معرفی کردم و عده ای از همین اعراب منصف هم متنهای اونارو قابل تحسین و برتر از قران و در بدبینانه ترین حالت همتراز قران دونستن اما مسلمین برای اینکه کار و کسبشون کساد نشه اونارو ادمهایی مغرض دونستن و به تمسخر گرفتن و حتی باهاشون وارد جنگهای خونین شدن افرادی مثل "رحمان الیمامه" یا بقول شما مسلمین "مسیلمه کذاب" و خیلی از افرادی دیگه.
قبلا هم خدمتتون عرض کردم که بر فرض محال هم قبول کنیم که واقعا تا بحال کسی نتونسته باشه مشابه قران متنی رو ارائه بده ایا این دلیل بر این هست که در اینده هم کسی نخواهد تونست. ایا برفرض محال اگه تا بحال کسی نبوغ انیشتن یا استیو هاوکینگز رو در علم یا اشعار حافظ رو در ادبیات یا هنر کمال الملک رو در نقاشی نداشته ایا در اینده هم چنین افرادی نخواهند امد... به چه دلیل و با کدامین برهان میشه این حرفو قبول کرد...
برادر من جناب محمد آقا باور کنید بنده هیچ عنادی با دین اسلام و یا سایر ادیان ندارم برعکس در بعضی جاها وجود ادیان رو مفید هم میدونم (این نظر شخص بنده است و لا غیر) اما با تعصب و تقلید کورکورانه و خرافات عناد دارم نه تنها من بلکه هر انسان عاقلی با این قضیه مشکل دارد. خرافات و تعصب بزرگترین دشمن بشر در طول تاریخ بوده و همیشه یه سری افراد به ظاهر متشخص با استفاده از جهل و صد البته سرشت پاک مردم بیچاره از این قضیه سو استفاده کردن و چه دکانها که باز نکردن و چه ثروتها که به جیب نزدن... باور دین اگر در مسیر درست و منطقی و بدور از خرافات و تعصبات باشه میتونه باعث پیشرفت و ترقی بشه درست مثل سایر علوم و باور ها... اما اینکه بخواهیم دین رو تنها راه نجات بشری و کمال انسان و یا ازینجور حرفای پا منبری بدونیم نه تنها باعث پیشرفت نمیشه بلکه باعث درجازدن و پسرفت ادمی خواهدشد.


"وقتی مشت خود را گره می کنید نه کسی می تواند چیزی را در دستتان بگذارد و نه شما می توانید چیزی را از جا بلند کنید بعضی وقت ها مشکله که مشتت رو باز کنی
ولی باید این کارو بکنی ..."

با سلام و درود
متن سوم
بنده به اندازه کافی در این مورد صحبت کردم و شما هم نظراتتون رو بیان کردید ادامه دادن این مطلب نه چیزی به دانسته های کسی اضافه میکنه و نه به جای مفیدی میرسه...
اگر عمری بود با مطلب جدیدی خدمت خواهم رسید... اگه هرکسی از دوستان هم مطلب جدیدی اضافه بر سخنان جناب محمد اقا دارند بنده با کمال میل گوش میدم و گرنه ادامه بحث با این استدلال و این منطق ره به جایی نخواهد برد.
"ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است"
بقول دوستمون جناب پاشا قضاوت رو به عهده خوانندگان و حقیقت جویان بی تعصب میسپاریم. با بحث جدید در خدمت خواهم بود. اینبار بهتره بحث رو عقیدتی تر کنیم. موفق باشید
باز هم سلام دوست عزیز حقیقت جو
بنده خودم کاملا مخالف با تعصب هستم. هرگونه تعصبی (چه تعصب مذهبی و چه تعصب غیر مذهبی). در واقع تعصب همیشه دو طرفه هست.
به نظرم یه مشکل بزرگی که توی مذهب وجود داره اینه که فرد مذهبی میاد یک موضوع رو بیان میکنه بعد برای اثبات اون موضوع دلیل یا بعبارتی توجیه میاره. روش درستتر اینه که بدون هیچ پیشداوری قبلی و تنها با بیان مطالب علمی به اون اصل کلی برسیم. یعنی از جزء به کل برسیم. نه از کل به جزء
از طرفی افرادی هم که با اصل قرآن مخالفت میگنن (منظورم شما نیستید) خیلی هاشون دارن با شرایط موجود و یا به عبارتی با قوانینی که در مذهب تعریف شده به پیشداوری میرن و همون کاری رو میکنن که افراد مذهبی برای اثبات اصولشون استفاده میکنن. یعنی ابتدا یک اصل رو مطرح میکنن بعد برای رد کردنش دلیل یا توجیه میارن.
و اما در مورد اینکه گفتید بحث جدیدی داشته باشیم بنده اگه بخوام موضوعی رو برای تحقیق و صحبت انتخاب کنم ابتدا میرم سراغ موضوعاتی که توی مذهب هست اما تو خود قرآن در موردش آیه ای وجود نداره. مثلا در مورد مجازات زنای محصنه (سنگسار) در داخل قرآن آیه ای نیست (اگر هست بگید تا بنده هم مطلع بشم) اما توی مذهب وجود داره. آقایون توجیه میکنن که خیلی مسائل توی قرآن نیست و براساس سنت عمل میکنیم (البته سنتی که خودشون قبول دارن). چطور میشه زنای محصنه که مجازاتش خیلی خیلی سنگینتر از زنای غیر محصنه هست آیه ای توی قرآن در موردش نباشه اما توی سنت وجود داشته باشه؟! باز هم میگم اگه آیه ای در مورد سنگسار پیدا کردید به بنده هم بگید تا از جهل رهایی پیدا کنم.
خدمت برادر حقیقت چو سلام علیکم
برادر بزرگوار ازالطاف کریمانه شما کمال تشکر را دارم
بنده از تمام دوستان بابت این مطالبی که در متنهای قبلی بیان شد و نتوانست نظر دوستان را جلب کند معذرت می خواهم . حرفتان درست است اما دوستان همانطور که مشاهده می کنید بنده هرچه که دیگران بیان کنند بنده در ذیل ان جواب می دهم و کلامی اضافه تر نمی نویسم وگاهی تنها راهی که برای انسان باقی می ماند دفاع از خود می باشد . اما بازهم ادب اقتضا دارد که از دوستان معذرت خواهی کنم
اما درخصوص این 14 سوال برادر حقیقت جو دوستان توجه کنید اگر برادر حقیقت جو به صورت صریح به این 7 سوال بنده جواب دهند تا بنده نظرات اصلی ایشان را درخصوص این مطالب در یک متن واحد بدانم بنده جواب 14 سوال ایشان را خواهم داد واگر جواب ندهم یعنی هیچ نمی دانم اما از این بزرگوار خواهش دارم که لطف کنند واینبار پاسخ هر سوال را در ذیل ان بنویسند و برای یکبار هم که شده از انجام این کار طفره نروند


نگاه کن برادر من دقیق سوالات زیر را بخوان وبعد با دقت کامل جواب بده ( البته هرچه کوتاهتر باشد بهتر است اما کامل باشد ( قل ودل) چون جواب شما خیلی برای ادامه بحث مهم است ولطف کن برای یک بار هم که شده در ذیل هر سوال پاسخ بنده را بدهید
1- نسبی بودن زیبایی یعنی مقایسه نظر دو نفربه بالا درخصوص زیبایی یک موضوع واحد مثلا فلان گل محمدی که در خانه شخص الف در زمان واحد است . ایا این جمله را قبول دارید یا نه ؟ لطفا علت نظرخود را ذکر کنید.
2- فرق نسبی بودن یک چیز با مقایسه دو چیز در چیست ؟
3- بنده یک سوالی از شما دارم بنده یک جایی درمتن های قبلی از شما دیدم که نوشته بودید که مشخصه که شعر سعدی زیباست اما در مقایسه با اشعار دیگران ممکن است زیبا تر نباشد ایا شما اصل زیبایی را واحد ومطلق می دانید و زیبا تر بودن را نسبی می دانید یا نظر دیگری دارید لطفا ان را بیان کنید . اگر از هفت میلیارد ادم روی زمین 99% انها گفتند که الف زیبا تر از ب است ایا واقعا الف زیبا تر است یا ممکن است ب زیبا تر باشد ؟
4- بین زیبایی و زیبا تر بودن چه تفاوتی است‌؟ ایا زیبا تر بودن ذاتی شی است( یعنی ان شی ذاتا زیبا تر است ) یا به نظر بقیه مربوط است .؟ برای اینکه یک شی زیبا تر باشد باید دارای چه ویژگی هایی باشد ؟ یعنی مردم چگونه زیبا تر بودن را انتخاب می کنند ؟
5- چرا در مقام مقایسه ، مردم به نظر یک استاد نقاشی یا شعر یا فوتبال بیشتر از نظر یک فرد عامی توجه دارند مگر زیباتر بودن نسبی نیست و هرکس هرچه را زیبا تر دید ان زیبا تر باشد و اصلا چرا علم هایی بنام زیبایی شناسی معماری و... وجود دارد؟
6- در مقام مقایسه دو چیزطبق فرموده خودتان باید " وقتی من میگم زیبایی نسبی یعنی دو چیز معیارهای اولیه رو واسه مقایسه و در مقابل هم رو داشته باشن " ایا این جمله را هنوز قبول دارید ؟
7- ایا شما معتقد به این مساله هستید که اکثرمردم شعر سعدی یا گل یا خط نستعلیق تا بازی رونالدو یا صدای رضا یزدانی و... را دوست دارند وفقط در مقام مقایسه با دیگران ممکن است کمتردوست داشته باشند ؟
برادر بزرگوار وسایر دوستان توجه کنید اگر برادر حقیقت جو به این 6 سوال بنده در یک متن واحدجواب کاملی دهند( به این شکل که در ذیل هر سوال جواب ان را بدهند بنده قول می دهم پاسخ 14 سوال ایشان را کاملا جواب دهم واگر جواب ندادم یعنی هیچ نمی دانم وشما ها هم داور این مباحثه باشید انشاءالله
باسلام
در ابتدای عرایضم باید عرض کنم من الان گیج شدم که دارم با جناب "محمد.ز" مباحثه میکنم یا جناب "محمد"... لطفا اسامی مختلفی انتخاب کنید تا بنده سر درگم نشم.
در جواب آقای محمد.ز باید عرض کنم اتفاقا موضوع بعدی من تقریبا توی همین مایه هاست... یعنی هم میتونه ادامه بحث قبلی یا زیبایی شناسی و فصاحت قران باشه و هم یه جورایی مربوط به مذهب و بخصوص مذهب شیعه باشه که در ادامه بیان خواهم کرد
با سلام
در رابطه به سوالات شما که در واقع همه انها به یک جواب منتهی میشه ولی خب سعی میکنم مثل شما موردی بیان کنم
1- ببینید برادر من شما مفهوم نسبی بودن رو متاسفانه هنوز درک نکردید. بعضی از مفاهیم هستن که به تنهایی معنایی ندارن و در کنار سایر مفاهیم میتونه معنایی داشته باشن بذارید چندتا مثال بزنم...
شما فرض کنید تمام افراد روی زمین دارای قد 180 و وزن 100 کیلو باشن... اونوقت شما به این ادما میتونید بگید چاق یا لاغر؟؟؟ به این افراد میگید قد بلند یا قد کوتاه؟؟؟؟؟؟
فرض کنید همه ادمهای روی زمین شبیه زیباترین چهره کسی باشه که الان در کره زمین داره زندگی میکنه. شما به این افراد میگید زیبا یا زشت؟؟؟ فرض کنید همه ما شبیه زشت ترین ادم روی زمین باشیم ایا ما همه زشتیم یا زیباییم؟؟؟؟؟
زشتی وقتی معناداره که زیبایی بوده باشه که ما توی ضمیر ناخوداگاهمون با اون مقایسش کنیم چاق به کسی میگیم که انسان لاغری روی زمین باشه وقتی همه انسانها یک وزن باشند اونوقت ما اصلا کلماتی مثل چاق و لاغر نداریم قد بلند و کوتاه نداریم... من دارم فوتبال نگاه میکنم یکی از تیما گل میزنه و من میگم وای عجب گل قشنگی زد!!! این یعنی چی؟؟؟ یعنی اینکه من قبلا مسابقه فوتبال زیاد دیدم و به تبع اون گل هم زیاد دیدم وبطور ناخوداگاه اون گل رو با گلای قبلی مقایسه میکنم و این جمله رو بکار میبرم. حال فرض کنید که تمام گلهای فوتبال یه شکل بود. مثلا همه از جناحین توپ رو سانتر میکردن و مهاجم با یه شیوه ضربه سر میزد و همه یه شل میشد اونوقت من اگه بگم وای عجب گل قشنگی زد خیلی خنده دار میشه. حالا فرض کنید یه ادمی که تابحال اصن فوتبال ندیده میاد وهمون گل رو میبینه ایا اون ادم میتونه درکی از زیبایی اون گل داشته باشه مسلما خیر چون اصلا تا بحال گلی رو ندیده که بخاد با اون مقایسه کنه.

2-سوالتتون اشکال داره... یک چیز نمیتونه نسبی باشه نسبی بودن مربوط به مفاهیم و صفتها و تعاریفه نه مربوط به اشیا یا یک چیز خاص... مثلا بگم این میز نسبیه؟؟؟؟؟ یا فلان ادم نسبیه؟؟؟؟ نسبی بودن و مقایسه یکجورایی مکمل هم هستند من میگم این گل زیباست قبلا هم گفتم این یعنی اینکه من قبلا گلهایی رو دیدم و این گل رو با اونا مقایسه میکنم و میگم این زیباست حالا یه نفر دیگه میاد میگه نه این گل زیبا نیست و نظر اونهم ممکنه درست باشه و هیچکدوم هم دروغ نمیگن هرکسی براساس سلیقه خودش اون نظر رو داره. مفاهیم نسبی بر خلاف مفاهیم مطلق نمیشه همزمان هر دوحال درست باشه مثلا دونفر به یک ساعت دیواری نگاه کنن و یکی بگه الان ساعت به وقت تهران 12هست یکی بگه خیر الان ساعت بوقت تهران 2هست... مسلما اینجا یکی داره دروغ میگه اما در مورد مثال گل بااینکه هردونفر نظرات مختلفی دارند ولی هیچکدوم دروغ نمیگن و فقط نظر خودشون رو گفتن
3- هم اصل زیبایی و هم اصل زیباتر بودن نسبیه... زیبایی در مقابل زشتی بیان میشه یعنی تا زشتی نباشه زیبایی به تنهایی معنا نداره... اگه زیبایی به تنهایی مفهومی میداشت و مطلق بود این همه قوانین زیبایی شناسی در طول تاریخ عوض نمیشد. بافت شهرها قیافه ادمها لباس پوشیدنشون همیشه در طول تاریخ عوض شده و این یعنی تعریف زیبایی با زمان عوض میشه و هر چیزی که با زمان عوض بشه مفهوم نسبی بودن در موردش صادقه... ایا شنیدید که وزنه ای که 20سال قبل 10کیلو بوده در اثر زمان و درصورت فاسد نشدن الان وزنش شده باشه 5 کیلو... در حالیکه شاید یه مدلهایی بیست سال پیش زیبا بودن ولی امروزه اونا دیگه زیبا نیستن... به طریق اولی تر زیباتر بودن هم نسبیه.
4- زیبا بودن و زیباتر بودن از لحاظ مفهوم نسبی زیاد باهم فرق ندارن فقط ما هستیم که روی اشیا ارزشگذاری میکنیم... ببینید یه نفر میتونه زیبا باشه ولی نمیتونه زیباترین باشه یه نفر میتونه چاق باشه اما نمیتونه چاقترین باشه... یا حتی یه نفر میتونه در یه دوره ای زیباترین و یا چاقترین باشه ولی نمیتونه برای همیشه باشه چون عمر انسان محدوده و قادر به دیدن و تجربه کرده همه چیز نیست. زیبایی یک چیز ذاتی نیست زیبایی در کنار زشتی معنا داره... در بالاهم اشاره کردم حتی اگه همه ادمای روی زمین زیباترین چهره رو داشته باشن بازم چون همه یه شکل و قیافه هستن دیگه زیبایی معنا نداره.چون ما باید یه ادم زشت رو دیده باشیم که با توجه به اون به کسی دیگه بگیم زیبا وقتی همه زیبا باشن اونوقت کلمه "زیبا روی" یا کلمه "خوش قیافه" هیچ معنایی نخواهد داشت... اما اینکه یک شی چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا زیبا باشد میشه همون مفهوم مطلق بودن زیبایی که منم مثل خیلیا مخالفشم. چون زیبایی هیچ قاعده نوشته شده ای نداره و اگه هم داشته باشه براساس فرهنگ و شرایط هر جامعه مسلما فرق خواهد کرد. همه تعاریفی که از زیبایی میشه نسبیه... بارها عرض کردم که یک تیپ و قیافه براساس یک فرهنگ ممکنه زیبا باشه ولی یک فرهنگ اون رو نپذیره. شما موسیقی پاپ غربی رو با پاپ سنتی ایرانی مقایسه کنید. ایرانیا پاپ غربی رو ایرانیزه کردن تا با سلیقه مردم ما سازگار بشه یعنی قوانین موسیقی پاپ غربی رو عوض کردن... پس میبینید که حتی اگه قانونی هم برای زیبایی بیان بشه بازهم نمیتونه جهانشمول باشه... اما اینکه مردم چجوری زیباتر بودن رو انتخاب میکنن براساس سلایق و زمینه های روانی و فرهنگی و اجتماعی که تحت تاثیر اون تربیت شدن انتخاب میکنن. یک شی نمیتونه کاری کنه زیباترین باشه چون از حیطه اون خارجه و در حیطه تصمیم گیریه مردمه.
5- اینکه چرا مردم به نظر یک استاد نقاشی یا کارشناس فوتبال نظر دارند بازهم دلیلی بر این نیست که زیبایی مطلقه... ببینید فرض کنیدشما میخاین یک تابلو نقاشی بخرید و از چند نفر که یکی از اونا استاد نقاشی هست نظر میپرسین خب طبیعتا نظر اون استاد ارجح تر است اما حالا فرض کنید تمام اون نفرات استاد نقاشی باشن او هر کدوم هم نظر متفاوتی داشته باشن اینجا تصمیم گیری با شماست که کدوم رو بخری... اگه زیبایی مطلق بود اصلا نیاز به نظر ستجی از اساتید نبود شما خودت براساس قوانین و معیارهای تعریف شده برای زیبایی، تابلوی زیبارو انتخاب میکردی. تا بحال شده شما واسه خریدن 10کیلو میوه از کسی نظر بخای؟؟؟؟ مسلمه نه... چون میوه را میذاری توی ترازو و وزن میکنی با توجه به معیارهای اندازه گیری وزن...
اینکه چرا علم زیبایی شناسی معماری وجود داره قبلا هم عرض کردم که قوانینی که برای زیبایی موجوده فقط اصول و بدیهیات و قوانین مدرن معماری رو بیان میکنه. یه مثال میزنم.کتابهای زیادی در مورد اداب درست نوشتن و نویسندگی موجوده ایا هرکی رفت و تمام این کتب رو خوند میتونه شاعر خوب و زبر دستی بشه!!؟؟؟ مسلما خیر چون این کتب فقط اصول رو بما یاد میده و باقیش به سلیقه و ذوق هنری و البته سلیقه و نظر مردم ارتباط پیدا میکنه کتابای معماری هم زیاده و خیلیام ازین کتابا استفاده میکنن ولی ایا همه معمار خوب میشن مسلمه که نه!!؟؟؟ جایی که باید فرد از ذوق و قریحه خودش استفاده کنه تفاوتها خودشون رو نشون میدن... ایا همه افرادی که میرن سر کلاس نقاشی تا بقول شما اصول نقاشی رو یاد بگیرن همشون بعدش نقاشای خوبی میشن؟؟؟ اگه هم همشون نقاشای خوبی شدن ایا اثارشون هم همه در یک سطحه؟؟؟
6- این جمله رو من واسه این گفتم که شما بهونه ای واسه فرار نداشته باشی من منظورم این بود که دوچیز اختلاف فاحشی نداشته باشن که یک فرد عادی هم بتونه بفهمه کدوم زیباتره کدوم زشت تر. اما این هم نسبیه. الان با یک مثال خدمتتون عرض میکنم. ببینید دستخط یک پسربچه 6ساله که تازه نوشتن رو یاد گرفته و یک استادخوشنویسی رو جلوی هر ایرونی باسوادی که بذارین میگه خط اون استاده خط نویسی خوشخط تره اما همین دوتا دستخط رو جلوی چندتا ادم خارجی بذارید که اصلا از دستخط فارسی سر در نمیارن. چون اونا قبلا نمونه خط رو ندیدن و با این خط اشنایی ندارن شاید نتونن بفهمن کدوم خط زیباتره. قبلا هم عرض کردم زیبایی وقتی معناداره که فرد زشتی رو هم تجربه کرده باشه وقتی یه ادم خارجی تا بحال دستخط ایرانی رو ندیده و نمیتونه بفهمه که خط زیبا در فارسی به چه معنایی خب مسلما نمیتونه بین اون دو دستخط تشخیص قائل بشه
7- این هم در راستای جواب سوال یک پاسخ دادم. کسی که تا بحال اصلا فوتبال ندیده نمیتونه زیبا بودن بازی رونالدو رو تشخیص بده کسی که قبلا شعر نخونده و هیچ بینشی نسبت به شعر نداره حتی اگه زیباترین اشعار رو حلوش بذارید نمیتونه تشخیص بده... کسی که تابحال موسیقی گوش نداده نمیتونه تشخیص بده که صدای زیبا چیه و صدای زشت چیه. زیبای وقتی معنا داره که فرد زشتی رو تجربه کرده باشه... اما اینکه اکثر مردم صدای یزدانی یا فوتبال رونالدو یا شعر سعدی رو قبول دارن نه من با کلمه اکثر مشکل دارم... اما بطور کلی از 100نفر که فوتبال رو دنبال میکنن و مسابقات رو میبینن ممکنه بعضیاشون بازی رونالدو رو زیبا بدونن و بعضیها هم اصلا فوتبالش رو زیبا ندونن و بعضیاهم اون رو زیبا بدونن ولی زیباترین ندونن... بازم میگم زیبایی یک مفهومه نسبیه زیباتر بودن هم مفهوم نسبیه. چاق بودن لاغر بودن خوش صدا بودن خوشرنگ بودن همه نسبی هستن. یه عده ممکنه یک نفر رو چاق بدونن با توجه به پیش زمینه ای که در ذهن خود دارن ولی در نظر یک عده دیگه اون فرد ممکنه متناسب باشه. اینکه من گفتم دو چیز موردقیاس نزدیک بهم باشن واسه اینه که اختلاف آرا کمتر باشه. مسلما وقتی یه ادم خیلی زشت کنار یه ادم خیلی زیبا بایسته چون مردم تجربه زشتی و زیبایی رو دارن خب تشخیصش راحت تره ولی این دلیل بر مطلق بودن نیست. مطلق بودن یعنی در همه جا و مکان ثابت باشه مثل مفهوم جرم که در ایران و ژاپن و امریکا 10 کیلو ده کیلوئه اما ممکنه یه ادمی که درژاپن چهره زیبا شناخته میشه در ایران بعنوان زیبا شناخته نشه
یک سری مسابقات هر سال در دنیا برگزار میشه بعنوان دختر شایسته دنیا که هر کشوری معمولا یکی از دختران خوشگلش رو میفرسته به این مسابقات تا در نهایت زیباترین چهره از بین همه اونا پیدا بشه. همه اونا که میان براساس معیارهای زیبایی کشورشون زیباترین هستن ولی وقتی نگاهشون میکنی میبینی چهره اون دختر در ایران اصلا زیبا شناخته نمیشه چون معیارهای زیبایی در ایران فرق میکنه.
موفق باشید
با سلام
متن دوم...
حالا موارد ذکر شده در بالا را برای چندمین بار به چالش قران ارتباط میدم... این حرفا جدید نیست فقط واسه جمع بندی میارم یه وقت نگید بحث رو عوض کردم.
قران گفته اگه همه انس و جن جمع شوند نمیتونن سوره ای مانند قران بیاورند!!!!! خب اولین سوال اینه که منظور از "مثل" قران یعنی چی؟؟؟ یعنی چی ما یه سوره ای مثل سوره قران بیاریم؟؟ از چه جنبه ای باید مثل قران باشه؟؟؟ از لحاظ اهنگین بودن و دلنشین بودن؟؟ از لحاظ جنبه روایی و داستانی قران؟؟؟؟ از لحاظ پندهای اخلاقی قرآن؟؟؟؟ از لحاظ علمی؟؟؟؟ از لحاظ چی؟؟؟؟؟ خب ممکنه شما بیاین بگین ازهمه لحاظ. خب این منطقیه که باید از همه لحاظ با قران برابری کنه خب حالا اگه یکی اومد یک کتابی نوشت که فقط از یکی از لحاظی که در بالا اسم بردم از قران برتری داشت مثلا کتابی بنویسه که از لحاظ علمی از قران برتر باشه یا از لحاظ نکات اخلاقی برتر باشه و الی اخر. اونوقت بحث به کجا میرسه. بهر حال یکی پیدا شده که یک کتابی بنویسه که از یه لحاظ برتر باشه و طبیعتا این امکان وجود داره که کسانی دیگه هم بتونن اینکارو برای جنبه های دیگر قران انجام بدن.
حالا فرض رو بر این بذاریم که باید متن ارائه شده از همه لحاظ از قران برتر باشه و فقط از یه لحاظ برتر بودن کافی نیست... خب اینجا این سوال مطرح میشه که ایا قران در زمان خودش تمام مطالبش جدید بوده و کسی حرفای قران رو قبلا نگفته؟؟؟ بخش اعظمی از قران رو داستانهایی تشکیل میده که در کتب ادیان قبل از اسلام هم اورده شده و اگر داستانی هم در قران بوده که در کتب ادیان دیگه نقل نشده (مثل داستان عزیر پیامبر یا اصحاب کهف یا لقمان حکیم ) قرینه اون در افسانه های ملل دیگه وجود داشته که قبلا هم گفتم هر کسی هر داستانی از قران رو اورد که من نتونستم براش قرینه ای بیارم اونوقت حرف شما قبول... شاید در جزئیات داستانهای قران با بقیه فرق داشته باشه ولی کلیاتش اومده و ایده از جای دیگه ای بوده پس ازین لحاظ قران نمیتونه چالشی مطرح کنه چون داستاناش نقل داستانهای جاهای دیگه است.
میریم سراغ جنبه علمی قران. این بحث نیاز به تحلیل بیشتری داره ولی به طور کلی اگه بخایم اشاره ای کنیم امروزه زیاد میشنویم که علم نوین داره چیزای زیادی کشف میکنه که 1400 سال قبل در قران و توسط مردی بی سواد بیان شده. چیزایی رو که این متعصبین نقل میکنن اونقد واسش تفسیرای عجیب غریب میارن تا به زور به قران بچسبوننش. اهرام ثلاثه مصر بیش از 20قرن قبل از پیامبر ساخته شده اند و این اهرام اونقد از لحاظ ساختمانی و مهندسی پیچیده و دقیق است که اونارو جز عجایب هفتگانه دنیا میدونن و هنوز خیلی از اسرار این اهرام غیرمکشوف و مجهول مونده ایا هر چیزی که از لحاظ علمی عجیبه میشه معجزه نامید. چرا در قران یک ایه ای به صراحت نیومده یه اصل علمی رو بیان کنه که اینقدر دنبال تفاسیر عجیب و غریب ازش نباشیم. چرا تا بحال اختراعی یا اکتشافی نشده که یک نفر بیاد ادعا کنه که ایده اون اکتشاف رو از فلان ایه قران اورده اینکه هر وقت یه چیز جدیدی کشف شد و ما بگردیم بزور یه ایه پیدا کنیم و با هزار اما و اگر به اون اصل علمی ربط بدیم میشه اصل علمی. در دورانی که تمدن اسلامی شکوفا بود و دانشمندان نامی جهان اسلام زندگی میکردن چرا هیچکدوم نتونستن با استفاده از ایات قران به این مکشوفات امروزی برسن چرا این تفاسیر اون زمانها مطرح نمیشد و الان که یک کشف علمی میشه میفهمیم که ای بابا ایناقبلا توی قران بوده نگاه کنید ایناهاش سوره فلان ایه بهمان خدا اینو گفته منتها منظورش از کلمه فلان این بوده و از کلمه بهمان ان بوده!!!!! برفرض بپذیریم که قران کتاب علمی خفنی هم هست ایا کتاب قران از لحاظ محتویات علمی از کتابای علمی امروزی برتره؟؟؟!!! خب مشخصه که نه اصلا قران برای این منظور گفته نشده و خودشم هیچ ادعایی در این زمینه نداره منتها این مسلمین کاسه داغتر از اش هستند که دنبال این چیزان. قران 1400سال پیش از زبان محمد نقل شده تا بقول خودش انسانها رو هدایت کنه تا راه رو نشون بده نه این که اصل نسبیت و قانون جاذبه رو بیان کنه... در مورد اصول اخلاقی که در قران بیان شده که الحق و الانصاف برخی از اصولش بسیار هم خوب و مفید بفایده هستن (مخصوصا ایات سوره های مکی قران)... اما ایا این اصول هم تا قبل از پیامبر از زبان کسی نقل نشده بودن؟؟ برای جواب این سوال میتونید به کتب فلاسفه قدیم یونان که هزاران سال قبل از پیامبر میزیستن مراجعه کنید و ببینید که مشابه اون حرفای زیبا در اثار اونا هم دیده میشه اصولی مثل کمک به هم نوع کمک به همسایه احترام گذاشتن به پدر مادر ازار و پرهیز از قتل و جنایت و خونریزی و ...
تنها جایی از چالش قران که جای بحث داره همین بحثه زیبا و اهنگین بودن و و فصاحت و بلاغتشه که صد البته خیلیا هم ازین لحاظ قران رو دارای کلامی زیبا و استثنایی می دونن ولی بحث سر اینه که ایا واقعا این کلام بی نظیر ترینه؟؟؟!!!! ایا تا بحال کسی نتونسته مث قران بگه؟؟؟ چه کسانی قضاوت و داوریه این مهم رو برعهده داشتن؟؟؟ مسلمین؟ اعراب؟ کافران؟ طبعا هیچکدوم از این افراد نمیتونن بدون هیچ پیش داوری و زمینه قبلی به قضاوت بنشینن... فقط ادمای منصف و بی غرض میتونن در این زمینه نظر بدن من چند تا از نقل قولایی که در این باره گفته شده رو براتون قبلا اوردم و گفتم که خیلیا ادعا کردن که این امکان وجود داره متنی زیباتر از قران نوشته بشه و واقعا هم شده... منتها مسلین اون ادمارو مغرض و زندیق دونستن که قصد تخریب چهره اسلام رو داشتن در حالیکه خیلی از اونایی که متنهای نوشته شده رو قضاوت کردن از علما و متکلمین دنیای اسلام بودن... درد اینجاست که ما تنها منبعی که قبول داریم حرفایی است که پای منبرها میشنویم و باقی حرفارو کار ایادی استکبار جهانی و اسلام ستیزان یهودی و صهیونیزم بین الملل میدونیم. بقول یکی از بزرگان:
"در مملکتی که فقط حکومت حق صحبت کردن دارد چیزی را باور مکن"
سلام
دوست عزیز حقیقت جو
به مطالب خوبی اشاره کردید. اما در مورد بحث علمی یک سوال برای من پیش میاد.
مثلا علم فیزیک رو در نظر بگیرید. کسی اومده 300 سال پیش یک کتاب علمی نوشته وقتی در همون زمان برخی افراد اون رو با قرآن مقایسه میکردن میدیدن مطالب علمیش خیلی بیشتر و دقیقتر از قرآن هست اما بعد از مثلا 200 سال یکنفر دیگه به اسم انیشتین میاد میگه اون مطالب علمی که آقای فلانی در کتابش گفته بود اشتباه هست. خیلی ها میرن سمت انیشتین و میگن حالا این مطالبی که انیشتین گفته از نظر علمی خیلی بهتر از قرآن هست. اما بعد قضیه به همین جا ختم نمیشه. باز فیزیک کوانتوم میاد وسط و خیلی از صحبتهای انیشتین رو رد میکنه و همه چیز رو به چالش میکشه. میخوام بپرسم چطور میشه کتابی که 300 سال پیش از نظر علمی از قرآن بهتر بوده الان خیلی از مطالبش مورد قبول افرادی که در حال حاضر زندگی میکنن نیست؟!!!
همین الان یکی از مسائلی که از نظر فیزیک کوانتوم جالب شده بحث روح هست که دارن بصورت علمی روش کار میکنن. اگه بخواید میتونید توی اینترنت راجبش فکر کنید. چطور قبلا میگفتن اعتقاد به روح خرافات هست اما الان خودشون دارن راجبش تحقیق میکنن و مقاله میدن بیرون و ما هم براشون کف میزنیم؟
سلام خدمت دوستم محمد.ز
عرضم بحضور شما که بنده منکر متافیزیک نیستم یعنی در جایگاهی نیستم که بخام اون رو رد کنم به هرحال این نظریه ای است که چندقرنه داره روش کار میشه و افراد مختلف نظریات مختلفی ارائه کرده اند همانطور که میدونید اولین کسی که این نظریه رو به میان اورد و از کوانتوم برای وجود خدا استفاده کرد ماکس پلانک بود. اما با استدلال خود شما از کجا معلوم نظریات این ادم هم رد نشه... الان نابغه زنده فیزیک جناب هاوکینگز بشدت وجود خدا رو انکار میکنه و معتقده که در گذشته که انسان ها، علم کافی برای توضیح طبیعت رو نداشتن، اون رو به خدا نسبت می دادند، اما حالا علم پیشرفت کرده و نیازی به وجودی به نام خدا نیست و علم برای توجیه و توضیح طبیعت کافیه. بهرحال این جنگیه بین فیزیکدانان معتقد و غیر معتقد و هنوز هم بحثهای چالشی زیادی در این مورد بیان میشه و هیچکدوم نتونستن با قاطعیت حریف رو رد کنن. من خودم یکی از علاقه مندان شدید مطالعه متافیزیک و کوانتوم و نظریه انبساط عالم هستی می باشم و دارم روی این قضیه مطالعه میکنم و هنوز بجای مشخصی نرسیدم یعنی اونقد زمان ندارم که بشینم کامل مطالب رو بخونم و دنبال کنم. اینه که ممکنه طول بکشه.
یک نکته مهمی که باید یاد اور بشم اینه که خودمن هنوز به انکار کامل خدا نرسیدم و برخلاف بعضیا که فقط کتابای موافق رو میخونن من تمام نظریات رو میخونم تا بتونم به جمع بندی برسم. بحث ما از جاهای کوچیک شروع شده و قراره کم کم به این مباحث که شما اشاره کردی برسه. فعلا قراره قران مورد بررسی قرار بگیره و بعد از اونم عقاید و اصول مهم مذهب تشیع.

در مورد آقای هاوکینگز که وجود خدا رو رد میکنه باید به این مطلب اشاره کنم که اکثر مطالبی که میگه در حد فرضیه هست و هنوز اثبات نشده. برخی مطالبی هم که بصورت نظریه میگه باز توی دین هست. مثلا هاوکینگز میگه سفر به آینده ممکن هست اما از طرفی سفر به گذشته رو منکر میشه. من به عنوان یک انسان که میتونم مطالعه کنم و فکر کنم و نظریه بدم میگم هاوکینگز در مورد سفر به آینده درست میگه اما نظرش در مورد اینکه نمیشه به گذشته سفر کرد اشتباه هست. اتفاقا به گذشته هم میشه سفر کرد. ما معتقدیم که خدا توی تمام زمانها هست. یعنی هم در گذشته هم در حال و هم در آینده. پس این سه تا زمان در یک لحظه وجود دارن و میشه توی گذشته هم سفر کرد. غربی ها میان بعد زمان رو مطرح میکنن و بعدش میگن بعد زمان بصورت خطی هست یعنی جهان هستی داره به سمت آینده پیش میره. من میام قرآن رو میخونم و به این نتیجه میرسم که نه بعد زمان خطی نیست بلکه بصورت دایره هست. یعنی درسته که اینطور به نظر میرسه که ما داریم به سمت آینده حرکت میکنیم اما این حرکت به سمت آینده در واقع بازگشت به همون منشا اولیه یا به قول خودشون بینگ بنگ هست. خب این هم میتونه بعنوان یک فرضیه در نظر گرفته بشه و روش کار بشه. اما بعدش چه اتفاقی میوفته؟ مسلمه بنده بعنوان یک آدم دیوونه که عقلش رو از دست داده مطرح میشم.چرا؟ چون از قرآن به این مطالب و خیلی مطالب مشابه دیگه رسیدم. به همین سادگی مهر دیوونه میخوره روی پیشونیت
سلام
شما میگی خیلی از تئوریهای هاوکینگز در حد نظریه باقی مونده خب نظریات ماکس پلانک هم در همین حد باقی مانده. درضمن خیلی عذر میخام شما خودتو با هاوکینگز مقایسه میکنی و میای تئوریهای اون رو رد میکنی ببینید در مباحث علمی بر خلاف مباحث زیبایی نظر افراد مهم نیست بلکه نظر علم و اثبات اون مهمه اگه قرار باشه بیاد بر اساس نظریات خودش تئوری بده و نتونه اثباتش کنه که خیلی شیر تو شیر میشه. شما اگه بخای از قران مطلب علمی رو ثابت کنی میتونی باید بر اساس تئوریهای موجود اون رو ثابت کنی و صرف تکیه به ایات قران راه به جایی نمیبره و بقول شما مهر دیوونگی به پیشونیت میخوره شما میتونی از قران ایده بگیری ولی نمیتونی از قران ثابتش کنی برای اثباتش باید سالیان سال درس بخونی و مشقت بکشی. اگه پلانک نظریه میده یا هاوکینگز تئوری ارائه میده روی باد هوا اینکار رو نکردن سالها توی ازمایشگاه روی تئوریهای موجود کار کردن و نتیجه کارشون رو در قالب نظریه ارائه میدن و اونایی هم که میان این تئوریها رو زیر سوال میبرن هم روی باد هوا اینکارو نیمکنن اونا هم سالها روش کار میکنن. اینکه شما از یه نظریه خوشت نیاد دلیل بر رد اون نیست. من با اینکه با نظریات پلانک مخالفم اما جرات رد کار این فیزیکدان بزرگ رو نباید بخودم بدم که اگه بدم کارم خیلی احمقانه و خنده داره. منی که هیچ مطالعه ای ندارم بیام بصرف خوش نیومدن نظریات یکی از بزرگتری فیزیکدانان تاریخ رو رد کنم اونم نه با دلیل بلکه با الهامات درونی... کلا چون زیادی روی این مباحث ندارم هیچ اظهار نظری در موردش هم نمیکنم. این جنگیه بین فیزیکدانان معتقد و غیر معتقد و اونا بلدن چجوری همدیگه رو با دلیل و برهان به چالش بکشن و منو شما به هیچ عنوان این صلاحیت رو نداریم و علمش رو هم نداریم و حرفامون هم بی اعتبار هست. بازم میگم شما میتونی از قران ایده بگیری ولی نمیتونی از قران ثابتش کنی باید از طریق علم و با استفاده از تئوریهای اثبات شده روز جلو بری
موفق باشید
سلام مجدد دوست عزیز حقیقت جو
شما بنده رو نمیشناسی. پس چطور میتونی به این نتیجه برسی که استناداتم تنها بر اساس قرآن هست و نرفتم علم فیزیک و ریاضی رو بطور دقیق نیاموختم؟ مباحثی هم که گفتم با توجه به قوانین انیشتین در مورد زمان درست هست. فقط میتونی به عنوان یک مرحله بالاتر بهش نگاه کنی. توصیه من به شما اینکه خودت رو دست کم نگیر. اکثر آدمایی که الان از نظر ما نابغه هستن توی زمان خودشون بهشون میگفتن دیوونه.
موفق باشید
اگه موضوعی دارید عنوان کنید تا بریم تحقیق کنیم و صحبت کنیم
بنا بر گفته شما هاوکینگز معتقده که در گذشته علم کافی رو برای توضیح طبیعت نداشتن. این جمله یعنی اینکه در حال حاضر بشر علم کافی رو برای توضیح طبیعت داره!! این جمله رو اگه یک فرد عامی و بیسواد میگفت نمیشد بهش خورده گرفت اما از یک نابغه بعید هست همچین جمله ای رو بگه. مطمئنید خود هاوکینگز گفته؟
هر ثانیه ای که داریم میریم جلو به پیچیدگی های علم اضافه میشه. علم هر روز پیچیده تر از دیروز میشه. پس نمیتونیم بگیم الان علم کافی رو برای توضیح طبیعت داریم. از طرفی تمام قوانین فیزیک و ریاضی که تا الان بشر بهش رسیده فقط مربوط میشه به همین بعدی که ما داریم توش زندگی میکنیم. این قوانین برای دنیاهای موازی دیگه پاسخگو نخواهند بود (جمله ی خودم نیست. خودشون میگن).
با سلام
بنده نگفتم شما اطلاعاتت کمه من گفتم اگر قراره یه تئوری رد بشه یا تایید بشه باید از راهش وارد بشی. کسی که میاد تئوری هاوکینگز رو زیر سوال میبره نباید فقط به مطالعاتش اتکا کنه باید مطالعاتش رو در مجامع علمی و پیش خبره های این علم ارائه و اثبات کنه و بعدش با قاطعیت حرف بزنه. شما میگی از نظر من اینجوریه!! نظر شما بسیار محترم ولی اگه قرار باشه هر کسی براساس نظریاتش فتوا بده که سنگ رو سنگ بند نمیشه. هر قانون علمی ابتدا بصورت "فرضیه" مطرح میشه سپس بصورت "نظریه" مطالعه میشه و اگه اثبات شد به عنوان یک "اصل علمی" پذیرفته میشه البته تا زمانی که اثباتش توسط کس دیگه ای با برهان رد نشده باشه. شما تا نتونی نظریه خودت رو ثابت کنی در حد همون نظریه باقی میمونه و در هیچ جا قابل استناد نیست. در طول تاریخ تئوریهای زیادی در حد نظریه باقی موندن و هنوز به عنوان اصل علمی شاخته نشده.
بنده منتظر جواب جناب محمد اقا هستم تا بحث بعدی رو با ایشون شروع کنم فعلا که از ایشون خبری نیست
موفق باشید
همش دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووغههههههههههههههههههههههه
سلام و رحمه الله خدمت برادر عزیز و بزرگوار حقیقت جو
اما بعد از تاخیر پیش امده در ارسال نظر واقعا معذرت می خواهم که ناشی از علل قهری بود
برادر بزرگوار یکسری از مطالب برای بنده نامفهوم بود که خدمتتان عرضه کردم که اگر امکان دارد توضیح بیشتری در خصوص ان بفرمایید
با سلام
• 1- اگر در عالم فقط یک انسان باشد در اینکه وی دارای طول وعرض وارتفاع است کسی شکی ندارددر اینکه دارای یک چهره ای است که دارای یکسری ویژگی ها درچهره است کسی شکی ندارد اصل قد و وزن و زیبایی اونسبت به خودش ثابت است حتی اگر نتوانیم او را با انسان دیگری مقایسه کنیم و اگر کسی بخواهد در مورد او اظهارنظر کندمی گوید او موجودی است که دارای ابعاد طول وعرض و این ویژگی ها است یعنی اگر ویژگی های زیبایی را داشته باشد مثلا اگر یک انسان بسیار زیبا روی را کسی که هیچ ادمی را ندیده ببیند علاقه ای که به او پیدا می کند خیلی بیشتر است از زمانی که یک انسان بسیار زشت رو را ببیند اگرچه چون مقام مقایسه نیست نمی تواند از الفاظ مقام مقایسه استفاده کند اما زیبایی را انسان درک می کند اما کلمات زشتی وزیبایی چون کلماتی هست که ما بر این ویژگی ها گذاشتیم یعنی دروجود فرد یک سری ویژگی ها هست که ما انها را سبب زیبا شدن فرد می دانیم و کلمه زیبایی را بر این ویژگی ها قرار می دهیم اما اگر ما تنها یک موجود از نمونه داشته باشیم ایا به این معنا است که این چهره زیبا نیست نه زیباست اما ما نمی توانیم برای ان اسم تعیین کنیم نگاه کن برادر من در مقام مقایسه ممکن است که شی ایکس نسبت به الف زیباتر ونسبت به ب زشت تر باشداما این بدین معنا نیست که وی دارای هردو ویژگی زیبایی وزشتی است بلکه میزان زیبایی این شی ثابت است مثلا از 100 % ویژگی هایی که سبب زیبایی کامل می شود شی الف 50% را دارا است حال نسبت به شی جیم که 60% ویژگی ها را دارا است زیبایی کمتر و نسبت به شی دال که 40% این ویژگی ها را دارا است زیبایی بیشتر است اما اصل زیبایی ان نسبی است وفقط نسبت به اجسام مختلف این ما کلمات مختلفی در رابطه با زیبایی ان ذکر می کنیم نه اینکه درواقع زیبایی ان تغییر کند و این بدین معنا نیست که زیبایی یک پدیده نسبی است و به نظرهر کس بدون هیچ قاعده ای هرچه زیبا تر باشد ان زیبا تر است بلکه این اشیاء باید دارای یک سری از ویژگی ها باشد تا اصل زیبایی در ان موجود باشد وتمام مردم کره زمین نیز در اصل زیبایی اولیه هیچ ابهامی ندارند یعنی هیچ فرد معقولی نمی اید یک فرد زشت روی ابله روی و... را بعنوان زیبا ترین انسان روی کره زمین معرفی کند چون اصل زیبایی برای همه دارای یکسری از اصول وقواعد تقریبا یکسانی است اما در فروع ان بدلیل اینکه دستگاه سنجش خصوصیات منتج به زیبایی یعنی ذهن انسان خود دارای ویژگی های و توانایی ها وخواست ها واشتباهات متفاوت است نظرات مختلفی در خصوص فروع زیبایی مطرح می کند مثلا کسی که دارای روح حماسی است شعر حماسی را زیبا تر می داند بدون توجه به زیبایی مسائل عاشقانه یا عارفانه یا کسی که دارای ذهن دقیق ونکته بین است به ظرائف کار وکسی که دارای ذهن لطیفی است به وهم انگیز بودن بدون توجه به زیبایی روح حماسی شعر توجه دارد ویک استاد دانشگاه به تمام جهات توجه دارد اگرچه اونیز دارای خواسته هایی است که باعث می شود در بعضی ازجنبه ها افراط بیشتری کند اما این بدان معنا نیست که اصل این ویژگی ها که سبب زیبایی شی می شود طبق نظر ما کم یا زیاد شود بلکه این اختلافات ناشی از اختلافات در توانایی های دستگاه اندازه گیری ان یعنی ذهن انسان است همانطور که اگرهمه یک شکل باشند اصل ان مقدار از زیبایی یا زشتی از بین نمی رود بله ممکن است نتوانیم دوچیزرا باهم مقایسه کنیم ولی دراینکه این اقایان شکلشان ثابت است وبه تبع ان زیباییشان نیز ثابت است کسی نمی تواند حرفی بزند همانطور که اگر در مقام مقایسه دوچیزنیز اصل زیبایی ثابت است اما نسبت به مورد دیگر ممکن است کمتر یا بیشتر باشد

• 2- بله در اینجا درست است که هیچ کدام دروغ نگفته اند اما مسلما گل دارای یک شکل خاص با ویژگی های خاص است اما چه می شود که دو نفردو سلیقه متفاوت دارند در اینجا بایدنگاه کرد به ذهن این دو نفر که بر اساس چه ویژگی هایی شکل گرفته است و این کاری است که علم روانشناسی انجام می دهد در واقع شکل وزیبایی گل ثابت است اما دستگاه های اندازه گیری ( یعنی ذهن انسان ) دارای معیار های مختلف در شناخت زیبایی است یعنی یکی بر اساس روحیات خود تنها جنبه حماسی و یکی جنبه عاشقانه ویک جنبه عارفانه را معیار زیبایی قرار می دهد و بر اساس ان نظر می دهند درحالیکه اگر کسی بخواهد واقع بین باشد باید به تمام ان جنبه ها توجه کند واین کاری است که اساتید دانشگاه به ان توجه دارند اگرچه انها نیز گاهی از احساسات خود در کارشناسی خود پیروی می کنند پس می توان گفت که وقتی که درمورد یک گل دو نفر بخواهند نظر دهند مسلما نظر کسی که با علم کامل درمورد شی مورد نظر مثلا گل اظهار نظر می کند با نظر کسی که بدون علم صرفا براثر یک بار دیدن درمورد ان اظهار نظر می کند فرق دارد حال هرچه این علم بیشتر باشد اظهار نظر فرد درخصوص ان کامل تر است وعقلا نیز نظر او را بیشتر می پسندند
• اصلا معنای مقایسه چیست ؟ ایا معنای مقایسه این نیست که ما خصوصیات یک چیز را با خصوصیات چیز دیگر مقایسه کنیم و هرکدام از انها خصوصیات بهتری یا بیشتری داشت ان را برتر یا بهتر بدانیم به نظر شما اینکه فلان چیز از چیز دیگر زیبا تر است بر چه اساسی می باشد ایا صرفا به عقیده شخصی من است مثلا می گویند گل رز از گل زنبق زیبا تر است چون من می گویم و بر این اساس هیچ کس دیگر نباید بگوید که تو زیبایی را نمی فهمی یا طبق قواعدی و شناخت خصوصیات است.
• اصلا اینکه درجهان مسابقاتی برای انتخاب زیباترین ها برگزار می شود چه معنایی دارد
• چرا معقول است که از کسی سوال کنیم که ایا این شی زیبا است یا خیر؟چون اگر نسبی باشد این معنا درست نیست
• اما درخصوص اینکه چرا دو نفر نظرات مختلفی دارند این بستگی دارد به ویژگی های درونی فرد مثلا یک نفر حس زیبایی شناسی بیشتری دارد ویک نفر حس تلاش بیشتر ویک نفر از نظر فلسفی قوی تر است یعنی این اختلاف ناشی دراختلاف در وی‍ژگیهای انسان است اما این ربطی به نسبی بودن زیبایی ندارد چون همه متوجه زیبایی درعالم می شوند و فقط بر اساس ویژگی های خود ممکن است درک کمتر یا بیشتری از زیبایی داشته باشند ولی این دلیل بر این امر نیست که زیبایی کم وزیاد می شود.مثلا در یک بازی فوتبال انکه ویژگی تهاجمی در وجودش قوی تر است اگرکسی بیشتر حمله کندبازی اورا زیباتر می داند وکسی که به ظرائف توجه دارد اگر کسی امور ظریف را انجام دهد بازی او را زیبا تر می داند وکسی که هردو ویژگی را در ذهن خود داشته باشد بازی کسی را که هردو را داشته باشد می پسندد اما این به این معنا نیست که زیبایی یک امر نسبی است بلکه این توانایی ما برای درک زیبایی های اطراف متفاوت است یعنی با توجه به تعداد انسانها ممکن است نگاه های متفاوتی به زیبایی حتی یک گل باشد واین یعنی اختلاف در ابزار اندازه گیری زیبایی نه دراصل زیبایی یعنی 1000000 میلیون نفر با نگاه به یک گل 1000000 نظر مختلف دارند اما ایا این گل 1000000 حالت مختلف دارد مسلما خیر واین گل وزیبایی ان ثابت است . ‌حتی اگر ما ابزارهای اندازه گیری وزن را نیز با معیار های متفاوت قرار دهیم نظرات متفاوتی داریم مثلا اگر ترازوی اهن فروش را برای وزن طلا بکار ببریم حداقل یک کیلو اختلاف طلا داریم از طرفی حتی در وزن نیز روزبه روز ابزارها درحال تکمیل است و ابزارهای بسیار دقیقی درحال ایجاد است

• 3- برادر من اصل زیبایی یک لباس درطول قرن ها ثابت است اما نظرات ما بر اساس شرایط و خواسته هایما ن از زیبایی متفاوت می شود وبر این اساس قواعد زیبایی با گذشت زمان ممکن است کامل تر شود یا عوض شود مثلا اگر 100 سال پیش فلان نوع لباس را می پوشیدن بدین دلیل بوده که مثلا لباس امروزین نبوده یا طبق کیش ومرام خود فلان نوع از پوشش جرم بوده است ایا شما مطمئن هستید که اگر لباس های زیبای امروزی را به زنان یا مردان 1000 سال پیش بدهید انها را زشت می دانند( البته زشت عرفی نه، بلکه زشت درمقابل زیبایی ) مسلما نه چون زیبایی همیشه زیبا است ولی در ان زمان اینقدر قواعد زیبایی شناسی رشد نکرده بود که بتوانند این لباس ها را داشته باشند و در ان موقع هم ان لباس ها زیبا بودندچون مدل دیگری بلد نبودند وان تنها لباس انها بود یا تحمیلی از سوی حاکم یا جامعه بر انها بود یعنی ممکن است اصلا انها را بخاطر زیبایی ان نمی پوشیدند بلکه مثلا بخاطر راحتی یا ... استفاده می کردند
• من این را شنیده ام که قبلا که ابزار های اندازه گیری ناقص بودند مثلا یک کیلو با تلورانس 200 گرم بوده وامروزکه معیار های اندازه گیری دقیقتر شده است این تلورانس کمتر و ممکن است 100 سال دیگر کمتر شود در زیبایی هم به همین منوال است
• اینکه اگر زشتی نباشد زیبایی معنا نداره به نظر من کلامی نسنجیده است چون زشتی یعنی نبود زیبایی . شما برچه اساسی می گویید که ان زیبا است وان یکی زشت . ایا دلیلی می توانید ارائه دهید که فلان چیز زشت است وفلان چیز زیباست اگر زشتی باشد زیبایی معنا پیدا می کند یعنی یک قاعده ای در شناخت ایندو هست وگرنه اگر هیچ قاعده ای نباشد از کچا معلوم که زشتی زیبایی نباشد وزیبایی زشتی نباشد
• برادر من اینجا قواعد زیبایی شناسی کامل می شود نه اینکه زیبایی عوض شود یعنی اگر انسان زیبای امروز را به مردم 1000 سال پیش نیز نشان دهید اورا زیبا می دانند


• 4- فرق یک ادم زشت رو ویک ادم زیبا رو درچیست وچگونه می توان اندو را ازهم تشخیص داد .؟ ایا زشت بودن شکل خاصی دارد یا نه همین جوری یک نفر زشت است ویک نفر زیبا
• اگر به کسی که تا بحال گلی ندیده 10 گل متفاوت را نشان دهند ایا از نظر وی تمام انها زیبا نیستند وفقط برخی از انها زیباتر؟
• ایا کل جهان خلقت زیبا است یا زشت با توجه به اینکه شما هیچ گزینه ای برای مقیاس ندارید ؟
• اگر این ارزشگذاری است که بدون قاعده ما می گذاریم چرا نمی تواند یک نفر زیبا باشد ولی زیبا ترین نباشد؟ ازنظر بنده ممکن است یک نفر که از نظر بقیه زشت است از نظر بنده زیبا بلکه زیبا ترین باشد
• بین اینکه یک فرهنگ چیزی را زیبا نداند و یا ان را متناسب با فرهنگ خود نداند فرق دارد مثلا فرهنگ اسلامی بیان می کند که طلا برای مردان حرام است ایا این بدان معنا است که اسلام ان را زیبا نمی داند .


• 5- چرا نظر یک استاد ارجح تر از نظر یک شخص عادی است اگرزیبایی بدون قاعده باشد خوب او هم مثل یک فرد عادی است
• اما برادر بزرگوار در اینکه چرا مثلا نظر 10 استاد با هم فرق می کند توضیح دادم که اگرچه انها در اساس انتخاب بهترین ها از مردم عادی توانا تر می باشند چون قواعد بیشتری را مسلط هستند اما بازهم چون ابزار اندازه گیری زیبایی ذهن تحت تاثیر عوامل مختلفی است مثلا یک استاد حس هنر شناسی بیشری دارد یا حس فلسفی بیشتری دارد در موارد مشابه باز نظرات مختلفی دارند اما این بدان معنا نیست که ان تابلو نقاشی یا شعر از نظر زیبایی متفاوت باشدبلکه زیبایی ان شعر ثابت است ولی ابزار های اندازه گیری متفاوت است در وزن هم همینگونه است شما 10 تا ترازوی مختلف مثلا ترازوی طلافروشی سبزی فروشی اهن فروشی و... ر اکنار هم بگذار 10 وزن متفاوت به شما می دهد اما ایا وزن جسم تغییر کرده است خیر ان ثابت است اما ابزارها متفاوت است اینکه انسان های متفاوت از هم می باشند را نباید دلیل تغییر زیبایی در اشیابدانیم
• ایا این کتب که یک سری از اصول وبدیهیات را بیان می کند اگر کسی انها را رعایت نکند مثلا میتواند شعری زیبا مثل شعر حافظ بیان کند ؟ یعنی اگر یک نفر با استعداد خیلی زیاد بخواهد مثل غزل عارفانه حافظ غزلی بیان کند اگر این اصول وبدیهیات را رعایت نکند مثلا قواعدی مانند تشبیه وایهام وسجع وقافیه ... را رعایت نکند ایا می تواند شعری مثل شعر حافظ در همان وزن و...بیان کند ؟ نگاه کن برادرمن کاربرد اصول و ... شرط لازم برای زیبایی است اما شرط کافی نیست یعنی اگر شما مثلا قافیه وردیف و وزن و ایهام وتشبیه و... را در شعر بکار نبرید هرگز شعر زیبایی درغزل از کار در نمی اید اما به همراه ان نیاز است که ذوق وقریحه نیز برای زیبایی بیشتر بکار ببرید اما اینکه ذهن من دارای ویژگی های متفاوتی است و مثلا حس زیبایی شناسی در وجود من بیشتر از بقیه است این به این معنا نیست که زیبایی نسبی است بلکه به این معنا است که ذهن سازنده ان دارای توانایی های زیبایی شناسی بیشتری تنها در این زمینه شعری است نه نقاشی یا کسی که روح حماسی دارد شعرش هم قدرت زیبایی حماسی بیشتری دارد اما این بدین معنا نیست که حماسه هم نسبی است .

• 6- به چه علت وقتی که یک انسان از قواعد زبان فارسی اگاه نیست دست خط یک کودک را با دستخط بزرگترین خطاط ایران اشتباه می گیرد و وقتی که به زبان فارسی اگاه می شود دستخط استاد را برتر می داند مگر زیبایی نسبی نیست شاید اون موقع هم دستخط کودک ر ا زیبا تر بداند اما وقتی که به قواعد اگاه می شود متوجه زیبایی های زیادی می شود که مسلما خط استاد را می پسنددد واین یعنی اینکه نظر افراد صرفا بدون دلیل نیست بلکه با توجه به شناخت قواعد اگاهانه این خط را زیبا تر می دانند اما یک خارجی یا شخص بی سواد چون به قواعد اگاه نیست صرفا بر اساس خواست ها و توانایی ها و ... ذهن خود بین دو خط مقایسه می کند و ممکن است این اشتباه را بکند و خط یک کودک را زیبا تر بداند واینجاست که حتی شما هم که معتقد به نسبی بودن هستید به شخص خارجی یا بی سواد می گویید اشتباه کردی در انتخاب بهترین خط .
• اصلا این اختلاف فاحش یعنی چه ؟ ایا معیاری برای تشخیص معیار فاحش وجود دارد یا نه ؟ اگر بنده بیایم و بگویم که شعر بنده که پایین ترین سطح شعر است از شعر حافظ بالاتر است چه کسی وبر اساس چه مبنایی باید حکم کند ؟ چون مطلبی که نسبی است ممکن است به نظر من زیبا تر باشد چون معیاری ندارد. حال اگر طبق گفته شما بنده تنها اصول وبدیهیات را رعایت کنم وبگویم شعر من زیبا تر است ایا به نظر شما این کافیست

• 7- اولا برادر من این معیار های تشخیص زیبایی در هر کشوری چیست و ثانیا اگر صرفا بر اساس معیار های داخلی باشد دیگر مسابقه خارجی معنا ندارد چون داور از هر کشوری باشد زیباترین از کشور او انتخاب می شود
• یعنی چه یک ادم خیلی زشت ویک ادم خیلی زیبا چطوری این دو از هم جدا می شوند وبر اساس چه معیار هایی اگر معیاری دارد خوب بقیه را هم برا ساس همان انتخاب کنند اصلا زشتی یعنی نبود زیبایی
• چرا معیارهای هرکشوری با کشور دیگر در زیبایی متفاوت است
• چرا بعضی از افراد در نظر همه زیبا هستند وچرا حتی بعضی در نظر همه زیباتر هستند یا مثلا چرا برخی از فوتبالیست ها بهترین فوتبالیست تاریخ لقب گرفته است مثلا پله یا مارادونا و... اینکه اکثریت شعر سعدی را بالاتر ازسایر اشعار هم وزن وهم مفهوم می دانند
• وقتی که شما چهره زیبا را در هر کشوری انتخاب می کنی بین اشخاصی که انجا هستند این زیبا تر است مثلا در بین افریقایی های سیاه چهره بالاخره زیبایی وجود دارد ولی اگر ان را با زیبایی سفید چهره مقایسه کنیم خوب مسلما این زیباتر است این صرفا به معیار داخلی مربوط نیست بلکه ممکن است الف در بین مجموعه جمعیت ب زیباترین باشد اما نسبت به مجموعه ج زشت ترین باشد واین صرفا مربوط به معیار های داخلی نیست اگرچه معیار های داخلی یعنی قواعد شناخت زیبایی داخلی نیزدرموارد محدودی با توجه به فرهنگ و... ممکن است در هر کشوری متفاوت باشد ولی این را می بینیم که مثلا لباس غربی که از نظر نوع وجنس و مدل و... زیباتر از سایر لباس سایر ملل است مورد استقبال سایر ملل قرار گرفته است حتی با فرهنگ ها وایین های مختلف به نظر شما علت این امرچیست
• اینکه شیوه زندگی غربی امروز مورد توجه اکثر ملت های جهان قرار گرفته به نظر شما علت ان چیست
• شما مثالی زدید که مثلا یک کیلو در امریکا یک کیلو است ودر ایران هم یک کیلو هست بنده به شما می گویم که زیبایی گل هم در امریکا یک شکل است و هم در ایران یعنی شما نمی توانید بگویید که این گل در امریکا زیبا تر است ازهمان گل با همان ویژگی ها در ایران بلکه می توانید بگویید نظر مردم ایران نسبت به زیبایی گل متفاوت از نظر مردم امریکا نسبت به همان گل است چون معیار هایی که ان ‌را انتخاب می کنند متفاوت است اما اینگونه نیست که ان گل درجایی ذاتا زیبا تر باشد ودرجایی زشت تر
سلام خدمت برادر حقیقت جو
در مورد متن دومتان که مربوط به قران است اگر اجازه دهید در اصل با هم به تفاهم برسیم وبعد برویم سراغ مصداق چون ما هنوز در اصل دو نظر کاملا متضاد هستیم .
با سلام
بخشی از حرفهای شما بطور ناخوداگاه تاییدی بود بر حرفهای من ولی بخش دیگه ظاهرا مربوط به تعصبات و پیش داوریهای شماست...لطف کنید علاوه بر 14 سوالی که قرار بود جواب بدید و هنوز ندادید این چند سوال زیر رو هم جواب بدید
15-برفرض زیبایی مطلق است لطفا معیار و روش اندازه گیری ان را توضیح دهید. مثلا بگید که در دنیا به این چهره میگن زیبا... مشخصات دقیق یه چهره زیبارو بگید
16- ادم چاق به چه کسی میگن ؟ دقیق مشخص کنید که چه کسی ادم چاق است
17- ادم قد بلند چه تعریفی داره؟؟؟ از چه حد بلند تر رو میگین ادم قد بلند
18- طبق تعریف، صدای زیبا به چه صدایی میگن؟
ببینید سوالات بالا رو طوری توضیخ بدیدکه من بفهمم واگه یه روز یه ادمی رو دیدم یا صداشو شنیدم بتونم بفهمم که این ادم زیباست یا چاقه یا خوش صداست. مثلا بگید ادمی زیباست که چشمش این شکلی باشه پیشونیش این مدلی باشه و بینیش این شکلی باشه و الی اخر در مورد چاقی هم به همین ترتیب.
سوالات قبل بنده رو هم توضیح بدید. اگه توضیح دادید و متقاعد کننده بود من قبول میکنم و بحث تمامه چون بنظرم شما بیش از اندازه دارید طفره میرید و قرار بود اگه اون سوالات رو جواب بدید من بحث رو بپذیرم. دیگه اینهمه حرفای الکی نزنم. تا به تمام این سوالات جواب ندید من نه به هیچ سوالی از شما پاسخ میدم و نه بحث جدیدی رو با شما اغاز خواهم کرد
موفق باشید
چرا اینقدر بحث زیبایی رو کش میدید؟الان مشخص بشه کلام قرآن زیباست یا زیبا نیست مشکلات حل میشه؟ برید جامعه رو بررسی کنید که چرا اینجوری شده. کسی به کسی رحم نمیکنه. ببینید چی شده که مردم از دین دارن متنفر میشن. اون عده ای هم که طرفدار دین هستن بخاطر اینه که از دین دارن تغذیه میکنن. چرا اینجوری شده. این چه وضعیه؟
الان یه سری میان میگن این چیزی که میگی درست نیست.
با سلام خدمت دوست عزیز ناشناس
من با شما کاملا موافقم دین گریزی چیزیه که جامعه ما بشدت مبتلاشده بهش و این چیزیه که دوستان مذهبیه ما کاملا منکرش هستن... هر کسی هم که میاد موافق من نظر میده فک میکنن که خودمم با یک اسم دیگه اومدم
اما در مورد بحث زیبایی شناسی که فرمودید اخه این دوست ما داره روز روشن رو منکر میشه و حرف خودش رو میخاد به زور به همه دنیا بفهمونه. اگه این بحث به نتیجه نرسه اونوقت ایشون تا اخر با همین منطق پوچ میخاد حرف خودشو به کرسی بنشونه... ایشون فک میکنن بنده از این دین گریزای بی منطق هستم و هیچ استدلالی ندارم. اگه ایشون به این 18 سوال من با برهان و دلیل درست پاسخ داد و جای هیچ شبهه ای نذاشت من به بحث ادامه نمیدم. ولی میدونم ایشون باز میاد با چندتا حرف من در اوردی و توجیه الکی یه چیزی میگه و تازه طلبکارم میشه... امثال ایشون فک میکنن که هرچیزی پای منبرا به خوردشون داده شده درسته ولی نمیدونن که جامعه امروزی مثل بیست سال پیش نیست که هر حرفی رو قبول کنه. دلیل دین گریزی هم که شما اشاره فرمودین برمیگرده به همین نحوه استدلال الله بختکیه مذهبیون که هر جا چیزی رو نتونستن توضیح بدن میندازن گردن حکمت خدا و یا معجزاتی که فقط خودشون دیدن و فقط در کتابای خودشون یافت میشه... بقول حکیمی که چه زیبا گفت که "از وقتی که وقایع شروع به ثبت شدن گردید نه دریایی شکافته شد نه مرده ای زنده شد و نه ماهی شکافته شد و نه سنگی از اسمون بارید"
جالبه که اینقد اطلاعاتشون از دینشون پایینه که حتی مطالب و رویدادهای تاریخی که در کتابهای قدیمی و بدون سانسور خودشون هم نوشته شده رو به خودشون زحمت ندادن یاد بگیرن و تنها مرجع موثقشون شده رسانه های نوشتاری دیداری شنیداری پر از سانسور ایران و امثال بنده هم که بخان حرف جدیدی رو بزنن به عنوان عوامل صهیونیسم بین الملل شناخته میشن نه تریبونی برای حرف زدن و نه رسانه ای برای پرسیدن. به هرحال مطمئن باشید اگه ایشون به این سوالات به نحو منطقی پاسخ ندن من نه بحث جدیدی رو مطرح میکنم و نه با ایشون مباحثه میکنم بذار ایشون با اون نحوه فک کردن به "جنات نعیم خالدین فیها ابدا" برن و بنده هم با این طرز فکر به "سموم حمیم" برم
با سلام
محمد
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار حقیقت جو برادر عزیز 100 دفعه گفتم اینهم 101 دفعه از روی استدلال صحبت کنید اینکه شما بیان می کنید که یکسری از مطالب از روی تعصب است دلیل وموردش کو ؟اگر می خواهید بحث منطقی کنید باید مورد را ذکر وبا دلیل ان را نقض کنید اما اگر میخواهید وقت تلف کرده باشید بگویید تا بنده هم ادامه ندهم اگر شما کار نداری بنده کار دارم
ابتدا نظرات شما را بیان میکنم وبعد نظرات خودم را در ذیل ان ارائه می نمایم انشاءالله
جناب حقیقت جو
بخشی از حرفهای شما بطور ناخوداگاه تاییدی بود بر حرفهای من ولی بخش دیگه ظاهرا مربوط به تعصبات و پیش داوریهای شماست...لطف کنید علاوه بر 14 سوالی که قرار بود جواب بدید و هنوز ندادید این چند سوال زیر رو هم جواب بدید
محمد
1- ‌برادر من اگر جواب داری جواب بده وگرنه اگرجواب نداری چرا می زنی جاده خاکی !!!! شما دراین مدت بحث هرکجا که برای شما دلیل عقلی ومنطقی اوردم اوردم شمافوری گفتید که تعصب !!!! اگرواقعا جایی تعصب از بنده دیدید بگویید
تا خودمان هم بدانیم !
جناب حقیقت جو
15-برفرض زیبایی مطلق است لطفا معیار و روش اندازه گیری ان را توضیح دهید. مثلا بگید که در دنیا به این چهره میگن زیبا... مشخصات دقیق یه چهره زیبارو بگید
محمد
1- برادر من چون زیبایی یک مفهوم است که تنها در قالب اشیا باید ظهور کند و از تناسب اجزای ان شی زیبایی بوجود می اید مثلا زیبایی یک میز با زیبایی یک انسان متفاوت است چون نوع قالب انها متفاوت است اما به این معنا نیست که زیبایی انها نسبی است مثلا یک انسان گاهی زشت است وگاهی زیبا بلکه زیبایی انسان یا میز ثابت است
2- ایا شما قبول دارید که شکل یک گل هم درامریکا وهم در ایران یک شکل است پس زیبایی ان یکسان است مثل وزن ان است اما ابزارهای اندازه گیری انسانی( ذهن) بشر دارای ادراک متفاوتی از این ویژگی ها است یعنی در تمام ان 14 موردی که ذکر کردید که چرا یک عده فلانی ویک عده شخص دیگری را زیباتر می دانند این بدلیل ادراک های متفاوتی است که افراد دارند نه به خاطر اینکه واقعا زیبایی یک فرد درمواردی کم یا زیاد می شودزیبایی یک انسان ثابت است وزیبایی یک گل هم ثابت است وزیبایی یک میز هم ثابت است اما انسان بدلیل ادراکات مختلف که ناشی از عوامل مختلفی است نظرات مختلفی در مورد یک شی صادر می کندمثلا شما که یک هنرمند هستید بیشتر جنبه هنری یک نقاشی را نگاه می کنید وبیشتر زیبایی های هنری ان را می بینید اما بنده که مثلا هنرمند نیستم ممکن است مثلا به زیبایی طبیعت موجود درنقاشی توجه کنم یا در بازی فوتبال گاهی افراد تنها بر اساس چهره زیبای یک فوتبالیست او را بهتر از سایرین در بازی بدانند یه بدلیل اینکه بنده روحیه دفاعی یا تهاجمی دارم تنها بازیکنی که مطابق خواست خودم هست بازی اش را بپسندم اما در واقع یک بازیکن فوتبال از مجموعه ای از این عوامل را باید دارا باشد تا بهترین در نظر همه باشد مثلا در جهان وقتی که مسی یا رونالدو بهترین بازیکن می شوند یعنی هم در دریبل وهم در گل زده و هم در همکاری و هم در ... بهترین بوده اند بله یک عده ممکن است بگویند وضعیت اندامی رونالدو از مسی بهتر است و ناخوداگاه او را انتخاب کنند یا چون از قبلا به تیم رئال علاقه بیشتری داشته است الان تعصب باعث می شود که هنوز رونالدو را بهتر بداند ولی وقتی که نظر به کارشناس ارجاع می شود قضیه فرق می کند واز همینجا است که کسی که نسبت به شی خاص عالم تر می شود زیبایی های ان را بیشتر درک کند وعقلای عالم نیز به نظر وی توجه بیشتری از نظر یک فرد عادی دارند
3- برادر من اگر واقعا دلیل منطقی وعقلانی داری بیاور وگرنه اینکه بدون دلیل بگویی که داری تعصبی صحبت می کنی نشان از عدم توانایی جناب عالی در جواب دهی است لطفا موارد تعصب یا تایید حرفهای خودتان را با دلیل بیان فرمایید .
جناب حقیقت جو
16- ادم چاق به چه کسی میگن ؟ دقیق مشخص کنید که چه کسی ادم چاق است
محمد
ادم چاق به کسی می گویند که بیشتر از حدی که طبق نظر اطبا چربی برای سلامتی بدن لازم است در بدنش انباشت چربی دارد .
جناب حقیقت جو
17- ادم قد بلند چه تعریفی داره؟؟؟ از چه حد بلند تر رو میگین ادم قد بلند
محمد
اگر فرض کنیم تنها یک انسان در جهان وجود دارد تناسب اجزای بدن این انسان درشناخت انسان چاق یا قد بلند بسیار موثر است مثلا اطبا میزان چربی که در خون فرد وجود دارد حال با هر قدی وقتی اندازه می گیرند اگر بیش از میزان نیاز این بدن درخون باشد می گویند چربی خون دارد و چاق است کمتر از ان لاغر است یعنی میزان چربی که برای سلامتی انسان مضر است وسیله ومعیار سنجش چاقی ولاغری انسان است حال قد طبیعی قدی است که متناسب با چربی خون متعادل باشد مثلا اطبا یک فرمولی برای تعیین قد دارند مثلا می گویند وزن + یک متر = قد متناسب هر فرد و این یک فرمول عقلانی و علمی است نه اینکه مثلا من بیایم و با بررسی مثلا 4 نفر دیگر بگویم چون همه انها قدشان 2 متر است پس شما که قدتان 180 سانت است قد کوتاه هستید . بله شما نسبت به انها قد کوتاه تر هستید ولی نسبت به شرایط خودتان مثلا متعادل هستید و ممکن است نسبت به بعضی دیگر قد بلند باشید اما قد شما یک عامل ثابت است که متناسب با اجزای دیگر بدن شما می باشد نه متناسب با قد دیگران تغییر کند اگرچه در شرایط مختلف انسان ها اسامی مختلفی روی یک پدیده ثابت بگذارند مثلا یک کیلو وزنه همیشه یک کیلو است اما در کنار دو کیلو می شود سبک و درکنار 500 گرم می شود سنگین
برادر من اشتباه شما همین جا است شما بجای اینکه یگویید که قد ادم چه تعریفی دارد یا زیبایی ادم چه تعریفی دارد می گویید که بلند تری چه تعریفی دارد یا اینکه بگویید ادم زیبا تر چه تعریفی دارد. تعریف ادم زیبا تر این است که ادمی که از بقیه زیبا تر باشد یا ادم قد بلند تعریفش این است که از بقیه قدش بلند تر باشد حال سوال می شود که تعریف زیبا یا قد چیست واین تعریف زیبایی یا قد نیست بلکه زیبایی وقد را طبق معیار های ان تعریف می شود . ایا این به معنای نسبی است خیر چون در اینجا شما تعریف زیباتر را خواستید که در مقام مقایسه است اما اگر بگوییم زیبایی انسان یعنی چه دیگر اینجا اصلا مقایسه نمی خواهدچون می گویند مثلا هرچه تناسب اجزای صورت با هم بیشتر باشد ان چهره زیبا تر است واگر کمتر باشد مثلا گوش 20 سانت و دماغ 2سانت وچشم 40 سانت این می شود موجودی زشت . اتفاقا از همین قاعده است که علمای نقاشی برای خلق چهره های زیبا وزشت استفاده می کنند که این خود نوعی معیار است
جناب حقیقت جو
18- طبق تعریف، صدای زیبا به چه صدایی میگن؟
محمد
برادر بزرگوار بنده استاد موسیقی یا نقاشی نیستم که بخواهم برای شما معیار این فنون را بیان کنم اما وقتی که می بینم که مثلا شما خود بیان می کنید که هرساله در جهان مسابقه زیباترین ها توسط عقلا برگزار می شود این دلیل این امر است که انها حتما برای انتخاب بهترین ها معیار دارند و از روی عقل وعلم تصمیم می گیرند نه هرچه دلشان خواست . یا مثلا مسابقه بهترین صدا یا مسابقه زیباترین اسب یا مسابقه زیباترین خانه . شما همین مسابقه شب کوک که از شبکه نسیم درحال پخش است را اگر نگاه کنید شاید از نظر شما وبنده که استاد موسیقی نیستیم هیچ معیاری نباشد اما ان 4 داوری که انجا نشسته اند راجع به مشکلات ومحاسن کار نظر می دهند و این یعنی معیاردارد
جناب حقیقت جو
ببینید سوالات بالا رو طوری توضیخ بدیدکه من بفهمم واگه یه روز یه ادمی رو دیدم یا صداشو شنیدم بتونم بفهمم که این ادم زیباست یا چاقه یا خوش صداست. مثلا بگید ادمی زیباست که چشمش این شکلی باشه پیشونیش این مدلی باشه و بینیش این شکلی باشه و الی اخر در مورد چاقی هم به همین ترتیب.
سوالات قبل بنده رو هم توضیح بدید. اگه توضیح دادید و متقاعد کننده بود من قبول میکنم و بحث تمامه چون بنظرم شما بیش از اندازه دارید طفره میرید و قرار بود اگه اون سوالات رو جواب بدید من بحث رو بپذیرم. دیگه اینهمه حرفای الکی نزنم. تا به تمام این سوالات جواب ندید من نه به هیچ سوالی از شما پاسخ میدم و نه بحث جدیدی رو با شما اغاز خواهم کرد
محمد
برادر من اگر اشتباهی در متن بنده است باید شما ان را مستدل رد کنید نه اینکه هرچه را نخواستید قبول کنید بگویی تعصب است و بعد یک نفر دیگر هم ازکجا پیدا شود وشما را بدون دلیل تایید کند و بعد شما او را دلیل وشاهد درستی حرف خود بدانید . بنده می ترسم دوباره پاسخ ان فرد را بدهم وایشان نیز دیگر مثل اقای امین پاشا غیب شوند وشما بجای ایشان چون طرفدار شما است بنده را مورد عنایت خاصه قرار دهید
اما درخصوص بقیه توهین ها تان فعلا جوابی نمی دهم وبهتر می دانم که موضوع بحث عوض نشود والسلام علیکم
موفق باشید
به نظر من خودتون جواب خودتون رو دادید. و این چیزیه که من از اول دارم میگم زیبایی بر اساس درک هر فرد از یک شی است... دقیقا همین استدلال رو میشه در مورد قران هم کرد. یعنی یک استاد علم کلام ممکنه قران رو زیباتر بدونه و یک استاد دیگه ممکنه خلاف نظرش رو داشته باشه پس بحث بیشتر در این مورد از نظر من بی فایده است چرا که مرغ امثال شما یک پا داره...
تعاریفتون هم در مورد چاقی و قد افراد و زیبایی چهره افراد دقیقا تاییدی بر نسبی بودن تعریف این مفاهیم داره. همینکه شما نتونستی یک قد یا یک وزن یا یک چهره بخصوص رو به عنوان معیار تعریفت ارائه بدی میشه همون نسبیت. قیافه گل در ایران و امریکا یکسانه اما تعاریف مردم و خبره های علم زیبایی از زیبایی متفاوته... قران و هر کتاب دیگه ای هم در همه جا دارای متنهای یکسانی است ولی چون تعاریف از زیبایی فرق میکنه(بنا به همون دلایلی که خودتون گفتین) پس نمیشه مشخص کرد که کدوم زیباتره.
شما مذهبیون خیلی دل نازک هم تشریف دارین هر کسی یک نقدی بهتون میکنه میشه هتاک. من به شما هتاکی نکردم و فقط جواب جناب اقای ناشناس رو دادم و بازم بنا به استدلال خودتون جواب من به ایشون، ربطی به شما نداره همونطور که جوابی که به امین پاشا دادید به من ربط نداشت.
با بحث جدید در خدمت خواهم بود امیدوارم مطالعه تون رو بیشتر بکنید من چندروزی درگیرم و نمیتونم مزاحم وقتتون بشم در اسرع وقت خدمت خواهم رسید.
شما هم موفق باشید و ...
سلام
من اگه میگم راجبه وضع جامعه ی خودمون تحقیق کنیم بخاطر اینه که بتونیم دلایل بی دین شدن مردم رو بتونیم پیدا کنیم (البته شما بی دین نیستید. الان نیایید به من ایراد بگیرید). اگه شرایط بخواد همینجوری پیش بره در سالهای آینده شاهد انقلاب دیگه ای خواهیم بود. انقلاب هم چیزی جز خسارت و خرابی در پی نداره (البته انقلاب اسلامی ایران دستاوردهای زیادی داشته. باز ایراد نگیرید که چرا انقلاب اسلامی رو مستثنی نکردم). الان یکی از دلایلی که خودم مسجد نمیرم اینه که یکی میره اون بالا میشینه شروع میکنه به حرفای تکراری گفتن و منم باید بشینم این پایین خوب به حرفاش گوش کنم و هیچ سوالی هم نپرسم. اگرم بخوام توی جمع سوال بپرسم با لگد میندازنم بیرون و میگن تو هیچی نمیفهمی و ضد دین هستی. نسل جدید اینجور رفتار رو قبول نمیکنه. حاکمای ما اگه میخوان همچنان بر مسند قدرت بمونن باید به فکر راهکارهای جدیدتری برای حکومت کردن باشن چون روشهای قدیمی تا چند سال آینده جواب نخواهد داد.
سلام ورحمه الله برادر حقیقت جو بنده ابتدا نظرات شما را ذکر می کنم وبعد نظرات خودم را بیان می نمایم
برادر بزرگوار این برای 102 بار لطفا اگر ایرادی بر متن بنده دارید لطفا مستندا ان را بیان نمایید وصرف ادعا موضوع را خاتمه ندهید
جناب حقیقت جو
به نظر من خودتون جواب خودتون رو دادید. و این چیزیه که من از اول دارم میگم زیبایی بر اساس درک هر فرد از یک شی است..
محمد
برادر بزرگوار کجا بنده این جمله را گفتم . حرف بنده این است که زیبایی گل یکسان است اما میزان درک ما از این زیبایی بر اساس معیار هایی که در ذهن داریم متفاوت است یعنی بنده به اندازه توانایی خودم این زیبایی را درک می کنم وشما به اندازه توانایی خود ولی این بدین معنا نیست که زیبایی گل فقط همانچیزی است که من درک می کنم بلکه زیبایی گل ان است که در ان موجود می باشد( شما اگر داستان جماعتی را که در اتاقی تاریک درکنار فیلی قرار می گیرند وهرکدام با توجه به قسمتی که تماس می گیرد از فیل یک تصویری ارائه می دهد کاملا منظور بنده را متوجه می شوید ) و این اصلا معنی نسبی بودن زیبایی نمی دهد بلکه معنی ناقص بودن ذهن ونیاز به تکامل ورشد ذهن را نشان می دهد که درنتیجه ان کسانی که درجهت رشد این توانایی ذهنی حرکت می کنند مثلا یک استاد دانشگاه زبان وادبیات فارسی بسیار بیشتر از ذهن یک فرد عادی زیبایی شعر را درک می کند .
جناب حقیقت جو
. دقیقا همین استدلال رو میشه در مورد قران هم کرد. یعنی یک استاد علم کلام ممکنه قران رو زیباتر بدونه و یک استاد دیگه ممکنه خلاف نظرش رو داشته باشه پس بحث بیشتر در این مورد از نظر من بی فایده است چرا که مرغ امثال شما یک پا دارد
محمد
اینکه زیبایی یک شی ناشی از درک هر فرد است این حرف نادرستی است بلکه زیبایی هر شی وجود دارد و ما تنها انرا درک وکشف می کنیم نه اینکه برای ان زیبایی بسازیم
ثانیابنده بارها گفته ام زیبایی وتمام مسائل قران با سایر متون در حد مقایسه شعر حافظ وسعدی نیست بلکه درحد شعر حافظ یا سعدی با شعر کسی که هیچ از شعر نمی داند است واگر شما کسی را سراغ دارید با دلیل علمی که بیان می کند که قران زیبا نیست حتما برای ما و سایر دوستان بیاورید تا همه متوجه ان شوند !!!!
اما دراینکه چرا مرغ امثال ما یک پا دارد چون حرفمان حق است واصرار برحرف حق امری پسندیده است .
جناب حقیقت جو
تعاریفتون هم در مورد چاقی و قد افراد و زیبایی چهره افراد دقیقا تاییدی بر نسبی بودن تعریف این مفاهیم داره. همینکه شما نتونستی یک قد یا یک وزن یا یک چهره بخصوص رو به عنوان معیار تعریفت ارائه بدی میشه همون نسبیت. قیافه گل در ایران و امریکا یکسانه اما تعاریف مردم و خبره های علم زیبایی از زیبایی متفاوته... قران و هر کتاب دیگه ای هم در همه جا دارای متنهای یکسانی است ولی چون تعاریف از زیبایی فرق میکنه(بنا به همون دلایلی که خودتون گفتین) پس نمیشه مشخص کرد که کدوم زیباتره
محمد
برادر بزرگوار شما هرچه که بنده می گویم فورا تحریف می کنید
اینکه بنده می گویم هرکسی که چربی خون وی بیشتر از حد مجاز برای سلامتی اش باشد ایا این تعریف کاملی نیست ایا این معیار برای تمام انسان ها صادق نیست و ثبات ندارد ایا شما نمی توانید بدین وسیله افراد چاق را درتمام نقاط دنیا پیدا کنید این تعریف جامع ومانع است
برادر من شما بین نسبی بودن یک مفهوم و درک متفاوت مردم از یک چیز مطلق هیچ تفاوتی قائل نیستید درحالیکه کاملا متفاوت هستند مثلا اگر چند انسان را دراتاق تاریک در کنار فیلی قرار دهند وبگویند فیل را توصیف کنید یکی با دست زدن به پایش می گوید فیل شکل ستون است دیگری با دست زدن به گوش فیل می گوید فیل شبیه بادبزن است ودیگری با دست زدن به خرطوم فیل میگوید فیل شبیه مثلا لوله اب است ایا دراینجا هرکس نظر خود را از فیل ارائه نکرد پس بگوییم که فیل هم نسبی است درحالیکه فیل یک موجود مطلق است واین تفاوت ارا ناشی از نقص علمی ما می باشد نه ناشی از نسبیت فیل
جناب حقیقت جو.
شما مذهبیون خیلی دل نازک هم تشریف دارین هر کسی یک نقدی بهتون میکنه میشه هتاک. من به شما هتاکی نکردم و فقط جواب جناب اقای ناشناس رو دادم و بازم بنا به استدلال خودتون جواب من به ایشون، ربطی به شما نداره همونطور که جوابی که به امین پاشا دادید به من ربط نداشت
محمد
مگر شما هم مذهبی هستید که اینهمه درمتنهای قبلی به شما برخورد و دلنازکی کردید. البته بنده قصد جواب دادن ندارم تا بحث عوض نشود
جناب حقیقت جو.
با بحث جدید در خدمت خواهم بود امیدوارم مطالعه تون رو بیشتر بکنید من چندروزی درگیرم و نمیتونم مزاحم وقتتون بشم در اسرع وقت خدمت خواهم رسید
فقط امیدوارم که مثل دفعه قبل دوباره بحث را عوض نکنید.
شما هم موفق باشید و ...
سلام
من با اینکه آدم مذهبی نیستم و همچنان میگم قرآن (خیرمطلق) و شیطان (شرمطلق) با هم آمیخته اند با نظر آقا محمد موافقم. اینکه انسانها درک متفاوتی از یک شی دارن دلیل بر نسبی بودن اون شی نیست. مثلا خیلی از انسانها نور رو یک چیزی میدونن که همه جا رو روشن میکنه اما یکی مثل انیشتین چیزهایی در نور میبینه و فرمولهایی کشف میکنه که سایرین قبل از اون نمیتونستن درکش کنن. پس نمیشه گفت نور نسبی هست. یا مثلا در مورد یک گل وقتی فردی عامی بهش نگاه میکنه فقط خصوصیات ظاهری گل رو میبینه اما کسی که رشته و تخصصش گیاه شناسی هست خیلی چیزهای بیشتری از یک گل میبینه. پس گل نسبی نیست. شناخت ما هست که نسبی ست.
اما اینکه میگید متخصصین مختلف نظرات مختلفی در مورد زیبایی یک شی میدن برمیگرده به جنبه های مختلف زیبایی اون شی که هر کسی از یک جنبه بهش نگاه میکنه و نظرش رو میده..اگه شما به این موضوع اعتقاد دارید که این گوناگونی هست که به زیبایی مفهوم میده پس چرا نظرات مختلفی رو که در مورد زیبایی یک شی داده میشه رو جزئی از زیبایی اون شی نمیدونید؟!
با سلام خدمت دوستان عزیز به نظر میرسه که موضوع مطرح شده زیاد پیچیده نیست ما اگر نظر اقا محمد را قبول کنیم که زیبایی مطلق است ولی فهم انسانهاست که در درک این زیبایی متفاوت است حالا اگر ما بخواهیم دو موجود زیبایی را که از هر حیث بسیار به هم نزدیک هستند را مقایسه کنیم باید داوری را به همین ادراکات متفاوت بسپاریم در این مرحله اگربتوانیم از حب وبغض حاکم بر روح وروان داوران به سلامت گذر کنیم تازه به همان اراک متفاوت میرسیم که بلا خره در یک نقطه ای با هم تلا قی پیدا خواهند کرد این نظر بنده کمترین بود البته نظر دوستان نیز محترم خواهد بود با سپاس
سلام خدمت همه دوستان
اولا دوستان عزیز ما ابتدا باید قبول کنیم که زیبایی مطلق است حال اینکه وسیله درک این زیبایی و معیار ان چگونه باشد این بحث دیگری است .
نگاه کنید متون نظم ونثر هر زبانی دارای یک سری قواعد و فنون و مسائلی است که اگر کسی انها را یاد بگیرد و به انها مسلط شود درک این زیبایی ها توسط ان شخص بسیار بیشتر از یک شخص عادی می شود بله درست است که درموارد بسیار نزدیک ممکن است حب وبغض ها واحساسات درونی نیز دخیل شود اما اولا این در مراحل بسیار نزدیک به هم می باشد که با تکمیل علوم و زبان شناسی می توان باز هم انها را تکمیل تر کرد ایجاد شود بله شما اگر 100 سال پیش می خواستید وزن طلا را محاسبه کنید مسلما وسائل دقیق امروزی نبود و میزان اختلاف مسلما از میزان ان در امروز بسیار بیشتر بوده است مثلا ممکن است در 100 سال پیش با وسایل اندازه گیری ان موقع تلورانس خطا 1گرم و امروز 0/01 گرم باشد اما در هر زمانی مقایسه بوده است ایا این به معنی نسبی بودن وزن وجرم است خیر یعنی اگر اگاهی انسان ازقواعد زبان عربی در زمان نزول قران 10% بوده طبق همان 10%‌کسی نتوانسته مثل قران بیاورد اگر 100 سال پیش این قواعد 50% پیش رفت داشته باز کسی نتوانسته مثل قران بیاورد وامروز هم که این قواعد 70% رشد داشته باز هم کسی نتوانسته مثل قران بیاورد این یعنی اینکه مقایسه هر زمان طبق وسایل اندازه گیری ان زمان انجام شده و این وسایل هر سال ممکن است پیشرفت داشته باشد ولی باز این مقایسه انجام میشود
به نظرم اگه بتونیم ابتدا تفاوتهای دین و مذهب رو پیدا کنیم اونموقع میتونیم دین رو بهتر درک کنیم. چیزی که در حال حاضر بعنوان مذهب در اختیار ماست تنها یک پوسته از دین هست که البته همین پوسته هم پوسته ی حقیقی دین نیست...به یک نمونه ی خیلی کوچیک اشاره میکنم. واژه ی ذوالفقار رو یه سرچی توی اینترنت بکنید و عکسهاشو ببینید. اگه کسی تونست برای این ذوالفقار یک غلاف درست کنه که شمشیر هم بره داخلش و هم بیرون بیاد شاهکار بزرگی انجام داده!!!
باسلام خدمت دوستان و آقا محمد عزیز.به نظر من اگر خداوند را خالق هستی بدانیم نمی توانیم زیبائی را مطلق بدانیم. چون از یک طرف اگر خداوند را خالق جهان هستی بدانیم و از طرفی زیبائی را مطلق بدانیم،بنابراین قدرت خداوند را در خلق زیبائی های جدید تر محدود کرده ایم.در مورد قرآن هم همینطور است.ممکن است خداوند موجوداتی بسیار هوشمند تر از انسانها ی زمینی را در سایر کهکشانها و منظومه ها خلق کرده باشد و کتاب آسمانی آنها بسیار زیباتر از قرآن باشد. و این اصل همینطور تا بی نهایت ادامه داشته باشد.نسبی بودن خلقت در همه اشیاء و همه مخلوقات صدق میکند.هیچ پدیده ای در عالم هستی از هر جنبه ای که در نظر بگیریم مطلق نیست.
سلام
اگه به این نتیجه برسیم که قرآن از طرف خداست پس نمیتونیم موجودی رو فرض کنیم که باهوش تر از انسان باشه چون در قرآن اینطور بیان شده که ما انسان را اشرف مخلوقات آفریدیم.
اگه عقل انسان رو هم بعنوان یک شی در نظر بگیریم پس میشه اینطور گفت که عقل انسان هم مطلق هست از طرفی میمون هم عقل داره پس عقل میمون هم مطلق است. آیا عقل انسان و میمون یک جور است؟ مسلما که نیست. پس معنای مطلق بودن یعنی اینکه هر چیز در جایگاه خودش مطلق است. پس مطلق بودن اشیا نمیتواند محدود کننده قدرت خداوند در خلق زیبایی های جدید باشد.
سلام
هر کسی تونست معجزه رو توجیه کنه به طور منطقی و درست اونوقت میتونه تازه شروع کنه به جواب دادن به هزار تا سوالی که از دین میشه
سلام
ببین آقا آرش همه افرادی که میاییم اینجا بحث میکنیم مطمئنا علممون کامل نیست چون اگه کامل بود نه سوالی میپرسیدیم و نه نظری میدادیم که بقیه بخوان انتقاد کنن. میرفتیم کاری که یقین داشتیم درست هست رو انجام میدادیم!
همیشه انتقاد کردن خیلی راحت هست اما جواب صحیح رو دادن مشکل. مثلا شما با یک پیش شرط خیلی ساده (تعریف منطقی و عقلانی از معجزه) به تمام صحبتهایی که قبلا شده انتقاد کردی. اما من باز میتونم از همین پیش شرط خودت انتقاد کنم چون انتقاد کردن راحته..مثلا میتونم بگم من دفعه ی اولی هست که واژه ی معجزه رو میشنوم چرا توی سوالت معجزه رو تعریف نکردی؟ پس سوالت مبهم هست. اول باید معجزه رو بطور کاملا دقیق که جای هیچ ابهامی نباشه تعریف کنی بعد از دیگران بخوای که توجیه منطقی و عقلانی کنن..
انتقاد بعدی اینکه منظورت از منطق چیه؟! مثلا منطق میتونه بصورت منطق فلسفی باشه یا منطق علمی. منطق فلسفی چیزهایی میگه که از نظر منطق علمی (علم بشر در حال حاضر) قابل توجیه نیست.
سلام برادر بزرگوار جناب رامین بنده ابتدا نظرات شما را ذکر می کنم وبعد نظرات خودم را
جناب رامین
باسلام خدمت دوستان و آقا محمد عزیز.به نظر من اگر خداوند را خالق هستی بدانیم نمی توانیم زیبائی را مطلق بدانیم. چون از یک طرف اگر خداوند را خالق جهان هستی بدانیم و از طرفی زیبائی را مطلق بدانیم،بنابراین قدرت خداوند را در خلق زیبائی های جدید تر محدود کرده ایم
محمد
وعلیکم السلام خدمت برادر بزرگوار جناب رامین
واما بعد اگر اشکالی نداشته باشد بنده نظری مخالف نظر شما دارم که بدین شرح است
1- اگر بپذیریم که خداوند خالق هستی است یعنی وی زیبای ذاتی است چون خالق زیبایی باید خود زیبای مطلق باشد پس اگر خداوند متعال را بپذیریم باید بپذیریم که زیبایی مطلق است
2- نگاه کن برادر من زیبایی یک مفهوم است که درقالب شی معنا پیدا می کند یعنی اگر شی ای نباشد شما اصلا نمی توانید مفهوم زیبایی را درک کنید وزیبایی هر شی متناسب با ویژگی ها و قواعد ان شی است مثلا شما نمی توانید بگویید که انسان از میز زیبا تر است یا گیاه از حیوان زیباتر است چون زیبایی انها اساسا متفاوت است چون قالب انها متفاوت است اما عقلا می توانید دو چیز همجنس وهم قالب را باهم مقایسه کنید مثلا دو انسان را
از طرفی معنای مطلق در زیبایی این نیست که نهایت زیبایی در اجسام باشد بلکه معنای مطلق در زیبایی این است که زیبایی شما ثابت است یعنی قابل سنجش است البته نباید این گفته را بدین معنا حمل نمایید که پس چرا من هرروز قیافه ام تغییر میکند پس قیافه من ثابت نیست بلکه باید اینگونه بدان توجه کرد که اگرفرض بگیریم در یک لحظه واحد بنده هم در ایران وهم درامریکا باشم میزان زیبایی تغییری ندارد بله ممکن است افراد هرکدام بخشی از زیبایی های مرا ببینند ودرک کنند ولی بنده یک چهره با زیبایی خاص خودم را دارم که این چهره ثابت است درلحظه واحد در تمام امکنه
جناب رامین
.در مورد قرآن هم همینطور است.ممکن است خداوند موجوداتی بسیار هوشمند تر از انسانها ی زمینی را در سایر کهکشانها و منظومه ها خلق کرده باشد و کتاب آسمانی آنها بسیار زیباتر از قرآن باشد.
محمد
نگاه کن برادر من اولا بحث علمی بر اساس احتمالات پیش نمی رود بلکه بر اساس واقعیات است .
ثانیا قران ادعای خاصی دارد مضمونا بیان می فرماید " اگر شک دارید در اینکه کلام خدایم از هر که غیر از خدا می خواهید یاری جویید و یک سوره مثل این قران بیاورید" یعنی اگر فرض بگیریم که موجوداتی بسیار هوشمند تر هم هست قران انها را هم به تحدی طلبیده است وانها اگر کتاب اسمانی زیباتری دارند که قران را نقض می کند بیاورند اولین کسی که به ان ایمان می اورد من خودم هستم البته با شرایط تحدی که قران از ما خواسته است نه به هر زبانی .
ثالثا تا زمانی که کسی جواب قانع کننده این تحدی را نداده عقل حکم می کند این کتاب را کتاب الهی بدانیم مثلا اگر کسی در شهر ادعا کند من از همه قوی ترم چون می توانم هزار کیلو را بالای سر ببرم وهرکه ادعا دارد که از من قوی تر است بیاید این هزار کیلو را بالای سرببرد حال اگر کسی نیامد عقلا او از همه قوی تر است دیگر حتی اگر بر فرض کسی هم باشد که بتواند ان را بلند کند اما این کار رانکند باز عقل چون او را نمی شناسد حکم می کند که پهلوان اول را قویترین بداند وشارع هم براساس این انتخاب نمی تواند فرد را محاکمه ومجازات کند
جناب رامین
و این اصل همینطور تا بی نهایت ادامه داشته باشد.نسبی بودن خلقت در همه اشیاء و همه مخلوقات صدق میکند.هیچ پدیده ای در عالم هستی از هر جنبه ای که در نظر بگیریم مطلق نیست
محمد
شما ابتدا باید مفهوم مطلق ونسبی را بیان کنید تا با هم بحث کنیم .انشاء الله .
سلام
دوست عزیز آقا محمد فرض کنید تمام مردم دنیا به قرآن ایمان آوردند بعدش چه اتفاقی قرار هست بیوفته؟ چرا بحث زیبایی قرآن رو اینقدر طولانی میکنید! موضوعات دیگه ای هم برای تحقیق و گفتگو وجود دارن.
مشکل ما در حال حاضر دین نیست چون دین از آدم تا خاتم یکی بوده..مشکل ما مذاهب هستند. در تمام دوره های تاریخی بعد از ظهور یک دین جدید مذاهب مختلفی از اون دین منشعب شدن که دین اسلام هم از این قاعده مستثنی نیست.. نمیخوایم راجبه این صحبت کنیم که کدوم مذهب حق است و کدوم مذهب ناحق. اگه بریم جریان کلی این روند رو بررسی کنیم و یک پاسخ عقلانی براش پیدا کنیم به جواب میرسیم. واقعا چه جریان فکری و با چه هدفی در طول تاریخ باعث بوجود اومدن مذاهب مختلف از یک دین واحد شده؟ این جریان توی همه ی دین ها مشترک هست پس از یک جا داره سرچشمه میگیره..به قول معروف کی داره این وسط موش میدوونه؟!!


باسلام خدمت دوستان عزیز هرچند بحث زیبایی طولانی شد ذکر نکته ای را ضروری میدانم وان اینکه زیبایی به خودی خود یک امر مجرد است که ما مستقیما به ان دسترسی نداریم بلکه از طریق مصادیق مختلف ان را درک مکنیم . نکته دیگر اینکه نوع بشر در درک زیبایی متفاوت است یعنی بعضی از افراد ذاتا ذوق هنری دارند البته در رشته های مختلف .نکته دیگر اینکه بشراز طریق ممارست پی به قواعدی برای کشف وخلق اثار هنری برده که بسیار راه گشاست بنابر این افرادی هستندکه در درک زیبایی به دلیل علم وذوق ذاتی بر دیگران برتری دارند.حال برای مقایسه دو اثر زیبا در سطح بالاکه تمام اصول متعارف را رعایت کرده اندناچاریم تن به قضاوت افرادی بدهیم که ذاتا متفاوت هستندو چون ان زیبایی مطلق را که بالاتر ازان متصور نباشد را در دسترس نداریم لذا ما نظرات متفاوت را خواهیم داشت وهرگز ما در این مقوله به نظر وا حد نخواهیم رسید بر خلاف کمیات که ما با رشد علم میتوانیم د ریک زمان به یک رقم واحد اتفاق نظر داشته باشیم در نتیجه نسبی بودن زیبایی به معنی نسبی بودن طبایع بشر است نه نسبی بودن اصل زیبایی که اصلا در دسترس ما نیست لذا ما نه با گذشت زمان نه با پیشرفت علم به نظر واحد در مورد گزینش زیباتر (نه زیبایی)نخواهیم رسید به دلیل متفاوت بودن طبع انسانها که جزء لاینفکی از خصوصیات نوع بشر است با سپاس.
با سلام پیرو مطلب قبلی لازم به ذکر میدانم که ما برای اثبات معجزه بودن قران از انجا که
قران طبق ادعای خود کتاب هدایت است نه کتاب علمی یا هنری پس قاعدتابایداول ازنظر اخلاقی اجتماعی سیاسی و ...برسی شود بعد مسائل جزئی تر به این معنی که نباید حتی یک مورد نقطه ظعف در هیچ زمینه ای در ان یافت شود با تشکر.
باسلام خدمت آقا محمد و آقا محمد ز.دوست عزیز خودتون بهتر از من میدونید که در دنیای که ما زندگی میکنیم ده ها میلیارد کهکشان و هر کهکشان دارای ده ها میلیارد ستاره و منظومه می باشد.اگه فکر کنیم توی جهان هستی انسان تنها موجود هوشمند مخلوق خدوند است که واقعا سخن گزافیست.حتی احادیثی هم از ائمه اطهار در این مورد موجوده و همینطور در بعضی از تفاسیر قرآن. منتها طبق معمول، ما معتقدان به دین الهی منتظریم که بعد از اثبات قطعی اون بعدا وارد عمل بشیم و ادعا کنیم که قرآن و احادیث 1400 سال پیش این موضوع را ثابت کردند!!! .و نمیدونم این چه اشرف مخلوقاتیست که هنوز نتونسته مشکلات خودشو توی همین کره خاکی محدود حل کنه!!!اگه بگیم انسان اشرف مخلوقات موجودات روی کره زمینه،عاقلانه تره. بگذریم. برادر گرامی اینکه عرض میکنم تمام پدیده ها نسبی هستند و مطلق نیستند منظور دو پدیده یکسان است .مثل مقایسه زیبائی بین انسانها و یا مقایسه زیبایی نوشتاری دو کتاب. یعنی اینکه تمام موجودات دارای تفکر در مورد یک پدیده مشخص اتفاق نظر داشته باشند.مثلا وقتی میگیم قرآن از نظر وزن و آهنگ زیبائی مطلق دارد یعنی تمام انسانهای روی زمین با هر زبانی که دارند باید به این زیبائی اتفاق نظر داشته باشند ،که البته اینطور نیست.شما و خیلی مثل شما اعتقاد دارید که زیبائی کلامی قرآن مطلق است.ولی عده زیادی هم عقیده ای بر خلاف شما دارند. این نشون میده که این زیبایی کلامی قرآن مطلق نیست. همانطور که سایر دوستان قبلا هم گفتند،قرآن از چه نظر معجزه است.از نظر علمی ؟ از نظر وزن و آهنگ ؟از نظر تمامی جنبه ها ؟ از نظر علمی که کلام قرآن مطلق نیست .از نظر وزن و آهنگ ،این همه اشعار عربی قبل و بعد از قرآن سروده شده است.چه کسی باید نسبت به زیبا تر بودن یا نبودن این اشعار نسبت به قرآن نظر بده؟ اصلا فرض کنیم که قرآن در زبان عربی زیباترین و فصیح ترین کلام رو دارد.آیا نسبت به سایر زبان ها هم همینطوره؟این یعنی نسبی بودن و مطلق نبودن.یه نوع مثال دیگه خدمتتون عرض میکنم .وقتی میگیم وزن من 70 کیلو گرمه،یعنی همه انسانهائی که از این واحد وزن استفاده میکنند،قبول دارند که وزن من 70 کیلو گرمه.ولی این وزن کاملا دقیق نیست.چون هر بار که با ترازوئی دقیقتر خودم رو وزن کنم به نتیجه یکسان نخواهم رسید.در مورد سایر پارامتر های اندازه گیری هم وضع به همین صورت است.وقتی برای اصول و قوانین مورد قبول همه انسانها وضع به اینصورته ،اعتقاد حتمی به مطلق بودن مواردی مثل زیبائی،زشتی و..... که دستگاه یا واحد اندازه گیری مخصوصی نداره بیهوده است.
محمد:

1- اگر بپذیریم که خداوند خالق هستی است یعنی وی زیبای ذاتی است چون خالق زیبایی باید خود زیبای مطلق باشد پس اگر خداوند متعال را بپذیریم باید بپذیریم که زیبایی مطلق است
بله زیبائی فقط در مورد خداوند مطلق است.ولی در مورد سایر پدیده های خداوند هیچ صفتی یا واقعیتی مطلق نیست.اگر بود هم عرض و همانند خداوند میشد. همین نشان میدهد که هیچ مطلقی در جهان وجود ندارد.
نظر شما در مورد مطلق بودن اشتباه است.محمد:
از طرفی معنای مطلق در زیبایی این نیست که نهایت زیبایی در اجسام باشد بلکه معنای مطلق در زیبایی این است که زیبایی شما ثابت است یعنی قابل سنجش است البته نباید این گفته را بدین معنا حمل نمایید که پس چرا من هرروز قیافه ام تغییر میکند پس قیافه من ثابت نیست بلکه باید اینگونه بدان توجه کرد که اگرفرض بگیریم در یک لحظه واحد بنده هم در ایران وهم درامریکا باشم میزان زیبایی تغییری ندارد بله ممکن است افراد هرکدام بخشی از زیبایی های مرا ببینند ودرک کنند ولی بنده یک چهره با زیبایی خاص خودم را دارم که این چهره ثابت است درلحظه واحد در تمام امکنه .
دوست عزیزاین نظر خودشماست یا از منبعی اقتباس کرده اید؟!چه کسی ادعا میکند یا ادعا کرده که اگر مثلا زیبائی چیزی ثابت باشد،پس آن زیبائی مطلق است!!! اگر کسی بخشی از زیبائی شما را درک میکند،همین نشان دهنده نسبی بودن زیبائی شماست .زیبائی مطلق یعنی همه کسانی که زیبائی کسی یا چیزی را می سنجند،در همه زمانها و همه مکانها به این زیبایی باور و اعتقاد داشته باشند.

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
انگار بحث زیبایی تمام شدنی نیست!
آقا رامین شما همین الان گفته ی بنده رو تحریف کردی.. من نگفتم موجود باهوش در سایر کهکشانها وجود نداره. بنده عرض کردم که موجودی باهوشتر از انسان وجود نداره. این دو مقوله باهم متفاوت هست. وقتی به یک صفت پسوندی اضافه میکنیم معنای آن تغییر میکند.
ببینید ما نباید اون چیزی که از یک شی درک میکنیم رو با اون چیزی که اون شی ذاتا هست اشتباه بگیریم. بزارید یک مثال علمی بزنم:
تمام انسانها به یک گل محمدی نگاه میکنن و رنگ اون رو قرمز میبینن. همه هم با قرمز بودن رنگ این گل موافق هستن. اما آیا واقعا رنگ این گل ذاتا قرمز هست؟ جواب علم به این سوال نه هست. وقتی انسان به گل محمدی نگاه میکنه امواجی که با فرکانس مشخص از گل ساطع میشه میرسه به شبکیه چشم انسان. در شبکیه گیرنده های پروتئینی وجود دارند که امواج رو دریافت کرده و بصورت ایمپالس عصبی به مغز میفرستن و انسان اون گل رو بصورت قرمز میبینه. در صورتی که با دستکاری ژنتیکی اون گیرنده ایی که توی شبکیه چشم انسان وجود داره رو با یک گیرنده دیگه عوض کنن انسان با نگاه کردن به همون گل اون رو به یک رنگ دیگه ای مثلا آبی خواهد دید. پس ما نمیتونیم چیزی رو که خودمون حتی با حواس پنجگانه مون حس میکنیم ملاک قرار بدیم برای نسبی بودن اشیاء.. ذات اشیاء اون چیزی نیست که ما درک میکنیم

باسلام خدمت آقا محمد ز.همین واقعیت علمی که بیان فرمودید نشون میده که هیچ اصل مطلقی در جهان وجود نداره.
آقا محمد ز عزیز.به احتمال زیاد حیات در سایر نقاط جهان وجود داره ولی ما نمیتونیم به صورت قطعی بگیم که در عالم هستی موجوداتی با هوشتر از انسان وجود دارند یا نه.در این جهان بی انتها همه چیز امکان داره.
سلام دوست عزیز آقا رامین
در مورد اینکه هیچ اصل مطلقی در جهان وجود نداره باز هم همین جمله رو داریم از دیدگاه یک انسان بیان میکنیم. باید بریم ببینیم خدا در این مورد چی میگه. اصول رو اگه انسان بخواد تعریف کنه مطمئنا مطلق نیستن چون انسان محصور در بعد زمان و مکان هست اما اگه این اصول رو کسی تعریف کنه که محصور در بعد زمان و مکان نیست مطلق خواهند بود.
من بارها گفتم با چیزی که به اسم مذهب وجود داره حتی مذهب کشور خودم موافق نیستم. اما این دلیل نمیشه که بخوام اصل دین رو هم از زندگیم حذف کنم. این دقیقا همون چیزی هست که اونا میخوان. ما باید بریم اصل دین رو پیدا کنیم نه اینکه بخاطر شرایط موجود صورت مسئله رو پاک کنیم. دین همیشه انسانها رو از بردگی به سمت آزادی سوق میده اما مذهب انسان رو به سمت بردگی میکشه تا بتونه استثمارش کنه. در حال حاضر همه برده های مدرن هستیم (حتی مردم کشورهای غربی) اما خودمون خبر نداریم. تنها راه رهایی از بردگی دین هست نه مذهب.
ببینید حتی تعریف ها رو چقدر زیرکانه اونطوری که خودشون میخواستن تغییر دادن. مثلا آزادی رو اومدن آزادی جنسی، آزادی بیان، آزادی عقیده و امثال اینها تعریف کردن تا ذهن ما رو از اون آزادی به معنای واقعی که دین مد نظرش هست منحرف کنن
سلام ورحمه الله اقا رامین عزیز
واقعیت خودم هم دیگر خسته شدم از بس در مورد این مبحث صحبت کردم اینطوری که نمی شود بنده در پاسخ برادر حقیقت جو تمام سوالات شما را تک به تک وبسیار کامل جواب داده ام حالا شما اخر بحث امده اید ودوباره همان سوالات را از اول تکرار می کنید اگر واقعا دنبال جواب هستید در متن های قبلی بنده وجناب حقیقت جو ( منحصرا) جستوجو کنید و باز اگر سوالی در این خصوص بود بنده درخدمت شما هستم .
اما در خصوص اینکه ایا موجودی باهوش تر از انسان در سایر کرات و... هست یا نه نیز بنده هیچ گونه نفی یا اثباتی در خصوص انها درمتن قبلی نکردم اگرچه اصلا به وجود انها معتقد نیستم .بنده درمتن قبل اگر دقت کنید اول گفتم که این یک بحث علمی است ونمی توان بر اساس احتمالات جلو رفت مثلا نمی توان گفت چون ممکن است در کهکشان دیگر سرعتی بیشتر از سرعت نور باشد نظریه نسبیت انیشتین باطل است چون یک احتمالی است که هنوز تایید نشده است .ثانیا بیان کردم که حال فرض بگیریم که چنین موجوداتی هم هستند اولا قران انها را هم به مبارزه طلبیده است و ثانیا عقل حکم می کند تا زمانی که انها جوابی نداده اند ما به ادعای قران باید معتقد باشیم مثلا شما فرض کنید که کسی در تهران 1 تن را بلند می کند و می گوید که من قویترین هستم اگر کسی شک دارد بیاید این وزنه را بلند کند حال اگر کسی نیامد یعنی او قویترین است و ما نمی توانیم صرفا بر این اساس که چون کشور کوچکی مثل ایران این پهلوان را دارد اروپا وامریکا به این بزرگی حتما یک نفر قوی تر از او دارد و اشتباه این استدلال از قبل معلوم است . لطفا در این خصوص دیگر بحث را ادامه ندهید چون نه شما علم به انها دارید نه ما .واز طرفی سودی هم به حال ما ندارد .
با سلام خدمت اقا محمد طبق اصول عقلی ازاین مقدمه که اگر کسی کتابی مانند قران از نظرزیبایی ظاهری نیاورده نمیتوانیم ادعا کنیم که پس این کتاب اسمانی است بلکه تنها میتوانیم بگوییم که خالق ان تا به امروز بی رقیب است از نظر فصاحت وبلاغت . اما اگر این کتاب داعیه اسمانی بودن داشته باشد از انجا که خالق بنا برمشخصاتی که در کتاب برای خود عنوان کرده با ید درتمام زمینه ها مطلق باشد بدین معنی که مطالب ان به گونه ای باشد که در اخلاق وجامعه شناسی و......بی نقص وکامل باشدوافراد در درک مطالب ان احتیاج به تفسیردیگران نداشته باشند .همچنین مطالب به گونه ای نباشد که هر کس هر طور دلش خواست از ان بر داشت کند .نیز زمان و مکان در ان بی تا ثیر باشد .... خلاصه بگویم مطالب ان برای سعادت بشر در تمام ابعاد جامع ومانع باشد وجای هیچ عذری برای کسی باقی نگزارد . بنابر این یک محقق که به دنبال حقیقت است باید بدون پیش داوری و به دور از هر نوع غرض شخصی با دقت وصرف زمان به مطالعه ان بپردازد واگر هیچ موردی خلاف عقل وفطرت نیافت میتواند این دلایل را ضمینه زیبای ظا هری کرده وحکم به اسمانی بودن کتاب نماید.اگر غیر از این باشدایا یک انسان نخبه که در زمینه خاصی استعداد دارد نمتواند اثری خلق کند و بگوید این معجزه من است واگر کسی مانند ان را نیاورد پس من پیامبرم و هر چه دلش میخواهد به نام خدا بر مردم دیکته کند ایااگر کسی نتواند با او هماوردی کند بایدهمه تسلیم او شوند . البته من در این مقام نمی گویم قران بدیگونه است بلکه راه اثبات ان را میگویم. با سپاس


سلام برادر بزرگوار حسین
اولا جملات شما مکلف ودارای پیچیدگی های نگارشی است و لااقل برای سواد کم بنده مناسب نیست
ثانیابرادر من شما از ابتدای بحث را مطالعه نکرده وصرفا اخر بحث را مطالعه می کنید و بعد یک نتیجه گیری اشتباه در خصوص این بحث دارید وا ین اصلا امر صحیحی نیست . انچیزی که ما هم طبق ادعای قران بر ان پافشاری داریم این است که قران در تمام زمینه ها دارای برتری است و نه صرفا زیبایی اما اینکه صرفا بحث زیبایی مطرح شد بخاطر درخواست برادر حقیقت جو در خصوص اینکه بحث زیبایی را ابتدا مطرح کنیم وبعد برویم سراغ سایر مباحث تا بحث گسترده نشود
درخصوص سایر مطالب نیز لطفا مشخصا مطالب را با شماره گذاری بیان کنید ولطفا متن های قبلی را نیز در خصوص زیبایی مطالعه کنید چون قبلا تمام این موارد بیا ن شده است
سلام
میخواستم موضوعی رو برای بحث پیشنهاد بدم که با یک سوال اون رو عنوان میکنم.
ممکن هست در ظاهر ربطی به موضوعات قبلی نداشته باشه اما در واقع وقتی موضوعات بی ربط رو در کنار هم قرار میدیم میتونیم ارتباطی توی اونها مشاهده کنیم.
بنده چند سالی هست که با بحثی تحت عنوان نمادهای شیطانی از طریق رسانه های ملی خودمون آشنا شدم. اکنون این سوال برای من پیش اومده:
بازگو و مطرح کردن نمادهای شیطانی در چه جهتی است؟در جهت مبارزه با شیطان یا در جهت همکاری با شیطان؟
میتونم دلایلی رو ذکر کنم که این موضوع در جهت همکاری با شیطان هست (البته منظورم این نیست که افراد آگاهانه این کار رو انجام میدن بلکه بصورت ناآگاهانه دارن توی این جهت حرکت میکنن)
وقتی واژه ی "نمادهای شیطان" رو توی اینترنت سرچ میکنیم به نمادهای مختلفی برخورد میکنیم که برای شیطان تعریف شده. خیلی از این نمادها هم پیشینه ی بسیار تاریخی دارن. دولت هم برنامه هایی رو ترتیب میده تا هرچه بیشتر و شفاف تر این نمادها رو بازگو کنه و مردم رو با اونها آشنا کنه. بعد از اینکه با نمادها آشنا شدیم به هر چیزی مربوط به آمریکا و اسرائیل و سایر کشورهای فراماسونی که برخورد میکنیم این نمادها در اونها بصورت آشکار یا مخفی دیده میشه. مثلا در معماری ساختمونهای معروفشون، آثار تاریخی، پول و حتی بازیها و برنامه های کامپیوتری یا فیلم هاشون این نمادهای شیطانی وجود دارن. برنامه های تلویزیونی میان فیلم هایی درست میکنن و از توی یک دلار آمریکا چندتا نماد شیطانی رو با روشهای مختلف مثل خم و پیچ کردن اون بیرون میکشن و در انتها هم این کشورها رو نماد شیطان معرفی میکنن. اما داستان به همینجا ختم نمیشه که ای کاش به همینجا ختم میشد. بعد از یک مدت روی دیگه ی سکه تازه آشکار میشه. الان نوبت به اماکن مذهبی میرسه. حالا وقتی میریم خیلی از اماکن مذهبی و دینی رو بررسی میکنیم میبینیم این نمادها که قبلا بعنوان نماد شیطان معرفی شده توی خیلی از اماکن دینی یا ساختمونهای معروف خودمون هم وجود داره. حتی وقتی پرچم جمهوری اسلامی رو با دقتی که خود آقایون به خرج میدادن نگاه میکنیم میبینیم چندتا از نمادهای شیطان توی پرچم خودمون هم وجود داره!
داستان چیه؟ این قصه از کی شروع شده؟ هدف نهاییش چیه؟ چرا داره شیطان رو حالت نمادین بهش میده؟ و خیلی چراهای دیگه. تازه وقتی بیدار میشی و به اطرافت نگاه میکنی میبینی توی زندانی از این چراها قرار گرفتی و نمیتونی یه پاسخ منطقی براش پیدا کنی.
با سلام خدمت اقا محمد 1.بنده از اول بحث زیبایی را دنبال کردم وبا قبول اینکه درباره جنبه ظاهری قران جای بحث است ولی با توجه به اینکه قران کتاب هدایت است لذا اولویت با محتوا است نه ظاهر واین مطلب را از جهت اولویت ذکر کردم نه نقدی بر اصل مطلب. 2.تحدی در قران تنها به این معنا نیست کسی مانند ان را بیاورد ادعای ان مبنی بر اسمانی بودن نقض می شود بلکه اگر کسی حتی یک مورددر ان بیابد که بر خلاف عقل وفطرت و امور اخلاقی متعارف باشد یا در ان تنا قض باشد یا بر خلاف علم ثابت شده باشد دیگر نمی توان نام اسمانی بر ان نهاد ودیگر نیازی نیست که کسی مانند ان را بیاورد 3.اما این که قران ازنظرمحتوی هر حیث بی عیب وکامل است یا نه ابر خلاف نظر شما بسیاری بر این باور نیستندو موارد نقض بسیاری را عنوان کر ده اندوالبته جوابهایی داده شده که برخی قابل قبول وبر خی صرفا تو جیه است واین که بعضی میتوانندبر قران ایراد معقول وغیر مغرضانه بگیرند خود دلیل بر این است که به تحدی قران به ان معنا که ذکر شد پاسخ داده شده ولی بنده تا تحقیقاتم در این زمینه به اتمام نرسیده حکمی صادر نمیکنم تا زمانی که بتوانم بادلیل رد یا اثبات کنم. امیدوارم که شما به پاسخهای قانع کنندهای رسیده با شید.
من فقط اینو میگم به عظمت این دنیای زیبا جرقه ای که درون هر خداپرستی که باشه پی خواهد برد این دنیا سازنده دانای تواناست چه مسلمان چه مسیحی وچه یهودی یا هر ایین دیگه
سلام ورحمه الله خدمت برادر بزرگوار حسین
واما بعد برادرعزیزبنده طبق معمول ابتدا نظرات شما را ذکر می کنم وبعد مطالب خودم را در ذیل ان بیان می نمایم انشاءالله اگر شما هم بدین شیوه عمل نمایید خیلی زود به نتیجه می رسیم
حسین اقا
با سلام خدمت اقا محمد 1.بنده از اول بحث زیبایی را دنبال کردم وبا قبول اینکه درباره جنبه ظاهری قران جای بحث است ولی با توجه به اینکه قران کتاب هدایت است لذا اولویت با محتوا است نه ظاهر واین مطلب را از جهت اولویت ذکر کردم نه نقدی بر اصل مطلب.
محمد
برادر بزرگوار حتی در انتخاب همین اولویت هم بنده دخیل نبوده ام و جناب برادر حقیقت جو این درخواست را داشته اند اما بگذریم
حسین اقا
2.تحدی در قران تنها به این معنا نیست کسی مانند ان را بیاورد ادعای ان مبنی بر اسمانی بودن نقض می شود بلکه اگر کسی حتی یک مورددر ان بیابد که بر خلاف عقل وفطرت و امور اخلاقی متعارف باشد یا در ان تنا قض باشد یا بر خلاف علم ثابت شده باشد دیگر نمی توان نام اسمانی بر ان نهاد ودیگر نیازی نیست که کسی مانند ان را بیاورد
محمد
نگاه کن برادر من قران یک ادعایی را مطرح کرده(مضمونا بیان می کنم ) وفرموده که من کلام خدایم اگر شما شک دارید که من کلام خدایم تمام موجودات با هم جمع شوید یک کتابی مثل این قران یا حتی 10 سوره مثل این قران ویا حتی 1 سوره مثل این قران بیاورید وشاهد هم از طرف خودتان باشدیعنی الان قران کاری به درستی وغلطی متن ومحتوا ندارد وی می گوید من کلام خدایم دلیل این حرفم هم این است که کسی نمی تواند مثل این قران بیاورد و شما که ادعا دارید که من کلام خدا نیستم و کلام پیامبر ص هستم همه شمااز جن وانس جمع شوید ویک سوره مثل این قران بیاورید .یعنی اگر خیال می کنید که متن من نا معقول است یک متن نامعقول مثل یک سوره از من بیاورید ولی باید مثل این قران باشد چه معقول باشد وچه نامعقول .یعنی اصلا در این تحدی ابتدائا به محتوا کاری ندارد اگرچه در مقام پاسخ به تحدی باید فرد متن شبیه قران بیاورد که نتیجتا متنی معقول وزیبا حاصل می شود اما اول کاری ندارد
از طرفی حتی اگر فرض شما را هم بپذیریم اما سوالی که باز مطرح می شود این است که منظور از عقل یا فطرت یا امور اخلاقی متعارف چیست . ایا عقل وفطرت واخلاق عموم مردم هست یا خواص مردم ؟ ایا عقل وفطرت واخلاق مردم 1000 سال پیش است یا مردم امروز یا مردم 1000 سال دیگر ؟برادر بزرگوار عقل درست است که یکی از موارد تایید کننده است اما باید توجه داشته باشید که عقل شما همیشه با توجه به داشته های شما تصمیم می گیرد مگر در موارد بدیهیات . مثلا امروز 20 نفر با هم به شما یک خبر دروغی را میگویند شما طبق این خبر دروغ یک سری تصمیمات عاقلانه می گیرید بله تصمیمات شما عاقلانه است اما مبتنی بر پایه یک دروغ که سبب تباهی کل این تصمیمات می شود
الان شما در تمام دنیا انواع واقسام ادیان و ایدئولوژی ها را شاهد هستید اما مسلما یکی از انها نجات بخش است ایا هیچ کدام از انها از عقل پیروی نکرده اند ؟ خیر همه انها تقریبا استدلالات منطقی دارند یعنی اگر شما پای صحبت مارکسیسم که بنشینید کلی مطالب علمی و عقلی برای شما رو می کند اما ایا مارکسیسم درست است یا بودائیسم یا ...؟خداوند متعال برای اینکه این ایراد را در دین حل نماید می اید یک استدلال بدیهی عقلانی را مطرح می کند بنام معجزه که در تمام ادیان الهی وجود داشته است مثلا در زمان حضرت موسی ع یا حضرت عیسی ع یا حضرت محمد ص این استدلال را مطرح می کند بله وقتی که فرعون معجزه حضرت موسی ع را می بیند ازروی عنادمی گوید این جادو است اما وقتی جادو گران که عالمان جادوگری هستند ان را می بینند فورا به ان ایمان می اورند وحتی حاضر می شوند تا دست وپایشان در این راه قطع شود یا شما وقتی که در مکه پیامبر ص را مشاهده میکنید می بینید که علمای فن قران را بالاتر از کلام بشر می دانند .شاید سوال شما این باشد که چرا تمام مردم این مطلب را به کمال درک نمی کنند .اولا مردم عادی هم این کمال را تا حدود زیادی درک می کردند‌ودلیل انهم سرعت رشد این ادیان با وجود دشمنی های بسیاراست اما طبق انچه که در مطالب زیبایی شناسی مطرح شد درک یک استاد می تواند از درک یک فرد عادی عقلا و شرعا بیشتر باشد.حالا شما بگردید در هیچ دین وایدئولوژی (غیر الهی )چنین استدلال بدیهی در ابتدای کار نمی توانید بیابید وشما باید بروید دنبال حقیقت .یعنی انها به این قاعده عقلی که میگوید البینه علی المدعی " هرکس ادعایی دارد اوباید ان را اثبات کند جواب نمی دهند ولی قران طبق قاعده عقلی" البینه علی المدعی " می گوید شما نیاز نیست بروید تحقیق کنید که کدام دین حق است چون باید به طول تاریخ سن وحوصله داشته باشید مثلا الان اگر شما طبق ادعای خودتان فقط بخواهید تمام ادیان حال حاضر جهان را بررسی اخلاقی عقلانی بکنید تا اخر عمر هم شاید نتوانید به حقیقت برسید واین اصلا امر معقول وپسندیده ای نیست که من نتوانم به حقیقت برسم یا اصلا وسایل وتوانایی بررسی تمام ادیان را نداشته باشم مثلا اگر شما که زبان عربی یا چینی بلد نیستید اگر بخواهید طبق قاعده خود به بررسی بپردازید ابتدا باید بروید زبان چینی یا عربی را کامل مسلط شوید و بعد ان را بررسی کنید. اما قران دلیل بدیهی عقلانی در ابتدای کار می اورد ومی گوید اگر کسی مثل این قران اورد من دروغ می گویم ودین الهی نیستم ودیگر شما نیازی به بررسی محتوایی من ندارید اما اگر کسی مثل من نیاورد هرچه که من می گویم درست است چون کلامی هستم که ازسوی خدای متعال صادر شده ام .
برادر بزرگوار ایا شما تا بحال به غیر از ادیان الهی دین دیگری را که معجزه ای ( دلیل بدیهی عقلانی ) درابتدای کار معرفی کند می شناسید ازکجا معلوم که ان تفکرات موجب بدبختی انسان مثل تفکر کمونیست نشودچون عقل و علم انسان دائم درحال تکمیل است شاید 20 سال دیگرتفکری علمی امد وگفت فلان چیز درست است
برادر حسین
3.اما این که قران ازنظرمحتوی هر حیث بی عیب وکامل است یا نه بر خلاف نظر شما بسیاری بر این باور نیستندو موارد نقض بسیاری را عنوان کر ده اندوالبته جوابهایی داده شده که برخی قابل قبول وبر خی صرفا تو جیه است واین که بعضی میتوانندبر قران ایراد معقول وغیر مغرضانه بگیرند خود دلیل بر این است که به تحدی قران به ان معنا که ذکر شد پاسخ داده شده
محمد
برادر بزرگوار همانطور که خدمتتان عرض کردم اینکه برخی قران را از نظر محتوی یا از نظر زیبایی ظاهری یا ... دارای ایرادات بدانند این ضرری بر ادعای قران وارد نمی کند چون باید دلیل بر ادعایشان بیاورند. وشما هم باید مستند و مستدل مطالب را بیان کنید نه اینکه صرف ادعایی را مطرح نمایید .خب خیلی از دشمنان اسلام هم به فوق بشری بودن ان اذعان دارندهمانطورکه قبلا مصادیق ان ذکر شد
اما درخصوص اینکه ممکن است برخی از جواب ها صرفا توجیه باشد. فرض بگیریم حرف شما درست باشد این ممکن است ناشی از چند چیز باشد 1- عدم علم کافی جواب دهنده 2- عدم درک کلی از مطالب ارائه شده به جهت عدم توانایی درک علمی مثلا اگر الان به شما بگویند که مثلا روح چیست شما نمی توانید ان را تعریف کاملی کنیدچون قابل حس نیست یا برق چیست شما نمی توانید درک کاملی از ان داشته باشید3- عدم رشد کافی علوم در زمان سوال مثلا اگر از کسی 1000 سال پیش سوال می کردند که ایا زمین گرد است یا صاف می گفت صاف است اما امروز خب علم تغییر کرده است
از طرفی چرا این افراد به تحدی اصلی قران که بدیهی است جواب نمی دهند و درجزئیات که امکان مناقشه دارد وارد می شوند انها اگر می توانستند جواب قران را بدهند یک سوره سه ایه ای مثل قران می اوردند و نیاز به اینهمه ایراد و... نبود .
حسین اقا
ولی بنده تا تحقیقاتم در این زمینه به اتمام نرسیده حکمی صادر نمیکنم تا زمانی که بتوانم بادلیل رد یا اثبات کنم. امیدوارم که شما به پاسخهای قانع کنندهای رسیده با شید
سلام
آقا محمد مطالب شما رو دنبال میکنم. داشتم مباحثی که گفتید رو میخوندم تا اینکه به این جمله از شما رسیدم :
"برادر بزرگوار ایا شما تا بحال به غیر از ادیان الهی دین دیگری را که معجزه ای ( دلیل بدیهی عقلانی ) درابتدای کار معرفی کند می شناسید ازکجا معلوم که ان تفکرات موجب بدبختی انسان مثل تفکر کمونیست نشودچون عقل و علم انسان دائم درحال تکمیل است شاید 20 سال دیگرتفکری علمی امد وگفت فلان چیز درست است"
ببین برادر اگه بخواییم برای رد کردن یک تفکر بریم نتایجی که سایرین به بار آوردن رو ببینیم پس با این وجود تمام ادیان الهی از جمله اسلام رو باید رد کنیم. چرا وقتی راجبه قرآن صحبت میشه شما میای میگی شرایط موجود رو در نظر نگیریم و بریم ببینیم خود قرآن چی میگه اما در مورد تفکر کمونیست این قاعده رو رعایت نمیکنی!!! برای من خیلی جای تعجب داره. شما ابتدا باید بیای تفکر کمونیست رو روی کاغذ بیان کنی و بعد بگی به این دلایل درست نیست نه اینکه با توجه به شرایط موجود اون رو رد کنی!!!


بنده تفکر کمونیست رو بطور کلی بیان میکنم:
میان مارکسیست‌های مختلف، برداشت‌های بسیار متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان با آن موجود است اما موضوعی که تقریباً همه در آن توافق دارند: «واژگونی نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعه‌ای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان» است.
به نظر شما این همون چیزی نیست که دین از آدم تا خاتم داشته بیان میکرده؟؟؟
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار محمد . ز
واما بعد درخصوص متن اول شما باید بگویم بنده از تفکر کمونیست نام بردم نه از کشور شوروی یا کشور دیگری . از طرفی شکست تفکر کمونیست یک امر بدیهی در دنیای امروز است نه بخاطر اینکه دیگر کسی از ان پیروی ندارد بلکه اصول ان مخالف با فطرت و عقل وعلم است واین مسائل چیزی نیست که قابل پنهان کردن باشد چون انسانها متفاوت اند پس باید درجات انها هم با هم متفاوت باشد . از طرفی بنده تنها این مساله را بعنوان یک نمونه از تفکر انسانی ذکر کردم که چون مدام انسان درحال تکمیل علم ونتیجتا عقل وی می باشد نمی تواند تفکری برای رشد انسان باشد مخصوصا که خدا را فراموش کرده است .لذا سعی کنید وارد حواشی بحث نشوید واصلا فرض بگیریم که کمونیست تفکری خیلی خوب اما ایا ان استدلال منطقی بدیهی را در ابتدای کار دارد یا خیر ؟
درخصوص متن دومتان هم باید به صراحت بگویم خیر خیر خیر
لطفا اگرچه از تذکر مواردی که به نظرتان اشتباه بیان کردم استقبال می کنم اما از شما بزرگوار درخواست دارم سعی شود تا بحث در مسیر اصلی خود باقی بماند
با سلام خدمت برادر بزرگوار اقا محمد در مورد سئوال اول بحثی نیست در مرد سئوال سوم بنده عرض کردم در حال مطالعه هستم وبه جمع بندی نر سیده ام لذا فعلا ادعای ندارم. اما در مورد سئوال دوم لازم است ابتدا نکاتی ذکر شود. 1. مسئله اعجاز است که در قران یک سنت شکنی صورت گرفته است بدین معنی که پیامبران بزرگ گذشته برای اثبات نبوت خود به در خواست مردم وبه اذن خدا دست به کارهای خارق العاده میزدند تا رسالت خود را به اثبات برسانند اما پیامبر اسلام در جواب این سئوالات بنا به ایات قران می گوید که من نیز بشری مانند شما هستم جز این که به من وحی میرسد وبرای اعجاز خود قران را ذکر میکند در حالی که پیامبران گذشته نیز عده ای علاوه بر کتاب اعجاز دیگری نیز داشته با وجود این که خاتم وبزرگ پیامبران هم نبوده ند.(طبق ادعای قران). 2. اساسا قران به صورت یک کتاب تمام ومجسم نازل نشده بلکه طی 23سال نازل شده واین مسئله این شبه را به وجود میاورد که اورنده ان میتوانسته در طی این زمان از نظر لفض ومعنا این امکان را داشته باشدکه گفته های خود را تصحیح وتکمیل کند وبا توجه به شرایط اجتماعی روش وتحن بیان خود را تغیر دهد. 3.حال ما فرض را بر این می گیریم که قران به صورت کتابی به شکل کتاب حاضر نازل شده.اما کتاب چیست وبه چه کار میایدمگر غیر این است که کتاب مجموعهای از کلمات است که توسط نویسنده چیده میشود تا معانی مورد نظر نویسنده را به خواننده منتقل کند ایا وقتی خواننده کتابی را میخواند به دنبال ان معانی است یا به دنبال چیدمان کلمات است البته که اگر کلمات زیبا ودلنشین باشند هم خواننده لذت میبرد وهم به مقصود میرسد لازم به ذکر است که تاثیراین زیبایی درکلام بین رشته های مختلف متفاوت است مثلا در ادبیات و شعر خیلی زیاد در تاریخ کمتر در جامعه سناسی کمتر در علوم عقلی وریاضیات خیلی کمتر. حال در هر زمانی وقتی شخصی کتابی تالیف میکند طبیعی است که عدهای که در ان زمینه تبحر دارند کتاب را نقد کرده وارزش علمی ان را بیان میکنند ونویسدنده نیز اگر نقد انان را قبول نداشته باشد از خود دفاع کرده ونهایتا اگر کتاب اواز نظر غالب منتقدین وصاحب نظران بسیا ر با ارزش شناخته شد او میتواند ادعای هماوردی کند ودیگران را بمبارزه بطلبد. حال فرض کنید کسی با تکیه به نبوغ وذوق ذاتی قادر باشدمتنی زیباخلق کند وادعا کند کسی مانند ان را نمی تواند بیاورد وکسی هم در ان زمان نتواند حتی اگر بگویید ان اثر کار او نیست بلکه کار خداست اشکالی ندارد تا زمانی که تنها از نگاه زیبایی شناسی به او نگاه کنیم.البته صرف این ادعا که کسی نمی تواند مانند ان را بیاورد دلیل نمیشود که حتما از طر ف خداست زیرا اگر بدین گونه باشد هر نابغه ایکه در هر زمانی بتواند کاری انجام دهد که دیگران عاجز باشند میتواند همچنین ادعای کرده ونظرات خود را به اسم خدا به خورد مردم بدهد. اما در مورد قران ادعا فقط در مورد زیبایی نیست بلکه در تمام شعونات زندگی بشرمدعی است یعنی اخلاق وجامعه وسیاست......یعنی مدعی است که خدائی که خالق بشر است تمام مطالبی را که انسان برای سعادت دنیا واخرت در تمام جهات ودر تمام زمانها نیاز داردرا یکجا در قران جمع کرده واتفاقادر خود قران نیز ذکر شده برای اینکه ایمان بیاوریدابتدا در ان تدبر کنید. حال تصور کنیدما که یک کتاب بشری با ادعای محدود را موشکافانه بررسی میکنیم تا صحت ادعای ان را در یابیم در مورد چنین کتابی با چنین ادعای با ید چکار کنیم ایا عاقلانه است که به صرف اینکه تا بحال کسی مانند ان را نیاورده یا چرا نیاورده یا اورده وبه ما نرسیده که قطعا عدم ان میتواند دلایل عقلی داشته باشد که به بعضی از انها اقای حقجو در بحث قبلی اشاره کردند ومن نیز در پایان بحث نظر خود را گفتم که من فعلا به ان جنبه بحث کاری ندارم و مبنا را بر این قرار میدهم که کسی نتوانسته هماوردی کند. تا اینجا ما فقط میتوانیم ب گوییم این کتاب در زمینه ظاهری در زمینه فصاحت وبلاغت بی نظیر است همچنان خیلی از اثار بشری میتواند بی نظیر باشد اما اصل ادعا در محتوای قران نهفته است واولین مطلبی که به ذهن میرسد این است کتاب خالق این جهان با عظمت باید از چنان قدرت وعظمتی بر خور دار باشد که بشر نتواند کوچکترین ایردی به ان بگیرد واین کاملا معقول است که یک محقق قبل از هر رد یا قبولی بر این کتاب با عظمت باید بسیار مو شکافانه به تحقیق و تدبر در ایات ان بپردازد تا به در ستی ادعای ان پی ببرد واین به نظر من دقیقاچیزی است که قران از ما خواسته یعنی ابتدا باید هدف وغایت کتاب برای مخاطب معلوم شود وبی عیب بودن ان عیان شد ان وقت است که تحدی وبه مبارزه طلبیدن دیگران در تمام زمینه ها معنی پیدا میکند واین دقیقا همان کاری است که من مشغول انجام ان هستم. اما ما چگونه میتوانیم بر این کتاب ایرادبگیریم از ان جا که خالق ان دارای کمال مطلق است اگر در هر زمینه ای از شئونات زندگی بشر حتی یک مورد اشتباه بطور قطعی ثانت شود یقینا این کتاب از مر تبه الاهی بودن تنزل پیدا خواهد کرد اما این که ایا چینین مواردی هست واگر هست چیست این بحث دیگریست.
باسلام خدمت همه دوستان.به نظر من دلایل و استدلال آقای حقیقت جو بهتر از آقا محمد است.اگر قرآن واقعا از نظر زیبایی نوشتاری و گفتاری مطلق باشد چرا اکثر مردم رغبتی به مطالعه قرآن ندارند.همانطور که مثلا به خواندن دیوان حافظ رغبت دارند. اکثر انسانهائی که قرآن را مطالعه و قرائت میکنند بیشتر بخاطر ثواب و پاداش اخروی می باشد.اگر قرآن در همه زمینه ها اعم از فلسفی ،علمی و غیره حرف آخر را میزند، دانشمندان دینی که یک بخشی از این دانشمندان کارشون تفسیر قرآن هست میتونستند با استفاده از دستورات و راه کارهای قرآن تمام مشکلات و گرفتاریهای جهان اسلام و دنیا رو با استفاده از قرآن حل کنند.و کشور های اسلامی خود الگوئی برای سایر کشور ها جهان باشند.واقعا اشکال کار از کجاست؟
سلام
آقا محمد ابتدا دیدگاه شما رو بیان میکنم بعد دیدگاه خودم رو
دیدگاه آقا محمد:
واما بعد درخصوص متن اول شما باید بگویم بنده از تفکر کمونیست نام بردم نه از کشور شوروی یا کشور دیگری .
پاسخ محمد.ز :
بنده هم تفکر کمونیست رو حمایت کردم نه شوروی یا کشور دیگری را. در مورد قرآن هم خود قرآن را حمایت میکنم نه عربستان یا کشور دیگری را.
دیدگاه آقا محمد :
از طرفی شکست تفکر کمونیست یک امر بدیهی در دنیای امروز است نه بخاطر اینکه دیگر کسی از ان پیروی ندارد بلکه اصول ان مخالف با فطرت و عقل وعلم است واین مسائل چیزی نیست که قابل پنهان کردن باشد چون انسانها متفاوت اند پس باید درجات انها هم با هم متفاوت باشد .
پاسخ محمد.ز :
در مورد اینکه شکست تفکر کمونیست یک امر بدیهی است این امر را چه کسی دارد بیان میکند؟ اگر ما معتقدیم که علم یا عقل انسان نمیتواند اصولی را برای زندگی بشر طراحی کند و باید ببینیم دین چه میگوید پس همین علم و عقل انسان نیز نمیتواند اصولی را نقد و رد کند. درست مثل یک چاقوی دولبه است. شما یا باید هیچ کدام از لبه ها را در نظر نگیرید یا اینکه باید دو لبه ی آنرا در نظر داشته باشید.
دیدگاه آقا محمد :
از طرفی بنده تنها این مساله را بعنوان یک نمونه از تفکر انسانی ذکر کردم که چون مدام انسان درحال تکمیل علم ونتیجتا عقل وی می باشد نمی تواند تفکری برای رشد انسان باشد مخصوصا که خدا را فراموش کرده است .لذا سعی کنید وارد حواشی بحث نشوید واصلا فرض بگیریم که کمونیست تفکری خیلی خوب اما ایا ان استدلال منطقی بدیهی را در ابتدای کار دارد یا خیر ؟
پاسخ محمد.ز :
ادعای شما مبنی بر اینکه فردی که این تفکر را بیان کرده خدا را فراموش کرده است چیست؟ آیا منظور شما از خداوند روحانیونی است که در حال حاضر بر افراد متدین حکومت میکنند؟؟ از طرفی شما باید در مثال زدن محتاط باشید چون یک مثال ساده میتواند زحماتی که یک انسان در طول عمرش صرف مطالعه و تحقیق و ارائه ی یک تفکر کرده است را بر باد دهد. یا حداقل وقتی مثال میزنید در مثال خود با قاطعیت مورد مثال را رد نکنید و احتمالات مختلف را در نظر بگیرید. در مورد اینکه آن استدلال بدیهی و منطقی را ندارد، عقل انسان نمیتواند در این مورد چیزی بگوید چون بنابر گفته خودتان عقل انسان هنوز تکمیل نشده است.
دیدگاه آقا محمد :
درخصوص متن دومتان هم باید به صراحت بگویم خیر خیر خیر
لطفا اگرچه از تذکر مواردی که به نظرتان اشتباه بیان کردم استقبال می کنم اما از شما بزرگوار درخواست دارم سعی شود تا بحث در مسیر اصلی خود باقی بماند.
پاسخ محمد.ز :
در مورد اینکه دین مخالف تفکر کمونیست است دلیل بیاوردید. ببین برادر اگه بخواییم فقط به یکسری از آیات قرآن اکتفا کنیم و یکسری دیگر را در نظر نگیریم بله قرآن مخالف با تفکر کمونیست است. شما تمام آیات قرآن را که در مورد زندگی اجتماعی و فردی انسان است را در نظر بگیر و بعد نتیجه گیری کن. خیلی از نتیجه گیریها متعصبانه و مغرضانه است. در انتها باز این نکته رو بیان میکنم که ما حق نداریم بر اساس شرایط موجود یک تفکر که در طی سالیان دراز تحقیق و مطالعه نوشته شده رو رد کنیم.
سلام آقا رامین
در مورد سوال آخری که پرسیدید باید بگم اشکال کار از آنجاست که در حال حاضر شیطان بر روی قرآن خیمه زده است. قرآن زندانی واژه هایی شده است که شیطان در طول تاریخ و با همکاری همدستان آگاه و نا آگاهش بوجود آورده است.
آقا رامین در مورد حرفی که زدم دلایل زیادی دارم. اگه عجل مهلت بده در موردش کتابی خواهم نوشت و استدلالاتم رو بیان میکنم. اگه دارم اشتباه میکنم امیدوارم خود خدا زودتر فرشته ی مرگ رو بفرسته به سراغم که بیشتر از این در گمراهی به سر نبرم.
الان تازه میفمم که مسائل خیلی پیچیده است. پیچیده تر از اونی که همه فکر میکنیم
با عرض سلام وادب خدمت برادر محمد.

پیرو مطالب قبلی لازم به ذکر میدانم در مورد سوالات دیگری که عنوان فرمودیید جوابی ندادم چون نمی خواستم بحث خیلی باز شود که نتوان به سوال اصلی متمرکز شد البته اگر شما مایل باشید پاسخ خواهم داد.
بار دیگر مطلب را خلاصه عرض میکنم. وان اینکه قران به عنوان یک کتاب مجمو عه ای است واحد که مدعی است علاوه بر زیبایی ظاهری در تمام زمینه ها در کمال است وهرفرد وجامعه ای به ان عمل کند قطعا سعادتمند خواهد شد وبا ا طمینان کامل به مطالب خود تمام موجودات را به تدبر وتعقل در ان فرا خوانده وعنوان فرموده که مطلقا کلام خداست نه پیامبر اسلام وفرموده اگر کلام بشر بود در ان اختلاف میافتید وامر فرموده تا به چیزی علم ویقین پیدا نکرده از ان پیروی نکنید واین به روشنی بما می گوید که اول کتاب را بررسی کنیید تا به یقیین برسید حال بعد از این مر حله است که اگر کسی با وجود چنین کتاب کاملی از روی عناد بگوید این کتاب نوشته بشر است میگویداگر با ور ندارید مانند ان را بیاورید واین کاملا بدیهیست .
باسلام خدمت آقا محمد ز.دوست عزیز من واقعا تعجب می کنم با توجه به گذشت زمان و پدیدار شدن چهره واقعی کمونیست در جهان ، عده ای هنوز هم به اصول و مبانی کمونیست علاقمند باشند!!.واقعا افسوس می خورم.و وقتی می بینم این هواداران کمونیسم از هموطنان خودم می باشد،افسوسم صد چندان می شود. کاری بکار تفکرات مادی و یا انکار وجود خدا از طرف این مکتب رو ندارم که آن بحثی جداست.منظورم اصول ومبانی اجتماعی و اقتصادی مسخره و غیر قابل اجرائی بود که با خودش به ارمغان آورده بود.نمی دونم در باره تاریخ کشور شوروی سابق در زمان بعد از انقلاب کمونیستی مطالعه کردید یا نه.ظلم و جنایت و قتل و غارت از همون زمان لنین در اون کشور شروع و در زمان استالین به اوج خودش رسید.در نهایت نا کارآمدی این تفکر و ایدولوژی منجر به از هم پاشیدن اون کشور شد.حمایت از طبقه کارگر و جامعه بی طبقه (که مزخرفترین ایدولوژی در کل جهان است)شعارهای بی پایه و اساسی بود که در این مکتب ارائه می شد.و طبق معمول به صورت خیلی ماهرانه بدبخترین و فقیرترین قشر جامعه رو هدف گرفته بود و اونا رو جذب خودش کرده بود.قشری از مردم کشور ایران هم مثل بعضی از کشورهای عقب افتاده دیگه که از ظلم و فقر به ستوه آمده بودند و به غلط سرمایه داری رو تقبیح می کردند،جذب این مکتب شدند.جامعه بون طبقه کارگری ؟؟!!!!! در این جامعه بدون طبقه کارگری،تکلیف و وضعیت دهقانها چی میشه؟(که البته بعدا پی به این نقص بردند و اصلاحیه زدند) تکلیف دانشمندان و مخترعان و افراد تحصیل کرده ای که سرمایه دار هم نیستند و بیشتر با فکر و مغزشون کار میکنند و ایده های جدیدی رو ارائه میکنند چی میشه؟می خواستند جامعه ای بدون طبقه و بدون دولت رو ایجاد کنند که بوسیله شوراهای کارگری اداره می شد!!!!.البته آخرش خودشون بد تر از خر توی گل گیر کردند.در سایه این شعارهای بی اساس چه ظلمها و جنایت ها که در حق مردم خودشون نکردند.و حتی به اعضای بلند پایه حزب کمونیست خودشون هم رحم نکردند.بهتره کتابهائی رو که در باره تاریخ کشور شوروی بعد از انقلاب اکتبر نوشته شده و همچنین خاطرات کسانی که خود از حزب کمونیست شوروی بودند و خاطرات افرادی که عضو حزب کمونیست ایران بودند و به کشور شوروی پناهنده شده بودند و سر از شکنجه گاها و زندانها و اردوگاها ی کار اجباری در آرودند رو حتما مطالعه کنید.بحث رو زیاد طولانی نمی کنم،فقط برگردید به سی سال قبل و وضعیت زندگی رو در کشورهای بلوک شرق و غرب رو با هم مقایسه کنید.در همین زمان خودمون دو تا کشور کره جنوبی و کره شمالی رو با هم مقایسه کنید.لطفا به این سوالم پاسخ بدید.اگه مثلا برگردیم به سی سال قبل و برای اقامت و زندگی شما،کشور شوروی(مهد کمونیسم ) یا یکی از کشورهای بلوک غرب مثل سوئد یا آمریکا (مهد سرمایه داری) را پیشنهاد میکردند شما کودومشو انتخاب می کرید؟


سلام مجدد آقا رامین
دوست عزیز من توی صحبتهام عرض کردم که اگه بخواهیم با این دیدگاه به یک ایدئولوژی یا تفکر نگاه کنیم و نتایجی که سایرین بوجود آوردند رو ببینیم پس باید تمام ایدئولوژی ها از جمله اسلام رو رد کنیم. اسلام هم جنگها و غارتهای بسیاری در زمان خلفای مختلف داشته که الان مورد تایید خودمون نیست. پس باید بریم اسلام رو رد کنیم؟ کاری که خیلی از افراد انجام میدن!! از طرفی من تفکر کمونیست رو تایید کردم نه روشش رو..بین تفکر و روش تفاوت زیادی هست..زمانی شما یک تفکر دارید و به روشهای مختلف میتوانید آنرا انجام دهید. اگر یک روش را رفتید و به نتیجه مطلوب نرسید دلیل بر این نمیشود که تفکر ابتدایی را رها کنید بلکه باید بروید و روش صحیح را پیدا کنید. در مورد کمونیست هم همینطور..در مورد فلسفه نیچه هم همینطور و در مورد بقیه چیزها..در مورد نیچه مطلبی خوندم مبنی بر اینکه نازی ها بر اساس تفکرات نیچه شکل گرفته اند.. خب این دلیل میشود که تفکر نیچه را رد کنیم؟؟ سخن درستتر این است که بگوییم نازی ها با برداشتهای غلط و مغرضانه خود از گفته های نیچه وی را ایزاری قرار دادند برای رسیدن به منافع شخصی خود..در مورد دین هم همینطور و در مورد همه چیز
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار حسین اقا
واما بعد برادر بزرگوار چند خواهش از شما دارم
1- مطالب بصورت موجز وخلاصه باشد
2- مطالب بصورت تفکیکی باشد
3- پاسخ هر متن بنده را در ذیل ان بنویسید تا هم متوجه شوم که از کدام متن بنده قانع شده اید وهم متوجه شوم که کدام پاسخ برای کدام متن بنده است
حسین اقا
سلام خدمت برادر بزرگوار اقا محمد در مورد سئوال اول بحثی نیست در مرد سئوال سوم بنده عرض کردم در حال مطالعه هستم وبه جمع بندی نر سیده ام لذا فعلا ادعای ندارم. اما در مورد سئوال دوم لازم است ابتدا نکاتی ذکر شود. 1. مسئله اعجاز است که در قران یک سنت شکنی صورت گرفته است بدین معنی که پیامبران بزرگ گذشته برای اثبات نبوت خود به در خواست مردم وبه اذن خدا دست به کارهای خارق العاده میزدند تا رسالت خود را به اثبات برسانند اما پیامبر اسلام در جواب این سئوالات بنا به ایات قران می گوید که من نیز بشری مانند شما هستم جز این که به من وحی میرسد وبرای اعجاز خود قران را ذکر میکند در حالی که پیامبران گذشته نیز عده ای علاوه بر کتاب اعجاز دیگری نیز داشته با وجود این که خاتم وبزرگ پیامبران هم نبوده ند.(طبق ادعای قران).
محمد
1- اولا برادر بزرگوار باید خدمتتان عرض کنم که برخلاف ادعای شما پیامبر اسلام (ص)نیز علاوه بر قران دارای معجزات دیگری هم بوده اند که " شق القمر " از معروف ترین های ان می باشدکه سوره قمردرقران به ان حادثه اشاره دارد اما از انجا که ایشان خاتم پیامبران بوده است فلذا نیاز به معجزه ای بوده که برای تمام انسانهای بعدی نیز تا روز قیامت وجود داشته باشد و این کتاب بهترین معجزه ای که می تواند از یک دین صادر شود و درتمام موارد انسان را به تعقل وتدبر فرا می خواند .
2- دومین نکته ای که باز شما بدان توجه ننموده اید این است که معجزات صرفا بر اساس درخواست مردم نبوده است مثلا وقتی که حضرت موسی ع به پیامبری در کوه طور برگزیده می شود خدا معجزات عصا و دست در گریبان کردن را به او می دهد و از طرفی این معجزات متناسب با شرایط ان زمان می باشد مثلا در زمان حضرت موسی ع چون سحر وجادوگری رواج داشت از طریق کارهایی که برتری بر سحر وجادوگری باشد معجزه انجام می شود اما در زمان حضرت محمد ص چون خاتم انبیاء است بهترین معجزه می تواند کتابی باشد که هم به علم وهم به عقل دعوت می کند و ازطرفی افراد را هم به تحدی می کشاند به عبارت دیگر امروز از عصای موسی خبری نیست از زنده کردن مردگان عیسی ع خبری نیست اما معجزه اسلام یعنی قران باقی است
3- سومین نکته ای که باز شما بدان توجه نکرده اید این است که درتمام ادیان دیگر اگرچه کتاب اسمانی دارند اما ادعای اعجاز ان کتاب اسمانی بودن را ندارند چون اسمانی بودن غیر از اعجاز بودن است وباید به انی نکته توجه نمایید
حسین اقا
2. اساسا قران به صورت یک کتاب تمام ومجسم نازل نشده بلکه طی 23سال نازل شده واین مسئله این شبهه را به وجود میاورد که اورنده ان میتوانسته در طی این زمان از نظر لفظ ومعنا این امکان را داشته باشدکه گفته های خود را تصحیح وتکمیل کند وبا توجه به شرایط اجتماعی روش و بیان خود را تغیر دهد.
محمد
1-برادر بزرگوار باز شما دچار اشتباهی تاریخی شده اید . قران یک نزول دفعی دارد ویک نزول تدریجی در طول 23 سال متناسب با موارد بر پیامبر ص نازل شده است ویکبار در شب قدر طبق سوره قدر بر پیامبر ص نازل شده است اما فرض را بر صحت گفته شما می گذاریم اما باز به حرف ما ربطی ندارد چون اگر خودش ساخته باید دیگران هم باید بتوانند مانند ان بسازند ولی کسی اینکار را نکرده است وامروز هم با توجه به تکنولوژی های بسیار پیشرفته هیچ کاری نتوانسته اند انجام دهند .
2- از طرفی اگر کسی به قران دقت کند متوجه می شود که لحن وبیان ان یکسان است ونمی تواند لحن وبیان کسی در طول 23 سال باشد که مسلما لحن وبیان امروز فرد با 23 سال دیگر او فرق دارد می شود واین خود یکی از دلایل اثبات حقانیت قران است .
3- از طرفی دیگر شما هیچ سندی ودلیلی براین ادعای خود ندارید وصرفا از یک احتمال دفاع می کنید در حالیکه این شیوه بحث علمی نیست
حسین اقا
3.حال ما فرض را بر این می گیریم که قران به صورت کتابی به شکل کتاب حاضر نازل شده.اما کتاب چیست وبه چه کار میایدمگر غیر این است که کتاب مجموعهای از کلمات است که توسط نویسنده چیده میشود تا معانی مورد نظر نویسنده را به خواننده منتقل کند ایا وقتی خواننده کتابی را میخواند به دنبال ان معانی است یا به دنبال چیدمان کلمات است البته که اگر کلمات زیبا ودلنشین باشند هم خواننده لذت میبرد وهم به مقصود میرسد لازم به ذکر است که تاثیراین زیبایی درکلام بین رشته های مختلف متفاوت است مثلا در ادبیات و شعر خیلی زیاد در تاریخ کمتر در جامعه سناسی کمتر در علوم عقلی وریاضیات خیلی کمتر. حال در هر زمانی وقتی شخصی کتابی تالیف میکند طبیعی است که عدهای که در ان زمینه تبحر دارند کتاب را نقد کرده وارزش علمی ان را بیان میکنند ونویسدنده نیز اگر نقد انان را قبول نداشته باشد از خود دفاع کرده ونهایتا اگر کتاب اواز نظر غالب منتقدین وصاحب نظران بسیا ر با ارزش شناخته شد او میتواند ادعای هماوردی کند ودیگران را بمبارزه بطلبد. حال فرض کنید کسی با تکیه به نبوغ وذوق ذاتی قادر باشدمتنی زیباخلق کند وادعا کند کسی مانند ان را نمی تواند بیاورد وکسی هم در ان زمان نتواند حتی اگر بگویید ان اثر کار او نیست بلکه کار خداست اشکالی ندارد تا زمانی که تنها از نگاه زیبایی شناسی به او نگاه کنیم.البته صرف این ادعا که کسی نمی تواند مانند ان را بیاورد دلیل نمیشود که حتما از طر ف خداست زیرا اگر بدین گونه باشد هر نابغه ایکه در هر زمانی بتواند کاری انجام دهد که دیگران عاجز باشند میتواند همچنین ادعای کرده ونظرات خود را به اسم خدا به خورد مردم بدهد. اما در مورد قران ادعا فقط در مورد زیبایی نیست بلکه در تمام شعونات زندگی بشرمدعی است یعنی اخلاق وجامعه وسیاست......یعنی مدعی است که خدائی که خالق بشر است تمام مطالبی را که انسان برای سعادت دنیا واخرت در تمام جهات ودر تمام زمانها نیاز داردرا یکجا در قران جمع کرده واتفاقادر خود قران نیز ذکر شده برای اینکه ایمان بیاوریدابتدا در ان تدبر کنید. حال تصور کنیدما که یک کتاب بشری با ادعای محدود را موشکافانه بررسی میکنیم تا صحت ادعای ان را در یابیم در مورد چنین کتابی با چنین ادعای با ید چکار کنیم ایا عاقلانه است که به صرف اینکه تا بحال کسی مانند ان را نیاورده یا چرا نیاورده یا اورده وبه ما نرسیده که قطعا عدم ان میتواند دلایل عقلی داشته باشد که به بعضی از انها اقای حقجو در بحث قبلی اشاره کردند ومن نیز در پایان بحث نظر خود را گفتم که من فعلا به ان جنبه بحث کاری ندارم و مبنا را بر این قرار میدهم که کسی نتوانسته هماوردی کند. تا اینجا ما فقط میتوانیم ب گوییم این کتاب در زمینه ظاهری در زمینه فصاحت وبلاغت بی نظیر است همچنان خیلی از اثار بشری میتواند بی نظیر باشد اما اصل ادعا در محتوای قران نهفته است واولین مطلبی که به ذهن میرسد این است کتاب خالق این جهان با عظمت باید از چنان قدرت وعظمتی بر خور دار باشد که بشر نتواند کوچکترین ایردی به ان بگیرد واین کاملا معقول است که یک محقق قبل از هر رد یا قبولی بر این کتاب با عظمت باید بسیار مو شکافانه به تحقیق و تدبر در ایات ان بپردازد تا به در ستی ادعای ان پی ببرد واین به نظر من دقیقاچیزی است که قران از ما خواسته یعنی ابتدا باید هدف وغایت کتاب برای مخاطب معلوم شود وبی عیب بودن ان عیان شد ان وقت است که تحدی وبه مبارزه طلبیدن دیگران در تمام زمینه ها معنی پیدا میکند واین دقیقا همان کاری است که من مشغول انجام ان هستم. اما ما چگونه میتوانیم بر این کتاب ایرادبگیریم از ان جا که خالق ان دارای کمال مطلق است اگر در هر زمینه ای از شئونات زندگی بشر حتی یک مورد اشتباه بطور قطعی ثانت شود یقینا این کتاب از مر تبه الاهی بودن تنزل پیدا خواهد کرد اما این که ایا چینین مواردی هست واگر هست چیست این بحث دیگریست.
محمد
1- اولا برادر بزرگوار بعد از این متن خواهش می کنم مطالب موجز تر ومختصر تر وبه عبارتی قل ودل باشد وهمچنین سوالات مشخص و تفکیک شده مثل دومورد بالا باشد .
2- برادر بزرگوار شما انگار معنی معجزه را نمی دانید شما بیان می کنید خب کتاب چگونه می تواند معجزه باشد .؟ معجزه یعنی اوردن امری که سایر موجودات غیر ازخدا از اوردن ان ناتوانند مثلا به نظر شما منظور از اینکه حضرت موسی ع عصایش اژدها می شد این به چه معنی است ؟ برادر من قران یک کتاب هدایت است درمحتوا ومتن از طرفی همین کتاب هدایت معجزه هم هست یعنی کسی نمی تواند زیباتر از ان در متن ومحتوا وفصاحت وبلاغت و... یا حتی مانند ان بیاورد
3- برادر بزگوار قران همینجوری که هست هل من مبارز طلبیده نه انجور که شما فکر می کنی باید باشداگر نمونه ای داری برای مقابله با قران بفرمایید بیان نمایید تا با هم وتمام کسانی که این قضیه را دنبال می کنند بنشینیم وبحث علمی بکنیم .
4- در قران هیچ ایراد ونقصی نیست اگر وجود دارد بیان فرمایید تا با هم بررسی علمی کنیم
5- قران یک کتاب جامع کمالات است اینکه ما فقط از جنبه کمال زیبایی درمورد ان بحث کردیم به خاطر درخواست دوستان بود
6- اینکه هر کس کتابی بنویسد و ادعای برتری در همه جهات برای ان کتاب بکند ادعای خیلی بزرگی است مثلا یک نابغه در شعر تنها می تواند در زیبایی شعری بهترین باشد یا مثلا انیشتین فقط مثلا در فیزیک وممکن است املا وانشا وی خوب نباشد اما هیچ کدام هرگز نمی توانند چنین ادعایی را مطرح کنند همانطور که تابحال مطرح نکرده اند چون می دانند که ممکن است کسانی دیگر بتوانند مثل مطالب انها را بنویسند اولین کس واخرین کسی که تا بحال این ادعا را مطرح کرده وهنوز کسی نتوانسته به ادعای او جواب دهد قران است . بله کسانی دیگر هم این ادعا را مطرح نموده اند ولی همه انها خیلی زود ایرادات کارشان بر همه نمایان شده است
7- برادر بزرگوار قبلا هم عرض کردم که تایید صحت مطالب بعد از این مرحله است الان قران یک ادعایی کرده و فرموده اقا یک مرد در این دنیا به این عظمت پیدا شود و یک سوره 3 جمله ای مثل من بیاورد . چرا شما اینقدر مطلب را می پیچونی ؟ اقا بجای اینهمه صغری کبری چیندن جواب این ادعا را بدهید . اگر جواب قانع کننده ای بود بنده و تمام مسلمانان جهان طبق نظر شما عمل می نماییم .
8- اینکه شما می فرمایید " واین کاملا معقول است که یک محقق قبل از هر رد یا قبولی بر این کتاب با عظمت باید بسیار مو شکافانه به تحقیق و تدبر در ایات ان بپردازد تا به در ستی ادعای ان پی ببرد واین به نظر من دقیقاچیزی است که قران از ما خواسته یعنی ابتدا باید هدف وغایت کتاب برای مخاطب معلوم شود وبی عیب بودن ان عیان شد ان وقت است که تحدی وبه مبارزه طلبیدن دیگران در تمام زمینه ها معنی پیدا میکند واین دقیقا همان کاری است که من مشغول انجام ان هست "
جمله درستی نمی باشد و یک سفسطه است . شما یک مطلبی را بیان می کنید که اگرچه حق است اما نه دراینجا . چون اگر من با بررس مطالب پی به درستی ادعای ان ببرم وبی عیب بودن ان برمن عیان شود که دیگر نیاز ی به تحدی نیست .بله از ان راه هم می توان به درسی قران پی برد ولی راه خیلی سختی است چون برادر بزرگوار من ابتدای بحث قبلی هم عرض کردم تحدی برای اثبات کلام خدا بودن مطلب است چون تمام مطالب این کتاب صرفا به مسائل دنیوی مربوط نمی شود که قابل بحث علمی وبررسی علمی باشد واز حیطه علم بشر خارج است یعنی چون خداوند متعال دارد درباره جهان اخرت صحبت می کند شما از کجا می دانید که ایا این بحث علمی است یا غیر علمی یا درست است یا خلاف واقع . اما با این ادعا یعنی تحدی اصل کلام خدا بودن اثبات می شود و وقتی که من نوعی ، فهمیدم که این کلام خداست دیگر تمام مطالب این کتاب برای من علمی و بالاتر از علمی یقینی می شود چون می دانم که خداوند متعال عالم ذاتی است از طرفی همه کسانی که در مقابل قران اگاهانه ( نه امثال شما که به زبان عربی قران مسلط نیستید وصرفا حتی شاید بر اساس عقیده پاک بدنبال حقیقت هستید )ایستاده اند به صحت ودرستی ان اذعان دارند همانگونه که مشرکین مکه که دشمن ترین افراد نسبت به پیامبر ص بودند به فوق بشری بودن ان اذعان داشتند قران در جواب این استدلال انها که می گفتند که این جملات را پیامبر ص از خود گفته بیان می دارد که شما هم یک سوره ( مثلا 3 جمله ای ) مثل ان بیاورید چون شما هم عرب زبان هستید وبسیاری از شما از پیامبر ص بسیار فصیح تر و اشعار زیباتری بیان می داریدو حداقل شما سواد دارید وپیامبر ص سواد هم ندارد.اما تا کنون کسی مثل ان نیاورده است .البته کسانی تلاش کرده اند مثلا نگاه کنید الفیل ماالفیل وماادراک ماالفیل و...اما این کجا وسوره قارعه کجا؟
این نکته رو هم بهش دقت کنید که تفکر کمونیست مالکیت خصوصی بر ابزار و منابع تولید رو منع کرده نه تمام مالکیت های خصوصی رو..اما افرادی که این موضوع رو بر علیه منافع جاه طلبانه خودشون میدونن میان با واژه ها بازی میکنن و ذهن مردم رو به بیراهه میبرن. عدم مالکیت خصوصی بر ابزار و منابع رو خود قرآن و اسلام هم بیان میکنه از طرفی سایر مالکیت های خصوصی مثل مالکیت خصوصی به منزلی که داخلش زندگی میکنید یا مالکیت به ماشین خودتون رو تایید میکنه. افرادی که منافع خودشون رو در خطر میدونن میان مسائل رو با هم قاطی میکنن و یک چیز دیگه ای از توش در میارن..واسه همین میگم مسائل پیچیده است. ساده نگاه نکنیم
باسلام مجدد خدمت آقا محمد ز.دوست عزیز منظور از مطالبی که نوشتم هم شامل تفکر مکتب کمونیزم میشه هم شامل روش اجرای تفکر کمونیزم.در مورد اسلام یا مسیحیت و یا هر دین توحیدی یا غیر توحیدی دیگر باید عرض کنم که به هر حال انسانهای زیادی چه از روی مطالعه و تحقیق و چه کورکورانه این ادیان رو پذیرفتند.و چند هزار ساله که به این ادیان معتقدند و این ادیان تا حال حاضر برقرارند. حالا غلط یا درست بعضی ها از روی باور قلبی و بعضی هم به امید زندگی اخروی لذتبخش و برخی هم بدلیل ترس از عذاب های اخروی،هنوز هم به دینشون معتقدند.شاید زمانی قتل و غارت و زور باعث پذیرش ظاهری دین بوده ولی حالا دیگه اینطوری نیست.مخصوصا در جوامع مسیحی.شاید روزانه صدها نفر دینی رو که قبلا داشتند رها کنند و عده دیگری که بی دین بودند دینی رو اختیار کنند ولی این موارد ربطی به موضوع بحث ما ندارد.اگر در مطالب قبلی ام از اسلام یا دین دیگری بر ضد کمونیزم طرفداری میکردم شاید حق با شما بود.بپردازیم به اصل مطلب.معمولا وقتی تفکری یا یک ایدولوژی خاصی میخواد اجرائی بشه نیاز به روش اجرا داره.هر چقدر این تفکر یا ایدولوژی درست و با نیازهای مردم و جوامع و افکار انسانها مطابقت داشته باشه، هر چند اشکالاتی هم در اجرائی کردن اون تفکر وجود داشته باشه،به هرحال راه خودشو پیدا میکنه و منجر به همه گیر شدن اون تفکر یا ایدولوژی میشه.و برعکس تفکر یا ایدو لوژی اگر منطبق با نیازهای واقعی انسانها نباشه،هر قدر هم که روشهای خوبی برای اجرای اون وجود داشته باشه نهایتا شکست می خوره.حالا اگر ایدولوژی اشتباه باشه و روش اجرای اون هم غلط باشه اتفاقی می افته که در شوری سابق افتاد.شعارهائی که در ابتدا بر اساس تفکرات کمونیزم میدادند،برای قشر فقیر و درمانده واکثرا کم سواد خیلی جذاب بود.ولی امروزه این شعارها و تفکرات برای افرادی که منطقی فکر می کنند و کم وبیش مطالعاتی هم دارند،و دارای کوله باری از تجارب تاریخی گذشته هستند،صحبت از جامعه بی طبقه، اداره کشور بوسیله شورای کارگری و بدون دولت و کار اشتراکی و...... حرفها و آرزوهای بی ارزش و خیالی بیشتر نیست.بعد از جنگ جهانی اول (تقریبا ابتدای برقرای اولین کشور کمونیستی در شوروی)وجنگ جانی دوم که منجر به ویرانی اروپا شد،و کشورهای اروپائی به دو بلوک غرب و شرق تقسیم شدند،بعد از چند دهه نتیجه نظام دموکراتیک و سرمایه داری اروپا و همچنین نتیجه نظام کمونیستی کشور شوروی و کشورهای بلوک شرق کم کم هویدا شد.که نتیجه گیری نهائی را به عهده شما دوست عزیز می گذارم.
وقتی قرآن در باره فرعون صحبت میکنه هدفش این نیست که یک داستانی رو برای ما بیان کنه که ما از خوندنش لذت ببریم. داره به ما گوشزد میکنه که رفتارمون مثل فرعون نشه..رفتار فرعون معابانه فقط مخصوص به حاکمان نیست این رفتار توی تک تک افراد یک جامعه میتونه وجود داشته باشه..فرعون به خدای یکتا کفر ورزید. خب نتیجش چی شد. نتیجش این شد که خودش رو نسبت به سایر افراد برتر بدونه. اومد منابعی که خدا برای همه ی افراد آفریده بود رو در اختیار خودش قرار داد و دیگران مجبور شدن برای اون کار کنن. چرا فکر میکنیم که ما رفتارمون فرعون معابانه نیست؟ ما هم توی این جامعه داریم همون کار فرعون رو انجام میدیم فقط در یک سطح پایینتر.. چرا حضرت علی میرفت نخلستان درست میکرد و بعد اون رو در اختیار مردم فقیر قرار میداد؟ نه بخاطر اینکه امام بود. بخاطر اینکه روش درست این هست. بخاطر اینکه جامعه باید بره به این سمت..
باسلام خدمت آقا محمدز.دوست عزیز من جامعه کمونیستی را با جامعه اسلامی یا جامعه زمان اسلام یا زمان فرعون مقایسه نکردم.من نظام کمونیستی رو با نظامی که با اون همیشه درگیری داره ودر تضاد هست یعنی نظام سرمایه داری از نوع دموکراتیک غربی مقایسه کردم.منظور ازاشتراک در ابزار تولید چیه؟ یعنی کارخانه ، یعنی ماشین آلات کارخانه ،یعنی زمین کشاورزی ، یعنی ابزارآلات و ماشین آلات کشاورزی یعنی ..... واقعا این مسخره نیست که یک نظامی بیاد فقط بر روی یک قشر خاصی مثلا کارگر تکیه کنه و نهایتا به دیکتاروی کارگری اعتقاد داشته باشه.بقیه مردم جامعه که در شغلهای دیگه فعالیت می کنند آدم نیستند؟چرا کسانیکه بصورت فیزیکی کار نمیکنند و از قدرت فکر و خلاقیت خودشون استفاده میکنند و افرادی مثل دکتر ،مهندس ،بازاری و....باید زیر نظر شوراهای کارگری زندگی کنند.استاندارد زندگی و رفاهی که کارگران کشور های پیشرفته غربی دارند،کارگرهای کشور کمونیستی شوروی یا حتی خود آقای مارکس حتی بخواب هم نمی دید.
دوست عزیز آقا رامین من که دارم این حرفها رو میزنم دلیلش این نیست که از اقشار کم سواد و درمانده هستم. اتفاقا بالاترین مدرکی که توی دنیا تعریف شده رو در یکی از رشته های پزشکی به لطف خدا گرفتم. هر چند الان اعتقادی به همین مدرک گرایی هم ندارم چون علم رو تبدیل کرده به ابزاری برای رسیدن به هدف (پول). علم باید خودش هدف باشه نه ابزاری برای رسیدن به هدف. تعریف ها دارن عوض میشن توی دنیا. این مسائل تصادفی نیست. دلتون رو هم به دموکراسی خوش نکنید. این هم شکل دیگه ای از سیستم برده داری هست. شکلها عوض شدن وگرنه محتوی همونی هست که بوده. خر تبدیل شده به ماشین.
خداحافظ همگی. در پناه حق باشید
با عرض سلام وادب خدمت اقا محمد
اقا محمد
1- اولا برادر بزرگوار باید خدمتتان عرض کنم که برخلاف ادعای شما پیامبر اسلام (ص)نیز علاوه بر قران دارای معجزات دیگری هم بوده اند که " شق القمر " از معروف ترین های ان می باشدکه سوره قمردرقران به ان حادثه اشاره دارد اما از انجا که ایشان خاتم پیامبران بوده است فلذا نیاز به معجزه ای بوده که برای تمام انسانهای بعدی نیز تا روز قیامت وجود داشته باشد و این کتاب بهترین معجزه ای که می تواند از یک دین صادر شود و درتمام موارد انسان را به تعقل وتدبر فرا می خواند
حسین

شق القمر که در سوره قمر ذکر شده اشاره به وقایع قیامت دارد نه معجزه پیامبر به چند دلیل:
1.مفسران در این مرد نظر واحد وقاطعی ندارند.
2.مجموعه ایات قران برخلاف این ادعاست زیرا بارها منکران در خواست معجزه کرده وپیامبرنپذیرفته به این دلیل که او نیز بشری مانند انهاست جز این که به او وحی مشود واین که اگر هم معجزه مورد نظر انان را بیاورد انان ایمان نخواهند اورد.بنا بر این اگر چنین معجزه ای روی میداد یقینا با اب وتاب وبه طور واضح بیان میگردید.
3. اگر همچین حادثه ای عظیم روی میداد قطعا در منابع غیر اسلامی ثبت و مورد بحث قرار میگرفت.
اقا محمد
2- دومین نکته ای که باز شما بدان توجه ننموده اید این است که معجزات صرفا بر اساس درخواست مردم نبوده است مثلا وقتی که حضرت موسی ع به پیامبری در کوه طور برگزیده می شود خدا معجزات عصا و دست در گریبان کردن را به او می دهد و از طرفی این معجزات متناسب با شرایط ان زمان می باشد مثلا در زمان حضرت موسی ع چون سحر وجادوگری رواج داشت از طریق کارهایی که برتری بر سحر وجادوگری باشد معجزه انجام می شود اما در زمان حضرت محمد ص چون خاتم انبیاء است بهترین معجزه می تواند کتابی باشد که هم به علم وهم به عقل دعوت می کند و ازطرفی افراد را هم به تحدی می کشاند به عبارت دیگر امروز از عصای موسی خبری نیست از زنده کردن مردگان عیسی ع خبری نیست اما معجزه اسلام یعنی قران باقی است
حسین
مگر حضرت موسی همین معجزات را برای اقناع مردم به کار نبرد با وجود اینکه کتاب به همین معنی که در قران بکار رفته نیز داشت یعنی به او نیز وحی مشد مضاف بر این که با خدا هم مستقیما صحبت کرده وحرف من در اینجا این است طبق ایات قران سنت این گونه بوده .اما شرایط مردم دوران پیامبر اسلام محیطی جاهلانه وبه دور از علم بوده ومنطقا با ید برای چنین مردمی معجزه امری مانند پیامبران گذشته میبود نه کتاب که مناسب اهل علم است واگر شما میگویی مردم ان دوران در مکه اهل فصاهت وبلاغت بوده اندو قران نیز فصیح وبلیغ است باید بگویم در ظاهر شاید ولی قران که کتاب شعر نبوده بلکه مدعی هدایت و دانش رستگاریست . پس اگر ما منصف باشیم میگوییم اگر معجزه پیامبرتنها کتاب باشد باید در محیطی علمی ظهور میکرد که هم از جنبه لفظ وهم از جنبه معنا بررسی میشد و ارزش ان مشخص میشد ولی اگر در یک محیط جاهلانه ظهور کرده باید قاعدتا طبق سنت قبل عمل میشد.
اقا محمد 2- از طرفی اگر کسی به قران دقت کند متوجه می شود که لحن وبیان ان یکسان است ونمی تواند لحن وبیان کسی در طول 23 سال باشد که مسلما لحن وبیان امروز فرد با 23 سال دیگر او فرق دارد می شود واین خود یکی از دلایل اثبات حقانیت قران است

حسین
در لحن با شما موافقم اما در محتوی این گونه نبوده وتفاوت ایات مکی ومدنی به گونه ای واضح است که هر فردی با اندکی دقت متوجه میشود مخصوصا در امر جهاد واین خود بحث مفصلی است الان مورد بحث ما نیست.البته منظور بنده در اینجا بیشتر این نکته بودکه در چنین شرایطی ا ین طولانی بون زمان ونازل نشدن یکجای ایات یک فرصت وامتیاز است تا بتواند اگر اشکالی بود بر طرف کند یا نکات جا افتاده را کامل کند یا بتواند جهت گیری خود در مقابل افراد با جریان ها را عوض کند البته با فرض اینکه ممکن است ایات از خود او باشد زیرا ما در اول راه هستیم ودر حال بررسی موضوع تا به صحت موضوع پی ببریم .پس بر خلاف نظر شما این یک شبه است نه دلیل اثبات.

اقا محمد


- سومین نکته ای که باز شما بدان توجه نکرده اید این است که درتمام ادیان دیگر اگرچه کتاب اسمانی دارند اما ادعای اعجاز ان کتاب اسمانی بودن را ندارند چون اسمانی بودن غیر از اعجاز بودن است وباید به انی نکته توجه نکردید.
حسین
اتفاقا تکیه اصلی نظر بنده روی همین نکته است وان این که حال که معجزه
کتاب است پس باید در لفظ ومحتوی معجزه بودن ان ظهور پیدا کند.

اقا محمد
-برادر بزرگوار باز شما دچار اشتباهی تاریخی شده اید . قران یک نزول دفعی دارد ویک نزول تدریجی در طول 23 سال متناسب با موارد بر پیامبر ص نازل شده است ویکبار در شب قدر طبق سوره قدر بر پیامبر ص نازل شده است اما فرض را بر صحت گفته شما می گذاریم اما باز به حرف ما ربطی ندارد چون اگر خودش ساخته باید دیگران هم باید بتوانند مانند ان بسازند ولی کسی اینکار را نکرده است وامروز هم با توجه به تکنولوژی های بسیار پیشرفته هیچ کاری نتوانسته اند انجام دهند .

باعرض پوزش به خاطر جا بجایی سوالات

با نزول یکجای قران موافق نیستم زیرا اولا: سوره قدر صراحتا به نزول یکجای قران دلالت ندارد. ثانیا:در خود قران صراحتا به تدر یجی بودن ایات اشاره کرده( الا سراء 106)
ثالثا مجموعه ایات به این موضوع دلالت دارد واگر شما بگویی که صرفا در شب قدربر پیامبر نازلشده باز هم با ایات قران سازگار نیست زیا ایه هایی هست که دلالت برعدم اگاهی پیامبر از ایات بعدی دارد مانند قضییه تهمت به عایشه. در مورد مطلب بعدی در ادامه باز هم توضیح خواهم داد


اقا محمد

- از طرفی دیگر شما هیچ سندی ودلیلی براین ادعای خود ندارید وصرفا از یک احتمال دفاع می کنید در حالیکه این شیوه بحث علمی نیست

حسین
ببین برادر من هیچ ادعای جدیدی نیاورده ام من دارم حرف قران را تکرار کرده ونکات مبهم ان را روشن می کنم وبرای این امر هم عقل هم قران حرف مرا تایید میکند.
قران میگویید من معجزه هستم بدین معنی که دارای بیانی هستم که در جمیع جهات کامل هستم گر چه اصلا لازم به ذکر هم نیست زیرا همین که بگوید از طرف خداست که برای هدایت امده خود حاوی این مطلب هست زیراخالق کامل کتاب کامل در جمیع جهات را میطلبد که خوشبختانه خود کتاب بارها تاکید کرده که از جمیع جهات میتواند انسان را به سعادت برساندتا اینجا که ما از خود چیزی نگفته ایم البته من فرض را بر این گرفته ام که دوستان اشنایی با ایات دارند در غیر این صورت بفرمایید تا ایات را ذکر کنم .
اما معجزه میتواند به اشکال مختلف اعمال شود مانند موارد ذکر شده در قران مثلا عصای موسی در اینجا اثبات ان بدین گونه است که فرعون افراد ساحری را در امور خارقالعاده دعوت میکندتا تشخیص بدهند صحت ادعا را ،زیرا خود سا حران نیز قادر به انجام شبیه ان بودند وقتی ساحران عمل موسی را دیدند چون متخصص بودند توانستند صحت ان را تایید کر دند در این جا طبق نظر قران وتایید عقل معجزه ثابت میشود حال چه کسی ایمان بیاورد یا خیر فرقی نخواهد کرد حال ما وقتی با معجزه قران روبرو میشویم بایدمنطقا چه کار کنیم ابتدا با ید ببینیم ادعا چیست ؟ ایا در یک زمینه است یا خیر؟ قران میگویید در تمام زمینهه ها چون از طرف خداست پس باید در مر حله اول که ابتدایی ترین مرحله یعنی لفظ در اوج باشد سپس در محتوی که جان مطلب است بایدبه گونه ای باشد تا تمام نیازمندیهای بشر را در تمام جهات ودر تمام زمانها در هر سطحی از اگاهی که باشند بر اورده نماید به گونهای که در هرزمان هر کس با هر ظرفیتی بتواندازان بهره برداری کند ونیز کسی نتواند خللی در لفظ ومعنا بر ان وارد نماید البته هرگز کسی همچنین توقعی از یک کتاب بشری ندارد اما در مورد خداوند که خاتق بشر است این امر کا ر سختی نیست واین یعنی یک کتاب خارق العاده که انسان از اوردن ان عاجز است. البته قبول دارم که تشخیص ان کار سختی است ولی اهمیت موضوع به حدی است که هر سختی را اسان خواهد کرد .تازه بعد از اثبات این کمال است که معجزه قران ظاهر میشود ومیتواند مبارز بطلبدنه قبل از اثبات مدعا که اتفاقا قران نیز تلویحا همین را میگویددر غیر این صورت این همه دعوت به تدبر وتعقل برا ی چیست. از نظر بنده این روش هم عاقلانه است هم موافق قران واز این روشن تر هم تمیتوانم بیان کنم حال اگر از نظر شما این یک سفسطه است این نظر شماست که برای شماقابل اطمینان وبرای من قابل احترام هر کسی باییددر این حیات براساس در ک خوددر جستجو ی حقیقت باشد وکسی نمی تواند نظر خود را بر دی گران تحمیل کند.
اما این که حق با کیست بماند.
اقا محمد

1- اولا برادر بزرگوار بعد از این متن خواهش می کنم مطالب موجز تر ومختصر تر وبه عبارتی قل ودل باشد وهمچنین سوالات مشخص و تفکیک شده مثل دومورد بالا باشد .
2- برادر بزرگوار شما انگار معنی معجزه را نمی دانید شما بیان می کنید خب کتاب چگونه می تواند معجزه باشد .؟ معجزه یعنی اوردن امری که سایر موجودات غیر ازخدا از اوردن ان ناتوانند مثلا به نظر شما منظور از اینکه حضرت موسی ع عصایش اژدها می شد این به چه معنی است ؟ برادر من قران یک کتاب هدایت است درمحتوا ومتن از طرفی همین کتاب هدایت معجزه هم هست یعنی کسی نمی تواند زیباتر از ان در متن ومحتوا وفصاحت وبلاغت و... یا حتی مانند ان بیاورد
3- برادر بزگوار قران همینجوری که هست هل من مبارز طلبیده نه انجور که شما فکر می کنی باید باشداگر نمونه ای داری برای مقابله با قران بفرمایید بیان نمایید تا با هم وتمام کسانی که این قضیه را دنبال می کنند بنشینیم وبحث علمی بکنیم .

حسین

جواب موارد فوق در متن قبلیست پس جواب شما این است که شما اول باید معجزه بودن قران رااثبات کنی بعد هماورد بطلبی چون تا قبل از اثبات طبق بیانات قبلی لفظ معجزه بر قران اطلاق نمشود.
اقا محمد

4- در قران هیچ ایراد ونقصی نیست اگر وجود دارد بیان فرمایید تا با هم بررسی علمی کنیم
حسین
برای چندمین بار عرض میکنم بنده فعلا هیچ ادعای مبنی ایراد بر قران ندارم واگر داشته با شم با دلیل عنوان خواهم کرد.

اقا محمد

اینکه هر کس کتابی بنویسد و ادعای برتری در همه جهات برای ان کتاب بکند ادعای خیلی بزرگی است مثلا یک نابغه در شعر تنها می تواند در زیبایی شعری بهترین باشد یا مثلا انیشتین فقط مثلا در فیزیک وممکن است املا وانشا وی خوب نباشد اما هیچ کدام هرگز نمی توانند چنین ادعایی را مطرح کنند همانطور که تابحال مطرح نکرده اند چون می دانند که ممکن است کسانی دیگر بتوانند مثل مطالب انها را بنویسند اولین کس واخرین کسی که تا بحال این ادعا را مطرح کرده وهنوز کسی نتوانسته به ادعای او جواب دهد قران است . بله کسانی دیگر هم این ادعا را مطرح نموده اند ولی همه انها خیلی زود ایرادات کارشان بر همه نمایان شده است

حسین
نظر من هم همین است که یک شخص ممکن است بنا به نبوغ خود در ضمینه ای بر تر باشد ان هم تا مدتی ولی نمیتواند در تمام ضمینه ها مدعی باشد مگر بگوید از طرف خداست که این یک معجزه است وباید ثابت شود.

اقا محمد
7- برادر بزرگوار قبلا هم عرض کردم که تایید صحت مطالب بعد از این مرحله است الان قران یک ادعایی کرده و فرموده اقا یک مرد در این دنیا به این عظمت پیدا شود و یک سوره 3 جمله ای مثل من بیاورد . چرا شما اینقدر مطلب را می پیچونی ؟ اقا بجای اینهمه صغری کبری چیندن جواب این ادعا را بدهید . اگر جواب قانع کننده ای بود بنده و تمام مسلمانان جهان طبق نظر شما عمل می نماییم .
حسین
جواب در مطالب قبلی است
اقا محمد

8- اینکه شما می فرمایید " واین کاملا معقول است که یک محقق قبل از هر رد یا قبولی بر این کتاب با عظمت باید بسیار مو شکافانه به تحقیق و تدبر در ایات ان بپردازد تا به در ستی ادعای ان پی ببرد واین به نظر من دقیقاچیزی است که قران از ما خواسته یعنی ابتدا باید هدف وغایت کتاب برای مخاطب معلوم شود وبی عیب بودن ان عیان شد ان وقت است که تحدی وبه مبارزه طلبیدن دیگران در تمام زمینه ها معنی پیدا میکند واین دقیقا همان کاری است که من مشغول انجام ان هست "
جمله درستی نمی باشد و یک سفسطه است . شما یک مطلبی را بیان می کنید که اگرچه حق است اما نه دراینجا . چون اگر من با بررس مطالب پی به درستی ادعای ان ببرم وبی عیب بودن ان برمن عیان شود که دیگر نیاز ی به تحدی نیست .بله از ان راه هم می توان به درسی قران پی برد ولی راه خیلی سختی است چون برادر بزرگوار من ابتدای بحث قبلی هم عرض کردم تحدی برای اثبات کلام خدا بودن مطلب است چون تمام مطالب این کتاب صرفا به مسائل دنیوی مربوط نمی شود که قابل بحث علمی وبررسی علمی باشد واز حیطه علم بشر خارج است یعنی چون خداوند متعال دارد درباره جهان اخرت صحبت می کند شما از کجا می دانید که ایا این بحث علمی است یا غیر علمی یا درست است یا خلاف واقع . اما با این ادعا یعنی تحدی اصل کلام خدا بودن اثبات می شود و وقتی که من نوعی ، فهمیدم که این کلام خداست دیگر تمام مطالب این کتاب برای من علمی و بالاتر از علمی یقینی می شود چون می دانم که خداوند متعال عالم ذاتی است از طرفی همه کسانی که در مقابل قران اگاهانه ( نه امثال شما که به زبان عربی قران مسلط نیستید وصرفا حتی شاید بر اساس عقیده پاک بدنبال حقیقت هستید )ایستاده اند به صحت ودرستی ان اذعان دارند همانگونه که مشرکین مکه که دشمن ترین افراد نسبت به پیامبر ص بودند به فوق بشری بودن ان اذعان داشتند قران در جواب این استدلال انها که می گفتند که این جملات را پیامبر ص از خود گفته بیان می دارد که شما هم یک سوره ( مثلا 3 جمله ای ) مثل ان بیاورید چون شما هم عرب زبان هستید وبسیاری از شما از پیامبر ص بسیار فصیح تر و اشعار زیباتری بیان می داریدو حداقل شما سواد دارید وپیامبر ص سواد هم ندارد.اما تا کنون کسی مثل ان نیاورده است .البته کسانی تلاش کرده اند مثلا نگاه کنید الفیل ماالفیل وماادراک ماالفیل و...اما این کجا وسوره قارعه کجا؟

حسین

برادر من کجای حرف من سفسطه است شما بفرماییدتا بنده متوجه بشوم اصلا چرا باید از حرف حق اراده باطل داشته باشم مگر با ارزشتر از حق چیزی هست که اراده ان داشته باشم.
اما در مورد این که روش ذکر شده را به عنوان راهی هر چند سخت قبو ل کرده کرده اید جای بسی امیدواریست بله سخت است ولی بنا به دلایل گذشته ازان گریزی نیست .اما در مورد اموری که ماورایی است و از حیطه علم بشر بیرون است نیازی نیست ما انها را اثبات کنیم زیرا اگر ما در مواردمحسوس وقابل رد واثبات بیقین برسیم ان امور نیزکه چون جزی از کتاب است قابل اطمینان خواهد بود چون ما معتقدیم که در بسیاری از علوم ناتوانیم لذا اگر به همان موارد بشری به یقین برسیم کفایت میکند.
البته عده زیادی از بزر گان به قران اعتقاد دارند واز ان نیز دفاع کرده ا ند . ولی این که چگونه به یقین رسیده اند یا به چه میزان رسیده اندبحثی است که برای من حجت عقلی نمی اورد همچنان که عدم اعتقاد عده ای بقران یا اعتقاد عده دیگر به ادیان دیگر هیچ حجت ودلیلی برای من ایجاد نمی کند.
اما در مورد پیامبران دروغین از نکته ای غفلت کرده ایدوان اینکه بیاناتی که انها عنوان کرده اند در عین بی مفهومی توانسته بودند عده زیادی را به خود جلب کنند وعلت ان این است که از فصاحت وبیان پیامبر تقلید کرده بودندباچاشنی جهل مردم واین نشان میدهدبیان به تنهایی نمی تواند معجزه باشد ومعجزه کتاب مفاهیم والایی است که بشر نه بر اوردن ان قادر باشد نه بر خلل وارد کردن بر ان توانا.در هر کتاب یا نظریه یا.. الفاظ وکلمات تنها وظیفه انتقال معانی را بر عهده دارند نه بیشتر در انتها مثالی میزنم اگر کسی نقشه گنجی بسیار با ارزش به کسی بدهد وبگوید نقشه بزرگترین گنج دنیاست واتفاقا این نقشه در زیبایی نیز بینظیر باشدواین شخص از ظاهر نقشه خوشش بیاید وبه دنبال کشف نقشه نرود ونقشه را قاب کرده وبه دیوار نصب کند شما چه حکمی در مورد او صادر خواهید کرد.
از این که مطالب طولانی شد عذر می خواهم بنده در حد بیان قاصر خویش مطلب را باز کردم وبیش از این را اتلاف وقت میبینم وهیچ اصراری بر تحمیل نظر خویش ندارم وهر کس در نهایت خود باید در امور اعتقادی تصمیم بگیرد . در این زمینه بنده دیگر بحثی ندارم اما در مورد محتوای قران بعد از جمعبندی ایات اگر لازم دانستم نظر دوستان را جویا خواهم شد.با سپاس از توجه شما.
























باسلام خدمت دوست عزیز اقا محمد
پیرو مطالب گذشته ذکر نکته ای را به عنوان حسن ختام خالی از فایده نمی بینم وان این که شما که مرا به سفسطه وبی منطقی اراسته کردید سئوالی از شما دارم وان اینکه حاصل روش من چیست؟ ایا جز این استکه یا به فرمایش شما قران اسمانی وبی عیب است که زهی سعادت ویا خلا ف ان است که در هر دو صورت بنده متضرر نشده ام. اما حاصل روش شما چیست؟یعنی ابتدا بدون تحقیق در متن قران وبه صرف این که کسی به تحدی قران جواب نداده پس معجزه محقق شده به ان ایمان بیاوریم. این نیز خارج از دو حالت نیست یا نظر شما صحیح بوده که بسیار خوب است یا صحیح نبوده وشما برای توجیه هر مشکل بایدخود را بسیار به زحمت بیندازی تا بتوانی مسئله را رفع رجوع کنی واین یعنی اینکه بجای انکه تو از کتاب هدایت وکمک بگیری کتاب از تو برای بیان منظورش کمک می گیرد البته با فرض اسمانی نبودن.حال به نظر شما ودوستان کدام روش منطقی است ؟قضاوت با شما.
سلام علیکم ورحمه الله برادر بزرگوار حسین اقا
1- اولا از اینکه به درخواست بنده احترام نهادید ومتنتان را انگونه که بنده خواستم نوشتید کمال تشکر وقدر دانی را ازشما بزرگوار دارم
درخصوص اعجاز شق القمر وبحث نزول دفعی باید بر اساس نظر اکثریت حرکت کرد نه بر اساس نظر اقلیت خیلی محدود .اما در مورد سوالاتتان شما را ارجاع می دهم به یک جستوجوی ساده درباره این دو موضوع در اینترنت والان چون موضوع اصلی بحث نیست وارد جواب نمی شوم وانشاءالله بعد از این قضیه با هم در مورد انها هم بحث خواهیم کرد.

حسین اقا
مگر حضرت موسی همین معجزات را برای اقناع مردم به کار نبرد با وجود اینکه کتاب به همین معنی که در قران بکار رفته نیز داشت یعنی به او نیز وحی مشد مضاف بر این که با خدا هم مستقیما صحبت کرده وحرف من در اینجا این است طبق ایات قران سنت این گونه بوده .
محمد
برادر من خدمتتان عرض کردم که معجزه بوده با اسمانی بودن فرق دارد اینکه یک سری مطالب از سوی خداوند متعال بر حضرت موسی ع نازل شد این وحی است اما معجزه نیست و می بینیم که در قران این کتب تحریف شده می باشند اما ایا عصای موسی که معجزه بود نیز تحریف شده است خیر هیچ کس نتوانست مانند ان را بیاورد.
حسین اقا
اما شرایط مردم دوران پیامبر اسلام محیطی جاهلانه وبه دور از علم بوده ومنطقا با ید برای چنین مردمی معجزه امری مانند پیامبران گذشته میبود نه کتاب که مناسب اهل علم است واگر شما میگویی مردم ان دوران در مکه اهل فصاهت وبلاغت بوده اندو قران نیز فصیح وبلیغ است باید بگویم در ظاهر شاید ولی قران که کتاب شعر نبوده بلکه مدعی هدایت و دانش رستگاریست . پس اگر ما منصف باشیم میگوییم اگر معجزه پیامبرتنها کتاب باشد باید در محیطی علمی ظهور میکرد که هم از جنبه لفظ وهم از جنبه معنا بررسی میشد و ارزش ان مشخص میشد ولی اگر در یک محیط جاهلانه ظهور کرده باید قاعدتا طبق سنت قبل عمل میشد.
محمد
برادر بزرگوار همانطور که خدمتتان عرض کردم اولا قران مختص زمان 1400 سال پیش نبوده و معجزه ای برای تمام اعصار بعد از پیامبر ص است و باید متناسب باعلم تمام ازمنه وامکنه معجزه باشد اگرچه به ویژگی برتر ان زمان یعنی فصاحت و بلاغت مردم ان زمان ( عصر طلایی زبان عربی فصیح ) نیز پاسخ قاطعی داده است اما جهات دیگر ان مثلا معانی بلند ان برای اعصار دیگرروشن تر می باشد و ثانیا اینکه درست است که قران کتاب شعر نبوده ولی فصاحت وبلاغت و روانی و معنای بلند ان و سادگی ان به نحوی است که عرب جاهلی که به اعتراف تمام زبان شناسان عربی ، فصیح ترین و زیباترین دوره زبانی عربی در زمان انها بوده ( دوره طلایی ) را به تعجب واداشته است و این تعجب به حدی است که انها قران را سحر وجادو می دانستند یعنی نمی توانستند برای زیبایی و سادگی وفصاحت و.. بی حد ان یک دلیل منطقی پیدا کنند و چنان مستاصل می شدند که نسبت سحر وجادو به ان می دادند و افراد بی سواد عادی عرب جاهلی را از گوش کردن به ان بر حذر می داشتند . بله این تازه تعجب واعجازدر زمانی است که انها از مفاهیم بلند ان هیچ متوجه نمی شدند .دلیل این امر هم سرعت بالای پیشرفت اسلام در این منطقه جاهلی است . امروز که هم به زیبایی ان وهم به معانی بلند ان توجه می شود انسان واقعا شگفت زده می شود .
حسین اقا
در لحن با شما موافقم اما در محتوی این گونه نبوده وتفاوت ایات مکی ومدنی به گونه ای واضح است که هر فردی با اندکی دقت متوجه میشود مخصوصا در امر جهاد واین خود بحث مفصلی است الان مورد بحث ما نیست.البته منظور بنده در اینجا بیشتر این نکته بودکه در چنین شرایطی ا ین طولانی بون زمان ونازل نشدن یکجای ایات یک فرصت وامتیاز است تا بتواند اگر اشکالی بود بر طرف کند یا نکات جا افتاده را کامل کند یا بتواند جهت گیری خود در مقابل افراد با جریان ها را عوض کند البته با فرض اینکه ممکن است ایات از خود او باشد زیرا ما در اول راه هستیم ودر حال بررسی موضوع تا به صحت موضوع پی ببریم .پس بر خلاف نظر شما این یک شبه است نه دلیل اثبات.
محمد
برادر بزرگ من ایا همین لحن یکسان در طول 23سال ، نمی تواند دلیلی بر غیر عادی بودن این متن باشد .
برادر من منظور از محتوا این نیست که تمام کلام راجع به یک مساله باشد بلکه منظور از یکسانی محتوا این است که در کل یک هدف را پیگیری نماید که از تمام ایات قران این هدف پیدا است
شیوه نگارش قران بدین نحو بوده که هر ایه ای که نازل می شده تعدادی ان را کتابت می کردند واگر بخواهیم این شبهه را که چون از خودش گفته پس می توانسته ان را تغییر دهد بپذیریم باید در طول این 23 سال تغییرات زیادی را در ان قائل باشیم که اصلا چنین تغییراتی در تاریخ ثبت نشده است
حسین اقا
اتفاقا تکیه اصلی نظر بنده روی همین نکته است وان این که حال که معجزه
کتاب است پس باید در لفظ ومحتوی معجزه بودن ان ظهور پیدا کند.
قران میگوید من معجزه هستم بدین معنی که دارای بیانی هستم که در جمیع جهات کامل هستم گر چه اصلا لازم به ذکر هم نیست زیرا همین که بگوید از طرف خداست که برای هدایت امده خود حاوی این مطلب هست زیراخالق کامل کتاب کامل در جمیع جهات را میطلبد که خوشبختانه خود کتاب بارها تاکید کرده که از جمیع جهات میتواند انسان را به سعادت برساندتا اینجا که ما از خود چیزی نگفته ایم البته من فرض را بر این گرفته ام که دوستان اشنایی با ایات دارند در غیر این صورت بفرمایید تا ایات را ذکر کنم .
اما معجزه میتواند به اشکال مختلف اعمال شود مانند موارد ذکر شده در قران مثلا عصای موسی در اینجا اثبات ان بدین گونه است که فرعون افراد ساحری را در امور خارقالعاده دعوت میکندتا تشخیص بدهند صحت ادعا را ،زیرا خود سا حران نیز قادر به انجام شبیه ان بودند وقتی ساحران عمل موسی را دیدند چون متخصص بودند توانستند صحت ان را تایید کر دند در این جا طبق نظر قران وتایید عقل معجزه ثابت میشود حال چه کسی ایمان بیاورد یا خیر فرقی نخواهد کرد حال ما وقتی با معجزه قران روبرو میشویم بایدمنطقا چه کار کنیم ابتدا با ید ببینیم ادعا چیست ؟ ایا در یک زمینه است یا خیر؟ قران میگویید در تمام زمینهه ها چون از طرف خداست پس باید در مر حله اول که ابتدایی ترین مرحله یعنی لفظ در اوج باشد سپس در محتوی که جان مطلب است بایدبه گونه ای باشد تا تمام نیازمندیهای بشر را در تمام جهات ودر تمام زمانها در هر سطحی از اگاهی که باشند بر اورده نماید به گونهای که در هرزمان هر کس با هر ظرفیتی بتواندازان بهره برداری کند ونیز کسی نتواند خللی در لفظ ومعنا بر ان وارد نماید البته هرگز کسی همچنین توقعی از یک کتاب بشری ندارد اما در مورد خداوند که خاتق بشر است این امر کا ر سختی نیست واین یعنی یک کتاب خارق العاده که انسان از اوردن ان عاجز است. البته قبول دارم که تشخیص ان کار سختی است ولی اهمیت موضوع به حدی است که هر سختی را اسان خواهد کرد
محمد
1- اولا اثبات معجزه نیاز به متخصص ندارد چون اگر اینگونه بود مثلا حضرت موسی ع بجای اینکه ان را به فرعون نشان دهد می فرمود که ساحران را خبر کنید تا معجزه را به انها نشان دهم .معجزه در نظر همه معجزه است اما ساحران زیبایی ها و توانایی های معجزه حضرت موسی ع رابدلیل علمشان بیشتر درک می کردند اما ایا واقعا فرعون یا مردم عادی نفهمیدند که حق با حضرت موسی ع است ؟ چرا فرعون پی برد ولی حکومتش را درخطر دید .
2- اما اینکه معجزه حتما باید در یک زمینه باشد باز این حرف درستی نیست . نگاه کن یک زمانی عرب جاهلی فصیح ترین وزیباترین اشعار وزبان را داشته است قران در ان زمان زیبایی اش اعجاز کرد یک زمانی مثلا مسائل فلسفی قران مسائل فلسفی اش اعجاز کرد یک زمانی مسائل علمی قران مسائل علمی اش اعجاز کرداینکه می گوییم اعجاز قران همه جانبه ومربوط به تمام زمان ها است بدین دلیل است
3- قران از نظر زیبایی شناسی وفصاحت وبلاغت که سربلند از ازمون بیرون امده چون فصیح ترین عرب که زمان جاهلی بودند ان را اعجاز دانسته وبدان ایمان اورده اند و بعد از اسلام دیگر زبان فصیح عربی ان دوره طلایی را پشت سر گذاشته بود بدلایل مختلف. اما از جهت علمی و فلسفی نیز هیچ مکتب علمی یا فلسفی هنوز نظر قطعی علمی که مخالف نظر قران باشد در هیچ زمینه ای ارائه نکرده است اگر موردی دارید بفرمایید تا بحث نماییم
حسین اقا
.تازه بعد از اثبات این کمال است که معجزه قران ظاهر میشود ومیتواند مبارز بطلبدنه قبل از اثبات مدعا که اتفاقا قران نیز تلویحا همین را میگویددر غیر این صورت این همه دعوت به تدبر وتعقل برا ی چیست. از نظر بنده این روش هم عاقلانه است هم موافق قران واز این روشن تر هم تمیتوانم بیان کنم حال اگر از نظر شما این یک سفسطه است این نظر شماست که برای شماقابل اطمینان وبرای من قابل احترام هر کسی باییددر این حیات براساس در ک خوددر جستجو ی حقیقت باشد وکسی نمی تواند نظر خود را بر دی گران تحمیل کند.
اما این که حق با کیست بماند.
محمد
برادر بزرگوار اینکه بیان شد این یک سفسطه است نه بدین معنا که شما سفسطه گر هستید بنده در ادامه معنای ان را توضیح دادم که اگرچه جمله شما حق است اما درجای نامناسبی بکار رفته است یعنی استدلال درستی نیست وقصد توهین نبوده .اما اصل موضوع
نگاه کن برادر من حضرت موسی ع زمانی که نزد فرعون می رود بیان میکند که من از طرف خدا هستم (ادعا ) وفرعون از او سوال می کند که دلیلت بر این ادعا (‌که ازطرف خدا هستی )چیست و حضرت موسی ع وقتی که عصایش را بر زمین می اندازد تبدیل به اژدها می شود حال حضرت موسی ع می گوید این دلیل من است که از طرف خدا هستم نه اینکه بگوید چون تمام کلام من منطقی است یا علمی است من کلام خدا هستم می گوید چون عصای خشک اژدها شد من از طرف خدا هستم چون کاری است که فقط از سوی خدا بر می اید و اگر شما ادعا دارید که من از طرف خدا نیستم شما هم مثل این معجزه را انجام دهید .یعنی اصل قضیه که الان من دارم چه میگویم مثلا می گویم راستگو باشید یا دروغ گو ،مهم نیست بلکه مهم این است که این ادعای من ثابت شود که من ازطرف خدا هستم . شما هم اگر می توانید مثل این اژدهایی که من از این عصا درست کردم درست کنید پس این ادعای من که """" از طرف خدا امده ام """ دروغ می شود حتی اگر تمام حرف های من علمی وعقلی و منطقی باشد در قران هم بدین گونه است پیامبر ص می گوید من از طرف خدا هستم ودلیل بر این ادعایم قران است اگر شما هم مثل این قران اوردید این ادعای من که از طرف خدا هستم باطل می شود.
پس تا اینجا معلوم شد که معجزه برای اثبات ادعای از طرف خدا بودن امده واین ادعا از هیچ طریق دیگری قابل اثبات نیست .چون اگر شما تمام مطالب قران را 100 % علمی وقطعی وعقلی زیبا بدانید باز نمی توانید ان را به خدا به قطعیت نسبت دهید چون ممکن است یک دانشمند این کار را کرده باشد. اما با انجام معجزه ما متوجه می شویم که این کار یک موجودی است که دارای قدرتی فراتر از سایر موجودات است چون سایر موجودات نمی توانند معجزه را انجام دهند . مساله ای که این امر را تایید می کند این است که مثلا حضرت موسی ع چه موقع معجزه خود را انجام داد ایا زمانی که تمام تورات واحکام دینش بر او نازل شده بود وفرعون تمام ان احکام را بررسی کرده و بعد حضرت موسی ع معجزه اورد (که معجزه امری بیهوده می شود در این حالت .چون اگر بعد از بررسی ان احکام راقبول کند که معجزه نمی خواهد اگر قبول نکند که یا انها عقلی نیستند که عدم قبول وی موجه است یا ان احکام عقلی است و با این وجود قبول نمی کند که باز کسی که این مساله عقلی را نمی پذیرد دیگر دلیلی ندارد که معجزه را بپذیرد ) یا اینکه همان اول وقبل از ارائه احکام این معجزه را به فرعون جهت اثبات از طرف خدا بودن ارائه می کند . در قران هم بدین صورت است که اسلام از همان ابتدا قران را معجزه می داند نه بعد از 23 سال وتکمیل کل دین .
حسین اقا
پس جواب شما این است که شما اول باید معجزه بودن قران رااثبات کنی بعد هماورد بطلبی چون تا قبل از اثبات طبق بیانات قبلی لفظ معجزه بر قران اطلاق نمشود.
محمد
برادر من هرکسی می توانددر برتری خود هماورد بطلبد ونیازی نیست که حتما دارای ویژگی خاصی باشد ولی هرکس که چنین ادعایی کند باید ان را اثبات کند مثلا اگر یک نفر که خیلی ضعیف است بگوید من قویترین ادم روی زمین هستم می گویند دلیلت چیست می گوید چون مثلا 1کیلو را می توانم بلند کنم ودیگران نمی توانند بلند کنند این یک هماورد طلبی است وتا اینجا عقلا مشکل ندارد حال اگر کسی ادعا کند که نه تو قویترین نیستی باید حداقل 1 کیلو به بالا بلند کند تا ادعای او نقض شود قران هم همین است قران می گوید که من کلام خدایم یعنی ادعایش این است که کلام خدا هست خب عقلا می گویند دلیلت چیست می گوید کسی نمی تواند مثل من بیاورد حال اگر شما مدعی شوی که کلام خدا نیستم باید دلیل بیاوری و مثل کلام من بیاوری .
برادر من اشتباه شما این است که می خواهی ابتدا کلام خدا را با علم وعقل محدود وناقص بشر بسنجی وخوب وبد کنی وبعد اگر به نظرت خوب امد ان را کلام خدا بدانی واگر خوب نیامد نظر غیر خدا بدانی .اما این نظرچند مشکل دارد
1- اولا علم بشر ناقص است ومدام درحال تکمیل است ازکجا معلوم که 100 سال دیگر مطلبی کشف نشودکه بسیاری از مطالب قران را ازجهت علمی اثبات کند اما الان این مطلب نباشد وشما بر اثر جهل ان مطالب قران را نقض کنید
2- عقل بشر مطابق با معلومات ومحسوسات طبق یک پدیده نظر می دهد واز انجا که معلومات ناقص و جزئی و محسوسات نیز قابل خطا و... است چگونه می خواهید به 100 % یقینی برسید
3- ثالثا اکثر مطالب قران مربوط به اخرت و روز قیامت است و بسیاری از دستورات ان هم علت واقعی ان بیان نشده است ایا با علوم مادی بشری می توان به نتیجه خاصی در خصوص صحت وسقم این مطالب پرداخت


آقا محمد ز
دوست عزیز آقا رامین من که دارم این حرفها رو میزنم دلیلش این نیست که از اقشار کم سواد و درمانده هستم. اتفاقا بالاترین مدرکی که توی دنیا تعریف شده رو در یکی از رشته های پزشکی به لطف خدا گرفتم. هر چند الان اعتقادی به همین مدرک گرایی هم ندارم چون علم رو تبدیل کرده به ابزاری برای رسیدن به هدف (پول). علم باید خودش هدف باشه نه ابزاری برای رسیدن به هدف. تعریف ها دارن عوض میشن توی دنیا. این مسائل تصادفی نیست. دلتون رو هم به دموکراسی خوش نکنید. این هم شکل دیگه ای از سیستم برده داری هست. شکلها عوض شدن وگرنه محتوی همونی هست که بوده. خر تبدیل شده به ماشین

باسلام خدمت آقا محمد ز.اول از همه این طرز تفکر شما را در مورد علم و دانش می ستایم و خیلی خوشالم که دارای مدارج بالای علمی هستید. دوما ،دوست عزیز خدای نکرده من قصد جسارت به شما رو نداشتم.اگه سو تفاهمی شده از شما عذرخواهی میکنم.اتفاقا ترفداران مکتب کمونیستی در ایران طرفداران با سواد و تحصیلکرده زیادی داشت.ولی خیلی ها هم اطلاعات چندانی نسبت به این مکتب نداشتند و گول شعارهای اون رو خوردند و جذب کمونیزم شدند.بله نظر شما در مورد دموکراسی در برخی از کشورهای پیشرفته درست است.تا بحال هیچ حکومتی بصورت صد در صد ایده آل در دنیا تشکیل نشده است.ولی وقتی دو نوع حکومت کمونیستی و سرمایه داری دموکراتیک را با هم مقایسه میکنیم تفاوتشان را متوجه می شویم.به نظر من حکومتی که یک بار و بمدت هفتاد و چند سال امتحانش را پس داده،دیگه ارزش عقب گرد به اون نوع حکومت وجود نداره.اگه تا بحال تاریخ کشور شوروی در زمان کمونیزم رو مطالعه نکردید،امید وارم یه مطالعه هرچند مختصر داشته باشید.ضمنا نظرات و راه و روش های دین خودمون یعنی اسلام نسبت به توجه به بینوایان و فقرا خیلی خیلی بهتر و باز تر از مکتب کمونیستیه. با آرزوی موفقیت شما

عرض سلام خدمت دوست عزیز اقا محمد

اقا محمد

درخصوص اعجاز شق القمر وبحث نزول دفعی باید بر اساس نظر اکثریت حرکت کرد نه بر اساس نظر اقلیت خیلی محدود .اما در مورد سوالاتتان شما را ارجاع می دهم به یک جستوجوی ساده درباره این دو موضوع در اینترنت والان چون موضوع اصلی بحث نیست وارد جواب نمی شوم وانشاءالله بعد از این قضیه با هم در مورد انها هم بحث خواهیم کرد.

حسین
دوست عزیز اشاره من به این دو مطلب به علت ارتبا ط مسقیم انهابا موضوع بود اما ورود به جزییات انها بله میتوانند بحث مجزای باشند با ذکر این نکته که اگر شما به رای اکثریت معتقدی که اکثریت ایات قران به مطلب بنده اشاره دارد که مضاف براین که وقتی در مطلبی نظرات مختلف داریم منطقا نمی توانیم به یقیقینی برسیم.(در اثبات شق القمر).
اقا محمد

برادر من خدمتتان عرض کردم که معجزه بوده با اسمانی بودن فرق دارد اینکه یک سری مطالب از سوی خداوند متعال بر حضرت موسی ع نازل شد این وحی است اما معجزه نیست و می بینیم که در قران این کتب تحریف شده می باشند اما ایا عصای موسی که معجزه بود نیز تحریف شده است خیر هیچ کس نتوانست مانند ان را بیاورد.

حسین
در قران بین وحی پیامبران از نظر کیفیت تفاوتی نیست تنها تفاوت در این است که در قران به عنوان معجزه عنوان شده وما هم عرض کردیم که قبول در مورد تحریف عصای حضرت موسی هم بنده ادعایی نکردم.

اقا محمد

برادر بزرگوار همانطور که خدمتتان عرض کردم اولا قران مختص زمان 1400 سال پیش نبوده و معجزه ای برای تمام اعصار بعد از پیامبر ص است و باید متناسب باعلم تمام ازمنه وامکنه معجزه باشد اگرچه به ویژگی برتر ان زمان یعنی فصاحت و بلاغت مردم ان زمان ( عصر طلایی زبان عربی فصیح ) نیز پاسخ قاطعی داده است اما جهات دیگر ان مثلا معانی بلند ان برای اعصار دیگرروشن تر می باشد و ثانیا اینکه درست است که قران کتاب شعر نبوده ولی فصاحت وبلاغت و روانی و معنای بلند ان و سادگی ان به نحوی است که عرب جاهلی که به اعتراف تمام زبان شناسان عربی ، فصیح ترین و زیباترین دوره زبانی عربی در زمان انها بوده ( دوره طلایی ) را به تعجب واداشته است و این تعجب به حدی است که انها قران را سحر وجادو می دانستند یعنی نمی توانستند برای زیبایی و سادگی وفصاحت و.. بی حد ان یک دلیل منطقی پیدا کنند و چنان مستاصل می شدند که نسبت سحر وجادو به ان می دادند و افراد بی سواد عادی عرب جاهلی را از گوش کردن به ان بر حذر می داشتند . بله این تازه تعجب واعجازدر زمانی است که انها از مفاهیم بلند ان هیچ متوجه نمی شدند .دلیل این امر هم سرعت بالای پیشرفت اسلام در این منطقه جاهلی است . امروز که هم به زیبایی ان وهم به معانی بلند ان توجه می شود انسان واقعا شگفت زده می شود .

حسین
مطالبی که شما عرض فرمودید جواب بنده نیست.من عرض کردم اگر ادعا این است که این کتاب معجزه اخرین پیامبر است که برای تمام بشر در تمام زمانهاست که قطعا برای سعادت انها از طر ف خداوند که کمال مطلق است نازل شده میباید به حکم عقل در محیطی نازل شود که بتوانند این معجزه را در تمام جوانب بهتر از هر محیط دیگری در ک کنند یعنی اگر ادعا درست است در زمان خود بهتر وکاملتر از هر جامعه دیگری ان را درک کنندوبپذیرندبا کمترین میزان انکار ودر گیری ودر صورت نادرستی ادعانیز بهترین وشایسته ترین جامعه برای رد ان باشند زیرا در اینجا معجزه کتاب است و کتاب یعنی چکیده تفکر وعقیده و هدف نویسنده است که در قالب الفاظ وکلمات به مخاطب منتقل میشود پس کاملا منطقی است که مخاطب این کتاب در هنگام نزول در ابتدا در محیطی فرهنگی ودانشورز نازل شود تا اعجاز ان به بهترین شکل درک شده ومورد استفاده قرار گیردوبرای نسلهای اینده حفظ گردد نه در محیطی جاهلانه که تنها پوسته ان را ببیند و معجزه راتنها امور خارق العاده طبیعی بداند وایمان بیاورد ودر کی از کتاب معمولی هم ندارد .کتاب اسمانی که جای خود دارد.
اقا محمد

برادر بزرگوار همانطور که خدمتتان عرض کردم اولا قران مختص زمان 1400 سال پیش نبوده و معجزه ای برای تمام اعصار بعد از پیامبر ص است و باید متناسب باعلم تمام ازمنه وامکنه معجزه باشد اگرچه به ویژگی برتر ان زمان یعنی فصاحت و بلاغت مردم ان زمان ( عصر طلایی زبان عربی فصیح ) نیز پاسخ قاطعی داده است اما جهات دیگر ان مثلا معانی بلند ان برای اعصار دیگرروشن تر می باشد و ثانیا اینکه درست است که قران کتاب شعر نبوده ولی فصاحت وبلاغت و روانی و معنای بلند ان و سادگی ان به نحوی است که عرب جاهلی که به اعتراف تمام زبان شناسان عربی ، فصیح ترین و زیباترین دوره زبانی عربی در زمان انها بوده ( دوره طلایی ) را به تعجب واداشته است و این تعجب به حدی است که انها قران را سحر وجادو می دانستند یعنی نمی توانستند برای زیبایی و سادگی وفصاحت و.. بی حد ان یک دلیل منطقی پیدا کنند و چنان مستاصل می شدند که نسبت سحر وجادو به ان می دادند و افراد بی سواد عادی عرب جاهلی را از گوش کردن به ان بر حذر می داشتند . بله این تازه تعجب واعجازدر زمانی است که انها از مفاهیم بلند ان هیچ متوجه نمی شدند .دلیل این امر هم سرعت بالای پیشرفت اسلام در این منطقه جاهلی است . امروز که هم به زیبایی ان وهم به معانی بلند ان توجه می شود انسان واقعا شگفت زده می شود .
حسین ا

جواب این مطلب نیز در متن قبلیست

اقا محمد
برادر بزرگ من ایا همین لحن یکسان در طول 23سال ، نمی تواند دلیلی بر غیر عادی بودن این متن باشد .
برادر من منظور از محتوا این نیست که تمام کلام راجع به یک مساله باشد بلکه منظور از یکسانی محتوا این است که در کل یک هدف را پیگیری نماید که از تمام ایات قران این هدف پیدا است
شیوه نگارش قران بدین نحو بوده که هر ایه ای که نازل می شده تعدادی ان را کتابت می کردند واگر بخواهیم این شبهه را که چون از خودش گفته پس می توانسته ان را تغییر دهد بپذیریم باید در طول این 23 سال تغییرات زیادی را در ان قائل باشیم که اصلا چنین تغییراتی در تاریخ ثبت نشده است

حسین

منظور بنده در اینخصوص این بود که نفس عمل تدریجی بودن برای مدعی یک امتیاز است :فرض کنید بنده یک نظریه علمی دارم و در ان نظریه دی گران را به چالش میکشم ولی نظر خود را به طور کامل وتمام شده عنوان نکنم واگر کسی ایرادی به ان گرفت راه گریز دارم ومیتوانم نظرم را تعدیل یا اندکی تغییر دهم ومنتقد میتواند بر من ایرا د بگیرد که من ابتدا نظرم را کامل کنم بعد ان را مطرح کنم پس این امر یک امتیاز برای کاتب ویک ایراد بر کتاب است اما در مورد قران این که ایا تغییری در محتوا بوده یا نه بحثی است که در مرحله تحقیق در کتاب مشخص میشود


اقا محمد

1- اولا اثبات معجزه نیاز به متخصص ندارد چون اگر اینگونه بود مثلا حضرت موسی ع بجای اینکه ان را به فرعون نشان دهد می فرمود که ساحران را خبر کنید تا معجزه را به انها نشان دهم .معجزه در نظر همه معجزه است اما ساحران زیبایی ها و توانایی های معجزه حضرت موسی ع رابدلیل علمشان بیشتر درک می کردند اما ایا واقعا فرعون یا مردم عادی نفهمیدند که حق با حضرت موسی ع است ؟ چرا فرعون پی برد ولی حکومتش را درخطر دید .
2- اما اینکه معجزه حتما باید در یک زمینه باشد باز این حرف درستی نیست . نگاه کن یک زمانی عرب جاهلی فصیح ترین وزیباترین اشعار وزبان را داشته است قران در ان زمان زیبایی اش اعجاز کرد یک زمانی مثلا مسائل فلسفی قران مسائل فلسفی اش اعجاز کرد یک زمانی مسائل علمی قران مسائل علمی اش اعجاز کرداینکه می گوییم اعجاز قران همه جانبه ومربوط به تمام زمان ها است بدین دلیل است
3- قران از نظر زیبایی شناسی وفصاحت وبلاغت که سربلند از ازمون بیرون امده چون فصیح ترین عرب که زمان جاهلی بودند ان را اعجاز دانسته وبدان ایمان اورده اند و بعد از اسلام دیگر زبان فصیح عربی ان دوره طلایی را پشت سر گذاشته بود بدلایل مختلف. اما از جهت علمی و فلسفی نیز هیچ مکتب علمی یا فلسفی هنوز نظر قطعی علمی که مخالف نظر قران باشد در هیچ زمینه ای ارائه نکرده است اگر موردی دارید بفرمایید تا بحث نماییم

حسین
1. در مورد اعجازی از قبیل مار شدن عصا باید عرض کنم احتیاج به متخصص هست زیرا در همین مورد نیز ساحرانی بودندکه همین کار رامیکردند اما به شکل شعبده بازی یا جادو یا هر چیز دیگر که در تخصص انها بود وخود فرعون واطرافیانش نیز چون در این زمینه تخصص نداشتند فکر کردند سحر است وتنها ساحران بودند که بهتر از هر کسی اعجاز ان را درک کرده وایمان اوردند وچون بر اساس تخصص خودبه یقین رسیدند لذا به راحتی از جان خود گذشتند کاری که پیروان حضرت مو سی با وجود ایمان به او نکردند واین یک امر بدیهیست هر کس در امری که متخصص است درک بهتری از دیگران خواهد داشت. پس منطقی است که هر اعجازی در هر زمینه ای برای درک بهتر اعجاز به متخصص ان ارجاع داده شود. همان طور که در امور روزمررگی یا علمی ما در هر زمینه ای ابتدا نظر متخصص مربوطه را جویا میشویم والبته اگر متخصصان در امری اختلاف کردند این خود ما هستیم که باید از مقایسه نظر انان یکی را انتخاب کنیم.
2.بنده عرض نکردم اعجاز باید در زمینه خاصی باشد اما این که قران در چه ابعادی اعجاز دارد بحث فعلی ما نیست امیدوارم که به فرمایش شما در تمام ابعاد معجزه باشد.
3.در مورد فصاحت وبلاغت چون یک امر ظاهری وغیر موثر در سعادت بشراست بحث ناکرده حرف شما قبول اما در موارد دیگر حتما بایدبه اثبات برسد که عرض کردم بحث دیگریست.

اقامحمد
برادر بزرگوار اینکه بیان شد این یک سفسطه است نه بدین معنا که شما سفسطه گر هستید بنده در ادامه معنای ان را توضیح دادم که اگرچه جمله شما حق است اما درجای نامناسبی بکار رفته است یعنی استدلال درستی نیست وقصد توهین نبوده .اما اصل موضوع
نگاه کن برادر من حضرت موسی ع زمانی که نزد فرعون می رود بیان میکند که من از طرف خدا هستم (ادعا ) وفرعون از او سوال می کند که دلیلت بر این ادعا (‌که ازطرف خدا هستی )چیست و حضرت موسی ع وقتی که عصایش را بر زمین می اندازد تبدیل به اژدها می شود حال حضرت موسی ع می گوید این دلیل من است که از طرف خدا هستم نه اینکه بگوید چون تمام کلام من منطقی است یا علمی است من کلام خدا هستم می گوید چون عصای خشک اژدها شد من از طرف خدا هستم چون کاری است که فقط از سوی خدا بر می اید و اگر شما ادعا دارید که من از طرف خدا نیستم شما هم مثل این معجزه را انجام دهید .یعنی اصل قضیه که الان من دارم چه میگویم مثلا می گویم راستگو باشید یا دروغ گو ،مهم نیست بلکه مهم این است که این ادعای من ثابت شود که من ازطرف خدا هستم . شما هم اگر می توانید مثل این اژدهایی که من از این عصا درست کردم درست کنید پس این ادعای من که """" از طرف خدا امده ام """ دروغ می شود حتی اگر تمام حرف های من علمی وعقلی و منطقی باشد در قران هم بدین گونه است پیامبر ص می گوید من از طرف خدا هستم ودلیل بر این ادعایم قران است اگر شما هم مثل این قران اوردید این ادعای من که از طرف خدا هستم باطل می شود.
پس تا اینجا معلوم شد که معجزه برای اثبات ادعای از طرف خدا بودن امده واین ادعا از هیچ طریق دیگری قابل اثبات نیست .چون اگر شما تمام مطالب قران را 100 % علمی وقطعی وعقلی زیبا بدانید باز نمی توانید ان را به خدا به قطعیت نسبت دهید چون ممکن است یک دانشمند این کار را کرده باشد. اما با انجام معجزه ما متوجه می شویم که این کار یک موجودی است که دارای قدرتی فراتر از سایر موجودات است چون سایر موجودات نمی توانند معجزه را انجام دهند . مساله ای که این امر را تایید می کند این است که مثلا حضرت موسی ع چه موقع معجزه خود را انجام داد ایا زمانی که تمام تورات واحکام دینش بر او نازل شده بود وفرعون تمام ان احکام را بررسی کرده و بعد حضرت موسی ع معجزه اورد (که معجزه امری بیهوده می شود در این حالت .چون اگر بعد از بررسی ان احکام راقبول کند که معجزه نمی خواهد اگر قبول نکند که یا انها عقلی نیستند که عدم قبول وی موجه است یا ان احکام عقلی است و با این وجود قبول نمی کند که باز کسی که این مساله عقلی را نمی پذیرد دیگر دلیلی ندارد که معجزه را بپذیرد ) یا اینکه همان اول وقبل از ارائه احکام این معجزه را به فرعون جهت اثبات از طرف خدا بودن ارائه می کند . در قران هم بدین صورت است که اسلام از همان ابتدا قران را معجزه می داند نه بعد از 23 سال وتکمیل کل دین .


حسین
ببیند در مطالب گذشته عرض کردم که وقتی اعجاز از نوع عصا باشد وقتی اصل ادعا توسط ساحران تایید شد وشکی در اسمانی بودن ان نماند این اعجاز سند و دلیل درستی تمام ادعاهای بعدی او خواهد شد وکسی حق چون وچرا نخواهد داشت وایشان تاقبل از اثبات اعجاز نمتواند صحبت از احکام دینش به میان اورد چون کتاب او ادعای اعجاز ندارد اما در مورد قران که خود اعجاز است مطلب همان است که عرض کردم یعنی جنبه های اعجاز ان باید توسط اهل ان درک شود.
اقا محمد

رادر من هرکسی می توانددر برتری خود هماورد بطلبد ونیازی نیست که حتما دارای ویژگی خاصی باشد ولی هرکس که چنین ادعایی کند باید ان را اثبات کند مثلا اگر یک نفر که خیلی ضعیف است بگوید من قویترین ادم روی زمین هستم می گویند دلیلت چیست می گوید چون مثلا 1کیلو را می توانم بلند کنم ودیگران نمی توانند بلند کنند این یک هماورد طلبی است وتا اینجا عقلا مشکل ندارد حال اگر کسی ادعا کند که نه تو قویترین نیستی باید حداقل 1 کیلو به بالا بلند کند تا ادعای او نقض شود قران هم همین است قران می گوید که من کلام خدایم یعنی ادعایش این است که کلام خدا هست خب عقلا می گویند دلیلت چیست می گوید کسی نمی تواند مثل من بیاورد حال اگر شما مدعی شوی که کلام خدا نیستم باید دلیل بیاوری و مثل کلام من بیاوری .
ببین دوست عزیز در همین مثال شماوقتی کسی ادعا می کند که وزنهای رامیتواند بلند کند باید با شرایط خاصی باشدیعنی باید شرایط ورزش وزنه برداری را رعایت کرده
و در مقابل داوران ومتخصصان ان رشته ان وزنه را بزند واگر تایید شد میتواند هماورد بطلبد.کتاب نیز تعریف خاص خود ودر هر شاخه ای متخصصان خود را دارد .حال اگر کسی معجزه خودرا کتاب عنوان کند ان هم در تمام زمینه ها ودورانها یعنی تمام دانشمندان عالم را در تمام دوران ها به هماوردی طلبیده وباید در هر شاخه علمی جوابگوی دانشمندان ان علم باشد تا اعجاز ان ظهور پیداکند البته اگر از ابتدا طبق سنت انبیای گذشته اعجازی همانند انان میاورد وابتدا نبوت خود را ثابت مکرد به راحتی میشد کتاب او را به عنوان یک کتاب اسمانی قبول کرد.

اقا محمد
برادر من اشتباه شما این است که می خواهی ابتدا کلام خدا را با علم وعقل محدود وناقص بشر بسنجی وخوب وبد کنی وبعد اگر به نظرت خوب امد ان را کلام خدا بدانی واگر خوب نیامد نظر غیر خدا بدانی .اما این نظرچند مشکل دارد
1- اولا علم بشر ناقص است ومدام درحال تکمیل است ازکجا معلوم که 100 سال دیگر مطلبی کشف نشودکه بسیاری از مطالب قران را ازجهت علمی اثبات کند اما الان این مطلب نباشد وشما بر اثر جهل ان مطالب قران را نقض کنید
2- عقل بشر مطابق با معلومات ومحسوسات طبق یک پدیده نظر می دهد واز انجا که معلومات ناقص و جزئی و محسوسات نیز قابل خطا و... است چگونه می خواهید به 100 % یقینی برسید
3- ثالثا اکثر مطالب قران مربوط به اخرت و روز قیامت است و بسیاری از دستورات ان هم علت واقعی ان بیان نشده است ایا با علوم مادی بشری می توان به نتیجه خاصی در خصوص صحت وسقم این مطالب پرداخت

حسین

1.این که علم بشر محدود ودر حال تکامل است قبول اما ما در مورد کتاب خالق همین بشر صحبت مکنیم وقاعدتا باید کتابی باشد که بتوابد جوابگوی این مشکل باشد یعنی هم به بشر در این تکامل کمک کندهم نواقص گذشته را گوشزد کند به گونه ای که دانشمندان راهمواره به شگفتی وا دارد واین یعنی اعجاز. در غیر اینصورت بشر نیز میتواند کتابی بنویسد که در رشته خاصی در دورانی خاص از همه برتر باشد.
2.بشر با تمام این موانع ونواقص توانسته را ه خود را پیداکند ویک کتاب اسمانی چون خالقی کامل دارد که نواقص ما را میداند قادر خواهد به ما در درک یقین کمک کند چون دست پرورده او هستیم واو اراده کرده ما را بکمال برساند وحتما لوازم درک ان را بما داده است واز انجا که
بشر وکتاب اسمانی یک خالق دارند بنابر این منطقا نباید تعارضی وجود.
3.قبلا عرض کردم وقتی ما در امور محسوس وقابل درک به یقین رسیدیم ان امور را به طبع قبول خواهیم کرد.

حاصل کلام این که با استناد به مطالب ذکر شده بنده بر این باور هستم که این استدلال که میگوید:
قران ادعای اعجاز دارد وهماورد طلبیده و چون کسی به تحدی او جواب نداده پس این کتاب از طرف خداست . یک استدلال ناقص است زیرا در مقدمه ان مشکل وجود دارد به دلایلی که ذکر شد.
با سپاس از توجه شما
با سلام به همه دوستان
خوشحالم این ده روزی که به دلیل مشغله نبودم بحثها ادامه پیدا کرد و بحثارو که خوندم اتفاقا بحثای جالب و قابل عرضه ای هستن.
جناب اقای محمد اقا
شما در اخرین جوابتون فرمودید که امیدوارید من بحث رو عوض نکنم شما که همه مطالب منو نقل میکنی خب یه مورد بیار که من حرفو عوض کردم... بارها گفتم که این هنر شماهاست که چجوری بحثارو به سفسطه بکشونید و من هم بارها گفتم که وارد اینم بازیا نمیشم.
اما در مورد بحث اصلیمون زیبایی نسبی. اینکه فرمودید زیبایی اصولش ثابته و به اصطلاح مطلقه اما بشر بنا به ذهن ناقص خودش درک مختلفی از زیبایی داره...
ببین برادر من بحث اینجاست که اخه بین اساتید این علم هم اختلاف هست شما چرا همش پای مردم عامی رو وسط میکشی چرا به اون جنبه نگاه نمیکنی.
برای هزارمین بار میگم که اقای محمد اقا این اختلافی که بین اساتید هر علم در شناختن اثار اون علم هست ناشی از چیست؟؟؟ اگه مطلقه چرااساتید اون علم دچار تعدد آرا میشن اونا که تمام اصول رو یاد گرفتن... من توی این یک هفته به طور اتفاقی یه برنامه ای رو که از تلویزیون ایران هرشب پخش میشد رو دیدم برنامه ای به نام "شب کوک" ساعت 11 شبکه نسیم... نمیدونم کدوم یکی از دوستان این برنامه رو تا بحال دیده. این برنامه در مورد موسیقی هست و جوونایی که میخان وارد این عرصه بشن میان و جلوی برخی از تماشاچیا و اساتید موسیقی کشور که سالهاست کار موسیقی میکنن یه ترانه ای رو می خونن و بر اساس نظرات داوران امتیاز میگیرن و الی اخر. خیلی جالبه واسم وقتی که افراد مختلف میان و کارشون رو ارائه میدن نظرات این 4داور در بعضی موارد دچار اختلافات فاحش میشه یک داور حتی ترانه یک فرد رو کاملا از همه لحاظ موسیقی رد میکنه و یکی دیگه نه تنها رد میکنه بلکه تاییدم میکنه. همه این داوران یک نوع تعریف از ریتم موسیقی زیبایی صدا و باقی اصول موسیقی دارن ولی چرا نمی تونن نفر برتر رو به راحتی انتخاب کنن. مگه زیبایی موسیقی بنا به تعریف شما مطلق نیست و باید اصول و قواعد خودش رو داشته باشه ولی چرا این اساتید نمیتونن متفق القول باشن!!!؟؟؟؟ یک داور میگه ریتم موسیقی رعایت شد یکی میگه نه ریتم رعایت نشد یکی میگه لحن خوب بود یکی میگه لحن بد بود... اینا همه اساتید این علم هستن و طبیعتا به اصول و قواعد موسیقی اشراف دارن. پس میبینید که اختلاف سلیقه در تشخیص زیبایی در بین اساتید هم وجود داره. درسته ریتم موسیقی یه سری قواعدی داره و یا زیبایی موسیقی یه سری قواعدی داره که بشه براساس اون یک تشخیص کلی بین خوب و بد داد اما بارها گفتم تمام این اصول و قواعدی که برای زیبایی شناسی هر هنر و علمی نوشته میشه نسبیه و فقط کلیات رو اموزش میدن و جزئیات اون مربوط میشه به سلایق افراد که باید در موردش تصمیم گیری کنن و این کاملا با تعریف مطلق بودن متضاده. مطلق بودن یعنی اینکه سلیقه و نظر بشر در انتخاب و تصمیم گیری در مورد یک شی هیچگونه تاثیری نداشته باشه و فقط اصول و قواعد روی اون نظر بدن. شما فرض کنید بجای انتخاب خواننده برتر مسابقه انتخاب سنگینترین فرد بود و بجای این افراد که میان تست خوانندگی میدن افرادی میومدن تا وزنشون اندازه گرفته بشه. اونوقت یه باسکول میذاشتن و وزن هر کیو اندازه میگرفتن و میگفتن اقا شما سنگینتری چون طبق اصول و قوانین فیزیک که در مورد سنگینی اجسام وجود داره و در طراحی این باسکول به کار رفته شما سنگینتر هستی. اینجا دیگه پای انتخاب بشری بر اساس سلایق نبود بلکه براساس اصول علمی و قوانین اثبات شده فیزیکی بود. من نمیگم هیچ اصلی در مورد شناخت زیبایی وجود نداره من میگم اگه هم اصلی هست این اصول نمیتونن در انتخاب برترین صددرصد به کار گرفته بشن مثل همین برنامه تلویزیونی که گفتم. جایی که دو نفری که میان واسه تست خوانندگی اگه اختلاف فاحشی بینشون وجود داشته باشه اون اساتید متفق القول اون فرد ضعیف رو رد میکنن اما جایی که کار دونفر نزدیکه دیگه این اصول کارایی خودشون رو در تشخیص نفر برتر از دست میدن در حالیکه اون اصول تغییری نکردن. اما در مورد وزن افراد شما اگه یه ترازوی دقیق داشته باشی حتی اگه اختلاف وزن دو نفر بسیار کم باشه که به هیچ عنوان با چشم بشری نشه تشخیص داد اما این دستگاهها میتونن تشخیص بدن کدوم سنگینتره.
عزیز من اگر زیبایی قران مطلق بود پس چرا خود اعراب و مسلمانان هم در مورد زیبایی قران اینقد اختلاف سلیقه دارن که من بارها چند نمونش رو ارائه کردم... البته اگه اختلاف سلیقه این افراد رو پای حب و بغضشون به اسلام و مسلمین نذارین و براشون پرونده سازی نکنین
در ضمن شما همچنان به اون سوالات من پاسخ ندادین و در ضمن یه افترا هم در مورد اینکه بنده بحث رو عوض کردم زدید. لطف کنید اون مورد رو اینجا بیان کنید تا ببینم واقعا من همچین جسارتی کردم یا بازم زاییده تراوشات ذهن سفسطه گر شماست
موفق باشید
با سلام
متن دوم
بازم توجه شمارو به این نکته برای هزارمین بار جلب مبکنم چالش قران در مورد زیباترینه نه زیبایی... قران نگفته هر کسی میتونه یه سوره زیبا بیاره!!! قران گفته هر کی میتونه یه سوره زیبا در حد همین قران بیاره پس شما بحث رو اینقد به زیبایی منحصر نکن. بحث سر برترین بودن قران از حیث کلام و زیباییه. من زیبایی کلام قران رو بارها اعتراف کردم (نه براساس نظر خودم چون من اصلا از عربی چیزی نمیدونم که در جایگاهی باشم که بخام در موردش نظر بدم بلکه براساس کارشناسان زبان عربی که همه اکثرا به زیبایی متن قران اعتراف کرده اند) اما بر اساس نظر همین اساتید زبان عربی که به زیبایی کلام قران اعتراف کرده اند همین اساتید زیباترین بودنش رو زیرسوال بردن ...
سلام ورحمه الله برادر حسین
دوست عزیزدرخصوص اعجاز شق القمر و نزول دفعی قران بحث های جدی دارم که انشاء الله بعد از این بحث انجام خواهم داد .

حسین اقا
مطالبی که شما فرمودید جواب بنده نیست.من عرض کردم اگر ادعا این است که این کتاب معجزه اخرین پیامبر است که برای تمام بشر در تمام زمانهاست که قطعا برای سعادت انها از طر ف خداوند که کمال مطلق است نازل شده میباید به حکم عقل در محیطی نازل شود که بتوانند این معجزه را در تمام جوانب بهتر از هر محیط دیگری در ک کنند یعنی اگر ادعا درست است در زمان خود بهتر وکاملتر از هر جامعه دیگری ان را درک کنندوبپذیرندبا کمترین میزان انکار ودر گیری ودر صورت نادرستی ادعانیز بهترین وشایسته ترین جامعه برای رد ان باشند زیرا در اینجا معجزه کتاب است و کتاب یعنی چکیده تفکر وعقیده و هدف نویسنده است که در قالب الفاظ وکلمات به مخاطب منتقل میشود پس کاملا منطقی است که مخاطب این کتاب در هنگام نزول در ابتدا در محیطی فرهنگی ودانشورز نازل شود تا اعجاز ان به بهترین شکل درک شده ومورد استفاده قرار گیردوبرای نسلهای اینده حفظ گردد نه در محیطی جاهلانه که تنها پوسته ان را ببیند و معجزه راتنها امور خارق العاده طبیعی بداند وایمان بیاورد ودر کی از کتاب معمولی هم ندارد .کتاب اسمانی که جای خود دارد.
محمد
برادر بزرگوار این یک بحث انحرافی است وجواب ادعای قران نیست . اینکه قران برای دیدن اعجازش باید در یک محیط رشد یافته ایجاد می شداین چه ربطی دارد به بحث ؟ بله اگر قران فقط برای همان زمان نازل شده بود حرف شما کاملا درست است اما قران یک ادعای دیگر دارد و ان اعجاز ابدی است یعنی مسلما امروز فرهنگ های بسیار رشد یافته تری از پیشرفته ترین فرهنگی های قدیمی داریم وقران هم در تمام این محیط های امروزی ودیروزی وجود داردو ان تحدی نیز هنوز باقی است . خدا این قران عظیم را از بین کسانی که کم رشد ترین بشر در زمینه های فرهنگی بودند تبلور دارد و از انجا مردمان جهان را تحت سیطره خود قرار داد . ایران با ان امپراطوری عظیم مصر با ان دبدبه وعظمت و روم باستان و... تمام اینها بواسطه فرهنگی است که در دل وجان مردم نفوذ می کند وانها تسلط عربی را که تا دیروز محلی از اعراب نداشتند را بواسطه این فرهنگ عظیم می پذیرند. اتفاقا اینکه بگوییم قران اگر در کشوری با تمدن نازل می شد عقلا بهتر بود این محدود کردن اعجاز قران است یعنی فقط مخصوص این کشور با تمدن است وکشور بی تمدن را شامل نمی شود اما قران محدود به متمدن ها نیست بلکه متعلق به انسان ها است که هم شامل متمدن ها می شود وهم بی تمدن ها یعنی همان دستوری را که برای یک انسانی ایرانی یا رومی ان زمان می دهد همان دستور برای انسان عرب فاقد فرهنگ عالی می دهد چرا ؟ چون این دستورات مربوط به انسانیت انسانها و راه وروش درست زندگی انها است نه مربوط به علم شیمی یا علم فیزیک اگرچه مطالب علمی نیز در ان بیان می شود واین می شود که درمدت اندکی مردمان ایران وروم و... مسلمان می شوند
برادر بزرگوار حال به نظرم با توجه به توضیحات بالا این جملات مربوط باشد که " همانطور که خدمتتان عرض کردم اولا قران مختص زمان 1400 سال پیش نبوده و معجزه ای برای تمام اعصار بعد از پیامبر ص است و باید متناسب باعلم تمام ازمنه وامکنه معجزه باشد اگرچه به ویژگی برتر ان زمان یعنی فصاحت و بلاغت مردم ان زمان ( عصر طلایی زبان عربی فصیح ) نیز پاسخ قاطعی داده است اما جهات دیگر ان مثلا معانی بلند ان برای اعصار دیگرروشن تر می باشد و ثانیا اینکه درست است که قران کتاب شعر نبوده ولی فصاحت وبلاغت و روانی و معنای بلند ان و سادگی ان به نحوی است که عرب جاهلی که به اعتراف تمام زبان شناسان عربی ، فصیح ترین و زیباترین دوره زبانی عربی در زمان انها بوده ( دوره طلایی ) را به تعجب واداشته است و این تعجب به حدی است که انها قران را سحر وجادو می دانستند یعنی نمی توانستند برای زیبایی و سادگی وفصاحت و.. بی حد ان یک دلیل منطقی پیدا کنند و چنان مستاصل می شدند که نسبت سحر وجادو به ان می دادند و افراد بی سواد عادی عرب جاهلی را از گوش کردن به ان بر حذر می داشتند . بله این تازه تعجب واعجازدر زمانی است که انها از مفاهیم بلند ان هیچ متوجه نمی شدند .دلیل این امر هم سرعت بالای پیشرفت اسلام در این منطقه جاهلی است . امروز که هم به زیبایی ان وهم به معانی بلند ان توجه می شود انسان واقعا شگفت زده می شود .
حسین ‌اقا
1. در مورد اعجازی از قبیل مار شدن عصا باید عرض کنم احتیاج به متخصص هست زیرا در همین مورد نیز ساحرانی بودندکه همین کار رامیکردند اما به شکل شعبده بازی یا جادو یا هر چیز دیگر که در تخصص انها بود وخود فرعون واطرافیانش نیز چون در این زمینه تخصص نداشتند فکر کردند سحر است وتنها ساحران بودند که بهتر از هر کسی اعجاز ان را درک کرده وایمان اوردند وچون بر اساس تخصص خودبه یقین رسیدند لذا به راحتی از جان خود گذشتند کاری که پیروان حضرت مو سی با وجود ایمان به او نکردند واین یک امر بدیهیست هر کس در امری که متخصص است درک بهتری از دیگران خواهد داشت. پس منطقی است که هر اعجازی در هر زمینه ای برای درک بهتر اعجاز به متخصص ان ارجاع داده شود. همان طور که در امور روزمررگی یا علمی ما در هر زمینه ای ابتدا نظر متخصص مربوطه را جویا میشویم والبته اگر متخصصان در امری اختلاف کردند این خود ما هستیم که باید از مقایسه نظر انان یکی را انتخاب کنیم.
محمد

اینکه فرمودید اعجاز نیاز به متخصص دارد و مثال اوردید که که چون فرعون فکر کردند سحر است ان را نپذیرفتند پس چرا وقتی که ساحران به ان ایمان اوردند باز ایمان نیاورد.
برادر من رجوع به کارشناس زمانی است که ما در رشته ان کارشناس امری را به او رجوع دهیم اما ایا تبدیل عصا به اژدها در رشته سحر وجادو است یا معجزه امری جدا گانه از این ها است و از طرف خدا است ؟ منظورم از سوال این است که اصلا ازکجا معلوم که اصلا باید به ساحران رجوع می شد ونباید به شیمی دانان یا فیزیک دانان یا فلاسفه رجوع کرد؟یعنی چرا اصلا علمای ساحر باید کارشناس باشند ؟
اصلا اگر یک مطلبی نیاز به تایید علمای یک عصر باشد اگر یک یا چند نفر از روی دشمنی با ان مخالفت کند دیگر تکلیف از مردم عادی ساقط است درحالیکه اینگونه نیست
از طرفی اصلا اینکه معجزه قابل اثبات از طریق علم بشری باشد یعنی چه ؟ یعنی اگر علمای یک عصری مثلا امروز نتوانند علت یک قضیه ای را بفهمند ایا ان یک معجزه است ؟
چگونه حضرت موسی ع به قطعیت این امر که اقدامش یک معجزه است یقین داشته با وجود اینکه خود ساحر نبوده ونظر ساحری را هم طلب نکرده است ؟
اینکه شما یک گل را می بینید بالاخره یک زیبایی از ان درک می کنید واینکه یک استاد زیبایی شناسی نیز ان را می بیند ودرک کاملتری از ان دارد ایا بدین معنا است که اگر متخصص امر نباشد متوجه زیبایی گل نمی شوید ؟ چرا گل زیباست اما من بخشی از ان زیبایی ها را متوجه می شوم ودرک می کنم و استاد زیبایی بخش بیشتری را
حال باید دو مطلب را از هم تفکیک نمود ویک این است که ایا برای تشخیص معجزه نیاز به متخصص است ؟ خیر چون یک دلیلی بدیهی است از طرف خدا برای تمام بندگان نه فقط بندگان متخصص و دوم این است که ایا درک بهتر معجزه توسط متخصص ممکن است ؟ بله چون انها ذوالعلم هستند و بین این دو مطلب باید تفاوت قائل شد
اینکه فرمودید در مقام اختلاف دو کارشناس این ما هستیم که نظر یکی را باید بپذیریم . اولا من که علم کافی ندارم وقتی که من قران را نخوانده ام یا اصلا سواد ندارم چگونه باید مقایسه کنم و ثانیا این چه معجزه ای است که هیچ کس به یقین در مورد ان نمی رسد. اصلا اگر باید به نظر متخصص برسد شاید علمای زمان حضرت موسی ع علم کافی نداشتند ولی با علم امروزی بتوان ان را سحر دانست یا علم شیمی دانست .

نگاه کن برادر من حضرت موسی ع زمانی که نزد فرعون می رود بیان میکند که من از طرف خدا هستم (ادعا ) وفرعون از او سوال می کند که دلیلت بر این ادعا (‌که ازطرف خدا هستی )چیست و حضرت موسی ع وقتی که عصایش را بر زمین می اندازد تبدیل به اژدها می شود حال حضرت موسی ع می گوید این دلیل من است که از طرف خدا هستم نه اینکه بگوید چون تمام کلام من منطقی است یا علمی است من کلام خدا هستم می گوید چون عصای خشک اژدها شد من از طرف خدا هستم چون کاری است که فقط از سوی خدا بر می اید و اگر شما ادعا دارید که من از طرف خدا نیستم شما هم مثل این معجزه را انجام دهید .یعنی اصل قضیه که الان من دارم چه میگویم مثلا می گویم راستگو باشید یا دروغ گو ،مهم نیست بلکه مهم این است که این ادعای من ثابت شود که من ازطرف خدا هستم . شما هم اگر می توانید مثل این اژدهایی که من از این عصا درست کردم درست کنید پس این ادعای من که """" از طرف خدا امده ام """ دروغ می شود حتی اگر تمام حرف های من علمی وعقلی و منطقی باشد در قران هم بدین گونه است پیامبر ص می گوید من از طرف خدا هستم ودلیل بر این ادعایم قران است اگر شما هم مثل این قران اوردید این ادعای من که از طرف خدا هستم باطل می شود.
پس تا اینجا معلوم شد که معجزه برای اثبات ادعای از طرف خدا بودن امده واین ادعا از هیچ طریق دیگری قابل اثبات نیست .چون اگر شما تمام مطالب قران را 100 % علمی وقطعی وعقلی زیبا بدانید باز نمی توانید ان را به خدا به قطعیت نسبت دهید چون ممکن است یک دانشمند این کار را کرده باشد. اما با انجام معجزه ما متوجه می شویم که این کار یک موجودی است که دارای قدرتی فراتر از سایر موجودات است چون سایر موجودات نمی توانند معجزه را انجام دهند . مساله ای که این امر را تایید می کند این است که مثلا حضرت موسی ع چه موقع معجزه خود را انجام داد ایا زمانی که تمام تورات واحکام دینش بر او نازل شده بود وفرعون تمام ان احکام را بررسی کرده و بعد حضرت موسی ع معجزه اورد (که معجزه امری بیهوده می شود در این حالت .چون اگر بعد از بررسی ان احکام راقبول کند که معجزه نمی خواهد اگر قبول نکند که یا انها عقلی نیستند که عدم قبول وی موجه است یا ان احکام عقلی است و با این وجود قبول نمی کند که باز کسی که این مساله عقلی را نمی پذیرد دیگر دلیلی ندارد که معجزه را بپذیرد ) یا اینکه همان اول وقبل از ارائه احکام این معجزه را به فرعون جهت اثبات از طرف خدا بودن ارائه می کند . در قران هم بدین صورت است که اسلام از همان ابتدا قران را معجزه می داند نه بعد از 23 سال وتکمیل کل دین .
حسین اقا
ببیند در مطالب گذشته عرض کردم که وقتی اعجاز از نوع عصا باشد وقتی اصل ادعا توسط ساحران تایید شد وشکی در اسمانی بودن ان نماند این اعجاز سند و دلیل درستی تمام ادعاهای بعدی او خواهد شد وکسی حق چون وچرا نخواهد داشت وایشان تاقبل از اثبات اعجاز نمتواند صحبت از احکام دینش به میان اورد چون کتاب او ادعای اعجاز ندارد اما در مورد قران که خود اعجاز است مطلب همان است که عرض کردم یعنی جنبه های اعجاز ان باید توسط اهل ان درک شود.
محمد
برادر من این ادعایی فاقد دلیل ومدرک است چون
1- اولا تعریف شما از اصل اعجاز چیست وچرا بین دو معجزه تفاوت قائل هستید ؟
2- چه کسی گفته که تا قبل از تایید ساحران اعجاز نمی تواند سند ودلیل درستی تمام ادعاهای بعدی او باشد؟ شما به داستان حضرت موسی ع دقت کنید .مضمونا از سوره نازعات عرض می کنم : " وقتی که خدا به موسی وحی کرد فرمود من خدای تو هستم برو نزد فرعون او طغیان کرده است و به او بگو ایا می خواهی پاکیزه شوی ؟ ایا می خواهی تو را به راه خدایت هدایت کنم تا از او بترسی ؟ سپس موسی بزرگترین معجزه را به او نشان داد اما فرعون تکذیب کرد وعصیان ورزید وسپس پشت کرد وتلاش کرد وسپس ساحران را جمع کرد ومردم را دعوت نمود .
برادر بزرگوار شما دارید از قران سخن می گویید اما قران به صراحت می گوید وقتی که حضرت موسی ع معجزه بزرگ را به او نشان داد او عصیان کرد. یعنی حق را فهمید اما برخلاف ان قیام کرد. از طرفی اگر اعجاز فقط باید برای متخصصان باشد مسلما اینکه خدا به موسی ع گفته که ان را به فرعون نشان بده وعمل حضرت موسی ع در نشان دادن ان به فرعون امری بیهوده وباطل است
از طرفی ابتدا مسائل دینی خود را مطرح می کند وبعد برای اثبات ادعای ان اعجاز را بیان می کند
اخرین دلیل این بخش این است که اصلا از کجا معلوم که سحره متخصص این امر می بودند شاید عصای حضرت موسی در اثر علم شیمی به این وضع درامده وباید متخصصان این علم در خصوص ان نظر می دادند وبه همین نحو در سایر علوم

حسین اقا
ببین دوست عزیز در همین مثال شماوقتی کسی ادعا می کند که وزنه ای رامیتواند بلند کند باید با شرایط خاصی باشدیعنی باید شرایط ورزش وزنه برداری را رعایت کرده و در مقابل داوران ومتخصصان ان رشته ان وزنه را بزند واگر تایید شد میتواند هماورد بطلبد.کتاب نیز تعریف خاص خود ودر هر شاخه ای متخصصان خود را دارد
محمد
اولا چه کسی این مطلب را گفته ؟ این برای مسابقات رسمی با قواعد است ؟ اگر یک نفر بیاید بگوید من این 100 کیلو را به یک روش خارج از عرف می توانم بلند کنم برای همین قوی ترین هستم ایا شما می روی می گویی این قبول نیست تو باید قواعد رشته وزنه برداری را رعایت کنی. نه جواب منطقی این است که بروی بگویی که خوب من با همین روش تو 101 کیلو بلند می کنم و پس تو قوی ترین نیستی
حسین اقا
.حال اگر کسی معجزه خودرا کتاب عنوان کند ان هم در تمام زمینه ها ودورانها یعنی تمام دانشمندان عالم را در تمام دوران ها به هماوردی طلبیده وباید در هر شاخه علمی جوابگوی دانشمندان ان علم باشد تا اعجاز ان ظهور پیداکند البته اگر از ابتدا طبق سنت انبیای گذشته اعجازی همانند انان میاورد وابتدا نبوت خود را ثابت مکرد به راحتی میشد کتاب او را به عنوان یک کتاب اسمانی قبول کرد.
محمد
- برادر من این که قران دلیل حقانیت خود را که از طرف خدا امده از جزئی به کلی قرار نداده است یعنی نیامده مثلا بگوید شما باید تک تک کلمات را بخوانی ومطالب علمی ان را کشف کنی وبعد ایمان بیاوری بلکه فرموده که دلیل از اثبات کلی به تایید جزئی است یعنی می اید می گوید اقا من کلام خدایم . این یک جمله خبری است واحتمال صدق وکذب در ان است یعنی شما می توانی بگویی این ادعا دروغ است اما قران یک دلیلی بر ادعایش اورده وان این است که اگر کسی ادعای خلاف ان را دارد یک سوره مثل این قران بیاورد ؟ این یک ادعای عقلی است و اگر کسی ادعای دروغ بودن ان را دارد باید این ادعا را نقض کند .حال اگر کسی بجای جواب به این پرسش بیاید بگوید نه من بجای پاسخ به این ادعا می روم متن ان را بررسی می کنم حتی اگر متن را نقض کند باز چون جواب ان ادعا را نداده و عقلا ان را نقض ان متن نمی دانند چون دلیل قران بر متن خود درستی مطالب نیست بلکه دلیل خود این است که کسی نمی تواند مثل این قران بیاوردچه این قران غلط باشد وچه صحیح واین نکته ظریفی است که شما از کنار ان رد می شوید . حال با اثبات اینکه من کلام خدایم
برادر من این شیوه ای که شما ارائه می کنید که باید از جزئی به حقانیت کلی رسید یک کار سخت وغیر ممکن است یعنی شما از یک پیرمرد روستایی بی سواد توقع دارید که با بررسی جزءجزء ایات قران به اعجاز قران پی ببرد . اگر اینطور که شما می گویید باید ایمان یک استاد دانشگاه از ایمان یک روستایی بی سواد خیلی بیشتر باشد . اصلا اگر شما بخواهید اینگونه پی به حقیقت ببرید شما باید تمام عمر خود را به بررسی ادیان بپردازید تازه اگر به تمام فرهنگ وزبان انها مسلط باشید مثلا الان شما که به زبان عربی مسلط نیستید نمی توانید به زیبایی ها و مفاهیم بلند قران به طور 100 % اگاه شوید و مسلما اگر شما به قران ایمان نیاورید نباید مجازات شوید ولی ان عرب بی سواد باید ایمان بیاورد وحتی ان عرب دانشمند فیزیک ایمانش با معلم مدرسه باید فرق کند و معلم فیزیک باید ایمانش قوی تر از شخص عادی بی سواد باشد واین شخص بی سواد نباید به اندازه کسی که یک کلاس بیشتر درس خوانده مجازات شود واصلا مردمان1000 سال پیش که علم فیزیک نبوده اصلا نباید به قران معتقد می شدند چون طبق روش شما اگر متخصص نباشد دیگر نباید به ان ایمان اورد دیگر.

محمد
برادر من اشتباه شما این است که می خواهی ابتدا کلام خدا را با علم وعقل محدود وناقص بشر بسنجی وخوب وبد کنی وبعد اگر به نظرت خوب امد ان را کلام خدا بدانی واگر خوب نیامد نظر غیر خدا بدانی .اما این نظرچند مشکل دارد
1- اولا علم بشر ناقص است ومدام درحال تکمیل است ازکجا معلوم که 100 سال دیگر مطلبی کشف نشودکه بسیاری از مطالب قران را ازجهت علمی اثبات کند اما الان این مطلب نباشد وشما بر اثر جهل ان مطالب قران را نقض کنید
2- عقل بشر مطابق با معلومات ومحسوسات طبق یک پدیده نظر می دهد واز انجا که معلومات ناقص و جزئی و محسوسات نیز قابل خطا و... است چگونه می خواهید به 100 % یقینی برسید
3- ثالثا اکثر مطالب قران مربوط به اخرت و روز قیامت است و بسیاری از دستورات ان هم علت واقعی ان بیان نشده است ایا با علوم مادی بشری می توان به نتیجه خاصی در خصوص صحت وسقم این مطالب پرداخت
حسین
1.این که علم بشر محدود ودر حال تکامل است قبول اما ما در مورد کتاب خالق همین بشر صحبت مکنیم وقاعدتا باید کتابی باشد که بتوابد جوابگوی این مشکل باشد یعنی هم به بشر در این تکامل کمک کندهم نواقص گذشته را گوشزد کند به گونه ای که دانشمندان راهمواره به شگفتی وا دارد واین یعنی اعجاز. در غیر اینصورت بشر نیز میتواند کتابی بنویسد که در رشته خاصی در دورانی خاص از همه برتر باشد.
محمد
برادر من باز هم خدمتتان عرض می کنم شما باید جواب تحدی قران را به همان نحو که او خواسته بدهید نه انگونه که خود می خواهید .از طرفی قران کتاب علم نیست چون علم مدام درحال تکمیل است مثلا اگر قران 1400 سال پیش می گفت کره زمین بیضی است . خب هیچ کس به ان ایمان نمی اورد چون وسیله سنجش ( تمهیدات لازم جهت کشف ) کروی بودن زمین نبوده است و همه می گفتند زمین صاف است . ولی وقتی که بیان می کند که "‌رب المشرقین ورب المغربین " تنها حالتی که در می اید کروی بودن زمین است .اما با این وجود قران کتاب علم نیست بلکه کتاب هدایت انسانیت انسان به سوی خدا است وقواعد هدایت انسان را که موجودی با فطرت ثابت است بیان می کند
حسین اقا
2.بشر با تمام این موانع ونواقص توانسته را ه خود را پیداکند ویک کتاب اسمانی چون خالقی کامل دارد که نواقص ما را میداند قادر خواهد به ما در درک یقین کمک کند چون دست پرورده او هستیم واو اراده کرده ما را بکمال برساند وحتما لوازم درک ان را بما داده است واز انجا که
بشر وکتاب اسمانی یک خالق دارند بنابر این منطقا نباید تعارضی وجود.
3.قبلا عرض کردم وقتی ما در امور محسوس وقابل درک به یقین رسیدیم ان امور را به طبع قبول خواهیم کرد.
محمد
برادر من ایا امکان ندارد که ما در امور محسوس دچار اشتباه شویم و در نتیجه طبایع ما نیز از انحرافات ایجاد شود
حسین اقا
حاصل کلام این که با استناد به مطالب ذکر شده بنده بر این باور هستم که این استدلال که میگوید:
قران ادعای اعجاز دارد وهماورد طلبیده و چون کسی به تحدی او جواب نداده پس این کتاب از طرف خداست . یک استدلال ناقص است زیرا در مقدمه ان مشکل وجود دارد به دلایلی که ذکر شد.
محمد
برادر من اتفاقا طبق انچه در بالا خدمتتان عرض کردم این استدلال ، استدلال قوی وسالمی است چون می گوید من چه اشتباه چه سالم باشم یک نفر در این عالم پیدا شود مثل اشتباه یا سالم من یک سوره بگوید .واین استدلالی بدیهی وغیر قابل نقض است .
با سپاس از توجه شما
سلام ورحمه الله
برادر بزرگوار حقیقت جو نمی دانم دنبال چه هستی اما اگر واقعا دنبال حقیقت هستی بنده حدود 50 متن در مباحثه با شما نوشته ام که همه اش مربوط به همین 2 سوال شما هست .یا دلایل بنده را نمی بینید یا نمی خواهید ببینید . اگر به ان دلایل اعتراضی مدلل ومستندی دارید بیان فرمایید تا ادامه بحث را دنبال کنیم . خوبی این مباحث این است که تمام مطالب موجود است اما شما فقط مطالب خود را بیان می کنید واصلا به دلایل بنده توجهی ندارید . اگر واقعا راست می گویید در ذیل هر مطلب بنده شما جواب ان را بصورت مجزا بدهید .
فعلا خداحافظ
با عرض سلام وادب خدمت برادر اقا محمد

هرچند بنده مطالب گذشته را برای اثبات ادعای خود کافی میدانم ولی مزید بران توضیحاتی بر سئوالت شما اضافه میکنم.
اقا محمد

برادر بزرگوار این یک بحث انحرافی است وجواب ادعای قران نیست . اینکه قران برای دیدن اعجازش باید در یک محیط رشد یافته ایجاد می شداین چه ربطی دارد به بحث ؟ بله اگر قران فقط برای همان زمان نازل شده بود حرف شما کاملا درست است اما قران یک ادعای دیگر دارد و ان اعجاز ابدی است یعنی مسلما امروز فرهنگ های بسیار رشد یافته تری از پیشرفته ترین فرهنگی های قدیمی داریم وقران هم در تمام این محیط های امروزی ودیروزی وجود داردو ان تحدی نیز هنوز باقی است . خدا این قران عظیم را از بین کسانی که کم رشد ترین بشر در زمینه های فرهنگی بودند تبلور دارد و از انجا مردمان جهان را تحت سیطره خود قرار داد . ایران با ان امپراطوری عظیم مصر با ان دبدبه وعظمت و روم باستان و... تمام اینها بواسطه فرهنگی است که در دل وجان مردم نفوذ می کند وانها تسلط عربی را که تا دیروز محلی از اعراب نداشتند را بواسطه این فرهنگ عظیم می پذیرند. اتفاقا اینکه بگوییم قران اگر در کشوری با تمدن نازل می شد عقلا بهتر بود این محدود کردن اعجاز قران است یعنی فقط مخصوص این کشور با تمدن است وکشور بی تمدن را شامل نمی شود اما قران محدود به متمدن ها نیست بلکه متعلق به انسان ها است که هم شامل متمدن ها می شود وهم بی تمدن ها یعنی همان دستوری را که برای یک انسانی ایرانی یا رومی ان زمان می دهد همان دستور برای انسان عرب فاقد فرهنگ عالی می دهد چرا ؟ چون این دستورات مربوط به انسانیت انسانها و راه وروش درست زندگی انها است نه مربوط به علم شیمی یا علم فیزیک اگرچه مطالب علمی نیز در ان بیان می شود واین می شود که درمدت اندکی مردمان ایران وروم و... مسلمان می شوند
برادر بزرگوار حال به نظرم با توجه به توضیحات بالا این جملات مربوط باشد که " همانطور که خدمتتان عرض کردم اولا قران مختص زمان 1400 سال پیش نبوده و معجزه ای برای تمام اعصار بعد از پیامبر ص است و باید متناسب باعلم تمام ازمنه وامکنه معجزه باشد اگرچه به ویژگی برتر ان زمان یعنی فصاحت و بلاغت مردم ان زمان ( عصر طلایی زبان عربی فصیح ) نیز پاسخ قاطعی داده است اما جهات دیگر ان مثلا معانی بلند ان برای اعصار دیگرروشن تر می باشد و ثانیا اینکه درست است که قران کتاب شعر نبوده ولی فصاحت وبلاغت و روانی و معنای بلند ان و سادگی ان به نحوی است که عرب جاهلی که به اعتراف تمام زبان شناسان عربی ، فصیح ترین و زیباترین دوره زبانی عربی در زمان انها بوده ( دوره طلایی ) را به تعجب واداشته است و این تعجب به حدی است که انها قران را سحر وجادو می دانستند یعنی نمی توانستند برای زیبایی و سادگی وفصاحت و.. بی حد ان یک دلیل منطقی پیدا کنند و چنان مستاصل می شدند که نسبت سحر وجادو به ان می دادند و افراد بی سواد عادی عرب جاهلی را از گوش کردن به ان بر حذر می داشتند . بله این تازه تعجب واعجازدر زمانی است که انها از مفاهیم بلند ان هیچ متوجه نمی شدند .دلیل این امر هم سرعت بالای پیشرفت اسلام در این منطقه جاهلی است . امروز که هم به زیبایی ان وهم به معانی بلند ان توجه می شود انسان واقعا شگفت زده می شود .

حسین

ببینید برادر عزیز اینکه عنوان میشود قران بدلیل اینکه کتاب است وکتاب یعنی اندیشه وتعقل تازه ان هم نه یک کتاب معمولی بلکه کتاب اسمانی که برای سعادت بشر در تمام دورانها فرستاده شده باید در محیطی علمی ، فرهنگی نازل شود یک امر بدیهیست واهمیت این موضوع وقتی روشنتر میشود که این کتاب ادعای اعجاز انهم یگانه اعجاز اخرین پیامبر راداردیعنی هرچه بشر برای سعادت نیاز داشته باشد باید در ان بیابد.حال عقلا بگویند چنین کتابی در چه محیطی باید نازل شود تاهم جنبه فوق بشری بودن یعنی اعجاز ان به بهترین شکل ممکن در ان دوران برای اهل علم وفضل
وبه طبع ان برای عامه تبلور وظاهر شده وبه اثبات برسدو از ان بتوانند به بهترین شکل بهره برداری کنندو به نسلهای بعدی منتقل کنند ایا در محیط فرهنگی یا جاهلانه؟
بدیهی است که وقتی این کتاب درصورت صحت در چنین محیطی مورد بهره برداری قرار گیرد هم دیگر کشورها در عصرخویش از ان بهره خواهند جست هم اینده گان واین خیلی واضح است چرا که هر چیزی را باید به اهلش سپرد. ایا شما برای فروش جواهر به اهنگری میروید؟
بنابراین این موضوع نه بی ربط است. نه محدود کردن کتاب به محیط وزمان خاصی.
واین که یک کتاب با چنین ادعایی در میان افراد جاهلی که تنها به شعر وشاعری ان هم ازنوع ظاهری ومبتذل اگاه است ظهور وادعای هماوردی کند خود یکهماوردی یکطرفه ونا عادلانه است.

اقا محمد

اینکه فرمودید اعجاز نیاز به متخصص دارد و مثال اوردید که که چون فرعون فکر کردند سحر است ان را نپذیرفتند پس چرا وقتی که ساحران به ان ایمان اوردند باز ایمان نیاورد.
برادر من رجوع به کارشناس زمانی است که ما در رشته ان کارشناس امری را به او رجوع دهیم اما ایا تبدیل عصا به اژدها در رشته سحر وجادو است یا معجزه امری جدا گانه از این ها است و از طرف خدا است ؟ منظورم از سوال این است که اصلا ازکجا معلوم که اصلا باید به ساحران رجوع می شد ونباید به شیمی دانان یا فیزیک دانان یا فلاسفه رجوع کرد؟یعنی چرا اصلا علمای ساحر باید کارشناس باشند ؟
اصلا اگر یک مطلبی نیاز به تایید علمای یک عصر باشد اگر یک یا چند نفر از روی دشمنی با ان مخالفت کند دیگر تکلیف از مردم عادی ساقط است درحالیکه اینگونه نیست
از طرفی اصلا اینکه معجزه قابل اثبات از طریق علم بشری باشد یعنی چه ؟ یعنی اگر علمای یک عصری مثلا امروز نتوانند علت یک قضیه ای را بفهمند ایا ان یک معجزه است ؟
چگونه حضرت موسی ع به قطعیت این امر که اقدامش یک معجزه است یقین داشته با وجود اینکه خود ساحر نبوده ونظر ساحری را هم طلب نکرده است ؟
اینکه شما یک گل را می بینید بالاخره یک زیبایی از ان درک می کنید واینکه یک استاد زیبایی شناسی نیز ان را می بیند ودرک کاملتری از ان دارد ایا بدین معنا است که اگر متخصص امر نباشد متوجه زیبایی گل نمی شوید ؟ چرا گل زیباست اما من بخشی از ان زیبایی ها را متوجه می شوم ودرک می کنم و استاد زیبایی بخش بیشتری را
حال باید دو مطلب را از هم تفکیک نمود ویک این است که ایا برای تشخیص معجزه نیاز به متخصص است ؟ خیر چون یک دلیلی بدیهی است از طرف خدا برای تمام بندگان نه فقط بندگان متخصص و دوم این است که ایا درک بهتر معجزه توسط متخصص ممکن است ؟ بله چون انها ذوالعلم هستند و بین این دو مطلب باید تفاوت قائل شد
اینکه فرمودید در مقام اختلاف دو کارشناس این ما هستیم که نظر یکی را باید بپذیریم . اولا من که علم کافی ندارم وقتی که من قران را نخوانده ام یا اصلا سواد ندارم چگونه باید مقایسه کنم و ثانیا این چه معجزه ای است که هیچ کس به یقین در مورد ان نمی رسد. اصلا اگر باید به نظر متخصص برسد شاید علمای زمان حضرت موسی ع علم کافی نداشتند ولی با علم امروزی بتوان ان را سحر دانست یا علم شیمی دانست .

نگاه کن برادر من حضرت موسی ع زمانی که نزد فرعون می رود بیان میکند که من از طرف خدا هستم (ادعا ) وفرعون از او سوال می کند که دلیلت بر این ادعا (‌که ازطرف خدا هستی )چیست و حضرت موسی ع وقتی که عصایش را بر زمین می اندازد تبدیل به اژدها می شود حال حضرت موسی ع می گوید این دلیل من است که از طرف خدا هستم نه اینکه بگوید چون تمام کلام من منطقی است یا علمی است من کلام خدا هستم می گوید چون عصای خشک اژدها شد من از طرف خدا هستم چون کاری است که فقط از سوی خدا بر می اید و اگر شما ادعا دارید که من از طرف خدا نیستم شما هم مثل این معجزه را انجام دهید .یعنی اصل قضیه که الان من دارم چه میگویم مثلا می گویم راستگو باشید یا دروغ گو ،مهم نیست بلکه مهم این است که این ادعای من ثابت شود که من ازطرف خدا هستم . شما هم اگر می توانید مثل این اژدهایی که من از این عصا درست کردم درست کنید پس این ادعای من که """" از طرف خدا امده ام """ دروغ می شود حتی اگر تمام حرف های من علمی وعقلی و منطقی باشد در قران هم بدین گونه است پیامبر ص می گوید من از طرف خدا هستم ودلیل بر این ادعایم قران است اگر شما هم مثل این قران اوردید این ادعای من که از طرف خدا هستم باطل می شود.
پس تا اینجا معلوم شد که معجزه برای اثبات ادعای از طرف خدا بودن امده واین ادعا از هیچ طریق دیگری قابل اثبات نیست .چون اگر شما تمام مطالب قران را 100 % علمی وقطعی وعقلی زیبا بدانید باز نمی توانید ان را به خدا به قطعیت نسبت دهید چون ممکن است یک دانشمند این کار را کرده باشد. اما با انجام معجزه ما متوجه می شویم که این کار یک موجودی است که دارای قدرتی فراتر از سایر موجودات است چون سایر موجودات نمی توانند معجزه را انجام دهند . مساله ای که این امر را تایید می کند این است که مثلا حضرت موسی ع چه موقع معجزه خود را انجام داد ایا زمانی که تمام تورات واحکام دینش بر او نازل شده بود وفرعون تمام ان احکام را بررسی کرده و بعد حضرت موسی ع معجزه اورد (که معجزه امری بیهوده می شود در این حالت .چون اگر بعد از بررسی ان احکام راقبول کند که معجزه نمی خواهد اگر قبول نکند که یا انها عقلی نیستند که عدم قبول وی موجه است یا ان احکام عقلی است و با این وجود قبول نمی کند که باز کسی که این مساله عقلی را نمی پذیرد دیگر دلیلی ندارد که معجزه را بپذیرد ) یا اینکه همان اول وقبل از ارائه احکام این معجزه را به فرعون جهت اثبات از طرف خدا بودن ارائه می کند . در قران هم بدین صورت است که اسلام از همان ابتدا قران را معجزه می داند نه بعد از 23 سال وتکمیل کل دین .

حسین

ببینید من خلاصه اعجاز موسی را دوباره عنوان می کنم وسعی میکنم در خلال ان به ایرادات شما پاسخ دهم وتمام مطالبم را طبق نظر قران بیان میکنم.
طبق ایات قران حضرت موسی به دیدار فرعون میرود وادعای نبوت میکند .او دلیل میخواهد جناب موسی معجاز را به او نشان میدهد ولی او واطرافیانش قانع نمیشوند و دلیلشان در اینجا عناد نیست زیرامدعی هستند که این عمل سحر است وساحران زیادی از این کارهاانجام میدهند وچون جوابش در اینجا منطقی بود موسی نیز قبول میکند که اگر مدعی است که این عمل اعجاز است نه سحر.قبول میکند که نه یک ساحر بلکه تمام ساحران مدعی را به هماوردی او بیاورند. البته این حرف در ان زمان ممکن ومنطقی بود که حرف تمام مردم یا بخشی از مردمی باشد که دیر قانع میشوند یا عمل مشابهی را از ساحران دیده باشند بنابر این تنها راه اثبات مدعا هماوردی با ساحران بوده که محقق میشود وبا وجود این که فرعون به ساحران وعده های بسیار میدهد که نشان میدهد اواحتمال سحر میداده نه اعجاز ،زمانی که ساحران با معجزه موسی مواجه میشوند با توجه به شناختی که از این امور داشته اند پی به راستی ادعای او می برند زیرا در اینجا اختلاف در بود ونمود است یعنی چیزی که ساحران به مردم عرضه می کنند، نمود است یعنی غیر واقعی است وتنها به چشم ناضران واقعی به نظر میرسند ولی در مورد اعجاز موسی مار واقعی بوده نه چشمبندی و ترفندهای دیگر که در تخصص اهل ان است وهمواره در طول تاریخ چنین افرادی بوده وهستند واگر در محیطی عاری از مدعی وناقد قرار بگیرند وادعای نبوت کنند افراد عادی نمی توانند انهارا نفی کنند واین فرض غیر عقلی نیست.
در این مرحله ساحران اعتراف به اعجاز بودن کردند در اینجا این اعتراف خیلی اهمیت دارد چون اولا ؛ متخصص در این زمینه بودند ثانیا؛باوجود تهدید به قتل انها از طرف
فرعون انها پا پس نکشیدند. بنابر این هم برای فرعون هم عموم مردم که ناظر بودند هر چند متخصص نبودندولی با اصول عقلی وفطری که خداوند برای شناخت به ما داده توانستند به یقین برسند با وجود انکه تخصص هم نداشتند در این جا حضرت موسی منطقا میتواند برای عموم ادعای نبوت کند اما این که باز هم عده ای از جمله فرعون باز هم ایمان نیاوردند بیمنطقی و عناد با حق است که ریشه در منفعت طلبی وامور دیگر دارد که بحث دیگری است. اما این که چرا مابرای اثبات ان به امور دیگری مثلا شیمی یا .. مراجعه نکنیم علتش را باید از قران سوئال کنی نه من . بنده در اینجا متد قران رابیان میکنم واتفاقا موافق عقل است چون در ان زمان از شیوههای دیگربه علت مسلط بودن خرافات بر عقل بیشتر مورد پذیرش قرار میگرفت ولی الان ما میتوانیم با تکیه به علوم جدید بسیاری از مسائل را با شیوه های بهتری تشخیص بدهیم. اماانچه دراینجا اهمیت دارد این است که خود قران راه اثبات معجزه را در گذشته چنین بیان میکند ومنطقا نیز درست است بنابراین طبق همین چهار چوب بنده عرض میکنم که ابتدا باید جنبه های فوق بشری بودن هر معجزهای روشن شود یعنی وقتی ما میگوییم کتاب معجزه است طبق همین الگو که از خود قران است بایداعجاز ان بر عده کثیری از علمای مربوطه کشف شود تا به تبع ان مردم عادی نیز به ان ایمان بیاورند .
البته ذکر نکته ای را دراینجا ضروری میدانم وان اینکه بنده معتقدم که قران ادعا دارد که کتاب سعادت بشر است واز این سعادت منظورش امور معنوی است نه مادیات بنابر این یک کتاب علمی(مانندفزیک،شیمی،ریاضی و...)نیست هر چند که نبایدنکات به کار رفته دران مخالف با مطالب علمی ثابت شده باشد. بنابر این تمام علومی که مربوط به ساختار روحی روانی انسان وامور مربوط به جامعه وسیاستو.. است که میتواند بشر را به یک انسان و جامعه ایده ال برساند را شامل میشود

اقا محمد
برادر من این ادعایی فاقد دلیل ومدرک است چون
1- اولا تعریف شما از اصل اعجاز چیست وچرا بین دو معجزه تفاوت قائل هستید ؟
2- چه کسی گفته که تا قبل از تایید ساحران اعجاز نمی تواند سند ودلیل درستی تمام ادعاهای بعدی او باشد؟ شما به داستان حضرت موسی ع دقت کنید .مضمونا از سوره نازعات عرض می کنم : " وقتی که خدا به موسی وحی کرد فرمود من خدای تو هستم برو نزد فرعون او طغیان کرده است و به او بگو ایا می خواهی پاکیزه شوی ؟ ایا می خواهی تو را به راه خدایت هدایت کنم تا از او بترسی ؟ سپس موسی بزرگترین معجزه را به او نشان داد اما فرعون تکذیب کرد وعصیان ورزید وسپس پشت کرد وتلاش کرد وسپس ساحران را جمع کرد ومردم را دعوت نمود .
برادر بزرگوار شما دارید از قران سخن می گویید اما قران به صراحت می گوید وقتی که حضرت موسی ع معجزه بزرگ را به او نشان داد او عصیان کرد. یعنی حق را فهمید اما برخلاف ان قیام کرد. از طرفی اگر اعجاز فقط باید برای متخصصان باشد مسلما اینکه خدا به موسی ع گفته که ان را به فرعون نشان بده وعمل حضرت موسی ع در نشان دادن ان به فرعون امری بیهوده وباطل است
از طرفی ابتدا مسائل دینی خود را مطرح می کند وبعد برای اثبات ادعای ان اعجاز را بیان می کند
اخرین دلیل این بخش این است که اصلا از کجا معلوم که سحره متخصص این امر می بودند شاید عصای حضرت موسی در اثر علم شیمی به این وضع درامده وباید متخصصان این علم در خصوص ان نظر می دادند وبه همین نحو در سایر علوم

حسین

معجزه یعنی فعلی که کیفیت ان به گونه ای باشدکه که بشر با توجه به تمام استعداد ها ونواقصش قادر به انجام ان نباشد وتنها از عهده نیروی فرا تر از بشر ساخته باشدو معمولا از طرف انبیا مطرح شده ودلیل بر صحت ادعای انها بوده در اینجا ما بحثی در این نداریم که ایا طبق علوم عقلا اعجاز ممکن است یا نه؟ بلکه طبق ایات قران اصل را بر امکان ان گذاشته . ودر این اصل بنده هیچ تفاوتی از نظر اصل اعجاز بین انها قائل نیستم بلکه برعکس معتقدم وقتی قران خود چهار چوبی را در پذیرش اعجاز بیان میکند باید در مورد خود قران نیز صادق باشد که دلیل ان در مطلب قبلی گذشت .
جواب مطالب دیگر نیز در همان مطلب قبلی عنوان گشت.

اقامحمد

برادر من این که قران دلیل حقانیت خود را که از طرف خدا امده از جزئی به کلی قرار نداده است یعنی نیامده مثلا بگوید شما باید تک تک کلمات را بخوانی ومطالب علمی ان را کشف کنی وبعد ایمان بیاوری بلکه فرموده که دلیل از اثبات کلی به تایید جزئی است یعنی می اید می گوید اقا من کلام خدایم . این یک جمله خبری است واحتمال صدق وکذب در ان است یعنی شما می توانی بگویی این ادعا دروغ است اما قران یک دلیلی بر ادعایش اورده وان این است که اگر کسی ادعای خلاف ان را دارد یک سوره مثل این قران بیاورد ؟ این یک ادعای عقلی است و اگر کسی ادعای دروغ بودن ان را دارد باید این ادعا را نقض کند .حال اگر کسی بجای جواب به این پرسش بیاید بگوید نه من بجای پاسخ به این ادعا می روم متن ان را بررسی می کنم حتی اگر متن را نقض کند باز چون جواب ان ادعا را نداده و عقلا ان را نقض ان متن نمی دانند چون دلیل قران بر متن خود درستی مطالب نیست بلکه دلیل خود این است که کسی نمی تواند مثل این قران بیاوردچه این قران غلط باشد وچه صحیح واین نکته ظریفی است که شما از کنار ان رد می شوید . حال با اثبات اینکه من کلام خدایم
برادر من این شیوه ای که شما ارائه می کنید که باید از جزئی به حقانیت کلی رسید یک کار سخت وغیر ممکن است یعنی شما از یک پیرمرد روستایی بی سواد توقع دارید که با بررسی جزءجزء ایات قران به اعجاز قران پی ببرد . اگر اینطور که شما می گویید باید ایمان یک استاد دانشگاه از ایمان یک روستایی بی سواد خیلی بیشتر باشد . اصلا اگر شما بخواهید اینگونه پی به حقیقت ببرید شما باید تمام عمر خود را به بررسی ادیان بپردازید تازه اگر به تمام فرهنگ وزبان انها مسلط باشید مثلا الان شما که به زبان عربی مسلط نیستید نمی توانید به زیبایی ها و مفاهیم بلند قران به طور 100 % اگاه شوید و مسلما اگر شما به قران ایمان نیاورید نباید مجازات شوید ولی ان عرب بی سواد باید ایمان بیاورد وحتی ان عرب دانشمند فیزیک ایمانش با معلم مدرسه باید فرق کند و معلم فیزیک باید ایمانش قوی تر از شخص عادی بی سواد باشد واین شخص بی سواد نباید به اندازه کسی که یک کلاس بیشتر درس خوانده مجازات شود واصلا مردمان1000 سال پیش که علم فیزیک نبوده اصلا نباید به قران معتقد می شدند چون طبق روش شما اگر متخصص نباشد دیگر نباید به ان ایمان اورد دیگر.

حسین
برادر من این حرف شما که قران دلیل حقانیت خود را از جزئی به کلی قبول ندارد .مخالف قران است پس این همه دستور به تعقل در امور عالم تا از ان پی به حقیقت وخالقی برتر ببریم چیست؟
در کجای قران امده که شما با نقص وکمال من کاری نداشته باشید فقط مانند من را بیاورید؟
طبق مجموعه ایات قران هم ادعای کمال دارد وهم دیگران را به تدبر وتعقل در ان دعوت کرده واین که به صراحت میگوید اگر ساخته بشر باشد در ان اختلاف بسیار خواهید یافت یعنی اینک اول ان را بخوانید ، بفهمید و قضاوت کنید بعدمانند ان را بیاورید .
ضمنا شما که انقدر به تحدی تکیه دارید بد نیست بدانید که منکران قران نیز طبق ایات خودقران پیامبر را تحدی کرده انددر سوره انفال ایات 32 به پیامبر اسلام میگویند اگر این کتاب از جانب خداست به خدا بگو از اسمان سنگی بر ما ببارد وما را هلاک کند خدا هم میگوید مادام که تو در بین انها هستی یا امیدپشیمانی درانها هست انها راعذاب نمی کنم با وجودی که در ایات بعد می گویید انها لایق عذاب هستند . پس طبق این استدلال منکران نیز میتوانند ادعا کنند که چون پیامبر به تحدی انها پاسخ نداده پس حق با انهاست. در صورتی که بنده معتقدم راه منطقی همان است که قبلا گفتم.

اقا محمد

برادر من اشتباه شما این است که می خواهی ابتدا کلام خدا را با علم وعقل محدود وناقص بشر بسنجی وخوب وبد کنی وبعد اگر به نظرت خوب امد ان را کلام خدا بدانی واگر خوب نیامد نظر غیر خدا بدانی .اما این نظرچند مشکل دارد
1- اولا علم بشر ناقص است ومدام درحال تکمیل است ازکجا معلوم که 100 سال دیگر مطلبی کشف نشودکه بسیاری از مطالب قران را ازجهت علمی اثبات کند اما الان این مطلب نباشد وشما بر اثر جهل ان مطالب قران را نقض کنید
2- عقل بشر مطابق با معلومات ومحسوسات طبق یک پدیده نظر می دهد واز انجا که معلومات ناقص و جزئی و محسوسات نیز قابل خطا و... است چگونه می خواهید به 100 % یقینی برسید
3- ثالثا اکثر مطالب قران مربوط به اخرت و روز قیامت است و بسیاری از دستورات ان هم علت واقعی ان بیان نشده است ایا با علوم مادی بشری می توان به نتیجه خاصی در خصوص صحت وسقم این مطالب پرداخت
حسین
ببینید در اینکه علم بشر ناقص ودر حال کمال است وعقل مانیز محدودیتهای دارددرست است ولی این دلیل نمشود که ما بسیاری از امور را در ک نکنیم اتفاقا من از همین ایراد شما استفاده می کنم که حال که همچین محدودیتهای را داریم پس نیاز به راهنمایی کسی داریم که خالق ماباشد وبه گذشته وحال اینده ما اشراف داشته باشدوبرای هدایت ما به کمال انسانی کتابی برای ما بفرستد وتمام این قواعدرا در تمام جنبه های که نیازمندیم بگنجاند وبتواند عقل وعلم بشر رادر مجرای اصلی قرار دهدوالبته بگونه ای باشد که علما در هر مقطع زمانی با هر سطحی از علم ودانش بتوانند از ان بهرمند شوندوهیچ تناقض و تداخلی در علوم مختلف در ان راه نداشته باشد وشگفتیهای ان برای علما در هر زمانی جذاب و کارگشا باشد. واین دقیقا چیزی است از عهده بشر خارج است وکسی قادر به تحدی ان نیست واین که کسی بگوید ما نمی توانیم به این علم برسیم مغایر با حکمت خداوند است چون خدا هم بشر رامی شناسد هم محدودیتهای اورا اگر قرار باشد کسی نتواند ان را درک کند که کار عبثی است چنانچه خود قران نیز پیروی بی علم را مردود دانسته.اما د ر مورد موارد ماورای وقتی مسائل محسوس اثبات شد به تبع ثابت میشود.

برادر محترم اقا محمد
افراد در مباحثه دو هدف را دنبال میکنند . یا دنبال حقیقت هستند؟ که لازمه ان این است که هر کتاب یا تفکری را بیطرفانه بطور جدی به نقد کشیده تا در حد توان به درستی یا نادرستی ان پی ببرد که در این ورطه باید با شهامت هر چه را درک کردمنصفانه بپذیرد هر چند به مذاغش سازگار نباشد که البته کار اسانی نیست وصد البته کاملا شخصی است.
یا از همان ابتدا موضع خود را مشخص کرده در این صورت بحث از ابتدا کار عبثی است هر چند ممکن است برای افراد دیگر مفید باشد .
بنده براین باورم که در ادعای شما مغالطه به کار رفته هر چند نا اگاهانه ودلایلم را بیان کردم از طرفی شما هم که به کامل بودن قران اعتراف داری بنابرین مطمئن ترین راه برای ایمان تحقیق وتدبر در قران است هر چند به عقیده مخالفان نیز احترام میگذارم.
بنده به دلیل محدودیت زمان وتحقیق وطبقه بندی ایات قران تا مدتی امکان ادامه بحث را ندارم .با سپاس از توجه شما.


سلام
یه سوال از کسایی که به قرآن ایمان دارن و هر روز حداقل 10 بار سوره ی حمد رو میخونن دارم. یه لحظه برگردید به عقب و تاریخچه ی خودتونو نگاه کنید. خدا رو گواه بگیرید و ببینید تاحالا واقعا به دستوراتی که سوره حمد داده عمل کردید یا نه؟ وقتی میگی حمد و ستایش تنها مخصوص خدا ست یعنی چی؟ وقتی میگی خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبم یعنی چی؟ اگه تاحالا کسی غیر از خدا رو ستایش کردیم یا از کسی غیر از خدا یاری طلبیدیم پس ادعای مسلمون بودن نکنیم.
باسلام.از ابتدای خلقت انسان، درگیری لفظی خداوند با انسانها شروع شد و بعد به دلیل خشم خداوند به حذف فیزیکی و نابودی انسانها در دوران های گوناگون تاریخ بشری منجر شد.حتی در زمان پیامبری حضرت نوح به پاکسازی کل موجودات و انسانهای کره زمین ختم شد (به غیر از نجات یافتگان ).مهمترین دلیل آن عذابها و نابودی ها اصرار خداوند به پرستیده شدن از سوی انسانها و سعی در قرار دادن انسانها در مسیر راستی و درستی و اصرار انسانها به عدم پرستش خداوند و قدم گذاشتن در راه نادرست می باشد.در زمان خودمون هم آخرین دین و کامل ترین دین نتونسته جهانی بشه و حتی چند میلیارد از انسانها معتقد به ادیان غیر توحیدی هستند.به نظر دوستان دلیل این تضاد در چیست و اشکال کار از کجاست؟
باسلام به همه دوستان
خب جناب محمد اقا شما نتونستی به سوالات من جواب بدید و از نظر من هم بحث باشما بی فایده است و تمام
اما خدمت جناب اقا رامین باید عرض کنم که سوال شما برپایه یکسری داستانهای اثبات نشده بنیان شده است در واقع سوال شما برپایه فرضیات غلط بنا شده و بر اساس همان فرضیات غلط نتیجه گیری هم کرده اید تناقضات شما بشرح ذیل است
1-از ابتدای خلقت انسان؟؟!!!!!
2-درگیری لفظی خدا و انسان؟؟؟!!!!
3-پاکسازی انسان و حیات زمین در زمان نوح؟؟؟!!!!
4-اصرار خداوند بر پرستیده شدن و عذاب انسانها بدلیل نپرستیدنش
عزیز من شما براساس یکسری داستانها و افسانه ها که در رویداد خیلی از اونها تشکیک فراوانی وجود داره میخواید یک کلیتی رو زیرسوال ببری که این نحوه استدلال در هیچ جای دنیا پذیرفته نیست. شما اول بیا فرضیاتی رو که بر مبنای اون سوالتو مطرح کردی اثبات کن بعدش نتیجه گیری کن
متاسفانه یکی از ایراداتی که همیشه در اینگونه مباحث دیده میشود همین است که ما همیشه از وسط شروع میکنیم. هیچوقت ریشه ای به سراغه مطالب نرفته ایم. شما اگر این فرضیاتی که رو که در بالا شماره گذاری کردم پذیرفته باشی دیگه نباید به این تناقضات برسی. به عنوان مثال شما پذیرفتی که انسان خلق شده و پذیرفتی که درگیری بین خداو انسان از ابتدا بوده و پذیرفتی که فردی بنام نوح بوده که مردم قبیله اش رسالتش رو رد کردن وخدا اونا رو عذاب کرده. حالا بر اساس این فرضیات من جوابتو از قول مسلمونا میدم
حکمت خدا اقتضا میکنه که همواره گروه حق و باطلی در دنیا باشن تا بین اونا نزاع و در گیری باشه (این ایات در قران هست) و دلیل اینکه اسلام جهان شمول نشده اینه که درست در ایات قران تعقل نکردن و اگر لحظه ای تعقل کنن آنی و کمتر از آنی به اسلام گرویده میشوند. این بخشی از جوابهای احتمالی مسلمانان به سوال شما خواهد بود
اما نکته جالبتر اینه که اگر مذاهب منشعب شده از اسلام رو مطالعه کنی (بیش از 70فرقه منشعب شده از اسلام وجود داره) میبینی که همه این مذاهب همدیگه رو تکفیر کرده اند و تنها خودشون رو براساس روایات پیامبر صاحب حق میدونن و بقیه اونا جهنمی هستند. یعنی عملا 1.2 میلیارد مسلمان در دنیا نداریم بلکه فرقه های متعددی از اسلام داریم که فقط یکی ازونا صحیح هستند. حدیثی از پیامبر اسلام هست که اکثر فرقه ها من جمله شیعه و سنی اونو قبول دارن و اون اینه که پیامبر گفته بعد از مرگش امت اسلام به فرقه های زیادی شکسته میشه که تنها یک فرقه حقه و باقی گمراه و جهنمی هستند. و جالب اینجاست تمام این 70 فرقه میگن اون یک فرقه هدایت شده هست و در بهشت برین خواهند بود خخخخخ
با سلام خدمت دوست عزیز آقای حقیقت جو.اتفاقا منظور من از طرح این سئوال و طرف صحبتم آن دسته از دوستانی هستند که معتقد به ادیان الهی هستند.وگر نه مطرح کردن اینگونه بحث ها برای افرادی که به خداوند اعتقادی ندارند بی مورد است.ولی در کل دانستن نظرات همه دوستان با ارزش و قابل تامل و تفکره.هر کسی در طول زندگی خودش ممکنه وجود خداوند رو قبول یا نفی کنه.به نظر من نباید هیچ کس رو بخاطر افکارش در مورد اعتقاد یا عدم اعتقادش به خداوند سرزنش و یا تحقیر کرد و خود رو یه سرو گردن از دیگران برتر دونست و فکر نمیکنم که خود خداوند هم کسی رو بخاطر این نوع افکارش سرزنش کنه.(البته این نظر شخصی خود منه).ما نمیتونیم واقعیتی رو که وجود داره با افکار و اندیشه هامون از بین ببیریم و یا برعکس واقعیتی رو که وجود نداره با افکارمون ایجاد کنیم و به اون واقعیت ببخشیم. در مورد اعتقاد به خداوند هم همینطوره.افکار ما نمیتونه خدائی رو که وجود داره از بین ببره و یا خدائی رو که وجود نداره رو ایجاد کنه.ما فقط می تونیم بحث و گفتگو کنیم.در زندگی بعضی از انسانها اتفاقات غیر عادی می افته که آدم نمیتونه جوابی براش پیدا کنه.البته شاید نتونیم این نوع اتفاقات رو توی مباحث خداشناسی مطرح کنیم .چون قضیه ای شخصیه.
سلام دوستان عزیز بحثهای خیلی خوبی انجام شده و چقدر خوب شد که چنین فضایی برای مطرح شدن اینگونه مباحث ایجاد شده .اما بعد
اینکه قران معجزه است بله هست برای هر انسان که با خوندن قران راه درست رو در زندگیش انتخاب کرده و انسانیت رو پیشه خودش کرده می تونه معجزه ای بزرگ باشه اما معیار انسانیت کجاست ؟؟عقل و منطق و خرد جمعیه .
و نه تنها قران بلکه هر کتاب دیگه ای هم بتونه زندگی یک انسان رو در مسیر حقیقت قرار بده میتونه معجزه باشه و این مهمترین هدف کلیه مکاتب دینی است .
ایا قران یک کتاب ترویج دهنده خشونت و ...... است ؟ بله هست اما دست کسانیکه میخواهند دین را دستاویز خود خواهیها و زیاده طلبیهای خودشون کنن .
مهمتر از خود معجزات علت وجود معجزات هستش
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
خوب بودن اونقدرا هم به معجزه و دفتر و دستک نیاز نداره اما اونایی که دنبال کلاه گذاشتن سر ادمای ساده دل و صادق هستن دنبال پیچیده کردن مفاهیم ساده هستن

سلام,چند وقت پیش یه جا یه مطلبی رو دیدم اگه میشه جواب بدین تا به جوابم برسم,سوره احقاف ایه15دوره ی بارداری و شیردهی رو30ماه گفته و سوره لقمان ایه14دوره شیردهی رو2سال یعنی24ماه گفته و اگر برای پیدا کردن دوره بارداری24رو از30کم کنیم به6ماه میرسیم که مطلب غلطی برای دوره بارداری هست و دوره بارداری9ماه هست,اگه میخواین منو به ایه233سوره بقره بفرستین لطفا این کارو نکنین و اگه میخواین بگین این کارو بکنم پس چرا خداوند در همون سوره لقمان ایه14نگفنه که بوای مادرانی که بخوان دوره شیردهی شون رو کامل کنن اگه پاسخ بدین ازتون کمال تشکر رو دارم
با سلام
جناب رامین خان بنده خودم از کسانی ام که بشدت مخالف تبعیض دینی و مذهبی هستم و به هیچ عنوان موافق تمسخر ادیان و افکار دیگران نیستم. منتها این عدم تبعیض نباید فقط در مورد اسلام و مسلمونا باشه. اگه یه شیعه یا یک مسلمون در یکجای دنیا ناجوانمردانه و مظلومانه کشته بشه (بخصوص اگه در کشوری که ایران باهاش نزاع سیاسی داره) تلویزیون ایران چه بلوایی بپا میکنه که اهای مردم دنیا به ما مسلمونا داره ظلم میشه ولی ایا توی کشور ما به همه ادیان و افکارمخالف چه خداباور چه کافر احترام گذاشته میشه و هیچ تبعیضی وجود نداره!!؟؟؟ همونطور که در یک کشور لائیک نباید به یک مسلمون بخاطر افکارش ظلم و ستم بشه به یک لائیک هم نباید در یک کشور مسلمون ظلم بشه. همونطوری که باید به یک مسلمون اجازه داده بشه در مهد کفر بتونه افکار و عقایدش رو ازادانه بیان کنه به یک کافر هم باید اجازه داده بشه که در یک کشور اسلامی افکارش رو بگه... به قول معروف چیزی که عوض داره گله نداره
اما با اون قسمت از حرفاتون که گفتین "ما نمیتونیم با افکارمون یک واقعیتی رو که وجود نداره ایجاد کنیم ..."
بنده به شدت با این بخش از حرفاتون مخالفم و برعکس معتقدم این ذهن انسانه که میتونه بعضی چیزارو بسازه و بعضی چیزارو از بین ببره. بذارید من چندتا مثال بزنم
فرض کنید یک نفر دچار یک مشکل شدید میشه مثلا تصادف وحشتناکی میکنه یا مصیبت جانی و مالی وحشتاناکی براش رخ میده اگه این ادم مذهبی باشه با خودش فکر میکنه که حتما یک کاره زشتی انجام داده که خداوند این بلا رو سرش اورده تا اونو متنبه کنه یا ممکنه خدا میخاسته صبر این فرد رو در مقابل سختیها ازمون کنه اما یک شخص خدا ناباور دنبال این چیزا نیست این ادم ممکنه این اتفاق رو ناشی از بدشانسی و بی دقتی خودش و اطرافیانش بدونه در حالیکه اصل حادثه برای هر دو نفر یکسان بوده. پس این افکار انسانه که میتونه یک چیزی رو بسازه یا نابود کنه. در مورد اون حرفی هم که گفتید توی زندگی همه ممکنه اتفاقاتی روی بده که توجیهی واسش پیدا نشه هم دقیقا توجیهی به حرفای منه. یک انسان خداباور ممکنه اون اتفاقات رو بخدا ربط بده در حالیکه یک انسان کافر میگرده دنبال علت اون اتفاقات.
باسلام خدمت آقای حقیقت جو.منظورم از عدم تغییر واقعیت بوسیله افکار انسانها درمورد حوادثی که مثال زدید نیست.بلکه از دیدگاه کلانه. یه مثال براتون میزنم.چند قرن پیش باور دانشمندان بر مرکزیت زمین در کائنات بود ولی واقعیت این نبود و کائنات جهان در حال فعل و انفعالات طبیعی خودشون بودند و افکار انسانها تغییری در اون بوجود نمی آورد.یا مثلا نیروی گرانش بین همه اجرام آسمانی وجود داره چه مردم جهان این حقیقت رو بپذیرند یا نپذیرند.این عدم اعتقاد تغییری در قوانین و واقعیت های جهان بوجود نمی آره.و احتمالا موارد زیادی هست که اکثر مردم به اون باور دارند ولی در طبیعت موجود نیست و واقعیت نداره و اعتقاد انساها قادر به ایجاد اون واقعیت نخواهد بود.
باسلام مجدد خدمت آقای حقیقت جو.در مورد بخش سوم فرمایشاتتون باید عرض کنم بعضی از اتفاقات که به نظر بعضی از انسانها غیر مادی و ما ورا الطبیعه هست ممکنه که همه ریشه طبیعی و مادی داشته باشه ولی ممکن هم هست که ریشه مادی و طبیعی نداشته باشه.متاسفانه فعلا علم و دانش انسان به اندازه کافی پیشرفت نکرده و نمیتونه همه مسائل و پدیده هارو توجیه کنه.
سلام ورحمه الله برادر بزرگوار حسین اقا از شما بزرگوار می خواهم که پاسخ هر مطلب بنده را که شماره گذاری کرده ام در ذیل ان بیان نمایید تا دقیقا مواردی که بدون جواب می ماند مشخص باشد
حسین اقا
ببینید برادر عزیز اینکه عنوان میشود قران بدلیل اینکه کتاب است وکتاب یعنی اندیشه وتعقل تازه ان هم نه یک کتاب معمولی بلکه کتاب اسمانی که برای سعادت بشر در تمام دورانها فرستاده شده باید در محیطی علمی ، فرهنگی نازل شود یک امر بدیهیست
محمد
1- برادر بزرگوار این یک بحث انحرافی است وجواب ادعای قران نیست . اینکه قران برای دیدن اعجازش باید در یک محیط رشد یافته ایجاد می شداین چه ربطی دارد به بحث ؟ بله اگر قران فقط برای همان زمان نازل شده بود حرف شما کاملا درست است اما قران یک ادعای دیگر دارد و ان اعجاز ابدی است یعنی مسلما امروز فرهنگ های بسیار رشد یافته تری از پیشرفته ترین فرهنگی های قدیمی داریم وقران هم در تمام این محیط های امروزی ودیروزی وجود داردو ان تحدی نیز هنوز باقی است .
2- برادر بزرگوار چرا نزول قران باید در یک محیط کاملا علمی باشد ویک امر بدیهی است ؟ اگر قران کتاب علم شناسی بود بله اما قران راجع به انسانیت انسان بحث می کند که در تمام انسان ها ثابت است اینکه قران می گوید دروغ نگو یا فلان کار را انجام بده یا نده این چه نیازی هست که حتما در محیط علمی باشد . از طرفی در بقیه موارد نیز معجزه باید امری باشد که از نظر همه معجزه باشد یعنی مردم عادی ودانشمند ان را معجزه بدانند اصلا تعریف معجزه این نیست که اگر ان را به دانشمندان نشان دهیم و انها اظهار عجز کنند این می شود معجزه بلکه ان است که به تمام مردم باید نشان داد اینکه ما بگوییم چون مربوط به سرنوشت وسعادت انسان است و چون مردم عربستان که مردمی غیر فرهنگی بوده اند توان درک ان را ندارند پس باید از ان دور باشند درست نیست انها هم انسان اند وچون از بقیه گمراه تر نیازمند هدایت بیشتری بوده اند . پس باید برای انها نازل شود بله قران به سرعت در اختیار سایر ملل متمدن و بافرهنگ قرار می گیرد واتفاقا می بینیم که اسلام نه تنها به سرعت در شبه جزیره عربستان پیشرفت دارد بلکه ظرف 40 سال از ابتدای نزول امپراطوری ایران و روم و شاخ افریقا را تحت سلطه خود قرار می دهد واین نشان می دهد که انها خیلی زودتر از مردم جاهل عربستان حقانیت این قران را درک کردند چون حدود 23 سال طول می کشد که مردم عربستان ایمان بیاورند و حدود 10 سال طول می کشد تا مردم ایران و روم و افریقا اسلام را بپذیرند
حسین اقا
واهمیت این موضوع وقتی روشنتر میشود که این کتاب ادعای اعجاز انهم یگانه اعجاز اخرین پیامبر راداردیعنی هرچه بشر برای سعادت نیاز داشته باشد باید در ان بیابد.
محمد
1- برادر من اینکه می گویید ادعای یگانه اعجاز این کلام درستی نیست چون اسلام ادعای اعجاز های دیگری هم دارد وحتی اگر یک حدیث صحیح بر وقوع اعجاز دیگری مثل شق القر نیز باشد( هرچند شما قبول نداشته باشی ) اما شما نباید ان را نفی نمایید چون ان یک حدیث نیز ادعای اسلام است.
حسین اقا
حال عقلا بگویند چنین کتابی در چه محیطی باید نازل شود تاهم جنبه فوق بشری بودن یعنی اعجاز ان به بهترین شکل ممکن در ان دوران برای اهل علم وفضل
وبه طبع ان برای عامه تبلور وظاهر شده وبه اثبات برسدو از ان بتوانند به بهترین شکل بهره برداری کنندو به نسلهای بعدی منتقل کنند ایا در محیط فرهنگی یا جاهلانه؟
بدیهی است که وقتی این کتاب درصورت صحت در چنین محیطی مورد بهره برداری قرار گیرد هم دیگر کشورها در عصرخویش از ان بهره خواهند جست هم اینده گان واین خیلی واضح است چرا که هر چیزی را باید به اهلش سپرد. ایا شما برای فروش جواهر به اهنگری میروید؟
محمد
1- برادر بزرگوار چرا اینقدر بحث را وارد حاشیه می کنید برادر من قران یک کتاب ثابت است فرق بین تاریخ نزول تا تاریخ ورود به کشور ایران و روم 20 سال است یعنی قران با تمام ویژگی هایش در ایران وروم باستان وجود داشته .حال من نمی توانم متوجه شوم که چرا شما اینقدر روی این نکته که چرا در روم مثلا نازل نشده پافشاری می کنید ؟ یک موقع قران عربستان قرانی غیر از قران وارد شده به روم وایران است اما این قران همان قران است .از طرفی این قران مثل یک اتومبیل عمل کرده که مبدا ان عربستان است و لی به سرعت به ایران وروم حرکت کرده وقتی وارد روم یا ایران شده تمام مردم از ان استفاده کرده اند وظرف مدت خیلی محدودی به ان ایمان اورده اند و این ماشین همچنان در تمام ملل وفرهنگ ها درحال حرکت است وهنوز بر ادعای خود مبنی بر خدایی بودن و عدم توانایی دیگران در مثل اوری باقی است . اصلا اگر این قران در روم نازل می شد مردم ایران می توانستند بگویند ما متمدن تریم وبالعکس !!!!
2- این حرفی که شما می زنید واقعا حرف عجیبی است اگر این شکلی که شما می گویید باشد خب اگر بین مردمان با فرهنگ ان موقع هم نازل می شد شما می فرمودید که الان که ملت ها بافرهنگ تر هستند وچرا الان نازل نشده است تا کامل تر ان را درک می کردیم درحالیکه اصل قران با تمام ادعا هایش موجود است والان وهمان موقع مردم با فرهنگ نیز می توانستند از ان استفاده کنند همانطور که استفاده هم کردند .
حسین اقا
بنابراین این موضوع نه بی ربط است. نه محدود کردن کتاب به محیط وزمان خاصی.
واین که یک کتاب با چنین ادعایی در میان افراد جاهلی که تنها به شعر وشاعری ان هم ازنوع ظاهری ومبتذل اگاه است ظهور وادعای هماوردی کند خود یکهماوردی یکطرفه ونا عادلانه است.
محمد
1- برادر بزرگوار زبان عربی کاملترین زبان جهان است که قابلیت بیان مفاهیم الهی و سنگین را در قالب الفاظ روان وراحت دارد یعنی شما در زبان عربی یک حرف می تواند چندین معنا هم برای خود وهم برای سایر کلمات جمله داشته باشد مثلا وقتی که یک فعل از ثلاثی مجرد به ثلاثی مزید برده می شود یازده ویژگی به ان اضافه می شود مثلا مشارکت یا متعدی بودن یا مجهول بودن یا ... که این ویژگی در هیچ زبان دیگری پیدا نمی شود
2- اما درخصوص اینکه قران فقط ادعایی برای مردم جاهلی عرب کرده این نیز در تناقض اشکار با ادعای قران است چون قران اولا ادعای خود را نسبت به تمام موجودات غیر از خدا مطرح کرده وثانیا نسبت به مردم تمام زمان ها و مکان ها مطرح کرده است یعنی الان مردم امریکا نیز با رایانه های کاملا پیشرفته و نرم افزار های زبان عربی می توانند جواب این تحدی را بدهند !!!!
3- برادر بزرگوار اینکه امروز قران اینجا هست یعنی انگار همین امروز نازل شده در همین محیط فرهنگی تمام جهان اگر کسی می تواند جواب ادعای قران را بدهد وگرنه با این دلیل تراشی های بیهوده سعی در انحراف بحث نفرمایید .
حسین
ببینید من خلاصه اعجاز موسی را دوباره عنوان می کنم وسعی میکنم در خلال ان به ایرادات شما پاسخ دهم وتمام مطالبم را طبق نظر قران بیان میکنم.
طبق ایات قران حضرت موسی به دیدار فرعون میرود وادعای نبوت میکند .او دلیل میخواهد جناب موسی معجاز را به او نشان میدهد ولی او واطرافیانش قانع نمیشوند و دلیلشان در اینجا عناد نیست زیرامدعی هستند که این عمل سحر است وساحران زیادی از این کارهاانجام میدهند وچون جوابش در اینجا منطقی بود موسی نیز قبول میکند که اگر مدعی است که این عمل اعجاز است نه سحر.قبول میکند که نه یک ساحر بلکه تمام ساحران مدعی را به هماوردی او بیاورند. البته این حرف در ان زمان ممکن ومنطقی بود که حرف تمام مردم یا بخشی از مردمی باشد که دیر قانع میشوند یا عمل مشابهی را از ساحران دیده باشند بنابر این تنها راه اثبات مدعا هماوردی با ساحران بوده که محقق میشود وبا وجود این که فرعون به ساحران وعده های بسیار میدهد که نشان میدهد اواحتمال سحر میداده نه اعجاز ،زمانی که ساحران با معجزه موسی مواجه میشوند با توجه به شناختی که از این امور داشته اند پی به راستی ادعای او می برند زیرا در اینجا اختلاف در بود ونمود است یعنی چیزی که ساحران به مردم عرضه می کنند، نمود است یعنی غیر واقعی است وتنها به چشم ناضران واقعی به نظر میرسند ولی در مورد اعجاز موسی مار واقعی بوده نه چشمبندی و ترفندهای دیگر که در تخصص اهل ان است وهمواره در طول تاریخ چنین افرادی بوده وهستند واگر در محیطی عاری از مدعی وناقد قرار بگیرند وادعای نبوت کنند افراد عادی نمی توانند انهارا نفی کنند واین فرض غیر عقلی نیست.
در این مرحله ساحران اعتراف به اعجاز بودن کردند در اینجا این اعتراف خیلی اهمیت دارد چون اولا ؛ متخصص در این زمینه بودند ثانیا؛باوجود تهدید به قتل انها از طرف
فرعون انها پا پس نکشیدند. بنابر این هم برای فرعون هم عموم مردم که ناظر بودند هر چند متخصص نبودندولی با اصول عقلی وفطری که خداوند برای شناخت به ما داده توانستند به یقین برسند با وجود انکه تخصص هم نداشتند در این جا حضرت موسی منطقا میتواند برای عموم ادعای نبوت کند اما این که باز هم عده ای از جمله فرعون باز هم ایمان نیاوردند بیمنطقی و عناد با حق است که ریشه در منفعت طلبی وامور دیگر دارد که بحث دیگری است. اما این که چرا مابرای اثبات ان به امور دیگری مثلا شیمی یا .. مراجعه نکنیم علتش را باید از قران سوئال کنی نه من . بنده در اینجا متد قران رابیان میکنم واتفاقا موافق عقل است چون در ان زمان از شیوههای دیگربه علت مسلط بودن خرافات بر عقل بیشتر مورد پذیرش قرار میگرفت ولی الان ما میتوانیم با تکیه به علوم جدید بسیاری از مسائل را با شیوه های بهتری تشخیص بدهیم. اماانچه دراینجا اهمیت دارد این است که خود قران راه اثبات معجزه را در گذشته چنین بیان میکند ومنطقا نیز درست است بنابراین طبق همین چهار چوب بنده عرض میکنم که ابتدا باید جنبه های فوق بشری بودن هر معجزهای روشن شود یعنی وقتی ما میگوییم کتاب معجزه است طبق همین الگو که از خود قران است بایداعجاز ان بر عده کثیری از علمای مربوطه کشف شود تا به تبع ان مردم عادی نیز به ان ایمان بیاورند .
محمد
برادر من شما به چند سوال بنده جواب ندادید
1- شما مطرح کردید که اینکه فرعون جواب داد این سحر است یک امر معقول بوده . اما قران از واژه عصیان استفاده می کند عصیان یعنی طغیان در برابر حق . اگر جوابش حق بود چرا قران از این واژه قبل از قضیه مسابقه با سحره استفاده می کند ؟ شما که دارید از قران نقل می کنید باید در تفسیرتان نظر قران را بیاورید نه نظر خودتان را.
2- اگر معجزه نیاز به متخصص داشته باشد اصلا چرا حضرت موسی ع ان را نشان فرعون واطرافیانش به عنوان دلیل نبوت خود ارائه می کند ؟ چون این کار خیلی بیهوده ای است و از پیامبر خدا ع این کار عبث سر نمی زند . باید ابتدا به فرعون می گفت که برو سحره را جمع کن و بیاور تا من معجزه کنم .
3- برادر بزرگوار اینکه فرعون می گوید این سحر است نشان از ناتوانی او در جواب منطقی دادن است یعنی متوجه می شود که این امری خارق العاده است که او قادر به پاسخ گویی به ان نیست .یعنی چرا نگفت این ناشی از علم شیمی است چون می داند این خارج از توان علم بشری است برای همین شروع می کند به تهمت زنی که این سحر وجادو است .
4- برادر بزرگوار شما اینکه فرعون پیشنهاد پاداش به سحره می دهد را دلیل اعتقاد درست فرعون به سحر می دانید اما برای بعد از ایمان سحره دلیل دیگری ارائه می کنید .درحالیکه قران برای هر دو حالت کلمه عصیان را بکار گرفته است
5- اما اینکه فرمودید " این که چرا مابرای اثبات ان به امور دیگری مثلا شیمی یا .. مراجعه نکنیم علتش را باید از قران سوئال کنی نه من " این هم یک مطلب جالبی است قران ادعا دارد که اصلا اثبات معجزه نیاز به نظر علما ندارد اما شما که ادعا دارید که باید به نظر علما برسد وتا انها تایید نکنند اصلا معجزه ای نیست ومردم حق دارند که ایمان نیاورند باید برای ادعایتان دلیل بیاورید .
6- برادر من رجوع به کارشناس زمانی است که ما در رشته ان کارشناس امری را به او رجوع دهیم اما ایا تبدیل عصا به اژدها در رشته سحر وجادو است یا معجزه امری جدا گانه از این ها است و از طرف خدا است ؟ منظورم از سوال این است که اصلا ازکجا معلوم که اصلا باید به ساحران رجوع می شد ونباید به شیمی دانان یا فیزیک دانان یا فلاسفه رجوع کرد؟یعنی چرا اصلا علمای ساحر باید کارشناس باشند ؟
7- اصلا اگر یک مطلبی نیاز به تایید علمای یک عصر باشد اگر یک یا چند نفر از روی دشمنی با ان مخالفت کند دیگر تکلیف از مردم عادی ساقط است درحالیکه معجزه اینگونه نیست
8- از طرفی اصلا اینکه معجزه قابل اثبات از طریق علم بشری باشد یعنی چه ؟ یعنی اگر علمای یک عصری مثلا امروز نتوانند علت یک قضیه ای را بفهمند ایا ان یک معجزه است ؟
9- چگونه حضرت موسی ع به قطعیت این امر که اقدامش یک معجزه است یقین داشته با وجود اینکه خود ساحر نبوده ونظر ساحری را هم طلب نکرده است ؟
10- اینکه شما یک گل را می بینید بالاخره یک زیبایی از ان درک می کنید واینکه یک استاد زیبایی شناسی نیز ان را می بیند ودرک کاملتری از ان دارد ایا بدین معنا است که اگر متخصص امر نباشد متوجه زیبایی گل نمی شوید ؟ چرا گل زیباست اما من بخشی از ان زیبایی ها را متوجه می شوم ودرک می کنم و استاد زیبایی بخش بیشتری را
11- حال باید دو مطلب را از هم تفکیک نمود ویک این است که ایا برای تشخیص معجزه نیاز به متخصص است ؟ خیر چون یک دلیلی بدیهی است از طرف خدا برای تمام بندگان نه فقط بندگان متخصص و دوم این است که ایا درک بهتر معجزه توسط متخصص ممکن است ؟ بله چون انها ذوالعلم هستند و بین این دو مطلب باید تفاوت قائل شد
12- اینکه فرمودید در مقام اختلاف دو کارشناس این ما هستیم که نظر یکی را باید بپذیریم . اولا من که علم کافی ندارم وقتی که من قران را نخوانده ام یا اصلا سواد ندارم چگونه باید مقایسه کنم و ثانیا این چه معجزه ای است که هیچ کس به یقین در مورد ان نمی رسد. اصلا اگر باید به نظر متخصص برسد شاید علمای زمان حضرت موسی ع علم کافی نداشتند ولی با علم امروزی بتوان ان را سحر دانست یا علم شیمی دانست .
حسین اقا
البته ذکر نکته ای را دراینجا ضروری میدانم وان اینکه بنده معتقدم که قران ادعا دارد که کتاب سعادت بشر است واز این سعادت منظورش امور معنوی است نه مادیات بنابر این یک کتاب علمی(مانندفزیک،شیمی،ریاضی و...)نیست هر چند که نبایدنکات به کار رفته دران مخالف با مطالب علمی ثابت شده باشد. بنابر این تمام علومی که مربوط به ساختار روحی روانی انسان وامور مربوط به جامعه وسیاستو.. است که میتواند بشر را به یک انسان و جامعه ایده ال برساند را شامل میشود .
برادر بزرگوار اینهم یک ادعای فاقد دلیل ومدرک است و باید با دلیل صحبت کنید نه صرفا نظر شخصی خود را بیان نمایید . قران هیچگاه تنها بر امور معنوی تکیه نکرده است .
حسین
معجزه یعنی فعلی که کیفیت ان به گونه ای باشدکه که بشر با توجه به تمام استعداد ها ونواقصش قادر به انجام ان نباشد وتنها از عهده نیروی فرا تر از بشر ساخته باشدو معمولا از طرف انبیا مطرح شده ودلیل بر صحت ادعای انها بوده
محمد
1- برادر بزرگوار خود شما تعریفی که ارائه می کنید می گویید که بشر ( مفهومی عام دارد نه تنها متخصص یا دانشمند ) قادر به انجام ان نباشد و از طرف انبیا صادر می شود به عنوان دلیل ( دلیل یعنی امری که ما را به چیز دیگر راهنمایی می کند واولین خصوصیت دلیل روشن بودن ان است وحال که برای بشر دلیل است یعنی باید برای تمام بشر امر روشنی باشد ) بر صحت ادعای انها ( یعنی خدایی بودن )
2- برادر من طبق ادعای شما اگر در جامعه ای متخصص نباشد نباید خدا در ان جامعه معجزه بفرستد چون مردم عادی نمی فهمند فرق اعجاز با سایر موارد را
حسین اقا
در اینجا ما بحثی در این نداریم که ایا طبق علوم عقلا اعجاز ممکن است یا نه؟ بلکه طبق ایات قران اصل را بر امکان ان گذاشته . ودر این اصل بنده هیچ تفاوتی از نظر اصل اعجاز بین انها قائل نیستم بلکه برعکس معتقدم وقتی قران خود چهار چوبی را در پذیرش اعجاز بیان میکند باید در مورد خود قران نیز صادق باشد که دلیل ان در مطلب قبلی گذشت .
محمد
1- بنده معنای واقعی این جملات شما را درک نکردم .
حسین اقا
جواب مطالب دیگر نیز در همان مطلب قبلی عنوان گشت.
محمد
لطفا جواب هر سوال در ذیل شماره ان قل ودل داده شود
حسین اقا
برادر من این حرف شما که قران دلیل حقانیت خود را از جزئی به کلی قبول ندارد .مخالف قران است پس این همه دستور به تعقل در امور عالم تا از ان پی به حقیقت وخالقی برتر ببریم چیست؟
محمد
1- برادر من شما مباحث را تحریف می کنید یا دقت کافی ندارید . بنده هیچ گاه نگفتم که قران دلیل حقانیت خود رااز جزئی به کل قبول ندارد بلکه بنده گفتم که اثبات خدایی بودن قران از طریق جزئی به کلی خیلی سخت وگاهی غیر ممکن است وبعد برای شما مثال زدم که یک شما با این ادعا توقع دارید که یک پیرمرد روستایی بی سواد با بررسی جزء جزء کلمات وایات قران به حقانیت کامل ان پی ببرد چون حتی اگر یک ایه را هم فرد نخواند ممکن است ان یک ایه اشتباه باشد ونتیجتا این کار بسیار طولانی است که با توجه به اینکه علم بشر در حال تکامل است حتی اگر شما الان به درستی یا نادرستی قران پی ببرید ممکن است 100 سال دیگر دلیلی برخلاف ادعای شما اثبات شود و عقیده شما را نقض کند
2- از طرفی اگر شما و تمام مردم تمام مطالب این کتاب را معقول وعلمی دانستید چگونه می توانید از این مطالب پی ببرید که خدا این کتاب را نازل کرده است ؟ لطفا جواب دهید
حسین اقا
در کجای قران امده که شما با نقص وکمال من کاری نداشته باشید فقط مانند من را بیاورید؟
محمد
1- برادر بزرگوار شما ادعا را نگاه کنید متوجه می شوید . "‌ وان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله " معنا مضمونا بیان می شود " واگر شک دارید در این کتاب که ما نازل کردیم بر بنده مان پس شما یک سوره مثل این قران بیاورید‌" یعنی اگر شما فکر می کنید این کلام بشر است که دارای معایبی هم می تواند باشد شما یک سوره مثل این کتاب چه سالم چه معیوب مثل ان بیاورید.
حسین اقا
طبق مجموعه ایات قران هم ادعای کمال دارد وهم دیگران را به تدبر وتعقل در ان دعوت کرده واین که به صراحت میگوید اگر ساخته بشر باشد در ان اختلاف بسیار خواهید یافت یعنی اینک اول ان را بخوانید ، بفهمید و قضاوت کنید بعدمانند ان را بیاورید
محمد
1- برادر بزرگوار قران ادعای الهی بودن دارد یعنی کاملیت وجامعیت اما در پاسخ عده ای که می گفتند این کلام بشر است ( یعنی می تواند معایبی داشته باشد ) می فرماید خب شما هم مثل ان بیاوریداگر فکر می کنید این کلام بشر است .مثل حضرت موسی ع که ادعا داشت این معجزه الهی است و گفت اگر شما هم می توانید بیاورید وانها رفتند به سحره متوسل شدند که از این طریق مردم را گمراه کنند ولی نتوانستند
حسین اقا
ضمنا شما که انقدر به تحدی تکیه دارید بد نیست بدانید که منکران قران نیز طبق ایات خودقران پیامبر را تحدی کرده انددر سوره انفال ایات 32 به پیامبر اسلام میگویند اگر این کتاب از جانب خداست به خدا بگو از اسمان سنگی بر ما ببارد وما را هلاک کند خدا هم میگوید مادام که تو در بین انها هستی یا امیدپشیمانی درانها هست انها راعذاب نمی کنم با وجودی که در ایات بعد می گویید انها لایق عذاب هستند . پس طبق این استدلال منکران نیز میتوانند ادعا کنند که چون پیامبر به تحدی انها پاسخ نداده پس حق با انهاست. در صورتی که بنده معتقدم راه منطقی همان است که قبلا گفتم.
محمد
برادر من بحث های انحرافی را مطرح نکن این اصلا وارد بحث تحدی قران نیست .
حسین
ببینید در اینکه علم بشر ناقص ودر حال کمال است وعقل مانیز محدودیتهای دارددرست است ولی این دلیل نمشود که ما بسیاری از امور را در ک نکنیم اتفاقا من از همین ایراد شما استفاده می کنم که حال که همچین محدودیتهای را داریم پس نیاز به راهنمایی کسی داریم که خالق ماباشد وبه گذشته وحال اینده ما اشراف داشته باشدوبرای هدایت ما به کمال انسانی کتابی برای ما بفرستد وتمام این قواعدرا در تمام جنبه های که نیازمندیم بگنجاند وبتواند عقل وعلم بشر رادر مجرای اصلی قرار دهدوالبته بگونه ای باشد که علما در هر مقطع زمانی با هر سطحی از علم ودانش بتوانند از ان بهرمند شوندوهیچ تناقض و تداخلی در علوم مختلف در ان راه نداشته باشد وشگفتیهای ان برای علما در هر زمانی جذاب و کارگشا باشد. واین دقیقا چیزی است از عهده بشر خارج است وکسی قادر به تحدی ان نیست واین که کسی بگوید ما نمی توانیم به این علم برسیم مغایر با حکمت خداوند است چون خدا هم بشر رامی شناسد هم محدودیتهای اورا اگر قرار باشد کسی نتواند ان را درک کند که کار عبثی است چنانچه خود قران نیز پیروی بی علم را مردود دانسته.اما د ر مورد موارد ماورای وقتی مسائل محسوس اثبات شد به تبع ثابت میشود.
1- برادر بزرگوار نگاه کنید خداوند متعال برای سعادت زندگی انسان اموری را که ثابت هست ودر وجود تمام انسانها نهاده است را بیان می کند و احکام رشد و تعلیم و تربیت ان را بیان نموده است و شیوه هدایت انها را نیز بیان نموده است البته تمام علوم نیز در قران وجود دارد اما اینکه قران بیاید انها را به صراحت بیان کند این شیوه ای اشتباه است .انسان باید با توجه به تلاش و رشد عقلی وعلمی اش کم کم مطالب علمی را کشف کند و در زندگی خود بکار بندد و سعادت بشر مساوی با بیان مطالب علمی در قران نیست .


با عرض سلام وادب خدمت برادر عزیز اقا محمد.

هر چند بنده معتقدم مطلب مورد بحث به اندازه کافی روشن شد وادامه بحث تکرار مکررات است اما باز به حکم ادب مطالبی را را در جواب سئو الات شما عنوان می کنم.


اقا محمد

1- برادر بزرگوار این یک بحث انحرافی است وجواب ادعای قران نیست . اینکه قران برای دیدن اعجازش باید در یک محیط رشد یافته ایجاد می شداین چه ربطی دارد به بحث ؟ بله اگر قران فقط برای همان زمان نازل شده بود حرف شما کاملا درست است اما قران یک ادعای دیگر دارد و ان اعجاز ابدی است یعنی مسلما امروز فرهنگ های بسیار رشد یافته تری از پیشرفته ترین فرهنگی های قدیمی داریم وقران هم در تمام این محیط های امروزی ودیروزی وجود داردو ان تحدی نیز هنوز باقی است .

حسین

مطلبی که عرض شد به هیچ وجه انحرافی نیست مگر غیر این است که منطقا باید در هر موردی بین خاطب ومخاطب تناسب بر قرار باشد مگر غیر این است که باید در رقابت وهماوردی بین دو طرف توازن و تناسب برقرار باشد ایا یک انسان قوی میتولند بین افراد ضعیف وناتوان ادعای هماوردی داشته باشد . هیچ عقل ومنطقی رقابت یکطرفه وناعادلانه را تایید نمی کند . البته در اینجا بنده تنها اشاره به زمان نزول وشراط حاکم بر ان دوره را مد نظر داشته وعرض کردم نزول کتاب به عنوان معجزه در محیطی جاهلانه مصداق یک رقابت نا عادلانه میباشدومنظورم همه زمانها نبوده .


2- برادر بزرگوار چرا نزول قران باید در یک محیط کاملا علمی باشد ویک امر بدیهی است ؟ اگر قران کتاب علم شناسی بود بله اما قران راجع به انسانیت انسان بحث می کند که در تمام انسان ها ثابت است اینکه قران می گوید دروغ نگو یا فلان کار را انجام بده یا نده این چه نیازی هست که حتما در محیط علمی باشد . از طرفی در بقیه موارد نیز معجزه باید امری باشد که از نظر همه معجزه باشد یعنی مردم عادی ودانشمند ان را معجزه بدانند اصلا تعریف معجزه این نیست که اگر ان را به دانشمندان نشان دهیم و انها اظهار عجز کنند این می شود معجزه بلکه ان است که به تمام مردم باید نشان داد اینکه ما بگوییم چون مربوط به سرنوشت وسعادت انسان است و چون مردم عربستان که مردمی غیر فرهنگی بوده اند توان درک ان را ندارند پس باید از ان دور باشند درست نیست انها هم انسان اند وچون از بقیه گمراه تر نیازمند هدایت بیشتری بوده اند . پس باید برای انها نازل شود بله قران به سرعت در اختیار سایر ملل متمدن و بافرهنگ قرار می گیرد واتفاقا می بینیم که اسلام نه تنها به سرعت در شبه جزیره عربستان پیشرفت دارد بلکه ظرف 40 سال از ابتدای نزول امپراطوری ایران و روم و شاخ افریقا را تحت سلطه خود قرار می دهد واین نشان می دهد که انها خیلی زودتر از مردم جاهل عربستان حقانیت این قران را درک کردند چون حدود 23 سال طول می کشد که مردم عربستان ایمان بیاورند و حدود 10 سال طول می کشد تا مردم ایران و روم و افریقا اسلام را بپذیرند

حسین
لزوم نزول قران در محیط علمی بدیهی است چون قران کتاب است وکتاب نیز تا مطالعه نشود قابل استفاده نیست وتا کسی با سواد نباشد نمتواند ان را بخواند وتازه بعد از خواندن بحث درک معنی وتشخیص درست وغلطو...مطلب از این روشن تر که نمی شود!!
اما این که بعضی از تعالیم قران اخلاقیات ساده است وهر کس می تواند از ان استفاده کند قبول ولی ایا همه قران چنین است.اگر بدین گونه است که این گونه اخلاقیات همواره بین اقوام مختلف وجود داشته پس کجای ان اعجاز وفوق بشری است که بتوان به استناد به ان نبوت یک پیامبر را اثبات کرد ؟

اما در مورد معجزه : بنده نگفتم مخاطب اعجاز تنها اهل فن هستند .طبق ایات قران معجزه برای عامه مردم است وهدف در ان اثبات حقانیت انبیاست وکیفیت ان به گونهای است که برای مردم یقین حاصل گردد که بشر قادر به انجام چنین عملی نباشد. معجزه در قران اشکال مختلف داردولی وجه مشترک همه انها فوق بشری بودن است وهدف این است که مردم به این فوق بشری بودن یقین حاصل کنند .حال اگرمعجزه ی برای همه روشن وواضح باشد که بحثی نیست اما اگر ان اعجاز مشکوک باشد مانند عصای موسی که ساحران نیز مشابه ان را انجام میدادند این جا پای متخصص در میان میایید تا شک وشبه ها بر طرف شود .
اما در مورد گسترش اسلام در بلاد دیگر بنده عمدتا علت ان را جنگ وتصرف ان بلاد میدانم که خود بحث مفصلی است .

اقامحمد
1- برادر من اینکه می گویید ادعای یگانه اعجاز این کلام درستی نیست چون اسلام ادعای اعجاز های دیگری هم دارد وحتی اگر یک حدیث صحیح بر وقوع اعجاز دیگری مثل شق القر نیز باشد( هرچند شما قبول نداشته باشی ) اما شما نباید ان را نفی نمایید چون ان یک حدیث نیز ادعای اسلام است.

حسین
طبق ایات قران یگانه معجزه پیامبر قران است اما طبق احادیث تا دلت بخواهد معجذه هست که به نظر من فاقد ارزش است به دو دلیل 1. مخالف با قران است که اگر بود درقران برای بستن دهان مخالفان به کرار بیان میشد . 2.مسلمانان برای جعل این احادیث انگیزه قوی داشته اند زیرا انان در قران با خیل کثیری از اعجاز انبیا مواجه هستند از طرف دیگر انان پیامبر اسلام را از انبیا دیگر بالا تر میدانندپس انان این انگیزه را داشته اند که این خلع را با این احادیث پر کنند .

اقامحمد
1- برادر بزرگوار چرا اینقدر بحث را وارد حاشیه می کنید برادر من قران یک کتاب ثابت است فرق بین تاریخ نزول تا تاریخ ورود به کشور ایران و روم 20 سال است یعنی قران با تمام ویژگی هایش در ایران وروم باستان وجود داشته .حال من نمی توانم متوجه شوم که چرا شما اینقدر روی این نکته که چرا در روم مثلا نازل نشده پافشاری می کنید ؟ یک موقع قران عربستان قرانی غیر از قران وارد شده به روم وایران است اما این قران همان قران است .از طرفی این قران مثل یک اتومبیل عمل کرده که مبدا ان عربستان است و لی به سرعت به ایران وروم حرکت کرده وقتی وارد روم یا ایران شده تمام مردم از ان استفاده کرده اند وظرف مدت خیلی محدودی به ان ایمان اورده اند و این ماشین همچنان در تمام ملل وفرهنگ ها درحال حرکت است وهنوز بر ادعای خود مبنی بر خدایی بودن و عدم توانایی دیگران در مثل اوری باقی است . اصلا اگر این قران در روم نازل می شد مردم ایران می توانستند بگویند ما متمدن تریم وبالعکس !!!!

حسین


با این که این مطلب حاشیه نیست بلکه نکته ای بسیار مهم است در جهت تمرکز بحث فعلا از ان چشم پوشی میکنیم.


2- این حرفی که شما می زنید واقعا حرف عجیبی است اگر این شکلی که شما می گویید باشد خب اگر بین مردمان با فرهنگ ان موقع هم نازل می شد شما می فرمودید که الان که ملت ها بافرهنگ تر هستند وچرا الان نازل نشده است تا کامل تر ان را درک می کردیم درحالیکه اصل قران با تمام ادعا هایش موجود است والان وهمان موقع مردم با فرهنگ نیز می توانستند از ان استفاده کنند همانطور که استفاده هم کردند .

حسین
عرض بنده در اینجاصرفا مربوط به زمان نزول وعدم تناسب بین معجزه قران با محیط جاهلی بود که گذشت.


اقا محمد
1- برادر بزرگوار زبان عربی کاملترین زبان جهان است که قابلیت بیان مفاهیم الهی و سنگین را در قالب الفاظ روان وراحت دارد یعنی شما در زبان عربی یک حرف می تواند چندین معنا هم برای خود وهم برای سایر کلمات جمله داشته باشد مثلا وقتی که یک فعل از ثلاثی مجرد به ثلاثی مزید برده می شود یازده ویژگی به ان اضافه می شود مثلا مشارکت یا متعدی بودن یا مجهول بودن یا ... که این ویژگی در هیچ زبان دیگری پیدا نمی شود

حسین
در مورد این که ایا عربی کاملترین زبان است یا خیر بنده صاحب نظر نیستم اما اگر ادعای شما را قبول کنیم باز تفاوت چندانی نخواهد داشت زیرا:1.کتاب های اسمانی گذشته به زبان غیر عربی بوده است. 2.اگر شما بگویی که این کتاب کامل ترین است وباید با کاملترین زبان نازل شود .سه ایراد بر بیان شما وارد است. اول :شما قدرت خداوند را محدود کردهاید به این که او نتوانسته مقاصد خود را به غیر زبان عربی به مردم منتقل کند .دوم ملتهای دیگر که قران را ترجمه میکنند مقاصد خداوند را به درستی درک نخواهند کرد که باز با هدف قران ناسازگار است.3. اگر چنین تناسباتی لازم بود باید چون کتاب کاملترین است مخاطب ان نیز کاملترین ملت عصر خویش می بودند.
2- اما درخصوص اینکه قران فقط ادعایی برای مردم جاهلی عرب کرده این نیز در تناقض اشکار با ادعای قران است چون قران اولا ادعای خود را نسبت به تمام موجودات غیر از خدا مطرح کرده وثانیا نسبت به مردم تمام زمان ها و مکان ها مطرح کرده است یعنی الان مردم امریکا نیز با رایانه های کاملا پیشرفته و نرم افزار های زبان عربی می توانند جواب این تحدی را بدهند !!!!

حسین
باز هم عرض میکنم غرض زمان نزول بود.


3- برادر بزرگوار اینکه امروز قران اینجا هست یعنی انگار همین امروز نازل شده در همین محیط فرهنگی تمام جهان اگر کسی می تواند جواب ادعای قران را بدهد وگرنه با این دلیل تراشی های بیهوده سعی در انحراف بحث نفرمایید

حسین
برادر من بنده هم هم اکنون مشغول بررسی همین ادعا هستم.

اقا محمد
برادر من شما به چند سوال بنده جواب ندادید
1- شما مطرح کردید که اینکه فرعون جواب داد این سحر است یک امر معقول بوده . اما قران از واژه عصیان استفاده می کند عصیان یعنی طغیان در برابر حق . اگر جوابش حق بود چرا قران از این واژه قبل از قضیه مسابقه با سحره استفاده می کند ؟ شما که دارید از قران نقل می کنید باید در تفسیرتان نظر قران را بیاورید نه نظر خودتان را.

حسین
این که گفتم معقول بوده دلیلش راهم ذکر کردم: وان این بود که اعمال مشابهی توسط ساحران انجام میشده وبه علت این تشابه هر کسی غیر فرعون نیز منطقا این حق را داشته تا موضوع را بررسی کند تا به یقین برسد وخداوند نیز این حق راقبول کرده چون موسی تقابل با ساحران را قبول کرده چون اولا به خود ایمان داشته ثانیا اثبات معجزه باید برای همه محقق میشد واین میتوانست بهترین راه باشد.
اما این که چرا خداوند در هر دو مرحله از واژه عصیان بکار برده چون خداوند هم اخر داستان رامیدانست هم ذات فرعون را میشناخت که او به هر حال ایمان نمی اورد اما طبق ایات قران سنت خداوند بر این است که ابتدا حجت را بر تمام افراد تمام میکند تا راه هیچ بهانه وگریزی نداشته باشند در واقع اینجا بحث اختیار است که که هر کس میخواهد ایمان بیاورد یا کافر شود منتها بعداز روشن شدن اصل اعجاز که دیگر گریزگاهی نباشد .این سنت قران است که در اینجا یک منطق بی غرض تایید خواهد کرد.

2- اگر معجزه نیاز به متخصص داشته باشد اصلا چرا حضرت موسی ع ان را نشان فرعون واطرافیانش به عنوان دلیل نبوت خود ارائه می کند ؟ چون این کار خیلی بیهوده ای است و از پیامبر خدا ع این کار عبث سر نمی زند . باید ابتدا به فرعون می گفت که برو سحره را جمع کن و بیاور تا من معجزه کنم .

حسین
وظیفه موسی ابتدا ارائه اعجاز است مرحله بعد مربوط به مخاطب است که ایا قانع میشود یانه؟ اگر قانع نشد وشک داشت وظیفه مدعی است که در حد ممکن با مخاطب همکاری کند تا جای شبه ای باقی نماند.


3- برادر بزرگوار اینکه فرعون می گوید این سحر است نشان از ناتوانی او در جواب منطقی دادن است یعنی متوجه می شود که این امری خارق العاده است که او قادر به پاسخ گویی به ان نیست .یعنی چرا نگفت این ناشی از علم شیمی است چون می داند این خارج از توان علم بشری است برای همین شروع می کند به تهمت زنی که این سحر وجادو است .

حسین
ببین برادر این که عدم قبول او چه بوده در اینجا یک امر شخصی است انچه مهم است این است که ایرادی که او گرفته به ظاهر منطقی است و وظیفه موسی نیز چون ادعای نبوت داشته این بوده که شکها را بر طرف کند تا اعجازش به اثبات برسد.

4- برادر بزرگوار شما اینکه فرعون پیشنهاد پاداش به سحره می دهد را دلیل اعتقاد درست فرعون به سحر می دانید اما برای بعد از ایمان سحره دلیل دیگری ارائه می کنید .درحالیکه قران برای هر دو حالت کلمه عصیان را بکار گرفته است

حسین
اینکه فرعون ساحران را وعده و وعید میدهددلیل اعتقاد او به سحر نیست بلکه به علت شباهت کاری انهاست واو گمان میکند که کار موسی نیز از این قبیل است اگر غیر این بود که وعده پاداش بی معنی بود یعنی اگر میدانست که کار موسی سحر نیست که ساحران را دعوت نمی کرد که نتیجه کار به نفع موسی تمام شود .در مورد مطلب بعدی در متنهای قبلی جواب ذکر شد.

5- اما اینکه فرمودید " این که چرا مابرای اثبات ان به امور دیگری مثلا شیمی یا .. مراجعه نکنیم علتش را باید از قران سوئال کنی نه من " این هم یک مطلب جالبی است قران ادعا دارد که اصلا اثبات معجزه نیاز به نظر علما ندارد اما شما که ادعا دارید که باید به نظر علما برسد وتا انها تایید نکنند اصلا معجزه ای نیست ومردم حق دارند که ایمان نیاورند باید برای ادعایتان دلیل بیاورید .

حسین
جواب در متن های قبلی ذکر گردید.مزید بر این که قران هیچ جا نگفته اعجاز نیاز به اثبات ندارد . اگر نیاز به اثبات نباشد ایمان بر چه اساسی باید شکل بگیرد. هیچ انسان عاقلی در هیچ زمینه ای تا امری برایش به اثبات نرسد نمی تواند ان را مطلقا بپذیرد واین از بدیهیات است.

6- برادر من رجوع به کارشناس زمانی است که ما در رشته ان کارشناس امری را به او رجوع دهیم اما ایا تبدیل عصا به اژدها در رشته سحر وجادو است یا معجزه امری جدا گانه از این ها است و از طرف خدا است ؟ منظورم از سوال این است که اصلا ازکجا معلوم که اصلا باید به ساحران رجوع می شد ونباید به شیمی دانان یا فیزیک دانان یا فلاسفه رجوع کرد؟یعنی چرا اصلا علمای ساحر باید کارشناس باشند ؟

حسین
بنده در اینجا نظر قران را گفتم نه نظر خودم را باز هم عرض میکنم موسی برای اثبات حقانیت اعجازش ورفع شبه باید نظر مخاطبش را قبول می کرد چون در غیر این صورت فرعون میتوانست اعجاز موسی را در نظر مردم زیر سئوال ببرد درنتیجه مردم فکر میکردند که اعجاز موسی نیز در سطح همین ساحران است .زیرا در اینجا اقناع مخاطبان مهم است نه این که ماهیت اعجاز به چه علمی مربوط است.

7- اصلا اگر یک مطلبی نیاز به تایید علمای یک عصر باشد اگر یک یا چند نفر از روی دشمنی با ان مخالفت کند دیگر تکلیف از مردم عادی ساقط است درحالیکه معجزه اینگونه نیست

حسین

ببینید وقتی خداوند اعجازی را به قومی عرضه میکند حکمت او اقتضا می کند که راه اثبات ان را برای عامه مردم فراهم میکند وطبق نظر قران زمانی حجت بر مردم تمام میشود که اعجاز بر انها ثابت شود در غیر این صورت ارسال اعجاز کار عبثی خواهد بود.
وعذاب انها نیز تا زمان اتمام حجت طبق قران ظالمانه است .

8- از طرفی اصلا اینکه معجزه قابل اثبات از طریق علم بشری باشد یعنی چه ؟ یعنی اگر علمای یک عصری مثلا امروز نتوانند علت یک قضیه ای را بفهمند ایا ان یک معجزه است ؟
اثبات معجزه یعنی ان جنبه غیر بشری بودن برای عامه به ظهور برسد و عرض کردم همیشه هم نیاز به متخصص نیست نیاز به اهل فن زمانی است که تشخیص این اعجاز برای همه میسر نباشد مانند عصای موسی یا اعجاز کتاب اما در اعجاز نیازی نیست که مردم ماهیت اعجاز را درک کنند بلکه انها تنها باید این را درک کنند که اعمال همچنین امری توسط یک انسان محال باشد .

9- چگونه حضرت موسی ع به قطعیت این امر که اقدامش یک معجزه است یقین داشته با وجود اینکه خود ساحر نبوده ونظر ساحری را هم طلب نکرده است ؟

حسین

حضرت موسی با علم حضوری که از بدیهیات است پی به اعجاز برد :زیرا او خود میدانست که خود واجد چنین قدرتی نیست واز طرفی طبق ایات خداوند خود مستقیم وبی واسطه با اوسخن گفت واز اعطاء این اعجاز به عنوان دلیل نبوت او خبر داد.

10- اینکه شما یک گل را می بینید بالاخره یک زیبایی از ان درک می کنید واینکه یک استاد زیبایی شناسی نیز ان را می بیند ودرک کاملتری از ان دارد ایا بدین معنا است که اگر متخصص امر نباشد متوجه زیبایی گل نمی شوید ؟ چرا گل زیباست اما من بخشی از ان زیبایی ها را متوجه می شوم ودرک می کنم و استاد زیبایی بخش بیشتری را

حسین

این چه ربطی به مسئله داشت درک زیبایی یک علم حضوری است که در افراد مختلف در امر واحدی البته مختلف استکه یک امر شخصی است وتنها برای شخص قابل درک است ونمیتواند ان را برای دیگران به اثبات برساند.

11- حال باید دو مطلب را از هم تفکیک نمود ویک این است که ایا برای تشخیص معجزه نیاز به متخصص است ؟ خیر چون یک دلیلی بدیهی است از طرف خدا برای تمام بندگان نه فقط بندگان متخصص و دوم این است که ایا درک بهتر معجزه توسط متخصص ممکن است ؟ بله چون انها ذوالعلم هستند و بین این دو مطلب باید تفاوت قائل شد

حسین
جواب در سوالات قبلی ذکر شد

12- اینکه فرمودید در مقام اختلاف دو کارشناس این ما هستیم که نظر یکی را باید بپذیریم . اولا من که علم کافی ندارم وقتی که من قران را نخوانده ام یا اصلا سواد ندارم چگونه باید مقایسه کنم و ثانیا این چه معجزه ای است که هیچ کس به یقین در مورد ان نمی رسد. اصلا اگر باید به نظر متخصص برسد شاید علمای زمان حضرت موسی ع علم کافی نداشتند ولی با علم امروزی بتوان ان را سحر دانست یا علم شیمی دانست .

حسین
قبلا هم عرض کردم بنده در حال حاضر صرفا نظر قران را ذکر میکنم.واگر ایرادی باشد بر قران وارد است شاید درستتر این بود که همه اعجازها باید از نوع اموری باشد که برای عامه قابل درک باشدونیازی به تخصص نباشد .
اقا محمد
رادر بزرگوار اینهم یک ادعای فاقد دلیل ومدرک است و باید با دلیل صحبت کنید نه صرفا نظر شخصی خود را بیان نمایید . قران هیچگاه تنها بر امور معنوی تکیه نکرده است .

حسین
ببینید در اینجا منظور من امور معنوی به معنی این نیست که شامل امور دنیایی نیست بلکه همان طور که در پرانتز ذکر کردم یعنی شامل علومی مانند ریاضی،فیزیک،شیمی،هندسه و....از این قبیل علوم نیست حال اگر شما معتقدی قران این علوم را نیز در بر می گیرد بنده هیچ اصراری ندارم واین تنها کار شما را سخت تر خواهد کرد.
اما دلیل من در این ادعا کلیه ایات قران است مضمونا . وخصوصا ایاتی که هدف وغرض قران از نزول را سعادت او در دنیا واخرت بیان میکند واز این سعادت عمدتا مسائل اخلاقی را ذکر می کندواگر گاه گاهی از طبیعیاتی مانند زمین ، اسمان،خورشید،ستارگان و...نام میبرد به عنوان نشانه های برای اثبات خداوند ذکر میکند وهمچنین در تمام امور فردی واجتماعی که ذکر میکندباز محوریت با معنویات است.بنابر این بنده بر این عقیده هستم که قران طبق ادعای خودش نمیتواند ونیاز هم نیست که کتاب تمام علوم باشد هر چند در همان اشارات کوتاه نیز به دلیل این که خالق ان خداست نبایدهیچ گونه تعارضی با علوم اثبات شده داشته باشد حتی یک مورد.

اقا محمد

1- برادر بزرگوار خود شما تعریفی که ارائه می کنید می گویید که بشر ( مفهومی عام دارد نه تنها متخصص یا دانشمند ) قادر به انجام ان نباشد و از طرف انبیا صادر می شود به عنوان دلیل ( دلیل یعنی امری که ما را به چیز دیگر راهنمایی می کند واولین خصوصیت دلیل روشن بودن ان است وحال که برای بشر دلیل است یعنی باید برای تمام بشر امر روشنی باشد ) بر صحت ادعای انها ( یعنی خدایی بودن )
2- برادر من طبق ادعای شما اگر در جامعه ای متخصص نباشد نباید خدا در ان جامعه معجزه بفرستد چون مردم عادی نمی فهمند فرق اعجاز با سایر موارد را
حسین
1.بله بنده میگویم مخاطب اعجاز تمام مردم هستند منتها اگر اعجاز به گونهای مبهم ومشکوک و.. باشد مردم از اهل فن برای رسیدن به یقین استفاده میکنند.اما منظور از دایل معنی لغوی ان نیست بلکه معنی اصطلاحی ان است یعنی اعجاز بعد از روشن شدن جنبه فوق بشری بودن ان نشانه ودلیلی است برای صحت ادعای نبوت .
2.سوال تکراری است


اقامحمد
1- بنده معنای واقعی این جملات شما را درک نکردم .

حسین
بیان شد که طبق نظر قران اعجاز به هر شکلی که باشد فرقی نمیکند مهم این است که در ان بر مردم چه مستقیما چه توسط اهل فن مشخص واثبات شود که هیچ بشری نمیتواند مانند ان عمل را انجام دهدوبه طبع ان نبوت به اثبات برسد وتا زمانی که بر کسی اعجاز اثبات نشود حجت بر او تمام نخواهد شد.

اقا محمد
لطفا جواب هر سوال در ذیل شماره ان قل ودل داده شود

حسین
لطفا سوالات را به اشکال مختلف تکرار نکنید .


اقامحمد
1- برادر من شما مباحث را تحریف می کنید یا دقت کافی ندارید . بنده هیچ گاه نگفتم که قران دلیل حقانیت خود رااز جزئی به کل قبول ندارد بلکه بنده گفتم که اثبات خدایی بودن قران از طریق جزئی به کلی خیلی سخت وگاهی غیر ممکن است وبعد برای شما مثال زدم که یک شما با این ادعا توقع دارید که یک پیرمرد روستایی بی سواد با بررسی جزء جزء کلمات وایات قران به حقانیت کامل ان پی ببرد چون حتی اگر یک ایه را هم فرد نخواند ممکن است ان یک ایه اشتباه باشد ونتیجتا این کار بسیار طولانی است که با توجه به اینکه علم بشر در حال تکامل است حتی اگر شما الان به درستی یا نادرستی قران پی ببرید ممکن است 100 سال دیگر دلیلی برخلاف ادعای شما اثبات شود و عقیده شما را نقض کند

حسین

قبل از جواب عین متن شما را ذکر میکنم


(برادر من این که قران دلیل حقانیت خود را که از طرف خدا امده از جزئی به کلی قرار نداده است یعنی نیامده مثلا بگوید شما باید تک تک کلمات را بخوانی ومطالب علمی ان را کشف کنی وبعد ایمان بیاوری بلکه فرموده که دلیل از اثبات کلی به تایید جزئی است یعنی می اید می گوید اقا من کلام خدایم.... . )

بنده باز هم عرض میکنم فعلا من از دیدگاه قران سخن میگویم نه از خودم. انچه از مجموعه ایات درک میشود که ما باید قران را بخوانیم،تعقل کنیم،به یقین برسم،اقرار کنیموبعد ایمان بیاوریم تا بتوانیمبا تمام توان به ان عمل کنیم.حال اگر شما با این شیوه مشکل داری ربطی به من ندارد .


2- از طرفی اگر شما و تمام مردم تمام مطالب این کتاب را معقول وعلمی دانستید چگونه می توانید از این مطالب پی ببرید که خدا این کتاب را نازل کرده است ؟ لطفا جواب دهید

حسین
من نگفتم تنها معقول ومنطقی بودن کفایت میکند چون این ویزگی میتواند بر یک کتاب بشری نیز اطلاق شود بلکه میگویم طبق خصوصیت عام اعجاز یعنی فوق بشری بودن باید ویژگیهای این کتاب به گونه ای باشدکه عادتا اوردن مانند ان در تمام جوانب برای یک انسان غیر ممکن باشد ونیز تشخیص این امر برای علمای هر زمان ممکن باشد در غیر این صورت ارسال اعجاز کار عبثی خواهد بود.


اقامحمد
1- برادر بزرگوار شما ادعا را نگاه کنید متوجه می شوید . "‌ وان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله " معنا مضمونا بیان می شود " واگر شک دارید در این کتاب که ما نازل کردیم بر بنده مان پس شما یک سوره مثل این قران بیاورید‌" یعنی اگر شما فکر می کنید این کلام بشر است که دارای معایبی هم می تواند باشد شما یک سوره مثل این کتاب چه سالم چه معیوب مثل ان بیاورید.

حسین
جالب است که شما ایه ای را که به صراحت میگویداگر نوشته بشر باشد در ان اختلاف بسیار میابید یا این همه ایه که بر تعقل در قران است نادیده میگیرید یا در سوره کهف ایه اول به صراحت میگویدکه هیچ نقص وایرادی در ان نیست ان وقت ایه ای را ذکر میکنی بدون اینکه هیچ صراحتی در اثبات مدعای شما در ان باشد به رای خود ازان معنی در یافت میفرمایید. بگذریم
اما طبق همین ایه بنده مطلب خود را به عرض شما میرسانم:
در این ایه خداوند میفرماید اگر شک دارید این کتاب از من است:در واقع میگوید این کتاب قطعا از من است .حال من از شما میپرسم ایا ممکن است خداوند که واجد جمیع کمالات است ممکن است برای هدایت بشر یک کتاب ناقص بفرستد . قطعا جواب خیر است چون ویژگیهای که در قران برای خداوند وهمچنین قران ذکر شده خلاف این ادعاست وبه همین خاطر با طیب خاطر همگان را به تدبر در ایاتش دعوت کرده که اگر غیر این باشد یک تناقض اشکار در بیانات قران خواهد بود.


اقا محمد
1- برادر بزرگوار قران ادعای الهی بودن دارد یعنی کاملیت وجامعیت اما در پاسخ عده ای که می گفتند این کلام بشر است ( یعنی می تواند معایبی داشته باشد ) می فرماید خب شما هم مثل ان بیاوریداگر فکر می کنید این کلام بشر است .مثل حضرت موسی ع که ادعا داشت این معجزه الهی است و گفت اگر شما هم می توانید بیاورید وانها رفتند به سحره متوسل شدند که از این طریق مردم را گمراه کنند ولی نتوانستند

حسین
قبلا هم عرض کردم این ادعای قران است نه من و وقتی می گوید من معجزه هستم طبق همان سنت وچهار چوبی که خود تعیین کرده باید برای اثبات نبوت پیامبر اسلام ان جنبه فوق بشری بودن این کتاب برای هر شخصی که میخواهد به ان ایمان بیاورد اثبات شود حال یا خود به تنهای یا به کمک دیگران ودر این راه ممکن است کسی به راحتی ایمان بیاورد ممکن هم هست کسی بسیار موشکافانه عمل کند وبه این راحتی ها به یقین نرسد ولی بهترین راه این است که در هر عصری نخبه گان علمی قران را به چالش بکشند تا هم خود وهم به طبع عامه مردم بتوانند جنبه های اعجاز این کتاب را به اثبات برسانند . ولی چیزی که مسلم است تا این جنبه اعجاز بر کسی مسلم نگردد اتمام حجتی بر ان شخص نخواهد بود.


اقامحمد
برادر من بحث های انحرافی را مطرح نکن این اصلا وارد بحث تحدی قران نیست .

حسین
کجای ان مطلب انحراف از بحث بود. منکران قران رابه شیوه ای که مد نظر شماست تحدی کردند . به این شکل که الان شما میگویی صرف نظر از محتوای قران اگر کسی مانند قران رانیاورده پس به این دلیل قران اسمانی است .منکران نیز صرف نظر از مطالب قران به پیامبر اسلام گفته اند :ما می گوییم قران کتاب خدانیست (یعنی متن قران را به چالش نکشیدند چون علم ان را نداشتند)اما اگر به راستی از طرف خداست برای اثبات مدعا از اسمان بر سر ما سنگی نازل شود . به هر حال این نیز نوعی تحدی به حساب میاید . ولی منطقی تر ان است که متن کتاب به چالش کشیده شود .


قابل توجه برادر عزیز ، اقا محمد وتمام دوستان که بحث را دنبال میکنند .من تا انجا که در توان قاصر این بنده بود ،به مدد سوالات اقا محمد مطلب را به اندازه ای که نیاز است باز کردم وادامه بحث را مثمر ثمر نمی دانم وهر کس بعد از خواندن مطالب خود باید راه خویش را انتخاب کند. البته کسانی که دغدغه درک حقیقت دارند . بنده در حال حاضر به دلیل مشغله زندگی ومطا لعه وفهرست بندی ایات قران امکان ادامه بحث وارسال جواب را ندارم ولی در اسرع وقت برای بررسی درون مایه قران از نظر دوستان استفاده خواهم کرد . با تشکر از توجه وعنایت شما دوستان چه موافق وچه مخالف.









عالی....
ممنون از همه شماها...خیلی ممنون که چنین وبلاگی را راه اندازی کرده اید با تشکر و قدر دانی از همه شما ها...ممنون
سلام دوستان عزیز
لطفا هر کسی که میتونه کمکم کنه من دارم به همه چیز کافر میشم
لطفا راهنماییم کنین که هدف از افرینش انسان برای خداوند چی بوده ؟ لطفا جوابهای کلیشه ای مثل امتحان الهی و عیار سنجی انسان و ....این چیزا رو تکرار نکنید .اگه حضرت ادم اشتباه کرده و از بهشت رانده شده پس چرا جورش رو من باید بکشم و عذاب دنیوی رو تحمل کنم تا به بهشت وعده داد ه شده برسم
لطفا لطفا لطفا کمکم کنید
تازه اگه هم قراره همه امتحان بشیم این موضوع خیلی مضحک خواهد بود چون خداوندی که به همه چیز عالم هست نیازی به ازمون و امتحان نخواهد داشت ؟ مگر اینکه غیر از این باشه!!!!!!
با سلام خدمت دوست عزیز جناب امیر... من هم شرایط شمارو داشتم و متاسفانه به هیچ جوابی نرسیدم... بقول شاعر "برهر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود"
هر ادمی یک طبعی داره بعضیا عادت دارن سر خودشون شیره بمالن و با سرپوش گذاشتن و سرکوب کردن حس حقیقت جویی خودشون زندگی اروم و بی دردسری رو بگذرونن و دلشون به این خوش باشه که اگه مردن به بهشت برن و همجوار با حوریان بهشتی روزگار بگذرونن. بعضیا هم مث من و شما به راحتی قانع نمیشیم و این بخاطر طبع کنجکاو و جستجوگر امثال ماست. دوست عزیز خودت جواب خودت رو از زبان مذهبیون دادی و حالا من بخشی دیگه از جوابای احتمالی مذهبیون رو بهت میدم:
ببین دوست عزیز خداوند متعال مهربان بالذات است و لازمه این صفت خدا اینه که به همه مهر بورزه (حتی اگه شده به زور) خدا ما رو افریده تا دوباره مارو بمیراند و سپس در بهشت برین و در جوار خودش به ما لطف و عشق بورزه و به نوعی حس مهربانی خودش رو ارضا کنه اگه غیر این بود این صفت خداوند (یعنی مهربانترین بودنش) بی معنی بود و یه جورایی زیرسوال میرفت . به این جوابم نخند باور کن این جواب رو چندسال پیش یکی از کارشناسان برنامه های رادیویی ایران در یکی از برنامه های مذهبی به سوالی مشابه سوال شما داد که بنده با دوگوش خودم شنیدم و این جواب نه تنها اقناعم نکرد بلکه هزاران شک و سوال دیگه هم به ذهنم رخنه کرد. اولین چیزی که بعد از پاسخ این کارشناس به ذهنم رسید این بود که ما فرض رو براین بذاریم که شیعه فرقه بر حقی هست اونوقت طبق احادیث پیامبر و ائمه شیعه که به تواتر نقل شده همه مردم جهان غیر از شیعیان به جهنم میروند (تازه اگر فرض رو براین بذاریم که تمام شیعیان تاریخ به بهشت میرن که با حال و هوای این روزای جامعه شیعی ایران در خوشبینانه ترین حالت و بازم طبق احادیث عمرا بیش از 10 درصد این ملت به بهشت راه پیدا نکنن) اونوقت این چجور خداییه که همه مردم دنیا رو به جهنم میبره و بقول ایات قران "به کدامین گناه"
یک نکته جالبه دیگه که بازم خودم از یکی از ملاهای متعصب شیعه بنام "ملا حسن الهیاری" کارشناس شبکه "اهل بیت" در پاسخ به این سوال یکی از بینندگانش که "چرا باید همه دنیا به جهنم برن و فقط شیعه به بهشت بره" شنیدم این بود که خداوند در عالم برزخ به کسانی که پیام اسلام و شیعه به گوششون نرسیده (مثل قبایل دورافتاده افریقایی و سرخپوستان دور از تمدن) یک فرصت استثنایی میده و در عالم برزخ نبوت محمد و ولایت علی رو بهشون عرضه میکنه و اگه اونا با میل و اختیار اون ولایت رو قبول کردن اونوقت به بهشت میرن وگرنه به جهنم میرن خخخخخ
یکبار دیگه هم این مطلبو گفتم که متاسفانه توی این جور مباحث همیشه ما از وسط بحث رو شروع میکنیم و این باعث میشه ریشه ای به مسائل نگاه نشه و این فرصتیه که خداباوران دنبالش هستن که کسی سراغ فرضیات باطلشون نره. الان شما بشین پای بحث یک شیعه خیلی قشنگ میتونه حقانیت خودش رو در مقابل اهل سنت اثبات کنه (وبرعکس) ولی نمیتونن از مبانی دینشون دفاع کنن و از یه جایی به بعد رو میارن به داستانسرایی و جفنگ بافتن مثل همین دوبحثی که من شروع کردم (بحث زیبایی شناسی قران و انحصار نبوت در خاور میانه)... تا یکجایی پا بپای من استدلال کردن و از یکجایی به بعد شروع کردن به خیالبافیهای کودکانه و متعصبانه که عمرا زیر بار حرف منطقی نرن و با شاخه به شاخه پریدن سعی در گمراه کردن اصل موضوع داشتن.
تنها راهنمایی که بنده حقیر میتونم به عنوان یک هموطن بهت بکنم اینه که اگه شما دنبال حقیقت هستی ابتدا باید ذهنتو از همه چی پاک کنی تا تعصبات و اموزه های گذشته توی سرت نباشه و در مرحله بعد باید حرفای دوطرف رو با دقت گوش کنی و تا قانع نشدی سراغ بحث دیگه نری. مطمئن باش اگه با این طریق به خدا و حقیقت برسی بسیار استوار تر و محکمتر در ایمان خود به خدا خواهی بود و اگر هم به خدا نرسیدی پیش وجدان خودت شرمنده نخواهی بود... خوشحال میشم اگه توی رسیدن به حقیقت بتونم کمکت کنم خواه این حقیقت به کفر منتهی بشه خواه به ایمان به خدا
موفق باشید و سربلند
با عرض سلام مجدد خدمت اقا محمد

بعد از اتمام مبحث گذشته سوالی ذهنم را مشغول کرده که با وجود مشغله بسیار نتوانستم ان را ندیده بگیرم وان این است که:
1. قران بنا به گواهی مفسران وبه شهادت ایات خود کتاب. یک مجموعه به هم پیوسته ومنسجم است که ایاتش به هم وابسته هستنند یعنی اگر ما بخواهیم موضوعی خاص را در قران جستجو کنیم نمیتوانیم به یک ایه اکتفا کنیم بلکه باید به کل ایات قران در ان خصوص مراجعه کنیم.
2.از طرف دیگر نزول قران به گواهی صریح قران ،تاریخ وحدیث 23 سال طول کشیده.
3.قران بنا به ادعای ایات خود ،اعجاز ،دلیل ووسیله اثبات نبوت وراستی رسالت پیامبر اسلام است.
حال سوال اینجاست که چگونه این کتاب در ابتدای بعثت پیامبر که تنها ایات اندکی از ان نازل شده بود وطبق مطلب شماره یک قاعدتا مطالبی نا قص بوده زیرا برای کامل شدن نیازمند مطالب بعدی قران بوده .می توانسته اعجاز ودلیل اثبات نبوت ییامبر اسلام در اغاز بعثت باشد . به عبارت منطقی یک علت ناقص چگونه میتواند جایگزین یک علت تمام وکامل باشد؟
باسپاس
باسلام خدمت همه دوستان.به نظر من نباید ذهن خودمونو با سولات اعتقادی و دینی بی شمار که جواب قانع کننده ای هم براش وجود نداره درگیر کنیم.چون حاصلی نخواهد داشت.باید به زندگی عادی خودمون بپردازیم.این نوع سئوالات از زمانیکه انسان خودش و جهان اطرافش رو شناخت ،همیشه مطرح بوده و هست.تنها مسئله ای که اهمیت داره اینه که چه بوجود خداوند اعتقاد داشته باشیم یا نداشته باشیم، باید بعنوان یک انسان (اشرف مخلوقات یا با هوش ترین موجود زمین) طوری زندگی کنیم که در حق هیچ انسان یا هیچ موجود دیگری ظلم و ستمی مرتکب نشویم.

باسلام خدمت برادر عزیز اقا رامین

در این که بشر همواره با سوالات اعتقادی بیشماری دست بگریبان بوده که تا کنون نیز غالبا نتوانسته به جوابی قانع کننده دست پیداکند شکی نیست واحتمالا کسانی که ذهن خود را در گیراین قبیل مسائل نکرده اند راحت تر به امور روزمرگی پرداخته اند امر روشنی است.اما به چند دلیل با نتیجه گیری شما مخالف هستم:
1.بارز ترین مشخصه یک انسان حق گرایی اوست ویک انسان ازاده نمیتواند به صرف راحت طلبی وسخت بودن راه از این راه خطیر چشم پوشی کند وتنها به فکر روزمرگی باشد.
2.یک انسان حق گرا و محقق از انجا که با سوالات بسیاری مواجه است لذا طبیعی است که تمام مکاتب موجود را که در زمینه سعادت بشر ادعایی دارند رابه چالش بکشد که دین اسلام نیز از این جمله است .که البته ادعای بزرگی نموده وان این است که انچه را بشر برای سعادت نیاز دارد همه را پاسخ گوست و این ادعا برای یک محقق خیلی جذاب ومحرک است ومنطقا یک انسان پویا لازم است که بسیار موشکافانه این مکتب را بررسی کند تا صحت این ادعا را در یابدواین امر نه تنها بیهوده نیست بلکه بسیار لازم وسودمند است حتی اگر ادعا کذب باشد.
3.ما اگر یک مکتب فکری را بدون مطالعه کنیم قبول کنیم گاهی برای تشخیص خوب یا بد بودن یک عمل نمی توانیم درست تشخیص بدهیم وای بسا یک عمل جنایتکارانه را یک عمل خدایی تشخیص دهیم مانند :اعمال انتحاری که مردم ،بعضا بیگناه را برای جلب رضای خدا میکشند.
4.از ان جا که یک انسان حق طلب نمی تواند تنها به خود فکر کند ودر واقع یکی از جلوه های کمال انسان احساس مسئو لیت درقبال دیگران است لذا گاهی بیدار کردن مردم در جهت درست فکر کردن وبه خطا نرفتن می تواند خود مصداق یک عمل خوب وخیر باشد همچنان که بر عکس ان نیز ممکن است .
5. بسیاری از جنگها وخون ریزیهای تاریخ بشریت ریشه مذهبی دارند یعنی دو طرف یا یک طرف این جنگها ادعای خدایی وحق بودن را دارند وای بسا میشد به جای جنگ وخون ریزی علما وبزرگان انها باهم به بحث وتبادل نظر بپردازند تا مشخص شود حق با کیست وریشه اختلاف کجاست و....
با سلام
من با بخشی از حرفای اقا رامین موافقم و اون اینکه انسان باید طوری زندگی کنه که به همنوع خودش و حتی به حیوانات و سایر موجودات زنده ظلم و ستمی نکنه
ولی با بخش اول حرفاتون که خودمون رو درگیر این سوالات نکنیم کاملا مخالفم . این نکته رو هم در نظر داشته باشین که در طول تاریخ تنوع ادیان و مذاهب باعث جنگها و خونریزیهای شدیدی شده و بسیار از انسانها بخاطر همین تعصبات مذهبی جون خودشون رو از دست دادن و امروزه هم میبینیم گروههایی نظیر داعش و القاعده وجود دارند که با همین تفکرات دنیا رو به لجن کشیدن. امثال این گروهها دیگه به کشتن عادی انسانها هم راضی نمیشن و افراد معاندشون رو به بدترین و فجیعترین شکل ممکن می کشند... در همه دوران ادیان و مذاهب دستاویزی برای سرپوش گذاشتن به قدرت طلبی و جاه طلبی افراد جانی بوده و مردم بینوا و ساده هم گول این عوامفریبیها را خورده اند. تا جایی که مذهب مربوط به ارتقای فضایل انسانی باشه هیچ ادم عاقلی باهاش مشکلی نداره ولی وقتی مذهب دستاویز حاکمان وقت برای رسیدن به اهداف پلیدشون باشه اونجاست که حتی خود مذهبیون واقعی و بی تعصب هم صداشون در میاد. شما ببینید یهودیت افراطی با نام موسی و وعده های او درباره سرزمین موعود به اعراب فلسطین چه ظلمهایی که نمیکنه یا اقلیتهای شیعه در کشورهای عربی و یا اقلیتهای مذهبی در ایران خودمون و همه اینا ریشه در ادیان به اصطلاح الهی دارن. اگر همه ادیان الهی از جانب خداوند اومده اند و هدف اونا نجات انسانهاست پس این همه ظلم و ستم ریشه در چی دارن؟؟!!!! در سوریه تا الان بییش از 300هزار نفر بخاطر همین عقاید خرافی کشته شدن و دلیلش فقط و فقط اینه که چندگروه میخان قدرت رو در دست بگیرن و همشون هم با شعار خدا و پیامبر و مبارزه با تبعیض مذهبی جلو اومدن و مردم ساده هم گول حرفای این عده رو میخورن و بهمدیگه رحم نمیکنن. حتی اختلافات مذهبی اعضای یک خانواده رو به جون هم انداخته و برادر به برادر و پسر به پدر هم رحم نمیکنه تا به اصطلاح خدای خودشو راضی نگه داره. در صورتیکه شعار همین اسلام در احترام به والدین و تکریم خانواده بوده... چه خدای بینوایی داریم ما که حاضره بخاطر ارضا شدن حس پرستش و عبودیتش بندگانش به جون هم بیوفتن و برای رضای او و با شعار لا اله الا الله سر همدیگه رو ببرن و اون هم از اسمونا به بنده های خودش بباله و اونا رو به بهشتی در ناکجا اباد وعده بده.
اقا رامین من با نظر شما موافقم ولی این برای زمانی که شما در یک جامعه متاثر از اعتقادات مذهبی زندگی نکنی که همه چیز رو با عیار مذهب اندازه گیری میکنن . من هم واقعا هیچ نیازی در این نمیبینم که بدونم اگه قراره برم دستشویی با پای راستم برم تو یا پای چپم و یا ..... اما برای زندگی کردن در ایران مهمتر از دانستن حقیقت دونستن این اراجیفه و این بلایی بود که سر من اومد و بدلیله ندونستن چند تکه بودن کفن مرده یک فرصت شغلی خیلی خوب رو از دست دادم. و هر چی سعی کردم این مسائل رو بخونم و درک کنم بیشتر به اصل موضوع کافر شدم و حالا دیگه نمی تونم کنجکاوی خودم رو نسبت به دروغها وداستانهای تاریخی نخ نما شده ساکت منم تا زمانیکه حقیقت اون رو پیدا کنم.
باسلام خدمت دوستان عزیز آقا حسین آقای حقیقت جو و آقا امیر.من هم قبلا مثل شما خیلی در پی کشف حقیقت و اینجور مسائل بودم.دوستان عزیز مسائل و مشکلات رو از رو یک پله بالاتر ببینید و به فلسفه اختلافات و ظلم و ستمی که انسانها با هر اسم و عقیده ای که نسبت به هم میکنند عمیقتر فکر کنید.حقیقت جای دوری نیست.حقیقت توی وجود خود ماست.حقیقت اونقدر نزدیکه که دیگه دیده نمیشه. مباحث دینی و مذهبی و فلسفی و اخلاقی قرنهاست در مورد انسانها مطرح شده و میشه.ریشه همه این نابسامانی ها در وجود خود انسانهاست و هیچ ربطی به دین و آئین مخصوصی نداره.من خیلی تعجب میکنم وقتی میشنوم که فردی مسیحی دینش رو عوض میکنه و مسلمون میشه یا یه مسلمون،مسیحی میشه.سنی شیعه میشه.شیعه سنی میشه و...اینجور انسانها درک نمیکنند که با تغییر دین و مذهب چیزی عوض نمیشه. ریشه تمام این گرفتاری ها بصورت فطری یا غریزی در وجود خود انسانهاست و همه اونو درک میکنند.معنی سعادت و شقاوت رو همه انسانها درک میکنند.اگه به روی یه بچه شیر خواره بخندی،اون هم میخنده .اگه اخم کنی اون هم ناراحت میشه. اگه دینی هم اومده بخاطر انسان اومده.پس وجود انسان باارزشتر از خود دینه. فرض کنیم که همین الان وجود خداوند برای همه انسانها روی کره زمین ثابت بشه و یک دین واحد مورد قبول همه انسانها قرار بگیره و یا برعکس.فکر می کنید چیزی عوض میشه؟ بخدا هیچ چیزی عوض نمیشه.موضوع اصلی این نیست که انسانها بوجود خدا وند اعتقاد دارند یا نه ندارند.مسئله اصلی اینه که ما بعنوان یک انسان هنوز به واقعیت انسانی خودمون واقف نیستیم.برای من چه فرقی میکنه که من از کجا اومدم و به کجا باید برم.مبدا و مقصد من هرچیزی و هر کجائی که بخواد باشه نباید منو وادار به ارتکاب هر نوع ظلم و ستمی بکنه و مانع انجام وظایف انسانیم بشه.
اگه دینی واقعی و راستین که برای اثبات خودش فرمان قتل نوع بشر رو صادر کنه،وظیفه ما بعنوان یک انسان چیه؟یا فرض کنیم ثابت بشه که ریشه همه ادیان الهی ساخته ذهن بشر هست و واقعیت نداره.خوب حالا باید چی کار کرد؟

رونوشت ودهاز: khodayemasih.blog.ir
باعرض سلام خدمت اقا رامین

فکر میکنم شما متن بنده را با دقت مطالعه نفرمودید چون من در مورد ادعای مکتب اسلام که سوالی هم از اقا محمد پرسده بودم .حرفم این بود که ما در مقام یک محقق نمتوانیم بدون دلیل نه ان را قبول کنیم نه این که رد کنیم و بنده در ابتدای این راه هستم وسوالی بیان کردم وفعلا چیزی ثابت نشده بنابراین از ان جا که مسئله بسیار مهم وحساس است وبا اعتقادات عده کثیری از انسانها سرو کار دارد به این راحتی نمی شود حکم صادر کرد وقلم بطلان بر مکتبی کشید .
امادر این که غالب این جنایات بشری و در گیری ها ریشه در وجود خود بشر دارد شکی نیست چون ما در یک دین و خدای واحد هم باز شاهد در گیری وکشمکش هستیم که برخی از این در گیریها ناشی از خود خواهی وهوا وهوس بشر است و برخی نیز ناشی از اختلاف استنباط از اموزه های دینی است که این خود بحث مفصلی است.
اما تکیه کلام بنده این بود که از ان جا که یک تفکر غلط میتواند حکم تیغ دادن در کف زنگی مست باشدکه هم برای خود شخص خطر ناک است وهم برای مردم وهمچنین یک اموزه غلط میتواند دست اویزی برای استحمار واستثمار مردم گردد . لذا مبارزه با تفکر غلط به شرط ان که واقعا غلط باشد دارای ارزشی بسیار والاست .
البته این بدان معنا نیست که اگر ما مکتبی را به چالش میکشیم تنها به قصد ویران کردن ان است بلکه بدان معنا است که تمام زوایای مسئله را در حد توان بررسی کنیم تا نکات مثبت ومنفی ان مکتب اگر وجود دارد با دلیل به اثبات برسد و سپس اگر ممکن باشد اصلاح گردد واگر قابلیت اصلاح نباشد باز همان روشنگری ممکن است برای بسیاری راه گشا باشد.
جناب رامین خان
در اینکه در همه نا ملایمات جوامع بشری بیش از هر چیزی خود انسانها دخیل هستن کسی شک نداره. اما سوال اینجاست که ریشه اصلی کجاست. ببینید یک نفر ممکنه برای رسیدن به ثروت شخص دیگری اون فرد رو بکشه خب تکلیف این شخص مشخصه. همه دنیا این فرد رو یک ادم کثیف و پلید میدونن... ولی اگه شخصی فردی رو بخاطر خدا بکشه (ممکنه یا واقعا و از روی خلوص نیت برای خدا کشته باشه و یا ممکنه به ظاهر برای خدا کشته باشه ولی پشتش اهداف دیگه ای نهفته باشه) و یه عده هم بیان واسش کف بزنن و هورا بکشن تکلیفه این افراد چیه؟؟؟؟!!! مشکل ما با این نوع تفکراته که کسی بخاطر عقایدش بیاد جنایاتی رو مرتکب بشه. دهها ایه در قران هست که مسلمین رو به کشتار مخالفین تشویق کرده و به اونا وعده بهشت در مقابل کشتن کافران داده شده... درسته باید به عقاید همه احترام گذاشت اما تا چه حد!!؟؟؟ مثلا یک وهابی عقیده داره که اگه 7نفرشیعه رو بکشه به بهشت میره حالا واقعا باید به این عقیده هم احترام گذاشت تا بیاد خون 7 شیعه بیگناه رو بریزه. یا اونایی که بخاطر عقایدشون میان انتحار میکنن و صدها نفر رو میکشن بازم باید به عقایدشون احترام گذاشت و اجازه داد این افکار رو ترویج کنن؟؟!!! چرا باید یک مسلمون رو به جرم اینکه به یکی دیگه از ادیان الهی ایمان اورده یا اصلا کافر شده به عنوان مرتد اعدام کرد. بنظر شما اگه همه ادیان در رابطه با پیروانشون همینقدر خشک و متعصبانه عمل میکردن الان جمعیت مسلمونا 1.5میلیارد نفر شده بود؟؟!!! کسی جرات داشت در غرب یا شرق دنیا مسلمون بشه؟؟!!!چرا وقتی یک مسیحی مسلمون میشه دم از حقانیت اسلام میزنیم ولی اگه یک مسلمون از دین خودش برگرده باید اعدامش کنیم. مگه خود مسلمونا نمیگن در دین هیچ اجباری نیست پس اسم این چیه؟؟؟!!! این مباحث برای اینه که همین چیزا مشخص بشه اگه ما اشتباه میکنیم خب از اشتباه در میائیم. من از ابتدای بحث باچند نفر مباحثه داشتم و متاسفانه همه اونا بطریقی از بحث خارج شدن تازه هنوز به مباحث اصلی نرسیده بودیم. مباحث راجع به ایرادات علمی قران و یا احادیث بسیار خنده دار و مضحکی که در کتبی مثل صحیح بخاری صحیح مسلم اصول کافی بحارالانوار از پیامبر و صحابه و ائمه شیعه نقل شده... من یک شیعه زاده هستم و چندین ساله دارم روی این مباحث بطور جدی و کامل مطالعه میکنم تا به یک باور درست و واقعی از وجود خدا و یا عدم وجودش برسم و به همین خاطر هم نظرات مخالف و هم آراء موافق رو خوندم... واقعا و بدون هیچ تعصبی میگم که برخلاف میل باطنی ام استدلالات و توجیهات خداناباوران بسیار منطقی تر و علمی تر از خداباوران بود. بعد از مباحثات فراوان اخرین جوابی که اکثر خداباوران بمن دادن این بود که باید خدارو حس کرد!!! این چطور خداییه که نمیشه با استدلال بهش رسید و باید اون رو حس کرد؟؟!! پس چرا خدا در قرانش ادعا میکنه "قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین" چرا خدا همه رو به تعقل و اندیشیدن دعوت میکنه؟؟!!! چرا واقعا؟!!! من وقتی به این سایت اومدم امیدوار بودم که جواب سوالاتمو بگیرم که متاسفانه بازم کسی نبود که جوابمو به شکل باور پذیر و منطقی بهم بده
موفق باشید
سلام دوستان
فکر میکنم نتیجه اخلاقی تمام این بحثها این میشه که :
هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هر چه می خواهد دل تنگت بگو



کفر تو دین است و دینت نور جان

ایمنی وز تو جهانی در امان



ای معاف یفعل الله ما یشا

بی محابا رو زبان را برگشا

موفق باشین
باسلام خدمت دوست عزیزمآقا حسین.در عرایض قبلیم منظور من این نبود که دینی رو بدون تفکر رد یا قبول کنیم و ازنظر خودم برای هیچ دینی حکمی صادر نکردم.مردم آزادند که هردینی رو که دوست دارند قبول کنند.ولی اگر قرار بود دینی جامعه انسانی را به سعادت برساند،تا الان آن اتفاق باید می افتاد.
باسلام خدمت دوست عزیزم آقای حقیقت جو.افرادی که در سطوح بالا و راس حرم گروههادی مثل داعش فعالیت می کنند،افراد با هوشی هستند و فکر نمیکنم بخاطر دستور خداوند یا اجر معنوی و اخروی دست به این نوع جنایات بزنند و به احتمال قوی دنبال اهداف دیگری هستند.ولی افرادی که در رده های پائین گروه داعش و امثال اون دست به جنایت میزنند ، بخاطر مسائل مادی ولی از نوع اخرویشه.یعنی رسیدن به بهشت و لذات ابدی بهشتی و در سایه جهاد فی سبیل الله.ولی اگه حتی اسلام هم چنین دستوری رو در گذشته داده فعلا از نظر جوامع بشری به هیچ عنوان پسندیده نیست. نه دوست عزیز، عقاید این نوع افراد اصلا قابل احترام نیست و بدون شک باید به سزای اعمالشون برسند.متاسفانه خشونت و جنایت از ابتدای پیدایش انسان،(چه از دیدگاه دینی و چه از دیدگاه مادی) با انسان بوده و تا نابودی نسل بشر هم ادامه خواهد داشت.اصلا نظام طبیعت بر پایه خشونت طراحی شده.این درسته که در دین اسلام خشونت برای کفار در نظر گرفته شده ولی جنبه های مثبت زیادی هم در دین اسلام وجود داره.در زمان فتح مکه پیغمبر اسلام بجز تعداد اندکی همه مکیان رو مورد عفو قرار داد.اینکه دین اسلام حکم به قتل مرتدین رو داده،بخاطر نگرانی هست که از ریزش مسلمونا داره که متاسفانه از دینی که آزاد اندیشی رو تبلیغ میکنه خیلی بعیده. تضاد هائی که در این سایت مطرح شده،خیلی هاش اصلا تضاد نیست و سئولاتی پیش پا افتاده است که دوستان جوابهایی هم دادند. تضادهای به مراتب اساسی تر و بزرگتر وجود داره که متاسفانه حتی اندیشمندان اسلامی هم نتونستندجواب قانع کننده ای براش پیدا کنند.نتیجه اش این میشه که تعدادی از افراد سر دو راهی قرار میگیرند.وقتی جواب قانع کننده ای برای پرسشها پیدا نمیشه ،یکی میگه باید عارف بود تا خدا رو از طریق دل فهمید!یکی میگه باید خدارو حس کرد!یکی میگه خدارو از طریق استدلال میشه ثابت کرد.یکی میگه ...اگه قرار بود با این روشها بخدا رسید،با توجه به حس خداشناسی که ادعا می شه در وجود هر انسانی هست،باید اعتقاد به خدا به موئی بند میشد و الان دیگه نمی بایست مرتدی در جهان وجود داشته باشه.اینکه عرض کردم بهتره که به زندگی روز مره مون بپردازیم و وارد این نوع بحث ها نشیم به این علته که تا حالا جواب قانع کننده ای در این موارد ارائه نشده و به نظر من بهتره که حس حقیقت جوئی خودمونو در سایر رشته های علمی دنبال و ارضاء کنیم. ولی به نظر شخص خود من حقیقتی که بعنوان خدا از سوی ادیان الهی تبلیغ میشه باید خیلی خیلی بر تر و وارسته تر از این خدائی باشه که در ذهن ما ایجاد کردند.خدائی که بخاطر باور یا عدم باورش از سوی بندگانش،اونها رو مورد توبیخ و سرزنش قرار نخواهد داد.
امیر

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

امیر جان گل گفتی.اما به شرط اینکه به حقوق دیگران احترام بذاریم.دوست عزیزم ناامید نشو.امیدوارم شغل مناسبی پیداکنی.
باسلام
معنی این جمله اخر شما رو نفهمیدم: "حقیقتی که بعنوان خدا از سوی ادیان الهی تبلیغ میشه باید خیلی خیلی بر تر و وارسته تر از این خدائی باشه که در ذهن ما ایجاد کردند.خدائی که بخاطر باور یا عدم باورش از سوی بندگانش،اونها رو مورد توبیخ و سرزنش قرار نخواهد داد. "
برادر من خدای واحد نامرئی بطور عمده در سه دین اسلام مسیحیت و یهودیت عنوان شده پس شما باید خصوصیاتی رو که این سه دین در مورد خدا گفته بپذیری نه تصورات خودت رو... هرچند که خصوصیات این خدای واحد در این سه دین توحیدی بطور کلی باهمدیگه تفاوت داره و شاهد گفته های من میتونه مطالعه قران انجیل و تورات باشه. خدای یهودیان که به "یهوه" معروفه کاملا خصوصیات یک انسان رو داره که خشمگین میشه میخنده کشتی میگیره اواز میخونه و هزاران کار بشری دیگه انجام میده خدای مسیحیت یا همون "پدرمقدس" خدایی مهربان و صبور و عاشق پیشه است که به بنده هاش بسیار عشق میورزه و خدای اسلام که بهش "الله" میگن موجودی پیچیده و تلفیقی از دو خدای یهوه و پدر مقدس است که گاهی از سوراخ سوزن عبور میکنه و گاهی هم از در دروازه هم نمیتونه عبور کنه... گاهی از همه مهربانتر و گاهی از همه بیرحمتر است. این ادعا که این سه خدا یکی هستن کاملا خنده دار و مسخره است. پس شما اگه به خدای واحد اعتقاد داشته باشی لاجرم باید به یکی ازین سه خدا ایمان بیاری نه به خدایی که با خصوصیات مد نظر خودت اعتقاد داری. اگه قرار باشه هرکسی به خدایی که با تصورات خودش ساخته ایمان بیاره میشه همون بت پرستی مدرنیزه. بت پرستان هم در طول تاریخ خداهای دست ساز مخصوص خودشون داشتن که اون رو عبادت میکردن و اون رو برتر از سایر خدایان میدونستن...
موفق باشید
باسلام.خدا رو نمیشه تصور کرد.چون تجربه ا ی قبلی مانند اون نداریم تا بتونیم با اون تجربه مقایسه اش کنیم.نه تنها خدا، ما حتی نمی تونیم شیئی که قبلا ندیدیم تصورش کنیم.بنا براین هیچ انسانی تصوری واقعی از خداوند نداره و به همین علت خدائی که در ذهن تک تک افراد بشر هست با هم فرق خواهد داشت. شما درست گفتید،خدائی که از طرف ادیان الهی توصیف و تبلیغ میشه بیشتر جنبه بشری داره و این خدا اون حقیقتی نیست که من به اون اعتقاد دارم.
با عرض سلام خدمت برادر محترم اقا محمد
برادر عزیز در کلیت وجان مطلب در موردصفات خداوند وماهیت انسان با شما هم عقیده هستم .به قول شاعر "جانا سخن از زبان ما میگویی"
اما یک مطلبی را نا دیده گرفته وبه سهولت از ان گذشته ای و ان اینکه دیگران را در نوع نگرش همجون خود دانسته وخیلی از مسائل را حل شده پنداشته ای وحرف اخر را اول زده ای منظورم این است که وقتی شما از مسائل مهمی چون ادیان وخداوند و... بحثی به میان اوری که معتقدین بسیاری در جهان دارند به این راحتی نمی توانی ادعای کرده واز ان به راحتی عبور کنی بلکه منطقا باید ابتدا عقیده مقابل را با دلیل قاطع ابطال کرده سپس نظر خود را مستند اثبات کنی در غیر این صورت عقیده شما تنها برای خودتان میتواند موجه باشد هرچند ممکن است واقعا به حقیقت نزدیک تر باشد.
اما در مورد انگیزه های اعمال جنایت امیز گروههای مذهبی با شما موافق نیستم چون به نظر من وگواه تاریخ هیچ انگیز ه ای خطرناک تر از تفکر ات غلط مذهبی نیست چون وقتی کسی راضی میشود خود را در راه عقیده ای به کشتن دهد یعنی واقعا به درستی راه خود ایمان دارد وبه خاطر همین ایمان وکسب رضای خداوند است که به راحتی میتواند جان مردم وحتی جان عزیز ترین کسانش را وجان خودش را با طیب خاطر فدای عقیده کند و حال اگر این عقیده غلط باشد نتیجه چیست؟
مشخص است که در این صورت دو طرف قضیه یعنی قاتل ومقتول هر دو به نوعی بیگناه هستند
البته این یک مثال مشخص وملموس است در صورتی که گاهی یک عقیده غلط اثاری در زندگی شخص معتقد به جای میگذارد که ذره ذره زندگی او را تباه میکند بدون این که حتی خود متوجه اثار مخرب ان باشد .
این بحث خیلی مفصل است امیدوارم که منظورم را گرفته باشی .
با سپاس.
با سلام
بنده خوشحال میشم تا با یکی از مذهبیون منطقی راجع به اشکالات علمی قران و یا بقول خودشون "ایات متشابه" صحبتی رو داشته باشم. همچنین در مورد احادیث معتبر و صحیح السند خنده دار و تامل برانگیز و در بعضی موارد شرم آوری که در کتب شیعه و سنی از زبان پیامبر و صحابه و ائمه نقل شده هم میشه بحث کرد...
با عرض سلام خدمت اقا رامین و کلیه دوستان . در متن قبلی بنده اشتباهی اسم اقا محمد را به جای اقا رامین تایپ کردم که بدین وسیله از دوستان عذر خواهی میکنم.
باسلام خدمت آقا حسین.دوست عزیز من قصد ابطال کردن یا زیر سوال بردن اعتقادات مردم را ندارم و همونطور که قبلا عرض کردم نظر هر انسانی با هر نوع اعتقادی که داره محترمه.ولی به گواهی تاریخ چون این نوع بحث ها و درگیری های مذهبی و اعتقادی تا حالا نتیجه خوبی نداشته،فقط یک توصیه برادرانه کردم.اینو خوب می دونم که عقیده خودم فقط برای خودم موجه هست و اصراری هم ندارم که کسی حرفهای منو قبول کنه.البته این رو عرض کنم اعتقادات تا جائی قابل احترامه که موجب شقاوت و قتل و غارت انسانهای بی گناه نباشه.میلیونها بت پرست در دنیا وجود دارند که کاری به کار کسی ندارند سرشون به کار خودشون سرگرمه.در مقابل هزاران نفر پیرو کاملترین دین دنیا هستند ولی در ظلم و شقاوت لنگه ندارند. در مورد گروه داعش قبلا عرض کردم که بخاطر اعتقاداتشون دست به جنایت می زنند و به هیچ وجه بی گناه نیستند.ولی اگه بزرگان سایر ادیان و مذاهب و پیروان متعصب شون ،تعصبات خودشونو کنار بذارند و به اعتقادات سایر ادیان و مذاهب احترام بذارند و پیروان خودشونو و پیروان سایر ادیان و مذاهب رو تحریک نکنند، شاید وضع دنیا از اینی که هست خیلی بهتر بشه.
با عرض سلام خدمت اقا رامین
در کل با عقاید شما موافقم و منظورم از این مباحث این است که وقتی مااعتقاد وایدئولوژی راگمراه کننده تشخیص دادیم وظیفه ماست که اگر در توان خود میبینیم با زیر سوال بردن اسا س و شالوده ان انحراف با دلیل منطقی بطلان ان عقیده را اشکار ساخته وبدین وسیله خدمتی به جامعه بشریت نماییم و در این راه حتی اگر نتوانیم معتقدین به ان تفکر را کاملا منصرف نماییم لا اقل میتوانیم در اعتقادات انان شبه ایجاد کنیم تا نتوانند با یقین به اعمال خود دست بزنند واین نداشتن یقین خود میتواند در تصمیمات انان خلل ایجاد کند .
با سپاس .
با سلام
دوستان این نکته رو مد نظر داشته باشن که این مذاهب و ادیان هستن که در طول تاریخ ریشه اکثر کژیها و تندرویها و قتل و جنایات بوده اند. من خیلی تعجب میکنم از این سخن که عیب از اسلام نیست و ایراد از مسلمانی ماست. یک عده میخوان با این حرفا دین رو تبرئه کنن و همه ایرادات رو به گردن انسانها بیاندازند. مگه الان این همه جنایاتی که القاعده و بوکوحرام و داعش انجام میدن ریشه در آموزه های دینی نداره!!!؟؟؟ مگه این گروهها بر اساس دستوارت دین و سنت پیامبر و صحابه این اعمال رو انجام نمیدن. پس چجوریه که ایراد از دین نیست و از مسلموناست!!! مسلمونا این اعمال رو از کجا تقلید میکنن. یکعده میگن مردم ایران با آغوش باز اسلام رو پذیرفتن!!! این عده مثل کبک سرشون رو زیر برف کردن و بزرگترین واقعیتهای تاریخ رو نادیده گرفتن. اگه نگاهی بی تعصب به تاریخ بندازین مشاهده میکنید که سرداران رشید اسلام و در راس اونا عمر بن خطاب و سعد ابی وقاص و خالد بن ولید چه جنایاتی در حملات خود به ایران کردن و هر کی رو که اسلام نمیاورد چجوری قتل و عام میکردن. حتی در یکی از شهرها دهها هزار جفت چشم رو از کاسه در آوردن اونوقت با کمال پر رویی میگن که ایرانیان با اغوش باز اسلام رو پذیرفتند... بطور مشابه 9قرن بعد شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار شیعه صفوی به خاطر کینه جویی از اهل سنت و بخاطر جنایاتی که شاهان سنی مذهب عثمانی در حق وی و خانواده اش کرده بودن پس از به قدرت رسیدن نسبی اکثر قریب به اتفاق ایران را که در ان زمان سنی بودن به زور شمشیر وادار به پذیرش تشیع کرد که تمام جنایات وی در تاریخ ثبت شده... تجاوز سربازان وی به دختران و پسران و زنان شوهر دار به جرم اینکه آنها اهل سنت بودن همگی در تاریخ است. جنگهای صلیبی بین مسلمونا و مسیحیان و همچنین درگیریهای مسحیت پروتستان و کاتولیک در قرون وسطی و جنگ اعراب و یهودیت در قرن گذشته و کشتار فلسطینیان و قتل و جنایات داعش در قرن حاضر همه و همه ریشه در ادیان به اصطلاح الهی دارن... آیا این جنایات ناشی از برداشت غلط انسانها از ادیان توحیدی است؟؟؟!!!!
میدونم واسه کسانی که برای سالیان متمادی در ذهن خودشون تصویر زیبایی از خدا و پیامبر و اسلام داشتن سخت و غیرقابل هضمه که یه دفه با همچین چالش جدی مواجه بشن چون خود من همچین شرایطی رو تجربه کردم. بنده یکبار قبلا هم عرض کردم که ادیان در بعضی جاها کمکهایی هم در جهت ارتقای فضایل اخلاقی داشتن ولی اینکه ما بخایم تنها راه نجات بشریت رو ادیان بدونیم فقط خط بطلان کشیدن روی واقعیات و شعور انسانهاست. ادیان تا جایی که به ازادیهای فردی و اجتماعی افراد (در چارچوب قانون و بدور از اسیب رسوندن به دیگران) لطمه وارد نکنه و اونا رو از حق و حقوق طبیعشون دور نکنه قابل پذیرشه. چیزی که متاسفانه در جامعه امروزی ما گم شده و مذهبیون به خودشون اجازه میدن که در همه امور مردم به بهانه اجرای دستورات اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر دخالت کنن...
با توجه به اینکه کسی از مذهبیون دیگه حاضر نیست در این مباحث شرکت کنه و از آیین و مذهب و مسلک خودش دفاع کنه من تا مدتی از حضورتون مرخص میشم و از همه دوستان بخاطر آموختن چیزهای جدید به بنده سپاسگذارم. موفق باشید

قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی / کای بی خبران راه نه آنست و نه این
"خیام"
کل بحث شما اراجیفی بیش نیست
کل کتاب اسمانی اعراب تناقض هست
سلام.بچه ها من تازه شاید بشه گفت 1ساله با قران انس گرفتم
و قبولش دارم
راستش یکمی از نظرهارو خوندم اما بقیه رو نتونستم بخونم
اما یه خواهش دارم: اگه واقعا میخواین متوجه شین قران واقعا یه معجزست یا نه
خواهش میکنم این یه کتر و انجام بدین: قران و بگیرین دستتون از اولین ایه تا اخرین ایه رو خوب بخونید اگه نطرتون برنگشت بیاین اینجا . هرچی بگید قبول میکنم
یا حتی اگ حوصله این کارم نداشتین اتفاقی یه صفحه رو باز کنید و خوب تک تک کلمه هارو بخونید
لطفا این کارو انجام بدین اگه دنبال حقیقتین.
یاعلی.
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۳۲ یه آدم معمولی
همیشه و در طول تاریخ، بشریت به خاطر عدم تعقل(!) آسیب دیده!
لطفا هیچگاه داعش رو جزو اسلام تصور نکنید، داعش مجموعه ای از حماقت های آدمهایی است که فکر میکنن دارن به اسلام ناب عمل میکنن، من دهه 60 ای هستم و یه فرد معمولی جامعه هم هستم اما از پدرم درباره جنگ ایران و عراق زیاد شنیدم چون پدرم به دلیل نظامی بودن در جنگ بود ، پدر م خیلی از چهره واقعی اسلام بین رزمندگان میگفت خیلی زیاد اینکه چقدر اسلام واقعی رو اجرا میکردن
دفاع به همراه عطوفت
چرا؟ چون اسلام رو با عقل پذیرفته بودن اما یه مشت آدمی که فقط تو کتاب قرآن و تو احادیث اسم جهاد رو شنیدن رو درباره ماهیتش و شرایطش و احکامش چیزی نمیدونن نتیجه اش میشه داعش!!!!
داعشی که سر میبره به نیت قربتا الی الله!
و مفتی هاشون تو عربستان فتواهای صد من یه غاز میدن ، فتواهایی که شنیدنش هم آدمو به خنده میاندازه مثل اینکه وقتی مرد خونه نیست زن نباید کولر رو روشن کنه!
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اگه تو قرآن حرف از جهاد زده شده شرایطشم گفته شده ، مثلا جنگ ایران و عراق ، شما میگید ما از کشورمون دفاع نمیکردیم که جولانگاه صدام و دارو دسته اش بشه؟؟ اونوقت حالا من و شما میباست عربی تایپ میکردیم!!!
دوستان جهاد برای اینجا گفته شده نه برای کشور گشایی و ...
در ضمن من اهل سنت نیستم پس خلیفه عمر رو قبول ندارم و اصلا کارهاشو اصل دستور اسلام نمیدونم

لطفا حق جو و حق طلب باشیم
سلام به همه دوستان... نوروز باستانی به همه ایرانیان خجسته باد
من حدود یکماهی ازین سایت بی خبر بودم و امروز بعد از مدتها دوباره و اونم بخاطر ارضای حس کنجکاویم برگشتم و دیدم که کلا مباحث تعطیل شده و مذهبیونی که زمانی برای دفاع از آیین خود و در همین سایت پیراهنای خودشون رو جر می دادند هنوزم پاسخی ارائه نداده اند. اما خدمت دو دوستی که جدیدا مطالبی رو گذاشتن باید مطالبی رو به شرح ذیل عرض کنم:
در جواب بانو الهام
ببینید بانوی محترم در مباحث استدلالی اینگونه مکاشفات شخصی هیچ جایی نداره و باید مطالب با منطق و دلیل ارائه بشه. پیروان تمام ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی و بشری از اینگونه مکاشفات در مورد کیش و ایین خود دارند. کافیه یک جستجوی کوجولو توی فضای مجازی بزنید ببینید چقد ازاین مکاشفات و الهامات غیبی وجود داره. از هندو و بهایی گرفته تا مسیحی و مسلمون!!! همه یا خواب و رویا دیدن یا جایی توی مشکلات زندگیشون یکی از غیب بهشون کمک کرده!!!!
در مورد اینکه فرمودید قران رو از اول تا به اخر دقیق بخونیم بنده بارها این کار رو کردم. ایات قران رو با دقت و در برخی موارد با شان نزولشون خوندم و به واقع پر از تناقض دیدمش. چه از لحاظ تاریخی چه از لحاظ علمی... ضمن اینکه منکر برخی از ایات خوب قران در مورد اخلاقیات و انسانیت نمیشم اما ایا فقط این قران بوده که مارو سفارش به این امور اخلاقی کرده؟؟؟!! قبل از قران و محمد، کتب و یا افراد دیگه ای نبودن که این حرفارو زده باشن؟؟!!! حالا شما فرض رو بر این بذار که ما قران رو با دقت نخوندیم و تحت تاثیر اسلام ستیزان مغرض یه سری حرفارو بدون مطالعه و تامل به زبان میاریم. میشه شما چندتا از این ایات قران رو که نظرت خیلی روی شما تاثیر گذاشته به ما هم بگی تا شاید ماهم از این خواب خرگوشی بیدار بشیم...!!! خواهر من شما نمیتونی صرفا براساس آیات قران شخصیت واقعی اسلام و محمد رو بشناسی. برای شناخت اسلام و پیامبرش باید به تاریخ هم مراجعه کنید. من نمیگم برو کتب تاریخی غرب رو بخون اقلا کتابهای تاریخی مسلمونا و یا کتبی که در رابطه با سنت (چه سنی و چه شیعه) نوشته شده رو بخونید. من که بارها قران رو خوندم شما هم یک بار به این کتب یک نگاهی بندازید. وقتی میخاید تاریخ رو مطالعه کنید بدون جبهه گیری و بدون پیش داوری این کارو بکنید. موفق باشید
اما در پاسخ به اقا یا خانوم "یه ادم معمولی"
ببینید دوست عزیز من با جمله اولتون در رابطه با اینکه بشریت همواره به خاطر عدم تعقل اسیب دیده کاملا موافقم.
اما در مورد اینکه داعش رو جز اسلام نمیدونید بخاطر اینه که شما تاریخ اسلام و فتوحاتش رو کامل مطالعه نکردید... تاریخ اسلام پر از اینگونه سر بریدنها و جنایات بشری هست و داعش داره اسلام ناب محمدی رو که یکی دو قرنی هست فراموش شده دوباره احیا میکنه. شما کافیه یه سری به کتب تاریخی معتبر خودتون در مورد حمله اعراب به ایران بندازید تا ببینید چه جنایاتی در حق ایرانیا شده تا اسلام رو به زور توی کله مون کنن. جنایاتی که در صدها برابر بدتر از جنایات داعش امروزی است.
اما در مورد اینکه رزمنده های ایرانی زمان جنگ از جون خود مایه گذاشتن کسی منکر این قضیه نیست. درسته این خیلی از این عزیزان بخاطر اسلام از میهن خودشون دفاع کردن ولی این دلیل بر حقانیت اسلام نیست. دفاع از وطن در همه دنیا یک امر با ارزش و ستودنی است و این ربطی به مسلک و مذهب ادم نداره. مگه روسها در مقابل با آلمان نازی برای دفاع از کشورشون جون خودشون رو از دست ندادن مگه ژاپنی ها در جنگ جهانی دوم میلیونها کشته ندادن تا کشورشون رو حفظ کنن مگه ویتنامیها سالها برای دفاع از کشورشون نجنگیدن؟؟!!! ایا همه اینا مسلمون بودن یا به خدا و روز معاد اعتقاد داشتن. من برای تمامی کسانی که جون خودشون رو برای دفاع از کشورم از دست دادن جدا از اینکه بخاطر اسلام بوده یا بخاطر میهن بوده احترام بسیاری قائلم و ارزش کار اونا غیر قابل انکاره...
اما در مورد اینکه اگه ما در جنگ شکست میخوردیم الان باید به زبان عربی صحبت میکردیم متوجه ایراد شما نمیشم. عربی زبان دین شماست و دلیل ضدیت شما رو با این زبان نمیفهمم. قران در جاهای زیادی گفته که قران رو به زبان عربی فصیح گفته و یه جورایی به اینکه به این زبان نازل شده به خودش مباهات کرده... دوست عزیز اونایی که باعث شدن زبان ما الان عربی نباشه افرادی نظیر فردوسی بودن که در دورانی که تمام ایرانیها و دانشمندان ایرانی به عربی مینوشتن و می سرودن و حرف میزدن با این زبان به مخالفت برخاستن و به فارسی شعر گفتن تا این زبان امروز به منو شما به میراث رسیده...
اما در مورد اینکه شما گفتید اسلام جهاد رو برای دفاع از خودش گفته نه برای کشور گشایی باید عرض کنم فتح ایران و شرق اروپا توسط اعراب مسلمان برای دفاع از خودش بوده؟؟؟!!!! یه کم فک کنید لطفا
در مورد این که فرمودید شما عمر رو قبول ندارید باید عرض کنم که عمر یکی از شخصیتهای تاثیرگذار اسلام چه در زمان حیات پیامبر و چه بعد از وفات او بوده و مطمئن باشید اگر عمر نبود اسلام امروزی به این جمعیت مسلمون نمیرسید. منتها این روحانیت شیعه بوده که با تحریف تاریخ و کتمان احادیثی که در مورد جایگاه والای این شخص نزد پیامبر بیان شده سعی در گمراه دونستن این فرد و دو خلیفه دیگه ابوبکر و عثمان دارند... عثمان داماد پیامبر بوده و با دو دختر پیامبر اسلام هم ازدواج کرده و بهمین دلیل به "عثمان ذی النورین" معروف بوده. پیامبر داماد ابوبکر و عمر بوده و علی هم یکی از دختراشو به عمر داده. شاید یه عده بگن عمر به زور دختر علی رو گرفته ولی خودتونم میدونید که اینا همه توجیهات روحانیت تندروی شیعه است... جالبه که یه عده از روحانیت شیعه کاملا منکر این میشن که علی دخترشو به عمر داده حتی به زور!!!! چون میدونن اگه این داستان رو قبول کنن اونوقت اینهمه داستانهایی که رو منبر در مورد شجاعت و شهامت و ناموس پرستی علی میگن همه زیر سوال میره و یه عده هم که در مواجهه با مستندات تاریخی محکم به ناچار قبول میکنن علی دخترشو به عمر داده سعی در توجیه این ماجرا میکنن. احادیث زیادی در مورد مشاوره دادن علی به خلفای راشدین هست. علی حتی در برخی از جنگها به عمر توصیه میکرده در اردوگاه بمونه و به میدون جنگ نیاد تا اسیب نبینه و لشگر اسلام بی فرمانده نشه!!!! و یا در دفاع از خلیفه سوم تمام فرزندان و طایفه بنی هاشم رو بسیج میکنه تا عثمان به دست شورشیان نیوفته. من نمیدونم چرا با وجود اینهمه مستندات تاریخی بازم شما بدون تعقل و تفکر هر حرفی رو قبول میکنید...
اما در مورد نیشخند شما به فتاوای مفتی های عربستان باید بگم علمای شیعه هم از این فتواهای خنده دار کم نداشتن. زمانی که رضاشاه پهلوی دستور داد که حموم های عمومی لوله کشی اب شهری بشه بسیاری از علمای شیعه این کار رو حرام دونستن و استفاده از اب لوله کشی بجای خزینه رو مغایر با دستورات دین مبین اسلام دونستن؟؟!!! سالها طول کشید تا توی کله شون رفت که بابا این کار چه از لحاظ بهداشتی چه از لحاظ اقتصادی بهتر از استفاده از خزینه است... یا فتواهایی که مراجع سنتی شیعه در مورد شطرنج و بازی تخته نرد دارن که شهره عام و خاصه... اگه اشتباه نکنم حدیثی از امام صادق در بحارالانوار مجلسی است که کسی که به صفحه شطرنج نگاه کنه مث اینه که داره به آلت جنسی مادر خودش نگاه می کنه!!!!! یا بسیاری از احکام و دستورات بسیار خنده دارتر که در شرع اسلام وجود داره که بنده الان حضور ذهن ندارم. سعی کنید یه طرفه به قاضی نرید...موفق باشید
سلام
جناب حقیقت جو:من حدود یکماهی ازین سایت بی خبر بودم و امروز بعد از مدتها دوباره و اونم بخاطر ارضای حس کنجکاویم برگشتم و دیدم که کلا مباحث تعطیل شده و مذهبیونی که زمانی برای دفاع از آیین خود و در همین سایت پیراهنای خودشون رو جر می دادند هنوزم پاسخی ارائه نداده اند.

شما بحثایی که مطرح می کنید مدت ها با فردی با نام انسان که شایدم خودتون باشید مطرح شده و بهش مدت مدیدی پرداخته شده.پس نگید پاسخ داده نشده.اگه به اون پاسخا نظر جدیدی دارید بفرمایید تا جواب بگیرید وگرنه ادامه ی بحث سودی نداره

آیه ی نورانی 125 سوره ی مبارکه ی انعام مطلب فوق العاده زیبایی رو مطرح کرده:
فَمَن یُرِدِ اللَّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ ۚ کَذَٰلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ
یعنی اگه خدا بخواد کسی رو هدایت کنه بهش برای پذیرش اسلام انشراح صدر میده
از طرف دیگر در آیه ی مبارکه ی 57 از سوره ی مبارکه ی یونس خداوند می فرماید:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ
علاج آن چیزی که در سینه هاست در قرآن است

پس کسی بدون انس با قرآن به شفا لما فی الصدور نمی رسه و به انشراح صدر و پذیرش اسلام هم نخواهد رسید

پس دوست عزیز،مادامی که احترام قرآن رو نگه ندارید و خودتون رو برتر از بدونید و مطالب اونو طبق عقل ناقص خودتون(که البته عقل هممون ناقصه) و با اطلاعات ناکافی تجزیه تحلیل کنید راه به جایی نمی برید

سال خوبی داشته باشید در پناه صاحب الزمان علیه السلام
یا علی
با سلام خدمت همه دوستان به خصوص جناب معین متوهم... باید خدمتتون عرض کنم فاز شما دقیقا چیه؟؟؟!!! معنی این جمله تون رو نمیفهمم:
"شما بحثایی که مطرح می کنید مدت ها با فردی با نام انسان که شایدم خودتون باشید مطرح شده و بهش مدت مدیدی پرداخته شده.پس نگید پاسخ داده نشده.اگه به اون پاسخا نظر جدیدی دارید بفرمایید تا جواب بگیرید وگرنه ادامه ی بحث سودی نداره" خخخخ
جدی شما فکر میکنید بنده مثل امثال شما کمبود دارم که با چندتا اسم مختلف بیام و مطلب بذارم و با خودم حال کنم که چقد بلدم!!!؟؟؟؟ تا به کی میخاین به این جو سازیا ادامه بدید. اخه این بار اولتون هم نیست که از این حرفای خاله زنکه می زنید. البته قبلا هم گفتم این گونه جوسازیا جز اصول دین شماهاست و دهها حدیث هم در این زمینه از حضرات معصومین شما وجود داره و جای تعجب نیس که شما بخای پا جای پای اونا بذارید و اینگونه مباحث رو مطرح کنی. یکبار واسه بار اخر بهت میگم که بنده فقط با یک اسم و اونم اسم "حقیقت جو" در این سایت مطلب میذارم امیدوارم بار آخرت باشه ازین بحثای صدمن یک غاز مطح میکنی...
اما اینکه عقل خودتون رو ناقص میدونید به بنده ربطی نداره چون مایملک شماست و اختیارشو دارین اما شما حق نداری عقل کسی دیگه رو ناقص بدونی. اینارو پای منبرا توی کله تون کردن تا هرجا نتونستن جواب سوالی رو طبق موازین عقلی بدن با مطرح کردن "عقل ناقص بشری" زیپ دهان منتقدان رو ببندن و خودشون رو تبرئه کنن... البته برای مغزهای بتن شده شما این گونه جوابها جای تعجب نداره چون از یک جایی به بعد جرات فکر کردن رو ندارین تا مبادا گمراه شوید. امیدوارم در سال جدید روزنه ای هرچند کوچیک در نگرش شما ایجاد بشه تا افکار منطقی از همون روزنه کم کم وارد مغزتون بشه.
دوستان عزیز بابت این نوع ادبیات که در مورد این شخص بخصوص بکار بردم از همه تون عذر میخام چون با بعضیا باید در خور ادب و منطقشون صحبت کرد. موفق باشید
در ضمن تا جایی که من از مباحث جناب "انسان واقعی" به یاد دارم ایشون این مباحث بنده رو مطرح نکردن... بنده در این سایت دوتا سوال اساسی پرسیدم که کسی هم نتونست نه بنده رو و نه کسانی رو که در حمایت از بنده مطلب گذاشتن رو اقناع کنه (البته اگه باز نگید که همه اونا خود من بودم خخخخ)... دو سوال من یکی در مورد منحصر شدن رسالت پیامبران در منطقه خاورمیانه و دیگری در مورد زیبایی شناسی قران بود... پس اینقد توهم نزنید لطفا.
سلام
ادب اون جایی مفهوم داره که کسی بی ادبی کنه و فرد مقابل مودبانه جواب بده.فرد مودب در برابر همه مودبه نه فقط افراد موافقش.
این که به خاطر حرف بنده که تازه با شایدم مطرح شده این گونه صحبت می کنید جای تعجب داره.خوب شما انسان واقعی نیستید،باشه،این از کوره در رفتن نشانه ی چه چیزیه؟
امثال ما هم دقیقا چه کسی رو می فرمایید که عقده داشته و با چند اسم ظاهر شده؟خوب بنده که هر وقت پیام گذاشتم با همین اسم بوده.کسای دیگه هم به خودشون ربط دارند.
این که عقلتون رو ناقص نمی دونید هم جای تعجب داره.بزرگترین دانشمندان هم همچنین ادعایی نکردن و اگر هم کردن اشتباه کردن.دلیلی دارید که عقل انسان غیر از پیامبر اسلام و سایر معصومین صلوات الله علیهم اجمعین کامله؟!
شاید دو بحث اصلی شما جدید باشه ولی ریز بحثای مشابه کم نیست.کلا مخالفان اسلام مگه چند جور حرف دارن؟سر و تش فرق چندانی نداره.مثلا شما در پیام آخرتون بحث جهاد رو مطرح کردین که یه عالم با جناب انسان بحث شده.اونا رو بخونید.تو همین صفحه یه عالم بحثای جورواجور شده.(باالاخص تو شهریور پارسال)اونا رو بررسی کنید در صورت لزوم ادامه ی بحث ها انجام میشه.
یا حق،یا علی
عزیزم شما باز واسه خودت دوختی و بریدی؟؟!!! بنده نه از کوره در رفتم و نه خواهم رفت فقط جواب خودت رو مثل خودت دادم... من ادعای کمال عقلی ندارم ولی به اندازه خودم از زندگیم و دور برم سر در میارم.
اگر به مباحث اغازین مراجعه کنید مشاهده میکنید که چقد در مواجهه با شما مودب بودم و هیچگاه کلامی دور از ادب به زبان نیاوردم ولی متاسفانه خود شما با مطرح کردن همین حرفا سعی به بیراهه بردن مباحث داشتید. اینکه بیای به هر کسی هر چیزی خواستی بگی و بعدشم یک کلمه "شاید" اول کلامت بذاری تا راه فرار داشته باشی حقه قشنگی نیست جناب "با ادب". چندبار بهت گفتم که این مباحث راه به جایی نمیبره. "شاید" من بهایی باشم "شاید" من فلانی باشم "شاید" ...
این اخرین مطلبی خواهد بود که من در جواب حرفایی از این قبیل که بیشتر بوی مجالس "خاله زنکه" میده تا بوی منطق می زنم... ایشالا همون خدای نامرئیت شفات بده پسر خوب... (البته شفا گرفتن اونم از خداوند تهمت نیست یک نوع دعای خیر کردن در حقه شماست)
موفق باشید
باسلام خدمت همه دوستان و تبریک سال جدید. بحث در مورد خدا شناسی و پیدایش انسان را میتونیم از دو جهت مورد بحث قرار بدیم. یکی از طریق جهان بینی و استدلالاتی هست که ادیان الهی مطرح کردند و در تفکرات و جهان بینی خودشون به نتیجه قطعی رسیدند. خالق همه چیز رو یک خدای واحد دونستند و مبداء و علت تمام پدیده های عالم هستی رو به خداوند مرتبط می دونند و خلقت و پیدایش انسان رو هم ابتدا به ساکن (بدون تکامل تدریجی) بیان می کنند.که این نوع جهان بینی خواه ناخواه تناقضاتی رو توی خودش بوجود آورده.مورد دوم مطالعه پیدایش جهان هستی و همچنین پیدایش انسان از طریق علمی است.که دانشمندانی با رشته های تخصصی علمی مختلف به این مورد می پردازند و هنوز هم ادمه داره.در مورد پیدایش انسان و پیدایش دین نظر دیگه ای دارند.قدمت پیدایش انسان رو تا جائی که امکان داشته مورد مطالعه قرار دادند و قدمتی چند صد هزار ساله رو قبول میکنند و مدارک علمی مبنی بر تکامل تدریجی انسان چه از نظر ظاهری بدن و چه از نظر تکامل مغزی بدست آوردند و اعتقاد دارند که انسانهای اولیه و ما قبل تاریخ با توجه به عدم تکامل مغزی خودشون و همچنین به دلیل نیازهای اولیه زندگی و مبارزه با طبیعت برای زنده موندن ، نمیتونستند به مسائلی مهمی مثل موضوعات عمیق فلسفی و چگونگی پیدایش جهان و خدا شناسی فکر کنند.و معتقدند که انسانها رفته رفته و با توجه به تکامل تدریجی مغزی، با توجه به عوامل و نیروهائی که در طبیعت موجوده ،ابتدا اعتقاد به چند خدائی جهان داشتند و بعد از تکامل کامل مغزی و فکری به خدای واحد اعتقاد پیدا کردند.البته هدف این دانشمندان زیر سوال بردن مبانی دینی و الهی نیست و کاری به نظرات و جهان بینی دینی و الهی ندارند و هدفشون فقط و فقط کشف حقایق علمی است. ولی سوال اساسی که مطرح میشه اینه که چرا باید جهانی بدون علت به وجود بیاد،بدون علت موجوداتی خلق بشند ،بدون علت و برنامه ،بهترین انتخاب طبیعی خودشنو انجام بدند و بدون علت در جهت تکامل بهینه خودش قدم بردارند و ارتقاء پیدا کنند. من چند سال پیش مقداری از کتاب فیزیولوژی انسان (گایتون) رو مطالعه کردم و با یک شاهکار و مهندسی فوق العاده و خارق العاده ،حتی برتر از مهندسی و شاهکار که در وجود هر انسانی هست مواجه شدم(و همینطور در وجود تمام موجودات).واقعا پیدایش این همه پیچیده گی و هماهنگی و عظمت را باید به چه عاملی ارتباط دهیم؟؟ و چند وقت پیش از یک استاد دانشگاه در مورد تکامل اولیه موجودات سوال کردم . با دلیل علمی جواب داد: قرائنی برای تکامل موجودات هست ولی حتی عمر 14 میلیارد ساله کل جهان هم برای تبدیل اجزاء اولیه موجودی تک سلولی به موجودی پستاندار و کامل، کافی نیست! امیدوارم دوستانی که وارد بحث می شند و احتمالا در سطح بالای علمی هم قرار دارند،بحث های بیهوده و حاشیه ای رو کنار بذارند .
،
با سلام خدمت جناب اقای رامین
دقیقا علت دین گریزی من و امثال من در همین نکته نهفته است... "مغایرت اصول علمی با داستانها و اساطیر مذهبی... "همین پیدایش آنی انسان که در کتب عهد عتیق و انجیل وقران به ان اشاره شده. همین داستان نوح که با اصول علمی کاملا مغایره.البته خیلی از مذهبیون تناقضات داستانهایی مث داستان کشتی نوح رو با معجزه توجیه میکنن. در حالیکه خدا اگه میخاست معجزه کنه خب چرا به این نوح بنده خدا اینقد زحمت داد تا یه کشتی بسازه خب همون اول با یک معجزه سر و تهش رو هم میاورد و امثال این داستانها که هر ادم عاقلی رو به فکر فرو میبره...
اما در مورد اینکه فرمودید که 14 میلیارد سال برای تکامل یک موجود تک سلولی به انسان زمان کمی هست، مجامع بین المللی علمی با این نظریه مخالفن و این زمان رو زمان کافی برای این تغییرات کامل میدونن که بنده حتما دز این مورد مطالبی رو با رفرنسهای معتبر بیان خواهم کرد. البته مسلما این مطالب از خودم نیس و همه رو دانشمندان با دلیل و مدرک اثبات کردن و من فقط زحمت کپی پیست کردنشو میکشم... اما در مطالب شما یک اشتباه لپی وجود داره و اون استفاده از کلمه "تکامل" بجای کلمه "فرگشت" هست. متاسفانه عبارت "EVOLUTION" در فارسی به اشتباه تکامل ترجمه شده و این اشتباه فراگیر شده. در تغییرات تدریجی به سمت موجودات زنده امروزی هیچ تکاملی صورت نگرفته بلکه فرگشت یا بعبارت صحیحتر "دگرگونش" انجام گرفته که اگه عمری بود و وقت یاری کرد حتما در این مورد مطالب مفیدی رو که در کتابهایی که دارم برای شما ارائه خواهم کرد که امیدوارم مفید به فایده باشه.
در مورد اون مطلبی که در مورد فرگشت ادیان بیان گردید کاملا موافقم. ادیان هم مث موجودات زنده دچار دگرگونش (نه تکامل) شده اند. تا یک زمانی انسانها نیاز به وجود چندخدا داشتن و حتی دهها خدا داشتن ولی از یک جایی به بعد ایین یکتا پرستی جایگزین چندخدایی شد. برای اینکه در این مورد هم بتونم به شما کمک کنم میتونم کتاب "موسی و ایین یکتاپرستی"نوشته زیگموند فروید رو بهتون معرفی کنم. اگه حوصله داشته باشین میتونیی این کتاب رو تهیه و با دقت بخونید قطعا به نکات جالبی خواهید رسید. موفق باشید
جا داره یه عذرخواهی بکنم راجع به انشای برخی مطالبی که اینجا مینویسم. متاسفانه بعضی اوقات بنا به دلایلی مجبورم متن رو سریع تایپ کنم و ممکنه مطالب رو نتونم با انشای خوب ارائه کنم. بعد که میام مطلب رو میخونم میبینم پر از غلط گرامری هست و یا بعضی جاها گنگ و نامفهوم نوشتم که این بخاطر اینه که مطلب رو سریع نوشتم و خوب و با دقت نخوندم. از همه دوستان بابت این گونه نوشتن عذرخواهی میکنم امیدوارم بتونم از دفعات بعد با دقت بهتری بنویسم
سلام خدمت جناب رامین و جناب حقیقت جو
جناب رامین کاش در مورد این که جهان بینی ادیان الهی در مورد آفرینش انسان تناقضاتی در خودش داره بیش تر توضیح می دادین.چه تناقضی؟در چه مرحله ای؟
امّا در انتهای پیامتون چند سوال خوب مطرح کردین؛واقعا چرا باید این همه اتفاق بی دلیل بیفته؟!
پاسخ اسلام به این سوالات رو حتما می دونید:
وما خلقنا السماء والأرض وما بینهما باطلاً ذلک ظن الذین کفروا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ
آسمان و زمین بیهوده آفریده نشدن.این گمان کافرانه که بیهوده آفریده شدن.وای بر کفار به خاطر آتش.
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
علت آفرینش انسان و جن بندگی خداست
بندگی خداست که انسان رو بزرگ و بزرگ تر می کنه و به درجات برتر بهشت می رسونه
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ
شما بدن انسان رو مطرح کردی که ساختار شاهکاری داره اما ما بدن انسان هم کامل به شاهکاریش پی نبردیم چه برسه به جهان به این بزرگی که این نظم و انضباط دقیق توش وجود داره
همین لپ تاپو اگه کسی بگه خود به خود درست شده بهش می خندیم.یعنی چی؟این همه اجزا کنار هم اومدن وسیله ی به این قدرتمندی درست کردن،مگه میشه؟!اما برخی با حرف های گوناگون میگن دنیای به این بزرگی اتفاقی به وجود اومده.آقا رامین،جواب این افراد چیه؟؟!!
امّا درباره ی مطلب جناب حقیقت جو خدا رو شکر علت بحثا مطرح شد.مغایرت اصول علمی با مطالب اسلام.
برای نمونه خودتون کشتی نوح رو مثال زدید و گفتین اگه معجزه بوده چرا از اول نشده؟!
خوب عزیز من از اول که هنوز دعوتی نشده بوده چرا عذاب بیاد؟خدا قومی رو عذاب نمی کنه مگر این که قبلا هدایتشون کرده و اونا سر باز زدن.قربون صبر خدا برم.حضرت نوح 950 سال مردمو دعوت کرد.بعد این همه مدت افرادی که ایمان نیاوردن شایسته ی عذاب الهی شدن.
خدایا ممنونتم که خدایی رو به غیر خودت ندادی.لابد جناب حقیقت جو میگین این همه حرف کافرانه زده میشه.کو عذاب خدا؟چرا خدا سر و تهشو هم نمیاره؟
اما باید صبر کرد.این دنیا نقده و آخرت نسیست.
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ ۖ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا
عذاب جهنم که مستقر و پایداره در انتظار کفاره.باید صبور بود.بهشت و جهنم هر فرد با مرگش شروع میشه.یعنی کافری همین امشب بمیره متوجه حرفای قرآن میشه.
خدا هممون رو عاقبت به خیر کنه
یا علی
با سلام
جناب معین عزیز باز سوال رو اشتباه فهمیدی!!! شایدم بنده بد سوال رو مطرح کردم...
من نگفتم که چرا خدا 950سال صبر کرد و چرا یه دفه عذاب رو نازل نکرد!!! من گفتم که چرا این همه تناقضات علمی در مورد کشتی نوح وجود داره؟؟؟؟
برای نمونه چند مورد رو میگم:
1. عدم وجود فضای کافی برای جا دادن 6 میلیون گونه جانوری در یک کشتی. حتی اگر فقط گونه های سرشاخه را برای سوار شدن در کشتی نوح انتخاب کنیم، مجبور خواهیم بود 17400 پرنده، 12000 هزار خزنده، 9000 پستاندار، 5000 دوزیست و 2 میلیون حشره در کشتی جای دهیم. در ضمن تعداد گونه های جانوری در زمان حضرت نوح به دلیل جمعیت کم انسان ها به مراتب از امروز بیشتر بوده است.
2. عدم وجود فضای کافی در کشتی برای نگهداری و عدم امکان جمع آوری آب و غذای مورد نیاز تمام حیوانات برای یکسال سفر دریایی. از آنجا که تنها 40 روز اول باران بارید و 325 روز دیگر سال باران نبارید، چگونه آب حیوانات تهیه می شده است؟ غذای آنان چطور تهیه می شده و در کجا جا داده شده است؟ برای مثال تنها یک جفت فیل بالغ در سال به 160 تن غذا و 130 هزار لیتر آب نیاز دارند.حیوانات بزرگ دیگر نیز به ده ها تن غذا و هزاران لیتر آب در طول سال نیاز دارند. از آنجا که جمع آوری توله های این حیوانات هم نیاز به زمان دارد و به گفته کتب آسمانی جمع آوری حیوانات زمان زیادی صرف شده، این توله در طول زمان به حیوانات بالغ تبدیل می شدند و تاثیری در میزان غذا و آب مصرفی آن ها ایجاد نمی کرده است. همچنین از آنجا که گونه های جانوری به اکوسیستم های متنوعی تعلق دارند، زمان جفت گیری و بارداری آن ها با هم متفاوت می باشد و امکان اینکه همه حیوانات جمع آوری شده همزمان همگی توله باشند غیر ممکن است. 3. بر اساس کتب ابراهیمی، سطح آب به اندازه ای بالا رفت که آب تمام نقاط زمین از جمله قله ها را زیر آب برد، بدین ترتیب حتی قله اورست با ارتقاع 8848 متر در زیر آب بوده است. در چنین ارتفاعی که کشتی نوع روی سطح آب شناور است، دمای هوا بیش از 50 درجه زیر صفر است. در چنین دمایی اکثر حیوانات منجمد می شوند و تعدادی هم که زنده مانده اند نظیر پنگوئن و خرس قطبی در اثر کمبود اکسیژن در این ارتفاع دچار مرگ مغزی می شوند. 5. در اثر بالا آمدن سطح دریا نه تنها حیوانات روی کشتی بلکه تمام ماهی ها و موجودات آبی هم منقرض می شوند. دلیل آن تغییر فشار آب، مخلوط شدن آب شور با آب شیرین، تغییر دمای آب (به دلیل ارتفاع بالای آن) می باشد. 7. اگر به فرض حیوانات بتوانند از چنین شرایطی جان سالم به در ببرند، از آنجا که تمامی پوشش گیاهی روی خشکی بدلیل بالا آمدن سطح آب از بین رفته است، گیاه خواران به دلیل عدم وجود گیاه منقرض می شوند و گوشتخواران هم متعاقبا به دلیل انقراض گیاه خواران منقرض خواهند شد. 8.در زیست شناسی، بقای جانوران تنها در صورتی امکان پذیر است که تنوع ژنتیکی در آن ها وجود داشته باشد تا در طول زمان، نقص های ژنتیکی برطرف شوند. حال اگر تنها از هر گونه جانوری یک جفت باقی مانده باشند، گونه های جانوری به دلیل عدم وجود تنوع ژنتیکی (زیرا فرزندان مجبورند با هم جفت گیری کنند)، آسیب شدیدی به ساختار ژنتیکی گونه ها وارد می شود و شانس آن ها برای ادامه بقا به صفر خواهد رسید...!!!!
منظور من این بود وقتی این مسائل رو برای مذهبیون میگی اونا جواب میدن خب واسه خدا کاری نداره که این مشکلات رو رفع کنه... یعنی عملا میگن خدا معجزه کرده و این تناقضات علمی رو با اعجاز برطرف کرده...خب چرا خداوند از ابتدا این معجزات رو نکرد تا کار به اینجا برسه و بخواد اینهمه هم خودش هم مردم رو به زحمت بندازه. یک معجزه میکرد و همه رو به راه راست هدایت میکرد یا یک معجزه میکرد در جا کافران رو به چوب خشک تبدیل میکرد!!!!!
موفق باشید
اما در مورد مطالبی که جناب رامین مطرح کردن که چرا باید جهان بدون علت بوجود امده باشه و دچار فرگشت (تکامل) شده باشه...!!!؟؟؟؟ مطلب زیر میتونه بخشی از جواب ایشون باشه. این مطلب رو از خودم ننوشتم و کاملا علمی است و اگه مرجع خاستید میتونم بهتون ارائه بدم:
ﺗﺸﺮﯾﺢ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ .
ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ Quantum-Physics ﻃﯽ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﯼ ﻭ ﺍﺯ “ﻫﯿﭻ ” ﭘﺪﯾﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ! ﺑﺪﯾﻦ ﺷﺮﺡ ﮐﻪ :
ﻣﺎﺩﻩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ‏(ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ، ﺳﯿﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ ﻫﺎ ‏) ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮔﺮﺍﻧﺶ ، ﻣﻨﻔﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ .
ﻟﺬﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﮔﺮﺍﻧﺶ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﻢ ، ﺣﺎﺻﻞ ﺁﻥ ﻋﺪﺩ ﺻﻔﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ “ﻫﯿﭻ ” ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻔﻬﯿﻢ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﻧﮕﺮ ﻣﻌﯿﺎﺭﻫﺎﯼ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ !
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﻔﺴﯿﺮﯼ ﻣﻄﻠﻖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ ﺳﺎﺯ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﻫﻨﺪ .
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺁﻥ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻭ ﻣﻌﯿﺎﺭﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮊﺭﻓﺎﯼ ﺷﮕﺮﻑ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ .
ﻟﺬﺍ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﮎ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺴﺌﺎﻟﻪ ، ﭘﯿﮑﺮﺑﻨﺪﯼ ﻭ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﮕﺮ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻧﻤﺎﯾﯿﻢ !
ﺍﺯ ﻧﮕﺮ ﻣﻨﻄﻖ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯﻟﯽ ، ﻭ ﻗﺪﯾﻢ ﺍﺳﺖ ،
ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﺷﯿﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﯾﯿﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺒﺪﻝ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ .
ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻦ ﺷﯽﺀ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺁﻥ ﺷﯽﺀ ﺑﻪ ﺷﯿﺌﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ .
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺁﻏﺎﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ، ﻣﺮﮒ ﯾﮑﯽ ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﺼﺮﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﺼﺮﯼ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﯾﯿﺪﻩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ .
ﻣﻨﻄﻖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩ .
ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩ ، ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩ ، ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﻫﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﺼﺮ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺧﻠﻖ ﮔﺮﺩﺩ .
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻮﺩﻩﺍﺳﺖ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ، ﻫﺮﮔﺰ ﺯﺍﯾﯿﺪﻩ ﻭ ﺧﻠﻖ ﻧﺸﺪﻩ ، ﻗﺪﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ !
ﺍﺯ ﺳﻮﯾﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺰ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﺎﻣﺘﻨﺎﻫﯽ ﻭ ﻧﺎﮔﺴﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩ ، ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺣﺠﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﺿﯽ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻧﻤﺎﯾﺪ !
ﺣﺘﯽ ﺍﯾﺪﻩ ﻏﻠﻈﺖ ﻣﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﺧﺎﺹ ‏( ﭼﮕﺎﻟﯽ ﺍﻧﺒﻮﻩ ‏) ، ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﮕﺎﻟﯽ ﮐﻤﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻂ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ، ﺍﺯ ﻧﮕﺮ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺍﺳﺖ ؛
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﻣﺬﮐﻮﺭ ، ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺑﺎﺷﻨﺪ !
ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ‏( ﺑﻮﯾﮋﻩ ﮐﺸﺶ ﮔﺮﺍﻧﺸﯽ ‏) ﭼﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !؟
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ “ ﺣﺮﮐﺖ ” ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻭ ﺧﺼﯿﺼﻪ ﺍﯼ ﺫﺍﺗﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؛ ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﯽ ﺩﯾﮕﺮ ؛
“ﺣﺮﮐﺖ ” ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻃﻼﻕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؛
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ‏(ﺣﺮﮐﺖ ‏) ﺍﺑﺪﺍ ﻧﯿﺮﻭ ﻭ ﯾﺎ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺑﻠﮑﻪ ﺫﺍﺕ ﭘﻮﯾﺎ ﻭ ﻣﻨﻔﻌﻞ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﻧﺎﻇﺮ “ﺣﺮﮐﺖ ” ﺗﻠﻘﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ .
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﻧﻤﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﺩﺭ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﺭﻭﻧﺪ ﮐﻨﺸﻬﺎ ﻭ ﺍﻧﻔﻌﺎﻻﺕ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﯿﺎﺭﻫﺎﯼ
ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺎﻥ ﮐﺸﺸﯽ ﮔﺮﺍﻧﺸﯽ ﺑﻪ ﻧﮕﺮ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ .
ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ ﺩﯾﮕﺮ ، ﮔﺰﺍﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺣﺎﺻﻞ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﮔﺮﺍﻧﺶ ، ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ ﻭ ﺭﻭﻧﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎﺭﻑ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﺩﺭ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺎ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ، ﻗﯿﺎﺳﯽ ﻣﻊ ﺍﻟﻔﺎﺭﻍ ، ﻧﺎﺭﻭﺍ ﻭ ﺍﺑﻬﺎﻡ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ ؛
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﮏ ، ﻧﯿﺴﺘﯽ ﯾﺎ ﻫﻤﺎﻥ “ﻫﯿﭻ ” ﺍﺑﺪﺍ ﻣﻌﻨﯽ ، ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ؛ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﻔﯽ ﻫﯿﭻ … !
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ، ﺣﺎﺻﻞ ﺟﻤﻊ ﺍﻧﺮﮊﯾﻬﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻟﮑﺘﺮﯾﮑﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺧﻨﺜﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ؛
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺼﻮﻝ ﻋﺪﻡ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻖ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺗﺸﺮﯾﺢ ﭘﺎﺳﺦ ﻋﻠﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ :
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ “ﻫﯿﭻ ” ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺧﻼﺀ ﮐﻮﺍﻧﺘﻮﻣﯽ !
ﻋﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺧﻼﺀ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﺯ ﺁﺷﻔﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺮﺍﺗﻤﯽ ﻓﻀﺎﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻮﺍﺻﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻘﯿﺎﺱ ﭘﻼﻧﮏ ﺳﻨﺠﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
‏( ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ، ﮔﺮﺍﻧﺶ ﮐﻮﺍﻧﺘﻮﻣﯽ ﺑﺮ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻓﻀﺎﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺳﺖ ‏)
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﯿﺎﺱ ، ﺍﺻﻞ ﻋﺪﻡ ﻗﻄﻌﯿﺖ ﻫﺎﯾﺰﻧﺒﺮﮒ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺫﺭﺍﺕ ﻭ ﭘﺎﺩﺫﺭﺍﺕ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ ،
ﯾﻌﻨﯽ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ “ ﭼﯿﺰﯼ ” ﺍﺯ “ﺧﻼﺀ ﮐﻮﺍﻧﺘﻮﻣﯽ ” ﯾﺎ “ﻫﯿﭻ ”
ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻼﺀ ﮐﻮﺍﻧﺘﻮﻣﯽ “ﻫﯿﭻ ” ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺘﻌﺎﺭﻑ ﺑﺎ ﺧﺼﻮﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺧﻼﺀ ﮐﻮﺍﻧﺘﻮﻣﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ .
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻋﺪﻡ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
اما در جواب جناب "یه ادم معمولی" که فرمودن ایشان اصلا عمر را قبول ندارن!!!! مطالب زیر را که بخشی از آن از نهج البلاغه (مقدس ترین کتاب شیعیان بعد از قران) است را از زبان علی بن ابیطالب درباره عمربن خطاب ارائه میدم:

نهج البلاغه خطبه 146:
« از سخنان آنحضرت علیه السلام است به عمر بن خطاب هنگامی که برای رفتن خود به جنگ با اهل ایران با آن بزرگوار مشورت نمود.
عمر گفت یا علی پس دستور چیست؟ فرمود رای اینست که تو در مدینه مانده مرد دلیری را امیر لشگر اسلام نموده بجنگ ایرانیها بفرستی و اگر هم مغلوب شده شکست بخورند تو در جای خود مانده دوباره لشگر آماده میسازی و برای سرداری لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لیاقت دارد٬‌ عمر این رای را اختیار نموده نامه ای به نعمان که در بصره بود نوشت و او را مامور نمود که به سپهسالاری لشگر اسلام به جنگ ایرانیها برود…..
پس رای خود را برای نرفتن عمر بکارزار از روی برهان چنین بیان فرمود:
مکان زمامدار دین و حکمران مملکت مانند رشته مهره است که آنرا گرد آورده بهم پیوند می نماید٬ پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده و پراکنده گردد و هرگز همه آنها گرد نیامده است…….
اگر چه امروز عرب اندکست٬ لیکن بسبب دین اسلام (و غلبه بر سایر ادیان) بسیار است…..
پس تو مانند میخ وسط آسیا(ساکن و برقرار) باش و آسیا(ی جنگ) را بوسیله عرب بگردان (در تجهیز لشگر و آراستگی و انتظام امرایشان بکوش) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود بکارزار مرو …..
و دیگر آنکه اگر تو وارد کارزار شوی ایرانیها ترا ببینند میگویند: این پیشوای عرب است٬ که اگر او ار از بین ببرید (بقتل رسانید) آسودگی خواهید یافت٬ و این اندیشه حرص ایشانرا بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود کردن) تو سختتر و زیاد تر می گرداند……»
و در تاریخ طبری:
طبری جلد 5 برگ 1942- 1943

« چنان بود که عمر آنها را از پیشروی در دیار جبل منع کرده بود….

…. آنگاه ندای نماز جماعت دادند که مردم فراهم آمدند و سعد بیامد و عمر از نام سعد فال نیک زد و بر منبر به سخن ایستاد و خبر را با مسلمانان بگفت و با آنها مشورت کرد و گفت:

….. آیا صواب است که من با کسانی که پیش منند و آنچه فراهم توانم کرد بروم و در منزلگاهی میان این دو شهر فرود آیم و آنها را برای حرکت دعوت کنم و ذخیر قوم باشم تا خدا ظفرشان دهد و آنچه را خواهد مقرر کند. اگر خدا ظفرشان داد آنها را سوی دیار پارسیان برانم که بر سر ملکشان جنگ آغاز کنند؟
….
آنگاه علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:
ای امیر مومنان، جماعت رای صواب آوردند و مکتوبی را که به تو رسیده فهمیدند، ظفر و شکست این کار به بیش و کمی نیست، ….. وضع تو نسبت به مسلمانان چون رشته مهره هاست که آنرا فراهم دارد و نگه دارد و اگر پاره شود مهره ها پراکنده شود و برود و هرگز به تمامی فراهم نیاید. اکنون عربان اگر چه کمند اما بوسیله اسلام بسیارند و نیرومند. بمان و به مردم کوفه که بزرگان و سران عربند و از جمع بیشتر و تواناتر و کوشاتر از اینان باک نداشته اند، بنویس که دو سوم آنها سوی پارسیان روند و یک سوم بمانند و به مردم بصره بنویس که جمعی از سپاه آنجا را به کمک مردم کوفه فرستند... »

می بینید که برخلاف شما رابطه علی با عمر زیاد هم بد نبوده و حتی به او مشاوره هم میداده!!! در مورد رابطه خوب علی با سایر خلفا هم مطالب زیادی نقل شده...شاید یه عده بیان بگن مصلحت اسلام اقتضا میکرده که علی با عمر در یک رکاب باشه یا علی تقیه میکرده که در اینصورت باید گفت "نرود میخ اهنین در سنگ"...
موفق باشید
در جواب دوست عزیز جناب رامین خان که فرمودن 14میلیارد سال زمان کافی برای تغییرات،در موجودات زنده ( اونم در این حد گسترده) نمی باشد:

-ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺟﺰﺋﯽ ﻭ ﻣﺪﺍﻭﻡ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﻈﺮﯾﻪﯼ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ . ﺍﯾﻦ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺁﯾﺪ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﺎ ﻭﺍﻟﺪ ﯾﺎ ﻭﺍﻟﺪﯾﻨﺶ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕﻫﺎ ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺍﻭ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ . ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﮐﻨﺪ؛ ﻋﺪﻡ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺟﻔﺖ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺁﻥﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺰﯾﺖﻫﺎﯼ ﺭﻗﺎﺑﺘﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺷﺎﻧﺲ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﻭﻟﯽ ﺁﻥﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺰﯾﺖ ﺭﻗﺎﺑﺘﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞﺷﺎﻥ ﮐﻢ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺧﺎﺹ ﺍﺯ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ، ﮐﻢﮐﻢ ﻭﯾﮋﮔﯽﻫﺎﯼ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﺑﻘﺎﯼ ﻧﺴﻞ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﻭﯾﮋﮔﯽﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮﻣﻔﯿﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ . ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻮﻻﻧﯽ، ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻫﺴﺘﻪﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﯾﮏ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ . ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﺑﺎ ﻭﯾﮋﮔﯽﻫﺎﯼ ﮐﺎﻣﻼ ﺟﺪﯾﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﻧﺴﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ . ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻧﻈﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﺴﻞ ﺁﻥﻫﺎ، ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ . ﺍﮔﺮ ﻣﺜﻼ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﺁﻥﻫﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺗﯽ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺁﻥﭼﻪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﻮﯾﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻃﯽ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﻫﺎ ﺳﺎﻝ، ﮐﻢﮐﻢ ﮐﺮﻡ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯽ، ﻣﺎﻫﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﺧﺸﮑﯽﺯﯼ، ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﺧﺸﮑﯽﺯﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ . ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻧﺎﻡ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺁﻥ ‏(ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻥ ‏)، ﻟﺰﻭﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ . ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺻﺮﻓﺎ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪﯼ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺻﻔﺎﺕ ﻧﺴﻞ ﺑﻪ ﻧﺴﻞ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﻧﺎﻡ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﮑﺎﻣﻞ، ‏«ﻓﺮﮔﺸﺖ ‏» ﺍﺳﺖ . ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺁﻥﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﺑﺎﻏﭽﻪﯼ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ . ﮐﺘﺎﺏ ‏« ﻣﻨﺸﺎﺀ ﺍﻧﻮﺍﻉ ‏» ﭼﺎﺭﻟﺰ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ، ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۸۵۹ ﭼﺎﭖ ﺷﺪ . ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻏﭽﻪﯼ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺟﻨﮕﻞﻫﺎ ﻭ ﺑﯿﺸﻪﻫﺎﯼ ﺣﺎﺭﻩﺍﯼ ﺑﺮﻭﻧﺪ . ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﻍ ﻭ ﺧﺮﻭﺱ، ﺻﻔﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ . ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻧﻮﻩﻫﺎ، ﻧﺘﯿﺠﻪﻫﺎ ﻭ ﺍﻟﯽ ﺁﺧﺮ، ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺫﻫﻦ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﻭ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭﯼ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺴﻞﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﺍﻥ ﻭ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﺤﺼﻮﻻﺗﯽ ﭘﺮﺑﺎﺭﺗﺮ ﻭ ﺩﺍﻡﻫﺎﯾﯽ ﻓﺮﺑﻪﺗﺮ ﻭ ﻗﻮﯼﺗﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﻈﺮﯾﻪﯼ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﻭ ﮐﺸﺖ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﺍﺩ . ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺁﻥﻫﺎ ۱۰۰ ﻣﺮﻍ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﺨﻢ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺨﺴﺖ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻮﮎ ﻣﺮﻍﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﺨﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻣﯽﮔﺸﺘﻨﺪ . ﺳﭙﺲ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺟﻮﺟﻪﻫﺎﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﮐﻨﻨﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻮﺟﻪﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻥﻫﺎ ﺩﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺗﺨﻢ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﮐﻨﻨﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﺴﻞ، ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﻍﻫﺎ ﺑﻮﺟﻮﺩ ‌ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﺨﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺍﻫﻠﯽ ﮐﺮﺩ . ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﻍ ﻭﺣﺸﯽ ﺟﻨﮕﻠﯽ، ﺩﺭ ﻃﯽ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ۳۰ ﻋﺪﺩ ﺗﺨﻢ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺳﺎﻟﯿﺎﻧﻪ ﺣﺪﻭﺩ ۳۰۰ ﺗﺨﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍﯼ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺭ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺁﻥ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺍﻫﻠﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺨﻢﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . ﯾﮏ ﺟﻮﺟﻪ، ﺍﺯ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﯾﮏ ﺟﻮﺟﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺜﻼ ﯾﮏ ﻣﻮﺭﭼﻪﺧﻮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺟﻪ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻮﺟﻪﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻨﺶ ﺷﺒﯿﻪﺗﺮ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﯾﻦﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻨﺶ ‏«ﺷﺒﯿﻪ ‏» ﺍﺳﺖ ﻭ ﯾﮏ ‏« ﮐﭙﯽ‏» ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ . ‏« ﺍﺳﺘﯿﻮ ﺟﻮﻧﺰ‏» ‏( Steve Jones ‏) ﺍﺯ ﮐﺎﻟﺞ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯽ ﻟﻨﺪﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : ‏« ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ . ﯾﮏ ﺳﺮﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﻣﺘﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ . ‏» ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ : ‏«ﻫﻨﻮﺯ ﻫﯿﭻ ﻣﺪﺭﮐﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ، ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺴﻞﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ .(بچه ها این امروزه امکان پذیر شده اخر پست میفهمید خیلی مهمه)ﺣﺘﯽ ﻗﺪﯾﻤﯽﺗﺮﯾﻦ ﮔﯿﺎﻫﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﮐﺎﺷﺘﻪﺍﯾﻢ، ﻣﺜﻞ ﮔﻨﺪﻡ، ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽﻫﺎﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﯽ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ . ﻫﻨﻮﺯ ﻗﺪﯾﻤﯽﺗﺮﯾﻦ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﻫﻠﯽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﭼﺎﺭﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺑﺎﺭﺯ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ . ‏» ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﺌﻠﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺛﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺣﺲ ﮐﻨﯿﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﺕ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ . ﻣﺪﺕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻃﻮﻝ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﮔﻮﻧﻪﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﺭﺥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﮎ، ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﺎ ﺭﺟﻮﻉ
ﺑﻪ ﻓﺴﯿﻞﻫﺎﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥﻫﺎ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺳﺖ
سلام بر حقیقت جوی عزیز
ابتدا وظیفه می دونم جواب پیام آخرتون رو بدم و جواب دو پیام اوّلتون رو هم در پیام های بعدیم خواهم داد،ان شاالله
فرض بفرمایید به دلایل گوناگون شمایی که باید مدیر یه کارخونه می شدی کنار گذاشته شدی و یکی دیگه که اصلا شایستگیشو نداره به جای شما سر کار اومده.تو روند فعالیتش این فرد قاعدتا اشتباهاتی می کنه چون اصلا عرضشو نداره.حال سوال اینه شما سکوت کنی خوبه یا بهش تذکر بدی؟!ممکنه بگین به من چه،بزنه همه چی رو خراب کنه،خودشو خراب کرده.شاید در مورد کارخونه بشه اینو گفت اما در مورد جامعه ی اسلامی هرگز این حرفو نمیشه زد.
پس به هیچ عنوان مشورت دادن به یه فرد دلیل تاییدش نیست.
امیرالمومنین در موارد قضایی،دفاعی و علمی به اونها مشورت می دادند.نقش امیر المؤمنین در این موارد حداکثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائی طرف مقابل بوده که وظیفه هر مسلمانی هستش.حتی اگر طرف مشورت غیر مسلمان باشه،باز هم وظیفه داریم که با نهایت امانت‌داری او رو راهنمایی کنیم؛چه برسه به این که اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دین خدا در میان باشه.
اگه دوست دارین نظر امیرالمومنین رو درباره ی اون سه نفر (لعنت الله علیهم الی یوم القیامه) بدونین خطبه ی شقشقیه رو مطالعه بفرمایین:
« به خدا سوگند که آن مرد (ابوبکر پسر ابوقحافه) لباس خلافت را بر تن کرد، در حالی که نیک می‌دانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است (که بدون آن از چرخش باز می‌ماند). در آن زمان که خلافت به انحراف گراییده بود، پرده‌ای میان خود و زمامداران افکندم، روی از آن گردانیدم، در اندیشه شدم که با دست بُریده و بدون یاور (برای به دست آوردن حقی که از من غصب شد) پیکار نمایم، یا دربرابر آن رویداد تاریک و پرابهام صبر کنم. به این نتیجه رسیدم که صبر و شکیبایی، خردمندانه‌تر از مبارزه و پیکار است، پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و نظاره‌گر غارت میراث خود شدم، تا آن که دوران اوّلی (ابوبکر) گذشت، و خلافت را پس از خود به دست پسر خطاب (عمر) سپرد.
شگفتا با آن که ابوبکر در زمان حیاتش قصد کناره‌گیری از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را پس از مرگش برای دیگری(عمر) بست. آن دو چه سخت پستان خلافت را میان خود تقسیم کردند و دوشیدند.
ابوبکر امر حکومت را به روحیه‌ای خشن (عمر) سپرد؛ کسی که سخنش درشت و همراهی با او سخت و دشوار بود. با لغزش‌های فراوان و عذرخواهی بسیار! همراهی با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود که اگر سوار مهار آن را بکشد، بینی‌اش مجروح می‌شود، و اگر به حال خود رهایش کند، سوارش را زمین می‌زند و به هلاکت می‌رساند.
به خدا سوگند! مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی و تبدل رأی و کجروی شدند! من در آن دوران (با آن که طولانی بود و بار سنگین بلاها را بر دوش داشتم) صبر کردم، تا آن که دوران او نیز گذشت، و امر خلافت را به جمعی سپرد که می‌پنداشت من هم یکی از آن هایم.
پناه به خدا از آن شورا! چه زمانی فضیلت و برتری من بر اولین آن ها (ابوبکر) مورد شک و تردید بود، تا امروز بخواهم در کنار و همپایه اینان (اعضای شورا) قرار داده شوم؟
در عین حال باز راه شکیبایی را در پیش گرفتم و در کنار آن مرغان به پرواز درآمدم و با آنان در جریان شورا گاهی بالا و گاهی پایین می‌رفتم. در آن شورا یک نفر (سعد بن وقاص) به خاطر کینه‌ای که در دل داشت، به من رأی نداد و دیگری (عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش (عثمان) تمایل یافت و چیزهای دیگری که بیان آن صلاح نیست، تا آن که سومی به خلافت رسید که کارش پر کردن شکم و تهی کردن آن بود و خاندان پدریش (بنی امیه) با او برخاستند و مانند شتری که علف‌های تازة بهار را با حرص و وَلَع می‌بلعد، به چپاول بیت‌المال پرداختند، تا وضع به گونه‌ای شد که آنچه رشته بود، از هم گسست و کردار ناشایستش کار او را ساخت و شکمپارگی­ا‌ش او را بر زمین زد».
یا علی
اما در جواب قسمتی دیگه از مطالب دوست عزیز جناب رامین خان که گفتن:

"ولی سوال اساسی که مطرح میشه اینه که چرا باید جهانی بدون علت به وجود بیاد،بدون علت موجوداتی خلق بشند ،بدون علت و برنامه ،بهترین انتخاب طبیعی خودشنو انجام بدند و بدون علت در جهت تکامل بهینه خودش قدم بردارند و ارتقاء پیدا کنند. من چند سال پیش مقداری از کتاب فیزیولوژی انسان (گایتون) رو مطالعه کردم و با یک شاهکار و مهندسی فوق العاده و خارق العاده ،حتی برتر از مهندسی و شاهکار که در وجود هر انسانی هست مواجه شدم(و همینطور در وجود تمام موجودات).واقعا پیدایش این همه پیچیده گی و هماهنگی و عظمت را باید به چه عاملی ارتباط دهیم؟؟ "

در پاسخ به این مطلب شما باید عرض کنم که جناب رامین خان ممکنه افرادی هم پیدا بشن که به نوعی بگن "فرگشت طراحی هوشمند است" یعنی یه جورایی میخان این نظریه داروین را اسلامیزه کنن و به نفع خودشون مصادره کنن. ببینید دوست عزیز اخیرا مطالعات دانشمندان نشان داده که 20عضو در بدن انسان وجود داره که بود و نبودشان تاثیری بر کارکرد سیستم بدن نداره و یادگار گونه های قبلی انسانه و برای انسانهای امروزی کاربردی نداره. یعنی شما عملا میتونی این اعضا رو جدا کنی بدون اینکه در کارکرد و مکانیسم بدنت مشکلی پیش بیاد!!! چطور ممکنه خدای علیم چیزی رو بسازه که بدرد نخوره و بود و نبودش فرقی به حال ما نداره!!!!! آیا خدا بیهوده خلق میکنه؟؟؟آیا خدا اشتباه خلق میکنه بعد اصلاح میکنه؟؟؟؟ این اعضا به شرح زیر است:
انجمن بیخدایان ایران, [14.03.16 00:47]
این 20 تا عضو بی فایده بدن هست، نه اینکه ما فایدشون رو ندونیم، نه، بلکه بود یا نبودشون هیچ سود و ضرری برای بدن نداره ،و یادگار گونه های قبلی هست و برای ما بدون کاربرده ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ
یعنی شما اگر اینا رو بکنی بندازی دور هیچ اشکالی پیش نمیاد!
اون دوستانی که میگن فرگشت طراحی هوشمند هست چه پاسخی برای این دارند؟ ایا خدا چیزی میسازه که بود یا نبودش فرقی نداره و بدرد نخوره؟
ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﺮﺭﺳﯽ ۲۰ ﻗﺴﻤﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﯾﻢ :
۱ ) ﺍﺭﮔﺎﻥ ﻭﻣﺮﻭﻧﺎﺯﺍﻝ VOMERONASAL : ﯾﺎ ﺍﺭﮔﺎﻥ ﺟﺎﮐﻮﺑﺴﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺍﯼ
ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﭘﻞ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻨﯽ ﺩﻭ ﺳﻤﺖ ﺑﺎ ﮔﯿﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺩﺭﮎ ﻣﺎﺩﻩ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻓﺮﻭﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ . (ﻓﺮﻭﻣﻮﻥ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻭ ﺟﺬﺏ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ )
۲ ) ﻋﻀﻼﺕ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﮔﻮﺵ : ۳ ﻋﻀﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﮔﻮﺵ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ
ﺳﺎﯾﺮ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻧﻈﯿﺮ ﺧﺮﮔﻮﺷﻬﺎ ﻭ ﺳﮕﻬﺎ، ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﺴﺘﻘﻼﻧﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ
ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻼﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﮔﻮﺷﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ .
۳ ) ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻋﻘﻞ : ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ ﺭﻭ ﺟﻬﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺼﺮﻑ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺳﯿﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻓﮏ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ
ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﻮﺍﻋﯽ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺯﯾﺎﺩ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ
۴ ) ﺩﻧﺪﻩ ﮔﺮﺩﻧﯽ : ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﺩﻧﺪﻩ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﻧﺪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ (ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﮔﺮﺩﻥ ) ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺑﺎﻗﯽﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﺧﺰﻧﺪﻩ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ . ﺍﯾﻦ
ﺩﻧﺪﻩ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻋﺮﻭﻗﯽ ﯾﺎ ﻋﺼﺒﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﻨﺪ .
۵ ) ﭘﻠﮏ ﺳﻮﻡ : ﺩﺭ ﺍﮐﺜﺮ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﯾﮏ ﻻﯾﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭘﻠﮏ ﺳﻮﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ
ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ﺷﻦ ﺭﯾﺰﻩ ﻭ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ
ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ . ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﭘﻠﮏ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﯾﮏ ﭼﯿﻦ ﻧﺎﺯﮎ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﭼﺸﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ .
۶ ) ﺗﮑﻤﻪ ﯾﺎ ﻧﻘﻄﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ : ﺍﮔﺮ ﻟﺒﻪ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺭﻭ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺮﺟﺴﺘﮕﯽ
ﺑﺮﻣﯽﺧﻮﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﮐﻤﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺗﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻤﻪ ﺩﺭ
ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺷﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻓﻮﮐﻮﺱ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺵ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ .
۷ ) ﻋﻀﻠﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺮﻗﻮﻩ : ﻋﻀﻠﻪ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻧﺪﻩ ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺗﺮﻗﻮﻩ
ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ۴ ﭘﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻓﺖ .
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻠﻪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻧﯿﺰ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
۸ ) ﻋﻀﻠﻪ ﭘﺎﻟﻤﺎﺭﯾﺲ ( ﺧﯿﺎﻃﻪ ) : ﻋﻀﻠﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺯﮐﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﺍﻧﻮ ﺑﻪ ﮐﻤﺮ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ۸۹
ﺩﺭﺻﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻠﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﺎﻻ
ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ . ﺟﺮﺍﺣﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻠﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻫﺎﯼ ﺗﺮﻣﯿﻤﯽ
ﻋﻀﻼﺕ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ .
۹ ) ﻧﻮﮎ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ : ﻣﺠﺎﺭﯼ ﺷﯿﺮﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻮﺭﻣﻮﻥ ﺟﻨﺴﯽ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ( ﺗﺴﺘﻮﺳﺘﺮﻭﻥ ) ﺩﺭ ﺟﻨﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺻﻔﺎﺕ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺬﮐﺮ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ . ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﺎﻓﺖ ﭘﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﻤﻼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ .
۱۰ ) ﻋﻀﻼﺕ ﺻﺎﻑ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﻮ : ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻼﺕ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺳﯿﺦ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺟﺎﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﻭﺯ ﺧﻄﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ
ﺟﺎﻧﻮﺭ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﻣﻬﺎﺟﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ . ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻼﺕ ﺩﺭ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻣﻮﺟﺐ ﺑﺎ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﭘﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﺮﻫﺎﯼ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮﻡ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﻣﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
۱۱ ) ﺯﺍﺋﺪﻩ ﺁﭘﺎﻧﺪﯾﺲ : ﯾﮏ ﻟﻮﻟﻪ ﻋﻀﻼﻧﯽ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﺩﺭ ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﻩ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻫﻀﻢ ﺳﻠﻮﻟﺰ ﻏﺬﺍ ( ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ ) ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺣﺎﻭﯼ ﮔﻠﺒﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﻏﺪﺩ ﻟﻨﻔﺎﻭﯼ ﺍﺳﺖ . ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻋﻔﻮﻧﯽ ﻋﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ .
۱۲ )ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﺪﻥ : ﺍﺑﺮﻭﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﻋﺮﻕ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻮﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺟﻨﺲﯼ ﻧﻘﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﻮﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﻧﻘﺶ ﻣﻮﺛﺮﯼ ﺭﺍ ﺍﯾﻔﺎ
ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ
۱۳ ) ﺩﻧﺪﻩ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ : ﺩﺭ ﺷﺎﻣﭙﺎﻧﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﮔﻮﺭﯾﻞ ﻫﺎ ۱۳ ﺟﻔﺖ ﺩﻧﺪﻩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ۱۲ ﺟﻔﺖ . ﺍﻣﺎ ۸ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺟﻔﺖ ﺩﻧﺪﻩ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ
ﻧﻈﺮ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﯾﻔﺎ ﮐﻨﺪ
۱۴ ) ﻋﻀﻠﻪ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﯽ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﭼﻨﮓ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻗﻼﺏ ﺷﺪﻥ ﭘﺎﻫﺎ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﻓﻘﻂ
ﮐﻤﯽ ﮐﻒ ﭘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﺩﺭ ۹ ﺩﺭﺻﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ
۱۵ ) ﺭﺣﻢ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ : ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﮔﺎﻥ ﺗﻨﺎﺳﻠﯽ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﺪﻩ ﭘﺮﻭﺳﺘﺎﺕ ﻣﺮﺩ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ
۱۶ ) ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﻨﺠﻢ ﭘﺎ : ﺩﺭ ﭘﺮﯾﻤﺎﺗﻬﺎ ﻭ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﭘﺎ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ .. ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ
ﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪﺩ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ . ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﻨﺠﻢ ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎ ﻧﻘﺶ ﺍﺻﻠﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻔﺎ ﻧﮑﻨﺪ .
۱۷ ) ﻭﺍﺯﺩﻓﺮﺍﻥ ( ﻟﻮﻟﻪ ﻣﻨﯽ ) ﺯﻧﺎﻥ : ﺍﺭﮔﺎﻥ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﻤﺪﺍﻧﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ . ﻓﺎﻗﺪ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﺍﺳﺖ
۱۸ ) ﻋﻀﻠﻪ ﻫﺮﻣﯽ (ﭘﯿﺮﺍﻣﯿﺪﺍﻝ ) : ﺣﺪﻭﺩ ۲۰ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﻋﻀﻠﻪ ﻣﺜﻠﺜﯽ، ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺷﺮﻣﮕﺎﻫﯽ ( ﭘﻮﺑﯿﺲ ) ﺍﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺍﯾﻦ
ﻋﻀﻠﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ .
۱۹ ) ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﭽﻪ ( ﮐﻮﮐﺴﯿﺲ ) : ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺟﻮﺵ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﻪ ﺩﺭﺍ ﻧﺘﻬﺎﯼ ﺳﺘﻮﻥ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺣﻔﻆ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻭ
ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻘﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
۲۰ ) ﺳﯿﻨﻮﺳﻬﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺑﯿﻨﯽ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻮﺳﻬﺎ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻁ ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺧﻄﺮﺍﺕ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﻧﻘﺶ ﺍﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ، ﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻮﺍﯼ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺑﻪ ﺭﯾﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺒﮑﺘﺮ ﺷﺪﻥ ﺳﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻮﺳﻬﺎ
ﺑﺎﻋﺚ ﺳﯿﻨﻮﺯﯾﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ...
با توجه به اینکه امروز تعطیل بود وقت بیشتری داشتم تا مطالب بهتری رو ارائه بدم. امیدوارم مفید به فایده بوده باشه.
موفق باشید...
جناب معین با سلام
می دونستم همچین توجیهاتی رو در مورد عمر خواهید اورد حال اگه این توجیهات رو بپذیریم این سوالات پیش میاد: چرا دخترش ام کلثوم را به همسری عمر داد؟؟؟؟ چرا نام فرزندانش رو (فرزندانش از ام البنین و برادران عباس) را به نام خلفا گذاشت؟؟؟ چرا این خطبه رو در نهج البلاغه در وصف عمرگفت (خطبه 219نهج البلاغه):
..."او کسی است که کجی را راست کرد٬ و درد را درمان کرد٬ و سنت را بر پا داشت٬ و فتنه را پشت سر گذاشت٬ پاک جامه رفت و اندک عیب٬ خیر خلافت را دریافت و از شر آن اجتناب جست. طاعت خداوند را بجای آورد و بر ادای حقش تقوی ورزید..." شاید در مورد این خطبه بگید علی نام عمر را نبرده است ولی اگه به غرض و بال دقت نگاه شود میبینیم کسی جز عمر نمیتونه باشه...
یا در مورد عثمان که در نهج البلاغه گفته است:
مردم از من خواستند که بعنوان میانجی بین تو و آنان با تو صحبت کنم به خدا سوگند که نمیدانم چه بگویم، چون چیزی را نمیدانم که تو آنرا ندانی. و تو را به امری نمیخوانم که تو از آن آگاهی نداشته باشی، هر آنچه ما میدانیم، تو خود میدانی ، و ما چیزی بیشتر از تو نمیدانیم تا تو را از آن آگاه سازیم، و دور از تو نیز خلوت نکرده ایم
تا نتیجه را به تو ابلاغ کنیم، هر آنچه که ما دیدیم تو نیز دیدی، و هر آنچه که ما شنیدیم
نیز در « عمر » و « ابو بکر » تو نیز شنیدی، همانند ما صحابی رسول خدا ص بودی، و
اقامه حق از تو برتر نبودند، در حالیکه تو از آنان به رسول خدا ص از لحاظ صله رحم
(خویشاوندی) نزدیکتر هستی، تو داماد رسول خدا بودی که آنان نبودند پس خداوند را
در نظر داشته باش و والله که عدم بینایی و ندانستن تو در این مساله بخاطر کوری یا جهل نیست. (نهج البلاغه ج 2 ص48)
موفق باشید
جناب حقیقت جو لطفا اون 8 موردی که درباره ی کشتی حضرت نوح فرمودین رو بگین دقیقا از کدوم منبع گفتین؟ممنون
یا علی
لطفا به متن کامل خطبه ی امیرالمومنین توجه کنین:
خداوند به او خیر دهد!که کژی ها را راست کرد و بیماری ها را مداوا نمود،سنّت را به‏پاداشت،و فتنه را پشت‏سر گذاشت،با جامه‏اى پاک و کم عیب از این جهان رخت‏بربست‏به خیر و نیکى آن رسید،از شر و بدى آن رهائى یافت!وظیفه خویش را نسبت‏به خداوندانجام داد،آن چنان که باید از مجازات او مى‏ترسید!
خود رفت و مردم را بر سر چند راهى باقى گذاشت که نه گمراهان در آن هدایت مى‏یافتندو نه جویندگان هدایت‏به یقین راه خویش را پیدا مى‏کردند.
ابتدا ستایش از یک فرده و در انتها نقد اون فرده که با هم سازگاری ندارن.با توجه به قراین مخصوصا این که حضرت در خطبه ی شقشقیه واضحا به پسر خطاب اشاره می کنن می توان این گونه بیان کرد که جملات اول از فرد دیگری در وصف ع م ر بوده و جملات پایانی(خود رفت و ...) نقد امیرالمومنین بر نظرات او بوده.البته بحث در مورد این خطبه زیاد شده اما نظری که طبق قراین درسته همینه.
امّا در مورد نظری که در مورد ع ث م ا ن فرمودین باز هم به قرینه ی مخصوصا خطبه ی شقشقیه که حضرت به سومی اشاره می کنن و نظر مساعدی در موردش ندارن نمیشه گفت حضرت دارن ازش تعریف می کنن.حضرت این سخنان رو هنگامی به او فرمود که مردم مصر نزد او آمدند و در آنچه از او ناپسند می داشتند،شکایت کردند و از امیرالمومنین خواستند تا از سوی آنان با وی گفتگو کند و رضایت ایشان را از او بخواهند. امام بر ع ث م ا ن درآمد و گفت:
مردم پشت سر من اند، و مرا میان تو و خودشان میانجی کرده اند. به خدا نمی دانم به تو چه بگویم؟ چیزی نمی دانم که تو آن را ندانی، تو را به چیزی راه نمی نمایم که آن را نشناسی. تو می دانی آنچه ما می دانیم و ...
در واقع مضمون سخنان حضرت این است که ع ث م ا ن سنت پیامبر (ص) و شیخین را می دانست و برخلاف آنها عمل کرد.
یا علی
سلام،صبح بخیر
ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم دختر حضرت علی(علیه السلام) در روایات زیادی از طریق اهل سنت و شیعه نقل شده است که این نقل ها تفاوت هایی با هم دارند و این روایات به طور مفصل از نظر سند و محتوا مورد بحث و بررسی قرارگرفته اند. آن چه می توان از این روایات نتیجه گرفت و بین روایات شیعه و اهل سنت مشترک است این است که:
خلیفه دوم ، ام کلثوم را از حضرت علی(علیه السلام) خواستگاری کرد( ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 44 )و حضرت علی(علیه السلام) را در این امر تهدید کرد... (ابن سعد، طبقات ابن سعد، ج 3، ص 259) و حضرت علی(علیه السلام) عذر آورده و خواستگاری را نپذیرفتند. (کلینی، کافی، ج 5، ص 246)
ع م ر بار دیگر حضرت علی(علیه السلام) را تهدید کرده و برای نوبت های بعدی بارها خواستگاری را تکرار کرد.(کلینی، کافی، ج 5، ص 246)
در نهایت حضرت علی(علیه السلام) اختیار ازدواج ام کلثوم را به عموی خویش عباس بن عبدالمطلب واگذار نموده و با اجازه عباس بن عبدالمطلب عقد نکاح بین ع م ر و ام کلثوم خوانده شد و حضرت ام کلثوم به خانه ع م ر منتقل شد و بعد از مرگ ع م ر، حضرت علی(علیه السلام) او را به منزل خویش برگرداندند.(کلینی، کافی،ج 6، ص 115)
این تمام مطلبی است که در روایات شیعه و سنی آمده است اما این که آیا بین ع م ر و ام کلثوم زفافی صورت گرفت و آیا ام کلثوم از این ازدواج صاحب اولاد شد یا نه، هیچ دلیلی بر آن نداریم. و لکن علمای شیعه و سنّی از روایات نتیجه گیری هایی کرده و نظراتی داده اند. نوبختی از علمای قدیمی شیعه (زمان غیبت صغری) می گوید: ام کلثوم در موقع ازدواج با ع م ر، صغیره بود و قبل از این که به سن بلوغ برسد ع م ر از دنیا رفت (کشته شد). (مجلسی، بحارالانوار، ج 42، ص 91)
همچنین رزقانی مالکی، از علمای اهل سنت (متوفی 1122ه­ق) می گوید: ام کلثوم، همسر ع م ر بن خطاب بود و قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، ع م ر از دنیا رفت.(الزرقانى‏، محمد بن عبد الباقی، شرح المواهب اللدنیّة، ج 7، ص 9)
یا علی
اما در مورد نامگذاری فرزندان امیرالمومنین به نام های آن سه نفر باید توجه نمود که اسامی خلفای سه گانه، اسامی مخصوص این سه نفر نبود، بلکه این اسامی قبل از اسلام و بعد از اسلام در میان عرب شایع و مرسوم بود.این نام گذاری هرگز دلیل بر علاقه به صاحب آن نام نیست. مثلاً در ایران، شاه به نام «محمدرضا» منفورترین انسان بود، ولی در عین حال، این مانع از آن نبود که اسم محمدرضا از نام های رایج و محبوب میان مردم باشد. در بین اصحاب جلیل القدر پیامبر(صلی الله علیه) افراد دیگری هم بودند که از این نام بهره می بردند مثل عثمان بن مظعون و...این گونه نام ها در زمان ائمه معصومین (ع) هم رواج داشته از جمله ابوبکر بن عبدالله سعد اشعری و یا ابوبکر حضرمی از جمله راویان حدیث از امام صادق (ع) و عثمان بن سعید یکی از چهار نایب خاص دوران غیبت صغرای امام زمان (ع) بوده است.و اینها همه بیانگر این مطلب است که اصلاً با ذکر نام های ابوبکر، عمر و عثمان ذهنها متوجه کسی (غیر از صاحب اسم) نمی شده است. این طور نیست که در تاریخ فقط یک علی بوده و یک ابوبکر (عمر یا عثمان) و بعد هم حضرت نام فرزندش را ابوبکر، عمر یا عثمان گذاشته باشد، بلکه این اسامی مکرر در مورد افراد و اشخاص متفاوتی استعمال می شده است.
نکته ی قابل توجه این است که اشاره ای به اینکه حضرت شخصاً اقدام به این نامگذاری ها کرده باشند مشاهده نشده،و از این رو احتمال این مطلب داده می شود که این نامگذاری ها توسط همسران یا دیگر اطرافیان صورت می پذیرفته که البته حضرت به احترام آنها ممانعتی به عمل نیاورده اند.
احتمال تقیه هم وجود دارد؛اگر شرایط خفقان و تاریک و وحشت و فشار بر شیعیان در آن روزگار را در نظر آوریم خواهیم دید ائمه معصوم(ع) برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی(تقیه) می زدند که شرعاً جایز بود از جمله: نام فرزندشان را به نام خلفا می گذاشتند، با بزرگان صحابه پیوند خویشاوندی از طریق ازدواج برقرار می کردند تا از این فشارها بکاهند وگرنه دستگاه ظلم بنی امیه و بنی عباس به این بهانه که آنان با خلفای سه گانه معارضند از سادگی مردم سوء استفاده کرده بر آنان و شیعیانشان بیش از پیش فشار آورده و دست به قتل و غارت می زدند.
به هر حال نظر حضرت در مورد آن سه نفر در خطبه ی شقشقیه واضحا بیان شده.
یا علی
با سلام...
بحث ما اینجا کری خوندن و کل کل نیست... یعنی ما میایم اینجا تا بحث آزاد داشته باشیم نه کری بخونیم تا کم نیاریم... متاسفانه بعضی از جوابهای شما فقط بخاطر این داده میشه که یه چیزی گفته باشین و همش سعی در ماستمالی کردن قضایا دارید...
ببینید اینکه علی دخترش رو به عمر داده هیچ شکی نیست و باقی حرفها میشه ماله کشیدن!!! یعنی چی که دخترشو داده ولی بدلیل صغیره بودن وی، هیچ زفافی صورت نپذیرفته!!؟؟؟ مهم نفس عمله و مابقی توجیهات شیعه است. اینکه علی اختیار دخترشو به عموی خودش داده تا او در موردش تصمیم بگیره هم یه جور فرار رو به جلوست. علی با اون شهامت و شجاعت نه تنها نتونسته همسر خودش رو از زیر دست و پای عمر و افرادش بیرون بکشه بلکه طناب به گردنش انداختن و به زور ازش بیعت گرفتن و دخترشم با زور و تهدید ازش گرفتن و اونم بازم هیچ اقدامی نکرده و به اصطلاح شما تقیه کرده و این قصه سر دراز دارد...شما در استدلالتون هرجا که به نفعتونه از کتب اهل سنت روایت میاری و هر جا که تفاسیر اهل سنت به ضررتون باشه از کلینی و مجلسی روایت میاری... شما نصفه روایت رو از طبقات ابن سعد و ابن حجر قیچی میکنی میچسونی به روایات کلینی تا بتونی حرفت رو به کرسی بنشونی. در رابطه با خطبه شقشقیه هم همینطور. اگه نهج البلاغه ملاکه قضاوته خب چرا فقط به این خطبه استناد میشه؟؟؟!!! چرا خطبه های دیگه علی در مورد خلفا رو مسکوت میذارین؟؟؟!!!
در مورد نامگذاری اسامی فرزندان علی با نام خلفا هم باید عرض کنم لابد عمر و ابوبکر هم سر زایمان بالای سر مادر بودن و شمشیر رو گردن علی گذاشتن که یا باید اسم فرزندتو به اسم ما بذاری یا ما میکشیمش!!!! درسته که این اسامی فقط منحصر به خلفا نمیشده و کسان دیگه ای بودن که این اسامی رو داشتن ولی بهرحال نام عمر و ابوبکر در ان زمان تداعی کننده خلفا بوده و علی شاید خواسته با این اسامی بگه که من با این فراد مشکلی ندارم وگرنه دلیلی نداشته اسم فرزندانشو دقیقا هم نام قاتلین زن و بچش و اولاد پیامبر و غاصبین حق خودش (از نظر شیعه) و گمراه کنندگان مسلمانان تا روز قیامت(بازم ازنظر شیعه) قرار بده اونم در زمانی که ابوبکر و عمر از دنیا رفته بودن و حتی شاید خود علی صاحب قدرت بوده. پس تقیه چه معنایی داره. ضمنا ائمه شیعه بعد از علی هم نام فرزندانشون رو به همین اسامی گذاشتن و حتی نام برخی از دخترانشون رو عایشه گذاشتن!!!!!
نام محمدرضا پهلوی هم ربطی به ماجرا نداره. محمدرضا یه اسم مذهبیه و زمانی که این نام برای وی انتخاب شده نه خودش و نه پدرش هیچ قدرتی توی این مملکت نداشتن...
در مورد اینکه فرمودین اشاره ای به نامگذاری فرزندان توسط علی نشده و شاید این فرزندان توسط همسران علی نامگذاری شده باید خدمتتون عرض کنم ما داریم در مورد جامعه بشدت مرد سالار حجاز در 1400سال پیش صحبت میکنیم. همین الانشم در عربستان خیلی از زنان از انجام امور بسیاری منع هستند چه برسه به 1400 سال قبل... بر فرض هم قبول کنیم نام فرزندان رو زنانش گذاشتن اینکه علی مخالفتی نکرده دلیل بر رضایتش بوده (بقول شما جایی ثبت نشده که علی با این اسامی مخالف بوده)
اما در مورد خطبه های علی در مورد خلیفه... متن خطبه هارو به یک ادم بی طرف که ا دین و مذهب سر در نمیاره بدید و ازش بخاین بگه که قصد گوینده (یعنی علی) در مورد اون افراد (یعنی عمر و عثمان) چی بوده؟؟؟ خواسته مدحش کنه یا نکوهشش؟؟؟؟ چون من هرچی بگم شما قبول نخواهی کرد...
در مورد منبع اون 8 نکته طوفان نوح چشم. به موقع ارائه خواهم کرد
باسلام خدمت آقا معین عزیزم. دوست عزیز در مورد تضادهائی فلسفی که در درون ادیان الهی وجود داره، یک موردش رو در بخش تناقضات 40 تا 45 با آقا محمد عزیز صحبت کردم.و چون شاید باعث ایجاد شک در افکار بعضی از دوستان و باعث شروع بحثهای تکراری و بی پایانی بشه،شروع چنین بحث هائی رو صلاح نمی دوم.یک خواهش از شما و آقای حقیقت جو دارم.لطفا این بحث های فرقه ای را کنار بگذارید.ممنونم.
سلام آقا رامین
بحثی که اونجا کردین در مورد جبر و اختیار بوده ولی اینجا در مورد خلقت مطرح کردین.مطمئنا هنوز هم از نظرتون تناقضی وجود داره که این طور مطرح کردین.به هر حال تام الاختیارین که بحث در مورد خلقتو اینجا شروع کنین یا نه.ولی درخواستم ازتون اینه که در هر صورت دنبال جواب سوالاتون باشین.
بحث در مورد شیعه و سنی هم بنده شروع نکردم.بهم حق میدین به عنوان یه شیعه (ولو اسما)از این که از ع م ر با اون عملکردش حمایت بشه راحت نگذرم.ان شاالله بحث در اون مورد به زودی تموم میشه.
یا علی
باسلام خدمت آقای حقیقت جو.دوست عزیز به نظر من نظریه داروین نظریه درستیه.فسیل ها و آثار بجا مونده تا حدود زیادی این نظریه رو تائید میکنند. اگه تکامل و یا تغییرو تحولات عالم رو قبول نکنیم،به این معنیه که کهکشانها ، ستارها ،منظومه ها و... نهایتا کره زمین و تمام موجودات اون از ازل به همین صورت بوده اند.که این یک باور غیر علمی و غیر منطقی و نادرسته.پس یقینا تغییر و تحول و تکامل ( فرگشت) وجود داره.نظریه تکامل از اون وقت مورد انتقادات دینی قرار گرفت که پیدایش انسان رو هم در دایره این تغییرو تحولات و تکامل قرارداد.اما این منطقی نیست که ما برای چیزی و هر پدیده تغییر و تحول و تکامل رو قبول کنیم ولی فقط پیدایش انسان رو از این واقعیت مستثنا کنیم.ولی اگه از دیدگاه مکاتب الهی به این نظریه بنگریم، به نظر من دلیلی برای رد وجود خداوند در این نظریه وجود نداره.درمورد دانشمندانی که عمر کل جان هستی رو برای این نوع تکامل کافی نمیدونند هم باید عرض کنم اونها هم دلایل علمی خودشون رو دارند. اما در مورد فیزیک کوانتوم که فرمودید جهان از هیچ آفریده شده (جمع ماده موجود در جهان و انرژی ذخیره شده در گرانش)و پیدایش صفر.شما ابتدا جمع ماده موجود در جهان رو ازیک طرف و انرژی گرانشی رو از طرف دیگه قبول میکنید و بعد نتیجه می گیرید که جهان از هیچ خلق شده!!!! این یعنی تناقض در خود نظریه .ما فعلا نمیتونیم نه با استمداد از علم و نه با یاری از فلسفه مبداء و چگونگی پیدایش جهان رو دقیقا مشخص کنیم.بنا براین نمیتونیم بطور صد درصد وجود خدا رو اثبات یا نفی کنیم چون فعلا به تکامل کامل علمی نرسیدیم و از طرفی از ابتدای ایجاد جهان وجود نداشتیم تا چگونگی پیدایش جهان رو درک کنیم.اگر قانون بقای ماده کاملا درست باشه به این نتیجه میرسیم که جهان ابدی و ازلیه.و به احتمال خیلی زیاد جهان از فعل و انفعالات ذرات زیر اتمی و سپس از به هم پیوستن ذرات اتمی و با استمدادا ز نیرو ها و قوانینی که در طبیعت وجود داره به این شکل فعلی در اومده. یعنی جهان فعلی از جزء پراکنده مواد به این پیوستگی رسیدند.حالا باید فهمید که آیا این قوانین و خصوصیاتی که در مواد هست و در اونها قرار داره مثل نیروی گرانش،نیروی الکترو مغناطیس و یا حالتهای ماده و خصوصیات اونها مثل سرعت نور و.... از ذات خودشونه یا از طرف نیروی دیگری به اونها القاء شده.مثالی برای شما می زنم. برفرض محال باز هم تکرا میکنم بر فرض محال .فرض کنیم در جهان نیروئی بنام نیروی مغناطیسی (آهنربائی) وجود نداره و این نیرو فقط در اختیار منه.من این نیرو رو برای اولین بار به قطعه ای آهن القاءمی کنم و با این کارم این نیرو رو در جهان نهادینه میکنم.از نظر ادیان الهی فقط یک مبداء قادر به چنین عملی هست. ولی ما هنوز هم نمیتونیم بطور قطع و یقین چنین مبدائی رو اثبات کنیم و همینطور هم بطور یقین وجود این مبداء رو انکار کنیم.چون همونطور که قبلا گفتم ما از ابتدای مبداء هستی و پیدایش جهان وجود نداشتیم و از آن بی خبریم و درک ما از جهان هستی ناقصه.ولی پیچیده تر از ذات مواد، عواطف و احساسات فطری و غریزی هست که در ذات همه انسانها و خیلی از موجودات دیگه وجود داره.با وجود اینکه این غرایز و فطرتها بعدا بوجود اومدند ولی ذاتی هستند.و این ثابت میکنه که که این غرایز و فطرتها بعدها به ما و سایر موجودات به نوعی القاء شدند. پس میشه نتیجه گرفت که شاید ذات اشیاء و مواد و قوانین حاکم بر عالم ماده هم از سوی یک نیروی برتر به اونها القاء شده باشه.
در باره بیست مورد اجزاء اضافی که در وجود ما قرار داره هم در بعضی واژه به نظر میرسد عنوان شده و فعلا هم مورد 8 و20 به درد بخور هستند و به احتمال قوی در طی چند صد هزار سال آینده در سیر تکامل (فرگشت)انسانها از بین خواهند رفت و نگرانی نسل های بعدی برطرف خواهد شد.کاش در کنار این بیست مورد به هزاران مورد مثبت هم اشاره ای میکردید. من نظر شما رو در مورد اینکه که نیرو ها و قوانینی که در بصورت ذاتی در مواد وجود دارد را 50 درصدا قبول می کنم (چون فعلا نمیتوانم نظر قطعی داشته باشم) ولی به چه علت باید این تکامل یا فرگشت،بدون برنامه و هدف، منجر به بوجود آمدن موجوداتی با ساختاری بسیار پیچیده و تکامل یافته و هماهنگ و هدفدار و نهایتا در حد اعلای خودش منجر به ایجاد عواطف و واقعیتهای غیر مادی بشه؟
سلام خدمت حقیقت جو،شب خوش
بنده حرفام رو با ذکر سند عرض کردم.این که امیرالمومنین خواستگاری رو رد کردن،اختیار رو به کس دیگری دادن،دخترشون صغیره بوده همش با ذکر سند بیان شد.اگه سند نبود شاید می تونستین بگین توجیه ولی متاسفانه حرفام سند داشت.
در مورد این که امیرالمومنین نتونستن اون کارایی که گفتین رو انجام بدن به ذکر دو خطبه از نهج البلاغه کفایت می کنم:
«من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و بدون یاور به پا خیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده‏اند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا میدارد. عاقبت دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزدیک‏تر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى میماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود میدیدم میراثم را به غارت میبرند».( نهج‏البلاغه، خطبه 3.)
«خوب میدانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».( نهج‏البلاغه،خطبه 74.)
این که هر جایی به نفعمونه از کتب اهل سنت روایت میاریم،ملاک اصلی ما کتب شیعیه اما در جایی که مطلبی رو کتب شیعه مطرح کردن و کتب اهل سنت هم بیان کردن خوب جا داره اون مطلب رو برا تاکید بیشتر گفت.یعنی حتی این مطلبو سنی ها هم قبول دارن.مثل قضیه ی صغیره بودن دختر امیرالمومنین که از کتب اهل سنت هم بیان کردم اما شما میگین یعنی چی؟؟!!
همان طور که قبلا هم عرض کرده بودم در خطبه ی شقشقیه امیرالمومنین با عباراتی مانند پسر خطاب و امثالش واضحا به اون سه تا اشاره می کنن ولی یه خطبه بیارین که با اشاره ی مستقیم به نام خلیفه از او حمایت کرده باشن.
اون خطبه ای که در وصف دومی گفتین کاملش رو عرض کردم،یه جا تعریفه یه جا نقد،اصلا سرو تش با هم نمی خونه.
خطبه ای که در وصف سومی گفتین هم با توجه به شرایطی که گفته شده که عرض کردم بیشتر به ضرر اون فرده تا به نفعش باشه.
در مورد نظر امامان در مورد خلفا خواندن این مطلب خالی از لطف نیست:
مجلسی رحمه الله نقل می‏کند که:
به متوکل [عباسی] خبر دادند که امام هادی علیه ‏السلام آیه شریفه: «و روزی که ستمکار دست‏های خود را می‏گزد، [و] می‏گوید: ای کاش با پیامبر راهی برمی‏گرفتم» را به خلیفه اول، و دوم تطبیق می‏کند.
متوکل گفت: با او چکار کنیم؟
گفتند: مردم را جمع کن، و از او در حضور مردم بپرس، اگر همان پاسخ را داد، مردم به حسابش می‏رسند، و اگر غیر آن را گفت: نزد یاران خود رسوا می‏شود.
توکل همه قضات و بنی هاشم و یاوران خود را فراخواند، و [در جمع آنان] از امام علیه‏السلام پرسید، امام علیه‏السلام فرمود: اینان کسانی هستند که خدا با کنایه از ایشان سخن گفته است، و بر ایشان منت نهاده و عیبشان را پوشانده است، آیا امیر می‏خواهد آنچه را خدا پوشانده، آشکار کند؟
متوکل گفت: [نه] نمی‏خواهم.

این که در حال حاضر عربستان مرد سالاره دلیل نمیشه اون زمان هم این گونه بوده و علاوه بر این اگرم بشه دلیل نمیشه تو همه ی خانواده های اون زمان این گونه بوده باشه.مثال محمد رضا پهلوی مثال خوبی بود.اسم افراد مثل شماره تن بازیکنای اسطوره ای فوتبال نیست که تا ابد الدهر به همون فرد تعلق داشته باشه.یه اسم خاصو یه عالم افراد دارند.از این افراد برخی خوبن برخی هم بد.اما اون اسم کماکان یه اسمه که هر فردی میتونه بذاره رو بچش.
یا علی
سلام...
بنده متوجه نمیشم که چرا علی اختیار دخترشو به کسی دیگه واگذار کرده... مگه میشه یکی از دختری خواستگاری کنه و پدر اونقد جرات نداشته باشه که به خواستگاری اون جواب منفی بده و واسه اینکه بعدها ملامت نشه اختیاره پاره تنش رو به یه نفر دیگه بسپره!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعدشم اینکه دخترش صغیره بوده نه تنها جرمش رو سبکتر نمیکنه بلکه سنگینتر هم میکنه؟؟؟!!! علی از کرد های کوبانی کمتر بوده که برای حفاظت از ناموسشون در مقابل داعش از زندگی خودشون گذشتن؟؟؟ یعنی تقیه اینقد مهم بوده که یه ادم از زندگی دختره خردسالش بگذره؟؟؟!!! پس کجاست سنت پیامبری که چندین ایه در دفاع از دختران خردسال در مقابل زنده به گور شدن آورده!!؟؟؟ اسلام بدون ناموس چه معنایی داره؟؟؟!!! توی جامعه امروزی ما که همه ما دادمون از فسادهای اخلاقی به اسمون رفته اگه یکی بیاد و بخواد خواهر خردسال یا دختر خردسالمون رو به زور از ما بگیره کی حاضره سکوت کنه؟؟؟ ادمی که نتونه از همسر و دخترش دفاع کنه چطور داعیه دفاع از اسلام میتونه داشته باشه؟؟؟!! توجیه تا به کی؟؟؟؟!!!

شما فرض کن اون خطبه هایی که علی در مورد خلفا گفته در مذمت اونا بوده... وظیفه بنده اوردن اون مطالب بود و قضاوت باشه با سایرین... والا دیگه من نمیتونم چند جلسه با شما در مورد قواعد مدح و ستایش و فرق اون با مذمت و نکوهش مباحثه کنم...

اما در مورد قیچی کردن احادیث منظور من این نبود احادیث اهل سنت اعتبار ندارن بلکه به نظرم احادیث اونا خیلی قابل استناد تره چون تکلیف خودشون رو با احادیثشون میدونن و مث شیعیان نیستن که 40-50 میلیون حدیث داشته باشن و کسی ندونه که کدومش صحیحه کدومش نا صحیح!!! این از تزویر شیعیانه که کتب خودشون رو تصحیح نمیکنن تا همیشه راه فرار در مقابل منتقدین داشته باشن و با نا صحیح خواندن احادیث مضر خودشون رو از جواب دادن تبرئه کنن.
منظور من از قیچی کردن احادیث این بود که شما اگه از ابن حجر عسقلانی حدیث میاری باید حدیث رو کامل بیاری نه اینکه 5 کلمه شو برداری و باقیش رو نقطه چین بذاری!!!


اما در مورد خطبه 74 نهج البلاغه که شما اوردی... علی در این خطبه گفته تا زمانی که به مسلمین ظلم نشه مدارا میکنه اما خود شما در خطبه بالاترش اوردی که علی از ظلمی که دوران خلافت خلفا به مردم میشده می نالیده!!!!! مگه فاطمه همسر او نبود مگه فاطمه مسلمان نبود و باغ فدک رو به زور (بنا به روایات شیعیان) ازش غصب نکردن؟؟؟ چطور در مقابل ظلم در حق او سکوت کرد؟؟!! مگه بسیاری از صحابه در زمان عثمان از نحوه خلافت عثمان ناراحت نبودن مگه ابوذر در زمان عثمان تبعید نشد؟؟ چرا علی در برابر ظلمی که به ابوذر شد سکوت کرد؟؟؟ علی، فاتح خیبر، شیر مردان به اندازه ابوذر جسارت نداشت که صداشو در مقابل ظلم و ستم خلفا بلند کنه؟؟!!! چرا وقتی بیت المال مسلمین توسط صحابه پیامبر غارت میشد علی اعتراض نکرد؟؟؟ چرا وقتی شهرهای قلمرو اسلامی بر اساس قرابت افراد به خلفا (و نه بر اساس سبقه ایمانی) تقسیم میشد علی صدای اعتراضشو بلند نکرد؟؟؟؟؟ تعریف ظلم چیه؟؟؟ چطور فرزندش در کربلا در مقابل ظلم و ستم یزید تقیه نکرد و تمام خاندانش رو از دم تیغ گذروند ولی علی نه تنها قیام نکرد بلکه بارها به خلفا خدمت کرد و مشاوره داد...؟؟!!! چرا وقتی شورشیان خونه عثمان رو محاصره کردن و خواستن عثمان رو به سزای کارش برسونن (کاری که علی باید انجام میداد ولی به خاطر تقیه اینکارو نکرد) تمام بنی هاشم رو در دفاع از وی بسیج کرد؟؟؟؟ لابد اسم اینم حمایت نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اما در مورد نامگذاری فرزندانش به نام خلفا شما یک مثال از محمد رضا پهلوی اوردی که اصن ربطی به موضوع نداشت... اگه زمان جنگ ایران و عراق خوزستانیای مخالف حکومت ایران اسم بچه شونو "صدام" میذاشتن خدا وکیلی شما چه فکری در مورد اون افراد میکردی!!! الان ثبت احوال جمهوری اسلامی از ثبت برخی نامها در شناسنامه افراد جلوگیری میکنه و اونارو جز اسما ممنوعه میدونه در شرایطی که علی بعد از فوت خلفا نام فرزندانشو به نام دشمنان خودش گذاشت!!!! کجاست منطق اسلامی شما؟؟؟!!!!

اما جالب اینجاست در تمام خطبه هایی که شما اوردی خود علی از از خلافت صحبت کرده نه امامت... شیعیان معتقدن که امامت یه مقام الهی است که از جانب خداوند به بندگان برگزیده اش داده میشه اما خود علی یکبار هم در مورد این مقام صحبت نکرده و همیشه از خلافت که مقامی است که توسط مردم به افراد داده میشه صحبت کرده...

اما استدلالتون در مورد حجاز 1400 سال پیش بسیار خنده دار تر از همه است!!! حجاز اون زمان مرد سالار نبوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه نگاهی به تاریخ و روایات بندازین تا بفهمین که مرد سالار بوده یا نه... اتفاقا خود علی از همه مردسالارتر بوده!!! حدیث از علی اگه اشتباه نکنم در نهج البلاغه است که میگه زنان ناقص العقل و ناقص الایمان تر از مردان هستن... میدونم الان میاین اینجا و کلی انشا در مورد منظور علی از این جمله مینویسین ولی خودتون میدونید که این تفاسیر، شرحهایی است که بعدها در جهت ماسمالی کردن امور مث خیلی از امور دیگه نوشته شده و منظور علی دقیقا همین عباراتی بوده که به زبان اورده...

اما حرف اخرم... شما زمانی به من اصرار میکردی که نام محمد رو با پسوند و پیشوند بیارم اما خودت حتی از نوشتن معمولیه نام مخالفین عقیده ات خودداری میکنی... شما نام خلفا رو به صورت تفکیک شده مینویسی تا مبادا ...
همیشه گفتن "یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به دیگران"
موفق باشید
با سلام خدمت جناب اقا رامین
ببینید دوست من اون مطالبی که من در مورد نظریه گرانش اوردم از خودم نیاوردم که شما بخوای اون رو به همین سادگی رد کنی... شما فقط میتونی نظرت رو بگی و به همین راحتی نمیشه یه قانون رو که سالیان سال در ازمایشگاههای مجهز علمی روش کار شده روی هوا رد کنی. اگه میخای رد کنی باید از نظریات دانشمندان مخالف با ذکر منبع بیاری تا مستدل باشه...

برادر من شما میگی قبول قانون فرگشت دلیلی بر نقض وجود خدا نمیشه... شما از یه طرف تکامل کهکشانارو قبول داری و از طرفی هم اون رو منافی خدا نمیدونی... واسه اینکه بفهمی پذیرش فرگشت برابر نفی خداست فقط کافیه به مخالفت دانشمندان اهل کتاب با این قانون علمی با دقت و تامل بیشتری فک کنی... مطمئن باش اگه این قانون موید جملات کتب به اصطلاح آسمانی بود اینهمه باهاش مخالفت نمیشد. از طرفی با مطالعه تورات انجیل و قران به این نکته میرسی که فرگشت کاملا با این کتب در تعارضه... ببین در اسمان بیش ازهزاران میلیارد میلیارد میلیارد ستاره و سیاره و خورشید و قمر وجود داره و جالبه طبق ایات قران همه این کهکشانها در 2روز خلق شده اند و کره زمین در 4 روز؟؟؟؟!!!!!! طبق ایات کتب الهی نسل همه انسانها به ادم میرسه و ادم را ابوالبشر میدونن (اونم با قدمتی نهایتا در حدود 12هزار سال) در حالیکه داروین این اعداد رو کاملا رد میکنه... چطور میشه که این کتب از جانبه خداونده و کاملا با علم در تناقضه؟؟؟!!! یعنی خداوند علیم بی سواده؟؟؟!! نعوذ بالله!!!

اما جالبتر اینجاست شما ازلی بودن دنیا رو میپذیری و اون رو با وجود خدا در تعارض نمیدونی!!! مگه میشه هم پذیرفت دنیا ازلی است و هم نظریه خلقت رو هم پذیرفت؟؟؟!!!! کتب اسمونی اینهمه خودشون رو به اب و اتیش زدن که بگن که "بابا این دنیارو خالقی خلق کرده" بعدش ما بیایم بگیم نه دنیا ازلی بوده؟؟؟!!!

اما در مورد اینکه فرمودین چطور میشه تکامل بدون هدف منجر به ایجاد چنین مکانیزم پیچیده ای بشه باید عرض کنم:
اصل بقای بهترینها منجر به ایجاد چنین ساختاری شده و لا غیر... طبق شرایط کنونی جهان و قوانین فیزیکی که در حال بر جهان حاکمه این موجوداتی که الان در حال زیست هستن سازگارترین موجودات هستن و طبعا با تغییر شرایط و قوانین فیزیکی موجود ماهم منقرض میشیم و سازگارترین ها باقی میمونند. و این تغییر به مرور و تدریجی هست و یه دفه امکان پذیر نیست. شاید ده هزار سال دیگه شرایط محیطی طوری بشه که انسانهایی با ویژگیهایی کاملا معارض با انچه که ما الان داریم بوجود بیان... در مورد نظم واقع در بدن موجودات زنده باید بگم که تفاوت بین تعریف نظم و بی نظمی خیلی ظریفه. بذارید یه مثال بزنم فرض کنید شرایط طوری میشد که انسانهایی با یک چشم و دو قلب و دو شاخ در تنازع بقا زنده میموندن و همه ما الان به شکلی که بیان کردم می بودیم... اونوقت اون شکل و شمایل میشد یه شکل و شمایل طبیعی و اگه انسانی به شکلی کنونی که ما داریم و شما اون رو دارای بدنی با ساختار منظم میدونی به وجود میومد یک انسان غیرطبیعی محسوب میشد!!! پس این مطالبی که مذهبیون در مورد نظم موجود در بدن انسان و بطور کلی در دنیا بیان میکنن سفسطه ای بیش نیست چون اساسا نظم در یک مجموعه تعریف میشه نه بصورت انفرادی... تا وقتی بی نظمی نباشه عملا تعریف شما از نظم هیچ معنایی نداره. اگه بدن ما به جای این شکلی که داره به صورت دیگه ای بود اونوقت الان منو شما با دو گوش و دو چشم و یک قلب یک بدن نامنظم محسوب میشد

موفق باشید
سلام
خواندن عقد ازدواج با دختر بچه کوچک برای ایجاد محرمیت ، با اجازه ولی او در صورتی که ازدواج برای دختر مصلحت داشته باشد و موجب اذیت دختر نباشد ،جایز است. البته نزدیکی با دختر پیش از سن بلوغ حرام است.
این امر به خاطر مصلحت صورت می گیرد ،مثلا برای ایجاد محرمیت با مادر دختر بچه با اذن ولی او این عقد خوانده می شود تا مادر دختر به عنوان مادر زن محرم باشد یا موارد مشابه این مورد اگر مصلحت باشد، راه حل آن از این طریق شرعا قرار داده شده است.
این مسئله نه تنها در مذهب شیعه که در مذهب اهل سنت نیز جایز دانسته شده است که به روایات در این مسئله از کتاب اهل سنت اشاره می کنیم:
طبق روایت صحیح و معتبر درکتاب های اهل سنت، ازدواج پیامبر با عایشه در شش سالگی بوده است، اگر ازدواج دختر نابالغ صحیح نباشد ،چرا این روایات در منابع معتبر اهل سنت وجود دارد؟.
در صحیح بخارى آمده است که پیامبر با عایشه ازدواج کرد در حالی که 6 سال داشت، ولى هنگام دخول عایشه 9 ساله بود، براى اینکه ابوبکر فضیلت و برکت ازدواج دخترش با پیامبر را از دست ندهد، او را به ازدواج پیامبر در 6 سالگى در آورد.
ابن قدامة از علما و بزرگان اهل سنت ،می گوید: ، پدر می تواند دختر بکر کوچکش که به 9 سالگى نرسیده است، او را به ازدواج کسی که مناسب و هم کفو او باشد درآورد و در این مسئله خلافى نیست.
صحیح مسلم و بخاری از عایشه نقل می کنند : "پیامبر با من ازدواج کرد در حالی که 6 ساله بودم، و به خانه خودش برد، زمانى که 9 ساله بودم" ، معلوم هست که در آن حالت او (عایشه) کسى نبود که اجازه اش براى ازدواج قابل اعتبار باشد.".
از امام باقر در باره کودکى که به کودکى دیگر تزویج کرده بودند، پرسیدند که آیا آن دو از یک دیگر ارث می برند؟ امام فرمود: اگر پدر و مادرهاشان مباشر تزویج ایشان بوده‏اند، آرى.


محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «هنگامی که عمر [از اُم کلثوم [نزد علی علیه السلام خواستگاری نمود، حضرت در پاسخ او فرمودند: او کم سنّ و سال است. عمر با عباس عموی علی علیه السلام ملاقات کرد و گفت: آیا در من عیبی هست؟»
عباس گفت: چه شده؟ عمر گفت: به خواستگاری دختر برادرزاده ات رفتم؛ [ولی او پاسخ منفی به من داد و [من را ردّ نمود. به خداوند سوگند! چاه زمزم را پُر می کنم و هیچ نشانه بزرگی و کرامت برای شما نیست، مگر آنکه آن را از بین خواهم برد و هر آینه دو شاهد برای او اقامه کرده، به اتّهام سرقت دست راست او را قطع خواهم نمود. پس عباس نزد علی علیه السلام آمد و او را [از تهدیدهای عمر] آگاه ساخت و از ایشان درخواست نمود تا امر [این ازدواج[ را به او واگذار نماید. علی علیه السلام نیز مسئله ازدواج ام کلثوم را به عموی خود عباس سپرد.»
پس امیرالمومنین بهش جواب منفی دادن و بنا به درخواست عموشون اختیار رو به او دادن.
در مورد خطبه های حضرت شما یه خطبه بیار و ثابت کن با توجه به قراین اون خطبه در مدح اون سه تا بوده.قیچی کار شما بود که اون خطبه ای که ابتدا مدح بود و بعد نقد رو فقط قسمت اولشو ذکر کردی.بنده برا اثبات ادعام که امیرالمومنین تهدید شدن همون تکه از کتاب ابن سعد برام کفایت بود.
این که احادیث شیعه کسی نمیدونه کدوم صحیحه و کدوم نیست میتونین به علما مراجعه کنین.کسایی که سال ها وقت میذارن تا همین چیزا رو بفهمن.مطمئنا فهم صحیح بودن حدیث کار من و شما نیست.

همه مشکلات با شمشیر و جنگ حل نمی شود و همه جا، جای به کار بردن زور و بازو نیست. انسان حکیم و دانا در حل مشکلات راه مناسب آنرا طی می کند، داشتن قدرت بازو و توانایی و شجاعت در میدان جنگ را، هرگز توجیهی برای انجام کارهای بدون فایده نمی داند.
همان طوری که حضرت هارون وقتی دید قوم موسی به گوساله پرستی روی آوردند با اینکه شخصی فصیح و وصی حضرت موسی (ع) بوده ولی جز بیان حق و انذار آنان کاری نکرد. قرآن از قول هارون در جواب به اعتراض شدید حضرت موسی(ع) به عدم اقدام عملی او در جلوگیری از گوساله پرستی بنی اسرائیل می فرماید: «(هارون) گفت: اى فرزند مادرم! (اى برادر) ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به کار نبستى! ».
قرآن از کناره گیری ابراهیم (ع) از بت پرستان خبر می دهد و می فرماید: «هنگامى که (ابراهیم) از آنان و از آنچه غیر خدا می‌‏پرستیدند کناره‏گیرى کرد...» همچنین درباره کناره گیری جوانان اصحاب کهف از قوم ظالم شان می فرماید: «و (به آنها گفتیم:) هنگامى که از آنان و آنچه جز خدا می‌‏پرستند کناره‏گیرى کردید، به غار پناه برید که پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما می‌‏گستراند و در این امر، آرامشى براى شما فراهم می‌‏سازد»
آیا صحیح است که آنان را هم در این مدارا و کناره گیری یا ترسو بدانیم و یا خائن! در حالی که در چنین شرایطی راه حل مناسب همین است.
اگر امام به خاطر مصلحت با ارزشی همچون حفظ دین خدا و زحمات طاقت فرسای رسول گرامی اسلام (ص) با عده ای بیعت کند به این معنا نیست که از قدرت آنان بر جان خود ترس و واهمه ای دارد و یا از آنان در امامت و رهبری جامعه اسلامی قدرت و توانایی کمتری دارد که اگر امامت به او واگذاری می شد در همان دوران، قدرت رهبری او بر همه ثابت می شد.
حضرت علت عدم قیام خود را تنها بودن در این راه بیان می کند و می فرماید: بعد از وفات پیامبر (ص) و بی وفایی یاران به اطراف خود نگاه کردم یاری جز خانواده ندیدم پس راضی نشدم که آنها کشته شوند، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل شکیبایی نمودم.
در جای دیگر حضرت علت عدم اقدام خود را این گونه بیان می کند: " ... امروز در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم می گویند از مرگ ترسید!.
خلاصه آنکه بیعت علی (ع) نه از روی ترس (که دوست و دشمن به شجاعت بی نظیر او معترفند)، بلکه به خاطر کمبود یاران در راه احقاق حق خود و حفظ وحدت و مصالح اسلام بود. کاری که هر رهبری واقعی انجام می دهد حتی خود پیامبر (ص) به خاطر کمبود یاران و در جهت حفظ همان مقدار کم و حفظ مصلحت اسلام مجبور به کناره گیری از قومش و هجرت به مدینه شد تا زمانی با یاران فراوان به فتح مکه اقدام کرد و یا زمانی دیگر مجبور به صلح با مشرکان شد، آیا می توان گفت اگر خود را پیامبر خدا می دانست چرا با مشرکان صلح کرد؟ که اگر قدرت مقابله نداشت پس صلاحیت پیامبری و رهبری را هم ندارد؟!
بنا بر این حضرت علی (ع) با اینکه خود را جانشین پیامبر (ص) می دید ولی صلاح جامعه مسلمانان را در صبر و بردباری می دانست؛ زیرا حضرتش جای به کار بستن شجاعت و شمشیر و قدرت بازو در راه خدا را به خوبی درک کرده بود ولی در وضعیت جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر (ص) صبر را برترین شجاعت ها می دانست. او می دانست که در چنین وضعیتی از شمشیر به دست گرفتن آن حضرت و اقوام و یارانش تنها دشمنان اسلام برای از بین بردن ریشه های درخت نوپای اسلام استفاده خواهند کرد. بنا براین مصالح حضرت مصلحت مهم را در راه مصلحت اهم (اساس اسلام) قربانی کردند.

در کتاب معجم الثقات بالغ بر 60 صفحه اسم راویانی آمده که نام آنها عمر بوده است.پس یه اسم رایج در اون زمان بوده.اگه کسی زمان جنگ اسم بچشو صدام میذاشت دو احتمال میشد داد:یا واقعا طرفدارشه و خواسته اسم مبارکی رو بچش بذاره یا داره تقیه می کنه که نیروهای عراق با فهمیدن اسمش بهش کار نداشته باشن.

پیامبر خلیفه ی خداست و امامان خلیفه ی پیامبر و به عبارت دیگر خلیفه ی خدا هستند.
در زیارت آل یس که منقول از خود حضرته می خوانیم السلام علیک یا خلیفه الله فی ارضه

در مورد عدم تفاوت زن و مرد هم از دیدگاه بندگی خدا بحث فراوان میشه کرد.اگه شما یه حدیث در مورد زنان ذکر کردی این ها رو چی میگی؟
مردى که خودپسند است، عقلش ناقص و ضعیف است.
خودپسندى مرد دلیل حماقت و بى خردى او است.
شما مردان کوفه عاقل نیستید.
اما در مورد سخن امیرالمومنین به این چند نکته توجه کنین:
1. نقص غیر از عیب است (مثلا انگشت کوچک نسبت به انگشت بزرگ تر ناقص است؛ اما معیوب نیست)
2. نقص نسبی است نه مطلق
3. این مساله کلیت ندارد تا شامل تمام زنان شود.
4. کامل مطلق فقط خداست.
5. مراد عقل عبادی زن نیست (با نگاهی گذرا به آیات و روایات قرآن در می یابیم که زنان در معنویت پا به پای مردان می آیند ).

بنده درخواست کردم اسم پیامبر و اهل بیت با احترام برده بشه،ولی مگه شما عمل کردین؟ولی بنده حاضرم علی رغم میل باطنیم در صورتی که شما اسم آن بزرگواران رو مودبانه خطاب کنید اسم اون سه نفر رو مودبانه تر بیارم

یا حق،یا علی
با سلام
شما میگی ابوبکر با ازدواج دختر صغیره خود با محمد موافقت کرد تا از فضیلت ازدواج و قرابت با محمد بهره مند شود اونوقت علی چرا با ازدواج دخترش با عمر موافقت کرد؟؟؟؟ به خاطر فضیلت؟؟؟؟؟؟ شما خودت داری استدلال منو تایید میکنی... علی اگه واقعا مخالف بود هیچوقت موافقت نمیکرد... پس اینکه اختیار دختر 6 سالشو به عموش داده میدونسته که عموش با ان وصلت موافقه!!! هرچند که بنا به روایات معتبر سن ام کلثوم در ان زمان 11 سال بوده که با توجه به شرایط آن زمان اصن صغیره محسوب نمیشده. هرچند که این قضیه که سنش واقعا چقد بوده تغییری در اصل ماجرا ایجاد نمیکنه و اذن پدر در هر حال لازمه. علی اذن ازدواج رو به دخترش داده و این یعنی پایان ماجرا و اتمام داستانسرایی و مظلوم نمایی... چرا بحث رو الکی پیچیده میکنید فقط کافیه عینک تعصب و غرض ورزی رو کنار بذاری و با چشم بصیرت به موضوع نگاه کنی.

در مورد اینکه خطبه ها در وصف خلفا بوده یا در نکوهش خلفا هم من به عقل "ناقص" خودم مراجعه میکنم شما هم به عقل "متعصب" خودتون... هر ادم بی غرضی اون خطبه هارو بخونه می فهمه که علی تعریف کرده یا نکوهش... بحث سر این موضوع وقت تلف کردن است و من برای روشن شدن اذهان اون خطبه هارو آوردم.

در مورد داستان موسی و ابراهیم و اصحاب کهف باید بگم شما چرا به اونجاهایی از تاریخ که به نفعتونه استناد میکنی. چرا به این اشاره نمیکنی که پیامبر یک تنه در مقابل تمام قریش ایستاد و گفت دخترانتون رو زنده به گور نکنید چرا به بت شکنی ابراهیم در مقابل چشم تمام بابلیان اشاره نمیکنی و این که از جونش گذشت چرا به داستان نوح اشاره نمیکنی که با اصحاب اندک در مقابل همه ایستاد و از حرف خودش کوتاه نیومد چرا به حسین خودتون اشاره نمیکنید. بعدشم مگه نمیگید علی گفته در مقابل ظلم و ستم به دیگران مقابله میکنه چرا از مظلوم (ابوذر) دفاع نکرد و از ظالم (عثمان) دفاع کرد؟؟؟ چرا برای جون عثمان (اقلیت در زمان شورش) در برابر شورشیان (اکثریت) تمام بنی هاشم رو بسیج کرد و ملاحظه جونش رو نکرد ولی از جون ابوذر (اقلیت) در مقابل عثمان در ان زمان قدرتمند (اکثریت) دفاع نکرد؟؟؟ این مصلحت چیه که هیچ کی ازش سر در نمیاره و فقط شما بنا به شرایط ازون سر در میاری؟؟؟!!!! چرا برای دفاع از همسرش و اینکه دخترش رو غصب نکنن بنی هاشم رو بسیج نکرد؟؟؟!!! جون عثمان ظالم که همه مردم کوفه از شیوه حکومتش ناراضی بودن از ناموسش واجب تر بود؟؟؟؟ واقعا تا به کی میخاین ازین توجیهات الکی بیارید؟؟؟ بهتر نبود مث برخی از هم کیشانتون این ازدواج رو از بیخ و بن رد میکردین تا این توجیهات الکی رو بیارین؟؟؟؟

اما در مورد اینکه پیامبر از مکه فرار کرد... پیامبر برای گسترش اسلام به مدینه رفت نه از ترس جونش بنده خدا پیامبرتون 13 سال توی مکه از جونش گذشت اگه به فرار بود همون یکی دوسال اول فرار کرده بود. سال قبل از هجرت به مدینه عده ای از مدینه اومدن و با پیامبر ملاقات کردن و با او پیمان بستن و به همین دلیل پیامبر به مدینه رفت...

اما در مورد نامگذاری فرزندان علی به نام عمر...شما فرمودین کسی که اسم بچشو صدام میذاره یا بخاطر ترس بوده یا بخاطر محبت... خب علی وقتی فرزندانش بدنیا اومدن که سه خلیفه در قید حیات نبودن یا به طور قطع عمر و ابوبکر در قید حیات نبودن تقیه دیگه چه معنایی داره؟؟؟؟

اما در مورد احادیثی که در مورد نقص عقل مردان اوردین... اون مواردی که اوردین ربطی به قضیه نداره. در این احادیث خودپسندی و تکبر رو به عنوان صفت بدی برای مرد اورده و گفته افرادی که این صفات رو داشته باشن ناقص العقل هستن ولی اینجا زنها رو منحصر نکرده بلکه تمام زنها رو بطور عام اورده. گفته از مشورت با زنها بپرهیزید که ناقص العقل و ناقص الایمان هستن (منظورش در مقایسه با مرد ها بوده)... نگفته با زن مغرور و زن خودپسند... گفته با زنها... !!!! توروخدا (همون خدایی که شما قبولش دارین) یه کم منطقی باشید این توجیهاتتون خیلی خنده داره. اینکه مراد عقل معنوی نیست دیگه باز چه صیغه ایه...؟؟؟ چرا اینقد دنباله پیچوندن مطالب و تفاسیر بی منطق هستید. گفته با زنها به این دلیل که ناقص العقل هستن مشورت نکنید. مث این میمونه که شما به من بگی از فلانی مشاوره نگیر چون طرف حالیش نیست. علی نه نوع مشاوره رو منحصر کرده که شما بیای بگی گفته در مورد فلان چیز مشاوره نکنید و نه نوع زن رو منحصر کرده که با زن خودپسند مشورت نکنید گفته با زنها (تمام زنها) مشورت نکنید (در همه امور) چون ناقص العقل هستن. (با عذرخواهی از همه بانوان این سرزمین)
اما خدارو شکر که پذیرفتید بعضی چیزا نسبی هستن و مطلق نیستن خوشحالم که بحثمون در مورد نسبی بودن برخی امور اقلا یه جایی به ثمر نشست و خودشو نشون داد.


اما در مورد اسامی خلفا هرطور راحتید اونارو صدا کنید من قصدم فقط یاد اوری بود که شما که اینقد مبادی اداب به مقدسات خودتون هستید در مورد دیگران هم این حق رو قائل باشید. اگر من اسم محمد یا علی رو به طریق شما مینوشتم شما اون رو بزرگترین توهین به مقدسات تلقی میکردید. امان از تعصب

موفق باشید


سلام
در مورد ازدواج دختر امیرالمومنین:
محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «هنگامی که عمر [از اُم کلثوم [نزد علی علیه السلام خواستگاری نمود، حضرت در پاسخ او فرمودند: او کم سنّ و سال است. عمر با عباس عموی علی علیه السلام ملاقات کرد و گفت: آیا در من عیبی هست؟»
عباس گفت: چه شده؟ عمر گفت: به خواستگاری دختر برادرزاده ات رفتم؛ [ولی او پاسخ منفی به من داد و [من را ردّ نمود. به خداوند سوگند! چاه زمزم را پُر می کنم و هیچ نشانه بزرگی و کرامت برای شما نیست، مگر آنکه آن را از بین خواهم برد و هر آینه دو شاهد برای او اقامه کرده، به اتّهام سرقت دست راست او را قطع خواهم نمود. پس عباس نزد علی علیه السلام آمد و او را [از تهدیدهای عمر] آگاه ساخت و از ایشان درخواست نمود تا امر [این ازدواج[ را به او واگذار نماید. علی علیه السلام نیز مسئله ازدواج ام کلثوم را به عموی خود عباس سپرد.»
ببخشید تکرار کردم این مطالبو چون ظاهرا دفعه ی پیش نخونده بودینشون.
مشخصا اگر امیرالمومنین با ازدواج دخترشون موافقت کرده بودند دیگه دومی نمی رفت سراغ عباس و حضرتو تهدید کنه.امیرالمومنین درخواست دومی رو رد کردن و پاسخ مثبت رو به درخواست عموشون مبنی بر دادن اختیار ازدواج به خودش قبول کردن.پس امیرالمومنین اذن ازدواج با دومی رو ندادن.
حالا چرا این که امیرالمومنین اذنو به عموشون دادن بحث دیگریست.مهم همینه که امیرالمومنین اذن ازدواجو ندادن.
نکته ی جالب برام اینه که شما در پیام قبلی حدود یه پاراگراف روی این قضیه مانور دادی که ازدواج با صغیره صورت گرفته و بنده هم عرض کردم ازدواج با صغیره مشکلی نداره.حالا خود شما میگین(هرچند که بنا به روایات معتبر سن ام کلثوم در ان زمان 11 سال بوده که با توجه به شرایط آن زمان اصن صغیره محسوب نمیشده.)!!!
قضیه چیه جناب حقیقت جو؟

این بحث(ازدواج دختر امیرالمومنین) از نظرم تمام شدست مگر این که شما سندی ارائه کنین که امیرالمومنین مستقیما اذن دادن و رضایت به این موضوع داشتن.
یا علی
اما در مورد خطبه ها در مورد خلفا:
این که شما خطبه رو کامل نیاوردین در حالی که ادامه ی خطبه با اون قسمتی که شما ذکر کردین 180 درجه متفاوت بود ان شاالله که سهوی بوده.
در مورد خطبه ای که گفتین در مورد دومیه:
ابن ابی الحدید طبق آنچه از “سید فخار بن معد موسوی” شنیده، می گوید: منظور از آن “عمر” می باشد و دلیل وی این است که در یکی از نسخه های نهج البلاغه که به خط شریف رضی یافت شده زیر کلمه فلان “عمر” نوشته شده بود.
اما این سخن نمی تواند قانع کننده باشد چون ممکن است کسی که این نسخه در اختیارش بوده خیال کرده که این سخن با عمر تطبیق می کند و در نتیجه در نسخه تصرف کرده و زیر کلمة “فلان” عمر نوشته است.
قطب راوندی که شرح نهج البلاغه را پیش از ابن ابی الحدید تألیف کرده می گوید:
این سخن را امام درباره یکی از اصحابش فرموده (بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند او مالک اشتر بوده است) و چون قطب راوندی نهج البلاغه را از شیخ عبدالرحیم بغدادی معروف به “ابن الاخوه” و او از دختر سید مرتضی و او از عمویش شریف رضی نقل کرده است، می توان گفت که وی به مسائل مربوط به نهج البلاغه آشناتر است.
به علاوه جمعی صالح که خود از دانشمندان اهل سنت اند، تصریح می کنند که این سخن را امام درباره یکی از اصحابش فرموده است.
و بنظرما هم این تفسیر درست است خصوصاً اینکه سخن امام درباره عمر که در خطبة شقشقیه آمده است با تعبیرات این خطبه مخالف است و از امام دو حرف متناقض صادر نمی شود. امام در آنجا می فرمایند “ او (عمر) خلافت را در جوی از خشونت و سختگیری قرار داد که سخن و برخورد این حکومت بسیار خشن و دیکتاتور گونه بود و در آن اشتباه و عذرخواهی بسیار بود. صاحب این خلافت به شتر سواری سرکش می ماند که اگر مهار را محکم کشد پرده های بینی شتر پاره می شود و اگر آزاد گذاشته شود در پرتگاه سقوط می کند”
و در این خطبه به حدی حضرت مطلب را روشن بیان می کند که کسی نمی تواند ادعا کند این جملات در حق عمر نیست.
بعلاوه عملکرد عمر در حیاتش و طرز برخورد او با علی (ع) و دختر پیامبر (ص) که در تاریخ آمده، می تواند بهترین گواه باشد که منظور حضرت در خطبة 226 “عمر” نیست.
شارح “بحرانی” می گوید: این سخن درباره ابوبکر بهتر می سازد تا عمر زیرا امام در خطبة شقشقیه برای عمر اوصافی بیان می دارد که با این گفته تناسب ندارد.
اما این گفته هم نمی تواند صحیح باشد زیرا دوران زمامداری ابوبکر هم با مطالب مندرج در سخنان امام (ع) سازگار نیست به علاوه در همان خطبة شقشقیه از او نیز نکوهش شده است و جملات “فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَی تُرَاثِی نَهْباً ‏”
“عاقبت دیدم بردباری به عقل نزدیکتر است و لذا شکیبایی ورزیدم ولی به کسی می ماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته با چشم خود می دیدم که میراثم را به غارت می برند”
نمی تواند با جملات “نقی الثوب قلیل العیب” سازگار باشد.

در مورد خطبه در مورد سومی هم ظاهرا تعریفه اما باید دید در چه شرایطی بیان شده.همون چشم بصیرتی که خودتون گفتین.با توجه به شرایط حضرت سومی رو مذمت می کنند.

همون طور که گفتین قضاوت رو باید به بقیه واگذار کرد.اما بقیه اینو بدونن که در خطبه ی شقشقیه حضرت واضحا به این سه تا اشاره می کنن و نقدشون می کنن ولی در خطبه در مورد دومی بدون ذکر نام از کسی تعریف می کنن و در خطبه در مورد سومی هم با توجه به شرایط یکی رو نقد می کنند.ولی برخی از همین ها استفاده می کنند که حضرت با اون سه تا رابطه ی خوبی داشتن!

یا علی
در مورد استنادم به داستان حضرت موسی و حضرت ابراهیم:
هم در تاریخ رفتارهایی مثل رفتار حضرت هارون بوده هم رفتارهایی مثل رفتار سیدالشهدا.بسته به شرایط رفتار ها هم فرق می کنه.شرایط امیرالمومنین شباهت به اون مواردی داره که عرض کردم،مخصوصا قضیه ی حضرت هارون که رفتار حضرت باعث تفرقه می شده پس باید علی رغم میلشون سکوت می کردن و تقیه می کردن.دیدیم که نتیجشم این شد که مردم با رغبت بهشون روی آوردن و حکومتو گرفتن.در عوض سیدالشهدا هم اگر سکوت می کردن الآن از اسلام خبری نبود.باید فاتحه ی جامعه ای که کسی مثل اون ملعون(ی ز ی د) توش حکومت می کنه خوند.نتیجه کار سیدالشهدا چی شد؟شاید اصلی ترینش این که اسلام باقی موند.

یا علی
در مورد نام گذاری به نام خلفا:
شما میگین حضرت با نام گذاری اونا رو تایید کردن.اما این دو تا مشکل داره.اولا حضرت تو خطبه هایی مثل شقشقیه واضحا نظرشون ور گفتن.ثانیا اسم یه فرد متعلق به اون فرد نیست.یه اسمو هر کسی میتونه بنا به صلاحدیدش رو بچش بذاره.
خواهشا این قدر رو هوا بحث نکنین.
یا علی
در مورد عقل مرد و زن:
اولا که بنده اصلا با شما در مورد نسبی بودن چیزها بحث نکردم.ثانیا اون احادیث نشون میده این طور نیست مرد ها ناقص العقل نباشن.نه،برخی کارهای مردها نشانگر ناقص العقلیشونه.زن ها همان طور که گفتین نسبت به مردها ناقص العقلند همان طور که مردها نسبت به زن ها ناقص العاطفند.در زندگی هم عقل لازمه هم عاطفه.مرد عقل زنو کامل می کنه و زن هم عاطفه ی مردو.
این دو حدیث از اهل بیت در مورد زنان:
سرچشمه منشأ اکثر خیرات زنانند.
یک زن شایسته از هزار مرد ناصالح برتر است.

یا علی
در مورد نحوه ی ذکر نام ها:
این که شما بزرگترین انسان های تاریخو با اسم کوچک صدا می زنید خودش بزرگترین بی ادبیه.این که اسامی خلفا رو منقطع می نویسم علتش اینه که دهنمو آلوده به بردن نامشون نکنم.اون ها احترامی ندارن که بنده بخوام نگه دارم.
شب خوش
یا علی
با سلام
اقای محترم... علی میدونسته که عموش با ازدواج دخترش با عمر موافقت میکنه پس به اون این اختیار رو داده تا خودش رو تبرئه کنه (برفرض که این داستان رو بپذیریم که اختیارشو به عموش داده) این شمایی که نمیخای قبول کنی این مطلب رو... طبق قوانین اسلامی ازدواج دختر به اذن پدر فقط جایزه و لا غیر. اگه علی موافق نبود قطعا اون ازدواج باطل بود. بر فرض علی مخالف بود ولی وقتی عموش واسطه میشه و اصرار بر ازدواج اونا داره و علی هم اختیارشو به عموش میده یعنی موافقت ضمنی خودش رو اعلام کرده. اگه همین ماجرا برعکس بود و جای عمر پیامبر و یا علی بود اونقد تفسیر میاوردید تا ثابت کنید پدر عروس خانوم موافق بوده خخخخ. اگه مخالف این ازدواج بود یکجایی توی تاریخ ثبت میشد (منظورم بعد ازینکه اختیارش رو به عباس داد)...!!! من نمیدونم چرا شما از پذیرش ساده ترین مطالب و واضحترین امور سرباز میزنی و قصد داری همش مطالب رو بپیچونی!!!! پدر زنده و باازدواج مخالف اونوقت اختیار فرزندشو میده به کسی که موافقه ازدواجه (یک کم بدون تعصب روی این قضیه فک کنید) یعنی منم موافقم... اینم که سنش رو مطرح کردم چیزی از قضیه کم اضافه نمیکنه. از نظر من سنش هرچی بوده نفس عمل ثابته. دنبال به حاشیه بردن و معماجویی نباشید که چرا من روز اول گفتم صغیره است یا چیز دیگه


در مورد خطبه علی راجع به خلفا من وارد این بازی نمیشم که شما هی مطرحش میکنی من خطبه هارو اوردم حالا امثال شما ممکنه روز روشن رو انکار کنه و دنبال تفسیرهای غیرقابل باور باشه و یا یکی هم که مث من بی غرض خطبه رو خونده برداشت دیگه ای داشته باشه. بذارید اونایی که میخونن پیش وجدان خودشون قضاوت کنن.


در مورد تقیه علی و جنگ حسین هم شما با اما و اگر جلو اومدید و میگید اگه علی فلان میکرد فلان میشد و اگر نمیکرد فلان نمیشد و یا حسین اگه فلان میکرد چنان میشد و الی اخر... دوست عزیز " در اگر نتوان نشست" اینا همه ادعاهای اثبات نشده است و در همون حدم باقی میمونه. شما وقتی تاریخی رو که اتفاق افتاده با تفاسیر خنده دار تحریف میکنی انتظار نداشته باش من این اگرهای شما رو قبول کنم. یه چیزی پای منابر شنیدید و بدون فکر هم قبول کردید.


در مورد اسامی فرزندانش هم مث روز روشن که چی بوده و این تقیه ها هم همش توجیه. عمر مرده و علی برای ترس از روح جناب عمر تقیه کرده و نام فرزندشو عمر گذاشته بابا جمع کنید این بساط توجیه رو. ادم بیاد اسم فرزندشو به نام قاتل زن و غاصب فرزند و عامل انحراف مسلمین الی یوم القیامه بذاره. اونم با کینه ای که شماها از عمر دارین. همیشه گفتن دیوار حاشا بلنده

درمورد عقل زن و مرد: شما در یکی از بندهای توجیهاتتون اوردین که نقص یه چیز نسبی است در حالیکه پدرم در اومد به شما ثابت کن مبرخی تعاریف دنیوی نسبی هستن و در قیاس در مجموعه تعریف میشن ولی شما مگه قبول کردی؟؟ از بیخ و بن کل مسئله رو زیر سوال بردی حتی مث الان که روز روشن رو شب فرض میکنید اونجام منکر قضیه شدید. بعدشم ما داریم از حدیث علی در مورد زنان صحبت میکنیم چه ربطی به سایر حضرات معصومین داره که شما واسه ماسمالی کردنش میای احادیث بقیه رو میاری. علی گفته با زنها مشورت نکنید که ناقص العقل هستن. ناقص العقلی با ناقص العاطفه ای بودن مردا زمین تا اسمون فرق میکنه... احادیثی هم که در مورد ناقص العقل بودن مردا اوردی در مورد نوع خاصی از مردا بود. بذارید یه مثال بزنم تا شاید بهتر متوجه بشی (هرچند که برام مث روز روشنه که کاملا متوجه عرایض بنده هستی). دور از جون همه من بگم: ایرانیا دزدن و پولتون رو بهشون نسپرید این یعنی من به همه ایرانیا من جمله خودم و پدر مادرم و قوم خویشم توهین کردم حالا فرض کنید من بگم اون ایرانیایی که از دیوار مردم بالا رفتن و در زندان هستن دزدن و مالتون رو به اونا نسپرید. این دوتا خیلی باهم فرق دارن شما نمیخای قبول کنی و مدام میگی علی گفته مردام ناقص العقلند. علی گفته مردایی که خودپسندن ناقص العقلند این مث جمله دوم من در مورد ایرانیاست و به کسی توهین نکردم و یه واقعیتی رو گفتم اما اینکه گفته زنها ناقص العقلند به همه گفته و مث جمله اول منه که به همه توهین کردم (بازم عذر میخام من قصد جسارت به خودم و سایر ایرانیا نداشتم) اینکه شما فرمودید مرد عقل زن رو کامل میکنه یا زن عاطفه مرد رو هم ازون حرفا بود. (فرض میکنیم) زنها به طور کلی از مردها عاطفی تر هستن ولی شما بیا ثابت کن که زنها نسبت به مردا ناقص العقل تر هستن!!!! لطفا از نظرات علمی استفاده کن نه احادیثی که معلوم نیس کدوم درسته کدوم نادرست

در مورد نام بردن خلفا بنده عرض کردم هرطور راحتی بنویس به من ربطی نداره. اینکه محمد بزرگترین شخصیت تاریخه فقط از نظر شماست و حتی اگه هم بزرگترین فرد تاریخ باشه من بهش توهینی نکردم و فقط نامش رو نوشتم. احترام به عقاید همینجاست که مطرح میشه شما داری به یکی از افراد مقدس بخش بزرگی از جهان اسلام توهین میکنی و اونا رو عملا نجس میدونی (دهانتو با بردن نامشون آلوده نکردی) که بازم به من ربطی نداره. از نظر خیلیا محمد اصلا قابل احترام نیست همونطوری که عمر برای شما قابل احترام نیست. منتها تعصب نمیذاری این چیزا رو درک کنید... همه دنیا باید به مقدسات شما احترام بذارن چون برای شما مقدسه و شما نباید به مقدسات دیگران احترام بذاری چون برای شما مقدس نیست. اگه یه نفر روز عاشورا توی خیابون صدای ضبطش رو زیاد کنه هزارتا بلا سش میارید که چرا به مقدسات ما توهین شده ولی شما هر چی خواستید بگید و هرکاری دوس دارین انجام بدین و اسمش هم توهین نیست... بعدشم هفته وحدت دارین و جشن میگیرین (احتمالا در قالب تقیه) گوش فلک رو کر کردین که ما با اهل سنت برادریم و .الی اخر. اما در خفا جشن عمر میگیرن و رکیک ترین الفاظ رو به صحابه و خلفا و به طور کلی مقدسات اهل سنت میدین و اونا رو تکفیر میکنید و کلا تکلیفتون با خودتونم مشخص نیست.

خوش باشید

یک سوال دارم وجدانی جوابش رو بده
همه میدونن که اکثریت مسلمانان اهل سنت هستن (شاید بیش از 3/4 ) البته با توجه به شناختی که به شما پیدا کردم ممکنه بیای این رو هم زیر سوال ببری. حالا فرض کن شما با یک اهل سنت در همین سایت در حال مناظره هستی و اون سنی بیاد اسم امام زمان شما رو که اصلا هم بهش اعتقاد نداره و حتی بدنیا اومدنش رو از بیخ و بن تکذیب کرده به صورتی بنویسه که شما اسامی خلفا رو نوشتی و همین حرفی رو که شما راجع به الوده نکردن دهانتون به اسامی خلفا زدی ایشون در مورد امام زمان بزنه. اونوقت خود شما و امثال شما چه برخوردی باهاش میکنید؟؟؟!!!! چرا انتظار دارین که همه مقدسات شما واسه همه مقدس باشه و عقاید و مقدسات دیگران (اونم بخش بزرگی از پیروان انسانی که خود شما اونا برترین شخصیت تاریخ میدونی) برای شما نجس و کم اهمیت باشه... چرا خودتون رو تافته جدابافته از دیگران میدونید؟؟؟؟ چرا فک میکنید که همه دروغ میگن و در اشتباهن و شماها تنها راه یافتگان دنیا هستید؟؟؟؟ چرافک میکنید که سایر عقاید عمدا دارن با شما مخالفت میکنن؟؟؟ چرا یه لحظه فک نمیکنید که همون تقدسی که ائمه پیش شما دارن خلفا پیش اهل سنت ندارن؟؟؟ مطمئن باشید افراد زیادی در دنیا هستن (و حتی در همین ایران) که همونطور که شما همه دنیارو گمراه میدونین شما رو در ضلالت میبینن... همونطور که شما به برخی از عقاید و اداب و رسوم سایر مذاهب به دیده حماقت نگاه میکنید خیلیا به مراسم مذهبی شما به دید تمسخر نگاه میکنن. یه سوزن به بادکنکی که دور خودتون باد کردید بزنید تا بترکه و دنیای بیرون اون بادکنک رو هم ببینید. از زاویه دیگه به این مباحث نگاه کنید.
موفق باشید
باسلام خدمت آقای حقیقت جو.دوست عزیز یه بار دیگه نظریه ای رو که اول به اون استناد کردید رو بخونید.شاید شما نتونستید اون نظریه رو کامل توضیح بدید.اگه دقیقا همونی هست که نوشتید، در خودش تضاد داره.در ثانی شما اول میگید نظریه بعد میگید قانون!!! فعلا اینگونه نظریات در حد فرضیه است.ساختار جهان خیلی خیلی پیچیده تر از اون چیزی هست که بشه به این سادگی حلش کرد. راه درازی درپیش روی بشر هست.شما را روشن تر از این می دانستم.خلقت جهان اگر نتیجه واقعیتی فوق طبیعی و هوشمند باشد دیگر فرقی ندارد که از هیچ باشد یا تدریجی باشد یا آنی.اگه خلقت جهان آنی و بدون هیچ تکاملی بود دوباره همین بهانه مطرح میشد،که اگر جهان از ازل تا ابد بدون تغییر می باشد،پس دیگر چه نیازی به خلق جهان بوسیله توهمی بنام خدا می باشد!!! من توی مطالبی که عرض کردم نه به قرآن استناد کردم و نه به هیچ دین و آئینی.من فقط افکار و برداشتهای خودمو عنوان کردم.نمی دونم چرا شما حرفهای منو به قرآن و دین خاصی مربوط میکنید.اصلا فرض کنید من به خدا اعتقادی ندارم .آیا در معنی و مفهوم بحث ما تغییری ایجاد میکنه؟ چه اشکالی داشت اگه در سیر تکاملی،انسان سه تا چشم داشته باشه؟مهم اینه که موجود زنده در ساختار منظم فعلی خودش زندگی کنه و نیازهای طبیعی خودشو بر طرف کنه. موجوداتی هستند که بعضی اجزاء موجودات دیگر رو ندارند ولی در حد خودشون کامل هستند.شما میگید نظم در یک مجموعه تعریف میشه نه انفرادی.اصلا وجود هر موجود زنده ای خودش یک مجموعه متنوع از نظم هاست که اجزای منظم مختلف بصورت منظم در کنار هم قرار دارند و هدفی رو دنبال میکنند.به ظاهر بی نظمی هایی هم در جهان هست.مثل فروپاشی ستاره ها و منظومه ها.برخورد کهکشانها و.... که ما بی خبریم.که البته خود اینگونه بی نظمی ها شاید باعث ایجاد نظم به گونه ای دیگه باشه.و همینطور بی نظمی های بیولوژکی هم هست که دارای علتهای مختلفی هستند.موجودات در سیر تکاملی خودشون بدون اینکه خودشون بخواند و یا بفهمند مورد اصلاح و تکامل طبیعی قرار میگیرند. و طبیعت هم بدون اینکه خودش بخواد یا بفهمه اجبارا در حال تکامل کل جهان هستیه و صد البته بدون هدف هم هست!!!!!چرا؟ چون ذاتا اینطوریه.شما صد در صد مطمئنید؟حرف من اینه که شاید اینطور نباشه. شما به یک سوال من پاسخ ندادید. من عرض کردم بعضی از امور ذاتی مثل ترس،عواطف و برخی احساسات،وجدان بعد از تکامل انسانها در اونها بوجود اومد.آیا این بیانگر این نیست که شاید خصوصیات ذاتی اشیاء دیگه هم ممکنه اکتسابی باشه؟
باسلام خدمت آقا معین.دوست عزیزم این نوع بحث ها را خاتمه بدید.بیائیم کاسه داغتر از آش نباشیم.
سلام آقا رامین
متوجه منظورتون نشدم؟کاسه ی داغ تر از آش نباشیم در این جا یعنی چی؟
یا علی
سلام معین جان. یعنی اجازه بدیم کار بلدهای این رشته جواب همدیگرو بدند.مطرح کردن این جور بحث ها حتی اگه حق کامل با یک طرف قضیه هم باشه و اثبات هم بشه باز مشکلی رو حل نمیکنه چون هیچ یک از طرفین قضیه کوتاه نمیاند. و فقط باعث ایجاد تفرقه در کشور میشه.
ارادت مندم آقا رامین
ببینید وقتی کسی حرف ناحق می زنه باید جوابشو داد.حالا این که طرف حق پذیر هست و حرف حقو می پذیره یا نه بحث دیگریست.این جور بحثا زیاد شده،درست،اما وقتی باز هم کسی مشکلی در این ضمینه داره یا حق پذیر نیست یا جواب ها کاملا قانع کننده نبوده.در صورت مورد اول که درسته تاثیر چندانی بحث نداره اما در مورد دومی جای بحث وجود داره.
امیدوارم بحثا تفرقه اندازانه نباشن اما فراموش نکنین اگه حساب تفرقه رو به این شکلی که میگین بکنیم هیچ بحثی احتمالا نمیشه کرد.مثلا اصل بحث وجود خدا میتونه تفرقه انداز باشه.در این صورت درباره ی همه ی مسایل باید سکوت کنیم که تفرقه نشه.بله تو جایی مثل تلویزیون شاید این جور صحبت ها تفرقه انداز باشه.مخصوصا اگه یه فرد معروف حرفی بزنه.اما این جا دو نفر یا چند نفر که اصلا معلوم نیست کیَن،چیَن،دارن با هم بحث می کنن.
یا علی
باسلام خدمت آقا معین.دوست عزیز بعضی ها با داغتر شدن این جور بحث ها دارند از آب گل آلود ماهی می گیرند.در ثانی این نوع بحث و جدل با کسانی که هنوز اصل دین رو قبول ندارند کار بیهوده ایه و فقط اعصاب طرفین رو خراب میکنه.به هر حال خودت صاحب اختیاری.
ولایه علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی (و)لواجتمع الناس کلهم علی ولایه علی ما خلقت النار
کلمه لا اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی

توحید و ولایت امیرالمومنین به هم گره خورده.کسی بدون ولایت امیرالمومنین به توحید نمی رسه ولو در ظاهر بگه خدای واحدو قبول داره.

یا علی
با سلام خدمت اقا رامین
دوست من شما تئوری داروین رو هنوز در حد نظریه میدونی؟؟ بنده اگه گفتم تئوری داروین هنوز در حد نظریه است اشتباه کردم و عذر میخام.
اما من هنوز متوجه دیدگاه شما در مورد خدا نشدم. اگه آتیست هستید من با یه زبانی صحبت کنم اگه خداباورید باید با زبون دیگه ای مطالب رو مطرح کنم. نظریه داروین کاملا با نظریه خلقت ادیان در تضاد هست... شما فقط کافیه یه بار کتابهای تورات انجیل و قران رو با دقت بخونید اونوقت متوجه عرایض بنده میشید. اگه واقعا انسان از روز اول به شکل تکامل یافته( ادم و حوا) خلق شده بود و ما از نسل ادم و حوا هستیم پس این تکامل دیگه چه معنایی داره؟؟؟؟ اگه ادم وحوا به شکل موجودی شبیه ما توسط خدا خلق شدند پس داروین چی میگه این وسط؟؟؟؟ شما چطور مطالب داروین رو میخای با کتب مقدس تطبیق بدی؟؟؟ میشه به ماهم توضیح بدی تا ما از گمراهی در بیایم!!! مگه اونکه شما بگی خدا رو باور داری ولی به ادیان الهی یهودیت مسیحیت و اسلام اعتقاد نداری که اینم خودش کم خالی از اشتباه نیست؟؟؟!!!!!!!!!
من اگه بحث نظم رو مطرح کردم خواستم جلوی سوالات احتمالی آتی رو بگیرم که "پس این همه نظم در افرینش و انسان چجوری بوجود امده". یه مثالی که مذهبیون در این زمینه میزنن اینکه مثلا چطور یه تلویزیون با نظمی پایین تر از جهان هستی نمیتونه خود بخود بوجود امده باشه اما جهان و موجودات زنده با این همه نظم خودبخود بوجود امده؟؟؟ این سوالات سفسطه امیز زیاد مطرح میشه مهم منو شماییم که بتونیم چطوری علمی و معتبر جواب بدیم. خواستم بهتون بگم این قبیل سوالات سفسطه امیز هستن و سالیان زیادی ذهن منو در گیر کرده بود و باعث شده بود من خداباور باشم... من گفتم نظم در یک مجموعه تعریف میشه نه انفرادی یعنی اینکه بدن ما اگه با این شکل و شمایل به عنوان مجموعه ای "منظم" تعریف شده بخاطر اینه که ما هممون این شکلی هستیم و کسی رو که بدنش خارج از این عرف باشه رو ناقص و نامنظم می دونیم.
جناب معین عزیز
اینکه هر کس بدون ولایت علی باشه به توحید نمیرسه مث همون داستان معروفی است که من خلاصشو بهتون میگم: "به یکی میگن وسط کره زمین کجاست؟؟؟ میگه همینجا که من الان واستادم!!! بهش میگن با چه منطقی این حرف رو میزنی جواب میده اگه فک میکنی من دروغ میگم بیاین متر کنید " حالا شماهم با همین حرفا دلتون خوش باشه چیزی که واسه شما ارزوست واسه ما خاطره است...زمانی امثال من هم با همین حرفا دلخوش و سرمست بودیم که تنها ره یافتگان حقیقت و وصالیم... خدایی که قراره از 7 میلیارد جمعیت این دنیا فقط 100 میلیون رو به بهشت ببره و مابقی رو در جهنم بندازه و اونقد بسوزونه تا پوستمون کاملا از بین بره و دوباره پوست نو برامون درست کنه تا دوباره بسوزونه (طبق ایات قران) تا حس کینه ای که نسبت به مخلوق دست ساز خودش داره رو رفع کنه همون بهتر که پرستیده نشه... من ترجیح میدم جزء اون 6.9میلیارد نفر باشم تا جز این 100میلیون نفر... اگه هم بر فرض محال ازم بازخواست شد که چرا وجود ذات اقدسش رو نپرستیدم بهش جواب میدم:

"خداجون قربون شکل ماهت برم اخه تو خودت نفهمیدی چی هستی و چکاره ای!!! بهش میگم بشین یه بار کتابهای دست نوشته خودت رو بخون ببین خودت میفهمی چی به چیه و چی گفتی اصلا!!! هر پیامبرت یه توصیفی از تو داشت بویژه این پیامبر اخرت که ملتش به صد فرقه تقسیم شده بود و هرکدوم خودش رو غایت نهایی میدونست و سایرین رو در گمراهی مطلق فرض میکرد... بهش میگم چرا یه کلامی رو به سادگی و بدون تفسیر نفرستادی که من به وسیله اون هدایت بشم... بهش میگم تو که میخاستی علی رو به امامت منصوب کنی چرا یه سوره در وصف علی و امامتش نازل نکردی تا دهن همه رو ببندی چرا داستان موسی و عیسی و نوح و لوط رو بارها گفتی حتی یه اشاره مستقیم به امامت علی و خاندانش نکردی؟؟؟ اصلا یه سوره هم نخاستیم یک ایه میاوردی که اهای بنده های من بعد از محمد برین سراغ علی!!! چرا ایه ولایت علی رو انتهای ایه حرام کردن گوشت خوک و خون و منی ااوردی تازه اون رو هم با یه جمله کوتاه سر و تهش رو هم اوردی؟؟؟؟ چرا جای اینکه بگی "همانا سرپرست مومنین فقط خدا و پیامبرش و کسانی هستن که در رکوع نماز خود زکات میدهند" یه کلمه نگفتی علی و خاندانش هستن!!! چرا این همه با کنایه حرف زدی مگه با بنده هات رودروایستی داشتی؟؟؟ چرا ایه تطهیر اهل بیت محمد رو عدل اومدی گذاشتی وسط ایه های مربوط به همسران محمد که من نفهمم منظورت علی و خاندانش بودن یا زنان پیامبر؟؟؟ چرا من برای رسیدن به توحید باید اینهمه تفاسیر متناقض رو بخونم تا گمراهتر بشم... چرا اینهمه میپیچونی؟؟ خوشت میومد بنده هات بخاطر این چیزا به جون هم بیوفتن و همدیگه رو تارومار کنن؟؟؟ خوشت میومد که از طایفه 1.5 میلیاردی مسلمانت که در گرما و سرما روزه میگرفتن و از بسیاری از لذات دنیوی گذشت کردن 1.4 میلیاردشون رو به جهنم ببری؟؟؟ بابا فقط یه ایه کامل بدون تفسیر و با ذکر نام علی نازل میکردی زورت میومد. از سگ و خوک و منی و خاله زنک بازی زنهای پیامبر در قران خودت گفتی از امامت علی که شرط موحد بودنه چیزی نگفتی؟؟؟؟ از ابولهب و همسرش و یا از زید پسرخوانده پیامبر گفتی فقط اسم علی زیادی بود؟؟؟؟ نکنه خداجون تو هم مث بنده هات فک میکردی اگه اسم علی رو در قران میاوردی قرانت رو بنی امیه و خلفای راشدین تحریف میکردن؟؟؟ پس چطور خدایی هستی که نمیتونی کلام خودت رو حفظ کنی؟؟؟ ایا مصون نگه داشتن یه ایه قران از تحریف از نازل کردن پرنده های ابابیل برای حفظ کعبه یا از سنگ بارون کردن اقوام نا سپاست یا از طوفان نوح یا از گلستان کردن اتش بر ابراهیم یا از نازل کردن قوچ از اسمان برای حفظ اسماعیل از زنده نگه داشتن یونس در شکم ماهی از به خواب بردن 300 ساله اصحاب کهف از زنده کردن مردگتان توسط عیسی از بستن نطفه در رحم مریم بدون امیزش جنسی از شکافتن نیل و الی اخر سخت تر بود؟؟؟؟ از قران خواند حسین بر سر نیزه هامشکلتر بود؟؟؟ از عمر چندهزار ساله دادن به امام زمان و مخفی کردنش در سرداب سامرا سخت تر بود؟؟؟ چطوریه که از یه ایه قران اینهمه تفسیرهای دور و دراز کاملا متناقض در میاد؟؟؟ اگه یه ایه نازل میکردی و توی اون رک و است حرفتو میزدی دیگه من چه بهانه ای داشتم؟؟؟ اگه اینهمه از حرمت زنا و شراب و دروغ و غیبت گفته بودی یه بار از ولایت علی در کتابت سخن گفته بودی و من عمل نمیکردم بعدش حق با تو بود!!! لابد تو هم میخای بگی احادیث پیامبر که بود!!!خودت میدونی از این احادیث چیزی در نمیاد هر کتاب حدیثی رو که خوندم گمراه تر شدم... اونجا که تناقضات خیلی بیشتر و شدیدتر بود... یه حدیث مثلا میگفت این افراد "عشره مبشره" هستن یه حدیث دیگه میگفت نه اونا جهنمی هستن یه حدیث میگفت ازاینا پیروی کنید یه حدیث دیگه میگفت پیروان اون فرد جهنمی خواهند بود... یه حدیث میگفت منظور این ایه این بوده یه حدیث دیگه میگفت نه منظور اون بوده... حالا خداجون اگه وجدان داری و وجدانت بهت اجازه میده منو هم عذاب کن"
سلام و ادب
وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی‏ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فی‏ ضَیْفی‏ أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُل‏ رَشیدٌ (هود/78)
قوم او (بقصد مزاحمت میهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند- و قبلًا کارهاى بد انجام مى ‏دادند- گفت: «اى قوم من! اینها دختران منند براى شما پاکیزه‏ ترند! (با آنها ازدواج کنید و از زشتکارى چشم بپوشید!) از خدا بترسید و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟!»
طبق آیه ی قرآن حضرت لوط به قومش که اهل گناه جنسی خاصی بودند(که حتما خودتان می دانید)فرمان می دهد با دختران من ازدواج کنید.پدر داره مستقیما اذن ازدواج دخترشو با یه مشت آلوده به آن گناه خاص میده.قطعا پیامبر خدا با کار زشت قومش موافق نبود اما اذن ازدواجو میده.
پس حتی اگه امیرالمومنین اذن مستقیم به دخترشون برا ازدواج هم داده باشن دلیل تایید دومی نمیشه.(مطابق با آیه ی شریفه)

ابوبکر اسم نیست بلکه کنیه است،کنیه را یا خود بچه انتخاب می کند یا دیگران.اسم اصلی فرزند امیرالمومنین محمد اصغر بوده است.
شمس الدین ذهبی از راویان اهل سنت نقل می کند:فرزند امیرالمومنین در زمان عمر متولد شد و او اسم خودش را بر او گذاشت.اسم اصلی او عبیدالله بوده است.در خانه عبیدالله در خارج از خانه عمر.
طبق روایتی از شخص امیرالمومنین آن حضرت فرزندشون رو به نام برادرشون عثمان بن مظعون گذاشتن.

خطبه ی حضرت در مورد زنان اولا که پس از جنگ نمل بیان شده.ابن ابی الحدید که یکی از شارحان سنی مذهب نهج البلاغه است، خطاب این خطبه را منحصراً به عایشه، اعلام می دارد، چنانکه شرح آن را با این جمله شروع نموده:«هذا الفصل کله، رمز الی عایشه»،و سپس به افشاگری و اثبات مخالفت عایشه با علی علیه السلام پرداخته است.
اى مردم، زنان از نظر ایمان و ارث عقل ناقصند. اما نقصان ایمانشان به اعتبار معاف بودن از نماز و روزه در ایام قاعدگى است. اما نقصان ارثشان به اعتبار اینکه سهم ارث آنان نصف سهم ارث مردان است. اما نقصان عقلشان، به اعتبار اینکه شهادت دو زن برابر شهادت با یک مرد است.
سخن حضرت کاملا مطابق قرآنه.

ایران جمهوری اسلامیه و مذهب رسمی کشور شیعست.بنابراین در اینجا مقدسات، مقدسات شیعست و قاعدتا به مقدسات شیعه باید احترام گذاشته بشه و با غیر اون مبارزه بشه.بنده هم تو ایران دارم با شما بحث می کنم که مقدس مقدسات شیعست.در مورد وحدت هم ما وحدت اجتماعی داریم اما از نظر عقیده تفاوت اساسی داریم.به کار بردن الفاظ رکیک حتی در مورد خلفا کار باطلیه.در ضمن بسیاری از صحابه ی پیغمبر برای شیعه محترمند.منتها بستگی به عملکردشان دارد.صرف صحابه ی پیغمبر بودن دلیل احترام کردن فرد نمیشه.
انّ اکرمکم عند الله اتقیکم
مطمئنا بنده اگه با یه سنی بحث می کردم باید از الفاظی مثل جناب عمر استفاده می کردم و احترام طرف مقابلمو نگه می داشتم.اما شما که کلا حرف های مخالف اسلام میزنی چرا برای اونا در اینجا احترام قایل بشم؟


یا علی
با سلام
داستان لوط چه ربطی به داستان علی داره؟؟؟؟!!! هرچند که خود داستان لوط هم خودش پر از اشکاله!!! اینکه لوط یه عده بیان در خونه لوط و بخوان لواط کنن و لوط بیاد بگه بجای اینا بیاین با دخترای من هر کاری میخاین انجام بدین اسمش میشه ازدواج؟؟؟؟ مگه لوط چندتا دختر داشته؟؟؟ طبق تورات لوط دوتا دختر بیشتر نداشته و طبق روایات اسلامی و تفاسیر علامه طباطبایی نهایتا دوتا دختر مجرد و دوتا متاهل داشته بعد چطور دوتا دختر میتونن با یه مشت ادم سراسر شهوت ازدواج کنن؟؟؟؟ ازین ازدواجها توی فیلمای پورنو زیاد دیده میشه... لطفا نگید پیامبر پدر امت خودش محسوب میشه و میتونه اذن ازدواج تمام دختران قبیله رو صادر کنه که خنده داره... اون افراد رفتن در خونه لوط پس دخترای قبیلش نمیتونستن در اون زمان در خونه لوط باشن مگه اینکه یه خبرای دیگه ای باشه. بهرحال از داستان اصلی دور نشیم. شرایط لوط کاملا با شرایط علی متفاوت بوده. علی برای دفاع از عثمان به قول شما غاصب و ظالم تمام قبیله اش رو بسیج کرد چطور برای دفاع از دختر خودش اقدامی نکرد.

اما در مورد نام ابوبکر که گفتید کنیه است و اسم اصلیش محمد اصغر بوده باید عرض کنم که محمد اصغر فرزند علی از زنی به نام کنیز بوده و ابوبکر فرزند دیگر علی از زنی به نام لیلا بوده!!!! این دوتا چه ربطی بهم دارن؟؟؟؟

در مورد سن عمر بن علی و این که این ادم در زمان عمر به دنیا اومده یا نه فعلا اطلاعاتم ناقصه ولی قطعا از برخی خواهم پرسید

اما در مورد خطبه ناقص العقل بودن زنان... این تفاسیر هیچ جور نمیتونه قضیه رو ماسمالی کنه حتی اگه علی دل پری از عایشه داشته باشه و قولی رو که اوردین بپیذیریم بازم علی در خطبه گفته " ای مردم زنان ناقص العقلند" حالا چه از روی غضب از عایشه بوده و یا هر چیز دیگری علی کل زنان رو گفته نه فقط عایشه رو... الکی به زمین و زمان نزنید. سبویی که شکسته شده و روغنی که ریخته شده... قران هم اگه گفته باشه شهادت دو زن برابر یک مرد هست بخاطر نقصان عقلشون نگفته و اگه هم گفته یک اشکال بزرگیه که در قران وجود داره و غیر الهی بودنش رو ثابت میکنه. چون هیچ دلیلی تا به امروز مبنی بر اینکه زنان از لحاظ عقلی کمتر از مردان هستن یا آی کی یو پایین تری دارن یا شعور کمتری دارن ارائه نشده. اینکه بخاین با این تفاسیر خطبه علی رو توجیه کنید نباید به قیمت زیر سوال بردن سایر عقایدتون باشه...

اما اینکه اینجا ایرانه و شیعه مذهب رسمیه دلیل نمیشه شما به هر کی که دوس داشتی توهین کنی و اونا رو نجس بدونی... پس چرا وقتی به شیعیان در عربستان یا کشورهای سنی نشین توهین میشه توی بوق و کرنا میکنید و از مظلومیت شیعه مینالید؟؟؟؟ خب اونجام مذهب رسمی اهل سنت هست و هر کاری که دوس داشتن میتونن بکنن.

اما اینکه شما با اهل سنت وحدت اجتماعی دارین نه وحدت دیگه ای رو میشه با ذکر منبع بگید؟؟؟ اینو شما ازکجا در اوردی؟؟؟؟ این رو بار اول میشنوم. شما هفته وحدت رو مقارن با ولادت پیامبر اعلام کردین یعنی اینکه ریشه این برادری در دین هست نه در چیز دیگه ای!!!!! یعنی اینکه با تمام اختلاف عقایدی که وجود داره چون پیامبر یکیست باید اتحاد داشته باشین (اینو من نمیگم افراد گنده تر از من گفتن هاااااااا).

اینکه شما با بنده مباحثه میکنید دلیلی بر این نمیشه که کسی از اهل سنت این مطالب رو نخونه و از توهینای شما ناراحت نشه... این همه از تقیه دم میزنید و اون رو چماق سر مخالفانتون میکنید اقلا یک کم از امامان خود یاد بگیرید. هرچند که تقیه واسه زمانیه که شما در اقلیت باشید و این حیله اونجا کاربرد داره... موفق باشید
سلام
انّ الله لا یامر بالفحشا
خدا فرمان به فحشا نمی دهد
پس حضرت لوط هم که پیامبر خداست فرمان به گناهی مثل زنا نمی دهد.بدیهی است دختران حضرت محدود بوده و همه ی اون افراد نمی تونستن با همون دختران حضرت ازدواج کنن اما هم حضرت لوط راه درست ارضای شهوتو بهش یاد دادن و خودشون پیش قدم شدن و هم چند نفری به جای لواط با دختراشون ازدواج کردن و از راه حلال به هدفشون رسیدن.
همان طور که گفتم پیامبر خدا اجازه ی ازدواج دختراشو با یه مشت لواط گر داده.پس این که به حسن رابطه بین پدر زنو داماد میخوای برسی متاسفانه از این راه نمیشه.شانسای دیگتونو امتحان کنین!والسلام
شما تو ویکی پدیا هم نگاه کن،ابوبکر لقبه و نه اسم.مثلا لقب امیرالمومنینو خود حضرت که برا خودشون انتخاب نکردن.پیامبر بهشون دادن.
ناقص العقلی زنان دقیقا به همین معناست که شهادت دو زن برابر یک مرده.نه بحثه آی کیو مطرح شده و نه شعور.در طولانی ترین آیه قرآن (آیه ی 282 از سوره ی بقره) این موضوع مطرح شده.وقتی یکی حرف میزنی خودش از همه بهتر میتونه منظورشو بگه.خود حضرت دارن میگن به این دلیل.حالا شما هر جور میخوای برا خودت تفسیر کن.این موضوع هم برای تمام زنانه.برای تمام زنان شهادت دوتاشون مانند شهادت یه مرده.پس اگه خطبه عام گفته شده هم مشکلی نداره و کاملا درسته.
این که میگین دلیل نمیشه با بقیه هر کار میخوایم بکنیم یعنی چی؟این جا قدرت خدا رو شکر دست شیعست و هر کی ضد شیعه بخواد کار کنه با بلند کردن ضبط تو روز عاشورا و هر روش دیگه ای جلوش وایمیستیم.تو ایران کی دیدین یه عالم سنی رو اعدام کنن؟؟این که مثلا شیخ نمر تو عربستان بوده و اونا هر کار میخواستن باهاش بکنن هرگز.ما با همه ی شیعیان دنیا برادریم.چه تو ایران چه عربستان چه هر جای دیگه.
دقیقا چون پیامبر یکی است ما وحدت (اجنماعی)دارین.ولی فکر نکنین وحدت عقیده داریم.ما نه از حق امیرالمومنین می گذریم نه از حق صدیقه ی اطهر.این وحدت به معنای نادیده گرفتن مشکلات و بیخیال شدنش نیست.چون دشمن از بروز این اختلاف بهره می بره فعلا رو این اختلافات اساسی کم تر مانور میدیم.
مطمئنا کسی از اهل سنت این مطالبو بخونه از این که شما پیامبرو با اسم کوچیک صدا می زنین کم ناراحت نمیشه.
انّ الله و ملائکته یصلون علی النبی
خدا و فرشتگان بر این شخص درود می فرستند.اون وقت شما با اسم کوچیک صدا میزنی.
در ضمن شما که اینقدر از نظر خودتون اهل مطالعه ی تاریخین خوب شرایط زمانی امیرالمومنین،حضرت مجتبی و سیدالشهدا رو بخونین تا ببینین چرا یک امام سکوت می کنه،یک امام صلح می کنه و یک امام قیام می کنه.مطمئنا در تاریخ یا اتفاقی افتاده یا نیفتاده.الزاما در مورد اونی که نیفتاده با توجه به شرایط باید نظر داد که چه تبعاتی میتونسته داشته باشه.
بنده کماکان منتظر ارائه ی منبع مواردی که از کشتی حضرت نوح گفتین هستم تا بشه بحث کرد.به هر حال یا از خودتون گفتین که منبعش خودتونین.یا از یه سایتی گفتین که منبع اون سایتست.از تورات گفتین؟از انجیل گفتین؟احیانا از منابع اسلامی گفتین؟به هر حال از یه جا گفتین دیگه
شب خوش
یا علی
با سلام...
اولا در ایه قران هیچ کلمه ای مبنی بر ازدواج دختران لوط با قوم لوط نیومده بلکه گفته بیاین کاری رو که میخاین با این مهونای من بکنید با دخترای من بکنید... اون تفاسیری که در داخل پرانتز نوشتید رو مترجمین اضافه کردن یا برداشتشون بوده. دوما شرایط لوط با علی بسیار متفاوت بوده. من به نفس عمل کار دارم نه به چیز دیگه ای. اینکه علی دفاع از داماد پیامبر یعنی عثمان رو از دفاع از ناموس خودش مهمتر دونسته موید حرفای بنده است که علی در مواقعی که لازم میدیده تقیه رو کنار میذاشته و دست به شمشیر هم میبرده همانطور که در رکاب عمر شمشیر کشید در دفاع از عثمان شمشیر کشید بر همسر محمد شمشیر کشید و...
برادر من اینکه شهادت یک مرد با دو زن برابره رو شما دلیل بر نقص عقلی زنان میدونی تا سخن علی رو ماسمالی کنی؟؟؟؟؟ در برخی از امور فقهی هستن که شهادت مردان اصلا در نظر گرفته نمیشه و فقط شهادت زن مورد قبول قاضی است و این اصن ربطی به با ناقص العقل بودن زنان نداره. با توجه به اینکه بیشتر در ان زمان مردان بیشتر در بیرون از منزل بودن و زنان به کار خانه مشغول بودن و بیشتر اختلافات هم در بیرون صورت میگرفته بهمین دلیل اون زمان شهادت دو زن رو معادل یه مرد در نظر میگرفتن. ولی این ربطی به خطبه علی نداره... اینارو بعدها مفسرین شیعه نوشتن تا قضیه رو جمع و جور کنن. قران هیچ جایی نگفته زنان ناقص العقلند و فقط با توجه به شرایطی گفته شهادت دو زن برابر یک مرد هست. همونطوری که بعضی جاها شهادت مردان اصلا محسوب نمیشه و فقط شهادت زنان در نظر گرفته میشه و این ربطیه به ناقص العقل بودن مردها نداره... شما اگه خطبه ای از علی اوردی که این تفاسیر رو خودش بیان کرده باشه من قبول میکننم منظور علی همونیه که شما میفرمایید.

اما در مورد خطاب قرار دادن خلفا شما هر طور راحتی صداشون بکن بمن مربوط نیست فقط خاستم بدونید که شماهاهم در مواجهه با عقاید مخالف از بنده بدتر و شدیدتر عمل میکنید. در مورد اعدام شیوخ و مردم اهل سنت (بخاطر ابراز عقاید خود) در ایران شما یه سرچ کوچیک توی اینترنت بزنید ببینید چند نفر رو به این خاطر اعدام کردن... بنده وارد این ماجراهای سیاسی نمیشم

در مورد کشتی نوح هم شما باید جواب بدی نه من. بنده منابعم رو یکی دو سال قبل از یه سایت گرفتم و اون رو روی سیستمم ذخیره کردم و از خودم در نیاوردم اگه اشتباه نکنم اون مطالب رو از سایت بالاترین گرفتم که الان فیلتر شده. اگه فیلترشکن دارین به این سایت سر زده و با یه سرچ کوتاه به این مطالب دسرسی پیدا کنید. منتظر جوابهای شما (نه توجیهاتتون) هستم

سلام
اما در مورد متن دیروز عصرتون
این که فقط 100 میلیون نفر بهشت می رن به حرف درستی نیست.اگه همه مومن و انجام دهنده ی عمل صالح باشند همه میرن بهشت چه عیبی داره.
فرازی از دعای ابوحمزه ی ثمالی از زین العابدین:
إِلَهِی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّةَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّکَ أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّکَ
خدایا اگر مرا وارد دوزخ کنى این موجب خرسندى دشمن توست، و اگر مرا به بهشت وارد نمایى، این سبب خوشحالی پیامبر توست، و من به خدا سوگند این را میدانم، که دلشادى پیامبرت نزد تو، از خرسندى دشمنت محبوب تر است.
فرازی از دعای کمیل از امیرالمومنین:
فَبِالْیَقِینِ أَقْطَعُ لَوْ لاَ مَا حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِیبِ جَاحِدِیکَ وَ قَضَیْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِیکَ لَجَعَلْتَ النَّارَ کُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً وَ مَا کَانَ (کَانَتْ) لِأَحَدٍ فِیهَا مَقَرّاً وَ لاَ مُقَاماً (مَقَاماً) لَکِنَّکَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُکَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَهَا مِنَ الْکَافِرِینَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنْ تُخَلِّدَ فِیهَا الْمُعَانِدِینَ
پس به یقین میدانم که اگر فرمانت در به عذاب کشیدن منکران نبود و حکمت به همیشگى بودن دشمنانت در آتش صادر نمی شد، هر آینه سرتاسر دوزخ را سرد و سلامت می کردى و براى احدى در انجا قرار و جایگاهى نبود، امّا تو که مقدّس است نام هایت سوگند یاد کردى که دوزخ را از همه کافران چه پرى و چه آدمى پر سازى و ستیزه جویان را در انجا همیشگى و جاودانه بداری
اما این که میگن دوست دارین جز اون اکثریت فرضی از نظر خودتون باشین ظاهرا فراموش کردین هیچ کدوم از اون 6.9 میلیارد نفر هیچ از عذاب خدا نمی تونن کم کنن.آن روز روزی که پدر و فرزند از هم حق خواهی می کنن.
أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لا یَجْزِی وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَیْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ
این که پیروان پیامبر پند دسته شدند تقصیر خداست؟!تقصیر اوناییه که چند دستگی ایجاد کردن.اونایی که رو حرف پیامبر خدا حرف زدن.اونایی که حرمت پیغمبر خدا رو شکستن.خدا که واضحا در قرآن می فرماید :انّ الدّین عند الله الاسلام
توصیف پیامبران از خدا فرق داشت؟؟!!
کلام خدا سادست.به وضوح می فرماید پیامبر برای مردم آیات رو بیان می کند.مردم هم میخوان آیات رو بفهمن برن سراغ پیغمبر.پیغمبر هم خدا مفترض الطاعه کرده و به این وسیله حرف پیامبر مثل قرآن قابل استناده.حالا این که افرادی اومدن حرف پیغمبرو جعل کردن این تقصیر خداست یا تقصیر هوا پرستی اون افراده؟!کسی که تعقل کنه می فهمه این حرفا حرف پیغمبره یا نه.
به مکان آیه ی اکمال گیر دادین اما به مفهومش توجه کردیم.الیوم اکملت لکم دینکم و رضیت لکم الاسلام دینا
در آیه ی ولایت اگه به جای کسانی که در حال رکوع صدقه میدهند خداوند می فرمودند امیرالمومنین و فرزندانش اون وقت اولا کدوم (علی)؟!ثانیا کدوم خاندان؟!یعنی این سیدایی که الآن هستنم مصداق آیه هستند؟!مثلا ائمه رو اسم می برد.سلطان علی بن موسی الرضا رو می فرمود علی بن موسی.خوب تو تاریخ چند تا علی داریم که پسر موساست.اصلا هر کسی میتونه اسم خودشو به علی و اسم پدرشو به موسی تغییر بده و به این وسیله مفترض الطاعه بشه،جالبه،نه؟!!
این که یه عده از بندگان خدا حق امیرالمومنین رو خوردن و باعث شدن یه عده گولشونو بخورن و با وجودی که نماز بخونن و ساعت ها روزه بگیرن به بهشت نرسن تقصیر خداست یا اون حق خورا؟!
تفسیر دور و دراز که واضحه از قرآن دربیاد.مفسر قرآن خود پیامبر و اهل بیتن و فهم اونا با ما یکی نیست که هر چی اونا میگن من نوعی به راحتی بفهمم.خوب تفاسیری به دست میاد که از نظر ما نامربوطه ولی فهم ما در اون حد نیست.بزرگان ما تا حدی اونا رو می فهمن و سطح پایین ترشو به ما میگن.
برای تفسیر متناقض مثال می زنین؟
باید دید اختلاف در احادیث پیامبر وجود داره یا احادیثی که از پیامبر نقل شده.چون نقل حدیث از پیامبر کار خیلی سختی نیست.باید با علمش وارد شد و فهمید این حدیث جعلیه یا نه.
فراموش نکنین پیامبر در خطبه ی غدیر واضحا می گوید هذا علی اما باز هم برخی ولایت امیرالمومنین رو قبول نمی کنن.چرا اهل سنت صدق الله العظیم میگن؟علی که شیعه ها در اینجا میگن که به معنای بلند مرتبست.چرا علی رو نمیگن؟اگه تو متن قرآن بود چه می کردن؟!
در مورد آمدن نام امیرالمومنین در قرآن:
امام صادق(ع) فرمود: «مقصود از وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا؛ على بن ابی‌طالب(ع) است؛ زیرا ابراهیم از پروردگار خواسته بود که برایش در میان اقوامی که آینده می‌آیند؛ زبان راستگویى قرار دهد و خداى تبارک و تعالى براى او و اسحاق و یعقوب، زبان راستگویی چون على(ع) قرار داده است».
هر چند ظاهرا علی به معنای بلند مرتبه به کار رفته اما با توجه به آیه ی 84 سوره ی شعرا به خود امیرالمومنین هم میتونه اشاره داشته باشه و نام خود حضرت باشه.
این موارد هم قابل توجه از این که خلفا خلاف قرآن عمل کردن و ملاکشان قرآن نبوده:
) خلیفه اول با آوردن حدیثی که تنها خود شاهد صدور آن از پیامبر اکرم (ص) بود ، بر خلاف آیات ‏شریفه " وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ " (نمل/16) و " فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا ، یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا " (مریم/5 - 6) ارث بردن از پیامبران را انکار و فدک را از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ‏پس گرفت.‏
‏2) آیه ی "فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ"فَریضة (نساء ، 24) صریحاً در مورد متعة النساء است و اما خلیفه ‏دوم آن حکم را ممنوع اعلام کرد.‏
3) خلیفه دوم آیه ی " فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ ... "(بقره ،196) را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا بدان عمل ننمایند.
4) قرآن کریم در باره ی پیامبر(ص) می فرماید : " وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى ،عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى" (نجم3) ولی ‏وقتی پیامبر(ص) قلم و دوات برای نوشتن خواست تا بدان وسیله جلوی ضلالت امت را بگیرد، گفتند: این ‏مرد هذیان می گوید، در حالیکه این خلاف صریح قرآن است .
یا علی
سلام
در مورد کشتی حضرت نوح من باید توضیح بدم؟!خیلی قشنگ بود.شما با اقتدار گفتین اسلام با واقعیات علمی تضاد داره.خوب شما گفتین این اتفاقات در مورد کشتی حضرت نوح رخ داده.من قبل این که وارد بحث بشم باید سندشون بدونم یا نه؟بیام با شما چونه بزنم تهش بفهمم اصلا اینا درست نبوده!من فیلتر شکن ندارم.اگه سایت بالاترین فیلتر شده قرآن و احادیث که فیلتر نشده ان شاالله.حتما میدونین ما تنها منابعمون قرآن و احادیث پیامبر و اهل بیته.همون بالاترینم اگه از غیر اینا آورده از اسلام نگفته.پس اشکالی به اسلام وارد نیست.
یا علی
سلام
(یاین کاری رو که میخاین با این مهونای من بکنید با دخترای من بکنید...)
از دو حالت خارج نیست یا فرمان زنا دادن یا ازدواج.پیامبر خدا فرمان به گناه نمیده.اگه قرار بود گناه کنن که همون لواط خودشونو می کردن.
امیرالمومنین علیه السلام با اینکه به عملکرد عثمان اعتراض داشت و از اساس حکومت او را ناحق می دانست اما به روش اعتراض مخالفین هم اشکال جدی داشت و آن را به دور از تعالیم اسلام می دانست. اینکه آب را روی او ببندند و به او ناسزا بگویند و یا با محاصره محل زندگی او باعث رعب و وحشت خانواده او شوند و مانند آن را مصادیق ظلم بود که حضرت خود را موظف به مقابله با آن می دانست هر چند که این کار در ظاهر دفاع از عثمان تلقی شود.
پس رفتار امام علی علیه السلام در دفاع از عثمان، مقابله با آن رفتارهای ظالمانه بود؛ نه دفاع از عملکرد شخص عثمان. موضع امام علیه السلام در مقابل شخص عثمان را می توان در بخشهای مختلفی از نهج البلاغه به دست آورد؛ مانند خطبه 30 که حضرت در بیان نظر خود در باره عثمان می فرماید:
أَنَا جَامِعٌ لَکُمْ أَمْرَهُ اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الْأَثَرَةَ من وضعش را در چند جمله براى شما خلاصه میکنم: استبداد ورزید، چه بد استبدادى‏.
رفتار امیرالمومنین با دومی در قضیه ی دفن صدیقه ی اطهر جالب توجه است:
وقتی بزرگان مدینه از جریان رحلت حضرت فاطمه علیهاالسلام و دفن شبانه ایشان مطلع شدند، گفتند قبور تازه اى که در قبرستان بقیع ایجاد شده و تشخیص قبر حضرت فاطمه را بر آنان دشوار کرده؛ باید توسط عده اى از زنان مسلمان نبش شوند تا با بیرون آوردن جسد فاطمه ما بر آن بدن نماز بخوانیم.
این خبر به امیرالمؤمنین على علیه السلام رسید و فوراً براى جلوگیرى از نقشه آنان در حالی که آن مظهر قهر و غضب الهى بسیار غضبناک و خشمگین شده بود و لباس زردى را که در شرایط ناگوار و دشوار می پوشید بر تن داشت و ذوالفقار را به دست یداللهى خویش گرفته بود از منزل خود بیرون آمد و سوگند یاد کرد و فرمود: قسم به ذات قهارالهى اگر دست به یکى از این قبور بزنید و یک سنگ از آن را جابجا نمایید، هر آینه شمشیر در بین شما خواهم نهاد. عُمر و عده اى از یارانش به او رسیده گفتند اى ابوالحسن چرا این کار را انجام دادى؟ به خدا قسم ما قبرش را نبش می کنیم و بر او نماز می خوانیم .
در این هنگام حضرت امیر از جا جست و گریبان عمر را گرفته او را بر زمین کوبید گفت: اى عمر این که دیدى من از حق خود دست برداشتم بدان جهت بود که مردم مرتد نگردند و از دینشان برنگردند (یعنى مصلحت اسلام و وحدت مسلمین را رعایت نمودم) ولى در مورد قبر و اراده شومی که نموده اید به خدایى که جانم در دست اوست اگر سنگى از آن جابجا شود من زمین را از خون شما سیراب می کنم .
ابوبکر با کمال عجز و لابه جلو آمد و آن حضرت را به رسول الله سوگند داد که دست از عمر بردارد حضرت امیر هم تقاضاى ابوبکر را پذیرفت و عمر را به حال خود رها نمود و مردم هم متفرق و پراکنده گردیدند.

در بعضی موارد که شهادت مربوط به مسائل خاص زنان باشد اصلاً شهادت مردان مورد قبول نیست، چون اساسا مرد در آن موارد نمی تواند شاهد باشد. همانطوری که زنان را از شهادت در برخی امور دیگر معاف دانسته و آن را در انحصار مردان قرار داده، و در برخی امور شهادت دو زن را برابر با شهادت یک مرد قرار داده و پذیرفته است.
مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ النِّساءَ نَواقِصُ الاْیمانِ، نَواقِصُ الْحُظُوظِ،نَواقِصُ الْعُقُولِ. فَاَمّا نُقْصانُ ایمانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَالصِّیامِ فى اَیّامِ حَیْضِهِنَّ. وَ اَمّا نُقْصانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَواریثُهُنَّ عَلَى الاَْنْصافِ مِنْ مَواریثِ الرِّجالِ. وَ اَمّا نُقْصانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهادَةُ امْرَاَتَیْنِ کَشَهادَةِ الرَّجُلِ الْواحِدِ.

این همه عالم سنی دارن تو ایران فعالیت می کنن و حتی تو مجلس و خبرگان هم نماینده دارن.اونایی که اعدام شدن(اگر شدن)به خاطر سنی بودنشون بوده؟!

در ضمن در مورد آیه ی تطهیر ضمایر این آیه متفاوت از آیه ی مربوط به زنان پیغمبره پس فهمیدن این که اشارش به زنان پیامبر نیست کار خیلی سختی نیست.

در مورد مواردی که خدا رو مقصر دونستین:
مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیدًا

یا علی


با سلام و خسته نباشید بابت تایپ این مطالب طولانی... بنده به علت مسافرت چندروزی رو نمیتونم در خدمت باشم ایشالا در اسرع وقت جواب مطالبتون رو میدم. الانم زیاد وقت نکردم با دقت مطالبتون رو بخونم فقط یه نگاه کلی بهشون انداختم.
موفق باشید
باسلام خدمت آقای حقیقت جو.منظورم از اینکه یک بار از کلمه نظریه و بار دیگه از کلمه قانون استفاده کردید در مورد فیزیک کوانتوم بود و نه نظریه داروین.هرچند که مبحث تکامل داروین هنوز یک نظریه است و فعلا قانون نیست و هستند دانشمندانی که با ارائه دلالیلی این نظریه رو رد میکنند.بله ادیان الهی در مورد خلقت انسان با علم در تضاد هستند. این نوع سولات و سولاتی لاینحل و به مراتب پیچیده تر از این هم در ادیان الهی وجود داره.دین گریزی دلایل زیادی داره ولی جنبه علمی و فلسفی اون تامل بر انگیز تره. هدفم این نیست که اصراری برای متقاعد کردن شما به خدا باوری داشته باشم و از لا به لای سخنانم باید به این موضوع پی می بردید.هدفم اینه که یک نگاه دوباره و عمیق تر در مورد مبداء هستی داشته باشیم.هرچند نمیتونیم به سولاتی مثل مبداء هستی ،راز خلقت ،هماهنگی عالم هستی و هدفدار بودن طبیعت و....جواب صد درصد درستی بدیم.دانشمندان علمی و فلسفی و الهی هنوز توی حل کامل این مباحث موندند، حالا امثال منو شما چطور می تونیم یک نظر قطعی و صد در صدی داشته باشیم و همدیگر را به این راحتی محکوم کنیم!!!پس بهتره که به این نوع مباحث خیلی عمیق تر فکر کنیم و یه کمی به افکارمون تعدیل بدیم و تمام احتمالات رو در نظر بگیریم و این احتمال رو بدیم که ممکنه که ما هم در اشتباه باشیم.مطالبی هست که نمیشه عنوان کرد.احتمالات زیادی میتونه در این نظام عظیم و پیچیده هستی وجود داشته باشه. موفق باشید
بچه که بودیم گاهی دو چرخه هایمان را بصورت وارونه روی زمین قرار می دادیم و
پدال چرخ را با سرعت حرکت می دادیم و چرخ عقب دو چرخه رو با سرعت می چرخوندیم و از این کار لذت می بردیم.اگه فرضا کسی بود که تا بحال دوچرخه ندیده بود و با قوانین فیزیک هم آشنا نبود،شاهد این کار بود شاید نمی تونست درک کنه که آیا ما باعث چرخش چرخ عقب هستیم یا چرخش چرخ عقب، باعث حرکت دستمونه.بعد از چند بار چرخوندن پدال رو رها میکردیم و چرخ عفب هنوز با سرعت در حال چرخش بود.گاهی در همین حالت یه بچه دو سه ساله که دست مادرش رو گرفته بود در حال رد شدن از کنارمون این صحنه رو بمدت سه ،چهار ثانیه می دید، و شاید پیش خودش فکر می کرد که این چرخ خودبخود داره میچرخه و همیشه هم خواهد چرخید. به نظر من دیدگاه انسان از جهان هستی، فعلا مانند اون فرد ناظر و نگاه چند ثانیه ای اون بچه به دو چرخه است .
با سلام و پوزش بخاطر تاخیر چندروزه
در مورد کشتی نوح شما منبع خاستید من ارائه کردم بعدشم اگه این ایرادات اشکال علمی دارن به بنده بگید کدوم مورد و چرا؟؟؟ شما منبعتون سایتهای اسلامی هست و بهمین خاطر نباید این اشکالات به چشمتون خورده باشه. این اشکالات در تمام سایتهای ضد خرافه پرستی مطرح شده و اشکالات اساسی هم هست
اما در مورد اینکه شما فرمودید هرکسی مومن باشه و عمل صالح انجام میده به بهشت میره باید عرض کنم من اون مطلب رو در جواب شما اوردم که گفتید بدون ولایت علی کسی به توحید نمیرسه. د راحادیث صحیح شما هست که هرکسی به ولایت علی و اولادش ایمان نداشته باشه به بهشت نمیره و اون صد میلیون هم براساس روایات شماست. وقتی همه شما اهل سنت رو تکفیر میکنید و اونارو گمراه میدونید خب مسلما به بهشت خیالی شما کسی نخاهد رفت. تازه اون 100میلیون هم من دست بالاشو گفتم وگرنه با حساب کتاب شما که خیلی دقیقتر از حساب کتاب خداست این عدد بسیار بزرگ هم هست
اما در مورد نام علی در قران:
اینکه اهل سنت هرچی نام علی هست رو از مذهب خودشون حدف کردن همون قدر خنده داره که شما هر چی کلمه علی در قران هست رو به شخص علی بچسبونید و این تعصب هر دو شما رو می رسونه. همین ایه که در مورد "علی" اوردید اینقد تفسیرش خنده داره که من ترجیح میدم وارد این مباحث مسخره نشم. تفاسیری که چندقرن بعد توسط یه مشت ادم کور و کر متعصب نوشته شده که خود علی هم روحش ازین ماجرا خبر نداشت.
اما در مورد اینکه اگه نام علی در قران اورده میشد همه مدعی میشدن که ما اون علی هستیم هم خیلی خنده داره. برفرض هزاران علی و حسن و حسین در اون زمان در حجاز وجود داشت (که نداشت) اونوقت چندتا علی بن ابیطالب یا چندتا حسن بن علی بن ابیطالب وجود داشت؟؟؟؟؟ خدا جای اینکه بگه "و انان که در حال رکوع زکات میدهند" یه بار می گفت "علی بن ابیطالب" کدوم عبارت ساده تر و قابل فهم تره؟؟؟؟
اما اینکه صحابه محمد بعدها ممکن بود از سر عناد با علی دست به تحریف قران بزنن و کلمات علی رو از قران حدف کنن عذر بدتر از گناهه... محمد 23سال در حجاز برای تربیت مردم زحمت کشید زمانی که در مکه بود کمتر از 100 نفر به وی ایمان اوردن و طبیعیه که اونایی که در مکه بهش ایمان اوردن افراد معتقدتر و راسخ تری نسبت به افرادی که در مدینه به وی ایمان اوردن بوده اند. شرایط مکه بسیار خفقان بود و مسلمین بشدت موجب ازار و اذیت قرار میگرفتن در صورتیکه در مدینه این شرایط نبود و اوضاع خیلی بهتر بود. حالا این افرادی که در مکه به پیامبر ایمان اودن و در بدترین شرایط با وی بودن و اورا یاری کردن و هیچوقت از حمایت وی دست بر نداشتن (من جمله خلفای راشدین و طلحه زبیر و ...) به محض اینکه پیامبر فوت کرد تمام حرفهای اورا از یاد بردن و علی رو که به گفته شیعه محمد بارها به عنوان جانشین خودش معرفی کرده بود رو کنار زدن و حرف محمد رو پشت گوش انداختن. حالا بگذریم از قبایلی که به زور شمشیر مسلمان شده بودن و همه انها بمحض مرگ پیامبر مرتد شدن و از اسلام برگشتن.
محمد که در عرض 23 سال نتونست 1000نفر شاگرد تربیت کنن که بعد از مرگ هم به توصیه های وی عمل کنن (با اون همه معجزاتی که مسلمانان از محمد ذکر میکنن) چطور انتظار داری بعد 1400 سال ما که نه محمد رو دیدیدم و نه حرفاشو شنیدیم بیایم به توصیه های وی عمل کنیم. صحابه ای که در احادیث معتبر و قران همگی به بهشت برین وعده داده شده اند حتی 24 ساعت بعد از مرگ پیامبر به وی وفادار نماندن و همه از راه حق منحرف شدن و جز عده ای اندک و معدود شمار که شاید به تعداد انگشتان دودست هم نرسه دستور محمد رو زیر پا گذاشتن و زحمات وی را به باد دادن. چطور پیامبر در حدیث قدسی جانشین 12گانه خودش رو معرفی کرد(حدیث جابر) ولی خدای ایزد منان نتونست در قران جانشینان پیامبرش رو مشخص کنه. نام بردن اسم 12 نفر بدون اینکه شبهه ای وارد باشه برای خداوند قادرمطلق که در قیامت به حساب هزاران میلیارد ادم با تمام جزئیات میرسه کار خیلی سختیه؟؟؟؟ مگه شرط اصلی توحید ولایت این 12نفر نیست چرا خداوند شرط اصلی توحید رو در کتابش که برای هدایت بشر فرستاده شده نیاورد؟؟؟؟ چطور شکست روم رو تونست پیش بینی کنه ولی این 12نفررو نمیتونست پیش بینی کنه؟؟؟؟ نمیتونست این اسامی رو بیاره و خودش هم کتابش رو حفظ کنه نعوذ بالله!!!! کعبه رو چطور از سپاه ابرهه حفظ کرد؟؟؟!!!! دریارو چطور شکافت؟؟؟؟ محمد رو چطور به معراج برد؟؟؟ خودش مگه توی قران نگفته که این کلام رو تا قیامت حفظ خواهد کرد؟؟؟ بذار من یه جوری این اسامی رو به صورت ایه فرضی به زبان فارسی برات بیارم که کسی نتونه شبهه ای بهش بیاره...
ای پیامبر به مومنان بگو که شرط اصلی توحید و اسلام اینست که بعد از تو تنها پسر عمویت علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب را اطاعت کنند و پس از وی همانا فرزند ارشدش حسن بن علی بن ابی طالب و پس از او هم تن به اطاعت حسین بن علی این ابی طالب دهند و الی اخر...
االان شبهه ای که به این ایه فرضی میتونه وارد باشه کجاست؟؟؟؟
بابا بس کنید... جمع این دکان کیمیاگریتون رو... همش توجیه و همش تفاسیر پر از شبهه و پر از سفسطه و نیرنگ...
اما از همه جالبتر ادعای شما در مورد احترام نگذاشتن به اهل سنت بود... شما گفتین که چون مذهب رسمیه ایان شیعه است لزومی نداره مقدسات اهل سنت برای شما هم قابل احترام باشه و شما میتویند از هر عنوانی برای خلفای راشدین استفاده کنید...
خب ما به دیده منت به این نظر شمارو قبول میکنیم... حالا اگه بخایم این نظر رو به کل کشورهای دنیا تعمیم بدیم نباید بهش ایرادی باشه... چرا وقتی "شارلی هبدو" کاریکاتور محمد رو کشید صدای شما در اومد؟؟؟؟ بنا به استدلال شما لزومی نداره که مقدسات شما برای فرانسوی ها قابل احترام باشه؟؟؟ چرا فتوای مرگ سلمان رشدی رو دادید. چرا وقتی "حسن شهاته" مقدسات بخش اعظمی از مردم مصر رو که سنی مذهب بودن به تمسخر گرفت و با الفاظی زشت خلفا رو به باد انتقاد گرفت و کشته شد شما صداتون در اومد... اگه الان اهل سنت بیاین و به امام زمان یا سایر ائمه توهین کنن و اونارو به تمسخر بگیرن فتوای مرگشون صادر میشه... اهل سنت اقلا 20 درصد جامعه ایران رو شامل میشه در صورتی که مسلمانان شاید 10درصد جامعه فرانسه رو تشکیل ندن... خب لزومی نداره یه رسانه فرانسوی به مقدسات شما احترام بذاره... این عینک خودبرتر بینی رو کنار بذارید سرتون رو بالاتر بگیرید تا بیشتر از نوک دماغتون رو ببینید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام جناب حقیقت جو
سفرا بی خطر
منبع در اسلام قرآن و سخنان 14 معصومه.اگه مطالبی که تو اون سایت اومده تو این منابع موجوده میشه بحث کرد وگرنه اصلا این مطالبو اسلام نگفته که بخوام در موردشون بحث کنیم.در ضمن اگه این مطالب در قرآن یا حدیث پیدا شد که هیچ وگرنه این نشان دهنده ی خرافه گویی اون سایت و امثالشه و این که شما از خرافات پیروی می کنین.
چطور کسی ادعای ایمان به خدا رو داشته باشه و حرف خدا مبنی بر نیکی به امیرالمومنین و اطاعت از او رو نادیده بگیره؟عمل صالح هم که ناشی از ایمانه.
شیه اهل سنت رو تکفیر نمی کنه و اونا هم مسلمانن.
«رَبّ‏ِ هَبْ لىِ حُکْمًا وَ اَلْحِقْنىِ بِالصَّالِحِینَ. وَ اجْعَل لىّ‏ِ لِسَانَ صِدْقٍ فىِ الاخِرِینَ»
«وَ وَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»
با کنار هم قرار دادن این دو آیه این که علی نام امیرالمومنین باشه بسیار محتمله.در ضمن در این باره حدیثم هست که خدمتتون عرض شد.
بر فرض در اون زمان یک علی ابن ابی طالب (صلوات الله علیه) بوده،در زمان های دیگه چی؟قرآن که فقط برا همون زمان نبوده.
در مورد آیه ی فرضی که گفتین:اصل و نسب قابل جعل نیست؟یکی دیگه بیاد ادعا کنه پسر عموی پیغمبره.در حدیث غدیر پیامبر مستقیما فهذا علی میگن باز هم برخی حرف نامربوط می زنن چه برسه به این که غیر مستقیم بخواد پسر عمو گفته بشه.حرف پیامبر با قرآن از نظر اعتبار فرقی نداره.طبق آیه ی شما به نظر می رسه نسبت خانوادگی در امامت موثر بوده اما طبق آیه قرآن ویژگی های امام مطرح شده.اقامه نماز می کنه و در حال رکوع صدقه میده.
خدا میتونست با اومدن نام اهل بیت هم قرآن رو از تحریف حفظ کنه اما قرار نیست از راه غیر طبیعی امور پیش بره.حر ص و طمع افراد برای رسیدن به حکومت بعد از پیامبر واضحه.این افراد به قرآن رحم می کردن؟!
همه ی صحابه به بهشت و عده داده شده؟!کدوم آیه؟
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ
هر کی بعد پیامبر به عقب برگرده خودش ضرر کرده.
در ایران به مقدسات اهل سنت توهین شده؟!
اگر برای مسیحیان و یهودیان حضرت عیسی و حضرت موسی(علیهما السلام) مقدسن کی ایران به آن دو بزرگوار توهین کرده که اونا به مقدسات اسلام توهین می کنن؟!
جناب شحاته هم یکی از رهبران شیعه در مصر بوده.فوت شدن یک شیعه ی معمولی جای ناراحتی داره چه برسه به شهادت یکی از رهبران شیعه.
یا علی
با سلام
عزیز من اصن متوجه هستی چی میگی؟؟؟؟ مگه قراره تناقضات اسلام در خود اسلام بیاد که شما منابع جاهای دیگه رو قبول نداری... شما انتظار داری که تناقضاتی که در مورد کشتی نوح مطرح شده در احادیث اومده باشه که شما بیای روش بحث کنی؟!؟!! مارو چی فرض کردی؟؟؟؟ اون مباحثی که در مورد کشتی نوح وجود داره مطالبیه که همه دانشمندان در جهت زیر سوال بردن اون واقعه به طور علمی بیان کردن و شما خودتون میگین که علم داره قران رو تایید میکنه... اگه نمیخای جواب بدین یه بحث دیگست و گرنه هر بچه ای میفهمه که برای زیر سوال بردن یک مطلب علمی یا غیرعلمی باید صحبتهای طرف مخالف رو شنید نه صحبتهای موافق رو...
در مورد نام علی در قران... شما این ایه فرضی رو که من به صراحت گفتم رو نمیتونی درک کنی ولی ایات پر از تفسیر و ابهام قران رو سریع میفهمی.... من گفتم بعد از پیامبر پسرعمویت علی بن ابیطالب در ان زمان چندتا علی بن ابیطالب بودن که پسر عموی محمد بودن؟؟؟؟چطور در حدیث جابر این شبهات مطرح نشد که ممکنه افرادی دیگه با این نامها بیاد و ادعا کنه که اون افرادی که در حدیث جابر هستن ما هستیم ولی در قران این شبهات وارده... بعدشم من یک ادمی هستم که هیچ ادعایی مبنی بر عالم مطلق بودن ندارم خدای شما با اون همه ادعا نمیتونسته یه ایه بدون شبهه بیاره حاشا و کلا!!!!
در مورد اینکه اگه میگفت پسر عموی پیامبر جانشینش بشه اونوقت همه میگفتن فامیل بازیه خب مگه الان غیر اینه؟؟؟؟ خب سادات خمس میگیرن صدقه سر فامیل بودن با محمد نیست؟؟؟؟ مگه اولاد محمد قابل احترامند مگه بخاطر محمد نیست
در مورد احترام نداشتن شما به اهل سنت باید بگم من نمیگم دولتیها به اهل سنت اهانت کردن منظورم شخص شخیص خود شما بود. شما اسم خلفا رو تفکیک نوشتی وقتی من اون حرف رو زدم شما گفتی لزومی نداره مقدسات همه واسه شما قابل احترام باشه... اگه توهین نیست ازین به بعد من هم اسامی مقدس شما رو به همون صورت می نویسم و شما حق نداری اعتراض کنی چون اولا بنا به گفته شما مقدسات شما برای همه مقدس نیست و ثانیا اینکار توهین نیست
حسن شهاته هم بخاطر توهینهایی که به خلفا و صحابه کرد توسط مردم مصر کشته شد همونطوری که اگه یه عالم اهل سنت بیاد به ائمه شیعه توهین کنه توسط شیعیان همون بلا سرش میاد...
بحث با شما متاسفانه همش با سفسطه و نیرنگ و فرار از واقعیات و انکار بدیهیات همراه است. متاسفانه دور و بر مغز امثال شما رو با بتن پوشوندن و هیچ چیزی بهش نفوذ نمیکنه. در مذهب تشیع نه کتاب معتبری هست که کاملا از همه لحاظ مورد قبول علما باشه وجود داره و نه سنتی هست که بهش استناد کرد... من اگه هزاران حدیث از اصول کافی و بحارالانوار و تهذیب الاحکام هم بیارم شما یا میگی این حدیث جعلیه یا هم اگه نتونی جعلی بودنش رو ثابت کنی میگی تقیه بوده و یا مصالح اسلام اقتضا میکرده و یا مثل خطبه های نهج البلاغه تفسیرش رو کاملا به نفع خودتون می چرخونید... امام صادق 1200سال قبل کار شمارو راحت کرده و یه راه فراری بزرگ براتون ایجاد کرده و گفته "تقیه نیمی از مذهب شماست"...
موفق باشید
اما سوال بعدی که امیدوارم منطق بیشتری در جواباتون باشه... در واقع چندتا سواله که همشون بهم مرتبطند
چرا انسانها مرتکب گناه می شن؟؟؟؟ نقش نفس اماره چیه؟؟؟ نقش ابلیس در فریفتن انسانها چیه؟؟؟ ایا اگه خدای واحد و علیم به ابلیس تا روز قیامت مهلت نمیداد بازهم ما انسانها مرتکب گناه می شدیم؟؟؟ چرا خدا اجازه نفوذ ابلیس در فرشتگان رو نداد؟؟؟؟
سعی کنید در جواب دادن به سوالات و ارائه مطالب دقت زیادی بشه که بعدا به تفاسیر خنده دار واسه ماسمالی کردن جوابها متوسل نشید...

پیشاپیش بابت وقت و توجهتون به سوالاتم کمال امتنان رو دارم

موفق باشید
سلام جناب حقیقت جو
لطفا دقیقا بفرمایین کجاها رو ماسمالی کردم؟
یا علی
سلام
همه ی دانشمندان(!!!) که قضیه ی کشتی حضرت نوحو تحلیل علمی کردن حتما اصل داستانو از یه جا آوردن دیگه.اگه اشکالی هم وارد باشه به اونیه که این مطالبو گفته.چیزی که مشخصه در مطالبی که اسلام درباره ی اون قضیه گفته اشکالی نیست که اگر بود حتما مطرح می کردید.برداشت بنده از حرفتون اینه که چون اون قضیه تناقض علمی داره قرآن اشاره ای به جزئیاتش نکرده!
اگه میخواید عقاید یکی رو زیر سوال ببرین از چیزایی که استفاده کنین که قبولشون داره نه چیزایی که صرفا شما قبولشون دارین.
آیه ای که شما گفتی مشخصه اما مشکل اینه که به اتفاقات بعدش توجه نشده.فکر می کنی با اومدن مستقیم نام علی ابن ابی طالب (صلوات الله علیه) اون اولی و دومی مودب می شستن کنار و می گفتن چشم؟!به نظرت کار سختیه یکی دیگه بعد پیامبر بیاد ادعا کنه عموی پیامبره و پسرشم علی نام داره،خودشم ابوطالبه.تا امروز کجا بوده که الآن پیداش شده؟یه جای دور!
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ
وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما اَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً
شما این آیات و آیات دیگه در این باره رو کنار هم بذار به این نتیجه می رسی عدم پیروی از امیرالمومنین به دلیل نیامدن نام در قرآن صرفا یه بهانه هست.حرف پیامبر با حرف خدا فرقی نداره.
تفسیر قرآن هم اگه ابهامی داره باید از همین پیامبر جویا شد.مثلا همون حدیث جابر.ما خدا و پیامبر را شناختیم،لازم است اولی الامر را هم بشناسیم که حضرت معرفی می کنند.
آن افراد اگر برای حرف خدا ارزش قایل بودند به پیامبر احترام می ذاشتن نه که بلافاصله بعد فوت پیامبر بیان دم خونه ی حضرت و ...
شما از ابتدا با اسم کوچک خطاب کردن پیامبر و اهل بیت بی احترامی به مسلمانان،شیعیان و بنده کردین.لزومی ندیدم در بحث با شما که سنی نیستید تقیه کنم و برای دشمنان اهل بیت احترام قایل شم.به هر حال اگرم اشتباه کردم از براداران سنی و شخص شما عذرخواهی می کنم.
در ضمن به سادات زکات تعلق نمی گیره پس قضیه ی خمس گرفتن به این زکات نگرفتن جبران میشه.
کتابی که کاملا مورد قبوله قرآنه.بقیه ی سخنان با کلام خدا سنجیده میشن.
حدیثی که در مورد تقیه گفتینو که پیدا نکردم ولی واقعا هم همین طوره.اهمیت تقیه بر کسی پوشیده نیست.
یا علی
با سلام
از قدیم گفتن در مثل مناقشه نیست!!!! بععععععععععله اگه خدا نام علی رو در قران میاورد ممکن بود که یه نفر سریع بیاد ادعا کنه نامش ابوطالبه و سریع هم یه فرزند به دنیا بیاره و اسمش رو علی بذاره و اون علی هم دقیقا دارای دو پسر بنام حسن و حسین بشه و حسینشون هم سریع یه پسر بیاره اسمشو بذاره علی که مردم بهش لقب سجاد بدن و سجادشون هم یه پسر بیاره که اسمشو بذاره محمد که از قضا اون هم ادم دانشمندی میشده و مردم بهش لقب باقر العلوم میدادن و الی اخر... خخخخخخخ بعد میگه من کجا ماسمالی کردم قضاوت در این مورد رو به مردم وا میگذاریم زیرا بحث بیشتر فایده ای نداره.
شما اسم کوچیک صدا کردن ائمه رو بذارید پای بی ادبی من تا بتونید روش مانور بدید... ازین بعد من هم مث شما ائمه و پیامبر رو خطاب قرار میدم تا مث شما بی ادبی نکرده باشم. بجای محمد میگم "اخری" و 14 معصوم رو هم از یک تا 14 شماره گذاری میکنم. امیدوارم وقتی گفتم سومی بفهمید منظورم کیه وقتی گفتم هشتمی بفهمید منظورم کی هست... اینقد هم مظلوم نمایی و سفسطه نکنید برادر متعصب من. شما سالهاست که دارین با پنبه سر میبرید و بعدشم با یه عذرخاهی سر و تهش رو هم میارین شما به خلیفه دوم بخش بزرگی از جمعیت مسلمین بی احترامی کردین و هر وقت هم پای منافعتون در میون باشه از وحدت صحبت میکنید. بهتره یه سرچ کوچکی در اینترنت بزنید تا صحبتهای اقای خامنه ای رو در زمان ریاست جمهوریشون در نماز جمعه راجع به خلفا بشنوید و ببینید که ایشون چجوری در خطبه های نماز جمعه از دومی (بقول شما) تعریف و تمجید میکنه...
اون حدیثی رو هم که بنده راجع به تقیه اوردم از هشتمی هستش... اگه یه جستجوی دیگه در باره تقیه در بحار یا اصول کافی بزنید میفهمید که این حدیث رو ایشون بیان کردن...
لطف کنید راجع به مبحث بعدی مطالبی رو در دفاع از ایین تون بیارید
موفق باشید
جالبه که اصن امکان نداشته بعد از ایه "کسانی که در رکوع نماز زکات میدهند" کسانی پیدا نشدن که سریع نماز بخونند و در نمازشون هم زکات بدن ولی اگه اسم علی در قران میومد سریع یه نفر اسم خودش رو به ابوطالب تغییر میداد و سریع یه فرزند به دنیا میاورد و اسمش رو علی میذاشت... احتمال دومی خیلی بیشتر از احتمال روی دادن اولیه خخخخخخخخخخخخخ... حقا که تعصب بزرگترین دشمن اندیشیدنه...
به بحث بعدی بپردازیم خیلی بهتره.
لطف کنید و جواب بعدیارو بدیدممنون
سلام
صرف این که یه نفر بیاد ادعا کنه اسمش ابوطالبه و اسم پسرشم علیه کفایت می کنه که پسر اون فرد علی ابن ابی طالب باشه.دیگه نیازی نیست مردم صبر کنن این فرد ازدواج کنه و بچه بیاره تا ببینن اسم بچه هاش چیه.
در اون خطبه ی نماز جمعه از یه کار درستی که دومی انجام داده تمجید شده.آقای خامنه ای خلافت اون فرد رو قبول کردن؟!
در جلد چهارم صحیفه ی آقای خمینی درباره ی یکی از اعمال صحیح دومی ایشون این طور نظر دادن:ما عمر را قبول نداریم اما این عمل عمل اسلامی آن وقت بوده ؛ یعنی نقش اسلام بوده است ولو خودش یک آدمی بوده که مانپذیرفتیم او را اما عملی که کرده است عملی بوده که نقش اسلام این بوده..
کار درست از هر کسی سر بزنه قابل تحسینه حتی کافر.عملو تحسین می کنیم نه انجام دهنده ی عملو.
در روایتی از اهل سنت به نقل از عمر آمده است که: به خدا قسم! من چهل انگشتر را در حال رکوع صدقه دادم، تا چیزی که درباره علی علیه السلام نازل شد، درباره من هم نازل شود، امّا چیزی نیامد!!.( طیبات، ص 12.)
پس دومی هم می دانسته منظور آیه به کیست.پیامبر منظور آیه رو مشخص کردن.
ببینید جناب حقیقت جو،لطفا از مبحثی به مبحث دیگه نپرین.بحث ما پیرامون ولایت امیرالمومنین بوده و اشاره ی کوچکی به کشتی حضرت نوح شد.حرفی که شما درباره ی قضیه ی حضرت نوح زدینو اگه بخوایم تعمیم بدیم به این نتیجه می رسیم بحث با شما بی فایده است.الآن یه عالم درباره ی نفس اماره صحبت کنیم بعد شما یه چیز ساختگی از خودتون بیارین.بنده بگم از کجا آوردین؟!شما هم بگین:عزیز من اصن متوجه هستی چی میگی؟؟؟؟ مگه قراره تناقضات اسلام در خود اسلام بیاد که شما منابع جاهای دیگه رو قبول نداری...
شما اول تکلیف خودتونو با قضیه ی حضرت نوح و مطالبی که پیرامون امیرالمومنین بود من جمله:ازدواج دخترشون با دومی،خطبه ها در مورد خلفا،نام گذاری فرزندان ،خطبه در مورد زنان،نیامدن نام اهل بیت در قرآن و ... مشخص کنین تا برسیم به نفس اماره و موضوعات دیگه.اگه قانع شدین بفرمایین کدوما رو قانع شدین،اگرم نشدین بفرمایین بحث رو در مورد اون موضوعات ادامه میدیم.اولویت با اون هاست.
یا علی
با سلام
اره بخث با من فایده نداره چون زود مجذوب تفاسیر خنده دارتون نمیشم. من اگه بحث رو عوض میکنم چون میدونم ازون بیشتر نه شما چیز جدیدی میگی نه من چیز جدیدی یاد میگیرم. در مورد کشتی نوح هم من متوجه نمیشم کجاش ایراده... من یه سری شبهات که در اکثر سایتهای ضد خرافه هست اوردم شما یه زحمت به خودت بده سرچ کن تناقضات کشتی نوح تا مطالب زیادی ببینی. شما بیا به تناقضات جواب بده. اگه هر کدوم از موارد هشتگانه که دانشمندان در مورد کشتی نوح به کار بردم غیر علمیه شما بگید که مثلا اشکال شماره 2 که به داستان نوح وارده شده بنا به این دلایل اشتباست نه اینکه بگین چون تناقضات نوح در سایتهای اسلامی نیومده پس برای شما قابل قبول نیست... معلومه که این تناقضات در سایتهای شما مطرح نمیشه... یه سوال شما اگه بخای یه اصل علمی رو زیر سوال ببری از کدوم روش استفاده می کنی 1- میای فقط نظرات بنیانگذار تئوری رو میخونی و براساس اون میگگی که این نظریه صحیحه 2- میای نظریات مخالفان اون تئوری رو میخونی و براساس اون نظریات مباحثه میکنی.

من راجع به کشتی نوح تناقضات رو اوردم حالا شما باید یا اون تناقضات رو با مدرک توجیه کنی و یا باید اون تناقضات رو از لحاظ علمی رد کنی... من متوجه نمیشم چرا شما مطالب به این سادگی رو نمیفهمی

فعلا اون مسئله نفس اماره و ابلیس رو فراموش کنید تا به بنده انگ فرار و از شاخه به شاخه پریدن نزنید...
مطلب دوم
اما راجع به ولایت علی
اولا که بنده گفتم احتمال اینکه یه نفر بیاد ادعا کنه اسمش ابوطالبه و اسم فرزندش علی هست و اون علی هم دست برقضا صاحب دو پسر بشه و نامشون رو حسن و حسین بذاره بیشتره یا اینکه یه نفر یا نفراتی بیان ادعا کنن که در حالی که در نماز بودن به فقیر زکات دادن؟؟؟؟ جواب شما که مشخصه بذارید مردم پیش خودشون قضاوت کنن

دوم: شما در بحث ایه تطهیر گفتی از روی ضمایر مییشه فهمید که خطاب زنان محمد نبوده بلکه علی و اولادش بوده برفرض این ادعای شما رو قبول کنیم( نه اینکه واقعا قبول کرده باشم چون خود این بحث زیادی داره ولی فعلا قبول می کنیم) خب جای بسی خوشبختیست پس شما تناسب ضمیر با فاعل را در جمله قبول دارین. در همین ایه که شما مدعی هستید اون نفری که در نماز زکات داده علی است. اما ضمیر و فعل این عبارت به صورت جمع بکار برده شده و علی یک نفره پس نمیتونه شامل علی باشه. قران گفته اونایی که در حال نماز زکات میدهن (البته این معنی رو شما شیعیان میگید و ما فعلا این معنی رو قبول کرده) یعنی باید بیش از یک نفر باشه!!!

سوم: بر فرض این افسانه رو بپیذیریم اگه یه نفر بیاد و از شما طلب کمک کنه اسمش میشه زکات یا صدقه؟؟؟؟؟؟ علی انگشترش رو به فقیر صدقه داد نه زکات!!!! شما ضمایر رو عوض کردین اسم عمل رو هم عوض کردین معنای ایه رو هم عوض کردین تا به زور خلافت علی رو از جانب خدا بدونید... مثل تمام تفاسیری که برای تمام کلمات علی که در قران هست اوردین و هر ادم بی غرضی که این تفاسیر رو بخونه پی به فکر منجمد شده اون مفسرین میبره...

چهارم: علی که بقول شما در نماز تیر از پاش میکشن و بخاطر حضور قلبش متوجه نمیشه چطور در رکوع نماز حواسش به اون گدائه بوده پس حضور قلب علی در نماز کجا رفت؟؟؟؟؟؟؟؟

پنجم: واقعا خدای علیم نمیتونست یه ایه ای در مورد ولایت علی بدون شبهه و تفسیر بیاره و اون ایه رو از گزند دشمنان حفظ کنه که دهن همه رو ببنده؟؟؟؟ چرا این خدارو اینقد ناتوان میبینید؟؟؟ چرا خدا اینقد دوس داره مردم به گمراهی برن... بابا محمد که بقول قران بنده ای بیش نبود و تفاوتش با سایرین در وحی بود حدیث جابر رو اورد و اسم همه رو تا مهدی اورد ولی خدایی که این همه کائنات رو اورد نمیتونست اینکار ساده رو انجام بده... من یکی که نمیتونم این خدارو باور داشته باشم...

بازم میگم فعلا نفس اماره رو بیخیال بشید که بهونه ای نداشته باشید و فک نکنید من کم اوردم. من فقط دیدم بحث بیشتر در این مورد بی فایده است و بعضی جاها باید مردم قضاوت کنن

موفق باشید

سلام
صبح بخیر
یکی از مشکلات اصلی بحث با شما اینه که شما جواب ها رو درست نمی خونی (شایدم کلا نمی خونی).مثلا بنده گفتم منبع ما قرآن و حدیث 14 معصومه حالا شما مجدد از سایت های اسلامی یاد می کنی.سایت اسلامی و غیر اسلامی فرقی نداره،مهم قرآن و حدیثه.
برای زیر سوال بردن یک مطلب علمی اول باید کامل اون مطلبو بخونی،ببینی چیه.بعد بری نظرات موافقو مخالف پیرامونش رو بخونی تا بتونی به دید درست در موردش برسی.چیزی که بدیهیه اینه که مخالفان اون مطلب علمی اگه حرفایی بزنن که اون مطلب بهش اشاره نکردن عملا خرافه گویی کردن.شما هم باید اول ببینی اسلام در مورد کشتی حضرت نوح چی میگه بعد بیای نظر بدی.کل بحث من همینه که آیا مطالب 8 گانه ی شما و برخی سایت ها سند اسلامی داره یا احیانا خرافه ای بیش نیست؟!
یا علی
با سلام
عزیزمن برادرمن مشکل شما اینجاست که کلا نمیخای جواب بدی... داستان نوح در قران انجیل و تورات اومده و برخی مثل قران کلی گویی کرده و تورات یه خورده جزئی ترش رو هم گفته... اون ایراداتی هم که گرفته شده هم از کلیت داستان نوح هست و هم از جزئیاتش... شما مسلمونا بسیار بسیار مدعی هستید که پیشرفت علم همیشه قران رو تایید کرده و همیشه از مسلمان شدن دانشمندان زیادی بخاطر تطابق ایه های قران با علم امروزی صحبت کردید... حالا همون علمی که داره قران شمارو تایید میکنه اومده اون ایرادات رو از افسانه نوح و کشتی آن جناب وارد دونسته...خب شما الان با کجای اون مسئله داری؟؟؟ ایرادات رو خرافه میدونی؟؟؟؟ اگه اون اشکالات خرافه است بیاید بگید بابا این ایرادات به این دلایل مشکل داره به همین راحتی... الان من نمیفهمم شما با کجای این قضیه مشکل داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
اسلام و روایات اسلامی بخش قریب به اتفاقی از داستان نوح رو که در کتب عهد عتیق اومده تایید کردن... اینکه نوح بعد از قرنها هدایت قومش بخاطر نافرمانی انها سوار بر کشتی شد و از هر موجود زنده جفتی رو برای تداوم نسل سوار بر کشتی کرد و مابقی افراد و موجوداتی که سوار اون کشتی نشدن نابود شدن. اینکه ماهها باران اومد و تمام زمین رو اب فرا گرفت و ... تمام اینا یا در روایات هست یا در قران (که قران کپی برداری از روی تورات کرده و خود تورات هم کپی برداری از افسانه های بسیار باستانی کرده)...
خب الان کجای این حرفای من بر اساس خرافه بود...؟؟!!
سلام
شما از تورات نام بردی در حالی که تاکید کردم منابع ما در اسلام قرآن و حدیثه.این آقایون از نظر شما علما هم اگر حرفی زدن یا خرافه بوده یا ایراد به غیر اسلام گرفتن.اگه از مطالبی که اسلام گفته ایراد گرفتن بفرمایین.
یک نگاه کلی به متن پایانی شما و اون 8 مورد کردم،شما در اینجا گفتین ماه ها بارون اومد و اونجا گفته بودین 40 روز.علما نظرشون تغییر کرده؟!
یا علی
با سلام
داستان نوح کلیات و جزئیاتش در قران و روایات اومده و من فک میکنم یا شما اصلا در جریان این روایات نیستی و یا چون به نفعت نیست ازش شونه خالی میکنید. والا من نمیتونم باز یه لیست از روایات و تفاسیری که در باره طوفان نوح نوشته شده رو اینجا براتون بیارم. تفسیر نمونه و تفسیر المیزان و کتب روایی مورد قبول شما داستان نوح رو با تمام جزئیاته اون و نیر روایاتی که از 14نفر مورد قبول شما هست رو بیان کرده. شما بهتره یک کمی در مورد دین مبین اسلام تحقیقاتتو بیشتر کنی. اگه هرکسی دیگه حاضر به پاسخگویی هست در خدمتم

موفق باشید
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ ﴿۲۵﴾
أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ ﴿۲۶﴾
فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلاَّ بَشَرًا مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ﴿۲۷﴾
قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّیَ وَآتَانِی رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ ﴿۲۸﴾
وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ وَمَآ أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّیَ أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ ﴿۲۹﴾
وَیَا قَوْمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ ﴿۳۰﴾
وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَن یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِینَ ﴿۳۱﴾
قَالُواْ یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ ﴿۳۲﴾
قَالَ إِنَّمَا یَأْتِیکُم بِهِ اللّهُ إِن شَاء وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِینَ ﴿۳۳﴾
وَلاَ یَنفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَکُمْ إِن کَانَ اللّهُ یُرِیدُ أَن یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۳۴﴾
أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرَامِی وَأَنَاْ بَرِیءٌ مِّمَّا تُجْرَمُونَ ﴿۳۵﴾
وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن یُؤْمِنَ مِن قَوْمِکَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُواْ یَفْعَلُونَ ﴿۳۶﴾
وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ ﴿۳۷﴾
وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ ﴿۳۸﴾
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُّقِیمٌ ﴿۳۹﴾
حَتَّى إِذَا جَاء أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِن کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ ﴿۴۰﴾
وَقَالَ ارْکَبُواْ فِیهَا بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ ﴿۴۱﴾
وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَب مَّعَنَا وَلاَ تَکُن مَّعَ الْکَافِرِینَ ﴿۴۲﴾
قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ ﴿۴۳﴾
وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءکِ وَیَا سَمَاء أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاء وَقُضِیَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۴۴﴾
وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ ﴿۴۵﴾
قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ ﴿۴۶﴾
قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُن مِّنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۴۷﴾
قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَرکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۴۸﴾
تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۴۹﴾

آیات سوره ی مبارکه ی هود که عمده ترین بحث در مورد حضرت نوح در این آیات وجود داره.بنده که مشکلی در آیات نمی بینم!!!مثل بقیه ی قرآن پر از نکته ی اخلاقی آموزندست.
اگه شما مشکلی می بینید (چه این آیات چه سایر آیات پیرامون حضرت نوح)بفرمایید.
یا علی
با سلام
عجب از خدعه شما مسلمونا... یه وقتایی واسه اینکه امامت علی رو از وسط آیه تحریم خوک و منی بیرون بکشید به تمام تفاسیر موجود دست میندازین و یه حرفایی از ایه های قران بیرون میکشید که ادم توش میمونه ولی وقتی پاش بیوفته فقط به ظاهر ایه های قران اکتفا میکنید... توی همین ایه های فوق و براساس قضاوت ظاهری هم که شده خدا به نوح گفته از هر حیوان یک جفت رو سوار کشتی کن... در تفسیر نمونه جلد9 اورده شده که اونقد باران بارید که ابهای اسمان و زمین بهم پیوند خورد و کلی روایت از ائمه هست که همگی داستان تورات رو حتی به شکل اغراق امیز تری بیان کردن که برای نمونه از قول علی بن موسی الرضا در کتاب عیون (اگه اشتباه نکنم) گفته شده که تنها 80نفر از قوم نوح زنده ماندن و همه بشر امروزی از نسل همین نوح و فرزندانش هستن و بهمین دلیل به نوح ابولبشر ثانی (بعد از آدم) هم گفته میشه...
سلام
>
احتمال منطقه اى بودن آن نیز بکلى منتفى نیست ، زیرا اطلاق کلمه ((ارض )) بر یک منطقه وسیع جهان در قرآن مکرر آمده است چنانکه در سرگذشت بنى اسرائیل مى خوانیم : (و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها: ((مشرقها و مغربهاى زمین را در اختیار گروه مستضعفان (بنى اسرائیل ) قرار دادیم )).
این نکته نیز قابل توجه است که طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سرکش بود، و ما هیچ دلیلى در دست نداریم که دعوت نوح به سراسر زمین رسیده باشد، اصولا با وسائل آن زمان رسیدن دعوت یک پیامبر (در عصر خودش ) به همه نقاط، بسیار بعید به نظر مى رسد.
ولى در هر حال هدف قرآن از بیان این سرگذشت عبرت انگیز بیان نکته هاى تربیتى مهمى است که در آن نهفته است خواه جهانى باشد یا منطقه اى .

باران شروع شد، سریع و سریعتر شدقطره ها درشت و درشتر شد و همانگونه که قرآن در آیه 11 سوره قمر میگوید گوئى تمام درهاى آسمان گشوده شده و اقیانوسى از آب از لابلاى ابرها فرو مى ریزد
از سوى دیگر سطح آب زیر زمینى آنقدر بالا آمد که از هر گوشه اى چشمه خروشانى جوشیدن گرفت .
و به این ترتیب آبهاى زمین و آسمان بهم پیوستند و دست بدست هم دادند و بر سطح زمین ها، کوه ها، دشتها، دره ها جارى شدند و بزودى سطح زمین به صورت اقیانوسى در آمد. وزش بادها امواج کوه پیکرى روى این اقیانوس ترسیم مى کرد و این امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى یکدیگر مى غلطیدند.

طبق بعضى از روایات تنها هشتاد نفر به او ایمان آوردند و حتى بعضى ، عدد آنها را از این هم کمتر نوشته اند.

برخی تمام نژادهاى کنونى را به یکى از سه فرزند نوح (حام ، و سام و یافث ) که بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.

مطالب از تفسیر نمونه
بحث پیرامون آیه ولایتو آیه ی اکمالو برای جلوگیری از خلط مبحث به بعد از قانع شدن شما به اینکه داستان حضرت نوح با علم تناقضی نداره موکول می کنم.
یا علی
با سلام... بالاخره ما نفهمیدیم از نظر شما مسلمونا رسالت و عذاب نوح جهانی بوده یا منطقه ای... این که نشد حرف که بیای بگی یه عده میگن منطقه ای بوده یه عده میگن جهانی... شما تکلیفو مشخص کن تا بشه بحث کرد...شما هر دو احتمال رو نه رد میکنید و نه قبول میکنید تا بتونید مفری داشته باشید. اگه قران رو با دقت بخونید میفهمید این بر میاد که این طوفان جهانی بوده. و اینکه در روایات به نوح ابولبشر ثانی گفتن دلیلی بر همین ادعاست. اگه منطقه ای بود دیگه کلمه ابولبشر ثانی معنایی نداشت چون از یه منطقه کوچیک 80نفر زنده موندن و سایر نقاط جهان زندگی عادی رو داشتن.
اما خیلی جالبه که شما گفته های تورات رو قبول ندارین در صورتی که ریشه اکثر داستانهای قران از توراته. قران در مورد خیلی از داستانها کلی گویی کرده در صورتیکه تورات مسایل جزئی تر رو هم بیان کرده. به عنوان مثال چندسال پیش سریال "یوسف پیامبر" از تلوزیون ایران پخش شد. اگه این سریال رو براساس قران و روایات اسلامی میساختن یک قسمت 40 دقیقه ای هم به زور ساخته میشد در صورتی که بخش اعظم این سریال رو از تورات ساختن و با اندکی تغییر در برخی از جاهای داستان اون سریال رو اسلامیزه کردن...
اون ایراداتی هم گرفته شده حتی بر اساس روایات اسلامی و قرانی وارده... مثلا اون ایرادی که گفته چمع اوری اون همه پرنده و خزنده و چرنده غیر ممکنه یا باریدن اون همه بارون بطوریکه ارتفاع اب تا اون حد بالا بره و ...
حالا اینکه شما نمیخاین جواب بدین یه بحث دیگست...
سلام
در هر حال هدف قرآن از بیان این سرگذشت عبرت انگیز بیان نکته هاى تربیتى مهمى است که در آن نهفته است خواه جهانى باشد یا منطقه اى .
رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا
و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها
واژه ی ارض که در این آیات به کار رفته در قرآن هم برای کل زمین به کار رفته هم قسمتی از زمین.بنابراین با قطعیت نمی تونیم منطقه ای یا جهانی بودن طوفانو رد کنیم.
وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَب مَّعَنَا وَلاَ تَکُن مَّعَ الْکَافِرِینَ قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ
پسر حضرت نوح به کوه پناه برده و آب اونو هم غرق کرده.اما این که ارتفاع کوه چقدر بوده یا کدوم کوه بوده هیچ اشاره ای نشده.
در خصوص استفاده از تورات، دو رویکرد افراطی و تفریطی وجود دارد. نگاه تفریطی این است که آن را مغفول بگذاریم و نخوانیم!اما منظر افراطی آن است که کلیۀ مطالب تورات را به صحت تلقی کرده و اگر در جایی معارض با قرآن درآمد مصحف شریف را فرو بگذاریم یا با تکلّف به تأویلش ببریم تا به مطالب تورات آسیبی نرسد!اما راه حق، از میانۀ این دو می‌گذرد. یعنی بایست قرآن را اصل گرفت و تورات را بدان عرضه کرد؛ اگر موافق آمد اخذ کنیم وگرنه، نه.
یا علی
با سلام
بله برای شما هیچ فرقی نمیکنه که طوفان جهانی باشه یا منطقه ای چون برای هر کدوم توجیهات خودتون رو دارید و زیر بار جواب دادن نمیرید...بریم سراغ بحث بعدی... همون بحثی که در مورد جایگاه ابلیس در فریفتن انسانها بود. من سوالاتمو دوباره مطرح میکنم...


چرا انسانها مرتکب گناه می شن؟؟؟؟ نقش نفس اماره چیه؟؟؟ نقش ابلیس در فریفتن انسانها چیه؟؟؟ ایا اگه خدای واحد و علیم به ابلیس تا روز قیامت مهلت نمیداد بازهم ما انسانها مرتکب گناه می شدیم؟؟؟ چرا خدا اجازه نفوذ ابلیس در فرشتگان رو نداد؟؟؟؟

کلا بحثای قبلی رو بی خیال بشید چون با چنگک هم نمیشه از حلقوم مبارک شما حرفی بیرون کشید. بحث ولایت علی رو هم فعلا بیخیال لطف کنید به این سوالات پاسخ بدید... ممنون
باسلام
روی سخن بنده با اون دسته از آدمهایی است که می گن این قرآن رو محمد(ص)خودش نوشته،من به آنها میگم که همه ما می دانیم که محمد فردی بود بیساد وفاقد آموزش کلاسیک که حتی خواندن ونوشتن هم بلد نبود.بنده خودم نویسنده ام و تو حوزه مهندسی کتاب دارم کتاب های مختلفی را از انواع دانشمند ها دیدم که همه آنها در ابتدای کتاب می نویسند که این کتاب خالی از ایراد نیست واز صاحبنظران تقاضای مرتفع نمودن آن را داریم آنوقت چطوری نزدیک به 14 قرن پیش یه فرد فاقدسواد کلاسیک کتابی با این شیوایی که محتوای جملات آنها همدیگر را تصدیق می کنند نوشته ودر آن تاکید کرده که این کتاب هیچ شک تردیدی در ان نیست بلحاظ صحت محتوا طوری است که تابعین از آن را به استوارترین راها هدایت می کند.ومطلب دوم اینکه امروزه با این پیشرفت تکنولوژی ورسانه واینترنت اگه کسی هیچ کاری نداشته باشه ودر اختیارش یک لب تابی که متصل به شبکه جهانی است در اختیارش بگزاریم آیا چند سال طول می کشه تا یک اثری شبیه قرآن را تدوین نماید با این تفاوت که اسم این محقق پژوهشگر ودانشمند قرن 21 است که به همه نوع امکانات وتکنولوژی دسترسی داره ولی محمد یک شخص یتیم فاقد سواد کلاسیک فاقد امکانات مادی ودر داجل عرب بیابانی با خوی وحشیگری بود.بنده اصلاٌ نظر خود را به کسی تحمیل نمی کنم چون به قول آلبرت انشتین کسی نمی توند به کسی چیزی یاد دهد فقط می تواند به آموزش او کمک کند(خاصه اینکه بنده خود را دراین حد نمی بینم) شما ها خود کلاه خود را قاضی کنید واین دو سوال طرح شده را از وجدان خود بپرسید وبه استنتاج آن بپردازید ولطفانتیجه رو به بنده اعلام فرمایید
با عرض سلام وادب خدمت برادر توکل رمضانی

بنده به عنوان یک محقق بی طرف والبته بی ادعا از نظر داشتن سطح علمی بالا سالها در ایات قران تدبر وتفکر کرده ام وبه نتیجه ای که رسیده ام این است که :ما اگر فرض بی سوادی پیامبر اسلام را بپذیریم وزمان ان راهم زمینه کنیم تنها میتوانیم بگوییم که پیامبر اسلام یک نابغه بوده وقران نیز یک کتاب ممتاز بشری ازنظر لفظ واز نظر محتوا در زمان خویش اثری قابل توجه وبسیار اثر گذار بوده است.وازاین بیانات هرگز اسمانی بودن بدست نخواهد امد .
این ادعای بنده در دو سطح قابل بررسی است:
1.راه اول این است که ایا از نظر عقلی این امکان وجود دارد که فردی بیسواد بتواند اثری چون قران خلق کند یا خیر ؟
به نظر من این امر عقلا ممکن است :چون ایشان ابتدا یک کتاب مکتوب عرضه نکرده تا بیسوادی دلیل موجه و قابل اثباتی بر اسمانی بودن ومعجزه باشد بلکه ایشان در طول 23 سال هر از چند گاهی جملاتی موزون وزیبا را شفاها عرضه میفرمودند حال این جملات در دو سطح لفظ ومحتوا قابل بررسی است . اول این که ایا یک شخص بیسواد ولی دارای نبوغ وذوق ادبی میتواند چنین جملاتی بسراید ؟ جواب مثبت است چون کسی که دارای ذوق بالای باشد میتواند کمبود خلع سواد را تنها با گوش دادن به جملات دیگران جبران نماید .دوم از نظر محتوا : یعنی ایا یک فرد بیسواد میتواند ان اطلاعات را بدون خواندن کتاب جمع اوری کند ؟ جواب این است اگر شخصی امکان سفر به شهرهای مختلف با افکار وادیان متفاوت را داشته باشد قطعا میتواند خلع کتاب نخواندن را پر کند و برای یک انسان نابغه داشتن همین اطلاعات عمومی موجود زمان کافی خواهد بود تا خود دست به ابتکار زده و مکتب جدیدی را ایجاد کند خصوصا اینکه تد ریجی بودن نزول ایات برای تصحیح وکامل کردن مکتب ایشان بسیار مثمر ثمربوده است .حاصل سخن این که برخلاف نظر شما منطقا این امکان محتمل است که شخصی بیسواد بتواند کلمات زیبا ،بامعنی وهدفمندی چون قران را خلق کند . اشتباه شما در این است از ذوق سرشار ونبوغ پیامبر اسلام غافل شده وبه صرف بیسوادی ایشان را در سطح مردم عادی شمرده اید .
2.راه دوم برای اثبات اسمانی یا بشری بودن این کتاب حلاجی کردن وتدبر در ایات ان است که خود کتاب نیز به ان اذعان داشته ومدعی است که اگر از طرف بشر باشد در ان اختلاف بسیار خواهید دید. در این مر حله شرط اصلی برای نیل به مقصود برکناری از حب وبغض ودوری از پیش داوری است . در این زمینه بنده بعد ازسالها مطالعه وتدبر در قران به این نتیجه رسیده ام که این کتاب با وجود برجستگیها ونکات مثبت بسیار به دلیل نکات ضعف واختلافاتی که در ان وجود دارد نمی تواند کتابی اسمانی باشد . که البته این خود بحثی بسیار مفصل است واگر کسی مایل بود بنده میتوانم طبق ایات خود قران ادعایم را ثابت کنم .
با سپاس
با سلام
جناب رمضانی "خود گویی و خود خندی به به چه هنرمندی" برادر من ترمز رو بگیر تا ماهم سوار بشیم باهم بریم!!! به کجا چنین شتابان... ما راجع به این قضیه بارها مباحثه کردیم که شما میتونی اون مطالب رو بخونی. در ثانی پیشرفت علم کلی تناقض علمی و تاریخی از قران کشف کرده که همین تناقضات نشاندهنده بی سوادی محمد (و اگه قبول کنیم قران از طرفه خداست بی سوادی خدای محمد) رو نشون میده... همش توی کله تون کردن قران اعجاز لفظی و علمی داره بدون اینکه برید نظریات مخالف رو بخونید و متفکرانه تصمیم بگیرید... اینکه یه نفر بیاد با اعتماد بنفس خودشو برتر بدونه دلیل بر حقانیت اون نمیشه... دانشمندای زیادی اومددن و با قاطعیت نظریات خودشون رو ثابت کردن ولی گذشت زمان و پیشرفتای علمی نشون داده که اونا اشتباه کردن ولی این بیچاره ها مثل محمد عاشقان سینه چاکی نداشتن که ازشون بدون فکر دفاع کنن
سلام
جناب حقیقت جو،این تناقضاتی که شما فرمودین رو میشه بفرمایین چیه دقیقا؟!یه نمونه کشتی حضرت نوحو شما مثال زدی که با اندکی منطق میشد به عدم تناقضش با قرآن پی برد.آخرشم یه جوری خواستین به قول خودتون بحثو ماسمالی کنین که گویی اشتباهی نشده و همه چیز طبیعیه.شما که هنوز حرف از تناقض می زنی بذار این بحث کامل حل و فصل بشه بعد بریم سراغ نفس اماره و ابلیس و ...
یا علی
سلام
جناب حسین،هر چند سطح اولی که مطرح کردین هم قابل بحث است اما فعلا نکات ضعف و اختلافی(سطح دوم) که تو قرآن پیدا کردینو بفرمایین؟
یا علی
باعرض سلام خدمت برادر معین
خدمت شما عرض شود که اختلاف و دوگانه گویی در قران بسیار است .
برای شروع از اثبات نبوت شروع میکنیم
طبق ایات قران خداوند برای ارسال انبیا واثبات نبوت انان سنتی را ارائه میدهد وان این است که ابتدا برای اثبات نبوت امری خارق العاده را به عنوا ن معجزه توسط انبیا به ظهور میرسد به گونه ای که هیچ بشری به صرف بشر بودن قادر به انجام ان نباشددر این خصوص قران در مورد معجزه غالب انبیا به اشاره بسنده کرده ومعجزات حضرت موسی را با جزئیات به کرار بیان کرده (101 تا 106 اعراف) بعد از اثبات نبوت خداوند برای سعادت وهدایت بشر کتاب فرستاده. اما این سنت در مورد پیامبر اسلام شکسته شده یعنی به شهادت ایات قران امر فوق بشری برای اثبات نبوت ارائه نمیکنند ودر مقابل درخواست مردم بهانه های مختلفی می اورند.مثلا میگویند اگر ما هرگونه معجزه هم بیاوریم باز انها ایمان نمی اورند (روم 58) (حجر 14و15) یا این که میفرمایند من بشری بیشتر نستم جز این که به من وحی میشود (احقاف 9 ) (انعام 50)یا میگویند ایا برای گذشتگان معجزات نیاوردیم ولی انها ایمان نیاوردند (قصص 48تا 50)با وجود این که طبق بیانات خود قران اوردن معجزه شرط اثبات نبوت است خواه مردم ایمان بیاورند یا نیاورند (مانند جریان حضرت موسی )
پیامبر اسلام از همان ابتدا کتاب را به عنوان اثبات نبوت عنوان میکنند که چند ایراد دارد :
1. اصلا کتابی در میان نبوده حتی منکران در خواست کتابی مکتوب کردند ولی باز توسط پیامبر رد شد با این بهانه که منکران ازموسی نیز در خواست نامعقولی مانند دیدن خدا کردند (نسا 153) در صورتی که این دو در خواست با هم قابل قیاس نیستند
2. انبیا بزرگ گذشته علوه بر کتاب معجزه هم داشته اند و بودن هر دو با هم منا فاتی با هم ندارند .
3.اگر ما وحی را برابر با کتاب بگیریم باز هم یک مشکل اساسی وجود دارد وان این است که ایات قران یک مجموعه به هم پیوسته است (به شهادت ایات ونظر مفسران ) یعنی اگر ما نظر قران را در مورد موضوعی جویا شویم نمی توانیم به یک ایه یا سوره اکتفاکنیم بلکه باید کل قران را برسی کنیم حال این قران چگونه در ابتدا با نزول چند سوره یک مجموعه ناقص راهم به عنوان معجزه هم به عنوان کتاب هدایت معرفی میکند .
فکر میکنم برای این که بحث خیلی گسترده نشود فعلا همین مقدار کافی است .
با سپاس
با سلام
جناب معین ماشالا خیلی رو داری خخخخخ... من اونهمه تناقض در مورد نوح اوردم بعد شما گفتی که اینا همش توی توراتهه و توی قران نیست بعدش من براتون مثال اوردم که در تفسیر نمونه اینجوری این ایات تفسیر شده... همون که گفته از هر حیوان جفتی سوار کنید که ایه اش در قران بوده در اون هشت موردی هم که بنده ردیف کردیم هم یکی از اشکالات همین مورد بوده... من اگه گفتم بیخیال بشیم چون دیدم شما زیر بار نمیری و مث همیشه داری طفره میری...
خب مگه نمیگی اشکالات قران رو بیارید خب همون سوال مربوط به نفس اماره رو جواب بدین این یکی از مسائل پیش پا افتاده است. لطفا سعی نکنید باز دوباره وارد حاشیه ها بشید. همین نفس اماره و نقش ابلیس در فریفتن انسانها رو وبقیه مواردی که گفتم رو جواب بدین... اصلا کلیه مباحث رو بذار کنار تا باز به حاشیه نریم... دوباره سوالمو اینجا کپی میکنم:

چرا انسانها مرتکب گناه می شن؟؟؟؟ نقش نفس اماره چیه؟؟؟ نقش ابلیس در فریفتن انسانها چیه؟؟؟ ایا اگه خدای واحد و علیم به ابلیس تا روز قیامت مهلت نمیداد بازهم ما انسانها مرتکب گناه می شدیم؟؟؟ چرا خدا اجازه نفوذ ابلیس در فرشتگان رو نداد؟؟؟؟

موفق باشید
با سلام خدمت دوست عزیز جناب "ح" امیدوارم شما به این که خودمن هستید و با نام دیگه اومدم متهم نشید خخخخ
دقیقا دوست عزیز نکته ای که شما اشاره کردید اشکالیه که به قران وارده...
ببینید یه نفر میاد ادعای پیامبری میکنه خب طبیعتا مردم ازش میخان که معجزه ای نشون بده تا بفهمن که از طرف خداست. بعد محمد 4 تا ایه میخونه و میگه این معجزه منه. کل قران که در ماه اول نازل نشده که محمد اون رو نشانه نبوتش میدونه. موسی وقتی خواست بره پیش فرعون با پند و نصیحت رفت یا با ید بیضا و عصای سحرامیزش!!!! (من دارم طبق افسانه های تورات و قران صحبت میکنم و این حرفم دلیلی بر پذیرفتن اینکه موسی پیامبر خداست نیست). بارها مشرکان از محمد اعجاز خاستن ولی محمد از پذیرفتن این خاسته منطقی سرباز زد!!!!؟؟؟؟ و کل قران هم بارها به این نکته اشاره شده که امتهای پیشینم معجزه خاستن وقتی خدا اعجاز کرده بازم مشرکان سر باز زدن...اخه اینم شد دلیل؟؟؟ چون امتهای قبل به اعجاز پیامبرانشون هدایت نشدن پس در نتیجه دیگه خداوند قادر بهش برخورده و گفته مگه من مسخره شمام که هی معجزه کنم و شما مث امتهای پیشین ایمان نیارید... مگه من الافم شماهام که هی واسه شما معجزه بیارم... اقاجون همین 4 تا ایه رو میخاین بعنوان معجزه قبول کنید وگرنه عمرا من دیگه معجزه های موسی و عیسی رو براتون بیارم. در مورد شق القمر هم اگه واقعا روی داده بود و اعجاز محمد بود پیامبر یه بار توی قرانش میگفت بابا مگه من براتون شق القمر نکردم دیگه ازین بیشتر!!! نه اینکه همش بگه امتهای پیشین شمام ازین درخاستها داشتن ولی چون خدا یه بار انجام داد و اونا ایمان نیاوردن منم عمرا این کارو نمیکنم...
اما یه داستان در این مورد براتون بگم... ابوالحکم (یا بقول مسلمانان ابوجهل) که در زمان خودش مردی فاضل بود داستان معراج پیامبر رو شنید رفت پیش محمد گفت یا محمد اگه امکانش هست یه دست و یه پاتو ببر بالا محمد اینکارو انجام داد بعد بهش گفت اگه میشه اون دست و پای دیگه رو هم ببر بالا... محمد گفت اگه اینکار رو بکنم میوفتم ابوجهل بهش گفت چطور به معراج رفتی پس؟؟؟؟ بهش گفت اگه بتونی اینکاری رو که گفتم انجام بدی همین الان ایمان میارم و به همه هم میگم که تو فرستاده خدایی... ولی خب جواب محمد مشخصه... من هم بشری هستم مثل شماها و فقط و فقط تفاوتم در اینه که بهم وحی میشه...

جناب معین عزیز این مطلبی که اینجا بیان کردم ربطی به بحث من باشما نداره لطف کنید به همون مطلبی که خاستم جواب بدین
موفق باشید
باعرض سلام خدمت دوست عزیز حقیقت جو (نام کاربری من حسین است "ح " اشتباه تایپی بود )
بنده در خصوص نقد ادیان با شما هم عقیده هستم اما در مورد نحوه بیان با عرض پوزش باید عرض کنم به نظر میرسد لحن بیان شما به عنوان یک انسان حقیقت جو کمی تند تر از انچه باید ، میباشد زیرا لازمه یک انسان محقق بی غرض داشتن سعه صدر ، نرم خوئی وحسن نیت نسبت به طرف بحث است زیرا جز در موارد محدود کسانی که از اعتقاداتشان دفاع میکنند غا لبا به این پندار هستند که از حق دفاع میکنند دقیقا مانند شما که فکر میکنید مدافع حق هستید حال اگر شما به دیدگاه خود مطمئن هستید باید تندی احتمالی مدافعان دین را با نیکوئی وبیانی منطقی اما دوستانه جواب بگوئی اما اگر طرف مقابل در برابر جواب منطقی شما تعصب وعناد به کار برد دیگر ادامه بحث بی فایده واتلاف وقت خواهد بود وکسانی که بحث رادنبال میکنند حتما از لابلای مباحث حق را تشخیص خواهند داد.
لازم به ذکر است که بنده قصد ورود به بحث شما را نداشته ومطلب را در جواب اقای توکل رمضانی نوشتم واقای معین بهتر است ابتدا جواب شما را بیان فرمایند اگر مایل بودند بعدا بنده در خدمت هستم .
با سپاس
با سلام
بنده به نقد شما احترام میذارم و در خیلی از موارد این نقد وارد بوده... ولی شما اگه مباحث رو از ابتدا پیگیر بوده باشید متوجه میشید من اوائل لحن بسیار ملایم و مودبانه تری داشتم ولی بعضی از این اقایون نشون دادن که زیاد احترام زیبنده شون نیست و با مطرح کردن حرفای الکی سعی در گمراه کردن مباحث داشتن... بارها به بنده گفتن که من دارم با چندتا اسم مختلف میام کامنت میذارم و حرفایی ازین دست. الانم اگه شما پیام دوم رو نمیدادی اینا فک میکردن که شما هم خود من هستی...
درضمن بعضی ازین دوستان برای این که عقایدشون زیر سوال نره روز روشن رو انکار میکنن و همه چی رو حاشا میکنن. نمونش همین داستان نوح. من با رفرنس اشکالاتمو بیان کردم بعد میان میگن اینا توی قران نیست تفسیر نمونه رو مثال میزنم بازم قبول نمیکنن. منم کلا دیگه بیخیالش شدم.
یا بحثی که راجع به احترام به سایر مذاهب مطرح شد... دوستان به اینکه من نام ائمه و انبیا رو بدون پیشوند و پسوند میاوردم اعتراض میکردن ولی نام خلفا رو به نحوی بدتر از بنده بیان میکردن و میگفتن چون اینجا ایرانه و مذهب رسمی شیعه است پس دلیلی نداره به مقدسات اهل سنت احترام گذاشته بشه در عوض از بنده گرو کشی کردن که در صورتی حاضرن نام خلفا رو صحیح بیارن که منم نام ائمه رو با احترام بیان کنم. فک میکردن بنده عاشق سینه چاک خلفا هستم که سریع قبول کنم... خدا وکیلی اگه من نام محمد یا علی یا سایر ائمه رو به روش ایشون بیان میکردم چه جنجالی به پا میشد؟؟!!! اگه من به نام هرکدوم از ائمه و پیامبران بی احترامی میکردم حرف ایشون صحیح بود. بنده فقط اونارو به نام اصلیشون صدا کردم و لاغیر...
الانم امیدوارم ایشون بیان به این چندتا سوال راجع به نفس اماره و نقش شیطان در گمراه کردن انسانها بدرستی پاسخ بدن...
سعی میکنم تا جایی که ازم برمیاد در بحث با دوستان نرمش بیشتری به خرج بدم و بازم از همه دوستان مذهبی اگه فک میکنن پرخاش کردم عذرخواهی میکنم.
موفق باشید
سلام خدمت جناب حسین
ترجیح بنده اینه که آیاتی رو که خودتون مطرح کردین یه بررسی اجمالی بکنیم:
جنابعالی:به شهادت آیات قران امر فوق بشری برای اثبات نبوت ارائه نمیکنند ودر مقابل درخواست مردم بهانه های مختلفی می اورند.مثلا میگویند اگر ما هرگونه معجزه هم بیاوریم باز انها ایمان نمی اورند
روم 58:وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ وَلَئِن جِئْتَهُم بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ
قرآن بطور کلى ، و سوره روم بالخصوص مجموعه اى است از مسائل بیدار کننده براى هر قشر و گروه و براى هر طرز فکر و عقیده .
مجموعه اى است از درسهاى عبرت ، مسائل اخلاقى ، برنامه هاى عملى ، امور اعتقادى به گونه اى که از تمام طرق ممکن است براى نفوذ در فکر انسانها و دعوتشان به راه سعادت ، استفاده شده است .
ولى با این حال گروهى هستند که هیچیک از این امور در قلوب تاریک
و سیاهشان اثرى نمى گذارد، ((لذا هر آیه و نشانه اى از حق ، براى آنها بیاورى باز این گروه کافران مى گویند: شما اهل باطل هستید، و اینها امورى است بى اساس ))! (و لئن جئتهم بایة لیقولن الذین کفروا ان انتم الا مبطلون ).
تعبیر به ((مبطلون )) تعبیر جامعى است که همه بر چسبها و نسبتهاى نارواى مشرکان را در بر مى گیرد، نسبت دروغ ، سحر، جنون ، افسانه هاى خرافى و اساطیر، که هر کدام چهرهاى از چهره هاى باطل مى باشد در آن جمع است ، آرى آنها همواره پیامبران الهى را به یکى از این امور باطل متهم مى ساختند، تا چند روزى مردم پاکدل را به وسیله آن اغفال کنند.
آیه بعد دلیل مخالفت این گروه را به روشنى بیان مى کند، مى گوید: این نفوذناپذیرى و لجاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقیقت ، به خاطر آنست که آنها حس تشخیص و درک خود را بر اثر کثرت گناه و لجاجت از دست داده اند، و ابدا چیزى درک نمى کنند، آرى ((این چنین خداوند بر دلهاى کسانى که علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد)) (کذلک یطبع الله على قلوب الذین لا یعلمون ).
دقت کنید قرآن نازل شده و کلمه ی آیه به معنای نشانه به کار رفته.کسی که به قرآن به عنوان بزرگترین نشانه پشت کرده نشانه های دیگر به چه کارش میآید؟!

حجر 14و15: وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِیهِ یَعْرُجُونَ لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ
بحث نیامدن معجزه مطرح نیست.بحث لجوجی کافران است که حتی اگر از آسمان دری برایشان گشوده شود که از آن بالا بروند باز هم انکار می کنند و می گویند جادوگری شده!!

احقاف 9 و انعام 50:پیامبر آن جایی می فرمایند من از وحی پیروی می کنم که در آیه ی قبل به ایشان تهمت افترا زده شده.ایشان در دفاع از خود می فرمایند من پیروی نمی کنم جز از وحی.

قصص 48 تا 50: فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
در این جا بحث نیامدن معجزه نیست.آن ها می گویند چرا مانند آن چه به موسی داده شده به تو داده نشده؟!در حالی که معجزه ی هر زمان مخصوص شرایط خاص همان زمان است و تازه قوم موسی با آن معجزه ایمان نیاورده بودند و باز هم گفته بودند سحر است و ما به آن کافریم.

جنابعالی:اصلا کتابی در میان نبوده حتی منکران در خواست کتابی مکتوب کردند ولی باز توسط پیامبر رد شد با این بهانه که منکران ازموسی نیز در خواست نامعقولی مانند دیدن خدا کردند (نسا 153) در صورتی که این دو در خواست با هم قابل قیاس نیستند

نسا 153: یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَابًا مِّنَ السَّمَاء فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذَلِکَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِینًا
در شان نزول آیه می خوانیم:
جمعى از یهود نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: اگر تو پیغمبر خدایى‏، کتاب آسمانى خود را یک جا به ما عرضه کن، همانطور که موسى تورات را یک جا آورد! در پاسخ آنان، آیات 153 و 154 نازل شد.

این طور نبوده که قرآن نباشد و آن ها بیایند درخواست کنند قرآن نازل کن!آن ها باز هم معجزه سفارش داده اند که قرآن را یه دفعه نازل کن،خداوند هم می فرماید:این ها از موسی بزرگتر از آن را خواسته بودند که خود خدا را با چشم ببینند.

جنابعالی:انبیا بزرگ گذشته علوه بر کتاب معجزه هم داشته اند و بودن هر دو با هم منا فاتی با هم ندارند .

پیامبر اسلام هم از این موضوع مستثنا نبوده اند و معجزاتی دیگری من جمله شق القمر و معراج داشته اند.

جنابعالی:اگر ما وحی را برابر با کتاب بگیریم باز هم یک مشکل اساسی وجود دارد وان این است که ایات قران یک مجموعه به هم پیوسته است (به شهادت ایات ونظر مفسران ) یعنی اگر ما نظر قران را در مورد موضوعی جویا شویم نمی توانیم به یک ایه یا سوره اکتفاکنیم بلکه باید کل قران را برسی کنیم حال این قران چگونه در ابتدا با نزول چند سوره یک مجموعه ناقص راهم به عنوان معجزه هم به عنوان کتاب هدایت معرفی میکند .

قرآن در بحث تحدی حتی می فرماید یک سوره بیاورید،پس یک سوره به تنهایی هم اعجاز دارد که انسان ها ساخته نیست.در ضمن قرآن هیچ تناقضی ندارد.مثلا وقتی می فرماید از اولی الامر اطاعت کنید دیگه تمام شدست و لازم نیست صبر کنیم ببینیم اطاعت قطعیه یا نه!

پس به عنوان نتیجه گیری پیامبر اسلام هم برای اثبات نبوت خود معجزه آورده اند که مهم ترین و در راسش قرآن است.کافران به مناسبات گوناگون سفارش معجزه می داده اند اما قرار نیست عالم به امر انسان ها بچرخه.برخی درخواست های اون ها محال عقلی بوده و اصلا امکان پذیر نیست،مثل دیدن خود خدا با چشم.

یا علی

سلام خدمت حقیقت جو
صبح بخیر

امام صادق(ع) فرمودند: « حَمَلَ نُوحٌ ع فِی السَّفِینَةِ الْأَزْوَاجَ الثَّمَانِیَةَ الَّتِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ‏ ... وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ فَکَانَ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ زَوْجٌ دَاجِنَةٌ یُرَبِّیهَا النَّاسُ وَ الزَّوْجُ الْآخَرُ الضَّأْنُ الَّتِی تَکُونُ فِی الْجِبَالِ الْوَحْشِیَّةُ أُحِلَّ لَهُمْ صَیْدُهَا وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ زَوْجٌ دَاجِنَةٌ یُرَبِّیهَا النَّاسُ وَ الزَّوْجُ الْآخَرُ الظَّبْیُ الَّتِی تَکُونُ فِی الْمَفَاوِزِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ الْبَخَاتِیُّ وَ الْعِرَابُ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ زَوْجٌ دَاجِنَةٌ لِلنَّاسِ وَ الزَّوْجُ الْآخَرُ الْبَقَرُ الْوَحْشِیَّةُ وَ کُلُّ طَیْرٍ طَیِّبٍ وَحْشِیٍّ أَوْ إِنْسِیٍّ ثُمَّ غَرِقَتِ الْأَرْض‏ ــــ نوح در این کشتى هشت جفت از جانورانى را حمل کرد که خداوند عزّ و جلّ فرموده بود: « ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ ... وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ » بنا بر این، از میش (گوسفند) یک جفت یکى میش اهلى که مردم تربیت مى‏کنند و دیگری میش کوهى که شکار آن براى مردم رواست، و از بز هم دو تا، یکى اهلى که مردم تربیت مى‏کنند و یکى بزى که در دشت و بیابان است، و از شتر هم دو تا، یکى شتر بخاتى [که در خراسان پرورش مى‏یافت‏] و دیگر شتر عربى، و از گاو هم دو تا، یکى گاو اهلى و دیگر یگاو وحشى، و از هر پرنده یکى اهلى و دیگر وحشى را برگزید و آنگاه زمین غرق شد.» (الکافی،ج‏8 ،ص283)

این حدیث شریف، به وضوح حکایت می کند، که آن حضرت، حیوانات اهلی ـ اعمّ از چهارپا و پرنده ـ را که منبع غذایی اند، همراه با مشابه وحشی آنها ـ که برای غذا شکار می شوند ـ سوار کشتی نموده است.


جنابعالی:خب مگه نمیگی اشکالات قران رو بیارید خب همون سوال مربوط به نفس اماره رو جواب بدین این یکی از مسائل پیش پا افتاده است

با توجه به این مطلبی که گفتین شما هم ظاهرا اشکالی پیدا کردین که در مورد نفس اماره و ... است.من جوابی بخوام بدم مطمئنا چند تا آیه و روایت میارم که اینا توضیح داده شده.لطفا خودتون برین سر اصل مطلب.

عذر خواهی می کنم که این حرفو می زنم،ولی کسی که گوشش از داستان های ابوجهل ها پر است و جهل و حکم جایشان برایش عوضش شده چگونه حرف حق بر او اثر دارد؟!
تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ

یا علی
با سلام
اون عزیزانی که به بنده میگفتم کمی با نرمش بیشتری صحبت کنم بیان تحویل بگیرن... اولا بنده گفتم فعلا بحث نوح رو بیخیال بشید چون شما گفتید که اون موارد 8گانه من مشکل داره و مورد تایید شما نیس و فرمودین اون ایرادات به توراته
ثانیا بنده بارها گفتم وارد مسائل حاشیه ای نشید. شما به اون چندسوال من پاسخ بدید نه اینکه بگید مستقیم برو سر اصل مطلب... همین سوالا اصل مطلب هستن و شما دقیقا میدونی من میخام چی بپرسم ولی ترجیح میدی وارد این بجث نشید که باز گیر بیوفتید و راه فراری نداشته باشید.
حالا خود شما دوستان عزیز قضاوت کنید بنده یه روایت از ابوجهل اوردم پس شدم ابوجهل و حرف حق توی کله ام نمیره... خدایی این نوع استدلال خنده دار نیست... لابد اگه یکی بیاد از چنگیزخان مغول داستانی رو نقل کنه میشه یه قاتل بالذات. اگه یکی بیاد داستان قوم لوط رو مطرح کنه میشه لواط کار... راستی ائمه شما این همه داستان و روایات در مورد ابلیس و جن اوردن میشن مث اونا... اون داستانی رو که در باره ابوجهل من اوردم در کتب خودتونه من متوجه ایراد شما نمیشم. بحث معجزه بود و اینکه چرا محمد معجزه نمیکنه منم اون داستان رو اوردم... فرق من با شما اینه که من حرفم رو میگم ولی شما با کنایه و مودبانه حرفتون رو میزنید و به قولی با پنبه سر میبرید... اخرش هم میگید البته ببخشیدها خخخخخخ... لقب ابوالحکم رو بنده به ابوجهل ندادم که شما بهتون بر میخوره لقب واقعیه همین اقای ابوجهل است و ایشون به ابوالحکم معروف بودن مثل محمد که به ابوالقاسم معروف بوده یا علی که به ابوتراب شناخته میشده ولی ازونجایی که شما اصن تاریخ رو نمیخونید و یا جاهایی رو که به نفعتونه رو مطالعه میکنید این مباحث براتون تعجب برانگیزه
در ضمن اقای مودب آیاتی رو هم که در پایان مطالبت اوردی در مورد ابولهبه نه ابوجهل و هیچ ربطی به مباحث نداره امیدوارم فرق بین ابولهب و ابوجهل رو بدونید و یا اگه نمیدونید یه مطالعه بکنید...


سوال: لطف کنید جهت هدایت بنده و سایر همفکرانم از گمراهی به این سوالات جواب بدید.... لطفا مث پیامبرتون نگید که خداوند گوشهای مارو کر و چشمامون رو کور کرده تا حقیقت رو نبینیم و بحث کردن با ما فایده نداره... خب فرض رو بر این بذارید که من اینطوری هستم شاید یکی که واقعا دنباله حقیقته با جواب دادن به این سوالات هدایت بشه... اگه راضی میشید ازتون ملتمسانه خواهش میکنم به چندسوال زیر به طور خلاصه و قابل فهم جواب بدید:

چرا انسانها مرتکب گناه می شن؟؟؟؟ نقش نفس اماره چیه؟؟؟ نقش ابلیس در فریفتن انسانها چیه؟؟؟ تفاوت ابلیس و نفس اماره کجاست؟؟؟؟ ایا اگه خدای واحد و علیم به ابلیس تا روز قیامت مهلت نمیداد بازهم ما انسانها مرتکب گناه می شدیم؟؟؟ چرا خدا اجازه نفوذ ابلیس در فرشتگان رو نداد؟؟؟؟

عاجزانه خاهشمندم وارد مباحث حاشیه ای نشید دیشب اینهمه ازتون خاستم که وارد این مباحث نشید ولی بازم راه خودتون رو رفتید و ایم حرفارو مطرح کردید... برید سر اصل مطلب. شما اصراری به هدایت من نداشته باشید شما فرض رو بر این بذارید یکی دیگه که مثل من گوشش از حرفهای ابوجهل پر نیست این مطلب رو بخونه و ایمانش محکمتر بشه که من خودم چندین نفر رو میشناسم که به شدت مطالب این سایت رو دنبال میکنن

موفق باشید و بی حاشیه
اینکه میگم فعلا داستان نوح رو بیخیال بشید نه اینکه نتونم از شبهه ام دفاع کنم یا شما فک کنی میخام بحث رو عوض کنم چون شما اون 8 مورد رو قبول نداری نیاز به شبهاتیه که دیگه شما نتونی بهش ایراد بگیری ضمن اینکه این حدیثی که در مورد سوار کردن 8 حیوان اوردی خودش نیاز به بحث زیادی داره...من از ابتدا هدفم مطرح کردن همین سوال مربوط به ابلیس بود که به خاطر به حاشیه رفتن مباحث اون رو مطرح کردم و اشتباه از جانب من بود. مطمئن باشید بعد از پایان این بحث دوباره به سراغه همین کشتی نوح خاهیم رفت...
لطفا در جواب دادن به سوال جدید سعی کنید بیشتر ازونکه مطالب و استنباطهای خودتون رو بیان میکنید از مطالبی استفاده کنید که دارای رفرنس معتبر باشه که فردا روزی اگه بهش استناد کردم نگید این حدیث مشکل داره یا نامعتبره و یا ازین جور حرفها... اصلا هم عجله ای ندارم که توی اسرع وقت پاسخگو باشید... با ارامش خیال و با تامل جواب بدید...
موفق باشید
باعرض سلم خدمت اقای معین
1. در مورد مطلب اول که شما فرمودید خداوند معجزه نیاورده چون در خواست کننده گان معجزه کسانی بوده اند که طبق بیان قران هر گونه معجزه هم که برای انها اورده شود باز ایمان نخواهند اورد.طبق سنتی که خود قران بیان کرده رد میشود به این دلیل که این گونه افراد همواره در زمان تمام انبیا بوده اند مثلا ایا فرعونبان با وجود اثبات معجزه از طرف حضرت موسی ایمان اوردند ؟مگر خدا نمدانست که انها ایمان نخواهند اورد ؟
جواب این است که میدانست ولی سنت خدا این گونه بوده که برای اتمام حجت بر منکران به گونه ای که هیچ راه گریز وبهانه ای نداشته باشند وخدا بتواند انها را در دنیا واخرت عذاب کند برای اثبات نبوت امری فوق بشری عرضه شده است که البته طبق ایات قران ،غالب انها ایمان نیاورده وبه عذاب دچار گردیده اند .
2.اقا معین
این طور نبوده که قرآن نباشد و آن ها بیایند درخواست کنند قرآن نازل کن!آن ها باز هم معجزه سفارش داده اند که قرآن را یه دفعه نازل کن،خداوند هم می فرماید:این ها از موسی بزرگتر از آن را خواسته بودند که خود خدا را با چشم ببینند.

حسین

اهل کتاب با توجه به همان سنت خدا که عرض کردم از پیامبر اسلام در خواست معجزه کردند ایشان فرموده اند معجزه من کتاب است انها هم با یک در جه تخفیف گفته اند بسیار خوب همین کتاب را برای ما یک جا نازل کن این جا با توجه به این که پیامبر اسلام نوشتن نمی دانستند اگر کتابی مکتوب ویکجا نازل میکردند میتوان نام معجزه بر ان نهاد که البته نه امر غیر ممکنی بود نه توقعی نا بجا که میتوانست عقلا ومنطقا جلو ایرادات منطقی منکران را بگیرد اما در پاسخ می فرمایند گذشتگان نیزدر خواست نا معقولی چون دیدن خدا کردند .حال منصفان قضاوت کنند بین این دو قضیه چه تناسبی وجود دارد ایا دیدن خدا با اوردن کتاب در یک سطح هستند؟ ایا نزول کتاب مکتوب سختر از ان همه امو رخارق العاده که در قران ذکر شده میباشد؟ایا بیانات قران که به طور شفائی از زبان یک عرب که غالبا فصیح وزبان اور بوده اند میتواند امری فوق بشری باشد به گونه ای که حجت را بر منکران تمام گرداند؟
3.اقا معین
پیامبر اسلام هم از این موضوع مستثنا نبوده اند و معجزاتی دیگری من جمله شق القمر و معراج داشته اند.

حسین
در مباحث گذشته با اقا محمد بنده دلایلم را دال بر رد معجزه شق القمر بیان کردم اگر دلیلی (از نظر قران و منطق)بر رد انان دارید بیان کنید .در مورد معراج نیز باید عرض کنم که ان امری شخصی است که در صورت صحت تنها برای خود شخص قابل اثتناد است ونمی تواند معجزهای برای اثبات بنوت باشد زیرا اگر چنین باشد هر کسی میتواند مدعی باشد که به اسمان و.....
4. اقا معین
قرآن در بحث تحدی حتی می فرماید یک سوره بیاورید،پس یک سوره به تنهایی هم اعجاز دارد که انسان ها ساخته نیست.در ضمن قرآن هیچ تناقضی ندارد.مثلا وقتی می فرماید از اولی الامر اطاعت کنید دیگه تمام شدست و لازم نیست صبر کنیم ببینیم اطاعت قطعیه
حسین
ببینید یا شما سو ال را متوجه نشدید یا من مطلب را درست تشریح نکردم.لذا کمی مطلب را باز تر میکنم.
ما باید ابتدا بدانیم قران چگونه کتابی است .خوشبختانه قران خود به وضوح این مطلب را بیان فرموده که خیلی خلاصه خدمتتان عرض میکنم :
برهان محکم،موعضه ای از طرف خدا ، شفای دلها ،بهترین حکایات ،در ان هیچ نقص وعوجی نیست ،هر نوع مثلی در ان وجود دارد ،سخن حقی است با بهترین بیان ،بهترین حدیث ،باطل در ان راه ندارد ،جدا کننده حق از باطل ،اتمام حجت بر کافران ،هدایت کردن به استوار ترین راهها ، بیان انچه مردم در ان اختلاف میکنندوو...
به روشنی قابل ستباط است که قران مکتبی است که در تمام زمینه ها وارد شده مدعی است که این برنامه از طرف خدا وضامن سعادت بشر است. خلاصه این که قران کتابی محتوا محور است نه کتابی ادبی وهنری وصرفا لفظی .
بنابر این تا این جا مشخص شد که قران کتابی معرفتی والبته بسیار کاربردی است نه کتابی ادبی که تنها قصدش لفاظی و بازی با کلمات باشد البته این منافاتی ندارد با این که کتابی محتوا محور در عین حال از نظر زیبایی ولفظ نیز در سطح بالای باشد مانند رابطه یک عکس با قاب عکس که در اینجا قاب عکس هر چقدر هم که زیبا باشد تنها وظیفه اش نگهداری ونمایش عکس است ولا غیر.
نکته دیگر این است از ان جا که قران در 23 سال نازل گشته ومطالب ان در هر موضوعی در تمام ایات پراکنده است وشما نمی توانی در موضوعی به یک سوره وایه خاصی اکتفا واستناد کنی مگر این که مجموع ایات مربوطه را گرداوری کنی واز دل انها مقصود قران را دریافت کنی از طرف دیگر ما ایات ناسخ ومنسوخ ،محکم ومتشابه داریم (صرف نظر از ایردی که به این نوع کتاب با چنین ویژگیهائی هست)اهمیت به هم پیوستگی ونا گسستنی بودن ایات را دو چندان میکند با براین قران مجوعه ای از ایات به هم پیوسته است که ایات وسوره های ان به تنهایی وجدا از هم نمی تواند ان مقاصدی را که بیان کرده بر اورده کند وای بسا گاهی می توان از بعضی ایات خلاف مقصود قران را استخراج کرد.
بنا بر این تا وقتی نزول ایات قران به اتمام نرسیده وخط ومشی ،برنامه ها ، اهداف و رویکرد قران مشخص نشده نمیشود ادعای هماوردی کرد زیرا این طبیعی است که تا کتاب ومکتبی کامل نشده نمیتوان ان را نقد واهمیت ان را مشخص کرد تا اگر کسی مدعی بود بتواند همانند ان را بیاورد بنا بر این قران نمی تواند تا کامل نشده ادعای اعجاز یا هم اوردی داشته باشد واین که شما میگویید قران تحدی به سوره کرده جواب این است که اگر تحدی به لفظ وبازی با کلمات کرده که با مقصود قران در تضاد است چون چنان که گذشت خدا قران را کتاب سعادت خوانده نه کتاب هنری واگر تحدی به محتواست که عرض شد کتاب تا کامل نشده نمیتوان درک درستی از ان داشت تا بتوان ان را ارزیابی کرد واگر تحدی به لفظ ومعنی باشد باز ایراد قبلی پابر جاست.البته اگر ما قران را تنها به عنوان کتاب اسمانی به حساب اوریم این ایراد خیلی کمرنگتر میشود ولی اشکال اساسی این است که که قران اگر بشود در ابتدا نام کتاب بر ان نهاد به عنوان اثبات نبوت به کار رفته امری که در خود قران نیز سابقه نداشته .
دوست عزیز اقا معین از ان جا که شما در حال بحث با اقای حقیقت جو میباشید بنده توقع ندارم که به متن من فعلا جواب بدهی شما میتوانی بحث با ایشان را به سرانجام برسانی سپس اگر مایل بودی میتوانیم بحث را دنبال کنیم به دلیل این که وقت هر کس محدود است ومن از شما توقعی ندارم .از طرفی اولویت با اقای حقیقت جوست موفق باشید .
باسپاس
با سلام خدمت همه دوستان
بنده هم باید عرض کنم که اصلا در جواب گرفتن عجله ندارم. واسه همین گفتم که با تامل و تفکر جواب بدن چون نمیخام باز به بیراهه بره... از طرفی سوالای من درسته که زیاده ولی همشون بهم مرتبطند و یه جورایی مکمل هم هستن و اگر هم ایشون به سوالات بنده جواب بدن ممکنه بسته به جوابهای ایشون دوباره یکی دوسوال دیگه در همین رابطه انجام بدم و سپس بحث اصلی رو براساس پاسخهایی که دادن شروع کنم... پی صرف جواب دادن به تین سوالات اغازگر بحث اصلی نیست من فقط خاستم نظریات مسلمانان رو در رابطه به نقش ابلیس رد فریفتن انسانها (و حتی موجوداتی از جنس جن!!!) بدونم و بعدش سراغ بحث اصلی که در همین مورده برم. اینجوری باعث میشه که من شبهه الکی وارد نکنم و اگر پاسخهاشون متقاعدکننده بود اصن سراغ این بحث نرم... ولی قطعا جوابهای مسلمین در این مورد بسیار برام جالب و مناقشه برانگیز خواهد بود...
اما راجع به مطالبی که جناب اقای "حسین" بیان کردن باید عرض کنم کاملا صحیحه معجزه باید طوری باشه که عوام رو قانع کنه نه فقط یک مکاشفه برای صاحب ادعا باشه. مث همین داستان معراج محمد که فقط خود پیامبر اسلام تونسته درکش کنه پس نباید اون رو در ردیف معجزات قرار داد هرکسی میتونه بیاد از این ادعاها بکنه... در قران شاید فقط ایه اول سوره اسری در مورد معراج پیامبر یه اشاره ضمنی کرده و اون رو در ردیف معجزات نیاورده ولی شما اگه تاریخ طبری و یا سایر روایات شیعه و اهل سنت رو ببینید متوجه میشید چه داستانهای خنده داری در مورد معراج پیامبر اورده اند... این که یه حیوانی مث الاغ ولی از نوعه بالدارش اومده و پیامبر رو سوار کرده و به اسمانها برده و در اونجا سر تعداد رکعات نماز با موسی و خدا کلی چونه زدن تا سر 17 رکعت به تفاهم رسیدن اونقد خنده داره که حتی ادم خجالت میکشه مطرحش کنه و بخاد روش بحث کنه... خدایی به این عظمت خیر بنده هاش رو نمیدونه که باید چند رکعت نماز بخونن و این محمد و موسی هستن که خیر امتشون رو میدونن و خدا هم گوش بفرمان اینا... بهرحال بگذریم...
در مورد شق القمر که بسیاری از مورخین و علمای اسلام هم در صحت وقوع ان شبهه وارد کرده اند باید عرض کنم اگه محمد واقعا شق القمر میکرد اینقد در مقابل درخاست مشرکین برای ارائه یه معجزه اقلا یه بار بهشون میاورد و بهشون میگفت مگه من شق القمر نکردم دیگه ازون معجزه بالاتر... ماشالا قرانی که همه نوع معجزه از پیامبران پیشین نقل کرده اقلا یه بار از شق القمر به عنوان معجزه محمد اسم میبرد و اون رو فصل الخطاب قرار میداد و دهن همه رو می بست و اینقد چونه نمیزد... بعدشم تمام درخاستهای امتهای پیشین از پیامبرانشون که غیر منطقی نبوده که اقای معین همش به این نکته استناد میکنه. غیر قوم بنی اسراییل که خاستن خدارو ببینن کدوم امت همچین چیزی درخاست کرده بودن!!؟؟؟؟
شما اگه کتب مسلمونا و بویژه شیعیان رو ببینید پر از معجزاتی که برای ائمه و پیامبران نقل شده ولی قران در برابر درخاست مشکرین از پیامبر حتی یه بار به معجزه ای غیر قران اشاره نکرده ... برخی از مفسرین متعصب ایات ابتدای سوره قمر رو به عنوان شق القمر تفسیر کردن در صورتیکه اون ایات در مورد قیامته و اصن ازون به عنوان معجزه ای که پیامبر برای مشرکین ارائه کرده باشه یاد نکرده مگر اینکه بخایم باز رو به تفاسیر متعصبانه بیاریم...
جالبه اگه اشتباه نکنم در تاریخ طبری و یکی دو منبع دیگه در مورد تولد پیامبر میگه وقتی به محمد به دنیا اومد ستونهای کاخهای مدائن در ایران فرو ریختن و اتشکده زرتشتیان در فارس خاموش شد و از اون به عنوان معجزات محمد نام میبره ... کسی نیست به این ادم بگه اخه مرد حسابی چجوری این اتفاقات رو به عنوان معجزه نام میبری. معجزه باید دلیلی بر حقانیت یه موضوع باشه. مردم اون زمان ایران از کجا باید می فهمیدن که این اتفاقات مربوط به به دنیا اومدن مردیست که قراره 40 سال بعد در 2000کیلومتر اونورتر بساط بت پرستی رو بر هم بچینه... واقعا اسم اینم میشه معجزه... محمد قراره در حجاز ادعای پیامبری کنه ولی خداوند با اشتباه محاسباتی معجزاتش رو نیم قرن زودتر و اونهم هزاران کیلومتر اونور تر فرستاده و این معجزه چه سودی داشته...!!!؟؟؟؟
موسی و عیسی هم کتاب داشتند(البته همه میدونن هم تورات هم انجیل صدها سال بعد از این دو پیامبر توسط شاگردان اونا و یا کاهنان نوشته شده) ولی اصلا به عنوان معجزه ازونا یاد نشده... یعنی هیچ یهودی و هیچ مسیحی این دو کتاب رو به عنوان معجزه پیامبرش نام نمیبره بلکه اونا به استناد به افسانه های شکافتن نیل و زنده کردن مردگان حقانیتشون رو اثبات میکنن... واقعا یه لحظه خودتون رو بذارید جای مشرکین اون زمان (البته اگه باز نگن که چرا من خودمو جای مشرکان گذاشتم)

محمد:اقا من پیامبر خدام...
مشرکان: خب که اینو گفته؟؟؟
محمد: جبرئیل!!!!
مشرکین: خب کو جبرئیل؟؟؟!!!
محمد: برغار حرا بر من نازل شد و شما نمیتونید ببیندش
مشرکین: فرستاده کدوم خدایی؟؟؟؟
محمد: خدای واحد و بی نیازی که از همه خدایان شما برتر است؟؟؟
مشرکین: خب این خدا کجاست؟؟؟
محمد: شما نمیتونید ببینیدش!!!!
مشرکین: ازکجا باور کنیم راست میگی؟؟؟ معجزه ای نشانه ای چیزی نشون بده که باور کنیم...
محمد: منم بشری هستم مث شما فقط بهم وحی میشه از جانب همون جبرئیلی که شما نمیبیندش
مشرکین: بابا یه علامتی چیزی بیار که باورمون بشه
محمد: همین ایاتی که دارم میخونم از جانبه خداست نمیبینید چقد فصیح و بلیغ هستن
مشرکین: همین 4 خط بیت شعری که داری میخونی
محمد: اره اگه راست میگین مث اینارو بیارین
مشرکین: برو به در دیوار مکه نگاه گن پر ازین شعر ورا
محمد:ولی مال من قشنگتر و بلیغتر و اهنگین تره
مشرکین : نشانه ای دیگه نداری؟؟؟ مث عیسی که مرده زند میکرد مجسمه رو جاندار میکرد یا مثل موسی که ید بیضا داشت و عصاشو اژدها میکرد
محمد: نه من ندارم من فقط همین ایات رو دارم چون که این دوره زمونه دیگه اون معجزات جواب نمیده الان اینجور معجزات مده
مشرکین: خب از خدا بخواه که یکی از اون معجزات رو بیاره
محمد: خدا میگه از کجا معلوم که ازون معجزات بیارم شمام مث بنی اسرائیل نافرمانی نکنید
مشرکین: تو اعجاز بیار ببین ما ایمان میاریم یا نه
محمد: خدا میگه نه... همین ایاتی که تلاوت میکنم یا همینارو یا قبول کنید یا به جهنم میرید. دیشبم به معراج رفتم تا نیم متری خدا هم رسیدم که ازون نزدیکتر نمیشد برم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! توی اسمان ادم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی رو هم دیدم
مشرکین: ازکجا بدونیم تو رفتی؟
محمد: نشون به اون نشون که وقتی داشتم میرفتم به اسمونا در راه چشمم به بیت المقدس که 5000کیلومتر ازینجا فاصله داره افتاد و اونجا فلان اتفاق افتاده میتونید برید سوال کنید!!!!!!!!!!!

این کلیات معراجه حالا اگه بخایم جزئیاتی رو که شیعه به این سفر ملکوتی اضافه کرده رو هم بیان کنم دیگه نور علی نور میشه... جزئیاتی مث این که میگن در اونجا محمد دید اسم علی و فاطمه و اولادش رو به عنوان جانشینان بر حق اون بر لوحی نوشتن و توی اتاق خدا چسبوندن و ملائکه میان به اون اسامی خودشون رو متبرک میکنن و الی اخر...

تورو به هرکی که میپرستید یه لحظه خودتون رو بذارید جای مشرکین و فرض کنید یکی بیاد این حرفارو الان به شما بزنه چه حسی به اون طرف پیدا میکنید؟؟؟؟؟

فقط کافیه یه لحظه فک کنیم و بس...
منتظر پاسخ شما در رابطه با نفس اماره و شیطان و مابقی سوالات هستم... پیشاپیش متشکرم

موفق باشید



با سلامی دوباره

و این هم برخی از اشعاری که شعرای قبل محمد در وصف خدا و یا خدایان خودشون می سرودن که بسیار به ایات قران شبیه هستن... این بخش رو برای کسانی میارم که مدعی هستن زیبایی کلام و فصاحت قران خود معجزه ای بزرگه... توی این بخش میتونید این ایات رو ببینید و با برخی ایات قران که سالها بعد از زبان محمد اورده شده مقایسه کنید (لازم به ذکره در مورد هرکدوم از این اشعار شک و شبهه داشتید بمن بگید تا براتون منبع رو ارائه بدم)...

در خطابه ای که از قس بن ساعدة الایادی [خطیب مشهور عرب که قبل از بعثت محمد از دنیا رفت وی معتقد به خدای واحد و معاد بوده است:

"اسمعوا وعوا فإذا وعیتم فانتفعوا إنه من عاش مات ومن مات فات وکل ما هو آت آت مطر ونبات وأرزاق وأقوات وآباء وأمهات وأحیاء وأموات جمیع وأشتات وآیات بعد آیات إن فی السماء لخبرا وإن فی الأرض لعبرا لیل داج وسماء ذات أبراج وأرض ذات رتاج وبحار ذات أمواج مالی أرى الناس یذهبون فلا یرجعون أرضوا بالمقام فأقاموا أم ترکوا هناک فناموا....
تبا لأرباب الغفلة من الأمم الخالیة والقرون الماضیة یا معشر إیاد أین الآباء والأجداد وأین المریض والعواد وأین الفراعنة الشداد أین من بنی وشید زخرف ونجد وغره المال والولد أین من بغى وطغى وجمع فأوعى وقال أنا ربکم الأعلى ألم یکونوا أکثر منکم أموالا وأبعد منکم آمالا وأطول منکم آجالا طحنهم الثرى بکلکله ومزقهم بتطاوله فتلک عظامهم بالیة وبیوتهم خالیة عمرتها الذئاب العاویة کلا بل هو الله الواحد المعبود لیس بوالد ولا مولود"

این خطابه بخوبی با سوره های کوچک آخر قرآن هم از نظر زیبائی کلام و هم از نظر معنا برابری می کند. اکثر مفاهیم آن در قرآن بسیار تکرار شده است. از نظر مفهومی و مواردی از نظر کلامی نیز در قرآن آمده است:

مفهوم
"وکل ما هو آت آت یعنی هرچه آمدنی است می آید" همان ایده ی تقدیر قبلی وقایع است که از مفاهیم مسلم قرآنی است.
(توبه/51، نساء/78، حدید/22 و 23، انفال/17، ابراهیم/4، اعراف/179، آل عمران/26، زخرف/32).

مفهوم
"إن فی السماء لخبرا وإن فی الأرض لعبرا یعنی قطعا در آسمان خبر است و در زمین عبرت است"

همان ایده ای است که در قرآن به کرّات آمده است.
مثلا در آیه ی 105 سوره ی یوسف میخوانیم:
"وَکَأَینْ مِنْ آیةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یمُرُّونَ عَلَیهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ
ترجمه: و چه بسیار نشانه ها درآسمانها و زمین است که بر آنها میگذرند در حالى که از آنها روى برمى گردانند"


عبارت "وسماء ذات أبراج" بصورت "وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ(بروج/1)" در قرآن آمده است.
مفهوم
"وغره المال والولد یعنی مال و فرزند او را مغرور کرد" بکررات در قرآن آمده است.
مثل: "وَغَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا(انعام/70)" یعنی آنان را زندگی دنیا مغرور کرد
و یا مثل:
"الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیرٌ أَمَلًا(کهف/46)"
یعنی مال و پسران زیور زندگى دنیایند و نیکیهاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر امید [نیز] بهتر است.

کلام "وَجَمَعَ فَأَوْعَى" عینا در سوره ی معارج آیه ی 18 آمده است.

کلام "فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى" عینا در سوره ی نازعات آیه ی 24 آمده است.

کلام "ألم یکونوا أکثر منکم أموالا" در قرآن بصورت: "کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا(توبه/69)" آمده است.

کلام "هو الله الواحد" که از مفاهیم اصلی قرآن است عینا در سوره ی زمر آیه ی 4 آمده است.

کلام "لیس بوالد ولا مولود" از مفاهیم اصلی قرآن است و کلام آن در قرآن با شباهت فراوان آمده است: لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ (سوره ی توحید).

همچنین در خطبه ی فوق نقل شده که گفته "وجبال مرساة" که در قرآن بصورت "وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا(النازعات/32)
یعنی و کوهها را لنگر زمین گردانید" آمده است.

همچنین در خطبه ی فوق نقل شده که گفته "وسقف مرفوع" که در قرآن بصورت "والسقف المرفوع(طور/5)
یعنی قسم به آسمان که سقفی بالا نگاه داشته است" آمده است.

در خطبه ی دیگری از قس بن سعده العیادی نقل شده است:
"کلا بل هو إله واحد لیس بمولود ولا والد أعاد وأبدى وأمات وأحیا وخلق الذکر والأنثى رب الآخرة والأولى أما بعد فیا معشر إیاد أین ثمود وعاد وأین الآباء والأجداد وأین العلیل والعواد کل له معاد یقسم قس برب العباد وساطح المهاد لتحشرن على الانفراد فی یوم التناد إذا نفخ فی الصور ونقر فی الناقور وأشرقت الأرض ووعظ الواعظ فانتبذ القانط وأبصر اللاحظ فویل لمن صدف عن الحق الأشهر والنور الأزهر والعرض الأکبر فی یوم الفصل ومیزان العدل إذا حکم القدیر وشهد النذیر وبعد النصیر وظهر التقصیر ففریق فی الجنة وفریق فی السعیر"

میبینیم که عبارات از نظر مفهومی و بعضی عینا در قرآن نقل شده اند:

کلام "وَ خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى" عینا در سوره ی اللیل آیه ی 3 آمده است.

کلام "یَوْمَ التَّناد" عینا در سوره ی غافر آیه ی 23 آمده است.

کلام "إِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ " عینا در سوره ی مؤمنون آیه ی 101 آمده است.

کلام "وَ نُقِرَ فِی النَّاقُورِ" عینا در سوره ی مدثر آیه ی 8 آمده است.

کلام "وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ" عینا در سوره ی زمر آیه ی 69 آمده است.

کلام "یَوْمُ الْفَصْلِ" عینا در چندین سوره از جمله در نبأ آیه ی 17 آمده است.

کلام "فَرِیقُ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقُ فِی السَّعِیرِ" عینا در سوره ی شوری آیه ی 7 آمده است.



امیه بن ابی صلت شاعر جاهلی می گوید:
الا کل شیء هالک غیر ربنا / ولله میراث الذی کان فانیا
ترجمه: (آگاه باشید که هر چیزی جز پروردگار ما فانی است) / (و میراث هر چه فانی است از خداست)

مصراع اول در این آیه "کُلُّ شَیْءٍ هالِکُ الَّا وَجْهُهُ (قصص/88)
و مصراع دوم در این آیه آمده است: وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّمَوَاتِ وَ الارض(آل عمران/180)" او
همچنین می گوید:
له ما رأت عین البصیر و فوقه
ترجمه :(هر آنچه چشم بینا می بیند از اوست و بالاتر از آن)
مفهوم این جمله بشدت در قرآن تکرار شده
مثل "لَهُ مُلْکُ السَّمَوَاتِ وَ الارض(بقره/107)" و بصیر نیز بعنوان یکی از صفات خدا مکررا در قرآن آمده است.
مثل "انَّ اللَّهَ سَمِیعُ بَصِیرُ(حج/61)" همچنین گفته است:
سماء الاله فوق سبع سمائیا
ترجمه: (آسمان خدا در بالای هفت آسمان).
این ایده دقیقا چیزی است که در قرآن و سنت آمده است که بالاتر از آسمان هفتم عرش الهی قرار دارد که خدا بر روی آنست(هود/7، حاقه/17، سجده/4 و...) همچنین می گوید:
لم تخلق السماء و النجوم و الشمس معها قمی یقوم والحشر و الجنه و النعیم قدرها المهیمن القیوم الا لامر شأنه عظیم.
یعنی آسمان و ستارگان و خورشید و ماه و قیامت و بهشت و دوزخ را خدای مهیمن قیوم خلق نکرد مگر برای هدفی باعظمت.
مشاهده می کنید که مفهوم خلقت و هدفدار بودن آن، قیامت و بهشت و دوزخ که از ارکان دین محمدند همگی در این بیت کوتاه آمده است و لغات "مهیمن و قیوم" عینا بعنوان صفات خدا در قرآن آمده است:
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَی الْقَیومُ(آل عمران/2)
هوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ(حشر/23)


زید بن عمرو شاعر جاهلی می گوید:
دحاها فلما استوت شدها بأید و ارسی علیها الجبالا
ترجمه: یعنی زمین را پهن کرد و چون درست شد آنرا با دست خویش قوی گردانید و کوهها را بر آن استوار گردانید.

مفهوم پهن کردن زمین و کلمه ی "دحاها" عینا در قرآن آمده است که "والارض بَعْدَ ذلِکَ دَحاها(نازعات/30)"
همچنین استوار کردن کوهها و ارسی عینا در قرآن آمده است: "وَ الْجِبالَ ارسیها(نازعات/32)"


کعب بن لؤی از شعرای قدیم جاهلیت می گوید:
...فاسمعوا و تعلموا و افهموا، لیل ساج، و نهار ضاح، و الارض مهادا، والسماء بناء، و الجبال اوتادا والنجوم اعلام...
و الارض مِهاداً (زمین گهواره است) عینا در قرآن در آیه ی 6 سوره نباء آمده است.
و السَّماءِ بِناءً (آسمان بنا است) عینا در قرآن در آیه ی 22 سوره بقره آمده است.
و الْجِبالَ أَوْتاداً (کوهها میخ هستند) عینا در قرآن در آیه ی 7 سوره نباء آمده است.


عبد الطابخة بن ثعلب از شعرای دیگر جاهلی می گوید:
و انت القدیم الاول الماجد الذی تبدأ خلق الناس فی اکتم العدم و انت الذی احللتنی غیب ظلمة الی ظلمة فی صلب آدم فی ظلم
ترجمه: (تو قدیم اول و باعظمتی هستی که) (شروع کردی خلق مردم را از عدم) (و تو کسی هستی که مرا در غیب ظلمتی قراردادی) (به ظلمتی دیگر در صلب آدم در ظلماتی)
مفهوم قدیم بمعنی "ازلی" درقرآن آمده است.
همچنین لغت "اول" برای خدا در قرآن ذکر شده است: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ(الحدید/3)
همچنین شروع خلق توسط خدا بطور مکرر در قرآن آمده است.
مثلا: "اللَّهُ یبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ(یونس/34)".
مفهوم ظلمتهای سه گانه که از نطفه تا رحم طی می شود نیز در قرآن آمده است:
"یخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ(زمر 6)"

یعنی شما را در شکمهاى مادرانتان آفرینشى پس از آفرینشى [دیگر] در تاریکیهاى سه گانه خلق کرد.



حاتم طائی از شعرای جاهلی که در سخاوت و شعر مشهور بود می گوید:
اما والذی لا یعلم السر غیره و یحیی العظام البیض و هی رمیم
ترجمه: (سوگند به آنکه سر را نمی داند غیر از او) (و زنده می کند استخوانهای سفید پوسیده را)
کلام "یعلم السر" عینا در قرآن آمده است: "فانه یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أُخْفِیَ(طه/7)
همچنین مصرع دوم عینا در قرآن آمده است: "قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمُ(یس/78)"
زهیر بن ابی سلمی از شعرای جاهلی می گوید:
لقد نازعتهم حسبا قدیما / و قد سجرت بحارهم بحاری
مصرع دوم در قرآن بصورت "وَ اذا الْبِحارُ سُجِّرَتْ(تکویر/6)" آمده است.


این همون اعجاز لفظی قرانه که سالها توسط شاعران خوش ذوقی حجازی بارها بیان شده و این بخش کوچکی ازون اشعاره...
سلام خدمت حقیقت جو
شما در نقل داستانی که کردین (اصلا به درست و غلطیش کار ندارم فعلا) از ابوجهل به ابوحکم یاد کردین و پیامبر رو به اسم کوچک خطاب کردین و نه به لقب(که عادت شماست).بنده نگفتم این لقبو شما بهش دادین،ولی شما در جایی که پیامبر و اهل بیت رو این گونه خطاب می کنید ابوجهل رو با یه لقب مثبت خطاب کردید.اینه که نشانه ی علاقه ی شما به اون فرده.
بله،سوره ی مسد واضحا از ابولهب نام برده و آیات در رابطه با اوست اما ابوجهل هم سرنوشتی بهتر از او ندارد.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَـئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ

حدیثی که عرض کردم مطابق آیه ی 143 سوره ی انعامه:
ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونی‏ بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

در اون آیه هم گفته نشده همه ی حیوانات،گفته شده زوجین اثنین.این ها هم ثمانیه ازواج.

متاسفانه شما میگین بحث حاشیه ای نشه،ولی خودتون بحث رو به حاشیه می برین.به هر حال بعد این همه صحبت و این همه وقتی که گذاشته شده در مورد داستان حضرت نوح شما یا قانع شدین یا نه.این که شما ادامه ی این بحثو به بعد موکول می کنین یعنی یا خودتونو مسخره کردین یا بنده رو(یا جفتمون رو!)
شما نتیجه گیری قطعی خودتونو از این بحثا بفرمایید.
در ضمن مطالبی که راجع به اعجاز قرآن مطرح کردین هم نیازمند جوابه.بنده ترجیح میدم قبل از آغاز بحث جدید به نتیجه گیری از بحثای گذشته بپردازیم.
یا حرف نزنین یا اگه زدین منتظر جوابش باشین.
یا علی
با سلام...
بنده نه به ابوجهل احترام گذاشتم و نه به محمد بی احترامی کردم...ببخشید که به بنده ابوجهل رو به کنیه قبل اسلامشون صدا زدم. اگه اسم کوچیکشون رو میدونستم این جسارت رو نمیکردم تا شما اینجوری براشفته نشین... همه میدونن ایشون ادم زیرک و باهوش و نکته دانی بودن و در حجاز به ابولحکم معروف بودن. حالا اگه شما این صفت رو نشون خوبی ایشون میدونی خوددانی. من مطابق معمول اسم همه رو بدون پیشوند و پسوند اوردم چه اون شخص ابوالحکم باشه چه محمد چه ابولهب چه ابوسفیان... به قول شما دلیلی نداره مقدسات شما برای بنده هم مقدس باشه و اینقد هم به این موضوع نپردازید... برای من محمد فقط یه انسان عادی بوده که صفات و ویژگیهای خاص خودشو داشته بنده نه مث بعضی افراطیا به ایشون لقبهای زشت و ناپسند میدم نه مث شماها ایشون رو قابل تقدیر و ستایش میدونم... اگه این مناظره ده سال دیگه طول بکشه نه به ایشون "حضرت ختمی مرتبت" میگم نه القاب زننده نثارش میکنم مگه اینکه واقعا متقاعد بشم ایشون ادم فوق بشری و برگزیده ای بودن پس تلاش بیهوده نکنین و بذارید بحث روال خودش رو ادامه پیدا کنه... یه کم نگرشتون رو تغییر بدین و به این مسائل نپردازین...

امادر مورد افسانه نوح:
بنده در مورد کشتی نوح هم گفتم اصن نمیخاستم وارد اون بحث بشم و ناخاسته واردش شدم عذرخاهی هم کردم نه اینکه جواب نداشته باشم اون جوابی که بشه دهان امثال شما رو بست رو فعلا ندارم چون من میدونم شما همه اون ایرادات رو به تورات میدونید و قران رو از ین قضیه مبری میدونید در صورتی که حتما به وقتش تفاسیر نمونه و احادیث رو اینجا براتون کپی میکنم تا ببینم چی میخاین بگین... اون فایلای مربوط به تفسیر نمونه و احادیث ائمه در جایی هست که فعلا بهش دسرسی ندارم واسه همین گفتم فعلا نمیخام وارد این بحث بشم... نمیدونم به کی قسم بخورم تا شما حرف منو باور کنید همینجا به همه قول میدم به محض اینکه به اون فایلا که سالها قبل جمع اوری کردم دسرسی پیدا کردم (شاید حدود یه ماه دیگه) همه رو اینجا بیارم تا شما این حس عصبانیتتون فروکش کنه. نه میخام از بحث فرار کنم نه میخام الکی بحث کنم. توی اینترنت هم سرچ زدم ولی نتونستم به اون مطالب دسرسی پیدا کنم چون اونقد وقت ندارم که بخام همه رو دوباره سرهم کنم... جلوی همه این دوستان قول شرف میدم به محض دسرسی مجدد به اون فایلا که سالهای قبل خودم جمع اوری کردم این بحث رو تا اخرین لحظه که در توان باشه ادامه بدم
اگه هم باورتون نمیشه و یا میخاین بازم روی این موضوع مانور بدین بنده اینجا اعلام کنم اون بحث به نفعه شما خاتمه پیدا کرده تا راضی بشید...

بهرحال یه چندروزی من اینجا نمیام تا یه کم عصبانیت شما فروکش کنه...
بعدش منتظر جوابهای شما راجع به نفس اماره هستم...
سلام من بحث ها را دنبال می کنم واز شما همگی کمال تشکر را دارم که وقت می گذارید وبا مطالعه وارد می شوید لطفا سعی کنید بی غرض وبی تعصب باشید تا حقیت دین بهتر بیان شود در ضمن بعضی افراد در سخنهاشان کمی لجاجت و نوعی دشمنی با دین است که شایسته یک فرد تحصیل کرده نیست از این جهت این را می گویم که مطلب را زیادی کش میدهید باز هم از شما سپاسگزارم .
با سلام
بانو عسل اگه منظورتون از اون فرد معاند با دین بنده است (که ظاهرا هم همینطور است چون من در رابطه با دین دارم مخالف مینویسم) باید عرض کنم که این برداشت شخص شماست. تمام افراد و دور بر من همه افراد مذهبی و دینداری هستن و من هیچ ضدیت و عنادی باهاشون ندارم ولی خب متاسفانه در کشور ما راجع به افرادی نظیر من چند دیدگاه کاملا اشتباه وجود داره چون خود من هم به این افراد زمانی با همین دید نگاه میکردم... عده ای فک میکنن که امثال من کافر به دنیا اومدیم و از ابتدا همین عقاید رو داشتیم عده ای هم فک میکنن ما افراد بسیار ساده لوحی هستیم که تحت تاثیر رسانه های غربی و بدون مطالعه به این نگرش رسیدیم عده ای هم که خیلی از مرحله پرتند (البته عذر میخام) اینا معتقدن که ما لقمه حرام خوردیم و اینطوری شدیم. من تا سال 1393یک ادم معتقد و مذهبی بودم و تمام اداب و رسوم اسلام (البته نه همشو منظور تا جایی که د توانم بود) در زندگیم اجرا میکردم. توی گرمای 40 درجه روزه میگرفتم و برای 16 ساعت مث سایر مسلمونا از مبطلات روزه امتناع میکردم... اما جرقه هایی توی ذهنم زده شد که جوابشو نتونستم پیدا کنم و تصمیم گرفتم با مطالعه دینم رو انتخاب کنم... من خودم 7 سال زندگی خوابگاهی رو تجربه کردم و کلی هم سر این مسائل با خداناباروان یا ادیان و مذاهب دیگرجدال و مباحثه داشتیم چه اهل سنت چه مسیحی چه زرتشتی... دیدگاهی رو که امثال جناب معین نسبت به بنده دارن رو من سالیان متمادی نسبت به خداناباوران داشتم و کاملا ایشون رو درک میکنم منتها من یه تفاوت اساسی با ایشون دارم هیچگاه روی هیچ عقیده ام تعصب نداشتم و حرف مخالفی رو که به نظرم منطقی بود با عمق بیشتری مطالعه میکردم... بنده بارها اعلام کردم که اصلا با دین مخالف نیستم و ادیان اگه اعتدال رو رعایت کنن بسیار برای تمدن بشری مفید هستن اما امروز کاملا مخالف این رو میبینیم و این در اسلام نمود بیشتری داره... در دینی که خدا یکی پیامبر یکی و بیش از 70 فرقه وجود داره واقعا باید بیشتر مطالعه کرد در حالیکه هرکدوم از این فرقه ها خودشون رو برحق میدونن و مابقی رو تکفیر کرده!!!!!!!! در حالیکه منبع احکام همه این فرقه ها استناد به کلام خدا یعنی قران و سنت و احادیث پیامبره!!!!!!!!! واقعا اینا جای تامل نداره...
باور کنید اگه مطالعاتی که من در زمینه مذهب و ادیان داشتم در رشته تحصصیلی خودم داشتم االان به بالاترین مدارج علمی رسیده بودم . اینکه من میام روی این موضوعات وقت میذارم چون برام مهمه که بدونم راه صحیح کدومه و مسیر صحیح کجاست و گرنه این وقت گذاشتنا و مباحث نه جیب منو پر میکنه نه مقام منو بالا میبره و حتی خودتون میدونید توی شرایط جامعه ما این مباحث خیلی ریسک پذیره...
بهرحال از نقد شما کمال امتنان رو دارم و اگه همچین برداشتی از مباحث بنده شده عذرخواهم...
امیدوارم همگی روزی مسیر حقیقت رو پیدا کنیم و جامعه ای بدون خرافه و تبعیض دینی و مذهبی داشته باشیم
موفق باشید
سلام خدمت جناب حسین و جناب حقیقت جو
جناب حقیقت جو،توجه داشته باشین ابوالحکم لقبه نه اسم.شما از یه طرف ادعا کردین بحث به نفع بنده خاتمه پیدا کرده و از طرف دیگر گفتین (افسانه نوح)!
در مورد تاثیر لقمه ی حرام همین بس که سیدالشهدا صلوات الله علیه در روز عاشورا خطاب به کوفیان فرمود: فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُمْ» شکمهایتان از حرام پر شده و بر قلبهایتان مُهر خورده است.
به فرموده امیرالمومنین علیه السلام پیامبران برای شکوفا کردن گنجینه‌های عقول ظهور کرده‌اند.در اسلام عقل و دین یک حقیقت واحد بوده و طبق برخی روایات عقل هرجا که باشد دین هم همان جا است، و بین ایمان و کفر فاصله‌ای نیست جز کمی عقل.
علت تعدد فرق و کفر افراد هم همین تعقله.
این که به مباحث اعتقادی اهمیت می دین بسیار قابل احترامه و وظیفه ی بندست در حد توانم به شما کمک کنم و وظیفه ی شماست در حد توانتون به بنده کمک کنید.
وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولیآءُ بَعضٍ
اما در مورد بحث شق القمر که هر دو بزرگوار مطرح کرده بودید این ها سخنانی است که جناب حسین در گفت و گو با جناب محمد گفته بودند:
شق القمر که در سوره قمر ذکر شده اشاره به وقایع قیامت دارد نه معجزه پیامبر به چند دلیل:
1.مفسران در این مرد نظر واحد وقاطعی ندارند.
2.مجموعه ایات قران برخلاف این ادعاست زیرا بارها منکران در خواست معجزه کرده وپیامبرنپذیرفته به این دلیل که او نیز بشری مانند انهاست جز این که به او وحی مشود واین که اگر هم معجزه مورد نظر انان را بیاورد انان ایمان نخواهند اورد.بنا بر این اگر چنین معجزه ای روی میداد یقینا با اب وتاب وبه طور واضح بیان میگردید.
3. اگر همچین حادثه ای عظیم روی میداد قطعا در منابع غیر اسلامی ثبت و مورد بحث قرار میگرفت.

مطالب ذیل از تفسیر نمونه است:
ماه شکافته شد!
در آیه نخست از دو حادثه مهم سخن به میان آمده : یکى نزدیک شدن قیامت است که عظیمترین دگرگونى را در عالم آفرینش همراه دارد و سر آغازى
است براى زندگى نوین در جهان دیگر، جهانى که عظمت و گستردگى آن براى ما زندانیان عالم دنیا قابل درک و توصیف نیست .
و حادثه دیگر معجزه بزرگ شق القمر است که هم دلیلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چیز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پیغمبر گرامیش .
مى فرماید: ((قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت ))! (اقتربت الساعة و انشق القمر).
قابل توجه اینکه سوره گذشته (سوره نجم ) با جمله هائى پیرامون نزدیکى قیامت پایان گرفت ((ازفت الازفة )) و این سوره با همین معنى آغاز مى شود و این تاکیدى است بر این موضوع که قیامت نزدیک است گرچه در مقیاس عمر دنیا ممکن است هزاران سال طول بکشد، اما با توجه به مجموع عمر این جهان از یکسو، و با توجه به اینکه تمام عمر دنیا در برابر قیامت لحظه زودگذرى بیش نیست منظور از این تعبیر روشن مى شود.
ذکر این دو حادثه با هم ، همانگونه که جمعى از مفسران گفته اند، به خاطر آن است که اصولا ظهور پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله ) که آخرین پیامبران الهى است خود از نشانه هاى نزدیکى قیامت است ، لذا در حدیثى از خود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) مى خوانیم که فرمود: بعثت انا و الساعة کهاتین مبعوث شدن من و قیامت همچون این دو است اشاره به دو انگشت مبارکش که در کنار هم قرار گرفته ).
از سوى دیگر شکافتن ماه خود دلیلى است بر امکان به هم ریختن نظام کواکب و نمونه کوچکى است از حوادث عظیمى که در آستانه رستاخیز در این جهان رخ مى دهد، چرا که تمامى کواکب و ستارگان و زمین در هم مى ریزند و عالمى نو به جاى آنها ایجاد مى شود.
طبق روایات مشهور که بعضى ادعاى تواتر آن نیز کرده اند مشرکان نزد
رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آمدند و گفتند: اگر راست مى گوئى و تو پیامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره کن ! فرمود: ((اگر این کار را کنم ایمان مى آورید؟ عرض کردند آرى - و آن شب ، شب چهاردهم ماه بود - پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) از پیشگاه پروردگار تقاضا کرد آنچه را خواسته اند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول الله آنها را یک یک صدا مى زد و مى فرمود: ببینید))!.
حق این است که مساءله ((شق القمر)) به صورت اعجاز انجام گرفته ، و آیات بعد شواهد روشنى بر این امر در بر دارد.پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله ) نیز معجزات و خارق عادتى داشته ، و اگر آیاتى از قرآن آنرا نفى مى کند اشاره به ((معجزات اقتراحى )) است که گروهى بهانه جو مطرح مى کردند، نه قصد پذیرش حق
داشتند، و نه بعد از انجام آن تسلیم حق مى شدند، ولى معجزاتى که براى تحقیق حقیقت مطالبه مى شد از سوى پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) انجام مى گرفت ، و شواهد فراوانى بر این امر در تاریخ زندگى آن حضرت وجود دارد.
سپس قرآن مى افزاید: ((مخالفان لجوج هنگامى که نشان و معجزه اى را بر صدق دعوت تو مى بینند اعراض کرده ، مى گویند این سحرى است مستمر))! (و ان یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر).
تعبیر به ((مستمر)) اشاره به این است که آنها معجزات مکررى از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله ) دیده بودند که شق القمر ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى کردند، و آنرا ((سحرى مستمر)) مى پنداشتند، هر چند این تهمت بهانه اى بود براى عدم تسلیم در مقابل حق .
در آیه بعد به نکته مخالفت آنها، و همچنین به نتیجه شوم این مخالفت ، اشاره کرده ، مى افزاید: ((آنها تکذیب کردند، و از هواى نفسشان پیروى نمودند، و هر امرى قرارگاهى دارد)) (و کذبوا و اتبعوا اهوائهم و کل امر مستقر).
سرچشمه مخالفت آنها و تکذیب پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله ) یا تکذیب معجزات و دلائل او، و همچنین تکذیب رستاخیز و قیامت ، پیروى از هواى نفس بود، تعصبها و لجاجتها و خودخواهیها به آنها اجازه نمى داد که در برابر حق تسلیم شوند،
و از سوى دیگر علاقه به بى بند و بارى براى کامجوئى از لذات بدون هیچ قید و شرط، و آلودگى به هر گناه و ستم ، مانع از این بود که دعوت حق را پذیرا شوند، چرا که قبول این دعوت مسئولیت آفرین بود.
آرى همیشه چنین بوده ، و همواره چنان خواهد بود که مانع بزرگ در مسیر حق هواپرستى است .
منظور از جمله ((و کل امر مستقر)): ((هر چیز قرارگاهى دارد)) این است که هر کس به سزاى عمل خویش مى رسد، قرارگاه نیکى نیکانند، و قرارگاه شر بدانند.
این تعبیر احتمالا اشاره به این حقیقت است که هیچ چیز در این عالم از میان نمى رود، و هر کار نیک و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آنرا ببیند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه فوق داده شده است که تکذیبها و اتهامات نمى تواند براى همیشه چهره حق را بپوشاند، بلکه همه چیز به سوى قرارگاه خویش پیش مى روند، و چیزى نمى گذرد که چهره زیباى حق آشکار، و چهره زشت و منفور باطل نیز ظاهر مى گردد، و این یک سنت الهى در عالم هستى است .
این تفسیرها منافاتى با یکدیگر ندارد، و ممکن است همه آنها در مفهوم آیه جمع باشد.
شقّ القمر یک معجزه بزرگ پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله )
گرچه بعضى از کوتاه نظران اصرار دارند که این معجزه را طورى توجیه کنند که از صورت یک خارق العاده خارج شود، چنانکه گفته اند: آیه فوق از آینده خبر مى دهد، و مربوط به ((اشراط ساعت )) یعنى حوادث قبل از قیامت است ، ولى قرائن متعددى در آیه وجود دارد که تاءکید بر وقوع یک اعجاز مى کند، از جمله ذکر این موضوع به صورت ((فعل ماضى )) که نشان مى دهد ((شق القمر)) واقع شده است ، همانگونه که نزدیکى رستاخیز با ظهور آخرین پیامبر نیز تحقق یافته .
بعلاوه اگر سخن از معجزه نباشد هیچ تناسبى با نسبت سحر به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) که در آیه بعد آمده است ندارد، و همچنین با جمله ((و کذبوا و اتبعوا اهوائهم )) که خبر از تکذیب آنها مى دهد هماهنگ نیست .
افزون بر اینها روایات فراوانى در کتب اسلامى در زمینه وقوع این اعجاز نقل شده که در حد شهرت یا تواتر است ، و لذا قابل انکار نمى باشد.
بعضى نقل کرده اند که ((حذیفه )) صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع کثیرى در مسجد مدائن نقل کرد و هیچکس بر او ایراد نگرفت ، با اینکه بسیارى از حاضران عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) را درک کرده بودند (این حدیث را در المنثور و قرطبى در ذیل آیه مورد بحث آورده اند).
بنابراین نه با توجه به خود آیه و قرائن موجود در آن ، و نه از نظر روایات ، و اقوال مفسران ، موضوع شق القمر قابل انکار نیست ، البته در اینجا سؤ الاتى وجود دارد که به پاسخ آن خواهیم پرداخت .
شق القمر از نظر تاریخى
ایراد دیگرى که بعضى از ناآگاهان به مساءله ((شق القمر)) دارند این است که اگر این امر حقیقتى داشت با آن همه اهمیتى که دارد باید در تواریخ جهان ثبت گردد، در حالى که چنین نیست .
ولى براى اینکه روشن شود این ایراد تا چه حد قابل اهمیت است ، باید تجزیه و تحلیلى روى جهات مختلف این مساءله صورت گیرد:
الف - باید توجه داشت که ماه همواره در نیمى از کره زمین قابل رؤ یت است ، نه در تمام آن ، بنابراین نیمى از مردم روى زمین از این حساب خارجند.
ب - در نیمى از همین نیم کره نیز اکثریت قریب به اتفاق آنها در خوابند، زیرا بعد از نیمه شب است ، به این ترتیب تنها یک چهارم مردم جهان مى توانند از چنین حادثه اى با خبر شوند.
ج - در بخش قابل رؤ یت نیز هیچ مانعى ندارد که قسمتهاى قابل توجهى از آسمان ابرى ، و چهره ماه با ابر پوشیده شده باشد.
د - حوادث آسمانى در صورتى جلب توجه افراد مى کند که یا مانند صاعقه ها تواءم با سر و صداى شدید باشد، یا مانند خسوف و کسوف کلى نور به طور کامل قطع شود، آن هم براى یک مدت نسبتا طولانى .
به همین دلیل در خسوفهاى جزئى و ماه گرفتگیهاى مختصر اگر قبلا از طرف منجمین اعلام نشود کمتر کسى با خبر مى گردد، و حتى گاه بسیارى از مردم از خسوف کلى نیز بى خبر مى مانند.
تنها دانشمندانى که اجرام آسمانى و ماه را رصد مى کنند و یا کسانى که تصادفا چشم آنها به آسمان بیفتد ممکن است از چنین جریانى با خبر شوند، و عده اى دیگر را نیز با خبر سازند.
بنابراین چنین حادثه کوتاه مدتى آنطور که ابتدا تصور مى شود مایه جلب توجه عمومى مردم جهان نیست ، مخصوصا مردم آن زمان که اصولا براى اجرام آسمانى اهمیت کمترى قائل بودند.
ه - بعلاوه وسائل ثبت مطالب در تاریخ و نشر آن در آن زمانها محدود بود، و حتى تعداد باسوادها بسیار کم بودند، و کتابها خطى بود، مثل امروز نبود که حوادث مهم ، برق آسا به وسیله رادیوها و تلویزیونها و مطبوعات در سراسر جهان نشر شود.
با توجه به این جهات و جهات دیگر هرگز نمى توان از عدم ذکر این حادثه در غیر تواریخ اسلامى تعجب کرد، و آنرا دلیل بر نفى آن گرفت .
آخرین نکتهاى که ذکر آن نیز در اینجا لازم است اینکه : این معجزه بزرگ همانند بسیارى از معجزات دیگر در تواریخ و روایات ضعیف با خرافاتى آمیخته شده که چهره آنرا در نظر اندیشمندان دگرگون ساخته است ، مانند فرود آمدن قطعه اى از ماه به روى زمین ، ولى باید با دقت این خرافات را از آن جدا کرد تا چهره اصلى معجزه که جنبه علمى دارد لوث نشود.


پاسخ چندین بحث دیگر هم در همین متن داده شده است.اقتراح به معنای (خواستن چیزی بی تأمل و فکر) است.

یا علی
باعرض سلام خدمت اقای معین
در مورد ابتدای سوره قمر در قران ابتدا از نزدیکی زمان قیامت یاد می کند وسپس از شکافتن ماه خبر میدهد به عنوان نشانه ای برای زمان وقوع قیامت وکیفیت این عمل کاملا مشابه اعمال دیگری است که قران برای این واقعه پیشبینی کرده است مانند :خاموش شدن خورشید وستارگان، شکافتن اسمان و.... که ازنظر خارق العاده بودن کاملا به هم شباهت دارند سپس خبر از انکار مخالفان وسحر خواندن این واقعه خبر میدهد در اینجا نزدیکترین احتمال این است که کافران اگر این نشانه را هم به چشم ببینند باز قبول نکرده وان را سحر میخوانند .زیرا این عمل را بلا فاصله بعد از ساعت که در قران به کرات به عنوان قیامت به کار رفته ،عنوان گردیده .احتمال دوم این است که منظور از ایت ومعجزه که کافران ان را رد میکنند خود قران باشد که این واقعه را بیان میکند زیرا در اینجا از لفظ ایه استفاده شده واگر شما بگویی چرا از لفظ دیدن استفاده شده با ید عرض کنم که ازاین قبیل استعمالات در قران زیاد بکار رفته .احتمال سوم همان است که شما به ان اشاره کردید.
بنابر این ما در اینجا با ایه ای مواجه هستیم که در ان وقوع امری یقینی نیست یعنی در ایه به صراحت بیان نشده که عمل شق القمر نشانه قیامت است یا معجزه پیامبر در این جا لزوم بررسی ایات مربوطه مشخص میشود که خود دلیلی است بر اثبات ادعای بنده در خصوص به هم پیوستگی ووابستگی ایات به هم.
اما از انجا که سوره قمر یک سوره مکی است وتا مدتها بعد از ان نزول ایات ادامه داشته اگر این واقعه به عنوان معجزه اتفاق افتاده باشد یقینن در ایات وسوره های بعدی ذکر شده زیرا یکی دیگر از ویژگیهای قران این است که امور مهم بارها وبه کرات در قران ذکر شده. مانند :یکتایی خدا ،داستان پیامبران ومعجزات انها ،انکار وعذاب کافران ، نشانه های قیامت ، بهشت وجهنم ووو....که گاهی موردی بیش از ده بار تکرار شده .
حال ببینیم در ایات مرتبط قران در مورد اوردن معجزه برای اثبات نبوت پیامبر اسلام چه میگوید :
1.در سوره عنکبوت ایه 50 قران در جواب میگوید ایا این کتاب انها را کفایت نکرد ؟
2.در سوره انعام ایه37 میفرماید خدا قادر به فرستادن معجزه است ولی مردم نمیدانند.
3.در سوره طه ایه 133 میفرماید ایا ایه بینه کتب پیشین بر انها نیامد .
4.در سوره قصص ایات 48 تا 50 میفرماید ایا به موسی هم ایات زیادی ندادیم ولی انکار کردنند؟
5.سوره رعد ایه 7 میفرماید وظیفه تو فقط ترساندن است.
6.در سوره روم ایه58 میفرماید اگر برای انها هر گونه معجزه بیاوری باز میگویند شما خلق را به باطل میخوانید .
7.در سوره اسراء ایه 59 به صراحت اب پاکی را میریزد ومیگوید مارا از فرستادن معجزات جز تکذیب پیشینیان چیزی مانع نبودیعنی از معجزه خبری نیست .در صورتی که اولا تکذیب گذشتگان چه ربطی به معاصران دارد بر فرض هم که داشته باشد وخدا به علم خود بداند که اینها هم انکار میکنند باز این هم طبق ایات دیگر رد میشود زیرا علم خداوند نمی تواند اتمام حجت باشد به دلیل این که همین شرایط برای تمام پیشینیانی که برای انها معجزه ظاهر گردیده مهیا بوده پس ارسال معجزه برای انان نیز عبث بوده است واز ان مهمتر اصلا طبق این نظر فلسفه امتحان بشر در این دنیا کاری بیهوده خواهد بود زیرا خدا میداند که هر کس درنهایت به کدام راه خواهد رفت و دیگر نیازبه امتحان واتمام ججت نخواهد بود در صورتی که ایات قران به طراحت این بینش وروش را انکار میکند.
از مجموع ایات به وضوح مشخص است غیر از قران از معجزه خبری نیست و برفرض محال اگر همه این ایات نسخ شده باشند اولا این خود یک تناقض اشکار است در ثانی باید در قران ایه یا ایاتی صراحتا باشد که دال بر این نسخ ومهمتر از ان عنوان دلیل این تغییر دیدگاه باشد که بنده چنین ایه ای در قران پیدا نکردم اگر شما سراغ دارید بفرمایید تا ما هم مطلع شویم.
اما در مورد حدیث ببینید صرف نظر از ارزش منطقی احادیث شما نمتوانید در جایی که بحث اثبات اسمانی بودن قران است از احادیث استفاده کنید زیرا که احادیث اسلامی زیر مجموعه قران است وتازه بعد از اثبات قران حجیت پیدامیکند ان هم نه هر حدیثی البته اگر حدیث سخنی منطقی در چهار چوب عقلانیت باشد اشکالی ندارد.
به نظر میرسد که همین دلیل قرانی برای رد معجزه شق القمر کافی باشد زیرا در قران صراحتا به موضوع پرداخته وچون چرا را به حداقل رسانده از طرف دیگر دلیل رد معجزه از طرف شماست نه از منابع مخالفان قران: یعنی بنده برای اثبات حرفم از منابع مورد اطمینان شما دلیل اوردم نه از طرف مخالف شما که بتوانی ان را انکار کنی .
اما در مورداثبات تاریخی قضیه با وجود این که برخی از دلایل شما میتواند درست باشد ولی نمی تواند این نتیجه را افاده کند که هیچ اثری از ان در تاریخ ملل یا کتاب تاریخی نباشد به چند دلیل :
1. همواره در طول تاریخ در هر نقطه از زمین بوده اند کسانی که امور وحوادث نجومی را رصد میکرده اند والبته این افرا د طبیعتا شبها به این کار اشتغال داشته اند واین بسیار بعید است هیچ منجم غیر مسلمانی این واقعه مهم را ندیده باشد .
2.بر فرض محال هیچ منجمی ندیده باشد ولی قطعا از افراد عادی باید کسانی این امر را دیده و قطعا برای هم باز گو کرده باشند واین خبر وقتی در همه جا منتشر شود قاعدتا به طور یکسانی در تمام ان نیم کره منتشر گشته ودر این صورت طبیعتا برای اهل علم ومورخان این سوال پیش میاید که اگر واقعای نبوده چطور بطور همزمان در مکانهای مختلف از حادثه واحدی حکایت میشود البته واضح است که انشار خبر در ان زمان به کندی صورت میگرفته ولی به گونهای نبوده که وقوع حادثه ای به این مهمی فراموش گردد ودر کتب تاریخی یا علمی ثبت نگردد .یا به طور هم زمان این منابع در تمام ان نیمکره نابود گردند.
3. اگر خداوند بر خلاف ادعای قران چنین اعجازی را ظاهر میکرد طبیعتا شرایط را به گونه ای فراهم میکرد که اولا حداثر مردم این حادثه را ببینند مخصوصا مخالفان .ثانیا حکمت خدا حکم میکرد این واقعه در تاریخ برای گذشتگان واهل علم ثبت میشد تا حداکثر استفاده در زمان معاصر واینده از این اعجاز به عمل می امد نه این که فقط چند نفر شاهد ان باشند .
در پایان شایان ذکر میدانم این که شما عقلانیت را ستایش میکنید بسیار قابل تقدیر است اما یک نکته را مد نظر داشته باشید که شرط ضروری عقلانیت دوری از حب وبغض وانصاف درونی است در غیر این صورت عقلانیت تنها تبدیل به امری گزینشی ووسیله ای برا ی توجیه افکار وعقاید مورد دلخواه خواهد شد که البته در این صورت استدلال به مغلطه تبدیل خواهد شد که گاهی تشخیص ان برای عوام بسیار دشوار خواهد شد .البته این را به صورت کلی عرض کردم و شخص خاصی مد نظر نبود .
با سپاس
سلام بر همه دوستان
به همه و به خصوص نفر اولی که نظر داد می گویم:
شمادوست عزیز تفکر می کنید دینی که ما داریم پدر و مادری است من این گونه نیستم من یک بار کامل روی دینم تفکر کردم من مسلمانی ام که مسلمان شدم وبه همه تفکرات آگاهم آن دین ملی یا زدشتی که شما تایید می کنید به قطعیت معتقد به فرزند بودن خدا اند فقط تنها تفاوتی که با مسیحیان دارند فرزند را فرشتگان می دانند! و اگر باور نداری تحقیق کن وبدان فرزند داشتن خدا اشتباه بزرگ که هیچ بلکه موضوعی بسیار خنده دار و تمسخری است و این آیات که اشاره به این که خدا روزش ۱۰۰۰ سال یا ۵۰۰۰۰ سال است موضوعاتی قرآنی است که به بدهی است مصداق و به مثابه بوده ومدل قرآن به گونه ای است که یکسری آیات نام خدا را می گوید ولی منظور ما یا جهان است و کلمه قرآن معنایش غیر از بخوان معنای دیگر دارد که می شود سخنان کاملا مرتبط دار و پس بدهی است تفسیر آیات را از آیات دیگر خواست.
به این آیه نگاه کن"" کیست به خدا قرض نیکو دهد که خداوند ده برابر به او بیفزاید."" کجاست خدا که به او قرض نیکو دهیم!!!! منظور خدا در این جا بدهیست که خودش منظور مردم و بشر است یا آیه دیگری که می گوید:"" مگر به شما عهد نبستیم که در زمین فساد نکنید"" کجا خدا بوده که با او عهد بستیم!!!!!!و خیلی آیات دیگر این گونه است. این آیه که می گوید:""روز خدا پنجاه هزار سال است همین موضوع را می گوید"" اگر راز کائنات را خوانده باشی می فهمی؛ قبل این آیه در مورد کفار و ستمکاران است پس با ترکیب و تفسیر کردن هر آیه توسط همدیگر معنا می دهد که خدا به کفار حدود پنجاه هزار سال مهلت می دهد و این از قوائد کائنات است!اگر ایمان آورد به او بازگشت یا رجعت میسر و گرنه پنجاه هزار سال به پایان رسیده اعذاب یا معجزه ای که شما معتقدید نمی آید رخ خواهد داد و از آن پس خواهد بود که حقیقت به نمایش می آید و از آخرین اعذاب ۱۴۰۰ سال گذشته و پس تا پنجاه هزار سال پس از پیامبر اعذاب نازل خواهد شد به شرط این که کفار ایمان نیاورند!!!!! پس آیه نقض نیست. با نگاه به تاریخ خداوند نوح را اعذابی برای جهان قرار داد و نوح قریب به پنجاه هزار سال قبل از کنون بود وا عذاب می رسد...
به فرض که نادرست گفته باشیم قرآن می فرماید: ""خداوند جهان را شش روز آفرید"" و خیلی آیات به مثابه این است. دانشمندان فیزکدان بزرگ همچون استوفن هاوکینک می گوید:جهان قریب به ۱۲ میلیارد از عمرش می گذرد!!!!! و پس از تامل در این سخن می فهمیم ۶ روز برابر ۱۲ میلیارد سال است یعنی معنا می دهد (میانگین) هر روز خدا برابر ۲ میلیارد سال است!!! حال قرآن گفته است هروز خدا قریب به ۵۰۰۰۰ هزار سال است پس با تقسیم ۲ میلیارد بر ۵۰۰۰۰ سال برابر ۴۰۰ میلیون سال است و دانشمندان فزیکدان اعلام کردند دقیقا هر ۴۰۰ میلیون سال *دقیق* یک تکامل اعظیم در جهان هستی رخ می دهد!!!!!! مصداقا اتم اولیه پس از ۴۰۰ میلیون سال اولین عنصر به نام هیدروژن و پس از ۴۰۰ میلیون سال اولین سحابی و پس از ۴۰۰میلیون سال اولین ستاره تا همین گونه است و دانشمندان می گویند قریب به ۲۰۰ میلیون سال دیگر پس از گذشتن ۲۰۰ میلیون سال قبل ما کهکشان ها به رشته ای محکم مثل زنجیر می شوند و پس جهان هستی به اتصال کل جهان هستی می انجامد و پس جهان های موازی به ما اتصال می یابند و پس نیروی مرکز گرا با اتصال می کشد کهکشان را به درون خود و جهان به درون رو می رود و پس همه چیز به داخلسویی کش می رود تا جایی که بینگ بنگ بعدی رخ می دهد!!!!!!!
پس هر دو میلیاد هم دانشمندان می گویند جهان یک تکامل کلی را می گذراند یعنی ۲ ملیارد پس از واقعه ی بینگ بنگ الهی یا ابتدایی جهان به همان شکل ابتدایی بازگشت یعنی شکلی ابتدایی که اکنون در جهان می بینیم فقط بسته تر بود یعنی وجود هر آنچه اکنون(به شکل ابتدایی تر) وجود دارد پس از ۲ میلیارد به شکل آمده است فقط بعد گسترش یافت و هر ۲ میلیارد سال دارد از شکل ابتدایی کلی خارج می شود!!!!!!و پس وجود آیه قرآن از خدا در این آیه منظور جهان هستی و بدهیست روز یعنی دوره پس قرآن با حقیقت ای که فیزیکدانان بزرگ می گویند مطابقت دارد!!!!!!!پس قبول کن قرآن ۱۴۰۰ سال پیش از این نو ع تفکر به زبان آورده است به فرض دروغ باشد چرا روز هایی که در قرآن آمده چرا مدتش با تقسیم با مدت ****دقیق **** فیزکدان ها کاملا یکی است؟؟؟!!!!!! و راستی این موضوعات حداقل ۱۹۵۰ میلادی متوجه و به این حقیقت کنونی برسند از پدر بزرگتان که ۷۰ سال به بالا است بپرس قرآن آیا آن زمان درونش ننوشته
بود ۶ روز و یا پنجاه هزار سال و غیره و هم دانشمندان کتابشناسی تاریخ صراحتا می گویند قرآن حتی به اندازه ی یک ساکن تغیر نیافته است و اکنون در جهان موضوع تغییر یافتن قرآن مطرح نیست دیگر همه به تغییر نیافتنش معتقدند ولیکن مانده اند این پیامبر خاتم انبیا(ص)مردی بزرگ بوده یا شیادی بزرگ ولی روانشناسان اروپایی و جامعه شناسان و فیلسوفان و با تعجب بسیار پزشکان و تاریخشناسان حتی کفار بی خدایی آنها هم با صراحت تمام معتقدند پیامبر اکرم مردی بزرگ بوده و شیادی هرگز نبوده فقط تفسیرشان متفاوت است (با ما یکی نیست مصداقا مردی خوب که پیامبر نیست )و افرادی که خاتم النبیا را شیاد می دانند افرادی که بدون هیچ علم و مردم عادی و یک مشت حقیتاروحانی ادیان دیگر که از جامعه شناسی و غیره سر نمی آورند و هم دانشمندانی عوضی که از موضوعات رفتار شناسی سر در نمی آورند و قضاوت بی علم می کنند.
سلام مجدد:
راستی بدانید اگر من پدر و مادری ارثی کافر بودن باز مسلمان می شدم چه شما می خواهید قبول کنید و اگر بخواهید نپذیرید چون من دین که هیچ یک بار از اول روی خودم و کی و چی هستم فکر کردم به خدایی که دینش آخرش را به بشر فرستاد و دین های قبل خود را منسوخ کرد قسم من یک بار کامل روی دینم فکر کردم اگر بگویید چگونه کرده ای که ما هم بکنیم و هدایت گردیم و کاری است از بلند کردن جهان هستی روی پشت سخت است اشتباه می کنید کاریست بسیار راحت و ۱ سال واقعا بیشتر وقت شما را نمی گیرد واقعا آپلو نمی خواهد هوا کنید که دوستان فقط شرط پیروزی جزء مقاومت تا دم *مرگ* و هم *صبر* و هم** بدون علم قضاوت** نکردن است!!!! فقط وسیله رسیدن جزء مطالعه و جزء عقل و منطق سلیم بسیار زیاد نیست. و حقیقتا این دین حق است و تو اولین فردی که بدون هیچ هیچ هیچ علمی و با کلماتی بسیار تمسخر دار و خنده دار😂 قرآن و دین مبین اسلام را رد می کنی و فکر می کنید حتی یک نفر نیست در این مملکت روی دینش فکر کرده باشد و بتوانی هر آنچه تمسخری هست صحبت کنید. بدان من که هستم که روی همه چیز و هم روی دینم فکر کرده باشم!!!!!!!!!😲😲😲 شاید حرف من را ساده و بچه گانه ببینید بامن بحث کن به خدا قسم کم می آوریو لجبازی می کنید یا در حیرت می روی.


چه تو خوش ات آید چه نیاید . من یک بار کافرانه روی همه چیز و همه کس فکر کردم آنهم با سلیم ترین عقل ممکن بوده است... (شکل ها سادگی نیست تمسخر تو عوضی محترم است. . .)
چهره ی تو حتما:😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😨😨😨😨😲😲😲😲😢😢😢😢😢😢😩😩😩😠😠😠😯😯😯😯😤😤👎👎👎👎👎👎

چهره من:☺☺☺☺☺😊😊😊😊😊😊😂😂😂😂😂😂😛😛😛😛😛😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😙😗😙😙😙😙😙😙👍👍👍👍
با سلام

شما میتونی شبهه های من در دین اسلام رو پای لقمه های حرامی بذاری که پدر مادرم به خورد من داده اند همان لقمه هایی که نوح به پسرش داد یا برخی از حضرات معصومین شما به فرزندانشون دادن و باعث شدن از مسیر حق منحرف بشن... جعفر بن علی بن محمد رو شاید شما بشناسین فرزند امام دهم شیعیان و همون که بهش میگین جعفر کذاب!!!! ایشون هم تحت تاثیر لقمه هایی که امام دهم شما به ایشان دادن مقام امامت رو از برادرشون غصب کردن و مدعی شد نه تنها مقام امامت و جانشینی پدرش حق اوست بلکه حسن عسگری نه فرزندی داره و نه امام غائب منتظری وجود داره... ببین چه مال حرامی به خورد ایشون داده شده که اینجوری ناخلف بار اومده... بگذریم...

اما راجع به صحبتهای دوست عزیز جناب حسین اقا
کاملا با حرفهای شما موافقم و استدلالتون کاملا منطقی و مورد پذیرش است و جای هیچ حرفی باقی نمیذاره منتهای مراتب با اجازتون من یک دو خطی به دو متن شما اضافه میکنم و باقی رو به خودتون میسپرم و وارد این بحث نمیشم...

امرؤ القیس ملقب به ابووهب از برترین شعرای عرب جاهلی است که محمد در مورد او گفته "امرؤ القیس پرچمدار شاعران است بسوی جهنم". این شاعر در اوایل قرن ششم میلادی در نجد بدنیا اومد (حدود 50 سال قبل از تولد محمد و حدود یک قرن پیش از ادعای رسالت محمد) او اشعار بسیار زیبائی دارد و بعضی از جملات وی عینا در قرآن آورده شده است به عنوان مثال در اشعاری با مضمون کاملا عاشقانه چنین سروده است: (علامت / جدا کننده مصرعهاست)...

اقتربت الساعة وانشق القمر / عن غزال صاد قلبی ونفر ...
قلت اذ شق العذار خده / دنت الساعه و انشق القمر

ترجمه ابیات:
زمان نزدیک شد و ماه شکافته شد/ از غزالی که قلبم را شکار کرد و روی بگردانید...
وقتی موی او رخسارش را شکافت، گفتم / زمان نزدیک شد و ماه شکافت

اینم اشاره یه شاعر پر اوازه نجدانی به روز قیامت و معجزه شق القمر محمد حدود یک قرن پیش از وی!!!!!!!!!!

امیدوارم بعد از رهایی از بحث با ایشان به مبحث نفس اماره بپردازید


موفق باشید
با عرض سلام وادب خدمت برادر حسین (2)
قبل از هر چیز لازم به یاد اوری می دانم اگر از نام کاربری استفاده میفرمایید که مشابه ان در وبلاگ وجود دارد لطفا از پیشوند یا پسوندی استفاده نمایید تا از نام دیگران قابل تشخیص باشد .
اما این که فرمودی بنده زردتشتی هستم جواب منفی است .من ضمن احترام به پیروان تمام ادیان ومذاهب .تمام ادیان را عقلا قابل نقد میدانم ونسبت به هیچ مکتبی حب وبغض ندارم ولی بیان نکاتی را ضروری میدانم :
1. نقد بنده در مورد هر دین یا مسلکی به نشانه این نیست که صاحب واورنده ان مکتب را تخریب کنم بلکه برعکس معتقدم انها فراد بزرگی بوده اند با ویژگیهای خاص که البته به مقتضای بشر بودن دارای ضعفهای نیز بوده اند .
2. نقد یا اثبات اسمانی نبودن یک دین لزوما به معنی نفی خداوند نیست وبنده در صدد نفی خداوند به معنی پدید اورنده عالم هستی نیستم بلکه فعلا بحث بر اسمانی یا بشری بودن ادیان توحیدی است . وبحث انکار خداوند خود بحث دیگری است .
اما در این که گفتید ایات را باید به ایات تفسیر کرد اگر مطالب مرا با دقت مطالعه میفرمودید میفهمیدید که بیان شما تایید حرف من است .
در این که فرمودید با مطالعه واگاهی اسلام اورده و دیگران را به مطالعه در قران فرا خوانده اید باید خدمتتان عرض کنم من نه تنها با دقت قران را بارها خوانده بلکه برای نشات دادن حسن نیت به خدا برای کسب حقیقت با ارزش ترین داشته هایم را در طبق اخلاص در راه اعتقاداتم فدا کردم و وقتم را صرف دفاع از همین شبهات کردم ولی حقیقت این است که هر چه به جلو رفتم به جای یقین هر روز شبهاتم عمیق تر شد وشد انچه که شد واین بر خلاف وعده ای بود که ایدئو لوژی حاکم بر ادیان مرا به خود خوانده بود این چنین بود که من ماندم وخرابه ای از اعتقادات وعمری به باد رفته و... بگذریم غرض این بود که این گونه تجربیات جنبه شخصی دارد و قابل استدلال نیست وبه استناد به این مطالب نمیتوان برای دیگران استدلال کرد .
مطلب دیگر این که در بحث پراکنده گویی وکلی حرف زدن راه به جایی نمی برد شما اگر حرفی برای گفتن داری در قالب بحثی که عنوان شده میتوانی با دلیل عقلی یا قرانی بیانات مرا نفی ورد کنی بنده نیز استقبال خواهم کرد زیرا بنده هرگز خود را عقل کل ندانسته وحرف درست ومنطقی را با اشتیاق فراوان پذیرا خواهم بود وهر جا بفهمم بیانم درست نبوده با صراحت تمام به اشتباه خود اقرار خواهم کرد .
با سپاس
با عرض سلام خدمت دوست عزیز حقیقت جو
بابت ارسال مطالب مفیدتان در خصوص ریشه های بیان والفاض قران در میان اعراب قبل از اسلام کمال تشکر را دارم این مطالب میتواند باب خوبی برای بحث در مورد اعجاز لفظی قران باشد .ضمن این که شاهدی است بر یک قانون عمومی وان این است که هیچ اثر مهمی نمیتواند در خلع بوجود بیاید به این معنی که خالق هر کتاب ادبی یا یک مکتب فکری لزوما از اثر گذشتگان کسب فیض کرده وبا پیراستن ضعفهای گذشته یا تلفیق سبکها یا نظرات مختلف وگاها متضاد با تکیه بر خلاقیت واستعداد ذاتی میتواند یک اثر جدید خلق کنندواین خصیصه اثار بشری است وهیچ اشکالی هم ندارد . اما اگر اثری ادعای اسمانی بودن داشته باشد و البته با تا کیید برفوق بشری بودن به نظر نمیرسد کم خالی از اشکال باشد .
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
با سپاس
سلام خدمت همه ی دوستان
اول خدمت جناب حقیقت جو عرض می کنم بنده خدای نکرده تهمت حرام خوری به شما نزدم.لقمه ی حرام یکی از اصلی ترین دلایل انحرافه ولی هر آدم منحرفی الزاما حرام خور نیست.(بنده به شما تهمت انحراف هم نزدم.!)بله،درست اشاره کردید؛در میان فرزندان پیامبران و ائمه هم فرد ناشایست بوده؛اما اولا این ناشایستی دلیل حرام خوری او نیست.ثانیا اگرم باشد مگه مال حرام را پدرش بهش داده؟مگه خودش کار نمی کرده؟نون در نمیاورده؟!
اما در مورد شق القمر:
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ وَإِن یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ وَکَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ وَکُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ
جناب حسین:بنابر این ما در اینجا با ایه ای مواجه هستیم که در ان وقوع امری یقینی نیست یعنی در ایه به صراحت بیان نشده که عمل شق القمر نشانه قیامت است یا معجزه پیامبر در این جا لزوم بررسی ایات مربوطه مشخص میشود که خود دلیلی است بر اثبات ادعای بنده در خصوص به هم پیوستگی ووابستگی ایات به هم.
اما از انجا که سوره قمر یک سوره مکی است وتا مدتها بعد از ان نزول ایات ادامه داشته اگر این واقعه به عنوان معجزه اتفاق افتاده باشد یقینن در ایات وسوره های بعدی ذکر شده زیرا یکی دیگر از ویژگیهای قران این است که امور مهم بارها وبه کرات در قران ذکر شده. مانند :یکتایی خدا ،داستان پیامبران ومعجزات انها ،انکار وعذاب کافران ، نشانه های قیامت ، بهشت وجهنم ووو....که گاهی موردی بیش از ده بار تکرار شده .

دو فعل ماضی در ابتدای سوره نشانگر انجام شدن عمل است.هم قیامت نزدیک شده هم شق القمر صورت گرفته.آیاتی که وقوع قیامت را توصیف می کند به عنوان مثال آیات ابتدایی سوره ی تکویر:
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ وَإِذَا السَّمَاء کُشِطَتْ وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ
وجود اذ در ابتدای نشانگر این است که قرآن خبر از اتفاقی می دهد که هنوز رخ نداده و آن قیامت است.در حالی که در ابتدای سوره ی قمر این سبک بیان دیده نمی شود.
یک آیه ممکن است به موارد متعدد اشاره داشته باشد.چه اشکالی دارد،هم شکافتن ماه یکی از نشانه های وقوع قیامت باشد هم شق القمر را بیان کند؟درسته،آیه شان نزول داره.ولی این که مفاهیم متعدد ازش برداشت بشه که همشم درست باشه ایرادی نداره.
سوره های مختلف به هم پیوسته اند ولی وجود یک سوره هم برای طرح تحدی کافی است و همان طور که می دانید آیات 23 و 24 سوره ی بقره اولین آیاتی نیستند که بر پیامبر نازل شده اند.سوری از قبل نازل شده بوده.قرآن هم خواسته یه سوره مثل همان سور نازل شده بیارن که نیاوردن و هرگز نخواهند آورد.
بله،امور مهم در قرآن بارها ذکر شده،همان طور که عظمت قرآن بارها ذکر شده.شق القمر و ید بیضا و مرده زنده کردن در برابر عظمت قرآن چیزی نیست.خدا به کرات از بزرگترین معجزه اش صحبت کرده اما در مورد معراج و شق القمر به اشاراتی کوتاه بسنده کرده.
همان طور که در متن قبلی اشاره شد:اگر آیاتى از قرآن معجزه را نفى مى کند اشاره به ((معجزات اقتراحى )) است که گروهى بهانه جو مطرح مى کردند، نه قصد پذیرش حق
داشتند، و نه بعد از انجام آن تسلیم حق مى شدند، ولى معجزاتى که براى تحقیق حقیقت مطالبه مى شد از سوى پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله ) انجام مى گرفت ، و شواهد فراوانى بر این امر در تاریخ زندگى آن حضرت وجود دارد.
اگه قرار بود پیامبر هر معجزه ای اونا میخوان انجام بدن،آیا معقولانه بود؟!
پاره ای از معجزات پیامبر غیر از قرآن:
1. خبردادن از مرگ نجاشی پادشاه حبشه و نماز خواندن بر او با جماعت بسیاری از صحابه؛
2.خبر فتح عراق، شام، بیت‌المقدس، مصر، ایران و ... و سفارشاتی در چگونگی برخورد با ساکنان آن دیارها در زمانی که هرگز تصور چنین فتح گسترده‌ای نمی‌رفت؛
3. خبر از شکست دولت عرب در برابر هلاکو که در قرن سوم هجری رخ داد؛
4. خبر برآمدن آتش از زمین حجاز که در سال 654 تحقق یافت؛
5. خبر از خروج عایشه در برابر امام علی(ص) و سفارش به امام علی(ص) نسبت به مدارا با او؛
6. خبر از جنگ امیرمؤمنان(ع) با مارقان، ناکثان و قاسطان؛
7. خبر از انحراف ذوالخویصره و جنگ او با امیرمؤمنان(ع)؛
8. خبر از کشته شدن کسرا توسط پسرش شیرویه که موجب اسلام آوردن بازان پادشاه یمن پس از اثبات صدق آن شد؛
9. خبر از خورده شدن عهدنامه قریش توسط موریانه و باقی ماندن نام خدا در آن که سبب رفع محاصره در شعب ابی‌طالب شد.
10.نورافکن شدن تازیانه طفیل بن عمرودوسی به دعای پیامبر جهت دعوت قومش به اسلام و ملقب شدن او به ذوالنور
11. قرار دادن چشمان بیرون افتاده قتادة بن نعمان در جنگ اُحد و شفا دادن او؛
12. حرکت کردن درخت به امر آن حضرت، دو نیم شدن آن و حرکت هر جزء در جهت مخالف با دیگری و باز یکی شدن و استقرار در جایگاه خود
13.جوشیدن آب از میان انگشتان آن حضرت
14. قرار گرفتن ابری بالای سر حضرت محمد(ص) به طوری که مشهود حاضران بود و هرجا آن حضرت می‌رفت با ایشان بود.
(به نیت 14 معصوم به همین 14تا بسنده می کنم!)
جناب حسین:این که می فرمایین قرآن می فرماید و پیامبر رو با اسم کوچک صدا نمی زنین نشانگر ادب و شخصیت بالای شماست و بنده از شما بسیار ممنونم.
یا علی
با عرض سلام خدمت برادر معین
ببینید دوست عزیز ایراد بنده کاملا روشن است و بیانات شما جواب مطلب من نبود.
عرض شد ما وقتی در قران با ایه مبهم ومتشابهی مواجه شویم بنا به حکم عقل وهمچنین ساختا ر کتاب قران چاره ای نداریم جز رجوع به کل ایات مرتبط .که بنده نیز ایات مربوطه را اوردم ومشخصا موضوع را منکر شده بود ایا این منطقی است که یک ایه مبهم را در مقابل چند ایه صریح قرار داده وچنین استدلال کنید .
شما میگویی این ایات در جواب معجزات اقتراحی بوده یعنی نوعی بهانه جویی بوده . بسیار خوب اولا شما باید این را طبق ایات ثابت کنی ؟دوما شما باید جواب بدهید چرا در گذشته برای کسانی که ایمان نیاورده وبلا خره عذاب شده اند بارها معجزه اورده شده ودر انجا صحبت از معجزات اقتراحی نبوده ؟
در مورد احادیث عرض کردم در این بحث حدیث موضوعیت ندارد مگر این که بیانی خارج از دین و استدلالی باشد یا کاملا منطبق با قران باشد . نه این که بیانی مخالف ایات رابیاوری وبا ان قران را ثابت کنی .واین امری بدیهی است .
با سپاس
ممنون ازاقا معین با تشکر بسیار از اطلاعات خوبتان واقعا استفاده کردم اگر لطف کنید منابع را هم ذکر کنید ممنون می شوم
سلام خدمت حضار محترم
جناب حسین،در قرآن آیات متشابه وجود دارد که با توجه به سایر آیات تفسیر می شود،اما آیات ابتدایی سوره ی قمر متشابه نیستند.اولا همانطور که عرض کردم فعل ماضی به کار رفته پس کاری صورت گرفته،ثانیا خداوند در مورد نشانه های وقوع قیامت همان طور که به آیات ابتدایی سوره ی تکویر اشاره شد از زمان آینده استفاده کرده نه گذشته چون هنوز رخ نداده،ثالثا به آیات بعدی توجه بفرمایید.اگر آیه ای ببینند روی می گردانند و می گویند سحر است.بعد از برپایی حساب و کتاب و در روز قیامت آن ها از چه چیزی روی بر می گردانند؟پس از آشکار شدن همه چیز آن ها چگونه ممکن است حرف سحر بزنند و قیامتی که با چشم خود دیده اند را سحری بیش ندانند؟!
آیات دیگر قرآن به طور کل نفی از آوردن معجزه نکرده.همان طور که سیره نشان می دهد معجزات گوناگونی پیامبر انجام داده اند.هیچ دلیلی مبنی بر این که پیامبران پیشین هر معجزه ای قومشان می خواسته انجام می داده اند در دست نیست،هر چند عقلا واضح است این گونه نبوده و آن ها هم گوش به فرمان و بازیچه ی هوا و هوس مردم نبوده اند.
استفاده از حدیث مطابق خود قرآنه و نباید این دو رو جدا از هم دونست.
در پایان بنا به درخواست جناب عسل یکی از معجزات پیامبر که در نهج البلاغه ذکر شده و مورد 12 از مواردی است که در بالا ذکر شد به تفصیل بیان می شود:
امیرالمومنین می فرماید:
من همراه او بودم هنگامی که سران قریش نزد وی آمدند ، گفتند ای محمد (ص) تو ادعای بزرگی کرده ای – ادعایی که هیچکدام از پدران و خاندانت چنین ادعایی نکرده اند ما از تو یک معجزه می خواهیم اگر پاسخ مثبت دهی و آن را به انجام برسانی می دانیم تو پیامبر هستی، و اگر انجام ندهی بر ما روشن می شود که ساحر و دروغگویی!
پیامبر(ص) پرسید «خواسته شما چیست ؟» گفتند این درخت را صدا بزن که از ریشه برآمده جلو آید و پیش رویت بایستد!! فرمود «خداوند بر همه چیز توانا است اگر خداوند این عمل را انجام دهد آیا ایمان می آورید ؟ گواهی به حق می دهید؟ گفتند آری ، فرمود «به زودی آنچه را می خواهید به شما ارائه خواهم داد و می دانم که شما به سوی خیر و نیکی باز نخواهید گشت، و در میان شما کسی است که در درون چاه (بدر) افکنده خواهد شد، و نیز کسی است که لشکر احزاب را به راه خواهد انداخت ! سپس صدا زد «ای درخت ! اگر به خدا و روز واپسین ایمان داری و می دانی که من پیامبر (ص) خدا هستم از ریشه از زمین بیرون آی و نزد من آی ، و به فرمان خداوند پیش من بایست»!
سوگند به کسی که او را به حق مبعوث ساخته ، درخت با ریشه هایش از زمین کنده شد، پیش آمد و به شدت صدا می کرد، همچون پرندگان به هنگامی که بال می زنند ، و صدائی از به هم خوردن شاخه هایش در هوا پراکنده می شد، و در جلوی رسول خدا (ص) ایستاد! و شاخه هایش همچون بالهای پرندگان به هم خورد، بعضی از شاخه های بلند خود را بر روی پیامبر، و بعضی از آنها را بر دوش من افکند ، و من در جانب راست آن حضرت بودم.
امّا قریش هنگامی که این وضع را مشاهده کردند از روی کبر و غرور گفتند:
«به درخت فرمان ده نصفش پیشتر آید، و نصف دیگرش در جای خود باقی بماند»
پیامبر (ص) فرمان داد نیمی از آن با وضعی شگفت آور و صدایی شدید به پیامبر (ص) نزدیک شد، آنچنان که نزدیک بود به آن حضرت بپیچد!
باز از روی کفر و سرکشی گفتند دستور بده این نصف باز گردد و به نصف دیگر ملحق شود! و به صورت نخستین درآید، پیامبر(ص) دستور داد و چنین شد، من گفتم «لا اله الا الله»! ای پیامبر(ص) من نخستین کسی هستم که به تو ایمان دارم ، نخستین کسی هستم که اقرار می کنم «درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوت و اجلال و بزرگداشت و برنامه و دعوتت آنچه را تو خواستی انجام داد».
امّا آنها گفتند «نه ، او ساحری است دروغگو که سحری شگفت آور دارد ، و در سحر خویش بسار ماهر است ، آیا نبوت تو را کسی جز امثال این (منظورشان من بودم!) تصدیق می کند؟!».
امّا من از کسانی هستم که در راه خدا از هیچ ملامتی نمی ترسند، از کسانی که سیمایشان سیمای صدیقان ، و سخنانشان سخنان نیکان است.
شب زنده دارانند و روشنی بخش روز ، به دامن قرآن تمسّک جسته اند و سنتهای خدا و رسولش را احیا کرده اند ، نه تکبر می ورزند و نه برتری جوئی دارند ، نه خیانت می کنند و نه فساد به راه می اندازند ، دلهایشان در بهشت و پیکرشان در دنیا در حال انجام وظیفه و عمل است . (نهج البلاغه ، خطبة قاصعه).
بنابراین تعبیراتی ، همچون ، فرمان بده ، دستور بده تا چنین و چنان شود، و کلام پیامبر (ص) ای درخت! چنین و چنان کن همه و همه دلیل بر ولایت و نفوذ تکوینی پیامبر اسلام (ص) است .
یا علی
با سلام...
بنده نمیخام وارد این بحث بشم ولی خب نمیشه هم کاملا سکوت کرد!!! باید عرض کنم تا وقتی قران وجود داره و خودش گویای همه چیز هست شما چرا از نهج البلاغه استفاده میکنی... واقعا من نمیفهمم چرا محمد در جواب پاسخ منتقدانش که بارها از وی درخواست معجزه کردن یه بار اینارو در کتابش صریحا نام نبرد چرا همش از معجزه نشون دادن طفره رفت و جواب مشرکان رو اونطوری میداد... من نمیدونم چرا یکی از این معجزات رو در قران نام نبرد... میگفت بابا اینم معجزه. چرا همه معجزات محمد در کتابهایی غیر قران اومده. چرا از معجزات همه اسم برده شده اما از معجزات خودش نام برده نشده. همین فراخواندن درخت خودش کم چیزی نیست. همین میتونست دهان همه رو ببنده و شما الان برای اثبات دینتون اینقد به نهج البلاغه و تاریخ طبری و غیره استناد نکنین...

اما در مورد شق القمر فک کنم اون ابیاتی که از ابووهب نقل کردم میتونه گویای همه چی باشه و هیچ ربطی به شکافتن ماه توسط محمد نداره.

موفق باشید
سلام جناب حقیقت جو
شما نمی خوای وارد بحث شی؟!نکنه یادتون رفته جسارتایی که سر همین بحث به ساحت پیامبر کردی.این خطبه ی امیرالمومنین یه تو دهنی محکم به شما و امثال شماست.
این گویایی قرآنه که می فرماید اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم،کونو مع الصادقین
اولی الامر امیرالمومنین و فرزندانشونه،صادقین امیرالمومنین و فرزندانشونه.
صدق امیرالمومنین تایید قرآنه.حرف امیرالمومنین چه تو نهج البلاغه چه تو جاهای دیگه اعتبارش مثل خود قرآنه.برای کسی که قرآن با عظمتشو به عنوان معجزه ی پیامبر نمی شناسه و دنبال نصف شدن درخته باید تاسف خورد.
مطالبی که در مورد مشابهت اشعار پیشینیان با آیات قرآن اشاره شد رو هنوز وارد بحثش نشدم ولی حالا که شما در مورد ابووهب فرمودین،جدای بحث سندی،اون دو بیت به اذعان خودتون عاشقانه بوده و هیچ ربطی به قیامتو غیره نداشته.چون یکی یه قطعه شعر عاشقانه برا معشوقش گفته حالا خدا باید یه عبارت دیگه تو قرآن استفاده کنه که برخی گیر ندن این عبارت قبلا استفاده شده!!!
یا علی
با عرض سلام خدمت برادر معین
ببینید شما که انقدر روی ضمیر اشاره میکنید بهتره قران را با دقت بیشتری مطالعه کنید در قران ،قواعد عربی از لحاظ ضمایر به ان ضرافتی که مد نظر شماست رعایت نشده یعنی به گونه ای نیست که همه جا ضمایر در جای خود به کار رفته باشد .مثلا:وقتی با پیامبر صحبت میکند گاهی از ضمیر "من" استفاده میکند گاهی چنین نیست واز کلمه "رب " یا "الله"استفاده کرده گوئی خود راوی ان کلمات نیست .وقتی از حادثه ای از گذشته یا اینده خبر میدهد با ضمیر حال حکایت میکند واز این قبیل جابجای ضمایر در قران بسیار است که این خود نیز جای بحث دارد ولی منظور در این جا بیان شیوه کلامی قران است نه ایراد بر شیوه بیان .در ثانی وجود این ضمیر نیز قابل تعبیر است ونمیتواند دلیلی قطعی برنظر شما باشد که در ادامه بیان میشود .
شما میگوئی ایه شق القمر متشابه نیست اگر چنین بود که را ه برای تفاسیر متعدد در ان بسته میشد .احتمال اول : ایه میفرماید که که ساعت قیامت نزدیک شد وماه شکافته شد در اینجا خداوند از اتفاق حادثه ای خبر میدهد از انجا که خدا بر زمان محیط است میتواند خود را در هر زمانی فرض کند وسپس ذکر میکند که در چنین زمانی نیز باز کافران این نشانه قیامت را سحر میخوانند یعنی خداوند زمانی را بیان میکند که اتفاق افتاده لذا از ضمیر گذشته استفاده کرده در واقع خداوند در قران دچار محدودیت زمانی نیست ومیتواند خود را در هر زمانی قرار دهد .سپس بیان میکند منکران در ان زمان هم ایمان نیاورده وان را سحر می انگارند زیرا انان پیرو هوای نفسند در ایات بعدی نیز ذکر خصوصیات قیامت ذکر شده واین احتمال را تقویت میکند .اما این که شما میگویی بعد از وقوع قیامت انها چگونه ان را سحر میخوانند ؟جواب این است که در این جا صحبت از ظهور نشانه های قیامت است نه خود قیامت در ست مانند نشانه های عذاب که به شهادت ایات منکران ان نشانه ها را را چیز دیگر تصور کرده بودند نه نشانه عذاب .
احتمال دوم:ابتدا از نزدیکی قیامت سخن میگوید سپس خداوند چنان تصور میکند که نشانه قیامت نیز که شکافتن ماه است محقق شده .سپس از جهت دیگری قضیه را دنبال میکند وان قران است که به عنوان معجزه وکتاب خارق العاده این حادثه را ازقبل خبر داده ولی مردم چون تابع هوا ی نفس هستند ان را سحر وجادومی خوانند. قرینه این احتمال ایات بعدی است که از ویزگیهای قران خبر میدهد .
احتمال سوم :وقوع شق القمر به عنوان معجزه پیامبر با ذکر خصوصیاتی که شما فرمودید ولی این جا یک اشکال بزرگ است وان این که اگر چنان است که شما میفرمایی چرا بیان چنان امر مهمی باید چنان مختصر ومبهم بیان شود ؟مگر صدور معجزه امر پیش پا افتاده ای است که به این سرعت از ان گذشته ودیگر نه در این سوره ونه در هیچ ایه ای اشاره به ان نشده در صورتی که در باره موضوع در خواست معجزه از طرف منکران پیامبر اسلام بارها وبه کرات سخن رفته وان را رد کرده حال ایراد این است که چرا اولا در ایات دیگر اوردن معجزه را به هر دلیل موجه یا غیر موجه رد کرده ولی در اینجا قبول کرده ؟ اگر شما میگویی در انجا منکران دنبال بهانه جویی بوده اند جواب این است که در اینجا هم که خود قران بر فرض صحت گفتار شما تایید کرده که انها باز ایمان نیاورده وان را سحر خوانده اند ؟
دوم : اگر احتمالا این امر به قول شما دلیلی داشته چرا دلیل ان در ایات بعدی ذکر نشده تا شکی در این مورد باقی نماند .به هر حال شما یا قران را به عنوان کتاب قبول دارید یا ندارید ؟از انجا که شما قران را به عنوان کتاب ان هم کاملترین قبول دارید پس باید قبول کنید که وقتی کتابی امری رابیان کرده وبه هر دلیلی ان را رد کرده ودر جای دیگر (به گفته شما)مصداقی مخالف با ان بیانات ذکر کرده یقینا باید دلیلی موجه برای این دوگانگی در گفتار بیان کرده وهر نوع شک و شبه را در این ضمینه بر طرف نماید .
شگفتا شما ان همه ایه که به صراحت ظهور معجزه ای غیر قران را انکار میکند را قابل استناد نمی دانی ان وقت یک ایه مبهم را مستند میدانی ؟؟؟؟
اما در مورد حدیث برای با چندمین را عرض میکنم شما وقتی در حال اثبات قران هستی نمیتوانی به حدیث استناد کنی دلیلش هم واضح است چون حدیث زیر مجموعه ووابسته به قران است به این صورت که سندیت واعتبار حدیث با قران مشخص میشود در ست مثل رابطه طبقات بالای یک اپارتمان با طبقه اول و
شالوده وپی ساختمان یعنی تا شما طبقه اول را با یک شالوده وپی محکم بنا نکرده ای نمی توانی طبقات دیگر را بنا کنی .این امر یک نکته مهم والبته واضح است . واین که شما میگویی قران وحدیث باهم هستد یک بحث درون دینی است یعنی شما بعد از اثبات اسمانی بودن قران برای استفاده کامل ومطلوب این کتاب باید از حدیث نیز استفاده کنی در واقع شما در بحث بایک مسلمان در مورد مسائل دینی میتوانی به حدیث استدلال کنی ولا غیر .
با سلام
بابت تو دهنی هایی که تا به امروز به بنده زدید ازتون متشکرم... وقتی بی ادبی میکنید انتظار ادب نداشته باشید... تاسف هم بحال مغز پوسیده خودتون بخورید.

فعلا که دوست عزیز خوب داره جوابتو با استدلال میده واسه همین گفتم وارد این بحث نمیشم از این بحث فارغ شدید منتظر بحث نفس اماره هستم هرچند که میدونم زرنگتر از این حرفایی که وارد این بحث بشی...

اینم که خدای شما اونقد دایره لغتش محدوده که نمیتونه از ادبیات جدیدی واسه معجزه همیشه جاویدش استفاده کنه جای تامل داره... یکی میاد معشوقش رو توصیف میکنه خدای شماهم خوشش میاد سریع میاد سرقت ادبی میکنه و میذاره توی قرانش...البته از خدای شما هیچ بعید نیست وقتی اکثر قرانش رو از تورات کش رفته بعد داستانهای توراتش رو هم از افسانه های 72 ملت دزدیده خب طفلک ابووهب و امثالش که تکلیفشون مشخصه...

کاش فقط همین دو بیت رو کش رفته بود اگه اون مطالب بالارو خونده باشی میفهمی خیلی بیشتر از این حرفاست هر چند که واسه شما چیز عجیبی نیس. خدا بنده هاش رو افریده و خب اختیار همشون رو 4 قبضه داره و حال کرده از اشعار بنده هاش سرقت ادبی کنه و همه رو بصورت دایره المعارف بذاره توی قرانش... درواقع ازین جیب به اون جیب کرده...

اگه واقعا با منبع این اشعار مشکلت حل میشه باید بگم این اشعار و بسیاری دیگر از اشعاری که خدای محمد در قرانش استفاده کرده در کتابهای "فیض الغدیر" و "القرآن فی اشعر الجاهلی" و "دلائل النبوه" اورده شده

جناب حسین اقا شمام خسته نباشید بحثهای شمارو دنبال میکنم و استفاده میکنم. دیدید که من از در ادب هم که وارد بشم اینا کار خودشون رو میکنن و بی ادبیاشون تمومی نداره. حال شمارو درک میکنم چون که به این شعر اعتقاد دارم که "آنکس که نداند و نداند که نداند/ در جهل مرکب ابدالدهر بماند"
در ضمن من بارها بهشون گفتم شما نمیتونی از نهج البلاغه و کتب روایی برای اثبات قران و یا بالعکس استفاده کنی. چون دارین با یک خداناباور بحث میکنید نه با یه سنی یا یکی از فرقه های 72 گانه منشعب شده از ایین محمد. این بار اخرم همینو گفتم که ایشان به بنده تو دهنی زدن و به حال من تاسفات جانسوزی خوردن. حالا شما بیا اصول مباحثه رو به اینا یاد بده که بفهمن چی به چیه... خیلی عذر میخام و بلا تشبیه استفاده کردن از کتب حدیث و نهج البلاغه برای اثبات قران داستان همون روباهه و شاهدشه...

موفق باشید
سلام خدمت جناب حسین
جنابعالی:ببینید شما که انقدر روی ضمیر اشاره میکنید بهتره قران را با دقت بیشتری مطالعه کنید در قران ،قواعد عربی از لحاظ ضمایر به ان ضرافتی که مد نظر شماست رعایت نشده یعنی به گونه ای نیست که همه جا ضمایر در جای خود به کار رفته باشد .مثلا:وقتی با پیامبر صحبت میکند گاهی از ضمیر "من" استفاده میکند گاهی چنین نیست واز کلمه "رب " یا "الله"استفاده کرده گوئی خود راوی ان کلمات نیست .وقتی از حادثه ای از گذشته یا اینده خبر میدهد با ضمیر حال حکایت میکند

بنده:خداوند چه بگوید رب چه من چه الله به خودش اشاره کرده و جابه جایی ضمیر صورت نگرفته،برای استفاده از حال به جای آینده یا گذشته هم لطف کنید مثال بزنید.

جنابعالی:شما میگوئی ایه شق القمر متشابه نیست اگر چنین بود که را ه برای تفاسیر متعدد در ان بسته میشد

بنده:تفاسیر متعدد؟در احتمال اوّلی که مطرح کردین کاملا خلاف ظاهر آیه تفسیر شده و فعل ماضی نادیده گرفته شده.گویی قرآن یه کتاب بی نظم است که هر کس بنا به نظر شخصی خودش ضمایر را تفسیر و تاویل کند.از آیه ی 6 در مورد قیامت صحبت شده و موضوع شق القمر در آیه ی 1 آمده.در احتمال دوم خداوند تصور می کند یعنی چی؟!در مورد ویژگی های قرآن هم تازه آیه ی 17 صحبت کرده.

جنابعالی:احتمال سوم :وقوع شق القمر به عنوان معجزه پیامبر با ذکر خصوصیاتی که شما فرمودید ولی این جا یک اشکال بزرگ است وان این که اگر چنان است که شما میفرمایی چرا بیان چنان امر مهمی باید چنان مختصر ومبهم بیان شود ؟مگر صدور معجزه امر پیش پا افتاده ای است که به این سرعت از ان گذشته ودیگر نه در این سوره ونه در هیچ ایه ای اشاره به ان نشده در صورتی که در باره موضوع در خواست معجزه از طرف منکران پیامبر اسلام بارها وبه کرات سخن رفته وان را رد کرده حال ایراد این است که چرا اولا در ایات دیگر اوردن معجزه را به هر دلیل موجه یا غیر موجه رد کرده ولی در اینجا قبول کرده ؟ اگر شما میگویی در انجا منکران دنبال بهانه جویی بوده اند جواب این است که در اینجا هم که خود قران بر فرض صحت گفتار شما تایید کرده که انها باز ایمان نیاورده وان را سحر خوانده اند ؟
دوم : اگر احتمالا این امر به قول شما دلیلی داشته چرا دلیل ان در ایات بعدی ذکر نشده تا شکی در این مورد باقی نماند .به هر حال شما یا قران را به عنوان کتاب قبول دارید یا ندارید ؟از انجا که شما قران را به عنوان کتاب ان هم کاملترین قبول دارید پس باید قبول کنید که وقتی کتابی امری رابیان کرده وبه هر دلیلی ان را رد کرده ودر جای دیگر (به گفته شما)مصداقی مخالف با ان بیانات ذکر کرده یقینا باید دلیلی موجه برای این دوگانگی در گفتار بیان کرده وهر نوع شک و شبه را در این ضمینه بر طرف نماید .
شگفتا شما ان همه ایه که به صراحت ظهور معجزه ای غیر قران را انکار میکند را قابل استناد نمی دانی ان وقت یک ایه مبهم را مستند میدانی ؟؟؟؟

بنده:مبهم بودنش که نظر شماست.ضمیر را جوری تفسیر می کنید که به رای خودتان برسید.اما مختصر بودنش شاهکار قرآن است.وقت مخاطب رو تلف نمی کند و از اول سر اصل مطلب می رود.کسی که بخواهد هدایت شود می شود و کسی که نخواهد،نمی شود.همین است که از قرآن خواندن خستگی به فرد دست نمی دهد.مگر صم بکم عمی شده باشد.
صدور معجزه پیش پا افتاده نیست و قرآن بارها معجزه ی پیامبر را که قرآن است بیان کرده.معجزاتی مثل معراج عظمت پیامبر را نشان می دهد و معجزاتی مثل شق القمر نشانگر این است که قرآن تنها معجزه ی پیامبر نبوده.این که قرآن رخ دادن هر معجزه ای را رد کرده هم نظر شماست.این آیه نشانگر این است که بعضا به درخواست معجزه پاسخ داده می شده و نتیجه ای که در اینجا حاصل شده هم کذب و سحر خوانده شدن بوده.خدا حجت را بر بندگانش تمام می کند.شاید حجت بر این هایی که درخواست شق القمر کرده اند تمام نشده بوده و این گونه کامل شده.بنده و شما که از وضعیت هدایت آن ها خبر نداریم که بگوییم چرا به بقیه پاسخ منفی داده می شد ولی درخواست این ها عملی شد.

جنابعالی:اما در مورد حدیث برای با چندمین را عرض میکنم شما وقتی در حال اثبات قران هستی نمیتوانی به حدیث استناد کنی

بنده:شما در بحث با یک سنی که می گوید حسبنا کتاب الله این حرف را می توانی بزنی ولی شیعه این اعتقاد را ندارد.لا یمسه الا المطهرون.خود فرد از نظر شیعه مفسر قرآن نیست و الزاما باید به اهل بیت رجوع کند.شما اگه اشکالی به کل مجموعه ی شیعه داری بفرما.
در ضمن قرآن،سیره و زندگی نامه ی پیامبر نیست که بخواهد مثلا تکه شدن درخت به دستور پیامبر رو آن گونه که در نهج البلاغه آمده با طول و تفسیر بیان کند.
شما فرمودین پیامبر معجزه ی دیگری نداشته اند و بنده هم با استناد به سخن امیرالمومنین گفتم که این گونه نبوده.حالا یک سنی خودش می داند چگونه جواب شما را بدهد.

سلام جناب حقیقت جو
تو دهنی به شما منظور به اون داستانی بود که درباره ی سخن مشرکان با پیامبر سراییده بودید.علت فرقه های مختلف همان طور که عرض شد تعقله.
تعقل،تعقل،تعقل...

یا علی
با عرض سلام خدمت ا قا معین
جواب مطالب را پس از ذکر مطالب شما عرض میکنم .
اقا معین
خداوند چه بگوید رب چه من چه الله به خودش اشاره کرده و جابه جایی ضمیر صورت نگرفته،برای استفاده از حال به جای آینده یا گذشته هم لطف کنید مثال بزنید.
حسین
اگر چه شما قران را با دقت خوانده باشید خودتان متوجه منظور من خواهید شد ولی چشم مواردی را پیدا کرده در اولین فرصت ذکر میکنم.

اقا معین
تفاسیر متعدد؟در احتمال اوّلی که مطرح کردین کاملا خلاف ظاهر آیه تفسیر شده و فعل ماضی نادیده گرفته شده.گویی قرآن یه کتاب بی نظم است که هر کس بنا به نظر شخصی خودش ضمایر را تفسیر و تاویل کند.از آیه ی 6 در مورد قیامت صحبت شده و موضوع شق القمر در آیه ی 1 آمده.در احتمال دوم خداوند تصور می کند یعنی چی؟!در مورد ویژگی های قرآن هم تازه آیه ی 17 صحبت کرده.

حسین
ببیند برادر عزیز من فرض را بر این میگیرم که شاید بیانات من نا رسا بوده که شما چنین انکار واضحات میکنید .
من در احتمال اول گفتم که ممکن است شق القمر به عنوان علایم ظهور ذکر شده باشد واگر شما ضمیر گذشته را مانع از این احتمال میدانید جواب بنده این است که ما دلیل قطعی نداریم که این ایه اشاره به زمان پیامبر داشته باشد یعنی ممکن است خداوند دارد زمان وقوع حادثه قیامت را برای ما توصیف میکند ومیخواهد بگوید در ان زمان نیز کافران چنین نشانه ای را به دلیل هوای نفس سحر میخوانند .ایات بعدی نیز که اشاره به خصوصیات قیامت دارد میتواند این حتمال را تقویت کند .
اما دلیل این که وقایع اینده را به گونه ای ترسیم کرده به طوری که انگار همین حالا اتفاق افتاده میتوان به ایات مربوط به توصیف قیامت وبهشت وجهنم وبیاناتی که بین انها اتفاق افتاده استناد کرده یعنی به گونه ای برای ما بیان میکند انگار زمان اینده نیست وما را با خود به عمق واقعه برده به گونه ای که ما خود را در ان زمان احساس کنیم .بنابر این طبق اسلوب قران هیچ اشکالی ندارد که وقایع کذشته را به گونه ای بیان کند که انگار اتفاق افتاده . در ثانی ما در این جا صحبت از احتمال میکنیم نه امر حتمی .
در احتمال دوم عرض شدبعد از بیان نزدیکی قیامت وتوصیف قیامت اشاره به انکار ایات خداوند توسط منکران شده که ممکن است اینجا منظور از ایات خود قران باشد یعنی قران معجزه اصلی است که این وقایع را پیشبینی کرده ولی انان که پیرو هوای نفسند این قران را که چنین پیشگوی کرده سحر میخوانند به این قرینه که در ایات بعدی به توصیف قران میپردازد .(ایه 5)
غرض از بیان این احتمالات این نیست که حتما چنین است بلکه منظور این است که ایه مبهم است به این معنی که صراحت وقطعیت در ان نیست .بیان شما نیز هم به دلیلی که در احتمال اول ذکر شد نمیتواند یقینی باشد . بنابر این ما در این مورد چاره دیگری نداریم جز این که به ایات مرتبط که صراحت داشته باشد مراجعه کنیم که عرض شد مورد شما به صراحت وکرار رد شده است .
اقا معین
مبهم بودنش که نظر شماست.ضمیر را جوری تفسیر می کنید که به رای خودتان برسید.اما مختصر بودنش شاهکار قرآن است.وقت مخاطب رو تلف نمی کند و از اول سر اصل مطلب می رود.کسی که بخواهد هدایت شود می شود و کسی که نخواهد،نمی شود.همین است که از قرآن خواندن خستگی به فرد دست نمی دهد.مگر صم بکم عمی شده باشد.
صدور معجزه پیش پا افتاده نیست و قرآن بارها معجزه ی پیامبر را که قرآن است بیان کرده.معجزاتی مثل معراج عظمت پیامبر را نشان می دهد و معجزاتی مثل شق القمر نشانگر این است که قرآن تنها معجزه ی پیامبر نبوده.این که قرآن رخ دادن هر معجزه ای را رد کرده هم نظر شماست.این آیه نشانگر این است که بعضا به درخواست معجزه پاسخ داده می شده و نتیجه ای که در اینجا حاصل شده هم کذب و سحر خوانده شدن بوده.خدا حجت را بر بندگانش تمام می کند.شاید حجت بر این هایی که درخواست شق القمر کرده اند تمام نشده بوده و این گونه کامل شده.بنده و شما که از وضعیت هدایت آن ها خبر نداریم که بگوییم چرا به بقیه پاسخ منفی داده می شد ولی درخواست این ها عملی شد.

حسین

ازنظر مبهم بودنش در با لا ذکر شد اما در مورد مختصر گوئی قران از این بیان واقعا شگفت زده شدم .من به یقین میگویم که نه تنها در قران از مختصر گویی خبری نیست بلکه تقریبا بیش از نیمی از ان تکرار است. ان هم تکرار عین کلمات وتکرا ر یک مفهوم ، داستان یا پیام واین مطلب برای کسی که قران را یک بار خوانده باشد قابل اثبات است . حالا چطور چنین امر مهمی را به این اختصار بیان کرده در صورتی که تکرار در قران موج میزند ان هم در مواردی که از نظر اهمیت بسیار کم اهمیت تر از این مورد هستند .
اما در مورد اخر از شما میپرسم مخالفان پیامبر در اغاز بعثت چه کسانی بودند؟
مگر همان اطرافیان و اهل مکه بیشتر بودند که در اغاز ازپیامبر معجزه خواسته ودر قران ذکر شده وبه قول شما اینان بهانه جو بوده وایمان نمی اوردند .سوره قمر نیز که مکی است پس قاعدتا معجزه برای همین ها بوده در صورتی که طبق فرمایش شما نباید برای انان معجزه میاورد .
اقامعین
شما در بحث با یک سنی که می گوید حسبنا کتاب الله این حرف را می توانی بزنی ولی شیعه این اعتقاد را ندارد.لا یمسه الا المطهرون.خود فرد از نظر شیعه مفسر قرآن نیست و الزاما باید به اهل بیت رجوع کند.شما اگه اشکالی به کل مجموعه ی شیعه داری بفرما.
در ضمن قرآن،سیره و زندگی نامه ی پیامبر نیست که بخواهد مثلا تکه شدن درخت به دستور پیامبر رو آن گونه که در نهج البلاغه آمده با طول و تفسیر بیان کند.
شما فرمودین پیامبر معجزه ی دیگری نداشته اند و بنده هم با استناد به سخن امیرالمومنین گفتم که این گونه نبوده.حالا یک سنی خودش می داند چگونه جواب شما را بدهد.
حسین
ظاهرا شما متوجه عرض بنده نشدید برای اخرین با عرض میکنم
شما معتقدی که ائمه شیعه مفسران واقعی هستند و برای در ک قران با ید به انها مراجعه کرد . بسیار خوب من میگویم شما این عقیده را از کجا اوردی شما میگویی در فلان جای قران بیان شده ( من فعلا با صدق وکذب قضیه کاری ندارم )من از شما میپرسم سندیت قران به چیست ؟ شما میگویی کلام خداست .من میگوییم از کجا معلوم؟شما میگویی معجزه ونشانه اثبات نبوت پیامبر است . من میگوییم در اثبات اعجاز پیامبر تردید دارم وشما باید تردید مرا برطرف ونبوت پیامبر را اثبات کنی .وشما برای رفع شک من از امامان خود دلیل می اوری . بعد من میگویم سندیت حرف انان به چیست ؟شما میگویی در قران اثبات شده است و.... عزیز من در اصطلاح منطقی به این عمل دور تسلسل میگویند . ومن واضح تر از این نمیتوانم برای شما توضیح دهم .
متا سفانه شما جوابی قانع کننده به هیچ یک از سوالات بنده نداده همچنان منتظر جوابی معقول از طرف شما هستم .
با سپاس
سلام جناب حسین
انتظار می رفت شما که این قدر راحت می فرمایین جابه جایی ضمیر در قرآن رایجه،سریع چند تا مثال ارائه کنین نه که به بعد موکول کنین.
ظاهرا شما یک نتیجه گیری از یک سری آیات کردین و میخوان هر جور شده آیات دیگه رو تفسیر کنین که به نتیجه گیریتون لطمه وارد نشه.شبیه بحث جبر و اختیار که برخی با در نظر گرفتن برخی آیات و نادیده گرفتن سایر آیات میخوان به جبر محض برسند.باید مجموعه ی آیاتو بررسی کرد وبعد نتیجه گیری قطعی انجام داد.این گونه نیست که آیه ای آیه ی دیگر را نقض کند.بلکه سایر آیات می توانند به فهم یک آیه ی خاص به ما کمک کنند.
در آیه ی 5 واژه ی حکمت به صرفا قرآن اشاره ندارد و آیات بعد از آن هم به قیامت می پردازد نه قرآن.
مختصر گویی یعنی حرف اصلیتو سریع بزنی.تکرار برای تاکید یک موضوع ضروری است.همان ابتدای سوره بدون هیچ گونه اضافه کاری دو خبر مهم می دهد،نزدیک شدن قیامت و شق القمر.
این که موضوعات تکراری کم اهمیت ترند هم نظر شماست.همان طور که بارها عرض شد شق القمر معجزه ی اصلی پیامبر نیست.معجزه ی اصلی که قرآن است بارها در موردش سخن گفته شده.
حتی اگر اکثر اطرافیان پیامبر هم امیدی به هدایتشان نبوده باز هم ممکن است افرادی بوده اند که امید به هدایتشان به این وسیله بوده و حجت بر آن ها تمام نشده بوده.
بنده برا اثبات قرآن از حدیث استفاده نکردم.شما گفتین پیامبر معجزه ی دیگری نداشته اند؟در حالی که هم خود قرآن این موضوع را رد کرده،با بیان شق القمر،و هم سیره ی آن حضرت نشان می دهد.تاکید می کنم،قرآن زندگی نامه ی پیامبر نیست.
یا علی
با عرض سلام خدمت اقا معین
قبل از ورود به بحث اصلی ایاتی را به عنوان نمونه که تقاضای ان را داشتید خدمتتان عرض میکنم با ذکر این نکته که این ایات را صرفا جهت اطلاع شما ذکر کرده ودر این مقام کاری با درست یا نادرستی انها نداشته وبه انها نیز استدلال نمیکنم زیرا یک بحث لغوی است وبه بحث ما مربوط نمیشود.
1.از انجا که خداوند راوی ونگارنده قران است وقاعدتا باید با ضمایر متکلم وحده سخن بگوید اما در ایاتی از ضمیر غایب استفاده کرده گویا راوی کسی دیگر است مثلا در سوره نجم ایه21میفرماید ایا شما را فرزند پسر وخدا را دختر است (الکم الذکروله الا نثی)همچنین ایات 97تا99 سوره انعام نیز از ضمیر "هو" استفاده شده در حالی که در ایات دیگر از ضمیر متکلم یا از کلمات رب والله استفاده شده.
2.قران در جواب یهودیان عصر پیامبر اسلام که در خواست معجزه داشتند میگوید اگر راست میگویید چرا ان پیامبران راکشتید در صورتی که باید میگفت چرا "کشتند".
3.قران درایه 246 سوره بقره با ذکر داستانی از بنی اسرائیل برای یپامبر میفرماید :ندیدی ان گروه بنی اسرائیل .....(الم تر الی الملا من .....)در صورتی که با ید میگفت "ایا نشنیدی ".
4.در ایه 45 سوره الزخرف قران میفرماید : (ای رسول) از رسولانیکه پیش ازتو فرستادیم باز پرس ..."وسئل من ارسلنا من قبلک من رسلنا ...."در صورتی که انها در قید حیات نیستند .
از این نمونه ها در قران کم نیست بنده این نمونها را ذکر کردم تا نگویی الکی حرف میزنم .فعلا بنده با این مبحث کاری ندارم اما انچه من برای رد احتمال شما عنوان کردم مبحث دیگری است که در ذیل با ذکر ایات عرض میشود :
از انجا که طبق ادعای قران کاتب وراوی قران خداوند است ویکی از خصوصیات خداوند لا زمان ولا مکانی است یعنی خداوند محدودیت زمان ومکان ندارد وهمه زمانها ومکانها برای او حاضر است پس میتواند هر زمانی را برای ما روایت کند .مثلا همین شق القمر را میتواند در زمانی روایت کند که شق القمر به عنوان یکی از نشانه های قیامت به ظهور رسیده ولی از انجا که هنوز قیامت بر پا نشده منکران هنوز باور نکرده وان را سحر میخوانند .واین امر طبق اصول حاکم بر قران چیز عجیبی نیست ودر قران فراوان ایه داریم که وقایع گذشته واینده به گونه ای روایت شده که انگار زمان حال است .
در ایات 128 و129 سوره بقره در ذکر احوالات حضرت ابراهیم داستان را به گونه ای ترسیم میکند که انگار در همین حال اتفاق میافتد .ونیز در سایر داستانها.
در ایات 46و47 سوره اعراف داستان اهل اعراف را در اینده به گونه ای به تصویر میکشد گویی همین حالا اتفاق افتاده واز این قبل ایات زیاد است که در اینده درباره امور گذشته بحث میکنند چنان که گویی همین الان است .
ببیند از اول بحث بنده سوالاتی مطرح کردم که شما به هیچ کدام از انها جوابی قانع کننده نداده اید یا جوابی بسیار سطحی عنوان کردید بنده مجددا مباحث گذشته را با ذکر پاسخهای شما مختصرا بیان نموده واز شما در خواست دارم اگر پاسخی میدهید در قالب براهین عقلی یا بیان صریح قران باشد ولاغیر .
ایراد این بود که طبق سنت جاری وحاکم بر قران خداوند برای اثبات نبوت پیامبراش به انها اعجازی عطا کرده به گونه ای که جنبه های فوق بشری بودن انها برای همه به اثبات برسد وعقلا جای انکار نداشته باشند در این صورت هم نبوت به اثبات رسیده هم حجت بر عموم مردم تمام شده خواه مردم ایمان بیاورند یا خیر زیرا از این به بعد دیگر انکار دلیل موجه نداشته ولجاج وعناد به حساب می اید . دلیل روشنش هم اعجاز موسی است که به تفصیل در بحث با اقا محمد ذکر شد .
اما در زمان پیامبر اسلام این سنت شکسته شده واز معجزه خبری نیست وتنها از قران به عنوان معجزه نام برده شده در صورتی که انبیا پیشین نیز کتاب داشته اند وخود قران نیز به این نکته صراحتا اشاره کرده در ایه49 سوره قصص میفرماید:(بگو اگر راست میگویید کتابی که از این دو کتاب بهتر هدایت میکند بیاورید تا من از ان پیروی کنم.)
بنابر این اگر کتاب کافی بود پس ان همه معجزه برای چه بود .
در قران در ایات متعددی معجزه ای غیر قران را رد میکند که در مطالب گذشته ادرس انها ذکر شد .
در جواب شما فرمودی که غیر از قران معجزه دیگری به نام شق القمر وجود داشته . ولی ایه ای که شما عنوان کردید چنان که ذکر شد صراحت نداشته ودر مقابل ان ایات صریحی است که ان را رد میکند . در مورد مبهم بودن ایه و وجود احتمالات دیگر مطالبی ذکر گردید که تکرار نمیکنم .شما برای توجیه ان ایات که معجزه را رد میکند بیان فرمودی که ان ایات در جواب معاندان وبهانه جویان گفته شده . بسیار خوب سوال اول این است که دلیل شما چیست که انها معاند بوده اند ؟
به فرض که معاند بوده ا ند باز هم جور در نمی اید چون در قران طبق داستان حضرت موسی در ابتداوقبل از اثبات معجزه نمیتوان تهمت بهانه جوی به افراد زد حتی اگر خداوند به علم خود بداند که بعضی از افراد بعد از معجزه هم ایمان نمی اورند بلکه بعد از اثبات معجزه میتوان انها را محکوم کرد دلیلش هم معجزات موسی وماجرای او با فرعونیان است.
حال فرض میکنیم که شق القمر ی بوده طبق فرمایش شما در ایاتی که انکار معجزه شده به این علت بوده که انها قصد بهانه جویی داشته و به خاطر همین خدا از اوردن معجزه ابا کرده در صورتی که در ایه مورد استدلال شما عنوان شده که منکران این را هم سحر خوانده وایمان نیاورده اند پس سوال دوم این است که چرا با وجود این که خدامیدانست انها ایمان نمی اورند باز این معجزه را صادر کرد ؟لطفا نگویید که شاید بعضی ایمان اورده اند اگر چنین بود که قران حتما ذکر میکرد و لازم نبود شما به کمک خدا ببایید .
سوال سوم این است که اگر شق القمری وجود داشته وبه قول قران منکران ان را سحر خوانده اند این میتوانست بهترین دست اویز برای قران باشد تا چون مشتی بر دهان مخالفان بکوبد وبگویید دیدید چنان که گفتم در خواست شما برای معجزه تنها بهانه ای بیش نبود و شما به هر حال ایمان نمی اورید حتی اگر هزاران معجزه بیاورم .
واز انجا که سنت قران بر تکرار مطالب مهم است به گواهی ایات خود کتاب بنا بر این این بدیهی است که چنان موضوع مهمی باید بارها تکرار مشد زیرا این امری است که مستقیما به حقانیت و راستی قران و نبوت پیامبر مر بوط میشود و مختصر گویی در دو کلمه به قول شما هر گز نمیتواند دلیل موجه ای باشد. چگونه میتوان باور کرد که قران مثلا اعجاز موسی را بارها وبه تفصیل بیان کند ان وقت در مورد اعجاز پیامبر اسلام فقط دو کلمه مختصر ومبهم عنوان کرده ان هم در جایی که از طرفی با خیل کثیر در خواست مخالفان در خصوص معجزه مواجه واز طرفی خود بارها ان را به هر دلیل رد کرده مگر مقصود خداوند از ظهور معجزه اثبات نبوت نیست پس چه لزومی دارد به این سرعت از ان بگذرد . اصلا این همه تکرار را چگونه توجیه میکنی در صورتی که به ایجاز در قران معتقدی که البته بدین گونه نیست وقران در بسیاری از امور به تفصیل سخن گفته .منطقی ترین دلیلی که شما برای تکرار در قران میتوانی بیاوری این است که بگویی این تکرار برای نشان دادن اهمیت موضوع استت پس به همین دلیل میبایست این موضوع بارها تکرار واز ان بهره برداری میشدایا منطقی است که داستان اعجاز پیامبران گذشته را به تفصیل بیان وبارها تکرار کند ولی در مورد اعجاز خودش با بیانی مختصر ومبهم ان هم یک بار به ماجرا خاتمه بدهد .لطفا در این خصوص دلیلی بیاورید که لا اقل برای دوستان خودتان قابل قبول باشد .
سوال چهارم این است که شما قران را به عنوان معجزه و اثبات نبوت میدانید از طرفی قران یک مجموعه به هم پیوسته است در ست شبیه یک پازل که مجموع قطعات ان یک شکل واحد را ترسیم میکند واگر قطعه از ان نباشد شکل ناقص خواهد بود . قران نیز در مجموع میتواند به عنوان یک کتاب کامل مفید باشد حال چگونه با نازل شدن تعداد معدودی از ایات ادعای تحدی کرده و به عنوان اثبات پیامبری عنوان گردیده در صورتی که ایات نازل شده برای تفسیر و کامل شدن نیاز به ایات بعدی داشته وبه عبارتی یک مجمو عه ناقص به حساب می امده و اگر بگویی که هر سوره خود کامل وبینه است . نتیجه این خواهد شد که هر کس بنا به خواست وسلیقه خود ایه ای را گرفته وبه ان احتجاج کند واگر کسی هم بگوبد این ایه در ایات بعد نسخ شده یا اندکی تغییر کرده یا تفسیر شده و.. او میتواندطبق ان نظر منطقا به همان ایه استناد کند .در صورتی که هر کسی قران را بادقت مطالعه کرده باشد اذعان دارد که ایات قران به هم متصل ومکمل همند . پس این کتاب در صورت فوق بشری بودن نیز در صورتی قابل استناد است که کامل شده باشد پس در نتیجه نمیتوانسته در ابتدای رسالت به عنوان معجزه کاربرد داشته باشد زیرا چنان چه عرض شد معجزه وقتی حجیت دارد که اعجاز ان به اثبات برسد پس این کتاب در خوشبینانه ترین حالت پس از کامل شدن (اشکارا نه به قول شما یکجا بر قلب پیامبر نازل شده باشد ) است که میتواند ادعایی داشته باشد .
سلام خدمت جناب حسین
شما باید مثال هایی ارائه می کردید که به تغییر زمان اشاره داشته باشد،چون بحث پیرامون فعل انشق بود که آیا ممکن است به زمان آینده تعبیر گردد یا خیر؟در مثال های 4گانه ی شما صرفا مثال 2 تغییر زمان است که در آنجا هم این طور نیست که قرآن باید می گفته فلان و حال گفته فلان.این که قرآن به جای چرا کشتند می گوید چرا کشتید فوق العاده مفهوم دقیقی دارد.مفهومش این است که شما به عمل آن ها راضی هستید پس گویی شما خودتان کشتید.
در آیات سوره های بقره و اعراف هم که مثال زدید تغییر زمانی صورت نگرفته.این که جوری نقل می کند که گویی الآن اتفاق افتاده شاهکار خدا در جمله بندی و بیان مطالبه.

این که می فرمایید جواب ها سطحی بوده و قانع کننده نبوده بنده از اول با سند حرف زدم و تفسیر نمونه رو خدمتتون آوردم.حال تفسیر المیزان پیرامون اشکالی که شما وارد می کنید نوشته:
و معناى اینکه فرمود:" وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" این است که اجزاى قرص قمر از هم جدا شده، دو قسمت گردید، و این آیه به معجزه شق القمر که خداى تعالى به دست رسول خدا (ص) در مکه و قبل از هجرت و به دنبال پیشنهاد مشرکین مکه جاریش ساخت اشاره مى‏کند. روایات این داستان هم بسیار زیاد است، و به طورى که مى‏گویند «1» همه اهل حدیث و مفسرین بر قبول آن أحادیث اتفاق دارند، و کسى از ایشان مخالفت نکرده به جز حسن، عطاء و بلخى که گفته‏اند: معناى اینکه فرمود:" انْشَقَّ الْقَمَرُ" این است که به زودى در هنگام قیام قیامت قمر دو نیم مى‏شود، و اگر فرموده: دو نیم شده، از باب این است که بفهماند حتما واقع مى‏شود.
لیکن این معنا بسیار بى‏پایه است، و دلالت آیه بعدى که مى‏فرماید:" وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" آن را رد مى‏کند، براى اینکه سیاق آن آیه روشن‏ترین شاهد است بر اینکه منظور از" آیة" معجزه به قول مطلق است، که شامل دو نیم کردن قمر هم مى‏شود، یعنى حتى اگر دو نیم شدن قمر را هم ببینند مى‏گویند سحرى است پشت سرهم، و معلوم است که روز قیامت روز پرده‏پوشى نیست، روزى است که همه حقایق ظهور مى‏کند، و در آن روز همه در بدر دنبال معرفت مى‏گردند، تا به آن پناهنده شوند، و معنا ندارد در چنین روزى هم بعد از دیدن شق القمر باز بگویند این سحرى است مستمر، پس هیچ چاره‏اى نیست جز اینکه بگوییم شق القمر آیت و معجزه‏اى بوده که واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت کند، و چنین چیزى را ممکن است انکار کنند و بگویند سحر است.

چیزی که مشخصه در این جا با استدلال منطقی تفسیر شما رد شده،ولی به هر حال شما مختارید نظر شخصی خودتون رو بر نظر آقای طباطبایی ارجح بدونید.

همان طور که در مطالبی که در تفسیر نمونه آورده شده بود جمع آیات این رو می رسونه که به معجزات اقتراحی پاسخ منفی داده می شده نه تمام معجزات.این آیه هم مبهم نیست و طبق مطالبی که ذکر شد به شق القمر اشاره دارد.
بنده بارها گفته ام و باز هم می گویم معجزه ی اصلی پیامبر شق القمر نبوده که بخواهد بر آن تاکید شود.در برابر قرآن شق القمر به حساب نمی آید که قرآن بخواهد زیاد از حد روی آن مانور دهد.وصف قرآن که معجزه ی اصلی پیامبره هم که به کرات اومده.
همان طور که عرض شد آیات تحدی اولین آیات نازل شده بر پیامبر نبوده و قبل از آن آیات و سوری نازل شده بوده.این که کل قرآن به هم پیوسته است و بهترین مفسر قرآن خود قرآن است ربطی به بحث تحدی ندارد.مثلا سوره ی کوثر نازل شده و خداوند این سوره را تحدی می کند.این که واژه های این سوره در آیات دیگر تفسیر شده اند ربطی به بحث تحدی ندارد.
یا علی
باسلام خدمت اقا معین
خسته نباشید. واقعا استفاده کردیم از این همه بیانات واستدلا لات متقن وبی نقص شما
اگر معنی تعقل وعقل گرائی در اسلام چنین است پس وای بر ادیانی که ادعای تعقل ندارند .برادر من شما حتی جملات من را با دقت نخواندید واز پیش جملاتی را اماده کرده وطوطی وار از زبان دیگران مکرر باز گومی کنید .
در بیان ان دلایل لفظی من عرض کرده بودم که در قران ضمایر وکلمات دقیقا ان چنان که باید در جای خود نیستند و مواردش هم ذکر شد لذا طبق یک قاعده کلی اگر در اصلی حتی یک مورد هم نقض وجود داشته باشد قانون در مورد ان اصل از قاعده افتاده ونمیتواند عمومیت داشته باشد ودر ان جا من از کل قواعد صحبت کردم نه مورد خاص بنابر این اگر در قران حتی یک مورد خلاف ادبیات رایج مشاهده شود (در اینجا اصلا صحبت درستی یا نادرستی نیست )دیگر نمی توان بر اصول وقواعد ادبی تکیه کرد .( این که شما لفظ را به گونه ای تفسیر کنی که با جمله جور در بیایدیک نوع مصادره به مطلوب است ) که این یک بحث لفظی وادبی است ومن این را جهت اطلاع شما عرض کردم وبرای اثبات حرفم اصلا به ان استدلال نکردم و وارد ان عرصه نشدم زیرا ان مربوط به اعجاز لفظی است وبحثی مفصل ومستقل است .بلکه برای اثبات بیانم و رد احتمال شما به علم خداوند که در قران به ان تصریح شده ونمونه های زیادی هست استدلال کردم و حاصل سخن این شد که در خوشبینانه ترین حالت بیان شما نیز احتمالی است در کنار احتمالات دیگر و ایه مورد بحث به هیچ وجه صراحت ندارد اگر داشت که امکان هیچ احتمالی در ان وجود نداشت واین که شما تفسیر فلان شخص را اتمام حجت میدانید اولا که در تفسیر این ایه همه مفسرین هم عقیده نیستند در ثانی اگر همه هم متفق باشند تا زمانی که منطقا امکان احتمال دیگری در ایه ای وجود داشته باشد یعنی ان ایه مبهم به حساب میاید خصوصا اگر ایات دیگر ان را رد کنند.شما میگویی این بیانات دلایل شما را رد میکند من هم میگویم دلیل من نظر ایشان را رد میکند به این دلیل که شما نمی توانی علم خداوند واحاطه او را بر زمانها رد کنی وقتی چنین است وهر کس میتواند احتمال خود را ارجح بداند یعنی ایه صریح نیست وباید به ایات مشابه رجوع کرد تا ماجرا روشن شود .
شما در بیان ان ایات مخالف فرمودی فلان مفسر فرموده این ایات اقتراحی بوده .بسیار خوب شما جواب سوال اول من را ندادید که دلیل شما بر این حرف چیست ؟
سوال دوم را نیز جواب ندادید. سوال این بود که به فرض ان ایات در جواب بهانه جویان بوده . اگر چنین است چرا در گذشته برای این بهانه جویان معجزه اورده شده یا چرا شق القمر را برای کسانی اورده که میدانسته ایمان نمی اورند و بهانه جو بوده اند طبق بیانات شما اینجا یک نوع دو گانگی در رفتار وجود دارد دلیل شما در ذکر این دوگانگی چیست ؟
سوال سوم را نیز جواب نداید که اگر این امر اتفاق افتاده چرا هیچ جا در برابر مخالفان به ان احتجاج نشده است .اگر شما میگویی قران مختصر گوست و زندگی نامه پیامبر نیست . پس این همه تکرار در قران چیست ؟ چرا در مسائل کم اهمیت تر به تفصیل پرداخته ؟ چرا در مسائل مشابه (اعجاز موسی ) مختصر گویی نکرده؟ اگر تکرار برای تایید مطلب واهمیت موضوع است .چه مسئله ای مهمتر از اثبات نبوت ؟؟؟
در مورد سوال چهارم: قران(در ایه 88 سوره اسرا )تحدی به کل قران کرده در صورتی که هنوز قران نا تمام است و سوره های بسیاری بعد از ان نازل شده اند. در این جا ممکن است شما بگویی در جاهای دیگر تحدی به سوره کرده ودر کل یعنی تحدی به همان میزان از قران که نازل شده میباشد .
بر فرض که نظر شما در ست باشد باز نیز مشکل حل نمیشود زیرا چنانکه قبلا بیان شد قران خود را کتاب سعادت بشر معرفی کرده وبه صراحت فرموده اگر میتوانید کتابی که بهتر از قران هدایت به سعادت کند بیا ورید .بله اگر قران تنها ادعای فصاحت وبلاغت داشت میتوان ادعا کرد که میتوانسته به یک سوره تحدی کند همچنین اگر میتوانستید ثابت کنید که هر سوره از قران کاملا مستقل است ونیاز به ایات دیگری ندارد و خود به تنهای میتواند بشر را به سعادت برساند وتمام مشکلت را حل کند به عبارتییک سوره در به سعادت رساندن بشر جامع ومانع است میشد تحدی به یک سوره یا قسمتی از قران را قبول کرد ولی حقیقت این است که قران علاوه براین که یک کتاب کاربردی ومحتوا محور است یک کتاب بهم پیوسته است که در مجموع قابل استفاده وقابل تحدی است این که شما میگویی به همپیوستگی قران ربطی به تحدی ندارد بسیار مضحک است .
مگر قران نمیگوید بهترین وجامع ترین برنامه سعادت دنیا واخرت بشر است ؟مگر قران نمیگویدکاملترین واخرین دین است که هر چیزی که بشر نیاز داشته در ان گنجانده شده ؟مگر نمیگویید این کتاب از طرف خداست بنابر این کسی نمیتواند بهتر از خداوند برنامه ای برای برای سعادت بشر عرضه کند البته با حفظ زیبایی لفظی .پس وقتی قران تحدی میکند یعنی شما اگر به جامعیت وبی نقصی این کتاب شک دارید کتابی یا مکتبی بیاورید که کاملتر وافضلتر از این کتاب باشد . حال فرض کن کسی بخواهد تحدی کند باید دقیقا بداند که کتاب در نهایت راجع به هر مسئله چه نظر یا نگاهی دارد تا اول بتواند درک درستی از این مکتب داشته باشد وجایگاه ان برایش مشخص شود بعد اگر شک داشت ودر حد خود دانست به تحدی پاسخ بگوید .اما وقتی مکتبی نا تمام است چگونه میتوان به تحدی ان پاسخ داد ؟
ممکن است شما بگویی الان که میتواند تحدی کند .بله الان میتواند واین بحثی جداست .بحث در اینجا اثبات نبوت در زمان بعثت است که از قران به عنوان اثبات نبوت استفاده شده است .
ضمن تشکر از زحمات شما دوست عزیز به خاطر شرکت در این بحث بنده فکر نمیکنم شما بتوانی جوابی قانع کننده برای این سوالات عرضه کنی در جای که بزرگان شما ننتوانستند اند بنده از شما توقعی نداشته وندارم اگر شما یا شخص دیگری جوابی درست وقانع کننده داشته باشید بنده در خدمت شما هستم در غیر این صورت برای شما وهمه دوستان ارزوی موفقیت دارم .
با سپاس
با سلام خدمت همه دوستان
جناب حسین اقا بنده اگه بخام بگم که واقعا جوابهای شما منطقی تر ممکنه بعضیا فک کنن بنده دارم از هم عقیده خودم دفاع میکنم واقعا اگه یه نفر از اول این بحث که شما مطرح کردید با دقت و با تمرکز دنبال کرده باشه مهر تاییدی به حرفهای شما میزنه.
قران بارها معجزات موسی و سایر پیامبران بنی اسراییل رو ذکر کرده و بارها اونا رو گوشزد کرده ولی جالبه در جواب پرسش کافران که از پیامبر در خواست معجزه میکنن از ارائه معجزه سر باز میزنه و با بهونه گیری از ین درخاست به حق کافران فرار میکنه. اخه کدوم پیامبری بوده و اومده ادعای پیامبری کرده و بعدش هم بخاطر اینکه ممکنه مردم ایمان نیارن از ارائه معجزه خودداری کرده. فقط کافی بود یه بار محمد در قبال در خواست کافرانی که ازش درخاست معجزه کرده بود میگفت همین چندوقت پیش براتون شق القمر نکردم... درخت به فرمان من حرکت نکرد؟؟!!! چرا یه بار اینو نگفته تا مسلمونا به زور برن دو ایه ابتدای سوره قمر رو به زور تفاسیر مختلف و خنده دار به شق القمر ربط بدن. تازه خیلی از مفسرین خودشونم این ایات رو به قیامت تعبیر کردن و هیچ ربطی به شکافته شدن ماه نمیدن. در قران هیچ ایه ای که به وضوح و بدون تفسیر از یکی از معجزات محمد پرده برداشته باشه وجود نداره و اینو همه خوب میدونن. تمام معجزات محمد در کتب سیره و تاریخی مسلمونا اومده و تازه در همین کتب سیره شما میتونی از ین قبیل معجزات رو در مورد صحابه محمد و ائمه 12 گانه شیعه به کرات ببینی. محمد با اینهمه معجزه در جنگ احد تا استانه کشته شدن پیش رفت و اگر رشادتهای علی و سایر صحابه نبود به طور قطع هیچ معجزه ای اون رو نمیتونست نجات بده.
بازم میگم اینکه قران معجزات پیامبران پیشین رو نقل کرده دلیل بر این نیست که واقعا اونا پیامبر الهی بودن و محمد نبوده. قران با یک کپی پیست ساده از تورات اونارو با کلامی اهنگین به نفع خودش مصادره کرده.
تنها اعجاز محمد کلام نافذش در رام کردن مردم حجاز اون زمان در جهت بهره برداریهای شخصی خودش بوده و این فقط معجزه محمد در طول تاریخ نبوده. با یک نگاهی گذرا به تاریخ درمیابیم که افراد زیادی بودن که تونستن با دست خالی برای مدتی یه ملتی رو مطیع خودشون کنن و منافع خودشون رو تامین کنن...

جناب حسین آقا شما مامور به راضی کردن یه شخص یا اشخاص نیستید و شما فقط به ارائه کردن مستندات خود بسنده کنید و قضاوت رو به اذهان عمومی بسپرید... مطمئن باشید کسی که بی تعصب و غرض این مطالب رو دنبال میکنه پی به حقیقت ماجرا میبره. قرانی که به قول خودش به زبان ساده عربی نازل شده تا برای عموم قابل درک و فهم باشه حالا معتقدینش برای اثبات حقانیتش باید به هر تفسیر و خدعه و نیرنگی و وسیله ای چنگ بزنن تا بشه چندصباحی دیگه بعنوان معجزه در بین مردم نگهش داشت...
هر وقت بحث رو به اتمام رسوندید به همه اطلاع بدید تا بریم سراغ مطلب بعدی.
سلام به همه ی دوستان
ولادت امیرالمومنین رو خدمت همگی تبریک عرض می کنم
هیچ یک از مثال هایی که دفعه ی پیش زده بودید اشکال به حساب نمی آید.قابل قیاس نیست ولی تصور کنید یه مقاله ی بزرگ علمی رو دست به بچه دبستانی بندازن.اونم همین طور شروع کنه با علم خیلی اندکش بگه این جا باید این طوری می بود،اون جا اون طوری می بود.این چیزیه که مضحکه.این اون بچه است که خودشو با کلام باید تطبیق بده نه که کلاکو بیاد به شکل های مختلف تغییر بده که مطابق نظر کوچک خودش بشه.کار شما هم جناب حسین بی شباهت به این کار نیست.
تفسیر فلان شخص اتمام حجت نیست اما مطمئنا در قیاس با شما که نظر شخصی خودتون رو دارید میگید نظر اون فرد که مطابقت با آیات بعدی داره و منطقی حرف شما رو رد کرده ارجحیت داره.
جناب حقیقت جو درخواست کردن با سند حرف بزنم.بنده هم با سند حرف زدم.حال شما می فرمایید طوطی وار مطلبو گفتی!!!
وقتی خداوند می فرماید اینا قبلا بزرگ تر از اینو خواسته بودند و می خواستند خدا رو آشکار ببینند یعنی الآنم رو هوا دارن درخواست می کنند و یه حرفی دارن میزنن.
خدا هر کسی را که بداند الزاما هدایت می شود هدایت نمی کند.هدایت همگانی است،حال فرد ممکن است ایمان بیاورد ممکن است نیاورد.آن ها شق القمر خواسته اند و درخواستشان پذیرفته شده ولی ایمان نیاورده اند.
سوال سوم را که بارها جواب گفته شده.اثبات نبوت در اولویت نخست با قرآن است که بارها از آن سخن گفته شده.شق القمر در برابر قرآن چیزی نیست.در مورد اهمیت موضوعات هم که از نظر شما موضوعات کم اهمیت تکرار شده شما رو ارجاع میدم به همون مثال بچه دبستانی و مقاله ی علمی در ابتدای همین متن.
قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن یَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا
ادعایی است که خداوند کرده.حال چه قرآن کامل باشد چه بخشی از آن نازل شده باشد.این بیان با بیان سوره ی بقره متفاوت است.آن جاست که تحدی به یک سوره کرده.این جا یک ادعا رو مطرح کرده.
نظر حدا در مورد یک موضوع در سوره های مختلف فرق نکرده که کسی بخواهد منتظر بقیه قرآن باشد که بفهمد نظر نهایی خدا چیست.
تفاسیر خنده دار جناب حقیقت جو دقیقا چیه؟
اعجاز چه ربطی به زنده موندن و کشته شدن فرد داره؟پیامبر خود می گوید بشری مثل شما هستم.پیامبر هم در آستانه ی مرگ می رود و حتی آن را تجربه می کند.
این خیلی از مفسرین کین دقیقا؟تقسیری که ارائه کردم مستدل با استفاده از آیات بعدی مطلبو گفته بود.
این که به رشادت های امیرالمومنین اذعان کردید جای تشکر داره.
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ
خدا پیامبر را بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده و مسئول گمراهی افراد نیست.
یا علی
با عرض سلام خدمت اقا معین
دوست عزیز گفتنیها گفته شد وانچه عقلا برای روشن شدن قضیه لازم وباسته بود عرضه شد وادامه بحث چیزی جز تکرار مکررات نخواهد بود که منطقا کاری عبث است .بنده به هیچ وجه قصد نداشته وندارم که باور خود را به دیگران بقبولانم بلکه هدف بنده روشن شدن بهتر مسئله برای کسانی است که حقیقت را ارج مینهند ودر نهایت هرکس با استفاده از تعقل ورجوع به وجدان وفطرت بی طرف خویش است که باید راه خویش را انتخاب نماید از شما بابت شرکت در بحث در جهت روشن شدن بحث کمال تشکر را دارم وقضاوت را به وجدان وانصاف شما ودیگر دوستان واگذارده وبرای شما ارزوی موفقیت وکامیابی دارم.
باسپاس
با سلام
خب ظاهرا از بحث با دوست عزیزم جناب حسین اقا فارغ شدید. بنده منتظر پاسخهای شما در رابطه با نفس اماره و جایگاه ابلیس در زندگی بشری هستم

در ضمن بنده به رشادتهای علی اذعان نکردم بنده به حقیقت ماجرا اعتراف کردم. اینکه من با عقایدشما زیاد موافق نیستم دلیل بر این نیست که تاریخ و حقیقت رو نادیده بگیرم و یا با تعصبات بیجای خودم منکر واقعیات تاریخی بشم. بنده بارها به زیبایی کلام محمد و شخصیت جذابش و ذکاوت و زیرکی او و همچنین به شجاعت و رشادت علی اعتراف کردم و از این لحاظ این افراد رو قابل ستایش دونستم و این دلیل بر این نیست که من شخصیت این افراد رو الهی و ماورایی بدونم. برعکس فکر میکنم این شما هستید که برای به کرسی نشوندن حرفتون ممکنه همه چی رو نادیده بگیرید و منکر بدیهیات مسلم تاریخی بشید.
البته مشکل شما نیست که مجبور به انکار این حقایق هستید این مشکل از فرضیات نادرست مذهب شما نشات میگیره و اون جایی است که شماها با دادن مقام الهی و عصمت به ائمه خود عملا راه رو بر هرگونه انتقاد بستید و در جاهایی که وقایع تاریخی رو در منافات با اصول خود میبینید چاره ای جز انکار یا رو اوردن به تفاسیر من در اوردی و از همه مهمتر مطرح کردن پدیده ای جالب به نام "تقیه" براتون باقی نمیمونه .. بهرحال بحث در مورد این چیزا دردی رو دوا نمیکنه و بهتره به ادامه بحث اصلی بپردازیم.
بازم میگم نه من و نه شما ملزم به راضی کردن همدیگه و سایرین نیستیم و فقط با ارائه دلایل خود قضاوت رو به عهده حقیقت جویان میسپریم. برای اینکه مجبور نشید دنبال سوالات من بگردید دوباره براتون اینجا مینویسم:

چرا انسانها مرتکب گناه می شن؟؟؟؟ نقش نفس اماره چیه؟؟؟ نقش ابلیس در فریفتن انسانها چیه؟؟؟ ایا اگه خدای واحد و علیم به ابلیس تا روز قیامت مهلت نمیداد بازهم ما انسانها مرتکب گناه می شدیم؟؟؟ چرا خدا اجازه نفوذ ابلیس در فرشتگان رو نداد؟؟؟؟


شاد و سربلند باشید
سلام خدمت دوستان گرامی
جناب حسین،مطمئنا احاطه ی علمی خدا بر مسایل رو مفسرانی چون آقای طباطبایی هم می دونند و این طور نیست که تنها شما به این موضوع توجه کرده باشین.در ضمن تفاسیر مجمع البیان،نور و کشاف هم علاوه بر دو تفسیر نمونه و المیزان که خدمتتان ارائه شد از شق القمر به عنوان اعجاز پیامبر یاد کرده اند.
جناب حقیقت جو،شیعیان به ائمه مقام الهی داده اند یا خود خداوند این مقام رو داده،در قرآن و در کلام پیغمبر.
آیه ی ولایت،آیه ی اولی الامر،آیه ی صادقین،آیه ی تطهیر تنها بخشی از آیاتی هستند که عقیده ی ما از اون نشات می گیره.
پدیده ای به نام تقیه؟!بعضی افراد که ورزشگاه میرن گاهی طرفدار یه تیمن ولی اشتباها جای اون تیم دیگه نشستن.اونجا دلشون با تیم خودشونه ولی شعار برا تیمشون نمی دن چون اگه اطرافیانشون بفهمن اینا طرفدار تیم مقابلن مثلا بهشون فحاشی می کنن.در مطلب به این سادگی تقیه وجود داره اون وقت درباره ی مهم ترین مسایل سیاسی تقیه وجود نداشته باشه؟!
زیبایی کلام پیامبر منظورتون این بود قرآن که زیباست کلام پیامبره؟!چه دلیلی براش دارین؟!تا وقتی شما این عقیده رو داشته باشین هر چی از قرآن در مورد نفس اماره و ابلیس بهتون بگم به چه کاری میاد؟
شما یکی دو تا متن در مورد آیاتی از قرآن که مضمونا یا عینا قبل پیامبر بوده اشاره کردید.
جناب حسین هم خیلی از شما تمجید کردن به خاطر این کار.
این که عبارت حقی بر زبان انسان یا موجودی گفته شود و خدا بازگوید یا سخن او نقل شود و ابطال گردد ، هیچ ایرادی ندارد و رکنی را مورد ضربه قرار نمی دهد.خود قرآن هم عباراتی در حد بعض ، یک یا چند آیه را از افراد مختلف نقل می کند .
در قرآن از زبان منافقان آمده:
یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَل
یا از زبان انسان هایی دعاهای زیر حکایت شده است:
فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ
بله قرآن اعلام کرده که سخن خداست و اگر باور ندارید که سخن خداست ، به تنهایی یا به کمک هم سخنی مثل حداقل یک سوره از سوره های قرآن (خواه از سوره های کوچک باشد و خواه از سوره های بزرگ) بیاورید . اگر قبل از قرآن مانند یک سوره از سوره های قرآن بر زبان انسانی رفته باشد ، این به نوعی اعلام غیر خدایی بودن قرآن است اما گفتن عباراتی از قرآن توسط انسان هایی قبل از نزول قرآن هیچ عیب و ایرادی ندارد.
این همه پیامبر قبل از پیامبر اسلام به مردم درس توحید ویکتا پرستی می دادن.چه ایرادی داره آن ها هم حرف درستی در مورد خدا زده باشند؟
یا علی
با سلام
مقام الهی ائمه رو شما شیعیان بهشون نسبت دادین نه قران و نه خدا. این تفاسیر هم در مورد ایات به اصطلاح ولایت و اولی الامر فقط در کتب تفسیر شما وجود داره. یه بار دیگه بهتون هم گفتم ازین قران هرکسی یه برداشتی و یه تفسیری داره که این از نقاط ضعف قرانه... شما اگه یه سری به کتب تفسیر اهل سنت بزنین میبنید که اونام برداشتهای خودشون از قران رو دارن و به همون ترتیب به یه سری افراد تقدس بخشیدن. مثل همون ایه غار و همراهی ابوبکر با محمد یا ایاتی که در مورد صحابه و رضایت خدا از اوناست پس زیاد به تفاسیر خود نبالید. از همین قران شما مفسرین بهایی حقانیت پیامبر خودشون رو اثبات میکنن و میگن ما نگفتیم بهاءالله پیامبره بلکه این خداست که به اون مقام نبوت داده و دقیقا به همین ترتیب که شما مقام ائمه رو منصوب به خدا میدونید. هیچ ایه صریحی در قران وجود نداره که نه به امامت علی و نه سایر ائمه اشاره کرده باشه مگه به زور همین قسم تفاسیری که بهاییت به اون چنگ زدن مگه اینکه خدای قادر و مقتدر شما هم بنا به دلایلی دست به تقیه زده باشه.
اینکه شما ائمه رو با یه عده که به ورزشگاه رفتن مقایسه کنید هم در نوع خودش جالبه. اون کسی که به ورزشگاه رفته و در جایگاه هوادارای تیم حریف نشسته هیچوقت ادعای حقانیت نداره که بخاد ازش دفاع کنه بلکه سلیقه اون ایجاب کرده که طرفدار یه تیم بخصوصی باشه و اگه هم برای 90 دقیقه تکرار میکنم فقط برای 90 دقیقه از طرفداری تیمش دست بکشه هیچ اتفاقی نه در سرنوشت خودش داره و نه در سرنوشت دیگران. اما اینکه یه مقام به اصطلاح الهی بیاد و در طول عمر خودش فقط تقیه کنه من نمیدونم اصلا وجود چنین امامتی چه دردی از بشریت رو دوا میکنه.

اما اینکه قران کلام محمده خودش کلی جای بحث داره و هدف من از مطرح کردن بحث نفس اماره همینه که ثابت کنم قران کلام محمده نه خدا. قران پر از ایرادات کلامی و علمی و دستور زبانی است که به موقع واردش میشم.

در مورد اینکه خدا بیاد از اشعار شاعران معاصر و قبل از پیامبر استفاده کنه اگه یکی دو مورد بود بنده حرف شمارو تایید میکردم ولی ایات بسیار زیادی در قران وجود داره که قبل از محمد سروده شده که بنده نمیخام وارد این بحث بشم چون سوال اصلی من فعلا نیست.
اما واسه اینکه بهتون ثابت کنم که قران (یا به زبان شما خداوند) بشدت تحت تاثیر شعرای هم دوره و یا قبل محمد بوده یکی دو نمونه دیگه رو هم براتون میارم ولی بازم میگم منتظر پاسخ شما در مورد سوال قبلی هستم.

از همون شاعر یعنی امروالقیس داریم:
إذا زلزلت الأرض زلزالها (وقتی زمین بلرزد لرزیدنی)
وأخرجت الأرض أثقالها (و زمین ثقلهایش (مرده ها) را بیرون افکند
تقوم الأنام على رسلها (مردم بر پا می ایستند)
لیوم الحساب ترى حالها (برای روز حساب که حالش را می بینی)
فک کنم 2 ایه اول خیلی برای همه اشنا باشه. ضمن اینکه اگه یه نفر بتونه دو بیت شعر بگه و خدا ازشون خوشش بیاد و در قرانش استفاده کنه هیچ بعید نبوده که بتونه چهار پنج بیت دیگه به شعرش اضافه کنه و یک سوره کامل ارائه بده.

از شاعره ای به نام "زبراء کاهنه" نیز ابیاتی به شرح زیر داریم:
واللیل الغاسق و اللوح الخالق و الصباح الشارق و النجم الطارق و المزن الوادق، ان شجر الوادی لیأدو ختلا، و یحرق انیابا عصلا و ان صخر الطود لینذر ثکلا، لاتجدون عنه معلا...

ترجمه: سوگند به شب تاریک و سوگند به لوح خالق و سوگند به ستاره ی کوبنده و سوگند به ابر باران ریز، درخت وادی فریبنده می آید...
میبنید که خداوند عین همین شاعر در قران خودش به طبیعت قسم خورده.
پس ایات قران اونقد هم که فک میکنید منحصر بفرد و استثنایی نبوده بلکه از زبان افراد دیگه ای هم بیان شده. میگم ازاین موارد زیاد هستن که فرضیه اینکه تشابه ایات قران با شعرای همزمان محمد اتفاقی است رو کاملا زیر سوال میبره. فعلا بهتره در همون قضیه نفس اماره بحث کنیم شما فرض رو الهی بودن قران بذار من فرض رو بر انسانی بودن قران میذارم اگه کلام خداست خب شما با جواب دادن به سوالات مثل دفعات قبل مشت محکمی به دهان من میزنید...

موفق باشید
سلام
شب خوش
برای مثال در مورد آیه ی ولایت:
در بسیارى از کتب اسلامى و منابع اهل تسنن ، روایات متعددى دائر بر اینکه آیه فوق در شان على (علیه السلام ) نازل شده نقل گردیده که در بعضى از آنها اشاره به مساله بخشیدن انگشتر در حال رکوع نیز شده و در بعضى نشده ، و تنها به نزول آیه درباره على (علیه السلام ) قناعت گردیده است .
این روایت را ابن عباس و عمار یاسر و عبد الله بن سلام و سلمة بن کهیل و انس بن مالک و عتبة بن حکیم و عبد الله ابى و عبد الله بن غالب و جابر بن عبد الله انصارى و ابوذر غفارى نقل کرده اند.
و علاوه بر ده نفر که در بالا ذکر شده از خود على (علیه السلام ) نیز این روایت در کتب اهل تسنن نقل شده است .
جالب اینکه در کتاب غایة المرام تعداد 24 حدیث در این باره از طرق
اهل تسنن و 19 حدیث از طرق شیعه نقل کرده است .
کتابهاى معروفى که این حدیث در آن نقل شده از سى کتاب تجاوز مى کند که همه از منابع اهل تسنن است ، از جمله محب الدین طبرى در ذخائر العقبى صفحه 88 و علامه قاضى شوکانى در تفسیر فتح القدیر جلد دوم صفحه 50 و در جامع الاصول جلد نهم صفحه 478 و در اسباب النزول واحدى صفحه 148 و در لباب النقول سیوطى صفحه 90 و در تذکرة سبط بن جوزى صفحه 18 و در نور الابصار شبلنجى صفحه 105 و در تفسیر طبرى صفحه 165 و در کتاب الکافى الشاف ابن حجر عسقلانى صفحه 56 و در مفاتیح الغیب رازى جلد سوم صفحه 431 و در تفسیر در المنصور جلد 2 صفحه 393 و در کتاب کنز العمال جلد 6 صفحه 391 و مسند ابن مردویه و مسند ابن الشیخ و علاوه بر اینها در صحیح نسائى و کتاب الجمع بین الصحاح السته و کتابهاى متعدد دیگرى این احادیث آمده است .
تفسیر نمونه
آیا شیعیان آیه را به امیرالمومنین تفسیر کرده اند؟!!!

فکر می کنید تفاسیر شیعه فقط گفتن این آیه در شان امیرالمومنینه و رد شدن؟!برای مثال در مورد همون آیه ی ولایت:
1 - از جمله اشکالاتى که نسبت به نزول آیه فوق در مورد على (علیه السلام ) گرفتهاند این است که آیه با توجه به کلمه الذین که براى جمع است ، قابل تطبیق بر یکفرد نیست ، و به عبارت دیگر آیه مى گوید: ولى شما آنهائى هستند که نماز را بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند، این عبارت چگونه بر یک شخص مانند على (علیه السلام ) قابل تطبیق است !.
پاسخ
در ادبیات عرب مکرر دیده مى شود که از مفرد به لفظ جمع ، تعبیر
آورده شده است از جمله در آیه مباهله مى بینیم که کلمه نسائنا به صورت جمع آمده در صورتى که منظور از آن طبق شان نزولهاى متعددى که وارد شده فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) است ، و همچنین انفسنا جمع است در صورتى که از مردان غیر از پیغمبر کسى جز على (علیه السلام ) در آن جریان نبود و در آیه 172 سوره آل عمران در داستان جنگ احد مى خوانیم .
الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا.
و همانطور که در تفسیر این آیه در جلد سوم ذکر کردیم بعضى از مفسران شان نزول آنرا درباره نعیم بن مسعود که یکفرد بیشتر نبود مى دانند.
و همچنین در آیه 52 سوره مائده مى خوانیم یقولون نخشى ان تصیبنا دائرة در حالى که آیه در مورد عبد الله ابى وارد شده است که تفسیر آن گذشت و همچنین در آیه اول سوره ممتحنه و آیه 8 سوره منافقون و 215 و 274 سوره بقره تعبیراتى دیده مى شود که عموما به صورت جمع است ، ولى طبق آنچه در شان نزول آنها آمده منظور از آن یکفرد بوده است .
این تعبیر یا بخاطر این است که اهمیت موقعیت آن فرد و نقش مؤ ثرى که در این کار داشته روشن شود و یا بخاطر آن است که حکم در شکل کلى عرضه شود، اگر چه مصداق آن منحصر به یکفرد بوده باشد، در بسیارى از آیات قرآن ضمیر جمع به خداوند که احد و واحد است به عنوان تعظیم گفته شده است .
البته انکار نمى توان کرد که استعمال لفظ جمع در مفرد به اصطلاح ، خلاف ظاهر است و بدون قرینه جایز نیست ، ولى با وجود آنهمه روایاتى که در شان نزول آیه وارد شده است ، قرینه روشنى بر چنین تفسیرى خواهیم داشت ، و حتى در موارد دیگر به کمتر از این قرینه نیز قناعت مى شود.
2 - فخر رازى و بعضى دیگر از متعصبان ایراد کرده اند که على (علیه السلام ) با آن توجه خاصى که در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود (تا آنجا که معروف است پیکان تیر از پایش ‍ بیرون آوردند و توجه پیدا نکرد) چگونه ممکن است صداى سائلى را شنیده و به او توجه پیدا کند!
پاسخ - آنها که این ایراد را مى کنند از این نکته غفلت دارند که شنیدن صداى سائل و به کمک او پرداختن توجه به خویشتن نیست ، بلکه عین توجه بخدا است ، على (علیه السلام ) در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا، و مى دانیم بیگانگى از خلق خدا بیگانگى از خدا است و به تعبیر روشن تر: پرداختن زکات در نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است . نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت و باز به تعبیر دیگر آنچه با روح عبادت سازگار نیست ، توجه به مسائل مربوط به زندگى مادى و شخصى است و اما توجه به آنچه در مسیر رضاى خدا است ، کاملا با روح عبادت سازگار است و آن را تاکید مى کند، ذکر این نکته نیز لازم است که معنى غرق شدن در توجه به خدا این نیست که انسان بى اختیار احساس خود را از دست بدهد بلکه با اراده خویش توجه خود را از آنچه در راه خدا و براى خدا نیست بر مى گیرد.
جالب اینکه فخر رازى کار تعصب را بجائى رسانیده که اشاره على (علیه السلام ) را به سائل براى اینکه بیاید و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بیرون کند، مصداق فعل کثیر که منافات با نماز دارد، دانسته است در حالى که در نماز کارهائى جایز است انسان انجام بدهد که به مراتب از این اشاره بیشتر است و در عین حال ضررى براى نماز ندارد تا آنجا که کشتن حشراتى مانند مار و عقرب و یا برداشتن و گذاشتن کودک و حتى شیر دادن بچه شیر خوار را جزء فعل کثیر ندانسته اند، چگونه یک اشاره جزء فعل کثیر شد، ولى هنگامیکه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود اینگونه اشتباهات براى او جاى تعجب نیست !.
3 - اشکال دیگرى که به آیه کرده اند در مورد معنى کلمه ولى است که آنرا به معنى دوست و یارى کننده و امثال آن گرفتهاند نه بمعنى متصرف و سرپرست و صاحب اختیار.
پاسخ - همانطور که در تفسیر آیه در بالا ذکر کردیم کلمه ولى در اینجا نمى تواند به معنى دوست و یارى کننده بوده باشد، زیرا این صفت براى همه مؤ منان ثابت است نه مؤ منان خاصى که در آیه ذکر شده که نماز را برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند، و به عبارت دیگر دوستى و یارى کردن ، یک حکم عمومى است ، در حالى که آیه ناظر به بیان یک حکم خصوصى مى باشد و لذا بعد از ذکر ایمان ، صفات خاصى را بیان کرده است که مخصوص به یک فرد مى شود.
4 - مى گویند على (علیه السلام ) چه زکات واجبى بر ذمه داشت با اینکه از مال دنیا چیزى براى خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است که به آن زکات گفته نمى شود!!
پاسخ - اولا به گواهى تواریخ على (علیه السلام ) از دسترنج خود اموال فراوانى تحصیل کرد و در راه خدا داد تا آنجا که مى نویسند هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود، بعلاوه سهم او از غنائم جنگى نیز قابل ملاحظه بود، بنابراین اندوخته مختصرى که زکات به آن تعلق گیرد و یا نخلستان کوچکى که واجب باشد زکات آنرا بپردازد چیز مهمى نبوده است که على (علیه السلام ) فاقد آن باشد، و اینرا نیز مى دانیم که فوریت وجوب پرداخت زکات فوریت عرفى است که با خواندن یک نماز منافات ندارد.
ثانیا اطلاق زکات بر زکات مستحب در قرآن مجید فراوان است ، در بسیارى از سوره هاى مکى کلمه زکات آمده که منظور از آن همان
زکات مستحب است ، زیرا وجوب زکات مسلما بعد از هجرت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به مدینه ، بوده است (آیه 3 سوره نمل و آیه 39 سوره روم و 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت و غیر اینها).
5 - مى گویند: ما اگر ایمان به خلافت بلا فصل على (علیه السلام ) داشته باشیم بالاخره باید قبول کنیم که مربوط به زمان بعد از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بوده ، بنابراین على (علیه السلام ) در آنروز ولى نبود، و به عبارت دیگر ولایت در آن روز براى او بالقوه بود نه بالفعل در حالى که ظاهر آیه ولایت بالفعل را مى رساند.
پاسخ - در سخنان روز مرده در تعبیرات ادبى بسیار دیده مى شود که اسم یا عنوانى به افرادى گفته مى شود که آنرا بالقوه دارند مثلا انسان در حال حیات خود وصیت مى کند و کسى را به عنوان وصى خود و قیم اطفال خویش تعیین مى نماید و از همان وقت عنوان وصى و قیم به آن شخص گفته مى شود، در حالى که طرف هنوز در حیات است و نمرده است ، در روایاتى که در مورد على (علیه السلام ) از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در طرق شیعه و سنى نقل شده مى خوانیم که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) او را وصى و خلیفه خود خطاب کرده در حالى که هیچیک از این عناوین در زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نبود - در قرآن مجید نیز اینگونه تعبیرات دیده مى شود از جمله در مورد زکریا مى خوانیم که از خداوند چنین تقاضا کرد.
هب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب .
در حالى که مسلم است منظور از ولى در اینجا سرپرستى براى بعد از مرگ او منظور بوده است ، بسیارى از افراد جانشین خود را در حیات خود تعیین مى کنند و از همان زمان نام جانشین بر او مى گذارند با اینکه جنبه
بالقوه دارد.
6 - مى گویند: چرا على (علیه السلام ) با این دلیل روشن شخصا استدلال نکرد!
پاسخ - همانطور که در ضمن بحث پیرامون روایات وارده در شان نزول آیه خواندیم این حدیث در کتب متعدد از خود على (علیه السلام ) نیز نقل شده است از جمله در مسند ابن مردویه و ابى الشیخ و کنز العمال - و این در حقیقت بمنزله استدلال حضرت است به این آیه شریفه . در کتاب نفیس (الغدیر) از کتاب سلیم بن قیس هلالى حدیث مفصلى نقل مى کند که على (علیه السلام ) در میدان صفین در حضور جمعیت براى اثبات حقانیت خود دلائل متعددى آورد از جمله استدلال بهمین آیه بود. و در کتاب غایة المرام از ابوذر چنین نقل شده که على (علیه السلام ) روز شورى نیز به همین آیه استدلال کرد.
7 - مى گویند: این تفسیر با آیات قبل و بعد سازگار نیست ، زیرا در آنها ولایت به معنى دوستى آمده است .
پاسخ - بارها گفته ایم آیات قرآن چون تدریجا، و در وقایع مختلف نازل گردیده همیشه پیوند با حوادثى دارد که در زمینه آن نازل شده است ، و چنان نیست که آیات یک سوره یا آیاتى که پشت سر هم قرار دارند همواره پیوند نزدیک از نظر مفهوم و مفاد داشته باشد لذا بسیار مى شود که دو آیه پشت سر هم نازل شده اما در دو حادثه مختلف بوده و مسیر آنها بخاطر پیوند با آن حوادث از یکدیگر جدا مى شود.
با توجه به اینکه آیه انما ولیکم الله بگواهى شان نزولش در زمینه زکات دادن على (علیه السلام ) در حال رکوع نازل شده و آیات گذشته و آینده همانطور که خواندیم و خواهیم خواند در حوادث دیگرى نازل شده است نمى توانیم روى پیوند آنها زیاد تکیه کنیم .
به علاوه آیه مورد بحث اتفاقا تناسب با آیات گذشته و آینده نیز دارد زیرا در آنها سخن از ولایت به معنى یارى و نصرت و در آیه مورد بحث سخن از ولایت به معنى رهبرى و تصرف مى باشد و شک نیست که شخص ‍ ولى و سرپرست و متصرف ، یار و یاور پیروان خویش نیز خواهد بود. بعبارت دیگر یار و یاور بودن یکى از شئون ولایت مطلقه است .
8 - مى گویند: انگشترى با آن قیمت گزاف که در تاریخ نوشته اند، على (علیه السلام ) از کجا آورده بود!! بعلاوه پوشیدن انگشترى با این قیمت فوق العاده سنگین اسراف محسوب نمى شود! آیا اینها دلیل بر عدم صحت تفسیر فوق نیست !
پاسخ - مبالغه هائى که درباره قیمت آن انگشتر کرده اند بکلى بى اساس ‍ است و هیچگونه دلیل قابل قبولى بر گرانقیمت بودن آن انگشتر نداریم و اینکه در روایت ضعیفى قیمت آن معادل خراج شام ذکر شده به افسانه شبیه تر است تا واقعیت و شاید براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است ، و در روایات صحیح و معتبر که در زمینه شان نزول آیه ذکر کرده اند اثرى از این افسانه نیست ، بنابراین نمى توان یک واقعیت تاریخى را با اینگونه سخنان پرده پوشى کرد.

تفسیر نمونه
آیا بقیه ی فرق هم این گونه دیدگاه های گوناگون را بررسی کرده اند؟!!!

کدام آیه رضایت خدا از صحابه را مطرح کرده؟کدام آیه پیامبری بها را بیان کرده؟
در مورد آیه ی غار حکایتی از شیخ مفید خواندنی است:
علّامه طبرسی در کتاب احتجاج و کراجکی در کنزالفوائد، از شیخ ابوعلی‌ حسن‌بن‌محمّدرِقّی،نقل می‌کنند که شیخ مفید (ره) فرمود: شبی در خواب دیدم گویا به راهی می‌روم، ناگاه چشمم به جمعیّتی افتاد که به گرد مردی حلقه زده بودند، و آن مرد برای آن‌ها قصّه می‌گفت، پرسیدم آن مرد کیست؟، گفتند: «عمربن خطّاب» است.
من نزد عمر رفتم دیدم مردی با او سخن می‌گوید، ولی من سخن آن‌ها را نمی‌فهمیدم، سخنانش را قطع کرده و به عمر گفتم: بگو دلیل بر برتری ابوبکر، در آیه غار (ثانی اثنین اذهما فی الغار …) چیست؟
عمر گفت: شش نکته‌ای که در این آیه وجود دارد بیانگر فضیلت ابوبکر است.
آنگاه آن شش نکته را چنین برشمرد:
۱ـ خداوند در قرآن (آیه ۴۰ توبه) از پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد کرده، و ابوبکر را دوّمین نفر قرار داده است (ثانِیَ اثْنَیْن).
۲ـ خداوند در آیه فوق، آن دو (پیامبر و ابوبکر) را در کنار هم، در یک مکان یاد کرده‌،‌ و این بیانگر پیوند آن دو است (اِذْ هُما فِی الْغارِ).
۳ـ خداوند در آیه مذکور، ابوبکر را به عنوان صاحب (رفیق) پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد نموده که حاکی از درجه بالای ابوبکر است (اِذْ یقول لِصاحِبِهِ)
۴ـ خداوند از مهربانی پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبکر خبر داده، آن‌جا که طبق آیه مذکور،‌ پیامبر به ابوبکر می‌گوید وَ لا تَحْزَنْ: «غمگین نباش».
۵ـ پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبکر خبر داده که خداوند یاور هر دو ما به طور مساوی،‌ و مدافع ما است (اِنَّ اللّهَ مَعَنا).
۶ـ خداوند در این آیه از نازل شدن سکینه و آرامش به ابوبکر خبر داده‌است، زیرا پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ همیشه دارای آرامش بود و نیازی به فرود آمدن آرامش نداشت (فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ).
این شش نکته از آیه مذکور، بیانگر برتری ابوبکر است، که برای تو و دیگران قدرت بر ردّ آن نیست.
شیخ مفید (ره) می‌گوید: من به او گفتم: براستی حقّ رفاقت با ابوبکر را ادا کردی،‌ ولی من به یاری خدا به همه آن شش نکته پاسخ می‌دهم، مانند باد تندی که در روز طوفانی، خاکستری را می‌پراکند، و آن این است:
۱ـ‌‌‌‌‌‌‌ دومّین نفر قراردادن ابوبکر دلیل فضیلت او نیست زیرا مؤمن با مؤمن، و همچنین مؤمن با کافر، در یک‌جا قرار می‌گیرند، وقتی که انسان بخواهد یکی از آن‌ها را ذکر کند می‌‌گوید دوّمین آن دو (ثانی اثنین).
۲ـ ذکر پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ و ابوبکر در کنار هم، نیز دلالتی بر فضیلت ابوبکر ندارد، زیراـ چنان‌که در دلیل نخست گفتیم ـ در یک‌جا جمع شدن، دلیل بر خوبی نیست، چه بسا مؤمن و کافر در یک‌جا‌ جمع می‌شوند، چنان‌که در مسجد پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ که شرافتش از غار ثور بیشتر است، مؤمن و منافق و …می‌آمدند و در آن‌جا کنار هم اجتماع می‌کردند، از این رو در قرآن (آیه ۳۶ و ۳۷ معارج) می‌خوانیم:
«فَمالِ الَّذِینَّ کَفَروُا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ ـ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ: این کافران را چه می‌شود که با سرعت نزد تو می‌آیند، ‌از راست و چپ، گروه گروه».
و هم‌چنین در کشتی نوح‌ـ علیه السّلام ـ،‌ هم پیغمبر بود و هم شیطان و حیوانات، پس اجتماع در یک مکان،‌ دلیل فضیلت نیست.
۳ـ امّا در مورد مصاحبت، این نیز دلیل فضیلت نیست، زیرا مصاحب به معنی همراه است، و چه بسا کافر با مؤمنی همراه باشد، چنان‌که خداوند در قرآن می‌فرماید:
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ …: دوست (باایمان) او (ثروتمند مغرور و بی‌ایمان) که با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آیا به خدائی که تو را از خاک آفریده کافر شدی» (کهف ـ ۳۷)… .
۴ـ امّا این‌‌که پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «لاتَحْزَنْ» (محزون مباش) این دلیل خطای ابوبکر است نه دلیل فضیلت او،‌ زیرا حزن ابوبکر، یا اطاعت بود یا گناه، اگر اطاعت بود، پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ از آن نهی نمی‌کرد، پس گناه، بود که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «اِنَّ اللّه مَعَنا» (خدا با ماست) دلیل آن نیست که منظور هر دو باشند، بلکه منظور شخص پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به تنهائی می‌باشد، و پیامبر از خودش تعبیر به جمع می‌کند،‌ چنان‌که خداوند در قرآن از خود با لفظ جمع یاد کرده و می‌فرماید:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»: «ما ذکر (قرآن) را فروفرستادیم، و ما قطعاً آن را نگهبانیم» (حجرـ۹).
۶ـ امّا این‌که گفتی سکینه و آرامش بر ابوبکر نازل شده، با ظاهر سیاق آیه،‌ مخالف است، زیرا سکینه بر آن کس نازل شد که طبق قسمت آخر آیه، لشکر نامرئی خدا به یاری او شتافت، که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ باشد، اگر بخواهی بگوئی هر دو (سکینه و یاری لشکر نامرئی) برای ابوبکر بود، باید پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ را در این‌جا از نبوّت خارج سازی، پس سکینه بر پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرود آمد، زیرا او در این مورد (در غار) تنها کسی بود که شایستگی آرامش داشت، ولی در قرآن در مورد دیگر که هر دو آمده است،‌چنان‌که در قرآن (آیه ۲۶ فتح) می‌خوانیم:
«فَاَنْزَل اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ»: «خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد».
بنابراین اگر به این جمله (آیه غار) برای رفیقت استدلال نکنی بهتر است.
شیخ مفید گوید: او (عمر) دیگر نتوانست، پاسخ مرا بدهد، و مردم از دورش پراکنده شدند، و من از خواب بیدار شدم.

در مورد سود ائمه در دوران تقیه به حکایتی پیرامون امام حسن عسکری (علیه السلام) بسنده می کنم:
هنگامی که بنی عباس به «صالح بن وصیف» دستور دادند بر امام حسن عسکری (ع) سخت بگیر و او را آسوده مگذار، در جواب گفت: «با او چه کنم؟ من دو نفر از بدترین کسانی را که می شناختم مأمور آزار و شکنجه او کردم، ولی اکنون آن دو از عابدترین و زاهدترین افراد گشته اند». سپس آن دو را احضار نمود و از آن ها سؤال کرد: «وای بر شما! با مردی که در زیر دست شما بود چه کردید؟ گفتند: چه بگوییم؟ درباره کسی که روزها را روزه می گیرد و شب ها را تا به صبح به عبادت می گذراند و با کسی هم صحبت نمی شود و هر وقت به ما می نگرد، بدنمان به لرزه می افتد و اختیارمان را از دست می دهیم.»

بله،تفاسیر مختلف وجود داره،اما علتش چیه؟یکی مثل دوست شما جناب حسین کلا ظاهر آیه رو بیخیال میشه و آیه رو اون طور که دوست داره تغییر میده،مشکل از خداست؟!

در مورد اشعاری که از شعرای پیش از پیامبر نقل می کنید،اولا بحث جدی سندی وجود داره.شما چند تا کتاب معرفی کردین خوب منم یه کتاب می نویسم چند تا شعر دیگه چاپ می کنم،شما بهش استناد می کنی،نه؟!باید بررسی بشه نویسندش کیه؟چی کارس؟اصلا عقلا ممکنه همچین حرفایی زده شده باشه یا نه.
ثانیا اگرم سند درست داشته باشد باز هم تشابه کامل به یک سوره ندارد پس اشکالی ایجاد نمی کند.

یا علی
با سلام
این مباحث که شما زحمتشو کشیدی ربطی به بحث اصلی ما نداشت و من خواستم فقط به شما بگویم که تفاسیر مختلفی از قران میشه و هرکس بنا به اعتقادی که دارد از قران برداشت خودش رو داره. بهمین خاطر پاسخ اونارو نمیدم و باشه به وقتش


در مورد اشعاری که شما فرمودید من منابع رو اوردم و مطمئن باشید من خیلی قبل از شما در مورد منابعشون تحقیق کردم و هیچ اشکالی وجود ندارد یعنی اون اشعار به واقع گفته شده و منتسب به همون افرادی است که من نام بردم.

من جواب این شبهات شما رو نمیدم چون اصلا سوال من نیست... هزاران بحث دیگه رو هم مطرح کنید سوال من هموناست...

موفق باشید.
سلام

جنابعالی:من خواستم فقط به شما بگویم که تفاسیر مختلفی از قران میشه و هرکس بنا به اعتقادی که دارد از قران برداشت خودش رو داره.

بنده هم این مطالبو خدمتتون ارائه کردم که بهتون بگم عقاید شیعه رو اهل سنت هم در کتب خودشون آوردن و مختص به قول شما روحانیت افراطی شیعه نیست.

اشعار همون طور که عرض کردم حتی اگز سند درستی هم داشته باشد اشکالی وارد نمی کند.

بحث اصلی ما حقانیت اسلام و شیعه بوده و هست.نمیشه شما هر چی میخوای بگی و بعد بگی بحث ما این نبوده.شبیه قضیه ی حضرت نوح.هر ایرادی وارد می کنی منتظر جوابش هم باش.

یا علی
اینکه جواب این دفاعیات رو نمیدم دلیلی بر بی جواب بودن من نیس. بازم میگم اینا اصلا سوال من نیس. وگرنه بنده توی مباحث مذهبی بین شیعه و سنی مطالعاتی داشته ام و تمام این مواردی که شما در مورد ایه ولایت از کتب خودتون و اهل سنت اوردی همه قابل بحث هستن. منتها نمیخام مثل قضیه نوح وارد یه بحث ناخواسته بشم که اصلا امادگیشو ندارم و بعدش شما بخوای روش مانور بدی که چرا جواب ندادم و منم هی قسم ایه بخورم که بابا من نمیخاستم وارد این بحث بشم. تا مبحث نفس اماره و ابلیس به انتها نرسه من به هیچکدام ازین دفاعیات شما در بحثهای عقیدتی شیعه نخواهم شد

موفق باشید
من اون اشعار رو اوردم که به شما بگم که فقط یکی دومورد نیس که بشه اونارو تصادفی دونست و اونجاهم اشاره کردم نمیخام وارد این بحث بشم و نخاهم شد چون میدونم هرچه به این مباحث بپردازم شما بیشتر از جواب دادن به اون سوالات طفره خواهی رفت...

تا به اون سوالات جواب ندید من به شما پاسخی نخواهم داد... کماکان منتظرم
موفق باشید
با عرض سلام خدمت اقا معین
برادر من ازجمله ویزگیهای یک مسلمان حق گویی،انصاف و صداقت است که شما در این مباحث متاسفانه همه ا نها را نادیده گرفتید .شما انصاف را رعایت نکردید زیرا به من تهمت زدید که ظا هر قران را نادیده گرفتید و ان را به نفع خود مصادره به مطلوب نموده ام در صورتی که قضیه بر عکس بوده من در ابتدا به ایات زیادی استناد کردم که معجزه راصراحتا نفی کرده ودر مورد ایه مورد احتجاج شما عرض کردم این ایه چون در مقابل ایات صریح است وهمچنین صراحت ندارد وجود احتمالات دیگری نیز عقلا در ان وجود دارد و مواردی را به عنوان نمونه این احتمالات ذکر کردم (احتمال نه تفسیر قطعی )و این شما بودید که ان همه ایه را بر خلاف ظا هر انان بدون هیچ دلیل قانع کننده ای تفسیر کردید . در ادامه من برای شما دلیل اوردم که به فرض صحت حرف شما مشکل که حل نمی شود هیچ بلکه با یک تضاد روبه رو میشویم و..که تفصیل ان در پستهای قبلی موجود است ولی شما از جواب سوالات طفره رفتید همچنان که در جواب به سوال اقای حقیقت جو طفره میروید و عمدا به مسائل دیگر میپردازیدتا صورت مسئله را پاک کنید واین یعنی شما نسبت به حقیقت صداقت بیگانه اید .همچنین اسلام شما میگوید حق را بگویید هر چند به ضرر شما باشد ولی شما این امر را نیز نادیده گرفته به این دلیل که شما با وجود این که میدانستید جواب قانع کنندهای برای سوالات من نداشتید لا اقل باید سکوت میکردید نه این که با عنوان مباحث انحرافی سعی بر پوشاندن نا اگاهی خود کنید و حقیقت را به گونه دیگری نشان دهید.از طرفی ندانستن عیب نیست زیرا هیچ کسی نیست که مدعی باشد همه چیز را میداند بلکه اقرار نکردن به نا اگاهی است که مذموم است بنده دوستانه به شما توصیه میکنم که برای یک بار هم که شده عینک خوشبینی را از چشم برداشته و مطالبی را که مورد بحث قرار گرفت را بدون پیش داوری و از دید یک محقق بیطرف مورد ارزیابی قرار داده ببینید به چه نتیجه ای خواهید رسید .
با سپاس
سلام خدمت جناب حسین و جناب حقیقت جو
ظاهر آیه ی شق القمر واضحا می گوید ماه شکافت و تفسیری که ارائه کردید بر خلاف ظاهر آیه بود.علاوه بر این تفسیر شما با استدلال به آیات بعد رد شد.آیات دیگر صریحا معجزه را در هر شرایطی رد نکرده اند که شما نتیجه ی کلی گرفته اید.عده ای در خواست معجزه می کرده اند که درخواستشان رد می شده.وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً
طبق این آیه ی شریفه ی سوره ی اسرا تا اتمام حجت توسط پیامبران صورت نگرفته عذابی در کار نیست.همان طور که عرض کردم اطلاعات تاریخی از این که وضعیت هدایت آن هایی که در خواست شق القمر کرده اند با بقیه ی افراد کافی نیست.اما از سیاق آیات مانند این که مثلا از پیامبر قبلی در خواست بزرگ تری کرده بودند که خدا را ببینند نشانگر این است که در خواست کنندگان آن معجزه ها از روی هوا و هوس حرف می زدند.حال این که درخواست کنندگان شق القمر هم از روی هوا حرف زدن اولا دلیلی نداریم که هیچ کس بر اثر شق القمر ایمان نیاورده،این که چون در قرآن نیامده پس نبوده به هیچ وجه،نیازی به ذکر جزئیات داستان که مثلا چند نفر ایمان آورده اند نبوده.ثانیا این همه نفر هدایت شده اند و به هدایتشان پاسخ منفی داده اند.چه الزامی دارد آن افرادی که شق القمر خواسته بودند الزاما به هدایت پاسخ مثبت داده باشند؟
در مورد طفره رفتن اولا شما ببینید ابتدا چندین روز بحث پیرامون حضرت نوح شد و بعد یک دفعه اعلام شد موضوع عوض بشه.خوب برا چی قبول کنم.یه نتیجه از بحث باید گرفته بشه به هر حال.در مورد نفس اماره هم یه عالم بحث کنیم و تهش که میخواد نتیجه گرفته بشه موضوع عوض بشه!ثانیا اگه شما جناب حسین نگران منحرف نشدن بحث بودید چرا اومدید در مورد قرآن بحثو شروع کردین که بعد جناب حقیقت جو نظر بذاره و شما هم ازشون تمجید کنی؟گفته ام و باز هم میگم یا حرف نزنید یا اگه زدید منتظر جوابش باشید.تازه جناب حقیقت جو مطالبی پیرامون مثلا اعضای از نظر ایشون بی استفاده ی بدن حدود یه ماه پیش گذاشته که متاسفانه این قدر بحث جور وا جور شده هنوز جواب اونا رو ندادم.
یا علی
با سلام
جناب معین اگه شما زبان فارسی متوجه نمیشید به بنده بگید تا به یه زبان دیگه باهاتون حث کنم... یه بار خدمتتون عرض کردم بحث نوح بطور ناخاسته مطرح شد و اصلا بحث اصلی نبود و من همونجا و هم بعدش عذرخواهی کردم. چون فعلا به اون مطالب دسترسی ندارم از این بیشتر هم نمیتونم موضوع رو بشکافم... بهتون هم گفتم من مطالبی رو قبلا جمع اوری کردم و تا حدود 1 ماه دیگه دوباره به اون مطالب دسرسی پیدا خواهم کرد و مطمئن باشید اون بحث رو ادامه خواهم داد. اینقد مغرض و ناجوانمردانه داوری نکنید. اگه مشکلتون با عذرخواهی حل نمیشه من اعلام میکنم اون بحث به نفع شما. دیگه من نمیدونم چجوری اتون بخوام به این بحث جدید بپردازید و اینجاهم قول میدم که این بحث مث طوفان نوح نخواهد شد چون این بحث رو با اراده و قصد قبلی شروع کردم. اگه نمیخای جواب این سوال رو بدین اون یه بحث دیگست و گرنه اینقد وارد فرعیات نشید. مث بنده یه عذرخواهی بکنید و بگید من نمیخوام وارد این چالش بشم تا این یک ماه (حدودا) بگذره تا داستان نوح رو براتون دوباره اینجا بشکافم و با ادله بیشتری باهاتون بحث کنم.خیالتون جمع در مورد این بحث هیچگاه داستان نوح تکرار نخواهد شد. میخواین سند خونه گرو بذارم تا شما خیالتون جمع بشه؟؟؟!!!!!
منتظرم جوابم و یا اینکه بگید از این بحث بسیار چالشی پیچیده منصرف شدید... من گمان میکنم شما میدونید که بنده چه مسائلی رو مطرح خواهم کرد و ممکنه نتونید از این بحث بیرون بیاین و دارین مسئله رو مییپیچونید و گرنه اینهمه فرار واسه چی؟؟؟؟؟ 20روزه من این سوال رو مطرح کردم و هر روز شما جوابتون اینه که این بحثم مث طوفان نوح بی سرانجام میشه درست مث طفره رفتنای پیامبرتون از ارائه معجزه به کفار که میگفت از کجا معلوم شما ایمان بیارید. من بازم قول میدم به محض اینکه به اون مطالبی که قبلا کامل جمع اوری کردم دسترسی پیدا کردم اون بحث رو با جدیت پیگیری میکنم. قول میدم قول میدم قول میدم قول میدم قول میدم...
دوستان اگه به ساعتهایی که من مطلب میذارم دقت کنن متوجه میشن که اکثر بحثهایی که من میذارم حول حوش ساعت 6 تا 8 صبح است کمتر میشه عصر و یا میانه روز مبحثی رو بذارم و دلیلش این است که بنده به شدت درگیر کار و درس هستم و صبح زود باید بیدار شم و به کارهای روزانه ام بپردازم. اینکه من نمیرم توی اینترنت دنبال مطالب پراکنده بگرددم دلیلش همینه چون واقعا وقت نمیکنم. بنده سالیان قبل که داشتم تحقیقاتی رو انجام میدادم راجع به همه این تناقضات کلی مطلب جمع کردم و همه رو هم ذخیره کردم منتهای مراتب فعلا به دلیل شرایط کاری و محل اقامتم به اون مطالب دسرسی ندارم و بهمین دلیل میگم یک دوماهی صبر کنید تا شرایطم مساعد بشه و به اون مطالب دسرسی پیدا کنم. من اگه حقیقت واسم مهم نبود جای اینکه ساعت 6 بیدارشم و این مطالب رو تایپ کنم تا 8 صبح میخوابیدم و دیوانه نبودم بیام اینجا بحثهای مذهبی فلسفی بکنم. پس یه خورده منصف باشید و اینقد روی این چیزا مانور ندید.

موفق باشید
با عرض سلام خدمت اقا معین
ابتدا بنده ذکر نکته ای را ضروری میدانم . شما فرمودید من ابتدا مطلبی را پیش کشیده وبحث را منحرف کردم .خوشبختانه پستهای قبلی موجود است . مطلبی که من ابتدا عنوان کردم در پاسخ کسی دیگر بود و شما به جای ایشان جواب داده وبحث را اغاز کردی در صورتی که طرف بحث من شما نبودی ونیازی نبود شما پاسخ دهیدمن نیز چون می دانستم شما در حال بحث با اقای حقیقت جو هستید عرض کردم از شما فعلا توقع پاسخ ندارم و اولویت با ایشان است وشما قاعدتا باید پاسخگوی ایشان باشید.
اما در این که شما فرمودید بیانات مرا با استدلال رد کردهاید مرا شگفت زده کردید شما فقط برای سوال اول من یک تفسیر اوردید من هم با دلیل عقلی قرانی ان را رد کردم .در مورد سه سوال دیگر شما یا اصلا جواب ندادید یا به ذکر اگر ،اما وشاید بسنده کردید .ببینید یا شما از ابتدا باید ادعای عقلانیت نکنید یا باید به مقررات ان پایبند باشید
یک بام ودو هوا که نمیشود شما هر جا که استدلالی داشته باشید ان را توی بوق وکرنا میکنید که اسلام دین تعقل است وهر جا گیر کنید به اگر واما وتفاسیر عجیب وغریب دست میزنید .
همواره به دلایل اخلاقی شیوه بحث من به گونه ای بوده که اگر احساس کنم طرف مقابل در تنگنا قرار گرفته ونمی تواند دلیلی عقلانی ارائه دهد خود از ادامه بحث انصراف میدهم اما باید در مورد شما باید اعتراف کنم باید استثنا قائل شد زیرا فکر میکنم برای شما مفید تر است که بحث تا رسیدن به بن بست ادامه پیدا کند بنابر این شما باید به چهار سوال من به طور مستدل ومجزا به گونه ای که کاملا یقینی ومنطقی باشد و راه گریزی برای امثال من باقی نماندخواب دهید . یا این که به عدم اگاهی خود یا عدم وجود جوابی منطقی در قران برای این سوالات اقرار نمایید .
البته شما قبل از ان بایید جواب اقای حقیقت جو را بدهید اگر مایل به پاسخ به ایشان هستید بدون هیچ بهانه ای به اصل مطلب بپردازید اگر هم مایل به پاسخ نیستید به هر دلیل صراحتا اعلام کنید تا ایشان نیز تکلیف خود را بدانند . زیرا قطعا با صحبتهای عنوان شده برای همه این شبه به وجود نیامده که شما عمدا از جواب به پرسش های ایشان طفره میروید . البته شما مجبور نیستید به سوالات کسی جواب بدهید کافی است دست از ادعا برداشته وبگویی من نمی دانم به همبن راحتی زیرا اولا ندانستن عیب نیست بلکه وانمود کردن به دانایست که مذموم است . در ثانی عدم اگاهی شما دلیل بر این نیست که لزوما برای ان سوالات جوابی نباشد ممکن است دیگری برای ان جوابی داشته باشد .
در هر صورت شما اخلاقا ابتدا باید تکلیف اقای حقیقت جو را مشخص کنید .
با سپاس
سلام خدمت جناب حقیقت جو ی عزیز
چرا انسانها مرتکب گناه می شن؟؟؟؟
منشأ و انگیزه درونی گناهان، سه نیروی نفس می باشد:
1. شهوت، 2.غضب و 3.وهم.
نیروی شهوت، انسان را به افراط در لذت خواهی نفسانی می کشاند و سرانجامش، غرق شدن در فحشا و زشتی هاست.
نیروی غضب، انسان را به ظلم، طغیان، آزار رسانی و تجاوز، وادار می کند.
نیروی وهم، روح برتری طلبی، انحصارجویی، تکبر و خودخواهی را در انسان زنده می کند و او را به گناهان بزرگی وارد می کند.
نقش نفس اماره چیه؟؟؟
لایه حیوانی انسان در شهوت، غضب و امیال نفسانی خلاصه می شود. این میل قلبی و حالت نفسانی را قرآن به نفس اماره، تعبیر می نماید و تأکید می کند که: « به درستی که نفس، (انسان را) به کارهای زشت و ناروا فرمان می دهد».
به همین دلیل به آن اماره ‏(امر کننده به بدی ها) گفته‏اند. در این مرحله هنوز عقل و ایمان آن‏ قدرت را نیافته که نفس سرکش را مهار زده و آن را رام کنند بلکه در بسیارى از موارد در برابر او تسلیم مى‏گردند و نفس سرکش آنها را شکست مى‏دهد.
در گفتار همسر عزیز مصر به این مرحله اشاره شده است آن گاه که گفت: "و ما أبرئ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ" من هرگز نفس خود را تبرئه نمى‏کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدیها فرمان مى‏دهد".
نقش ابلیس در فریفتن انسانها چیه؟؟؟
شیطان از ماده «شطن» به معنای مخالفت و دوری می باشد. و به هر موجود طغیانگر و سرکش شیطان گویند. خواه از انسان ها باشد یا از جن یا از حیوانات.ابلیس را بدین جهت که موجودی متمرد (نافرمان) طغیانگر و خرابکار است شیطان نامیدند.
نفس اماره، در واقع یکی از ابزار شیطان و راه نفوذ و سلطه یابی بر انسان است و از جنود و سربازان شیطان محسوب می شود.
پس وسوسه از جانب ابلیس به عنوان شیطان بیرونی، و تحریک و خواهش توسط نفس اماره به عنوان شیطان درونی، انسان را به مرحله سقوط می کشاند.
تمام تلاش شیطان، این است که انسان گمراه شده و به حقیقت نرسد و در این خصوص، او به عزت خداوند متعال قسم یاد کرده است. چنانکه در قرآن آمده است:« (شیطان) گفت: به عزتت قسم که همگی آنها را اغوا می کنم، ...».
اغوا، از کلمه غی به معنی ضد رشد است، و رشد، به معنی رسیدن به واقع.
شیطان به عزت خداوند قسم یاد کرده که انسان را گمراه خواهد ساخت. او در به انحراف کشیدن انسان مرحله به مرحله جلو آمده و انسان را تحت تأثیر القائات خود قرار می دهد تا جایی که خود انسان ، شیطانی می شود و به وسیله ی او دیگر انسان ها به انحراف کشیده می شوند.
انسانی که بر اثر وسوسه های شیطان، تسلیم خواسته و خواهش تمایلات حیوانی گردد، گرفتار نفس اماره شده است.
شیطان انسان های ضعیف الایمان را وسوسه کرده و به کمک تمایلات شهوانی و نفس اماره شان، قلب آنها منزل خود می کند و بالاخره با دست و بدنشان تماس برقرار کرده و مصافحه می کند و یار و رفیق آنها می شود. چون کسی که قلبش منزل شیطان شد، نه تنها مهماندار شیطان، بلکه یار او خواهد بود.
درباره این گروه، حضرت علی (ع) می فرماید: « پس شیطان با چشمان آنها نگاه می کند و با زبان آنها حرف می زند».
ایا اگه خدای واحد و علیم به ابلیس تا روز قیامت مهلت نمیداد بازهم ما انسانها مرتکب گناه می شدیم؟؟؟
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ
إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ
در حال حاضر هم که شیطان مهلت پیدا کرده توانایی گمراه کردن مخلَصان رو نداره،پس علت اصلی گمراهی شیطان نیست.اخلاص فرد میتونه جلوی شیطان رو بگیره و شیطان اراده ی فرد رو سلب نمی تونه بکنه و تسلیم اخلاص فرده.
چرا خدا اجازه نفوذ ابلیس در فرشتگان رو نداد؟؟؟؟
فرشتگان نفس اماره ندارند و محض عقل و نورند. چنان که امام صادق(ع) با اشاره به این نکته می فرماید: «ان الله رکب فی الملائکه عقلاً بلا شهوه؛ خداوند فرشتگان را عقل محض بدون شهوت آفریده است.» و در حدیث دیگر می فرماید:>
هم چنین مگر شیطان درخواست گمراه کردن فرشتگان را کرد که خدا بخواهد اجازه دهد؟

یا علی
با سلام
ممنون که بالاخره از خر "ابلیس " پیاده شدید و جواب دادید... من از حرفای شما نتایج زیر را استنباط کردم اگه جایی رو کج فهمیدم لطفا راهنمایی کنید (هرجا کلمه شیطان رو در مطالبم به کار بردم منظورم همون ابلیسه نه معنای عام کلمه شیطان)

1- نفس اماره ابزار ابلیس در جهت گمراهی انسانهاست و نمیتوان توفیری بین این آن و ابلیس قائل شد؟؟؟؟؟ در واقع بدون ابلیس نفس اماره به خودی خود معنایی نمیتونه داشته باشه

2-اعمال و کردارهای زشت هر انسانی مثل دروغ قتل زنا غیبت و همچنین صفات بد و رذائل اخلاقی و درونی هر انسان نظیر غرور کبر حسد ریا هم از وسوسه های ابلیس است و بدون وجود ابلیس این صفات از انسان سر نمی زنه

3-زشتی و پلیدی در ملائکه راهی نداره چون خداوند به ابلیس اجازه نفوذ در فرشتگان رو نداده...

شما فرمودید علت اصلی گمراهی انسانها شیطان نیست و درصد اخلاص اوناست!!!! معنی این عبارت رو متوجه نشدم...میشه این عبارت رو توضیح بدید. همه ما انسانها از یک خالق افریده شده ایم چرا یکی مخلصه و یکی دیگه مخلص نیست؟؟؟؟ اگه پای شیطان وسط باشه خب میشه بگیم شیطان باعث میشه که برخی گول بخوریم ولی وقتی ربطی به شیطان نداشته باشه پس تفاوت مسئله در کجاست؟؟؟ چرا ما مخلص نشدیم و چپ و راست فریب شیطان رو میخوریم و شما مخلص شدید و فریب نمیخورید؟؟؟ مگه خالق همه یکسان نیس؟؟؟ چرا به شما همچین فیضی داده شده و بما داده نشده

ممنون از پاسخهای شما...

متن دوم... سوالهای بالا رو به یک شکل دیگه مطرح میکنم (امیدوارم به تحریف موضوع متهم نشم):
اگر ابلیس از فرمان خداوند تمرد نمیکرد و به انسان سجده میکرد و از راه حق منحرف نمیشد اونوقت چه چیزی باعث گمراهی فرزندان ادم میشد؟؟؟؟ اصلا آیا در اون صورت بازهم انسان گمراه میشد؟؟؟؟ ایا انسان در صورت عدم وجود ابلیس و در نتیجه وسوسه هاش، بازهم از دستورات الهی نافرمانی میکرد؟؟؟؟ چه جوابتتون مثبت باشه و چه منفی لطفا با دلایل قرانی بیان کنید

ممنون
سلام خدمت جناب حسین
بله بزرگوار،شما متنتان در پاسخ به فرد دیگری بود اما اولا آن فرد فکر می کنم دوباره پیام نذاشت و ثانیا این جا هر متنو هر کسی ممکنه بخونه و میتونه در مورد محتویاتش اظهار نظر کنه.
شما در یکی از متن ها گفتید:در جای که بزرگان شما ننتوانستند اند بنده از شما توقعی نداشته وندارم
این یعنی یه جورایی شما از قبل جواب سوالاتونو می دونین چیه و نظر قبلیتون رو هم دادین و از بحث هدفتون رسیدن به جواب نیست بلکه میخواین یه جورایی از طرف مشت گیری بکنید.
این که ما در تفاسیرمون اما و اگر میاریم کاملا منطقیه.خود قرآن می فرماید لا یمسه الاالمطهرون.بنده و امثالم که جای خود داریم،هیچ یک از علما هم مصداق کامل این آیه نیستند که بخوان قرآن رو کامل بفهمند.مطالبی که از سایر آیات،حدیث صحیح السند،تاریخ معتبر قابل برداشته با قطعیت میگیم اما در مورد سایر موارد اما و اگر میگیم.این اما و اگر یه چیز مثلا 10 درصدی نیست.به احتمال فراوان با توجه به قراین همین درسته اما نظر صد درصدی رو مطهر حقیقی یعنی صاحبمون باید بدن،ان شاالله.
بنده فکر می کنم قبلا به 4 سوال اصلی شما جواب دادم.
با احترام
یا علی
با سلام... الان من متوجه نشدم متن بالای شما راجع به سوال من هست یا نه؟؟؟؟ لطف کنید مشخص کنید که به سوال چه کسی پاسخ دادید

ممنون
باعرض سلام خدمت اقا معین
شما فعلا جواب اقای حقیقت جو را بدهید. بعدا من سوالات خودم را با جوابهای شما دوباره مطرح میکنم تا قضیه کاملا اشکار شود . وشما هر چقدر خواستید میتوانی از مواضعت دفاع کنی .
با سپاس
واقعا جای تعجب است انهایی که می خواهند قران را زیر پا بگذارند چقدر لجوجانه رفتار می کنند
با سلام خدمتی آقا یا خانومی که با نام عسل مطلب میذارن

متاسفانه این دید منفی در خیلیا وجود داره و همه فک میکنن امثال ماها میخوایم قران رو زیر پا بذاریم یا با دین و خدا و پیامبر مشکل یا پدر کشتگی داریم. بابا ماهم تا چندسال پیش مثل خود شما بودیم و مث شماها نماز میخوندیم و روزه میگرفتیم و خیلی از عبادات دیگه رو انجام میدادیم. شاید چون بحثای ما بی پرده و بی تعارف بوده همچین سوء برداشتی شده. بهر حال به نظر من این بحثا توی جامعه امروزی لازمه و موجب روشن شدن حقیقت خواهد شد نه من و نه خیلیای دیگه ادعای درست بودن تمام شبهات رو نداریم و به این امید اینجا مطلب میذاریم که اقلا خودمون راه رو پیدا کنیم و نه قصد گمراه کردن کسی رو داریم و نه میخایم اطلاعاتمون رو به رخ بکشیم.
از همه اینا گذشته اگه خداباوران عزیز از استدلالشون مطمئن هستن نباید نگران چیزی باشن چون بر فرض ما لجاجت میکنیم همه که معاند نیستن شاید این بحثا باعث بشه شک یه عده ای منجر به یقین بشه و به اسلام پایبندتر بشن...

موفق باشید
سلام خدمت حضار محترم
متن صبح بنده خطاب به جناب حسین بود.بنده نظرم این بود که هر دو بحث پیرامون اعجاز پیامبر و نفس اماره به موازات هم پیش بره ولی به هر حال جناب حسین تام الاختیارن هر وقت صلاح دونستن بحثو دوباره پیش بکشن.
اما در پاسخ به جناب حقیقت جو:
شیطان فقط وسوسه می کند و نمی تواند کسی را به انجام گناهی اجبار نماید. البته اگر شیطان هم نبود هواى نفس و وسوسه‏ هاى نفسانى انسان را در بوته آزمایش قرار مى ‏داد، اما با وجود شیطان این تنور آزمایش داغتر شد، چرا که شیطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!
چنانچه انسان دارای شناخت و معرفت بیشتر نسبت به خداوند متعال باشد و او را در همه حالات حاضر و ناظر ببیند و همچنین از آثار و عواقب خطرناک گناهان در دنیا و آخرت اطلاع داشته باشد، قطعاً مرتکب گناه نمی شود. بنابراین شناخت و معرفت از ارکان اصلی دوری از گناه است.بنابراین شیطان اراده ی انسان را سلب نمی کند.
با توجه به اینکه فرشتگان شهوت ندارند، لذا انگیزه ‏هاى گناه مانند شهوت و غضب در آنها نیست (یا بسیار ضعیف است) لذا وسوسه ابلیس بر فرض وجود هم نسبت به آنها تاثیری نخواهد داشت. البتّه این سخن بدان معنا نیست که فرشتگان از خود اختیارى ندارند و یا اینکه عوامل گناه و نافرمانى در آنها نمى ‏تواند وجود داشته باشد، زیرا نبودن شهوت، به معناى نبودن بخشى از عوامل گناه است، نه تمام آن.
اطراف انسان بسیاری عامل هدایت و عامل ضلالت قرار داره.یکی با اختیار خود هدایت رو انتخاب می کند یکی ضلالت رو.البته مخلصَ بودن که شیطان مخلَصان رو گمراه نمی کنه جدای از مخلِص بودنه و چیزی نیست که هر کسی به راحتی بهش برسه.
آیات 98 الی 100 از سوره ی مبارکه ی نحل:
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ
آیات 21 و 22 از سوره ی مبارکه ی ابراهیم:
وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاء لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَیْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاء عَلَیْنَآ أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِیصٍ وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَکُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
یا علی
با سلام
ممنون که جواب دادید.

اولا که مشخص کنید که این مطالب بالا حرفهای خودتونه یا منبع و مرجع مشخصی دارن چون برای ادامه بحث خیلی مهمه که بعدا منکر حرفهایی که اینجا زدین نشین و بگید اینا استنباط خودتون بوده

ثانیا پس نتیجه میگیریم که اگه شیطان هم نبود بازهم ما گمراه میشدیم و بقول شما شیطان فقط راه گناه رو هموارتر کرده و درصورت رانده نشدنش از درگاه الهی بازهم این نفسانیات ادمی بود که میتونست باعث گمراهی و ضلالت ما بشه!!!! اگه این رو هم تایید کنید من بحث اصلی رو شروع خواهم کرد. اینکه من ازتون تاییدیه میگیرم واسه اینه که بعدا منکرش نشید و یا نگید که بنده اشتباهی متوجه شدم و یه جور دیگه حرفای خودتون رو تفسیر کنید...

اگه این مطالبو تایید کنید و دیگه حرفی توش نباشه ازاین به بعد بحث اصلی رو باهاتون شروع خواهم کرد. امیدوارم بحث مفید و با منطق و استدلالی رو بتونیم انجام بدیم...

ممنون و موفق باشید
دلیل این که بنده این بحث رو با سوال شروع کردم بخاطر این بود که خواستم موضع طرف مقابلم رو بدونم و بر اساس اون بحث کنم... همونطوری که میدونید برای هر ایه قران بعضا یک یا دوتفسیر و حتی در بعضی موارد چندین تفسیر مختلف وجود داره و همواره هم نوشته شده که بعضی از علما نظرشون اینه و بعضی دیگر هم نظرشون اونه و خیلی از موارد اخرش هم مشخص نمیشه که نظر درست کدومه. من احتمال دادم که در طول این بحث ممکنه که بازهم این مطلب پیش بیاد و دوستان بر اساس روند بحث از تفسیری که به نفعشونه استفاده کنن. به همین خاطر ابتدا سوالاتمو مطرح کردم تو موضع ایشون کاملا مشخص بشه و سپس بحث رو شروع کنیم تا انتها پیش ببریم... این تاییدیه هارو هم که میگیرم واسه همینه که هم مطمئن بشم که من درست مطلب رو گرفتم و هم اینکه بعدا گفته نشه که منظورم صاحب سخن این نبوده و ازین جور حرفا...

منتظر تایید نهایی ایشون هستم تابحث اصلی در مورد دوگانگی قران و یا حتی احادیث در این باره رو آغاز کنیم

موفق باشید
با عرض سلام خدمت کلیه دوستان عزیز
صرف نظر اعتقاد به دین یا عدم ان، داشتن خصیصه انصاف امری ممدوح وپسندیده است ولی داشتن انصاف وقضاوت عادلانه برای هر متدینی امری واجب است.
بعضی بنده را به لجاج وعناد نسبت به دین یا افراد متدین متهم میکنند .خوشبختانه تمام متن های اینجانب موجود است وهمه انها دلالت بر عدم صحت این ادعاست بنده بر این باورم که توهین به پیروان هیچ دین ومرامی جایز وپسندیده نیست زیرا ارزش وکرامت انسان به این است که در انتخاب باورهایش مختار باشد بنابر این هرگز مرا نرسد که به هیچ دین یا پیروان ان بی احترامی کنم ودیگران رانیزهمواره به این روش توصیه کرده ام زیرا بر این باورم که پیروان راستین هر دین به گمان خود خالص حقیقت را می پرستند وبا این که ادیان ومخالفان انها از نظر دیدگاه وروش با هم متفاوت وگاه متضاد هستند ، راه رسیدن به حقیقت ومصادیق حقیقت است که انها را مقابل هم قرار داده و الا همه انها اگر در ادعای خود صادق باشند متفقا حقیقت را می ستایند نه ضد حقیقت را .
حال ممکن است کسی بپرسد اگر چنین است پس این بیانات وایرادات چیست ؟جواب نهفته در خود قران است . ومن در واقع دعوت قران را لبیک گفته ام .
در توضیح این بیان باید عرض کنم که هر مکتبی به سه روش میتواند افراد را به باور خویش بخواند . روش اول تکیه به ایمان است بدون این که ادعای عقلانیت داشته باشد وحتی عقلانیت را مخل در ایمان میداند بنابراین با چنین مکتبی نمیشود از راه استدلال وارد شد زیرا از همان اول شرط را ایمان قرار داده نه عقل که فعلا مورد بحث ما نیست .
نوع دوم مکاتبی هستد که صرفا عقلی اند وبا ایمان کاری ندارند که این هم مورد نظر ما نیست .
نوع سوم مکاتبی هستند که امیزه ای از عقلانیت وایمان هستندکه البته این نوع مکاتب نیز خود چند نوع هستند بعضی ایمان رامقدم داشته وبعضی عقل را اما در مورد اسلام :
در قران که شالوده واساس اسلام است عقلانیت را مقدم بر ایمان قرار داده وحتی اعجاز خود را کتاب اعلام کرده وکل بشر را یکجا به هماوردی دعوت کرده به این مضمون که قران را در حدی خارق العاده میداند که هم دلیل اثبات نبوت پیامبر اسلام است وهم برنامه جامع وکاملیست برای سعادت دنیا واخرت بشر در تمام دورانها .
حاصل سخن این که در هر عصری هر فرد که دقدقه حقیقت داشته باشد باید به سراغ قران رفته وبا دقت ان را مطالعه کند وبا کمک عقل واندیشه اولا جنبه های فوق بشری بودن ان را کشف کند به گونه ای که بر او یقین غالب شود که این کتاب نمی تواند محصول فکر بشر باشد ثانیا با پیروی از محتوا ودستورات ان به حقیقت رسیده وسعادتمند گردد حال اگر شخصی با تدبر در قران بدون هیچ غرضی به نتیجه مطلوب نرسید چه باید بکند ؟ ایا قران دستور به ایمان منهای تعقل صادر کرده ؟ خیر قران میگویید تا به چیزی یقین پیدا نکرده ای نباید پیروی کنی .ودر بسیاری از ایات با اطمینان به تعقل دعوت کرده و عنوان داشته نه تنها به حکم اسمانی بودن در ان هیچ اختلاف وتضادی نیست بلکه در جمیع جهات کامل وگویاست بنابر این باب انتقاد و تعقل را خود قران باز کرده وادعای هم اوردی کرده واین هم اوردی هم میتواند شامل اوردن کتابی همانند قران باشد هم می تواند به این شکل باشد کسی نمی تواند نقص یا تضادی در ان بیابد به حکم اسمانی بودن واگر توانسط پس حکم اسمانی بودن رد میشود.
در واقع در اینجا ما دعوت قران را ابیک گفته در پی راستی ازمائی ادعای قران مبنی بر بی نقص بودن ونداشتن هیچ گونه تضاد وتعارضی در ان هستیم پس تا اینجا کار ما نه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح است .
اما بحث با اقا معین شما اگر متنها را دنبال کنید میبینید که پس از این که مطلب مشخص شد و دیدم که ایشان مطلب مستدلی ندارند بنده ادامه بحث را بی نتیجه اعلام کردم اما ایشان در پستهای بعدی مطلب را وارونه نشان داد و طوری وانمود کرد که به تمام سوالات جوابهای مستدل ارائه فرمودند بنده نیز اعلام کردم بحث را به قول خودشان تا اخر ادامه میدهم اما از انجا که اقای حقیقت جو ابتدائا مسائلی را مطرح نموده بودند عرض کردم اولویت با ایشان است ومن دوست ندارم هم زمان دو نفر با یک نفر بحث کنیم زیر این عمل را اخلاقا جایز نمی دانم بنده حتی عمدا از مطلب اقای حقیقت جو در باب شق القمر استفاده نکردم تا مصداق دو نفر با یک نفر قرار نگرفته .
بنده همین جا به صراحت اعلام میدارم بنده در ایجا هیچ نیتی جز اشکار شدن حقیقت نداشته وهیچگاه دیدگاهی تعصبی نداشته وندارم وهر جا بفهمم راه را اشباه رفته ام به اشتباه خود اقرار خواهم کرد .یک پیشنهاد دوستانه هم به عزیزان متدین دارم وان اینکه برای یک بار هم که شده اعتقادادتان را از دید یک محقق بی طرف مورد ارزیابی قرار دهید وبدون پیش فرض اسمانی بودن قران را با دقت مطالعه کنید شاید به نتیجه ای متفاوت رسدید شاید هم ایمانتان مستحکم شد به هر حال ان را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است .
بنده بعد از اتمام بحث اقا معین با اقای حقیقت جو سوالاتم را با جوابهای اقا معین مجددا عنوان کرده وهر کدام از برادران مدین دوست دارند میتوانند پاسخگو باشند لطفا این را به حساب لجاج وعناد نگذارید بلکه این را در تایید فرمایش اقا معین بدانید که عرض کردند :یا حرفی رانزن یا تا اخرش پای حرفت بمان تا بحث به یک نتیجه قطعی برسد.
با سپاس
ممنون از عزیزان در این جمع از موقعه ای که وارد این پست شدم خوشحالم چون در رابطه با بحثها تحقیق می کنم وتازه های زیادی را یافتم
سلام خدمت حضار
متن قبل بنده به جز بند پایانی از سایت یکی از مراجع پرسیده شده و جواب اون هاست.
بله،نتیجه گیری همینه که شیطان راه گمراهی رو با وسوسه هاش هموار می کنه،اما در نهایت گمراهی فرد با اراده ی خودش صورت می گیره.
شما می تونین بحثتون رو شروع کنین جناب حقیقت جو منتها دقت داشته باشید که اگه از قرآن استفاده می کنید که هیچ وگرنه احادیثتون از کتب معتبر شیعه با سند تایید شده توسط علمای شیعه باشه.
یا علی
با عرض سلام خدمت اقا معین وکلیه دوستان
از انجا که اقای حقیقت جو علی رقم اشتیاقی که برای ادامه بحث نشان میداد تا کنون پاسخی نداده و امیدوارم پیش امد ناگواری برای ایشان رخ نداده باشد بنده خلاصه مباحث گذشته را با جوابهای اقا معین مجددا عنوان کرده ومنتظر جوابهای منطقی از طرف اقا معین یا دوستن دیگر میباشم.از دوستان استدعا دارم اگر جوابی دارید ابتدا متن من را اورده وسپس با دلیل قرانی یا منطقی ان را رد کنید وهر مطلب را جداگانه ومشخص عنوان کنید.
با سپاس
با عرض سلام خدمت اقا معین

به اختصار مطلب از این قرار بود :
عرض شد در قران در باب اثبات نبوت انبیا سنت چنین بوده است که انبیا برای اثبات نبوت خویش به امر خداوند اقدام به اعمالی خارق العاده میکرده اند به گونه ای که انجام چنین اموری از عهده بشر خارج بوده و بدین ترتیب درستی ادعای خود را ثابت میکرده اند ودر ادامه برای سعادت دنیا واخرت بشر دستور العملی در غالب کتاب عرضه میکرده اند .
اما در مورد اخرین پیامبر این سنت شکسته شده ودرخواست مردم مبنی بر عرضه معجزه توسط پیامبر رد می شود و همان کتاب را به عنوان معجزه عنوان میکند وحتی از اوردن همین کتاب نیز به صورت یکجا ومسطور به عنوان معجزن امتناع شده با این دلیل که اگر کتابی مسطور نیز بر انها اورده شود ان را سحر میخوانند(انعام /7)یا این که میفرماید در گذشته نیز در خواستی بزرگتر کردند که گفتند باید خدا را با چشم ببینند (نسا /153) در صورتی که اصلا این دو درخواست قابل قیاس نیستند زیرا در خواست اول یک در خواست منطقی است چون خود پیامبر میگوید معجزه من کتاب است انها هم میگویند همین کتاب را برای ما یکجا ونوشته شده بیاور واین حقیقتا در خواست نا معقولی نیست اما در خواست دوم اصلا امر محالی است زیرا انان در خواست دیدن چیزی را کرده اند که قابل دیدن نیست بناب این اصلا این دو در خواست هیچ تناسبی با هم ندارند .مضاف بر این که اصلا در خواست گذشتگان چه ربطی به اینها داشته مگر این منطقی است که کسی را به گناه دیگری مواخذه کرد؟
مطلب اول
بنابر این توقع این است که پیامبر اسلام نیز همچون گذشتگان ابتدا معجزه ای از سنخ معجزات گذشته عرضه ونبوت را به اثبات می رساند سپس کتاب را نیز به عنوا ن کتاب هدایت ومعجزه همیشگی عنوان میکرد و اصلا عنوان کتاب به عنوان معجزه در ابتدای بعثت یک ایراد اساسی دارد وان این است که نا تمام است و در پست های گذشته به تفصیل عرض شد و خلاصه ان این است به دلیل به هم پیوستگی و وابستگی ایات به هم تا زمانی که این کتاب کامل نشده نمیتواند هیچ ادعایی از جمله اعجاز یا هماوردی داشته باشد شما در جواب فرموده بودی که نظر خدا در سوره های مختلف فرقی نکرده که ما بخواهیم منتظر ایات وسوره های بعدی باشیم .اولا ما چند مورد ناسخ ومنسوخ داریم که حرف شما را رد می کند دوما حکم بعضی مسائل به تدر یج ودر چند مرحله نازل شده که حرف شما را نقض میکند سوما گاهی در مسئله ای ایات پراکنده در سوره های مختلف وجود دارد که ما برای درک درست مسئله با ید تمام ان ایات را در کنار هم بگذاریم تا مطلب را به درستی درک کنیم و نمی توانیم به یک ایه وسوره اکتفا کنیم واین کاری است که غالب مفسرین مورد اطمینان شما انجام میدهند وخود شما نیز بارها تاکید کرده اید که ما نمیتوانیم در موضوعی تنها به یک ایه اکتفا کنیم وتمام این سه مورد حرف مرا تایید میکنند .
در مورد اعجاز پیامبر شما فرمودید که پیامبر غیر از قران معجزه ای به نام شق القمر نیز داشته اند .بنده به سه دلیل ان را رد کردم :
1.در قران به صراحت معجز های غیر قران را رد میکند .
2.ایه مورد احتجاج شما مبهوم است و قابل مناقشه است.
3.اگر چنین امری محقق میشد میبایست در متون تاریخی یا علمی غیر اسلامی نیز ذکر میشد.
مطلب دوم

شما مبهوم بودن ایه را رد کرده به دلیل این که در ایه از ضمیر گذشته استفاده شده یعنی امری محقق شده بنده نیز دلیل شما را رد کردم به این دلیل که بله ایه از وقوع فعلی حکایت دارد ولی از انجا که راوی خداوند است و محیط بر تمام زمانها است میتواند هر فعلی را در هر زمانی توصیف کند بنابر این خداوند میتوانسته شق القمر را در زمانی برای ما توصیف کند به این صورت که میفرماید که وقتی قیامت نزدیک وماه به عنوان یکی از علایم قیامت شکافته شد باز هم کافران هنوز در خواب غفلت هستند وان را سحر وجادو میپندارند و این احتمالی است که شما نمیتوانی رد کنی مگر این که علم وقدرت خداوند را منکر باشی البته باز هم تاکیید میکنم که این یک احتمال است زیرا ایه صراحت ندارد اما این که چرا بنده این احتمال را از احتمال شما ارجح میدانم به دلیل ایاتی است که به صراحت معجزه غیر قران را رد میکند و الا وقتی ایه ای یا هر سخنی مبهم ودو پهلو باشد ما نمیتوانیم در ان حکم به یقین داشته باشیم .
مطلب سوم
در ادامه شما ایاتی را که ارائه معجزه را رد میکند این گونه توجیح کردی که این ایات در جواب بهانه جویان بوده وچون خدا میدانسته انها به هر حال ایمان نمی اورند به انها جواب رد داده. به چند دلیل این بیان شما نمیتواند منطقی باشد :
1.غالب کسانی که از انبیا گذشته در خواست اعجاز داشته اند چنین ویژگیی داشته ولی خدا به انها جواب رد نداده است .(مانند فرعونیان و..)
2.حتی اگر به واقع انها بهانه جو بوده باشند باز هم این حق را داشته اند که از پیامبر در خواست اعجازی بکنند که برای انها قابل قبول باشد زیرا در اینجا این پیامبر است که مدعی است وباید ادعای خود را ثابت کند .برای روشن شدن مسئله مثالی میزنم فرض کن من ادعا میکنم میتوانم ایاتی بهتر از قران را بیاورم شما میگویی خیلی خوب بگو تا ما قضاوت کنیم . من میگویم فایده ای ندارد اگر برای شما بخوانم شما چون به قران تعصب دارید به نفع من حکم نمی کنید و.. شما میگویی حال شما بگو شاید ما قبول کردیم من بگوییم قبلا برای کسان دیگری خواندم ولی انها قبول نکردند شما هم مثل انها هستیدپس من چرا وقتم را تلف کنم ....
ایا به نظر شما این حرف من قابل قبول است ؟البته که نه چون هر مدعی باید ادعایش را اثبات کند اما بعد از اثبات ادعا دیگر نیازی به اصرار نیست زیرا اگر کسی عناد داشته باشد شما نمی توانی او را متقاعد کنی اما نکته ظریف این جاست که تا شما ادعایت را ثابت نکرده نمی توانی اتهام عناد را به مخالفت وارد نمایی
3.در اینجا ممکن است شما بگویی خداوند به علم خود میدانسته که انها به هر حال ایمان نمی اوردند .ببینید برادر من اگر علم خداوند میتوانست بر بندگان اتمام حجت باشد خداوند میتوانست از همان ابتدا عده ای را به بهشت وعده ای را به جهنم بفرستد زیرا از سر انجام انها اگاه بود و...
بنابر این اصل این حرف طبق مفاد قران وعقلا اشتباه است مگر در یک مورد وان زمانی است که خداوند برای بهانه جویان یک یا چند معجزه بیاورد و عقلا راه بهانه جویی را بر انها ببندد ولی باز انها همچنان ادعاهای دیگری مطرح کنندکه در این صورت فرمایش شما مصداق پیدا میکند .
مطلب چهارم
در ادامه بنده عرض کردم فرض کنید که حرف شما درست باشد وشق القمری صورت گرفته قاعدتا طبق فرمایش شما خداوند برای کسانی که واقعا طالب هدایت هستند معجزه می اورد نه بهانه جویان ولی این ایه مورد استناد شما که خلاف ان را میگویید وبه صراحت میگوید که این معجزه را سحر خوانده وباز ایمان نیا وردند . شما در پاسخ فرمودید شاید گروهی ایمان اورده ویا شاید گروهی بدین گونه حجت بر انها تمام میشده. اولا ایه به صراحت میگوید ان را سحر خواندند واگر حتی یک نفر هم ایمان می اورد باید به ان استناد میشد تا عناد وبهانه جویی عده دیگر برملا شود در ثانی سوره قمر از سورهای مکی است که د ابتدای بعثت نازل شده ومخالفان پیامبر نیز افرادی مشخص بوده اند نه این که هر روز پیامبر با گروه خاصی رو برو بوده باشد .
مطلب پنجم
سوال بعدی این بود که اگر چنین واقعه ای رخ داده چرا چنین امر مهمی در هیچ ایه دیگری ذکر نشده قبل از این که به جواب های شما پاسخ دهم اجازه میخواهم یکبار ریگر ایات به قول شما اقتراحی را باز گو کرده تا مطلب ملموس تر گردد منتها قبل از ان ذکر این نکته را بسیار مهم میدان وان این است که تمام ایاتی که ذکر میشود بنا بر لیست ترتیب نزول ایات قران که مورد تایید شما میباشد . همه بعد از سوره قمر نازل شده اند (اخذ شده از کانون گفتگوی قرانی ):
"گفتند چرا بر او معجزه وحجتی از خدا فرو نیامد بگو خدا بر اینکه ایتی فرستد قادر است ولیکن بیشتر مردم نمیدانند" (انعام /37)
در اینجا خداوند میفرمایید قادر است یعنی اگر بخواهد میتواند در اینجا صحبت از امکان است در صورتی که اگر شق القمر محقق شده بود در ادامه ان را به عنوان مثال قدرت خدا ذکر میکرد نه صرفا از امکان قدرت صحبت شود .
"کافران گویند چرا ایت ودلیلی روشن از جانب خدا نمی اورد . ایا ایت بینه کتب پیشین بر انها نیامد ."(طه/133)
در اینجا خداوند برای اثبات این که قادر است که هر معجزه ای بیاورد به معجزات انبیا گذشته استناد کرده در صورتی که در صورت صحت بیان شما بدیهی است که به معجزه ای که به تازگی جلو چشمان انها اتفاق افتاده استناد میکرد نه به داستان گذشتگان که معلوم نیست محقق شده یا نه که اگر هم شده باشد برای مردم عصر خویش حجت است نه مردم چند قرن بعد .
"گفتند چرا به این رسول مانند موسی معجزاتی داده نشد ایا این مردم پیش از این به موسی هم کافر نشدند و گفتند سحر است ."(قصص/48)
در اینجا استدلال قران برای رد درخواست منکران داستان موسی است در صورتی که میتوانست بگوید مگر شما نیز شق القمر را سحر نخواندید .
"ایا کافران را این معجزه کفایت نکرد که چنین کتابی برای انان نازل کرد " (عنکبوت /51)
اینجا نیز ایه معجزه را منحصر به قران دانسته و ان را کافی دانسته واگر غیر ان بود در ادامه باید ذکر می گردید .
"ما را از فرستادن ایات ومعجزات جز تکذیب پیشینیان چیزی مانع نبود " (اسرا/59)
در اینجا نیز به صراحت اعلام می کند که علت این که معجزه ای نیا وردیم (به طور کلی میگویید که اعم از اقتراحی وغیره است)به این دلیل بوده که پیشینیان ایمان نیاوردند ودر ادامه معجزه صالح را مثال میزند .
حال انصافا شما خود قضاوت کنید ایا من ظا هر قران را نادیده میگیرم یا شما که این همه ایات واضح وصریح را نادیده میگیری
اما در اینکه چرا در هیچ جای قران نامی ویادی از شق القمر نشده جواب شما این بود که:"قران اختصار گوست و وقت مخاطب را تلف نمی کند ومستقیما سر اصل مطلب میرود "
جواب این است که پس چرا وقتی میخواهد از معجزات انبیا گذشته صحب کند این قاعده را رعایت نکرده ونه تنها ان را به تفصیل بیان کرده بلکه همان رانیز به کرار بیان کرده (مثل داستان موسی وفرعون)شما در اینجا نمیتوانی بگویی ان داستانها از اثبات نبوت خود پیامبر که خود باز گو کننده ان وقایع است مهمتر بوده زیرا هیچ انسان عاقلی این حرف را از شما قبول نخواهد کرد .
همچنین شما فرمودید:"قران زندگی نامه پیامبر نیست که تمام وقایع را ذکر کند "
بله قران کتاب زندگی پیامبر نیست اما بیان شق القمر به عنوان اعجازی برای اثبات نبوت اصلا زندگی نامه ومسئله پیش پا افتاده ای نیست که قابل ذکر نباشد ان هم در جایی که این همه در خواست از طرف منکران وجود داشتهو ذکر ان میتوانسته دهن بهانه جویان را ببندد . مضاف براین که ایاتی از قران هست که این بیان شما رانقض میکند و وارد مسائل جزئی پیامبر گردیده با وجود این که از نظر در جه اهمیت در حد اعجاز شق القمر نبوده اند .
شما فرمودید:"معجزه اصلی قران است وقران نیز بارها به ان پرداخته "
درست است که معجزه اصلی از دید ایات ، خود قران است ولی این منافاتی با ان ندارد که از این معجزه نیز نام برده شود زیرا منکران اصلا قران را به چشم یک معجزه نگاه نمی کردند بلکه امور ی همچون شق القمر را امری خارق العاده به حساب می اوردند بنابر این این بدیهیست که اگر این امر محقق شده بود قطعا به کرار مورد استاد قرار میگرفت واز ان به نحو احسن بهره برداری میشد .
بنده مطلب را در پنج بندمجزا مطرح کرد الف کنید شما یا هر شخص دیگری قصد پاسخ دارید ابتدا مطلب بنده را ذکر وسپس پاسخ را ایراد نمایید و هر مطلب را جداگانه بررسی نموده تا ادامه بحث راحتتر انجام پذیرد .
با سپاس
سلام
سلام به برادران مسیحی
بر فرض محال که که قرآن از خدا نباشد
انصافا درسته که خداوند توسط حضرت عیسی ع کتابی بفرسته و بگه که عیسی خداست ؟!!!!!
پدر و پسر و روح القدس = 1 یعنی توحید
چگونه ممکن است که سه چیز کاملا جدا از هم یک چیز باشد ؟
اگر یک چیز باشند پس در این حالت با چشم مادی خدا را دیده اند و خدا را ممادی و محدود کرده اند و معنای این یعنی خدای محدود و هزاران مشکلی که به خدا مسیحیت وارد است
سلام خدمت جناب حسین
بله،بنده هم در این چند روز منتظر ادامه ی بحث توسط جناب حقیقت جو بودم.به هر حال ان شاالله هر جا هستند سلامت باشند و به زودی بحثشونو شروع کنند.
بنده بحثو در مورد مطالب ذکر شده در پاراگراف اول و دوم پی می گیرم و صحبت در مورد 5 مطلب بعدی رو به فرصت های آینده موکول می کنم،ان شاالله.
بله،انبیا برای اثبات نبوت خود معجزه می آورده اند اما این معجزه الزاما به شکل کتاب نبوده.پیامبران بزرگی چون حضرت موسی و حضرت عیسی دارای کتاب آسمانی بوده اند اما معجزه ی اصلی آن ها چیزهای دیگری بوده.اما در مورد پیامبر اسلام معجزه ی اصلی به شکل کتاب بوده.
وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِینٌ (انعام- 7)
قرآن در اینجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان (که مى گویند این اشخاص نضر بن حارث و عبد الله بن ابى امیه و نوفل بن خویلد بودند که به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفتند ما تنها در صورتى ایمان مى آوریم که نامهاى از طرف خداوند با چهار فرشته بر ما نازل کنى ! !) کرده و مى گوید: اگر همانطور که آنها تقاضا کردند، نوشتهاى بر صفحهاى از کاغذ و مانند آن بر تو نازل کنیم ، و علاوه بر مشاهده کردن ، با دست خود نیز آن را لمس کنند باز مى گویند: این یک سحر آشکار است !. یعنى دائره لجاجت آنها تا حدى توسعه یافته که روشنترین محسوسات را یعنى آنچه با مشاهده و لمس درک میشود، انکار میکنند و به بهانه سحر از تسلیم شدن در برابر آن سر باز مى زنند، در حالى که در زندگى روزانه خود براى اثبات واقعیتها به یک دهم از این نشانه ها نیز قناعت میکنند و آن را قطعى و مسلم میدانند! و این نیست مگر به خاطر خود خواهى و تکبر و لجاجت سختى که بر روح آنها سایه افکنده .
یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَابًا مِّنَ السَّمَاء فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذَلِکَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِینًا(نسا- 153)
جمعى از یهود نزد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند اگر تو پیغمبر خدائى
کتاب آسمانى خود را یکجا به ما عرضه کن ، همانطور که موسى تورات را یکجا آورد، آیات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
این آیه نخست اشاره به درخواست اهل کتاب (یهود) مى کند و مى گوید: اهل کتاب از تو تقاضا مى کنند که کتابى از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنى .
(یسئلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السماء).
شک نیست که آنها در این تقاضاى خود حسن نیت نداشتند، زیرا هدف از نزول کتب آسمانى همان ارشاد و هدایت و تربیت است ، گاهى این هدف با نزول کتاب آسمانى یکجا تامین مى شود، و گاهى تدریجى بودن آن به این هدف بیشتر کمک مى کند، بنابراین آنها مى بایست از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دلیل بخواهند، و تعلیمات عالى و ارزنده ، نه اینکه چگونگى نزول کتب آسمانى را تعیین کنند.
لذا به دنبال این تقاضا خداوند به عدم حسن نیت آنها اشاره کرده ، و ضمن دلدارى به پیامبرش ، سابقه لجاجت و عناد و بهانه جوئى یهود را در برابر پیامبر بزرگشان موسى بن عمران بازگو مى کند.
نخست مى گوید: اینها از موسى چیزهائى بزرگتر و عجیب تر از این خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده !
(فقد سالوا موسى اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله جهرة ).
این درخواست عجیب و غیر منطقى که نوعى از عقیده بت پرستان را منعکس میساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى کرد و بدون شک از لجاجت و
عناد سرچشمه گرفته بود، سبب شد که صاعقه آسمانى به خاطر این ظلم و ستم آنها را فرا گیرد.
(فاخذتهم الصاعقة بظلمهم )
سپس به یکى دیگر از اعمال زشت آنها که مساله گوساله پرستى بود، اشاره مى کند و مى گوید: آنها پس از مشاهده آنهمه معجزات و دلائل روشن ، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب کردند!
(ثم اتخذوا العجل من بعد ما جائتهم البینات ).
ولى با اینهمه براى اینکه آنها به راه باز گردند و از مرکب لجاجت و عناد فرود آیند، ما آنها را بخشیدیم و به موسى برترى و حکومت آشکارى دادیم ، و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان را برچیدیم .
(فعفونا عن ذلک و آتینا موسى سلطانا مبینا).
یا علی
با عرض سلاع خدمت کلیه دوستان
دوست عزیز اقا reza من متوجه نشدم مخاطب شما دقیقا کیست اما اگر اشاره به بنده داشتید من در این جایگاه از دید یک محقق بیطرف سخن میگویم وتمام ادیان را با یک دید نگاه میگنم وطبیعی است که از این دیدگاه دین مسحیت نیز بیش از اسلام قابل نقد است .

دوست عزیز اقا معین جواب مطلبی که فرمودیید در خلال مطلب بعدی ذکر گردیده ولی باز برای تاکیید کمی بسیط تر عرض میکنم .
ببینید طبق موازین عقلی و البته تاکید قران صرف بهانه جو بودن وعناد نمی تواند در ابتدا به ساکن دلیل موجه ای برای یک پیامبر مبنی بر عدم ارائه معجزه در خصوص اثبات نبوت باشد زیرا از یک طرف کسی که ادعای بزرگی دارد باید ادعای خود را برای همه اعم از معاند یا غیر ان به اثبات برساند واین به حکم عقل وظیفه اوست وبه هیچ بهانه ای نمیتواند از زیر این وظیفه شانه خالی کند واین وظیفه چیزی نیست که بنده تکلیف کرده باشم بلکه این خود مدعی است که با طرح ادعا این وظیفه را بر خود لازم میکند . از طرف دیگر با طرح ادعا برای مخطبین نیز حقی ثابت میشود وان اقناع منطقی
است به گونه ای که منطقا (منطق بی غرض)برای مخاطب مورد ادعا به اثبات برسد .(مانند اعجاز موسی )
پس تا اینجا مشخص شد که هر کسی هر ادعای را مطرح میکند باید ان را به هر روشی که میسر است به اثبات برساند وحجت را بر مخاطبین تمام گرداند ولی این به این معنی نیست که اگر کسانی به هر دلیل نخواهند ادعا را قبول کنند مدعی مجبور باشد هر درخواستی از انان را محقق گرداند .
اما در مورد پیامبر اسلام ایشان دعای نبوت داشته اند و نیز قبول داشته اند که انبیا گذشته برای اثبات نبوت امور خارق العاده ظاهر میکرده اند اما خود در خواست های مشابه را رد میکرده اند وقران را به عنوان اعجاز مطرح کرده اند معاندین نیز چون چنین دید ه اند انتضار خود را به حد اقل رسانده و میگویند خوب همین قران را بصورت مکتوب ویکجا برای ما نازل کن زیرا انان چون مردمی بیسواد بوده اند طبیعتا نمیتوانستند به قول شما معارف بلند قران را درک کنندو خواهان دیدن امور خارق العاده بوده اند و از انجا که منطقا خدا وند باید برای اقناع هر گروهی معجزه ای متناسب با ظرفیت انان ظاهر کند اتفاقا در خواست انانبا توجه به ظرفیتشان کاملا منطقی بوده است ودر اینجا شما تا ادعا به اثبات نرسیده نمی توانی اتهام عناد را بر انها وارد کنی واین حق انان است که ادعا برایشان ثابت شود . وتازه بعد از اوردن معجزه مورد نظر انها است که سنت خداوند (طبق دیدگاه قران ) محقق میشود یعنی اتمام حجت صورت میگیرد یعنی اینجاست که هدایت وضلالت میتواند معنی پیدا کند در غیر این صورت هیچ گمراهی قابل سرزنش وعقاب نخواهد بود زیرا راه برای او مشخص نشده است .
باسپاس.

سلام خدمت جناب حسین
اجازه بدید بحث پیرامون متن امروز شما رو به موقعی که درباره ی مطلب سوم شما بحث میشه موکول کنم.اما در مورد مطلب اول:
در آیات ناسخ و منسوخ نظر خدا تغییری نکرده.شرایط تغییر کرده و خدا حکم رو متناسب با شرایط عوض کرده.
مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بقره-106)
در این آیات سخن از تبلیغات سوء یهود بر ضد مسلمانان است .
آنها گاه به مسلمانان مى گفتند دین ، دین یهود است و قبله قبله یهود، و لذا پیامبر شما به سوى قبله ما (بیت المقدس ) نماز مى خواند، اما هنگامى که حکم قبله تغییر یافت و طبق آیه 144 همین سوره مسلمانان موظف شدند به سوى کعبه نماز بگزارند این دستاویز از یهود گرفته شد، آنها نغمه تازه اى ساز کردند و گفتند اگر قبله اولى صحیح بود پس دستور دوم چیست ؟ و اگر دستور دوم
صحیح است اعمال گذشته شما باطل است !
قرآن در این آیات به ایرادهاى آنها پاسخ مى گوید و قلوب مؤ منان را روشن مى سازد.
مى گوید هیچ حکمى را نسخ نمى کنیم ، و یا نسخ آنرا به تاخیر نمى اندازیم مگر بهتر از آن یا همانندش را جانشین آن میسازیم.
و این براى خداوند آسان است آیا نمى دانى که خدا بر همه چیز قادر است (الم تعلم ان الله على کل شى ء قدیر).
او حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلى در احکامش طبق مصالح بدهد، و او نسبت به مصالح بندگانش از همه آگاهتر و بصیرتر است .
در واقع این آیه اشاره به حاکمیت خدا در احکام ، و قادر بودن او بر تشخیص همه مصالح بندگان است ، بنا بر این نباید مؤ منان به حرفهاى نابجاى افراد مغرض که در مساءله نسخ احکام تردید مى کنند، گوش فرا دهند.
آیا نسخ در احکام جایز است ؟
((نسخ )) از نظر لغت به معنى از بین بردن و زائل نمودن است ، و در منطق شرع ، تغییر دادن حکمى و جانشین ساختن حکمى دیگر بجاى آن است ، به عنوان مثال :
1 مسلمانان بعد از هجرت به مدینه مدت شانزده ماه به سوى بیت المقدس نماز مى خواندند، پس از آن دستور تغییر قبله صادر شد، و موظف شدند هنگام نماز رو به سوى کعبه کنند
2 در سوره نساء آیه 15 درباره مجازات زنان زناکار دستور داده شده که در صورت شهادت چهار شاهد، آنها را در خانه حبس کنند تا زمانى که مرگشان فرا رسد، یا خداوند راه دیگرى براى آنان مقرر دارد.
این آیه بوسیله آیه 2 سوره نور نسخ شد و در آن آیه مجازاتشان تبدیل به یکصد تازیانه شده است .
در اینجا ایراد معروفى است که به این صورت مطرح مى شود: اگر حکم اول داراى مصلحتى بوده پس چرا نسخ شده ؟ و اگر نبوده چرا از آغاز تشریع گردیده ؟ و به تعبیر دیگر: چه مى شد از آغاز حکم چنان تشریع مى گشت که احتیاجى به نسخ و تغییر نداشت ؟
پاسخ این سؤ ال را دانشمندان اسلام از قدیم در کتب خود آورده اند :
مى دانیم نیازهاى انسان گاه با تغییر زمان و شرائط محیط دگرگون مى شود و گاه ثابت و بر قرار است ، یک روز برنامهاى ضامن سعادت او است ولى روز دیگر ممکن است بر اثر دگرگونى شرائط همان برنامه سنگ راه او باشد.
یک روز داروئى براى بیمار فوق العاده مفید است و طبیب به آن دستور
مى دهد، اما روز دیگر به خاطر بهبودى نسبى بیمار ممکن است این دارو حتى زیانبار باشد، لذا دستور قطع آن و جانشین ساختن داروى دیگر را مى دهد.
ممکن است درسى امسال براى دانش آموزى سازنده باشد، اما همین درس براى سال آینده بى فایده باشد، معلم آگاه باید برنامه را آنچنان تنظیم کند که سال به سال دروس مورد نیاز شاگردان تدریس شود.
این مساءله مخصوصا با توجه به قانون تکامل انسان و جامعه ها روشنتر مى گردد که در روند تکاملى انسانها گاه برنامهاى مفید و سازنده است و گاه زیانبار و لازم التغییر، به خصوص ‍ در هنگام شروع انقلابهاى اجتماعى و عقیدتى ، لزوم دگرگونى برنامه ها در مقطعهاى مختلف زمانى روشنتر به نظر مى رسد.
البته نباید فراموش کرد که اصول احکام الهى که پایه هاى اساسى را تشکیل مى دهد در همه جا یکسان است هرگز اصل توحید یا عدالت اجتماعى و صدها حکم مانند آن دگرگون نمى شود، تغییر در مسائل کوچکتر و دست دوم است.

بله،برخی احکام در جاهای مختلف آورده شده و به تدریج نازل شده اما این ربطی به بحث تحدی نداره.دقت کنید خداوند در آیه ی تحدی درخواست آوردن قرآن نکرده که لازم باشه کل قرآن نازل بشه.خداوند به یک سوره تحدی کرده.مثلا سوره ی عصر یا کوثر.این سوره ها که حکمی ندارند که در سوره های دیگر تکمیل شده باشد.بحث ناسخ و منسوخ هم برایشان مطرح نیست.خوب یک سوره مثل همین سوره ها بیاورند.اصلا سوره ی عصر که اساسا حکمی در آن بیان نشده.

اما پیرامون اعجاز پیامبر وقتی می توانیم بگوییم در قرآن معجزه ای غیر از قرآن به صراحت رد شده که این جمله عینا آمده باشد که قرآن تنها معجزه ی پیامبر است.در حالی که این گونه نیست و این نتیجه ای است که شما از بررسی آیات گرفته اید نه حرف صریح قرآن.بحث پیرامون مبهم بودن آیه رو به پاسخ مطلب دومتون موکول می کنم هر جند قبلا پاسخ داده شده که با توجه به قراین آیه نمی تواند اشاره به قیامت باشد.در مورد ذکر در تاریخ هم ذکر نشدن مطلب در تاریخ ممکن است عجیب باشد اما شما با این نکته نمی توانید اشکالی به موضوع وارد کنید.اگر موضوعی در تاریخ ثبت شده باشد آن موضوع احتمالا(اگر نویسنده ی امانتداری داشته بوده باشه)رخ داده.اما اگر ثبت نشده باشه نمی تونیم نتیجه بگیریم رخ نداده.

یا علی
با عرض سلام خدمت اق معین
مطالب شما در باب ناسخ ومنسوخ دقیقا تایید مطلب بنده بود . چون فعلا بنده صحبت از درست یا نادرست بودن اصل قضیه نکردم (که این خود بحثی جداست ) که شما بخواهید ان را توجیه کنید ، بلکه بیان بنده این بود که از انجا که در قران در مواردی ،حکم اعمالی تغییر کرده حال به هر دلیل موجه یا غیر موجه ما به ناچار باید همه ایات را یکجا داشته باشیم تا بتوانیم ناسخ ومنسوخ را شنا سایی کنیم واین کاملا بدیهیست که قسمتی از چنین کتابی با استناد به این دلیل ودو دلیل دیگر که قبلا ذکر شد ناقص بوده ونمی تواند جوابگوی اهدافی که ادعای ان را داشته به نحو اکمل باشد .پس لازم است چنین کتابی به صورت کامل عرضه میشد .
در مورد ثبت نشدن در تاریخ نیز وقتی یک پدیده ای به طور هم زمان در نیمی از کره زمین قابل مشاهده بوده ونقل مباحث عا لم وعامی گردد اولا طولی نمیکشد که نیم کره دیگر نیز توسط بازر گانان و. . با خبر شده وتقریبا محال است که به یک باره همه مرده کره زمین متفقا و هماهنگ تصمیم بگیرندبرای جلوگیری از گسترش اسلام نه تنها در کتب تاریخی وعلمی نامی از این واقعه مهم برده نشود بلکه این واقعه از ذهن مردم نیز پاک شده وبه گونه ای که به طور شفایی و دهن به دهن نیزمحقق نگردد

اما این که فرمودید قران با سوره های کوچک که احکامی صادر نشده میتواند تحدی کند ....
بنده در متن های قبلی جواب این سوال را خدمتتان عرض کرده بودم باز هم میگویم ما قبل از این که جواب این سوال را بدهیم باید بدانیم قران چگونه کتابی است وچه اهدافی را دنبال میکند ؟ هدف قران به طور خلاصه، ارائه برنامه ای جامع برای سعادت دنیا واخرت بشر در تمام اعصار است که این برنامه به طور پراکنده در کل ایات قران پخش شده که هر کدام به گوشه ای از این برنامه اشاره دارد زیرا اگر یک سوره کامل بود که دیگر به ایات دیگر نیازی نبود ونزول انان کاری عبث به حساب می امد وشما بهتر میدانی که خداوند کار عبث نمیکند .
اما در مورد این که فرمودید قران به صراحت نگفته که تنها معجزه پیامبر قران است .
من نمی دانم شما صراحت را چگونه تعبیر میکنید ؟وقتی قران به روشنی میفرماید ایا انان را این کتاب را برای اعجاز کفایت نکرد . وقتی میگویید ما معجزه ای نیاوردیم چون انها نیز ممکن است مانند گذشتگان ان را انکار خواهند کرد وقتی در تمام جوابها که به در خواست به قول شما معاندان بیان شده همیشه از لفظ اگر استفاده شده ویک بار هم برای بستن دهن انان نگفته مگر معجزه نیاورد م و ایمان نیا وردید پس چه دلیلی دارد دوباره بیاورم ( البته این سخن را میشود به کسانی که یکبار معجزه به انها عرضه شده گفت ولی این منطقی نیست که بگوییم چون به کسانی دیگر در سالیان بسیار دور معجزه عرضه شده وانها ایمان نیاوردند پس شما هم ایمان نمی اورید )
هر گوینده وقتی از لفظ اگر استفاده میکند میخواهد امکان وقوع امری را ثابت کند واین بسیار بدیهی است که وقتی فعلی محقق شده دیگر نیازی به اگر و اما ندارد زیرا ان امر از مرحله امکان گذشته وبه فعلیت رسیده .
این واقعا عجیب است که این همه ایه در قران مورد تایید شما (اگر از منبعی دیگر بود چگونه عمل میکردید؟) به روشنی هرچه تمام تر وجود معجزه اقتراحی یا غیره را انکار میکند از نظر شما صریح نیست انوقت ان دو کلمه در ایه قمر که مفصلا عرض شد صریح است . انصافا اگر من همچنین استدلالی برای شما بیا ورم شما به من نمی خندید .
با سپاس.
سلام
خداوند درخواست آوردن قرآن کامل نکرده.اصلا فرض کنید حکمی کلا تغییر کرده،خوب مطابق این سوره و حکم این سوره یک سوره بیاورید.
در مورد ثبت تاریخ بنده ادعا نکردم دهان به دهان نقل نشده.نه،ممکن است افرادی که دیده اند برای افرادی که ندیده اند نقل کرده اند.هم چنین بنده ادعا نکردم به خاطر جلوگیری از نشر اسلام از ذکر این واقعه در تاریخ خودداری کردن.شاید این قدر معجزه از پیامبر دیده اند که برایشان معجزه آوردن پیامبر عادی شده است.همان طور که قبلا ذکر شد مثلا نیم شدن درخت یه اعجاز است که جدای از این که سخن امیرالمومین است در تاریخ ثبت شده پس در تاریخ اعجازی از پیامبر ثبت شده و این گونه نیست که معجزه ای از پیامبر در تاریخ نیامده باشد.
أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَرَحْمَةً وَذِکْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ(عنکبوت-51)
بدون شک پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته ، و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن مى گوید، ولى آنها با این سخنانشان ، دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه از یکسو مى خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند و از سوى دیگر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى این است که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) طبق تمایلات این و آن ، هر امر خارق العادهاى را که پیشنهاد کنند انجام دهد، مثلا این یکى پیشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب کند دیگرى بگوید من قبول ندارم باید کوه هاى مکه را طلا کنى ، سومى هم بهانه بگیرد که این کافى نیست باید به آسمان صعود کنى ، و به این ترتیب معجزه را به صورت بازیچه بیارزشى در آورند، و تازه آخر کار بعد از دیدن همه اینها ساحرش بخوانند).
لذا قرآن در آیه 111 سوره انعام مى گوید و لو اننا نزلنا الیهم الملائکة و کلمهم الموتى و حشرنا علیهم کل شى ء قبلا ما کانوا لیؤ منوا: ((اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل کنیم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگویند و همه چیز را در برابر آنها محشور نمائیم باز هم ایمان نمى آورند))!
باید توجه داشت که جمله او لم یکفهم (آیا براى آنها کافى نیست ؟) معمولا
در مواردى گفته مى شود که انسان کارى ما فوق انتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است یا خود را به غفلت مى زند.
مثلا مى گوید چرا فلان خدمت را به من نکردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاریم که او آن را نادیده گرفته و مى گوئیم آیا کافى نیست که ما چنین خدمت بزرگى به تو کردیم ؟! از همه اینها گذشته معجزه باید هماهنگ با شرائط زمان و مکان و چگونگى دعوت پیامبر باشد، پیامبرى که آئینش جاودانى است باید معجزه جاودانى داشته باشد.
پیامبرى که دعوتش جهانگیر است و باید قرون و اعصار آینده را نیز در بر گیرد باید معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد که فکر همه اندیشمندان و صاحبخردان را به سوى خود جذب کند. مسلما براى چنین هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و ید بیضا.
و در پایان آیه براى تاءکید و توضیح بیشتر مى گوید: در این کتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذکر گویائى ، براى کسانى که ایمان مى آورند (ان فى ذلک لرحمة و ذکرى لقوم یؤ منون ).
وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالآیَاتِ إِلاَّ أَن کَذَّبَ بِهَا الأَوَّلُونَ وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُواْ بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآیَاتِ إِلاَّ تَخْوِیفًا(اسرا-59)
معجزاتى که دلیل صدق پیامبر است به قدر کافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پیشنهادى شما، چیزى نیست که با آن موافقت شود، چرا که پس از مشاهده باز ایمان نخواهید آورد، اگر بپرسند به چه دلیل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دلیل اینکه امتهاى گذشته که آنها هم شرائطى کاملا مشابه شما داشتند نیز چنین پیشنهادهاى بهانه جویانه اى را کردند، بعدا هم ایمان نیاوردند.
((سپس قرآن روى یک نمونه روشن از این مساله انگشت گذارده مى گوید)) ((ما به قوم ثمود ناقه دادیم که روشنگر بود)) (و آتینا ثمود الناقة مبصرة ).
همان شترى که به فرمان خدا از کوه سر برآورد، چرا که تقاضاى چنین معجزه اى را کرده بودند، معجزه اى روشن و روشنگر!
((ولى با این حال آنها ایمان نیاوردند و به آن ناقه ستم کردند و او را به قتل رساندند)) (فظلموا بها).
اصولا برنامه ما این نیست که هر کسى معجزه اى پیشنهاد کند پیامبر تسلیم او گردد ((ما آیات و معجزات را جز براى تخویف مردم و اتمام حجت نمى فرستیم )) (و ما نرسل بالایات الا تخویفا).
پیامبران ما افراد خارق العاده گر نیستند که بنشینند و هر کسى پیشنهادى کند آنرا انجام دهند، وظیفه آنها ابلاغ دعوت الهى و تعلیم و تربیت و بر پا نمودن حکومت عدل و داد است ، منتها باید براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه کافى معجزه ارائه دهند، همین و بس .

به طور قطع بهانه جویان اگر مجدد پیامبر مانند حضرت صالح شتر از کوه بیرون می آورد می گفتند خدا که یک بار دید ایمان نیاوردند چرا دوباره به تعبیری گول آن ها را خورد؟!بهانه جویان همیشه بهانه ی بنی اسرائیلی دارند.همین الآن غیبت امام زمان به علت اعمال افراد زمان سایر ائمه و ادامه ی اون رفتار ها توسط ما است.خوب ما نمی تونیم بگیم خدا برا ما که امام زمان رو ظاهر نکرده که بخوایم بد رفتاری کنیم.مشکل اینه که ما فقط یه بعد قضیه رو می بینیم و نظر میدیم ولی خدا قبل و بعد و همه چیز رو می دونه و با توجه به اون عمل می کنه.

این ها تا حدی پاسخ مطلب 5 شما هم بود اما پیرامون مطلب 2 عرض شد قرینه ی آیه نشانگر این است که آیه نمی تواند در مورد قیامت باشد.هم چنین ترجمه ای که شما با توجه به تفسیرتان کرده اید واژه ی شد در واقع شود هستش یعنی در حقیقت تفسیر شما داره فعلو آینده ترجمه می کنه.هم آیه واضحا می گوید ماه شکافت هم تواریخ اسلام.نمی دانم تواریخ اسلام را شما تماما دروغگو و متعصب می دانید که آن ها قابل استناد نیستند؟!

یا علی
عرض سلام خدمت برادر معین
شما
خداوند درخواست آوردن قرآن کامل نکرده.اصلا فرض کنید حکمی کلا تغییر کرده،خوب مطابق این سوره و حکم این سوره یک سوره بیاورید.

بنده توضیح دادم که ادعای قران هدایت جامع در تمام زمانهاست( یعنی اگر ما در اصل درستی این ادعا مناقشه نکرده و ان را حقیقت بدانیم )حال منطقا این شما هستید که ابتدا باید ثابت کنی که یک سوره از قران میتواند ضامن سعادت بشر باشد بگونه ای که نیازی به هیچ ایه وسوره دیگری نداشته باشد واگر بتوانی ثابت کنی(که بسیار بعید است ) پس در واقع این را هم تایید کرده ای که برای تفسیر ایات نمی توانی به ایات دیگر مراجعه کنی یعنی عملا ثابت کرده ای که تمام مفسرینی که تفسیر ایه به ایه کرده اند به خطا رفته اند زیرا بنا به فرمایش شما سوره های قران کاملا مستقل و از جمیع جهات کامل هستن وهمچنین تایید کرده اید که هر کسی میتواند به یک سوره از قران اکتفا کرده و سوره های دیگر را نادیده بگیرد .بعد از این مرحله شما میتوانی ادعا کنی قران میتواند تحدی به یک ایه کند .

شما

در مورد ثبت تاریخ بنده ادعا نکردم دهان به دهان نقل نشده.نه،ممکن است افرادی که دیده اند برای افرادی که ندیده اند نقل کرده اند.هم چنین بنده ادعا نکردم به خاطر جلوگیری از نشر اسلام از ذکر این واقعه در تاریخ خودداری کردن.شاید این قدر معجزه از پیامبر دیده اند که برایشان معجزه آوردن پیامبر عادی شده است.همان طور که قبلا ذکر شد مثلا نیم شدن درخت یه اعجاز است که جدای از این که سخن امیرالمومین است در تاریخ ثبت شده پس در تاریخ اعجازی از پیامبر ثبت شده و این گونه نیست که معجزه ای از پیامبر در تاریخ نیامده باشد.
أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَرَحْمَةً وَذِکْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ(عنکبوت-51)


در اینجا حرف بنده این است که وقتی واقعه ای بین تمام مردم شایع شود بلخره کسانی پیدا میشوند که ان راثبت کنند مخصوصا از این نظر که انها که در مناطق بسیار دور تر بوده اند اصلا نمیدانسته اند که این امر مثلا معجزه بوده تا کسانی با انگیزه های سیاسی یا مذهبی مانع ثبت ان شده باشند .تایید حرف شما خود بیشباهت به یک معجزه نیست یعنی فقط خداوند است که میتواند چنین امری را ممکن گرداند (که چنین واقعه مهمی در هیچ نقطه جهان گزارش نشده باشد )
اما در مورد این که چرا برعکس قران در احادیث ما ذکر معجزه فراوان داریم به این علت است که مسلمانان نخستین این خلع را به خوبی درک کرده بودند ونمی توانستند این را قبول کنند که انبیا گذشته با این که به اعتقاد مسلمین از پیامبر اسلام از درجه پایین تری قرار دارند دارای معجزات فراوان بوده اند ولی پیامبرشان معجزهای همانند انها نداشته باشد لذا این کاملا قابل درک است که عده ای برای پر کردن این خلع دست به خعل حدیث بزنند (البته با نیت خیر)اما در مورد افرادی مثل حضرت علی که ازقول انها چنین ذکر گردیده با توجه به شخصیت شناخته شده ایشان بسیار بعید است که این بیان از ایشان باشد و خود ایشان نیز تاکیید کرده اند که اگر بیانی ازما نقل شد ومخالف قران بود ، قطعا جعل ودروغ است .اما از انجا که حدیث در اثبات قرا ن موضوعیت ندارد نیازی به ورود به این مباحث نمی بینم.

شما
بدون شک پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته ، و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن مى گوید، ولى آنها با این سخنانشان ، دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه از یکسو مى خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند و از سوى دیگر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى این است که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) طبق تمایلات این و آن ، هر امر خارق العادهاى را که پیشنهاد کنند انجام دهد، مثلا این یکى پیشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب کند دیگرى بگوید من قبول ندارم باید کوه هاى مکه را طلا کنى ، سومى هم بهانه بگیرد که این کافى نیست باید به آسمان صعود کنى ، و به این ترتیب معجزه را به صورت بازیچه بیارزشى در آورند، و تازه آخر کار بعد از دیدن همه اینها ساحرش بخوانند).
لذا قرآن در آیه 111 سوره انعام مى گوید و لو اننا نزلنا الیهم الملائکة و کلمهم الموتى و حشرنا علیهم کل شى ء قبلا ما کانوا لیؤ منوا: ((اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل کنیم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگویند و همه چیز را در برابر آنها محشور نمائیم باز هم ایمان نمى آورند))!
باید توجه داشت که جمله او لم یکفهم (آیا براى آنها کافى نیست ؟) معمولا
در مواردى گفته مى شود که انسان کارى ما فوق انتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است یا خود را به غفلت مى زند.
مثلا مى گوید چرا فلان خدمت را به من نکردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاریم که او آن را نادیده گرفته و مى گوئیم آیا کافى نیست که ما چنین خدمت بزرگى به تو کردیم ؟!

عزیز من بنده در مباحث گذشته همه این مطالب را توضیح دادم گویا شما اصلا متنهای بنده را نمیخوانی .در جواب گفتیم که شما ابتدا به ساکن نمیتوانی این حق را از کسی بگیری که چه به واقع وچه از روی بهانه جویی از پیامبر در خواست معجزه در جهت اثبات ادعایش بکند بله فرمایش شما در صورتی درست است که قبل از ان برای این افراد معجزه ای اورده شده باشد وعلی رقم اثبات باز هم انها در خواست معجزات بیشتری بکنند واگر به قول شما قبلا معجزه ای صورت گرفته عقلاو منطقا وبا توجه به اصلوب بیان قران که معجزات انبیا را به کرار وتفصیل به رخ منکران کشیده باید به ان استناد میکرد نه این که برای اثبات مدعایش بگوید اگر بیاوریم ایمان نمیاورید یا بگوید همین قران کافی است واگر غیر قران معجزه دیگری بود طبیعتا به دنبالش میفرود با وجود این که این کتاب کافی است ولی باز هم ما برای این که شما را فراری نداشته باشید ماه را هم برای شما شکافتیم دیگر چه دلیلی دارید ؟

شما

پیامبرى که دعوتش جهانگیر است و باید قرون و اعصار آینده را نیز در بر گیرد باید معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد که فکر همه اندیشمندان و صاحبخردان را به سوى خود جذب کند. مسلما براى چنین هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و ید بیضا.
و در پایان آیه براى تاءکید و توضیح بیشتر مى گوید: در این کتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذکر گویائى ، براى کسانى که ایمان مى آورند (ان فى ذلک لرحمة و ذکرى لقوم یؤ منون ).


ببیند این بیان شما هیچ منافاتی با این ندارد که برای مردم دوره بعثت معجزهای که برای انان قانع کننده بوده باشد اورده شود مگر خداوند محدودیت معجزه دارد که اگر قران را به عنوان معجزه ابدی اورده باشد دیگر معجزه ای نیاورد اصلا این با صفت رحمانیت خدا وهمچنین سنت اتمام حجت بر بندگان سازگار نیست زیرا صفت رحمانیت وعطوفت خداوند حکم میکرده که چون ایشان بنا به قول قران وشما مردمی نادان بوده اند که معجزه قران را نادیده گرفته وادعا های دیگری داشته اند خداوند نیز به درخواست انان پاسخ مثبت میداد تا اگر راست میگویند ایمان بیاورند واگر دروغ میگویند حجت بر انها تمام شود اصلا مگر اصل بر هدایت نیست پس چرا به راحتی از لوازم هدایت (یعنی معجزه)بگذریم

شما

معجزاتى که دلیل صدق پیامبر است به قدر کافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پیشنهادى شما، چیزى نیست که با آن موافقت شود، چرا که پس از مشاهده باز ایمان نخواهید آورد، اگر بپرسند به چه دلیل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دلیل اینکه امتهاى گذشته که آنها هم شرائطى کاملا مشابه شما داشتند نیز چنین پیشنهادهاى بهانه جویانه اى را کردند، بعدا هم ایمان نیاوردند.
((سپس قرآن روى یک نمونه روشن از این مساله انگشت گذارده مى گوید)) ((ما به قوم ثمود ناقه دادیم که روشنگر بود)) (و آتینا ثمود الناقة مبصرة ).
همان شترى که به فرمان خدا از کوه سر برآورد، چرا که تقاضاى چنین معجزه اى را کرده بودند، معجزه اى روشن و روشنگر!
((ولى با این حال آنها ایمان نیاوردند و به آن ناقه ستم کردند و او را به قتل رساندند)) (فظلموا بها).

جواب این سوال را بارها داده ام. هر کسی در گروه اعمال خویش است گذشتگان اگر
هر چه دیده وانکار کرده اند مربوط به خودشان است اگر چنین بود و علم خداوند براین که انها بعد از دیدن معجزه باز هم ایمان نمی اورند حجت بود که خدا باید همه را از همان ابتدا عذاب میکرد واحتیاجی به ارسال انبیا نبود .
گنه کرد در بلخ اهنگری / زدند در شوشتر سر مسگری

شما

اصولا برنامه ما این نیست که هر کسى معجزه اى پیشنهاد کند پیامبر تسلیم او گردد ((ما آیات و معجزات را جز براى تخویف مردم و اتمام حجت نمى فرستیم )) (و ما نرسل بالایات الا تخویفا).
پیامبران ما افراد خارق العاده گر نیستند که بنشینند و هر کسى پیشنهادى کند آنرا انجام دهند، وظیفه آنها ابلاغ دعوت الهى و تعلیم و تربیت و بر پا نمودن حکومت عدل و داد است ، منتها باید براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه کافى معجزه ارائه دهند، همین و بس .

ببینید چنانچه بارها گفته ام حرف این نیست که پیامبران باید هرچه مخالفان بگویند انجتم دهند حرف این است که باید به هر طریق ممکن به مخاطبان ادعای نبوت اثبات شود به گونه ای که منطقا (نه از روی عناد) جای چون وچرا باقی نماند و تفصیل ان در پستهای قبلی موجود است

شما

به طور قطع بهانه جویان اگر مجدد پیامبر مانند حضرت صالح شتر از کوه بیرون می آورد می گفتند خدا که یک بار دید ایمان نیاوردند چرا دوباره به تعبیری گول آن ها را خورد؟!بهانه جویان همیشه بهانه ی بنی اسرائیلی دارند.همین الآن غیبت امام زمان به علت اعمال افراد زمان سایر ائمه و ادامه ی اون رفتار ها توسط ما است.خوب ما نمی تونیم بگیم خدا برا ما که امام زمان رو ظاهر نکرده که بخوایم بد رفتاری کنیم.مشکل اینه که ما فقط یه بعد قضیه رو می بینیم و نظر میدیم ولی خدا قبل و بعد و همه چیز رو می دونه و با توجه به اون عمل می کنه.

این که بهانه جویان بعدا نیز چنین میکردند یا نمیکردند اهمیتی ندارد مهم این است رحمانیت خداوند حکم میکند حجت بر عموم مردم تمام شود واین که ایمان بیاورند یا خیر مربوط به اختیاری است که خداوند خود به انها تویض کرده وبعدا خود نیز باید جوابگو باشند .اما این که شما از تعبیر گول نخوردن خدااستفاده کردید خیلی جالب است گویی شما خدا ومنکران را در عرض هم قرار داده و خداوند مواظب است که گول انها رانخورد اخه برادر من خدا کجا کافران کجا ؟؟؟ اصلا مگر خدا با بندگانش پدر کشتگی دارد که فقط دنبال این باشد که انها را شکست بدهد یا انها را به هر بها نه ای عذاب کند مگر خود انها را خلق نکرده؟ مگر تمام لوازم انحراف انان را خود برای انها محیا نساخته ؟مگر خود به انها حیات وروزی نمی دهد؟ مگر نباید نهایت تلاش خود را برای هدایت انها بکند ؟ پس این چه اسراری است که به درخواست انان مبنی بر ارسال معجزه جواب رد داده شود ؟

شما

ن ها تا حدی پاسخ مطلب 5 شما هم بود اما پیرامون مطلب 2 عرض شد قرینه ی آیه نشانگر این است که آیه نمی تواند در مورد قیامت باشد.هم چنین ترجمه ای که شما با توجه به تفسیرتان کرده اید واژه ی شد در واقع شود هستش یعنی در حقیقت تفسیر شما داره فعلو آینده ترجمه می کنه.هم آیه واضحا می گوید ماه شکافت هم تواریخ اسلام.نمی دانم تواریخ اسلام را شما تماما دروغگو و متعصب می دانید که آن ها قابل استناد نیستند؟!

برادر من شما به هیچ کدام از سوالات من جواب درستی ندادید اگر شما چنین باوری دارید باید هر مطلب بنده را جداگانه مطرح نموده کاملا ان را تشریح کنید وبا دلایل عقلی یا قرانی انها را رد نمایی در غیر این صورت ادعای شما فقط یک ادعاست نه بیشتر .
باسپاس


سلام
کل قرآن همراه با اهل بیت ضامن هدایت بشر است نه تنها یک سوره ی قرآن.سوره های قرآن به هم وابسته اند اما این طور نیست که یکی،یکی دیگر را نقض کند.مجدد تکرار می کنم خدا تحدی به یک سوره کرده.سوره ی کوثر نازل شده.اگه می تونید شما هم مثل این سوره بیارید.همون قدر که این سوره ضامن هدایته سوره ی شما هم همین قدر هدایت گر باشه.
علت یابی شما در مورد ذکر معجزات در حدیث نشانگر اوج بی منطقی شماست.یک حرف کاملا مغرضانه.یعنی تمام نویسندگان اسلام دروغ گو و مروج دروغند.این شمایید که باید پیروی امیرالمومنین باشید نه امیرالمومنین که پیروی شما باشند.امیرالمومنین مفسر قرآنند نه شخص شما.شما خودت قرآن را تفسیر کرده ای و یه برداشت شخصی کرده ای و نتیجه هم این شده که کلا اعجاز پیامبر را زیر سوال ببری در حالی که از اول اگر شما خودت را پیرو می دانستی و به سخن امیرالمومنین توجه می کردی به اشتباه نمیفتادی.چقدر راحت نهج البلاغه را هم جعلی می خوانید.سید رضی و امثالشان هم لابد دروغ گو شده اند.این جا اثبات حقانیته پیامبره نه قرآن،هم چنین همان طور که عرض کردم جدای از این که سخن امیرالمومنینه یه مطلبیه که در تاریخ ثبت شد به عنوان نقل قول از یک فرد.
در پاراگراف بعدتان باز تعیین تکلیف کرده اید که باید این گونه می بود نه این طور.در حالی که شمایید که با توجه به بیان قرآن باید متوجه اهمیت مسایل بشید نه که قرآن اون چیزی که طبق نظر شماست رو بیاره و اون چیزی که نظر شما نیست نیاره.شما که می خواهی اشکال وارد کنی آیا می توانی ثابت کنی برای این افرادی که انواع اعجاز ها را می خواسته اند قبلا اتمام حجت نشده بود.
خداوند در آیه ی 111 سوره ی انعام آب پاکی را روی دست همگان می ریزد که این ها چگونه افرادیند.
قرآن تنها معجزه ی پیامبر نبوده.با توجه به زمان هر پیامبری معجزه می کرده.زمان حضرت موسی یک چیز،زمان حضرت عیسی چیز دیگر،اما در زمان پیامبر اسلام دیگر عصا و ید کارگر نیست.
تعبیر گول خوردن رو از زبان معاندان به کار بردم.اون ها می گفتند خدا بازیچه ی این ها شد.
در زمان حضرت شعیب (ع)، خداوند به ایشان فرمود که «ای شعیب من می‌خواهم 100 هزار نفر از قوم تو را عذاب کنم؛ 40 هزار نفر از آنها از گناهکاران و بدکاران و 60 هزار نفر از خوبان شایسته و نیکان قوم تو هستند» و حضرت شعیب (ع) سئوال کرد که «ای خدای بزرگ؛ بنده حکمت عذاب 40 هزار تن را فهمیدم که بدان هستند و باید عذاب شوند، اما چرا 60 هزار نفر دیگر را عذاب می‌کنی؟» و خداوند متعال فرمود «برای اینکه آن 60 هزار نفر با سکوتشان گناه‌کاران امت تو را همراهی کردند و باید عذاب شوند»
مستوجب عذاب شدن الزاما از روی اعمال فیزیکی افراد مشخص نمی شود.دل افراد اگر با گروهی باشد همین می تواند موجب سعادت یا شقاوتشان شود.و چه کسی از خدا به قلب ها آگاه تر است؟!
یا علی
سلام مجدد خدمت جناب حسین
در مورد مطلب سوم،شما در صورتی می تونید اشکال کنید که ثابت کنید قبلا یا بعدا برای افرادی که معجزه می خواسته اند و درخواستشان ظاهرا رد شده است اتمام حجت نشده.اگر می توانید بسم الله وگرنه که هیچ.
در مورد مطلب چهارم هم بنده کی ادعا کردم خدا فقط برای طالبان حقیقی هدایت معجزه می آورد؟!اتمام حجت برای همه است.هم چنین ممکن است کسانی همان جا با مشاهده ی شق القمر یا بعدا که شنیده اند ایمان آورده باشند اما قرآن به اکثریت اشاره کرده باشد.
در مورد مطلب پنجم هم روی چه حساب می گویید منکران شق القمر را معجزه حساب می کرده اند؟در حالی که قرآن می فرماید آن را سحر خوانده اند.مگر شما شرایط افراد زمان پیامبر را دقیقا می دانید چگونه بوده که می گویید به این ایمان می آورده اند ولی به آن نه؟باز هم شما را اراع می دم به آیه ی 111 سوره ی انعام.
یا علی
عرض سلام خدمت جناب معین
برای چندمین بار عرض میکنم اگر شمامعتقدی اسلام دین عقلانیت وفطرت است وبر این دو اصل بنا شده است و شما در توان خود میدانی که جوابگوی شنهات باشی و جوابی منطقی داری ،بسیار خوب شما عین مطالب بنده را که انها را در پنج بخش تقصیم کرده ام به طور مجزا مطرح ومشخصا با دلایل عقلی یا قرانی انها را رد نمایید یعنی دقیقا مشخص نمایید کجای حرف من غیر منطقی یا مخالف قران است .
شما میگویی کل قران با اهل بیت ضامن هدایت بشر است یکی از سوالهای من که همین بود که اصلا در ابتدای کا ر که نه کل قران بود نه اهل بیت پس چگونه در ابتدای کار به ان استناد شده ؟ شما میگویی یک سوره میتواند ضامن سعادت باشد شما سوره کوثر را ذکر کن ویک برنامه سعادت جامع از ان به ما عرضه کن به طوری که هر انسانی را در هر زمانی به سعادت برساند ؟عزیز من چرا یک ادعای میکنی که نمی توانی ان را ثابت کنی؟ بر فرض محال هم که ثابت کنی پس این همه مفسر که تفسیر ایه به ایه کرده اند چه گفته اند؟ مفسرین نفهمیدند خدا چرا کار عبث انجام داد اگر یک سوره کافی بود چرا این همه سوره نازل کرد؟

شما

علت یابی شما در مورد ذکر معجزات در حدیث نشانگر اوج بی منطقی شماست.یک حرف کاملا مغرضانه.یعنی تمام نویسندگان اسلام دروغ گو و مروج دروغند.این شمایید که باید پیروی امیرالمومنین باشید نه امیرالمومنین که پیروی شما باشند.امیرالمومنین مفسر قرآنند نه شخص شما.شما خودت قرآن را تفسیر کرده ای و یه برداشت شخصی کرده ای و نتیجه هم این شده که کلا اعجاز پیامبر را زیر سوال ببری در حالی که از اول اگر شما خودت را پیرو می دانستی و به سخن امیرالمومنین توجه می کردی به اشتباه نمیفتادی.چقدر راحت نهج البلاغه را هم جعلی می خوانید.سید رضی و امثالشان هم لابد دروغ گو شده اند.این جا اثبات حقانیته پیامبره نه قرآن،هم چنین همان طور که عرض کردم جدای از این که سخن امیرالمومنینه یه مطلبیه که در تاریخ ثبت شد به عنوان نقل قول از یک فرد.

عزیز من بنده حتی یک کلمه هم نظر شخصی خودم را بیان نکردم وهر چه گفتم بیان ایات قران بوده واگر جای گفتم باید مثلا اینجا این را میگفت بر اساس موازین عقلی وهمچنین طبق بیان متداول واسلوب بیان خود قران گفتم نه بیان شخصی خودم .سوالت بنده واضح است شما اگر مدعی هستی که بیانات من بی منطق ومغرضانه است باید این را ثابت کنی نه این که صرفا یک ادعای را مطرح وبه راحتی از ان بگذری .


خیلی جالب است شما به من میگویی باید اول پیرو باشم ؟؟؟؟ما الان داریم درباره اثبات نبوت بحث میکنیم شما اول نبوت را به من ثابت کن وحجت را بر من تمام کن تا من اول ایمان بیاورم بعد چشم پیرو هم میشویم مگر قران نمیگویید از چیزی که به ان علم نداری پیروی نکن ؟ پس اول من باید به یقین برسم بعد شما توقع پیروی داشته
باشی این که بزرگانی بوده اند که ایمان داشته اند عقلا برای من حجیت ندارد هر شخصی تا خود به یقین نرسد ایمان او نه به درد میخورد نه حجت خدا بر او تمام میشود به گونه ای که مستوجب نکوهش یا عذاب گردد واین مطالب را بنده تماما از قران میگوییم نه نظر شخصی .
اما حدیث با توجه به این که عوامل بسیاری در ان دخیل هستند تا به ما برسد به هیچ عنوان نمی تواند یقینی باشد که این خود بحث مفصلی است وبارها گفته ام چون در بحث اثبات نبوت موضوعیت ندارد نیازی به ورود بی مورد در این عرصه نمیبینم

شما

ر پاراگراف بعدتان باز تعیین تکلیف کرده اید که باید این گونه می بود نه این طور.در حالی که شمایید که با توجه به بیان قرآن باید متوجه اهمیت مسایل بشید نه که قرآن اون چیزی که طبق نظر شماست رو بیاره و اون چیزی که نظر شما نیست نیاره.شما که می خواهی اشکال وارد کنی آیا می توانی ثابت کنی برای این افرادی که انواع اعجاز ها را می خواسته اند قبلا اتمام حجت نشده بود.
خداوند در آیه ی 111 سوره ی انعام آب پاکی را روی دست همگان می ریزد که این ها چگونه افرادیند.
قرآن تنها معجزه ی پیامبر نبوده.با توجه به زمان هر پیامبری معجزه می کرده.زمان حضرت موسی یک چیز،زمان حضرت عیسی چیز دیگر،اما در زمان پیامبر اسلام دیگر عصا و ید کارگر نیست.

در این که قران باید چگونه بیان کند باید عرض کنم : با توجه به این که خالق قران وعقل یکی است وعقل نیز حکم میکند که در قران وقتی صحبت از اثبات نبوت پیامبر ودر خواستهای منکران مبنی برعرضه امر خارق العاده میشود و اتفاقا معجز های هم از صنف برای انها انجام شده اذا برا ی این که ایندگان نیز در اثبات نبوت شکی برایشان به وجود نیاید بدیهی است که این معجزه برای بهره برداری بیشتر باید بارها تکرار میشد و این باید را من نمی گویم بلکه عقل سلیم میگوید ونه تنها عقل میگوید بلکه اسلوب بیان قران میگوید چون قران بارها موارد مشابه را ذکر میکند تا دیگران عبرت گیرند بنابر این این بدیهی است که چنین معجزه ای باید بر اساس عقل و اسلوب وسنت جاری قران ذکر میشد نه بر اساس حرف بنده یا امثال بنده .

شما

تعبیر گول خوردن رو از زبان معاندان به کار بردم.اون ها می گفتند خدا بازیچه ی این ها شد.
در زمان حضرت شعیب (ع)، خداوند به ایشان فرمود که «ای شعیب من می‌خواهم 100 هزار نفر از قوم تو را عذاب کنم؛ 40 هزار نفر از آنها از گناهکاران و بدکاران و 60 هزار نفر از خوبان شایسته و نیکان قوم تو هستند» و حضرت شعیب (ع) سئوال کرد که «ای خدای بزرگ؛ بنده حکمت عذاب 40 هزار تن را فهمیدم که بدان هستند و باید عذاب شوند، اما چرا 60 هزار نفر دیگر را عذاب می‌کنی؟» و خداوند متعال فرمود «برای اینکه آن 60 هزار نفر با سکوتشان گناه‌کاران امت تو را همراهی کردند و باید عذاب شوند»
مستوجب عذاب شدن الزاما از روی اعمال فیزیکی افراد مشخص نمی شود.دل افراد اگر با گروهی باشد همین می تواند موجب سعادت یا شقاوتشان شود.و چه کسی از خدا به قلب ها آگاه تر است؟!
یا علی

صرف نظز از درست یا غلط بودن این حرف بر فرض که این بیان درست باشد . این روش برخورد مربوط به زمان بعد از اتمام حجت است و حجت زمانی بر مردم تمام است که نبوت به اثبات برسد ونبوت وقتی به اثبات میرسد که معجزه ای برا ی انها عرضه شود و ان معجزه به گونه ای باید باشد که عقلا جای هیچ شک وشبه ای در انتصاب ان به خداوند باقی نماند یعنی ان افراد در هر سطحی از عقلانیت هستند باید ان معجزه متناسب با ظرفیت وجودی انان باشد تا در ک اعجاز برای انان میسر باشد واگر غیر این باشد ارسال معجزه برای انان عبث خواهد بود و از انجا که خداوند خالق بشر است وکاملا به ظرفیتهای او اگاه است بنا براین این بدیهی است که معجزه باید برای انها قابل در ک باشد .
اما در عصر حاضر از انجا که قران معجزه همیشگی است و وقتی برای ما این اعجاز به ظهور میرسد که جنبه های غیر بشری بودن ان برای ما به ظهور برسد که یکی از ان موارد این است که در ان هیچ تضاد یا ضعفی نباشد یعنی هر چه بیشتر در ان تفکر کنیم نه تنها در ان تناقض و دو گانه گویی نبینیم بلکه باید جنبه های کمال ان بر ما بیشتر نمایان گردد .که یکی از راههای نشان دادن این اعجاز به چالش کشیدن محتوای قران است که این بحث نیز یکی از مصادیق ان میباشد
اگر شما یا دوستان دیگر جوابی منطقی به ان پنج سوال ندادید بنده به سوالات دیگر برای روشن شدن مسئله میپردازم کما این که ان سوالات به قوت خود باقی است وهر کسی مایل بود میتواند جوابگو باشد لذا برای این که تکرار زیاد این مطلب باعث ملالت دوستان نگردد در اولین فرصت مبحث جدیدی را مطرح مینمایم

شما

در مورد مطلب سوم،شما در صورتی می تونید اشکال کنید که ثابت کنید قبلا یا بعدا برای افرادی که معجزه می خواسته اند و درخواستشان ظاهرا رد شده است اتمام حجت نشده.اگر می توانید بسم الله وگرنه که هیچ.
در مورد مطلب چهارم هم بنده کی ادعا کردم خدا فقط برای طالبان حقیقی هدایت معجزه می آورد؟!اتمام حجت برای همه است.هم چنین ممکن است کسانی همان جا با مشاهده ی شق القمر یا بعدا که شنیده اند ایمان آورده باشند اما قرآن به اکثریت اشاره کرده باشد.
در مورد مطلب پنجم هم روی چه حساب می گویید منکران شق القمر را معجزه حساب می کرده اند؟در حالی که قرآن می فرماید آن را سحر خوانده اند.مگر شما شرایط افراد زمان پیامبر را دقیقا می دانید چگونه بوده که می گویید به این ایمان می آورده اند ولی به آن نه؟باز هم شما را اراع می دم به آیه ی 111 سوره ی انعام.


در مورد مطلب سوم: بنده متوجه منظور شما نشدم .من سه دلیل در رد بیان شما عرض کردم وشما باید انها را بادلیل رد نمایید

در مورد مطلب چهارم :وقتی شما میگویی خدا برای بهانه جویان معجزه نمی اورد یعنی چه ؟یعنی این که برای کسانی که ایمان می اورند معجزه می اورد و اگر منظور شما این است که یکبار اورده و ایمان نیاورده اند که بدیهی است که باید ذکر میشد که چون یکبار انچه خواستید اوردیم دیگر چه لزومی دارد که دوباره بیاوریم چه یکبار چه صد بار در اصل قضیه فرقی نخواهد کرد و ذکر این" باید " علاوه بر ان دو دلیل عقلی وقرانی
که در بالا ذکر شددلیل دیگر ان است که میتوانست مانع از ایجاد شک وشبه برای امثال بنده باشد وشما نیز برای اثبات مدعایتان چنین دچار زحمت نگردید
در مورد مطلب پنجم:برادر من اصلا بنده ان ایه را معجزه ندانسته ام من دارم از قول شما سخن میگویم یعنی اگر به قول شما شق القمری بوده دو حالت داشته یا در خواست کنندگان ان معاند بوده اند یا طالب حقیقت اگر معاند بوده اند که بنا به فرمایش شما قران برای انان معجزه نمی اورد واگر طالب حقیقت بوده اند چرا ان را سحر خوانده و ایمان نیا ور ده اند واگر عده ای ایمان اورده وگروهی ایمان نیا ورده چرا از ایمان انان علیه انکار معاندان استفاده نشده همان گونه که از ایمان ساحران علیه فر عونیان استدلال شده واین جا شما نمی توانی بگویی چون اثبات معجزه موسی از پیامبر اسلام مهمتر بوده در مورد ارجاع به ایه 111 انعام نیز باید عرض کنم این ایه اشاره به بعد از اتمات حجت دارد نه قبل از ان زیرا تا بر کسی حجت تمام نشده شما نمی توتنی کسی را توبیخ یا سرزنش کنی .
با سپاس
در اینجا بسیاری از شبهات مطرح شد و پاسخ هایی که نه عقلی و بلکه بیشتر توجیه بودن به اونا ارائه شد. متاسفانه و یا خوشبختانه شبهات علمی وارد بر اسلام بسیار بسیار بیشتر از اون چیزی هست که در اینجا مورد بحث قرار گرفته هست کهمن نمونه ای از اون ها رو اینجا میارم.


زمین صاف است. (۴۷ کهف٬ ۵۳ طه٬ ۶ و ۷ نبأ٬ ۳۰ نازعات٬ ۱۹ نوح٬ ۳ رعد٬ ۲۲ بقره٬ ۲۰ غاشیه)

آسمان سقفی‌ست که با ستون‌های نامرئی٬ نگه داشته شده تا مبادا به زمین فرو بریزد. (۶۵ حج)

خورشید در وقت غروب در چشمه‌ای گل‌آلود فرو می‌رود. (۸۶ کهف)

آسمان و زمین زمانی به هم چسبیده بودند٬ سپس از هم جدا شدند. (۳۰ انبیاء)

یا اینکه نه. آسمان و زمین هیچ وقت به هم پیوسته نبوده‌اند٬ اول زمین به وجود آمده٬ در همین حین آسمان به شکل دود بوده٬ سپس گسترش پیدا کرده است. (۹ تا ۱۲ فصلت)

شهاب‌سنگ‌ها و ستارگان برای طرد شیاطین هستند. (۱۰ الصافات٬ ۱۸ الحجر)

تگرگ از کوه‌های داخل آسمان به زمین فرو می‌ریزد. (۴۳ نور)

همه‌ی موجودات زنده٬ جفت‌جفت هستند. (۴۹ الذاریات٬ ۵ حج٬ ۱۰ لقمان٬ ۷ ق٬ ۳۶ یس٬ ۳ رعد)

کوه‌ها٬ مانند میخ در زمین افکنده شده‌اند تا مبادا زمین شما رو بجنباند. (۷ نبأ٬ ۶۱ نمل٬ ۱۵ نحل) یعنی در مناطق کوهستانی مثل ژاپن٬ هیچ زلزله‌ای رخ نمی‌دهد.

اینها بخش کوچکی از اشکالات علمی قرآن هستند که با پیشرفت علم بشری روز به روز مضحک تر و بی پایه تر میشند.
سلام خدمت جناب حسین
بنده عرض کرده بودم: >اما شما به بنده گفتین:>!!!
شما بودید که به کلی تاریخ اسلام را زیر سوال بردید و تمام معجزات پیامبر که در تاریخ ثبت شده را دروغ خواندید.ببینید در مورد تاریخ دو دیدگاه افراطی و تفریطی وجود داره که هر دو اشتباهه.افراطی یعنی کل تاریخ درسته،که اصلا منطقی نیست،چون خیلی افراد دروغگو و جاعل تو تاریخ بودند که به علل گوناگون تاریخو تحریف کردن.تفریطی هم یعنی کل تاریخ دروغه.قاعدتا این طور نیست.خیلی ها با صداقت و امانتداری تاریخو برای آیندگان نوشتن.دیدگاه اسلام همان تطبیق دادن با قرآنه.البته علوم گوناگونی مثل رجال هم تو بررسی سند بسیار مهمه.شما یا هر کس دیگری می خواهید تاریخ یا احیانا حدیثی را رد کنید باید با دلیل باشد.مثلا ثابت کنید نویسنده ی آن تاریخ فرد مورد اعتمادی نبوده.این که عوامل زیادی بوده که به دست ما برسد الزاما دلیل بر تحریف شدنش نیست.
مگر هدف قرآن اثبات نبوت تک تک انبیاست که می فرمایید طبق اسلوب باید از اعجاز پیامبر بهره برداری می شده؟تمام انبیایی که در قرآن نامشان آمده معجزه ای از آن ها نقل شده؟برای همان هایی که نقل شده مثل حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) هم هدف اثبات نبوت آن ها به ما بوده یا بحث های دیگری مثل حق طلبی آن عده از ساحران یا قدرت خداوند در زنده کردن مردگان و غیره بوده؟
در مورد مطلب سوم اولا شما باید اشکالتان را اثبات کنید.یعنی همان که عرض کردم باید ثابت کنید برای آن افرادی که معجزه می خواسته اند و درخواستشان ظاهرا رد شده قبلا یا بعدا معجزه ای نیامده و اتمام حجت صورت نگرفته.
در مورد مطلب چهارم بنده عرض کردم اتمام حجت مال همه است.چه بهانه جو چه غیر بهانه جو.اما درخواست های بی منطق بهانه جویان غالب اوقات پاسخ نگرفته و آن جا هم که مثل شق القمر صورت گرفته باز آن ها را رسوا کرده و آن ها نپذیرفته اند.
در مورد مطلب پنجم اولا که بارها بنا به قراین بحث شد که آیات ابتدایی سوره ی قمر به اعجاز شق القمر اشاره دارد.حالا این که شخص شما آن آیات را مربوط به چیز دیگری می داند بحث دیگری است.ثانیا اتمام حجت برای همه است،چه معاند،چه حق جو.
یا علی
سلام و خیر مقدم خدمت جناب محمد اسدی
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره-22)
فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلکه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نیز در مفهوم آن افتاده است .بحثی از صافی زمین نیست.
امام سجاد على بن الحسین (علیهماالسلام ) در بیان شیوایش این حقیقت را در تفسیر همین آیه تشریح فرموده است .
، و لم یجعلها شدیدة الحمى و الحرارة فتحرقکم و لا شدیدة البرد فتجمدکم ، و لا شدیدة طیب الریح فتصدع هاماتکم ، و لا شدیدة النتن فتعطبکم ، و لا شدیدة اللین کالماء فتغرقکم و لا شدیدة الصلابه فتمتنع علیکم فى دورکم و ابنیتکم و قبور موتاکم ...: فلذلک جعل الارض فراشا لکم !
((خداوند زمین را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزید، و زیاد سرد نیافرید تا منجمد شوید، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسیب رساند و آن را بدبو نیافرید تا مایه هلاکت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد که در آن غرق شوید و نیز چنان سفت و محکم نیافرید تا بتوانید در آن خانه و مسکن بسازید و مردگان را (که وجودشان در سطح زمین مایه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن کنید، آرى خداوند این گونه زمین را بستر استراحت شما قرار داد)).
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَیُمْسِکُ السَّمَاء أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (حج-65)
از یکسو هر یک از کرات آسمانى را در مدار خود به حرکت در آورده و نیروى ((دافعه )) حاصل از گریز از مرکز را درست معادل نیروى ((جاذبه )) آنها قرار داده است ، تا هر یک در مدار خود بى آنکه در فاصله هاى آنها دگرگونى حاصل بشود به حرکت در آیند، و تصادمى در میان کرات روى ندهد.
از سوى دیگر جو زمین را آنچنان آفریده که به سنگریزه هاى سرگردان اجازه بر خورد با زمین و تولید ناراحتى و ویرانى براى اهلش ندهند.
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا(کهف-86)
ذوالقرنین، از طرف مغرب همچنان به پیشروى خود ادامه مى داد تا به کرانه دریا رسید. به هر حال، هنگام غروب آفتاب بود که ذوالقرنین در کنار ساحل ایستاده و به آن منظره شگفت انگیز نگاه مى کرد، از آن جا که هرگاه شخصى در ساحل دریا بایستد، به واسطه کروى بودن زمین، هنگام غروب آفتاب، چنین به نظرش مى رسد که خورشید آهسته آهسته در انتهاى افق به دریا فرو مى رود، از این جهت قرآن مجید نیز آن حالت و احساس ذوالقرنین را این طور بیان مى کند: «چنین احساس کرد که خورشید در آب تیره اى فرو مى رود».
روى این حساب، آیه فوق با کرویّت زمین کاملا سازگار است و منظور از (عین حمیه) همان دریا خواهد بود که خورشید در انتهاى افق آن، غروب مى کند.
أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلَا یُؤْمِنُونَ (انبیا-30)
1 - به هم پیوستگى آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است که طبق نظرات دانشمندان ، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمى از بخار سوزان بود که بر اثر انفجارات درونى و حرکت ، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و کره زمین به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است .
2 - منظور از پیوستگى ، یکنواخت بودن مواد جهان است به طورى که
همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مى کرد، اما با گذشت زمان ، مواد از هم جدا شدند، و ترکیبات جدیدى پیدا کردند، و انواع مختلف گیاهان و حیوانات و موجودات دیگر، در آسمان و زمین ظاهر شدند، موجوداتى که هر یک نظام مخصوص و آثار و خواص ویژه اى دارد، و هر کدام نشانه اى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پایانش .
3 - منظور از به هم پیوستگى آسمان این است که در آغاز بارانى نمى بارید و به هم پیوستگى زمین این است که در آن زمان گیاهى نمى روئید، اما خدا این هر دو را گشود، از آسمان باران نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویانید. روایات متعددى از طرق اهل بیت (علیهمالسلام ) به معنى اخیر اشاره مى کند، و بعضى از آنها اشاره اى به تفسیر اول دارد.بدون شک ، تفسیر اخیر چیزى است که با چشم قابل رؤ یت است که چگونه از آسمان باران نازل مى شود، و زمینها شکافته مى شوند و گیاهان مى رویند، و با جمله ((او لم یر الذین کفروا)) (آیا کسانى که کافر شدند ندیدند…) کاملا سازگار است ، و با جمله ((و جعلنا من الماء کل شى ء حى )) نیز هماهنگى کامل دارد.
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ(فصلت-11)
تعبیر به (( ثم )) (سپس ) معمولا براى تاءخیر در زمان مى آید، ولى گاه به معنى تاءخیر در بیان مى باشد.
اگر به معنى اول باشد مفهومش این است که آفرینش آسمانها بعد از خلقت زمین و آفرینش کوهها و معادن و مواد غذائى صورت گرفته است ، ولى اگر به معنى دوم باشد هیچ مانعى ندارد که آفرینش آسمانها قبلا صورت گرفته ، و زمین بعد از آن ، ولى به هنگام بیان کردن نخست از زمین و ارزاق و منابع آن که مورد توجه و نیاز انسانهاست شروع کرده ، سپس به شرح آفرینش آسمان پرداخته است معنى دوم گذشته از اینکه با اکتشافات علمى هماهنگتر است با آیات دیگر قرآن نیز موافقت دارد چرا که در سوره نازعات چنین مى فرماید اءاءنتم اشد خلقا ام السماء بناها رفع سمکها فسواها و اغطش لیلها و اخرج ضحاها و الارض بعد ذلک دحاها اخرج منها مائها و مرعاها و الجبال ارساها متاعا لکم و لانعامکم :
(( آیا زنده شدن شما بعد از مرگ مهمتر است ، یا آفرینش آسمان ؟ خداوند آن را بیان کرد و برافراشت و منظم ساخت ، شب آن را تاریک ، و روز آن را آشکار ساخت ، و زمین را بعد از آن گسترد، آبهاى درونى آن و گیاهان و چراگاههاى آن را خارج نمود، و کوهها را بعد از آن پا بر جا ساخت ، تا وسیله زندگى براى شما و چهارپایانتان فراهم گردد)) (نازعات 27 - 33).
این آیات به خوبى روشن مى سازد که گسترش زمین و جوشیدن چشمه ها و پیدایش درختان و مواد غذائى ، همه بعد از آفرینش آسمانها صورت گرفته است ، در حالى که اگر (( ثم )) را به تاءخیر زمانى تفسیر کنیم باید بگوئیم همه اینها قبل از آفرینش آسمان صورت گرفته ، و از آنجا که کلمه بعد ذلک به روشنى همه اینها
را بعد از آن مى شمرد، تفسیر ثم به تاءخیر بیانى روشن به نظر مى رسد.
إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِینٌ (حجر-18)
از روایات متعددى که در تفسیر آیات مورد بحث وارد شده استفاده مى شود که ممنوع شدن شیاطین از صعود به آسمانها و رانده شدنشان بوسیله نجوم هنگام تولد پیامبر بود، و از بعضى از آنها استفاده مى شود که به هنگام تولد عیسى تا حدى ممنوع شدند و پس از تولد پیامبر بطور کامل ممنوع گشتند.
از مجموعه آنچه گفتیم چنین مى توان حدس زد که ((سماء)) در اینجا به مفهوم معنوى اشاره مى کند و کنایه از آسمان حق و ایمان و معنویت است .
و همواره شیاطین در تلاشند تا به این محدوده راه یابند و از طریق انواع
وسوسه ها در دل مؤ منان راستین و حامیان حق نفوذ کنند.
اما مردان الهى و رهبران راه حق از پیامبران و امامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نیرومند علم و تقوایشان بر آنها هجوم مى برند و آنانرا از نزدیک شدن به این آسمان مى رانند.
و در اینجا است که مى توان رابطه و پیوندى میان تولد حضرت مسیح و از آن بالاتر تولد حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) و طرد این شیاطین از آسمان پیدا کرد.

اجازه بدید پاسخ چند اشکال پایانی رو در فرصت های بعد خدمتتون ارائه کنم.
یا علی
سلام مجدد خدمت جناب حسین
عذرخواهی می کنم،پاراگراف اول بنده این بود که بنده عرض کرده بودم ((کل قرآن همراه با اهل بیت ضامن هدایت بشر است نه تنها یک سوره ی قرآن.))ولی شما به بنده این ادعا رو نسبت دادید که ((شما میگویی یک سوره میتواند ضامن سعادت باشد))
یا علی
آهای احمق بی ناموسی که حرف از پیرزن دهاتی میزنی به ناموسم قسم تو کس خلی بقران تو اصلا سوادی نداری که اینقد حرفای قلمبه سلمبه میزنی برو از خودت بزرگترارو بیار از قرآن ایراد بگیرن کس کش بی ناموس منحرف مرتد کسو زاده...بخدا اینقد حرفای چرت میزنی خندم میاد جوابتو بدم...اسلام اصلا با جنگ مخالف بوده مثلا جنگ خندق در ۵کیلومتری مدینه و حفر خندق نشان از مدافع بودن مسلمانان دارد نه مهاجم بودنشون کسو زاده دفاع کردنم یک امر غریزی و معقولانه برای هرجانداری خواهر کسو...زر مفت نزن....یا رسول الله
عرض سلام خدمت جناب معین

شما

شما بودید که به کلی تاریخ اسلام را زیر سوال بردید و تمام معجزات پیامبر که در تاریخ ثبت شده را دروغ خواندید.ببینید در مورد تاریخ دو دیدگاه افراطی و تفریطی وجود داره که هر دو اشتباهه.افراطی یعنی کل تاریخ درسته،که اصلا منطقی نیست،چون خیلی افراد دروغگو و جاعل تو تاریخ بودند که به علل گوناگون تاریخو تحریف کردن.تفریطی هم یعنی کل تاریخ دروغه.قاعدتا این طور نیست.خیلی ها با صداقت و امانتداری تاریخو برای آیندگان نوشتن.دیدگاه اسلام همان تطبیق دادن با قرآنه.البته علوم گوناگونی مثل رجال هم تو بررسی سند بسیار مهمه.شما یا هر کس دیگری می خواهید تاریخ یا احیانا حدیثی را رد کنید باید با دلیل باشد.مثلا ثابت کنید نویسنده ی آن تاریخ فرد مورد اعتمادی نبوده.این که عوامل زیادی بوده که به دست ما برسد الزاما دلیل بر تحریف شدنش نیست.

بنده نگفتم تاریخ اسلام به کلی دروغ است بلکه حرف بنده این است که یقینی نیستند یعنی شما نمتوانی بگویی که مثلا فلان حدیث که در تاریخ نقل شده یقینادرست است واحتمال کذب در ان در حد صفر است بلکه در خوش بینانه ترین
حالت میتوانی بگویی احتمال این که در ست باشد در حد بالا یی است . زیرا یقین
در جای است که شما بتوانی ان را اثبات کنی ودر مورد بیانات تاریخی شما که دسترسی مستقیم به راوی وبه انگیزه های درونی ایشان نداری که بتوانی به گفته او اعتماد صد در صدی داشته باشی چون اگر یک در صد هم در مطلبی احتمال کذب باشد دیگر لفظ یقین بر ان صدق نخواهد کرد چنین بیاناتی نه این که به کلی نا کار امد باشند بلکه در موارد دیگر کاربرد دارند مثلا در مباحث اخلاقی ،تاریخی ،فقهی و... در مباحت عقلی که شما بایداز برهان استفاده نموده که مواد ان باید از جنس یقینیات و بدیهیات عقلانی باشد یعنی به قول معروف مو لای درزشان نرود .

شما

مگر هدف قرآن اثبات نبوت تک تک انبیاست که می فرمایید طبق اسلوب باید از اعجاز پیامبر بهره برداری می شده؟تمام انبیایی که در قرآن نامشان آمده معجزه ای از آن ها نقل شده؟برای همان هایی که نقل شده مثل حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) هم هدف اثبات نبوت آن ها به ما بوده یا بحث های دیگری مثل حق طلبی آن عده از ساحران یا قدرت خداوند در زنده کردن مردگان و غیره بود.


هدف قران (به ادعای ایاتش )در وحله اول اثبات اعجاز خودکتاب به عنوان اثبات نبوت پیامبر است ودر مرحله بعدی ارائه یک برنامه جامع برای سعادت دنیا واخرت بشر در تمام اعصار است و گزارش داستان انبیا نیز در راستای همین دو هدف انجام گردیده .
جالب است شما اول بیان مرا رد میکنی بعد بلافاصله خود ان را اثبات میکنید خود شما تاکید میکنی غرض از نقل این داستانها این است که نبوت انان را برای ما ثابت کند من هم که همین را میگویم .یعنی وقتی قران به اثبات معجزه انبیا تا این اندازه اهمیت میده که بعضی از انها را به عنوان نمونه با تفصیل بیان میکند وهمان را نیز بارها تکرار میکند دلیلی ندارد که معجزه شق القمر پیامبر اسلام را در حالی که از طرف مخالفان با درخواست معجزه از همین صنف است مواجه است ذکر نکرده در صورتی که با بیان ان میتوانست را ه اعتراض را بر منکران ببندد واین یک توقع خیلی منطقی است که اگر چنین امری بوده می بایست بارها با ذکر جزئیات بیان میشد .

شما
،پاراگراف اول بنده این بود که بنده عرض کرده بودم ((کل قرآن همراه با اهل بیت ضامن هدایت بشر است نه تنها یک سوره ی قرآن.))ولی شما به بنده این ادعا رو نسبت دادید که ((شما میگویی یک سوره میتواند ضامن سعادت باشد

حاصل سخن شما این است که قران وقتی قابل استفاده است که مفسرین واقعی ان نیز در کنار ان باشند صرف نظر از این که ایا قران این حرف شما را تایید میکند یا خیر( زیرا این خود بحثی مفصل است ) ولی اگر حرف شما را فرضا قبول کنیم در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی کند زیرا این یک بحث ثانوی است یعنی بعد از این که شما اسمانی بودن قران را ثابت کردی به مرحله دوم میرسیم که ان این است که ایا قران خود گویا وبین است یا این که نیاز به مفسر دارد و چرا ؟ اگر چنین است چه کسانی میتوانند واجب این شرایط باشند وبه چه دلیل ؟
اما ما فعلا در اول راه هستیم یعنی بحث بر سر اثبات نبوت واسمانی بودن قران است نه تفسیر ان . اگر یحث ما مثلا راجع به نفس اماره ، شیطان و....که مباحث درون دینی هستند بود ، شما میتوانی نظر مفسرین واقعی را ذکر فرمایی ان هم به شرط این که مخالف با ایات قران نباشد اما در بحث اثبات خود قران شما یا باید از استدلالات عقلی یا قرانی استفاده نمایی البته اشکالی ندارد شما از بیانات دیگران استفاده نمایی به شرط این که در همین چهار چوب باشد نه این که ابتدا نظر شخصی را اتمام حجت بدانی ان هم به استناد به قران وسپس همان را برای اثبات قران به کار ببری بدون در نظر گرفتن شرایط استدلال وایات قران



شما

در مورد مطلب سوم اولا شما باید اشکالتان را اثبات کنید.یعنی همان که عرض کردم باید ثابت کنید برای آن افرادی که معجزه می خواسته اند و درخواستشان ظاهرا رد شده قبلا یا بعدا معجزه ای نیامده و اتمام حجت صورت نگرفته.


اولا که من ادعای نکرده ام بلکه این قران است که چنین ادعای کرده بنده ایات را جداگانه عنوان کرده وتوضیح دادم که چرا ؟ اگر شما لطف میکردید وابتدا متن بنده را ذکر میکردید با کمی دقت متوجه میشدید که دلیل بنده چه بوده که خلاصه اش این است که تمام ایاتی که به صراحت اوردن معجزه را رد کرده بعد از سوره قمر بوده اند واین منطقی نیست که بعد از عرضه چنین معجزه مهمی در جواب منکران از اوردن معجزه امتناع کند بدون این که اشاره ای به معجزه عرضه شده نماید اما دلیل اینکه بعد از ان نیز معجزه ای در کار نبوده خود ایات قران بهترین دلیل است به دلیل این که اگر بود به دلایلی که قبلا ذکر شد با توجه به اهمیت موضوع حتما در ایات ذکر میگردید
دوما چون در ایات قبلی از اوردن معجزه ای غیر قران به هر دلیل موجه یا غیر موجه امتناع شده پس عقلانباید معجزه ای در کار باشد اما اگر بنا به دلایلی نظر قران در این مورد عوض شده باید حتما در ایات با ذکر دلیل این تغییر دیدگاه مطرح میشد مانند مسائل مهمی چون تغییر قبله که در قران با ذکر دلیل عنوان شده که چرا مثلا نظر خداوند در این زمینه عوض شده .

شما
مورد مطلب چهارم بنده عرض کردم اتمام حجت مال همه است.چه بهانه جو چه غیر بهانه جو.اما درخواست های بی منطق بهانه جویان غالب اوقات پاسخ نگرفته و آن جا هم که مثل شق القمر صورت گرفته باز آن ها را رسوا کرده و آن ها نپذیرفته اند.

در مورد قسمت اول با شما هم عقیده هستم اما در موردشق القمر متا سفانه ایات نظر شما را تایید نمیکنند ودلایلش نیز به کرار بیان شد


شما
در مورد مطلب پنجم اولا که بارها بنا به قراین بحث شد که آیات ابتدایی سوره ی قمر به اعجاز شق القمر اشاره دارد.حالا این که شخص شما آن آیات را مربوط به چیز دیگری می داند بحث دیگری است.ثانیا اتمام حجت برای همه است،چه معاند،چه حق جو.

تنها دلیل شما برای این ادعا ضمیر عنوان شد که بنده نیز عرض کردم چون سوره های نازل شده بعد از سوره قمر به صراحت معجزه غیر قران را رد مکنند ما دو راه داریم یا بگوییم در قران بین این ایات تناقض وجود دارد یا این ضمیر را به این صورت در نظر بگیریم که خداوند این واقعه را در ز مانی توصیف کرده اند که زمان قیامت نزدیک شده وشق القمر به عنوان یکی از نشانه های قیامت به وقوع پیوسته ولی منکران ان را سحر میپندارند بنابر این با این پفسیر استدلال شما به ضمیر رد میشود ولی اگر شما همچنان مصر به این نظر هستی طبق بیاناتی که قبلا عرض شد شما در واقع با اثبات معجزه یک تناقض را به اثبات رسانده ای .

ببیند براد من شما اگر و اقعا اعتقاد به عقلانیت دارید باید به قواعد ولوازم ان نیز پایبند باشید عقلانیت سلیقه ای عمل کردن را بر نمی تابد که هر جا دلیل کافی ومستند نداشته باشی بخواهی با اگر اما وشاید به مطلوب برسی برای اخرین بار عرض میکنم اگر از نظر شما مطالب بنده غیر منطقی ومخالف با قران است شما موظف هستی مطالب من را مجزا بیان نموده ابتدا ان را تشریح نموده سپس با دلایل ان را رد نمایی نه این که هر دفعه بدون ذکر مطالب من به گوشه ای از ان اشاره نموده وبدون دلیل ان را به خیال خود رد نمایی و من نیز هر بار دو باره همان مطالب را تکرار کنم واین امر هم اتلاف وقت است هم با عث ملالت دوستان خواهد گردید این روش روش در ستی برای نقد ورد علمی یک مطلب نیست البته من نمیخواهم بگوییم شما به این قواعد اشنا نیستی بلکه از باب یاد اوری ذکر شد .
البته بنده اصراری ندارم که حتما شما جواب گو باشید شما میتوانی بگویی این سوالات خواب دارد ولی من نمی دانم یا فعلا نمی دانم به هر حال هیچ کس عقل کل نیست که همه چیز رابداند وبر نوع بشر این ایراد به خاطر گسترده و عمیق بودن علوم وارد نیست بلکه ایراد وارد بر مسائل دیگر است که فعلا ذکرش مناسب این بحث نیست .
با سپاس


سلام خدمت جناب حسین
بنده به شکل سوالی عرض کردم (برای همان هایی که نقل شده مثل حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) هم هدف اثبات نبوت آن ها به ما بوده[?????] یا بحث های دیگری مثل حق طلبی آن عده از ساحران یا قدرت خداوند در زنده کردن مردگان و غیره)
باز شما به بنده نسبت می دهید (جالب است شما اول بیان مرا رد میکنی بعد بلافاصله خود ان را اثبات میکنید خود شما تاکید میکنی غرض از نقل این داستانها این است که نبوت انان را برای ما ثابت کند من هم که همین را میگویم)
دفعه ی قبل هم بنده جمله ای گفتم و شما کاملا خلافش را برداشت کردید،امیدوارم ناشی از بیان نا مناسب بنده باشه نه چیز دیگر...

در رابطه با استفاده از حدیث و تاریخ با استدلالی که شما دارید در هیچ یک از موارد اخلاقی و فقهی و غیره نمی توان از منابع استفاده کرد،چون ممکن است اشتباه باشند.ببینید اگر قرار باشه اما و اگر به کار برده بشه هیچ چیز یقینی وجود نداره.مثلا ممکنه بگید محسوسات یقینیه دیگه.ولی واقعا شما در جایی اگر آب ببینید آیا امکان ندارد در واقعیت آن سراب باشد نه آب؟؟حتی اگر مزه کردید و مزه ی آب داد آیا امکان ندارد چیزی غیر آب باشد که مزه ی آب می دهد؟؟و همین طور میشه ادامه داد.خلاصه که هیچ چیز یقینی وجود نخواهد داشت و درباره ی هیچ چیز نمی شود نظر داد.مثلا هیچ وقت نمی توانید بگویید این چیز آب است به هزار دلیل و ممکن.
همان طور که عرض شد در علومی مثل رجال بررسی می شود این حدیث از کیست و آن فرد چگونه فردی است.احادیث سلسله سند دارد و جالب است بعضی احادیث رد می شوند چون یکی از افرادی که نامش در سلسله است فرد غیر قابل اعتمادی است.
با این استدلالی که شما کردید استفاده از اما و اگر منطقی است چون چیزی یقینی نیست.البته بنده در مواردی از اما و اگر استفاده می کنم که دلیلی بر اثبات قطعی حرفم یا خلاف حرفم ندارم.ممکن است حرفم درست باشد،ممکن است نباشد.
نظر خداوند در مورد قبله عوض نشد،بلکه شرایط زمانه تغییر کرد و خداوند قبله را تغییر داد.
فرض را بر این بذاریم که پس از آیات سوره ی قمر آیاتی که نازل شده عدم آوردن معجزه را نشان می دهد.خوب قبلش چی؟از کجا معلوم قبل از نزول شق القمر اتمام حجت نشده بوده؟؟قرآن صرفا نیامده گفت و گو ی پیامبر با چند نفر را باز گو کند بدون اینکه سودی بهخ مخاطب بدهد.مثلا خدا در آیات معجزه می فرمود مگر برایتان شق القمر نکردم؟!آن ها هم انکار می کردند و می گفتند نه!حال تکلیف ما چیست.ما که می گفتیم استفهام انکاری بوده یعنی رخ داده و خدا می خواسته اقرار بگیره.اما شما چی؟آیا نمی گفتید اگر رخ داده بود که انکار نمی کردند و مواردی از این دست؟؟!!
در مورد آیه ی شق القمر تنها به مورد ضمیر اشاره نشد.بلکه بیشتر از قراین منظور آیات بعد از آن بودند که در مورد سحر خاندن و این موارد بود که مطالب از المیزان خدمتتان ارائه شد.شما را ارجاع می دهم به آن مطالب.

در مورد بیانات جناب Ad فقط می توانم اظهار تاسف کنم.بله،اسلام با جنگ تهاجمی مخالف بوده و نظر ایشون در این باره درسته اما این طرز صحبت کردن شرم آوره.

یا علی
عرض سلام خدمت جناب معین

شما
بنده به شکل سوالی عرض کردم (برای همان هایی که نقل شده مثل حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) هم هدف اثبات نبوت آن ها به ما بوده[?????] یا بحث های دیگری مثل حق طلبی آن عده از ساحران یا قدرت خداوند در زنده کردن مردگان و غیره)
باز شما به بنده نسبت می دهید (جالب است شما اول بیان مرا رد میکنی بعد بلافاصله خود ان را اثبات میکنید خود شما تاکید میکنی غرض از نقل این داستانها این است که نبوت انان را برای ما ثابت کند من هم که همین را میگویم)
دفعه ی قبل هم بنده جمله ای گفتم و شما کاملا خلافش را برداشت کردید،امیدوارم ناشی از بیان نا مناسب بنده باشه نه چیز دیگر...

اگر منظور شما این است که هدف از توصیف دستان انبیا در قران بیان حق طلبی عده ای وعناد عده دیگر بوده است . باید عرض کنم بله البته این هم یکی از اهداف قران است ولی این فرع بر اثبات نبوت است یعنی در قران ابتدا انبیا را معرفی نموده سپس مراحل اثبات نبوت انها راتوسط معجزاتی که خدا وند به انها اهدا کرده توصیف میکند (البته در مورد تمام پیامبران به این جزئیات نمیپردازد بلکه ابتدا یک قاعده عمومی عنوان نموده وسپس به عنوان نمونه مثلا قضیه موسی را به تفصیل بیان میکند و البته این یک قاعده عقلی است واشکال هم ندارد زیرا برای نشان دادن یک قاعده یک مثال هم کفایت میکند )وبعد از توصیف اثبات نبوت تیجه گیری میکند که بعد از اثبات عده ای چون حق طلب هستند ایمام می اورند حتی اگر جانشان را از دست بدهند ،مثل ساحران و عده دیگر چون منافع وموقعیتشان را در خطر میبینند در ایمان اوردن عناد به خرج داده وتا لحضه مرگ ایمان نمی اورندمانند فر عونیان لذا این گروه لایق عذاب در دنیا واخرت هستند وسپس یک نتیجه گیری کلی تر گرفته وان این است که این خصیصه یک خصلت عمومی بشر است ودر تمام دورانها از جمله عصر پیامبر حکم فرماست وطبق همین سنت که قران بیان میکند تا حجت برکسی تمام نگردد کسی قابل تحسین یا توبیخ نخواهد بود ودر اینجا عقل نیز این قاعده قران را تصدیق میکند زیرا یک انسان معقول نمی تواند حرف منطقی را قبول نکند .

شما
در رابطه با استفاده از حدیث و تاریخ با استدلالی که شما دارید در هیچ یک از موارد اخلاقی و فقهی و غیره نمی توان از منابع استفاده کرد،چون ممکن است اشتباه باشند.ببینید اگر قرار باشه اما و اگر به کار برده بشه هیچ چیز یقینی وجود نداره.مثلا ممکنه بگید محسوسات یقینیه دیگه.ولی واقعا شما در جایی اگر آب ببینید آیا امکان ندارد در واقعیت آن سراب باشد نه آب؟؟حتی اگر مزه کردید و مزه ی آب داد آیا امکان ندارد چیزی غیر آب باشد که مزه ی آب می دهد؟؟و همین طور میشه ادامه داد.خلاصه که هیچ چیز یقینی وجود نخواهد داشت و درباره ی هیچ چیز نمی شود نظر داد.مثلا هیچ وقت نمی توانید بگویید این چیز آب است به هزار دلیل و ممکن.


همان طور که عرض شد در علومی مثل رجال بررسی می شود این حدیث از کیست و آن فرد چگونه فردی است.احادیث سلسله سند دارد و جالب است بعضی احادیث رد می شوند چون یکی از افرادی که نامش در سلسله است فرد غیر قابل اعتمادی است.
با این استدلالی که شما کردید استفاده از اما و اگر منطقی است چون چیزی یقینی نیست.البته بنده در مواردی از اما و اگر استفاده می کنم که دلیلی بر اثبات قطعی حرفم یا خلاف حرفم ندارم.ممکن است حرفم درست باشد،ممکن است نباشد.



عرض بنده این بود که در مسائلی که ما احتیاج به یقین داشته باشیم نمی توانیم
از این مواد استفاده کنیم زیرا مباحث اعتقادی بسیار زیر بنائی و حساس است که شما تمام مسائل دنیا واخرت و کلیه علوم اسلامی را باید بر پایه ان بنا کنی و اگر این پایه
سست باشد تمام بنایی که روی این پایه بنا شود محکوم به ویرانی خواهد بود ولی در علوم دیگر چنین نیست مثلا در مباحث فقهی در حکم یک مسئله ما شاهد فتوا های مختلف در یک مسئله هستیم که در نهایت هر کس به مرجع خود رجوع کرده یا در نهایت طرف به احتیاط عمل میکندیا در اخلاق و.... ولی در مباحث اعتقادی مثل اثبات توحید یا نبوت و معاد شما تا به یقین نرسی همه احکام اسلامی متزلزل و سست خواهند بود بنابر این این بدیهی است که باید اعتقادات در نهایت استحکام باشد واین ممکن نیست مگر این که پایه های ان بر اساس یقینیات استوار گردد .
اما در این که فرمودید ما در محسوسات هم نمیتوانیم به یقین کامل برسیم چون محسوسات نیز اشتباه میکنند جواب این است که بله محسوسات نیز خطا میکنند ولی این خطا قابل تشخیص وتصحیح استچون مورد در دسترس است و قابل بررسی( در صورتی که در علم رجال این گونه نیست ) وزمانی یک قاعده علمی قابل استفاده است که راستی ازمایی شده تمام احتمالات خطا در ان بررسی و تست شود اگر چنین نبود مثلا شما چگونه جرئت میکنی مثلا در یک اپارتمان در طبقه مثلا بیستم با خیال راحت سکونت کنی یا سوار هواپیما یا قطارمیشوی یا خود را به تیغ جراحی می سپاری ایا غیر از این است که شما به ان قواعد وفرمول های ریاضی وتجربی یقین پیدا کرده ای ؟؟؟
ایا در حدیث وعلم رجال نیز شما میتوانی به چنین یقینی دست پیدا کنی که جای هیچ شبه ای باقی نماند ؟

شما
نظر خداوند در مورد قبله عوض نشد،بلکه شرایط زمانه تغییر کرد و خداوند قبله را تغییر داد.

در انجا بحث براین نیست که نظر خدا عوض شده یا به قول شما شرایط تغیر کرده بلکه صحبت در این است که بلاخره حکم قبله به هر دلیل عوض شده واین تغییر حکم با ذکر علت بایدمنطقا و عقلا در قران بیان شود که البته چنین هم شده پس ضروری است که هر تغییری که بنا به قول شما با تغییر شرایط حاصل شده باید در قران با ذکر دلیل بیان شود تا حکم قبلی باعث انحراف عده ای نگردد واین بدیهی است .

شما
فرض را بر این بذاریم که پس از آیات سوره ی قمر آیاتی که نازل شده عدم آوردن معجزه را نشان می دهد.خوب قبلش چی؟از کجا معلوم قبل از نزول شق القمر اتمام حجت نشده بوده؟؟قرآن صرفا نیامده گفت و گو ی پیامبر با چند نفر را باز گو کند بدون اینکه سودی بهخ مخاطب بدهد.مثلا خدا در آیات معجزه می فرمود مگر برایتان شق القمر نکردم؟!آن ها هم انکار می کردند و می گفتند نه!حال تکلیف ما چیست.ما که می گفتیم استفهام انکاری بوده یعنی رخ داده و خدا می خواسته اقرار بگیره.اما شما چی؟آیا نمی گفتید اگر رخ داده بود که انکار نمی کردند و مواردی از این دست؟؟!!

عزیز من وقتی ان ایات وجود معجزه را انکار میکند یعنی از زمان بعثت تا زمان نزول ان ایات را شامل میشود یعنی هم شامل حد فاصل بین ایات مورد نظر تا سوره قمر میشود هم شامل زمان قبل از سوره قمر میشود یعنی از ابتدا تا زمان نزو ل ان ایات
این که امری مشحص وبدیهی است و اصلا قابل طرح و بحث نیست
اما این که چرا چنین بحثی را مطرح نکرده ؟ من از شما میپرسم اگر چنین است وگفتن این سخنان ارزشی ندارد چرا انکار منکران را با وجود این که به ضرر خویش است را بارها عنوان کرده که هر کس قران را بخواند از ان برداشت کند که معجزه ای نبوده ولی یک بار هم در جواب انها به ان حادثه استناد نکرده در صورتی که از روی ناچاری به معجزات انبیا گذشته استناد شده یا بر این که خداوند قادر است یا این که قران کفایت میکند ایا این غیر منطقی است که یک بار هم میگفت با با مگه شق القمر نشد خوب چرا ایمان نیا وردید وقتی به ان ایمان نیا وردید باز هم ایمان نخواهید اورد نه این که بگویید انبیا گذشته نیز معجزه اوردند و منکران نپذیرفتند وقتی کسی دستش پر است چرا از دیگران مایه بگزارد این مسئله خیلی روشن و واضح است و من تعجب میکنم که شما انقدر در پذیرفتن حرف حق طفره میروید در صورتی که خود شما این عمل را تقبیح میکنید.

شما
در مورد آیه ی شق القمر تنها به مورد ضمیر اشاره نشد.بلکه بیشتر از قراین منظور آیات بعد از آن بودند که در مورد سحر خاندن و این موارد بود که مطالب از المیزان خدمتتان ارائه شد.شما را ارجاع می دهم به آن مطالب.

در مورد قراین نیز عرض کردم اگر اگر ایه را ان گونه که بنده عرض کردم تصور کنیم قراین بعدی هیچ مشکلی ایجاب نمیکند بلکه تایید نیز میکند اما قرنه اصلی که تفسیر شما را رد میکند وتفسیر مرا تایید میکند ایاتی است که معجزه غیر قران را تحت هر شرایطی وبه هر دلیل رد میکند ایا از نظر شما قرینهای بر ایه قمر نیستند ؟؟

در مورد این که قران جنگ تهاجمی ندارد بلکه جنگ دفاعی را مجاز دانسته ظاهرا شما قران وتاریخ اسلام را دقیق مطالعه نکرده اید قران ابتدا خنگ تدافعی را تایید وسپس جنگ تهاجمی را برای بسط وگسترش اسلام نه تنها مجاز دانسته بلکه ان را بر هر مومن واقعی واجب دانسته اگر در این مورد شک دارید ابتداشما را دعوت میکنم که
کلیه ایات جهاد را به همراه تاریخ اسلام با دقت مطالعه فرمایید اگر شکی برایتان باقی ماند شما را ارجاع میدهم به بحثی که در این زمینه با نام کاربری "حقگرا"با اقای
"مزمل" در وبلاگ کانون گفتگوی قرانی صورت گرفته اگر باز هم شک داشتید بنده بعدا در خدمت شما هستم فعلا بحث چیز دیگری است اجازه بدهید فعلا وارد این بحث نشویم تا این بحث به پایان برسد .
با سپاس


سلام

شما
و البته این یک قاعده عقلی است واشکال هم ندارد زیرا برای نشان دادن یک قاعده یک مثال هم کفایت میکند

درست است که معجزه آوردن پیامبران یک اصل و قاعده ی کلی است اما این که قرآن معجزات پیامبران را بیان کند به هیچ وجه قاعده نیست.قرآن از کم تر از 40 پیامبر نام می برد،و از بقیه اصلا نامی نمی برد چه برسد که بخواهد معجزات آن ها را نقل کند.حتی از برخی پیامبرانی که نام برده هم اعجاز نقل نمی کند چون هدف چیز دیگری است.

شما
مثلا شما چگونه جرئت میکنی مثلا در یک اپارتمان در طبقه مثلا بیستم با خیال راحت سکونت کنی یا سوار هواپیما یا قطارمیشوی یا خود را به تیغ جراحی می سپاری ایا غیر از این است که شما به ان قواعد وفرمول های ریاضی وتجربی یقین پیدا کرده ای ؟؟؟
ایا در حدیث وعلم رجال نیز شما میتوانی به چنین یقینی دست پیدا کنی که جای هیچ شبه ای باقی نماند ؟

بنده وقتی با خیال راحت از قطار یا هواپیما استفاده می کنم(درست یا اشتباه) به مهندسان و طراحان اون ها اعتماد کردم.اصلا شاید خیلی از روابطی که در حرکت هواپیما استفاده میشه رو ندونم ولی رو اعتمادم به اون افراد از این وسیله استفاده می کنم.در مورد علم رجال هم به متخصصانش اعتماد می کنم.اما شما با دیدگاهی که دارین نباید به هواپیما اعتماد کنین،چون چجوری در مورد ساخت و شاز هواپیما به یقین می رسین؟آیا تک تک اجزای هواپیما رو راستی آزمایی می کنین و بعد سوار این وسیله می شین یا به مهندسانش اعتماد می کنین؟!مطمئنا اعتماد می کنین.پس چطور اونجا به مهندسان اعتماد کردین ولی اینجا به متخصصان علم رجال نه؟!

شما
که البته چنین هم شده پس ضروری است که هر تغییری که بنا به قول شما با تغییر شرایط حاصل شده باید در قران با ذکر دلیل بیان شود تا حکم قبلی باعث انحراف عده ای نگردد واین بدیهی است

کلا ما مسلمان پیروی تسلیم خداست نه علت احکام.یعنی فارغ از دانستن علت احکام روی اعتمادی که به خدا دارد به احکام عمل می کند.در مورد قبله هم علت اصلی تغییر قبله در قرآن نیامده که حرف هایی بوده که یهود به پیامبر می زدند.

شما
چرا انکار منکران را با وجود این که به ضرر خویش است را بارها عنوان کرده که هر کس قران را بخواند از ان برداشت کند که معجزه ای نبوده

انکار منکران کجا به ضرر خداست؟!!شما ممکن است این برداشت را بکنید اما هر کسی قرآن را بخواند این برداشت را نخواهد کرد.اگر قرآن از آنها می پرسید و آن ها رد می کردند شاید این شبهه درست می شد که شاید معجزه ای نبوده ولی اینجا قرآن به شکل خبری می گوید که آن ها انکار کردند.

شما
ان ایات وجود معجزه را انکار میکند

بحث شد که آن آیات معجزات اقتراحی را رد می کند.که شما گفتید اگر آن معجزات اقتراحی بوده مگر شق القمر هم اقتراحی نبود پس چرا پاسخ گرفت؟بنده هم عرض کردن اتمام حجت برای همه است.چه معاند،چه حق جو.و ما اطلاع دقیقی از این که افرادی که از پیامبر درخواست شق القمر کردند که بودند و هدایتشان در چه وضعی بود نداریم.شاید همان شق القمر اتمام حجت آن ها بوده.

شما
در مورد قراین نیز عرض کردم اگر اگر ایه را ان گونه که بنده عرض کردم تصور کنیم قراین بعدی هیچ مشکلی ایجاب نمیکند بلکه تایید نیز میکند

اگر آیه به قیامت معنا شود سحر خواندن آن بی معناست که المیزان خدمتتان ارائه شد.باز هم شما را ارجاع می دهم به آن مطالب.

شما
در مورد این که قران جنگ تهاجمی ندارد بلکه جنگ دفاعی را مجاز دانسته ظاهرا شما قران وتاریخ اسلام را دقیق مطالعه نکرده اید

بحث فراوانی در باره ی جنگ ها در همین صفحه با جناب انسان شده.آیات مرتبط بررسی شدند.بله،این بحث مفصله و فعلا قصد ورود بهش رو ندارم(البته اگه شما ورود کنین بنده مشکلی ندارم).

یا علی




عرض سلام خدمت جناب معین
برادر عزیز برای چندمین بار از شما در خواست مینمایم اگر واقعا پاسخی قانع کننده در خصوص ان پنج مطلب دارید شما باید عین ان مطالب را جداگانه ذکر وبه همه انها پرداخته وبا دلیل انها را رد کرده در غیر این صورت باید اعتراف کنید که جوابی ندارید این که شما به حواشی پرداخته یا هر بار به گوشه ای از بحث اشاره کنید تا اصل مطلب گم شود روش یک بحث علمی نیست بلکه نوعی مغلطه به حساب می اید در واقع این روش بحث به نوعی توهین به شعور مخاطبین است .بنده برای اخرین بار به مطالب پراکنده شما پاسخ میدهم فقط به این دلیل که گمان نکنی چون جواب ندارم پاسخ نمی دهم ولی در صورت ادامه این روش من ودیگر دوستان این تصور را خواهیم داشت که شما جوابی نداشته لذا بنده بحث را بر فرض نداشتن جواب از طرف شما خاتمه ومبحث جدیدی را طرح خواهم کرد ولی همچنان باب ان مطالب برای عزیزان باز است به شرط این که عین پنج مطلب را ابتدا ذکر وسپس با دلایل مستدل رد نمایند .

شما
درست است که معجزه آوردن پیامبران یک اصل و قاعده ی کلی است اما این که قرآن معجزات پیامبران را بیان کند به هیچ وجه قاعده نیست.قرآن از کم تر از 40 پیامبر نام می برد،و از بقیه اصلا نامی نمی برد چه برسد که بخواهد معجزات آن ها را نقل کند.حتی از برخی پیامبرانی که نام برده هم اعجاز نقل نمی کند چون هدف چیز دیگری است.

برادر من شما اصلا بیان بنده را متوجه نشدید شما عینا حرف مرا تایید کرده اید بیان بنده این بود که خداوند برای این که به ما نشان دهد که اوردن معجزه برای اثبات نبوت یک پیامبر یک اصل وقاعده است ( وشما هم این اصل را تایید مینمایید )به عنوان نمونه به معجزات برخی از انها فقط اشاره وبرخی را نیز برای روشن وملموس شدن مسئله به تفصیل شرح وبرای تاکید به کرار نقل کرده و اصلی ترین هدف در بیان این داستان ها اثباث اصل نبوت به وسیله نمایش قدرت نا متناهی خداوند است ودر کنار ان میتوان به اهداف دیگری نیز اشاره کرد ازجمله نحوه برخورد مخطبان با این پدیده و عاقبت انها و...
ودیگر نیازی نیست که به معجزات تمام پیامبران بپردازد .تازه بعد از این مقدمات است که ما باید به اصل قضیه بپردازیم وان اثبات نبوت خود پیامبر اسلام است و اینجاست که عرضه یک معجزه و ذکر ان با تفصیل در راستای همان سنت که خود بیان کرده بسیار ضرورت دارد در واقع تمام این مقدمه چینی ها برای این است که به پیامبر خاتم برسیم چون در اینجا اثبات نبوت ایشان است که اهمیت دارد نه اثبات نبوت انبیا گذشته .

شما
بنده وقتی با خیال راحت از قطار یا هواپیما استفاده می کنم(درست یا اشتباه) به مهندسان و طراحان اون ها اعتماد کردم.اصلا شاید خیلی از روابطی که در حرکت هواپیما استفاده میشه رو ندونم ولی رو اعتمادم به اون افراد از این وسیله استفاده می کنم.در مورد علم رجال هم به متخصصانش اعتماد می کنم.اما شما با دیدگاهی که دارین نباید به هواپیما اعتماد کنین،چون چجوری در مورد ساخت و شاز هواپیما به یقین می رسین؟آیا تک تک اجزای هواپیما رو راستی آزمایی می کنین و بعد سوار این وسیله می شین یا به مهندسانش اعتماد می کنین؟!مطمئنا اعتماد می کنین.پس چطور اونجا به مهندسان اعتماد کردین ولی اینجا به متخصصان علم رجال نه؟!


شما میگویی به سازنده انها اطمینان داری در صورتی که اصلا انها را ندیده و نمی شناسی درست این است که شما به ان قواعد وفرمولهای ریاضی اطمینان داری چون در یک فرمول ریاضی همه چیز ثابت مشخص است و شما میتوانی با قاطعیت ادعا کنی که مثلا از فلان فرمول چه چیزی حاصل میشود ودر اینجا حب وبغض وخصیصه های درونی افراد در ان فرملها اگر به درستی انجام گیرد دخیل نجواهد بود اما ایا در علم رجال نیز شما میتوانی چنین ادعا کنی ایا در نقل یک حدیث شما به تمام راویان انها از حیث امیال درونی مشرف هستی که حرف انها را صادق بدانی به فرض هم که شما به مورد اطمینان بودن راوی سخنی مطلع باشی ایا ممکن نیست ایشان به دلایلی کامل خیر خواهانه مطلبی را کم یا زیاد کند یا اینکه از روی مصلحت راستی را نگوید یا دروغی را از روی خیر خواهیومصلحت اسلام از کسی نقل کند ؟ عزیز من انسان از نظر روحی روانی ونفسانیات یک موجود بسیار پیچیده است به گونه ای که گاهی خود فرد نیز نمیتواند خود را به درستی بشناسد ان وقت شما چگونه یک فرد را در هزار سال پیش میتوانی بشناسی و بداندانی که در درون او چه میگذرد .شناسایی افرادمعاصر به طور دقیق محال است چه رسد به شناخت افراد در گذشته .

شما
کلا ما مسلمان پیروی تسلیم خداست نه علت احکام.یعنی فارغ از دانستن علت احکام روی اعتمادی که به خدا دارد به احکام عمل می کند.در مورد قبله هم علت اصلی تغییر قبله در قرآن نیامده که حرف هایی بوده که یهود به پیامبر می زدند.

این یک بحث درون دینی است یعنی شما وقتی به اسمانی بودن قران یقین پیدا کردی البته به حکم عالم بودن خدا وناقص بودن عقل بشر میتوانی در احکامی تعبدی عمل کنی که فعلا مورد بحث ما نیست

شما
نکار منکران کجا به ضرر خداست؟!!شما ممکن است این برداشت را بکنید اما هر کسی قرآن را بخواند این برداشت را نخواهد کرد.اگر قرآن از آنها می پرسید و آن ها رد می کردند شاید این شبهه درست می شد که شاید معجزه ای نبوده ولی اینجا قرآن به شکل خبری می گوید که آن ها انکار کردند.

منظور من در اینجا این است که وقتی خود قران میگوید منکرا ن در چنین خواستی داشته اند یعنی معجزه میخواسته اند و خود در پاسخ به هر دلیل جواب رد به درخواست انها میدهد هر کسی قران را بخواند چنین برداشت میکند که معجزه ای نبوده حرف من این بود که اگر فرمایش شما درست است و شق القمری بوده منطقی این بود که در اینجا به ان استناد میشد وراه اعتراض را بر امثال بنده می بست نه اینکه طوری بیان کند که از ان نبود معجزه به اثبات برسد .

شما
بحث شد که آن آیات معجزات اقتراحی را رد می کند.که شما گفتید اگر آن معجزات اقتراحی بوده مگر شق القمر هم اقتراحی نبود پس چرا پاسخ گرفت؟بنده هم عرض کردن اتمام حجت برای همه است.چه معاند،چه حق جو.و ما اطلاع دقیقی از این که افرادی که از پیامبر درخواست شق القمر کردند که بودند و هدایتشان در چه وضعی بود نداریم.شاید همان شق القمر اتمام حجت آن ها بوده.

بنده هم عرض میکنم اگر ان ایه دلالت بر شق القمر داشته پس ایه بعدی جواب شما را میدهد . قران به صراحت می گوید ان را سحر خواندند وهیچ قید واستثنائی نیز به کار نبرده که دلالت بر ایمان اوردن حتی یک نفر داشته باشد از اینجا اثبات میشود کسانی که در خواست شق القمر داشته اند به قول شما بهانه جو بوده اندو در انجا حجت بر انها تمام میشود . اما در سوره های بعدی که مجددا منکران درخواست معجزه کرده اند چرا خداوند در جواب انها به جای اینکه به معجزه ای که به تازه گی انجام شده و انهابه چشم خود دیده اند استناد شود به انها میگوید در گذشته نیز انبیا معجزه اورده
ولی منکران ایمان نیاوردند یا میگوید قران کفایت میکند یا میفرماید خداوند قادر است که
هر معجزه ای بیاورد چرا به معجزه تازه انجام شده هیچ اشاره ای نمی کند کدام عقل سلیم میتواند چنین مطلبی را قبول کند که من دومیش باشم .اصلا اگر شق القمری بوده مگر نه این که برای اتمام حجت وبستن دهان منکران بوده پس چرا هیچ جا از ان بهره برداری نمیکند در صورتی که از ذکر معجزات گذشتگان بارها بهره برداری کرده وبرای بستن دهان مخالفان به ان استناد شده اگر حرف شما درست باشد یعنی خداوند عقلش نرسید به جای این که به معجزات گذشتگان استناد کند که امری مبهم وغیر اثبات است به امری استناد کند که به تازه گی در جلو چشم کسانی ظاهر شده که زنده هستند ومیتوانند شهادت دهند حتی اگر ان را سحر بخوانند


شما
اگر آیه به قیامت معنا شود سحر خواندن آن بی معناست که المیزان خدمتتان ارائه شد.باز هم شما را ارجاع می دهم به آن مطالب.

من نگفتم به قیامت اشاره کرده بلکه گفتم به وقوع یکی از علائم قیامت اشاره کرده یعنی قبل از وقوع قیامت .

با سپاس
همیشه سوالی ذهن بنده رو مشغول کرده هنوزم هنوزه جواب درستی نگرفتم،هرچند کسی این گفته های من رو بشنود شاید بچگانه به نظر برسد،ولی اگر گفته های بنده را در دنیایی که زندگی میکنیم بسط بدهد مطمئنا میفهمد بنده چه میگویم،...توی قرآن گفته شده و فرعون را عبرتی برای ایندگان قرار دادیم،بنظر شما اگر فرعون نقش فرعون را بازی نمیکرد برای ما درس عبرتی بود؟خب فرعون بنده خدا چه گناهی کرده که نقش فرعون رو بازی کنه؟
حالا سوال را به گونه ای دیگر مطرح کنم،تو کلاسی که 30نفر دانش اموز هست،ازبین این سی نفر مطمئنا چند نفر نقش ادم شر را بازی میکند وچند نفر دیگر نقش خیر را بازی میکند،پس حتما باید شر توی جامعه باشد تا خیر معنی پیدا کند،شر اگر نباشد خوبی و خیر بودن معنی ندارد،،،خلاف کار اگر نباشد پلیس معنی ندارد،جنگ اگر نباشد پیشرفت روند کند تری شایدم پیشرفتی نبود،،،کسایی که متوجه میشوند بنده چه میگویم به این نتیجه میرسند دنیا یجور بازی و سرگرمیه..توی این دنیا کسی گناهکار نیست،،چون هریک نقشی را بر عهده دارند
دنیای ما فقط بازیه ..یه فیلمه..این محیطه که نقش آدم رو تعیین میکنه،محیط آدم رو بار میاره..از کلاسی یک نفر نقش مهندس یک نفر نقش دکتر یک نفر نقش پرستار یک نفر نقش مامور شهرداری یک نفر کارگر یک نفر معتاد..همه ی اینا رو محیط تعیین میکنه..فرض کن تو دوره ای قرار داری ک باید اینده اتو انتخاب کنی ک چیکاره بشی افرادی هستن ک خودشون انتخاب میکنن ولی بعضی افراد هر کاری میکنن تا با انتخاب خودشون شغلی برای خود دست و پا کنن این افراد هر کاری میکنن تا با انتخاب خودشون باشه نمیتونن،محیط اونارو در راه دیگه ای میگذاره...انگار نیرویی این افراد رو در جهت معکوس یا جهت دیگه ای هدایت میکنه
سلام خدمت جناب حسین
عذرخواهی بابت وقفه ی پیش آمده
بنده جداگانه به 5 مطلب شما جواب دادم.هم بعد از بیان مجدد تفصیلی شما که به پنج بخش تقسیم کردین و هم قبل از اون.فکر نمی کنم نیازی باشه مطالبو کپی پیست کنم بعد جوابشو بذارم.این که دفعه ی پیش یه بخشی از مطالب شما رو میذاشتم و بعد مطالب خودمو قصد تحریف که نداشتم.دقیقا مشخص کردم به کدوم جملتون دارم اشاره می کنم.گاهی نیازه تک تک کلمات و جملات پاسخ داده بشه گاهی یه پاسخ کلی به یه پاراگراف کفایت می کنه.
در بحث اعجاز همین که برای برخی پیامبران اعجازی نقل نشده تایید حرف بنده است.قرآن هدف اثبات نبوت پیامبران مختلف را نداشته.برای پیامبر اسلام هم اگر شق القمر را ذکر نکرده بود هم مشکلی پیش نمی آمد.
بله،ما به قواعد این عالم ایمان داریم اما بنده که نمی دانم در مثلا ساخت هواپیما از چه فرمول هایی استفاده شده.پس بنده به سازنده ی آن ها اعتماد کرده ام.چطور ادعا می کنید حب و بغض در این مساله دخیل نیست.همین هواپیماهایی که ما سوار میشیم و مگه خارجی ها نمی سازند؟!مگه به هر دری نمی زنند که با ما دشمنی کنند؟!کافیه تو ساخت هواپیما یه دست کاری ای بکنن که تو مسیر مشکلی براش پیش بیاد.
بله،نیت درونی افراد به طور کامل مشخص نیست.اما مثلا وقتی یک واقعه ی تاریخی را دوست و دشمن نقل می کنند و نه یک نفر بلکه 10 ها نفر در کتب خود می نویسند می توان به رخ دادن آن واقعه تا حد خوبی یقین کرد.
شق القمر معجزه ای نبوده که برای همه رخ داده باشد.عده ای درخواست کردند و درخواستشان پاسخ گرفته.پس چطور خداوند می تواند به آن استناد کند؟آن ها که خودشان ندیده اند.
وقتی آن ها به تورات و انجیل ایمان داشته باشند و در آن ها معجزات ذکر شده باشد،دیگر آن معجزات امری مبهم برای آن ها نیست.
منظور از علایم قیامت مثلا فصل زمستان که به فصل بهار تبدیل نشده،اتفاقی مثل انشقاق قمر نشان دهنده ی وقوع قیامت است.خوب حال که قیامت در حال رخ دادن و نظام دنیا در حال برچیده شدن است و پرده ها کنار رفته و حق آشکار شده آن ها از چه چیزی می خواهند روی برگردانند؟!

در مورد بیانات جناب معلم بله،دنیا لهو و لعبی بیش نیست.اما این انسان ها هستند که با اختیار خودشان نقش های مختلف را بازی می کنند.فرعون تنها حاکم تاریخ نبوده.آیا بقیه هم مثل او رفتار کرده اند؟او خودش با اختیار خودش عملکردی شایسته ی عذاب داشته.خیر و شر رو اگه به معنای خوب تر و بد تر بگیریم بله،حرف شما درسته.با وجود شر خیر معنا پیدا می کنه.ولی وقتی خیر خوبی و شر بدی باشه دیگه برای انجام کار خیر توسط یک نفر انجام کار شر توسط دیگری الزامی ندارد.همه می توانند خیّر باشند و هیچ کس شرور نباشد.

یا علی
عرض سلام خدمت کلیه دوستان

بتده در پست قبلی شرط ادامه بحث در خصوص اثبات نبوت پیامبر را کاملا روشن کردم وان این بود که باید ابتدا مطا لب اصلی بنده به طور کامل ومجزا ذکر شده وهر مطلب را مشخصا به نقد کشیده ودلایل رد انها با استناد به قران و قواعد عقلی مشخص گردد.
علت ان نیز این بود که اولا :جواب اغلب پاسخهای احتمالی مخالفان در خود همان مطالب گنجانده شده که باعث جلوگیری از اتلاف وقت وتکرار مکررات خواهد شد .ثانیا :پنج مطلب کاملا به هم وابسته و مرتبط هستند که برای اثبات نبوت می باید به همه انها به طور کامل پاسخ داده شود در غیر این صورت جواب نمی تواند اقناع کننده باشد .
اما این که دوست عزیزمان فرمودند به همه انها پاسخ داده اندخیلی جالب است بنده
که هیچ جواب مستدلی نمیبینم .هر جا هم که توجیهاتی به جای پاسخ ذکر شده بنده با دلیلان را رد کرده ام خوشبختانه تمام مطالب موجود است بنده فکر میکنم ارجاع به ان مطالب با همراهی تعقل و انصاف درونی دوستان کفایت خواهد کرد .
لذا ادامه بحث را چیزی جز تکرار مکررات نمی دانم که باعث کسالت دوستان خواهد گردید.
در خصوص تفاوت علوم یقینی با علوم ظنی (مانند علم رجال )در تکمیل مطا لب گذشته باید عرض کنم در علوم یقینی شما به راحتی میتوانی راستی ازمایی کنی یعنی میتوانی درستی یا نادرستی ادعایی را اشکار کنی . مثلا فرض کنید مهندسی طبق فرمولهای ریاضی ادعا میکند که پلی ساخته که توان تحمل فلان مقدار وزن را دارد این ادعا در دو سطح قابل تست و راستی ازمایی است . اول از طریق تست خود فرمول ها ومحاسبات اتجام شده از طریق راه کارها و روشهای که در علم ریاضیات وجود دارد .دوم از طریق تسط عملی ان پل، که ایا واقعا در عالم خارج نیز ان پل تحمل چنین وزنی را دارد یا خیر ؟
بنابر این زمانی که ما با اطمینان از روی پل رد میشویم به این دلیل است که به روشهای ساخت ان اطمینان پیدا کر ده ایم یعنی در ستی ان قواعد واصول به اثبات رسیده وما با تکیه به ان قواعد، به سازه های بشری اطمینان میکنیم نه صرفا به سازنده ان صنایع زیرا اصلا ان افراد را نمی شناسیم که بخواهیم به انان اطمینان کنیم .
ولی در علم رجال ما نمیتوانیم به درستی راستی ازمایی کنیم زیرا شخص مورد نظر در دسترس ما نیست ، که اگر هم باشد نمی توانیم نیات وخصو صیات در ونی ایشان را به درستی در یابیم تا بدانیم که ایا نقل سخن ایشان مطابق با واقع است یا خیر زیرا مسائل مذهبی به گونه ای نیست که راوی بتواند نسبت به ان هیچ جهت گیری مثبت یا منفی نداشته باشد لذا نمی تواند نسبت به ان بی تفاوت باشد بنابر این ما در علم رجال و علم حدیث نمی توانیم نقل سخنی را دقیقا راستی ازمایی کنیم به گونه ای که به یقین برسیم ،بلکه در نهایت ما می توانیم یک احتمال قوی را در نظر بگیریم ویک احتمال هرگز نمی تواند جایگزین یقین گردد .
فکر میکنم قضیه برای دوستان روشن شده باشد و از انجا که این مطلب مورد بحث اصلی نیست همین مقدار کفایت میکند .

بنده قصد دارم در اولین فرصت بحث نفس اماره وشیطان را از دیدگاه قران به نیابت از اقای حقیقت جو مطرح نمایم و هر زمان که ایشان حاضرشدند میتوانند بحث را ادامه دهند وهر کدام از دوستان نیز مایل بودند میتوانند در بحث مشارکت نمایند ضمنا این بحث می تواند مقدمه ای باشد بر بحث جبر و اختیار که اقا معلم مطرح نمودند زیرا بحث نفس اماره در قران زیر بنای اختیار یا جبر است وبرای این که درک درستی از اختیار در قران داشته باشیم باید ابتدا باید به نفس و کششهای او پرداخته گردد .
اما اگر بخواهیم اختیار را از دید عقلی وخارج از قران بررسی نماییم به نظر میرسد ما در محاصره عوامل گوناگون جبری هستیم از جمله اینکه :انسانها از نظر جسمی ،هوشی،تمایلات درونی و...که محصول وراثت هستند بسیار متفاوتند وکسی نمی تواند این خصوصیات را انتخاب نماید .همچنین پدر ومادر محیط زندگی دوران کودکی ونوجوانی طبقه اجتماعی، زمان وعصر تولد،مذهب و... هیچ کدام در حیطه اختیار
انسان نیست وهر کدام از این عوامل میتواند نقش به سزایی در تکوین شخصیت و شیوه تفکر وجهان بینی انسان داشته باشند اما در برابر این خیل کثیری از اجبار ها
انسان موجودی فکور است که هم قدرت سازگاری با محیط را داراست وهم قدرت انقلاب درونی وبیرونی در او نهفته است واین خصیصه تا حدودی میتواند انسان را از چنگال این امور جبری به طور محدودبرهاند اما خود همین قدرت مقابله با اجبارهای درونی وبیرونی نیز در همه یکسان نیست یعنی نمیشود این خصیصه سنت شکنی ومقابه با وضع موجود را به همه تعمیم داد زیرادرست است که این ویژگی به صورت بلقوه در نوع بشر نهفته است اما میزان شدت وضعف ان در همه یکسان نیست زیرا این شدت وضعف هم به ساختار روحی روانی فرد از طریق وراثت مرتبط است هم به محیط تربیتی او اذا نمی توان از همه نوع بشر به یک میزان توقع داشت با وضع موجود خود مقابله نمایند که این خود بر پیچیدگی و دشواری مسئله می افزاید ...به هر حال این یک بحث بسیار پیچیده است که در این مقال نمیگنجد واین مطالب را صرفا جهت اگاهی وتقریب به ذهن عرض کردم نه به عنوان جواب سوال مطرح شده .
با سپاس
با تشکر از اقای معین،منظورم بنده اینه که هر کدام از ما باهم دیگر معنا پیدا میکنیم،شر با وجود خیر ،بد با وجود خوب..همه اینا ب نوعی ب هم وابسته اند..این من گفتم فرعون بد بود یعنی اینه که در صورت نبود فرعون برای ما درس عبرتی نبود..وقتی پلیسی خلاف کاری رو دستگیر میکنه تا شهری در آرامش باشه داره کار خیر انجام میده،ب نظر شما اگر خلاف کار نبود میتونست ثواب انجام این کار رو بگیره؟دوستان شاید مقصود بنده رو متوجه نشدن،حالا به گونه ای دیگر مطرح میکنم،علما یا شیخ ها یا اخوندها که افراد بد رو ب راه درست هدایت میکنن و ثواب انجام این کار میگیرن(اخروی)بنظر شما ثواب ایشون نتیجه ی بد بودن یک نفر نیست؟همه ی ما ب گونه ای باهم بازی میکنیم
عرض سلام خدمت جناب معلم
اگر منظور شما این است که به هر کسی قبل از به دنیاامدن نقشی داده شده تا در این دنیا به ایفا ی ان نقش بپردازد به گونه ای که هرگز نتواند ویا اجازه نداشته باشد از ان نقش تخطی کند از این نظر چیزی جز جبر محض حاصل نخواهد شد وبه نظر بنده صرف نظر از این که این تفکر موافق یا مخالف ادیان باشد به هیچ وجه نمی تواند صحیح باشد و میتواند بزرگترین توهین به کرامت انسانی وبهترین دست اویز برای استعمار،استثمار واستحمار بشریت باشد وبهترین حربه و چماق بر علیه مستضعفان ومظلومان باشد تا انان را مجبور به تحمل وضعیت موجود گرداند ومیتواند با ایجاد سستی و بی انگیزه گی در طبقه دانشجو سدی برای پیشرفت علوم باشد .
بنده با اذعان به این که عوامل جبری بیشماری از جمله :وراثتی ،خانوادگی اجتماعی ،دینی و...ما را احاطه کرده به گونه ای که ما را نا خود اگاه به سمت جهت گیری خاصی هدایت میکنند به طوری که سعی دارند ما را در قالب مشخصی را فرو ببرند اما چنانچه قبلا عرض شد انسان بر خلاف تمام موجودات یک خصیصه ویژه دارد وان قدرت مخالفت با وضعیت موجود اعم از جبر های فردی ،اجتماعی یا دینی است ولی بیشک میزان این اراده در افراد مختلف یکسان نیست ( که می تواند در ارزیابی افراد تعین کننده باشد )ولی به گونه ای نیست که این اجبارها بتوانند خود را مطلقا بر ما تحمیل کنندزیرا اگر ما مجبور مطلق باشید هیچ گاه در درون با خود کلنجار نمی رویم که چرا راه دیگری انتخاب نکردم و این تاسف نشانه این است که ما میتوانستیم راه های مختلف را انتخاب کنیم ولی به اختیار نکردیم .
اگر شما به دقت در تاریخ گذشته وحال دقت کنید به خوبی میتوانیدمصادیق این انقلاب های درونی و بیرونی را مشاهده نمایید که چگونه یک فرد یا گروهی با همت پولادین وتحمل سختی های بسیار توانسته اند در خود یا جامعه شرایط به ظاهر نا ممکن را ممکن کرده اندبه گونه ای که مایه شگفتی دیگران شده اند که هر کدام میتواند این فرضیه را که نقش ما از پیش تعین شده است را باطل کنند . اصلا اگر غیر این بود که بشر با موجودات دیگر تفاوتی نداشت زیرا تمام موجودات در غالب همان نقشی که برای انها طراحی شده زندگی کرده ومی میرند و هرگز نمی توانند از ان دایره تخطی نمایند ولی انسان این امکان واختیار را دارد تا این قالب ها را بپذیرد یا خیر البته هر تغییری مستوجب زحمات زیادی است که باید پرداخت شود در غیر این صورت هیچ تغییری در هیچ زمینه ای حاصل نخواهد شد واین امری بدیهیست .
اما اگر منظور شما این است ( یعنی اگر از زاویه دینی نگاه میکنید )برای کسب ثواب باید عده ای بد باشند تا گروهی دیگر بتوانند کار خوب وثواب انجام دهند باید عرض کنم دایره ثواب وکار خوب بسیار گسترده است ونیازی نیست حتما کار خوب در تقابل با کار بد باشد بلکه میتواند کار خوبتر در مقابل کارخوب باشد یعنی میتوان کا ر خوب را رتبه بندی کرد ودر این رتبه ها هیچ سقفی نیز در نظر نگرفت ودر این عرصه انسانها میتوانند بیشتر به نفسانیات خود وتزکیه نفس بپردازند شما اگر به عرصه تزکیه نفس وارد شوید خواهید فهمید که این میدان چنان لا یتناهی است که هرگز در طول عمر به پایان راه نخواهید رسید .
از طرف دیگر تفاوت انسانها در تمام ابعاد این امکان را فراهم کرده است که انسانها بدون این که مجبور مطلق باشند به اختیار خود راه های مختلف را انتخاب میکنند که نهایتا بعضی در قالب انسانها ی خوب و گروهی اختیارا (یا دقیق تر بگویم بدون مقابله با وضع موجود )در قلب افراد بد فرو میروند و دیگر نیازی نیست که حتما از قبل برای افراد نقشی را تحمیل کنند که خود هیچ دخالتی در ان نداشته باشد . واین فرض منطقا نه عادلانه است نه عاقلانه .
به هر حال دایره این بحث گسترده تر از این حرف هاست ودر این مقال نمیگنجد غرض اشاره کوچکی به مساله بود .
باسپاس
سلام خدمت جناب حسین و جناب معلم
جناب حسین به گونه ای بنده را تهدید کرده اند که اگر میخواهی بحث ادامه یابد این کار را بکن.در حالی که جواب مطالب پنج گانه جداگانه داده شده و بعضا بحث های مفصلی در مورد آن ها شکل گرفته.در حالی جواب خودتان را مستدل می دانید که از ابتدا بحثتان باطل بوده و از ریشه مشکل داشت.شما گفتین که (طبق ایات قران خداوند برای ارسال انبیا واثبات نبوت انان سنتی را ارائه میدهد وان این است که ابتدا برای اثبات نبوت امری خارق العاده را به عنوا ن معجزه توسط انبیا به ظهور میرسد به گونه ای که هیچ بشری به صرف بشر بودن قادر به انجام ان نباشددر این خصوص قران در مورد معجزه غالب انبیا به اشاره بسنده کرده ومعجزات حضرت موسی را با جزئیات به کرار بیان کرده (101 تا 106 اعراف) بعد از اثبات نبوت خداوند برای سعادت وهدایت بشر کتاب فرستاده. اما این سنت در مورد پیامبر اسلام شکسته شده یعنی به شهادت ایات قران امر فوق بشری برای اثبات نبوت ارائه نمیکنند ودر مقابل درخواست مردم بهانه های مختلفی می اورند.)

در حالی که اولا از تعداد معدودی از پیامبران در قرآن نام برده شده و نام اکثر پیامبران را حتی طبق احادیث هم نمی دانیم چه برسد به این که قرآن خواسته باشد به معجزه ی غالب آن ها اشاره کرده باشد.ثانیا در مورد همان تعداد محدود پیامبران که در قرآن به آن ها اشاره شده هم بعضا به معجزه ای که نبوتشان را اثبات کند اشاره ای نشده.پس حتی اگر در مورد پیامبر اسلام هم در قرآن به اعجازی اشاره نشده باشد سنت شکنی ای رخ نداده است.ثالثا این مردم بهانه جو بودند که در برابر پذیرش حق بهانه های گوناگون و اصطلاحا بنی اسرائیلی می آوردند.خداوند منطقی به آن ها پاسخ می دهد.و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین
آن ها خیال کرده اند می توانند خدا و پیامبر را نعوذ بالله سر کار بگذارند و فرمایشات مختلف به پیامبر بدهند و پیامبر هم آن ها را اجرا کند در حالی که خدا نا صادق بودن آن ها در ادعایشان را با دلداری هایی که به پیامبر می دهد بیان می کند.
بنابراین بر خلاف ادعای ابتدایی شما مبنی بر دوگانه گویی در قرآن هرگز این اتفاق رخ نداده.
هم چنین شما گفتین(حال این جملات در دو سطح لفظ ومحتوا قابل بررسی است . اول این که ایا یک شخص بیسواد ولی دارای نبوغ وذوق ادبی میتواند چنین جملاتی بسراید ؟ جواب مثبت است چون کسی که دارای ذوق بالای باشد میتواند کمبود خلع سواد را تنها با گوش دادن به جملات دیگران جبران نماید .دوم از نظر محتوا : یعنی ایا یک فرد بیسواد میتواند ان اطلاعات را بدون خواندن کتاب جمع اوری کند ؟ جواب این است اگر شخصی امکان سفر به شهرهای مختلف با افکار وادیان متفاوت را داشته باشد قطعا میتواند خلع کتاب نخواندن را پر کند و برای یک انسان نابغه داشتن همین اطلاعات عمومی موجود زمان کافی خواهد بود تا خود دست به ابتکار زده و مکتب جدیدی را ایجاد کند خصوصا اینکه تد ریجی بودن نزول ایات برای تصحیح وکامل کردن مکتب ایشان بسیار مثمر ثمربوده است .حاصل سخن این که برخلاف نظر شما منطقا این امکان محتمل است که شخصی بیسواد بتواند کلمات زیبا ،بامعنی وهدفمندی چون قران را خلق کند . اشتباه شما در این است از ذوق سرشار ونبوغ پیامبر اسلام غافل شده وبه صرف بیسوادی ایشان را در سطح مردم عادی شمرده اید .)
اولا اطرافیان پیامبر چه کسانی بودند که پیامبر از آن ها سواد و علم بیاموزد.ثانیا سفر های پیامبر به نقاط مختلف در کجا بیان شده؟همین بس که پیامبر در هنگام نزول اولین آیات قرآن در غار بود،نه در سفر به نقاط دور دست و در حال آشنایی با فرهنگ های گوناگون.ثالثا تدریجی بودن نشانگر انسانی نبودن قرآن است.شما آثار بزرگان هر رشته رو بررسی کنید و اثرات ابتدایی و انتهایی اون ها رو مقایسه کنین تا متوجه تفاوت ها بشین.اما قرآن در طی 23 سال در شرایط گوناگون بر پیامبر نازل شده بدون تناقض و اختلاف محتوایی.

همان طور که علوم مادی گوناگون در نهایت به یک حقیقت ثابت می رسد شخصیت افراد هم با وجود تمام پیچیدگی ها در نهایت یک چیز مشخص است.ما همان طور که به شخصیت حقیقی افراد در بسیاری از مواقع دسترسی نداریم به انجام تحقیق روی فرمول ها و روابط گوناگون هم دسترسی نداریم.مثلا شما در یک موضوع علمی اگر از قوانین نیوتون استفاده می کنید آیا آن ها را راست یآزمایی کرده اید و به یقین در صحت آن ها رسیده اید؟قطعا نه.شما به دیگران که به شما این قانون را یاد داده اند اعتماد کرده اید.در درجه ی اعلی به خود نیوتون اعتماد کرده اید.حال این جا بحث دیگری که مطرح است این است که شما خودتان از زبان شخص نیوتون این قوانین را نشنیده اید و خودتان شاهد نتایج آزمایش او نبوده اید پس چگونه به آن ها یقین پیدا کرده اید.بله،قابل راستی آزمایی اند اما آیا شما خودتان آن ها را راستی آزمایی کرده اید؟!این قوانین در کتب تاریخی(علمی) ثبت شده اند.از کجا معلوم این کتب تاریخ جعلی نباشد و اصلا نیوتونی نباشد؟یا اگر بود این قانون را نگفته باشد؟چطور تاریخ در آن جا قطعی است ولی در مورد تاریخ اسلام خیر؟؟!!

در مورد پاسخی که جناب حسین به جناب معلم در مورد جبر و اختیار داده بودن تا حد زیادی موافقم،اما در مورد سوالی که جناب معلم پرسیده بودن،ببینید وقتی یک فرد کار بد می کنه وظیفه ی هرکسیه که اونو از اون کار باز داره.چه شیخ چه غیر شیخ.درسته که اگه این کارو بکنه ثواب میگیره ولی اگه نکنه هم مجازات میشه.پس یه بحث دو طرفه است.بله،زندگی انسان ها به هم وابسته است.مطمئنا اگر یک شیخ دعا بکند کاش فردی کار بد کند که او،آن فرد را هدایت کند به خاطر نیت شومش شایسته ی مجازات است.

یا علی
سلام

حدودا ۴ روز است که این مطلب رو میخونم و فهمیدم که افراد زیادی غیر از من هم وجود داشته‌اند که مطالعات فراوانی‌ در مورد ادیان و نقش اونها در طول تاریخ داشته‌اند. من نکات مختلفی‌ رو که جناب حقیقت‌جو وی‌ آقا حسین بین کردند رو مدت زیادی تحقیق کردم و با اکثر اونها موافق هستم. قرآن، انجیل، تورات،... همه و همه دارای نکات بسیاری هستند که عدم آسمانی بودن آنها رو اثبات میکنند. و البته در تاریخ اتفاقات فراوانی‌ هست که پیامبر نبودن این انسانهارو به وضوح اثبات می‌کند. آقا حسین به صورت بسیار مودبی جواب سوالهارو داده‌اند و بسیار قانع کننده هستند "البته برای کسانی‌ که تفکّر کنند " :)) این سخن رو به این دلیل گفتم که جناب معین و محمد با تعصب خاصی‌ که مختص آخوند‌ها هستش به بیراهه رفتند و با سفسطه سعی‌ در انحراف موضوع دارند و این از چشم هیچ کس دور نیست ( اگر یک بار از آخوندی سوال کرده باشید و با آنها رودررو بحث کرده باشید منظور من را درک خواهید کرد). احساس من این هست که این آقایان منصوب به یکی‌ از ارگانهای حکومتی هستند و اگر هم قلبا به نتایجی‌ که واضحا از این بحث‌ها قابل دسترسی هستند ایمان داشته باشند هم نمیتوانند آنها را بروز دهند. به هر حال.

اولین بار سال ۲ دانشگاه بودم که با شک‌های فراوان که موضوع جبر و اختیار برایم پیش آورد به مطالعه در مورد جبر و اختیار پرداختم. در عرض ۳ ماه تاریخ ادیان، و تفسیر المیزان و بخشی از تاریخ طبری رو خوندم. اولین واکنش من این بود که به کلی‌ تمام امور مذهبی‌ (نماز روزه،..) که تا اون روز بی‌ برو برگرد انجام داده بودم به کناری نهادم. و شرط کردم که تا موضوع رو کامل تحقیق نکنم هیچ فرض دینی رو انجام نخواهم داد. هر چه قدر که با آخوند‌ها بحث کردم (نهاد رهبری دانشگاه، یکی‌ از مراجع و حتا با ۲ تان از آخوندهای سنی در یکی‌ از شهرستانهای دوردست)، اینرا فهمیدم که آنها مامور به قبولاندن مطالبی از پیش نوشته شده به عوام جماعت هستند و بحث با آنها به هیچ عنوان جواب سوالات من نخواهد بود ولی‌ تنها سودی که داشت باعث شد تا با رفرنس‌هایی‌ که آنها بر اساس آن ملت را "گول" میزنند اشنا شوم و خودم به مطالعه آنها بپردازم. با مطالعه بیشتر به ابعاد دیگری از مشکلات ادیان و مذاهب پی‌ بردم و چگونگی‌ استفاده از دین در استثمار مردم عادی برایم آشکارتر شد (کل ادیان).

در مورد بیشتر بحثهایی که با جناب معین و قبلا هم با جناب محمد شده، حرفهای زیادی برای گفتن دارم ولی‌ وارد بحث نمیشوم تا حق جناب حقیقت جوو و حسین را ضایع نکنم. تنها موضوعی که نظرم را خواهم گفت در مورد رفرنس‌های آقای معین در مورد اهل سنت و تایید احادیث ولایت،تطهیر، و ... هستش که اکثر اون آدم‌هایی که گفتید از نظر بحث رجال در مذهب سنّی غیر قابل اعتماد هستند (با توجه به درس رجال در دانشگاه الازهر مصر به عنوان معتبرترین دانشگاه مذهب سنّی) و تنها در ۳ مورد از کتابهای مذهب سنّی به بعضی‌ از اون احادیث گفته شده اشاره شده است که آنها هم داستان کاملا متفاوتی نوشته‌اند و صرف اینکه به احادیث اشاره کرده‌اند دلیل بر درستی‌ تفسیر شیعه از آن نیست. ثانیا در جایی‌ که خود دین زیر سوال هست و حقّانیت آن با برهان قابل اثبات نیست، هیچ جایی‌ برای بحث در مورد مذاهب نیست زیرا اگر ریشه‌ی درخت نباشد بحث دربارهٔ شاخه‌های آن موضوعیت ندارد.

برای کسانی‌ که شبهاتی دارند چند توصیه دارم،

۱. کتابهای مختلف رو بخونید، (اعراب خدایان، تاریخ ادیان، تفسیر المیزان، نمونه، کتاب شافعی، حنفی،...)

۲. کتب دینی مرجع رو به فارسی میتونید پیدا کنید. حتما بخونید و مقایسه کنید (زرتشت، قرآن، انجیل، تورات،...)

۳. تو یوتیوب فیلمهای مستند را که کپی با تمام جزییات دینهای ابراهیمی (اسلام، یهود، مسیحیت) رو از دینهای زرتشتی، بودایی و هندو رو ببینید.

۴. با آخوندها (سنّی و شیعه) بحث کنید و نترسید. سعی‌ نکنید آنهارا قانع کنید چون ممکن نیست. فقط طریق استدلال غیرمنطقی آنها کافیست "تا شما را به راه راست هدایت کند*که همانا تفکّر و تققل است*". این داخل گیومه در جواب اونهایی که یک آیه خواستند، بیا من گفتم، شما ثابت کن قشنگتر و بهتر از قران نیست :))

۵. اگر دسترسی‌ دارید با عالمهای وهابی هم بحث کنید (من با ۲ موردشان بحث کردم، خارج از ایران، اینا دیگه اخرشند)

در آخر یه تشکری مخصوص بکنم از امسال آقای معین، چون اگر آنها بحث رو ادامه ندهند انسانهای مشکوک که این بحث رو می‌خونند به میزان غیر منطقی‌ بودن تفکر و اعتقاد آنها پی‌ نخواهند برد.

عزّت زیاد
سلام

در جواب آقای معلم و آقا حسین

قبول و یا ردّ اختیار در مقابل جبر هر کدام مشکلات خاصی‌ دارد. چنانکه در قرآن هم با اینکه شما را انسانی‌ مختار میداند ولی‌ در آیات بسیاری به صورت مفهومی‌ از تقدیر بحث شده است. به طور مثال قبول اختیار منکر علم لایزال خداوند شده و همچنین هدف خلقت را نقض می‌کند. و نفی آن بحث هدایت را زیر سوال میبرد. بیشتر مسلمانان (سنّی بیشتر) جبر را قبول کرده‌اند ولی‌ نه جبر مطلق، و شیعه هم اختیار را قبول کرده و نه اختیار مطلق که هر دو این اعتقادات با دلیل فراوان از قرآن و کتب دیگر دینی قابل ردا هستند.

من بحث جدیدی باز نمیکنم. فقط خواستم به آقای معلّم جواب کوتاهی‌ داده باشم. اعتقاد خود من در این مورد اختیار کامل می‌باشد هر چند بسیاری از صفت خداوند با قبول این با دلیل ردا میشوند. یعنی‌ تعریف خدا رو باید عوض کرد.

عرض سلام خدمت جناب کنجکاویک
ضمن تشکر از شما به خاطر پیگیری مطالب ذکر نکته ای را شایان ذکر میدانم وان این که مطلبی را که بنده در خصوص جبر واختیار عنوان کردم صرفا دیدگاه شخصی بنده بود وربطی به دیدگاه حاکم بر قران در خصوص جبر واختیار نداشت انچه بنده از مجموع ایات قران در خصوص هدایت وضلالت وجبر واختیار استباط کرده ام این است که تقریبا اختیار از دیدگاه قران در حد صفر است که اگر عمری باقی بود در ادامه مباحث ،مستدل عنوان خواهد گردیداز انجا که این بحث بسیار مفصل است فعلا اجازه بدهید وارد این بحث نشویم.

با سپاس
عرض سلام خدمت جناب معین

ببینید برادر من شما چه قبول داشته باشید چه نداشته باشید طبق قواعد علمی متداول زمانی میتوانی ادعا کنی که به سوالات بنده جواب مستدل داده ای که ابتدا اصل مطلب بنده را ذکر،انالیز ،نقد وسپس با بیانات مستدل قرانی یا اصول مسلم عقلی مطلب بنده را رد نمایی به گونه ای که جای چون وچرا برای من باقی نماند در غیر این صورت نمی توانی چنان ادعای داشته باشی و این چیزی نیست که بنده ابداع کرده باشم بلکه همواره بدین منوال بوده است . اما اگر منظور شما از جواب دادن این است که صرفا بیاناتی را در جواب بنده ایراد کرده باشید ،بله البته شما همواره بعد از هر مطلب بنده مطا لبی ایراد نموده اید . ولی ایا به نظر شما هر گردی ،گردو است ؟
ایا هر جوابی ،ازوما مستدل است ؟البته که نیست .خود شما هم این را به خوبی میدانید .
بنده به عنوان اثبات حسن نیت برای اخرین بار به این گونه فرا فکنی ها پاسخ میدهم وقضاوت را به خود شما ودیگر دوستان میسپارم چون بر من مسلم شد که اگر هزار بار هم این مطالب بیان گردد جواب شما یکی است چون از قبل موضع خود را تعیین
کرده اید لذا ادامه بحث در این خصوص عملا عقیم است وتکرار واضحات علاوه بر این که باعث اتلاف وقت وکسالت دوستان میگردد به نوعی توهین به شعور غزیزان محسوب میگردد .
بنده ابتدا قصد داشتم بحث شیطان ونفس اماره را مطرح کنم ولی به دو دلیل این بحث را به اینده موکول میکنم .اول این که این بحث پیشنهادی اقای حقیقت جو میباشد و ممکن است ایشان بخواهند خود این بحث را مطرح نمایند .
دوم به این دلیل که بهتر است بحث بعدی در ادمه بحث قبلی باشد تا در ک بهتری از مسئله میسر گردد لذا به شیوه قران که ابتدا بحث ارسال واثبات نبوت انبیا را مطرح نموده سپس به عذاب الاهی به عنوان مجازات منکران میپردازد ما نیز به به شبهات مربوط به شیوه عذاب منکران در زمان قبل وبعد از قران می پردازیم .
اما در خصوص جوابهای شما

شما
شما گفتین که (طبق ایات قران خداوند برای ارسال انبیا واثبات نبوت انان سنتی را ارائه میدهد وان این است که ابتدا برای اثبات نبوت امری خارق العاده را به عنوا ن معجزه توسط انبیا به ظهور میرسد به گونه ای که هیچ بشری به صرف بشر بودن قادر به انجام ان نباشددر این خصوص قران در مورد معجزه غالب انبیا به اشاره بسنده کرده ومعجزات حضرت موسی را با جزئیات به کرار بیان کرده (101 تا 106 اعراف) بعد از اثبات نبوت خداوند برای سعادت وهدایت بشر کتاب فرستاده. اما این سنت در مورد پیامبر اسلام شکسته شده یعنی به شهادت ایات قران امر فوق بشری برای اثبات نبوت ارائه نمیکنند ودر مقابل درخواست مردم بهانه های مختلفی می اورند.)

در حالی که اولا از تعداد معدودی از پیامبران در قرآن نام برده شده و نام اکثر پیامبران را حتی طبق احادیث هم نمی دانیم چه برسد به این که قرآن خواسته باشد به معجزه ی غالب آن ها اشاره کرده باشد.ثانیا در مورد همان تعداد محدود پیامبران که در قرآن به آن ها اشاره شده هم بعضا به معجزه ای که نبوتشان را اثبات کند اشاره ای نشده.پس حتی اگر در مورد پیامبر اسلام هم در قرآن به اعجازی اشاره نشده باشد سنت شکنی ای رخ نداده است.ثالثا این مردم بهانه جو بودند که در برابر پذیرش حق بهانه های گوناگون و اصطلاحا بنی اسرائیلی می آوردند.خداوند منطقی به آن ها پاسخ می دهد.و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین
آن ها خیال کرده اند می توانند خدا و پیامبر را نعوذ بالله سر کار بگذارند و فرمایشات مختلف به پیامبر بدهند و پیامبر هم آن ها را اجرا کند در حالی که خدا نا صادق بودن آن ها در ادعایشان را با دلداری هایی که به پیامبر می دهد بیان می کند.
نابراین بر خلاف ادعای ابتدایی شما مبنی بر دوگانه گویی در قرآن هرگز این اتفاق رخ نداده است

ممنون که عین مطلب بنده را ذکر کردید . در اینجا شما در پاسخ فرمودید که در قران نام بعضی از انبیا برده شده وبه معجزه برخی از انان اشاره شده .شما از کجای بیان بنده این را استباط کرده اید که من ادعا کرده باشم که خداوند باید نام تمام پیامبران را با ذکر جزییات معجزات انان برده باشد من در انجا از بیان سنت جاری قران سخن گفتم نه ذکر تمام انبیا مگر قران کتاب داستان است که بخواهد داستان تمام پیامبران را ذکر کند .مگر همین الان نیز اگر دانشمندی قانونی را اثبات میکند تمام مصادیق ان قانون را به ازمایش میگذارد تا به ما ان قانون را ثابت کند ؟خیر بلکه ابتدا قانون را تشریح وچند مورد را در ان خصوص به ازمایش میگزارد وزمانی که در ان چند مورد جواب گرفت قانون خود را بر اساس قواعد عقلی به تمام موارد مشابه تعمیم میدهد و تا زمانی که مورد نقضی یافت نشده ان قانون پا بر جاست .
در قران نیز ابتدا یک قاعده رابه عنوان شیوه و روش خداوند در ارسال واثبات انبیا برای ما تشریح کرده ودر چند مورد نیز با ذکر مثال قضیه را برای ما ملموس نموده ودر خلال ان نیز مسائل دیگر را مانند حق طلبی وعناد گروه های مختلف وهمچنین انواع معجزات وشیوه به اثبات رسیدن ادعا و نحوه اتمام حجت بر بندگان و در اخر عذاب منکران در دنیا وعذاب انها در اخرت را برای ما ترسیم مینماید . مثلا در سوره"اعراف ایات 101تا 127"
ابتدا از یک شیوه کلی در ارسال انبیا سخن میگوید سپس بلا فاصله داستان حضرت موسی را با ذکر جزییات به عنوان نمونه بیان میکند و در ایاتی دیگری از انبیایی دیگر ومعجزات برخی از انها اشاره شده وعقلا نیازی به ذکر تمام انبیا نیست زیرا تمام این مقدمه چینی ها برای این است که میخواهد به پیامبر اسلام برسد و دقیقا بر عکس نظر شما ،در اینجاست که باید به جزییات بپردازد یعنی اثبات نبوت پیامبر چیزی است که قران باید عقلا وطبق شیوه خود باید به ان پرداخته میشد ولی ما در قران این قضیه را بر عکس میبینیم (یعنی به فرض که شق القمری بوده باشد ) به این شکل که قران شیوه اثبات نبوت و معجزه حضرت موسی را با جزییات بیان نموده (که در واقع مثالی است برای شیوه اثبات نبوت )ولی جزئیات معجزه پیامبر اسلام که این همه مقدمه چینی برای اثبات ان است ذکر نمی کند .
.کدام عقل ومنطق این شیوه بیان را قبول میکند ؟؟؟
شما میگویی چون انها بهانه جو بوده اند خدا به حرف انان وقعی ننهاده بنده جواب این مطلب را بارها بیان کرده ام . جواب این است :
اگر چنین است چرا خداوند برای افراد معاندی چون فرعون معجزه اورده . اگر شما میگویی که برای انها نیز شق القمر اورده جواب این است که اگر چنین است چرا در ایات بعدی وقتی دوباره در خواست معجزه میکنند به جای اینکه به معجزه شق القمر استناد کند به معجزات پیامبران گذشته استناد میکند یا چرا صراحتا میفرماید معجزه نمی اوریم چون وقتی برای گذشتگان معجزه اوردیم انها ایمان نیاوردند . چرا در این جا به معجزه ای که در عصر حاضر محقق شده استناد نشده یا چرا صراحتا میگود قران برای اعجاز واثبات نبوت کفایت میکند . من واقعا نمی توانم از این روشن تر برای شما توضیح بدهم این شیوه بحث شما مرا ناخود اگاه به یاد هما ن به قول شما معاندان می اندازد که اگر هر دلیل روشنی هم برای انها بیاوری باز حرف اول خود را تکرار می کنند واز همان اول موضع خود را چه حق چه باطل مشخص کرده اند به هر حال هر کس در اختیار یا رد قولی مختار است وغرض در اینجا روشن ساختن ابعاد مسئله است نه قبولاندن اعتقادات به یکدیگر . از نظر بنده این بحث به اندازه کافی روشن شده ونیازی به ادامه ان نمی بینم مگر اینکه دلایل تازه ای عنوان گردد .امید وارم تمام دوستان در تمام زمینه ها موفق وتندرست (فکری وجسمی )باشند .
اگر عمری باقی بود در اولین پست شبهات مربوط به عذاب منکران را مطرح خواهم نمود

در خصوص امکان دسترسی پیامبر به تفکرات حاکم بر قران باید خدمتتان عرض کنم عمده مفاهیم قران مربوط به اهل کتاب (یهود ومسیحیت )است که در مدینه اسکان داشته اند که بسیار نزدیک به مکه است یا مربوط به شرک وبت پرستی است که دین غالب مکه بوده یا مربوط به یکتا پرستی استکه به طور محدود در محیط پیامبر وجود داشته مضاف بر این که ایشان مدتی تاجر بوده وامکان سفر و تماس با افرادی با عقاید مختلف را داشته و همین عوامل میتوانسته (اگر ما فرض را بر بشر ی بودن قران بگیریم ) این امکان را برای فرد مهیا کند تا بتواند یک ایدئو اوژی جدید را باتکیه به نبوغ خویش والبته به نظر بنده با حسن نیت جهت اصلاح امور جامعه با شرایط نابسامان ان دوران فراهم اورد .
در خصوص این که فرمودید قران از ابتدا تا انتها یک شیوه را دنبال کرده بنده کاملا باشما مخالف هستم زیرا خود قران این مطلب شما را تایید نمی کند که بنده در ادامه مباحث این مطلب را روشن خواهم کرد .

در مورد اثبات علوم تجربی قضیه کاملا روشن است که ما به اصول وقواعد عقلی اعتقاد داریم نه اشخاص زیرا هر شخصی میتوانست این قواعد را اثبات کند اصلا در اینجا چه کسی بودن مطرح نیست بلکه خود قواعد مطرح هستند که چقدر مستدل هستند وراه های اثبات انان چیست و همچنین راه های ابطال انان کدام است زیرا اگر قانونی ابطال ناپذیر باشد که اصلا علمی نیست یعنی یک قانون وقاعده وقتی علمی ویقینی است که ما بدانیم به چه صورت میتوانیم ان را راستی ازمایی وتست کنیم که صحت ادعای ان به اثبات برسد ما حتی اگر در زمینه های علمی تخصص نداشته باشیم می توانیم از مصادیق موجود که دلالت بر صحت ان قواعد کنند به یقین برسیم .مثلا عقل من به من میگوید اگر محاسبات فلان مهندس که از اصول وقواعد مسلم ریاضی پیروی میکند در ست نباشد پس قاعدتا باید این برج 50 طبقه به دلیل اینکه اگر گوچکترین مشکلی در شاقول بودن داشته باشد مسلما فرو خواهد ریخت یا اگر در حجم وتراکم فونداسیون ها وپی ریزی ابتدائی ساختمان که با فرملهای ریاضی محاسبه میگردد اشتباهی رخ داده باشد یا محاسبات ان یقینی نباشد مسلما ان پی ریزی توان تحمل ان بار را نخواهد داشت بنابر این ساختمان دیر یا زود تخریب خواهد شد لذا بدون اینکه من به ان قواعد اشنایی کامل داشته باشم یا به مهندسان وعالمان ان رشته شناختی داشته باشم میتوانم صدق یا کذب ادعای انها را به درستی در یابم ولی مثلا در علم حدیث یا رجال من هرگز نمی توانم به نیات درونی این افراد و راویان انها به یک یقین برسم بلکه در خوش بینانه ترین حالت با استفاده از تمام فنون وابزارهای موجود در این علوم من میتوانم به یک احتمال قوی دست پیدا کنم که هرگز نمی تواند جایگزین یقین گردد لذا ما در این علوم یک ابزار راستی ازمایی دقیق نداریم یعنی چون در حدیث عامل حب وبغض قطعا دخیل است نمی توانیم حتی در موردشخص معاصر نیز به درون افراد نفوذ کرده و صدق گفته ان شخص از تمام زوایا بررسی کنیم چه رسد به یک شخص در هزار سال پیش واین امری کاملا روشن است که فعلا نیز بحث اصلی مانیست لذا بیش از این نیازی نمی بینم به این بحث پرداخته گردد.
باسپاس.


عرض سلام خدمت کلیه دوستان
طبق سنت جاری در قران بعد از این که منکران انبیا با دیدن معجزات روشن که از طرف
خداوند برای انان ارسال شده وحجت بر انان تمام گردیده همچنان راه عناد پیموده اند سنت خداوند وارد فاز بعدی میشود وان عذاب و نابودی منکران در همین دنیاست که مثال های ان در قران بسیار است ودر ایاتی به صراحت از این سنت یاد میشود ولی وقتی ما همه ایات را در کنار هم قرار میدهیم به نوعی تغییر سنت ودوگانه گویی بر میخوریم اذا بنده این ایات را در چند بخش تقسیم میکنم تا تغیرات ان به خوبی ملوس باشد .
اول
بیان سنت کلی مبنی بر اینکه بعد از اتمام حجت اگر مردم عناد به خرج دهند دچار عذاب خواهند گردید
"تا به دیاری رسول نفرستیم که ایات خدا رابر مردم تلاوت کند انها را عذاب نکنیم"(قصص 59)
"این هلاکت پیشینان بدین سبب بود که پیامبرانشان با ایات و ادله روشن به سوی انها امدند و انان کافر شدند ...."(غافر /22)
دوم
از شیوه عذاب کافران سخن میگوید
"..برخی را بر سرشان سنگ فرو باریدیم و برخی رابه صیحه عذاب اسمانی و برخی رابزلزله زمین وگروهی دیگر را بغرق دریا به هلاکت رسانیدیم..:" (عنکبوت/40)

سوم
در این ایات از انکار منکران پیامبر اسلام و تهدید انان به عذابی همچون گذشتگان سخن میرودبا شیوه ای مشابه که البته تغییر نخواهد کرد
" ایا اینان جز انکه به طریقه امم گذشته هلاک شوند انتظاری دارند و طریقه خداوند هرگز مبدل نخواهد شد " (فاطر /43)
" همانا این کافران ایات خدا را تکذیب کردند به زودی حادثه هلاکت انان که به ایات حق استهزا کردند به اینان خواهد رسید " (شعرا /6)

چهارم
در این ایات که منکران به تمسخر در خواست عذاب مورد نظر را میکنند قران از زمانی مشخص برای عذاب نام میبرد
"ای رسول ما منکران به تمسخر از تو تقاضای تعجیل در نزول عذاب میکنند و اگر وقت ان معین در علم ازلی نبود عذاب حق بر انها میرسید و البته ناگهانی نازل میشد که غافل وبی خبر باشند "(عنکبوت/53)

پنجم
در ایات دیگر از نامشخص بودن زمان عذاب خبر میدهد
"پس بدان یا ما تو را به جوار خود برده و بعد از تو سخت از انان انتقام میکشیم یا عذابی که وعده به انها دادیم به تو مینمایانیم ..." (زخرف/41 تا 42)

ششم
موکول نمودن عذاب منکران به قیامت
"اگر نه این بود که سخن پروردگار بر این سبقت گرفته است که این امت در قیامت به کیفر رسند همانا در دنیا عذاب لزوم می یافت "(طه /129)

هفتم
جایگزینی جهاد وکشتار کافران ومشرکان توسط مو منین به جای عذاب به شیوه گذشتگان
"شما به قتال وکارزار برخیزید تا خدا انان را توسط شما عذاب کند ...."(توبه /94)
" اگر خدا میخواست خود از کافران انتقام میکشید وهلاک میکرد ولی برای امتحان خلق به یکدیگر است ..." (محمد /4)

هشتم
انتساب کشتار کافران توسط مومنین به خدا
"ای مومنان نه شما بلکه خدا کافران را کشت ای رسول تو تیر نیفکندی بلکه خدا افکند ..."(انفال /17)
با خواندن این ایات هر کسی چه مسلمان چه غیر مسلمان در ذهن خود با یک تغییر استراتژک مواجه میگردد که نیاز به روشن شدن دارد بنده فعلا ادعای نمیکنم و از دوستان عزیز مدافع تقا ضا دارم لطف کنند این اختلافات را در ایات مطرح شده تبین نمایند به گونه ای که این اختلافان قابل هضم باشد .
ضمنا از دوستان عزیز متدین تقاضا دارم برای دفاع از عقاید خود مشارکت بیشتری نشان دهند واین گونه نباشد که فقط اقا معین جور شما را بکشد بنده هر چند شیوه بحث اقا معین را نمیپسندم اما تلاش ایشان را برای دفاع از امری را که حقیقت می پندارندمیستایم زیرا مطمئنم که اگر کسی در راه رسیدن به حقیقت تلاش کند بلخره عاقبت روزی بیابد کام را هر چند ممکن است حقیقت با چیزی که در تصور میپرورانده متفاوت باشد البته این امر در مورد کسی صادق است که لااقل با خودش رو راست باشد و این امر را کسی جز خود فرد نمی تواند تشخیص بدهد .
بار دیگر تایید مینماییم که طرح این مباحث از طرف بنده تنها به خاطر روشنگری است یعنی بنده میخواهم با شنیدن سخنان موافق ومخالف و دلایل انها بدانم ایا یافته های بنده درست است یا خیر و در این را ه عقایدخودم ودیگران محک بخورند ودر این عرصه اگرما عقایدی را قبول یا رد میکنیم با اگاهی بیشتری این کار صورت گیرد و مهمتر این که خود به این نتیجه برسیم نه این که دیگران عقاید ما را رقم بزنندودر این راه هرگز قصد توهین به احدی را نداشته و ندارم .
باسپاس.
سلام خدمت حضار
ببینید جناب حسین این شما بودید که از ابتدا ادعای بی طرفی کردید،بنده از اول موضعم مشخص بود و قصد بیان حقایق رو داشتم نه پیدا کردن حقایق.پس اونی که احیانا باید از موضعش کوتاه بیاد شما هستید نه بنده.
این شیوه های قرآن که می فرمایید ابتدا ارسال نبودت رو مطرح می کند بعد عذاب منکران این شیوه از کجا اومده؟یعنی کی این طوری دسته بندی کرده؟!
شما ادعا کردین قرآن به معجزه ی غالب پیامبران اشاره کرده،در حالی که از کم تر از یک هزارم اون ها اسم برده چه برسه به این که بخواد به معجزاتشون اشاره کنه.
دانشمندی اگر قانون خود را تعمیم می دهد علتش ایمان به نظم این جهانه نه قاعده ی عقلی،مثلا کدام قاعده ی عقلی می گوید وقتی به جسمی نیرو ی ثابت وارد کنیم و جرمش را دوبل کنیم شتابش نصف می شود؟!
حرف شما بیش تر تایید حرف بنده است،بیان معجزاتی مانند معجزه ی حضرت موسی نشانگر اینه که پیامبران در اثبات نبوتشون برا مردم معجزه می آوردند که طبق حرف خودتون که درست هم هست قابل تعمیم به همه ی پیامبرانه.اما این که گفتین مقئمه چینی ها برای اثبات نبوت پیامبر است از کجا آمد؟
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ(اعراف-103)
چیزی این آیه در مورد داستان حضرت موسی بیان می کند به نوعی هدف آن را بیان عاقبت مفسدان مطرح کرده نه اثبات نبوت حضرت.در انتهای آیه نفرموده ببین چگونه بود اثبات نبوت حضرت موسی بلکه فرموده ببین عاقبت مفسدان چگونه بود.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ (یونس-57)
اساسا خود قرآن خود را این گونه معرفی کرده.حال این که مثلا پیامبر مردم عصر خود را چگونه هدایت می کرده در هدایت من نوعی چه تاثیری داره که قرآن بخواد روش مانور بده؟هدف قرآن اثبات نبوت پیامبر نیست بلکه مایه ی هدایت مومنانه.
بنده در مورد بهانه جویی افراد قبلا پاسخ دادم ولی شما بی توجه به عرایض بنده مجدد حرف خود را تکرا می کنید.اگر چون و چرایی در کار است درباره ی مطالب بنده بفرمایید تا جواب بگیرید.بنده عرض کردم شق القمر معجزه ای نبوده که همه ی مردم دیده باشند.پس در برابر درخواست عامه ی مردم نمی شود به آن استناد کرد.هم چنین اهل کتاب که به تورات و انجیل معتقد بوده اند برایشان معجزات حضرت موسی و حضرت عیسی پذیرفته شده بوده و می شده به آن ها استناد کرد.
این که قرآن از هر معجزه ی دیگری کفایت می کند عظمت قرآن را تایید می کند اما وجود معجزات دیگر را نفی نمی کند.
این که یهود و مسیح هم به یکتایی خدا و غیره اعتقاد داشته اند ربطی به یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر ندارد.زمان پیامب مدت زیادی از نزول آخرین پیامبر بزرگ گذشته بوده و مردم در شرک و بت پرستی فرو رفته بودند.قرآن هم با شرک مبارزه کرده در وهله ی اول و هم انتقاداتی به یهودیان و مسیحیان زمان وارد کرده.
پیامبر تاجر بوده اند درست،اما وقتی قرآن با فرهنگ حاکم بر آن زمان مخالفت کرده نشانگر عدم تاثیر گذاری آن فرهنگ ها بر پیامبر است.
شما از یه طرف ادعا می کنید تاریخ رو قبول ندارید و از طرف دیگر بیان می کنید پیامبر تاجر بوده اند؟!این تناقض چگونه قابل توجیه است جناب حسین؟
بنده اگر از شما بپرسم مثلا اتم اکسیژن چند پروتون دارد با توجه به تحصیلات آکادمیک جواب 8 رو باید بدید.اما آیا شما تا حالا یه اتم اکسیژنو از نزدیک واکاوی کردین؟!این که قابل راستی آزماییه قطعا،ولی آیا شما راستی آزماییش کردین یا به حرف افراد دیگر اعتماد کردین؟از کجا معلوم آن ها حب و بغض نداشته اند؟
وقتی کسی مثل امیرالمومنین در لیله المبیت جای پیامبر می خوابد یا آن جنگاوری های بی بدیل رو در غزوه های مختلف انجام می دهد آیا در حب و بغض این فرد می شود شک کرد؟!
پس این طور نیست که حب و بغض افراد کاملا نا معلوم باشد.
هم چنین وقتی واقعه ای مثل غدیر خم را نه یک سنی،نه 10 سنی بلکه 10 ها سنی در کتب خود مطرح می کنند،جدای از بیان علمای شیعه،آیا می توان در وقوع این واقعه و مثلا بیعت مردم با امیرالمومنین شک کرد؟!
مهم حب و بغض یک نفر خاص نیست.بیان های متعدد از دوست و دشمن می تواند ما را به یقین برساند که یک اتفاق تاریخی رخ داده.
این که تلویحا برای سلامی روحی و جسمی بنده دعا کردید جای تشکر داره چون واقعا نیازمندم.
جناب کنجکاو یک قرآن درخواست یک سوره کرده بود نه که دو تا آیه ی قرآن رو به هم بچسبونین و برا خودتون یه آیه بیارین و ملتو به خنده وادار کنین.
شما جناب حسین مطالبتون در مورد عذاب رو هر چقدر میخوان توضیح بدین.بنده ان شاالله مطالبو می خونم ولی احتمالا تا دو،سه روز دیگه زودتر نتونم جواب بدم.پیشاپیش عذرخواهی می کنم.
یا علی
عرض سلام خدمت جناب معین
شما فرمودید به ان پنج سوال جواب داده اید بنده هم عرض کردم اگر منظور از جواب این است که صرفا بیانی ایراد نموده اید. بله البته از این نظر جواب داده اید .اما اگر جواب را به معنی رد سخن مقابل با ایراد وارائه دلایل مستدل ومتقن بگیریم شما هرگز چنین جوابی نداده اید واین چیزی نیست که ادعای بنده باشد بلکه متن های موجود خود گواه هستند شاید برای دیدن جوابهای شما چشم بصیرت لازم است که البته بنده احتمالا فاقد چنین چشمهایی هستم لذا قضاوت را در این امر به دوستان واگذار میکنم ونیازی به تکرار مکررات نمی بینم .وتنها به چند مورد متفرقه جواب میدهم .

شما
این شیوه های قرآن که می فرمایید ابتدا ارسال نبودت رو مطرح می کند بعد عذاب منکران این شیوه از کجا اومده؟یعنی کی این طوری دسته بندی کرده؟!
شما ادعا کردین قرآن به معجزه ی غالب پیامبران اشاره کرده،در حالی که از کم تر از یک هزارم اون ها اسم برده چه برسه به این که بخواد به معجزاتشون اشاره کنه.

این شیوه را خود قران بیان میکند نه من واقعا تعجب میکنم شما که مدعی هستی به حقیقت رسیده ای وقران را شناخته وکاملا پیرو ان هستی چگونه چنین امر روشنی را منکر میشوی در قران به کرار به طور کلی ومصداقی بیان میکند که ما پیامبران را برای هدایت فرستادیم مردم برای اثبات ادعای انها معجزه ای خواستند که بیان گر این باشد که انها متصل به خدا هستند (یعنی به اتکا به قدرت خدا وند میتوانند دست به کارهای بزنند که تنها از خداوند ساخته باشد به عبازتی ما فوق بشر باشد واصلا معجزه هم به همین معنی است یعنی عجز انسانها از ارائه همچین اموری) خداوند نیز برای اثبات نبوت انبیابه در خواست انان پاسخ داده و نمو نه هایی را در قران ذکر فرموده واین معجزه را به مشابه یک خط قرمز قرار میدهد به این معنی که بعد از عرضه معجزه حجت را بر عموم مردمی که معجزه رابه درستی درک کرده اند تمام میداند وبعد از ان مردم را به دو گروه اهل هدایت وضلالت تقسیم میکند ونهایتا منکران را توسط عذاب در دنیا نابود میگرداند . حال من از شما میپرسم وقتی قران این شیوه رفتار را بارها در ایات متعدد بیان میکند چه منظوری دارد ایا غیر از این است که به ما از شیوه سنت خویش سخن میگوید وبه ما هشدار میدهد که مبادا از راهی که گذشتگان رفته اند پیروی کنیم من از شما میپرسم طرح این داستاها ی مشابه به کرار در قران به چه معنی است ان هم کتابی که مدعی سعادت بشر را یدک میکشد ممکن است شما بگویی که در اینجا قصد قران نشان دادن شیوه اثبات انبیا نیست بلکه بلکه میخواهد به ما هشدار بدهد که مبادا مانند گذشتگان راه عناد را برگزینیم که عاقبت به نابودی و عذاب برسیم
خوب ما از چه باید پند بگیریم ؟شما خواهی گفت از نحوه بر خورد با پیام واعجاز پیامبران که عاقبت عناد چه خواهد شد . من از شما میپرسم چرا خدا انها را عذاب کرد ؟ شما میگویی چون بعد از ظهور معجزه و اثبات نبوت عناد ورزیدند . من میپرسم این اثبات را از کجا اوردی ؟شما میگویی قران قبلا شیوه ارسال و اثبات نبوت را توسط اعجاز های مختلف بیان فرموده . پس شما تا نتوانی اثبات انبیا را در قران اثبات کنی نمی توانی از پند واندرز یا موارد مشابه استفاده کنی اصلا مگر قران خود را ادامه دهنده وتکمیل کننده ادیان توحیدی نمی داند پس این بدیهی است که ابتدا باید شیوه مرسوم را درارسال واثبات انبیا ی سابق تشریح گرداند تا به نبوت خود برسد .

در مورد معجزات انبیا من همچنین ادعای نکرده ام که قران اکثر معجزات را ذکر کرده عرض بنده این بود که در قران به معجزات پیامبران بزرگ (اولولعزم)اشاره شده

شما
حرف شما بیش تر تایید حرف بنده است،بیان معجزاتی مانند معجزه ی حضرت موسی نشانگر اینه که پیامبران در اثبات نبوتشون برا مردم معجزه می آوردند که طبق حرف خودتون که درست هم هست قابل تعمیم به همه ی پیامبرانه.اما این که گفتین مقئمه چینی ها برای اثبات نبوت پیامبر است از کجا آمد؟
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ(اعراف-103)
چیزی این آیه در مورد داستان حضرت موسی بیان می کند به نوعی هدف آن را بیان عاقبت مفسدان مطرح کرده نه اثبات نبوت حضرت.در انتهای آیه نفرموده ببین چگونه بود اثبات نبوت حضرت موسی بلکه فرموده ببین عاقبت مفسدان چگونه بود.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ (یونس-57)

اساسا قرآن خود را این گونه معرفی کرده.حال این که مثلا پیامبر مردم عصر خود را چگونه هدایت می کرده در هدایت من نوعی چه تاثیری داره که قرآن بخواد روش مانور بده؟هدف قرآن اثبات نبوت پیامبر نیست بلکه مایه ی هدایت مومنانه.


این که بنده گفتم این مقدمه چینی ها برای اثبات نبوت خود پیامبر است به روشنی از ایات قران قابل درک است چون اولا پیامبر خود را ادامه دهنده راه همان پیامبران میداند یعنی همان خدایی که انبیایی سابق را ارسال وبا معجزات مختلف نبوت انها را اثبات کرده ( به گواهی خود قر ان )همان نیز پیامبر اسلام را فرستاده و کاملا مشخص است که وقتی پیامبر اسلام از انبیا سابق وروشهای انان نام میبرد در واقع میخواهد ذهن معاصران را اماده پذیرش نبوت خود گرداند وچنانچه بارها ذکر میکند که من تنها کسی نیستم که ادعای نبوت داشته باشم بلکه قبل از من کسان بسیاری بوده اند که چنین ادعای داشته اند و...
همچنین وقتی منکران از ایشان معجزه میخواهند ایشان به معجزات انبیا کذشته و انکار مخالفان اشاره میکنند ودر واقع با مقدمه قرار دادن داستان انان مبنی بر عرضه معجزه وانکار مخالفان نبوت خود را بدین گونه اثبات میکند یعنی یکی از حربه های ایشان برای اقناع مخاطبان این است که ابتدا داستان انبیا گذشته را بیان سپس خود را ادامه دهنده را انان معرفی نموده سپس از این وجه تشبیه برای اثبات ادعای خود استفاده کرده است (در اینجا صحبت از درست یا غلط بودن این شیوه نیست )
لذا این کاملا مشهود است که بیان داستان گذشتگان صرفا یک مقدمه واماده سازی روانی مخاطبان برای پذیرش نبوت بوده است .
اما این که فرمودید منظور از بیان داستان موسی بیان عاقبت کافران است قبلا نیز عرض کردم بله قطعا چنین هدفی نیز مد نظر بوده ولی این مسئله فرع بر اثبات نبوت است یعنی وقتی ما علت عذاب را در قران ریشه یابی کنیم به اثبات نبوت میرسیم زیرا طبق ایات قران همواره سلسله مراتب بدین گونه است که عذاب بعد از اثبات نبوت و اتمام حجت است . پس وقتی قران میگویید ببینید عاقبت مفسدان چگونه است تلویحا به تمام این مراحل اشاره دارد واین امری بدیهی است ونیازی نیست که در قران یا هر کتاب دیگری وقتی به امری اشاره می شود به تمام ملزومات ان سخن که قبلا بیان شده اشاره نمیگردد بلکه این مخاطب است که با توجه به بیانات گذشته باید مطلب را درک کند .
شما میگویی هدف قران اثبات نبوت نیست بلکه هدایت مردم است
برادر من هدایت فرع بر اثبات است تا زمانی که شما نتوانی اثبات کنی این بیانات از طرف خداوند است چگونه میتوانی ادعا کنی بیانات این کتاب عین هدایت است شما اگر کتابی را به عنوان سخن خداوند قبول کنی دیگر نمی توانی در قبول یا رد بیانات ان از خود چیزی بگویی وباید کاملا مطیع باشی حتی اگر بر خلاف عقل وفطرت باشد زیرا جوابت مشخص است وان این است که تو میفهمی یا خدا؟ وتو البته جواب خواهی داد خدا . لذا اینجاست که بنده بسیار مصر هستم که ما در قبول یک کتاب به عنوان کتاب اسمانی باید بسیار دقیق وسختگیرانه عمل کنیم تا بعدا در محضورات گیر نکنیم .

شما
بنده عرض کردم شق القمر معجزه ای نبوده که همه ی مردم دیده باشند.پس در برابر درخواست عامه ی مردم نمی شود به آن استناد کرد.هم چنین اهل کتاب که به تورات و انجیل معتقد بوده اند برایشان معجزات حضرت موسی و حضرت عیسی پذیرفته شده بوده و می شده به آن ها استناد کرد.

خیلی جالب است شما میگویی شق القمر را همه ندیده اند لذا نمیشود به ان استناد کرد ان هم در محیط کوچکی مثل مکه که چنین اتفاقی میتوانست مثل بمب صدا کند وانان که دیده اندمیتوانستند برای انان که ندیده اند بیان کنند ان وقت قران داستان چند هزار سال پیش را که برای یهودان اتفاق افتاده را برای مشرکان مکه بیان کرده وشما ان را مستند میدانید .

شما میگویی ان داستانها برای اهل کتاب مستند بوده به فرض که چنین بوده به مشرکان چه ربطی دارد تمام ان ایات که بنده ذکر کردم سوره های مکی هستند و طرف مقابل پیامبر مشرکان مکه بوده اند نه اهل کتاب .
در قران ایاتی هست که به مشرکان میگویید اگر این حرف را قبول ندارید بروید از اهل کتاب بپرسید خوب حال فرض کن در این مورد مشرکان بخواهند داستان انبیا گذشته را از اهل کتاب بپرسنددر صورتی که به ان ایمان ندارند و در قران بارها از قول انها بیان شده که مشرکان ان داستانها را افسانه خوانده اند ایا به نظر شما این منطقی است .
ایا مشرکان نمی گویند اگر بدین گونه است چرا اهل کتاب خود ایمان نمی اورند زیرا انها از ما به ایمان اولا ترند در جایی که انها ایمان نیاورده اند ما چگونه ایمان بیا وریم .
حال من از شما میپرسم با چنین اوصافی استناد به شقالقمر(که عده ای دیده وعده ای ندیده اند )منطقی تر است یا استناد به معجزات چند هزار سال پیش که مشرکان ان را افسانه میخوانند ؟

شما
این که قرآن از هر معجزه ی دیگری کفایت می کند عظمت قرآن را تایید می کند اما وجود معجزات دیگر را نفی نمی کند.

وقتی که در جواب کسانی که در خواست معجزه ای غیر قران را داشته اند بیان میشود که قران کفایت میکند تلویحا بدین معنی است که معجزه دیگری نیست
زیرا در اینجا سخن از معجزاتی خارق العاده است که مد نظر منکران بوده نه معجزه بودن قران که منکران ان را معجزه نمی دانسته اند همچنین در نظر داشته باشید که برای تایید این که معجزه ای نبوده ایاتی که قبلا اشاره شد (که علت ان را ایمان نیاوردن منکران در گذشته عنوان کرده )قرینه بسیار قوی است که این مطلب را تایید میکند .

شما
شما از یه طرف ادعا می کنید تاریخ رو قبول ندارید و از طرف دیگر بیان می کنید پیامبر تاجر بوده اند؟!این تناقض چگونه قابل توجیه است جناب حسین؟

شما ظاهرا اصلا مطا لب بنده را با دقت نمی خوانید من کجا گفتم تاریخ را قبول ندارم من گفتم مطالب تاریخی نمی تواند در زمره یقینیات به حساب بیاید بلکه در خوش بی نانه ترین حالت ما میتوانیم از یک احتمال قوی صحبت کنیم لذا باید مطالب تاریخی را همواره با این دید نگاه کنیم اما این که بنده گفتم پیامبر اسلام مدتی تاجر بوده اند به استناد به این که شما قبول دارید بیان کردم در ثانی اینکه ایشان به واقع تاجر بوده اند یا خیر تاثیر چندانی در اصل قضیه نداشته چون ما میتوانیم تصور کنیم تاجرانی با عقاید مختلف به مکه امده وپیامبر از طریق انان با افکار وفرهنگهای مختلف اشنا شده باشند .

شما
بنده اگر از شما بپرسم مثلا اتم اکسیژن چند پروتون دارد با توجه به تحصیلات آکادمیک جواب 8 رو باید بدید.اما آیا شما تا حالا یه اتم اکسیژنو از نزدیک واکاوی کردین؟!این که قابل راستی آزماییه قطعا،ولی آیا شما راستی آزماییش کردین یا به حرف افراد دیگر اعتماد کردین؟از کجا معلوم آن ها حب و بغض نداشته اند؟

ببینید در بسیاری از مسایل علمی راستی ازمایی از طریق مشاهده مستقیم قابل اثبات است مثلا شما وقتی میبینی یک پل یا یک برج سالهاست که پابرجاست این دلیل صحت ان قوانین است و اگر احتمالا در موردی نیز تخریب حاصل شود معلوم میگردد اشتباه محاسباتی است به عبارتی خطای انسانی است نه اشتباه بودن ان قواعد زیرا ان قواعد ثابت است واگر اشتباه بودند تمام موارد باید تخریب میشدند
وموارد مشابه بسیاری مثل پرواز همه روزه هواپیما ها ،موشکها ،ماهواره هاو...که برای اثبات صحت این قوانین ما از طریق مشاهده میتوانیم به صحت درستی انها پی ببریم بدون اینکه از جزئیات انها اگاه باشیم .
اما در مورد حب وبغض باید بگویم این امور در این علوم اصلا موضو عیت ندارد ومعنی ندارد یعنی اگر در علوم تجربی وریاضی هر کس ادعایی داشته باشد باید بتواند ثابت کند .تنها چیزی که در این علوم دخیل است اول اثبات است دوم احتمال خطا که البته هر دوی اینها قابل تشخیص هستند ودر هر علم راه های تشخیص اثبات ادعا و خطاهای ممکنه تعریف شده است و حب وبغض کسی در ان دخیل نخواهد بود مگر در نوع استفاده از این علوم که ان بحث دیگری است

شما
قتی کسی مثل امیرالمومنین در لیله المبیت جای پیامبر می خوابد یا آن جنگاوری های بی بدیل رو در غزوه های مختلف انجام می دهد آیا در حب و بغض این فرد می شود شک کرد؟!
پس این طور نیست که حب و بغض افراد کاملا نا معلوم باشد.
هم چنین وقتی واقعه ای مثل غدیر خم را نه یک سنی،نه 10 سنی بلکه 10 ها سنی در کتب خود مطرح می کنند،جدای از بیان علمای شیعه،آیا می توان در وقوع این واقعه و مثلا بیعت مردم با امیرالمومنین شک کرد؟!
مهم حب و بغض یک نفر خاص نیست.بیان های متعدد از دوست و دشمن می تواند ما را به یقین برساند که یک اتفاق تاریخی رخ د

در اینکه حب وبغض در موارد بسیاری مشهود است شکی نیست ولی در مواردی نیز تشخیص ان بسار مشکل است .همچنین در موردمسا ئل فرقه ای بنده فعلا وارد این مباحث نمی شوم در این مورداصالت و اعتبار حدیث مثالی میزنم
فکرکنید شخصی بسیار متدین وکاملا شناخته شده در اوایل اسلام زندگی میکند که عالم ومورخ هم میباشد ولی به حکم بشر بودن عاری از خطا هم نیست . این شخص از انجا که عالم است در قران با همین مطالب که ما عرض کردیم مواجه میشود یعنی وقتی قران را مطالعه میکند میبیند که در قران بر خلاف پیامبران گذشته از معجزه خبری نیست و فزض را بر این میگیریم که از نظر ایشان قران برای معجزه کفایت میکند ولی می داند بسیاری از عوام معجزه را در همین خوارق عادات میدانند وبا توجه به این که مسلمانان معتقدند که پیامبر اسلام از تمام انبیا برتر است به حکم خاتمیت ،لذا به این نتیجه میرسد که برای محکم کردن عقاید عوام نیاز است که برای پیامبر اسلام نیز معجزاتی ذکر گردد البته با نیت خیر یعنی دست به یک نوع دروغ مصلحتی بزند تا از این طریق ایمان مردم قوی تر گردد زیرا میداند عوام این نوع معجزات را ملموس تر احساس کرده و قبول میکنند لذا از اعتبار ومحبوبیت خود برای گسترش اسلام استفاده میکند واز انجا که در این امر مصلحت مسلمین را در نظر دارد نه منافع شخصی را لذا می تواند این دروغ را برای خود توجیه کند . درادامه کسان دیگری نیز به اعتبار ایشان همین را نقل کرده وهمین طور سلسله مراتب تا به ما برسد و زمانی که علما رجال این سخن را بررسی میکنند با توجه به وجاهت ایشان حکم به درستی سخن ایشان میکنند زیرا انان تنها میتوانند در تاریخ بفهمند که ایا ایشان انسان موجهی بوده اند یا خیر و احوالات درونی ایشان را نمی توانند تشخص دهندوهمچنین ممکن است اشخاص دیگری نیز این خلا را احساس و دست به بیان مشابهی بزنند به هر حال این احتمال غیر ممکن نیست و احتمال داشتن انگیزه برای بیان مطلبی خود یک عامل مهم در ارزیابی صدق وکذب یک حدیث است .
در مورد ایات عذاب در پست بعدی مطالبی را ذکر خواهم کرد.
با سپاس
عرض سلام خدمت کلیه دوستان
به نظر میرسد در خصوص اثبات نبوت به اندازه کافی بحث گردید لذا تا زمانی که جوابها در حد همین مسایل مطرح شده باشد ادامه بحث چیزی جز تکرار مکررات نخواهد بود بنا بر این بیش از این ادامه این بحث را جایز نمی دانم مگر این که جوابهای جدیدی مطرح گرددکه مستلزم پاسخ باشد در غیر این صورت سوالهای بنده مشخص وجوابهای داده شده نیز معلوم است وقضاوت در مورد انهارا به خود شما میسپارم .
عطر ان است که خود ببوید / نه ان که عطار بگوید

اما در خصوص ایات عذاب که مطرح شد به نظر میرسد نحوه تقسیم بندی خود بیان گر وبین مطلب و شبه مورد نظر می باشد با این حال مختصری در این باب مطالبی در جهت روشن تر شدن مسئله بیان میگردد.
در قران در ایات بسیاری داستان بعثت ،ارسال ،اثبات و نهایتاهدایت عده ای و عذاب گروهی دیگر به عنوان مثال و روشن کردن شیوه رفتار خداوند بیان گردیده مانند قوم عاد،ثمود ،فرعونیان و..بعد از هر داستان به ما تا کیید میکند که عاقبت کسانی که به پیامبران بعد از اثبات نبوت ایمان نیاورند وبا انان دشمنی کنند بعد از سپری شدن مدت و مهلتی که خداوند برای انان مشخص کرده چیزی جز عذاب خداوند که منجر به نابودی کامل انها در دنیا وعذاب ابدی در اخرت نخواهد بود

"تا به دیاری رسول نفرستیم که ایات خدا رابر مردم تلاوت کند انها را عذاب نکنیم"(قصص 59)
"این هلاکت پیشینان بدین سبب بود که پیامبرانشان با ایات و ادله روشن به سوی انها امدند و انان کافر شدند ...."(غافر /22)


وخود نیز نوع وکیفیت عذابها را مشخص نموده است که این عذابها از چه سنخ عذابها می باشد
..برخی را بر سرشان سنگ فرو باریدیم و برخی رابه صیحه عذاب اسمانی و برخی رابزلزله زمین وگروهی دیگر را بغرق دریا به هلاکت رسانیدیم..:" (عنکبوت/40)

قران بعد از ذکر داستان اقوام گذشته به معاصران پیامبر میپردازد وبه انها هشدار میدهد در صورت ایمان نیاوردن وادامه دشمنی با پیامبر سرنوشتی مشابه گذشتگان در انتظار انان است

" ایا اینان جز انکه به طریقه امم گذشته هلاک شوند انتظاری دارند و طریقه خداوند هرگز مبدل نخواهد شد " (فاطر /43)
" همانا این کافران ایات خدا را تکذیب کردند به زودی حادثه هلاکت انان که به ایات حق استهزا کردند به اینان خواهد رسید " (شعرا /6)

وتاکید مینماید که سنت وروش خداوند همواره چنین بوده وهست وتغییری در ان نخواهد یود یعنی هم بر روش کلی اصل عذاب تاکیید دارد هم بر کیفیت ونوع عذاب
"اگر کافران از خدا اعراض کردند بگو من شما را از صاعقه ای مانند عذاب عاد وثمود ترسانیدم " (فصلت/13)

در ادامه عده زیادی از اهل مکه ایمان نمی اورند و به تمسخر از پیامبر در خواست عذابهای وعده داده شده را نموده و مدعی میشوند مگر نگفتی اگر ایمان نیاوریم حتما عذابی همچون عاد وثمود بر ما نازل خواهد گشت حال زمان ان رسیده پس چه شد ان عذابها قران در جواب انها چند پاسخ متفاوت ومتضاد داده است در ایه ای میگوید زمان ان معین است وباید زمان ان فرا برسد یعنی عذاب حتمی است ولی زمان ان را نمی گوید

"ای رسول ما منکران به تمسخر از تو تقاضای تعجیل در نزول عذاب میکنند و اگر وقت ان معین در علم ازلی نبود عذاب حق بر انها میرسید و البته ناگهانی نازل میشد که غافل وبی خبر باشند "(عنکبوت/53)

در ایه دیگر میفرماید ممکن است در زمان حیات پیامبر باشد یا بعد از حیات پیامبر به عبارتی بیان میکند عذاب در این دنیا حتمی است ولی زمان ان مشخص نیست

"پس بدان یا ما تو را به جوار خود برده و بعد از تو سخت از انان انتقام میکشیم یا عذابی که وعده به انها دادیم به تو مینمایانیم ..." (زخرف/41 تا 42)
این ایه با ایه قبلی متضاد است زیرا انجا از زمانی مشخص سخن رفته ولی در اینجا از زمانی نامشخص یعنی خداوند نمی داند انان را در حیات پیامبر عذاب میکند یا بعد ان واین با علم نامحدود خداوند تناسب ندارد
در ایه دیگر کلا عذاب در دنیا را منتفی می داند وعذاب کافران را به قیامت موکول میکند
اگر نه این بود که سخن پروردگار بر این سبقت گرفته است که این امت در قیامت به کیفر رسند همانا در دنیا عذاب لزوم می یافت "(طه /129)

البته در این ایه(متن اصلی ) به صراحت از قیامت نام نبرده ولی در ترجمه الهی قمشه ای چنین ترجمه شده لذا در این ایه جای مناقشه هست

اما در سالهای پایانی بعثت وبعد از به قدرت رسیدن مسلمانان ناگهان شیوه عذاب خداوند تغییر کرده و جنگ وکشتار کافران به دست مسلمانان جایگزین عذاب خداوند به روشهای مرسوم گذشته میگردد
"شما به قتال وکارزار برخیزید تا خدا انان را توسط شما عذاب کند ...."(توبه /94)
" اگر خدا میخواست خود از کافران انتقام میکشید وهلاک میکرد ولی برای امتحان خلق به یکدیگر است ..." (محمد /4)
واین کشتار کافران به دست مسلمانان به خدا نسبت داده میشود تا وعده عذاب نیز تحقق پیدا کرده باشد
ای مومنان نه شما بلکه خدا کافران را کشت ای رسول تو تیر نیفکندی بلکه خدا افکند ..."(انفال /17)

در ایجا سوال این است اولا چرا سنت خداوند تغییر کرد در صورتی که در ایه قبلی گفته بود سنت ما چنین است وتغییر نمیکند دوما اگر زمان ان معلوم بوده چرا در ایات قبلی از زمان ان اظهار بی اطلاعی شده در واقع شبه اصلی در باره زمان و کیفیت عذاب است که دوستان متدین باید جوابگو باشند
باسپاس



سالا با جناب معین

برادر سوره کوثر مگه چند آیه دارد؟ نکند منظور از سوره هم همان بقره هستش؟ :)) من ۲ آیه گفتم و ادعا می‌کنم آین آنها تو هیچ جای قرآن نیست. اگه بخوام ۱۰ مورد مثل اینهارو هم میگم می‌شه یه سوره. اینو قبول کن که خیلی‌ متنهای بسیار اخلاقیتر و قشنگتر و مفیدتر از قرآن تو تاریخ قدیم و معاصر هستش. اینکه شما به این آیات من می‌خندید دقیقا همان حسّی هست که به حرفهای قرآن در مورد تحدی در امسال ما که بی‌ تعصب قضاوت می‌کنیم رخ میدهد.

در مورد حدیث غدیر، شما حتا یک مورد (ادعا می‌کنم) از علما و رجال قابل اعتماد سنّی نمیتوانی‌ پیدا کنی‌ که روایت شیعه را از اتفاقات غدیر کرده باشد. جالب است بدانید که روایت غالب هم آن است که بعد از یک بگو مگوی جنجالی بین صحابه نزدیک سر یک موضوع (داستان این را هم اگر بخواهید برایتان رفرنس میدم بخونید)، تصمیم به از میان برداشتن علی‌ میگیرند و این به گوش پیامبر می‌رسد. و اون حدیث مشهور که از میان کلی‌ حرفهای پیامبر با زیرکی بیرون کشیده می‌شه و بر اون استناد می‌شه در حالی‌ که کل اتفاقات اون روز رو اگر بخونید منظور از این سخنان بر کسی‌ پوشیده نخواهد بود. ثانیا یکبار گفتم و باز هم میگم که مشکل در پایه (قبول دین و قرآن) هست و شما با اصرار به احادیث نه‌‌ چندان معتبر و روایت نه چندان قابل اعتماد روی میاورید که بحث مذاهب هست و شما نمیتوانید برای اثبات حقّانیت قرآن از این مطالب مورد اختلاف بین مسلمانان استفاده کنید.
من نمیدونم مدیر سایت گرانوم کیه که این شبهات و قرارداده ولی میدونم که اصن ریاضی بلد نیس!!!!
اخه ادم حسابی وقتی 1/3پولی رو محاسبه میکنی باز 1/8روهم ازکلش برمیداری درحالی که تو 1/3رو قبلا برداشتی!!!!!!
اگه سایت گرانوم رفته باشی میبینین اولین موردش همینه سالی که نیکوست از بهارش پیداست
ضمن تشکر از کلیه دوستان..بنده هنوزم جواب قانع کننده از سوالم نگرفتم..البته شاید با محیط مجازی نتوان بحث های تقدیر و اختیار را فهماند ..ولی از همه دوستان تشکر ویژه ای دارم..ولی من طبق تجربیات زندگی خودم چیز هایی ازین دنیای پهناور و ازین جهان نا متناهی فهمیدم البته نظر شخصی بنده است و شاید دوستان دیگر تجربیاتشان با بنده فرق کند..در کل در دنیا نیرویی ماورا الطبیعه هست یعنی دنیای ما با نیرویی هدایت میشود..این نیرو گاهی ب عنوان طبیعتش و ب عنوان نقش محیط هر ادمی را با توجه ب تقدیرش هدایت میکند..و گاهی این نیرو ب گونه ای دیگر ایفای نقش میکند..مثلا فردی دوست دارد خلاف کند این نیرو همان جهتی ک فرد دوست دارد انرژی آزاد میکند..یعنی کائنات دست در دست هم میدهند تا این فکر شخص و انگیزه ی این شخص محقق شود..یعنی افراد هر فکری داشته باشند این نیرو در همان جهت انرژی میدهد...اگر اشتباه نکنم ایه و خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند شامل همین نیرو باشد..یعنی هرکسی با فکر خودش میتواند اینده ی خودش را رقم بزند...یعنی انسان ب هر چیزی فکر کند این نیرو در همان جهت انرژی ازاد میکند..ااین گفته تجربیات بنده و محیطی ک در ان این اتفاقات افتاده است هستش
جهانی که ماتوش قرار گرفتیم بسیارپیچیده تر ازاونی هست که فکرشو کنیم
اما انسان هیچ وقت این پیچیدگی رو درک نمیکنه چون محدوده انسان بیشتر از 3 بعدرو درک نمیکنه پس فهمیدن چیزای ماورای طبیعی برای انسان امری نشدنی است مگر با تکنولوژجدید و هوش مصنوعی بتونه اونارو تجزیه کنه نمیخوام بگم خداهست یا نسیت فقط میخام اینو بگم که این جهان یک صانعی داره
عرض سلام خدمت کلیه دوستان
ضمن تشکر از جمیع عزیزان حاضر در سایت اعم از خاموش وگویا وعرض تشکر ویژه از دوستانی که با عرضه تفکرات مختلف مطالب ارائه شده را پر بار تر میکنند زیرا قطعا ذهن وروح انسان در بر خورد با تفکرات وایده های متفاوت بار ورتر خواهد گشت .
بنده اجازه میخواهم نکاتی را به دوستان یاد اوری کنم :
1.ما در یک دنیای بسیار پیچیده وهدفمند زندگی میکنیم که امیزه ای است از امور طبیعی وما فوق طبیعی (حداقل این که اینگونه به نظر می اید )که بعضی از امور برای ما شناخته شده وبسیاری هنوز ناشناخته مانده .در چند قرن پیش بسیاری از امور طبیعی برای ما ناشناخته بود ودستیابی به تکنو اوژی امروزه شاید به مخیله گذشتگان خطور نمیکرد ولی بشر با تکیه به نیروی عقل ،خود باوری و پشتکار توانسط پرده از بسیاری از ناشناخته ها ی طبیعت وتوانائیهای خودش بردارد وراز این پیشرفتها چیزی نیست جز پیروی از روشهای علمی وهدفمند .لذا بنده بر این باور هستم که در مقوله مسائل دینی وما ورائی نیز اگر ما از یک روش علمی وهدفمند پیروی نماییم مطمعنا میتوانیم گامهای را به جلو برداریم هر چند پیشروی در این عرصه بسیارمشکل وپیچیده تر از مسائل طبیعی میباشد ولی غیر ممکن نخواهد بوددر این خصوص اولین قدم این است که ما باید ابتدا امور خرافی را از امور حقیقی جدا کنیم دقیقا مانند هرس کردن یک زمین کشاورزی که ما برای حفظ وباروری محصول ابتدا باید علفهای حرز و مزاحم را از میان برداریم تا زمینه برای رشد محصول فراهم گردد .
از ان جا که ادیات توحیدی ودر راس انها اسلام (به عنوان اخرین وکاملترین)مدعی ارتباط با ماورا هستند بدیهی است که میتواند در بررسی در اولویت قرار گیرد وبا بررسی دقیق ان ما باید این مکتب را محک بزنیم تا ببینیم این کتاب در راستای کشف حقیقت چه کمکی میتوتند به ما بکند یعنی اگر طبق ادعا واقعا متصل به ماورا باشد که ما میتوانیم استفاده های فراوانی از ان نماییم واگر مشخص گردید که یک مکتب بشری است باز هم میتوانیم با الایش ان از خرافات از نکات مثبت ان در جهت تفسیر عالم هستی استفاده نماییم چرا که از نگاه بنده بنیانگذاران هر مکتبی دارای ویژگیهای منحصر به فردی هستند که اگر بینشهای انان را در کنار هم قرار دهیم و نکات قوت وضعف انان را ارز یابی کنیم میتوانند بسیار راه گشا باشند .
حاصل کلام این که ما باید در این عرصه نیز با یک روش هدفمند و قدم به قدم به جلو حرکت کنیم واز طرح مسائل پراکنده خود داری کنیم همچنین در این راه چند عامل مهم و راه گشاست که عبارتند از :استفاده از قدرت تفکر و بهره گیری از برهان ومنطق تا میزان اشتباه وخطا رادر استدلالات به حداقل برساند ، دوری از حب وبغض و شهامت قبول اشتباهات فکری ، داشتن پشت کار و صرف وقت برای نیل به مقصود ، داشتن سعه صدر و تحمل ارای مخالف ،بهره گیری از قواعد تجربی مانند راستی ازمایی برای تست عقایداز طریق مشاهده عوارض ونتایج این عقاید در ساختار روحی روانی اشخاص یا اجتماع و...
2.نکته دیگری که ذکر ان را لازم میدانم این است با نقد یک دین وبا فرض اثبات بشری بودن ان هرگز نفی خدا ،ماورا واخلاق حاصل نمیشود به عبارتی ما بااثبات بشری بودن یک دین نمی توانیم بگوییم خدا را انکار کرده ایم یا بگوییم پس ورای طبیعت حقیقتی نیست ویا اینکه چون ادیان اسمانی نیستند پس اخلاق نیز بیمعنی است .بلکه با رد اسمانی بودن ادیان کار ما تازه شروع شده است یعنی با تمام توان باید کوشش کنیم تا تبین درستی از عالم هستی بدست بیاوریم ما هرگز نمیتوانیم نیازها وحقایق ماورائی را به صرف بشری بودن ادیان انکار کنیم بنابر این از دوستان متدین وغیر متدین استدعا دارم این نکته را همواره مد نظر داشته باشند .
3.نکته دیگر این که بنده نهایت احترام را برای پیروان تمام ادیان تا جایی که اعتقادات انان با عث تجاوز به حقوق دیگران نگردد را قائل هستم وعلت ان این است به خوبی میدانم که در تمام ادیان ان چیزی که مورد پرستش واحترام است اصل وخالص حقیقت است در واقع در ادیان مختلف مصادیق حقیقت است که متفاوت است نه اصل حقیقت .به عنوان مثال کسانی که به حضرت عیسی ،حضرت موسی ،حضرت محمد،حضرت علی،امام حسین و....ارادت دارند در واقع ان خصایص والای که در انها سراق دارند(مثل صداقت ،شجاعت،ایثار ،عدالت و...) را میستایند که ان خصایص مصادیق حقیقت هستند پس اگر ریشه یابی کنیم میبینیم که پیروان تمام ادیان ومکاتب اخلاقی تنها حقیقت را میپرستد وستایش میکنند نه اشکال ومصادیق انان را و ممکن بود هر شخص دیگری به جای ان اشخاص باشد در واقع این افراد مقدسند چون عامل به حقایق مورد قبول ما هستند پس در اصل ان حقایق هستد که برای ما مقدس هستند نه خود افرادوگاهی این امر بر خود انان نیز پوشیده میماند به همین خاطر به جدال وخصومت با هم می پر دازند در صورتی که اگر نیک بنگرند میبینند که نه تنها پیروان ادیان دیگر نیز به مانند انان خالص حقیقت را میستایند بلکه منتقدان ادیان نیز (انان که صرفا دنبال حقیقت هستند و حقیقت را در پاکسازی ادیان از انحرافات میدانند ) به مانند انان دنبال حقیقت و پرستنده حقیقت هستند . لذا از عزیزان متدین تقاضا میکنم این مباحث را از این زاویه بنگرند مضاف بر این که حداقل در بین ادیان ، اسلام خود را یک دین عقلی میداند و همه را به تعقل و تدبر فرا خوانده و قاعدتا باید این ادعا محک بخورد پس تجزیه وتحلیل عقلی یک دین توهین به ان محسوب نمیگردد بلکه لااقل در مورد اسلام لبیک گفتن به در خواست خود قران است .

خلاصه این که مادر ابتدا باید مطمئن شویم که ایا ادیان بشری هستند یا اسمانی سپس با فرض درستی یکی از این دو وارد فاز جدیدی شویم واین میسر نمی شود مگر با بررسی دقیق وبه دو ر از حب وبغض ادیان الخصوص اسلام و این کار نیز ممکن نیست مگر اینکه موافق ومخالف هر کدام از مواضع خود دفاع کنند تا قضیه روشن گردد زیرا هیچ گاه یکطرفه نمیشود به قاضی رفت لذا از کلیه دوستان در خواست میکنم برای این مهم مساعدت لازم را مبذول دارند تا به نتیجه مطلوبی برسیم .
باسپاس
لام

ادیان در واقعی برای آموزش اخلاق درست (که امروزه آنرا انسانیت می‌نامیم) در جوامع مختلف پدیدار گشته‌اند. ولی‌ متاسفانه بلا استثنا در تمام جوامع این ادیان تبدیل به ابزاری برای استثمار مردم شودند و این قضیه هنوز هم ادامه دارد.

یکی‌ از اندیشمندان معاصر حرف بسیار قشنگی‌ زده "دین من انسانیت هستش ولی‌ متأسفانه پیروان آن بسیار اندکند".

منظور اینه که امروزه با پیشرفت علم، قبولاندن خیلی‌ از مسائل به مردم در قالب دین مثل سابق آسان نیست و هر حکومتی باید انسانیت و حقوق مشترک بشری رو سرلوحه خود قرار بدهد و در غیر این صورت در تاریخ محو میشود. من معتقدم که تا ۵۰-۶۰ سال دیگه، دین دیگر به این مقدار مؤثر نخواهد بود و مسائل بسیار عمیقتری مورد بحث جوامع خواهد بود و به همین دلیل باید فرزندان خود را برای آن شرایط تربیت کرد.
سلام خدمت حضار محترم

جناب حسین
خوب ما از چه باید پند بگیریم ؟شما خواهی گفت از نحوه بر خورد با پیام واعجاز پیامبران که عاقبت عناد چه خواهد شد . من از شما میپرسم چرا خدا انها را عذاب کرد ؟ شما میگویی چون بعد از ظهور معجزه و اثبات نبوت عناد ورزیدند . من میپرسم این اثبات را از کجا اوردی ؟شما میگویی قران قبلا شیوه ارسال و اثبات نبوت را توسط اعجاز های مختلف بیان فرموده . پس شما تا نتوانی اثبات انبیا را در قران اثبات کنی نمی توانی از پند واندرز یا موارد مشابه استفاده کنی اصلا مگر قران خود را ادامه دهنده وتکمیل کننده ادیان توحیدی نمی داند پس این بدیهی است که ابتدا باید شیوه مرسوم را درارسال واثبات انبیا ی سابق تشریح گرداند تا به نبوت خود برسد .

در مورد معجزات انبیا من همچنین ادعای نکرده ام که قران اکثر معجزات را ذکر کرده عرض بنده این بود که در قران به معجزات پیامبران بزرگ (اولولعزم)اشاره شده

بنده
وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ(قصص-59)
ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ(غافر-22)
جواب دو سوال اول بله،همان طوریه که حدس زدین ولی در مورد سوال سوم یعنی چرا خدا آن ها را عذاب کرد آیات گویای مطلبه.
پیامبر اسلام هم طبق رسم معمول با معجزات گوناگون پیامبری خود را اثبات می کرده اند اما خدا دلیلی ندارد که به تک تک آن ها مفصلا اشاره کند.
ببینید اگر شما واقعا بی طرفید و دنبال پیدا کردن حقیقت هستید باید راحت اشتباهاتتون رو بپذیرین،به جای این که این قدر دیگران رو توصیه کنید خودتون حق طلبی تون رو نشون بدین.شما علاوه بر این که دو سه حرف بنده رو کاملا به نفع خودتون برداشت کردین این جا واضحا حرف خودتون رو رد می کنین و میگین منظورتون پیامبران اولوالعزم بوده در حالی که باز هم حرفتون قابل رد شدنه.مثلا برای حضرت نوح چه اعجازی ذکر شده؟!کشتی حضرت نوح معجزه است اما معجزه ای که مد نظر شماست یعنی معجزه ای که از ابتدا پیامبری رو اثبات کنه نیست یعنی بعد از اتمام حجته که عذاب نازل شده.پس حتی سنت قرآن ذکر معجزات پیامبران اولوالعزم هم نبوده.حال این که ذکر با تفصیل معجزه ی حضرت موسی رو میخوان تعمیم به پیامبر اسلام بدین دلیلی ندارد.مثلا حضرت موسی با فرعون زمان گفت و گو کردن.حال قرآن باید گفت و گوی پیامبر اسلام با فرعون زمانشون رو بیان کنه.خیر.
أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّواْ أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ(ابراهیم-9)
هر پیامبری معجزه ای داشته که جز خدا نمی داند،حال خدا به صلاحدید خودش بعضی رو مثل حضرت موسی به تفصیل بیان کرده.تازه اون هم نسبیه.یعنی داستان حضرت موسی مطمئنا خیلی بیش تر این مطالبی هست که در قرآن اومده ولی در حد نیاز بیان شده.

جناب حسین
من واقعا تعجب میکنم شما که مدعی هستی به حقیقت رسیده ای وقران را شناخته وکاملا پیرو ان هستی

بنده
در حقانیت قرآن و اسلام شکی نیست ولی شناخت کامل قرآن و پیروی کامل از آن کار امیرالمومنینه نه امثال بنده.

جناب حسین
همچنین وقتی منکران از ایشان معجزه میخواهند ایشان به معجزات انبیا کذشته و انکار مخالفان اشاره میکنند ودر واقع با مقدمه قرار دادن داستان انان مبنی بر عرضه معجزه وانکار مخالفان نبوت خود را بدین گونه اثبات میکند یعنی یکی از حربه های ایشان برای اقناع مخاطبان این است که ابتدا داستان انبیا گذشته را بیان سپس خود را ادامه دهنده را انان معرفی نموده سپس از این وجه تشبیه برای اثبات ادعای خود استفاده کرده است

بنده
اولا خداوند به معجزات انبیا گذاشته و انکار مخالفان اشاره می کند نه پیامبر.ثانیا به آیه ی زیر توجه بفرمایین:
وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالآیَاتِ إِلاَّ أَن کَذَّبَ بِهَا الأَوَّلُونَ وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُواْ بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآیَاتِ إِلاَّ تَخْوِیفًا(اسرا-59)
کلمه" منع" نمی تواند به معناى ظاهرى خودش باشد، زیرا" منع" عبارت است از اینکه کسى و یا چیزى قوى‏تر از انسان جلوى خواست او را بگیرد، و چون به حکم" وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ" و به حکم اینکه او غالب و قاهر است هر چه اراده کند می شود، و براى شدن آن به غیر از کلمه" کن" سرمایه دیگرى لازم نیست نمى‏توان گفت تکذیب اولین نسبت به آیات خدا مانع شد از اینکه خداوند آیات پیشنهادى بعدى را بفرستد و خداى را جلوگیر و سد گردید.
ناگزیر باید بگوئیم معنایش این است که از آنجا که آیات پیشنهادى هیچگونه مصلحتى نداشته، و صاحبان پیشنهاد و بطور کلى هیچکس از آن نفعى نمى‏برده و هیچیک به‏ آن ایمان نمی آوردند از این نظر خداى تعالى آن آیات را نفرستاد.
و اما چرا جمله" إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ" از امتهاى گذشته و هلاک شده تعبیر به" اولون" کرده؟شاید براى این بود که اشاره کند به اینکه این مردمى که امروز آیات خدا را تکذیب مى‏کنند دنباله‏ روان و ادامه دهندگان همانها هستند (و به تعبیر امروزه جلد دوم همانها می باشند) و در حقیقت امت واحد هستند،پس اگر اینها هم تکذیب کنند نابود خواهند شد، خلاصه اینکه بشریت سر و ته یک کرباس است، هر غریزه‏ اى که در قبلی ها و اولی ها بوده و کار آنها را به هلاکت کشیده در آخریها نیز هست و هر حکمى که صدرش داشت ذیلش هم دارد، و به همین جهت است که از همین مردم مکرر نقل کرده که می گفتند:" ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ" که صدر بشریت را پدران خود شمرده‏ اند، و به هر حال معناى آیه این است که ما آن آیاتى را که قریش پیشنهاد کردند نفرستادیم، زیرا اگر می فرستادیم ایمان نمی آوردند و ما هلاکشان می کردیم، ولى قضا و خواست ما بر این شده است که این امت را عذاب نکنیم مگر بعد از مدتى مهلت، و این خصوصیت امت اسلام، در مواردى از کلام خداى تعالى استفاده می شود و تنها آیه مورد بحث نیست.
جمع بندی بحث آیه:
1- ما آیات را نفرستادیم چون می دانستیم که ایشان حتى با دیدن آنها نیز ایمان‏ نمی آورند،و فرستادنش بی فایده بود، هم چنان که امتهاى قبل هم با آمدن آیاتى که خودشان خواسته بودند ایمان نیاوردند، و البته این مطلب در مورد آیات مربوط به اثبات توحید است، و اما معجزاتى که نبوت را اثبات می کند، و یا بودنش لطفى از ناحیه خداوند به شمار می رود لا محاله فرستاده می شود، چون اگر نفرستد، نبوت پیغمبر اثبات نمی شود.
2- ما آیات را از این رو نفرستادیم که پدران و اسلاف شما نظیر آنها را درخواست کرده و پیشنهاد دادند و وقتى اجابت کردیم و فرستادیم باز ایمان نیاوردند، شما هم که پیرو و مقلد گذشتگان خود هستید ایمان نمی آورید، پس چه فایده از فرستادن آن.

جناب حسین
اما این که فرمودید منظور از بیان داستان موسی بیان عاقبت کافران است قبلا نیز عرض کردم بله قطعا چنین هدفی نیز مد نظر بوده ولی این مسئله فرع بر اثبات نبوت است

بنده
ببینید به اصل و فرع بودن ربطی نداره،اگه قرار به اون باشه اثبات نبوت فرع بر توحیده،پس خدا هر جا نبوت رو خواسته اثبات کنه اول باید توحید رو اثبات کنه.نه،در آن آیات واضحا می فرماید تا ببینی عاقبت مفسدان چه بود،دیگه تلویحا و این جور مسایل تقریب به تفسیر به رای کردن آیه است.

جناب حسین
در قران ایاتی هست که به مشرکان میگویید اگر این حرف را قبول ندارید بروید از اهل کتاب بپرسید خوب حال فرض کن در این مورد مشرکان بخواهند داستان انبیا گذشته را از اهل کتاب بپرسنددر صورتی که به ان ایمان ندارند و در قران بارها از قول انها بیان شده که مشرکان ان داستانها را افسانه خوانده اند ایا به نظر شما این منطقی است .
ایا مشرکان نمی گویند اگر بدین گونه است چرا اهل کتاب خود ایمان نمی اورند زیرا انها از ما به ایمان اولا ترند در جایی که انها ایمان نیاورده اند ما چگونه ایمان بیا وریم .
حال من از شما میپرسم با چنین اوصافی استناد به شقالقمر(که عده ای دیده وعده ای ندیده اند )منطقی تر است یا استناد به معجزات چند هزار سال پیش که مشرکان ان را افسانه میخوانند ؟

بنده
مشرکان که خود پیامبر را هم نعوذ باالله مجنون می خواندند.اگر قرار به تعریف کردن برای دیگران باشد مطمئنا مطلبی که عده ی زیادی (اهل کتاب)به آن اعتقاد دارند قابل اعتماد تر از مطلبی است که عده ای مجهول الحال بیان کرده اند که مثلا ما دیدیم شق القمر شد.آن ها می توانند بگویند چرا آن ها که شق القمر را دیده اند ایمان نیاورده اند و ما ایمان بیاوریم؟!

جناب حسین
شما ظاهرا اصلا مطا لب بنده را با دقت نمی خوانید من کجا گفتم تاریخ را قبول ندارم من گفتم مطالب تاریخی نمی تواند در زمره یقینیات به حساب بیاید بلکه در خوش بی نانه ترین حالت ما میتوانیم از یک احتمال قوی صحبت کنیم لذا باید مطالب تاریخی را همواره با این دید نگاه کنیم اما این که بنده گفتم پیامبر اسلام مدتی تاجر بوده اند به استناد به این که شما قبول دارید بیان کردم در ثانی اینکه ایشان به واقع تاجر بوده اند یا خیر تاثیر چندانی در اصل قضیه نداشته چون ما میتوانیم تصور کنیم تاجرانی با عقاید مختلف به مکه امده وپیامبر از طریق انان با افکار وفرهنگهای مختلف اشنا شده باشند .

بنده
اولا شما با قاطعیت گفتین پیامبر تاجر بودن،چگونه یقین کردین.باید می گفتین شاید تاجر بودن.ثانیا تصور بکنیمو این جور مسایل به هیچ وجه مستدل و منطقی نیست،اگه قرار به تصوره خیلی چیزا میشه تصور کرد.با دلیل و برهان صحبت کنین.

بنده مطالب فرقه ای مطرح نکردم،بلکه هدفم بیان این موضوع بود که این گونه نیست که حب و بغض افراد نامعلوم باشد مثل شخص امیرالمومنین.

جناب کنجکاو یک
برادر سوره کوثر مگه چند آیه دارد؟ نکند منظور از سوره هم همان بقره هستش؟ :)) من ۲ آیه گفتم و ادعا می‌کنم آین آنها تو هیچ جای قرآن نیست. اگه بخوام ۱۰ مورد مثل اینهارو هم میگم می‌شه یه سوره. اینو قبول کن که خیلی‌ متنهای بسیار اخلاقیتر و قشنگتر و مفیدتر از قرآن تو تاریخ قدیم و معاصر هستش. اینکه شما به این آیات من می‌خندید دقیقا همان حسّی هست که به حرفهای قرآن در مورد تحدی در امسال ما که بی‌ تعصب قضاوت می‌کنیم رخ میدهد.

بنده
آیاتی که شما مطرح کردین در قرآن ذکر شده.هر کسی بخواهد تلاش کند به تحدی قرآن پاسخ دهد شایسته ی خنده است.مثلا بلا نسبت تصور کنین شرکت تولید کننده ی یک ماشین مدل بالا بگه هر کی میتونه یه توضیح نامه ی محصول مثل ما بیاره.بعد یکی بیاد کلمات اون توضیحات رو جابه جا بکنه و بگه من آوردم!خیر،هرگر نمی تونه این کارو بکنه مگر این که کامل با ساخت و ساز اون خودرو آشنا باشه.قرآن رو کسی میتونه مثلش رو بیاره که سازنده ی جهان باشه.وگرنه در همون سطح جابه جایی لغات کار کرده.اخلاقی ترین حرف،زیباترین حرف و مفید ترین حرفو خدا میتونه بزنه نه بنده ی خدا.بنده ی خدا رو چه به اخلاق،چه به زیبایی،چه به مفید بودن؟!

جناب کنجکاو یک
در مورد حدیث غدیر، شما حتا یک مورد (ادعا می‌کنم) از علما و رجال قابل اعتماد سنّی نمیتوانی‌ پیدا کنی‌ که روایت شیعه را از اتفاقات غدیر کرده باشد

بنده
یکی از جملاتی که در غدیر خم از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شده «من کنت مولاه فعلی مولاه» می باشد و در سنن ابن ماجه که یکی از صحاح سته است آمده:
((سعد بن و قاص از بی احترامی معاویه بر امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ غضبناک شد و در پاسخ معاویه گفت: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیدم که فرمود: هر که من مولای اویم، سپس علی مولای اوست.))
در سنن ترمزی دیگر کتاب از صحاح سته نیز از زید بن ارقم نقل شده رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله و سلم ـ فرمود: ((هر که من مولای اویم پس از من علی مولای اوست.))
براء بن عازب گوید: در حجة الوداع در یکی از راه ها، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پیاده شد و مردم را برای نماز جمع کرد و سپس دست علی ـ علیه السلام ـ را گرفت و فرمود:(( آیا من از مومنان نسبت به جانشان اولی نیستم؟ همه گفتند: بلی. فرمود: آیا من بر همه مومنان ولایت ندارم؟ همه گفتند: بلی. فرمود: پس این ولی هر کسی است که من ولی اویم. خدایا دوستدار او را دوست بدار و دشمن او را دشمن دار.))
نسائی که سنن او از صحاح سته اهل سنت می باشد، حدیث غدیر را در سه کتاب دیگرش نیز آورده است که بیانگر اهمیت این حدیث است که فقط به اسامی این سه کتاب اشاره می شود.
یک: السنن الکبری، ج 5، ص 131. دو خصائص امیر المؤمنین، ص 50. سه: فضائل الصحابه، ص 14.

یا علی
سلام خدمت جناب حسین
موارد چند گانه ی شما برخی فقط بیان یک موضوعه،نه سواله و نه شبهه.پس با اجازتون به اون موارد بحث برانگیز می پردازم.
در مورد 4و5 که ادعا کردین دو گانه گویی صورت گرفته چگونه چنین ادعایی می کنید؟!
وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلَا أَجَلٌ مُّسَمًّى لَجَاءهُمُ الْعَذَابُ وَلَیَأْتِیَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ(عنکبوت-53)
فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ(زحرف-41و42)
چه عذاب چه هر چیز دیگر در علم خدا ثبت شده و بر خدا معلومه.حال این که اون زمان در زمان حیات مادی پیامبره یا خیر بر خدا معلومه ولی خدا به ما نگفته و بر ما نا مشخصه.

در مورد 3:
اسْتِکْبَارًا فِی الْأَرْضِ وَمَکْرَ السَّیِّئِ وَلَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا (فاطر-43)
هرگز براى سنت الهى تغییر و تبدیلى نمییابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى یافت.پس شیوه ی عذاب سنت الهی نیست که تغییر پذیر نباشه بلکه خود عذاب سنت الهیه و تغییر ناپذیره.
در مورد 6:
وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ لَکَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى(طه-129)
سنت الهى که در قرآن در موارد متعدد به عنوان ((کلمه )) از آن یاد شده ، اشارهاى به فرمان آفرینش دائر به آزادى انسانها است ، زیرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هیچگونه مهلت مجازات شود، ایمان و عمل صالح ، تقریبا جنبه اضطرارى و اجبارى پیدا مى کند، و بیشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراین وسیله تکامل که هدف اصلى است نخواهد شد.
بعلاوه اگر حکم شود که همه مجرمان فورا مجازات شوند، کسى در روى زمین زنده نخواهد ماند (و لو یؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابة ). (نحل - 61).
بنابراین باید مهلتى باشد تا گنهکاران به خود آیند و راه اصلاح در پیش ‍ گیرند، و هم فرصتى براى خودسازى ، به همه پویندگان راه حق داده شود.
تعبیر به ((اجل مسمى )) به طورى که از مجموعه آیات قرآن استفاده
مى شود اشاره به زمان حتمى پایان زندگى انسان است .
به هر حال ستمکاران بیایمان و مجرمان جسور نباید از تاخیر عذاب الهى مغرور شوند، و این واقعیت را نادیده بگیرند که این لطف خدا، این سنت الهى ، این قانون تکامل است که میدان را براى آنها گشوده .
سنت خدا بر عذاب کردن بود که تغییر نمی کند.ولی عذاب شکل های گوناگونی دارد و الزاما نباید مانند اقوام گذشته باشد.
در مورد8:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(انفال-17)
بحث جبر و اختیار مطرحه.خدا به ما اختیار داده تا بکشیم یا تیراندازی کنیم ولی در هر صورت این اراده ی ما محدود کننده ی اراده ی خدا نیست و اگر مثلا ما تیر می اندازیم خواست خدا بوده و اگر خدا نمی خواست ما آن تیر را نمی انداختیم.

یا علی
عرض سلم خدمت کلیه دوستان

جناب معین
پیامبر اسلام هم طبق رسم معمول با معجزات گوناگون پیامبری خود را اثبات می کرده اند اما خدا دلیلی ندارد که به تک تک آن ها مفصلا اشاره کند.

عرض کردم اگر خداوند در قران از معجزات انبیا نام برده به این دلیل است که به ما نشان دهد راه اثبات نبوت عرضه معجزه است به همین خاطر ذکر چند نمونه هم کفایت میکند ولی در مورد پیامبر اسلام دیگر قضیه فرق میکند یعنی با اصل ماجرا مواجه هستیم یعنی قران در مواجه با معاصران پیامبر باید نبوت ایشان را اثبات کنند بنابر این ذکر تمام جزئیات معجزات (اگر بوده ) قطعا لازم وضروری است

جناب معین
بینید اگر شما واقعا بی طرفید و دنبال پیدا کردن حقیقت هستید باید راحت اشتباهاتتون رو بپذیرین،به جای این که این قدر دیگران رو توصیه کنید خودتون حق طلبی تون رو نشون بدین.شما علاوه بر این که دو سه حرف بنده رو کاملا به نفع خودتون برداشت کردین این جا واضحا حرف خودتون رو رد می کنین و میگین منظورتون پیامبران اولوالعزم بوده در حالی که باز هم حرفتون قابل رد شدنه.مثلا برای حضرت نوح چه اعجازی ذکر شده؟!کشتی حضرت نوح معجزه است اما معجزه ای که مد نظر شماست یعنی معجزه ای که از ابتدا پیامبری رو اثبات کنه نیست یعنی بعد از اتمام حجته که عذاب نازل شده.پس حتی سنت قرآن ذکر معجزات پیامبران اولوالعزم هم نبوده.حال این که ذکر با تفصیل معجزه ی حضرت موسی رو میخوان تعمیم به پیامبر اسلام بدین دلیلی ندارد.مثلا حضرت موسی با فرعون زمان گفت و گو کردن.حال قرآن باید گفت و گوی پیامبر اسلام با فرعون زمانشون رو بیان کنه.خیر.
أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّواْ أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ(ابراهیم-9)
هر پیامبری معجزه ای داشته که جز خدا نمی داند،حال خدا به صلاحدید خودش بعضی رو مثل حضرت موسی به تفصیل بیان کرده.تازه اون هم نسبیه.یعنی داستان حضرت موسی مطمئنا خیلی بیش تر این مطالبی هست که در قرآن اومده ولی در حد نیاز بیان شده.

ببینید دوست عزیز از نحوه بحث شما مشخص است به دنبال خواب دادن نیستید بلکه طرفا میخواهید مسئله را به نوعی بپیچانید وبا کشاندن بحث به حاشیه اصل مطلب را گم کنیدهمواره از ابتدا لب کلام بنده از اول یک چیز بوده وان این که خداوند برای نشان دادن راه وشیوه اثبات انبیا در قران چند مورد داستان از بعضی انبیا که از دیگران برجسته تر بوده اند (اوالعزم)ذکر کرده وصرفا از بیان انها اشنایی با سیر ظهور انبیا ،اثبات نبوت انها با ارائه معجزات ،نحوه برخورد موافقان ومخالفان ودر نهایت عذاب انها بوده است وبرای این مهم ذکر چند نمونه کفایت میکرده این که شما گیر داده اید که چرا بنده قید نکردم "غالب پیامبران بزرگ "به جای "پیامبران بزرگ"چون تفاوتی در اصل قضیه نمیکند زیرا برای نشان دادن یک اصل ذکر چند نمونه کفایت میکند . ایراد شما وقتی میتواند وارد باشد که قران نگفته باشد "ما به همه پیامبران معجزه دادیم "و بنده بخواهم از روی مصادیق قران این اصل را اثبات کنم در صورتی که قران ابتدا این اصل را بیان وسپس برای ان مثالهای زده است
اما این که چرا لازم است در مورد پیامبر اسلام تمام معجزات اگر بوده ذکر گردد چون قران در زمان پیامبر بعد از مقدمات باید نبوت ایشان را ثابت کند و فقط ذکر احوال گذشتگان کفایت نمیکند وپیامبر مستقیما با منکرانی روبه رواست که باید ادعایش را اثبات کند تا چون گذشتگان حجت تمام گردد . اجازه بدهید در این راستا مثالی را عرض کنم :
یک دانشمند وقتی میخواهد اکتشافی را معرفی کند ابتدا به توصیف مشخصات و کارایی ان میپردازد وبرای ملموس کردن کشف خود ممکن است مثالهای ذکر کند که برای توصیف کار او کفایت میکند ولی بعد از این توصیفات ایشان باید ادعای خود را عملی اثبات کند ود راین مرحله باید تمام ان توصیفات را عملا ومو به مو انجام دهد و کلی گویی ومثال زدن در اینجا جایی ندارد بلکه باید تمام ادعاها ثابت شود
در مورد پیامبر نیز چنین است یعنی تا زمانی که ایشان از اثبات نبوت گذشتگان صحبت میکند ذکر مواردی برای تقریب به ذهن کفایت میکند ولی برای اثبات باید وقتی با انکار مخالفان روبه روست باید معجزاتش را با تفصیل برای انان بیان کند ودر اینجا این منطقی نیست که بگویید چون گذشتگان ایمان نیاوردند پس شما هم ایمان نمی اورید این یعنی قصاص قبل از جنایت شما میگویی معجزه انجام شده در صورتی که قران به دلایلی که قبلا ذکر شد این امر را نفی میکند ودلیل شما مبنی بر اینکه چون در قران معجزه همه انبیا ذکر نشده پس نیازی نیست به معجزه پیامبر نیز اشاره شود بیانی بسیار بچه گانه است زیرا اولا بنا به دلایلی که ذکر شد شرایط در اینجا بسیار متفاوت است یعنی در انجا صرفا نقل است ولی در اینجا بحث اثبات است در ثانی در انجا اصل معجزه محرز است ولی نقل نشده ولی در اینجا قران به صراحت میگوید معجزه ای در کار نیست که بخواهد نقل شود

جناب معین
جمع بندی بحث آیه:
1- ما آیات را نفرستادیم چون می دانستیم که ایشان حتى با دیدن آنها نیز ایمان‏ نمی آورند،و فرستادنش بی فایده بود، هم چنان که امتهاى قبل هم با آمدن آیاتى که خودشان خواسته بودند ایمان نیاوردند، و البته این مطلب در مورد آیات مربوط به اثبات توحید است، و اما معجزاتى که نبوت را اثبات می کند، و یا بودنش لطفى از ناحیه خداوند به شمار می رود لا محاله فرستاده می شود، چون اگر نفرستد، نبوت پیغمبر اثبات نمی شود.
2- ما آیات را از این رو نفرستادیم که پدران و اسلاف شما نظیر آنها را درخواست کرده و پیشنهاد دادند و وقتى اجابت کردیم و فرستادیم باز ایمان نیاوردند، شما هم که پیرو و مقلد گذشتگان خود هستید ایمان نمی آورید، پس چه فایده از فرستادن آن.

بنده بارها به این مطلب پاسخ داده ام چکیده مطلب این است که خداوند به علم خود میدانست که این افراد بعد از معجزه هم ایمان نمی اورند پس چرا به انها پاسخ دهد ؟
اثبات این حرف در واقع اثبات یک تناقض اشکار در قران است زیرا اولا با اصل خلقت در تضاد است زیرا اگر علم خداوند کفایت میکند پس چرا همان اول خداوند عده ای را به بهشت یا جهنم نفرستاد طبق بیان شما وقتی خداوندو میداند عده ای در هر صورت ایمان نمی اورند باید همان ابتدا انها را به جهنم میفرستاد
دوم این که طبق این گفته خداوند نباید برای هیچ معاندی معجزه اورده باشد که خلاف ان در قران ثابت است

جناب معین
ببینید به اصل و فرع بودن ربطی نداره،اگه قرار به اون باشه اثبات نبوت فرع بر توحیده،پس خدا هر جا نبوت رو خواسته اثبات کنه اول باید توحید رو اثبات کنه.نه،در آن آیات واضحا می فرماید تا ببینی عاقبت مفسدان چه بود،دیگه تلویحا و این جور مسایل تقریب به تفسیر به رای کردن آیه است.

عزیز من شما اشتباه متوجه شدی اثبات نبوت فرع بر توحید نیست بلکه توحید فرع بر اثبات نبوت است اشتباه شما در این است که بین نبوت و اثبات نبوت تمایز قائل نشدید
بله نبوت فرع بر توحید است ولی اثبات نبوت مقدم بر همه است یعنی اصل توحید وقتی مسلم میشود که ما به اثبات پیامبران یقین داشته باشیم
به عبارتی باید یک پیامبر ابتدا از طریق معجزات روشن به ما اثبات کند که از طرف خالق جهان مبعوث شده و سپس خصوصیات ان خالق را برای ما توصیف کند واین کاملا روشن است.

در مورد مطلب عبرت اموزی از داستان گذشتگان من واقعا تعجب میکنم که شما اموری به این روشنی را منکر میشوی شما چگونه معلول را میبینی ولی به علت توجه نمیکنی من از شما مپرسم شما از چه میخواهی پند بگیری ؟از عناد وسرکشی در برابر حق.
روی چه حسابی میگویی معاند بوده اند ؟چون بعد از اثبات نبوت عناد ورزیدند
روی چه حساب میگویی نبوت اثبات شده ؟بعد از عرضه معجزه
پس برادر من شما وقتی میتوانی از سرگذشت دیگران پند بگیری که دقیقا بدانی چرا عذاب شدند وبه چه دلیل عذاب بر انها واجب شده

جناب معین
مشرکان که خود پیامبر را هم نعوذ باالله مجنون می خواندند.اگر قرار به تعریف کردن برای دیگران باشد مطمئنا مطلبی که عده ی زیادی (اهل کتاب)به آن اعتقاد دارند قابل اعتماد تر از مطلبی است که عده ای مجهول الحال بیان کرده اند که مثلا ما دیدیم شق القمر شد.آن ها می توانند بگویند چرا آن ها که شق القمر را دیده اند ایمان نیاورده اند و ما ایمان بیاوریم؟!

در انجا منظور بنده هدایت نبوده که بخواهند ایمان بیاورند یا خیر بلکه کیفیت استدلال است یعنی اگرقران میخواست به معجزاتی اشاره کند که بعد از عرضه باز متقاضیان ایمان نیاورده اند مطمعنا شق القمر نسبت به معجزات گذشتگان در او لویت بوده وانها وجود ان را نمی توانستند منکر شوند نهایتا میتوانستند بهانه جویی کنند نه ان که به کلی منکر وجود ان شوند و با وجود شق القمر نیازی نبود انها برای وجود یا عدم معجزه از اهل کتاب سوال کنند لذا در قران منطقا میبایست هر جا منکران در خواست معجزه میکردند به همین معجزه و انکار انان استدلال شود نه معجزات گذشتگان ونه کفایت کردن قران ونه این که خدا قادر است .پس در اینجا اصلا این مطرح نیست که انها ایمان می اورند یا خیر بلکه این مهم است که اتمام حجت صورت گیرد و بعد از ظهور معجزه واثبات ان منکران مختارند که بپذیرند یا خیر

جناب معین
اولا شما با قاطعیت گفتین پیامبر تاجر بودن،چگونه یقین کردین.باید می گفتین شاید تاجر بودن.ثانیا تصور بکنیمو این جور مسایل به هیچ وجه مستدل و منطقی نیست،اگه قرار به تصوره خیلی چیزا میشه تصور کرد.با دلیل و برهان صحبت کنین.

به نظر میاد شما اساسا اصول مباحثه را نشناخته اید یا شاید هر وقت به صلاحتان نیست تجاهل میکنید من اگر گفتم پیامبر تاجر بوده از مقبولات شما استفاده کردم وقاعده بحث بدین شکل است وقتی شما مطلبی را قبول دارید بنده میتوانم به ان استدلال کنم بدون اینکه ان را قبول داشته باشم یا نیازی باشد که ان را اثبات کنم زیرا وقتی شما قبول داری یعنی با دلایل وشواهدی به ان مطلب رسیده ی و دیگر نیازی نیست من برای شما توضیح واضحات بدهم .در مورد تاجر بودن پیامبر به هر حال اگر شما قبول داری که هیچ اما اگر قبول نداری یا شک داری بنده عرض کردم در اصل قضیه تفاوتی حاصل نخواهد شد زیرا بوده اند تاجرانی با عقاید مختلف که به مکه بیایند و پیامبر توسط انان با عقایدشان اشنا گردد

جناب معین
موارد چند گانه ی شما برخی فقط بیان یک موضوعه،نه سواله و نه شبهه.پس با اجازتون به اون موارد بحث برانگیز می پردازم.

فکر میکنم شما خیلی سطحی به مسئله نگاه کردید در این که خداوند میتواند به هر شکل منکران را عذاب کند شکی نیست ولی در ایات ابتدایی خداوند منکران پیامبر را به عذابی به همان شکلی که در گذشته بوده تهدید کرده یعنی از طریق حوادثطبیعی نه جنگ

"اگر کافران از خدا اعراض کردند بگو من شما را از صاعقه ای مانند عذاب عاد وثمود ترسانیدم " (فصلت/13)

در ثانی در عین این که قران تاکید دارد زمان عذاب مشخص است ولی در ایه مورد بحث از شاید استفاده میکند یعنی معلوم نیست در حیات پیامبر است یا بعد ان در صورتی که در مورد گذشتگان همواره منکران انبیا در زمان حیات پیامبرانشان عذاب میشده اند ایا خداوند در اوایل بعثت نمیدانسته که قرار است منکران در زمان حیات پیامبر و به دستان پیامبر و اصحابش به جای قهر طبیعت کشته شوند که انها را به عذابی مشابه گذشتگان تهدید کرده
با سپاس









سلام

جناب معین

شما طبق معمول، بدون اینکه دلیل ما رو نقض کنی‌ حرف خودت رو میزنی‌. اولا اذعان دارید که قرآن بسیاری از آیات رو بدون حتا تغییر یک حرف، از شعرا وی‌ نویسندگان قبل از پیامبر کپی کرده (نمونه‌های آن در همین بحث وجود داره). آیات مشابه آنچه من گفتم ممکن تو قرآن باشه ولی‌ من ادعا می‌کنم که به هیچ عنوان کپی قرآن نیست، شما ثابت کنید هست. ثالثاً شما که با تعصب می‌گویید فقط خدا میتونه بگه، حرفی‌ نیست، مشکل اینجاس که قرآن رو خدا نگفته و حرفهای محمد هستش.

در مورد غدیر، دوباره سفسطه کردید. من گفتم ۱. از رجال مورد تائید سنّی‌ها ۲. غدیر رو تمام و کامل ذکر کرده باشه (کل داستان) ۳. تفسیر شیعه رو از غدیر ارایه کرده باشه. ولی‌ شما باز هم حرف خودتان رو زدید. شما بحث نمی‌کنید بلکه برای اسب خورد کنی‌ اینجا هستید به نظر بنده :))

خوش باشید
سلام خدمت همه دوستان. مدتی است که مطالب رو میخونم و استفاده میکنم. ازبنکه همچین فضایی مهیاست تا گفتگوهای اینچنینی صورت بگیره خوشحالم این نشاندهنده بلوغ فکری جامعه است. از دو دوست عزیز جناب حسین ومعین هم ممنون که بابت این مناظره وقت میگذارند. به نظرم یک کم داره در بحثتون عناد و لجبازی وارد میشه.
دلمون هم برای جناب حقیقت جو با اون لحن محکم و مخصوصشون تنگ شده و البته کمی هم نگران حال ایشون هستم امیدوارم مشکلی پیشامد نکرده باشه. خیلی دوست داشتم اون بحث ابلیس رو که با جدیت شروع کردن به پایان میرسوندن هر چند مدت به این امید میام که شاید اون مناظره سر بگیره ولی هنوز خبری نشده. منظور اینکه امیدوارم حالشون خوب باشه. ادب حکم میکرد بخاطر اینکه ایشون زحمات زیادی جهت روشنگری کشیدن یادی ازشون بشه تا اگر این مطلب رو خوندن راغب به ادامه بحث بشند.
سلام

جناب حسین
ولی در مورد پیامبر اسلام دیگر قضیه فرق میکند یعنی با اصل ماجرا مواجه هستیم یعنی قران در مواجه با معاصران پیامبر باید نبوت ایشان را اثبات کنند بنابر این ذکر تمام جزئیات معجزات (اگر بوده ) قطعا لازم وضروری است

بنده
قرآن کتابی برای بیان تک تک کار های پیامبر چه معجزه و چه غیر معجزه نیست.خود قرآن معجزه ی اصلی پیامبر است.این که پیامبر برای مردم عصر خودشان چگونه پیامبری خود را اثبات می کرده اند برای من نوعی چه سودی دارد؟با توجه به آیات قرآن مشخص است که اگر عذابی بوده بعد از بیان بینات توسط پیامبر بوده.

جناب حسین
ببینید دوست عزیز از نحوه بحث شما مشخص است به دنبال خواب دادن نیستید بلکه طرفا میخواهید مسئله را به نوعی بپیچانید وبا کشاندن بحث به حاشیه اصل مطلب را گم کنیدهمواره از ابتدا لب کلام بنده از اول یک چیز بوده وان این که خداوند برای نشان دادن راه وشیوه اثبات انبیا در قران چند مورد داستان از بعضی انبیا که از دیگران برجسته تر بوده اند (اوالعزم)ذکر کرده وصرفا از بیان انها اشنایی با سیر ظهور انبیا ،اثبات نبوت انها با ارائه معجزات ،نحوه برخورد موافقان ومخالفان ودر نهایت عذاب انها بوده است وبرای این مهم ذکر چند نمونه کفایت میکرده این که شما گیر داده اید که چرا بنده قید نکردم "غالب پیامبران بزرگ "به جای "پیامبران بزرگ"چون تفاوتی در اصل قضیه نمیکند

بنده
این که شما حتی در جاهایی که واضحا اشتباه کرده اید هم حاضر نیستید اشتباه خودتون رو بپذیرین نشون دهنده ی غرور شماست.اگه دنبال حقیقتید مهم ترین چه چیزی مهم تر از حق پذیری؟یک کلام بگید اشتباه گفتم.

جناب حسین
دلیل شما مبنی بر اینکه چون در قران معجزه همه انبیا ذکر نشده پس نیازی نیست به معجزه پیامبر نیز اشاره شود بیانی بسیار بچه گانه است زیرا اولا بنا به دلایلی که ذکر شد شرایط در اینجا بسیار متفاوت است یعنی در انجا صرفا نقل است ولی در اینجا بحث اثبات است در ثانی در انجا اصل معجزه محرز است ولی نقل نشده ولی در اینجا قران به صراحت میگوید معجزه ای در کار نیست که بخواهد نقل شود

بنده
دلیلی ندارد در قرآن به تفصیل معجزات پیامبر ذکر گردد.بله،پیامبر باید با معجزه پیامبری خود را اثبات می کرده اند که این کار انجام شده.در هیچ یک از آیات قرآن نفرموده که معجزه ای در کار نیست.بسیاری از آیات در این باب به تفصیل بررسی شد.با تلویحا نمی شود آیات رو اثبات کرد.هیچ آیه ای نفرموده معجزه ای در کار نیست.

جناب حسین
بنده بارها به این مطلب پاسخ داده ام چکیده مطلب این است که خداوند به علم خود میدانست که این افراد بعد از معجزه هم ایمان نمی اورند پس چرا به انها پاسخ دهد ؟
اثبات این حرف در واقع اثبات یک تناقض اشکار در قران است زیرا اولا با اصل خلقت در تضاد است زیرا اگر علم خداوند کفایت میکند پس چرا همان اول خداوند عده ای را به بهشت یا جهنم نفرستاد طبق بیان شما وقتی خداوندو میداند عده ای در هر صورت ایمان نمی اورند باید همان ابتدا انها را به جهنم میفرستاد
دوم این که طبق این گفته خداوند نباید برای هیچ معاندی معجزه اورده باشد که خلاف ان در قران ثابت است

بنده
پاسخ شما در همون مطلب بنده گذاشته شده بود.اون ها گذشتگان رو پدران خود می دونستند و این حس رو نسبت به گذشتگان داشتند.خداوند برای گذشتگان انواع اعجاز ها رو کرده بوده و احیانا بعد از دیدن معجزات دچار عذابشون هم کرده.حال چرا مجدد تاریخ باید تکرار بشه و این ها که ادامه دهندگان گذشتگانند باید مجدد به همون عذاب دچار بشن؟این لطف خداست که به این افراد مهلت می ده و عذاب اون ها رو به تاخیر میندازه.

جناب حسین
به عبارتی باید یک پیامبر ابتدا از طریق معجزات روشن به ما اثبات کند که از طرف خالق جهان مبعوث شده و سپس خصوصیات ان خالق را برای ما توصیف کند واین کاملا روشن است

بنده
توحید رو هر کس خودش باید به اثباتش برسه.ما نمی تونیم بگیم چون پیامبر این جوری گفتن پس توحید اینه.تا به توحید و وجود خدای یکتا نرسی که به پیامبر و لازمه ی وجود پیامبر نمی رسی.

جناب حسین
روی چه حساب میگویی نبوت اثبات شده ؟بعد از عرضه معجزه
پس برادر من شما وقتی میتوانی از سرگذشت دیگران پند بگیری که دقیقا بدانی چرا عذاب شدند وبه چه دلیل عذاب بر انها واجب شده

بنده
آیات مرتبط بیان شد که عذاب بعد از آمدن بینات نازل می شده.این که کدوم بینه رو رد کردن و چه عذابی نازل شده نیازی به بیانش نبوده.

جناب حسین
مطمعنا شق القمر نسبت به معجزات گذشتگان در او لویت بوده وانها وجود ان را نمی توانستند منکر شوند

بنده
چگونه وجود آن را نمی توانستند منکر شوند؟آن ها که شق القمر را ندیده بودند.

جناب حسین
به نظر میاد شما اساسا اصول مباحثه را نشناخته اید یا شاید هر وقت به صلاحتان نیست تجاهل میکنید من اگر گفتم پیامبر تاجر بوده از مقبولات شما استفاده کردم وقاعده بحث بدین شکل است وقتی شما مطلبی را قبول دارید بنده میتوانم به ان استدلال کنم بدون اینکه ان را قبول داشته باشم یا نیازی باشد که ان را اثبات کنم

بنده
اگه شما قراره بحث رو دانسته های بنده ادامه بدین که چرا این قدر در مورد شق القمر و غیره بح ث رو ادامه می دید.طبق منابع قابل قبول بنده شق القمر صورت گرفته.حال چرا این قدر بحث می کنید که اون رو رد کنین؟!آیا غیر از اینه که هر جا به نفعتون باشه مطلبو قبول می کنین و گرنه رد می کنین؟!چه کسی خودشو به تجاهل می زنه جناب حسین؟

در بحث عذاب طبق معمول حرف خودتان را می زنید و قضیه رو می پیچونید.عذاب در علم خدا مشخص است که چه موقعی رخ می دهد،شاید در زمان پیامبر باشد شاید بعد از رحلت پیامبر.سنت خدا بر عذاب کردن است نه الزاما عذابی مثل گذشتگان.اگر در زمان پیامبران گذشته در زمان خود پیامبر عذاب می شده اند و در زمان پیامبر اسلام ممکن است بعد از رحلت آن حضرت عذاب شوند طبیعی است،چون پیامبر آخرین پیامبر بوده اند و منطقی است که امت مهلت داده بشن.

با عرض ادب خدمت جناب کنجکاو یک اولا از صحاح سته و نویسنده ی یکی از صحاح سته براتون مطلب آوردم.همان طور که احتمالا می دونید صحاح سته کتب معتبر اهل سنت به حساب میان.ثانیا دلیلی ندارد که تفاسیر شیعی و سنی مانند هم نوشته باشند.اصل مطلب که اعلان خلافت امیرالمومنین بوده در کتب اهل سنت ذکر شده.شیوه ی بحث و صحبت کردن شما بنده رو یاد جناب حقیقت جو میندازه...

با تشکر از جناب کامیار

یا علی
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۴۳ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت جناب کامیار و کلیه دوستان عزیز
ضمن تشکر از شما ودیگر دوستان بابت توجه وپیگیری مطالب در مورد اقای حقیقت جو بنده نیز از علت غیبت ناگهانی ایشان نگران هستم و مطمعنم که این غیبت به رغم میل باطنی ایشان بوده وبه محض بر طرف شدن مانع با توجه به روحیه ایشان قطعا دوباره از ایشان استفاده خواهیم کرد لذا امیدوارم که مشکل ایشان جدی نباشد .
اما در مورد بحث نفس اماره . در صورتی که غیبت ایشان به طول انجامد بنده به نیابت از ایشان این بحث را مطرح خواهم کرد چون واقعا بحث مهمی است .
در خصوص لجاج وعنادی که اشاره فرمودید بنده همواره سعی نموده ام که از این دو خصیصه مبرا باشم زیرا این دو عامل را مایه فساد عقل ومخرب اخلاق میدانم وشکی ندارم که کسی که به دام این خصایص گرفتار اید هرگز به سر منزل هدایت نخواهد رسید اذا از شما عزیزان تمنا دارم هرجا متوجه شدید بنده به ان سمت اندکی منحرف شدم حتما از تذکر شما دوستان استقبال خواهم کردزیرا گاهی دیگران این امر را بهتر از خودمان تشخیص میدهند .منتها دقیقا مشخص کنید که در کجا عناد ولجاج براستدلال حاکم گشته .
نکته دیگر این که از کلیه دوستان تقاضا دارم در خلال هر بحث هر جا فکر میکنند که نکته ای فراموش شده یا ذکر مطلبی را در جهت روشن شدن ان بحث لازم میدانند لطف کنند در جهت هر چه کاملتر شدن و جامع شدن بحث همیاری نمایندزیرا ممکن است مطلبی ناگفته بماند و هیچ اشکالی ندارد که دوستان نیز نظر خود را بیان کنند منتها بیانات در چهار چوب همان بحث باشد تا بحث به نتیجه برسد .
نکته دیگر این که چون بنده در سایت های دیگر با نام کاربری "حق گرا " فعالیت میکنم لذا ترجیح دادم تا نام کاربری خود را تغییر دهم
با سپاس
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۳ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت جناب معین
بنده در خصوص اثبات نبوت پیامبر اسلام پنج مطلب بیان کردم که بر اساس ان با تکیه واستدلال به خود قران ،نبوت پیامبر نه براساس شیوه رایج پیامبران مبنی بر عرضه اعجاز از نوع امر خارق العاده ونه بر اساس طرح قران به عنوان تنها معجزه قابل اثبات نیست یعنی ما اگر قران را مبنا قرار دهیم نبوت ایشان با استناد به دلایل مطرح شده در زمان حیات قابل اثبات نیست اما در زمان حاضر قران در صورتی میتواند اثبات نبوت باشد که بنا به ادعای خود هیچ تناقض و اشتباهی بنا به غیر بشری بودن در ان یافت نگردد وهمچنین در جمیع جهات مورد نیاز بشری کامل وگویا باشد در این صورت میتوان پذیرفت که این کتاب محصول فکر بشر نیست زیرا نواقص متصور از افکار بشر در ان راه ندارد که در واقع هدف اصلی کلیه مباحث روی این نکته معطوف است .
اما این که شما مدعی هستی که در رد ان مطالب جوابهای قانع کننده ایراد کرده ای متا سفانه بنده هیچ جواب منطقی و مستدلی از شما در یافت نکردم .اما این که نظر شما خلاف این است به خودتان مربوط است و هدف بنده از اول این نبوده که چیزی را به شما بقبولانم بلکه هدف من این بود که دلایل طرف مقابل را بشنوم تا نظر خود را محک بزنم تا اگر احیانا نتیجه گیریم اشتباه بوده بدین وسیله متوجه گردم .
هدف دوم بنده این است که دیگران نیز اعم از مخالف وموافق دلایل دو طرف را بشنوند وخود قضاوت کنند ومنظور بنده از این قضاوت ،حکم درونی است نه انچه به زبان می اورند زیرا گاهی ما ممکن است مطلبی را به واقع در باطن قبول کنیم ولی به دلایلی خلاف ان را به زبان بیاوریم لذا بنده در این خصوص هیچ اصراری به قبولاندن این مطلب به مخالف ندارم و فکر میکنم در این بحث به مطلوب خود رسیدم که همان روشن شدن جوانب این بحث بود.لذا بحث اثبات نبوت را تمام شده اعلام میکنم مگر این که دوستان دلایل جدیدی غیر از مطالب مطرح شده ارائه دهند که نیاز به پاسخ باشد

در خصوص این که فرمودید انسان اگر اشتباهی کرد باید اعتراف کند کاملا باشما موافقم ولی این بیان شما مصداق بارز یک مغالطه است. به این دلیل که شما لفظ "اشتباه "را در اینجا در معنی واقعی خود به کار نبردید که نیاز به توضیح است
اشتباه بنده این بوده است که به جای ین که بگویم "به معجزه غالب پیامبران اشاره شده " گفته ام "به معجزه پیامبران بزرگ اشاره شده است" البته ما اگر بخواهیم از نظر ادبی نگاه کنیم این یک اشتباه است زیرا مثلادر قران به معجزات حضرت نوح به عنوان اثبات نبوت اشاره نشده چون اصلا به زمان واغاز رسالت ایشان نپرداخته بنابر این بهتر بود که لفظ "غالب "ذکر میگردید. بنده نیز تا این جا باشما هم عقیده هستم واگر از نظر شما این نکته کوچک مستحق عذر خواهی باشد بنده هیچ ابای از عذر خواهی ندارم و عذر خواهی میکنم اما نکته مهم اینجاست که ایا این اشتباه در اصل ادعای بنده موثر است یعنی قید این نکته در نتیجه گیری که هدف بحث است موثر است ؟
ادعای بنده این است که قران ابتدا میفرماید ما تمام انبیا را با ادله ومعجزات روشن به رسالت فرستادیم ومنظور در اینجا این است که انان امری را برای اثبات نبوت از طرف خدا ذاشته اند سپس برای این قاعده داستان چند پیامبر را برای مثال ذکر میکند توجه داشته باشید که مثالها فقط برای نشان دادن ان سنت الاهی هستند لذا اگر حتی یک مثال هم میزد کفایت میکرد بنابر این ان اشتباه لفظی بنده خللی در اثبات ادعای بنده نداشته که شما بخواهی روی ان مانور بدهی اما این که گفتم این بیان شما مغالطه است به خاطر این که بیان ان به گونه ای است که به ذهن مخاطب این معنی را القا میکند که ان اشتباه کل مطلب بنده را زیر سوال میبرد در صورتی که هرگز چنین نیست .البته توضیح این نکته برای اقناع شما نبود بلکه برای اشنای دوستان با روشهای مغالطه وبه حاشیه بردن مباحث بود .
نکته دیگه که لازم به پاسخ میباشد در خصوص این بیان شماست :
شما
گه شما قراره بحث رو دانسته های بنده ادامه بدین که چرا این قدر در مورد شق القمر و غیره بح ث رو ادامه می دید.طبق منابع قابل قبول بنده شق القمر صورت گرفته.حال چرا این قدر بحث می کنید که اون رو رد کنین؟!آیا غیر از اینه که هر جا به نفعتون باشه مطلبو قبول می کنین و گرنه رد می کنین؟!چه کسی خودشو به تجاهل می زنه جناب حسین؟

برادر من در بحث وقتی انسان از مقبولات طرف مقابل استفاده میکنه که طرف به هیچ صراطی مستقیم نباشه ودر واقع این روش اخرین حربه برای بحث با اینگونه افراد است متاسفانه شما دیگه اخرش هستی یعنی زیر بار مقبولات خودت هم نمیری وقتی شما مقبولات مسلم خود را هم منکر میشوی من چگونه میتوان با شما در چهار چوبی دیگر بحث کنم من از اول گفتم طبق قران که مقبول شماست معجزه رد شده وشما زیر بار نرفتی بنده نیز با فرض صحت ادعای شما جلو رفتم باز هم با ایات قران هم خوانی نداشت پس شما با چه منطقی بنده را متهم به تجاهل میکنی .
عزیز من در سته که دفاع از اعتقادات (بر فرض بر حق بودن )امری است با ارزش ولی اگر نتوانی به در ستی وبا قواعد منطقی خوابگو باشی مسلما نتیجه ای عکس خواهی گرفت واین که حرفهای خودم را تحویلم بدی نتیجه ای ندارد زیرا شما وقتی حرفی را به من نسبت میدی باید ان بیانات مصداقی در گفته های بنده داشته باشد در غیر این صورت تنها یک تهمت بی اساس است .

اما درخصوص مبحث ایه های عذاب

شما
ر بحث عذاب طبق معمول حرف خودتان را می زنید و قضیه رو می پیچونید.عذاب در علم خدا مشخص است که چه موقعی رخ می دهد،شاید در زمان پیامبر باشد شاید بعد از رحلت پیامبر.سنت خدا بر عذاب کردن است نه الزاما عذابی مثل گذشتگان.اگر در زمان پیامبران گذشته در زمان خود پیامبر عذاب می شده اند و در زمان پیامبر اسلام ممکن است بعد از رحلت آن حضرت عذاب شوند طبیعی است،چون پیامبر آخرین پیامبر بوده اند و منطقی است که امت مهلت داده بشن.

شما میگید عذاب در علم خدا مشخص است من هم میگوییم به واقع باید چنین باشد اما اولا زمان ان طبق ایات مربوط به گذشتگان و به تایید قران در زمان حیات پیامبران بوده
و اتفاقا در مورد پیامبر نیز صرف نظر از تغییر کیفیت ان در حیات پیامبر بوده . پس چرا تا زمانی که پیامبر قدرت پیداکند وبتواند با مخالفان بجنگد از لفظ شاید استفاده کرده یعنی خداوند منتظر بوده که ببیند ایا پیامبر قدرت لازم برای جنگ را بدست می اورد یا نه به عبارتی علم خداوند منوط به شرایط پیامبر بوده ؟؟؟؟

در مورد روشهای خداوند برای عذاب ،خداوند محدودیتی ندارد و حرف شما در اینجا درست است که خداوند به هر روشی میتواند عذاب کند ولی این در صورتی است که قیدی برای این اصل مشخص نکرده باشد به عبارتی خود قبلا کیفیت ان را معین نکرده باشد قران به صراحت کافران را به عذابی مشابه عذاب گذشتگان با ذکر مصادیق ان بیان کرده
"اگر کافران از خدا اعراض کردند بگو من شما را از صاعقه ای مانند عذاب عاد وثمود ترسانیدم " (فصلت/13)
ایا خداوند نمی دانست که قرار است کافران به دست مومنان عذاب شوند لطفا توجه کنید در اینجا صحبت در این نیست که چرا خداوند از این روش استفاده کرده بلکه ایراد این است که چرا در صورتی که به علم خود میدانسته انان با کدام روش عذاب میشوند
انان را به عذابی مشابه گذشتگان وعده داده وترسانده
اما این که ایا اساسا جنگ را میتوان در زمره عذابهای خداوند قرار داد خود بحث دیگری است که فعلا وارد ان نمیشویم و فرض را بر امکان ان میگذاریم
با سپاس
سلام و عرض ادب و خسته نباشید فراوان خدمت همه دوستانی که در این سایت روشنگر و بدون سانسور، مطلب میگذارند و در جهت روشن شدن شبهات دینی گام بر میدارند. بسیار مشعوفم که با این سایت آشنا شدم. تقریبا 6 ماهی است گفته های دوستان رو در این سایت دنبال میکنم و البته مطالب قبل از این 6 ماه رو هم مطالعه کرده ام. اولا همانطور که دوستان از غیبت آقای حقیقت جو نگران هستند بنده هم به همین ترتیب نگرانم و براشون ارزوی سلامتی میکنم.
اما برادر عزیزم آقا معین در انتهای این مطلب آخرشون به این نکته اشاره کردن که لحن جناب آقا یا خانوم کنجکاو شبیه به لحن آقای حقیقت جوست؟! واقعا جناب "کنجکاو یک" اگه شما همون حقیقتجوی سابق هستید لزومی نداره با نام دیگه مطلب بگذارید چون غیبت شما باعث نگرانی برخی دوستان شده که نکنه اتفاق بدی رخ داده باشه چون آقا یا خانم حقیقتجو بسیار بی پروا و بی محابا و جسورانه گفتمان داشتن و اگر هم با ایشون فرق دارید لطفا روشنگری کنید تا اذهان عمومی روشن بشه و حداقل از نگرانی در بیایم. من چون کم و بیش با مسائل روانشناسی سرکار دارم و یک جورایی در شاخه روانشناسی تا حدودی مطالعه دارم شناخت نسبی از شخصیت آقا یا خانوم حقیقت جو پیدا کردم برای بنده سخته که قبول کنم ایشون با اون شخصیت با هویت دیگه ای توی این سایت مطلب بذارن. شخص "حقیقتجو " در گفتارش واقعا مستدل (البته نه همیشه) و قرص و محکم جلو میرفت و حتی قرار بود پس از تایید استاد معین ارجمند مطلب نفس اماره رو که به نظرم بحث بسیار جالبی هست رو ادامه بدن که به طور ناگهانی محو شدن!
بعد از ادعای اقای معین مبنی بر تشابه این دو نفر من به شخصه ادبیات و نحوه نوشتن و گفتار مطالب این دو فرد یعنی "کنجکاو یک" و "حقیقتجو" رو چندبار با دقت مطالعه و مقایسه کردم و به این نکته رسیدم نحوه نوشتن مطالب این دو عزیز با هم کلی فرق داره ولی مقداری تشابه در نحوه گفتارشون وجود داره. یعنی شما اگر به جمله بندی و نحوه بکار بردن افعال و قیود و صفت و موصوف و نیز رسم الخط در نوشته ها (مثل استفاده زیاد از علائمی همانند نقطه یا علامت سوال و علامت تعجب) دقت کنید میفهمید تفاوتهای زیادی وجود داره ولی در لحن و نحوه استدلال کمی (نه زیاد) تشابه هست. آقا یا خانوم "کنجکاو یک" لطفا در این زمینه روشن سازی نمایید.

اما جناب آقای حق گرا فرمودن هروقت احساس کردیم که بحث خسته کننده است بگیم بنظرم بحث شما تقریبا به یک کل کل و بگو مگوی مودبانه تبدیل شده یعنی دیگه از منطق خارج شده و بازدهی نداره. بهتره به سراغ مطالب بعدی برید اگه توانایی پیش بردن بحث نفس اماره رو دارید به اون بپردازید چون سوالات زیادی در موردش وجود داره. از توجهات دلسوزانه شما کمال تشکر رو دارم
۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۷ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت اقا مرتضی ودیگر دوستان
در مورد تذکر شما مبنی بر روند بحث با شما موافق واز بذل نظر شما کمال تشکر را دارم .
بنده نیز متوجه این موضوع بوده واگر مطالب گذشته را مرور کنید خواهید دید که بنده بارها بحث اثبات نبوت را تمام شده عنوان کرده و ادامه ان را تکرار مکررات دانسته ام .
لذا در جهت احترام به درخواست دوستان از اقا معین استدعا دارم تمرکز خویش را بر بحث جدید معطوف دارند و قضاوت را در بحث گذشته به دوستان فرهیخته موکول وبه بحث جدید پاسخ دهند .
در مورد بحث نفس اماره،بنده امادگی ورود به این بحث را دارم وقبلا هم گفتم به دو دلیل این بحث را موکول به اینده کردم :اول اینکه این بحث از طرف اقای حقیقت جو مطرح شد وحتما ایشان در این خصوص مطالعاتی داشته و مایل هستند خود این بحث را مطرح نمایند و شاید درست نباشد از طرف بنده مطرح گردد ( البته تا زمانی محدود).دوم : دیدگاه بنده این است که مباحث با یک ترتیب منطقی جلو برود یعنی مباحث به هم پیوسته ومکمل هم باشند تا در ک بهتری برای مخاطب فراهم گردانند .لذا من ابتدا بحث اثبات نبوت سپس بحث عذاب که مکمل هم هستند را وطرح نموده وچون این بحث به جنگ وجهاد منتهی میشود بحث جهاد ابتدائی که دوستان متدین منکر ان هستند را مطرح ودر ادامه به بحث ریشه های انحراف از دید قران که به بحث نفس اماره و نقش ابلیس در این راستا پرداخته خواهد شد وهمچنین بحثهای مکمل یعنی بحث هدایت وضلالت و جبر واختیار از نگاه قران و...
اما بحث اصلی در حال حاضر بحث عذاب است که مختصرا چنین است که:
اگر قران کتاب اسمانی است چرا خداوند با توجه به این که به علم خود میدانسته عاقبت منکران پیامبر چه خواهد شد (یعنی شیوه خداوند در عذاب ایشان کشته شدن بدست مسلمانان در زمان حیات پیامبر است) چرا در ابتدا انها را به عذابی مشابه عذاب گذشتگان تحدید کرده وحتی در مورد زمان ان نیز مطمعن نبوده و همچنین علت این سنت شکنی چه بوده؟
از جناب معین یا هر عزیز دیگری که پاسخگو هستند استدعا دارم که در حال حاضر فقط روی این بحث تمر کز نموده تا بتوانیم از زمان محدود خود بهترین بهره را ببریم و به مباحث دیگر نیز پرداخته گردد .
با سپاس
سلام خدمت همه ی عزیزان
تبریک ویژه به مناسبت ولادت صاحب الزمان صلوات الله علیه
خیر مقدم خدمت جناب مرتضی

بله،غیبت جناب حقیقت جو تا حدی نگران کننده است همان طور که چند ماه پیش غیبت جناب انسان (واقعی) نگران کننده بود.چیزی برای بنده مقداری عجیب بود فرمایش جناب مرتضی بود مبنی بر مستدل حرف زدن جناب حقیقت جو.نمونه ی بارزش که قضیه ی کشتی حضرت نوح بود.ایشان برای مثال وقتی می خواست یک مطلب علمی بیاورد به جای نقل از یک پزشک یا سایت علمی از انجمن بیخدایان ایران مطلب می آورد!یا مطلب کشتی نوح رو از سایت بالاترین نقل می کند!یا مطالبی از نهج البلاغه را ناقص مطرح می کند!
به هر حال ان شاالله هر جا هستند سلامت باشند.
شما جناب مرتضی اگر تمایل داشته باشید خودتون می تونین بحث پیرامون نفس اماره رو شروع کنین و سوالی اگر هست مطرح بفرمایین.الزامی نداره فقط یک بحث پیش بره و میشه جند بحث موازی هم داشت.

جناب حسین،شما نظر خودتون رو به عنوان نظر پایانی پیرامون بحث نبوت مطرح کردین و بعدش پایان بحث رو اعلام کردین!اجازه بدین به یک نتیجه ی مناسب برسیم بعد پایان بحث اعلام بشه.
شما تعدادی از آیات قرآن رو مطرح کردین و از اون این برداشت رو کردین که نعوذ بالله پیامبر از آوردن معجزه طفره رفتن.ولی ما میگیم مطالبی که قرآن در جواب معاندان بیان کرده بسیار مفید تر از بیان یک معجزه ی ساده ی مادیه.حال این که در عمل اون معجزه ی مادی عملی شده یا نشده بحث دیگری است.اگر شده باشه که خوب،معاندان پاسخ گرفتن.اگر هم عملی نشده باشه هزار و یک دلیل میتونه پشتش باشه که به علت کمبود علممون می تونیم در مورد اون علل حدس و گمون هایی بزنیم.نه کفایت قرآن از معجزه دلیلی بر نیامدن معجزات دیگره و نه تکذیب پیشینیان که توضیح داده شد آیه مربوط به معجزات توحیدیه نه معجزات اثبات نبوت.
شما به جای گقتن (اشتباه کردم)ساده طفره رفتین.نه بنده و نه هیچ یک از دوستان به اشتباه کردم شما نیازی نداریم ولی این حق گرا بودن شما رو نشون میده.شما گفته بودین قرآن به معجزه ی غالب پیامبران اشاره کرده در حالی که واقعیت اینه که خدا در قرآن حتی به معجزات تمام پیامبران اولوالعزم هم اشاره نکرده چه برسه به غالب پیامبران.
نکته ی بعد این که ما این جا با کسی حرب نداریم که شما از حربه استفاده می کنین.منطق ربطی به این که طرف مقابل به صراطی مستقیم هست یا نه نداره.یا شما منطقا باید مقبولات بنده رو بپذیرین که پس قبول می کنین شق القمر رخ داده یا مقبولات بنده رو نمی پذیرین که در این طورت با توجه به عدم مستند بودن تاریخ از نظر شما نمی تونین به تاجر بودن پیامبر پی ببرین.
عذاب الزامی نداره که در زمان حیات پیامبر باشه.همان طور که امت اسلام بعد از سال ها ممکنه به علل گوناگون به عذاب های گوناگون دچار بشه.
این که خداوند از عذابی بترساند و به عذابی دیگر مبتلا کند چه ایرادی داره؟تهدید بازدارندگی داره و افراد رو از انجام کاری که اونا رو مستحق عذاب می کنه دور می کنه.ولی اگه کار های ناشایست انجام دادن الزامی نداره به همون شیوه ای که تهدید شدن عذاب بشن.

یا علی
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۶ حقگرا (حسین)
عرض سلام خدمت جناب معین
بر خلاف ادعای شمابنده در خصوص بحث اثبات نبوت هیچ قضاوتی نکردم بلکه قضاوت را به دوستان واگذار ده و استنباط ایشان را کافی میدانم زیرا گفتنی ها از زبان دو طرف گفته شد و دلایل هردو در متنهای گذشته موجود است و دیگر نیازی به ادعای من وشما نیست

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود /با مدعی بحث ومحاجا چه حاجت است

اما در خصوص اشتباه بنده
از ان جا که بنده خود را در جایگاه یک محقق ودانشجو میدانم نه یک عالم .لذا هرگز خود را از خطا مبرا ندانسته ونخواهم پنداشت بنده به وضوح در متن گذشته بیان کردم که اشتباهم در کجا بوده و دلیل ان را نیز ذکر کردم .زیرا می پنداشتم که شما در مقام یک دانش پژوه لپ کلام بنده را درمیابید یعنی متوجه هستید که من از یک اصول کلی در قران صحبت میکنم که در این کتاب به صراحت بیان گردیده وذکر یک مثال هم در جهت تفهیم مطلب کفایت میکند بنابر این بنده فکر کردم شما متوجه این امر هستیدکه ذکر "همه انبیا " یا "غالب انها" در این بحث عملا تفاوتی ایجاد نخواهد کرد با این وجود بیان کردم که بله درست تر این بود که کلمه را از نظر ادبی چنان که درست است بیان میکردم واز این بابت عذر خواهی میکنم
این ایراد شما دقیقا به این میماند که بنده نیز در مطالب شما بگردم ویک کلمه را که شما اشتباه تایپ کرده اید بهانه قرار دهم که شما چرا این کلمه را اشتباه املا کرده اید . این واضح است با وجودی که حرف من درست است از جهت ادبی اما اشتباه است از نظر معنوی زیرا من به خوبی میدانم که مقصود شما از ان کلمه چه بوده و شما اصل مطلب را به بنده منتقل کرده اید ولو با لغتی با املا نادرست .بنابر این در اینجا بنده از یک مطلب درست یک نتیجه نادرست گرفته ام واین یعنی نوعی مغالطه .

در مورد به کار بردن لفظ "حربه" باید عرض کنم استعمال این کلمه در ادبیات مباحثه به معنی واقعی ان نیست بلکه به معنی ابزار استدل است یعنی اگر طرف بحث با هیچ منطقی نتقاعد نشود بهترین وموثر ترین روش بحث این است که با مقبولات خودش بااو استدلال کنی ولی این به معنی این نیست که مقبولات او را به واقع پذیرفته باشی بلکه فرض را ابتدا بر این میگیری که این مطلب درست است یعنی اگر درست باشد باید چه تبعاتی داشته باشد و بحث را به جلو میبری ولی در ادامه باید ثابت شود که این فرض میتواند درستی خود را حفظ کند یا خیر (به عبارتی این فرضیه راستی ازمایی میشود )یعنی اگر این فرض مورد نقضی پیدا کند بطلان ان ثابت میشود مثلا شما اصرار داشتید که شق القمر بوده من نیز با وجود اینکه حرف شما را قبول نداشتم موقتا قبول کردم وبا فرض شما جلو رفتم ولی دیدیم که این فرض با ایات قران تایید نمیشود (ابته ممکن است شما باز هم زیر بار نروی ولی ایجا دیگر خود شما هم خوب میدانی که این لجاج است نه استدلال )به عبارتی شما باید ایاتی در تایید قطعی این واقعه ذکر کنی به گونه ای که قابل مناقشه نباشد در غیر این صورت فرض شمامنطقا باطل است و حتی با انکار شما نیز درست نمیشود زیرا در انجا این ایات هستند که باید حرف شما را تایید کنند نه اصرار شما بر درستی ادعا و این چیزی است که عرض کردم دوستان خود قضاوت خواهند کرد

در مورد تاجر بودن یا نبودن پیامبر از نظر بنده نمیتواند یقینی باشد و هیچ نیازی هم ندارد که باشدزیرا در اصل ماجرا تاثیری ندارد اما طبق استدلالات و مقبولات شما هست و نمیتواند نباشد لذا شما نمی توانی بگوئی نیست پس من میتوانم به باور شما استدلال کنم زیرا بنده در موضوعی برای متقاعد کردن شما باید دلیل بیاورم که شما قبول ندارید ولی اگر شما خود موردی را قبول داری نیازی ندارد بنده برای شما دلیل بیاورم واین از بدیهیات است .

در خصوص الزام عذاب در زمان پیامبر
بله ابتدا به ساکن عذاب لزوم زمانی ندارد این لزوم، زمانی حاصل میشود که قران خود چهارچوب وسنت برای ما ترسیم میکند و میدانیم که از خداوند از فعل وسخن عبث و بی هدف مبرا است و وقتی خودش بارها چنین نقل میکند همواره در گذشته چنین بوده وتاکیید میکند که خصلت انسانها یکی است وسنت خدا هم یکی است پس چیزی عوض نشده که سنت خدا تغییر کند و بر فرض هم که همه چیز تغییر کرده باشد حتما باید اعلام گرددکه بنا به این تغیرات سنت خدا هم تغییر کرده
این که شما میگویی که اشکالی ندارد که خدا از چیزی بترساند و کار دیگر بکند دلیل درستی نیست اولا این حرف شما به این معنی است که خدا دروغ گفته یعنی صفت دروغ را برای خدا جایز دانسته ای در صورتی که قران و همچنین عقل این حرف را تایید
نمیکنند قران بارها میگویید کیست که از خدا راستگو تر باشد در ثانی اگر قرار باشد خدا هر حرفی را در قران بزند بتواند عکس ان را انجام دهد دیگر چه اعتباری به درستی ایات ان می ماند و اگر ما قبول کنیم که راست گفته سوال این است که چرا خلاف ان تحقق پیدا کرده در واقع طبق این ایه ما یا باید به جهل قران اعتراف کنیم یا به کذب ان
که هر دو عقلا باطل است .
نکته دیگر اینکه امری که طبق ایات قران منکران را شامل عذاب خواهد کرد ایمان نیاوردن به پیامبران است نه کارهای نا شایست در واقع طبق بیانات قران هر عملی چه خوب چه بد منوط به ایمان است یعنی حتی مقبول شدن کارهای خوب هم منوط به ایمان به تعالیم انبیاست پس انچه کافران را مستوجب عذاب گردانیده (در زمان خود انبیا )انکار نبوت وعدم ایمان به انبیا است پس این بدیپی است که منکران پیامبر اسلام نیز بعد از انکار وعناد باید عذاب میشدند و البته با همان شیوه ای که به انها قول داده نه جنگ که یک امر بشری وکاملا عادی است که همواره بوده و احتیاجی به اراده خداوند ندارد .
با سپاس
سلام و عرض خسته نباشید
من سواد و معلومات جناب حقیقتجو و حقگرا و شما را در بحث و گفتگو ندارم و بهتر است که فعلا فقط نظرات شما و دوستان را مطالعه کنم اگر جایی فکر کردم میتوانم حرفی بزنم که به طرفین کمک کنه بیان میکنم. شایان ذکره که اینجانب بیشتر از اینکه با جناب حقیقتجو هم عقیده باشم با شما هم عقیده هستم و یا بعبارتی هنوز به اون درجات از ناباوری نرسیدم که بخواهم مخالف شما بنویسم. با این وجود سوالات زیادی در مورد دین و مذهب مدتی است ذهنم را بشدت درگیر کرده است. همچنین من عرض نکردم ایشان کاملا مستدل حرف میزد حتی داخل پرانتز نوشتم در برخی موارد کمی یکدندگی بخرج میدادن
بهرحال امیدوارم خودشون بیایند و از مطالبی که علیه ایشان بیان کردید دفاع کنند. اما در مورد بحث شق القمر که از ابتدا دنبال کردم فکر کنم همه با من هم عقیده باشند که دیگه بحثتون خسته کننده و تکراری شده و یکسری مطالب مدام در حال تکرار هستن
درود
من تازه بابحث تناقض درقران اشناشدم بنظرم خیلی هم قابل تامله...البته بعضی مواردهم تناقض نیست که مطرح شده...فقط برداشت اشتباس...
اون فردی که گفتن عالم وهابی چنین فتوایی دادن(زن وکولر)...سندومدرکتوبگو...چون فردی مثه من نمیتونه هرادعایی روباورکنه...چون قبلاهم گفتن فتوای جهادنکاح رواقای عریفی صادرکرده که بعدامعلوم شددروغه...گرچه فتواهای عجیب وغریب هم کم صادرنکردن علمای شیعه وسنی
اقای حقیقت جومن هرچی گشتم پیدانکردم توبحارالانوارکه جعفربن محمدگفته باشه بازی کردن شطرنج مطابق باتماشای الت جنسیه مادرهست..
البته نمیگم حتما نیست ولی من پیدانکردم...
ولی همچین روایتی دراون کتاب بود
نهى عن بیع النرد والشطرنج، وقال: من فعل ذلک فهو کآکل لحم الخنزیر
یعنی بازی شطرنج مساویست باخوردن گوشت خوک
درضمن درمورداجدادپیامبربنظرم اونهایکتاپرست نبودن چون یکی ازاجدادپیامبربنام کنانه بانامادری خودش بره بنت ادازدواج میکنه ونضرکه این هم ازاجدادپیامبرهست بدنیامیاد...چنین ازدواجی درادیان ابراهیمی حرام بوده وهست وفقط بت پرستهاانجام میدادن...درضمن نام بعضی اجداپیامبرعبدقصی عبدمناه وعبدشمس وعبدمناف بوده که نام بتهابوده
البته قصی که صراحتابیان میکنه نام پسرهاموبنام دوخدایم یعنی عبدالعزی وعبدمناف میذارم...
نسب پیامبرهم زیرسوال میره بااون ازدواج...
کشتاریهودیان بنی قریظه روهم کسی ردکنه درواقع قران روردمیکنه چون ایات26و27سورهی احزاب درموردهمین کشتارواسیروبرده گرفتن هست...درکتب معتبرشیعه وسنی نوشته شده بیش ازهفتصدتانهصدمردیهودیه بنی قریظه روبدستورپیامبرگردن زدن دربقیع...همه شونم حضرت علی به تنهایی والبته بعضی کتب نوشته دونفری همراه بازبیرهمه روگردن زدن...زنهاوکودکان روهم به کنیزی وبردگی بردن مال واموالشونم غصب کردن...الارشادشیخ مفید



سلام خدمت حضار محترم
جناب مرتضی توجه داشته باشید که سوال با شبهه فرق می کنه.سوال داشتن و پرسیدن کاملا طبیعی و منطقیه.ولی به هر حال مهمه که سوال کجا پرسیده میشه.اگه فکر می کنید این بحث گنجایش پاسخگویی به سوالاتتون رو داره از مطرح کردنشون دریغ نکنین ولی اگه فکر می کنین بی فایده است از راه دیگری دنبال جوابش باشین.
ضمن خیر مقدم خدمت جناب خرد ببینید چه اون حدیثی که جناب حقیقت جو مطرح کرده بودن و چه حدیثی که خودتون نقل کردین (اگر صحیح السند باشند)نشانگر قبح بازی شطرنجند.ممکنه در ظاهر مثلا شطرنج با خوک ربطی نداشته باشه ولی پستی بازی شطرنج اون قدر باشه که معادل با خوردن گوشت خوک باشه.این که شطرنج بازی فکری است درست اما قرآن با صراحت در مورد خمر و میسر می فرماید ضررشان از سودشان بیشتر است.یعنی با وجود حرمت خمر و میسر منکر سود آن ها هم نمی شود.به هر حال حکمی که مثلا آقای خمینی برای بازی شطرنج دادن حلال بودن مشروط این بازیه که اگه شرایط فراهم باشه این بازی از حالت حرمت در میاد.
در مورد اجداد پیامبر طبق قرآن میشه نتیجه گرفت که همگی پاک بوده اند،وَإِذ قَالَ إِبرَاهِیمُ رَبِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِنًا وَاجنُبنِی وَبَنِیَّ أَن نَعبُدَ الأصنَامَ
فرزندان حضرت ابراهیم که اجداد پیامبرند از بت پرستی دور بوده اند.

پیشوند عبد پیش از اسامی الزاما نشانگر بت پرستی فرد نیست،مثلا در مورد جناب عبدالمطلب:«هاشم» در یکی از سفرهای خود به مدینه با «سلمی» دختر «عمرو خزرجی» ازدواج کرد و «عبد المطلب» از وی تولد یافت، و در موقع وفات «هاشم» ، «عبد المطلب» نزد مادر خویش در مدینه ماند و هنوز پسری نابالغ بود، «مطلب بن عبد مناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مکه و سقایت و رفادت حاجیان را به عهده گرفت، و چون «عبد المطلب» بزرگ شد مطلب خود به مدینه رفت و از مادر وی اجازه گرفت و او را با خود به مکه آورد، و چون او را ردیف خویش سوار کرده بود مردم بی خبر از حقیقت امر گفتند: «مطلب» بنده ای خریده است، اما «مطلب» می گفت: وای بر شما این پسر برادر من «هاشم» است، و او را از مدینه می آورم.
از آن روز برای او نام «عبد المطلب» معروف گشت، و نام اصلی وی که شیبه یا شیبة الحمد بود از یاد رفت.

کشتار یهودیان بنی قریظه رو هم رد نمی کنیم.در مورد رفتار با اسیران همین بس که امیرالمومنین در مورد قاتلش فرمود این اسیر را زندانى کنید و به او غذا و آب دهید و در اسارت با وى خوشرفتار باشید.کشته های آن قبیله هم در واقع اسیران جنگی به معنای خاص آن نبودند، بلکه در واقع پیمان شکنانی بودند که از داخل به اسلام ضربه وارد کردند . حکم جاسوس را داشتند و جاسوس غیر از اسیر جنگی است.جدای از این که چند نفرشان کشته شده اند و توسط چه کسی.حکم تورات درباره جنگ چنین است:((هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن . چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زن‌ها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار)).به روایت تاریخ مجازات یهودیان بنی‌قریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنی‌قریظه هم‌پیمان بود و بنی‌قریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد.
اما جناب حسین عزیز،اولا عذرخواهی شما همان گونه که عرض کردم سودی برای بنده و دیگران ندارد و صرفا نشانگر حقگرا بودن شماست،ثانیا اشتباه تایپی با اشتباهی که شما کرده بودید خیلی فرق می کنه.ثالثا بنده نمی دانم چه دلیلی روشن تر از آیه ی اول سوره ی قمر در تایید رخ دادن این واقعه.خداوند به زبان خیلی ساده و روشنی فرموده انشق القمر.دیگه از این واضح تر نمیشه بیان کرد.تفسیر شما رو عرض کردم چرا اشتباست،آیاتی که شما در رد حرف بنده گفتین رو هم عرض کردم چرا نمی تونه درست باشه،ولی باز هم متهم به لجاجت شدم!رابعا طبق قرآن سنت خدا دچار تبدیل و تحویل نمی شود،خامسا خدا عکس تهدیدش را عملی نکرده،تهدید باز دارندگی خود را دارد،این لطف خداست که به آن ها مهلت داده و آن ها دچار عذاب پیشینیان نشده اند،سادسا کفر به انبیا در هر زمانی ممکن است،مثلا در زمان حال فرد کفر بورزد و شایسته ی عذاب گردد،سابعا خدا خلف وعده نمی کند ولی خدا کجا قول به عذابی به نحو خاص داده و خلاف آن عمل کرده،ثامنا جنگ احتیاجی به اراده ی خدا ندارد؟؟؟
و ما رمیت اذ رمیت ولکنّ الله رمی.همه کاره خداست.

یا علی
سلام

برای کسانی‌ که شبهه این به وجود آمده که بنده همان آقای حقیقت جو هستم، باید عرض کنم که بنده هیچ ارتباطی‌ با ایشان ندارم. و اتفاقا خودم از آن دسته هستم که فکر می‌کنم نکنه از طرف حکومت بلایی‌ بر سر ایشان آمده باشد. چون تصور اینکه ارتش سایبری ایران از مطالب نوشته شده در این سایت مطلع نباشد بسیار احمقانه می‌باشد. خود آقای حقیقت جو هم از بیان مطالب بسیار صریح بنا به اصول امنیتی خودداری میکردند.

هدف از بحث در مورد حقانیت قرآن و پیغمبر بودن و یا نبودن نه تنها محمد بلکه بقیه پیامبران نیز بسیار دراز بوده و پرداختن به بسیاری از مورد به لحاظ امنیتی بسیار سخت می‌باشد. بنابراین اگر در داخل ایران زندگی‌ می‌کنید حتما از نرم افزارهای تغییر ای‌پی استفاده کنید تا حداقل کمی‌ کار وزارت اطلاعات را سخت تر بکنید :))

بنده به عنوان یک آدمی‌ که در خانوادهٔ مذهبی‌ بزرگ شدم و هنوزهم اکثر اطرافیانم مذهبی‌ هستند، بسیار خوشحال میشدم اگر امسال آقای معین نه با تعصب و بی‌ منطقی‌ بلکه با دلیل میتوانستند بحثهایی را که افراد مختلف مطرح کرده‌اند رو با دلیل و مدرک نقض کنند تا من هم مثل خود ایشان تسلیم حق میشدم، اما متاسفانه بحثهای ایشان بسیار سطحی و اطلاعاتی که میدهند بسیار ناقص و سطحی میباشند. ایشان هر جا که گیر میکنند به جاده خاکی زده و یا روی سوال رو مورد بحث قرار میدهند و یا با باز کردن بحث جدیدی درون بحث قبلی‌، از اصل موضوع دور میشوند. از دیگر تاکتیک‌هایی‌ که ایشان و بیشتر آخوندها استفاده میکنند، گیر دادن به یک کلمه خاص درون بحث (که هیچ ربطی‌ به اصل موضوع ندارد)، بوده و بدین سان عجز خود را در مورد آن بحث لاپوشانی میکنند. مواردی که ذکر کردم در بحث ایشان با بنده، آقا حسین و جناب حقیقت جو در اکثر جوابهای ایشان دیده میشود.

در مورد بحث عذابها، که آگاه حسین مطرح کردند، به نظرم حرف شما درستتر می‌باشد ولی‌ این نکته را نباید فراموش کنیم که مواردی از این دست که یک حرف قران با حرفهایی‌ که بعدا زده (با توجه به شن نزول آیه) مغایر و یا منافی هستش بسیار می‌باشد و بحثهای بسیار سنگینتر از اینها در مورد قرآن مطرح هستش. اکثر این تناقضات رو با این جملهٔ بسیار کلاسیک که قرآن رو تا زمانی‌ که آیهٔ‌‌ (حجت تمام شد) نازل نشده نباید فقط از روی آیه‌های قبلی‌ قضاوت کرد و این سخن هم مشکلات دیگری نظیر آنچه در بالا هم مطرح شده (بحث شق القمر) پیش میاورد.

از مهمترین بحثها در مورد قرآن بحث جمع‌آوری آن توسط عثمان (خلیفهٔ سوم یعنی‌ سالها بعد از پیامبر، از صدور اولین آیه تا جمع‌آوری آن حدوداً ۳۵ سال )هستش که خیلی‌ جدی‌تر هست زیرا آیه‌های بسیاری وجود دارند که منتسب به قرآن هستند و ادعا شده عثمان از قرآن حذف کرده، و آیه‌های زیادی هستند که گفته شده در قرآن نبوده و عثمان وارد کرده که اینها هم با آیه‌های دیگری مربوط به حفاظت قرآن توسط خود خدا تا اخرالزمان مغایرت دارد. منظور اینست که در بحثها، با توجه به اینکه با چه کسی‌ بحث می‌کنید، استدلالهای متفاوتی می‌شنوید و هر کدام را که با مدرک رد می‌کنید یک قدم دیگر از دین و مذهب دورتر میشوید، به همین خاطر اگر از دوستان کسی‌ با مدرک یارای رد کردن نظری رو نداره سعی نکنه با تعصب رد کنه چونکه همهٔ کسانی‌ که این بحث هارو خواندند کم و بیش یارای تفکّر دارند.

عزت زیاد
سلام خدمت جناب کنجکاو یک
این حرفا که جناب حقیقت جو رو اطلاعات گرفته باشه و یا این که بنده مربوط به حکومتم و از این قبیل صحبت ها بیش تر شبیه توهمه تا واقعیت.
این که فرمودید در اکثر جواب های بنده به جاده خاکی زدن وجود داره رو کاش با مصداق بیان می کردین.ببینید اشتباه لپی قابل تامله مثلا شما به جای آقای نوشتید آگاه.بنده هم فکر نمی کنم رو این اشکالات مانور داده باشم.بعضی اشکالات ناشی از ضعف املای فرده مثلا شما به جای امثال از امسال استفاده کردین.بنده رو این اشکالات هم مانور ندادم.اما بعضی اشکالات واقعا مربوط به بحثه و باید روش مانور داد.اگه قرار باشه هر حرفی زده بشه و بعد طرف مقابل بگه اشتباه سهوی بود گویی طرف مقابل به سخره گرفته شده.
کاش از مغایرت های قرآن هم مثال می زدید و صرفا یه ادعا مطرح نمی کردید.
در زمان عثمان فقط توحید مصاحف صورت گرفت، یعنی آنچه از قرآن در بلاد مختلف منتشر شده بود، جمع آوری شد و بر طبق قرآن اصلی که توسط کاتبان وحی از جمله حضرت علی علیه السلام در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله نوشته شده بود ، نسخه برداری شد و به بلاد اسلامی و مناطق مختلف فرستاده شد.
پس در زمان عثمان به هیچ وجه کتابت قرآن صورت نگرفته و اگر لفظ جمع آوری قرآن در منابع تاریخی آمده، به این معنا ست که عرض شد نه اینکه در زمان عثمان آیات تک تک از افراد مختلف جمع آوری شده و یک جا به نام مصحف شریف نوشته شده باشد.
یا علی
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۵ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت جناب معین وکلیه دوستان

شما
اولا عذرخواهی شما همان گونه که عرض کردم سودی برای بنده و دیگران ندارد و صرفا نشانگر حقگرا بودن شماست،ثانیا اشتباه تایپی با اشتباهی که شما کرده بودید خیلی فرق می کنه

من نگفتم ایراد شما از نوع اراد لغوی بوده بلکه ان را به عنوان مثال عرض کردم و وجه تشبیه این مثال در غیر موثر بودن در بحث است به این معنی که در بحث مورد نظر تکیه بنده روی یک قاعده کلی است که در قران در باب این که تمام انبیا با ادله روشن از طرف خداوند فرستاده شده اند که در این خصوص به اعجاز تعدادی از انبیا اشاره شده که علاوه بر اثبات این قاعده کیفیت وشیوه این اعجاز ،نحوه برخورد طیف های مختلف مردم با این امر ونهایتا عذاب انها توسط خداوند نیز ترسیم شده است لذا در این بحث این که به چه تعداد از پیامبران ومعجزات انها در قران اشاره شده هیچ تاثیری در بحث ندارد که شما روی ان پافشاری کنید به همین دلیل بنده عرض کردم مثل این استکه من هم روی املای یک لغت بر علیه شما مانور دهم زیرا در هر دو مورد یک چیز مشترک است وان غیر موثر بودن در بحث می باشد .امیدوارم مطلب روشن شده باشد واز پرداختن به این موارد در جهت رسیدگی به مسائل مهمتر پرهیز کنید

شما
.ثالثا بنده نمی دانم چه دلیلی روشن تر از آیه ی اول سوره ی قمر در تایید رخ دادن این واقعه.خداوند به زبان خیلی ساده و روشنی فرموده انشق القمر.دیگه از این واضح تر نمیشه بیان کرد.تفسیر شما رو عرض کردم چرا اشتباست،آیاتی که شما در رد حرف بنده گفتین رو هم عرض کردم چرا نمی تونه درست باشه،ولی باز هم متهم به لجاجت شدم

در خصوص اثبات نبوت دلایل هر دو طرف موجود است و ادعای ما تاثیری در میزان مستند بودن ان بیانات نخواهد گذاشت پس بهتر است قضاوت را به دوستان فکور واگذاریم
مشک ان است که خود ببوید ///نه ان که عطار بگوید

شما
رابعا طبق قرآن سنت خدا دچار تبدیل و تحویل نمی شود،خامسا خدا عکس تهدیدش را عملی نکرده،تهدید باز دارندگی خود را دارد،این لطف خداست که به آن ها مهلت داده و آن ها دچار عذاب پیشینیان نشده اند،سادسا کفر به انبیا در هر زمانی ممکن است،مثلا در زمان حال فرد کفر بورزد و شایسته ی عذاب گردد،سابعا خدا خلف وعده نمی کند ولی خدا کجا قول به عذابی به نحو خاص داده و خلاف آن عمل کرده،ثامنا جنگ احتیاجی به اراده ی خدا ندارد؟؟؟
و ما رمیت اذ رمیت ولکنّ الله رمی.همه کاره خداست.



اول از هرچیز ذکر نکته ای را ضروری میدانم وان این است که مفهوم عذاب در قران بسیار گسترده است یعنی عذاب در قران موارد ومصادیق مختلفی دارد که در این بحث نوع خاصی از ان مد نظر است وان عذابی است که خداوند در ادامه اثبات نبوت در مقابل منکران انبیا مطرح نموده که خلاصه ان چنین است که در قران ابتدا سرگذشت اقوام گذشته را که بعد از اتمام حجت و اثبات نبوت ذکر میکند که چگونه وبا چه کیفیتی مورد عذاب قرار گرفته اند (عموما از طریق خشم طبیعت یا امور خارق العاده )سپس به منکران پیامبر اسلام میپردازد وبه انان هشدار میدهد که خداوند اندکی به شما مهلت میدهد ولی اگر همچنان با پیامبر مخالفت کرده ورا ه گذشتگان را طی کنید به همان بلاها دچار خواهید گشت و صراحتا انان را به همان عذابها تهدید میکند و در اینجا شما نمی توانی بگویی که تنها به عذاب اشاره شده نه کیفیت ان چون در ایه ذکر شده دقیقا میگویید شما را به عذابی مشابه عذاب عاد وثمود ترسانیدم نه صرفا عذابی با کیفیت نا معلوم و از انجا که علم خداوند محیط بر زمان است و خدا میدانسته که از چنین عذابهایی خبری نیست پس چرا چنین وعده ای داده است
شما میگویی این بیان وتهدید جنبه باز دارندگی داشته این بیان در صورتی میتواند درست باشد که کیفیت در ان نامعلوم باشد ولی وقتی به صراحت میگوید اگر ایمان نیاورید حادثه ای مشابه عاد وثمود منتظر شما ست پس از یک وعده خبر میدهد نه صرفا یک تهدید نا معلوم
در مورد لطف خداوند نیز باید عرض کنم در این ایات هیچ نشانه ای مبنی بر این که لطف خداوند باعث شده عذاب بر انها نازل نگردد وجود ندارد بلکه عکس ان است یعنی طبق سنت جاری در قران بعد از اتمام حجت کسانی که عناد داشته باشند دیگر شامل لطف خدا نیستند بلکه در خور عذاب هستند که حتی پیامبر نیز نمی تواند برای انان کاری کند .
البته یک گریز گاهی برای انان است وان اینکه حجت بر انها تمام نشده باشد یعنی نبوت به اثبات نرسیده باشد و این به این معنی است که پیامبر اطلا معجزه ای نداشته و البته این نیز باز با ایات رد میشود چون در ایات دیگر است که انان چرا لایق غذاب نباشند یعنی البته که لایق هستند
یا شما میتوانی بگویی شاید انها بهد از این تهدیدات ایمان اورده اند به این خاطر عذاب نازل نشده . این فرض نیز باطل است چون در قران به صراحت میگوید ما میخواهیم به وسیله شما انها را عذاب کنیم
این که شما میگویی همه کاره خداست از جهتی درست است ولی ان از جهت تکوینی است نه تشریعی چون در غیر این صورت ما باید کفر کافران را نیز به خدا منسوب کنیم و.
با سپاس.
بحث های قرآنی برای رسیدن به نتیجه کمی وقت گیر و مشکل است چیزی که مسلم است تلاش برای اینکه مومن را به کفر رساند یا قانعش کرد که قران اشکال دارد کار سختی است زیرا قران با فطرت و جهان سازگار است آیاتش قابل بحث است یعنی دارای محتوا است
سلام

جناب معین

همین قضیه توحید مصاحف که گفتید خودش عالمی بوده که باعث شده حتا برخی‌ عثمان رو به تحریف قرآن متهم بکنند. نمونه‌ای از این اختلافات که در کتب اسلامی‌ایرانی‌ هستش اینجا میگم که مشتی است نمونه خروار.

اختلاف مصاحف از نظر " ترتیب سوره‏ ها در مصحف " ، و یا از نظر " تعداد سوره ‏ها " ، و بالاخص در " ضبط حروف و کلمات قرآنی " و اختلاف در " تقدیم و تأخیر کلمه در آیه " ، با هم متفاوت بوده ‏اند که ذیلاً توضیح هریک از آنها می‏آید : الف ـ اختلاف از نظر ترتیب سوره‏ ها در مصحف که بعضی از صحابه مصاحفی مخصوص به خود داشتند و در آن سوره‏ ها را براساس ذوق و سلیقه خویش ترتیب می‏دادند لذا مصاحف از نظر ترتیب سوره با یکدیگر یکسان نبودند . چنانکه مصحف علی‏ ترتیبی خاص داشت و دیگر صحابه نیز مانند عبدالله بن مسعود و یا ابی ‏بن‏ کعب و هریک مصحفی با ترتیب خاص خود داشتند که مصحف آنان را از سایر مصاحف جدا می‏کرد ( زنجانی ، 69 - 78 ) . ب ـ اختلاف از نظر تعداد سوره ‏ها که در عدد سوره‏ های قرآن اختلاف رأی وجود داشته است . چنانکه گویند مصحف ابی‏ بن‏ کعب 116 سوره داشت و مصاحف دیگر از 112 تا 114 متفاوت بودند ( همانجا ) که موجب اختلافاتی شد و منجر به تکفیر بعضی از صحابه نسبت به یکدیگر گردید . ج ـ اختلاف در ضبط حروف و کلمات قرآنی : این اختلاف گاه مربوط به زیادت حرف ویاحروفی درنگارش ، ویاعدم نگارش آن بود ، مانند : قرائت " جاؤوا بالبینّات و بالزٌّ بُر " ( آل عمران / 184 ) که ابن عامر آن را به همین شکل قرائت کرده ، و در مصحف های شام هم همینطور بوده است امّا این آیه را بدون " باء " دوم هم قرائت می‏ کردند ، ( طبرسی ، 2 / 548 ) یعنی " جاؤوا بالبیّنات و الزُّ بُر " . همچنین ( نافع و ابن عامر ) آیؤ کریمؤ " و سارعوا الی مغفرة من ربّکم " ( آل عمران / 133 ) را بدون واو قرائت می‏کردند ، به این دلیل که مصحف آنان فاقد حرف " واو " بوده است . و برخی با واو قرائت کرده ‏اند برای اینکه این آیه در مصحف آنان با " واو " ضبط شده بود . ( طبرسی ، 2 / 503 ) .
اختلاف در ضبط کلمات : این اختلاف نیز گاه مربوط به " زیادت کلمه‏ ای " بود ، و گاه " نگارش غلط " ، و گاه " تغییر کامل ( وتمامی ) لفظ ". یعنی کلمه‏ ای جزء آیه نبوده و احیانا شرح لغت و یا تفسیری برای آیه بوده و بر کلمات آیات اضافه شده است مانند قرائت منسوب به ابن مسعود در " کان الناس امةً واحــــــدة ج فاختلفوا ج فبعثَ الله النبیین " ( بقره / 213 ) که برخی از قراء متأخر ، کلمه " فاختلفوا " را که به منظور توضیح به کار رفته بوده جزء آیه تلقی کرده‏ اند و معتقد شده‏ اند که قرائت خاصی است . چنانکه بعضی می‏گویند ابن عباس آیه " لیس علیکم جناحٌ ان تبتغوا فضلاً منّ ربکـم " ( بقره / 198 ) را " لیس علیکم جناحٌ ج فی مواسم الحج ج ان تبتغوا فضلاً من ربکم " قرائت کرده است ، ( زمخشری ، 1 / 245 ) و مانند آنچه زرقانی در مناهل ذکر کرده " و کان وراءَهم ملکٌ یأخذ کل سفینة ج صالحة ج غَصبا " به زیادت کلمؤ " صالحــــــــة " . ( زرقانی ، 1 / 257 ) . آنچه در اینجا ذکر شد بیانگر این است که در میان قراآت رایج آن روز کلماتی در قرآن راه یافته بود که اصلاً آن کلمات قرآنی نبوده و احتمالاً به دلیل تسامح بعضی صحابه و یا روایات نادرست به عنوان قرائت پذیرفته شده است.

عثمان مسئول این بوده که تعیین کند کدام آیه موجّه بوده و کدام آیه درست نبوده و چه کلمه‌ای چگونه خوانده می‌شده و هر قضاوتی که عثمان در اون زمان کرده باعث اختلاف بین صحابه شده و حتا چنانچه گفتم گاها وی را به تحریف متهم کرده و کافر خوانده اند (تاریخ طبری).

این که می‌گویید قرآن امکان اینکه تحریف شده باشد را ندارد، خود زیر سوال است زیرا در مورد ۱۴۰۰ سال قبل صحبت می‌کنیم که به قول بعضی‌‌ها تنها ۱۳ نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند. از طرفی‌ اساسا اتکاء قراء بیش از همه چیز بر حافظه بوده است نه بر کتابت ، زیرا اولاً خطّ و کتابت مراحل ابتدایی خود را طی می‏کرده و به آن درجه از استحکام و تکامل نرسیده بود تا بتواند نحوه اَدای حروف و کلمات را به صورتی که به تلفظ در می‏آمد ، نشان دهد . ثانیا فرهنگ عامه نیز فرهنگی شفاهی بوده نه نوشتاری (تاریخ طبری).

اگر نیاز به اگاهی بیشتری در مورد نحوه جمع آوری قرآن دارید میتونید به رفرنس‌هایی‌ که دادم مراجعه کنید.

بدرود
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۵ حق گرا (حسین )
باسلام خدمت کلیه دوستان

جناب منتظر
این حرف درستی است که این مباحث سخت وزمان بر است ولی به نظر بنده ارزش صرف وقت را دارد زیرا با وجود اینکه این مباحث در نگاه بسیاری بی ارزش واتلاف وقت است چون اصلا اعتقادی به ماورای ندارند ولی هستند کسانی که در طول تاریخ همواره دقدقه خداپرستی و حق جویی وپایبندی به اخلاقیات را داشته ودارند ودر این راه متا سفانه گاهی به بی راهه رفته ونه تنها خود را به فنا کشانده بلکه با سوراخ کردن کشتی اجتماع دیگران را نیز با خود به قعر کشانده اند .نمونه اش همین گروه داعش(البته نه همه انها بلکه انان که در راه اعتقاداتشان حاضرند جان خود را فدا کنند )که به قصد قرب به خدا با اشتیاق خود و دیگران را به کام مرگ میکشانند تا وعده ها وفرامین خدا را محقق کنند.به نظر بنده بهترین وموثر ترین راه با این گونه انحرافات ریشه یابی سر چشمه های این عقاید است که همه به قران بر میگردد یعنی در وحله اول باید بررسی شود که ایا قران به واقع اسمانی است یا بشری اگر اسمانی بود باید بررسی شود ایراد کار کجاست (یعنی ایراد را باید در تفاسیر غلط جستجو کرد )که از یک کتاب معنوی چرا باید جنایت حاصل گردد .واگر بشری است باید با نگاه نقادانه به ان نگریست یعنی نکات مثبت ان را تقویت وتایید ونکات منفی ان را تصحیح کرد تا لااقل برای معتقدانش مثمر ثمر باشد نه باعث تباهی و ویرانی .لذا بنده معتقدم با توجه به شرایط موجود جهان اسلام که به خاطر داشتن ایدئولوژی جهاد خود ودیگران را به یک چالش جدی کشانده اند ریشه یابی این عقاید بسیار جدی تر از ان است که به نظر می رسد ودر مثال مانند سوراخ کردن کشتی توسط یک نادان است که دیگران تنها مشاهده میکنند بی خبر از این که در نهایت سرنوشت همه مسافران یکی است .
اما این که گفتید قران کتاب فطرت است این همان چیزی است که ما به دنبال درک ان هستم و فکر نمیکنم درک ان به این راحتی که شما فرمودید باشد مگر این که شما سالها برای استنباط ان تحقیق کرده باشید ولی چیزی که مسلم است اگر به واقع قران اسمانی باشد باید هرچه بیشتر در ان تدبر وتحقیق شود حقانیت ان بیشتر به اثبات برسد .
این که فرمودید چون ایاتش با محتواست پس قابل بحث است ممکن است این گونه باشد ولی لزوما به این معنی نیست که تمام محتوایش میتواند درست باشد البته عکس ان نیز صادق است یعنی قبل از تحقیق نمتوان حکم به نادرستی محتوای ان کرد در واقع این چیزی است که بعد از بررسی مشخص میگردد نه قبل از ان

جناب کنجکاو یک
این که قران به واقع به چه کیفیتی بوده در حال حاضر نه ممکن است نه مفید زیرا
بر اساس اخباری که در این زمینه موجود است این اختلافات در مسائل جزئی میباشد چیزی که مسلم است اصل و خالصه قران موجود است واگر غیر این بود مطمعنا با واکنش قاطع صحابی مواجه میشد ولی وجود اختلافات جزئی ان چنان نبوده که محتوای قران را به خطر بیندازد.
به هر حال ان چیزی که فعلا ملاک و مرجع مسلمانان است همین کتاب است وما چاره ای نداریم جز این که همین کتاب را شاخص اسلام قرار دهیم زیرا مسلمانان به احکام همین کتاب عمل کرده ویک محقق نیز برای بررسی باید به همین کتاب استناد کند یعنی خوب یا بد، کامل یا ناقص مرجع همین است ولا غیر
با سپاس
سلام

جناب حسین

اینکه می‌گویید این اختلافات جزئی‌ هستش خیلی‌ قانع کننده نیست. زیرا ادّعای مسلمانان اینست که قرآن تحریف نشده حتا یک کلمه و حتا یک حرف در حالی‌ که قرآن که هم اکنون در دست ماست نتیجهٔ تصمیم عثمان و یک گروه ۴ نفره (علی‌ در این گروه نبود زیرا مصحف اون رو تمام و کمال قبول نمیکردند) می‌باشد که کدام کلمه یا حرف و یا سوره درست بوده و کدام یک نادرست. این که خدا محافظ قرآن بوده که تحریف نشود بدین معنی می‌باشد که از این گروه ۵ نفره یکی‌ با خدا در ارتباط بوده که کدام جملات و حروف رو باید قبول کنند و کدام رو رد :)) که خنده در می‌باشد.

در زمینه این که این حرف و کلمه‌ها جزئی‌ هست، باید گفت که همین جزیئات باعث بیشتر اختلافات در جهان اسلام هست. مثلا در مورد نحوه وضو گرفتن:

آیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ»[1] تنها آیه ای است، که در قرآن کریم درباره وضو نزل شده است وشیعه همانند اهل سنت از این آیة کریمه برای وضو استدلال می کند، ولی به خاطر اعراب «ارجل»,
1. قرائت به رفع: که قرائت نادر و شاذی است، و بنابر ابتدائیت است و خبر آن محذوف است.

2. قرائت به نصب: نافع ابن عامر و عاصم ـ به روایت حفص ـ آن را منصوب خوانده اند. که در این صورت به محل برؤوسکم عطف است و قول شیعه ثابت می شود و مسح می کنند.

3. قرائت به جرّ: در این صورت آن را عطف به ایدیکم می گیرند و شستن پا را نتیجه می گیرند.

و به همین راحتی‌ یک حرکه باعث شده یکی‌ از بزرگترین اختلافات (به نظر بنده احمقانه) جهان اسلام روی دهد. از این اختلافات بسیارند که دلیل اصلی‌ این که عثمان تصمیم گرفت قرآن رو یکی‌ بکند نیز همین می‌باشد زیرا در حین جنگ در ارمنستان کنونی، بین مسلمانان حاضر در جنگ در قراأت اختلافاتی بوجود آمد که نزدیک بوده جنگ داخلی‌ در سپاه اسلام رخ دهد.
حرف بنده این است که چنانکه تورات و انجیل قابل بحث میباشند که تحریف شده اند یا نه، به همان میزان قرآن نیز قابل بحث می‌باشد و موضوع بسیار مهمی است که مغایر با نص قرآن در آیه‌هایی‌ است که قران تا لایزال توسط خدا محافظت خواهد شد.

بدرود
جناب حسین طرح موضوع یا طرح سوال شما به جا است اما مشکل این است که آیا طرح موضوع به چه نیتی است طرح برای رسیدن به واقعیت - برای رسیدن به صحت یا برای رسیدن به تخریب
نیت افراد مهم است کسانی که برای رسیدن به صحت و سلامت قران تلاش می کنند سعی دارند همه آیات را ساده ببینند وتا حدی که سخن یک مورچه را مانند سخن یک انسان می دانند با وجودی که ساختمان مورچه بسیار ابتدایی است در همین مورد حتی در زیست شناسی جانوران را به گروه های ابتدایی و متکامل تقسیم می کنند مثلا در بعضی جاندارن نیست در حالی که پستانداران متکامل هستند و یا انسان را نمی توان حتی به میمون و یا گاو تشبیه کرد چه برسد به مورچه
اما آن ها که در صدد حقیقت هستند از نوع برخوردشان معلوم است مانند فردی که خواب است در برابر فردی که خودش را به خواب زده آن که خواب است با یک صدا بیدار می شود اما به خواب زده به سختی بیدار می شود
اما یک تخریبچی در صدد است تمام منفی بافی ها را جمع کند
به نظر من بهترینشان همان است که بدنبال حقیقت است .

در جواب کنجکاو هم می توان گفت قران تغییری نیافته است و این قرائت های متغییرتاثیری در قران ندارند مثلا کلمات در زبان فارسی در گویش ها تغییر می کند اما این تغییر تحریف نیست بلکه گویش است تهران و شمال و جنوب قرائت های مختلفی دارند اما اصل جملات صحیح است .

برای تحریف باید جمله تحریف شود حتی کلمه هم نمی تواند ایجاد تحریف کند زیرا تحریف مشخص می شود لازم است جملاتی تغییر کند.

مثلا اگر به جای مکه می گوید بکه فورا ذهن متوجه می شود که منظورش مکه است اما اگر به جای مکه بگوید صنعا دیگر نمی توان صنعا را به مکه تبدیل کرد و معلوم می شود که کلمه تحریف شده است.
مثلا در جمله قل هو الله احد این جمله اگر تحریف شود مفهوم را جابجا می کند اگر به صورت قال هوالله احد
بود تحریف مشخص بود بگو قابل فهم است می گوید بگو ای پیامبر که خدا یکی است و خدا همان الله است
در حالی که قال ناشناخته است نمی دانیم چه کسی گفته است
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۵ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت دوستان

جناب کنجکاو یک
ببینید بحث تحریف قران زمانی به جاست که شما اصل کتاب را اسمانی بدانی و نا کارائی ان را در زمان حال ناشی از جابجای وتغییر کلمات بدانی به گونه ای که محتوای ان دچار اسیب جدی شده باشد با چنین پیش فرضی این سوال پیش می اید که اولا شما از کجا پی به اسمانی بردن ان برده ای و حکم به تحریف کتاب فعلی میزنی شما که کتاب و قران اصلی را در اختیار نداری که بتوانی حکمی صادر کنی در ثانی با چنین پیش فرضی ما در حال حاضر نیز نخواهیم توانست پی به حقیقت ماجرا ببریم زیرا در این حالت ما به هر نکته قران ایراد بگیریم مدافعا ن خواهند گفت این به واقع تحریف شده ودر اصل چنین نبوده .
منظور بنده در این جا این بود که از انجا که ما به قران اولیه دست رسی نداریم بنابر این بحث ما را به مطلوب نمی رساند در ثانی ملاک عمل و قضاوت ما فعلا همان چیزی است که موجود است یعنی خوب یا بد قران همین است و تمام مسلمانان متحدا به این کتاب عمل میکنند نه کتابی دیگر . بله اگر قران های متفاوتی موجود بود البته میتوانست اهم مباحث باشد بنابر این چیزی که فعلا اهمیت دارد این است که ایا این کتاب که ملاک عمل کلیه مسلمانان است اسمانی است یا خیر ؟

جناب منتظر
بنده از ابتدا نیز اعلام کرده ام که هدفم از طرح این مباحث ایجاد فضای است که موافق و مخالف دلایل واستدلالات خود را در در تایید عقایدشان عنوان کنند و یک طرفه به قاضی نروند زیرا انسان تا زمانی که در سیطره عقاید موافق است نمی تواند به درستی عقایدش مطمئن باشد زیرا عامل حب به عقاید مانع از نقد دقیق باورهای انسان است لذا تنها راه برای محک خوردن باورها این است که انها را در معرض نفد مخالفان قرار دهیم و دلایل انها را بشنویم وببینیم ایا در رد ان دلایل ،مستندات ومستدلات ما قانع کننده هستند یا خیر ؟ وبه نظر بنده نتیجه هر چه باشد به نفع ما خواهد بود زیرا اگر عقاید ما درست باشد که با تایید مجدد انگیزه ما برای حفظ این عقاید مضاعف خواهد شد واگر نادرست باشد که باعث اصلاح خواهد گردید که در دو حالت مفید خواهد بود و ما متضرر نگشته ایم .

با سپاس
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۶ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت همه عزیزان
بنده یک بار دیگر بحث مطرح شده را با تفصیل بیشتری خدمتتان عرض میکنم تا مسئله روشن تر گردد ولی قبل از ان ذکر این نکته را لازم میدانم وان اینکه در قران عذاب در قران مفهوه گستردایست که مصادیق متفاوت دارد ودر اینجا تکیه ومنظور ما بر عذابی است به منکران ومخالفان انبیا وعده داده شده

در قران بعد از نقل داستان ارسال انبیا واثبات نبوت ،خداوند از عاقبت معاندان سخن رانده واین که تا رسولی نفرستد وحجت تمام نگشته و عذابی هم در کار نیست .

"و پروردگار تو اهل هیچ دیاری را تا در ان مرکز رسولی نفرستد که ایات ما را برانها تلاوت کند هرگز هلاک نکند ...." (قصص/59)
"این هلاکت پیشینان بدین سبب بود که پیامبرانشان با ایات و ادله روشن به سوی انها امدند و انان کافر شدند ...."(غافر /22)

در ایات دیگر از شیوه عذاب کافران سخن میگوید
"..برخی را بر سرشان سنگ فرو باریدیم و برخی رابه صیحه عذاب اسمانی و برخی رابزلزله زمین وگروهی دیگر را بغرق دریا به هلاکت رسانیدیم..:" (عنکبوت/40)

سپس قران بر طبق همین شیوه و چهار چوب منکران پیامبر اسلام را نیز به همان شیوه تهدید میکند

" ایا اینان جز انکه به طریقه امم گذشته هلاک شوند انتظاری دارند و طریقه خداوند هرگز مبدل نخواهد شد " (فاطر /43)
" همانا این کافران ایات خدا را تکذیب کردند به زودی حادثه هلاکت انان که به ایات حق استهزا کردند به اینان خواهد رسید " (شعرا /6)
در این ایات تاکید میکند که شیوه خدا در این حصوص چیست و مهمتر این که قابل تغییر نیست
در ادامه نه تنها انان را از عذاب میترساند بلکه نوع عذاب رانیز تعین میکند

"بگو من شما را از صاعقه ای مانند عذاب عاد وثمود تر سانیدم " (فصلت /13)
لذا در اینجا دیگر شما نمیتوانی بگویی که خدا به عذاب وعده داده ولی کیفیت ان را تعیین نکرده زیرا در این ایه به صراحت بیان میکند که انان را از چه نوع عذابی میترساند در اینجا شاید بتوان گفت میتواند عذابی باشد که دقیقا مانند عذاب انها نباشد ولی نمیتواند از ان سنخ نباشد به عبادتی نمی تواند از حوادث طبیعی نباشد
در ایات دیگر ادعای منکران مطرح میشود مبنی بردر خواست نزول عذاب وعده شده (به تمسخر)

"ای رسول ما منکران به تمسخر از تو تقاضای تعجیل در عذاب میکنند و اگر وقت ان معین در علم ازلی نبود عذاب حق برانها میرسید و البته ناگهانی هم نازل میشد که غافل وبی خبر باشند "(عنکبوت/53)
در این ایه چند نکته هست اول اینکه عذاب هست ولی با وقت معین که البته خدا به ان اگاه است دوم اینکه نوع عذاب نیز از همان عذابهای طبیعی است به قرینه اینکه میگوید ناگهانی بر انها نازل میشود در حالی که بی خبر باشند که از خصوصیات همان غذابهای سابق است زیرا از این خصیصه ناگهانی قبلا در توصیف این عذابها به کار رفته است

سپس خداوند تاکیید میکند که البته فورا بعد از انکار انها را عذاب نمی کند بلکه به انها مدتی مهلت میدهد شاید ایمان بیاورند .

"مردم به رسولان پیش از تو هم استهزا کردند ما هم به انها فرصت دادیم تا انگاه که ایشان را به عقوبت گرفته وبا چه عذاب سخت به کیفر رساندیم " (رعد/32)

در ایات دیگر به مرحله دیگر اشاره میکند یعنی زمانی که دیگر مهلت بیفایده است (لا اقل برای معاندان)

"و البته گمان نکنید انان که به راه کفر رفتند مهلت دادن ما به ایشان به حال انها بهتر است بلکه مهلت میدهیم برای امتحان تا بر سرکشی و طغیان خود بیفزایند و انانرا عذابی رسد که به ان خوار وذلیل شوند " (ال عمران /178)

در ایات دیگر علت ان را بیان میکند :

"قهر خدا بر دلها وگوشهای ایشان مهر نهاده وبر دیده هاشان پرده افکنده که فهم حقایق را نمیکنند و ایشان را عذابی است سخت " (بقره /7)

البته این که چرا خدا مانع ایمان اوردن انها میشود بحثی است جدا که بعدا به ان پرداخته خواهد شد ولی چیزی که مسلم است این است که در این مرحله دیگر مهلت دادن بی فایده است و طبق سنت الا هی انها مستوجب عذاب گردیده اند یعنی امیدی به هدایت انها نیست همچنین شامل لطف خدا نیز نمیشوند چون قران میگوید خدا خودبه هر دلیل مانع هدایت انها شده
پس چیزی که مسلم است طبق ایات باید انان به عذاب دچار میشدند.
در ایه دیگری با اذعان به اینکه انها لایق عذاب هستند دست به تاویل عذاب گردیده
"این کافران از تو تقاضای عذاب می کنند در صورتی که شراره های عذاب بر کافران احاطه دارد " (منکبوت /54)
با وجود اینکه بیان درست است ولی جواب سوال منکران نیست زیرا انان بر اساس وعده های قران همان عذاب وعده شده را خواسته بودند نه تاویل کلامی.
در ایات دیگر باز با اعتراف به مستحق عذاب بودنمنکران ،پیامبر برای نزول عذاب دعا میکند

"بگو بار الاها امید است وعده های عذاب این کافران را به من بنمایانی " (مومنون/93)
در ادامه ظاهرا برای رهای از فشار منکران مبنی بر درخواست عذاب موعود، عذاب به زمانی نا معلوم موکول میشود

"پس بدان یا ما تو را به جوار خود برده و بعد از تو سخت از انان انتقام میکشیم یا عذابی که وعده به انها دادیم به تو مینمایانیم ..." (زخرف/41 تا 42)
در اینج سوال این است که درست است که پیامبر از زمان نزول عذاب بیخبر بوده ولی خدا که میدانسته که زمان عذاب قبل از حیات پیامبر است یا بعد ان لا اقل میتوانست بگوید در حیات پیامبر است ولی به دلایلی عنوان نمیشود نه این که کلا اظهار بی اطلاعی نماید .

در ادامه زمانی که پیامبر قدرت میگیرد و جهاد واجب میگردد قران سنتش را تغییر داده و کشتن کفار توسط مومنان را جایگزین عذاب های گذشته عنوان میکند

"شما به قتال وکارزار برخیزید تا خدا انان را توسط شما عذاب کند ...."(توبه /94)
" اگر خدا میخواست خود از کافران انتقام میکشید وهلاک میکرد ولی برای امتحان خلق به یکدیگر است ..." (محمد /4)
در اینجا چند سوال به وجود می اید:
اول این که ایا جنگ میتواند جایگزین عذابهای سابق گردد برای پاسخ به این سوال باید دید که خصوصیات ان عذابها چه بوده . یکی از ان خصوصیات این است که در ان شیوه خداوند کلیه منکران را نابود واهل ایمان را نجات میداده . اما ایا در جنگهای پیامبر این هدف بر اورده شده یعنی به گونه ای بوده که همه کافران نابود شده و همه مسلمین نجات یافته اند .
وقتی خوب دقت کنیم میبینیم که چنین نبوده واین جنگها مانند دیگر جنگهای بشری بوده یعنی اولا از دو طرف کشته شده اند ثانیا در این جنگها مسلمانان گاهی پیروز وگاهی شکست خورده اند یعنی این جنگها کاملا بر اساس مواضین بشری بوده وهیچ مزیت ماورائی در انها موجود نبوده
حاصل کلام این که اگر خداوند میخواسته کافران را عذاب کند منتها با شیوه ای مختلف این اشکالی ندارد به شرط این که خصوصیات اصل عذاب که در سایر عذابها مرتبط بوده باید در اینجا نیز جاری میشد بعنی کافران عذاب ومسلمین بدون تلفات جانی غالب میشدند واگر شما میگویید که خداوند خواسته کافران بر طبق اصول علت ومعلولی و قواعد بشری عذاب شوند یعنی خداوند نخواسته در این امر دخالت مستقیم داشته باشد جواب این است که اگر چنین است چرا در قران از امدادهای الا هی به نفع مسلمین بر علیه کفار نامبرده به عبارتی هر جا مسلمین پیروز شده اند ان را به خدا وامدادهای او منسوب کرده وهر جا شکست خورده اند ان را به سستی مسلمین منسوب کرده مضاف بر این که اگر خدا میخواست همه چیز بر اساس اختیارات بشری و قواعد علت ومعلولی پیش رود چرا در مورد گذشتگان این کار صورت نگرفته و خدا خود مستقیما وارد عمل شده وحتی تا قبل از به قدرت رسیدن مسلمین قران منکران را به همان شیوه تهدید نموده ولی بعدا نظرش عوض شده در صورتی که خود میگوید خدا هر چه را وعده داد خواهد امد (انعم/134)
پس طبق بیانات فوق :
1.در خصوص عذاب کافران سنت شکنی وخلف وعده صورت گرفته .
2.در مورد زمان نزول عذاب منکران ،قران قاطع و مطمعن که شایسته علم خداوند است سخن نرفته
3.جایگزینی جنگ به جای عذابهای امم سابق قابل خدشه است به این معنی که نتوانسته اهداف گذشته را بر اورده کند زیرا علاوه بر این که همه کافران نابود نشدند یعنی توانستند با ایمان ظاهری از عذاب نجات پیدا کنند ( به شهادت ایات قران مبنی براین که منافقین هرگز ایمان نیاورده ونخواهند اورد )از طرف دیگر عده بسیاری از مسلمانان در این راه کشته شدند در صورتی که درعذابهای گذشته همواره اهل ایمان بدون اسیب نجات پیدا کرده اند البته شما ممکن است بگویید که انها شهید شده ومزد خود را نیز گرفته ان بله این درست است ولی ربطی به این موضوع ندارد زیرا ما در اینجا دو روش را باهم مقایسه میکنیم که باید به یک هدف نائل شوند و شهادت یک امر اختیاری و فردی است مضاف بر این که بسیار محتمل است که در بین کشته شدگان مسلمان کسانی بوده اند که به قصد شهادت به جنگ نرفته اند بلکه مقاصد دیگری داشته اند هر چند کشته شدن را نیز احتمال میداده اند.
از دوستانی که قصد جواب گفتن دارند استدعا دارم خوب مسئله را تجزیه تحلیل نمایند سپس جواب بگویند و صرفا نخواهند که چیزی گفته باشند یعنی لااقل جوابشان برای خودشان قانع کننده باشد .
با سپاس
با عرض سلام
و خسته نباشید ویژه خدمت تمامی دوستانی که از ابتدا تا هم اکنون کم و بیش در نظرات شرکت نموده اند .
موضوع بحث را با یه سوال از دوست عزیز حق گرا و کنجکاو و (حقیقت جوی عزیز که واقعا داریم نگران اوضاع و احوالت می شویم )میخواهم شروع کنم . مطمئن باشید در ادامه این بحث به سوالات بسیاری از شما عزیزان و دیگر خوانندگان که در ذهنتان هست پاسخ داده خواهد شد. شما عزیزان به دور از اعتقاد به هر دین و مذهبی به جهان دیگر و یا به عبارتی دیگر به جزا و پاداش کارها در زمان و مکانی دیگر اعتقاد دارید ؟
جناب حسین چیزی که شما روی آن تاکید دارید اجرا نشدن عذاب های وعده داده شده در قران است و البته چون از جواب های موجود هم با خبرید سوال جواب های احتمالی را هم پیش بینی و جواب داده و سوال نموده اید
بنا براین خلاصه این است که خداوند خلاف وعده کرده است یعنی دروغ گفته است واین می رساند پس کلام وحی نیست زیرا بشر قادر نیست عذاب را بفرستد مثلا اگر من بگویم فردا نیویورک با خاک برابرمی شود و بگوبم این کار را خدا خواهد کرد چون این اتفاق نمی افتد پس من دروغ می گویم از آن جا که بشر هیچ قدرت غیر معمولی ندارد از ادعا های برآورده نشده اش این نتیجه بدست میاد که با خدا ارتباطی ندارد در صورتی که بشر می توانست کار های عجیبی انجام دهد مثلا کن فیکون کند دیگر نمی شد او را دروغ گو نامید با وجودی که دروغ می گفت اما خوشبختانه انسان دارای هیچ قدرت غیر معمولی نیست و می توان کارهای غیر معمول را به خدا نسبت داد
انتظار می رود که اگر قران کلام وحی است حرف های قران اجرا شود مثلا عذاب بر کافران زمان پیامبر فرود آید و آنها با خاک یکسان شوند
در مورد این که نوشتید جنگ عذاب نیست بله این گونه است زیرا عذاب شکل و شمایلی دارد و یکی از شکل و شمایلش تغییر اساسی در روان و مغز است به طوری که کافران به سرعت ایمان می آورند اما سنت خدا در گذشته بر این نبوده است که ایمان در چنین شرایطی را بپذیرد چنان که از فرعون نپذیرفت
نکته ای که اخلال اساسی در این نوع تفکر ایجاد می کند آیات دیگر قرآن است این منصفانه نیست که بخشی از سخن فرد را چماق نمود و در سرش کوبید بلکه لازم است تمام سخنانش را شنید و بعد قضاوت نمود
آیاتی وجود دارد که از ملت یا قوم استفاده شده است ملت یا قوم مجموعه افرادی هستند که در یک بازه ی زمانی زندگی می کنند این بازه زمانی تا 1000 سال و بیشتر هم می تواند باشد
همانطور که می دانیم کافران در طول حیات پیامبران دارای زاد و ولد و مرگ بوده اند و این گونه نبوده است که مجموعه افرادی بنام کافر زنده بمانند تا همگی در عذاب جدا کننده نابود شوند بلکه در این مدت عده ای به مرگ های غیر عذابی می مردند و عده ای هم متولد می شدند بنا براین قوم یا ملت یعنی افرادی که در یک بازه زمانی مخاطب آیات الهی هستند چه پیامبر باشد و چه بمیرد چنان که شما هم آیه اش را آوردید که می گوید ای پیامبر کافران قوم تو را یا در زمان حیات تو عذاب می کنیم یا بعد از مرگ تو بنا براین عذاب وعده داده شده مربوط به تمام افرادی است که از زمان شروع اسلام تا زمان عذاب که نامعلوم است زندگی می کنند مسلم است که عده ای می میرند و عده ای هم بدنیا می آید و خداوند عذابش شامل قوم با تفکر کفر می شود و در زمان عذاب افرادی که زندگی می کنند نابود می شوند.
بنا براین وعده عذاب پابرجا است و شامل مردم کافر جهان می شود
نکته بعدی مشخص نکردن عذاب است در اقوام گذشته بیشتر عذاب ها در زمان حیات پیامبر فرود می آمد و بین آن ها جدایی می افکند مانند باران در زمان نوح و شکافتن دریا در زمان موسی یا فرود آمدن عذاب در زمان سایر پیامبران
آیات این چنین است برای هر امتی اجلی است و چون اجل فرا برسد زمانش نه عقب می افتد نه جلوتر انجام می شود مثلا اگر قرار باشد در امروز عذاب واقع شود همین امروز واقع می شود نه دیروز یا فردا


۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۸ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت ،راه روشن
من فکر میکنم میتوان از شیوه نوشتار ،گفتار و نوع بحث هر شخص به شیوه تفکر اجمالی شخص پی برد.هر چند نیازی نمیبینم که عقاید شخصیم را بیان کنم ولی اگر کمکی به درک بهتر مباحث میکند ابایی ندارم . بندهاز خانواده ای بسیار متشرع هستم وخود نیز از ابتدا بسیار متدین (به شکل متداول ان )بودم ودر محیطی بودم که به قرائت قران بیش از محتوای ان اهمیت داده میشد ولی تفکر من از ابتدا بدون این که اکتسابی باشد خلاف این دیدگاه بود لذا در کنار رعایت دقیق شریعت به مطالعه قران پرداختم ولی هر چه بیشتر مطالعه کردم بیشتر سردر گم شدم لذا به مطالعه علوم اسلامی از قبیل تفسیر وتاریخ اسلام و کتب متفکرین اسلامی مثل شریعتی ومطهری و...پرداختم ودر این راستا هرچند جواب بعضی سوالت را در یافتم ولی بعضی سوالات نه تنها رفع نشد بلکه عمیقتر شد بنابر این از ان جا که قران را به واقع کتاب خدا میدانستم لذا تمام اشکال را متوجه خود دانستم بنابر این مباحث عقلی را به کناری گذاشتم وبه عرفان روی اوردم زیرا به این نتیجه رسیده بوده که پای استدلالیان چوبین بود والبته پای چوبین سخت لرزان بود البته خیلی زود فهمیدم هر عرصه عرفان نیز معرکه اختلاف مسلکهاست لذا چاره را در این دیدم که با اخذ نکات مثبت عرفان که در راستای امیزه های قران است به عمل به قران با دیدگاهی عارفانه نه عاقلانه بپردازم ودر این راستا برای اجرای دقیق فرامین اسلام با این دید، باید ابراهیم وار عزیز ترین خواسته های (حتی به حق)نفس را قربانی میکردم،که در خور طاقت خود بجا اوردم و مطمئن بودم که به حقیقت خواهم رسید زیرا من وظیفه خود را انجام داده ومنتظر لطف خدا البته در همان چار چوب وعده های قران بودم ولی باز به مطلوب نرسیدم لذا تصمیم گرفتم عقایدم را به طور جدی باز نگری کنم تا ببینم ایراد از کجاست زیرا برای خودم مسلم شد که ایرادانمی تواند از خودم باشد زیرا با مرور زمان راه تمام احتمالات را بستم وتازه فهمیدم ایراد چیست البته ممکن است این بیان برای افرادی بسیار ثقیل باشد ولی من تازه بعد از این همه مدت فهمیدم که اساسا برداشتم از خدا ،کتاب خدا و رسولش یک تصور کودکانه بوده البته تاوان درک این حقیقت (البته به نظر خودم زیرا این یک درک شخصی است وقابل استدلال نیست ومن نیز در پی اثبات ان نیستم ) تقریبا از دست دادن تمام فرصتهای خوب زندگی از نگاه یک انسان عقل گرا بود باری حاصل کلام اینکه نقطه سر خط یعنی میرسم به همان جا که شما سوال کردید یعنی در حال حاضر عقایدم نسبت به ماورا چیست ؟بنده در این راه چون طفلی نوپاهستم ولی به چند چیز ایمان راسخ دارم واین ایمان حاصل تفکر و تجربه است تجربه به این معنی که بنده ازطریق روش تجربه علمی وعملی ، عقاید ماورایی را تست کردم مثلا اموری همچون توکل ،رزق ،امدادهای الاهی و....را در زندگی خود پیاده کرده تا اثرات مثبت یا منفی وحتی خنثای این تفکرات را مشاهده کنم که البته بسیار سخت وزمان بر است (تقریبا برای تست این عقاید باید قسمت اعظم عمر خود را تقدیم کنید. به هر حال هرکه فیل خواهد جور هندوستان کشد )
حاصل کلام اینکه ایمان قاطع دارم که جهان را خالقی هست ولی در ذکر خصوصیات ان فعلا حرفی برای گفتن ندارم ولی یقینا به خدای انسان گونه که متداول است معتقد نیستم . در مورد مسائل ماورایی غیر از خدا نیز که روح ما نیز بخشی از ان امور است ایمان راسخ بر وجود این امور دارم و همچنین پیوند نا گسستنی این امور با خالق هستی ولی در درک درست این حقایق کودکی را مانم که پیچیده ترین مباحث ریاضی را در پیش رو دارد هر چند در حال حاضر حل ان مباحث غیر ممکن است ولی مطلقا نا امید نیستم ولی چیزی را به یقین میدانم وان این که همه چیز برای درک این موضوع در خودمان نهفته است که جناب عطار هم به درستی روی این نکته تاکید کرده اند در واقع یک همخوانی خارقالعاده ای بین دنیای درون وبرون نهفته است که ریشه در خالق هستی دارد .
انچه گفتم تنها یک حدیث نفس بود نه یک استدلال بنده براین باور هستم ما وقتی در مقابل دیگران قرار داریم درصورتی میتوانیم ادعایی کنیم که قادر به اثبات ان باشیم
همچنین عقل حکم میکند که انسان همواره باورهای خود را تست کند لذا من با وجود این که برای خودم اموری مسلم است ولی باز هم این احتمال را رد نمیکنم که شاید جایی مطلب را به خطا رفته باشم بنابر این نه تنها از نقد عقایدم ناراحت نمیشوم بلکه کمال تشکر را از منتقدین داشته ودارم.
این مطالب را گفتم تا هم به سوال شما پاسخ داده باشم هم روشن کنم که قصد بنده تخریب کلی نیست بلکه نوعی باز سازی است بنده بر این باور هستم که معنویت از عرصه زندگی بشر پاک شدنی نیست ولی معتقدم به قدری روی این گوهر با ارزش هستی قبار خرافات ،جهل و دریافت غلط نشسته که در کمال ناباوری از دل معنویت ،جنایت سر براورده تا تیشه به ریشه انسانیت بزند واین متاسفانه یک توهم نیست (که ای کاش بود )بلکه واقعیتی است که هر روز در گوشه ای از دنیا شاهد و ناظر جلوه های ان هستیم .
باسپاس
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۹ حق گرا (حسین )
عرض سلام خدمت جناب منتظر
با تشکر از شما به خاطر توجه وعنایت به بحث مطرح شده
ابتدا ضمن عذر خواهی از شما و دیگر دوستان باید عرض کنم یکی از ایات مهم مربوط به بحث در پست قبلی از قلم افتاد که عنوان میگردد :
در ایات 33 و32 سوره انفال میفرماید :
"وچون گفتند خدایا اگر این قران براستی بر حق و از جانب توست پس یا بر سر ما سنگی از اسمان ببار یا مارا به عذابی دردناک گرفتار ساز 32 ولی خداهم تاتو در میان انها هستی انها را عذاب نخواهد کرد ونیز تا مادامیکه از نافرمانی خدا پشیمان شوند و به درگاه خدا توبه واستغفار کنند باز انها را عذاب نکند 33 "
در ایات بعد نیز تایید میکند که انها لایق عذاب هستند
این ایات چند سوال را پیش می اوردوان این است که منظور از این جمله (تا زمانی که تو در بین انها هستی) چیست اگر منظور این است مادام که تو داخل در این گروه هستی انها عذاب نمیشوند در این صورت جواب خیلی راحت است وان این است :همان طور که خداوند انبیا وصالحان گذشته را نجات وکافران را عذاب کرده واین کار ساده ای است یعنی هنگام عذاب منطقه را ترک کنند .
اگر منظور این است که پیامبر راضی به عذاب انها نبوده .که با ایات بعدی نقض میشود یعنی خود پیامبر برای نزول عذاب دعا کرده (مومنون /93) یا در جای دیگر میفرماید اگر کار به من بود عذاب نازل وکار تمام میشد.همچنین در ایات جهاد که شکل عذاب تغیر میکندو پیامبر خود عامل عذاب میگردد .نقض این ادعاست
اگر منظور این است تا زمان حیات پیامبر انها عذاب نمیشوند باز هم با ایات نفی میشود چون در ایات جهاد ،پیامبر خود مامور کشتن وعذاب انها میشود
اما در مورد مطالب شما
شما
نکته ای که اخلال اساسی در این نوع تفکر ایجاد می کند آیات دیگر قرآن است این منصفانه نیست که بخشی از سخن فرد را چماق نمود و در سرش کوبید بلکه لازم است تمام سخنانش را شنید و بعد قضاوت نمود

لازم به ذکر میدانم که بنده فعلا هیچ قضاوتی نکرده و منتظر جواب دوستان هستم تا بتوانیم به یک جمع بندی درست برسیم واصلا من این مباحث را طرح کرده تا نظر مخالفان را بشنوم وبدانم تا به خطا نروم

شما
ایاتی وجود دارد که از ملت یا قوم استفاده شده است ملت یا قوم مجموعه افرادی هستند که در یک بازه ی زمانی زندگی می کنند این بازه زمانی تا 1000 سال و بیشتر هم می تواند باشد
همانطور که می دانیم کافران در طول حیات پیامبران دارای زاد و ولد و مرگ بوده اند و این گونه نبوده است که مجموعه افرادی بنام کافر زنده بمانند تا همگی در عذاب جدا کننده نابود شوند بلکه در این مدت عده ای به مرگ های غیر عذابی می مردند و عده ای هم متولد می شدند بنا براین قوم یا ملت یعنی افرادی که در یک بازه زمانی مخاطب آیات الهی هستند چه پیامبر باشد و چه بمیرد چنان که شما هم آیه اش را آوردید که می گوید ای پیامبر کافران قوم تو را یا در زمان حیات تو عذاب می کنیم یا بعد از مرگ تو بنا براین عذاب وعده داده شده مربوط به تمام افرادی است که از زمان شروع اسلام تا زمان عذاب که نامعلوم است زندگی می کنند مسلم است که عده ای می میرند و عده ای هم بدنیا می آید و خداوند عذابش شامل قوم با تفکر کفر می شود و در زمان عذاب افرادی که زندگی می کنند نابود می شوند.
بنا براین وعده عذاب پابرجا است و شامل مردم کافر جهان می شود

بله این درست است که قوم یا امت یا هرچیز دیگری را میتوان مفهومی عام گرفت وان را به تمام افراد مرتبط با ان قوم تعمیم داد و زمان را منظور نکرد ولی توجه داشته باشید که ما در مورد دیدگاه حاکم بر قران سخن میگوییم یعنی قران باید این دیدگاه را با ایات مستقیم یا غیر مستقیم خود تایید کرده باشد ویا اگر شما از ایات غیر مستقیم شاهد بیاوری نباید با ایات مستقیم در ان زمینه منافات داشته باشد .
ما در قران ایه ای نداریم مبنی براینکه قومی در زمان پیامبرش منکر باشند و خدا در نسلهای اینده انان را عذاب کرده باشد این دیدگاه هم مخالف عقل است هم ایات قران
چیزی که قران تاکید میکند این است که اگر پیامبری اثبات نبوت کند ومنکران عناد ورزند خداوند مدت محدودی را به انان مهلت داده وسپس انها را عذاب کرده واین عذاب برای این است که حجت بر انها تمام گردیده لذا تنها همین افراد هستند که سزاوار عذاب هستند نه کسانی دیگر ازاین قوم در ثانی در تمام مثالهای که قران در این خصوص ذکر میکند عذاب در همان حیات پیامبران است وهیچ موردی نیست یا بنده ندیدم که خدا انها را بعد از مرگ پیامبران عذاب کرده باشد وحتی بر خلاف همین ایه ای که در بالا ذکر شد کافران پیامبر اسلام نیز با تغییر ماهیت عذاب در زمان پیامبر عذاب شده اند .
البته چنان چه گفتم مفهوم ومصادیق عذاب در قران بسیار گسترده است که در ان نوع بله ما شاهد همه نوع عذاب هستیم .
این نوع عذابها گاهی فردی گاهی اجتماعی .گاهی وفور نعمت وگاهی نقصان نعمت.
گاهی مسخ افراد گاهی اوارگی قومی. زمانی به جان هم افتادن ضالمان وحتی به حال خود رها کردن از طرف خدا، یا هدایت نشدن از طرف پروردگار هم از انواع عذاب به شمار رفته اند ولی انچه مد نظر ماست نوع خاصی از عذاب است که قران به صراحت از ان به عنوان عناد واجاج ودشمنی در مقابل انبیا مرسلش نام برده ومیتوان گفت خود ان عذابها که غالبا خارق العاده بوده اند به عنوان معجزه دیگری برای نسل بعدی ذکر گردیده تا از ان امور پند گیرند.
بنابر این ما نمیتوانیم متوقع باشیم خدا کافران فعلی را رها کرده و افراد چند نسل دیگر را به جرم انها بگیرد این چیزی است که نه قران نه عقل ان را نمی پذیرد
اما اگر منظور شما این است که خدا همان افراد را عذاب خواهد کرد ولی چون ممکن است زمان این عذاب به طول بینجامد ودر این بین افرادی به دنیا بیایند و در این قضیه بیگناه باشند به همین خاطر عذاب نازل نشده
جواب این است اتفاقا به همین دلیل که شما فرمودید نباید عذاب به طول بینجامد تا در این بین به کسی اجحاف نشود علاوه براینکه این شرایط که شما فرمودید در مورد اقوامی که در قران عذاب شده اند نیز میگردد و میبینیم که عذاب برانها جاری شده مضاف بر این که عامل این عذبها خداوند است که هم عادل است هم عالم هم حکیم
بنبر این وقتی سنتی را بیان میکند حتما تمام لوازم و مشکلات احتمالی در راستای تحقق ان سنتها را نیز میداند

شما
نکته بعدی مشخص نکردن عذاب است در اقوام گذشته بیشتر عذاب ها در زمان حیات پیامبر فرود می آمد و بین آن ها جدایی می افکند مانند باران در زمان نوح و شکافتن دریا در زمان موسی یا فرود آمدن عذاب در زمان سایر پیامبران
آیات این چنین است برای هر امتی اجلی است و چون اجل فرا برسد زمانش نه عقب می افتد نه جلوتر انجام می شود مثلا اگر قرار باشد در امروز عذاب واقع شود همین امروز واقع می شود نه دیروز یا فردا

بله این نکته درستی است و قران بارها تایید میکند که زمان عذاب معین وغیر قابل تغییر است و همچنین بارها مشخص کرده این زمان وقتی است که هیچ امیدی به هدایت انها نباشد واز انجا که تمام شرایط عذاب طبق شاخصهای خود قران برای انها فراهم بوده چرا ابتدا برطبق همین اصول وقوع ان را حتمی وزمان ان را نزدیک میداند ولی در ایات دیگر زمان ان را با تردید بیان میکند یعنی یا در حیات پیامبر یا پس از ان ولی در ایه دیگر میگوید تا پیامبر در بین انان است انها عذاب نمی شوند ولی در اخربا واجب شدن جهاد ، کشته شدن انها توسط مسلمانان را محقق شدن عذاب عنوان میکند

با سپاس

جناب راه روشن

متاسفانه بحث با افرادی مثل شما هیچ آخر و عاقبتی ندارد و بنده کاملا به این موضوع واقف هستم. و بحثهایی که اینجا مطرح کردم برای امثال شما که اطراف مغز و تفکّر خود دیوار "چین" چیده اید نیست. شما حتا گفته بنده را که هیچ ارتباطی‌ با جناب حقیقت جو ندارم رو هم باور نمی‌کنید، یعنی‌ تا این اندازه تعطیل هستین :))

بگذریم،

جناب حق گرا

قصد من از ابراز این بحثهای راجع به جمع‌آوری قرآن، گفتن این که قرآن آسمانی است و تحریف شده نیست بلکه کاملا بر عکس. این موضوع شبیه به بحث تحددی قرآن است. قرآنی که خدایش با آیه و سوره بیان می‌کند که آنرا از هر تحریفی (حتا یک حرکه ) مصون نگاه خواهد داشت، با چه مصیبتهایی جمع‌آوری شده و و عثمان با چه مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم کرده و این قرآن امروزی رو به دست مسلمانان رسانده که هنوز هم بحثهای فراوانی‌ پشت سر آن وجود دارد. خدا مطمئناً این همه قدرت داشته که معجزه محمد رو یکجا نازل بکنه (در اواخر عمر محمد به صورت یک کتاب تا نیازی به جمع‌آوری نباشد) و نیازی نباشه ملت پیرامونش بحث کنند. این سخن راجع به عیسی و موسی‌ و بقیه هم صادق هست. خدایی که کتاب مقدّس به یادگار میزاره و قول میده حفظش کنه، چه عجیب هست که هیچ روایت و یا داستانی راجع به اینکه فلان قوم یا ملت به خاطره تحریف قرآن (که کم هم نبودند) از طرف خدا سوزانده و یا عذاب داده شده باشند نیست. بچه که بودیم می‌گفتند قرآن قسم بخوری و قسمتو بشکنی کور میشی‌ :)) والا ما چه کسانی‌ دیدیم که چه قسمها خوردند و چه‌ها کردند ولی‌ دریغ از یه کوچولو "عذابا شدیدا" :)) (مزاح فرمودم الان نیایید اصل بحث رو ول کنید بچسبید به این جمله آخر (آقا معین)).

مخلص کلام اینکه مشکلات فراوان قرآن که با هزاران نوع آرایش و پیراییش سعی‌ بر برطرف کردن آنها از طرف مسلمانان هست خود گویای این نکته هستش که نه تنها قرآن بلکه تمام کتابهای دیگر پیامبران تراوشات نبوغ انسانهایی‌ است که مشکلات اخلاقی‌ و اجتمایی زمان خود را دیده و به این روش (که توسط پیشینیان آنها امتحان شده بوده و جواب گرفته شده بوده) سعی‌ بر رفع این مشکلات داشته‌اند و برخی‌ مانند محمد، عیسی و موسی‌ موفق شده‌اند (دقت کنید که در اون زمان‌ها چنانچه در تاریخ ثبت شده، هر روز بسیاری ادعأ پیامبری میکردیند و حتا برخی‌ معجزاتی هم داشته‌اند (به قول خودشان) ولی‌ کسانی‌ موفق شدند که توانستند بر دلم مردم نفوذ کنند). مشکلات کتابهای اونها هم کاملا طبیعی‌ هست چون هر انسانی‌ میتونه اشتباه کنه.

در مورد خودم که ممکنه برخی‌ سوالات در ذهن برخی‌ باشه، باید عرض کنم که من تا زمانی‌ که به نتیجهٔ قطعی نرسم هیچ فرضیه و یا نظریه را رد نمیکنم. پاراگراف آخری که گفتم رو با هزار دلیل و مدرک می‌تونم برای هر کسی‌ اثبات کنم، به شرطی که قصد طرف از قبل تخریب نباشه (ماند سوالاتی که آقای "راه روشن" فرمودند). خدا رو نه می‌تونی اثبات کنی‌ و نه ردّ، بنابراین برای بنده، خدایی وجود دارد، ولی‌ نه در شکل و شمایل و رفتاری که مسلمانان و یا هر دین دیگری برای او متصورند.

و این هم حرف آخر:

" دینت انسانیت باشه" و نیازی نیست به چیزهای متفرقه.

این پست آخر بنده هستش، و نیازی هم نمی‌بینم بیشتر از اینها بحث کنم هر چند هزاران بحث دیگر در مورد قرآن هست، چون آنچه عیان است چه حاجت به بیان است.

برای همهٔ شما‌ها آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم، بی‌ دین و یا با دین، فقط انسان باشید.

عزّت زیاد

جناب حسین
این که کافران درخواست عذاب کرده اند برای راستی آزمایی نبوده است زیرا کافر ایمانی به رسول ندارند مردم مکه را اگر مخاطب این آیه بدانیم آنها به الله ایمان داشتند اما به پیامبر ایمان نداشتند چون به الله ایمان داشتند می دانستند که الله قادر است آنها را عذاب کند بنا براین کافر همیشه به معنی بی خدا نیست بلکه کافر به تمام کسانی اطلاق می شود که در برابر فرامین الهی تسلیم نیستند حتی مسیجیان و سایر ادیان که خدا و آخرت را قبول دارند از دیدگاه قرآن کافر هستند زیرا به اسلام ایمان نیاوردند
این کافران چون مطمئن بودند که محمد دروغگو است درخواست عذاب کردند و الا هیچکس برای تست داشتن گلوله در یک سلاح در مغز خود شلیک نمی کند وقتی این کار را می کند که 100 در100 مطمئن باشد که اسلحه خالی است
اما اینکه خدا می گوید من تا تو در میان آنها هستی آن ها را عذاب نمی کنم به آن علت است که شرایط زندگی پیامبر با مثلا لوط فرق داشته است در نظر بگیرید قرار است پیامبر از شهر برود تنها بدون زن و فرزند و اقوام در این صورت شهر ویران شود و پیامبر به این امر راضی نبوده است زیرا پیامبر اسلام بسیار دلسوز و پرازعاطفه بود البته گوشزدی هم بود به کافران که اگر پیامبر را بکشید بلافاصله نابود می شوید
چون قران مخاطب خاصی ندارد ضمایر موجود را نمی توان به پیامبر اسلام نسبت داد زیرا در قران می گوید تو و حتی یک بار نگفته است یا محمد
و اگر همه پیامبر اسلام را مخاطب قرار می دهند به این علت است که پیامبر اسلام قران را قرائت می کرد اما هیچ دلیلی وجود ندارد که مخاطب تمام ضمیر ها پیامبر باشد
مثلا ایه 112 و 113 سوره نحل می گوید
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ
وخداوند مثال می زند، دهکده ای که آرام و امن بود و روزی آن از هر طرف به فراوانی می رسید، آنگاه نعمتهای خدا را کفران نمودند، لذا خداوند به سزای اعمالی که می کردند مزه و پوشش گرسنگی و ترس را به آنها چشانید
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ
و به تحقیق پیامبری از میان خودشان به نزدشان آمد، پس او را تکذیب کردند و آنگاه عذاب ما آنها را در بر گرفت در حالیکه ایشان ستمکار بودند
منظور از این شهر و این رسول چیست و کیست
شهری که امن است شهری که مطمئن است وقتی شهری امن و مطمئن باشد یعنی مردم آن شرور نیستند سرمایه گذاری و تجارت با اطمینان انجام می شود در عین حال مردمش نابود می شوند مثل در آیه شگردی است برای استتار اگر نیست پس کدام شهر و کدام رسول و کدام دین منظور است به همین خاطر نمی توان ضمیر ها را به پیامبر اسلام ربط داد
در نظر بگیرید که نامه ای از طرف مدیر کل صادر می شود و به منشی خود می دهد و از او می خواهد برای کارمندان قرائت کند آیا منشی که قاری است مخاطب است مثلا نوشته است تو امروزه 10 ساله می شوی مسلم است برای یافتن مخاطب باید به توصیفات توجه کرد
یا مثلا شما در نظر بگیر پیامبر اسلام بی سواد بوده است بنا براین االفبا را بلد نبوده است مانند بیسوادانی که اکنون در پیری هستند اما الفبا را نمی دانند و قران می گوید بخوان آیا میشود مخاطب را پیامبر بی سواد دانست مسلم است که نمی تواند زیرا این تناقض وجو دارد که پیامبر یک جا بی سواد است ( امی ) یک جا باید بخواند وقتی هم باید بخواند یعنی از روی نوشته بخواند مسخره است که ما به یک بی سواد بگوییم بخوان بدون نشان دادن نوشته
بعد هم بگوید بخوان بنام پرودگارت که انسان را ازعلق خلق کرد
مسلم است که حتی اگر پیامبر دروغگو بوده است بقول اکثر مخالفان تیز هوش ونابغه یا دارای استعداد درخشان بوده است چون یک آدم منگول و خل و چل نمی تواند یک داستان ساده خلق کند چه برسد به آدمی که یک سرزمین را سالها تحت تاثیر قرار دهد نمی تواند منگل باشد به همین جهت اگر می خواهد دروغ بگوید دروغش را سازماندهی می کند سرو ته داستانش را ورانداز می کند تا ایرادی به حرفش نباشد مثل من و شما و سایرین که در این بحث سعی می کنیم بحثی عقلانی داشته باشیم و چرت و پرت سر هم نکنیم
پیامبر هم می دانست که مکه ای ها او را می شناسند اگر بگوید اقرا می گویند بی سواد اگر راست می گی بیا این نوشته را بخوان مسلم است که اگر پیامبر بتواند نوشته جبریل بر غار حرا را بخواند باید بتواند نوشته کفار را هم بخواند تا کم نیاورد مانند موسی که عصایش هر جا که نیاز می شد کار می کرد مانند محل کاخ فرعون میدان نبرد با ساحران مانند آب در آوردن در بیابان از سنگ شکافتن رود نیل
به همین جهت پیامبر تنها یک قاری بوده است و این که مخاطب آیات قرآن کیست باید از توصیفات آیات استفاده کرد از آیه اقرا معلوم می شود مخاطب قرآن در این آیه حتما باید با سواد باشد
حتی مسلمانان صدر اسلام نیز با خواندن این آیه از پیامبر می خواستند اگر با معجزه باسواد شده است پس یک بار هم نوشته ای را بخواند تا نشانه ای باشد بر حقانیت او
این را یادمان باشد ما در چار چوب قران بحث می کنیم و اگر شما قران را کتاب وحی نمی دانید نباید آنرا عقلانی بدانید اتفاقا اثبات نامعقول بودن قران مانند شمشیر دو سر است یک سرش در شکم مسلمانان و سر دیگرش در شکم کفار چرا ؟ چون اگر قران کتابی پوچ باشد حرف کفار که پیامبر را نابغه می خوانند نادرست است و اگر پیامبر را نابغه بدانیم نباید دروغگویی چرت گو باشد زیرا عاقل مطلع است و اگر عاقل باشد خود را پیامبر نباید معرفی کند زیرا بلافاصله می گویند دیوانه است و هیچ عاقلی حرفی نمی زند که او را دیوانه بشناسند و مضحکه شهر شود اینها سوالاتی است که شما باید برای روشن شدن بحث جواب بدهید شخصیت پیامبر را چگونه ارزیابی می کنید دیوانه نابغه عاقل عقب مانده ذهنی چرا؟


جناب کنجکاو یک
شما حتا گفته بنده را که هیچ ارتباطی‌ با جناب حقیقت جو ندارم رو هم باور نمی‌کنید، یعنی‌ تا این اندازه تعطیل هستین :))

جنابعالی از کدامین قسمت سخن بنده به این نتیجه رسیده اید که من اینچنین گفته ام؟!!! با عذر پوزش ار بقیه دوستان فکر کنم تعطیل واقعی شما هستید که متنی را خوانده و بدون فکر جواب می دهید . ازین به بعد روی سخنم با بقیه دوستان می باشد و با شما که خودتان را عملا فردی با حاشیه و تهی از مغز معرفی نمودید نمی باشد .
بنده فقط عرض کردم از اقای حقیقت جو به علت غیبت نسبتاً طولانی نگران هستم و اگاهی از میزان شعور شما که این متن را این گونه می خواهید تفسیر کنید نداشتم !!!
با عرض سلام خدمت دوست عزیز حق گرا (حسین )

در ابتدا تشکر میکنم بابت پاسختون .
باید عرض کنم متاسفانه اکثر ما انسانها خصوصیت نادرست «سریع قضاوت کردن» داریم و سریع اقدام به جبهه گرفتن میکنیم بدون اینکه از عقیده طرف مقابل اطلاع کافی داشته باشیم... بنده فقط سوالی طرح کردم و دنبال جوابی از جانب شما عزیزان بودم تا بتوانیم از طریق فلسفی و انسان شناختی وجود دنیای دیگر را با کمک هم به اثبات برسانیم . طبق سخنان شما پی بردم ( البته اگه اینچنین نیست لطفا تصحیح بفرمایید ) جنابعالی انرژی ماورایی و کائناتی را قبول داشته و از آن کم وبیش بهره می برید . و همچنین وجود خدا یا همان به وجود آورنده این کائنات را پذیرفته اید . ولیکن نه خدای محمد
میتوانید به صورت شفاف تر این قسمت را برایمان توضیح بدهید که چه تصوری از دنیای بعد ازین دارید ؟
با تشکر
عرض سلام خدمت برادر منتظر

شما
این که کافران درخواست عذاب کرده اند برای راستی آزمایی نبوده است زیرا کافر ایمانی به رسول ندارند مردم مکه را اگر مخاطب این آیه بدانیم آنها به الله ایمان داشتند اما به پیامبر ایمان نداشتند چون به الله ایمان داشتند می دانستند که الله قادر است آنها را عذاب کند بنا براین کافر همیشه به معنی بی خدا نیست بلکه کافر به تمام کسانی اطلاق می شود که در برابر فرامین الهی تسلیم نیستند حتی مسیجیان و سایر ادیان که خدا و آخرت را قبول دارند از دیدگاه قرآن کافر هستند زیرا به اسلام ایمان نیاوردند
این کافران چون مطمئن بودند که محمد دروغگو است درخواست عذاب کردند و الا هیچکس برای تست داشتن گلوله در یک سلاح در مغز خود شلیک نمی کند وقتی این کار را می کند که 100 در100 مطمئن باشد که اسلحه خالی است

بله بیان شما درست است یعنی منکران در این که حضرت محمد پیامبر نیست شک نداشتند من نیز خلاف این را منظور نداشتم

شما
اما اینکه خدا می گوید من تا تو در میان آنها هستی آن ها را عذاب نمی کنم به آن علت است که شرایط زندگی پیامبر با مثلا لوط فرق داشته است در نظر بگیرید قرار است پیامبر از شهر برود تنها بدون زن و فرزند و اقوام در این صورت شهر ویران شود و پیامبر به این امر راضی نبوده است زیرا پیامبر اسلام بسیار دلسوز و پرازعاطفه بود البته گوشزدی هم بود به کافران که اگر پیامبر را بکشید بلافاصله نابود می شوید

البته در رحمت پیامبر نسبت به مردم طبق ایات قران شکی نیست اما این رحمت تا جای است که امیدی به هدایت باشد ولی بعد از نا امیدی ،طبق ایات نه رحمتی از طرف پیامبر به انها تعلق میگیرد نه حتی از طرف خدا . به گواهی این ایه که پیامبر بعد از اصرار معاندان بر نزول عذاب به انها میگوید اگر کار به من بود کار تمام میشد یعنی لحضه ای در عذاب شما درنگ نمی کردم یا انجا که خدا به پیامبر می فرماید بگو امید است که به زودی عذاب انها را به من بنمایانی یا ایاتی که خدا انها را مستحق عذاب دانسته وبه انها وعده داده به زودی به عذاب دچار خواهند شد پس در این مرحله دیگر خبری از رحمت نیست حتی میگوید اگر به انها مهلت داده شده این به ضرر انهاست نه به نفعشان.
این که فرمودید اگر پیامبر را میکشتند نابود میشدند در ست نیست چون همین وعده را مبنی بر ایمان نیاوردن نیز به انها داده شده ولی میبینیم ایمان که نیاوردند هیچ درخواست عذاب هم کردند ولی باز از عذاب خبری نشد .

شما
چون قران مخاطب خاصی ندارد ضمایر موجود را نمی توان به پیامبر اسلام نسبت داد زیرا در قران می گوید تو و حتی یک بار نگفته است یا محمد
و اگر همه پیامبر اسلام را مخاطب قرار می دهند به این علت است که پیامبر اسلام قران را قرائت می کرد اما هیچ دلیلی وجود ندارد که مخاطب تمام ضمیر ها پیامبر باشد

اتفاقا مخاطب اصلی قران در وحله اول خود پیامبر است چون قران بر ایشان نازل شده و طبیعی است که مخاطب ایشان باشد و شواهد زیادی براین ادعا وجود دارد وعکس ان صادق است یعنی دلیلی وجود ندارد که مخاطب پیامبر نباشد البته این خود بحثی جداست و فکر نمی کنم اثبات یا عدم ان در این بحث تاثیری داشته باشد

شما
منظور از این شهر و این رسول چیست و کیست
شهری که امن است شهری که مطمئن است وقتی شهری امن و مطمئن باشد یعنی مردم آن شرور نیستند سرمایه گذاری و تجارت با اطمینان انجام می شود در عین حال مردمش نابود می شوند مثل در آیه شگردی است برای استتار اگر نیست پس کدام شهر و کدام رسول و کدام دین منظور است به همین خاطر نمی توان ضمیر ها را به پیامبر اسلام ربط داد

در این ایه اشاره به این اصل است که تا قومی شیوه خود را عوض نکند خدا با انها کاری ندارد یعنی مشکل از انجا اغاز میشود که قومی بنای ظلم وتجاوز را پیش میگیرند وبا پیامبرشان مخالفت میکنند تا اینکه بلخره دچار عذاب میشوند و در انجا اشاره به یک سنت دارد بدون اینکه به ان قوم یا پیامبرشان اشاره کند وشما نمی توانی با این دلیل به این نتیجه برسی که مخاطب در قران پیامبر نیست

شما
به همین جهت پیامبر تنها یک قاری بوده است و این که مخاطب آیات قرآن کیست باید از توصیفات آیات استفاده کرد از آیه اقرا معلوم می شود مخاطب قرآن در این آیه حتما باید با سواد باشد

به کار بردن افظ "اقرا" لزوما به این معنا نیست که مخاطب با سواد باشد یا الزاما به معنی خواندن از روی متن نیست به این دلیل که شما اگر به یک حافظ قران که بی سواد است ولی سمعا قران را حفظ کرده بگویی بخوان به این معنی نیست که قران را از روی متن بخوان بلکه منظورت این است که از حفظ بخوان یعنی شما اقرار کرده ای که میشود خواند ولی نه از روی نوشته ونه با پیش فرض باسواد بودن .
لذا این دلیل نمی تواند استدلالی درست باشد که مخاطب قران پیامبر نبوده .

شما
این را یادمان باشد ما در چار چوب قران بحث می کنیم و اگر شما قران را کتاب وحی نمی دانید نباید آنرا عقلانی بدانید اتفاقا اثبات نامعقول بودن قران مانند شمشیر دو سر است یک سرش در شکم مسلمانان و سر دیگرش در شکم کفار چرا ؟ چون اگر قران کتابی پوچ باشد حرف کفار که پیامبر را نابغه می خوانند نادرست است و اگر پیامبر را نابغه بدانیم نباید دروغگویی چرت گو باشد زیرا عاقل مطلع است و اگر عاقل باشد خود را پیامبر نباید معرفی کند زیرا بلافاصله می گویند دیوانه است و هیچ عاقلی حرفی نمی زند که او را دیوانه بشناسند و مضحکه شهر شود اینها سوالاتی است که شما باید برای روشن شدن بحث جواب بدهید شخصیت پیامبر را چگونه ارزیابی می کنید دیوانه نابغه عاقل عقب مانده ذهنی چرا؟

ببینید برادر من این مباحثی که شما مطرح کردی هیچ کدام جواب سوال های من نبود البته همه این مباحث قابل بحث است ولی باید مباحث قدم به قدم جلو برود و اگر قرار باشد از دل هر بحث چند بحث جدید باز شود ما هیچ وقت به نتیجه نمیرسیم ما بایداول بحث اسمانی یا زمینی بودن قران وادیان را به سرانجام برسانیم بعد به پیامبر اسلام به پردازیم یعن ببینیم با پیش فرض بشری بودن قران چه حکمی برای پیامبر میتوان صادر کرد. من فکر میکنم یپش کشیدن این بحث به نوعی به یک زایمان زود رس شباهت دارد زیرا برداشت ونگاه من به پیامبر اسلام وابسته به نتیجه این بحث است یعنی باید شما ودیگر دوستان با رفع منطقی این شبهاتی که در قران هست اثبات کنی که در این کتاب هیچ نقصی که دلالت بر بشری بودن داشته باشد نیست و اگر حتی یک مورد نقض یافت شود به حکم اینکه خداوند عالم مطلق است نمیتوان این کتاب را مستقیما به خدا نسبت داد واین کاملا بدیهی است وبین بودن این اصل به حدی است که خود قران نیز به صراحت عنوان میکند که اگر از طرف بشر باشد در ان اختلاف خواهید یافت چون در کلام عالم مطلق اشتباه ،لغزش ویا تضاد و تناقض راه ندارد .
اما برای این که جواب شما بی پاسخ نماند اجمالا عرض میکنم که نظر بنده در خصوص پیامبر اسلام هیچ یک از توصیفات شما نیست بلکه ایشان را هم نابغه میدانم هم عاقل هم انسانی متعالی هم پیامبر خدا منتهی تعریف بنده از پیامبر وخدا با انچه در نظر شما وعرف جامعه پذیرفته شده بسیار متفاوت است ولی بیان تفصیلی این مجمل بماند به وقتش یعنی بعد از اثبات نادرستی این تفکر که قران کلام مستقیم خداست
لذا برای اثبات این مدعا راهی جز موشکافی در ایات قران نیست .
با سپاس




عرض سلام خدمت جناب راه روشن

قبل از هر چیز نکته ای را قابل ذکر میدانم وان این است این وبلاگ یک محیط اعتقادی است
لذا اصلا مهم نیست که نام کاربران چیست یا این امکان که کسی با نامهای متفاوت متن بگذارد (در واقع نیازی به این کار نیست چون ما که همدیگر را نمی شناسیم) مسئله مهمی نیست که قابل بررسی باشد زیرا این نویسنده نیست که قابل توجه است بلکه ان تفکر و عقیده ای که ابراز میشود مهم است واگر کسی حرفی برای گفتن داشته باشد نیازی به تغییر اسم نیست زیرا باهمان نام نیز میتواند ان عقاید را باز گو کند لذا از دوستان تقاضا دارم لطف کنند در صورت امکان به این مباحث حاشیه ای نپردازند.
بنده چنانچه در پاسخ جناب "منتظر " عرض کردم طرح این مسئله را زود هنگام میدانم زیرا زیر بنای عقاید مورد نظر بنده اثبات این دیدگاه است که قران به واقع نمی تواند کلام مستقیم خدا باشد و از این بیان به خوبی مشخص است که تعبیر بنده از دنیای پس از مرگ نیز متفاوت خواهد بود اما برای تبیین دنیای پس از مرگ باید ابتدا درک درستی از انسان وخدا ورابطه این دو وارتباط انها با نظام جاری هستی برسیم
لذا بنده بر این باورم که ما باید ابتدا از مسائل دم دستی شروع کنیم تا قدم به قدم بتوانیم موانع در ک هستی را پشت سر بگذاریم همان طور که در علوم طبیعی صرفا با تکیه به استعدادهای خود با سرعت نا شناخته ها ی هستی را با قدرتهای نهفته در درون پشت سر گذاریم در امور ماورائی نیز باید به جای منتظر نشستن و امید داشتن به این که نیروئی از بیرون بیاید و مشکلات معرفتی ،اخلاقی و اجتماعی ما را حل کند باید به این بلوغ فکری برسیم که خالق هستی هر انچه لازم است در وجود ما نهفته و سنت هستی براین است که ما خود باید این نبوغ را کشف و گلیممان را خود از اب بیرون بکشیم نه این که خالق لقمه اماده به ما عطا کند به عبارتی نظام هستی گدا پرور نیست بنابر این ما خود باید استین همت بالا بزنیم تا به مقام خلیفه الهی دست پیدا کنیم این که بنده از ادیان واز بین انها به اسلام (به عنوان اخرین دین الهی ) پرداختم قصدم تخریب روحیه خدا گرای ،معنویت ،اخلاق وخدشه دار کردن انبیا نیست بلکه مقصود بازسازی این ارزشها در جهت بهره وری مطلوب از این موهبتها ست .
برای رساندن مقصودم مثالی میزنم :
تصور کنیددر ملکی مشخص ،بنایی برای زندگی وارامش افرادی با مصالح و علم روز ساخته میشود لذا بر اساس سنت طبیعی هستی این ملک وبنا با گذشت زمان فرسوده میشودو نیاز به باز سازی پیدا میکند که امری گریز ناپذیر است اما برای باز سازی ابتدا نیاز است که بنای گذشته تخریب شود تا امکان باز سازی و بنای مجدد فراهم گردد واین طبیعی است که ساکنان قدیمی به خاطر انسی که سالها با این خانه داشته واز ان بهره ها برده اند با تخریب ان مخالف باشند ولی از طرفی عقل حکم میکند که این بنا دیگر نه تنها مفید نیست بلکه خطرناک است وحتی احتمال سرنگونی وکشته شدن ساکنان ان را دارد بنابر این بدیهی است که ساختمانی جدید ساخته شود ولی این ساختمان لزوما نباید دقیقا مانند ساختمان قبلی باشد بلکه باید با مصالح جدید و طراحی بهتر ساخته شود و این روند میتواند همچنان تا ساکنان موجود هستند تکرار شود و همواره در هر دوره ما شاهد بنائی با مصالح و طراحی جدید باشیم اما یک نکته اصلی در اینجا هست که بسیار مهم است وان وجود چند اصل ثابت در همه این تغییرات است وان این است که در واقع زمین وملک این ساختمان همواره یکی است و تغییری حاصل نشده دوم این که ویژگیهایی که لازمه یک بناست است در همه این ساختمانها یکی است در واقع در همه این تغییرات تنها صورت مسئله تغییر کرده ولی ذات و اصل ماجرا همواره پایدار است بنابر این حتی مقایسه این بناها با یکدیگر درست نیست چون هر کدام در عصر خویش بهترین گزینه بوده اند در واقع هر کدام مولود زمان خود هستند اگر چه اخرین انها در هر زمان میتواند شامل مزیتهای بهتر نسبت به بنا های گذشته باشد یا معایب انها را نداشته باشد ولی به هر حال این ساختمان با این ویژگیهای ممتاز مرهون وجود ساختمانهای گذشته است زیرا با تکامل ان بناها بوده که ساختمان فعلی به چنین کمالی رسیده واین روند میتواند همچناه ادامه داشته باشد یعنی هر بنایی میتواند پله ترقی بناهای اینده باشد بنابر این اساسا مقایسه دو ساختمان در دو دوره متفاوت اشتباه است
در این مثل اگر شما ادیان را به ساختمان تشبیه کنید توجه منظور من خواهی شد البته چنان که عرض شد طرح این بحث زود هنگام است و احتیاج به مقدمات دارد که یکی از ان مقدمات همین مباحث طرح شده است و فعلا دوستان میتوتنند این بحث را نشنیده انگارند . ضمنا پاسخ به سوال شما مبنی بر اعتقاد بنده به علم بعد از مرگ منوط به مباحثی است که بعدا مطرح خواهد شد ونمیشود بدون مقدمات عنوان گردد لذا از دوستان متشرع استدعا دارم اگر تببین درستی از سوالت مطرح شده (مبحث عذاب )دارند عنوان کنند در غیر این صورت در روزهای اینده به مبحث جدید پرداخته خواهد شد .
با سپاس
خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۶ حق گرا
این که فرمودید اگر پیامبر را میکشتند نابود میشدند در ست نیست چون همین وعده را مبنی بر ایمان نیاوردن نیز به انها داده شده ولی میبینیم ایمان که نیاوردند هیچ درخواست عذاب هم کردند ولی باز از عذاب خبری نشد .
جواب
در این مورد من قبلا نوشتم اسلام دین جهانی است نه منطقه ای بنا براین اسلام بر خلاف کلیه ادیان گذشته که مخاطبش منطقه کوچکی بود جهان شمول است این تفاوت اساسی اسلام با ادیان گذشته است و تا پیام اسلام به سرتاسر جهان مخابره نشود زمان عذاب یا نعمت فراهم نشده است
این تصور که دین محدودیت زمانی و مکانی دارد غلط است بلکه اسلام جهان شمول است
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا ﴿۲۸﴾
مفهوم این آیه این است که اسلام تا نابودی تمام ادیان ادامه دارد
مخاطب عیسی به عنوان پیامبر قبل از اسلام بنی اسرائیل بود و بنی اسرائیل هم محدود در ملتی بودند که از یعقوب ایجاد شده بودوَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ ﴿۶﴾
این آیه یعنی عیسی پیامبر نژاد بنی اسرائیل بود نه همه جهان
اما مخاطب قران جهان است به همین جهت پیامبر اسلام اساس نیست بلکه قران اساس است
خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۶ حق گرا
اتفاقا مخاطب اصلی قران در وحله اول خود پیامبر است چون قران بر ایشان نازل شده و طبیعی است که مخاطب ایشان باشد و شواهد زیادی براین ادعا وجود دارد وعکس ان صادق است یعنی دلیلی وجود ندارد که مخاطب پیامبر نباشد البته این خود بحثی جداست و فکر نمی کنم اثبات یا عدم ان در این بحث تاثیری داشته باشد
جواب
اتفاق تاثیر دارد چون اگر اشتباه کنیم مسئله را غلط حل کرده ایم و به جواب اشتباه رسیده ایم
چون تاریخ می گوید پیامبر اسلام قبل از رسیدن به جوانی والدین خود را از دست داد در حالی که قران بوضوح داشتن پدر و مادر برای پیامبر را بیان کرده است

وقتی پیامبر را مخاطب کلیه آیات بدانیم به این آیه که می رسیم مفسر می گوید گر چه پیامبر مخاطب است اما پیامبر پدر و مادرش مرده اند این یعنی حل مسئله ریاضی پیشرفته با جمع و منهای ابتدایی
گر چه تفسیرهای دیگران مفید است اما اگر خلاف قران باشد ارزشی ندارد مفسران در فهم قران راه اشتباه رفته اند و تمام تناقضات قران از همین اشتباه درست شده است
بنا براین برای درک صحیح بودن قران پیش فرض ها را باید دور ریخت و الا به مرداب ایجاد شده توسط مسلمانان در باره قران گرفتار می شویم
وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا ﴿۲۳﴾
و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى (۲۳)
آیا می شود مخاطب این آیه را پیامبر ندانست اگر نه پس چرا ضمایر را به پیامبر نسبت می دهند و آگر مخاطب پیامبر است پس باید قبول کرد پیامبر در زمان بعثت پدر و مادرش زنده بوده اند
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ﴿۲۴﴾
و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند (۲۴)
در این آیه قران به پیامبر می گوید حالا که تو نیرومندی پدر و مادرت پیر شده اند به آنها احسان کن
شما گفته بودی :
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۵ حق گرا (حسین )
رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
این حرف درستی است که این مباحث سخت وزمان بر است ولی به نظر بنده ارزش صرف وقت را دارد هستند کسانی که در طول تاریخ همواره دقدقه خداپرستی و حق جویی وپایبندی به اخلاقیات را داشته ودارند ودر این راه متا سفانه گاهی به بی راهه رفته ونه تنها خود را به فنا کشانده بلکه با سوراخ کردن کشتی اجتماع دیگران را نیز با خود به قعر کشانده

: khodayemasih.blog.ir

خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۶ حق گرا
به کار بردن لفظ "اقرا" لزوما به این معنا نیست که مخاطب با سواد باشد یا الزاما به معنی خواندن از روی متن نیست به این دلیل که شما اگر به یک حافظ قران که بی سواد است ولی سمعا قران را حفظ کرده بگویی بخوان به این معنی نیست که قران را از روی متن بخوان بلکه منظورت این است که از حفظ بخوان یعنی شما اقرار کرده ای که میشود خواند ولی نه از روی نوشته ونه با پیش فرض باسواد بودن .
لذا این دلیل نمی تواند استدلالی درست باشد که مخاطب قران پیامبر نبوده .
جواب
این که شما به قاری بگویی بخوان درست است منظورت این است که شعری که بلدی بخوان اما هیچ وقت در مصاحبه نمی گویی بخوان بلکه می گویی حرف بزن کاربرد بخوان در موارد محدودی هست اما وقتی خدا از پیامبر می خواهد بخوان یعنی قران را بخوان به این آیه دقت فرمایید
لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾
إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿۱۸﴾
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿۱۹﴾
در این آیه قران کتاب واحدی است و از قبل وجود دارد و از پیامبر می خواهد قران را کم کم بخواند مسلم است که منظورش چیز های خوانده شده قبلی نیست بلکه چیز های نخوانده است مانند کودکی که کتاب فارسی یا ریاضی دارد و قبل از تدریس معلم شتاب زده و جلوجلو می خواند که کار اشتباهی است
یا آیه
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا ﴿۱۱۴﴾
این آیه هم از شتاب زدگی نهی کرده مسلم است که منظور از عجله ، عجله در فهم است نه در قرائت وقتی این ممکن است که قرائت ممکن باشد یعنی قبل از تدریس بخواهی با قرائت تنها به فهم برسی این هم نشان می دهد که باید قرائت از روی کتاب مکتوب باشد
مانند من و شما اگر قران راتند تند بخوانیم قاطی می کنیم ولی اگر در طول ده ها سال بخوانیم می فهمیم اشاره دارد به بحث زمان در یادگیری
مسلم است که اگر پیامبر مثلا در سال 7 بعثت ده سوره را دریافت کرده باشد این 10 سوره را حفظ است و دیگر نیازی به قرائت نیست و اگر حفظ نباشد شبانه باید قرائت کند و این در صورتی میسر است که با سواد باشد و از روی کتاب بخواند
چون خدا نمی گوید از قرائت سوره های حفظی خودداری کن به هر ترتیب این آیات نشان می دهد که قران به صورت مکتوب وجود دارد و پیامبر باید به صورت ترتیل بدون عجله و در طول زمان قرائت کند

خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۶ حق گرا
ایشان را هم نابغه میدانم هم عاقل هم انسانی متعالی هم پیامبر خدا
جواب
مهمترین مسئله این است که روشن شود پیامبر مخاطب کلیه ضمایر تو در آیات است یا مخاطب بعضی آیات
برای اینکه مشخص شود که پیامبر مخاطب کدام آیه است باید به مفاهیم آیه توجه کرد نمی شود تنها با یک ضمیر به اسم رسید بلکه باید توصیفات را در نظر گرفت
مثلا اگر نامه ای از طرف رئیس جمهور یک کشور به فردی داده شود که در آن فقط از ضمیر استفاده کرده باشد نمی توان همه ضمایر را به آن فرد نسبت داد مثلا اگر منشی زن باشد نباید ضمایر مذکر را به او نسبت داد اگر منشی دکتر باشد نمی توان ضمایر مهندسی را به او نسبت داد اگر منشی مسیحی باشد نمی توان ضمایر اسلام را به او نسبت داد و اگر منشی با سواد باشد نمی توان ضمایر بی سوادی را به او نسبت داد و الی آخر
عرض سلام خدمت جناب منتظر

شما
در این مورد من قبلا نوشتم اسلام دین جهانی است نه منطقه ای بنا براین اسلام بر خلاف کلیه ادیان گذشته که مخاطبش منطقه کوچکی بود جهان شمول است این تفاوت اساسی اسلام با ادیان گذشته است و تا پیام اسلام به سرتاسر جهان مخابره نشود زمان عذاب یا نعمت فراهم نشده است
این تصور که دین محدودیت زمانی و مکانی دارد غلط است بلکه اسلام جهان شمول است
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا ﴿۲۸﴾
مفهوم این آیه این است که اسلام تا نابودی تمام ادیان ادامه دارد
مخاطب عیسی به عنوان پیامبر قبل از اسلام بنی اسرائیل بود و بنی اسرائیل هم محدود در ملتی بودند که از یعقوب ایجاد شده بودوَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ ﴿۶﴾
این آیه یعنی عیسی پیامبر نژاد بنی اسرائیل بود نه همه جهان
اما مخاطب قران جهان است به همین جهت پیامبر اسلام اساس نیست بلکه قران اساس است

جواب
این که شما میگویی یک دین میتواند جهان شمول وابدی باشد در صورتی ممکن است که ان دین بتواند تمام لوازم هدایت را در تمام دورانها حفظ کند یعنی همیشه با گذر زمان حرفای تازه وگره گشا برای مخاطبین داشته باشد وکسی را دست خالی برنگرداند اصلا اگر این امر ممکن بود قران نمیگفت در هر دوران وهر منطقه همواره پیامبرانی برای هدایت ارسال شده اند وبرای هر قومی از میان خودشان پیامبر برگزیدیم این یعنی یک سنت جاری در هستی که هر قومی را باید با توجه به شرایط زمانی ومکانی وخصوصیات ان قوم هدایت کرد در واقع پیامبران همواره مولود زمان وعصر خویش هستند اگر غیر این بود خداوند میتوانست یک اصول جامع وهمواره قابل پیشرفت برای بشر وضع کند که احتیاجی به هیچ مصلح یا پیامبری نداشته باشد لذا با توجه به پیشرفت علمی وذهنی بشر در هر دوران نیاز به یک مصلح در درون هر قوم وملتی وجود دارد وهر پیامبری هم که نازل شده در ابتدا برای همان قوم فرستاده شده و ابتدائا هم خطاب در قران خطاب به همان ملتهاست که در زمان انبیا حاضر بوده اند
واین اتمام حجت که در قران برای اقوام ذکر میکند نمیتواند به غیر مردم ان عصر اتلاق شود ومنطقی هم نیست که شما بگویی قران دین کل جهان است و در صورتی عذاب نازل می شود که پیام به همه دنیا برسد ودر ان مرحله اگر انها ایمان نیاورند شامل عذاب میشوند اینجا این سوال پیش می اید الان 1400 سال گذشته و افراد بسیاری پیام قران راشنیده و ایمان نیاورده اند و سپس از دنیا رفته اند و عذاب هم نشده اند پس چرا وعده خدا در مورد انان تحقق پیدا نکرده است مگر طبق ایات قران انها مستحق عذاب نبوده اند یا مثلا در زمان بعد از پیامبر چگونه بر مردم اتمام حجت صورت میگیرد تا عذاب بر انها واجب گردد و....
مضاف بر این در قران ایاتی هست که دلالت بر این دارد که مخاطب قران مردم مکه واعراب اطراف دور ونزدیک مکه بوده اندنه کل دنیا :
"..و خلق را از اهل مکه وهر که اطراف اوست همه را به اندرز خود متنبه سازد .." (انعام /92)
همین ایه در سوره شوری تکرار شده با اضافه کردن قید عربی بودن کتاب
در سوره جمعه ایه دوم می فرماید : قران را میان عرب امی نازل کردیم تاانها را تعلیم وتزکیه کنی (به پیامبر میگوید )
"این قران را فرستادیم تا نگویید که کتاب تورات وانجیل بر دو طایفه یهود ونصارا فرستاده شد وما از تعلیم ان کتاب غافل بودیم " (انعام/156)
در این ایه به وضوح عنوان میشود که برای هر قومی پیامبری لازم است در غیر این صورت این حق را دارند که اعتراض کرده و ایمان نیاوردن خود را توجیه کنند. یعنی مثلا ما این حق را داریم که بگوییم چرا پیامبری با زبان فارسی بر ما ارسال نشد . اگر میشد ما هم ایمان می اوردیم
همچنین قران تاکید دارد که اگر همین قران را بر مردم غیر عرب نازل میکردممکن بود قبول نکنند(فصلت /44) یا اگر این کتاب را به زبان عجم بر مردم عرب نازل میکرد اینها ایمان نمی اوردند و بارها تاکیید میکند برای هر قومی از میان خودشان نبی فرستادیم تا بهتر هدایت شوندو همچنین در قران بارها به عربی بودن و جنبه های فصاهت وبلاغت ان بسیار تاکیید دارد که میتواند تنها برای عرب زبانها مفید باشد لذا وقتی در قران میگوید
"مردم از مکانهای بسیار دور به این کتاب دعوت میشوند " (فصلت/44)
از قبل بیان کرده که برای عرب زبان ها نه غیر انها ونیز در این ایه
که میفرماید "ونیز قوم دیگر که به انها ملحق شود هدایت میکند " (جمعه/3)
قبل از ان اشاره کرده که رسولی که در میان عرب امی ظهور کرده که البته عرب هستند یا در این ایه
"وتو ای رسول از امت خود اجر رسالت نمی خواهی واین کتاب غرضی جز این که اهل عالم را متذکر سازد ندارد " (یوسف/104 ) از قبل اشاره کرده که تو از قومت اجر رسالت نمی خواهی یعنی مخاطبین مشخص هستند وهمچنین در ایات قبلی اشاره کرده که این مخاطبین نهایتا میتوانند اعراب باشند
البته این منافاتی ندارد که دیگر اقوام اگر بتوانند از قران استفا ده کنند ولی اینجا بحث بر سر مخاطبین قران است که چه کسانی لزوما باید ایمان بیاورند واگر نیاورند عذاب می شوند واز اعراب دیگر هم برای اینده نام میبرد و احتمالا انها هم شامل غذاب نمیشوند و در قران به صراحت مخاطبین عذاب مشخص هستند یعنی در قران میگوید به این افراد مشخص که با تمسخر در خواست عذاب میکنند چنین وچنان بگو مضاف بر این که بهد از نزول ایات جهاد و گشته شدن بعضی از کافران خدا همین نوع کشته شدن را به عنوان عذاب وعده شده قلمداد کرده وقتی میگوید : خدا میخواهد انها را به دست شما عذاب کند یا انجا که میفرماید:اگر میخواست خود انها را عذاب میکرد ولی به دلایلی این کار را به شما محول نمود و بعد از کشته شدن کفار به وضوح بیان میشود نه شما بلکه خدا انها را کشت . این سخنان یعنی چه؟ یعنی عذاب محقق شد ولی با شکلی متفاوت.

شما
نا براین برای درک صحیح بودن قران پیش فرض ها را باید دور ریخت و الا به مرداب ایجاد شده توسط مسلمانان در باره قران گرفتار می شویم
وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا ﴿۲۳﴾
و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى (۲۳)
آیا می شود مخاطب این آیه را پیامبر ندانست اگر نه پس چرا ضمایر را به پیامبر نسبت می دهند و آگر مخاطب پیامبر است پس باید قبول کرد پیامبر در زمان بعثت پدر و مادرش زنده بوده اند
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ﴿۲۴﴾
و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند (۲۴)
در این آیه قران به پیامبر می گوید حالا که تو نیرومندی پدر و مادرت پیر شده اند به آنها احسان کن

جواب
جالب است یعنی شما معتقدی که در همه جای قران ضمیر "تو" اشاره به پیامبر ندارد و اگر ما این مطلب را بپذیریم تمام اشکالات قران حل میشود ؟
نکته اول که شما به ان توجه نکردی این است که ضرورت این کار وهمچنین فایده اش چیست ؟ از نحوه بیان وهمچنین نام کاربری شما حدث میزنم که شما معتقدی بعضی از این گونه ضمایر اشاره به منجی موعود دارد ( شاید هم اشتباه میکنم به هر حال اگر شما میگویی ضمیر مخاطب پیامبر نیست باید ایشان را مشخص کنی )با این فرض شما از خود سوال نکردی که چرا وقتی خدا به پیامبر وبرای مردم معاصر ایشان ایه نازل میکند باید به فردی در چند هزار سال بعد اشاره کند ودر این اشارات نیز صراحت به کار نبرد تا مخاطبان قران سر در گم شوند ومفسران نیز به خطا روند وحتی خود پیامبر نیز این را نفهمد( زیرا در این صورت منطقی بود از ضمیر "او " استفاده میشد تا با پیامبر که خود ناقل قران است و خطابها قاعدتا به ایشان است اشتباه نگردد ) ولی شما در 1400 سال بعد این موضوع را کشف کنی ایا خداوند نمی توانست در زمان ظهور به ایشان وحی بفرستد ؟یا ایشان قادر نبود خودش وحی در یافت کند ؟ایا قران کتاب هدایت است یا کتاب معمای گمراه کننده ؟
اما در مورد یتیم بودن پیامبر قران به صراحت در ایات 6تا 11 سوه ضحی به پیامبر گوشزد میکند که همان طور که خود یتیم بوده ای به یتیمان اهمیت بده پس در یتیم بودن ایشان شکی نیست
اما ایه مورد استدلال شما
طبق ترجمه ای که خود شما بیان کردید قران ابتدا مطلب را به طور عمومی بیان میکند یعنی مخاطب عام است نه خاص . چون میگوید خدارا بپرستید وبه پدر ومادر احترام بگذارید یعنی در این بیان هرکسی میتواند خود را مخاطب خدا فرض کند سپس اشاره خاص میشود و میفرماید وتو بااین خصوصیات با انها برخوردکن لذا در اینجا هر کسی که پدر ومادر داشته باشد می تواند خود را مخاطب قران قرار دهد و در اینجا اصلا ایه دلالت ندارد که طرف صحبت قران فرد خاصی باشد بیان شما در صورتی درست بود که در ابتدا از ضمیر "تو"استفاده میشد .
مضاف بر این که اساس در قران چنانچه قبلا هم ذکر شد ضمایر در قران کاملا منطبق بر ادبیات متداول نیست (در اینجا صحبت ضعف یا قوت این شیوه بیان نیست بلکه اسلوب بیان به کار رفته در قران است )لذا زیاد نمی توان روی ضمایر مانور داد

شما
این که شما به قاری بگویی بخوان درست است منظورت این است که شعری که بلدی بخوان اما هیچ وقت در مصاحبه نمی گویی بخوان بلکه می گویی حرف بزن کاربرد بخوان در موارد محدودی هست اما وقتی خدا از پیامبر می خواهد بخوان یعنی قران را بخوان به این آیه دقت فرمایید


جواب
ببینید برادر من ما وقتی یک مطلب را میخوانیم یا با گوش دادن حفظ میکنیم در واقع هر دوی اینها ابزاری هستند که به وسیله انها مطالبی به مغز ما مخابره میشوند وتا مغز ما این مطالب را دریافت وتجزیه وتحلیل نکرده این مطالب برای ما مفهوم نخواهند بود و ما وقتی میخواهیم این مفاهیم را به زبان بیاوریم باید مجددا مغز ما این فرمان را بدهد تا زبان قادر باشد این اصوات را تولید کند واین اصوات باید از طرف قوه سامعه طرف مقابل به مغز او منتقل، ارسال ودرک گردد لذا ما وقتی به کسی میگوییم بخوان یعنی ان مطلب باید قبلا از طریق چشم یا گوش به مغز مخاطب ارسال شده باشد تا ایشان بتوتند بخواند بنابر این در اینجا هیچ تفاوتی در اینکه ایشان از چه طریق مطالب را اخذ کرده نیست بلکه مهم دریافت اطلاعات از طریق مغز است .
حاطل کلام اینکه ماوقتی به کسی میگوییم بخوان یعنی دریافتی مغزت را در این خصوص (کتبی یا شفاهی علی سویه است چون هر دو فقط ابزار هستند )باز گو کن و این روشن است که در اینجا روش دریافت تفاوتی نداردبلکه اصل مفهوم است که باید منتقل شود .
مضاف براینکه پیامبر قران کتبی در اختیار نداشته که خدا به او بگویید از رو بخوان اگر داشت که به عنوان معجزه به منکرینی که در خواست کتاب مکتوب داشتند عرضه میشد .

شما
لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾
إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿۱۸﴾
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿۱۹﴾
در این آیه قران کتاب واحدی است و از قبل وجود دارد و از پیامبر می خواهد قران را کم کم بخواند مسلم است که منظورش چیز های خوانده شده قبلی نیست بلکه چیز های نخوانده است مانند کودکی که کتاب فارسی یا ریاضی دارد و قبل از تدریس معلم شتاب زده و جلوجلو می خواند که کار اشتباهی است
یا آیه
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا ﴿۱۱۴﴾
این آیه هم از شتاب زدگی نهی کرده مسلم است که منظور از عجله ، عجله در فهم است نه در قرائت وقتی این ممکن است که قرائت ممکن باشد یعنی قبل از تدریس بخواهی با قرائت تنها به فهم برسی این هم نشان می دهد که باید قرائت از روی کتاب مکتوب باشد
مانند من و شما اگر قران راتند تند بخوانیم قاطی می کنیم ولی اگر در طول ده ها سال بخوانیم می فهمیم اشاره دارد به بحث زمان در یادگیری
مسلم است که اگر پیامبر مثلا در سال 7 بعثت ده سوره را دریافت کرده باشد این 10 سوره را حفظ است و دیگر نیازی به قرائت نیست و اگر حفظ نباشد شبانه باید قرائت کند و این در صورتی میسر است که با سواد باشد و از روی کتاب بخواند
چون خدا نمی گوید از قرائت سوره های حفظی خودداری کن به هر ترتیب این آیات نشان می دهد که قران به صورت مکتوب وجود دارد و پیامبر باید به صورت ترتیل بدون عجله و در طول زمان قرائت کند

جواب
جواب این متن در بالا ذکر شد و تفصیل ان چنین است :
"اهل کتاب خواستند که کتابی (یکدفعه) بر انان فرود اری از موسی نیز درخواستی بالاتر از این کردند که گفتند خدا را به دیده ما اشکار بنما .." (نسا/153)

"...باز هم به اسمان رفتنت نیاوریم تا انکه بر ما کتابی نازل کنی که ان را قرائت کنیم بگو منزه است خدا که من بشری بیشتر نیستم "(اسرا /90تا93)
"..و اگر پرسش ان را به هنگام نزول وحی واگزارید قران هر چه مصلحت است برای شما بیان میکند " (مائده/101)
در این ایه دستور به صبر تا نزول وحی میدهد
یا در مواردی سوالی یا حادثای برای پیامبر ومسلمین روی داده و پیامبر با خبر نبوده ومنتظر نزول وحی مانده تا مسئله مشخص گردد ( مثل ماجرای عایشه )
ایات وقرائن بسیار است که به نزول تدریجی قران وعدم قران به صورت یکجا دلالت دارد
اما ایه مورد بحث شما :
" وای رسول پیش از انکه وحی قران تمام به تو رسد در تلاوت ان تعجیل مکن " (114/طه)
به یپمبر توصیه میکند که تا نزول کامل وحی صبر کند و ایات را نصفه نیمه تلاوت نکند که خود دلالت بر نزول تدریجی دارد.نه وجود کتاب
"ما قران را مکرر قرائت میکنیم تا فراموش نکنی "(اعلی /6)
به وضوح میفرماید ما قرائت میکنیم تا فراموش نکنی (به همین دلیل ایات تکراری فراوان است یا این ایه توجیه این مکررات است ) و اگر کتابی بود که نیازی به تکرار خدا نبود
از همه اینه گذشته اگر کتابی بود چرا مسلمانان این همه زحمت کشیدند تا قران را جمع اوری کنند یعنی پیامبر نمی توانست قران اصلی را به انها بدهد ویا چه نیازی به کاتبان وحی بود . دلایل برای رد وجود یک کتاب( یکجا )بسیار است و همین مقدار کفایت میکند .

شما
مهمترین مسئله این است که روشن شود پیامبر مخاطب کلیه ضمایر تو در آیات است یا مخاطب بعضی آیات
برای اینکه مشخص شود که پیامبر مخاطب کدام آیه است باید به مفاهیم آیه توجه کرد نمی شود تنها با یک ضمیر به اسم رسید بلکه باید توصیفات را در نظر گرفت
مثلا اگر نامه ای از طرف رئیس جمهور یک کشور به فردی داده شود که در آن فقط از ضمیر استفاده کرده باشد نمی توان همه ضمایر را به آن فرد نسبت داد مثلا اگر منشی زن باشد نباید ضمایر مذکر را به او نسبت داد اگر منشی دکتر باشد نمی توان ضمایر مهندسی را به او نسبت داد اگر منشی مسیحی باشد نمی توان ضمایر اسلام را به او نسبت داد و اگر منشی با سواد باشد نمی توان ضمایر بی سوادی را به او نسبت داد و الی آخر

جواب
شما قبل از هر چیز باید مشخص کنی اگر همه ضمایر به پیامبر برنمی گردد پس به چه کسی برمیگردد و همچنین دلایل شما چیست و مهمتر از همه فایده این تفکر چیست یعنی این فرضیه چگونه قادر است مشکلات قران را حل کند ؟

بنده بر این باور هستم که تمام مشکلات وتعارضات قران به درک نادرست ما از وحی ونبوت برمیگردد یعنی تا زمانی که ما تمام عبارات قران را مستقیما صادر شده از خدا
بدانیم هرگز نخواهیم توانست تعارضات قران را حل کنیم زیرا حتی وجود یک مورددر قران که نقض صفات کمال خدا باشد و کلامی در قران باشد که با علم و کمال خداوند سازگار بناشد این کتاب از مرتبه اسمانی بودن ساقط خواهد گردید (همچنان که در مورد یک قانون علمی اگر حتی یک مورد خلاف ادعا ثابت شود ان فرضیه از مرتبه قانون بودن ساقط خواهد شد) با اثبات این ادعا مبنی بر وجود چنین نقصی قران هرگز در حال حاضر قادر به ارائه هدایتی که مد نظر است نخواهد شد نمونه اش همین برداشتهای نادرست افراطیون شیعه وسنی و جنایاتی که هر روز در گوشه وکنار دنیا به اسم خدا ومذهب با تکیه به ایات قران صورت میگیرد در مثال مانند سقفی است که زمانی که بنا شده حافظ ما بوده ولی باگذشت زمان و فرسوده شدن دیگر نه تنها دیگر حافظ مانیست بلکه ممکن است هر لحظه بر سر ما اوار شود وما را به کشتن دهد و اصرار ما بر زیر سقف ماند ن با این استدلال که این سقف همیشه سقف بوده وخواهد بود تنها نشانه تعصب و جهالت ماست وما نمی توانیم قبول کنیم همان سقف رامی شود مرمت وباز سازی کرد بدون اینکه به محاسن ان لطمه ای وارد گردد لازمه این کار فقط گستردن زاویه دیدمان است وقرار نیست کار شاقی انجام دهیم .

ان کس است اهل بشارت که اشارت داند //نکته ها هست در این محرم اسرار کجاست

با سپاس
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
این که شما میگویی یک دین میتواند جهان شمول وابدی باشد در صورتی ممکن است که ان دین بتواند تمام لوازم هدایت را در تمام دورانها حفظ کند یعنی همیشه با گذر زمان حرفای تازه وگره گشا برای مخاطبین داشته باشد وکسی را دست خالی برنگرداند اصلا اگر این امر ممکن بود قران نمیگفت در هر دوران وهر منطقه همواره پیامبرانی برای هدایت ارسال شده اند وبرای هر قومی از میان خودشان پیامبر برگزیدیم این یعنی یک سنت جاری در هستی که هر قومی را باید با توجه به شرایط زمانی ومکانی وخصوصیات ان قوم هدایت کرد در واقع پیامبران همواره مولود زمان وعصر خویش هستند اگر غیر این بود خداوند میتوانست یک اصول جامع وهمواره قابل پیشرفت برای بشر وضع کند که احتیاجی به هیچ مصلح یا پیامبری نداشته باشد لذا با توجه به پیشرفت علمی وذهنی بشر در هر دوران نیاز به یک مصلح در درون هر قوم وملتی وجود دارد وهر پیامبری هم که نازل شده در ابتدا برای همان قوم فرستاده شده و ابتدائا هم خطاب در قران خطاب به همان ملتهاست که در زمان انبیا حاضر بوده اند
واین اتمام حجت که در قران برای اقوام ذکر میکند نمیتواند به غیر مردم ان عصر اتلاق شود ومنطقی هم نیست که شما بگویی قران دین کل جهان است و در صورتی عذاب نازل می شود که پیام به همه دنیا برسد ودر ان مرحله اگر انها ایمان نیاورند شامل عذاب میشوند اینجا این سوال پیش می اید الان 1400 سال گذشته و افراد بسیاری پیام قران راشنیده و ایمان نیاورده اند و سپس از دنیا رفته اند و عذاب هم نشده اند پس چرا وعده خدا در مورد انان تحقق پیدا نکرده است مگر طبق ایات قران انها مستحق عذاب نبوده اند یا مثلا در زمان بعد از پیامبر چگونه بر مردم اتمام حجت صورت میگیرد تا عذاب بر انها واجب گردد و....
مضاف بر این در قران ایاتی هست که دلالت بر این دارد که مخاطب قران مردم مکه
واعراب اطراف دور ونزدیک مکه بوده اند نه کل دنیا

جواب

درست است منظور قرآن هم همین است یعنی سنت جاری خدا ارسال رسول است برای رساندن پیام در گذشته رسول ارسال کرده است و در آینده نیز چنین خواهد کرد چون سنتش در ارتباط با انسانها این روش و شیوه است
این انسان در یک ناحیه جغرافیایی زندگی می کند که در فرهنگ قران نام این محل بلد یا قریه است ابتدا پیام خدا را به مردم قریه ابلاغ می کند سپس محدوده ی ابلاغ را گسترش می دهد که قران این محدوده را با کلمه ی حولها - یعنی اطرف قریه - بیان می کند .
اطراف قریه می تواند شامل کل جهان بشود زیرا پیام قرآن برای تمام انسانها مفید است پیام وابسته به زبان یا نژاد نیست که محدوده مصرف داشته باشد چنان که اکنون مسلمانان در تمام زبان ها هستند و منعی هم نیست به این صورت که این قران خاص عرب هاست
مانند مسیحیت یا یهودیت که تنها مخاطبش نژاد بنی اسرائیل است. قرآن می گوید بنی اسرائیل را بر جهانیان فضیلت دادیم اما در مورد مسلمانان ملاکش نژاد نیست بلکه علم و تقوی است و اگر گفته من به عربی قران را فرستادم یعنی به زبان غیر عربی نفرستادم نه اینکه عربی به تبع آن اعراب چون زبان عربی دارند فقط به علت زبان بر سایرین فضیلت دارند

تفاوتی بین اسلام و سایر ادیان است و آن این که در قدیم مثلا زمان ابراهیم ابتدا ابراهیم افکارش را در باره خدا بیان کرد او را در آتش انداختند نسوخت رهایش کردند لوط به او ایمان آورد و لوط در محل خود مردم را دعوت به خدا و ارزش های اخلاقی نمود در حالی که ابراهیم هم در روی زمین می زیست

علت در ارتباطات هست و اینکه در زمان اسلام کشور ها شکل گرفتند و اگر کشوری فتح می شد نظام سیاسی مذهبی نیز دگر گون می شد در حالی که در قدیم این گونه نبوده است به جز اندکی مثل کشور مصر نظام حکومتی داشت در حالی که در کنعان چنین نبود

در زمان حال دعوت اسلام می تواند دعوتی جهانی باشد چون در زمان ما وسایل ارتباط جمعی ایجاد شده است مانند ماهواره و ترجمه زبان هاهم به راحتی انجام می شود تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا ﴿۱﴾
مبارک است کسى که بر بنده خود فرقان نازل فرمود تا براى جهانیان هشداردهنده‏اى باشد (۱)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۲﴾ ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان (۲)
این آیات جهانی بودن قران را اعلام می کند یعنی قران عربی برای کل جهانیان در زمان حال و آینده ارسال شده است همانطور که قبلا نوشتم با مرگ پیامبر رسالت قران ادامه میابد زیرا اسلام برای همه جهانیان است وقتی پیامبر فوت شد فقط عربستان پیام را دریافت نموده بود و سایر جهان بعدا دریافت نمودند بنا براین قران کتابی است نامحدود از لحاظ مکان و از لحاظ زمان

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

قبل از ان اشاره کرده که رسولی که در میان عرب امی ظهور کرده که البته عرب هستند یا در این ایه
"وتو ای رسول از امت خود اجر رسالت نمی خواهی واین کتاب غرضی جز این که اهل عالم را متذکر سازد ندارد "(یوسف/104 )
از قبل اشاره کرده که تو از قومت اجر رسالت نمی خواهی یعنی مخاطبین مشخص هستند وهمچنین در ایات قبلی اشاره کرده که این مخاطبین نهایتا میتوانند اعراب باشند

جواب

این نخواستن اجر به معنی این نیست که کتاب جهانی نیست پیامبر اگر فوت کرد و بحث نان و لباس و مسکن منتفی شد به معنی پایان همه چیز نیست مثلا ادیسون برق را کشف کرد در قبالش اجری دریافت نمود یا ننمود وقتی ادیسون مرد آیا برق تعطیل شد؟
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

البته این منافاتی ندارد که دیگر اقوام اگر بتوانند از قران استفا ده کنند ولی اینجا بحث بر سر مخاطبین قران است که چه کسانی لزوما باید ایمان بیاورند واگر نیاورند عذاب می شوند واز اعراب دیگر هم برای اینده نام میبرد و احتمالا انها هم شامل غذاب نمیشوند و در قران به صراحت مخاطبین عذاب مشخص هستند یعنی در قران میگوید به این افراد مشخص که با تمسخر در خواست عذاب میکنند چنین وچنان بگو مضاف بر این که بهد از نزول ایات جهاد و گشته شدن بعضی از کافران خدا همین نوع کشته شدن را به عنوان عذاب وعده شده قلمداد کرده وقتی میگوید : خدا میخواهد انها را به دست شما عذاب کند یا انجا که میفرماید:اگر میخواست خود انها را عذاب میکرد ولی به دلایلی این کار را به شما محول نمود و بعد از کشته شدن کفار به وضوح بیان میشود نه شما بلکه خدا انها را کشت . این سخنان یعنی چه؟ یعنی عذاب محقق شد ولی با شکلی متفاوت.

جواب

مخاطب قرآن جهانیان هستند این قابل انکار نیست چه عقلی چه قرآنی چون قرآن اگر برای عرب مفید باشد برای همه مردم جهان مفید است زیرا بشر بشر است وقتی یک جا چیزی مضر یا مفید باشد برای سایر جا ها هم هست مثلا نمی توان گفت سفید پوستان باید در رفاه باشند اگر رفاه خوب است همه مردم باید در رفاه باشند

در مورد عذاب به تعویق افتاده و این ایراد که اول گفته عذاب خاص بعد گفته بوسیله ی شما اینها هر کدام در جای خودش موجود است و چیزی جایگزین نشده است .

جنگ هم عذاب است زیرا برای هر شخصی رنج و درد و مرگ عذاب است گر چه سایر مردم عمق این درد را نفهمند ولی برای شخص در حال عذاب شدن آن عذاب واقعی است در عذاب جمعی تعداد عذاب شدگان افزایش میابد چنین نیست که اگر یک نفر یا 10 نفر عذاب شوند این عذاب نیست ولی اگر شهری عذاب شوند این عذاب است.

فاجعه برای عذاب جمعی به کار می رود در حالی که وقتی فردی از سرما یا گرسنگی یا غرق شدن در آب یا سقوط در چاه یا سقوط از ارتفاع یا صاعقه یا تصادف می میمیرد برای او این اتفاق فاجعه است.

بنا براین در زمان اسلام عذاب دسته جمعی انجام نشد زیرا عده ای به اسلام ایمان آوردند و مردم مدینه برای ادامه برنامه اسلام راه را هموار کردند در حالی که در زمان های قبل از اسلام فرعون و سایر حاکمان زمان در راه هدف خدا سد ایجاد می نمودند

چنانکه عملا رسولان و پیروانشان مجال تحرک نداشتند و درانزوا بودند مثلا فرعون ساحران را کشت و دستور داد پسران بنی اسرائیل را بکشند و اجازه نمی داد که موسی بنی اسرائیل را از مصر بیرون ببرد و عملا موسی و پیروانش فلج شده بودند.

در زمان سایرین هم این گونه بود مثلا در زمان نوح حکومت به دست مخالفان بود و شیوه های زندگی انسانی که نوح قصد اجرایش را داشت تعطیل بود اینها باعث شد که خدا وارد عمل شده و کافران را نابود کند

اما در زمان اسلام این چنین نبود مردم مسلمان توانستند به مدینه مهاجرت کنند و حکومت تشکیل دهند لذا شرایط عذاب فراهم نبود عذاب زمانی است که دعوت بوسیله مخالفان به بن بست برسد و این شرط برای اوایل اسلام فراهم نبود

اما در زمان ما شرایط برای فلج شدن مسلمانان فراهم است زیرا برنامه امروز اسلام از بین بردن همه ادیان است که این کار غیر ممکن است لذا فرمان عذاب برای مردم از زمان ما وبعد صادر شده است اما تاریخی برای این عذاب مشخص نشده است . چنان که می گوید

وَإِن مَّن قَرْیَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکُوهَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِیدًا کَانَ ذَلِک فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا ﴿۵۸﴾

و هیچ شهرى نیست مگر اینکه ما آن را پیش از روز رستاخیز به هلاکت مى‏رسانیم یا آن را سخت عذاب مى‏کنیم این در کتاب به قلم رفته است (۵۸)

آینده منظور آیه مربوط به قبل از روز قیامت است و قیامت در آینده بوجود می آید این آیه خبر می دهد که در آینده همه مردم ساکن قریه ها که منظور همه قریه های روی زمین است توسط خداوند هلاک می شوند و یا اگر زنده باشند زندگی مشقت باری خواهند داشت
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

جالب است یعنی شما معتقدی که در همه جای قران ضمیر "تو" اشاره به پیامبر ندارد و اگر ما این مطلب را بپذیریم تمام اشکالات قران حل میشود ؟

جواب

وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا ﴿۲۳﴾
و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى (۲۳)
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ﴿۲۴﴾
و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند (۲۴)

روشن است حتی اول آیه هم با کلمه ربک استفاده نموده است تا بگوید منظور خدا فقط پیامبر است یعنی پیامبر والدینش زنده هستند و مشخص می شود که قرآن کاملا از طرف خداست و پیامبر در ایجاد قرآن تنها یک پیام رسان است و حق تغییر ندارد حتی اگر گفته شود به پدر و مادر نداشته ات احسان کن

خدا فرمانش را برای همه ی زمان ها و همه ی مکان ها و همه ی افراد می داند و این فرمان مخصوص هر آدمی است که پدر و مادر پیر دارد چه در میان عرب ها و چه در میان مردم سایر زبانها و زمان ها و مکان ها منظورش این است که این جملات در مورد خدا پرستی و احسان بوالدین وضع شده از طرف خداست .

این بخش عمومی آیه برای مردم اما بعدش خصوصی است برای پیامبر و اجرا توسط پیامبر واجرا توسط سایرمردم چون ابتدا کلی گفته است که شریک قرار ندادن به خدا و احسان به والدین عمومی است و نحوه انجام این دستور به شرح زیر است که تو و مردم باید با والدین خود این گونه باشید و البته این شامل حال پیامبر یتیم نمی شود و چون مخاطب پیامبر است پس او والدین زنده دارد.

اگر خدا رسالت را همیشگی نکرده بود و نگفته بود سنت من در گذشته ارسال رسول به مردم گذشته بوده است و دیگر تمام شد ما مجبور بودیم این آیه را توجیه کنیم و یا در الهی بودن قران شک کنیم.

اما سنت خدا تا قیامت ارسال رسول است اگر مردم قبول کردند نعمت و اگر قبول نکردند عذاب . برداشت من از این آیه مستند به آیات است و مهم نیست که برداشت های ما چه باشد و تعداد ما هم مهم نیست مثلا اگر 5 میلیارد نفر گفتند بت رامی توان پرستید و 1 نفر گفت کار اشتباهی است همان یک نفر درست می گه.

الان در مورد آیات قرآن سه نظریه است یکی مخالفان که قرآن را الهی نمی دانند و می گویند تناقضات به علت اشتباهات پیامبر بوده است چون علم نداشته است گفته است مثلا 7 آسمان در حالی که اکنون ثابت شده است 7 آسمانی در کار نیست و نظریات کپرنیک و غیره و اختراع تلسکوپ این پندار ها را تغییر داده است یا سایر آیات که به نوعی علت بعضی آیات را جهل مردم قدیم می داند مثلا کسی که دیوانه می شود مجنون نشده یعنی جن در او رسوخ نکرده است بلکه علت آن ها را روان پزشکی جور دیگری توضیح می دهد.

گروه دوم موافقان هستند من هم نظر خودم را دارم بنا براین نمی توان به این یا آن گفت تو این نظر را از کجا آوردی اگر چنین بود باید هیچ کس مخالف نباشد و همه موافق باشند وقتی 1 میلیارد می گویند قران کتاب خدا ست لاجرم هست

وقتی همه می گویند اگر گفته تو با پدر و مادرت وقتی نزد تو به پیری رسیدن این گونه باش و آن گونه نباش منظورش پیامبر نیست همه بپذیرند و دیگر ایرادی و اعتراضی و نقدی نباشد و همه ساکت شوند.

در سایر علوم هم پیشرفت در یافتن جواب بوده است با آزمایش و تحقیق پیشرفت کرده اند اگر یک جای کار نقص باشد کار تعطیل می شود مثلا اشتباه باعث انفجار می شود.

مثلا اگر فردی برج آزادی را دید و گفت من دیده ام آیا آن هایی که ندیده اند درست است بگویند نه وجود ندارد چون ما ندیده ایم آیا این دلیلی است بر این که برج آزادی وجود ندارد
سایرین هم اگر دقیق شوند مشاهده می کنند که ضمیر تو در این و بعض دیگر آیات نمی تواند مخاطبش احمد باشد.

احمد نمی تواند رسولی باشد که در آیه زیر آمده است

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا ﴿۲۸﴾

اوست کسى که پیامبر خود را باهدایت با دین حق روانه ساخت تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند و گواه ‏بودن خدا کفایت مى‏کند (۲۸)

در این آیه - رسول - هدایت و دین حق - با هم آمده است بر طبق این آیه اکنون نباید اثری از ادیان دیگر باشد در حالی که هست اگر حرف های حدثی دیگران درست بود باید می گفت او کسی است که ارسال کرد محمد یا احمد را با دین حق تا دین حق را بر ادیان غلبه دهد آن گاه که چنین نمی شد می گفتیم دروغ گفته است چون گفته ادیان جمع می شوند اما ادیان هنوز هستند
اما وقتی اسم نمی برد و لفظ رسول را به کار می برد دیگر نمی توان گفت دروغ گفته است.

مثلا اگر گفته شود مهندس گفت تا 10 سال دیگر این پروژه تمام می شود و فردا مهندس مرد مسلم است مهندس دیگری کار را ادامه می دهد و حرف مهندس اول هم سر جایش است اما کار توسط مهندس بعدی ادامه میابد و پروژه بعد از زمان پیش ببینی شده تمام می شود

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

نکته اول که شما به ان توجه نکردی این است که ضرورت این کار وهمچنین فایده اش چیست ؟ از نحوه بیان وهمچنین نام کاربری شما حدث میزنم که شما معتقدی بعضی از این گونه ضمایر اشاره به منجی موعود دارد ( شاید هم اشتباه میکنم به هر حال اگر شما میگویی ضمیر مخاطب پیامبر نیست باید ایشان را مشخص کنی )با این فرض شما از خود سوال نکردی که چرا وقتی خدا به پیامبر وبرای مردم معاصر ایشان ایه نازل میکند باید به فردی در چند هزار سال بعد اشاره کند ودر این اشارات نیز صراحت به کار نبرد تا مخاطبان قران سر در گم شوند ومفسران نیز به خطا روند وحتی خود پیامبر نیز این را نفهمد( زیرا در این صورت منطقی بود از ضمیر "او " استفاده میشد تا با پیامبر که خود ناقل قران است و خطابها قاعدتا به ایشان است اشتباه نگردد ) ولی شما در 1400 سال بعد این موضوع را کشف کنی ایا خداوند نمی توانست در زمان ظهور به ایشان وحی بفرستد ؟یا ایشان قادر نبود خودش وحی در یافت کند ؟ایا قران کتاب هدایت است یا کتاب معمای گمراه کننده ؟
اما در مورد یتیم بودن پیامبر قران به صراحت در ایات 6تا 11 سوه ضحی به پیامبر گوشزد میکند که همان طور که خود یتیم بوده ای به یتیمان اهمیت بده پس در یتیم بودن ایشان شکی نیست

جواب

مسلم است که خدا هرگز لفظ (( او)) را در آیه ی احسان به والدین بکار نمی برد چون خدا مکار است نه ساده و کلاه سرش نمی رود .

این کار خدا را می توان با دو شاهد از قران توضیح داد اول خلقت آدم اولیه و همسرش دوم خلقت مسیح
اطلاعات اولیه ی ما این است که این دو خلقت عجیبی داشته اند آدم اصلا والدینی نداشته است نه پدر و نه مادر و عیسی پدر نداشت و تنها مادر داشت.
خلاصه اش به این شکل است که : آدم مورد لطف خدا قرار گرفت آدم پس از شرح اسما با زنش در باغ بهشت که رفاه کامل داشت زندگی می کردند اگر از آدم سوال می کردیم نقصی داری می گفت نه من عقل کل هستم می گفتند تو خدا را نافرمانی می کنی می گفت ابدا
خدا چون می دانست آدم عهد شکن است می بایست یک جوری او را به این حالتش آگاه کند بهترین کار را در این دید که آدم با دست خودش مدرک جرم برای خودش درست کند لذا به آدم گفت از کل میوه های اینجا بخورید مگراین درخت – اما آدم از میوه ممنوعه خورد
بنا براین ما آدما این گونه ایم یعنی عهد شکنیم اگر خدا قران را این گونه که شما بیان داشته اید طراحی می کرد کتابش تحریف می شد یعنی استفاده اسم به جای ضمیر .

شاهد مطلب : خدا انجیل را به عیسی داد عیسی گفت من بنده خدا هستم رسولی بعد از من میاد اسمش احمد است به خاطر همین دو حرف تمام حرفهایش را تحریف کردند زیرا توهمات و حدثیات خود را صحیح تر می دانستند حتما فکر می کردند که عیسی حالیش نیست که پسر خداست و حرف عیسی را که من عبد الله هستم را یا جدی نگرفتند یا فکر کردند او نمی داند که پسر خداست
از طرفی چون خود را صاحب مقام معنوی می دانستند حاضر نبودند فرد دیگری را به جای خود قبول کنند به همین خاطر مسیح را آخرین پیامبر اعلان کردند و خود را هم پطرس رسول و غیره نامیدند
زیرا وقتی عیسی گفت رسول بعدی اسمش احمد است آن ها قبل از احمد ادعای رسالت کردند . این دو رفتار نشان می دهد که آدم قابل اعتماد نیست
به همین دلیل خدا کتابی را نوشت که در این کتاب هم هدایت است و هم ضلالت اگر خدا واقعیت را می نوشت امروزاثری از قرآن اصلی نبود خدا هم اگر واقعیت می گفت امروز اثری از شرایط امروزی نبود .

آگاه نکردن مردم از غیب از مکرهای خداست که در اختیار مردمی مانند شاگردان عیسی نباید قرار دهد
خدا برای هدایت یا گمراهی قران را فرستاد تا فاسقین گمراه شوند و بدست خود مدرک جرم برای خود درست کنند و آدم های متقی نیز هدایت شوند مانند هدایت و گمراهی در آیه ی زیر

إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۶﴾

خداى را از اینکه به پشه‏اى یا فوق پشه مثل زند شرم نیاید پس کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏دانند که این مثل از جانب پروردگارشان حق است ولى کسانى که به کفر گراییده‏اند مى‏گویند خدا از این مثل چه قصد داشته است [خدا] بسیارى را با آن گمراه و بسیارى را با آن راهنمایى مى‏کند وبه جز نافرمانان را با این مثل گمراه نمى‏کند (۲۶)

خدا با مثال پشه می خواهد عده ای راهدایت کند و بسیاری را گمراه که البته علت هدایت نشدن و گمراهی خود طرف است زیرا این آیه ثابت و در قران موجود است یکی می خواند می گوید از طرف الله است یکی می خواند می گوید از طرف الله نیست و خدا در این خواندن و قبول یا رد هیچ دخالتی ندارد.

یکی از پل هوایی می رود یکی هم نمی رود انتخاب پل و یا انتخاب عرض خیابان بستگی به درک طرف دارد و خدا دخالتی ندارد

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

اما ایه مورد استدلال شما
طبق ترجمه ای که خود شما بیان کردید قران ابتدا مطلب را به طور عمومی بیان میکند یعنی مخاطب عام است نه خاص . چون میگوید خدارا بپرستید وبه پدر ومادر احترام بگذارید یعنی در این بیان هرکسی میتواند خود را مخاطب خدا فرض کند سپس اشاره خاص میشود و میفرماید وتو بااین خصوصیات با انها برخوردکن لذا در اینجا هر کسی که پدر ومادر داشته باشد می تواند خود را مخاطب قران قرار دهد و در اینجا اصلا ایه دلالت ندارد که طرف صحبت قران فرد خاصی باشد بیان شما در صورتی درست بود که در ابتدا از ضمیر "تو"استفاده میشد .
مضاف بر این که اساس در قران چنانچه قبلا هم ذکر شد ضمایر در قران کاملا منطبق بر ادبیات متداول نیست (در اینجا صحبت ضعف یا قوت این شیوه بیان نیست بلکه اسلوب بیان به کار رفته در قران است )لذا زیاد نمی توان روی ضمایر مانور داد

جواب

درست است همه مردم مورد نظر است زیرا در غیر این صورت مردم فکر می کردند پدر و مادر رسول مطرح است و سایرین نباید چنین باشند .

در حالی که خدا عبادت خودش و احسان بوالدین را م به عنوان دو فعل خوب طرح نموده است چون پدر و مادر برای کودک نقش خدا را دارند برای طفل پدر و مادر مقدس هستند .
در بزرگسالی افراد به شرایط جدید منتقل می شوند بعضی همچنان والدین را بهترین خلق خدا می دانند و بعضی آن ها را رها می کنند خدا به آن ها که والدین را می پرستند یاد آوری می کنند که فقط خدا را عبادت کنید و از دسته ای که در بزرگسالی به زعم خود عاقل می شوند و درک درستی پیدا می کنند و فراموش می کنند پدر و مادر را و به آن ها تندی می کنند تذکر می دهد که نه والدین را بپرستید نه به آن ها بی احترامی کنید.

همین مطلب را می توانست طوری بنویسد که لازم نشود مثلا از عندک یعنی نزد تو ای پیامبر استفاده کند . اگر از دانش آموز یتیم بخواهیم در مورد احسان بوالدین انشایی بنویسد مسلما نمی نویسد من وقتی بزرگ شدم به پدر و مادرم احسان می کنم زیرا آن ها حالا که من کودک هستم به من کمک می کنند

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

ببینید برادر من ما وقتی یک مطلب را میخوانیم یا با گوش دادن حفظ میکنیم در واقع هر دوی اینها ابزاری هستند که به وسیله انها مطالبی به مغز ما مخابره میشوند وتا مغز ما این مطالب را دریافت وتجزیه وتحلیل نکرده این مطالب برای ما مفهوم نخواهند بود و ما وقتی میخواهیم این مفاهیم را به زبان بیاوریم باید مجددا مغز ما این فرمان را بدهد تا زبان قادر باشد این اصوات را تولید کند واین اصوات باید از طرف قوه سامعه طرف مقابل به مغز او منتقل، ارسال ودرک گردد لذا ما وقتی به کسی میگوییم بخوان یعنی ان مطلب باید قبلا از طریق چشم یا گوش به مغز مخاطب ارسال شده باشد تا ایشان بتواند بخواند بنابر این در اینجا هیچ تفاوتی در اینکه ایشان از چه طریق مطالب را اخذ کرده نیست بلکه مهم دریافت اطلاعات از طریق مغز است
حاطل کلام اینکه ماوقتی به کسی میگوییم بخوان یعنی دریافتی مغزت را در این خصوص (کتبی یا شفاهی علی سویه است چون هر دو فقط ابزار هستند )باز گو کن و این روشن است که در اینجا روش دریافت تفاوتی نداردبلکه اصل مفهوم است که باید منتقل شود .
مضاف براینکه پیامبر قران کتبی در اختیار نداشته که خدا به او بگویید از رو بخوان اگر داشت که به عنوان معجزه به منکرینی که در خواست کتاب مکتوب داشتند عرضه میشد .

جواب

وقتی کسی می گوید بی نام تو نامه کی کنم باز یعنی من به نام تو ای خدای من کار هایم را انجام می دهم خدا نیز می گوید برای خواندن قران نیرویت را از خدا بگیر وقتی می گوید بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد یعنی شیوه قرائت قران توسط تو در نظر داشتن خدایی است که انسان را خلق کرد
یعنی تمام نیرو هایی که تو را متزلزل می کنند را بی اعتنا شو زیرا انگیزه خواندن و یا افعال مهم است وقتی انگیزه به نام خدا باشد تا وقتی نباشد با هم فرق دارد

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

جواب این متن در بالا ذکر شد و تفصیل ان چنین است :
"اهل کتاب خواستند که کتابی (یکدفعه) بر انان فرود اری از موسی نیز درخواستی بالاتر از این کردند که گفتند خدا را به دیده ما اشکار بنما .." (نسا/153)
"...باز هم به اسمان رفتنت نیاوریم تا انکه بر ما کتابی نازل کنی که ان را قرائت کنیم بگو منزه است خدا که من بشری بیشتر نیستم "(اسرا /90تا93)
"..و اگر پرسش ان را به هنگام نزول وحی واگزارید قران هر چه مصلحت است برای شما بیان میکند " (مائده/101)
در این ایه دستور به صبر تا نزول وحی میدهد
یا در مواردی سوالی یا حادثای برای پیامبر ومسلمین روی داده و پیامبر با خبر نبوده ومنتظر نزول وحی مانده تا مسئله مشخص گردد ( مثل ماجرای عایشه )
ایات وقرائن بسیار است که به نزول تدریجی قران وعدم قران به صورت یکجا دلالت دارد
اما ایه مورد بحث شما :
" وای رسول پیش از انکه وحی قران تمام به تو رسد در تلاوت ان تعجیل مکن " (114/طه)
به یپمبر توصیه میکند که تا نزول کامل وحی صبر کند و ایات را نصفه نیمه تلاوت نکند که خود دلالت بر نزول تدریجی دارد.نه وجود کتاب
"ما قران را مکرر قرائت میکنیم تا فراموش نکنی "(اعلی /6)
به وضوح میفرماید ما قرائت میکنیم تا فراموش نکنی (به همین دلیل ایات تکراری فراوان است یا این ایه توجیه این مکررات است ) و اگر کتابی بود که نیازی به تکرار خدا نبود
از همه اینها گذشته اگر کتابی بود چرا مسلمانان این همه زحمت کشیدند تا قران را جمع اوری کنند یعنی پیامبر نمی توانست قران اصلی را به انها بدهد ویا چه نیازی به کاتبان وحی بود . دلایل برای رد وجود یک کتاب( یکجا )بسیار است و همین مقدار کفایت میکند .

جواب

باز هم شما دو چیز شبیه به هم را در هم کرده ای همانطور که نوشتم خدا برای آینده جهان برنامه ای دارد که شروعش با ارسال رسول و قرآن است و پایانش غلبه اسلام بر همه ادیان این که اسلام هدف نهاییش نابودی همه ی ادیان است از مسلمات قران است که در آینده اتفاق می افتد این را من کشف نکرده ام بلکه همه مسلمانان می دانند که در قران غلبه بر ادیان و این که در زمین دین اسلام تنها دین خواهد بود و سایر ادیان از بین می روند وجود دارد.

در آیاتی هم که من نوشتم بحث قرائت نیست بلکه بحث تفسیر و بیان است تفسیر و بیان یعنی قرانی را فرستادیم که همه می توانند بخوانند و لی این آیات دارای تفسیر و بیان است پیامبر در حال تفسیر است می گوید تو علم لازم را برای تفسیر و بیان نداری لذا بگو رب زدنی علما یعنی خدایا برای بیان و تفسیر علم مرا زیاد کن.

قرائت که مشخص است هیچ وقت نیمه کاره نیست زیرا خدا مثلا چند تا آیه قرائت می کند مثلا آیات سوره نصر را پیامبر هم فردایش به پیروانش قرائت می کند آنها هم حفظ می کنند دیگر نصف و نیمه باقی نمی ماند که خدا تذکر دهد صبر کن کلش را بگویم مثلا بگوید اذا جاء نصرالله وال - بقیه اش را نمی گوید و پیامبر آیا عجله می کند بقیه اش را حدث بزند این گونه نبوده است خدا آیات را کامل قرائت می کرده و پیامبر فرداش می گفته است اصولا بحث نیمه کاره ای نبوده است تا پیامبر تعجیل کند مسلم است که در وقت وحی پیامبر گوش می داده است تا آیات را حفظ شود و آیات هم تا اندازه ای وحی می شده که پیامبر بتواند فرا بگیرد

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

شما قبل از هر چیز باید مشخص کنی اگر همه ضمایر به پیامبر برنمی گردد پس به چه کسی برمیگردد و همچنین دلایل شما چیست و مهمتر از همه فایده این تفکر چیست یعنی این فرضیه چگونه قادر است مشکلات قران را حل کند ؟

جواب

این قران است که ابلاغ کننده است به عبارت ساده تر همه ی ابلاغ توسط همین قران صورت می گیرد و هیچ چیز خارج از قرآن وجود ندارد هر کسی می تواند ابلاغ کننده این پیام باشد چنان که می گوید
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا ﴿۳۹﴾
همان کسانى که پیامهاى خدا را ابلاغ مى‏کنند و از او مى‏ترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند و خدا براى حسابرسى کفایت مى‏کند (۳۹)
رسول نقش کلیدی دارد مانند این که ام القری تنها به یک نفر اطلاق می شود نمی تواند محل زندگی همه مبلغان باشد

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ حق گرا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

بنده بر این باور هستم که تمام مشکلات وتعارضات قران به درک نادرست ما از وحی ونبوت برمیگردد یعنی تا زمانی که ما تمام عبارات قران را مستقیما صادر شده از خدا بدانیم هرگز نخواهیم توانست تعارضات قران را حل کنیم زیرا حتی وجود یک مورددر قران که نقض صفات کمال خدا باشد و کلامی در قران باشد که با علم و کمال خداوند سازگار بناشد این کتاب از مرتبه اسمانی بودن ساقط خواهد گردید (همچنان که در مورد یک قانون علمی اگر حتی یک مورد خلاف ادعا ثابت شود ان فرضیه از مرتبه قانون بودن ساقط خواهد شد) با اثبات این ادعا مبنی بر وجود چنین نقصی قران هرگز در حال حاضر قادر به ارائه هدایتی که مد نظر است نخواهد شد نمونه اش همین برداشتهای نادرست افراطیون شیعه وسنی و جنایاتی که هر روز در گوشه وکنار دنیا به اسم خدا ومذهب با تکیه به ایات قران صورت میگیرد در مثال مانند سقفی است که زمانی که بنا شده حافظ ما بوده ولی باگذشت زمان و فرسوده شدن دیگر نه تنها دیگر حافظ مانیست بلکه ممکن است هر لحظه بر سر ما اوار شود وما را به کشتن دهد و اصرار ما بر زیر سقف ماند ن با این استدلال که این سقف همیشه سقف بوده وخواهد بود تنها نشانه تعصب و جهالت ماست وما نمی توانیم قبول کنیم همان سقف رامی شود مرمت وباز سازی کرد بدون اینکه به محاسن ان لطمه ای وارد گردد لازمه این کار فقط گستردن زاویه دیدمان است وقرار نیست کار شاقی انجام دهیم .
ان کس است اهل بشارت که اشارت داند //نکته ها هست در این محرم اسرار کجاست با سپاس

جواب

اتفاقا تناقضات نشان از خدایی بودن قران است اگر خدایی نبوده جعل کننده سعی می کرد جوری بنویسد که تضادی نباشد نه این که چیزی را بگوید که بعدش نتواند توضیح دهد مسئله ای را طرح که خودش بلد نباشد حلش کند اگر مردم آن زمان آنانی که ایمان آوردند ایراد نگرفتند چون فکر می کردند پیامبر دخالتی ندارد آنها می گفتند خدا این آیات را می فرستد درست یا نادرستش به خدا ربط دارد نه به رسول
حتی خدا اگر به جای مکه به رسولش گفت بگو بکه باز هم پیامبر همین را انتقال داد اگر ذره ای انحراف داشت حداقل این را درست تلفظ می کرد یا مردم به رسول می گفتند بگو مکه اشتباه فهمیده ای خدا نگفته است بکه
سوره ۳: آل عمران - جزء ۴ -
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ ﴿۹۶﴾
در حقیقت نخستین خانه‏اى که براى [عبادت] مردم نهاده شده همان است که در بکه (( مکه )) است و مبارک و براى جهانیان [مایه] هدایت است (۹۶)
همه ی دروغگویان برای مخفی ماندن دروغشان سعی می کنند دروغ شبیه به راست بگو.ین نه این که روز روشن چیزی بگویند که رسوا شوند همین نشان می دهد که وقتی می گوید خدا مثال از پشه یا مگس می زند می خواهد مردم را هدایت کند و اگر مردم مسخره کردند که پشه چه ربطی به هدایت دارد او حرفش را پس نمی گیرد زیرا راستگوست

اگر قران سخن یک بشر بود هیچ بحثی نداشت زیرا بشر وقتی کتابی می نویسد چندان بحثی روش نیست مثلا روانشناسان کتاب نوشته اند اندک بحثی روش هست زیرا جوری نظریه می دهند که بتوانند ازش دفاع کنند مانند نظریه داروین در تکامل و نظریه فروید در اختلالات روانی
داروین می گوید انسان از میمون است وقتی آدم به میمون نگاه می کند می بیند مثل آدما سیگار می کشد مثل آدما تخمه می شکند و پوستش را می اندازد بیرون ومغزش را می خورد بسیار شباهت است غافل از آن که استناد به شباهت ها بدون دیدن تفاوت ها اشتباه است .
عرض سلام وادب خدمت جناب منتظر
بنده خیلی خوشحالم که در بین متدینین هستند کسانی که توانسته اند خود را از قید مباحث پیش پا افتاده رها کنند و افق دیدخود را گسترش دهند .
این کمترین بنا را براین گذارده بودم که مباحث را پله پله طرح وبه جلو روم ولی از انجا که میبینم خیلی از مسائل برای شما روشن است لذا نیازی نمیبینم به اثبات انها ( البته صرفا برای امثال شما ) بپردازم بنابر این پاره ای ندارم جز این که از شیوه ای دیگر پیروی کنم . یعنی مثل بعضی فیلمها گاهی به جلو وگاهی به عقب بر گردم .

بنده فرضیه ای به ذهنم خطور کرده (تاکیید میکنم این فکر را از هیچ کسی وام نگرفته ام شاید هم هستند کسانی که این فکر را داشته و دارند ولی بنده ندیده ام ) که طبق ان ما میتوانیم هم تناقضات قران را حل کنیم هم اثبات نبوت تمام انبیارا داشته باشیم هم معمای این که چرا انبیا در مناطق خاصی ظهور کرده اند (سوال اقای حقیقت جو )
واین که تمام ملل و اقوام در تمام دورانها دارای نبی بوده اند هم وجود منجی به اثبات میرسد ومهمتر از اینکه وعده قران که دین اسلام را بر تمام ادیان غالب میگرداند قابل تحقق است بدون اینکه ادیان به جان هم بیفتند و اگر جنگ وخشونتی هم باشد در مقابل مفسدان وظا لمین و متضاهرین به دین باشد نه جنگ بین پیروان راستین ادیان .

البته این فرضیه فعلا خام و در مرحله طراحی ابتدائی است وتا مرحله تدوین نهایی راه بسیار طولانی در پیش دارد و شاید کسانی بسیار توانا تر از بنده بتوانند این فرظیه را جامعه عمل بپوشند .
بنده ابتدا بسیار فشرده چهار چوب اصلی ان را خدمتتان عرض میکنم امیدوارم بتوانم مقصودم را به درستی منتقل کنم .

بار الها ای ان که نمودم به وجودت هست شد مرا سعه صدر عطا کن و گره از وجودم بگشا و مرا از لغزش در جمیع جهات مصون دار .

چهار چوب اصلی نظر حقیر بر پایه تشکیک وجود است (البته ما ابتدا این نظریه را اثبات شده فرض میگیریم در صورتی که قاعدتا باید ابتدا اصل وجود وتشکیکی بودن ان به اثبات برسد لذا از انجا که این امر بسیار وقگیر است ان رابه بعد موکول نموده تا بتوانیم دور نمایی از این نظریه را در بیانی مختصر بیان کنیم )
تشکیک وجود به اختصار یعنی ما در کل هستی یک وجود بیشتر نداریم وان اصل وجود و مولد هستی است و تمام موجودت هستی نمود های از این وجود هستند و برای روشن شدن و ملموس شدن میتوانیم نور را مثال بزنیم که اصل نور یکی است ولی نور میتواند در عین حال که یکی است میتواند شدت وضعف داشته باشد یعنی ما میتوانیم برای این شدت وضعف از واژه بی نهایت استفاده کنیم ولی با این حال همه این نورها در اصل نور بودن مشترک هستند ولی از نظر کیفیت میتوانند بی نهایت متفاوت و ممتاز باشند .
وجود نیز در مثال چیزی شبیه نور است ولی نه لزوما با ویژگیهای مشترک به عبارتی فقط در زمینه داشتن مراتب و بعضی خصوصیات می تواند قابل مقایسه باشد ان هم برای تقریب به ذهن نه کاملا .
بنابر این همه موجودات جلوه ای از وجود هستند منتها با مرتبه های متفاوت ودر این زمینه هرموجودی بهره وجودی بیشتری داشته باشد به اصل وجود نزدیک تر است .
نکته ای که ذکر ان بسیار مهم است این است که این تفاوت وجودی در تمام ارکان هستی از ریز ترین تا عظیم ترین موجودات وجود دارد و اساسا یکی از ویژگیهای برجسته هستی است یعنی چرخه و تداوم هستی بر پایه همین اختلاف استوار است برای ملموس شدن مطلب مثالی عرض میکنم :
ما برای ساختن یک ساعت نیاز به قطعاتی با شکل و کار ایی های متفاوت هستیم تا این قطعات مجموعا بتوانند هدف ما را محقق کنند در این راستا ممکن است بعضی از این قطعات نقش کلیدی تری داشته باشند ولی اگر در مجموع به قضیه نگاه کنیم حتی اگر کم اهمیت ترین قطعه نباشد این مجموعه ناقص خواهد بود وعملا بدون استفاده یا حداقل تمام مقصود حاصل نخواهد گردید. حال شما میتوانید این اختلاف ودر عین حال به هم پیوستگی را در تمام مجموعه هستی مشاهده کنی مانند اختلاف جسمانی و ذهنی افراد وبه تبع ان اختلافات اجتماعی و به دنبال ان اختلافات بین کشورها در تمام زمینه های اقتصادی ،سیاسی ،نظامی و..و همچنین اختلافات در محیط زیست و قانون تناضع بقا اختلاف در اجرام اسمانی و....
واین بدیهیست که همین اختلاف در میزان بهره وجودی موجودات است که عامل حرکت وحیات است
در انجا ذکر یک نکته حائض اهمیت است و ان این که: از انجا که تمام موجودات وابسته به یک وجود هستند لذا با این که دارای مراتب وجودی بسیار متفاوت هستند ولی از یک قانون پیروی میکنند لذا ما میتوانیم در بسیاری موارد شاهد نظامی مشابه در عالم افاق و انفس باشیم به عبارت روشن تر ما میتوانیم از قوانین ملموس طبیعت برای تبین ناشناخته های غیر طبیعی و مجرد بهره بگیریم .
اما در مورد انسان با توجه به شواهد قابل لمس میتوان ادعا کرد که در بین تمام موجودات انسان بیشترین بهره وجودی را در بین موجودات (لا اقل شناخته شده تا حال )داراست ولی جالب تر این که این بهره وجودی ثابت نیست یعنی به صورت بالفعل نیست بلکه به صورت بالقوه است یعنی میزان بهره بری از ما از واجب الوجود مشخص شده نیست به عبارتی خود ما هستیم که باید تعین کنیم تا چه حد میتوانیم از این وجود بهره ببریم در واقع در وجود ما تمام لوازم مهیا گشته تا ما با استفاده از امکانات و داشته هایمان بتوانین موانع پیش رو را بر داریم و هر چقدر که ممکن است به اصل وجود نزدیک شویم .شاید بتوان گفت این یک فرصت است که به نوع بشر داده شده و احتمالا ایات مربوط به خلق انسان وسجده ملایک اشاره به این حقیقت داشته (در واقع ایات میتواند تمثیل باشند ) .
اگر ما باین دید به دنیا نگاه کنیم خواهیم دید که که دنیا وحیات ما در واقع یک میدان مسابقه و امتحان است و نظام هستی در کنار تمام موانع ومشکلات که سر راه ما قرار داده (مانند ضعف،راحت طلبی ،هوا وهوس ،خود خواهیها ، حرص و طمع و....) ولی در عین حال دو حربه قدرتمند به ما داده یکی عقل وقوه تمییز مسائل عقلی است و دیگری دل یا به عبارتی میل به معنویات و امور روحانی و به تبع ان وجود وجدان تا به محض تخطی از این معنویان که ما با علم حضوری درک میکنیم به مانند زنگ خطر یا هشدار ما را متذکر میکند تا به بیراهه نرویم بنابر این چیزی که مشخص است راه بسیار مشکل است ولی ممکن است وانچه به دست می اید مطمعنا ارزش مشقت را دارد
به قول حافظ
در ره منزل لیلی که خطر هاست در ان شرط اول قدم ان است که مجنون باشی
در اینجا جنون یعنی این که این حقایق والا را در خود بیابی درک کنی و به دنبال اصل و خالص ان باشی یعنی باید درک کنی که هیچ لذتی بالاتر از در ک حقایق روحانی نیست واین چیزی است که همه با کمی تزکیه نفس میتوانند ان را در خود بیابند
از لوح دل بزدای نقش ما سوی الله ////بفشان قبار اینه ایزد نما را
ودر این راستا خدا با هیچ بشری نه عنایت خاص دارد نه دشمنی به عبارتی این ماهستیم که جهت گیری خدا را با خود تعیین میکنیم زیرا خداوند حقیقت محض است و انچه ما از طریق دل درک میکنیم یعنی عدالت را دوست داریم راستی را میستاییم ظلم را نکوهش میکنیم دلیلش این است که به ما بهرهای از ان حقیقت داده شده روشن تر بگویم چون وجود ما بارقه ای از وجود خداست ما قادر به درک این حقایق هستیم حال اگر ما به این حقایق بها داده و انها را در وجودمان پرورش دهیم بهره وجودی خویش را از وجود خدا که حقیقت محض و سرچشمه معنویات است است افزایش داده و به خدا نزدیک شده ایم وبه تعبیر قران دوست و یاور خدا گردیده ایم واگر این حقایق را نادیده گرفته و راحت طلبی و ارضا هوا وهوس و خود کامی را مقدم بداریم به مرور زمان وجود این حقایق در ما رنگ می بازد و با این حقایق بیگانه میشویم و این منطقا مساوی است با دوری و دشمنی با خدا در واقع این خدا نیست که به ما لطف میکند یا خشم میگیرد بلکه این ما هستیم که تعیین کننده جهت گیری خدا هستیم. به قول حافظ: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
با این نگاه حیات انسانها یک فرصت و مزیت است باید نهایت استفاده را از ان برد ولی از انجا که عرض کردم موانع بسیار و انسان ضعیف است و همچنین چنان چه قبلا گفته شد همه انسانها بهره وجودی یکسانی ندارند و این بدیهی است که این اختلاف حتی در میزان دریافت میان انسانها از این حقایق یکسان نیست که اگر بود همه نسبت به این حقایق عکس العمل یکسانی داشتند. لذا در اینجا نقش انبیاو مصلحان برجسته میگرددتا این خلع تا حدودی پر شود .
اما چه کسانی میتوانند این وظیفه را به دوش بگیرند و ملاک انتخاب چیست ؟
اگر شما مطالب قبلی را متوجه شده باشید اینجا مشخص میشود که این خالق هستی نیست که این افراد را انتخاب میکند بلکه این خود افراد هستند که باید لیاقت وامادگی لازم برای این کار را فراهم کنند وانتخاب شوند . البته با یک دید کلی تر این خدا ست که انها را تعین کرده منتها نه به شکل مشخص بلکه خداوند اصول ونظام هستی را در خود هستی جاسازی کرده که بر طبق ان هر کس میتواند با پیروی از ان اصول خود را به مرحله ای برساند که قادر باشد حقایق ویژهای را از خدا در یافت کند والبته این افراد در میزان این امادگی متفاوت هستند و قران نیز به این نکته اشاره کرده که بین انبیا نیز اختلاف مراتب قرار داده البته باز هم میگویم عمدا این تفا وتها را خودمان تعین میکنیم نه خدا همچنین با این نگاه هیچ اشکالی هم ندارد که در یک عصر چند مصلح باشند یا در دورانی این مصلحان در سطح پایینی باشد زیرا سنت جاری خداوند بر اختیار انسانها در چهار چوب خاصی استوار است یعنی باید خود به مرتبه ای برسند که خداوند بتواند الهاماتی را به انان منتقل نماید .
اما نکته خیلی مهم این است که این الهامات به هر شکل که باشد (یعنی میتواند در خواب باشد یا در حین تفکر به فرد حقایقی الهام شود یا به هر شکل دیگر )
در چهار چوب ذهنیات و علوم عصر همان فرد است یعنی هر نبی یا مصلحی در واقع مولود زمان خویش است یعنی در حد همان قد وقامت معرفتی که دارد برای رفع خرافات و انحرافات موجود زمان خویش که مانع دریافت حقیقت هستند به انها از طرف خالق هستی راه حلها و حقایقی به تناسب میزان قابلیتی که توانسته اند با تزکیه نفس و تفکر در خود ایجاد کنند الهام میشود .
لذا با این فرضیه به سوال اقای حقیقت جو پاسخ داده میشود که پرسیده بودند چرا انبیا در محدودا خاصی متمرکز هستند ؟ جواب این است که که تمام مصلحان و خیر اندیشان در زمره انبیا ( به معنی کسی که با کسب لیاقت مستحق کسب حقایقی با شیوه های متفاوت از طرف واجب الوجود شده اند )هستند لذا تمام اقوام مصلحانی با قد و اندازه های متفاوت داشته اند و اگر شما بگویی چرا مکاتبشان متفاوت است ؟ جواب این است حقیقت تمام مکاتب خیر اندیش یکی است و ان پاسداشت اخلاق و انسانیت است و رسیدن به زندگی با صلح وارامش که البته زندگی صلح امیز میسر نمیشود مگر با رعایت اصول انسانی گه ریشه همه انها همان حقایقی است که از واجب الوجود یا منشا هستی دریافت کرده اند و علت تفاوت ساختاری انها به تفاوت کسانی که این حقایق را درک کرده اند بر میگردد اجازه بدهید مثالی عرض کنم :
کسانی که با رویا و خواب سرو کار دارن شاید تجرباتی در این خصوص داشته باشند یکی از انواع خواب خوابهای صادق است یعنی خوابهای که حقایقی از اینده بر فرد مکشوف میشود و لی یکی از ویژگیهای این خوابها این است که حقایق در قالب ذهنیات و داشته های ذهنی فرد منقل میشود لذا در یک خواب معین در دوفرد با شکلهای متفاوت ظاهر میگردد که ریشه در باورها و مفاهیم موجود در ذهن فرد دارد
لذا وحی نیز در غالب همان مفاهیم ذهنی فرد بر او نازل میشود با این فرض تمام مشکلات و تناقضات ظاهری قران و ادیان دیگر قابل حل است چون این مفاهیم هم سخنان خدا هست هم نیست یعنی اصل ،ریشه و لپ مطلب از خداست ولی با مفاهیم و علوم زمان هر پیامبر به عبارتی تمام مفاهیم اصلی دیان و مصلحان که ریشه در حقیقت محض دارد یکی است ولی در هر عصری در قالب داشته ها و علوم و معتقدات رایج همان نبی نازل گردیده یا روشن تر بگویم هر نبی یا مرسلی بنا به ظرفیت وجودی خویش ان حقایق را به زمان حال عنوان کرده ولی همین حقایق با گذشت زمان توسط پیروان همان دین به بی راهه کشیده شده به همین خاطر است که هر پیامبری که ظهور کرده مخالفان اصلی انها پیروان دین قبلی بوده اند چون این تفسیرهای نابجااست که ریشه در هوا وهوس و ضعفهای پیروان یا مبلغان ان دین داشته با عث فاصله گرفتن ان تعالیم از هدف اصلی که پرورش انسانها در راستای به حقیقت رسیدن و قرب به حق که خود سعادت دنیا واخرت را خواهد داشت و از طرفی همواره مردم عادی ایده ال گرا هستند و همواره میل دارند به افراد مصلح و خیر اندیش صفات ماورائی داده و انها را در هاله ای از تقدس محصور کنند ودین انها را ابدی میدانند در صورتی که تمام این بزرگان خود را بشری عادی دانسته که خود را از اشتباه وحتی گناه مصون ندانسته اند واین خصوصیات در مورد تمام انبیا وبخصوص پیامبر اسلام کاملا در قران مشهود است که اگر عمری باقی بود به ان پرداخته خواهد شد بنابر این با این دید ما خواهیم توانست ضعفها وانحرافات یک دین را برطرف کنیم و ان دین را به روز کنیم بدون اینکه با این محضور روبه رو باشیم که نمی توان کلام خدا را تغییر داد در واقع هر دین ویا مکتبی فلسفه وجودیش کمک به اصلاح وتربیت انسانها و در جهت سعادت دنیا و اخرت ( البته با این دید دنیای پس از مرگ نیز متفاوت خواهد بود یعنی در همان راستای رسیدن به حقیقت محض میتواند تبیین گردد که بعدا بحث خواهد شد )
وتازمانی میتواند کار امد باشد که بتواند از عهده اهداف تعیین شده ادیان که پاسخ گو بودن در شرایط زمانی معاصر است بر اید .
بنابر این اگر بشر به این بلوغ فکری برسد که مقصود و هدف تمام ادیان ومکاتب فکری موجود رسیدن به سعادت است و درک کند که سعادت واقعی در چیست ؟احتیاجی به جنگ ادیان نیست بلکه چیزی که مهم است این است ما درک کنیم که خالق هستی مستقیما کسی را به عنوان ناجی بشر نخواهد فرستاد بلکه این خود ما هستیم که باید گلیم خود را از اب بیرون بکشیم وبجای انتضار هر کس باید از خود شروع کند و ابتدا با نفس خویش به مبارزه برخیزد و سپس تمام خوبان صرف نظر از هر دین و مسلکی با کسانی که به هر دلیل به حکم حق گردن نمینهند یعنی تمایل به تعدی به حقوق دیگران به اشکال مختلف را دارند ابتدا با نصیحت واگر نشد در اخرین مرحله با قدرت قهریه ظالمان را مجبور به عقب نشینی کنند انگاه خواهید دید که بهشت موعود در همین جهان محقق خواهد شد ( زیرا تمام لوازم سعادت دنیایی مهیاست ولی استفاده نادرست ان را برای عده ای به جهنم تبدیل کرده )و مهمتر از همه ما توانسته ایم خود را در حد توان به حق مطلق نزدیک نموده ولایق حیات ابدی که نمی توانیم تصوری ازان در حال حاضر داشته باشیم ودر قران نیز به ان از مقربون نام برده شده .
به نظر بنده ما تا زمانی که در قید اختلافات مذهبی و دینی و مکاتب مختلف هستیم بشر هیچ گاه روی صلح وسعادت را نخواهد دید مگر اینکه نظام هستی به کلی تغییر کند و خداوند بخواهد به زور همه را توسط یک فرد به را راست هدایت کند و اگر خدا چنین قصدی داشت باید از اول این کار را انجام میداد زیرا خداوند مانند بشر نیست که سنتش را تغیر دهد بنابر این از انجا که سنت هستی قابل تغییر نیست تا زمانی که خود نخواهیم خبری از هیچ منجی نیست به عبارتی خداوند این ظرفیت را در خودمان قرار داده ولی محقق شدنش منوط به حرکت ماست نه اراده خداوند واگر هزاران سال دیگر هم بگذرد هیچ چیز عوض نمی شود مگر با خواست خود ما .
این مسئله دقیقا مانند علوم طبیعیست ،زمانی بود که بشر برای ضعفهای خود در مقابل طبیعت به در گاه خدایان قربانی ونیاز میکرد ولی با گذشت زمان وبلوغ فکری بشر فهمید که خود باید دست به کار شود و میبینیم که چگونه هر روز بشر مرحله به مرحله با اتکا به استعدادهای خود در هر عرصه ای طبیعت را به زانو در می اورداگر چه با یک نگاه کلی تر باز این خداست که به بشر با به ودیعت گذاشتن این استعدادها کمک کرده وبه عبارت کلی تر همه این کارها را خدا انجام داده نه بشر چون بشر که چیزی از خود ندارد ( این تعبیر به خوبی در قران مشهود است یعنی در یک سطحی کارها را به بشر نسبت میدهد ودر سطح کلی تر همه امور را به خود نسبت میدهد )
بنابر این طبق بیان قبلی که عرض کردم در کل نظام هستی در تمام سطوح قوانین وسنت های یکسانی حاکم است ما در امور اجتماعی و اخلاقی نیزمانند امور مادی نباید منتظر یک دست غیبی باشیم بلکه باید خود استین همت بالا بزنیم هر چند در هر حال باز به هر نتیجه ای برسیم خارج از قدرت وخواست خالق هستی نخواهیم بود .
این بحث خیلی مفصل است و فکر میکنم برای طراحی یک دور نما همین مقدار برای دوستان کفایت کند امیدوارم که توانسته باشم با این زبان الکن وقلم ناتوان مطلب را منتقل کرده باشم و فکر میکنم با همیار ی و همفکری دوستان بتوان این فرضیه را بارور کرد .از این که مطلب طولانی شد از دوستان عذر خواهی میکنم .
همچنین از دوستانی که قصد نقد دارند استدعا دارم قبل از هر چیز کاملا مطلب را مطالعه نموده و کاملا ان را در تمام جهات تجزیه وتحلیل کنند سپس نقاط ضعف ان را باز گو نمایند .
باسپاس
عرض سلام خدمت کلیه دوستان
پیرو مطالب گذشته لازم دانستم بخش انبیا و به تبع ان پیامبر اسلام راکه در این مباحث از حساسیت ویژه ای برخوردار است بیشتر توضیح دهم و در این خصوص بهترین راه این است که دیدگاه قران را در این خصوص جویا شویم .
هدف از ارسال انبیا
" ورسولان را فرستادیم تا نیکان را بشارت دهند و بدان را بترسانند تا ان که پس از فرستادن این همه رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد " (نساء/165)
لازم به ذکر است که حجت اصلی برانسان همان میل درونی وفطرت حق گرای انسان است وان نیز چنانچه عرض شد به خاطر همان بهره وجودی از واجب الوجود است یعنی اگر ما این ارزشهای والا را درک میکنیم به خاطر همان بهره وجودی بیشتری است که نسبت به موجودات دیگر داریم بنابر این هر انسانی از انجا که خارج از دایره وجود نیست به طریق علم حضوری و بی واسطه خیر وشر را درک میکند ولی چنانچه عرض شد این امر میتواندتحت تا ثیر عوامل دیگر قرار گیرد و بسیار کم رنگ شود ونیز برعکس میتواند با عنایت وتوجه بسیار قدرتمند وممتاز گردد به گونه ای که میتوان با استفاده از این حربه با تمام عوامل باز دارنده در میل به مقصود پیروز گردید . بنابر این حجت اصلی در وجود خود ما هست اما وظیفه انبیا ومصلحان در وحله اول بیدار کردن کسانی است که با غفلت و سهل انگاری این عامل درونی را به حاشیه رانده و مانع از تاثیر درست و موثر این حجت درونی گردیده اند پس با این وجود دیگر هیچ عذر بهانهای برای بشر باقی نمی ماند .
"و انان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند وهر کار نیکو را خصوصا اقامه نماز و ادای زکات را به انها وحی کردیم و انها هم به عبادت ما پرداختند "(انبیا/73)
ابتدا یک نکته را مجددا تذکر میدهم چون بسیار مهم است زیرا همواره در ایات قران با این اصل مواجه هستیم وان این است که در قران هر امری را به خدا نسبت داده شده مانند قوانین طبیعت ،هدایت وضلالت انسانها ،مرگ وحیات ،رزق،عذاب ،نعمتهای دنیا و....اگر ما بخواهیم این امور را مستقیمابه خدا نسبت دهیم به مشکلات لاینحلی برخورد میکنیم مثلا در امر هدایت وگمراهی اگر کار مستقیم به خدا مربوط باشد این جبر مطلق است مثلا قران به صراحت میگوید ما خود قلب وچشم وگوش انها را مهر کردیم تا ایمان نیاورند و دیگر پیامبر نیز نمیتواند انها را هدایت کند اگر چنین باشد پس با چه استدلالی انها را عذاب خواهد کرد لذا چنان که قبلا نیز بیان کردم قران در تمام این موارد که همه چیز رابه خود نسبت میدهد منظور همان قوانین وسنت های است که در دل نظام هستی نهادینه کرده است دقیقا مانند همان قوانین لایتغیر امور مادی که دانشمندان با اتکا به قوانین هر روز به کشف تازه ای نائل میشوند بنابراین در این امور نیز هر عملی یک عکسل العمل و نتایج مشخصی دارد.. وچون در یک دید کلی تر ان قوانین توسط خدا نهادینه شده پس میتوان انها را به خدا منسوب کرد ولی نه مستقیم مانند پیروزی یا شکست در جنگ را که در وحله اول باید به سربازان منسوب کرد ولی در دید کلی تر چون انان از تاکتیک های فرمانده پیروی کرده اند لذا میتوان پیروزی و شکست را در اصل حاصل تاکتیک فرمانده دانست .
بنابر این نظام هستی به این ترتیب است که افرادبتوانند که با تقویت این امور معنوی از طریق تزکیه نفس خود را به مرحله ای برسانند که قادر باشند به گونه ای با منبع خیرات وحقیقت محض ارتباطی به فراخور ظرفیتی که خود فراهم کرده اند که اصلی ترین انها این است که از دایره خود خواهی وخود پرستی خارج گردیده و دغدغه اصلاح خلق داشته باشند و بتوانند دیگران را بر خود ترجیح دهند و اساسا چیزی برای خود نخواهندمیتوانند به این مرتبه نائل شوند و این دقیقا یکی از خصایص بارز واجب الوجود است یعنی خالق جهان که اصل وجود است هیچ خودخواهی ندارد که وجودرا مختص به خود بداند بلکه دائم مانند خورشیدی که نور را بی هیچ چشم داشتی به همه ارزانی میکند وجود را دائم بی هیچ چشم داشتی ار زانی میکندکه اگر غیر این بود هیچ موجود ی پا به عرصه هستی نمی گذاشت بنابر این افراد برجسته نیز وقتی به این مرحله میرسند طبیعی است که به نوعی با منبع این حقیقت متصل میگردند و به فراخور توان خود قادر میشوند با اشکال مختلف کسب فیض کنندو دیگران را نیز به این فضیلت راهنمایی کنند.بنابر این از این طریق ان خلع ناشی از غفلت افراد نا اگاه که منجر به فراموشی ان ارزشها گردیده پرطرف میگردد در واقع وظیفه اصلی مصلحان در وحله اول بیدار کردن مردم از طریق ارجاء انان به فطرت درونی است و در وحله دوم مبارزه با انحرافاتی است که به مرور زمان در ادیان گذشته به هر دلیل صورت گرفته ودر واقع باز سازی دوباره قواعد انسان سازی در ابعاد فردی واجتماعی با تکیه بر امکانات علمی ومعرفتی موجود است.مانند بازسازی یک ساختمان با مصالح موجود ومتداول زمان بنابر این انچه همواره در تمام ادیان ثابت است احیاء ارزشهای الاهی است که خالق هستی در ما به ودیعت گذاشته ولی در هر دوران یا در هر مکتبی ممکن است ما شاهد اشکال مختلفی در این خصوص باشیم .

"ای رسول ما بر تو هم وحی نمی شود جز انچه به رسولان پیش گفته شد"فصلت/32

"خدا شرع و ائینی که بر شما مقرر کرد احکامی است که نوح را هم به ان سفارش کرد بر تو نیز همان را وحی کرد یم وبه ابراهیم وموسی وعیسی هم انان را سفارش کردیم که دین خدا را به پا دارید و هرگز تفرقه واختلاف در دین مکنید ." شوری/13

در این ایه میفرماید تمام احکام ادیان یکی است ولی ما میدانیم که شریعت واحکام دینی انبیا یکی نبوده پس مشخص است که منظور از یکی بودن احکام انبیا پیام واحد انان است یعنی احیاء حقایق معنوی که در راس انها یکتا پرستی است در واقع یکتا پرستی یعنی ما تمام حقایق والا را که در درون خود می یابیم از یک سرچشمه بدانیم وان خالق تمام هستی است این امر در ادیان ابراهیمی بدین گونه تجلی کرده ولی این دلیل نمیشود که تنها این ادیان ،حق پرست و راه یافته هستن بلکه با یک دید وسیع تر تمام مکاتب ( غیر ادیان ابراهیمی)بشری که به نوعی به این حقایق والا (مانند عدالت خواهی مبارزه با ستمکاران دعوت به خوبی نهی از زشتیهای اخلاقی کمک به مستمندان و...که همه به نوعی مصادیق حق طلبی هستند ) دعوت کرده اند در اصل به سرچشمه این حقایق دعوت کرده اند که همان واجب الوجود است که در هر مکتب نامهای مختلف دارد به عبارتی ما در اینجا با اختلاف صور مواجه هستیم نه اختلاف ذاتی و جوهری. لذا به عقیده بنده تمام مصلحان جهان در زمره مرسلان خدا هستند .
در اخر ایه نیز به ماهشدار میدهد که با تکیه به این حقیقت مبادا راه تفرقه پیموده که نتیجه ان مشخص است وان به جان هم افتادن پیروان ادیان ومذاهب در این که کدام بر حق ترند.
حال ما باید ببینیم این افراد از دیدگاه قران چگونه افرادی بوده اند .

"ونیز یاد ار ای رسول حال اسماعیل و ادریس وذوالکفل را که همه از بندگان صابر ما بودند وما انان را به رحمت خود در اوردیم زیرا انان از نیکان عالم به شمار بودند " (85و86/انبیا )

"وما پیش از این ابراهیم را به رشد وکمال خود رسانیدیم وما به شایستگی او بر این مقام دانا بودیم "(انبیا/51)

"باز یاد ار ای رسول از بندگان ما ابراهیم و اسحاق ویعقوب که همه صاحب اقتدار و بصیرت بودند ما انان را خالص و پاکدل برای تذکر سرای اخرت گردانیدیم وانها نزد ما از برگزیدگان و خوبان بودند " (46و47/انبیا )

در تمام این ایات وایات مشابه دیگر به لیاقت و شایستگی اشاره دارد و این لیاقت را خود کسب کرده اند چون اگر غیر این باشدیعنی اگر انتخاب از طرف خدابود حکمی نا عادلانهبه حساب میاید چرا که عده ای مانند "رازی" صرفا با این استدلال نبوت را منکر شده اند .البته با این دید حرفشان کاملا درست است که خدا با ان کمال و عدالت نمی تواند به عده ای این امتیاز بزرگ را بدهد و انان را در دنیا واخرت سرور اهل عالم گرداند .ولی با این دیدگاه این محضور پیش نمی اید به عبارتی در این فرضیه استارت اولیه را خود انبیا زده اند تا به مرحله خاصی رسیده اند و طبق سنت خدا که در نظام هستی جاری است و عام وفرا گیر است و برای افراد خاصی طراحی نشدهو هر کسی میتواند به این گود وارد شود ولی از انجا که مسیر بسیار سخت و مشقت بار است هر کسی به این میدان گام نمی نهد ولی وقتی کسی به این مرحله برسد شامل الطاف خاص میگردد یعنی هم میتواند از از خدا کسب فیض کن هم خدا در موارد خاص انها را از لغزش نجات داده یا فورا انها را متوجه اشتبا هاتشان نموده خلاصه اینکه همان طور که ما در مثال در جواب توقعات دیگران مبنی بر لطف ما،در جواب میگوییم "تو اول برادریت رو ثابت کن " خدا نیز میگوید شما اول چند قدم به جلو بردارید و عشق و حق طلبی خود را به اثبات برسانید تا مانیز چندین قدم به سوی شما گام برداریم وبه همین خاطر است که در قران هر جا انبیا دچار لغزش شده اند خداوند انها را اگاه کرده است یعنی در این مرحله طبق نظام دقیق هستی به خاطر ان نزدیکی و اتصالی که این افراد با حقیقت محض پیداکرده اند شامل این عنایات گردیده اندو این یک سنت است نه پارتی بازی زیرا چنان چه مشخص است همه نوع بشر برای خدا مانند هم هستندو هیچ کس را در ابتدا بر دیگری مزیتی نیست یعنی در عین این که انسانها در جهات مختلف با هم متفاوت هستند این تفوتها تکوینی است که باعث مزیت افراد بر یکدیگر نیست بلکه عکس العمل افراد در این شرایط است که انها را ممتاز میکند واگر غیر این باشد با عدالت خدا ناسازگار است .
اما در قران در خصوص انبیا ایات دیگری هست که شمایل انبیا را برای ما دقیق تر ترسیم میکند تا ما دچار سوع تفاهم نشویم و درک نادرستی از انبیا نداشته باشیم .
که به اختصار به چند مورد اشاره میشود :
اشاره به قتل نفس موسی و اقرار ایشان به این که دچار خطا وگناه گردیده (15و16/قصص)
ترس موسی از دعوت فرعون به رسالتش .(طه/45)
در خواست موسی مبنی بر دیدن خدا وسپس توبه کردن .(143/اعراف)
عجز حضرت موسی در درک فلسفه اعمال ان حکیم (65تا82/کهف)
در این ایه علاوه بر کامل نبودن انبیا در جمیع جهات به مراتب انبیا نیز اشاره دارد .
خطای یوسف در زندان (42/یوسف)
اقرار یوسف که خود را از عیب ونقص مبرا نمی داند و احتمال وجود لغزش اگر خدا به او مدد نرساند (53/یوسف )
بیقراری یعقوب در فراق یوسف (85/یوسف)
تبعیض در برخورد بین بچه ها وتوجه مضاعف یعقوب به یوسف که باعث تحریک حسادت برادران گردیده (8و9/یوسف)
گناه و خطای یونس در تعجیل غذاب (48تا50/یونس )
خطای سلیمان در توجه بیش از حد به اسبان که یادخدا را فراموش میکند و توبه ایشان (31تا35/ص)
خطای داوود و توبه ایشان (17 تا24)
خطای نوح در طلب بخشش برای فرزندش که به حکم خدا مستحق عذاب بوده و توبه ایشان (45تا47/هود )
انچه از مجموعه این ایات قابل درک است این است در ست است که انبیا با تزکیه نفس و خود سازی توانسته اند به قرب حق برسند ولی انان همچنان به عنوان بشر محصور در شرایط و خصوصیات انسانی هستند لذا از انجا که عالم مطلق نیستن احتمال خطا واشتباه نیز در انان هست زیرا کمال مطلق تنها خداست و بشر تنا میتواند خود را به این کمال نزدیک کند .همچنین به حکم بشر بودن دارای نفس اماره هستند که مدام با انان در جنگ است و چنین نیست که انان چون توانسته اند مراحلی را طی کنند پس به کمال مطلق رسیده اند زیرا کمال مطلق فقط واجب الوجود است نه ممکن الوجود ولی چیزی که حائض اهمیت است خداوند چنان که بیان شد در این مرحله بر خود واجب کرده درچهار چوب محدودی انان را از خطا هایشان اگاه کند نه این که مطلق انان را از ضعفهای بشری مبرا کند زیرا چنان که عرض شد اراده خالق هستی بر این است که انسانها خود خالق میزان مرتبه وجودی خویش باشند واین ممکن نیست مگر با اختیار و دست وپنچه نرم کردن با تمان موانع وجودی .


اما درخصوص پیامبر اسلام که محور اصلی بحث است چون قران مربوط به ایشان است خصوصیات یک نبی بسیار ملموس تر عنوان گردیده که این خود بسیار راه گشاست

ابتدا به خصوصیاتی که ایشان را لایق رسالت گردانیده اشاره میکنیم
شخصیت ایشان به گونه ای است که پریشانی وجهل مردم بر ایشان بسیار ناگوار است (128/توبه )
این خصوصیت در واقع اشاره به خروج از دایره خود است یعنی نمی تواند به زندگی خصوصی خود بپردازد و جهل و نادانی و نابودی معنویات را نادیده بگیرد واین مرحله خود مقدمه ای دارد وان تزکیه نفس است یعنی انسان تا به مرحله ای از حقیقت نرسد نمیتواند منافع خود را رها وبه فکر منافع دیگران باشد .
به رنج افکندن خود برای هدایت مردم (طه.2)
این که ایشان تمام مشکلات و مصیبتها را در این را به جان میخرد و جان ومال واعتبار خود را فدای راهی میکند که عقلا نا معقول است نشان از عشق ایشان به معنویات و حقیقت محض که در تعبیر ایشان الله است دارد یعنی ایشان به مرحله ای رسیده که ابتدا خود را تزکیه کرده و به تبع طبق سنت الاهی در مرحله بعد در قبال جامعه احساس مسئولیت میکند لذا دیگر نمی تواند نسبت به این انحرافات بی تفاوت باشد ولی در عین حال به لطف وحمایت خداوند ایمان راسخ دارد وهمین ایمان است که ایشان را بر تمام مشکلات پیروز میگرداند و اصلا این یکی از خصایص نظام هستی است که اگر کسی با تمام توان در رسیدن به هدفی گام بردارد نهایتا به مقصود میرسد وقران به صراحت میگوید هرکه در راه دنیا یا اخرت گام بردارد به او عطا خواهد شد که اشاره به یک قانون لایتغیر هستی دارد .
همچنین در ایات بسیاری قران پیامبر را امربه اجرای اخلاقیات میکند :
امر به نماز شب (1تا3/مزمل )
امر به یتیم نوازی و کمک به فقیران (6تا11/ضحی)
امر به گفتار ملایم با مخالفان (63/نسا )
امر به گذشت از افراد نادان وطلب بخشش برای انها (159/ال عمران)
وایات دیگر
همچنین با بررسی ایاتی که مسلمانان را به اخلاقیات دعوت میکند و با توجه به محور محور قرار دادن حقیقت در غالب احکام اسلامی به خوبی مشخص است که محور واساس دین اسلام مانند تمام ادیان ومکاتی دیگر از دیدگاه پیامبر حقیقت است که مظهر و سرچشمه همه انها در کلمه الله ظهور دارد و تمام این شواهد دلالت بر مرحله قرب پیامبر به حضرت حق است
امادر ایات دیگر به خصوصیات پیامبر پرداخته شده تا چهره واقعی اشان نمودار گرددیعنی ابتدا ایشان را فاقد هر گونه خصوصیات ماورائی معرفی میکند :
اشاره به مرگ ایشان به مانندهمه انسانها (144/ال عمران )
اگاه نبودن ایشان از باطن انسانها (3/محمد)
" بگو من مالک نفع وضرر خویش نیستم مگر انچه بر من خواسته و اگر از غیب جز انچه به وحی میدانم اگاه بودم بر خیر ونفع خویش همواره می افزودم و هیچ گاه زیان و رنج نمی دیدم من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده "(188/اعراف )
ایات مشابه این ایات زیاد است که به خوبی نشان میدهد که یک پیامبر لزوما نباید دارای صفات فرا بشری باشد .
در ایات دیگر پارا فرا تر ازاین نهاده و حتی گناه ،اشتباه وخطا را نیز در مورد ایشان جایز میداند یعنی قرب به حق را با جایز الخطا بودن جمع میکند که به اختصار اشاره میگردد:
هشدار به پیامبر که اگر از ترس از مردم تمام مطالب وحی را به مردم نرساند رسالتش را به انجام نرسانده (67/مائده )
اشاره به گناهی که بار ان بر دوش پیامبر سنگینی میکرده (1تا6/شرح)
هشدار به اینکه مبادا افراد خداترس را از خود دور کند (52/انعام)
احتمال فریب خوردن وبه نفع مشرکان برای جلب ایشان سخن گفتن (73تا75/اسرا)
احتمال چشم داشت وبه متاع ناچیز دنیا که خدا به بعضی عطا کرده (131/طه)
احتمال رنج کشیدن از وسوسه های شیطان (36/فصلت)
توبیخ به خاطر توجه به اغنیا وبی توجهی به فقرا (1تا11/عبس )
توبیخ به خاطر گرفتن فدیه (67و68/انفال)
احتمال فراموشی ایات قرات (6/الا علی)
اقرار به گناه در گذشته واینده (2/فتح)
پناه بردن به خدا از شز شیطان (97و98/مومنون)
تمایل وافر به زنان (50تا52/احزاب)
با وصف این ویژگیها به خوبی قابل درک است که تمام مصلحان جهان شبیه به هم بوده اند یعنی به حکم بشر بودن جایز الخطا بوده اند ولی این امر منافاتی با این ندارد که انان در یک جنبه از خصوصیات بشری به حدی رشد کرده باشند که لایق دریافت فیض ویژه از واجب الوجود شده باشند ولی در عین حال همان ویژگیهای بشری نیز بر انها مستولی باشند وعلت این که تصور عمومی از پیامبر چیزی کاملا متفاوت وبعضا متضاد با این حقیقت است دو علت دارد اول:میل عوام به ایده ال گرایی وتقدس گرایی است .دوم اشتباه خواص در تبیین این خصوصیات است یعنی علما اول یک اصل را مسلم پنداشته اند وان این که پیامبران برای این که یپام خدا را بی کم وکاست به مردم برسانند بایدلزوما معصوم باشندواین ناشی از درک نادرست از وحی است .همچنین معتقدند که پیامبران برای این که بتوانند الگوی در ستی برای عموم باشند باید خود مبرا از خطا وگناه باشند تا مردم بتوانند به انبیا اطمینان کنند برای همین اصل معصومیت را حتم دانسته و تمام این ایات را با تفاسیر شگفت انگیز و دور از ذهن توجیه کرده اند در صورتی که اگر ما درک درستی ازانسان ،نبی ،وحی و خدا داشته باشیم هیچ گاه با این محضورات وتناقضات مواجه نخواهیم شد بنابر این به نظر بنده طبق این فرض ما در عین حال که میتوانیم جان مایه و ذات قران را خدایی و قابل هدایت در تمام دورانها بدانیم (البته طبق این فرض این خصوصیت شامل تمام ادیان میگرددچون ذات انها یکی است )میتوانیم تمام ضعفها وتناقضات ان را به خصوصیت بشر بودن پیامبر نسبت دهیم چون چنانچه عرض شد این حقایق در غالب ذهنیات پیامبر و شرایط اجتماعی ان عصر تبلور یافته واین هیچ منافاتی با این ندارد که در قران مستقیم بیانات به خدانسبت داده شده است چون چنان چه گفته شد کلیه امور عالم از قوانین هستی گرفته تا جزئی ترین مسائل در نگاه کلی تری به خدا بر میگردد لذااگر کسانی با این دقدقه مواجه هستند که اگر ما قبول کنیم که پیامبر در واقع درک خود از ان حقایق را مستقیم به خدا نسبت داده پس ایشان کذاب است ویک پیامبر قطعا نمی تواند کذاب باشد جواب مشخص است وان این است که ایشان هرگز دروغ نگفته بلکه تمام بیانات قران را از خدا میدانسته منتها با کیفیتی که عرض شد وچون برای مردم ان عصر ان شیوه بیان مناسب تر و کابردی تر بوده ایشان همه ایات را با توجه به همان دید کلی به خدا نسبت داده به قول شاعر :
چون که با کودک سروکارت فتاد ////پس زبان کودکی باید گشاد
واین امری معقول ومنطقی است .
بنده بر این باورم که بااین فرضیه ودیدگاه ما میتوانیم علاوه براین که قران ودیگر کتب اسمانی را در جان کلام متعلق به خالق هستی بدانیم در عین حال میتوانیم تمام تناقضات ومشکلات لا ینحل این کتب را به درستی تبیین کنیم مضاف بر این که بین تمام ادیان ومکاتب ارزشی یک پیوند ریشه ای و نا گسستنی ایجاد کنیم وبه این جنگ ها و مجادلات بیهوده و مخرب برای همیشه پایان دهیم و در واقع عرصه ایفراهم گرد که این انرژی حق طلبان به جای این که صرف جنگ ومجادله با حق طلبان دیگر گردد به مسیر اصلی خود که مقابله با متجاوزان و زیاده خواهان گردد و به یک بلوغ فکری برسیم که اگر به ندای درونی خود گوش فرا دهیم علاوه بر این که میتوانیم خود را به کمال و وجود مطلق متصل کنیم و بقا خود راپس از این دنیا تضمین کنیم میتوانیم در همین دنیا نیز یک بهشت موقت فراهم کنیم نه این که منتظر باشیم حتما دستی از غیب برای مدد ما گام پیش نهدبه هر حال این روش میتواند یک برد دوطرفه باشد به قول مولوی :
چون که صد امد نود هم پیش ماست
یعنی اگر نوع بشر در مسیر اصلی که همان پیروی از ندای درون است قرار گیرد نه تنها بقای خود در پس از مرگ را تضمین کرده همین نوع نگرش به هستی باعث میشود در همین دنیا هم با ارامش و اسایش بهتری زندگی کند و جنگها وجنایات بشری به حد اقل ممکن خواهد رسید.
به دوستانی که قصد نقد دارند پیشنهاد میکنم ابتدا این فرضیه را به مانند یک فرمول به تمام اشکالات موجود در قران یا ادیان دیگر ارائه کنند و ببینند که ایا این نظر میتواند این مشکلات را به مانند یک فرمول حل کند یا خیر؟ در واقع ما برای نقد این نظر ابتدا باید ببینم به واقع این فرظیه میتواند مشکلات موجود را بر اساس ادعای مطرح شده حل کند ودر عین حال خود باعث بروز مشکلات دیگر نگردد یا خیر؟ و همچنین با فرض اثبات این عقیده فایده و اثر این دیدگاه چیست ؟ایا در کل مفید است یا مضر ؟ بنابر این به دوستان توصیه میکنم برای رد این نظر ابتدا خوب روی ان تامل کنند و سپس هرجا ایراد اساس داشتند طرح نموده تا بررسی گردد زیرا بنده بر این باور نیست که این عقیده جامع وبی نقص است بلکه معتقدم(امیدوارم )که میتواند راه گشا باشد .البته این بحثی بسیار گسترده است و جای برر سی بسیار دارد و امیدوارم عمری باقی باشد تا به ان پرداخته گردد .
باسپاس
عرض سلام خدمت عزیزان

از دوستان عزیز استدعا دارم قبل از ارائه سوالات فرصت کوتاهی به بنده دهند تا بند پایانی
فرضیه خود مبنی بر مبحث جهاد و به تبع ان جدال بین مذاهب به خصوص جنگ شیعه وسنی که نه تنها از مباحث روز جهان اسلام است بلکه تمام جهان معاصر را به گونه ای در گیر کرده پرداخته گردد بعدا در خدمت شما هستم .
با سپاس
عرض سلام و درود خدمت دوستان محترم
ضمن تشکر از عنایت عزیزان ،در این قسمت به مبحث بسیار مهمی (از این نظر که ما در حال حاضر با یک پدیده ترادژدیک به نام داعش مواجه هستیم که با اتکا به واژه" جهاد "حقیقت را به شکل شرعی رو به قبله اسلام به مسلخ جهالت کشانده تا با اتکا به الله حقایق اخلاقی را از شریعت بزداید )به نام جهاد میپردازیم زیرا هم ادامه مباحث اولیه است هم تبیین تضاد موجود در این بحث با فرضیه مطرح شده در واقع دو بحث مورد نظر در یک طرح عنوان میگردد.امید که از عهده برایم.
اگر ما کلیه ایات جهاد را گرد اوری کنیم میتوانیم انان را به دو بخش تقسیم کنیم :
ایات دسته اول ایاتی است که در مجموع دلالت بر این دارد که خداوند این اجازه را به مسلمانان میدهد که اگر مورد ظلم واقع شدند میتوانند مقابله به مثل کنند منتها در ابتدا چون مسلمانان ضعیف بوده اند واحتمال نانودی انان میرفته امر به صبر نیز در کنار ان به کار رفته :

"و اگر به شما مسلمین کسی عقوبت وستمی رسانیدشما باید به قدر ان در مقابل انتقام کشید و اگر صبوری کنید البته برای صابرن اجری بهتر خواهد بود "(126/نحل)
البته در ایات بعدی فلسفه این حکم نیز بیان میگردد:

"ان کسانی که به ناحق از خانه هایشان اواره شدند جز انکه میگفتند پروردگار ما خدای یکتاست واگر خدا رخصت جنگ ندهد ودفع شر بعضی از مردم را ببعضی دیگر نکند همانا صومعه ها و دیر وکنشت ها ومساجدیکه در انها نماز وذکر خدا بسیار میشود همه خراب وویران میشود ..." (40/حج)
در اینجا مانه تنها با یک قاعده وسنت قرانی اشنا میشویم بلکه اگر دقیقتر نگاه کنیم این یک سنت لایتغیر در نظام هستی است که تا بشر هست این قانون نیز پابر جاست واز انجا که خلقت بشر ثابت است این قانون نیز پابر جاست بدین معنی که خالق هستی از انجا که عالم و قادر مطلق است در خلقت هر موجودی تمام لوازم ممکن برای بقا وکمال ان را نیز در نظر گرفته یعنی اگر زهر داده پادزهر هم عنایت کرده اگر درد داده راه درمان را نیز گشوده بنابر این اگر طبع بشر بنا به خصلت مادی وحیوانی خود میل به ستم و تجاوز دارد یک میل دیگر به نام حق طلبی و مبارزه با زیاده خواهی
مفسدان در وجود او به ودیعت نهاده شده که ریشه در بعد روحانی او دارد بنابر این قانون هستی براین استوار است که میل به زیاده خواهی با میل به حق طلبی سرکوب گردد حال اگر نوع بشر از این قانون طبعیت کند طبعا میتواند یک جامعه متعادل ایجاد کندو اگر غفلت کنند دودش به چشم همه میرود یعنی هر دو گروه ظالم ومظلوم متضرر میشوند وبه خاطر همین است که در قران میفرماید :

"و بترسید از بلائی که چون اید تنها مخصوص ستمکاران نباشد و ظالمان را به کیفر ظلم (ومظلومان را به کیفر ترک وظیفه خود) که عقاب خدا بسیار سخت است "(25/انفال)
بنابر این وقتی ظلمی محقق میشود هر دو طرف مقصرند به این معنی که ظالم به خاطر پیروی از هوای نفس و مظلوم به خاطر پیروی نکردن از روحیه حق طلبی چون اگر مظلوم به وظیفه خود عمل میکرد ظالم مجبور به عقب نشینی میگشت و دچار ظلم نمیگشت زیرا در نظام هستی در مقطعی تنها علاج ظالمان ایستادگی در مقابل انان است نه عقب نشینی .
در ادامه یک ماده وتبره به این سنت اضافه میکند :

"در راه خدا با انانکه بجنگ با شما برخیزند جهاد کنید ولی ستم کار نباشید که خدا ستمگران را دوست ندارد "(190/بقره)
در اینجا هشداریست به مظلومان که مواظب باشند خود به دام ظالمان گرفتار نشوند یعنی برای مظلوم حد ومرزی معین است که احقاق حق خود و به عقب راندن ظالم است ولی اگر بر اثر خشم زیاده روی کند و پا را فراتر بگذارد دیگر جای ظالم ومظلوم عوض میشود یعنی خود مظلوم تبدیل به ظالم میگردد زیرا خدا که باکسی خویشاوندی ندارد نظام هستی مثل قواعد ریاضی دقیق و بی طرف است لذا هرکسی به وظیفه خود عمل نکند خاطی به حساب می اید والبته این چیزی نیست که ما خود در درون خود نیابیم بلکه عوامل تشخیص همه این امور در خود ما نهادینه شده زیرا دنیای افاق وانفس هر دو منشعب از یک وجود است به عبارت روشن تر تمام قوانین نظام هستی به طور فشرده در درون ما نهادینه شده است منتها این حقایق بر اثر غفلت بسیار کم نور میشوند به گونه ای که گاهی ما قادر به درک این قوانین نمیشویم . واینجاست که نقش مصلحان وانبیا عیان میشود در واقع وظیفه اصلی اینان دعوت به خویشتن خویش است و برای این کار از هر شیوه و تدبیری که بتواند انان را به مقصود برساند بهره میگیرند ودر واقع همین امر است که باعث اختلاف در احکام شرایع و مکاتب فکری است
یعنی هدف یکی است ولی تنها این شیوه رسیدن به هدف با توجه به شرایط زمانی ومکانی است که متغییر است.
تا اینجا همه چیز درست وبی نقص است یعنی اگر در این راستا جنگ وجهادی صورت گیردنه تنها درست است بلکه واجب وضروری است حتی اگر ما شاهد ظلم به دیگران هم باشیم میتوانیم به کمک انها بشتابیم با این تفاوت که ما در اینجا علاوه بر انجام وظیفه یک کار اخلاقی و ارزشی نیز انجام داده ایم .
اما ایات نوع دوم ایاتی هستند که علت و انگیزه جهاد در انها امر دیگری است :

"ای رسول ما کافران را بگو که اگر از کفر خود دست کشیده وبه راه ایمان باز ایند هر چه از پیش کرده اند بخشیده شود و اگر به کفر وعصیان روی ارید سنت الاهی در گذشته است / ای مومنان با کافران جهاد کنید که در زمین فتنه وفسادی نماند و ائین همه دین خدا گردد و چنانچه دست از کفر کشیدند خدا به اعمالشان بصیر است "(38و39/)

در این ایه به خوبی روشن است که اینجا بحث گذشته مطرح نیست بلکه علت جنگ را کفر انان بیان میکند یعنی چون انها به دین اسلام ایمان نمی اورند باید ما به سراغ انها برویم و اگر میگویید بجنگید تا فسادی نباشد یعنی اینکه کفر را امل فساد میداند لذا برای ریشه کنی همه مفاسد دستور به جهاد میدهد ولی نه جنگ دفاعی بلکه جنگ تهاجمی زیرا این مسلمانان هستند که اصرار دارند که دینشان به حق است و دیگران باید ان را بپذیرندنه کافران ودر این ضمینه تاریخ وجنگهای پیامبر گواه این مسئله است مضاف بر اینکه ایات دیگر مسئله را شفاف تر میسازد:

"ای رسول با اعرابی که تخلف کردند بگو بزودی برای جنگ با قومی شجاع ونیرومند دعوت میشوید که جنگ ومبارزه کنید تا وقتیکه تسلیم شوند و در این دعوت اگر اطاعت کردید خدا به شما اجر نیکو دهد و اگر نافرمانی کنید چنانچه از این پیش نافرمانی کردید خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد " (16/فتح)

در این ایه اولا به خوبی اشکار است که جنگ تهاجمی است نه دفاعی در ثانی شرکت در ان یک وظیفه الاهی است که اگر تخلف کنند دچار خشم خدا میشوند یعنی قران علاوه بر این که به کافران به خاطر کفر خشم میگیر د به مسلمین نیز به خاطر جنگ نکردن با انها خشم میگیرد یعنی هر دو گروه را به عذاب تهدید میکند .
اما علت این امر را در ایه دیگر توضیح میدهد که چرا باید مسلمین در این امر مجبور باشند :

"میخواهند که نور خدا را به نفس تیره خود خاموش کنند و خدا نگذارد تا انکه نور خود را در منتهای ظهور و حد اعلای کمال برساند هر چند کافران ناراضی باشند /اوست خدائی که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم تسلط وبرتری دهد هر چند مشرکان ناراضی باشند " (32و33/توبه )

در این ایه هم جنگ تهاجمی تجویز و البته واجب میشود هم علت ان به روشنی بیان میشودیعنی تشکیل یک حکومت اسلامی و جای هیچ چون وچرا باقی نمیگذارد وحتی ادیان اسمانی دیگر نیز در این عرصه استثنانمیشوند یعنی هر دین ومرامی که دیانت جدیدرا به طور کامل قبول نداشته باشدشامل ایه میشوند :

"با هر که از اهل کتاب که ایمان به خدا وروز قیامت نیاورده و انچه خدا و رسولش حرام کرده حرام نمی دانند وبه دین حق نمیگروند قتال وکارزار کنید تا انگاه که با ذلت وتواضع به اسلام جزیه دهند " (29/توبه )

به خوبی از ایات برمی اید که قران قصد دارد که زمینه ای فراهم کند که کافران و اهل کتاب را مجبور به ایمان کندواین با ایات ابتدای قران که دعوت به دین اختیاری کرده منافات دارد ولی چیز عجیب تر قید جزیه است یعنی اگر ایمان نیاورند کافی است که تسلیم شوند و تنها جزیه بدهند ایمان هم نیاوردند مسئله ای نیست در صورتی که شروع جنگ و جواز جنگ بر اساس کفر انان است نه مسائل مادی .
برای ملموس تر شدن ایراد و تضا د موجود ابتدا ایات مخالف این ایده را بیان میکنیم :

" ....ما برهر قومی شریعت و طریقه ای مقرر داشتیم و اگر خدامیخواست همه را یک امت میگرداند ولیکن این نکرد تا شما را به احکامی که در کتاب خود فرستاده بیازماید پس به کارهای نیک سبقت گیرید که باز گشت همه شما به سوی خداست و در انچه اختلاف میکنید شما را به جزای ان اگاه خواهد ساخت "(48/مائده )

در این ایه به خوبی سنت جاری در نظام هستی را تبیین میکند که کاملا با واقعیت تطبیق دارد در واقع اشاره به همان سنتی است که قبلا اشاره کرده که هیچ گاه قابل تغیر نیست چون نشات گرفته از وجود لایتغیر است و در ادامه تاکیید میکند که با وجود همه اختلافات ظاهری چیزی که اصل و مهم است این است که وظیفه شماتنها این است که به کارهای خیر بشتابید نه دامن زدن به این اختلافات جزئی که ناشی از شرایط زمانی ومکانی و تفاوت مراتب وجودی اورندگان این مکاتب است که در چه حد و اندازه توتنسته اند از منبع و اصل وجود کسب فیض کرده وچگونه وبا چه روشی این حقایق را متناسب با ظرفیت خود وجامعه در غالب یک مکتب یا شریعت پیاده کرده اند .

"ای رسول ما اگر خدای تو در مشیت ازلی میخواست همه یکسر ایمان می اوردند تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن وخدا ترس گردانی " (99/یونس )

این ایه نیز به خوبی همان مطالب گذشته بنده را تایید میکند که سنت نظام هستی بر این استوار است که ما خود در چهار چوب اختیارات عطا شده توسط واجب الوجود خالق خویش باشیم و به عبارتی خود بهره وجودی خویش را اختیار و کسب کنیم تا ارزش مسجود الملائک شدن و خلیفه الاهی را داشته باشیم . لذا از این ایات وایات مشابه دیگری که در قران هست به خوبی قابل درک است که اساس نظام هستی بر اختیاری بودن ایمان و کفر استوار است و این قائده چون منبعث از وجود لایتغیر است هر گز قابل تعقیر نیست چنانکه در ایه معروف "لا اکراه فی الدین قد تبین رشد من الغی "به شفافیت تمام این نکته را بیان کرده که جای هیچ بحثی را برای یک انسان معقول باقی نمی گذارد .
اما مشکل اصلی کجاست ؟ مشکل اینجاست که این ایات با ایات قبلی 180 درجه متفاوت است یعنی اینجا به ما میگوید که باید ایمان اختیاری باشد تا ارزش وکارائی داشته باشد ( چنانچه در ایات مربوط به منافقان به خوبی مشخص میشود که ایمان دروغین وزورکی چقدر میتواند مضر ومخرب باشد )ولی در ان ایات بیان میشود که اگر انها به زبان خوش ایمان نیاوردند باید انها را چنان تحت فشار قرار دهید که یا ایمان بیاورند (به دلخواه یا به زور )یا کشته شوند و زن وبچه و اموالشان مصادره شوند یا از ان منطقه کوچ کنند یا اگر ایمان هم نمی اورند میتوانند جزیه بدهند و زیر سلطه اسلام زندگی کنند .که هر کدام از این نکات خود جای بحث بسیار دارد وچون مطلب خیلی طولانی میگردد باید عرض کنم در مجموع با ایات اولی که دلالت بر اختیاری بودن ایمان داشت در تضاد است و مااگر قران را تماما و کلمه به کلمه بیان مستقیم خدا بدانیم با یک مشکل لاینحل مواجه خواهیم شد زیرا چنان که گفتم سنت های خالق هستی بنا به جوهره وجودی ایشان لا یتغیر است و محال است که قوانین نظام هستی متغیر باشد .
حال ما ان فرظیه را به مانند یک فرمول به این مشکل عرضه میکنیم بدانیم مشکل قابل حل است یا خیر ؟
بیان این بود که وحی به انبیا به گونه ارتباط مستقیم نبوده بلکه به اشکال مختلف میتوانسته به تناسب میزان مراتب وجودی این بزرگان الهام گردد و اتفاقا قران نیز به این نکته اشاراتی دارد مثلا میگوید ما به زبور عسل وحی کردیم چه کار کند یا به مادر موسی وحی کردیم که چه تدبیری به کار گیرد یا در بعضی ایات به پیامبر میگوید ما در خواب مطالبی را به تو القا کردیم که نشان میدهد وحی میتواند بسیار متفاوت از انچه ما تصور میکنیم باشد همچنین در ایه ای به صراحت میفرماید ارتباط مستقیم با خدا ممکن نیست :

"و از رسولان هیچ بشری را یارای ان نباشد با خدا سخن گوید مگر به وحی خدا یا از پس پرده غیب یا رسولی فرستد تا به امر خدا هرچه او خواهدوحی کند .."(51/شوری)

چرا قران میگوید نمیشود با خدا ارتباط مستقیم بر قرار کرد مشخص است چون میزان بهره وجودی انسان با خدا بینهایت متفاوت است زیر ایشان واجب الوجود و حقیقت وجود هستند وما ممکن الوجودی هستیم هنوز بین بود ونبود (بین جسم وروح )سرگردان وتنها انبیا توانسته اند به میزان بسیار کمی خود را به این خالص وجود متصل کنند و از این طریق حقایقی بر انها مکشوف گردد و این که در ادامه میفرماید یا رسولی فرستد که به انها الهام کند تنها برای تقریب به ذهن است تا برای بشر( خصوصا بشر ان دوران ها ) قابل درک باشد والا در خود قران مقام انسان را فراتر از ملایک عنوان کرده پس ملایک در جایگاهی نبوده اند که واسطه فیض الاهی به انسان باشند مضاف بر اینکه وقتی مجموع ایات مرتبط با فرشتگان بررسی گردد مشخص میگردد که این موجودات در واقع اشاره به قوای نظام هستی دارند وبه گونه ای تمثیلی برای تقریب به ذهن بشر ان دوران گفته شده که خود بحث مفصلی است . بنابر این وحی به هیچ عنوان نمی توانسته مستقیم و کلمه کلمه باشد زیرا در نحوه بیان ایات نیزبا توجه به جابجای ضمایر به خوبی مشخص است که وحی نمی توانسته به صورت مستقیم یا توسط ملک خاصی باشد چون اگر این گونه بود ضمایر به طور یکسانی به کار میرفت .
حاصل کلام این که انچه پیام اصلی خداست در قران همان سنتهای لا یتغیر است که بیان شد اما ان ایاتی که در خصوص جنگ عنوان گردیده را میتوان تدبیر پیامبر برای پیاده کردن ان حقایق در ان شرایط دانست که لازم به توضیح است :
پیامبر در ابتدا همین سنت را دنبال کرده یعنی حقایقی را که درک کرده کاملا مطابق با فطرت بشر میدانسته لذا متوقع بوده که با اقبال مردم روبه روشود خصوصا اهل کتاب ولی با گذشت سالها متوجه میشوند که دو عامل مهم مانع تحقق این امر است اولین مانع عالمان مذهبی که خود را متولی خدا میدانسته واز این طریق مو قعیت معنوی برای خود دست وپا کرده و با ظهور پیامبر موقعیت معنوی خود را در خطر میدیدند لذا شدیدا مقابل عقاید پیامبر مقاومت میکرده ومانع ایمان اطرافیان و وابستگان خود می شدند دوم اربابان اقتصادی و اغنیا که از قبال جهل وخرافات مردم کسب قدرت و ثروت میکردند لذا چون منافع خود را در خطر میدیدنی شدیدا با گسترش این عقیده نو ظهور مبارزه میکردند بنابر این پیامبر از طرفی میدانست وظیفه دارد پیامش را تا جایی که می تواند به گوش همه برساند و از طرف دیگر میدانست چون نظام اجتماعی ان دوران به گونه ای نیست که افراد معمولی حتی اگر بتواند با مشکلات بسیار پیامش را به انها برساند انها بتوانند به راحتی ایمان بیاورند زیرا میدانست مرگ وشکنجه توسط اربابان نتیجه ایمان انها خواهد بود لذا ایشان تنها راه را در این دانستند که با حربه جهاد که یک عامل حیات اجتماعی است بتواند حیات معنوی را تامین کند یعنی با بر اندازی نظام طاغوت و تزویر راه را برای گسترش اسلام و ایجاد فضائی برای ایمان دوستاران حقیقت و همچنین تشکیل حکومتی جدید بر مبنای احکام حقیقتی که به انها رسیده بود البته در غالب زمان و ظرفیت مخاطبان عصر خویش فراهم کند تا بدین وسیله بتواند موانع نیل به ان حقایق را برای حق خواهان به حد اقل برساند و ما میتوانیم با این دیدگاه دو ایراد اساسی یعنی نظام برده داری و جزیه را در این چارچوب به گونه ای توجیه کنیم یعنی چون پیامبر هدف اصلی را از تشکیل حکومت بر پایی و گسترش حقیقت قرار داده است لذا جزیه برای قوام و برقرای این حکومت ضروری بوده همچنین تایید نظام برده داری در ان برهه از زمان گریز ناپذیر بوده چون پیامبر در ان شرایط برای برپایی حکومت چاره ای جز جنگ نداشته چون فضا فضای گفتگو و ازادی بیان نبوده و جنگ در ان زمان تنها راه بوده ویکی از مهمترین عوامل برای محقق کردن پیروزی انگیزه برده گیری و غنیمت بوده و این عوامل قوه محرکه جنگ بوده و پیامبر در ان شرایط چاره ای جز قبول این اصول نداشته ولی چیزی که مسلم است ایشان به زشتی این امور واقف بوده مطمعننا به فکر براندازی این امور بوده اند وابتدا با تعدیل طرز برخورد با بردگان و ایجاد زمینه های مختلف برای ازاد سازی انها مثل قرار دادن ازادی برده به عنوان کفاره گناهان و ... تا حدودی حسن نیت خود را نشان داده ولی ریشه کنی این پدیده در صورتی ممکن بوده که ایشان میتوانستن یک حکومت گسترده و متمرکز تشکیل دهند که با تکیه به قدرت وثروت میتوانست یک نظام کاملا جدید وممتاز از زمان خود یعنی نظامی با زیربنای اقتصادی کاملا متفاوت از عصر خویش بنا کندو قدرت کافی برای قبولاندن این قانون به اغنیا و مالکان برده ها که مسلما این قانون را بر نمی تابیدند داشته باشد که این خود مستلزم زمان طولانی بوده که متاسفانه عمر پیامبر به این امر کفایت نکرد .
بنابر این اگرما این ایات را نشانگر راه حل ممکن برای محقق کردن حقایق وارمانهای ارزشی که ایشان از طریق اتصال به حقیقت در یافته اند را با توجه به شرایط حاکم قلمدادکنیم میبینیم که در کل یک هدف و حقیقت در زیر این اختلاف جاری است به عبارتی ایات اول اشاره به اصول و سنت های ثابت جاری در نظام هستی دارد و ایات نوع دوم اشاره به ظهور راه حل رسیدن به این حقایق در غالب داشته ها و امکانات زمان پیامبر توسط ایشان است با ذکر این نکته خیلی مهم که این ایات مسلما از ایاتی است که میتواند با شرایط تغییر کندو لایتغیر نیست یعنی جزو ایات است که میتواند منسوخ شود زیرا خود قران تاکید میکن که بعضی از ایات و احکام متناسب با شرایط زمانی نازل میشوند وبا تغییر ان شرایط احکام نیز تغییر میکند و اگر کسی بگوییدکه ناسخ ومسوخ مربوط به زمان حیات پیامبر است و بعد از فوت ایشان ایات قطعی و غیر قابل تغییر است . جواب این است مگر غیر این است که تغییر شرایط باعث تغییر حکم میشود و مگر غیر این است که تغییر شرایط جز لایتغیر نظام هستی است پس وقتی شرایط همواره در حال تغییر است نمیتواند احکامی که تابع شرایط است ثابت بماند تنها احکامی میتواند ثابت باشد که ریشه در وجود داشته باشد یعنی ان صول و قواعدی که در درون ماتوسط نظام هستی نهادینه شده واز انجا که تغییر در واجب الوجود متصور نیست در این اصول نیز تغییری نخواهد بود ولی اصولی که تابع شرایط است قطعا قابل تغییر است بنابر این طبق این فرظیه هم این تناقض قابل حل است هم ایات ناسخ و منسوخ قابل توجیه است .
از مجموع انچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت جهاد اگر برای دفاع از خود یا دیگران باشد در مقابل متجاوزان یک اصل ثابت و همیشگی است ودر هر دوران لازم است و واجب اما اگر به معنی تحت فشار قرار دادن دیگران برای اجبار به ایمان باشد قطعا در زمان ما مردود است زیرا در عصر ما شرایط به گونه ای است که ما می توانیم اگر عقیده درستی داریم به راحتی ان را به تمام نقا ط دنیا مخابره کنیم وهر کس نیز ازاد است که هر مسلکی را درست یافت بپذیرد لذا در عصر کنونی استفاده از جنگ برای گسترش اسلام هیچ توجیه عقلانی ندارد که هیچ بلکه کاملا نتیجه عکس دارد واین کاملا بدیهی ومنطقی است که چنین باشد .
با عرض پوزش از طولانی شدن مطلب اگر عمری بود در پست بعدی در ادامه بحث به اختلاف شیعه وسنی با محوریت مشرک شمرده شدن شیعه و مباح بودن خون انان و به تبع ان جنگ کنونی شیعه وسنی پرداخته خواهد شد. قبلا از حوصله و وتعمل شما سپاس گذارم .
با سپاس
۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۷ حق گرا
عرض سلام وادب خدمت جناب منتظر
بنده خیلی خوشحالم که در بین متدینین هستند کسانی که توانسته اند خود را از قید مباحث پیش پا افتاده رها کنند و افق دیدخود را گسترش دهند .
این کمترین بنا را براین گذارده بودم که مباحث را پله پله طرح وبه جلو روم ولی از انجا که میبینم خیلی از مسائل برای شما روشن است لذا نیازی نمیبینم به اثبات انها ( البته صرفا برای امثال شما ) بپردازم بنابر این پاره ای ندارم جز این که از شیوه ای دیگر پیروی کنم . یعنی مثل بعضی فیلمها گاهی به جلو وگاهی به عقب بر گردم .

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

به مفاهیم بسیاری اشاره نموده اید این بحث در بین متفکران علوم انسانی مطرح بوده است اما به نظر من این بحث ها هنوز خام است به همین جهت در بیشتر مراکز علوم انسانی جهان همچنین علوم دینی این بحث ها به صورت غیر علمی پذیرفته شده است و اشکال اساسی بر متفکران علوم انسانی و علوم دینی عدم اصلاحات و نرفتن به سمت جاده توسعه و پیشرفت است
لذا در مورد یک مفهوم یک توضیحاتی ایجاد شده است و سپس این توضیحات به عنوان علم در آن مورد تایید و دیگر در توسعه و اصلاح آن نه این که قدمی برداشته نشده است بلکه نقد این افکار را گناه شمرده اند و مخالف را کافر دانسته اند در سایر حوزه های علوم انسانی مانند علوم انسانی غرب نیز همین روال ایجاد شده است مانند دموکراسی حقوق بشر برابری زن و مرد و عدم حجاب برای زنان و سایر مفاهیم یک سری مفاهیم خام بر اساس تجربیات گذشته و یا در راستای مخالفت با ادیان طراحی شده و سپس همان ها تصویب و نقد را بسته اند.
بنا براین از دیدگاه من تمام متفکران جامعه انسانی در تاریخ این بیماری را داشته اند و همین باعث شده است که ادیان و سایر گروههای انسانی در تفکر خود درجا بزنند .
البته من مخالف علم نیستم مثلا ادیسون برق را اختراع کرد و این علم ثبت شده است اما مخالف ثبت خرافه هستم یعنی اگر مکتبی اعتقاد داشته باشد که می توان از مس طلا درست کرد این باید نقد شود و برای اثباتش کار شود اگر درست بود ثبت شود اما اگر غلط بود ثبت نشود
در غرب روالی وجود دارد به نام "این هم نظری" در مسلمانان روشی وجود دارد به شکل این که "از کجا آورده ای" که بر هر دوی این ها ایراد است این هم نظری مانند اینکه پزشکی بگوید باید صفرایش عمل شود و دیگران هم نظرات دیگری و به نتیجه نرسند و راه واحد نروند و در محدوده ی "این هم نظری "همه ی نظرها موجود باشد در حالی که در تفکر درست باید نظر ها گفته شود و سپس بهترین نظر تایید و سایر نظرها دور ریخته شود.
در مسلمانان راه برای ابراز نظر جدید بسته است و تا نظری انتقادی بدهی می گویند از کجا آورده ای و تمام علوم انسانی کلیشه ای است و هیچ کس حق ندارد از بحث پا را فراتر بگذارد به عبارت دیگر مسیر بسته ای است که در یک محدوده حرکت می شود
این دو روش هر دو غلط است
اگر بشر به چیزی اعتقاد دارد باید راه نقد و اصلاح برای آن فراهم باشد و نباید راه را سد نمود این برای منش ادیان کاربرد دارد و البته نباید مانند غرب راه بیان آرا متفاوت را باز گذاشت اما راه تایید نظر درست را بست
مانند جاده ای که هر کس هر جوری خواست رانندگی کند که نتیجه اش این است که نظم به هم می ریزد
در ادیان نظم هست اما نظم بر اساس تایید شده های قبلی مثلا اگر اعتقاد بر این است که باید از چراغ قرمز عبور نکنی نباید عبور کنی حتی اگر این چراغ قرمز در بالای کوه دماوند باشد در حالی که چراغ قرمز برای جایی است که برخورد وجود دارد نه برای جایی که برخوردی وجود ندارد یعنی یک ماشین بیشتر نیست
در مورد قرآن فرض را باید براین گذاشت که قران تحریف نشده است و کلماتش حق یعنی از طرف خدا است منتها نیاز به تفسیر دارد بنا براین چیزی که در مورد قران باید بکار رود نقد تفاسیر است که این راه بسته است مثلا کسی حق ندارد بر موضوع خاتمیت رسالت ایراد بگیرد و یا کسی حق ندارد بر موضوع حرف زدن هدهد و مورچه یا جن و از این قبیل ایراد بگیرد یا اینکه آسمان سقف نیست.
من مخالف این هستم که از تناقضات ظاهری قران به این نتیجه برسیم که قران کلام مستقیم خدا نیست بلکه معتقدم که باید تلاش نمود قران را جوری تفسیر کرد که تناقض حل شود و قران کتاب خدا بماند البته با توجیه مخالفم زیرا توجیه یعنی حق نشان دادن باطل یا باطل نشان دادن حق
مانند این که ما می دانیم که جنون عاملش جن نیست اما نمی توانیم توضیح دهیم چون نمی توانیم نباید کنارش بگذاریم قران نیز این گونه است چون ما قادر به حل تناقضاتش نیستیم نه باید نقد را کنار بزنیم نه باید قران را دروغ بشماریم.
عرض سلام وادب خدمت کلیه دوستان
در خصوص اختلاف شیعه وسنی
به طور کلی اختلاف دیدگاه شیعه وسنی در سه سطح قابل بررسی است :
1.دیدگاه اعتقادی
2.دیدگاه سیاسی (خلافت )
3. دیدگاه فقهی
از این میان دیدگاه اعتقادی از همه مهمتر است زیرا از دل این دیدگاه است که شائبه شرک برخواسته و چنین به راحتی خون مسلمین مباح گردیده لذا به خاطر اهمیت موضوع فعلا به همین مبحث پرداخته خواهد شد .
ما باید ابتدا شرک را از دید قران بشناسیم وقتی در ایات دقت میکنیم کاملا مشخص است شرک و توحید دوشا دوش هم در قران مورد اهمیت هستند منتهی کاملا در مقابل هم هستند یعنی همان طور که قران بسیار روی توحید تکیه دارد برعکس روی شرک بسیار حساس است به گونه ای که با تمام اغماضی که نسبت به بعضی گناهان دارد از شرک نمی گذرد :
"مححق است که خدا هر کس را که به او شرک اورد نخواهد بخشید و سوای شرک هر که را خواهد می بخشد و انکس که شرک به خدا اورد بدروغیکه بافته گناهی بزرگ مرتکب شده است " (نسا/48)

از انجا که شرک نقطه مقابل یکتا پرستی است عرصه ان بسیار گسترده و سطوح مختلفی دارند که علما ان را به دوبخش شرک پنهان و اشکار دسته بندی کرده اند
به طور خلاصه شرک پنهان ان است که ما هر امری را غیر خدا در زندگی خود مستقلا موثر بدانیم یعنی در باطن به این امور تکیه کنیم نه به خدا مثل تکیه به ثروت ،موقعیت اجتماعی،جمال ،ویژگیهای شخصی ،ترس از غیر خدا و...این عرصه بسیار ظریف وگسترده است به گونه ای که پنهان بودن ان را به راه رفتن مورچه سیاه در دل شب روی سنگی سیاه تشبیه کرده اند . با این توصیف خواهید فهمید که کمتر کسی است که از این مرحله به سلامت گذر کرده باشد .
اما شرک اشکار ان است که ما مشخصا نیرو یا شخصی یا نماد بتی را به جای خدا پرستش کنیم یا از او حوائجی را که باید از خدا بخواهیم توقع داشته باشیم در این موردقران چند مثال ملموس دارد :

"علما و راهبان خود را به مقام ربوبیت شناخته و خدا را نشناختند و نیز مسیح پسر مریم را بالوهیت گرفتند در صورتیکه مامور نبودندجز انکه خدای یکتائی را پرستش کنندکه منزه و برتر از ان است که با او شریک قرار دهند "(31/توبه )

"انان که قائل به خدائی مسیح پسر مریم شدند محققا کافر شدند در صورتی که مسیح خود به بنی اسرائیل گفت خدائی که افریننده من وشماست بپرستید که هر کس که به او شرک اورد خدا بهشت را بر او حرام گرداند ....البته انان که قائل به سه خدا شدند کافر گردیدند حال انکه جز خدای یگانه خدایی نخواهد بود ...ایا نبایستی به سوی خدا باز گشته و توبه کنند ...مسیح پسر مریم پیغمبری بیش نبود که پیش از او نیز پیغمبرانی امده بودند و مادرش هم زنی راستگو بود و هر دو به حکم بشریت غذا تناول میکردند ....بگو ای پیامبر شما کسی را غیر خدا می پرستید که مالک هیچ سود وزیانی نسبت به شما نیست ...بگو ای اهل کتاب در دین خود به ناحق غلو نکنید واز پی خواهشهای ان قومی که خود گمراه شدند و بسیاری را نیز گمراه کردند واز راه راست دور افتادند نروید " (72تا77/مائده )
من فکر نمیکنم شرک اشکار را بهتر از این بتوان توضیح داد بنابر این نیازی به توضیح نمی بینم زیرا قران با این مثال هم مسئله را کاملا روشن کرده هم به مسلمین هشدار داده که به اشتباه اهل کتاب دچار نگردند یعنی مراقب باشند که حب به بندگان خوب خدا انها را به کج را ه نکشاند . اما قبل از وارد شدن به دیدگاه شیعه وسنی در این خصوص توضیح مسئله ای را مفید میدانم وان بررسی این قضیه با دیدگاه تشکیک وجودی که قبلا عرض کردم .
چنانچه عرض شد ما در در کل هستی یک وجود بیشتر نداریم و ان واجب الوجود است یعنی وجودی که وجودش قائم به خویش است و در کنار ان تمام موجودات علم ممکن الوجود هستند یعنی وخودشان قطعی نیست بلکه قائم به عللی دیگر هستند و بقا ئشان هم وابسته به عللی است و چنانچه گفته شد این موجودات در مراتب وجودی بسیار متفاوت هستند ولی همه یک وجه مشترک دارند و ان این است که بهره وجودی خویش را از واجب الوجود دارند و برای بقا یک را بیشتر ندارند و ان اتصال به این اصل وجود است بنابر این هر راه دیگری غیر از اتصال به وجود محض به نابودی منجر میشود و اگر ما اصل وجود را همان توحید در نظر بگیریم به روشنی مشخص است که چرا خدا در قران اینقدر به شرک حساس است و می فرماین سوای شرک هر چه را می بخشد چون کسی که به سوی غیر وجود برود یعنی به سوی عدم ونیستی رفته و دیگر قابل نجات نیست اجازه بدهید کمی مسئله را بسط دهیم :
مسئله نفس اماره و شیطان در قران مستقیما به این فرضیه بنده مرتبط است که توضیح ان بدین شرح است :
از نظر بنده ابلیس یا شیطان در واقع همان نفس اماره است که برای تقریب به ذهن و هرچه ملموس تر شدن این خطر برای بدین گونه بیان شده و دلیل ان به اختصار چنین است که: 1. در قران ابلیس از جنس جن معرفی شده ونوع جن نیز موجوداتی همچون بشر مختار هستند که باید ابتدا پیامبرانی برای هدایت انها بیایند و سپس در اخر مانند بشر در ان دنیا باز خواست شوند پس این ابلیس چگونه به چنین جایگاهی قبل از قیامت وحساب کتاب رسیده ؟
2.ابلیس با چنان غرور و تکبری چگونه به چننین جایگاهی رسیده و توانسطه این خصلت های زشت درونی را از خدا پنهان کند ان هم خدائی که از تمام نیات درونی اگاه است ؟
3.اگر نوع جن از اولاد شیطان است و دشمن انسان چگونه گروهی از این شیاطین در خدمت جناب سلیمان بوده و به ایشان خدمت میکرده اند؟ اگر بگویی به میل خود بوده که با ایات منافات دارد اگر بگویی به قهر بوده پس چرا خدا به قهر شیطان را به سجده انسان مجبور نکرد ؟ از این قبیل سئوالات زیاد است که فعلا جای بحث ان نیست اما دلیل دیگر این که در قران نفس اماره و شیطان هر دو یک نقش دارند وان گمراهی و غفلت انسان است و چیزی که مهم است همین است :
ما در درون خود دو نوع کشش داریم : نفس اماره که ما را به سمت خود خواهی و خود پرستی و به تبع ان زشتی ها سوق می دهد و در کنار ان ما یک فطرت و سرشت پاک داریم که ما را به سمت ان حقایق نابی که به واسطه واجب الوجود در ما به ودیعت نهاده شده می کشاند به تعبیر قران درون ما عرصه جدال کششهای خدائی و شیطانی است که تمثیلی است ولی از نگاه وجودی یک مسئله واقعی است ما اگر خدا را وجود محض بگیریم هر چیزی که ما را از خدا یا واجب الوجود دور کند در واقع ما را به سوی نیستی کشانده پس در نتیجه ابلیس چیزی نیست جز "نیستی صرف "در واقع طبق این فرضیه ما یک ممکن الوجودی هستیم که بین نیستی و هستی سرگردان هستیم و طبق نظام لایتغیر هستی اگر به سمت وجود (خدا)حرکت کنیم میتوانیم از طریق اتصال به وجود بی کران به هستی و بقا برسیم (البته باز با حفظ مراتب )و اگر به سمت خود خواهی و خواهشهای نفسانی برویم به ناچار خود را به نیستی سپرده ایم :
"هر کس از یاد خدا اعراض کند شیطان را برمیانگیزیم تا یار و همنشین او باشد "(37/زخرف )
این ایه میتواند به همین مسئله دلالت داشته باشد در واقع این خدانیست که شیطان را بر می انگیزد بلکه این خود ماهستیم که خود پرستی و نیستی را انتخاب میکنیم زیرا نظام هستی تماما براساس قاعده خاصی تنظیم شده و هر عملی عکس العملی را در پی خواهد داشت .
یک نکته خیلی مهم در داستان شیطان وجود دارد و در قران عمدا برجسته شده تا برای عقلا قابل درک باشد وان غرور و خود بینی شیطان است چیزی که با وجود هزاران سال عبادت توانست شیطان را به ملعون ترین چهره تبدیل کند واین یک پیام خیلی مهم برای ما دارد وان رمز بقا و فنا است به عبارتی حاصل خود پرستی و غرور نابودی و نیستی است و در مقابل رمز بقا و هستی تواضع و خو د کم بینی است یعنی یک انسان در مقام یک ممکن الوجود وقتی میتواند به اقیانوس وجود متصل گردد که از دایره خود بیرون بیاید و خواسته ها و تمایلاتی که اورا به مادیات (نزدیکترین مرتبه به نیستی )
میچسباند را از خود دور کند و این تنها راه اتصال به هستی است برای تقریب به ذهن مثالی عرض میکنم غرور و تواضع را به سنگ و قند تشبیه کنید و هر دو را در اب بیندازید و هم بزنید کدام رد اب حل میشود در عرض چند لحضه قند حل میشود ولی سنگ هرگز حل نخواهد شد چون طبق قوانین هستی سنگ حلال اب نیست در عرصه وجود نیز چنین است که غرور و خود بزرگ بینی هرگز در وجود حل نخواهد شد .
با این توضیحات فکر میکنم روشن شد که چرا در قران اینقدر روی شرک و توحید حساسیت بالاست چون مسئله به بود و نبود ما مر بوط می شود و اگر اشتباه برویم راه برگشتی نخواهد بود واین است معنی این که خداوند شرک را هرگز نخواهد بخشید ،امیدوارم با این قلم ناتوان و فکر ناقص توانسته باشم منظورم را رسانده باشم .
برگردیم به بحث اصلی از ایات ذکر شده مشخص شد که قران شدیدا به ما هشدار میدهد که مبادا همچون اهل کتاب به دام شرک گرفتار شوید که متاسفانه شیعه به لحاظ ارادتی که به اهل بیت داشت تا حدودی به این دام گرفتار شد ودر اینجا به میزانی اهل سنت حق دارند که به شیعه ایراد بگیرند که چرا اهل بیت را به اندازه ای بالا برده اید که دوشادوش خدا قرار بگیرند و گاهی حتی خدار انیز تحت الشعاع قرار بگیرند و این چیزی نیست که قابل انکار باشد یعنی وقتی یک انسان به جای این که در گرفتاریها به جای این که بگویید خدایا به من کمک کن از یک بنده خدا کمک بگیرد حتی اگر به قول علما شیعه ان امام را در عرض خدا نبیند و ایشان را در طول خدا ببیند یعنی خواست این بزرگان را در راستای خدا بداند باز هم توفیری نمی کند چون به هر حال وقتی اب هست تیمم جایز نیست و همواره خدا در دین توحیدی محور است و هیچ عاملی نباید جایگزین ان گردد علما شیعه هیچ گاه ائمه را عامل مستقلی در مقابل خدا قرار نداده اند ولی در عوض بعضی کارهای خدائی مثل رفع حاجت بندگان وشفاعت و...را به ایشان تفویض کرده اند اولا که این امر خیلی به اصل قضیه کمک نمیکند و این امور نیز طبق قران شرک ایت در ثانی عوام که نمی توانند مسائل ظریف علمی را درک کنند وقتی به انه گفته شود امام حاجت میدهد از نگاه او این کار کار خدائی است و او دیگر به این فکر نمیکند یا برایش فرقی نمیکند که این کار به عنایت خدا به او داده شده و در اصل این خدا بوده که عنایت کرده نه امام بلکه امام را خواهد شناخت و به مرور به همین امام بسنده خواهد کرد . اگر ما از این جنبه به قضیه نگاه کنیم دقیقا حق به جانب اهل سنت است ولی قبل از این که به یک جمع بندی برسیم باید این مسئله را از دید دیگری نیز بررسی کنیم و ان مسیر حب و عشق است یعنی مهمترین عاملی که شیعه را به این پل صراط و مرز بین کفر و ایمان کشانده :
اوج احساسات شیعه روی دو شخصیت کلیدی است یعنی :امام حسین و حضرت علی
از انجا که حضرت علی در بین تمام فرق مسلمان شناخته شده و مقبول است و کسی را یارای انکار مناقب و فضائل ایشان نیست محوریت بحث را روی امام حسین متمرکز میکنم

حضرت ابا عبدالله الحسین

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر //// وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد

در ابتدا به رسم قدر دانی بر خود لازم میدانم که درود بفرستم به روح ملکوتی دکتر شریعتی که نخستین کسی بود که توانستم از لابلای کتب روحانیش الفبای عشق را بیاموزم و بعد از اموختن الفبا ،امامان عشق رایک به یک به من شناساند چنان که باید وشاید و در این عرصه به حق هیچ کم نگذاشت من قبل از این که کتب ایشان را بخوانم کاملا با این عزیزان اشنا بودم منتهی به شمایلی خدای گونه زیرا پدرم یکی از سادات روضه خوان بود که عمرش را صرف تبلیغ این عزیزان نمود ومن به طبع با تصور عامیانه از این عزیزان اشنا بودم ولی به واسطه صفات غیر بشری که به انها منتسب بود انها را بزرگ میداشتم ولی عاشقشان نبودم چون عشق که دلبخواهی نیست عشق باید بعد از شناخت درست از درون بجوشد و وقتی بجوشد هرگز فروکش نخواهد کرد . باری ایشان چهره جدیدی از ایشان در ذهنم ترسیم کرد وان چهره یک انسان کاملا معمولی منتهی با وبژگیهای بسیار ممتاز که به اختصار عرض میکنم :
قبل از ورود به بحث برای مقدمه بیان نکته ای را لازم میدانم وان این است بر اساس مطالبی که قبلا در خصوص وجود و مراتب ان بیان شد یک تمثیل را برای ملموس شدن مسئله بسیار مفید میدانم و ان این است که اگر ما جوهره وجودمان را به یک تکه فلز که قابلیت صیقلی و براق شدن داشته باشد به گونه ای که با کار روی ان با ابزار لازم این امکان را داشته باشد که همچون ایئنه گردد تشبیه کنیم میتوانیم تصور کنیم که در ابتدا ما هیچ تصویری در ان نبینیم ولی هرچه با ابزار خاص روی ان کار کنیم وان را صیقلی دهیم ان سطح براق تر شده و ما میتوانیم تصاویر مبهمی در ان ببینیم و اگر از پای ننشینیم و همچنان این صیقلی را ادامه دهیم (البته فرض براین است که این صیقلی بسیار امر مشکل و طاقت فرسایی باشد )به میزان تلاشمان میتوانیم حقایق را در ان سطح براق که در واقع وجود خود ماست مشاهده کنیم به عبارتی وجود نازل ما که مرتبه پایینی از واجب الوجود است در اثر صیقلی که همان تزکیه نفس که در راس ان نابودی خودخواهی و خود پرستی است (که نشانه های شرک است ) میتوان حقایق را از اصل وجود گرفت و راه وصل به این وجود ورمز بقا در ان را یافت .

چون مجال نیست مستقیم به اصل مطلب میپردازم امام حسین را به حق میتوان در کربلا به کمال رساننده سنت ابراهیم که خود جلوه گاه اهل توحید است دانست حضرت ابراهیم برای اثبات خلوص خود فرزندش را قربانی کرد چون مطمعنا فرزندش خیلی مهمتر از جان خودش بود به عبارتی اگر خدا به ابراهیم میگفت جان خودت را فدا کن برای ایشان امر شاقی نبود ولی فدا کردن دلبستگی ها خیلی سخت تر است بنابر این ابراهیم سنبلی بالاتر از شهادت که فدا کردن جان خود در راه خداست میباشد اما امام حسین این سنت را به اوج رساند یعنی با تمام وابستگیها و عزیزان و هر چه داشت یکجا به قربانگاه اورد حتی طفل شش ماه را با دست خود به قربانگاه برد او حتی می توانست خود ابتدا به قربانگاه برود تا رنج کمتری بکشد ولی این کار را نکرد
بلکه ایستاد و پر پر شدن تک تک عزیزانی که از جان خویش عزیز تر بودندرا ببیند در واقع ان خود مدعی و دروغین خود را چنان زیر پا له کرد که وقتی نوبت به خودش رسید دیگر چیزی نمانده بود و عملا شهید قبل از شهادت بود او توانست در عرصه کربلا چنان وجود خود را در در وجود خدا ابقا کند که حتی یاد او نیز در این دنیای فانی ابقا شد بنابر این بدیهی است که امام حسین تا ابد برای روشن ضمیران ،عدالت خواهان ،ظلم ستیزان و... چراغ هدایت خواهد بود و اصلا کسی نمی تواند حق طلب باشد ولی عاشق حسین نباشد زیرا چنانچه گفتم این حقایق ریشه در واجب الوجود دارند و وقتی وجودش با وجود حق ابق شده دیگر عشق اودلبخواهی نیست بلکه قهری و حتمی است .
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هوا داران کویش را چو جان خویشتن دانم
با این اوصاف امام حسین هم حاجت دهنده است هم شفاعت کننده وای نه در اخرت زیرا طبق فرظیه ای که بیان شد کسی که به را ه فنا ونیستی رود دیگر قابل نجات نیست بنابر این تنها راه نجات همین دنیاست بنابر این ایشان وظیفه دارنداگر ما خود طالب باشیم در همین دنیا راه بقا را به ما نشان داده یعنی دقیقا مانند چراغی است که راه و بی راه را به ما نشان میدهد ولی کسی میتواند از ایشان هدایت بگیرد که عاشق باشد یعنی باید مراحلی از صیقلی نفس را انجام بدهد تا نفس او قابلیت در ک حقایق الاهی راپذیراگردد وقتی عشق این عزیزان را درک کنی یعنی وارد مرحله بالا ی شده ای
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
ولی این پایان راه نیست بلکه اغاز است یعنی عشق بزرگان یک نوع تمرین و اماده سازی است تا قابلیت درک عشق حقیقی را در خود بیابیم و در نهایت خود را در وجود حق بقا بخشیم ولی یک نکته را اشتباه نکنیم این که میگوییم حسین محو در خدا شد در مثل ماننداین است که بگوییم قطره ای که در در یا محو میشود واز این مثال دو گونه میشود استنباط کرد یکی این که بگوییم قطره جزئی از دریا گشت یعنی با اتصال به دریا از فنا رهایی یافت وتا زمان که دریا هست ان قطره هم هست مضاف براین که میتواند خصوصیاتی از دریا را نیز از طریق این اتصال درک کند ولی لزوما دریا نیست .
یکی این که بگوییم که با محو قطره در دریا در واقع قطره تبدیل به دریا میشودکه این نمی تواند درست باشد و شاید درستر باشد که بگوییم که ان قطره دیگر قطره نیست وبا اتصال به دریا جزئی از دریا میشود ودیگر چیز مجزای به حساب نمی اید و ماهیت قبلی خود را به کلی از دست میدهد به هر حال در مورد این مسائل نمیشود وارد جزئیات شد و نیازی هم نیست انچه مهم است انتخاب راه درست است .
اما برگردیم روی بحث اصلی
در انجا تنها چیزی که قابل مشاهده است کم کاری و اشتباه و علما و محدثین شیعه است یعنی به جای این که با تبین درست این عشق و نشاندن ان در جای مناسب با جعل حدیث و غلو و بزرگنمایی این عزیزان نه تنها عمل انان را خدشه دار کرده اند بلکه عوام را به گمراهی کشانده و اهل سنت را وادار به عکس العمل شدید کشانده این کار علما شیعه در غلو درمورد امامان درست مانند بزک وارایش ناشیانه یک چهره زیباست که نتیجه عکس خواهد داد البته باز هم این توجیه درستی نیست که افراطیون اهل سنت به خود این اجازه را بدهند که تمام شیعه را مشرک بدانند زیرا :
1. اگر ما بخواهیم دقیق باشیم طبق قران غالب مسلمانان مشرک هستند و خونشان مباح
2.چیزی که عامل این انحراف گردیده عشق به حقیقت است یعنی اگر شما خوب ریشه یابی کنی میبینی اگر کسی هم از امام به جای خدا حاجت میخواهد در اصل از خدا خواسته نه از امام زیرا انها امام را در طول خدا میدانند یعنی میدانند که مثلا خدا خود این حق را به انها داده است پس در اصل انها خدا را تخطئه نکرده اند حاصل این که شرک در اینجا صوری و ظاهری است نه ذاتی .
3.این که شما در میان یک جمع بمبی را منفجر میکنی از کجا می دانی به فرض هم که نظر شما درست باشد و خون چنین افراد مباح باشد همه این افراد چنین نظری دارند . من به صراحت میگویم از وقتی خودم را شناخته ام با وجود این که شیعه بوده و همواره محب اهل بیت ولی هرگز این تصور را نداشته ام که ایشان به من حاجت میدهند (به شکل متعرف که شناخته شده است )یا در اخرت مرا شفاعت میکنند بلکه انان را دوست داشته ام چون لایق عشق بوده اند و شاید بین ان افراد که شما میکسید چنین افرادی باشند شما که به نیات اگاه نیستید پس با چه استدلال اقدام به چنین اعمالی میزنید .
4.طبق فرضیه ای که بیان شد اصلا کسی که مشرک است در اصل خود خویش را نابود میکند و نیاز ی نیست شما خود را به زحمت بیندازید نظام هستی از چنان نظمی برخوردار است که به طور خودکار در قبال هر عملی واکنشی مناسب داده خواهد شد
واین اعمال خلاف مطمعنا نتیجهای عکس ان چیزی که مد نظر شماست خواهد داشت
5. بر فرض هم که عقاید شما در بست درست باشد اینجا مقصر علما هستند نه عامه زیرا عامه چیزی را اعتقاد دارند و عمل میکنند که علما به انان اموخته اند و وقتی حاجتی از ائمه میخواهند حتی ذره ای هم احتمال نمی دهند که شاید ان عمل شرک باشد یعنی با خلوص تمام ان را یکتا پرستی میدانند و این کشتار شما نه تنها انان را منصرف نمی کند بلکه انان را مصمم تر میکند .
حاصل کلام اینکه اگر تمام حق پرستان بتوانند به یک بلوغ فکری برسند که بتوانند اختلافات صوری و ظاهری را با تغییر نگاهی که عرض شد کنار بگذارند و همگی زیر پرچم حقیقت گرد ایند یک نیروی خارقالعاده ایجاد خواهد شد که قادر خواهد بود دنیای عاری از ظلم وستم وتجاوز ایجاد کند به گونه ای که همه انسانها بتوانند با صلح وارامش زندگی کرده و عمری پر بار و مفید را رغم بزنند و این ممکن نیست مگر با دعوت به خویش و توجه و درک به حقیقت وجود .
با عرض پوزش به خاطر پراکندگی و پرشانی مطالب که علت ان ناتوانی قلم این حقیر است بنده تا جای که ممکن بود مطلب را به اختصار بیان کردم تا سبب ملامت خاطر نگردد اگر سوالی بود بنده در خدمت شما هستم زیرا این مطلب خیلی جای بحث و تصحیح دارد قبلا از حوصله و تحمل شما کمال تشکر را دارم
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب منتظر

قبل از هر کلام بر خود لازم میدانم از شما و دیگر دوستان به خاطر توجه و سعه صدر وبه خصوص از مدیر محترم وبلاگ به خاطر فراهم کردن این فرصت که ما بتوانیم تبادل اندیشه کنیم و از این طریق خود و دیگران را ارتقا معرفتی ببخشیم بسیار سپاس گذارم .
مطالبی که فرمودید کاملا درست هستند و واقعیاتی هستند که ما با انها به ناچار مواجه هستیم ولی این به معنی این نیست که ما باید تسلیم جبر محیط گردیم شرایط موجود امری است که محصول تفکرات و اعمال خود ماست و تا ما نخواهیم تغییر نخواهند کرد و البته هر تغییر مشکلات گریز ناپذیری در پی خواهد داشت و امری که این مشکلات را مرتفع میکند را میتوان در سه سطح عنوان کرد :
1. اگاهی : یعنی ما ابتدا باید مشکلات را بررسی کرده و خطرات ان را مشخص کنیم تا اهمیت موضوع عیان گردد
2.برنامه :بعد از مشخص شدن خطرات موجود و اسیب شناسی باید برنامه ای ارائه گردد تا بتواند هم نواقص گذشته را جبران کند در عین حال محاسن قبلی را حفظ کند یعنی وقتی ما تفکر غلطی را تخریب میکنیم باید ابتدا جایگزینی مناسب به جای ان بنشانیم تا مطمئن شویم حرکت ما به بیراهه نخواهدرفت
3. عمل :یعنی روشهای ممکن برای تحقق برنامه ها

البته قبول دارم که این مسئله پیچیده تر و مشکل تر از این حرفها ست فقط خواستم بگوییم غیر ممکن هم نیست .
اما در مورد این که فرمودید ما باید این نکته را اصل قرار دهیم که قران کلام مستقیم خداست به نظر من همین نکته نه تنها سرمنشع تمام اختلافات مسلمانان بلکه عامل اختلاف ادیان و دیگر مکاتب است وبه نظر من تا این نکته برای بشر روشن نشود ما هرگز روی صلح و اتحاد اهل حقیقت را نخواهیم دید به نظر من کلید این معما در خود قران و دیگر کتب حق گرا وجود دارد و فقط کمی نکته سنجی لازم دارد .
ما اگر با دقت به سیر ارسال انبیا در قران نگاه کنیم میبینیم در همه انها اموری مشترک و ثابت است و پارهای امور متغییر است :
اصول ثابت در میان تمام مکاتب مشخص هستند یعنی اموری که تمام انبیا متفقا به ان حقایق فرا خوانده اند ودر ان هیچ اختلافی نیست این امور به طور خلاصه چنین است :
1.توحید: یعنی این حقیقت که اصل وجود و نظام هستی یکی بیش نیست وتنها راه نجات ما اتصال و توسل به این منبع است .
2.نبوت:یعنی وجود کسانی که ما را در وحله اول از طریق بیدار کردن فطرت درونی متوجه خالق هستی کنند و سپس از طریق راه کارهای ممکن و موجود راه نیل به مقصود را برای ما فراهم کنند .
3.معاد و بقا روح:به ما این نوید و هشدار را بدهند که ما به خاطر شرایط ویژه وجودی و تمایزی که نسبت به تمامی موجودات داریم قابلیت بقا را داریم واگر غفلت کنیم طبق اصول نظام هستی محکوم به فنا خواهیم شد منتها این حقیقت با زبان قابل فهم به بشر ارائه شده لذا کیفیت ان عالم در تمام مکاتب یکسان نیست و بسته به میزان درک انها میتواند متفاوت باشد .
4.دعوت به تمام حقایق معنوی و روحانی که ریشه در وجودمان دارد و نهی از زشتی ها
(در این زمینه نیز تا انجا که این حقایق ریشه در ذات انسان دارد در همه مکاتب یکسان است ولی در بعضی مصادیق که به محیط و فرهنگ یک جامعه بر میگردد ممکن است در بین مکاتب و ادیان متفاوت باشد ).
بنابر این ما با قاطعیت میتوانیم این مسائل را کلام مستقیم خدا بدانیم و هیچ اشکالی هم پیش نمی اید ولی در کنار این اصول ثابت ما شاهد احکامی در ادیان هستیم که با هم متفاوت هستند یعنی هر پیامبری که امده احکام شریعتش با پیامبر قبلی متفاوت بوده که خود مفسرین نیز اذعان دارند که این تغییر به خاطر تکامل بشر و شرایط زمانی و مکانی اجتناب ناپذیر بوده بسیار خوب این درست است ولی این را با علم خدا چگونه باید تطبیق داد یعنی علم خدا هم با شرایط ما تغییر میکند البته که نه به طور کلی هر امری که شامل دگرگونی و تحول میشود مربوط به ماست و ربطی به خدا ندارد بنابر این تمام احکامی که در ادیان تغییر کرده منتسب به ماست نه خدا .
این مسئله را به گونه دیگری نیز میشود عنوان کرد و ان این است که چهار چوب اصلی و قانون اساسی که بشر برای هدایت نیاز دارد در تمام ادیان ثابت است و مشمول زمان و مکان نمی گردد لذا همواره کلام مستقیم خدا بوده وهست و تغییری در ان راه ندارد .
اما احکام شریعت ها که متغیر بوده اند همگی راه کارهایی برای بشر بوده که بتوانند در غالب ان قوانین با توجه به شرایط زمانی و مکانی به ان اصول اصلی که که به ان فرا خوانده شده اند دست پیدا کنند در واقع میتوان این احکام متفاوت را ابزارهای متفاوتی برای نیل به مقصود دانست که با شرایط قابل تغییر هستند لذا به طور حتم نمی توانند ثابت باشند در واقع دارای تاریخ مصرف هستند و این تاریخ مصرف انها منوط به میزان کار ایی این احکام در زمان های جدید است بنابر این این احکام بر فرض هم که کلام مستقیم خدا باشند باز قابل تغییر هستند چون ماهیتشان چنین است .
حاصل کلام اینکه چون ایات قران نیز بخشی به همین حقایق بشری و قابل تغییر بر میگردد اگر ما انان را کلام مستقیم خدا و ابدی و لا یتغیر بگیریم به مشکلات فراوانی بر میخوریم نمونه اش همین داعشیان که با تکیه به ایات قران که خون غیر مسلم (که مشرک نباشد ) را مباح میداند و شرایط زمان و مکان را نیز به استناد به این که کلام خداست و ابدی بی تاثیر دانسته و نعل واژگونه میزند و مشکلات فراوان دیگر که عقل متحیر میشود .
ما تقریبا در هر مسئله ای در قران ورود کنیم و ایات مختلف را در ان موضوع کنار هم قرار دهیم یا در همان موضوع مشخص شاهد تضاد و دو گانه گویی هستیم یا در ارتباط این موضوع با مباحث دیگر شاهد اختلاف و این مسئله تقریبا عمو میت دارد و قابل اثبات و اتفاقا کلید معما در همین امر نهفته است به این ترتیب که :
در قران به صراحت بیان میشود که قران کلام خداست و در ادامه قاعده ان را نیز بیان میکند یعنی اگر از طرف غیر خدا باشد در ان اختلاف فراوان خواهد بود و برای اثبات این ادعا تمام عقلا را نیز دعوت به تدبر و تعمق در ایات میکند و عده ای نیز همین حرکت را نشانه درستی ادعا میدانند در صورتی که این یک ادعاست و باید ثابت شود و حسن نیت همیشه دلیل بر اثبات نمی شود لذا بنده نیز در ابتدا بر همین باور بودم که اگر به واقع چنین نیست پس چرا باید قران چنین ادعای طرح کند ولی هرچه بیشتر در ایات ریزتر شدم اختلافات بیشتر شد و این برای من یک معمای بزرگ بود که پس چرا پیامبر با ان فراست چنین ادعایی کرده در واقع یکجای کار میلنگید که برای من قابل درک نبود
وچیزی که عجیب تر بود این که قران به این تعقل عقلا خیلی مسر است یعنی اصرار میکند که اهل تفکر در ایات قران تفکر کنند ما وقتی دقت میکنیم درخواهیم یافت که یکی از مواردی که باید در ان تفکر کنیم وجود همین اختلافات است یعنی ما باید ببینیم کجا اختلاف هست و کجا نیست و علتهای ان چیست؟ به نظر میرسد این اصرار به این خاطر است که بتوانیم این اختلافات را ریشه یابی کنیم و از ان طریق فرق بیان وحی مستقیم وغیر مستقیم را در ک کنیم تا هم دچار رکود و جمود فکری نگردیم هم در عین حال درک کنیم که در سطحی کلی تر همه امور مرجوع و منتسب به خداست واساسا در نظام هستی هیچ چیز نیز خارج از حیطه قدرت و علم وتدبیر ان خالق هستی نخواهد بود و همین است علت این که در قران همه امور از جزئی ترین تا کلی ترین امور را به خود منتسب میکند در عین اینکه در موارد دیگر همین امور را به عوامل دیگر منسوب میکند از انجا که این مطلب قبلا بیان شد تکرار نمیکنم .
بنده را بر این باور است که این تغییر دیدگاه در کلیت قادر است تمام مکاتب حق گرا را با محوریت حق طلبی زیر یک چتر گرد اورد بدون اینکه حتی نیاز باشد انها در جزییات با هم یکی باشند در واقع اگر ما بتوانیم بین اصل و فرع کلی و جزی تفاوت قائل شویم وهر کدام را در جای مناسب خود بنشانیم خواهیم دید که اختلافات جزیی و صوری در مقابل عضمت و بزرگی این حقایق سر خم خواهند کرد .
این مبحث بسیار گسترده است و دوستان میتوانند هر کدام گوشه ای از ان را به چالش بکشند تا بتوان درستی ان را محک زد و هرگز بنده را این نظر نبوده ونیست که این ایده بینقص و خالی از اشکال است بلکه معتقدم یک نظر زمانی کارا و موثر است که خوب نقد شود ومحک بخورد و نهایتا تایید یا نفی شود یه در هر صورت خالی از فایده نیست .
باسپاس .
با
۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۲ حق گرا

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

قران می گوید اگر از طرف غیر خدا بود در آن اختلاف کثیر می دیدید یعنی قران با تمام آن چه در آن است کلام خداست و اگر آیات را انتخاب کنیم وبعضی آیات را نادیده بگیریم آن وقت اختلاف پیدا می شود
در جامعه انسانی نیز اگر قضایا را درست درک نکنیم دچار توهم می شویم اگر در قران علمی باشد که ما به آن توجه نکنیم و بتوانیم ایراداتی بر قران بگیریم در این صورت ایرادات ارزشی ندارد برای تشخیص لازم است به اصل مطلب برسیم و شتابزده عمل نکنیم و دقت کنیم آفاتی چون خود بزرگ بینی ما را به راه نادرست نرساند
وقتی می توان قران را درست درک کرد که چیزی را بر آن تحمیل نکنیم مثلا اگر منظور از کلمه قریه طائف باشد آن را به مدینه ترجمه نکنیم
در این صورت مسیری را می رویم که غلط است ممکن است بتوانیم ایراداتی را بر قرآن وارد کنیم اما این ایرادات بر قرآن روا نیست درست مانند ماشینی که صدایی دارد باید ببینیم این صدا ناشی از کدام عیب است
یک وقت قاضی به اشتباه فردی را قاتل تشخیص می دهد و حتی اعدام می کند و خوشحال هم هست که پرونده ای را به سرانجام رسانده است اما قاتل در واقع زنده است و قاضی نه این که قاتل را قصاص نکرده است بلکه خودش هم قاتل است
بنا براین این که کلی گویی کنیم قابل قبول نیست بلکه باید تمام جهات را در نظر بگیریم به عنوان مثال خدا می گوید ایات دارای مکان هستند و این مکان عمدا جابجا شده است ممکن است پرسیده شود چرا باید گفت هدفی در کار است
مانند ایه 73 سوره حج با ایه 26 سوره بقره که از لحاظ هدف دو آیه مکمل یا متممند ولی طراح تشخیص داده این دو آیه از هم دور باشند
در ایه 26 بقره می گوید فوق پشه در ایه 73 حج می گوید مگس
بهترین موجود فوق پشه مگس است چون هر دو پراز می کنند هر دو خون می مکند و سایر توضیحاتی که برای مگس آمده است مانند ضعف طالب و مطلوب

إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ ﴿۲۶﴾

خداوند از اینکه مثال (به موجودات ظاهرا کوچکی مانند) پشه و حتی بالاتر از آن بزند شرم نمی‏کند (در این میان) آنها که ایمان آورده‏اند می‏دانند حقیقتی است از طرف پروردگارشان، و اما آنها که راه کفر را پیموده‏اند (این موضوع را بهانه کرده) و می‏گویند منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! (آری) خدا جمع زیادی را با آن گمراه و عده کثیری را هدایت می‏کند ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می‏سازد. (۲۶)
یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ﴿۷۳﴾
ای مردم مثلی زده شده است گوش به آن فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می‏خوانید هرگز نمی‏توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چیزی از آنها برباید نمی‏توانند آن را باز پس ‍ گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم این عابدان و هم آن معبودان). (۷۳)

در بیشتر موارد که آدم جهل دارد به غلط پنداری می رسد و باید به این مطلب دقت نمود که ما باید خود را تقویت کنیم و ضعف حود را با متهم کردن قران جبران نکنیم
چرا چنین است ان هم دارای هدفی است یعنی طراح عمدا چنین کرده است پس چون دارای منطق است حتی اگر به مزاج ما خوش نیاید باز هم قابل قبول است
عرض سلام خدمت برادر منتظر

فکر کنم کلام بنده نارسا بوده زیرا نتوانسته ام بیان خود را به درستی منتقل کنم حرف من هم این است که قران دریک نگاه کلی تر تماما کلام خداست واین که قران مشخصا عقلا را مخاطب ساخته و انها را به تفکر فرا خوانده همین است چون انسانهای سطحی نگر به طور حتم قران را در مقایسه با علم مطلق خدا در بادی امر بسیار ضعیف و کاملا در بند علم زمان خویش میبیند و پر از تضادهای ظاهری و این امری نیست که برای یک انسان معقول بیطرف قابل انکار باشد ولی اگر با تیزبینی و ظرافت به مجموعه قران نگاه کنیم پی خواهیم برد که تمام این ایرادات به نحوه برداشت ما از وحی وخدا ونبی بر میگردد .در قران وحی را به هیچ عنوان محصور به شکل خاصی نکرده و عرصه گسترده ای از ان را برای ما ترسیم کرده است تا ما دچار جمود نگردیم مثلا وقتی میگوید ما به مادر موسی وحی کردیم یعنی به ذهن او القا کردیم ولی نه لزوما بطور مستقیم یعنی از طریق همان اسبابی که با عث درک و چاره اندیشی درنظام وجودی انسان است به او الهام کرده یعنی غیر مستقیم به او فهمانده که چکار باید انجام بدهد ولی طبق بیان قران هیچ اشکالی هم ندارد که این تلقین ودرک را القا خدا بدانیم چون هیچ امری خارج از حیطه قدرت خدا نیست از طرفی در قران هر امر ریز و درشتی را مستقیا به خدا نسبت میدهد ولی در ایات دیگر همان امور را به عوامل دیگر نسبت میدهد مثلا مرگ را هم به خود نسبت میدهد هم به ملک الموت بعنی مستقیما به ما اموزش میدهد که همه امور عالم از یک نگاه طبق نظام علی ومعلولی ،جاری هستند یعنی هر معلولی علت خاصی دارد وکلیه امور با نظم خاصی به هم وابسطه هستند ودر این زمینه مثالهای فراوانی از نظم طبیعت و حتی بدن انسان میزند تا مطلب کاملا ملموس گردد و از طرف دیگر همه امور را مستقیما به خدا نسبت میدهد چون همه ان عوامل و قوانین لا یتغیر محصول اراده خداوند هستند واز حیطه علم و قدرت خدا خارج نیستند .
در کنار این دو نکته به یک نکته کلیدی تر اشاره میکند وان این است که میفرماید که هیچ بشری را نرسد که مستقیم با خدا ار تباط برقرار کند و علت ان روشن است چون قران خدا را خارج از حیطه مادیات میداند و هر صفت مادی را برای خدا رد میکند چون این امور ملازم نقص و کاستی هستند و اگر ایاتی به یک سری از ویژگیهای انسان گونه اشاره دارد در کنار ان قرائن محکمی است که این صفات تنها برای تقریب به ذهن است(مثل یدالله فوق ایدیهم که اشاره به قدرت خدا دارد یا همان نظام دقیق هستی ) تا ما بتوانیم با خدا ارتباط برقرار کنیم زیرا ما به حکم بشر بودن محصور در صفات مادی هستیم و نمی توانیم یک خدای مطلقا مجرد را در بادی امر درک کنیم لذا در قران راه دیگری برای تقریب به ذهن برای بشر (ان هم بشر ان عصر و با ان سطح از درک ) وجود نداشته بنابر این خدا وجود صرف است که به طور کل از صفات مادی و بشری به دور است پس وقتی قران میگویید خدا چنین میگوید یعنی چه ؟خدا که بشر نیست تا چیزی بگوید یا خشم بگیرد یا خوشحال شود و...تمام این مسائل را ما باید از طریق ارجاع دادن بشر به همان قوانین لایتغیردرونی و بیرونی نظام دقیق هستی تبیین کنیم در واقع تنها راه ارتباط یک ممکن الوجود که ببین وجود وهستی سرگردان است با وجود محض که هیچ صفت مادی ندارد این است که ممکن الوجود (پیامبر )با برجسته کردن جنبه های وجودی خویش با استفاده از لوازمی که خود واجب الوجود یا خدا در ما به ودیعت نهاده از طریق و کانال همان سنتهای جاری هستی بتواند با ان وجود محض ارتباط وجودی پیدا کرده(بنابراین الهام وحی توسط فرشته تنها میتوتند تمثیلی باشد برای تقریب به ذهن زیرا جنانچه قران بیان میکند فرشتگان خود مسجود ملائک هستند و پایین تر از انسان و عقلا نمیتوانند در درک وجود به ماکمک کنند ) واز این وجود به قدر توان خویش بهره بگیرد ولی برای باز گویی این حقایق چاره ای ندارد جز این که با حفظ چهار چوب اصلی ،ان حقایق را در قالب علم زمان و میزان درک مخاطبین بیان کند و همچنین برای از بین بردن موانع موجود خود دست به کار شده و با استفاده از ظرفیتهای موجود که خداوند در اختیار او نهاده ان حقایق را پیاده کند ودر این راستا چیزی که مسلم است این است که او حتی یک لحضه هم از حیطه قدرت خدا خارج نگردیده و حرفی و عملی مخالف اراده او انجام نداده اصلا مگر بشر از خود چیزی دارد که خارج از ملک خدا باشد که ما بتوانیم ان را به غیر خدا منسوب کنیم زیرا بشر با تمام وابستگیها و اندوخته ها خود در دایره ملک خداست پس ما هرگز نمیتوانیم امری را به خدا منسوب نکنیم .
با این نگاه مامیتوانیم نواقص ادیان را به میزان درک ناقص وقابل تغییر مخاطبین معاصر انبیا ارجاع دهیم بدون اینکه این نواقص خللی در اسمانی بودن وکلام خدا بودن این مکاتب ایجاد کند .
به عبارت روشن تر ما میتوانیم پیام اصلی قران و همه ادیان راکه همه یکی است ولا یتغیر ، کلام خدا بدانیم و در عین حال نواقص موجود را محصول ضعف و ناتوانی بشر در پیاده کردن این حقایق با توجه به شرایط محیطی و علم محدود زمان بدانیم ولی در دایره همان نظام جاری هستی که همه منسوب به خداست در واقع این نواقص به سیر تکامل بشر برای رسیدن به درک بالا تر برمیگردد نه به خدا بنابر این ما نباید تمام مطالب قران را با یک دید نگاه کنیم یعنی باید توجه داشته باشیم کجا مربوط به ان حقایق ثابت است و کجا به نحوه پیاده کردن این حقایق با بضائت و شرایط زمانی و مکانی برمیگردد مضاف بر این که در دیدی کلی تر همه ایات در محدوده و زیر مجموعه نظام جاری هستی است و طبیعتا خارج از کلام (نظام) خدا نیست .
بنابر این شاید بتوان گفت قران به نوعی نسخه مکتوب شده نظام هستی است در قالب زمان عصر پیامبر بنابر این همان طور که نظام هستی با وجود تمام تضادها و بی عدالتی های ظاهری (که محصول درک ناقص ماست ) حکایت از یک نظام دقیق و عادلانه والبته بیطرف دارد قران نیز همین حکم را دارد واز تمام مطابی که گفته شد یک نکته ی برجسته وجود دارد وان اینکه قران با یک واسطه (پیامبر ) تماما بیان خداست (تبین نظام هستی است )و اگر درست استفاده شود بسیار راه گشا ولی اگر درست شناخته نشود مانند پوستینی است که وارونه پوشیده گردد لذا طبعا نتیجه عکس گرفته خواهد شد واین امر نیز خود پیرو همان قوانین دقیق هستیست که با تخلف ناپذیر است .
باسپاس
اشتباه این تفکر نادیده گرفتن تفاوت های جهان است خدا در طراحی این جهان تفاوت هایی هم ایجاد کرده است توضیح این طرز فکر ساده است مانند سخنرانی یک رئیس جمهور وقتی او یک ساعت سخنرانی می کند اگر فیلم سخنرانی یا صدای سخنرانی و یا متن سخنرانی در اختیار شما قرار بگیرد تا وقتی سخنرانی را از شنونده ای بشنوید فرق می کند زیرا شنونده سخنرانی را تغییر داده و در قالب افکار خود میریزدوبیان می کند واگر نقل قول کند بعضی را تو می اندازد و بعضی هم اضافه می کند چون انسان فراموشکار است و مانند دستگاه ضبط نیست و اگر شنونده قالب ریزی کند بنا برقالبش سخنان را بیان می کند مثلا اگر او از جناح راست باشد سخنران جناح چپ او مسیحی باشد سخنران یهودی در انتقال سخنانش بیطرف نیست و نمی توان بیان او را سخنان رئیس جمهور نامید بلکه نامش برداشت های آن شخص ازسخنان رئیس جمهور است قران نیز این گونه است قران متن سخنان خدا است نه برداشت هایی از سخنان خدا زیرا اگر برداشت بود باید پیامبر می گفت "و خدا گفت .... " در حالی که در قرآن این گونه است" من می گویم " بنا براین ظاهر قران مخالف افکار شماست و چنین نظریه ای درست نیست و هیچ کس نمی پذیرد و نمی توان اصل پذیرفته شده که پیامبرمانند دستگاه ضبط صوت بوده است را نقض کرد نمی شود با این نظریه قران را برداشت هایی از سخنان خدا دانست که در قالب ذهنی مردم در آمده است و بدین وسیله در قرآن تشکیک نمود
عرض سلام خدمت جناب منتظر و دیگر دوستان
قبل از هر چیز یکبار دیگر منظورم را از این دیدگاه روشنتربیان میکنم زیرا ظاهرا بیان مرا به گونه ای دیگر متوجه شده اید من نگفتم قران برداشت پیامبر از سخن خداست اصلا طبق این دیدگاه شنیدن سخن خدا غیر ممکن است(زیرا سخن از خصوصیات بشری است ) بلکه من گفتم پیامبران مستقیما از اصل وجود که همان خداست به اندازه ظرفیت خود کسب فیض کرده ولی از ان جا که این حقایق مجرد هستند زیرا از اصل وجود که تجرد محض است کسب شده برای عموم قابل استفاده نیست بنابر این انبیا باید این حقایق را برای مردم به زبان ساده وهمه کس فهم بیان کنند ودر قران به صراحت این حقیقت بیان شده یعنی میفرماید ما قران را که کتابی بسیار سنگین است بر تو نازل کردیم و به زبان تو ان را بسیار ساده کردیم تا برای همه حتی اعراب جاهلی قابل فهم باشد ونیز به همین خاطر میگوید برای هر قومی پیامبری از خودشان برای انها میفرستیم تا بهتر بتوانند تعلیم گیرند و بهانه ای نداشته باشند و لاجرم انبیا این حقایق را با توجه به شرایط و امکانات موجود در غالب زمان خود طراحی کرده اند بنابر این تفاوت احکام وشرایع،اول به شرایط محیطی و زمانی مخاطبان برمیگردد دوم به ظرفیت وجودی خود انبیا که عمدتا هر دوی این اختلافات در فرعیات است ولی در کلیت که همان حقیقت و ذات ادیان و مکاتب است ما هیچ تفاوتی نمیبینیم .
از این به بعد بحث به دو شاخه اصلی منقسم میشود یا ایراد و نقد بر اساس فرضیه است یعنی شما اصل را بر این قرار میدهی که قران کلمه به کلمه بیان خداست نه چنان که بنده گفتم که در ان صورت باید قادر باشی تناقضات و ایرادات وارده را حل نمایی .
یا اینکه اصل حرف را قبول داری یعنی به این نتیجه رسیده ای که خداوند به لحاظ مطلق بودن در علم وقدرت و..نمیتواند کلماتش و علمش چنین وابسطه به زمان نزول و پر از ایرادات عقلی باشد ولی یا با این نوع تفسیر مخالفی که البته باید مشخصا دلایل ان را بیان کنی ویا با چهار چوب اصلی موافقی ولی جزئیات ان را نمی پسندی .

از بیانات شما این گونه برداشت میشود که قران را عینا سخن خدا میدانی و نقش پیامبر را تنها مانند یک ضبط صوت در نظر گرفته ای با این فرضیه شما با یک چالش جدی مواجه هستی و ان این است که از انجا که خداوند عالم وقادر مطلق است بنابر این حتی اگر در قران یک مورد ضعف یافت شود که عقلا نتوان ان ضعف یا کاستی را به خدا نسبت داد عملا این فرضیه باطل خواهد شد و بداهت این امر کاملا روشن و منطقی است و شما تحت هیچ شرایط نمی توانی این امر را نادیده بگیری یا توجیه کنی .
بنابر این با این اوصاف باید گفت نقطه سر خط یعنی چنان که قبلا پیشبینی کرده بودم باید به مباحث گذشته بر گردیم و ابتدا اساس این فرضیه را به اثبات برسانیم یعنی دلایل رد اسمانی بودن با ان دیدگاه سنتی (یعنی قران عین سخن خداست نه حقایق وارده بر قلب انبیا )
گر چه بنده فکر میکنم همان دو بحث گذشته(بحث اثبات نبوت و وعده های عذاب )به اندازه کافی برای عقلاروشنگر است اما باز مباحث دیگر را نیز خالی از فایده برای دیگر دوستان نمیدانم بنابر این به بحث بعدی که همان جهاد است میپردازیم اما سوال چیست ؟
سوال این است که در قران طبق ایاتی:
(توبه /5و29)
(محمد/4و35)
(انفال/39 )
بسیاری از جنگهاایمان نیاوردن اهل کتاب و مشرکان به قران و نبوت پیامبر است یعنی مسلمانان مجاز هستند که دین خویش را بر دیگران تحمیل کنندو از انجا که دین اسلام اخرین دین است و بشر همواره نیازمند ان بنابراین این حکم مشمول زمان نمیشود و نتیجه این میشود که ما باید حرکت داعش را تایید کنیم و خود نیز اگر اهل ایمان هستیم باید به انها بپیوندیم . همچنین طبق ایات قران که در متنهای قبل عنوان شد تفکر شیعه یک شرک اشکار است و میتوان انها را حزء مشرکان محسوب کرد و خونشان را مباح پس در واقع جنگهای عقیدتی شیعه وسنی مذموم که نیست بلکه ممدوح و واجب است .
اما مسئله به همین جا ختم نمی شود یعنی جهاد تبعات دیگر هم دارد و ان مباح دانستن اموال و نوامیس مشرکان وکافران برای اهل ایمان و به تبع ان مجاز دانستن و راه اندازی مجدد نظام برده داری زیرا همه این مسائل در قران تایید شده و هیچ نشانه ای در قران نیست که دلالت بر موقت بودن این احکام یا منسوخ شدن انها داشته باشد .
تازه اگر از این مسائل بگذریم مشکل دیگری نیز هست وان اینکه جهاد عقیدتی(یعنی جنگ به خاطر عقیده نه در مقابل ظلم وتجاوز که امری معقول است و در اینجا بحثی روی اینگونه جنگها نیست ) و تحمیل عقیده ودین با ایاتی که در خصوص اختیاری بودن دین هستو همچنین با نظام هستی که بر اساس اختیار پایه گذاری شده ناسازگار و متضاد است یعنی ما بایک دوگانه گویی در قران در باب اختیار دین مواجه هستیم که با علم خدا ناسازگار است . بنابر این وقتی شما ادعا میکنی که قران کلمه به کلمه سخن مستقیم خداست باید بتوانی برای همه این مسائل جوابی معقول بیابی در غیر این صورت فرضیه شما عقلا باطل است .
در این خصوص روی سخن با شخص خاصی نیست بنابر این هر کس در توان خود میبیند میتواند استدلال خود را بیان کند تا بررسی گردد .
با سپاس
این فرضیه به این دلیل باطل است که خدا هیچ محدودیتی ندارد یعنی می تواند برای بشر کتاب نازل کند درست است که خدا بشر نیست اما خدا قادر است که مانند بشر سخن بگوید یعنی سخن را خلق کند شما در نظر بگیر که در موقع رفتن به محلی کتابی را می بینی و بر میداری نام این کتاب قران است .

حال در نظر بگیر جملات قران به یکی گفته شود و او هم یاد داشت کند و جمع آوری شود در این صورت این کتاب و آن کتاب مثل هم باشند قران در این حالت است بحث نازل شدن قران به این صورت نیست که کلمات توسط پیامبر ایجاد شود جمله شود آیه شود و سپس سوره شود این حالت بسیار بدتر از نازل شدن به شکل کنونی است زیرا ما خدا را به عنوان دانا و توانا می شناسیم ومی دانیم که نوشتن قران برایش کاری ندارد اما نمی توانیم بپذیریم بشری مثل خودمان قادر باشد چنین کاری بکند و ضرورتی هم نیست که این اتفاق بیفتد.

اما در بحث تناقض این قضیه حل شده است زیرا تناقضات در قران مربوط به علم درون قران است اگر من نتوانم زبان روسی را بفهمم مشکل از من است نه از روس زبان می توانم از مترجم کمک بگیرم مشکل این است که ما حاضر نیستیم از مترجم کمک بگیریم

پس قران دارای علمی است وقتی این علم را نداشته باشیم ما قادر به درک قران نیستیم نه این که قرآن نادرست است نباید بپرسیم پس این قران چه سودی دارد ؟
بحث ما سود و نا سود نیست بلکه بحث این است که آیا قرآن کلام خداست یا نه مثلا نمی توان گفت وقتی زبان روسی جزو زبان ها است که من آن را بفهمم و الا زبان نیست و اگر بگویی پس قران اگر کلام خداست باید علمش را به ما هم بدهند این درخواست نمی تواند قران را متاثر کند زیرا مهم این است که قران کلام مستقیم خداست و پیامبر هم ضبط صوت بوده است منتها ضبط صوت صدای متکلم را انتقال می دهد پیامبر صدا را در مغز خود ضبط کرده با صدای خود پخش می کند و تغییری هم نمی دهد

خدا می گوید یا ایها الذین امنو او هم همین را می گوید بعد می گوید یا ایها الناس یا می گوید یا ایها الکافرون فرقی نمی کند پیامبر همین کلمات را می گوید این عبارت که قران تناقض دارد با ما در قران تناقض می بینیم با هم فرق دارد. در قران هم آمده قران را به زبان تو آسان کردیم منظوراز این عبارت این است که تفسیر قران توسط تو درست است و تمام تفاسیر در مورد این قران به غیر از تو نادرست است . مثلا در آیه آمده است که چرا این قرآن به مردی از این دو قریتین عظیم نازل نشده است در
یکی می گوید منظور طائف و مدینه است خلاصه هرکسی چیزی می گوید و همه هم از روی حدس است وقتی پیامبر بگوید منظور فلان دو شهر است همین درست است.

بنا براین این که من تناقض می بینم دلیلی بر این نیست که قران تناقض دارد مانند این که من وقتی به سخن یک ژاپنی گوش می دهم بگویم این ژاپنی بلد نیست حرف بزند در حالی که ژاپنی ایرادی ندارد ایراد از من است که زبانم فارسی است .
عرض سلام خدمت جناب منتظر

شما

این فرضیه به این دلیل باطل است که خدا هیچ محدودیتی ندارد یعنی می تواند برای بشر کتاب نازل کند درست است که خدا بشر نیست اما خدا قادر است که مانند بشر سخن بگوید یعنی سخن را خلق کند شما در نظر بگیر که در موقع رفتن به محلی کتابی را می بینی و بر میداری نام این کتاب قران است
حال در نظر بگیر جملات قران به یکی گفته شود و او هم یاد داشت کند و جمع آوری شود در این صورت این کتاب و آن کتاب مثل هم باشند قران در این حالت است بحث نازل شدن قران به این صورت نیست که کلمات توسط پیامبر ایجاد شود جمله شود آیه شود و سپس سوره شود این حالت بسیار بدتر از نازل شدن به شکل کنونی است زیرا ما خدا را به عنوان دانا و توانا می شناسیم ومی دانیم که نوشتن قران برایش کاری ندارد اما نمی توانیم بپذیریم بشری مثل خودمان قادر باشد چنین کاری بکند و ضرورتی هم نیست که این اتفاق بیفتد.




ببینید درست است که خدا قدرت مطلق است اما این قدرت قانو نمند است یعنی سنت و نظام هستس به گونه ای طراحی شده که هر امری تابع قوانین خاص خود است و افسار گسیخته نیست بنابر این برای خدا ایجاد صوت یا خلق کتاب بی مانع و امری اسان است اما در مجرای خودش یعنی ایجادصوت تابع اموری است که باید ان امور ابتدا محقق شودو همچنین است خلق کتاب که مسببات ان در واقع بدست بشر محقق میگردد ولی در حیطه قدرت همان خالق که همه امور به او بر میگردد به عبارتی صوت و کتابت طبق نظام هستی تابع عوامل مادی است و چون خدا خود مجردمحض است طبق نظام خودش این عمل بسیار پایین تر از مرتبه وجودی ایشان است و تحقق ان محال ،منتها این محال بودن نه به خاطر نقص حضرت احدیت است بلکه به خاطر پایین بودن مرتبه مادیت از مراتب والای هسنی است .چرا در قران میگوید کسی را یارای شنیدن مستقیم کلام خدانیست مگر از ورای حجاب ؟چرا حضرت موسی با ان عظمت وقتی در خواست دیدن خدا را میکند فورا توبه میکند ؟ ایا خدا بخیل است که کسی او را ببیند ؟یا خدا ناتوان است که بتواند خود را به ما نشان دهد ؟جواب ساده است تنها چیزی که مانع است میزان مراتب وجودی است که نشان از ناتوانی ماست نه ضعف حضرت حق
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی ///غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بنابر این طبق نظام هستی تنها را ارتباط بشر متعالی به عنوان یک ممکن الوجود با حضرت حق که و اجب الوجود است از راه مشترکات وجودی است که امری مجرد است یعنی حقایق بر قلب پیامبر نازل میگردیده وجزئیات ان بر ما پوشیده است به علت این که خود مانیز در مراتب وجودی پایین تری از ایشان قرار داریم .

شما

اما در بحث تناقض این قضیه حل شده است زیرا تناقضات در قران مربوط به علم درون قران است اگر من نتوانم زبان روسی را بفهمم مشکل از من است نه از روس زبان می توانم از مترجم کمک بگیرم مشکل این است که ما حاضر نیستیم از مترجم کمک بگیریم

پس قران دارای علمی است وقتی این علم را نداشته باشیم ما قادر به درک قران نیستیم نه این که قرآن نادرست است نباید بپرسیم پس این قران چه سودی دارد ؟
بحث ما سود و نا سود نیست بلکه بحث این است که آیا قرآن کلام خداست یا نه مثلا نمی توان گفت وقتی زبان روسی جزو زبان ها است که من آن را بفهمم و الا زبان نیست و اگر بگویی پس قران اگر کلام خداست باید علمش را به ما هم بدهند این درخواست نمی تواند قران را متاثر کند زیرا مهم این است که قران کلام مستقیم خداست و پیامبر هم ضبط صوت بوده است منتها ضبط صوت صدای متکلم را انتقال می دهد پیامبر صدا را در مغز خود ضبط کرده با صدای خود پخش می کند و تغییری هم نمی دهد


وقتی ما قران را مستقیما به علم خدا منسوب کنیم چگونه میتوانیم تناقضات را حل شده پنداریم. وقتی ما میگوییم قران عین بیانات کمال مطلق است یعنی چه؟یعنی باید این بیانات در جمیع جهات کامل باشد یعنی درک ناقص ما نیز در هر دوران باید ان را کامل بیابد چون خالق کتاب و بشر هر دو یکی است و میتواند هر د و در هر زمان کاملا منطبق باهم باشند نه منافی هم .
این که درک نکردن قران را توسط ما به زبانی ناشناخته تمثیل کردید ودرک درست قران را منوط به علمی دیگر کردید دقیقا تایید فرضیه بنده و رد فرض شماست .
چرا ؟چون خود شما اقرار کردید که ورای این تناقضات ظاهری ،علمی یا عاملی است که باید باشد تا ما به درک درست این کتاب نائل شویم و این خود دلیل بر این است که ما قادر به درک مستقیم وتحت الفظی بیانات خدا را نداریم زیرا اگر چنین قدرتی داشتیم که خود مستقیم با خدا ارتباط برقرار میکردیم و نیازی به پیامبر نبود به قول خودتان ما زبان خدا را بلد نیستیم .حال وقتی ما زبان خدا را بلد نیستیم این که به فرض محال پیامبر صدای خدا را برای ما ضبط کند و سپس برای ما پخش کند دردی از ما درمان نمیشود زیرا ما قادر به درک مفاهیم ان نخواهیم بود .

شما
خدا می گوید یا ایها الذین امنو او هم همین را می گوید بعد می گوید یا ایها الناس یا می گوید یا ایها الکافرون فرقی نمی کند پیامبر همین کلمات را می گوید این عبارت که قران تناقض دارد با ما در قران تناقض می بینیم با هم فرق دارد. در قران هم آمده قران را به زبان تو آسان کردیم منظوراز این عبارت این است که تفسیر قران توسط تو درست است و تمام تفاسیر در مورد این قران به غیر از تو نادرست است . مثلا در آیه آمده است که چرا این قرآن به مردی از این دو قریتین عظیم نازل نشده است در
یکی می گوید منظور طائف و مدینه است خلاصه هرکسی چیزی می گوید و همه هم از روی حدس است وقتی پیامبر بگوید منظور فلان دو شهر است همین درست است.

بنا براین این که من تناقض می بینم دلیلی بر این نیست که قران تناقض دارد مانند این که من وقتی به سخن یک ژاپنی گوش می دهم بگویم این ژاپنی بلد نیست حرف بزند در حالی که ژاپنی ایرادی ندارد ایراد از من است که زبانم فارسی است .

اولا که در مورد مثالهای که جهت بیان اختلاف بیان شد فکر نمیکنم که هیچ انسان عاقلی روی این مسائل جزئی مانور بدهد اما در مورد مسائل بنیادی و اثر گذار
بله حرف شما کاملا درست است که بین "قران تناقض دارد " با "ما در قران تناقض میبینیم "تفاوت بسیار هست و دقیقا علتش بر میگردد به این که ما قران را بیان مستقیم خدا بدانیم یا خیر؟
اگر ما این کتاب را بیان مستقیم و تحت الفضی خدا بدانیم عملا تمام راهها را بر خود بسته ایم زیرا به همان میزان که با اینکار به قران قداست میبخشیم به همان میزان سطح توقعات را بالا برده ایم به گونه ای که کوچکترین ویش پا افتاده ترین مسائل بینهایت میتواند بزرگ باشد چون خالقش را کاملترین فرض کرده ایم ودر این راه حتی شما دیگر نمیتوانی نقص و نانوانی ما را در درک این اختلافات چاره ساز قلمداد کنی زیرا چنان که عرض شد بشر و قران هر دو یک خالق دارد و عقلا میبایست کتابی متناسب با ظرفیت وجودی بشر نازل شود شما در این مسیر هر دلیلی بیاوری خود از پیش ان را (با دلیل مطلق بودن خدا ) ر دکرده ای .
این که شما میگویی :وقتی قران میگوید قران را به زبان تو ساده کردیم یعنی تفسیر قران را فقط پیامبر میداند چه مشکلی از ما حل میکند تفسیر پیامبر کدام تناقضات را حل کرده است ؟ایا اصلا تفسیر پیامبر با عین ا یات چه تفاوتی دارد ؟ایا مثلا تفسیر پیامبر این مشکل ر اکه علم خداوند در قران مطابق و منحصربه علم روز پیامبر است را حل میکند؟ ایا تفسیر پیامبر استناد داعش به ایات قران برای کشتار مردم را حل میکند؟ایا تفسیر پیامبر از قران ،قبول کردن بسیاری از امور خلاف انسانی مثل برده داری که سنت جاری جامعه معاصر بوده از طرف حکیم مطلق را حل میکند و...
این که ما مثلا ژاپنی بلد نیستیم دلیل بر نقص ان زبان نیست بکه ایراد نا بلدی ماست دقیقا همان چیزیست که مد نظر من است و کاملا با شما هم عقیده هستم حتی اگر فرض بنده نیز باطل باشد باز در این که قران نمیتواند بیان مستقیم خداباشد چه بر اساس موازین عقلی وچه بر اساس ایراداتی که در قران هست ونمیتوان انها را به علم مطلق خدا منسوب کرد شکی نیست و تنها چیزی که از این فرضیه بر میاید قرار دادن بشر در یک دوراهی است :
راه اول این است که ما از راه تعبدی قران را قبول کنیم یعنی عقل را در این خصوص تعطیل کنیم و بنا به فطرت خدا جوئی از راه دل وارد شویم که خود قران ان را توصیه نکرده
راه دوم این است که ما راه عقل را پیش بگیریم و لاجرم باید قران را یکسره بشری بدانیم و در ردیف دیگر مکاتب اجتماعی قرار دهیم
به نظر بنده هیچ کدام از این دو راه مطلوب نیست وما برای جمع فطرت و عقل راهی جز تغییر دیدگاه سنتی از وحی و نبوت نداریم البته با حفظ چهار چوبهای اصلی مندرج در تمام ادیان که قبلا به انها اشاره شد .
با سپاس
خدا در قرآن این ایراد که خدا مستقیما قرآن را نازل نکرده است پاسخ داده است می دانیم که تورات به صورت کتاب به موسی داده شده است در حالی که بنا به فرضیه شما چنین چیزی غیر ممکن است یعنی شما منکر دادن کتاب هستید فرضیه شما منکر هر نوع کتابی است که بر انبیا نازل شود و معتقدید که انبیا وحی را دریافت نموده و به زبان بشری تقلیل می دهند و مغتقدید که این فقط در مورد قران صادق نیست بلکه در مورد کلیه کتب صادق است چون تورات بر خلاف فرضیه شما به صورت کتاب واحد به موسی داده شد پس می شود خدا کتاب به بشر بدهد مانند تورات که در کوه به موسی دادوقتی موسی با عصبانیت بخاطر گوساله پرست شدن قومش به میان قومش آمد از شددن عصبانیت الواج را انداخت و یقه هارون را چسبید که چرا گذاشتی مردم گوساله پرست شوند الواح را انداخت نشان می دهد که خدا تورات مکتوب را به موسی داده است
اگر کلمه الواح را جستجو کنیم به نتیجه زیر می رسیم

• هنگامی که خداوند حضرت موسی علیه السلام را به میعادگاه خود فراخواند با برگزیدن وی به پیامبری، مجموعه‌ای از دستورات خویش را در الواحی برای او فرستاد تا قوم خود را به عمل به فرمانهای خداوند و محتوای آنها فراخواند: «قالَ یموسی اِنّی اصطَفَیتُکَ عَلَی‌النّاسِ بِرِسلتی وبِکَلمی فَخُذ ما ءاتَیتُکَ و کُن مِنَ الشّکِرین». (سوره اعراف/7، 144)
در کتاب مقدس نیز آمده است که خداوند از حضرت موسی علیه السلام خواست تا بر کوه بالا رفته، قوانین و دستوراتی را که بر لوحهای سنگی نوشته شده، فراگرفته و آنها را به بنی‌اسرائیل بیاموزد. موسی نیز به همراه یوشع به سوی کوه حرکت کرده به بزرگان قوم خود فرمان داد همانجا منتظر او بوده و در مشکلات با هارون مشورت کنند.[۳]
درباره ویژگی ها، شمار و جنس الواح و زمان و مکان اعطای آن به موسی علیه السلام در قرآن چیزی نیامده است؛ ولی مفسران شمار آنها را دو، 7 یا 10[۴] و جنس آنها را از زمرّد سبز، زبرجد، یاقوت سرخ یا سنگی سخت ذکر کرده‌اند.[۵] در برخی از روایات نیز به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جنس الواح از درخت سدر بهشت دانسته شده است.[۶]
بیشتر مفسران محتوای الواح را به زبان عبری دانسته[۷] و گفته‌اند: خداوند آن را روز عید قربان به وسیله جبرئیل در میقات بر حضرت موسی علیه السلام فروفرستاد.[۸]
روایات فراوانی نیز به بیان جنس، شمارگان، درازا و پهنا، کیفیت کتابت و ویژگیهای دیگر الواح پرداخته است که بیشتر آنها اعتبار چندانی ندارد.[۹]
اکنون هر سه تای ادیان ابراهیمی به مکتوب بودن تورات یقین دارند بر خلاف فرضیه شما

• متن عربی آیه : وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاء بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ

ترجمه : وقتی که می گویند که خدا بر هیچ انسانی چیزی نازل نکرده است ، خدا را، آنچنان که در خور اوست نشناخته اند بگو : کتابی را که موسی برای روشنایی و هدایت مردم آورد ، چه کسی بر او نازل کرده بود ؟ آن را بر کاغذها نوشتید ، پاره ای از آن را آشکار می سازید ولی بیشترین را پنهان می دارید به شما چیزها آموختند که از این پیش نه شما می دانستید و نه پدرانتان می دانستند بگو : آن الله است آنگاه رهایشان ساز تا همچنان به انکارخویش دلخوش باشند تورات کتاب بود بر خلاف فرضیه ی شما به موسی داده شد

• در آیه ای که رد این فرضیات است خدا می گوید مومنین می گویند که خدا بر هیچ بشری چیزی نازل ننموده است
شاید دلیل مومنین این است که بشر در حد حق تعالی نیست همین سخن نیز از طرف شما بگونه ی دیگری مطرح شده است آنها می گویند برای این که خدا با کسی حرف بزند لازمه اش سطح بالای آن شخص است و شما می گویید چون خدا بزرگ است و بشر کوچک به همین مناسبت نمی شود خدا مستقیم برای بشر کتاب بفرستد که این آیه طرح این مشکل را نادرست می داند و می گوید خدا می تواند در شرایطی که شما مطرح نموده اید و یا مومنین دین گذشته مطرح می کنند نیزبر بشر کتاب بفرستد خلاصه موانعی که شما مطرح می کنید وجود ندارد ما قدرالله حق قدره یعنی من گرچه خدا هستم اما می توانم در سطح بسیار پایین هم ظاهر شوم. چیزی که شما پایه و اساس طرح فرضیه تان نموده اید یعنی نمی تواند و این مخالف ان الله علی کل شی قدیر است.

• میزان یا وسیله اندازه گیری باید مناسب و استاندارد باشد با ترازوی دیجیتال سالم نمی توان دمای بدن را سنجید زیرا مناسب نیست گر چه استاندارد است با ترازو می توان وزن را اندازه گرفت شما نیز از افکاری استفاده می کنید که در فهم قران نامناسب است

• وقتی می گویم خدا قران را به زبان پیامبر ساده کرده است وقتی درست است که ضمایر را به مرجع واقعی اش برگردانیم مثلا تو گلستان را نوشتی یعنی سعدی گلستان را نوشت یا تو قلب اکبر را عمل کردی واقعا نمی دانیم این تو چه کسی است

• فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿۹۴﴾

• دراین آیه می گوید اگر در آن چه بر تو نازل شده است شک داری برو از کسانی که قبل از تو کتاب را می خوانده اند سوال کن در حالت معروف پیامبر باید از علمای ادیان گذشته سوال کند که هیچ عاقلی این حرف را نمی پذیرد یعنی پیامبر از یک یهودی بپرسد آیا من پیامبر هستم

• اما اگر مرجع ضمیر را رسول دوم قرار دهیم یعنی برو از کسانی که قبلا قران را خوانده اند بپرس یعنی قران به اندازه ای برای علمای اسلام جا افتاده است که بلافاصله به آن یعنی به رسول دوم قران ایمان می آورند و البته بعدش کافر می شوند که بحثش فرق می کند

این آیه ی :
• فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿۹۴﴾
هم ضمیرش رسول اول نیست زیرا رسول اول شکی در وحی نداشته است با فرضیه شما هم سازگار نیست زیرا در فرضیه شما پیامبر شکی در وحی نداشته است چون خودش به درکی رسیده است که می تواند وحی را به شکلی تغییر دهد که قابل فهم مردم زمانش باشد و این شرایط یعنی هم در بیان وحی خبره شده است و هم شک ندارد این آیه مخالف فرضیه شماست چون در فرضیه شما پیامبر نباید تردید داشته باشد زیرا تا مطمئن نباشد و درک آن چنانی از خدا نداشته باشد چگونه خواهد توانست وحی را به بشر برساند یعنی ذات نایافته از هستی بخش کی تواند شود هستی بخش
اما رسول دوم این شرایط را دارد زیرا با خواندن قران دچار شک می شود شک هم به این خاطر است که مخاطبان آیات نامعلوم است و او باید آیات را تفکیک کند کدام مال من است کدام مال من نیست

• علاوه بر این که افراد مخاطب نامعلوم هستند زمان هم نامعلوم است این که خدا قران را بر رسولان ارسال کرده است نه بر یک رسول بخشی از قران است که نایده گرفتن این بیان خروار خروار تناقض روی سر ما می ریزد
اصولا تناقض های قران از همین موضوع که قرآن کتابی است که برای آیندگان نگاشته شده است ایجادشده است و ما افعال آینده را گذشته می پنداریم حالا شما روی بخشی از تناقضات زوم کرده ای که با عقل جور در نمی آید.

با سلام

شما
.....
اکنون هر سه تای ادیان ابراهیمی به مکتوب بودن تورات یقین دارند بر خلاف فرضیه شما


برای جلوگیری از اطناب پست خلاصه مطلبتان را انتخاب کردم .
هیچ کدام از مطالبی که ذکر شد ردی منطقی بر فرضیه بنده نیست که دلیلش عرض میشود :
در مورد تورات وانجیل :
1.هیچکدام از ان دو کتاب از نظر تاریخی و علمی ،یقینی نیستند یعنی نمیتوان یقین داشت که مطالب انها عین تعالیم و بیانات پیامبران بوده چه برسد به انتساب انها به خدا .
2.مطالب انها هم با عقل سلیم ناسازگار است هم با اصول علمی و نظام جاری هستی به همین دلیل غالبا ،مفسرین معقول اهل کتاب این تعالیم را به گونه ای تمثیلی توجیه میکنند با این اوصاف تمییز بین تحریف و حقیقت و همچنین حقیقت و مجاز بسیار مشکل است ولی چیزی که مسلم است این است که مطالب انها از نظر عقلی مستدل و یقینی نیست .
3.اصل الواح که بن مایه اصلی تورات است اشاره به چند اصل اخلاقی دارد (محکوم کردن قتل ،ستم ،زنا ،دروغو...) که عقلا نیازی نبوده که مکتوب باشد بلکه به طرز اولی
این احکام در حقیقت وجود ما حک شده است شاید هم این مطلب که در تورات بیان شده دقیقا تمثیل حک شدن این حقایق در وجو د ماست که بدین گونه برای درک بشر ابتدایی ملموس شده است و به دنبال تورات حضرت عیسی هم حقایق در یافتی خود را در همین چهار چوب با بسط بیشتری عنوان کرده ولی چهار چوب اصلی همه ادیان بر پایه همان حقایقی است که در وجود خودمان حکاکی شده و انبیا یکی از اصلی ترین وظایفشان زنده نگه داشتن این معنویات در وجود ماست .
در مورد قران :

شما
• متن عربی آیه : وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاء بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ

ترجمه : وقتی که می گویند که خدا بر هیچ انسانی چیزی نازل نکرده است ، خدا را، آنچنان که در خور اوست نشناخته اند بگو : کتابی را که موسی برای روشنایی و هدایت مردم آورد ، چه کسی بر او نازل کرده بود ؟ آن را بر کاغذها نوشتید ، پاره ای از آن را آشکار می سازید ولی بیشترین را پنهان می دارید به شما چیزها آموختند که از این پیش نه شما می دانستید و نه پدرانتان می دانستند بگو : آن الله است آنگاه رهایشان ساز تا همچنان به انکارخویش دلخوش باشند تورات کتاب بود بر خلاف فرضیه ی شما به موسی داده شد

بنده منکر این نیستم که از دید قران موسی دارای کتاب بوده وخود من چند با این مطلب را مورد استدلال قرار داده ام که اهل کتاب از پیامبر در خواست کتاب کتابی همچون موسی داشته اند .
اما علت این دیدگاه در قران مشخص است زیرا پیامبر شالوده واساس دین خود را در چهار چوب ادیان ابراهیمی و در راس انها تورات وانجیل عنوان کرده لذا نمیتوانسته و شاید صلاح ندیده که مکتی جدید خود را به گونه ای جدید عنوان کند چون مطمعنا مورد اقبال قرار نمیگرفته و بهتر است بگوییم اذهان عمومی ومیزان فهم مردم چنین چهار چوبی را میطلبیده است در واقع ایشان با حفظ چهار چوب اصلی کلیه ادیان که همان حقایق والای انسانیست سعی کرده تمام نواقص و انحرافات موجود را دراین ادیان در حد فهم زمان خویش اصلاح کند (البته با اتکا به قدرت فهمی که خدا از طریق الهامات به او مرهمت کرده ).
اگر ما در ایات قران دقت کنیم یک دلیل معقول می یابیم که مطالب طرح شده در ادیان گذشته عمدتا تمثیلی و اموزشی ،تربیتی بوده اند تا واقعی .نمونه اش همان دو بحثی که بنده در ابتدا طرح وعنوان کردم یعنی بحث اعجاز انبیا و عذاب منکران که در داستان انبیا سابق مذکور است اگر شما به خوبی ان مباحث را مطالعه کنید چند اصل مسلم را در ان خواهید یافت :
1.قران با وجود این که پیامبر اسلام را کاملا ادامه دهنده و کامل کننده ادیان ابراهیمی میداند ولی وقتی صحبت از گذشتگان است (و غیر قابل اثبات )ما شاهد هر گونه اعمال خارق العاده و معجزه چه در باب اثبات نبوت وچه در باب عذاب کافران هستیم ولی همین که به زمان پیامبر اسلام میرسد تمام ان حوادث شگفت انگیز جایشان را با عوامل منطقی و نظام علی و معلولی که در کل هستی جاری هستند عوض میکنند (یعنی در باب اعجاز ،قران را که امری معقول است و اعجاز ان بیرون از قوانین علت ومعلول نیست ودر بحث عذاب جهاد را که کاملا امری نظام مندو بشری است جایگزین امور شگفت انگیزی که از نظر علمی که خود ریشه در همان نظام هوشمند ومعقول است هستی داردمیگردد ) در صورتی که خود قران بارها تاکیید دارد که سنتهای الاهی قابل تغییر نیستند . به نظر شما علت این تغییر دیدگاه چیست ؟
ما اگر طبق دیدگاه سنتی که مد نظر شماست به این امر نگاه کنیم به یک تضاد اشکار بر میخوریم که قبلا مفصلا بیان شد اما اگر با فرض بنده به قضیه نگاه کنیم قضیه روشن است وان این است که تمام ان مطالب تمثیلی است و صرفا جهت تعلیم وتربیت عنوان گردیده ولی این تمثیل هرگز به این معنی نیست که پشت این داستانها هیچ حقیقتی نیست بلکه برعکس حقیقت تمام ان داستانها در نظام هسنی جاری است یعنی حقیقتا به انبیا وحی شده و انها مرسل بوده اندو برای اثبات نبوت خود دلیل موجه داشته اند ( در چهار چوبی که قبلا بیان شد ) و حقیقتا هرکس با تعالیم انبیا بعد از روشن شدن حقیقت ،دشمنی وعناد کند توسط نظام هستی محکوم به فناست و وقتی که زمان ان برسد دیگر راه هیچ برگشتی نیست چون نظام دقیق هستی قابل تغییر نیست .
ایه مورد استنادشما نه تنها ردی بر فرضیه بنده نیست بلکه موید ان است زیرا تاکید دارد که خدا بر انبیا حقایقی را نازل کرده و برای ان چهار چوب خاصی را معین نکرده ولی چون در ایات دیگر به مجرد بودن خدا اشاره دارد میتوان نتیجه گرفت که خدا با انبیا ارتباط داشته ولی از طریقی که عقلا قابل تایید است یعنی تنها از طریق جنبه های تجرد که بشر به طور محدود دارد نه از طریق امور مادی که دون مرتبه حضرت احدیت یعنی اگر ما تصور کنیم که خدا خود را برای این ارتباط (سمعی)با انبیا تا مرتبه مادیت تنزیل داده یعنی در ان هنگام ایشان واجد صفات مادی گردیده و ماده نیز ذاتا محصور در معایب زمانی ومکانی است پس نتیجه اش این میشود که خدا در ان هنگام دارای معایب بوده و اگر ما بتوانیم چنین حالتی را برای واجب الوجود فرض کنیم دیگر او را نتوان واجب الوجود خواند بلکه ممکن الوجود است پس اساسا این فرض عقلا باطل است چون تمام پیش فرض ها در مورد خدا زیر سوال میرود .

اما در مورد لفظ کتاب که در قران بکار رفته یک معنای عام نهفته یعنی واژه کتاب در قران
دلالت بر یک سری حقایق و مطالب دارد که هم کتاب مکتوب را شامل میشود هم کتاب شفایی را (مانند خود قران که کتبی نبوده )هم حقایق مجرد را (ام الکتاب که از دیدگاه قران حقایق و اصل کتاب است که نزد خداست )
بنابر این اگر عمیق تر نگاه کنیم اینجا فرضیه بنده نمود بیشتری دارد زیرا از نظر قران اصل و ریشه تمام حقایق عنوان شده توسط انبیا (حقیقت ادیان نه مسائل اجتماعی که با شرایط تغییر میکند )نزد خداست و چون خدا ماده نیست که دارای شرایط مکانی باشد نزد خداست یعنی جزء ذات خداست و از انجا که بشر بارقه ای از وجود خداست اگر ان جنبه های وجودی خویش را صاف وضلال گرداند قادر خواهد بود ان حقایق را در وجود خود مشاهده (به طور شهودی نه مادی )کند و این است معنای دقیق وحی .

شما
در آیه ای که رد این فرضیات است خدا می گوید مومنین می گویند که خدا بر هیچ بشری چیزی نازل ننموده است
شاید دلیل مومنین این است که بشر در حد حق تعالی نیست همین سخن نیز از طرف شما بگونه ی دیگری مطرح شده است آنها می گویند برای این که خدا با کسی حرف بزند لازمه اش سطح بالای آن شخص است و شما می گویید چون خدا بزرگ است و بشر کوچک به همین مناسبت نمی شود خدا مستقیم برای بشر کتاب بفرستد که این آیه طرح این مشکل را نادرست می داند و می گوید خدا می تواند در شرایطی که شما مطرح نموده اید و یا مومنین دین گذشته مطرح می کنند نیزبر بشر کتاب بفرستد خلاصه موانعی که شما مطرح می کنید وجود ندارد ما قدرالله حق قدره یعنی من گرچه خدا هستم اما می توانم در سطح بسیار پایین هم ظاهر شوم. چیزی که شما پایه و اساس طرح فرضیه تان نموده اید یعنی نمی تواند و این مخالف ان الله علی کل شی قدیر است.


جواب این مطلب در بیانات بالا گذشت ولی مضاف برانها ذکر نکاتی خالی از فایده نیست .
نکته اول اینکه طبق بینش قران مومنان هرگز نمیگویند خدا قادر نیست بر کسانی نازل شود بلکه این دیدگاه کافران است چون اگر مومنین چنین عقیده ای داشته باشند که اصلا موئمن نیستند .
نکته دوم این است که دلیل این که گفتم خدا نمی تواند مستقیما با انبیا به گونه ای که مد نظر شماست ارتباط برقرار کند بزرگ وکوچی نیست بلکه نا متناجس بودن است
یعنی از یک سنخ نبودن است و دلیلش هم من ابداع نکردم بلکه این را خود نظام هستی میگوید به عبارتی این موانع را نظامی تعین میکند که خود خالق هستی تعیین کرده و این نظام قابل تغیر نیست چون تغییر در ذات واجب الوجود راه ندارد به عبارتی قابل تغییر نبودن سنت های خدا ریشه در ذات خدا دارد لذا قابل تغییر نیست واگر بنده میگوییم این شیوه ارتباط که شما میگویی ممکن نیست با قدرت خدا منافات ندارد بلکه با سنتهای خدا منافات دارد (تمنا دارم این نکته را خوب تامل بفرمایید )
نکته سوم این است البته که خدا قادر است با بندگان خاص ارتباط برقرارکرده و ان چه را لازم است به انها تلقین کند ولی از راهش یعنی خود نظام دقیق هستی در دل خود همه این راه کارها را دارد ولی چنانچه عرض شد در این هستی همه چیز تابع نظم وقاعده است و نهایتا همه امور به حضرت حق منتهی میشود . بنابر این اگر خوب بیانات بنده فهم شود هرگز منافاتی با قدرت خدا ندارد .

شما
• میزان یا وسیله اندازه گیری باید مناسب و استاندارد باشد با ترازوی دیجیتال سالم نمی توان دمای بدن را سنجید زیرا مناسب نیست گر چه استاندارد است با ترازو می توان وزن را اندازه گرفت شما نیز از افکاری استفاده می کنید که در فهم قران نامناسب است

اتفاقا این همان نکته ای است که بنده روی ان پافشاری دارم و فکر میکنم اگر بیان من درست تفهیم گردد نه تنها قران و دیگر کتب به درستی درک خواهند شد (بدون اینکه اسمانی بودن انها خدشه دار گردد ) بلکه تمام خصومت ها و اختلافات بین ادیان محو خواهند شد .

شما
فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿۹۴﴾

• دراین آیه می گوید اگر در آن چه بر تو نازل شده است شک داری برو از کسانی که قبل از تو کتاب را می خوانده اند سوال کن در حالت معروف پیامبر باید از علمای ادیان گذشته سوال کند که هیچ عاقلی این حرف را نمی پذیرد یعنی پیامبر از یک یهودی بپرسد آیا من پیامبر هستم

• اما اگر مرجع ضمیر را رسول دوم قرار دهیم یعنی برو از کسانی که قبلا قران را خوانده اند بپرس یعنی قران به اندازه ای برای علمای اسلام جا افتاده است که بلافاصله به آن یعنی به رسول دوم قران ایمان می آورند و البته بعدش کافر می شوند که بحثش فرق می کند


بیان ایه کاملا مشخص است ایه به پیامبر میگویید اگر در مطالب (البته بعضی مطالب )ان شک داری از اهل کتاب که از این مطالب اگاهند بپرس ؟ اما دلیل این پرسش چیست ؟ علتش در ایات دیگر قران ذکر شده انجا که این احتمال را که شیطان ایاتی را به اسم خدا بر ایشان نازل کند رد نکرده لذا به پیامبر میگوید که در ایاتی که مشابه ان در تورات و انجیل هست اگر شک دارد که به واقع از طرف من است یا خیر یک راهش این است که از اهل کتاب بپرسی زیرا مشابه ان در کتاب انان هم هست و از این طریق میتوانی مطمئن شوی . البته معنی این حرف این نیست که اصل نبوت را از ایشان سوال کند یا همه مطالب را ،چون مسلم است که همه مطالب یکی نیست بلکه این حکم شامل بعضی احکام میشود لذا در این ایه هیچ دلیلی محکمی وجود ندارد که منظور و مخاطب پیامبر نباشد .

اتفاقا این ایه به نوعی فرض بنده را قوت میبخشد زیرا این ایه مشخص میکند که گاهی پیامبر شک میکرده که این الهامات از خداست یا خیر واین یعنی الهامات ایشان از نوعی که مد نظر شماست نبودیعنی صریح واشکار نبوده چون اگر از ان طریق بود دچار شک نمی شدند پس قاعدتا باید این الهامات به گونه ای پیچیده باشد یعنی گاهی ایشان شک میکرده که ایا این الهامات از طرف خداست یا از ناحیه ذهنیات مثبت خویش است یا از ناحیه وسوسه ها ی شیطان.


شما
فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿۹۴﴾
هم ضمیرش رسول اول نیست زیرا رسول اول شکی در وحی نداشته است با فرضیه شما هم سازگار نیست زیرا در فرضیه شما پیامبر شکی در وحی نداشته است چون خودش به درکی رسیده است که می تواند وحی را به شکلی تغییر دهد که قابل فهم مردم زمانش باشد و این شرایط یعنی هم در بیان وحی خبره شده است و هم شک ندارد این آیه مخالف فرضیه شماست چون در فرضیه شما پیامبر نباید تردید داشته باشد زیرا تا مطمئن نباشد و درک آن چنانی از خدا نداشته باشد چگونه خواهد توانست وحی را به بشر برساند یعنی ذات نایافته از هستی بخش کی تواند شود هستی بخش
اما رسول دوم این شرایط را دارد زیرا با خواندن قران دچار شک می شود شک هم به این خاطر است که مخاطبان آیات نامعلوم است و او باید آیات را تفکیک کند کدام مال من است کدام مال من نیست


طبق فرض بنده ، نبی وقتی توانست روح خود را با تزکیه نفس صیقلی دهد به فرا خور ظرفیتش حقایقی را در وجود خود درک میکند ودر اصل این در ک شک ندارد زیرا خود شخص میفهمد که درک این حقایق به ظاهر در فراخور و قد واندازه او نیست و این را به گونه ای حضوری درک میکند که قابل استدلال نیست ولی این به ان معنی نیست که در همه جا ایشان بتواند درست تفکیک کند که ان حقایق دقیقا کلمه به کلمه چه بوده زیرا این حقایق یک ان در قالب همان ذهنیات فرد به او الهام میشود ودلیل بخشی از این اختلافات ظاهری در ادیان نیز به ساختار ذهنی و شخصیتی نبی برمیگردد ولی چهار چوب وبن مایه یکی است .البته ما نمیتوانیم در این عرصه با یقین صحبت کنیم و تنها از روی قراین حدسیاتی میزنیم والا کیفیت وحی یک امر حضوری و شخصی است و برای ما بدرستی قابل درک نیست و تمام این بیانات برای تقریب به ذهن است .
حاصل کلام اینکه طبق فرض بنده اصل نزول وحی قطعی است ولی کیفیت ان کاملا اشکار نیست ولی نه به گونه ای مبهم که قابل تشخیص نباشد بلکه گاهی تشخیص ان مشکل است .
بنابر این این ایه نه تنها با فرض بنده منافات ندارد بلکه موید ان است .

شما

• علاوه بر این که افراد مخاطب نامعلوم هستند زمان هم نامعلوم است این که خدا قران را بر رسولان ارسال کرده است نه بر یک رسول بخشی از قران است که نایده گرفتن این بیان خروار خروار تناقض روی سر ما می ریزد
اصولا تناقض های قران از همین موضوع که قرآن کتابی است که برای آیندگان نگاشته شده است ایجادشده است و ما افعال آینده را گذشته می پنداریم حالا شما روی بخشی از تناقضات زوم کرده ای که با عقل جور در نمی آید.

این بیان شما را که قران میتواند بر رسولان نازل شده باشد نه یک رسول نیز میتواند موید عرایض بنده باشد به عبارتی بیان شما در طول عرایض بنده است نه در عرض ان روشنتر بگوییم نمیتواند ناقض فرظیه بنده باشدبلکه مکمل ان است . زیرا طبق فرض بنده قران در غالب این کلمات مشخص حاوی حقایقی است که ریشه در اصل وجود دارد و از انجا که مانیز هر کدام بهره ای از وجود داریم لذا هر بشری با طی کردن مسیری که لازم است تا بتواند این حقایق را مستقیما (با ان تعبیر که بیان شد )درک کند میتواند لایق و سزاوار این گرددکه مخاطب حضرت حق گردد زیرا چنانکه عرض شد خدا با کسی نسبت ندارد وهمه در برابر سنتهای خدا برابر هستند (که اگر غیر این باشد ناعادلانه خواهد بود ) واین شرایط برای همه محیاست فقط مرد میدان میخواهد .

اما در مورد مطلب اخر شما باید بگویم با وجود اینکه حقایق قران ازلی و ابدی است و فرا تر از زمان ومکان ولی غالب و ظاهر قران دقیقا برای زمان خود نوشته شده و تناقضات وقتی رخ مینمایند که ما فکر کنیم ان احکام برای اینده نگاشته شده اندیعنی بخواهیم ایاتی که در زمره اجتماعیات هستند رنگ ابدی و غیر لایتغیر بزنیم . بنابر این وظیفه ماست که از لابلای ظواهر قران ان حقایق را که پایه واساس همه ادیان و مکاتب خیر اندیش است را استخراج کرده وبا اتکا به انها همه حق خواهان را به یک جبهه و یک دین که همان انسانیت (به معنی متعالی ان )است فرا خوانیم نه با تکیه به ظواهر ادیان که عامل کثرت هستند اتش تفرقه و اختلاف را روشن کنیم و فکر نمیکنم ارمان مهدویت نیز که ارمان همه ادیان ومذاهب است جز تکیه به این اصل قابل تحقق باشد .
با سپاس
سلام. دوستان یه مدت دارم کامنتای شما دوستان از اول تا اخر میخونم بحث از جناب احسان و معین شروع شد تا رسید به زیبایی شناسی قران واقایان حقیقت جو و محمد و رامین و.............
توجه داشته باشید برای کسانی که دنبال حق میگردن نشانه های اندک کافیست ..........منظورم این است که به همه ابعاد اسلام نگاه کنید شما کدام دین را میابید که پیامبرش امی باشد واصول اخلاقی را بیان کند که همه را به تعجب وا دارد اصلا چه فرد امی کتابی را گفته که همه ابعاد جسمانی روحانی انسان رو در برگیرد
http://www.aparat.com/v/F3PXd دوستان به این لینک برن وبا چشم خودشون ببینن که اقای شولدر استاد فیزیک وجود خدا رو از نظر علمی اثبات میکنه مخصوصا خدا ناباوری مثل اقای حقیقت جو که هی فرضیه های هاوکینگ رو تو سر ما میکوبه


یه نکته جالب در مورد هاوکینگ اینه که رسانه های غربی با هیاهوی خاصی فرضیه های اونو انتشار میدن در حالی که در بسیاری از مجامع بینالمللی تخصصی فیزیک فرضیه های اونو رد کردن
چرا قرآن به تدریج نازل شده ؟

یکی از امتیازات قرآن نسبت به کتب آسمانی دیگر آن بود که علاوه بر نزول دفعی آن بر قلب پیامبر(ص) به عللی قسمت به قسمت و به تدریج بر رسول خدا6نازل گردید. به همین جهت دانش مندان حکمت های متعددی برای نزول تدریجی قرآن ذکر کرده اند.

1 نزول بعضی از آیات با حوادثی که رخ می داد، نازل می شد، برخی از حوادث و رویدادها که در زمان پیامبراتفاق می افتاد، زمینهء نزول بسیاری از آیات و سور قرآنی بوده است ، که از آن (اسباب النزول ) یا (شأن نزول ) تعبیرمی کنند.

2 یکی از فایده های نزول تدریجی ایجاد روحیه و تازه شدن ارتباط با عالم غیب و باعث آرامش خاطر ودلگرمی پیامبر بوده است : .

3 نزول تدریجی این امکان را به پیامبر و اصحاب می دهد که بتوانند قرآن را حفظ کنند. اگر قرآن یک دفعه برمردم آورده می شد، توان حفظ کردن آن نبود: .

4 اگر قرآن و تمامی احکام آن یک باره نازل می شد، مردم زیر بار وظائف آن نمی رفتند، چون مردم با آداب ورسوم کهن و ریشه داری سر و کار داشتند که ترک آنها به صورت یک باره و سخت و ناهموار بود. مثلاً در مورد شراب ،روزه و اجرای حدود الهی ، کم کم و به تدریجی و مرحله مرحله این احکام برای مردم آورده شد.
عرض سلام خدمت جناب میلاد.ر

این که دغدغه اعتقادی داشته و برای مطالعه این گونه مباحث وقت میگذاری خود دلیلی محکم بر حقجو بودن شماست زیرا اگر کسی در درونش انگیزشی نباشد مطمعنا رغبتی نسبت به این قبیل مسائل نخواهد داشت ،به عبارتی میزان ،جستجو و کنجکاوی در مسائل اعتقادی و اخلاقی به میزان بیدار بودن ان حقایق الاهی در وجودمان بستگی دارد وهر چه شما در این زمینه دقد قه بیشتری داشته باشی یعنی حداقل توانسته ای فطرت انسانی خود را حفظ کنی که برای شروع مسیری که به عنوان یک انسان باید بپیمایی بسیار ضروری است . این نکته اول
نکته دوم شما وقتی قدم در این راه میگذاری فکر میکنی راه هموار و روشنی را خواهی پیمود ولی خیلی زود متوجه سختی و پیچیدگی راه در دو حوزه علم وعمل خواهی شد . که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مطمعنا شما اگر تیز بین و هوشیار و در عین حال مخلص وبی غرض باشی خیلی زود در این راه با سوئالات بی جواب بسیاری مواجه خواهی شد که ای بسا به جایی برسی که امثال اقای حقیقت رسیده اند یعنی در این مرحله به جایی میرسی که واقعا دنبال و نیازمند جواب هستی نه انکار ودر این مرحله خیلی اشتباه است اگر شما به جواب نرسیده دین خود را تعبدی قبول کنی واین دقیقا به این میماند که شما بنای ساختمان افکارتان را روی اموری متزلزل بنا کنی که هر لحضه احتمال تخریب ان وجود دارد بنا براین در این حالت شما هیچ گاه به هدف نخواهی رسید چون دیر یا زود بنای شما ویران میشود .
بنابر این این بی انصافی است که ما چنین افرادی را متهم به بی خدائی کنیم شما اگر دقت کنید اسم کاربری ایشان حقیقت جو بود چرا چون اگر ایشان به همه چیز شک کرده ولی به حقیقت شک نکرده چون حقیقت اکتسابی نیست بلکه ذاتی وجود ماست یعنی اگر مانعی برای ان درست نکرده باشیم در درون خود ان را حضوری در می یابیم من از شما میپرسم ریشه حقیقت چیست و کجاست ؟حقیقت در عین پیچیدگی در کیفیت ، در اصل بودنش بدیهی و اشکار است چون ریشه در وجود ما دارد و وجود ما نیز چنان که قبلا گفته شد بارقه ای از واجب الوجود و خالق هستی است که وجود محض است پس حقیقت محض همان خدای ادیان است که عقلا یکی بیشتر نیست چون اصل وجود یکی است نه چند تا بنابر این حقایق با ارزشی مثل :راستی ،عدالت،ایثار،ازادی و....
که ما میستاییم تماما جلوه هایی از ان حقیقت محض هستند وکسی که این امور را صادقانه میستاید ولو به ظاهر معتقد به ادیان و خدای انها نیز نباشد دانسته یا ندانسته همان خدای ادیان را پرستیده ولی به شمایلی دیگر بنابر این اگر نیک بنگری تفاوت شما و امثال اقای حقیقت جو در وحله اول به مراتب درک شما از هستی برمیگردد واگر دقیقتر بنگری اصلا بین شما و ایشان در اصل راه و غایت مسیر تفاوتی ذاتی وجود ندارد بلکه هرچه هست در شکل و ظاهر است که امری اعتباری و غیر ذاتیست .(البته این اصول شامل افراد مغرض و معاند نمیشود )
نکته سوم این است که این گونه سوالات برای اهل دین یک مرهمت الاهی است بدین شکل که افراد متدین را در یک دید کلی میتوان به دودسته تقسیم کرد :
1.کسانی که در مراحل ابتدایی هستند :
چنین اشخاصی اگر خود به هر دلیل نتوانسته اند به مراحل بالاتر یعنی مرحله "شک"که مقدمه یقین است برسند به یمن این سوالات به خود می ایند وبه تقلا و جستجو در بعد علم وعمل میپردازند .
2. کسانی که مراحل شک را طی کرده اند :
این سوالات برای این دسته نیز موهبت است چون زمینه ای فراهم میگردد تا بتوانند زکات وجود خویش را بپردازند یعنی با یک تیر دو نشان میزنند هم افرادی را از مرحله شک وسقوط نجات میدهند هم با این کار وظیفه ذاتی خود را انجام داده و توانسته اند از این طریق به مراتب با لاتری از وجود دست پیداکنند واین مراتب میسر نمیشود مگر با وجود چنان افرادی .
پس اگر نیک بنگریم به یک نظام دقیق در هستی میرسیم که همه ما مانند قطعات یک ساعت مکمل و محتاج به یکدیگر هستیم .
حاصل کلام اینکه اگر ما افق دیدمان را کمی کسترش دهیم میتوانیم با یکدیگر بسیار مهربان تر از انچه هستیم باشیم .
به امید ان روز
اسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است /// با دوستان مروت با دشمنان مدارا

با سپاس
ممنون از اقای حق گرا اما به نظر شخص بنده جناب اقای به اصطلاح حقیقت جو بیشتر مسایل رو دور میزدند وعلم کافی به مطالب نداشتند مثلا در یک مورد فرضیه داروینیسم یا فرضیه پیدایش خود به خودی جهان رو با نظریه اشتباه میگرفتند وبدون ذکر منبع سعی در القای این مطلب داشتند که مجامع جهانی اونارو تایید کردند


شخصا در موردقضیه داروینیسم به من برخور چون ایشون بدون تحقیق حرف میزدن واگاهی در موضوع ژنتیک نداشتن و هی مسایلو بهم میبافتند وبدون دلیل قضاوت میکردند ایشون توجهندارن که خود داروین ایمان دار بود وبعد ها اشکالات زیادی به (.....فرضیه.....باز هم تاکید میکنم فرضیه)خودش وارد کرد
یا نمیتوان با دو دلیل ساده که از مقاله اینتر نتی خوانده ایم نتیجه بگیریم که انسان از میمون فرگشت یافته




....با تشکر از دوستان
سلام مجدد .

درخواست دارم یک موضوع جدید درباره اثبات خدا یا نظریه داروینیسم یا اثبات دین اسلام ایجاد کنم


کسانی که در یکی از این سه مورد مشکل دارن .........یا علی
وجود قرآن دلالت می کند که از جانب خداست و غیر خدا حتی پیامبر را توان بر انشای چنین کتابی نیست. با صراحت تمام هم اعلام کرده که از جانب خداست و پیامبر و غیر پیامبر را در ایجاد آن دخالتی نیست . خود را آیت خدایی شمرده و اعلام کرده اگر در خدایی بودن قرآن شک دارید و مرا ساخته بشر از جمله پیامبر می دانید و معتقدید و مدعی هستید که بشر را توان انشای چنین کتابی هست ، پس یک سوره مثل سوره های من بیاورید و به جامعه عرضه کنید و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهید.
با وجود آن که دشمنان از صدر اسلام در صدد بودند که آسمانی بودن قرآن را انکار کنند و آن را ساخته ذهن پیامبر یا دیگران معرفی کنند ، ولی نتوانستند به مبارزه طلبی قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست . الان سرسخت ترین دشمن اسلام ، یهودیان صهیونیست هستند که از تمام امکانات شان برای نابودی اسلام استفاده می کنند، لیکن تاکنون نتوانسته‌اند حتی یک سوره مثل قرآن را بنویسند.
قرآن مجید از جهات گوناگون معجزه است و خدایی بودن خود را فریاد می زند. چند نمونه را ذکر می‌کنیم :
- از جنبه های اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است. قرآن از فصاحت و بلاغتی برخوردار است که از عهده بشر خارج است. از این رو عرب جاهلی که در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلکه نبوغ داشت، وقتی در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت کرد، به معجزه بودن آن پی برد و اظهار عجز و ناتوانی نمود. به سبب اعجاز فصاحتی قرآن ، عده‌ای از آنان وحی بودن قرآن را پذیرفته و نبوت پیامبر اسلام را تصدیق نمودند . بقیه نیز گر چه ایمان نیاوردند، ولی هماوردی نکردند . عجز خود را از آوردن حتی سوره ای کوچک فریاد زدند و این خود بزرگ ترین دلیل بر آسمانی بودن قرآن است. ثابت می‌کند که آوردن کتابی مثل قرآن از دایره قدرت بشر بیرون است . بنا بر این قرآن بهترین گواه بر آسمانی بودن خویش است.
- همه قبول دارند که رسول خدا (ص) امی یعنی درس نخوانده بود ، ولی با وجود این، کتابی آورد که پر است از معارف عقلی و دقایق علمی و فلسفی ، به طوری که این کتاب افکار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب کرده و متفکران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحیر ساخته است.
امی و درس ناخوانده بودن پیامبر و بیگانه بودن ایشان و محیط زندگی شان از دانش روز و ناتوانی او از مراحل ابتدایی خواندن و نوشتن که معلوم همگان بود ، بهترین دلیل بر این است که قرآن محصول فکر و فهم ایشان یا تعلیم گرفته از دیگران نبوده است . پیامبر پیش هیچ کسی زانوی شاگردی به زمین نزده است . از هیچ کس تعلیم نگرفته و قبل از بعثت هیچ سخن و کلامی شبیه قرآن از او شنیده نشده و این معارف و آیات به ناگاه بر زبان او جاری شد .
قرآن بر این موضوع تکیه کرده و آن را یکی از نشانه های آسمانی بودن خود شمرده است:
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون؛(1)
پیش از نزول قرآن هیچ نوشته ای را نمی خواندی و با دست راست خود (که وسیله نوشتن است)نمی نوشتی . اگر قبلا می خواندی و می نوشتی، یاوه گویان شک و تهمت به وجود می آوردند.
و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ؛(2)
قرآن را که روح و حیات است، از امر خود بر تو وحی کردیم . قبلا نمی دانستی نوشته و ایمان چیست.
این آیات صراحت دارد که پیامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بیگانه بوده ، این ها نه تراوش ذهن او، بلکه نازل شده از جانب خداوند حکیم است.
-دلیل محکم دیگر بر وحی بودن و آسمانی بودن قرآن و این که حتی آیه ای از جانب پیامبر نمی باشد ، این است که پیامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود . در ایمان و خداترسی و راستگویی هیچ شکی نیست. چنین کسی هیچ گاه به خود اجازه نمی دهد تراوش فکر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد، زیرا یقین دارد که نسبت دادن مطلبی به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترین گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هیچ قدرتی نیست تا او را از قهر خدا برهاند.
اگر افرادی غیر از پیامبر بودند، ممکن بود به خود این جرات را بدهند که مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد، ولی از مومن بی نظیری چون پیامبر با آن مرحله خداترسی چنین کاری محال است .
قرآن افترا و نسبت دادن چیزی را به خدا بزرگ ترین گناهان می شمارد :
و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا ؛(3)
چه کی ستمکارتر از کسی است که به دروغ چیزی به خدا ببندد؟!
از زبان پیامبر اعلام می کند که از خدا چنان ترسی دارد که هیچ گاه چیزی بر خدا نمی بندد، زیرا می داند کسی نمی تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:
قل ان افتریته فلا تملکون لی من الله شیئا ؛(4)
بگو اگر آن را به خدا بسته باشم ، نمی توانید در قبال خدا مالک و نگهدار من باشید.
-اگر قرآن تراوش ذهن و روح پیامبر بود، برای نزول آیات انتظار نمی کشید . موضع گیری هایی نمی کرد و بعد آیاتی را از خود بگوید و آن موضع گیری ها را تخطئه کند. هیچ عاقلی خودش را تخطئه نمی کند ،در حالی که قرآن چند بار پیامبر را تخطئه کرده و بر اعمالی که از او یا از پیروانش صادر شده، توبیخ کرده است .
بارها بود که مسئله ای پیش می آمد یا سوالی مطرح می گردید و پیامبر جواب و حکم آن را نمی دانست .منتظر نزول وحی می نشست تا جواب و حکم آن را بگیرد. در مکه که پیامبر زیر ذره بین قریش بود، تعدادی از یهود آمدند و سوال هایی از رسول خدا مطرح کردند . پیامبر به پشتگرمی وحی، وعده جواب در فردا را به آنان داد . خدا برای تادیب پیامبر و تعلیم پیروان ایشان چندین روز نزول وحی را به تاخیر انداخت ،به نحوی که مشرکان شایعه کردند که خدای محمد با او قهر کرده و او را واگذارده است(5).
طبیعی است که اگر قرآن جوشش روح و روان پیامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخیر نمی انداخت تا دشمنان شادکام گردند و دوستان اندوهگین شوند و...
منافقان برای یافتن بهانه برای شرکت نکردن در جنگ و جهاد از پیامبر برای شرکت در میدان جنگ اجازه می طلبیدند -در حالی که برای انجام وظیفه احتیاج به اجازه گرفتن نیست - یا به بهانه های مختلف از حضرت اجازه تخلف و شرکت نکردن می خواستند . پیامبر نیز به دلیل محذوریت های اخلاقی گاهی افرادی را اجازه تخلف می داد . آیه نازل شد و پیامبر را تخطئه و توبیخ کرد که چرا اجازه تخلف داده است.(6)
در مکه سران مشرکان خدمت رسول خدا رسیده و در این وقت مومن نابینایی هم برای استفاده به محضر رسول خدا می شتابد . با توجه به نابینا بودنش متوجه نیست که رسول خدا میهمان دارد و...
فردی از اطرافیان ناراحت می شود و روی در هم می کشد که چرا نابینا آمده و مزاحم این جلسه مهم شده و.. آیات نازل می شود و پیامبر را بر گناه ناکرده توبیخ می کند که چرا روی ترش کردی و به سران شرک بها دادی و برای مومن نابینایی اهمیت کافی قائل نشدی و...(7)
اگر قرآن جوشش روح و روان پیامبر بود، معنا نداشت که پیامبر خود را در مکه به جهت بها دادن به مشرکان که در نگاه عادی به سود مسلمانان است و...، این گونه توبیخ کند.
با توجه به دلایلی که گذشت، نمی توان گمان کرد قرآن جوشش روح پیامبر یا تعلیم دیگران به او بوده ، قطعا این آیات و سوره ها از عالم غیب بر قلب ایشان نقش بسته ،ایشان مامور به ابلاغ آن ها بوده است.
فَاِنْ کُنْتَ فى شَکٍّ مِمَّا اَنْزَلْنا اِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابِ مِنْ قَبْلِکَ

و اگر در آنچه به سوى تو فرو فرستاده ایم تردیدى دارى، از آن کسانى که پیش از تو کتاب هاى آسمانى را مى خواندند بپرس.

در تفسیر این فراز از آیه شریفه دیدگاه ها یکسان نیست:

1 - به باور «زجاج» این آیه از آیاتى است که در مورد آن سخن بسیار رفته و از تفسیر آن بسیار پرس و جو شده است، امّا به باور ما مى توان مفهوم آن را در خود این سوره یافت؛ چرا که خدا در این آیه گرچه به ظاهر روى سخن را به پیامبرش مى نماید امّا در حقیقت روى سخن با همه مردم مى باشد و مفهوم آن این است که: هان اى مردم! اگر در مورد قرآن و آسمانى بودن آن تردیدى دارید، از آن کسانى که قرآن را تلاوت کرده اند جویا شوید تا به درستى و الهى بودن آن ایمان آورید.

گواه این تفسیر براى آیه شریفه، آیه دیگرى از همین سوره مبارکه است که در آن آفریدگار هستى به پیامبرش دستور مى دهد که همین پیام را به مردم برساند،(79) و این نشانگر آن است که در آیه مورد بحث نیز در حقیقت روى سخن با مردم است نه پیامبر گرامى؛ درست نظیر این آیه شریفه که خطاب به ظاهر متوجّه پیامبر است، امّا ضمیر جمع نشانگر آن است که روى سخن با مردم است که مى فرماید: هان اى پیامبر، هنگامى که زنان را طلاق گفتید... یا ایّها النّبى اذا طلّقتم النساء....(80)

لازم به یاد آورى است که این دیدگاه را بیشتر مفسران، از جمله «حسن»، «ابن عباس»، «قتاده»، «سعید بن جبیر» نیز پذیرفته اند و بر آنند که پیامبر گرامى هرگز در رسالت خویش و در وحى و آسمانى بودن قرآن تردیدى نداشت و از پیروان کتابهاى آسمانى نیز در این مورد پرسشى نکرد. و از حضرت صادق علیه السلام نیز همین بیان روایت شده است.

2 - امّا به باور برخى از جمله «فرّاء» روى سخن در آیه شریفه با پیامبر گرامى است، و با اینکه آن حضرت هرگز در مورد حقیقت قرآن و درستى رسالت خود تردیدى نداشت، این سخن به منظور تقریر و مبالغه است؛ درست بسان سخن کسى است که به بنده و برده خویش مى گوید: اگر تو به راستى بنده من هستى باید به گفتار من گوش جان بسپارى!

و یا به پدرش مى گوید: اگر تو پدر من هستى باید نسبت به من مهر ورزى!

و یا به فرزندش مى گوید: اگر تو پسر من هستى باید به من نیکى کنى؛ که در همه این سخنان منظور مبالغه در مفهوم ومعناست و نه تردید در اصل آنها.

افزون بر این، در مبالغه گویى گاه گوینده سخنى مى گوید که در اصل ناشدنى به نظر مى رسد. براى نمونه، مى گوید: آسمان بر مرگ او گریست؛ که مفهوم این جمله آن است که اگر آسمان بر مرگ کسى بخواهد بگرید، در مرگ او مى گرید. با این بیان مفهوم آیه مورد بحث این است که: اى پیامبر! اگر در آنچه به سوى تو فرو فرستاده ایم در تردید هستى - که هرگز چنین نخواهد شد - از کسانى که پیش از تو کتاب آسمانى مى خواندند بپرس.

3 - از دیدگاه پاره اى روى سخن در آیه مورد بحث با هر شنونده و هر تلاوتگر قرآن است، امّا این پیام به وسیله پیامبر به مردم مى رسد و مفهوم آن این است که: هان اى شنونده و اى تلاوت کننده قرآن! اگر در آنچه به سوى پیامبر گرامى فرستادیم در تردید هستى، از کسانى که کتاب آسمانى مى خوانند بپرس.

4 - و از دیدگاه پاره اى ممکن است در آیه مورد بحث واژه «إن» را به معناى «ما» نافیه بگیریم که در آن صورت مفهوم آیه این گونه است: هان اى پیامبر! تو در آنچه به سوى تو فروفرستاده ایم هیچ تردیدى ندارى امّا بازهم براى فزونى آگاهى و بینش از اهل کتاب بپرس. و این آیه و خطاب بسان داستان ابراهیم است که هدفش فزونى ایمان و یقین بود، و در پاسخ آفریدگار هستى که پرسید مگر ایمان نیاورده اى؟! پاسخ داد: چرا، امّا براى اطمینان بیشترِ دل، این تقاضا را کردم و این پرسش را نمودم. «او لم تؤمن قال بلى و لکن لیطمئن قلبى.»(81) و روشن است که تلاش در فزونى ایمان و آرامش بیشترِ دل، هرگز با درستى عقیده و ایمان ناسازگار نیست.

چرا

با اینکه بیشتر اهل کتاب رسالت پیامبر گرامى را انکار مى کردند، چرا در آیه مورد بحث مى فرماید: در مورد درستى رسالت و آسمانى بودن قرآن از آنان بپرسید؟

پاسخ

به باور مفسّران این دستور به یکى از دو دلیل است:

1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «مجاهد» و... منظور این است که از آگاهان و درست اندیشان اهل کتاب همچون عبدالله بن سلام، کعب الاحبار، تمیم دارى، و نظیر آنان که به کتابهاى آسمانى پیشین آشنا هستند و اینک به اسلام گراییده و قرآن را تلاوت مى کنند، در این مورد سؤال کنید تا ایمان بیشترى به درستى رسالت پیامبر و آسمانى بودن قرآن داشته باشید.

2 - امّا به باور برخى منظور این است که از ویژگیها و نشانه هاى پیامبر که در کتابهاى آسمانى آمده و از نویدهایى که در مورد ظهورش به اهل کتاب داده شده است، از آنان بپرسید و آنگاه آنها را با خُلق و خو و اوصاف پیامبر که در برابر شماست تطبیق بکنید تا به رسالت او ایمان بیشترى داشته باشید و دریابید که چگونه این سیماى دلنشین و رفتار حکیمانه همان است که در کتابهاى آسمانى آمده است. به باور ما این دیدگاه قوى تر است؛ چرا که این سوره در مکّه فرود آمده، در حالى که عبدالله بن سلام و امثال او در مدینه اسلام آوردند.

«زهرى» آورده است که این آیه شریفه در شب معراج و در اوج آسمانها بر قلب مصفاى پیامبر فرود آمد و بدین وسیله آن حضرت فرمان یافت تا از پیامبران در این مورد سؤال کند. اگر این دیدگاه درست باشد این اشکال نیز برطرف مى شود.

یادآورى مى گردد که این بیان از حضرت صادق علیه السلام نیز روایت شده است.

و برخى بر آنند که منظور از «تردید» در آیه مورد بحث، رنج و فشارى است که از سوى مردم بر آن حضرت وارد مى شد و اذیت و آزارى است که به او مى رسید، و مفهوم آیه این است که: اگر سینه ات از اذیت و آزار مردم تنگ شده، از اهل کتاب بپرس که پیامبران پیش از تو چگونه در برابر اذیت ها و نامردمى ها شکیبایى و پایدارى مى کردند و تو نیز آن گونه پایدارى پیشه ساز.

لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ.

به راستى که قرآن و اسلام که از جانب پروردگارت به سوى تو آمده، حق است؛ از این رو هرگز از تردید کنندگان مباش.

در دومین آیه مورد بحث روشنگرى مى کند که:

وَلاتَکُونَنَّ مِنَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرینَ.

و از کسانى مباش که آیات و نشانه هاى یکتایى و قدرت خدا را انکار مى کنند ودروغ مى انگارند که در این صورت از زیانکاران خواهى شد.

در آیه شریفه بدان جهت فرمود از زیانکاران خواهى گشت و نفرمود از کافران خواهى شد که نهایت حسرت و دریغ انکارگران آیات خدا در روز رستاخیز را نشان دهد؛ چرا که انسان شدت دریغ و افسوس خود را در زیانهاى سنگین و جبران ناپذیر مالى - که در برابر زیان در دین و جان و زندگى - ناچیز است به خوبى در مى یابد و از این راه مى تواند به گرانى و وصف ناپذیرى زیان در عقیده و دین و جان و عمر تا اندازه اى پى ببرد.

در سوّمین آیه مورد بحث مى فرماید:

اِنَّ الَّذینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ.

کسانى که فرمان پروردگارت بر آنان تحقق یافت، و خداوند بدون هیچ شرط و قیدى خبر داد که آنان ایمان نمى آورند، هرگز ایمان نخواهند آورد.

و بدین سان در آیه شریفه از آنان حق پذیرى و گرایش به حق نفى مى گردد، نه توان و قدرت ایمان و حقگرایى؛ و روشن است که نفى کار، هرگز به مفهوم نفى قدرت و اختیار نمى باشد؛ و این بسان این واقعیت است که خدا آمرزش شرک گرایان را نفى مى کند و مى فرماید: من شرک گرایان را نخواهم آمرزید، که این سخن نشانگر عدم آمرزش آنان است، نه اینکه آفریدگار هستى نمى تواند آنان را مورد بخشایش و آمرزش قرار دهد.

به باور پاره اى مفهوم آیه شریفه این است که : آن کسانى که خشم و غضب خدا بر ایشان لازم آمده، ایمان نخواهند آورد.

و به باور پاره اى دیگر، منظور این است که: آن کسانى که هشدارها و تهدیدهاى خدا در موردشان لازم شده و تحقق یافته، هرگز ایمان نمى آورند.

در چهارمین آیه مورد بحث مى فرماید:

وَلَوْ جاءَتْهُمْ کُلُّ ایَةٍ حَتّى یَرَوُا الْعَذابَ الْاَلیمَ.

آرى، و اگر براى این حق ستیزان هرآیه و معجزه اى که بخواهند در رسد، بازهم ایمان نمى آورند تا عذاب دردناک خدا را باچشم ببینند و ناگزیر به پذیرش حق گردند و آنگاه ایمان آورند.

توبه و ایمان به هنگام و بجا در آیات پیش روشن شد که توبه و ایمان نابجا و نابهنگام فرعون در آستانه مرگ و دیدن عذاب، پذیرفته نشد و او به کیفر بیداد خود رسید؛ اینک در این آیه به داستان قوم یونس و ایمان آنان که بجا وپیش از رسیدن عذاب بود پرداخته و مى فرماید:

فَلَوْلا کانَتْ قَرْیَةٌ امَنَتْ فَنَفَعَها ایمانُها

پس چرا هیچ شهر و دیارى نبود که مردم آن ایمان آورد و ایمانش بجا و به هنگام باشد و به حالشان مفید اُفتد؟!

در تفسیر این فراز از آیه شریفه سه نظر آمده است:

1 - به باور «زجاج» منظور این است که: چرا نباید مردم هر شهر و دیارى - به هنگامى که ایمان آوردن آنان سودشان مى بخشد - ایمان به خدا بیاورند؟!

بدین وسیله آفریدگار هستى اعلام مى دارد که حق پذیرى و ایمان به خدا به هنگامه فرود عذاب و در آستانه مرگ بى فایده است، امّا قوم یونس هنگامى که ایمان آوردند، عذاب را از آنان برداشتیم.

«زجاج» در این مورد مى افزاید: جریان قوم یونس نیز چنین نبود که عذاب بر آنان فرودآمده باشد و آنگاه توبه کنند و ایمان آورند و خدا عذاب را بردارد، هرگز، بلکه آنان بادیدن نشانه هاى عذاب و علایم مرگ و نابودى توبه کردند و ایمان آوردند؛ به بیان دیگر داستان آنان بسان داستان آن بیمارى است که در اوج بیمارى و رنج، هم از فرارسیدن مرگ مى ترسد و هم با امید به نجات و بهبودى، دستور پزشک دانا و دلسوز را آن گونه که مى باید به کار مى بندند و نجات مى یابد.

2 - امّا به باور «حسن» منظور این است که: بى سابقه است که مردم شهر و دیارى - جز قوم یونس - یکسره توبه کنند و ایمان بیاورند، پس چرا نباید دیگر جامعه ها و مردم دیگر شهرها این گونه باشند؟!

3 - و از دیدگاه پاره اى تفسیر آیه این است که: چنان نبود ه است که مردم شهر و دیارى به هنگام دیدن عذاب ایمان بیاورند و ایمانشان بر ایشان مفید افتد، مگر قوم یونس که این کار را تنها در مورد آنان انجام دادیم و توبه و ایمان آنان را پذیرفتیم و نه دیگرجامعه ها.

اِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا امَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا

پس چرا هیچ شهر و دیارى نبود که مردم آن ایمان بیاوردو ایمانش بجا و بموقع باشد و سودشان بخشد؟! مگر قوم یونس که وقتى در واپسین لحظات ایمان آوردند، ماعذاب خوارى را در زندگى دنیا از آنان برداشتیم.

آنچه در تفسیر آیه آمد، دیدگاه گروهى از جمله «ابن عباس» و «قتاده» بود. امّا «جبایى» مى گوید: آغاز آیه شریفه در مورد قوم «ثمود» است که عذاب خدا به کیفر گناهانشان بتدریج به سوى آنان آمد و بسان قوم یونس صداى گامهاى آن را شنیدند، با این تفاوت که قوم یونس توبه کردند و ایمان آوردند و خدا عذاب را از آنان دور ساخت امّا آنان توبه نکردند و ایمان نیاوردند و در نتیجه گرفتار عذاب شدند و نابود گشتند. با این بیان معناى آیه این گونه است: آیا هیچ شهر و دیارى نبود که مردم آن ایمان آورند...؟! مگر قوم یونس...

لازم به یاد آورى است که دیدگاه «جبایى» را در صورتى مى توان پذیرفت که «قوم یونس» را در آیه شریفه به رفع بخوانیم و آن را صفت و یا بدل از «قریه» بگیریم، در حالى که همه آن را به نصب خوانده اند.

وَمَتَّعْناهُمْ اِلى حینٍ.

پس از پذیرفتن توبه و ایمانشان، آنان را تامدتى معلوم و سرآمدى مقرّر از زندگى دنیا و نعمت هاى آن بهره ور ساختیم.

سرگذشت قوم یونس

گروهى از جمله «سعید بن جبیر»، «وهب» و «سدى» آورده اند که: جامعه ومردم «یونس» در شهر «نینوا» در سرزمین «موصل» زندگى مى کردند، و آن پیامبر خدا آنان را به توحید و تقوا و عدالت و فرمانبردارى از مقررات عادلانه و انسانى خدا فرامى خواند، امّا آنان راه نافرمانى و حق ستیزى را در پیش گرفته بودند.

کار بیداد و کفرشان به جایى رسید که پیامبر شان به آنان هشدار داد که اگر روى توبه به بارگاه خدا نیاورند و به خود نیایند عذاب خدا از بامداد فردا تا سه روز آینده بر آنان فرود خواهد آمد.

آنان که از حضرت یونس جز سخنان درست چیزى نشنیده بودند بایکدیگر گفتند: اینک بنگرید که یونس شب را در شهر خواهد ماند و یا بیرون خواهد رفت، که اگر شهر را ترک کرد بدانید که عذاب خواهد آمد.

به هنگام نیمه هاى شب بود که یونس ازمیان آن مردم رفت و آنگاه بامداد آن شب عذاب الهى به سراغ آنان آمد.

در این مورد «وهب» آورده است که : فرود عذاب این گونه بود که نخست ابرى تیره و تار آسمان منطقه را فرا گرفت و دود غلیظ و تاریکى از ابر زبانه کشید و سراسر شهر را تیره و تار ساخت و تا پشت بامها، یا به بیان «ابن عباس» تا نزدیک پشت بامها را گرفت.

هنگامى که مردم فرود عذاب را دیدند و به نابودى خویش یقین کرده و به سراغ پیامبرشان آمدند، او را نیافتند، بناگزیر همگى به همراه همه موجودات زنده و دامهاى خویش شهر را ترک نمودند و در دشت و صحرا با پوشیدن جامه هاى خشن روى توبه به بارگاه خدا نموده و ضمن توبه و اظهار ندامت از کفر و بیداد خویش، ایمان آوردند و دلها و جانها را از اخلاص لبریز ساختند، و ضمن جدایى افکندن میان مادران و کودکان و نیز دام ها و بچه هاى آنها بیابان را از صداى گریه و ضجّه و صداى حیوانات و شیون مادران آکنده ساختند و خود نیز با گریه و زارى و چشمان اشکبار رو به بارگاه خدا آوردند که: بار خدایا! ما به آنچه بر پیامبرت یونس فروفرستاده اى ایمان آورده ایم. درست در این هنگام بود که خداى پرمهر و بنده نواز توبه و ایمان آنان را پذیرفت و عذاب رااز آنان دور ساخت.

«ابن مسعود» در این مورد آورده است که: توبه قوم یونس این گونه بود که هرکس حقوقى از دیگرى به گردن داشت، به طور کامل اداکرد تا آنجا که اگر قطعه سنگى از مال دیگرى بر پایه خانه اش نهاده بود، آن را بیرون کشید وبه صاحب آن داد.

و «ابومخلّد» در این مورد آورده است که: هنگامى که عذاب به سوى قوم یونس آمد، یکى از دانشورانشان که سالخورده اى با ایمان بود و از او چاره اندیشى و راه نجات را مى جستند، گفت: روى توبه به بارگاه خدا آورید و بگویید: «یا حىّ حین لاحىّ، و یاحىّ محى الموتى، و یا حىّ لاإله الاّ انت.»

هان اى زنده آنگاه که زنده اى نبود!

و اى زنده و پاینده اى که زندگى بخش مردگانى!

و اى زنده اى که خدایى جز تو نیست!

آنان روى توبه به بارگاه خدا آورده و بادلى سرشار از ایمان و اخلاص این دعا ونیایش را زمزمه کردند و خدا توبه آنان را پذیرفت و عذاب را از آنان دور ساخت.

«على بن ابراهیم» در تفسیرش از حضرت صادق علیه السلام آورده است که فرمود: در میان قوم یونس دو مرد سرشناس بودند که یکى در عبادت و نیایش نامور بود و «ملیخا» نام داشت و دیگرى در دانش و بینش که نامش «روبیل» بود.

مرد عابد هماره از گناه و زشتکارى قوم رنج مى کشید واز یونس مى خواست که آنان را نفرین کند، امّا آن مرد دانشور با اینکه از کفر و بیداد قوم در فشار بود، یونس را از نفرین آنان باز مى داشت و مى گفت: اى پیامبر خدا! اگر شما آنان را نفرین کنى، خدا خواسته ات را خواهد پذیرفت وآنان رابه کیفر کفر و بیداد شان نابود خواهد ساخت، امّا خودت خوب مى دانى که خدا، نابودى بندگانش را دوست نمى دارد، پس بر آنان نفرین مکن.

امّا سرانجام جام شکیبایى یونس لبریز گردید و سفارش عابد را پذیرفت، و پیام آمد که عذاب در تاریخ مقرر بر قوم فرود خواهد آمد.

با نزدیک شدن ساعت فرود عذاب، یونس به همراه آن عابد شهر را ترک کردند، امّا آن مرد دانشور با اجازه یونس ماند و بادیدن نشانه هاى خشم خدا و عذاب او رو به مردمِ هراسان کرد و گفت: «افزعوا الى الله فلعله یرحمکم ویردّ العذاب عنکم، فاخرجوا الى المفازة و فرقوا بین النساء والاولاد و بین سایر الحیوان و اولادها ثم بکوا...»(82)

هان اى مردم ! تا دیر نشده است رو به درگاه خدا آورید بدان امید که او بر شما ببخشاید و رحمت آورد و عذابى را که کیفر گناهان شماست، از شهر و دیارتان دور سازد.

بندگان خدا! براى توبه، شهر را ترک نموده و به بیابان روى آورید، و میان مادران و کودکان و دام ها و بچه هاى آنها جدایى افکنید و آنگاه همه بادیدگانى اشکبار به نیایش برخیزید. آنان به سفارش آن دانشور هوشمند عمل کردند و خدا عذابى را که در چند قدمى آنان بود، دور ساخت و آنان را نجات بخشید.

پرتوى از سرگذشت شگفت انگیز یونس

یونس که شهر وجامعه خود راترک کرده بود، به کنار ساحل رسید و در آنجا یک کشتى آکنده از سرنشین را نگریست که آماده حرکت است، از ناخداى آن کشتى خواست تا او را نیز سوار کند، ناخدا پذیرفت و وى را سوار کرد.

هنگامى که به وسط آن دریاى پهناور رسیدند، ماهى بزرگى از سوى آفریدگا رهستى فرمان یافت تا سر راه کشتى قرار گیرد، و سرنشینان کشتى نیز با دیدن آن شرایط میان خود قرعه افکندند که کدامین سرنشین را به کام آن ماهى بیفکنند و دیگران را نجات دهند؟ و شگفتا که هرچه قرعه زدند، به نام یونس در آمد؛ از این رو او را به دریا افکندند و آن ماهى او را فروبرد و به زیر آب رفت.

پاره اى آورده اند که: ناخدایان کشتى گفتند: ما بناگزیر قرعه مى زنیم و به نام هرکسى در آمد او را به دریا مى افکنیم تا دیگران نجات یابند، چرا که در میان ما بنده اى گریز پا و نا فرمان و جود دارد که این رویداد سهمگین و پر خطر براى ما پیش آمده است.

همه پیشنهاد ناخدایان را پذیرفتند و زمانى که قرعه افکندند، به نام یونس در آمد، و شگفت اینکه قرعه را هفت بار تجدید نمودند که نتیجه همان بود.

در این هنگام یونس به پا خاست و گفت: «انا العبد الابق و القى نفسه فى الماء ...» مردم! آن بنده گریز پا منم! و آنگاه خود را بر امواج توفنده آب افکند و آن ماهى او را بلعید وناپدید شد. امّا خداى توانا به آن ماهى فرمان داد که مباد به بنده ام یونس آزارى برسد، چرا که من شکم تو را زندان او ساخته ام و او را هرگز طعمه تو نمى سازم.

دوران زندانى بودن یونس در شکم ماهى را پاره اى سه روز، برخى یک هفته و گروهى چهل روز گفته اند. در روایت است که یکى از یهود به امیرمؤمنان علیه السلام گفت: اى امیرمؤمنان! کدامین زندان بود که زندانى خود را برداشت و دریا به دریا گردانید؟

حضرت فرمود: آن زندان متحرّک و زنده، آن ماهى بود که یونس را به فرمان خدا فرو برد و او را دریا به دریا گردانید.

نیایش در شکم ماهى

«عبدالله بن مسعود»، در این مورد آورده است که: هنگامى که آن ماهى بزرگ حضرت یونس را فرو برد، ماهى دیگرى آن را بلعید و به اعماق دریا رفت. یونس به مدت چهل روز در شکم آن ماهى بودکه در آن دنیاى تیره و تار به نیایش با خدا برخاست که: بار خدایا! خدایى جز تو نیست، تو پاک و منزهى و من از ستمکاران بودم... فنادى فى الظّلمات...(83)

و آنگاه خداى پر مهر دعاى او را شنید و پذیرفت و به آن ماهى فرمان داد تا وى را در کنار ساحل بیفکند، و آن ماهى به کنار دریا آمد و چنین کرد. یونس که بر اثر ناتوانى و ضعف به جوجه بى بال و پرى مى ماند. در ساحل دریا توان زندگى نداشت؛ از این رو خداى فرزانه، در دم، «کدو بنى» براى او رویاند، تا یونس در سایه آن آرام گیرد، و به آهویى شیرده فرمان داد تا نزد او برود و از شیرش به وى بنوشاند.

پس از چندى آن «کدوبن» دچار آفت گردید و خزان شد. یونس که به همسایگى آن انس گرفته بود، از خزان شدن آن گریست. در آن هنگام پیام آمد که: هان اى بنده برگزیده ام! تو براى خزان شدن این «کدوبن» گریه مى کنى امّا براى یکصد هزار انسان که نابودى آنان را از من مى خواستى، گریه نمى کنى؟! «فاوحى اللَّه تعالى الیه: تبکى على شجرة یبست و لا تبکى على مائة الف او یزیدون اردت أَنْ اهلکهم؟!»(84)

یونس از آنجاحرکت کرد و به نوجوانى چوپان برخورد و از او پرسید تو کیستى؟

نوجوان پاسخ داد: من از قوم یونس هستم.

فرمود: هنگامى که نزد مردم رفتى به آنان بگو که یونس را دیده اى.

آن نوجوان به سوى قوم رفت و جریان را باز گفت و خدا نیز دگرباره قدرت و توان پیشین او را به وى باز داد، و دگر باره به ارشاد و هدایت جامعه و مردم خود - و به باور برخى جامعه و مردم دیگرى - پرداخت.
عرض سلام خدمت جناب میلاد.ر

بنده درست متوجه نشدم منظور شما از ارائه این مطالب طولانی چه بود اما اگر در خلال این مطالب خواستید دیدگاه بنده را رد کنید (البته شاید من اشتباه میکمنم) باید عرض کنم هیچدام از ان مطالب نمیتوانند رد منطقی بر نظر و دیدگاه طرح شده باشند علتش هم این است که شاید بیان بنده نارسا بوده که دیدگاه بنده را درست متوجه نشدید .
بنده هیچ گاه نگفتم که قران جملات خود جوش ذهن پیامبر بوده و ایشان ان را به خدا نسبت داده بلکه حرف اصلی بنده این است که کیفیت وحی(یعنی القا ان حقایق روحانی از طرف خدا به پیامبر ) به این شکلی که ما تصور میکنیم نبوده و اگر در قران بدین گونه توصیف شده به خاطر ملموس شدن و قابل فهم بودن برای مردم عادی خصوصا مردم عصر پیامبر بوده :
چون که با کودک سرو کارت فتاد/// پس زبان کودکی باید گشاد
اساسا زبان وغالب ظاهری کل قران برای فهم عوام است ولی در پشت این ظواهر که غالبا برای افراد معقول پر از تناقض و دوگانه گویی است اقیانوسی بیکران از معانی نهفته است که تنها زمانی ان معنی بر ما مکشوف میشود که ما به این فهم برسیم که زبان اصلی قران رمز و تمثیل است این که میگویم معانی بیکران سخنی گزاف نیست چون وقتی واجب الوجود و منبع هستی بیکران و کمال مطلق است بیشک الهامات و تلقینات او نیز برای ما که ممکن الوجودیم بیکران خواهد بود وهر کس به فراخور میزان بهره وجودی خویش میتواند از ان بهره مند گردد.
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت ///به غمزه مسئله اموز صد مدرس شد
چرا یک بیسواد میتواند به چنین مرحله ای برسد ؟چون توانسته خود را به حقیقت محض متصل کند و البته راه این اتصال علم ظاهری نیست بلکه تنها از راه وجود است یعنی "وجود"تنها وجه مشترک بین واجب الوجود (خدا) با ممکن الوجود (مخلوقات)است
البته راه اتصال از طریق وجود تنها از طریق تزکیه نفس ودر راس انها نفی خود خواهیها وخود پرستیست و این خود نشانگر این است که طبق نظام هستی هیچ کس از این شرایط محروم نیست مهم نیست باسواد هستی یا بیسواد. مهم نیست نخبه باشی یا عامی.مهم نیست غنی باشی یا فقیر . بلکه تنها باید طالب باشی و با همت وقدم پیش نهی خواهی دید که خود خالق هستی موانع درک وجود را یکی پس از دیگری
برمیدارد ولی نه به ان سادگی که فکر میکنی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در ان ///شرط اول قدم انست که مخنون باشی
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها ///که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا ///سرها بریده بینی بیجرم وبی جنایت
گر به شوق کعبه خواهی زد قدم ///سرزنشها گر کند خار مغیان غم مخور

بارها گفته ام وجود تناقضات ظاهری لاینحل در کتب اسمانی و مهمتر از ان جنگها و اختلافات بین ادیان و جدالهای بین مذاهب یک دین (علاوه بر هوای نفس و خوخواهی های بشر )توجه بیش از حد به ظواهر این کتب است که خود ریشه در فهم غلط از خدا ،نبی و وحی است در صورتی که حضرت حق ،هم در خلال همین ظواهر وهم در وجود خودمان راه پی بردن به مقصود اصلی این کتب را بیان داشته و مایه ان تنها اندکی تیز بینی و کنار گذاشتن تعصبات و جمود فکریست .
از دوستان فرهیخته تقاضا دارم اگر به دیدگاه بنده نقدی دارند ابتدا کل مطالب بنده را که به طور خیلی فشرده در چند پست ارائه شد با دقت مطالعه فرمایند و اگر هر جا ایراد دارند مشخطا طرح و دلایل رد ان را بیان کنند تا بنده اگر در توان خود دانستم جوابگو باشم .
اگر عمری باقی بود در اولین فرصت بحث اثبات وجود خدا در چهار چوب نظریه تشکیک وجود را طرح کرده تا مشخص گردد که ایا این دیدگاه میتواند خدا را بدون اشکالات و موانع مطرح در باب خالق هستی به اثبات برساند یا خیر ؟
با سپاس
با سلام خدمت دوستان مخصوصا جناب اقای حق گرا پیرو مبحث قبلی نکاتی را میبینیم که ذکر ان خالی از لطف نیست


شما
بلکه حرف اصلی بنده این است که کیفیت وحی(یعنی القا ان حقایق روحانی از طرف خدا به پیامبر ) به این شکلی که ما تصور میکنیم نبوده و اگر در قران بدین گونه توصیف شده به خاطر ملموس شدن و قابل فهم بودن برای مردم عادی خصوصا مردم عصر پیامبر بوده

میلاد.ر

خاری در صحیحش از قول عایشه،چگونگی وحی بر پیامبر ص را چنین آورده است.دقت کنید:
عایشه می‏ گوید: نزول وحی بر رسول الله ص به وسیلة خواب ها و رویاهای راستین، شروع شد. و آنچه را که رسول الله ص در عالم رویا می دید، مانند روشنی صبح، تحقق پیدا می کرد. بعدها رسول الله ص به گوشه نشینی علاقه مند گردید و در غار حراء گوشه ‏نشین شد. و چندین شبانه روز بدون اینکه به خانه بیاید، در آنجا عبادت می کرد و هنگامی که توشه اش تمام می شد، به خانه می رفت و توشه بر می داشت. خدیجه رضی الله عنها توشة او را آماده می کرد. در یکی از روزها که در غار حراء مشغول عبادت پروردگارش بود، فرشته ای نزد او آمد و خطاب به وی گفت: بخوان. رسول الله ص فرمود: «من خواندن نمی دانم». رسول الله ص می فرماید: فرشته مرا در بغل گرفت و تا جایی که تحمل داشتم، فشرد(تا حدی که که طاقتم تمام شد) و بعد مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: «خواندن نمی دانم»(تا سه این کار را ادامه داد مرتبه).... و گفت: (بخوان بنام پروردگارت، او که انسان را از خون بسته آفرید ...) بعد از آن، رسول الله ص در حالی که قلبش می لرزید نزد خدیجه رفت و گفت: «مرابپوشانید، مرا بپوشانید». حاضرین رسول الله ص را پوشانیدند تا اینکه ترس و وحشتش بر طرف شد. سپس، ماجرا را برای خدیجه بازگو نمود و فرمود: «من نسبت به جان خود، احساس خطر می کنم». خدیجه گفت: خداوند هرگز تو را ضایع و نابود نخواهد کرد،زیرا شما پای بند صله رحم هستی، مستمندان را کمک می کنی، از مهمانان پذیرایی می نمایی و در راه حق، مشکلات را تحمل می کنی. بعد از آن، خدیجه او را نزد پسر عموی خود، ورقه بن نوفل برد. ورقه مردی مسیحی بود، انجیل را به لغت عبری می نوشت. و بزرگسال و نابینا بود. خدیجه به وی گفت: ای پسر عمو! از برادرزاده ات (محمد) بشنو که چه می گوید. ورقه خطاب به رسول الله ص گفت: ای برادر زاده! بگو چه دیده ای؟ رسول الله ص آنچه را که دیده بود شرح داد. ورقه بن نوفل گفت: این همان فرشته ای است که خداوند بر موسی فرو فرستاد. ای کاش! روزی که قومت تو را از شهر بیرون می کنند، من زنده و جوان می بودم. رسول الله ص فرمود: «مگر آنان مرا از شهرم بیرون می‏ کنند»؟ ورقه گفت: آری. پیامی را که تو آورده ای، هیچ پیامبری نیاورده است مگر اینکه با او دشمنی کرده و او را از شهر اخراج کرده اند. اگر من تا آن زمان، زنده بمانم، با تمام وجود، تو را کمک خواهم کرد. متأسفانه پس از مدت کوتاهی، ورقه در گذشت و سلسلة جریان وحی نیز برای مدت معینی متوقف شد.



وحی در قرآن در چهار معنا استفاده شده است:
1. اشاره پنهانی
این همان معنای لغوی واژه وحی است؛ چنان‏که به اشاره حضرت زکریا (ع) به قومش در قرآن، «وحی» اطلاق شده است: "او از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت: "به شکرانه این موهبت، صبح و شام خدا را تسبیح کنید". [4]
2. هدایت غریزی
این همان رهنمودهای طبیعی است که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده است. هر موجودی، اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان، به طور غریزی راه بقا و تداوم حیات خود را می‏داند. از این هدایت طبیعی در قرآن با نام «وحی» یاد شده است: " و خدا به زنبور عسل وحی کرد که از کوه ها و درختان و سقف های رفیع منزل گیریدو سپس از میوه های شیرین تغذیه کنید...". [5]
3. الهام (سروش غیبی)
گاه انسان پیامی را دریافت می‏دارد که منشأ آن را نمی‏داند؛ به ویژه در حالت اضطرار که گمان می‏برد راه به جایی ندارد، ناگهان درخششی در دل او پدید می‏آید، راه را بر او روشن می‏سازد و او را از آن تنگنا بیرون می‏آورد. این پیام‏های رهگشا، همان سروش غیبی است که از پشت پرده هستی به مدد انسان می‏آید. در قرآن، به همین الهامات غیبی «وحی» اطلاق شده است: " و به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده و چون بر او ترسان شوی به دریا افکن ...". [6]
این سروش‏های غیبی گاه منشأ رحمانی و زمانی منشأ شیطانی دارند. از این‏رو، در قرآن به وسوسه‏های شیطان نیز «وحی» اطلاق شده است: " و هم چنین ما بر هر پیامبری دشمنی از شیطان های انس و جن قرار دادیم که برخی از آنان برخی دیگر را وسوسه می کنند...". [7]
4. وحی رسالی
وحی بدین معنا، بیش از هفتاد بار در قرآن از آن یاد شده است. این وحی به انبیا اختصاص داشته و شاخصه نبوّت آنها محسوب می‏گردد: "و چنین قرآن فصیح عربی را ما به تو وحی کردیم ...". [8]



شما

چرا یک بیسواد میتواند به چنین مرحله ای برسد ؟چون توانسته خود را به حقیقت محض متصل کند و البته راه این اتصال علم ظاهری نیست بلکه تنها از راه وجود است یعنی "وجود"تنها وجه مشترک بین واجب الوجود (خدا) با ممکن الوجود (مخلوقات)است


میلاد.ر
با این حرفتون موافقم

شما
ارها گفته ام وجود تناقضات ظاهری لاینحل در کتب اسمانی

میلاد .ر
لطفا نام ببرید
سلام مجدد

یکی از متن های فوق فراموش شد

شما



اساسا زبان وغالب ظاهری کل قران برای فهم عوام است ولی در پشت این ظواهر که غالبا برای افراد معقول پر از تناقض و دوگانه گویی است اقیانوسی بیکران از معانی نهفته است که تنها زمانی ان معنی بر ما مکشوف میشود که ما به این فهم برسیم که زبان اصلی قران رمز و تمثیل است

میلاد.ر




نقد تئوری« زبان علمی »


شاید به نظر برسد که «زبان قرآن» زبان علم است؛ به این جهت که در موارد فراوانی در لابه لای آیات مسائل علمی مطرح شده است؛ مانند:« و هی تمر مر السحاب».
ولی در هر علمی مطالب آن علم در قالب الفاظ خاصی بیان می‌شود که متخصصین آن می‌فهمند؛ حال آنکه قرآن که کتاب هدایت همه مردم است، باید قابل فهم برای همه باشد. در قرآن آمده است: « شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس»[بقره/185] یا فرموده:« هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین»[آل‌عمران/138].
ثانیاً، معمولاً زبان علوم زبانی خشک و استدلالی است؛ اما قرآن گرچه در مواردی استدلال کرده است، ولی دربیشتر موارد با زبان وجدان، دل و فطرت مردم سخن گفته است؛ مثلاً می‌فرماید:« افی الله شک فاطر السموات و الارض»[ابراهیم/10]؛ نه فقط زبان خشک علمی که گاهی از جدل و مغالطه نیز خالی نمی‌باشد.
ثالثاً، در زبان علم، تئوریهای علمی همیشه به صورت احتمالی بیان می‌شود و گاهی نیز به ابطال می‌رسد؛ ولی در قرآن مطالب به صورت یقینی القا می‌گردد و هرگز بطلان در آن راه ندارد.
رابعاً، هدف علم توصیف واقعیت است؛ اما هدف قرآن برانگیختن و تعهد‌آفرینی است.



4.2. نقد تئوری« زبان ادبی »

شاید تصور شود زبان قرآن، ادبی است؛ به این دلیل که دقیق‌ترین فنون ادبی، مانند کنایه، تشبیه، استعاره و تمثیل حق و باطل را به حبابهای روی آب و حق را به خود آب تشبیه می‌کند[رعد/17].
این تصور نیز درست نیست؛ زیرا اگرچه قرآن از فنون ادبی در راستای اهداف بلند هدایتی خویش بهره جسته است تا جایی که اعراب جاهلی نسبت«شعر» به آن دادند؛ ولی در همه جای قرآن و از همه فنون ادبی استفاده نشده است؛ به علاوه از پرداختن به تخیلات و مبالغه‌های بی‌اساس پرهیز گردیده است؛ چون قرآن کتاب تربیت است و تربیت با آموزه‌های جعلی و غیرواقعی نتیجه بخش نخواهد بود؛ به همین جهت قرآن شعر و شاعران را نکوهش نموده است:‌مانند: « والشعراء یتبعهم الغاوون»[شعراء/224]؛«وما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین»[یس/69].
آیه اخیر اشاره به این دارد که قرآن« ذکر» است و از تخیلات شاعرانه به دور.



4.3. تئوری« زبان رمزی و سمبلیک » و نقد آن

زبان رمزی و سمبلیک آن است که در آن الفاظ در معنوی وضعی و استعمالی خود استعمال نشده‌اند. عده‌ای مانند باطنیه و متصوفه زبان قرآن را، رمز دانسته‌اند.
دکتر شاکر می‌گوید:« از نظر باطنیه، قرآن و بلکه تمام شریعت، رموز و امثالی هستند که مراد و مقصود اصلی، حقایقی است که در ورای آنهاست».
و از ناصر خسرو می‌آورد:« شریعت ناطق، همه رمز و مثل است؛ پس هرکه هر مثال را معانی‌، و اشارت را رموز نداند، بی‌فرمان شود»[6]. مراد از این همه فرمان[احکام حلال و حرام] مثل‌ها بود، بر حکمت‌ها که اندرز زیر آن پوشیده است تا مردم از امثال برممثول دلیل گیرند[7].
و به نقل از همو در تفسیر آیه« و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنة زمراً حتی اذا جاءوها و فتحت ابوابها»[زمر/73] گوید:«پیدا شد اندر این آیت که چون آن قوم بیایند، درهای بهشت بسته باشد، آنگاه بگشایند. معنای این قول، آن است که شریعت‌های پیامبران، همه بر رمز و مثل بسته باشد و رستگاری خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال دری که چون گشوده شود، مردم قرار یابند... و گشاده شدن در بهشت اند تأویل کتاب و شریعت است»[8].
بعضی از مفسران معاصر نیز مانند آیت الله موسوی اردبیلی، بخشی از قرآن مانند داستان حضرت آدم و سجده ملائکه و خوردن از شجره ممنوعه را رمز دانسته‌اند[9].
بی‌گمان قرآن خالی از ریزنیست و حروف مقطعه از‌ آن جمله است؛ ولی زبان قرآن را نمی‌توان یکسره زبان رمز دانست؛ زیار اولاً، در‌آن صورت زبان قرآن، زبان خصوصی بین خدا ورسولش یا بین رسول و عده‌ای از راسخان در علم به شمار خواهد آمد و جهانی بودن آن منتفی خواهد بود.
ثانیاً، رمزی شمردن همه قرآن زمینه این عقیده را فراهم می‌آورد که قرآن به دلیل محتوای رمزی‌اش دارای زبان خاصی است و قابل استناد نیست.
ثالثاً، در قرآن آمده است که دیگران نمی‌توانند مانند آن را بیاورند. خدای متعال فرمود:« و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله»[بقره/23] یا فرمود:« قل فأتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله»[یونس/38] ویا فرمود:« قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات وادعوا من استطعتم»[هود/13].
حال اگر زبان قرآن رمزی باشد، این تحدی معنا نخواهد داشت؛ زیرا هر فردی می‌تواند رموزی را بین خود و دیگری جعل کند و با دیگران تحدی کند.
رابعاً، باطنیها و متصوفه بدون اینکه دلیلی داشته باشند تفسیرهای ناروایی از آیات قرآن ارائه کرده‌اند و برای مثال می‌گویند: مقصود خدا از صلاة در «ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر»[عنکبوت/45] رسول ناطق است؛ هم چنانکه غسل در قرآن را به معنای تجدید عهد با کسانی گرفته‌اند که راز آیین را آشکار ساخته‌اند.
نیز ابن عربی می‌گوید: مقصود از جبرئیل عقل، مراد از میکائیل روح فلک ششم و منظور از اسرافیل روح فلک چهارم و معنای عزرائیل روح فلک هفتم است؛ همین‌طور مراد از آیه مبارکه« مرج البحرین یلتقیان، بینهما مرزج لا یبغیان»[رحمن/20-19] را به همین‌ آمیختن دریای هیولای جسمانی که شور و تلخ است با دریای روح مجرد که شیرین و گواراست، می‌داند. بی‌تردید یک چنین تفسیرهای بدون دلیلی، تفسیر به رأی و باطل است[10].



4.4. تئوری« زبان عرفی به طور مطلق » و نقد آن

اهل حدیث، ظاهرگرایامن و بعضی از صاحب نظران براین نظرند که زبان قرآن در سراسر آن عرفی محض است و به این آیات استناد کرده‌اند:«و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم»‌[ابراهیم/4]؛«بلسان عربی مبین»[شعراء/195]؛« هذا لسان عربی مبین»[نحل/103].
ولی باید گفت: این آیات صرفاً دلالت دارند بر اینکه ظواهر آیات قرآن به همان زبان عرف است؛ بنابراین زبان قرآن نمی‌تواند به طور مطلق و بدون هیچگونه خصوصیت و امتیازی همسان زبان عرف دانست؛ زیرا اولاً، این زبان از تسامح خالی نیست و بی‌دقتی در آن فراوان و نوعاُ سطح آن بسیار پایین است و حال آنکه هرگز نمی‌توان قرآن را اینگونه دانست.
اگر سراسر قرآن به‌طور مطلق به زبان عامیانه و عرف باشد، بر اثر مسامحه و مبالغه‌ای که درآن به کار می‌رود، اعتماد از قرآن سلب می‌شود و نمی‌تواند برهانی از جانب پروردگار تلقی شود[نساء/174].
ثانیاً، بسیاری از کلمات قرآن در معنایی به کار رفته است که در زبان عرف به کار نمی‌رود که نمونه‌هایی از‌آن خواهد آمد.
ثالثاً، اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدی آن بی‌معنا خواهد بود؛ زیرا هه مردم می‌توانند به راحتی با زبان عرف سخن گویند.
علامه طباطبایی می‌گوید:« مفسر نباید در تفسیر قرآن به راهی برود که در تفسیر کلام خلق می‌ورد؛ زیرا اختلاف از جهت مراد ومصداقی است که مفهوم کلام بر آن منطبق می‌شود»[11].
در روایت نیز آمده است:« ان کلام الباری سبحانه لا یشبه کلام الخلق. کما لا یشبه افعاله افعالهم[12]؛ کلام خداوند، به افعال مردم شباهت ندارد».



4.5. زبانی فراتر از زبان عرف

با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت برای همه انسانهاست و به «لسان قوم» نازل شده است، ظواهر آن عرفی و قابل فهم دیگران است؛ ولی این زبان برخی از زبان عرف می‌گرداند.
زبان قرآن، نه یکسره رمزی است، نه علمی، نه ادبی ونه عرفی، اگرچه نمودهایی از آنها را در برخورد دارد. زبان قرآن مخصوص به خود اوست؛ زیرا قرآن کتاب الهی است. پس باید در عین عرفی بودن، جلوه‌های قدسی نیز در خود داشته باشد تا هر کس از آن به ادازه درک خویش بهره‌ ببرد.
قرآن کریم، در افاده تعالیم عالیه خود، طریق مخصوص به خود دارد و در این خصوص روشی را اتخاذ کرده است، جدا از روشهای معمولی، که انسانها در مقام محاوره اتخاذ می‌کنند.
آیة الله معرفت در این زمینه می‌نویسد:« راه و روشی که عقلا،‌ درمقام محاوره و تفهیم مقاصد خود پیش می‌گیرد، صرفاً در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن به کار می‌رود؛ ولی برای رسیدن به حقایق عالیه، راهی دیگر، جدا از طریق معمولی باید پیمود. قواعد مقرره کلامی، که به نام«اصول محاوره» و در علم اصول به نام« اصول لفیظه» خوانده می‌شود، برای پی بردن به مطالب رفیعه قرآن کافی نیست. مثلاًً با دانستن مفاهیم الفاظ و اجرای«اصالة الحقیقة» و «اصالة الاطلاق» فقط عموم و شمول ملول لفظی فهمیده می‌شود. خلاصه تمامی«اصول لفیظیه»، ظواهر الفاظ را ثابت می‌کنند؛ ولی هرگاه، ابهامی در عبارت به وجود آمد، تمامی این اصول از کار می‌افتد»[13].
پنهان نیست که این قول، با آیه« وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»[شعراء/195] و « انه تنزل رب‌العالمین ... بلسان عربی مبین»[شعراء/52] ناسازگار نیست؛ زیرا در اینجا بحث از چند لایه بودن قرآن است. قرآن در عین اینکه«‌عربی مبین»‌است، معارف بلند خود را در سطوح گوناگون بیان نموده است. سطح ظاهر آن در اتمام حجت و بلاغ و برهان، کافی و عمومی است؛ ولی لایه‌های درونی آن از فهم عادی بالاتر است و حتی پاره‌ای از سطوح را تنها «مطهرون» به مصداق«لا یمسه الا المطهرون»[واقعه/79] و «راسخون»‌ به مصداق« وما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»[آل‌عمران/7] آگاهند و این آن چیزی است که زبان قرآن را از زبان عرف، متمایز و ممتاز می‌گرداند.

با سلام خدمت دوستان حقیقت جو و کسانی که به نظریات اقای هاو کینگ دل خوش کردند



آقای هاوکینگ در کتاب طرح بزرگ بطور مرتب از گرانش نام می برند و آن را منشا و شکل دهنده جهان ما می دانند.
جان سی لنوکس در کتاب هاوکینگ در برابر خدا می نویسد:
هاوکینگ سرانجام نتوانسته است به پرسش های اصلی پاسخ بدهد.چرا به جای هیچ چیز چیزی هست؟او می گوید گرانش به معنای آن است که آفرینش جهان اجتناب نا پذیر بوده است.اما گرانش اصلا چگونه به وجود آمده است؟آن نیروی خلاقه ای که پشت آن بود چه بود؟چه کسی آن را با تمام ویژگی ها و استعدادش برای توصیف ریاضی بر اساس قانون در جای خود قرار داده است؟
به همین نحو هنگامی که هاوکینگ در حمایت از نظریه آفرینش خود به خودی خویش ادعا می کند که فقط کافی بود که چاشنی روشن شود تا عالم به حرکت در آورد من وسوسه می شوم که بپرسم این چاشنی از کجا آمده است؟روشن است که اگر این چاشنی عالم را به حرکت در می آورد بخشی از عالم نیست.اگر خدا نیست که آن را بیفروزد چه کسی به معنای علت غایی آن را می افرازد؟
همچنین دانشمندان هیچ اطلاعی در باره منشا و نحوه شکل گیری جاذبه یا گرانش ندارند یعنی آقای هاوکینگ از نیرویی که دارای یک منشا ناشناخته است و بشریت از نحوه به وجود آمدن آن اطلاعی ندارد بدیلی در برابر خدا قرار داده است.

در سایت ویکی پدیا در باره منشا گرانش نوشته شده است:
گرانش، نیروی مرموزی است که هرچند نظریه نسبیت عام انیشتین، آن‌را به خوبی توصیف می‌کند؛ اما منشا آن کماکان ناشناخته است. آیا می‌توان جهت‌گیری آرایش اطلاعات اجسام مادی را در فضا عامل گرانش دانست؟
در یک جای دیگر از کتاب طرح بزرگ آقای هاوکینگ از خمیدگی نام می برند:
در فصل انتخواب جهان خودمان نوشته شده است:
پیچیدگی با تغیر هندسه یا شکل به نحوی که از داخل جهان نیز قابل اندازه گیری است باعث کشیده شدن یا فشرده شدن مسافت بین نقاط فضا می شود پیچیدگی زمان به نحوی مشابه بازه های زمانی را می کشد یا فشرده می کند.

جان سی لنوکس در کتاب هاوکینگ در برابر خدا نوشته است:
اکنون باید نتیجه این نظریه روشن باشد اگر نظریه درست می بود هرگز نمی توانستیم دقت انطباعات ذهنی خود را از جهان عینی بر مبنای خود جهان عینی برسی کنیم زیرا هر قدر هم که جهان عینی را مطالعه می کردیم هرگز خود آن را درک نمی کردیم بلکه انطباعی ذهنی از آن را درک می نمودیم.
به نظر می رسد که هاوکینگ موضعی بسیار شبیه به نظریه باز نمایی ادراک را اتخاذ کرده است.اما در این کتاب نمی توان به بحثی تفصیلی در باب معرفت شناسی دست زد.من به این قناعت می کنم که به تمثیل ماهی رمز در تنگ هاوکینگ باز گردم زیرا برای توجیه نظریه باز نمایی اغلب به ادراک بصری توجه شوند مثلا نی نوشیدنی در لیوان آب در سطح آب خمیده به نظر می رسد اما اگر فط به ادراک بصری توجه شود گمراه کننده خواهد بود ما علاوه بر پنج حس خود دارای عقل و حافظه نیز هستیم و اغلب می تولن از دو یا چند حس با هم استفاده کرد.
فرض کنید در وسط یک مسیر ریلی مستقیم ایستاده ایم وقتی به مسیر نگاه می کنیم به نظر می رسد که دو ریل در دور دست آن قدر به هم نزدیک می شوند تا که نمی توانیم آنها را از هم تمیز کنیم در آن لحظه دادهای حسی ما ثبت خواهند کرد که آنها را با هم تلاقی کرده اند.در این لحظه قطاری از پشت سر ما می رسد از مسیر کنار می رویم و قطار عبور می کند.به نظر می رسد هرچه قطار دور تر شودکوچکتر می شود و بنا بر نظریه بازنمایی ادراک داده های حسی ما به موقع خود قطاری را در حال محو شدن ثبت می کند.

اما اکنون عقل و حافظه به بازی وارد می شوند عقل به ما می گوید که لوکوموتیو ها نمی توانند با حرکت کوچکتر شوند.و خاطره قطار هایی که با آنها سفر کرده ایم به ما یاد آوری می کند قطارها با حرکت نمی توانند کوچکتر شونداما می دانیم که قطاری که از ما دور می شود اندازه ثابتی دارد.
با سلام به همه دوستان
یه سوال
چرا از زرتشت یا پیامبران ادیان دیگر مناطق جهان در قران اسمی برده نشده است و تنها از پیامبرانی نام برده شده که در منطقه خاورمیانه بوده اند
عرض سلام خدمت جناب میلاد .ر


یارا سخن از زبان ما میگویی

تقریبا جان مطلب بنده همان است که فرمودید منتها با اختلاف بسیار جزئی که البته همان اختلاف اندک میتواند بسیار راه گشا باشد .
از انجا که امروز قصد دارم مطلب مهمتری را خدمتتان عرض کنم جواب شما را به بعد موکول میکنم .
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب پارسا

شما اگر خوب مطالب قبلی بنده را خوانده باشی جواب این سوال طبق ان دیدگاه روشن است.
طبق دیدگاه بنده در قران تمام کسانی که به حق دعوت کرده اند در زمره انبیا قرار میگیرند هر چند از انان نامی برده نشده باشد .
اما علت اینکه در قران از ایشان نامبرده نشده به دلیل این است که عرض کردم پیامبر اسلام با توجه به شرایط زمانی ومکانی و ظرفیت وجودی خویش دریافت وحی نموده اند و از انجا در شرایط اجتماعی ایشان دین اسمانی به ادیان ابراهیمی اطلاق میشده لذا چهار چوب دعوت ایشان بر اساس اعتقادات رایج اهل کتاب پیاده شده .
برای توضیح بیشتر شما را به مطالب گذشته که در غالب چند پست مطرح شد ارجا میدهم .
باسپاس
یا مردم کشورهای اروپایی و یا قاره ی آمریکا هیچ گاه به فلسطینی بودن حضرت مسیح (ع) و آسیایی بودن دینشان فکر کرده اند تا به خاطر عرق ملی و تعصبات ناسیونالیستی دینشان را کنار بگذارند؟!

آیا یهودیان اروپا و اسرائیل و آمریکا تا به حال نسبت به مصری بودن حضرت موسی (ع) و آفریقایی بودن دین خود تعصب به خرج داده اند و دین دیگری انتخاب کنند؟!


پس چرا وقتی همین یهودیان و مسیحیان به خاطر ترس از فراگیر شدن مکتب اسلام، بحث عربی بودن دین اسلام را مطرح می کنند عده ای از ایرانیان ساده و ناآگاه به نشر این مطالب می پردازند؟!

آیا این فقط به خاطر کثرت هجمه های فرهنگی علیه ایران و ایرانی است یا آنکه سادگی و ناپختگی ما ایرانی ها نیز در این مساله دخالت دارد؟!


فقط در ایران است که گاه برخی، گوهر دست خود را از گردوی در دست دیگران کمتر می پندارند!

آیا خداوندی که حضرت ابراهیم را در عراق به نبوت برگزید باید خداوند عراقی دانست؟!

آیا خداوندی که حضرت موسی را در مصر به نبوت برگزید باید خداوند مصری یا آفریقایی دانست؟!

آیا خداوندی که حضرت عیسی را در فلسطین به نبوت برگزید باید خداوند فلسطینی یا آسیایی دانست؟!

آیا خداوندی که اصحاب کهف را در یونان برگزید باید خداوند یونانی دانست؟!

آیا خداوندی که زرتشت را در ایران برگزید باید خداوند ایرانی دانست؟!


پس چرا خداوندی که حضرت محمد (ص) را در عربستان به نبوت برگزید خداوند عربی و دین اسلام را هم دین عربی می نامند؟!

چرا یهودیان و مسیحیان، خداپرستی در اسلام را عرب پرست می نامند اما خود یهودیت را آفریقایی پرست نمی دانند و مسیحی ها را آسیایی پرستی نمی خوانند؟


چرا فقط یک ایرانی می تواند علیه مذهب خودش مطلب نشر دهد؟!


حالا میفهمی که چرا باید سال 1984 کنگره ای با حضور 300 دانشمند درجه یک شرق شناس از تمام جهان در دانشکده تاریخ در تل آویو برای پیدا کردن راهی برای نابود کردن مردمی که نتوانستند مانند ملتهای دیگر آن را به استعمار بگیرند برگزار شود و جالبتر اینکه به این نتیجه برسند که تا وقتی این مردم از قیام کربلا درس میگیرند و به انتظار قیام امام دوازدهم نشسته اند، هیچ راهی برای مقابله با آنها وجود ندارد!
عرض سلام خدمت کلیه دوستان
مطلبی که خدمتتان ارائه میشود در خصوص اثبات خالق هستی در چهار چوب و محوریت دیدگاه وحدت وجود و تشکیکی بودن وجود است اما قبل از ان بر خود لازم میدانم به رسم قدر شناسی تشکر درود میفرستم به تمام اندیشمندان و متفکرانی که در این راستا با تلاش و کوشش بی دریغشان این میراث گرانبها(تمام مباحث وجود و امثال ان ) را پرورده وبه ما منتقل کرده اند
از حکیمان یونانی چون سقراط ،افلاطون و ارسطو و...تا ابن سینا و ملاصدرا و همچنین متفکران متاخر و معاصر که اگر زحمات این عزیزان نبودما به این بلوغ فکری که در حال حاضر رسیده ایم هرگز نمی رسیدیم درود بر تمام متفکران خیر اندیش .

اثبات واجب الوجود

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند ///تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود

معبودا ایکه هستیم به هستیت هست شد گره از زبانم بگشا وبیانم را گویا گردان

اگر ما به دقت در اطراف خود نگاه کنیم ماهیات (چیستی) مختلف میبینیم یعنی: جمادات ،نباتات ،حیوانات و انسان که خود انها نیز بسیار متنوع هستنددر واقع چیزی که ما در عالم هستی میبینیم تکثر و اختلاف بین موجودات در چیستی است .اما با دقت بنگریم تمام موجودات در عین تکثر یک وجه اشتراک دارند وان"وجود "است یعنی همه انها در این که در عالم خارج، هستند و وجود دارند مشترک هستند و هیچ موجودی از این قاعده مثتثنی نیست در واقع هستی انها بر چیستی انها تقدم دارد یعنی چیستی انها با وجود است که محقق میشود به عبارتی اگر وجود نباشد ،چیستی معنا پیدا نمی کند وبا وجود اینکه در علم خارج ما چیستی و هستی را با هم ادراک میکنیم اما در عالم ذهن میتوان انها را از هم تفکیک کرد مثلا ما میتوانیم یک اسب شاخدار در ذهن خود بسازیم که با وجود اینکه چیستی ان را درک میکنیم ولی وجود خارجی ندارد .خلاصه کنم با دلایل عقلی اثبات شده که هستی و وجود بر ماهیت و چیستی تقدم دارد یعنی این وجود است که چیستی را محقق میکند که بحث ان مفصل است و دوستان میتوانند به منابع موثق در این زمینه مراجعه نمایند .
اما اینجا یک سئوال پیش می اید وان این که اگر وجود مقدم است و همچنین همه موجودات در وجود مشترک هستند پس این اختلافات و تکثر برای چیست؟زیرا وجود وهستی یک چیز بیشتر نیست و عقلا نمی تواند قابل تجزیه یا ترکیب باشد زیرا ما در برابر وجود امر قابل ذکری نمیشناسیم جز عدم که عدم نیز اساسا امر محقق و ذاتی نیست بلکه صرفا یک اعتبار است برای نبود وجود پس این اختلافات از چیست ؟
جواب این است که این اختلافات به خود وجود بر میگردد یعنی وجود دارای مراتب است به عبارتی وجود با این که یکی بیشتر نیست ولی میتواند شدت وضعف داشته باشد یعنی میتوان وجود را به مراتب بسیار زیادی درجه بندی کرد درست مانند نور که تمام نورهایی که ما میشنایم در اصل و ذات یکی هستند ولی در شدت وضعف میتوانند با هم بسیار متفاوت باشند .
حاصل کلام اینکه تمام موجودات اشتراک و اختلافشان به یک امر بر میگردد وان میزان بهره ای است که از وجود دارند .
از طرفی ما میبینیم که تمام این موجودات باز در یک امر مشترک هستند وان این است که وجود انها ضروری نیست یعنی برای محقق شدن به وجود عواملی نیاز دارند تا محقق شوند پس میتوان در یک تقسیم بندی کلی گفت که همه موجودات عالم ممکن الوجود هستند یعنی امکان این هست که با فراهم شدن امکانات لازم پابه عرصه هستی بگذارند ویا با فراهم نشدن ان امکانات به وجود نیایند .خلاصه اینکه تمام موجودات تابع قانون علیت هستند وتا علت انها محقق نشود در عالم خارج محقق نمیشوند.
ولی یک سئوال اساسی اینجا مطرح میشود وان این است که سلسله علل تا کجا میتواند ادامه داشته باشد ایا حدی برای ان متصور است یا خیر ؟
برای ملموس شدن مثالی ذکر میشود :شما یک ارتش را فرض کنید که در ان سلسله مراتب حکم فرماست یعنی هر کس تابع دستور ما فوق خویش است یعنی اگر این ارتش بخواهد جنگ یا حرکتی بکند باید دستور از بالا ترین رتبه صادر و بر اساس سلسله مراتب به اخرین نفر که سرباز است ابلاغ گردد حال ما از ان طرف به قضیه نگاه میکنیم یعنی از سرباز شروع میکنیم یعنی در اینجا سرباز برای جنگ منتظر دستور است وتا فرمان مافوق نباشد نمیتواند اقدامی بکند مافوق نیز به همین شکل منتظر دستور بالا دستی است تا برسد به فرمانده کل که باید دستور را صادر کند پس در اینجا روشن میشود که اگر این ساسله مراتب به فرمانده ای ختم شود که خود مافوقی نداشته باشد دستور جنگ صادر میگردد وجنگ محقق میشود ولی اگر این سلسله مراتب نامحدود باشد یعنی به جایی نرسد که کسی بتواند خود تصمیم گیر باشد هرگز فرمان جنگی صادر نخواهد شد . در عالم هستی نیز بدین گونه است یعنی اگر سلسله علل بی نهایت باشد هرگز امری محقق نخواهد شد واگر ما شاهد تحقق موجودات هستیم یعنی این سلسله به جایی ختم شده .
بنابر این وجود نمیتواند تنها منحصر به ممکن الوجود باشد زیرا چنان که گفته شد سلسله علل نمیتواند نا متناهی باشد بلکه باید وجودی باشد که قائم به خویش باشد
چنین وجودی را "واجب الوجود" مینامیم یعنی وجودی که وجود تمام موجودات وابسته و منبعث از اوست ولی خود وابسته به وجود دیگری نیست .
در این مرحله بسیاری این شبه را مطرح میکنند چرا ما واجب الوجود را از قاعده قانون علیت مستثنی کنیم و همچنین چگونه میشود موجودی خود به خود به وجود بیاید و اگر این امر ممکن است چرا برای دیگر موجودات این شرایط مهیا نباشد ؟
1.یک علت همان است که در بالا به ان اشاره شد یعنی به این دلیل که اگر قانون علیت نا متناهی باشد عقلا نباید هیچ موجودی محقق میشد
2.طبق نظریه وحدت وجود ، وجود یکی بیشتر نیست و تمام موجودات منبعث و بارقه ای از اصل وجود هستند و وجود خودش یعنی عین هستی شما چگونه میتوانی برای خلق هستی محض علت یا دلیل ذکر کنی ما هرگز نمیتوانیم چیزی فراتر از هستی تصور کنیم چون هر فرضی اگر حتی در ذهن تصور شود خارج از حیطه وجود نیست در واقع غیر از عدم هیچ چیزی خارج از قلمرو وجود نیست که ان هم تنها یک اعتبار است که حتی بدون فرض وجود قابل تصور هم نیست. پس فرض یافتن علت برای واجب الوجود یک فرض محال است .
3.قانون علیت خود یک نوع مرتبه وجودی است (وجود ذهنی و عقلی محض )یعنی از ان نظر که در کلیت باز گو کننده یک سری حقایق است نوعی وجود است و اگرفاقدازنوعی وجود باشددر حیطه عدم قرار خواهد گرفت پس چون ما به نوعی ان را از طریق عوارضش تعقل میکنیم پس خود در دایره وجود است واز انجا که طبق خود این قانون هر قانونی لاجرم قانون گذاری دارد پس نتیجه این میشود که خود قانون علیت منبعث از واجب الوجود است و تابع ان در واقع قانون علیت بارقهای از وجود است و خود در زمره ممکن الوجود پس چگونه ممکن است واجب الوجود که خالق تمام ممکنات است تابع مخلوق خود باشد زیرا اگر او را تابع بدانیم در واقع دیگر او رانتوان واجب الوجود دانست بلکه اورا به مرتبه ممکنات تنزل داده ایم واین خلف و تناقض گوئی است یعنی وجودی هم واجب الوجود باشد هم ممکن الوجود .
سوال دیگر این است که اصلاهدف از خلقت چیست یعنی خدا چرا باید ممکنات را خلق کند به عبارتی شبه این است که خدا یا هدفی از خلقت داشته ؟یا خیر
اگر هدفی نداشته که خدا کاری عبث انجام داده و این با صفت حکمت خدا ناسازگار است و در نتیجه تناقض گویی .
اگر هدفی داشته جواب این است که هدف داشتن از صفات بشری است که میخواهند از این طریق به خواسته ای برسند یعنی در خود نیازی حس کرده اند واین با صفت بی نیازی خدا ناسازگار و تناقض گویی است .
جواب این است که هیچکدام از این موارد در ذات واجب الوجود صدق نمیکند زیرا واجب الوجود بنابه ذات خود که وجود محض است فیاض و هستی بخش است و این صفت از وجود جداشدنی نیست به عبارتی هستی بخشی عین ذات وجود است :

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ///عشق پیدا شد واتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت ///عین اتش شد از این غیرت و بر ادم زد

پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشن///منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد //ما به او محتاج بودیم اوبه ما مشتاق بود

لذا طبق سنت الاهی این موهب و فیض وجود برای همه گسترده شده
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن ///روز وشب اربده با خلق خدا نتوان کرد
ولی درک ان شرایطی میطلبد .
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون ///کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
طبیب عشق مسیحا دمست ومشفق///چون درد در تونیست کرا دواکند
هرچه هست از قامت نا ساز ماست ///ورنه تشریف توبر بالای کس کوتاه نیست

بنابر این رحمت و فیض هستی بخشی گسترده است (معنی رحمان در قران )
حال در این راه ما به میل خود قدم نهیم میتوانیم به مراحل بالاتر قدم گزاریم

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار//که در برابر چشمی وغایب از نظری
ترا چنان که توئی هر نظر کجا بیند ///بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک

و اگر استمرار و مداومت کنیم میتوانیم از مزایای ویژای برخوردار شویم(صفت رحیم در قران )
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ///ور نه هر سنگ وگلی لو لو مرجان نشود
بعد از این روی من و ایینه وصف جمال///که در انجا خبر از از جلوه ذاتم دادند
گفتم که کی ببخشی برجان ناتوانم ///گفت ان زمان که نبود جان در میانه حایل

وهمین طور این راه میتواندبرای درک بهتر اصل وجود ادامه داشته باشد ولی هرگز نمیتوان به کنه ذات خدا پی برد
ناظر روی تو صاحب نظرانند اری ///سرّ گیسوی تو در هیچ سرس نیست که نیست

تقابل علم ودین
حال باید دید که این دیدگاه در مواجه با کشفیات علوم چه جایگاهی دارد به عبارتی ایا یافته های جدید علوم میتواند ناقض این نظریه باشد .
کشفیات علوم طبیعی مثل :نظریه تکامل انواع ،نسبیت انشتین ،کوانتوم،انفجار بزرگ،سیاه چاله ها و...در نهایت چه میگویند نهایتا علم بشر بتواندنحوه پیدایش و تکامل موجودات را تبیین کند وبه این نتیجه برسد که جهان نمی تواند خالقی انسان گونه داشته باشد به عبارتی یافته های علوم بامفاهیم کتب مقدس مبنی بر خلق یکباره همخوانی ندارد ولی اگر دقت کرده باشید طبق این دیدگاه چنانکه در مطالب گذشته در خصوص مفاهیم وحی ]نبی وخدا بیان شد هیچ کدام از محضورات مطرح شده در این دیدگاه صدق نمیکند مثلا در کتب مقدس بحث از خلق از عدم است که طبق موازین عقلی و علوم طبیعی امری محال است زیرا ما عقلا نمیتوانیم از نیستی صرف چیزی خلق کنیم .
اما در دیدگاه تشکیک وجودی ما همواره با وجود سروکار داریم نه عدم یعنی طبق مطالب گذشته ما تنها یک وجود قائم بذات داریم که بنابه ذات وجود ازلی و ابدی است از طرفی تمام ممکنات بارقهای از این وجود هستند یعنی از عدم خلق نشده اندوبه عدم نیز تبدیل نمیگردند بلکه مراتب بسیار مختلفی از وجود هستندو قائم به ان بنابر این تمام یافته های علوم میتواند تبیین این جلوه های مختلف وجود باشد نه ناقض ان به عبارت دیگر تمام کشفیات علوم در طول نظریه تشکیک وجود هستند نه در عرض و مقابل با ان پس هرچه علوم از رازهای هستی پرده برداری کند به این نظریه کمک رسانده و موید ان خواهد بود زیرا هیچ کشفی خارج از حیطه وجود نخواهد بود .
البته تمام این کشفیات در حوزه مادیات هستند که پایین ترین مرتبه وجودی است و انسان وظیفه خطیرتری دارد و ان غور و تفحص در درون خود است که در واقع روزن و پنجره ای به عالم وجود است که بسی گسترده تر و عمیقتر از مادیات است و اصلا قابل قیاس با هم نیستند . ولی متاسفانه مرکب این مسیر مرکب عقل نیست بلکه مرکب ان عشق است و راه ان بسی دشوار تر از راه علوم است . بنابر این بنده بر این باور هستم که علاوه بر اثبات خالق هستی از راه عقل راه دیگر اثبات حضرت حق راه دل و فطرت است که بسیار راحت تر و جذاب تر است وبرای همه اقشار ممکن .
کافی است به درون خود توجه کنیم وبه ندای درونی بی توجه نباشیم .ما وقتی خوب به فطرت خو دتوجه کنیم به حقایقی بر میخوریم که از جنس مادیات نیستند مانند :عدالت خواهی ،راستی و درستی ،ایثار و فداکاری مقدم داشتن دیگران بر خود ،حقگویی ولو به ضررمان باشد ،و...ما نه تنها این حقایق را به روشنی در درونمان درک میکنیم بلکه از عمل به انها لذتی میبریم که قابل قیاس با لذات مادی نیست مثلا ما با استمرار در این امور به جایی میرسیم که با وجود گرسنگی غذای خود را به دیگران میدهیم واز این راه به لذتی میرسیم که بالذت خوردن غذا قابل قیاس نیست یا گاهی از خواسته خود به خاطر دیگران میگذریم و در این راه به لذتی میرسیم که که قابل تصور نیست در مراحل بالاتر سعی میکنیم از تمام خود خواهی های خود دست بکشیم تا به حقیقتی بالاتر برسیم و تمام ین خصوصیات بر خلاف قوانین طبیعی و مادی است چون اصل در طبیعت در تمکین خود است و قانون تنازع بقا و انتخاب اصلح در حیات وحش و حتی اجتماعات بشری گواه بر این قاعده کلی ست حال سوال من از خدا ناباوران این است شما این حقایق والا را که در وجود خودتان نیز هست وقابل انکار نیست چگونه توجیه میکنید چرا یک انسان باید برخلاف حکم عقل به ضرر خود و نفع دیگران عمل کند اگر هیچ حقیقتی فرا تر از ماده نیست پس چرا یک نفر به جایی میرسد که تمام دلبستگی ها و حتی جان خود را به راحتی فدا میکند ایا به نظر شما همه این افراد که همواره در تمام ازمنه ودر تمام اقوام بوده اند و کم هم نیستند همگی دیوانه بوده اند؟
بنده به عنوان کسی که مدتی را با این افکار منکرانه سپری کرده ام با یقین میگویم که تمام خدا ناباوران عقل و دلشان با هم یک سو نیست و با خودشان رو راست نیستند یعنی در عین اینکه عقلا منکر خداهستند دلشان با انها همراه نیست واین امر در شرایط سخت به خوبی رخ مینماید .
حاصل کلام اینکه خالق هستی وحضرت حق هم از طریق عقل وهم از طریق دل قابل اثبات است و اگر نیک به درون خود بنگریم به روشنی از طریق وجودو هستیمان که وجه اشتراک ما با خداست اورا ولو به در ابتدا به طور بسیار مبهم حس خواهیم کرد اصلا ما نمیتوانیم فطرت حق گرای خود را انکار کنیم تنها میتوانیم با غفلت وبی توجهی روی ان را بپوشانیم

حافظ گم شده را با غمت ای یار عزیز ///اتحادیست کا در عهد قدیم افتادست
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال ///کی ترک ابخورد کند طبع خو گرم
فکر میکنم همین میزان برای نشان دادن چهارچوب اصلی دیدگاه مورد بحث در خصوص اثبات وجود حضرت حق کافی باشد بنده در حد امکان مطلب را خلاصه کردم تا سبب ملالت دوستان نگردد ولی هر کجا لازم بودیا ایراد داشت دوستان میتوانند طرح کنند تا ابهامات برطرف گردد .
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند ///وانکه این کار ندانست در انکار بماند
من فکر میکنم این دیدگاه میتواند نقطه تلاقی بین دین ، عقل ،دل وعلم باشد و اگر درست به ان پرداخته گردد میتواند تعارضات بین انها را خاتمه ببخشد . والبته این چیزی نیست که بنده به ان رسیده باشم بلکه درگذشته بوده اند کسانی که به این حقایق رسیده اند ولی شرایط زمانی اجازه طرح چنین مباحثی را نداده است
نمو نه اش همین حافظ خودمان که با درک درست از حقایق قرانی تقریبا تمام ان حقایق را در قالب شعر وبه صورتی رمز الود بیان کرده
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه ///من نظم در چرا نکنم از که کمترم
و خود بارها به زبان بی زبانی ما را به این حقیقت متذکر کرده
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است ///افرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
اتفاقا دلیل زنده وپویا و لسان الغیب بودن این بزرگوار این است که خود را به شاه راه وجود متصل کرده و اشعارش نیز چون به الهام از حضرت حق بوده همواره زنده وبه روز است خلاصه اینکه اشعار حافظ با الهامات حضرت حق نوعی کپی برداری از قران وبه عبارت دیگر بیان شاه راهای حقیقت هستی است که ازلی و ابدی هستند وخارج از حیطه زمان ومکان هر چند به ظاهر در غالب زمان خود بیان شده اند .
در پایان ذکر نکته ای را ضروری میدانم و ان اینکه بنده را هر هرگز ادعای علم وفضل نیست و کاملا بر نقص خود در جمیع جهات اذعان داشته ودارم و هر انچه بیان میدارم صرفا ادای وظیفه به قدر همت خویش است و لا غیر و کاملا بر این نکته نیز واقفم که
در کل بیان معانی بلند در توان قلم نیست چه برسد به قلم ناتوانی چون من

قلم را ان زبان نبود که سر عشق گوید ///ورای حد تقریر است شرح ارزومندی

از حوصله شما سپاس گذارم و همه دوستان را به حضرت حق میسپارم .

با سپاس
با سلام وخسته نباشد خدمت دوست عزیز م جناب اقای حق گرا( حسین) مطالبی که فرمودید بسیار کامل وجامع بودند

اما بسیاری از اندیشمندان غربی که پیرو جناب اقای هاوکینگ هستند( در مورد پیدایش جهان توسط گرانش وازهیچ)هنوز به این سوال زیر پاسخ نداده اند


اگر جهان توسط قوانینی چون گرانش به وجود امده که فقط بر ماده اثر میکند خود این قوانین چگونه بوجود امد؟............. اگر میفرمایند شانسی به وجود امده اند در اشتباه هستند چون پس چرا در حال حاضر قوانین جدیدی بوججود نمیاید

ثانیا در پیدایش جهان محاسبات دقیقی وجود دارد که اگر حتی دمای اولیه حاصل از بیگ بنگ چند درجه سانتی گراد بالاتر یا پایین تر بود جهان امروزی شکل نمیگرفت

ثالثا فرضیه های اقای هاوکینگ به دلیل رسانه ای شدن اعتبار خود را از دست داده وهنوز پرسش های چرایی بسیاری در مورد پیدایش جهان وجود دارد که بی پاسخ مانند

رابعا هر چند فرضیه اقای هاوکینگ صحیح باشد که نیست این دلیلی بر رد خدا نیست




ضمنا یه پیشنهاد دارم برایایجاد گروهی در تلگرام برای سهولت امر و اشتراک گذاشتن نظرات واز دوستان دعوت میشود به گروه تلگرام بپیوندند
با سلام خدمت تمامی دوستان
جناب حق گرا با اجازتون من ازتون سوالی دارم که لطف کنید صادقانه جواب بدید
شما رشته تون ادیان بوده؟
در داشنگاه ادیان خوندید؟
اگر اینطور نیست این اطلاعات رو از کجا نتیجه گیری میکنید و میگید؟
سلام به دوستان عزیز و آقایی که اخیرا با نام میلاد مطلب مینویسن. من یکی دوباری اینجا کامنت گذاشتم و همانند شما دنبال مباحث هستم. جناب میلادشما اسلامگراها که خودتون رو مبادی اداب و اخلاق مدار میدونید بعیده که در مورد کسی که در حال حاضر به علل نامعلومی دیگه وجود نداره قضاوت کنید. اولا شما اگه مخالف مطالب ایشون بودید چرا همون موقع که بحث داروینسم مطرح شد باهاشون بحث نکردین که در غیابشون ایشون رو متهم به دور زدن میکنید و یکطرفه به قاضی میرید شما باید همون موقع ظاهر میشدید و مچ ایشون رو میگرفتید. ثانیا اینکه داروین اواخر عمرش پشیمون شد هیچ منبعی نداره و فقط در مجامع اسلامی اینگونه حرفا زده میشود. جهت استحضار شما باید بگم در امریکا علاوه بر تدریس کتب دینی و نظریات پیدایش آنی جهان نظریات داروین و تکامل تدریجی هم در حال تدریس است و از همون دوران کودکی هردو باور آموزش داده میشود تا خود شخص فکر صحیح رو انتخاب کند. بسیاری از تئوریهای داروین الان اثبات شده اند و در خیلی از کشورهای دنیا تدریس میشوند. اینکه تئوری داروین هنوز فرضیه هست مثل این میماند که بگیم گرد بودن زمین هنوز در حد فرضیه هست. من برعکس شما معتقدم شاید جناب حقیقتجو در برخی مسایل و باورهای مذهبی مربوط به تشیع افراط میکردن ولی مطالبی که در مورد تئوریهای هاوکینگ و داروین میگفتن کاملا علمی بود. تا جایی که من در خاطر دارم ایشون در تمام مطالبی که عنوان میکردن به طورمحکم گوشزد میکردن هر جایی کسی راجع به صحبتاشون شک داره و منبع میخواهد اعلام کنه تا منبع رو بگن. کما اینکه در چند مورد که برخی دوستان رفرنس خواستن آقای حقیقت جو ارائه دادن. رسم مروت اینه که وقتی اقای حقیقتجو بودن کلامشون نقد میشد تا حرفهای ایشون هم شنیده بشه. لطفا در نقد کردن افکار و عقاید همدیگه علاوه بر منصف بودن جوانمرد هم باشیم. ببخشید در وسط بحث علمی شما این چندخط رو نوشتم
عرض سلام خدمت جناب امید

ضمن تشکر از شما دوست عزیز به خاطر پیگیری و توجه تان با عرض پوزش باید بگویم که اساسانوع سوال شما اشتباه است زیرا در ورای بیان شما نوعی مدرک گرای نهفته استکه میتوان گفت بیماری شایع عصر ماست و بنده به شدت مخالف این دیدگاه هستم وان را یک بیماری خطرناک برای سلامت و پویایی اندیشه میدانم( والبته در کنار ان عمومی شدن مسائل تخصصی را نیز اشتباه میدانم )زیرا :
در عرصه اندیشه این گوینده و جایگاه اجتماعی و علمی اونیست که به بیان و اندیشه او اعتبار و اصالت میبخشد بلکه بلعکس این بیان ،دیدگاه و اندیشه است که به صاحب اندیشه اعتبار واصالت میبخشد به عبارتی این عالم نیست که به علم اعتبار میبخشد بلکه این علم است که به عالم اعتبار میبخشد .
بنابر این درست این است ما وقتی با یک دیدگاه و نظر در هر زمینه مواجه میشویم باید ان بیان را صرف نظر از اینکه گوینده ان کیست با توجه به ملاکهای موجود در ان علم بسنجیم و ارزش ان را دریابیم و وقتی ارزش سخن دانسته شد به تبع ان ارزش وجایگاه صاحب سخن نیز دانسته خواهد شد.در صورتی که در تب مدرک گرایی هر کس در هر زمینه حرفی بزند یا ایده ای مطرح کندبه جای این که ایده او نقادی شود ابتدا به ساکن از او میزان مدرکش پرسیده میشود اگر مدرکش بالا بود سخن او بزرگ شمرده خواهد شد واگر مدرکش پایین بود سخن او را به چیزی نمی گیریم وحتی زحمت بررسی ونقد را هم به خود نمی دهیم در صورتی که این خلاف قواعد منطق است زیرا منطقا داشتن مدرک دلیل بر سواد نیست و نداشتن مدرک نیز منطقا دلیل بر بیسوادی نیست . زیرا اولا: برای باسواد شدن اندیشه و مطالعه نیاز است که لزوما ملازم با مدرک نیست زیرا بسیار پیش می اید که دانشجو اصلا به رشته خود علاقه ای ندارد واز روی بیمیلی به هر زحمتی شده واحدها را پاس میکند و بعد از چند سال از گرفتن مدرک اصلا مطالب پاس شده را به خاطر نمی اورد و از طرف دیگر ای بسا کسی به موضوعی علاقه دارد و در ان زمینه به مطالعات گسترده ای دست میزندوبه مطالب مهمی نائل میشود در صورتی که اصلا در ان زمینه هیچ مدرکی ندارد مضاف بر این که اساسا مطالب ارائه شده در دانشگاهها در هر رشته اکثرا کتبی عمومی است و دروس تخصصی در ان رشته ها بسیار اندک وناقص است که به هیچ عنوان کسی با اتکا به ان دروس متخصص ان رشته نمیشود مگر به همت خویش که خود از دایره مدرک بیرون است یعنی اگر کسی بخواهد در ان زمینه متخصص شود این خود شخص است که حرف اخر را میزند نه مدرک .
ثانیا :برای فهم مسائل گاهی حتی باسواد بودن هم کفایت نمیکند یعنی انسان به صرف داشتن اطلاعات گسترده لزوما به قدرت تجزیه وتحلیل ودرک مسائل مهم نائل نخواهد شد بلکه ورای اطلاعات ذهن و روح پردازش گر لازم است که اکتساب ان از راه مطالعه میسر نیست که خود بحث مفصلی است .
اما شما مرا به صداقت فراخواندی ومن اخلاقا نمیتوانم بیتفاوت باشم
بنده در ابتدای جوانی چون پدرم اصرار داشت که به حوزه علمیه بروم و من نیز چون در خود شایستگی و انگیزه ای برای ورود به حوزه ندیدم مجبورشدم از سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم وراهی بسیار سختتر را برای زندگی برگزیدم ولی در کنار همه مشکلات به خاطر علاقه ذاتی که به حقیقت داشتم به مطالعه کتب مرتبط پرداختم ولی بعد از مدتی تصمیم گرفتم در کنار زندگی سخت به ادامه تحصیل بپردازم بنابر این دیپلم را به صورت متفرقه و غیر حضوری با سختی های فراوان به پایان رساندم و و توانستم در عین داشتن مشکلات عدیده زندگی در یک دانشکاه ملی در رشته فلسفه قبول شوم
و از انجا که میبایست در کلاسها شرکت میکردم مشکلات تامین زندگی (چون کارم ازاد بود )و دوری راه بسیار شرایط رابرای من سخت کرد ولی چون انگیزه ای قوی داشتم همه این مشکلات را به جان خریدم تا ترم اخر کارشناسی جلو رفتم درست در همان موقع مجبور بودم به شهری دور تر مهاجرت کنم که دیگر امکان حضور در کلاس برایم فراهم نبود لذا با مسئول گروه و بعضی اساتید در مورد مشکلاتم صحبت کردم بعضی از انها وضعیت مرا درک کردند ولی بعضی دیگر حرف مرا باور نکردند وبعضی باور کردند ولی اصلا برایشان مهم نبود که من در چه شرایطی هستم اینجا بود که من با یک واقعیت بسیار تلخ مواجه شدم وان این بود که علم واخلاق و همچنین قانون وانسانیت نمی توانند همیشه ملازم با هم باشند و باور این مسئله برای من بسیار دردناک بود زیرا من بر این باور بودم که کسی که بالاترین مدرک تحصیلی را داراست پس حتما بی بهره از اخلاق و اصول انسانیت نیست ولی اینجا بود که فهمیدم که میشود مدرک دکترا داشت ولی با اخلاق وانسانیت کاملا بیگانه بود انجا بود که به ناگاه دنیایی که از علم و دانشگاه برای خود ساخته بودم و گمشده خود را در ان میجستم فرو ریخت ومن ماندم و اواری از خرابه ها ی دنیای پوشالی به همین خاطر عطای دانشگاه را به لقایش بخشیدم و روی به مطالعات مورد علاقه خود اوردم که البته ادیان نیز در ان زمره بود .
البته بنده هرگز مخالف دانشگاه نیستم و ان را لازم وضروری میدانم ولی هرگز کافی نمیدانم خصوصا مدرک گر ایی را سمی مهلک برای دنیای اندیشه میدانم .
اما این که میگویید اگر ادیان نخوانده ام این مطالب را از کجا میگوییم. بنده انچه را برای رسیدن به این ایده لازم بوده در مورد ادیان مطالعه داشته ام و البته ادعای کامل و بینقص بودن بیانم را نیز مطلقا نداشته وندارم بلکه برعکس صادقانه از شما عزیزان درخواست دارم که با نقد بیطرفانه تمام مطالب ارائه شده را به چالش بکشید تا اگر مطلب از اساس نادرست است با دلیل مشخص گردد و اگر اساس ان درست است ،ایرادات جزئی ان بر طرف شود زیرا تا اندیشه ای با انتقاد محک نخورد هر گز صافی نخواهد شد و اگر ما شاهد پیشرفت علوم در تمام زمینه ها هستیم دلیلش عقل گرای و باز بودن باب نقد است .
حاصل سخن اینکه ما باید در مواجه با هر اندیشه ای صرف نظراز جایگاه قائل و گوینده ان خود اندیشه را به چالش بکشیم ،اگر درست بود با دلیل بپذیریم واگر نادرست بود باز هم با دللیل رد کنیم .
با سپاس
با سلام خدمت جناب میلاد .ر و کلیه دوستان عزیز

در خصوص اقسام وحی و کیفیت ان در قران که بسیار مرتبط با دیدگاه موردنظر بنده است ذکر نکاتی را بسیار ضروری میدانم اما قبل از ان باید ضروری تر ان است که تصور خدا در قران بررسی گردد به عبارتی باید روشن گردد که خدای قرات چگونه خدایی است که این بحث خود ارتباط مستقیم دارد با مفهوم واجب الوجود که بنده طرح کردم دارد البته من منتظر بودم که دوستان این سوال را مطرح کنند که اساسا بنده به چه دلیل میگویم خدای قران همان واجب الوجود است.
لذا از انجا که روشن شدن این مسئله بسیار مهم است زیرا برای اثبات این دیدگاه روشن شدن مفهوم خدا و وحی در قران اجتناب ناپذیر است بنابر این به ناچار این سوال را خود مطرح وخود نیز جواب میگوییم وبعد از روشن شدن این مسئله از همین نکته پلی میزنم به علت انکار خدا توسط خداناباوران وانجا روشن خواهد شد که ایا این گونه افراد خالق هستی را منکرند یا خدای انسان گونه ادیان را و چرا ؟
از انجا که امروز فرصتی نمانده در اولین فرصت اگر عمری بود خدمتتان عرضه خواهد شد .
ضمنا از دوستان عزیز استدعا دارم که صرفا شنونده نباشند و با نقد و ابراز عقیده ما را والبته خودشان را یاری کنند
باسپاس
در قرآن نکات کلیدی ای وجود دارد که تقریبا کسی به آن ها توجهی ننموده است به همین جهت وقتی اساس چیزی را قبول نداریم تنها میشود آن را رد کرد و نمی توان در مورد آن بحث کرد
اگر اصولا ما چیزی را از پایه قبول نداریم در موردش هم نمی توانیم بحث کنیم مثالا اگر ما نظریه داروین یا نظرات فروید را قبول نداریم بهترین کار این است که بحث نکنیم
وقتی من معتقدم انسان مخلوق خداست دیگر چکار دارم که داروین چه نظری دارد وقتی من یقین دارم که علت بیماری های روانی عقده های نوزادی نیست دیگر چکار دارم که فروید چه می گوید
ما معتقدیم که قران کتاب خداست دیگر چکار داریم که دیگران چه می گویند و اگر ما بخواهیم به کسی که دین دیگری دارد کمک کنیم تنها می گوییم ما به قران ایمان داریم کتاب خداست پیامبر بشری مثل ما است نه بیشتر شما هم بخوان و اگر دیدی که حق است ایمان بیار و گر نه ایمان نیار
ورای از این اعتقاد قابل قبول نیست می توان در باره محتوای قران حرف زد اما نمی توان وهمیات را در قران بکار برد مثلا جملات زیر در باره قران صحیح است
منظور خدا از جمله فلان این است خدا در فلان سوره این را گفته است خدا در تفسیر آیات به پیامبر کمک می کند و از این قبیل
جملاتی چون پیامبر جملات را از مرتبه خدایی به مرتبه بشری تبدیل نموده و هر کلمه یا عبارتی که مخالف عقیده خدایی بودن قران باشد در حوزه وهم قرار می گیرد و قابل بحث نیست
اگر مثلا قبول کنیم که پیامبر این مرتبه را داشته باشد مشتی مجهولات پیش میاد که فاصله ما را با پیامبر و درک ما را از خدا زیاد می کند- و با ظاهر قران هم ناسازگار است و چیزی هم نیست که قران تعلیم دهد بلکه یک نفر از خارج از قران چیزهایی می گوید که در قران نیست مثلا می گوید ماشین 5 تا لاستیک دارد هر چه بررسی می کنیم می بینیم چنین نیست. فرضیاتی که با قران ناسازگار است قبول را مشکل می کند مثلا می گویند در خیابان فلان مغازه ای است که اگر داخلش شوی خالی و از بیرون پر است وقتی به خیابان فلان می روی می بینی اصلا چنین چیزی وجود ندارد یعنی قصه نه علم
آیات قرآن که به تاویل نیاز دارند این آیات آیاتی هستند که در طراحی هوشمندانه قران استفاده شده است
طراحی هوشمندانه به طراحی ای گفته می شود که طراح برای هدفی بکار می برد مثلا در طراحی موبایل طراح برنامه تولید رمز را قرار می این طراحی قابل قبول است زیرا برای کاربر مهم است ممکن است دیگران ناراحت باشند اما کار درستی است
قران نیز این گونه است طراحی خاصی دارد که نامش تاویل آیات متشابه است تاویل آیات متشابه کلید ورود به قرآن است مثلا آیه ای می گوید ما برای سوار شدن اسب و کشتی و از این قبیل آفریدیم این برای زمان قدیم یک طالب می گوید قران برای زمان خودش قابل قبول بوده است اما من زمان جدیدی هستم نه اسبی سوار می شوم نه کشتی چیز جدیدی است در جواب خدا می گوید خلق می کنم چیزی که نمی دانید نیازی نیست بگوید در آینده ماشین و هواپیما و قطار ساخته می شود کافی است بگوید وسایلی برای سواری شما ساخته خواهد شد که شما نمی دانید این جمله برای مردم 1000 سال قبل مفهومی نداشت اما برای زمان ما دارد به سادگی این آیه تاویل می شود در گذشته فکر می کردند خدا چیزی مثل اسب خلق خواهد کرد.
عرض سلام خدمت جناب منتظر

با عرض پوزش باید عرض کنم بیان شما با عقل ومنطق و حتی قران سازگار نیست .
شما میگویی وقتی ما چیزی را ازپایه قبول نداریم نمی توانیم در مورد ان بحث کنیم .چرا؟
منطق میگوید وقتی شما اندیشه ای را قبول نداری با ید علت ان را به روشنی بدانی واگر دلیل ان را بدانی پس حتما باید بتوانی در مورد ان بحث کنی .همان طور که وقتی دیدگاه یا مکتبی را قبول داری باید بتوانی از ان با دلیل دفاع کنی در غیر این صورت نه تنها دیگران را نمیتوانی به ان دعوت کنی بلکه به خودت نیز دروغ گفته ای .
روشنتر بگویم اگر ما به امری یا مکتبی یا دینی اعتقاد داریم یا متقابلا دیدگاهی را رد میکنیم باید با دلیل باشدیعنی باید بتوانیم اثبات کنیم در غیر این صورت اعتقاد ما
تنها یک تعصب کور است که نه قابل دعوت است نه قابل دفاع .
قران به شدت با این نوع تفکر مخالف است زیرا وقتی مشرکان در جواب دعوت پیامبر میگویند :عجبا شما به جای دعوت به خدایان به یک خدا دعوت میکنی یا میگویی بعد از این که مردیم زنده میشویم ؟ درصورتی که دین پدران ما چنین چیزی را قبول ندارد .
قران انها را به تفکر دعوت میکند و انها را از تعصب بیجا نسبت به دیدگاهای دیگر و رد ان بدون تفکر ونیز پیروی از دیدگاه اباو اجدادی بدون تفکر واحتمال اینکه شاید انها اشتباه کرده اند به انها هشدار میدهد و ملاک درستی عقیده ای را متکی بودن ان دیدگاه به عقل وفطرت میداند نه اینکه پدران انها نیز به ان عقیده داشته اند ونه اینکه اکثرا به ان عقیده ایمان دارند این همه دعوت قران به تفکر وتعقل برای چیست ؟خیلی روشن است برای این که ما به دام تهجر و تعصب نیفتیم .
با سپاس .
وقتی من می گویم قران را این گونه قبول دارم شما اگر تا قیامت هم بحث کنی نمی تونی نظر مرا عوض کنی چون من اعتقاد شما را از اساس قبول ندارم و علت ایجاد جهنم هم همین است چون مشرکان و کافران را نمی توان با دلیل مسلمان کرد از طرفی پیامبر و کسانی که با اوبودند را نمی توان به کفر کشاند بنا براین این دو طیف افراد با دلیل و بحث به مکتب دیگری وارد نمی شوند لکم دینکم ولی دینی یعنی فاصله تا ابد
قران می گوید افرادی هستند که به هیچ وجه به دین اسلام مشرف نمی شوند اگر فکر می کنی با منطق و استدلال می توان این دو طیف را متاثر کرد
خدا می گوید اگر قران را بر بعض اعجمین نازل می کردیم هیچ کس چه عرب و چه عجم به او ایمان نمی آوردند این یعنی در بعضی شرایط بحث کردن یعنی آب در هاون کوبیدن و بیهوده کاری کردن کاری که تا ابد ثمری ندارد و روی کسی تاثیر ندارد جز خستگی طرفین و انجام کار عبث عاقلانه نیست
با سلام خدمت کلیه دوستان

دیدگاه قران در خصوص شناختن ویژگیهای خدا

ایاتی که دلالت بر مجرد و غیر مادی بودن خدا دارد :

هرگز اورا کسالت خواب نگیرد چه برسد به خواب (بقره/255)
اورا هیچ چشمی درک نکند واو همه دیدگان را مشاهده میکند (انعام /103)
علم او به تمام زمانها احاطه دارد (بقره /255)
نگهبانی اسمانها وزمین بر او اسان است (بقره /255)
تنها علم ما از همه حسابگران کفایت خواهد کرد (انبیا /47)
زنده وپاینده ابدی است (بقره /255)
بی نیاز است (اخلاص)
تمام ویژگیهای ذکر شده نشان میدهد که خداونددر قران نمیتواند از جنس ماده باشد زیرا ماده ذاتا شرایط ومحدودیتهای زمانی و مکانی دارد و هرگز نمی تواند خود را از این محدودیتها برهاند .
در قران علاوه بر این ایات ایات دیگری نیز هست که میتواند بیان کننده این حقیقت باشد که خداوند در قران نه تنها مجرد است بلکه میتواند مصداق حقیقی واجب الوجود باشد :

اسرار درون را میداند (ال عمران/29)
خدا به انچه در دل های شماست اگاه تر از خود شماست (اسرا /25)
چگونه میشود که نزدیکی خدا به ما نه تنها از نزدیکی مادی فرا تر است بلکه چنان در وجود ما امیخته است که احوال ما را بهتر از خود ما میداند این دیدگاه تنها با نظریه تشکیک وجود سازگار وقابل اثبات است زیرا چنان که گفته شد وجود ما خود بارقه ای از واجب الوجود است و چون مرتبه وجودی ایشان بسیار بالاتر از وجود ماست لذا منطقی است که افکار مارا بهتر از خود ما می داند .
اهل ایمان چون خدا ورسول شما را به ایمان دعوت کنند اجابت کنید تا به حیات ابدی رسید و بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حایل است (انفال/24)
خدا میان شخص وقلب او حایل است یعنی چه؟
ما میدانیم که منظور از قلب در قران ودیگر کتب معرفتی قلب مادی و شناخته شده نیست بلکه کنایه از مرکز احساسات و درک حقایق باطنی است و تقریبا معنی این جمله این است که خدا در عمق وجود ماست و واسط بین ما و ادراکات ماست واین تنها با نظریه تشکیک وجود قابل درک است زیرا وجود ما تماما از وجود اوست و جدایئ ناپذیر است و این بدیهی است که با این دید هرچه ما درک کنیم او نیز درک میکند ولی چون مرتبه وجودی او بسیار بالا تر است روشن است که ادراکات ما را از خود ما بهتر درک کند لذابه نظر میرسد این معنی تنها با این دیدگاه قابل تبیین است واینجا معنی ان ایه که میگوید ما از روح خود در انسان اولیه دمیدیم روشن میشود .طبق این دیدگاه یعنی به انسان بالاترین بهره وجودی داده شده که اورا مسجود ملائک کرد .
همچنین این ایه نشان میدهد که تنها راه ارتباط خدا با انسان از کدام کانال است زیرا این ایه به صراحت میگوید خدا بین شخص وقلب او حایل است و از انجا که هم خدا وهم ادراکات ما از جنس مجردات هستند تنها راه اتصال همین راه است .
اول واخر پیدا وپنهان وجود همه خداست (حدید/3)
این ایه نیز میتواند خدای قران را بر واجب الوجود انطباق دهد زیرا این ویژگیها تنها بر واجب الوخود قابل انطباق است
خداوند نور اسمانها وزمین است و ...توضیحات و تمثیل ذکر شده (نور /35)
در این ایه قران خدا را به نور تشبیه میکند که ملموس ترین مثال برای تشکیک وجود است و بنده فکر نمیکنم روشن تر از این مثال برای تفهیم اصل وجود و مراتب ان برای عام وخاص وجود داشته باشد زیرا نور در عین اینکه روشن کننده همه چیز است خود نامحسوس و پنهان است دقیقا مانند وجود که همه چیز قائم به اوست ولی خود نامحسوس است (البته برای عامه ) یعنی اگر وجود نباشد هیچ چیز باقی نمی ماند.همچنین نور به بهترین شکل میتواند مراتب وجود را برای ما ملموس کند یعنی نور میتواند مراتبی مختلف داشته باشدمثل نور خورشید و نور شمع که هردو در عین نور بودن وروشنگر بودن میتوانند بسیار با هم تفاوت داشته باشند ولی تفاوت انها نیز خارج از ذات انها نیست بلکه در ذات هر دو نورند ولی میزان بهره انها از نور متفاوت است بنابر این اشتراک و افتراق انها هر دو به نور بودن بر میگردد .
وجود نیز بدین گونه است یعنی تفاوت واشتراک تمام موجودات به وجود بر میگردد پس تنها امر اصیل و پاینده در هستی همان وجود است و قبلا اثبات شد که منشاء تمام موجودات واجب الوجود است و این است معنی دقیق توحید که انقدر در قران به ان تاکید شده و متقلبلا به کفر وشرک تاخته شده به خاطر این است که حقیقتا ما در هستی یک حقیقت واحد و اصیل بیشتر نداریم وان حقیقت وجود است که ازلی وابدی است .بنابر این ملموس ترین وقابل درک ترین دیدگاه در مورد توحید میتواند وحدت وجود باشد .
برای تبین بهتر مطلب بیاناتی را از حضرت علی بیان میشود که گویا ترین سخن در این باب است و فکر نمکنم بهتر از این بتوان این مسئله را بیان کرد :
لازم به ذکر است که خطبه ها به خاطر دوری از اطناب کلام ،خلاصه شده:

مرتبه بلند، او را از پدیده ها دور نساخته و در نزدیکی او با پدیده ها ،او را مساوی چیزی قرار نداده است .عقل ها را بر حقیقت ذات خود اگاه نساخته اما از معرفت و شناسائی خود باز نداشته پس اوست که همه نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند ودلهای منکران را بر اقرار به وجودش وا داشته است .(خطبه /49)
ستاش خداوندی را سزاست که صفتی بر صفت دیگرش پیشی نگرفته تا بتوان گفت پیش از انکه اخر باشد اول است وقبل از انکه باطن باشد ظاهر است هر واحد وتنهایی جز او اندک است ،هر عزیزی جز او ذلیل است هر عالمی جز او دانش اموز است هر قدرتمندی جز او ناتوان است . خدا در چیزی قرار نگرفته تا بتوان گفت در انجاست ودور از پدیده ها نیست تا بتوان گفت از انها جداست فرمانش استوار و مستحکم و کارش بی تزلزل است .(خطبه /65)
ستایش خداوندی را که با افرینش بندگان بر هستی خود راهنمایی فرمود .حواس بشری او را درک نمیکندو پوششها ان را پنهان نمیسازد .زیرا فراگیرنده و فراگرفته و پروردگار و پرورده یکسان نیستند .یگانه است نه از روی عدد و افریننده است نه با حرکت وتحمل رنج شنواست بدون وسیله شنوایی وبیناست بدون انکه چشم گشاید و برهم نهد در همه جا حاضر است نه انکه با چیزی تماس گیرد واز همه جداست نه اینکه فاصله ای بین او و موجودات باشد .ان که خدا را وصف کند محدودش کرده وان که محدودش کند او را به شماره اورده وان که خدا را به شماره اورد ازلیت اورا باطل کرده و هرکه بگوید خدا چگونه است او را توصیف کرده و هر که بگوید خدا کجاست مکان برای او قائل شده .خدا عالم بود انگاه که معلومی وجود نداشت پرورده بود انگاه که پدیده ای نبود وتوانا بود انگاه که توانایی نبود .(خطبه /152)
برای هر پدیده ای حد ومرزی قرار داد تا برای وجود بینهایت او همانندی نباشد .والا تر از صفات پدیدهها واندازه ها و قطرهاست که برای موجودات مادی پندارند زیرا حد ومرز و اندازه شایسته پدیده هاست وبه غیر خدا تعلق دارد .(خطبه /163)

ممکن است کسی بپرسد اگر دیدگاه قران درمورد خدا چنین است پس چرا در ایات دیگر خدا را به گونه ای مادی تصور کرده :
عرش با عظمت او بر اب قرار دارد (هود /7)
قرار دادن عرش خدا بر دوش فرشتگان (غافر /7)
گسترده دانستن کرسی خدا از اسمانها و زمین (بقره /255)
تصور کردن دست برای خدا (مائده /64)
وایات دیگر
ما اگر خوب به این ایات دقت کنیم خواهیم فهمید که این ایات همگی تمثیل و کنائی هستند وهر کدام از انها به گونه ای یکی از صفات خدا را برای ما از طرق تجسم و تمثیل معرفی کرده است زیرا ما میدانیم که مخاطب قران عام است خصوصا مخاطبین زمان نزول که کاملا با مفاهیم علمی بیگانه بوده اند لذا برای شناساندن صفات خدا به این گونه افراد میبایست در حد ادراک ایشان سخن گفت لذا این کاملا منطقی است که در قران در کنار ایاتی که قبلا ذکر شد و خدا را کاملابرای عقلا مجرد
توصیف کرده برای عوام نیز به زبان خودشان صحبت کرده واین ایات هیچ منافاتی باهم ندارد زیرا هر انسان اندیشمندی به راحتی میتواند از همین ایات که خدا را مادی توصیف کرده پی به مقصود قران ببرد زیرا ایات دیگر به خوبی میتواند قرینه ای برای ایات دیگر باشد اتفاقا این خصوصیت میتواند نشان از کمال قران و هماهنگی کامل ان با نظام هستی باشد .
زیرا چنان که گفته شد ما در نظام هستی شاهد مراتب وجودی مختلف هستیم (جمادات ،نباتات ،حیوانات ]انسان و حقایق مجرد)و همه انها به گونه ای نوعی از وجود هستند در مراتب مختلف . در قران نیز ما شاهد مراتب مختلف معرفت هستیم یعنی ما در ابتدا مطالبی در قران داریم که بسیار ابتدائی و همه کس فهم است و مطالبی داریم که در حد فهم افراد متوسط است وهمین طور برو بالا یعنی هر کس بسته به میزان درک خود میتواند از ان حقایقی را درک کند .مثلا وقتی قران میگوید :وسع کرسیه السماوات والارض افراد معمولی که تصوری انسان گونه از خدا دارندو همه چیز را در دایره مادیات درک میکنند به خوبی از این ایه عظمت و بزرگی بسیار زیاد وخارج از تصور را برای خدا درک میکنند کسان دیگر ممکن است قدرت وسیطره خدا را بر تمام مادیات که قابل تصور است را درک میکنند و افراد دیگر علاوه بر اینها قدرت خدا را در سطح مجردات گسترش میدهند وهمین طور ....
خلاصه اینکه همان طور که وجود مراتب در اصل وجود منافاتی با وحدت وجود ندارد در قران نیز بودن یک حقیقت واحد و اصیل منافاتی با وجود لایه های معرفتی در ایه های قران ندارد به همبن خاطر است که ما به ظاهر در بعضی ایات تناقض ظاهری میبینیم در صورتی که اگر نیک بنگریم این تضادها فقط در ظاهر است نه در باطن و محتوای قران .

نکته دیگر که در قران هست ومیتواند ما را به وحدت وجود وبه تبع ان به تشکیک وجود رهنمون گردد ایاتی است که همه امور را به خدا نسبت میدهد در صورتی که برای عقلا واضح است که هر فعلی در جهان معلول اسباب خاصی است که خود قران نیز در ایات دیگر به همان اسباب نیز اشاره میکند یعنی هم افعال را به اسباب ظاهری نسبت میدهد هم مستقیما به خدا :
ان خدائی که از درخت سبز برای شما اتش درست میکند (یس /80)
خداست که پرندگان را در اسمان نگاه میدارد (ملک /19)
اوست که وقت مرگ ارواح خلق را میگیرد (زمر /42)
ما عمل هر قومی را در نظرشان زینت دادیم (انعام /108)
انتساب گنج قارون به خدا (قصص /78تا82)
ای مومنان نه شما بلکه خدا انها را کشت (انفال /17)
از این قبیل ایات در قران فراوان است .
منظور قران چیست؟ که در عین این که میداند این امور به اسباب خود منتسب هستند ولی انها را مستقیما به خدا نسبت میدهد در صورتی که در ایات قبل ذکر شد که قران خدا را حقیقتی مجرد میداند که هیچ امر مادی رابه او نمیتوان مستقیما منسوب کرد قران از این ایات چه چیزی را به ما متذکر میشود ؟
با کمی دقت متوجه خواهیم شد که قران به ما تعلیم میدهد که افق دید خود را در مورد خالق هستی و خود هستی بالا ببریم تا قابلیت درک حقایق بالاتر را کسب کنیم .
ما میتوانیم در غالب نظریه تشکیک وجود کاملا این مطلب را در ذهن خود هضم کنیم
به این شکل که که ما اگر خدا را همان اصل وجود بگیریم میتوانیم همه چیز را از جمادات گرفته تا مجردات به وجود نسبت دهیم بدون اینکه با محضور سنخیت نداشتن ماده و مجرد مواجه شویم زیرا ما هیچ امری را نمیتوانیم تصور کنیم که خارج از حیطه وجود باشد هر چند در مراتب وجودی بسیار با هم متفاوت باشند باز هم مرتبه ای از وجود هستند بنابر این این کاملا قابل هضم است که ما بتوانیم هم امور را به اسباب خود منتسب کنیم هم به مسب الاسباب زیرا چنان که قبلا گفته شد این دو امر در طول هم هستند نه در عرض ان و هیچ منافاتی با هم ندارند
به عبارت روشن تر قران به ما میگوید ما یک وجوداصیل و ثابت بیشتر نداریم وان واجب الوجود است و تمام موجودات جلوه های مختلفی از وجود در مراتب متفاوت هستند که در ذات خود وابسطه و مرتبت با اصل وجود هستند و خواه ناخواه از یک دید کلی وابسطه به وجود هستند هر چند به ظاهر اسبابی نیز دارند که عقلا به ان منتسب هستند ولی ما میدانیم که ان اسباب نیز وجودشان از واجب الوجود است پس باز هم چیز مرتبط و معلول واجب الوجود است .
با روشن شدن دیدگاه قران در مورد خدا حال بهتر میتوانیم در خصوص کیفیت وحی و انواع ان بحث کنیم ولی از انجا که مطلب طولانی شد مبحث وحی را به فردا موکول میکنم . قبلا از حوصله شما عزیزان کمال تشکر را دارم
با سپاس
از جمله کلید های قران تاویل آیات متشابه است آیات متشابه به آیاتی می گویند که عمدا توسط طراح ایجاد شده است و هدفی هوشمندانه در کار بوده است مانند دستگاه رمز در موبایل و در کارت های بانکی و در سایت ها این رموز برای این که امنیت ایجاد شودو از ورود شیاطین جلوگیری شود .
اگر این شیاطین نبودند نیازی به رمز نبود نه کسی قصد دزدی داشت و نه کارتی مورد سوء استفاده قرار می گرفت.
پس تاویل آیات متشابه یعنی دروازه ورود به سایت قرآن و اگر ندانیم نمی توانیم از امکانات قرآن استفاده کنیم
عرض سلام خدمت جناب منتظر

البته شماو دیگران مختار هستید که با نظری مخالف باشید و کسی نیز نمیتواند کسی را به تفکری مجبور کند این خصیصه ممتاز بشرنسبت به دیگر موجودات است که البته میتواند انسان را به عرش ببرد یا به فرش بچسباند .ولی یک یک نکته خیلی مهم را باید همیشه مد نظر داشته باشیم و این که علت مخالفت با هر عقیده یا نظری را باید در درون خود صادقانه حل کنیم که از دو حالت بیرون نیست یا ما واقعا به نادرستی ان عقیده با هر ابزارممکن (عقل ،فطرت و..) پی برده ایم حتی اگر نتوانیم دلیل ان را به درستی بیان کنیم در این صورت حق باما خواهد بود .
یا اینکه علت مخالفت ما لجاج وعناد یا تعصب کور است یعنی به درستی ان عقیده واقفیم ولی باز هم نمیخواهیم به هر دلیل قبول کنیم که در این صورت ما خود زمینه نابودی خود را فراهم کرده یم زیرا همین عامل لجاجت وعناد که ریشه در خودخواهی و هوا وهوس دارد به تنهایی و صرف نظر از پذیرش یا رد هر عقیده ای برای به نیستی کشاندن هستی ما کافی است .ومهمتر از همه این است که هیچ کس جز خود ما نمیتواند این مهم را تشخیص دهدبنابر این اگر قران نیز تاکید میکند که افرادی را به هیچ عنوان نمیشود هدایت کرد دلیل بر تعطیلی بحث و تبادل نظر نیست بلکه منظور بعد از روشن شدن مطلب و اتمام حجت است تازه بعد از این مرحله است که عناد ولجاجت معنی پیدا میکند زیرا ما تا راه را برای کسی روشن نکرده ایم ومخاطب را تفهیم نکرده ایم نمی توانیم به او بر چسب لجاجت بزنیم ولی اگر تمام جوانب را برای کسی روشن کنیم ولی باز ایشان تمرد کند و همچنان بر عقیده باطل خویش پافشاری کند در اینجاست که میتوانیم بگوییم دیگر صحبت وبحث، اب در هاون کوبیدن است و اتلاف وقت .
بنابر این در این خصوص یعنی تشخیص اینکه علت رد هر عقیده توسط ما چیست ؟ قاضی و متهم هر دو خود ما هستیم .یعنی فقط خودمان هستیم که باید قضاوت کنیم .

نکته دیگر این که اساسا روی سخن من با کسانی است که به این دیدگاه سنتی نسبت به قران به مشکلات وتناقضاتی برخورد کرده اند که انان را نه تنها به انکار قران کشانده بلکه به تبع ان خدا و اخلاق و حقایق معنوی نیز زیر سوال رفته اند و چون نیک بنگریم میبینیم چندان بی راه هم نمیگویند یعنی اگر به چشم عقل به ظاهر قران به عنوان کلام خدا نگاه کنیم به انها حق خواهیم داد و این که ما چشم خود را بر همه این اشکالات ببندیم و بگوییم ما هیچ مشکلی نمیبینیم درست مثل این است که صورت مسئله را پاک کنیم و بگوییم مشکلی نبوده است . ما که نمی توانیم به خودمان نیز دروغ بگوییم .
در واقع فرضیه بنده راهی است که این گونه افراد را به معنویت فراخواند بدون اینکه مجبور باشیم بین" دین و سنت "و"عقل وعلم "یکی را انتخاب کنیم به عبارتی راهی است برای جمع این امور که به ظاهر غیر قابل جمع می ایند زیرا بنده بر این باور هستم که انسان یک موجود چند بعدی است که برای کمال به همه این عوامل نیاز دارد و هیچ کدام ازاین امور به تنهایی ما را به مقصود نخواهد رساند .
بنابر این اگر کسی در پذیرش دین خود در مواجه با این امور تضادی نمیبیند (حال یا اصلا عمیق به مسئله نگاه نکرده یا توانسته به هر وسیله ای این اشکالات را بر طرف کند )
طبیعی است که روی سخن بنده با این افراد نیست زیرا این افراد مشکلی ندارند که ما بخواهیم حل کنیم .همچنین کسانی که اصلا دقدقه حقیقت ندارند نیز شامل خطاب بنده نمیشود.
اگر شما بگویی با همان دید سنتی به قران نیز میتوان به این مهم دست یافت بنده کاملا مخالفم چون اگر چنین بود این همه منتقد در این زمینه وجود نداشت و اگر بگویی علت ایراد های این گونه افراد بهانه تراشی و عناد با حق است هر چند ممکن است این امر در مورد بعضی از افراد صدق کند ولی عمومیت ندارد و من خود از این گونه افراد هستم و در مورد خود هیچ شکی ندارم که همواره دنبال حقیقت بوده و هیچ گاه هوا وهوس را در این مدخل را ه نداده و هرگز با حقیقت عناد نداشته ام ولی عقل و فطرت من نمی تواند با این دید که جملات قران عین سخنان خداست و تماما ازلی و ابدی باشد که در تمام زمانها قابل استفاده باشد در عین حال ما بتوانیم اشکالات فراوان در ان بیابیم ان را گفته و علم نا متناهی خداوند بدانیم .
در مورد ایات متشابه باید عرض کنم به عقیده بنده ایات متشابه یک امر مطلق نیست بلکه نسبی است ویا به عبارتی همانند وجود تشکیکی است یعنی مصادیق متشابه میتواند در مورد افراد متفاوت باشد یعنی ممکن است ایه ای برای شخصی با مرتبه وجودی پائین متشابه باشد ولی همان ایه برای فردی با مرتبه وجودی بالا تری متشابه نباشد یعنی در عین حال که خود قران دارای مراتب معرفتی است ما هم دارای مراتب وجودی هستیم که میزان درک حقایق را باعث میشود لذا بدیهی است که میزان درک افراد از حقایق نظام هستی که در قران نهفته است یکسان نیست .
بنابراین خود این فرظیه میتواند به نوعی کلیدی باشد برای درک ایات متشابه ومهمتر از ان تبیین چرایی وجود ایات متشابه. زیرا اولین ومهمترین سوالی که برای منتقد پیش می اید این است که در کتاب هدایت ایات متشابه به چه معنی است ؟ اساسا هدایت را با ایات متشابه چه تناسبی است ؟
مهمتر از همه شما اصلا نفرمودی چرا این دیدگاه از اساس باطل است ؟
البته شما ملزم به پاسخ نیستی و میتوانی بگویی دلیلش به خودم مربوط است .
باسپاس
عرض سلام خدمت کلیه دوستان

پیرو مطالب گذشته در خصوص کیفیت وحی و به تبع ان زبان و شیوه بیان قران بعد از تشریح تصور قران از خداوند به حقیقت وحی میپردازیم .
حاصل مطالب گذشته این شد که خداوند وجود مطلق و امری کاملا مجرد است که کیفیت ان مطلقا برای ما نا مفهوم است و ما تنها از طریق نشانه های ان در عالم وجود میتوانیم وجود او را حس و درک کنیم از طرفی وجود خود ما امیزه ای از ماده و حقایق مجرد است که هر کدام ظرفیت وجودی متفاوتی دارند حال باید دید اگر خدا بخواهد با ما ارتباط برقرار کند این امر چگونه میسر است ایا از طریق حواس مادی ما این امر ممکن است یعنی از طریق سمعی بصری ؟
ما میدانیم که هر چه ما میشنویم یا میبینیم منشا ان یک امر مادی است از طرفی میدانیم که مادیات به دلیل محدودیتهای زمانی و مکانی کلا در دایره ممکنات هستند یعنی در نهایت مخلوق هستند پس لازمه این که خدا بخواهد از طریق حواس با ما ارتباط برقرار کند این است که خود را به مرتبه مخلوق بودن تنزیل دهد در این صورت عقلا او دیگر نمی تواند واجب الوجود باشد زیرا چنانچه گفته شد واجب الوجود وقتی واجب است که از تمام صفات ممکنات مبرا باشد و حتی اگر ما بتوانیم تصور چنین صفاتی را در واجب داشته باشیم او دیگر واجب نیست بلکه ممکن الوجود و مخلوق خواهد بود .پس عقلا ما نمی توانیم بپذیریم که خدا بتواند از طریق مادیات با ما ارتباط برقرار کند البته این دلیل بر عجز خداوند نیست بلکه چنان که قبلا اشاره شد دلیل ان عدم سنخیت دو امر است که در کل در نظام هستی چنین تعریف شده به عبارتی این محدودیت را نظام هستی ایجاد کرده که خود جزء ذات واجب الوجود است مثلا نظالم هستی چنین تعریف شده که قند در اب حل شود و سنگ حل نشود حال ایا منطقی است که ما بگوییم چرا خدا قادر نیست سنگ را در اب حل کند جواب مشخص است چون از اول خودش این قوانین را وضع کرده به عبارتی نظام دقیق هستی نشئت گرفته از علم خداست که جزء ذات اوست وهرگز قابل تغییر نیست چون هر تغییری ریشه در محدودیتها یا نواقصی دارد که از خصوصیات مخلوقات است ولی چون هیچ نقص و محدودیتی در خدا راه ندارد لذا هرگز در سنتها و قوانین هستی تغییری متصور نیست .پس عقلا دیدن خدا یا شنیدن صدای او هرگز ممکن نیست .
حال ممکن است گفته شود که خدا از طریق فرشتگان با انسان ارتباط برقرا ر کرده
اما فرشتگان نیزبر فرض وجود(یعنی باید ابتدا وجود انها اثبات شودچون چنان که وجود خدا قابل اثبات است ) مجرد ند یعنی از دایره مادیات خارج هستند پس حتی اگر انها هم وجود داشته و بخواهند پیام خدا را به ما برسانندبنا به سنخیت نداشتن ماده و مجردات نمیتوانند از طریق حواس مادی با ما ارتباط برقرار کنند .
اما ما علاوه بر حواس مادی دارای یک بعد دیگر نیز هستیم و ان بعد درونی و معنوی ماست که قواعد و ویژگیهای مخصوص به خود را دارد وچنان که قبلا گفته شد این عامل درونی منشا تمام حقایقی است که ما از ان به عنوان اخلاقیات نام میبریم که نه تنها با قوانین مادی سنخیت ندارد بلکه گاهی منافی انهاست مانند تقدم دیگران برخود یا مخالفت با خواسته های خود که ما همگی به طور حضوری این حقایق را در خود درک میکنیم.
ما برای درک این حقایق مشخصا نیازمند امور مادی نیستیم . اما نکته مهمی که در این زمینه قابل توجه است این است که این جنبه از وجود ما ثابت نیست و قابلیت ییشرفت یا پسرفت دارد یعنی بصورت بالقوه است و فعلیت ان به تلاش ما بستگی دارد یعنی ما میتوانیم ان را بپروریم یا ان را با غفلت به حاشیه رانده و اثر ان را به حداقل برسانیم . ما هرچه این وجه از وجودمان را که تقریبا مجرد از مادیات است را بپروریم بیشتر میتوانیم به عالم مجردات نزدیک شده و وجود مان خالص تر شده و امکان درک حقایق بالاتر را کسب میکنیم
بنابر این تنها راه ارتباط خدا که وجود محض است با ما که وجودی در مراتب بسیار پایین
وجود هستیم همین وجود است منتها وجودی که توانسته باشد خود را با تقویت حقایق الاهی (وجودی محض )به مرحله ای از وجود برساند که این قابلیت وسنخیت را دارا باشد که لبته این خود نیز دارای مراتب است یعنی سقف خاصی ندارد وراه بی نهایت است چون مقصد بینهایت است.
اما سوال اصلی این است که این ارتباط چگونه است ؟حقیقت این است که این امر تشکیکی ودارای مراتب است مطمعنا درک مراتب بالای ان برای ما متصور نیست چون این امور درونی است و غیر قابل بیان ولی ما میتوانیم از مراتب پائین تر ان به درک اجمالی از وحی برسیم .
در قران به این مراتب به روشنی اشاره میکند ابتد به وحی به زنبور عسل اشاره میکند در اینجا با توجه به مراتب پایین وجود زنبور وحی به او میتواند به معنی قرار دادن غریزه در وجود او باشد یعنی خدا از طریق غریزه که در نهاد اوست به او الهام میکند که روش زندگی او چگونه باید باشد یعنی بدون اینکه با او سخن بگوید به او فهمانده که چکار باید بکند .
ما از همین نکته نیز میتوانیم این استباط را داشته باشیم که خدا حتی به جمادات و نباتات نیز وحی کرده به عبارتی خصوصیات ذاتی انها میتواند به معنی الهام خدا باشد مثلا در جمادات مختلف نوع ترکیب الکترون و پروتن ها و عکس العمل انها در مواجه با مواد دیگر در ذات انها نهادینه شده و انها ذاتا واکنششان مشخص شده که این میتواند پایین ترین نوع وحی باشد در واقع وحی از این دیدگاه یعنی انتقال روشی که خداوند برای هر موجودی بسته به میزان بهره وجودی به او تکلیف کرده .
در مرتبه دیگر خدا از وحی به افراد عادی سخن میگوید و در این زمینه مادر حضرت موسی را نام میبرد بدین صورت که به ذهن تلقین میکند که چه راهی را باید برگزیند برای ان کار از فکر خود او استفاده میکند یعنی به این صورت نبوده که خدا در گوش او بگوید که چه عملی را انجام بدهد بلکه از طریق وجودش به او نفوذ کرده و با سببیت عقل خودش به او تفهیم کرده که باید چکار کند یعنی خدا برای رساندن پیامش از عقل خودش استفاده کرده نه امری خارج از خودش در واقع خدا تمام لوازم لازم را در وجود خودمان به ودیعت گذاشته ما این نوع وحی را در تمام عرصه های زندگی در غالبهای مختلف شاهد هستیم مثلا خدا تمام امور طبیعی را در غالب نظامی دقیق در هستی به جریان انداخته از طرف دیگر عقل را به عنوان ابزار شناخت این قوانین دروجود ما به ودیعت گذاشته ودر کنار ان روحیه کنجکاوی و تجسس را نیز به ان زمینه کرده البته این خصوصیات چنان که ذکر شد در همه به یک میزان نیست و البته این خود نیز کاملا هوشمندانه و لازمه چرخه وجود است . بنابر این اگر کسی در این راه گام بردارد و پشتکار وهمت داشته باشد خداوند راههای کشف این حقایق علمی را بر او باز میکند به عبارتی به او الهام خواهد شد منتها از طریق داشته های خودش .
قران در این زمینه میگوید هر کس در زمینه دنیا و اخرت (ماده ومعنا ) کوشش کند ما او را در رسیدن به منظور یاری خواهیم کرد به عبارتی او با پشتکار مستوجب وحی میشود یعنی نظام دقیق هستی بدین گونه طراحی شده که با تلاش و پشت کار ما در هر زمینه میتوانیم در های ویژهای (وحی) را بر خود باز کنیم بنا براین طبق این دیدگاه تمام دانشمندان ،هنرمندان ،شعرا ،فلاسفه،عرفا،و..با تلاش و پشت کار توانسته اند دربهای لطف الاهی را به روی خود باز کنند منتها با این تفاوت که میزان بهره وجودی انها در عین اینکه به همه انها وحی شده شده یکسان نیست زیرا بهره وجودی مادیات با معنویات یکسان نیست .
با این دیدگاه ما میتوانیم به شبه کسانی که میگویند چرا ادیان نتوانسته اند به ما در کشف علوم کمک کنند یا چرا مطالب انها با علوم همخوانی ندارد جواب گوییم بدین شکل که :
اساسا در نظام هستی هر امری در جایگاه مشخصی قرار دارد مادیات و طبیعیات قوانین خاص خود را دارند حقایق معنوی نیز چهار چوب خود را دارند وظیفه انبیا احیا و زنده کردن حقایق معنوی و پروراندن این امور با وضع قوانینی در غالب دین است و اگر در کتب انها به حقایق و قوانین طبیعت اشاره شده صرفا برای تذکر و التفات بنده به مخلوق از طریقتوجه به نشانه های وجودی خالق است که در طبیعت جاری است وظیفه دانشمندان علوم طبیعی و عقلانی نیز پروراندن و گسترش این علوم برای کشف حقایق مادی و نهایتا هر دو برای احیاء وجود در دو بعد ماده و معنا . بنابر این این توقع بیجایست که ما از انبیا توقع کشف علوم طبیعی داشته باشیم همان طور که نمیتوانیم از دانشمندان توقع کشف حقایق معنوی را داشته باشیم . از ان جا که مطالب طولانی شد بقیه بحث را اگر عمری بود در پست بعد ادامه میدهیم .در پناه حق باشید .
باسپاس
این فلسقه چینی ها و منطق بافی ها همیشه بوده و خواهد بود به نظر من این نوع رفتارها نامش را می توان تلاش برای هیپنوتیزم کردن عقل ها نامید
هیپنو تیزم روشی است برای تسلیم اراده . و تسلیم اراده حالتی است که فرد در یک فرایند طولانی یا کوتاه اراده اش را تسلیم متکلم می کند یا باید با متکلم همراه شود یا از او جدا شود زیرا متکلم حاضر نیست مسیر بحث را از روش درست به پیش ببرد مسیر درست جایی است که فرد سخنی درست می شنود و قبول می کند و بحث در مسیر جدید ادامه میابد
ولی وقتی فرد سخن درست را قبول نمی کند اما انتظار دارد سخن سر تاسر بی اساسش را مردم قبول کنند بحث کاری عبث است
در یک بحث درست فرد نباید به اول خط بر گردد بلکه بحث نتایجی دارد که باید آن نتایج ادامه یابد در بحث درست افراد درجا نمی زنند بلکه ساخته می شوند رشد و نمو می کنند اما بحثی که در آن فرد مرتب به اول باز گردد و هیچ سخنی ر از دیگران نپذیرد همان جمود و مرداب منشی است و رشدی و نموی وپیشرفتی در کار نیست و هدف درستی هم برای بحث در کارش نیست چنین بحثی هیچ ثمری ندارد
با سلام و احترام فراوان خدمت آقای حقگرا
آقای حقگرا عزیز شما براساس چه منطق و دلیل و برهانی میفرمایید خدا وجود دارد؟
تعریف شما از خدا چیه و به نظرتون اون واقعا کیه و چه خصوصیتی داره؟
به نظرتون کدوم دین خداش به واقعیت نزدیکتره و بهتر خدا رو شرح داده و خدایی که گفته کمتر آمیخته با تصورات و خیالات و رویاهای راویه؟
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۱۶ انسان حقیقتجو
درود به همه دوستان
قبل از هر چیزی در مورد نام کاربریم یک توضیحی ارائه میدم. من هیچ ارتباطی با دو دوست عزیز به نامهای "انسان" و "حقیقتجو" ندارم ولی چون عقاید و افکارم به اون دو بزرگوار نزدیکتره و از اونجایی که این دوستان دیگه در بحث وجود ندارند با اجازه ازایشان این نام کاربری رو انتخاب کردم. ضمن آرزوی موفقیت و سربلندی برای این عزیزان امیدوارم که این ناپدید شدنشون بخاطر مشغله های شغلی و فکری باشه نه مسائل حاشیه ای.

جناب آقای حق گرا میشه شما به طور واضح عقیده خودتون رو بیان کنید. شما بارها برای رد قران اینجا مناظره کردید ولی الان مثالهاتون از قران هست؟ شما مسلمانید؟ قران رو از جانب خدا میدونید یا از جانب پیامبر اسلام؟ لطفا قبل از هر چیزی نوع عقیده خودتون رو بیان کنید تا بدانیم با چه تفکر و مذهبی در حال صحبت هستیم.
سپاسگذارم
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۳۱ انسان حقیقتجو
اما در فرمایشات دوست عزیز منتظر باید بگم شما بیان کردین که اگر کسی نظریات فروید رو قبول نداشت بحث کردن باهاش بی فایده است بنظر اینجانب صرف قبول داشتن یا نداشتن یک مطلب از سوی فرد یا گروه خاص نمیتواند دلیلی بر نقصان اون نظریه باشد اگر هر کسی مطلبی رو که قبول نداره بخواهد رد کند که سنگ روی سنگ بند نمی شود. باید نظریات رو با ادله و برهان قابل قبول و مستدل منکر بشود. همونطوری که رد کردن اصول و عقاید دینی باید با استدلال باشد. مثلا من کتب ادیان رو قبول ندارم و دلیلم هم این ست که با سلیقه من جور در نمیاد خب چه سودی در این انکار هست. من باید با ارائه مستندات اونا رو منکر بشوم و گرنه این انکار من پشیزی ارزش ندارد و اصلا جایگاه و مقام علمی برای انکار من نمیتوان متصور شد.
عرض سلام خدمت جناب منتظر

برادر من بنده بارها گفته ام باز هم میگویم من هیچ اصرار ونیازی ندارم که کسی بیانات ودیدگاه مرا قبول کند و همچنین ادعای درست بودن مطلق دیدگاهم را ندارم لذا نام ان را فرظیه گذاشتم که میتواند درست باشد یا نباشد ولی این بدیهی است که درست یا نادرست بودن هر عقیده ای منوط به عرضه دلایل منطقی از طرفین است همان طور که من منطقانمیتوانم بدون دلیل توقع پذیرش داشته باشم شماو دیگران نیز بدون دلیل نمی توانید فرظیه بنده را رد کنید البته میتوانید بدون دلیل قبول نکنید یعنی این حق را دارید که در حوزه فردیت خود حتی بدون دلیل حرف مرا قبول نکنی وان را اراجیف بنامی ولی در عرصه اندیشه وعقل شما نمیتوانی بدون دلیل تفکری را رد کنی مگر دلیل قاطع داشته باشی حتی اگر به قول شما از اساس باطل باشد .
ضمنا ذکر این نکته را نیز برای کلیه دوستام خالی از فایده نمی دانم وان این است در عالم اندیشه ما یک آفت خطرناک داریم و ان عجب و غرور در اندیشه است یعنی ما فکر کنیم تفکراتمان کامل وبی نقص است همواره سعی در دفاع از ان داشته باشیم و یک درصد هم احتمال ندهیم که شاید اشتباه کنیم لذا اگر اندیشه ای به این مرحله برسد هرگز امیدی به اصلاح ان نیست
ان کس که نداند ونداند که نداند ///در جهل مرکب ابد الدهر بماند

و جالب اینکه همین عامل نیزبزرگترین سد و خطر در عالم خودسازی و عشق است
حافظ افتادگی از دست مده زانکه حسود ///عرض و مال و دل ودین بر سر مغروری کرد

البته تصحیح میکنکم که از این شعر فرد خاصی را مد نظر ندارم و هر کسی میتواند مصداق ان باشد حتی خود من زیرا چنانچه قبلا گفتم نظام هستی قوانین لایتغیری دارد که با کسی نه فامیلی دارد نه غرض ورزی .کافیست که قدم در راهی بگذاری تا سر از انتهای گریز ناپذیر ان در اوری .
باسپاس
جناب انسانن حقیقتجو
بحث زمانی فایده دارد که منجر به تغییر شود و الا کل کل ساده است
منظور من استدلال نداشتن نبود هر شخصی وقتی اعتقادی را قبول ندارد پشت این قبول نداشتن استدلال و دلیل و برهانی وجود دارد و برعکس
مشکل این است که افراد انسانی حاضر نیستند تغییری در این اعتقادات ایجاد کنند از نظر قران حق یک چیز است اما اکنون در جهان اعتقادات زیادی وجود دارد همه هم برای خود دلایلی دارند از نظر منطقی نمی شود حتی دو چیز ضد هم درست باشد مثلا نمی شود گفت رنگ یک ماشین هم سیاه است هم قرمزادیان هم این گونه است نمی شود در جهان ادیان گوناگون باشند و همه هم درست باشند
از جمله ادیان خدایی یعنی نمی شود هم زمان دین اسلام و یهود باشند زیرا خدا که منشا ادیان است حتما موافق این است که ترتیب زمانی رعایت شود و دین جدیدی را که می فرستد ادیان قبلی خود بخود منسوخ می شوند
پس منطقی است که وقتی بحث می کنیم این را رعایت کنیم و مردم از دین قبلی به دین جدید مشرف شوند و این کاری سخت و گاهی غیر ممکن است و همین گره کار است
وقتی من یک عقیده را دارم چه بگویم و چه نگویم دو مفهوم خود بخود به ذهن میاد اول من برای عقیده ام دلایلی دارم که قبولش دارم دوم تمام اعتقادات دیگررا قبول ندارم زیرا نمی توان قبول کرد در یک لحظه من معتقد شوم رنگ یک ماشین هم قرمز است هم آبی زیرا وقتی من می گویم رنگ این ماشین قرمز است خود بخود رنگ های دیگر را رد کرده ام

بله موافقم که یک نظریه را نمی توان با آرا درست یا غلط دانست به همین جهت ما باید میزانی برای سنجش داشته باشیم و همه از این میزان پیروی کنند مشکل این است که افراد در بحث کردن بر سر میزان اختلاف دارند و اصول اولیه مشترکی ندارند به همین جهت بحث به بن بست میرسد
عرض سلام وادب خدمت جناب منش

بنده به تفضیل در مورد تصورم از خدا و عقیده ام صحبت کردم وشما میتوانید به ان مطالب مراجعه کنید ولی به طور خلاصه بگویم از دیدگاه بنده خدا همان واجب الوجود که خالص و اصل وجود است میباشد واستدلالم هم بسیار ساده است .وان اینکه اساسا وجود نه قابل انکار است(زیرا هیچ موجودی از جمله خود ما خارج از قلمرو وجود نیستیم ) نه اینکه میتوند علتی داشته باشد چون واجب الوجود خود موجب و خالق تمام موجودات است و اساسا خود حقیقت وجود عقلا نمیتواند علتی خارج از وجود داشته باشد زیرا برای ما امری خارج از سیطره وجود قابل تصور نیست که بتواند علت وجود قرار گیرد ( تفصیل این مطلب در غالب سه دلیل در مطالب گذشته بیان شد )
پس با این دیدگاه خدا که همان خالص وجود است در همه جا هست ولی به ظاهر نیست یعنی ما در جهان هستی به ظاهر ماهیات یا چیستی ها را میبینیم ولی در پشت این چیستی ها این وجود است که حقیقت دارد زیراما اگر هستی و وجود را از چیستی ها بگیریم چیزی نیستند یعنی نمیتوانند تحقق خارجی داشته باشند بنابراین وجود در اصل واحد و یگانه است و هرگز شریک ندارد و تنها یک قدرت در هستی قائم به خویش است وان واجب الوجود است لذا تمام قوانین طبیعت صفات خداوند هستند ولی صفاتی که عین ذات او هستند و جدای از او نیستند زیرا نمی توانند خارج از وجود باشند .
با این دیدگاه هیچ تصور انسان گونه در مورد خدا صادق نیست و اگر در ادیان صفات انسانی به خدا منسوب است تنها به عنوان تمثیل و ملموس سازی است زیرا مخاطب ادیان عام هستند و ممکن است مطالب سخت برایشان قابل درک نباشد بنابر این تمثیل و تجسم بخشی برای عامه بهترین راه درک حقیقت است .
اما در مورد دین :
بنا به این فرظیه دین همان ارجاع ما به فطرت پاک درونی است که ما ان در درون خود به روشنی درک میکنیم یعنی همان حقایق والای انسانی (یا دقیق تر بگویم صفات خدایی )که ما را از تمام موجودات متمایز میکند(که از جنس مادیات نیست و تابع مقررات طبیعیات نیست ) وتنها وجه مشترک ما با حقیقت وجود است و تنها راه بقا ما
یعنی تنها کانال و پنچره ای که هستی محدود و ناچیز ما میتواند به اقیانوس بیکران وجود متصل گردد وبه بقا ی او باقی بماند .
بنابر این از انجا که ذات همه ما انسانها در اصل یکی است دین نیز یکی بیشتر نیست .
وبه نظر بنده این فرظیه به ما کمک میکند تا این حقیقت را که پیام تمام ادیان و مکاتب فکری یکیست را بهتر درک کنیم و انقدر بیهوده بر سر ظواهر و جزئیات بی ارزش با هم به جدال بی حاصل ومخرب نپردازیم .
بر اساس این فرظیه تمام گروههای معرفتی که عبارتند از عارفان ،فلاسفه،دانشمندان علوم طبیعی و ادیان میتوانند در یک نقطه با هم ادقام شوند و ان نقطه وجود است در واقع نقطه اشتراک و افتراق همه انها به وجود بر میگردد و فرظیه وحدت وجود و به تبع ان تشکیک وجود این ظرفیت را دارد که همه انها را در خود هضم کند بدون اینکه با محضور جدی برخورد کند زیرا همه انها در اصل تفسیر وجود، از دیدگاهها و جنبه های مختلف هستند ولی حقیقت همه انها به وجود ختم میشود .
امیدوارم توانسته باشم مقصود را برسانم .جز ئیات بیشتر در مطالب گذشته هست میتوانید مطالعه بفرمائید اگر ایرادی و نقدی در ان دیدید عنوان کنید تا بررسی گردد .
باسپاس
با عرض سلام و خیر مقدم خدمت انسان حقیقتجو

سوال شما کاملا بجا و معقول است من نیز منتظر بودم که دوستان این سوال را مطرح نمایند.
صادقانه بگوییم خودم نیز از این چرخش عقیده متعجبم لذا برای توضیح این به ظاهر گردش ناگهانی لازم است مطلب را از ابتدا توضیح دهم .
بنده از ابتدا متدین به معنی عرفی ان بودم یعنی معتقد بودم که قران به عینه کلام مستقیم خداست و مطلقا هیچ تناقض و ضعفی در ان راه ندارد و تمام ایرادات به ماست و استناد به این شعر میکردم :
اسلام به ذات خود ندارد عیبی //// هر عیب که هست در مسلمانی ماست
لذا به استناد به ایه قران که میگوید اگراین کتاب از ناحیه بشر بود در ان اختلاف بسیار
می یافتید مانند همین دوستان به رفع این شبهات با دلایل عقلی پرداختم ولی خیلی زود در یافتم که این دلایل تنها توجیه است و تنها برای کسانی مفید است که به قران ایمان دارند و صرفا میخواهند دلایلی برای رفع شبهات داشته باشند هر چند یقینی هم نباشدولی هرگز به مجاب کردن عقل نیست .
از انجا به درستی قران ایمان قلبی(نه عقلی ) داشتم این تفکرات را القا ئات شیطانی قلمدادکرده و تصمیم گرفتم تفکرات عقلی را به حاشیه رانده و راه دل را بر گزینم بنابر ااین یکسره همت خود را صرف عمل به احکام قران با محوریت عشق به حق قرار دادم (نه به خاطر طمع به نعمات دنیا یا ترس از جهنم ) ودر این راه میبایست تقریبا تمام داشته ها و فرصتها و دلبستگی ها را فدا کرد .خلاصه بگوییم تقریبا بیست سال در این حال و هوا بودم وبه اندازه ظرفیت خود انواع واقسام سختی های قابل تصور را به خاطر عشق به حقیقت بر خود هموار کردم ولی کم کم طاقتم کم شد و به عبارتی بریدم زیرا به حداقل خواسته های خود نیز نرسیدم
به ما گفتی صبوری کن صبوری ///صبوری مشت خاکی بر سرم کرد
دوباره شک به وجودم رخنه کرد زیرا وقتی سیر زندگیم را چند بار مرور کردم دیدم تقریبا در قبال این همه سختی هیچ چیز به دست نیاورده ام کم کم به این نتیجه رسیدم که پس فرق من با ان بت پرستی که مثلا یک سنگ را میپرستد و نتیجه نمیگیرد چیست ؟ اگر قرار است من نیز که به زعم خود خدای قادر مطلق را میپرستم هر چه او را بخوانم جوابی نگیرم پس عملابین من با یک بت پرست یا مشرک تفاوتی نیست .این فکر روز به روز در من قوت گرفت و چند سالی را نیز با این تفکر سر کردم در واقع این دوره زمانی من شاهد شدیدترین نزاع بین عقل و دل بودم ولی هیچکدام نتوانستد بر دیگری غلبه کنند و من باید لاجرم طرف یکی را میگرفتم از انجا که عمری به حرف دل گوش کرده و به نتیجه ای نرسیده بودم و شدیدا از خودم و خدای که در ذهنم متصور بود (خدای انسان وار ادیان ) عصبانی بودم تصمیم گرفتم این بار با قواعد عقل زندگی کنم ولی این کار، کار ساده ای نبود زیرا مدام با مخالفتهای دل مواجه بودم تا اینکه قضیه داعش به وجود امد و این امر شبهات مرا دو برابر کرد زیرا من میدیم که از دل عقاید قرانی گروههای مختلف و متضادی به وجود امده که دقیقا نقطه مقابل هم هستند اول فکر کرده که دلیل ان هوی و هوس و نفسانیات است ولی وقتی این عوامل را نیز بررسی کردم متوجه شدم با وجود اینکه بسیاری از این مشکلات به این امر برمیگردد ولی هستند کسانی که در این راه تنها قرب به حق را مد نظر دارند و در این راه به راحتی از جان خود میگذرند پی چنین افرادی منطقا نمی توانند پیرو هوی و هوس باشند و وقتی عمیقتر نگاه کردم متوجه شدم عامل عمده ان تعالیم خود قران است یعنی همه انها به اتکا به تعالیم قران چنین دست به کشتار هم میزنند و قتی این امر را به وضعیت روحی خودم زمینه کردم نه تنها به به قران بلکه به خدا هم کافر شدم زیرا من نمیتوانستم قبول کنم که اگر حتی قران کتاب اسمانی نباشد (زیرا عقلا اسمانی نبودن قران دلیل بر نبود خدا نیست ) وخدایی باشد ،بتواند به این امر بیتفاوت باشد که دو گروه به قصد قرب به او همدیگر را به خاک و خون بکشند و کلی زن و بچه بیگناه را اواره کنند وخدا هم تنها نظاره گر باشد و لا اقل میبایست به انها که به خاطر او میمیرند به نوعی بفهماند که راه را عوضی میروند . بنابر این عقلا مکر خدا و نبوت شدم و تصمیم گرفتم کششهای دل را همواره با عقل مخالفت میکرد به حاشیه برانم و وظیفه انسانی خود دانستم که با طرح تناقضات قران به اثبات برسانم که قرانی که باعث کشتار مردم است نمی تواند خدایی باشد.تا لااقل شاید در ذهن کسانی که به راحتی بر پایه این دین، خون و مال و ناموس مردم را مباح میدانندشک ایجاد گردد و شاید تلنگری باشد که اندکی بیندیشند که شاید راه را جایی به اشتباه رفته اند .
وهمچنین مانع از این شوم که افرادی مانند خودم با اتکا به ان عقاید تمام فرصتهای زندگی را از خود بگیرند و وقتی بفهمنداشتباه کرده اند که خیلی دیر شده باشد
من وقتی در این وبلگ شروع به فعالیت کردم دقیقا در چنین شرایطی بودم و جالب است که وقتی وارد این مباحث شدم متوجه شدم که اختلافات ظاهری قران بسیار بیشتر از ان است که فکر میکرم و دقیقانقطه مقابل ان ادعایی است که در قران بیان شده که اگر از طرف بشر باشد در ان اختلا ف است و چون از طرف خداست پس در ان اختلاف نیست واین نکته برای من خیلی جالب بود .
البته ذکر نکته ای را لازم میدانم وان اینکه چون من هرگز با عقل نتوانستم دلم (فطرت درونی )را مجاب کنم همواره در طی این مباحث دوست داشتم از طرف مخالفان دلیلی محکم بر رد نظرات خود بیابم وبه خاطر همین وقتی میگفتم اگر دلیل قانع کننده ببینم اقرار میکنم صادقانه میگفتم نه فقط به ظاهر ولی انصافا دلیلی منطق پسند ندیدم .
چون من نسبت به این گونه مباحث بسیار حساس هستم تمام روز وحتی در خواب ذهنم در گیر این سوال وجوابها بود و این را صادقانه میگویم اصلا متوجه نشدم کی و چگونه این فرظیه به ذهمن خطور کرد چون اصلا به ان فکر نکرده بودم البته تمام ان مفاهیم و اطلاعات بطور پراکنده در ذهنم بود ولی هرگز به این شکل که در غالب یک فرظیه عرضه شد از قبل روی ان فکر نکرده بودم .به همین خاطر است که بارها گفته ام که دوستان ان را به چالش بکشند تا ارزش ان مشخص شود و اتفقا خود من در جهت نقد ان حرکت میکنم نه توجیه ان ولی با کمال تعجب هرچه بیشتر روی ان کار میکنم به جامعیت و ارزشهای نهفته ان بیشتر واقف میشوم .
ومن با این جرقه ذهنی متوجه شدم که گیر کارم کجا بوده و الان متوجه میشوم که اگر خدا در چهار چوب ان عقاید سنتی جوابی به من نداد میخواست که من خودم ان عقاید را خراب کنم تا بتوانم عقایدی نو را بسازم و من تا زمانی که در بند ان عقاید سنتی بودم نمیتوانستم به درک درستی از هستی برسم و خود همین امر برای من ثابت کرد که مراتب معرفتی ما نیز در هماهنگی با نظام هستی تشکیکی و دارای مراتب است و تا در مراتب پایین تر هستیم قادر به درک مراتب بالاتر نیستیم .
لذا وقتی با این دید به قران نگاه میکنم هیچ تناقضی نمیبینم بلکه یکسره کمال میبینم
در واقع قران دارای لایه های معرفتی است و ما زمانی تناقض میبینیم که قران را به عینه کلام خدا ببینیم و این لایه معرفتی پائینی از قران است ولی اگر از مرتبه معرفتی بالاتری به قران نگاه کنیم تناقض نمی بینیم بلکه لایه های مختلف میبینیم که لازمه درک ان تفاوت در بینش است یعنی ما باید به درک درستی از خدا ، وحی ،نبوت و..برسیم که در مطالب گذشته به انها اشاره شد .
وقتی با دقت بیشتری به این فرظیه نگاه میکنم چنین به نظر میرسد که با این دیدگاه ما به چند مهم دست پیدا میکنیم :
1. ما میتوانیم با باز تعریف مجدد از خدا ،پیامبر ،وحی و دین . تمام تعارضات و ضعفهای ادیان را حل کنیم بدون اینکه به اصل الهی بودن انها خدشه وارد شود.
2.با یکی دانستن حقایق ادیان و یکی بودن انها در اصل پیام و ذاتی نبودن تفاوتهای ظاهری انها میتوانیم تمام ادیان و مذاهب را زیر یک چتر گرد اوریم
3. با یکی دانستن حقایق مورد نظر ادیان با دیگر مکاتب بشری میتوانیم بین این مکاتب (البته مکاتب حقیقت محور که ریشه در فطرت ما دارد )و ادیان رابطه ای بسیار نزدیک ایجاد کنیم .
4.با درک درست از خدا و نظام هستی ما میتوانیم بین کشفیات علوم و ادیان اشتی و حتی اتحاد ویگانگی ایجاد کنیم .
5.در یک دید کلان ما میتوانیم بین ادیان ، عرفان ، فلسفه ،هنر و علوم طبیعی یک اتحاد ذاتی بیابیم به این شکل که همه انها از اصل وجود نشات گرفته و دوباره به او رجوع میکنند در واقع تمام این گرایشات تلاشهایی در جهتهای مختلف برای درک جنبه های مختنلف وجود هستند و خود خارج از سیطره وجود نیستند به عبارت روشن تر همه این گرایشات درختهایی هستند که ریشه انها همه در وجود است وتغذیه و حیات انها همه وابسته به وجود است و خود انها جلوه هایی از مراتب وجودند پس عقلا هرگز نمی توانند منافی و متناقض همدیگر باشند .
من فکر میکنم اثبات تمام این موارد به صورت خیلی فشرده در مطالبی که قبلا عرضه شده موجود وقابل درک است و در صورت نقد بر هر قسمت از موارد ذکر شده میشود بحث کرد تا صحت ادعا یا عدم ان مشخص گردد .
پس حاصل کلام این شد که بنده هم در ان زمان که نقد قران میکردم صادقانه معتقد به نقد بودم و همین الان هم اگر قران را با دید سنتی ان نگاه کنیم برهمان عقیده هستم. هم در همبن زمان که این مطلب را مینویسیم صادقانه معتقدم با این دیدگاه
تمام تعارضات قابل حل است یعنی معتقدم که این فرظیه اگر به درستی درک شود قابلیت این را دارد که تمام تعارضات در تمام سطوح را ذاتا برطرف کند به گونه ای که عقل و فطرت وعلم در عین تعارضات ظاهری به گونه ای حقیقی در هم ادغام شوند
این که این مسائل را طرح کردم صرفا به این خاطر است که شاید بتوانم به افراد حق گرا در رسیدن به مقصود کمکی کرده باشم و برای چندمین بار عرض میکنم هیچ اصراری به قبو لاندن نظر خود به دیگران ندارم صرفا ادای دین میکنم ( البته چنان که گفتم در ابتد ا به حکم انسانیت تنها قصد روشنگری داشتم ولی الان مضاف بران به خاطر لطفی که از خدا دریافت کردم ،ادای دین میکنم شاید گوشه ای از الطاف او را جبران کنم )ودر این راه هیچ منظور دیگری ندارم .
از این که مطلب طولانی شد عذر خواهی میکنم . در پناه حق باشید
با سپاس
باسلام خدمت دوستان
خدمت جناب آقای کامیار باید عرض کنم که این بنده حقیر از چند هفته پیش با این سایت آشنا شدم و کامنت های آن را مطالعه نمودم

در مورد نظریه داروینیسم باید عرض کنم که خود داروین دلایلی آورند که اگر این دلایل اثبات نشد پس فرضیه وی اشتباه است

البته از شما تعجب میکنم که بدون آگاهی نسبت به فرضیه داروینیسم از آن دفاع میکنید و عجیب تر از آن میفرمایید که همه مجامع جهانی آن را تایید کرده اند

ضمنا بنده اسلام گرا نیستم بلکه حقیقت گرا هستم

اما من با همه تئوری های داروین مخالف نیستم بلکه با این فرضیه وی که میگوید انسان شش میلیون سال پیش از میمون ها فرگشت یافته اند مخالفم فرضیه ای که خود نتوانست اثبات کند زیرا دلایل قطعی نداشت و به افرادی که از این فرضیه حمایت میکنند حامیان نظریه داروینیسم گفته میشود

اما دلایل رد فرضیه فرگشت انسان از میمون (داروینیسم)

1... دی ان ای انسان فقط پانصد سال عمر میکند با توجه به نظریه که میگوید انسان 6میلیون سال پیش از میمون فرگشت یافته هیچ DNAای موجود نمی باشد که بتوان آن را آزمایش کرد
2.... یکی از دلایل این افراد شباهت DNAمیمون با انسان (98درصد) میباشد اما شباهت ژنتیک انسان به موش 97ونیم درصد و به موز پنجاه درصد است آیا شباهت ژنتیک دلیل بر فرگشت انسان از میمون است
3... فرض بگیریم که انسان از میمون فرگشت یافته پس چرا امروزه میمون وجود دارد یا چرا موجودات بین انسان و میمون وجود ندارد

4... یکی از دلایل آنها شباهت جمجمه ها است در حالی که جمجمه ممکن است در اثر بیماری یا عوامل بیرونی تغییر یابد بارز ترین مثال آن نوزادان هستند که جمجمه آن ترم است ودر صورت عدم مواظبت ممکن است تغییر یابد

5... دلیل اثبات یک فرضیه این است که بتوان آن را در ازمایشیگاه اثبات کرد
6قدیمی ترین استخوان پیدا شده مربوط به سه میلیون سال پیش است و تنها تکه هایی از دنده های آن موجود است و نمیتوان به آن استناد کرد
سلام
در مورد خصوص وحی از این گفته های شما تعجب میکنم چرا باید خداوند برای ارسال وحس به مقام ممکنات تنزل کند

آیا خداوند نمی تواند بر ماده اثر کند ????شما تنزل به مقام ممکنات را با اثر به آن را قاطی میکنید

طبق همان قرآنی که شما میخوانید فرموده که خداوند دنیا را اداره میکند و خداوند قادر مطلق است آیا اگر خدا نتواند بر ماده اثر کند نشان از ناتوانی او نیست


شما در چندین مورد اشاره به تناقضات ظاهری قرآن فرمودید در حالی که تناقضات ضدارزشی ناشی از فهم ماست ثانیا چند مورد آز آن تناقضات را نام ببرید
۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۰ انسان حقیقت جو
با درود فراوان.
جناب حق گرا چه شباهت قریبی بین سرگذشت من و شما در جدال بین عقل و دل وجود دارد. وقتی سرنوشت شمارو می خواندم تمام ان لحظات پر از چالش و تلخ گذشته ام جلوی چشمام بمرور گذشت. دوست عزیز من هم تمام این تفکرات رو داشتم و به نظرم تمام کسانی که در این سایت مخالف مینویسن کم وبیش سرنوشت مارو داشتن. شما چون تحصیلاتت فلسفه بوده تونستی با نگاهی فلسفی به این موضوع این چالش و به نوعی این تعارضات آشکاررو حل کنید ولی امثال من نتونستن به این شناخت برسن.فکر میکنم من و عزیزانی نظیر دوست گرامی انسان و نیز حقیقت جو با نگاهی عقلی و علمی به این تعارضات سعی در حل این مسائل داشتیم به همین دلیل همچنان در سرگردانی بسر میبریم. به نظر این حقیر وقتی انسان نتونه برخی مسائل رو با تعقل و تفکر حل کنه نا خودآگاه سعی در تغییر سبک وسیاق استدلالش میکند. نگاه فلسفی شماهم ناشی از همین نیافتن جواب منطقی و معقول در پاسخ به تناقضات ادیان ابراهیمی است. در واقع شما وقتی که نتونستین عقل خود را مجاب به پذیرش موجودی واحد بنام خدا کنید سعی در تغییر دیدگاه خود به مقوله ادیان داشتید و مرهم و مسکنی شاید موقتی برای درد خود پیدا کردید. مطمئن باشید روزی نیز از این دیدگاه و سبک نگرشتون ره به جایی نبرده وسعی در یافتن دوای جدیدی خواهید نمود. لطف کنید به سوالات زیر من با صراحت پاسخ بدهید
1. در جهانبینی شما جایگاه پیامبران دقیقا کجاست؟ از نظر شما آیا به این افراد وحی میشده وحی به همون معنایی که خودشون مدعی هستند نه اون استنباطی که شما از وحی دارید
2. قران کلام خداست یا حرفای خود پیامبر که میتونه ناشی از مکاشفات و توهمات این شخص باشه.
3. چرا باید قبول کنیم که واجب الوجود حتما باید یک موجود غیر مادی باشد.
4. در برخورد با تعارضات بیشمار کتابهای ادیان چه توجیهی قابل قبول است؟؟؟ دیگه من وارد این تعارضات نمیشوم چون آقای انسان و آقای حقیقت جو مواردی را بیان کردن و جواب قانع کننده ای مشاهده نکردیم.
قدردان زحمات شما هستم
۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۸ انسان حقیقت جو
دوست عزبز جناب حق گرا یکی از دوستان بنده هم بعد از پشت سر گذاشتن سرنوشتی مشابه من و شما و بعد از سالها سرگردانی بالاخره چالش ذهنی خودش را با تغییر جهانبینی خودش که شباهت زیادی به نوع شما داره تونست با این مسئله کنار بیاد. به عنوان مثال وقتی نتونست برخی داستانهای قرآن و تورات را با عقل و تاریخ منطبق کند اینگونه توجیه میکرد که مهم این نیست که این داستانها واقعا اتفاق افتاده باشد مهم اینست که ما از ازین داستانهای متناقض نکات اخلاقی و معنویش رو دریابیم و به اونا به چشم یک داستان عبرت آموز نگاه کنیم نه رویدادی که واقعا اتفاق افتاده است در واقع اونم مثل شما میگفت به لایه های ظاهری قران نباید نگریست باید به عمق مفاهیم نگاه کرد. حتی به سوره یوسف استنا د میکرد و میگفت خدا خودش گفته این بهترین داستانهاست و از آن درس بگیرید. ولی من نمیتونم اینگونه نگاه کنم از نظر من یا زنگی زنگ یا رومی روم. اگر واقعا اون داستانها از طرف خود نازل شده هم باید بار معنوی داشته باشه هم عقلی. نباید مطالب بصورتی بیان بشه که آتو دست مخالفین بیوفته و مارو مستاصل و درمانده کنه.
شایان ذکره نگرشه شما شباهت بسیاری به دیدگاه دگراندیشان و نو اندیشان دینی نظیر دکتر سروش و دکتر یوسفی اشکوری داره.
با سلام خدمت تمامی حاضران
و عرض ادب خدمت اقا حقگرا
و اما بعد
حقکرا گرامی شما میفرمایی خدا وجود دارد
این چه جور خداییست که ما او را نمبینیم و نمیتوانیم با او حرف بزنیم و حرف هایش را بشنویم؟
این چه جور خداییست که حتی بودن یا نبودنش را برای ما اشکار نکرده؟
این چه جور خداییست که انقدر ناعادل است که سرنوشت ها را سخت رقم میزند و به برخی همه چیز و به برخی هیچ چیز نمیدهد؟
این چه جور خداییست که حتی ذره ای به صورت آشکارا از او نمیدانیم؟
او کیست که حتی خودش آشکارا نگفته است چرا خلق شده ایم؟
او کیست که نمیتواند جلودار خیلی چیزها مثلا جلودار جنگها و ظلمها و گمراه کردن ها باشد؟
او چه جور خداییست که دربرابر همه چیز در دنیا سکوت اختیار کرده؟
او کیست که در برابر دروغ ها و پوچی ها و خرافی های ادیان سکوت کرده و به نیرنگ و فریب ادیان هیچ نمیگوید و دربرابر کسانی که خود را به غلط فرستاده او و درستکار و بیان گر حرف های او میزنند کاری نمیکند؟
لطف کنید و به تمام سوالاتم پاسخ با منطق بدید
ممنون از پاسخ گرانقدرتون
سربلند باشید















عرض سلام خدمت جناب میلاد.ر

در موردوجود تناقظات ظاهری قران
در ابتدا یک نکته را ذکرکنم وان اینکه واژه تناقض که در این مباحث استفاده میگردد به معنی تخصصی ان که در منطق به کار میرود نیست بلکه به معنی عرفی ان است (منافات داشتن ) یعنی در کل دو مسئله همدیگر را نفی کنند وبا هم سازگار نباشند و عینا قابل انطباق نباشند.
در مورد وجود این نو ع موارد در قران بنده سه مورد را در همین سایت مطرح کردم که دو مورد ان (1.بحث اثبات نبوت و معجزه و ناهمخوانی ادعا و عمل 2.بحث عذاب که وعده های خدا تحقق نپذیرفت ودر هر د ومورد سنت شکنی واقع شده )به تفصیل بحث شده وشما میتوانید به ان مطالب مراجعه کنید .همچنین بحث هدایت اختیاری و هدایت اجباری (جنگ)که در بحث با اقای منتظر عنوان شد ولی بحث نشد و مسایلی از قبیل مسئله واقعی بودن شیطلان ،ختم شدن تمام انبیا به محدوده بین النهرین ،هدایت وظلالت که هر دو به خدا منسوب است وبه تبع ان جبر واختیار و..که شما اگر با دقت به این مسائل بپردازی اگر ذهنی معقول و روحی حقگرا و غیر متعصب داشته باشی مطمعنا با تعارضات زیادی برخورد خواهی کرد که با این دید که این بیانات کلام مستقیم خداست قابل حل نیست .
اما در خصوص این که گفتید چرا خدا نمی تواند مستقیما بر مواد اثر کند یعنی چرا خدا نمی تواند مقصود خود را در قالب ایجاد صوت به ما برساند ؟
برای روشن شدن مسئله ابتدا چند مثال خدمتتان عرض میکنم :
به نظر شما ایا خدا قادر است کره زمین را در داخل تخم مرغ جای دهد به گونه ای که نه کره زمین کوچک شود ونه تخم مرغ بزرگ شود ؟
اگر شما بگویی نمیتواند پس یعنی خدا توانای مطلق نیست پس در نتیجه ناتوان است .
اما اگر بگویی میتواند سوال این است چگونه؟ یعنی اصلا عقلا این کار محال است مگر اینکه کره زمین را کوچک کند یا تخ مرغ را بزرگ کند که در این صورت هیچ کدام از این موارد دیگر خودشان نیستند زیرا ذاتا تخم مرغ خصوصیاتی دارد که باید رعایت شود مثلا حاصل یک مرغ باشد و ...و کره زمین نیز به همین صورت به عبارتی مورد سوال ،تخم مرغ و زمینی با همین کیفیت معمول مورد نظر است و در این صورت این امر محال عقلی است چون مواد به لحاظ ماده بودن خصوصیاتی مکانی دارند و این خصوصیات جزء ذات انان است پس عقلا این امور اساسا از دایره توانائی یا عدم ان بیرون است و سوال از اساس اشتباه است .
من از شما میپرسم امور مجرد ایا تحقق دارند؟ شما میگویی بله .وباز میپرسم خدا قادر مطلق است ؟شما میگویی البته حال من میپرسم ایا خدا قادر است این امور را (مانند :عدالت ،ایثار ،شجاعت ،خشم ، عطوفت ،زیبایی و....) به من نشان بدهد که انها را با چشم ببینم وبا دست لمس کنم اگر شما بگویی خیر که خدا را ناتوان کرده ای اگر بگویی بله که امر محالی را ادعا کرده ای زیرا اساسا امر مجرد دارای ابعاد نیست که به چشم قابل دیدن باشد یا بتوان او را لمس کرد . ولی شمامیتوانی بگویی
در ست است که ما نمیتوانیم این امور را ببینیم ولی خدا قادر است این امور را از کانال دیگر به ما نشان دهد یعنی ما قادریم این امور را با نفس خود که مجرد است و با این امور هم سنخ است درک کنیم . پس خدا قادر است هر کار ممکنی را انجام بدهد ولی از راه و کانال خود نه از راه نا معقول و محال .
مثال دیگر من. از شما میخواهم که از خدای قادر خود بخواهی خود، وجود (وجود ممکنان نه واجب الوجود )راصرف نظر از ماهیت و چیستی ان به من نشان دهد مثلا من میگویم این میز هست و عقلا این میز یک چیستی دارد و یک هستی (که چیستی منوط به ان هستی است ) ومن میخواهم خدا ان نفس وجود را به من نشان بدهد واگر نتواند ناتوان است شما میگویی در علم خارج چیستی و وجود عین هم هستند و ما فقط در عالم ذهن میتوانیم انها را از هم تفکیک کنیم زیرا چیستی منهای وجود و همین طور وجود بدون چیستی در عالم حواس قابل درک نیست یعنی نظام هستی بدین گونه طراحی شده که هستی صرف با چیستی اشیاء قابل لمس است و چیستی نیز محقق نیمشود مگر با زمینه کردن هستی پس تحقق این امر اسا سا امر محالی است و در دایره توانایی یا عدم ان نمی گنجد و سوال از اساس باطل است
با ذکر این مثالها باید روشن شده باشد که چرا حرف زدن خدا که وجود صرف است با ما که محصور در مادیات هستیم عقلا ممکن نیست و این ربطی به قدرت داشتن یا نداشتن خدا ندارد .
مطلب را از کانال دیگر نیز میشود بیان کرد واین که این که ما تعقل میکنیم که مثلا عالم ماده با عالم مجردات متفاوت است این ریشه در سنتها و قوانین دقیق هستی دارد که در بطن نظام نهادینه شده است شما ممکن است بگویی بسیار خوب مگر خود خدا این قوانین را وضع نکرده پس خودش هم منطقا قادر است ان را نقض کند و مثلا با ما حرف بزند .
جواب این است وضع قانون خدا در طبیعت با وضع قانون توسط ما بسیار متفاوت است چون قوانین ما مطلق نیستند و با تغییر شرایط قابل تغیرند ولی در مورد خداوند این امر صادق نبیست یعنی اساسا ما نمی توانیم بین خدا و قوانینش فاصله ایجاد کنیم . به این شکل که اگر ما خدا را بدون قوانین تصور کنیم یعنی اول قوانینی نبوده وخدا نشسته و این قوانین را وضع کرده این یعنی خدا زمانی بوده که از این قوانین بی اطلاع بوده و به دلایلی بعدا انها را ابداع کرده یعنی هم خدا قبلا جاهل بوده هم مسائلی بر او اثر داشته که اورا مجبور به وضع قوانینی کرده و محضورات دیگر که ما را به بن بست میکشاند . ولی حق این است که تمام قوانین موجود در هستی عین ذات خدا هستند پس در این صورت نمیتواند در سنتهای خدا تغییری تصور کرد زیرا تغییر از خواص موجودات است نه واجب الوجود.
پس اساسا این فکر که خدا بیاید به خاطر ما قوانین خود را نقض کند یک فکر بچه گانه است . بلکه در نظام هستی برای هر امری راهی مشخص شده هست که عقلا قابل تغییر نیست و این هرگز به معنی ناتوانی خدا نیست بلکه عین توانائی و قاعده مندی است .پس حاصل سخن این شد که خدا به هر امر ممکنی قادر است ولی از راه معقول ان یعنی: کبوتر با کبوتر باز با باز
پس طبق نظام دقیق هستی خدا که وجود مطلق است و امری کاملا مجرد تنها از طریق نفس ما که مجرد است میتواند با ما ارتباط برقرار کند نه از طریق حواس ظاهری و صد البته این بایدها را ما نمیگوییم بلکه نظلم دقیق هستی که عین ذات اوست چنین تبین شده که عین قدرت اوست نه ناتوانایی او . امیدوارم توانسته باشم مطلب را به درستی منتقل کنم .در پناه حق باشید .
با سپاس
عرض سلام خدمت انسان حقیقت جو

بله این کاملا بدیهی و محتمل است که افراد زیادی در گذشته و حال چنین مناقشات ذهنی با خود داشته باشند واین بدلیل ذاتی بودن این امر است چون همه ما انسان هستیم و انسان در نظام هستی تعریف خاص خود را دارد که گریز نا پزیر است.
اما در مورد شباهت این فرظیه با دیدگاه های افرادی چون دکتر سروش و اشکوری باید عرض کنم دیدگاه اشکوری را نمیدانم ولی در مورد دکتر سروشچنین نیست .
با وجود این که ایشان را انسان متفکری میدانم دیدگاه ایشان درمورد اینکه وحی را به خواب تعبییر کرده اند که باید برای درک ان باید خوابگذاری و رمز گشایی شود را چندان معقول نمیدانم زیرا همه قران رمزی نیست که بخواهد رمز گشایی شود و بسیاری از ایات مطالب کتب گذشته و بسیاری دیگر مسائل روزمرگی و اجتماعی بوده که باید از دید اجتماعی به انها نگریسته شود والبته ایاتی هم هست که تنها با زبان رمز وتمثیل با ما سخن گفته و البته نه به ان معنی که ظاهر انها به کلی غیر قابل استفاده باشد اتفاقا این مبحثی بود که در همین بحث اخر قصد پرداختن به ان را داشتم که سوالات دوستان زمان ومجالی برای ان باقی نگذاشت ولی در اولین فرصت به ان پرداخته میشود که زبان قران اساسا نمی تواند یکی باشد بلکه زبانی تلفیقی است .
اما سوالت شما

1. در جهانبینی شما جایگاه پیامبران دقیقا کجاست؟ از نظر شما آیا به این افراد وحی میشده وحی به همون معنایی که خودشون مدعی هستند نه اون استنباطی که شما از وحی دارید

در این دیدگاه پیامبران کسانی هستند که با توجه و عنایت به ان حقایق درونی که در درون همه ما هست و وجه مشرک وجود ناقص ما با خالص وجود است توانسته اند این وجه وجودی را پرورش داده و از این طریق توانسته اند خود را به واجب الوجود نزدیک کنند به گونه ای که بتوانند حقایقی را از ان سرچشه حقایق درک کنند واین درک بالا انان را به مرحله وجودی بالاتری رهنمون شده وان ارشاد وبیدار کردن عموم مردم به راه حقیقت که همان ارجاع به خود و حقایق درونی خود است . به عبارتی همتن طور که وجود محض به لحاظ ذاتی فیاض و بخشنده وجود است انبیا نیز با قرب به حق واجد مرتبه پایین تری از این فیاضیت میشوند یعنی انها نمیتوانند نسبت به غفلت مردم نسبت به این گنجینه عظیم که در وجودشان نهفته شده و انها ان را به حاشیه رانده اند بیتفاوت باشندیعنی نمیتوانند ببیند که مردم با دست خود خود را به نابودی میکشانند در صورتی که میتوانند از راه درست به ارزشهای والایی دست پیداکنند و جود را به سرچشمه وجود متصل کنند و بقای واقعی را درک کنند. لذا بر اساس حقایقی که درک کرده اند خود به خود واجد مرتبه نبوت میشوند . یعنی طبق این دیدگاه خدا انان را مشخصا انتخاب نمیکند بلکه انها خود کاندید میشوند ولی نه هوشمندانه بلکه نظام هستی انها را به این مسیر میکشاند . اما وحی با وجودی که کیفیتش نا معلوم است ولی مسلما از نوع گفت وشنیداری نیست و علتش را در پست قبلی در جواب اقای میلاد .ر بیان کردم در واقع تنها راه ارتباط خالق و مخلوق از راه وجود است که امری مجرد است یعنی خدا از طریق وجود انبیا به انان الهام میکرده به عبارتی از طریق نفس خودشان به انها تلقین حقایق میکرده نه چیزی خارج از وجودشان زیرا وجود ما از طرفی مربوط به ماست و از طرف دیگر نشئه ای از وجود خداست و ما یک وجود جدا از خدا نیستیم بنابرین خدا از این طریق میتواند به بشر الهام کند منتها به شرطی که ما شرایط را فراهم کنیم
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم ///گفت ان زمان که نبود جان در میانه حائل
پس طبق این دیدگاه وحی جز از این طریق قابل تصور نیست اما این که چرا در کتب اسمانی به گونه ای دیگر بیان شده علتش درک و فهم عامه است انها مجبور بوده اند که مطلب را به گونه ای بیان کنند که برای مردم قابل فهم باشد .
2. قران کلام خداست یا حرفای خود پیامبر که میتونه ناشی از مکاشفات و توهمات این شخص باشه.

شما اگر مطالب گذشته را مطاله کرده باشی متوجه میشوی که در بیان ودیدگاه کلی قران، همه چیز منسوب به خداست بنابر این هر فعل و بیانی از قران هم میتواند منسوب به خدا باشد هم به پیامبر
اما اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم وکیفیت وحی را درست درک کرده باشیم میتوانیم بگوییم جان مایه و باطن قران که ما را به معنویت و درک حقایق میخواندو در تمام ا یان ابراهیمی وحتی غیر ابراهیمی یکی است . الهام مستقیم خداست یعنی همان دربهای حقایقی است که نظام دقیق وجودی بر انبیا بعد از طی طریق گشوده است و بیانات دیگر قران ودیگر کتب اسمانی که در واقع راهکارهای فردی و اجتماعی است که ما را در طی این مسیر (خودسازی برای درک حقایق )کمک میکندو تماما در چهار چوب و تحت سیطره و نفوذ این حقایق هستند والبته تماما تابع شرایط زمانی و مکانی هستند (که قابل انطباق با وجود مطلق نیستند ) را میتوان راهکارهای انبیا برای محقق کردن ارمانهای الاهی انهاست و منسوب به جنبه های بشری انبیاست هر چند چنانچه قبلا نیز بیان شد تمام افعال انها در سیطره قدرت خدا ودر افقی بالاتر منسوب به خداستو خارج از ان نیست .

3. چرا باید قبول کنیم که واجب الوجود حتما باید یک موجود غیر مادی باشد.

چون اصلا وجود غیر مادی است حتی وجود ممکنات که مرتبه پایین تری ار وجود هستند نیز نمیتواند مادی باشد چه برسد به واجب الوجود که خالص وجود است دلایل تفصیلی ان در بحث اثبات وجود بیان شده میتوانید به ان مطالب مراجعه کنید اگر ایرادی داشتید مشخصا بیان کنید تا بررسی شود .

4. در برخورد با تعارضات بیشمار کتابهای ادیان چه توجیهی قابل قبول است؟؟
جواب این سوال نیز با درک درست وحی و نبوت مشخص استو خلاصه اش این است چون این امور به جنبه های بشری بودن انبیا منسوب است که خود محصور در شرایط زمانی و مکانی بوده اند .
چون تعارضات زیاد است شما مشخصا موردی را بیان کنید تا بررسی و مشخص گردد که ایا با این دیدگاه قابل حل است یا خیر ؟
در پناه حق باشید
با سپاس



عرض سلام خدمت برادر سروش
پاسخ مطالب شما را نوشتم اما متا سفانه لحضه ای سیستم قطع شد و مطالب پاک شد از انجا که زمانی ندارم جواب شما را به فردا موکول مینمایم با عرض پوزش .
باسپاس
با سلام خدمت جناب آقای حق گرا

در خصوص چگونگی وحی شما به مثال تخم مرغ و اندازه و قدر جهان اشاره فرمودید

حال خود خداوند متعال اینگونه قدر کرده که با انسان از طریق وحی سخن بگوید

در مورد مادر حضرت موسی شما فرمودید که خداوند به ذهن او تلقین کرد که فرزندت را به آب بسپار آخر چگونه مادری فرزندش را به دست آب می سپارد آن هم فقط با تلقین ذهنی شاید با خود میگفت که این خیال توهم است یا مادر حضرت موسی از غیب خبر داشته که میدانسته فرعون فرزندش را در بر میگیرد



و اما در خصوص تناقضات ظاهری شما مثال هایی را ذکر فرمودید اما اینکه شما نتوانستید به جواب برسید یا دیگران ناتوان بودن در پاسخ دادن شما به معنی این نیست که پاسخی وجود ندارد یا در قرآن تناقض است این ناشی از فهم ظاهری ما از قرآن است

یک نکته دیگر را عرض کنم که بحث گنجاندن دنیا در تخم مرغ اصلا به موضوع ربط پیدا نمی کرد چون درست است که دنیا در تخم مرغ جا نمیشود اما خداوند به هر دو مسلط است و هر گونه بخواهد میتواند بر آنها اثر کند چون خود از قبل تقدیر کرده

۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۵ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
جناب حق گرا فعلا قصد دارم با عقاید شما آشنا بشم و نقد افکار شما رو به زمانی واگذار میکنم که کاملا به عقاید شما واقف شدم. ممنون از پاسخگویی شما

سالهای قبل که من آدم معتقدی بودم و هنوز دچار چالشهای ذهنی شدید نشده بودم با کسی به طور تصادفی آشنا شدم که فارغ التحصیل فلسفه دانشگاه امام صادق بود ایشان هم مشابه من و شما بود و برایم تعریف کرد چگونه در عرض چند سال از یقین مطلق به تشکیک و شبهه و سپس به انکار کامل خداوند رسیده بود. از سالهای اولی که به دانشگاه امام صادق رفته بود تعریف میکرد که چگونه شبها برای بجا اوردن نماز شب و زاری و تضرع به درگاه خداوند از خواب بیدار میشده و کلیه واجبات و مستحبات دین اسلام رو انجام میداده. راستش اون زمان چون دچار این شبهات بزرگ نشده بودم زیاد به حرفاش توجهی نمیکردم و همیشه فکر میکردم چگونه یک نفر ازون درجات یقین میتونه به مرحله انکار برسه. غرض من از بیان این داستان اینه که یک شب بحث فلسفی شدیدی بین این دوست منکر من و یکی دیگه از دوستانم که دقیقا بر عکس هم بودن سرگرفت منظورم از برعکس اینه که این این فرد دقیقا از کفر مطلق به یقین کامل رسیده بود. اون زمان چون من زیاد در وادی دین و مذهب مطالعه ای نداشتم و کلا علاقه ای به این مباحث نداشتم از حرفاشون سعی در نیاوردم (آن زمان بدون هیچ تحقیقی وجود خدا و پیامبر تبدیل به یک اصل مسلم و غیر قابل انکار برایم بود) فقط یادمه اون کسی که به خداباوری رسیده بود تونست با استدلالی مشابه شما خدا رو یه جورایی برای اون جمع چندنفره اثبات کنه هر چند که فرد ناباور زیاد نوع استدلالشو نپذیرفت ولی به نظر جمع پاسخ اون فرد قابل قبول بود.
در سالهای اخیر من مطالعات زیادی در زمینه ادیان و مذاهب انجام دادم ولی نتونستم وجود خدا رو باور کنم و اصولی که زمانی برایم کاملا باورپذیر و غیر قابل انکار بود الان هیچ جوره من را مجاب نمیکند. شاید باورتون نشه ولی توی این چندسال که دچار این چالشهای ذهنی شدم خیلی سعی کردم به اون دوست خداباورم دسترسی پیدا کنم و ازش خواهش کنم دوباره به همون روش خدارو بمن ثابت کند ولی متاسفانه به این مهم نرسیدم. غرض از ذکر این مقدمه این بود که خیلی مایلم با دیدگاه شما در مورد وجود خدا آشنا بشم ازتون تقاضا دارم با نگاهی فرا دینی وجود خدا رو به طور مستدل و قابل درک برای من اثبات کنید. دلیلی که میگم با استدلالی فرادینی خدا رو بمن نشون بدید اینه که نه اسلام و نه مسیحیت و نه یهودیت نتونستن خدا رو به شکل واقعی به من نشان بدهند. تمامی این ادیان تا یک جاهایی منطقی پیش میرن ولی از یکجاهایی به بعد شروع به رویاپردازی و سیاهبازی میکنن. به نظرم اگر این ادیان واقعا تایید شده خدا بودن نباید این همه تناقضات در آنها پیدا میشد که نشه توجیهش کرد. ضمن اینکه هنوز به جوابهایی که دادین نقد دارم ولی فعلا میخوام فقط با افکار شما آشنا بشوم شاید شما همون حلقه گم شده من توی این سالها در رسیدن به واقعیت وجود یا عدم وجود خدا باشی.
یک خواهش دیگه ای ازتون دارم این است که سعی کنید در اثبات خدا زیاد از واژه های فلسفی پیچیده استفاده نکنید چون بنده علیرغم مطالعات زیادی که در زمینه ادیان داشته ام در سلسله مباحث فلسفی سررشته زیادی ندارم.
بی صبرانه منتظر پاسخ شما هستم.
۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۱ انسان حقیقتجو
چون اکثر افرادی که در این سایت از دین دفاع میکنند مسلمان و شیعه هستند امیدوارم از اینکه بنده مدام از تناقضات ادیان صحبت میکنم ناراحت نشوند. شاید تعاریفی که برای امثال من نوعی تناقض منظور میشود برای این افراد نه تنها تناقض نباشه بلکه یک اصل مسلم و غیر قابل انکار باشه و از بدیهیاتشون به شمار برود. ولی من توی این چندساله نتونستم مشابه این دوستان بیاندیشم و جوابهای متدینین رو بپذیرم. به عنوان مثال من بحث سوره قمر رو که دو دوست عزیز جناب حق گرا و معین پیش میبردن را کامل دنبال میکردم ولی واقعا از جوابهای آقای معین علیرغم تلاشی که ایشان کردند متقاعد نشدم بخصوص وقتی که جناب حقیقت جو ابیات شاعران جاهلیت را ارائه کردند و گفتند چطور خداوند برای توصیف معجزه شق القمر پیامبر اسلام از اشعار یک شاعر قدیمی استفاده میکند شائبه ی اینکه کلام قران تحت تاثیر ادبیات دوره جاهلیت و بعد از آن بوده بیشتر در من قوت گرفت و زمانیکه این دوست عزیز ابیات دیگری از شعرای جاهلیت نوشتن تشابه بسیاری زیادی در ان ابیات با قرآن دیدم. هرچند از نظر دوستان این تشابه، ایراد زیادی به اصل ماجرا لطمه وارد نمیکرد لیکن از نظر من این تشابه نمیتوانسته اتفاقی بوده باشد.
سلام به متدین های حاضر!
کلا دین اسلام شما پر از تناقضه
مثلا؟
همین مسئله جبر و اختیار تو دین اسلام شماها مخصوصاااا شیعه پر تناقضه!!
مثلا تو قرآنتون میگه انسان با اختیار کامل افریده شده و من میتونم براتون آیه و تفسیر بیارم که قرآن میگه شماها با اختیار کاملید و به طور یقین مسئله تقدیر و سرنوشت و آینده نگری رو رد کرده.
حتی خوده پیامبرتون و خاندانش مسئله تقدیر و سرنوشت و آینده نگری رو رد کردن تو گفته هاشون! من با مدرک میتونم بگم قرآن و پیامبرتون نقض کرده
ولی بعدش کلی درباره آینده نگری رو تقدیز حرف زدن!
مثلا؟
مثلا پیامبرتون میگه آینده نگری نه بعدش میاد درباره اینکه بعد از مرگش کی اولین نفر میاد پیشش حرف زده در صورتی که همین پیامیر خودش و اهلش اینو رد کردن
مثلا علی به یکی از یارانش میگه تو در فلان روز به فلان درخت به خاطر عشقت به من کشده میشی
مثلا فاطمه زمان مرگش میگه اب بالا سر پسرم بزار تا روز عاشورا
مثلا خود فاطمه کلی برای عاشورای پسرش گریه کرده
زینب وقتی گریه میکرده حسین میگرفتش میگفت وقت گریه بسیار است
علی از کربلا رد میشه گریه میکنه میگه فلان روز بچمو بهش اب نداده میکشنش
پیامبرتون کلی آینده نگری درباره اسامی پسراش داره و کلی اینده رو پیش بینی کرده!
پیامبر میگه فزرند من در خراسانه
رضا میدونه چه جوری کشته میشه
حسن با اینکه میدونه شیره مسمومه میخوره!
و.....
اینا نمونه هایی از اینده نگری کردنها که خود اسلامتون ردش کرده!
حالا مسئله تقدیر رو میگم که خود اسلامتون ردش کرده و میگه هرکس تقدیرشو خودش با دستا و کارای خودش رقم میزنه اونوقت همین حرفو رد میکنه
مثلا؟
مثلا حضرت آدم که از بهشت رانده میشه از خدا خواهش میکنه ببخشتش اونوقت خدا میگه اگه به حسینم گریه کنی میبخشمت! حضرت آدم میزنه زیر گریه میگه کیه این حسین که دل منو لزروند اونوقت یکی از ملائک داستان کربلا رو میگه..!!! اونوقت حسین سرنوشتو خودش رقم زده بود؟ نه براش رقم بزده بودن اونوقت اسلامتون میگه هرکی خودش رقم میزنه
مثلا خدا به پیامبر میگه کل دنیا رو به خاطر فاطمه به وجود اوردم و اگه اون خلق نمیشد من کل دنیا رو خلق نمیکردم!!! فاطمه چه جوری قبل از خلقتش کارای تو تقدیرشو کرده که کل دنیا رو خدا برای اون به وجود اورد؟؟ عدالت خداتون کجاست؟ کلی ادم خلق میکنه فقط به خاطر فاطمه؟
مثلا علی میگه هرکس به من و فرزندان من متوسل بشه فقط میره بهشت چون ما کشتی نجاتیم؟؟؟ و ادعا دارید خدا اهل بیتتون رو از همه برتری بخشیده و طبق روایاتی که میتونم براتون بیارم میگید قبل از خلقت و قبل از مبعوث شدن پیامبرتون اینا برتر بودن. با چه منطقی؟ این یعنی سرنوشت قبلا رقم خورده نه اینکه اونا رقم زدن
عدالت خداتون کجاست؟
چرا اینقدر تبعیض میکنه؟
اینا نمونه ای از مثالها بود
واقعا اسلام خدای بی عدالتی داره که تبعیض میکنه خیلی تبعیض میکنه
اینقدر بی عدالته که کسایی که فاطمه و حسین و رضا رو کشتن میبره جهنم در صورتی که طبق اون گفته ها این اتفاقات قرار بوده بیفته و اینا طبق سرنوشتشون پیش رفتن
دین خرافی دارین!
با سلام خدمت بردار عزیز new حقیقت جو
برای سوال آخر شما این دو مورد را بیان میکنم تا شاید این شایبه نزد شما روشن گردد.
پاسخ شهید مطهری است:

یکی از این شعرها شعری بود شاعر شبهه افکن ادعا کرده که سورۀ قمر بر اساس آن سروده شده است! اگر بگوییم اینها شعر بوده است باید شعری باشد که در مدح یک «پسر» سروده شده است زیرا ضمائر مذکرند، اما میدانیم که اولین شعر عربی که در مدح یک «پسر» سروده شده است، مروبط به زمان هارون الرشید خلیفۀ عباسی میباشد!! لذا این شعر نمیتوانسته پیش از هارون سروده شده باشد!!

ثانیاً
جای سؤال است که اگر به فرض محال، این شاعر پیش از وجود داشته و این شعرها را میسروده و به کعبه آویزان میکرده است، چگونه ممکن بوده از بین مردم فقط محمّد(ص) این شعرها را شنیده باشد؟ مسلم است که خیلی از مردم یا شاید بتوان گفت بیشتر مردم این اشعار را شنیده بودند چراکه همه هرساله جهت حج و تجارت به مکه میامدند. حال جای سؤال است که چگونه کسانی که این اشعار را قبلا شنیده بودند، و حالا میدیدند در قرآن از آنها استفاده شده است باور میکردند که این قرآن، سخن خداست؟؟
من کامل کامل کامل با جناب اقا یهود موافقم
اقا زدی تو هدف
احسنت به تو
برای همین تناقضات من از مسلمونی دراومدم..
جناب حقگرا تمامی سوالات اقای سروش تماما سوالات منم هستن
خوشحال میشم برای تک تکشون جواباتون رو ببینم
ممنونم از جواب پر ارزشتون
۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۸:۳۰ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
جناب بیطرف
اصلا من به این کار ندارم که برای معشوق مردش این اشعار را گفته یا برای معشوق خانومش مهم این است که این اشعار گفته شده و مهتر اینکه با مراجعه به منابع متوجه میشوید این اشعار متعلق به مردی است که معاصر و یا قبل پیامبر اسلام زیست میکرده است. ادعای شما مثل این هست یکی بیاد ادعا کند که از کجا معلوم فلان ابیات از فردوسی در قرن چهارم باشد شاید از سعدی در قرن هفتم است. منابع ادبی را که نمیشود زیر سوال برد
دوم اینکه شما میفرمایید چرا کسی به پیامبر گوشزد نکرد در حالی که موقعی که پیامبر این آیات رو تلاوت میکردند مشرکان به او ایراد می گرفتن که اشعار تو همه سخن پیشینیان است پس اینطوری هم که شما فکر میکنید نیست برادر من
سوم اینکه روی چه اساسی میگویید مردم مکه باور کردن که این آیات از جانب خداست؟ تعداد پیروان پیامبر قبل از هجرت انطور که در منابع اسلامی امده است در بیشترین تعدادی که ذکر شده یکصد تن بوده است پس مشخص است که عده بسیار کمی در طول 13 سال تبلیغات پیامبر و اصحابش حرفهای ایشان رو باور کرده بودند. اسلام وقتی گسترش یافت که مسلمانان از شمشیر و زور استفاده کردند
عرض سلام خدمت انسان حقیقت جو

برادر عزیز، من کوچکترین شکی ندارم که شما دیر یا زود به مقصود خواهیدرسید چه جوابهای این کمترین قانع کننده باشد یا خیر ؟ زیرا سنت هستی بسیار دقیقتر و حساب شده تر از ان چیزی است که برای ما قابل تصور باشد شما خواهی نخواهی در مسیری قرار دارید که لاجرم به ایمان یقینی منجر خواهد شد تنها مقداری صبوری لازم است .
ذره را تا نبود همت عالی حافظ ///طالب چشمه خورشید درخشان نشود
صبر کن حافظ به سختی روز وشب ///عاقبت روزی بیابی کام را
شما سه عامل مهم و کارا را که لازمه کشف حقیقت است را دارید .
1.نیروی تعقل .و نشانه ان این است که شما چون بیان بنده را کاملا متوجه نشدید نه رد کردید نه تایید و این نشانه بلوغ فکری شماست
2.شما از قبل ،عکس العمل و جبهه خود را مشخص نکرده اید و خواهان جزئیان بیشتر هستید و این یعنی با خودتان صادق هستید به عبارتی دنبال کشف حقیقت هستید نه توجیه باورهایتان به عبارتی برایتان مهم نیست که ان را رد کنید یا قبول بلکه میخواهید بدانید قابل قبول هست یا خیر؟ و این مسئله ای بسیار کلیدی است
3.داشتن پشت کار و بیخیال نشدن قضیه
بنده در حد توان قاصر خویش سعی میکنم به شما در این راه کمک کنم ولی در این راه تنها بیان من کافی نیست بلکه امادگی شما نیز مهم است بنابر این به شما توصیه میکنم چون اساس بیان بنده بر وجود استوار است خود شما نیز مستقلا به این حقیقت فکر کنید هم به وجود خودتان هم به موجودات مادی هم به موجودات مجرد (یعنی اموری که مادی نباشند مانند :محبت ،شجاعت ،ایثار ،تعقل،عدالت و...)سپس به این فکر کنید که وجه اشتراک و افتراق همه این موجودات چیست (توجه داشته باشید که منظور من چیستی نیست بلکه خود وجود است یعنی نفس هستی و بودن، صرف نظر از چیستی های متفاوت )و این که علت این وجود چیست ؟ وایا اصلا میتوان برای وجود و هستی علت تصور کرد در واقع به این بیندیشید که خارج از سیطره وجود چه چیزی غیر از عدم متصور است ؟ عدم چیست و ایا بدون داشتن تصور وجود واژه عدم قابل درک است ؟
لازم به ذکر میدانم که این دیدگاه کاملا فرا دینی است ولی در عین حال کاملا قابل تطبیق با دین است همان طور که قابل انطباق با فلسفه ،عرفان و علوم تجربیست و علت این امر این است که بنده مستقیما به سراغ سرچشمه همه این گرایشات رفته یعنی جای که همه این مکاتب از ان برخاسته و فربه شده اند یعنی "وجود "یعنی شما هر دیدگاهی را کالبد شکافی کنی لاجرم به وجود خواهی رسید .اگر ملموس تر بخواهم بگویم میتوان گفت همه این گرایشات معرفتی فرزندان یک پدر هستند وان پدر "وجود "است لذا خونی که در پیکره این فرزندان جاریست یکی است و از ان هیچ گریزی نیست بنابر این همه این مکاتب و ادیان برادرند ولی خود خبر ندارند .
بنابر این این دیدگاه بسیار گسترده و جهان شمول است ومن نمی توانم یکجا همه مباحث را برای شما تشریح کنم بنابر این شما میتوانی در خلال هین مباحث و جوابهای که به دوستان داده میشود هر چه بیشتر به جزئیات این فرظیه اشنا شوید و اگر مورد خاصی بود بفرمایید تا بحث شود .
در پناه حق باشید
باسپاس
آموزه دیگر قران که جواب سولات را می دهد و کلید محسوب می شود این است که خدا به علت توانایی ای که دارد قران را در سطح بشر رسانده است در مثال مانند بزرگی است که نمی گوید من توانایی فهم کودکان را ندارم این نکته جواب سوالاتی است که افراد به علت بزرگی خدا مطرح می کنند و می گویند قابل درک نیست که خدای به آن بزرگی با بشر صحبت کند یعنی هم سنخ یا هم جنس نیستند اگر چنین بود مرد نتواند با زن و یا افراد با فاز های گوناگون جنسی شخصیتی سنی اجتماعی سوادی شغلی نتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و هم را درک کنند شاید بشر این مشکل را داشته باشد اما خدا ندارد چنانکه می گوید
وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى ﴿٧﴾ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ﴿٨﴾ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى ﴿٩﴾ فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى
خدا در افق بالا بود سپس پایین آمد تا فاصله اش با بنده اش به فاصله بین دو قوس کمان تقلیل یافت و بر بنده اش وحی نمود آن چه لازم بود و مناسب بود
با سلام خدمت جناب آقای انسان حقیقت جو

باید به عرض شما برسانم که خداوند موجودی نیست که بتوان آن را دید لمس کرد یا احساس کرد

راه های رسیدن وشنتاختن خدا بیشتر اموری درونی هستند به همین دلیل عرفا از راه دل به سنتاختن خالق یکتا پرداختند

نه من نه شما ونه هیچ کس دیگر قادر به اثبات وجود خدا نیست زیرا موجودی نیست که تحت سلطه یا اداره من و شما باشد شما برای بفهمی خدا وجود دارد به قرآن ومعجزاتش نگاه کن شاید شنیده باشی که دانشمندان بسیاری به دلیل معجزات قرآنی به آن ایمان آورده اند یک عرب بیابانگرد بیسواد اینها را از کجا میدانسته


البته هفت برهان نیز برای اثبات وجود خدا وجود دارد که میتوانید آنها را مطالعه کنید


اماااااااااااااا دلیل محکم خودم برای اثبات وجود خدا این است که دانشمندان فیزیک میگویند که دنیا طبق شرایط معینی و طبق قوانین خاصی درست شده اند قوانینی که بر ماده اثر میکنند یعنی باید ماده ای باشد تا بر آن اثر کند پس کسی وجود داشته قبل از آفرینش جهان که این قوانین را بوجود آورده است اگر بگوئید این قوانین خود به خود بوجود آمده است پس چرا امروزه قوانین جدیدی به وجود نمی اید

برای اثبات وجود خدا به دلایل بسیار احتیاج نیست چون این دنیا جای امتحان است و دلایل اندک نیز میتواند شما را به خدا برساند
با سلام خدمت انسان حقیقت جوی عزیز

شما :
اصلا من به این کار ندارم که برای معشوق مردش این اشعار را گفته یا برای معشوق خانومش مهم این است که این اشعار گفته شده --------

=
منظور بنده این است که با توجه به اینکه ضمایر استفاده شده در ان شعر مربوط به مذکر است و استفاده از ضمایر مذکر زمان قبل پیامبر مرسوم نبوده و از زمان خلیفه های عباسی رایج شده است . در نتیجه نمی توان آن شعر را به زمان اعراب جاهلیت مرتبط دانست.

شما :
و مهتر اینکه با مراجعه به منابع متوجه میشوید این اشعار متعلق به مردی است که معاصر و یا قبل پیامبر اسلام زیست میکرده است.

=
منابع قابل تکیه رو ذکر کنید ممنون میشم
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان بحث پیش رو در زمینه چگونگی پیدایش جهان است

در باره اصل و منشا جهان چهار راه حل میتوان پیشنهاد داد
1اول اینکه جهان را خواب و خیالی بیش ندانیم
2 اینکه جهان خود به خود از عدم برخاسته
3جهان ازلی بوده و همیشه وجود داشته است
4جهان آغازی دارد وافرینشی

برای اثبات آغاز داشتن کائنات، چندین شاهد و دلیل علمی در دست داریم. یکی از این شواهد، قوانین ترمودینامیک هستند که به صورت زیر بیان می شوند:

قانون اول: میزان کل انرژی-جرم در جهان، ثابت است.

قانون دوم: میزان انرژی در دسترس برای کار در حال کاهش است یا به عبارت دیگر انتروپی در حال افزایش و در حال رفتن به سمت ماکسیمم است.برای کسانی که با مفهوم انتروپی آشنایی زیادی ندارند باید بگویم که انتروپی یک کمیت ترمودینامیکی بوده و معیاری از نحوه ی توزیع انرژی است، به طوری که هر چه میزان پخش انرژی بیشتر باشد، انتروپی نیز بیشتر خواهد بود. به نظر من اینکه از انتروپی به عنوان “بی نظمی” یاد می کنند، کاملاً اشتباه است، در طبیعتی با چنین قوانین دقیقی، بی نظمی معنا ندارد، درواقع وقتی تمام انرژی در یکجا متمرکز شده باشد، انتروپی مینیمم(مانند آغاز جهان) و زمانیکه انرژی بین بخش های مختلف به طور یکسان، پخش شده باشد، انتروپی ماکسیمم مقدار خود را دارد که این یعنی عدالت، نه بی نظمی!

بگذریم، حالا باید از این دو قانون نتیجه گیری کنیم: اگر میزان کل انرژی-جرم محدود باشد و میزان انرژی قابل استفاده، در حال کاهش باشد، بنابراین جهان نمی تواند تا ابد وجود داشته باشد وانرژی اش روزی تمام خواهد شد. هر بخش از جهان، دمای یکسانی (انتروپی ماکسیمم) خواهد داشت. بنابراین نتیجه ی واضح این است که جهان در زمان معینی و با مقدار بسیار زیادی انرژی آغاز شده است و اکنون در حال مصرف این انرژی است.

در اخترفیزیک نیز، کشف مهمی وجود دارد که به آغاز و خلق کائنات اشاره دارد و ثابت شده است که جهان ما در حال تورم و انبساط است و تا ابد به این تورم ادامه خواهد داد. این کشف، دلیلی قوی است که ثابت می کند جهان در حال تورم، روزی در یک نقطه متمرکز بوده و در واقع شروعی در زمان داشته و از یک زمان خاص آغاز شده است.
از مدیر وبسایت خواهشمندم نحوه چینش کامنت ها رو عوض کنند یعنی کانونهای جدید رو اول بزارن اینطوری که نمیشه هر روز باید کلی پیامو رد کنم تا برسم به پیام جدید
عرض سلام وادب خدمت براد سروش
با عرض پوزش به خاطر تاخیر در جواب
شما
حقکرا گرامی شما میفرمایی خدا وجود دارد
این چه جور خداییست که ما او را نمبینیم و نمیتوانیم با او حرف بزنیم و حرف هایش را بشنویم؟

شما تصور کن اگر ما بتوانیم خد را ببینیم و با اوصحبت کنیم لاجرم او باید دارای جسم و ابعاد باشد و چنین خدایی که دارای جسم باشد به حکم جسم بودن محصور در زمان ومکان خواهد بود و همچنین عوامل محیطی بر او اثر گذار خواهد بود و همچنین به لحاظ ابعاد داشتن محدود است و نمیتواند در عین این که اینجاست از جاهای دیگر خبر داشته باشد و هزاران مشکل دیگر که جز ذات ماده است ومهمتراینکه ماده دچار تحول و تغییر میشود و فساد ونابودی در ان راه دارد بنابر این چنین خدایی یک ممکن الوجود است نه واجب الوجود و اساسا نمی تواند در مرتبه خدایی قرارگیرد زیرا خدا عقلا باید ازلی ابدی باشد و همچنین محصور در مکان نباشد، خود علت العلل باشد و از هر نظر کامل باشد وهیچ محدودیتی نداشته باشدو ...اگر هر کدام از این خصائص را نداشته باشد نتوان ان را خدا خواند.


این چه جور خداییست که حتی بودن یا نبودنش را برای ما اشکار نکرده؟

درست است که خدا ماده نیست و با چشم سر نمیتوان او را دید ولی این دلیل نمیشود که قبل شناخت و درک نباشد در این نظام پیچیده ودقیق هر امری از کانال خود محقق میشود چنانچه گفته شد خدا به لحاظ مرتبه بالای وجودی نمی تواند ماده باشد بلکه امری کاملا مجرد است و برای درک او باید از کانال درست وارد شد و تنها راه ،دل و جنبه مجرد و نفسانی ماست که برای همه میسر است یعنی انسان به ذات خودعلاوه بر مادیت دارای جنبه والاتری به نام فطرت است که به طور حضوری برای همه قابل درک است ایا شما در درون خود شادی و غم ،زیبایی،خشم و ...را که احساس میکنی قابل رویت ولمس هستند ایا حقایق والای انسانی (خدایی)را مانند :راستگویی،عدالت ،ایثار و...راکه در ذات خود می ستایی ایا این حقایق مجردند یا مادی ؟
مسلما این امور که ما انها را به طور حضوری در خود می یابیم از دایره مادیت بیرون هستند و جز ءمجردات (یعنی اموری که از جنس ماده نباشند و قواعد مادیت بر انها صادق نباشد )این جنبه از وجود ما تنها راه درک خدا که وجود محض است میباشد در واقع وجود ما (ان جنبه مجرد ما ) مرتبه بسیار پایینی از اصل وجود است و با هم سنخیت دارندلذا راه درک خدا را دل است
خداوند راه درک خود را بر ما نبسته است .
روی جانان طلبی اینه را قابل ساز ///ور نه هرگز گل ونسرین ندهد اهن و روی
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ///که دربرابر چشمی و غایب از نظری


این چه جور خداییست که حتی ذره ای به صورت آشکارا از او نمیدانیم؟

از او نمی دانیم چون در ک درستی از او نداریم درکی از او نداریم چون از راهش وارد نشدیم
تا نگردی اشنا زین پرده رازی نشنوی ///گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
ما تا وقتی دربند مادیات هستیم راهی به این عرصه نخواهیم داشت
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون ///کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
پس اگر ما درکی نداریم برای این است که خود نمیخواهیم سنت هستی براین نیست که ما را به کاری مجبور کنند یا تا به مرحله ای نرسیده ایم حقایقی را درک کنیم اساسا درک وشعور باید کسب شود و این است معنی خلیفته الاهی یعنی اگر انسان به رمز در قران مسجود ملایک است یعنی وجودش دارای این استعداداست که خود خالق خویش باشد و با همت خود به شناخت ودرک حقایق هستی برسد و این چیزی نیست که بشود به کسی اهدا کرد بنابر این خدا تمام شرایط و امکانات لازم را برای نیل به این مقصود در وجود ما نهادینه کرده و ما تنها باید گام برداریم و بتوانیم تاوان و بهای چیزی که میخواهیم بپردازیم .
هر چه هست از قامت ناساز ماست ///ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست


این چه جور خداییست که انقدر ناعادل است که سرنوشت ها را سخت رقم میزند و به برخی همه چیز و به برخی هیچ چیز نمیدهد؟

اگر دستم رسد بر چرخ گردون ///از او پرسم این چونست وان چون
یکی را میدهی صد نازو نعمت ///یکی را نان جو اغشته با خون
ما اگر برای هستی خالق و غایتی در نظر نگیریم البته این ناعدالتی ها به هیچ وجه قابل توجیه نیست ولی اگر این جهان را یک امتحان بزرگ بدانیم ویک فرصت که بتوانیم خود را از یک انسان بالقوه به یک انسان بالفعل تبدیل کنیم این ناعدالتی ها قابل توجیه است که با مثالی سعی میکنم ان را روشن کنم .
یکی از بارز ترین تفاوتها در هستی تفاوت اغنیا و فقرا است واین سوال را به وجود می اورد اگر خدا عادل است پس این ناعدالتی ها چیست ؟ما اگر هستی را در افقی بالاتر نگاه کنیم یعنی هر کسی در غالبی خاص امتحان میشود همه در یک سطح قرار میگیرند برای روشن شدن موضوع مشکلات و امتیازات هر دو گروه را بررسی میکنیم
اغنیا در عین این که از رفاه مادی برخوردارند ولی از نظر ذهنی مدام در استرس و نگرانی به سر میبرند زیرا باید همواره مواظب باشند اموالشان ضایع یا سرقت نشود و مشکلات بسیاری که از حوصله این بحث بیرون است خلاصه این که هر که بامش بیش برفش بیشتر لذا خود این نگرانی ها و تشویشات باعث میشود اغنیا به درستی نتوانند از داشته های خود لذت ببرند مضاف بر این که اساسا جاذبه های مادی بسیار زود گذر است و لذت داشتن ان خیلی زود برای انسان عادی میشود
از طرف دیگر فقرا همواره باید برای کسب حد اقل مایحتاج زندگی به سختی کار کنند و درعین حال همواره شرمنده خانواده باشند ولی در عین حال هیچ یک از مشکلات اغنیا را ندارند
اما امتیازات و فرصتها برای خود سازی در اغنیا به این شکل است که انها میتوانند با انفاق به فقرا و رفع نیازهای انان روح خود را صیقلی دهند
توانگرا دل درویش خود بدست اور ///که مخزن زر وگنج درم نخواهد ماند
و از همه مهمتر اغنیا میتوانند با وابسته نبودن به داشته هاخود را به مرتبه بالایی از انسانیت برسانند که امری بسیار سخت است
من غلام همت ان آصف عهدم کورا ///صورت خواجگی و سیرت درویشان است
فقرا نیز با حفظ کرامت انسانی خود و سر نیاز خم نکردن جلو اغنیا و اعتقاد به اینکه روزی دست خداست وباید دل به داده او داد میتوانند خود را تزکیه کنند
ما ابروی فقر وقناعت نمیبریم ///با پادشاه بگو ی که روزی مقدر است
گر چه گرد الود فقرم شرم باد از همتم ///گر به اب چشمه خورشید دامن تر کنم
بنابر این اگر نیک نگاه کنیم در سطح کلان هیچ تفاوتی بین فقیر وغنی نیست
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست ///انکه ان داد به شاهان به گدایان این داد
ما وقتی نظام هستی را به دقت نگاه کنیم میبینم ما همه به گونه ای مکمل ومبتلابه هم هستیم مثلا قوی با ضعیف و ضعیف با قوی ،ظالم با مظلوم و مظلوم با ظالم و...این تفاوتها هم هستی را به گردش در میاورد و هم همدیگر را کامل میکنند .
اساسا کل هستی مانند اجزاء یک مجموعه است که اولا:این اجزا باید باهم متفاوت باشند تا حرکت حاصل شود چون اگر همه اجزا مثل هم باشن حرکتی حاصل نمیشود
ثانیا:اجزا بااین که ممکن است از نظر ارزش و جایگاه با هم متفاوت باشند ولی وقتی در مجموعه قرار گیرند وجود همه از ان نظر که برای به حرکت در اوردن مجموعه لازم هستند به یک میزان مهم است چون اگر یک عضو را از مجموعه حذف کنیم مجموعه ناقص شده و از کار می افتد .
ما اگر با این دید به هستی نگاه کنیم دیگر نا عدالتی نمیبینیم
امیدوارم توانسته باشم با این قلم نارسا مطلب را تا به درستی منتقل کنم .
متاسفانه به دلیل مشکلات عدیده نوانستم به تمام سوالت یکجا جواب دهم ولذا پاسخ به سوالت بعدی را به پست بعدی موکول میکنم
با سپاس

قاعده یا کلید دیگر که مبنا و اساس است و می تواند به سوالات پاسخ قانع کننده بدهد علم خداست علم خدا کامل است یعنی هیچ جهلی در او نیست اگر از خدا بپرسیم تیم فوتبال برزیل در سال 2222 چگونه بازی می کند تمام و کمال می داند حتی می داند فلان بازیکن چند کالری مصرف می کند
میداند انسانی در حیات خود چه سرنوشتی دارد مثلا می داند که یوسف به مصر می رود زندانی می شود خواب فرعون را تاویل می کند 7 سال خشکسالی می شود برادران و والدینش به مصر می ایند خلاصه خدا بر همه چیز اگاه است بهترین نمونه علم غیب ، علم خدا به اینده است لذا سرنوشت در علم خدا وجود دارد یعنی اگر کتاب سرنوشت ادمی در دست ما باشد ما می توانیم به او بگوییم مثلا نمره ریاضی تو در سال اینده چند خواهد بود تو چه بیماری هایی می گیری تو کی می میری
اینها لطمه ای به بهشت و جهنم نمی زند چون دانستن خدا تاثیری در انتخابات ما ندارد وقتی من غذا زیاد بخورم چاق می شم گر چه علم خدا بر این رفتار من وجود دارد اما خدا در انجام عمل من تاثیری ندارد مانند وقتی که فردی در حال خوردن سم است شما می دانید او می میرد اما دانستن شما تاثیری در او ندارد
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۱۲ انسان حقیقتجو
با درود بیکران

جناب حق گرا با تشکر از اظهار محبت شما

اما شما در مورد جایگاه پیامبران و وحی در دیدگاه شما اینگونه پاسخ دادید که من بخشی ازون عبارت را در زیر کپی کردم تا براساس اون سوالمو بپرسم...

بخشی از کامنت جناب حق گرا:
در این دیدگاه پیامبران کسانی هستند که با توجه و عنایت به ان حقایق درونی که در درون همه ما هست و وجه مشرک وجود ناقص ما با خالص وجود است توانسته اند این وجه وجودی را پرورش داده و از این طریق توانسته اند خود را به واجب الوجود نزدیک کنند به گونه ای که بتوانند حقایقی را از ان سرچشه حقایق درک کنند واین درک بالا انان را به مرحله وجودی بالاتری رهنمون شده وان ارشاد وبیدار کردن عموم مردم به راه حقیقت که همان ارجاع به خود و حقایق درونی خود است . به عبارتی همتن طور که وجود محض به لحاظ ذاتی فیاض و بخشنده وجود است انبیا نیز با قرب به حق واجد مرتبه پایین تری از این فیاضیت میشوند یعنی انها نمیتوانند نسبت به غفلت مردم نسبت به این گنجینه عظیم که در وجودشان نهفته شده و انها ان را به حاشیه رانده اند بیتفاوت باشندیعنی نمیتوانند ببیند که مردم با دست خود خود را به نابودی میکشانند در صورتی که میتوانند از راه درست به ارزشهای والایی دست پیداکنند و جود را به سرچشمه وجود متصل کنند و بقای واقعی را درک کنند. لذا بر اساس حقایقی که درک کرده اند خود به خود واجد مرتبه نبوت میشوند . یعنی طبق این دیدگاه خدا انان را مشخصا انتخاب نمیکند بلکه انها خود کاندید میشوند ولی نه هوشمندانه بلکه نظام هستی انها را به این مسیر میکشاند و ...

خب با توجه به این عبارت شما این سوال پیش میاید ما از کجا بفهمیم که این افراد به ان درجه رسیدن و چه معیار و ملاکی وجود دارد؟ بعد از پیامبر اسلام افراد زیاد این ادعا را داشتن که یکی از آخرین و سرشناسترین آنها "محمدعلی بهاء" است که ادعای نبوت کرد. چه فرقی بین نبوت پیامبر مسلمانان و پیامبر بهائیان است. سوال مهمتر چرا پیامبر اسلام باب نبوت را بعد خودش بست بنا به دیدگاه شما چرا نباید بعد از وی کسانی باشند که به این جایگاه برسند؟ با توجه جهانبینی شما هرکسی میتواند ادعا کند که به ان مرحله رسیده و برای خودش دکان دستگاهی راه بیاندازد. ضمن اینکه یک ایراد بزرگتری که در دیدگاه شما وجود دارد اینست که همه افرادی که ادعای نبوت کرده اند مدعی شده اند که از جانب شخص خدا برگزیده شده اند و همه ان معجزاتی را هم که از انها نقل شده از جانب خدا دانسته اند. در ضمن همیشه در نقد اینگونه افراد تنها نباید به رفتار خود فرد اکتفا کرد بلکه باید نتایج و آثار تفکرش و بازخوردی که ان دین در جامعه زمان خود و آینده داشته نیز توجه کرد. نتیجه افکار و عقاید و آموزه های پیامبر اسلام سبب ایجاد گروههایی شده است که در قرن حاضر بیشترین جنایات و کشتارهای بشری را داشته اند. القاعده طالبان بوکوحرام داعش و بسیاری از حملات انتحاری که شیعیان و سنیها علیه هم انجام داده همه براساس تعالیم پیامبر اسلام و با نام و اعتبار او وخدایش انجام می شود.
پیامبر اسلام چندهمسری را تا 4 زن تجویز کرد ضمن اینکه خودش را فراتر از این قاعده مستثنی دانست و تا 11 همسر به طور همزمان اختیار نمود. پیامبر برده داری را ممنوع نکرد و کماکان پیروانش در کشورهای عربی برده داری میکنند. بوکوحرام دو سال قبل دختران یک مدرسه را بعنوان غنیمت جنگی و تحت نام کنیز به فروش رساند.
در طول تاریخ 1400 ساله اسلام افراد زیادی بخاطر اینکه از دین خود برگشته اند و به اصطلاح مرتد شده اند جان خود را از دست داده اند. چرا باید کسی که با مطالعه از دین برگشته و یا دین دیگری را برگزیده جان خودش را ازدست بدهد. چه فرقی میکند که من از طریق پیامبر اسلام به خدا برسم یا از طریق عیسی مسیح؟
شما در دیدگاه خود فقط خود شخص مدعی رسالت و نیز نتایج مثبت و اثرات خوب ان را مد نظر قرار داده اید و به تبعات منفی که این افراد در جامعه گذاشته اند به هیچ عنوان توجهی نکردید.


۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۱ انسان حقیقتجو
با درود
جناب بیطرف
شما فرمودید که استفاده از ضمایر مذکر در زمان پیامبر رایج نبوده لطفا رفرنس این ادعا را ارائه بدید. ضمن اینکه این کلام شما بسیار تعجب برانگیزه. چرا نباید در آن زمان استفاده از ضمیر مذکر برای توصیف معشوق رایج نبوده باشد؟ این را ناشی از چه چیزی میدانید؟ برفرض این ابیات مربوط به زمانی است که شما ادعا کرده اید باقی اشعار چطور؟ تا جایی که بنده بخاطر دارم جناب حقیقت جو ابیات زیادی را نقل کرده بودند. در باره منبع اون اشعار هم که سوال کردید باید عرض کنم اگر دوباره به مطالب مورد بحث برگردید منابعی که ان دوست گرامی آورده بودند را هم میتوانید ببینید.
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۴ انسان حقیقتجو
دوست عزیز اقا میلاد

متاسفانه یکی از ایراداتی که همیشه در مسلمانان بوده اینست که همیشه سعی کردند نظرات علمی که موید دین اسلام است را بیان کنند و نظرات مخالفان را سانسور کنند و یا اصلا بیان نکنند.
دوست عزیز کلا دانشمندان و متفکرین و فیلسوفان را براساس نوع اعتقادشان به خدا میتوان به 4 دسته تقسیم کرد:
1- عده ای خداباور هستند منظورم همان خدایی است که در ادیان ابراهیمی توصیف شده اند.
2- عده ای مثل انیشتین ندانم گرا هستند یعنی بر این عقیده اند که با علم نه میتوان خدا را ثابت کرد و نه میتوان خدا را رد کرد و بین خداباوری و خداناباوری سرگردان هستند
3- عده ای نظیر آنتونی فلو دئیست هستند یعنی به خدا اعتقاد دارند ولی نه ان خدایی را که ادیان ابراهیمی توصیف کرده اند بلکه معتقدند اگر هم خدایی وجود داشته باشد با این خدای توصیف شده در ادیان بسیار متفاوت خواهد بود
4- عده ای هم مثل هاوکینگز خداناباور هستند و کلا به هیچ خدایی اعتقاد ندارند

مسلمانان و بطور عام خداباوران به ان بخش از نظریات دانشمندان و متفکران و یا به طور کلی علم استناد میکنند که انها را تایید کنند و به سایر نظریات کاری ندارند
تمام این اصولی که شما در مورد علم فیزیک و قوانین ترمودینامیک و یا نظریه انبساط گیتی بیان کردید توسط دانشمندان دیگر مورد نقد قرار گرفته اند و یا اگر هم پذیرفته شده اند تفسیرهای دیگری از آنها استخراج شده است.
یکی از تئوریهای معروفی که در مورد پیدایش جهان هستی وجود دارد فرضیه ادوارد ترایون است که میگوید ماده در ابعاد کوانتومی می تواند از هیچ یا خلا به وجود بیاید. بحث درباره این فرضیه های علمی که هنوزم پرونده تحقیقاتی شان باز است و در حال بررسی راههایی جهت اثبات آنها هستند در این مقال نمیگنجد. غرض از بیان این عبارات این بود که فقط نباید به نظریات دانشمندان موافق نگریست
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۷ انسان حقیقتجو
دوست عزیز اقا میلاد

متاسفانه یکی از ایراداتی که همیشه در مسلمانان بوده اینست که همیشه سعی کردند نظرات علمی که موید دین اسلام است را بیان کنند و نظرات مخالفان را سانسور کنند و یا اصلا بیان نکنند.
دوست عزیز کلا دانشمندان و متفکرین و فیلسوفان را براساس نوع اعتقادشان به خدا میتوان به 4 دسته تقسیم کرد:
1- عده ای خداباور هستند منظورم همان خدایی است که در ادیان ابراهیمی توصیف شده اند.
2- عده ای مثل انیشتین ندانم گرا هستند یعنی بر این عقیده اند که با علم نه میتوان خدا را ثابت کرد و نه میتوان خدا را رد کرد و بین خداباوری و خداناباوری سرگردان هستند
3- عده ای نظیر آنتونی فلو دئیست هستند یعنی به خدا اعتقاد دارند ولی نه ان خدایی را که ادیان ابراهیمی توصیف کرده اند بلکه معتقدند اگر هم خدایی وجود داشته باشد با این خدای توصیف شده در ادیان بسیار متفاوت خواهد بود
4- عده ای هم مثل هاوکینگز خداناباور هستند و کلا به هیچ خدایی اعتقاد ندارند

مسلمانان و بطور عام خداباوران به ان بخش از نظریات دانشمندان و متفکران و یا به طور کلی علم استناد میکنند که انها را تایید کنند و به سایر نظریات کاری ندارند
تمام این اصولی که شما در مورد علم فیزیک و قوانین ترمودینامیک و یا نظریه انبساط گیتی بیان کردید توسط دانشمندان دیگر مورد نقد قرار گرفته اند و یا اگر هم پذیرفته شده اند تفسیرهای دیگری از آنها استخراج شده است.
یکی از تئوریهای معروفی که در مورد پیدایش جهان هستی وجود دارد فرضیه ادوارد ترایون است که میگوید ماده در ابعاد کوانتومی می تواند از هیچ یا خلا به وجود بیاید. بحث درباره این فرضیه های علمی که هنوزم پرونده تحقیقاتی شان باز است و در حال بررسی راههایی جهت اثبات آنها هستند در این مقال نمیگنجد. غرض از بیان این عبارات این بود که فقط نباید به نظریات دانشمندان موافق نگریست
با سلام خدمت جناب آقای حقیقت جو

هدف بنده از مطرح کردن بحث این بود که اثبات کنم دنیا خالقی دارد

من از بیرون به قضیه نگاه کردم یعنی اگر هدفم دفاع از اسلام بود باید به آبه های فرا استناد میکردم هر چند اگر هم استناد میشد جنابعالی یا دیگران باید ردی بر آن می آوردید

ثالثا همانطور که عرض کردم برای منشا جهان چهار نظریه وجود دارد. که یکی از آنها پیدایش جهان از هیچ است که شما مطلب من را کامل نخواندید اما شما فرمودید به این نظریه ها نقد شده و این نظریه ها رد نشده

اما خودتان یه نکته جالبی اشاره کردید شما فرمودید که قوانین فیزیک کوانتوم میگوید که دنیا تحت شرایط خاصی میتواند از هیچ بوجود آید پس قوانینی وجود داشته یا بطور واضحتر کسی این قوانین را قبل از پیدایش دنیا بوجود آورده است
با سلام مجدد خدمت آقای حقیقت جو

واما در مورد ترمودینامیک

کانون گفتگوی قرآنی
ضمن عرض خوش آمد گویی با توجه به کاربر محور بودن انجمن همه مطالب سایت مورد تائید نمی باشد و نام کاربری کارشناسان سایت با رنگ آبی و سبز مشخص شده است.
برای دریافت پیام های سایت از طریق ایمیل و عضویت در گروه کانون گفتگوی قرآنی از این لینک اقدام فرمائید
لطفا بعد از واردشدن در جیمیل و کلیک بر آیکن گوگل +1 گفتگوی قرآنی را در جستجوی گوگل ارتقاء دهید توضیح : اینجا . تعداد حمایت ها :
برای آموزش حفظ قرآن کلیک کنید
دانلود نرم افزار احکام ضیافت ویژه پرسشهای فقهی ماه رمضان برای اندروید
قالب جدید واکنشگرا رمضان 95 (به مناسبت ماه ضیافت خدا "رمضان 95")
ویژه نامه ماه مبارک رمضان کانون گفتگوی قرانی
دانلود نرم افزار نجوا ،شرح دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان برای اندروید
*ختم قرآن در ماه مبارک رمضان 1395 *
مسابقه ی **♥*♥*♥*ضیافت*♥*♥*♥** مخصوص ماه مبارک رمضان
کریم آل فاطمه - ویژه نامه نیمه ماه مبارک رمضان ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

انجمنانجمن معارف قرآنیخدا شناسی در قرآندلایل اثبات خدا در قرآن رد برهان ترمودینامیکی
موضوع: رد برهان ترمودینامیکی
ابزارهای موضوع
جستجو موضوع
نحوه نمایش موضوع
1387/05/27, 14:08 #1
beginner beginner آنلاین نیست.
عضو صمیمی

beginner آواتار ها
شروع کننده موضوع
رد برهان ترمودینامیکی



با یاد او
سلام علیکم

ممنون میشم در مورد نقص برهان زیر و گفته های زیر توضیح بفرمائید و دلایل فلسفی و منطقی اشتباه بودن این نقص .

برهان ترمودینامیکی

فیزیکدانی می گفت "کسانی برای اثبات وجود خدا از قانون دوم ترمودینامیک دم می زنند که حتا نمی دانند قانون اول ترمودینامیک چیست!".


این برهان توسط برخی تحصیلکرده های خداباور ارائه شده، که با وجود اینکه نشانگر شوق و علاقه ی آنها به مسئله ست، متاسفانه سطحی و غیر دقیق است. شاید دقیقتر آن باشد که این استدلال را مقدمه أی برای برهانهای جهان شناسانه بدانیم (برای اثبات ازلی نبودن جهان)، ولی چون دیده شده که مستقلا هم بیان شود، و از آن مهمتر اینکه بحثی متفاوت است، آن را در متنی جداگانه بررسی کرده ام.


ترمودینامیک از چهار قانون بنیادین تشکیل شده است.


قانون صفرم، بیان کننده ی خاصیت ترانهادگی متغیر دما است. به این معنی که دو جسم هم دما با جسمی سوم، خود با یکدیگر هم دما هستند.


قانون یکم، بیان کننده ی پایستاری انرژی درونی سیستم است. انرژی درونی تفاضل انرژی حرارتی داده شده به سیستم و کار گرفته شده از آن است. مثلا اگر مجاورت دو جسم گرم و سرد را در نظر بگیریم (که به تغییر دمای آن دو منجر می شود) در صورت منزوی بودن سیستم، کار انجام شده صفر خواهد بود، و در نتیجه انرژی درونی هر جسمی برابر خواهد بود با انرژی گرمایی اولیه ی آن، به اضافه ی تغییرات آن (علامت دار). مشخص است که مجموع آن دو برابر خواهد شد با مجموع انرژیهای اولیه ی دو جسم، که معادل با قانون بقای انرژی خواهد بود. انرژی مجموعه ی منزوی در طی فرآیند تغییر دما ثابت باقی می ماند.


قانون دوم جهت تبادل حرارت را تعیین می کند. هنگامی که دو جسم گرم و سرد در مجاورت هم قرار می گیرند، حرارت از جسم گرم به جسم سرد منتقل می شود، نه برعکس.


قانون سوم بیان کننده ی این است که صفر مطلق دمایی حدیست، و هیچگاه نمی توان به آن رسید، یا از آن پایینتر رفت.


قانون دوم بسیار ساده است. این قانون اثباتی به معنای خاص و دقیق کلمه ندارد، تنها قاعده ایست که همیشه با تجربه موافق بوده و دلیلی برای مخالفت با آن نداریم. از سوی دیگر، می توان به شیوه ی آماری نیز آن را توجیه کرد. این قانون توسط متغیر آنتروپی مدل می شود، که تغییر آن برابر با تغییر گرمای تبادل شده تقسیم بر دماست. در این مدل قانون به این صورت بیان می شود که هر سیستمی همواره در جهتی حرکت می کند که مجموع آنتروپی سیستم و محیط افزایش پیدا کند. مثلا هنگامی که مقداری آب بیست درجه با همان مقدار آب هشتاد درجه به طور ایزوله مخلوط شود مجموع می تواند پنجاه درجه باشد، یا نیمی از آن صفر درجه و نیم دیگر صد درجه. در حالت اول میانگین دمای قسمت اول آب 35 درجه و قسمت دوم 65 درجه خواهد بود، و این دو مقدار برای حالت دوم 10 درجه و 90 درجه. گرمای مبادله شده در حالت اول (30 درجه تغییر دما) 1.5 برابر حالت دوم (20 درجه تغییر دما) است. پس تغییرات آنتروپی برای حالت اول برابر خواهد بود با 1.5q/35-1.5q/65=0.02q و در حالت دوم q/90-q/10=-0.089q .


همانطور که مشخص است مقدار تغییرات آنتروپی در حالت اول مثبت و در حالت دوم منفیست. بر اساس قانون دوم ترمودینامیک اولی رویدادی ممکن است، و دومی غیر ممکن. یعنی در مخلوط شدن آب سرد و گرم، جسم گرم به جسم سرد گرما می دهد، نه برعکس.


بحث در مورد قانون دوم ترمودینامیک در همینجا کامل شد، با این حال در برخی از متون کار را ادامه می دهند و از آنتروپی به عنوان معیاری برای "نظم" نام می برند. می گویند هرچه سیستمی آنتروپی اش بیشتر باشد نامنظم تر (به هم ریخته تر) است. این ارتباط بسیار گنگ و نامفهوم است، و کاربردی هم در فیزیک ندارد. در اصل در اینجا نظم (که با نظمی که در برهان نظم طرح می شود فرق دارد) با ترکیب های خاص مواد متناظر می شود. به عنوان مثال، حالتی که نیمی از آب دمای صفر درجه و نیمی دیگر دمای صد درجه داشته باشد را منظم تر از حالتی می دانند که تمام آن پنجاه درجه باشد (دومی آنتروپی بیشتری دارد)، و علت آن را این ذکر می کنند که در حالت دوم "توانایی ما برای مرتب کردن مولکولها کاهش یافته است". البته باید به یاد داشته باشیم که هرگاه قصد داریم آنتروپی را با نظم متناظر کنیم مفهوم این نظم را به خاطر داشته باشیم، چون من شخصا حالتی که تمام قسمتهای آب دمای یکسانی دارند را منظم تر از حالت دیگر می دانم.


در بیانی دیگر، آنتروپی سیستم برابر خواهد بود با یک ضریب ثابت، ضرب در لگاریتم احتمال قرار گیری سیستم در حالت مورد نظر. به عبارت دیگر، هرچه احتمال قرارگیری سیستم در حالتی بیشتر باشد، آنتروپی آن حالت نیز بیشتر خواهد بود. در مورد مثال این بخش نیز در صورتی که مسئله را به طور آماری بررسی کنیم متوجه می شویم که احتمال قرار گیری مایع در حالت 50 درجه بیشتر است، که در قبل دیدیم که آنتروپی بیشتری دارد. با توجه به این مسئله می توان گفت که متغیر آنتروپی خط سیر محتمل را تعیین می کند. قانون دوم ترمودینامیک به طور بسیار ساده، مشخص می کند که احتمال قرار گیری سیستم در چه حالتی بیشتر است، و البته این را به طور قطعی می گوید. چون احتمال حالتهای مختلف در فرآیندهای ترمودینامیکی بسیار نوسان دارد، و مثلا احتمال یکی از دو فرآیند ده میلیارد میلیارد برابر فرآیند دیگر است، اینکه احتمال وقوع را با یقین جایگزین کنیم چندان دور از ذهن نمی نماید. با این حال این مسئله به این معنی نیست که اتفاقی خارج میدان تعیین شده توسط قانون دوم نمی افتد؛ به این معنیست که "وقوع اتفاقاتی خارج مسیر تعیین شده در قانون دوم بسیار بسیار نامحتمل است"، ولی می تواند اتفاق افتد.


در اینجا نیز احتمال را با بی نظمی متناظر می کنند. می گویند هرچه احتمال وقوع چیزی بیشتر باشد، بی نظم تر است، زیرا تعداد حالتهای منظم (از نظر ما) همیشه کمتر از حالتهای نامنظم است.


بسیار خوب، پس دیدیم آنچه به عنوان بی نظمی به قانون دوم منتسب می کنند به چه معنیست و از چه قدرتی برخوردار است.


در مورد برهان، که در اصل قصد دارد ازلی بودن جهان را نفی کند، که از این موضوع در برهان های جهانشناختی استفاده کند (و مثلا بگوید که چیزی که شروعی در زمان دارد، نیاز به آفریننده دارد) اینگونه بیان می کند :


اگر جهان ازلی باشد، یعنی شروعی در زمان نداشته باشد، همواره در هر نقطه ای از زمان که باشیم، بی نهایت زمان را پشت سر گذارده ایم، و با توجه به اینکه آنتروپی جهان (یعنی کل فرآیندهایی که همواره در حال رخ دادن هستند) در حال افزایش است، مقدار این افزایش در طول این زمان بی انتها باید بی نهایت زیاد شده باشد، و در نتیجه جهان در بی نظمی مطلق به سر برد، طوری که هیچ فرآیندی نتواند انجام شود (زیرا هر فرآیندی باید باعث افزایش آنتروپی شود، و وقتی آنتروپی در نهایت خود باشد جایی برای افزایش ندارد و در نتیجه فرآیندی انجام نمی شود). چون می بینیم که جهان در چنین حالتی نیست و هم در آن فرآیندهایی انجام می شود و هم موجوداتی منظم وجود دارند، پس جهان نمی تواند ازلی باشد و حتما باید شروعی در زمان داشته باشد.


در اینجا، گذشته از اینکه نظم به معنی ترمودینامیکی استفاده نشده است، و اینکه یافته ای علمی که به ابعاد دسترس بشر تعلق دارد به محدوده ای بسیار بزرگتر تعمیم داده شده است (که از نظر علمی مورد قبول نیست) به نکته ی مهمی می رسیم که ممکن است تا کنون متوجه آن شده باشید. علت اینکه رویدادهای معمول ما با قانون دوم ترمودینامیک موافق هستند، این است که ما در زمانهایی بسیار کوتاه و تعداد بسیار کم، با فرآیندهایی روبرو هستیم که احتمالهای بسیار بسیار کوچک دارند، و در نتیجه رخ نمی دهند. با این حال، زمانی که پا به قلمروی مورد بحث بگذاریم، که در آن زمان بی انتهاست و تکرارها بی نهایت، به لحاظ آماری می دانیم که هر رویدادی که احتمالش صفر مطلق نباشد به احتمال بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بالا رخ می دهد، و به عبارت دیگر، قانون دوم ترمودینامیک را نمی توانیم به صورت کلاسیک آن به کار بریم (حداقل باید آنرا تبدیل به نسخه ای آماری کنیم) زیرا مطمئنا به تعداد بسیار زیادی نقض میشود. این یک مطلب، و دیگر اینکه می دانیم قوانین فیزیک در تکینگیها اعتبار ندارند. سیاهچاله ها (درون آنها) و انفجار و انهدام بزرگ (در صورت وجود) نمونه هایی از تکینگیها هستند. در نتیجه متوجه می شویم که عوامل زیادی در جهان بزرگ (و نه چهاردیواری ما) وجود دارند که روند تغییرات جهان را از آنچه از بسط دادن یافته های روزمره ی خود تخیل کرده ایم دور می کنند.


به عنوان مثال، همانطور که در مطلب بیگ بنگ نیز آمد، اگر مدل تغییرات سینوسی جهان را در نظر گیریم، در هر انفجار بزرگ مقدار آنتروپی جهان دوباره به مقدار اولیه اش برمی گردد (و به اصطلاح خودمانی reset می شود) و در نتیجه در زمان بی نهایت نیز مقدار آنتروپی از محدوده ی خاصی فراتر نمی رود، و جهان می تواند ازلی باشد.


در عین حال، با اینکه این برهان نمی توان ثابت کند که ازلی بودن جهان غیر ممکن است، حتا با فرض ازلی نبودن جهان نیز نمی توان وجود خدا را ثابت کرد، که این مطلب در برهانهای جهانشناختی ، مانند برهان علیت بررسی می شود.
تشکر التماس دعا




ویرایش توسط Masoomi : 1387/05/27 در ساعت 15:46 دلیل: محتوی سه لینک به سایت افشا بود
1387/05/27 14:08


کانون گفتگوی قرآنی

کانون گفتگوی قرآنی

لیست موضوعات جهت اطلاع رسانی
لیست موضوعات تصادفی این انجمن :
نمایش تصادفی موضوعات:
یگانگی خداوند یعنی چه ؟
خداوند چگونه به وجود آمده است؟
رد برهان عدالت
تشبیه و مقایسه خداوند(شبهه قرآنی)
خدای مخلوق انسان!
براهین (بخوانید توهم های شیطان) انکار وجود خدا
مناظره(اثبات واجب الوجود)
رد برهان ترجیح هستی
خدا دور است یا نزدیک؟
رد برهان نیاز مداوم
«روایاتى درباره صفات خدا و اثبات ذات او»
1387/06/02, 16:37 #2
بچه با حال بچه با حال آنلاین نیست.
عضو وفادار

بچه با حال آواتار ها



نخستین مطلبی را که باید به نویسنده مقاله متذکر شد این است که براهین اثبات خدا با براهین اثبات صفات خدا دو چیز مجزا و متفاوت از یکدیگرند.

مطلب دیگر این که این مطلب قبلا در همین سایت مطرح و پاسخ داده شده که بنده برای سهولت دسترسی پاسخ دوست عزیزم جناب حسین تبار رو نقل قول می کنم :


************



سوال از haghjo رد برهان ترمودینامیکی
آیا با قانون انتروپی میشه خدا را اثبات کرد؟

..........................
با سلام به شما دوست گرامی
چون سوال فنیه ؛ جواب آن به یک مقدمه نیاز داره و آن اینکه:
ترمودینامیک ، بخشی از فیزیک است که در آن تبادل کار و گرما بین دستگاه و محیط بررسی می شود .
قوانین ترمودینامیک ( thermodynamic) یا دماپویا بر چهار پایه است.
قانون صفر : دو جسم هم دما با جسمی سوم، خود با یکدیگر هم دما هستند.
قانون اول : که به عنوان قانون بقای کار و انرژی نیز شناخته می‌شود،
(اصل بقای انرژی که درفیزیک بعنوان قانون لاوازیه مسلم شناخته شده است.)
قانون دوم: جهت تبادل حرارت را تعیین می کند. هنگامی که دو جسم گرم و سرد در مجاورت هم قرار می گیرند، حرارت از جسم گرم به جسم سرد منتقل می شود، نه برعکس.
قانون دوم ترمودینامیکبه ابداع مفهوم مجردی به نام آنتروپی می انجامد .
آنتروپی = بی نظمی یک سیستم . هرقدر نظم ساختاری و عملکردی یک سیستم کمتر باشد گفته می شود آنتروپی آن بیشتر است.
قانون سوم : هیچگاه نمی توان به صفر مطلق دمایی رسید، یا از آن پایینتر رفت.

قانون دوم ترمودینامیک ازاهمیت فلسفی فوق العاده ای برخورداراست و همیشه نظریات و مباحثات گوناگونی پیرامون آن در گرفته است. قانون دوم را عده ای به عنوان دلیلی بر وجود خدا بسیار با ارزش تلقی کرده اند . اما برعکس عده ای هم آنرا به دلیل ناسازگاری باکمال پذیری و تکامل و وضعیت انسان مردود دانسته اند.
طبق قانون دوم ترمودینامیک هر فعالیت طبیعی موجب افزایش آنتروپی می شود و جهت و گرایش طبیعت نیز به سوی بی نظمی است .
افزایش بی نظمی و مرگ حرارتی
یکی از نتایجی که با اعمال قانون دوم ترمودینامیک به دست می آید این است که جهان در آغاز پیدایش, آنتروپی مشخصی داشته است ولی مقدار آن رفته رفته افزایش پیدا کرده است.این افزایش آنتروپی تا جایی ادامه پیدا می کند که جهان به حالت تعادل ترمودینامیکی برسد. آنگاه از فعالیت باز خواهد ماند و هیچ اتفاقی در آن به وقوع نخواهد پیوست و به اصطلاح خواهد مرد. این فرایند به مرگ حرارتی جهان معروف است.
با این فرض که جهان در آغاز خلقت در یک حالت کاملاً نامنظم و هرج و مرج کامل و تعادل ترمودینامیکی بوده باشد احتمال اینکه به طور اتفاقی یک جهان منظم ایجاد شده باشد فوق العاده کم است. پس باید خالقی باشد که علاوه بر خلق همان جهان نامنظم آغازین, یکی از میلیاردها میلیارد حالت را برگزیند تا جهانی منظم مانند آنچه ما شاهدش هستیم به وجود آید."
نظریات مخالفی هم وجود دارد که بیان می دارند جهان می توانست در یک مدت طولانی در حالت تعادل ترمودینامیکی باقی بماند. در چنان وضعیتی بالاخره لحظه ای می رسید که در گوشه ای به طور اتفاقی نظم به وجود بیاید.
اما تمام اشکال به این نظریه اینه که (با توجه ه قانون عمومی علت و معلول) همان جهان هرج و مرج ونامنظم (انتروپی) قبل از اینکه نظم پیدا کنه چگونه بوجود آمد؟ درحالی که ممکن الوجوده و هیچ ممکنی نمیتونه ممکن دیگر را بدون واسطه ایجاد کنه.
اینجاست که به وجود واجب خالق ممکنات نیاز هست که هم از جنس ممکن نیست و هم علت برای همه ممکنات ذاتی یا زمانی.
اما دیدگاههاییکه به پایان جهان در حالت تعادل ترمودینامیکی و بی نظمی حداکثر معتقدند ابراز می دارند که چون جهان به سوی بی نظمی و هرج و مرج می رود و مقدار بی نظمی آن روز به روز افزایش می یابد پس به همین دلیل می توان پیش بینی کرد که جهان هستی روزی به یک مقدار ماکزیمم در بی نظمی رسیده و فرو می پاشد.این تعبیر طرفداران بی شماری دارد زیرا پیش بینی فرجام محتوم جهان خلقت در حالت مرگ و زوال مستلزم این است که جهان هستی, ازلی و بی آغاز نبوده بنابراین آغاز و آفرینشی در کار بوده و بدین ترتیب از این امر, وجود خدا را استنتاج می کنند.
از دید کیهان شناسی سرانجام جهان ازانبساط میایستد ودچارفروپاشی درونی یامنقبض میشود :
چنانکه قرآن می فرماید: یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاء کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ. (1) روزی که آسمان را مانند "طومار نوشته ها" در هم میپیچیم و مانند " آفرینش نخست" آنرا باز میگردانیم ، این وعده ایست که بر عهده ی ماست و ما بی تردید انجام دهنده ان خواهیم بود.
در مورد برهان، که در اصل قصد دارد ازلی بودن جهان را نفی کند، که از این موضوع در برهان های جهانشناختی استفاده کند (و مثلا بگوید که چیزی که شروعی در زمان دارد، نیاز به آفریننده دارد) اینگونه بیان می کند :
اگر جهان ازلی باشد، یعنی شروعی در زمان نداشته باشد، همواره در هر نقطه ای از زمان که باشیم، بی نهایت زمان را پشت سر گذارده ایم، و با توجه به اینکه آنتروپی جهان (یعنی کل فرآیندهایی که همواره در حال رخ دادن هستند) در حال افزایش است، مقدار این افزایش در طول این زمان بی انتها باید بی نهایت زیاد شده باشد، و در نتیجه جهان در بی نظمی مطلق به سر برد، طوری که هیچ فرآیندی نتواند انجام شود (زیرا هر فرآیندی باید باعث افزایش آنتروپی شود، و وقتی آنتروپی در نهایت خود باشد جایی برای افزایش ندارد و در نتیجه فرآیندی انجام نمی شود). چون می بینیم که جهان در چنین حالتی نیست و هم در آن فرآیندهایی انجام می شود و هم موجوداتی منظم وجود دارند، پس جهان نمی تواند ازلی باشد و حتما باید شروعی در زمان داشته باشد. وچون موجود زمانی یعنی ممکن نمیتونه خودش خودش یا مثل خودش را اتفاقی بوجود بیاره پس نیاز به آفریننده داره که :
اولا واجب الوجود باشه یعنی فراتر از زمان
ثانیادارای ناظمی باشعور غیر از خود داشته باشه. که آن را خدا مینامیم.
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۰ انسان حقیقتجو
جناب میلاد اصلا از اون حرف من چنین چیزی استنباط نمیشود
تمام قوانین فیزیکی از یک ثانیه پس از مهبانگ قابل استفاده هستن و برای قبل از آن قوانین فیزیکی توجیهی ندارن. مشکل ما همون یک ثانیه اول اغاز هستی هست که بفهمیم در اون یک ثانیه چه خبر بوده است. اندازه عالم در این بازه زمانی در ابعاد بسیار ریز بوده و حدود 10 به توان منفی 35 متر تخمین زده شده و در نتیجه این ماده بسیار کوچک باید بسیار متراکم بوده باشد. اینکه ما نمیدانیم در ان یک ثانیه چه خبر بوده دلیلی بر این نیست که حتما یک خالقی وجود داشته! نقصان علم بشر و کمبود وسایل و تجهیزات آزمایشگاهی هنوز قادر به بازسازی اون شرایط نشده و شاید پیشرفت علم روزی گره ازاین معمای پیچیده باز کند.
اکثر دانشمندان معتقدند که با علم موجود بشری و وسایل و تجیهیزات امروزی انسانها قادر به اثبات وجود و یا عدم وجود خدا نیستند. پس زیاد توی این مسائل علمی برای اثبات خدا چرخ نزنید چرا که بیشتر سر درگم میشوید. اینکه من از اقای حق گرا خواستم با برهانی فرادینی خدا رو برای من ثابت کند همین است. من توی این سالها هم نظریات علمی را و هم نظریات ادیان را برای اثبات خدا خواندم و بدون هیچگونه غرض و مرضی باید عرض کنم اصلا مجاب نشدم. زبان علوم تجربی فیزیکی و ریاضی و همچنین تمامی ادیان قاصر از اثبات خداوند است مگر اینکه شما نظریات جدیدی را مطالعه کرده باشی که بنده هنوز ندیدمشون. آخر استدلال ادیان برای وجود خدا هم اینست که دنیای با این شکل و شمایل را چه کسی میتواند خلق کرده باشد و یا اینکه هرچیزی خالقی دارد و خالق این دنیا هم خداست. این استدلال هم شامل اصل "تسلسل و دور باطل" گردیده و همانند بازی دوران کودکی ما که اول مرغ بوجود امده یا تخم مرغ به بحث بی سرانجامی ختم می شود. شما یک نگاهی به قران بیاندازید در آن بیشمار ایاتی خواهید دید که در آن گفته شده: به این شتر بنگرید که چگونه خلق شده! به اسمانها بنگرید که چگونه خلق شده اند به دور برتان نگاه کنید ببینید چقدر نظم میبینید به کوهها نگاه کنید که چگونه استوار شده اند به دریاها بنگرید چگونه هستند به ابرها بنگرید که چه و چه و چه... این منطق نمیتواند ذهن پرسشگر و کنجکاو بشر امروزی را قانع کند!
شاید بشود با زبان فلسفه و یا عرفان خداوند را اثبات کرد که بی صبرانه منتظر پاسخ دوست عزیز حق گرا هستم.
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۱ انسان حقیقتجو
جناب میلاد اصلا از اون حرف من چنین چیزی استنباط نمیشود
تمام قوانین فیزیکی از یک ثانیه پس از مهبانگ قابل استفاده هستن و برای قبل از آن قوانین فیزیکی توجیهی ندارن. مشکل ما همون یک ثانیه اول اغاز هستی هست که بفهمیم در اون یک ثانیه چه خبر بوده است. اندازه عالم در این بازه زمانی در ابعاد بسیار ریز بوده و حدود 10 به توان منفی 35 متر تخمین زده شده و در نتیجه این ماده بسیار کوچک باید بسیار متراکم بوده باشد. اینکه ما نمیدانیم در ان یک ثانیه چه خبر بوده دلیلی بر این نیست که حتما یک خالقی وجود داشته! نقصان علم بشر و کمبود وسایل و تجهیزات آزمایشگاهی هنوز قادر به بازسازی اون شرایط نشده و شاید پیشرفت علم روزی گره ازاین معمای پیچیده باز کند.
اکثر دانشمندان معتقدند که با علم موجود بشری و وسایل و تجیهیزات امروزی انسانها قادر به اثبات وجود و یا عدم وجود خدا نیستند. پس زیاد توی این مسائل علمی برای اثبات خدا چرخ نزنید چرا که بیشتر سر درگم میشوید. اینکه من از اقای حق گرا خواستم با برهانی فرادینی خدا رو برای من ثابت کند همین است. من توی این سالها هم نظریات علمی را و هم نظریات ادیان را برای اثبات خدا خواندم و بدون هیچگونه غرض و مرضی باید عرض کنم اصلا مجاب نشدم. زبان علوم تجربی فیزیکی و ریاضی و همچنین تمامی ادیان قاصر از اثبات خداوند است مگر اینکه شما نظریات جدیدی را مطالعه کرده باشی که بنده هنوز ندیدمشون. آخر استدلال ادیان برای وجود خدا هم اینست که دنیای با این شکل و شمایل را چه کسی میتواند خلق کرده باشد و یا اینکه هرچیزی خالقی دارد و خالق این دنیا هم خداست. این استدلال هم شامل اصل "تسلسل و دور باطل" گردیده و همانند بازی دوران کودکی ما که اول مرغ بوجود امده یا تخم مرغ به بحث بی سرانجامی ختم می شود. شما یک نگاهی به قران بیاندازید در آن بیشمار ایاتی خواهید دید که در آن گفته شده: به این شتر بنگرید که چگونه خلق شده! به اسمانها بنگرید که چگونه خلق شده اند به دور برتان نگاه کنید ببینید چقدر نظم میبینید به کوهها نگاه کنید که چگونه استوار شده اند به دریاها بنگرید چگونه هستند به ابرها بنگرید که چه و چه و چه... این منطق نمیتواند ذهن پرسشگر و کنجکاو بشر امروزی را قانع کند!
شاید بشود با زبان فلسفه و یا عرفان خداوند را اثبات کرد که بی صبرانه منتظر پاسخ دوست عزیز حق گرا هستم.
ممنون از پاسخهای گرامبهاتون حقگرا گرامی
منتظر ادامه پاسخهاتون در ادامه سوالاتم هستم
بازهم ممنونم از پاسخ های ارزشمندتون
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۵ انسان حقیقتجو
برای ان دسته از دوستانی که میخواهند تفاوت بین هیچ مطلق و هیچ کوانتوم آشنا بشوند لینک زیر را پیشنهاد میکنم. فکر کنم اگر بی غرض به مسائل نگاه کنیم جواب برخی از سوالاتمون را بتوانیم بگیریم. برای دسترسی به لینک زیر باید از فیلتر شکن استفاده کنید.

https://www.youtube.com/watch?v=i7EUV-agG4E
ولی شما به این سوال نمی توانید پاسخ دهید که چرا امروزه قانون جدیدی به وجوددنمیاید عزیز من اگه قوانین خود به خود بوجود امده اند پس چرا امروز دوباره قوانین جدید بوجود نمی اید چرا دنیا بر طبق همان قوانینی که بنا شده ادامه میدهد چه کسی این قوانین را قبل از ماده بر آنها اثر داده این قوانین الکی چگونه پدید آمده اند اصلا چه قانونی باعث ایجاد مهبانگ شده قانوووووون عزیز من قانووون فیزیک چه قانون خود به خودی شما اصلا به حرف من توجه نمیکنی




لطفا سعی کن اولا جوابات واسه خودت قانع کننده باشه تا من
به نظر من شما هستی که از فیزیک سر در نمیایی وبا چهار تا حرف هاوکینگ وچهار تا مقاله اینترنتی اومده با من بحث میکنی


با تشکر
باسلام خدمت انسان حقیقتجو
اقا عزیز من مطالب با منطقتون رو میخونم و باهاتون موافقم
امیدوارم همه حقیقت جوها به حقیقت واقعی دست پیدا کنند
درمورد لینکی که قرار دادید
بنده فیلتر شکن ندارم میشه لطف کنید و یک فیلتر شکن معتبر و خوب برای باز کردن یوتویوب برای سیستم اندروید معرفی کنید؟
ممنون
سلام
سر بحثم با افرادیه که مخالف اسلام حرف میزنن
سر بحثم با کسایی مثل انسان حقیقتجو و حقگرا و مثل اوناس
اخه برادرای من چرا شما بیخود شبهه افکنی میکنید؟
چرا هی ایرادات بیخود میگیرید؟
شما از خدا نمیترسید
لطفا بهم جواب بدین
چطور میتونید شبهه افکنی کنید درباره بهترین دین؟
شما میگید دین اسلام بهترین نیست
چطور اینو میگید؟
جوابمو بدید
اگه بهترین نیست چطور خیلی اتفاقات عجیب میفته که این دینو مخصوصا شیعه رو تایید میکنه؟
مثلا اینکه گردبادی تو کربلا راه میفته که خیلی شدید بوده ولی وقتی به حرم امام حسین میرسه متوقف میشه (فیلمش تو اینترنت هست) این نشونه تایید دین نیست؟
مثلا پیشگویی های پیامبر درباره اخر زمان مثلا حدیثی که میگه در اخرزمان زنان مثل مردها و مردان مثل زنان میشن یا حدیث اینکه زنان در اخر زنان سرهاشون رو مانند کوهان شتر میکنن یا سر قضیه منا حدیثی که توی یکی از کتب معتبر بود و این قضیه رو پیش بینی کرده بود( تک تک رو میتونین سرچ کنین ببین)و پیش گویی های دیگه ی پیامبر که به حقیقت پیوستن خودمون هم میدونیم و خوندیم..این تایید نیست؟
مثلا قضیه دختری که شب اول قبرو دید یا همون پسری که بعد از تصادف عزرائیل رو دیده بود(هر دوتاش فیلمش و خبرش تو اینترنت موجوده) اینا تایید نیست؟
یا عکس اون دکتری که یه نوزاد رو سر افطار به دنیا میاره وقتی از شکم مادرش درش میاره حالت قیافه و دستاش حالت دعاس و دوتا دستاش به اسمونه(عکسش تو اینترنت هست که خیلی هم خبرساز شده بود) این تایید نیست؟
و مثال های بسیار دیگه که اسلام و مخصوصا شیعه رو تایید میکنن
خیلی مثال هست
خیلی نشانه ها هست
پس برادرانم چرا شما به این نشانه ها ایمان ندارید و تایید نمیکنید این واقعیت های مستند رو؟
برادرانم خواهش میکنم جواب من رو بدید که چرا با این همه نشانه مستند بازهم ایمان نیاوردید و دچار شک و تردید و دچار گمان و فکر نادرست شدید؟
از اینکه جواب میدید متشکرم
۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۷:۲۹ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
جناب میلاد شما اون لینک رو ببین جواب خیلی از سوالاتو شاید متوجه شدی. قانون را ما براساس حقایق قابل تجربه موجود مینویسیم و چیزی نیست که از قبل وجود داشته باشد. قوانین فیزیک و ریاضی بر مبنای شرایطی که ما در آن قرار گرفته ایم نوشته شده اند و اگر شرایط تغییر کند مسلما ان قوانین هم دچار تغییر میشوند. شما در اثبات قانون دوم ترمودینامیک نوشتید این قانون نیازی به اثبات ندارد و همه ما ان را درک کرده ایم. این موید حرف من است که قوانین تجربی هستند یعنی تجربیات بشری در تدوین آن نقش داشته اند. به عنوان مثالی دیگر قانون جاذبه نیوتن میگوید اگر ما به عنوان مثال توپی را به بالا پرتاب کنیم زمین با نیرویی برابر حاصلضرب جرم توپ ضربدر 9.8 متربر مجذور ثانیه آن توپ را به طرف خود میکشد. این قانون یک قانون تدوین شده ازلی نیست که بگوییم کسی این قانون را در ابتدای خلقت وضع کرده است این یک قانون تجربی است که در روی کره زمین تعریف شده است که در ماه یا در سیاره دیگر معتبر نیست.
واژه کوانتوم مترادف با ذرات موج گونه است واژه ای که در ارجاع به چیزهایی به کار می رود که واجد هم جنبه ذره ای است و هم موج گونه. همه شواهد و مدارک موید آن است که کوانتوم ها تنها زمانی به صورت ذره نمود میکنند که ما بدانها می نگریم. وقتی کسی به الکترون نگاه نمی کند آزمایشها نشان می دهند که همواره موج است. این اصل چه می خواهد بگوید و معنای آن در دنیای اتم و زندگی روزمره ما چیست. در واقع فیزیک کوانتوم میگوید که اتم هیچ محدوده معینی ندارد مگر اینکه مورد مشاهده قرار گیرد. بدون شما اتمها با سرعتی فوق العاده به درون جهان گسترده می شوند. عمل مشاهده و توجه دقیق است که گسترش مکانی اتمها را کاهش می دهد و آنها راتبدیل به واقعیتهای ملموس می کند. به بیان ساده تر می گوید اتم و الکترونهای اتم که در یک محدوده مکانی مشخص به دور هسته (ذرات بنیادی) در گردش هستند و ما به ماده می گوئیم اگر انسان (در فیزیک به آن ناظر و مشاهده‌گر گفته می شود) وجود نداشته باشد اتم محدوده مشخص خود را از دست می دهد و الکترونها و ذرات بنیادی تبدیل به موج شده با سرعت زیاد شروع میکنند به دور شدن از یکدیگر و به این ترتیب همه واقعیتهای ملموس ناپدید میشوند. بر خلاف دیدگاه فیزیک نیوتونی(و آنچه به آن عادت داریم) که واقعیات (جهان ماده) مستقل از ما هستند در فیزیک کوانتومی واقعیات وابسته به ما هستند. در واقع بدون ذهن ناظر وعمل تفکر هیچ ذره ، هیچ اتم و هیچ جهان مادی وجود ندارد و واقعیت با فعالیت های ذهنی ما ساخته و پرداخته می شود. اگر یک اتم مورد مشاهده قرار نگیرد اتم به اندازه یک میلیاردم از یک میلیارد قسمت یک ثانیه طول می کشد تا گسترده شده و محو گردد. این گستردگی تا آن زمان ادامه می یابد که آن را مشاهده کنید. فیزیکدانها این محوشدگی را عدم قطعیت می نامند.
۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۷:۴۶ انسان حقیقتجو
با درود خدمت دو دوست عزیز جناب مراد و جناب روشن فکر
اقا مراد عزیز از ابراز لطف شما متشکرم. شما میتوانید از نرم افزار سایفون برای گوشیهای اندروید و یا نرم افزار فری گیت برای ویندوز استفاده کنید. توی گوگل سرچ کنید میتوانید به اسانی به سورس نرم افزار دسرسی پیدا کنید

جناب روشن فکر عزیز چرا این همه اشفته و نگران؟ من اینجا امدم که جواب بگیرم و مرهمی برای ذهن آشفته خودم پیدا کنم و قصد شبهه افکنی در دین اسلام و سایر ادیان را ندارم. این شبهاتی نیست که من ابداع کرده باشم اینها سالیان سال است که مطرح میشود و هنوز پاسخ مستدلی از سوی جوامع دینی به انها داده نشده. اما در مورد این فیلم و عکسهای اینترنتی که شما برای اثبات حقانیت مذهب شیعه ارائه کردید باید عرض کنم که مبنای یک بحث علمی استناد به قوانین و نظریات اثبات شده دانشمندان و اندیشمندان است نه استناد به مکاشفات شخصی یا فیلمها و عکسهای بی اعتبار.
من یادم هست چندین سال پیش یک کلیپی دست به دست میشد که در ان سگی وارد حرم امام رضا شده و از بین همه جکعیت عبور کرده و روبروی ضریح امام نشست و طوری نشان داده شد که انگار آن سگ گریه میکند و ازان به عنوان معجزه امام رضا تعبیر شد این کلیپ به شدت از سوی استان قدس رضوی تکذیب شد و اعلام کردید که کاملا ساختگی و مونتاژ است. منظورم این است که با این نرم افزارهای پیشرفته امروزی ساختن چنین عکسها و فیلمها زیاد مشکل نیست و کافیه کمی مانوال نرم افزار را مطالعه کرده تا بتونید ازاین فیلمها بسازید. در ضمن در همین راستا من فیلمی را دیدم که یک کشیش مسیحی با خواند وردی و دعایی همه مریضهایی را که برای شفا گرفتن به کلیسا مراجعه کرده بودند شفا میدهد و مدعی میشود که تمام معجزات کار عیسی مسیح است. این هم مثل همون مواردی که شما اشاره کردید در اینترنت موجود است. من زمانی که دنبال جواب سوالهام بودم شبکه های مذهبی و دینی ماهواره را به شدت دنبال میکردم شبکه های مسیحی و شیعی و اهل سنت. مردم به همه این شبکه ها زنگ میزدن و هرکدام از مکاشفات و معجزاتی که برایشان اتفاق افتاده بود صحبت میکردند. سنی از خواب دیدن خلفای خود میگفت شیعه از حاجت گرفتن از حضرت قمر بین هاشم میگفت و مسیحی از شفا گرفتن از عیسی مسیح.
امیدوارم درک کنید امثال من نه بیماریم و نه دشمن شما. ماهم افرادی همچون شما هستیم که متفاوت فکر میکنیم و باید به این تفاوتها احترام گذاشت.
عرض سلام خدمت جناب سروش


او کیست که حتی خودش آشکارا نگفته است چرا خلق شده ایم؟

ببینید زبان خدا در جهان بیرونی خلقت زبان عقل و زبان او در وجود خودمان زبان دل است و اگر نیک نگاه کنیم هم در هستی خارج از ما وهم در هستی درون ما با کنایه و اشاره به ما میگویند که هدف تکامل و کمال موجودات است . شما اگر به زبان علم اعتقاد داشته باشی دانشمندان با کشف قوانین علمی (که در واقع زبان خدا یا همان وجود در طبیعت است ) این را به ما میگویند که امور طبیعی در نهایت رو به سوی کمال داشته مانند همین قانون تکامل انواع که از تک سلولی ها شروع وبه موجودات پیچیده ای ختم شده اند که انسان در راس انان قرار دارد .
وهمچنین در امور مجردات نیز که ما در درون خود حقایقی را مستقیما در ذات خود می یابیم( حقایقی مانند راستی ،عدالت ،ایثار و... و ندا ئی در درون ما، ما را به سوی تقویت این امور فرامیخواند که در نهایت موجب کمال روحی و معنوی مامیگردد واین میل به تکامل در ذات ما نهادینه است اگر بخواهم ملموس بگوییم در مثل فطرت ما مثل یک نرم افزار کامپیوتر است که مراحل تکمیل در ان برنامه نویسی شده ومشخص است بنابراین ذات ما برای کمال از قبل طراحی شده وظیفه ما تنها این است که شرایط را برای تحقق این امر فراهم کنیم. و البته خود این امر احتیاج به مقدماتی دارد که اول اگاهی است که باید توسط عقل و فکر انجام گردد و دوم تحمل سختی های راه است و کنار زدن موانع که وظیفه دل و ایمان است در واقع دو عامل و ابزار رسیدن انسان به کمال و دو بال پرواز او عقل و فطرت (یا همان عشق )است که خالق هست که همان وجود صرف است در اختیار ما گذارده و ما اگر هر کدام از این دو عامل را نداشته باشیم راه به جایی نمی بریم زیرا تعقل به تنهایی به ما اگاهی میده ولی ما را به حرکت در نمی اورد و عشق به تنهایی نیز ما را به حرکت در می اورد ولی به نا کجا اباد وای بسا ما جنایت را به جای معنویت اشتباه بگیریم (مانند اعمال مخلصین گروه داعش )پس ذات بشر برای تکامل به هر دو عامل عقل و دل نیاز دارد .

او کیست که نمیتواند جلودار خیلی چیزها مثلا جلودار جنگها و ظلمها و گمراه کردن ها باشد؟
او چه جور خداییست که دربرابر همه چیز در دنیا سکوت اختیار کرده؟

علت این سکوت سنت و قانون خود هستی است که باز جزء ذات خود هستی است یعنی راه کمال وجودی ما از گذر گاه اختیار میگذرد بر اساس این دیدگاه ما مرتبه بسیار پایینی از وجود هستیم که بنا به ذات هستی که مانیز جزئی از ان هستیم میل به کمال داریم و از انجا که ذات هستی قائم به ذات است نه وابسته ما باید کمال را خود با اختیار خود وبا تلاش خود به دست بیاوریم و کسی نمیتواند کمال را به ما اهدا کند اگر بخواهم مسئله را باز تر کنم میتوانم علم را مثال بزنم ایا ما میتوانیم علم ریاضی را به کسی اهدا کنیم؟ایا یک دکترای ریاضی میتواند درک خود را از مسائل پیچیده ریاضی به فرزندش که خیلی او را دوست دارد اهدا کند ؟ ایا پسرش میتواند به او بگوید تو چگونه پدری هستی که نمیخواهی علمت را یکجا به من بدهی ؟ ایا او میتواند توقع داشته باشد علم را هم مانند ثروت به او به ارث بدهند ؟ مسلم است که این امر محقق نیست چون علم ودرک مانند ثروت نیست که بتوانیم ان را به عزیزانمان به ارث بدهیم. البته به این معنی هم نیست که نتوانیم مطلقا ان علم را به فرزند منتقل کنیم
بلکه تنها راه این است که ما باید از راهش به این کار اقدام کنیم یعنی باید مقدمات کسب علم را برای فرزند فراهم کنیم و او نیز باید زحمت تحصیل رامتحمل گردد تا مرحله به مرحله این مسیر طی شود و فرزند به مرحله درک وعلم پدر برسد. بنابر این این که پدر نمیتواند علی رقم میل درونی مرتبه علم را به فرزندببخشد از ناتوانی پدر نیست بلکه ذات علم این اقتضا را دارد یعنی ذات علم وثروت به لحاظ این که از بهره وجودی متفاوتی برخوردار هستند حکم یکسانی ندارند بنابر ین کاملا معقول است که ثروت را که امری مادی است میتوان به کسی اهدا کرد ولی علم و درک را به لحاظ این که امر مجرد و والاتری است نمی شود به کس ببخشی مگر از راهش و راهش بیان شد .
حال با این مثال فکر میکنم مسئله روشن تر شد پس نتیجه این که تکامل جنبه درونی و والای انسان است که ریشه در ذات حقیقت وجود دارد تنها از طریق اختیار ممکن است محقق و اختیار به این معنی است که ما بین دو گرایش خوب وبد (هستی و نیستی )خدا وشیطان (بود ونبود ) باید خود به اختیار گزینش کنیم وخود خالق خود باشیم. نتیجه این اختیار این میشود که دنیا پر از نا عدالتی و ظلم وستم وخونریزی خواهد شد چون طبع ما به هر دو سو سوق دارد و سنت هستی نیز براین نیست که جلو ما را بگیرد چون هدف از هستی کمال ممکنات است و کمال نیز به ناچار باید از این گذر گاه بگذرد لاجرم خدا نمیتواند بر خلاف سنت خود عمل کند چون ذات وجود لایتغیر و هیشگی است پس اگر ما با نگاهی عمیقتر به این مسائل نگاه کنیم در مثل مانند یک عمل جراحی است که ظاهری ناراحت کننده دارد ولی باطنی خیر و سازنده .
بنابر این حاصل کلام اینکه تمام مسائل دلخراش که ما میبینیم در نگاهی عمیقتر خیر است نه شر در واقع تمام این کشمکشها و شرور عرصه و جولان گاه تکامل بشر و جدال بین جنبه های بود و نبود بشر است .
امید که توانسته باشم مطلب را برسانم .


او کیست که در برابر دروغ ها و پوچی ها و خرافی های ادیان سکوت کرده و به نیرنگ و فریب ادیان هیچ نمیگوید و دربرابر کسانی که خود را به غلط فرستاده او و درستکار و بیان گر حرف های او میزنند کاری نمیکند؟


این سوال شما تقریبا با سوال اقای حقیقت جو یکیست و یک جواب را میطلبد اما من فکر میکنم خود سوال ناشی از این است که بنده نتوانسته ام مفاهیم خدا ، انسان ،جهان هستی ،نبوت و وحی را به درستی تبین کنم زیرا اگر این مفاهیم درست بیان و درک شود این مسائل خود بخود حل میشود لذا فکر میکنم قبل از هر چیز نیاز است دوباره این مفاهیم را با تفصیل بیشتری تبین کنم .
من سعی میکنم طی چند پست این مفاهیم را دوباره تشریح کنم فقط از شما عزیزان تقاضا دارم اگر سوال وایرادی دارند کمی حوصله کنند تا مطلب بنده تمام شد چون اگر وسط بحث سوالت متفرقه بیان شود ممکن است بحث ابتر بماند و نتوان به یک جمع بندی رسید
قبلا از حوصله و تحمل شما کمال تشکر را دارم . در پناه حق باشید
با سپاس


با عرض سلام مجدد

ابتدا از لحن تند دیشب معضرت خالی میکنم


اما باز ابهاماتی باقی میماند

1ایا این که جسم گرم دمایش را به جسم سرد میدهد فقط در زمین کار میکند یادقانونیست حاکم بر کل جهان هستی

2هیچ کوانتومی وجود خارجی ندارد زیرا جهان در هیچ مطلق شناور است و در هیچ مطلق پدید آمده
3چگونه فیزیک کوانتوم جهان را از هیچ پدید آورده یعنی این قانون قبل از تولد ماده بوده یا هر دو همزمان با چه دلیلی بوجود آمده اند

3مهباااااااااانگ پیامد چه قانونی بوده





اما در مورد استناد آیه های قرآن که میفرماید به کوه بنگر به شتر بنگر به دریا بنگر دلیل آن است که می فرماید آیا هوش مصنوعی خود به خود میتواند موجودی مانند شتر را بوجود بیاورد آیا دانشمندان هنوز هیچ دلیلی پیدا نکرده اند که چگونه دی ان ای به این پیچیدگی به طور اتفاقی پدید آمده. حتی هنوز نتوانسته اند در شرایط آزمایشگاه یک سلول پدید آورند




در مورد. اعتقاد به خدا اینجانب فرمودم که دلایل ونشانه های اندک برای اثبات وجود خدا کافیست من در مورد معجزات قرآنی گفتم شما فرمودید که ادیان ابراهیمی سعی در تطبیق قوانین فیزیک با دین خودشان دارند
به نظر شما اگر پیامبر گرامی اسلام قرآن را امروزه میآوردند که در آن گفته های علمی بود کسی آن را قبل میکرد چون افرادی مثل نیوتون و دیگران این گفته های و قوانین علمی را کشف کرده بودند

قرآن می فرماید ما اسمان را افریدیم وان را گسترش میدهیم و اتفاقا علم امروز هم کشف کرده که آسمان ها وسعت و گسترش میآیند حال من تطبیقشان نمی دهم اگر این کتاب کلام خدا بود باید گفته هایش با یافته های علمی امروز جور در میآمد


در آخر یک خاهش عاجزانه و مخلصانه از جنابعالی دارم و اینکه به آپارات رفته و نام جرالد شودر را تایپ نمایید که تاییدی بر گفته های من است
عرض سلام وادب خدمت برادان سروش و حقیقت جو و دیگر عزیزان

پیرو پست قبلی بنده قصد دارم مجددا به باز تعریفی از مفاهیم گذشته و تشریح مجدد دیدگاه مطرح شده بپردازم ولی در ابتدا ذکر چندنکته را لازم میدانم و ان اینکه این دیدگاه و منش اساسا امیزه ای از گرایشات فلسفی و عرفانی است و کاملا برون دینی و اگر بنده در خلال مباحث گریزی به ادیان وبه ویژه قران میزنم به این دلیل است که نشان دهم اولا این تفکر تا چه میزان با قران هم سو است و از طرف دیگر این مطلب اشکار گردد که قران برخلاف ظاهر عامیانه ان دارای مفاهیمی بلند است که ریشه در عقل و فطرت (فلسفه و عرفان )دارد و این مطلب اشکار گردد که قران دارای جنبه های معرفتی لایه لایه است زیرا ریشه در حقیقت وجود دارد که ان نیز دارای مراتب وجودی تشکیکی (دارای مراتب )است البته مشخص است وقتی میگویم قران منظور تمام ادیان ابراهیمی است چون قران حلقه پایانی همان ادیان است و چون اخرین انها و مستدل ترین انها (از نظر تاریخی )است بیشتر از ان نام میبرم چون این ادیان تفاوت جوهری با هم ندارند .

طبق این نگرش ما در کل هستی یک حقیقت بیشر نداریم و ان وجود است زیرا شما به هر امری چه مادی و چه مجرداشاره کنی خارج از حیطه وجود نیست زیرا اگر چیزی خارج از قلمرو وجود باشد لاجرم باید عدم باشد ما میدنیم که عدم تحقق خارجی ندارد یعنی شما نمیتوانی به چیزی یا امری اشاره کنی وبگویی این عدم است زیرا عدم یعنی نبود هستی و ذهن ما قادر به درک امری خارج از وجود نیست پس در واقع عدم یک امر اعتباری است برای نشان دادن نبود هستی و تحقق خارجی ندارد .
در این بحث بنده به جهت این که مطلب طولانی نشودبه بحث اثبات وجود و مراتب ان ورود نمیکنم زیرا قبلا بیان شده و در پستهای قبلی موجود است .
چنان که قبلا بیان شد باوجود اینکه حقیقت وجود یکی بیشتر نیست اما با این حال ما با موجودات بیشماری (ماده ومجرد )در عالم هستی مواجه هستیم و با کمی دقت متوجه میشویم تمام این موجودات در یک چیز باهم مشترک هستن و ان وجود است و از انجا که وجود نمیتوان متفاوت باشد این اختلافات تنها میتواند دلیل بر وجود مراتب در وجود باشد یعنی اصل وجود یکی است ولی میتواند دارای مراتب مختلف باشد درست مانند نور (که در قران ذکر شده ) که در عین اینکه یکی است ولی میتواند مراتب متفاوتی داشته باشد و در عین این که خود نامرئی است اما روشن کننده همه چیز است.
اصل و خالص وجود نیز در عین اینکه عقلا نمی تواند متفاوت باشد یا دارای اجزا باشد یا از ترکیب چند عنصر تشکیل شده باشدو واحد است (احد در قران )ولی میتواند مراتب داشته باشد اما سوال این است که این مراتب چرا به وجود امده اند ؟ جواب در ذات خود وجود نهفته است زیرا وجود یعنی هستی و هستی به لحظ ذاتی هستی بخش است و جز هستی امر دیگری از ان متصور نیست زیرا از هستی نمی تواند عدم حاصل شود پس اصل وجود به لحاظ ذاتی مدام در حال هستی بخشی است و تمام موجودات جلوه های وجودی مختلف وجود در مراتب مختلف هستند.
بنابر این در این دیدگاه خالق هستی خاص واصل وجود است که با وجود اینکه تمام صفات خدائی در ادیان مثل احدیت و بیشریک بودن ، رحمان و رحیم بودن ، ازلی و ابدی بودن ،علت العلل بودن ،قادر مطلق بودن ،عالم به جزئی ترین رازهای درونی انسانها بودن و...بر به نحو اکمل براصل وجود قابل تطبیق است ولی یک تفاوت اساسی دارد و ان این است که این خالق یک موجود انسان وار که خصوصیات بشری مانند خشم و نفرت و رضایت و از این قبیل صفات که یک خدای انسان گونه را برای ما ترسیم میکند را دار نیست و به نظر من تنها علتی که خدا در ادیان بدین گونه ترسیم شده این است که برای عموم قابل درک باشد زیرا ما به لحاظ بشر بودن مسائل را به میزان درک وفهم خود میسنجیم وامور مجرد برای ما به دستی قابل درک نیست پس تنهاترین راه برای تفهیم و ملموس سازی خدا برای عامه همین راه بوده است ولی این دلیل نمی شود ما به این مفاهیم بچسبیم و خود را از درک مفاهیم بالاتر محروم کنیم .
بنابراین از این دیدگاه خدا همان اصل وجود است که یکتا و بی رغیب است چون تمام جلوه های وجود در هستی ریشه در او دارند و نمیتوانند خارج از سلطه او باشند اصلا به عبارت دقیقتر خوداو هستند منتها در مراتب بسیار پائین تر چون مراتب وجودی پائین بارقه ای از اصل وجودند و خارج از اونیستند ولی عین او نیستند بلکه جلوه ای از او هستند و ما در این زمینه به لحاظ بهره وجودی پایین بیشتر از این نمی توانیم درک کنیم در واقع ما تنها به کلیت ماجرا میتوانیم پی ببریم و به جزییات نمیتوانیم احاطه داشته باشیم زیرا احاطه شده به لحاظ عقلی نمی تواند بر احاطه کننده مشرف شود .
همچنین ازلی و ابدی است چون هیچ امری عقلا نمیتواند باعث و موجد اصل وجود باشد چون ما خارج از وجود امری را متصور نیستیم که بتواند وجود را به وجود بیاورد وابدی است چون وجود هیچگاه نمیتواند به عدم تبدیل شود حتی مواد که پائین ترین مرتبه وجود هستند. در واقع عدم را به وجود راحی نیست
طبق این دیدگاه تمام قوانین هستی در تمام مراتب، صفات خدا هستند ولی نه صفاتی که بشود براو حمل کرد بلکه صفاتی که عین ذات او هستن یعنی جدا از او نیستند .
مثلا در حیطه مادیات که پایین ترین مرحله وجود است وتقریبا در مرز عدم است قوانینی که در طبیعت جاری است بیان گر صفات خدا در این مرتبه وجودی هستند که همواره رو به سوی کمال دارند و ما میتوانیم با کشف این قوانین با ابزار عقل به ویژگیهای وجود در این مرتبه اشنا شویم .کاری که دانشمندان طبیعی به خوبی انجام داده اند .
در عالم مجردات نیز،وجود دارای قوانین وسنتهایی است (صفات خدا)که مامیتوانیم با ابزار عقل و فطرت این قوانین را کشف کنیم و مسیر تکامل را یافته و در ان گام نهیم .
اگر ما خدا را با این نگاه بشناسیم ان وقت ما با یک دگرگونی عمده مواجه میشویم و ان اینکه در این نگاه این خدا نیست که در مواجه با ما دچار واکنش میشود مثلا از اعمال ما شاد یا غضبناک میشود یا به ما ثواب یا عقاب میرساند (زیرا از این دیدگاه مرتبه خدائی خالق زیر سوال میرود که مثلا وقتی ما میگوییم خدا غضب میکند یعنی چه ؟ ایا ما خدا را متاثر کرده ایم اگر چنین است و او را میتوان تحت تاثیر قرار داد پس عوامل دیگر نیز در او را دارد و نهایتا به این محضور میرسیم که او نواقصی دارد و کمال مطلق نیست و...) بلکه در این دیدگاه ما هستیم که همه چیز را رغم میزنیم مثلا سنت هستی براین است فطرت ما بدین گونه طراحی شده که اگر به حقایق درونی خود مثل راستی و عدالت و..بها داده و انها را بارور کنیم میتوانیم اینه دل خود را صیقلی داده و در ان حقایقی را ببینیم و از این طریق به مراتب وجودی بالا تری صعود کنیم ولی اگر ان حقایق را بها نداده و برعکس انها عمل کنیم اینه دل ما غبار الود شده و روز به روز سیاه تر شده به گونهای که دیگر نتوانیم چیزی در ان ببینیم پس در واقع ما با اختیار وعمل خود زمینه برخورداری یا عدم برخورداری از امکاناتی که حقیقت وجود برای تکامل در نهاد ما قرار داده را فراهم کرده ایم پس در واقع در این دیدگاه این خدا نیست که به ما ثواب یا عذاب میدهد بلکه این خود ماهستیم که با پیروی از ان حقایق خود را مستوجب بهره برداری از امکانات (ثواب )یابا رد انها خود را مستوجب حرمان از ان امکانات که لازمه تکامل و در نهایت رسیدن به مراتب بالاتر وجود است میشویم (عذاب ) پس در این نگاه عذاب یا ثواب مربوطو منتسب به خود ماست .
این امر در حقیقت در مثل مانند خورشید است که به ذات خود در حال نور افشانی است و در این امر رحمت مطلق است و به همه به یک میزان نور افشانی میکند ولی این ماهستیم که در میزان دریافت نور با هم متفاوت هستیم یعنی یکی ممکن است مستقیما زیر نور باشد یکی ممکن است در سایه باشد دیگری در خانه باشد ولی پرده ها را کنار بزند ولی کسی ممکن است پرده ها را بکشد و نور کمتری دریافت کند ویکی هم ممکن است اصلا در خواب باشد یا خود چشم خود را ببندد و هیچ نوری هم نبیند . پس تمام این مراتب دریافت نور به ما برمیگردد نه خورشید .
طبق این دیدگاه کل نظام هستی یک نظام کاملا هوشمند است که درهر مرتبه وجودی دارای قوانین بسیار دقیق و حساب شده ای است که هر عملی عکس العملی را در پی خواهد داشت در مثال مانند یک نرم افزار بسیار هوشمند است که برای تمام حرکات ما عکس العملی پیشبینی شده که گریز ناپذیر است و البته دارای مراتب و درجات مختلف است که با ورود به هر مرحله مانند یک بازی کامپیوتری علاوه بر اینکه مرحله بازی سخت تر میشود ولی در عوض امکانان ویژهای نیز به کاربر داده یشود تا بتواند مرحله را به پایان برساند (صفت رحیمیت و امدادهای غیبی ) بنابر این در این عرصه چیزی که لازم است ما باید با این قواعد و سنتها اشنا شویم تا بهتر بتوانیم از پس این مراحل برائیم که نظام هستی در غالب حجت درون (فطرت و عقل )و برون (انبیا )ابزار لازم برا ی طی مسیر تکامل که طبق این دیدگاه به فعلیت رساندن تمام قابلیتهای بلقوه وجودی برای ارتقا به مراحل وجودی بالاتر است را در اختیار ما گذاشته .
نکته مهم دیگر از این نگاه این است که انسان در واقع یک مدل کوچک از کل نظام هستی است که خود جلوه ذات حضرت احدیت است یعنی همان طور که ما در جهان شاهد مراتب وجودی مختلف هستیم (از جمادات گرفته تا مجردات و در راس ان اصل وجود )انسان نیز امیزه ای از مواد و مجردات که مرتبه پائینی از مراتب وجود است میباشد که قرار است در این دنیای کوچک انسان بتوان خود رااز مرحله مخلوق بودن به مرتبه خالقیت (البته در مقیاسی بسیار کوچکتر )ارتقا داده و خود به این مرحله برسد که در قران نیز به این حقایق در غالب خلقت انسان و خلیفته الاهی و مسجود ملایک شدن و تمثیل شیطان به عنوان نمادی برای ممانعت از تحقق این هدف اشاره شده .
از انجا که مطلب طولانی شد والبته تایم من نیز به اتمام رسید ادامه مطلب را به پست بعدی موکول میکنم . در پناه حق باشید
باسپاس

۰۵ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۸ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
اولا یک ابهامی را در مورد خودم برطرف کنم بنده خداناباور نیستم بلکه ندانم گرا هستم و مثل خیلی از عزیزان دنبال سوالاتم هستم و برای همین از جناب حق گرا خواستم که با زبانی فرادینی و فرا علمی خداوند را برای من اثبات کنند

اما در مورد ابهاماتی که شما فرمودید

اینکه فرمودید ایا قوانین ترمودینامیک در زمین حکم فرما هستند باید عرض کنم قوانین تمودینامیکی برای هر ماده ای میتواند حکمفرما باشد مگر انکه خلافش ثابت بشود و یک مثال نقضی برای ان ارائه گردد پس ربطی به زمین و غیر زمین ندارد. اون مثالی که من برای قانون گرانش زمین اوردم قانون گرانش که بر مواد حکمفرماست را به زمین منحصر کردم و گفتم قانون گرانش زمین. یعنی ما قانون گرانش ماه و خورشید هم داریم فقط مقدار این گرانش برای هر کدام از این اجسام فرق دارد که این بخاطر تفاوت فیزیکی انها نسبت به همدیگر است.

ابهام دوم شما بخاطر درک نادرست شما از مفهوم هیچ است. ما هیچچ مطلق نداریم بلکه هیچ کوانتوم داریم این را از خودم نمیگویم این اثبات شده و شما میتوانید به منابعی که در این زمینه موجود است مراجعه کنید در هیچ کوانتومی اصل عدم نسبیت حاکم است که بازهم من به شما توصیه میکنم ان کلیپ را ببینید چون توضیحش در این مقال نمیگنجد یعنی من توانایی خوب بیان کردن ان را ندارم

ابهام سوم شما. مهبانگ برمبنای قوانین فیزیکی توصیف نمیشود چون در زمان مهبانگ ماده ای وجود نداشته که از قوانین فیزیکی برای ان استفاده کرد. در مهبانگ در لحظه صفر هیچ ماده ای نبوده ولی در کسری از ثانیه دنیایی بوجود آمده که بسیار کوچک و داغ بوده و همینطور در کسر بسیار کوچک بعدی از زمان جهانی بزرگتر و سردتر بوده و با گذشت زمان جهان همینطور در حال بزرگتر شدن و سردتر شدن بوده است. گوس ثابت کرد که جهان با سرعتی بیشتر از سرعت نور در حال انبساط است شاید شما بگویید که این حرف گوس قانون انیشتن را زیر سوال می برد که هیچ جسمی نمیتواند با سرعتی بیشتر از سرعت نور حرکت کند و این ایراد شما کاملا منطقی است منتهای مراتب باید در نظر داشت که در زمان بیگ بنگ هنوز ماده ای وجود نداشته که قانونهای فیزیکی در آن معتبر باشد پس در نتیجه قوانین علت و معلولی که در فیزیک هم وجود دارد در آن زمان هم نمیتواند معتبر باشد. پس در آن زمان نباید دنبال علتی برای بوجود آمدن دنیا بود زیرا همانطور که گفتم قوانین علت و معلول برای ماده معتبر است نه کوانتوم

جناب حق گرا ضمن تشکر از وقتی که میگذارید. همچنان نظرات شما را می خوانم تا به موقع نظراتم را ارائه بدم
با عرض سلام خدمت دوستان


به نظر من، درباره مسئله آفرینش آشفتگی ها و مغالطه های زیادی، به خصوص در میان جهان شناسان، وجود دارد. تصور می کنم که این امر به سبب نبود نگرش فلسفی در آنان است. مسئله آفرینش تنها به فیزیک مربوط نمی شود، بلکه به تأمل فلسفی و کلامی هم نیاز دارد. در اینجا برخی از سوءتفاهم های موجود در میان ارباب جهان شناسی جدید را خلاصه می کنم.
استفاده از انفجار بزرگ (Big Bang) در شناخت جهان برای اثبات یا نفی حدوث زمانی عالم، آشکارا درکی است غلط از جهان و آفرینش ( چنان که در کلام و فلسفه فهمیده می شود ).
ما هنوز اتحادی موفقیت آمیز از نظریه کوانتوم و نسبیّت عمومی، یعنی نظریه کوانتومی منسجم از جاذبه نداریم. همه آثار کنونی درباره جهان شناسی کوانتومی مبتنی بر فرضیاتی هستند که تصور می شود در صورت رسیدن به آن نظریه، معتبر باشند. اما چنان که آیشام (Isham) اشاره می کند، روشن نیست که :
نسبیّت را بتوان به گونه ای که تاکنون صورت گرفته است، برحسب نظریه کوانتوم محاسبه کرد.
اتحاد میان نسبیّت عام و نظریه کوانتوم بدون توجه به تغییرات مفهومی اساسی در هریک از آن دو ممکن باشد.
مفاهیم رایج زمان، مکان و ماده در محدوده طول پلانک (Planck Length)محفوظ بماند.
مفهوم احتمال را بتوان بدون افتادن در بند مشکلات مفهومی، به جهان شناسی کوانتوم تعمیم داد.(51)
سرآغازی که مدل های انفجار بزرگ حکایت از آن دارد، ضرورتاً سرآغازی مطلق نیست، زیرا:‌الف) تکینی آغازین را نظریات کنونی که در هر حال در نظریه انفجار بزرگ اعتبار ندارند، پیش بینی می کنند؛ و ب) حتی اگر سرآغازی مطلق برای جهان می بود، علم نمی توانست آن را آشکار سازد. سِنت توماس آکویناس می گوید:« ما با ایمان خود اعتقاد پیدا می کنیم که جهان همیشه وجود نداشته است و با برهان نمی توان آن را اثبات کرد... دلیلش این است که نو بودن جهان را نمی توان با خود این کلمه اثبات کرد. »(52) به گفته (J.M.Zycinski) « هیچ وسیله فلسفی یا فیزیکی وجود ندارد که بتواند اثبات کند که جهان ما در این لحظه خاص از هیچ پدید آمده است. »(53) دلیلش این است که نمی توانیم بگوییم پیش از زمان پلانک ( حدود ثانیه پس از انفجار بزرگ ) چه اتفاقی افتاده، و هرگز نمی توانیم به زمان صفر (t=0) برسیم. بنابراین، یکی دانستن تکینی آغازین با خلق از عدم مورد تردید است. به گفته هاوکینگ و الیس، « نتایجی که به دست آورده ایم از این عقیده پشتیبانی می کنند که جهان هستی در زمانی معین درگذشته آغاز شد. اما لحظه خلقت، تکینی، خارج از حوزه قوانین شناخته شده فیزیک است. »(54)
همه مدل های انفجار بزرگ، ماده آتشین و فوق العاده متراکم و نیز برخی از قوانین فیزیک را می پذیرند. بدین ترتیب، چنانکه آیشام می گوید این مدل ها « آفرینش جهان را از یک نقطه آغازین » شرح می دهند، و نه « خلق از عدم ». بنابراین، انفجار بزرگ در واقع یک تغییر است نه آفرینش.
خلئی که جهان شناسان کوانتومی درباره اش سخن می گویند حالت خاصی از میدان های کوانتوم است و تابع محدودیت های زیاد، از جمله اصول مکانیک کوانتوم و اصول منطق. بدین سان، نباید آن را با عدم مابعدالطبیعی که در ضمن خلق از عدم قرار دارد، خلط کرد.
انفجار بزرگی که از بسط و گسترش فعلی جهان استنباط می شود فقط به آغاز یک جهان- جهان ما- اشاره دارد. بنابر ادعای برخی از مدل های انبساطی (inflationary models)، احتمالاً جهان های دیگری قبل از جهان ما می توانسته است وجود داشته باشد یا در کنار جهان کنونی ما جهان های دیگری نیز می توانند وجود داشته باشند. استاد شهید مطهری این موضوع را به خوبی بیان داشته است. وی می نویسد:« البته ممکن است نظریه آنها درست باشد. به این معنا درست باشد که اگر سال به عقب برگردیم این عالم با این نظامات نبوده است. ولی از کجا معلوم است که قبل از آن این عالم با نظامات دیگری وجود نداشته است.»(55) و به گفته پیتر هاجسون (Peter Hodgson) فیزیک دان هسته ای انگلیسی « به نظر می رسد تکینی مربوط به جهان هستی حد غایی علم باشد. این تکینی ضرورتاً آغاز جهان نیست؛ ممکن است انقباضی پیشین هم بوده باشد. »(56)
بعضی از جهان شناسان معاصر در ادعاهای بزرگ خود دچار کبر و نخوت شده اند. مثلاً برخی از آنان ادعا می کنند که می توانند جهان را تنها از رهگذر علم به خوبی تبیین کنند و مدعی اند که جهان خود علت وجود خویش است. اگر ما نظریه جاذبه کوانتومی کاملی داشتیم این ادعاها از جهتی موجّه بودند. اما چنین نظریه ای نداریم؛ بلکه تصویری کاملاً نظری از ویژگی هایی کلی داریم که برای این نظریه بیان کرده اند - ویژگی هایی که مبتنی است بر معرفت غیرمنسجم کنونی ما. کریس آیشام این موضوع را به زیبایی بیان کرده است:
وقتی درصدد برمی آییم نظریه کوانتوم را به کل جهان هستی تعمیم دهیم، مشکلات نظری بزرگی بروز می کند. این مشکل به اندازه ای حاد است که بسیاری از فیزیک دانان نظری بسیار برجسته گمان می کنند که موضوع جهان شناسی کوانتومی سراسر بد فهمیده شده است.
نتیجه این می شود که نظریات منشأ کوانتومی جهان هستی بسیار نظری است و به هیچ وجه حتی مقام علمی بیگانه ترین شاخه های فیزیک جدید مقدماتی ذره ای را ندارند.(57)
وقتی نظریات عمده ما، مانند نظریه کوانتوم، مشکلاتی نظری دارند و ما پیوندی موفقیت آمیز میان نظریه کوانتوم و نسبیت عام برقرار نکرده ایم، عاقلانه نیست که استنتاجی قطعی از آنها به دست آوریم. جان باکال (J.Bahcall) اختر فیزیک دان امریکایی این موضوع را به خوبی بیان کرده است:
من شخصاً تصور می کنم که این گستاخانه است که باور کنیم انسان می تواند کلّ ساختار زمانی، تکامل، گسترش و سرنوشت نهایی جهان را از اولین نانو ثانیه های آفرینش تا 10 میلیارد سال انتهایی آن، براساس فقط 3 تا 4 سال از عمرش مشخص کند که به درستی نیز شناخته نشده اند و کارشناسان درباره آن اختلاف نظر دارند.(58)
وقتی مسئله آغاز جهان مطرح می شود، استادان بزرگ فیزیک با احتیاط و تواضع بسیار برخورد می کنند. مثلاً در سال 1930 میلادی، فیزیک دان برجسته ج.ج تامسون (J.J.Thomson) هشدار داد که:
تأملات درباره گذشته دور یا آینده دور درباره جهان را، که براساس فیزیک کنونی نهاده شده است، نباید خیلی جدی گرفت.(59)
این هشدار زمانی داده شد که هر دو نظریه اساسی فیزیک، نسبیّت عام و مکانیک کوانتوم، مسلم گرفته شد و پایان علم قریب الوقوع می نمود و قضیّه ناتمامیّت گودل (60) ( Godel`s incompleteness theorem) وارد صحنه نشده بود. بنابراین قضیه، در هر سیستم بدیهی که شامل حساب می شود، گزاره هایی وجود دارد که درستی یا نادرستی آنها را نمی توان در خود آن سیستم تعیین کرد. جهان شناسی علمی چنین سیستمی ریاضی است. بنابراین، نمی توان انتظار داشت که همه مسائل مربوط به جهان را پاسخ دهد. مشکلات نظری جدی مکانیک کوانتوم و ناتوانی فیزیک دانان که تاکنون نتوانسته اند صورت منسجمی از جاذبه کوانتومی ارائه دهند و نیز وجود قضیه گودل، پرهیز از هرگونه ادعای قطعی درباره منشأ جهان را ضروری ساخته است. بعضی از فیزیک دانان ( اعم از خداشناس یا ملحد ) بر این باورند که علم سرانجام خود این مشکل را حل خواهد کرد.
ایان باربور (Ian G.Barbour) در همین خصوص می گوید:
نیز غیرممکن است که بتوان آغازی برای زمان یا مدت زمان نامحدودی را تصور کرد. هیچ کدام به آنچه ما تجربه کرده ایم شباهت ندارد. هر دو با جهانی تبیین نشده آغاز می کنند. انتخاب نظریات را تنها بر پاره های علمی می توان صورت داد و اختلاف میان آنها از لحاظ دینی در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد.(61)
با این حال، بر این باور نیستم که علم به تنهایی بتواند مسئله آغاز مطلق جهان را حل کند، گرچه با باربور موافقم که هریک از این دو ( حدوث یا قِدَم عالم )‌از نظر دینی در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد.
من شخصاً روش زیر را توصیه می کنم: باید تا آنجا که می توانیم از راه علم به تحقیق در جهان بپردازیم، اما باید از ادعا درباره منشأ مطلق جهان براساس مبانی فیزیکی بپرهیزیم. فلسفه و الهیّات می توانند ما را از ادعاهای علمی مبالغه آمیز و نادرست نجات دهند، و چارچوب مابعدالطبیعی درست و مبنایی برای وجود خود ما، در اختیارمان قرار دهند. در این چارچوب، وصف ابعاد فیزیکی جهان برعهده تحقیق علمی قرار می گیرد، اما توضیح غایی جهان به واسطه خداوند صورت می گیرد. رابرت ج.راسل (Robert J.Russell) این موضوع را به خوبی بیان کرده است:
جهان هستی به گونه ای که ما آن را می شناسیم، خواه مستلزم فضای زمانی- مکانی کوانتومی پیشین باشد. خواه آغاز مطلق 15 میلیارد سال پیش داشته باشد، به هر حال ممکن است به نظر نمی رسد که دلایلی برای وجود خودش داشته باشد، توضیحی نهایی ارائه نمی دهد که اصلاً چرا چیزی در مرحله اول وجود یافته است، و بنابراین به چیزی اشاره دارد که وجود همه موجودات ضرورتاً مبتنی بر اوست، یعنی خداوند.(6
سلام مجدد خدمت همه عزیزان و اقای انسان حقیقت جو
عزیزمن چطور میتونی ادعای یک مسیحی رو با ادعای مسلمانان و ادعای سنی ها رو با ادعای شیعیان مقایسه کنی؟
اگه بخوای اینطور قضاوت کنی من خودم به شخصه 7 تا فیلم در یوتویوب دیدم که بوداییان داشتند از معجزات دینشون میگفتند و یکسری بودایی هم بودند که داشتند معجزات دینشون رو در سراسر جهان و معجزاتی که برای عامه مردم بودا تو زندگیشون اتفاق افتاده میگفتن ایا این هفت تا فیلم و بحث ها و یکسری عکسها باعث میشه بگیم بودا حقه؟ نه برادرم نمیشه گفت چون دین بودا از نظر دین اسلام و پیامبر اکرم سراسر شرک و کفر و فساده.
عزیزمن چه دلیلی برای رد فیلم اون گرد باد داری؟ چه طور میتونی فیلم گرد باد رو رد کنی؟ درصورتی که اون گرد باد وقتی به حرم میرسه به یکباره متوقف میشه
چطور میتونی احادیث پیامبر رو رد کنی؟ پیامبر 1500 سال پیش پیش گویی هایی کرده و احادیثی گفته که تو کتب معتبر هستن (یعنی صحت داره) رو رد کنی؟ در صورتی که تمام اون پیش گویی ها و تمام اون احادیث تک تکشون به حقیقت پیوسته؟
چطوری میخوای فیلم اون پسر ایرانی رو رد کنی که داره جلوی یه روانشناس از عزرائیل میگه؟ یا چطور میشه گفت اون دختر که شب اول قبرو دیده و اینکه نکیر و منکر رو دیده که دارن از ولایت علی میپرسن رو رد کنی؟ اگه میخوای بگی چطور میتونه ببینه جوابش اینه که خدا بر همه چیز تواناست اون قادر مطلق اون بزرگترین نیرومنده پس اگه اون بخواد شدنیه
چطوری میخوای اون عکس دکتر ایرانی رو رد کنی که یک نوزاد تازه متولد شده رو در بغل داره که دستای اون نوزاد رو به اسمونه و حالت چهرش حالت دعا؟
یه مثال دیگه برات میزنم که این دیگه داره حقانیت اسلام و مخصوصا شیعه رو اثبات میکنه:
اون هم اینکه همون خانم فضانورد امریکایی که مسیحی بود بعد رفت به فضا و گفت من تو قضا دو تا چیز رو دیدم:
1- اینکه تو فضا صدای اذان مسلمونا میومد
2- از روی فضا چند جا بود که فقط روی زمین معلوم بود و درخشان بود و اونها نورانی بودند: اون جاها1- مکه2-مدینه3-کربلا بود
به خاطر همین دوتا اتفاق مسلمون میشد
چطور میخوای این دوتا اتفاق رو که توسط یه غیرمسلمان گفته شده رد کنی عزیزمن؟
برادر من اگه برای رد تک تکشون حرفی داری بگو
خوشحال میشم اگه میتونی ردشون کنی دلیل ردت رو بدونم
لطفا اگه دلیلی برای رد داری لطفا علت رد تک به تکشون رو بنویس
ممنون به خاطر نوشته هات برادر خوبم
سلام به حقگرا محترم
حقگرا محترم ممنون از کامنت های پر معناتون
اما با عرض عذرخواهی من با یکی از سخنان خوبتون مخالفم
اینکه میگید خدا با بی عدالتی ها مقابله نمیکنه و درمقابل جنگها سکوت میکنه چون این سنت هستیه؟
چرا هستی باید چنین سنتی داشته باشه؟
ایا این سنت معنیش این میشه که خدا جهان رو جوری افریده که حتی بدی هم درونش وجود داشته باشه؟
اگه معنیش اینه چرا باید همچنین سنتی بنا نهاده بشه؟
به خاطر تکامل انسان؟
خب اگه خداوند بدی رو سنت قرار نمیداد قطعا انسانها خیلی زود به تکامل میرسیدن..پس چرا خداوند با اینکه اینو میدونست ولی باز هم بدی رو خلق کرد تا انسانها سخت تر به تکامل برسن؟
شما فرمودید که خدا نمیتونه تو سنتش دست ببره اخه چرا نمیتونه مگه خودش خالق نیست؟
همونطور که همه میدونیم خدا قادر مطلقه پس چرا نمیتونه دست ببره؟ مگه براش کاری داره که جلودار باشه؟ مثلا اگه دست برد بهتر نیست؟ قطعا بهتره چون انسانها ایمانشون بیشتر میشه تقواشون و عشقشون به خدا بیشتر میشه و تازه باعث میشه انسان تمایل بیشتری به تکامل داشته باشه
پس چرا بازم سکوت؟
اقا سروش واقعا مرسی واقعا ممنون و واقعا متشکرم که این سوالات رو مطرح کردی چون این سوالات سوالای منم بود
اقا حقکرا از پاسخ هاتون با تمام روحم متشکرم...
خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
این فکر که انسان موجودی است که به کمال می رسد موهومی بیش نیست ظرفیت انسان رسیدن به تعادل است به غلط جا افتاده است که تهذیب نفس و یا عرفان حالات روحانی ای است که افرادی از بشر به آن می رسند
درستش این است که انسان می تواند علم و آگاهی خود را از جهان و ساختمان بدنی وروحانی خود افزایش دهد بقیه حالات غیر اعتدالی انسان نامش توهم و بیماری روانی است
آگاهی های من از خودم اگر اشتباه باشد شخصیتی کاذب درمن ایجاد می شود که با خود اصلی ام متفاوت است این همان توهم یا بیماری روانی است افکاری چون پیامبر به مرحله ای رسیده است که توانایی نزدیکی به واجب الوجوب را پیدا نموده است اصلا از محلات است مانند این محال که فردی می تواند هر روز به شکل گیاهی در بیاید و بعدش خورشید شود
مثلا توهمی که من احساس کنم قادر به پرواز هستم امکان ندارد زیرا من نمی توانم پرواز کنم اما بعضی توهمات امکان دارد مانند من خیلی خوب هستم من خیلی فلان صفت روحی ارزشمند را دارم مثلا ذهن خوان هستم و یا شخصیت شناس هستم و از این قبیل
این ها همه ناشی از عدم آگاهی از وجود انسان است این که فکر کنیم در انسان ظرفیتی به نام رشد است که پیامبران به آن رسیده اند وجود ندارد بلکه انسان با تحصیل می تواند عالم شود خود را بشناسد و سایر افکار غلط است
قران بارد این توهمات از شاعران مثال می زند که در هر وادی ای حیرانند یعنی این افکار گمراهی و نرسیدن به راه درست است
وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾
(پیامبر شاعر نیست) شعرا کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می‏کنند! (۲۲۴)
أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾
آیا نمی‏بینی آنها در هر وادی سر گردانند. (۲۲۵)
وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾
و سخنانی می‏گویند که عمل نمی‏کنند! (۲۲۶)
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾﴾
مگر کسانی که ایمان آورده‏اند و عمل صالح انجام می‏دهند و یاد خدا بسیار می‏کنند و به هنگامی که مورد ستم واقع می‏شوند به دفاع از خویشتن (و مؤ منان) بر می‏خیزند (و از ذوق شعری خود کمک می‏گیرند) و بزودی آنها که ستم کردند می‏دانند که بازگشتشان به کجاست. (۲۲۷)


عرض سلام خدمت جناب پارسا

البته من از دوستان استدعا داشتم سوالات وایرادات را به بعداز اتمام مطلب موکول کنند اما اشکال ندارد زیرا میشود این بحث را در ادامه بحث گنجاند و مطلب را از مسیر خود منحرف نمیکند از شما به خاط سوالات و عنایتشون ممنونم



اینکه میگید خدا با بی عدالتی ها مقابله نمیکنه و درمقابل جنگها سکوت میکنه چون این سنت هستیه؟
چرا هستی باید چنین سنتی داشته باشه؟
ایا این سنت معنیش این میشه که خدا جهان رو جوری افریده که حتی بدی هم درونش وجود داشته باشه؟
اگه معنیش اینه چرا باید همچنین سنتی بنا نهاده بشه؟


ببینید طبق این دیدگاه عدالت عین ذات وجود (خدا )است و امری جدا از اونیست
و اگر من و شما درکی(مختصر) از عدالت داریم به خاطر بهره وجودی ماست بنابر این نا عدالتی اصلا ربطی به خدا ندارد .اساسا از وجود به خاطر کیفیت ذاتش صدور نا عدالتی محال عقلی است چون ذات واجب الوجود تام و کامل است و وقتی عدالت و حکمت ودیگر صفات خوب که برای ما قابل درک است عین ذات او هستند عقلا محال است که نقیض انها در ذات او که عین حقیقت است راه داشته باشد بلکه این خصیصه مربوط به ممکنات است که ذات انها ترکیبی از وجود وعدم است (البته عدم مطلق در هستی راه ندارد بلکه منظور مراتب بسیار پایین هستی است مانند مادیات که در استانه عدم قرار دارند )
بنابراین انچه ما از شرور میبینیم از خواص طبیعیات است که که جنبه وجودی انها کمتر است نه ناشی از ذات و اراده خدا .
طبق این دیدگاه همان طور که واجب الوجود چون وجود محض است به لحاظ ذاتی خیر مطلق است به همان دلیل ممکنات چون وجود محض نیستند به همان میزان که بهره وجودی انها کمتر است بهره انها از این حقایق خیر نیز کمتر است .
اما شرور جنبه های مقابل وجود هستند یعنی مصادیق عدم هستند (نه عدم مطلق بلکه پایین ترین مرتبه وجود ) که تنها منحصر به ممکنات هستند که قران برای ملموس سازی وتعلیم روشنتر از ان به ابلیس تعبیر کرده یعنی همان طور که خدا (وجود )را برای ما انسان وار جلوه داده ابلیس (عدم )را نیز انسان وار ساخته تا برای ما قابل درک باشد و البته کاری معقول است چون در غیر این صورت غالب مردم نمی توانند درک درستی از این مفاهیم داشته باشند .
بنابراین ابلیس در واقع اشاره به کشش درونی ما به نیستی است بنابرین ما بین دو کشش نیستی و هستی همواره در تلاطم هستیم به همین خاطر است که در ادیان از همان ابتدای خلقت شیطان مقابل انسان جبهه میگیرد که در واقع اشاره به ذات دوگانه ما دارد البته ابلیس علاوه بر این نماد ذاتی ما نشانگر امر دیگری نیز هست و ان نماد غرور و خود خواهی است که ذاتا مقابل غیر خواهی و تواضع است یعنی این نمادبه مامیگوید که همان طور که ابلیس با هزاران سال عبادت از جوار مقربین سقوط کرد ما مواظب باشیم که دچار این خبط نشویم زیرا این سنت الاهی (قوانین وجود )است ولا یتغیر یعنی این خطر هرگز از ذات ما دور شدنی نیست ما در هر مرحله از خود سازی هم باشیم هر گاه داشته هایمان را برجسته ببینیم از مرتبه قرب حق سقوط خواهیم کرد زیرا چنان که گفتم وجود وعدم در یک اقلیم نی گنجند و به محض اینکه خود را ببینیم از درک واجب الوجود محروم میشویم و خود به خود از مرتبه درک وجود سقوط میکنیم به همین خاطر است که در ادیان اینقدر ما را از شیطان برحذر داشته اند زیرا بین پیروی از او و سقوط رابطه مستقیم و گریز ناپذیری وجود دارد در واقع خدا وشیطان (وجود و عدم ) با هم جمع نمیشوند
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد ///دیو چو بیرون رود فرشته در اید

به خاطر تکامل انسان؟
خب اگه خداوند بدی رو سنت قرار نمیداد قطعا انسانها خیلی زود به تکامل میرسیدن..پس چرا خداوند با اینکه اینو میدونست ولی باز هم بدی رو خلق کرد تا انسانها سخت تر به تکامل برسن ؟

قبلا هم گفتم ما برای درک حقیقت وجود به ناچار باید از عدم گذر کنیم یعنی ما باید خود خالق خویش باشیم یعنی از عدم (مراتب پایین و مبهم وجود )به اصل وجود متصل شویم وبه بقا برسیم یا به عبارتی بقا وهستی واقعی را درک کنیم.
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم //تا به اقلیم وجود این همه راه امده ایم

بنابر این این حرف شما دقیقا مثل کودکی است که به معلم یا پدرش بگویید این همه رنج تحصیل برای چه ؟ شما اگر مرا دوست دارید علم را یکجا به من بدهید مگر شما عالم نیستید پس چرا نمی توانید به من درک بدهید .
باز هم میگویم درک یک امر اکتسابی است نه اهدا کردنی و این به قدرت خدا مربوط نمی شود بلکه عین قدرت خداست شما وقتی میتوانی بگویی خدا در این امر ناتوان است که هیچ راهی برای کمال نباشدنه اینکه راهش سخت باشد اصلا مگر در همین دنیا هم امر باارزشی را بدون بها به کسی میدهند . ضمن اینکه اگر هم بر فرض محال این امر ممکن باشد ارزش ندارد چون ما را در کنار و سطح دیگر موجودات قرار میدهد ما در همین دنیا هم به این امر معتقدیم یعنی بین کسی از طریق ارث به ثروت برسد با کسی که خود از صفر به همه چیز برسدتفاوت بسیار قائلیم .
بنابر این ما برای درک درست از وجود به ناچار باید از جنبه های نیستی جداشویم و از انجا که گذر این مرحله بسیار سخت ولی لازم است ظهور این امور در عالم ماده اجتناب ناپذیر است البته این امور میتواند به حداقل برسد و ان زمانی است که انسانها به پیروی از انبیا و خیر اندیشان به حقایق درونی خود رجوع کرده و جنبه های الاهی را وجود خود حاکم کنند و این امر امری محال نیست و البته مطابق با خواست خالق است
ادمی در عالم خاکی نمی اید بدست ///عالمی دیگر بباید ساخت وزنو ادمی



شما فرمودید که خدا نمیتونه تو سنتش دست ببره اخه چرا نمیتونه مگه خودش خالق نیست؟
همونطور که همه میدونیم خدا قادر مطلقه پس چرا نمیتونه دست ببره؟ مگه براش کاری داره که جلودار باشه؟ مثلا اگه دست برد بهتر نیست؟ قطعا بهتره چون انسانها ایمانشون بیشتر میشه تقواشون و عشقشون به خدا بیشتر میشه و تازه باعث میشه انسان تمایل بیشتری به تکامل داشته باشه
پس چرا بازم سکوت؟


ببینید سنت های خدا عین ذات او هستندیعنی امری جدا از او نیستن یعنی ما نمی توانیم بگوییم یک خدا هست و یک سنت انگاه خدا خودش سنت را درست کرده خودش هم تغیرش بدهد .بلکه این سنتها عین ذات اوهستند و قابل تفکیک نیستند و ما برای تقریب به ذهن از این امور بطور تفکیکی صحبت میکنیم باین وصف ما چگونه میتوانیم تصور کنیم خدا ذات خودش را تغییر دهد . انوقت خود شما نمیگویی این چه خدایی است که هر روز به گونه ای قانون میگذاردو هر روز اندیشه ای دارد از کجا معلوم که فردا نظرش را عوض نکند ما حتی در خصوص بشر نیز این خصلت را نمی پسندیم چه رسد به خالق هستی . اصلا این که ما امروز چنین فکر میکنیم و برمبنای ان تصمیم میگیریم و فردا فکرمان عوض میشود و کار دگر میکنیم از خصوصیات ما ست و ما نمی توانیم ویژگیهای خود را به خدا تعمییم بدهیم اگر چنین امری ممکن باشد دیگر او خدانیست بلکه مانند ما ممکن الوجود خواهد بود اساسا تمام این نوع سوالات به این برمیگرد که ما خدا را چون خود قیاس میکنیم و صفات خود را بر او حمل میکنیم واین تا حدودی کاملا طبیعی است چون ما به حکم بشر بودن در این افکار و خصوصیات محصور هستیم و بسیار مشکل است که خود را از این افکار خلاص کنیم ولی غیر ممکن هم نیست و این یکی دیگر از خصوصیات بشر است که ریشه در حقایق وجودی او دارد به عبارتی ان نوع نگرش ریشه در ان جنبه های مادیت ما دارد و این نوع نگرش ریشه در جنبه های وجود (خدا )که در نهاد ما نهفته است و تنها راه بار ور کردن ان تزکیه نفس و رهاندن خود از منیت است (یعنی دور کردن جنبه های عدمی که خود به خود ما را به وجود نزدیک میکند
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش/که این سخن سحر ز هاتفم به گوش امد
زفکر تفرقه باز ای تا شوی مجموع ///بحکم انکه چو شد اهرمن سروش امد
۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۸ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
اقا میلاد من از حرفهای شما اینگون استنباط میکنم که شماهم به این نکته رسیدید که با علم نمیشود خدا و یا عدم وجود خدارا اثبات کرد و این همان حرفیست که من از ابتدا گفتم به شما هم گفتم که زیاد دنبال این نباش که با علم این موضوع را ثابت کنید چون نظریات علمی زیادی در این زمینه وجود دارد که حتی باهم در تناقض هستند. دلیل اینکه من مباحث فیزیک را بیان کردم این بود که خداباوران همیشه ان قسمتی از علم را بیان میکنند که موید نظرات انها باشند و من قصدم این بود که بگویم علم آنقدر هم که فکر میکنید در راستای تایید حرفهای شما گام برنداشته است. اینکه بعضی میگویند علم توانسته ثابت کند که جهان آغازی داشته است مربوط به دریافتی مغرضانه از نظریه بیگ بنگ است. بعضی از دانشمندان از بیگ بنگ نتیجه گرفته اند که جهان هستی ازلی بوده و برخی دیگر هم اینکگونه استنباط کرده اند که نه بیگ بنگ به معنای آغازی برای جهان است و هرکدام هم دلایل خودشان را دارند. پس تا زمانی که هیچکدام از این تفاسیر از اغاز بیگ بنگ به طور قطع اثبات نشده اند نباید برداشتهای مغرضانه از تئوریها و فرضیات داشت.
شما چند کامنت قبلی اشاره کردید که خدا در قران گفته است که ببینید که چگونه اسمانها را گسترش دادیم و علم هم اثبات کرده که آسمانها در حال گسترش هستند این برداشت شما خیلی اشتباست. علم ثابت کرده جهان هستی و هر انچه در آن هست در حال انبساط هست نه فقط آسمانها. ما فرض بگذاریم که برداشت شما صحیح است با بقیه جملات قران چه کنیم؟ شما گفتید که قران نمیتوانسته در ان زمان مسائل علمی امروز را برای مردم جاهل آن زمان بیان کند و باید طوری مطرح میکرده که نه آن زمان مغالطه میشده نه در این زمان من هم با این حرف شما کاملا موافقم. اما بعضی از ایات قران کاملا اشتباست و به هر زبانی تفسیرش کنی نمیشود با علم امروز توجیهش کرد. اینکه خداوند گفته که آسمان و خورشید و زمین را در 6 روز افریده را چگونه میتوان توجیه کرد؟ من به عبارت 6 روز کاری ندارم چون میشود ان را توجیه کرد که منظور از 6روز 6دوران بوده است ولی علم آنرا رد کرده. مهبانگ میگوید تمام هستی در یک لحظه بوجود امده و هیچ افرینش ترتیبی انطور که در کتابهای ادیان امده در کار نبوده است. در کسری از ثانیه هم دنیا هم زمین هم خورشید و هم انچه در این گیتی است تشکیل شده اند.

درباره سخنان دوست عزیز روشنفکر هم باید بگویم بنا به همان دلایلی که شما فیلمهای مربوط به معجزات مسیحیان و بوداییان را رد میکنید من هم فیلمهای منتشر شده برای مسلمانان را رد می کنم. من فکر میکنم حرفهای شما بیشتر از انکه با منطق همراه شده باشد با احساسات مذهبی شما در هم امیخته شده و این احساسات برای من قابل احترام است. بازهم میگویم حقانیت هیچ ایین و عقیده ای را نمیتوان با مکاشفات شخصی اثبات یا رد کرد. به عنوان مثال یکنفر بر اساس خوابی که دیده بخواهد یک معادله ریاضی یا قانون فیزیک را رد کند و در بیداری هیچ سند علمی نداشته باشد

عرض سلام خدمت جناب منتظر

بنده چون فعلا در حال پاسخ گویی به براران سروش و حقیقت جو هستم متاسفانه مقدور نیست که به تفصیل جواب مطلب شما را بگویم ولی خیلی مختصر به شما میگویم شما اگر چکیده قران را که قبول داری بخواهی باز گو کنی این میشود که ما باید به ندای فطرت گوش داده و فضائل ارزشمند درونی رامانند راستگویی ،ایثار عدالت و...را در زندگی خود پیاده کرده کنیم و خدایی که آمر و خالق این حقایق است را بپرستیم .
اگر چکیده مطالب مرا نیز بخواهی به چیزی غیر از اینها دعوت نکرده ام تنها در اینجا تعابیر فرق میکنند شما نام ان را تعادل بگذار من تکامل و بقا به وجود خروجی هر دو عقیده در دنیا یکی است هر چند اخرت در دو دیدگاه بسیار متفاوت است ولی هردو در این دنیا به یک امر واحد دعوت میکند .
ولی نکته ای که خیلی مهمتر است این است با این که نتیجه در عمل و دعوت به حقایق یکی است ولی نوع نگرشها ی متفاوت ما به قران دو نتیجه عکس میدهد که مهمترین انها این است که نگرش شما باعث میشود که :
1. ادیان و مذاهب را رویاروی هم قرار میدهد
2.علوم طبیعی را مقابل دین قرار میدهد
3.عقلای حقیقت جو را مقابل دین قرار میدهد
در واقع این نوع نگرشیبنده تلاشی در جهت رفع این تعارضات است نه ایجاد یک فرقه موهوم اما هرگز ادعا نداشته ام که بی نقص و کامل باشد بلکه تنها کوششی بیغزض و صادقانه است در حد و توان وجود خویش و انچه برای من مهم است نفس عمل است که خیر است و حتی اگر یک نفر هم ان را باور نداشته باشدزیرا برای من ادا وظیفه مهم است نه متقاعد کردن دیگران .
در پناه حق باشید
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت کلیه عزیزان

چکیده مطالب گذشته این شد که در این دیدگاه بین کل نظام هستی و انسان تشابهات زیادی وجود دارد به گونه ای که میتوان انسان را مدل بسیار کوچکی از دنیا دانست هم از جنبه مادیت هم معنویت (مجردات ) به عبارت دیگر هر دو بیانگر وجود و مراتب ان در جنبه های مختلف هستند حال ما میخواهیم بدانیم ارتباط این دو به چه شکل است چنانکه قبلا به تفصیل بیان شد وجود در اصل یکی است و قابل تقسیم و تجزیه نیست یعنی به این شکل نیست که ما از اول یک وجود داشته سپس ان وجود تجزیه شده و وجودهای کوچکتری را به وجود اورده زیرا خود تجزیه از خصوصیات ماده است و چنانچه گفته شد ماده نمیتواند خصوصیات علت الععل عالم را داشته باشد زیرا دارای محدودیتهای بسیار است بنابر این واجب الوجود نمی تواند قابل تجزیه باشد پس تنها احتمال ممکن این است که تمام موجودات که در اصل وجود مشترک هستند جلوه ها و مراتب وجودی واجب الوجود باشند با این اوصاف وجود ما هرگز یک وجود مستقل نیست به عبارتی در عین این که وجود ما منحصر به ماست ولی در اصل پرتوی از اصل وجود است.
متاسفانه ما به لحاظ اینکه وجودمان ترکیبی است (از مراتب وجود ) کیفیت این امر بر ما روشن نیست یعنی به لحاظ قد وقواره معرفتمان بیش از این برایمان قابل درک نیست . اما این مقدار را میتوانیم درک کنیم که با این اوصاف خدا برای ارتباط با ما به راحتی میتواند از طریق وجودمان با ما ارتباط برقرار کند زیرا وجود ما هم مرتبط به ماست و هم به خدا یعنی در وجود اشتراک داریم که چنان که عرض شد کیفیت ان برای ما قابل درک نیست .
اینجا دو نکته خیلی مهم است
1.میزان درک وجود خدا در ما تشکیکی و درجه بندیست یعنی در افراد یکسان نیست زیرا این درک به میزان تلاش و قابلیت ما برمیگردد
2.کانالهای این ارتباط نیز تشکیکی است یعنی فاز های مختلفی دارد زیرا چنان که عرض شد خود وجود ما دارای مراتب مختلف است و هر جنبه نیز قواعد خاص خود را دارد مثلا بدن ما دارای نظام وقواعد خاص خود است (نظام پزشکی ) عالم عقل قواعد خود را دارد(فلسف و ریاضیات )تخیل و زیبایی عالم خود را دارد (ادبیات وهنر)حقایق والای انسانی سنتهای خود را دارد (عرفان واخلاق )و...ولی با وجوداینکه هر کدام از این جنبه های وجودی ما قواعد خود را دارند و ظاهرا مستقل هستند ولی همه انها دوباره در مسیر وجود به هم میپیوندند و وجود واحدی را تشکیل میدهند که میتوانند در هم موثر باشند. در کل نظام هستی نیز در ابعاد بسیار وسیعتری ما شاهد این خصوصیات هستیم .
با این تفاسیر ما در هر جنبه از وجودمان که داخل شده و تحقیق کنیم میتوانیم سنتهای مربوط به ان جنبه را کشف کنیم . در واقع کشف این حقایق خود به معنی الهام و وحی است زیرا وحی یعنی ما حقایقی از اصل وجود دریافت کنیم که به ما در درک خدا که همان وجود است کمک کند در اصل این خدا نیست که به ما وحی میکند بلکه این خود ما هستیم که با برداشتن موانع ان الهامات را دریافت میکنیم درست مانند خورشیدی که همیشه تابان است و این ما هستیم که باید موانع تابش را برداریم
بنابر این ما اگر در هر جنه وجودیمان خواهان درک و کمال هستیم باید با تلاش و کوشش موانع موجودرایکی بعد از دیگری کنار بزنیم درست مانند تلاش دانشمندان علوم طبیعی که روز به روز به درک بهتری از هستی نائل میشوند و دلیل این درک وحی خداست به این معنی که خدا راه شناخت این جنبه از وجود خویش را در غالب قوانین طبیعت در جهان هستی قرار داده و ابزار ان را نیز در اختیار بشر قرار داده و تنها گام نهادن در این را ه را و تحمل سختی های ان را به عهده ما گذاشته ولی البته ما را مختار قرار داده که بخواهیم بفهمیم یا نه ؟ زیرا اگر ما را مجبور میکرد دیگر ما خالق خویش نمی شدیم و دارای ارزشی نبودیم که مسجود ملایک یا به عبارتی سرور عالم شویم پس اینجا با این دیدگاه جواب کسانی که ایراد میگیرند چرا خدادر ادیان راه کشفیات طبیعت را بر ما اشکار نکرده مشخص میشود . جواب این است که در نظام هستی تحقق هر امری از کانال خود ممکن است که خدا تمام لوازم ان را در اختیار ما گذارده اگر این طور نبود چگونه این همه کشفیات محقق میشداگر ماقادریم که این حقایق را کشف کنیم به این دلیل است که در وجودمان این امکان نهفته است که ما را قادر به این کشفیات میکند .
وهمچنین جواب این سوال که چرا در این کتب علم خدا در حد علم معاصر انبیاست است ؟چواب این است تعالیم انبیا ذکر قوانین وسنن انسان سازی است در واقع این تعالیم به ذکر سنن وقواعد جنبه دیگری از وجود ما میپردازد و ان امور معنوی (مجرد) وحقایقی است که ورای مادیات است در واقع این جنبه مهمترین وحساس ترین جنبه از وجود ماست که نزدیکترین مرحله به وجود واجب الوجود است که بقا ما بسته به پروراندن این حقایق است و حساسیت ان به گونه ای است که تمام جوانب و مراتب وجودی ما را تحت شعاع قرار میدهد . پس اگر در این کتب اشاره به سنتهای طبیعت شده یک نوع استفاده ابزاری است یعنی از همان نظم و قاعئده ای که مردم معاصر انبیا درک میکرده اند برای اثبات وجود خالق استفاده شده نه اینکه اشاره به ان قواعد نشانه حد علم خدا در ادیان باشد اصلا در کتب ادیان قصد ورود به قواعد طبیعیات نبوده زیرا چنان که عرض شد هدف و غایت این کتب امر دیگری است چنان که اگر پیامبری امروز ظهور کند از یافته های علوم معاصر برای اثبات خدا استفاده میکند نه از علم هزار سال پیش و این کاملا بدیهی و منطقی است .
ادامه مطلب را به پست بعدی موکول میکنم . از حوصله شما سپاسگذارم
باسپاس
حق و حقیقت در تمام علوم یک چیز است مثلا نفت و آب دارای خصایصی هستند حالا وقتی اندیشمندان متفاوت می اندیشند تاثیری روی جهان ندارد چون جهان حقیقتی دارد که با افکار ما تغییر نمی کند ما حقیقت را کشف می کنیم قدرتی در تغییر یا ایجاد نداریم
با فکر من رنگ آب یا نفت قرمز نمیشود
لذا غمی نیست که اندیشمندان و دانشمندان جاهل رو در روی حق قرار گیرند اصولا یک حق گرا هرگز نگران رو در رویی حق با باطل نیست تا حق را ماسمالی کند تا دل جاهلان را بدست آورد تا آنها را از دست ندهد بلکه دغدغه حقگرا فقط حق است وقتی من فهمیدم آب شفاف است دیگر برام مهم نیست که گروههایی اعتقاد به قرمز زرد نارنجی و آبی بودن آب دارند
با عرض سلام خدمت دوستان

توسط علم هیچگاه نمیشود خدا را اثبات یا نفی کرد بلکه از نشانه های آن یعنی نشانه های دستکاری در جهان میتوان به وجود خدا پی برد


در مورد آیه قرآن .... شما توجه ندارید که در زبان عربی به (univers)میگویند السما. واسمان نیز منظور کل جهان هستی است که در هیچ مطلق شناور است و گسترش نیابد

در مورد خلقت آسمان و زمین که در شش روز آفریده شده من هیچ تناقضی نمی بینم چون اولا در شش دوره نظم داده اگر مطالعه ای درباره علم فیزیک داشتید میدانستید که در چند سال پیدایش جهان هیچ اتمی وجود نداشت. و کم کم الکترون هسته ودر آخر اتم هیدروژن و اتم های دیگر پدید آمدند. و در ابتدای خلقت همزمان زمین و کهکشان ها وجود نداشته اند وخود منظومه شمسی نیز پس از خلقت بوجود آمده در قرآن نیز یک آیه وجود دارد که میگوید که آسمان و زمین به هم چسبیده بودند وما آنها را از هم جدا کردیم


اما نکته آخر هر علتی معلولی دارد دانشمندان تا یک ثانیه پس از آفرینش را کشف کردند اما قبل آنرا نمیخاهند کشف چون دست خدا در کار است و خدا علت هر کار است
تشکر فراوان دارم از شما برادر حق گرا برای مطالب مفیدتان
سلام برادرم حقگرا
و تمام کامنت دهنگان
حقگرا بزرگوار تمام حرف های شما درست و قابل تامل
اما سکوت خداوند در برابر خرافات و داستان های پوچ و مسخره ادیان واقعا چه سودی دارد؟
اگر خرافات و پوچی های ادیان اشکار شود چه میشود؟
واقعا چه مشکلی پدید میاید اگر به دست خداوند دروغ های ادیان نمایان شود؟
اینطور مگر بهتر نیست؟
عرض سلام وادب خدمت جناب منتظر
البته چنانکه فرمودید حق یکیست و همچنین رویاروئی حق وباطل نیز گریز ناپذیر و بدیهیست .چیزی که دقدقه من است رویاروئی اهل حقیقت به بخاطر برداشتهای متفاوت از حقیقت در برابر هم دیگر است ومتاسفانه این امر وهم وتوهم من نیست که ای کاش بود .حکایت همان حکایت تمثیل فیل در تاریکی است که هر کس تصور ناقصی از این فیل دارد و همین تصور را تام پنداشته و تصور دیگران راباطل و همه هم در عین حال به زعم خود درست میگویند مشکل در اینجا عدم درک درست از حقیقت است که باعث این رویاروی شده لذا هر گروه چون خبر از تصویراصلی ندارند فکر میکنند تصور انان درست و تصور دیگران نادرست است بنابر این این رویارویی رویاروئی خق و باطل نیست بلکه رویاروئی دو برداشت اشتباه و ناقص از حقیقت است که با روشن شدن تصویر اصلی فیل تمام سوء تفاهمات حل خواهد شد و مشخص میشود که اختلاف اختلاف ذاتی نیست بلکه صوری و ظاهری است .
باسپاس
عرض سلام خدمت خواهر محترم لاله

البته من به شماحق میدهم که با نگرش سنتی که نسبت به دین و خدا وجود دارد از دید عقل و علوم جدید چنین حکمی را نسبت به ادیان داشته باشید. اما اینحکم در حقیقت نمیتواندحکمی دقیق باشد زیرا حکمی به ظاهر است . ایا شما ازخود سوال کرده اید که اگر پشت این ظاهر غیر علمی ادیان حقیقتی نهفته نبود چرا این همه مدت دوام اورده و این همه پیرو از خاص وعام دارد ایا یک امر موهوم و خرافی ذاتا قادر است قلوب وعقول مردم را دراین سطح وسیع در تمام ازمنه مجذوب خود کند ؟ قطعا جواب عقل سلیم و نکته سنج منفی است یک عقل باریک بین در عین این که ظاهر عامیانه و امیخته به خرافات ادیان را میپذیرد در پی چرائی این قدرت جاذبه و جذب قلوب است که هرگز از اغاز حیات بشر تا کنون دست از گریبان بشر برنداشته است .
بنده به شماپیشنهاد میکنم با دقت و حوصله مطالب گذشته و حال این سایت را مطالعه بفرمایید همچنین بنده در حال پاسخگویی به دو سوال مشابه سوال شما هستم که در صورت از عهده بر امدن میتواند جواب شما نیز باشد ولی از انجا که جواب این سوال نیاز به مقدواتی دارد بنده در حال تشریح وتبین ان مقدمات هستم امیدوارم که بتوانم جوابی در خور به شما بدهم از این که برای این امور وقت میگذارید سپاسگذارم در پناه حق باشید .
با سپاس
عرض سلام وادب خدمت کلیه عزیزان

چکیده مطلب گذشته این شد که وجود ماهمانند جهان هستی دارای مراتبی است همچنین برای هر مرتبه ای نظامی خاص وجود دارد که هم به ظاهر مستقل است هم در کل در ارتبط با هم هستند همچنین این قوانین درونی در ارتباط مستقیم و هم سو با قوانین کل نظام هستی میباشد و ما میتوانیم با تمرکز و تلاش در هر زمینه موانع را کنار زده و ان قوانین را کشف کنیم و در واقع با کشف ان حقایق توانسته ایم از وجود محض که همان خداست الهام بگیریم پس از این دیدگاه وجود مطلق یا همان خدا راه درک خودر ا در هر مرتبه وجودی کشف سنتها خود قرار داده پس در یک دید کلی خداست که به ما وحی میکند ولی در دید دقیقتر این خود ما هستیم که با کشف این سنتها از خدا الهام میگیریم .
اما باید توجه داشته باشیم که این الهام در مراتب مختلف وجودی باهم متفاوت است . مثلا در علوم طبیعی که پایین ترین مرتبه وجودیست این الهامات دقیقا خود قوانین هستند و به درستی قابل درک هستند ولی هر چه مراتب وجودی بالاتر رود این الهامات نیز پیچیده تر میشوند مثلا درعلم شعر و تخیل الهامات حقایق بصورت کلمات موزون تجسم پیدا میکند یا در فلسفه به صورت قواعد عقلی تجسم پیدا میکن اما سوال این است که خود این حقایق چگونه به ذهن انها خطور میکند یعنی در این مرحله خدا چگونه با انها ارتباط برقرار میکند ؟در این مرحله وجودی چون مابا مجردات سرو کار داریم عرصه عرصه مادیت نیست که خدا مثل بیاید د گوش ما زمزمه کند بلکه وجود مطلق از همان کانال خاص خودوارد میشود . اگر یادتان باشد ما گفتیم که کل وجود ما از خداست با تمام مرتبه های ان بنابر این وجود مایک امر مستقل از خدانیست که بخواهد ازبیرون به ما چیزی را القاکند بلکه عین وجود ماست بنابر این این ارتباط برای او بسیار ساده است یعنی وقتی ما مطلبی را از خدا الهام میگیریم چنین احساسی را نداریم که کسی از بیرون چیزی را به ما تلقین میکند بلکه به ظاهر این خود ما هستیم که هم الهام میکنیم هم الهام میگیریم مثلا وقتی فی البداهه شعری نو و بدیع به ذهن شاعری میرسد شاعر تصور میکند که خود ان مطلب را در یافته و درست هم هست (در یک سطح )ولی در اصل ان چیزی که باعث خلق ان شعر شده قوانین بسیار ظریفی است که در نهاد ما قرار دارد و به صورت خودکار اگر شرایط از طرف ما مهیا شودما میتوانیم ان مفاهیم را درک کنیم به عبارت دقیقتر ما ان مفاهیم را ایجاد نکرده ایم بلکه ان مفاهیم وجود دارند (مانند وجود نور خورشید ) وما تنها با فراهم کردن شرایط توانسته ایم خود را لایق درک ان مفاهیم وحقایق کنیم در این مرحله انچه ما دریافت کرده ایم برای دیگران نیز قابل درک است یعنی یک شعر یا یک قاعده فلسفی یا یک اثر هنری همان طور که الهام شده بیان شده و برای دیگران نیز قابل درک است .
اما در مراتب بالاتر وجودی انبیا قرار دارند . در اینجا نیز چون حیطه حیطه مجردات است نحوه ارتباط و گرفتن وحی به همان شیوه بالاست یعنی از طریق وجود مشترک بین خدا و بشر است منتها در مراتب بالاتر یعنی کیفیتدریافت چون هر دو در حیطه مجردات هستند یکیست ولی در سطحی بسیار بالاتر وچون مراتب وجودی این الهامات بالاتر از فهم عادی است مسلما نمی توانسته اند عین ان حقایق را به ما منتقل کنند . یعنی از مقوله بیان مستقیم خارج است
حقایق اندر حرف ناید ///که بحر بیکران در ظرف ناید
بنابر این غالبا انبیا ان حقایق را برای به زبان قابل درک برگردانده اند که تمثیل و تجسم بخشی به معانی میبشد(البته عرفا نیز به تقلید از انبیا به همین راه رفته اند منتها با قالبی متفاوت تر و تخصصی تر زیرا مخاطبین انها خواص بوده اند) وچون مخاطبین انها عوام بوده اند این تمثیلات بسیار ابتدائی است و ممکن است بسیار خرافی و دور از علم جلوه کند (مانند داستان خلقت انسان و شیطان وامور ماورائی دیگر ) ولی ما باید توجه داشته باشیم که مخاطبین انها چه کسانی و در چه دورانی بوده اند.
نکته دیگر اینکه از انجا که جنبه های وجودی ما متفاوت هستند هیچ لزومی ندارد که مثلا اگر انبیا در جنبه خاصی از وجود توانسته اند به مراتب بالا برسند و کسب فیض کنند در جنبه های دیگر نیز واجد کمال باشند مثلا به قوانین علوم طبیعی نیز مطلع شوند زیرا چنان که گفته شد این جنبه های وجودی ما با این که همه یک سرچشوه دارند ولی در سطحی نیز از هم مجزا و قوانین خاص خود را دارند و برای درک انها باید مقدمات انها طی شود پس هیچ دلیلی ندارد که یک نبی با وجود اینکه در فاز کشف حقایق انسانی در مرتبه بالائی هست در جنبه های دیگر نیز مشرف و خبره شود و به تعبیری هم عالم شود و هم در جمیع جهات از گناه و اشتباه مصون باشد و این حقیقت در خود کتب مقدس نیز تایید شده که انها به کرار تاکید کرده اند که بشری چون ماهستند که البته به تایید خود همان کتاب ها گاهی خطا و گناه نیز از انها سر زده است پس این تصور که انها معصوم و عالم مطلق بوده اند چیزی نیست که انها ادعا کرده باشند بلکه این از اوهام ماست که انها را در جمیع جهات کامل و خدا گونه پنداشته ایم .
متاسفانه به دلیل پاره ای از مشکلات زمان کافی ندارم ومجبورم مطالب را کوتاه تر خدمتتان عرض کنم البته این یک حسن هم دارد و دوستان زمان بیشتری برای درک ونقد مطالب خواهند شد . در پناه حق باشید .
با سپاس
بنا براین بحث باید از روش درستی پیش بره والا جدال حق و باطل تا ابد ادامه دارد و بی نتیجه پس این نوع بحث کردن غلط است چون زبان هم رو نمی فهمند حالا ادامه بدهید چه فایده همان آب در هاون کوبیدن است
نقطه سر خط هر سال بدتر از پارسال چرا چون بحث ناشی با نفس آلوده است همه با نفس آلوده و الا قرآن تنها حقی است که در جهان وجود داشته دارد و خواهد داشت بقیه حرفهای جاهلانه بشر است
با عرض سلام خدمت دوست عزیز آقای حقیقت جو

در مورد مهبانگ نظریه غالب این است که توده گاز در اثر فعل وانفعالاتی انفجار پیدا کرده ومواد بسیاری به جهان خار ج پرتاب کرده است حال این خود جای سوال است که چگونه این انفجار باعث وجود نظم شده است چون تمام انفجار ها باعث بی نظمی میشوند. بگذریم.....

دوست عزیز توجه داشته باشید که در ابتدای خلقت هیچ مکانی وجود نداشته تا ماده بخواهد سریعتر از نور حرکت کند بلکه در همان سحابی اولیه نیرو بین تمام مواد اولیه پخش شده و ناگهان ماده با مکان پرتاب شده است


در مورد پیدایش جهان از بی نظمی یاید عرض کنم که خود هاوکینگ میگوید که دنیا میتوانسته توسط گرانش بوجود آمده باشد پس کسی بوده که به این هیچ نظم و قانون داده است


با تشکر......
سلام به همه حاضرین در بحث
در پاسخ به اقا انسان حقیقتجو:
برادر محترم بنده معجزات دین بودا و بوداییان رو رد کردم چون اسلام و پیامبر از پایه و اساس دین بودا رو رد کردن.
برای بنده اسلام و پیامبر و ائمه منطق مطلق هستن
چون اسلام کاملترین دین هستش و پیامبر و خاندانشون پاک و معصوم و بدون هیچ گونه از گناهی هستن چه منطقی از سخنان اینان بالاتر؟ و چون پیامبر دین بودا رو از پایه رد کرده و پیروان اون رو نجس دونسته و اعلام کرده دین بودا شرک و کفر و فساده بنده هم همین رو قبول میکنم چون ایشون حرفی نمیزنه که اشکال داشته باشه
برای من پیامبر و ائمه منطق مطلق هستن
اما شما و سایر دوستان با منطق خودتون و اون منطقی که همه ازشون حرف میزنیم تک تک مثال های من رو اگر میتونید رد کنید
اگر شما برادر خوبم یا سایر دوستان میتونید تک تک مثالهای من رو با منطق رد کنید خب بگید.
ممنون
سلام خدمت همه دوستان
بنده فارغ التحصیل حوزه علمیه قم و به قول نسل جوان دین را به لطف خداوند فوت آب هستم!
با اجازه تمام عزیزان من هم به خاطر داشتن اندکی سر رشته در این موضوعات نظرات خود را ارائه میدهم.
با عرض سلام به برادر حقگرا و ضمن تشکر برای مطالب خوبتون باید عرض کنم که متاسفانه صحبت شما مبنی بر انکه عصمت پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام حقیقی نمیباشد و این فکر تماما نشعت گرفته از ذهن ما و ذهن بزرگان دین ماست کاملا اشتباه است. و این سخن نادرست شما را بهترین و درست ترین و واقعی ترین مذهب جهان(شیعه) کاملا رد کرده است. در ادامه مطالب خود را درباره این مسئله مینویسم.
توجه داشته باشید مطالب بنده تحقیقات خودم است که در حوزه ارائه داده ام. تحقیقات بنده در حوزه پس از ارائه مورد تایید و استفاده حوزه نیز قرار گرفته است.از خوانندگان محترم تقاضا دارم مطالب بنده را با دقت بسیار مطالعه نموده و بعد اگر حرفی بود بیان کنند.
از ابتدا(معنی عصمت) شروع میکنم
در پست بعدی مینویسم عزیزان من
سپاس از انکه وقت میگذارید.
عصمت پیامبر اکرم و انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام.
دوستان توجه داشته باشید که من بیشتر مطالبم در حال حاضر حول عصمت پیامبر میچرخد درحالی که عصمت ائمه هم گفته میشود.
موضوع تخصصی و اصلی مطلب:عصمت انبیا و پیامبر اکرم
موضوع تکمیل کننده و فرعی مطلب: عصمت ائمه
در مورد عصمت ائمه در پستی جداگانه به صورت تخصصی در آینده مینویسم.
بسم الله

معنای عصمت:

عصمت در لغت به معنای منع و امساک است. در مورد معنای اصلاحی عصمت اختلاف است. اشاعره می گویند: منظور از عصمت انبیا آن است که خداوند گناه را در آنان خلق نمی کند و در نتیجه در پی معصیت نمی روند، ولی حکما و فلاسفه، عصمت را حالتی درونی و ملکه ای می دانند که از گناه و عصیان جلوگیری می کند و معتزله عصمت را نوعی لطف از جانب خداوند می دانند.

از دیدگاه شیعه، عصمت یعنی پاکی از گناهان صغیره و کبیره و دوری از خطا و فراموشی. برخی از متکلمان عصمت را توفیق لطف و اعتصام معنی کرده اند.

در هر صورت عصمت به این معنا نیست که فرد قدرت انجام کارهای ناپسند ندارد، بلکه عصمت به این معناست که معصوم ضمن داشتن قدرت، در پی گناه نمی رود. به عبارت دیگر عصمت از گناه بستگی به درجه ایمان انسان دارد. هر چه ایمان بیشتر باشد، درجه عصمت نیز بالاتر خواهد بود. هر انسانی به اندازه ایمان و یقین خود عصمت پیدا می کند و پیامبران و اولیای الهی چون از یقین و ایمان کامل برخوردارند عصمتشان نیز کامل است. عصمت یعنی یقین به وجود خطر و پرهیز از آن چنان که هیچ فرد عاقلی خود را از ساختمان چند طبقه به پایین نمی اندازد و یا خود را به داخل آتش نمی افکند، چون خطر چنین افعالی برای او ثابت شده و یقینی است. امّا یک کودک ممکن است به آتش دست بزند و یا خودش را از بلندی به پایین بیندازد.

هنگامی که زلیخا به سوی یوسف رفت، یوسف از او روی گردانید. قرآن در مورد او می فرماید: «لوْ لا أن رأی برهان ربّه: اگر برهان پروردگار را نمی‏دید، قصد وی می‏نمود» اگر ایمان کامل او نبود زیان این کار را می دید. بنابراین ایمان و یقین پایه عصمت را تشکیل می دهد و عصمت از گناه یعنی نهایت ایمان.

مراتب عصمت

عصمت دارای مراتب مختلفی است که به طور مختصر به آن اشاره می شود:

1. عصمت در عقیده، چه قبل از بعثت یا بعد از آن؛

2. عصمت در تلقی و دریافت وحی و رساندن آن؛ به عبارت دیگر، پیامبران باید وحی را بدون کم و زیاد دریافت کرده و در اختیار مردم بگذارند.

3ـ عصمت در گفتار و کردار. پیامبران باید در گفتار و کردار از گناه مصونیت داشته باشند.

دیدگاه اهل سنت

امام ابوحنیفه می گوید: «پیامبران از تمام گناهان کبیره وصغیره مصون و معصوم هستند». برخی از اصحاب امام ابوحنیفه معتقدند که ارتکاب صغیره پیش از بعثت جایز است.

اشاعره معتقدند که خطای پیامبران از روی سهو و نسیان اشکالی ندارد و پیش از نبوت ارتکاب گناه کبیره نیز از آنان جایز است. ابوعذبه -از نویسندگان عقایدـ پس از بیان مطلب فوق چنین می گوید: «حق آن است که پیامبران از گناه صغیره، از روی سهو نیز معصوم می باشند».[4] صاحب حصون الحمیدیه می نویسد: «فراموشی در تبلیغ و رساندن آن به مردم به خاطر حکمتی از جانب خداوند جایز است امّا فراموشی برای پیامبر صلی الله علیه وآله از جانب شیطان محال است.»[5]

در شرح عقاید نسفی آمده که پیامبران از دروغ به ویژه در تبلیغ احکام معصوم می باشند، اما در مورد سایر گناهان تفصیل داده شده است که: «به اجماع، پیامبران پیش از وحی و پس از آن از کفر معصوم اند و همچنین نزد جمهور علما از گناهان کبیره عمدی معصوم می باشند، بر خلاف اعتقاد گروه حشویه. امّا انجام گناه به صورت سهوی و ناخودآگاه را اکثر علما جایز دانسته اند همچنین انجام عمدی گناهان صغیره نیز جایز است اما پیش از وحی دلیلی بر امتناع گناهان کبیره وجود ندارد.»[6]

از دیدگاه معتزله، ارتکاب گناه کبیره برای پیامبران، حتی پیش از بعثت، جایز نیست، زیرا موجب نفرت مردم می گردد.

بنابراین، دیدگاه علمای اهل سنت درباره عصمت یکسان نیست، زیرا بیشتر آنان گناه را به طور سهو و انجام گناهان صغیره را جایز می دانند و برخی با جواز انجام صغیره مخالف اند. عده ای از محققان عقاید نیز بر این عقیده اند که انجام آنچه باعث نفرت مردم از پیامبران شود، خواه گناه صغیره باشد، یا چیز دیگر جایز نیست و بدین جهت آیات و روایاتی را که حکایت از ارتکاب گناه توسط انبیا دارد توجیه و تأویل می کنند و می گویند مقصود از این گونه ظواهر، ترک اولی است نه اینکه پیامبران دروغ گفته و یا مرتکب معصیت شده باشند
به دلیل انکه اهل سنت از شاخه های فراوانی تشکیل شده است فقط به شاخه های اربعه آن اشاره شد.
توجه داشته باشید اهل سنت شاخه ای است که از نظر شیعیان (که صاحب درست ترین دیدگاه هستند) دیدگاه آنان تحریف شده و قابل قبول نیست.
ما دیدگاه اهل سنت را مستند و منبع قرار نمیدهیم زیرا حرف های انان فقط حدس و گمان است و با توجه به کتابهایی مانند قرآن سخن نگفته اند پس سخنان انان قابل قبول نیست و البته تحریف شده هستند.

دیدگاه شیعه(درست ترین و واقعی ترین مذهب جهان)

علمای شیعه می گویند: «روا نیست بر پیامبران علیهم السلام، انجام گناهان، خواه کبیره باشد یا صغیره، پیش از پیامبر شدن باشد، یا پس از آن»

از نظر شیعه پیامبران هم در تلقی و تبلیغ وحی معصوم اند و هم در عقاید و اعمال قبل و بعد از بعثت، و هیچ گناه کبیره، صغیره، عمدی و یا سهوی از آنان سر نمی زند. شیخ مفید در این خصوص می نویسد: «از دیدگاه امامیه تمام پیامبران از انجام گناهان کبیره معصوم اند خواه پیش از نبوت باشد یا پس از آن و همچنین از انجام گناهان کوچکی که انجام دهنده آن سبک می شود، اما گناهان صغیره ای که موجب استخفاف و سبکی نشود، پیش از نبوت بدون عمد جایز است امّا پس از نبوت ممنوع است. از دیدگاه امامیه پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه وآله از هنگامی که آفریده شده تا زمانی که به جوار خداوند شتافت هرگز مرتکب معصیت خداوند نشده، نه از روی عمد و نه فراموشی چنان که قرآن و اخبار اهل بیت علیه السلام به صورت متواتر بر آن دلالت دارد.»

همچنین امامیه اتفاق نظر دارند، که تمام پدران رسول خدا از حضرت آدم تا عبداله بن عبدالمطلب موّحد و معتقد به خدا بوده اند.

حتی اجماع علمای شیعه بر آن است که عموی آن حضرت، ابوطالب(ره) نیز: با ایمان از دنیا رفت، چنان که مادرش آمنه دختر وهب، هنگامی که دار فانی را وداع گفت، موحد بود

دلایل عصمت

عصمت از دیدگاه شیعه مبتنی بر ضرورت عقلی است و برای اثبات آن دلایل زیر اقامه شده است:

الف) عصمت عامل جذب دل ها است. اگر پیامبران مانند سایر مردم باشند، موقعیت خود را از دست می دهند و نفوذی در دل ها و توفیقی در جذب مردم نخواهند داشت و در نتیجه از رسیدن به اهداف مقدس خویش ناتوان و عاجز خواهند بود.

ب) اگر پیامبران معصوم نباشند، اموری در مورد آنها لازم می آید که هیچ کدام از این امور درباره ایشان صدق نمی کند، از جمله:

1ـ اگر آنان معصوم نبودند اطاعت از آنان جایز نبود، در صورتی که قرآن می فرماید: «قُلْ إنْ کنْتُمْ تُحِبّوُنَ اللّهَ فَاتَّبِعوُنی یحْبِبْکمُ اللّهُ: بگو اگر خدا را دوست دارید، مرا پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.»

2ـ در صورتی که انبیا مرتکب معصیت شوند، طبق دستور خداوند باید نسبت به آنان امر به معروف و نهی از منکر نمود و طبیعی است که این عمل باعث آزار و اذیت آنان می شود و قرآن از آزار انبیا را نهی نموده است. «وَ مَا کاَنَ لَکمْ أَنْ تُؤْذوُا رَسوُلَ اللَّهِ: شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید.»

3ـ پیامبران با ارتکاب معصیت مستحق عذاب، لعن و سرزنش می گردند. «إنّی أَخافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْم عَظِیم: من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روز قیامت می ترسم.» و در آیه دیگر می فرماید: «أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ: آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمگران است.»

4ـ گناه و معصیت ظلم است، در حالی که پیامبران از بندگان برگزیده و مخلص خدا هستند و ساحتشان از ظلم به دور است. «وَ مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یغُلَّ: و برای هیچ پیامبری شایسته نیست که خیانت نماید

همانطور که مشاهده میکنید شیعیان با دلیل و مدرک و مستند و با توجه به قرآن سخن میگویند نه مانند اهل تسنن از تفکرات و نظرات و برداشتهای شخصی.


آیا افراد دیگری غیر از پیامبران علیهم السلام معصوم می باشند؟

از دیدگاه شیعه، هیچ دلیل عقلی بر عدم امکان عصمت افرادی غیر از پیامبران وجود ندارد؛ بلکه دلیل عقلی و دلایل شرعی بر عصمت حضرت فاطمه زهرا(س) و دوازده امام علیهم السلام دلالت دارد از جمله: آیه «لا ینالُ عَهِدِی الظّالمینْ» و حدیث معروف به ثقلین و احادیث فراوان دیگر.

در اینجا به تقریر دو دلیل بسنده می شود:

1. «وَ إذا بْتَلی إبْراهیمَ رَبُهُ بِکلِمات فَأَتْمَهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُک لِلنّاسِ إماماً قالَ وَ مِن ذُرِیتی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظّالِمینَ: به یاد آور هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری آزمود و او همه را به جای آورد. خداوند فرمود من تو را به پیشوایی خلق برمی گزینم. او گفت: پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا می فرمایی؟ فرمود: عهد من هرگز به ستمکاران نخواهد رسید.» با استدلال به این آیه می توان گفت، نخست مقام امامت حضرت ابراهیم علیه السلام برتر از مقام نبوت اوست، زیرا شکی نیست هنگامی که خداوند ابراهیم را با آزمون هایی چون، سوختن در آتش، ذبح فرزند و... آزمود او پیامبر خدا بوده و این آیه نشان می دهد که امامت آن حضرت پس از مبعوث شدن ایشان و قبولی در آزمون های بسیار به ایشان عطا شده است.

دوم آن که امامت منصبی است الهی که خداوند آن را به هر کسی که بخواهد می دهد و طبق بیان قرآن، خداوند این عهد را به کسانی از ذریه ابراهیم می بخشد که آلوده به ظلم نباشند. بنابراین با توجه به این که هر نوع اعتقاد باطل و هر نوع معصیت ظلم است، پس کسی شایستگی مقام امامت را پیدا می کند که معصوم باشد. افراد معصوم باید قبل و بعد از نبوت و یا امامت و همینطور قبل از بلوغ و یا بعد از بلوغ، گناهی مرتکب نشده باشند. زیرا گناه، ظلم به خود و به خداوند است و مقام نبوت و یا امامت به ظالم نمی رسد.

آنچه گفته شد با روایاتی که در ذیل این آیه شریف آمده تأیید می شود.

2. حدیث ثقلین که شیعه و سنی آن را روایت کرده اند: «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا أبداً: من دو گوهر گرانبها در میان شما می گذارم، کتاب خدا و عترت و خاندانم. چنگ زدن به آن دو شما را از گمراهی رهایی می بخشد.»

در این حدیث سه مطلب بیان شده است:

الف) عترت پیامبر صلی الله علیه وآله عِدل و همراه قرآن است.

ب) تمسک به قرآن به تنهایی نجات بخش نیست، بلکه برای دستیابی به هدایت باید به قرآن و اهل بیت تمسک جست. «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً».

ج) عترت و قرآن از یکدیگر جدا نمی شوند تا در قیامت در حوض کوثر بر پیامبر وارد شوند.

با استفاده از این سه مطلب، به خوبی عصمت اهل بیت اثبات می شود زیرا قرآن، خود معصوم از باطل است و در نتیجه کسی که همراه و همسان با قرآن باشد و از آن جدا نشود، باید معصوم باشد. انسانی که دستش به گناه آلوده شود نمی تواند همراه قرآن و عدل آن باشد. هم چنین اگر اهل بیت و عترت پیامبر مرتکب گناه و خطا شوند تمسک به آنها، و مقتدا قرار دادن آنها سبب نجات نخواهد بود و با چنین فرضیه ای چه بسا تمسک به آنها سبب گمراهی خواهد بود. البته توجه به این نکته الزامی است که اثبات عصمت برای فردی مستلزم اثبات نبوت برای ایشان نیست. زیرا ممکن است کسی پیامبر نباشد اما معصوم باشد.

افزون بر آنچه گفته شد، شیعه معتقد است که چون اسلام آخرین دین و پیامبر اسلام آخرین پیامبر الهی است و پس از آن حضرت پیامبری نخواهد آمد بنابراین باید افرادی باشند که دین الهی را بدون تحریف و تفسیر شخصی و نیز به دور از رأی و استحسان برای مردم تفسیر نمایند تا دین به انحراف و اختلاف کشیده نشود و این رسالت را کسی، جز معصوم نمی تواند به انجام برساند و از آن جا که پیامبر اسلام بر پیروی از اهل بیتشان تأکید فرموده اند و قرآن نیز پاداش آن حضرت را محبت و دوستی عترت قرار داده است؛ لذا باید اهل بیت پیامبر ـ ائمه اطهار (ع)ـ معصوم باشند.

«قُلْ لا أسْئَلُکم عَلَیهِ أجْراً اِلاّ الْمَوَدَّةَ فی القُرْبی: بگو ای رسول ما پاداشی از شما جز دوستی نزدیکان خود نمی خواهم.»

عقیده به عصمت اهل بیت ویژه شیعه نبوده و برخی از علمای اهل سنت مانند ابن ابی الحدید ـ که از بزرگان معتزلی است ـ در شرح نهج البلاغه قائل به عصمت عترت است. وی از ابومحمد متویه نقل می کند که او نیز قایل به عصمت علی علیه السلام بوده است.

علاوه بر اینها شیخ اکبر محی الدین عربی ـ بزرگ ترین شخصیت عرفانی اهل سنت ـ نیز معتقد به عصمت حضرت علی علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه وآله است و از امام علی علیه السلام به عنوان امام العالم و سر الانبیاء اجمعین یاد کرده است.لیکن مشهور اهل سنت با این دیدگاه مخالف اند.


در مورد عصمت معصومین انشاالله در پستی دیگر به صورت تخصصی صحبت میشود.
با تشکر فراوان
دوستان اگر میشود به مدیر وبسایت برسانید که نحوه چینش کامنت ها رو عوض کند
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان

حاصل کلام گذشته این شد که همان طور که درکل نظام هستی و همچنین انسان ما در عین واحد بودن یک وجود شاهد مراتب وجودی متنوعی هستیم به تبع ان وحی نیز دارای مراتب مختلفی است که از مواد شروع میشود تابرسد به بالاترین مرتبه وجودی ما که حقایق والای انسانی است که نزدیکترین مرتبه وجود ما به واجب الوجود است که در این مرحله تنها عرفا ی بزرگ و انبیا قادر به درک وحی شده اند و عرض شد که این وحی به صورت القا حقایق به عمق وجود انهاست یعنی از الهام از اصل وجود به مرتبه پایین تر وجودصورت گرفته و بصورت کاملا مجرد وبه هیچ عنوان خارج از وجود ایشان نبوده یعنی چون وجودشان مشترک بین خالق ومخلوق است این الهامات از عمق وجود خودشان بوده یعنی از اصل وجود که متصل به وجود انبیاست به وجود انبیا که بخشی و بارقه ای از وجود حق است الهام شده که کاملا درونی و مجرد است .
اما نکته مهمتر این است که باز در اینجا نیز ما شاهد مراتب مختلف وحی هستیم یعنی الهامات انها نیز باز دارای مراتب است وهمه از یک دست نیست .
این مراتب بدین صورت است که بالاترین و خالص ترین مرتبه وحی حقایقی است که کلا مجرد است یعنی علاوه بر این که نوع القا وحی مجرد است موضوع ان نیز کاملا مجرد و والاست که مربوط به خود حقیقت وجود و صفات او میباشد و همچنین نحوه خلق ما واین که از کجا امده و به کجا خواهیم رفت و موانع عدمی که سد راه ما در این طی طریق است این یافته ها به هیچ عنوان برای ما به همان صورت که برقلب این بزرگواران نازل شده قابل درک نیست و تنها راه انتقال این معانی تمثیل و تجسم بخشی به این حقایق است لذا تمام موضوعاتی که در کتب مقدس مربوط به این مباحث میشود(مانند تشبیه خدا به نور،داستان خلقت انسان و سجود ملائکه ،تمرد شیطلان ،فریب انها و خروج از بهشت ووسوسه های انها ،قیامت و روز جزا و..) تمثیلی و رمزی است و این تمثیل به گونه ای است که دریافت حقایق از ان نیز تشکیکی و دارای مراتب است یعنی هرکس به میزان درک خود میتواند از ان امور به ظاهر ساده کسب حقیقت کند .
مرتبه دیگر وحی اموری است که مجرد هستند ولی نمونه های ضعیفی از انها در وجود ما نیز هست مانند حقایق والای انسانی که ما در عمق وجود خود مییابیم مانند :راستی ،عدالت ،فداکاری ،و...از انجا که ما این امور را درک میکنیم عینا برای ما بیان شده (اخلاقیات)و به روشنی به ما امر شده که تنها راه ارتقا وجود ما به مراتب بالاتر توصل به این حقایق است که وجه مشترک وجود ما با اصل وجود است و حد فاصل مراتب وجود بین ما و خداست یعنی هر چه ما به این امور بها داده و انها را در وجود خود تقویت کنیم به همان میزان به خدا نزدیک شده ایم و هر چه به انها کم توجهی کنیم یا انها را سرکوب کنیم خود را از مراتب وجود تنزیل داده ایم و این امر اگر تداوم داشته باشد میتواند ما را به پایین ترین مرتبه وجود بکشاند که سرحد عدم است. این که میگویم سر حد عدم یعنی جسم ما پس از مرگ به مواد تجزیه شده و جزء طبیعت میشود و با وجود اینکه به عدم تبدیل نمیشود ولی ما میدانیم که مواد شعور و درک ندارند و وقتی موجودی شعور ندارد قطعا و جودش را درک نمیکند یعنی خود اگاهی ندارد که مثلا بداند که ماده است و چه جایگاهی در جهان دارد بنابر این با وجود اینکه جسما موجود است ولی از نظر خود اگاهی معدوم است چون این دیگران هستند که وجود انها را درک میکنند ولی خوداجسام نمی توانند خود را درک کنند به عبارت روشن تر از دید موجودات باشعور اجسام موجود هستند ولی از نگاه خودشان انها معدوم هستند نه وجود زیرا قادر به درک وجود خود نیستند پس توجه داشته باشید که بنده وقتی از تقابل وجود و عدم (خدا وشیطلان ) صحبت میکنم منظور من از عدم نوعی نگاه معرفتی است نه عدم به معنی اصطلاحی ان که نقطه مقابل وجود است و عقلا نمیتواند تحقق خارجی داشته باشد ( درک این نکته برای درک تمثیلات انسان و شیطان و داستان بهشت وجهنم بسیار مهم است )
پس این نوع از وحی به خاطر اینکه میتواند از طرف ما درک شود میتواند عینا بیان شده و نیازی به تمثیل نیست مگر در مواردی که در ان نکات ظریفی وجود داشته باشد که درک ان به بیان معمولی ممکن نباشد .
مرتبه دیگر الهامات مربوط به متذکر کردن و هشدار به مردم است که عواقب غفلت و فراموشی این حقایق درونی است که منجر به نابودی انها خواهد شد که بهترین راه ممکن ذکر وقایع ملموس گذشتگان که چگونه عده ای به سعادت وعده ای به نابودی کشیده شده اند که این داستانها نیز میتواند امیزه ای از واقعیت یا تمثیل باشد یعنی در اینجا اصل تذکر است نه حقیقی یا مجازی بودن داستانها لذا از این نقطه نظر بین تمثیلی بودن یا حقیقی بودن ان داستانها فرقی نیست بلکه اصل میزان تاثیر این داستانها بر روی مردم است تا انها را از خواب بیدار کند .
مرتبه دیگر این الهامات مربوط به بحث اثبات نبوت و اثبات این نکته که نظام هستی کل و طبیعت درونی انسانها عقلا ایجاب میکند که افرادی باشند که همواره در تمام اعصار مردم را متوجه جایگاه انها در نظام هستی کرده و راه سعادت وشقاوت (وجود و عدم ) را برای انان مشخص کنند بیان این نکته که این افراد متصل به وجود حقیقی هستند و همواره از طرف خدا تایید وحمایت میشوند و قادرند برای اثبات حقانیت خود با اتکا به حضرت حق حرف خود را به کرسی بنشانند و عجز مخالفان را ظاهر کنند وباز ذکر این داستانها نیز میتواند امیزه ای از حقیقت ومجاز باشد زیرا در اینجا انچه اصل است ذکر این نکته است که انها توسط حضرت حق موید هستند و به هر طریق ممکن خدا انان را بر دشمنان منصور میگرداند و شکل وشمایل این(معجزه ) اثبات حقانیت مشخص و ثابت نیست بلکه ممکن است در مورد هر پیامبری با توجه به شرایط ساختاری خود پیامبر و همچنین محیط ایشان متفاوت باشد و از انجا که تاریخ انبیا گذشته بر ما به درستی مکشوف نیست انچه در کتب مقدس در این باره درج است ممکن است امیزه ای از حقیقت یا تمثیل و مجاز باشد و این در این جایگاه مهم نیست که اصل داستان چه بوده چون در اینجا انچه مهماست این است که مشخص شود انان توسط خدا حمایت و تایید شده بوده اند پس در اینجا شکل مهم نیست بلکه اصل سنت مهم است .
مرتبه پایین تر، وحی مربوط به راه کارهای ممکن برای برداشتن موانع موجود برای تحقق و بار ور کردن این حقایق درونی است که شامل تمام احکام شرعی میشود
در این مرتبه وجودی از وحی که مربوط به جنبه های اجتماعی میشود الهامات بیشتر به وجود خود انبیا بر میگردد .
در واقع اگر اگر حقایق والا و الاهی الهامات را که از اصل وجود مستقیما به انبیا الهام شده را به چهار چوب ،پی و اسکلت بندی یک ساختمان تشبیه کنیم جنبه های پایین تر وحی که مرتبط با اجتماعیات و نوع زندگی بشر در هر عصر میشود و قابل تغییر است و نمی تواند ثابت باشد و با گذشت زمان قابل تغییر است را میتوان به ظاهر ونمای ساختمان تشبیه کرد که ما قادریم هر از چند گاهی باحفظ اصل ساختمان نمای ان را به روز کنیم . در واقع این مرتبه از وحی ناشی و وابسطه به زمان ومکان است و قابل تغییر. لذا این امور را مستقیم نمی توان به خدا نسبت داد چون ذات خدا قابل تغییر و تحول نیست بلکه این الهامات ناشی از مرتبه وجودی خود پیامبر است در واقع راه کارهای انبیا برای تحقق حقایق الاهی است منتهی زیر سایه و تحت سیطره همان حقایق والا.در واقع ما این الهامات را به دلیل مرتبه وجودی پایین انها نمیتوانیم مستقیما به خدا منسوب کنیم بلکه میتوانیم انها را ابتدا به انبیا منسوب وسپس در یک دید کلان به خدا نسبت دهیم از انجا که انبیا هرچه دارند از وجود خدا و منسوب به خداست میتوانیم با یک واسطه اعمال و اقوال انها را به خدا منسوب کنیم با این تعبیر ما میتوانیم ضعفها و کاستی های ظاهری را به جنبه بشری بودن انبیا منسوب کنیم و حقایق اصلی و کلیدی ادیان را که در تمام ادیان ثابت است به خدا منسوب کنیم .
پس در این دیدگاه ایه های قران را نمی توان به یک دید نگاه کرد به عبارت دیگر زبان قران زبانی تلفیقی است که در هر زمینه باید با زبان خودش بررسی گردد .
بنابر این انچه ما را سردر گم میکند این است که کل کتب مقدس را به یک نگاه کلی مبنی بر اینکه همه انها تحت اللفظی مستقیما از طرف خداست نگاه میکنیم واین اشتباه است زیرا باعث گردیده عده ای به دید یک کتاب خرافی و پر از تناقض به انها نگاه کرده وپیامبران را تکذیب کنند و عده ای نیز با قبول همین دیدگاه خود را بسیار به زحمت بیندازند و با توجیهات عجیب و البته غیر موثر برانکار مخالفان بیفزایند .در صورتی که اگر نیک بنگریم انبیا متفقا یک دعوت داشته اند و ان دعوت به خویشتن خویش است و بار ور کردن ارزشهای انسانی که در پر تو ان سعادت دنیا و اخرت نسیب بشر خواهد شد و اگر احکامی هم صادر شده تماما در راستای تحقق این ارمان بوده است. با این توضیحات پاسخ جنای سروش در خصوص انبیا مشخص میشود سوال این بود :

او کیست که در برابر دروغ ها و پوچی ها و خرافی های ادیان سکوت کرده و به نیرنگ و فریب ادیان هیچ نمیگوید و دربرابر کسانی که خود را به غلط فرستاده او و درستکار و بیان گر حرف های او میزنند کاری نمیکند؟

اگر بنده توانسته باشم مطلب را به درستی منتقل کنم جواب این سوال مشخص است تمام این تصورات ناشی از این است که ما زبان ادیان را اشتباه متوجه شده این در صورتی که اگر هر بخش از این کتب را به زبان خاص خودش بخوانیم این سوء تفاهمات ایجاد نخواهد شد .
خلاصه اینکه ان دسته از ایات که خرافی وفریبکاری به نظر میرسد بخشی از انان رمزی و تمثیلی است و بخش دیگر را باید در غالب زمان خویش دیده شود یعنی انبیا ان احکام را با توجه به شرایط زمان ومکان برای پیشبرد اهداف والای خود تنظیم کرده اند و اگر مستقیما ان احکام را به خدا نسبت داده اند برای این است که اساسا وجود ما جزئی از وجود خداست و هرگز جدا از ان نیست که تفصیل ان در بیانات گذشته ذکر گردید .
امید است که منظور مرا گرفته باشی .
اما سوال اقای حقیقت جو

خب با توجه به این عبارت شما این سوال پیش میاید ما از کجا بفهمیم که این افراد به ان درجه رسیدن و چه معیار و ملاکی وجود دارد؟ بعد از پیامبر اسلام افراد زیاد این ادعا را داشتن که یکی از آخرین و سرشناسترین آنها "محمدعلی بهاء" است که ادعای نبوت کرد. چه فرقی بین نبوت پیامبر مسلمانان و پیامبر بهائیان است. سوال مهمتر چرا پیامبر اسلام باب نبوت را بعد خودش بست بنا به دیدگاه شما چرا نباید بعد از وی کسانی باشند که به این جایگاه برسند؟ با توجه جهانبینی شما هرکسی میتواند ادعا کند که به ان مرحله رسیده و برای خودش دکان دستگاهی راه بیاندازد.

در انجا ما باید دوچیز را از هم تفکیک کنیم یکی بحث خاتمیت به معنی خاتمه دادن به ایجاد یک دین جدید . دوم :تداوم رسالت به معنی اگاهی و هشدار به مردم نسبت به اینده خود و دعوت انها به خوشتن خویش و زنده کردن ارزشهای انسانی که طبق دیدگاه این حقیر هرگز برای ان پایانی نیست و جز تفکیک ناپذیر نظام هستی است .
در بحث خاتمیت چیزی که درک ان مهم است این است که بشر به عنوان یک مرجع قابل اطمینان نیاز به کتابی داشت که اصول اصلی و اساسی و شالوده های کل هستی را در خود جای دهد وبه طور جامع به مقوله های حیاتی همچون :خدا ،نبوت ،وحی ،روح وبقای ان ،و ارتباط انها با کل هستی بپردازد یعنی در عین حال که برای عامی ترین مردم قابل فهم باشد با دارا بودن مراتب مختلف معرفتی جوابگوی نیاز حقگرایان در تمام اعصار باشد در عین حال قابلیت اصلاح ظاهر و نمای ان با حفظ اصول اساسی که ابدی و لایتغیر است را دارا باشد پس در واقع با وجود چنین کتابی دیگر نیازی به اوردن کتاب دیگری نخواهد بود چون تکرار مکررات خواهد شد زیرا اگر کتاب جدید بخواهد هر معرفتی را بیان کند خطوط اصلی ان در این کتاب هست و اگر بخواهد مسائل اجتماعی را مطرح کند باز قابلیت تطبیق انها با همین کتاب اگر درست درک شده باشد هست پس نیازی به کتاب و فرقه جدید نیست اگر گفته شود این خصوصیت برای کتی دیگر نیز صادق است باید عرض کنم در اصل چنین است ولی چون ان معرف کامل و به عینه به ما نرسیده(به دلایل شرایط زمانی و مکانی گذشته که این امکان را فراهم نکرده ) یا تغییر داده شده تنها گزینه مورد اطمینان قران است ولی این چیزی از ارزش ادیان دیگر کم نخواهد کرد زیرا چنان چه عرض شد خطوط اصلی این ادیان یکی بیش نیست و تفاوتها صرفا به مسائل اجتماعی و ظاهری دین برمیگردد که چندان قابل عتنا نیست .
پس این طبیعی است که با وجود چنین کتابی دیگر نیازی به پیامبری با کتاب خدید نیست .
اما مورد دوم چنان چه گفته شد ساختار درونی انسان و موانع عدیده در راه تحقق اهداف خلقت ایجاب میکند که همواره در هر عصر و در میان هر قومی باشند کسانی که نوع بشر را در رسیدن به مقاصدی که حضرت حق در وجود ما نهادینه کرده یاری کنند و اگر غیر این باشد امر خلقت عبث خواهد بود و از طرفی این امر باید توسط خود ما محقق شود نه از طرف خدا یعنی این افراد مرسل خود باید به این مرحله برسند نه خدا انها را انتخاب کند چون در غیر این صورت با عدالت خدا منافات دارد .
این که فرمودید ما از کجا باید این افراد را بشناسیم که ایا خیر خواه هستند یا شیاد و هر کسی میتواند ادعای جدیدی مطرح کند .باید عرض کنم خیر طبق این دیدگاه لزوما چنین نیست . زیرا چنان که گفتم ما عقلا اگر قران را خوب درک کرده باشیم دیگر نیازی به کتاب و فرقه جدیدی نیست و اگر کسی نیت خیر داشته باشد و قصدش صرفا هدایت مردم باشد یعنی طبق ان موازین که عرض کردم مردم را به ان حقایق دعوت کند قاعدتا نباید فرقه ای جدید ایجاد کند بلکه باید راه درک درست از ان کتاب را به ما اموزش دهد در واقع بعد از اخرین کتاب ما دیگر به کتاب جدید نیازی نداریم بلکه به درک درست از ان حقایق با توجه به شرایط زمانه نیازمندیم پس شاخصه اصلی در شناخت صداقت این افراد این است که ایا ما را از کثرت به وحدت هدایت میکنند یاخود بر طبل کثرت میکوبند منظور من این است که ما بعد از در دست داشتن یک قائده جامع در مورد هستی خود و جهان، بیشتر نیاز داریم که به سوی وحدت و یکدلی حرکت کنیم نه بسوی کثرت و پراکندگی یعنی هر چه حق گرایان با گرایشات مختلف زیر سایه حق جمع گردند قدرت حق افزایش خواهد یافت وهرچه افراد حق طلب پراکنده گردند قدرت انان نیز کمتر و شکننده تر خواهند شد پس یک انسان خیر خواه هیچگاه بر طبل تفرقه نمیکوبد بلکه به اتحاد و دعوت فرا میخواند .بنابر این طبق این نظر ما همواره به افرادی نیاز داریم که اگر در خود توانایی میبینند به ما درک درست از حقایق را بیاموزند بدون اینکه خود فرقهای جدید را پایه گزاری کنند چون در این صورت به تنها کمکی به حل مسئله نکرده اند بلکه خود مشکل جدید ی خلق کرده اند .


ضمن اینکه یک ایراد بزرگتری که در دیدگاه شما وجود دارد اینست که همه افرادی که ادعای نبوت کرده اند مدعی شده اند که از جانب شخص خدا برگزیده شده اند و همه ان معجزاتی را هم که از انها نقل شده از جانب خدا دانسته اند.

طبق بیانات گذشته انبیا دارای مراتبی مختلف هستند و همه در یک سطح نبوده اند بنابر این بسته به میزان بهره وجودی شان اگر واقعا نبی بوده و صادق بوده باشند قطعا دارای تاییداتی از طرف خدا بوده اند البته این تاییدات مطمعنادر راستای نظام دقیق و هوشمند هستی بوده نه خارج از ان حال ماممکن است بعضی از ان سنتها راما کشف کرده ویا ممکن است هنوز به ان مرحله از علم نرسیده باشیم مضاف بر این که چنان که عرض کردم این معجزات با خرافات وتحریف امیخته است و ما در حقیقت نمیتوانیم قاطعانه بگوییم که ایا این معجزات محقق شده اند یا خیربه همین خاطر میگوییم ما تنها برای استخراج ان معارف والا تنها میتوانیم به قران اتکا کنیم .

در ضمن همیشه در نقد اینگونه افراد تنها نباید به رفتار خود فرد اکتفا کرد بلکه باید نتایج و آثار تفکرش و بازخوردی که ان دین در جامعه زمان خود و آینده داشته نیز توجه کرد. نتیجه افکار و عقاید و آموزه های پیامبر اسلام سبب ایجاد گروههایی شده است که در قرن حاضر بیشترین جنایات و کشتارهای بشری را داشته اند. القاعده طالبان بوکوحرام داعش و بسیاری از حملات انتحاری که شیعیان و سنیها علیه هم انجام داده همه براساس تعالیم پیامبر اسلام و با نام و اعتبار او وخدایش انجام می شود.

این جنبه از دین چنانچه در بالا اشاره شد به جنبه های بشری بودن پیامبر برمیگردد زیرا این ایات که باعث بروز چنین جنایاتی گردیده بیان مستقیم ولایتغییر خدانیست بلکه راه حلهای موجود و ممکن برای تحقق امر مهمتر بوده که تنها با شرایط ان زمان قابل توجیه و بررسی است و به هیچ عنوان احکام ابدی و همیشگی نیست که بتوان در تمام زمانها از انها استفاده کرد و تمام این انحرافات ناشی از این است که تمام ایات را با یک زبان درک کرده انددر صورتی که هر ایه زبان خاص خود را دارد که متاسفانه علما در این زمینه بسیار کم کاری کرده اند این مطلب نیاز به بررسی زیادی دارد که از حوصله این بحث خارج است ولی اگر مقصود مرا درست متوجه شده باشی خودت میتوانی تمام شبهات مشابه را با این نگاه برای خود حل کنی . البته منظور من از اینکه این ایات به پیامبر برمیگردد اشاره به همان مراتب وجودی وحی است که قبلا تو ضیح دادم .


پیامبر اسلام چندهمسری را تا 4 زن تجویز کرد ضمن اینکه خودش را فراتر از این قاعده مستثنی دانست و تا 11 همسر به طور همزمان اختیار نمود.

اگر شما مطلب قبلی بنده مبنی بر مراتب و جلوه های متفاوت انسان و این که ما دارای مراتب مختلف وجودی هستیم که میتوانند مستقل از هم باشند و همچنین بشری وعادی بودن انبیا در خصوصیات و گرایشاتی که به لحاظ بشر بودن بر ما سیطره دارد و همچنین این قائده کلی که اساسا ما به خاطر جهل نسبت به گرایشات درونی یکدیگر و علتهای درونی افعال هومدیگر نمی توانیم و نباید به حکم ظاهر همدیگر را قضاوت کنیم تنها کسی که میتواند ما را به درستی قضاوت کند خالق و اصل وجود ماست مضاف بر اینکه ما باید همواره یک تک اصل را در زندگی خود نسب العین کنیم و ان اینکه اگر کسی حرف درستی زد از او قبول کنیم حتی اگر به ظاهر ببینیم خود شخص عمل نمیکند مثلا اگر من به شما میگویم که عدالت کنید ولی خود مای انجام بدهم که به ظاهر شما خلاف ان را ببینید اولا این به اصل حرف من لطمه ای نمیزند یعنی اگر من عدالت نکنم دلیل بر ابطال حقیقت عدالت نیست سوای اینکه شما اساسا نمیتوانی درک درست ودقیقی از اعمال من داشته باشی چون بع عمق وجود من اگاه نیستی .

پیامبر برده داری را ممنوع نکرد و کماکان پیروانش در کشورهای عربی برده داری میکنند. بوکوحرام دو سال قبل دختران یک مدرسه را بعنوان غنیمت جنگی و تحت نام کنیز به فروش رساند.

این که پیامبر برده داری را حرام نکرد را از چند زاویه باید دیده شود اول اینکه ان قبحی که ما درحال حاضر از این پدیده درک میکنیم بسیار متفاوت از ان درکی است که در ان زمان وجود داشته .از طرف دیگر پیامبر با توجه به شرایط اجتماعی عصر خویش به غیر از جنگ راهی برای برداشتن موانع موجود و گسترش دین خود نداشت البته خود جنگ نیز برای ان عصر یک پدیده کاملا عادی بوده و قابل قیاس با درک وبرداشت فعلی مانیست .واز انجا که برده اری نیز جز تفکیک ناپذیری ازجنگ بوده در ان شرایط خاص ایشان قادر به محو کردن این پدیده شوم نبوده گر چه قطعا اگر عمر ایشان کفاف میداد و شاهد برپایی یک نظام قدرتمند با تکیه به ارزشهای مورد نظر میشد میتوانست با اتکا به قدرت ایجاد شده این سنت غلط را ریشه کن کند زیرا برای ریشه کنی برده داری که یکی از ارکان اجتماعی و اقتصادی نظامی که بسیار ریشه دار و عمیق بوده نیاز به زیرساختهای محکمی بوده که اولین انها تشکیل یک حکومت گسترده و قدرتمند میباشد .اما این که چرا حاکمان بعدی اقدام به چنین امری نکرده اند علتش مشخص است چون چون ان چند تای اولی نه فرصت این کار را داشتند نه در حد و اندازه پیامبر بودند که چنین دغدغهای داشته باشند حضرت علی هم که اصلا جنگهای پی در پی اصلا هیچ مجالی به او نداد خلفای دیگر نیز که اساسا دیگر قابل ذکر نیستند چرا که به مرتبه دیگر حکام ستمگر تاریخ تنزیل پیدا کردند و ااسا نه دغدغه دین داشتند ونه درک ان را .

در طول تاریخ 1400 ساله اسلام افراد زیادی بخاطر اینکه از دین خود برگشته اند و به اصطلاح مرتد شده اند جان خود را از دست داده اند. چرا باید کسی که با مطالعه از دین برگشته و یا دین دیگری را برگزیده جان خودش را ازدست بدهد. چه فرقی میکند که من از طریق پیامبر اسلام به خدا برسم یا از طریق عیسی مسیح؟

این قائده نیز اساسا با اصول عقلی و حتی با احکام و حقایق ذاتی قران که دین را اختیاری میداند در تضاد است و مانند دیگر احکام اجتماعی در شرایط خاص نازل شده و به عبارتی دارای تاریخ مصرف است وعقلا نمیتواند حکمی ذاتی و نشات گرفته از ذات حضرت احدیت باشد زیرا طبق این دیدگاه اساسا نظام هستی که گویای صفات خداست بر اختیار استوار است وهرگزاین سنت قابل تغییر نیست .
در مورد مطلب اخر هم عرض کردم ادیان همه در ذات و اصول اصلی یکی هستند و تنها در احکام ظاهری با هم متفاوت هستند که در واقع راهکارهای رسیدن به این هدف هستند در مثال حقیقت مانند یک مقصد است که هر مسلک و دینی میتواند یک شاهراه یا یک راه فرعی و خاکی برای رسیدن به مقصد باشد که تفاوت انها فقط در راهی است که ما را به مقصد میرساند ولی در اصل مقصد با هم فرقی ندارند واین ماهستیم که باید تشخیص بدهیم از کدام راه برویم بهتر به مقصد میرسیم وشاید هم بتوان ادیان را به وسیله سفر در این راه تشبیه کرد که ما ازبین هواپیما،قطار یا ماشین یا...یکی را باید انتخاب کنیم .

شما در دیدگاه خود فقط خود شخص مدعی رسالت و نیز نتایج مثبت و اثرات خوب ان را مد نظر قرار داده اید و به تبعات منفی که این افراد در جامعه گذاشته اند به هیچ عنوان توجهی نکردید.

با توضیح مطلب ارائه شده اگر مطلب درست منتقل شده باشد تمام این تبعات و سوءتفاهمات ناشی از درک ناقص ما از مفاهیم خدا،نبی،وحی و...است .
در پایان لازم به ذکر میدانم که این دیدگاه و فرظیه اساسا فرا دینی است و شما حتی با انکار ادیان نیز میتوانی بادرک درست از این جهانبینی به نتایجی مشابه به انچه ادیان دعوت کرده اند برسی یعنی اساسا معتقدم سعادت دنیا واخرت بشر با درک درست این دیدگاه و عمل به ان میسر و شدنی است گرچه بنده بر این باورم که ماهیت وذات این عقیده همان است که ادیان و قران به ان فراخوانده اند و بیان بنده چیز جدیدی نیست و هیچ اسراری هم ندارم که عقاید خود را به کسی بقبولانم و چون خودبا این تغییر نگرش توانسنم خودم را از حیرانی و پریشانی رها کنم دریغ نداشتم که اگر کسی در شرایط من است بتواندبرای سوالات خود جوابی بیابد و به جایی جنگ بین عقل ودل شاهد اتحاد ویگانگی انها باشد واین خود به نظر من بسیار لذت بخش خواهدبود والبته مفید وسازنده و کارگشا .
انکس است اهل بشارت که اشارت داند ///نکته ها است بسی محرم اسرار کجاست
قبلا از حوصله وعنایت شما کمال تشکر را دارم . در پناه حق باشید .
با سپاس


با عرض معذرت به خاطر محدودیت زمانی ناچار بودن مطلب را با عجله پایپ کنم لذا فرست ویرایش مطالب را نداشتم بنابر این دوستان پریشانی مطالب واشتباهات تایپی را بر بنده میبخشند .
پاسخ عزیزان حوزوی و منتظر را اگر عمری باقی بود در اولین پست بیان خواهم کرد.
با سپاس
۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۱ انسان حقیقتجو
با درود

جناب حق گرا من نظرات شمارا یکبار دیگر به دقت مطالعه کردم. به این نتیجه رسیدم که دیدگاه شما در واقع همان دیدگاه وحدت وجود عرفاست که یک خورده مدرنیزه شده است. من منتظر حرف جدیدی از شما بودم و یا اثبات دقیقتری که به این مهم نرسیدم

نکته دیگر که برخی دوستان زیاد روی مباحث فلسفی واجب الوجود و ممکن الوجود مانور میدهند که خب این دیدگاه فلسفی کلا روی فرضیاتی بنا شده که خود از اساس دارای اشکالات عمده ای هستند ضمن اینکه اگر هم این فرضیات نه چندان صحیح رو بپذیریم شما نمیتوانید از واجب الوجود به این خدایی که ادیان ابراهیمی متصور شده اند برسید. واجب الوجود به موجودی میگن که اولا وجودش ضروری باشد و دوم این که موجودی که وجودش نیازمند موجود دیگری نباشد خب در کجای این فرضیات آمده است که ما فقط یک واجب الوجود داریم؟

اما دوست عزیز جناب میلاد
قوانین فیزیک از طبیعت گرفته شده و مثل قوانین مدنی نیستند که کسی آنهارا وضع کرده باشد. شما میخواهید از فرض غلط نتیجه گیری صحیح بکنید. قوانین فیزیک را کسی خلق نکرده به عبارتی بهتر هیچ چیز از خارج از طبیعت بر طبیعت حاکم نیست. چیزهایی که انسان تحت عنوان قوانین فیزیک از طبیعت استخراج کرده از خود طبیعت هستند و از ذات طبیعت است. اگر به "هیچ" نگاه کنیم و در این "هیچ" در حد نگاه کوانتومی ریز و دقیق بشویم قوانین فیزیک کوانتومی را درک میکنیم و از جمله این قوانین اصل "عدم قطعیت" است و همین باعث اعوجاج انرژی شده و همین اعوجاج سبب بوجود امدن لحظه ای ماده شده و در همان لحظه قوانین ماده معتبر شده و در همان لحظه زمان و مکان معنی دار شده. در بیگ بنگ در یک لحظه انرژی به شکل ماده ماندگار شد و نیروی گرانش باعث شکلگیری سیاره ها و کهکشانها و عناصر طبیعت گردید. شکل جهان امروز مدیون قانون گرانش هست و اینکه هاوکینگز گفته بدلیل وجود قانون گرانش جهان می تواند خودش را ازهیچ بیافریند اشاره به همین نکته است. شاید بگویید هیچ کوانتومی را چه کسی آفریده هیچ کوانتومی ساده ترین وجود است و ازلی و ابدی بوده است. در هیچ کوانتومی هیچ ماده ای وجود ندارد که قوانین علیت بران حاکم باشد! قانون علیت بر ماده معتبر است نه بر انرژی.

اما در مورد اینکه فرمودید انفجار باعث بی نظمی می شود نه باعث نظم! این نکته ای است که اکثرا خدا باوران برای بستن دهان مخالفان استفاده میکنند که بنده میخواهم این را بطور مفصل شرح دهم:
انفجار باعث بی نظمی شود کاملا صحیح است ولی تا چه زمانی؟ شما فرض کنید که یک کوهی را با مقدار زیادی ماده منفجره تخریب میکنند. در لحظه بسیاربسیار بسیار کوتاهی پس از انفجار تمام قطعات سنگ بطور تصادفی و نامنظمی در فضا منتشر شده اما پس از چند لحظه، دیگر هر قطعه سنگ دارای توزیع زمانی و مکانی تصادفی و نامنظم نیست. ذرات سنگینتر به روی زمین و در فاصله کوتاهی از محل انفجار پخش شده اند و ذرات سبکتر کمی دورتر و ذرات بسیار ریز همچنان در هوا معلقند. بله! در ابتدای انفجار کاملا توزیع ذرات تصادفی است اما این توزیع تصادفی برای همیشه نخواهد بود بلکه بعد از آن قوانین فیزیک و ریاضی هستند که مکان و زمان فرود هر جسم را تعیین میکنند. در لحظه بیگ بنگ انفجار باعث پخش شدن تصادفی ذرات در فضا گردید اما این تصادف تا ابد ادامه نخواهد داشت و فقط برای لحظات کوتاهی این بی نظمی قابل توجیه است.

نکته دیگری که در این مورد باید گفت این است که فرض کنیم که واقعا همچنان این بی نظمی حاکم باشد انوقت بازهم فرقی بحال قضیه نخواهد کرد. شکل کنونی جهان حاصل وفق دادن این نوع حیات با این نوع شرایط و قوانین حاکم بر طبیعت است و اگر بیگ بنگ نوع دیگری از توزیع ذرات را در جهان باعث میشد انگاه نوع دیگری از حیات و قوانین برجهان حاکم بود. در واقع این ما هستیم که خودمان را با این نوع بی نظمی هماهنگ کردیم و قوانین موجود بر این بی نظمی را کشف کرده ایم. طبیعتا اگر بیگ بنگ بی نظمی دیگری را بوجود می اورد انگاه این قوانین کنونی معتبر نبود و فرمولهای فیزیک اعتبار خود را ازدست میدادند.

در مورد اینکه فرمودید دانشمندان تا یک ثانیه بعد از بیگ بنگ را میدانند ولی قبل ان را نمیخواهند اعلام کنند تا خدارا بعمد زیر سوال ببرند زیاد مغرضانه است. دانشمندان نه تنها بر روی ان زمان در حال بررسی هستند بلکه بر روی قبل از بیگ بنگ هم هنوز در حال مطالعه هستند. اینکه هنوز مشخص نیست مربوط به ضعف دانش بشری است نه هدفدار بودن مطالعات.

بازهم تکرار میکنم که من خداناباور نیستم بلکه ندانم گرا هستم. مشکل من با نوع خدایی است که در ادیان و بو یژه ابراهیمی بیان شده نه با کلیت خدا. پس اگر نقدی هم باشد به این چند خدا یعنی "اهورامزدا" و "یهوه" و "پدر مهربان" و "الله" است.

اما در مورد ایات قران: یکی از ویژگیهای تقریبا منحصر بفرد قران همین است که میتوان یک ایه را به چند معنی مختلف تفسیر کرد و هر گروهی بنا به منافع خودش تفسیر خودش را ارائه بدهد. (البته بخش بزرگی از این ویژگی قران بخاطر خصوصیات زبان عربی است) مطمئنا اگر قران میگفت خدا جهان در 60 روز یا 600روز افریده است الان تفاسیر دیگری از آیات ارائه میشد.

۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۲ انسان حقیقتجو
اما یک نکته که قبلا جناب حق گرا مطرح کرده بودند و من چند دفعه خواستم پاسخ بدهم ولی بدلیل کثرت مسائل مورد بحث یادم میرفت این بود که ایشان در جایی بیان کردند اینکه هرقدرم انسانها از لحاظ عقلی خدارا منکر بشوند ولی بازهم ته دلشان به وجود خدا اعتقاد دارند که این شاید دلیلی بر این مدعا باشد که خدا وجود دارد.
دوست عزیز من هم تا اندازه با این حرف شما موافقم و علت اینکه افرادی نظیر من هستند که ندانم گرایند تا خداناباور هم شاهد خوبی بر ادعای شماست. لیکن اگر با مباحث روانشاسی اشنایی داشته باشید در هر انسانی ضمیر ناخود اگاهی وجود دارد که تا حد بسیار زیادی بر خصوصیات فردی اجتماعی روانی افراد تاثیر میگذارد. همه ما در جامعه ای رشد کرده ایم که مذهب جز لا ینفک ان هست. یا پدرمادر مذهبی داریم یا همسایگان مذهبی داریم اصلا هیچکدام از اینها را هم که نداشته باشیم رسانه های کشور صبح تا شب از این مسائل صحبت میکند و در کتابهای درسی 10-12 سال مسائل دینی مذهبی تدریس می شوند. همه ما بطور ناخوداگاه تحت تاثیر این نگرشهای مذهبی قرار میگیریم حتی اگر هم واقعا علاقمند نباشیم و این آموزه ها و جو مذهبی در ضمیر ناخوداگاه ما وجود دارد و در مواقعی که در تنگنا قرار میگیریم و یا فریادرسی نداریم بی اختیار یاد خدا می افتیم. شاید اگر در جامعه ای که این مسائل وجود ندارد و یا مثل کشور ما رنگ و لعاب زیادی ندارد تربیت می شدیم انوقت حرف شما زیاد مستند نبود.

یکی دیگر از نکاتی که همیشه برای خودم سوال بر انگیز بوده این است که اگر یک نفر مدعی شود که مثلا ماده در ابعاد کوانتوم میتواند خودش را از هیچ بوجود بیاورد همه ما در مقابلش جبهه میگیریم که مگر چنین چیزی ممکنست ولی اگر یکی مدعی بشود که یک اَبَرخالق هوشمندی هست که مطلق است و خودبخود بوجود امده همه به راحتی قبول میکنیم. بوجود امدن خودبخود ذره کوانتومی که ساده ترین شکل وجود داشتن هست را نمیپذیریم ولی ازلی و ابدی بودن خالقی با ان ویژگیهای ممتاز را بدون چون و چرا میپذیریم. بعد اینگونه توجیه میکنیم چون خدا ماده نیست پس میتواند بدون علت بوجود امده باشد ولی "هیچ کوانتومی" نمی تواند ازلی و ابدی باشد
با عرض سلام

نخست از آقای حق گرا کمال تشکر را دارم براستی پست کامل و جامعی بود اما پاسختون در مورد ارتداد کامل و جامع نبود زیرا این قانون امروزه نیز اجرا میشود
با عرض سلام خدمت آقای حقیقت جو در مورد پیدایش جهان به این نتیجه رسیدم که خداوند هیچ کوانتومی را پدید آورده و بوسیله هیچ کوانتومی جهان را بوجود آورده اما در مورد چگونگی پیدایش جهان به تعداد دانشمندان نظریه وجود دارد
با عرض سلام
جهان هستی
ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ «۱»

«سپس آهنگ [آفرینش‏] آسمان کرد، و آن دودى بود.»

چگونگى پیدایش جهان از اندیشه‏هایى بوده که همیشه فکر بشر را مشغول کرده است.

قرآن کریم در آیات متعددى اشاراتى به این مسأله کرده است و دانشمندان کیهان‏شناس نیز در این مورد نظریاتى ابراز کرده‏اند و حتى بعضى صاحب‏نظران خواسته‏اند با انطباق آیات قرآن با برخى از این نظریات علمى، اعجاز علمى قرآن را اثبات کنند که این مطالب قابل نقد و بررسى است.

مفسران و صاحب نظران در این مورد به آیات فوق توجه کرده‏اند.

جهان اولیه بسیار کوچک اما شامل تمام مواد و انرژی های موجود در جهان امروز بود. دریایی

متلاطم و متراکم از ذرات ریز و نیروها و به جای چهار نیرویی که امروزه دانشمندان می شناسند، فقط یک ابر نیرو وجود داشت. اما عمر این جهان اولیه فقط در یک چشم به هم زدن به پایان رسید، پس از گذشت سه تریلیونیم یک تریلیونیم یک تربلیونیم یک ثانیه، این ابر نیرو به نیروهای مجزا تقسیم شد.(انفجار بزرگ مهبانگ(بیگ بنگ)) این نظریه از سال ۱۹۰۰ م پیشنهاد شد و هم اکنون از سوى اکثر اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه موجود تلقى مى‏شود. خلاصه این نظریه آن است که حدود ۲۰ بیلیون سال پیش تمام ماده و انرژى موجود در جهان، در نقطه‏اى بسیار کوچک و فشرده متمرکز بوده است. این نقطه کوچک و بى‏نهایت چگال و مرکب از ماده– انرژى منفجر شد و به فاصله چند ثانیه پس از انفجار این آتشگوى، ماده– انرژى با سرعتى نزدیک به سرعت نور در همه سو منتشر شد. پس از مدت کمى، احتمالا چند ثانیه تا چند سال، ماده و انرژى از هم تفکیک شدند. و تمام اجزاء گوناگون جهان امروز از دل این انفجار نخستین بیرون ریخته‏اند.

صد درصد ساختمان ستارگان و ابر ها از سبک ترین و ساده ترین عناصر، یعنی هیدروژن و هلیم تشکیل شده است. سایر عناصر نسبتاً نادر هستند، اما بعضی از آن ها مانند کربن، اکسیژن، سیلیکون، نیتروژن و آهن می توانند متراکم شوند و ساختار هایی را به وجود آورند. این رویداد در چند سیاره سنگی مانند مانند زمین روی می دهد که آهن، اکسیژن و منیزیم از فراوانترین عناصر سطح زمین هستند. کربن عنصری نادر است که تمام اشکال حیات در سایه وجود ان شکل می گیرند. در لحظات آغازین حیات در جهان، هیچ ماده ای وجود نداشت و فقط دریایی متلاطم از فضای داغ جریان داشت. سپس در بدو تولد جهان، ذرات بی شمار بسیار کوچک تر از اتم نظیر کوارک ها بودند که پدید آمدند، بعضی از این ذرات در اثر هم جوشی با یکدیگر سبب تشکیل نخستین اتم های هیدروژن و هلیم می شوند.اتم های بزرگ تر مانند بریوم، کربن و اکسیژن وقتی شکل می گیرند که واکنش های هسته ای درون ستارگان، هسته اتم های هلیم را تحت فشار قرار دهند. سپس اتم های بزرگ عناصر سنگین نایاب مانند تنگستن و اسمیرم، در اثر امواج ضربه ای ابر نو اختر ها(انفجار ستاره ها) شکل می گیرند.
در مورد آفرینش اگر بخواهیم از نظر توانایی خدا استفاده کنیم قاعده مورد استفاده کن فیکون است وقتی خدا بخواهد کاری انجام شود تنها می گوید باش می شود و دیگر بحث خلق زمین و آسمان در بازه زمانی مفهومی نخواهد داشت اما اگر بحث نوعی خلقت تدریجی باشد در این مورد می توان از بازه زمانی استفاده نمود .

بنا براین بحث بازه زمانی در انجام کار برای خدا معنی ندارد مگر اینکه بازه زمانی نوعی خلقت باشد مثلا یک طفل برای جوان شدن باید 20سال را سپری کند یا برای یاد گیری سواد باید 1سال درس بخواند اما خدا برای زنده کردن الاغ متلاشی شده به زمان نیاز ندارد و اصولا زمان برای انسان مفهوم دارد که ضعف دارد برای خدا انجام امور با قدرت کن فیکون انجام می شود.
عرض سلام خدمت جناب حقیقت جو

از اینکه مطالب بنده را قابل دانسته و انها را مطالعه فرمودید از شما سپاس گذارم . در خصوص قضاوت ،شما صاحب اختیار هستید.
بنده دوستانه از باب خیرخواهی دو نکته را با دو بیان و زبان مختلف خدمت شما عرض میکنم .
نکته اول را به زبان تعقل وخرد به شما عرض میکنم . شما فرمودید که بیانات بنده چیز جدیدی نیست وهمان نظریه وحدت وجود سابق است .
صرف نظر از صحت وسقم این ادعا چند نکته در جواب شما حائض اهمیت است.
در اصل این نکته مهم نیست که فی الواقع این دیدگاه کاملا بدیع است یا درکذشته نیز بوده بلکه میزان اعتبار ان مهم است .شما اگر این دیدگاه را رد میکنید باید قاعدتا دلایل رد و انکار خود را مستدل بیان کنید تا اگر به واقع چنین است ما هم از اشتباه خارج شویم . زیرا به فرض قبول قدیمی بودن دیدگاهی ما نمیتوانیم خط بطلان بر ان بکشیم زیرا این احتمال محتمل است که اصلا این دیدگاه در گذشته درست بررسی و درک نشده باشد و اگر هم به دلایلی رد شده باشد دلایل رد ان مستدل نباشد . بنابراین طبق قواعد عالم اندیشه شما میباید به جای یک بیان کلی مبنی بر رد این نظر دلایل رد ان را بیان کنید .
نکته دوم بیان دل است وان این که ابزار شناخت ودرک عمیق حقایق از طریق دل ممکن است نه عقل زیرا عقل به لحاض خصوصیات ذاتی خود تا یک مسیری میتواند با ما همراه باشد و روشنگر ولی هرگز نمیتواند ما را به درک حقایق والا رهنمون شود زیرا مراتبی از شناخت ودرک است که عقل را به ان راهی نیست .
ایکه از دفتر عقل ایت عشق اموزی ///ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
پس اگر شما همچنان راه دل را بر خود ببندید و توقع داشته باشید که در تمام زمینه ها عقل بتواند شما را به مقصود برساند باید عرض کنم طبق قوانین لایتخلف هستی متاسفانه شما همچنان در عالم حیرانی خواهید ماند و هیچ کس غیر خودتان نمیتواند به شما کمک کند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی /// عشق داند که در این دایره سرگردانند
ما برای تکامل به عقل وعشق هردو نیاز مندیم اگر غیر این بود نظام دقیق هستی انها را در وجود ما به ودیعت نمی نهاد عقل میتواند روشنگر و چراغ راه باشد برای طی مسیر اما انکه ما را به حرکت وادار میکند و قادر است ما را به سرمنزل مقصود برسان عشق است البته باهمراهی عقل زیرا عشق بدون عقل ما را به ناکجا اباد خواهد برد پس این خیلی مهم است که عقل و دل در وجود ما در جایگاه خود قرار بگیرند و جایگاه هر کدام به درستی مشخص گردد
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد///عشق میگفت به شرح انچه بر او مشکل بود
ولی متاسفانه حریم عشق عرصه گفت و شنود نیست که بتوانم برای شما تقریر کنم
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت وشنود //زانکه انجا جمله چشم باید بود و گوش
گر چه ورود به این عرصه بسیار مشکل است وقابل قیاس با تحصیل علم نیست ولی اگر بتوانی ورود کنی خود معنی این حرفها را به وضوح درک خواهی کرد . زیرا این کمترین این بیانات را صرفا از روی مطالعه کتب و به صورت نقل قول خدمت شما عرض نمی کنم که صرفا در جواب شما چیزی گفته باشم بلکه امری است که بنده خود تجربه کرده ودر ان هیچ شکی ندارم (البته اگر شما مرا میشناختی بنده هرگز این مطلب را به شما نمیگفتم زیرا این قاعده این حریم است ) هر گز شما را به ناکجا اباد فرا نمیخواندم زیرا خود کاملا حال شما را درک میکنم زیرا تجربه کرده و معنی حیرانی را به خوبی درک میکنم
ایدل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی //وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
البته بدیهی است که هیچ کدام از این مطالب که در حیطه دل گفته شد جنبه استدلال نداشته زیرا اساسا از حیطه عقل بیرون است بنابر این نتوان به ان استناد کرد بلکه چنان که گفته شد بیان دل بود ولا غیر .
گفتنی ها گفته شد ودر هر صورت، صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

شما بطور پراکنده نقدهایی را مطرح کرده بودید که به بعضی از انها در خور توان پاسخ داده میشود

شما
نکته دیگر که برخی دوستان زیاد روی مباحث فلسفی واجب الوجود و ممکن الوجود مانور میدهند که خب این دیدگاه فلسفی کلا روی فرضیاتی بنا شده که خود از اساس دارای اشکالات عمده ای هستند ضمن اینکه اگر هم این فرضیات نه چندان صحیح رو بپذیریم شما نمیتوانید از واجب الوجود به این خدایی که ادیان ابراهیمی متصور شده اند برسید.


شما در اینجا به جود مشکلات اساسی اشاره کرده ولی مشخص نکردید که این مشکلات چیست تا بنده بتوانم پاسخی بدهم .
در خصوص تطبیق واجب الوجود مورد نظر بنده با خصوصیات خدای ادیان به خصوص قران بنده خیلی مختصر اثبات کرده که هر دو یکی است که خیلی گذرا به ان اشاره میکنم .
توحید :
ادیان به یگانگی خدا و بی شریک بودن او اشاره دارند این دیدگاه نیز به وجود یک وجود واجب در هستی اشاره دارد به این کیفیت که ما در کل هستی یک وجود بیشتر نداریم که قائم به خویش باشد که اثبات ان در پستهای قبلی هست اگر به دلایل ایراد دارید مشخصا بفرمایید تا بررسی شود این که میگویم یک وجود بیشتر نداریم چون شما عقلا نمیتوانی امری را اثبات کنی که خارج از دایره وجود باشد . اگر میتوانی بسم الله
ازلی و ابدی بودن
در ادیان اعتقاد بر این است که خدا قدیم است یعنی همواره بوده و همچنان خواهد بود .
در دیدگاه مورد نظر نیز اصل وجود قدیم است واصلا محال عقلی است که شما بتوانی برای خالص و اصل وجود دلیلی تصور کنی زیرا هر عاملی را شما حتی در ذهن تصور کنی باید ابتدا به او وجود (ذهنی یا عینی ) ببخشی تا قابل تصور باشد واین یعنی نتوانسته ای امری خارج از وجود تصور کنی واین یعنی وجود را با وجوداثبات کرده ای بنابراین ازلی و ابدی بودن وجود خود از بدیهیات است که شما نمی توانی ان را نقض کنی .
هو الظاهر هو الباطن و تشبیه خدا به نور
در قران خدارا در عین اشکار بودن نهان میداند و برای ملموس سازی نور را مثال میزند .
در نظریه تشکیک وجود نیز این خصیصه رکن اصلی این نظریه است به این معنی که وجود در عین اینکه با مصادیق خود ظاهر و غیر قابل انکار است ولی خود وجود به لحاظ تجرد قابل رویت نیست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار//که در برابرچشمی و غایب از نظری

انتساب همه امور عالم به خدا
چنان که قبلا به تفصیل بیان شد در قران همه امور عالم به خدا نسبت داده شده
در این دیدگاه نیز همه ممکنات وموجودات به لحاظ اینکه بارقه ای از وجود و وابسته به اصل وجود هستند همه منتسب به وجود و مراتب ان هستند و قائدتا نمی توانند خارج از حیظه وجود باشند
اگاهی خدا به نیات درونی ما
در قران ادعا شده که خدا حتی از خود ما به نیات درونی ما اگاه است و این کاملا با این نظریه همگام است یعنی از انجا که وجود ما برگرفته از اصل وجود است و وجود نیز عقلا نمیتواند دو چیز جدا باشد پس این امر ممکنی است که خدا(واجب الوجود ) از نیات درونی ما اگاه باشد بدون اینکه نیازی به ابزار و وسایل داشته باشد

سلطه خدا در ان واحد بر همه چیز
در قران ادعاشده که خدا بر تمام امور عالم از مجردات تا انسانها و حیوانات و نباتات و جامدات در یک زمان واحد بر همه اگاه و علم وقدرتش بر زمین و اسمانها محیط است
این کاملا با این دیدگاه قابل انطباق است زیرا تمام ممکنات عالم مراتب مختلف وجود هستند و چون مرتبه ای از وجود در تمام انها جاری است پس بدیهی است که اصل وجود که موجد و مقوم همه ان ممکنات است همواره با انهاست و بقا انها به اراده او بسته است خلاصه اینکه اصلا کل وجود ممکنات از وجود واجب است پس چگونه میتوانند خارج از حیطه علم و قدرت خدا باشند
شواهد در این خصوص بسیار است و برای اثبات فکر میکنم همین مقدار کفایت کند اما ایاتی که در ان خداگونه تصویر شده بنده قبلا به تفصیل بیان کردم که رمزی ،تمثیلی و ملموس سازی برای عوام است .

شما
واجب الوجود به موجودی میگن که اولا وجودش ضروری باشد و دوم این که موجودی که وجودش نیازمند موجود دیگری نباشد خب در کجای این فرضیات آمده است که ما فقط یک واجب الوجود داریم؟

جواب این است که اساسا وجود یکی بیشتر نیست و نمی تواند باشد و شما نمی توانی وجود را تقسیم یا تجزیه کنی یا ان را با امر دگری ترکیب کنی زیرا برای این کار شما باید بتوانی ابتدا وجود را تعریف منطقی کنی و ما نمی توانیم وجود را تعریف کنیم زیرا نمی توانیم تعریفی بیابیم که روشن تر از مفهوم وجود باشد زیرا هرچه تصور کنیم خود برای تعریف نیاز به مفهوم وجود خواهد داشت پس به یک دور باطل میرسیم اما انچه ما از کثرت در موجودات در عالم خارج میبینیم همه مراتب وجود هستند یعنی هر ممکن الوجودی را شما تصور کنی نمی توانی نه وجود ان را انکار کنی نه میتوانی در اصل وجود بودن وجودی متفاوت از دیگر موجودات برای ان اثبات کنی یعنی نمی توانی بگویی وجود در میز متفاوت از وجود انسان است حق این است که هر دو در اصل وجود یکی هستند ولی در ماهیت وچیستی با هم متفاوت هستند زیرا در هر دو میگویی انسان هست و میز هم هست پس نفس بودن و هست صرف نظر از چیستی انها در هر دوی انها یکی است پس تمام ممکن الوجود ها دران تفاوت در چیستی در وجود مشترک هستند همچنین دروابسته بودن به علت نیز با هم مشترک هستند و چنانکه
قبلا به تفصیل بیان شد این سلسله علتها باید به یک واجب ختم شود که خود علت العلعل باشد. پس ما در یک تقسیم بندی کلی یا ممکن الوجود داریم یا واجب الوجود شما میگویی چرا نتوان تصور کرد ما دو یا چند واجب الوجود داشته باشیم این تصور منطقا باطل است چون تعریف واجب مشخص است و اگر عین همین تعریف را برای واجب دیگری تصور کنیم نمی تواند در عالم خارج امر محققی باشد بلکه عینا یکی هستند زیرا اساسا وجود یکی است و دو تا نیست بلکه ما برای ان تنها میتوانیم مراتب مختلف تعیین کنیم که در یک دید کلی یا واجب است یا ممکن اما ممکنات به لحاظ ذاتی و تعریفی که دارند چون میتوانند چیستی داشته باشند قابل تکثر هستند ولی واجب به لحاظ ذاتی چیستی براو قابل حمل نیست زیرا اگر چنین باشد دیگر واجب نیست بلکه ممکن است بنابر این تنها واجب در عالم تحقق تنها یکی است و هر وجودی که بتوانیم تصور کنیم که خصوصیات او را داشته باشد نمیتواند غیر او باشد بلکه عینا همان واجب خواهد بود و اگر اندکی با او متفاوت باشد دیگر واجب نیست بلکه ممکن است .

اما در مورد قوانین طبیعت و فیزیک که با دوستان بحث میکنید علم به هر نتیجه ای که برای خلقت جهان برسد برای منشا جهان نمیتواند به امری خارج از وجود معتقد باشد یعنی درعلم عقلا محال است بتوانیم اثبات کنیم که جهان از عدم به وجود بیاید زیرا عدم یعنی نیستی صرف من از شما میپرسم شما چگونه میتوانی تصور بکنی از نیستی صرف امری محقق شود.
توجه داشته باش اینجا اصلا بحث برسر این نیست که خلقت هوشمندانه بوده یا بی هدف بلکه بحث در خلق وجود از عدم است که محال عقلی است زیرا از نیستی مطلق ما بتوانیم نوعی از وجود را ولو بصورت بسیار کوچک و محدود به اثبات برسانیم .
اما اگر علم به خلق از عدم معتقد نیست بلکه به نوعی وجود ابتدائی و بسیار محدود در اغاز معتقد است پس خود به خود علم با تمام لوازمش در دایره وحیطه وجود قرار میگیرد و خود نوعی ممکن الوجود تلقی خواهد شد که لاجرم باید خالق و علتی داشته باشد و اینجا فرقی نمیکند که شما ماده یا انرژی را درابتدا یا انتها قرار دهی زیرا انرژی نیز نمیتوان خارج از حیطه وجود قرار گیرد به عبارتی شما در علم هر امری را چه مجرد و چه غیر مجرد عامل و موجد جهان هستی بدانی نمی توانی ان را خارج از وجود تصور کنی حال این وجود یا ممکن است که برای او علتی لازم است یا خود واجب است که به قول عرفا : افتاب امد دلیل افتاب یعنی در واقع خود علم خالق هستی را اثبات کرده که هر چند ممکن است به خدای انسان گونه ادیان متفاوت باشد ولی با این دیدگاه نمی تواند تناقض داشته باشد . مضاف بر اینکه تمام این علوم به ماده میپردازند که یکی از ابعاد وجود ماست در صورتی که جنبه درونی ما با تمام پیچیدگیها و رمز ان همچنان ناگشوده و بسیار مجهول است .

در خصوص اینکه ایا خداجوئی فطری است یا به نوعی به ضمیر ناخود اگاه ما باز میگرددکه ناشی از تعلیمات وتلقینات محیط مذهبی بر میگردد باید عرض کنم اگر چه تعلیمات مذهبی مسلما در ضمیر ناخود اگاه ما موثر است ولی به عقیده من تنها یک عامل تشدید کننده است نه انحصاری به دلیل اینکه این گرایشات تنها منحصر به افراد مذهبی نیست بلکه ذاتی بشر است و شما این خصایص را در بین جوامع غیر مذهبی نیز می بینی در ثانی شما از خود نپرسیده ای که چرا افراد خدا ناباور تنها در شرایط سخت به یاد خدا میافتند و این خصلت در شرایط عادی نمود بسیار کمتری دارد ایا این به این دلیل نیست که در این شرایط خود واقعی خویش را می یابند

شما
یکی دیگر از نکاتی که همیشه برای خودم سوال بر انگیز بوده این است که اگر یک نفر مدعی شود که مثلا ماده در ابعاد کوانتوم میتواند خودش را از هیچ بوجود بیاورد همه ما در مقابلش جبهه میگیریم که مگر چنین چیزی ممکنست ولی اگر یکی مدعی بشود که یک اَبَرخالق هوشمندی هست که مطلق است و خودبخود بوجود امده همه به راحتی قبول میکنیم. بوجود امدن خودبخود ذره کوانتومی که ساده ترین شکل وجود داشتن هست را نمیپذیریم ولی ازلی و ابدی بودن خالقی با ان ویژگیهای ممتاز را بدون چون و چرا میپذیریم. بعد اینگونه توجیه میکنیم چون خدا ماده نیست پس میتواند بدون علت بوجود امده باشد ولی "هیچ کوانتومی" نمی تواند ازلی و ابدی باشد

ببینید ما تکامل یک ماده را صرف نظر از دخالت یک عامل بیرونی نمی توانیم بپذیریم چون همان عقلی که شما الان داری به استناد به قواعد ان استدال میکنی به ما میگوید ماده دارای شعور بیرونی نیست یعنی نمی تواند خارج از صفات ذاتی خود عمل یا فعلی انجام دهد( مضاف براینکه همان خصوصیات ذاتی درونی ماده نیز نمی تواند خود به خود به وجود بیاید )بلکه برای تکمیل و تغیرات بعدی باید یک عامل بیرونی او را به سوی مسیری سوق دهد زیرا تمام خصوصیات در دل انها تعریف شده است اگر ما مبینیم که مواد این سیر تکاملی را از ابتدا تا اینجا طی کرده به خاطر این است قبلا همه این قوانین و خصوصیات در ذات مواد نهادینه شده و خود قانون و این خصوصیات اساسا از دایره مواد بیرون است ودر حیطه مجردات است در ست مانند انسان که یک بعد جسمانی دارد ویک بعد روحانی که هر کدام خواص و قاعده خاص خود رادارنداما در عین حال باهم امیخته و عجین هستند مواد نیز به همین شکل هستن در مثال مانند یک کامپیوتر هستند که متشکل از نرم افزار و سخت افزار است که اگر نرم افزار نباشد از سخت افزار کاری ساخته نیست و اگر سخت افزار نباشد نرم افزار نمی تواند خود را متجلی کند . پس مواد نیز در عین اینکه قواعد در ذات انها نهادینه شده و به ظاهر یکی هستند اما بدون این خصوصیات ذاتی هرگز قادر به هیچ واکنشی نخواهدبود .
اما اینکه چرا وجود یک ابر موجود را در راس سلسله علل میپذیریم حق این است که ما این موجود را هرگز بدون دلیل قانع کننده نمیپذیریم به عبارتی ما با همان عقلی که به ما میگوید ماده بنا به خاصیت ذاتی نمی تواند خود خالق صفات خود باشد به همان دلیل هم نمی تونیم بپذیریم سلسله علل تا بینهایت ادامه داشته باشد زیرا اگر ادامه ان بینهایت بود هرگز ما شاهد تحقق هیچ موجودی از جمله خودمان نبودیم که به تفصیل در بحث اثبات خدا بیان شداگر در ان دلایل ایرادی دارید بفرمایید تا بحث شود .
از اینکه مطلب طولانی و خسته کننده شد از شما و دوستان عذر خواهی میکنم .
باسپاس

عرض سلم خدمت جناب منتظر

شما فرمودید که حق تنها نزد اسلام است و بس
لطف کنید ابتدا تعریف و برداشتتان را از حق بیان کنید و سپس اثبات کنید که این حقایق تنها در تفکر اسلام موجود است ودیگران بی بهره از ان هستند تا ما نیز مطلع شویم .
باسپاس
با عرض سلام خدمت جناب میلاد .ر

ضمن تشکر به خاطر عنایت شما.
در خصوص ارتداد باید عرض کنم اینکه ما الان نیز شاهد این حکم هستیم دلیل ان واضح است چون تفکر غالب در مورد قران و وحی این است که کلمات قران عین سخن خداست که ازلی و ابدی است و باید در تمام اعصار پیاده گردد و مشمول زمان نمیگردد همچنان که دیگر احکام مانند جهاد ،برده داری ،تعددزوجات حدود اسلامی ،کشتن مشرکان و...با این دیدگاه الان نه تنها قابل اجرا بلکه واجب است و اگر کسی به انها عمل نکند مسلمان نخواهد بود نتیجه این دیدگاه کاملا ملموس است یکی از ان نتایج این است ظاهر دین با تیغ ایمان در حال ذبح شرعی حقیقت و باطن اسلام است ان هم رو به قبله و البته با ذکر نام الله.که به نظر بنده تلخ ترین تراژدی تاریخ بشر است .
در صورتی که اگر مطالب گذشته در این خصوص را مطالعه کرده باشیدبنده بر این باورهستم که تنها راه خلاصی ما از این تعرضات موجود این است که ایات قرات تفکیک شود و ما نباید همه ایات را با یک دید نگاه کنیم که به تفصیل در بیانات گذشته بیان شد .
ما هر چه میکشیم از جهل است و خود بینی و خودخواهی
دلم زصومعه بگرفت و خرقه سالوس///کجاست دیر مغان و شراب ناب کجاست
در پناه حق باشید .
اگر عمری باقی بود در پست بعدی به مسئله عصمت انبیا که دوست عزیز جناب حوزوی مطرح کردند پرداخته خواهد شد
با سپاس
با عرض سلام خدمت جناب آقای حق گرا

باید به عرضتان برسانم که هیچ کوانتومی با عدم تفاوت دارد زیرا هیچ کوانتومی یک میدان است و تعریف هیچ در فیزیک با هیچ در فلسفه متفاوت است


اما جالبی اینجاست که خود این هیچ کوانتومی که یک میدان است چگونه بوجود امده و اساسا چرا ما فقط یک جهان داریم و چرا خللی در جهان پدید نمی اید و چرا قوانیندجدیدی پدید نمیایند
باسلام خدمت همه دوستان و آقای حق گرا.
آقای حق گرا:نکته دوم بیان دل است وان این که ابزار شناخت ودرک عمیق حقایق از طریق دل ممکن است نه عقل زیرا عقل به لحاض خصوصیات ذاتی خود تا یک مسیری میتواند با ما همراه باشد و روشنگر ولی هرگز نمیتواند ما را به درک حقایق والا رهنمون شود زیرا مراتبی از شناخت ودرک است که عقل را به ان راهی نیست .
ولی درجائی دیگر میفرمائید که عقل و عشق مکمل یکدیگرند و بدون عقل عشق به ناکجا آباد می رود!
به نظر من این حقیقت (دل) که شما و همه عارفان به آن استناد میکنند،جنبه واقعی ندارد و بیشتر نوعی فریب خویش است. تمام افعال و همچنین عواطف غیر مادی انسانی مثل غم ،شادی، دوستی ، عشق و همه و همه ،ریشه در فعل و انفعالات مغز انسان دارد .عارف به قول خودش از دریچه و روزنه ای موفق به کشف اسراری می شود که فقط خودش موفق به این کشف می شود واین مکاشفه برای دیگران قابل رویت نیست.به نظر من این نوع درک حقیقت و مکاشفه خیالیست و به درد عموم جامعه نمیخورد.

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
با سلام خدمت تمام عزیزان
برادر حقگرا شما فرمودید جوابی دارید
همچنان متنظر جواب شما هستم.
بعد از جواب شما و پایان عصمت انبیا و پیامبر اکرم
به صورت تخصصی درباره عصمت ائمه هم بحث میشود و بعد اگر سوال و شبهه دیگری بود بنده پاسخگو هستم.
باتشکر
سلام
بنده به عنوان خواننده بی طرف با حرف آقای انسان حقیقتجو و یهود موافق هستم.
اقا انسان حقیقتجو مطالبتون خیلی منطقیه
و
اقا یهود مطالب شما هم عینه اسلامه و حقیقته محضه و واقعا اسلام دین خرافیه
درود بر همه حقیقت طلبان
با عرض سلام جناب آقای حمید اگر دلیلی منطقی دارید که اسلام دین خرافاته لطفا نام ببرید


جناب آقای حوزوی باید به عرض برسانم شما هیچ دلیلی بر عصمت امام سجاد تا امام آخر ندارید
سلام به جناب آقای میلاد.ر
برادر محترم بنده درحال حاضر درحال گفت و گو درباره عصمت انبیا و پیامبر اکرم با برادر حقگرا هستم.در همین مبحث به صورت فرعی به عصمت ائمه هم اشاراتی شد اما اجازه فرمایید بعد از به انمام رساندن مبحث عصمت انبیا و پیامبر اکرم به صورت جداگانه و تخصصی درباره عصمت ائمه بحث شود.
خواهشا دوستان فعلا شبهات و دلایل و سوالات خودشان را درمورد عصمت انبیا و پیامبر اکرم که درحال حاضر مبحث است ارائه فرمایند.
برادر میلاد.ر بنده دلایل خودم را که حاصل تحقیق من است درباره عصمت انبیا و پیامبر اکرم بیان کردم حالا شما اگر دلیلی برای معصوم نبودن انبیا دارید مطرح کنید.
توجه به موضوع درحال بحث داشته باشید و حول ان نظر دهید.
با تشکر
سلام خدمت همه
برادر انسان حقیقت جو عزیز سلام
شما هنوز دلایل منطقی برای رد معجزات اسلام و شیعه که باعث تایید اوناس نیاوردید
فکر کنم خودتون متوجه شده باشید که واقعا اونا معجزه هستن و دلیل منطقی برای رد اونا وجود نداره.
به راستی که معجزاتی که گفته شد و بسیاری از معجزات دیگه که همه ما درموردش میدونیم میبینیم که واقعا نشون میده که به راستی دین اسلام و مذهب شیعه حق حقه.
اگر دوستی میخواد برای گفته های من ردی بیان کنه لطفا تک تک گفته هامو اول بخونه بعدش دلیل منطقی برای تک تکش اگه داره بگه
ممنون
حق همان درست و صحیح و همان علم است مثلا اگر به آب بگوییم آب این حق است اما باطل غیر صحیح و نادرست و همان جهل است جهل ما را به وهم یا بقول قران به ظلمات می رساند و حق ما را به نور و روشنایی و علم هدایت می کند وقتی علم درستی نسبت به هر چیزی نداشته باشیم نمی توانیم به حق مطلب دست پیدا کنیم در مورد قران نیز صادق است وقتی مخاطب قران و متکلم قران را نتوانیم تشخیص دهیم به باطل رسیده ایم درست مانند زمانی که در زندگی روز مره با جهل به تحلیل جهان می پردازیم
با سلام خدمت دوست عزیز جناب آقای حوزوی

بنده مشکلی در عصمت انبیا الولعزم نمی بینم اما قائل به عصمت انبیا غیر الولعزم نیستم

ثانیا باز هم عرض میکنم شما هیچ دلیلی بر عصمت امام سجاد تا امام زمان ندارید
عرض سلام خدمت برادر حوزوی
ضمن خیر مقدم ،از حضور یک نماینده از تفکر حوزه خوشحالم
ببینید برادر من ما گر بخواهیم نظری در مورد قران بدهیم باید ابتدا خود قران را همان گونه که هست مطالعه کرده واز انجا که ایات قران درهر زمینه بطور پراکنده بیان شده ابتدا باید همه ایات را در ان زمینه گرداوری و سپس با حفظ ظاهر قران نظر خود را با چهار چوب و تفکر اصلی قران در ان زمینه هماهنگ کنیم به گونه ای که با ان در تناقض نباشد واگر حتی ظاهر قران را انکار و باطنی برای ان قائل باشیم باید با قرائنی از خود قران باشد نه اینکه ابتدا نظر خود را حتم فرض کرده و ایات قران را که حتی متضاد با ان عقیده است را به زور به قامت نظر خود راست کنیم .
دیدگاه قران نسبت به انبیا و به تبع ان پیامبر اسلام کاملا مشخص بیان شده و ان این است که این بزرگواران در این اینکه انسانهای برجسته ای از نظر اخلاقی در عصر خود بوده اند ولی به حکم اینکه بشر بوده اند از خطا و گنه مصون نبوده و عالم مطلق نبوده اند بلکه علمشان در حد علم زمانبوده و منحصربه انچه از طرف خدا به انها وحی میشده و اصلا ارزش و جایگاه بالای انها به این خاطر بوده که بشر بوده و از گناه و اشتباه مصون نبوده اند زیرا اگر انها از طرف خدا قادر به گناه نبوده باشندکه اصلا برای انان مزیتی نیست چون این خصیصه به انها اهدا شده و خود کسب نکرده اند پس نمیتوان به انها به چشم یک انسان والا نگاه کرد زیرا انان وقتی از نظر عقلی ابر انسان محسوب میشوند که در عین اینکه بتوانند گاهی اشتباه کنند اما این امر را به حداقل برسانند ودر این زمینه متحمل رنج وسختی شوند و در واقع خود خالق جایگاه خود باشند تا ما با این محضور دچار نشویم که چرا اصلا خدا عده ای را با این کرامت از ما ممتاز کرده است و چرا مثلا ما رابر نگزیده و...
اما ایات قران در این زمینه
ایات زیادی وجود دارد که خداونداین افراد را افرادی برجسته و ممتاز از نظر خصایص انسانی و اخلاقی دانسته ولی چون شما به این خصایص واقف و معترف هستید برای اینکه مطلب طولانی نشود ذکر نمی گردد . اما ایاتی که انبیا را افرادی با تمام خصایص بشری که جایز الخطابودن و کامل نبودن در جمیع جهات نیز از ان جمله هستند ذکر میگردد
ایات در موردخطاهای انبیا گذشته به چند ایه اشاره میشود

اشاره به قتل نفس موسی و اقرار ایشان به این که دچار خطا وگناه گردیده (15و16/قصص)
ترس موسی از دعوت فرعون به رسالتش .(طه/45)
در خواست موسی مبنی بر دیدن خدا وسپس توبه کردن .(143/اعراف)
عجز حضرت موسی در درک فلسفه اعمال ان حکیم (65تا82/کهف)
در این ایه علاوه بر کامل نبودن انبیا در جمیع جهات به مراتب انبیا نیز اشاره دارد .
خطای یوسف در زندان (42/یوسف)
اقرار یوسف که خود را از عیب ونقص مبرا نمی داند و احتمال وجود لغزش اگر خدا به او مدد نرساند (53/یوسف )
بیقراری یعقوب در فراق یوسف (85/یوسف)
تبعیض در برخورد بین بچه ها وتوجه مضاعف یعقوب به یوسف که باعث تحریک حسادت برادران گردیده (8و9/یوسف)
گناه و خطای یونس در تعجیل غذاب (48تا50/یونس )
خطای سلیمان در توجه بیش از حد به اسبان که یادخدا را فراموش میکند و توبه ایشان (31تا35/ص)
خطای داوود و توبه ایشان (17 تا24)
خطای نوح در طلب بخشش برای فرزندش که به حکم خدا مستحق عذاب بوده و توبه ایشان (45تا47/هود

ذکر خطاهای پیامبر اسلام

هشدار به پیامبر که اگر از ترس از مردم تمام مطالب وحی را به مردم نرساند رسالتش را به انجام نرسانده (67/مائده )
اشاره به گناهی که بار ان بر دوش پیامبر سنگینی میکرده (1تا6/شرح)
هشدار به اینکه مبادا افراد خداترس را از خود دور کند (52/انعام)
احتمال فریب خوردن وبه نفع مشرکان برای جلب ایشان سخن گفتن (73تا75/اسرا)
احتمال چشم داشت وبه متاع ناچیز دنیا که خدا به بعضی عطا کرده (131/طه)
رنج کشیدن از وسوسه های شیطان (36/فصلت)
توبیخ به خاطر توجه به اغنیا وبی توجهی به فقرا (1تا11/عبس )
توبیخ به خاطر گرفتن فدیه (67و68/انفال)
احتمال فراموشی ایات قرات (6/الا علی)
اقرار به گناه در گذشته واینده (2/فتح)
پناه بردن به خدا از شز شیطان (97و98/مومنون)
تمایل وافر به زنان (50تا52/احزاب)

در مجموع این ایات به ما میگوید که این بزرگواران به حکم بشر بودن مطلقا عاری از
گناه و اشتباه نبوده اند . اما دلایل عقلی شما که علما اسلام دقیقا در مقابل ایات قران از خود(به نحو خیر خواهانه ) ابدا ع کرده اندبدون اینکه توجه داشته باشند که قران اساسا این دیدگاه معصومیت را به این گونه که بیان شده قابل قبول نمیداند.
اما دلایل شما صرف نظر از اینکه مخالف نص صریح ایات است از نظر منطقی نیز چندان محکم وخالی از اشکال نیستند :

لف) عصمت عامل جذب دل ها است. اگر پیامبران مانند سایر مردم باشند، موقعیت خود را از دست می دهند و نفوذی در دل ها و توفیقی در جذب مردم نخواهند داشت و در نتیجه از رسیدن به اهداف مقدس خویش ناتوان و عاجز خواهند بود.

این درست است که هر چه انبیا پاکتر باشند جذابیت انهابیشتر خواهد شد اما این امر را باید درکنار مسائل دیگرو به طور جامع دید. به این ترتیب که انبیا باید چنان که قران میگوید الگو و نمونه اخلاقی باشند یعنی اگر ما میخواهیم به سعادت برسیم باید در عمل پیرو ایشان باشیم و پا جای پای انها بگذاریم و این در صورتی ممکن است که هر دو از یک سنخ باشیم یعنی در تمایلات و احتمال گناه در یک جایگاه باشیم به همین خاطر است که قران تاکیید دارد که ما از میان خودتان افرادی مثل خودشما برای هدایت شما فرستادیم واین یعنی کبوتر با کبوتر باز با باز به عبارتی قران یک اصل عقلی را بیان میکند و در جواب کسانی که ادعا کردند چرا خدا برای هدایت ما فرشتگان را نفرستاد میگوید اگر شما فرشته بودید ما هم فرشته میفرستادیم (فرشته در قران یعنی موجودی که قادر به گناه نیست و همواره از روی طبع خدا را عبادت میکند به عبارتی همه جوره معصوم است )ولی چون شما انسان هستید (انسان از دید قران یعنی موجودی که جایزالخطاست ودارای دو گرایش منفی و مثبت است و مختار است که یکی از این دو گرایش را برگزیند لذا همواره در معرض خطا و اشتباست )ما هم بشری مثل خودتان فرستادیم و به تفصیل نیز برای ما بیان کرده که انبیا در عین خوب بودن خطا هم میکرده اند و به همین خاطر میتوانند برای ما الگو باشند زیرا ما وقتی به انها نگاه می بینیم انها با وجود اینکه در جمیع جهات مانند ماهستند ولی توانسته اند با وجود همه این تمایلات خود را به میزان زیادی تزکیه کنند مضاف براینکه خود انها هم همچنان دراین را همچنان در حال تز کیه هستند یعنی این مسیری نیست که پایان داشته باشد بلکه لایتناهی است و ما تا اخرین لحضات عمر باید خود را چون سربازی در میدان نبرد بدانیم که حتی لحضه ای نباید از دشمن (نفس بد فرمای) غافل باشیم حتی اگر پیامبر باشیم .
حال اگر ما فرض را براین بگیریم که انبیا معصوم باشند و قادر به گناه نباشند انها نمی توانند الگوی مناسبی برای ما باشند چون ما همواره وقتی به موانع برخوردکنیم راه را برای خود غیر قابل عبور میدانیم چون خود را چنین توجیه میکنیم که اگر انبیا به این مقام رسیده اند خدا چنین خواسته و با کمک خدا انان میتوانند گناه نکنند یا به این مقام برسند که بتوانند گناه نکنند ولی ما که چنین پشتوانه ای نداریم بنابراین همین تصور معصومیت انان میتواند از نظر روانشناسی مانعی برای اعتماد بنفس و تلاش ما باشد و همین باعث میشود به راحتی تسلیم تمایلات شویم و خود را توجیه کنیم حتما خود شما بارها این سخن را شنیده اید که هرگاه به کسی میگوییم مثلا در فلان عمل باید مانند پیامبر یا حضرت علی بود در جواب میگویند ما کجا و انها کجا یعنی انان از پشتوانه خدایی برخوردار بوده اند ولی ما چه ؟
بنابر این اگر نیک بنگریم این استدلال علما نه تنها منطقی نیست بلکه بسیار مخرب نیز هست و دقیقا چیزی که مانع از تحقق اهداف انبیا میشود اعتقاد به معصومیت انهاست لذا برای ما که میخواهیم از انبیا پیروی کنیم انچه مهم است این است که ما بدانیم که انان علاوه بر اینکه مانند ما هستند ولی خیلی جلو تر از ما هستند و عقلا برا ی پیروی ما همین مقدار کافیای است و احتیاجی به معصوم بودن انها نیست

ب) اگر پیامبران معصوم نباشند، اموری در مورد آنها لازم می آید که هیچ کدام از این امور درباره ایشان صدق نمی کند، از جمله:

1ـ اگر آنان معصوم نبودند اطاعت از آنان جایز نبود، در صورتی که قرآن می فرماید: «قُلْ إنْ کنْتُمْ تُحِبّوُنَ اللّهَ فَاتَّبِعوُنی یحْبِبْکمُ اللّهُ: بگو اگر خدا را دوست دارید، مرا پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.»

جواب این سوال به مطالب بالا روشن است مضاف براین که انها ما را به حقایق درونی و فطرت خداجویی و کمال طلبی که در درونمان نهادینه شده دعوت کرده و ما اگر مغرض نباشیم به روشنی درستی ادعای ایشان را تصدیق خواهیم کرد و این را درک میکنیم که خود انان نیز چون ما در حال طی طریق هستند (به این دلیل که قران بارها پیامبر را تذکر میدهد واورا از خطاهای احتمالی برحذر میدارد درست ماتتد یک استاد که در حال اموزش به شاگرد خود است )
این راه را نهایت صورت کجا توان بست /// کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
بنابراین اگر انها نیز در این طریق گاهی خطا و لغزش داشته باشند نه تنها بهانه ای برای ما نیست بلکه یک مایه قوت قلب است که ما در این مسیر سریع نا امید نشویم و بدانیم که در این مسیر همواره ما به حکم بشر بودن احتمال خطا داریم ولی اجازه نا امیدی نداریم بلکه همواره باید از خطا های خود درس عبرت بگیریم و با قدرت تمام به پیش رویم همچنان که انبیا با طی این مسیر به جایی رسیده اند که خدا مواظب انهاست و اگر خطا هم بکنند سریع به اشکال مختلف انها را متذکر میشود تا سریع به اصلاح خود بپردازند . در واقع اگر نیک بنگریم این خصلت جایز الخطا بودن انبیا ما را بایک سنت الاهی اشنا میکند وان این است که اگر ما استمرار و مداومت در این مسیر داشته باشیم و بتوانیم مسیر را تا مرحله ای طی کنیم وارد فاز جدیدی خواهیم شد و ان این است که از این به بعد شامل الطاف خاصه خواهیم شد یعنی خدا مراقب ما خواهد بود(انها که ایمان بیاورند ما به ایمان انها خواهیم افزود )به عبارتی نظام دقیق هستی به گونه ای طراحی شده که اگر کسی وارد این فاز شود و مسیری را طی کند خود به خود دربها و دریچهای ویژه ای به روی او گشوده خواهد شد (مانند مراحل یک بازی که در عین این که مسیر سخت میشود ولی امتیاز ها ای نیز به ما داده خواهد شد که طی مسیر را اسان و ممکن خواهد کرد )

2ـ در صورتی که انبیا مرتکب معصیت شوند، طبق دستور خداوند باید نسبت به آنان امر به معروف و نهی از منکر نمود و طبیعی است که این عمل باعث آزار و اذیت آنان می شود و قرآن از آزار انبیا را نهی نموده است. «وَ مَا کاَنَ لَکمْ أَنْ تُؤْذوُا رَسوُلَ اللَّهِ: شما
حق ندارید رسول خدا را آزار دهید.»

اصلا این سنت خداست که ما همه نسبت به هم مسئولیم و اتفاقا در این مسیر برعکس این دیدگاه . کسی که در مسیر شریعت برای خود سازی گام برمیدارد از هشدار و تذکر دیگران هرگز ناراحت نمیشود بلکه بسیار خوشحال شده واز منتقد خود سپاس گذار خواهد بود و طبیعتا انبیا که پیش قراول این مسیر هستند هرگز خود را مبرا از خطا ندانسته و از تذکر احتمالی دیگران به هیچ وجه نگران نخواهند گشت زیرا اگر ناراحت شوند در واقع به وجود نوعی غرور و خود خواهی در وجود خود اقرار کرده اند و این یعنی سقوط زیرا در این راه غرور و خود بینی بزرگترین مانع و عامل سقوط است و قران شیطان را نسب العین و تمثیلی برای ما قرار داده تا همواره مواظب باشیم و بدانیم که اگر مانند شیطان هزاران سال هم عبادت کنیم وحتی به قرب خدا هم نائل شویم به محض اینکه خود خواهی و غرور و بزرگ بینی در ما نفوذ کند همان لحظه به اسفل السافلین یعنی پایین ترین مرحله وجود سقوط خواهیم کرد.

3ـ پیامبران با ارتکاب معصیت مستحق عذاب، لعن و سرزنش می گردند. «إنّی أَخافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْم عَظِیم: من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روز قیامت می ترسم.» و در آیه دیگر می فرماید: «أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ: آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمگران است.»

چنان که قبلا اشاره شد انبیا با طی کردن مراحل ابتدائی تزکیه و ورود به مراحل بالاتر به این مرحله رسیده اندکه الطاف خاص خدا شامل حال انهاست یعنی اگر به حکم بشر بودن گاهی لغزش مختصری از انان سر بزند به طرق مختلف خدا فورا انها را اگاه و متذکر میسازد و انها فورا با رجوع به حضرت حق و توبه خطا را جبران کرده وعذابی به انها تعلق نمیگیر د واتفاقا ایه مورد استدلال شما به خوبی این حقیقت را اشکار میکند که انها همواره متذکر این موضوع بوده و خود را از گناه تبرئه نکرده بلکه همواره تواب بوده اند

4ـ گناه و معصیت ظلم است، در حالی که پیامبران از بندگان برگزیده و مخلص خدا هستند و ساحتشان از ظلم به دور است. «وَ مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یغُلَّ: و برای هیچ پیامبری شایسته نیست که خیانت نماید

بله البته گناه ظلم به خود است و به همبن خاطرانبیا نه تنها دیگران را متوجه این امر کرده اند بکه خود نیز در راس همه همواره مواظب بوده اند که اگر لغزش کوچکی صورت گرفت سریع اصلاح کنند که مشمول این سنت خدا نشوند در واقع انها با این توبه ها سنت دیگری به ما اموزش داده اندو ان این قائده است که به ما میگوید درست است که ما به حکم بشر بودن جایز الخطا هستیم ولی نظام دقیق هستی راه جبران ان را در اختیار ما قرار داده . در واقع توبه یک تیغ دو دم است که علاوه براین که خطا و گناه ما را خنثی میکند خود یک عامل موثر برای رشد ماست به این معنی که از غرور و خود بینی ما میکاهد و بر تواضع ما می افزایدبه این شکل که به ما متذکر میشود که هنوز خیلی اسب پذیر هستیم وتا بزرگ شدن و تکامل خیلی راه داریم .
صلاح کار کجا و من خراب کجا ///تفاوت راه ببین کز کجاست تا به کجا


همانطور که مشاهده میکنید شیعیان با دلیل و مدرک و مستند و با توجه به قرآن سخن میگویند نه مانند اهل تسنن از تفکرات و نظرات و برداشتهای شخصی.

ولی اگر دقیقتر نگاه کنیم خواهیم فهمید که علما محترم با این القائات (البته غیر عمدی )که خلاف قران و منطق است هم ارزش انبیا را برعکس ادعا پایین اورده اند و مقام انها را از یک مقام اکتسابی به یک مقام انتصابی تنزیل داده اند و هم با غلو در مورد این عزیزان راه توجیه گناه و فرار از سختی های مسیر خود سازی را بر نوع بشر هموار کرده اند
در صورتی که ما اگر انبیا را همان طور که قران معرفی کرده بشناسیم و بپذیریم نه تنها ارزش انها را بالاتر برده ایم بلکه اعتماد به نفس و همت ما نیز برای کسب فضائل والا افزایش خواهد یافت و راه تحقق اهداف قران را هموار تر کرده ایم .

با سپاس
عرض سلام خدمت جناب میلاد.ر

این که عدم مورد نظر فیزیک با عدم فلسفی متفاوت است درست است واین یعنی این که این نوع عدم خود نوعی از مراتب وجود استنه عدم (فلسفی) چون اگر خارج از حیطه وجود باشد کسی نمینوتند به ان اشاره ای داشته باشد .
زیاد وارد جزئیات نمیشوم بنده از انجا که زمانم بسیار محدود است و فرصت این کار را ندارم از شما یا دوستان دیگر تقاضا دارم اگر ممکن است چکیده این مطلب(عدم کوانتونومی ) را برای بنده تشریح کنید تا بررسی گردد که ایا از حیطه وجود مورد نظر بنده خارج است یا خیر ؟
با سپاس

عرض سلام و ادب خدمت جناب رامین

کم پیدایی اقا رامین قبلا فعالیتت بیشتر بود .ولی در هر صورت از اینکه لطف کرده واظهار نظر فرمودید از شما سپاس گذارم

شما
ولی درجائی دیگر میفرمائید که عقل و عشق مکمل یکدیگرند و بدون عقل عشق به ناکجا آباد می رود!ه نظر من این حقیقت (دل) که شما و همه عارفان به آن استناد میکنند،جنبه واقعی ندارد و بیشتر نوعی فریب خویش است.




این که بنده در یکجا گفتم عقل و عشق مکمل هم هستند ودر جای دیگر عرض کردم که در مرحله ای عقل را به ان مرحله راهی نیست با هم منافاتی ندارند و قابل جمع هستند به این شکل که عقل و عشق دو خصیصه ذاتی ماهستند که هر کدام خصایص وقواعد خاص خودشان را دارند ودر مسیر تکامل انسان در مجموع مکمل هم هستند به این معنی که ما به هر دو برای تکامل نیاز داریم و هیچ کدام به تنهایی ما را به مقصود نمیرسانند ولی این به این معنا نیست که هر دو یک کاربرد داشته باشند شما مثلا برای تعمیر یک دستگاه نیاز به ابزاری مثل اچار و پیچ گوشتی خواهی داشت و برای تعمیر این دو ،مکمل هم هستند ولی به این معنی نیست که هر کدام بتوانند کار دیگری را انجام بدهد یعنی اگر یکی از انها نباشد شما قادر به تعمیر نخواهید بود.
بنابر این عقل و دل هر کدام در واقع ابزاری هستد که ما میتوانیم در حوائج خود از انها استفاده کنیم به عبارتی عقل عامل شناخت معقولات و محسوسات است و عشق عامل شناخت مسائل مجرد و غیر محسوس است وبا وجود اینکه هرکدام عالم خود را دارند ولی ما به هر دو برای تکامل نیاز داریم .اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم ما در مسیر تکامل ابتدا با تعقل و شناخت درست از هستی به مرحله ای می رسیم که ما را به حقایقی بالاتر از محسوسات میرساند واین که حقایقی بسیار بالاتر از این طبیعت وجود دارد و اینکه خلقت ما خودبخودی و بی هدف نبوده و حقایقی پشت پرده وجود دارد که از جنس محسوسات نیست و با تامل و تدبر در عالم هستی و عالم درونی خود ما را به این درک میرساندکه تنها راه درک این حقایق رجوع به حقایق درونی است که از جنس این عالم نیست حقایقی مانند عدالت ،ایثار ،راستی که به نوعی مخالف با قواعد طبیعت است یعنی برخلاف قوانین مادی که ما را به ارضاء نیازها و خواهشهای فردی میکشاند و در این راه پایمال کردن حقوق دیگران را به خاطر نفع شخصی مجاز میداند (قانون تنازع بقا )این حقایق مارا به نفی خود سوق میدهد وما را به موجودی تبدیل میکند که نیاز دیگران را برخود ترجیح دهیم و گاهی برعلیه خود اقدام کنیم و از این راه برخلاف انتضار به لذتی ما ورای لذات مادی دست پیدا میکنیم واز انجا که این گرایشات کاملا متضاد با سنتهای طبیعت است با عقل چندان سازگار نیست از انجا به بعد ما متوجه میشویم که ما نیروئی در درون خود داریم که با عقل متفاوت است و قواعد خاص خود را دارد ویک میل درونی وناشناخته است که ما را به مسیری میکشاند که چندان به اختیار مانیست اگر بخواهیم در این مورد مثالی بزنیم میتوان به عشق به جنس مخالف اشاره کرد که در این عشق ما باعالمی مواجه میشویم که چندان با عقل سازگار نیست مثلا ما به راحتی برای کسب رضایت طرف مقابل از خواسته های معقول خود میگذریم در صورتی که در مقابل افراددیگر هرگر دست به چنین کاری نمی کنیم یا مثلا حتی از غرور و خود خواهی خود که به هستی ما بسته است به راحتی میگذریم تا رضایت فرد مورد نظر را بدست بیاوریم و اگر کسی که با این حالات بیگانه است چنین اعمالی را از کسی ببیند ان را کاملا نامعقول میداند وبرایش قابل قبول نیست ولی خود شخص این تصور را ندارد و گاهی حتی از همه هست ونیست خودمیگذرد تا رضایت او را بدست بیاورد و اساسا و قتی شخص به این ورطه گرفتار شود دیگر اختیار به دست او نیست و این عشق است که او را به هر سو میکشاند . اساسا خاصیت ذاتی عشق این است که ما را از منیت و خود خواهی رها میکند .
بنابر این شاید برای بسیاری از ما عشق به حقیقت نا مفهوم و گنگ باشد اما نمیتوانیم همین عشق مجازی را که یک مدل کوچک از عشق حقیقی است را انکار کنیم و عالم عشق را یکسره توهم و خیال بپنداریم به همین خاطر عرفا عمدتا برای توصیف حالات عشق حقیقی به ناچار از مفاهیم واصطلاحات عشق مجازی استفاده کرده اند . در حقیقت عشق خود دارای مراتبی است که از عشق با مادیات (مثل ماشین ،خانه و...)شروع میشود تا عشق به جلوه های جمال و زیبای که در اصل مجرد است ولی میتوانددر غالب محسوسات تجسم بیابد مانند عشق به زیباییهای طبیعت و سپس عشق به جمال و زیبایی زن و در سطحی بالاتر عشق به زیباییهای معنوی مانند عدالت ،راستی و نیکویی،ایثار ،شهادت ،حقگوییو...و بعد از ان عشق به انسانهای والایی که تجسم این حقایق هستند مانند انبیا واوصیا و عرفا و تمام افراد خیرخواه که بهگونه ای این عامل به این حقایق هستند و در نهایت عشق به منبع و مصدر تمام خوبیها که حضرت حق است
بنابراین بنده براین باور هسنم که اگر عقل ما به درستی تعقل کرده و در دنیای افاق وانفس به خوبی تدبر کندبه عبارتی در مسیر درست باشد لاجرم ما را به ورطه عشق خواهد کشاند و ادامه مسیر راکه در عالم مجردات است به عشق میسپارد که خود از این سنخ است پس در این دیدگاه عقل و عشق مکمل همند به این معنی است که عقل باید مقدمه عشق باشد تا ما با یک عشق کور از ناکجا اباد سر در نیاوریم (مانند داعش و امثالهم) اگر ما نیک بنگریم هرگز این حقایق راسراب و توهم نخواهیم پنداشت بلکه این نوع نگرش نسبت به عشق سطحی نگری است وعدم درک درست از هستی برون ودرون است که این پندار نادرست را در مورد عشق و عرفان پدید اورده است


تمام افعال و همچنین عواطف غیر مادی انسانی مثل غم ،شادی، دوستی ، عشق و همه و همه ،ریشه در فعل و انفعالات مغز انسان دارد .عارف به قول خودش از دریچه و روزنه ای موفق به کشف اسراری می شود که فقط خودش موفق به این کشف می شود واین مکاشفه برای دیگران قابل رویت نیست.به نظر من این نوع درک حقیقت و مکاشفه خیالیست و به درد عموم جامعه نمیخورد.

خواب این شبه نیز در مطالب بالا نهفته است مضاف براینکه در موارد ی مثل عواطف واحساسات مانند خشم وشهوت و...که خود نوعی از مجردات هستند میتوان ادعا کرد که ریشه در امور مادی داشته باشند و متاثر از فعل و انعالات بدن ولی در حقایق فرا بشری که قبلا اشاره شد نمیتواند ریشه در محسوسات داشته باشند چون قواعد انها به کلی با هم متفاوت هستند که قابل انطباق با هم نیستند .
البته این هم درست است که مکاشفات عرفا صرفا شخصی است وقابل استناد و استدلال نیست و بنده نیز چنین دیدگاهی ندارم زیرا اگر مقدمات درک این امور فراهم نباشد این توقع بیجائی است که دیگران این حقایق را درک کنند. بلکه راه هدایت در این گونه افراد نتها در مسیر تعقل ممکن است که البته اگر درست پیش برود خود به خود به همان جا ختم خواهد شد واینکه بنده اقای حقیقت جو را به ان راه دعوت کردم دلیلش هم ذات پنداریی بود که باایشان داشتم یعنی با توجه به خصوصیاتی که خود ایشان درمورد خود فرمودند حس کردم نمیتوانند با این راه بیگانه باشند (شای هم تصور بنده اشتباه بود )لذا ان دعوت تنها یک دعوت دوستانه وفردی بود و الا چنان که عرض شد در ابتدا، راه همان راه تعقل است نه راه دل .درپناه حق باشید
باسپاس

با عرض سلام خدمت آقای حق گرای عزیز.و خیلی ممنون که وقت گران بهای خود را در اختیار دوستان قرار می دهید و بسیار با حوصله و متانت به سولات پاسخ می گویید. فرمودید عقل و عشق دو خصیصه ذاتی انسان است. منشاء عقل در بدن ما مشخص است.منشاء عشق در کدام قسمت بدن ما وجود دارد؟
باتشکر
۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۳ انسان حقیقتجو
با درود
ببینید دوست عزیز جناب حق گرا من پرسیدم تفاوت دیدگاه شما با دیدگاه وحدت وجود عرفا در چیه؟ اگه هما است خب اولا شما نمیتونی از با نگاهی قرانی-اسلامی دیدگاه وحدت وجود رو اثبات کنی. خیلی از علمای اسلامی با این نگاه مخالفد و ان را مخالف تعالیم پیامبر میدانند. پس کلا از قران و اسلام خارج شوید. ثانیا دلایل رد وحدت وجود در سایتهای اسلامی هست که تکرار ان چیزی به معلومات من و شما اضافه نمیکند. اما اگر دیدگاه شما با وحدت وجود فرق دارد تفاوتهایش را ذکر کنید تا بیشتر روی ان بحث کنیم. من چندروزی نظر خودم را راجع به دیدگاه شما اعلام نکردم تا خوب با عقاید شما اشنا بشوم ولی متوجه شدم منشا ان همان وحدت وجود است. کلا هر کسی نوع تفکر و تعقلش فرق میکند. من بیشتر دنبال اثبات خداوند با نگاهی فرا دینی و فراعلمی هستم. مثل نگاه برخی فلاسفه. بهمین خاطر بیشتر در این زمینه ها دنبال مطلب هستم.


اما در مورد نقدی که به علم فیزیک داشتید این بیشتر به نوع فهم ادمها از کلمه "هیچ" میگردد. بارها گفته ام هیچ مطلقی که فلاسفه تعریف کرده اند با هیچ کوانتومی متفاوت است. وقتی فلاسفه میگویند هیچی وجود نداشته خب تصور میکنند منظور این است که در جهان هستی زمانی بوده که به معنای واقعی هیچ چیزی (اعم از ماده و انرژی) وجود نداشته در صورتی که علم ثابت کرده این تعریف از "هیچ" مشکل دارد. شاید بعضیها به غلط فکر کنند که ما دوتا "هیچ" داریم که تعاریفشان متفاوت است در صورتیکه اینگونه نیست. هیچ کوانتومی همان هیچی است که فیلسوفان قدیمی متصور بودند یعنی هیچ مطلق. منتها در تعریف هیچ مطلق اصلاحاتی ایجاد کرده اند. هیچ کوانتومی نقطه مقابل هیچ مطلق نیست بلکه اصلاح شده ان است.
در یک ازمایشی که چندسال پیش انجام شد، دانشمندان هوای داخل یک لیوان را به طور کامل خالی کردن ولی برخلاف انتظار که گمان میشد در لیوان دیگر هیچ چیزی (به معنای مطلق) وجود ندارد مشاهده کردند که در لیوان انرژی وجود دارد. در واقع این ازمایش ثابت کرد به هیچ عنوان نمیتوان به هیچ مطلق رسید و تعاریفی که در مورد خلا یعنی محیطی عاری از ماده و انرژی وجود دارد اشتباه است. در جهان هستی همواره توازن و تعادل بین ماده و انرژی وجود داشته است و این دو همواره در حال تبدیل شدن به هم هستند. اگر شما ماده را اعداد مثبت و انرژی را اعداد منفی در نظر بگیرید همواره جمع این دو باید صفر باشد. اگر زمانی بوده که هیچ ماده ای در جهان نبوده این انرژی است که همواره بوده تا این توازن به هم نخورد. ماده و انرژی همواره در حال تبدیل شدن بهمدیگر هستند.
شما میخواهی از دیدگاه وحدت وجود به فیزیک نگاه کنی که عرض کردم این دیدگاه را حتی دانشمندان اسلامی رد کرده اند چه برسد به علم.

اما در مورد پاسخ شما به سوال من مبنی بر این که چرا مردم وجود خدای خودبخود را میپذیرند ولی هیچ کوانتومی را نمیپذیرند شما میگویید که دور تسلسل محال است و باید حتما انرژی را کسی بوجود اورده باشد که بازهم این از عدم شناخت صحیح شما از تعریف انرژی در جهان است. انرژی هرگز بوجود نمیاد و هرگز هم از بین هم نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود. انرژی ازلی و ابدی بوده است. ایراد من به این بود که چرا وقتی میگوییم انرژی ازلی و ابدیست همه جبهه میگیرن ولی وجود خالق را به راحتی میپذیرند. علم ادعا نکرده ماده ازلی و ابدی بوده است بلکه ادعا کرده انرژی ازلی و ابدی است و مقدارآن در کل عالم ثابت بوده است.
اما در مورد محال بودن دور تسلسل باید عرض کنم دور تسلسل در عالم ماده معتبر است نه در عالم کوانتوم. یعنی در عالم ماده می توانیم دور تسلسل را ادامه بدهیم تا به بی نهایت فیزیکی برسیم. در بینهایت فیزیکی ما به عالم کوانتوم میرسیم که خودبخودی بوجود امدن ماده کاملا اثبات شده است. برای اینکه بیشتر به حرفهای من پی ببرید باید نگاه فلسفی به جهان را کنار بگذارید و با نگاه علمی به دنیا بنگرید. خلط مبحث باعث سردرگمی شما می شود. شما با عبارات فلسفی نظیر دورتسلسل، ممکن الوجود و واجب الوجود به علم فیزیک نگاه میکنید و همین باعث میشود که برداشتهای غلطی از فیزیک داشته باشید. بهتر بگویم، فیزیک را باید با تعاریف و قوانین فیزیکی شناخت نه با تعابیر و فرضیات فلسفی. نمیدونم چقدر تونستم منظورم را برسانم ولی تلاشم را کردم.

اما در مورد فرمایشات دوست عزیز اقا میلاد
شما به این نتیجه رسیدید که خداوند هیچ کوانتومی را بوجود اورده است هیچ کوانتومی یعنی هیچ عاری از ماده نه هیچ عاری از انرژی. انرژی نه بوجود میاید نه از بین میرود. این حرف شما که خداوند انرژی را بوجود اورده است هیچ منطقی ندارد چون ماهیت انرژی بودجود امدنی نیست و تا بحال علم به این نتیجه نرسیده است که ممکن است انرژی را کسی به طور آنی بوجود اورد باشد. علم میگوید انرژی ازلی و ابدی است.

اما اینکه چرا من با دیدگاه ادیان با تعریف خدا مشکل دارم به این بر میگردد که ادیان همه افرینش جهان را توسط خدا مرحله ای میدانند در حالیکه علم این نظر را بطور کامل رد کرده است. اینکه خداوند در 6 روز یا دوره جهان را افریده است و مثلا در دو دوره آسمانها را ساخته در 2 دوره زمین را اماده و مهیا کرده و دو دوره کار دیگر کرده است کاملا مطرود است. اگه این دیدگاه در تورات و انجیل مطرح شده نمیشود زیاد به ان ایراد گرفت چون تورات و انجیل پس از موسی و عیسی توسط پیروانشان نوشته شده است و هیچ یهودی و مسیحی ادعا نمیکند که این کتابها را خداوند به پیامبرانشان وحی کرده است اما در مورد قران کاملا متفاوت است. مسلمانان مدعی هستند که خداوند قران را بطور کامل به پیامبر وحی کرده است و تمام کلمات از جانب خداست. من نظریات اندیشمندان اسلامی مثل دکتر عبدالعلی بازرگان و یا دکتر طباطبایی در مورد توجیه تناقضات علمی قران مثل همین افرینش تدریجی خوانده ام ولی واقعا ان نظرات را فاقد منطق و عاری از مفاهیم علمی دیدم و بیشتر سعی در ماله کشیدن و ماسمالی کردن داشتند تا علمی صحبت کردن.

اما در مورد دوست عزیز جناب روشنفکر. من قبلا گفتم شاید خیلیها این شفا گرفتنها را باور کنند ولی من نمیتوانم این چیزها را قبول کنم. همانطوری که شما مدعی شفاگرفتن از امام رضا هستید مسیحیان هم از کلیساها شفا میگیرند و فیلمهای زیادی در اینترنت در این زمینه وجود دارد. من به این مکاشفات اعتقاد ندارم مگر اینکه کسی را خودم بشناسم و از نزدیک دیده باشم و در جریان مشکل جسمیش باشم و بدانم که واقعا شفا گرفته است وگرنه گوشم از این داستانها پر است.

سلام مجدد خدمت اقا انسان حقیقت جو
برادر من لطفا دلیل منطقی ذکر نمایید.
اصلا ما میگیم تمام عکسها و فیلم ها غیر واقعی.
برای رد احادیث پیامبر که خود پیامبر پیش گویی کرده و درست اتفاق افتاده چه دلیلی داری؟
برای رد اینکه تو فضا مکه و مدینه و کربلا میدرخشه و صدای اذان اونجا شنیده میشه چه دلیلی داری؟؟(تازه این حرفو یه آمریکایی مسیحی زده که بعدش مسلمون شده)
اگه واقعا کسی دلیلی داره بگه
با سلام به همه عزیزان
برادر گرامی میلاد.ر با عرض سلام باید عرض کنم که انشالله بعد از پایان بحث انبیا به عصمت ائمه هم میپردازیم.
با سلام خدمت برادر حقگرا.متشکرم از مطالب خوبتون.
برادرم همه بیانات شما میتواند درست باشد اما ما با کمی اندیشه متوجه میشویم که عصمت انبیا و پیامبر اکرم لازم است که البته اثبات آن را میتوانیم در قرآن و احادیث قدسی و غیر قدسی مشاهده کنیم.در ادامه سعی دارم منظور خود را راحتر از قبل بیان کنم و دلایلی عقلی و قرآنی به جز دلایل گفته شده ارائه دهم.این مطالب هم حاصل تحقیقات و مطالعه بنده هست که در حوزه استفاده شده.در ادامه منظور خود را به گویش و شیوه ای متفاوت میگویم.
بسم الله
دلایل عقلى بر عصمت انبیاء
نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاء از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت، نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست، هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگانى و سفیرانى پاى بند به دستورات الهى نباشند و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل کنند مردم، رفتار ایشان را بیانى مناقض با گفتارشان تلقى مى‌کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى‌کنند، و در نتیجه، هدف از بعثت ایشان بطور کامل، تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهى اقتضاء دارد که پیامبران، افرادى پاک و معصوم از گناه باشند و حتى کار ناشایسته‌اى از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم، گمان نکنند که ادعاى سهو و نسیان را بهانه‌اى براى ارتکاب گناه، قرار داده اند.
دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاء این است که ایشان علاوه بر اینکه موظفند محتواى وحى و رسالت خود به مردم، ابلاغ کنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانى برسانند. ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى، وظیفه تربیت و راهبرى را نیز به عهده دارند آن هم تربیتى همگانى که شامل مستعدترین و برجسته ترین افراد جامعه نیز مى‌شود و چنین مقامى در خور کسانى است که خودشان به عالیترین مدارج کمال انسانى رسیده باشند و داراى کاملترین ملکات نفسانى (ملکه عصمت) باشند.
افزون بر این، اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و کسى که از نظر رفتار، نقصها و کمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تأثیر مطلوب را نمى‌بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه، بطور کامل تحقق مى‌یابد که ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و کردارشان مصون باشند.

دلایل نقلى بر عصمت انبیاء
1- قرآن کریم، گروهى از انسانها را مُخْلَص، ( خالص شده براى خدا) نامیده است که
(باید توجه داشت که مخلَص (به فتح لام) غیر از مخلِص (به کسر لام) است و اولى دلالت دارد بر اینکه خدا شخص را خالص کرده است، و معناى دومى این است که شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى‌دهد.)ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم(ع) را گمراه کند مخلَصین را استثناء کرده است چنانکه در آیه (82 و 83) از سوره ص از قول وى مى‌فرماید: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین. إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِین». و بى شک، طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیّتى است که از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى‌شود و در صورتى که امکان مى‌داشت هرگز دست از گمراه کردن ایشان برنمى داشت.

بنابراین، عنوان «مُخلَص» مساوى با «معصوم» خواهد بود. چنانکه قرآن کریم تعدادى از انبیاء را از مخلصین شمرده و از جمله در آیه (45 و 46) از سوره ص مى‌فرماید:

«وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصار. إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِکْرَى الدّار» و در آیه (51) از سوره مردم مى‌فرماید: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیّا» و نیز علت مصونیّت حضرت یوسف (ع) را که در سخت ترین شرایط لغزش، قرار گرفته بود مُخلَص بودن وى دانسته و در آیه (24) سوره یوسف مى‌فرماید:
«کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الُْمخْلَصِین».

2- قرآن کریم، اطاعت پیامبران را بطور مطلق، لازم دانسته، و از جمله در آیه (63) از سوره نساء مى‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّه» و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خداى متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.

3- قرآن کریم، مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به «ظلم» نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى فرماید: «لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِین» و مى‌دانیم که هر گناهى دست کم ظلم به نفس مى‌باشد و هر گنهکارى در عرف قرآن کریم «ظالم» نامیده مى‌شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى‌توان عصمت انبیاء را اثبات کرد که بعضی در پست قبل گفته شد و آیات فراوان دیگر هم وجود دارند که از پرداختن به آنها صرف نظر مى‌کنیم.
در پایان مناسب است اشاره‌اى به راز عصمت انبیاء داشته باشیم. اما راز مصونیّت ایشان در مقام دریافت وحى این است که اساساً ادارک وحى از قبیل ادراکات خطابردار نیست و کسى که استعداد دریافت آنرا داشته باشد واجد یک حقیقت علمى مى‌شود که حضوراً آنرا با وحى کننده خواه فرشته‌اى واسطه باشد یا نباشد مشاهده مى‌کند. قرآن کریم در این باره مى‌فرماید: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»( سوره نجم آیه 11)و امکان ندارد که گیرنده وحى، دچار تردید شود که آیا وحى را دریافت داشته یا نه؟ و یا چه کسى به او وحى کرده است؟ و یا مفاد و محتواى آن چیست؟ و اگر در پاره‌اى از داستانهاى ساختگى آمده است که پیامبرى در پیامبرى خودش شک کرد یا مفاد وحى را درک نکرد یا وحى کننده را نشناخت کذب محض است و چنین اباطیلى شبیه آن است که گفته شود کسى در وجود خودش یا در امور حضورى و وجدانیش شک کرده است!!

اما بیان راز عصمت انبیاء در انجام وظایف الهى و از جمله ابلاغ پیام و رسالت پروردگار به مردم نیاز به مقدمه‌اى دارد، و آن این است:
کارهاى اختیارى بشر به این صورت، انجام مى‌گیرد که میلى در درون انسان نسبت به امر مطلوبى پدید مى‌آید و در اثر عوامل مختلفى برانگیخته مى‌شود و شخص به کمک علوم و ادراکات گوناگونى راه رسیدن به هدف مطلوب را تشخیص مى‌دهد و اقدام به کارى متناسب با آن مى‌کند. و در صورتى که میلهاى متعارض و کششهاى متزاحمى وجود داشته باشد سعى مى کند بهترین و ارزنده ترین آنها را تشخیص دهد و آنرا برگزیند. ولى گاهى در اثر نارسایى دانش، در ارزیابى و تشخیص بهتر، اشتباه مى‌کند یا غفلت از امر برتر یا عادت و انس به امر پست تر، موجب سوء گزینش مى‌شود و مجالى براى اندیشه صحیح و انتخاب اصلح، باقى نمى‌ماند.
س هر قدر انسان، حقایق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهى و توجه بیشتر و زنده‌تر و پایدارترى داشته باشد و نیز اراده نیرومندترى بر مهار کردن تمایلات و هیجانات درونیش داشته باشد حسن انتخاب بیشترى خواهد داشت و از لغزشها و کجرویها بیشتر در امان خواهد بود.
به همین جهت است که افراد مستعد با برخوردارى از دانش و بینش لازم و بهره مندى از تربیت صحیح، مراتب مختلفى را از کمال و فضیلت بدست مى‌آورند تا آنجا که به مرز عصمت، نزدیک مى‌شوند و حتى خیال گناه و کار زشت را هم در سر نمى‌پرورانند چنانکه هیچ فرد عاقلى به فکر نوشیدن داروهاى سمى و کشنده یا خوردن مواد پلید و گندیده نمى‌افتد.
اکنون اگر فرض کنیم که استعداد فردى براى شناختن حقایق در نهایت شدت باشد و نیز صفاى روح دلش در حد اعلا باشد و به تعبیر قرآن کریم همانند روغن زیتون خالص و زلال و آماده احتراقى باشد که گویى خودبخود و بدون نیاز به تماس با آتشى در حال شعله ور شدن است. «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار» و بخاطر همین استعداد قوى و صفاى ذاتى، تحت تربیت الهى قرار گیرد و بوسیله روح القدس تأیید شود چنین فردى با سرعت غیرقابل وصفى مدارج کمال را طى خواهد کرد و ره صد ساله را یک شبه خواهد پیمود و حتى در دوران طفولیّت بلکه در شکم مادر هم بر دیگران برترى خواهد یافت. براى چنین فردى، بدى و زشتى همه گناهان همانقدر روشن است که زیان نوشیدن زهر، و زشتى اشیاء پلید و آلوده براى دیگران، و همانگونه که اجتناب افراد عادى از چنین کارهایى جنبه جبرى ندارد اجتناب معصوم از گناهان هم به هیچ وجه منافاتى با اختیار وى نخواهد داشت.
پایان بیانات بنده
انشاالله توانسته باشم مقصود خود را خوب بیان کنم.
از دوستان تقاضا دارم با دقت بسیار مطالب بنده را خوانده و بعد اگر نظری بود بیان کنند.
باتشکر











سلام اقا میلاد
یه سرچ تو نت کنید متوجه میشید
ولی اگه کلی بخوام بگم همین حرفایی که اقا یهود زد رو برو بخون اونجا نمونه ای هایی از خرافات رو لطف کردن گفتن.
عرض سلام خدمت جناب منتظر

اگردرست متوجه شد باشم از دید شما حق همان علم است از انجا که شما قران راقبول داری چون قران خدا راحق مطلق میداند پس لاجرم شما خدا را علم میدانید واین مخالف نظر قرا ن است چون ازنگاه قران خدا یک وجو دبینتهایت است که علم و علمیت یکی از صفات خداست نه مطلق خدا .
از طرف دیگر شما میگویی که حق تنها نزد اسلام است و دیگر ادیان از حق بی بهره هستند د صورتی که قران میگویدکه ا سلام به همان چیزی دعوت کرده که ادیان گذشته نیز دعوت کرده اند وبه صراحت قران را در کنار کتب مقدس قرار داده و به مدعیان میگوید اگر میتوانید کتابی بهتر از این دو کتاب برای هدایت بشر بیاورید واگر ما به فرض حق را علم بدانیم باز ادیان دیگر هم در ان شریک هستند
اما علم عقلا نمیتواند مطلق حق باشد (بلکه میتواند جزئی از حق باشد ) زیرا حق باید خودش اشکار باشد وهمه انرا به درستی درک کنند تا بتوانند به ان ایمان داشته باشند ولی درک علم ان هم مطلق علم برای هرکسی ممکن نیست و مقدمات بسیار لازم
دارد و وقتی قران مخاطبش عام است باید به امری دعوت کند که بدیهی باشد و همه به روشنی ان را در خود ببینند تا بتوانند به ان ایمان بیا ورند .
از این گذشته درک علم یک امر نسبی است و هر کس میتواند ان را به گونه ای درک کند و ادعا داشته باشد که حق را یافته چنان که ما میبینیم هر فرقه ای قران را به گونه ای درک کرده و مدعی است درک او درستر است و علت ان این است که قران کلام صریح و یک بعدی نیست و خود این ظرفیت را دارد که هر کس او را به گونه ای درک میکند پس حق نمیتواند یک امر مبهم ونسبی باشد بلکه عقلا حق باید یک امر روشن وبدیهی باشد که همه ان را به طور واحد و مشخص درک کنند و در ان اختلاف نداشته باشند .پس ما اگر حق را مساوی با علم بدانیم علاوه براین که مخالف با مفاهیم قران
است عقلا ما را دچار سردر گمی میکند و مشکلات را حل که نمی کن هیچ .بلکه بر مشکلات میافزاید
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب رامین

در مور سوال شما مبنی بر مکان و جایگاه عشق از ان جاکه عشق یک امر کاملا مجرد است ما نمیتوانیم از وجود جایگاه و مکان برای این خصیصه نام ببریم بلکه میتوانیم بگوییم که ریشه ان کجاست . بنابر این ریشه و سرچشمه این خصیصه ان جنبه از وجود ماست که کاملا مجرد ازماده باشد که همان روح یا عامل حیات است در واقع شاید بتوان گفت عشق جنبه ای از وجود و حیات ماست که بالقوه در همه ما وجود دارد و برای ظهور و جولان و به فعلیت رسیدن در تمام مراتبی که قبلا بیان شد باید در هر مرحله موانعی از جلوه او برداشته شود یا به عبارتی نیاز به مقدماتی داردتا بتواند خود را نشان دهد و چنان که گفته شد قوانین خاص خود را دارد مثلا تا شرایط فراهم نشود بروز نمی کند و اگر هم شرایط فراهم شد و ظهور کند کنترل ان از دست ما خارج میشود و بدون نیاز به تایید نظر ما قواعدش را بر ما تحمیل خواهد کرد .
اساسا بنا به غیر مادی بودن عشق سخن گفتن در این مورد بسیار مشکل است به عبارت روشنتر عشق را نمیتوان با بیان توصیف کرد بلکه برای درک درست ان باید ان را چشید درست مانند مزه غذا که نمیشود درست ان را تشریح کرد بلکه بایدبرای درک درست ان را چشید و سپس فهمید .
سخن عشق نه ان است که اید به زبان //ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنید
با سپاس
۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۷ حق گرا
اگردرست متوجه شد باشم از دید شما حق همان علم است از انجا که شما قران راقبول داری چون قران خدا راحق مطلق میداند پس لاجرم شما خدا را علم میدانید واین مخالف نظر قرا ن است چون ازنگاه قران خدا یک وجو دبینتهایت است که علم و علمیت یکی از صفات خداست نه مطلق خدا رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
_______________________________________________________________

وقتی می گوییم حق علم است علم به معنی درست است نه به معنی خدا ما نمی گوییم علم خدا است زیرا علم توصیفی از حق است برای هر چیزی بکار می رود وقتی می گوییم این شی علم است پس حق است به این معنی نیست که این شی خدا است مثلا می گوییم این چیست که مثل آب شفاف است ولی بوی تندی دارد جواب می شنویم که این نفت است می گوییم این حرف تو علم است معنی حرف ما این نیست که نفت علم است یا نفت حق است بلکه منظورمان این است حرف تو علم است نه جهل پس حق است و باطل نیست
خدا هم وقتی می گوید هوالحق منظور این است که قران درست است باطل نیست جهل نیست دروغ نیست بنا براین علم در مورد چیزی که درست است استفاده می شود
عرض سلام خدمت جناب انسان حقیقت جو


شما

بینید دوست عزیز جناب حق گرا من پرسیدم تفاوت دیدگاه شما با دیدگاه وحدت وجود عرفا در چیه؟ اگه هما است خب اولا شما نمیتونی از با نگاهی قرانی-اسلامی دیدگاه وحدت وجود رو اثبات کنی. خیلی از علمای اسلامی با این نگاه مخالفد و ان را مخالف تعالیم پیامبر میدانند. پس کلا از قران و اسلام خارج شوید. ثانیا دلایل رد وحدت وجود در سایتهای اسلامی هست که تکرار ان چیزی به معلومات من و شما اضافه نمیکند. اما اگر دیدگاه شما با وحدت وجود فرق دارد تفاوتهایش را ذکر کنید تا بیشتر روی ان بحث کنیم. من چندروزی نظر خودم را راجع به دیدگاه شما اعلام نکردم تا خوب با عقاید شما اشنا بشوم ولی متوجه شدم منشا ان همان وحدت وجود است. کلا هر کسی نوع تفکر و تعقلش فرق میکند. من بیشتر دنبال اثبات خداوند با نگاهی فرا دینی و فراعلمی هستم. مثل نگاه برخی فلاسفه. بهمین خاطر بیشتر در این زمینه ها دنبال مطلب هستم.



در مورد ارتباط دیدگاه بنده با نظریه وحدت وجود باید عرض کنم این ارتباط تنها در کلیت مسئله است یعنی من تنها استفاده و ارتباط دیدگاه بنده با این مکتب در این است که وجود یکی است و استفاده بنده از نظریه تشکیک وجود این بوده که وجود درعین واحد بودن دارای مراتبی است و کلیه جزییاتی که بده مطرح کردم دیدگاه و در ک شخصی بنده است و من حتی در جزئیات نظر کسی را مطالعه نکرده ام .
در واقع بعد از این که بنده با توجه به این که بر اساس دین تصوری انسان وار از خدا داشتم با توجه به یافته ها و تجربیات شخصی این تصور را باطل تشخیص دادم کلا خط بطلان بر تمام عقایدم کشیدم و به دنبال کشف حقیقت تنها از منظر عقل روی اوردم و به طور تصادفی عقیده وحدت وجود و تشکیکی بودن ان که سالها قبل خوانده بودم به ذهنم خطور کرد و بدون اینکه در این خصوص به مطالعه صاحب نظران این عرصه بپردازم خود به تفکر در این عرصه پرداختم البته با رویکردی فلسفی نه عرفانی زیرا میدانستم که عرصه این عقیده بسیار گسترده است و هر کس عقیده و دیدگاهی نسبت به این فرظیه دارد ومابا یک دیدگاه مشخص سرو کار نداریم (درست مانند دین که هر کس درکی از دین دارد و ان را برحق میداند ) لذا برای اینکه سر در گم نشوم خود به تنهایی بدون اتکا به تفکر فردی خاص به این دیدگاه پرداختم ومتوجه شدم که ااین نظر گرچه ابتداکاملا فلسفی و عقلانی است ولی لا جرم در ادامه به عرفان ختم میشود بنابر این تمام مباحثی که بنده مطرح میکنم در ابتدا کاملا بر اطول عقلی استوار است وربطی به عرفان و دین ندارد اما در کمال ناباوری متوجه شدم تمام اصولی که بنده با تعقل به ان رسیدم به زبان و شکل دیگری در قران مطرح است که در متن های گذشته به تعدادی از انها اشاره کردم بنابر این بر خلاف تصور شما این دیدگاه بنده ریشه در عقلانیت دارد نه عرفان و ادیان پس شما صرف نظر از ایکه دگران چه گفته اند خود با عقل و درک خود مطلب بنده را درک و نقد کن و اگر جائی غیر معقول است دلیل ان را ذکر کن بنده در ابتدا اصلا نه کاری به ادیان دارم نه عرفان نه اینکه دیگران چه گفته اند من عقیده خودم را با دلایل عقلی بیان کردم واگر گاهی بپان را با قران تطبیق دادم دلیل بر این نیست که حرف من همان حرف دین است تمام بیانات بنده درست یا غلط دیگاه شخصی بده است و از هیچ کس وام نگرفته ام البته ممکن است در بعضی جاها به نظر دیگران نزدیک یا شبیه باشد ولی مطلقا در بیانات خود نظر کسی را دخیل نداشته حتی در این زمینه نظر دیگران را نیز مطالعه نکرده ام .
نظر بنده به طور خلاصه این است که :عالم هستی عقلا نمیتواند بدون خالق باشد اما به همان دلایل عقلی این خالق نمیتواند خدایی انسان گونه انطور که در ادیان متصور است باشداماخصوصیاتی که برای خالق چنین جهان با عظمت و دقیقی میتوان تصور
کرد تنها بر قامت وجود راست میاید یعنی عقلا ما تنها میتوانیم وجود را منشاء هستی بدانیم زیرا تنها وجود میتواند چنین خصوصیاتی داشته باشد (مانند ازلی ابدی بودن و علت العلل بودن ،قائم به ذات بودن و..) اما عرصه عقل و فسفه تا اینجاست که به ما نشان میدهد که منشا هستی چه میتوان باشد اما برای درک جزئیات هستی نیز چون همان عقل به ما اثبات میکند که در هستی ما دو نوع وجود داریم یعنی مادیات و مجردات که هر کدام قوانین وعلم خود را دارند و عقل باشناسایی این دو عرصه تشخیص میدهد راه درک حقایق مادی علوم تجربی و عقلی و راه درک عالم مادیات راه دل و عشق است . همچنین همین عقل میتواند تشخیص دهد که ادیان نیز برخلاف ظاهر ساده و امیخته با ظاهری خرافی در باطن همه این حقایق را در خودجای داده این کلیت عقیده بنده است که تماما نظر شخصی خود بنده است و بجز همان دو مفهوم عام که ابتدا بیان کردم (وحدت وتشکیکی بودن وجود ) مطلبی را از کسی وام نگرفته ام. بنابر این اگر شما نظر بنده را رد میکنید مشخصا مورد و دلایل ان راذکر کنید تا بررسی گردد

شما
اما در مورد پاسخ شما به سوال من مبنی بر این که چرا مردم وجود خدای خودبخود را میپذیرند ولی هیچ کوانتومی را نمیپذیرند شما میگویید که دور تسلسل محال است و باید حتما انرژی را کسی بوجود اورده باشد که بازهم این از عدم شناخت صحیح شما از تعریف انرژی در جهان است. انرژی هرگز بوجود نمیاد و هرگز هم از بین هم نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود. انرژی ازلی و ابدی بوده است. ایراد من به این بود که چرا وقتی میگوییم انرژی ازلی و ابدیست همه جبهه میگیرن ولی وجود خالق را به راحتی میپذیرند. علم ادعا نکرده ماده ازلی و ابدی بوده است بلکه ادعا کرده انرژی ازلی و ابدی است و مقدارآن در کل عالم ثابت بوده است.
اما در مورد محال بودن دور تسلسل باید عرض کنم دور تسلسل در عالم ماده معتبر است نه در عالم کوانتوم. یعنی در عالم ماده می توانیم دور تسلسل را ادامه بدهیم تا به بی نهایت فیزیکی برسیم. در بینهایت فیزیکی ما به عالم کوانتوم میرسیم که خودبخودی بوجود امدن ماده کاملا اثبات شده است. برای اینکه بیشتر به حرفهای من پی ببرید باید نگاه فلسفی به جهان را کنار بگذارید و با نگاه علمی به دنیا بنگرید. خلط مبحث باعث سردرگمی شما می شود. شما با عبارات فلسفی نظیر دورتسلسل، ممکن الوجود و واجب الوجود به علم فیزیک نگاه میکنید و همین باعث میشود که برداشتهای غلطی از فیزیک داشته باشید. بهتر بگویم، فیزیک را باید با تعاریف و قوانین فیزیکی شناخت نه با تعابیر و فرضیات فلسفی. نمیدونم چقدر تونستم منظورم را برسانم ولی تلاشم را کردم.


از بیانات شمامشخص است که اساسا بیان بنده را بد متوجه شدید یا من درست نتوانسته ام بیان کنم .
شما میگویی که انرژی ازلی و ابدی است این که عین حرف بنده است زیرا من اگر یادت باشد گفتم وجود مراتبی دارد که از مادیات بسیار ساده شروع و به مجردات و نهایتا اصل و خالص وجود ختم میشود بنابر این انرژی امری خارج از وجود نیست بلکه یکی از مراتب وجود است حال کیفیت ان هر چه می خواهد باشد فرقی ندارد یعنی چه در عالم مادیات باشد چه مجردات فرقی ندارد زیرا در هر صورت جزء مراتب وجود است و قبلا گفته شد که وجود به لحاظ ذاتی ازلی و ابدی است یعنی نه به وجود می اید ونه از بین میرود پس این که میگویی انرژی نه به وجود می اید ونه از بین میرود بلکه تغییر شکل میدهد دقیقا تایید حرف بنده است در واقع در اینجا علم به طور مستدل یکی از خصوصیات وجود را به اثبات رسانده .شاید شما بپرسی من از کجا میگویم که انرژی از مراتب وجود است برای اینکه شما الان دارید به یک حقیقتی به نام انرژی اشاره میکنید که هر چند قابل دیدن نیست ولی ما از عوارض و نتایج ان پی به وجود ان میبریم پس در واقع شما به یک امر موجود اشاره دارید نه یک امر معدوم زیرا چنان چه گفتیم اصلا عدمی در کار نیست و لفظ عدم تنها یک لفظ است که تنها برای تقریب به ذهن عنوان میگردد و تحقق خارجی ندارد زیرا اگر تحقق داشت که خود نوعی وجود بود واین امری کاملا روشن و بدیهی است .
خلاصه بگویم اینکه علم بتواند کشف کند که منشا طبیعت و مادیات چیست؟ حال این امر چه انرژی باشد و چه هر امر دیگری در واقع تبیین یکی از مراحل هستی و تجلی مراتب وجود از امور بسیط به امور پیچیده وبه عبارتی تبیین تکامل عالم ماده است و این خود با تمام عظمتش در تمام جوانب داخل در نظریه تشکیک وجود و وحدت وجود است هرگز توان خروج از این حیطه را نخواهد داشت زیرا وجود بر هر امر ی که قابل اشاره باشد با هر کیفیتی که شما بتوانی تصور کنی (یعنی حتی تصور و خیال نیز نمیتوان استثنا کرد) در حیطه وجود است چه ماده وچه غیر ماده.
باسپاس
۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۷ انسان حقیقتجو
با درود بیکران

جناب حق گرا با تشکر فراوان بخشی از پاسخ شما:

شما

نظر بنده به طور خلاصه این است که :عالم هستی عقلا نمیتواند بدون خالق باشد اما به همان دلایل عقلی این خالق نمیتواند خدایی انسان گونه انطور که در ادیان متصور است باشداماخصوصیاتی که برای خالق چنین جهان با عظمت و دقیقی میتوان تصور کرد تنها بر قامت وجود راست میاید یعنی عقلا ما تنها میتوانیم وجود را منشاء هستی بدانیم زیرا تنها وجود میتواند چنین خصوصیاتی داشته باشد ...

شما ادعا کردید عالم هستی عقلا نمیتواند بدون خالق باشد معیارتان درباره کلمه "عقلا" که به کار بردید چیست؟ بر اساس چه قاعده منطق و عقلی این ادعا را کرده اید؟

شما اعتراف میکنید که کلیات دیدگاهتان را از وحدت وجود گرفته اید خب برادر من مشکل دقیقا از همان کلیات است یعنی شما همان اصلی که شما وجود را یکی میدانید. من سال قبل سلسله مناظرات جناب موسویان و اللهیاری را در مورد وحدت وجود که بطور زنده در شبکه ماهواره ای "اهل بیت" پخش میشد دنبال میکردم. به شما و کلیه دوستانی هم که در این زمینه علاقه مندند توصیه میکنم حتما این مناظرات را از اینترنت دانلود کرده و ببینند. چون بنده مطالعات زیادی در این زمینه نداشته ام و وارد شدن به این بحث را برای خودم جایز نمیدانم. اما بحث اصلی اینجاست که شما از تعالیم قران و ادیان نمیتوانی دیدگاه خودت را اثبات کنی. به نظرمن وحدت وجود همان بت پرستی مدرنیزه شده است. اعراب جاهلیت هم در جواب به اعتراض پیامبر مبنی براینکه چرا بتهای بیجان و ناتوان را میپرستید میگفتند بت جلوه ای از خداست که در این بت حلول کرده است. در مورد این تعابیر مشرکان حتی ایاتی هم در قران وجود دارد که من حضور ذهن ندارم کدام سوره است فقط میدانم ایه مورد نظر میگوید که "اگر از مشرکان هم بپرسی که چه کسی اسمانها و زمین را افریده است پاسخ میدهند خدا ..."

با این وجود همچنان نظرات شما را مطالعه میکنم تا بازم بیشتر اشنا بشوم. اگر به مرور سوال و یا مطلب جدیدی در رابطه با رد این دیدگاه به نظرم رسید حتما منتقل خواهم کرد
۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۴ انسان حقیقتجو
دوست عزیز جناب روشنفکر

ببینید برادر بزرگوار اینکه از اسمانها به زمین نگاه کردند و کعبه و کربلا را منور دیدند من را یاد داستان بنده خدایی میندازد که وقتی داشت در مجمع سازمان ملل سخنرانی میکرد یک هاله نوری اورا در بر گرفته بود و باقی ماجرا که بماند. وقتی از این ادم پرسیدن که داستان ان هاله نور چیست بالکل تمام نقل قولهایش را منکر شد چون میدانست در دنیای امروز این حرفها هیچ محل اعرابی ندارد.
یادم هست چند سال پیش در کشورهای اسلامی من جمله کشور عزیز ما اعلام شد که ناسا اعلام کرده که در تحقیقاتی که در ماه انجام داده اند به یک نوار عظیمی شبیه به گسل برخورد کرده اند که ماه را در بر گرفته است که پس از تحقیقات بسیار فهمیدند که نوار مذکور مربوط به این میتواند باشد که احتمالا در زمانی ماه به دو نیم تقسیم شده است بعدشم کلی هیاهو که الله اکبر این همان معجزه پیامبر اسلام است که 1400 سال پیش ماه را به دو نیم کرده است. اما بعدها ناسا این ادعا را رد کرد و گفت اون شکاف اصلا ربطی به دو نیم شدن ماه ندارد و دلیلش چیز دیگریست. منظور من این که اولا نباید هر حرفی را ولو اینکه در اینترنت زده شده باشد را باور کرد. همانطور که بعد از دیدن کلیپ ان کشیش مسیحی که با دست معجزه اسای خود و با نام عیسی مسیح همه را شفا میداد ذره ای در جعلی بودنش شک نداشتم در جعلی بودن این معجزاتی که شما هم نقل میکنید ذره ای تردید ندارم. در ثانی دوست عزیز شما که مدعی هستی باید ادعای خودت را ثابت کنی نه من که ادعای شما را قبول ندارم. شما یک سری معجزات را مسلسل وار بیان کردید و از من میخواهید دلیل نپذیرفتن آنها را بگویم!

یک داستان حقیقی که برای یکی از نزدیکان خودم اتفاق افتاده را میخواهم برای شما و کلیه دوستانی که به این قبیل معجزات و مسائل ماورایی اعتقاد دارم بیان کنم و دیگر ترجیح میدهم در این باره بحث بیشتری نکنم چون نظرات شما بیشتر از انکه مبنا و پشتوانه منطقی داشته باشد برخواسته از شور و احساسات پاک و خالص شما نسبت به مذهبتان است.

اما داستان

چندسال پیش که بنده هنوز به دین و مذهب اعتقاد راسخ داشتم برای یکی از اشنایان من که اصلا بویی از معنویت و مذهب نبرده بود و در خانواده ای کاملا غیر مذهبی رشد کرده بود یک مشکل جدی پیشامد کرد. این فرد مدتها بود که از یک سر درد بسیار شدید رنج میبرد و وقتی از مسکن و درمانهای خودسر سودی ندید تصمیم گرفت به پزشک متخصص مراجعه کند. پزشکان پس از معاینات اولیه تشخیص تومور مغزی بدخیم دادند و برایش یکسری دارو تجویز کردند تا بعد ازمدت زمانی وی را عمل جراحی کنند. این را هم اضافه کنم این دوست من فقط به یک پزشک مراجعه نکرد و از انجایی که از لحاظ مالی بسیار متمول و ثروتمند بودند به چندین متخصص مراجعه کرد و تشخیص همه یکی بود یعنی تومور مغزی. خلاصه تمام زندگی این خانواده تحت تاثیر این خبر قرار گرفت و هرکسی به فکر چاره ای افتاد. از انجا که این خانواده زیاد مذهبی نبودند خب کسی به فکر این نیوفتاد که یک سری هم به زیارتگاهها و قبور امامزاده ها بزنن تا بلکه انها این بیچاره را شفا بدهند. در کمال تعجب بعد ازمدتی تومور مغزی این ادم کاملا از بین رفت و پزشکان وی همه در بهت و حیرت ماندند و بهش گفتند این از لحاظ علم پزشکی غیر قابل باور است که یک بیمار در این سطح بیماری با یک دوره دارو درمانی کاملا بهبود پیدا کند. حتی به خانواده اش هم گفته بودند که ریسک این عمل زیاده و ممکن است با عمل جراحی هم خوب نشود و این در حالی بود که این فرد بدون عمل سلامتیش را بدست اورده بود! غرض از ذکر این داستان این بود که بگویم اگر این فرد یک ادم مذهبی بود و برای شفا گرفتن به قبور ائمه متوسل شده بود وقتی به پزشک مراجعه میکرد و میدید که حالش خوب شده ان وقت طبیعتا بهبودیش را معجزه ای از جانب امام میدید نه چیز دیگه ای.
با عرض سلام

هدف غایی تمام مکاتب فلسفی و علوم طبیعی درک جهان هستی است. این موضوع ایجاب می کند که هر کدام از ایده های موجود نظر خاص خود را درمورد شروع و پایان جهان داشته باشند. در این راستا پاسخ گویی به این سوال که آیا جهان ما در زمان مشخص و خاصی پیدا شده است اولویت بیشتری دارد.

آیا جهان ازلی است یا آغاز دارد؟ هر یک از این دو دیدگاه هواداران خاص خود را دارد. جهان ازلی یا جهانی که هیچ آغازی در زمان نداشته است باید عمری برابر بی نهایت داشته باشد. از طرف دیگر ، اگر جهان را با آغاز فرض کنیم باید به وجود یک اتفاق معتقد باشیم که با آن اتفاق جهان شروع شده است.

این اولین اتفاق جهان با آغاز (غیر ازلی) چیست و چه چیزی موجب آن گردیده است؟ دانشمندان علوم تجربی فرضیه ی جهان با آغاز را قبول دارند و در پی آن نظریه ی انفجار بزرگ را مطرح می نمایند. دلیل عمده ی اعتقاد این دسته از دانشمندان این است که مدل بیگ بنگ بر اساس قانون دوم ترمودینامیک و آنتروپی در فیزیک استوار است.

طبق این قانون جهان به سوی افزایش بی نظمی پیش می رود. از آن جا که در فیزیک زمان هرگز به عقب بر نمی گردد ، می توان گفت که روز به روز و با طی زمان ، بی نظمی جهان افزایش می یابد و در حقیقت پیری ، استهلاک، فرسایش ، کهنگی، مرگ و ... همگی موید درستی این قانون در جهان می باشند.

با اعمال قانون دوم ترمودینامیک به کل جهان ، نتیجه ی قابل توجهی حاصل می شود. بدین ترتیب که جهان در ابتدای آفرینش آنتروپی معینی داشته و پیوسته مقدار آن افزایش یافته است و زمانی پیش می آید که جهان به تعادل ترمودینامیکی خواهد رسید و از فعالیت باز می ایستد.آنگاه هیچ اتفاقی به وقوع نخواهد پیوست و جهان خواهد مرد به اصطلاح فیزیکدان ها به مرگ گرمایی می رسد. آشکار است جهانی که مرگ و زوال بر آن صدق می کند نمی تواند یک جهان ازلی باشد.

علاوه بر نظریات آلبرت انیشتین و هابل و قوانین موجود در علم ترمودینامیک که نظریه ی بیگ بنگ را تایید می کند، دلایل دیگری نیز بر صحت وجود جهان با آغاز ارایه شده است. به عنوان مثال در سال 1965 م. دانشمندان به طور کاملا اتفاقی متوجه شدند که تشعشعات عجیبی از ماورای کیهان به زمین می رسد که شدت تابشی آن در همه ی جهان یکسان است. این تشعشعات که بعدها به تشعشعات زمینه مشهور شدند مبین این است که آن تشعشعات باید بازمانده ی گرمای ناشی از انفجاری بسیار بزرگ بوده باشند که در پی سرد شدن جهان در طول پانزده میلیارد سال به حالت امروز رسیده است. با اینکه امروز مدل بیگ بنگ مقبول اکثریت جامعه ی فیزیک است، عده ی زیادی از فیزیکدان ها هم هستند که این مدل را قبول ندارند وطرفدار نظریه ای هستند که در آن نظریه دایما آنتروپی جهان توسط عاملی که نمی دانیم چیست در حال افزایش است. نظریه ی ((حالت پایا)) توسط فیزیکدانی به نام بوندی پیشنهاد شد. در این نظریه در آن سن جهان، بینهایت در نظر گرفته شده است. جهان هرگز در آینده دچار مرگ گرمایی نمی شود و ماده ای جدید کم آنتروپی به طور مداوم زاییده شده و به ماده ی موجود در جهان می افزاید.

بر خلاف مدل بینگ بنگ که در آن ماده به یکباره متولد می شود ،در مدل حالت پایا ماده به تدریج تولید می گردد. شایان توجه است که بدانیم از طرفی دیگر بزرگترین احساس ناخشنودی طرفداران جهان ((آغازمند)) از نظریه ی بیگ بنگ این است که نمی توانند خصوصیاتی مانند تمرکز همه ی ماده ی موجود در عالم را در یک حجم صفر در کنار زمان صفر به زبان فیزیکی برای خود تعریف کنند.

همچنین در بین فیلسوفان ،پیوسته مقوله ی زمان مورد توجه بوده است. به عنوان مثال ((ارسطو)) به جهانی ازلی و زمانی نامحدود ((زمان بدون آغاز و پایان)) معتقد و مخالف ایده ی جهان آغازمند بوده است.لیکن مشکل اساسی فیلسوفانی چون ارسطو این است که اگر آغازی برای زمان قایل باشیم باید بتوانیم پدیده ای را به عنوان اولین رویداد جهان معرفی کنیم.حال اگر بپرسیم اولین رویداد بعد از بیگ بنگ چیست؟عین این خواهد بود که سوال کنیم کوچک ترین عدد بزرگتر از صفر چیست؟ مطﻤﺌنا چنین عددی وجود ندارد چرا که هر عددی که گفته شود هر قدر هم که کوچک باشد می توان نصفش کرد. بنابر این از دیدگاه این گروه از فیلسوفان تعریف پدیده ای به عنوان نخستین اتفاق در یک جهان آغازمند نیز ممکن نیست هرچند که ،کشف(( تشعشعات زمینه)) که در مطالب بالا اشاره شد موجب مردود شدن و به فراموشی سپردن مدل حالت پایا گردیده و ایجاد یک انفجار را تایید نموده است و این در حالی است که اگر جهانی را با ((آغاز)) در نظر بگیریم هنوز نمی توانیم پاسخ گوی جواب سوالات فیلسوفانی چون ارسطو در مورد زمان و بازه ی زمانی باشیم.



«"إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ»

(همانا علم ساعت، نزد خداوند است)

(سوره ی مبارکه لقمان آیه ی3۴)



در مورد به وجود آمدن زمین، که تنها یکی از آفرینش های جهان عظیم است،دو نظریه وجود دارد:

1- پیدایش منظومه ی شمسی در نتیجه ی تصادم خورشید با ستاره ی دنباله داری بوده که از نقاط بسیار دوردست جهان به آن برخورد کرده است و در اثر این برخورد منظومه ی شمسی و زمین به وجود آمده است.

2- کره ی زمین ابتدا جزﺋﻲ از خورشید بوده است ولی بعدها در اثر نیروی گریز از مرکز، از خورشید جدا گشته و در اطراف آن به چرخش درآمده است.

اما فرمایش قرآن کریم، خیلی قبل تر از آنکه نظریه های علمی فوق مطرح باشند این چنین بوده است:



أَوَلَمْ یرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیءٍ حَی أَفَلَا یؤْمِنُونَ


(آیا کافران ندیدند که آسمان ها و زمین به هم چسبیده بودند ما آن هارا شکافتیم و هرچیز زنده ای را از آب قرار دادیم چرا باز به خدا ایمان نمی آورید)

مورد مجموعه عالم ماده باید گفت: از دیدگاه علم تجربی دنیای ماده هم بدون شک حادث است و نمیتواند ازلی باشد، زیرا میدانیم تمام اتمهای جهان تدریجاً در حال تجزیه و شکسته شدن هستند .به این ترتیب عمر جهان مقدار ثابتی خواهد بود که با فرا رسیدن آن تمام اتمها تجزیه خواهد شد. طبق اصل آنتروپی این جهان پیوسته رو به کهولت و پیری است . اتمهای آن دائماً در حال فرسایش . روزی همه نیروهای آن غیر فعال و بیمصرف خواهد شد، زیرا حرکت انرژی همانند نیروی حاصل از حرکت آب، از نقطه بالا به پایین است. اگر آب موجود از مخزن به مقدار معین باشد، سرانجام روزی فرا خواهد رسید که در میان آبها تساوی سطوح برقرار گردد و انرژی حاصل از ریزش آب منتفی و نابود شود. اگر جهان ازلی بود، میبایست از مدتها قبل، انرژیهای آن از صورت فعال و مؤثر بیرون رفته ، دنیا را سکوت مطلق و تاریکی موحش و یکنواختی و نوعی عدم و نیستی فرا گرفته باشد. علم میگوید: جهان پایانی دارد، زیرا اصل انتروپی، کهولت، فرسایش و تجزیه اتمها بهترین دلیل برای پایان جهان است، ولی میدانیم چیزی که پایان دارد، حتماً آغازی داشته است، زیرا اگر چیزی ازلی باشد، باید هستی آن از خودش و از درون ذات آن بجوشد. هستی آن خاصیت ذات آن باشد . چیزی که هستی آن از درون آن میجوشد و وجود و هستی از خواص ذات به شمار میرود، ممکن نیست پایانی داشته باشد. از این جهت دانشمندان میگویند: چیزی که پایان دارد، باید آغازی داشته باشد . چیزی که پایان و فنا ندارد، باید ابتدا و آغازی نداشته باشد. ماده و انرژی نمی توانند قدیم باشند و ساختار آن ها با قدیم بودن شان تناسبی ندارد. بر این اساس یقینا زمانی بوده که ماده و انرژی اولیه وجود نداشتند ؛ اما در هر حال ماده و انرژی چه حادث باشند و چه قدیم نمی توانند بی علت باشند . بی علتی در خصوص هرآنچه مادی و در نتیجه محدود و ممکن است ،نامعقول محسوب می شود . عقلا نمی توان آن را توجیه کرد . بی علت بودن تنها با فرض واجب الوجود بودن قابل جمع است و واجب الوجود هم نمی تواند مادی و محدود باشد
اصل این ادعا که انرژی ازلی و ابدی است، صحیح نیست، چنین نظریه ای در میان دانشمندان به اثبات نرسیده است. امّا آنچه در فیزیک و شیمی توسط دانشمندان به اثبات رسیده است، این است که مقدار ماده و انرژی در دنیا ثابت است و از هر کدام کاسته شود به دیگری اضافه می شود و نابودی هر دوی آنها را نداریم، یعنی در عالم هستی خلق ماده و یا انرژی جدید نداریم، بلکه تنها تبدیل و تغییر آنها به یکدیگر وجود دارد. این مطلب تنها اثبات می کند ماده و انرژی ابدی است ولی هرگز اثبات نمی کند ازلی باشند و بی نیاز از علت. ابدی بودن آنها هرگز منافاتی با مخلوق بودن آنها ندارد زیرا اگر علت تامه شیئی موجود باشد، آن شی نیز به تبع علت خود موجود خواهد بود. لذا اگر ماده و انرژی را خداوند سبحان خلق کرده باشد (چنان که حق هم چنین است) چون خداوند علت تامه آنها است و خود ابدی است لذا خلق او نیز ابدی خواهد بود. در نتیجه ابدی بودن منافاتی با معلول بودن و مخلوق بودن ندارد.
حال برای روشن شدن مطلب، ابتدا خصوصیات و ویژگی های واجب الوجود را به صورت مختصر مورد بررسی قرار می دهیم، ۱٫ واجب غنی مطلق و بی نیاز مطلق: لازمه اینکه وجودی واجب باشد، یعنی وجود و هستی اش از خود او باشد این است که از همه چیز و همه کس بی نیاز باشد. وجود، ذاتی واجب است و ذاتی، چیزی است که هرگز از شئ جدا نمی شود، مثل زوجیت برای عدد ۲ که ذاتی ۲ است، و این زوجیت هرگز از دو جدا نمی شود. لذا اگر وجودی واجب شد به این معنی که وجود در ذات او بود، ازلی و ابدی خواهد بود، چون از قدیم بود و هرگز معدوم نمی شود. هم چنین در موجود بودن باید کاملا بی نیاز باشد.
۲٫ ترکیب (مرکب بودن از اجزاء) در واجب راه ندارد، زیرا هر مرکبی نیازمند اجزاء خود است، یعنی اگر یک جزء از بین رود وجود آن مرکب نیز از بین می رود و این یعنی نیازمندی به اجزاء که با بی نیازی جمع نمی شود.
۳٫ واجب نمی تواند جسم باشد، زیرا اگر جسم باشد هم مرکب خواهد بود (چون جسم مرکب از اجزاء است و این طبق گفته بالا در واجب محال است) و هم به مکان و محل و زمان محتاج خواهد بود که باز با بی نیازی واجب جمع نمی شود و خلف است.
۴٫ انفعال و تغییر در واجب راه ندارد، زیرا تغییر به معنی این است که چیزی نبوده و الان حاصل شده است، پس حادث است، یعنی موجود آن حالت جدید را نداشته است و با این تغییر خواسته است به آن حالت برسد. و این کسب جدید یعنی احتیاج ذات به آن حالت، که با بی نیازی آن ذات جمع نمی شود. در واقع قبل از تغییر، ذات ناقص بوده که خواسته با تغییر کامل شود و حادث را بپذیرد در غیر این صورت اگر حادث را داشت تغییر معنی نداشت و تحصیل حاصل بود که محال است. لذا تغییر و تبدل در واجب راه ندارد.(۱)
حال باید دید آیا این خصوصیات در انرژی دیده می شود که بتواند واجب الوجود باشد، اولا: وجود نمی تواند ذاتی خصوص انرژی باشد. یعنی نمی تواند واجب باشد. زیرا اگر واجب می بود هرگز وجود از او جدا نمی شد و نابودی و تبدیل به اشیاء دیگر (ماده) در آن راه نداشت و این خلاف مشاهدات است. ثانیا: انرژی مادی است و ماده مرکب از اجزاء و همچنانکه اثبات شد واجب نمی تواند مرکب باشد. ثالثا: انرژی تبدیل به ماده شده و ماده نیز تبدیل به انرژی، هم چنین در عالم ماده اشیاء جدید به وجود آمده و خیلی از اشیاء از بین می روند و این روند حاکی از تغییر و تبدیل در ماده و انرژی است و همچنانکه اثبات شد تغییر و تبدیل در واجب راه ندارد. با توجه به این سه خصوصیت ، انرژی هرگز نمی تواند واجب الوجود باشد.
در ضمن توجه داشته باشید لازمه واجب الوجود بودن انرژی این است که، انرژی خالق تمام عالم هستی باشد، انسان، کره خاکی، تمام سیارات و… همه و همه از انرژی خلق شده باشند. در حالی که از طرفی عقل می گوید هر نظمی، ناظم می خواهد و این ناظم باید شعور، علم و قدرت کافی برای ایجاد نظم داشته باشد.
از طرف دیگر نظم در عالم، بدیهی و غیر قابل انکار است، تمام قوانین فیزیک و شیمی و ریاضیات همگی حاکی از وجود نظم در عالم است و اینکه تصادفی در کار نبود، حال اگر انرژی را خالق بدانیم لازم است عقل و شعور و علم و قدرت داشته باشد، آیا این صفات در انرژی یافت می شود؟ روشن است که چنین نیست و هرگز انرژی نمی تواند واجب الوجود و خالق عالم باشد.
این آیه به چه معناست: «خداوند هر که را بخواهد هدایت می‌کند و هر که را بخواهد گمراه می‌کند»؟ آیا این آیه به معنای سلب اختیار از انسان و جبری بودن آفرینش نیست؟
پاسخ اجمالی
پاسخ تفصیلی
خدای متعال در چند مورد از قرآن مجید امر هدایت و ضلالت را با بیانات مختلف بیان فرموده است.

مقدمتاً توجه به این موضوع اهمیت دارد که بعضی از آیات قرآن را نمی توان به تنهایی تفسیر نمود و نتیجه گرفت، بلکه باید به کمک آیات دیگر معنای واقعی مورد نظر را درک نمود.

اینک چند آیه مشابه:

سوره نحل آیه 93 می فرماید: "و اگر خدا می خواست به مشیت ازلی همه بشر را یک امت قرار می داد و لیکن هر که را بخواهد گمراه کند و هر که را بخواهد هدایت، و البته آنچه از نیک و بد کرده اید از همه سؤال خواهید شد".[1]

سوره کهف آیه 17 می فرماید: "ر کس را خدا هدایت کند او هدایت شده است و هر کس را گمراه کند، پس هرگز برای او یاور و راهنما کننده نخواهی یافت".[2]

سوره اعراف آیه 186: "ر که را خدا گمراه کند هیچ کس راهنمای او نباشد و چنین گمراه را خدا واگذارد تا در طغیان و ضلالت بماند".[3]

سوره زمر آیه 36- 37 : "ر که را خدا گمراه کند دیگر او را هیچ راهنمایی نخواهد بود و هر کس را خدا هدایت کند، دیگر احدی او را گمراه نتواند کرد".[4]

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان ذیل آیه 93 سوره نحل می گوید: "مقصود این است که خداوند می تواند همه ایشان را از نظر هدایت و سعادت یک جور خلق کند. و مقصود از اضلال بعضی و هدایت بعضی، اضلال و هدایت ابتدایی نیست، بلکه مجازاتی است؛ زیرا همه آنان چه گمراهشان و چه در راهشان همه هدایت ابتدایی دارند و آن کسی که خدا می خواهد گمراهش کند کسی است که خودش راه ضلالت؛ یعنی معصیت را پیموده و پشیمان هم نمی شود و آن کس که خدا هدایتش کرده کسی است که هدایت فطری خود را از دست نداده و بر آن اساس مشی می کند یا همواره در طاعت است و یا اگر گناهی از وی سر می زند توبه می کند و از راه گناه به صراط مستقیم و سنت الاهی اش که تبدیل پذیر نیست بر می گردد: "و لسئلن عماکنتم تعملون:. جمله ای است برای دفع توهمی که ممکن است به ذهن بیاید و آن این است که مستند بودن هدایت و ضلالت به خداوند سبحان اختیار بشر را باطل می کند و به دنبال باطل شدن اختیار مسئله نبوت ها و رسالت ها باطل می شود. برای دفع چنین توهمی جواب داده شده که نه، هنوز سؤال و جواب و اختیار باقی است. و به دست خدا بودن هدایت و ضلالت اختیار شما را باطل نمی کند؛ زیرا خدا ابتداءً گمراه و هدایت نمی کند، گمراه کردنش مجازاتی است؛ یعنی کسی را که خودش گمراهی را خواسته در گمراهی پیش می برد، و همچنین کسی را که هدایت را اختیار کرده باشد در هدایت پیش می برد و خلاصه شما هر چه اختیار کنید خداوند شما را کمک می کند و در آنچه انتخاب کرده اید پیش تر می برد".[5]

آیات متمم یکدیگرند و بعضی آیات بعض دیگر را تفسیر می کند همان خدایی که فرموده: "یضل من یشاء"؛ هر کس را بخواهد گمراه می کند، همان خدا هم فرموده : "و یضل الله الظالمین"؛ خدا ظالمین را گمراه می کند.[6] یا "کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب"؛ خدا گمراه می کند کسی را که اسراف می کند.[7] و یا "کذلک یضل الله الکافرین"؛ خدا گمراه می کند کافرین را.[8] پس درست است که به اصطلاح هر کس را خدا بخواهد گمراه می کند، ولی باید دانست چه سنخ از بندگان در معرض گمراهی قرار می گیرند، خدا ظالمین و دروغ گویان، فاسقان، مسرفان و کافران و آنهایی که در حالت اختیار نافرمانی می کنند را گمراه می نماید. پس مقدمه اضلال حق به دست بنده جاری می گردد. نیز در مقام هدایت هم شرایطی وجود دارد، اگر می فرماید: "یهدی من یشاء"؛ یعنی هر که را بخواهد هدایت می کند، آیاتی هم در مقام بیان شرایط هدایت وارد شده است که می فرماید: "و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"؛ و آنان که در راه ما مجاهده کردند هر آینه هدایت می کنیم ایشان را.[9] و در جاهای دیگر می فرماید: "ان الله لا یهدی القوم الفاسقین" ، "لایهدی القوم الکافرین" ، "لایهدی القوم الفاسقین" ، "لایهدی کید الخائنین" ، "لایهدی من هو کاذب کفار"؛... یعنی خداوند از آنهایی که در مقام هدایت نیستند. هدایت را نفی می کند.

پس معلوم شد که برای صالحان و متقین هیچ گاه گمراهی روا نیست و معاندان لجوج را هدایت شایسته نباشد.

ذکر این نکته در این جا ضروری است که ارایه طریق از خالق است،و وظیفه مخلوق است که راهی را که به او نشان داده می شود گرفته تا به مقصود اصلی برسد و الاٌ اگر خود از جاده منحرف شد و اعوجاجی حاصل نمود، مسئولیت آن تنها بر خود اوست. خداوند در قرآن می فرماید: "والله یدعوا الی دارالسلام"؛[10] یعنی خدا همه خلق را به سرمنزل سعادت و سلامت می خواند. همچنین می فرماید: "من شاء اتخذ الی ربه سبیلا"؛ هر کس بخواهد انتخاب کند راه پروردگارش را... "و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"؛ هر کس که قصد به سوی ما کند و میل و رغبت حاصل نماید که به جانب ما بیاید ما او را هدایت و راهنمایی می کنیم. و الاّ آنها که میل و رغبت به سوی پروردگار ندارند و از طریق حق بیزارند و ایمان به آیات و به رسولان و به روز جزا نمی آورند مشمول این آیه شریفه خواهند شد که: "ان الذین لایؤمنون بآیات الله لا یهدیهم الله و لهم عذاب الیم"؛[11] یعنی کسانی که به آیات خدا ایمان نمی آورند خدا آنها را هدایت نمی کند و برای آنها عذابی سخت است.

اگر به این آیات توجه شود کوچک ترین تردیدی باقی نمی ماند که خدای تعالی حالت اختیار و استقلال را به همه داده است که می فرماید: "انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً"؛[12] یعنی ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم حال خواهد هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواه آن نعمت را کفران کند.

نتیجه این که خدای تعالی ظالمان، کاذبان ، مجرمان را هدایت نمی کند و اصلا این گروه خود در یک گمراهی آشکار هستند. که می فرماید: "من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبیناً"؛[13] یعنی کسی که نافرمانی کند خدا و رسولش را پس به تحقیق که گمراه شده گمراه شدنی آشکار. پس هر کس مستحق هدایت باشد خدای تعالی او را به بهشت هدایت می کند و کسی نیست که بتواند او را برگرداند و آن که را که مستوجب عذاب باشد و به سوی دوزخ کشاند کسی او را از شر عذاب نگاه ندارد. اما اهل و مستحق عذاب شدن و یا مستحق ثواب شدن مقدمتاً به دست انسان سپرده شده است.

اگر کسی ظالم شد خدا او را هدایت نمی فرماید: "ان الله لا یهدی القوم الظالمین" و اگر کسی با تقوا باشد خدا او را هدایت می کند. "یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً"؛[14] اگر پرهیزگاری پیشه کنید خداوند حس تشخیص حق از باطل را در شما زنده می کند و به شما روشن بینی عطا می فرماید.

بنابراین انتخاب راه خوب یا بد از اوّل در اختیار خود ماست و این حقیقت را وجدان هر انسانی قبول دارد.



علت برانگیخته شدن پیامبران اولوالعزم از منطقه شرق میانه
تاریخ انتشار : 1391/10/27 بازدید : 1530
سوال
چرا پیامبران اولوالعزم همگی از منطقه شرق میانه برخاسته اند؟ آیا مناطق دیگر نیازی به ظهور پیامبران یا پذیرش آن ها نداشته اند؟

پاسخ
گاهی این سؤال عنوان می شود که پیامبران اولوالعزم که دارای شریعت و کتاب آسمانی بودند طبق صریح تواریخشان، از شرق میانه برخاستند. نوح علیه السلام از سرزمین «عراق» برخاست[1] و مرکز دعوت ابراهیم علیه السلام، عراق و شام بود، و به مصر و حجاز نیز سفر کرد.

موسی علیه السلام از مصر برخاست، سپس به فلسطین آمد، مرکز تولد و قیام و دعوت مسیح علیه السلام نیز شام و فلسطین بود، و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از سرزمین حجاز برخاست.

پیامبران دیگر نیز غالباً در همین مناطق می زیستند به طوری که می توان گفت:

شرق میانه، منطقه پیامبرخیز جهان بوده است!

آیا دلیلی دارد که آنها همگی از این منطقه جهان برخیزند؟ و آیا مناطق دیگر، نیازی به ظهور پیامبران یا پذیرش آنها را نداشته است؟

با توجه به وضع پیدایش جوامع بشری، و ظهور تمدّن انسانی، این مسأله جای شگفتی نیست، زیرا مورخان بزرگ جهان، تصریح می کنند که مشرق زمین (مخصوصاً شرق میانه) گهواره تمدن انسانی است و منطقه ای که به نام هلال خصیب (هلال خصیب به معنی هلال پر برکت است و اشاره به منطقه ای است که از دره نیل شروع می شود و تا مسیر دجله و فرات و اروند رود، ادامه پیدا می کند، و به صورت یک هلال بزرگ روی نقشه جغرافیا منعکس است) زادگاه تمدنهای بزرگ جهان است.

تمدن مصر باستان که قدیمی ترین تمدّن شناخته شده جهان است، و تمدّن بابل در عراق، و تمدن یمن در جنوب حجاز، و همچنین تمدّن ایران و شامات همه نمونه تمدنهای معروف بشری هستند.

آثار تاریخی مهمی که در این مناطق باقی مانده، و سنگ نوشته ها، همه شاهد گویای این مدّعا است.

قدمت تمدن انسانی در این مناطق به هفت هزار سال یا بیشتر باز می گردد، این از یک سو، از سوی دیگر رابطه نزدیکی میان تمدن انسانی و ظهور پیامبران بزرگ است، زیرا انسانهای متمدن، نیاز زیادتری به آئینهای الهی دارند، تا هم قوانین حقوقی و اجتماعی را تضمین کرده، جلو تعدیات و مفاسد را بگیرد، و هم فطرت الهی آنها را شکوفا سازد، به همین دلیل می گوییم نیاز بشر امروز، مخصوصاً کشورهایی که از تمدن صنعتی، سهم بیشتری دارند، به مذهب، از هر زمانی بیشتر است.

اقوام وحشی، یا نیمه وحشی، آمادگی زیادی برای پذیرش مذاهب ندارند، و اگر هم مذهب را پذیرا شوند، قدرت نشر آن را ندارند.

ولی هنگامی که مذهب در مراکز تمدن آشکار شود، به سرعت از آنجا به نقاط دیگر نشر پیدا می کند، زیرا مردم مناطق دیگر، برای حل مشکلاتشان دائماً در این مناطق رفت و آمد دارند، به علاوه وسائل نشر هرچه باشد، در این مراکز بیشتر است.

ممکن است گفته شود، پس چرا اسلام بزرگترین آئین الهی، از یک منطقه عقب افتاده برخاست؟

ولی اگر درست به نقشه جغرافیا نگاه کنیم می بینیم این نقطه عقب افتاده یعنی «مکه» در واقع، مرکزی بوده که در اطراف آن، بقایای پنج تمدن معروف بزرگ وجود داشته، و مکه نسبت به آنها مانند مرکز دایره حساب می شده است.

در شمال، تمدن روم شرقی و شامات، در شمال شرقی، تمدن ایران و کلده و آشور، در جنوب، تمدّن یمن، و در غرب، تمدّن مصر باستان، درست به همین دلیل، هنگامی که اسلام گسترش یافت تمام قلمرو این تمدنهای پنجگانه را زیر سیطره خود قرار داد و همه را در خود ذوب نمود، جنبه های مثبت هر کدام را گرفت، و جنبه های منفی را حذف کرد و مسائل مهم عقیدتی و عملی را بر آن افزود و تمدن باشکوه اسلامی در سرتاسر این مناطق ظاهر گشت.

خلاصه با توجّه به آنچه در بالا گفتیم روشن می شود چرا خداوند حکیم پیامبران بزرگ خویش را از شرق میانه مبعوث کرده، و چرا مشرق زمین کانون ظهور ادیان بزرگ الهی است.
: ظهور پیامبران؛ اختصاص به منطقه خاصی ندارد و آیات قرآن، دلالت دارد بر این که هر قوم و امتی پیامبری داشته اند. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر: هیچ امّتی نبوده مگر اینکه در آن هشدار دهنده ای گذشته است»[1] «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت: ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید»[2] و نیز خداوند در سوره اسرا می فرماید: «وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً: ما هرگز (قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث کرده باشیم (تا وظایفشان را بیان کند)»[3]

و نیز پیامبران اولوالعزم که پنج تن می باشند، رسالتشان جهانی بود و اختصاص به منطقه خاصی نداشت، چنان که پیامبر اسلام به دیگر نقاط، نامه هایی نوشت و آنها را به دین اسلام دعوت نمود، و حضرت عیسی برای تبلیغ هم خودش مسافرت می نمود و هم حواریون را به اطراف و اکناف می فرستاد.[4]

دوست عزیز اگر در قرآن مجید، تنها نام عدّه معدودی از پیامبران بزرگ برده شده؛ بدین معنا نیست که تعداد ایشان منحصر به همین افراد بوده است؛ بلکه در خود قرآن تصریح شده است که بسیاری از پیامبران بوده اند که نامی از ایشان در این کتاب شریف به میان نیامده است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیک: و گروهی را برای تو بازگو نکرده ایم»[5].

و جالب است بدانید که اگر قرار بود فقط نام تمام پیامبران که تعدادشان 124 هزار نفر است در قرآن ذکر شود تصور کنید که حجم قرآن چقدر می شد!. لذا ما هم اسامی بسیاری از پیامبران مناطق آسیای شرقی، اروپا و امریکا و آفریقا را در دست نداریم و تنها می توانیم به ویژگی های ایشان نظیر عصمت و وحی و امثالهم اشاره کنیم.



نکته دوم: باید راهی ورای حسّ و عقل باشد که بتوان از آن برای هدایت مردم، استفاده کرد، امّا فعلیت یافتن هدایت افراد، مشروط به دو شرط است: یکی آن که خودشان بخواهند از نعمت الاهی بهره مند شوند، دوم این که دیگران موانعی برای هدایت آنان فراهم نکنند. محروم ماندن بسیاری از مردم از هدایت پیامبران در اثر سوء اختیار خودشان بوده است؛ چنان که محرومیت بسیاری دیگر، در اثر موانعی بوده که دیگران در راه گسترش دعوت آنان به وجود آورده بودند. البته پیامبران الهی برای برداشتن این موانع از پیش پای مردم، نهایت تلاش را کرده اند.[6]

بنابراین نمی توان گفت که همه پیامبران در یک منطقه خاص بوده اند، بلکه طبق احادیثی که در مورد تعداد آنان رسیده است (124 هزار نفر)، از این تعداد چند پیامبر مشخص مربوط به آسیا و خاورمیانه است. از طرفی نمی توان گفت که در اروپا پیامبری نیامده است؛ مگر این که دلیلی باشد و دلیل قاطعی در این مورد وجود ندارد. دلایل نقلی یاد شده نیز مخالف چنین دیدگاهی است.

بنابراین هر امتی راهنما و پیامبری داشته است تا حجت خداوند بر مردم تمام باشد، هر چند نام بسیاری از پیامبران بر ما نامعلوم است و نیز بعید نیست برخی از بزرگان که در تاریخ نام آنان به چشم می خورد از پیامبران بوده باشند، مثلا برخی گفته اند سقراط نیز پیامبر بوده، که این خود نکته قابل توجهی است.

از نظر عقلی نیز منطقه جغرافیایی پیامبر مهم نیست؛ بلکه آنچه مهم است، تسلیم حقیقت شدن است، چنان که گروندگان به اسلام از نقاط مختلف دنیا بوده و هستند. توجه به این نکته نیز مفید است که در زمان ظهور پیامبران، منطقه مسکونی عمده انسان ها مناطق آسیایی بوده و برخی مناطق مانند آمریکا هنوز کشف نشده بود. همین عدم کشف برخی قاره ها، دلالت بر عدم ارتباط قاره ها با یکدیگر و عدم اطلاع از سرنوشت همدیگر دارد.



نکته سوم: خاورمیانه و خصوصاً بین النهرین محل ظهور بسیاری از پیامبران شناخته شده بوده است. دلیل این امر به احتمال قوی ظهور تمدن های مختلف در این منطقه از جهان است. به گفته باستان شناسان و کسانی که در تاریخ تمدن اقوام و ملل مطالعه می کنند اولین نمونه ها در این منطقه شکل گرفته است از این رو ضرورت بعثت پیامبران را در پی داشته است. نکته دیگر این که بسیاری از پیامبران نیز مبعوث شده اند ولی ما نامی از آنها در اختیار نداریم. لذا مطمئنا در بسیاری از مناطق جهان همانند هند، چین و... نیز در گذشته های دور که امکان ارتباط وجود نداشته بر حسب ضرورت پیامبرانی مبعوث شده اند و شواهد تاریخی بشر گواه این معناست. مثلا بودا گر چه نامش را به عنوان پیامبر نمی برند ولی وقتی زندگی او بررسی می شود، بسیاری از خصوصیات پیامبران را در زندگی او و شکل تماس وی با جهان غیب مشاهده می کنیم. از همین رو در برخی از روایات آمده که خداوند 124 هزار پیامبر برای بشریت فرستاده است، حال آن که ما به حدود سی اسم واقف هستیم. از طرفی خود قرآن که بزرگ ترین حجت قاطع الهی است می فرماید: «و لکل قوم هاد: برای هر قومی ازهر ناحیه پروردگار هدایتگری وجود دارد.»[7]
باسلام به برادر خوبم انسان حقیقتجو
برادر ببین این داستانی که شما مثال زدید بازهم از لطف خداوند است. امام موسی کاظم گفته که خداوند شما رو هیچ وقت فراموش نمیکنه حتی اگر شما اونرو فراموش کنید.تازه توی قرآن هم اومده که خداوند به خاطر لطف و رحمت و علاقه ای که به بندهاش داره از اونها محافظت میکنه و حواسش بهشون هست.پس درسته که اون دوست شما اصلا مذهبی نیست ولی بازم لطف و محافظت خدا شامل حالشه
اما دلایل من برای پذیرفتن اینها که ازم خواسته بودید
ما همه عکسا و فیلم ها رو فکر میکنیم ساختگیه و قبول نمیکنیم
اما در مورد درخشان بودن مکه و مدینه و کربلا و اینکه در فضا صدای اذان شنیده میشه باید بگم که اینو یه مسیحی گفته بوده و به خاطر همینم مسلمون شده این دختر مسلمون نبوده که بخواد حرف الکی بزنه..تازه اگه حرفش الکی بود اون رو سازمان فضانوردی آمریکا اخراج میکرد و ناسا تکذیبیه براش میزد ولی اینکار رو نکرد.پس اینا دروغ نبوده. حالا نوبت شماست برادر خوبم که با همه این تفاسیر دلیل ردتون رو بگی.

دلیل پذیرفتن احادیث پیامبر هم مشخصه چون به حقیقت پیوسته.
الان نمونه هایی رو میارم برات.
مثلا پیش گویی که درباره منا کرده که تو بحارالنوار هست که خب حقیقت شد
پیش گویی که درباره داعش کرد که توی کتب معتبر هست خب حقیقت شد
پیش گویی که درباره زنان و مردان کرد که در کتب معتبر هست خب حقیقت شد
و بسیار پیش گویی های دیگه که حقیقت شده
خب اونوقت شما برادر خوبم چه دلیلی میاری برای ردشون؟؟؟
دوستان توجه کرده بودید که باز کردن این صفحه خودش سه گیگ اینترنت میخاد

تعداد کامنت ها بسیار زیاده کاش میشد اون اولی ها رو هایدن کرد
عرض سلام خدمت جناب حوزوی

خدمت شما دوست عزیز عرض کنم که شما برای اثبات عصمت انبیا اولین کاری که باید انجام دهی این است که ایاتی که بنده عرض کردم که همه به روشنی گناه و خطا را در انبیا وارد دانسته با عصمت جمع کنی یعنی صرف نظر از اینکه از نظر عقلی عصمت برای انبیا واجب است یا نه باید به این ایات توجه کنی .واگر روشن تر بخواهم بگویم شما وقتی باید دنبال دلایل عقلی برای عصمت باشید که خود قران در این مورد ساکت باشد و اظهار نظر نکرده وشما برای این مسئله بخواهی از نظر عقلی طبق اصولی عصمت را اثبات کنی یا از ایات قران قرائنی برای ادعای خود شاهد بیاوری .
در صورتی که قران هم در مورد کل انبیا و هم در مورد خود پیامبر به صراحت عصمت را ان گونه که شما بیان میکنید رد میکند . پس قائدتا شما اول باید این تناقض ایات با ادعای خود را حل کنی بعد برای ان دلایل عقلی یا نقلی بیاوری .
اما دلایل عقلی شما

شما
نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاء از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت، نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست، هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگانى و سفیرانى پاى بند به دستورات الهى نباشند و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل کنند مردم، رفتار ایشان را بیانى مناقض با گفتارشان تلقى مى‌کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى‌کنند، و در نتیجه، هدف از بعثت ایشان بطور کامل، تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهى اقتضاء دارد که پیامبران، افرادى پاک و معصوم از گناه باشند و حتى کار ناشایسته‌اى از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم، گمان نکنند که ادعاى سهو و نسیان را بهانه‌اى براى ارتکاب گناه، قرار داده اند.

از نظر قران پیامبر نه تنها مامور اصلاح و تز کیه نفس مردم است(ال عمران/164)بلکه خود نیز مشغول طی طریق و تزکیه نفس است منتها در مراتب بالاتر به شهادت تمام ایاتی که همواره در هر مسئله ای به پیامبر قبل از عملی ناروا هشدار میدهد یا اگر
خطایی از ایشان سر بزند فورا ایشان را متوجه میسازد یا اموری را برای ایشان واجب میکند تا مایه رشد ایشان را فراهم اورد که بنده تنهابرای اینکه مطلب طولانی نشود ادرس بعضی از این ایات راکه دلالت بر تحت تعلیم بودن ایشان توسط خدا را خدمتتان عرض میکنم
مزمل /1ت 8
مدثر /1تا7
نساء/199
نحل/127
قصص/86و87
قلم/9و10
قلم/48
ضحی /6تا11
شرح/1تا6
نساء/113
مائده /49
انعام /52و68
توبه/43و44
ال اسراء/73تا75
طه /114و131
فصلت/36
عبس/1تا12
الا علی/6
تمام این ایات به روشنی بیان میکند که خود پیامبر در حال طی طریق و تزکیه نفس بوده زیرا مخاطب خود پیامبر است نه کسی دیگر و چنان چه اگر مخاطب مومنین بودند بیاد مانند ایات دیگر مومنین مخاطب قرار میگرفتند نه خود پیامبر البته در اینجا هیچ اشکالی ندارد که مومنان نیز مخاطب باشند یعنی دیگران نیز میتوانند از این بیانات استفاده کنند اما در انجا یک نکته مهم است و این است که درست است که پیامبر به لحاظ بشر بودن از خطا مبرا نیست و نیز به خاطر مختار بودن خدا مانع او در خطا نمیشود ولی ایشان به لحاظ طی مراحلی با کوشش خود انجام داده وارد مرحله ای از نظام هستی گردیده که الطاف خاص شامل ایشان گردیده یعنی اولا ایشان از طریق وحی مدام در حال کسب فیض است یعنی راه و بی راه به او نشان داده میشود که در ایات ذکر شده به خوبی نمایان است و از طرف دیگر چون مختار است و گاهی ممکن است به لحاظ بشر بودن اشتباه نماید خداوند سریع به او تذکر داده و موجب توبه و برگشت ایشان میگردد و این امر چنان که گفته شد علاوه بر اینکه جبران مافات است باعث تواضع و فروتنی ایشان میگردد تا دچار عجب نشود و خود بینی که سرطان تکامل است (مانند شیطان ) در او رخنه نکند با این اوصاف جای این نگرانی نیست که ایشان اگر معصوم نباشد ممکن است دست به کارهای بزند که موجب سرخوردگی مومنین گردد و هدف ایشان که هدایت مردم است خدشه دار گردد پس حاصل کلام این شد که برنامه و سنت خدا در مورد انسان این است که او در مسیر خود سازی و تزکیه قرار گیرد و اگر کسی توانست با اختیار و کوشش خود مراحلی را طی کند میتواند به مرحله ای برسد که مستقیما تحت سرپرستی حضرت حق نه تنها خود همواره در طی طریق به مراحل بالاتر سیر سلوک کند بلکه یکی از وظایف او در این طی طریق تزکیه و راهنمای افراد در قالب دین وشریعت است بنابر این وقتی مومنین ببینند که خود پیامبر نیز که مانند انان بشر است و ممکن الخطا ،توانسته به این مراتب بالا دست پیدا کند مسلما انگیزه بیشتری برای عمل به شرایع پیدا میکنند چون میدانند که مسیر و هدف دست یافتنی است و ممکن در صورتی که اگر ما به انان القا کنیم که پیامبر بشری خدا گونه است که هیچ خطا و اشتباهی در او راه ندارد و او را از خود و خصوصیات بشری جدا کنیم عملا انگیزه مردم را برای تزکیه نفس پایین اور ده ایم زیرا انان را به مراتبی نا مشخص و دست نا یافتنی رهنمن شده ایم .


شما
دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاء این است که ایشان علاوه بر اینکه موظفند محتواى وحى و رسالت خود به مردم، ابلاغ کنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانى برسانند. ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى، وظیفه تربیت و راهبرى را نیز به عهده دارند آن هم تربیتى همگانى که شامل مستعدترین و برجسته ترین افراد جامعه نیز مى‌شود و چنین مقامى در خور کسانى است که خودشان به عالیترین مدارج کمال انسانى رسیده باشند و داراى کاملترین ملکات نفسانى (ملکه عصمت) باشند.

با فهم مطالب بالا به خوبی روشن میگردد که دست یافتن به این مهم در گروه اعتقاد به عصمت با کیفیتی که مد نظر شماست نیست بلکه در گروه عصمت از نوعی است که خود قران به ما اموزش میدهد یعنی در قران عصمت به این معنی است که انبیا به لحاظ بشر بودن ممکن است گاهی نیز سهوا گناه یا خطا کنند ولی از انجا که توانسته اند مراتب بالائی را طی کنند طبق نظام هستی تحت مراقبت و سرپرستی خدا قرار دارند که انها را به طرق مختلف متوجه اشتباه کرده و انان بدون هیچ عجب و غروری اشتباه خود را پذیرفته و به در گاه خدا توبه و بازگشت میکنند و این امر نه تنها اثر سوئی بر مومنین ندارد بلکه روحیه انان را مضائف میکند زیرا مطمئن میشوند که اولا پیامبران تحت سرپرستی خدا هستند و ثانیا انها نیز چون خود انها بشر هستند که به این مراتب رسیده اند و هر کس دیگری نیز این امکان را دارد که خود را بالا بکشد و این خود بزرگترین انگیزه برای تلاش در جهت خودسازی است در واقع این حقیقت مانند یک معلم است که در عین اینکه خود مدرس و مربی است در مراتب پایین تر (مثلا معلم مدارس است )ولی در عین حال متعلم است یعنی خود نیز دانشجوی مثلا ارشد یا دکترا است ایا عقلا و منطقا چون او در مراتب بالاتر دانشجو است نمی تواند در مراتب پایین تر مدرس باشد ؟ البته که میتواند زیرا شرط تدریس در مراتب پاین تر توانایی تدریس در ان مقطع است و لازمه تدریس در سطوح پایین داشتن اطلاعات خیلی بالا نیست مثلا برای تدریس کتب دبیرستان نیاز به مدرک دکترا نیست بلکه مدرک لیسانس هم کفایت میکند بنابر این طبق حکم عقلی یک شخص میتوانددر مرتبه ای دانشجو باشد ودر مرتبه دیگر استاد و اگر مثلا این شخص در مرتبه دانشجویی ضعفی داشت دلیل بر این نیست که قابلیت مدرس بودن در مراتب پایین تر را نداشته باشد و واین کاملا بدیهی است .

شما
افزون بر این، اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و کسى که از نظر رفتار، نقصها و کمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تأثیر مطلوب را نمى‌بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه، بطور کامل تحقق مى‌یابد که ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و کردارشان مصون باشند.

از بیانات بالا به خوبی مشخص است اگر عصمت را به این مفهوم بگیریم هرگز این محضورات و موانع پیش نخواهد امد زیرا این نوع از عصمت هم مورد تایید عقل است و مهمتر از همه قران خود به صراحت عصمت را بدین گونه به ما تفهیم کرده و غلو در مورد ایشان نه تنها مقام ایشان را بالا نمیبرد بلکه عملا مقام ایشان را تنزیل میدهد و اثر تعلیمی ایشان را کاهش میدهد

شما
دلایل نقلى بر عصمت انبیاء
1- قرآن کریم، گروهى از انسانها را مُخْلَص، ( خالص شده براى خدا) نامیده است که
(باید توجه داشت که مخلَص (به فتح لام) غیر از مخلِص (به کسر لام) است و اولى دلالت دارد بر اینکه خدا شخص را خالص کرده است، و معناى دومى این است که شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى‌دهد.)ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم(ع) را گمراه کند مخلَصین را استثناء کرده است چنانکه در آیه (82 و 83) از سوره ص از قول وى مى‌فرماید: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین. إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِین». و بى شک، طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیّتى است که از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى‌شود و در صورتى که امکان مى‌داشت هرگز دست از گمراه کردن ایشان برنمى داشت.

در این ایه نیز اشاره به همان عصمتی است که بنده عرض کردم نه اینکه مطلقا شیطان بر ایشان راه نداشته باشد زیرا اگر شیطان را بر ایشان راه نباشد یعنی ایشان از دایره بشریت خارج هشتند و اگر چنین باشند اصلا اعمال انها دارای ارزش نخواهد بود .اگر ما فرض شما را قبول کنیم با این ایات چه کنیم :
پس هرگاه از شیطان بر تو رنج وفسادی رسید به خدا پناه بر که او به دعای خلق شنوا و داناست (فصلت/36)
بگو بارالها من از وسوسه و فریب شیطان به توپناه میبرم و هم به تو پناه میبرم از انکه شیاطین به مجلسم حضور به هم رسانند (مومنون/97و98)
این ایات به روشنی احتمال نفوذ و تاثیر شیطان را در ایشان تایید میکند ولی به نتیجه نریسدن این وسوسه ها را ناشی از الطاف خدا میداند نه اینکه مطلقا شیطان را برایشان راهی نباشد . به این ایه توجه کنید
انگاه یوسف از از رفیقی که اهل نجاتش یافت در خواست کرد که مرا نزد پادشاه یاد کن
در ان حال شیطان یاد خدا را از نظرش ببرد بدین سبب در زندان چند سال بماند (یوسف/42)
در این ایه قران به صراحت تاثیر و وسوسه شیطان را تایید میکند که دلالت بر معصوم نبودن مطلق دارد .ولی همین یوسف فورا متوجه اشتباهش میشود و توبه میکند والبته تاوان ان را هم میدهد ایا ما به این اشتباه یوسف میتوانیم حکم کنیم که پس یوسف لایق نبوت نیست ا؟عقلا نمی توانیم چون خود او فورا متوجه موضوع میشود و جبران میکند بله اگر انبیا اشتباهی بکنند و هرگز متوجه نشوند ما عقلا میتوانیم حکم کنیم که به چنین کسانی نمیتوان اقتدا کرد ولی وقتی ما بدانیم خدا در بالا مراقب اعمال انان است و همواره انان را متذکر میسازد جایی برای نگران نخواهد بود

شما
2- قرآن کریم، اطاعت پیامبران را بطور مطلق، لازم دانسته، و از جمله در آیه (63) از سوره نساء مى‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّه» و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خداى متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.

اگر ما عصمت و جایگاه انبیا را ان گونه که عرض کردم قبول کنیم این اشکال وارد نخواهد بود زیرا انان خود هم راهرو هستند هم راهبر تحت سرپرستی حضرت حق

شما
3- قرآن کریم، مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به «ظلم» نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى فرماید: «لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِین» و مى‌دانیم که هر گناهى دست کم ظلم به نفس مى‌باشد و هر گنهکارى در عرف قرآن کریم «ظالم» نامیده مى‌شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى‌توان عصمت انبیاء را اثبات کرد که بعضی در پست قبل گفته شد و آیات فراوان دیگر هم وجود دارند که از پرداختن به آنها صرف نظر مى‌کنیم.

با توجه به مطالبی که گذشت واژه ظلم هر گز بر انبیا مطابق نخواهد بود زیرا انان به محض هر اشتباهی متوجه شده و جبرا نموده اند

شما
در پایان مناسب است اشاره‌اى به راز عصمت انبیاء داشته باشیم. اما راز مصونیّت ایشان در مقام دریافت وحى این است که اساساً ادارک وحى از قبیل ادراکات خطابردار نیست و کسى که استعداد دریافت آنرا داشته باشد واجد یک حقیقت علمى مى‌شود که حضوراً آنرا با وحى کننده خواه فرشته‌اى واسطه باشد یا نباشد مشاهده مى‌کند. قرآن کریم در این باره مى‌فرماید: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»( سوره نجم آیه 11)و امکان ندارد که گیرنده وحى، دچار تردید شود که آیا وحى را دریافت داشته یا نه؟ و یا چه کسى به او وحى کرده است؟ و یا مفاد و محتواى آن چیست؟ و اگر در پاره‌اى از داستانهاى ساختگى آمده است که پیامبرى در پیامبرى خودش شک کرد یا مفاد وحى را درک نکرد یا وحى کننده را نشناخت کذب محض است و چنین اباطیلى شبیه آن است که گفته شود کسى در وجود خودش یا در امور حضورى و وجدانیش شک کرده است!!

در مورد کیفیت دریافت وحی بنده مفصلا دیدگاه خود را بیان کرده ام که در پستهای قبلی موجود است(در صورت نقد میتوانید طرح کنید تا بررسی گردد ) و خلاصه ان این است که چون این دریافتها از درون و اعماق وجود ایشان به انها الهام میشده و امری خارجی و مشخص نبوده این احتمال محرز است که گاهی ایشان دچار تردید شوند و خود قران به صراحت به این حقایق اشاره کرده شما چگونه میگویی اباطیل است .
در ثانی این موضوع بر فرض صحت ربطی به معصومیت در عمل ندارد یعنی ایشان میتوانند در دریافت و ابلاغ معصوم باشند ولی گاهی در عمل اشتباه کنند که خود قران به صراحت مصادیق این خطاها را ذکر کرده که قابل انکار نیست و این دو منطقا میتوانند مستقل از هم باشند

شما
.....هر قدر انسان، حقایق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهى و توجه بیشتر و زنده‌تر و پایدارترى داشته باشد و نیز اراده نیرومندترى بر مهار کردن تمایلات و هیجانات درونیش داشته باشد حسن انتخاب بیشترى خواهد داشت و از لغزشها و کجرویها بیشتر در امان خواهد بود.
به همین جهت است که افراد مستعد با برخوردارى از دانش و بینش لازم و بهره مندى از تربیت صحیح، مراتب مختلفى را از کمال و فضیلت بدست مى‌آورند تا آنجا که به مرز عصمت، نزدیک مى‌شوند و حتى خیال گناه و کار زشت را هم در سر نمى‌پرورانند چنانکه هیچ فرد عاقلى به فکر نوشیدن داروهاى سمى و کشنده یا خوردن مواد پلید و گندیده نمى‌افتد.
اکنون اگر فرض کنیم که استعداد فردى براى شناختن حقایق در نهایت شدت باشد و نیز صفاى روح دلش در حد اعلا باشد و به تعبیر قرآن کریم همانند روغن زیتون خالص و زلال و آماده احتراقى باشد که گویى خودبخود و بدون نیاز به تماس با آتشى در حال شعله ور شدن است. «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار» و بخاطر همین استعداد قوى و صفاى ذاتى، تحت تربیت الهى قرار گیرد و بوسیله روح القدس تأیید شود چنین فردى با سرعت غیرقابل وصفى مدارج کمال را طى خواهد کرد و ره صد ساله را یک شبه خواهد پیمود و حتى در دوران طفولیّت بلکه در شکم مادر هم بر دیگران برترى خواهد یافت. براى چنین فردى، بدى و زشتى همه گناهان همانقدر روشن است که زیان نوشیدن زهر، و زشتى اشیاء پلید و آلوده براى دیگران، و همانگونه که اجتناب افراد عادى از چنین کارهایى جنبه جبرى ندارد اجتناب معصوم از گناهان هم به هیچ وجه منافاتى با اختیار وى نخواهد داشت.
پایان بیانات بنده

این بیان شما تا حد زیادی درست است اما نه مطلقا زیرا عمل همیشه منوط به اگاهی نیست یعنی ما حتی گاهی با علم به اینکه عملی مطلقا نادرست است باز ان را عالما و عامدا انجام میدهیم و گاهی نیز میدانیم ولی فراموش میکنیم و این امور همگی به خصلتهای بشری برمیگردد البته هر کس در امور تزکیه نفس طی طریق کند میتوانداین ضعفها را جبران کندو انها را به حد اقل برساند ولی انسان به لحاظ بشر بودن هر گز به کمال مطلق نمیرسد بلکه به قدر توان و همت خود میتواند در این مسیر لایتنهاهی قدم بردارد لذا از انجا که حضرت حق لایتناهی است راه وصول به او نیز بی پایان است و بدین گونه نیست که کسی ادعا کند به کمال مطلق رسیده و در این مسیر اگز کسی چنین پنداری برایش به وجود بیاید یعنی سقوط لذا ما در بیانات و کردار انبیا و اولیا چنین عجب و ادعایی نمی بینیم بلکه برعکس انها همواره خود را گناهکار دانسته و به درگاه حق تواب هستند که هم در قران مشهود است هم در سنت و به خصوص در ادعیه شیعه واین برخلاف نظر کسانی که این اعتراف به گناه کاری و خطا را جنبه تعلیمی میدانند عین واقعیت است منتها گناه و خصای انان از نوع گناه ما نیست بلکه گناه نیز همچون امور دیگر در عالم تشکیکی و ذو مراتب است یعنی هرچه ما بالا تر رویم گناهان ظریف تر و دقیقتر میشوند به گونه ای که حتی ممکن است از نظر ما گناه نباشند ولی مسلما برای انها گناه واقعی محسوب میشوند لذا حق این است که هر انسانی در هر مرتبه از معرفت که باشد به لحاظ بشر بودن احتمال خطا و لغزش در اوهست ولی یک نکته ظریف اینجا هست و ان اینکه این گناه دارای مراتب است و همه در یک سطح نیست در ثانی انچه مهم تر است اقرار به گناه و بازگشت است که مهمتر است یعنی با این خصیصه(امکان بازگشت و توبه) این ضعف بشری که هرگز در هیچ مرحله ای مبرا از خطا نیست جبران شده است و اتفاقا این یکی از دقیق ترین سنت های الاهی است که برای تکامل بشر لازم است و اگر غیر این بود شاید تکامل میسر نمیشد به این مضمون که اگر بشر احساس کند که به مرحله ای رسیده که دیگر قادر است هیچ خطا و اشتباهی مرتکب نشود ناخواسته و غیر ارادی حس عجب و غرور در او هویدا میشود و این حس تنها عاملی است که انسان را در هر مرحله ای که باشد به اسفل السافلین یعنی به پاین ترین مرتبه وجود تنزیل میدهد زیرااین صفت در تضاد اشکار با خالص وجود است و از انجا که ایشان وجود مطلق هستند و هر وجود ممکنی که بخواهد به این اقیانوس بیکران وصل شود باید عاری از عجب و خود خواهی باشد زیرا وجود ذاتا فیاض و هستی بخش است و این صفت با خود خواهی کاملا بیگانه است پس قاعدتا کسی میتواند خود را به اصل وجود متصل کند که اثری از خود خواهی در او نباشد بنابر این ویژگی ممکن الخطا بودن بشر همواره حس فروتنی و تواضع را در ما زنده نگه داشته ومانع غرور ما میگردد به همبن خاطر است که در ادیان اینقدر به دشمنی شیطان تاکید شده چون او سنبل خودخواهی است و ما را به این وادی میگشاند ( البته در درون خود ما در واقع شیطان سنبل تمایلات درونی ماست که ما را به نیستی میکشاند )
در پناه حق باشید
با سپاس
عرض سلام خدمت انسان حقیقتجو

شما
شما ادعا کردید عالم هستی عقلا نمیتواند بدون خالق باشد معیارتان درباره کلمه "عقلا" که به کار بردید چیست؟ بر اساس چه قاعده منطق و عقلی این ادعا را کرده اید؟

متاسفانه از همین بیان شما مشخص است که اساسا مطالب بنده را متوجه نشده ایدشما اگر بحث اثبات وجود را خوب مطالعه کنید متوجه میشوید که ادعای بنده کاملا مطابق عقل است یعنی من از بدیهی ترین امور شروع به اثبات خدا کردم یعنی از ابتدائی ترین امور عالم که قابل انکار نیستند. یعنی ما حتی اگر کل عالم را خیال بپنداریم باز دریک چیز نمی توانیم شک کنیم و ان وجود خودمان است یعنی ما با یک وجود سرو کار داریم و این که علاوه بر ما تمام امور عالم علاوه بر چیستی یک وجود دارند و ادامه مباحث و قدم به قدم جلو رفته تا به خدا یا واجب الوجود رسیده که در پستهای قبلی موجود است وتمام مباحث خیلی ساده و همه کس فهم بیان شده و تا حد ممکن از اصطلاحات فنی رایج استفاده نشده هر کسی میتواند درانها فکر کند و اگر درست است قبول کند واگر نادرست است با دلایل رد کند

شما

شما اعتراف میکنید که کلیات دیدگاهتان را از وحدت وجود گرفته اید خب برادر من مشکل دقیقا از همان کلیات است یعنی شما همان اصلی که شما وجود را یکی میدانید.

ببینید درست است که بنده ایده را از وحدت وجود گرفته ام ولی جزئیات ان کاملا متفاوت است چون عرفا که این بحث را عنوان کرده اند خلاصه کلامشان این است که وجود حقیقی یکی است و هر چیز غیر او غیر حقیقی و نمود است ولی من این را قبول ندارم (البته در سطح خیلی کلان حرف درستی است ولی ابتدا به ساکن طرح ان اشتباه است زیرا کسی این حرف را بدین گونه نمیتواند هضم کند )بلکه معتقدم درست است که اصل وجود یکی است ولی موجودات دیگر نیز به واقع وجود دارند و هر کدام به نوعی و در سطحی حقیقت مستقل دارند که قابل انکار نیست .بنابر این حرف من این است که این حقیقت باید در قالب استدلال و منطق بیان شود که برای عموم قابل درک باشد
بنابر این چیزی که بنده ادعا کردم در نوع بیان نه مربوط به عرفان است نه ادیان (اگر چه در نهایت همه به یک نقطه ختم میشوند ) و بر پایه اصول عقلی است حال اگر کسی معتقد است چنین نیست بنده استدلال ایشان را میشنوم اگر توانستم جواب میگویم اگر نتوانستم منطقا جز پذیرش حرف درست چاره ای نخواهم داشت .
اما اینکه شما بدون رد منطقی به طور کلی بدون ذکر مصادیق همه ان را به یکباره رد کنی فکر نمیکنم شیوه علمی باشد البته باز هم تکرار میکنم این دیدگاه بنده یک فرظیه است و حتی خودمن در حال بررسی ان هستم و ادعای این که مطلقا درست است ندارم ولی تا دلیلی قاطع ومنطقی مبنی بر رد ان دریافت نکردم نمیتوان گفت که این دیدگاه اشتباه است .
در پناه حق باشید
باسپاس


باسلام خدمت آقای حق گرای عزیز.

آقای حق گرا:
در مور سوال شما مبنی بر مکان و جایگاه عشق از ان جاکه عشق یک امر کاملا مجرد است ما نمیتوانیم از وجود جایگاه و مکان برای این خصیصه نام ببریم بلکه میتوانیم بگوییم که ریشه ان کجاست.
جدا کردن عشق از سایر احساسات غیر مادی انسان و مجرد خواندن آن درست به نظر نمی رسد. فرض کنید عارفی که در مقام سیر و سلوک، مراتب و درجات بالائی را سپری کرده ، به بیماری جنون یا بیماری فراموشی (آلزایمر) مبتلا شود.فکر میکنید چه اتفاقی می افتد؟ تمام مراحل و درجاتی که کسب کرده یک شبه نابود میشود.در صورتی که اگر به گفته شما عشق وافعیتی مجرد می بود،نباید چنین اتفاقی می افتاد.
باتشکر

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
باسلام خدمت جناب رامین

در فراموشی اموری از ذهن پاک میشوندکه ریشه در مغز داشته باشند به عبارتی اموری نیمه مجرد قابلیت فراموشی دارند نه امور کاملا مجردزیرا امور مجرد نیز دارای مراتب هستند و ا اموری مثل خاطرات که قابلیت فراموشی دارند در حافظه ذخیره میشوندو حافظه خودامری مادی است پس این امور از نظر کیفیت کاملامجرد از ماده نیستند و میتوان گفت پایین تریم مرتبه مجردات هستند که با امر مادی امیختگی دارند اما مراتب دیگر مجردات مانند احساسات که آمیختگی بسیار پایین تری با ماده دارند قابلیت فراموشی ندارند ایا تا به حال شما دیده اید که کسی احساساتی مانند خشم ،محبت ،شجاعت عشق و غیره را فراموش کند؟ این امور قابلیت فراموشی ندارند زیرا ریشه در ذات و وجود مجرد ما دارند . به عبارتی اکتسابی نیستند بلکه ذاتی هستند حاصل کلام اینکه در فراموشی ما امور و خاطرات اکتسابی را فراموش میکنیم نه ذاتیات خود را بنابر این از انجا که یافته های عرفا که در واقع درک انان از حقیقت وجود است ریشه در ذاتیات انها دارد نه در مغز انان. زیرا در یافت های عرفامانند علوم ظاهری اکتسابی نیست بلکه عارف حقایقی را در ذات و وجود خود مییابد که امیخته باوجود اوست و عین ذات اوست و به عبارتی چیزی از بیرون بر او عارض نمی شود بلکه همه چیز مستقیما از اصل وجود به وجودش واصل میشود در واقع گیرنده و دهنده حقایق هر دو خود وجود هستند منتها در مراتب مختلف بنابر این امور ذاتی قابل شدت و ضعف دارند ولی نسیان پذیر نیستند شما هرگز احساس خشم یا محبت یا عشق را فراموش نمیکنی چون این امور اکتسابی نیستند بلکه ذاتی هستند ولی شما میتوانی این امور را در ذات خود ضعیف یا قوی گردانی ولی نمی توانی انها را خلق یا نابود کنی چون وجود انها در حیطه اختیارات ما نیستند شما نمیتوانی به اختیار جلو عشق را بگیری یا به اختیار به کسی عاشق شوی زیرا درک زیبایی در شما ذاتی است یعنی بعضی امر را ذاتا زیبا مییابی و بعضی دیگر را این گونه نمییابی لذا در این امر اختیار شما چندان دخالت ندارد بلکه این امور ذاتی است به عبارت دیگر شما حتی زمانی که فراموشی بگیری باز میتوانی عاشق شوی ،میتوانی عشق و محبت داشته باشی بنابر این اموری هستند که اصلا ربطی به حافظه و مغز که امری مادی است ندارند امیدوارم توانسته باشم منظور م را برسانم
با سپاس
باسلام خدمت آقای حق گرا.
دوست عزیز روی چه اصلی معتقدید که حافظه امری مادی است.همانطور که می دانیم احساس مجردی مانند عشق تابع حافظه و خاطرات و احساسات و تجربیات دیگر انسان است. اگر عشق تابع حافظه و سایر حواس است ،(که البته حتما همینطور است) ،پس نمیتواند مجرد باشد. عامل عشق حاصل شنیده ها ،دیدها و سایر احساسات و تجربیات مادی و غیر مادی انسان است.بر خلاف احساساتی مانند خندیدن ،گریه کردن،ترس و... که کاملا ذاتی هستند. در مراحل بالای فراموشی ممکن است حتی خشم و محبت هم فراموش شود. بیمارهای آلزایمری زیادی را میتوان مثال زد که حتی عشق به فرزندش را هم فراموش کرده است.(شاید عقیده داشته باشید و بگوئید درست است که عشق به فرزند را فراموش کرده ولی احساس عشق را فراموش نکرده !!! ولی وقتی کسی عشق به فرزند ،عشق به معشوق و عشق به خدا را فراموش کند دیگر احساس عشق چه معنی می تواند داشته باشد.) و این نکته مهمی را برای ما ثابت می کند و آن این است که در این نوع بیمارها عشق و محبت زود تر از خشم و ترس و سایر احساسات دیگر فراموش میشود واین برخلاف نتیجه گیری شما است.یعنی احساس عشق که به نظر شما یکی از والاترین و یکی از خالصترین احساسات مجرد در انسان می باشد،زود تر از احساسات به قول شما نیمه مجرد یا مجرد پائین تر رنگ می بازد. بی شک عارفی هم که عاشق خداوند شده، در این مرحله از فراموشی عشق به خداوند را هم فراموش خواهد کرد.ولی بنا به عقیده شما، اگر عشق نیروئی یا احساسی مجرد از جسم و وابسته به روح بود، نمی بایست فراموش شود.علم این موضوع را ثابت کرده است که انجام تمام احساسات اعم از مادی یا غیر مادی و ذاتی، ریشه در فعل و انفعالات مغزی انسان دارد.

باتشکر
عارف چگونه عاشق خدائی میشود که حتی نمیتواند تصورش کند!!!
عرض سلام خدمت جناب میلاد.ر

ضمن تشکر از زحمات شما به خاطر ارسال مطالب خوبتان
با تامل روی این مباحث نکته جدیدی در خصوص قابلیت فرظیه مورد نظر به ذهنم خطور کردکه قبلا به ان فکر نکرده بودم و ان این که این فرظیه قابلیت هضم هر دو نظریه قدیم و حادث بودن عالم را داراست منتها در دو سطح مختلف به عبارتی هم میتواند قدیم بودن عالم را توجیه کند وهم در سطح و مرتبه دیگری حادث بودن ان را با این کیفیت که :
قدیم بودن عالم
اعتقاد به قدیم بودن عالم با اتکا به خصوصیت قدیم بودن واجب الوجود است یعنی از انجا که اصل و خالص وجود ازلی و ابدی است و قائم به خویش است و همچنین به لحاظ ذاتی عدم در او راه ندارد لذا پایانی برای ان متصور نیست و وقتی ثابت شد اصل وجود قدیم است حال با توجه به این که وجود ذاتا فیاض و هستی بخش است لذا مراتب دیگر و جود نیز همه وابسته به وجود هستند و از طرف دیگر نمیتوان برای هستی بخشی به ممکنات از طرف خدا زمان یا اغازی تصور کرد و علت ان این است که ما اگر هر زمانی را تصور کنیم این سوال پیش می اید که چرا قبل از ان خدا این موجودات را خلق نکرد ایا برای این تقدم یا تاخر دلیلی وجود داشته اگر داشته پس چیزی بوده که ذات خدا را متاثر کرده و این خود تمام محاسبا ت در مورد واجب الوجود را به هم میزند زیرا خصوصیت واجب حکم میکند که امری او را مثاثر نکند و اگر این امر محقق شود پس نتوان او را واجب و قائم به ذات خواند بنابر این لازمه این که واجب قدیم باشد این است که مخلوقات او نیز قدیم باشند .
ولی ما وقتی به عالم خارج ومادیات نگاه میکنیم میبینیم که موادی به وجود می ایند و موادی نیز نابود میشوند ولی اگر با دقت نگاه کنیم میبینیم که انچه ما در طبیعت و عالم ماده مشاهده میکنیم و جود وعدم واقعی نیست بلکه نوعی تغییر شکل و دگرگونی در مواد است یعنی هیچ ماده ای از عدم به وجود نمی اید و به عدم نیز تبدیل نمی شود . پس تا اینجا مشخص شد که مواد نمی توانند قدیم نباشند .
نکته دیگر اینکه بلخره این مواد به یک علت و عامل مادی ختم میشود که علم ممکن است به این یقین برسد که این عامل نوعی انرژی است با فرض صحت این ادعا هرگز این کشف به این معنی نیست که همین انرژیدر عین اینکه ازلی و ابدی است خالق جهان و به عبارتی همان واجب الوجود است و برخی از دلایل ان نیز در همان پستها که ذکر کردیند عنوان گردیده بلکه بر طبق این دیدگاه که عرض شد( وجود مراتب مختلف دارد) این انرژی که علم مثلا ان را عامل طبیعت مادی تشخیص داده میتواند یکی از سلسله مراتب وجود باشد که بالاتر از مراتب وجودی طبیعت و موجد ان باشد نه اینکه اصل و خالص وجود و خالق کل هستی باشد زیرا چنان که عرض شد مراتب وجود منحصر به مادیات نیست بلکه شامل مجردات نیز میشود که انها نیز به نوبه خود دارای مراتب وجودی مختلف هستند. پس با صحت و اثبات این کشف علم تنها توانسته پرده از روی حقایق یکی از مراتب پایینی وجود که عالم ماده است که خود ناشی از مراتب وجودی بالاتر است بردارد نه کل هستی .
اما در مورد حادث بودن عالم
اولین سوالی که ممکن است بپرسید این است که حادث و قدیم بودم دو امر متضاد هستند پس چگونه با هم قابل جمع هستند .
جواب این است که بله در ذات و جوهره اصلی وجود حدوث جایی ندارد وانچه اصالت دارد قدیم بودن است اما در شکل ظاهری و امور عرضی و غیر ذاتی حدوث در عالم ممکن است چنان که ما در عالم خارج انچه به ظاهر مشاهده میکنیم حدوث دائمی عالم ماده است . اجازه بدهید مثالی بزنم :
شما اگر آب را در نظر بگیرید دارای خصوصیاتی است که قابلا قابل لمس و مشاهده است همین آب مثلا در اثر باران در یک نقطه ای جمع میشود (اغاز) اگر دما با لا برود تبدیل به بخار میشود و تدریجا در چشم ما محو میشود(پایان )یعنی ما کاملا میبینیم که اب در زمانی به وجود امد و در زمانی از بین رفت و واقعا به چشم ما نقطه اغاز و پایانی داشت ولی همین اب دوباره در غالب باران از ابر فرو میریزد و همان چرخه دوباره تکرار میشود ما در خصوص همین امر ساده که برای همه قابل فهم ودرک است هم میتوانیم به حدوث قائل باشیم هم قدیم یعنی ما در یک سطح ظاهری میتوانیم بگوییم ان اب مشخص در زمانی ما دیدیم که حادث شد و در زمانی نیز پایان یافت ولی در سطح کلان تر و در ذات قضیه میتوانیم بگوییم اب به ذات خود نه به وجود امد ونه معدوم شد بلکه تنها تغییر شکل دادبه عبارتی این حدوث ظاهری همچنان با تکیه به ان ذات قدیمی و لایتغییر همچنان میتواند تکرار شود وبسته به نگاه و برداشت ما میتواند هم حادث باشد هم قدیم به عبارتی بستگی دارد از چه زاویه و سطحی به قضیه نگاه کنیم .
اگر این مثال را به خوبی درک کنیم میتوانیم در سطح بسیار کلان و امور پیچیده عالم نیز کل هستی را بدین گونه تشریح کنیم یعنی انچه در کل هستی جریان دارد با اتکا به قدیم بودن وجود .قدمت است یعنی کل هستی در ذات ازلی ابدی است ولی انچه ما در عالم خارج شاهد ان هستیم نوعی چرخه حدوث و عدم ظاهری است یعنی عالم مدام در حال تکرار یک چرخه است درست مانند چرخه گردش سیارات و کهکشانها و یا چرخش الکترون ها به دور هسته در دو مقیاس بسیار بزرگ و کوچک در واقع میتوان گفت یکسری از قوانین وسنتها در نظام هستی وجود دارد که در تمام مراتب وجود مشترک است زیرا همه از یک وجود سرچشمه گرفته اند بنابر ین ما با شناسایی این سنتها در امور شناخته شده به امور ناشناخته نیزتا حدودی اگاهی یابیم
حاصل کلام اینکه علم چه به حدوث عالم معتقد باشد چه به قدمت و ازلی و ابدی بودن ان حکم کند به هر صورت در حیطه وسیطره مراتب وجود است که نهایتا به واجب الوجود ختم میشود پس علم هرگز قادر به رد خالق هستی نخواهد بود واین که کسی بگوید عالم علم با عالم فلسفه متفاوت است بسیار بیان کودکانه ای است چون این اختلافات که شما بیان میکنید تنها اختلاف در اصطلاح است نه اختلاف ذاتی مثلا مفهومی که فیزیک از عدم دارد در واقع اعقاد به مرتبه ای از مراتب وجود است نه عدم زیرا اگر عدم بود که اصلا چیزی برای بررسی وجود نداشت به عبارتی وقتی فیزیک میگوید این عدم میتواند این خصوصیات را داشته باشد یعنی در خصوص نوعی از وجود بحث میکند زیرا به حکم عقل عدم چیزی نیست که بتواند امری به ان تعلق بگیرد اصلا عدمی در عالم خارج محقق نیست و هر چه هست مراتب متفاوت وجود است که همه لاجرم به حکم عقل به یک وجود منتهی میشوند وشما به هیچ عنوان نمی توانی بگویی دنیای علم با دنیای عقل متفاوت است چون اگر تعقل را از علم بگیری مانند این است که شیر ی بی چنگ و دندان داشته باشد که از او کاری برنمی اید . حقیقت این است که تفاوتی کهدر علم و فلسفه قابل اشاره است تفاوت ذاتی نیست بلکه تفاوتها بیشتر اصطلاحی و ظاهری و تفاوت در روش کشف حقیقت در دو علم است نه اینکه مثلا علم چون روشی متفاوت از فلسفه دارد پس از دایره وجود و مراتب ان بیرون است چنین امری محال عقلی است چون وجود یک امر اعتباری نیست که فلسفه ابداع کرده باشد بلکه وجود یک حقیقت واضح ،اشکار و غیر قابل انکار است که فلسفه تنها به ان پرداخته و اسمی بر آن نهاده و با تامل در ان به قواعدی در مورد ان دست پیداکرده به عبارتی فلسفه وجود و قواعد ان را کشف کرده نه اینکه ان را خلق کرده باشد که منحصر به فلسفه باشد و ربطی به علوم دیگر نداشته باشد .
امید که با این بیان نارسا توانسته باشم مقصود را برسانم البته این مطلبی که اشاره شد کاملا تصادفی به ذهنم خطور کرد و بنابر این نظری کاملا خام است که نیاز به بررسی دارد البته شاید کسی هم قبلا این فرض را مطرح کرده باشد ولی بنده بی اطلاع هستم .
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب رامین خان

بیان این مطلب به این راحتی نیست در واقع مثل این می ماند که من بخواهم کیفیت درک یک دانشمند را از درک مسائل پیچیده علمی برای شما بیان کنم و تا زمانی که شما درکی از ان علوم نداشته باشی توضیح کیفیت این درک ممکن نیست به عبارتی رسیدن به مرحله ای که یک عارف عاشق خدا شود خود مستلزم طی هفت خان رستم است و طی مراحلی در ان ضروری است اما شاید در غالب مثالهایی در امور مشابه بتوان به یک دور نمایی از ان رسید

شما قطعا عشق به جنس مخالف را یا خود تجربه کرده ای ویا دیده یا شنیده ای
در این نوع عشق که در واقع مرتبه نازل عشق است شما نیاز به مقدماتی نداری و تمام لوازم ان در وجود شما ودر وجود طرف مقابل نهفته شده در واقع چیزی که شما را شیفته خود میکند ان درک زیبایی است که شما از وجود طرف مقابل دریافت میکنی و همان باعث کششی در شما میشود که اختیار و تعقل را از شما سلب میکن در واقع این نکته به ما میفهماند که اساسادر وجود ما که هم عقل وجود دارد و هم عشق و در نهایت برتری با عشق است زیرا وقتی این دو رویاروی هم قرار میگیرند مطمعنا این عقل است که شکست می خورد پس به روشنی معلوم است که وجود عشق بسیار ریشه دار تر و قدرتمند تر از ان است که ما تصور میکنیم در صورتی که در اینجا انچه باعث این عشق گردیده زیبایی مادی است .
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است //کسی ان استان بوسد که جان در استین دارد
اما در مرتبه بالا تر عشق به معنویات است . همه ما در وجود خود حقایق والای انسانی را مثل ایثار و فداکاری ،انفاق ،عدالت، شجاعت، حق گویی و...را در وجود خود به روشنی درک میکنیم وبه طور ذاتی دوست داریم یعنی این اموردر وحله اول اکتسابی نیستند بلکه جزء ذات ما هستند ولی قابلیت شدت و ضعف دارند یعنی اگر به انها بها داده شود در وجود ما رشد میکنند و اگر مورد غفلت و بی توجهی قرار بگیرند ضعیف میشوند و انچه باعث این توجه و عدم توجه ما میشود ریشه در جنبه دیگر وجود ما دارد یعنی جنبه مادیت و خود ارضائی ما دارد که ما را به سمت خود خواهی میکشاند به عبارت روشن تر در درون ما دو گرایش متضاد وجود دارد یک میل با تکیه به جنبه مادیت ما را به سمت نفع شخصی میکشاند و جنبه دیگر ما با تکیه به وجود همان حقایق در ذات ما ما را به سوی ترجیح دادن دیگران برخود سوق میدهد یعنی در یک طرف نفع ماست و در طرف دیگر نفع دیگران که هر کدام نیز لذت و مشکلات خود را دارد پس انچه باعث تقویت یا تضعیف این حقایق میشود عملکرد ماست که اختیاری است
با این توضیح مشخص است که اگر فردی با تحمل مشکلات این حقایق را در خود تقویت کند اولین و بدیهی ترین نتیجه ان این است که دوستار و عاشق کسانی میشود که توانسته اند این حقایق را در وجود خود به بالاتریت مرتبه برسانند مانند افراد برجسته ای چون انبیا و اولیا و به طور کلی هر شخص بشری که دارای خصایص والای انسانی باشد واز این هیچ گریزی نیست درست مانند این که ما جنس مخالفی را میبینیم و ناخواسته عاشق میشویم در اینجا نیز چنین است یعنی اگر ما توانسته باشیم این حقایق را با تزکیه نفس و ترجیح دیگران برخود (نفی خود در حدتوان )تقویت کنیم دیگر نمی توانیم مثلا عاشق امام حسین ،حضرت عیسی،کوروش کبیر و...نشویم اصلا از دایره اختیار ما بیرون است زیرا این دو لازم و ملزوم همدیگر هستند

روزگاریست که سودای بتان دین من است //غم این کار نشاط دل غمگین من است

بعد از این مرحله اگر این عشق واقعی و ذاتی باشد خود به خود بعد از مدتی این عشق به عشق حقیقی و واقعی که همان حضرت حق و خداست منجر خواهد شد زیرا عشق در واقع و فی نفسه یکی بیشتر نیست والی دارای مراتب است درست مانند علم که در ذات خود یکی است ولی دارای مراتب است و باید سلسله مراتب طی شود تا ما به علوم بالاتر برسیم و هرچه جلو تر برویم درک ما بالاتر میرو د ولی طی مراتب ضروری است چون یک دانش اموز مقطع ابتدایی هرگز قادر به درک کتب مقطع دکترای نخواهد بود مگر اینکه مراتب تحصیلی را طی کند . در عشق نیز چنین است باید از ابتدا شروع کرد و مراتب را یکی پس از دیگری طی کرد تا به مرحله عشق واقعی برسی و البته این به معنی پایان کار نیست بلکه تازه وارد یک مسیر بی پایان شده ای
که طی ان به خود شما بستگی دارد

ین راه را نهایت صورت کجا توان بست //کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

بنابر این در این مقطع عشق به حضرت حق چنان ظهوری دارد که عشق به خوبان را نیز تحت تاثیر قرا میدهد
گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند //بحمدالله والمنه بتی لشکر شکن دارم

در واقع این به ان معنی نیست که ان خوبان ارزش خود را از دست داده اند بلکه این به معنی ورود به مرحله بالاتر است زیرا خود ان خوبان در عشق و اتصال به همین سرچشمه عشق به ان جایگاه رسیده اند بنابر این خود مانند یک تابلو به سمت مقصد هستند نه اینکه خود مقصد باشند و مانند یک چراغ هدایت و کشتی نجات هستند که ما را به مقصد میرسانند نه این که خود قبله حاجات باشند این نکته بسیار مهم و ظریف است و باید به ان عنایت خاص داشت تا به کج راه نرویم
بنابر ای ندر این حیطه چند نکته بسیار مهم است نکته اول اینکه این مهم شدنی و ممکن است و نکته دوم این است که این مسیر بسیار سخت و جان فرساست که از عهده هر کسی برنمی اید
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست //که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست ///عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

نکته مهم دیگر اینکه این مسیر به جهت پیچیدگی ها و خطرات انحراف باید حتما با مقدمات و اگاهی لازم صورت گیرد یعنی راه درست این است که ما مقدمات و ابتدای راه را باید با مرکب عقل طی کنیم تا به بیراه نرویم و گرفتار مسالک و فرقه های منحرف و سود جو نگردیم و این ممکن نیست مگر اینکه تمام مقدمات با تدبر وتعقل صورتگیرد و به نظر بنده اگر این تعقل بدون غرض و حق جویانه باشد و همگام با فطرت بیشک ما را به مسیر عشق که گوهر ویکدانه عالم هستی است و رشته اتصال به حضرت حق است رهنمون خواهد شد
راه عشق ار چه ار چه کمین گاه کمانداران است //هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

البته من خود را درخور اظهار نظر در این عرصه نمیدانم (ایمگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست )و شمامیتوانی به افراد متخصص در این زمینه مراجعه کنی و انچه گفته شد تنها در خو فهم ناقص بنده بود و مرا در این عرصه ادعایی نیست وتنها خواستم سوال شما بیجواب نماند و لذا تنها به کلیات اشاره کردم .
امیدوارم که توانسته باشم مطلب را برسانم . در پناه حق باشید
با سپاس
باسلام خدمت آقای حق گرا و با تشکر از مطالبی که بیان نمودید.
با عرض سلام خدمت برادر بزرگوارم جناب آقای حق گرا

توجه داشته باشید که ما عدم را در برابر وجود در نظر میگیریم و واقعیت خارجی ندارد


اما در مورد جدید یا قدیم بودن عالم باید عرض کنم که شواهد نشان میدهد جهان دچار تغییر و تحول است پس جهان حادث است

پس هر چه حادث است یعنی زمانی نبوده بعد وجود داشته

از طرفی دیگر شواهد نشان میدهد که انرژی ازلی و ابدیست


در هر حال ازلی و ابدی بودن یک موجود به این منظور نیست که آن موجود نیاز به خالق ندارد بلکه آن موجود در مراتب وجود خود نیاز به خالق دارد و هستی خود را از خالق میگیرد

با عرض سلام
در مورد آیه زیر سوال دوستان سوال فرموده بودند
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ‏ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ 
ولى (اى پیامبر!) تا تو در میان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد؛ و (نیز) تا استغفار مى‏کنند، خدا عذابشان نمى  ‏کند. 
(انفال آیه33)
چنانکه ملاحظه می فرماید خداوند متعال نفرستادن عذاب بر بنده گانش تنها منحصر به وجود نازنین رسول الله در میان امتش نکرده است؛ بلکه می فرماید: در دو صورت عذاب الهی به سراغ مسلمین نمی آید : 1. وجود داشتن رسول الله در میان مسلمین 2. استغفار کردن امت پیامبر صلی الله علیه و آله . به خوبی روشن است که استغفار منحصر به یک زمانی خاصی نیست و می تواند همواره تاریخ در میان امت اسلامی  وجود داشته باشد و همشه کسانی هستند که از کرده خویش پیشمان می شوند و دست به دعا و استغفار بر می دارند
امیر المومنین علیه السلام در شرح نهج البلاغه که صبحی صالح آن را نقل می کند، چنین می نویسد:
وَ حَکَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ ع أَنَّهُ [کَانَ ع‏] قَالَ کَانَ‏ فِی‏ الْأَرْضِ‏ أَمَانَانِ‏ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَکُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِی رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِی فَالاسْتِغْفَارُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ‏.
امام محمد باقرعلیه السلام از آن حضرت حکایت کرده که فرمود :  بر روی زمین مردم را از عذاب خدا، دو چیز مایه امان بود: یکی از آن دو برداشته شد و دیگری برجاست آنرا بگیرید و بدان تمسک جویید. آن امان که برداشته شد رسول الله صلی الله علیه و آله بود. و آن امان که بر جای ماند، استغفار است.خدای تعالی فرماید:" تا آنگاه که تو در میانشان هستی، خدا عذابشان نکند و تا آنگاه که از خدا آمرزش می طلبد خدا عذابشان نخواهد. "
شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص483 - قم،چاپ: اول، 1414 ق.
نتیجه:
با توجه به آنچه یاد شد به این نتیجه می¬رسیم، اینکه بعد از وفات نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله خداوند عذابش را نفرستاد، دلیلش این است که فرستادن عذاب منحصر به وجود داشتن نبی مکرم اسلام در میان مسلمین نمی¬شود، بلکه سبب دیگر که عبارت باشد از استغفار نیز دارد.
موفق باشید
۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۷ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
جناب حق گرا شما فرمودید کلمه "عقلا" را به کار بردید منم پرسیدم مبنای شما از این کلمه چیه؟؟؟ چه چیزی رو میگید عقلا درسته یا نادرسته؟؟؟ این سوال من ربطی به فهم یا عدم فهم من از بیانات شما نیست من فقط راجع به فرضیات شما سوال کردم

جناب میلاد
شما میفرمایید هر چیزی که شواهد نشان میدهد جهان در حال تغییر و تحول است و در نتیجه حادث است خب این حرف شما چه دلیلی بر رد بیگ بنگ هست؟ کجای این تئوری گفته که جهان حادث نیست؟ بیگ بنگ میگوید جهان مادی امروزی ما بر اثر یک انفجار بزرگ بوجود امده است یعنی این تئوری هم میگوید جهان حادث است.

اما اینکه ازلی بودن یک پدیده دلیلی بر مخلوق بودن ان نیست هم از حرفهایی است که جای تامل بسیار دارد. شما خدا را ازلی و ابدی میدانید و این را دلیلی بر مخلوق نبودنش میدانید ولی انرژی را که ازلی و ابدی است را مخلوق؟

در ضمن بازهم تکرار میکنم برای درک مبانی فیزیک باید این نگاه فلسفی و عرفانی را کنار بگذارید. یعنی قوانین فیزیک بر اساس یک سری مشاهدات علمی و ازمایشگاهی تدوین شده اند و نمیتوان با نگرش فلسفی به همه مسائلش نگریست. خیلی از تئوریها و حتی نظریات فیزیک کلاسیک که سالهاست مورد پذیرش تمامی دانشمندان این عمل هست را الان با دیده تردید به انها نگاه میشود. به بیان دیگر تعمیم دادن قوانین فیزیک کلاسیک به قوانین فیزیک کوانتوم در خیلی از موارد هنوز اثبات نشده و در برخی جاها هم رد شده است. منظور اینکه در جایی که حتی قوانین خود فیزیک در مورد فیزیک کوانتوم مورد پذیرش نیست شما چطور با اثبات فلسفی میخواهید انها را رد کنید. قوانین ترمو دینامیک را همه قبول داریم ولی این قوانین هم تا جایی تعریف شده است یعنی در زمانی هرچند کوتاه از تاریخ چند میلیارد ساله عمر جهان این قوانین هم فاقد اعتبار هستند. قوانین علت و معلول که شما مدام ان را گوشزد میکنید برای ماده معتبر است و هنوز اعتبار ان برای کوانتوم اثبات نشده است
با عرض سلام خدمت برادر گرامی جناب آقای حق گرا.

روی عرض بنده در پست قبلی با برادر حق گرا بود

متاسفانه شما درک صحیحی از فلسفه ندارید شاید فیزیک بتواند بگوید چگونه اما هیچگاه نمی تواند بگوید چرا



اما من کجا حادث بودن جهان را به بیگ بنگ ربط دادم هر چند خود حادث بودن تایید این نظریه است

ثانیا انرژی ابدیست نه ازلی


ثالثاهمه موجودات در وجود خود نیاز به خداوند دارند زیرا خداوند هستی بخش است. الله نور السموات والارض

هر چه در دایره وجود از جمله انرژی هستند هستی خود را از خدا میگیرند
دوستان من را به خاطر غلط املایی زیادم ببخشید
با عرض سلام خدمت دوست عزیز انسان حقیقت جو

قبل از هرچیز لازم به ذکر است که منظور بنده به هیچ عنوان این نبود که شما منظور مرا نمیفهمید بلکه انچه مراد من بود این بود که مطالب بنده را به گونه ای دیگر متوجه شده اید ودلیل این امر میتواند بیان و قلم نارسای بنده باشد نه فهم شما . البته در خصوص این جمله "عقلا"که ذکر کردید بنده منظور شما را به گونه دیگر متوجه شده بودم .
ملاک عقل از دید بنده اصول متداول منطق است یعنی هم مواد استدلالات بایدیقینی باشند و هم روش استدلال برهانی باشد و همچنین مغالطه در ان به کار نرفته باشد ودر مجموع عقل با ان استدلال قانع شود و جای چون وچرا باقی نماند .
اما در خصوص حیطه کاری و عملکرد علوم باید عرض کنم چنانکه میدانید علوم طبیعی با مواد و محسوسات سرو کار دارد و حیطه کاری ان به یافتن قوانین و اصول جاری در بین مواد مختلف از طریق کوشش و خطاست مثلا علم در مورد ا"ب " با روش کوشش وخطا و ازمایشات متعدد در شرایط یکسان و ازمایشات یکسان در شرایط مختلف پی میبرد که اب از چه عناصری تشکیل شده و واکنش ان با مواد دیگر چیست و...در واقع علوم بیشتر با جزئیات مواد و خصوصیات و قواعد جاری در طبیعت در مورد ان ماده به خصوص میپردازد .
حال اگر ما بخواهیم این قوانین کشف شده در طبیعت را در یک سطح کلان و در ارتباط با کل هستی بررسی کنیم این امر یگر از حیطه علوم بیرون است ودر قلمرو فلسفه قرار میگیرد زیرا این فلسفه است که به تببین کل عالم میپردازد زیرا در اینجا ما دیگر نمیتوانیم از روش کوشش وخطا استفاده کنیم (زیرا کل هستی را نمی توانیم به ازمایش بگیریم زیرا اولا همه امور عالم محدود به محسوسات نیستند ثانیا کل محسوسات را نمی توان یکجا زیر ذره بین برد به گونه ای که مطمعن باشیم ازمایش ما همه جوانب هستی را تحت پوشش در اورد لذا ما در این مرحله چاره ای نداریم جز اینکه از اصول عقلی برای تبیین عالم استفاده کنیم که این امر در تقسیم بندی علوم به فلسفه سپرده شده است . بنابر این هر یک از علوم طبیعی مانند :فیزیک ،زمین شناسی ،ستاره شناسی ،کیهان شناسی و..در شاخه ای از علوم به کشف حقایق عالم محسوس میپردازد و از طرف دیگر علومی مانند روانشناسی و پزشکی به ساختار جسم و روان انسان میپردازند و قوانین ان را کشف میکنند ادیان و عرفان نیز به جنبه های معنوی انسان میپردازند و قواعد خاص خود را دارند
اما وظیفه فلسفه این است که با تکیه به این علوم و حقایق و قوانین مکشوف در انها این حقایق را در ارتباط با هم و همچنین همه این قوانین را در ارتباط با کل هستی با اتکا به اصول عقلی یقینی بتواند به یک جمع بندی معقولی از کل هستی دست پیدا کند البته ین مشخص است که موفقیت فلاسفه در این عرصه منوط به نتایج درست این علوم دارد و هرچه این علوم به سمت موفقیت گام بردارند فلسفه نیز بهتر میتواند به تفسیر هستی بپردازد.
پس از اینجا مشخص میشود که نه فلسفه میتواند ولازم است که وارد جزئیات علوم گردد و نه علوم خاص میتوانند و توانایی ان را دارند که به تفسیر کل هستی بپردازند البته این باید ونباید که عرض شد یک امر کلی است والا هیچ منافاتی با این ندارد که مثلا یک پزشک نیز علاوه بر پزشکی با فلسفه نیز اشنا باشد و طبق اصول فلسفی به تبیین و تفسیر هستی بپردازد زیرا انچه مهم است این است که از نگاه یک فیلسوف و اصول حاکم براین علم به هستی نگاه کند نه با روش و اصول پزشکی .همان طور که یک فیلسوف میتواند پزشک باشد ولی در عالم پزشکی دیگر نمی تواند از اصول فلسفی استفاده کند بلکه باید تابع قواعد پزشکی باشد واین امری روشن و بدیهی است
پس حاصل کلام اینکه فیزیک تنها میتواندبه چگونگی شکل گیری ماده ونهایتا چگونگی شکل گیری طبیعت بپردازد ودرستی این امر را با روشهای یقینی برای ما باز گو کند اما اینکه ایا جهان هستی منحصر به این محسوسات است یا خیر ؟ ایا این فعل و افعالات مادی هوشمند است یا خود به خودی و کور؟ایا مواد میتواند از عدم به وجود بیاید یا خیر ؟ایا عقلا ماده میتواند قدیم وغیر حادث باشد ؟ایا به فرض حادث بودن عالم علت ماده میتواند علت کل هستی باشد و....به روشنی مشخص است که این مسائل به فلسفه مرتبط میشود نه علوم طبیعی البته چنانچه گفته شد هر دانشمندی میتواند به این مسائل بپردازد منتها با اصول فلسفی نه علوم دیگر زیرا ما برای انجام دست هر کاری باید از راه درست ان وارد شویم بنابر این این که یک فیزیک دان تنها با تکیه به یافته های علمی خود در مورد کل هستی نظر بدهد و به زعم خود خدا را منکر شود مانند این است که که فیلسوف با اطول عقلی فلسفی بخواهد یک فرمول فیزیکی را حل کند که بطلان ان بدیهی خواهد بود .
بنابر این اگر منظور شما از اینکه میگویی ما باید به فیزیک از نگاه یک فیزیک دان نگاه کنیم اگر منظور جزئیات و قواعد فیزیک است حرف شما کاملا درست است اما اگر در کلیت مسئله و کشفیات بعد از اثبات است یعنی مثلا فیزیک میگوید ما کشف کردیم که علت کلیه مواد انرژی بوده ویا هر چیز دیگری و این امر در عالم فیزیک به اثبات برسد و هیچ چون وچرایی در ان نباشد یعنی با فرض اثبات بعد از این دقیقا ما وارد مرحله ای میشویم که باید فیلسوف وارد عرصه گردد و به عبارتی دیگر خود فیزیک دان نمیتواند تنها به اتکا به این کشف به تببین هستی بپردازد بلکه این فیلسوف است که باید این کشف را در کنار سایر اکتشافات در زمینه های مختلف قرار داده وبا اصول عقلی به یک جمع بندی در این خصوص برسد بنابر این در اینجا هر چیزی سر جای خود قرار گرفته یعنی علم در جای خود اثبات قانون کرده و عقل نیز در جای خود این اثبات را در کل نظام باید بررسی کند تا جایگاه ان مشخص گردد بنابر این در یک دید کلان میتوان گفت علوم به طور کلی جزئی گرا و فلسفه کلی گراست لذا فلسفه بدون اینکه وارد جزئیات علوم گردد میتواند راجع به کشفیات علوم از ان نظر که در کل نظام هستی چه واکنش و جایگاهی دارند وارد شده و در کلیت بعد از اثبات اظهار نظر کند و این جزء وظایف ذاتی فلسفه است .

بنده چند روزی نمیتوانم در خدمت شما باشم ولی اگر عمری باقی بود در اولین پست
مجددا به این مسئله خواهم پرداخت که عالم هستی در کلیت به پیروی از واجب الوجود قدیم است وحدوثی که علوم دم از ان میزنندمیتواند چرخه و گردش تغییر شکل مراتب وجود باشد و همچنین پاسخ به این شبه که علت تفاوت اشکار خصوصیات ممکنات با واجب الوجود در چیست .
در پناه حق باشید
با سپاس
۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۸ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
جناب حق گرا

دقیقا من همین را میخاستم بگم وقتی ما میگوییم "فلان پدیده عقلا غیر ممکن است" در مورد شرایط و ضوابطی صحبت میکنیم که ان پدیده در ان تعریف شده اند. یعنی یک امر میتواند در حلا حاضر عقلا غیر ممکن باشد ولی در سالیان بعد امری بدیهی و غیر قابل انکار باشد. 1000 سال پیش اگر کسی از صحبت به فضا میکرد خب یک چیزی غیر ممکنی بود و یا بقول شما عقلا غیرقابل باور بود ولی امروزه یک امر شناخته شده است. اینکه فردی ان طرف کره زمین باشد و بتواند تصویر فرد دیگری را در طرف دیگر کره زمین مشاهده کند الان عقلا غیرممکن نیست. اینکه کره زمین با سرعت معلومی به دور خود و خورشید میچرخد زمانی غیر عقلانی ترین و خنده دارترین اظهار نظر بود ولی امروزه این چرخش یکی از بدیهی ترین اصول علمی است که انکارش چه بسا خنده دارتر باشد. شما میگویید عقلا غیر ممکن است که یک جسمی به خودی خود بوجود امده باشد و حتما باید خالقی داشته باشد و این را به عنوان یک اصل بدیهی تعریف میکنید در حالیکه علم فیزیک امروزی در حال کار کردن روی همین موضوع است. شاید الان باورش برای خیلیها غیرممکن و خنده دار و غیر عقلی باشد ولی دلیلی بر این نیست که امکانش صفر باشد. بدیهیات با زمان و پیشرفت علم تغییر میکنند و حتی در برخی موارد این بدیهیات کاملا رد و مطرود میشوند. دوستان میگویند انرژی را خالقی بوجود اورده اولا منبع این عبارت کجاست؟ ثانیا علم امروزی به شدت با این عبارت مخالفند و میگویند انرژی از زمان ازل بوده است و خواهد بود. هنوز هیچ تئوری مبنی بر اینکه زمانی بوده است که انرژی صفرمطلق بوده باشد ارائه نشده است. تا زمانی که برای یک اصل نقضی پیدا نشده باشد نمیتوان از روی هوا و هوس رد کرد و نپذیرفت


اما دوست عزیز جناب میلاد
شما میفرمایید من شناختی از فلسفه ندارم! من عبارت شمارو تصحیح میکنم من هیچ شناختی از فیزیک و فلسفه ندارم و اگر در این مورد اظهار نظر میکنم بخاطر مطالعاتی هست که داشتم وگرنه این دو علم گسترده تر از ان هستند که بنده بخواهم خودم را صاحب نظر بدانم.
اما در مورد اینکه فرمودید فیزیک می تواند بگوید چگونه ولی نمیتواند بگوید چرا!
اصلا این حرف درست نیست فیزیک دنبال چرایی مسائل هست ولی نه با زبان فلسفه بلکه با زبان تجربه و ازمایش. اگر قرار باشد هر کسی در مورد رویدادی اظهار نظری بکند ولی نتواند حرف خود را اثبات کند و برای چرایی ان دلیلی قانع کننده بیاورد ان ادعا در حد همان ادعا باقی میماند. فیزیک هم میتواند بگوید چگونه و هم چرا.
فیزیک میگوید بیگ بنگ چگونه روی داده است و چرا روی داده است. یک بار دیگر اگر تئوری بیگ بنگ را مطالعه بفرمایید هم به چگونگی و هم چرایی ان پی خواهید برد.

در جایی دگر بیان کرده بودید که ایه ای در قران هست که میگوید و اسمانها و زمین بهم پیوسته بودند و خدا انها را از هم شکافته است و این ایه قران را به بیگ بنگ و تورم کیهانی مرتبط دانسته اید. میشود بیان کنید کجای نظریه تئوری بیگ بنگ و تورم کیهانی گفته است که اسمانها و زمین یکی بوده اند و بعد از هم جدا شده اند؟
اندیشمندان اسلامی به این نتیجه رسیده اند که کلا نباید در قران دنبال مسائل علمی و چسباندن و مرتبط کردن این دو مقوله بهمدیگر بود. چون باید دستاویز تعابیر و تفاسیری از قران شد که بیشتر باعث جبهه گرفتن مخالفان دین میشود. من نمیدانم دقیقا از چه زمانی این ایده معجزات علمی قران در بین مسلمین مطرح شد ولی مطمئنم که این راه به بن بست منتهی می شود. بعنوان مثال زمانی که ثابت گردید زمین در حال چرخش است خیلیها مدعی شدن که قران در جایی زمین را به گهواره تشبیه کرده است و از انجا که گهواره در حرکت است پس قران زودتر به این نکته علمی اشاره کرده است! در صورتیکه همه ما میدانیم گهواره حرکت پاندولی یا رفت و برگشتی دارد که با نوع حرکت زمین متفاوت است. یک مسلمان وقتی میتواند ادعای علمی بودن قران را داشته باشد که یک اختراع یا اکتشافی براساس ایه های قران صورت گرفته باشد نه اینکه بعد از اکتشاف به تمسک به تعابیر من در اوردی سعی در این مهم داشته باشد.

با عرض سلام خدمت جناب آقای حقیقت جو

در مورد آیه قرآن باید عرض کنم که آیا روزی همه آسمان (مکان) زمین و همه چیز در یک نقطه جمع نبودند و در اثر یک انفجار از هم جدا نشدند

در مورد قرآن. و معجزاتش هم عرض کنم چون اثبات نبوت است پس باید معجزه باشد

خیلی از کسانی که مسلمان نبودند در قرن اخیر به خاطر معجزات قرآن به آن ایمان آوردند

در مورد گهواره قرار دادن زمین باید عرض کنم آیا زمین مهد پرورش و زندگی انسان نیست این که آنان به آنگونه تعبیر میکنند در اشتبهاند
در مورد فیزیک باید عرض کنم میتواند بگوید آب چرا میجوشد اما هیچگاه نمی تواند بگوید چرا خانم خانه هوس جایی کرده

عتراف گوته ادانشمند و شاعرپیرامون قرآن:
سالیان دراز کشیشان از خدا بی خبر ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن دور نگه داشتند، لیکن در اثر پیشرفت علم و دانش پرده ی جهل و تعصب نابجا برداشته شد و عنقریب ( بزودی ) این کتاب توصیف ناپذیر توجه افراد بشر را به خود جلب کرده و محور افکار مردمی می گردد.
اعتراف سر ویلیام موئیس دانشمند انگلیس پیرامون قرآن:
قرآن محمد کتابی است پر از دلایل واضع منطقی و مسائل بی شمار علمی و قوانین قضایی و حقوقی و دستورات عالیه که برای حفظ حیات اجتماعی و مدنی در این کتاب مقدس با عبارات ساده و در حین حال محکم ومنظم آمده است که خوانندگان را مجذوب می کند.
اعتراف ماردریل خاورشناس فرانسوی پیرامون قرآن:
اسلوب قرآن ، اسلوبی است ملکوتی و آسمانی ، مولود فکر بشر مخلوقی زمینی نیست. آنچه را که قرآن دارد هیچ کتابی دیگر نخواهد داشت.
اعتراف جان ناس مورخ معروف ادیان پیرامون قرآن:
قرآن مکمل ومتمم حقایقی است که به طور ناقص در مذاهب و ادیان سلف وجود داشته است.
اعتراف درابر از ستاد دانشکده نیویورک پیرامون قرآن:
قرآن عهده دار بزرگترین اعمال ممکنه و خدمات عالیه گردیده است و این کتاب بهترین صحت دعوای محمد پیامبر عظیم الشان اسلام می باشد.
اعتراف شارل فرانسیس دانشمند بزرگ پیرامون قرآن::
انجیل کتابی است که در آمریکا کسی آنرا نمی شناسد ولی قرآن کتابی است که هر مسلمانی به آن آشنا است. این ادعا گزاف نیست یک واقعیت است ولی باید گفت نشناختن انجیل از خوش شانسی هی مذهب مسیحیت است.
اعتراف مری گیلورد دورمن خاور شناُس غربی پیرامون قرآن:
قرآن لفظ به لفظ به وسیله ی جبرئیل بر محمد وحی شده و هر یک از الفاظ آن کامل و تمام است. قرآن معجزه ای جاوید و شاهد بر صدق و ادعای محمد پیغمبر خدا قسمتی از جنبه اعجاز آن مربوط به سبک و اسلوب انشای آن است و این سبک و اسلوب به قدری کامل و عظیم است که نه جن و نه انس نمی توانند کوچکترین سوره نظیر و شبیه آن را بیاورند. قسمتی دیگر از اعجاز آن مربوط به تعلیمات و پیش گویی هایی است که در آن مندرج است و به نحوه اعجاب آوری دارای اطلاعاتی است از مرد درس نخوانده ای مانند محمد که هیچ گاه قادر نبوده که آنها را جمع آوری کرده باشد.
اعتراف دوزی خاورشناس هلندی پیرامون قرآن:
قرآن کریم همواره مردم را به نیکوکاری امر کرده و انسان های سرکش و نافرمان را بیم و انذار می نماید. اعراب پس از آنکه مسلمان شدند و به قرآن ایمان آوردند و با لباس نو و تازه ای در برابر جهانیان عرض اندام نمودند که آن (لباس) عبارتند از صلح طلبی و آرامش خواهی و آزادی افکار در معملات و رفتار بوده است.
اعتراف ژول لا بوم خاورشناس فرانسوی پیرامون قرآن
این دانشمند برای قرآن و جمع آوری اطلاعات زحمت زیادی کشیده است.)
تعلیمات قرآن و مواعظ آن نه تنها برای سران قوم نبوده بلکه جهانی است . مردم از هر نژاد و ملتی که هستند منصفانه باید موقعیت بشر را از نظر بشر قبل از اسلام مورد مطالعه قرار بدهند تا اعتراف کنند که علم و دانش به معنای وسیع آن به وسیله ی مسلمین برای جهانیان آورده شده است. و مسلمانان علوم و دانش خود را از قرآن که مانند دریای دانش بوده گرفته و از آن نهرهایی ساختند. قرآن برای همیشه زنده است و هر کس از مردم جهان به قدر درک و استعداد خود از ان بهره بر می دارد.
اعتراف نولدکه دانشمند و خاورشناس مشهور آلمانی پیرامون قرآن:
قرآن با منطق علمی و روشن و اطمینان بخش و قانع کننده ای که دارد دل های شنوندگان خود را به سوی خویش توجه داده است. و آنها را طرف خطاب قرار می دهد و همواره بر دل های کسانی که از دوری ان مخالفت می ورزند تسلط یافته و آنها را به خود پیوند می دهد فضیلت قرآن با داشتن سادگی و بلاغت خاص خود به اوج کمال رسیده است. این کتاب توانست از مردمی وحشی و بی تربیت، ملتی متمدن ایجاد کند که تعلیم و تربیت خویش را بر عهده گرفتند.
اعتراف هنر پری لائس کشیش حقیقت دوست پیرامون قران:
قرآن نه تنها اعراب وحشی وبار بر را داخل اسلام کرد بلکه هزاران ملل و طواف وحشی و بیدادگر را تحت لوای خود جمع کرد.
اعتراف واگلیری پروفسور معروف ایتالیایی و استاد دانشگاه ناپل پیرامون قرآن:
ما در این کتاب مخزن ها و ذخایری از بشر می بینیم که مافوق استعداد و ظرفیت باهوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قوی ترین رجال سیاست است. به دلیل تمام این جهات است که قرآن نمی تواند کار یک مرد تحصیل کرده باشد. آن هم مردی که در تمام عمرش در میان جامعه ای وحشی گذرانیده که از محیط مردان دانش و دین بسیار به دور بوده اند. این مرد کسی است که همیشه اصرار می ورزیدکه فردی است مانند سایر افراد بشر(انا بشر مثله) در این صورت بدون کمک خداوند مقتدر نمی توانست معجزتی انجام دهد منشاء و مصدر قرآن فقط ممکن بود از ساحت آن خدایی سرچشمه گرفته باشد که علم وی به آنچه در آسمان ها و زمین است احاطه دارد.
اعتراف پرنس ژچوالی بورگیز دانشمند ایتالیایی پیرامون قرآن:
عظمت اسلام از همین جا پیدا است که آغاز تمن اسلامی از بدو پیدایش اسلام و سالت پیغمبر شروع شدریا، در صورتی که تمدن اروپایی شصد سال پس از مسیح و مسیحیت آغاز خودنمایی نموده است.
اعتراف بورس ورث اسمیث نویسنده غیر مسلمان پیرامون قرآن:
من با کمال جرات ایمان دارم که روزی عالی ترین فلسفه های انسانی و صادق ترین اصول مسیحیت تصدیق خواهند کرد و ایمان خواهند آورد که محمد پیغمبر حقیقی از جانب خدا بود.
اعتراف مهاتما گاندی شخصیت معروف هند پیرامون قرآن:
اسلام در ایام پر افتخار خود نسبت به پیروان ادیان دیگر حسن سلوک ابراز داشت و تحسین جهانی را برانگیخت و هنگامی که ملل اروپایی در تاریکی نادانی غوطه ور بودند اسلام مانند ستاره ای درخشان در آسمان مغرب زمین درخشیدن گرفت و نور سعادت و خوشبختی را بر دنیای پر غوغایی پرتو افکن ساخت. من یقین دارم که زور شمشیر نبود برای اسلام جا باز کرد و آن را ترقی داد. بلکه سادگی محکم و فروتنی شخصی پیامبر اسلام و دقت در امر عدالت و محبت و احترام حضرتش نسبت به رفقا و پیروان و نیز جرات او بود که چنین امری را به انجام رسانید.

اعتراف لیپری دانشمند فرانسوی پیرامون قرآن:
اگر اسلام و مسلمین در تاریخ پیدا نمی شدند حیات علمی اروپا تا چند قرن عقب می افتاد.
اعتراف دیتریشی اسلام شناس آلمانی پیرامون قرآن:
همین علوم و معارف مسلمین بود که اروپا را در قرن دهم میلادی جلو برد همان علومی است که سر چشمه ی آن ها قرآن کریم بود و اروپا از این حیث به اسلام مدیون است.
اعتراف رنبورت مستشرق پیرامون قرآن:
باید اعتراف کرد که علوم طبیعی فلکه( فضایی)، فلسفه، ریاضیات که در قرن دهم اروپا را زنده نمود از قرآن گرفته شده، بلکه اروپا رهین منت اسلام است.(یعنی مدیون اسلام است.)
اعتراف توماس کارلایل دانشمند و نویسنده مشهور انگلیسی پیرامون قرآن:
هنگامی که ما قرآن مجید را مطالعه می کنیم می بینیم این کتاب علاوه به آنکه وحی آسمانی است از نظر کلمات و ترکیب بلیغ ترین کتاب است. هیچکس قرآن را با دقت نمی خواند مگر آنکه می بیند حقایقی اصیل در برابر وی آشکار است و در می یابد که این کتاب وابسته باصلی حقیقی و مبدئی عالی و مقدس و پیوسته است و تردیدی نیست که گفتار حقیقی و درست نفوذ خاصی بر دلها دارد و حق آن است که تمام کتاب ها در برابر قرآن ماچیز و کوچکند و این کتاب از هر گونه عیب و نقص و اصول ناپسند پاکیزه و مبراست.
اعتراف جان ویلیام درپر دانشمند پیرامون قرآن:
قرآن تذکرات عالی اخلاقی و دستورات زیادی دارد.سبک انشاء قرآن طوری تنظیم شده که ما به هیچ صفحه ای مراجعه نمی کنیم جز آنکه عالی ترین چیری که همه کس تصدیق می کند و می پسندد،در آن خواهیم یافت.این قطعه های کوچک آیات مطلب، شعارها و قوانینی را به ما می آموزد که برای تمام حوادث و احتیاجات زندگی مناسب و قابل استفاده است.
اعتراف گازیمرسکی مستشرق و دانشمند لهستانی پیرامون قرآن:
قرآن مجموعه ای است دلنشین زیرا در آن اخلاق و تمدن و سیاست و وعد وعید در کنار یکدیگر قرار دارد.(وعد: بهشت و وعید: عذاب در جهنم)
اعتراف کوسین دیرسوال خاورشناس بزرگ پیرامون قرآن:
مردم شرق عموما اعتراف دارند که قرآن آیاتی است که فکر بنی نوع بشر از آوردن بمانند آن از حیث لفظ و معنی عاجز و ناتوان خواهد بود.
اعتراف لوترن استوارد مورخ معروف آمریکایی پیرامون قرآن:
برای عظمت اسلام همین بس که با این همه موانع باز هم حقائق و فضیلت خود را در جهان آشکار می سازد زیرا اسلام یک آئین ساده و خردمندانه است
ارسال نظ
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان
جناب حقیقت جو به نکته خوبی اشاره کردند و ان اینکه خیلی از مسائل امروزی در گذشته عقلا غیر ممکن به نظر میرسید ولی امروزه از امور بدیهی است واز این اصل یک استدلال ساخته و فرمودند که اینکه مثلا ما میگوییم هر پدیده ای علتی دارد دلیل نا اگاهی ماست در صورتی که غیر ممکن نیست که علم به زودی ثابت کند که این اصل علیت در همه جا صادق نیست .
ظاهرا این بیان بیان درستی است ولی اگر دقیق تر بنگریم متوجه یک مغالطه پنهان در ان میشویم (البته از نظر منطقی مغالطه است ولی از ان نظر که جناب حقیقت جو فرمودند و به ظاهر بیان درستی است میشود گفت نوعی تشبه به حقیقت است که بدون غرض بیان میگردد و ممکن است هر کسی ان را بیان کند )
ما واژه عقل را در دو سطح میتوانیم بیان کنیم: سطح اول درک جز ئیات و تشخیص درست و غلط است در کلیه امور زندگی . این سطح از تعقل بسیار گسترده است وتقریبا تمام شئونات زندگی را در بر می گیرد که اگر ان را از حیات انسان حذف کنیم انسان عملا در ردیف حیوانات قرار خواهد گرفت . بنابرین تعقل در این سطح وجه ممیزه انسان و حیوان است یکی از کاربردهای تعقل در این سطح در علوم است .
یعنی انسان از روی تجربه و به کمک تعقل به مرور زمان در یافت که از طریق کوشش و خطا میتوان قوانین طبیعت را کشف کرد بنابر این ما هم در کشف این شیوه و هم در تجزیه وتحلیل و درک مراحل ازمایش وابسته به تعقل هستیم زیرا اگر نیروی عقل نباشد ما قادر به استباط درستی از مشاهدات و ازمایشات متعدد نیستیم .
بنابراین این کاملا روشن است که علوم برای درک جزئیات و مشاهدات در روش تجربی وابسته به تعقل هستد لذا به عبارتی در این سطح از تعقل ،عقل و علم از هم قابل تفکیک نیستند و میتوان گفت علم نوعی از تعقل است بنابر این در این سطح از تعقل میتوان با یکی دانستن عقل و علم ادعا کرد در گذشته اموری از نظر عقلی غیر قابل قبول بوده در صورتی که امروزه از نظر علمی و عقلی امری بدیهی هستند.
اما سطح دیگر از تعقل ، تدبردر کلیات است یعنی ما از طریق تعقل دراصول بدیهی عقلی به یک سری از اصول میرسیم که عقلا تخطی از انها محال است مثلا عقل به ما میگوید که اجتماع دو امر متضاد و متناقض در یک امر محال عقلی است مثلا نمیتوانیم بگوییم برف هم سیاه است هم سفید زیرا در یک امر عقلا محال است در ان واحد بر یک چیز صدق کنند یا مثلا عقل میگوید محال است ما بتوانیم کره زمین را با حفظ تمام خصوصیات در یک تخم مرغ جای دهیم زیرا عقل به ما میگوید که هر ماده دارای خصوصیاتی است وتابع خصوصیات ان اتفاقا رمز موفقیت علوم نیز در پیروی از این اطول کلی است یعنی یک دانشمند با تکیه به عقل جزئی و مشاهدات به یک سری از قوانین در نظام هستی پی میبرد و با استفاده از اطول کلی عقلی این کشفیات را در غالب یک قانون در می اورد یعنی دانشمندان علوم مختلف نه تنها در کشف قوانین طبیعت به عقل محتاجند بلکه در بیان ان کشفیات در غالب یک قانون کلی که تمام مصادیق مشابه را در بر بگیرد محتاج قواعد و اصول کلی عقلی هستند .
اما این اصول کلی دانشمندان با اصول کلی فلسفه متفاوت است یعنی قوانین و اصول علوم از انجا که ناقص و در حال تکمیل هستند همواره در معرض تبدیل هستند به عبارتی اصول درعلوم در یک سطح کلان مثال مانند طی مراحل تحصیل یک کودک هستند که مدام در حال ترقی و رشد هستند و هر مرحله میتواند مقدمهای برای مرحله بعد باشد لذا تغییر و تبدیل جزء ذات علوم است و اگر غیر این باشد جای تعجب و انکار است به عبارتی لازمه رشد در علوم این است که همان گونه که سطح درک تشکیکی و دارای مراتب است قوانین طبیعت نیز دارای مراتب است و همواره راه کشفیات تازه را بر ما باز گذاشته و به گونه ای نیست که اگر ما به کشفی نائل شدیم گمان کنیم به کنه ذات طبیعت پی برده و کار تمام است .
اما در اصول عقلی در سطح کلان که ما برعکس نیاز به اصول کلی لایتغیر داریم که بتوانیم بر پایه ان اصول ثابت به اصول دیگر دست پیدا کنیم مثلا ما در ریاضیات که مادر بسیاری از علوم است یک سری از اصول و قواعد ثابت داریم (مانند جمع و تفریق و ضرب و تقسیم )که بر پایه این اصول بسیاری از اقواعد ریاضی شکل گرفته لذا لازم است که این قواعد ثابت و لایتغیر باشد تا ما بتوانیم به اعمال ریاضی تکیه کرده و مدام قوانین جدید استخراج کنیم مثلا اگر ما در صحت و درستی چها رعمل اصلی بتوانیم شک کنیم تمام فرمولهای ریاضی را متزلزل کرده و به طبع ان تمام علوم مرتبت باریاضی از اعتبار ساقط میشوند . درفلسفه و منطق نیز بدین گونه است یعنی ما با یک سری قواعد و اصول عقلی سرو کار داریم که تابع زمان و مکان نیستند بلکه صرفا عقلی هستند و از اصول عقل تبعیت میکنند و ربطی به علوم ندارند به عبارتی فرا علم هستند که علوم نیز از ان اصول تغذیه میکنند لذا تعدی از ان محال عقلی است و این محالیت را خود عقل که خود عامل تشخیص و تکمیل علوم است تشخیص میدهد به عبارتی علوم که خود اعتبار و تکمیل خود را مرحون عقل است در حد و اندازه ای نیست که اصول عقلی را ملقا کند و اگر چنین عملی صورت گیرد در واقع علم تیشه به ریشه خود زده است زیرا علم منهای تعقل مانند یک شیر بی چنگ و دندان است .
با این توضیحات مشخص میشود که مغالطه در کجا صورت گرفته به این کیفیت که :
وقتی ما میگوییم که بسیاری از امور در گذشته از نظر عقلی غیر ممکن و الان بدیهی است .در اینجا اشاره به عقل علمی و جزئی داریم یعنی از نظر علم ان زمان این امور ناممکن به نظر میرسد به عبارتی سطح علم زمان در مرتبه پایینی بوده و درک این امور برایش ممکن نبوده چون علوم باید پله پله طی شود تا قابل درک باشد (تشکیکی بودن علم )و این هرگز به این معنی نیست که از نظر عقل کلی و عقل صرف این امور محال بوده زیرا اگر امری از نظر عقل محال باشد هرگز ممکن نمی گردد به عبارت دیگر در فلسفه اموری محال هستند که ما حتی تصور وقوع انها را نیز نتوانیم بکنیم لذا ا مور محال هیچ گاه محقق نمیشوند و اگر امری محقق شد یعنی ان امر محال از نظر علم بوده نه از نظر عقلی صرف بنابر این امور ناممکن از نظر عقل فلسفی هر محقق نمی شوند مانند اجتماع نقیضین و...
بنابراین وقتی ما میگوییم اموری در گذشته محال به نظر میرسیده منظور در سطح عقل علمی است نه فلسفی اما به دنبال ان اگر بگوییم پس امری مثل اصل علیت (که اصل فلسفی است )نیز که امروز بدیهی به نظر میرسد در اینده نزدیک ابطال میشود دیگر از عقل جزئی و علمی استفاده نکرده بلکه به اصول کلی عقلی که کلیه علوم بر پایه ان استوار هستند اشاره کرده ایم لذا این امر در منطق مغلطه است یعنی شما از یک لفظ تعقل استفاده کرده ولی با این تفاوت که در ابتدا به معنی عقل جزئی (علم ) اشاره کرده ولی در مرحله دوم به معنی اصول عقل کلی اشاره کرده اید که هر کدام ویژه گیهای خود را دارند لذا نمی توان یک حکم را در مورد هر دو به کار برد واین یعنی مغلطه .
اما در خصوص اینکه فرمودید که این احتمال هست که علم قادر است اصل علیت را ملغی کند از نضر عقلی این امر به این میماند که کسی داخل کشتی نشسته و جای خود را سوراخ کند و بگوید من تنها جای خود را سوراخ میکنم واین بدیهی است که او با نابخردی هم خود را غرق خواهد کرد و هم کل کشتی و سرنشینان را به دلیل اینکه اگر علم توانسته به این جایگاه برسد به دلیل تکیه به اصول و قواعد ثابت در نظام هستی است که از اهم ان قانون علیت است و اگر این قوانین نبود هرگز علم به این جایگاه نمی رسید . اما اینکه دانشمندان اخیرا به قواعد جدیدی رسیده اند که به نظر میرسددیگر ان امور تابع قواعد شناخته شده متعارف نیستند دلیل بر ابطال قانون علیت نیست بلکه این نشانه ان است که علم بشر به مرحله جدیدی از معرفت رسیده که او را وارددنیای جدیدی میکند که پایه ان البته همان اصول اولیه است مانند ساختمانی که ابتدا باید پایه ان ساخته شود سپس اسکله بعد دیوار کشی بعد مراحل نازک کاری و جزییات دیگر این بدیهی استکه ما هر مرحله را تمام کردیم وارد فاز جدید میشویم ولی این دلیل نمی شود که ما وقتی به مرحله نازک کاری رسیدیم بگوییم دیگر به سفت کاری نیازی نداریم دیگر حتی میتوانیم ان را خراب کنیم و این بدیهی است که ما وقتی پایه ساختمان را خراب کنیم .فقط پایه را خراب نکرده این بلکه کل ساختمان را خراب کرده ایم .
در علم نیز بدین گونه است تمام ساختمان علم بر پایه اصول ثابتی چون علیت استوار است و اگر این پایه را خراب کنی دیگر از علم چیزی باقی نمی ماند .
بنابر این چنانچه گفته شد این یافته های جدید علمی که هنوز به اثبات قطعی نرسیده در صورت صحت تنها میتواند به مرحله ای جدید از علم اشاره داشته باشد نه بطلان اصول مسلم عقلی .در واقع این قضاوتهای عجولانه ناشی از محدود بودن علم ما و احاطه نداشتن بر کل حقیقت است درست مانند لمس فیل در اتاق تاریک و تا وقتی که درک ما جزئی وحسی است مطمعنا برداشت و جهان بینی ما نیز محدود و موضعی است
با سپاس
واقعا که!!
شما چطوری میتونید عصمت انبیا و ائمه رو زیر سوال ببرید.!!
واقعا حرفتون مسخرس!!!
این مقاله ای که در ادامه میارم کاملا تمام شبهات رو مبنی بر معصوم نبودن انبیا و ائمه رفع میکنه.
لطفا کسایی که شک دارن بخونن تا آگاه بشن در گذشته چه ناروا هایی نسبت میدادن به انبیا و ائمه علیهم السلام
بسم الله الرحمن الرحیم

دلیل اعتماد:

از نظر علمی یکی از مسائلی که در پذیرش عصمت ائمه بسیار مطرح است، مسئله اعتماد است. اگر ما نتوانیم به قول، فعل و تقریر معصوم اعتماد کنیم و احتمال خطا و گناه در اعمال معصوم را داشته باشیم، اعتماد کامل صورت نخواهد گرفت و صحت مسائل دینی نیز زیر سوال خواهد رفت. پس پیامبر و امامان باید عاری از هر خطا و گناهی باشند.

دلیل رَّد هدف:

اگر امامان و پیامبران حرفی را زده و به آن عمل نکنند و پایبند به آن نباشند، قطعا مردم پذیرای آن نبوده و در نتیجه عمل به دستورات الهی صورت نخواهد گرفت، به قول معروف «رطب خورده منع رطب کی کند.»

خواجه نصیر الدین طوسى در تجرید الإعتقاد در این باره مى‌گوید:

پیامبر باید معصوم باشد تا مردم به او اعتماد کنند و در نتیجه غرض از بعثت حاصل شود.(1)

اطاعت مطلق از امام:

طبق آیه (59 سوره النساء)« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا » اطاعت مطلق از امام (علیه السلام) واجب است و خداوند به همه ما دستور داده است که از تمام فرمان‌هاى امام اطاعت کنیم؛ همان طورى که لازم است از تمام دستور‌هاى خدا و پیامبرش اطاعت کنیم.

حالا با توجه به این نظریه اگر پیامبر و امامان معصوم و عاری از خطا نباشند، آیا اطاعت کامل از آن ها واجب است؟

اگر اطاعت واجب باشد و ائمه معصوم نباشند دچار تضاد می شویم، خطا و گناه در اعمال ائمه با اصل انتصاب ایشان به عنوان امام واجب الطاعه غیر ممکن است.
برخى از مفسران بزرگ اهل سنت نیز به همین مطلب اشاره کرده‌اند.

قرطبى، از مفسران معتبر اهل سنت براى اثبات عصمت پیامبران این گونه استدلال کرده است:

جمهور فقها از طرفداران مالک، ابوحنیفه و شافعى گفته‌اند: پیامبران از تمام گناهان صغیره معصوم هستند؛ همان طور که از تمام گناهان کبیره معصوم هستند؛ چرا که خداوند به صورت مطلق به ما دستور داده است که از کردار، آثار و روش آن‌ها پیروى کنیم و هیچ قرینه‌اى بر خلاف آن نیز نیاورده است؛‌ پس اگر انجام صغیره براى آن‌ها جایز باشد، پیروى از آن‌ها ممکن نیست؛ چرا که در این صورت ممکن است هر فعلى از افعال آن‌ها ممکن است به قصد قربت باشد، یا عملى است مباح، مکروه و یا حرام و سزاوار نیست که خداوند ما را به امتثال از امرى دستور دهد که احتمال معصیت در آن وجود دارد.(2)

پس اطاعت مطلقه از پیامبر و امام نیاز به عصمت ایشان دارد.

امام، اسوه مردم است:

امام،‌ همانند پیامبر، اسوه تربیتى مردم و مربیان بشر هستند؛ حال اگر معصوم نباشند و رفتارشان بر خلاف گفتارشان باشد، هرگز نمى‌توانند براى دیگران اسوه قرار گیرند. در نتیجه رفتار و گفتار آن‌ها هرگز سبب تربیت مردم نشده و تمام نقشه‌ها و هدف‌هاى تربیتى آن‌ها در جامعه عقیم خواهند ماند؛ زیرا درست است که گفتار نیک نیز تأثیر خود را در تربیت مردم دارد؛ اما به قول معروف «دو صد گفته نیرزد به نیم کردار».

خداوند هم در قرآن کریم، آن جا که مى‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون‏. اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! چرا سخنى مى‏ گویید که عمل نمى‏ کنید؟ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏ کنید» (الصف 2 ـ 3)، عدم هماهنگى بین گفتار و کردار را گناه بزرگ شمرده و سبب خشم خود دانسته است.

سید مرتضى علم الهدی در این باره مى‌گوید:

وقتى ثابت شود که امام براى خلافت بر امت انتخاب شده است، ثابت مى‌شود که او معصوم است؛ چرا که عقل‌ها دلالت مى‌کند که امام باید معصوم باشد و جایز نیست که او از مسیرى که براى رعیت خود معین کرده است، خارج شود.(3)

از این رو، پیامبر و امام باید معصوم از هرگونه گناه و خطا باشند و رفتار و کردار آن‌ها با یکدیگر مطابقت داشته باشد و گرنه هدف‌هاى تربیتى آن‌ها هرگز در جامعه محقق نشده و نمى‌توانند براى دیگران اسوه باشند.

لزوم اتمام حجت:

امام، حجت خداوند بر روى زمین است، اگر امام معصوم نباشد، حجت خداوند بر مردم تمام نخواهد شد؛ در حالى که بازخواست مردم در قیامت مستلزم اتمام حجت بر آن‌ها است.

به عبارت دیگر، خداوند اگر بخواهد کسى را عقاب کند باید زبان عذر او را کوتاه کرده باشد و اگر چنین نکند، عقلاً عقاب و عتاب کردن کسى به خاطر انجام ندادن فرامین الهى، صحیح نیست؛ زیرا آن بنده نیز مى‌تواند عذر بیاورد که اگر من فلان دستور را انجام ندادم، امام که خود حافظ دین و شریعت و خلیفه تو در روى زمین بود، انجام نداد به همین دلیل حجت بر من تمام نشد و من فکر کردم که انجام آن لازم نیست و گر نه خود امام که مجرى احکام الهى است باید آن را انجام مى‌داد.

بنابراین،‌ امام باید از هرگونه گناه، خطا، نسیان و سهو معصوم باشد تا حجت بر مردم تمام شود و اگر با وجود چنین امام معصومى مردم به دستورات و حدود الهى که از طریق همان امام ابلاغ و اجرا مى‌شود عمل نکنند، آن وقت زبان عذرشان کوتاه است و خداوند مى‌تواند از او بازخواست کند.

منابع:

شفقنا

وعده صادق

پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی




۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۷ مسجدی نمازخون
سلام به همه
منم مثه آقای حقگرا زمانی به معصوم بودن اهل بیت و پیامبران شک داشتم
اما به لطف داداشم که طلبه بود فهمیدم که اشتباه میکردم و این شبهه کار شیطان لعنتی بود.
داداشم منو فرستاد تو یه سایتی که این نوشته رو نوشته بود.وقتی اینو خوندم فهمیدم همیشه حق با من نیست و به خاطر تهمتی که زدم توبه کردم.
نوشته این بود:
قرآن کریم به نحو مطلق اطاعت از پیامبر خدا (ص) و ائمه (ع) را سفارش میکند [1] و این دلالت دارد که آنان مطلقا خلاف دستور خداوند عمل نخواهند کرد و در سوره نجم می­فرماید پیامبر (ص) جز به وحی و کلام الهی سخن نمی­گوید: *وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی *‏ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی [2] و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‏گوید! * آنچه می‏گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست! - به آیات اول تا پانزدهم سوره نجم رجوع کنید-

و اما به لحاظ عقلی: پیامبر و امام کسانی هستند که با ملکوت و باطن عالم در ارتباط هستند * وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ [3] «و این چنین، ملکوت آسمان­ها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم؛ (تا به آن استدلال کند،) و اهل یقین گردد» بنابر این هرگز دچار اشتباه نمی­شوند (زیرا با حقایق ثابت عالم در ارتباط بوده و بر آنان سیطره دارند) و چون باطن گناه را دیده و زشتی و قباحت و مهلک بودن آن را می­فهمند، هرگز بدان آلوده نمی­شوند؛ مثلا همه ما نسبت به یک سم کشنده که علم به آن داریم، معصوم هستیم، چون هرگز حتی هوس خوردن آن را نخواهیم کرد.
[1] - سوره نسا، آیه59* یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلیِ الْأَمْرِ مِنکمُ‏ْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فیِ شیَ‏ْءٍ فَرُدُّوهُ إِلیَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ ذَالِکَ خَیرٌْ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً * ای کسانی که ایمان آورده‏اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیای پیامبر] را! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.
این نوشته کاملا منو قانع کرد
شما رو نمیدونم
عرض سلام و ادب خدمت خواهر محترم نرگس
شما

واقعا که!!
شما چطوری میتونید عصمت انبیا و ائمه رو زیر سوال ببرید.!!
واقعا حرفتون مسخرس!!!



ببینیدتمام این سوالات را جناب حوزوی مطرح کردند و بنده نیز به تمام انها پاسخ دادم شما اگر ان مطالب را نخوانده اید پیشنهاد میکنم ابتد ان مطالب را بخوانید و اگر به دلایل عقلی ایراد دارید بفرمایید تا بررسی شود ولی انچه مهمتر از ان دلایل است ایات قران است که عصمت انبیا را برخلاف نظر شما رد کرده است (ادرس ایات در پستهای قبلی موجود است) شما باید تکلیفتان را با خودتان روشن کنید ایا به قران ایمان دارید یا به علمای اسلام ؟ وقتی قران به روشنی و بارها میگوید که پیامبر هم گناه داشته وهم اشتباه حتی گاهی شیطان به گونه ای بر او القا معانی کرده که ایاتی را به اشتباه به خدا نسبت داده شما و علماء مورد نظر شما با چه جرئتی بیان روشن قران را نادیده گرفته و دلایل عقلی ناقص خود را که همه عقلا قابل رد هستند بر ایات صریح قران ترجیح داده و ان ایات را یکسره نادیده گرفته یا بعضی در توجیه این ایات عذر بدتر از گناه اورده و گفته اند این ایات درست است که مخاطبش پیامبر است ولی این ظاهر قضیه است ولی در اصل مخاطب ما هستیم نه پیامبر این دلیل اساسا رد است زیرا اولا هرجا قران خواسته مومنان را مخاطب قرار دهد مشخصا عنوان کرده مثلا یا ایها المو منون و... واگرهم به صورت ضمیر ظاهر یا در تقدیر بیان شده در ایات قرائنی هست که دلالت بر این کند که مخاطب مثلا مومنین هستند یا مشرکین یا منافقین و...ثانیا این نوعی توهین به صاحت حضرت حق است که مثلا خداوند نتوانسته منظور خود را در قران خوب بیان کند و ما علما اسلام چون بهتر از خدا میفهمیم که پیامبر باید به دلایل عقلی مصون از خطا باشد و اگر در ایات به این خطاها اشاره شده منظور پیامبر نبوده
واین دلیلش (طبق ادعای علما محترم مضمونا چنین میشود هرچند به صراحت بیان نشود )یا این است که خدا خوب نتوانسته مقصودش را برساند یا به واقع منظورش همین است ولی اشتباه کرده لذا علما تشخیص داده اند که پیامبران باید معصو م باشند و اگر خدا حواسش نبوده یا نعو ذ بلا درکش در حد علما نبوده ،علما که هستند و به حمد خدا میتوانند ضعفهای خدا را جبران کنند .(البته بنده قویا عرض میکنم که تمام این توجیهات با حسن نیت صورت گرفته نه عالما و عامدا هر چند در نتیجه فرقی نمیکند )
بنده به تفصیل در جواب اقای حوزوی بیان کردم که بیان قران در این زمینه چنان که بارها در ایات متعدد و به روشنی بیان کرده این است که پیامبر بشر است و به لحاظ بشر بودن و طبیعتی که خدا برای بشر مقرر کرده که در ان هیچ تغییری نیست زیرا تغیر در ذات خدا متصور نیست نه ایشان نه هیچ یک از انبیا مصون از خطا و اشتباه نبوده اند . ولی در ادامه این ایات این نقیصه را جبران کرده و به مصابه یک مرادو مرشد و استاد که مواظب شاگرد و راهرو خود است به طرقی که ممکن بوده ایشان را فورا متوجه اشتباه ساخته و ایشان نیز بلا فاصله توبه کرده و جبران مافات کرده اند لذا عقلا هیچ یک از محضوراتی که علما برای معصوم نبودن انبیا برشمرده اند اصلا لازم نمی اید بنده به تفصیل قبلا توضیح دادم و باز اندکی به ان می افزایم ، که خود این گناه و توبه چند خاصیت مهم دارد
اول این که ما متوجه میشویم که راه و روش طی طریق به سمت خدا چگونه است یعنی یک چیزی شبیه کوشش و خطا در علوم تجربی است که ما مدام در عین تلاش اشتباه و خطا میکنیم ولی باید از این خطاها درس گرفته و به کوشش خود ادامه بدهیم و ناامید نشویم زیرا میبینیم خود پیامبر نیز که یک سرو گردن از همه بالاتر است و به عبارتی در کلاسی بالاتر از ماست مبرا از خطا نیست زیرا این طبع بشر است و گریزی از ان نیست زیرا بستر خود سازی لاجرم از این رهگذر باید طی شود . بنابر این این خطا و توبه روش خود سازی است که توسط انبیا عملا اموزش داده شده است
نکته دوم این است که خود توبه یک رقت قلب و نزدیکی فوق العاده ای به حضرت حق فراهم میکند و دلیل ان این است که وقتی انسان میفهمد اشتباه کرده همین حس یک فروتنی در انسان ایجاد میکند که ان خود خواهی فطری را به عقب میراند و مجال جولان به او نمی دهد و از انجا که خودخواهی بزرگترین حجاب درک خداست عقب نشینی موقت او به خاطر حس گناه باعث درک بهتر خدا میشود و این خود به ما نشان میدهد که راه درک خدا نفی خود خواهی درونی است و باید روی این زمینه بیشتر تمرکز کنیم
نکته سوم این است که ما متوجه میشویم که اساسا راه خود سازی و درک خدا یک راه خیالی و ناممکن نیست زیرا میبینیم که پیامبر نیز چون ماست ولی توانسته با همه این محدو دیتها و مشکلات خود را به مرحله ای برساند که لایق دریافت حقایقی از طرف خدا گردد به گونه ای که خدا خود را موظف گردانیده که از او مراقبت کند که اگر خطای هم از او سهوا سر بزند خدا او را متذکر سازد پس در اینجا ما بایک حقیقت خارجی و واقعی روبه رو هستیم نه صرفا یک دعوت نظری شبیه انچه در عرفان نظری یا فلسفه مطرح است
نکته چهارم این است که اگر ما فرض را بر ااین بگذاریم که خدا انبیا را به گونه ای خلق کرده که اساسا خطا و اشتباه در انان راه نداشته باشد این یعنی انها فوق بشر هستند و این خصلت نه برای انان مزیت است نه برای ما مفید است زیرا انان نمی توانند الگویی مناسب برای ما باشند زیرا انها وقتی ما را به دوری از گناه میخوانند ما میتوانیم به انها بگوییم شما نمی توانید حال ما را درک کنید زیرا خود مصون از گناه هستید و تمایلات و گرایشات ما را ندارید و نمی توانید درک کنید که ما چه میگوییم مثلا ما وقتی به یک معتاد میگوییم که برو ترک کن او میتواند به ما احتجاج کند که شما چون خود معتاد نیستید حال ما را درک نمیکنید و نمی دانید که چقدر مشکل است و حرف انان کاملا درست است چون ما تصوری از اعتیاد نداریم لذا حرف و نصیحت ما در او اثر چندانی نخواهد داشت ولی اگر یک معتاد که خود تر ک کرده به انان نصیحت کند که ترک کنند و مسیر را به انان نشان دهد مطمعنا راه فرار بر انان بسته میشود و حجت بر انان تمام میگردد زیرا انان میفهمند که هر بهانه ای که بیاورند طرف مقابل میتواند با تجربه ای که کسب کرده دلیل انان را رد کند پس میفهمند که کار ناممکن نیست و شدنی است ولی البته سخت است و باید برای رسیدن به هدف تحمل سختی کرد .
در شریعت و طریقت نیز چنین است اگر کسی میخواهد ما را به راهی بخواند خود باید علاوه بر این که تمام خصوصیات ما را داشته باشد باید خود قبلا این مسیرها را طی کرده باشد (تا راهرو نباشی کی راهبر شوی ) اما اگر فرض کنیم انبیا تافته جدا بافته باشند و از ابتدا معصوم حرف انان تاثیر چندانی در ما نخواهد داشت به عبارتی هرگز حجت بر ما تمام نمی گردد لذا بر خلاف عقیده علما محترم این عصمت انبیا نیست که حجت را بر ما تمام میکند بلکه این جایز الخطا بودن انان است که عقلا حجت را بر ما تمام میکند .
بنابر این حاصل کلام اینکه هم به لحاظ عقلی هم به دلایل قرانی انبیا معصوم به ان معنی که مد نظر شماست نبوده و نباید باشند تا هدف انان محقق شود در واقع به فرض صحت عصمت به ان معنا دعوت انان به یک امر موهوم بوده نه یک امر ممکن و شدنی .به عبارتی انبیا در دید قران انسانهای برجسته ای بوده اند که مراحل ابتدایی خود سازی را سپری کرده و لیاقت راهبری بشر را کسب کرده اند ودر سطحی استاد بشریت بوده اند ولی در سطح بالاتر به لحاظ بشر بودن و لایتناهی بودن تکامل روحی (به لحاظ لایتناهی بودن ذات خدا )خود دانشجو و تحت مراقبت استاد الاهی بوده و همچنان در حال طی طریق با این دیدگاه هم جایز الخطا بودن ایشان که به صراحت در قران بیان شده قابل درک است و هم هیچ کدام از محضورات و اشکالات که علما محترم
برای معصوم بودن بر شمرده اند لازم و موضوعیت پیدا نمیکند
بنده به شما و تمام کسانی که این دیدگاه را در مورد انبیا دارند پیشنهاد میکنم ابتدا خود قران را که اصل و مرجع است با دقت مطالعه بفرمایند مخصوصا ایاتی که بنده ادرس انان را ذکر کرده ام و خود به عنوان یک انسان که خدا به او عقل و قوه تمیز داده و در واقع حجت درونی و اصلی ماست صرف نظر از نظر مفسران و علما محترم ببینید خود چه از قران درک میکنید سپس به اراء ایشان مراجعه نمایید و ببینید که ایا کلام ایشان مطابق قران است یا نه بنده فکر میکنم اشتباه اکثر متدینین این است ابتدا نظر علما را اصل و حق فرض کرده و سپس قران را به ان عرضه میکنند و اگر موردی خلاف قران بود به دلیل نا اگاهی خود نظر علما را بر قران ترجیح داده در صورتی که قضیه کاملا بر عکس است و خود اهل بیت نیز به صراحت بیان کرده اند که هر حدیث و سخنی از ایشان یا غیر ایشان باید به قران عرضه شود و اگر خلاف قران باشد باید به دور ریخته شود والبته این یک اصل است که اگر ما به ان عمل کنیم تا حد زیادی از اشتباه و تفسیر غلط مصون خواهیم ماند .
در پناه حق باشید
با سپاس


عرض سلام خدمت جناب مسجدی نماز خوان

جواب بیان شما نیز در پست قبلی ذکر شد با ذکر این نکته که بنده وقتی به عصمت انبیا شک کرده و به قران مراجعه کردم شکم به یقین تبدیل شدبه همان روشنی که افتاب را میبینم زیرا خود قران به صراحت و روشنی هم به جایز الخطا بودن انبیا اشاره دارد و هم با ذکر مراقبت ویژهای که به لحاظ مرتبه ای که انبیا با همت خود به دست اورده اند جبران این خصیصه بشری که جایز الخطا بودن است انجام شده است که تفصیل ان در پست قبلی ذکر شد از انجا که جواب تمام سوالات شما در خود قران است شما را نیز به مطالعه با دقت قران بدون دخالت دادن هیچ نظر ی فرا میخوانم زیرا سرچشمه قران از همان ناحیه و ذاتی است که شما را خلق کرده و شما با مراجعه به فطرت و عقل خود قادر خواهی بود اکثر حقایق را در ان بیابی و سپس بعد از اینکه قران را به درستی در تمام جوانب مطالعه کردی ببین درک خودت چیست بعد به نظر دیگران و مفسران متعدد مراجعه کن ببین چقدر تفسیر انان مطابق قران والبته عقل و فطرت شماست . در پناه حق باشید
با سپاس
باسلام خدمت کلیه دوستان مخصوصا برادر حقگرا
بابت تاخیری که داشتم مرا ببخشید.
علت نبودن بنده این بود که شخصا به حوزه علمیه قم و به خدمت آیت الله العظمی******
رفتم و سوالم را مطرح کردم و ایشان هم لطف کردند و جواب مرا دادند.
توجه داشته باشید این جوابها و سخنان آقای****** است.
پس در صحت و درستی سخنان ایشان هیچ شکی نیست چون همه ما از علم این استاد آگاه هستیم.
سوالم و جواب ایشان را در ادامه مینویسم.
بسم الله
سوال بنده:
با سلام خدمت استاد بزرگوارم آیت الله******
بنده مدتیست که با یکی از دوستانم در رابطه با عصمت انبیا علیهم السلام درحال بحث هستم و ایشان درجایی مطرح کردند که آیاتی از قرآن عصمت انبیا را رد میکند که ایشان آدرس دهی کردند و بعد از من خواستند که اگر میشود برای این آیات دلیلی درست بیاورم.
سوال بنده از شما این است:
لطفا در مورد عصمت انبیاى الهى توضیح دهید. چرا برخى آیات، با عصمت آنان منافات دارند؟
باتشکر از بیانات شما
التماس دعا
جواب آیت الله******:
سلام علیکم خدمت شاگرد حقیقتگرایم آقای*******.
با آرزوی واقع بینی برای دوستتان باید عرض شود که در پاسخ به سؤال فوق، چنین می‌توان گفت:

1. «عصمت»، یک حالت نفسانى در فرد معصوم است که باعث روى گردانیدن او از معصیت و کارهاى زشت شده و او را از هرگونه خطا و نسیان حفظ می‌نماید، بدون آن‌که باعث سلب اختیار شود و یا جبرى بر معصوم مستولى گردد.

2. راز عصمت انبیا، شهود و باور و ایمان کامل و عشق به ذات حق، و استشعار به عظمت خداوند و صفات جمال و جلال اوست. علاوه بر این؛ تأییدات و تسدیداتى از طرف خداوند براى تقویت و حفظ انبیا از شر شیاطین و هواى نفس به ایشان افاضه می‌گردد.

3. دلایل عقلى متعددى بر لزوم عصمت انبیا وجود دارد که از جمله آنها، تحصیل غرض است.

4. اگر آیاتى از قرآن، با دلایل عقلى تعارض پیدا کرد، با دقت در مفاد آیات، باید معانى صحیح آنها را به دست آورده، و از ظهور ابتدایى چشم‌پوشى نمود.

5. آیات بسیارى بر وجود و لزوم عصمت در انبیا دلالت دارند، هرچند که واژه «عصمت» در آنها ذکر نشده است.

الف. در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند، مثل: آیات 45 تا 48 سوره «ص». و مخلَص کسى است که دست گمراهى شیطان به او نمی‌رسد.

ب. آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد، در قرآن مجید فراوانند، مانند: آیات 84 تا 90 سوره انعام. و کسى که مشمول هدایت الهى شد، گمراهى و لغزش در او معنا ندارد.

ج. خداوند متعال، در آیات متعددى دستور به تبعیت از پیامبران داده و مردم را به اطاعت بی‌قید و شرط از ایشان دعوت می‌کند. مانند: آیات 31 و 32 سوره آل عمران، آیه 80 سوره نساء، و آیه 52 سوره نور. و روشن است که وجوب اطاعت بی‌چون و چرا از یک شخص، دلالت بر وجود عصمت در آن فرد می‌نماید.

د. آیات 26 تا 28 سوره جن، بر حفاظت همه جانبه پیامبران از سوى خدا دلالت دارند.

هـ. آیه تطهیر (احزاب، 32) دلالت روشنى بر وجود عصمت در شخص پیامبر خاتم(ص) دارد.

6. آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت سازگار نیستند، یا به صورت جمله شرطیه هستند که دلالتى بر وقوع معصیت ندارند یا این‌که در واقع، مخاطب اصلى، عموم مؤمنان هستند نه انبیا.

7. در مورد حضرت آدم(ع) که شبهات زیادى در مورد عصیان وى مطرح است، چنین می‌توان گفت: اولاً، نهى در آیات مربوط به این بحث، نهى ارشادى است و نه مولوى. ثانیاً، اگر نهى مولوى نیز باشد، از نوع تحریمى نبوده و صرفاً یک ترک اولى محسوب می‌شود و نه یک گناه. ثانیاً، نشأه و عالمى که حضرت آدم)ع) در آن بوده، عالم و نشأه تکلیف نبوده است و طبعاً، مخالفت در غیر عالم تکلیف، عصیان مصطلح محسوب نمی‌شود.

براى پاسخ دادن بهتر به سؤال مذکور، در ابتدا معناى «عصمت» را بررسى می‌نماییم. علامه طباطبائى(‏قدّس سره) می‌فرماید: «مقصود ما از عصمت، وجود چیزى است در فرد معصوم که از وقوع وى در امورى که جایز نیست، مانند خطا یا معصیت، جلوگیرى می‌نماید».

فاضل مقداد از متکلمان بزرگ شیعه، تعریف کامل‌ترى ارایه می‌کند: «عصمت، لطفى است که خداوند متعال در شخص مکلف انجام می‌دهد به گونه‌اى که با وجود آن، براى ترک طاعت یا انجام معصیت داعى ندارد، با این‌که بر آن قادر است. و این لطف با پیدایش ملکه‌اى براى آن مکلف که مانع از ارتکاب معاصى است، حاصل می‌شود. افزون بر این؛ وى، نسبت به ثواب طاعت و عقاب معصیت، عالم است و از مؤاخذه بر ترک اولى و یا فعلى که فراموش کند، می‌ترسد».

نکته‌اى که لازم است بدان توجه شود، این است که: «عصمت» هیچ‌گاه فرد معصوم را مجبور بر فعل طاعت یا ترک معصیت نمی‌کند و چنین نیست که معصوم، بر انجام گناه، قدرت نداشته و اختیار از او سلب شده باشد، بلکه ایمان کامل و علم و تقواى در حد اعلا، و به تعبیرى، استشعار به عظمت خداوند متعال و توجه به جمال و کمال او، مانع از این می‌شود که معصوم گرفتار معصیت گردد و یا از طاعت خدا سرباز زند.
اضافه بر آن، در مورد انبیا و ائمه اطهار(ع) روایاتى وجود دارد دالّ بر این‌که ایشان مؤید به تأییدات الهى هستند و خدا آنان را به وسیله روح القدس و...، تأیید و تسدید و تقویت می‌نماید.

دلیل عصمت انبیا

در خصوص عصمت انبیا، با آنکه دلایل بسیار زیادی وجود دارد ولیکن به خاطر نداشتن وقت کافی تنها یک دلیل عقلى ذکر میشود.

محقق طوسى(‏ره) با عبارتى موجز می‌فرماید: «عصمت براى نبى لازم است تا اطمینان به وى حاصل شود و در نتیجه، غرض حاصل گردد». بنابراین، لزوم عصمت پیامبران به دلیل وثوق به انبیا است.

برخى از محققان دلیل عصمت انبیا را چنین می فرمایند: «وقتى وجود خداوند - با همه صفات جمال و جلال او - ثابت شد و وحى ممکن و نبوت عامه اثبات گردید، مطلب دیگرى که عقل به آن حکم خواهد کرد، لزوم عصمت انبیا در دریافت و ابلاغ وحى می‌باشد؛

یعنى خدایى که براى هدایت بندگان، پیامبرى را بر می‌گزیند، ضرورتاً پیامبرى که از هر گونه سهو و نسیان - چه رسد به عصیان - در دریافت و ابلاغ وحى معصوم باشد، خواهد فرستاد؛

زیرا در غیر این صورت با حکمت نبوت و انزال کتب و ارسال رسل - که ریشه در حکمت آفرینش دارد - سازگار نخواهد بود.

حکمت برانگیختن رسولان، هدایت ناس است و راهنمایى مردم در صورتى حاصل می‌شود که پیام‌آور خدا از خطا و سهو و نسیان در دریافت و رساندن وحى معصوم باشد.

این اصل کلامى ریشه در صفات الهى، از جمله علم و قدرت و حکمت آفرینش، حکمت تشریع، و بالأخره تنزّه خداوند از هرگونه قبح، ظلم و عبث دارد.

اگر رسولى در دریافت یا رساندن وحى خطا کند، جهل یا عجز و یا ناشایستگى در کار ربوبى را نشان خواهد داد،

بلکه اگر پیامبرى ضرورتاً معصوم نباشد، یا در هدایت وى اشتباه عمدى یا سهوى رخ خواهد داد و یا لااقل، امت اعتماد لازم بر خصوص پیامبرى او، یا الهى بودن همه تکلیف و پیام‌هایش نخواهند داشت.

در قسم اوّل، اغرا به جهل و گمراهى مردم و در صورت دوم، لغو و عبث لازم می‌آید و ساحت مقدس ربوبى از هر دو امر منزه است».

تا کنون، تعریف عصمت بازگو گردید، و راز عصمت انبیا نیز روشن شد و برخى از ادله عقلى بر وجود و لزوم ملکه عصمت در انبیا نیز بررسى گردید. در ادامه، طى دو بخش به بررسى آیات قرآنى می‌پردازیم

بخش اوّل، آیاتى که بیانگر عصمت انبیا می‌باشند.

بخش دوم، آیاتى که در ظاهر با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند. و در پایان، نتیجه پاسخ روشن خواهد شد.

بخش اوّل: آیاتى که دلالت بر عصمت انبیا دارند: در قرآن، آیات بسیارى وجود دارد که دلالت بر وجود ملکه‌اى به نام «عصمت» در انبیا دارند هرچند که واژه «عصمت» در آنها نیامده است.

اما معنا و مفهوم و یا لوازم آن ملکه را از آیات قرآن می‌توان استفاده نمود. این آیات در چند دسته قابل بررسى است.

دسته اوّل: آیاتى که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند. و مخلصان، کسانى هستند که دست اغواى شیطان از دامان آنان کوتاه است. در نتیجه، باید معصوم باشند.

در سوره مبارکه «صاد» می‌فرماید: «و به خاطر بیاور بندگان ما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دست‌ها و چشم‌ها. ما آنها را خالص کردیم به خلوص ویژه‌اى، و آن یادآورى سراى آخرت بود. و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند. و به خاطر بیاور اسماعیل و یسع و ذوالکفل را که همه از نیکان بودند».

در این آیات، نام عده‌اى از انبیا، که از «مخلصان» و از «اصفیا» هستند، به عنوان نمونه، ذکر شده است.

باید توجه داشت که مخلصان کسانى هستند که در تیررس شیطان قرار نمی‌گیرند.

چنان‌که قرآن، از قول شیطان، می‌فرماید: «به عزتت قسم که آنها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگانت را که مخلصان از ایشانند»

دسته دوم: آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد.

مانند: «و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را نیز پیش از آن هدایت کردیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم و ما این‌گونه نیکوکاران را پاداش می‌دهیم و همچنین زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از صالحان بودند و ما از پدران و فرزندان و برادرانشان آنها برگزیدیم و به راه راست هدایت نمودیم این هدایت خدا است و اینها کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده پس به هدایت آنان اقتدا کن و بگو: در برابر این رسالت پاداش از شما نمی‌طلبم. این رسالت چیزى جز یک یادآورى براى جهانیان نیست»

این آیات دلالت بر این دارند که انبیا، هدایت الهى یافته‌اند.

و در سوره زمر می‌فرماید: «و کسى را که خدا هدایتش کرده باشد گمراه کننده‌اى براى وى نخواهد بود»

پس کسى که تحت هدایت الهى قرار گیرد، هرگز گمراه نخواهد شد و چون گناه و معصیت یک نوع گمراهى است، پس انبیاى الهى به دلیل آنکه تحت هدایت الهی قرار گرفته بودند معصوم هستند.

این‌که در آیات فوق، انبیا جزء برگزیدگان بر شمرده شده‌اند، دلیل دیگرى بر عصمت انبیا می‌باشد.

زیرا آنان برگزیده شده‌اند تا دیگران را هدایت کنند، پس مسلّماً خودشان هدایت یافته و معصوم‌اند.

علاوه بر این‌که در آیه اخیر، خداوند به پیامبر اکرم(ص) امر می‌کند که به هدایت آنها اقتدا کند و مسلّم است که اقتدا کردن پیامبر خاتم، با آن جلالت قدر و مقام، به پیامبران دیگر، بر عصمت ایشان دلالت دارد و الاّ اقتدا نمودن بدون قید و شرط به کسى که معصوم نیست چه بسا به گمراهى بیانجامد.

دسته سوم: آیاتى که مسلمانان را به اطاعت از پیامبر(ص) و اقتداى به او دعوت می‌نماید.

مانند: «بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است و بگو: از خدا و فرستاده او اطاعت کنید و اگر سرپیچى کنید خداوند کافران را دوست نمی‌دارد»

یا در سوره نساء، می‌فرماید: «و کسى که پیامبر را اطاعت نماید همانا خداوند را اطاعت نموده است»

آیات دیگرى هم وجود دارد که بر اطاعت بدون قید و شرط از رسول خدا دلالت دارند که به دلیل نداشتن وقت کافی ذکر نمیشود ولی باید توجه داشت چون اطاعت فردى بدون قید و شرط واجب است نشانگر عصمت است و چون معصوم از گمراهى و زلل در امان است و معصوم موجب گمراهى دیگران نخواهد شد اطاعت بدون قید و شرط از او واجب شده است.

غیر از این سه دسته، آیات دیگرى هم وجود دارد که بر عصمت پیامبران یا شخص پیامبر اسلام(ص) در ابلاغ وحى، دلالت می‌کنند که به دلیل نداشتن وقت کافی تنها به دو نمونه از آنها اشاره می‌شود.

آیه اوّل: «داناى غیب او است و هیچ‌کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی‌سازد مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش‌رو و پشت سر براى آنها قرار می‌دهد تا بداند پیامبرانش رسالت‌هاى پروردگارشان را ابلاغ کرده‌اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصا کرده است»

آیه دوم: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً»و اراده خدا در این آیه، اراده تکوینى است و نه تشریعى و چون اراده الهى تخلف‌ناپذیر است، روشن می‌شود که اراده قطعى خداوند بر این تعلق گرفته است که اهل بیت از هرگونه رجس و پلیدى و گناه پاک باشند که همان مقام عصمت است.

در این‌که اهل بیت چه کسانى هستند، فعلاً پاسخ سوال شما نیست؛

اما مسلماً پیامبر خاتم (ص) در میان آنان می‌باشد.

هدف ما نیز اثبات عصمت انبیا از طریق آیات قرآن است. پس به طور یقین، آیه بیانگر عصمت پیامبر اسلام(ص) از هرگونه گناه و آلودگى است و با ضمیمه «عدم القول بالفصل» عصمت کلیه انبیا ثابت می‌شود.

بخش دوم، آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند.

در قرآن مجید، آیاتى وجود دارد که ظاهرشان با عصمت انبیا ناسازگار است. ولى باید توجه داشت وقتى که عصمت انبیا به دلیل عقلى ثابت شد، باید در معناى آیه‌اى که با دلیل عقلى منافات دارد، دقت کرده و در فهم مراد حقیقى آیه تلاش نمود.

بدیهى است که بررسى تمام آیات نیاز به مجال وسیعى دارد و به کتاب‌هاى تفسیرى مفصل باید مراجعه شود. لکن در حدّ پاسخ به سؤال مطرح شده، بعضى از این آیات بررسى می‌شود.

1. سوره زمر: «به تو و همه پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى تمام اعمالت تباه خواهد شد و از زیان کاران خواهى بود، بلکه تنها خدا را عبادت کن و از شکرگزاران باش» ممکن است توهم شود که امکان مشرک شدن براى انبیا هم وجود دارد و راه شرک بر روى آنان نیز باز است والاّ، این آیه آنان را بر حذر نمی‌داشت.

پاسخ: انبیا، قدرت و اختیار مشرک شدن را دارند؛ زیرا چنان‌که گفتیم عصمت به معناى سلب اختیار و قدرت بر شرک یا گناه نیست، ولى هرگز مشرک نخواهند شد؛

زیرا بالا بودن سطح معرفت آنها و ارتباط مستقیم و مستمرشان با مبدأ وحى، از این‌که یک لحظه هم فکر شرک را به مخیلّه خود راه دهند، مانع می‌شود.

پس اوّلاً: مفاد آیه فوق یک جمله شرطیه است که دلالت بر وقوع «تالى» در صورت واقع شدن «مقدّم» دارد، نه این‌که دلالت بر واقع شدن فعل داشته باشد.

ثانیاً: مقصود آیه، بیان خطر شرک است و می‌فهماند که شرک از هیچ‌کس حتى پیامبران قابل قبول نیست. در واقع با این تعبیر، تکلیف سایر مؤمنان را روشن می‌نماید. چنان‌که در زبان عربى ضرب المثلى است که می‌گوید: «و ایاک اعنى و اسمعى یا جارة» یا در فارسى که «به در می‌گوید تا دیوار بشنود»

و نیز حضرت امام رضا(ع) فرمود: «منظور از این‌گونه آیات، امّت است، هرچند که مخاطب رسول خدا(ص) باشد»

و در حدیث دیگری امام رضا(ع) فرمود: هرکس به عصمت پیامبر(ص) و عصمت ما اهل بیت(علیهم السلام) اعتقاد نداشته باشد به خدا کفر ورزیده است.

نظیر آیه فوق، آیه دیگرى است که می‌فرماید: «هرگز یهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد تا از آیین آنان پیروى کنى بگو هدایت الهى تنها هدایت است و اگر از هوى و هوس‌هاى آنان پیروى کنى، بعد از آن‌که آگاه شده‌اى، هیچ سرپرست و یاورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود» اگر سؤال شود: آیا پیامبر(ص) با آن مقام عصمت، ممکن است از هوى و هوس‌هاى یهود پیروى نماید؟

جواب این است که اوّلاً، بیان فوق، یک جمله شرطیه است و جمله شرطیه دلالت بر وقوع ندارد.

ثانیاً معصوم بودن پیامبر، گناه را بر او محال نمی‌کند. هر چند که علم و تقوا و ایمان پیامبر در حدى است که هرگز به سمت گناه نرفته است.

ثالثاً باید توجه داشت که: این خطاب متوجه همه مردم است و نه تنها خود پیامبر.

2. سوره حج؛ «هیچ پیامبرى را پیش از تو نفرستادیم مگر این‌که هرگاه آرزو می‌کرد شیطان القائاتى در آن می‌کرد اما خداوند القائات شیطان را از میان می‌برد سپس آیات خود را استحکام می‌بخشید و خداوند علیم و حکیم است هدف این بود که بدانند این حقى است از سوى پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دل‌هایشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به سوى صراط مستقیم هدایت می‌کند»

این آیات از مهم‌ترین دستاویزهاى قایلان به عدم عصمت انبیا می‌باشد. مستشرقان نیز براى تشکیک در صدق وحى، این آیات را مطرح کرده‌اند و گویا القاى شیطان در آرزوهاى پیامبران را به معناى دخالت شیطان در کار وحى گرفته‌اند و در حقیقت می‌خواهند عصمت پیامبران را در تلقى و ابلاغ وحى نفى نمایند. یا منظور آنان این است که شیطان در قلوب پیامبران وسوسه کرده و عزم ایشان را سست می‌نماید تا دست از هدایت قومشان برداشته و آنان را قومى غیر قابل هدایت بدانند،

در حالی که به هیچ وجه منظور آیه چنین چیزی نیست.

چنان‌که خداوند صریحاً القائات را از ساحت مقدس انبیا و حتى بندگان شایسته در قرآن کریم نفى می‌نماید که به دلیل نداشتن وقت کافی و علم خود جنابعالی ذکر نمیشود.

تفسیر همه مراجع و همه استادان و همه عالمان دین برای آیات فوق به شرح زیر است.

در هر برهه‌اى که پیامبران براى هدایت بشر ارسال می‌شدند تا آیات الهى را براى مردم بیان کنند، همیشه شیطان‌هایى از جن و انس قصد داشتند مزاحم دعوت آنان شوند و مطالبى را براى انحراف مردم القا کنند تا اثرات هدایت‌بخش تبلیغ پیامبران را خنثا نمایند. آنها می‌خواستند مردم را گمراه کنند و به مخالفت با انبیا برانگیزانند چنان‌که خداوند می‌فرماید: «به ایشان وعده می‌دهد و آرزوها را نشانشان می‌دهد و شیطان جز گمراهى وعده‌اى به ایشان نخواهد داد» و خداوند می‌فرماید: ما هم در مقابل این فعالیت‌هاى شیطانى دست بسته نیستیم و به یارى پیامبران و مؤمنان می‌شتابیم و نمیگذاریم شیطان ذره ای بر آنها غلبه کند.

3. آیات مربوط به حضرت آدم(ع) که در چندین مورد ذکر شده است. از جمله: آیات 35 و 37 سوره بقره و آیات 19 و 24 سوره اعراف و آیات 115 الى 123 سوره طه؛ که ظاهر آنها بر فریب خوردن آدم از شیطان و عصیان و گمراهى او دلالت می‌کند و در نتیجه بیانگر عدم عصمت او است!

پاسخ به این شبهه از چند طریق امکان‌پذیر است.

اوّلاً، نهى در آیات، نهى ارشادى است و نه مولوى و تحریمى، و زبان این نهى، زبان ناصح مشفق است که از عاقبت عمل خبر می‌دهد، و عدم انجام امر ارشادى و یا ارتکاب نهى ارشادى، خللى به عصمت وارد نمی‌سازد.

ثانیاً، با فرض این‌که امر و نهى در آیات، مولوى باشد، غیر الزامى و تنزیهى هستند که از آن به ترک اولى تعبیر می‌شود و ارتکاب آن، گناه مطلق مصطلح شمرده نشده، بلکه گناه نسبى محسوب می‌گردد؛ یعنى شایسته نبود چنین عملى از چنان شخصى صادر شود و به قول مشهور «حسنات الابرار سیئات المقربین»

ثالثاً، آنچه که مخالف مقام عصمت است، عصیان یک انسان مکلّف می‌باشد، در حالی‌که حضرت آدم(ع) در زمان و مکانى بوده که عالم تبلیغ و تشریع و تکلیف نبوده است، بلکه بعد از هبوط و سکونت بر روى زمین و تشریع شرایع و انزال کتب، تکلیف الهى شروع شده است. پس مخالفت‌هاى قبل از شریعت نمی‌تواند ناقض مقام عصمت باشد از سوى دیگر اکثر استادان و عالمان دینی بر این نظر هستند که: مراد از آدم، در آیات، مقام آدمیت و بشریت باشد؛ نه شخص آدم ابوالبشر که از انبیا و اصفیاى الهى بوده است.

علاوه بر این‌که حتی اگر این نظریه غلط باشد چیزی از عصمت آدم نبی کم نمیکند زیرا؛ اگر مراد، آدم ابوالبشر باشد،به جز مفهوم و منظور آیه که در باطن آیه نهفته است حتی ظاهر آیات هم بیانگر این است که پیامبرى را بعد از «توبه» به او دادند؛ نه قبل از آن.

یعنی این منظور( که پیامبری بعد از توبه به آدم نبی(ع) داده شده است) هم در باطن و هم در ظاهر آیه قابل مشاهده است.

پس اگر منظور آیه شخص آدم نبی(ع) هم باشد چون قطعا پیامبران در زمان رسالتشان مصون از گناه و اشتباه هستند گرچه شاید قبل از رسالت نباشند ولی بعد به دلیل مقام پیامبری مقام عصمت را هم از جانب خود خدا دریافت کردند پس باز هم نمیتوان هیچ خدشه ای به عصمت پیامبران وارد کرد.

4. آیات مربوط به سایر انبیا.

این آیات موهم این معنا هستند که بعضى از پیامبران دچار خطا یا گناهى شده و یا اعتراف به اشتباه خود کرده‌اند که مخلّ به مقام عصمت است.
.
4. آیاتى که مربوط به عصمت شخص حضرت خاتم الانبیا، نبّى مکرم اسلام(ص) می‌باشد و دستاویز مخالفان قرار گرفته است. از جمله، آیات سوره فتح است که می‌فرماید: «انا فتحنالک فتحاً مبیناً. لیغفرلک اللَّه ماتقدم من ذنبک وماتأخر و یتّم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً»

ظاهر آیات بر این دلالت دارد که پیامبر(ص) گناهانى داشته و خواهد داشت و خداوند به وسیله صلح حدیبیه و فتحى که براى او حاصل شد، آنها را می‌آمرزد.

جواب این است که:

اوّلاً، «ذنب» و «غفران» در آیه مذکور در معناى لغوى خود به کار رفته‌اند.

«ذنب» در لغت به معناى آثار شوم و تبعات عمل و «غفران» به معناى ستر و پوشاندن است. در نتیجه، معناى آیه این خواهد بود: ما به تو فتحى عنایت کردیم تا به وسیله آن عواقب کار رسالت تو پوشش داده شود.

توضیح آن‌که: مشرکان مکه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنیات نادرستى درباره اسلام و شخص پیامبر(ص) داشتند که پیروزی‌هاى بعد به همه آنها خط بطلان کشید و تبعات دعوت پیامبر هم که در آغاز، زندگى مشرکان را از هم پاشیده بود، به وسیله پیروزى وى، کم کم به دست فراموشى سپرده شد.

باید توجه داشت «ذنب» و «غفران» در این آیه، در معناى اصطلاحى خود به کار نرفته‌اند
.
بنابراین، هیچ منافاتى با مقام عصمت نخواهند داشت.

ثانیاً، به فرض که «ذنب و غفران» در معناى اصطلاحى خود به کار رفته باشند، مقصود، عملى است که از نظر مشرکان گناه بوده و خلاف قانون آنان باشد، نه مخالفت با قانون الهى؛ تا این‌که تنافى با مقام عصمت داشته باشد.

نظیر آیه فوق، آیه 43 سوره توبه است که می‌فرماید: «عفا الله عنک لمِ أذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین».[33] که عده‌اى عفو و بخشش خداوند را دلیل بر وجود گناه براى پیامبر(ص) گرفته و پیامبر(ص) را غیر معصوم پنداشته‌اند.

پاسخ این است که: جمله «عفا الله عنک» یک جمله خبریه است که اراده انشا از آن شده است و در حقیقت، دعا و تقدیر و تکریم نسبت به ساحت پیامبر(ص) می‌باشد؛
مانند «ایدک الله» و «رحمک الله» و امثال آن. در نتیجه هیچ منافاتى با مقام عصمت ندارد.

به تعبیر استاد علامه طباطبائى (قدس سره) معنایى که مخالفان از آیه ارایه داده‌اند در حقیقت، بازى با کلام خداوند است و نشان از این دارد که معانى آیات را درست نمی‌فهمند یا به تعبیر دیگر؛ با «الفباى» قرآن آشنا نیستند.
با آرزوی موفقیت برای شما شاگرد عزیزم آقای*******.
والسلام علیکم والرحمته الله و برکاته
سید************.
**/*/95
حوزه علمیه قم.

از دوستان عزیز تقاضا دارم با دقت و تمرکز و تفکر فراوان سخنان آیت الله****** را مطالعه نموده و بعد اگر حرفی بود بیان کنند.

باتشکر فراوان





با عرض سلام خدمت برادر حوضی اما شما به آیاتی که رد عصمت سایر انبیا بود پاسخ ندادید البته بنده به عصمت پیامبر گرامی اسلام معتقدم اما پاسخی برای عصمت سایر انبیا ندارم زیرا آیاتی وجود دارد که به ظاهر عصمت آنان را رد میکند و در پست های جناب آقای حق گرا آمده بود

ثانیا شما هنوز دلیل عصمت امام سجاد تا امام زمان را نیاورده اید
برای فهم عصمت باید دقت کنیم منظور از عصمت این نیست که انبیا مصون هستند بلکه منظور ان است که افراد غیر معصوم گناه کار و خطاکارند به عبارت دیگر به غیر از معصومین سایرین گناه کارند
یعنی عصمت مترادف با مرتکب نشدن خطا هست و اگر سوال شود فردی در سال 2000 بدنیا آمده است و در سال 2900 می میرد و هیچ خطایی انجام نداده است ایا معصوم است جواب این است که این دروغ است زیرا در زمان ما هیچ معصوم زنده ای که بمیرد وجود ندارد
مطلب عصمت فبل از اثبات عصمت انبیا در حال نفی عصمت از غیر انبیا است سوال این است که ایا می تواند یک غیر معصوم که به درجه عالی علوم دینی رسیده است حرفش در مورد دین قابل اعتنا است
در نظر بگیرید که یک استاد را ابتدا غیر قابل اعتماد تعریف کنیم و سپس از او سوال کنیم و جوابش را قابل اعتماد بدانیم ایا ممکن است
عرض سلام و ادب خدمت برادر حوزوی

ضمن تشکر به خاطر عنایت و توجه شما به اهمیت موضوع و تشکر فراوان و عرض ارادت خدمت عالم محترم که قبول زحمت فرموده و ما را لایق و قابل پاسخگویی دانسته وبرای دوستان وقت گذاشته اند . بنده بر خود لازم میدانم که تمام مطالب ایشان را عینا ذکر وبا دقت بررسی کنم ولی پیشاپیش از شما بزرگواران درخواست دارم جسارت و گستاخی بنده را در نقد این سخنان عفو کنید زیرا عرصه ،عرصه کشف حقیقت است ووقتی پای حق و حقیقت مطرح باشد بنده هیچ ملاحضه ای را جز کشف حفیقت نمی توانم ببینم لذا هرگز قصد گستاخی نداشته و صرفا بحث علمی میکنم و تنها در این بحث منطق و ایات روشن قران را ملاک قرار میدهم ولا غیر .

در باب تعریف عصمت

. «عصمت»، یک حالت نفسانى در فرد معصوم است که باعث روى گردانیدن او از معصیت و کارهاى زشت شده و او را از هرگونه خطا و نسیان حفظ می‌نماید، بدون آن‌که باعث سلب اختیار شود و یا جبرى بر معصوم مستولى گردد.

2. راز عصمت انبیا، شهود و باور و ایمان کامل و عشق به ذات حق، و استشعار به عظمت خداوند و صفات جمال و جلال اوست. علاوه بر این؛ تأییدات و تسدیداتى از طرف خداوند براى تقویت و حفظ انبیا از شر شیاطین و هواى نفس به ایشان افاضه می‌گردد.

براى پاسخ دادن بهتر به سؤال مذکور، در ابتدا معناى «عصمت» را بررسى می‌نماییم. علامه طباطبائى(‏قدّس سره) می‌فرماید: «مقصود ما از عصمت، وجود چیزى است در فرد معصوم که از وقوع وى در امورى که جایز نیست، مانند خطا یا معصیت، جلوگیرى می‌نماید».

فاضل مقداد از متکلمان بزرگ شیعه، تعریف کامل‌ترى ارایه می‌کند: «عصمت، لطفى است که خداوند متعال در شخص مکلف انجام می‌دهد به گونه‌اى که با وجود آن، براى ترک طاعت یا انجام معصیت داعى ندارد، با این‌که بر آن قادر است. و این لطف با پیدایش ملکه‌اى براى آن مکلف که مانع از ارتکاب معاصى است، حاصل می‌شود. افزون بر این؛ وى، نسبت به ثواب طاعت و عقاب معصیت، عالم است و از مؤاخذه بر ترک اولى و یا فعلى که فراموش کند، می‌ترسد».

نکته‌اى که لازم است بدان توجه شود، این است که: «عصمت» هیچ‌گاه فرد معصوم را مجبور بر فعل طاعت یا ترک معصیت نمی‌کند و چنین نیست که معصوم، بر انجام گناه، قدرت نداشته و اختیار از او سلب شده باشد، بلکه ایمان کامل و علم و تقواى در حد اعلا، و به تعبیرى، استشعار به عظمت خداوند متعال و توجه به جمال و کمال او، مانع از این می‌شود که معصوم گرفتار معصیت گردد و یا از طاعت خدا سرباز زند.
اضافه بر آن، در مورد انبیا و ائمه اطهار(ع) روایاتى وجود دارد دالّ بر این‌که ایشان مؤید به تأییدات الهى هستند و خدا آنان را به وسیله روح القدس و...، تأیید و تسدید و تقویت می‌نماید.


مجموع بیانات متفقا به حالتی نفسانی یا معرفتی در فرد اشاره دارد که با عث میگردد از ایشان مطلقا گناه و خطا سر نزند . این مطلب را از دو جنبه میتوان بررسی کرد .
اول : اینکه این حالت چگونه حاصل گردیده ایا اکتسابی بوده یا منحصرا لطف و عنایت خدا بوده و ایشان خود در این موضوع دخیل نبوده اند.
اگر اکتسابی است باید تشریح شود چگونه یک فرد میتواند به چنین مقام فوق بشری دست پیدا کند زیرا اگر انها توانسته اند پس قاعدتا دیگران نیز باید بتوانند زیرا نوع بشر در کل یکی هستند با اختلافات جزئی البته این طور به نظر میرسد که لااقل شیعه این امر را اکتسابی نمی داند زیرا برای کودکان نیز مانند امام جواد و امام عصر نیز چنین حالتی قائل است که قاعدتا نمی تواند اکتسابی باشد.
اما اگر غیر اکتسابی است چند سوال پیش می اید
1.چرا خداوند افراد خاصی را بر گزیده و انان را سرور عالم قرار داده این خود به نوعی عدالت خدا را زیر سوال قرار میدهد
2.اگر این امر غیر اکتسابی باشد برای انبیا یک امتیاز معنوی به حساب نمی اید یعنی از نظر فظایل انسانی انان مزیتی بر ما ندارند چون خود در این امر دخیل نبوده اند مانند فرشتگان که به خاطر عبادت زیاد بر ما برتری ندارند زیرا مقتضای طبیعتشان این است که خدا را عبادت کنند لذا با ان همه عبادت و تقرب از نظر قران باید انسان را سجده کنند زیرا انسان بالاتر است چرا ؟ چون انسان دو بعدی است یعنی بین بدی و خوبی مخیر است به عبارتی ممکن الخطاست یعنی تمام ارزش انسان به این است که بتواند خطا کند و نکند . بنابر این اگر از طرف خدا به او حالتی ایجاد شود که او قادر باشد از این چالش مهم به راحتی عبور کند در واقع او را به مرتبه فرشتگان تنزیل داده ایم نه اینکه انان را ارتقا درجه داد باشیم زیرا اگر این حالت امتیاز بود که باید انسان به ملایک سجده میکرد نه بر عکس .البته اینکه در تعاریف امده که منافاتی با اختیار ندارد در صورتی است که این حالت منحصرا توسط خود انها ایجاد میشد و اکتسابی میبود نه اینکه اهدایی و انتصابی زیرا وقتی به او حالتی اهدا شود که به راحتی بتواند خطا را تشخیص داده و از ان پرهیز کند عملا هیچ فرقی با این ندارد که او قادر به خطا نباشد زیرا نتیجه هر دو یکی است و ان این است که بدون هیچ زحمتی قادر است گناه نکند
3.این انتصابی بودن مقام عصمت یک بار منفی در روحیه مومنین ایجاد میکند و انگیزه انان را برای خود سازی کم میکند زیرا انان میبینند که ملاک رشد و برتری معنوی عمل انان نیست بلکه لطف خداست که هر که را دلش بخواهد امتیاز و برتری میبخشد و هر که را بخواهد ذلیل میکند همچنین انان از این نکته به خوبی میفهمند که انسان هرگز به همت خود به جایگاه والایی با کوشش خود نمی رسد واگر انبیا نیز به مقامی والا در انسانیت رسیده اند به دلایل لطف خداست نه اینکه بشر به حکم بشر بودن بتواند با تکیه به تونائی هایش به جایی برسد و این خود میتواند انگیزه خود سازی و تزکیه نفس را در ما تاحد زیادی پایین بیاورد و شاید علت اینکه در تاریخ انسانهای برجستهای چون صحابی پیامبر دیگر به ان وفور ظهور نکردند همین اختلاف دیدگاه باشد زیرا انان خود میدیدند که پیامبرشان نیز چون انان بشری است با تمام خصوصیات انها ونه یک ابر بشر ما ورائی چنان که در ذهن جامعه دینی اعصار بعد بوده و هست لذا انان انگیزه بیشتری برای نزدیک کردن خود به مقام والای انبیا داشتند در واقع انان هدف را خیلی دور نمی دیدند برعکس ما که بین خود و انبیا فاصله ای به اندازه اسمان و زمین کشیده ایم و همین باعث جمود و سکون ما شده زیرا ما هدف را دست نیافتنی و بسیار دور میبینیم.
4. اگر به واقع چنین است و انبیا به خاطر این حالت نفسانی قادرند که هیچ خطا و اشتباهی نکنند پس قاعدتا نباید از ایشان چنین حالاتی صادر شده باشد به عبارتی صحت این ادعا در گروه این است که خلاف ان ثابت نشود ولی ما میبینیم که در قران هم در مورد انبیا گذشته و هم در مورد پیامبر اسلام به وفور خطا و اشتباه و به تبع ان توبه ذکر گردیده که قابل انکار نیست که بنده در بخش ایات ذکر خواهم کرد

در باب دلایل عصمت
شما
محقق طوسى(‏ره) با عبارتى موجز می‌فرماید: «عصمت براى نبى لازم است تا اطمینان به وى حاصل شود و در نتیجه، غرض حاصل گردد». بنابراین، لزوم عصمت پیامبران به دلیل وثوق به انبیا است.

برخى از محققان دلیل عصمت انبیا را چنین می فرمایند: «وقتى وجود خداوند - با همه صفات جمال و جلال او - ثابت شد و وحى ممکن و نبوت عامه اثبات گردید، مطلب دیگرى که عقل به آن حکم خواهد کرد، لزوم عصمت انبیا در دریافت و ابلاغ وحى می‌باشد؛

یعنى خدایى که براى هدایت بندگان، پیامبرى را بر می‌گزیند، ضرورتاً پیامبرى که از هر گونه سهو و نسیان - چه رسد به عصیان - در دریافت و ابلاغ وحى معصوم باشد، خواهد فرستاد؛

زیرا در غیر این صورت با حکمت نبوت و انزال کتب و ارسال رسل - که ریشه در حکمت آفرینش دارد - سازگار نخواهد بود.

حکمت برانگیختن رسولان، هدایت ناس است و راهنمایى مردم در صورتى حاصل می‌شود که پیام‌آور خدا از خطا و سهو و نسیان در دریافت و رساندن وحى معصوم باشد.

این اصل کلامى ریشه در صفات الهى، از جمله علم و قدرت و حکمت آفرینش، حکمت تشریع، و بالأخره تنزّه خداوند از هرگونه قبح، ظلم و عبث دارد.

اگر رسولى در دریافت یا رساندن وحى خطا کند، جهل یا عجز و یا ناشایستگى در کار ربوبى را نشان خواهد داد،

بلکه اگر پیامبرى ضرورتاً معصوم نباشد، یا در هدایت وى اشتباه عمدى یا سهوى رخ خواهد داد و یا لااقل، امت اعتماد لازم بر خصوص پیامبرى او، یا الهى بودن همه تکلیف و پیام‌هایش نخواهند داشت.

در قسم اوّل، اغرا به جهل و گمراهى مردم و در صورت دوم، لغو و عبث لازم می‌آید و ساحت مقدس ربوبى از هر دو امر منزه است».



تمام مطالب بالا به جز دو بند اخر اشاره به عصمت انبیا در دریافت و ابلاغ وحی دارد که موضوع بحث ما نیست در واقع نه بنده نه هیچ انسان عاقلی دراینکه انبیا در دریافت و ابلاغ وحی مصون از خطا بوده اند نمی تواند شک کند زیرا اگر رسولی دریافت های الاهی را درست به مردم نرساند که اصلا نبی نیست و اساسا نمیتواند چنین کسی به مرتبه رسالت برسد زیرا یا این امر عمدی است که در ان صورت چنین شخصی نمی تواند نبی باشد و یا اینکه سهوی است که در این صورت حکمت خدا زیر سوال میرود زیرا کسی را برگزیده که قادر به انتقال معانی به مردم نیست و این امر از حکمت و علم خدا به دور است واین موضوع بدیهی و روشن است البته اگر بحثی در این زمینه باشد بحث کیفیت وحی است به عبارتی چگونگی انتقال معانی از حضرت حق به قلب پیامبر است که خود بحث مفصلی است و بنده معتقدم که این ارتباط از نوع شهودی بوده نه شنیداری یا دیداری که در جای خود قابل بررسی است .
انچه در اینجا مد نظر است این است که ایااز انبیا خطا یی سر زده یا خیر حاصل سخن شما و دیگر علما این است که اگراز انبیا خطای سر بزند باعث سلب اعتماد مردم میگردد زیرا انان باید خود الگوی کاملی برای بشریت باشند لذا خود باید عاری از خطا و لغزش باشند .
بنده به چند دلیل ادعا میکنم که این دلیل نمی تواند موجه باشد هم به دلیل اینکه خود قران این دیدگاه را تایید نمیکند که در بخش ابات ذکر خواهد شد و هم به دلایل عقلی که بنده در پستهای قبلی ذکر کرده و در اینجا نیز به اختصار بیان میگردد :
1.وجود خطا و لغزش زمانی از انبیا غیر قابل قبول و موجب دلسردی مردم میگردد که انها ادعای معصومیت کرده باشند یعنی مدعی باشند که در جمیع جهات کامل و عاری از خطا و گناه باشند در صورتی که هیچ یک از انبیا چنین ادعایی نکرده اند بلکه به عکس ما در قران که همه در صحت مطالب ان اتفاق نظر دارند به کرار میبینیم که پیامبران را در جمیع جهات بشری معمولی معرفی کرده که هیچ ادعایی جز دریافت وحی نداشته اند نه ادعای علم غیب داشته ونه ادعای مصونیت از خطا بنابر این وقتی ادعایی نبوده مطمعنا توقعی هم نبوده که بعدا مایه دلسردی گرددبه عبارتی اساسا ادعای عصمت از طرف انبیا نبوده بلکه از طرف علما و پیروان انان ذکر گردیده
2.خطا و لغزش حتی به فرض معصوم نبودن در صورتی میتواند مایه دلسردی و به تبع ان نقض غرض خواهد بود که به دنبال ان اصلاح و توبه ای نباشد به عبارت روشن تر ما حتی اگر قبول کنیم که انبیا به حکم بشر بودن امکان خطا دارند ممکن است وجود خطای سهوی را عقلا بپذیریم ولی مطمعنا برایمان بسیارمهم است که ببینیم که عکس العمل بعدی انان چیست ؟ایا انان به کمک خدا یا بدون کمک او قادرند خطای خود را تشخیص داده و مهمتر از ان ایا بعد از تشخیص شهامت اعتراف و توبه دارند ؟
این امر بسیار مهم است زیرا خود این اعتراف و بازگشت خود مهر تاییدی بر صداقت و صحت ادعای انان است به دو دلیل
اول اینکه ما میفهمیم درست است که انان چون ما بشری هستند که ممکن الخطا هستند زیرا از دایره بشریت خارج نیستند اما برایمان مهم است که بدانیم ایا خود انان یا به کمک نیروی ماورائی قادرند هر جا خطائئ صورت گرفت ان را تشخیص داده و به صراحت بیان کنندیا خیر ؟ واگر دیدیم که بعد از هر خطای سهوی انان خود یا توسط وحی متذکر این خطا شدند پس دیگر نیازی نیست ما نگران این باشیم که به لحاظ ممکن الخطا بودن انبیا ممکن است ما به بیراهه برویم زیرا اگر چنین بود انان به اشتباه خود اعتراف نمیکردند و اگر هم اشتباهی میکردند اصلا عنوان نمیکردند پس خود این اعتراف و اصلاح میتواند ان ضعف غریضی را جبران کند
نکته دوم عملکرد بعد از اعتراف است یعنی انان این خطا ها را چگونه بیان میکنندایا انان این خطا ها را به گونه ای به نفع خود توجیه میکنند و به عبارتی ماله کشی میکنند یا نه با صداقت اعتراف کرده و از خدا طلب بخشش میکنندو در این اعترافات صداقت ،خلوص و تواضع انان اشکار تر میگردد زیرا ما به خوبی میدانی که برای یک انسان بزرگ و شناخته شده اعتراف به اشتباه در بین پیروان بسیار عمل سختی است زیرا این امر برای افراد عادی نیز بسیار مشکل است چه رسد به افراد برجسته بنابر این در همین نکته ظریف اگر ما نکته سنج باشیم نکته بسیار مهمی است که صدق دعوی انان اشکار تر میگردد و ان این است که انان همواره در زندگی رضایت خدارا مد نظر داشته اند نه رضایت مردم را . اگر انان در ادعا کاذب بودند باید سعی میکردند که نظر مردم را با بزرگ کردن و بی نقص نشان دادن خود جلب کنند نه اینکه خود را به ظاهر کوچک کرده و از خدا به خاطر گناهان و اشتباهات خود طلب بخشش کنند با این کار ابهت ظاهری خود را بشکنند کاری که تمام بزگان که دوست دارند در نظر مردم بزرگتر از انچه هستند جلوه کنند بنابراین مردم با دیدن چنین اعمال و رفتاری از این انبیا نه تنها از تواضع و فروتنی انان پی به صحت ادعای انان میبرندو ذره ای از بزرگی و ارزش انها کم نمی شود و به تبع ان اصل هدایت خدشه دار نمی شود بلکه یک درس بزرگ را در زندگی می اموزند وان اعتراف به اشتباه و مبارزه با خود خواهی و غرور است
3.بر عکس ان چیزی که بسیاری از علما مبنی بر لزوم عصمت برای تحقق اهداف هدایت عنوان کرده اندمنطقا زمانی امر هدایت به خوبی و از مجرای فطرت قابل تحقق است که انبیا خود افرادی ممکن الخطا باشند یعنی انها وقتی میتوانند دم از هدایت بزنند که خود نیز مانند ما باشند یعنی خود باید راهرو بوده باشند تا بتوانند راهبر باشند چون در امر انسان سازی صرفا هادی بودن کفایت نمیکند بلکه باید تمام این مراحل را که مردم را به ان فرا می خوانند خود قبلا طی کرده و به تمام جزئیات ان اگاه باشدواین ممکن نیست مگر اینکه او خود نیز در کلیه امور مشابه مردم باشد یعنی تافته جدا بافته نباشد ومردم نیز باید این امر را به خوبی درک کنند و بدانند به راهی فرا خوانده شده اند که قبلااز طرف انسانی مثل خودشان طی شده و تضمینی است در واقع در امر خود سازی هر چه احساس یگانگی و هم نوعی بین انبیا و مردم بیشتر باشد نتیجه بهتری حاصل میگردد و هرچه بین انها فاصله باشد نتیجه عکس میدهد شاید بتوان این مسئله را به تعلیم علوم کاربردی به دو روش عملی و نظری تشبیه کرد .مثلا در علم پزشکی میتوان اعمال جراحی و تشریح بدن ر ا به طور نظری تعلیم داد ولی درستتر و کاربردی تر این است که این علوم به طور عملی اموزش داده شود در واقع ما اگر به یک پیامبر معصوم به ان معنا که مد نظر شماست معتقد باشیم مانند ان است که علوم کاربردی را به روش نظری تعلیم دهیم و اگر به یک پیامبر بشری معتقد باشیم که خود در مرتبه بالا تر تحت تعلیم حضرت حق است مانند این است که علوم کاربردی را به روش عملی تدریس کنیم . مسلما علوم کاربردی و الخصوص انسان سازی که بسیار پیچیده و مشکل است با روش عملی بسیار موثر تر خواهد بود .

از انجا که مطلب طولانی شد و بنده نیز وقت ازادم به اتمام رسیده ادامه مبحث را که به عصمت از دید ایات میپردازد به پست بعدی موکول میکنم فقط خواهشی که از دوستان منتقد دارم این است که اجازه بدهند مطلب بنده تمام گردد سپس ایرادات احتمالی را مطرح نمایند زیرا این بحث دلایل عقلی با بحث دلایل قرانی لازم و ملزوم هم هستند و نمی توان مباحث عقلی را بدون توجه به ایات به درستی فهم کرد در واقع تمام دلایلی که بنده عرض کرده بر اساس دیدگاه ایات قران است و پایه ان ایات قران در این باب است لذا ذکر ایات برای نتیجه گیری درست بسیار مهم است
قبلا از تحمل و عنایت دوستان کمال تشکر را دارم .در پناه حق باشید
با سپاس
۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۳ انسان حقیقتجو
بادرود بیکران
جناب حق گرا به نظر من در نظریات شما مغالطه بود نه در حرفهای بنده... شما باید ابتدا به تفاوت تعاریف اصل یا حقیقت علمی با تئوری و فرضیه علمی توجه کنید. شما اصول بدیهی علمی را که علم بر مبنای ان استوار گردیده است را با تئوریهای علمی اشتباه گرفتید. تئوریهای علمی بر اساس بدیهیات کامل صحیح بنا میشوند ولی همه انها صحیح نیستند. یعنی اگر چه همه تئوریها و فرضیه های علمی بر مبنای فرضیاتی بدیهی و صحیح و عقلی بیان شده اند ولیکن همه انها درست نمیباشند. اینکه اصل جمع و تفریق ثابت است کسی به ان شک ندارد اما اینکه هرکسی بیاد بر اساس انها هر ادعایی را بیان کند اشتباه است.
زمانی فرض میشد که ماده از اتم ساخته شده و ساده ترین جز هر ماده اتم است در حالیکه با پیشرفت علم این تئوری رد شد مبنای این تئوری براساس بدیهیات علم شیمی بنا شده بود ولی نتیجه ان که غلط بود.

قانون علیت یک اصل و حقیقت علمی نیست که نشود روی ان کار کرد مثل4=2+2 نیست یک قانونی است که در خیلی از موارد توجیه علمی داشته است. اما هنوز اینکه این قانون برای ماده در ابعاد کوانتوم هم صحیح باشد هنوز اثبات نشده است. بازهم میگویم خیلی از قوانین فیزیک هم که برای ماده تعریف شده است وقتی که میخواهند برای کوانتوم هم ان را تعمیم بدهنددر صحت ان دچار تردید می شوند.
با عرض سلام خدمت برادر حقیقت جو

ماهیت علوم تجربی همین است یعنی نمیتوان به آن اطمینان کامل داشت و گرنه علوم تجربی از پیشرفت باز میماند که مثال بارز آن فیزیک کلاسیک و فیزیک نوین است

اما در طبیعت قوانینی وجود دارد که در ماهیت وچگونگی آن هیچگونه شکی نیست و در ذره ذره مواد صادق است مانند زمان مانند نیروی هسته ای مانند نیروی گرامش و.....




برادر حق گرا در مورد عصمت پیامبران باید عرض کنم پیامبر بعد از اینکه به حقیقت و اصل رسیدند دیگر هیچگاه خطا نرفتند و این تنها تفاوت آنها با دیگران آست و من عصمت را اینگونه تعریف میکنم
سلام به همه
وای اقای انسان حقیقتجو واقعا احسنت به شما
شما واقعا مطالبتون عالیه
به نظر میاد درسترین نگرش دیدگاه شما باشه...
عرض سلام و ادب خدمت جناب حقیقت جو

من فکر میکنم اساسا تصور شما راجع به قانون علیت اشتباه است شاید تصور میکنی علیت یک اصل فلسفی است به این معنی که فلسفه ان را ابداع کرده البته این فقط تصور شما نیست و یک تصور عمومی است چنانچه در پست قبلی نیز منظور من این نبود که شما مغالطه کرده اید بلکه منظور این بود که علیت یک اصل پایه و عمومی است نه یک قانون علمی که با گسترش علوم مانند قوانین دیگر متزلزل گردد بنابر این بنده به یک نگرش اشتباه کلی اشاره میکنم نه اینکه صرفا به تفکر شما اشاره داشته باشم.
اگر بخواهم روشن تر بگویم باید بگویم که علیت در اصل قانون نیست بلکه زیربنا و مبنای نظم و قانون است به عبارتی یک حقیقت فرا قانونی است که منشاء پیدایش اصل قانون است چون اساسا تفکر پایه و اساس علم است و تا تعقل نباشد علم معنی ندارد حال خود این تفکر و تعقل با علیت اغاز میگردد به عبارتی حرکت و پیدایش تفکر از علیت شروع میشود لذا علیت اساسا قانون نیست بلکه مادر و منشا هر نوع تعقلی است که تعقل نیز منشاء علم است
شما قطعا خواهی پرسید دلیل من بر این ادعا چیست ؟
در همین ابتدا اگر دقت کنی شما مبنای تفکر و تشخیصت علیت است یعنی شما حرف مرا قبول نمیکنی تا برای شما دلیل بیاورم و دلیل یعنی من برای شما بیان کنم که علت این ادعای من چیست پس شما در استارت و شروع ،تفکر و تشخیصت مبتنی بر علیت هستی یعنی خود نا خود اگاه اعتراف کرده ای که علیت فرا قانون است که هر قانونی را هم بر ان اساس استوار میکنند وهم بر اساس ان رد میکنند روشن تر بگویم عامل تایید و رد هر قانون علیت است بنابر این رابطه علیت با تعقل و به تبع ان با علم در مثل مانند رابطه روح و بدن است که اگر روح را از بدن بگیریم بدن تنها یک لاشه است که قادر به هیچ کاری نیست .
لذا شما از تمام علوم طبیعی گرفته تا مسائل فلسفی و منطق و ریاضی گرفته تا علوم اجتماعی و اقتصادی و ریزترین مسائل روانشناسی و....به سراغ هر اصل علمی بروی پایه و اساس ان علیت است زیرا هیچ علمی بون تفکر حاصل نمی شود و استارت و شروع تفکر با علیت شروع میشود زیرا شما هر واقعیت خارجی را بخواهی بررسی کنی از خود میپرسی علت این واقعیت چیست اگر ماده است از چه درست شده اگر یک پدیده و قانون است است عوامل ان چیست ؟و....زیاد وارد جزئیات نمیشوم شما اگر این اصل و حقیقت را قبول نداری یک نمونه ذکر کن که نتوان علیت را در مورد ان به کار برد .
ما حتی اگر در موردی هم ادعا کنیم که مثلا در انجا بی قانونی حاکم است باز ان بیقانونی هم علت داردیعنی عواملی دست به دست هم داده تا ان حرج و مرج حاکم گردد یا اگر علم در جایی عنوان میکند که فلان پدیده به نظر میرسد تابع قانون متعارف علیت نیست به این دلیل نیست که حقیقتا علت ندارد بلکه دلیل ان این است که علم ما به ان علت هنوز احاطه ندارد . اجازه بده از مطلب خودتان استفاده کنم شما عنوان کرده بودید که در گذشته خیلی از امور غیر ممکن به نظر میرسیدولی الان علم ان غیر ممکن ها را اثبات کرده و دیگر نه تنها غیر ممکن نیستند بلکه اموری بدیهی هستند . من از شما میپرسم دلیل این امر چه بوده ؟ ایا بی علتی بوده یا بی علمی؟
مسلم است دلیل ان جهل ما به علت واقعی بوده پس علتی بوده ولی ما نتوانسته ایم تشخیص بدهیم اصلا اگر امری بیعلت باشد ما نمیتوانیم ان را تجزیه تحلیل کنیم و مرحله به مرحله موانع را پشت سر بگذاریم تا به اصل قضیه برسیم . علوم چرا به سرعت رشد میکند چون نظام هستی براساس نظمی دقیق استوار است که مانند پازل همه چیز به هم مربوط و وابسته است و ما از هر معلولی به علت پی میبریم یا برعکس از علت به معلول میرسیم کل نظام هستی دقیقا مانند قواعد ریاضی است که ما اگر هر چیزی را به درستی در جای خود قرار دهیم به نتیجه درست میرسیم واگر اندکی جابجای و تغییر ایجاد کنیم به نتیجه نادرست میرسیم در واقع ریاضیات به نوعی تقلید از نظام دقیق هستی است که تمام قوانین و اصول ان به صورت عدد نمایش داده شده است با این تفاوت که ریاضیات اعتباری است ولی علیت حقیقت است به عبارتی پشتوانه اعتبار ریاضی حقایق نهفته در عالم هستی است و الا ریاضی تنها چند عدد است اگر حقیقت علیت نباشد مانند بدنی است که یک لاشه است اگر روح نباشد .

خلاصه بگویم بشر از ان نظر که بشر است وقتی قادر است به علم برسد و علوم را گسترش بدهد که از ابزار عقل استفاده کند زیرا عامل تشخیص هر امری عقل است زیرا اگر تعقل نباشد ما با حیوانات هیچ تفاوتی نخواهیم داشت و جوهره و زیربنا ی تعقل حقیقت علیت است یعنی ما برای استارت تعقل متکی به علیت هستیم بنابر این علیت یک قانون علمی یا فلسفی نیست که به مرور زمان قابل انکار و رد باشد زیرا هر رد و اثباتی در مورد هر پدیده یا قانونی خود مبتنی بر حقیقت علیت است پس اساسا علیت فرا قانون است و هرگز قابل انکار نیست زیرا قبل از هرچیزی من از شما میپرسم که به چه دلیل علیت باطل است و شما به محض اینکه بگویی به این دلایل .خود بیان خود را نقض کرده ای زیرا از علیت استفاده کرده ای .
امیدوارم توانسته باشم مطلب را درست منتقل کنم . در پناه حق باشید
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب حوزوی

در باب اثبات کیفیت عصمت با تکیه به ایات قران
شما
الف. در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند، مثل: آیات 45 تا 48 سوره «ص». و مخلَص کسى است که دست گمراهى شیطان به او نمی‌رسد.

در این ایه میفرمایید ما انان را برای تذکر سرای اخرت خالص گردانیدیم و انها از بندگان برگزیده و خوب ما بودند .در این ایه به عصمت در دریافت و ابلاغ اشاره دارد و عقلا هیچ نیازی نیست که در عمل مبرا از خطا باشند و در ایه نیز هپچ اشاره ای به عصمتدر عمل ندارد

ب. آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد، در قرآن مجید فراوانند، مانند: آیات 84 تا 90 سوره انعام. و کسى که مشمول هدایت الهى شد، گمراهى و لغزش در او معنا ندارد.

لفظ هدایت یک اصطلاح عمومی است که برای مومنین نیز به کار رفته و اساسا قران برای هدایت امده (یونس /57) (اسرا/9) وهدفش هدایت بشر است بنابر این ما نمیتوانیم عبارت هدایت را مساوی با عصمت بگیریم زیرا در ان صورت باید مومنین را نیز معصوم بدانیم

ج. خداوند متعال، در آیات متعددى دستور به تبعیت از پیامبران داده و مردم را به اطاعت بی‌قید و شرط از ایشان دعوت می‌کند. مانند: آیات 31 و 32 سوره آل عمران، آیه 80 سوره نساء، و آیه 52 سوره نور. و روشن است که وجوب اطاعت بی‌چون و چرا از یک شخص، دلالت بر وجود عصمت در آن فرد می‌نماید.

در ایات فوق در کل اطاعت و مخالفت از رسول را مساوی با اطاعت و مخالفت با خدا دانسته وبه تبع ان این دو امر را مایه سعادت و شقاوت دانسته و این کاملا بدیهی است زیرا رسول در واقع حقایق الاهی را به مردم گوشزد کرده نه تمایلات خودش رابنابر این در اصل ،حرف حرف خداست نه پیامبر و مشخص است که هر جهت گیری در برابر ان سخنان( وحی) مستقیما جهت گیری در برابر خداست (گرچه قران از لب پیغمبر است /هرکه گوید حق نگفت او کافر است ) و در اینجا نیز انچه مهم است عصمت در دریافت و ابلاغ است نه عصمت در عمل .البته منظور در اینجا ابدا این نیست که خود مجاز است که بر خلاف ایات عمل کند بلکه منظور این است که به حکم بشر بودن ممکن است ایشان سهوا خطایی هم بکند ولی اگر فورا متوجه شده و اطلاح کند( چنانکه قران به این امر صراحت داردکه در ادامه ایات ان ذکر خواهد شد )این امر منافاتی با اصل رسالت و تحقق هدف که ارشاد و هدایت مردم است ندارد

د. آیات 26 تا 28 سوره جن، بر حفاظت همه جانبه پیامبران از سوى خدا دلالت دارند.

در این ایه ابتدا اشاره میکند که علم غیب منحصرا مختص خداست سپس انبیا را استثنا میکند ولی این استثنا به این معنی نیست که انبیا نیز به علم غیب احاطه دارند زیرا در ایات دیگر توضیح داده شده که انها تنها به اموری اگاهند که از طرف خدا به انها وحی شده است که البته بسیار محدود است زیرا این الهامات تنها برای ارشاد بشر بوده و تنها در این حیطه بوده که نسبت به علم لایتناهی خدا بسیار ناچیز است چنانکه خود پیامبر اذعان دارند که اگر علم غیب داشت هیچگاه متضرر نمیشد و همواره بر خیر و نفع خود می افزود (188/اعراف) پس نکته اول اینکه علم انان محدود به وحی بوده
در ادامه نیز به محافظت و مراقبت از انبیا خبر داده که خداوند مواظب است که احکام و الهامات به درستی منتقل گردد که این هم باز اشاره به عصمت در دریافت و ابلاغ است نه عصمت در عمل به احکام

هـ. آیه تطهیر (احزاب، 32) دلالت روشنى بر وجود عصمت در شخص پیامبر خاتم(ص) دارد.

در این ایه ذکر احکامی است برای تزکیه و اصلاح و تطهیر زنان پیامبر اکرم و هیچ نشانی از عصمت انبیا و اولیا در ان نیست و این که تشیع از این ایه که به وضوح به زنان پیامبر اکرم اشاره دارد تنها با اتکا به یک ضمیر که در قران استعمال ان در مورد غیر عرفی و ادبی بی سابقه نیست مایه شگفتی است . ولی ما فعلا به این بعد قضیه کار نداریم که خود بحثی مفصل و جداست ما فعلا فرض را بر این میگیریم که به واقع در ایه اشاره به پیامبر و ائمه شیعه دارد .
اما در ایه هیچ صراحتی نیست مبنی بر تحقق یافتن امر عصمت بلکه تنها عنوان گردیده که اراده خدا بر این است و ما میدانیم که در قران خیلی از امور شامل اراده خداوند میشوند مثلا اراده خدا بر این است که قران را بفرستد تا ما را هدایت کند اما ما میدانیم که انسان مختار است و اراده خدا یک طرف قضیه است یعنی طرف دیگر خواست و اراده ماست یعنی اگر ما خود نخواهیم هدایت نمی شویم حتی اگر اراده خدا بر این باشد زیرا خود خدا سنت را بر این قرار داده که ما مختار باشیم که هدایت را بپذیریم یا خیر پس اراده اول خدا مقدم بر اراده دوم است یعنی خدا ذاتا ارحم اراحمین است و اراده او بر این است که کل بشر هدایت و تزکیه و تطهیر شوند و خدا در این خصوص هیچ خصاصت ندارد و تبعیضی بین افراد بشر قائل نیست زیرا ذات او چنین است
ولی این خود ما هستیم که باید این هدایت را بپذیریم بنابر این صرف اینکه خدا در ایه ای بگوید اراده کرده به معنی تحقق نیست
صرف نظر از این بعد قضیه مسئله دیگر این است که وقتی میگویید اراده کرده که عده ای را تزکیه و تطهیر کند به معنی این نیست که عصمت را یکجا به کسی ببخشد بلکه به این معنی است که برای تزکیه باید از احکامی که مشخص شده پیروی کرد تا به مرور زمان زشتی ها از بین رفته و جای ان را طهارت بگیرد پعنی در نظام هستی هر امری باید از راه اسبابش محقق شود و اگر غیر این بود که خدا میتوانست از همان ابتدا بشر را معصوم خلق کند و نیازی به این همه ارسال نبی و جنایات بشر نبود بنابر این این که خدا عده ای را معصوم خلق کند یا بعد از خلق به او مرتبه عصمت ببخشد خلاف سنت الاهی است و از انجا که در ذات خدا تغییر و تبدیلی نیست در سنتهای الاهی نیز تبدیلی نخواهد بود و اگر ما قبول کنیم که مقام عصمت اکتسابی است چگونه میتوانیم قبول کنیم که امامی در سن کودکی به عصمت دست پیداکند (مانند امام جواد یا امام عصر )در صورتی که خودانبیا بعد از سالها تزکیه نفس توانسته اند به مقام نبوت برسند .
البته بحث نبوت ائمه شیعه مورد بحث مانیست اما چون شما ایه را مطرح کردید بیان بنده این بود که از این ایه چنین استفاده میشود و ظاهرا ربطی به عصمت انبیا ندارد

6. آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت سازگار نیستند، یا به صورت جمله شرطیه هستند که دلالتى بر وقوع معصیت ندارند یا این‌که در واقع، مخاطب اصلى، عموم مؤمنان هستند نه انبیا.

بله البته بعضی از ایات چنین هستند ولی متاسفانه همه ایات چنین نیستند که چند مورد ذکر میگردد
در مورد انبیا گذشته
در ایات 31تا 33 سوره ص اشاره به این امر دارد که حضرت سلیمان به علت توجه به اسبان که برایش جذاب بودند از یاد خدا غافل شده و خود به صراحت اعتراف میکند

در ایات 21تا 25 سوره ص اشاره به حکم نا اگاهانه و نا عادلانه حضر ت داود دارد که به دنبال ان توبه میکند خود توبه یعنی اقرار به گناه

در ایات 45 تا47 سوره هود حضرت نوح برای فرزندش تقاضای بخشش میکند و خداوند به او میگوید ایا میخواهی با این تقاضا در زمره جاهلان باشی و او فورا توبه میکند و این یعنی اعتراف به اشتباه زیرا مستقیما از طرف خدا مورد عتاب قرار میگیرد و توبه میکند

در یه 42 سوره یوسف به صراحت بیان میشود که حضرت یوسف برای رهایی از زندان به یکی از زندانیان که قرار است ازاد شود سفرش میکند که قضیه او را به سلطان گوشزد کند و خدا را فراموش میکند (یعنی به غیر خدا متوسل میشود یا میخواهد او را واسصه خدا قرار دهد )در صورتی که باید تنها خدا را میخواند و از او کمک میخواست و به همین خاطر چند سال اضافه در زندان میماند تا تنبیه شود و این یعنی اعتراف به خطا
در تمام این ایات یک مطلب مسلم است و ان اینکه انبیا به حکم بشر بودن خطا داشته اند ولو شاید از دید ما خطا نباشند ولی برای انبیا که در کلاس بالاتری بوده اند قطعا خطا و گناه محسوب میشده در غیر این صورت مورد عتاب قرار نمی گرفتند اما خود این عتاب از طرف خدا یا تذکر از طرف خودشان نشان میدهد که انان اگر اشتباهی هم به حکم بشر بودن داشته اند با توبه و استغفار این ضعف و خلع را پر کرده اند زیرا در این که انان انسانهای برجسته ای بوده اند طبق ایات قران شکی نیست زیرا همین قران که انان را مورد عتاب قرار میده در جاهای دیگر به خوبی و اخلاص انان شهادت داده است

پیامبر اکرم

در ایات 2و3 سوره شرح میفرماید ما بار گناه را از تو دور ساختیم در صورتی که ان بار سنگین ممکن بود پشت تو را خم کند .ملاحضه میکنید به صراحت از وجود گناه سخن گفته
در ایه 49 سوره مائده میفرماید :و بیندیش که مبادا تو را فریب دهند و در بعضی احکام که خدا به تو فرستاده تقاضای تغییر کنند
در این ایه به وضوح نفی عصمت به ان معنی که مد نظر شماست نفی میشود چون اگر احتمال لغزش نباشد دلیلی ندارد که خدا به پیامبر هشدار دهدو خدا نیز که هرگز کار عبث نمی کند پس احتمال خطا بوده که عنوان شده واین یعنی نفی عصمت به ان معنی که اشتباه در او را ندارد
در ایات 67 تا 70 سوره انفال پیامبر به خاطر گرفتن فدیه مورد توبیخ قرار میگیرد و این یعنی اشتباه و خطال
در ایه 6سوره اعلی میفرمایید ما قران را مکرر برتو قرائت میکنیم تا فراموش نکنی و این یعنی احتمال فراموشی زیرا اگر مکرر قرائت نمیشد احتمال فراموشی بوده که با عصمت نا سازگار است
در ایه 3 سوره فتح اشاره صریح به وجود گناه در گذشته و اینده در مورد پیامبر اکرم دارد
در خصوص این ایه بیان شد که لفاط مورد نظر در معنای اصطلاحی همیشگی در قران نیست بکه به معنی لغوی ان است شما روی چه اصول و قرائنی این حرف را میزنید در قران چند مورد اشکارا ثابت شده که شیوه قران چنین بوده اگر قرار باشد هر جا ما دلمان بخواهد معنی قران را ان طور که خودمان دوست دارین تغیر دهیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود و اصلا ما هرگز به یک معنی واحد از قران دست پیدا نمی کنیم . در ادامه شما فرمودید که اگر هم معنی اصطلاحی باشد به معنی گناه از دید مشرکان است نه از دید قران در کجای قران خدا گناه را از دید مشرکان بیان کرده ان هم در مورد پیامبر اکرم یعنی ابتدا به پیامبر نسبت گناه بده ولی مشخص نکند که منظور از نگاه قران است یا از نگاه مشرکان اصلا این مخالف قاعده فصاحت و بلاغت است چرا خدا باید با چنین پیچیدگی سخن بگوید ایا منظور از ارسال قران بازی با الفاظ است یا هدایت چه لزومی دارد خدا چنین پیامبر را در معرض تهمت قرار دهد و به دنبال ان هم توضیح ندهد که منظور از گناه چه بوده بر فرض ما این ایه را ندیده بگیریم ایات فراوان دیگر را چه کنیم . اصلا چرا ما باید مسئله به این روشنی را چنین پیچیده کنیم و سپس برای توجیه عقایدمان اسمان ریسمان ببافیم خود قران به روشنی هم خصلت بشر را عنوان میکند که خطا پذیر است هم به صدای بلند بارها عنوان میکند که انبیا همانند شما بشر هستند و البته خطا پذیر و مصادیق مختلف را نیز ذکر میکند از طرف دیگر خلوص و شایستگی انبیا را بارها گوشزد میکند و ما را مطمئن میکند که خود از افقی بالاتر کاملا مراقب و مواظب انها هست که انها مسیر را درست روند وما را به پیروی از انها فراخوانده به عبارت ساده تر قران به مامیگوید انبیا مرسلان خدا برای انسان سازی هستند و از انجا که خود این مسیر را طی کرده و توانسته اند خود را به خدا نزدیک کنند و توانسته اند لیاقت این را داشته باشند که مستقیما در زیر نظر الطاف حق مسیر را ادامه دهند و هم زمان که خود در مراتب بالاتر طی طریق مینمایند وظیفه دارند در مراتب پایین تر ما را نیز در این مسیر هم راهی کنند تا به مراتب بالا برسیم ولی بارها به ما گوشزد کرده اند که ما بشر هستیم و ممکن الخطا واین لازمه تکامل ماست ولی ما باید بدانیم که انچه مهم است این است که بعد از هر خطا مانند انبیا باید توبه کرده و جبران کنیم تا به مرور زمان پخته تر شده واین خطاها را به حد اقل برسانیم بنابر این وقتی خود قران انبیا و انسان را اینگونه توصیف کرده اند ما چرا از پیش خود قاعده درست کنیم و اسرار داشته باشیم ایات قران را به زور بر قامت ان راست کنیم واقعا این تکلفات چه سودی دارند جز اینکه یک دیوار ی به اسم عصمت بین بشر و انبیا بکشیم و خود را از بسیاری مزایا که در بشر بودن انان است محروم کنیم و انان را از مسجود الملایک بودن به فرشته بودن تنزیل دهیم

اگر ما مجموع این ایات را با ایاتی که دلالت بر خلوص و برجستگی و متعالی بودن انبیا دارد و همچنین دلایل عقلی که عنوان شد همه را در کنار هم قرار دهیم میتوان به این نتیجه رسید که انبیا معصوم بوده اند ولی نه به ان معنا که اساسا صدور خطا از انان غیر ممکن باشد بلکه به این معناست که اگر خطای سهویی هم از ایشان صادر شده فورا جبران واصلاح گردیده زیرا ایشان به ان مرحله رسیده اند که یا خود یا توسط در یافتهای درونی از طرف خداوند متوجه اشتباه شده و جبران کرده اند لذا با این تفسیر هم محضورات عقلی که برای نبوت لازم بود تا هدایت تحقق پیدا کند بر طرف میشود هم این ایات که در بالا اشاره شد قابل توجیه و پذیرش خواهد بود

7. در مورد حضرت آدم(ع) که شبهات زیادى در مورد عصیان وى مطرح است، چنین می‌توان گفت: اولاً، نهى در آیات مربوط به این بحث، نهى ارشادى است و نه مولوى. ثانیاً، اگر نهى مولوى نیز باشد، از نوع تحریمى نبوده و صرفاً یک ترک اولى محسوب می‌شود و نه یک گناه. ثانیاً، نشأه و عالمى که حضرت آدم)ع) در آن بوده، عالم و نشأه تکلیف نبوده است و طبعاً، مخالفت در غیر عالم تکلیف، عصیان مصطلح محسوب نمی‌ش

بنده اساسا داستان حضرت ادم را تمثیل میدانم وبه تبع ان گناه ایشان که منشاء ان شیطان عنوان شده را همان سرشت خطا پذیر انسان میدانم که لازمه تکامل بشر است اما اگر دوستان معتقد به واقعی بودن داستان هستند باید عرض کنم که گناه و خطای ایشان به هیچ عنوان توجیه پذیر نیست و این که نهی را به ارشادی و مولوی تقسیم کنیم یک نوع بازی با کلمات است در این داستان خداوند مستقیما (نه به واسطه انبیا )به حضرت ادم هشدار میدهد که نباید از این میوه بخوری و ایشان بر خلاف دستور عمل میکند که هیچ عذری از او قبول نمیشود و این سر پیچی به اندازه ای ناپسند بوده که خداوند او را از بهشت تبعید میکند اگر بحث فقط نهی ارشادی بود که انقدر با ان عمل شدید برخورد نمیشد اصلا نفس عمل سرکشی از امر خدا یک عمل قبح است که هم تبعید را به دنبال داشت و هم توبه را پس خطا محرز است حال هیچ فرقی نمیکند شما چه اسمی برای ان قائل باشی مهم این است که انها مختار بوده اند و از طرف خدا هم مستقیما نهی شده اند وبا اختیار خود بر خلاف دستور عمل کرده و عقوبت شده و به دنبال ان توبه کرده اند و حتی گناه انان به انداز های بوده که حتی بعد از توبه هم به جایگاه خود بر نگشته اند
اما در خصوص این که گفته شد مقام عصمت بعد از نبوت به ایشان داده شد شاید در این مورد صادق باشد ولی درایات دیگر در مورد پیامبران دیگر مانند حضرت یوسف ،سلیمان،داود،نوح و مهمتر از همه خود پیامبر اکرم وقوع خطادر زمان نبوت بوده نه قبل ان
در این آیات، نام عده‌اى از انبیا، که از «مخلصان» و از «اصفیا» هستند، به عنوان نمونه، ذکر شده است.

باید توجه داشت که مخلصان کسانى هستند که در تیررس شیطان قرار نمی‌گیرند.

چنان‌که قرآن، از قول شیطان، می‌فرماید: «به عزتت قسم که آنها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگانت را که مخلصان از ایشانند»

در خصوص رابطه و قدرت شیطان بر انبیا لازم است ایات دیگر نیز ذکر گردد تا مطلب روشن تر گردد

در ایه 42 یوسف اشاره شده که شیطان یاد خدا را از خاطر حضرت یوسف میبرد

در ایه 36 فصلت به پیامبر اکرم سفارش میشود که هر گاه از شیطان به تو رنج و فساذی رسید به خدا پناه بر . واین یعنی شیطان قادر است به وجود پیامبر رخنه کند

در ایات 200و 201 به پیامبر اکرم سفارش میشود که هرگاه از شیطان به او وسوسه ای رسید به خدا پناه ببرد واین نیز یعنی پذیرش وسوسه در پیامبر

در ایه 68 انعام به صراحت بیان میشود اگر موردی را البته شیطان فراموشت ساخت بعد از ان که متوجه شدی دیگر گرد ان عمل نگرد و توبه کن

در ایات 52تا54سوره حج به روشنی بیان گردیده که شیطان این امکان را دارد که گاهی بر القائات انبیا نفوذ کرده و سبب قلب حقایق وحی شود ولی بلا فاصله بیان میدارد که جای نگرانی نیست زیرا خدا خود در نهایت انچه درست و حقیقت است محقق خواهد کرد
بنابر این از مجموع این ایات چنین برداشت میشود که از نظر قران نفوذ شیطان و وسوسه های او در انبیا مانند دیگر افراد بشر وارد است ولی با این تفاوت که انان به لحاظ مرتبه بالایی که کسب کرده اند از طریق امدادهای الاهی قادر هستند این القئات را ولو گاهی تحقق هم پیدا کنند خنثی کنند لذا وقتی در ایه مورد استناد شما خدا میفرماید که شیطان را بر مخلصان راهی نیست با توجه به ایات دیگر به این معنی نیست که مطلقا در انان نمیتواند وسوسه کند بلکه به این معنی است که در نهایت به مقصود نمی رسد و سوسه هایش به عنایت خدا خنثی میگردد زیرا اگر ما قبول کنیم که شیطان مطلقا بر انبیا راه نداشته باشد به این معنی است که انان از دایره بشریت خارج هستند واین عقلا خلاف سنت خداوند است زیرا او خود شیطان را برما مساط کرده به دلیل این که راه تکامل از این طریق ممکن است حال چگونه خود سنت خود را تغییر دهد در صورتی که سنتهای او عین ذات او هستند وذات خدا قابل تغییر و تبدیل نیست بنابر این انبیا اگر بخواهند بشریت را هدایت کنند لازمه اش این است که خود مانند ما باشند تا بتوانند الگوی مناسب عملی برای ما باشند
بنده به خاطر طولانی نشدن موضوع از اوردن دیگر مطالب که تکرار همین مباحث هستند خوداری میکنم و فکر میکنم به تمام موارد اشاره شد ولی اگر موردی از قلم افتاد دوستان اشاره کنند تا بررسی گردد .
مجددا اگر گاهی قلمم تند بوده یا نوعی گستاخی به شمار امده بنده صمیمانه عذر خواهی میکنم و تاکیید میکنم هدف تنها بیان حقایق است و اگر بنده متوجه شوم جایی اشتباه کرده با صراحت و صداقت هم میپذیرم هم از دوستان عذر خواهی میکنم .ضمنا بنده به خاطر ضیق وقت مطالب را با عجله نوشته و اگر جملات پریشان و دارای غلط نوشتاری است به بزرگی خود میبخشند . در پناه حق باشید
با سپاس




عرض سلام خدمت برادر حقگرا و سایر دوستان
برادرم اگر شما مطالب و جواب آیت اللله العظمی****** را به دقت مطاله میکردی به همه ان شبهات پاسخ داده شده.
ایشان هم به مسئله آدم نبی و هم به آیاتی که شما برایتان سوال بود و هم سایر مسائل مربوط به این بحث خیلی جامع و کامل و روان پاسخ دادند.برای فهم ان تنها دقت لازم است.
لذا اگر برای شما هچنان شبهه ها پا بر جاست احتمال قریب به یقین به دقت مطالعه نفرموده اید.اگر با دقت بخوانید کاملا شبهه آیات و سایر و آدم نبی برایشان رفع خواهد شد.
برای شبهه ادم نبی دلایل و مطالب جامع گفته شد
برای شبهه آیات هم صحبت مفصلی کردند.
و سایر را هم نوشتند و بیان کردند و جامع است.

بنابراین ضمن تشکر از مطالب شما جناب حقگرا به دلیل دلایل جامع برای هرمسئله به نظرم این بحث تمام شده و اگر کسی هنوز شبهه دارد یا نمیخواهد بپذیرد یا متوجه نمیشود و یا مطالب را با دقت نخوانده.
از شما برادرم حقگرا تقاضا دارم مطالب بیانات استاد بزرگوار رو با دقت فراوان و بسیار زیاد و با آرامش خاطر و با حوصله مجددا و یا حتی چندین بار بخوان انشالله این شبهات با نگرش صادقانه شما حل شود...

از شما برادرم درخواست دارم که مبحث عصمت ائمه علیهم السلام را شروع کنیم(به دلیل درخواست بعضی دوستان)

با تشکر فراوان

سلام
من با نظرات آقای حقگرا خیلی موافق هستم
مرسی از مطالب خوبتون اقای حقگرا عزیزم.
با درود خدمت جناب حوزوی و تشکر نسبت به عنایت دوستان

شما فرمودید که بنده مطالب رابا دقت مطالعه نکرده ام زیرا اگر این گونه بود تمام شبهات بر طرف میگشت . شما اگر به جواب بنده دقت کرده باشید متوجه خواهید شد که بنده عین مطالب این بزرگوار را عینا اورده و دلالیل عقلی و قرانی ایشان را با دلایل عقلی و قرانی رد کردم . بنابراین شما نمی توانی بگویی که بنده مطالب را نخوانده یا نفهمیده ام بلکه عرف و قائده بحث این است که شما باید دلایل بنده را ارزیابی کنی و اگر بر این باورید که دلایل بنده اشتباه است با دلایل مستدل و ایات قرانی بطلان دلایل بنده را اشکار کنی نه اینکه با یک بیان کلی بگویی که من مطلب را نفهمیدم و تمام .بلکه بر شماست که بر نفهمیدن من دلیل بیاورید تا هم بنده م هم دوستان نیز مانند شما اگاه شویم بنده بارها گفته و باز هم میگویم که من به حکم بشر بودن ادعای این را ندارم که حرفم بینقص است بلکه ادعا این است که باید برای رد بیانم دلیل مستدل اقامه شود و بارها همه دوستان را به نقد غیر مغرضانه دعوت کرده ام زیرا تنها نقد است که موجب شکوفایی فکر و اندیشه بشر میگردد نه قبول بی چون وچرا لذا بر همین پایه همواره متد و روش من بدین گونه است که هیچگاه به این نگاه نمیکنم که چه کسی چه گفته یا چه میگوید بلکه به این نگاه میکنم که اصل حرف و بیان چه برای گفتن دارد به عبارتی ملاک من برای درست یا نادرست بودن عقیده ای این نیست که چه کسی ان را گفته بلکه اصل حرف و دیدگاه مطرح شده را با ملاکهای عقلی و فطری میسنجم و به عبارت روشنتر معتقدم این گوینده نیست که ملاک درستی یا نادرستی سخن است بلکه این سخن است که ملاک بزرگی فرد است
چنانکه حضرت علی در جریان جنگ جمل که به خاطر وجود صحابی معتبر در مقابل عده ای برای جنگ شک داشتند بیان میکند که اشکال شما این است که ملاک تشخیص حق را درست نفهمیده اید زیرا شما ملاک حق بودن را با افراد میسنجید در صورتی که حق خود ملاکهای خاص خود را دارد لذا این افراد هستند که باید با ان معیارها سنجیده شوند بنابر این حق با افراد سنجیده نمیشوند بلکه این افراد هستند که با ملاک حق سنجیده می شوند و این نکته بسیبار مهمی است.
اما در خصوص عمت ائمه باید عرض کنم شما تا زمانی که نتوانید عصمت انبیا را ثابت کنید صحبت از عصمت ائمه بی معنی است زیرا پایه و اصل عصمت انبیا است به عبارت روشنتر زیر بنا و شالوده عصمت ائمه وابسته به عصمت انبیاست که شما در صورت اثبات ان میتوانی بحث عصمت ائمه را پیش بکشی در غیر این صورت اب در هاون
خواهید کوبید .
منتظر دلایل مستدل بر رد دلایل ایراد شده هستم . در پناه حق باشید
با سپاس
با سلام خدمت دوستان
یه سوال درباره عصمت و بدون گناه بودن امامان
در پیرامون رابطه صفوان با عایشه که در زمان پیامبر اتفاق افتاد خیلی ها از جمله امام علی از پیامبر در خواست طلاق دادن عایشه را کردند ( شایان ذکر است یکی از دلایلی که عایشه با امام علی و فاطمه س شروع به حسد و کینه توزی کرد همین بود . البته قضایای دیگری از قبیل حسادت وی به فاطمه س هم بود که مربوط به بحث اینجانب نیست )
حالا سوال من این است اگر امامان معصوم و عاری از اشتباه هستند چرا امام علی پیشوای شیعیان اینچنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدند و از پیامبر درخواست طلاق عایشه را نمودند ؟
باسلام خدمت برادر حقگرا
برادرم شما شبهه تان درباره داستان آدم نبی بود که این شبهه از انواع جوانب در ان مطلب بیان شد و به ان پاسخ داده شد(شما قسمتی از کل مطلب را آورده اید و نه کل مطلب را) در کل مطلب این داستان از تمام جوانب و نه تنها فقط از یک سو مورد بررسی قرار گرفت و انواع جوابها گفته شد.

درمورد شبهه آیات باید عرض کنم که شما در سخنان خود بخشی از مطالب را آورده اید و نه کل آن را..درصورتی که اگر شما کل مطالب را بررسی کنید میبینید شبهه آیات شما مثل مبحث قبلی از همه جوانب و از همه نوع نظری مورد بحث قرار گرفته و به ان پاسخ داده شده.

درمورد سایر قسمت های بیان شده در مطالب (مانند دو حدیث امام رضا که حتما و اکیدا باید به ان توجه داشت و نظیر آن) باید بگویم در این قسمت مطالب تمام مسائل مرتبط با این بحث به ان پرداخته شده و به ان جواب داده شده و اگر شما مطالبی از این قسمت را ذکر کردید قسمتی از آن بوده و نه کل مطالب.

اصل بیان بنده این است که برادرم شما دلایلی که ذکر کردید با تکیه بر قسمتی از مطالب بوده و نه کل ان و همین کار شما سبب میشود مطالب برای شما قانع کننده نباشد زیرا شما تنها به قسمتی از مطالب اتکا میکنی و کل مطلب را رها میکنید درصورتی که برای فهم و درک مطالبی باید به تمام ان مطالب تکیه داشت و نه تنها به قسمتی از آن...و از ان جایی که دلایل شما از این نوع پاسخها جوابی برایش باقی نمیماند جز تکیه بر کل مطالب و تسلط و تمرکز بر فهم کل مطالب و نه بخشی از ان.
در هرصورت من درحال حاضر چون به نظر بنده به دلیل جامع و کامل بودن جوابها این بحث تمام شده آمادگی شروع مبحث عصمت آئمه و حضرت فاطمه را دارا هستم.
درصورت موافق بودن شما بحث را آغاز میکنیم.
باتشکر
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۱ انسان حقیقتجو
با درود بیکران

جناب حق گرا
من کلیت قانون علیت را زیر سوال نبردم! من تعمیم دادن آن را زیر سوال بردم! من نگفتم تمام اشیا دنیا بی دلیل بوجود امدن بنده مدعی شدم یا بهتر است بگویم علم مدعی شده است تعمیم قانون علیت اشتباه است. یعنی اینکه برفرض محال اگر 99.9 درصد جهان هستی شامل قانون علیت بشود دلیلی بران وجود ندارد که 0.1 درصد باقیمانده جهان هم باید از قانون علیت تبعیت کند کما اینکه فیزیک کوانتومی مدعی شده است. اصل پایستگی انرژی به وجود خودبخودی انرژی صحه گذاشته است و هنوز هیچ دانشمندی نتوانسته است این اصل را زیر سوال ببرد. هنوز اثبات نشده است که در جهان هستی زمانی بوده است که هیچ انرژی وجود نداشته و هیچ مطلق حکمفرما بوده است.

همچنین منظور شخص بنده از عدم اختلاط قوانین فیزیک و مباحث فلسفی این نبود که قانون علیت یک اصل فلسفی مطلق است شاید علیت یک قانون کاملا فلسفی نباشد ولی مباحثی نظیر "دورتسلسل" از فلسفه و منطق به این قانون اضافه شده و به ان شاخ و برگ داده است.

بازهم شما از واژه تعقل و عقلا استفاده کردید ولی خودتان هم بارها به ناقص بودن عقل بشری اشاره داشته اید. وقتی عقل بشری را ناقص میدانید طبیعتا نباید چیزهایی را که در حال حاضر عقلا درست و بدیهی میدانید صددرصد صحیح بدانید.
عقل میگوید هیچ چیزی نمیتواند خودبخود بوجود بیاید ولی این هیچ چیز تا کجارا شامل میشود؟ طبیعتا تا جایی که عقل توانسته درک کند و بشریت بفهمد. حالا اگر چیزی در جهان باشد که بشریت هنوز قادر به درک ان نشده است بازهم میتوانیم بگوییم ان چیز عقلا نمیتواند خودبخود به وجود امده باشد؟ علم و ابزارالات علمی دانشمندان و ازمایشات فوق پیشرفته هنوز هم قادر به درک بسیاری از مسائل نیست و بدلیل همین نقصان هنوز بسیاری از حدسیات دانشمندان در حد تئوری و نظریه باقی مانده است. عقلا نمیتوان پذیرفت پدیده ای خودبخودی بوجود امده باشد ولی چه پدیده هایی؟ مسلما پدیده هایی که تا به امروز بشر قابل به شناسایی دقیق انها بوده است یعنی انها را تجربه کرده است. اما امروزه که مباحث فیزیک کوانتومی مطرح شده اند بشر توانسته است چیزهایی را تجربه کند که قبلا قابل ازمایش نبوده اند. وقتی میگویند ماده در ابعاد کوانتوم میتواند از هیچ خودبخودی بوجود بیاید خیلی ها میخندندو به سخره میگیرند چرا که این نظریه را با عقل کنونی خودشان مقایسه میکنند نه با علم امروز! برای همین میگویند عقلا غیرممکن است. زمانی که گفته شد زمین با سرعت به دور خودش میچرخد مردم ان زمان گفتند که چرا پس ما نمیوفتیم؟ چرا احساس سرگیجه نمیکنیم؟ اگر زمین در حال حرکت است چرا وقتی سکه ای را به هوا میاندازیم همان جای قبلی فرود میاید چرا چندمتر انطرفتر نمیوفتد؟ مردم ان زمان این کشف را باعقل زمان خودشان مقایسه میکردند عقلی که بر اساس تعالیم و اموخته های ان زمان شکل گرفته بود؟ الان هم شرایط همانطور است. یعنی مردم پیشرفت علم را با دانسته های قبلی خودشان مقایسه میکنند. دانسته های انان میگوید هیچ چیزی نمیتواند خودبخود بوجود بیاید و این را به عنوان اصل مسلم قبلی پذیرفته اند و در مقابل ان جبهه میگیرند. در صورتی که اگر کسی "عقلش" را آپدیت کند و فیزیک نوین و نظریات جهانهای موازی و نظریه ریسمانها را مطالعه کند طبعا دیگر در مقابل ان جبهه گیری نمیکند. دیگر نمیگوید "عقلا" چنین چیزی محال است. الان کسی را میتوانی پیدا کنی که بگوید "عقلا"محال است که زمین به دور خودش و خورشید در حال حرکت باشد؟ اصل محوریت بودن و ساکن بودن زمین که بشر قرنها و یا هزاره های متمادی به عنوان یک اصل بدیهی علمی پذیرفته بود چطور در عرض چندقرن کاملا مطرود شد؟ چطور اصلی که یکی از عقلانی ترین بدیهیات پذیرفته شده در علم نجوم بود کاملا رد شد؟ ایا عقل بشری عوض شد یا تعریف ما از واژه عقلانیت؟ ایا بازهم "عقلا" محال است زمین به دور خودش و خورشید بچرخد؟ حالا با این مطالبی که بیان کردم به عقلانیات زیر دقت کنید:

--مردم 500 سال پیش: "عقلا" محال است زمین در حال حرکت باشد و این خورشید است که دور زمین در حال گردش است. --علم: زمین هم به دور خود و هم به دور خورشید در حال حرکت است!!!!!!!!
--مردم عصر حاضر: "عقلا" محال است چیزی خودبخود بوجود امده باشد هر شی را وجود دیگری خلق کرده است. --علم: ماده در ابعاد کوانتوم قادر است خود را از هیچ کوانتومی بوجود بیاورد!!!!!!!
--مردم عصرحاضر: زمانی بوده است که هیچ چیزی در جهان نبوده است و وجود مادی ازلی نداریم.-- علم: انرژی ازلی و ابدی است و همیشه در جهان بوده است نه کسی ان را بوجود اورده است و نه کسی قادر به از بین بردن ان است!!!!!!!

نکته مهم: این تناقضات یک نوع جدال و تنازع بین عقل و علم است نه بین واقعیت و علم. باید تفاوت قائل شد بین قوانین واقعی حاکم بر جهان هستی و قوانین حاک بر عقل و منطق بشری. قرار نیست هر انچه عقل ما میپذیرد واقعیت بیرونی داشته باشد. عقل ما با اموخته های ما شکل میگیرد نه با واقعیات موجود و حاکم بر طبیعت. اگر زمانی متوجه بشویم واقعیت موجود در طبیعت با واقعیت عقلی ما در تعارض است باید واقعیت موجود را جایگزین واقعیت عقلی خود بکنیم یعنی پیش فرض ذهن خود را تغییر بدهیم نه انکه در مقابلش جبهه بگیریم. تا چندسال پیش واقعیت (قانون) عقلی این بود که هیچ چیز نمیتواند خودبخود بوجود بیاید اما واقعیت موجود در طبیعت و عالم هستی این را نمیگوید حالا این ما هستیم که باید این قانون را جایگزین قانون قبلی کنیم. این یک تناقض علمی نیست بلکه یک تناقض عقلی است عقلی که همچنان در حال اموختن و تکامل یافتن است نه عقلی که کامل شده و تمام هستی را درک کرده است.

اما در مورد عصمت انبیا که دوستان اغازگر بحث بوده اند به نظر من زیاد مفید به فایده نمیباشد زیرا وقتی کلیت قران هنوز به درستی اثبات نشده است و تناقضات این کتاب مطرح است اثبات این قضایا با استناد به قران محلی از اعراب ندارد.
با درود خدمت جناب حوزوی

اگر شما به متن پاسخ بنده دقت کرده باشید بنده عرض کردم چون بسیاری از مطالب تکراری است از اوردن همه انها به جهت اختصار مطلب اجتناب شد و در واقع خلاصه و چکیده اصل مطلب بیان شد مثلا در مورد حضرت ادم بنده عرض کردم که اولا داستان ایشان را تمثیلی میدانم اما اگر بخواهیم از نگاه عده ای ان داستان را واقعی به حساب اوریم ایشان گناه کار است و مستوجب خشم خدا و لازم به توبه و بازگشت .که قران هم به صراحت به این مسئله تصریح دارد اما اگر ما نهی خدا را به ارشادی و مولودی تقسیم کنیم هیچگاه از خطای ایشان کاسته نخواهد شد زیرا اگر چنین بود مورد خشم خدا واقع نمیشد پس انچه مسلم است از نگاه قران خطایی صورت گرفته حال شما اسم این را هر چه مخواهی میتوانی بگذاری مختاری و لی خطا را نمی توانی منکر شوی . اما اگر شما خطا را قبول داری ولی استدلا ل شما بر این است که این قضیه مربوط به قبل از نبوت است از این نگاه بیان شما درست است و بیان و تمر کز ما روی بعد از نبوت است اما اگر توجه کرده باشی بنده در استدلا لم به این نکته تکیه نداشته ام زیرا اگر چنین بود میشد به مثلا قتل نفس حضرت موسی و موارد دیگر اشاره کرد اشاره کرد بنابر این اگر شما به ایات مورد استدلال بنده دقت کنید عموما به خطاهای بعد از نبوت اشاره دارد نه قبل از ان .
در مورد استد لات دیگر باید عرض کنم ایاتی که ایشان برای اثبات عصمت ذکر کرده اند یا به عصمت در دریافت و ابلاغ مربوط است که مورد بحث نیست یا به مواردی مانند هدایت و تزکیه اشاره دارد که عرض شد که نمیتواند لزوم بر عصمت باشد ویا به تسلط نداشتن شیطان بر مخلصین اشاره داشت که عرض شد اگر این ایه را در کنار سایر ایات مشابه در مورد ارتباط بین شیطان و انبیا قرار دهیم به روشنی مشخص است که عصمت به ان معنی که شما میگویید در قران نیست چون به صراحت بر نفوذ شیطان بر انبیا اشاره شده ( ان هم بعد از نبوت )که ایات ان ذکر شد
استدلال دیگر این بود که ایاتی که به خطای انبیا اشاره دارد جملاتی شرطیه است بنده نیز عرض کردم بله بعضی ایات چنین هستند ولی نه لزوما همه ایات و بنده ایات را شاهد اوردم
در استدلال دیگر بیان شده بود که درچنین ایات گناه به معنی عرفی نبوده بلکه به معنی اصطلاحی به کار رفته و اگر هم به معنی اصطلاحی باشد به معنی گناه از نگاه کفار است نه قران شما برای این ادعا باید دلایل روشن و قاطعی بیاوری که اولا بیان کلی قران بر چه اساسی است و اگر استثنایی بر خلاف عرف بیان قران است به چه دلیلی چنین سنت شکنی صورت گرفته . شما اگر دقت کنید در ایات قران انچه اصل بوده این است که معانی و حقایق قرانی در قالب همان معانی عرفی برای مردم بیان شده چون هدف قران هدایت است لذا برای بیان مقاصدش از همان بیان روزمره اعراب امی که پیامبر خود یکی از انان بوده استفاده شده بنابر این اگر ما بخواهیم معنی کلمه ای را در قران بر خلاف معنی رایج ان تغییر دهیم به دلایل محکم و مستدلی نیاز است که باید شما انها را ذکر کنید در ثانی در ایات دیگر پیامبر اسلام و دیگر انبیا به خاطرخطا به صراحت مورد عتاب قرار گرفته و توبه کرده اند که خود دلیل محکمی است که به واقع خطا و گناه به کار رفته در قران به همان معنی عرفی و ملموس است که در همه جا به کار رفته است
در مورد بخشش خداوند که بعد از همان ایه ذکر شده شما فرمودید که در اینجا جمله دعایی است کلمه دعایی در صورتی قابل تصور است که قبل ان و در ایات دیگر اشاره به خطای محرز نشده باشد ولی وقتی ابتدا (به قرینه ایات دیگر ) از خطا صحبت میشود و بعد از بخشش این به معنی ان است که از ان گناه صرف نظر شده (البته به قرینه ایات دیگر که اشاره به توبه و بازگشت بلا فاصله انبیا از خطا های خود داشته )
د ربحث دلایل عقلی نیز اگر تمام دلایل را در یک جا خلاصه کنی این میشود که اگر انبیا عصمت نداشته باشند و دچار لغزش شوند مردم چگونه میتوانند به انها اعتماد کنند ودر جواب عرض شد اگر این بحث در محدوده دریافت و ابلاغ باشد حرف درستی است که بنده در ان خصوص با شما موافقم اما در حوزه عمل به احکام عرض شد هیچ لزوم عقلی نیست که انبیا باید خود مصون از خطا باشند بلکه بر عکس دلایل قاطع هست مبنی بر خطا پذیر بودن انبیا که دلایل ان به تفصیل بیان شده .
حال اگر شما معتقدی که حاصل متن شما چیزی فراتر از این بیانات بوده و نکته مهمی بوده که بنده ندیده ام میتوانید مشخصا عنوان کنید تا بررسی گردد و یا اگر دلایل بنده را مسندل نمیدانید میتوانید مشخصا عنوان کرده و دلیل رد ان را بیان کنید تا بنده پاسخ گو باشم زیرا مطلب طولانی است و من نمی توانم همه ان را دوباره یکجا بررسی کنم لذا منطقا بر شماست که نکات ضعف بنده را ذکر کرده و نقد کنید تا من و دوستان بدانیم که کجای مطلب نادرست است و یا اگر میفرمایید به همه مطالب نپرداخته ام مشخصا بیان کنید تا ما هم مطلع شویم
با سپاس
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۲ انسان حقیقتجو
با درود
بخشی از عبارت اخرم را اصلاح میکنم چون اشتباه تایپ کردم من نوشتم که

...این یک تناقض علمی نیست بلکه یک تناقض عقلی است عقلی که همچنان در حال اموختن و تکامل یافتن است نه عقلی که کامل شده و تمام هستی را درک کرده است.

که صحیح ان اینگونه است:

این یک تناقض علمی نیست بلکه یک تناقض بین عقل و علم است عقلی که همچنان در حال اموختن و تکامل یافتن است نه عقلی که کامل شده و تمام هستی را درک کرده است.

ممنون

انسان حقیقت جوی عزیز فقط میتونم بگم عالی عالی عالی عالی
بویژه مطلب اخر که تحت عنوان نکته مهم نوشته بودید تا به امروز که 30سال از عمرم میگذره اینطوری به قضایا نگاه نکرده بودم. دست مریزاد و خسته نباشید
با عرض سلام خدمت جناب آقای حقیقت جو

من نمیدانم چه لزومی دارد که با نام های متفاوت وارد شوید و خودتون خودتون رو تایید کنید
عرض سلام و ادب خدمت برادر حقیقت جو

جواب تمام سوالات شما در متن قبلی موجود است ولی باز هم با تفصیل بیشتری خدمتتان عرض میشود لذا ابتدا متن شما را اورده سپس جواب خود را عرضه میکنم :

شما
من کلیت قانون علیت را زیر سوال نبردم! من تعمیم دادن آن را زیر سوال بردم!

در متن قبلی نیز عرض کردم علیت ،قانون نیست که شما بخواهی ان را رد یا تایید کنی بلکه ابزاری است برای اینکه بتوانی تعقل کنی و اگر روزی شما بخواهی ابزار تعقل را کنار بگذاری یعنی روز مرگ فکری بشر .اجازه بدهید مثالی عرض کنم :ما در بنایی چند ابزار مهم و کلیدی داریم به نام :متر ،تراز و شاقول که اگر بخواهیم بنایی درست و بیعیبی(البته امروزه در بنایی نوین از دوربین استفاده میشود ولی چیزی از ماهیت قضیه کاسته نشده زیرا در اینجا ما تنها با تغییر شکل ابزازمواجهه هستیم نه تغییر کاربی ) داشته باشیم مجبور به استفاده از این ابزار هستیم حال فرض کنید کسی بخواهد بفهمد که ایا این بنا کارش را درست انجام داده است یا نه از شما میپرسم او چگونه باید به درستی یا نادرستی عمل بنا پی ببرد ؟مشخص است او نیز باید با همان ابزار به درستی عمل بنا پی ببرد زیرا در این کار ابزار درست و کار امد همین است . حال فرض کن ما بعد از کنترل فهمیدیم که کار بنا اشکال داشته ایا ما باید حکم به عمل نادرست بنا بدهیم یا به غلط بودن کار ابزار بنایی ؟مشخص است که بنا نتوانسته درست از ابزار استفاده کند زیرا ابزار تنها یک وسیله هستد و کار کرد انها بسته به استفاده درست از انان است اگر چنین نبود که ما نمی توانستیم پی به عمل اشتباه ان بنا ببریم بنابر این ابزار بنایی هم ابزار ساخت است هم ابزار کنترل و نظارت
تعقل و به تبع ان علیت تنها ابزار شناخت و زیر بنای تمام علوم عقلی و علمی است ودر این مقطع رابطه تعقل و علیت با تمام علوم یکی است یعنی تمام علوم یک عامل شناخت و تشخیص دارند و ان علیت است ودر گام بعدی است که هر علمی در مسیری مشخص از علیت استفاده میکند مثلا یکی در تشخیص بیماری از علیت استفاده میکند یکی در تشخیص روابط علی مواد یکی هم در تبین کل نظام هستی لذا ما در اینجا با تفاوت در موضوع تعقل مواجه هستیم نه اصل تعقل و علیت درست مانند ابزار بنایی که ابزار یکی است ولی ما در شاخه های مختلف بنایی از ان به طرق مختلف استفاده میکنیم ولی ابزار همان ابزار است و اگر ما بخواهیم در درستی ابزار شک کنیم نمی توانیم دیگر دست به بنایی بزنیم .
بنا بر این این که شما میگویی من اصل علیت را زیر سوال نبردم بلکه عمومیت تعمیم ان را زیر سوال بردم ؟ جمله درستی نیست زیرا درست مانند این است که شما بگویی من نمیگوییم بنایی نیاز به ابزار ندارد بلکه میگویم که این ابزار همه جا درست عمل نمیکند یا همه جا نیاز به ابزار نیست که بطلان ان واضح است
شما
من نگفتم تمام اشیا دنیا بی دلیل بوجود امدن بنده مدعی شدم یا بهتر است بگویم علم مدعی شده است تعمیم قانون علیت اشتباه است. یعنی اینکه برفرض محال اگر 99.9 درصد جهان هستی شامل قانون علیت بشود دلیلی بران وجود ندارد که 0.1 درصد باقیمانده جهان هم باید از قانون علیت تبعیت کند

حال من از شما میپرسم علم با تکیه به چه ابزاری به این نتیجه رسیده که تعمیم اصل علیت اشتباه است ایا غیر این است که همین استنباط و حکم با تکیه به اصل علیت ممکن است زیرا شما اگر بخواهی چنین حکمی کنی باید یک سری مشاهدات را به عنوان علت و مشاهدات دیگر را به عنوان معلول بگیری و بگویی بر اساس این مشاهدات علمی مثلا قانون علیت متعارف اینجا جواب نمی دهد پس شما با اثبات حرف خود اصل ادعا را نقض کرده ای یعنی شما چیزی را به زبان رد میکنی که عملا به ان مقید هستی البته من در انجا نمیخواهم بگویم که یافته های علم دروغ است وبی پایه
بر عکس من نیز به یافته های علم ایمان دارم زیرا تمام این یافته ها بر اساس تفکر و مشاهدات علمی استوار است بلکه من معتقدم در نتیجه گیری اشتباه رخ داده است به عبارتی بشر امروز به نوعی به دلیل احاطه نداشتن بر کل قوانین هستی یک نوع قضاوت عجولانه انجام داده است در صورتی که ما بر پایه همین یافته های علمی میتوانیم به نتایج بهتر و معقول تری برسیم که در ادامه بیان خواهد شد
شما
کما اینکه فیزیک کوانتومی مدعی شده است. اصل پایستگی انرژی به وجود خودبخودی انرژی صحه گذاشته است و هنوز هیچ دانشمندی نتوانسته است این اصل را زیر سوال ببرد. هنوز اثبات نشده است که در جهان هستی زمانی بوده است که هیچ انرژی وجود نداشته و هیچ مطلق حکمفرما بوده است.

شما اگر بیانات بنده را با دقت بیشتری مطالعه میفرمودید متوجه میشدید که عقل نیز بدون ازمایش و با تکیه به قواعد عقلی قبلا ادعاکرده که جهان نمی تواند از عدم به وجود امده باشد . بنده نیز بر اساس این دیدگاه بیان کردم وقتی ما اثبات کنیم که اصل وجود ذاتا ازلی و ابدی است و به تبع ان اثبات کردیم که تمام مراتب وجود بارقه و مرتبه ای از اصل وجود هستند و از انجا که نمی توانیم زمانی را مشخص کنیم که خدا اراده هستی بخشی به ممکنان را داشته زیرا فورا این سوال پیش می اید که چه چیز باعث شد که خدا این تصمیم را بگیرد و چرا قبلا این تصمیم را نگرفت (البته زمان در واجب الوجود راه ندارد و این را برای تقریب به ذهن عرض میکنم ) پس در اینجا باید امری بر اراده خدا تاثیر داشته باشد و اشکالات دیگر لذا ما وقتی میگوییم خدا ازلی و ابدی است و ذاتا فیاض و هستی بخش لذا به تبع ان عقلا باید ممکنات نیز قدیم و ازلی ابدی باشند .
البته این نظر مشکل دیگررا ایجاد میکند و ان این است که پس این همه حدوث در عالم چیست و این که علم مثلا ثابت کرده هستی از بیگ بنگ شروع شده و به نهایتا پس از انبساط کامل به لحاظ خاصیت مواد و دیگر دلایل نهایتا نابود میشود چه میگوید جواب این است که بر اساس دیدگاه وحدت وجود و تشکیکی بودن وجود این مسئله به راحتی قابل حل است که خلاصه ان این است که ما در علم شاهد حدوث از عدم نیستیم بلکه شاهد یک چرخه تبدیل مراتب وجود هستیم که یک طرف ان ماده است و طرف دیگر ان مراتب وجودی مجرد هستند که از دسترس علم متعارف بیرون هستند و خود قوانین خاص خود را دارند که در مطالب بعدی عنوان خواهد شد

شما
همچنین منظور شخص بنده از عدم اختلاط قوانین فیزیک و مباحث فلسفی این نبود که قانون علیت یک اصل فلسفی مطلق است شاید علیت یک قانون کاملا فلسفی نباشد ولی مباحثی نظیر "دورتسلسل" از فلسفه و منطق به این قانون اضافه شده و به ان شاخ و برگ داده است.

بله کاملا درست است اصل تسلسل و محال بودن اجتماع نقیضین و قانون های دیگر قوانینی هستند که توسط اندیشمندان فلسفه و منطق تدوین شده اند و پایه ای برای وضع قوانین دیگر هستند درست مانند وضع قوانین در علوم دیگر که همگی متکی به اصل علیت هستند و این قوانین تا زمانی که توسط قوانین دیگر نقض نشده اند معتبر خواهند بود به عبارتی ما هم در فلسفه و هم در علوم دیگر یک سری قوانین پایه داریم که غالبا ثابت بوده اند و و در طرف دیگر قوانینی که همواره در تغییر بوده اند مثلا در فلسفه یک سری قوانین مانند دور تسلسل و...ثابت بوده ولی از طرف دیگر دیدگاههای مختلف عنوان شوده که توسط افراد دیگر رد شده ولی هرگز کسی نتوانسته پایه های اصلی را رد کند لذا تا وقتی کسی نتواند این اصول را رد کند همچنان بر جای خود استوار هستند

شما
بازهم شما از واژه تعقل و عقلا استفاده کردید ولی خودتان هم بارها به ناقص بودن عقل بشری اشاره داشته اید. وقتی عقل بشری را ناقص میدانید طبیعتا نباید چیزهایی را که در حال حاضر عقلا درست و بدیهی میدانید صددرصد صحیح بدانید.

در اینجا ما یک نکته ظریف را باید مد نظر داشته باشیم و ان تفکیک بین عقل به عنوان ابزار شناخت و عاقل به عنوان کسی که از عقل استفاده میکند عقل بشر به عنوان یک امر مجرد و فوق طبیعت (زیرا با وجود اینکه تعقل ریشه در مغز که یک امر مادی است دارد ولی ماهیت و ذات تعقل امری کاملا مجرد است که تا به حل هیچ ازمایشگاهی نتوانسته ماهیت تعقل را به ذیر ذره بین بیاورد درست مانند روح و منشاء حیات واور مجرد دیگر مانند عشق وحقایق والای انسانی و...) قادر به شناخت تمام ناشناخته هاست منتها باید زمینه ان توسط عاقل فراهم گردد یعنی مراتب شناخت مراتب دارد که باید پله پله طی شود مانند مدارج تحصیلی که مدارج پایین مقدمه مدارج بالا تر است پس اینکه قبلا علم بشر قادر به تشخیص بسیاری از علوم نبود به خاطر این نبوده که عقل او قادر نبوده ان مسائل را تجزیه تحلیل کند بلکه به این علت بوده که بشر به عنوان عاقل و کسی که از عقل استفاده میکرده از ان مراتب معرفتی بی اطلاع بوده درست مانند یک ابزار بسیار پیشرفته که قادر به کارهای بسیار زیادی است ولی برای استفاده از ان نیاز به یک فرد متخصص است واگر فرد متخصص نبود دلیل بر این نیست که ان ابزار کار ایی نداشته بنابر این لازم است که ما این واژه را تصحیح کنیم که در گذشته این عقل بشر نبوده که ناقص بوده و یا همین الان نسبت به بسیاری از حقایق نا اگاه و ناقص است بلکه این علم بشر است که مدام در حال رشد است و البته همین رشد و طی مراتب معرفتی خود دلیل بر این است که عقل ذاتا ناقص نیست بلکه بصورت باقوه است که باید به صورت بالفعل در اید پس به خوبی مشخص است که این عقل بشر نیست که ناقص است بلکه این علم است که همواره ناقص است ابته این علم نیز چیزی جدا و مقابل عقل نیست بلکه خود شکل جزئی از تعقل است به عبارتی این تعقل ماست که متکامل میشود نه اصل عقل اما باید مد نظر داشت که خود این تکامل علم و تعقل خود بر پایه علیت ودیگر قواعد و اصول ثابت است که این تکامل را میسر میسازد و اگر در عرصه تعقل هرج و مرج و بی قانونی حاکم باشد هرگز بشر قادر نخواهد بود در راه تکامل قدم از قدم بر دارد

شما
عقل میگوید هیچ چیزی نمیتواند خودبخود بوجود بیاید ولی این هیچ چیز تا کجارا شامل میشود؟ طبیعتا تا جایی که عقل توانسته درک کند و بشریت بفهمد. حالا اگر چیزی در جهان باشد که بشریت هنوز قادر به درک ان نشده است بازهم میتوانیم بگوییم ان چیز عقلا نمیتواند خودبخود به وجود امده باشد؟ علم و ابزارالات علمی دانشمندان و ازمایشات فوق پیشرفته هنوز هم قادر به درک بسیاری از مسائل نیست و بدلیل همین نقصان هنوز بسیاری از حدسیات دانشمندان در حد تئوری و نظریه باقی مانده است. عقلا نمیتوان پذیرفت پدیده ای خودبخودی بوجود امده باشد ولی چه پدیده هایی؟ مسلما پدیده هایی که تا به امروز بشر قابل به شناسایی دقیق انها بوده است یعنی انها را تجربه کرده است. اما امروزه که مباحث فیزیک کوانتومی مطرح شده اند بشر توانسته است چیزهایی را تجربه کند که قبلا قابل ازمایش نبوده اند. وقتی میگویند ماده در ابعاد کوانتوم میتواند از هیچ خودبخودی بوجود بیاید خیلی ها میخندندو به سخره میگیرند چرا که این نظریه را با عقل کنونی خودشان مقایسه میکنند نه با علم امروز! برای همین میگویند عقلا غیرممکن است. زمانی که گفته شد زمین با سرعت به دور خودش میچرخد مردم ان زمان گفتند که چرا پس ما نمیوفتیم؟ چرا احساس سرگیجه نمیکنیم؟ اگر زمین در حال حرکت است چرا وقتی سکه ای را به هوا میاندازیم همان جای قبلی فرود میاید چرا چندمتر انطرفتر نمیوفتد؟ مردم ان زمان این کشف را باعقل زمان خودشان مقایسه میکردند عقلی که بر اساس تعالیم و اموخته های ان زمان شکل گرفته بود؟ الان هم شرایط همانطور است. یعنی مردم پیشرفت علم را با دانسته های قبلی خودشان مقایسه میکنند. دانسته های انان میگوید هیچ چیزی نمیتواند خودبخود بوجود بیاید و این را به عنوان اصل مسلم قبلی پذیرفته اند و در مقابل ان جبهه میگیرند. در صورتی که اگر کسی "عقلش" را آپدیت کند و فیزیک نوین و نظریات جهانهای موازی و نظریه ریسمانها را مطالعه کند طبعا دیگر در مقابل ان جبهه گیری نمیکند. دیگر نمیگوید "عقلا" چنین چیزی محال است. الان کسی را میتوانی پیدا کنی که بگوید "عقلا"محال است که زمین به دور خودش و خورشید در حال حرکت باشد؟ اصل محوریت بودن و ساکن بودن زمین که بشر قرنها و یا هزاره های متمادی به عنوان یک اصل بدیهی علمی پذیرفته بود چطور در عرض چندقرن کاملا مطرود شد؟ چطور اصلی که یکی از عقلانی ترین بدیهیات پذیرفته شده در علم نجوم بود کاملا رد شد؟ ایا عقل بشری عوض شد یا تعریف ما از واژه عقلانیت؟ ایا بازهم "عقلا" محال است زمین به دور خودش و خورشید بچرخد؟


شما در بیانات بالا خود جواب خود را دادی یعنی جوابت در بتن سوالت نهفته است و چیزی را انکار میکنی که خود به ان گواهی میدهی :
شما میگویی در گذشته بسیاری از امور عقلا محال بود (باید گفته شود بر اساس علم روز محال بود نه عقلا زیرا محال عقلی هرگز ممکن نمگردد زیرا محال عقلی ان است که حتی نتوان در خیال نیز ان را تصور کرد چه رسد به واقعیت خارجی چنان که تا کنون هیچ محال عقلی ممکن نگشته )و لی امروز کاملا بدیهی است چرا چون قبلا دلایل ان را نمی دانستیم ولی امروز به لحاظ رشد علم و تکامل عقلانیت به دلیل ان رسده ایم پس به همین دلیل نیز بسیاری از امور علمی که امروزه عنوان میشود که مثلا فیزیک کوانتوم میگوید: میشود امری بدون علت و خود بخودی به وجود بیاید به این معنی است که علم بشر به مرحله ای رسیده که با ان قوانین قبلی هم خوانی ندارد و این به معنی این نیست که علیت از هستی ساقط شده بلکه به این معنی است که ما به علت واقعی این پدیده ها نا اگاهیم و این خود میتواند دلیلی بر اثبات این دیدگاه باشد که جهان هستی دارای مراتب وجود است که هر مرتبه قوانین خاص خود را دارد دقیقا مانند ساختار وجود خود ما که امیزه ای از عالم ماده و مجرد ات است که در عین امیزش باهم خود قوانین و اصول خود را دارند مانند خواص خود خواهی ما که ریشه در مادیت ما دارد و خواص دیگر خواهی ما مانند عشق که در عین امیزش با ماده خود قوانین خود را دارد که اصلا با بقا اصلح و تناضع بقا هم خوانی ندارد یا مانند روح و عامل بقا که کاملا امر مجردی است ولی با تن ما که امری مادی است عجین است و عامل تحرک ماست بنابر این از انجا که وجود ما و وجود عالم هستی در اصل موجود بودن یکی هستند میتوانند قوانین مشترکی داشته باشند یعنی همان طور که روح میتواند عامل حرکت و پو یایی جسم ما گردد در علم هستی نیز عاملی مجرد فراتر از علم ماده وجود داشته باشد که عامل و محرک عالم ماده باشد(البته نه به ان معنا که ان عامل مجرد واجب الوجود باشد بلکه به این معنی که مرتبه ای مجرد از مراتب و جود باشد ) که اتفاقا نتایج علمی در دو عرصه و مقیاس بسیار بزرگ و بسیار کوچک (فیزیک کوانتوم و کیهان شناسی )در جهت همین دیدگاه پیش میرود که بنده در پایان به گوشه ای از این حقایق علمی اشاره خواهم کرد

شما
حالا با این مطالبی که بیان کردم به عقلانیات زیر دقت کنید:

--مردم 500 سال پیش: "عقلا" محال است زمین در حال حرکت باشد و این خورشید است که دور زمین در حال گردش است. --علم: زمین هم به دور خود و هم به دور خورشید در حال حرکت است!!!!!!!!
--مردم عصر حاضر: "عقلا" محال است چیزی خودبخود بوجود امده باشد هر شی را وجود دیگری خلق کرده است. --علم: ماده در ابعاد کوانتوم قادر است خود را از هیچ کوانتومی بوجود بیاورد!!!!!!!

*
جواب این سوال در مطلب بالا ذکر شد و ان این که ما به مرحله ای رسیده ایم که با دنیای جدید روبه رو شده ایم که چندان تابع قوانین جاری علم دیروز نیستند بلکه خود قوانین خاص خود را دارندکه فعلا ما به انها نا اگاهیم به قرینه اینکه ما به دلیل نا اگاهی نسبت به دلیل واقعی بسیاری از علوم امروز را که خود شما اشاره کردید قبلا نمی دانستیم ولی امروز میدانیم پس دلیل اصلی همواره بی علمی است نه بی دلیلی

شما
--مردم عصرحاضر: زمانی بوده است که هیچ چیزی در جهان نبوده است و وجود مادی ازلی نداریم.-- علم: انرژی ازلی و ابدی است و همیشه در جهان بوده است نه کسی ان را بوجود اورده است و نه کسی قادر به از بین بردن ان است!!!!!!!


*
اینکه عالم ازلی ابدی است نظری بوده که در گذشته بوده در حال حاضر نیست چنین است واین چیزی نیست که علم کشف کرده باشد بلکه این کشف علم را کسانی چون ارسطو در هزاران سال پیش اثبات کرده اند

شما
نکته مهم: این تناقضات یک نوع جدال و تنازع بین عقل و علم است نه بین واقعیت و علم. باید تفاوت قائل شد بین قوانین واقعی حاکم بر جهان هستی و قوانین حاک بر عقل و منطق بشری. قرار نیست هر انچه عقل ما میپذیرد واقعیت بیرونی داشته باشد. عقل ما با اموخته های ما شکل میگیرد نه با واقعیات موجود و حاکم بر طبیعت. اگر زمانی متوجه بشویم واقعیت موجود در طبیعت با واقعیت عقلی ما در تعارض است باید واقعیت موجود را جایگزین واقعیت عقلی خود بکنیم یعنی پیش فرض ذهن خود را تغییر بدهیم نه انکه در مقابلش جبهه بگیریم. تا چندسال پیش واقعیت (قانون) عقلی این بود که هیچ چیز نمیتواند خودبخود بوجود بیاید اما واقعیت موجود در طبیعت و عالم هستی این را نمیگوید حالا این ما هستیم که باید این قانون را جایگزین قانون قبلی کنیم. این یک تناقض علمی نیست بلکه یک تناقض عقلی است عقلی که همچنان در حال اموختن و تکامل یافتن است نه عقلی که کامل شده و تمام هستی را درک کرده است.

*
نکته اول اینکه بین علم و عقل هیچ تعارضی نیست زیرا علم خود زیر مجموعه عقل است شما اگر اثبات کردی که علم منهای عقل میتواند قدم از قدم بردارد بنده نخوانده تمام ادعاهای شما را قبول میکنم.
قبلا گفتم باز هم میگویم عقل تنها یک ابزار است که از عالم و عامی همه به نوعی از ان استفاده میکنند
نکته دیگر اینکه بین نظام هیتی و قوانین ان و بین عقل و قوانین ان یک هماهنگی کامل بر قرار است زیرا هر دوی انها به نوعی وجودند که تنها در شکل و شمایل با هم فرق دارند و هر دو ممکن الوجود اند و عقلا تابع اصل وجود و اصل وجود نیز یکی بیشتر نیست
اما نکته بعدی شما کاملا درست است یعنی هیچ لزومی ندارد که ادراکات و تعقل و علم ما کاملا منتبق با حقیقت هستی باشد و همواره چنین است که ما باید وقتی میبینیم درکا ما از عالم اشتباه بوده باید تفکرمان را اصلاح کنیم زیرا ما به این حقیقت اعتراف داریم که همواره درکمان از هستی ناقص و در حال تکامل است و لذا این ماملا بدیهی است که مدام باید ادراکاتمان را منطبق بر یافته های علمی اثبات شده قرار دهیم و این منافاتی ندارد با این که ما باید یک اصول ثابت داشته باشیم که بر اساس ان نتوانیم تشخیص بدهیم که ایا مسی درست است یا نه یعنی ما باید یک قوه تشخیص داشته باشیم که به ما بگوید مثلا علم در این زمینه درست می گوید یا نه و این همان ابزاری است که در ابتدا بیان شد که ما هم برای اثبات و هم رد هر قانونی نیاز به ان داریم که همان اصول اصلی عقلی است که سر منشا ان علیت است مانند تراز و شاغول در بنایی واگر ما چنین ابزاری نداشته باشیم به حیرانی خواهیم رسید
بنابر این لازمه اینکه ما تشخیص بدهیم که علم ما یا به عبارتی تعقل ما همواره ناقص است و مدام باید در حال تکامل باشد این است به یک سری اصول و قواعد ثابت معتقد باشیم در غیر این صورت ما به ناقص بودن درک و معرفت خود نیز پی نخواهیم برد

شما
این یک تناقض علمی نیست بلکه یک تناقض بین عقل و علم است عقلی که همچنان در حال اموختن و تکامل یافتن است نه عقلی که کامل شده و تمام هستی را درک کرده است.

چنان چه عرض شد حقیقتا هیچ تناقضی نیست و اساسا علم یعنی تعقل در جزئیا ت هستی و این نقصی که بیان شد در تعقل و تفکر در عالم است که شامل کلیه علوم میشود وهمواره در حال رشد و تکامل است و هیچ ربطی به اصل عقل که یک امر مجرد است ندارد بنابر این این میزان بهره برداری ما از عقل است که دارای مراتب است و عقل خود امر ثابت و نهفته ای در و جود ماست که ظهور ان به کوشش و تلاش ما وابسته است .
شما
اما در مورد عصمت انبیا که دوستان اغازگر بحث بوده اند به نظر من زیاد مفید به فایده نمیباشد زیرا وقتی کلیت قران هنوز به درستی اثبات نشده است و تناقضات این کتاب مطرح است اثبات این قضایا با استناد به قران محلی از اعراب ندارد.

شاید به ظاهر چنین به نظر برسد ولی حقیقت این است که ما اگر بخواهیم حقانیت ودرستی قران را و یا خلاف ان را اثبات کنیم باید ابتدا قران را به درستی درک کنیم زیرا ما تا وقتی واقعیتی را درست متوجه نشده ایم عقلا نمی توانیم ان را رد یا اثبات کنیم
قبلا نیز اشاره کردم ما تا مفاهیم خدا ،وحی ،نبوت و نبی را درست درک نکنیم نمی توانیم درک درستی از ادیان داشته باشیم لذا بررسی جایگاه نبی در دیگاه قران و عقل خود میتواند یکی از این گره ها را باز کند .
از انجا که مطلب طولانی شد ادامه مطلب را در پست بعدی خدمتتات عرض میکنم
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت جناب حقیقت جو و کلیه دوستان

در ادامه عرایض گذشته مطالبی را در خصوص یافته های علمی خدمتتان عرض میکنم
در خصوص کوانتوم

"در واقع فیزیک کوانتوم میگوید که اتم هیچ محدوده مشخصی ندارد مگر این که مورد مشاهده قرار گیرد بدون شما (ناظر)همه اتمها با سرعتی فوق العاده به درون جهان گسترده میشوند . عمل مشاهده و نظر دقیق است که گسترش مکانی اتمها را کاهش میدهد و انها را تبدیل به واقعیتهای معمولی میکند ......فیزیکدانها این محو شدگی را عدم قطعیت مینامند "
" نیلز بور یکی از بنیان گزاران این علم میگوید :اگر کسی بگوید فیزیک کوانتوم را فهمیده پس چیزی نفهمیده "
این اعترافات به چه معنی است ایا غیر از این است که علم به مرحله ای رسیده که نمی تواند همه امور را بر اساس مادیت توجیه کند در عالم ماده چگونه ممکن است
در خصوصاین که توجه و نگاه که امری فرا ماده است بتواند این تاثیرات را داشته باشد اگر نگاه ما در تبین هستی تنها یک نگاه مادی باشد ما متمعنا در اینده به بن بست خواهیم رسید ولی همین امر یچیده در دیدگاه وحدت وجود به راحتی قابل حل است چون ما در این دیدگاه معتقدیم که کل هستی مادی مرتبه ای از مراتب هستی است نه کل هستی همچنین ما معتقدیم مراتب وجودی بالا تر فرا ماده هستند ولی نه بی تاثیر و مجزا از هم بلکه به هم مرتبط و در کل یک مجموعه منسجم را میسازند که در راس ان واجب الوجود قرار دارد و پس از او مراتب ممکنات است که از مجردات شروع میشود تا به عالم ماده ختم شود پس در این دیدگاه عالم ماده میتواند خود معلول و وابسته به مرتبه وجودی بالاتر از خود باشد با قوانین خاص خود که بشر از ان بی اطلاع است ولی هیچ بعید نیست بتواند به علل ان نیز پی ببرد همچنان که به قوانین مادی پی برد
در علم کیهان شناسی
انرژی تاریک
"...تحقیقات نشان میدهد که انبساط جهان در زمانی که جهان نصف نیمی از سن کنونی را داشته شتابدار شده است . بنا بر نظریه نسبیت عام برای اینکه چنین شتابی
امکان پذیر باشد باید بیشتر انرژی جهان از مولفه ای با با فشار منفی بالا تشکیل شده باشد که ان را انرژی تاریک نامیده اند این انرژی اگر چه هنوز در حد گمانه زنی است اما مسائل بسیاری را حل میکند ..."

ماده تاریک
"در دهه 1970و1980 مشاهدات مختلفی نشان داد که ماده کافی در جهان برای توجیه قدرت نیروی گرانش بین کهکشانها و درون انها وجود ندارد این مشاهدات به این ایده منجر شد که 90% ماده در جهان ماده تاریک است که نوری از ان منتشر نمی گردد ..به علاوه این تصور که گیتی بیشتر از ماده معمولی تشکیل شده باشد منجر به پیشبینی هایی میشد که به شدت با مشاهدات تجربی در تناقض بود ...اگر چه وجود ماده تاریکی همواره محل بحث و اختلاف نظر بوده اما مشاهدات مختلفی دلالت بر وجود ان دارد "

صرف نظر از این که این بیانات چه مقدار اثبات شده هستند و اگر و اما ها .اگر دقت کنید متوجه میشوید که علم در مقیاس بزرگ نیز همچون علم کوانتوم به نتایج مشابهی رسیده اند یعنی به مشاهداتی رسیده اند که دیگر تابع قوانین معمولی ماده نیستند و این به معنی این است که نظام هستی به این سادگی که بشر فکر میکند نیست بلکه بسیار عظیم تر و پیچیده تر از این حرفهاست بر عکس ان پنداری که بسیاری از یافته های جدید علم شتابزده حکم به بی خالق بودن هستی کرده اند برعکس تمام این یافته ها دلالت قاطع بر و جود خالق دارد اما نه ان خالق انسان واری که در ذهن بشر است . شما میگویی علم به اینجا رسیده که فهمیده همه چیز ممکن است از هیچ به وجود بیاید شما چگونه میگویی هستی از بیعلتی و خود به خودی شروع شده و این نظام دقیق را در هستی پایه ریزی کرده که شما با کشف این حقایق توسط نیروی عقل که در خدمت شماست پله پله این قوانین را کشف کنی تا برسی به این که سر منشا این نظام های گسترده خود به خودی بوده چرا حکم نمیکنی که این قوانین مادی که ما میبینیم ناشی از علل چیپیده تریست که در افقی بلاتر از ماده قرار دارد که ما هنوز نتوانسته ایم ان را کشف کنیم(همان طور که قبلا نیز از بسیاری از علل طبیعی نا اگاه بودیم ) کدام یک از این دو ایده معقول تر است ؟
یک نکته دیگر که در این اعترافات علمی وجود دارد ان است که شیوه علوم در درک حقایق هر چه به جلو تر میرویم به فلسفه نزدیکتر میشود زیرا در همین چند مورد که ذکر شد علوم گیج شده اند از طرفی مشاهداتی دارد دال بر وجود چنین نیروهایی از طرف دیگر این واقعیات را نمی تواند مشاهده کند و به زیر ذره بین ازمایشگاه ببرد لذا مجبور شده به شیوه فلسفه از وجود عوارض و نشاهه هایی حکم به وجودی نا محسوس و نا مرئی کنندهمان طور که فلسفه از عوارض و نشانه هایی به وجود واجب الوجود حکم میکند شما اگر با دقت به مواردی که ذکر شدو شیبوه استدلال علوم در این موارد بپردازی و ان را با شیوه استدلال فلسفه بر وجود خدامقایسه کنی به روشنی میتوانی مشابهات غیر قابل انکاری را مشاهده کنی .

بنده قصد داشتم از همین مباحث پلی به ایده تشکیک وجودی و جمع بین حدوث و قدم عالم بزنم که فرصت نشد اگر عمری باقی بود ادامه مطلب را در اولین پست بیان خواهم کرد در پناه حق باشید
با سپاس
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۹ انسان حقیقتجو
جناب میلاد متاسفم براتون. ازین بعدم روی صحبتم با شما نخواهد بود و موفق باشید.
کاش اون دو دوست عزیزی که بنام طرفدار و به نام مرتضی کامنت گذاشتن حداقل نه برای دفاع از من بلکه بخاطر دفاع از شرف خودشون دوباره بیایند و به این ادم نه چندان فهمیده بفهمانند که دارد اشتباه میکند. شاید امثال شما در این جامعه باشند که بخواهند کمبودها و عقده های خودشان را در قالب تهمت و افترا به دیگران جبران کنند ولی خوشبختانه من در زمره شماها نیستم. شما بهتر بنشینید در خانه و با خانمهای همسایه و فامیلتان به همچین صحبتهایی بپردازید. اینجا یک بحث مردانه (نه از لحاظ جنسیت بلکه از لحاظ شیوه مناظره) و جوانمردانه است. شما اگر تعاریف دیگران برایتان گران و غیر قابل هضم است میتوانید شیوه استدلالتان را تغییر دهید تا شاید یکی هم به تمجید از شما بپردازد. در انصورت بنده قطعا ان افراد به چیزی متهم نخواهم کرد.


۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۶ انسان حقیقتجو
جناب حق گرا با درود بیکران
بنده قصد داشتم جواب مطلب شما را بدهم متاسفانه به دلیل اظهارات بیخردانه و قضاوت بیجا و پر از شور و عاری از شعور یکی از متدینین معتقد به روز خدا و پیامبر و روز معاد و ائمه اطهار تمرکزم را ازدست دادم و فعلا امکان پاسخگویی به مباحث شما را ندارم. با تشکر از زمانی که صرف کردید. بنده تا زمانی که این دو دوست عزیزی که به بنده ابراز لطف کردن نیایند و صحه بر حرفهای بنده نگذارند و به هر طریقی که شده به این کوته فکران اثبات نکنند که هیچ نسبت و صنمی با من ندارند و دهان این یاوه گویان را نبندند در مباحث شرکت نخواهم کرد. در این مدت از بیانات شما و باقی دوستان استفاده کردم موید و پیروز باشید
با سلام خدمت همه
انسان حقیقت جوی عزیز
ازین جور موارد از ابتدای اغاز این وبلاگ وجود داشته . پس شما اعتنا نکرده و ادامه بحث را انچام بدهید .
بنده شخصا یقین دارم که شما نیازی بر انجام همچنین کاری ندارید . ولی یک درصد اگر حرف دوستمان درباره شما درست باشد جنابعالی خیلی راحت میتوانید مجدد با اسم مرتضی و یا هرچیز دیگر کامنت بگذارید و بگویید که انسان حقیقتجو نیستید .... !!!!
پس به اعصاب خود مسلط بوده و ادامه بحث را پیگیری کنید
با تشگر از کلیه دوستان
برادر حق گرا از شما خواهشمندم. که شما عادلانه به قضاوت بنشینید

جناب حقیقت جو. در. آخرین پست خود رکیک ترین فوش ها رو به من دادن
از جمله آدم نفهم و خاله زنک ومن را متعصب خطاب میکنند



و اما جناب حقیقت جو من اینجا آمده بودم تا به حقیقت برسم اما شما با سخنان بدون استدلالتون وقت من رو گرفتید

شما در خلال بحث خاتون سخنانی را میگفتید که حتی کودک +بر. ب۶ شما میخندد. /مثلا فلسفه را رد. کرید
به آیات قرآنی تناقض وارد کردید در حالی که خود جوابش را بهتر میدانستید

در مورد پیدایش جهان حتی کودک هم می فهمد که. موجود با شعور از موجود بی شعور بوجود نمی اید
دادا میلاد سلام
تناقض های قرآن که فراوونه
تناقضهای قرآن به 70 مورد میرسه
دقیقا هفتادتا تناقض کشف شده داره وای به حال پنهان مونده ها
من اولش شک داشتم ولی رفتم 70 تا تناقض رو خودم تک تکشون رو خوندم فهمیدم چه قد این کتاب مسخرس.
سلام
با آرزوی عاقبت به خیری برای شما آقای حقکرا
ممنون از مطالب عقلانیتون😍😍😍
آقا شما به عصمت انبیا چی کار دارید اصن؟
مگه شما مجتهدی که کنجکاوی میکنی؟
مگه آیت الله هستی که دخالت میکنی؟
شماها دوتا حدیث امام رضا رو که جناب حوزوی گفت رو یاد بگیرین باقیش پیشکش
کاربر حوزوی که بیخود دوتا حدیث امام رضا رو نیاورده اورده که استفاده کنید
حالا شماها هم به خاطر خود امام رضا دوتا حدیث که حوزوی اورده رو به خاطر بسپارید و خلاصصص.
با درود فر اوان خدمت دوستان عزیز اقا میلاد و حقیقت جو

بنده حقیقتااز بیانات و واکنشهای شما دو دوست عزیز که از فرهیختگان قلمداد میشوید متعجب شدم و توقع چنین واکنشهای تندی را نداشتم لذا دوستانه و بدون جانبداری نکاتی را برادرانه به شما دودوست عزیز متذکر میشوم امید که بیانات مرا توهین به حساب نیاورید
برادر میلاد . ر
شما دوست عزیز به خوبی میدانی در عرصه اخلاق و به تبع ان در دین اسلام آبرو و شخصیت افراد بسیار با ارزش است و شما مجاز نیستی به هر دلیل با بیانات و اشارات خود در محضر عام شخصیت و اعتبار کسی را زیر سوال ببری ولو افراد برای هم شناخته شده نباشند .
بیانات شما از دو حال خارج نیست یا مطابق با واقع هست یا نیست .
اگر هست که باید با دلیل ثابت شود و بر فرض هم که ثابت شد سوال این است که ایا انچه از دست رفته بهتر است یا انچه به دست اورده ای . انچه بدست اورده ای این است که کسی به هر دلیل خودش خودش را تایید کرده ولی این مسئله چه دردی از من وشما درمان میکندولی انچه از دست رفته این استکه اولا ابروی یک نفر که بسیار با ارزش است زیر سوال رفته ثانیا امکان هدایت این شخص و تاثیر بیانات شما (اگر فرض رابر صحت بیانات شما بگذاریم) بر ایشان به صفر خواهد رسید و اگر فرض را بر این بگذاریم که هدف شما از این پستها این است که خود یا دیگران را هدایت کنی نتیجه عکس خواهد شد وشما در کل ضرر کرده ای یعنی هدایت که نکرده ای بماند هم به ابروی مردم بازی کرده ای هم انان را به سوی گمراهی سوق داده ای .
اما اگر بیان و ادعای شما دروغ باشد یعنی شما به یک بیگناه تهمت زده ای که گناهی بسیار بزرگ است واز نظر اسلام حق الناس به حساب می اید که خود بهتر از من میدانی که حکمش چیست ؟ پس اگر ما منصف و معقول باشیم ناچاریم عمل شما را محکوم کنیم هرچند با نیت خیر انجام شده باشد ولی شما خود بهتر میدانید که انچه مهم است نتیجه است نه تنها نیت .به هر حال انسان ممکن الخطااست و هر کدام از ما ممکن است در ان و لحضه تصمیم اشتباه بگیریم ولی انچه مهم است جبران خطاست و اقرار به اشتباه که نتایج مثبت ان نتایج منفی قبلی را خنثی خواهد کرد ولی لازمه ان اول معرفت و دوم پا گذاشتن روی خود خواهی و منیت است و این به نظر من رمز سعادت بشر است در واقع تمام این اسمان ریسمان و استد لالات بنده همه نهایتا به اینجا ختم میشوند که رمز سعادت دنیا و اخرت ما در نفی خود و منیت ماست که این منیت خود شیطان است در واقع امر اگر ما بخواهیم منطقی به جهان بیرون و درون خودمان نگاه کنیم بشر تنها یک دشمن دارد و ان منیت و خود خواهی و خود پرستی است و ادیان نیز با زبان بی زبانی با تمام توان فریاد میزند که ای بشر سعادت و شقاوت تو هر دو در درون تو نهفته و تو خود خالق خویشی میتوانی با انتخاب خود سعید باشی و لایق بقا و یا شقی باشی و لایق فنا و لذا تمام احکامی که ادیان به ما اموزش میدهند در نهایت می خواهند روشهای مبارزه با منیت را به ما نشان دهند زیرا منیت با خداپرستی جور در نمی اید به این دلیل که منیت یعنی خود پرستی و یک وجود در ان واحد نمیتواند دو کس را بپرستند ما باید انتخاب کنیم یا خود یا حق
این نظر بنده بود ولی شما خود مختار هستید و صلاح مملکت خویش خسروان دانند

برادر حقیقت جو
برادر من اگر شما به واقع دنبال حقیقت هستی باید بدانی که هر که فیل خواهد جور هندوستان کشد ما وقتی در فضای حقیقی یا مجازی بیانات و نظرات خود را بیان میداریم یعنی نظرات دیگران را به چالش کشیده ایم واین دیگران یک عرصه بسیار گسترده است که همه نوع از افراد را شامل خواهد شد و ما باید منتظر این باشیم که از بین این افراد باشند کسانی که نه بیان ما را قبول دارند نه تحمل حتی شنیدن ان را و نه تحمل اینکه به سادگی از ان بگذرند و ما را به القاب مختلف نیارایند همچنان که بسیاری نیز ممکن است ما را تمجید کنند . بنابر این تمام ما با هر دیدگاه باید این ظرفیت را در خود ایجاد کنیم که تحمل تهمت و فحش و...را داشته باشیم در غیر این صورت بهتر است از خیر این مباحث بگذریم .
در خصوص مورد شما بنده در بالا عرض کردم که بیان ایشان اساسا اشتباه بوده ولی واکنش بسیار تند شما نیز به همان اندازه اشتباه بود و توقعی بیش از این از شما میرفت زیرا شما به راحتی میتوانستی با متانت بیان ایشان را رد کنی و ثابت کنی که نه مدح مداحان ونه ذم بد خواهان در شما بی تاثیر است زیرا شما به دنبال هدفی بالاتر هستی نه جمع کردن لایک دیگران اصلا مگر ما همدیگر را میشناسیم که از تایید یا رد دیگران انقدر متاثر گردیم بر فرض هم که بشناسیم انسان اگر دنبال حقیقت باشد باید به راحتی از جان خود نیز بگذرد چه رسد به شخصیت و اعتبار
از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است //و ز ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
بنده این را با یقین صد در صد میگویم بدون کمترین شکی که هر انسانی که دنبال حقیقت است تا زمانی که در بند خویش است هرگز به حقیقت راهی ندارد حتی اگر علامه دهر باشد و این یک اصل عقلی است نه عرفانی زیرا تا زمانی که در وجود ما منیت ما حاکم است شعور و درک ما در حد و اندازه خود ماست و این منیت تا جلو پایمان بیشتر نمیتواند ببیند ولی اگر این منیت را کنار بگذاریم جای ان را اصل وجود که حقیقت محض است میگیرد ان وقت است که میفهمیم تفاوت چشم معمولی با تلسکوپ و میکروسکوپ در چیست ؟
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی //یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
غرض از این بیانات نصیحت نبود زیرا خود من بیشتر از هر کسی محتاج نصیحت هستم واز این حیث هیچ مزیتی بر شما ندارم و احتمالا نکات منفیم بیشتر از شما و جناب میلاد است بلکه تنها راهی را که درست تشخیص داده ام به شما پیشنهاد کردم ولی شما خود صاحب نظر و اختیار هستید .
بنده به نیابت دو طرف از طرفین عذر خواهی میکنم و تقاضا دارم اگر ظرفیتش را در خود میبینید از یکدیگر عذر خواهی کنید و اگر هم موافق نیستید لااقل در این خصوص سکوت کرده و قضیه را کش ندهید تا موجب رنجش بیشتر نگردد .
بنده از این که جسارت کرده و به خود اجازه داده و مداخله کردم عذر خواهی میکنم . در پناه حق باشید
با سپاس
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۷ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
بنده دیروز بخاطر یک موضوع بسیار شخصی بسیار ناراحت و عصبانی بودم و برای این که کمی ارامش پیدا کنم تصمیم گرفتم به این سایت امده و مباحث را بخوانم. وقتی با ان حرفهای سخیف و خالی از شعور مواجه شدم عنان کار از دستم خارج شد و ازین بابت عذرخواهی میکنم ولی این از تاسفات عمیق بنده بخاطر وجود همچنین تفکرات بی ارزشی در یک محیطی که همه افرادش ادعای مطالعه و تفکر دارند کم نمیکند. به همین جهت ترجیح میدهم با این افراد صحبت نکنم و اتلاف وقت نکنم. در این مدت کوتاهی که اینجا مطلب مینویسم افراد زیادی بوده اند که از دیدگاه من ایراد گرفته اند و دیدگاه طرف مقابل من را تایید کرده اند ولی من حتی لحظه ای به این فکر نکردم که این افراد ممکن است همه یک نفر باشند.
ازین به بعد هم کلیه مطالبی که با نام میلاد گذاشته میشوند را نمیخوانم و پاسخی نخواهم داد مگر اینکه ایشان این ادعای کذب خود را اثبات کنند. ایشان هم بهتر است بروند با همان کودک 6 ساله بحث کنند تا از حرفهای من خنده شان نگیرد. بازهم میگویم متاسفم و تمام
عرض سلام خدمت کلیه عزیزان

در این پست به امکان جمع بین حدوث و قدم عالم پرداخته میشود ولی ابتدا مقدمتا به یکی از اشکالات در خصوص تفاوت بین خصوصیات ممکنات (همه موجودات )با واجب (خدا)
پرداخته میگردد .
اشکال این است که اگر طبق نظریه وحدت وجود و تشکیک وجود وجود یکی است و فقط دارای مراتب است پس چرا انقدر بین خصوصیات خدا و مخلوقات تفاوت وجود دارد مثلا چرا یکی حادث است یکی قدیم ؟چرا یکی قائم به ذات است یکی معلول ؟و....
بنده به خاطر اینکه مخاطبین عزیز بهتر متوجه گردندجواب این سوالات را در قالب مثالی عرض میکنم در گذشته برای تبین این مسئله از مثال نور و مراتب ان و یا رابطه بین دریا و موج استفاده شده بنده در این خصوص مثال قطره و دریا را مطرح میکنم .
اگر ما یک دریای بیکران را در مثال اصل وجود و خدا در نظر بگیریم ویک قطره را به عنوان یک ممکن الوجود یا انسان در نظر بگیریم از وجود ویژگیهای بین این دو به طور ملموسی میتوانیم به وجه اشتراک و افتراق این دو وجود پی ببریم
وجه اشتراک
ما میدانیم که آب یک سری ویژگیهای منحصر به فرد دارد که برای همه شناخته شده است و این را هم میدانیم که این خصوصیات ربطی به حجم اب ندارد یعنی خصوصیات یک قطره و دریا از این نظر که هر دو اب هستند یکی است به عبارتی بین قطره و دریا از این نظر که هر دو اب هستند هیچ تفاوتی نیست و تفاوت در حجم است به عبارتی قطره همان دریاست منتها با مقیاسی بسیار کوچک
وجه افتراق
با وجود اینکه بین قطره و دریا از نظر اب بودن هیچ تفاوتی نیست ولی هر کدام به لحاظ این که قطره یا دریا هستند ویژگیهای های منحصر به فردی نیز دارند که قابل تعمیم به دیگری نیست .مثلا
1. دریا قادر است به ما قطره های بیشماری عرضه کند بدون اینکه تفاوتی در او ایجاد شود ولی ما نمی توانیم از یک قطره به تنهایی دریا ایجاد کنیم
2.عوامل خارجی تاثیری چندانی در دریا ندارند ولی قطره بدین گونه نیست مثلا یک قطره در اثر حرارت تبخیر میشود و به کلی تغیر شکل میدهد ولی حرارت هرگز قادر نیست دریا را کاملا تبخیر کند (زیرا ابهای تبخیر شده مجددا در قالب باران به دریا باز میگردد )
3.از قطره به تنهایی کاری ساخته نیست و نیاز دارد که با قطره های دیگر متحد شده تا کار مثبتی صورت دهد در صورتی که دریا چنین نیست و خود به تنهایی قادر است
4.قطره مدام در چرخه است و نهایتا دوباره به دریا باز میگردد یعنی ابتدا تبخیر میشود سپس در قالب باران به زمین میریزد و با قطره های دیگر جویهای کوچک و از جویهای کوچک نهرها و از نهرها رودخانه ایجاد شده که همه مراتبی از مراتب اب هستند و در نهایت مجددا به دریا باز می گرددبه عبارتی مدام در حال تبدیل و تغییر است . ولی دریا در جای خویش استوار است و مبدع ومرجع تمام قطره ها میباشد و این چرخه میتواند همچنان ادامه پیدا کند .
ما اگر دقت کنیم میتوانیم خصوصیات دیگری از قطره و دریا بیابیم که نشان از تفاوت قطره و دریا میدهد ولی ایا این تفاوتها دلیل ان است که قطره و دریا دو ذات مجزا هستند و غیر مرتبط با هم ؟ به هیچ وجه زیرا هر دو اب هستند در دو قالب متفاوت و به عبارتی قطره چیزی نیست جز یک قسمتی کوچک از دریا و دریا چیزی نیست جز اتحاد بیشماری از قطرات .(وحدت اندر کثرت و کثرت اندر وحدت )
حال شما وجود را به اب تشبیه کن تمام موخودات را به قطرات. مراتب فرا تر از ماده را به نهر و جویهای بزرگ و کوچک و خدا را به دریا
بنابر این اگر ما به این مثال اگر خوب دقت کنیم جواب بسیاری از سوالات مبهم و پیچیده را بدون استدلالات پیچیده تا حدودی درک خواهیم کرد (البته این نمیتواند به این معنی باشد که این مثال میتواند کاملا منطبق با خصوصیات ممکن و واجب باشد بلکه به این معنی است که مسئله را برای فهم ملموس تر میکند) زیرا ما به ذات واجب الوجود هرگز نمی توانیم اگاه شویم ولی از وجوه اشتراک بین وجود ممکنات با واجب اولا میتوانیم ان را ثابت کنیم و در ثانی اگاهی بسیار سطحی از او داشته باشیم و همین مقدار برای معرفت و تشخیص درست راه برای ما کفایت میکند زیرا هدف ما این نیست که ذات خدا را بشناسیم(که این ممکن نیست زیرا هرگز محاط به محیط احاطه پیدا نخواهد کرد ) بلکه هدف این است که خود و جایگاهمان را در عالم بیابیم و راه بقا را پیدا کنیم و زمانی که به بقا رسیدیم قطعا میتوانیم به نگفته های بسیاری اگاه شویم که در این قالب خاکی قطعا میسر نیست .
پس نتیجه این شد که اگر ما میگوییم تمام ممکنات مراتبی از اصل وجود هستند به این معنی نیست که باید خصوصیاتشان هم کاملا منطبق با هم باشد

در باب حدوث و قدم عالم

چنان که قبلا بیان شد واجب الوجود به ذات خود ازلی و ابدی است و صفات او نیز عین ذات او هستند که انها نیز به تبع قدیم هستند و ما میدانیم که افرینش و هستی بخشی از صفات خداست که عین ذات اوست پس قاعدتا ما نمی توانیم برای افرینش زمانی تعیین کنیم زیرا چنان که گفته شد ممکنات همه جزء مراتب وجود هستند پس نمی توانند جدای از واجب الوجود باشند (مانند همان مثال اب و مراتب ان که در عین اینکه شکلهای مختلفی از اب هستن ولی همه در اصل اب هستند یعنی از زمانی که اب بوده قطره و رودو دریا نیز بوده زیرا همه اب هستند ) پس قا عدتا مراتب وجود نیز به تبع واجب الوجود همیشه بوده و چون اصل وجود هرگز معدوم نمیشود زیرا هرگز عدم نمی تواند بر وجود چیره گردد چون عدم وجود خارجی ندارد پس به تبع ممکنات نیز ابدی خواهند بود . اما سوال این است پس این همه حدوث و عدم که ما در دنیای ماده میبینیم چیست ؟ جواب این است که ما در مادیات حدوث و عدم به این معنی که ماده از عدم خلق گردد و سپس معدوم گردد نداریم و تمام مشاهدات علمی گواه بر این ادعاست که مواد در طبیعت تغییر شکل و ماهیت میدهند و این چرخه تغییر مدام در حال تکرار است این بیان در حد همین طبیعت موجود کاملا ملموس و اثبات شده است .
اما در سطحی کلان یعنی از این نگاه که خود اصل این طبیعت و مواد اولیه ان چگونه به وجود امده است بر اساس اخرین یافته های علمی سر منشا جهان به بیگ بنگ منجر میگردد اما علم درباره علت خود بیگ بنگ به جوابی قانع کننده نرسیده

"...این نظریه بر پایه معادلات کلاسک نسبیت عام وجود یک نقطه تکنیکی گرانش را مبدا زمان پیشبینی میکند . این نقطه با چگالی بی نهایت از نظر فیزیکی امکان پذیر نیست ... این که چه چیزی ممکن است سبب به وجود امدن این نقطه تکنیکی شده ویا اینکه چگونه وچرا اغاز شده هنوز نا دانسته مانده اگر چه در شاخه کیهان زایی گمانه زنی هایی متعدد در این زمینه صورت گرفته ..."

اگر چه هنوز علم با قاطعیت نمی تواند علت این پدیده را مشخص کند اما انچه مسلم است این حادثه علتی داشته ولی بر اساس یافته های جدید علم این علت علتی متفاوت خواهد بود زیرا علتی است که عالم ماده را از عالمی دیگر به وجود می اورد و منشا عالم ماده عقلا نیز باید متفاوت از قوانین جاری در طبیعت باشد چنانکه دانشمندان به دلیل نا اگاهی از این قوانین از اصطلاح خود به خودی یا خلق از هیچ استفاده کرده اند و این طبیعی است چون وقتی ما نتوانسته ایم دلیل واقعی ان را ببینیم و درک کنیم بهترین اصطلاح این است که بگوییم خلق از هیچ ولی از نظر عقلی خلق از هیچ یک عبارت کاملا نادرست است چون هیچ و عدم هیچ گاه قادر به خلق نیست ان هم خلقی که خود در درون دارای قوانین و نظمی فوق العاده است که همین امر باعث شده ما تا این مرحله از علم برسیم پس معقول ترین بیان این است که بیان شودعلت خلق اولیه جهان ماده فعلا برای ما ناشناخته است چون بر اساس قوانین متعارف ماده قابل توجیه نیست .
اما بر اساس نظریه مراتب وجود این علت پیشبینی شده است زیرا طبق این دیدگاه ممکنات مراتب مختلفی دارندکه عالم ماده احتمالا اخرین حلقه وجود است ومراتب دیگر اگر چه قابل رویت نیستند ولی وجود نشانه هایی ما را به وجود انها رهنمون میگردد (مانند اثبات وجود ماده و انرژی تاریکی در کیهان شناسی که قابل رویت نیستند )بنابر این در یک نقطه ما شاهد تغییر وتبدیل مراتب وجود از عالم مجردات به عالم ماده خواهیم بود و به نظر میرسد دور نیست ان روزی که علما که طبق این دیدگاه مرسلان و انبیا عالم ماده هستند نهایتا حلقه اتصال عالم مجرد و ماده را کشف کنند البته این هرگز به این معنا نیست که این علت مجرد کشف شده همان خدا خواهد بود بلکه چنان چه عرض شد این علت هرچه باشد (انرژی شناخته شده یا نشده )یکی از مراتب وجود است که خود در زمره ممکنات خواهد بود نه واجب الوجود .
بنابر این طبق بیانات ارائه شده ،این حدوث نمی تواند مخالف با نظریه ازلی بودن عالم در تضاد باشد زیرا ما در اینجا تبدیل مراتب وجود را داریم نه خلق از عدم را
اما در مورد معدوم شدن جهان قضیه روشن تر است زیر ا دانشمندان اعتراف دارند که از انجا که ثابت شده جهان مدام در حال انبساط است ولی این انبساط و سرد شدن علم نمی تواند تا ابد ادامه داشته باشد وروزی خواهد رسید که عالم منهدم خواهد شد که در این خصوص نیز نظرات متفاوتی ارائه شده که بعضی از ان به "انجماد بزرگ" و بعضی به تعابیری مانند " مرگ گرمایی جهان "و فرضهای دیگر ..وبعضی نیز به برگشت دوباره عالم به حالت اولیه اشاره دارند
هاوکینگ میگوید
"...بنابر این جهان در فضا- زمان محدود شده و نهایتا دوباره به ساختار ابتدایی باز خواهد گشت . اما این اتفاق حد اقل 20 ملیارد سال دیگر رخ نخواهد داد اما ایا این به معنی باز گرداندن زمان به عقب است "
انچه از حاصل بیانات دانشمندان بر می اید این است که احتمال قوی بر این است که جهان متلاشی شده یا دوباره به حالت اولیه باز خواهد کشت .و این هر دو میتواند به این معنی باشد که جهان معدوم نمی گردد یعنی به هیچ تبدیل نمی گردد بلکه تغییر شکل میدهد و اگر ما به چرخه هستی با دقت نگاه کنیم خواهیم دید که این چرخه تبدیل مواد به یکدیگر در تمام امور هستی در جریان است بنابر این این کاملا قابل درک است که کل جهان هستی را در قالب مادی اگر به عنوان یک پدیده همچون پدیده های دیگر مادی در نظر بگیریم میتواند بر اساس دیدگاه مراتب وجود مدام در حال تبدیل از مرتبه مجردات به مرتبه مادیات باشد سپس این عالم ماده پس از انبساط کامل (مانند دوره حیات یک موجود که مثلا از نطفه شروع میشود و سپس نوزاد ووووتا مرگ و سپس فرو پاشی بدن و جذب دوباره در خاک و سپس در غالب مواد غذایی به بدن منتقل شده و تبدیل به خون و سپس منی و دوباره ...)متلاشی یا منقبض شده و به حالت اول یعنی مرتبه قبل از تبدیل به ماده باز گردد و دوباره همان مراحل تکرار شده و..

با این توضیحات ما میتوانیم هم به قدیم بودن اصل وجود و مراتب ان معتقد باشیم هم به حدوث به معنی چرخه تبدیل مراتب وجود به هم دیگر و به تبع ان چرخه تبدیل مواد به همدیگر لذا طبق این دیدگاه نظریه تکامل انواع کاملا قابل توجیه است و حتی اگر بسیاری از تعالیم ادیان را تمثیلی بگیریم داستان خلقت جهان و انسان نیز کاملا قابل درک است زیرا اگر به چرخه حیات انسان در این دنیا نگاه کنیم میبینیم که خلقت اصلی بدن بشر از خاک است و دوباره به خاک بر میگردد و اصل وجود او نیز از مرتبه ای از وجود است که در راس مراتب وجود است و فرا تر از ماده لذا وقتی ادیان میگویند ما انسان را از خاک خلق کردیم و از روح خود در او دمیدیم کاملا با این دیدگاه منطقی و حقیقی است یعنی این یک تمثیل کاملا واقعی است حال اگر شما بگویی که در ادیان به این شکل گفته نشده بلکه خلق را دفعی و لحضه ای بیان کرده و در ان زمان مشخص است .
جواب کاملا روشن است چون بر اساس علم فیزیک و فلسفه زمان خود محصول مکان و ماده است و بدون ماده و حرکت زمان مفهومی ندارد به عبارت دیگر زمان مربوط به عالم ماده است ولی خدا که ماده نیست و اگر ماده باشد که اصلا خدا نیست که قبلا علت ان بیان شد پس در نتیجه خدا چه در باب خلق انسان و چه در باب خلق امور دیگر وقتی میگوید به هر چه اراده کنیم همان لحضه موجود میشود به تمام این مراحل هستی اشاره دارد ولی چون او فرا تر از زمان و مکان است برای او تمام این مراحل حاضر است به عبارتی او چون اصل و جود است و تمام مراتب وجود مرتبه ای از او هستند پس این کاملا طبیعی است که در تمام این مراحل در ان واحد حاضر است یعنی هیچ مرحله ای از هستی از او غایب نیست واگر گاهی برای بیان خلق هستی میگوید ما در شش روز عالم را خلق کردیم میخواهد به تبدیل این مراتب وجودی اشاره کندو ما چون در قالب زمان محصور هستیم برای تقریب به ذهن از روز استفاده کرده و اگر هر مرحله را به یک روز تشبیه کرده میخواهد در عین حال هم به طولانی بودن این مراحل اشاره بکند و هم به اسان بودن برای خدا زیرا در جای دیگر میگویید تحقق اراده خدا انی است یعنی هیچ مانعی برای تحقق نیست ولی در انجا میخواهد به نوعی به ما بفهماند که تحقق این مراحل اگر چه برای او همیشه حاضر است ولی از نقطه نظر ما دارای مراحلی است که باید طی شود به عبارت روشن تر انجا که میگوید خلق دفعی است از دیدگاه خدا بیان شده و انجا که به ایام تعبیر شده اشاره به این مراحل از دیدگاه ما دارد یعنی به اسباب و علل اشاره دارد و علت اینکه به این سادگی بیان شده به خاطر این است که اولا مخاطب ادیان عام هستند در ثانی بشر در ان ایام که نمی توانست این حقایق را انگونه که ما الان درک میکنیم بفهمد پس تها راه ممکن بیان تمثیل است
بنده تمام تلاشم را کردم که مطلب را به ساده ترین شکل ممکن بیان کنم امید وارم که توانسته باشم که مطلب را به درستی منتقل کنم اگر درجای مطلب گنگ و نامفهوم بیان شده دوستان بیان کنند تامجددا تشریح گردد و اگر دوستان نقدی دارند بفرمایند تا بررسی گردد در پناه حق باشید
با سپاس
با عرض پوزش به خاطر خطای تایپی که به جای حقگرا "ح" تایپ شده بود
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز

برادر حق گرا شما صحیح میفرمایید من از جناب آقای حقیقت جو عذر خواهی میکنم


لازم به ذکر است این آخرین پست من در این وبسایت خالد بود و من بعد نه به عنوان نویسنده و نه به عنوان خواننده وارد این وبسایت نخواهم شد


در مورد خود هم بگویمت به دلیل مشکلات مالی تا کنون توفیق ورود به دانشگاه را نداشته ام


با تشکر که این چند مدت من رو تحمل کردید
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
استغفرالله
شما چطور جرئت میفرمایید درباره عصمت انبیای الهی اظهار نظر کنید؟ مگر شما میخواهید با آخرت خود بازی کنید؟ برادران ما در جایگاهی نیستیم که بخواهیم در این موضوع بحث کنیم پس چرا میخواهید بار گناهانتان را زیاد کنید؟
مخصوصا با دو بیانات امام رضا
شما دوبیانات امام رضا را دیده اید ولی بازهم بحث میکنید؟
من با خواندن دو حدیث امام رضا لرزه به تنم افتاد شما چرا از خدا نمیترسید؟
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۹:۵۸ انسان حقیقتجو
با درود بیکران

اقای حقگرا شما میفرمایید که علیت قانون نیست بلکه اصل است من تفاوت این دو مقوله را نمیفهمم. شما توی اینترنت کلید واژه علیت را تایپ کن بلافاصله کلماتی نظیر قانون علیت یا برهان علیت میاید یعنی اینکه تعریف علیت به عنوان یک قانون یا برهان مورد قبول همگان است.
قانون علیت: رابطه ای است که چگونگی ارتباط بین یک یا چند معلول را با یک یا چند علت بیان میکند.
ببینید هیچ اصلی در علم وجود ندارد که بدون تجربه کردن انسان معنا داشته باشد. مگر میشود اصلی باشد که بدون تجربه انسان تبدیل به یک اصل شده باشد. حالا ان اصل خواه فیزیکی باشد خواه ریاضی باشد خواه هر چیز دیگری. بدیهی ترین قوانین و اصول علمی هم حاصل تجربه ادمی است یعنی انقد ان اصل تجربه شده و در طبیعت مشاهده شده که تبدیل به یک امر بدیهی و غیرقابل انکار شده است.
قوانین و یا بقول شما اصول زیادی در جهان هستی وجود دارد که برخی از آنها کشف شده اند و تبدیل به یک اصل یا قانون شده اند و برخی از انها هم هنوز کشف نشده اند و در نتیجه هنوز به عنوان اصل شناخته نشده اند. به عنوان مثال قانون جاذبه زمین یا اصل جاذبه زمین از ابتدای شکلگیری زمین بوده است ولی تا قرن 16 که نیوتن ان را کشف کرد کسی از ان مطلع نبود. نمیتوان گفت جاذبه زمین از قرن 16 بوجود امده است یا ازقرن 16 تبدیل به یک اصل علمی یا قانون فیزیکی شده است. نخیر برادر من این قانون همیشه بوده است منتها تا زمانی که بشر انرا تجربه نکرد تبدیل به یک قانون نشد. اصل بدیهی دیگری مثل 2=1+1 این هم حاصل تجربه بشر است یعنی انسانها با تجربه فهمیدن که اگر یک شی داشته باشند و یک شی دیگری از همان جنس را کنارش بگذارند انگاه دو شی خواهند داشت. میبینید که بدیهی ترین قوانین و یا بقول شما اصول ریاضی یا فیزیکی هم حاصل تجربه است و بخودی خود معنایی ندارد. شما میگویید علیت قانون نیست اصل است به نظر من این بازی با کلمات است. اگر شما توانستی یک قانون یا اصل را ارائه بدی که بدون تجربه بشری حاصل شده باشد من تمام استدلالات شما را میپذیرم. تمام قوانین یا اصول بدیهی ریاضی فیزیک شیمی فلسفی حاصل تجربه ادمی است. اصولا تعریف عقلانی بودن یا نبودن پدیده ای حاصل تجربه انسانهاست.
ارسطو چندهزار سال قبل گفته است که معقول به پدیده ای گفته می شود که در طبیعت وجود داشته باشد و نامعقول به پدیده ای گفته می شود که در طبیعت وجود نداشته باشد. حالا اگر پدیده ای در طبیعت وجود داشته باشد و بشر هنور انرا کشف نکرده باشد ممکن است نامعقول به نظر برسد ولی اگر همان پدیده کشف گردد معقول خواهد شد.
شما میگویید من بر چه اساسی میگویم اصل علیت قابل تعمیم به همه جهان نیست . من همچین ادعایی نکردم بلکه علم ادعاا کرده است و ان را اثبات کرده است. دانشمندان در ازمایشگاه توانسته اند چنین شرایطی را بوجود بیاورند و با ایجاد خلا کوانتومی و عاری از ماده متوجه شدند که برخلاف انتظارشان ماده در ابعاد کوانتوم مدام در حال شکلگیری و از بین رفتن است. ایا میتوان ادعا کرد در ان شرایط خدا بوده است که ماده را بوجود میاورده است؟ اصل علیت کاملا اثبات شده است منتها نه در فیزیک کوانتوم بلکه در فیزیک نیوتنی. در فیزیک نیوتنی برای هر پدیده ای علتی وجود دارد و رخداد یک پدیده بدون علت پذیرفتنی نیست. ولی امروزه اثبات شده است که اصل علیت برای فیزیک کوانتومی هیچ توجیهی ندارد و این هم حاصل تجارب جدید بشری است. درواقع ازمایشات نشان داده اند که در فیزیک کوانتومی بسیاری از پدیده ها هستند که خودبخودی و بدون علت در حال رخ دادن است. یک تحقیق کوچیک انجام بدید متوجه عرایض بنده خواهید شد.

اشتباه شما در 3 جا است یک اینکه علیت را سوای تجربه انسانها میدانید و ان را به عنوان یک اصل مادرزاد پذیرفته اید که این کاملا اشتباه است. هیچ اصلی به خودی خود اصل نیست مگر انکه بشر ان را تجربه کرده باشد. یعنی بدیهی ترین بدیهیات هم زمانی پذیرفته شدند که انسانها انها را درک کردند
دوم اینکه تمایزی بین ماده و انرژی قائل نمیشوید یا بعبارتی تفاوتی بین ماده و کوانتوم نمیبینید. اصول فیزیک نیوتنی را که براساس ماده بنا شده اند را به فیزیک کوانتوم ارتباط میدهید و در نتیجه کلیه اصول فلسفی که فلاسفه در مورد جهان مادی بنا کرده اند را به فیزیک کوانتوم ارتباط داده و از ان نتیجه گیری غلط میکنید
سوم اینکه عقلانیت را سوای علم میدانید در حالیکه عقلانیت به ذات تعریف نشده است یعنی هیچ پدیده ای ذاتا عقلانی نیست مگر انکه تجربه شده باشد. بر فرض کاملا محال اگر زمانی بشر توانست تجربه کند 2=4+5 انگاه این اصل عقلانی خواهد شد چون به عینه ان را در طبیعت دیده و تجربه کرده است.
۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۳ انسان حقیقتجو
جناب حق گرای گرامی اما نکته دیگری که واقعا برای من جالب است و ربطی به بحثهای من به شما ندارد مربوط به حرفهای شما در مورد پیامبر اسلام و قران است. لطف کنید به طور خلاصه و نه مفصل دیدگاه خودتان را در مورد قران و شخص پیامبر اسلام در چندخط بیان کنید چون واقعا من نفهمیدم شما قران را کتابی از جانب خدا میدانید یا دلنوشته های پیامبر اسلام؟ ایا حضرت محمد را پیامبر خدا با ان تعریفی شخص پیامبر از خودش گفته میدانید یا نمیدانید؟ چون شما بسیار به ایه های قران استناد میکنید. بعنوان مثال همین اشاراتی که به افرینش تدریجی و آنی جهان کردید و در قران هم بیان شده است. لطفا در متنی جداگانه بیان کنید تا خلط مبحث نشود. ممنون
عرض سلام و ادب کلیه دوستانی که نگران اخرت بنده هستند

واقعا انسان شگفت زده میشه از اینهمه معرفت و عقلانیت من وفقط موندم شما که به اخرت ایمان دارید اگر فردای قیامت مورد بازخواست قرار بگیرید که چگونه وقتی قران داشتید و همچنین عقل و شعور برای درک ان چرا بر خلاف ایات ان حکم صادر کردید چه جواب خواهید داد ایا میگویید فلان حدیث این را گفت ان وقت اگر به شما بگویند قران مهمتر است یا حدیث چه خواهید گفت ؟اگر بگویند مگر خود ائمه حدیث ندارند که اگر حدیثی از ما نقل شد و مخالف ایات قران بود ان را منکر شوید .چه جوابی دارید بگویید ؟ایا انجا علمایی که به عمد یا به سهو ایات قران را تحریف کرده اند به داد شما خواهند رسید.
وقتی قران به کرار در مورد اکثر پیامبران به روشنی و بدون شبه خطا را ممکن میداند ودر مورد پیامبر اسلام بارها به اشتباه غیر عمد اشاره دارد شما به چه جراتی حرف قران را رد میکنی شما مرا از خدا میترسانید ولی خودتان را فراموش کرده اید شما تا به حال چند بار قران را با دقت مطالعه کرده اید مگر قران شما را دعوت نکرده که قران را مطالعه ودر ان تدبر کنید اگر مطالعه وتدبر کرده اید چطور ایات مورد نظر را دیده و به سادگی میگویی که منظور در قران خود انبیا نبوده بلکه اشاره به ما داشته مگر شما از خدا بهتر میفهمی که چنین حکمی میکنی ؟مگر شما نمیگویی قران فصیح و بلیغ است چرا باید باید به انبیا انگ اشنباه بزند و منظورش ما باشیم مگر در قران به صراحت در ایاتش به ما اشاره ندارد پس اگر قرار بود برای فهماندن مطالب به ما ،انبیا را مخاطب قرار دهد چرا در جاهای دیگر مستقیما به ما اشاره دارد چه لزومی دارد که خدا مستقیم ما را مخاطب قرار ندهد اصلا شما از خود سوال کرده اید اگر انبیا و اوئمه به ان معنی که شما میگویید معصوم هستند یعنی باید خصوصیات بشر را نداشته باشند یا اینکه خدا اجازه نفوذ شیطان را به انها نداده باشد یعنی انها قادر به گناه نبوده اند. با این تفاصیل ارزش و جایگاه انان به چیست ؟ چرا ما انان را میستاییم ایا جز این است که ما چون خود رادر مقابل شیطان درون ضعیف میدانیم انان را که توانسته اند به این ضعفها فائق ایند را بزرگ میبینیم حال اگر انان این خصوصیات ما را نداشته باشند دیگر چه امتیازی برما دارند یعنی اگر این امتیاز به انها اهدا شده باشد دیگر انان در این امتیاز نقشی ندارند که قابل ستایش باشند مثلا اگر شما اگر یک انسان بسیار قوی یا بسیار زیبا را ببینید که ذاتا دارای چنین خصوصیاتی هستند شما اگر هم انها را ستایش کنید در واقع خود انان را ستایش نکرده اید بلکه خود ان زیبایی و قدرت و نهایتا خالق انها را ستایش کرده اید یا به عبارت روشن تر شما اگر یک ماشین بسیار جذاب مدل بالا را ببینید وان را ستایش کنید اول اصل زیبای را ستایش کرده اید و به طرز اولی سازنده ان را مدح کرده اید نه خود ماشین را که هیچ دخالتی در این امر نداشته
ومثلا شما اگر دو جوان ثروتمند را ببینید که به یک میزان دارایی دارند ولی یکی از صفر شروع کرده تا به انجا برسد و دیگری ارث به او رسیده مطمعنا از نظر داشتن توانایی شما انها را در یک سطح نخواهید دید هر چند از نظر دارایی برابر باشند .
حاصل کلام اینکه اگر انبیا دارای ارزش هستند به خاطر این است که دقیقا مانند ماهستند با تمام جزئیات وخود توانسته اند با تزکیه نفس و تلاش خود را تز کیه کنند تا برسند به جایی که لایق الطاف حضرت حق گردند به گونه ای که حتی کوچکترین لغزشها هم از نظر انان دور نمانده و با خضوع تمام فورا به درگاه حق توبه میکرده اند تا بتوانند مدارج بالا را طی کنند و این چیزی نیست که بنده از طرف خود بگویم بلکه عینا در قران چنین ذکر شده ولی هیچ جا در قران عصمت به ان معنا که منظور شماست در قران نیامده اگر شما مدعی هستید که چنین نیست ایه ای از قران بیاورید که چنین عصمتی را قائل باشد و اگر نتوانید ثابت کنید پس این شما هستید که بر قران افترا بسته اید و حقایق ان را تحریف کرده اید و اگر ایمان دارید باید توبه کنید بنده دلیل خود و ایات مورد بحث را در پستهای قبلی ذکر کرده ام و منتظر جواب هستم و برای من هیچ فرق نمی کند که چه کسی جواب میدهد اگر بیان منطقی باشد از هر کسی که باشد قبول میکنم و البته به درگاه حضرت حق توبه خواهم کرد واز شما نیز سپاس گذار خواهم بود ولی اگر نتوانید ثابت کنید این شما هستید که باید توبه کنید .
این خیلی شگفت انگیز است که شما به جایی اینکه به علما خود فشار بیاورید که به چه دلیل عقلی و قرانی ما به عصمت معتقد هستیم به بنده که عین ایات قرانی را بیان کرده و بیانم خارج از منطق ایات نیست ایراد میگیرید پس عقل را خدا برای چه به ما داده اگر قرار باشد از ان درست استفاده نکنیم یا اصلا استفاده نکنیم ایا این دهن کجی به خالق ان نیست به این معنی که ما را نیازی به عقل نیست و همان ایمان ما را کفایت میکند نتیجه ایمان بدون عقل نیز کاملا معلوم است و چیزی جز تحجر و تعصب بیجا نیست که اخرش به امثال داعشی ها ختم خواهد شد
در پایان دوستان را علاوه بر تلاوت دقیق ایات به مطالعه دقیق دعای کمیل و دیگر دعاهای منصوب به حضرت امیر دعوت میکنم تا بدانید که اعتقاد ان حضرت نسبت به خود چگونه بوده البته بدون هیچ پیش فرضی (این که منظور ما هستیم نه خودشان )
سپس این ایات را با این دعاها مقایسه کنیدو به عقل خود رجوع کنید (نه به نظر دیگران چون در وحله اول این عقل خودتان است که بر شما حجت است و بر اساس ان باز خواست خواهید شد و اگر غیر این بود هیچ گاه حجت بر هیچ کس تمام نمی گشت )ببیند ایا باز هم به عصمت به این شکل معتقد میشوید
در اخر لازم به ذکر میدانم که بنده با استناد به ایات روشن معتقد به تزکیه انبیا هستم به این معنی که انان ممکن است به حکم بشر بودن خطاهای مختصر و سهوی انجام داده باشند (البته خطا با گناه فرق میکند ) ولی از انجا که فورا متوجه شده و جبران نموده اند و از انجا که طبق قران اگر کسی از خطا و گناه خود توبه راستین کند مانند کسی است که گناهی نکرده پس در واقع در اصل میتوانیم بگوییم که ایشان هیچ خطایی ندارند ولی نه به این معنی نمی توانند خطایی داشته باشند یا به واقع خطایی نداشته اند بلکه به این معنی که عوارض ناشی از گناه را نداشته اند زیرا با توبه ان اثرات از بین رفته اند واین خصوصیت نه تنها برای انان یک نقطه ضعف نیست و با مقام نبوت انان ناسازگار نیست بلکه دقیقا هم نشانه صداقت و درستی ایشان است هم میتوانند بهترین الگوی عملی برای ما باشند زیرا انان در صورتی میتوانند ما را هدایت کنند که خود از جلو حرکت کنند و راه و چاه را عملا به ما نشان دهند و ما نیز قدم به قدم از پشت سر ایشان حرکت کنیم اگر غیر این باشد و انان تافته جدا بافته باشند به چه درد ما میخورند .
پس هم عقلا و هم بر اساس ایات قران برای هدایت بشر لازم است که انبیا بشری مثل خود ما باشند تا بتوانند هادی و راهنمای عملی ما باشند .
در ضمن اگر دوستان نظری را رد میکنند لطف کنند با دلیل منطقی رد کنند نه صرفا از روی احساسات زیرا در این صورت به قول شاعر :عرض خود میبری و زحمت ما میداری
البته حاصل کلام این نیست که من میگویم حرف بنده مطلقلا درست است . هرگز
بلکه اصل مقصود این است که ما اگر نظری را باطل و ایده ای را درست میدانیم باید با دلیل قابل قبول باشد و مهمتر از همه این که نتیجه ان ایده چیست ؟
مثلا باید دید نتیجه و خروجی کل نظریه من چیست یعنی یک جا بحث بر این است که نظریه من منطقی و درست است یا خیر ؟
یکجا بحث بر این است که به فرض صحت نظر خروجی و نتیجه ان چیست ؟ بنده ادعا دارم که در کل نتیجه این نظریه این است که اصلی ترین هدف و برنامه زندگی بشر باید بر محور خود سازی و تزکیه نفس باشد که نتیجه اولیه ان خروج از خود خواهی و خود محوری و رسیدن به دیگر خواهی است . که این هم زمان دو نتیجه بسیار باارزش دارد اول در بعد حیات است که موجب اشتی ادیان باهم و تمرکز و اتحاد تمام حق خواهان خواهد گردید که خود موجب عقب نشینی باطل در تمام عرصه ها خواهد گردید و همچنین اشتی علم و دین وفلسفه و عرفان خواهد شد که میتواند دروازه های معرفت را به روی بشر بگشاید ودر کل میتواند ایده صلح کل که ارمان تمام ادیان است را محقق گرداند ودر بعد دیگر که بسیار مهمتر است میتواند بشر را به بقا و اتصال به ماوراء ماده یعنی تقرب به حضرت حق از طریق متصل شدن به دریای بیکران وجود گرداند که تنها از طریق برگشت به حقایق درونی وجودمان که همواره برای همه حاضر و مهیاست و تنها نیاز به همت و تلاش داردمحقق خواهد شد . و این دقیقا همان چیزی است که در طول تاریخ انبیا و عرفا و مصلحان و حکما و تمام حق خواهان عالم به ان دعوت کرده اند .
لذا برای اثبات این ایده باید در چند جنبه کار شود اول در مقابل منکران خدا باید وجود خدا به اثبات برسد یعنی ما باید با براهین عقلی با تکیه به یافته های علمی هم وجود خدا را اثبات کنیم هم تبیین درستی از نظام هستی داشته باشیم و مهمتر از همه جایگاه خود را در نظام هستی بیابیم به گو نه ای که هم با عقل هم با علم و مهمتر از همه با ادیان مطابقت داشته باشد بنده بر این باور هستم اصل و باطن ادیان از انجا که سرمنشاش همان خالق قوانین نظام هستی و خالق عقل و فطرت بشر است کاملا با عقل و علم هم سو و هم جهت است منتها از انجا که مخاطبش عام است و دز زمانهای بسیار گذشته نازل گشته و طبیعتا مطابق درک بشر ان زمان بوده باید احیا گردد یعنی مفاهیم کلیدی مانند خدا ،وحی ،نبوت ،نبی و ...تجزیه و تحلیل گردیده و معانی حقیقی انان از لابه لای معانی عامه پسند ان استخراج گردد و اصل و حقیقت این کتب از لابه لای بزک های ناشیانه که توسط ارباب مذاهب بر دین تحمیل گردیده اشکار گردد ان وقت است که مشخص خواهد شد تمام ادیان یکی هستند و تمام تعارضات انها با هم و تناقضات ظاهری در داخل این کتب دلایل منطقی دارد و هیچ کدام حقیقی نیستند بلکه این برداشت نادرست ما از مفاهیم کلیدی است که موجب این امور گردیده .
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب حقیقت جو

با تشکر به خاطر جوابهای شما فکر میکنم با این بیانات بهتر بتوانم منظورم را برسانم
نکته اول
در خصوص تعریف علیت دقیقا منظور من هم این بود که این تعریف اشتباه است نه صرفا بیان شما زیرا شما دارید تعریف متعرف از علیت را بیان میکنید که در قالب قانون بیان شده حرف من این است که علیت الفبای تعقل است نه قانون زیرا ما هر قانونی را با اصل علیت میسنجیم (البته منظورم قانون علیت فلسفی معروف نیست که بر اساس همین اصل که منظور من است تدوین یافته )در انجا اصلا من وارد فلسفه و هیچ علم دیگری نشده ام در واقع منظور من ابتدا و اغاز تعقل است یعنی قبل از اینکه شما وارد هر علمی شوی و تنها مشاهده گر هستی برای اغاز تعقل به طور غریضی و غیر ارادی از علیت استفاده میکنی (در واقع میتوان علیت را در اینجا به معنی چیستی ،چگونگی و چرایی پدیده های عالم دانست ) لذا بیان شما درست است که منشاء تمام علوم تجربه است در این شکی نیست بیان من این است که ما برای درک و شناخت همین تجربه نیاز به تعقل داریم که الفبای ان را علیت تشکیل میدهد مثلا شما در مشاهدات مختلف میبینی اب در سرما یخ میزند در گرما به جوش می اید اولین چیزی که به ذهن شما میرسد این است که علت وقایع چیست این چرایی (علیت )شما را به تعقل وادار میکند تعقل شما را وادار میکند این پدیده را در شرایط مختلف و به کرار ازمایش کنی (تجربه) و شما با تکیه به این تجارب و ازمایشات و با استفاده از تعقل پی به قوانینی در این خصوص میبری با استفاده از اصل عقل و تجربه که از همین از مایشات محدود پی به یک قانون میبری که همیشه و همه جا در طبیعت جاری است و این قانون تا زمانی که مورد نقضی نداشته باشد معتبر خواهد بود
بنابر این اگر نیک بنگری میبینی که منشا هر قانونی علیت است و ما اگر بخواهیم قانونی را نیز نقض کنیم باز با تکیه به عللی ان را نقض میکنیم یعنی با اطل علیت ان را نقض کرده ایم به همین خاطر میگویم علیت فرا قانون است زیرا مایه اعتبار و نقض هر قانونی به تجربه متکی است و خود تجربه نیز متکی به تعقل و تعقل نیز متکی به چرایی و علیت است زیرا تجربه اگر منهای تعقل و چرایی باشد تنها یک مشاهده است نه چیزی دیگر و این تعقل و چرایی مشاهده است که منجر به کشف قوانین میشود و این امری بدیهی است که برای همه قابل درک است
این که شما میگویی در فیزیک کوانتوم اثبات شده است که اتمها در شرایطی از هیچ به وجود می ایند و قوانین علیت در مورد انها جاری نیست نهایتا میگوید قوانین علیت متعارف در مواد که تا به حال شناخته شده در اینجا کار ایی ندارد زیرا اثبات شده که حتی توجه ما در نحوه بروز و ظهور اتمها تاثیر دارد و این خود نشانه این است که ما در یک مرحله گذار به مرحله دیگر هستیم که تمام محاسبات قبلی را به هم میزند شما خیلی زود داری در مورد ماهیت کوانتوم قضاوت میکنی در صورتی که بزرگات این علم معتقدند که هر کس بگوید این علم را فهمیده در واقع هیچ نفهمیده و این به معنی این است که ما وارد دنیای جدیدی شده ایم که تقریبا جز نشانه هایی از ان نمی دانیم درست مانند همان مثال جاذبه که خود بیان کردی که این قانون همواره بوده ولی ما ان را در قرن 16 کشف کردیم و اگر این قانون را در چند قرن قبل کسی عنوان میکرد به او می خندیدند کوانتوم نیز یک علم جدید است که مسلما با گذر زمان میتواند قوانین زیادی را کشف کند که ممکن است علم امر.ز حتی تصورش هم نکند ولی تمام ایت اکتشافات نتیجه دو امر مهم است اول اینکه ما با تکیه به تعقل و اصل علیت که تجربه را هدفدار و معنی دار میکند قدرت درک بسیار بالایی را داریم ولی باید این مراحل پله پله طی شود و نکته دوم این که نظام هستی یک نظام یک نطام هوشمند و بسیار پیچیده و پر از قوانین مختلف است که ما را قادر میسازدکه این قوانین را کشف کنیم و این خود نشان میدهد که بین عقل ما و قوانین جاری در هستی یک رابطه و هم خوانی وجود دارد کما اینکه خودما نیز بخشی از این عالم هستیم که خود دلیل دیگری است که منشا عقل و قوانین هستی یکی است

شما
اشتباه شما در 3 جا است یک اینکه علیت را سوای تجربه انسانها میدانید و ان را به عنوان یک اصل مادرزاد پذیرفته اید که این کاملا اشتباه است. هیچ اصلی به خودی خود اصل نیست مگر انکه بشر ان را تجربه کرده باشد. یعنی بدیهی ترین بدیهیات هم زمانی پذیرفته شدند که انسانها انها را درک کردند
دوم اینکه تمایزی بین ماده و انرژی قائل نمیشوید یا بعبارتی تفاوتی بین ماده و کوانتوم نمیبینید. اصول فیزیک نیوتنی را که براساس ماده بنا شده اند را به فیزیک کوانتوم ارتباط میدهید و در نتیجه کلیه اصول فلسفی که فلاسفه در مورد جهان مادی بنا کرده اند را به فیزیک کوانتوم ارتباط داده و از ان نتیجه گیری غلط میکنید
سوم اینکه عقلانیت را سوای علم میدانید در حالیکه عقلانیت به ذات تعریف نشده است یعنی هیچ پدیده ای ذاتا عقلانی نیست مگر انکه تجربه شده باشد. بر فرض کاملا محال اگر زمانی بشر توانست تجربه کند 2=4+5 انگاه این اصل عقلانی خواهد شد چون به عینه ان را در طبیعت دیده و تجربه کرده است.

*

در مورد اشتباه اول توضیح دادم که تجربه وقتی مفید و منجر به کشف حقیقت میشود که با تعقل و چرایی همراه باشد واصلا منشا تجربه چرایی و علیت است و اگر شما در درونت به چرا و چگونه مواجه نشوی هیچگاه به کشف هیچ پدیده ای نائل نمیشوی

اشتباه دوم
من اصلا کار ندارم که اصطلاحات فیزیک چیست و ایا مطابق با تعایف فلسفه است یا خیر ؟از نظر بنده حقایق عالم منحصر به ماده نیست و انرژی و هر عامل ناشناختهای که ما دلیل بر وجود او داشته باشیم در دایره وجود قرار میگیرد لذا در این دیدگاه برای ما هیچ تفاوتی ندارد که شما منشا پیدایش اولیه مواد را انر ژی یا هر چیز دیگری بدانی حتی اگر بگویی از نظر فیزیک از هیچ همه چیز به وجود امده شما به امری اشاره کرده ایی یعنی ان هیچ که شما و علم میگوید ان عدمی که فلسفه میگوید نیست چون عدم هرگز وجود ندارد بلکه به لحاض عقلی ان هیچ یا انرژی که شما اشاره به ان داری در واقع یک امر ناشناخته است که فعلا قابل درک نیست نه اینکه مطلقا موجود بناشد زیرا عقلا محال است چیزی از هیچ به وجود بیاید و این که میگویم عقلا به این معنی نیست که فلسفه میگوید بلکه همان عقلی میگوید که علم اگر تا اینجا رسیده به اتکا به قدرت تجزیه و تحلیل ان به اینجا رسیده و مطمعنا اگر به کوشش خود ادامه دهد پی خواهد برد که منظور از هیچ چیست و پشت پرده چه خبر بوده است چنانکه در کیهان شناسی نیز به نیروی تاریکی پی برده ولی هرگز نتوانسته او را به اثبات برساند چون فعلا به درک درستی از ان نرسیده شما خود اذعان به ناقص بودن علم و تکامل تدریجی ان اذعان داری سپس یک اصل ان را که هنوزهزار اگر و اما دارد و بزرگان ان به صراحت میگویند تقربیا هیچ چیزی در این علم نمی دانیم هر روز ممکن است به نتیجه جدیدی برسند که نتایج گذشته را مردود کند چنین مسلم پنداشته ای ایا به نظر شما این اشتباه نیست ؟
نکته سوم
شما میگویی بدیهیات ریاضی مثل 2=1+ 1 نتیجه تجربه است ولی دقت نکردید که تچربه سوای تعقل اصلا قابل درک نیست و تعقل خود از چرایی پدیده ها اغاز میگردد که همان علیت است

در مورد مطلب بعدی در پست بعد پرداخته خواهد شد
با سپاس
ههههه قرآن
قرآنی که پرتناقضه و پراشکاله
اگه عاقلید به قرآن پر تناقض تکیه نکید
عرض سلام و ادب خدمت خواهر راحله

بنده بیان شما را اصلاح میکنم و بهتر است بگوییم ما قران را پر تناقض میبینیم و بین این دو تفاوت بسیار است اولی به این معنی است که قران به نفسه وذاتا بدون دخیل بودن دیدگاه ما دارای تناقض است و دومی به این معنی است این تناضات ناشی از نوع بینش ما نسبت به واژه های کلیدی قران مثل :خدا ،وحی ،نبوت ،نبی ،شیطان ،عذاب ،هدایت ،معجزه و....است زیرا اگر ما این حقایق را با عینک متداول و سنتی و عامه پسند ان ببینیم و کل قران را بدون تفکیک مراتب معرفتی همه را به یک چشم ببینیم مسلما در ان تناقض بسیار میبینیم ولی اگر ما قران را به واقع همان طور که هست ببینیم و بین اصل و فرع ان ، بین حقایق ثابت و متغیر ان و بین حقیقت و مجاز ان تفاوت قائل شویم هیچ تناقضی در ان نخواهیم دید و خواهیم دید که قران یک هدف دارد وان دعوت ما به حقایق درونی خودمان است که وجه مشترک بین ما و خالق ماست و تنها کانال ارتباط ما با دنیای ماورایی و رسیدن به بقا و حیات ابدی است .که بنده در پستهای قبلی در حد توان به بخشهایی از ان اشاره کرده ام
با سپاس
۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۵ انسان حقیقتجو
با درود بیکران

جناب حق گرا ممنون از پاسخهای مبسوطتون
بهرحال از نظر بنده حقیر کلیه مباحث در مورد عقلانیت و علیت زده شده است و قضاوت با خوانندگان خواهد بود. از اینکه این بحث را با حوصله پیگیری کردید سپاسگذارم.
بازهم میگویم مبانی و فرضیاتی که شما بر اساس آن سعی در توجیه تئوری خود کردید بر اساس فرضهای غلطی بنیان نهاده شده است که بنده مجاب به انها نشدم.. شاید دوستان دیگر اقناع شده باشند. بنده در انتها خلاصه ای از این مبانی نادرست را بیان میکنم و برای شما ارزوی موفقیت روز افزون دارم:
1-علیت نمیتواند به عنوان یک قانون جهان شمول در فیزیک کوانتوم تعمیم داده شود و این ادعای من براساس مطالعاتی است که در زمینه کوانتوم انجام شده است. در کوانتوم بسیاری از پدیده ها خودبخودی و بدون علت رخ میدهد یعنی بر اساس تصادف و اتفاق.
2-هیچ پدیده ای بالذات و به خودی خود عاقلانه نیست مگر انکه تجربه شده باشد. پدیده های زیادی در جهان وجود دارد که هنوز تجربه نشده اند و در نتیجه ممکنست در حال حاضر نامعقول بنظر بیایند ولی نمیتوان گفت که برای همیشه نامعقول باشند. مهمترین پروژه ای که در این زمینه در حال بررسی امکان سفر در زمان (گذشته و یا اینده) است.

اگر عمری بود با هرکدام از دوستان که مایل بودند در مورد تناقضات علمی قران و اینکه ایات قران کاملا تحت تاثیر علم و باورهای زمان خودش بوده است بحث خواهم کرد. در صورت تمایل هر کدام از مسلمانان که ابراز امادگی کنند بنده در خدمت خواهم بود
عرض سلام خدمت جناب حقیقت جو

بنده در سوال قبلی شما که به نوعی به پیامبر اسلام مربوط بود به تفصیل در این خصوص توضیح دادم که به نظر میرسد مطالب گویا نبوده اما باز در حد توان میکوشم مطلب را به اختصار بیان کنم اما چون این مطلب کمی پیچیده است و ممکن است از بیان من برداشتی نادرست حاصل شود لازم است که ابتدا مفاهیم پیش نیاز این مسئله روشن شود که سعی میشود به اختصار بیان شود
خدا
خدا طبق این دیدگاه یک موجود انسان وار نیست که درست مانند ما عوارض عاطفی داشته باشد مثلا :خشمگین یا شاد شود و هر خصوصیتی که به نوعی او را یک خدای انسان وار در ذهن ما تجسم میکند و اگر در قران ایاتی خدا را اینگونه بیان میکند تنها برای تقریب به ذهن است (به قرینه این که در ایات دیگر این خصایص نفی میشود )
بلکه خدا اصل و خالص وجود است که هم ازلی و ابدی است و هم یکتا و بی نظیر است زیرا واجب الوجود و منشاء کلیه مراتب وجود است. ودر تمام مراتب وجود حاضر است به گونه ای که در هیچ جای هستی از مادیات گرفته تا مخفی ترین اسرار درونی ما تا سری ترین قوانین هستی از او مخفی نیست
جهان هستی
هستی در این دیدگاه منحصر به عالم ماده نیست بلکه دارای مراتب بسیار است که عالم ماده پایین ترین مرتبه ان است و این سلسه مراتب بصورت علی و معلولی تا مرتبه واجب الوجود ادامه دارد که هر عالم و مرتبه قوانین خاص خود را دارند به عبارتی هستی مجموعهای از قوانین و سنتهاست که به هم پیوسته و بسیار هوشمند هستند درست مانند یک ابر رایانه که هر حرکتی در ان عکس العملی را در پی خواهد داشت و به تبع ان هر حرکت اشتباه نیز نتایج خاص خود را خواهد داشت به همین خاطر است که بشر با کشف این حقایق میتواند به راحتی از هر عملی عکس العملی را پیشبینی کند و راز پیشرفت سریع علوم در همین نظام مند بودن هستی است
انسان
انسان نیز به عنوان جزئی از این جهان هستی از نظر مادی دقیقا تابع همین قوانین است که در این خصوص پزشکان با یافتن این نظامهای درونی توانسته اند پیشرفتهای خوبی را در این زمینه داشته باشند و با تلفیق این یافته ها با کشفیات و اختراعات علوم دیگر گامهای بلندی در شناخت بدن انسان داشته باشند اما انسان تنها موجودی است که دارای ابعاد پیچیده بسیار است به همین خاطر ما شاهد ظهور علوم بسیاری در خصوص انسان هستیم مثلا علم روانشناسی به ابعاد رفتار شناسی وریشه های درونی که منشاء عکس العملهای فردی و اجتماعی و...میشود که ما شاهد قوانین بسیار ی در این خصوص هستیم و علوم دیگر مانند جامعه شناسی ،علوم سیاسی و اقتصادی ،فلسفه و اخلاق و...که هر کدام دارای قوانین خاص خود هستند که در عین اختصاصی بودن با همدیگر مرتبط هستند .
خلاصه این که انسان دارای ابعاد مختلف است که هر کدام دارای قوانین و سنتهای خاص خود هستند ولی در عین وابسطه بودن به هم به گونه ای از هم مستقل اند
انبیا
انبیا کسانی هستند که توانسته اندبا کنکاش در یکی از جنبه های وجودی خود که ارتباط نزدیکی با واجب الوجود دارد خود را به این وجود بیکران نزدیک کنند و حقایقی را از این وجود دریافت کنند به عبارت روشن تر این جنبه وجود نیز مانند جنبه های دیگر ما قوانین خاص خود را دارد که در صورت کشف ما را در مسیر درست ان قرار خواهد داد بنابر این انبیا کسانی هستند که توانسته اند این قوانین را کشف کنند .
اما یک نکته بسیار مهم در اینجا وجود دارد و ان این است که درست است که این جنبه که مارا به خالق هستی نزدیک میکند بسیار مهم و والا ست ولی دلیلی ندارد که با کشف این قوانین ما به تمام قوانین دیگر واقف شویم زیرا چنان که عرض کردم دنیای بیرون و درون ما پر از جنبه های مختلف است که هر کدام قوانین خود را دارند وبرای اگاهی از انها باید از راه ان وارد شد و انها را کشف کرد بنابر این وقتی یک نبی به حقایقی دست می یابد و لایق مقام نبوت میگردد هیچ دلیلی ندارد که به تمام قوانین هستی مطلع باشد مثلا از فیزیک وشیمی و پزشکی و..اگاه باشد چنان که بارها خودشان اقرار کردهاند که انها بشری مانند ما هستند با این تفاوت که به انها وحی میشده و چنان که میدانیم با اینکه پیامبر اسلام حقایق بسیاری را در قران بیان کرده ولی خود سواد خواندن و نوشتن نمی دانسته و از غیب اگاه نبوده یا بیمار میشده و خود پزشکی نمی دانسته و..
پس نتیجه این که انبیا تنها در زمینه خاص خود متخصص و بوده اند که همان راه انسان سازی و تزکیه نفس و شیوه های رسیدن به حق و حیات ابدی است
وحی
اگر ما معنی و مفهوم خدا و انسان را به درستی درک کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که راه اتصال خدا و انسان نمی تواند از راه سمعی و بصری باشد زیرا خدا بالاترین مرتبه وجود است و انسان با وجود این که دارای دو نوع مرتبه وجودی در دو بعد تن و روان است یعنی یک بعد مجرد و از مراتب بالای وجود است یک بعد جسم و ماده است که پایین ترین بعد وجود است واین دو بعد به طور معجزه اسایی با هم امیزش پیدا کرده اند لذا نمی تواند وجود خدا را در قالب بدن یعنی به شکل سمعی و بصری درک کند و این ممکن نبودن از ناحیه ضعف وجودی ماده است نه ناتوانایی خدا در این که نتواند خود را بر ما مجسم کند یا از خود تولید صوت کند و این غیر ممکن بودن را می توان به محال بودن ریختن دریا در لیوان تشبیحه کرد.
پس تنها راه اتصال خدا با انبیا از طریق جنبه های مجرد وجود ایشان است و از انجا که وجود ما بهره و مرتبه پایینی از وجود واجب است لذا او به راحتی میتواند در وجود ایشان تلقین معانی کند پس وحی در اصل به این معنی است که حقایقی به وجود انبیا الهام میشده و این حقایق در قالب درک و فهم انبیا شکل میگرفته به عبارتی اصل ان مطلب از ناحیه خداست و بیان و الفاظ و شکل از طرف پیامبر است

اگر مطالب بالا به درستی درک شود میتوان به سوال شما این گونه پاسخ داد که :
قران امیزه ای از بیان خدا و پیامبر اکرم است به این معنی که چکیده و خالص پیام قران از خداست و فراتر از درک پیامبر بوده که به اختصار عبارتند از :
1.دعوت بشر به حقایق درونی خود و تاکیید بر این که تنها راه سعادت و بقا انسان را ه خودسازی و تزکیه نفس و نفی خود خواهی است
2.ارائه تصویر ی از ویژگیهای واجب الوجود در دو غالب علمی و عامه پسند
3.ارائه تصویری از جهان به گونه یک نظام هوشمند ، به هم پیوسته و هدفمند
4.اشاره به کیفیت و ساختار دو بعدی انسان و اغاز خلقت و چرخه خلق مداوم بشر تحت قوانین نظام هستی با بیانی بسیار ساده در قالب تمثیلی عام پسند .
5. اشاره به قوانین فردی و اجتماعی بشر در قالب مقالهای ساده
6. اشاره به کششهای درونی و ریشه دار ما که قادر است ما را به نیستی بکشاند با تمثیلی واقع نما و ملموس به اسم شیطان
7.اشاره رمزی و تمثیلی به حیات پس از مرگ با دو پیش فرض اعتقاد و عدم اعتقاد به خدای واحد
و موارد دیگر که اگر بیان شود مطلب طولانی میگردد
اما مطالب و ایات دیگری در قران هست که تماما در جهت محقق کردن این اهداف بیان شده که شامل احکام شرعی، داستان انبیا گذشته ،وقایع اجتماعی محقق شده در عصر ایشان و ...که با وجود مشخص بودن چهار چوب اصلی دعوت نیازی نبوده حتما مستقیما از طرف خدا باشدو میتواند از خود پیامبر باشد که برای درک درست ان مثالی میزنم :
مثلا حاکمی شخصی را برای امارت ویا قضاوت به منطقه ای میفرستد و از انجا که به لیاقت و شایستگی او ایمان دارد ا هداف اصلی را به ایشان ابلاغ میکند و او را در اجرا و راه کارها مختار قرار میدهد و ایشان نیز با توجه به مقتضیات زمان و درک مردم و توانایی خود راه کارهایی را در مسیر محقق کردن ان اهداف اجرا میکند که هر چند ممکن است در عصر خویش بهترین و ممکن ترین راه باشد ولی هیچ منافاتی ندارد که بعدها با تغییر شرایط و عوض شدن زمانه ان روشها و راه کارها دیگر برای تحقق ان اهداف جوابگو نباشد در واقع ما اگر اهداف و مقصد اصلی را بشناسیم به خوبی تشخیص خواهیم داد که راه رسیدن به ان هدف در هر زمانی ممکن است متغییر باشد و انچه مهم است تحقق اهداف است که غالب تناقضات و نقاط ضعف ظاهری از اینجا ناشی میشود لذا بنده وقتی میگوییم لایه های معرفتی قران باید شناخته و تفکیک گردد به این خاطر است که ما بتوانیم تشخیص دهیم پیام اصلی چه بوده راه کارها در ان زمان چه بوده و ایا ان راهکارها در زمان حاضر جوابگو هست یا خیر و همچنین کجای قران حقیقت است و کجایش تمثیل و مجاز اگر ما این امور را درک کنیم خواهیم فهمید که در قران هیچ تناقضی نیست و همچنین بین قران با ادیان و مکاتب حق گرای دیگر نیز هیچ تضادی نیست .
اما نکته دیگر اینکه اگر به واقع چنین است چرا قران همه این امور را مستقیما به خدا نسبت داده ؟
1.به این دلیل که اساسا در قران تمام امور هم به خدا نسبت داده شده هم به اسباب ظاهری ان و این به این معنی است که در نهایت همه چیز منسوب به ایشان است
پس طبق منطق خود قران اگر بیان و لفظی هم از پیامبر باشد وجود پیامبر و تمام افکار و اعمالش منسوب به خداست پس پیامبر اکرم که تمام بیاناتش را منسوب به خدا کرده دروغی نگفته
2.نکته دیگر اینکه تمام این بیانات و افکار حاصل همان وجودی است که توانسته ان حقایق را درک کند و این طبیعی است که تمام جزئیات در راستای همان اهداف باشد نه در جهت عکس ان زیرا وجود پیامبر یکی بیشتر نبوده یعنی پیامبر با همان ظرفیت وجودی که توانسته حقایق را درک کند جزئیات رسیدن به این حقایق را بیان کرده نه با وجود دیگری به عبارتی به لحاظ رسیدن به ان مرتبه بعد از الهام ان حقایق ایشان مجاز به پیاده کردن راههای رسیدن به ان حقایق توسط ظرفیت وجودی خود بوده (مانند ان مثال حاکم و فرماکه ذکر شد )
3.نکته دیگر اینکه ایشان نمیتوانسته مستقیما به مردم ان عصر کیفیت وحی و دیگر جزئیات را بیان کند زیرا اصلا برای انان قابل درک نبوده و از او قبول نمیکرده اند زیرا هضم مسئله بسیار سنگین است و حتی همین الان هم مردم متدین نمیتوانند این مسئله را هضم کنند چه رسد به ان زمان .در نتیجه ایشان برای محقق کردن اهداف الاهی خود راهی به جز این شیوه نداشته اند

بنابر این طبق این بیانات به اختصار میتوانم بگوییم قران در یک دید کلان تماما کلام خداست ولی اگر دقیقتر نگاه کنیم قران دارای لایه های مختلف است که بخشی از ان بیان حقایق اصلی و ثابت است که در تمام ادیان یکی است و لایتغیر و مستقیما بیان خداست که گاهی صریح است ودر جاهایی رمزی وتمثیلی
لایه دیگر قران مربوط به راه های تحقق این اهداف است که مربوط به راهکارهاو تشخیص نبی مکرم است با توجه به ظرفیت وجودی ایشان و شرایط زمانی و مکانی و خصوصیات مردم عصر ایشان بوده و میتواند متغیر باشد زیرا اصل در دین تحقق اهداف است نه وسیله که تابع شرایط زمانی و مکانی است اگر شما این مطالب را درست بفهمی مطمعنا دیگر هیچ تناقضی در قران نخواهی دید چنان که این دیدگاه تمام شبهات مرا به یکباره رفع کرد و لازمه ان تنها تفکر و دوری از تعصب بیجا و البته اجتناب از هر گونه پیش فرض قبلی و همچنین پرهیز از عناد است .
شما فرموده بودید که دیدگاه خود را در این خصوص مختصر بیان کنم ولی متاسفانه نمیشد این مطلب را خلاصه تر از این گفت زیرا موجب سوء تعبیر خواهد شد امیدوارم با این قلم ناتوان توانسته باشم منظورم را درست منتقل کنم و مو جب سوء تفاهم در شماودوستان متدین نشده باشم . در پناه حق باشید
با سپاس
با درودفراوان خدمت جناب حقیقت جو

از اینکه این مدت با حوصله به مباحثه ادامه دادی از شما سپاسگذارم بنده به درخواست شما احترام میگذارم زیرا شما مختار وصاحب اختیار هستید در پایان به دو ایراد شما جواب مختصری میدهم

شما
علیت نمیتواند به عنوان یک قانون جهان شمول در فیزیک کوانتوم تعمیم داده شود و این ادعای من براساس مطالعاتی است که در زمینه کوانتوم انجام شده است. در کوانتوم بسیاری از پدیده ها خودبخودی و بدون علت رخ میدهد یعنی بر اساس تصادف و اتفاق.

شما چه قبول داشته باشید چه نداشته باشید فیزیک کوانتوم نیز بر اساس چرایی و علیت استوار است زیرا اگر غیر این باشد این دانش قدم از قدم نمی توانست بردارد و به اینجا که هست نمیرسید و این از بدیهیات است اصلا همین که میگویید همه چیز بر اساس تصادف بوده یعنی اموری به هر شکل ممکن موجود بوده اند که از تلاقی انها امری حاصل شده و سوال این است که خود ان امور از کجا امده و چه چیزی انها را در موقعیتی قرار داده که از نتیجه ان تصادف امور دیگر حاصل گردیده .
و وقتی میگویی در ابتدا ذرات کوانتوم بی علت به وجود امده اند سوال این است که چرا در همه جا علت حاکم است و در اینجا بیعلتی به عبارتی دلیل این بیعلتی چیست زیرا شما وقتی پدیده ای را بیعلت به حساب می اوری از خلع صحبت نمی کنی بلکه به نوعی از وجود اشاره داری که خود ان وجود به هر شکل ممکنی که باشد خود تابع عوامل دیگر است

2-هیچ پدیده ای بالذات و به خودی خود عاقلانه نیست مگر انکه تجربه شده باشد. پدیده های زیادی در جهان وجود دارد که هنوز تجربه نشده اند و در نتیجه ممکنست در حال حاضر نامعقول بنظر بیایند ولی نمیتوان گفت که برای همیشه نامعقول باشند. مهمترین پروژه ای که در این زمینه در حال بررسی امکان سفر در زمان (گذشته و یا اینده) است.

صرف نظر از این که شماچگونه تجربه را از تعقل جدا کرده و تجربه منهای تعقل را چگونه می توانید متصور باشید . شما در ابتدا میگویی که هیچ پدیده ای معقول نیست مگر اینکه تجربه شده باشد یعنی معقول بودن را وابسته به تجربه میدانی و سپس حرف خود را نقض میکنی و میگویی اگر خیلی امور الان غیر معقول می ایند به خاطر این است که تجربه نشده اند یعنی این امور به واقع در ذات خود در عالم هستی صرف نظر از تجربه ما وجود دارند ولی چون ما انها را تجربه نکرده اینم فکر میکنیم که نا معقول هستند مانند همان مثال خودتان که فرمودید که قانون جاذبه وجود داشته ولی ما از علل ان بی اطلاع بوده ایم زیرا او همچنان کار خود را انجام داده خواه ما ان را تجربه کرده باشیم وخواه نکرده باشیم پس طبق بیان خود شما قوانین طبیعت صرف نظر از تچربه و درک ما وجود معقول دارند ولی ما به علل ان واقف نیستیم و ما تنها براساس تجربه که خود محتاج تفکر و چرایی و علیت است ان قوانین را کشف میکنیم نه ابداع واین یعنی نقض بیان ابتدای شما که با بیان خودتان نقض شد زیرا اگر ان پدیده ها وجود معقول نداشتند نمی توانستد بدون تجربه و تعقل ما نتیجه معقول داشته باشند و هیچ اثری از انها صادر نمیشد در صورتی که ما میبینیم این قوانین اصلا کاری به ما ندارند و همچنان کار خود را طبق قوانین و نظامی خاص ادامه داده و خواهند داد و نقش ما تنها کاشفیت است نه ابداع .
در هر صورت از بیانات شما استفاده کرده و ارزوی توفیق روز افزون برای شما از حضرت حق خواهان هستم .
با سپاس فراوان
سلام

آخه من نمیدونم اینا عقلشون چجوری کار میکنه داداش خود این سایت به تناقضات وارده به قرآن پاسخ داده اونوقت تو میخای دوباره اینا رو از نو بگی خخخخ
چند مورد از تناقضات قرآن:
تنها چند مورد
چون تناقضات قرآن به هفتاد مورد میرسه:

مدت زمان خلقت آسمان و زمین:در سوره الاعراف(۷) آیه ۵۴، سوره یونس(۱۰) آیه ۳، سوره هود(۱۱) آیه ۷ و سوره الفرقان(۲۵) آیه ۵۹ آفرینش زمین و آسمان ۶ روز بیان شده است اما در سوره فصلت(۴۱) آیات ۹ تا ۱۲ جمع روزهایی که الله برای خلقت زمین و آسمان به آنها اشاره می‌کند ۸ روز است. از طرفی مدت خلقت زمین که آیه ۹ فصلت می‌گوید ۲ روز و آیه ۱۰ می‌گوید ۴ روز. مراجع مسلمان می‌گویند که خلقت زمین در سوره فصلت ۴ روز بوده که با ۲ روز آسمان نتیجه ۶ روز باشد اما در آیه ۹ سوره فصلت گفته است که در ۲ روز بوده.برخی دیگر از مراجع مسلمان به شکلی قوی‌تر با استناد به آیات دیگر قرآن که روزهای الله را با طول متفاوت برای انسان عنوان کرده این روزها را به دوره تفسیر می‌کنند و می‌گویند که طول این روزها در سوره‌های مختلف متفاوت بوده است اما از طرف دیگر در سوره بقره(۲) آیه ۱۱۷ گفته شده است که جهان به صورت آنی خلق می‌شود و نه طی چند روز یا دوره بسیار بلند در زمانی گذشته: «خدا می‌گوید که باش پس می‌باشد» اما دربارهٔ این بحث بسیار کهن خلقت جهان ملاصدرا در نظریه حرکت جوهری خودش می‌گوید که خدا ذات جهان را دم به دم خلق می‌کند هرچند که با خلقت طی چند دوره طولانی متفاوت است. زکریای رازی گفته است که «اگر خداوند خالق جهان است، چرا پیش از خلق جهان جهان را خلق نکرد؟» (اشاره به موضوع تغییر حکمت تصمیمات خدا طی زمان).عبدالکریم سروش در کتاب نهاد ناآرام جهان که آن را پیرامون حرکت جوهری نگاشته می‌نویسد: «عظمت و اهمیت کشف و ابتکار نظریه حرکت جوهری... به هیچ روی کمتر از اهمیت.. دو کشف عظیم علمی در سراسر تاریخ علم و اندیشه (یعنی دو نظریه جاذبه عمومی نیوتن و نسبیت عام آلبرت اینشتین) نیست»

ترتیب خلقت زمین و آسمان: در سوره بقره(۲) آیه ۲۹ اول زمین آفریده شده است سپس آسمان اما در سوره النازعات(۷۹) آیه ۲۷ تا ۳۰ اول آسمان آفریده شده است سپس زمین.

چسباندن یا جدا کردن: در سوره فصلت(۴۱) آیه ۱۱ می‌گوید زمین و آسمان از هم جدا بودند و بعد به هم گرویدند اما در سوره الانبیا(۲۱) آیه ۳۰ می‌گوید که آنها ابتدا یکی بودند و بعداً از یکدیگر جدا شدند.

انسان از چه ساخته شد: از لخته خون (سوره العلق(۹۶) آیات ۱–۲)، آب (سوره الانبیا(۲۱) آیه ۳۰، سوره النور(۲۴) آیه ۴۵، سوره الفرقان(۲۵) آیه ۵۴) «چیزی مانند سفال» (سوره ۳ آیه ۵۹، سوره ۳۰ آیه ۲۰، سوره ۳۵ آیه ۱۱).

گرفتن روح در زمان مرگ: سوره السجده(۳۲) آیه ۱۱ می‌گوید فرشته مرگ روح را می‌گیرد اما سوره محمد(۴۷) آیه ۲۷ می‌گوید فرشتگان می‌گیرند و سوره الزمر(۳۹) آیه ۴۲ می‌گوید الله است که روح را از انسان‌ها هنگام مرگ می‌گیرد.

در سوره حج(۲۲) آیه ۴۷ و سوره سجده(۳۲) آیه ۵ روزهای الله برابر ۱۰۰۰ سال بشر است اما در سروه العروج(۷۰)(که به المعارج یا سئل‌سائل نیز مشهور است) آیه ۴ روزهای الله برابر ۵۰۰۰۰ سال بشر است.

لله و تخت او: الله از رگ گردن به انسان نزدیکتر است (سوره ق(۵۰) آیه ۱۶) و در عین حال بر روی تختش نشسته است (سوره الحدید(۵۷) آیه ۴) تختی که روی آب بنا شده است (سوره هود(۱۱) آیه ۷) و در عین حال بقدری دور است که رسیدن به او بین ۱۰۰۰ و ۵۰۰۰۰ سال طول می‌کشد (سوره السجده(۳۲) آیه ۵، سوره المعارج(۷۰) آیه ۴).

دسته‌های روز قیامت: در سوره الواقعه(۵۶) آیه ۷ ادعا می‌شود که در روز قیامت مردم به سه دسته می‌شوند اما در سوره البلد(۹۰) آیات ۱۸ و ۱۹، سوره الزلزله(۹۹) آیات ۶ و ۷ تنها دو گروه.

نابودی قوم عاد: در سوره القمر(۵۴) آیه ۱۹ اشاره شده است که الله برای نابودی قوم عاد یک روز لازم داشت اما در سوره فصلت(۴۱) آیه ۱۶ و سوره الحاقه(۶۹) آیه ۶ به ۷ شبانه روز اشاره شده است.

ریشه بیچارگی کجاست: آیا شر و مصیبت از طرف شیطان است (سوره ص(۳۸) آیه ۴۱)؟ از خود ماست (سوره النسا(۴) آیه ۷۹)؟ یا از طرف الله (سوره النسا(۴) آیه ۷۸)؟

رحمت الله چقدر است: الله رحمت را بر خود مقرر کرده است (سوره الانعام(۶) آیه ۱۲) هرچند بعضی از اشخاص را هرچند که می‌تواند هدایت نمی‌کند (سوره الانعام(۶) آیه ۳۵، سوره ابراهیم(۱۴) آیه ۴).

یا در بهشت بازجویی خواهد بود یا نه: از یکدیگر سؤال نخواهند کرد (سوره المومنون(۲۳) آیه ۱۰۱)، اما همچنان در یک پرس و جوی دو جانبه شرکت خواهند کرد (سوره الطور(۵۲) آیه ۲۵) و از یکدیگر سؤال خواهند کرد (سوره الصافات(۳۷) آیه ۲۷).

ناقص یا با جزئیات کامل: قرآن در جاهایی ادعا می‌کند که کامل است و تمامی جزئیات را دارا می‌باشد و هیچ چیز باقی نمانده است که در آن نباشد (سوره الانعام(۶) آیه ۳۸، سوره الانعام(۶) آیه ۱۱۴، سوره یوسف(۱۲) آیه ۱۱، سوره النحل(۱۶) آیه ۸۹ و…) اما چیزهای بسیاری هستند که قرآن آنها را ناتمام باقی می‌گذارد، برای مثال مسئله شراب و شبهات موجود در قرآن.

پرستش یک خدا یا یک خدای دیگر: به محمد دستور می‌دهد که به ناباوران بگوید، شما چیزی را نمی‌پرستید که من می‌پرستم (سوره الکافرون(۱۰۹) آیه ۳) هرچند سوره‌های دیگر در قرآن بطور مشخص اشاره می‌کنند که آن ناباوران در واقع خدایی را پرستش می‌کنند که همان الله است.

شفاعت کردن یا شفاعت نکردن: قرآن در مورد اینکه آیا در روز آخرت شفاعتی وجود خواهد داشت یا نه دچار تناقض می‌شود، در سوره البقره(۲) آیه ۱۲۲ و ۱۲۳، سوره الانفطار(۸۲) آیات ۱۸ و ۱۹ و… می‌گویند شفاعتی وجود ندارد اما سوره النجم(۵۳) آیه ۲۶، سوره الزخرف(۴۳) آیه ۸۶، سوره سبأ(۳۴) آیه ۲۳، سوره طه(۲۰) آیه ۱۰۹ و البته هر دو این پاسخ‌ها را می‌توان با احادیث مختلف پشتیبانی کرد.

اینها مواردی بود از 70 مورد تناقض
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۲ انسان حقیقتجو
بادرود بیکران
دوست عزیز جناب حق گرا بنده حرفهایم را به عرض شما رساندم و شماهم مطالب خود را بیان کردیدو قضاوت با مردم. من در حرفهای خودم هیچ تناقضی ندیدم انطور که شما بیان فرمودید شاید نتوانستم منظور خودم را بیان کنم. بنده نگفتم که در کوانتوم همه چیز خودبخود است من گفتم در کوانتوم برخی پدیده ها خودبخودی اتفاق میافتند و علیت به ان معنایی که در فیزیک نیوتنی مطرح است در کوانتوم وجود ندارد.
اما در مورد دیدگاه شما راجع به قران و پیامبر هم ظاهرا شما منظور من را درک نکردید. شما دوباره همان مظالب قبلی را بیان کردید. منظور من این بود شما نظرات خودتان را راجع به ادعاهای پیامبر اسلام بیان کنید نه اینکه نظرات خودتان را راجع به انبیا! بگذارید بهتر توضیح بدهم.
پیامبر اسلام مدعی است که در غار حرا مشغول عبادت بوده است جبرئیل بر او نازل شده است و اعلام کردده او پیامبر خداست! پیامبر مدعی است که تمام حرفهایش در قران بی کم و کاست وحی از جانب شخص خداوند است. پیامبر مدعی است که در ابلاغ وحی از جانب خدا معصوم است (در این مورد هم اهل سنت و هم تشیع متفق القول هستند و عصمت در ابلاغ وحی را قبول دارند). پیامبر مدعی است که در شب معراج به پیشگاه خداوند رسیده است و به اندازه یک قوس کمان بلکه کمتر به خدا نزدیک شده است. یعنی خداوند در عرش جایی دارد که پیامبر توانسته به ان حد برسد که حتی ملائکه هم قادر به ان نبوده اند. ببینید در بررسی یک فرد باید تمام ادعاهای ان ادم را نگریست نه فقط ان بخشی را که در راستای نظرات ما باشد. طبق کتب سیره در احادیثی صحیح از پیامبر نقل شده است که پیامبر با یک حیوانی شبیه الاغ که دوبال هم داشته است به معراج رفته است. در انجا موسی و عیسی و ساییر انبیا را مشاهده کرده است.
اگر ادعای پیامبر اسلام صحیح باشد و قران بی کم و کاست از جانب خدا باشد پس نباید در ان تناقض مشاهده شود. برخی از ای تناقضات را دوست عزیز جناب منصور بیان کردند و البته تناقضات علمی و نوشتاری و تاریخی و داستانی قران به حدی است که واقعا در یک یا چند جلسه نمیشود بیان کرد و هنوز کسی از دوستان اعلام امادگی نکرده است در این مورد صحیت کنیم.
بنده یک بار دیگه هم میپرسم که نظر شما در مورد ادعاهای پیامبر در مورد خودش و قران چیست؟ چگونه این ادعاها را با دیدگاه خود مطابقت میدهید. امیدوارم این بار شما مجددا دیدگاه خودتان را راجع به ایشان و کتابشان بیان نفرمایید
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۰ انسان حقیقتجو
بازهم عرض میکنم که شما بخشی از حرفهایتان که راجع به کلیات دین اسلام است باید منطبق با سخنان اندیشمندان اسلامی باشد. یعنی طبق اجماع اهل سنت و شیعه قران تماما و بی کم و کاستی از جانب خداوند است. یعنی یک کلام در قران وجود ندارد که سخن شخص پیامبر باشد. حالا ممکنست برخی مدعی بشوند که طبق تفاسیر تشیع و تسنن برخی ایات در قران اصلی که بر پیامبر نازل شده، بوده است که در قران حال حاضر وجود ندارد مثلا اهل سنت معتقدند که ایه سنگسار در زمان خود پیامبر بوده ولی در زمان جمع اوری قرانها در دوره خلفا این ایات حذف گردیده و یا شیعه معتقد است ایات مربوط به امامت حضرت علی در قران زمان پیامبر بوده است ولی در قران تدوین شده این ایات حذف گردیده ولی هر دو گروه معتقدند که قران موجود چیزی اضافه ندارد و همه کلماتش از جانب خداست نه پیامبر. یعنی پیامبر طبق ایات قران و احادیث این اجازه را نداشته است که حتی کلمه ای از قران را به میل و سلیقه خودش تغییر بدهد. پس در نتیجه اگر در قران ایه مرببوط به وقایع تاریخی هست از جانب خداست اگر ایه دستورات نظامی هست از جانب خداست اگر ایه احکام قضایی هست از جانب خداست اگر ایه اخلاقی هست از جانب خداست. مسلمانان معتقدند پیامبر بی سواد بوده است و تا قبل از رسالت هیچ داستانی را نخوانده است پس اگر درقران داستانی نقل شده از جانب خدا بوده چون پیامبر سواد نداشته که ان داستان را جایی خوانده باشد!
عرض سلام خدمت جناب حقیقت جو

برادر من بعد از اینهمه توضیح تازه رفتی نقطه سر خط .که لیلی زن بود یا مرد ؟؟؟
ان همه توضیح برای ان نبود که تنها دیدگاه خودم را بیان کنم بلکه برای ان بود که جواب همین سوالات را داده باشم شما چطور متوجه منظور من نشدی حاصل بیان من این بود که حقایقی بر قلب ایشان نازل شده و ایشان مسئول هدایت بشر بوده ولی ظرفیت زمان و مکان ایشان به گونه ای بوده که تنها بدان گونه میتوانسته مقصودش را بفهماند . ما حتی همین الان هم نمی توانیم ان حقایق را به زبان بشری عنوان کنیم جز به زبان رمز و تمثیل انوقت شما چگونه توقع داری پیامبر در ان زمان با ان مردم متوحش با زبان وحی حقیقی سخن بگویید بنده مطمعنم که مطالب بنده را به درستی متوجه نشدی زیرا اگر مطلب را گرفته بودی همان سوالات را دوباره تکرار نمی کردی باز هم میگویم تا ما ان واژه های کلیدی را درست متوجه نشویم این مسئله برای ما مجهول خواهد ماند.
جواب تمام سوالات شما در همان توضیحات نهفته است اگر با دقت مطالعه گردد .زیرا تمام این سوالات که شما میفرمایی مدتها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود ولی الان تماما با این دیدگاه از نظر من حل شده است .
با سپاس
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۱ انسان حقیقتجو
با درود
اتفاقا من کاملا متوجه بیانات شما شدم و دست بر قضا چندبار مطالب شما را با دقت مطالع کردم منتها این تعاریف من در اوردی شما برایم قابل هضم نیست
شما گقتید که:
مطالب و ایات دیگری در قران هست که تماما در جهت محقق کردن این اهداف بیان شده که شامل احکام شرعی، داستان انبیا گذشته ،وقایع اجتماعی محقق شده در عصر ایشان و ...که با وجود مشخص بودن چهار چوب اصلی دعوت نیازی نبوده حتما مستقیما از طرف خدا باشدو میتواند از خود پیامبر باشد...

این تعریف شما از وحی و ابلاغ رسالت را نه پیامبر قبول دارد و نه مسلمانان. شما ادعایی را مطرح کردید که اصلا خود صاحب ادعا یعنی حضرت محمد ان را قبول ندارد. شما اگر به ایات قران با دقت نظر بیاندازید متوجه می شوید که این ادعای شما کاملا بر اساس برداشتتهای شخصی شما است. وقتی خود پیامبر به عینه مورد خطاب قرار میگیرد که تو حق نداری در کلام خداوند تغییری ایجاد کنی و باید ان را بدون کم و کاست ابلاغ کنی دیگر ادعای شما جای تفکر ندارد. اکر پیامبر چنین ادعایی کرده بود ان وقت حرف شما صحیح بود. "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک و الله یعصمک من الناس" کجای این ایه نحوه ابلاغ را به خود پیامبر واگذار کرده و یا چهارچوب را مشخص کرده و باقی را به وی سپرده است. ایات زیادی در قران است که به همین نحو پیامبر را مورد مواخذه قرار داده است که تو فقط وظیفه ات بیان وحی خداوند است و نه کمتر و نه بیشتر. پیامبر طبق ایات و احادیث اصلا همچین اجازه ای نداشته است که بخواهد تفسیر خودش از کلام خدا را به خورد مردم بدهد این ادعای شما اصل عصمت در نبوت را زیر سوال میبرد چرا که پیامبر به دلیل بشر بودن قطعا میتوانسته تفسیر به رای خود کند که هیچ یک از اندیشمندان اسلامی این را قبول ندارند.
من بازهم میگویم شما باید ادعایتان با ادعای مدعی یکی باشد و بعد بر اساس ان تفسیرهای خودتان را بیان کنید نه اینکه در تعریف اصل ادعا دست برده و ان را منطبق با تفسیر خودتان تغییر دهید.
مشکلات تنقاض و مشکلات اخلاقی و مشکلات علمی قرآن سر به فلک کشیده
با سلام خدمت جناب حقیقت جو

اگرمن تاکید داشتم که برای پاسخگویی به پاسخ شما نیازاست که مفاهیم کلیدی باز تعریف شود به خاطر همین قضاوت های ناصواب بو د .شما نه تنها معنای بیان مرا مطلقا نفهمیدی یا نخواستی بفهمی بلکه معنای نقد را نیزمتاسفانه درست متوجه نشده ای :
زیرا من برای رسیدن به این دیدگاه ابتدا مفاهیم خدا و وحی و نبوت را مشخص کرده و بر اساس ان این حکم را صادر کردم وشما اگر میخواستی نقد کنی میبایست ابتدا تعریف من از ان مفاهیم را نقد میکردی نه با یک بر جسب ناصواب خیال خود را راحت کنی .شما میگوی خدا به پیامبر چنین دستور نداده یا به ایشان در قران چنان گفته و این یعنی اصلا معنی و مفهوم خدا را در این نگرش نفهمیدی چون خدا را انسان گونه فرض کردی در صورتی چنین خدایی در این نگرش نمی تواندوجود داشته باشد و بنده به کرار گفته ام که خدا اصل وجود و خالص حقیقت است و هم با دلایل عقلی و هم قرانی اثبات کردم که خدا نمی تواند دارای خصوصیات انسانی باشد زیرا در ان صورت دیگر خدانیست بلکه انسانی در مقیاس بزرگتر است یا خدایی با صفات انسانی
است که عقلا ناممکن است به همین دلیل عرض شد وحی نمی تواند از نوع سمعی وبصری و کلمات مشخص باشد بلکه درک حقیقت والقا معانی توسط وجود پیامبر که خودوابسطه به وجود خالق هستی و اصل وجود است میسر شده در واقع پیامبر اکرم توانسته نیروهای باقوه ای را که در درونش بوده رابه فعلیت برساند و در وازه های معرفت را به روی خویش باز کند که ماقادر به این کار نشده ایم اگر بخواهی درست مقصود مرا بفهمی این تفاوت معرفتی بین پیامبران و دیگر مردم رامیتوانی به مراتب علم در گذشته و حال مقایسه کنی یعنی اگر ما علم رابه عنوان یک امر معرفتی در نظر بگیریم علم امروز حاوی مطالبی است که علم زمانهای گذشته نسبت به ان بیگانه بوده و توان درک درست ان را نداشته مگر این که مراحل درک این واقعیات را طی کند در واقع علم امروز نیروی بالفعلی است که در گذشته به صورت بالقوه وجود داشته
مراتب وجودی بشر نیز بدین گونه است یعنی ظرفیت هایی در او هست که برای محقق شدن نیاز به مقدماتی دارد وهر کس این شرایط را برای خود فراهم کند قادر به درک انان خواهد بود پس وقتی من میگویم ایشان حقایقی را درک کرده و بر اساس ان عمل کرده به این معنی نیست بخشی از حقایق از خدا و بخشی از خود اوست بلکه به این معنی است که ان حقایق در قالب ظرفیت وجوی ایشان ریخته شده و از انجا که ایشان بشری است که خود دارای محدودیتها ی زیادی است و از طرف دیگر در محیط و عصری زندگی میکند که خود تابع قوانین اجتماعی خاص خویش است نحوه بیان و مقررات رسیدن به ان هدف با شرایط درک و فهم ان مردم بیان شده بنابر این ایراد شما اساسا اشتباه است که میگویی خود پیامبر چنین ادعایی نداشته زیرا بیان شد علت ان که حقایق به صورت عریان به مردم عرضه نشده این است توان درک ان را نداشته اند به عبارتی عقلا شیوه بیان حقایق دریافتی توسط انبیا در زمان خودشان همان شیوه بوده و ایشان چاره ای نداشته مضاف براین که عرض شد در قران همه چیز منسوب به خداست ولی با سلسله اسباب بنابر این پیامبر وجود خود را از وجود خدا جدا نمیدانسته و هر انچه درک میکرده از طرف خدا میدانسته ولی برای انکه برای مردم قابل درک و قبول باشد این درک حقایق را در غالب فهم و باور مردم عصر خویش ریخته زیرا هدف او مشخص است او در نهایت میخواسته مردم را به حقایق درونی خویش اگاه کند و وجدان انان را بیدار کند در واقع طبق تئوری قران حجت اصلی برای انسان در وحله اول عقل و فطرت ماست و انبیا در درجه دوم قرار دارند زیرا وظیفه انان بیدار کردن ما از خواب غفلت است لذا در نتیجه کار (که انسان متعالی ساختن است )هیچ فرقی نمی کند که ما بگوییم که این سخنان از لب پیامبر است یا کلام مستقیم خداست چنان که هیچ فرقی نمیکند که ما معتقد باشیم که خدا باران را میبارد یا بارا ن توسط ابر نازل میشود زیرا نتیجه یکی است اما در شناخت حقایق اصلی قران و شناخت راههای رسیدن به این حقایق که تابع محیط است بسیار مهم است که بدانیم قران از لب پیامبر است یا کلام مستقیم خداست این امر شاید دراحکام معمولی تاثیر چندانی ندارد زیرا میتوان با این نگرش نیز به اکثر احکام اسلام عمل کرد کما این که خود من به تمام احکام شرعی پایبندم و این هیچ منافاتی با دیدگاه بنده ندارد زیرا من اصل را بر خودسازی قرار داده ام و غالب احکام ولو مربوط به گذشته باشد باز هم کار ایی دارد ولی اموری در قران هست که مطقا مناسب شرایط زمانه نیست که طبق این دیدگاه نمیتوان به ان عمل نکرد ولی اگر ان کلمات عینا از خدا بدانیم نمیتوانیم ان را نادیده بگیریم زیرا ممکن است فکر کنیم اگر خدا گفته حتما مصلحتی در ان است که ما نمی دانیم. مانند احکام مربوط به زنان و نظام برده داری وجهاد ابتدایی و ..که منحصرا مربوط به عصر پیامبر اکرم است که قبل تعمیم به حال نیست .ما حتی در زمان کوتاه حیات 23 ساله نبوت ایشان شاهد نسخ ایات بوده ایم که نشان از این دارد که با تغییر زمان احکام تغییر میکند پپس چگونه میتوانیم احکام 1400 سال پیش را عینا در زمان حال جاری کنیم ایا این تعمیم خود خلاف نگرش قران نیست بنابر این این که قران دارای حقایقی ثابت و احکامی متغییر باشد یک حکم کاملا عقلی است که مورد تایید قران است .
اساسا طبق این دیدگاه از نظر رسیدن به نتیجه مورد نظر انبیا هیچ تفاوتی نیست بین این که ما معتقد باشیم که کتب اسمانی عینا از خداست یا از دهان انبیاست زیرا وجودو اهداف انبیا تماما در راستای خواست حضرت حق بوده نه این که ما یک ارده خدا داشته باشیم و در عرض ان اراده انبیا که بعد بخواهیم تفکیک کنیم که اراده خدا کدام است و اراده انبیا کدام بلکه وجود انبیا تماما جلوه ای از مراتب خداست در قالب بشر ولی نه به این معنی که خدا در انبیا حلول کرده باشد بلکه به این معنی است چون طبق ایات قران(واساس این دیدگاه که بر مراتب وجود بنا نهاده شده ) روح ما از روح خداست وجدای از او نیست و ما میتوانیم از طریق پیروی از قوانین حاکم بر این جنبه از حیات خود قابلیتهای خدا گونه خود را تقویت کنیم و هر چه بیشتر به خود اگاهی و به تبع ان خداشناسی برسیم و خود خالق خویش باشیم بنابر این انچه اساس کار انبیاست ان است که قدر حقیقت وجود خویش را بدانیم وانها را تقویت کنیم تا حیات مادی و معنوی درستی در این دنیا داشته و پس از مرگ نیز به بقا روحانی برسیم ودر این راه هیچ فرقی بین بشری یا الاهی بودن ادیان نیست و اگر من این دیدگاه را طرح کردم علت ان این است که ما علت تعارضات ظاهری قران را به گونه ای معقول درک کنیم واین امور موجب نشود اساس خدا و دین را منکر شویم و همچنین این نکته را باز گو کنم که بین ادیان و بین دین و علوم و عقلانیت هیچ تعارضی نیست .
باسپاس
حرف حق گرا درست است اما برای رسول مفسر قران نه مفسر آورنده ی الفاظ قرآن
رسول مفسر یعنی کسی که قران را تفسیر می کند کاری را می کند که حق گرا می گوید اما مفسرین دو دسته اند اول مفسرین بدون هدایت خدا مانند تفاسیر موجود دوم رسول که در آینده می آید و با راهنمایی خدا قران را درست تفسیر می کند
در اصل این الفاظ قران موجود کلام مستقیم خداست که چون در زمان خالی از تکنولوژی نازل شده است به صورت تمثیل است مانند جن و شیطان که مربوط به روانشناسی و روانپزشکی است
اما تفسیر قرآن توسط رسول مستتر در قرآن که در زمان بعد از تکنولوژی ظهور می کند تفسیر می شود
از جمله تناقضاتی که رسول دوم قرآن حل می کند مسئله جن و شیطان است همانطوری که می دانیم در گذشته عامل اختلالات روانی را جن می دانستند و به فرد مجنون یا کسی که توسط جن آسیب دیده است می گفتند اما علم روانپزشکی به جن معتقد نیست و ثابت کرده است که علت اختلالات خلقی تغییرات شیمیایی در مغز و اعصاب است و با دارو این بیماریها را کاهش یا درمان می کند و روانشناسی بالینی نیز با کار روی افکار و عواطف فرد اورا به واقعیت بر می گرداند در حالی که ظاهر قران می گوید جن عامل بیماری است مقلا می گوید قسم به ن و قلم که تو مجنون نیستی یعنی جن به تو آسیب نرسانده است یا می گوید ندیدید که هم صحبت شما جنی در او نیست ؟
اگر قران می خواست به زبان امروزی بگوید می گفت او به اسکیزو فرنی یا سای کوزو از این قبیل مبتلا نیست و می دانیم که این اصطلاحات ربطی به جن ندارد اگر جن در وجود کسی بود باید جن را از روح او بیرون کشید چون مجنون معتقد است صداهایی را می شنود یا چیز هایی را می بیند که دیگران نمی بیند و این چیزها او را بد حال کرده است در حالی که در اصل این مغز اوست که چنین خیالاتی را می بیند یا می شنود نه جن که بیرون از او وجود دارد
۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۹ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
جناب حق گرای عزیز
میدونید اشکال کار شما در کجاست؟ در جایی است که شما قران را به تنهایی مورد بررسی و مطالعه قرار دادید و در نتیجه در تمام ایات قران دنبال مسائل عرفانی هستید. بله من هم منکروجود برخی ایات سراسر عارفانه با مضامین زیبای خداپرستی نمیشوم. ایاتی مثل ایه نحن اقرب الیکم من حبل الورید یا کل شی هالک الا وجهه و یا بسیار ایات ازین قبیل که مفاهیم زیبای خداپرستی را در بردارد ولی سوال من اینجاست ایا همه عبارات قران پر از اینگونه مفاهیم هستند؟ برای مطالعه قران باید کتب سیره و تاریخ را هم همزمان مورد مطالعه قرار داد تا درک بهتری از شان نزول سوره های قران داشته باشیم. ایه هایی در قران وجود دارد که نه تنها با علم و اخلاق مغایر هستند بلکه در بردارنده بدترین ضدارزشهای انسانی هستند که هر انسان عاقلی را به تفکر وا میدارد. من هم زمانی مثل شما فکر میکردم و در مواجهه با ان ایات دنبال تفسیرهایی در جهت توجیه انها میگشتم ولی نکته مهم این است که تفسیرهای قران قرنها بعد توسط دانشمندان متعصب و غرض ورز اسلامی در جهت سرپوش گذاشتن به این ضد ارزشها نوشته شده اند. من بشما و سایر دوستان علاقمند توصیه میکنم درکنار قران کتب تاریخی و سیره ای که در صدر اسلام نوشته شده را مطالعه کنند چون ان کتابها کمتر در معرض تحریف و غرض قرار گرفته اند. کتاب سیره ابن هشام کتاب طبقات کبری کتاب المغازی و تاریخ طبری. این کتابها بخوبی شرح ماوقع ایات قران و شان نزول انهارا بیان میکند که چشم همه حقیقت جویان واقعی را به اسلام ناب محمدی باز خواهد کرد. متاسفانه شما در نگاهتان به قران گزینشی برخورد میکنید و ایاتی را که حاوی مطالب عرفانی هستند را انتخاب کرده و حرف از لایه های عرفانی ایات قران ورای لایه های انسانی و ظاهری ان به زبان می اورید. دوست عزیز و ارجمند برخی از ایات قران دقیقا نگاهی انسانی به خداوند دارد و هرجور که بخواهیم به انها نگاه کنیم مجبور هستیم شان خداوند را در حد یک انسان نازل بیاوریم. خدایی که از کارشکنی ابولهب علیه پیامبرش همچون بشر براشفته شده و با الفاظی زشت و از روی کینه وی و همسرش را مورد خطاب قرار می دهد. خدایی که وقتی پیامبرش در اقدامی اعجاب اور تمام مردان بالغ قبیله بین قریظه را گردن میزند در تایید رسولش ایاتی نازل میکند و عمل وی را توجیه میکند. خدایی که وقتی پیامبرش با ماریه همبستر شده و وی برای بستن دهان سایر همسرانش ماریه را بر خود حرام میکند زبان به اعتراض باز کرده و وی را مورد بازخواست قرار می دهد. خدایی که بر خلاف عرف عرب و در جهت میل پیامبرش ایاتی نازل میکند تا زینب همسر پسرخوانده اش بر وی حلال گردد. خدایی که حتی برای رعایت یا عدم رعایت نوبت همخوابگی پیامبر با همسرانش ایه نازل می کند و بسیاری از ایات دیگر که بنده الان حضور ذهن ندارم. برادر من این خدا دقیقا دغدغه های انسانها را دارد و این در حالیست که شما به نگرش انسانی من به خداوند ایراد میگیری. من بازهم به شما توصیه میکنم قران را بهمراه کتب سیره و نیز شان نزول انها بررسی کنی. انوقت متوجه میشوی این خدا واقعا زاییده ذهن یک انسان است حتی برخی از اصحاب و نزدیکان پیامبر اسلام به شماری از این ایات معترض شده اند. در حدیثی صحیح از ام المومنین عایشه دردانه و عزیز کرده رسول ذکر شده که عایشه در جایی لب به اعتراض به پیامبر گشوده و به کنایه به وی گفته است "خوب خدایی داری که در جهت براوردن امیال و خواسته های تو کمر همت بسته است". برادر من یکی از انتقاداتی که به قران وارد شده همینست که خداوند همیشه در جهت تایید رفتار رسولش ایه نازل می کرده است یعنی زمانی که پیامبر عملی را انجام میداده و اعتراض مسلمانان و سایرین را در بر داشته سریعا خدا به کمک او شتافته و اورا از مخمصه نجات می داده است. این را از خودم نمیگویم بلکه مطالبی است کتب تاریخی و روایی و سیره گفته اند. پس اینقدر به برداشت ظاهری من از قران ایراد نگیرید.

دوست عزیز جناب منتظر چیزی که شما فرمودید هم جای تامل دارد. خب در اینکه در گذشته کسی که دچار اختلالات روانی می شده به اشتباه لقب مجنون یا جن زده میدادند شکی نیست ولی طبق ایات قران جن وجود دارد و کسی که منکر وجود جن بشود یعنی منکر قران شده و کافر است. قران به صراحت از وجود جن و شیطان صحبت کرده و این دیگر برداشت سطحی و برداشت عمقی ندارد. ممنون میشوم اگر معنای عمقی این ایات را برای من هم بیان کنید که من هم از این ظاهر بینی فارغ بشوم.

۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۹ انسان حقیقتجو
دوست عزیز جناب منتظر چیزی که شما فرمودید هم جای تامل دارد. خب در اینکه در گذشته کسی که دچار اختلالات روانی می شده به اشتباه لقب مجنون یا جن زده میدادند شکی نیست ولی طبق ایات قران جن وجود دارد و کسی که منکر وجود جن بشود یعنی منکر قران شده و کافر است. قران به صراحت از وجود جن و شیطان صحبت کرده و این دیگر برداشت سطحی و برداشت عمقی ندارد. ممنون میشوم اگر معنای عمقی این ایات را برای من هم بیان کنید که من هم از این ظاهر بینی فارغ بشوم.
رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
______________________
وقتی می گوییم بنا به فرموده قران جن وجود دارد نباید تنها اکتفا کنیم به همین و از سایر ایات قران چشم بپوشیم بلکه باید ایات را مورد بررسی قرار دهیم ببینیم این جن و شیطان که قران معرفی کرده است قابل رصد و قابل دسترسی هست یا نه
مثلا شیطان که بنا به تعریف قران از جنس جن است نه از جنس انسان چه موجودی است
قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ ﴿۷۵﴾
فرمود اى ابلیس چه چیزى تو را از سجده به آنچه با دستان خویش آفریده‏ام، بازداشت؟ آیا استکبار ورزیدى یا از بلندمرتبگان بودى؟ (۷۵)
قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿۷۶﴾
گفت من بهتر از او هستم، [چرا] که مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل آفریده‏اى‏ (۷۶)
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ ﴿۷۷﴾
فرمود از آنجا بیرون شو که تو مطرودى‏ (۷۷)
وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ ﴿۷۸﴾
و لعنت من تا روز جزا بر تو خواهد بود (۷۸)
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ﴿۷۹﴾
گفت پروردگارا پس مرا تا روزى که [مردمان‏] برانگیخته شوند مهلت ده‏ (۷۹)
قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ ﴿۸۰﴾
فرمود [پذیرفتم‏] تو از مهلت یافتگانى‏ (۸۰)
إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ﴿۸۱﴾
تا روز آن هنگام معین‏ (۸۱)
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾
گفت [سوگند] به عزت تو که همگى آنان را گمراه خواهم ساخت‏ (۸۲)
إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾
مگر از میان آنان، آن بندگانت را که اخلاص یافته‏اند (۸۳)
قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ ﴿۸۴﴾
فرمود حق است و حق را مى‏گویم‏ (۸۴)
اگر به این تفاسیر اعتماد کنیم می بایست شیطان یا همان ابلیس در زمان کنونی هم بتواند چنین کارهایی را بکند
یعنی با ما ادم ها ارتباط برقرار کند و مار ا فریب دهد وقتی کسی در دنیای امروز نمی تواند وجود خارجی شیطان را بیان کند و اگر بیان کند کسی باور نمی کند چگونه می توان این ایات را قبول کرد زیرا بحث ابلیس و رفتارش با ادم و زنش در همان شروع خلقت بشر تمام نشد بلکه بنا به فرموده خدا در قران پس از اینکه ابلیس مورد غضب خدا قرار گرفت او از خدا تقاضا کرد تا روز قیامت به او مهلت دهد و دست او را باز بگذارد تا ادم ها را فریب دهد و می دانیم که خدا چنین مهلتی را داد و دست او را باز گذاشت و از طرف دیگر این بحث کنسل هم نشده است یعنی هم ابلیس زنده است و هم طبق انگیزه اش تا روز قیامت ما ادم ها را وسوسه می کند وسوسه ای چون وسوسه ادم
ازطرفی بقول مفسران ادم که برگزیده بود یا بقولی پیامبر بود گول ابلیس را خورد مسلم است که ما بیشتر در مرتبه فریب خوردن هستیم
بنا براین برای این که این ایات درست باشد لاجرم باید شواهدی از این گول خوردن را حتی به اندازه حداقل یک بار در عمر تجربه کرده باشیم یعنی باید حداقل یک بار بتوانیم تصویری از ابلیس را در ذهن داشته باشیم و بگوییم در فلان حادثه که من فریب خوردم فرد فریب دهنده انسان همنوع من نبود بلکه او ابلیس بود
مطمئنا اگر انسان صادقی باشیم و دروغ سازی نکنیم نخواهیم توانست چنین خاطره ای را داشته باشیم ممکن است در زندگی از اطرافیان دوستان اقوام یا غریبه ها فریب خورده باشیم خطا کرده باشیم و گناه مرتکب شده باشیم اما اثری از ابلیس در این خطاها را نمی توانیم برای خودمان قبول کنیم و برای ما این افراد همه انسان بوده اند
با این توصیفات باید ایات مربوط به حضور ابلیس در زمان خودمان ایات را جوری تفسیر کنیم که نه قران از اعتبار بیفتد نه دروغ سازی کرده باشیم
‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_اول

👆 در این قسمت به مطالبی برمیخوریم که برای خیلی از شما دوستان تازه است و تعجب اور ولی حقیقی و غیر قابل انکار، چون ما برای هر مطلب عنوان شده سند موثق ارائه میکنیم.

👈حال برای اینکه بیشتر و بهتر با متن سوره های #قران اشنا شوید تمام بخشهای این مقاله بسیار زیبا را دنبال کنید.

👈این مقاله خلاصه ای است از نتایج ماه ‌ها مطالعه مستمر روی متن #قرآن، احادیث مربوطه و تفاسیر سکولار و مذهبی موجود از آن. از خواننده تقاضا دارم که با وجود طولانی بودن متن، آنرا با دقت بخواند.

🔹هرکسی که #قرآن را بدست گرفته و به معنای آن رجوع کرده می‌داند که متن #قرآن پراکنده و سر هم بندی شده است، تنها گریز و اشاره‌ای کوتاه به موضوعات و اتفاقات دارد.

🔸همچنین متن کاملا خطابی است که گاهی #محمد، گاهی #مسلمانان و گاهی نیز کافران خطاب قرار داده می‌شوند.#الله هم به شکل اول شخص جمع ظاهر می‌شود و هم به صورت سوم شخص مفرد.

🔹کلماتی در آن دیده می‌شود که معنایش برای خود علمای #اسلام نیز روشن نیست از جمله حروف مقطعه در ابتدای سوره ها مانند ا.ل.م، ح.م، ط.ه و غیره که همچون رازی برجای مانده است
💠(البته در این مقاله معما حل خواهد شد!)

👈هدف این مقاله رمزگشایی از #قرآن است و روش می‌سازد که توسط چه کسی (یا کسانی) و به چه هدفی نوشته شده است.

👈برای شروع باید تذکر داد که برخی از آیات در مکه نازل شده‌اند و برخی در مدینه.

🔹برخی از سوره‌های #قرآن (مانند #حجرات، #فتح، #الاحزاب، #النور، #منافقون) به طور واضح #مسلمانان و منافقین را خطاب قرار می‌دهد و منحصرا شامل احکام و دستوراتی است درباب جهاد، رفتار با زنان، همسران #محمد، زکات (در واقع مالیات)، برگزاری مراسم حج و مانند آن. این متون مشخصا مربوط به زمانی است که #محمد به مدینه هجرت کرده است و شامل پاسخ‌ها و واکنش‌های #محمد به مسائلی است که برای وی به عنوان یک کاهن و رهبر پیش می‌آمد.

👈این آیات معمولا با عنوان "یا ایها الذین آمنو ..." آغاز می‌شوند.

🔹اغلب احادیثی که سعی در تفسیر #قرآن دارند به این آیات مربوط می‌شوند، منظور و معنا تقریبا واضح است و به کمک احادیث شأن نزول آن مشخص است.

👈این آیات و احکام به علت اهمیت‌ شان توسط مسلمانان حفظ و یا نوشته شده و به همین خاطر در کتاب #قرآنی که در دست داریم گنجانده شده است.

👆اجازه بدهید این بخش را "احکام" بنامیم.

‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_دوم

💠"احکام" که در مدینه از زبان #محمد برای مسلمانان جاری شده است به لحاظ محتوا و سبک نوشتار کاملا در تضاد با مابقی متن #قرآن قرار دارد.

👈اگر "احکام" را از #قرآن کنار بگذاریم آنچه از قرآن باقی می‌ماند شامل دو بخش است.

🔹اگر خوب دقت کنیم متوجه می‌شویم که در بسیاری از آیات بین کتاب و #قرآن تفاوت گذارده می‌شود:

🖋الَرَ تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِینٍ (15:1)
الف لام راء این است آیات کتاب [آسمانى] و قرآن روشنگر (ترجمه فولادوند)

🖋طس تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُّبِینٍ (27:1)
طس، این آیات قرآن و کتاب مبین است (ترجمه مکارم شیرازی)

🖋یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (36:1 و 36:2)
یس. سوگند به قرآن حکیم.

🖋وَمَا کَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن یُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ الْکِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِینَ (10:37)

ترجمه: و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا [و] به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق [کننده] آنچه پیش از آن است مى‏باشد و توضیحى از آن کتاب است که در آن تردیدى نیست [و] از پروردگار جهانیان است. (ترجمه فولادوند)

👆در این آیات به وضوح دیده می‌شود که #قرآن و کتاب دو چیز متفاوت هستند(اگرچه بسیاری از ترجمه ها سعی می‌کند انرا لاپوشانی کنند و به جای کتاب، قرآن ترجمه می‌کنند و مانند این).

👈در آخرین آیه #قران توضیحی است بر کتاب و موید آن. در مثال سوره یاسین، کلمه "و " مانند بسیاری از دیگر آیات نخستین به اشتباه سوگند تفسیر و ترجمه شده است اما در اینجا مانند دو آیه اولی مشخص است که "و" حرف ربط است.

🔹در واقع "یاسین" بخشی از یک متن است(فرقان که در ادامه توضیح داده خواهد شد) و #قرآن حکیم نیز یک مناجات نامه است. در متن، بسیاری از موارد #قرآن "ذکر" نیز خوانده می‌شود و معمولا در ترجمه ها آنرا "قرآن" ترجمه می‌کنند.

🖋إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (15:9)
ما قرآن را نازل کردیم، و ما بطور قطع آن را پاسداری می‏کنیم

🖋إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (81:27)
این قرآن چیزی جز تذکری برای جهانیان نیست

‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قران را نوشته ❗️

#بخش_سوم

👈در برخی موارد از یک #قرآن عربی سخن رانده می‌شود که در ادامه متن، همان "ذکر" خوانده می‌شود.

🖋کَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ (42:7)

✔️ترجمه : و بدین گونه #قرآن عربى به سوى تو وحى کردیم تا [مردم] مکه و کسانى را که پیرامون آنند هشدار دهى و از روز گردآمدن [خلق] که تردیدى در آن نیست بیم دهى گروهى در بهشتند و گروهى در آتش .

🖋قُرآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (39:28)

✔️ #قرآنى عربی بى ‏هیچ کژى باشد که آنان راه تقوا پویند

🖋إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (12:2)

👈بنابراین بخشی از متن کتابی که در دست داریم اصطلاحا "قرآن عربی" یا "ذکر" است که در واقع مناجات‌نامه یا دعاهایی است که ما بخش‌هایی از آن را در سوره‌های کوتاه آخر #قرآن می‌بینیم، اما تمام آن در کتاب #قرآن درج نشده است.

🔹این متون همانطور که از ظاهرش پیداست عبادی و دعا گونه است و تا به امروز نیز مسلمانان از این آیات موزون و با قافیه برای دعاهای خود استفاده می‌کنند. متن ادعا می‌کند که این دعاها یا ذکرها به زبان عربی نازل شده است و اصل آنها در کتابی محفوظ است(85:2- و 56:77) و برای #محمد به تدریج و بخش بخش به زبان فصیح عربی(103:16و 26:195) فرستاده شده است تا محمد بتواند آنرا به راحتی بر زبان آورد(44:58 و 19:97).

👆بنابراین #قرآن عربی یعنی مناجات یا دعای عربی (به زبان عربی). صفات مختلفی که در متن به #قرآن داده می‌شود مانند #قرآن_مجید(1:50) و #قرآن_کریم (56:77) در واقع نوع دعا را نشان می‌دهد یعنی دعای شکوه، دعای بخشایش و نه صفاتی که صرفا به قران نسبت داده شده است.

دوستان خردمند اینها بخشی از مقاله ای جامع و کاماله که اگه با موافقت شما مواجه بشه بنده ادامه این رو هم میزارم

مرسی





با درود بیکران خدمت جناب حقیقت جو

این که شما میفرماید در هر موضوع تمام ایات مربوطه را باید نگریست و این که باید در کنار قران تاریخ را نیز دید بیان کاملا درستی است و حق همین است.
برادر عزیز به نظر نمی رسد حافظه شما ضعیف باشد شما اگر مقداری به عقب برگردید به خاطر خواهید اورد که بنده در علت این چرخش عقیدتی به روشنی به شما گفتم علت اینکه بنده در پستهای اولیه همانند شما بر علیه قران پست میگذاشتم همین مشکلات و موانع و تناقضاتی بود که شما به تعدادی از انها اشاره کردید و بنده به جرئت میگویم شخصا به مشکلاتی برخوردم که کمتر کسی به انان برخورده زیرا بنده قران را نه تنها نظری مورد تحقیق قرار دادم بلکه به عینه در زندگی خود پیاده کرده و چیزی حدود 20سال تاثیر احکام اسلامی بر زندگی عملی و روزمرگی و تاثیر ان بر روح وروان را مدام رصد میکردم و با وجود اینکه خیلی از مسائل برایم حل شد ولی یک مشکل حل نشد وان این بود که این که ایات قران عین سخن خدا باشد و این خود سر منشا اکثر تناقضات میباشد زیرا مواردی هست که به هیچ وجه قابل استناد به خدا نیست وقتی به سراغ تاریخ(برخلاف تصور شما) رفتم شکم به یقین تبدیل شدکه یکجای کار ایراد دارد وقتی بیشتر تامل کردم دیدم که اصلا به فرض که قران بشری باشد پس چرااگر خدایی هست مانع تحقق گسترش اسلام نشد؟ چرا اجازه داد مردم توسط ان گمراه شوند ؟ یا اصلا صرف نظر از ادیان چرا در جهان این همه نا عدالتی هست ؟چرا کسانی چون من باید عمری در جستجوی حقیقت باشند و خدا را بستایم ولی هیچ عکس العملی از ایشان نبینم پس فرق من با ان بت پرست چیست وقتی اعمال و عقایدم هیچ اثاری ندارد ؟
تمام این عوامل دست به دست هم داد تابه سر خوردگی رسیدم و تصمیم گرفتم دست از این تفکرات بردارم و به زندگی عادی بپردازم ولی مدتی بعد به رغم میل خود تصمیم گرفتم دست به روشنگری بزنم و تناقضات قران را بیان کنم تا ابتدا دین را نفی کنم و سپس خدا را چون واقعا این دو عامل را عاملی مخرب میدانستم در واقع به خاطر حق وحقیقت میخواستم ریشه خداپرستی را بزنم (غافل از اینکه همان نفس حق خواهی عین خداپرستی است و من بدون اینکه متوجه باشم وارد مرحله جدیدی از خداپرستی شده بودم در واقع من چیزی را منکر بودم که با تمام وجود به ان پایبند بودم ) وشروع به کار کردم که پستهای ان موجود است ولی حقیقتا خودم متوجه نشدم کی و چگونه این ایده واجب الوجود در ذهنم تجلی کرد چون قبلا اصلا به عنوان یک ایده نگاه نکرده بودم و در انجا باز بین دل و عقلم تقابل ایجاد شد زیرا دلم میگفت که :
گرچه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست // لطف او بین که به صلح از در ما باز امد
ولی عقلم میگفت این تنها یک تصور خام است زیرا از وقتی که من به طرف خدا رفتم جز رنج و مشقت و خواری در زندگی چیزی عایدم نشده از کجا معلوم که دوباره از حول حلیم به دیگ نیفتم . ولی باز در این جدال طبق معمول دل غالب بود لذا تصمیم گرفتم این ایده را در محیطی فراگیر بیان کنم تا صحت و سقم ان هم برای خودم هم برای دیگران مشخص گردد بنابر این ایده مورد نظر را به عرصه ازمایش و راستی ازمایی گزارده تا ادعایش را ثابت کند یعنی طبق ادعا باید بتواند با ارائه تفسیر درستی از قران تمام تناقضات ان را بر طرف کند و بین ادیان اشتی برقرار کند و از همه مهمتراز دین و خدا تصویری خرد پسند مطابق با فطرت ارائه دهد به گونه ای که به تبع ان نظام هستی را بر اساس علوم اثبات شده در یک دید کلان تبین کند و..
بنابر این اگر چه دلم روشن است ولی عقلا باید ادعا ثابت شود .
اما حاصل کلام اینکه برخلاف نظر شما اینگونه نیست که بنده از تاریخ و ایات به ظاهر مخالف بیاناتم نا اگاه باشم که در ادامه به بعضی از انها اشاره میکنم ولی مجددا یک نکته را برای کلیه دوستان تاکید میکنم وان این است که بنده فعلا هیچ ادعایی مبنی بر اینکه ایده ام مطلقا درست است ندارم به عبارت روشنتر خود در پی راستی ازمایی این ایده هستم زیرا حقیقتا نمی دانم که این ایده حاصل ذهن خودم بوده یا لطفی از حضرت حق و این امر روشن نمیشود مگر با نقد عالمانه و بدون غرض لذا بنده هیچ پیش فرضی مبنی بر صحت صد در صدی ندارم هر چند دلم حکم دیگری میدهد و این خود دلیل دیگری برلایه ای بودن وجود پیچیده انسان است .

در خصوص ایات متضاد در معرفی خدا

ببیند در قران در یک دید کلان ،خدا به دو شکل ترسیم شده است .
نوع اول خدا را کاملا انسان وار مجسم کرده یعنی برای خدا دست و چشم وگوش و تخت و فرمانروایی و عوارض بشری مثل خشم و نفرت خشنودی و رضایت و..قائل گردیده
نوع دوم که شما هم به بعضی از انها اشاره کردی خدا را مطلقا از ماده بری دانسته و وجودی کاملا مجرد برای ما معرفی شده
حال سوال این است که ایا این تناقض نیست ؟و اگر ما بخواهیم یکی را انتخاب کنیم با ایات دیگر چه کنیم؟
قبل از جواب اجازه بدهید با مثالی به درک مسئله کمک کنیم :شما در وقایع و امور روزمرگی که مربوط به علم شیمی یا فیزیک میشود اموری را مشاهده میکنید که برای همه قابل درک است مثلا ما میبینیم که اب براثر سرما یخ میزند ودر اثر گرما به جوش می اید و به مرور تبخیر میگردد اما همین امور ساده را یک فیزیک دان و شیمیدان با جزئیات بسیار زیادی میبیند که شاید تصور ان برای ما خیلی مشکل باشد این که مثلا همین اب از چه تعداد مولکول و همان مولکولها از چه تعداد اتم و خود ان اتمها از چه اجزایی تشکیل شده که تمام این واکنشات اب به فعل و انفعالات این ذرات بسیار ریز نامرئی مربوط است و...
حال به نظر شما ایا بین تفکر عامیانه از انفعالات مواد با تفکر دانشمندان تناقض وجود دارد ؟خیر پس علت این تفاوت دیدگاه درچیست ؟ علت در مراتب معرفت نسبت به یک امر واحد است یعنی ما در اینجا با یک تشکیک معرفتی مواجه هستیم که تفکر عامه از حوادث طبیعی در پایین ترین سطح معرفتی است و تفکر علما در سطحی بالاتر به عبارتی این دو تفکر دو سطح شناخت از یک امر واحد هستند که هیچ تناقضی با هم ندارند اگر این مثال به درستی درک شود میتوان ایات مورد نظر را نیز با همین دیدگاه تبیین کرد زیرا در اینجا نیز ما با دوسطح معرفتی از یک امر واحد مواجه هستیم یکی در سطح عامه و دیگری در سطح بالاتر که هر کس به میزان ظرفیتش میتواند از ان خوشه گیرد بنابر این از انجا که قران کتاب هدایت است و مخاطبینش عام هستند این کاملا منطقی است که به زبان همه مردم سخن بگوید یعنی هم به عوام توجه داشته باشد و هم به خواص و اگر غیر این باشد باید به ان شک کرد . زیرا اگر به زبان علمی و تخصصی بیان میشد اکثرمردم بهانه می اوردند که این کتاب به درد ما نمی خورد زیرا ما ان را نمی فهمیم و اگر کلا عامیانه بیان میشد علما ایراد می گرفتند که این کتاب چیزی برای گفتن ندارد و بسیار سطح پایین است که هر کسی میتواند مانند ان را بیا ورد بنابر این این شیوه بیان نه تها تناقض و ضعف نیست بلکه خود گواه بر این است که این یک کتاب معمولی نیست

در خصوص تایید کردن افعال پیامبر اکرم توسط خدا

این مسئله در دو سطح قابل بررسی است
1. شناخت خدا
2.شناخت پیامبر اکرم

در خصوص خدا :همین که شما میگویید خدا این افعال را تایید کرد یا چنین و چنان گفت یعنی از پیش خدا را انسان وار فرض کردی یعنی داری به زبان عامیانه قران سخن میگویی در صورتی که حرف ما این است که این شیوه بیان تنها برای تقریب به ذهن است ودر حقیقت خدا دارای هیچ یک از این ویژگیها نیست.
همه این مشکلات از اینجا ناشی میشود که ما ابتدا خدا را انسان وار ترسیم میکنیم و به دنبال ان قران را تماما بیان مستقیم خدا میدانیم سپس به ایاتی میرسیم که نه با شان و ذات خدا نه با عدالت خدا و نه با حکمت خدا سازگار نیست و این یعنی بن بست که یا باید منکر اساس قران شویم یا باید در تعقل را تخته کنیم و بگوییم ما ایمان تعبدی داریم و نیازی نیست که قران با عقل ما جور دراید در صورتی که خود قران هم تاکید دارد که قران براساس عقل و فطرت است هم مدام ما را به تعقل دعوت کرده که نمیتواند با ایمان تعبدی سازگار باشد .
پس تنها راه این است که ما از همان ابتدا راه را درست برویم که به بن بست نرسیم و این یعنی اینکه از خود قران بیاموزیم که خدا ،وحی و نبوت به چه معناست سپس به تفسیر ایات بپردازیم مثلا اگر ما بخواهیم به درک درستی از وقایع مادی و فعل و انفعالات ان بپردازیم باید الفبای ان را ابتدا از علم فیزیک وشیمی و..فرا بگیریبم نه از تعاریف عامیانه ان که ما به ظاهر میبینیم مثلا اگر ما یخ را مشاهده کنیم او را جامد میبینیم که ابتدا مایع و سپس به گاز تبدیل میگردد لذا ما براساس مشاهده ظاهری نمی توانیم درک کنیم که چگونه یک حالت جامد به گاز تبدیل میشود لذا برای درک درست این قضیه ما نیاز داریم که علم تخصصی این مسئله را درک کنیم تا علت برای ما روشن گردد .
در قران نیز بدین گونه است ما اگر درک درستی از خدا نداشته باشیم خیلی از مسائل برای ما لاینحل باقی خواهد ماند
برای روشن تر شدن مسئله از بیانات جناب منصور که به تازگی مطالبی را در خصوص کتاب و قران که به اشکال مختلف بیان شده استفاده میکنم که هم به بیانات ایشان جواب گفته باشم و هم به سوال شما
اگر با دقت به الفاظ به کار رفته در قران در خصوص کتاب و الفاظ مشابه که جناب منصور به بعضی از انها اشاره فرمودند دقت شود یک امر مشخص است که اصل کتاب را به خود خدا نسبت داده که نزد اوست و اینکه این قران برگرفته ار همان کتاب است .
پس چنانچه ما تصور درستی از خدا داشته باشیم (غیر عامیانه ) به روشنی مشخص است که منظور از کتاب در واقع همان حقایق و رموز هستی در تمام ارکان وجود است
و این قران در حقیقت بخش کوچکی از ان حقایق بینهایت است اما اگر شما بپرسی که شما به چه دلیل میگویی تنها قسمتی از ان است جواب این است که مگر خود قران نمیگوید علم غیب را تنها خدا میداند (که به شکلی دیگر اشاره به همان حقایق دارد )
و در ایات دیگر میفرماید علم غیب خاص خداست مگر انچه خود از طریق وحی به انبیا نازل میکند و این بدیهی است که انبیا تنها به قسمت اندکی از این حقایق اگاه بوده اند زیرا اگر به کل حقایق اگاه بودند که خود خدا میشدند .
اما نکته دیگر اینکه نزول قران بر پیامبر به دو شکل بوده تدریجی و دفعی که دقیقا به مطالب بالا مربوط است که بیان خواهد شد.
در تدریجی بودن که شکی نیست اما جمع ان با نزول دفعی کمی مشکل است زیرا اگر قران را به همین شکل ممکن در نظر بگیریم یعنی پیامبر اکرم از کل محتویات قران اگاه بوده و این با مفاد ایات در تعارض است زیرا موارد بسیاری است که نشان میدهد که پیامبر از مفاد ایات بعدی اگاه نبوده (مانند قضیه عایشه و موارد دیگر که منتظر وحی بوده تا مسئله روشن گردد ) از طرفی قران میگوید (با تایید احادیث) که در شب قدر یکجا نازل گشته از طرف دیگر ما اشاره کردیم که ام الگتاب با توجه به ذات خدا تنها میتواند اشاره به حقایق و علوم خاصه اصل وجود باشد که قطعا امری مجرد است و نمی تواند چیزی شبیه این قران باشد چون بسیاری از ایات قران کاملا بشری و حوادث روزمرگی حیات پیامبر بوده و قبل تطبیق با حقایق مجردی که عین ذات حق است باشد پس ما چگونه باید این مسائل را با هم جمع کنیم .
ما اگر بتوانیم خدا را از این تصور انسان وار برهانینم این مشکل به سادگی قابل حل است بدین گونه که بخشی از ان حقایق ازلی ابدی که عین ذا ت و وجود خداست (ام الکتاب )بر اساس نظامی خاص که مخصوص عالم مجردات است میتواند بر اساس امادگی و ظرفیتی که بعضی اشخاص (انبیا ) در خود ایجاد کرده اند (امادگی برای مقام نبوت )به وجود ایشان که خود برگرفته و مرتبه ای از همان وجود است منتقل گردد به گونه ای که وجود ایشان دارای مرتبه ای از وجود گردد که حقایقی را درک و بتواند به زبان و فهم مردم عصر خویش در حد توان باز گو کند (کتاب اسمانی )
در واقع میتوان گفت نزول دفعی اشاره به رسیدن به مرحله ای که بتواند ان حقایق والا را درک کند و نزول تدریجی در واقع همان بروز ان حقایق در شرایط و حوادث روزمرگی انبیاست در واقع نزول تدریجی همان بستر و شرایطی است که نیاز است تا حقایق درک شده به زبان بشری تبدیل گردد در واقع نوع بروز این حقایق به گونه ای تابع شرایط محیطی و ظرفیت مردم و زمان و مکان است وبه همین خاطر است که شرایع انبیا اندکی با هم متفاوت است و به همین خاطر بعضی ایات قران نیز با تغییر شرایط تغییر کرده (نسخ)چون انچه مهم است القا و انتقال ان معانی در زندگی اجتماعی و شخصیتی بشر است که میتواند با تغییر شرایط زمان و مکان و تغیر ظرفیت معرفتی افراد بشر متغیر گردد (مانند حیات حیوانات و جانداران که با شرایطهای مختلف قابل سازگاری هستند زیرا در اینجاانچه مهم است حفظ حیات است نه شکل خاصی از ان )
حاصل کلام اینکه ما از پس این ایات و حوادث ظاهری که به وقایع خاصی اشاره دارد باید حقایق نهفته در ان را جستجو کنیم که بتواند در راه سعادت ما نقش افرین هستند نه چسبیدن به حادثه ای خاص زیرا تمام این مواردی که شما به ان اشاره داری به نحوه بروز ان حقایق در قالب بشری است لذا تماما منسوب به پیامبر هستند نه خدا (پیشنهاد میکنم این بخش را چند بار با دقت مطالعه بفرمایید تا مطلب را انچنان که باید دریافت کنید )

مطلب دوم به خود پیامبر اکرم مربوط میشود که بنده قبلا نیز به ان در سوال قبلیتان اشاره کردم که ما برای فهم درست این حوادث باید چند عامل را در کنار هم قرار دهی
1.اینکه انبیا بشر بوده و طبیعتا محصور در خصایص بشری
2. انبیا براساس اموزه های قران و دلایل عقلی مصون از خطا نبوده اند
3.انسان به لحاظ ساختار پیچیده روحی روانی دارای لایه های مختلف است که هر کدام قوانین خاص خود را دارند ولی در عین حال به هم وابسته هستن دقیقا مانند خواص مادی و جسم ما که هر بخش از بدن وظایف و قواعد خاص خود را دارد که بر اساس ان شاخه های تخصص پزشکی ایجاد گردیده ولی در عین حال تمام این بخشهای به ظاهر مجزا در یک مجموعه فعالیت میکنند و هدف خاصی را دنبال میکنند مثلا اگر گسی از بینایی خوبی برخوردار است دلیلی براین نیست که شنوای خوبی هم باشد و... ما در بعد روحی روانی نیز ممکن است در شاخه هایی بسیار پیشرفت داشته باشیم ولی ممکن است در بخشهای دیگر به اندازه رشد نداشته باشیم .
4.در خصوص انبیا انچه مهم است ما بدانیم این است که ایشان در ان زمینه که لازمه قرب به حق بوده رشد لازم را داشته اند و به تبع ان توانایی هدایت را نیز به خوبی داشته اند هر چند ممکن است در لایه های دیگر به ان اندازه رشد نداشته باشند

اما در خصوص مسائل اجتماعی مالنند جهاد ابتدایی (جهاد برای گسترش ایمان )و به تبع ان برده داری و...تماما برمیگردد به راههای ممکن برای تحقق اهداف مورد نظر با توجه به شرایط ممکن و غالب بر زمانه بوده که اگر مایل بودید مفصل توضیح داده خواهد شد که چرا ان زمان تایید شده و الان هرگز مورد تایید نیست و هیچکدام از این دو روش نیز منافات با ان حقایق اصلی که از حضرت حق به انبیا منتقل شده ندارد .
با سپاس
دادا میلاد نمیای دیگه؟ بیا دادا جون
۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۵ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
دوست عزیز جناب حق گرا

ببینید من هم شرایطی مشابه انچه که شما تجربه کرده بودید داشتم. یعنی در زمانی که با این تناقضات اشکار برخورد کردم برای دوسالی به پوچی محض رسیدم و خدا و پیامبر و ائمه که برای من قدیس ترین افراد بودند به ناگاه تبدیل به بتی شکسته شدند. دوست عزیز با این نگاه شما به قران و اسلام، به هر کتاب و ایینی به همین ترتیب نگاه شود می توان خیلی از امور را توجیه کرد. یعنی اگر به زرتشت و بودا و یهودیت و مسیحیت هم به همین دید نگاه کرد کاملا افکار و عقایدشان توجیه پذیر است. شما وجود خدا را برای خود امری مسلم و غیر قابل انکار میدانید و سپس بر اساس ان سعی در توجیه ایات قران دارید و این شیوه در تحقیق کردن مشخص است که به کجا منتهی میشود. هیچوقت یادم نمیرود اولین باری که این چالشهای ذهنی مثل پتکی به باور هایم خورد. زمانی بود که بهطور تصادفی ترجمه تورات و انجیل را خواندم و به شکل عجیبی ان را مشابه قران یافتم. عزیزمن این حرفهایی که شما در مورد لایه های قران میزنی در مورد تورات هم به طور قطع صادق خواهد بود و جالب ان است که در بسیاری از داستانهای تورات که به نام پادشاهان و پیامبران تورات کلید خورده خودشان کاملا از افسانه های تمدنهای خاورمیانه، بین النهرین و یونان باستان منبعث شده اند. با این نوع نگاه شما ان افسانه ها هم می تواند همین لایه های پنهان را داشته باشند. شاید این دیدگاه بتواند افرادی را برای چندصباحی متقاعد کند و لی با عرض پوزش برای من متقاعد کننده نیست و شاید این بخاطر ذهن کوچک و اشفته بنده باشد. از نظر من چیزی را که نشود با عقل درک کرد محلی از اعراب ندارد و غیر قابل باور است. برادر من بسیاری از ایات قران را نمیتوان با هیچ منطق و فلسفه و عرفانی توجیه کرد. شما در جایی بیان کردید که:

اصل کلام اینکه ما از پس این ایات و حوادث ظاهری که به وقایع خاصی اشاره دارد باید حقایق نهفته در ان را جستجو کنیم که بتواند در راه سعادت ما نقش افرین هستند نه چسبیدن به حادثه ای خاص زیرا تمام این مواردی که شما به ان اشاره داری به نحوه بروز ان حقایق در قالب بشری است لذا تماما منسوب به پیامبر هستند نه خدا (پیشنهاد میکنم این بخش را چند بار با دقت مطالعه بفرمایید تا مطلب را انچنان که باید دریافت کنید)

ولی مطمئنا برخی از ایات قران نظیر ایاتی که به کشتار بنی قریظه اشاره کرده هیچ حقیقت نهفته ای جز اجازه کشتار جمعی دادن را ندارد دقیقا همین کاری که داعش در حال انجام است. برادر من وقتی پیامبر با اعتراض مسلمانان و کفار در قبال جنایاتش مواجه میکردید سریع ایاتی را میخواند و میگفت همین الان جبرئیل از جانب خداوند به من وحی کرد که این کاررا بکنو این چطور خدایی است که در مقابل این همه جنایت ساکت مینشسته و حتی انها را تایید میکرده است. برادر من این دیدگاه بشری بودن بخشی از ایت قران را هیچ مسلمانی و حتی خود پیامبر قبول نداشته اند. من هم به شما پیشنهاد میکنم در نحوه تحقیقات خود تجدید نظر کنید. فرض را بر وجود خدا نگذارید و سپس در جهت توجیه ان گام بردارید. با توجه به تفاوت دیدگاه من و شما و اینکه مطمئنم من با این نگرش مجاب نخواهم شد ازین بعد در این خصوص مطلب نخواهم گذاشت و برای شما ارزوی موفقیت میکنم. در موارد مقتضی چنانچه ضرورت بحث ایجاب میکرد مطالب خودم را ببان خواهم کرد. شاد باشید
‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_چهارم

☝🏾️اما این #قرآن عربی و مناجات نامه عربی برخلاف ادعا چندان هم برای اعراب روشن نبود و کلماتی در آن وجود دارد که هنوز هم معنایش را هیچ عرب زبانی نمی‌داند و مفسرین تنها به حدس و گمان و احادیث نامعتبر بسنده می‌کنند.

🔹این موضوع در قرآن نیز اعتراض شده است:

👈و نیک مى‏دانیم که آنان مى‏گویند جز این نیست که بشرى به او مى‏آموزد [نه چنین نیست زیرا] زبان کسى که [این] نسبت را به او مى‏دهند غیر عربى است و این [قرآن] به زبان عربى روشن است. (16:103)

🔸پس بخشی از #قرآن احکامی‌است که در مدینه خطاب به #مسلمانان و علیه کافران و منافقین داده شده و ما آنرا "احکام" نامیدیم و بخشی نیز مناجات نامه‌های عربی هستند که قسمت هایی از آن را می‌توان در سوره های شعر گونه آخر #قرآن یافت و ما آنرا "قرآن عربی" نامیدیم.

☝🏾️اما همچنین در متن صحبت از کتاب رازآمیزی به نام #فرقان نیز می‌شود:

🖋 شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ ... (2:185)

✔️ترجمه : ماه رمضان است که #قرآن برای راهنمائی مردم و نشانه‏های هدایت و فرق میان حق و باطل در آن نازل شده (ترجمه مکارم شیرازی)

🖋 تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا (25:1)

✔️ترجمه : بزرگ [و خجسته] است کسى که بر بنده خود فرقان را نازل فرمود تا براى جهانیان هشداردهنده‏اى باشد

👈مفسرین #قرآن، #فرقان را کتاب جدا کننده حق از باطل تفسیر کرده‌اند.

👈ابن عباس می‌گوید که فرقان همان تورات است و این دو تنها در نام و ظاهر با هم متفاوت هستند2. در آیات 2:53 و 21:48 به وضوح گفته می‌شود که فرقان کتابی است که بر موسی نازل شده است.

🔹البته در متن #قرآن، کلمه تورات و انجیل نیز ذکر شده است و گاهی به تورات ام الکتاب نیز گفته شده است.

🔸اما برای من روشن است که فرقان کتابی است که بخشی از عهد عتیق (اسفار یا پنج کتاب اولی که به موسی نسبت داده می‌شود) در آن گنجانده شده و به صورت بخش های مجزا (فرق) در آمده است و در واقع فرقان به معنای کتابی است بخش بندی شده و نه جدا کننده حق از باطل. این بخش ها چه هستند؟

👈این بخش بندی‌ها همان حروف مقطعه ای هستند که در ابتدای سوره ها آمده است. در گذشته نزد یهودیان و مسیحیان رسم بر این بود که به جای استفاده از اعداد، برای شماره گذاری از حروف استفاده کنند.
جدول زیر شماره هر حرف را نشان می‌دهد:👇👇

‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قران را نوشته ❗️

#بخش_پنجم

با توجه این جدول که در تصویر میبینید:

👈 الف. لام. م یعنی بخش 1.30.40 از کتاب فرقان
👈ن (در سوره قلم) یعنی بخش 50 از کتاب فرقان
👈ق (در سوره ق) یعنی بخش 100 از کتاب فرقان و به همین ترتیب.

👆بنابراین برای مثال وقتی در کتاب قرآن می‌خوانیم

🔹الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ (10:1) یعنی احتمالا بخش 1، 30 و 200 یا 231 (یا هر نوع شماره گذاری مربوطه) از کتاب فرقان.

👆یا به عبارت دیگر باید اینطور ترجمه شود: الر آیاتی است چند از این کتاب حکمت آموز.

🔸رمز و معنای حروف مقطعه از مدت‌ها برای من مشخص شده بود اما نمی‌توانستم بین محتوای متن #قرآن یعنی آنچه در ادامه این حروف مقطعه می‌آید با آن ارتباطی برقرار کنم.

🔹به سختی می‌توانستم قبول کنم که صرف نظر از احکام و مناجات نامه‌هایی که #قرآن_عربی خوانده می‌شود، مابقی متن، همان فرقان است.

🔹کتاب فرقان می‌بایست کتاب منسجمی ‌باشد حال اینکه آیات #قرآن اینچنین نیستند. تا اینکه یکبار در حین مطالعه همه چیز برای من و روشن واضح گشت.

🔸آنچه جلوی چشم من بود، آنچه قرن‌ها سوره های #قرآن تصور می‌شود در واقع نامه‌هایی هستند که مسیحیان نستوری در شام برای فرستاده خود #محمد (میسیونر مذهبی در بخش حجاز) ارسال کرده‌اند.

☝🏾️دلیل خطابی بودن و پراکنده بودن متن به این خاطر است که متن #قرآن در واقع مجموعه نامه هایی هستند که به تدریج از بلاد شام به دست #محمد می‌رسیده است. به همراه نامه، بخش‌هایی از کتاب فرقان، مناجاتنامه های مختلف (قرآن مجید، قرآن کریم، قرآن حکیم و..) نیز برای #محمد ارسال می‌شده است و حروف مقطعه در واقع به محتوای متن نامه‌ها اشاره نمی‌کند بلکه به کتاب ها یا مجموعه بخش هایی از کتاب فرقان اشاره می‌کند که همراه با نامه برای #محمد ارسال شده است. اجازه بدهید چند مورد را بررسی کنیم:

👈الَر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (11:1)

✔️ ترجمه : الف لام راء کتابى است که آیات آن استحکام یافته سپس از جانب حکیمى آگاه به روشنى بیان شده است

آنچه در ادامه می‌آید متن نامه است. الف. لام را بخشی از کتاب #فرقان است که برای #محمد ارسال شده و دارای آیات محکم است و حکیمی‌آگاه در پایان کتاب موخره ای برای آن نوشته است.(نگاه کنید به تفاوت آیات محکم و متشابه در سوره سوم آل عمران.
در واقع منظور از آیات متشابه همان قرآن عربی و مناجات و بینات است)

🔹نباید ادامه نامه را با آنچه به آن الحاق شده است اشتباه گرفت.

☝🏾️در واقع آیه اول این سوره و دیگر سوره ها اشاره به الحاقیاتی است که همراه با نامه از طریق کاروان برای #محمد از بلاد شام فرستاده شده است.

‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_ششم

🖋ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (68:1)

ن، سوگند به قلم، و آنچه را با قلم می‏نویسند


👈همراه با نامه که در واقع همان متن سوره قلم است، بخشی از کتاب فرقان (ق) فرستاده شده و به همراه قلم و دیگر چیزهای لازم برای نوشتن( و ما یسطرون) یعنی آنچه با قلم می‌نویسند.

👆در واقع مسیحیان نستوری در شام (که عیسی را پسر #خدا نمی‌دانستند و این عقیده در کتاب #قرآن نیز منعکس شده است) همراه با نامه برای #محمد قلم و مرکب و دیگر ملزومات ارسال کرده اند تا او برای وی بنویسد و به نامه‌هایشان پاسخ دهد.

🖋ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ ﴿۱﴾

ص، سوگند به قرآنی که متضمن ذکر است

👆در اینجا مترجم یک ویرگول اضافه کرده است که نباید در نظر گرفته شود. "و" بین دو کلمه ص و القرآن حرف ربط است و نه برای قسم خوردن.

🔹نویسنده گویا عادت داشته در آغاز یا بالای نامه، آنچه همراه نامه ضمیمه است را ذکر کند.

🔸پس باید این آیه را اینطور ترجمه کرد:

آنچه به همراه نامه فرستاده شده است بخش 90 از کتاب #فرقان به همراه #قرآن_عربی که حاوی ذکر و مناجات است.

👈سپس نویسنده بدون اینکه اشاره دیگری بکند ادامه نامه را می‌نویسد.
حال به سوره 90 دقت کنید:

🖋لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ﴿۱﴾

فولادوند: سوگند به این شهر
مکارم: قسم به این شهر مقدس (مکه).
خرمشاهی: سوگند به این شهر مى‏خورم‏

🖋 وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ ﴿۲﴾

فولادوند: و حال آنکه تو در این شهر جاى دارى
مکارم: شهری که تو ساکن
خرمشاهی: و تو [یکچند] در این شهر [حکمرواى مطلق و] دست گشاده‏اى

👆مترجمین در تبیین و ترجمه این آیات کاملا گیج هستند. اما یک چیز مشخص است و اینکه در اینجا صحبت از دو شهر و مکان مختلف است.

👈سوگند به این شهر و سوگند به شهری که تو در آن ساکنی. کاملا واضح است که گوینده و شنونده نه در یک مکان و به صورت حضوری بلکه در دو مکان دور از هم قرار دارند.

👆ظاهرا این مسیحیان در ابتدا برای #محمد مناجات نامه یا همان قران عربی (ذکر) ارسال می‌کرده اند، اما گویا متن آن چندان هم برای مردم مکه واضح نبوده و از #محمد می‌پرسیدند چرا این مناجات عربی است.

👇در آیه زیر مشخص است که مردم حدس می‌زده اند که گویا این مناجات‌ نامه‌ها از مکان دوری آمده است.

‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قران را نوشته❗️

#بخش_هفتم

👈و اگر [این کتاب را] #قرآنى غیر عربی گردانیده بودیم قطعا مى‏گفتند چرا آیه‏هاى آن روشن بیان نشده کتابى غیر عربی و [مخاطب آن] عرب زبان بگو این [کتاب] براى کسانى که ایمان آورده‏اند رهنمود و درمانى است و کسانى که ایمان نمى‏آورند در گوشهایشان سنگینى است و #قرآن برایشان نامفهوم است و [گویى] آنان را از جایى دور ندا مى‏دهند. (41:44)

☝🏾️#محمد از این موضوع شکایت می‌کند و به همین خاطر برای وی علاوه بر مناجات‌ها (قرآن عربی)، #فرقان نیز در بخش‌های مختلف(که با حروف مقطعه مشخص شده اند) فرستاده می‌شود.

در ابتدای سوره فرقان (25) می‌خوانیم:

👈بزرگ [و خجسته] است کسى که بر بنده خود #فرقان را نازل فرمود تا براى جهانیان هشداردهنده‏اى باشد
و پیامبر [خدا] گفت پروردگارا قوم من این #قرآن را رها کردند (30).... و کسانى که کافر شدند گفتند چرا #قرآن یکجا بر او نازل نشده است این گونه [ما آن را به تدریج نازل کردیم] تا قلبت را به وسیله آن استوار گردانیم و آن را به آرامى [بر تو] خواندیم (32)

👆در اینجا به وضوح اعتراف می‌شود که #قرآن مهجور افتاده است.

همچنین در سوره طه می‌خوانیم:

🖋 طه ﴿۱﴾ مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾

قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتى .


🔹یعنی ما برای تو بخش 400.5 کتاب #فرقان را فرستاده ایم و (در پاسخ به شکایت محمد) می‌نویسد که اگر به خاطر #قرآن یا مناجات دچار مشکل شده است پس اکنون می‌تواند از #فرقان استفاده کند.

👆بنابراین سوره #فرقان نقطه عطفی در ارسال این متون و نامه‌ها به #محمد است. از این پس، برای محمد علاوه بر مناجات و ذکر، بخش‌هایی از کتاب فرقان نیز فرستاده می‌شود.

🔹توجه شود که #فرقان در کتاب قرآنی که در دست داریم موجود نیست بلکه همراه با این مجموعه نامه ها فرستاده شده است.

🔸#محمد این صحیفه ها یا نامه ها را حفظ کرده و به همین ترتیب به دست مسلمانان رسیده است. آنها هرچه را که باقی مانده و به دست شان رسیده است بدون دخل و تصرف ولو بی نظم و ترتیب، بازنویسی کرده‌اند.

💠باید توجه داشت که در تمامی‌این نامه‌ها فعل نزل یا انزلنا به معنای نزول از آسمان به زمین نیست بلکه به سادگی به معنای فرستادن و ارسال نامه است.

این مقاله ادامه دارد
‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_هشتم

👈این بخش صرفا جهت تایید دو بخش قبلی و همچنین تاییدی بر نظر نویسنده این مقاله درباره نامه های ارسالی به #محمد و توضیحی بر حروف مقطعه #قران است.

🔹 ابن هشام در داستانی در منازعه #محمد با یهودیان یثرب، به حروف مقطعه اشاره ای میکند. داستان چنین نقل میشود:

👈و دیگر حکایت آن است که چون > فرو آمد، سید روزی آن را میخواند و برادر حیی ابن اخطب- ابو یاسر ابن اخطب- میگذشت و قرآن خواندن سید بشنید. چون باز پیش برادر آمد و جماعت یهود، گفت :

☝🏾️»ای قوم یهود، من شنیدم که محمد الف لام میم میخواند.«

ایشان برخاستند و به حضرت سید آمدند و گفتند:

👈»یا محمد، میگویند که تو الف لام میم میخواندی در قرآن.«

👈سید گفت : »بلی«

حُیی ابن اَخطب گفت :

🔹 »الف یکی باشد و لام سی و میم چهل. جمله هفتاد و یکی باشد.« پس روی باز قوم خود کرد و گفت:

☝🏾»ای قوم یهود، من حساب کردم و مدت ملک #محمد هفتاد و یک سال باشد. شما را رغبت میافتد که به دین وی درشوید که مدت بقای آن هفتاد و یکسال خواهد بودن؟«

و دیگر روی سوی سید کرد و گفت:

»ای #محمد، هیچ از حروف دیگر بر تو آمده است از #قرآن؟؟«

👈سید گفت: »بلی«

حیی ابن اخطب گفت: »آن چیست؟«

👈سید گفت: »الف لام میم صاد.«

حیی ابن اخطب گفت: »این دراز تر است«.

بعد از آن، جمله به حساب در اورد و گفت:

☝🏾️ »الف یکی باشد و لام سی و میم چهل و صاد نود. این جمله صد و شصت و یک باشد.«

و دیگر گفت:

👈»ای #محمد، هیچ دیگر از حروف بر تو فرو آمده است در #قرآن؟«

گفت: »بلی«

گفت: »چیست؟«

🔹حیی گفت: »این درازتر است«

و این نیز جمله به حساب آورد وگفت:

🔸»الف یکی ولام سی و راء دویست.

این جمله دویست و سی و یک باشد.

« و دیگر پرسید که

🔹»هیچ دیگر از این حروف به تو فرو

آمده است در #قرآن؟«

سید گفت: »بلی«

🔸گفت: »الف لام میم رءا.«

👈گفت: »این درازتر است از آنها« و جمله به حساب آورد و گفت :

🔹»الف یکی و لام سی و میم چهل و را دویست. این جمله دویست و هفتاد و یکی باشد.«

آنگاه گفت:

👈 »ای #محمد، کار بر تو معما و ملبس بکردهاند و معین و پیدا نکردهاند که بقا و ملکن امت تو چند خواهد بودن.«

آنگاه، ابویاسر- برادر حیی ابن اخطب- گفت:

👈»ای یهود، دور نیست که مجموع این جمله مدت بقا و ملک محمد و امت وی است.«

آنگاه، حساب از سر باز گرفت و گفت:

👈»هفتاد و یک و صد و شصت و یک و دویست وسی و یک و دویست و هفتاد و یک این جمله هفتصد و سی و چهار سال باشد و این جمله بقای دین محمد خواهد بودن.«

👆پس از خواندن این روایت در این کتاب تاریخی که یک #مسلمان نویسنده ان است, نگاهی دوباره به بخش ششم و هفتم بیندازید و با تسلط بیشتری بخوانید.

📚 منبع :

1️⃣ ابن هشام سیرت رسول االله(سیرة الرسول): ترجمه سیرت ابن اسحاق از عبدالملک ابن هشام- نشر مرکز- 1373. صفحه 251

تصویر صفحات مربوطه از این کتاب 👇
||can not open photo||

اگه تصویر باز نکرد میتونید خودتون برید به کتاب رجوع کنید



‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_نهم

🖋إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۲﴾

👆در ادامه همین سوره، نویسنده از محمد می‌پرسد:

🖋 وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى ﴿۹﴾

☝🏾️نویسنده از #محمد سئوال می‌کند که آیا حدیث #موسی را شنیده است و سپس توضیح کوتاهی می‌دهد.

🔹در یک گفتگوی حضوری هیچ نیازی نیست که چنین سئوالی مطرح و ثبت شود. همچنین دلیل پراکنده بودن و اشارات ناقص و کوتاه به قصص انبیا این است که اینها فقط اشاراتی کوتاه در نامه است و نیازی به شرح مبسوط نبوده چرا که شرح کامل در بخش‌هایی از کتاب #فرقان همراه با نامه به دست #محمد رسیده است.

👈در واقع این اشارات برای این است که از #محمد خواسته شود به این داستان‌ها در کتاب #فرقان توجه کند.

❗️همیشه این سئوال مطرح بوده که چرا #الله گاهی سوم شخص است و گاهی اول شخص جمع.

👆در اینجا منظور از "ما" نه #خدا یا فرشته بلکه فرقه ای از مسیحیان نستوری هستند که برای #محمد #قرآن_عربی و #فرقان ارسال می‌کردند.

☝🏾️به همین خاطر فاعل، جمع است و نه مفرد و نباید آنرا با #الله اشتباه گرفت.

💠 اکنون بهتر است به سوره کوتاه قارعه (101) توجه کنیم:

کوبنده (۱)
الْقَارِعَةُ ﴿۱﴾

چیست کوبنده (۲)
مَا الْقَارِعَةُ ﴿۲﴾

و تو چه دانى که کوبنده چیست (۳)
وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْقَارِعَةُ ﴿۳﴾

روزى که مردم چون پروانه پراکنده گردند (۴)
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ ﴿۴﴾

و کوه‏ها مانند پشم زده‏شده رنگین شود (۵)
وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ ﴿۵﴾

اما هر که سنجیده‏هایش سنگین برآید (۶)
فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ ﴿۶﴾

پس وى در زندگى خوشى خواهد بود (۷)
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَّاضِیَةٍ ﴿۷﴾

و اما هر که سنجیده‏هایش سبک بر آید (۸)
وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ ﴿۸﴾

پس جایش هاویه باشد (۹)
فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ ﴿۹﴾

و تو چه دانى که آن چیست (۱۰)
وَمَا أَدْرَاکَ مَا هِیَهْ ﴿۱۰﴾

آتشى است ‏سوزنده (۱۱)
نَارٌ حَامِیَةٌ ﴿۱۱﴾


👆نویسنده بدون هیچ مقدمه و موخره ای، دو کلمه القارعه و هاویه را توضیح می‌دهد.

☝🏾️تمام مفسرین در توضیح این سوره سرگردان‌اند چرا که تصور می‌کنند این از یک مکالمه حضوری بین دو انسان یا فرشته و انسان حاصل شده است.

👈اما پاسخ برای ما ساده است چرا که معما حل گشته است:

#محمد در حین خواندن متن #فرقان به این دو کلمه مبهم برخورد کرده و معنای آنرا از مسیحیان نستوری در شام سئوال کرده است و آنها در این نامه کوتاه صرفا به سئوالات وی پاسخ داده‌اند.

‌ ☘ چه کسی و با چه هدفی #قرآن را نوشته❗️

#بخش_دهم

❗️ما در مورد این مسیحیان نستوری چه می‌توانیم بدانیم؟

🔹به نظر می‌رسد که آنها افراد خاصی را در مکان‌های مختلف انتخاب و مامور می‌کرده‌اند تا مذهب مسیحی و خداپرستی را تبلیغ کنند.#محمد تنها مبلغ مذهبی آنان نبوده است.

👈در سوره نحل آیه 36 می‌خوانیم:

🖋ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که: «خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید!» خداوند گروهی را هدایت کرد و گروهی ضلالت و گمراهی دامانشان را گرفت پس در روی زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بود!

👆در واقع #محمد_بن_عبدالله یکی از مسیونرهای مسیحی این فرقه نستوری بوده است که برای هدایت مردم مکه انتخاب شده است.

🔹وی براستی خودش را #رسول و فرستاده #خدا می‌دانسته است اما نه به این معنا که مستقیما با خدا یا فرشته اش در ارتباط است بلکه وی از طرف مسیحیان نستوری برای فرستادن پیام خدا رسالتی دریافت کرده است.

🔸ممکن است اعتراض شود که پس چرا #محمد مستقیما تبلیغ مسیحیت نمی‌کرده است.

☝🏾️مسیحیان نستوری مستقیما از مسیحیت سخن نمی‌گفتند چرا که نمی‌خواستند با مسیحیت رسمی‌کلیسای بیزانس (دشمن اصلی شان) تداعی شوند.

👆البته واضح است که در متن آیات مکی نظر مثبتی نسبت به اهل کتاب (مسیحیان و یهودیان) دیده می‌شود اما در آیات مدنی، این نظر لطف به خصومت و طرد تبدیل شده است.

🔹به نظر می‌رسد که این مسیحیان اگرچه زبان عربی می‌دانسته‌اند اما در اصل به زبان سریانی می‌نوشته‌اند و دلیل وجود کلمات سریانی که کریستف لوکزنبورگ در #قرآن کشف کرده (مانند زبانیه، حور عین و...) از همین روست.

🔸آنها همچنین با نجاشی، پادشاه مسیحی حبشه روابط حسنه داشته‌اند و هنگامی‌که عرصه بر #محمد بن عبدالله در مکه تنگ می‌شود به توصیه آنان عده ای از #مسلمانان به حبشه پناه می‌برند.

🔸از عدم اشاره به افراد، مکان‌های خاص، می‌توانیم حدس بزنیم که آنان تا به حال به حجاز و مکه نیامده بودند.

🔹ظاهرا بعدا از هجرت #محمد به مدینه، یا مرگ خدیجه یا حوادثی دیگر، ارتباط کتبی آنان با محمد قطع شده است و از این به بعد #محمد تغییراتی بسیار در دین خود داد و دیگر از آن آیات با لحن مسیحیایی و آخرالزمانی، موزون و شاعرانه خبری نیست.

👈در مدینه محمد خود به عنوان یک کاهن و رهبر مذهبی و سیاسی، شخصا ادعای وحی می‌کند و از زبان خدا، احکامی ‌را برای #مسلمانان وضع می‌کند.

💠 هزارو چهار صد سال است که همگان به اشتباه تصور می کنند منظور از #قرآن در متن همین نامه هایی است که برای #محمد ارسال شده است. در حالی که #قرآن و #فرقان از دست رفته است و آنچه نزد مسلمانان باقی ماند و جمع آوری شد تنها مجموعه ای از همین نامه هاست که از سوی مسیحیان نستوری در شام ارسال می‌شده است.

☝🏾️پس در واقع، #قرآنی که ما می شناسیم، #قرآنی نیست که در متن به آن اشاره شده است.

پایان مقاله
امیدوارم حقایقی براتون روشن شده باشه
بدرود
با. عرض سلام خدمت دوستان

اگر به خاطر داشته باشید یک ماه پیش متنی در مورد پیدایش جهان گذاشتم

بعد از مشکلاتی که برای پیش آمد دسترسیم به سایت قطع شد اکنون که وارد شدم متوجه. این موضوع شدم که بحث مورد بحث تغییر پیدا نموده است

برادر حقیقت جو باید به عرصتان برسانم پیامبر. اسلام حکم قتل یهودیان بنی قریظه را صادر ننمود بلکه حکم آن را قاضی یهودی بر طبق دستوراتشان صادر نمود


برخی میگویند که حضرت علی با کمک یک نفر دیگر در یک روز گردن 7000نفر را زده اند این امر از لحاظ عقبی قابل قبول نیست به چند دلیل زیر

1 محدوده و مکان زندگی یهودیان بنی قریطه گنجایش بیشتر 1000نفر را ندارد و این یعنی وجود تقریبی 150مرد
2از شواهد و قرائن بر میاید که جنگ ظهر شکل گرفته و غروب پایان یافته پس سر زدن 7000نفر در نیم روز غیر ممکن است

3 خیلی از شواهد نشان میدهد که حتی جنگی صورت نگرفته
4راپیات این داستان از اموی ها بودند که سعی در مخدوش کردن چهره حضرت علی داشتند
عرض سلام خدمت جناب منصور
ضمن تشکر به خاطر توجه و تلاشتان در جهت روشنگری شبهات . با عرض معذرت باید بگویم که شما خواستید به قول معروف ابرو را درست کنید ،چشم را از جا در اوردی
شما سعی کردید به بعضی از شبهات پاسخ بگویید ولی سوالات بی پاسخ بسیاری را به وجود اوردید .
بنده امروز قصد پاسخگویی به جناب حقیقت جو را دارم ولی در اسرع وقت به مطالب شما پاسخ خواهم گفت . در پناه حق باشید
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت برادر حقیقت جو

از انجا که بنا به در خواست خودتان احتمالا این اخرین پست من به شماست سعی میکنم هر انچه لازم است که بیان شود به اختصار بازگو کنم و به شما توصیه میکنم که ان را به دقت مطالعه بفرمایید نه برای اینکه به من پاسخ بگویی بلکه به خاطر اینکه تکلیفت با خودت روشن شود و جوابی برای نفس خود بیابی لذا مطالب را تفکیکی خدمتتان عرض میکنم تا فهم ان اسان تر گردد .

در خصوص وجود خدا

شما به من ایرادگرفتی که من ابتدا خدا را مفروض پنداشته و بر اساس ان کتاب قران را توجیه میکنم . برادر من حقیقتا من گاهی در میمانم که چگونه مطلب را بیان کنم که هم حق مطلب ادا شود و هم به شما بر نخورد .
من هیچگاه خدا را فرض نگرفته ام بلکه وجود ان را به یقین باور دارم ان هم نه یقینی که خللی در ان بتوان حتی تصور کرد به عبارتی من به خدا همان قدر یقین دارم که به وجود خویش و هر گاه به من اثبات شود وجودم توهم و غیر واقعی است انگاه خدا را نیز توهم خواهم پنداشت زیرا وجود من مرتبه نازلی از وجود اوست همچون قطرهای که از دریا به دور افتاده و لاجرم به دریا باز خواهد گشت .
ولی من این بیان و یقین را همینطوری ازخلاء نگرفته ام و اگر شما کمی به عقب برگردید خواهید دید بنده برای این ادعا هم دلیل عقلی ذکر کرده ام و هم دلیل فطری وبارها نیز بیان کرده ام که اگر کسی از جمله خود شما بر رد این استدلالات
دلیلی دارد بیان کند تا بررسی شود بنا براین شما قبل از هر بحثی اگر به وجود خدا شک داردی یا یقین بر عدم وجود ان داری منطقی این است که یا باید دلایل بنده مبنی بر اثبات وجود خدا را مستندا رد کنی یا خود باید بر عدم وجود خدا دلیل اقامه کنی .
اما در حیطه فطرت خدا جویی، شما اگر بر ادعای خود صادق باشی مبنی بر حقیقت جو بودن این خود دلیل بر اثبات خداست یعنی خود خدایی را که نفی میکنی میپرستی (البته نه خدای انسان وار توهمی را بلکه حقیقت وجود خدا را ) به این ترتیب که :
ادعای شما بر این است که دنبال حقیقت هستی حال سوال این است که این حقیقت که شما به دنبال ان هستی چیست ؟ ایا از سنخ ماده است ؟ اگر چنین است شما باید در طبیعیات دنبال ان بگردی نه در الاهیات. در ثانی ایا شما از خود پرسیده ای که هدف شما از طرح این مباحث چیست ؟اگر جواب شما این است که به این نتیجه رسیده ای که خدایی وجود ندارد و ادیان همه دروغ هستند (چنان که از مطالبتان چنین بر می اید ) و هدف شما این است که با نشان دادن این دروغها خدمتی به هم نوعان خود کنید و اغراض شخصی پشت این ماجرا نیست . سوال این است که نفس این عمل که شما خود را برای دیگران به زحمت بیندازی ریشه اش در کجاست به عبارتی شما این خصیصه را که به نوعی ایثار و از خود گذشتگی است و شما از وقت گران مایه خود میگذری و حتی خود را به خطر می اندازی تا دیگران را اگاه کنی را چگونه با جهان مادی که تماما قانون تناضع بقاست و هر موجودی به دنبال این است که حیات و منافع شخصی خود و نهایتا فرزندانش که انها را هم جزئی از خود میاند را حفظ کند توجیه میکنی شما از هر زاویه که به این مسئله نگاه کنی از خود گذشتگی با خود خواهی و گذشت جور در نمی اید مگر اینکه در اصل ادعا صادق نباشی و به گونه ای با طرح این مباحث بخواهی خود خواهی های خود را ارضاء کنی و قصد کمک به دیگران را نداشته باشی که البته اینکه شما در این خصوص صادق نباشی دلیل بر این نیست که دیگران نیز بدین گونه اند زیرا این حس فدا کاری و ایثار و دیگر خصایص فرا مادی در دیگران کاملا به اثبات رسیده زیرا کم نیستند کسانی که بدون هیچ چشم داشتی جان خود را فدا کرده اند .اما ما فعلا فرض را بر این گذارده ایم که شما در این راه صادق هستید لذا خود همین حق خواهی شما طبق دیدگاه ما خود عین خداپرستی است زیرا این حقایق فرا مادی که شما ان را میستایید بارقه ای از از اصل وجود است به عبارتی اگر ما این حقایق را در وجود محدود خود درک میکنین به خاطر این است که خالص این حقایق ریشه در اصل وجود دارد وبه طور کلی از عالم ماده مجرد هستند . که زیاد وارد جزئیات ان نمی شوم . (زیرا خود این مبحث نیاز به اثبات واجب الوجود و مراتب وجود دارد که قبلا بیان شد )
بنابر این اگر شما در حقیقت جو بودن خود صادق باشی حقیقتا خدا پرست هستی ولی نه ان خدای انسان گونه بلکه خدای راستین که سرمنشاء تمام خوبیهاست وادیان نیز جز به چنین خدایی دعوت نکرده اند و این تفاوت ظاهری تنها به علت این است که مخاطب ادیان عامه هستند لذا باید به زبان ملموس گفته می شد.
چون که با کودک سرو کارت فتاد/// پس زبان کودکی باید گشاد
بنابر این بنده ابتدا وجود خدا را فرض نگرفته ام بلکه ان را ابتدا اثبات کر ده ام و بر خلاف کسانی که میگویند خدا قابل اثبات نیست بنده قویا مصر هستم که خدا هم به لحاظ فطری و هم به لحاظ عقلی قابل اثبات است و عقلا و فطرتا انکار ان محال است
افتاب امد دلیل افتاب و...اما اگر من خود عمدا چشم خود را ببندم بگویم من افتابی نمی بینم هیچ کس جز خودم نمیتواند به من کمک کند زیرا در انجا سرمنشاء عناد است نه نا اگاهی .

ادیان
شما فرمودید که طبق این دیدگاه میتوان تمام ادیان و مکاتب دیگر را نیز بدین گونه توجیه کرد . شما اگر مطالب گذشته مرا مرور کنید متوجه میشوید که این امر از ارکان این دیدگاه است ومن بارها مشخصا عنوان کرده ام که تمام ادیان و مکاتب جلوه های یک حقبقت هستند و این چیزی نیست که شما کشف کرده یا من منکر ان باشم .
علت اینکه من مشخصا به قران استناد میکنم و از ادیان دیگر نام نمی برم چند علت دارد . اول اینکه چون این کتب قدمت زیادی دارند به صحت تمام مطالب ان اعتباری نیست و این بحث در مورد محتوای انان را مشکل میکند دوم اینکه در واقع خود قران این وظیفه را انجام داده همچنان که انجیل کار اصلاح و تبیین تورات را انجام داده و همین طور سلسله مراتب به عقب از همین شیوه استفاده شده .به عبارت دیگر همه انبیا کاملا در یک مسیر هستند و همه متفقا یک حقیقت ، پیام و وظیفه را بیان کرده اند ولی به مقتضیات زمان خویش ولی وظیفه اول انان این بوده که انحرافات به وجود امده در دین قبلی را اصلاح کنند بنابراین کار اصلاح ادیان گذشته توسط پیامبر اکرم صورت گرفته ونیازی نیست که ما به ان بپردازیم در واقع قران چکیده ادیان ابراهیمی است (واحتمالا مکاتب دیگری که در ان ادیان تاثیر داشته اند ) و قران هرگز ادعا نداشته که یک دین کاملا جدید است بلکه خود را احیا گر ادیان گذشته میدانسته نه یک دین جدید و این چیزی است که خود قران به صراحت بیان میکند زیرا در ایاتی اشکارا قران و تورات را در کنار هم قرار داده و بیان میکند که اگر می توانید کتابی که بهتر از قران و تورات شما را هدایت کند بیاورید و نیز به کرار بیان میکند به من وحی نمی شود جز انچه به انبیا گذشته وحی شد و بارها میفرماید این کتاب کتابی است که کتب کذشته را تایید میکند ولی در کنار ان میگوید که قران امده تا اختلافات و انحرافاتی که مبلغان این ادیان ایجاد کرده اند را بیان کند و این یعنی احیا نه یک دین جدید و همین کار را حضرت عیسی نیز انجام داد ولی متاسفانه هر پیامبری که مبعوث شده دشمنان اصلی انها همان مبلغان و مروجان ادیان گذشته هستند زیرا منافعشان را در خطر میدیده اند .
بنابر این از نگاه قران و عقل ادیان در ماهیت و جوهره پیام و هدف یکی هستند ولی به اشکال مختلف زیرا در زمانهای مختلف و مکانهای متفاوت ظهور کرده اند به عبارتی ما جوهره و گوهر دین را میتوانیم به اب تشبیه کنیم که قابلیت ان را دارد که در هر ظرفی خود را به شکل همان ظرف در اورد بدون اینکه در اصل آب بودن ان خللی ایجاد گردد
بنابر این هیچ اشکالی ندارد که بیان قران را بتوانی در کتب گذشته وحتی در مکاتب غیر دینی ببینی زیرا چنان که بیان شد نظام پیچیده هستی به گو نه ای برنامه ریزی شده که هر کس صرف نظر از قوم یا نژادش این امکان را دارد که با پیروی از حقایق درونی خویش به دریای بیکران حقیقت متصل گردد و به اندازه ظرفیتی که خود برای خود ایجاد میکند از حقایق جاری در هستی برخوردار گردد و از انجا که این سنتها هستی ازلی و ابدی و لایتغیر است همواره بوده و همیشه خواهد بود لذا بر عکس مسائل ظاهری و مادی و اجتماعی که با گذر زمان متحول میشوند این حقایق همواره ثابت هستند و مراتب ظهور ان تنها به میزان ظرفیت افرادبستگی دارد ولی خود ثابت هستند چون ریشه در ذات لایتغیر حضرت احدیت دارند بنابر این هیچ مانعی ندارد که فردی در هر کجای دنیا و در هر زمانی به حقایق مشابهی دست یافته و ان حقایق به مکاتب و ادیان دیگر نیز سرایت کرده باشد در واقع این حقایق چنان که عرض شد به مانند آبی است که قابلیت هماهنگ سازی خود با ظرف زمان و مکان که تشکیل دهنده دنیای ذهنی انبیا بوده اند را دارد لذا طبیعتا میتوانند به ظاهر با هم متفاوت یا به هم مشابه باشند ولی همه در چند چیز مشابه بوده اند که عبارتند از :
1. اقرار به وجود خالق هستی
2.اقرار به وحدانیت خدا (اگر ما در مکاتبی خدایان مختلف میبنیم به این دلیل است که انها نتوانسته اند بین مراتب وجود و اصل وجود تفکیک قائل شوند لذا برای هر مرتبهای خدایی قائل شده اند )
3.اقرار به تدبیر امور هستی توسط خدا
4.اقرار به نظام مند بودن و علیت در هستی
5.دعوت به حقایق درونی وارزشهای والای انسانی به عنوان راه سعادت دنیا و عقبی
6.ارائه راه کارهایی (احکام شرعی ) به عنوان ابزاری برای نیل به اهداف مورد نظر
7. ارائه دورنمایی از حیات پس از مرگ در جهت تبیین هستی و ابزاری برای تحقق ارمان و اهداف مورد نظر
و...اگر بخواهیم خیلی فشرده بگوییم تمام ادیان و مکاتب حق گرا ما را دعوت به انسانیت و دوری از خود محوری کرده که خود ضامن سعادت دنیا و اخرت است ولی با اشکال مختلف .

مسائل اجتماعی غیر معقول که در قران تایید شده
این مسائل وقتی قابل قبول است که شما ابتدا به خدا ایمان داشته سپس نبوت ایشان را قبول کنی و ضرورت ابلاغ رسالت مشخص گردد سپس میتوان موضوع را بررسی کرد که ما با فرض قبول این مهمات مسئله را بررسی میکنیم به عبارتی بررسی این موضوع وقتی معنی دارد که شما خدا، قران وپیامبر اکرم را قبول داشته باشی ولی ان مسائل برای شما غیر منطقی و غیر انسانی به نظر برسد یا شما لااقل باید بگویی که به فرض که ما قران را قبول کردیم این موارد را چگونه باید توجیه کنیم که جواب این است
قبل از هرچیز ما برای فهم این مسائل مانند جنگ عقیدتی (نه جنگ تدافعی که یک حق مسلم برای هر انسان است که باید در برابر متجاوزان بایستد و کسی نمی تواند منکر ان باشد ) قبول نظام برده داری تصرف اموال مسائل مربوط به زنان و...باید از زمان خود فاصله گرفته و خود را در ان عصر مجسم کنیم و برای این کار لازم است ان عصر و دوران را به خوبی بشناسیم لذا شما که تاریخ را خوب مطالعه کرده باشی این را باید به خوبی درک کنی که چه قوانین و سنتهایی در ان زمان جاری بوده . به خوبی مشخص است که در ان دوران در عربستان، نظام قبیله ای حاکم بوده و حرف اول و اخر را سران قبایل میزدند و مردم عادی در واقع تابع بی چون وچرای روسا بوده اند در چنین شرایطی پیامبر اسلام وظیفه داشته تا پیام خود را به گوش افراد تا انجا که ممکن بوده برساند وانان خود با اختیار دین خود را قبول کنند و ایشان در مدت 13 سال در مکه این کار را انجام داد و به خوبی متوجه شد که ایشان با یک سد نفوذ ناپذیر به نام سران قبایل روبه روست که اولا مانع رسیدن پیام ایشان به مردم عادی میشدن در ثانی مانع ایمان اوردن انها میشدند و بر فرض ایمان مطمعنا جان انها در خطر بود که شهادت یاسر و سمیه و دیگر شهیدان اولیه دلیل اثبات این ادعاست بنابر این ایشان برای تحقق اهداف والایشان که خود را مسئول انجام ان میدانسته اند تنها راه ممکن را برداشتن این سد میدانستند و این یعنی تشکیل یک حکومت مقتدر که در ان مردم بتوانند خود تصمیم گیرنده باشند نه اینکه دیگران به جای انها تصمیم بگیرند واین امر ممکن نمیگشت مگر با واجب شدن جهاد ابتدائی البته عده ای شدیدا مصر هستند که جهاد ابتدایی و عقیدتی را منکر شوند ولی این حقیقت هم از ایات قران و هم در تاریخ ثبت است و قابل انکار نیست که اثبات ان خود بحث مفصلی است که در جای خود باید ذکر شود اما خود این جهاد و جنگ در ان زمان شرایط و ملزومات خود را داشته مانند اینکه در ان زمان عرف براین بوده که در جنگ هر کس شکست بخورد نه تنها خود کشته یا اسیر میشده بلکه خانواده و اموال او نیز جز غنیمت به حساب می امده واین یک اصل پذیرفته شده در ان عصر بوده و هر گز اینگونه که الان ما به ان نگاه میکنیم به ان به عنوان یک امر مذوم و غیر انسانی نگاه نمیشده مثلا ما همین الان هم خیلی از سنتهایمان خلاف انسانیت است ولی کاملا جا افتاده و عرف به حساب می اید مثلا ما الان شاهد هستیم که یک کارگر سخت ترین کارها را با کمترین در امد انجام میدهد ولی یک سرمایه دار کمترین فعالیت را با بیشترین سود ممکن واین یک نا عدالتی اشکار است ولی کامل پذیرفته شده و کارگر نیز با رضایت کامل حاضر است در قبال پول مختصری به کارهای سخت تن در دهد و این پدیده ممکن است در قرون بعدی به صورتی کاملا زشت برای مردم ان عصر به نظر بیاید و.. بنابر این ما هر پدیده را در همان عصر باید ارز یابی کنیم نه از دید امروزی
بنابر این پیامبر برای تحقق اهداف خود مجبور به جنگ بوده (خود جنگ نیز در ان زمان یک امر کاملا عادی به شمار می امده )و به تبع برای تحقق جنگ نا گزیر باید ملزومات ان را ولو بطور موقت بپذیرد که نظام برده داری و غنیمت جنگی از ارکان اصلی ان بوده
همچنین برای تشکیل دولت جدید طبیعتا نیاز به تامین مالی داشته که تنها از طریق غنیمت و جزیه ممکن بوده (که البته در ان زمان امری عرفی بوده ) اما پیامبر قصد نداشته این امور را مطلقا به رسمیت بشناسد زیرا مثلا در امر برده داری با ایاتی در جهت تعدیل این پدیده به نفع برده ها زمینه سازی لغو این پدیده شوم را داشته ولی تحقق ان از انجا که در تمام ارکان زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم نفوذ داشته نیاز به زیر ساختهای کلان داشته که اصلی ترین ان داشتن یک حکومت قدرتمند است که خود این حکومت چنانچه عرض شد نیازمند جنگ است و خود جنگ نیز وابسته به برده داری و غنیمت است بنابر این ایشان در ابتدا باید این امور را موقتا میپذیرفت ولی متاسفانه عمر ایشان انقدر کفاف نداد که به ان مراتب و مقاصد برسد ودر واقع کار او ناتمام ماند وخلفای بعدی نیز جهاد را به عنوان یک هدف و حکم همیشگی قلمدادکردند و مدام دست به کشور گشایی زدند و هدف اصلی در این میان گم شد .
خلاصه کلام انکه جواز جهاد ابتدائی و قبول نظام برده داری و غیره احکامی موقت هستند و تنها منحصر به زمان حیات پیامبر اکرم میشوند و قابل تعمیم به اعصار دیگر نیستند زیرا مثلا الان ما به راحتی میتوانیم افکار خود را به گوش عالم برسانیم و سدی نفوذ ناپذیر سد راه ما نیست که به بهانه ان جان و مال و ناموس مردم را مباح گردانیم
در مورد حکم جاری در مورد قبایل یهود باید عرض کنم ما میدانیم که در مورد قبایل دیگر چنین حکمی صادر نشد و انها به خاطر عهد شکنی و موانعی که خود ایجاد میکردند تنها مجبور به ترک شهر خود شدند ولی در مورد ایشان فرق میکند زیرا انان با عهد شکنی خود زمینه را برای نابودی و کشتار مسلمانان فراهم کردند واتفاقا با عنایت و لطف خدا ،چاهی که برای مسلمانان کندند خود به درون ان سقوط کردند به عبارتی خود زمینه ساز نابودی خود را فراهم کردند در ثانی حکم قتل ایشان نه از جانب خدا بود و نه پیامبر زیرا حکم انان را یکی از انصار که اتفاقا قبلا هم پیمان انان بوده صادر کرد و البته مورخین هم در انعکاس ان بیشک اغراق کرده اند
نکته ای که خیلی حائض اهمیت است این است که در این گونه موارد معمولا اشخاصی با مظلوم نمایی اصل قضیه را مخفی و تنها کشتار را بزرگ نمایی میکنند و هرگز به علت این پدیده نمی پردازند که چرا مثلا قبایل دیگر جان بدر بردند و تنها این قبیله کشته شدند و به این اشاره نمی کنند که اینها بودند که ابتدا قصد داشتند مسلمانان را به تیغ مشرکان بسپارند در مثل مانند جنایتکاری است که محکوم به اعدام است ولی تماشا چیان تنها ان لحضه اعدام و مظلومیت ظاهری او را میبینند و متوجه نیستند که این شخص چه جنایاتی کرده که مستحق این اعدام شده و اگر راهایش کنند همچنان به بزه کاری خود با شدت بیشتری ادامه خواهد داد
ترحم بر پلنگ تیز دندان ///ستمکاری بود بر گوسفندان
بنابراین اگر ما میخواهیم یک پدیده تاریخی را بررسی کنیم میبایست به طور همه جانبه به این قضیه نگاه کنیم نه صرفا از روی احساسات
در مورد جایگاه زن در قران نیز شما قبل از هر چیز باید شرایط زن در ان فرهنگ را بشناسی و ان را با قران مقایسه کنی نه شرایط زن در امروزه یا در ملل دیگر در همان عصر زیرا چنانچه بیان شد قران میبایست در ابتدا برای مردم محیط پیامبر بازگو و درک میشد که چنانگه گفته شد حقیقت لاجرم باید در ظرف محدود ان دوران به گونه ای بیان میشد که قابل فهم و هضم باشد و در عین حال قابلیت این را هم داشته باشد که ماقادر باشیم همان حقایق را در ظرف امروز بریزیم و از ان بهره ببریم نه ان را با همان ظرف زمانی گذشته به طور ناصحیحی استفاده کنیم .
از این که مطالب طولانی شد عذر خواهی میکنم بنده هر انچه در توان محدود خود بود بیان کردم و شما را به عقل و فطرت خودتان ارجاع میدهم که در حقیقت همان یدبیضا و عصای موسی هستند اگر به درستی شناخته شوند خود اعجاز درونی هستند که میتوانند حجت را بر شما تمام کنند ولی مطمعنا طبق سنت هستی شما را مجبور به قبول نمیکنند وشما مختار به قبول یا رد هستی واین حق شماست ولی جهت اطلاع خدمتتان عرض کنم که این حق یک شمشیر دو لبه است که میتواند به شما حیات یا ممات را عرضه کند حاصل کلام اینکه در نهایت این خودت هستی که میتوانی خودت را به حقیقت برسانی یا از حقیقت محروم کنی
بیدلی در همه احوال خدا با او بود ///او نمیدیدش و از دور خدا را میخواند
در پناه حق باشی
با سپاس
۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۸ انسان حقیقتجو
بادرود بیکران
جناب حقجو
چرا روی باد هوا صحبت میکنید. قاضی یهودی دستور کشتار بنی قریظه را نداده. من با استناد به سیره ابن هشام و تاریخ طبری داستان را برایتان نقل میکنم. دوستانی که به حرفهای من شک دارند می توانند به این دو کتاب مراجعه کنند
داستان از این قرار است
وقتی پیامبر و افرادش در جنگ خندق در مدینه محاصره شده بودند و کاری از دستشان بر نمیامد پیامبر با توجه به پیمانی که با بنی قریظه داشت قاصدی را به سوی انها روانه کرد و از انها مدد یاری کرد. اما بنی قریظه به گمان اینکه کار پیامبر در این جنگ تمام شده است پیمان شکنی کرد و به کمک مسلمین نرفت. اما علیه مسلمانان هم تیغ نکشید. مدینه چندماهی در محاصره کفار مکه و سایر یهودیان مدینه بود که سرانجام از این محاصره خسته شدند و از جنگ دست کشیدند و به شهر و دیار خود بازگشتند. بعد از پایان جنگ مسلمانان که از این محاصره چندروزه خسته شده بودند خواستند استراحت کنند که پیامبر گفت همین الان به من وحی شد که شمشیر نگذارید که هنوز جنگ تمام نشده است و باید کار بنی قریظه را یکسره کنیم. مسلمانان با غر و لند فراوان بالاخره راضی به جنگ شدند و به محاصره قلعه یهودیان بنی قریظه رفتند. بعد از چندروز محاصره که ذخیره اب و غذای انها رو به پایان بود یهودیان تصمیم به تسلیم گرفتند. یکی از قبایل انصار که به گمانم اوس بود با بنی قریظه پیمان اخوت داشت و بهمین خاطر به پیامبر توصیه کردند که از کشتن مردان این قبیله دست بکشد که پیامبر گفت تصمیم در این مورد را به سعد بن معاذ واگذار میکند. سعد به پیامبر گفت ایا هرکاری که بگویم انجام میدهی پیامبر گفت اری هر چه توبگویی همان کنم. سعد گفت همه مردان را بالغ را گردن بزن و زنان و بچه ها را به کنیزی و بردگی به اسارت بین مسلمین تقسیم کن و جالب اینجاست پیامبر گفت اتفاقا الان جبرئیل همین را به من وحی کرد. تعداد مردان بالغی که در یک روز گردن زده شدند 7000 نفر نبودند. طبق گفته تاریخ طبری و سیره ابن هشام بین 600تا700نفر بودند که تمام انان را علی بن ابیطالب و زبیر بن عوام در یک گودال و در یک روز گردن زدند. گردن زدن 600 نفر در یک روز اصلا هم غیر ممکن نیست.
واقعا برای امثال شما باید اندوهگین بود که تاریخ دین خودتان را نمیدانید. و به هر چیزی که پای منبر میشنوید اطمینان میکنید.
💢بیمارىِ مذهب!

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

بیماری مذهب یک اعتیاد است. شخص معتاد انکار از اعتیاد خود دارد و در خیال آنرا آگاهانه و منطق فکری میداند، تا زمانیکه این اعتیاد در ما کشف نشود و واقف به بیماری خود نباشیم نمیتوانیم امید به درمان داشته باشیم.

تسلط بر قوه خرد و رها شدن از اسارت فکری راهی طولانی و به مراقبت نیاز دارد. بر در و دیوار و روزنامه و هر مطبی و برنامه های تلویزیونی ماهواره مرتب آگهی ترک اعتیاد تصمینی را میخوانیم و میبینیم، کاش همچین مراکزی برای ترک دینی داشتیم اما چاره ای نیست حال که همه سیاستمداران و قدرت پرستان دست در دست بنگاههای دینی قرارداده اند و در زمینه ترک آسان اعتیاد مذهبی کاری نمیکنند، چرا که نفع آنها در این خرافات دینی است.

خود باید در ایجاد مراکز خصوصی در راه مداوای خرد خود و هم گونه های خود بکوشیم. مرکز آتئیستی یک جنبش فکری است که وابسته به هیچ ارگان و سازمان دولتی نمیباشد و به طور رایگان و خودجوش در راه ازادی انسان از استیلای مذهب تلاش میکند و هر رها شده خود آموزگار بیماران بعدی خواهد شد.

باورمند عزیز رهایی از مذهب در سه گام میسر است;

١- شک گرایی و نگاه انتقادی

٢- مطالعه تاریخ و فلسفه و دانش روز

٣- ترویج یافته های جدید در نسل بعدی

http://Telegram.me/kheradgarayanchannel

در گام نخست هر انسان بیمار شایسته است با شجاعت بر بیماری خود اعتراف کند. اعتراف بر اینکه هیچگاه از دید یک بی مذهب و خرد سالم دین خود را انتخاب نکرده است و تنها وارث بیماری بوده است که از نسل گذشته بر او تحمیل شده است.

او همچون دیگر هم کیشان در گهواره دینی پرورش یافته است و چارچوب دین بدون دلیل مقدس شده است. تابوها بزرگتر از اندیشه ما نیستند، ما میتوانیم در مورد هر چیزی تفکر کنیم و هیچ مسئله ای ازحوزه تفکر ما خارج نیست، هیچ تابویی آنقدر بزرگ نیست که ما آنرا به نقد نگیریم، هیچ معیاری آنقدر تقدس ندارد که ما آنرا به چالش نگیریم.

تفکر انتقادی سلاح تفکیک دروغ و خرافه از واقعیت است و پشتوانه آن شجاعت بنیاد مذهب در ایجاد ترس و عدم شک بنا شده است و در گام نخست شما باید هر دو را کنار بگذارید بدون ترس شک کنید و نقد کنید و در گام بعدی با مطالعه دانش روز زمینه پروار فکری خود را فراهم کنید.

ذهن مسلح به دانش نمیتواند تن به خرافه بدهد. گذر از جهل و خرافه و رسیدن به آغوش امن آگاهی و خرد نیاز به خواندن و تحصیل و دوباره خواندن دارد. خواندن تاریخ و پیدایش انسان و چگونگی سیر فرگشتی فرهنگ و باورهای دینی و همچنین چگونگی پیدایش ادیان و نوع پراکندگی و تضادهای آنها و تاریخ فلسفه و در کنار آنها فهم درست علم روز در مورد فرگشت و ژنتیک و مغز و کیهان شناسی.

این علوم به ذهن شما قوامی میدهد که هر تصوری را بی تجربه و بی دلیل نپذیرید و در آخر شفای شما را تبریک میگویم و هزینه درمان خود را در درمان دیگر همنوعان بپردازید با همصحبتی و تشویق دوستان و خانواده آنها را در مسیر رهایی قرار بدهید.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ



‍ 💢ریشه یونانی ادعای معجزات قرآنی!

@tavahom_taghados

به تازگی موجی راه افتاده که مسلمانان ادعا میکنند که قرآن دارای معجزات علمی است و خیلی چیزها را پیش از آنکه علم روز دست یابد در قران آمده است.

در این زمینه برخی از مؤسسات مذهبی و حوزه های علمیه طلبه های خود را مأمور یافتن این مسأله میکنند.

اینگونه ادعاها دو دسته هستند یک گروهی از ادعاها که با تحریف متن و ترجمه قرآن مثلاً آیه ای که برای قیامت است را به مهبانگ یا تولید ستاره ربط میدهند، که مسلماً خواننده اگر عاقل باشد و هر چیز را کورکورانه قبول نکند با خواندن متن ترجمه همان آیات و آیات پیشتر و پس آن میتواند به این فریب و تحریف پی ببرد. جالب اینکه بیشتر این آیاتی که دوستان مسلمان نمونه می آورند در نهایت حتی با بررسی دقیق میتواند نشانی از غیرعلمی بودن و البته ردیه ای بر خود دین و خدای آنها باشد. مثلاً آیه های قیامت که بگذریم در آنها یکدستی وجود ندارد و هربار به شکلی توصیف میشود که خود نشان دهنده بکار بردن تخیل است، ولی با این حال وقتی با بررسی های کیهان شناسی مقایسه میشوند ناگهان فرو میریزند و غلط بودن این نگره ها مشخص میشود.

@tavahom_taghados

دسته دوم که در این فیلم کوتاه آمده متن هایی است که واقعاً در قرآن به عنوان شواهد علم قرآن ذکر شده مانند مراحل رشد جنین، اینکه آهن از آسمان آمده، اینکه نور ماه بازتابنده است، اینکه دریای شور و شیرین مخلوط نمیشوند و غیره که در این ویدئو نشان میدهد که همهٔ این ادعاها کپی برداری از دانش یونانیان بوده که بیش از هزار سال پیش از محمد به این مسائل که جالب اینجاست که کاملاً علمی هم نیستند رسیده بودند و قرآن دقیقا همان مطالب نیمه علمی و غیرعلمی را تکرار میکند. حال اگر دوستی بگوید محمد در عربستان این سخن را از کجا شنیده باید توجه اش را به دو نکته جلب کنیم. دانش یونانیان به دست مسیحیان و یهودیان و حتی سلمان فارسی به راحتی در شبه جزیره عربستان بوده. محمد به شام سفر داشته و در زندگی نامه ای که دربارهٔ او گفته اند بارها و بارها با اهل علم و دین در این سفرها گفتگو داشته. پس این که چنین مسائلی را شنیده و حفظ کرده باشد و بعدها بدون رعایت حق مؤلف و کپی رایت به خدای خود نسبت داده باشد، کاملاً معقول به نظر میرسد.

در ضمن بگذریم که در یافته های جدید تاریخی به این نتیجه رسیده اند که حدود یک قرن بعد و به ادبیات عربی منطقه شام بوده نه حجاز و احتمال اینکه این بخش ها متعلق به همان دوره پسین باشد زیاد است.

نگارندهٔ متن; شکاک منطق

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


💢"زحمت اثبات" چیست؟!
آیا خداناباوران باید ثابت کنند که خدایی وجود ندارد؟!

@tavahom_taghados


مفهوم "زحمت اثبات" در بحث ها بسیار حائز اهمیت است، این زحمت بر دوش هر طرف بحث که باشد، اوست که باید ادعاهایش را به طریقی "ثابت کند". اگر زحمت اثبات بر دوش فرد نباشد، کارش در بحث بسیار آسان تر میشود; تنها لازم است که ادعای طرف مقابل را  بشنود، سپس آن بپذیرد یا ایراد بگیرد که از چه جهت آن دلایل  یا شواهد آن نادرست یا نارسا هستند. 

بنابراین، بسیاری از مباحثه ها، از جمله بحث های میان بیخداها و خداباوران، شامل این بحث ثانوی هم هست که زحمت اثبات برعهدهٔ کیست! هنگامیکه مباحثه گران نتوانند بر سر این موضوع به توافق برسند، دنبال کردن بحث و به نتیجه رساندن آن ناممکن میشود.  

بنابراین، باید در ابتدای بحث بکوشیم و تعیین کنیم که زحمت اثبات بر عهدهٔ کیست. نخست اینکه اصطلاح "زحمت اثبات" قدری افراطی تر از چیزی است که در عمل مورد نیاز است. این عبارت چنین القا میکند که انگار مدعی باید بدون هرگونه شک و تردیدی درستی ادعایش را ثابت کند؛ اما این وضع به ندرت پیش می آید. درست تر آن است که بگوییم "زحمت تأیید" ادعا با کیست. نکتهٔ اصلی این است که شخص باید نکاتی برای تأیید سخنانش ارائه دهد. این موارد میتواند شواهد تجربی، استدلال های منطقی، و یا حتی شواهد ایجابی (مثبت) باشند. 

اینکه چه نوع نکات مؤیدی را باید ارائه داد کاملاً بستگی به سرشت ادعای مورد بحث دارد. ادعایی را که فاقد هر گونه تأیید و پشتیبان باشد نمیتوان به عنوان باوری عقلانی پذیرفت. پس، هرکس که ادعایی میکند که آن را معقول میشمارد و انتظار دارد که دیگران آن را بپذیرند، باید گونه ای شواهد ارائه دهد. 

نکتهٔ اساسی تر این است که زحمت اثبات همواره بر عهدهٔ شخص مدعی است و نه شخص شنوندهٔ ادعا  که ممکن است در ابتدا باور به آن ادعا نداشته باشد. پس، زحمت اثبات ادعای وجود خدا بر عهدهٔ تئیست است، و نه بیخدا. شاید تئیست و بیخدا بر سر بسیاری مسائل توافق داشته باشند، اما تئیست است که ادعای اضافی وجود خدا را مطرح میکند. این ادعای اضافی نیازمند تأیید و پشتیبانی است، و ارائه ی تأیید های عقلانی و منطقی برای یک ادعا شرط بسیار مهمی است.

@tavahom_taghados

با این حال، اغلب این اصل که زحمت اثبات بر عهدهٔ مدعی است نقض میشود، و نامعمول نیست که از کسی بشنویم که; خوب، اگر باور نداری، ثابت کن که من اشتباه میکنم."انگار که اثبات نشدن خلاف یک ادعا به معنای درستی آن است. اصلاً این طور نیست! در واقع، این مغالطه ایست که به نام "حوالهٔ زحمت اثبات" یا مغالطهٔ توسل به جهل خوانده میشود. اگر کسی ادعایی میکند، مجبور است که آن را ثابت کند؛ و دیگران مجبور نیستند که نادرستی آن را ثابت کنند. 

اگر مدعی نتواند ادعایش را ثابت کند، آنگاه بی باوری به آن ادعا خود به خود موجه میشود. میتوانیم تعبیر این اصل را در نظام قضایی ایالات متحده ببینیم که در آن متهم به جرم تا وقتی که اتهام اش به اثبات نرسیده مبرّا محسوب میشوند (اصل بر برائت است) و زحمت اثبات ادعای مجرم بودن فرد بر عهدهٔ مدعی (دادستان) است. 

به لحاظ فنّی، دفاع از یک پروندهٔ جنائی نیاز به هیچ کاری ندارد و گاهی، هنگامیکه دادستان به خوبی از پس وظیفه اش بر نمی آید، می بینیم که وکلای مدافع بدون فراخواندن هیچ شاهدی به محکمه تنها نظاره گر هستند زیرا احضار شهود را غیرضروری می یابند. در چنین مواردی شواهد مؤید ادعاهای دادستان چنان به وضوح ضعیف اند که نقض آنها فاقد اهمیت شمرده میشود. 

گاهی اوقات مدعیان چیزی برای ارائه دارند، در این صورت چه باید کرد؟! در این صورت زحمت اثبات به وکیل مدافع محول میشود. کسانی که شواهد ارائه شده را نمی پذیرند باید دست کم نشان دهند که رأی حصول یک باور عقلانی تأییدهای ارائه شده کافی نیستند. این مطلب میتواند تنها با یادآوری نقایص شواهد مطرح شده است (رویه ای که وکلای مدافع اغلب پیش می گیرند)، اما بخردانه تر آن است که برهان نقضی هم طرح شود. برهانی که شواهد را بهتر از ادعای مدعی تبیین کند. (جائی که وکیل مدافع برمی خیزد و حقیقت واقعه را مطرح میکند).

گاهی گونه ای پاسخ دهی لازم است. "زحمت اثبات" مفهومی ایستا نیست که همیشه بر عهدهٔ یک طرف مباحثه باشد؛ بلکه چیزی است که با پیشرفت بحث، و ارائه برهان ها و برهان های نقض، به درستی میان طرفین بحث جابجا میشود. البته شما اصلاً مجبور نیستید که ادعای خاصی را صادق بدانید، اما اگر تأکید دارید که آن ادعا معقول یا موجه نیست، باید توضیح دهید که چگونه و چرا!

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


💢دلایل بیخدا بودن!

 @tavahom_taghados

دلایل عقلی بیخدا بودن!

اغلب بیخداها برخی از دلایل زیر را برای  بی باوری شان به وجود خدا ذکر میکنند; 

شواهد  به نفع وجود خدا ناچیزند. 

فرض وجود خدا ضرورتی ندارد، پس خدا وجود ندارد.

برهان های سنتی برای وجود خدا متقاعدکننده نیستند. 

وجود شر در جهان  نشان میدهد که خدایی وجود ندارد. 

تبیین علمی سرشت جهان بهتر از تبیینی است که باورمندان به خدا ارائه میدهند. 

ایدهٔ خدا چندان معنایی ندارد. 

خدا ابداع ذهن انسان است.

خدا ابداع جامعهٔ انسانی است. 

اگر خدای مهربانی وجود داشت شواهدی برای وجودش ارائه میکرد.

 @tavahom_taghados

دلایل غیرعقلی بیخدایی!

بسیاری از مردم  به خاطر دلایلی مانند دلایل فوق بیخدا نیستند، بلکه به خاطر نوع تربیت یا آموزش خود، یا به صرف پیروی از فرهنگی که در آن بار آمده اند بیخدا شده اند. همین مطلب در مورد خیلی از باورمندان هم صادق است. مثلاً کسیکه در چین کمونیست پرورش یافته باشد احتمالاً به خدا باور ندارد، چون به ندرت با مؤمنی مواجه میشود، و نظام آموزشی هم مردم را به سوی بیخدا شدن سوق میدهد. گروهی هم به این خاطر بیخدا هستند که فقط احساس میکنند بیخدایی درست است. همین طور که بسیاری از مؤمنان هم به صرف اینکه ایمان خود را درست می یابند، آن را حفظ میکنند.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


💢وجود خداوند مطلق غیرممکن است!

@tavahom_taghados

لازمهٔ اینکه چیزی وجود داشته باشد، اینست که برای آن حدودی تصور کنیم و مرز و دامنهٔ آن را مشخص کنیم
مثلاً من به شما میگویم که در جهان عنصری وجود دارد
اگر مکان، اندازه و هیچ کیفیت و ویژگی را برای این عنصر ذکر نکنم و بگویم این عنصر همه جا هست
اگر بگویم این عنصر همه چیز هست و هیچ حد و حدودی برای آن قائل نباشم
چطور میشود گفت این عنصر فراگیر اصلاً وجود دارد و اصلاً چه فرقی با نیستی محض دارد؟!
این عنصر هیچ کیفیت و تعیینی از خود نشان نخواهد داد، که من بتوانم وجود آن را نشان دهم پس چون لازمهٔ وجود، تعیین حدود است، خداوند مطلق نمیتواند وجود داشته باشد، چون مطلق بودن با تعیین حدود در تناقض قرار دارد
بنابراین، وجود داشتن خداوند مطلق ناممکن است!
اما خداباوران بدون هیچ برهان قاطعی، بدون هیچ تجربهٔ علمی مشخص و بدون هیچ منطقی و تحلیلی صحیح به وجود خداوند اساطیری گذشتگان اعتقاد دارند
اما آیا به اصلِ دلیلِ کافی، متکی هستند؟! در واقع خیر
چون آنها وجود چیزی را بدون اینکه دلیل کافی برای باور به آن وجود داشته باشد پذیرفته اند

@tavahom_taghados

بنابراین، آنها انسان هایی خردمند محسوب نمیشوند
اما نگاهی به تبار و ریشهٔ مذاهب زندهٔ موجود نشان میدهد که آنها ادامهٔ اساطیری هستند که تا کنون دوام آورده اند
تبار خدای واحد مذاهب سامی (یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام) به خدایان متعدد و متکثری باز میگردد که اقوام کهن میپرستیدند
ادیان از سه مرحله گذر کردند!
ابتدا ادیان توتمی وجود داشتند، هر قبیلهٔ بدوی برای خود حیوان و یا گیاهی را انتخاب میکرد و آن را به عنوان خدا و نماد آن قبیله مورد احترام و پرستش قرار میداد
سپس با پیشرفت انسان و ایجاد تمدن ها، ادیان سماوی ایجاد میشوند و توتم جای خود را به ستارگان میدهد
در نهایت وقتی انسان قادر شد تصور ایده آلی از جمیع ویژگی های خدایان متعدد به دست آورد، خدای واحد ظهور کرد
اما همانطور که کودک بدون پدر و مادر خود توانایی زندگی ندارد، انسان بدوی نیز بدون تصور وجود خدا، هیچ تکیه گاهی در این جهان نداشت
اگر تصور میکنیم که دیگر کودک نیستیم و به بلوغ فکری رسیده ایم، باید عقل و ارادهٔ خود را در زندگی جایگزین اوامرِ خداوندی، خیالی کنیم که در واقع نمادی است از حاکمین مسلط در جامعهٔ طبقاتی!

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


💢چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست!

@tavahom_taghados
 
ریچارد داوکینز/ بوئینگ 747 غائی

برهان نامحتملی وجود خدا، برهان استواری است. به نظر بسیاری از بیخدایان، برهان نامحتملی نیز مانند برهان مألوف صُنع، که محبوب ترین برهان وجود خداست، قوی و مجاب کننده است. برهان نامحتملی حقیقتاً استوار و به نظر من، پاسخ ناپذیر است– البته درست خلاف مطلوب خداباوران. اگر این برهان به درستی بیان شود، تقریباً  اثبات میکند خدا وجود ندارد. من این اثبات احتمالاتی عدم وجود خدا را گشایش بوئینگ 747 غائی نامیده ام.

 نام این برهان  از تمثیل جالبی گرفته شده است که فِرِد هویل مطرح میکند:  بوئینگ 747 ی را تصور کنید که در یک انبار اوراقی افتاده است. هویل میگوید احتمال شکل گیری حیات بر روی کرهٔ زمین بیش از احتمال این نیست که تندبادی بر یک انبار اوراقی بوزد، و از بخت خوش، قراضه های داخل انبار را به یک بوئینگ 747 بدل کند. بعدها دیگران این تمثیل را در مورد تکامل بدن جانداران پیچیده به کار بردند. به نظر میرسد که تکامل هم یک رخداد تصادفی بسیار نامحتمل باشد. ایجاد یک اسب یا زنبور یا شترمرغ حقیقی، با قاطی کردن تصادفی اجزای تشکیل دهنده اش، همان قدر بعید است که ایجاد یک 747 از قراضه های اوراقی.

خلاصه، این برهان محبوب خلقت گرایان است. و تنها مقبول کسانی می افتد که الفبای تکامل توسط انتخاب طبیعی را نداند. یعنی کسانی که فکر میکنند انتخاب طبیعی، نظریه ای دربارهٔ تصادف است. حال آنکه معنای انتخاب طبیعی، درست برخلاف معنای متعارفی تصادف میباشد. 

@tavahom_taghados

شیوهٔ کلی سوءبرداشت خلقت گرایان از برهان نامحتملی، همواره یکسان است، و اگر هم  به مقتضای سیاست روز، جامهٔ بالماسکهٔ "آفرینش هوشمندانه" § بپوشد فرقی در این سوءبرداشت ایجاد نمیکند. خلقت گرایان همواره پدیده ای را که غالباً یا یک جاندار است یا یک اندامهٔ پیچیده، اما میتواند هر چیزی از یک مولکول گرفته تا خود کیهان باشد، در نظر میگیرند و نامحتملی آن را حمل بر آفرینش میکنند و میستایند. گاهی هم از واژگان نظریهٔ اطلاعات بهره میگیرند و با تکیه بر معنای تخصصی محتوای اطلاعات، به عنوان معیار نامحتملی یا "ارزش غافلگیری"،  داروینیست ها را به چالش میطلبند. آنان میپرسند که داروینیسم چگونه میتواند تکوین تمام اطلاعات موجود در مادهٔ زنده را تبیین میکنند. گاهی هم خلقت گرایان شعار نخ نمای اقتصاددانان را تکرار میکنند; نهار مجانی وجود ندارد، و داروینیست ها را متهم میکنند که از کاه، کوهی بیرون  میکشند. در واقع، انتخاب طبیعی داروینی، تنها راه حل شناخته شدهٔ این معماست که اطلاعات از کجا آمده اند. بدون انتخاب طبیعی این معما پاسخ ناپذیر است. در اصل، آن فرضیه ای که میکوشد از هیچ، چیزی بیرون بکشد، فرضیهٔ وجود خداست. در این فرضیه، خدا هم خر را دارد و هم خرما را. اما توجه کنیم که هرچه احتمال وجود چیزی که میخواهید وجودش را توضیح دهید بعیدتر باشد، طراح آن نیز دست کم باید به همان استبعاد باشد. خدا بوئینگ 747 غائی است.

برهان نامحتملی میگوید امور پیچیده نمیتوانند حاصل تصادف باشند. اما خیلی ها "ایجاد تصادفی" را مترادف با "ایجاد بدون یک خالق هدفمند" تعریف میکنند. پس جای شگفتی نیست که نامحتملی را گواهی بر آفرینش میگیرند. انتخاب طبیعی داروینی نشان میدهد که این نگرش از لحاظ احتمال زیست شناختی تا چه حد خطاست. و گرچه ممکن است داروینیسم مستقیماً مربوط به جهان بیجان، مثلاً کیهان شناسی نباشد، اما آگاهی ما را ورای حیطهٔ اصلی خود، یعنی زیست شناسی، می افزاید.

اگر فهم ژرفی از داروینیسم داشته باشیم، این فرض سهل انگارانه را دربست نمیپذیریم که تنها آلترناتیو آفرینش، تصادف است؛ و می آموزیم که در جستجوی مراحل تدریجیِ پیچیدگی فزاینده باشیم. پیش از داروین، فیلسوفانی مانند هیوم فهمیده بودند که نامحتملی حیات، ضرورتاً به معنای آفریده بودن آن نیست، اما آنان آلترناتیوی برای آفرینش نمیشناختند. پس از داروین، همگی ما باید عمیقاً در برابر هر ایدهٔ آفرینش شکاک باشیم. توهم آفرینش، دامی است که پیش تر در آن افتاده ایم. اما داروین آگاهی مان را چنان افزوده که میتوانیم از در افتادن مجدد در آن حذر کنیم. ای کاش او در آگاه سازی همگی مان کامیاب میشد.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

تناقضات منطقی فرض وجود خدا‼️

@tavahom_taghados

قصد ما، بررسی تناقضات منطقی فرض وجود خدایی بی کران و کامل است.

از یکسو، مذهبیون مجبور هستند معتقد باشند که خدا دانای مطلق است و بنابراین علم غیب میداند یعنی از آینده خبر دارد. از سوی دیگر، مطابق عقاید مذهبی، انسانها باید در مقابل اعمال خود بعد از مرگ پاسخگو باشند و این جهان محل آزمون الهی انسان است. اما این دو با هم جمع ناپذیر هستند. برای مثال، خدا به خاطر علم الغیب دانستنش میداند که من به بهشت یا جهنم خواهم رفت، پس به آزمون قرار دادن اعمال من بیهوده است و من اختیاری از خود ندارم زیرا در نهایت برای خدا نتیجه امر مشخص است و وی از پیش میداند که من چه اعمالی را انجام خواهم داد. پس یا باید قبول کنیم که آزمون الهی امری عبث است و انسان اختیاری از خود ندارد یا اینکه بپذیریم خدا به آینده علمی ندارد.

انگیزه آفرینش جهان توسط خدا نیز از تناقض حل ناشدنی رنج میبَرد. خدا به چه دلیل و انگیزه ای جهان را آفریده است؟! مطمئناً برای خداباوران قابل قبول نیست که وی به خاطر نیاز، سود یا منفعتی این کار را کرده باشد، زیرا خدا بی نیاز است. از طرف دیگر، اگر خدا بدون دلیل جهان را آفریده باشد، پس نمیتواند حکیم باشد زیرا کاری عبث انجام داده است (فرد حکیم هیچ عملی را بی دلیل انجام نمیدهد).

به نوع دیگری این تناقض فوق را میتوان مطرح کرد. آیا خدا مجبور به آفرینش جهان بوده است یا این کار را با اراده آزاد خود انجام داده است؟! مطابق فرض خداباوران، خدا نمیتوانسته مجبور باشد، پس خدا اراده کرده است. اما اراده آزاد، دلیل میخواهد و این دلیل نمیتواند خارج از وجود خدا باشد، زیرا خدا بی نیاز است. پس این دلیل باید در ماهیت خدا نهفته باشد. اگر این دلیل در ماهیت خداست، پس به آن مجبور بوده و برای آن اراده آزادی نداشته است.

@tavahom_taghados

متالهین که از پاسخ ناتوان و عاجز هستند، به مغلطه تشبث به نادانی متوسل میشوند. آنها ادعا میکنند که این امر از درک انسان خارج است و عقل ما قادر نیست برای آن پاسخی بیابد. این اساساً یک مغلطه است. آنها در واقع، فروضی را مطرح میکنند: اینکه خدا دانای کل است، علم الغیب میداند، خدا حکیم و بی نیاز است، انسان مختار است، و مسئول اعمال خود نزد خدا و غیره. متالهین در مورد این گزاره های بدون دلیل، کاملاً عاقل هستند و مدعی هستند عقل انسان قادر به درک آنها هست، اما وقتی به نتایج متناقض این گزاره ها میرسند، ناگهان نادان و بی خرد میشوند. در واقع آنها مدعی هستند که عقل انسان قادر به پذیرش و درک این فروض بدون دلیل هست، اما قادر به پذیرش نتیجه منطقی یعنی تناقض منطقی حاصل از این فروض نیست!

باز هم به شکل دیگری میتوان این تناقض لاینحل را مطرح کرد تا پاسخ دندان شکنی به این یاوه سرایی عبث داده باشیم. فرض کنیم خدا برای آفرینش جهان دلیلی دارد و ما از درک آن عاجز هستیم. اسم این دلیل را X مینامیم. همانطور که متون مقدس مسیحی و اسلامی اشاره میکنند، اگر خدا در زمان t جهان را به خاطر دلیل X آفریده باشد، پس در زمان قبلتر مانند t-1 نیز به خاطر همان دلیل X میتوانسته جهان را بیافریند. دلیل اینکه خدا زمان مشخصی را به جای زمان قبل تر انتخاب کرده است، چیست؟! اگر انتخاب زمان را بدون دلیل انجام داده، پس کار عبثی کرده است و حکیم نیست. همچنین دلیل X باید در ذات و ماهیت خدا باشد، چون هیچ چیز دیگری در آنزمان هنوز به جز خدا وجود نداشته است، پس این دلیل X را باید در ماهیت یا ذات خدا دانست، پس دلیل X نمیتوانسته از زمان مشخصی مانند t بوجود آمده باشد، زیرا ماهیت خدا تغییر نمیپذیرد و زمان قبل تر هم این دلیل باید وجود میداشته. مثلاً برخی ادعا میکنند که خدا به خاطر ذات نیکی و بخشندگی اش، موجودات را آفریده و از وجود خود به آنها داده است (با هر نوع عبارت پردازی توخالی که بیان میشود). بسیار خوب، اگر دلیل آفرینش جهان ذات نیکی و بخشندگی خدا باشد، پس این ذات همیشه در خدا وجود داشته و خدا دلیلی ندارد که جهان را قبل تر نیافریده باشد.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ
⬅️⬅️⬅️ادامه دارد>>>⬇️

این تناقض در دلیل آفرینش جهان (و نیز در مسئله علیت)، برخی از متالهین و فیلسوفان را مجبور کرد تا با تقلید از فلسفه ارسطو، ادعا کنند که جهان قدیم یا ازلی است. البته ازلی بودن جهان کاملاً در تضاد با داستان آفرینش در متون مقدس قرار دارد. با این حال، بی زمان دانستن خدا، مشکل داشتن دلیل و انگیزه برای آفرینش جهان را حل نمیکند. این دلیل اگر در خارج از ذات و وجود خدا باشد، پس خدا نیازمند است و اگر بخشی از ذات و وجود وی باشد، پس مجبور است و برای آن اراده آزادی ندارد.

@tavahom_taghados

تناقض شر، یکی دیگر از تناقضات لاینحلی است که فرض وجود خدای عادل و نیک مطلق به همراه می ‌آورد. تبیین اپیکور، فیلسوف برجسته یونانی، چنین است;
چرا شر در جهان وجود دارد؟ رابطه بین شرارت جهان و وجود خدا، منطقاً از چهار حالت خارج نیست;
1. خدا میخواهد و میتواند شر را نابود کند، پس چرا شر در جهان وجود دارد؟!
2. خدا میخواهد اما نمیتواند، پس این خدا عاجز و ناتوان است.
3. خدا میتواند شر را نابود کند، اما نمیخواهد، پس این خدا خود موجود شروری است.
4. خدا نه میخواهد و نه میتواند، پس این چه خدایی است که هم عاجز است و هم شرور؟!

از زمان اپیکور بیش از دو هزار و سیصد سال میگذرد و تا کنون هیچ پاسخ درخوری از سوی متالهین و خداباوران به این تناقض داده نشده است. تلاش برای حل مسئله شر، فیلسوفانی مانند لایبنیتس را بدان جا کشاند که اصلاً وجود شر را انکار کنند و ادعا کنند که این جهان موجود، بهترین جهان ممکنی است که خدا آفریده است. اگر شری در این دنیا هست، این به دلیل نقص شناخت ماست که آن چیز را شر میدانیم.

به لحاظ تجربی با وجود انبوه بلایا و شرارت ‌ها، این یک ادعای بی نهایت گزاف و شاید توهین به شعور ما باشد که بگوئیم جهان ممکن، بهترین جهان قابل تصور است. منطقاً، کسی نمیتواند به وجود بهشت معتقد باشد و همچنان قبول داشته باشد که این جهان بهترین جهان ممکن است، زیرا عملاً قبول کرده است که جهان ما از بهشت بهتر است!

@tavahom_taghados

اما به لحاظ منطقی هم میتوان به این ادعای گزاف پاسخ داد. ادعای اینکه جهان، بهترین جهان ممکن است، اگرچه شرارت در جهان را انکار میکند (و بنیاداً این پاسخ هیچ چیزی جز انکار شر نیست)، اما همراه با آن بسیاری چیزهای دیگر را هم که خداباوران به آن اعتقاد دارند را نیز انکار میکند. در این صورت، اراده و مسئولیت از انسان سلب میشود، زیرا همه اعمال ما بهترین اعمالی هستند که ممکن است انجام شود، زیرا دنیای بهتری که ما در آن اعمال دیگری انجام داده باشیم، قابل تصور نیست. پس آزمون و محاکمه الهی عبث و غیرمنصفانه است.

چگونه چنین تناقضات آشکاری کمابیش از چشم مردم عادی پنهان مانده است؟! در هر حال، انسان اگر بخواهد به چیزی باور داشته باشد، تمایل فریب خویش و انکار قدرت عقل خود را داراست. مشکل اینجاست که عامه مردم، به این موضوعات اصلاً فکر نمیکنند و متالهین حقه باز نیز صرفاً با عبارت پردازی های توخالی، عجز و ناتوانی واقعی خود را کتمان میکنند.

از تمام اینها میتوان نتیجه گرفت که فرض وجود خدای کامل و بی کران، تناقض آمیز و ناممکن است. نه تنها ما هیچ مدرک و دلیلی، چه عقلی و چه تجربی، برای پذیرش وجود خدا نداریم، بلکه اصلاً چنین فرضی (دست کم آنطور که مذهبیون قبول دارند) منطقاً متناقض نماست. البته فرض وجود خدایی که شرور باشد، بی دلیل کار انجام دهد و یا اینکه انسان اراده ای نداشته باشد و... منطقاً غیرممکن نیست. اما به طور قطع میتوان گفت که خدای مورد تصور متالهین و پیروان مسیحیت و اسلام، منطقاً ناممکن است. پایان%

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


یه کم فهیم باشیم فهیممممم







۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۹ انسان حقیقتجو
جناب حق گرا

من تمام مطالب شما را خواندم و باید بگویم همه انها را قبلا شنیده بودم. شاید شما با این استدلالات براحتی تسلیم بشوید ولی بنده این توجیهات را نمیتوانم از جانب خدا و رسول برگزیده اش قبول کنم. ممکنست شما این را به پای لجبازی و سرکشی من بگذارید ولی به شما اطمینان می دهم من هیچ عنادی با مذهب و دینی که خودم سالیان سال با ان تفکر زیسته ام ندارم. اینکه شما کاروان زنی و غارت کاروان کفار را با جهاد ابتدایی یکی کنید و یا به صرف اینکه برده داری چون عمل مرسوم ان زمان بوده است خداوند نمیتوانسته ان را ریشه کن کند سعی در توجیه اعمال مسلمانان صدر اسلام دارید برای من جای بسی شگفتی است. دوست عزیز عمل زشت باید ریشه کن بشود و فرقی نمیکند که ایا در دوره ای ان عمل مرسوم بوده یا نبوده. ایا اگر لواط هم عمل مرسوم و جا افتاده ای بود بازهم امروز حکم به ازاد بودنش میدادید؟ یا اگر زنای با محارم در عربستان ان زمان توجیه پذیر بود بازهم امروز اینگونه سینه چاکانه به دفاع از ان می پرداختید؟ چگونه است که پیامبر مجازات قطع دست را برای دزد وضع کرد ولی نتوانست مجازاتی برای بردگی و کنیزی را در عرب تعیین کند. چطور ایه برای زنده به گور نکردن نازل کرد ولی برای این مورد سکوت کرد. واقعا تا به کی دنبال توجیه کردن این اعمال هستید؟ ایا اگر داعش القاعده و جیش العدل بوکوحرام النصره در عراق و سوریه و نیجریه و یمن مخالفان خود را گردن میزنند و زنان و دختران بی گناه را در بازار برده فروشان به فروش می رساند چیزی جز اجرای اسلام ناب محمدی و سیره نبوی اجرا میکنند؟ ایا اگر پیامبر از طرف الله خود ایاتی مبنی بر مودت و محبت انسانها و پیروان ادیان دیگر نازل میکرد بازهم امروز شاهد این اعمال شرم اور از سوی مسلمین بودیم؟ برادر من در فقه و قضا اصلی به نام تناسب جرم و مجازات داریم. اگر بنی قریظه به مفاد عهدنامه خود به پیامبر خیانت کرد و بنا به قول معتبرترین اقوال کتب مسلمین حتی علیه پیامبر اسلام شمشیر نکشید ایا باید به جزای ان تمام مردان بالغ قبیله گردن زده بشوند و تمام زنان به کنیزی برده شوند. در کجای تاریخ اغراق شده است وقتی که از صفر تا صد راویان ان احادیث، همه مسلمانان هستند؟ ایا دست صهیونیزم بین الملل یا امریکای جنایتکار در نگارش تاریخ صدر اسلام در کار بوده است؟ ایا بهتر نبود به تناسب جرم فقط با خاطیان برخورد میشد و باقی افراد را به حال خود رها میکردند؟ بر فرض محال تمام مردان بالغ قبیله مجرم بودند با زنان و دختران انها چه کار داشتند؟ برفرض سعد معاذ انصاری گفت تمام انها را گردن بزنید پیامبر رحمت للعالمین چرا قبول کرد؟ این قضایا و روایات در تمام کتب معتبر صدر اسلام به رشته تحریر در امده اند و الان هم گروههای بنیادگرا و تندروی اسلامی براساس همان روایات مرتکب این جنایات می شوند. جنایات این گروهها انقدر بیرحمانه و بیشرمانه هست که قبل هر انسانی را به درد وا میدارد. شما توی اینترنت سرچ بزنید سر بریدن ان وقت تمام کلیپهای انها برای شما به نمایش در میاید؟ گردن زدن یک خبرنگار امریکایی فقط به جرم اینکه وی امریکایی است. سوزاندن یک خلبان اردنی فقط بخاطر اینکه دولت اردن به داعش راه نداده و انها را حمایت نکرده. دقیقا مشابه همان گردن زدن جوانان بیگناه تازه به بلوغ رسیده بنی قریظه که رییس قبیله شان پیمان شکنی کرده است. به فروش رساندن دختران نیجریه ای توسط بوکو حرام فقط به جرم اینکه دولت مرکزی اجازه تشکیل خلافت اسلامی را به انها نداده است مشابه به کنیزی گرفته شدن دختران بنی قریظه به جرم خیانت سرکرده انها کعب بن اسد در حق پیامبر خیانت کرده است. ایا این تناسب جرم با مجازات است؟ ایا اگر امروز یکی ایرانی در امریکا خلافی مرتکب شود و به تلافی ان دولت امریکا کل ایران را بمباران کند صدای شما در نمیاید؟ البته اینکه من از امریکا و صهیونیزم مثال میزنم دلیل بر مودت و محبت من به این دولتها نیست. از نظر من امریکا و اسرائیل خیلی بیشتر از کشورهای اسلامی در جرم و جنایات داعش و القاعده سهمیند و چه بسا اگر حمایتهای مالی این کفتارها نبود این افراطیون مسلمان اینقدر به قدرت نمیرسیدند که الان بلای جان بشریت شده اند. واقعا تا به کی دنبال توجیه و سرپوش گذاشتن در روی مسائلی به این مهمی هستید؟ دوست عزیز من شمارا انسانی بی تعصب و با فکر می دانستم ولی متوجه شدم شما هم زیاد فرقی با سایر متعصبین دینی ندارید. فقط افکارتان را کمی تعدیل کرده اید تا بتوانید به وقت مقتضی از برخی ایرادات که به اصل اسلام و قران و سنت وارد می شود شانه خالی کنید.
متاسفانه شرایط طوری نیست که بشود خیلی از مسائل تاریخی و دینی را باز کرد و انها را تفسیر کرد. بارها سعی کرده ام که از جواب دادن به برخی از مسائل امتناع کنم ولی روحیات من این اجازه را نمیدهد که بشنوم و خود را به نفهمی بزنم. فقط می توانم برای همه دوستان ارزوی روحیه حقیقتجویی واقعی داشته باشم.
واقعا از صمیم قلب امیدوارم که همه ما با نگاهی بی طرفانه تاریخ صدر اسلام را مطالعه کنیم و هر چیزی را که از هر کسی شنیدیم به راحتی قبول نکنیم و ان را منبع و مرجع استدلال کردن خود قرار دهیم و ازین تنبلی و رخوت و بی علاقگی که به مطالعه سرگذشت مذهبمان و کشورمان داریم رهایی یابیم.
با درود خدمت جناب منصور

بیان شما ایرادات اساسی دارد که تنها به چند نمونه اشاره می شود
1.شما میگویید که حروف مقطعه که اول برخی از ایات امده اشاره به کتاب فرقان است که در اختیار پیامبر بوده ولی نگفتید چرا مانند بخش دیگر نامه ها عین مطلب بیان نشده به عبارتی چرا به جای حروف رمزی اصل کتاب بیان نشده ؟
2.شما میفرمایی که مسیحیان نستوری پیامبر را برای تبلیغ مسیحیت برگزیده اند بدون اینکه نامی از مسیحیت برده شود در صورتی که پیامبر از همان اول اعلام یک دین جدید کرد و هرگز خود را مفسر مسیحیت معرفی نکرد هرچند مسیحیت را به رسمیت شناخت ولی خود را وابسته به مسیحیت ندانسته در صورتی که اگر چنان که شما میگویی بود حتما مستقیم یا غیر مستقیم به این وابستگی اشاره میشد
3.اگر چنان که میگویید به غیر از پیامبر کسان دیگری نیز بوده اند که در مکانهای دیگر همین مطالب را تبلیغ میکرده اند چرا از انان هیچ خبری در تاریخ نیست ؟
4.چرا بعد از انکه به قول شما پیامبر خود ادعای استقلال کرد و دین جدیدی را در مدینه پایه گذاری کرد همان مسیحیان پته او را روی اب نریختند و راز او را فاش نکردند ؟
5.شما می فرمایی ایات مکی دعایی هستند در صورتی که اکثر انها دعوت به یگانگی خدا ،دوری از شرک و توصیفات قیامت و روز جزاست که خیلی هم با تعالیم اهل کتاب هم خوانی ندارد
6.بسیاری از ایات مکی اشاره به وقایع و حوادث روزمره پیامبر داشته که ان مسیحیان از ان بیاطلاع بوده اند
7.شما میگویی اصل کتاب به زبان سریانی بوده و این یعنی هم پیامبر به زبان سریانی اشنا بوده و هم جملات قران به زبان عربی از خود اوست در صورتی که هیچ مورخی بیان نکرده که پیامبر به زبان سریانی اشنایی داشته همچنین شما میگویی بعد از قطع ارتباط بین انها ایات دیگر از ان ایات شاعرانه و موزون خبری نیست و این یعنی شما عین عبارات عربی را ازیامبر میدانسته اید در صورتی که در جای دیگر میگویی نامه ها به زبان سریانی بوده
8.شما یک تناقض اشکار در بیان خود دارید و ان این که طبق بیان شما پیامبر با سواد بوده ولی در سوره عنکبوت ایه 48 که یک سوره مکی است که قاعدتا یکی از نامه های مسیحیان است به صراحت میگوید : وتو پیش از این نه توان خواندن داشتی و نه نوشتن تا کسی به صحت گفته هایت شک نکند در صورتی که اساس بیان شما بر این است که ایشان با سواد باشد
9. چرا در تمام این مدت که نامه نگاری در جریان بوده و قطعنا نامه رسانی در کار بوده کسی متوجه این قضیه نشده
10. چه لزومی دارد پیامبر جان خود و عزیزانش را به خاطر عقاید دیگران به خطر بیندازد
و اگر شما میگویی که او به مسحیت ایمان راسخ داشته پس چرا خود دین جدید پایه گزاری کرد و هرگز به این نامه ها اشاره نکرده است
اگر به بیانات شما دقت شود سوالات بیشماری میتوان از ان استخراج رد که حتی یکی از انها کافی است تا بطلان فرضیه شما مشخص گردد لذا از شما تقاضا دارم قبل از اینکه ایده خود را بیان کنید خود به دقت ان را مورد نقد قرار دهید و سپس ان را طرح نمایید .
با سپاس
با درود خدمت جناب حقیقت جو

برادر من شما خود را حقیقت جو میدانید بدون اینکه از ضروریات حق جویی با خبر باشی شما از همان ابتدا با یک پیش فرض بطلان ادیان و انکار خدا وارد شده و بعد از این همه مباحثه حتی بدون اینکه اصل حرف مرا درک کنی باز همان حکم اول خود را صادر کردی و هرگر حتی نخواستی بدانی اصل حرف من چیست و بارها به گواهی متنهای خودت اصلا بیانات مرا نخواندی یا خواندی و متوجه نشدی یامتوجه شدی و نخواستی بپذیری شما در همین پست اخرت پست اخرت اعمال انسانهای به ظاهر مسلمان را با اعمال پیامبر مقایسه کردی درصورتی که بنده به تفصیل بیان کرده که در حقیقت هیچ کدام از این اعمال با روح و پیام اصلی ادیان سنخیت ندارد همچنین شما بین اعمال فردی مانند دزدی و زنا و غیره که اسلام با ان مبارزه کرده با مسائل ریشه ای اجتماعی که تا عمق مناسبات مردم نفوذ دارد و برای ریشه کنی نیاز به مقدمات داردتفاوت قائل نشده زیرا این گونه امور اگر به وقت خود انجام نگردد مانند زایمان زود رس باعث مرد نوزاد خواهد شد و نتیجه ای را در بر نخواهد داشت .
در این زمینه گفتنی ها گفته شد مطمعنا توضیح بیشتر در این خصوص نتیجه ای در بر نخواهد داشت شاید هم توقع من از شما بیش از اندازه بوده. باری بنده از کانال دیگر با شما صحبت میکنم به این مضمون که ما اصلا فرض را بر این میگذاریم که ادیان همه دروغ و فریب پس کلا ادیان را بیخیال شو .
ادعای شما بر این است که حقیقت جو هستی لذا از ان جا که بنده نسبت به حق و حقیقت حساسیت خاصی دارم از شما تقا ضا دارم به چند سول بنده صادقانه و کامل جواب دهید .
1. تصور و درک شما از حقیقت چیست ؟
2.هدف شما از این مباحث چیست و شما به دنبال چه هستید ؟
3.نظر قطعی شما راجع به خدا چیست ؟ایا ندانم گرا هستید یا منکر خدا ؟
4.دلایل شما مبنی بر این اعتقاد چیست؟ (درخصوص خدا )
5.شما که بارها تاکیید داشته اید که بیانات مرا با دقت خوانده ای و چیز قابل توجهی در ان ندیده ای لطفا به اختصار بفرمایید که اصل حرف و نظر من چیست ؟به عبارتی از بیانات من چه برداشت کرده ای ؟ زیرا شما وقتی نظری را رد میکنی قاعدتا باید اول ان را درک کرده باشی زیرا یکی از خصوصیات انسان حقیقت جو این است که از کنار هیچ ایده و دیدگاهی به سادگی نمی گذرد مگر اینکه ان را فهم کند و اگر نفهمید البته میپرسد تا بفهمد انگاه بدون دخالت غرض شخصی و پیش فرض ان را نقد میکند و نهایتا ان را قبول یا رد میکند
لصفا به تک تک این سوالت مشخصا و صریح جواب دهید تا بنده و دیگر عزیزان بدانند که جایگاه عقیدتی شما دقیقا چیست تا بهتر بتوانند به شما مباحثه کنند . البته اگر قصد بحث دارید و همچنان مقید و مصمم به حقیقت جویی هستید .
با سپاس
با درود خدمت جناب گوگوش
تمام بیانات مذکور در پست شما قابل تامل و در خور جواب است بنده به خواست خدا بیان خواهم داشت که تمام این سوالات بر خلاف ادعا پاسخ قانع کننده دارد ولی از انجا که مطالب شما بسیار طولانی بود لازم است کمی برای دریافت جواب حوصله به خرج دهید .
لازم به ذکر است که بنده هر مطلبی که بیان میکنم بر اساس دریافت شخصی است که حول محور وحدت و مراتب وجود است و بنده متکی و وابسته به هیچ جناح یا دین و مذهب خاصی نیستم بلکه صرفا یک انسان حق گرا هستم که مدافع حق هستم ولی این حق را به گونه ای شناخته ام که حقیقت تمام ادیان را نیز در بر میگیرد نه ظواهر و پوسته ان را و همچنین مکاتب حق گرای غیر ادیان را نیز شامل میشود .

مطالب ابتدایی شما دلالت بر عقل گرایی و مبارزه با خرافه و جهل است که بنده ایرادی به ان ندارم و مورد تایید عقل و فطرت است

در مورد اثبات مطالب علمی در کتب مقدس بنده به تفصیل در مطالب قبلی بیان کردم که اساسا کتب مقدس کتب هدایت بشر در زمینه امور فردی واجتماعی است نه کتاب علمی به عبارت روشن تر نظام هستی در هر زمینه قوانین وسنتهای خاص خودش را دارد که برای رسیدن و درک انها باید از کانال خاص خودش وارد شد و از طرف دیگر انسان نیز دارای جنبه های مختلف روحی و جسمی است که در هر زمینه از این جنبه ها قوانین خاص خود را دارد لذا هیچ نیازی نیست که خدا از کتاب مقدس برای مقصد علمی استفاده کند بلکه سنت بر این است که دانشمندان با تکیه به عقل و خرد که در ذات انها نهادینه شده میتوانند از قوانین و سنتهای جاری در طبیعت پرده برداری کنند در واقع طبق این دیدگاه دانشمندان خود به نوعی مرسلان خدا هستند که با کوشش خود توانسته اند الهامات خدا در مورد طبیعت را همان قوانین طبیعت می باشند را کشف کنند و زمینه تسلط برطبیعت را با پشت کار خود بدست بیاورند بنابر این نیازی نیست که ادیان کشف علوم بکنند .
اینکه علم محیط بر کتب مقدس همان علم روز بوده نه فرا تر از ان منافاتی با اسمانی بودن انها نداشته چون استفاده انها از علوم در این کتب استفاده ابزاری است در واقع انها بر اساس باور زمان خود نسبت به هستی اثبات کرده اند که چنین جهانی نمی تواند بدون خالق باشد و قصد انها این نبوده که به جزئیان علوم بپردازند

مطلب بعدی در خصوص اقامه برهان بر وجود خدا یا رد ان است
ببینید قائده عقل بر این است که هر کسی ادعایی دارد باید ادعایش را اثبات کند با این پیش فرض اگر کسانی که میگویند خدا هست دلایل قانع کننده بیاورند ادعا را اثبات کرده اند اما اگر ادعایشان را نتوانند ثابت کنند ما به ندانم گرایی میرسیم یعنی نمیتوان به فرض این که انها ادعایشان را اثبات نکرده اند حکم کنیم که خدا نیست بلکه نهایتا به نمی دانم میرسیم .مگر اینکه کسی با دلیل ثابت کند که خدا نیست و ما نتوانیم دلیل ان را رد کنیم در این صورت میتوانیم بگوییم که خدا نیست .
از طرف دیگر کسانی که ادعا میکنند که خدا نیست باید بر ادعای خود دلیل بیاورند که اگر بتوانند این کار را انجام دهند ادعا ثابت است ولی اگر نتوانند باز ما نمیتوانیم بگوییم به صرف اینکه انها نتوانستند اثبات ادعا کنند پس خدا وجود دارد بلکه نهایتا ما به ندانم گرایی میرسیم مگر اینکه کسی با دلیل اثبات وجود خدا کند
پس به طور خلاصه مطلب این شد که ما وقتی میتوانیم بگوییم خدا هست که هم دلایل کافی بر اثبات داشته باشیم و هم دلایل عدم وجود خدا را مستدلا رد کنیم و همچنین وقتی میتوانیم صحبت از عدم وجود خدا کنیم که هم دلیل بر ادعا بیاوریم و هم دلایل اثبات خدا را رد کنیم در غیر این صورت ما تنها به ندانم گرایی میرسیم ولا غیر

شما
دلایل عقلی بیخدا بودن!

اغلب بیخداها برخی از دلایل زیر را برای بی باوری شان به وجود خدا ذکر میکنند;

شواهد به نفع وجود خدا ناچیزند.

فرض وجود خدا ضرورتی ندارد، پس خدا وجود ندارد.

برهان های سنتی برای وجود خدا متقاعدکننده نیستند.

وجود شر در جهان نشان میدهد که خدایی وجود ندارد.

تبیین علمی سرشت جهان بهتر از تبیینی است که باورمندان به خدا ارائه میدهند.

ایدهٔ خدا چندان معنایی ندارد.

خدا ابداع ذهن انسان است.

خدا ابداع جامعهٔ انسانی است.

اگر خدای مهربانی وجود داشت شواهدی برای وجودش ارائه میکرد.


تمام این دلایل نشان میدهد که تصور از خدا یک تصور انسان گونه است و این تا حدودی قابل قبول است چون ما به لحاظ قالب فکری و محصور بودن در زمان و مکان و همچنین اموزه های دینی چنین تصوری از خدا داریم و در واقع علتهای اصلی بی خدایان به این بر میگردد که نمی توانند چنین خدایی را بپذیرند چون هم نا معقول است هم غیر ضروری اما ذهن جستجو گر بشر به این راحتی نمی تواند قبول کند که چنین نظام پیچیده ای نیز بدون خالق باشد زیرا عقل ما نمیتواند بپذیرد امری واقعی خود به خود به وجود بیاید و یا اینکه همه چیز از هیچ چیز به وجود بیاید .

اثبات خدایی که انسان وار نباشد
طبق این دیدگاه از انجا که ما در جهان شاهد موجودات واقعی هستیم که وهم و خیال نیستند از جمله وجود خودمان که ان را به طور حضوری درک میکنیم و امور واقعی دیگر که انان را از طریق قوای چند گانه مستقیما یا از طریق عوارض انها درک میکنیم و تمام انها در عین اینکه دارای چیستی و "ماهیت "هستند دارای "وجود "میباشند که در عالم خارج هر دو یکی هستند ولی ما در عالم ذهن ودنیای عقل میتوانیم ان دو را از هم تفکیک کنیم مثلا یک ماهیتی را تصور کنم که هرگز وجود خارجی ندارد مانند اسب شاخدار و...(در باره تفاوت وجود و ماهیت میتوانید به سایتهای مربوطه مراجعه کنید )
بنابر این ما در کل نظام هستی شاهد موجودات مختلف هستیم یعنی از جامدات گرفته تا نباتات و حیوانات و انسانها که هر کدام در عین اینکه ماهیتی مستقل دارند ولی همه درا یک امر مشترک هستند و ان داشتن وجود است یعنی همه در اینکه وجود دارند مشترک هستند و همچنین در امر دیگری نیز مشترک هستند وان این است که در وجود خود وابسته به موجودات دیگری هستند که ما ان را به عنوان اصل علیت میشناسیم .
حال سوال این است که سر منشا این موجودات کجاست ایا ما میتوانیم به جایی برسیم که ان وجود را سرمنشا همه موجودات بدانیم یا نه این سلسله همچنان ادامه خواهد داشت .جواب عقل مشخص است و ان این است که سلسله علل نمیتواند بینهایت باشد زیرا در ان صورت هیچگاه هیچ امری محقق نمیشد زیرا در ان صورت هر امری وابسته به تحقق امری ماقبل خویش است که ان نیز خود وابسته به علت دیگر که برای تحقق نیاز است ما به مرحله ای برسیم که ان مورد دیگر وابسته نباشد . پس ما اگر میبینیم حقایقی از جمله خودمان در جهان تحقق خارجی داریم پس این خود دلیل قاطع بر این است که سلسله علل به یک علت العلل ختم شده است و بی نهایت نیست .
اما تکیه اصلی این ایده بر اصل وجود است بنابر این طبق این دیدگاه سر منشا هستی و تمام موجودات واجب الوجود است یعنی وجودی که خود هستی بخش به تمام موجودات است ولی وجود خودش قائم به خویش است .
به عبارتی عقلا از انجا که اصل وجود امری مجرد است که نه قابل تجزیه است نه ترکیب ونه...زیرا تمام این خواص مخصوص مواد هستند در واقع وجود یعنی بودن واین اصل بودن قاعدتا یکی بیشتر نمی تواند باشد که ان خالص وجود و سرمنشا هستی است و تمام این وجود های دیگر مراتبی از این وجود هستند نه امری جدای از وجود مانند قطرات اب و دریا که هر دو اب هستند با ویژگیهای واحد ولی به لحاظ فرم و شکل با هم متفاوت هستند وبه همین لحاظ یکی قطره است و دیگری دریا با اثار مختلف به عبارتی تمام موجودات در اصل وجود بودن یکی هستند ولی در مراتب مختلف که این مراتب همان ماهیات و چیستی مو جودات هستند مانند همان آب که هم شامل دریا میشود و هم قطره هم رود و برکه و...
بنابر این ما در جهان هستی یک امر حقیقی داریم و ان وجود است که دارای مراتب بسیار است که سرمنشا تمام این مراتب همان اصل وجود است اما سوال این است این وجود اصلی چرا خود نباید علتی داشته باشد ؟ جواب این است که عقلا محال است که ما بتوانیم علتی برای اصل وجود تصور کنیم زیرا شما هر امر دیگری را تصور کنی خود داخل در اصل وجود است زیرا شما هر امری را در نظر بگیری باید ابتدا وجود داشته باشد که بتواند کاری انجام دهد یعنی برای تحقق نیاز به اصل وجود دارد حال چگونه چنین امری میتواند علت اصل وجود باشددر صورتی که خود محتاج به اوست . از طرفی ما نمیتوانیم تصور کنیم که علت واجب الوجود "عدم "با شد زیرا عدم هیچ تحقق خارجی ندارد وتنها یک مفهوم ذهنی است پس چنین امری نیز نمی تواند علت واجب الوجود باشد .
پس طبق این دیدگاه واجب الوجود سر منشا هستی است که هرگز نمی تواند انسان وار باشد و البته این خالق دارای صفاتی است که عین ذات او هستند نه جدای از او که از جمله انها هستی بخشی است که به مقتضای ذاتش مدام در حال این کار است که (البته زمانی برای ان متصور نیست ).که حاصل ان مراتب بیکران ممکنات(تمام موجودات ) است که از جامدات شروع شده تا مراتب مختلف مجردات (امر غیر مادی ) که در نهاد تمام این موجودات قوانین پیچیده ای نهفته که خود گویای صفات وجود در ان مراتب مشخص هستند . مانند قوانین طبیعت که دانشمندان کشف کرده اند یا قوانین روحیات و خلقیلت بشر در سطح جسم و روح که پزشکان و روانشناسان کشف کرده اند مانند قوانین پیچیده تکامل در جانوران که زیست شناسان کشف کرده اند و بلاخره قوانین وسنتهای مربوط به حقایق والای انسانی که انبیا ،عرفا و اخلاقیون کشف کرده اند پس در واقع تنها راه شناخت صفات خدا از راه شناخت قوانین جاری در مراتب وجود است .
ادامه توصیفات خدا در این دیدگاه که "واجب الوجود " و اصل وجود است را در خلال پاسخگویی به سوالات طرح شده موکول مینمایم فعلا این مطلب را بیان کردم تا اجمالا بیان کرده باشم که تصور بنده از خدا به چه صورت است
با سپاس
با درود خدمت خانم گوگوش

در پست قبلی فرصت نشد سوالهای مطرح را بر اساس دیدگاه مراتب وجود تبیین کنیم که در این پست ابتدا کار نا تمام پست قبلی را انجام میدهیم .
ابتدا عین سوالات را عنوان و سپس جواب را بیان میداریم

دلایل عقلی بیخدا بودن!

اغلب بیخداها برخی از دلایل زیر را برای بی باوری شان به وجود خدا ذکر میکنند;

شواهد به نفع وجود خدا ناچیزند.

*بر اساس ابن دیدگاه شواهد نه تنها ناچیز نیست بلکه اساسا چیزی خارج از حیطه "وجود "قابل تصور نیست به عبارتی شما حتی یک مورد را هم نمیتوانی بیابی که خارج از حیطه واجب الوجود باشد

فرض وجود خدا ضرورتی ندارد، پس خدا وجود ندارد.

*براین اساس اگر واجب الوجود نباشد(خدا) محتمل است که هیچ ممکن الوجودی پا به عرصه هستی نخواهد گذاشت زیرا تمام ممکنات (کل موجودات)مرتبه ای از وجود هستند که به لحاظ ماهیت و ذات متکی و وابسطه به اصل وجود هستند به خاطر اینکه وجودشان ضروری نیست بلکه وابسطه به عللی خارج از خویش هستندکه ان علل به اصل وجود منتهی خواهد شد . بنابر این اصلا در اینجا ما با فرض سرو کار نداریم بلکه با واقیتی انکار ناپذیر به نام وجود و هستی سرو کار داریم پس به همین دلیل وجود خدا که همان اصل وجود است بدیهی ترین بدیهیات است نه فرضی که ضرورت ندارد

برهان های سنتی برای وجود خدا متقاعدکننده نیستند.

*در اینجا مشخص نشده که منظور کدام برهان است و به چه دللیل


وجود شر در جهان نشان میدهد که خدایی وجود ندارد.

*این مقوله را چون در جایی دیگر بیان شده در ادامه مفصل بیان خواهد شد


تبیین علمی سرشت جهان بهتر از تبیینی است که باورمندان به خدا ارائه میدهند.

*بر اساس این تئوری هیچ تضاد ی بین علم و خداپرستی نیست زیرا ما نه به خلق آنی معتقدیم نه به خلق از عدم وبرعکس نظر متداول معتقدیم که دانشمندان در هر شاخه ای دانسته یا ندانسته پیبام اوران حضرت حق هستند به این معنی که با کشف قوانین هستی در هر شاخه در ک بهتری از خدا به ما ارائه میدهند زیرا خدا از نگاه ما خالص وجود است که منشا حیات است و تمام موجودات مرتبه ای نازل از وجود او هستند که جدای از او نیستند لذا موجودات در هر مرتبه از وجود میتوانند با ارائه قوانین خود راه شناخت اصل وجود را به ما نشان دهند
اینکه فرمودم ما به خلق انی معتقد نیستیم در تضاد با بیان کتاب مقدس نیست در واقع بین خلق انی و خلق تدریجی هیچ تقابلی نیست به این معنی که :
حقیقت این است که از نگاه علم که به اثبات رسیده تمام مخلوقات از طریق اسباب خود و طی مراحل مختلف در حال تکامل هستند و در هیچ زمینه ای ما نمی توانیم خلق یکباره را بپذیریم بلکه بطور قطع خلق و افرینش تدریجی است اما این از دیدگاه ماست چرا که ما در حصار زمان و مکان هستیم اما خداکه همان واجب الوجود است، وجود محض است و به کلی مجرد از ماده است بنابر این نمی تواند در قید زمان و مکان باشد زیرا این دو از خصایص مواد هستند بنابر این حق این است که از نگاه خدا که در همه زمانها حاضر است و اصلا خودش در بطن تمام مراحل افرینش وجود دارد این خلق و افرینش انی به حسای می اید نه تدریجی زیرا چنان که بیان شد وجود زمان برای خدا بیمعنی است و این که در کتاب مقدس به چند روز برای افرینش اشاره شده به گونه ای اشاره به این دارد که افرینش برای تکوین نیاز به دوره ای خاص دارد که از ان به" روز " تعبیر شده و علت ان هم مشخص است چون کتب مقدس برای عموم مردم است و باید با زبان عامیانه و همه کس فهم بیان شود مضاف بر اینکه زمان ان کتب مربوط به گذشته های دور است و فهم مردم نسبت به هستی با امروزه قابل قیاس نیست .در مورد حادث یا قدیم بودن در ادامه اشاره خواهد شد

ایدهٔ خدا چندان معنایی ندارد.

*بله اگر ما خدا را انسان گونه فرض کنیم قطعا چنین است ولی بر اساس این دیدگاه ما چه بخواهیم و چه نخواهیم خود مرتبه ای از وجود حضرت حق هستیم .

خدا ابداع ذهن انسان است.
خدا ابداع جامعهٔ انسانی است.
*بله البته خدای انسان وار خود مخلوق ذهن ماست نه ما مخلوق او

اگر خدای مهربانی وجود داشت شواهدی برای وجودش ارائه میکرد.

*خود همین واژه مهربانی نشان از تصور خدای انسان گونه است زیرا مهربانی خود از عواطف انسانی است که انسان را متاثر میکند یعنی به نوعی انسان را تحت تاثیر قرار میدهد و نمی تواند در مورد خدا ازان نظر که او را متاثر کند راه داشته باشد ولی این به این معنی نیست که این خصیصه مطلقا در او راه نداشته باشد که نیاز به توضیح است

طبق این تئوری چنانچه عرض شد اصل وجود مختص به خداست و موجودات دیگر در واقع ظهور مراتب مختلفی از اصل وجود هستند که به میزان مرتبه وجودی ،خصایصی از ان وجود بیکران را در خود در مرتبه ای ضعیفتر دارا هستند واز انجا که انسان بین موجودات شناخته شده در صدر این مراتب وجودی قرار دارد بنابر این شناخت خود انسان بهترین عامل برای شناخت خداست .
اگر ما انسان را دقیقا مورد مطالعه قرار دهیم در می یابیم که انسان به طور کلی از ترکیبی از دو عامل مادیات و مجردات است از حیث ماده و ترکیبات بدن تفاوت چندانی با حیوانات ندارد یعنی از این حیث با مرتبه نازل تر خود قابل قیاس است که کمک چندانی به ما نمیکند اما از حیث امور فرا ماده ما میتوانیم به نکات مهمی برسیم نکته اول این که ما در این عرصه هم شاهد تشابهاتی با مرتبه نازل تر خود یعنی حیوانات هستیم مانند :غرایض مختلفی ازجمله خشم ،شادی واکنش در برابر محرکات مختلف ،میل به جنس مخالف ،محبت به فرزندو...که اینها نیز کمک چندانی به ما برای شناخت خدا نمیکند (البته منظور این نیست که مطلقا کمک نمیکند )اما اگر با دقت بیشتری خصایص بشر را مورد مطالعه قرار دهیم در خواهیم یافت که ما دارای ویژگی های هستیم که هیچ موجودی واجد انها نیست و جالب تر اینکه به ظاهر به نفع ما نیست بلکه به ضر ر ماست ولی یک نیروی درونی ما را به سوی ان خصایص میکشاند .
این خصلتها و گرایشات عبارتند از :عشق (نه میلی برخواسته از تمایلات جنسی )عدالت طلبی ،از خود گذشتگی و ایثار ،انفاق و گذشت از وابستگی ها به نفع دیگران ،راستگویی حتی در جایی که به ضررماست ،دلسوزی و عطوفت نسبت به افتادگان و ضعیفان و...ما اگر خوب به این خصایص نگاه کنیم به خوبی مشخص است که به ظاهر با منافع و خود خواهی های ما در تضاد است زیرا ما قاعدتا باید برای حفظ حیات خود و بر اورده کردن نیازهای فطری مانند دیگر حیوانات حیات و خواسته های دیگران را زیر پا بگذاریم تا خود به حیات و لذت برسیم (اصل تناضع بق و بقا اصلح ) پس این خصایص این وسط چه میگویند و چرا گاهی در بعضی افراد به گونه ای ظهور میکنند که انها بر خلاف دیگران خود را فدای بقا و حیات دیگران میکنند.
در واقع تمام این ویژگیها در کنار میل انکار ناپذیر خدا گرایی (پرستش نیروی برتر از خود که وجودمان را از او میدانیم ) نشان از خصایص همان وجودی دارد که ما هستی مان وابسطه به اوست دقیقا مانند قطره ای هستیم که در وجودمان میتوانیم تمام خصلتهای اب را بیابیم و سپس خود را با دریا مقایسه کنیم و بدانیم که درست است که ما ویژگی دریا را نداریم ولی در اصل وجود و جوهره خویش هم ذات دریا هستیم چون هر دو اب هستیم و این در واقع همان تفسیر دقیق "ما از خدا هستیم و به سوی خدا باز خواهیم گشت "میباشد زیرا ما همانند همانند قطره ای که بر اثر تبخیر از دریا برخواسته و سپس با طی طریقی دوباره به دریا باز خواهد گشت این امکان را داریم وقتی قطره هستیم و به ظاهر مجزا از دریا به نوعی به خود اگاهی برسیم و خود خالق وجود خود باشیم که فعلا بحث ما نیست .
بنا براین وجود این خصایص نه تنها خود برهان دیگری بر وجود خداست (برهان فطری )در واقع میتواند تنها راه شناخت اجمالی ما از خدا باشد و همچنین راه دل و عشق تنها راهی است که ما میتوانیم خدا را ورای امور مادی که ما را احاطه کرده و موانعی بر سر راه در ک خداست را حضوری درک کنیم که هرگز قلم و اندیشه را توان توصیف ان نیست چون از یک سنخ نیستند .
حال برگردیم سر مطلب اصلی و ان این که این خصایص که ما در خود میبینیم و وجه مشترک ما و خداست به این معنی نیست که این ویژگیها دقیقا به همان گونه که ما احساس و درک میکنیم در خدا هم صدق میکند زیرا ما این امور را در مرتبه وجودی نازلتر درک میکنیم به این علت که ما موجودی کاملا مجرد نیستیم و به گونه ای وابسته به بدن هستیم که بدن نیز امری کاملا مادی است و در حیطه قوانین مادی بنابر این کاملا طبیعی است که این صفات که در خود مییابیم کاملا مطابق با همان صفات در وجود خدا نباشد
ولی ما به کمک نیروی عقل قادر هستیم با زدودن نواقص این درک دورنمای واقعی تری از صفات خدا داشته باشیم مثلا همین مهربانی که در ما هست و قائدتا باید در خدا هم در حد اعلای خود وجود داشته باشد به گونه ای که او را همچون ما متاثر نکند
اگر مطالب گذشته خوب درک شده باشد این مسئله به راحتی قابل حل است به این معنی که این مهربانی نمی تواند امری خارج از ذات خدا باشد زیرا چنان که عرض شد ما مهربانی را در وجود خود مییابیم و همچنین وجود خود را مرتبه ای از وجود خدا میدانیم که خارج از وجود او نمی تواند باشد بنابر این اصل و خالص مهربانی و رحمت در ذات خداست به این معنی که سرچشمه و اصل رحمت که ما مرتبه نازلی از ان را درک میکنیم در ذات واجب الوجود نهفته است و امری خارج از ان نیست اما سوال دیگر این است که ظهور مهربانی خدا به چه صورت است .
جواب این است که این رحمت و مهربانی در غالب قانون و سنتهای جاری هستی در تمام زمینه ها نهفته است و عام و فراگیر است و کسی را در برخورداری از انها از دیگران ممتاز نکرده مانند خورشیدی که همواره در حال تابش و نور افشانی است و این دیگر بستگی به ما دارد که به چه مقدار و چگونه از این موهبت استفاده کنیم به عبارتی او خورشید را برای نورافشانی خلق کرده و به ما عقل و فطرت داده تا از این موهبت به طریق درست استفاده کنیم و اگر ما خود نخواهیم که از ان بهرهای نداشته باشیم این دیگر ربطی به عدم مهربانی خالق ندارد بلکه به خود ما مربوط است البته این موضوع گسترده ای است که بحث جبر و اختیار و شرور و نظام اصلح را در بر میگیرد که سعی میشود در ان مباحث به طور فشرده مطلب در حد توان روشن گردد در اینجا غرض این بود که مشخص گردد مهربانی در مورد خدا صادق است ولی نه به ان صورت انسان واری که ما تصور و توقع داریم در واقع مهربانی در خدا شامل خالص مهربانی میشود و ان این است که او به گونه ای واقع گرایانهو اینده نگر به ما مهربان است نه احساساتی مانند مهربانی پدری و مادری معقول که مهربانی درست را در تربیت صحیح میدانند نه صرفا حس رضایت ظاهری کودک و این طبیعی است که والدین عقل و تدبیر خود را تابع احساسات کودکانه قرار ندهند و مهربانی واقعی را در تحقق نیازهای حقیقی اینده کودک ببینند نه رضایت امروزی و محسوس حال را .
ادامه مطالب در جهت این که مطالب طولانی و خسته کننده نشود در پست بعدی ذکر خواهد شد
با سپاس
با سلام خدمت برادر حق گرا

حق با شماست به نظر من جناب حقیقت جو متن ها را بدرستی و کامل نمیخانند یا به آن توجه کامل ندارند از بیاناتشان بر میاید که. فقط. به دنبال غالب کردن نظر خود به دیگران هستند

مثلا در همین موضوع یهودیان بنی قریطه ایشان فقط با خاندن تاریخ نتیجه قطعی گرفتن که پیامبر اسلام یک قاتل است

برادر من شما باید تاریخ را با واقعیت های عینی تطبیق بدهید چرا که همیشه در نوشتن آن دستکاری های بسیاری شده مثلا لشکر کشی اسکندر به ایران آن هم فقط با صد نفر مطمئنا هرودوت سعی در بزرگنمایی مساله داشته

در جایی دیگر بنده به شما عرض کردم که محل زندگی یهودیان بنی شریطه گنجایش تنها صد و پنجاه مرد را دارد


همچنین سوره احزاب نیز نشان میدهد که بین مسلمانان و یهودیان جنگ صورت گرفته

جناب آقای حقیقت جو شما جز توهین و مسخره کردن دیگران و غالب کردن نظر خودتون به دیگران و تاسف خوردن برای دیگران کاری بلد نیستی
عرض سلام خدمت خانم گوگوش و دیگر دوستان

مطلب شما
دلایل غیرعقلی بیخدایی!

بسیاری از مردم به خاطر دلایلی مانند دلایل فوق بیخدا نیستند، بلکه به خاطر نوع تربیت یا آموزش خود، یا به صرف پیروی از فرهنگی که در آن بار آمده اند بیخدا شده اند. همین مطلب در مورد خیلی از باورمندان هم صادق است. مثلاً کسیکه در چین کمونیست پرورش یافته باشد احتمالاً به خدا باور ندارد، چون به ندرت با مؤمنی مواجه میشود، و نظام آموزشی هم مردم را به سوی بیخدا شدن سوق میدهد. گروهی هم به این خاطر بیخدا هستند که فقط احساس میکنند بیخدایی درست است. همین طور که بسیاری از مؤمنان هم به صرف اینکه ایمان خود را درست می یابند، آن را حفظ میکنند.

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

بله این مطلب کاملا درستی است که غالبا اکثر افراد تابع شرایط و عقایدی هستند که از والدین یا محیط اجتماعی به انها تحمیل شده که به گونه ای از جبر محیط حکایت دارد ولی این هرگز به این معنی نیست که ما محکوم به پذیرش این عقاید باشیم . خود من عقایدی که در خانواده و محیط بر من تحمیل شد کاملا متفاوت است با انچه خود به ان رسیده ام بنابر این من میتوانم بگویم که اگر من در مورد هیچ کس به یقین نتوانم حکم کنم که تنوانسته جبر محیط را بشکند لااقل در مورد خودم شک ندارم و میتوانم به یقین بگویم که جبر محیط با اینکه بسیار کارساز است ولی مطلق و خلل ناپذیر نیست در واقع این خصلت سنت شکنی از ویژگیهای ممتاز بشر است که دلالت بر خالق بودن بشر دارد یعنی مخلوقی است که میتواند خالق مجدد خویش باشد


💢وجود خداوند مطلق غیرممکن است!

@tavahom_taghados

لازمهٔ اینکه چیزی وجود داشته باشد، اینست که برای آن حدودی تصور کنیم و مرز و دامنهٔ آن را مشخص کنیم
مثلاً من به شما میگویم که در جهان عنصری وجود دارد
اگر مکان، اندازه و هیچ کیفیت و ویژگی را برای این عنصر ذکر نکنم و بگویم این عنصر همه جا هست
اگر بگویم این عنصر همه چیز هست و هیچ حد و حدودی برای آن قائل نباشم
چطور میشود گفت این عنصر فراگیر اصلاً وجود دارد و اصلاً چه فرقی با نیستی محض دارد؟!
این عنصر هیچ کیفیت و تعیینی از خود نشان نخواهد داد، که من بتوانم وجود آن را نشان دهم پس چون لازمهٔ وجود، تعیین حدود است، خداوند مطلق نمیتواند وجود داشته باشد، چون مطلق بودن با تعیین حدود در تناقض قرار دارد
بنابراین، وجود داشتن خداوند مطلق ناممکن است!
اما خداباوران بدون هیچ برهان قاطعی، بدون هیچ تجربهٔ علمی مشخص و بدون هیچ منطقی و تحلیلی صحیح به وجود خداوند اساطیری گذشتگان اعتقاد دارند
اما آیا به اصلِ دلیلِ کافی، متکی هستند؟! در واقع خیر
چون آنها وجود چیزی را بدون اینکه دلیل کافی برای باور به آن وجود داشته باشد پذیرفته اند

@tavahom_taghados

نکته اول

این که گفته شده ما برای هر وجودی با ید حد و مرزی مشخص کنیم مسئله درستی است اما اشکال مسئله این است که او ابتدا چیستی و ماهیت را با اصل وجود یکی پنداشته یعنی بین وجود و ماهیت هیچ تمایزی قائل نشده در صورتی که وجود با این که در عالم خارج عین ماهیت است ولی عقلا این دو قابل تمایز هستندو ذاتا یکی نیستند اجازه بدهید مثالی عرض کنم:
ما خود را و وجودمان را یک حقیقت واحد میدانیم که به ظاهر کاملا منطبق با همین بدن ظاهری است به عبارتی من خودم را در ظاهر همین دست و پا و...میداندم حال فرض کن به عللی من دست و پایم را از دست بدهم ایا من احساس خواهم کرد که این من که الان احساس میکنم با ان من که قبلا احساس میکردم متفاوت است ؟قطعا جواب منفی است زیرا من به روشنی درک خواهم کرد که وجودم میتواند امر مستقلی باشد زیرا من میتوانم در عالم خیال بدون نیاز به بدن خود را تصور کنم همچنین طبق نظر دانشمندان سلولهای بدن ما مدام در حال نابودی و باز سازی مجد دهستند که نشان میدهد بدن ما مسلما ثابت نیست همچنین که ما در طی سالیان متمادی از طفولیت تا کهنسالی با وجود اینکه از نظر چیستی و شکل بدنی تغییر میکنیم هیچگاه معتقد به تغییر و جایگزینی اصل وجود خود نیستیم . بنابر این این مسلم است که وجود ما امری مجزا از بدن و چیستی ظاهری ماست ولی در عین حال کاملا منصبق با هم هستند
نکته دوم
بنابر این ما وقتی میگوییم خدا واجب الوجود است در واقع اشاره به وجودی داریم که اصل و منشاءمراتب وجود است که خود این مراتب وجود نیز اموری مجرد هستند بنابر این اصلا وجود دارای خصلتهای ماده نیست که ما بخواهیم برای ان حدو مرز تعیین کنیم بنابر این واجب الوجود منشاء مراتب وجودی است که در امور مختلف تجسم یافته اند ولی خود جسم نیستند ولی با تجسم شناخته میشوند به عبارتی این جسمیت است که تابع وجود است نه اینکه وجود تابع چیستی باشد که خود بحث مفصلی است
نکته سوم
بنابر این اینکه گفته شده اگر میگوییم عنصری همه چیز است ولی هیچ حد ومرزی برای ان تعیین نکنیم در واقع مانند این است که بگوییم او وجود ندارد. زمانی درست است که ما خدا را عنصر و ماده فرض کنیم در صورتی که بر اساس این تئوری خدا نمی تواند غیر از اصل وجود باشد و اصل وجود مبرا از هر نوع حد و مرزی است اصلا امری که خود حد و مرز داشته باشد یعنی داخل در زمان و مکان است حال چگونه همچنین امری میتواند خود خالق زمان و مکان باشد
نکته چهارم
عین مطلب شماچنین است :
"این عنصر هیچ کیفیت و تعیینی از خود نشان نخواهد داد، که من بتوانم وجود آن را نشان دهم پس چون لازمهٔ وجود، تعیین حدود است، خداوند مطلق نمیتواند وجود داشته باشد، چون مطلق بودن با تعیین حدود در تناقض قرار دارد
بنابراین، وجود داشتن خداوند مطلق ناممکن است!"

اشکال اساسی در این استدلال این است که وجود و ماهیت را عین هم پنداشته و میگوید لازمه وجود، تعیین حدود است .حال من از شما میپرسم شما که به وجود خود یقین داری ایا میتوانی حدود ان را دقیقا مشخص کنی ؟قطعا جواب منفی است زیرا اصل وجود ما امری مجرد است که ما به ان احاطه نداریم پس چون نمی توانی حدود وجود خویش را مشخص کنی پس باید ان را نیز انکار کنی .
واگر بگویی که من وجود خویش را از روی عوارض ان میشناسم جواب این است که ما نیز میگوییم درست است که ما حدود خدا را نمی توانیم تعیین کنیم ولی از روی نشانه ها و عوارض ان او را میشناسیم در واقع اینجا بین وجود ما و وجود خدا در این زمینه تشابه بسیاری وجود دارد به این معنی که ما در اصل وجود خود شک نداریم ولی بودن خود را در غالب بدن حس و شناسایی میکنیمهر چند اصل وجودمانکه مجرداست قابل لمسو مشاهده نیست در مورد خدا هم بدین گونه است یعنی ما اصل وجود را حضورا احساس ودرک میکنیم زیرا خودمان مرتبه ای از ان وجود هستیم ولی نه منحصرا زیرا موجودات دیگر نیز مرتبه ای از ان وجود هستند و ما با حواس خود میتوانیم به حقیقی بودن ان یقین کنیم پس ما در حقیقت اصل وجود را میتوانیم در تمام مراتب هستی درک کنیم به عبارتی کل هستی کالبد و تجسم و جود خدا هستند همان طور که بدن مادی ما تجسم وجود ماست ولی نه به این معنی که وجود و تجسم عین هم باشند بلکه به این معنی است که وجود ما و وجود خدا با این تجسمات ظهور پیدا میکنند و قابل درک میشوند .پس بدن ما ظهور و تجسم وجود ماست و کل عالم مادی از جمله خود ما تجسم وظهور خداکه همان اصل وجود است در مراتب مختلف هستند.
بنابر این طبق این دیدگاه وجود خداوند اظهر الشمس است زیرا ما به هر امری اشاره کنیم خواه ناخواه به مرتبه ای از وجود اشاره کرده ایم که خود جلوه ای از وجود واجب است نه امری خارج از او
در پایان اشاره به این شده که خدا باوران بدون دلیل به خدا باور دارند.
اگر مطالب ذکر شده به خوبی درک شود به خوبی مشخص است که تمام خدا ناباوران در واقع خدای موهوم ذهن بشر را منکر هستند که البته کاملا منطقی هم هست در صورتی که خدای حقیقی ورای تصور خام ماست در واقع اگر خدا ناباوران با تکیه به تعقل و پیشرفتهای علم به این درجه از درک رسیده اند که چنین خدایی نمی تواند واقعی باشد دلیلش این است که پشت این تعقل بشر و نظامندی هستی ابر تعقلی وجود دارد که ما تنها ذره ای از ان را درک کرده ایم و هرگز به کنه ذات ان تعقل مطلق نخواهیم رسید ولی میتوانیم با تعقل وجود اورا حس و از طریق صفات مشترک (راه دل و عشق ) با کنار زدن حجابهای مادیت گوشه ای از حقیقت وجود ان بیکرانه را با عمق وجود خود بیابیم بی دخالت امور حسی که مخصوص درک مراتب وجودی پایین هستند .
قبلا از پریشانی مطالب و نگارش سطح پایین ان عذر خواهی میکنم چون زمان اندک است ومن فرصت ندارم که مطالب را ویرایش کرده ولی در حد توان کوششم بر این است که مطالب ساده و روشن باشد هر چند مطمعن نیستم که از عهده بر ایم به هر صورت اگر جایی مطلب گنگ و نامفهوم بود بفرمایید تا اصلاح گردد
با سپاس
۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۰ انسان حقیقتجو
با درود بیکران
از قدیم گفتند کافر همه را به کیش خود پندارد ولی من این ضرب المثل را اپدیت میکنم که "مسلمان همه را به کیش خود پندارد" من واقعا از خودم نا امید شدم که بعد از این همه بحث تازه شما سوالاتی را مطرح کردیده اید که من بارها پاسخ داده ام... شما و هم کیشانتان بارها به بنده گفتید که مطالبشان را به دقت نخوانده ام در حالیکه خودتان سوالاتی را مطح کرده اید که به دفعات پاسخ داده ام دلیلی نمیبینم که بخواهم برای پاسخگویی به سوالات شما دوباره وقت بگذارم.
در سوال به یکی از سوالاتتان باید بگویم حقیقت برای من تعقل است حقیقت برای من ادراکاتم است حقیقت برای من علم است علم زیست شناسی فیزیک شیمی زمین شناسی نجوم و تاریخ است. من نمیگویم کتاب منشا انواع داروین یا تاریخچه مختصر زمان هاوکینگز را بخوانید من میگویم تاریخ دین خودتان را مطالعه کنید کتب سیره که در صدر اسلام توسط متعصبین اسلامی نوشته شده است را بخوانید و بی تعصب نسبت به اسلام قضاوت کنید. متاسفانه هم شما و هم سایر دوستان حتی یک نگاه به این کتابها نکرده اند و واقعا از روی هوا اظهار نظر میکنند. دوستی همینجانوشته بود که قریظه گنجایش 7000ادم را ندارد در صورتیکه اصلا نمیداند که تعداد افراد ان قبیله طبق نقل قول موثق مورخین بین 600-700 نفر بوده و الان هم یکی دیگه از دوستان میگوید این قبیله 150 نفر جمعیت داشته است حالا پیداا کنید پرتقال فروش را... وقتی شما حتی از وقایع کتب خودتان بی خبرید دیگر چه انتظاری میتوان داشت. وقتی هم در مخمصه گیر میوفتید تاریخ را انکار کرده و میگویید ادم که نباید هر چیزی را باور کرد! علم را که قبول ندارید انجایی را هم که قبول دارید روی به تفاسیر من در اوردی میاورید که چنین است و چنان نیست. دوست عزیز وقتی یک داستان با چندین راوی و با سلسله روایان مختلف بطور مشابه بیان میشود باید این احتمال را داد که ممکنست درست باشد. نمیتوان فقط به صرف اینکه با نظرات و اموخته های شما متفاوت است خط بطلان بر روی ان کشید.
دوست عزیز جناب حق گرا که از دین پیامبرت دفاع میکنی شما اول تفاسیر و برداشتهایت را با حجج اسلام در میان بگذار ببین انها اصلا این برداشت من دراوردی شما را از قران قبول دارند سپس به ادامه مسیر را طی طریق کن. من مطئنم خیلی از توجیهاتی که شما در باره تناقضات قران ارائه کردی را هیچکس از مفسرین شیعه و اهل سنت قبول ندارند. شاهد مثال من هم دکتر سروش هست که تمام نظریاتش را علمای عصر حاضر رد کرده اند. ایشان هم در مواجهه با تناقضات بیشمار قران از عباراتی نظیر رویای رسولانه استفاده کردند تا بلکه دل بیقرار خودشان را ارام کنند.

اما دوست عزیز جناب حقجو من هم اگر مثل سایر همفکرانتان می اندیشیدم و بخیل العقیده بودم قطعا با عباراتی نظیر "جناب حق گرا چرا اینقدر با ایدی کاربری دیگران خودتان را تایید میکنید" یا با این جمله که "جناب میلاد چرا با ایدی دیگری دوباره وارد سایت شده اید" از بیانات شما استقبال میکردم ولی در جواب شما به همین جمله ابتدای عرایضم بسنده میکنم که "مسلمان همه را به کیش خود پندارد". من مطمئنم که شما از کتاب دینی دبیرستانتان بیشتر مطالعه نکرده اید و البته به شما هم حق میدهم چون مشغله های فکری و کاری این روزها مجال مطالعه به امثال شما را نمیدهد. دوست عزیز من نمیدانم شما کدام تفسیر سوره احزاب را خوانده اید که اینگونه به قاضی رفته اید ولی من بازهم میگویم که نبرد پیامبر با بنی قریظه فقط بخاطر پیمان شکنی و عدم مداخله این قبیله در جنگ احزاب به نفع پیامبر بوده است و بعد از اینکه مسلمانان چندروزی این قبیله را محاصره کردند انها بخاطر کمبود غذا و جیره اندوخته خود را به ناچار تسلیم کردند. بر فرض خیلی محال هم جنگ در گرفته باشد برخورد مسلمانان با زنان و کودکان قبیله را چگونه توجیه میکنید؟ در تمام کتب تفسیر لا اقل به این موضوع اشاره شده است و من از شما واقعا متعجبم که بهم همین راحتی بدیهی ترین وقایع تاریخی را منکر می شوید.

بنده به سفارش دوستانم ترجیح میدهم در این سایت مطلب ننویسم تا هم برای خودم مشکلی ایجاد نشود و هم احساسات مسلمانان بیشتر جریحه دار نشود

" چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"
۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۹ انسان حقیقتجو
با درود بیکران

من نمیخواستم مطلب زیر را در ادامه صحبتهایی که در مورد بنی قریظه شد ارائه بدهم چون میترسیدم به بنده انگ سیاسی بودن زده بشود این مطلب را سعی کردم حتی الامکان ارائه ندهم ولی خب برای اینکه خیال دوستان راحت بشود من این ریسک را میپذیرم و به عنوان اخرین مطلبی که دراین سایت میگذارم این نقل قول را میاورم که بدانید حتی بزرگترین علمای اسلام در عهد حاضر هم واقعه کشتار بنی قریظه را تایید کرده اند امیدوارم این سخن اخرم گویای همه چیز باشد در انتها برای دوستان عزیز ارزوی موفقیت و برای حقیقتجویان واقعی ارزوی تامل و تفکر بیشتر را دارم اگر در این مدت حرفی زدم که به مذاق عده ای خوش نیامد بنده را ببخشایند

سخنان امام خمینی در مورد حادثه بنی قریظه که فیلم این سخنرانی در اینترنت هم موجود است:

ما می‌خواهیم اسلام را … چیز بکنیم، یکی از اینها آمده بود گریه میکرد که چرا بعضی از اینها را میکشند، نه این آخری ها را، آنهایی را که آقای خلخالی کشته اند؛ اینها باز توجه ندارند که اسلام در عین حالی که یک مکتب تربیت است، لکن آنروزی که فهمید قابل تربیت نیست، 700 نفرشان را در یکجا در یهود بنی قریظه را میکشند، گردن میزنند به امر رسول الله. اینها همین حرفهای غربیها را میزنند که ما باید اول اصلاح کنیم، اول همه را اصلاح کنیم، بعد حد بزنیم این عجیب است...

با سپاس
دکتر کیت مور که در سال ۱۹۸۴ بزرگترین جایزه کشور کانادا در رابطه با دانش کالبد شکافی را به خود اختصاص داده و در دانش جنین شناسی در جهان سر آمد بود، به کشور عربستان سعودی دعوت شد تا در مورد آیاتی که چهارده قرن پیش در مورد دنیای جنین در قرآن آمده و یا احادیثی که در این باره از پیامبر اسلام روایت شده است، نظرات خود را ارائه دهد. دکتر در ابتدا تمایلی به این سفر
نداشت و مطمئنّ بود که کتابی متعلّق به چهارده قرن پیش نباید چیز جالبی در مورد جهان جنین ارائه داده باشد به ویژه که این دانش فقط در نیم قرن اخیر پیشرفت قابل ملاحظەای داشته است. اما پروفسور به قصد نقطه ضعف گرفتن از کتاب آسمانی مسلمانان و نیز گشت‌وگذاری در کشورهای عربی، به این دعوت جواب مثبت داد. او پس از برسی آیات قرآن در مورد جنین چنان حیران و شگفت زده شد که گفت امکان ندارد که این کتاب توسط
فردی و یا افرادی در چهارده قرن پیش نوشته شده باشد بلکه این کلام خداوند است که آگاه به همه ی امور است. او نە تنها نتوانست از کتاب آسمانی مسلمانان نقطه ضعفی بگیرد بلکه با توجه به یافتەهای خود از قرآن در چاپ‌های بعدی تعدادی از کتابهای مشهور خود و اصلاحات و تجدید نظرهای انجام داد. یکی از کتابهای مشهور او (انسان در حال رشد) نام دارد که در بسیاری از دانشگاەهای دنیا تدریس می‌شود و به بیش از ۲۵ زبان مختلف دنیا ترجمه شده است. از آن پس او در بیشتر کنفراس‌هایی که در مورد اعجاز علمی قرآن برگذار می شد، شرکت می‌کرد از جمله در کنفرانسی در مسکو به همین منظور شرکت نمود. در خلال این کنفرانس که جلسات آن در یکی از شبکەهای تلویزیونی مسکو پخش شد و علمای اسلامی و غیر اسلامی در آن به بحث پرداختند ، ۳۷ دانشمند مشهور روسی به دین اسلام گرویدند. در آن کنفرانس از دکتر کیت مور پرسیده شد: آیا شما مسلمان شدەاید؟ جواب داد: نه ولی گواهی می دهم که قرآن کتاب خداوند و محمد پیامبر خداست. به او گفته شد: با این تفاصیل شما مسلمان هستید . دکتر گفت: من اکنون نیز که مسلمان شدن خود را اعلان ننموده ام ، زیر فشارهای شدید اجتماعی قرار دارم اما تعجّب نکنید از اینکه روزی بشنوید که کیت مور مسلمان شده است. یک سال بعد او اعلام نمود که مسلمان شده است. دکتر کیت مور آیاتی از قرآن در مورد جنین را مورد برسی قرار داد و برای تعدادی از آنها تفاسیری منطبق با دانش امروزی ارائه داده است و در مقالەای به چاپ رسانده است.
با سلام خدمت دوستان عزیز
فیلم سخنرانی دکتر کیث مور رو هم میتونید سرچ کنید و هم از لینک زیر ببینید
http://film.tebyan.net/film/131285

در خانه اگر کس است
یک حرف بس است
خدا یار و نگهدارتان.
عرض سلام و ادب خدم جناب حقیقت جو

بنده اساسا نه علا قه ای به مباحث حاشیه ای دارم ونه وقت ان را من اگر سوالتی از شما پرسیدم برای این بود شما مشخصا راه و منش خود را مشخص کنی که بنده بر اساس ان با شما بحث کنم همچنین بنده متوجه گردم که شما از بیانات من دقیقاچه برداشتی کرده ای و دلیل رد شما بر عقایده بنده چیست شاید من نیز از اشتباه درایم ولی این هرگز به این معنی نیست که بنده نفهمیده باشم که عقیده شما چیست و چه چیزی را دنبال میکنی ولی دوست داشتم که از زبان خودت بشنوم تا میزان صداقتت را بدانم ولی با وجود اینکه هیچ کدام از سوالاتم نه عجیب یود نه غیر معقول شما به هر دلیل از جواب طفره رفتید و این یعنی پایان مباحثه از طرف شما
در هر صورت شما مختارید و صاحب حق
اما بر عکس شما من اصرار دارم که عقایدم و هدفم را به طور روشن بیان کنم که کسی دچار سوء تفاهم نگردد هرچند بارها عنوان کرده ام ولی باز تاکید میکنم
1.عقاید بنده کاملا فرا دینی و جهان شمول است و بنده تنها از عقل و فطرت و تجارب شخصی برای این عقیده مدد گرفته ام وبر عکس تصور شما ادعای وابستگی خاص به هیچ دین و مذهب و مکتبی را عملا ندارم و هیچ نیازی هم نمیبینم از کسی تاییدیه بگیرم ولی نقد منصفانه و بیغرض را از هر کسی صمیمانه میپزیرم و سپاسگذار هم خواهم بود
2.اگر چه من مستقلا وبا اتکا به عقل و فطرت به این ایده رسیده ام ولی با کمال تعجب دیدم که چه به لحاظ محتوا و چه از نظر هدف کاملا منطبق با دین است منتها با زبانی متفاوت لذا دفاع من از ادیان به این خاطر نیست که در ایده خود متکی به ادیان باشم بلکه به این دلایل است که حقانیت ان بر من اثبات شده است (بدون ایمان و پیش فرض اسمانی بودن )و هیچ شکی در ان ندارم
3.بسیاری از افراد گمان میکنند که با انکار دین میتوانند خدا را انکار کنند به عبارتی استدلال و دلیل انها برای نبودن خدا این است که ادیان خرافی هستند در صورتی که عقلا از نفی ادیان نفی خدا حاصل نمیشود
4.تمام کسانی که از دین حمایت میکنند و همچنین کسانی که به دین حمله میکنند دین را یک طرفه قضاو ت میکنند یعنی از نقطه نظر پیش فرض خود وارد مشوند و نقطه مقابل را نمیبینند یعنی موافقان کتب اسمانی چون تصور درستی از خدا ،وحی و نبوت ندارند این کتب را یکسره بیان خدا میدانند لذا وقتی با ایاتی بر میخورند که با علم و عدالت و حکمت خدا ناسازگار است دست به توجیهات دور از ذهن میزنند که نه تنهامنتقد را توجیه نمیکند بلکه بر انکار انها میافزاید و نها یتا به اینجا ختم میشود که ایمان تعبدی است نه تعقلی که خود مخالف قران است .
از طرفی منتقدان و منکران با تکیه به همین نقاط ضعف یکسره دین را خرافی و دروغ و خلاف اخلاق میدانند بدون اینکه به نقاط قوت و حسن های دین دقت کنند
انها ایا نمی بینند همین دین حتی با همین شکل و ظاهر ساده و ظاهرا متناقض منشا چه خیراتی است . کم نیستند کسانی که با تکیه به همین ادیان تزکیه نفس میکنند ،انفاق میکنند ،مشکلات مردم را حل میکنند از جان خود برای دیگران میگذرند و..در کل شما اگر منصف باشی میتوانی خیل عظیمی از خیرات را ببینی که منشا ان ادیان هستند البته من منکر انحرافات و جنایتهای افراد متکی به ادیان نیز نیستم که در جهت امیال خود از این کتب استفاده ابزاری میکنند یا با برداشت نادرست از دین فاجعه به بار می اورند ایا به نظر شما وجود این جنایات دلیل بر این است که دین از اساس بیفایده و دروغ است اگر استدلال شما چنین است چرا علم را محکوم نمی کنید زیرا علم هم باعث ساختن سلاح های کشتار جمعی مانند بمب اتمی و سلاح های مخرب دیگر شده که اگر علم نبود این سلاح ها ساخته نمیشد اگر شما میگویی علم یک ابزار است که میتواند به صورت مفید و مخرب مورد استفاده قرار گیرد جواب ماهم این است که دین نیز یک ابزار است که میتواند درست یا نادرست مورد استفده قرار گیرد پس این تبعیض در برخورد با علم و دین چیست ؟
عیب دین جمله بگفتی هنرش نیز بگوی //نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
5.شما میگویی که حقیقت از نظر شما علم و خرد گرای است خوب پس در یک سایت دینی چکار میکنی شما قاعدتا باید مدام در حال مطالعه و کسب علم باشی پس چرا وقت خود را صرف این امور بی ارزش میکنی اما اگر میگویی اینجا امده ای تا با جهالت و خرافه گرایی مقابله کنی سوال این است چرا جهالت مردم برای شما مهم است کدام علم به شما اموخته که باید در برابر جاهلان ایستاد و جهل انها را اشکار کرد علم نهایتا به ما میاموزد که باید برای رشد خود کسب علم کنیم اما هرگز به ما نمی اموزد که با جهالت دیگران مبارزه کنیم به عبارت دیگر علم نهایتا به شما می اموزد که خود باید عالم شوی نه دیگران را عالم کنی به عبارت روشن تر علم با ما از درستی و نادرستی رابطه مواد سخن میگویید نه از باید و نباید اخلاقی لذا هیچ علمی نمیگوید شما باید وقت خود را صرف مبارزه با جاهلان کنی
6. تمام کسانی که به اسم علم و خرد گرایی با دین مبارزه میکنند انگیزه انان از دو حالت خارج نیست :
یا اینکه حقیقتا جهل مردم بر انها گران میاید و نمی توانند نسبت به ان بی تفاوت باشند که در این صورت این افراد به معنی واقعه کلمه حق طلب هستند و ریشه این حق جای نیست جز در سرشت ما یعنی ما فطرتا خواهان خوبی و گریزان از بدی هستیم هر چند به ضرر ما باشد وخود همین عامل که ما فطرتا تمایل به اموری داریم که با نفس خود خواه ما در تضاد است نشان از این دارد که ریشه این حقیقت نمی تواند عالم ماده باشد بلکه متصل به حقایقی ورای عالم ماده است که ما ریشه ان را حضرت حق یا همان خدای غیر انسان گونه میدانیم بنابر این این گونه افراد چه خود بدانند و چه ندانند حق پرست هستندو بین حق پرستی و خداپرستی در جوهر و ذات مطلب هیچ تفاوتی نیست چون هر دو به یک نقطه ختم میشوند بنابر این این افراد خدا پرست یا همان حق پرست واقعی هستند حتی اگر به ظاهر مخالف با خدا پرستی باشند
به عبارتی انان خدا را انکار نمی کنند بلکه با تصور نادرست از خدا مبارزه میکند
حالت دوم این است که این گونه افراد به واقع دنبال حقیقت نیستند و با جهل مردم نیز کاری ندارند بلکه صرفا میخواهند با حربه حق خواهی و مبارزه با خرافات به اغراض خود برسند که این اغراض در افرادمختلف میتواند متفاوت باشد که مورد بحث مانیست
7. این گونه افراد که با تیشه خرد به ریشه دین میزنند ایا به این فکر کرده اند که با تخریب دین و معنویت چه می خواهند جایگزین ان کنند ایا انها فکر میکنند علم میتواند جای معنویت را بگیرد اگر علم میتوانست اخلاق بیافریند پس باید تمام دانشمندان از نظر اخلاقی و انسانی از دیگران برتر باشند در صورتی که هرگز چنین نیست و ما به وضوح در اجتماع میتوانیم ببینیم افراد بیسوادی را که از نظر اخلاقی از یک پرفسور بسیار انسان تر و اخلاق مدار تر است چرا ؟ چون اساسا علم را با اخلاق کاری نیست و این دو مقوله جدا از هم هستند .واگر شما میگویی که چرا همه متدینین انسانهای اخلاق مداری نیستند ؟جواب این است که انها یا دین را به درستی متوجه نشده اند یا اساسا دیندار نیستند بلکه منافقینی در لباس مومنین هستند چون در واقع لزوما هر متدینی مومن نیست
8. ریشه اخلاق در فطرت ماست و هر کسی ذاتا میتواند بین خوب و بد تمایز قائل گردد والبته علم نیز در این زمینه میتواند کار گشا باشد ولی نه سرنوشت ساز
پس ما برای اینکه جامعه ای متعالی داشته باشیم باید روی این خصایص فطری تمرکز کنیم .حال ممکن است شما بگویی بسیار خوب پس دین این وسط چه کاره است ؟ جواب این است که ما اگر دین را به خوبی بشناسیم خواهیم دید که کار دین در اصل بیدار کردن همین فطرت است یعنی کار انبیا در وحله اول بیدار کردن این خصلت با ارزش بشر است و در وحله دوم ارائه راهکارهای مناسب با شرایط زمانه برای هدایت این فطرت به سمت کمال است و برداشتن موانع رشد ان که قبلا مفصلا در باره ان صحبت شد بنابر این شما چه بخواهی چه نخواهی دین با فطرت گره خورده است و عملا قابل تفکیک نیستند اگر ما دین را انکار کنیم به همراه ان این حقایق را نیز سست کرده ایم پس بهترین راه این است که ما انحرافاتی که در دین توسط درک نادرست از ان ایجاد شده را اصلاح کنیم نه اینکه تیشه به ریشه ان بزنیم
9.هدف کلی بنده از این تئوری دعوت به فطرت و تعقل هر دو با هم است به عبارتی از نظر من تعقل و معنویت دوبال پرواز بشریت است که هیچ کدام به تنهایی ما را به مقصود نخواهد رساند بنابر این حاصل این نظریه اگر عملی گردد یک صلح جهانی و تسلط معنویت بر زندگی بشریت است حال سوال من از شما این است که صرف نظر از این که این ایده عملا قابل اجرا هست یا نه ؟ ایا این فکر غلطی است البته منظورم این نیست که به من جواب دهید بلکه مقصود این است که به نفس خودتان جواب دهید در واقع هدف اصلی من از این مباحث دعوت دیگران به ایده خودم نیست بلکه منحصرا دعوت همگان از جمله خودم به فطرت و تعقل است و درون گرایی است چون معتقدم ما هرچه برای رشد و تکامل نیاز داریم در درون خودمان موجود است و نیازی به زیرو زبر کردن عالم نداریم به قول عطار :بیشک این سی مرغ ان سیمرغ بود
در انتها خودم شما و همه دوستان را دعوت به خویشتن خویش مینمایم واز حضرت حق برای شما ارزوی بهترین ها را دارم .
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت خانم گوگوش

مطلب شما شما
اما نگاهی به تبار و ریشهٔ مذاهب زندهٔ موجود نشان میدهد که آنها ادامهٔ اساطیری هستند که تا کنون دوام آورده اند
تبار خدای واحد مذاهب سامی (یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام) به خدایان متعدد و متکثری باز میگردد که اقوام کهن میپرستیدند
ادیان از سه مرحله گذر کردند!
ابتدا ادیان توتمی وجود داشتند، هر قبیلهٔ بدوی برای خود حیوان و یا گیاهی را انتخاب میکرد و آن را به عنوان خدا و نماد آن قبیله مورد احترام و پرستش قرار میداد
سپس با پیشرفت انسان و ایجاد تمدن ها، ادیان سماوی ایجاد میشوند و توتم جای خود را به ستارگان میدهد
در نهایت وقتی انسان قادر شد تصور ایده آلی از جمیع ویژگی های خدایان متعدد به دست آورد، خدای واحد ظهور کرد
اما همانطور که کودک بدون پدر و مادر خود توانایی زندگی ندارد، انسان بدوی نیز بدون تصور وجود خدا، هیچ تکیه گاهی در این جهان نداشت
اگر تصور میکنیم که دیگر کودک نیستیم و به بلوغ فکری رسیده ایم، باید عقل و ارادهٔ خود را در زندگی جایگزین اوامرِ خداوندی، خیالی کنیم که در واقع نمادی است از حاکمین مسلط در جامعهٔ طبقاتی!

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

نکته اول که دلالت بر یک سیر تکاملی ادیان دارد مطلب درستی است که خود دلالت بر این دارد که انسان موجودی است که از نظر روحی دارای مراتب معرفتی است یعنی اگر بشریت را به عنوان یک حقیقت واحد در نظر بگیریم از همان ابتدا یک فطرت خدا جو داشته و خدا را در ذات و درون خود به طور حضوری درک میکرده ولی این درک بسته به جهان بینی و شناخت او از خود و نظام هستی ظهور متفاوت وگاه متضادی داشته که متن شما به گوشه ای از انها اشاره کرده است در حقیقت خود این متن نشان میدهد که ما با یک حقیقت ثابت در فطرت خود مواجه هستیم که هر چه جهان بینی ما گسترش بیابد تصور ما از این حقیقت روشنتر و معقول تر خواهد شد که من ان را در یک دید کلان به مراتب معرفتی نوع بشر نسبت به درک او از خالق خویش تعبیر میکنم که به طور فطری ان را در خود مییابدکه نیاز به استدلال نیز نداشته واز قبیل درک وجود خودمان که ان را حضوری می یابیم میباشد
اما در پایان مطلب یک مغالطه به کار رفته زیرا وجود این فطرت و ضرورت ان را به عقل و جهل نسبت داده در صورتی که بین عقل و وجود این فطرت خدا جویی هیچ تضادی نیست بلکه کاملا مکمل و وابسته به هم هستند وحقیقت این است که انچه با عقل در تضاد است تصور نادرست از خداست نه فطرت خدا جویی زیرا اگر چنین بود قائدتا نباید هیچ انسان معقولی دم از خدا و فطرت خدا جویی میزد در صورتی که ما فیلسوفان خدا باور کم نداریم


💢چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست!

@tavahom_taghados

ریچارد داوکینز/ بوئینگ 747 غائی

برهان نامحتملی وجود خدا، برهان استواری است. به نظر بسیاری از بیخدایان، برهان نامحتملی نیز مانند برهان مألوف صُنع، که محبوب ترین برهان وجود خداست، قوی و مجاب کننده است. برهان نامحتملی حقیقتاً استوار و به نظر من، پاسخ ناپذیر است– البته درست خلاف مطلوب خداباوران. اگر این برهان به درستی بیان شود، تقریباً اثبات میکند خدا وجود ندارد. من این اثبات احتمالاتی عدم وجود خدا را گشایش بوئینگ 747 غائی نامیده ام.

نام این برهان از تمثیل جالبی گرفته شده است که فِرِد هویل مطرح میکند: بوئینگ 747 ی را تصور کنید که در یک انبار اوراقی افتاده است. هویل میگوید احتمال شکل گیری حیات بر روی کرهٔ زمین بیش از احتمال این نیست که تندبادی بر یک انبار اوراقی بوزد، و از بخت خوش، قراضه های داخل انبار را به یک بوئینگ 747 بدل کند. بعدها دیگران این تمثیل را در مورد تکامل بدن جانداران پیچیده به کار بردند. به نظر میرسد که تکامل هم یک رخداد تصادفی بسیار نامحتمل باشد. ایجاد یک اسب یا زنبور یا شترمرغ حقیقی، با قاطی کردن تصادفی اجزای تشکیل دهنده اش، همان قدر بعید است که ایجاد یک 747 از قراضه های اوراقی

*واقعا استدلال بسیار متقنی است انسان متحیر میشود از این همه خرد گرایی حال ما فرض کنیم همچنین امر محالی ممکن باشد که قصعات یک هواپیما به طور تصادفی به هم متصل گردنند ایا شما به این فکر کرده اید که چگونه ممکن است نحوه ترکیب این قطعات طوری طراحی شده باشد که کاملا با قوانین پیچیده هستی هم اهنگ باشد از این گذشته شما از خود بپرسیده اید که خود این قطعات از کجا امده اند مطمعنا از عدم که خلق نشده پس لاجرم باید علتی داشته باشند پس ما قبل از اینکه به احتمال دور از ذهن ترکیب تصادفی بپردازیم باید به این دقت کنیم که خود این قطعات از کجا امده اند

مطلب شما
خلاصه، این برهان محبوب خلقت گرایان است. و تنها مقبول کسانی می افتد که الفبای تکامل توسط انتخاب طبیعی را نداند. یعنی کسانی که فکر میکنند انتخاب طبیعی، نظریه ای دربارهٔ تصادف است. حال آنکه معنای انتخاب طبیعی، درست برخلاف معنای متعارفی تصادف میباشد.

*منظور متن مشخص نیست ولی ظاهرا بیان میدارد که نظریه تکامل با خلق تصادفی هم خوانی ندارد که اگر چنین باشد کاملا درست است

@tavahom_taghados

شیوهٔ کلی سوءبرداشت خلقت گرایان از برهان نامحتملی، همواره یکسان است، و اگر هم به مقتضای سیاست روز، جامهٔ بالماسکهٔ "آفرینش هوشمندانه" § بپوشد فرقی در این سوءبرداشت ایجاد نمیکند. خلقت گرایان همواره پدیده ای را که غالباً یا یک جاندار است یا یک اندامهٔ پیچیده، اما میتواند هر چیزی از یک مولکول گرفته تا خود کیهان باشد، در نظر میگیرند و نامحتملی آن را حمل بر آفرینش میکنند و میستایند. گاهی هم از واژگان نظریهٔ اطلاعات بهره میگیرند و با تکیه بر معنای تخصصی محتوای اطلاعات، به عنوان معیار نامحتملی یا "ارزش غافلگیری"، داروینیست ها را به چالش میطلبند. آنان میپرسند که داروینیسم چگونه میتواند تکوین تمام اطلاعات موجود در مادهٔ زنده را تبیین میکنند. گاهی هم خلقت گرایان شعار نخ نمای اقتصاددانان را تکرار میکنند; نهار مجانی وجود ندارد، و داروینیست ها را متهم میکنند که از کاه، کوهی بیرون میکشند. در واقع، انتخاب طبیعی داروینی، تنها راه حل شناخته شدهٔ این معماست که اطلاعات از کجا آمده اند. بدون انتخاب طبیعی این معما پاسخ ناپذیر است. در اصل، آن فرضیه ای که میکوشد از هیچ، چیزی بیرون بکشد، فرضیهٔ وجود خداست. در این فرضیه، خدا هم خر را دارد و هم خرما را. اما توجه کنیم که هرچه احتمال وجود چیزی که میخواهید وجودش را توضیح دهید بعیدتر باشد، طراح آن نیز دست کم باید به همان استبعاد باشد. خدا بوئینگ 747 غائی است.

برهان نامحتملی میگوید امور پیچیده نمیتوانند حاصل تصادف باشند. اما خیلی ها "ایجاد تصادفی" را مترادف با "ایجاد بدون یک خالق هدفمند" تعریف میکنند. پس جای شگفتی نیست که نامحتملی را گواهی بر آفرینش میگیرند. انتخاب طبیعی داروینی نشان میدهد که این نگرش از لحاظ احتمال زیست شناختی تا چه حد خطاست. و گرچه ممکن است داروینیسم مستقیماً مربوط به جهان بیجان، مثلاً کیهان شناسی نباشد، اما آگاهی ما را ورای حیطهٔ اصلی خود، یعنی زیست شناسی، می افزاید.

اگر فهم ژرفی از داروینیسم داشته باشیم، این فرض سهل انگارانه را دربست نمیپذیریم که تنها آلترناتیو آفرینش، تصادف است؛ و می آموزیم که در جستجوی مراحل تدریجیِ پیچیدگی فزاینده باشیم. پیش از داروین، فیلسوفانی مانند هیوم فهمیده بودند که نامحتملی حیات، ضرورتاً به معنای آفریده بودن آن نیست، اما آنان آلترناتیوی برای آفرینش نمیشناختند. پس از داروین، همگی ما باید عمیقاً در برابر هر ایدهٔ آفرینش شکاک باشیم. توهم آفرینش، دامی است که پیش تر در آن افتاده ایم. اما داروین آگاهی مان را چنان افزوده که میتوانیم از در افتادن مجدد در آن حذر کنیم. ای کاش او در آگاه سازی همگی مان کامیاب میشد.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

اگر درست متوجه شده باشم خلاصه مطلب این است که: درست است که وجود پیچیدگیهای که در تکامل تدریجی موجودات است به ما این اجازه را نمی دهد که وجود این موجودات را حاصل تصادف بدانیم ولی به این معنی هم نیست که انها را حاصل خلق یک خالق بدانیم چنانکه مورد نظر ادیان است و استدلال انان نیز چنان که در جاهای دیگر بیان شده این است که ادیان خلق موجودات را آنی و دفعه ای میداند ولی علم زیست شناسی اثبات کرده که این موجودات حاصل تکامل تدریجی هستند و قبلا جانوران به این شکل نبوده و علت این تغییر را شرایط محیط زیست میدانندنه اراده خدا بنابر این همین امر را دال بر اشتباه بودن مطالب این کتب میدانند و به تبع ادیان را دروغ و به زعم خود با نفی این کتب خدا را نیز نفی کرده اند زیرا خدا را نیز براساس تعالیم این کتب کاملا انسان وار میدانند که با یافته های علم و عقل سازگار نیست
بر اساس ایده مراتب وجود ،مطالب داروینیسم نه تنها با وجود خدا نا سازگار نیست بلکه خود دلیل اثبات وجود خداست به این مضمون که از نگاه ما خلق و افرینش اساسا دفعی و یکباره نیست بلکه تدیجی و روبه کمال است و تمام این قوانین که در زیست شناسی مطرح است در خود نظام طبیعی نهفته است و دقیقا مانند یک نرم افزار بسیار پیچیده و دقیق است که در نظام هستی تعبیه شده که مثلا ذرات ریز کوانتومی که ریشه اولیه مواد هستند بر اساس عواملی مجرد حاصل گردنند( که خود تحت قوانینی پیچیده معلول مراتب بالاتر هستی هستند که این سلسله مراتب وجودی نهایتا به واجب الوجودکه وجود محض است ختم میگردد) واز این ذرات تک سلولی ها و از انها وقتی در شرایطی خاص قرار گیرند سلولهای پیچیده دیگر و همینطور ...تا برسد به موجودات دیگر و از این موجودات موجودات دیگر به وجود بیاید که انها هم در شرایط محیطی مدام در حال سازگاری و تغییر باشند و... بنابر این طبق این دیدگاه نیازی نیست که خدا مستقیما موجودی را خلق کند بلکه کافی است برنامه نرم افزاری لازم برای اجرایی کردن این مراحل افرینش را در دل نظام هستس تعبیه کند تا این جهان خود به صورتی کاملا هوشمند مراحل لازم را طی بکند تا به غایت خود رسیده و مجددا به حالت نخستین باز گردد به عبارتی که نظام هستی بر چرخه و گردش استوار است از گردش الکترون ها به دور هسته گرفته تا چرخه حیات جانوران و گیاهان تا چرخش سیارات به دور خورشید و گردش کهکشانها و...که همه به نوعی مدام در حال طی یک مرحله تکراری هستند بنابر این کاملا محتمل است که کل نظام هستی نیز در دید کلان نیز در حال چرجه یک تکرار باشد به عبارتی عالم هستی از ریزترین عناصر تا عظیم ترین پدیده های کیهانی در چنبره و تسلط قوانین دقیق هستی هستند که تکامل تدریجی موجودات نیز تنها بخش کوچکی از این قوانین است که خود گویای نظام دقیق تکامل موجودات از اغاز تا به حال است که بخشی از نظام کلی هستی است و خود این قوانین خود گویای صفات خدا در مراتب مختلف وجود است به عبارتی طبق این دیدگاه ،داروینیسم ایتی از ایات حقیقی خداست نه عاملی برای رد خدا ی حقیقی بلکه حجتی است برای رد برداشت نادرست از خدا و کمک برای بلوغ فکری بشر تا حقایق را انگونه که هستند ببینند نه انگونه که خود پنداشته اند

مطلب شما

تناقضات منطقی فرض وجود خدا‼️

@tavahom_taghados

قصد ما، بررسی تناقضات منطقی فرض وجود خدایی بی کران و کامل است.

از یکسو، مذهبیون مجبور هستند معتقد باشند که خدا دانای مطلق است و بنابراین علم غیب میداند یعنی از آینده خبر دارد. از سوی دیگر، مطابق عقاید مذهبی، انسانها باید در مقابل اعمال خود بعد از مرگ پاسخگو باشند و این جهان محل آزمون الهی انسان است. اما این دو با هم جمع ناپذیر هستند. برای مثال، خدا به خاطر علم الغیب دانستنش میداند که من به بهشت یا جهنم خواهم رفت، پس به آزمون قرار دادن اعمال من بیهوده است و من اختیاری از خود ندارم زیرا در نهایت برای خدا نتیجه امر مشخص است و وی از پیش میداند که من چه اعمالی را انجام خواهم داد. پس یا باید قبول کنیم که آزمون الهی امری عبث است و انسان اختیاری از خود ندارد یا اینکه بپذیریم خدا به آینده علمی ندارد.

*
در اینجا بین علم خدا و اختیار ما هیچ منافاتی نیست زیرا علم خدا ما را مجبور نمیکند
که عملی را انجام بدهیم یا خیر بلکه از انجا که خدا ورای زمان و مکان است و هر زمانی برای ما برای او حاضر است میداند یه به عبارتی میبیند که ما با توجه به اختیارمان چه راهی را برمیگزینیم در واقع این اختیار یک فرصت است برای ما تا ما خود خالق خویش باشیم و این فرصت را داشته باشیم که وجود خود و اصل وجود را با توجه به امکاناتی که به ما داده شده درک کنیم واین درک چیزی نیست که بتوان به کسی اهدا کرد بلکه باید کسب شود ایا ما میتوانینم به فرزندانمان علم ودرک را اهدا کنیم قطعا خیر زیرا درک امری است که باید کسب شود پس اختیار نیز یک فرصت است که ما باید از ان در جهت کشف خود و هستی و اصل وجود که ریشه تمام هستی است استفاده کنیم
برای جا افتادن مطلب مثالی میزنم شاید برای شما اتفاق افتاده باشد که حادثه ناگواری را در خواب میبینید و به خود میگویید که باید مواظب باشم و کاری نکنم که این واقعه رخ دهد و بعد از مدتی شرایطی برای شما رخ میدهد که شما به اختیار خود با وجود اینکه میدانستید نباید کاری کنید که ان اتفاق بیفتد شرایط را فراهم میکنید که ان اتفاق بیفتد در واقع اینجا جبری در کار نبوده و شما بنا به دلایلی تشخیص میدهید که باید ان کار را بکنید بنابر این اگاهی شما از اینکه ان واقعه رخ خواهد داد به این دلیل نبوده که شما مجبور به ان حادثه هستید بلکه به این معنی است که شما به تصمیم خود موجب رغم خوردن ان حادثه خواهید شد و اگر شما مختار نبودید ان کار را نمی کردید در واقع خواب شما علم بر این است که شما در اینده به اختیار خود چنین عملی را انجام خواهید داد و شما حتی خودتان نتوانستید با جبر این حادثه را متوقف کنید
زیرا شما در خواب با تکیه به جنبه های مجرد روح توانسته اید از حصار زمان و مکان خارج شوید و حادثه اینده را ببینید و چون این حادثه در اینده محقق شده است شما نتوانستید ان را متوقف کنید ولی باید توجه داشت که کسی شما را مجبور نکرد بلکه خود به عینه دیدی که خودت ان حادثه را رقم زدی (عین این حادثه برای من رخ داده ) بنابر این علم خدا تنها اگهی از این است که ما به اختیار خود در اینده چه کار خواهیم کرد نه اینکه قبلا برای ما تعیین شده که چه کار باید بکنیم

مطلب شما
انگیزه آفرینش جهان توسط خدا نیز از تناقض حل ناشدنی رنج میبَرد. خدا به چه دلیل و انگیزه ای جهان را آفریده است؟! مطمئناً برای خداباوران قابل قبول نیست که وی به خاطر نیاز، سود یا منفعتی این کار را کرده باشد، زیرا خدا بی نیاز است. از طرف دیگر، اگر خدا بدون دلیل جهان را آفریده باشد، پس نمیتواند حکیم باشد زیرا کاری عبث انجام داده است (فرد حکیم هیچ عملی را بی دلیل انجام نمیدهد).

به نوع دیگری این تناقض فوق را میتوان مطرح کرد. آیا خدا مجبور به آفرینش جهان بوده است یا این کار را با اراده آزاد خود انجام داده است؟! مطابق فرض خداباوران، خدا نمیتوانسته مجبور باشد، پس خدا اراده کرده است. اما اراده آزاد، دلیل میخواهد و این دلیل نمیتواند خارج از وجود خدا باشد، زیرا خدا بی نیاز است. پس این دلیل باید در ماهیت خدا نهفته باشد. اگر این دلیل در ماهیت خداست، پس به آن مجبور بوده و برای آن اراده آزادی نداشته است.

@tavahom_taghados
جواب این سوال واضح است خدا که همان اصل وجود است هستی بخشی عین ذات اوست زیرا وجود یعنی هستی و هستی بخشی از وجود او جدا نیست پس برای خلق مراتب وجود نیازی به عاملی بیرونی نیست
اما در مورد اراده خدا که ایا خدا در اراده خلق و هسنی بخشی مجبور بوده یا مختار
اساسا این سوال از ریشه اشتباه است زیرا خدا را انسان گونه ترسیم کرده که مانند ما اراده میکند .
وقتی ما میگوییم هستی بخشی عین ذات اوست دیگر صحبت از اراده نامعقول است زیرا سوال این است که ایا او اراده کند که هستی بخشی کند یا خیر حال اگر ما بگوییم که او میتواند اراده کند که خلق نکند انوقت خود شما نمیگویی که اگر هستی بخشی عین ذات اوست پس چگونه میتوانداراده کند که خالق نباشد پس همین امر نشان میدهد که خالقیت عین ذات او نیست بلکه صفتی است که میتواند عارض بر او گردد یا نگردد و همین نکته نشان میدهد که او میتواند متاثر از عاملی خارج از وجود خود گرددکه تابع او نیست و این خود نشانگر این است که او اصلا واجب الوجود نیست در صورتی که فرض ما از اول این بود که او واجب الوجود باشد نه ممکن الوجود و به ذاته هستی بخش است و در اینجا اراده ای برخلاف ذات خودش نه معقول است نه ممکن بنابر این وقتی ما میگوییم هستی بخشی عین ذات خداست دیگر صحبت از اراده بی معنی است زیرا اراده زمانی معنی دارد که هر دو طرف قضیه محتمل باشد
یعنی اگر او اراده کند یا نکند با ذات او مغایر نباشد و بیان شد که اراده نکردن در این خصوص با ذات او ناسازگار است

با سپاس
با سپاس و قدر دانی بسیار از مطالب ارزشمند شما آقای حقگرا
باسلام حدمت خانم گوگوش

شما

متالهین که از پاسخ ناتوان و عاجز هستند، به مغلطه تشبث به نادانی متوسل میشوند. آنها ادعا میکنند که این امر از درک انسان خارج است و عقل ما قادر نیست برای آن پاسخی بیابد. این اساساً یک مغلطه است. آنها در واقع، فروضی را مطرح میکنند: اینکه خدا دانای کل است، علم الغیب میداند، خدا حکیم و بی نیاز است، انسان مختار است، و مسئول اعمال خود نزد خدا و غیره. متالهین در مورد این گزاره های بدون دلیل، کاملاً عاقل هستند و مدعی هستند عقل انسان قادر به درک آنها هست، اما وقتی به نتایج متناقض این گزاره ها میرسند، ناگهان نادان و بی خرد میشوند. در واقع آنها مدعی هستند که عقل انسان قادر به پذیرش و درک این فروض بدون دلیل هست، اما قادر به پذیرش نتیجه منطقی یعنی تناقض منطقی حاصل از این فروض نیست!

باز هم به شکل دیگری میتوان این تناقض لاینحل را مطرح کرد تا پاسخ دندان شکنی به این یاوه سرایی عبث داده باشیم. فرض کنیم خدا برای آفرینش جهان دلیلی دارد و ما از درک آن عاجز هستیم. اسم این دلیل را X مینامیم. همانطور که متون مقدس مسیحی و اسلامی اشاره میکنند، اگر خدا در زمان t جهان را به خاطر دلیل X آفریده باشد، پس در زمان قبلتر مانند t-1 نیز به خاطر همان دلیل X میتوانسته جهان را بیافریند. دلیل اینکه خدا زمان مشخصی را به جای زمان قبل تر انتخاب کرده است، چیست؟! اگر انتخاب زمان را بدون دلیل انجام داده، پس کار عبثی کرده است و حکیم نیست. همچنین دلیل X باید در ذات و ماهیت خدا باشد، چون هیچ چیز دیگری در آنزمان هنوز به جز خدا وجود نداشته است، پس این دلیل X را باید در ماهیت یا ذات خدا دانست، پس دلیل X نمیتوانسته از زمان مشخصی مانند t بوجود آمده باشد، زیرا ماهیت خدا تغییر نمیپذیرد و زمان قبل تر هم این دلیل باید وجود میداشته. مثلاً برخی ادعا میکنند که خدا به خاطر ذات نیکی و بخشندگی اش، موجودات را آفریده و از وجود خود به آنها داده است (با هر نوع عبارت پردازی توخالی که بیان میشود). بسیار خوب، اگر دلیل آفرینش جهان ذات نیکی و بخشندگی خدا باشد، پس این ذات همیشه در خدا وجود داشته و خدا دلیلی ندارد که جهان را قبل تر نیافریده باشد.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

*خلاصه سوال این است که اگر به واقع خدا ذاتا فیاض و هستی بخش است پس چرا این خلقت جهان را از زمانی پیشتر انجام نداده به عبارتی ایشان ابتدا خود جهان را حادث پنداشته و بیان کرده که دلیل اینکه خدا جهان را در زمان مشخصی خلق کرده چیست مگر او ذاتا فیاض نیست پس چرا در این زمان مشخص اقدام به افرینش کرده و دلیل این گزینش زمانی چیست ؟ایاامری در اراده او تاثیر داشته؟اگر داشته پس او دیگر نمی تواند واجب الوجود باشد
جواب این است که وقتی ما میگوییم خدا ازلی ابدی است یعنی وجود او قدیم است و وقتی میگوییم صفات او از جمله خالقیت امری خارج از ذات او نیستند بلکه عین ذات او هستند یعنی برای هستی بخشی او نیز نمی توان زمان تعیین کرد پس در نتیجه از نگاه ما کل مجموعه هستی قدیم است نه حادث و انچه ما در ظاهر از حدوث در هستی میبینیم در واقع چرخه تغییر و تبدیل مراتب وجود است نه حدوث به معنی خلق از عدم که عقلا امری محال است

شما

این تناقض در دلیل آفرینش جهان (و نیز در مسئله علیت)، برخی از متالهین و فیلسوفان را مجبور کرد تا با تقلید از فلسفه ارسطو، ادعا کنند که جهان قدیم یا ازلی است. البته ازلی بودن جهان کاملاً در تضاد با داستان آفرینش در متون مقدس قرار دارد. با این حال، بی زمان دانستن خدا، مشکل داشتن دلیل و انگیزه برای آفرینش جهان را حل نمیکند. این دلیل اگر در خارج از ذات و وجود خدا باشد، پس خدا نیازمند است و اگر بخشی از ذات و وجود وی باشد، پس مجبور است و برای آن اراده آزادی ندارد.

@tavahom_taghados

در مورد مخالف بودن فرض قدیم بودن جهان با نظریه افرینش در کتب مقدس من قبلا به تفصیل بیان کرده ام که این که در این کتب افرینش دفعی ترسیم شده یک امر تمثیلی است که به فراخور درک و فهم بشر چنین بیان شده زیرا مخاطب این کتب عام و در زمانی بوده که جز ازاین طریق ممکن نبوده که به روش دیگری اقدام کرد .
اما در مورد انگیزه خدا برای خلقت بیان شد که هستی بخشی عین ذات اوست نه امری خارج از ذات همچنین اراده و انگیزه به ان شکلی که شما تصور کرده اید از خصایص بشری است (کار خوبان را قیاس از خود مگیر )ودر ذات خدا راه ندارد زیرا ما وقتی میگوییم که کسی اراده کرده که چنین کاری بکند یعنی این احتمال را محتمل دانسته ایم که او میتواند این عمل را انجام دهد یا خیر ؟واین در مورد ما جایز است زیرا هر دو عمل در صورت تحقق با ذات ما منافات ندارد اما در مورد خدا مصداق ندارد یعنی وقتی میگوییم اختیارا اراده خلقت امری کرده یعنی میتواند و ممکن است که اراده خلقت نداشته باشد و این به معنی این است که صفت خلقت ذاتی او نیست و اگر چنین باشد یعنی او از امری خارج از ذات خود تاثیر پذیرفته که این خود دلیل بر این است که او ممکنالوجود است نه واجب الوجود و این خلاف فرض ما بود که او را واجب فرض کردیم بنابر این اصل سوال در مورد ممکنات صادق است نه در مورد واجب الوجود .


شما
تناقض شر، یکی دیگر از تناقضات لاینحلی است که فرض وجود خدای عادل و نیک مطلق به همراه می ‌آورد. تبیین اپیکور، فیلسوف برجسته یونانی، چنین است;
چرا شر در جهان وجود دارد؟ رابطه بین شرارت جهان و وجود خدا، منطقاً از چهار حالت خارج نیست;
1. خدا میخواهد و میتواند شر را نابود کند، پس چرا شر در جهان وجود دارد؟!
2. خدا میخواهد اما نمیتواند، پس این خدا عاجز و ناتوان است.
3. خدا میتواند شر را نابود کند، اما نمیخواهد، پس این خدا خود موجود شروری است.
4. خدا نه میخواهد و نه میتواند، پس این چه خدایی است که هم عاجز است و هم شرور؟!

از زمان اپیکور بیش از دو هزار و سیصد سال میگذرد و تا کنون هیچ پاسخ درخوری از سوی متالهین و خداباوران به این تناقض داده نشده است. تلاش برای حل مسئله شر، فیلسوفانی مانند لایبنیتس را بدان جا کشاند که اصلاً وجود شر را انکار کنند و ادعا کنند که این جهان موجود، بهترین جهان ممکنی است که خدا آفریده است. اگر شری در این دنیا هست، این به دلیل نقص شناخت ماست که آن چیز را شر میدانیم.

به لحاظ تجربی با وجود انبوه بلایا و شرارت ‌ها، این یک ادعای بی نهایت گزاف و شاید توهین به شعور ما باشد که بگوئیم جهان ممکن، بهترین جهان قابل تصور است. منطقاً، کسی نمیتواند به وجود بهشت معتقد باشد و همچنان قبول داشته باشد که این جهان بهترین جهان ممکن است، زیرا عملاً قبول کرده است که جهان ما از بهشت بهتر است!

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

از دید ما هم حقیقتا شرور وجود دارند و همچنین ما کل نظام هستی را ان نظر که خود جلوه و ظهور مراتب وجودخداست را نظام احسن میدانیم ولی از ان جهت که مربوط به ماست نظامی احسن نیست بلکه یک اوردگاه و میدان مسابقه و اثبات خود است که میتواند منجر به نظام احسن باشد که نیاز به توضیح است .
ببینید جهان صرف نظر از وجود ما یک نظام بسیار پیچیده و منظم است که در هر مرتبه از مراتب ان ما شاهد قوانین و مقررات خاصی هستیم دقیقا مانند یک ابر رایانه است که بر اساس یک برنامه بسیار منظم و پیچیده کارمیکند و تمام عمل و عکس العمل های موجودات در ان طراحی شده و مدام در حال چرخه یک تغیر و تحول دائمی است از مقیاس ریزترین ذرات عالم بگیر تا پدیده های عظیم کیهانی مثلا ما میبینیم در عالم طبیعت حیوانات و گیاهان همواره یک چرخه حیات ثابت دارند (یعنی مراحل تولد تا فوت وچرخه مجدد ) چرخه مدام گردش الکترونها به دور هسته وگردش مدام کرات به دور خورشید که خود در عین تکرار حامل تکامل هم هست یعنی مثلا در سطح موجوان زنده در عین این چرخه ما شاهدتکامل تدیجی هم هستیم (نظریه تکامل ) که خود نشان از لایه ای بودن قوانین مندج در هستی است یعنی وجود مراتب مختلف ودر جهان خود معلول وجود مراتی مختلف قوانین بسیار ظریف در هستی است که ما تنها به بخش بسیار کوچکی از ان پی برده ایم پس در این زمینه از نگاه ما کل مجموعه هستی دارای نظام احسن است چون خود جلوه گاه مراتب وجود عاقل ترین و حکیم ترین وجود ممکن است و هر چه این مراتب وجود به وجود اصلی نزدیک تر باشد پیچیدگی و نظم نیز بیشتر نمود دارد مثلا قوانین مربوط به جانداران دقیقتر و چیچیده تر از قوانین جامدات است و همچنین در مورد انسان قوانین پیچیده تر و ظریفتر میشو د ودر مورد خود واجب الوجوددیگر به اندازه ای پیچیده است که عقل ما به جزئیات ان راه ندارد زیرا فراتر از سطح درک ماست ولی قادر است کلیاتی از ان را درک کند (ان هم به علت تشابهاتی که میتواند بین ممکنات و واجب باشد به لحاظ این که وجود ممکنات برگرفته از اصل وجود است و طبیعتا نمی توانند کاملا از هم بیگانه باشند )
اما در سطح وجود ما قضیه کمی پیچیده میشود یعنی وضع به گونه ای است که نمی توان گفت شرایط ایده ال است و این به این علت است که وجود ما هنوز در سطح بالقوه است و بالفعل نشده .
انسان به لحاظ این که بهره وجودی بالاتری نسبت به موجودات دیگر دارد (البته روحا نه جسما )لذا تشابه و نزدیکی زیادی نسبت به واجب الوجود دارد به همین خاطر این ظرفیت را دارد که به خود اگاهی و هستی شناسی برسدبه عبارتی انسان تنها موجودی است که قرار است خود خالق خویش باشدزیرا این ویژگی و توانایی در مرتبه وجودی او نهفته است و یکی از شرایط اصلی برای تحقق این امر این است که او مختار باشد یعنی انسان این ظرفیت را دارد که با امکاناتی که در اختیار دارد ظرفیت خویش راافزایش دهد و به درک بالاتری نسبت به خود و به تبع به مراتب دیگر وجود و همچنین اصل وجود برسد و لازمه این تحقق این است که راه برای او کاملا باز باشد و کسی او را مجبور به کاری نکند و از ان جا که ما ذاتا دو بعدی هستیم یعنی از یک جنبه واجد خصوصیات خدایی هستیم (ارزشهای والای انسانیکه در روح و نفس ما نهفته )و ازجنبه دیگر به لحاظ داشتن قالب جسمانی و مادی تابع خصوصیات حیوانی (خشم وشهوت و خودخواهی و میل به تجاوز به حریم دیگران برای کسب لذت خود و...) که هر دو به طور شگفت اوری د وجود ما عجین شده اند و تا وقتی ما زنده هستیم در تقابل با یکدیگر هستند در واقع در درون ما یک جنگ واقعی در جریان است .که خود این عامل باعث بروز شرور میگردد
در واقع تمام شرور و ناهمگونی و ایراداتی که معمولا بر نظام هستی گرفته میشود به این جنبه بر میگردد یعنی انسان به لحاظ این که طبعا میل به خود خواهی و فدا کردن دیگران در جهت منافع خود دارد باعث این شرور میگردد پس نکته اول اینکه این شرور عاملش انسان است نه خدا اما این انسان خود مخلوق خداست پس میتون گفت مگر خدا خود انسان را خلق نکرده و مگر خودش به او اجازه و اختیار نداده پس به نوعی خود خدا هم در این شرور دخیل است .
این نکته نکته درستی است ولی همه قضیه نیست و استدلال ناقصی است زیرا ما باید بدانیم که چرا چنین اجازه ای به انسان داده شده زیرا خدا به راحتی قادر است که مانع این امور شود یعنی انسان را طوری خلق کند که او قادر به افعال شرورانه نباشدو اساسا یک بعدی باشد . ولی چنین موجودی دیگر انسان نیست بلکه موجودی است در کنار موجودات دیگد که بر اساس خلقتش عمل میکند و لذا مخلوق است نه خالق ولی چنان که گفتیم انسان به لحاظ وجودی این ظرفیت را یافته که خودخالق خویش باشد و تنها راه ممکن این است که او خود با مرتبه وجودی پایین خود (حیوانیت بالفعل )
مبارزه کند تا بتواند مرتبه وجودی بالاتر خود را که به صورت بلقوه است به فعلیت برساندو به یک درک بالاتری از وجود برسد و این امر درک کردن نمبتواند اهدایی باشد بلکه لزوما باید اکتسابی باشد درست مانند تحصیل عل که نمیتوان درک از یک علم را به کسی هدیه کرد بلکه باید تنها زمینه تحصیل را فراهم کرد پس حاصل کلام اینکه نظام هستی از ان نظر که مربوط به افعال ماست (یعنی امیخته با شرور است )نمی تواند نظام احسن باشد ولی تنها راه ممکن برای تحقق نیروها و ظرفیتهای ماست .
یک نکته مهم دیگر این که وجود این همه تفاوت در تمام جنبه هاکه ما در بشر میبینیم که اکثرا خدادادی هستند (مانند تفاوت در قدرت بدنی و نیروی ذهن یا تفاوت در زیایی ظاهری و باطنی ) لازمه تداوم حیات است زیرا اگر بشر در تمام زمینه ها مانند هم باشد تحقق اهداف تکامل محقق نمی شود مانند قطعات یک مجموعه که برای حرکت نیاز است که دارای قطعاتی مختلف باشد مثلا نمیشود که همه قطعات یک ماشین چرخ یا فرمان باشد .در نظام بشری نیز چنین است که انسانها باید متفاوت باشند تا نظام اجتماعی شکل بگیرد و همچنین برای تحقق نیروهای باقوه نیاز است که تفاوت باشد مثلا نیاز است که عده ای ضعیف و عدهای قوی باشند تا امری به نام ظلم شکل بگیرد تا ظالم و مظاوم هر کدام به شکلی امتحان گردند به این شکل که توانا باید بتواند در عین توانایی ظلم نکند و ضعیف باید بتواند در عین ضعف تن به ظلم ندهد و اگر همه در یک سطح بودند این اهداف محقق نمی شد و منظور این است که زمینه به گونه ای فراهم گردد که ما بتوانیم بر خلاف میل باطن خویش عمل کنیم تا بتوانیم خود خالق خویش باشیم نه این که ما مخلوق طبع خویش باشیم در واقع تفاوت انسان واقعی با حیوانات در این که حیوانات مخلوق و محکوم طبع خویش هستند ولی انسان میتواند بر خلاف طبع خویش خود خالق اعمال خویش باشد پس انسان با دو مسیر متفاوت مواجه است میتواند در راه حیوانیت گام بردارد (که البته در این صورت از حیوانات پایین تر است چون حیوانات نمی توانند غیر ان باشند ولی انسان میتوانسته غیر از ان باشد )لذا به مرتبه نازل تر وجود نزول کند و میتواند با تزکیه نفس و مجاهدت و پیروی از فطرت و عقلانیت خویش و با اتکا به هدایت انبیا و حکما به مراتب بالاتر وجودی راه پیدا کند .
بنابراین در نگاه اولیه وظاهری نظام بشری شرورانه است ومسلما نظامی احسن نیست ولی اگر به غایت و هدف این طبیعت و خلق بشرنگریسته شود مطمعنا در پس این شرارت ها نظام بسیار پیچیدهای نهفته است که ان نظام، نظام اصلح و احسنی خواهد بود درست مانند یک اتاق عمل که ما اگر تنها به عمل جراحی و شکافتن بدن توسط پزشک نگاه کنیم عمل او را غیر انسانی و زشت خواهیم دید ولی اگر بدانیم که این جراحی به چه نیتی است و چه نتیجه ای دارد قطعا نه تنها ان عمل را تقبیح نخواهیم کرد بلکه ان عمل و پزشک ان را ستایش خواهیم کرد .
حاصل کلام اینکه نظام احسن در بعد انسانی ان در اصل تکامل انسان است و این شرارت ها لازمه تکامل انسان است نه اینکه خود نظام احسن باشد به عبارتی لازمه نظام احسن است نه خود ان و انچه نظام احسن است شرایط لازم برای تکامل است
با سپاس
ممنون بابت اینکه وقتتون رو صرف نوشتن برای من میکنید جناب حق گرا
باز هم ممنونم
فهمیم باشید.
با درود خدمت خانم گوگوش و کلیه حضار و تشکر از عنایت و توجه شما

در پست قبلی فرصت نشد به اصل سوالت جواب پاسخ دهم بنابرین مجددا عین سوالات را ذکر میکنم

مطلب شما
ناقض شر، یکی دیگر از تناقضات لاینحلی است که فرض وجود خدای عادل و نیک مطلق به همراه می ‌آورد. تبیین اپیکور، فیلسوف برجسته یونانی، چنین است;
چرا شر در جهان وجود دارد؟ رابطه بین شرارت جهان و وجود خدا، منطقاً از چهار حالت خارج نیست;
1. خدا میخواهد و میتواند شر را نابود کند، پس چرا شر در جهان وجود دارد؟!

*با توجه به توضیحات بالا خدا هم میخواهد هم میتواند که شر نباشد چون اساسا وجود خداوند خیر مطلق است و هیچ تناسبی با شر ندارد و لی چنانکه عرض شد مشیت خدا براین است که بشر به تکامل و مراتب بالاتر وجود برسد و این امر ممکن نمیشود مگر با اختیار و لازمه اختیار این است که انسان بتواند حتی برخلاف مسیر اصلی که خیر مطلق است حرکت کند که همین باعث وجود شر در عالم هستی است پس خدا میتواند و میخواهد که شرور نباشد اما در مرتبه بالاتر خواست خدا بر رسیدن مراتب پایین تر وجود به مراتب بالاتر است در واقع وجود شرور لازمه تکامل است که خواست اصلی واجب الوجود است
2. خدا میخواهد اما نمیتواند، پس این خدا عاجز و ناتوان است.

*چنانچه عرض شد در اینجا اصلا صحبت از نتوانستن بی معنی است چون اصلا طبق این فرضیه هیچ امری خارج از سیطره اصل وجود نیست زیرا تمام هستی خود مراتب وجود هستند به عبارت روشنتر در اینجا ما با تقدم و تاخر مراتب هستی مواجه هستیم نه با توانایی یا عدم ان به عبارتی بشر اگر قادر به انجام شرور است در راستای خواست خداست ولی نه به این معنی که لزوما باید اقدام به شر نماید بلکه به این معنی است که هم قادر باشد و هم مختار در واقع خواست اصلی این است که ما در عین توانستن و قادر بودن به شرور انها را انجام ندهیم نه اینکه چون قادریم حتما باید انجام بدهیم پس شرور در واقع عمل و فعل ماست و خالق انها ما هستیم نه خدا به عبارتی خدا در مرتبه پایین تر به ما اجازه خالقیت داده است ولی خواست خدا براین است که ما خالق خیرات باشیم نه شرور ولی لازمه این که ما به این مرتبه برسیم این است که مختار باشیم پس در واقع شرور هم به خواست ماست هم فعل ماست و هیچ ربطی به خواست و فعل خدا ندارد ولی خدا قادر است که مانع ان گردد ولی ذات خدا فیاض وهستی بخش است و این به این معنی است که وقتی مرتبه ای از وجود ظرفیت ان را دارد که به مراتب بالا تر برسد سنت خدا بر این است که مقدمات ان را فراهم کند و این خصیصه عین ذات اوست که لایتغیر است لذا ما در اینجا میتوانیم بگوییم مشیت خدا هم مراتب داردکه شامل تکامل و خیرات هر دو میگردد ولی یکی بردیگری تقدم دارد
3. خدا میتواند شر را نابود کند، اما نمیخواهد، پس این خدا خود موجود شروری است.

* جواب این سوال نیز از پاسخ بالا مشخص میشود که قطعا خواست خدا در این است که شرور نباشد ولی نه به اجبار بلکه خواست اصلی خدا این است که بشر اختیارا خالق خیرات باشد ونه شرور و کسب این مرتبه ممکن نیست مگر با اختیار

4. خدا نه میخواهد و نه میتواند، پس این چه خدایی است که هم عاجز است و هم شرور؟!

*طبق بیانات بالا معلوم است که خدا هم میخواهد و هم قادر است که شرور نباشد ولی درک این نکته ظرافتهای خاص خود را دارد که باید درک شود


از زمان اپیکور بیش از دو هزار و سیصد سال میگذرد و تا کنون هیچ پاسخ درخوری از سوی متالهین و خداباوران به این تناقض داده نشده است. تلاش برای حل مسئله شر، فیلسوفانی مانند لایبنیتس را بدان جا کشاند که اصلاً وجود شر را انکار کنند و ادعا کنند که این جهان موجود، بهترین جهان ممکنی است که خدا آفریده است. اگر شری در این دنیا هست، این به دلیل نقص شناخت ماست که آن چیز را شر میدانیم.

به لحاظ تجربی با وجود انبوه بلایا و شرارت ‌ها، این یک ادعای بی نهایت گزاف و شاید توهین به شعور ما باشد که بگوئیم جهان ممکن، بهترین جهان قابل تصور است. منطقاً، کسی نمیتواند به وجود بهشت معتقد باشد و همچنان قبول داشته باشد که این جهان بهترین جهان ممکن است، زیرا عملاً قبول کرده است که جهان ما از بهشت بهتر است!

* بنابر این خلاصه کلام این شد که نیازی نیست که ما برای تببین وجود شرور انها را از اصل انکار کنیم یا بگوییم که حکمت خدا چنین است و ما قادر به درک ان نیستیم بلکه به گمان من بشر در مقطع کنونی به مرحله بلوغ فکری رسیده که بتواند بسیاری از مسائل را که ظرفیت درک ان را داشته باشد تبیین عقلانی کند که بنده به گوشه هایی از ان اشاره کردم ولی این به ان معنی نیست که این تمام مطلب است بلکه به این معنی است که این مطلب میتواند مدخلی برای تفکر باشد در واقع این بینش به ما میگوید که راه درک ناشناخته ها لزوما انکار یا قبول بی تعقل نسیت بلکه ما میتوانیم با باز تعریف واژه های کلیدی مانند خدا نبوت و وحی و...با تکیه به تعقل و علوم اثبات شده دری به سوی ناشناخته ها بر روی خود باز کنیم واین ظرفیتی است که بشر به صورت بالقوه در خود داراست و میتواند انها را به فعلیت برساند کافی است که راه و مسیر درست تحقق این امر را بیابد همچنان که ما در علوم طبیعی راه درست کشف قوانین طبیعت را یافتیم و به همین خاطر قادر به به زانو در اوردن قوای طبیعت در مقابل اراده خود هستیم هر چند که تازه در اول راه هستیم ولی مطمعنیم که راه را یافته ایم

مطلب شما

اما به لحاظ منطقی هم میتوان به این ادعای گزاف پاسخ داد. ادعای اینکه جهان، بهترین جهان ممکن است، اگرچه شرارت در جهان را انکار میکند (و بنیاداً این پاسخ هیچ چیزی جز انکار شر نیست)، اما همراه با آن بسیاری چیزهای دیگر را هم که خداباوران به آن اعتقاد دارند را نیز انکار میکند. در این صورت، اراده و مسئولیت از انسان سلب میشود، زیرا همه اعمال ما بهترین اعمالی هستند که ممکن است انجام شود، زیرا دنیای بهتری که ما در آن اعمال دیگری انجام داده باشیم، قابل تصور نیست. پس آزمون و محاکمه الهی عبث و غیرمنصفانه است.

چگونه چنین تناقضات آشکاری کمابیش از چشم مردم عادی پنهان مانده است؟! در هر حال، انسان اگر بخواهد به چیزی باور داشته باشد، تمایل فریب خویش و انکار قدرت عقل خود را داراست. مشکل اینجاست که عامه مردم، به این موضوعات اصلاً فکر نمیکنند و متالهین حقه باز نیز صرفاً با عبارت پردازی های توخالی، عجز و ناتوانی واقعی خود را کتمان میکنند.


* بر اساس این دیدگاه چنان چه بیان شد ما نه شرور را انکار میکنیم ونه معتقدیم که افعال ما بهترین اعمال است بلکه ما میگوییم اصل قوانین و سنتهای موجود احسن و بینقص است یعنی اینکه شرایط محیا باشد که هر مرتبه وجودی بتواند به مراحل بالا تر صعود کند (یعنی اصل تکامل وجودی در همه مراتب )قابل ستایش است نه اعمالی که در راه تحقق این اهداف صورت میگیرد .
همچنین طبق این ایده بهشت و جهنم که در ادیان توصیف شده کاملا تمثیلی است که برای عامه بیان شده تا هدف دار بودن هستی متجسم و ملموس گردد و ما بدانیم که اعمال ما بر وجود ما بیتاثیر نخواهد بود و مسلما نتایج اعمال خود را خواهیم دید ولی نه به این شکل کودکانه و ابتدائی که تمثیل شده هر چند در اصل قضیه فرقی نمی کند زیرا انچه مهم است این است که ما بدانیم که اعمال ما بر سرنوشت ما بسیار موثر است و همواره باید بدانیم که انچه اصل و ماندنی است خیرات است و ما بدانیم که یگانه دشمن واقعی ما خودخواهی است که منشاءتمام شرور است که در ادیان به صورت شیطان تجسم یافته است که در واقع به همان روح مادیت ما اشاره دارد که همواره با روح خدایی ما که ما را به معنویت که صفات اصل وجود است اشاره دارد دعوت میکند به عبارتی در درون ما کشمکش بین مراتب وجود نازله ما با مراتب بالاتر وجود ماست که در ادیان به صورت بسیار زیبای داستان خلقت و هبوط به زمین اشاره شده که میتوان از ان رموز بسیاری کشف کرد

مطلب شما
از تمام اینها میتوان نتیجه گرفت که فرض وجود خدای کامل و بی کران، تناقض آمیز و ناممکن است. نه تنها ما هیچ مدرک و دلیلی، چه عقلی و چه تجربی، برای پذیرش وجود خدا نداریم، بلکه اصلاً چنین فرضی (دست کم آنطور که مذهبیون قبول دارند) منطقاً متناقض نماست. البته فرض وجود خدایی که شرور باشد، بی دلیل کار انجام دهد و یا اینکه انسان اراده ای نداشته باشد و... منطقاً غیرممکن نیست. اما به طور قطع میتوان گفت که خدای مورد تصور متالهین و پیروان مسیحیت و اسلام، منطقاً ناممکن است. پایان%

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceG

*از این بیانات به خوبی مشخص است که نویسنده در واقع قصد نفی خدای ادیان را (که انسان گونه میباشد )دارد و هیچگاه به این فکر نکرده که نفی ادیان به معنی نفی خالق هستی نیست زیرا صرف نظر از ادیان هستی به عنوان یک حقیقت واقعی و غیر قابل انکار همواره بوده خواهد بود که سرمنشا ان اصل و خالص وجود است و ما نه عقلا ونه با حربه علم هرگز نمیتوانیم وجود را انکار کنیم چون وجود یک عامل عام و فراگیر است و ما اگر بخواهیم اصل وجود را انکار کنیم باید ابتدا خود را انکار کنیم واین ممکن نیست زیرا ما اگر هرچیزی را انکار کنیم نمیتوانیم وجود خود را انکار کنیم زیرا اگر ما خود را انکار کنیم با تکیه به چه چیزی میخواهیم امور دیگر را نفی یا اثبات کنیم ووقتی وجود خود را قبول کردی یعنی حقیقتی به اسم وجود را اثبات کرده ای که میتواند تشکیکی و دارای مراتب باشد ولی در عین حال نمی تواند دو امر متفاوت باشد زیرا ما هیچ امری را نمی توانیم تصور کنیم که خارج از سلطه اصل و جوهر وجود باشد و خود وجود در عین حال نه میتواند از امری حاصل شود ونه ممکن است به عدم ختم شود ودر عین حال اصل وجود نمیتواند یکی بیشتر باشد زیرا ما تصور دو وجود نمی توانیم داشته باشیم بلکه تنها میتوانیم مراتب وجود داشته باشیم که شامل همه مراتب ممکنات میگردد وخود ممکنات جون دارای چیستی و ماهیت هستند نمی توانند بی دلیل و بی علت باشند و سلسله علل نیز نمی تواند نا متناهی باشد که لاجرم به علت العلل که همان واجب الوجوداست ختم خواهد شد که دلایل ان قبلا ذکر شده
پس در یک کلام میتوان گفت کل هستی" وحدت اندر کثرت و کثرت اندر وحدت است" یعنی در عین اینکه یک وجود بیشتر نداریم ولی این وجود خود شامل مراتب مختلف وجود است که تمام این مراتب در مجموع ظهور یک وجود هستند منتها با مراتب مختلف که هر کدام در مرتبه خود قالب و قوانین خاص خود را دارند ولی زنجیر وار به هم متصل هستند و مدام در حال تغیر و تکامل هستند و این چرخه در سطح کلان مدام در حال تکرار است
در پایان از تحمل و عنایت دوستانی که مطلب را دنبال کردند کمال تشکر را دارند و همچنین تشکر میکنم از خانم گوگوش به خاطر سوالات ریشه ای و در خور توجهی که عرضه کردند . بنده به هیچ عنوان ادعا ندارم که جوابهای بنده کافی و وافی بود ولی حداقل میتوان ادعا کرد که ما میتوانیم و این ظرفیت را داریم که جهان هستی و خودمان را به گونه ای عمیق تر ببینیم بدون اینکه مبانی معنویت و اخلاق را ویران کنیم زیرا با ویران کردن تکیه گاههای معنویت ما عملا جهان بشری را به سوی عالم تنازع بقا که همان عالم حیوانیت است سوق داد ایمکه در ان ترو خشک با هم خواهند سوخت (مانند اینکه کسی کشتی را در مکان خود سوراخ کند و بگوید من تنها مکان خود را سوراخ میکنم و کاری به دیگران ندارم ) زیرا علم وعقلانیت صرف قادر نخواهد بود برای ما ممنوعیت اخلاقی ایجاد کند که به حریم یکدیگر تجاوز نکنیم مگر اینکه در شرایط یکسان باشیم که معمولا بسیار کم اتفاق میافتد لذا بنده مصرا معتقدم که ما به ادیان به عنوان تکیه گاه معنویت در سطح کلان اجتماعی وابسطه هستیم (به عبارتی بنده حقیقت ادیان را برخواسته از حضرت حق میدانم که غیر قابل انکار است و هرگز ازبین نخواهد رفت چون ریشه در فطرت ما دارد که قابل انکار نیست ) ولی این به معنی این نیست که ما چشممان را برروی تمام ضعفها و جنایاتی که به اسم دین انجام میگردد
ببندیم بلکه ما باید با تفسیر درست دین بین حقایق اصیل ان و ظواهر ان که وابسطه به زمان و مکان است و متغیر تفاوت قائل شویم همچنین بین حقایق اشکار و حقایق تمثیلی تمایز قائل شویم تا درک حقایق اصیل ان ممکن گردد ونهایتا به این حقیقت برسیم که اساسا ما برای ارتباط با خدا نیاز به هیچ واسطه و مدعی مذهبی نداریم وجالب است که حقیقت خود ادیان به ما میگوید که ما برای سعادت راهی نداریم جز اینکه به خویشتن خویش رجوع کنیم و خود را بشناسیم و وقتی خود را شناختیم تمام حقایق لازم از وجود خود به خود نمایان خواهد شد واین خود میتواند عاملی باشد تا اربابان مذاهب کمتر بتوانند با حربه دین ملت را به استثمار بکشند و به عبارتی از ظاهر دین بر علیه حقیقت دین استفاده کنند و بر طبل خرافه و تعصب بکوبند تا خود را به سروری برسانند به عبارتی وجه شناخت درست دین این است که باید در نهایت ما را به خوبی ها رهنمون گردد واگر هر کجا دیدید از هر دینی به جای مهربانی و خوبیها جنایت و خشومنت صادر میگردد به یقین بدانید که دین به انحراف کشیده شده (البته نه خشونت علیه متجاوزان و ستمگران زیرا خشونت علیه متجاوزان عین حق پرستی است زیرا تنها عاملی که باعث جلوگیری از زیاده خواهی متجاوزان میگردد ایستادگی مظلوم است ) بنابر این به نظر این حقیر تنها راه معقول اصلاح و باز نگری دین است از خرافات و کج فهمی ها نه تیشه به ریشه ان زدن که دودش به چشم همه خواهد رفت . از این که مطلب طولانی شد عذر خواهی میکنم .
با سپاس
باسلام خدمت آقای حق گرا.
در مباحث مربوط به خیر و شر با خانم گوگوش به مطالبی اشاره کردید که برای افرادی با سطح فکر متوسط قابل قبول است.ولی برای اشخاصی که خیلی عمیقتر تفکر می کنند و اینگونه سولات را مطرح می کنند قابل قبول نیست. اگر مایل به بحث در این مورد یا موارد دیگری هستید به ایمیل من سری بزنید. با تشکر.ramiinmoradee@yahoo.com
با درود خدمت جناب رامین

بنده بارها گفته و باز هم تکرار میکنم که من هیچگاه نظراتم را تام وتمام ندانسته ونمیدانم و همواره دوستان را دعوت کرده ام که بیانات مرا نقد کنند زیرا نقد کلید شکوفایی اندیشه است و پذیرش بی چون وچرابزرگترین افت عرصه تفکر است بنابر این بسیار خوشحال میشوم نکات ضعف دیدگاهم را بیان کنید و سطح عمیق تر این قضیه را باز گو کرده تا هم من وهم دوستان از بیانات شما استفاده کنیم و حداقل تشویق به تامل بیشتر گردیم شاید هم همان سوالات عمیقتر ما را به جوابهای عمیقتری رهنمون شد .
در خصوص دعوت به ایمیل خود ضمن تشکر به خاطر عنایت شما ولی چون دوستان زیادی مطالب را در این سایت دنبال میکنند لذا ترجیح میدهم در همین وبلاگ مطلب دنبال شود بنابراین ضمن تشکر منتظر نقد شما هستم
با سپاس
۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷ تشننه حقیقت
سلام به همه دوستان ازهمتون خواهش میکنم عقلتونوبه کاربندازیدوتعصب بیخودی نداشته باشید.ازهمتون میخوام نوگوگل سرچ کنیدانجیل متی بعددانلودش کنیدوموعظه بالای کوه عیسی روبخونیدوزیبایی انجیل روبفهمیدولی قرآن هیچ چیزبه دردبخوری توش نیست مثلامیگه خداهرکی روکه بخوادهدایت میکنه وهرکی روکه بخوادگمراه میکنه اصلااین چه جورخدای ظالمیه که هرکاری دلش بخوادمیکنه.بامثلامیگه دست مردان وزنان دزدروبه کیفراعمالشون ببریدواقعااین مسخرست من نمیگم دزدی کارخوبیه ولی این زیاده روی که دست دزدروقطع کرداون مجبورمیشه گدایی کنه ونمیتونه کاریکنه .محمدپیامبرشهوت ران دیونه شماحتی تعادل روانی هم نداشته حضصه برای‌کاری ازش اجازه میگیره ومیره بیرون بعدمحمدباکنیزش ماریه هم بسترمیشه وقتی حضصه میادخونه میفهمه محمدباماربه همبسترشده ومیخواداین رازروبرملاکنه ولی محمدبرای اینکه آبروش نره میگه من ماریه رولرخودم حرام میکنم ولی حضصه این رازروبه عایشه میگه وبعدش خدابه دفاع ازمحمدآیاتی رونازل میکنه که یکبشون اینه ای پیامبرچراچیزهای که برتوحلال بودبرخودحرام کردی تاهمسرانت روراضی‌کنی آره اینه پیامبرهوس بازشما.عقلنونوبه کاربندازیدوانجیل بخونیدوازخدایخوین بهتون یه ذره عقل بده تاراه درست روبفهمید.
سلام جناب تشنه حقیقت
شما مسیحی هستید؟
عرض سلام و ادب خدمت جناب تشنه حقیقت

برادر محترم شما نام کاربری خود را تشنه حقیقت گذاشته ای در صورتی که تمام مطالب شما از جنبه های مختلف یک صدا فریاد میزنند که :یا شما حقیقت را با چیز دیگری اشتباه گرفته اید یا اینکه حقیقت را بازیچه پنداشته ای. این حقیر از بیانات خودتان استفاده کرده و به شما متذکر میشوم که نه چنین است که شما پنداشته اید

شما

سلام به همه دوستان ازهمتون خواهش میکنم عقلتونوبه کاربندازیدوتعصب بیخودی نداشته باشید.

*
شما ما را دعوت به تعقل کرده و از تعصب برحذر داشته اید در صورتی که شما به گواهی مطلب خودتان خود قبل از همه حرف خود را نقض کرده اید زیرا اولا در قران تعقل نکرده و بدون اینکه ان را درست درک کرده باشی در مورد ان شتابزده قضاوت کرده ا ی(که در ادامه نمونه ای ارائه خواهد شد ) پس چیزی را رد کرده ای که نفهمیده ای و این یعنی عدم تعقل همچنین بدون اینکه برتری انجیل را نسبت به کتب دیگر اثبات کنی از پیش ان را برتر اعلام کرده و نسبت به ان حکم صادر کرده ای در واقع شما بدون ارائه دلایل مستدل نسبت به انجیل حب ،و نسبت به قران بغض به خرج داده ای و این یعنی تعصب

شما
ازهمتون میخوام نوگوگل سرچ کنیدانجیل متی بعددانلودش کنیدوموعظه بالای کوه عیسی روبخونیدوزیبایی انجیل روبفهمید

*
بنده به هیچ عنوان منکر عظمت حضرت عیسی نیستم و نه منکر تعالیم والای ایشان ولی از شما میپرسم :شما از دین این بزرگوار چه فهمیده ای ؟ ایا ایشان به شما اموزش داده که به پیامبر عده کثیری از مردم که از نظر انان مصداق و مظهر حق است (بر فرض هم که شما قبول نداشته باشید ) صراحتا توهین کنی ان وقت به دنبال ان همان مسلمانان را به دین خود دعوت کنی ایا شیوه حضرت عیسی چنین بوده ؟شما ما را به دینی دعوت میکنی که خود از ان فرسنگها فاصله داری شما اگر اخلاق و ادب را از هر دینی حذف کنی به راستی دیگر آن دین چه چیزی برای گفتن دارد و ما را قرار است به کجا راهنمایی کند ؟؟؟

شما
ولی قرآن هیچ چیزبه دردبخوری توش نیست مثلامیگه خداهرکی روکه بخوادهدایت میکنه وهرکی روکه بخوادگمراه میکنه اصلااین چه جورخدای ظالمیه که هرکاری دلش بخوادمیکنه

*
محض اطلاع شما عرض کنم که قران یک مجموعه منسجم و به هم پیوسته است که ما اگر بخواهیم بدانیم در هر زمینه چه گفته باید کل مجموعه را با هم مورد بررسی قرار دهیم نه این که یک تکه از ان را گزینشی انتخاب کرده و به ان استدلال کنیم . ما اگر قران را با دقت مطالعه کنیم متوجه میشویم که در کل قران کلیه اعمال و حرکات نظام هستی را در دو سطح کلان مورد ارزیابی قرار داده .
سطح اول این است کلیه امور را به خود نسبت داده از حرکت خورشید وماه گرفته تا اعمال حیوانات و گیاهان و اعمال فردی و اجتماعی انسانها که هدایت و ضلالت هم بخشی از ان است .
ولی در سطح دیگر خدا همان اعمال را به اسباب ظاهری انها نسبت میدهد . مثلا همین ضلالت را ناشی پیروی از هوا و هوی و خود خواهی و...دانسته
اما علت دو گانه گویی چیست ؟علت این است که میخواهد مراتب وجود را به ما اموزش دهد و بدین وسیله ما را اگاه کند که در این مجموعه هستی چه خبر است و ما به عنوان یکی از موجودات چه جایگاهی در این هستی داریم و ضعفها و نقاط قوت ما کدام است مثلا در خصوص همین مسئله هدایت و ضلالت شما بخشی از ایات را ذکر کرده که از ظاهر ایه بر میاید که اساسا هدایت و گمراهی به دست خداست پس قاعدتا اگر ما گمراه شویم گناه از ما نیست زیرا ما مختار نبوده ایم امادر ایات دیگر مسئله به روشنی تبین شده که علت این نوع بیان چیست بدین معنی که :
از نگاه قران انسان موجودی دو بعدی است یا تلفیقی از دو مرتبه وجودی است(که در داستان خلقت و وسوسه شیطان به خوبی تمثیل شده و در جاهای دیگر مستقیما از علل این انحرافات سخن میگوید ) که هر کدام گرایشات و ملزومات خود را دارا هستند به این معنی که عقل و فطرت ما را به حقایق اخلاقی و دیگر خواهی دعوت میکند و از طرف دیگر مرتبه مادی و حیوانیت ما را به ارضاء شهوات وامیال نفسانی دعوت میکند که نهایتا به خود خواهی و خود زیستی ما ختم میشود و ما در این بین مختار هستیم که به کدام سمت حرکت کنیم البته قضیه به همین سادگی هم نیست و ظرافتها و پیچیدگیهای خاصی در این امر نهفته است مانند جبرهای گوناگونی که اختیار ما را محدود میکند که هم شامل جبرهای بیرونی میشود وهم جبرهای درونی که اختیار ما را بسیار محدود میکند که خودبحث مفصلی است ولی هیچ کدام از این عوامل ما را مطلقا مجبور نمینند و هر چه اختیار ما محدود تر شود ارزش کار ما بالاتر خواهد رفت .
بنابر این میتوان گفت ما تنها موجودی هستیم که در عین مخلوق بودن میتوانیم خالق هم باشیم در واقع در مثل ما مانند مهندسی هستیم که خانه ای را با سلیقه و طراحی خود میسازیم و میتوانیم بگوییم که ما خالق این ساختمان هستیم از نظر شکل و شمایل هر چند که مصالح ان از ما نیست . ولی در سطح کلان تر میتوانیم بگوییم از ان نظر که هم ما و هم مصالح ساختمان و هم زمین ان خود مخلوق خالقی دیگر است پس میتوان گفت این خانه ساخت خالق اصلی است نه ما .
بنابر این از انجا که ما در اعمال خود مختار هستیم و این اختیار و ان گرایشات متناقض همه منسوب به خداست پس در مرتبه ای ما مسئول اعمال خود هستیم و در سطح کلان تر ما اگر هدایت شویم به خواست خدا بوده و اگر گمراه هم شویم باز خارج از اراده خدا نبوده هر چند اراده اصلی هدایت ماست نه گمراهی ولی چون گمراهی ما به واسطه اختیار بوده واختیار هم توسط خدا به ما تفویض شده پس خداست که ما را گمراه کرده ولی نه به این شکل که ما را به اجبار گمراه کرده بلکه از ان نظر که ما را در انتخاب هدایت و ضلالت مختار قرار داده وما خود گمراهی را انتخاب کرده ایم که این نکته بسیار ظریفی است و درک درست ان به دقت زیادی نیاز دارد

شما
.بامثلامیگه دست مردان وزنان دزدروبه کیفراعمالشون ببریدواقعااین مسخرست من نمیگم دزدی کارخوبیه ولی این زیاده روی که دست دزدروقطع کرداون مجبورمیشه گدایی کنه ونمیتونه کاریکنه

*
من از شما میپرسم اگر شما تمام هست ونیستتان را که سالها با مشقت به دست اوردهای بدزدند باز چنین حکم میکنی ؟و به فکر این میفتی که او در اینده چه خواهد کرد ایا او فکر میکند که اموالی که میدزدد چه عواقبی برای صاحب خانه دارد ؟ اگر به واسطه مدا را با تبهکاران کار به جایی برسد که هیچ کس جرئت نکند از خانه بیرون رود از ترس اینکه خانه اش را به تاراج نبرند وناامنی کشور را به اغتشاش بکشد باز چنین حکمی خواهید کرد ؟ بریدن دست چند دزد مهمتر است یا حقوق کل یک جامعه ؟ در ثانی اگر در جامعه ای این حکم با قاطعیت اجرا شود کدام شخص حاضر است که ریسک کند و دست به دزدی بزند این حرف شما زمانی درست است که قبلا اگاه سازی نشده باشد و قاطعیت حکومت مبنی بر اجرای حکم بر مردم مشخص نشده باشد وکسی بدون اگاهی از عواقب این کار دست به دزدی بزند و سپس پشیمان شود . در غیر این صورت دیگر عذری برای این کار باقی نمی ماند واگر بر فرض کسی دست به این ریسک بزرگ بزند باید تاوان ان را بپردازد تا درس عبرتی برای دیگر دزدان گردد . بنابر این اگر این حکم به درستی انجام گردد هم ریشه این ناامنر اجتماعی کنده میشود هم بعد از اجرا شدن حکم این عمل به حداقل ممکن خواهد رسید بنابر این این کحم در واقع مانند یک عمل جراحی ضروری است که با وجود اینکه ظاهری خشن و منکر دارد ولی باطنی نیکو احسن و سازنده دارد


شما
.محمدپیامبر ......... شماحتی .......... هم نداشته حضصه برای‌کاری ازش اجازه میگیره ومیره بیرون بعدمحمدباکنیزش ماریه هم بسترمیشه وقتی حضصه میادخونه میفهمه محمدباماربه همبسترشده ومیخواداین رازروبرملاکنه ولی محمدبرای اینکه آبروش نره میگه من ماریه رولرخودم حرام میکنم ولی حضصه این رازروبه عایشه میگه وبعدش خدابه دفاع ازمحمدآیاتی رونازل میکنه که یکبشون اینه ای پیامبرچراچیزهای که برتوحلال بودبرخودحرام کردی تاهمسرانت روراضی‌کنی آره اینه پیامبرهوس بازشما.عقلنونوبه کاربندازیدوانجیل بخونیدوازخدایخوین بهتون یه ذره عقل بده تاراه درست روبفهمید.

*
صرف نظر از رعایت نکردن عفت کلام و احترام قائل نشدن به مقبولات و مقدسات خیل کثیری از مردم شما حتی متوجه نیستید که اصل این قضیه اگر هم صحت داشته باشد هیچ نقصی برپیامبر اکرم نیست زیرا طبق سنت جاری زمان ایشان جناب" ماریه "کنیز ان حضرت بوده و بر ایشان حلال پس اولا ایشان کار خلاف شرعی انجام نداده و اگر جناب "حفصه " ناراحت شده به خاطر حس زنانگی بوده که چرا رقیب او را به خانه ایشان دعوت کرده و جالب است که اینجا در همین داستان یک نکته مثبت به نفع پیامبر اکرم به اثبات میرسد و ان اینکه با وجود اینکه ایشان هیچ کار خلافی نکرده و حتی منزل نیز از ان خودش بوده ولی به خاطر دلجویی از جناب حفصه از حق خود چشم پوشی میکند تا دل ایشان را بدست بیاورد در واقع ایجا ایشان از حق خود میگذرد نه به خاطر اینکه به قول شما رازش برملا نشود زیرا در ان ایام همبستری با کنیز شخصی مانند همبستری با همسر رسمی از نظر شرعی منعی نداشته و این حکم یک حکم عمومی بوده بنابر این بر خلاف نظر شما هیچ کس به خاطر این عمل پیامبر را سرزنش نمیکرد کما اینکه اگر چنین بود که خود قران به ان اشاره نمیکرد ویا در تاریخ ثبت نمیشد بلکه قاعدتا اگر فرض شما درست بود باید مورد انکار قرار میگرفت پس همین که مورخین ان را نقل کرده اند یعنی اساسا چنین امری در ان زمان اصلا قبیح نبوده بنابر این اگر ما یک انسان منطفی باشیم هر عمل تاریخی را باید در قالب همان زمان با سنتهای جاری و پذیرفته شده ان دوران ارزیابی مکنیم نه اینکه ان وقایع را با دید و سنتهای زمان خود بسنجیم و حکم صادر کنیم البته اگر معتقدی که باید از عقلمان استفاده کنیم و از تعصب اجتناب کنیم چنان که خودشما ما را دعوت به این امور کرده ولی ظاهرا فراموش کرده ای که یک حق پرست اول به خود میپردازد سپس دیگران را موعضه میکند
من اگر خوبم اگر بد تو برو خود را باش ///که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
باسلام خدمت آقای حقیقت جو.
در مورد مطالبی که در مورد شر و شرور بیان کردید چند نکته را خدمتتان عرض میکنم. شما می فرمائید که شرور و ایجاد شر به خواست و اراده ماست و خداوند نقشی در آن ندارد ،ولی به مبداء و منشاء این شرارتها (غضب،حسد ، خودخواهی و.....) و خالقی که این نوع صفات شر را در وجود انسان بنیاد نهاده هیچ اشاره ای نمیکنید و هیچ نوع مسولیتی برای آن خالق در نظر نمیگیرید.شما می فرمائید که مشیت خداوند در این نوع خلقت میباشد.دوست عزیز مشیت همان خواست و اراده خداوند را معنی می دهد.یعنی نمیتوان ایجاد این نوع خلقت را هم با اراده وخواست خداوند کاملا هماهنگ و مرتبط دانست و هم برای خالق مسئولیتی هر چند جزئی در نظر نگرفت.و در فرمایشات بعدی خود این نوع قوانین و سنتهای موجود را احسن و بی نقص می دانید.ولی واقعا چطور و با چه منطقی میتوان با در نظر گرفتن مسائلی مانند خلقت اجباری،مرگ اجباری،عدم مختار بودن کامل انسان در سرنوشت خود،تاثیر بدون چون و چرای اعمال و اراده خداوند حتی در ریزترین و جزئی ترین بخش هستی ،علم خداوند در چگونگی ختم سرنوشت همه موجودات و انسانها ، ظلم و ستم ها و شقاوتهای و حشتناکی که در طول تاریخ بشری رخ داده و...... و نهایتا در نظر گرفتن عذاب ابدی برای خیل انسانها (همنوعان خودمان)پذیرفت که این نظام هستی بی نقص ترین و احسن ترین در نوع خود باشد!!شما خودخواهی را بدترین نوع شرارت دانسته اید.ولی اگر تحمل این همه نا همگونی ها و ناملایمات از سوی انسانها فقط و فقط بخاطر این باشد که انسان در سیر به قول شما تکاملی آن هم فقط در جهت شناخت آن واجب الوجود هستی بخش باشد ، اسم این رفتار و عمل را از جانب خالق هستی چه می گذارید؟واقعا این چه بدبختی و مصیبتی است که گریبان انسانها را گرفته که فقط بخاطر وجود اختیاری نیم بند (که خود جای بحث فراوان دارد) بر علیه همنوع خود این همه قلم فرسایی می کند.یعنی حتی زره ای بسیار کوچک هم برای خالق هستی مسئولیتی در این نوع اعمال در نظر نمی گیرید؟؟!! توجیهات و فلسفه بافی های فراوان و بازی با کلماتی در موجه جلوه دادن اعمال و اراده خداوند نسبت به انسانها ارائه میدهید با شاخ و برگهای فراوان( البته با تاثیر از نظرات فیلسوفان اسلامی)،که حتی خود خداوند هم چنین ادعائی را ندارد. و با آنچه که خداوند در قرآن بیان کرده و هدف از خلقت را شناساندن خود و معبود قرار دادن خویش برای انسانها می داند، تفاوت بسیاری دارد. شما هم مانند کسانی که مثل شما فکر می کنند، در چارچوب فکری محدودی سیر میکنید که مشکل بتوان از آن جست.تفکری که قدرت نقد معشو ق را از شما گرفته است. عرفا در شناخت خداوند گوی سبقت را از همه ربوده اند!!! و مانند عاشقی بی قرار، عیبها و اشکالات معشوق را نه تنها نقد نمیکند بلکه حسنی بر سایر محاسنات معشوق می دانند!!!. باتشکر
ولی به هر حال طریقه و روشی که عرفا انتخاب کرده اند،به نظر من روش مطلوبیست.که همراه با سیر و سلوک، و صلح جوئی خدمت به انسانها هم برایشان ارزش ویژه ای دارد.
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۰ تشننه حقیقت
سلام جناب سروش بله من مسیحی هستم وباتمام وجودم خوشحالم خوشحالم که مثل شمامسلمانان گمراه ونادان نیستچ
۱۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۸ تشننه حقیقت
سلام خدمت شماجناب حق گرا.درپاسخ به سؤالتون که گفتیداگه کسی همه دارایی تونوبرداره بازم به فکرش هستیددرپاسخ به سؤال شماعرض کنم که بریدن دست یه دزدهیچ سودی به حال من نداره وکاربسیارقبیح وزشتی هست آدم بمیره بهترازاینه که ناقص باشه یاازدزدمیخوام چیزهایی
روکه برده به مرورزمان پس بده یامیبخشمش.یه نظرم اگه یه مجازات آسان ترمثل100ضربه شلاق واسه کیفردزدی بودبازیه کوچواوبهتراست.یه سؤال داشتم چراامام اول شماتونهج البلاغه میگه زنان ناقص العقل اندنقصان عقل آن هابه این سبب است که شهادت(گواهی دادن دردادگاه)نصف شهادت دادن زنان اسد.چرااین همه تبعیض جنسی تودین مضخرف شماهست من خودم پسرهستم ولی نمیفهمو چرامثلادیه زن نصف مرده آیاخون مردرنگین تروگران بهاتراززن هستش؟آره اینه دین مهربان شما😍 😍😍چرامحمدبرده داری روممنوع نکرد.کورش پادشااه بزرگ ایران 2500سال پیش تونست برده داری روحرام کنه ولی محمدنتونست😳



با سلام خدمت جناب تشنه حقیقت

این که ما بتوانیم خطا کار را ببخشیم امر بسیار پسندیده ای است در قران نیز بسیار به این امر توصیه شده حتی توصیه شده اگر بتوانیم قاتل عزیز ترین کسانمان را ببخشیم بسیار امر پسندیده ای است و به ان تاکیید شده یعنی در قران در عین این که ما را برای قصاص صاحب حق میداند ولی بخشش را بهتر میداند ولی باید توجه داشت که اینجا یک امر شخصی است یعنی ما در حدود اسلامی با یک امر فردی و اجتماعی مواحه هستیم در قران هر جا جنبه فردی در میان است به بخشش امر شده ولی جایی که مصالح اجتماعی در میان است و پای حق عامه مردم در میان است بخشش در میان نیست چون در اینجا این بخشش عقلا و منطقا نتیجه عکس خواهد داد وباعث به خطر افتادن امنیت اجتماعی شده و حقوق عامه پایمال میگردد و عقل حکم میکند که هر جا منافع عامه با فرد تقابل پیدا کند باید جانب عامه را گرفت نه فرد را
ترحم بر پلنگ تیز دندان/// ستم کاری بود با گوسفندان

در مورد سوال دیگرتان در مورد احکام اسلام در مورد زن و برده داری بنده قبلا مفصلاتوضیح دادم که از نگاه من نیز این امور در عصر حاضر قابل قبول نیست ولی این امر هرگز به این معنی نیست که نتیجه بگیریم که کتب اسمانی نمی توانند از طرف خدا باشند و از اساس دروغ هستند علت این امر این است که کتب اسمانی مولود زمان خویش هستند که تفصیل ان در مبا حث گذشته موجود است ولی خلاصه ان چنین است که روح و حقیقت تمام کتب اسمانی یکی است و در یک کلمه ما را متوجه خدایی واحد کرده و همچنین برای درک این خدا ما را دعوت به خویشتن خویش کرده یعنی ما را به فطرت و تعقل فرا خوانده اند به عبارتی ما را دعوت کرده ان که با شناخت و بار ور کردن ان حقایق والای درونی که در وجود همه است (فضیلتهای انسانی ) وبا تکیه به عقل ابتدا خود و سپیس خدای خود را بشناسیم و همچنین برای تحقق این حقایق احکامی را به ما اموخته اند ولی این احکام در قالب زمان و مکان وبا توجه به ظرفیت وجودی مردم به انها تفهیم شده لذا ثابت و همیشگی نیست و میتواند با تقییر شرایط عوض گردد چنان چه در زمان خود پیامبر اکرم نیز احکامی با تغییر شرایط تغیر کرد بنابراین حقایق احکام در ادیان در واقع مانند آب است که این ظرفیت را دارد که در هر ظرفی ریخته شود شکل همان ظرف را به خود بگیرد بدون اینکه به اصل آب بودن ان لطمه ای وارد شود بنابر این احکامی که در ادیان هست که برای زمان ما قابل قبول نیست علتش این است که ان احکام مقتضای ان زمان بوده و لذا مناسب شرایط ما نیست .
علاوه بر این قسمت دیگری از مفاهیم ادیان مانند داستان خلقت و وجود شیطان و همچنین دنیای اخرت که در تمام ادیان با تفاوت اندکی موجود است دارای حقیقتی واحد وبسیار پیچیده است که برای فهم عوام در تمام ادوار به زبان رمز و تمثیل بیان شده تا برای همه قابل درک باشد و هر کس به فراخور ظرفیت وجودیش از ان توشه ای برگیرد
در خصوص این که فرمودید چرا کوروش بزرگ برده داری را باطل اعلام کرد ولی پیامبر اسلام این کار را نکرد باید عرض کنم علتش شرایط و موقعیت انان بوده زیرا چنان که قبلا عرض کردم نظاام برده داری در قدیم شالوده نظام اقتصادی و اجتماعی ان عصر بوده و برای اینکه بشود با ان مبارزه کرد علاوه بر نیت خیر نیاز به زیر ساختهای اقتصادی و اجتماعی بوده که خود لازمه یک حکومت متمرکز و قوی بوده که این امر در اختیار کوروش بزرگ بوده ولی پیامبر اکرم چنین امکاناتی نداشته و اتفاقا ایشان هم در فکر تاسیس چنین حکومتی بوده تا بتواند اهداف خود را محقق کند ولی متاسفانه عمر شریف ایشان کفاف نداد
بنده به این حقیقت که تمام ادیان و مکاتب حقگرا متفقا در روح و اصل و گوهر یکی هستند وتفاوت ظاهری انان تنها به شرایط زمان و مکان برمیگردد ایمان راسخ دارم و روشنی ان برایم اظهر الشمس است لذا تمام انبیا و حق خواهان عالم را به یک چشم نگاه میکنم و اساسا برای من بین پیامبران هیچ تفاوتی نیست و حضرت عیسی همانقدر برای من عزیز است که پیامبر اکرم و دیگر انبیا و اولیا .
با سپاس
با درود خدمت اقا رامین

ضمن تشکر به خاطر نقد باارزش شما
ببینید مطالبی که بنده قبلا عرض کرده بودم این ظرفیت را دارا هستند که اگر به ان عمیق نگریسته گردد به سوالات عمیقتر نیز پاسخگوست ولی بنده فکر میکنم ایراد از بیان نارسای بنده است زیرا خود به خوبی واقفم که بیانم در خور بیان درست مطالب مورد نظرم نیست هر چند در کل، بیان بعضی مفاهیم به طور کامل و جامع با این الفاظ نارسا بسیار امر مشکلی است
معانی اندر حرف ناید ///که بحر بیکران در ظرف ناید
ولی به هر حال منکر ناتوانی قلم خویش نیستم
لذا بنده این بار سعی میکنم در قالب مثالی مطلب خود را منتقل کنم شاید این شیوه موثر تر باشد .
از انجا که بنده خصیصه اختیار را یک مزیت و موهبت میدانم که به بشر ارزانی شده تا بتواند به مراتب بالاتر وجود صعود این ویژگی منحصر به فرد را به یک" ماشین " تشبیه میکنم وشما خود باید با نگاهی دقیق و تیز بین مقصود مرا از لابه لای این تشیه بیرون بکشی البته از همین ابتدا بگوییم این تشبیه تشبیه جامعی نیست بلکه مقصود تشابه در زمینه های خاص است و تنها برای تقریب به ذهن بیان میگردد .
ما میدانیم که ماشین در حال حاضر یک موهبت و امتیاز به حساب میاید که میتواند به ما کمک بسیار در زمینه های مختلف برساند مثلا میتواند با سرعت بالای انتقال، در وقت ما صرفه جویی نماید از خستگی ما بکاهد و همچنین در حین نقل و انتقال ما را از سرما و گرما حفاظت کند و....که همه به خوبی به مزایای ان واقف هستیم اما این ماشین در عین محاسن دارای موانع و مشکلاتی هم هست که به دو دسته تقسیم میشوند
مشکلات دسته اول به خود ماشین از ان نظر که یک وسیله مکانیکی است برمیگردد
به این معی که این وسیله دارای اجزاءمختلف و متفاوتی است (مانند سیستم برق و اب و بنزین و جلو بندی و بدنه و موتورو...)که در عین اینکه هر کدام سیستمی جداگانه دارد ولی در مجموع همه با هم تشکیل یک امر واحد را میدهند که این وسیله نیاز دارد که همه این جوانب درست کار کنند و ایراد در یک قسمت قسمتهای دیگر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد مثلا اگر بنزین نباشد ماشین روشن نمیشود و یا اگر یک چرخ نداشته باشد حرکت نمیکند یا اگر اب نداشته باشد فورا موتورش جوش میاورد و...
دسته دیگر از مشکلات به رابطه ماشین با دنیای خارج بر میگردد به این معنی که صرف نظر از مشکلات موجود در خود ماشین به فرض سالم بودن و حرکت ما در عین اینکه مشغول بهره برداری از ماشین هستیم باید نکات مهمی را مد نظر داشته باشیم مانند اینکه اگر سرعت ما بیش از حد مجاز باشد ممکن است سر پیچ نتوانیم ماشین را کنترل کرده و سقوط کنیم یا مثلا در گردش به چپ یا راست اگر رعایت حق تقدم نکنیم ممکن است با ماشینهای دیگر تصادف کنیم ومهمتر از همه اگر دقت لازم را در رانندگی نداشته باشیم ممکن است با یک ماشین دیگر یا یک عابر پیاده تصادف کرده و جان خود و دیگران را به خطر بیندازیم .
بنابر این حاصل کلام این شد که این ماشین در عین اینکه برای هدف خاصی ساخته شده و ان کمک به ما برای رفع نیاز های موجود است که خود محاسن زیادی را در بر دارد اما در دل این محاسن مشکلاتی در دو سطح به صورت بالقوه وجود دارد که به انها اشاره شد ولی وجود این مشکلات چنان چه بیان شد بالقوه است نه بالفعل یعنی تحقق این مشکلات به خود ما بستگی دارد مثلا این ما هستیم که باید همواره روغن و بنزین و آب و...را چک کنیم و ابتدا از صحیح بودن سیستم های ماشین مطمئن شویم که راههای ان هم مشخص است و از طرف دیگر این ما هستیم که باید با رعایت نکات راهنمایی و رانندگی و دقت بالا در حین رانندگی از وقوع این احتمالات جلوگیری کنیم
بنابر این تا اینجا این مشخص شد که ماشین در عین داشتن محاسن دارای معایبی هم هست ولی معایب ان بالفعل نیستند بلکه بالقوه هستند یعنی وقوع ان مشکلات نه ضروری است نه جزء اهداف ماشین بلکه تنها محتمل هستند یعنی به غفلت ما بستگی دارندو تحقق انها ضروری نیست
حال فرض کنید در هر کدام از این زمینه ها مشلی پیش اید مثلا درست زمانی که ما عجله داریم ماشین خراب شود یا در اثر بی توجهی یا سرعت بالا باکسی تصادف کنیم و دراین بین کسی کشته شود در این زمان اولین چیزی که به ذهن ما می اید این است که تمام این مشکلات را به ماشین برمی گردانینم مثلا میگوییم که اگر ماشین نبود الان من با کسی تصادف نکرده بودم یا میگوییم که سازنده این ماشین نتوانسته یک ماشین خوب بسازد که خراب نشود یا میگوییم اصلا ما ماشین میخواستیم چه کار مگر قدیم ماشین نبود مردم زندگی نمی کردند و...
اگر خوب به این استدلالات دقت کنیم میبینیم که ما ذاتا تمایل داریم فرافکنی کنیم و مشکلات خود را به هر عاملی غیر خود نسبت دهیم و این خود یکی از جنبه های روانی ماست که نشان از ضعف ما در رویاروی با حوادث و شهامت نداشتن در این که خطاهای خود را بپذیریم در صورتی که اگر ما منطقی باشیم خواهیم فهمید که ماشین اساسا برای هیچ یک از این مشکلات اختراع نشده و جزء اهداف ماشین نیست که ما با ان کسی را بکشیم یا به دیگران و خود صدمه بزنیم ولی در عین حال بهره برداری از ماشین به صورت باقوه این مشکلات را نیز با خود به همراه دارد و وقتی ما یک ماشین میخریم دقیقا با تمام این مشکلات و احتمالات اشنا هستیم ولی خود نیز به خوبی میدانیم که تحقق این مشکلات ضروری نیست و به عبارتی این مشکلات به غفلت خود ما بر میگردد وما میتوانیم این مشکلات را به حد اقل برسانیم بنابر این این که ما میبینیم همه مردم با وجود اینکه همه مشکلات ماشین را میدانند ولی باز ماشین میخرند به خاطر این است که محاسن ماشین بالفعل است ولی مشکلات ان بالقوه است به عبارتی مزایای ان حتمی و مشکلات ان احتمالی است و احتمال ان هم غالبا به خود ما بر میگردد .
بنابر این این منطقی نیست که اگر ما در ارتباط با ماشین متضرر گردیم سازنده و مخترع ماشین را مقصر بدانینم و استدلال کنیم که اگر ماشینی نبود این مشکلات هم نبود که بطلان ان با توجه به عرایض بالا روشن است
اگر این تمثیل را ما به خوبی درک کنیم میتوانیم ان را به اختیار انسان تعمیم بدهیم (البته نه کامل )به این معنی که اختیار در کنار تمام محاسن(تکامل وجودی انسان ) با ارزشی که دارد به صورت بالقوه معایبی هم دارد (تحقق شرور در عالم ) ولی این معایب نه جزء هدف خالق است نه تحقق ان ضروری میباشد بلکه تحقق ان به اراده ما بستگی دارد که البته تمام ابزاری که لازم است که ما به وسیله ان از وقوع این معایب جلوگیری نماییم در اختیار ما گذاشته شده است که در جنبه درونی میتوان به فطرت ،عقل و وجدان اشاره کرد و در سطح بیرونی میتوان به تعالیم انبیا و حکما اشاره کرد که اگر کسی واقعا قصد جلوگیری از این معایب را داشته باشد (با قبول تمام اختلافات مرتبه ای که در ذات افراد هست که گفته شد خود این اختلاف لازمه حرکت و حیات است )میتواند با این دو ابزار وقوع ان مشکلات و شرور را به حد اقل برساند ولی نه به اجبار بلکه به اختیار زیرا اگر پای جبر در انتخاب در میان بیاید ما خواه نا خواه به مرتبه حیوانات تنزیل میکنیم یعنی مرتبه ای که ما تنها بر اساس غریضه عمل میکنیم بدون اینکه اصلا مفهومی به اسم شرور و خیران معنی پیدا کنند زیرا ما هرگز وقتی یک درنده یک حیوان دیگر را پاره میگند نمیگوییم که عمل قبیحی صورت گرفت زیرا خیر و شر وقتی مفهوم پیدا میکند که وجود در مرتبه ای باشد که دو تمایل و غریضه در او فعال باشند و ان موجود در انتخاب یکی از انها مختار باشد نه مجبور پس عمل یک حیوان نه زشت است نه زیبا و اساسا خود حیوان هیچ تصوری از انچه ما در این گونه اعمال داریم ندارند وتنها براساس غریضه به دنبال حفظ حیات خود است نه چیزی دیگر
بنابر این اختیار لازمه مرتبه وجودی ماست چون ما دو تمایل در وجود خود داریم که غالبا با هم در تضاد هستند و ما اختیارا مجبوریم که یکی را انتخاب کنیم به عبارت دیگر اختیار ما اجباری است واین دقیقا همان نقطه عطفی است که عرض کردم که تمثیل ماشین در محدوده ای خاص میتواند به ما کمک کند زیراما ماشین را اختیارا انتخاب میکنیم ولی در اینجا ما در اختیار خود مجبور هستیم یعنی مرتبه وجودی ما به گونه ای است که نمی توانیم بگوییم ما اصلا اختیار را نمی خواهیم و دوست داریم مانند حیوانات باشیم (مانند کودکی که از روی جهل میگوید من مدرسه را دوست ندارم و میخواهم بازی کنم ولی ایا والدین فهیم باید به حرف و تمایل کودک عمل کنند یا بر اساس عقل و درک خود ) بنابر این به هر دلیل ما فعلا در این مرتبه وجودی مختار هستیم و گریزی از ان نیست
ازاینجا مسئله ظریف تر میشود به این معنی که بسیار خوب ما این را قبول میکنیم که وجود اختیار برای تکامل وجودی ما یک موهبت و امتیاز است و ما مانند همان کودک به مصالح خود اگاه نیستیم و این خالق و اصل وجو.د است که مصالح ما را درک میکند و ما را در مسیر درست قرار داده است بنابراین میتوان گفت در واقع این اختیار یه فرصت است برای ما که اگر از ان درست استفاده نکنیم در واقع تنها به خود زیان رسانده ایم ولی اگر چنین است پس چرا در ادیان این امر به گونه ای ترسیم شده که اگر ما دست به گناه بزنیم (گناهی که زمینه سازی ان در وجود خود ما از قبل طراحی شده ) با چنان عقوبت های شدیدی مواجه میشویم که نه تنها غیر قابل توصیف است بلکه ابدی و همیشگی است که اصلا با حکمت و رحمت خدا سازگار نیست زیرا ما خود مانند ان ماشین که مثال زدیم در ابتدا خود عالما و عامدا با علم به معایب و محاسن اختیار خود مرتبه وجودی خویش را انتخاب نکرده ایم بلکه از وقتی چشم باز کرده ایم خود را در چنگ اختیار دیده ایم و این پعنی جبر در اختیار پس قاعدتا خداوند نمی تواند عقلا چنان برخورد شدیدی با ما داشته باشد زیرا با قبول اینکه تمام مقدمات گناه نکردن برای ما فراهم بوده ولی وقوع ان نیز غیر ممکن نبوده یعنی این احتمال در ذات ما از قبل طراحی شده بنابر این در این زمینه عقل تنها میتواند قبول کند که در این عرصه اگر ما به فرمان عقل و فطرت عمل نکنیم یک بازنده هستیم نه یک جانی بالفطره
بنابر این طبق حکم خود عقل و فطرت تمام ایات مربوط به عذاب در اخرت که در ادیان بیان شده تمثیلی است نه واقعی به عبارتی عذاب به معنی محرومیت و نزول به مراتی پایین تر هستی است شاید هم سقوط به مرتبه عدم (عدم در اینجا به معنی تجزیه شدن تن ما به خاک و تبدیل به ماده شدن و ما میدانیم که مواد قدرت درک خویش را ندارند و وقتی امری خود اگاهی نداشته باشد یعنی از نظر خود او موجودی معدوم است و این که ما میگوییم مواد دارای مرتبه نازل وجود هستند چون توسط ما درک میشوند وجود دارند والا از نظر خود معدوم هستند چون نمی توانند خود را درک کنند ) واین که این همه ما را از غذاب میترسانند به این خاطر است که با هر کسی باید به زبان خودش سخن گفت بشر زمان پیامبران را تنها با این بیانات میشد توجیه کرد که از عاقبت خود بترسند و تا وقت دارند برای خود کاری بکنند پیش از انکه کار از کر بگذرد چنان که خود پیامبر اکرم در جایی به صراحت در جواب منکران که تقاضای نزول عذاب میکردن میفرماید همین الان هم عذاب شما را احاطه کرده ولی شما ان را درک نمی کنید واین خود بهترین قرینه براین است که عذابهای توصیف شده تمثیلی هستند یا مثلا درعین ان عذابهای وحشت ناک با همدیگر سخن میگویندکه صحبت در عین ان عذابهای هولناک معقول نیست و.... بنابر این انبیا مجبور بودند در حد فهم بشر ان روز با انان سخن بگویند
حدیث حول قیامت که گفت واعظ شهر /// حکایتی است که از روزگار هجران گفت

بنابر این از نگاه ما بالاترین عذاب برای بشر این است از چنین فرصت باارزشی که به ما داده شده تا به مراتب بالای وجود صعود کنیم (که در قران از ان به مرتبه مقربین یاد شده ) واز این طریق دربهای معرفت را به روی خود بگشایم و بتوا نیم خود را از این حصار و زندان تن رها کنیم وبه سمت بیکران ها پرواز کنیم ولی این امر حاصل نمیشود مگر با گذر از هفت خان قوانین مادی و بشری وبا ابزار اختیار که لاجرم در دل خود شرور را به همراه دارد .ما اگر این مسئله را درک کنیم به خوبی برای ما قابل درک خواهد بود که چه عذابی بالاتر از اینکه ما چنین فرصتی را در قبال فرو رفتن در تمایلات حیوانی از دست بدهیم.
که ما این حسرت بی پایان را به خوبی از لابه لای ایات قران که از قول اهل عذاب بیان شده به وضوح میتوان دیدالبته برای کسانی که تعقل کنند و الا هر انسان معقولی با دقت خواهد فهمید که توصیفات بهشت و جهنم نه در خور حکمت و عدالت خداوند است نه متناسب با اعمال بندگان در واقع این ایات به ظاهر ساده کاملا تشکیکی هستند که هر کس به تناسب فهم خود میتواند از ان خوشه چینی کند در واقع این ایات ظاهری دارد و باطنی و باطن ان هم باطنی و..که هر کس به فراخور مرتبه فهم خود باید از ان استفاده کند

در پایان شما اشاره کرده بودید که خود قران هدف خلقت را شناخت خدا و عبادت ان توصیف کرده .
اصل و جان کلام ما هم همین است که ما ابتدا از طریق شناخت خود و راهای ارتقا مراتب خود را به اصل وجود نزدیک کنیم تا توان درک و شناخت خدا را داشته باشیم و تنها بعد از شناخت واقعی اصل وجود است که عبادت معنی پیدا میکند در هر صورت تمام همت انبیا در این بوده که به هر طریق ممکن ما را به حضرت حق متصل کنند (ما از خدایم و به سوی او باز خواهیم گشت ) واین امر دو نتیجه بسیار باارزش دارد اول کمال واقعی انسان دوم زندگی با صلح و ارامش در همین دنیا و به حد اقل رساندن شرور در زندگی فردی واجتماعی که هر دو در طول هم هستند و هیچ مغایرتی با هم ندارند به عبارتی سعادت دنیا و اخرت هر دو یک نسخه دارند که از زمان حیات بشر، انبیا و حکما بر ان تاکید داشته اند منتها با زبانها و شیوه های متفاوت و علت این تفاوت به شیوه زندگی و ظرفیت درک مردم هر عصر برمیگردد نه به تفاوت ریشه ای این تعالیم .
امید که توانسته باشم مطلب را به درستی منتقل کنم
بنده به علت مسافرت چند روزی در خدمت شما نیستم اگر نقدی داشتید بیان کنید بنده به خواست خدا اگر عمری بود بعدا جواب خواهم داد
با سپاس
با عرض سلام خدمت دوستان
جناب آقای تشنه حقیقت از جناب. عالی دعوت می نمایم در مباحث حضوری فعال داشته باشید به نظر میرسد درکی درستی از اسلام نداری اما از آنجا که شما مسیحی میباشید در مورد الوهیت حضرت عیسی از جناب عالی کند سوال داشتم
۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۱ تشننه حقیقت
سلام جناب‌حق جوهرسؤالی داریدمیتونیدبپرسید
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۹ تشننه حقیقت
سلام خدمت تمامی دوستان.به نظرم اسلام باشمشیرپیش رفت.عرب های وحشی مسلمان به کشورعزیزم ایران حمله کردندومردم بیچاره روباپستی تمام کشتندومالیات های
های زیادی هم به اسم جزیه به جیب زدندتامثلابه قول خودشون مردم درپناه وامنیت حکومت اسلامی باشندمسلمانای پست‌حتی به زنان ودختران ایرانی هم رحم نکردندواوناروبه بردگی گرفتندتاریخ طبری روبخونیدتاجنایت های محمدپیامبرهوسبارومسلمونای پست روبفهمیدحتی تواین کتاب هم نوشته که حسن وحسین هم تواین جنگ هاشرکت داشتن.آره اینه محمدپیامبرمهربان شماشما.مهم ترین دلیلی که واسه رضایت محمدبه حمله به ایران دارم اینه که بعدازاین که خسروپرویزنامه محمدروپاره کردمحمدباپررویی تمام گفت به زودی مسلمانان ایران روفتح میکنند.جنایت های عرب های وحشی مسلمان تواین جنگ هاانقدرزیاده که وجدان هرانسانی روبه دردمیاره.به .یه تناقض خیلی واضح توقرآن اشاره میکنم درموردای که انسان هاازچه چیزی خلق شده ازخاک یاخون بسته یاگل خشک یا....😳😳😳












سلام آقای تشنه حقیقت
ببخشید یه سوال شما مسیحی ارتدکس هستید یا کاتولیک یا پروتستان یا شاهدان یهوه؟
کدومشید؟
ممنون از جواب

این مقاله رو بخونید عالیه واقعا:

‌ 💠 منابع آیات #قرآن (١)

#قسمت_اول

☘داستانهای خلقت، پیامبران، تورات


🔹مکه در زمان #محمد جایگاه بسیار مناسبی از نظر ارتباط با فرهنگها و سنن مختلف داشت. از طرفی مکه خانه ی کعبه را در خود داشت که هر ساله مردم بسیاری را از دور و نزدیک به خود جذب می کرد و طبعا محیط مناسبی را برای ارتباط و تبادل فرهنگی فراهم می کرد.

🔸از طرف دیگر مکه دارای تاجران بزرگی بود که به سرزمینهای دور از جمله #ایران و #روم در رفت و آمد بودند و طبعا اطلاعات فراوانی از فرهنگ و سنن دیگران را به مکه می آوردند.

🔹مهمتر از همه #محمد قبل از ادعای نبوت بمدت 15 سال رئیس کاروان تجاری خدیجه بود و در این مدت مسافرتهای متعددی به اقصی نقاط خاورمیانه و سرزمین شامات داشت و مستقیما با اقوام و ملل و ادیان مختلف در ارتباط بود و در این سفرها با افراد مختلف و روحانیون و مورخین مختلف گفتگو و تبادل اطلاعات و اخبار داشته است و علاوه بر آنچه گفته شد، قبائلی از #مسیحیان (در نجران) و #یهودیان (در مدینه) در شبه جزیره ی عربستان می زیستند که مردمانی دارای کتاب و باسوادتر از بقیه ی #اعراب بودند.

🔸بنابراین انتظار می رود که اطلاعاتی از فرهنگهای ایران و روم و نواحی دیگر در مکه در بین مردم وجود داشته باشد و همچنین اطلاعاتی از کتب مقدس یهودیان و مسیحیان نیز در بین مردم رواج داشته است و همین اطلاعات برای تدوین قرآن کاملا کفایت می کرد.

🔹در قرآن هیچ چیزی فراتر از تاریخ و جغرافیای آن زمان وجود ندارد. قرآن محصول مجموعه ی فرهنگی 1400 سال پیش مکه است. در اینجا بطور مختصرى به منابع مطالب مختلف #قرآن می پردازیم:

☘ داستانهای خلقت و پیامبران گذشته ❗️

اینگونه داستانهای #قرآن تقریبا بطور کامل از #تورات و کتب دیگر عهد عتیق گرفته شده اند. و در میان اعراب نیز شایع بوده است چنانچه در اشعار #شعرای_جاهلی مشاهده می شوند حتی بعضی تفاوتها با قصه های تورات (مثلا تسخیر باد و جن و شیطان که به سلیمان نسبت داده شده) نیز در بین اعراب وجود داشته است.[1]

👈در اینجا ما در پی تطبیق تک تک موارد نیستیم، ولی اگر کسی یکبار #قرآن را خوانده باشد و سپس کتاب #تورات را بخواند از وسعت شباهت بین قرآن و تورات حیرت زده می شود.

🔸کلیه ی مباحث در مورد خلقت بشر، در مورد نوح، ابراهیم، یعقوب، یوسف، موسی، بنی اسرائیل و داوود و سلیمان و انبیاء دیگر بنی اسرائیل همگی به طرز باورنکردنی مشابه تورات است.

🔹البته تفاوتهای کوچگی گاه وجود دارند که ممکن است ناشی از فراموش کردن یا از تغییر عمدی آنان توسط محمد باشد. مثلا بنظر من محمد عمدا داستان آمدن #ابراهیم و فرزندش #اسماعیل را به مکه و بنیانگذاری #کعبه توسط آنان را اضافه کرده است تا نشان دهد که خودش (محمد) از نسل ابراهیم است و دین خود را به دین ابراهیم وصل کند.

🔸همچنین وی اسماعیل را بجای اسحق گذاشته است تا افتخار قربانی شدن را به اجداد عرب خود نسبت دهد.

👈داستانهای غیر توراتی مثل داستان هود، عاد، اصحاب کهف و رقیم، ذوالقرنین، لقمان و شعیب نیز در اشعار عرب جاهلی وجود دارد(به تفصیل در اینمورد مینویسیم).[2]

🔹نکته ی جالب توجه اینست که در #قرآن هیچ صحبتی از #پیامبران غیر عرب و غیر یهودی نشده است مثلا صحبتی از زرتشت #ایرانی و یا پیامبران هندو و ... .

‌ 💠 منابع آیات #قرآن (١)

#قسمت_دوم

☘نگاهی به داستانهای اسطوره‌ای #تورات (به عنوان اصلی ترین منبع قرآن) :

🔹هر چند بیشتر آثار تمدنهای باستانی از بین رفته است اما طبق اندک کتابها، سنگ نوشته‌ها و الواح گِِلی که بدست پژوهشگران و دانشمندان رسیده است نشان می‌دهد که بیشتر داستانها و قوانین دین #یهود برگرفته از تمدنهای باستانی است.

به چند نمونه از این داستانهای اساطیری توجه کنید:

☘ خلقت شش روزه

👈در باورهایی که مربوط به چهار دین یهود، مسیح، اسلام و زرتشت است، خداوند این جهان را در شش روز یا شش مرحله آفریده است.

🔹بنابر روایت کتاب مقدس، در سفر پیدایش، بخش یکم، خداوند این جهان و همه موجودات آن را در شش روز آفریده است.

🔸همین موضوع در #مسیحیت و #اسلام نیز تکرار شده است، اما در دین زرتشت که از هر سه دین سامی قدیمی‌تر است خلقت زمین در شش مرحله که مجموعا یکسال می‌شود انجام شده است و نه در شش روز:

🖋«اورمزد آسمان را در چهل روز در آغاز روز اورمزد از ماه فروردین (اولین روز سال) آفرید و بعد به مدت پنج روز درنگ کرد. بعد آب را در مدت پنجاه و پنج روز آفرید و پنج روز درنگ کرد. سوم، زمین را در هفتاد روز آفرید و پنج روز درنگ کرد. چهارم گیاه را در بیست و پنج روز آفرید و پنج روز درنگ کرد. پنجم گوسفند (حیوانات اهلی) را در هفتاد و پنج روز آفرید و پنج روز درنگ کرد. ششم انسان یعنی کیومرث را در هفتاد روز آفرید یعنی از آغاز روز رام از ماه دی تا روز انیران از ماه سپندارمذ، بعد پنج روز درنگ کرد.»[3]

☘ خلقت آدم از گِل

🔹انسانها با الهام از کار کوزه‌گران، انسان را ساخته شده از گل می‌پنداشتند و چون وقتی انسانی می‌مرد دیگر نفس نمی‌کشید و دم ‌و بازدم نداشت، فکر می‌کردند که دم و بازدم همان روح بوده است که از بدن شخص مرده خارج شده است و اصطلاح دمیدن روح از این خیال شکل گرفته است.

🔸تقریبا در اکثر اساطیر انسان از گل ساخته شده است، در مصر خنوم Chnum و در بابل ارورو Aruru آدمیان را از گل می‌سازند، همچنین کیومرث در اساطیر #ایرانی از گل ساخته شده است. در اساطیر یونانی نیز انسان از گل ساخته شده است:

🖋«چون زئوس در المپ بر سریر خدایی نشست و جنگ بزرگ پایان یافت، پرمتئوس را فراخواند و فرمود: برو انسان را از گل رس بساز، کالبد او را به شکل جاودانان بساز و من در او زندگی خواهم دمید. پرومتئوس برای به اجرا گذاشتن فرمان زئوس به محلی در یونان به نام پانوپئوس Panopeus واقع در چند کیلومتری شمال شرقی کوه دلفی رفت و بی درنگ با خاک رس، گل آدم را ساخت وآن را شکل داد. سپس زئوس به آدمهای خاکی، زندگی بخشید و پرومتئوس را بر آن داشت تا چیزهای لازم را به ایشان بیاموزد.»[4]

👈در سفر پیدایش، بخش دوم آیه هفت آمده است:

🖋«آنگاه خداوند از خاک زمین، آدم را سرشت. سپس در بینی آدم روح حیات دمیده، به او جان بخشید و آدم موجود زنده‌ای شد.»

👈آدم (Adammah) لغتی عبری به معنی خاک رس می‌باشد که مخصوص کوزه‌گری است. با این وجود بعید نیست که بن مایه‌ی این روایات همان الگوی سفالگری از خاک رس باشد.[5]

‌ منابع آیات #قرآن (١)

#قسمت_سوم

☘ خلقت زن از دنده‌ی چپ مرد

👈در بخش دوم از سفر پیدایش، آیات 18-25، در مورد خلقت حوا اینگونه ذکر شده که او از "دنده ی آدم" خلق شده است.

ساموئل هنری هوک در کتاب خود اساطیر خاورمیانه، اسطوره‌ی سومری را نقل می‌کند که شباهت زیادی با داستان خلقت حوا دارد:

🔹«در اسطوره‌ی «انکی» و «نین هورساگ» چنین نقل می‌شود که مادر زنخدای یا همان نین هورساگ هشت گیاه در باغ خدایان رویاند. انکی هوس خوردن این گیاهان را اغاز کرد و فرستاده‌ی خود «الیسی مود» را برای آوردن آنها روانه کرد.

🔸انکی آنها را یکی‌یکی خورد و نین هورساگ در حال خشم، انکی را به مرگ نفرین کرد. در نتیجه‌ی این نفرین، هشت عضو از اعضای بدن انکی مورد هجوم بیماری قرار گرفت و در آستانه مرگ بود.

🔹خدایان بزرگ به هراس افتادند و از «انلیل» کمکی ساخته نبود. نین هورساگ را ترغیب به بازگشت و رسیدگی به مسئله کردند.

🔸نین هورساگ، هشت زن خدای درمان آفرید و هر کدام دست به کار درمان هر یک از عضوهای بیمار بدن انکی شدند. یکی از عضوهای بیمار دنده‌ی خدای نام برده بود و زن خدایی که برای درمان دنده آفریده شده بود، «نین‌تی» نام داشت.

👈واژه‌ی نین‌تی به معنی «بانوی دنده» است. اما واژه‌ی سومری «تی» معنی دوگانه دارد و علاوه بر، دنده به معنی حیات نیز هست.

🔹از این رو نین تی می‌تواند معنی «بانوی حیات» نیز داشته باشد.

👈حوا در اسطوره عبری نیز معنای حیات دارد. بدین ترتیب مشاهده می‌کنیم که یکی از شگفت‌ترین جنبه‌های اسطوره‌ی عبری بهشت به روشنی ریشه در اسطوره‌ی نه چندان پخته‌ی سومری دارد و خبری از کلام خدا و وحى الهی نیست .»[6]

‌ 💠 منابع آیات #قرآن (١)

#قسمت_چهارم

☘ فریب خوردن بوسیله مار

👈در تورات، باب سوم از سفر پیدایش، آیات 1-18 داستان فریب خوردن حوا از مار را بیان میکند. اما این داستان نیز برگرفته از اساطیر سومریان و اسطوره‌ی‌ بابلی گیلگمش است:

🔹«گیلگمش گیاه جادویی جوانی، که هر پیری را جوان می‌کند با خود به همراه داشت، او در راه بازگشت به خانه، جایی برای آبتنی توقف می‌کند و گیاه را کناری می‌گذارد و مار آن گیاه را می‌خورد و جاودانه و بی‌مرگ می‌شود.

🔸مار در داستان آدم باعث فریب حوا می‌شود که منجر به راندن آنها از بهشت می‌شود، ولی خود به جاودانگی نمی‌رسد فقط انسان را از آن گوهر گران محروم می‌کند. این گونه به نظر می‌رسد که داستان آدم در تورات، این عنصر خود، یعنی مار، را از اسطوره بابلی گرفته باشد و به صورت ناقص در داستان به کار برده باشد، زیرا یکی از علتهایی که در این اساطیر، یعنی اساطیر یونان و بابل، مار را به عنوان رباینده‌ی ماده جاودانگی می‌دانند، اعتقاد به عمر طولانی مار است که هر سال پوست عوض می‌کند و همیشه شاداب می‌ماند. در تورات فلسفه انتخاب مار فراموش شده است.»[7]

📝 نتیجه ‌گیری :

👈مشخص است که تورات(اصلی ترین منبع قرآن) بر گرفته از اساطیر ملتهای دیگری است که در همسایگی بنی‌اسرائیل بوده‌اند و قوانین به اصطلاح آسمانی آن همان قوانین تمدنهای سه الی چهارهزار سال پیش است و کتیبه‌ها و سنگ نوشته‌های بدست آمده و خصوصا قوانین «حمورابی» این موضوع را تایید میکنند.

👆 در مورد حمورابی و قوانین وی به طور مفصل در یک پست جداگانه مینویسم که خود پایه ریز قوانین و احکامی است که بعدها در دین یهود و بعدا اسلام به اسم خدا به مردم عرضه شده است.

📚 منابع : _______________


1️⃣ القرآن فی الشعر الجاهلی، ناهد متولی
2️⃣ القرآن فی الشعر الجاهلی، ناهد متولی
3️⃣ کریستن‌سن، آرتور. نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان . ترجمه: احمد تفضلی و ژاله آموزگار . تهران: نشرنو1363. جلد1 برگ29
4️⃣ لینسلین‌گرین، راجر. اساطیر یونانی. مترجم: عباس آقاجانی. تهران: انتشارات سروش1366. برگ37
5️⃣ گری، جان. اساطیر خاورنزدیک. مترجم: باجلان فرخی. تهران: انتشارات اساطیر1378. برگ193
6️⃣ هنری‌هوک، ساموئل. اساطیر خاورمیانه. مترجمان: علی اصغر بهرامی و فرنگیس مزداپور. تهران: انتشارات روشنفکران، بی‌تا. برگ 157 و 158
7️⃣ جرمی بلک و آنتونی گرین. فرهنگنامه خدایان، دیوان و نمادهای بین النهرین باستان . مترجم: پیمان متین. تهران: انتشارات امیر کبیر1383 . برگ151.
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا و با تشکر از توضیحات مفیدتان.
سلام خدمت همه دوستان
یه سوال دارم از علمای فرهیخته و علم زده دارم
یه مسیر واکنشی در بدن موجودات زنده از باکتری بگیر تا انسان وجود داره به نام گلیکولیز که طی اون گلوکز وارد یک مسیر از واکنش های بیوشیمیایی میشه و پس از یازده مرحله به پیرووات تبدیل میشه.
این مسیر بدون وجود آنزیمها ممکن نیست و تولید آنزیم ها بدون وجود اندامک های ریبوزوم و شبکه آندوپلاسمی ممکن نیست حالا یکی به من بگه چطور طی تکامل یا به عبارت بهتر فرگشت، یک همچین مسیر پیچیده و بسیار منظمی شکل میگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا یه سوال دیگه البته نه در حیطه زیست شناسی
اگه یه خدا بخواد در طی قرن های متمادی پیامبر بفرسته باید داستان خلقت و زندگی پیامبران را به هرکدوم به یه شکلی بگه و مثلا توی یکی بگه دنیا رو توی 6 مرحله خلق کردم و یکی دیگه بگه توی 11 مرحله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در این صورت که شما گلوی خودتونو پاره می کردید که خدا تکلیف خودشو با نحوه خلقتش نمیدونه. آخر جمله هاتونم چندتا خ میگذاشتید جهت خنده خخخخخخخخخ. کما اینکه "انسان حقیقتجو" هر چی میتونه افکار مسلمونا رو مسخره می کنه و در ضمن ادعای فرهنگش میشه. میگه من فقط تاریخ طبری و امثال اونو قبوا دارم خوب سوال من اینه : شما و امثال شما همه مطالب این تاریخ رو قبول داری یا هر جاش که به نفع افکارته قبول داری؟؟؟؟؟؟
وقتی توی این عصر ارتباطات به راحتی تاریخ تحریف میشه چطور انتظار داری تاریخی که بیش از 100 سال بعد از پیامبر نوشته شده ( اون هم توسط یک فرد دارای منش فکری خاص مورد نظر شما که به فاتحان حکومت بعد از پیامبر ص ایمان داشته ) منعکس کننده افکار و منش حضرت رسول ص باشه؟؟؟؟؟ مخصوصا که تاریخ رو فاتحان می نویسن. و بسیاری از حاکمان بعد پیامبر برای توجیه قتل عامها و کارهاشون یه مورد مشابه رو میتونستن توسط جعل کننده های جیره خورشون بسازن و به پیامبر ص نسبت بدن؟؟؟
از طرفی وقتی یه دوستی میگه باید شرایط انجام یک عمل یا گفتن یک حدیث رو ببینیم بعد تفسیر کنیم شما میگید نه فقط برداشت من و همفکرای من درسته و ما کاری به این داستانا و توجیها ندارییم . یه مثال بزنم که برای خودم جالب بود .
توی یک سفری پیامبر با اصحاب برای نماز وضو می گیرن و بعد یکی میرسه بهشون شیر شتر میده ، بعد از خوردن شیر به صف نماز می ایستند که یه بوی بد میاد. معلومه که وضوی یکی باطل شده ولی روش نمیشه جلوی همه بره دوباره وضو بگیره . در این موقع پیامبر برای حفظ آبروی طرف میگن: هر کس شیر شتر خورده دوباره وضو بگیره.!!!!!! حالا شما باشید لابد با این روش استدلال عجیب ، لجبازی و یک دندگی تون میگید نه بابا شیر شتر وضو را باطل میکنه. هرچی بقیه میگن: به شرایط سخن و در موارد آیه قرآن، به شان نزول آیه و شرایط زمانی و مکانی باید توجه کرد هی میگید این استدلال شما شیعه ها منو کشته. از وسط یه سوره و یا سخنرانی یه جمله را میارید و میگید . همین جمله رو فقط باید برای من توجیه کنید و اون هم به روشی که من دوس دارم دلیل بیار ، مرغ هم یه پا داره. اگه بخوان به روایاتی که شرایط رو توضیح داده رجوع کنن ، امثال شما میگین نه من فقط به دوتا کتاب مورد نظر خودم اعتقاد (علاقه) دارم و اینا رو خودتون ساختید. گویی که تاریخ و تاریخ نویس و راوی حدیث رو نباید تحلیل کرد. اگه واقعا دنبال جوابید چرا سر راه استدلال طرف، شرط میگذارید؟؟؟ من از اون اول شروع کردم به خوندن و در ابتدا کامل و خط به خط خوندم ولی بعد علت وقت گیر بودن گزیده برخی قسمت ها رو خوندم. راستش اول کار فکر کردم خیلی با منطقید و خیلی برام شبهه ایجاد شد ولی بعد از خوندن جوابا و تحقیق بیشتر توی اینترنت و برخی کتاب ها دیدم اغلب تناقض هایی که برای من ایجاد مشکل کرده بود، کج فهمی و یا توهم تناقض بود و جواب اونا صدها سال پیش داده شده بود و شک من ناشی از بی سوادی خودم در زمینه این مساءل بوده. ولی برخی تناقض ها هم خیلی مسخره بود مثل جبر و اختیار و هدایت و گمراهی اجباری ، مثل اینکه بگیم آیا یه پدر به کودکش اختیار کامل داده یا کاملا اجباره که هردو مسخرس و یه چیزی بین جبر و اختیار به کودکش میده نه اینکه کودکش آزاد باشه هر کاری دلش بخواد بکنه و نه اینکه همه حرکات اونو بهش دستور بده. ولی یکی از آی دی ها با بی ادبی این سخن امام که گفته بودن (نه جبر کامل و نه اختیار کامل بلکه چیزی بین این دو) رو مسخره کرده بود که : غیر ممکنه بالاخره یا باید جبر باشه یا اختیار یعنی چی بین این دو !!!!
البته بیشتر افرادی که واقعا لجاج دارن نه اینکه از روی صداقت سوال براشون پیش اومده باشه شگردای جالبی دارن برای شانتاژ و شلوغ کاری و مطرح کردن یه شبهه جدید وسط جواب شبهه قبلی که طرف قاطی کنه و یا شرط گذاشتن برای جواب دادن طرف، که من فقط به این کتابها اعتقاد دارم و فقط جواب علمی به سوالم بدین آخه سوالی که توی یک حیطه از اندیشه هست جواب دادنش توی حیطه دیگه خیلی سخته و یا غیر ممکنه و اونا اینو میدونن .
جالب اینجاس که اغلب از بیان افکار و جهان بینی خودشون طفره میرن تا مورد نقد قرار نگیره. و نیز از زیر جواب دادن طفره میرن با بیان یه شبهه دیگه و شلوغ کاری.
یه جایی توی اوایل کامنت ها آقایی به اسم محمد خیلی معقول جواب میداد در مورد تحدی قرآن چندین بار از " حقیقتجو" خواسته بودن که مواردی که میگن در طول تاریخ بوده و سوره ای مثل قران آوردن بگن تا ایشون که در این زمینه تحقیق کردن جواب بدن اما با اینکه چند بار درخواست شد موردی از سوره های مشابه قران ذکر نشد. و هر جا اقای محمد از طرف مقابل خواست که موردی جواب بدن به سوالاشون و شماره گذاری کردن ، حقیقتجو گفت که من اینجوری راحت ترم که کلی جواب بدم و .. ( آخه اینجوری بهتر می شد از جواب به برخی سوالات طفره رفت).

امیدوارم فیلم سخنرانی به زبان انگلیسی که نشانی اونو گذاشتم تونسته باشید ببینید . فیلمی که دکتر " کیت مور" و یه فرد دیگه از معجزه بودن قران میگن. البته به صورت زیر نویسه.
در مورد علقه یه صحبتی شده بود توسط تشنه حقیقت 14 مرداد ساعت 19 دقیقه بامداد من یه کلیپ انگلیسی دیدم که توضیح داده بود ولی جواب زیر رو که تقریبا همون مضمون رو داره کپی کردم لطفا بخونید:
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ[آنگاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانیدیم و آنگاه مضغه را استخوانهایى ساختیم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانیدیم آنگاه [جنین را در] آفرینشى دیگر پدید آوردیم آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است]. در آیات مختلف از قرآن کریم، به مراحل خلقت انسان اشاره شده است. یکی از این مراحل «علق» است. واژه «علق» شش بار[1] و در پنج آیه به صورت های مختلف به کار رفته است.
واژه ی «علق» جمع «عَلَقَه» در اصل به معنای «چیزی که به چیز بالاتر آویزان شود» آمده است و موارد استعمال آن در خون بسته، زالو، خون منعقد که در اثر رطوبت به هر چیز می چسبد، کرم سیاه که به عضو آدمی می چسبد و خون را می مکد و ... می باشد.[2] پس می توان گفت: در مواردی که علق استعمال شده: یکی چسبندگی و دیگری آویزان بودن، لحاظ شده است مانند: زالو، خون بسته و کرم که به عضو بدن می چسبد و آویزان می شود. علق از نگاه علم: «علق»، همان خون بسته ای است که از ترکیب اسپرم مرد با اوول زن حاصل می شود و سپس داخل رحم زن می شود و بدان آویزان می شود. پس از پیوستن نطفه ی مرد به تخمک زن، تکثیر سلولی آغاز می شود و به صورت یک توده ی سلولی در می آید که به شکل توت است (به آن مارولا Marula گویند) و در رحم لایه گزینی می کند یعنی، سلول های تغذیه کننده به درون لایه ی مخاطی رحم نفوذ کرده و به آن معلق (آویزان نه کاملاً چسبیده به رحم) می شوند. رآن این مطلب را با تعبیر زیبای «علق» بیان کرده است.[3]
اگر واژه «علق» را به معنای خون بسته بپذیریم، می توانیم تناسب آن را با موارد استعمال اینگونه بیان کنیم: 1. چسبنده بودن آن.[4] (خون بسته ای که برای مکیدن خون به بدن می چسبد) 2. آویزان شدن آن به جداره رحم. 3. مشابه زالو است. (زالو هر بار می تواند به اندازه یک فنجان قهوه، خون انسان یا حیوانی را بمکد. نطفه در رحم، زالو وار به رحم می چسبد و از خون تغذیه می کند[5] همچنین در وجه تشبیه به زالو گفته شده است که در مرحله ایجاد جنین، از هر دو ماده ای به نام «هپارین» ترشح می شود تا اینکه خون در موضع منعقد نشود و قابل تغذیه باشد.[6] شکل علقه مانند زالو کاملاً در تصاویر پتو ایکس مشخص است این حالت در چهار هفته اول ادامه دارد.[7] 4. تغذیه از خون است.[8] در نتیجه می توان گفت:[9] با توجه به دیدگاه دانشمندان و مفسران و اهل لغت، «علق» به معنای «خون بسته» آویزان به رحم است. به ویژه آنکه این مرحله از خلقت انسان در علم جنین شناسی جدید، به عنوان واسطه ای بین نطفه و مضغه (گوشت شدن) محسوب می شود. یعنی حدود 24 ساعت این خون بسته به جدار رحم آویزان است و از خون آن تغذیه می کند. خداوند می توانست با بیان «الدم المنقبضه؛ خون بسته» مطلب را ذکر نماید اما با آوردن واژه ی «علق» هم معنای خون بسته و هم معنای آویزان بودن را رسانده است که با نظریات جدید پزشکی همخوانی دارد.
با توجه به عدم پیشرفت علم پزشکی در 14 قرن قبل، می توان مسئله ی «علق» را یکی از شگفتی های علمی قرآن نامید که بعد از 14 قرن کشف شده است. [10]
[1].علق / 1 و 2، حج / 5، مومنون / 14، غافر / 67، قیامت / 38.
[2] . التحقیق فی کلمات قرآن کریم، حسن مصطفوی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران، تهران، مفردات راغب اصفهانی، المکتبه الرضویه، تهران، ذیل ماده «علق». ر.ک: قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ذیل ماده «علق»
[3] . طب در قرآن، دکتر دیاب و قرقوز، ترجمه چراغی، ص 86، انتشارات حفظی، تهران.
[4] . تفسیر نمونه، همان، ج 27، ص 156.
[5] . مطالب شگفت انگیز قرآن، گودرز نجفی، ص 99، نشر سبحان، تهران.
[6] . اولین پیامبر آخرین دانشگاه، دکتر پاک نژاد، ج 11، ص 110، کتابفروشی اسلامی، تهران.
[7] . اسلام و طب جدید یا معجزات علمی قرآن، دکتر عبدالعزیز اسماعیل پاشا، ترجمة سید غلامرضا سعیدی، انتشارات برهان، ص 182.
[8] . حضرت آیت الله معرفت بعد از پذیرفتن این نظریه که علق خون بسته است می گوید: علقه در روز هفتم به جداره رحم می چسبد. (التمهید، محمدهادی معرفت، ج 6، ص 82)
[9] . لازم به ذکر است احتمالات دیگری درباره «علق» داده شده از جمله، بعضی ها علق را به معنای نطفه مرد (اسپرماتوزئید) معنا کرده اند (مطالب شگفت انگیز قرآن، ص 99) و بعضی دیگر به معنای موجود صاحب علاقه که اشاره به روح اجتماعی انسان است، معنا نموده اند. و بعضی دیگر اشاره به گل حضرت آدم(ع) که حالت چسبندگی دارد نموده اند. (ر.ک: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، دکتر رضایی اصفهانی، ص 487 481)
[10]. برای مطالعه ی بیشتر بنگرید به: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، دکتر رضایی اصفهانی، ج 2، ص 487 481.
آقای انسان حقیقت جو و دیگر دوستان اگر واقعا دنبال جواب هستید خواهشا به تمسخر افکار و عقاید مسلمونا پایان بدید و با تعصب بحث نکنید. تعصب که فقط جنبه مذهبی نداره . یکی میتونه روی عقیده ی آتئیستی خودش تعصب داشته باشه. به ما هم حق بدید که با وجود صرف هزینه ها هنگفت علنی از سوی سنای آمریکا و ... برای آسیب به کشورمون ، به افرادی با این منش، بد بین باشیم که نکنه داره از جایی پول میگیره که این همه وقت داره برای شبهه افکنی؟ مگه این شخص کار و زندگی نداره و ... امثال این افکار به ذهنمون بخوره.
خداوند یار و نکهدار همه مون باشه . آرزو مندم که راه درست رو بتونیم پیدا کنیم.
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۹ تشننه حقیقت
سلام جناب حق‌گراببخشیدکه وقت شریفتون روصرف خوندن و پاسخ دادن به سؤال های من میکنید.درپاسخ به سؤال شماعرض شما😳حد من یک مسیحی کاتولیک هستم.ببخشیداینطورکه من متوجه شدم شماگفتیدانسان ازگل ساخته شده پس چراتوقرآن کتاب دروغین شماموارددیگری هم اومده مثل آیه2سوره علق گفته انسان ازخون بسته اومده؟!!😍محمدیک شهوت ران پست بودکه تااون جاکه من اطلاع دارم فقط۱۳تاازدواج داعم داشت توکتاب های حدیث شمااومده که محمدبعضی روزهاباهمه زنانش جماع می کرد.یه.محمدنکبت گفته اگرزنی بدون اطلاع شوهرش ازخانه خارج شودجمیع فرشتگان اورالعن می کنند.این یعنی بی توجهی وبی حرمتی به زنان بیچاره نگاه کردن به زن به عنوان ابزارشهوت رانی مردتوقرآن هم
همین اومده زنان کشتزارشماهستندهرزمان خواستیدباآن هانزدیکی کنیدآره اینه شهوت رانی های محمدپررو😜😜😜توجنگ بنی فریظه علی امام اول عدالت خواه شود😍😍😍700تاازیهودیارومیکشه.خخخ یوهوچه شود😍😍😍اگراسلام دین مهربانیه چراکسی که ازاسلاو خارج میشه روبایدکشت.آره اینه محبت که توقرآن اومده مشرکان نجس اند😳
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۹ تشننه حقیقت
یه مژالب خیلی خرافی تواسلام هست که فقط کافیه آدم به اندازه یه سرسوزن ازعقلس استفاده کنه تااین حرف های احمقانه اسلام روبفهمه مثلااومده اگرفلان دعاروبخونیدبی نیازمیشیدومشکلاتتون حل میشه وهمه گناهانتونبخشیده میشه.آره اینه دین عقلانی شما😍😍😍




ببخشیدا اما اقای تشنه حقیقت دین مسیحیت و مخصوصا شاخه کاتولیک ایراد و مشکل و تناقض کم نداره
۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۶ تشننه حقیقت
سلام تواسلام خرافات زیادی
هست که من به عنوان مثال به دوموردش اشاره میکنم1اعتقادبه چشم زخم2اعتقادبه وجودجن.آره اینه دین خردورزی😛همون طورکه قبلاگفتم اعراب به سفارش محمدپیامبرشهوت پرست بی شعوربه ایران حمله کردندوخشونت های زیادی هم تواین جنگ به یادگارگذاشتندمثلابعدازاین که بامقاومت مردم شهرهای ری ونیشابورمواجه شدندوچندبارهم شکست خوردنددرنهایت اعراب مردم این شهرهاراقتل عام کردند.تاریخ طبری وسیره ابن هشام روکامل بخونیدتابفمیدمحمدچه قدرمهربان بود😍😍😍هیچ وقت نفهمیدم باکدام پاوارددستشویی شدن چه ربطی به انسانیت دارد؟هیچ وقت نفهمیدم چرادختران بی گناه زیرمقنه عرق ریختندتایه وقت نکنه یه نفرقصدبدی بهش داشته باشه؟هیچ وقت این جامعه نفهمیدکه جنس مخالف شاخ ودم نداردومیتوان بدون نیت های بدبااودوست شد.وبه اواطمینان کردبه راستی جنس مخالف هم هیچ گاه این رانفهمیداینوبدونیدتوجامعه ای که جنس مخالف دراثرآموزه های نادرست اون جنس دیگرروگرگ فرض کنه هیچ وقت عشق معناومفهوم واقعی خودش روپیدانمیکنه..بعدازاین که محمدآشغال دستورقتل یهودیان بنی فریظه روودادحتی مسلمان های هم بهش اعتراض کردندکه فوری محمدشروع به بلبل زبانی کردوگفت جبرعیل این روبه من گفت.حتی بعضی وقت هاعایشه هم به کارهای احمقانه محمدمعترض میشد
عرض سلام و ادب خدمت خانم شاه بانو

ضمن تشکر به خاطر مطالب مفیدتان
بنده در مطالب قبل تر در ضمن بیاناتم جواب این سوالات را داده بودم ولی از ان جا که ممکن است شما و دوستان دیگری تا زه به این جمع پیوسته باشید مجددا خدمتتان عرض میشود
در مجموع مطالب ارسالی شما حاوی این نکته مهم است که تعالیم ادیان ریشه در تعالیم و فرهنگ قبل از خود داشته که شما به عنوان مثال داستان خلقت را ذکر کردید که در مجموع نکته درستی است و خود گواه این نکته است که ظاهرا این تعالیم نمی تواند بیان مستقیم خداوند باشد زیرا اگر چنین بود نباید عین یا ریشه این تعالیم در اقوامی با منشی غیر ادیان ابراهیمی وجود میداشت .
این خود یکی از دلایلی است که بنده اعتقاد دارم که واژه های خدا ،وحی و نبوت باید باز تعریف شوند و معنی حقیقی انها برای مردم کشف شود (البته مردم به معنی عام ان زیرابعضی خواص همواره در طول تاریخ به این نکته واقف بوده ه اند) که این امر به ما کمک میکند تا از ادیان تصور عمیق تری داشته باشیم به این معنی که ما وقتی خدا را از ان جایگاه خیالی و انسان وار خود برداشته و به جای ان خدایی نامحدود (به معنی خدایی که هیچ حدی و تعریفی به گونه ای مطلق برای ان قابل تصور نباشد زیرا ما هر طوری که اورا تعریف یا توصیف کنیم به گونه ای برای او محدودیت قائل شده و او را در زمره مخلوقات اورده ایم ) جایگزین کنیم به خوبی در خواهیم یافت که ما از طریق قوای محسوس نمی توانیم با حضرت حق تماس برقرار کنیم بلکه یگانه راه تماس ما با حضرت احدیت از طریق نفس و حقیقت وجودمان میباشد که بنده در مطالب گذشته به تفصیل بیان کرده ام و شما میتوانید به ان پستها مراجعه کنید .
بنابر این انبیا تنها میتوانسته اند حقایقی را از اصل وجود و روح هستی دریافت کنند که این حقایق امری کاملا مجرد از ماده بوده و عقلا نمی توانسته عین این جملات کتب مقدس از خدا باشد در واقع کتب مقدس در هر دوران تجسم ان حقایق در قالب ظرفیت زمان و مکان مردم ان عصر بوده به عبارت روشنتر ما اگر ان حقایق مجرد را به اب تشبیه کنیم و ظرفیت وجودی انبیا و حکما را به ظرف اب (که البته این ظرف یا ذهنیت انبیا کاملا متشکل از علم و فرهنگ زمان خویش است که او نیز متاثر از فرهنگ های گذشته ) طبیعی است که ان اب را وقتی داخل ان ظرف بریزیم دقیقا به همان شکل مشخص در اید ولی این هرگز به این معنی نیست که ان اب همیشه به این شکل بوده و از این به بعد نیز به همان شکل باقی خواهد بود بلکه این کاملا معقول است که اب این ظرفیت را دارد که میتواند به قالب هر ظرفی خود را تطبیق کند بدون اینکه از خاصیت ذاتی ان چیزی کم شود ونه تعین خاصی بر او مستولی گردد
حقیقت نیز به این شکل است که این قابلیت را دارد که در هر زمانی با توجه به علم و فرهنگ و ظرفیت وجودی مردم ان دوران خود را در ان قالب به ما عرضه کند در واقع این هنر و ظرفیت را خالق هستی در نوع بشر به ودیعت نهاده که در هر دوران کسانی بتوانند با توسل به حقایق فطری و درونی و پرورش این حقایق خود را به اصل و خالص حقیقت نزدیک کرده و حقایقی برتر را کسب کنند و سپس خود خالق این نظام هستی ظرفیتی به این عزیزان عطا کرده که این حقایق را بتوانند در قالب همان فرهگ رایج و پذیرفته شده به مردم عرضه کنند تا عامه مردم را نیز در ان داشته ها شریک کنند که خلاصه ان دعوت به یکتا پرستی و و پرورش صفات خدایی در خود از طریق تزکیه نفس و دوری از خود خواهی و خود پرستی وهمچنین دور نمایی از خلقت جهان و انسان و ارتباط ان با خالق هستی و سرانجام نظام هستی که به طور خارق العاده ای دوباره به این اصل برمیگردد ما برای بقا ی واقعی راهی جز نفی خود نداریم ما حتی تا زمانی که نتوانیم پا روی نفس حیوانی و سرکش خود بگذاریم نمی توانیم به درک درستی از هستی برسیم در واقع در نظام دقیق هستی امر به گونه ای است که ما تا زمانی که در دایره خود خواهی و خود پرستی قرار داریم درک و شعورمان نسبت به خود مان ،خدایمان و جهان پیرامو نمان ختم به محسوسات خواهد شد درست مانند حیوانات که جهان بینی انها ختم به غرایض و ونفسانیات حیوانی انها میشود که در نهایت به حفظ حیات مادی انها در مدتی معین خواهد شدنه چیزی فرا تر از ان .
بنابر این ما در تعالیم انبیا یک حقیقت واحد و غیر متشکل داریم که همواره در تمام انبیا و حکما در تمام دورانها ثابت است و در کنار ان و به موازات ان یک قالب ظاهری برای بیان این حقایق داریم که گاهی این قالب ممکن است ثبات خود را در فرهنگهای مختلف حفظ کرده باشد و گاهی نیز ممکن است به دلایل فرهنگی و اجتماعی و سطح علمی مردم تغیر شکل جزئی یا کلی داده باشد و یا اصلا به گونه ای دیگر بیان شده باشد واین هیچ منافاتی با ثابت بودن این حقایق ندارد و دقیقا مانند تغییر شکل اب در ظرفهای مختلف میباشد
بنابر این اگر مطالب بالا به خوبی هضم شده باشد شبه مورد نظر قابل تبین است وداستان خلقت و ملزومات ان که همواره در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف مطرح بوده و با شباهت ها و تفاوتهایی در طول زندگی بشر بیان شده و هیچ ایرادی بر ادیان به حساب نمی اید زیرا بنابر این دیدگاه از زمانی که بشر بوده همواره میتوان تصور کرد که کسانی دقدقه خدا جوئی داشته و در این زمینه توانسته باشند به قدر همت خود به اصل وجود نزدیک شده و حقایقی را دریافت کنند و چنان چه بیان شد اصل حقایق ثابت و لایتغیر است زیرا ریشه در اصل و جود دارد که ثابت و همیشگی میباشد که از ان جمله درک نحوه افرینش انسان بوده و نحوه ارتباط ان با خدا و نظام هستی میباشد که در هر فرهنگی به تناسب درک و فهم خود این حقیقت را بروز داده
با ذکر این نکته مهم که در این دیدگاه این خدا نیست که انبیا را انتخاب میکند به دو دلیل اول اینکه بیان شد خدا موجودی انسان وار نیست که مانند ما گزینش داشته باشد دوم اینکه این کار با عدالت سازگار نیست که عده ای را بدون دلیل ویژگی خاصی ببخشد .
بلکه بر اساس این رویه خالق هستی در درون ما ویژگیهای نهفته که در همه نوع بشر با اختلاف اندکی ثابت است (حقایق والای درون که ریشه در اصل وجود دارد واز جنس محسوسات و مادیات نیست )و ما با بهره گیری از خصیصه انتخاب میتوانیم خود به اختیار خود با تقویت این حقایق وطی مراحلی و با قبول سختی های ان خود را لایق و مستحق این مرحله و گزینش کنیم و البته از انجا که ان حقایق نا منتناهی است (چون ریشه در ذات اصل وجود دارد که نامتناهی است ) لذا میزان دریافت این حقایق در افراد مختلف میتواند تشکیکی و دارای مراتب باشد که هر کس به فراخور همت خود میتواند از ان بهره بگیرد و این باب به روی هیچ کس بسته نیست ولی البته ورود به ان عرصه درب مخصوص دارد که لاجرم باید از همان درب وارد شد بنابر این کاملا طبیعی است که در هر دوران باشند کسانی که در این زمینه فعال باشند و به فرا خور همت خویش جرعه ای از ان دریای بیکران برگیرند ولی البته در هر دوران یکی از همه برتر بوده که دیگر حق جویان گرد ان جمع شده و تحت عنوان نبی یا حکیم از او تبعیت میکرده اند مانند متخصصین در هر رشته که نهایتا گرد یک محور و یک مرکز جمع میشوند .
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی ///او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

پس حاصل کلام اینکه وجود تفاسیر مختلف و گاه مشابه در اقوام و ادیان مختلف در خصوص خلقت اولیه انسان نه تنها دلیلی بر رد ادیان نیست بلکه خود دلیل محکمی است بر اینکه نوع بشر همواره از یک ابشخورمعنوی تغذیه کرده که در فرهنگهای مختلف بروز متفاوت داشته و همچنین متقابلا در هم تاثیر گذار بوده و همچنین یک نکته کلیدی دیگر اینکه انبیا و حکما همواره از علم و فرهنگ معاصر خویش استفاده ابزاری میکرده اند در جهت تفهیم عقاید به مردمی که به ان مفاهیم معتقد بوده اند و این هر گز به این معنی نیست که انان ان علوم و فرهنگ معاصر را به عنوان اصولی ثابت و لایتغیر قبول داشته اند بلکه انان از ان مفاهیم به عنوان قالب حقایق دریافتی که اموری مجرد بوده اند استفاده کرده اند و اگر ما این نگته را به خوبی درک کنیم بخش قابل توجهی از شبهات مربوط به ادیان از بین خواهد رفت و قادر است ادیان را از یک امر به ظاهر خرافاتی به یک پدیده بسیار متعالی تبدیل کند که قادر است روح تشنه حقیقت جوی انسانها را سیراب کند و بشریت به جای خشونت و جنایت در قالب دین(که حاصل برداشت نادرست از دین است ) به سوی صلح و معنویت رهنمون گرددکه گوهر اصلی دین است و خصیصه ذاتی ان زیرا اساسا انسانیت و اخلاق با دین لازم و ملزوم همند و ناگسستنی و هر جا ما شکافی بین انسانیت و دین ببینیم نشانه ان است که دین بدون شک به بیراهه رفته . درست مانند ابی که الوده شده باشد و باعث بیماری گردد زیرا اب ذاتا پاک و حیات بخش است و اگر غیر این باشد مسلما نشانه ان است که اب الوده شده و هرگز به این معنی نیست که اب دیگر حیات بخش نیست و ما نیاز به ان نداریم زیرا ما چه بخواهیم چه نخواهیم به اب برای ادامه حیات نیاز داریم وتنها راه در چنین شرایطی تسویه اب است نه انکار اب
با سپاس
با عرض سلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

مطالبی که شما در مورد وحدت وجود ، وجود شیطان و بهشت و جهنم ذکر فرمودید،با دیدگاه اسلام متفاوت است. دین اسلام به وحدت وجود اعتقادی ندارد و شیطان را فردی حقیقی می داند و وجود بهشت و جهنم را هم مکانی واقعی می داند نه تمثیلی. تا آنجا که من درک کردم در مکتب عرفان انسان حتی پس از مرگ هم در حال تزکیه نفس می باشد و این حالت باید آنقدر ادامه پیدا کند تا تزکیه کامل صورت گیرد تا با خالق یکی شود. لطف کنید و توضیحاتی بفرمائید که مکتب عرفا چگونه به این باورها دست پیدا کردند و منبع این تفکرات از کجا سر چشمه می گیرد و عرفا چطور به این استنباط رسیدند. باتشکر
سلام خدمت همه حضار
با عرض پوزش
تفکر در بودن یا نبودن قران فقط در عقل و منطق شماست .
وقتی قران با زبان خود می گوید: و اگر نقصی در ان یافتید ، دارای نقص می باشیم و خدا عاری از هر نقص است.
با کسی که نمیخواهد قبول کند قران ناقص است بحث کردن اشتباه است .
ولی بحث با کسی به سرانجام میرسد که با عقل و منطق خود صحبت کند.
اگر هم کسی توانست با منطق عقلی ثابت کند قران کامل است و ناقص نیست همه ما کافران مسلمان می شویم.
مناضراتی که بین ادیان و مذاهب در مورد اثبات حقانیت خودشون انجام میگیره مناضره برای اینه که مشخص کنند که کدوم یکیشون کمتر دروغ میگه. به سر و کله هم میزنید تا دروغهای همدیگر رو برملا کنید و به بقیه ثابت کنید که چون دین ما کمتر دروغ گفته و کمتر تناقض داره پس ما برحق تریم.
اقای حقگرا شما به زور و با کلماتی قشنگ و سنگین که خودتم سر در نمیاری چی میگی شیوا میخوای عقیده باطل خود را به خواننده ها الغا کنی در صورتی که همه ما میدانیم تقسیم بندی موجودات به واجب الوجود و ممکن الوجود دیگه کاملا رد شده است. شما در مناظراتت با مخالفان خود هیچ حرف جدیدی نزدی و اصرار بر درستی ادعای خود داری.
مهدی تو هم همچنان در توحم امریکا و غرب به سر میبری و همه توطعه ها رو زیر سر اونا میدونی به نظرم بهتره تو بری در همون تضاهراتی که سالی ده پانزده بار به بهانه های مختلف در کشور برگذار میشه شرکت کنی و همون شعارهای مرگ برامریکا و مرگ بر اسرائیل را سر بدی. ادمهای با شعوری در دوره های مختلف در این سایت مناضره کردند و پوزه شما مسلمین بی فکر رو به خاک مالوندن. مهدی همون ادمهایی که تو میگی به شعور مسلمانان توحین کردن و افکار شمارو مصخره کردن چشمهای امسال من رو بهتر باز کردند و اگه قبلا کمی شک داشتم الان دیگه کاملا مطمعنم که مسلمانان فقط حارت و پورت میکنن و طبل تو خالی هستن. در مورد کشتار یهودیان توسط محمد مقلطه کردین و با ارغام و اعداد بازی کردین و با کاربری به نام انسان حقیقی کلی بحث کردین و چندتا بیخرد کل داستان رو منکر شدن ولی حال کردم اخرش با صحبتهای خمینی دهن همه تون رو گل گرفت. من خودم اون سخنرانی رو از یوتیوب دانلود کردم تا هروقت یکی خواست منکرش بشه با اون کلیپ دهنشو ببندم. پته شما دیگه روی اب ریخته شده و به زودی تمام ایران از خواب خرگوشی بیدار میشن و همه این مزخرفات وخرافات رو به ذباله دان تاریخ میسپرن و انسانیت رو جایگذین وحشی گری و صیقه بازی و شلاق زدن و سر بریدن میکنن
با درود خدمت اقا رامین

قبل از هرچیز ذکر نکته ای را مهم میدانم و ان اینکه بنده نه ادعای فلسفه دارم ونه ادعای عارف بودن به معنای متداول ان و نه اینکه خود را نماینده و باز گوکننده افکار این دو گرایش میدانم هر چند ممکن است بیانات بنده در حیطه هر یک از این دو مسلک قرار داشته و عین یا شبیه ان نظرات قبلا گفته شده باشد ولی بنده صادقانه بگویم بنده در طرح این دیدگاه تنها از مفهوم وحدت و تشکیکی بودن وجود الهام گرفتم که مدتها قبل اشنایی کلی نسبت به ان داشته و حتی در جزئیات دقیق ان وارد نشده بودم و اطلاعی از مباحث ان نداشتم و از انجا که چندان تمایلی ندارم در عقایدم و جهانبینی ام متکی به مسلک یا فرقه ای خاص باشم و همواره دوست داشته ام به هرچیزی خودم برسم در تمام این مدت که در این سایت مطلب گذاشته ام تنها برداشت شخصی خود را بیان کرده ام (البته با اتکا به این که من وجودی از خود ندارم و هرچه دارم بارقه ای از همان وجود بیکران است ) و در هیچ استدلالی از شخص یا گروهی مدد نگرفته ام ولی در تمام این مدت خودم استدلالات خودم را رصد میکردم یعنی بعد از اعلام برداشت و نظر خودم به نظرات مشابه در عرصه فلسفه و عرفان مراجعه کرده و با کمال تعجب میدیدم که عین همان استدلالات با اندکی تفاوت وبا شیوه ای تخصصی تر بیان شده و از این مهمتر میدیدم که همین مطالب در بطن قران نیز نهفته است .بنابراین در حال حاضر به یقین رسیده ام که سرمنشاء دین ،فلسفه و عرفان یک حقیقت است در واقع این گرایشات معرفتی همگی اشکال مختلف یک حقیقت است و نمی توانند منشای جداگانه داشته باشند.
البته با وجود اینکه همه انها از یک سرچشمه اب میخورند ولی در یک مرتبه نیستند به این شکل که پایین ترین مرتبه مربوط به فلسفه است که با تعقل و تدبر به تبیین هستی میپردازد و اگر ما بتوانیم اغراض وتمایلات شخصی را از وجود خود دور کنیم این تدبر لاجرم ما را به عرفان میرساند زیرا فلسفه اگاهی و شناخت حقایق است ولی عرفان رسیدن و دیدن حقایق است که با حواس مادی قابل درک نیستند.و در سطح بالاتر ادیان بیان این ان حقایق به اشکال ساده و همه کس فهم است .
برای روشن شدن مسئله و شناخت تفاوت ها و شباهتهای انبیا ،عرفا و فلاسفه مثالی ذکر میکنم :
فرض کنید شخصی مقصدی در نظر دارد و با اراده گام در این راه مینهد و قصد دارد به هر طریق ممکنی به این مقصد برسد او بعد از مدتی که طی طریق کرد (طی طریق از راه فلسفه و تفکر )به یک پرتگاهی میرسد که تنها راه عبور از ان مرحله از طریق هوایی ممکن است و سالک باید با ابزاری که در اختیار دارد وسیله پرواز فراهم کرده و ادامه راه را از طریق اسمان طی طریق کند تا به مقصد برسد (طی طریق از طریق عرفان با ابزار عشق ) و پس از انکه به مقصد رسید با کمال تعجب میبیند که این مقصد خود ابتدای راهی دیگر است که خود عالمی دیگر است لذا تصمیم میگیرد که باز گشته و این کشف را به دیگران نیز بازگوکرده و راههای رسیدن به این مقصود و هدف را به دیگران نیز باز گو کند تا دیگران نیز از این موهبت برخوردار گردند (فلسفه وجودی انبیا )
درک و رسیدن به حقایق والا نیز بدین گونه است که ما در ابتدا باید با اتکا به عقل و خرد مسیری را طی کنیم و به درک درستی از خود و خدای خود و جهان هستی برسیم ا ما در نهایت به جایی میرسیم که دیگر اندیشه و خرد را ان عرصه راهی نیست و ما نیاز به ابزاری قوی تر داریم و ان عشق است و ابزار ساخت عشق نیز در فطرت و درون ما به ودیعت نها ده شده (مانند ابزار ساخت یک وسیله پرواز برای رسیدن به مقصود در جاییکه از زمین راهی وجود ندارد ) که تماما امور فطری است و برای همه در دسترس است و راه ساخت ان نیز تزکیه نفس و صیقل دادن روح است به گونه ای که دل ما شفاف گشته و قابلیت انعکاس حقایق الاهی را دارا گردد و بدین گونه ما قادر خواهیم بود حقایق را در درون خودمان بدون اینکه نیاز باشد کسی از بیرون به ما وحی کند یا اصلا نیازی به حواس گفتاری و دیداری داشته باشیم مستقیما در وجود خود مییابیم
در واقع ان حقایق و معرف بالا همواره وجود دارند( مانند نور خورشید که همواره ذاتا در حال تابش است و هیچگاه قطع نمیشود ) واین ما هستیم که باید حجاب ها را از مقابل خود برداریم تا قادر باشیم که این حقایق را ببینیم بنابر این واضح است که در اینجا اصلا بیان این نیست که چرا خدا قادر نیست ان حقایق را به ما بدهد بلکه بیان این است که این حقایق همیشه هست ولی در این بین حجابها یی وجود دارد که از طرف ما مانع است نه از طرف خدا و سنت الاهی براین است که ما به اختیار خود باید این حجابها را برداریم دقیقا مانند حجاب جهل که مانع از علم در همین دنیا میشود و ما نمیتوانیم به کسی علم را اهدا کنیم بلکه تنها میتوانیم شرایط را برای کسب علم برای ان شخص مهیا کنیم و این خود اوست که با کسب علم باید حجاب جهل را کنار بزند .
ودر این راه یکی از بزرگترین حجابها ، منیت و خود خواهی ماست که بزرگترین مانع در رسیدن به حقیقت است و هرگز نیز از بین نمیرود وهمواره با ماست زیرا یکی از جنبه های اصلی وجود ماست و از وجود ما تفکیک ناپذیر لذا با این نگاه حتی پس از پایان این حیات دنیای نیز احتمال اینکه کشمکش درونی ما بین خود و حقیقت الاهی ما پایان نپذیرد وجود دارد و این احتمال وجود دارد که این حیات مادی برای تکامل ما کافی نباشد و ما در دنیای دیگر نیز ممکن است در قالبی دیگری به تکامل معنوی خود ادامه دهیم تا نهایتا همچون قطره ای که به دریا باز میگردد به حقیقت و اصل وجود متصل گردیم

در ره عشق از ان سوی فنا صد خطر است ///تا نگویی که چو عمرم به سر امد رستم

البته این یک احتمال است و نیازی هم نیست که ما الان دقیقا بدانیم که در پس از این دنیا چه در انتظار ماست بلکه انچه مهم است این است که بدانیم در این دنیا وظیفه ما چیست و ان وظایف را به نحو احسنت انجام دهیم وما نباید توقع داشته باشیم به یک باره تمام حجابها از جلو چشم ما کنار برود کما اینکه اگر برفرض پرده ها هم کنار برود ما نمی توانیم در این مرحله درکی از حقایق داشته باشیم مانند فرمولهای پیچیده فیزیک برای یک بچه دبستانی

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی //که جام جم نکند سود وقت بی بصری

و باید بدانیم که مراحل را باید پله پله طی کرد .
بنابر این سالک در این مرحله از طریق دل و بی واسطه به حقایقی دست پیدا میکند که قابل توصیف و باز گو کردن نیست و قالبا این امر به شکل رازی در سینه این افراد میماند
هر که را اسرار حق اموختند ///مهر کردند و لبانش دوختند
اما این افراد هم دارای مراتب مختلف هستند . عده ای فقط خود به حقیقت میرسندو نمیتوانند این حقایق را باز گو کنند ولی در سطح بالاتر کسانی هستند که این حقایق را رمز گونه و در قالب اشعار به دیگران منتقل کرده اند منتها دایره و سعت مخاطبین این افراد محدود به افراد خاصی است و هر کسی قادر نیست از این منابع استفاده کند

گویند راز عشق مگوئید و مشنوید ///مشکل حکایتیست که تقریر میکنند

اما در سطح بالاتر از عرفا انبیا قرار دارند زیرا انبیا علاوه بر اینکه خود به حقیقت رسیده انددر عین حال تمام تلاش خود را انجام داده اند که دیگران را نیز به این راه دعوت کنند به عبارتی مرتبه وجودی انان به حدی میرسد که به تبعیت از اصل وجود که ذاتا فیاض است و همواره در حال صدور فیض و وجود به هر موجودی است . انبیا نیز جهل و نادانی مردم بر انان بسیار سخت بوده لذا خداوند این امکان را در اختیار انان قرار داده که بتوانند تمام ان مفاهیم والا را در قالب الفاظ ساده و همه کس فهم به شکلی تمثیل باز گو کنند و راههای رسیدن به این حقایق را در قالب احکام دینی با توجه به ظرفیت زمان و مکان و میزان درک انها در قالب همان فرهنگ عرضه نمایند .
بنابر این حاصل کلام اینکه فلسفه ،عرفان و دین هر سه ریشه در حقیقت وجود ما دارند و هر کدام مرتبه ای از مراتب معرفت ما نسبت به انسان ،خدا و جهان هستی هستند مضاف بر این که دین امیزه ای از فلسفه و عرفان است که به شکلی بسیار ساده و ابتدائی بیان شده به عبارتی دین دارای مراتب معرفتی است که هر کس به فرا خور درک خویش میتواند از ان بهره بگیرد
اما این که شما فرمودید دین این دیدگاه بنده را قبول ندارد و اموری مانند شیطان و بهشت و جهنم را کاملا حقیقی میپندارد اگر کتب مقدس را عین کلام خدا بدانیم بله قطعا چنین است
اما عقلا ما نی توانیم این کتب را عین کلام خدا بدانیم زیرا اولا این امر محال عقلی است ثانیا اگر ما معتقد باشیم که این کتب عین کلام خدای هستند مطمعنا به راحتی میتوان ثابت کرد که این بیانات نمیتواند کلام ان خدای حکیم و علیم باشد و ما نهایتا به یک بن بست گریز ناپذیر دچار خواهیم شد که این خود بحث مفصلی است و اگر عمری باقی بود بنده به تفصیل به این نکته خواهم پرداخت که عقلا و همچنین طبق ایات خود قران وحی نمی تواند به ان شکل محسوس که بیان شده باشد بنده تا به حال معقول ترین بیان را در این زمینه جواب مرحوم ایت ا..منتظری در جواب دکتر سروش دیده ام که در باب اینکه کلام قران بیان مستقیم خداست نه بدان گونه که بنده تاکید دارم و بنده ندیدم دکتر سروش یا شخص دیگری به ان مطلب پاسخ داده باشد . واگر عمری باقی بود بنده با دلایل عقلی و ایات قرانی به فضل خدا ثابت خواهم کرد که ظاهر قران کلام خدا نیست بلکه باطن و حقیقت وجودی قران از طرف خداست
اما اگر ما بپذیریم که حقایق نهفته در این کتب از جانب خداست نه ظاهر ان که تابع شرایط زمان و مکان است به راحتی میتوان اثبات کرد که خدای ادیان همان خدای عرفان و فلسفه است و همان خالق هستی است که علم به ناچار به ان خواهد رسید به عبارتی ما با این دیدگاه به معنی واقعی کلمه به این مفهوم میرسیم که حقایق در جهان به تبعیت از وجود و مراتب ان "کثرت اندر وحدت و وحدت اندر کثرت است "
یعنی در واقع یک حقیقت بیشتر نداریم و انچه ما در قالب عرفان ،فلسفه و ادیان میبینیم تنها اشکال مختلف بروز این حقیقت هستند در مراتب مختلف و همه انها نهایتا به یک سرچشمه میرسند که ان حقیقت وجود است .
بنا براین باز تاکید میکنم این که در ادیان انسان ،خدا ،نبی و جهان هستی بدین گونه ترسیم شده صرفا به این خاطر است که این تعالیم برای همه قابل استفاده و درک باشد و در عین حال برای خواص نیز ایاتی هست که به راحتی میتوانند عمق و درک بالای این کتب را از جهان برون ودرون نشان دهد و انان نیز بی نصیب نباشند
بنده به وضوح این نکته را با تمام وجود لمس کردم که هر انچه حکما و عرفا در یافته اند به زبانی بسیار ساده در قران و کتب مقدس دیگر گنجانده شده با این امتیاز ویژه که با زبانی بسیار ساده بیان شده و این به خوبی نشان میدهد که حقایق این کتب ریشه در همان وجودی دارد که عرفا و فلاسفه با تفکر یا سلوک به ان رسیده اند البته منظور در لپ و خالص کلام است نه در ظاهر که عرصه اختلاف ارا است .
در پناه حق باشید
با سپاس
با درود خدمت جناب با منطق

ضمن خوش امد و تشکر به خاطر پیگیری مصالب که نشان از دقدقه درونی شما دارد
شما فرمودی که بنده با سر هم بندی کلمات زیبا و سنگین سعی در القا نظر باطل خویش دارم در صورتی که بطلان ان قبلا ثابت شده و..
قبل از هر چیز بنده باز هم تکرار میکنم که مرا هیچ ادعایی نیست مبنی بر درستی مطلق دیدگاهم وبارها دوستان را دعوت به نقد کرده ام ولی تاکنون نقد علمی و مستدلی ارائه نشده تا بنده بر بطلان مطالبم واقف گردم اگر شما با منطق و دلیل (فرقی نمی کند که از طرف خود تان باشد یا نقل قول دیگری باشد ) واقعا به بطلان نظرات بنده رسیده ای بسیار خوشحال خواهم شد که ان دلایل را بیان کنید تا ما نیز از اشتباه خارج شویم و بنده از این بابت از شما سپاس گذار خواهم شد.
اما اگر دلیلی نداری با کدام منطق بیانی را رد میکنید شاید در ان دیدگاه حقیقتی نهفته باشد که شما به ان مطلع نباشی به هر حال این یک نگاه عاقلانه است که ما وقتی بر بطلان نظری دلیل نداریم باید با احتیاط برخورد کنیم و نهایتا بگوییم ممکن است درست باشد یا ممکن است غلط باشد واین امکان تا زمان ارائه دلیل پابر جاست .

اما بنده یک سوال از شما و تمام کسانی که با دین مخالف هستید دارم (البته بنده نیز به خرافات و جنایاتی که به اسم دین اعمال شده و میشود مخالفم ولی منطقا ان را دلیل بر رد کل دین نمی دانم )و ان این است که شما برای سعادت بشر چه راه و شیوه ای را پیشنهاد میکنید و راه تحقق ان شیوه را بر چه اساسی پایه گزاری میکنید به عبارتی شما برای ساختن یک زندگی صلح امیز و به دور از خشونت و تجاوز به ناچار باید به انسانیت تکیه کنید (البته شاید هم به امر دیگری تکیه میکنید که لازم است مشخصا بیان کنید ) حال سوال من این است که ضمانت اجرایی شما برای تحقق انسانیت چیست ؟ یعنی با تکیه به چه امری مردم را به انسانیت فرا می خوانید ؟و چرا باید ما منافع دیگران را بر منافع خود ترجیح دهیم ؟چرا نباید بر اساس غریضه فقط به فکر منافع خودمان باشیم ؟
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا و تشکر مجدد از توضیحاتتان.
اقای حق گرای ناحق گو راه نجات بشر در سر بریدن و دست قطع کردن و گردن زدن و شلاق زدن نیست. یک نگاهی به جامعه امروز ایران بنداز ایا واقعا الان جامعه ما نجات پیدا کرده. دین و اسلام ملعبه دست یک عده شده که هروقت خواست اویزونش میشن و برای خودشون مال و منالی بهم زدن. کدوم یکی از رجال سیاسی و مذهبی ایران رو دیدی که وقتی مریض میشه ببرن حرم عمام رضا و از اون بخوان شفاش بده. هرکدومشون مریض میشه توی بهترین بیمارستانهای ایران و دنیا و زیر نظر بهترین دکترا تحت نظر قرار میگیرن تا خوب بشن. این حرم و امام زاده ها برای امسال من و شماست. نجات بشر در هر چیزی باشه در دین نیست اونم دین اسلام که هر روز جنایاتشو میبینیم. چرا سعی میکنید جنایات داعش رو سوای جنایات اسلام بدونید شما باید از روی کار امد ن داعش استقبال کنید چون دستورات اسلام مبین رو اجرا میکنه. گردن زدن مخالفین و قطع کردن دست و پای روزه خواران و دزدای بیچاره و به بردگی گرفتن دختران و زنان همه اینها در سدر اسلام وجود داشته. سکس با زنانی که به اسارت میگیرن و تحت عنوان کنیز جنسی ازشون بهره میگیرن اینا همه رو محمد و اصحاب جان بر کفش انجام دادن و اسنادشم موجوده. عمام اول شیعیان در یک روز صدها تن رو در یک گودال میسوزونه بنا به روایاتی که در کتابهای شیعه اومده. هر جایی که مسلمانان پا گذاشتن اونجارو به لجن کشیدن و جنایات بیشماری رو به جای گذاشتن. اسلام داعش مساوی با اسلام محمد مساوی با اسلام ابوبکر مساوی با اسلام عمر مساوی با اسلام علی مساوی با اسلام بنی امیه مساوی با اسلام مختار مساوی با اسلام ال زبیر مساوی با اسلام بنی عباس. اگر شما جنایتی رو از داعش اسم بردید که مشابه اون رو محمد و دار و دسته اش انجام نداده بودند من همینجا روزی صدبار مینویسم غلط کردم. احادیث محمد و وارثان حکومتش رو در مورد زنان مطالعه کنید متوجه میشید که سطح فکر و اندیشه این افراد در چه حد بوده است. قران اونقد تناقضات بدیهی داره که هرطور بخوای سرپوش بذاری روش از یه جای دیگه بوش در میاد. حالا شما بیا تناقضات قران رو سرپوش بذار با اعمال و رفتار پیامبر که در طول 23سال زندگیش مرتکب شده چه میکنی با احادیثی که از اون نقل شده میخوای چکار کنی. یکروزی تمام احادیث محمد و امامان و خلفا رو در مورد زنان همینجا مینویسم تا بفهمید دین مبین اسلام چه دین مبین خطرناکیه. باور کنید هر باخردی که بیاد مطالب شما و مخالفین رو در مورد اسلام بخونه میفهمه که کی راست میگه کی داره توجیه میکنه.بحثایی مثل معجزه شق القمر، منطقه ای بودن انبیا، اعجاز لفظی قران، کشتار مخالفین در قران همه این مطالب توی این چندماه اینجا اورده شده و همه هم سعی کردن توجیه کنن. شما ادعا میکنی چه ضمانتی بر اجرا شدن انسانیت هست و چون ضمانتی نیست پس بهتره به همین دینهای الکی بچسبیم ولی اقای حقگرا وقتی در یک جامعه ای قانون وضع بشه و همه ملزم به رعایت اون بشن خودش ضمانت بزرگیه. مهم اینه که افراد بهمدیگه اسیب نرسونن اینکه در خلوت خود چکار میکنن به کسی ربط نداره. زمانی که ماشین اختراع شد بعدش بالافصله قوانین رانندگی وضع شد تا این وسیله مفید باعث ازار و اذیتن دیگران نشه. من یک باغ بزرگ دارم توی اون باغ میخام با سرعت 250کیلومتر رانندگی کنم بقیه رو سننه. ولی وقتی اومدم توی جاده های شهری باید از قوانین رانندگی اطاعت کنم. انسانیت هم به همین ترتیب من توی خلوت خودم هر غلطی که دوس دارم انجام میدم تا حایی که به کسی اسیب نرسه به کسی ربط نداره که من چکار میکنم اما اگه دیگران رو ازار رسوندم اونوقت باید توبیخ بشم. حالا سوال اصلی اینجاست که ادیان تونستن انسانیت رو اجرا کنن که شما اینگونه ازش دفاع میکنی.
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۱ تشننه حقیقت
این متن فوق العاده زیباست بخونیدوروش تامل کنید.
این جغرافیانیست که جهان سومی بودن آدم هاراتایین می کندبلکه این آدم هاهستندکه آن رابیشتراست!
جهان سوم طرزتفکرنادرسا ماست
جهان سوم جاییست که درآمدیک دعانویس ازیک برنامه نویس بیشتراست!جهان سوم جاییست که مردمش جهان سومی زندگی می کنند
جهان سوم جاییست که مردمش بایک استخاره هدف تایین می کنندوبایک عطسه ازهدف هوددست می کشند
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۷ تشننه حقیقت
ببخشیدبابت اشتباه های تایپیم
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۰ تشننه حقیقت
سلام.دوحدیث ازمحمدپرروونکبت درزیرمی نویسم تابفهمداسلام چه قدردین خوبیه ودین خشونت نیست وبافروکرد٫ شیوایی کلام محمدآشنابشید😍😍😍
حدیث اول توکتاب صحیح بخاری هستش
درآخرزمان جوانانی باافکاروعقایداحمقانه پیدامیشوند.آن هاخوب حرف می زننداماآن هاهمانندتیرکه ازکمان درمی رودازاسلام خارج می شوند.هرکجاآن هارایافتیدآن هارابکشید.درروزرستاخیزبرای کشنده آن هاپاداش خواهدبود
حدیث دوم توکتاب سنن ابوداوودهستش
عبدالله بن عباس روایت می کندکه مردکوری همسرکنیزی داشت که به پیامبرناسزامی گفت.مرداورانهی می کردولی اودست برنمی داشت.یک شب کنیزشروع به ناسزاگفتن به پیامبرکرد.مرداورابرحذرداشتولی اودست برنداشت.مردخنجری برداشت ودرشکم زن فروکردشکم اوراپاره کردوبچه ای که درشکم داشت بین پاهایش افتادوغرق درخون شد.فردای آن روزوقتی به پیامبرخبردادنداومردم راجمع کردوگفت:شمارابه خداوبه حق خودم سوگندمیدهم هرکسی که این کارراکرده جلوبیاید.مرددرحالی که می لرزیدبرخاست وجلوی پیامبرایستادوگفت:یارسول الله من ارباب اوهستم اوناسزامی گفت وشماراانکارمی کردمن اورانهی کردم ولی فایده ای نداشت.اوهمسرمن است وازاودوپسردارم دیشب که دوباره شروع به ناسزاگفتن کردخنجری درشکمش فروکردم واوراکشتم.پیامبرگفت:شهادت میدهم که اوهیچ خون بهایی ندار.واقعاجای تاسفه محمدازکشتن زن وعلی الخصوص فرزندبی گناهی که درشکم داشت ناراحت نشدومردرانهی نکرد
عرض سلام و ادب خدمت جناب بامنطق

ضمن تشکر به خاطر الطاف شما دوست عزیز

ازانجا که شما خود را با منطق میدانید ذکر مواردی را به شما دوست عزیز لازم و ضروری میدانم تا فرق بین تعصب کور و منطق را بیشتر از پیش بدانید

1.اولا اگر با توهین و افترا به بنده دل شما ارام میگیرد از نظر بنده هیچ ایرادی ندارد زیرا بنده خود را مبرا از خطا نمی انم وگاهی هم لازم است انسان به جای تحسین نوهین بشنود تا حواسش رابیشتر جمع کند
2. محض اطلاع شما و دوستان همفکرتان باید عرض کنم که بنده هیچ وابستگی با نظام و قدرت حاکم نداشته و ندارم ،کارم ازاداست و در کف جامعه با مشکلات فراوان امرار معاش کرده لذا بهتر از هرکسی معنی فقر ،بی عدالتی ،ظلم و... را میفهمم لذا نه وصله دفاع از قدرت حاکم به بنده میچسبد نه مرفحه بیدرد بودن واگر میبینید که برای نوشتن این متنها وقت میگذارم و در واقع از زمان کاریم مایه میگذارم و صرفا به خاطر انجام وظیفه در راه انچه حق یافته ام میباشد ولاغیر لذا باکی از افترا و فحش چه از جانب متعصبین با خدا و چه از طرف متعصبین بیخدا
3.شما یا درست ادیان را متوجه نشده اید یا متوجه شده و از روی عمد نکات مثبت دین را نادیده گرفته اید مثلا چرا شما ایات مربوط به انفاق را متذکر نمی شوید که علاوه بر اینکه به انفاق و کمک به فقیران تاکیید دارد به این بسنده نکرده و نکات بسیار متعالی تری را در ان گنجانده که به اختصار عبارتند از :
افاق از بهترین اموال نه بد ترین ان
انفاق در خفا بهتر است از انفاق اشکار است
بعد از انفاق منت نگذارید
اگر پولی ندارید با زبان خوش سائل را رد کنید
از سیمای مردم پی به فقرشان ببرید تا انان که با ابرو هستند مجبور نشوند تقاضا کنند بلکه قبل از تقاضای انان خود شما پیش قدم شوید
اگر امکان دارد طوری انفاق کنید که طرف شما را نشناسد تا خجالت نکشد

حال از شما میپرسم ایا همچنین دینی که انقدر برای انسان کرامت قائل است میتواند عامل جنایت باشد پس شما اگر اهل منطق هستید اول باید تمام ان دین را مطالعه نموده و تمام جوانب ان را بسنجی وهمه خوب و بد ان را ببینی و بعد قضاوت کنی نه اینکه متعصبانه گوشه ای را گرفته و موارد دیگر را نا دیده بگیری
عیب دین جمله بگفتی هنرش نیز بگوی //نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
4.از نظر منطق و عقل ما نمی توانیم اعمال پیروان یک مکتب را مصداق کامل و شاخص شناخت ان دین قرار دهیم بلکه باید خود ان دین را ارز یابی قرار دهییم
5.دین علاوه بر اینکه یک امر الاهی است یک پدیده اجتماعی نیز هست که طبیعتا به مرور زمان گرد خرافات و تعصبات و تفسیرهای نابخردانه ان را تحت تاثیر قرار خواهد داد . (مانند جوی ابی کا در مسیر خود ممکن است الوده گردد) وبنده به هیچ عنوان منکر این خرافات و انحرافات نیستم .بنابر این یک محقق باید بتواند با تحقیق و تدبر بین اصل دین و انحرافات ان و سوء استفاده های احتمالی تفاوت قائل گردد و بداند که دین مانند هر ابزار دیگر این قابلیت را دارد که مورد سوء استفاده قرار گیرد درست مانند علوم مثلا : فیزیک هسته ای یک علم است که میتوان از طریق ان به منافع بسیار دست یافت و در عین حال این قابلیت را دارد که به وسیله ان بمب اتمی تهیه شده و حیات بشر را به خطر بیندازد ولی ایا شما از نظر منطقی میتوانی به دانشمندان هسته اتی ایراد بگیری که این چه علمی است که بشر را به خطر انداخته در صورتی که به خوبی میدانی که نیت انان خیر بوده و هدف انان استفاده درست از ان علم است و اگر ما از ان علم درست استفاده نکنیم مقصر کیست ؟
دین نیز همین طور است و این قابلیت را دارد که خوب یا بد استفاده گردد پس چرا شما دین را مورد هجمه قرار میدهی ولی علم را نه ؟ ایا این منطق است یا تعصب ؟
5. یک محقق با منطق به خوبی میداند که بسیاری از امور اخلاقی نسبی هستند و تحت تاثیر فرهنگ هر عصری و در هر زمانی ممکن است معانی و بار اخلاقی متفاوتی داشته باشند مثلا واژه عفت و حجاب در هر فرهنگی به گونه ای خاص تعبیر میشود که ممکن است بسیار متفاوت از فرهنگ های دیگر باشد لذا محقق باید هم فاکتور زمان راو هم مکان را در قضاوت خود دخیل کند و منطقی نیست ما پدیده و عملی را از صدر اسلام ودر مکانی به دور از تمدن را در قالب امروزی قضاوت کنیم ایا این امر عین بی منطقی نیست پس فرق یک محقق با یک متعصب در چیست ؟؟؟
6.شما اگر مطالب گذشته بنده را مرور کنید خواهید فهمید که بنده با هیچ یک از تناقضات و ضعفها و انحرافات و سوء استفاده های ابزاری از دین نا اشنا نیستم ولی بنده به تفصیل علت این امور را ذکر کرده ام شما اگر اهل منطق هستید درست این است که ان تعبیر و تفسیر ها را نقد منطقی کنید نه اینکه با برچسب زدن و هیا هو که خاصیت تعصب است اذهان را اشفته کنید
7. دین گرایی یک امر فطری است و به همان اندازه بشر به ان نیازمند است که به عقل گرایی نیاز دارد به عبارتی معنویت و عقلانیت دو بال پرواز بشریت است که از ان گریز ی نیست و مطمعن باشید اگر دین گرایی امری واهی و بی اساس بود به اندازه تاریخ بشریت قدمت نداشت وبا وجود اینکه همواره مورد سوئ استفاده افراد سود جو قرار داشته ولی همواره اثار مثبت خویش را داشته است و هیچ نیروی به اندازه معنویت نمی تواند بشریت را اصلاح کند
8. اینکه شما گفتید ما با وضع قانون میتوانیم خلاء دین را پر کنیم منطقا باطل است زیرا بشر طبعا تا زمانی به قانون احترام میگذارد که مجبور باشد و هر جا که امکانش باشد از ان قانون فرار خواهد کرد مضاف بر اینکه قانون در همه ارکان زندگی انسان ساری و جاری نیست به عبارتی قانون یک باز دارندگی بیرونی است و نمی تواند ما را از درون کنترل کند در صورتی که معنویت و فطرت میتواند ما را از درون کنترل کند و نه تنها قادر است ما را از تجاوز به حریم دیگران مانع شود بلکه در سطحی بالاتر قادر است ما را از محدوده خود خواهی خارج کرده و به عرصه دیگر خواهی سوق دهد که در این حالت فرد تمام تلاشش را میکند که به مردم نفع برسان و به عبارتی درست برعکس غریزه
عمل کرده یعنی دیگران را برخود ترجیح دهد . از نظر منطق کدام قانونی قادر است انسان را به این مرتبه هدایت کند اما اگر شما بگویی چرا همه متدینین چنین نیستند جواب این است به خاطر اینکه دین را اولا درست نشناخته اند ثانیا به خاطر اینکه به ان عمل نکرده اند و این دیگر عیب دین نیست بلکه ایراد کار در جای دیگر است و تمام تلاش بنده نیز همین است که دین را به جایگاه اصلی خود برگردانیم و بتوانیم به ان بعد از تصفیه و تهذیب به ان عمل کنیم و هر گز منظور من این نیست که دین را به همان شکلی که موجود است بپذیریم و عمل کنیم و در این صورت چیزی جز حکومت داعش
نصیب ما نخواهد شد که هرگز مورد نظز این حقیر نبوده و نیست
با سپاس
با عرض سلام خدمت آقای تشنه حقیقت (خخخخخخخ)


جناب آقای تشنه حقیقت واقعا از عیسی مسیح یاد گرفته اید که به پیامبر ما توهین کنید من در تعلیمات حضرت عیسی چنین چیزی را نمیابم





اما در مورد انجیل و الوهیت حضرت عیسی چند سوال داشتم

در انجیل آمده که شیطان عیسی را آزمود چگونه میشود که بنده خالق خود را بیازماید
اگر ۳ تا یکی است وقتی حضرت مسیح مُرد پس پدر و روح القدس هم چون با او یکی بودند پس باید مرده باشند و اگر نمردند ((پس یکی نیستند و جدا از همند)) !!؟؟؟

2) وقتی خدا مرد دنیا را چه کسی اداره می کرد و خدای مرده را چه کسی زنده کرد !!؟؟(( پدر که با خدای مرده یکی بود !!))

3) حضرت مسیح که خدا بود در انجیل وقتی که عبادت می کرد خودش را می پرستید !!؟؟ (لوقا ۶: ۱۲یا عبرانیان ۸: ۲) اگر پدر را می پرستید و خودش را نمی پرستید ((پس باید از هم جدا باشند !!؟))

و در آن روزها بر فراز کوه برآمد تا عبادت کند و آن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.(لوقا ۶: ۱۲)

4) وقتی که مولودی متولد می شود از والد خود جدا می شود وگرنه مولود نشده ! چطور مسیح از پدر مولود شده و جدا نشده و واحد هستند و گفته می شود مولود است !!؟

۵) مسیح پسر خدا چطور می توانست ازلی باشد در حالیکه به یقین والد از مولود قدیم تر است !! پس پسر خدا هرگز موجودی ازلی نمی تواند باشد!؟؟

۶) روح القدس چگونه می توانست ازلی باشد در حالیکه توسط پدر و پسر فرستاده شده است !! پس باید پدر و پسری باشند تا روح القدس فرستاده شود !؟؟ پس دیگر نمی توانند هر سه ازلی باشند !!!

۷) اصلا چرا پدر پسر را متولد کرد و همچنین روح القدس بوجود آمد برای همکاری در تمام مراحل آفرینش مگر عاجز از اداره جهان بود !!؟؟

۸) اگر سه تا یکی هستند پس چرا سلسله مقام متفاوت دارند !!؟

" چون خدای پدر اقتدار و حکمرانی بر همه‌چیز را به مسیح سپرده است، البته روشن است که خود خدای پدر زیر این اقتدار و سلطه نمی‌باشد . سرانجام، وقتی مسیح بر تمام دشمنان خود پیروزی یافت، آنگاه خود او نیز که فرزند خداست، خود را تحت فرمان پدرش خدا قرار خواهد داد تا خدا که او را بر همه‌چیز مسلط ساخته بود، بر کُلّ عالم هستی حاکم شود (اول قرنطیان ۱۵ : ۲۷ - ۲۸) "

۹) " ... و روح او را به بیابان برد و مدت چهل روز ابلیس او را تجربه می نمود...(لوقا ۴ : ۱ - ۲) سوال من در این مورد است که مسیح خداوند برای چه و در چه مورد باید مورد آزمایش مخلوقش ابلیس قرار بگیرد !؟ آیا برای اینکه ایمانش به خداوند مشخص شود !؟؟

۱۰) " پس ابلیس او رابه کوهی بلند برده، تمامی ممالک جهان را درلحظه‌ای بدو نشان داد. (لوقا ۴ : ۵) " سوال من این است که چگونه شیطان که مخلوق خداوند قادر بزرگ است او را بلند کرد و به بیابان برد تا او را آزمایش کند !؟


۱۱) " پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همه‏ی ممالک جهان را بدو نشان داده به وی گفت: اگر مرا سجده کنی، همانا این همه را به تو خواهم بخشید" مگر نه اینکه شیطان خودش مخلوقی از مخلوقات خداوند و جزیی از کل عالم خلقت است چطور این جزء می خواهد در ازاء سجده خداوند به خودش ! کل ممالک زمین را که ذره ای از کل هستی هم نیست را به عنوان پاداش اگر قبول می کرد به او بدهد !!؟

۱۲) شیطان که از هر انسانی بهتر خدا را میشناخت [ حتی از پیش از خلقت انسان] چطور در خدا بودن عیسی شک داشت!؟؟ او که تفاوت روح خداوند و یک انسان ساده را تشخیص می داد و نیازی به " اگر پسر خدا هستی، خود را به زیر انداز" تا او را بشناسد نداشت ، چونکه اگر یک نبی ساده هم بود با معجزه ای می توانست این کار را بکند!؟

۱۳) بنابر مسیحیت ٬ مسیح در هنگام بزرگسالی تازه شروع به دعوت خود کرد . سوال من این است مسیح پسر خدا تا پیش از آن چکار میکرد چون قاعدتاً خدا (مسیح) احتیاجی به رشد سنی برای عاقل و بالغ شدن ندارد پس چرا تا قبل از آن کسی متوجه حضور آن نبود حتی یحیی فامیل او و نبی خدا هم متوجه نشد تا آنجا که می گوید : "« آیا تو همان شخصی هستی که قرار است بیاید و یا ما در انتظار شخص دیگری باشیم ؟ » ( متی باب 11)" حداقل در اسلام او از کودکی سخن میگفت و نبوت میکرد!؟

۱۴) اگر هر انسانی از همان هنگام تولد گناهکار به دنیا می آید مگر هنگامی که مسیحی شود که آن وقت گناه اولیه او با مسیحی شدن بخشیده شود در ازاء قربانی شدن مسیح سرنوشت نوزادانی که در همان هنگام نوزادی از دنیا می روند چه می شود !؟ ((یعنی مسیحی نشده اند و گناهکارند پس قاعدتاً باید مستقیماً عازم جهنم شوند !!؟))

اگر قرار باشد گناهی را که کسی دیگری مرتکب شده برگردن ما بگذارند ((این نشان دهنده عادل نبودن و ظالم بودن خدا نیست؟؟)) که آنگاه نیاز به این داشته باشد تا کس دیگری به خاطر آن قربانی شود تا باز هم خدا بخاطر مردن او گناه مرا ببخشد !!!!!؟؟

خدا به حضرت ابراهیم که پس از سالها صاحب پسری شد رحم کرد و نگذاشت قربانیش کند و بدون قربانی کردن پسرش عمل قربانی او را کریمانه پذیرفت پس چطور نمی توانست گناه اولیه انسانهای بیچاره را که ((کس دیگری انجام داده بود)) را و ظالمانه بر گردن دیگران گذاشته شده بود را ببخشد !!! که نیاز به این بود که پسر خودش را بفرستند تا ((انسانها او را قربانی کنند)) تا گناهانشان را خداوند با کشتن پسر خودش پاک کند!!؟؟

۱۵) هنگامی که مسیح روی صلیب بود فریاد زد : " ایلی، ایلی، لما سبقتنی؟ یعنی : خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟ (متی 27: 46) " در اینجا مسیح که خودش خداست از که یاری می جوید !؟؟؟

۱۶) اگر مسیح خودش با پدر یکی بود و خدا بود ، چگونه وسیله ای برای حمد کردن خداست !!؟ پیوسه خدا را به وسیله عیسی حمد گوییم و با صداهای خود نام او را تمجید نماییم ، این است قربانی ما به درگاه خدا (عبرانیان ۱۳:۱۵)

۱۷) چرا در عهد عتیق، تورات و کتاب های مختلف انبیاء پیشین از این یگانه پسر خداوند ]مسیح[ هیچ اثری و صحبتی نیست!؟ چرا درباره خدا بودن روح القدس در آن اثری و صحبتی نیست!؟ در عهد عتیقی که حتی درباره چگونه سوار شتر شدن افراد هم مفصل صحبت کرده و توضیح داده چگونه به مهمترین مطلب عالم، یعنی تثلیث خداوند و اینکه خداوند یگانه پسری دارد که مسیح است، اشاره ای هم نشده!!؟؟؟

۱۸) چرا یهودیان از قدیم تا به امروز همچنان منتظر پیامبری به نام مسیح هستند، نه خداوندی که مسیح با!-
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹ تشننه حقیقت
باعرض سلام خدمت جناب حقجو.هرچی من درموردمحمدآشغال ترین وعوضی ترین انسان نوشتم همه ازکنب حدیث شمابود.آیامحمدنگفت کفارهمه نجسند.فکرکنیداگه این جورباشه 7ملیاردآدم نجسندو1ملیاردآدم پاک هست😛😛😛😳بدبختابمونیدتوگمراهی.اگه این حورباشه سفربه کشورهای اروپایی حرام هست چون این کشورهاکافرهستندوکل زمین ابن کشورهانجس هست وواردکردن کالا٫توافق هسته ای هم حرام هست و...😍😍آیامحمدنگفت زن حق خارج شدن ازخانه بدون اذن شوهرش رانداردوبایدهمواره مطیع شوهرخودباشد.آیامحمددستورل مردان یهودیان بنی فریظه وبه اسارت وبردگی گرفتن زنانشونونداد.اینوبدونیدخداوندمهربان به قدری مردم جهان رودوست دداشت که بگانه فرزندعزیزشوفرستادتاحجت خودرابرمردم تمام وکامل کندوهرکه به مسیح ایمان آوردنجات یابد


عرض سلام و ادب خدمت جناب تشنه حقیقت

از انجا که در این عالم رسیدن به هر امری راه و روش خاص خود را دارد برای رسیدن به حقیقت نیز لاجرم باید مسیری طی گردد ولی مهمتر از ان این امر است که ما باید به واقع تعریف درستی از حقیقت داشته باشیم تا بتوانیم راه رسیدن به ان را بیابیم واین خود نیاز به مقدماتی دارد که باید اول روشن گردد بنده پیشنهاد میکنم که به اتفاق هم گام به گام در این مسیر با هم پیش رویم تا حقیقت برما اشکار گردد ونهایتا یکی از ما از اشتباه در اییم و اگر شما واقعا دنبال حقیقت باشید اگر ان را یافتید ولی مخالف با عقاید کنونی شما بود باید حقیقت را بر عقاید خود ترجیح دهید والبته این حکم بر بنده نیز صادق است نه صرفا برای شما ولی قبل از هر چیز چند نکته را برادرانه خدمت شما عرض میکنم اگر منطقی بود بپذیرید در غیر این صورت نپذیرید :
نکته اول :
از نظر عقل و منطق اگر شما به واقع دلایل قاطعی برای رد و تخریب یک شخص دارید که به دروغ در نظر عده ای موجه جلوه کرده ارائه دلایل شما بدون دخالت دادن احساسات بهترین و معقول ترین راه برای رسیدن به مطلوب است و اصلا نیازی نیست که احساسات خود را در این امر دخیل کنید مثلا اگر کینه ای هم از این شخص دارید نشان دادن این کینه در حین دلایل منطقی شما، اثر ان دلایل را از بین میبرد زیرا مخاطبین شما وقتی وجود کینه را در شما ببینند در صداقت شما شک میکنند و همین امر از تاثیر کلام شما در مخاطبین میکاهد زیرا از نظر اهل منطق تنها کسانی در تخریب دیگران دست به فحش و کلمات رکیک میزنند که دستشان از دلایل منطقی خالی است لذا چون نمی توانند با دلیل حرف خود را اثبات کنند روی به فحاشی می اورند تا عقده خود را خالی کنند که از خصوصیات عوام بی منطق است .
مضاف بر این که اساسا شما وقتی به کسی که دیگران او را قبول دارند فحاشی میکنی نه تنها ایمان انان به ان شخص کم نمی شود بلکه اعتقاد انان بیشتر هم میشود زیرا شما تنها با عمل نابخردانه خود ایمان انان را جریحه دار کرده ونه تنها شخصیت خود را پایین اورده ای یلکه ایمان انان را نیز قوی تر کرده ای یعنی اگر ما بپذیریم که به واقع با دلیل یا بیدلیل در این امر حق با شماست همین عمل نادرست حقیقت را به گونه دیگر نشان خواهد داد وشما به واقع با این عمل به جای اینکه حرف خود را اثبات کنی در واقع خود را محکوم کرده ای که مطمعنا مراد شما نیست
نکته دوم :
اگر ما ریشه ای تر به مسائل بنگریم در خواهیم یافت که شماوقتی شخصی را به دلایلی محکوم میکنی در واقع ان صفات را محکوم میکنی که همان رزائل اخلاقی هستند به عبارت روشنتر شما میخواهی امور زشت و ناپسند را محکوم کنی و اگر شخصی را منفور میدانی به خاطر این است که ایشان را دارای ان صفات میدانی والا اگر همان شخص دارای صفات خوب باشد شما ایشان را مدح خواهی کرد و همچنین ما اگر پیامبر اکرم را ستایش میکنیم در واقع ان صفات را ستایش میکنیم نه خود ایشان را به عبارتی اگر ما ایشان را میستاییم به خاطر اتصاف ایشان به این صفات است همچنان که شما حضرت عیسی را به خاطر صفات خوبش می ستایید واگر همین اشخاص واجد صفات بد باشند ما انها را به جای ستایش ،نکوهش خواهیم کرد.
پس تا اینجا معلوم شد که ما هر دو خوبی را میستاییم و بدی را نکوهش میکنیم و اگر فردی را ستایش کرده و دیگری را نکوهش میکنیم به دلیل اتصاف به این صفات است نه اینکه ان فرد ذاتا قابل ستایش یا نکوهش باشد بنابر این تنها اختلاف ما بر سر این است که ایا مصادیق خوبی یا بدی در شخصی صدق میکند یا خیر
نکته سوم
ما برای اینکه شناختی یقینی نسبت به اسلام و شخص پیامبر اکرم داشته باشیم و مطمئن باشیم که در شناخت خود به بیراهه نرفته ایم لاجرم باید به منابع یقینی و مورد اطمینان مراجعه کنیم که در این زمینه تنها قران است که میتواند یقینی باشد و ما عقلا نمیتوانیم به کتب تاریخی و حدیث به صورت صد در صدی اطمینان داشته باشیم زیرا به راحتی میتوان در صحت انها شک کرد که خود بحث مفصلی است ولی در مورد قران به اینگونه نیست یعنی همه مسلمانان متفقا در مورد قران یک نظر داشته و ان این است که این کتاب همان است که پیامبر اسلام مدعی است از طرف خدا بر او نازل گشته و دچار انحراف نگشته بنابر این ما چه برای تایید چه برای رد تنها میتوانیم به قران استناد کنیم البته این امر به این معنی نیست که تاریخ و حدیث مطلقا به درد نمی خورند بلکه منظور این است که اگر ما بخواهیم به یک حکم یقینی برسیم نمی توانیم به انان تکیه کنیم ولی در عرصه های دیگر خود بهترین راه گشا هستند
نکته چهارم
ما برای اینکه درک درستی از قران داشته باشیم باید به تاریخ قبل از اسلام و بعد ان و فرهنگ حاکم بر ان دوره اگاهی داشته باشیم .همچنین با ید درک درستی از خدا ،وحی ،نبوت و ادیان دیگر داشته باشیم

بنابر این ما چه بخواهیم پیامبر اسلام و دین او را نقد کنیم و چه بخواهیم به حقیقت برسیم چاره ای نداریم جز اینکه از مسائل ریشه ای شروع کنیم وان وجود خودمان و اینکه ایا خالقی داریم یا خیر ورابطه ما با این جهان هستی چگونه است و ما در کجای این جهان قرار داریم و اینکه ایا اصلا دین و نبوت در این عالم امری ضروری است و اگر ضروریست ایا همه ادیان بر حقند یا برخی بر باطل ؟ به عبارت روشن تر ما باید ابتدا مشخص کنیم که ایا کل این جهان خالقی دارد یا خیر ؟ و اگر دارد ایا این خالق همان است که ادیان ما را به ان خوانده اند ؟
بنابر این پیدا کردن حقیقت و همچنین درک درست کتب دینی (برای شناخت درست پیامبر و اینکه ایا ایشان دارای مصادیق زشتی هستند یا خیر؟)نیاز به این دارد که ما درک درستی از خدا داشته باشیم و این میسر نمی شود مگر اینکه ما ابتدا خودمان را بهتر بشناسیم و جایگاه خود را در این عالم بدانیم .
لذا بنده به عنوان شروع و استارت از شما سوالی دارم تا بر اساس ان حقیقت جوئی را اغاز کنیم و ان این است که از نگاه شمایا دین شما تعریف انسان و خدا و ارتباط انها با نظام هستی چیست ؟
تقاضای که از شما دارم این است که موقتا امور بی ارزشی چون فحاشی و...را کنار گذاشته و به مسائل مهمتری فکر کنید اگر به واقع تشنه حقیقت هستید زیرا اگر حقیقتی که شما تشنه سیراب شدن از ان هستید اشکار گردد خواه ناخواه همه چیز اشکار خواهد شد و نهایتا مشخص خواهد شد که ایا پیامبر اکرم دارای مصادیق زشتی هستند یا خیر ؟ بنابر این به شما توصیه میکنم که اندکی صبور باشید تا حقیقت خود همه چیز را اشکار کند . لذا از شما تقاضا دارم فعلا فقط به همان سوال که اشاره شد پاسخ گویید و تمرکزتان را روی ان نکته معطوف کنید .
در پناه حق باشید
با سپاس
۲۰ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۰ تشننه حقیقت
سلام جناب حق گرا.بهترین تعریفی که درموردتعریف خداطبق کتاب مقدس وجوددارددراعتقادنامه وست منیستریافت میشودکه می گویدخداروحی است که دروجود٫حکمت٬قدرت٬قدوست٬عدالت٬نیکویی وحقیقت خودنامحدودولایتقیراست.اودرتمام دنیاحضورداردودرعین حال ازتمام موجودات برتراست.درمسیحیت شناخت خداازطریق مکاشفه بسیاربرجسته شد
ه است.مکاشفه عبارت است ازعملی که خدابه وسیله آن خودرامکشوف میسازدوحقایق رابه فکرانسان منتقل میسازد وبه این ترتیب آنچه که ازطریق دیگری نمیتوان فهمیدبه مخلوقات خودمی فهماند.مکاشفه دونوع است:1-مکاشفه عمومی خداکه درطبیعت٬تاریه ووجدان یافت میشود.این مکاشفه ازطریق عوامل طبیعی وحوادث تاریخی به مامنتقل میشودوتوسط افرادباشعورقابل درک است.2-مکاشفه مخصوص خدا:یعنی اعمال خاص خدامثل معجزات او٬ارسال انبیا٫اعمال عیسی مسیح٫کتاب مقدس وتجربه های شخصی.ازدیدگاه مسیحیان مسیح مرکزتاریخ ومکاشفه است.پولس می نویسد:خدادرطول زمان به اقسام مختلف وطریق های متفاوت به وساطت انبیاباپدران ماتکلم نمود.دراین ایام آخرهم بامابه وساطت پسرخودمتکلم شد.درانجیل یوحناآمدهاست که خداراهرگزکسی ندیده است.پسریگانه ای که درآغوش پدراست اوراظاهرساخت.برای دستیابی به مکاشفه وشناخت خدایی که خودراازراه های مختلفی مکشوف ساخته است بایدازاستعدادهای مختلفی که دروجودماست استفاده کنیم.استعدادهای انسان دونوع است.استعدادهای فکری واستعدادهای روحانی.منظورازاستعدادهای فکری عقل وتفکرماست ومنظورازاستعدادهای روحانی معرفت باطنی خداست.علاوه براین روح القدوس به ایمان داران روحانیت خاصی می بخشد که شناخت خدادرپرتوآن میسرمیشود.رابطه خداوحهان هستی درنظرمن هم درخلق جهان وهم دربقاآن است.بدین صورت که موجودات علاوه بروابستگی بخ خالق خویش درخلق دربقانیزبه خداوندوابسته اندمثلارابطه ماباخالق خویش مثل رابطه پرتوهای نوربامنبعدنوراست به این صورت که اگرمنبع نورلحظه ای نورافشانی نکندپرتوهای نورازبین میروند.
دین مسیحیت که برآمده ازسنت یهودی است براساس مندرجاد کتاب عهدعتیق مخلوق وآفریده خداست که به شباهت وتصویرخدایش خلق شد.(سفرپیدایش بخش 1آیه27).انسان به صورت وشباهت خداآفریده شده است.انسان پس ازارتکاب گناه(گناه نخستین آدم وحوا)بازبه صورت خدابازبه صورت خداباقی مانداماتنهاازطریق روح القدوس احیاکننده وایمان بع مسیح که فداشدومصلوب گردید میتواندمجددابه شباهت خدای خوددرآمد.درتمعیدگناه ذاتی ماشسته وبخشیده میشود.درمسیحیت انسان آمیزه ای ازروح وجسم میباشدوازخلقی مادی والهی برخورداراست دردین مسیحیت روح انسان جنبه الهی راداراست چنان که پولس معتقدبودخداروح خودرابه ماعطافرمود(اول قرنتیان٬122)
با تشکر از مطالب همه دوستان با منطق!
و ممنون از مطالب شما اقای حقگرا
در اینجا مطالبی رو که پربازدیدترین بوده در انجمن خردگرایان رو براتون میزارم البته یک سری رو....

امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد

بارها شاهد بوده ایم که خداباوران میگویند باور به خدا ایده ای هست که بسیار معمول تر از دیگر ایده ها بنظر میرسد و قبول کردن آن ساده تر هست...

@kheradgarayanchannel

آیا چنین چیزی میتواند دلیل باور به خدا باشد؟!

گاهی اوقات در علوم از سادگی به عنوان معیاری برای انتخاب استفاده میشود
اگر دو تئوری مختلف پدیده ای را توصیف کنند، تئوری ساده تر قبول میشود
البته کاملاً هم معقول هست
ولی تفاوت بسیار بزرگی وجود دارد
در مورد انتخاب تئوریهای علمی، تنها و تنها هنگامی از معیار سادگی استفاده میکنیم که هیچ فاکتور ترجیح دهندهٔ دیگری وجود نداشته باشد
و دو تئوری هردو نتیجهٔ یکسانی در مورد پدیده های مشاهده شده بدهند
هرکدام از تئوریها را که انتخاب کنیم نتیجه ای که میگیریم تفاوت نمیکند
مگر وقتی که محدودهٔ بررسی را افزایش دهیم، که در آن صورت نیز انتخاب تئوریها تجدید میشود
پس میتوانیم هرکدام را که خواستیم انتخاب کنیم
ولی در مورد ایدهٔ خدا، نتایجی که از باور داشتن به او میگیریم و نتایجی که از باور نداشتن به او میگیریم بسیار فرق دارد
این دو تئوری نتایج بسیار متفاوتی دارند و در نتیجه منطق حکم میکند که با بررسی و تحلیل آنها، "تئوری" مناسب تر (درست) را انتخاب کنیم
شاید بسیاری از کسانیکه چنین چیزی را در نظر دارند گفته های قبلی را کاملاً قبول داشته باشند و مسئلهٔ آنها تنها در مورد این باشد که این سادگی را چیزی عجیب بپندارند که نشان از یک دلیل خاص دارد
مثلاً تصور اینکه خدایی انسان وار در تخت خود نشسته، عصایی را در هوا میچرخاند، چیزهایی زمزمه میکند و جهانی به وجود می آید، بسیار بسیار ساده تر از این باشد که این جهان بر اساس تکامل تدریجی نمونه هایی ابتدایی و ناقص به وجود آمده باشند (یگانه ایده ای که مقابل باور به خدا قرار میگیرد باور به تکامل نیست و اصولاً ملزم کردن خود برای رسیدن به جواب برای مسائل دور از دسترس درست نمیباشد؛ منشاء جهان)
ولی آیا این مسئله میتواند ترجیحی بین دو ایده به وجود آورد؟!
دو تئوری مختلف را در نظر بگیرید؛
یکی اینکه خورشید به دور زمین میچرخد، از شرق بیرون می آید، آسمان را دور میزند و در غرب فرو میرود
و دیگر اینکه زمین کره ای هست که به دور آن خورشید میگردد و چنین منظره ای را ایجاد میکند، در حالیکه چرخش آن را حس نمیکنیم و به خارج پرتاب نمیشویم
به نظر شما باور کدامیک ساده تر هست؟! مسلماً ایدهٔ اول بسیار ساده تر هست و باور کردن آن راحت تر
در حالیکه میدانیم نادرست هست و تئوری پیچیده تر و عجیب تر دومی درست.
تا کنون به کوه ها دقیق شده اید؟!
میدانید کوه ها چطور ساخته شده اند؟!
آیا میتوانید پدید آمدن یک "زبان" از صفر را تصور کنید؟!
شما را نمیدانم، ولی تصور اینکه یک زبان با تمام کلمات و دستور زبانش از صفر به وجود بیاید و کم کم تکامل یابد برای من بسیار مشکل هست، هرچند که آنرا قبول دارم
بسیار ساده انگارانه هست تصور اینکه حقیقت باید ساده باشد و شواهد نیز آنرا تکذیب میکند
نه سادگی، و نه احساس ما، هیچکدام نمیتوانند معیاری برای تصمیم گیری باشند.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


‍ "اچ.ال.منکن"

متمدن بودنِ انسان ها، متناسب با شکاکیتِ آنهاست، نه با ایمانشان...
مکان مذهبی، جایی است که حضرات مستطابی که هیچگاه پایشان به بهشت نرسیده برای کسانی که هیچگاه پایشان به بهشت نخواهد نرسید پرچانگی
میکنند.

@kheradgarayanchannel



باور به خدا در میان تمام ملل و در تمام زمانها به نوعی وجود داشته، پس نمیتواند دروغی بی اساس باشد؟!

@kheradgarayanchannel

در این ایده از دو مقدمه استفاده شده است
یکی اینکه باور به خدا همواره وجود داشته
و دیگر اینکه همیشگی بودن یک باور به معنی درستی آن است
در مورد مقدمهٔ اول میتوان با قطعیت گفت که اشتباهی بزرگ است
ایدهٔ خدا به شکلی که در ادیان متعارف وجود دارد، جز بسیار کوچکی را تشکیل میدهد، که هم از نظر جغرافیایی پراکندگی کامل ندارد، و هم از نظر زمانی به گذشته های دور نمیرسد
سایر چیزهایی که با عنوان مشابه، یعنی "خدا" نامیده میشوند، عملاً تنها در اسم با آن اشتراک دارند
قبیله ای که گاو میپرستد چقدر با اسلام یا مسیحیت تشابه دارد؟!
اینگونه بیان میکنند که باور به خدا فطریست (یعنی همیشه و همه جا وجود داشته و خواهد داشت) و لذا خدا وجود دارد
آنچه فطری بودن باورها مینامیمش، معمولاً چیزی نیست جز بازتابی از هنجارهای اجتماعی
نمونه ای از آن میتواند شیوهٔ لباس پوشیدن باشد
ما عادت داریم بیشتر بدن خود را بپوشانیم، و در صورتی که جز این باشد معذب خواهیم بود
آیا این مسئله به معنی فطری بودن "حیا"ست؟
خیر، به این خاطر است که محیط اینگونه ما را عادت داده است
همانطور که بسیاری از قبایل بدوی عادت به لباس پوشیدن ندارند و از این خصلت فطری بی بهره هستند
حال فرض کنید جوامعی باشند که تبلیغاتی بسیار بسیار زیاد برای خدا میکنند (مثل ایران و بسیاری از کشورهای دیگر) و باور خدا نیز فطری نباشد
به نظر شما فردی که از لحظهٔ تولد با این مسئله درگیر است میتواند آن را از ناخودآگاه خود خارج کند؟!
به نظر نمی آید که بتواند و این همان است که فطری بودن باور میخوانندش، مانند زبان مادری
زبان مادری نیز فطری نیست ولی به خاطر ارتباط بسیار نزدیکی که با آن داشته ایم (به خصوص در زمان کودکی) هیچگاه از ناخودآگاه ما خارج نمیشود و تا پایان عمر نیز ما را همراهی میکند
پس یادآوری یک چیز به معنای فطری بودن آن نیست
و حال فرض کنیم باور خدا فطریست (در حالیکه هیچ دلیلی برای آن نداریم)، آیا میتوانیم از آن وجود خدا را نتیجه بگیریم؟! مسلماً خیر.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

upzone.ir/42084
خدا خطاب به نوح; تو باید یه کشتی بسازی و توی اون از هر حیوونی یه جفت جا بدی...

... و من باید دنیا رو برای از بین بردن شر و بدی غرق کنم!

نوح; رفیق، میدونم که از تمام اون چیزا عصبانی هستی، اما آیا این کاری که میخوای انجام بدی، یه روش پـــیچیدهٔ مضحک واسه شخصی که میتونه بسادگی همه رو با یک اراده، آنی بُکشه و از بین ببره، نیست؟!

@kheradgarayanchannel


upzone.ir/41686
💢نظر وینستون چرچیل در مورد اسلام!

@kheradgarayanchannel

چرچیل نخست وزیر مشهور انگلستان در جنگ جهانی دوم، در کتاب جنگ رودخانه (۱۸۹۹) مینویسد;
براستی که اسلام چه داغ شرمی به ارزش وجودی مسلمان میزند! اسلام افزون بر آنکه پیروان خود را به شکل بنیادگرایان پریشان مغزی در می آورد که خطر آن برای انسان مانند خطر بیماری ترس از آب برای سگ تشنه ای است که از بی آبی در حال مردن است، همچنین باور به تقدیر و سرنوشت غیر قابل تغییر در زندگی فرد مسلمان را به یک موجود بدون اراده تبدیل میکند. در هر نقطه ای از این دنیا که پیروان محمد زندگی و یا فرمانروایی میکنند، عادت های واپسگرا و فساد آور، بی توجهی به امور کشاورزی، سستی در امور تجاری و نبود احساس و اراده و مثبت برای پیشرفت و سازندگی رواج کامل دارد. این واقعیت که بر پایه اصول و احکام اسلام، هر زنی باید مانند کالا و در حکم یک بچه، یک همسر یا صیغه به مردی تعلق داشته باشد، به گونه طبیعی نابود کردن بردگی در دنیا را به تأخیر انداخته و تا عقیده و ایمان به این کیش بین مردم از بین نرود، بردگی از همبود گاه بشری رخت بر نخواهد بست. در دنیای ما هیچ عاملی واپسگراتر از نیروی دین نیست. دین و مذهب در فساد اندیشه و منش انسان تا آن اندازه کارساز است که در حس وفاداری به کشور نیز اثر میگذارد و آنرا مختل میسازد. نباید پندار کرد که اسلام در دنیای ما رو به ناتوانی و نابودی گذاشته است، بلکه بر عکس میبینیم که عقیده به این کیش بین ساکنان افریقای مرکزی نیز رواج یافته و سبب ایجاد افراد خطرناک شده است، بدیهی است که هرگاه مسیحیت در بازوان توانای علم و دانش نگهداری نمیشد، همانگونه که تمدن روم باستان نابود شد، اسلام نیز تمدن اروپای مدرن را به نابودی میکشانید.


Winston Churchill, From the River War, first edition, vol. ii (London: Longmans green & Company, 1899), pp. 240-250
____________
https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ


upzone.ir/41419
"داگ سورس"

@kheradgarayanchannel

چرا وقتی در مورد ثور یا اُدین حرف میزنن، بهش اساطیر اسکاندیناوی میگن، اما وقتی به خدا (خدای مسیحیت) و یا الله میرسن بهش دین میگن؟!

البته فرقش اینه که بیشتر ما فهمیدیم که ثور یا اُدین وجود ندارن، اما فقط تعداد کمی از ما فهمیدیم که بقیه شون هم فانتزی هستن.

منظورم اینه که مسیحی ها، وقتی به ثور یا اُدین میرسن، دقیقاً مثل آتئیست ها هستن.

مثل اینکه بگی، میدونم که بتمن و سوپرمن فانتزی هستن، اما من یه رابطهٔ نزدیک و شخصی با اسپایدرمن دارم!

@kheradgarayanchannel

بدرود
با درود خدمت تشنه حقیقت

با تشکر به خاطر ارسال مطالب خوبتان

انچه بنده از مطالب شما برداشت کردم این است که درست مانند اسلام در مسیحیت نیز پارهای از حقایق عریان و اشکارا بیان شده و پارهای دیگر به دلایلی به صورت رمزی و تمثیلی بیان شده که دلایل ان را به مرور بیان میکنم لذا ابتدا برای شروع از اصل حقیقت و خالق هستی اغاز میکنم .
واجب الوجود یا خالق هستی
از انجا که شما یک مسیحی هستید و معتقد به خدا بنابر این نیازی نمی بینم که به اثبات خدا بپردازم بلکه انچه نیاز است پرداختن به ویژگیهای خداوند است از نگاه عقل و دین
خدا از نگاه عقلی
همان طور که مطلع هستید ما در جهان مادی بین اموری فوق العاده کوچک و فوق العاده بزرگ قرار داریم که همگی ممکن الوجود هستند یعنی همگی نیاز به خالق دارند و خود ذاتا نمی توانند خالق خویش باشند ولی در عین حال همه این موجودات در عین اینکه چیستی متفاوت دارند همگی در این که موجود هستند و دارای نوعی وجود با هم مشترک هستند یعنی در عین اینکه هر موجود یک چیستی و ماهیت مشخص و منحصر به فرد دارد ولی همگی انها در این که دارای وجود هستند مشترکند یعنی ان خصیصه وجود(یعنی نفس وجود داشتن و بودن ) در همه موجودات یکی است نه بیشتر به عبارتی کل موجودات عالم را میتوان دارای یک وجود دانست ولی نه وجود متکی به خود بلکه وجودی که قائم به غیر است ولی ما میدانیم که عقلا نمی توانیم برای وجود علت و پدید اورنده ای غیر از خود وجود قائل شویم چون امری خارج از وجود در ذهن ما متصور نیست بنابر این تنها تصوری که عقل میتواند برای علت این وجود مشترک در تمام ماهیات عالم متصور گردد وجودی است که دارای مرتبه وجودی بسیار بالاتری باشد و سرچشمه وجود تمام موجودات میباشد (که البته شامل مراتب وجود مجردات نیز میباشد ) درست مانند یک منشاء نور و انوار منتشره از ان که این انوار در عین اینکه در نور بودن و خاصیات نور با ان منبع یکی هستند ولی دارای مراتب پایین تری هستند به عبارتی همان طور که نور در عین این که خود نامرئی به نظر میرسد ولی همه چیز را برای ما اشکار میکند زیرا تا نور نباشد ما قادر به تشخیص و درک اشیا نیستیم . وجود نیز به همین ترتیب است یعنی در عین این که خود نامحسوس است ولی عینیت و وجود خارجی هر موجودی قائم به وجود اوست و اگر ما وجود را از هر موجودی بگیریم او دیگر بود نیست بلکه معدوم و نیستی خواهد بود .
با این توضیحات مشخص میشود که ما در کل هستی در اصل یک وجود بیشتر نداریم که ان خالص و اصل وجود است وانچه از امور دیگر احساس و رویت میکنیم (کل موجودات عالم ) همه انها مراتب مختلف وجود هستند که قائم به همان اصل وجود هستند ولی از خود استقلال ندارند یعنی در عین اینکه خود جزئی و مرتبه ای از اصل وجود هستند ولی به ظاهر موجوداتی مستقل به نظر میرسند مانند قطره ابی که به ظاهر امر مستقلی از دریاست ولی در اصل اب بودن با دریا یکی است و وابسطه به خصوصیات و ویژگیهای اب است ولی لزوما به خاطر داشتن ویژگیهای اب نمی تواند دارای امتیازات و قدرت دریا باشد .
اما این اصل وجود (خدا ) از ان نظر که وجود است دارای خصوصیا ویژهای است که این ویزگیها عین ذات اوست و جدای از او نیست که به چند مورد اشاره میشود :
1.اصل وجود که منشاء تمام مراتب وجود است یکی بیشتر نیست زیرا چنان چه گفته شد ما غیر از وجود هیچ تصوری دیگر در مقابل وجود نداریم جز عدم که ان هم تنها یک واژه است که دلالت بر نبود وجود میکند که خود در فهم مابرای درک ، نیاز به واژه وجود دارد و در عالم خارج هیچ تحققی نداردو وانچه از در عالم مشاهده میشود همه داخل در مراتب وجود هستند یعنی جلوه های مختلف همین وجود هستند نه امری خارج از ان و مستقل که ما به همه این موجودات به ممکنات تعبیر میکنیم .
2.اصل وجود ازلی و ابدی است یعنی ما نمی توانیم برای وجود اغاز و پایان در نظر بگیریم به عبارتی اصل وجود را نه میتوان به وجود اورد ونه معدوم کرد زیرا برای به وجود اوردن" وجود " هر علتی را تصور کنیم باید ابتدا موجود باشد تا بتواند موثر باشد و وقتی ما او را موجودی تصور کنیم یعنی خود ان را در وجودش وابسته به اصل وجود دانسته ایم و امری که خود نیازمند وجود باشد چگونه ممکن است خالق اصل وجود باشد و این یک تناقض عقلی است . وهمچنین وجود هرگز نمی تواند به عدم منتهی شود زیرا عدم تحقق خارجی ندارد و تنها یک امر ذهنی است برای تقریب به ذهن برای تصور بهتر اصل وجود بنا براین محال است که وجود به عدم تبدیل گردد
3. اصل وجود امری کاملا مجرد از ماده است لذا هیچ یک از خصوصیات محسوسات بر ان قابل اطلاق نیست زیرا امور مادی دارای محدودیتها ی بسیاری هستند که خود این محدو دیت ها انها را در جرگه ممکنات قرار میدهد و اساسا ماده با خصوصیاتی که دارد قابل انطباق با ویژگیهای اصل وجود نیست . مثلا ماده نیازمند علت است ،ماده محصور در زمان و مکان است و دچار دگرگونی میشود و قادر نیست که در ان واحد در همه جا باشدیا به درون ونیات انسانها اگاه باشد و....
بنابر این اصل وجود فرا تر از زمان و مکان است لذا تابع این امور نیست و معایب این عوامل در ان راه ندارد
4.با وجود اینکه وجود یکی بیشتر نیست ولی دارای مراتب بسیار گسترده است که از مادیات،نباتات ،حیوانات ،انسانها و موجودات مجرد را شامل میشود بنابر این خداوند در تمام ارکان هستی ساری و جاری است یعنی خدا در ان واحد هم ودر وجود ما انسانهاست و هم در وجود حیوانات و دیگر موجودات یعنی اگر ما خدا را همان اصل وجود بدانیم دیگر هیچ جایی را نمی توانیم تصور کنیم که خدا در انجا حاضر نباشد یعنی خدا هم در عمق موجودات محسوس و هم موجودات نا محسوس حقیقتا موجود است نه مجازا واین وجود به گونه ای جدای از موجودات نیست بلکه ان موجودات تماما وابسته به وجود خداهستند به عبارتی تمام مراتب هستی مانند قطره های ابی هستند که هیچکدام در خصوصیات و ویژگیهای خود نمی توانند خارج از صفات اب باشند زیرا خواه ناخواه جزئی از اب هستند . یا مانند پرتوهای نور هستند که خارج از سیطره منبع نور نیستند بلکه مرتبه و جلوه ای از همان منبع هستند و بقا ی انها وابسطه به همان منبع است
5.با این تفسیر ، رقیب، همتا ،شریک و هر امری که دلالت بر این گونه معانی داشته باشددر خدا راه ندارد زیراوجود یکست ولی این وجود یگانه میتواند بینهایت مراتب داشته باشد ولی هیچکدام از این مراتب در حدی نیستند که با خدا برابری کنند زیراان مراتب در هر سطحی که باشند و هر چقدر هم به خدا نزدیک باشند باز وابسطه و طفیلی خدا هستند یعنی هرگز قادر نیستند که خود را از مرتبه ممکن الوجودی به مرتبه واجب الوجودی ارتقا بدهند بلکه تنها میتوانند خود را در همان مسیری که خدا تعیین کرده به او نزدیک کنند

بر اساس عقل ما میتوانیم خصوصیات بسیاری برای خدا ذکر کنیم که فکر میکنم فعلا همین چند مورد برای منظور ما کفایت میکند .
بنده بر این باور هستم که تمام ادیان در ریشه و جان کلام خدایی که تبلیغ کرده اند دارای همه این خصوصیات هست واگر به ظاهر چنین نیست دلیلش سطح درک مردم بوده زیرا مخاطبین انها عوام بوده اند ان هم عوام ان اعصار لذا بسیاری از این خصوصیات در غالب تمثیل برای عامه بیان شده و د ر کنار ان برای خواص نیز بیاناتی هست که انها به خوبی میتوانند هم منظور اصلی را بگیرند هم علت تمثیل ها را درک کنند بنده در خصوص قران قبلا در این خصوص اشاراتی داشته ام ولی در خصوص مسیحیت در همان مطالب شما بیاناتی در خصوص نا متناهی بودن خدا وجود داشت که همگی دلالت بر تایید همین مطالب دارد اما در عین حال بیاناتی نیز وجود داشت که به ظاهر این بیانات را نقض میکرد که از ان جمله ان اعتقاد به "پدر ،پسر و روح القدس "است که نیاز به بررسی دارد که ایا این بیانات در زمره همان تماثیل است که به اشتباه حقیقی انگاشته شده یا عقیده ای است که در تعالیم حصرت مسیح نبوده و بعدا در این دین داخل گشته که بنده فعلا قضاوتی تمی کنم و از شما دوست عزیز در خواست دارم در این خصوص توضیح بفرمایید که شما خود چگونه این عقیده را با وحدت و یگانگی خداوند توصیف میکنید ؟ایا این امور را در قالب مراتب وجود تفسیر میکنید؟ یا نه واقعا اعتقاد دارید که انها هر کدام عامل مستقلی در عالم هستند ؟

تمام انچه بیان شد در زمره خداشناسی عقلی بود اما از انجا که بشر موجودی دو بعدی است و هم زمان از دو عامل عقل و فطرت بهره میگیرد وجود وشناخت خدا را میتوان از طریق فطرت نیز درک کرد که هم راحت تر است و هم کاربردی تر ولی نه به این معنی که کاملا از عقل بی نیاز باشد زیرا بشر بدون عقل قادر نیست قدم از قدم بردارد ولی البته استفاده از عقل خود مراتب مختلف دارد که خود بحثی مفصل است .
ما در درون خود اگر قلب و نفسمان را بتوانیم از حجابهاو غبارهای مختلف پیراسته کنیم قادر خواهیم بود خدا را حضورا و با چشم دل ببینیم و دیدم در اینجا به معنی درک کردن و یافتن است زیرا ما در درون خود دارای صفاتی هستیم که در بین موجودات عالم منحصر به فرد است یعنی به خوبی قابل درک است که از سنخ امور مادی نیست چون تابع امور مادی نیست مانند :عدالت ،ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی برای دیگران ،حق گویی و راستگویی حتی اگر به زیان ما باشد حس مبارزه ومخالفت با غرایض طبیعی از طریق خصیصه اختیار و گاهی سرکوب خواست خود و....
که همه اینها با توجه به اینکه وجود ما وابسته به وجود بالاتری است نشان از این دارد که اصل وخالص این حقایق که ما اندکی از ان را به میزان مرتبه وجودی خود درک میکنیم در همان اصل وجود یا حقیقت محض ریشه دارد به عبارتی سرچشمه همه این حقایق خود خداست زیرا وجود ما مرتبه نازل از همان خالص وجود است وبه همان میزان نیز ما قادر هستیم که صفات الاهی را درک کنیم و اگر ما بتوانیم این خصوصیات را در درون خود بارور کنیم به میزانی که بتوانیم این امر را محقق کنیم توانسته ایم مرتبه وجودی خویش را ارتقا بخشیم و به همان میزان به حضرت حق نزدیک شویم و به میزانی که بتوانیم خود را نزدیک کنیم به همان میزان پرده هایی از جلوه چشم ما کنار رفته و حقایقی در قلب ما اشکار میشوند در واقع این مسیر تنها راه اتصال ما به حضرت حق است زیرا چنان که قبلا اشاره شد خداوند وجود محض است که امری کاملا مجرد است و ما از طریق مادی و امور محسوس قادر به ارتباط با او نیستیم وتنها راه از طریق جنبه های غیر مادی است که خود خدا در وجود ما تعبیه کرده بنابر این طبق این بیان انبیا کسانی هستند که در این مسیر گوی سبقت را از دیگران ربوده و در این مسیر پیشتاز هستند و پس از طی این مسیر و درک حقیقی خدا، سنت هستی بر این است که وقتی به این جایگاه رسیدند باید بار مسئولیت هدایت افراد بشر را به دوش بکشند زیرا طبع بشر و خلقت ان به گونه ای است که امکان غفلت و فراموشی فطرت در وجود ما بسیار است لذا از همین نکته ضرورت وجود انیبا مشخص میشود تا نعمت بر نوع بشر کامل گردد و شرایط از هر نظر برای تکامل وسعادت انسان فراهم گردد و جای هیچ اعتراض و بهانه جویی برای ما باقی نماند.
بنابر این کشف و شهود برای بشر تنها به این معنی قابل درک است که خداوند از طریق دل حقایقی را بر بشر مکشوف میکند ولی کشف این حقایق در قالب همان داشته ها و ذهنیات همان انسان تحقق پیدا میکند دقیقا مانند ابی که در ظرفی ریخته میشود در قالب شکل و ظرفیت همان ظرف محقق میشود وگاهی همان حقایق را اگر کسی در زمانی دیگر و با ظرفیت و ذهنیات متفاوتی درک کند ممکن است شکل ان متفاوت از ان چیزی باشد که شخص دیگری ان را دریافته باشد ولی این تفاوتها تنها در شکل و اندازه است نه در ذات ان حقیقت مانند همان ابی که در ظرفهای مختلف به اشکال مختلف ظهور میکند ولی در محتوا و ذات همه ان ظرفها حامل اب هستند با اشکال مختلف .
بنابر این علت اینکه افرادی که حقایقی برانها کشف میشود انچه بیان میکنند با کشفیات دیگر تفاوت ظاهری دارد به خاطر همان ظرف وجودی انان است در صورتی که اگر به جان و جوهر اصلی بیان انها دقت شود همه انها یک مطلب را میرسانند

فکر میکنم فعلا همین مقدار کافی باشد لذا به خاطر اینکه بتوانیم مبحث را جمع کرده و به نتیجه گیری درستی برسیم از شما تقاضا دارم که اولا به تشریح و جمع یگانگی خدا با اعتقاد به "پدر ،پسر و روح القدس " پرداخته و ثانیا بیان کنید که ایا کشف در مسحیت به همین معناست که بنده عرض کردم یا خیر و اگر بیان بنده را رد میکنید دلایل ان را نیز ذکر کنید تا قد م به قدم به مسائل دیگر پرداخته شود به عبارتی فعلا بحث روی ذاتیات و صفات خدا و نحوه اتصال بشر با خالق خویش است
با سپاس
جناب. آقای تشنه حقیقت اینجانب منتظر پاسخ سیزده سوال مطرح شده در پست قبلی خودم هستم

با تشکر
دوست عزیز جناب منصور واقعا محشر بود مطلب اخیری که گذاشتید. دقیقا همینطوره. ادیان الهی زاییده فکر بشری بوده و به همین علت شدیدا تحت تاثیر شرایط محیطی و زمانی عصر خویش بوده اند. باور به الله در مسلمانان نهادینه شده و باور به یهوه در یهودیان و باور به تقدس گاو در هندوستان و همنیطور در همه جا. الله نام بتی بوده که در زمان محمد از تقدس و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و بهمین دلیل محمد نام خدای خودش را الله نامید. چون باور به تغدس بتی به نام الله در حجاز ان زمان مرصوم بوده است. اگه نام این بت بجای اینکه الله باشه مثلا هبل بود انوقت نام خدای محمد و مسلمان امروز هم هبل بود و امروز داعش با شعار لااله الا الهبل بود و الهبل اکبر سر شیعیان و مسیحیان و یهودیان و کافران را جدا میکردن. متاسفانه اکثر ما صحبت در مورد این مسائل برایمان سخت و غیر قابل قبوله و ترجیح میدهیم به خدایی ندیده ایمان داشته باشیم تا در موارد مقتذی بهش توسل بجوییم ولی حاضر نیستیم این بت و این خدای خیالی رو توی ذهنمون بکشیم. خدا زاییده فکر انسانهای اولیه بوده تا اونا رو در برابر سرما گرما گرسنگی و تشنگی محافظت کنه که این ایده بعدها توسط بنی اسرائیل به شکل پیشرفته تر و تعدیل شده تری استفاده شد و در نهایت توسط محمد به این شکل نهادینه شد. اگر ایات قران و تورات با دقت و بینش عمیقی مطالعه بشه در اون جلوه هایی ازین خدای بشری و انسانی و عاجز و نا اگاه از شرایط و قوانین حاکم بر دنیا و هستی به وضوح میبینیم. خدایی که بعضی وقتا از یه بچه 6 ساله لجباز تر و از یک خونریز مستبد خونخوارتر میشه. قران توی خونه همه ما هست و فقط داره خاک میخوره و اکثر قریب به اتفاق مسلمانان از محتویات ان بی خبرن و اگر هم خبر دارن از شان نزول ایاتش بی اطلاع. هر وقت هم به مورد عجیبی بر میخورند به یک ملایی مراجعه میکنند که اصلا برای توجیه کردن این ایات پرورش بافته اند. فقط کافیه بشنوند که یک واقعیت علمی کشف شده و در قران هم به ان اشاره شده سریع بدون مطالعه قبول میکنند چرا چونکه حرف اون عده ملا براشون سندیت داره. از بدو تولد بهشون اموزش داده میشه قران معجزه است وقتی میگی کجاش معجزه است میگن چونتوی این 14 قرن کسی نتونسته مشابهش رو بیاره مسلمانان هم میگن سمعا و طاعتا همین که شما میگید درسته. نمیرن مطالعه کنن ببینن واقعا کسی نبوده مشابه قران رو اراعه بده اگه کسی بوده چه نقدایی به اثرش وارد شده. این چیزی که باعث شده ما ایرانیا 14 قرن به یه عده ملا سواری بدیم و ازاین سواری دادن لذت ببریم همینه که اهل تحقیق و تفحس نیستیم و دوست داریم لقمه حاضر اماده دهانمون بذارند. متاسفانه ام
اقای حق گرا لطفا با مظلوم نمایی سعی بر تبرعه خود نکنید بنده هیچ جا نه بشما توحینی کردم نه گفتم شما مزدور جمهوری اسلامی هستید مطالب رو با دقت مطالعه کنید
اما این که میگید دین اسلام سرشار از فضایل و دستوارت اخلاقی میبینید هم از اون حرفهای پای منبری و روضه های زنونه و سفره های ختم انعامه. شما سر بریدن و دست و پا قط کردن ادما رو ول کردید و چسبیدید به این گفته که به همسایه خود نیکی کنید یا ازاین دسوتارن پیش پا افتاده. اولا که این فضایل اخلاقی اولی بار توسط محمد بیان نشده که شما داری اینطوری گریبان چاک میدی. قبل از محمد هم از این حرفهای خوشگل موشگل زده میشده و چون شما مطالعاتت جهت داره فکر میکنی سر منشا تمام این فضایل اخلاقی محمد و اسلامه. بذار چند نمونه ازین حرفهای خوشگل و دعوت به خوبی و نیکی به دیگران برات بیارم ببینی قبل محمدم هم ازین حرفا زده میشده:

خوشبخت و عاقل کسی است که هنگام بیدار شدن با خود می اندیشد .ارسطو

برنده ترین سلاح یک زن تقوا ونجابت اوست. ارسطو

هیچ چیز مانند بخشش و احسان انسان را سیر نمی کند.ارسطو

هر که از چیزی بترسد از آن می گریزد،اما هر که از خدا بترسد به او پناه می برد.ارسطو

نظام جامعه در عدالت متمرکز می شود. ارسطو

ارسطو : انسان واقعی از نیکی کردن به دیگران خوشحال می شود اما از اینکه دیگران به او نیکی کنند شرمنده می شود زیرا آن نهایت بزرگواری و این نهایت حقارت است و هیچ کس دوست ندارد حقیر شود

سقراط : با پدر و مادر چنان رفتار کن که از اولاد خود توقع داری .

سقراط : فرق انسان با حیوان در کنترل هوای نفس و هوسهاست .

سقراط : فاش نکردن اسرار مردم دلیل کرامت و بلندی همت است.

سقراط : انتقام دلیل سبکی عقل و پستی روح است .

سقراط : مرد کامل آن است که دشمنان از او در امان زیست کنند نه آن که دوستان از او هراسان باشند .


اما از همه جالبتر صحبتای این ادما در مورد زنهاست ومقایسه اش با صحبتهای بزرگان دین اسلام و سردسته انها محمد:
ارسطو: باید به زنان موسیقی و ورزش و هنر جنگیدن را آموخت تا بتوانند همچون مردان عمل کنند.با این همه هیچ هیئت و رسته ویژه اجرایی در حکومت وجود ندارد که زن عهده دار آن باشد به آن سبب که او زن است؛ یا به آن سبب که یک مرد به خاطر برتری جنسی خود می تواند عهده دار چنین منصب هایی باشد. اما موهبت های طبیعی بین زن و مرد تقسیم شده است

در عوض محمد گفته زنان را در خانه حبس کنید و به انان سوره نور بیاموزید و نگذارید که سواد دار بشوند یا علی که زنان را ناقص العقل و ناقص الایمان دانسته و خیلی از احادیث سانسور شده دیگه در این زمینه البته بعضی وقتا تا حدودی هوای زنهارو هم داشتن که احتمالا مربوط به زمانیه که زنای خوبی از غنائم نصیبشون میشده

دیدی که جناب غیرحق گرا این فقط محمد شما نبوده که حرفهای خوشگل موشگل میزده و خیلی قبل تر از محمد این حرفا هم بوده. شما مجوزات محمد مبنی بر قتل و غارت و تجاوزمخالفان رو نادیده کرفتی و چسبیدی به دو تا ایه که اونم ممکنه مربوط به زمانی بوده که محمد در مکه داشته دلبری میکرده تا 4 نفر رو خر کنه و با خودش همراه کنه. چهره واقعی محمد در ایات مدنی و سیره محمد در مدینه اشکار میشه که یه دفه خدای محمد همزمان با به قدرت رسیدن محمد تغییر چهره میده و تند تند به محمد و دارو دستش مجوز کشتار میده. الان یه عده میان 4 تا ایه خوشگل از مدینه هم میذارن میگن اینم حرفای قشنگ محمد در مدینه. اگه محمد در مدینه یکی دو جاهم از دستش در رفته 4 تا حرف قشنگ زده رو بذارید پای ادامه خر کردن ملت جهت بدست اوردن دل یک عده دیگه. مسلمونا همیشه از تاریخ و احادیث و سیره وقران اون چیزایی که به نفعشون بوده رو گزینشی هایلایت میکردن و باقیشو به صورت گزینشی سانسور میکردن. هر جایی از تاریخ حرفی برخلاف میل اینا زده باشه رو منکر میشن و یا میگردن یک چیزی ازش در بیارن یا داستانشو عوض کنن هر جایی از قران که مورد منکراتی داشته باشه رو تفسیرهای من دراوردی میارن سیره نبوی رو هم فقط خوباشو قبول دارند مثل همون واقعه کشتار یهودیان که هر کسی اومد ازش دفاع کنه یک چیزی گفت که با دفاعیات نفرقبلی فرق داشت. اخرش هم خمینی زد توی دهن همه تون و گفت من به عنوان بزرگترین مرجع عالیقدر جهان تشیع اون واقعه تاریخی کشتار رو که در کتابهای تاریخی اومده تعیید میکنم. حالا شما توی فضای مجازی جستجو بزنید و تفسیرهای خنده دار عمامه به سران رو بخوونید و حسابی بخندید. خمینی استادشون این واقعه رو تایید کرده ولی اینا هنوز دارن منکر میشن. خب 2 تاتون بیاد و خمینی رو زیر سوال ببره دیگه. کسی رو که خیلی از پدران شما هنوز مقلدش هستن رو بیاید زیر سوال ببرید و اون رو دروغگو خطاب کنید. جراتشو ندارین یا فعلا سلاح کار در تقیه است.


با درود خدمت جناب منصور ودیگر دوستان

ضمن تشکر به خاطر گزینش و ارسال مطالبتان از شما و دیگر دوستان تقاضا دارم هر جا مطلب در خور توجهی مشاهده کردید در صورت امکان ان مطلب را منتقل کنید تا بررسی گردد

مطلب شما

بارها شاهد بوده ایم که خداباوران میگویند باور به خدا ایده ای هست که بسیار معمول تر از دیگر ایده ها بنظر میرسد و قبول کردن آن ساده تر هست...

@kheradgarayanchannel

آیا چنین چیزی میتواند دلیل باور به خدا باشد؟!

گاهی اوقات در علوم از سادگی به عنوان معیاری برای انتخاب استفاده میشود
اگر دو تئوری مختلف پدیده ای را توصیف کنند، تئوری ساده تر قبول میشود
البته کاملاً هم معقول هست
ولی تفاوت بسیار بزرگی وجود دارد
در مورد انتخاب تئوریهای علمی، تنها و تنها هنگامی از معیار سادگی استفاده میکنیم که هیچ فاکتور ترجیح دهندهٔ دیگری وجود نداشته باشد
و دو تئوری هردو نتیجهٔ یکسانی در مورد پدیده های مشاهده شده بدهند
هرکدام از تئوریها را که انتخاب کنیم نتیجه ای که میگیریم تفاوت نمیکند
مگر وقتی که محدودهٔ بررسی را افزایش دهیم، که در آن صورت نیز انتخاب تئوریها تجدید میشود
پس میتوانیم هرکدام را که خواستیم انتخاب کنیم
ولی در مورد ایدهٔ خدا، نتایجی که از باور داشتن به او میگیریم و نتایجی که از باور نداشتن به او میگیریم بسیار فرق دارد
این دو تئوری نتایج بسیار متفاوتی دارند و در نتیجه منطق حکم میکند که با بررسی و تحلیل آنها، "تئوری" مناسب تر (درست) را انتخاب کنیم
شاید بسیاری از کسانیکه چنین چیزی را در نظر دارند گفته های قبلی را کاملاً قبول داشته باشند و مسئلهٔ آنها تنها در مورد این باشد که این سادگی را چیزی عجیب بپندارند که نشان از یک دلیل خاص دارد
مثلاً تصور اینکه خدایی انسان وار در تخت خود نشسته، عصایی را در هوا میچرخاند، چیزهایی زمزمه میکند و جهانی به وجود می آید، بسیار بسیار ساده تر از این باشد که این جهان بر اساس تکامل تدریجی نمونه هایی ابتدایی و ناقص به وجود آمده باشند (یگانه ایده ای که مقابل باور به خدا قرار میگیرد باور به تکامل نیست و اصولاً ملزم کردن خود برای رسیدن به جواب برای مسائل دور از دسترس درست نمیباشد؛ منشاء جهان)
ولی آیا این مسئله میتواند ترجیحی بین دو ایده به وجود آورد؟!
دو تئوری مختلف را در نظر بگیرید؛
یکی اینکه خورشید به دور زمین میچرخد، از شرق بیرون می آید، آسمان را دور میزند و در غرب فرو میرود
و دیگر اینکه زمین کره ای هست که به دور آن خورشید میگردد و چنین منظره ای را ایجاد میکند، در حالیکه چرخش آن را حس نمیکنیم و به خارج پرتاب نمیشویم
به نظر شما باور کدامیک ساده تر هست؟! مسلماً ایدهٔ اول بسیار ساده تر هست و باور کردن آن راحت تر
در حالیکه میدانیم نادرست هست و تئوری پیچیده تر و عجیب تر دومی درست.
تا کنون به کوه ها دقیق شده اید؟!
میدانید کوه ها چطور ساخته شده اند؟!
آیا میتوانید پدید آمدن یک "زبان" از صفر را تصور کنید؟!
شما را نمیدانم، ولی تصور اینکه یک زبان با تمام کلمات و دستور زبانش از صفر به وجود بیاید و کم کم تکامل یابد برای من بسیار مشکل هست، هرچند که آنرا قبول دارم
بسیار ساده انگارانه هست تصور اینکه حقیقت باید ساده باشد و شواهد نیز آنرا تکذیب میکند
نه سادگی، و نه احساس ما، هیچکدام نمیتوانند معیاری برای تصمیم گیری باشند.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

جواب

مطلب اول
در ابتدای مطلب اشاره به این شده که اعتقاد به وجود خدا امر ساده ای است که همه ترجیح میدهند ان را بپذیرند نه اصول علمی که پیچیده تر است که در ادامه به مثال تکامل و چرخش زمین به دور خورشید اشاره شده . در اینجا یک مغالطه صورت گرفته و نهایتا نتیجه نادرستی نیز حاصل گردیده که دلیل ان به شرح چنین است :
ما برای درک و اثبات خدا دو راه متفاوت داریم یکی راه عقلی است و دیگری راه فطرت که اولی کاملا عقلی و کمی سنگین و پیچیده است و دومی بسیار ساده است و کافی است انسان به درون خود مراجعه کند. که ما فعلا قصد ورود به این مباحث را نداریم
اما نگارنده محترم تنها به راه فطری اشاره کرده و بدون اینکه به دلایل عقلی اشاره ای کند به این نتیجه رسیده که دلیلی ندارد که ما به صرف اینکه دلایل عقلی و علمی را نتوانیم درک و هضم کنیم راه ساده تر را که قبول فطری وجود خداست را قبول کنیم به بیان ساده تر مقصود گوینده این است که اگر دلایل عقلی و علمی در تضاد با وجود خدای متعارف باشد این معقول نیست که ما اگر دلایل علمی را نتوانیم خوب درک کنیم پس راه ساده تر این است که فطرتا خداجویی را انتخاب کنیم که ساده تر و قابل قبول تر است و این یک مغالطه اشکار است چرا که شما از تعریف پدیده ای قسمتی از ان را گرفته و بر اساس ان حکم کرده اید و به نتیجه ای کاملا وارونه رسیده اید زیرا اگر این گونه استدلال درست باشد خدا گرایان هم عین همین استدلال را میتوانند علیه بیخدایان اقامه کنند به این شکل که :
فرض کنید بنده دلایل عقلی بر اثبات خدا برای یک فرد عامی طرح کنم و از انجا که ان شخص از دلایل عقلی چیزی سر در نمی اورد و خدا یی که در ذهن دارد خدایی کاملا انسان وار است به من میگویید من با حرفها کار ندارم اگر شما میگویی خدایی هست پس ان را به من نشان بده در غیر این صورت من به حرف شما کاری ندارم که منطقی هست یا خیر
بنابر این طبق استدلال نگارنده متن این شخص در واقع راه ساده تر را انتخاب کرده نه راه معقول تر را دلیلش هم این است که نتوانسته دلیل عقلی را درک کند پس راه انکار را که ساده تر است انتخاب کرده
بنابر این حاصل کلام اینکه اولا اصل حرف نگارنده مبنی براین که انسانها (البته عوام نه خواص ) تمایل دارند راه ساده تر را قبول کنند نه راه پیچیده و علمی تر را حرف درستی است ولی این حرف در مورد اثبات خدا صدق نمی کند زیرا اثبات خدا تنها به دلایل فطری ختم نمیشود بلکه عمدتا روی دلایل عقلی استوار است که نه اثبات ان اسان و معمولی است و نه رد انها کار ساده ای است و بنده تا به حال رد منطقی و مستدلی مبنی بر رد وجود خدا مشاهده نکرده ام البته منظورم خدایی حقیقی است نه خدای انسان وار که به راحتی قابل رد است که بنده به کرار در پستهای گذشته در خصوص ان مطلب گذاشته و البته همگان را دعوت به نقد عقلی و علمی کرده ام .
مطلب دوم
اشاره شده که حقیقت نمیتواند ساده باشد و بیان شده که نه سادگی و نه احساس ما نمی تواند ملاکی برای تصمیم گیری باشد .
مطلب بیان درستی است وشکی در ان نیست که حقیقت نمی تواند امر ساده ای باشد زیرا ما با کمی دقت میفهمیم که کل نظام هستی در هر شاخه علمی که وارد شویم به قوانین بسیار دقیق بر میخوریم که ما را به شگفتی وا میدارد و اگر ما کل مجموعه هستی را در نظر بگیریم با یک حجم بسیار عظیم و غیر قابل تصوری از قوانین مواجه میشویم که همه در عین استقلال به طور شگفت اوری هماهنگ با هم عمل میکنند . درست مانند بدن ما که دارای جنبه های مختلف جسمی و روحی است که دانشمندان بیشماری در شاخه های مختلف به بررسی ان مشغولند و هنوز به کنه ان نرسیده اند وجالب تر اینکه هر کدام از این جنبه ها با وجود استقلال ظاهری به طور شگفت اوری در هماهنگی کاملی با جنبه های دیگر عمل میکنند وکل بدن نیز در هماهنگی با کل هستی در حرکت است .پس عقل ما به خوبی درک میکند که ما با یک حقیقت بسیار عظیم و پیچیده مواجه هستیم که در هر دوران به تناسب درک و فهم خود قادر خواهیم بود اندکی از این حقایق را درک کنیم به عبارتی درک از هستی تشکیکی و مرتبه ای است که از فردی به فرد دیگر و از نسلی به نسل دیگر متفاوت خواهد بود . ولی هرگز از این حقیقت این در نمی اید که اعتقاد به خدا ساده انگارانه است بلکه تنها میتوان گفت قبول و اعتقاد به خدایی انسان وار امر بچه گانه و نامعقولی است و این بیان هرگز دلیلی بر رد خالق هستی نیست

مطلب شما
‍ "اچ.ال.منکن"

متمدن بودنِ انسان ها، متناسب با شکاکیتِ آنهاست، نه با ایمانشان...
مکان مذهبی، جایی است که حضرات مستطابی که هیچگاه پایشان به بهشت نرسیده برای کسانی که هیچگاه پایشان به بهشت نخواهد نرسید پرچانگی
میکنند.

@kheradgarayanchannel
جواب
مطلب اول کاملا بیان درستی است زیرا تا انسان شکاک نباشد و اعتقادات و علوم زمان خویش را به نقادی نکشد علم و تمدنی نیز حاصل نمی گردد ولی این هر گز به معنی نفی ایمان نیست بلکه درک ایمان میتواند امری کاملا تشکیکی باشد یعنی بشر در هر مقطع از درک و فهم باشد میتواند به خالق هستی معتقد باشد به عبارت دیگر ایمان امر ثابت و واحدی است ولی میتواند به میزان و اندازه درک و فهم ما از خالق هستی شدت و ضعف داشته باشد به عبارت روشن تر خداون حقیقت واحدی است ولی درک ما از او میتواند تشکیکی و مرتبه ای باشد و هر چه درک ما ازخودمان و جهان هستی دقیقتر و عاقلانه تر باشد بهتر توانسته ایم او را درک کنیم زیرا هم ما وهم کل جهان هستی تبلور و ظهور او هستیم در مراتب مختلف وجود

مطلب دوم نیز اشاره به درک نادرست اربابان ادیان و مذاهب (مروجان ادیان نه انبیا زیرا انان نتوانسته اند مقصود اصلی انبیا را درک کنند و بین حقیقت و مجاز تفاوتی قائل نشده و ظرف زمان و مکان را در بیان حقایق نا دیده گرفته اند )از خدا و جهان هستی دارد و البته منطقا نمی تواند دلیلی بر رد خالق بیکران باشد ولی قطعا میتواند دلیلی بر رد خدای انسان گونه باشد

مطلب شما
باور به خدا در میان تمام ملل و در تمام زمانها به نوعی وجود داشته، پس نمیتواند دروغی بی اساس باشد؟!

@kheradgarayanchannel

در این ایده از دو مقدمه استفاده شده است
یکی اینکه باور به خدا همواره وجود داشته
و دیگر اینکه همیشگی بودن یک باور به معنی درستی آن است
در مورد مقدمهٔ اول میتوان با قطعیت گفت که اشتباهی بزرگ است
ایدهٔ خدا به شکلی که در ادیان متعارف وجود دارد، جز بسیار کوچکی را تشکیل میدهد، که هم از نظر جغرافیایی پراکندگی کامل ندارد، و هم از نظر زمانی به گذشته های دور نمیرسد
سایر چیزهایی که با عنوان مشابه، یعنی "خدا" نامیده میشوند، عملاً تنها در اسم با آن اشتراک دارند
قبیله ای که گاو میپرستد چقدر با اسلام یا مسیحیت تشابه دارد؟!
اینگونه بیان میکنند که باور به خدا فطریست (یعنی همیشه و همه جا وجود داشته و خواهد داشت) و لذا خدا وجود دارد
آنچه فطری بودن باورها مینامیمش، معمولاً چیزی نیست جز بازتابی از هنجارهای اجتماعی
نمونه ای از آن میتواند شیوهٔ لباس پوشیدن باشد
ما عادت داریم بیشتر بدن خود را بپوشانیم، و در صورتی که جز این باشد معذب خواهیم بود
آیا این مسئله به معنی فطری بودن "حیا"ست؟
خیر، به این خاطر است که محیط اینگونه ما را عادت داده است
همانطور که بسیاری از قبایل بدوی عادت به لباس پوشیدن ندارند و از این خصلت فطری بی بهره هستند
حال فرض کنید جوامعی باشند که تبلیغاتی بسیار بسیار زیاد برای خدا میکنند (مثل ایران و بسیاری از کشورهای دیگر) و باور خدا نیز فطری نباشد
به نظر شما فردی که از لحظهٔ تولد با این مسئله درگیر است میتواند آن را از ناخودآگاه خود خارج کند؟!
به نظر نمی آید که بتواند و این همان است که فطری بودن باور میخوانندش، مانند زبان مادری
زبان مادری نیز فطری نیست ولی به خاطر ارتباط بسیار نزدیکی که با آن داشته ایم (به خصوص در زمان کودکی) هیچگاه از ناخودآگاه ما خارج نمیشود و تا پایان عمر نیز ما را همراهی میکند
پس یادآوری یک چیز به معنای فطری بودن آن نیست
و حال فرض کنیم باور خدا فطریست (در حالیکه هیچ دلیلی برای آن نداریم)، آیا میتوانیم از آن وجود خدا را نتیجه بگیریم؟! مسلماً خیر.

https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

upzone.ir/42084

جواب
مطلب اول
اشاره به این امر دارد که اعتقاد به خدا به این شکل متعارف ان همشه و همه جا صادق نبوده پس نمی توانیم خداجویی را فطری بدانیم
اشکال نگارنده در این جاست که اساسا تصور درستی از خدا جویی ندارد زیرا خدا را
همان چیزی تصور کرده که در ادیان تصور شده در صورتی که خدا میتواند معنای بسیار وسیعتری داشته باشد یعنی تصور خدا در انسان با تکامل انسان و افزایش درک او از خود و جهان پیرامونش قابل تغیر است در واقع تصور بشر از خدا دقیقا منطبق با جهانبینی او از خود و جهان پیرامون اوست لذا ما در ابتدا ی حیات بشر نمی توانیم از او توقع داشته باشیم به یک خدای واحد هر چند انسان وار معتقد باشد مثلا در یونان برای هر نیرویی خدایی قائل بوده و یا مثلا در مناطق امریکایی به خدا یا خدایان دیگری معتقد بوده وبرای جلب رضایت او حتی از نوع خودشان قربانی میکرده اند و همچنین در اقوام دیگر که هر کدام برای خود خدای جدا گانه ای می پرستیده اندکاملا متفاوت با خدایان اقوام دیگر که کاملا منطبق با فرهنگ و درک انها از هستی داشته در واقع میتوان گفت در هر قبیله یا قومی انها خود خدایان خود را میساخته اند ولی این به معنی این نیست که چون در این زمینه خدای یکسان و واحدی در اقوام مختلف پرستیده نشده پس اساسا خداجوئی فطری نیست بلکه برعکس از این تغیرات و تکاملی که در نوع پرستش صورت گرفته منطقا میتوان این استنباط را داشت که همواره این احساس که انسان خالق یا خدایانی داشته همواره وجود داشته زیرا اگر غیر این بود باید بشر در عصری یا اعصاری به این باور بوده باشد که هیچ نیروئی ما ورائی در جهان حاکم نیست و انسان میتواند خود به اندازه توان خود حاکم بر هستی باشد در صورتی که بشر همواره در کل تاریخ خود همواره به اشکال مختلف معتقد به دخیل بودن قدرت یا قدرتهایی فرا تر از انچه ما با قوای حسی درک میکنیم بوده و همین یعنی اثبات خدا جوئی زیرا خدا در تصور بشر ابتدایی یعنی وجود نیرو یا نیروهایی غیر مشخص که میتوانند در زندگی او نقش موثری داشته باشند به همین خاطر همواره بشر برای خدایان همواره قربانی میکرده و یا انها را ستایش و تقدیس میکرده واین خود بهتریت گواه بر این است که بشر همواره ما ورا ء پرست بوده و در درون خود ولو به طور ناقص این امر را به خوبی درک میکرده که نیرو یا نیروهایی او را زیر نظر دارندو خود را نیاز مند جاب رضایت انها میدیده
مطلب دوم
اشاره به مسائل فطری دارد و اینکه اموری که ما فطری مینامیم در واقع هنجارهای اجتماعی هستند که بر اثر تکرار زیاد برای ما عادت شده و به مرور زمان ما خیال میکنیم که این امور ریشه در فطرت و سرشت ما دارند در صورتی که چنین نیست مانند مسئله حجاب و امور دیگر

جواب
این بیان تاحدودی درست است ولی همه مطلب نیست زیرا ایشان تصور درستی از فطرت نداشته اند به قرینه اینکه پنداشته اند که انچه فطری است هرگز قابل تغییر نیست در صورتی که امور فطری میتوانند بر اثر غفلت یا نا دیده گرفتن اثر خود را از دست بدهند مثلا همین عامل شرم و حیا که ایشان مثال زدند را در نظر بگیرید انسان فطرتا مایل است که بدن خود را بپوشاند و در صورت نداشتن لباس (عمدتا در مورد جنس مونث و کمی در خصوص جنس مذکر ) احساس شرم میکند ولی اگر به زور او را مدتی لخت در ملاء عام نگه داریم این احساس به مرور زمان در او فرو کش میکند و احساس بیتفاوتی خواهد کرد یا مثلا ما فطرتا ضلم ستیز هستیم ولی اگر مدام مورد ظلم قرار بگیریم و نتوانیم از خود دفاع کنیم به مرور زمان نسبت به ظلم بیتفاوت خواهیم گشت یا مثلا فطرتا خدا نیکی را میستاییم و بدی را نکوهش میکنیم ولی اگر مدام بر امور زشت پا فشاری کنیم دیگر ان درک فطری را از دست میدهیم و دیگر از امور زشت دوری نمی کنیم و قبح ان را احساس نمی کنیم یا ما فطرتا دل رحم و رئوف هستیم ولی اگر مجبور باشیم شغل قصابی را انتخاب کنیم به مرور زمان قصی القلب میشویم و از جان کندن و کشته شدن یک موجود زنده تحت تاثیر قرار نمی گیریم
همچنین عکس این قضایا نیز صادق است یعنی اگر به این امور فطری اهمیت داده و انها را بارور کنیم تاثیر انها دو چندان میشود
ما اگر خوب به این امور فطری دقت کنیم خواهیم فهمید که هر کدام از این امور بنا به مصالحی در وجود ما پی ریزی شده مثلا حجاب برای حفظ کرامت انسان و تمایز بین انسان و حیوان است و دلایل دیگر .یا عطوفت و رقت قلب برای و درک خوبی و بدی برای حفظ حیات و زندگی صلح امیز و مهمتر از همه برای رشد و کمال معنوی انسان ضروری هستند و دلایل دیگر که فعلا بحث ما نیست انچه درک ان مهم است این امر است که امور فطری در واقع ابزاری هستند برای تکامل ما که قابلیت این را دارند که با توجه یا عدم توجه شدت یا ضعف یابند و حتی گاهی به طور کلی اثر انها از بین رود درست مانند تکامل موجودات که به مرور زمان و با تغییر شرایط ممکن است اندام موجودی در طی دوران طولانی تغییر شکل داده و تبدیل به موجود دیگری گردد روحیات و فطریات ما نیز این قابلیت را دارد که تغییر شکل داده و اثر خود را از دست بدهد که ما شاهد موارد بسیاری در تاریخ بشریت هستیم که یک بشر چقدر میتواند از فطرت خود فاصله بگیردو تبدیل به یک موجود وحشتناک گردد یا برعکس چقدر میتواند با تکیه به همین فطریات به انسانی متعالی تبدیل گردد
بنابر این تغیر امور فطری دلیل بر فطری نبودن انها نیست بلکه دلیل بر قابلیت تشکیکی بودن انان است مانند یک ایینه که قابلیت انعکاس را ذاتا دارد ولی این امکان را نیز دارد که اگر پاک نگردد به مرور زمان اثر خود را از دست میدهد یعنی وقتی گرد و خاک روی ان انباشته گردد دیگر نمی تواند تصاویر را منعکس کند و این نشان ان نیست که ان دیگر ایینه نیست بلکه نشان از ان دارد که ما درست از ان مراقبت نکرده ایم و این طبیعی است که دیگر نمی توانیم انتظاری از ان داشته باشیم
خداجوئی نیز به همین ترتیب است یعنی این میل به طور ذاتی در وجود همه هست ولی اگر درست از ان مراقبت نگردد طبیعتا به مرور زمان اثر خود را از دست خواهد داد و گاهی ممکن است نتیجه عکس دهد


مطلب شما
خدا خطاب به نوح; تو باید یه کشتی بسازی و توی اون از هر حیوونی یه جفت جا بدی...

... و من باید دنیا رو برای از بین بردن شر و بدی غرق کنم!

نوح; رفیق، میدونم که از تمام اون چیزا عصبانی هستی، اما آیا این کاری که میخوای انجام بدی، یه روش پـــیچیدهٔ مضحک واسه شخصی که میتونه بسادگی همه رو با یک اراده، آنی بُکشه و از بین ببره، نیست؟!

@kheradgarayanchannel

جواب
به خوبی از مطلب پیداست که ایشان خدا را کاملا انسان وار پنداشته ان هم خدایی که درک و حکمت و رئفت ان حتی کمتر از حضرت نوح است البته چنین خدایی قابل رد و انکار است و هیچ انسان عاقلی نمیتواند به چنین خدایی معتقد باشد
بنده به خدایی معتقدم که سرچشمه هر انچه از نظر بشریت خوب و پسندیده است میباشد به عبارت دیگر اگر من و شما هر درکی از خوبی داریم تنها بارقه و ظهور اندکی است که به واسطه وجود محدودمان که وابسطه به ان وجود لایزال است داریم به عبارتی از دید ما سر منشاء و اصل خوبیها ذات حضرت احدیت است و ما هر کدام به مقدار ظرفیت وجودیمان قادر هستیم این خوبیها را درک کنیم و با گام نهادن در مسیر بار ور کردن این خوبیها میتوانیم درک عمیق تری از حسنات داشته باشیم

مطلب شما

upzone.ir/41686
💢نظر وینستون چرچیل در مورد اسلام!

@kheradgarayanchannel

چرچیل نخست وزیر مشهور انگلستان در جنگ جهانی دوم، در کتاب جنگ رودخانه (۱۸۹۹) مینویسد;
براستی که اسلام چه داغ شرمی به ارزش وجودی مسلمان میزند! اسلام افزون بر آنکه پیروان خود را به شکل بنیادگرایان پریشان مغزی در می آورد که خطر آن برای انسان مانند خطر بیماری ترس از آب برای سگ تشنه ای است که از بی آبی در حال مردن است، همچنین باور به تقدیر و سرنوشت غیر قابل تغییر در زندگی فرد مسلمان را به یک موجود بدون اراده تبدیل میکند. در هر نقطه ای از این دنیا که پیروان محمد زندگی و یا فرمانروایی میکنند، عادت های واپسگرا و فساد آور، بی توجهی به امور کشاورزی، سستی در امور تجاری و نبود احساس و اراده و مثبت برای پیشرفت و سازندگی رواج کامل دارد. این واقعیت که بر پایه اصول و احکام اسلام، هر زنی باید مانند کالا و در حکم یک بچه، یک همسر یا صیغه به مردی تعلق داشته باشد، به گونه طبیعی نابود کردن بردگی در دنیا را به تأخیر انداخته و تا عقیده و ایمان به این کیش بین مردم از بین نرود، بردگی از همبود گاه بشری رخت بر نخواهد بست. در دنیای ما هیچ عاملی واپسگراتر از نیروی دین نیست. دین و مذهب در فساد اندیشه و منش انسان تا آن اندازه کارساز است که در حس وفاداری به کشور نیز اثر میگذارد و آنرا مختل میسازد. نباید پندار کرد که اسلام در دنیای ما رو به ناتوانی و نابودی گذاشته است، بلکه بر عکس میبینیم که عقیده به این کیش بین ساکنان افریقای مرکزی نیز رواج یافته و سبب ایجاد افراد خطرناک شده است، بدیهی است که هرگاه مسیحیت در بازوان توانای علم و دانش نگهداری نمیشد، همانگونه که تمدن روم باستان نابود شد، اسلام نیز تمدن اروپای مدرن را به نابودی میکشانید.


Winston Churchill, From the River War, first edition, vol. ii (London: Longmans green & Company, 1899), pp. 240-250
____________
https://telegram.me/joinchat/CUrYwD9a3izeMlmKgceGjQ

جواب
این مطالب همگی هم درست است و درست نیست
درست است به اعتبار اینکه حکم به ظاهر کرده که چگونه برداشت نادرست از دین میتواند مخرب ترین عامل برای بشر باشد. درست مانند دانش هسته ای که اگر درست استفاده نگردد حیات بشر را به عرصه نابودی خواهد کشاند
نادرست است چون ذات و جوهر اصلی دین از جمله اسلام دعوت به انسانیت است در واقع دین در ان واحدکه احکامش در جهت خودسازی و تکامل روح است خود این احکام باعث صلح و ارامش در همین دنیا نیز میباشد در واقع انبیا با یک تیر دو نشان زده اند که سعادت دنیا و اخرت را باهم به ما عرضه کنند اما به شرط ان که دین به درستی درک شود که لازمه ان چند امر مهم است که بارها به ان تاکیید کرده ام که عبارتند از
1. شناخت درست خدا
2. شناخت درست انبیا
3.درک چگونگی وحی و ارتباط انبیا و نوع بشر با خدا
4. شناخت درست کتب انبیا به این معنی که بین ایات ان تفاوت قائل شویم و بتوانیم حقیقت و مجاز را از هم تشخیص دهیم همچنین هدف و جان کلام این کتب را دریافته و ان را با احکامی که تابع شرایط زمان و مکان هستند متفاوت بدانیم مانند ابی که در ظرفهای مختلف قابلیت تغییر شکل دارد بدون اینکه در اصل اب بودن ان خللی وارد شود لذا از این طریق از دام تحجر و خشک اندیشی رها شده و بتوانیم در هر عصر ان حقایق را در ظرف زمان بریزیم بدون اینکه حقایق دین را مخدوش کرده باشیم و...
upzone.ir/41419
"داگ سورس"

@kheradgarayanchannel
مطلب شما

چرا وقتی در مورد ثور یا اُدین حرف میزنن، بهش اساطیر اسکاندیناوی میگن، اما وقتی به خدا (خدای مسیحیت) و یا الله میرسن بهش دین میگن؟!

البته فرقش اینه که بیشتر ما فهمیدیم که ثور یا اُدین وجود ندارن، اما فقط تعداد کمی از ما فهمیدیم که بقیه شون هم فانتزی هستن.

منظورم اینه که مسیحی ها، وقتی به ثور یا اُدین میرسن، دقیقاً مثل آتئیست ها هستن.

مثل اینکه بگی، میدونم که بتمن و سوپرمن فانتزی هستن، اما من یه رابطهٔ نزدیک و شخصی با اسپایدرمن دارم!

رونوش
ت از: khodayemasih.blog.ir

جواب
جواب این شبه نیز ازبیانات گذشته مشخص گردید و خلاصه ان این است که اساسا فلسفه وجود هر دینی در هر زمان و مکانی ارائه راه سعادت دنیا و اخرت با ظرفیت درک و جهانبینی ان مردم است که مسلما با گذر زمان و تغییر فرهنگ و سطح درک مردم ان دین به ظاهر خرافی و عاری از عقلانیت به نظر میرسد و این خصیصه همواره موجود بوده و منحصر به امروز نیست یعنی اگر شما هر دین را مورد مطالعه قرار دهی متوجه خواهی شد که پیامبر تازه مبعوث شده با انحرافات و ضعفهای دین قبلی که برای مردم معقول معاصر قابل قبول نبوده به مبارزه برخواسته و تفسیری جدید مبتنی بر دانش و درک روز عرضه کرده و همین تعلیمات جدید خود توسط پیامبر جدید دیگر مورد چالش قرار گرفته و علت این روند یکی این است که دین چون در هر زمانی با ظرفیت زمانه خود منطبق میشده و طبیعتا با رشد بشریت باید این دیدگاه ها نیز رشد متناسب داشته باشد تا بتواند جوابگوی نیاز های جدید باشد و از طرف دیگر دین یک پدیده اجتماعی است و به مرور زمان بر اثر تفسیرهای نادرست میتواند دچار انحراف و کج فهمی گردیده و امور خرافی در ان راه می یافته که لازم به تزکیه و پیراستگی پیدا میکرده که این مهم را انبیا انجام میداده اند . بنابر این ما در سیر ادیان یک سیر تکاملی را شاهد هستیم که به میزان درک و دانش بشر تکامل یافته و در هر زمان ادیان گذشته مورد چالش قرار گرفته اند و این روند همچنان ادامه خواهد یافت منتها نه در قالب ادیان جدید بلکه در قالب تفاسیر جدید از ادیان و نظام هستی
امید که توانسته باشم مطالب را به درستی منتقل کنم
با سپاس
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۷ تشننه حقیقت
سلام جناب حق گرا بله کشف درمسیحیت همان طوراست که گفتید.
تثلیت ازمفاهیم بنیادین دردین مسیحیت است.به طورخلاصه یعنی خداونددارای یک ذات ویک جوهراست ودرسه اقنوم(شخص‌پدر٬پسرورح القدس موجوداست.یعنی وجودسه شهص پدر٬پسروروح القدس درالوهیت.خدادارای یک جوهرولی درسه شخصیت خدای پدر٬خدای پسروروح القدس موجوداست وهرسه آن هادرتمام صفات الهی ازجمله ازلیت٬قدرت وجلال باهم برابرندوبه این ترتیب ضمن وحدانیت برآدمیان آسکارمیشود.خداوندآفریننده متعالی است که به اعتقادمسیحیان خودرادرعیسی مسیح آشکارگردانیده است
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۹ تشننه حقیقت
اصول کلی تثلیت
1هریک ازاین سه اقنوم دارای الوهیت هستند:این امربه آن معنانیست که هرکدام قسمتی ازالوهیت رادارندبلکه هرکدام به تنهایی وبه طورکامل الوهیت کامل دارند.به عبارت دیگر
الف:خدای پدرخدای کامل است ب:خدای پشرخدای کامل است ج:روح القدس خدای کامل است
2فقط یک خدای واحدوحقیقی‌وجوددارد:هریک ازاین سه اقنوم کامل است اماهرکدام ازاین سه اقنوم ازدیکری متمایزاست اماباوجوداین فقطیک خدای واحدوجوددارد.به طورکلی یعنی خداونددارای یک ذات وسه اقنوم استویکتایی خداوندبه این معناست که سرچشمه کلی هستی ازاوست واوخدای پسررابه وجودآوردوروح القدس صادرشده ازخدای پدروپسراست.
3بین شخصیت های تثلیت تساوی وجوددارد:اغلب مسیحیان اعتقاددارنددرعین حال که پسرمولودجاودانی ازپدراست بااین حال ازاوکم ترنبست وروح القدس که صادرشده ازخدای پدروپسراست ازآن دوکم ترنیست ودرالوهیت باهم مساوی هستند.
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۲ تشننه حقیقت
آموزه تثلیت درواقع بیانگرسه اعتقاداساسی است
1اعتقادبه خدای یگانه اسراییا
2اعتقادبه مسیح خدای پسرکه نجات دهنده بشراست
3اعتقادبه فعالیت الهی درهرجایی که مؤمنان حضوردارند.برخلاف برخی ازادیان که خداوندرادورازجهان تلقی می کنند٬عقیده مشترک مسیحیان آن است که خداونددرجهان فعال وقابل دسترسی است که این موضوع توسط روح القدس انجام میشود.درادامه هریک ازاین اقالیم سه گانه اجمالابرسی میشود
1 خدا(پدر)که اقنوم اول است.مسیحیان خدارادارای یک ذات وسه شخص می دانندوبه دلیل اعتقادبه یکتایی ذات خداوندخودرایکتاپرست می دانند
2قنوم دوم تثلیت که پسریامسیح یاکلمه است.لفظ کلمه نخستین باردرعهدجدیددرانجیل یوحناباب 1آیه1واشاره به مسیح ازپبش موجود(قدیم وازلی)دارد.به این صورت که خدادربدن عیسی مسیح تجسدیافته است.به این ترتیب خدای غیرقابل شناخت درکلمه(مسیح)قابل شناخت میشود.
3روح القدس که قنوم سوم است.درچارچوب ایمان مسیحی سخن ازروح القدس پس ازپدروپسراست.روح القدس شخصیتی الهی همچون پدروپسرداردولذاروح القدس رانبایدفقط به عنوان یک تاثیرویایک قدرت تصورکرد..روح القدس آمده است تاایمان داران رابه مشارکت صمیمانه وپیروی ازعیسی رهنمون میسازد
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۸ تشننه حقیقت
ببخشیدبابت اشتباه تایپیم.درپست قبلیم مورداولی که درموردسه اعتقاداساسی تثلیت درپست قبل نوشتم اعتقادبه خدای یگانه هست که درعهدعتیق به آن اشاره شده.
تثلیت وکتاب مقدس:
برخی ازآیات کتاب مقدس ازنظرمسیحیان گواهی برپشتیبانی ازتثلیت داردازجمله
1واژه الوهیم(سفرپیدایش باب1آیه1)طرفداران تثلیت اعتقاددارندکه الوهیم جمع است وبه معنی خدایان هست.پس آیه فوق رااین گونه بایدترجمه کرد:درابتداخدایان آسمان هاوزمین راآفریدند.منظورازخدایان پدر٬پسروروح القدس است.
2عبارت من وپددیکی هستیم)آیه30ازباب10انجیل یوحنا)یکی ازآیاتی است که ژرفداران تثلیت به آن استنادمی کنندودراین آیه به نقل ازعیسی چنین آمده من وپدریکی هستیم.به ادعای طرفداران تثلبت٬عیسی به وضوح ازیکی بودن خودباخدای پسرسخن میگوید.
3عبارت کلمه خدابود:درانجیل یوحناباب1آیه 1آمده است:درابتداکلمه بودوکلمه نزدخدابوپوکلمه خدابود.حامیان تثلیت ادعامیکنندکه این آیه نشان می دهدکه کلمه عیسی مسیح است که به زمین آمده واوهمان خدای متعال است‌.درانحیل متی باب28آیه19به تثلیت اشاره شده است.درآیه17تا20همین باب آمده است که وقتی شاگردان عیسی رادرآنجا(درکوهی درجلیل)دیدنداوراپرستش کردندولی بعضی ازایشان شک داشتندکه اوهمان عیسی است.عیسی گفت:تمام اختیارات آسمان وزمین به من داده شده است پس برویدوتمام قوم هاراشاگردمن سازید وایشان رابه اسم پدر٬٬پسروروح القدس غسل تعمیددهیدومطمعن بلشیدهرکجاکه بروید٬حتی دورترین نقطه دنیاهم که باشدمن همیشه همراه شماهستم
با عرض سلام مجدد

جناب آقای تشنه. حقیقت. من منتظر پاسخ سوالاتم هستم اگر پاسخ نمی دید بزم پی کارم
عرض سلام و ادب خدمت جناب با منطق

در خصوص تاثیر فرهنگ و دانش در ادیان
بنده به تفصیل در پست قبلی و پستهای قبلی به این مطلب اشاره کردم وخلاصه ان این است که انبیا ،حقایقی که از خدا دریافت کرده اند لاجرم با ید در ظرفیت وجودی خویش پیاده میکردند و ظرفیت وجود ایشان خواه نا خواه متاثر از محیط بوده به عبارتی ایشان به اندازه ظرفیت وجودی خویش که به حکم بشر بودن متاثر از محیط بوده درک حقیقت کرده اند نه اینکه تمام مطالب کتب انان عین بیان مستقیم خدا باشد زیرا چنان که قبلا بیان شد بین دنیای ما و دنیای مجردات محض تفاوت و جود دارد وبه اعبارتی از یک سنخ نیستند و ما تنها از طریق وجود و نفس خود قادریم به اندازه ظرفیت وجودیمان از اصل وجود کسب فیض کنیم و مطمعنا این استفاده و کسب نیز از نوع مادی و محسوس و مشخص نیست و لاجرم برای اینکه به عالم مادی منتقل شود باید در همان ظرفیت زمان و مکان پیاده شده که به ناچار به حد فهم و درک بشر معاصر تنزل پیدا میکند و عرض شد که این حقایق در مثال مانند ابی است که در هر ظرفی ریخته شود به همان شکل و اندازه نمود پیدا میکند به عبارتی اب شکل خاصی ندارد و میتواند به هر شکلی در اید پس در هر زمانی شکل اب به همان شکل ظرف بستگی دارد .
اما در خصوص مظلوم نمایی
بنده هرگز نگفتم که شما مرا متهم به امری کرده اید بلکه منظورم این بود که احتمالا ممکن است این شبه برای شما به وجود بیابد و این هم طبیعی است زیرا گاهی اوقات خیلی از افکار خود به خود بنا به دلایلی برای ما متصور میشود و حرف بنده این بود که در صورت این تصور جواب چنین است هر چند که از محتوای بیانات من کاملا مشخص است که دیدگاه من با دیدگاه حوزه علمیه متفاوت است . در هر صورت منظور بنده هرگز این نبود که شما مرا متهم کرده اید

درخصوص فضایل مندرج در اسلام و مکاتب دیگر
شما بیان بنده را درست متوجه نشدید اصلا بیان من این نبود که فضایل انسانی را اسلام ابداع کرده و در دیگر مکاتب خبری از این فضایل نیست شما اگر در مطالب گذشته من دقت کنید بنده عرض کردم که اولا وظیفه اصلی انبیا هشدار است و بیدار کردن نفس خفته ما به عبارتی حرف بنده این است که وظیفه انبیا دعوت ما به خویشتن خویش است زیرا ما در وجودمان تمام این فضایل را به خوبی درک میکنیم ولی به مرور زمان بر اثر عواملی دچار غفلت شده و این امور بسیار کم رنگ میشوند و وظیفه انبیا و حکما این است که ما را از این غفلت بیدار کنند وتمام احکام انبیا در واقع در راستای شکوفایی همین امور فطری است زیرا راه سعادت دنیا و اخرت بشر در بارور کردن همین امور فطری است . همچنین اگر دقت کرده باشی بنده نبوت را منحصر به ادیان ابراهیمی ندانسته بلکه تمام خیر اندیشان و حکمای حق گرا را در حقیقت نبی میدانم بنابر این این چیز عجیبی نیست که دعوت به فضایل انسانی در تمام جوامع وجود داشته باشد زیرا فطرت و ذات بشر یکی است . وبارها تاکیید کرده ام که روح و جوهره اصلی تمام انبیا و حکما دعوت به انسانیت است منتها با اشکال مختلف که ناشی از فرهنگهای مختلف است .
اما اینکه فرمودید چرا کشت و کشتار را نمی بینید بنده در بحث با اقای حقیقت جو به این مبحث پرداختم وبیان شد که این امور خشونت بار که ما در اسلام مشاهده میکنیم در واقع انعکاس فرهنگ غالب بر ان دوران و مکان بوده و ما نمی توانیم تصور و جهانبینی فعلی خود را به ان دوران تعمییم داده و قضاوت کنیم ودر واقع بیان اصلی من این بود که اگر به واقع دین اسلام به واقع و در حقیقت ان چیزی است که شما تصور کرده اید پس این همه دعوت به فضایل اخلاقی در بین احکام ان چکار میکند و بنده نمونه ای از ان را بیان کردم و شما اگر میخواهید حاصل تعلیمات اسلام بر بشر ان روز را مشاهده کنید توصیه میکنم محققانه و بیغرض اعمال و رفتار حضرت علی را زیر ذره بین قرار دهیدکه بهترین نمونه عملی احکام اسلام است ببینید از همان اسلام به خیال شما متوحش چه رفتار های متعالی سر زده و متاسفانه تعصب هیچگاه به شما اجازه نداده ان فظائل را به درستی مشاهده کنید و تنها خشونت را که در ان دوران و مکان امری بسیار طبیعی بوده و جزء فرهنگ انان بوده در قالب امروزی میبینی و قضاوت میکنی شما چرا گریه های شبانه اصحاب و توبه انان را نمیبینی ؟ چرا سرکشی نیمه شب به فقرا را نمی بینی ؟ چرا هیهات من ظله و این پیام که مردن با عزت بهتر از زندگی با ذلت است را نمی بینی ؟ چرا رفتار عادلانه حضرت علی را نمی بینی که حتی حاضر نشد ذره ای از بیت المال به برادر محتاج خود بدهد حتی به قیمت اینکه او به سمت معاویه کشیده شد
چرا هیچگاه حضرت علی حاضر نشد به خاطر مصلحت و سیاست پا روی حقیقت بگزارد ؟چرا هیچگاه جلوه های دنیا نتوانست اصحاب واقعی پیامبر را بفریبد ؟ و هزاران فضیلت دیگر که اعراب ان زمان حتی تصور چنین فضایلی را نمی کرده اند ولی اینکه شما تصور کنی با این احکام باید مردم ان زمان تبدیل به فرشته شوند و راه صد ساله را یک شبه بپیمایند توقع نا معقولی است بشر در مسیر تکامل یک راه بسیار طولانی را باید بپیماید تا به تکامل مورد نظر برسد ولی همان میزان تحول در مردم وحشی ان دوران خود کمتر از معجزه نیست اگر قضاوت منطقی و به دور از غرض اعمال گردد .
شما تمام این فظایل را نادیده میگیری و تنها به خشونت که روح قبیله ای بوده چسبیده ای ؟ چرا هیچگاه منصفانه خوب و بد را در کنار هم قرار نمی دهی و هر عملی را در ظرفیت زمانی خویش قضاوت نمی کنی شما چگونه خود را با منطق میدانی ولی هیچگاه محاسن دین را نمیبینی ایا منطق به ما میگوید که برای رد هر چیز باید تنها به نکات منفی ان باید توجه کرد و نکات مثبت را عمدا نادیده گرفت تا بهتر بتوان حرف خود را اثبات کرد ؟
حاصل کلام اینکه ما برای درک درست دین باید به طور همه جانبه دین را نقادی کنیم تا به درک درست و منطقی از دین برسیم و منظور اصلی بنده این بود نه اینکه در حال حاضر ما هیچ نقطه ضعفی در دین نداریم و نه اینکه فضایل خاص دین اسلام و ادیان دیگر است
در موقع و قایع تاریخی بین یهودیان و اسلام بنده یادم نی اید که مطلب را منکر شده باشم و در بحث با جناب حقیقت جو حرف بنده این بود که انها به چاهی که خود برای مسلمانان کنده بودند افتادند والا شما از خود سوال نکردید چرا در مورد قبایل دیگر یهود این خشونت به کار نرفت وتنها انان به چنان وضعیتی دچار شدند .
مضاف بر اینکه ان حکم توسط یکی از هم پیمانان خود یهودیان صادر شد و خود انان راضی شدند که گردن به حکم ایشان دهند و ایشان با توجه به پیمان شکنی و توطئه با دشمنان اسلام بر علیه مسلمانان بر اساس عرف ان زمان حکم صادر کرد وعرف ان زمان کشته شدن مردان و اسارت زنو بچه و تصرف اموال بود وهر چند که در حل حاضر این حکم برای ما کاملا نا معقول است ولی در ان دوران امری عرفی و پذیرفته شده بود چنان چه اگر مسلمانان نیز به جای یهودیان بودند همین حکم در مورد انان صادر میشد به عبارت روشن تر این حکم هر چه بوده انعکاس عرف ان زمان بوده و خوب یا بد شامل تمام مردم ان دوران میگشته نه تنها شامل یهودیان به ئعبارتی اگر مسلمانان هم در جنگی شکست میخوردند کشته شدن و اسارت و تصرف اموال در انتظار انان بوده .
در پایان باید خدمت شما عرض کنم که همین که ما امروز ه بسیاری از امور را مانند تحمیل عقیده ،جنگ ،ظلم و ستم و.. را اموری قبیح میدانیم حاصل یک عمر تکامل ذهنی و علمی بشر است درواقع ما از تکاملی که حاصل عمر بشریت است بهره میگیریم و بسیاری از امور غیر عقلانی و انسانی هست که ما در حال حاضر انان را عقلی و انسانی میدانیم ولی ممکن است که در سالهای بسیار دور در مورد این امور قضاوتی دیگر صورت بگیرد زیرا بشر همواره در حال تکامل است بنابر این ما هر عملی را باید در شرایط زمان و مکان خودش قظاوت کنیم نه با تفکر و شرایط امروزی
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۳ تشننه حقیقت
عرض سلام ودرودخدمت جناب حقجو.ببخشیددیرحواب شؤالاتتونودادم.اماجواب سؤالات شما
سؤال1:درانجیل آمده شیطان عیسی راآزمودچگونه میشودبنده خالق خویش رابیازماید؟
عمده خلقت توسطخدای پدرانجامشد.شکی نیست که شیطان چون خیرمارانمیخواهدوفقط به فکرگمراهی ماست درفرزندخدابودن عیسی شک کرد.شایدبه خاطرهمین که خدای پسر(مسیح)نجات دهنده انسان هاستوشیطات گمراهی مارامیخواهدعیسی رانشناخت.یکی ازدلایل دبگراین است که مسیح دارای دوبعدانسانی والوهی است وچون بعدانسانی هم درمسیح وجودداردپس خدای پسررانشناخت.
سؤال2:اگرشه تایکی هستندوقتی مسیح مردپدروروح للقدس هم بااومردندواگرمردندپس یکی نیستندوجداازهم اند؟
همان طورکه درپست های قبلیم درموردتثلیت گفتم٬تثلیت یعنی این که ذات وجوهرخدایکی است ودرسه شخص پدر٬پسروروح القدس موجوداست.هریک ازاین سه ازدیگری تمایزداردوهرکدام الوهیت کامل دارند.یکتایی خدایعنی سرچشمه عمومی جهان هستی ازاوست واوبودکه خدای پسررابه وجودآوردوخدای پسروپدرروح القدس راصادرکردند.همان طوزکه گفتم هر شخصی تثلیت ازدیگری تمایزداردووقتی خدای پسرمردخدای پدروروح القدس نمردند.اینوبدوتیدمسیح قدرت اینوداشت که ازمرگ دردناک خودجلوگیری کندولی چون خدای پدرخواسته بودورضایت خدای پدربرای پروردگارم مسیح همه چیزبوداین مرگ دردناک راباآغوش بازپذیرفت.مرگ دردناک مسیح به این خاطربودکه مظلومیت مسیح شناخته شودومردم به واسطه اوعشق به خدای پدردرتمام وجوشان نقش ببندد.خدای مهربان به قدری مردم جهان رودوست داشت که یگانه فرزندعزیزشوبه جهان فرستادکه مصلوب شودوبرمردم اتمام حجت خودراکلمل کند.
سؤال3: وقتی خدامردجهان راچه کسی اداره وچه کسی خدای مرده روزنده کرد؟
پاسخ:همان طورکه گفتم وقتی خدای پسر(مسیح)مرد٬خدای پسرنمردواداره جهان باخدای پدروروح القدس نمردندوزنده کردن مسیح توسط خدای پدرانجام شد
عرض سلام خدمت دوستان مخصوصا آقای تشنه حقیقت


زان جایی که شما تشنه حقیقتید اشکالاتی که در پاسخ شماست را باید. یاد آوری کنم





ببینید تعریفی که ما از خدا داریم این است. که خداوند. قادر مطلق است. از کسی دستور نمیگیرد و دارای اختیار کامل است



شما در پاسخ دومتان این صفات را نقض کردید زیرا فرمودید خدای پدر عیسی را به وجود آورد و ان دو روح القدس را ارسال نمودند

عرض سلام خدمت تشنه حقیقت
ضمن تشکر به خاطر ارسال مطالبتان در خصوص اقنوم سه گانه شبه ای وجود دارد که خدمتتان عرض میشود

شما فرمودید که ذات خدا یکی است ولی در سه شخص ظهور یافته به گونه ای که هر سه انها تمام خصوصیات خدا را دارا هستند .
طبق بیاناتی که بنده در خصوص اثبات خدا و ذات و صفات ایشان بیان کردم از نظر عقلی ما تنها خدا را میتوانیم بر قامت اصل وجود راست کنیم به عبارتی خصوصیات خالق هستی تنها میتواند بر اصل و خالص وجود صدق کند
طبق بیانات گذشته ما در کا هستی در یک طرف ممکن الوجود داریم(کل موجودات ) و در طرف دیگر واجب الوجود و واجب الوجود نیز عقلا نمیتواند چند تا باشد زیرا در ان صورت ما با چند وجود مواجه هستیم که در امری با هم مشترک هستند حال سوال این است که این وجه اشتراک را از کجا گرفته اند مسلما باید این اشتراکات از یک ریشه واحد گرفته شده باشد و خود این دلیل بر این است که ان ها وابسطه به وجودی واحد هستند بنابر این انها خود ممکن الوجود هستند نه واجب بلکه انچه این چند وجود مشترک را خلق کرده واجب است که خود بحث مفصلی است و حاصل کلام اینکه ما نمی توانیم چند واچب الوجود داشته باشیم و به ناچار تمام موجودات به یک وجود ختم میشوند زیرا در اصل ما یک وجود بیشتر نمی توانیم متصور شویم که میتواند مراتب مختلف داشته باشد که قبلا دلایل ان ذکر شد .
بنابر این این که شما میگوئید ما یک وجود و حقیقت بیشتر نداریم امر درستی است اما اینکه بگویی این وجود در سه امر مشخص در ان واحد ظهور دارد باقواعد عقل سازگار نیست به چند دلیل
1. حقیقت وجود در اصل یکی بیشتر نیست و ما هرگز نمی توانیم موجودی را تصور کنیم که امری جدا و مستقل از وجود باشد ولی این وجود میتواند مراتب بسیار مختلفی داشته باشد که از جمله میتواند "پدر ،پسر و روح القدس "باشد به عبارتی ما تنها میتوانیم بگوییم که این سه ظهور هر کدام جلوه ای از اصل وجود هستند نه اصل ان
2.اصل وجود اصلا نمی تواند ظهور مشخص و معینی داشته باشد زیرا در ان صورت ما برای او حد مشخص کرده ایم ودر این صورت دیگر نمی توانیم معتقد باشیم که او بعد از تعین حدود خارج از ان حدود نیز تعین داشته باشد یعنی وقتی میگویی خدا در قالب پسر ظهور دارد دیگر نمی توانی بگویی او در قالب پدر نیز در ان واحد ظهور داشته باشد زیرا قبلا برای او تعیین حدود کرده ای مگر این که بگویی که اصل وجود را نمیگویی بلکه پسر یا پدر را هر کدام جلوه ای از اصل وجود میدانی که این بحث دیگری است و خود دلیل بر این است که ان سه اقنوم خود مراتبی از وجود هستند نه اصل ان یعنی انها مخلوق هستند نه خالق
3. وجود اگر در قالب ماده ظاهر گردد خواه نا خواه تابع شرایط ماده میگردد یعنی ماده از ان نظر که ماده است ذاتا دارای خصوصیاتی است که از ان گریزی ندارد مانند :محصور بودن در زمان و مکان ،تاثیر پذیرفتن از محیط ،و...که هیچ کدام از این خصوصیات نمی تواند با خصوصیات واجب الوجود یا خدا سازگار باشد بنابر این این محال عقلیست که اصل وجود تماما در قالب ماده ظهور پیداکند و این مانند این میماند که ما بخواهیم یک دریای بیکران را در لیوان بریزیم که عقلا محال است
4. اگر سه موجود عینا تمام خصوصیات واجب را دارا باشند به این معنی است که اصلا سه تا نیستند بلکه یکی هستند واگر بگویی که در اصل یکی هستند ولی با ظهور مختلف باید عرض کنم که ظهور مختلف تنها در قالب ممکنات میسر است نه خود واجب الوجود زیرا اگر ما برای اصل وجود قالب تصور کنیم دیگر او واجب نیست زیرا تصور قالب یعنی تعیین حدود تعیین حدود یعنی اینکه ما او را در حد مشخص محدود کرده ایم واین به معنی ان است که او در محدودهای دیگر نیست واین چنین موجودی دیگر خدا نیست بلکه خود مخلوق و محدود است

اما در مورد مطالبی که فرمودید در کتاب مقدس دلایلی هست که نشان از ان دارد که خود حضرت عیسی نیز به این خدای سه گانه معتقد بوده هیچ کدام از دلایل ذکر شده قطعی و یقینی نیست و تنهاپندار و تفسیر مفسران است نه عقیده ان بزرگوار زیرا تعلیمات ان بزرگان تماما در ذات و روح مطلب تابع عقل و فطرت است در صورتی که چنان چه بیان شد مطالب مورد اعتقاد شما مورد تایید عقل نیست مگر اینکه شما دلایلی ارائه دهید که عقلا این نظر را تایید کند و شبه ای در ان وارد نباشد.یعنی شما باید بتوانی عقلا تمام این محضورات را برطرف کنی .
با سپاس
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۸ تشننه حقیقت
سؤال4:مسیح که خدابوددرانجیل وقتی عبلدت میکردخودش رامی پرستید؟یاغیراو؟اگرپدررامی پرستیدوخودش رانمی پرستیدپس بایدجداازهم باشند!
پاسخ:مسیح‌وقتی عبادت میکردخدای پدررامی پرستید٫چون که به خدای پدراحترام میگذاشت ورضایت اوبرایش همه چیزبود.باوجوداین که مسیح قدرت انجام همه چیزراداشت چون خدای پدراوراایجادکردبه اواحترام میگذاشت واورامی پرستید.
سؤال5:وقتی مولودی متولدمیشودازوالدخودجدامیشودوگرنه مولودنشده پس چطورمسیح ازپدرمولودشده وجدانشده ووالداست؟
پاسخ:این که مامسیحیان میگیم مسیح فززندخداستهرگزبه این معنانیست که مسیح نتیجه یک رابطه جنسی است!!هرگزبه این معنانیست.فرزندخدابودن مسیح نشانه رابطه خاص خداوعلاقه خاص خدابه ااواست مسیح نخستین مخلوق خدابودواوکلمه خدابودوبه واسطه علاقه خاص خدابه او٬خدای پدراورامانندپسرخوددوست داردواوراپسرخودنامیده همان طورکه توبعضی ازدعاهای شمامسلمانان به یعضی ازامام هاتون میگیدلسان الله ویدالله ودوسن نداریدکسی اون هاروتحت الففظی ترجمه کنه.درموردخلقت مسیح ٬خلقت اوباقدرت خداانجام شد.خداقادراست شخصی مانندخودوباتمام اختیارات خودبه وجودآوردوبرای خداهیچ چیزمحال نبست.
سؤال6:مسیح پسرخداچطورمیتواندازلی باشددرحالی که به یقین والدازمولودقدیمی تراست؟پس پسرخداهرگزنمیتواندازلی باشد!
پاسخ:همان طورکه شماگفتیدبه نظرمن خدای پدرازلی است ومامسیحیان به این خاطرمیگیم مسیح پسرخداازلیه که خلقت اوخیلی خیلی وقت پیش بوده وقبل ازاین که چیزی خلق شوداوخلق شدوبه همین دلیل میشه گفت تقریباازنظرازلیت باخدای پدربرابراست.
سؤال7روح القدس چگونه میتواندازلی باشددرحالی که صادرشده ازخدای پدروپسراست پس بایدپدروپسری باشندتاروح القدس صادرشود
پاسخ:به نظرمن هم صادرشدن روح‌القدس بعدازمولودشدن پسراست پس ازنظرازلیت ازخدای پدروپسریه ذره کم تراست وبه این دلیل مامیگیم ازلی چون بعدازخلق پسر٬٬پدروپسرروح القدس وتقریبامیشه گفت پدر٬پسروروح القدس ازلیت تقریبامساوی دارند.
سؤال8:اصلاچراپرپسررامتولدکردوهمچنین روح القدس رابه وجودآوردمگرعاجزازاداره جهان بود؟
پاسخ:نه خدای پدرهیچ وقت ازاداره جهان عاجزنبودولی چون میدانست انسان هابیشترگناه کارمیشوندوازدستورات الهی وانبیاهم سرپیچی می کنند٬ولی باوجوداین خداوندهمواره انسان هارادوست داشت ویگانه فرزندعزیزشوفرستادتاحجت خودرابرماتمام کندواوفداونصلوب شدتامردم بدانندخداوندباوجودعلاقه فراوان به مسیح٬مسیح رافداکردتابدانندخداوندچه قدرآن هارادوست داردوباتمام وجودخدای خودرادوست داشته باشند.روح القدس صادرشدتاایمان داران رابه خدای پدروپسررهنمون سازدوبه این وسیله مشازکت وفعالیت مستمراوبرمؤمنان مشخص شود
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸ تشننه حقیقت
سؤال9:وروح اورابه بیابان بردومدت چهل روزابلیس اوراآزمایش میکرد.(لوفا۲:۱-۱)سؤال من این است که مسیح خداوندبرای چه بایدموردآزمایش مخلوقش ابلیس قرازگیرد؟آیابرای این که ایمانش به‌خداثابت شود؟
پاسخ:آزملیش عیسی به این خلطربودکه همین طورکه میدانیدابلیس مردم راهمواره فریب میدادوآن هاراازاطاعت ازفرمان خداودستورات انبیابازمیداشت.به عنوان مثال شیطان به مردم میگفت چون ایوب وضع مالی خوبی داردشاکرخدلست.خدابرای این که برمردم اتمام حجت کندونشان دهدکه ایوب حتی درسخت ترین شرایط هم دستورات خدارااطاعت میکنداوراامتحان کرد.آزمایش مسیح هم به این خاطربودکه برمردن اتمام حجت شودوبدانندکه مسیح فرزندخداهمواره مطیع خدای پدراست وآنان هم همواره مطیع خداباشند
سؤال10:شیطان که خودش مخلوقی ازمخلوقات خداست‌.چطورمیتوانددرازاسجده خداوند به خودش کل ممالک زمین راکه ذره ای ازکل هستی است به عنوان پاداش اگراوقبول کردبه اوببخشد؟
پاسخ: ابلیس میخواست بفهمدمسیح مقام الوهیتی داردیانه به همین خاطراین طورصحبت کردونمیدانست مسیح فرزندخداست.دراین موردهم میبینیم کل ممالک زمین وثروت نمیتونه مسیح روازاطاعت پدرآسمانی خویش بازداره وهیچ چی نمیتونه مسیح راازاطاعت دستورات پدرآسمانی خودبازداره.
سؤال11:چراکسی متوجه حضورمسیح نشدحتی یحی نبی که فامیل اوبوداورانشناخت؟
پاسخ:درانجیل درموردتولدعیسی میگویدمسیح که درعقدیوسف نجاربودپیش ازنزدیکی بااوبه وسبله روح القدس آبستن شد.مردم اون موقع فکرمیکردندمسیح فرزندیوسف نجاره وبه همین دلیل اونونشماختن .یحی نبی هم به ه بشارت اومدن اوناونددادونمیدونست این شخص مسیح موعدفرزندخداست
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵ تشننه حقیقت
سؤال12:اگرهرانسانی ازهنگام تولدگناه کاربه دنیامی آیدمگرهنگامی که مسیحی شودمگرهنگامی که مسیحی شودکه آن وقت گناه اولیه اوبامسیحی شدن بخشیده میشود٬درازاقربانی شدن نسیح٬سرنوشت نوزادانی که درهنگام تولدازدنیامیروندچه میشود؟(یعنی بخشیده نشده اندوگناه کاراندپش قاعدتامستقیم بایدعازم جهنم شوند)
پاسخ:آدم وحوابه عنوان اولین انسان هاونماینده انسان هامیوه درخت ممنوعه روخوردندوگناه کاراندپس گناه ذاتی ما اصلاظلم درحق مانیست وشایدهرکی دیگه هم جای اونابوداین کاررومیکرد.درپاسخ به سؤال شمادررابطه بانوزادانی که بدون غسل تعمیدومسیحی شدن میمیرندعرض کنم خدایی که عشق ومحبت اوبه مابه حدی بودباوجوداین که یگانه فرزندعزیزشوباتمام وجوددوست داشت ولی اونوفرستادتاحجت خودرابرماکامل کندواومصلوب وفداشد٬همچین خدای مهربونی هرگزبدون این‌که به کسی‌فرصت نده اونومجازات نمیکنه.تواون دنیابه این افرادفرصت میده واوناروبه این دنیامیاره اگه غسل تعمیدکردندومسیحی شدندنجات میابند.
سؤال13چرامسیح که خدابودبرروی صلیب فریادزدایلی ایلی لماسبقتی یعنی خدای من خدای من چرامراترک کردی مسیح که خدابودآیاازخودش یاری می جوید؟
پاسخ:این موضوع نشان میده مسیح که خدابودوقدرت انجام هرکاری روداشت ولی دچارغرورنشدوهمواره مطیع ‌پدرآسمانی خویش بودوبیانگرعلاقه ومحبت خاص آن هابودواین که مسیح هیچ کاری روبدون میل واراده اون انجام نمیداد.
سؤال آخرشمادرموردبشارت به آمدن مسیح موعودفرزندخدادرکتب انبیاپیشبن عرض کنم که انجیل روبخونیدتوانجیل اومده که انبیاپیشین مثل اشعیاوارمیذنبی به آمدن مسیح فرزندخداهمواره بشارت دادندوحتی تک تک جزییات رندگی اونوگفتن مثل تولداودرشهربیت لحم٬معجزات خاص اووفداومصلوب شدن او.
اقای حقگرا
شما منو به تعصب کورکورانه متهم میکنید در حالیکه تمام استنادات شما به تاریخ گزینشی و حاصل تعصب و جهالت شما نسبت به تاریخ واقعیه. شما میگویید علی به فقرا سر میزده و کمک میکرده اینا چیزایی است ملاها به شما یاد دادن و واقعیت تاریخی این چیزارو بما نگفته. بعنوان نمونه شما چگونگی کشته شدن علی رو اینطوری شنیدید که علی در مهراب در حال نماز خواندن بود که ابن ملجم ازپشت بر فرق سرش ضربه ای زد و علی هم گفته فذت برب الکعبه و بعد دوروز کشته شد. از هر شیعه ای در مورد کشته شدن علی سوال کنید همین ماجرارو تعریف میکنه د رحالیکه کشته شدن علی اصلا به این صورت نبوده علی قبل از اینکه به نماز بایسته توسط مخالفانش ضربه خورده و اصلا هم بنماز نایستاده ولی این ملاهای بی همه چیز واسه اینکه بهونه ای برای به گریه انداختن ملت بدبخت داشته باشن کل داستان رو طوری عوض کردن که بتونن روش مانور بدن. اینارو میتونید برید توی کتب تاریخی بخونید که نگید فلانی داره از روی تعصب همه چی رو زیرسوال میبره. وقتی در مورد مرگش اینطوری حماسه صرایی میکنن دیگه زندگییش جای خود داره. این شما ها هستید که سرتون رو زیر برف کردید و هر حرفی رو قبول میکنید. علی جز جنگ و خونریزی و کشتار هیچ فضیلتی نداشته از لحاظ عبادت و نماز و قران خوانی و تقوا حتی به پای خوارج هم نمیرسیده. علی 5 سال حکومت کرد که عین این 5سال رو درحال جنگیدن با دشمناش بوده. شماها کی میخواین بیدار بشید و دست از این خرافاتهای خانمانسوز بردارین.
شما جزء ان دسته از نواندیشان دینی هستین که با تقییر نگرشی که در اسلام سنتی ایجاد کردید سعی دارین تناقظات و کردار محمد رو توجیح کنید. شما نواندیشان دینی رو علمای سنتی قبول ندارن و بنظرم شما باید اول تکلیفتون رو با اونا مشخص کنید بعدش بیاین نظریات خودتون رو اینجا به خورد ملت بدین. اینکه خشونت جزئی از فرهنگ اون زمان بوده نه تنها جرم محمد رو کم نمیکنه بلکه بیشترم میکنه چرا که نتونست فرهنگهای غلط اون زمان رو براندازی کنه بلکه خودش به انها هم شدت بخشید. کنیزی و بردگی رو هم از بین نبرد چون خودش از این ماجرا منفئت میبرد. کلا هرچیزی رو که خود محمد ازش منفئت میبرد در دین محمد باقی موند و هرچیزی که به ضررش بود رو از دینش جدا کرد. محمد چون خودش یه ادم شهوت ران بود نیومد چندهمسری رو از بین ببره بلکه خودش هم بهش دامن زد و اون رو گسترش داد. تجاوز به زنان قبیله یهودی دریک شب توسط خودش و یاران غارتگرش هم جزئی از فرهنگ حجاز ان زمان بود که خود محمد چون زینفع بود هیچوقت سعی نکرد ازش دل بکنده. بعدشم ملاهای بیچاره برای اینکه کاراهای جنایتکارانه اونو توجیح کنن دست به هر افسانه و داستانی زدن ولی خب مردم این دوره با مردم صدسال پیش خیلی فرق دارن. میگن محمد چون میخاست اسلام رو گسترش بده ازدواجهای متعدد میکرد تا از حمایت قبایل اونا برخوردار بشه سوال اینجاست ازدواج با عایشه 6ساله دیگه چه توجیحی داره. ابوبکر که از روز اول به محمد لبیک گفته بود دیگه چرا به دختر اون رحم نکرد ولی شماها نمیخواین ازین خواب خرگوشی ناز بیار بشین و یک ماله دستتون گرفتین و مدام دارین روی کارهای اون ماله میکشین. در مورد حرفهای خوشگل موشگل محمد هم دوباره میگم اولا که دعوت به نیکی کردن به مردم فقط دستور محمد نبوده بلکه خیلیا ازین حرفا میزددن بعدشم اونا مال زمانیه که محمد در مکه دنبال یارگیری برای اهداف شوم اینده اش بود. با این حرفا کلی از مردم فقیر و بی پول رو با خودش همراه کرد و با همونا بعدها دولتی قوی تشکیل داد. چهره واقعی محمد و دزدی و غارت کاروانها جهت بدست اوردن پول و ثروت برای تشکیل حکومتی قدرتمند بعد از هجرت او به مدینه اشکار شد. جالبه که بازم ملاها بیخیال این جنایات نشده و با وقاهت و پررویی تمام میگن خب اسلام برای رشد نیاز به پول و ثروت داشه و باید یه طوری شکم خودش و نوکراشو سیر میکرده واسه همین هم به مال و منال کفار که نجس و حرامست دستبرد زده تا بتونه بعدها با کمک این ثروت دزدی حکومتی بر پایه عدالت برپا کنه. این توجیهاتو شنیدم که میگم. برای توسعه عدل الهی و اسلام این جناب محمد هم دزدی کرده هم زن و ناموس یهودیارو مورد عنایت قرار داده هم مخالفان رو قتل و عام کرده هم 40-50تا زن گرفته. چقد بهش سخت گذشته. پسرجان بسه دیگه این حرفا یه کم فکر کنید اون عینک تعصب لامصبو ار رو چشاتون بردارین. الان 1500 ساله دیگه کسی نیومده از این ادعاهای پیامبری کنه و دوییست سال پیشم که یکی بنام بهاالله اومد همچین ادعایی کرد خودتون زدین تارومارش کردین که مگه میشه همچین چیزی. با توجیحات شما بهالله هم راست میگفته چون اونم کلی همه رو به نیکی دعوت کرده تازه مثل محمد شماهم اینطوری غارت و تجاوز و بی ناموس بازی در نیاورده. تنها چیزی که مسلمانان نتونستن باهاش کنار بیان این بود که یکی بیاد رو دست محمد شما پاشه و ادعای نبوت کنه. وگرنه از لحاظ اخلاقی اقلا از محمد شما پاکتر و بی پرونده تر بود.
با سلام خدمت تمامی دوستان
باتشکر از نظر آقای با منطق و ممنونم از اظهارات جناب حقگرا.
جناب با منطق ازتون درخواست دارم حرفاتون رو مستند بیان کنید.
هم درباره سخنان اخیرتون مستند منابع ارائه کنید و هم درباره اینکه گفتید در طول تاریخ مانند قرآن آورده شده ولی از بین رفته لطفا منبع بیارید خیلی ممنونم.
آقای تشنه حقیقت دین مسیحیت هم خیلی پر اشکال هستش
آماده رو به رو شدن با تناقضات و ایرادات اون هستید؟
با سپاس فراوان
جناب آقای تشنه حقیقت خیلی ممنون از پاسخ هاتون



اما آیا خودتان قانع شدید

من خدایی را نمیخاهم که ممکن است مغرور شود یا مطیع خدایی دیگر است
جناب با منطق
واقعا از شما ممنونم که معنی منطق را به من نشان داددید والا من ممکن بود معنی تعصب و غرض ورزی و کینه جویی را با منطق اشتباه بگیرم چقدر شما صادقالنه وبا منطق صحبت میکنید و تمام بیاناتتون اصلا مصداق بارز منطق است شما واقعا تحقق خارجی منطق هستید و...
از بد حادثه این درختی که شما از ان بالا میروید بنده مدتها با هسته ان بازی کرده ام ولحضه به لحضه شاهد بارور شدن ان بوده و خود مدتها ان را اب یاری کرده ام .
جهت اطلاع شما عرض کنم بنده نیز قبلا چون نتوانستم دلایل منطقی برای تمام شبهاتی که شما عرضه کرده و شبهات ظریفتری که حتی به ذهن شما نرسیده پیدا کنم مدتها در همین جبهه شما بوده و نه تنها ادیان را دروغ میدانستم بلکه وجود خدا را نیز توهم میدانستم لذا تمام تلاش خود را به کار بردم تا ریشه این تفکرات را بزنم ولی بنده یک تفاوت اساسی با شما داشم و ان این بود که حقیقتا نیتم خیر بود و عمل خود را حق طلبانه می دانستم لذا هرگز مانند شما نتوانستم فظایل و برجستگی های اخلاقی پیامبر و شاگردان برجسته ایشان را نادیده بگیرم و هر گز اجازه ندادم که غرض شخصی بر تحقیقات و روحیه حق گرایانه ام سایه بیندازد و دقیقا به همیم خاطر حضرت حق راه را از بی راه به من نشان داد و این عنایت به گونه ای واضح و بی شائبه بود که با تمام شکاکیتی که در مسائل عقلی داشتم حتی لحضه ای در حقیقی بودن ان شک نکردم و هر چه به جلو میروم بر یقینم اضافه میگردد واین حقیقت چیزی نیست که خدا مخصوص کسی قرار داده باشد بلکه کاملا تحت قواعد خاصی قرار دارد که هر کس قواعد ان را رعایت کند و شرایط ذهنی خود را مطابق با ان حقایق قرار دهد پرده جهل از جلو چشم و دل او به میزان تلاش و ظرفیتش بر او اشکار خواهد شد
القصه غرض از بیان این حرفها این است که بنده با توجه به تجارب شخصی در این زمینه به خوبی میتوانم تشخیص بدهم که کسانی که این بحث ها را مطرح میکنند تا چه اندازه به دنبال حقیقت هستند و به چه میزان در دایره منطق قرار دارند .
شما مگویی تصور ما از حضرت علی توهم است و ما تاریخ را درست متوجه نشده ایم ایا از نظر شما نهج البلاقه هم توهم است شما قاعدتا باید نهج البلاغه را خوانده باشید در این کتاب چقدر در مورد زهد و دوری از دنیا و مضرات ان مطلب هست ؟
چقدر در مورد رعایت عدالت تاکید شده ؟
چقدر به حاکمان و والیان نامه نوشته و انها را تشویق به خدمت به خلق و دوری از ظلم کرده ؟
چقدر در مورد کمک به فقیران توصیه شده ؟؟
شما توصیف خدا را از زبان ایشان شنیده اید بنده در اوایل گزینشی از بیانات ایشان را ذکر کردم که در چند خطبه بیان شده وتا به حال بنده هیچ کسی را ندیده ام که خدا را انقدر منطقی و ملموس توصیف کند ان هم در ان زمان و مکان شما چطور میتوانی با منطق باشی و اهل تفکر و به راحتی از جلو این عبارات بگذری ؟
شما توصیفات متقیان را از زبان ایشان شنیده ای توصیه میکنم خطبه همام را بخوانی و اجازه بدهی که فطرتت بدون مداخله کینه درونیت قضاوت کند ؟
به شما توصیه میکنم دعای کمیل و دیگر ادعیه را با دقت بخوانی و تواضع و رقت قلب و صفای درونی ایشان را اگر قادر باشی درک کنی
ان حضرت تمام این فضایل را (که با انکار امثال شما تبخیر نمیشود ) یعنی حکمت ،زهد ،عدالت ،تقوی،شجاعت ،سخاوت ،صداقت ،بصیرت و... را از تعالیم همان کتاب به قول شما خرافی کسب کرده و مراد و مربی او تنها پیامبر اکرم بوده البته مسلم است که شاگردان مکتب ان پیامبر هما تنها ایشان نبوده و بنده ایشان را مثال زدم و در صدر اسلام فراوان است از افراد پاکباز هر چند ممکن است به برجستگی ایشان نباشند
شما که مدعی منطق هستی از خودت سوال کرده ای که اصلا به فرض که همه این واقعیات و تعالیم و فضایل دروغ و توهم . ولی چگونه در صدر اسلام افراد فراوانی با ان عشق وافر پیرو پاکباز ان حضرت بودند و به خاطر ایشان از هیچ فداکاری دریغ نمی کردند انها نه تنه جان و مال خود را قربانی هدف ایشان کردند بلکه با عزیز ترین کسانشان در افتادند یعنی پدر در برابر پسر و برادر در برابر برادر قرار گرفتند یعنی به اندازه ای در صداقت بیان ایشان مطمئن بودند که از رابطه خونی که در ان زمان بسیار محکم و با ارزش بود میگذشتند . شما فکر میکنی انسانی که صادق نباشد وریگی در کفشش باشد میتواند به راحتی قلوب مردم را بدست بیاورد و مهمتر از ان قادر باشد ان را حفظ و گسترش دهد ؟ذهی خیال باطل
ایا شما از خودتان سوال کرده اید که چرا همین الان پس از سالیان طولانی در کشوری دیگر مثل ایران که با اعراب از یک ریشه و فرهنگ نیستند باز علی رغم این همه تبلیغات بر علیه اسلام همچنان دلها برای پیامبر و اولیاء او میطپد و عشق به جوش می اید تا جایی که به راحتی جان و مال خود را فدا میکنند ایا شما عشق را افسانه میخوانی ایا این عشق از نظر شما توهم است ؟چگونه ممکن است توهم این چنین اثار عمیقی در وجود انسان به جای بگذارد که به راحتی از جان خود بگذرد ؟ شاید میگویی این جهل است و بی منطقی و عشق کور است ایا تمام این عاشقان جاهل و عامی هستند ؟ شما خیل کثیر دانشمندان مسلمان را ندیده ای ؟
ایا از خود سوال نکرده ای که شمامیخواهی بشر را به چه چیزی فرا بخوانی یا از چه چیز بر حذر بداری که دین قبلا به ان دعوت نکرده باشد ؟ اگر انگشت روی نقاط ضعفی که بارها بیان کرده ای میگذاری بنده بارها با دلیل و منطق گفته ام که اینها ان پیام اصلی دین نیست و پیام دین در یک کلام و خلاصه انسانیت و کمال او در پناه خود سازی و خدا پرستی است و هرچه غیر این باشد شاخ و برگ اضافه است که یا معلول شرایط عصر نزول قران بوده یا نتیجه تفسیر نادرست از حقیقت ایات واین شما دلیل می اوری که علما اسلام تفاسیر بنده را قبول ندارند چه ربطی به منطق دارد شما اگر بامنطق و حقیقت جو هستی خود حرف مرا بفهم و سپس نفد کن ببین بیان من بر اساس عقل و فطرت است یا خیر؟ و اصلا ببین من نهایتا به چه چیز تو را فرا میخوانم ؟ ایا من انسانیت را زیر سوال میبرم ؟ایا کرامات انسانی را محکوم میکنم ؟ ایا علم را مخالف حقیقت میدانم ؟ ایا ترویج خشونت میکنم ؟ ایا ادیان را به جان هم می اندازم ؟ کجای بیانات من غیر انسانی و بی منطق است ؟ شما که خود را بامنطق میدانی و منطق را سپر خود ساخته ای با منطق بیانات مرا رد کن نه با برچسب و کلی گویی تمام بیانات من خوشبختانه در سایت موجود است و شما در هر زمینه خواستی میتوانی نقد کنی من نیز ادعا نداشته ام که مطلقا بیاناتم درست هستند ولی نادرستی انها هم باید به اثبات برسد البته منطقی نه کشکی و با برچسب زدن و هیا هو و...
شما مرا متهم کردی که مظلوم نمایی میکنم علت این حرف این است که واقعا عقیده مرا متوجه نشده ای زیرا بر اساس عقیده من مظلوم نمایی نوعی فریب است ودر نگاه بنده من اگر بخواهم دیگران را بفریبم در وحله اول خود را فریب داده ام زیرا برای من انچه مهم است هر چیزی است که به رشد و کمال من کمک کند ودر ان دیدگاه بزرگترین سد کمال بشر خود پرستی و خود خواهی است بنابر این اگر من با مظلوم نمایی بخواهم خود را موجه جلوه دهم در واقع خواسته ام خود کذاییم را توجیه کنم و این تناقض گویی است و نوعی فریب خود است گذشته از این که در این دیدگاه من همواره خود را لایق توبیخ میدانم ولی نه کذایی بلکه حقیقتا چنین است چون ما هیچ موقع ان چنان که دوست داریم نمیتوانیم باشیم لذا این طبیعی است که همواره مورد سرزنش و توبیخ هستیم همچنان که مولایم علی همواره به درگاه خدا تواب و گریان بود و لحضه ای خود را بری از سرزنش نمی دانست بنابر این کسی که نفی خود و تمایلات کاذایش در صدر امور است حقیقتا از نفی دیگران ناراحت نمی شود و این اصلا مظلوم نمایی نیست بلکه عین حقیقت است همچنان که اگر کسی عیب واقعی مرا به من بازگو کند که خود از ان اگاه نباشم حقیقتا مرا مدیون خود کرده ولایق ستایش خواهد بود ومعتقدم که این نوع نگرش در فطرت همه وجود دارد و انبیا نیز به این امور تاکید داشته اند منتها به اشکال مختلف .
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

نا آنجائی که من متوجه شدم، در اعتقادات شما در مورد کتاب آسمانی قرآن،شما معتقدید قرآنی که فعلا موجود است عین کلام خدا نیست بلکه حقایق نهفته در آن از جانب خداست. به عبارت دیگر پیامبر اسلام بعنوان برترین عارف عصر خود در مراحل سیر و سلوک با خدای خود ارتباط بر قرار میکند و خداوند نیز حقایقی از عالم وجود به ایشان می نمایاند و ایشان به لحاظ اینکه برای مردم عصر خودش قابل فهم باشد،آن کلام را بصورت اشاره و استعاره بصورت جملاتی برای مردم بیان می کرد.و تناقضات ظاهری قرآن هم به همین امر مربوط میشود.و بنا به گفته شما به راحتی میتوان ثابت کرد که مطالب موجود در قرآن عین کلام خدانیست. اولا شما ادعائی کردید و باید آن را ثابت کنید. دوما بر چه اساسی مدعی هستید که کلام باطنی خداوند برای مردم عصر پیغمبر قابل فهم و درک نبوده. این درست است که علم مردم زمان پیغمبر اسلام در مقایسه با علم امروزی خیلی کم و جزئی بوده ولی درک انسانها چه در زمان پیامبر اسلام و حتی فبل از آن از لحاظ فلسفی و هنری در سطح بالائی بوده.فیلسوفان و هنرمندان زیادی حتی قبل از زمان اسلام وجود داشته اند.بعنوان مثال فیلسوفان و شاعران و هنرمندانی طی چند قرن اخیر در جهان وجود داشته اند که از افراد مشابه در عصر حاضر برتر بوده اند و همین امر استدلال شما را در مورد سطح پائین فکری مردم در زمان گذشته را باطل می کند. از اینها گذشته چون به قول شما کتاب قرآن برای تمامی عصر ها می باشد و مردم هر عصری به فراخور درکشان از فیوضات این کتاب آسمانی بهره ای می برند، پس چطور میتوان قبول کرد که درک امثال شما از قرآن در زمان حال صد درصد مربوط به باطن آن است و کاملا درست می باشد!شاید مردم هزار سال بعد کلیه نظرات و افکار شما را نادرست بدانند و در آینده همین ادعای شما را در مورد درک واقعیات قرآن داشته باشند.اصلا چرا باید خداوند اینقدر ناتوان باشد که نتواند گفتار خویش را خیلی ساده و روشن به مردم هر عصری انتقال دهد و به ادعای شما این عمل را از طریق رمز و اشاره و بسیار گنگ وپر ابهام و نامفهوم مطرح کند و مردم را به گمراهی بکشاند.(یک نمونه. خداوند می فرماید: کافران در آتش جهنم ابدی هستند.شما می گوئید نه. مقصود خداوند این نیست و آنچه که من یا افرادی که مثل من می گویند درست است)!!!! در ثانی مگر خداوند قحط نبی دارد که نخواهد برای مردم هرعصری به موازات رشد فکریش (به ادعای شما ) یک نبی جدید نفرستد. چرا اینهمه سعی می کنید بسیاری از مطالب واضح و روشن کتاب قرآن و محتویات گفتار دین را این همه پیچیده کنید.ادیان الهی در پاسخ به برخی از سولات فلسفی و کلیدی خود نا توان مانده اند و هنوز نکات مبهمی در آن وجود دارد.پس سعی نکنید با استدلالهای شخصی موضوعاتی مانند وحدت وجود ، حجاب های متعدد بین انسان و خدا و امثال آن را به خداوند نسبت دهید و مسئله دین و مذهب را پیچیده تر و غیر قابل فهم تر کنید.
باتشکر
منصور خان تمام اظهارات من مرجع داره در مورد هر کدوم خواستی بگو منبع رو ارائه بدم. دقیقا مشخص کن کدوم بخش از حرفام نیاز به منبع داره تا منبع رو ارائه بدم

حقگرای نا حقگو! عزیزم سعی کن با الفاظ بازی نکنی و خودتو تافته جدابافته ندونی من ادم غرض ورزی نیستم ولی شماها عادت دارین هرکیو که به ضرر شما صحبت میکنه به غرضورزی متحم کنید. خوشبحالت که فکر میکنی به حقیقت رسیده ای و در این خواب زمستانی که امیدی به بیداری نیست رویاهای خوبی ببین

شما به نهج البلاقه استناد کردی که نشان از جهل شماست. اولا نهج البلاغه 400 سال بعد توسط سیدرضی نگاشته شده و خیلی از شیعیان هم وقتی با برخی خطبه های اون مواجه میشن میگن نهج البلاقه از لحاظ حدیثی و روایی قابل استناد نیست که میشه همون بحث گزینیشی انتخاب کردن تاریخ و روایات. دوما در کتب حدیث و روایی چه شیعه و چه سنی اکثر علما به این کتاب استناد نمیکنن پس زیاد سنگشو به سینه نزن

در مورد اینکه چون محمد فدایی داشته پس بر حق بوده فقط میتونم بخندم. خیلی از مرحله پرتی بجان خودم. هیتلر کم فدایی داشت؟؟؟؟؟ صدام حسین کم فدایی داشت؟؟؟؟ مشرکین مکه کم برای بتهاشون جون دادن و از بتهاشون دفاع کردن؟؟؟ هرجا یه مشت احمق برای دفاع از عقیذه خودشون جون خودشون رو از دست دادن دلیل بر حقانیت اون عقیده میشه؟؟؟؟ با نحوه استدالال شما پس باید به برحق بودن طالبان و القاعده و داعش هم ایمان اورد؟ اگه اینا برحق نیستن چرا این همه ادم کودن توی این 20 سال با بستن بمب به خود و انتحار خودشون رو نابود کردن. دوست عزیز تعداد کسانی که برای محمد جونشون رو دادند بیشتر بودن یا کسانی که توی این 20سال برای دفاع از القاعده و طالبان جون خودشون رو از دست دادن؟؟؟ واقعا چرا سعی در تعقل نمیکنید فقط حرفهایی رو میزنید که زمانی که من بچه بودم توی مجالس ختم انعام خانومهای محلمون میشنیدم. مستدل و با مستندات تاریخی حرف بزن نه با شعر و شاعری و تخیلات شاعرانه عارفانه. برو یه نگاهی به تاریخ و روایات مسلمین بنداز ببین بعد از مرگ محمد چه تعداد از مسلمانان از اسلام برگشتند. ابوبکر و عمر تا سالیان سال داشتن با مرتدین و قبایل خارج شده از اسلام میجنگیدن. اگه بخای به استنادات شیعه مراجعه کنی که اوضاع بدتر هم هست چون شیعه غیر از معدودشماری از مسلمانان همه رو بخاطر اینکه از دستور محمد مبنی بر عدم پزیرش امامت علی کافر میدونه. باز سنیها یه خورده منطقی ترن در این زمینه.
۲۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۵ تشننه حقیقت
سلام جناب حقگراودیگردوستان. ازهمتون میخوام حداقل یه بارانجیل روبخونیدوموعظه هاوسخنان زیبای مسیح روببینید.من درادامه برخی ازاین سخنان زیبارومینویسم.
خوش به حال آنان که نیازخودرابه خدااحساس می کنندزیراملکوت آسمان ازآن ایشان است.
خوشابه حال ماتم زدگان زیراایشان تسلی خواهندیافت.
خوشابه حال فروتنان زیراایشان مالک تمام جهان خواهندگشت.
خوشابه حال گرسنگان وتشنگان عدالت زیراسیرخواهندشد.
خوشابه حال آنان که مهربان وباگذشت اندزیرازدیگران‌گذشت خواهند دید.
خوشابه حال پاک دلان زیراخداراخواهنددید.
خوشابه حال آنان که برای برقراری صلح درمیان مردم کوشش می کنندزیراایشان فرزندان خدانامیده میشوند.
خوشابه حال آنان که به سبب نیک کرداربودن آزارمی بینندزیراایشان ازبرکات ملکوت آسمان بهره مندخواهندشد.انجیل متی باب5آیات1-10
نان نمیتواندروح انسان راسیرکندبلکه فقط کلام خداست که میتواندنیازدرونی اورابرآوردسازد.انجیل متی باب4آیه14
ثروت خودرابرروی زمین نیندوزیدزیراممکن است بیدیازنگ‌به آن آسیب رساندویادزدآن رابرباید.ثروتتان رادرآسمان بیندوزیددرجایی که ازبیدوزنگ‌ودزدخبری نیست.اگرثروت شمادرآسمان باشدفکرودلتان نیزدرآن جاخواهدبود.انجیل متی باب6آیات19-21
چشم چراغ وجودانسان است اگرچشم توپاک باشدتمام‌وجودت نیزپاک وروشن خواهدبودولی اگرچشمت باشهوت وطمع تیره شده‌باشدتمام وجودت هم درتاریکی عمیقی فروخواهدرفت.انجیل متی باب6آیات19-21
نمیتوانی به دوارباب خدمت کنی فقط بایدیکی ازآن هارادوست داشته باشی وفقط به یکی وفاداربمانی نمیتوانی هم بنده خداباشی وهم بندهپول.انجیل متی باب6آیه24
پس نصیحت من این است که برای خوراک وپوشاک غصه نخوریدبرای همین زندگی وبدنی که داریدشادباشیدآیاارزش زندگی وبدن بیشترازخوراک وبیشتراست؟
به پرندگان نکاه کنیدغصه ندارندکه چه بخورندونه می کارندونه درومی کنندولی پدرآسمانی شماخوراک آن هارافراهم می کندآیاشمابرای شماخیلی بیشترازاین پرندگان ارزش ندارید؟آیاغصه خوردن می تواندیک لحظه عمرشماراطولانی ترکند؟چرابرای لباس وپوشاک غصه می خورید؟به گل های سوسنی که درصحراهستندنگاه کنیدآن هابرای لباس غصه نمی خوریدبااین حال به شمامی گویم که سلیمان هم باتمام شکوه وثروت خودهرگزلباسی به زیبایی این گل های صحرایی نپوشید.پس اگرخدادرفکرگل هایی که است که امروزهستندوفرداازبین می روندچقدربیشتردرفکرشماست پس غصه خوراک وپوشاک رانخوریدچون بی ایمانان درباره این چیزهاهمیشه فکرمی کنندوسخن میگویندشماباایشان فرق داریدپدرآسمانی شماکاملامی داندشمابه چه چیزنیازدارند.اگرشمادرزندگی خودبه خدابیش ازهمه چیزاهمیت دهیدودل ببندید٬اوهمه نیازهای شمارابرآوردخواهدساخت.پس غصه فردارانخوریدچون خدابه فکرفردای شمامی باشد.مشکلات هرروزبرای همان روزکافی است.لازم نیست مشکلات روزبعدرانیزبه آن بیفزایید.انجیل متی باب باب6آیات25-34
ازکسی ایرادنگیریدتاازشمانیزایرادنگیرندزیراهمان طورکه‌بادیگران رفتارکنید٬باشمارفتارخواهندکرد.چراپرکاه رادرچشم برادرت میبینیاماتیرچوب رادرچشم خودت نمیبینی؟چگونه جرٱت می کنی بگویی اجازه بده‌ پرکاه راازچشمت درآورمدرحالی که خودت چوبی درچشم داری؟ای متظاهرنخست چوب راازچشم خوددرآورتابهتربتوانی پرکاه رادرچشم برادرت ببینی.انجیل متی باب7آیات1-5
بخواهیدتابه شماداده سود.بجوییدتابیابید.دربزنیدتابه روی شمابازشودزیراهرکه چیزی بخواهدبه دست خواهدآوردوهرکه بجویدخواهدیافت کافی است دربزنیدتادربه روی شمابلزشود.اگرکودکی ازپدرش نان بخواهدآیاپدرش به اوسنگ می دهد؟اگرازاوماهی بخواهدآیاپدرش به اومارمیدهد؟شماکه این قدرسنگدل وگناه کارهستیدبه فرزندانتان چیزبدی می دهید؟چقدربیشترپدرآسمانی تان برکات خودرابه شماخواهدبخشیداگرازاوبخواهید.پس هرچه می خوایددیگران برای شمابکنندشماآن رابرای آن هاانجام‌‌دهیداین است خلاصه تورات وکتب انبیاء.انجیل متی باب7آیات7-12
فقطباعبورازدرتنگ می توان به حضورخدارسید.جاده ای که به طرف جهنم میرودخیلی پهن ودرازاست ودروازه اش نیزبسیاربزرگ است وهمه کسانی که آن راه رامیروند به راحتی میتوانندداخل آن شوند.دری که به زندگی جاودان بازمیشودکوچک است وراهش باریک‌وتنهاعده کمی میتوانندبه آن راه بیابند.انجیل متی باب7آیه14
گمان نکنیدهرکه خودرامؤمن‌نشان دهد٬به بهشت خواهدرفت.ممکن است عده ای حتی مراخداوندخطاب کنندامابه حضورخداوندراه نیابند.فقط آنانی میتوانندبه حضورخدابرسندکه اراده پدرآسمانی رابه جاآورند.انجیل متی باب7آیه21
نترسیدازکسانی که میتوانندفقط بدن شمارابکشندولی نمیتوانندبه روحتان صدمه ای بزنند.ازخدابترسیدکه قادراست هم بدن وهم روح شمارادرجهنم هلاک کند.انجیل متی باب10آیه28

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۰ تشننه حقیقت
قیمت یک گنجشک چه قدراست؟خیلی ناچیزولی حتی یک گنجشک نیزبدون اطلاع پدرآسمانی شمابرزمین نمی افتد.تمام موهای سرشمانیزحساب شده است پس نگران نباسید.درنظرخداخیلی بیشترازگنجشک های دنیاارزش دارید.انجیل متی باب10آیات29-31
دراین دنیاحکمرانان برمردم آقایی وسروری می کنندورؤسابه زیردستان خوددستورمی دهنذولی شمااین گونه نباشید.اگرکسی ازشمابخواهدازهمه بزرک ترباشدبایدخدمت‌گذارهمه باشدواگرمی خواهدمقامش ازهمه بالا ترباشدبایدغلام همه باشدچون من که مسیحم نیامدم تابه من خدمت کنند.من آمدم تابه مردم خدمت کنم وجانم رادرراه نجات بسیاری فداسازم.انجیل متی باب20آیات25-28
خداوندراکه پروردگارتوست باتمام قلب وجان وعقل خوددوست داشته باش این اولین ومهم ترین دستورخداست دومین هم نیزماننددستوراولی است.همسایه خودرادوست بداربه همان اندازه که خودرادوست میداری.تمام احکام خداوگفتارانبیاء درابن حکم خلاصه میشودواگراین دوراانجام دهیددرواقع همه راانجام داده اید.انجیل متی باب22آیات37-40
هرچه بیشتربه مردم خدمت کنیدبزرگترخواهیدبودزیرابزرگی درخدمت کردن است.هرکس که خودرابزرگ می پندارد٬پست وکوچک‌خواهدشدوکسی که فروتن باشد٬بزرگ‌وسربلندخواهندگشت.انجیل متی باب23آیات11-12
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۳ تشننه حقیقت
جناب حق گرایعنی به نظرشماخدانمیتونه کسی روخلق کنه که قدرت انجام هرکاری رومثل خداداشته باشه ودقیقاخصوصیات اونوداشته باشه؟ببخشیدیعنی شمامیگیدخداازانجام این کارعاجزه؟من آیات واضحی درباره الوهیت پروردگارم عیسی که توانجیل بودگفتم میتونیدبریدانجیل یوحناروبخونیداین انجیل کامل درموردالوهیت عیسی گفته مثلامن وپدریکی هستیو٬پدردرمن است ومن دراوهستم -من وپدریکی هستیمو...
وقتی مسیح میگه من وخدایکی هستیم یعنی هردوخداهستیم وقدرت انجام هرکاری روداریم.یامثلاتوانجیل متی اومده بعدازاین که مسیح دستگیرشدواورابه خانه قیافاکاهن اعظم بردندکاهن اعظم ازاوپرسیدبه نام خدای زنده اسراییل ازتومی پرسم آیاتومسیح موعودفرزندخداهستی؟عیسی گفت بلی چنین است که می گویی آن گاه کاهن اعظم لباس خودرادریدهمه فریادزدندبه مرگ.یامثلاتوانجیل متی ولوفااومده بعدازاین که عیسی توسط یحیی غسل تعمیدیافت آسمان بازشدویحی روح خدارادیدکه به شکل کبوتری ازآسمان به زمین آمدوندایی ازآسمان آمدکه این فرزندعزیزمن است که ازاوراضی وخشنودم.حق گراجان میتونی بری نگاه کنی ببینی‌که دروغ نمیگم.فقط کافیه به مسبح ایمان بیاری.درپست قبلم آیات زیبایی ازانجیل رونوشتم من مسیح رودوست دارم به خاطرمحبت وسخنان زیبای اواوبرصلیب کشیده شدودردکشیدتاگناه مابخشیده شود.درودبرمسیح فرزند خداکه بهرگناهان من گشت فدا
عرض سلام و ادب خدمت رامین خان عزیز
قبل از هر چیز تشکر میکنم از نقد منطقی و خوب شما کاش همه دوستان نقد درست را از شما یاد میگرفتند
شما
نا آنجائی که من متوجه شدم، در اعتقادات شما در مورد کتاب آسمانی قرآن،شما معتقدید قرآنی که فعلا موجود است عین کلام خدا نیست بلکه حقایق نهفته در آن از جانب خداست. به عبارت دیگر پیامبر اسلام بعنوان برترین عارف عصر خود در مراحل سیر و سلوک با خدای خود ارتباط بر قرار میکند و خداوند نیز حقایقی از عالم وجود به ایشان می نمایاند و ایشان به لحاظ اینکه برای مردم عصر خودش قابل فهم باشد،آن کلام را بصورت اشاره و استعاره بصورت جملاتی برای مردم بیان می کرد.و تناقضات ظاهری قرآن هم به همین امر مربوط میشود.و بنا به گفته شما به راحتی میتوان ثابت کرد که مطالب موجود در قرآن عین کلام خدانیست. اولا شما ادعائی کردید و باید آن را ثابت کنید.

جواب
بله قطعا هر ادعایی باید اثبات شود جهت اطلاع نمونه هایی خدمتتان عرض میکنم :
بنده در در اوایل بحثی داشتم تحت عنوان وعده عذاب به منکران پیامبر اکرم که در ان به تفصیل بیان شد که در ابتدا در قران منکران را مشخصا به عذابی از نوع عذاب اقوام گذشته تحدید میکند سپس زمان ان را نا معلوم اعلام میکند که یا در زمان پیامبر است یا بعد از حیات ایشان ولی بعد از مدتی جهاد و کشته شدن کفار بدست مسلمانان را تحقق وعده عذاب به حساب اورده و صراحتا بیان میکند که کفار را شما نکشتید بلکه خدا کشت . حال سوال این است که اگر جملات قران عین بیان مستقیم خداست چرا در ابتدا به صراحت از حتمی بودن عذاب و مشخص بودن کیفیت ان سخن رفته و لی بعد از مدتی که کافران درخواست عذاب میکنند از زمان نامعلوم سخن میگویید و در نهایت جهاد را جایگزین عذاب اسمانی میکند شما اگر کمی دقت کنی به راحتی میتوانی بفهمی که این بیانات بیان خدایی که مسلط به زمان است و اینده و حال برای او یکسان است نمی تواند باشد .
شاهد دیگر منعکس شدن علم زمان پیامبر به عنوان علم مسلم و لایتغیر که شامل تمام علوم میگردد مثلا در قران به صراحت میگوید هیچ کس جز خدا نمی داند که حمل بار ابستنان عالم چیست؟ یعنی پسر است یا دختر؟ و یا سالم است یا ناقص؟
ویا در خصوص موارد دیگر که کاملا مشخص است علم قران محدود به علم زمان است واین که عده ای پار ه ای از ایات را با کشفیات زمانه مطابقت میدهند اولا یقینی نیست در ثانی به فرض صحت باز هم دلیل بر این نمیشود که قران علم زمان خود را مسلم ندانسته زیرا هیچ جا صراحتا علم زمان را زیر سوال نبرده بلکه ان را حتم دانسته وبر اساس ان استد لال کرده که به روشنی میرساند که قران از صافی یک بشر با تمام مقتضیات ان صادر شده به عبارتی جزئیات و الفاظ از خدا نمی تواند باشد که دلایل عقلانی ان را قبلا ذکر کرده ام
شاهد دیگر اینکه ما در قران ایات ناسخ و منسوخ داریم که دلالت میکند که قران تابع شرایط زمانه بوده و به مقتضیات حوادث زمانه نازل میشده و این یعنی علم خدا تابع حوادث بوده که با عقل جور در نمی اید مثلا ابتدا میگوید هر 20 نفر از شما برابر 200نفر از دشمن است ولی بعد از مدتی میگوید هر 100 نفر برابر 200 از دشمن است درصورتی که علم خدا نمی تواند تابع اعمال ما باشد بلکه او به خوبی می داند که در نهایت امر به چه صورت است
موارد در این خصوص بسیار است که بحث تفصیلی ان خود مبحث جدا گانه ای میطلبد ولی برای تایید مطالب فکر میکنم همین چند مورد کفایت کند

شما
دوما بر چه اساسی مدعی هستید که کلام باطنی خداوند برای مردم عصر پیغمبر قابل فهم و درک نبوده. این درست است که علم مردم زمان پیغمبر اسلام در مقایسه با علم امروزی خیلی کم و جزئی بوده ولی درک انسانها چه در زمان پیامبر اسلام و حتی فبل از آن از لحاظ فلسفی و هنری در سطح بالائی بوده.فیلسوفان و هنرمندان زیادی حتی قبل از زمان اسلام وجود داشته اند.بعنوان مثال فیلسوفان و شاعران و هنرمندانی طی چند قرن اخیر در جهان وجود داشته اند که از افراد مشابه در عصر حاضر برتر بوده اند و همین امر استدلال شما را در مورد سطح پائین فکری مردم در زمان گذشته را باطل می کند

جواب
بنده اگر گفتم حقایق قرانی برای مردم معاصر پیامبر قابل درک نبوده وایشان مجبور بوده به ان صورت بیان کند اولا منظور خواص نبوده بلکه سطح عمومی تفکر و درک عمومی بوده و این بیان به این معنی نیست که همواره در طی تاریخ کسانی نیستند که درک و فهم انها بسیار بالاتر از سطح فهم عمومی چند قرن بعد از خود نباشد بلکه وجود چنین کسانی همواره در تاریخ محتمل است و مصادیق بسیار دارد .
البته این مورد تنها بخشی از مسئله است وهمه ان نیست که لازم به توضیح است :
1.با توجه به تفاوت جوهری ما با خدا الهامات و دریافتهای بشر از اصل وجود نمی تواند ان گونه که ما تصور میکنیم ساده و ملموس باشد بلکه این دریافتهابه نوعی افزایش درک از هستی است که فرد با طی مراتب وجودی خویش قادر میشود افق دید خود را گسترش دهد وحقایقی را درک کند که اصلا از نوع بیان و گفتگو نیست که بخواهد عین ان را به مردم بیان کند
2.میزان و نوع و کیفیت این در یافتها در قالب همان ظرفیت وجودی شخص ظهور پیدامیکند یعنی فرد دریافت کننده نمی تواند خود را از ذهنیات و داشته های خود جدا کند به عبارتی نا گزیر است حقایق را با همین امکانات وجودی خویش دریافت کند به عبارت روشن تر حقیقت به میزان ظرفیت وجودی فرد قابل تنزیل پیدا میکند زیرا ما به عنوان بشر به ناچار در همین محدوده قلمرو بشریت می اندیشیم تجزیه و تحلیل میکنیم و نهایتا راه حل ارائه میدهیم و خواست خدا هم همین است که ما در همین قالب بتوانیم ظرفیت خود را افزایش دهیم بنابر این دریافت حقایق توسط انبیا عقلا نمی تواند عین و مطلق حقیقت باشد به همان شکلی که به واقع نزد خدا موجود است زیرا حقیقت محض فقط نزد خداست به عبارت روشن تر حقیقت محض خود خداست و خارج از او نیست بنابر این درک حقیقت به همان میزان که هست فقط در حیطه خود خداست و ما تنها به میزان ظرفیت وجودی خویش تنها میتوانیم از ان خوشه ای برگیریم ان هم در قالب ظرفیت وجودی بشریت و هرگز تا در این قالب هستیم نمی توانیم خود را از این قالب خارج کرده و به صورت یک امر کاملا مجرد بیندیشیم چون تنها ابزار ما برای درک، عقل و فطرت است که ان هم در زمان حیات با مادیات امیخته است و نمی تواند خود را کاملا از این امیخته گی برهاند هر چند میتواند این محدودیت را به حد اقل برساند
3. انبیا هر انچه را از حقایق در قالب ظرفیت وجودی خویش درک کرده اند که مسلما بی ربط به مسائل علم زمانه و فرهنگ ان زمان نیست . باز هم برای عوام قابل درک نیست یعنی اگر او بخواهد هر انچه درک کرده به انان باز گو کند باید اول خدا را همان گونه که هست رابرای انان توضیح داده و نحوه ارتباط بشر را با او باز گو کند که خود مباحث بسیار پیچیده است که اصلا در خور فهم عوام نه تنها در ان عصر نبوده بلکه همین الان هم نمی توان برای عوام این گونه امور را توضیح داد به عبارتی ما همین الان هم نمی توانیم این مسائل را برای سطح متوسط جامعه توضیح دهیم چه رسد به سطح عوام ان هم عوام ان دوران پس ما اگر با منطق هم بخواهیم قضاوت کنیم نا چار باید اعتراف کنیم که بیان حقایق همان گونه که انبیا درک کرده اند برای عوام که مخاطبین اصلی انبیا بوده اند امری محال بوده و ایشان چاره ای نداشته اند که مسئله را در حد فهم بشر تنزیل دهند و البته قراین بسیاری هم برای خواص در هر دوران در لابه لای بیانات خود قرار داره تا انها خود با فراصت خویش پی به این حقایق ببرند و اگر چنین نبود در چند صد سال پیش کسانی مثل مولوی و حافظ و امثال ان در گذشته به خوبی به این حقایق اگاه نبودند واین چیزی نیست که بنده تازه به ان رسیده باشم منتها شرایط در زمانهای گذشته به گونه ای نبوده که بتوان این حقایق را به راحتی بیان کرد لذا انان این حقایق را در قالب اشعار و به طور رمزی برای خواص بیان میکردند

شما
. از اینها گذشته چون به قول شما کتاب قرآن برای تمامی عصر ها می باشد و مردم هر عصری به فراخور درکشان از فیوضات این کتاب آسمانی بهره ای می برند، پس چطور میتوان قبول کرد که درک امثال شما از قرآن در زمان حال صد درصد مربوط به باطن آن است و کاملا درست می باشد!شاید مردم هزار سال بعد کلیه نظرات و افکار شما را نادرست بدانند و در آینده همین ادعای شما را در مورد درک واقعیات قرآن داشته باشند.

جواب
بنده هرگز ادعا نکردم که حقایق قران را تمام و کمال دریافت کرده ام بلکه تنها اشاره به راه درست دارم یعنی معتقدم که اگر ما بخواهیم که قران را وبه طبع ان معنویت را با تعقل و خرد ورزی با هم داشته باشیم باید درک مان از قران معقولانه باشد و بتوانیم تمام ایرادات ظاهری ان را به نوعی معقولانه حل کنیم و برای این کار تنها راه این است که سطح درک و فهممان مان از واژهای کلیدی قران و ادیان دیگر را افزایش دهیم تا بتوانیم اعتقاد به خدا و نبوت و کتب الاهی و در یک کلام معنویت و انسانیت را با علم و تعقل اشتی دهیم البته در حد فهم ودرک بشر امروزی و هیچ بعید نیست که بشریت اینده بتواند درک بسیار عمیق تری از جهان هستی و خالق ان داشته باشد ولی انچه مسلم است این است که درک عمیق بشر اینده به میزان سعی و تلا ش بشر امروزبستگی دارد یعنی هر نسلی به ناچار از علم و درک نسل قبل تغذیه خواهد کرد

شما
اصلا چرا باید خداوند اینقدر ناتوان باشد که نتواند گفتار خویش را خیلی ساده و روشن به مردم هر عصری انتقال دهد و به ادعای شما این عمل را از طریق رمز و اشاره و بسیار گنگ وپر ابهام و نامفهوم مطرح کند و مردم را به گمراهی بکشاند.(یک نمونه. خداوند می فرماید: کافران در آتش جهنم ابدی هستند.شما می گوئید نه. مقصود خداوند این نیست و آنچه که من یا افرادی که مثل من می گویند درست است)!!!!

جواب
تمام تلاش بنده این است که این تصور بشر گونه از خدا را تغییر دهم به این معنی که خدا نمی تواند یک موجود مشخص و محدو باشد که در بالا نشسته و بخواهد به ما امر و نهی کند و یا ما را عذاب کرده یا پاداش دهد تمام این تصورات محصول ذهن محدود بشر است که همه چیز را به ذهن محدود خود قیاس میکند و برای او بسیار سخت است که موجودی را خارج از تصورات خود بپذیرد در صورتی که ما خود با تمام داشته ها و نداشته هایمان تنها یک مخلوق هستیم ولی البته یک مخلوق خالق گونه که دارای خود اگاهی است و قابلیت رشد ومعرفتی دارد
خدا در واقع همان حقیقت و وجود جاری در تمام ارکان هستی است که هر چیزی قائم به وجود اوست و هیچ امری خارج از او نیست و هیچ موجودی نیز عین ان نیست ولی ما این ظرفیت را داریم که به میزان توسعه ظرفیت وجودی خویش در هر ابعادی میتوانیم این حقیقت را تا اندازه ای درک کنیم و البته این درک کاملا تشکیکی و نا محدود است یعنی برای ما که محدود هستیم نا محدود است یعنی هر چقدر که به جلو برویم در هر زمینه وجودی با درهای باز نشده بیشماری روبه رو خواهیم شد و همواره میتوانیم بر سطح درک و فهم خود بیفزاییم
بنابر این اینجا اصلا بحث ناتوانی خدا در تفهیم ما نیست بلکه بحث در ناتوانی ما در درک هستی است ولی این به ان معنی نیست که ما ابزار لازم برای درک را نداریم بلکه علت این است که از راه درست وارد نشده و از ابزار لازم که در اختیار ما ست درست استفاده نکرده ایم اصلا غالب ما هیچ حرکت و کوششی در این زمینه نداشته ایم و منتظر نشسته ایم تا دستی از غیب بیاید و ما را روشن کند . ایا ما در همین دنیای ملموس برای علم به جزییات و امور طبیعی در خانه مینشینیم تا علم خود به خود برای ما حاصل شود ؟ وقتی ما در همین دنیا به این نتیجه رسیده ایم که علم را به بهانه ندهند بلکه به بها دهند چگونه انتضار داریم که اسرار هستی و خالق هستی را مجانی به ما بدهند ایا ما هرگز فکر نکرده ایم که اصلا درک و فهم و دانش اموری انتسابی و اهدایی نیستند یعنی از سنخ اموری هستند که خود باید به ان برسیم و محال است بدون کوشش وتلاش به دانش و درک عمیق برسیم
بنابر این ما نباید مشکل را در ناتوانی خدا بجوییم و خود را خلاص کنیم بلکه باید همچون علوم طبیعی راه درست را بیابیم و از خود حرکتی بکنیم و تمام عمر خود را مصرف امور ی نکنیم که اخرش نابودی و فناست مانند کودکانی که ساعتها برای ساخت یک خانه تلاش میکنند و اخرش هم ان را خراب میکنند و در نهایت نقطه سر خط یعنی یک عمر تلاش بیهوده

شما
در ثانی مگر خداوند قحط نبی دارد که نخواهد برای مردم هرعصری به موازات رشد فکریش (به ادعای شما ) یک نبی جدید نفرستد.

جواب
خود همین حرف یعنی ما درست خدا را درک نکرده ایم .
خالق هستی همه شرایط و لوازم را برای ارتقا هر شخصی به مقام نبوت در همه اعصار قرار داده و این خود ما هستیم که این فرصتها را باین محقق کنیم مانند اینکه خدا برای کشت یک محصول مورد نیاز بشر . دانه را خلق کرده زمین و اب و هوا و همه شرایط را فراهم کرده و قوانین خاص در این خصوص را نیز در هستی مقرر کرده و فقط حرکت در مسیر مشخصی را به عهده ما گذاشته یعنی باید دانه را در مکان مشخص قرار داده و ان را مراقبت کرده تا نهایتا به سرانجام رسیده و ما بتوانیم ان را برداشت کنیم و دیگر این معقول م ومنصفانه نیست که وظیفه بسیار اندک خود را نیز به گردن خدا اندخته و فقط دهن باز کرده و بگوییم توکه همه کارها را کرده ای زحمت کشت و برداشت را نیز خود کشیده و احتمالا به همین مقدار هم راضی نشده و بگوییم جویدن برای ما سخت است پس زحمت جویدن هم خودت بکش تا ما به زحمت نیفتیم؟؟؟
بنابر این رسیدن به مرحله نبوت امری است که بر دوش ما نهاده شده زیرا خداوند ذاتا عادل است و نمی تواند همین طور بدون دلیل بنده ای را بر دیگران برتری داده بلکه عدالت حکم میکند که این مزیت یا به عبارتی مسئولیت سنگین را ما خود به دست بیاوریم لذا در هر دوره باید کسانی خود را به این مرحله برسانند که بتوانند اول خود را هدایت کنند یعنی خود را مشمول هدایت الاهی کنند و به مقام هدایت شده و مهدی برسند وسپس مقم هدایتگری و رهبری افکار خود به خود بر او تفویض خواهد شد و البته این امر خود میتواند تشکیکی و دارای مراتب باشد یعنی هر شخصی میتواند بر اساس ظرفیت وجودی خویش روشنگری کند و از طرفی هر شخص میتواند هم مربی باشد هم متربی یعنی هم خود از اشخاص بالا دست هدایت بگیرد و هم به افراد پایین دست را هدایت کند


شما
چرا اینهمه سعی می کنید بسیاری از مطالب واضح و روشن کتاب قرآن و محتویات گفتار دین را این همه پیچیده کنید.ادیان الهی در پاسخ به برخی از سولات فلسفی و کلیدی خود نا توان مانده اند و هنوز نکات مبهمی در آن وجود دارد.پس سعی نکنید با استدلالهای شخصی موضوعاتی مانند وحدت وجود ، حجاب های متعدد بین انسان و خدا و امثال آن را به خداوند نسبت دهید و مسئله دین و مذهب را پیچیده تر و غیر قابل فهم تر کنید.
باتشکر

جواب
بنده به هیچ عنوان چنین قصدی ندارم و برعکس معتقدم ما اگر دین را به درستی درک کنیم که البته این درک درست ضرورتا در ابتدا سخت و کمی پیچیده است ولی اگر مسیر درست طی شود حاصل ان این است که پیام ادیان بسیار ساده و کاملا فطری است و تمام ادیان و مکاتب در نهایت ما را دعوت به خوب بودن و پرستش مظهر خوبیها کرده و ما را از تمام زشتیها منع کرده اند و خود این امر نه تنها سعادت و تکامل اخروی ما را در پی خواهد داشت بلکه در همین دنیا نیز ما را قادر خواهد ساخت دنیایی صلح امیز و به دور از خشونت و تجاوز داشته باشیم و د ر مورد اسرار هستی نیز ما نباید توقع داشته باشیم به یکباره تمام اسرار هستی را بشناسیم بلکه ما به کم بشر بودن تنها قادر خواهیم بود پله پله با افزایش علم و سطح درک خود در تمام جوانب افزایش داده به میزان ظرفیت وجودی خویش پرده های جهالت را یکی پس از دیگری کنار زده
و خود را علما و عملا به حقیقت محض نزدیک کنیم
امید که توانسته باشم با این قلم ناتوان منظورم را هر چند ناقص منتقل کرده باشم
با سپاس
به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست

جناب بامنطق

قبل از اینکه مطلب اصلی را بیان کنم لازم میدانم به چند مطلب شما پاسخ مختصری بدهم منتها نه برای اقناع شما زیرا مسلم شد که شما بسیار با منطق تر از این حرفها هستید به عبارتی مراتب عقل و منطق شما بسیار بالاتر از این است که اساسا در محدوده امور بی محتوا و خرافی چون ادیان بگنجد لذا از این به بعد با شما در شان و مرتب خودتان صحبت خواهد شد یعنی ما فرض رابر صحت ادعای شما گذاشته و ادیان را اساسا خرافی و مخرب دانسته و ان را از اساس ویران میکنیم وروی ویرانه های ان مینشینیم و بحث صرفا منطقی میکنیم امیدوارم که لا اقل با منطق و عقل مشکلی نداشته باشی و سندیت ان را زیر سوال نبری

شما فرمودی که بنده مدعی هستم که به حقیقت رسیده ام .
بنده مطلقا چنین ادعایی ندارم و به صراحت میگویم هرکسی ادعا کند که به حقیقت محض رسیده دچار توهم شده و به عقل او باید شک کرد . در اصل ادعای بنده این است که راه رسیدن به حقیقت (انهم نه حقیقت مطلق بلکه حقیقت به میزانی که برای بشر مقدور باشد ) تنها از طریق تزکیه نفس و نفی خود خواهی و خود پرستی و بارور کردن حقایق والای درونی ممکن است هر گز نگفته ام خود به این جایگاه رسیده ام ولی با این راه بیگانه هم نیستم زیرا این مرتبه یک امر کاملا تشکیکی است و حد و نهایت ندارد و هیچکس نمی تواند ادعا کند که به اخر راه رسیده پس اصل حرف من این است که ما اگر میخواهیم هستی را انگونه که هست ببینیم و حقایق را به قدر ظرفیت خود درک کنیم راهش این است وهیچ اسراری هم نیست که کسی ان را قبول کندز یرا بشر مختار است و قرار نیست کسی به اجبار ایده ای را بپذیرد به قول قران محققا راه رستگاری از گمراهی مشخص است .
شما فرمود ی که در این خواب ، خوابهای خوبی ببینی اتفاقا در این حقیقت که شما خواب مینامید به لطف خدا خوابهای خوبی میبینم
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم ///زهی مراتب خوابی که به ز بیدری است

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند //وان که این کار ندانست در انکار بماند

در خصوص سندیت نهج البلاغه
برادر من بیخود دست و پا میزنی . بزار اخر قصه را برایت بخوانم . نهایت این است که شما انتساب این کتاب را به حضرت علی رد مکنی ولی انتساب ان به اسلام را که نمی توانی رد کنی از نقطه نظر بحث ما هیچ تفاوتی نمی کند که نهج البلاعه از کیست مهم این است که این کتاب محصول تفکرات و تعالیم اسلام است وشما هرگز این را نمی توانی انکار کنی چون رد پای تمام مطالب ان در خود قران هست

در خصوص پیروان یک مکتب بسیار تعجب میکنم شما مدعی عقلانیت هستی و مرا به جهالت متهم میکنی ولی خود حتی الفبای منطق را هم بلا نیستی
من کجا گفتم دیگران طرفدار نداشته اند الان هربچه دبستانی هم میداند که جباران تاریخ همگی طرفدار داشته اند اگر غیر این باشد که هیچ حکومت ظالمی شکل نمی گرفت تکیه مطلب من روی این است که چه کسانی طرفدار چه اشخاصی هستند وتا چه حد حاضر به تبعیت هستند و با چه انگیزه ای چنگیز خان هم بسیار طرفدار داشت ولی طرفداران ان چه کسانی بودند ایا افراد جانی و خونخوار بودند یا افرادی پاکدامن و نیک کردار ایا این جباران تاریخ طرفداران خود را به چه مسیری سوق داده و انان را به چه چیزی دعوت کرده اند چرا الان من که دنبال حقیقت هستم از هیتلر و چنگیز و امثالهم حمایت نمی کنم چرا من از این بین از پیامبران و اولیا دفاع میکنم علت ایت گزینش چیست ؟چرا چنگیز را متهم میکنم پس حتما یک گزینش این وسط هست . مگر انها هم به قول شما طرفدار نداشتند البته همین الان هم ممکن است این افراد طرفدار داشته باشند ولی ایا چه کسانی طرفدار چنین اشخاصی هستند ایا جز افرادی که از نظر تفکر و خلق و خوقی خود را به این اشخاص نزدیک میدانند از این افراد حمایت میکنند . چرا من پیامبر را تایید میکنم ولی داعش را محکوم میکنم مگر به قول شما عمل انها هر دو یکی است منطقا اگر حرف شما درست باشد من قاعدتا باید الان طرفدار داعش بودم پس چرا نیستم ؟ پس این وسط یک حقایق هست که شما از ان غافل هستی . من چرا باید خودم را گول بزنم اگر بدانم که بین رفتار داعش و پیامبر اکرم تفاوتی نیست مگر من دیوانه هستم که بیخود وبیجهت از کسی طرفداری کنم بدون اینکه هیچ نفعی برای من داشته باشد ؟ بله ممکن است شخصی به خاطر پول و مزایایی بیاید یک سری مطالب را سر هم بکند که چیزی گیرش بیاید من چرا باید چنین کاری بکنم کما اینکه همانقدر که از طرف شما محکوم میشوم مطمعنا از طرف حوزه و علما سنتی اسلام هم محکوم هستم ؟پس به چه دلیل عقلی باید خودم را به خاطر هیچ به دردسر بیندازم و وقت خودم را تلف کنم ؟
یک ادم با منطق باید تمام جوانب را در هر مسئله در نظر بگیرد سپس حکم صادر کند
پس ملاک بنده در حقانیت افراد تنها این نیست که انان طرفدار دارند بلکه ملاک اصلی تر این است که چه کسانی از این افراد حمایت میکنند وبا چه انگیزه ای اگر شما بگویی که کم نبودند جباران مسلمان که با حمایت و تعصب مذهبی دست به جنایت زده اند مانند گروههای داعش و طالبان باید عرض کنم اینجا بحث جهالت و کج فهمی است که تمام تلاش بنده این است که بیان کنم که هرگز از پیام اصلی ادیان خشونت و جنایت صادر نمی شود که قبلا مفصلا بیان شد لذا بنده هرگز این نقاط ضعف در فهم نادرست از دین را انکار نکرده و نمی کنم ولی منطقا ان را دلیل بر نادرست بودن اصل و ریشه دین نمی دانم

بگذریم این بیانات چنان که بیان شد برای اقناع شما نبود بلکه مخاطبین ان افراد دیگری بود که گوشی برای شنیدن بیانات به قول شما در حد مدارس ابتدائی را دارند ولی وضع شما متفاوت است لذا بنده زحمت شما را کم کرده و بنا رابر ویرانی ادیان گذاشته و شما فرض کنید که ما الان ادیان را از پایه ویران کرده ایم مطمعنا شما که خود را با منطق ان هم از نوع سطح بالا میدانید باید قبل از ویرانی نقشه ای برای بنای جدید داشته باشید
در سر کاری که در ایی نخست ///رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنی جای قدم استوار ///پای منه در طلب هیچ کار

بنده به عنوان یک انسان که ذاتا جستجو گر است و طالب حقیقت در این دنیای پر از اشوب و امور ناشناخته چند سوال از شما دارم که شما منطقا باید به همه انها به طور کامل پاسخ بگویی زیرا شما کسی هستی که ما را به منطق فراخوانده ای و امر به ویرانی ادیان کرده ای پس همان منطق حکم میکند که شما باید صادقانه جوابگوی دنیای پس از ادیان باشی
1.تکلیف ما با این جهان چیست ایا باید ان را دارای خالق بدانیم (چه خالق با هدف و چه بی هدف ) شما باید مشخصا بیان کنی که موضعت راجع به خدا چیست ؟ اگر منکر خدایی دلایل منطقی خود را بیان کن تا ما هم قانع شویم ؟ واگر معتقد به خدا هستی دلایل ان را ذکر کن و همچنین مشخص کن که ایا این خدا هوشمند است یا غیر هوشمند به عبارتی غرضی از خلقت داشته یا خیر ؟
2. اگر ندانم باور هستی یعنی نمیدانی که خدایی هست یا خیر ؟ شما در صورتی میتوانی ندانم باور باشی که استدلالات عقلی خدا باوران را منطقا رد کنی که یکی از همان دلایل را بنده به تفصیل باره در همین مکان بارهابیان کرده ام وشما اگر نتوانی ان دلایل را رد کنی دیگر نمی توانی ادعا کنی که دلیلی بر وجود خدا نیست ودلیلی هم بر رد ان نیست پس شما میتوانی ندانم باور باشی ؟ چون من ادعا دارم که خدایی هست و دلایل ان را ذکر کرده ام و شما برای اثبات ندانم باوری خود منطقا باید ان دلایل را رد کنی
3. شما اگر به وجود خدا معتقد نیستی باید وجود امور فطری و معنویت گرای ما که مخالف با غرایظ طبیعی ماست را به گونه ای منطقی توجیه کنی که نیازی به خالق نداشته باشد
4. شما صراحتا بیان کنید که ایا میل به خوبی ذات بشر است یا میل به بدی به عبارتی شما بین خوبی وبدی کدام را پذیرفته و کدام را رد میکنی و دلیل این گزینش را با دلیل منطقی بیان کنید به گونه ای که ما نیز بتوانیم با ان استدلال بین خوبی و بدی یکی را انتخاب کنیم ومطمین باشیم این گزینش درست است و همچنین راه مبارزه با ان میلی که رد کرده ای چیست ؟
5. شما در عرصه اجتماعی برای انکه اجتماع دچار هرج و مرج و تجاوز نگردد و مانند حیوانات انسانها همدیگر را پاره نکنند چه راه حلی پیشنهاد میکنید و ضمانت اجرایی ان را نیز بیان کنید یعنی این راه حل چگونه خواهد توانست ما را ملزم به رعایت حقوق همدیگر کند
6.به نظر شما هدف ما در زندگی باید چه باشد یعنی ما در این دنیا باید دنبال چه باشیم و چگونه زندگی کنیم تا از عمرمان درست استفاده کرده باشیم ودلایل ان را هم بیان کنید

فکر میکنم برای شروع همین سوالات کفایت کند از شما تقاضا دارم مسائل بی ارزشی چون ادیان را که در شان انسانهای معقول نیست را رها کرده و فعلا به همین سوالات بپرداز که در شان یک انسان متفکر و معقول است شاید ماهم به لطف منطق قوی شما به جرگه اهل خرد پیوستیم
با سپاس
با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

با تشکر به خاطر مطالب خوبتان اگر عمری بود در پست بعدی مطالبی را خدمتتان عرض خواهم کرد
اقای حق گرا

چرا اینقد مقالطه؟؟؟؟ اقای محترم شما گفتی نهج البلاقه کلام علی است من گفتم نهج البلاقه کلام علی نیست بلکه یک نفر 400 سال بعد مدعی شده است که خطبه ها و سخنرانیهای علی رو جمع کرده و خیلی از علمای اسلامی بسیاری از خطبه های اون رو غیرقابل استناد میدونن. من کار ندارم توش چی نوشته شده و این که برادر قرانه و از اینجور اراجیف. من میگم علمای شیعه مدعی هستن نهج البلاقه همه محتویاتش از علی نیست.

شما یک نقل قول از من بیار که من گفته باشم ادیان مخرب هستن. چرا واسه خودت نتیجه گیری میکنی. من میگم اون بخشی از ادیان که منجر به خرافات و قتل و کشتار و ازار اذیت انسانها میشه باید حذف بشه از قوانین و جوامع بشری. بر فرض اسلام گفته به پدرمادر خود احترام بذارید خب خیلی حرف خوبیه و همه هم باید بهش توجه کنن. اسلام گفته دروغ نگید خب اینم حرف خوبیه اسلام گفته دزدی نکنید اینم عالیه. حالا اگه اسلام گفته باشه دست دزد رو قطع کنید اینجا من میگم اسلام بیجا کرده همچین حرفی زده. اسلام گفته کفار رو بکشید و اهل و عیالش رو به تاراج ببرید من هم میگم اسلام واسه خودش گفته بیخود کرده همچچین حرفی زده. نه تنها اسلام یهودیت و مسیحیت هم همینطور. هر حرفی که با ارزشهای انسانی در تناقض باشه باید از دنیا حذف بشه حالا اون حرف رو یکی مث محمد گفته باشه یکی مثل هیتلر گفته باشه یا هرکس دیگه ای گفته باشه. شما مسلمانان یا بهتر بگم پیروان هر دینی فکر میکنه فقط همون دینه که میتونه انسانیت رو به خورد ملت بده و همین نگرش غلط باعث شده که اینطوری کشت و کشتار در دنیا راه بیوفته. حالا چرا من به اسلام گیر میدم چون اسلام سردمدار این کارهاست و شیعه و سنی قرنهاست که دارن همو لت و پار میکنن تا به بهشت برن. یه احمقی از شیعه و یا سنی به خودش بمب میبنده میره توی یک جمع خودشو منفجر میکنه تا به بهشت بره و شماهم میگی ایراد از این افراده نه اسلام. یعنی چی این حرف؟ سالیان ساله که دارین با زدن این حرف که ایراد از اسلام نیس از مسئولیتش شونه خالی میکنین.
یک مسلمان حق داره با حجاب توی فرانسه درس بخونه بر منکرش لعنت ولی ایا شما هم به یک مسیحی حق میدید که بدون حجاب توی ایران درس بخونه؟ معلومه که نمیدین. حالا یکی میاد میگه خب حجاب جز قانوه ایرانه و همه باید ازین قانون حمایت کنن خب یک دانشگاه هم ممکنه توی فرانسه قانتونی بذاره که دانشجوی بی حجاب نیاد درس بخونه منتها اونجا میشه اسلام ستیزی اینجا نمیشه مسیحی ستیزی

در مورد اینکه گفتی پیروان چنگیز یا هیتلر ادم کش غارتگر هستند ول پیروان محمد ادمهای پاکی هستند هم بازم داری مقلطه میکنی چون یا تاریخ رو نمیخونی یا نمیخوای قبولش کنی. پیروان محمد قبل از اسلام که حال و روزشون مشخصه دیگه اگه بخوام رذایلشون رو قبل از اسلام اینجا بنویسم خودت ممکنه خجالت بکشی ولی داخل همین صحابه محمد مفعول بوده غارتگر و راهزن بوده زناکار بوده حرامزاده بوده و الی اخر اما اینکه بعد از مسلمان شدن دست ازین کارا برداشتن باید بگویم خیر. شما میتونی به تاریخ مراجعه کنی وقتی بین قریضه رو فتح کردن با مجوز محمد همه صحابه با زنان یهودیا همبستر شدن بدون نگه داشتن عده یا غزوه بدر که یه نگاهی بهش بندازی میفهمی علت شروع جنگ چی بوده و چرا مسلمانان با مشرکین وارد جنگ شده اند.
ملاک شما برای خوب بودن احتمالا همون نماز خواندن و روزه گرفتنه که براساس همین میگی که افراد متقی و پاکی بودن
سلام به تمامی دوستان گلم و واقعا مرسی از مطالب خوبتون.
دوستان ازتون خواهش میکنم مطالب پایین رو بخونید و اگه خوشتون اومد حتما برای دوستاتون بفرستید و نشر بدید.
آقای با منطق میشه صحبتی که گفتید در طول تاریخ مثل قرآن آورده شده رو خیلی کامل و مستند و با منبع شرح بدید؟ ممنونم

و اما مطالب:

‌💠آیا #امام_حسین_ناقص_الخلقه بود؟؟

همانطور که میدانید #کتاب_اصول_کافى #معتبرترین_کتاب_شیعیان_بعد_از_قرآن مى باشد و بنا بر قولى به تایید #امام_زمان نیز رسیده و وجه تسمیه این کتاب نیز همین صحت احادیث و روایات آن است.
اما در جلد اول این کتاب روایتى وجود دارد که شرح انرا در این نوشتار خواهید خواند.

#ثقة_الاسلام_کلینى صاحب کتاب کافى در روایتى اورده است که امام سوم شیعیان تنها پس از ٦ ماه حاملگى مادرش بدنیا امد و مادر ایشان یعنى #فاطمه_زهرا هنگام حاملگى و وضع حمل از کودک خود #نفرت داشته است.

کلینى در این روایت مى افزاید که حسین هیچ گاه از پستان مادرش شیر ننوشید و حتى پستان هیچ زن دیگرى را بدهان نمیگرفت.
اکنون به اصل این روایت مى پردازیم.

#متن_عربى_روایت 4 - محمد بن یحیى، عن علی بن إسماعیل، عن محمد بن عمر والزیات، عن رجل من أصحابنا، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: إن جبرئیل علیه السلام نزل على محمد صلى الله علیه وآله فقال له: یا محمد إن الله یبشرک بمولود یولد من فاطمة، تقتله أمتک من بعدک، فقال: یا جبرئیل وعلى ربی السلام لا حاجة لی فی مولود یولد من فاطمة، تقتله أمتی من بعدی، فعرج ثم هبط علیه السلام فقال له مثل ذلک، فقال: یا جبرئیل وعلى ربی السلام لا حاجة لی فی مولود تقتله أمتی من بعدی، فعرج جبرئیل علیه السلام إلى السماء ثم هبط فقال: یا محمد إن ربک یقرئک السلام ویبشرک بأنه جاعل فی ذریته الإمامة والولایة والوصیة، فقال: قد رضیت ثم أرسل إلى فاطمة أن الله یبشرنی بمولود یولد لک، تقتله أمتی من بعدی فأرسلت إلیه لا حاجة لی فی مولود [منی]، تقتله أمتک من بعدک، فأرسل إلیها أن الله قد جعل فی ذریته الإمامة والولایة والوصیة فأرسلت إلیه إن قد رضیت، ف‌ " حملته کرها ووضعته کرها وحمله وفصاله ثلاثون شهرا حتى إذا بلغ أشده وبلغ أربعین سنة قال رب أوزعنی أن أشکر نعمتک التی أنعمت علی وعلى والدی وأن أعمل صالحا ترضاه وأصلح لی فی ذریتی " فلولا أنه قال: أصلح لی فی ذریتی لکانت ذریته کلهم أئمة.

#خلاصه_ترجمه :#جبرئیل به محمد پیام اورد که بزودى از #فاطمه پسرى بدنیا خواهد امد که توسط امت تو کشته خواهد شد، و محمد در پاسخ وى میگوید که به الله سلام برسان و بگو به فرزندى که امت من او را بکشند نیازى نیست.سپس همین خبر را محمد به فاطمه میدهد.
راوى میگوید که #فاطمه هم در #هنگام_حاملگى و هم در #هنگام_وضع_حمل از طفل خود(#حسین) نفرت داشت و ادامه میدهد که مدت وضع حمل و گرفتم او از شیر ٣٠ ماه طول کشید..
#حسین هیچگاه پستان مادرش را به دهان نگرفت و حتى از هیچ زن دیگرى شیر نخورد.
#کلینى ادامه میدهد که تنها منبع غذایى این کودک #انگشت_محمد بود که انرا میمکید و هربار این مقدار براى ٣ روز کافى بود..
راوى میگوید: تا آن زمان هیچ کودکى به جز #حسین_ابن_على و #عیسى_پسر_مریم ٦ ماهه بدنیا نیامده بودند.(پس بنا بر این قول حسین ٦ ماهه اى بوده که شیر مادرش را هم نخورده). در ادامه این روایت قولى را از امام رضا نقل مى کند که گفته #محمد_زبانش را در #دهان_حسین میکرد و او با مکیدن ان مواد غذایى مورد نیازش را تأمین میکرد... 

منبع :
اصول کافی ج ۱ ص ۴۶۵ چاپ دارالکتب اسلامیه تهران.

اصول کافی ج ۱ ص۲۹۵ کتاب الحجه باب مولد حسین بن علی روایت ۲ چاپ منشورات فجر بیروت.

در مورد صحت این روایت شما را ارجاع میدهم به نقل قول ثقة الاسلام کلینى در مقدمه کتاب کافی ج 1 ص 7  که تمام روایات کتابش را صحیح می داند و در نتیجه این روایت طبق نظر خود شیخ کلینی که از #بزرگترین_علماى شیعه_است، صحیح مى باشد.

خوب تصورش را بکنید ١٤٠٠ سال پیش و در بیبانهاى عربستان، کودکى ٦ ماهه که مورد نفرت مادرش نیز هست، بدنیا مى آید و هیچگاه نیز شیر مادرش را نمى نوشد........

‌‌💠 خشم شدید #فاطمه_زهرا از ازدواج مجدد علی#

در کتاب #علل_الشرایع بزرگترین عالم شیعى روایتى نقل شده که در آن از تمایل على به تجدید فراش و آوردن #هوو بر سر فاطمه و نگرانى و عصبانیت فاطمه، است. که #فاطمه با شنیدن این خبر خانه را ترک کرده و به خانه محمد میرود. در زیر اصل روایت و ترجمه آن همراه با اسکن از کتب مربوطه را خدمت شما ارائه میکنیم.


2- حدثنا علی بن احمد قال: حدثنا أبو العباس احمد بن محمد بن یحیى عن عمرو ابن أبى المقدام وزیاد بن عبد الله قالا: أتى رجل أبا عبد الله " ع " فقال له: یرحمک الله هل تشیع الجنازة بنار ویمشی معها بمجمرة أو قندیل أوغیر ذلک مما یضاء به؟ قال فتغیر لون أبى عبد الله " ع " من ذلک واستوى جالسا ثم قال: انه جاء شقی من الاشقیاء إلى فاطمة بنت رسول الله (ص) فقال لها: أما علمت ان علیا قد خطب بنت أبى جهل فقالت: حقاما تقول؟ فقال: حقا ما أقول ثلاث مرات فدخلها من الغیرة مالاتملک نفسها وذلک ان الله تبارک وتعالى کتب على النساء غیرة وکتب على الرجال جهادا وجعل للمحتسبة الصابرة منهن من الاجر ما جعل للمرابط المهاجر فی سبیل الله، قال: فاشتد غم فاطمة من ذلک وبقیت متفکرة هی حتى أمست وجاء اللیل حملت الحسن على عاتقها الایمن والحسین على عاتقها الایسر وأخذت بید أم کلثوم الیسرى بیدها الیمنى ثم تحولت إلى حجرة أبیها فجاء علی فدخل حجرته فلم یر فاطمة فاشتد لذلک غمه وعظم علیه ولم یعلم القصة ماهی فاستحى ان یدعوها من منزل أبیها فخرج إلى المسجد یصلی فیه ما شاء الله ثم جمع شیئا من کثیب المسجد واتکى علیه، فلما رأى النبی صلى الله علیه وآله ما بفاطمة من الحزن أفاض علیها من الماء ثم لبس ثوبه ودخل المسجد فلم یزل یصلی بین راکع وساجد و کلما صلى رکعتین دعاالله ان یذهب ما بفاطمة من الحزن والغم وذلک انه خرج من عندها وهى تتقلب وتتنفس الصعداء فلما رآها النبی صلى الله علیه وآله انها لا 

راوى میگوید:
شخصى نزد #فاطمه_زهرا دختر پیامبر آمد و به او گفت آیا می دانی علی از دختر ابوجهل خواستگاری کرده ؟ فاطمه پرسید : آیا این حقیقت دارد ؟ آن مرد گفته اش را ٣ بار تکرار کرد و گفت : آنچه را که می گویم حقیقت است. 
فاطمه از روى حسادت چنان عصبانى شده بود که کنترلش را از دست داد...
او از این خبر بسیار اندوهگین و غمگین بود تا هنگام شب فرا رسید. او شبانه حسن را در شانه راست و حسین را در شانه چپ و دست چپ ام کلثوم را با دست راستش گرفت و به اتاق پیامبر رفت پس از آن علی آمد و وارد اتاق فاطمه شد و او را نیافت، على از این بابت به شدت ناراحت شد و برایش گران آمد چون از حقیقت داستان بى خبر بود و از اینکه بخواهد فاطمه را از خانه پدرش صدا بزند خجالت می کشید پس براى خواندن نماز به مسجد رفت، در انجا از وسایل مسجد چیزى یافت و بر آن تکیه داد.

چون پیامبر ناراحتی فاطمه را دید کمی به او آب داد و سپس لباسش را پوشید و وارد مسجد شد و شروع به دعا خواندن کرد و هرگاه دو رکعت نماز میخواند در بین آنها از خدا میخواست که غصه فاطمه را کم کند زیرا زمانى که او را در خانه ترک کرده بود او بشدت نگران و منقلب بود و #به_سختى_نفس_میکشید...

نتیجه گیرى: ازین روایت و روایات مشابه این مشخص میشود که رابطه زناشویى على و فاطمه آن رابطه روءیایى که آخوندها براى ما تعریف کرده اند نبوده و مهمتر از همه ادعاى اینکه على و فاطمه معصوم بوده اند و على غیب داشته اند و و .... همه و همه خرافات و جهلى است که در ذهن ما فرو کرده اند براى تسلط هرچه بیشتر بر افکار مردم.

منبع:
 علل الشرائع نویسنده: شیخ الصدوق ج 1 صفحه 185

‌💠 #اعمال_شرم_اور_محمد در بوسیدن فاطمه!
#بخش_اول

در کتب حدیث، روایات زیادى در مورد بوسه محمد بر دهان و #سینه هاى_فاطمه موجود است که در این مقاله تعدادى ازین روایات را خدمتتان ارائه میکنیم.
مطالب زیر تحقیقى است در این احادیث نوشته جناب داوود احمدی (انتشارات صلوات قم ۱۳۸۸) .

 #امام_صادق فرمود: 
عایشه [از روی حسادت]…
گفت: یا رسول الله میبینم دهان فاطمه را زیاد میبوسی و #زبانت_را_در_دهانش قرار میدهی.

پیامبر اکرم فرمودند: بله، هرگاه مشتاق بهشت میشوم دهان فاطمه را میبوسم و زبان در دهانش میگذارم...
من از فاطمه بوی بهشت را استشمام می کنم و بوی شجره طوبی را می یابم، زیرا او زنی آسمانیست”.

دقیقا همین روایت در کتاب #اعلام_الوری نوشته عالم بزرگ شیعه یعنى #شیخ_صدوق صفحه ٢٩٦ نیز آمده است.
نکته قابل توجه این حدیث، #مغلطه_مصادره_به_مطلوب شخص محمد است که بدینوسیله پاسخ عایشه را داده و دهانش را میبندد.

محمد به عایشه می گوید: بله، هرگاه مشتاق بهشت میشوم دهان فاطمه را میبوسم و زبان در دهانش میگذارم…

 پرسش اینجاست که:
در کدام نظریه علمى یا کدام فرهنگ و تمدنى، انسان با گذاشتن زبانش در دهان یک کودک، او را میبوید؟؟؟

#جناب_محمد که با الاغ بالدار مبارکشان به #معراج می رفتند و هر دم هوس بهشت می کردند #جبرئیل ایشان را با خود به بهشت می برد، چه نیازی داشت که برای استشمام بوی بهشت، زبان در دهان این دخترک بینوا کند؟؟؟

آیا نمی توانست در یکی از سفرهایش به بهشت، از الله مدینه طلب یک شیشه عطر بهشت کند تا دست به چنین عمل شرم اورى نزند؟؟

آیا اگر پدر یکى از خود ما، زبان در دهان خواهر ٨-٩ ساله ما بکند، و یا هر شب پستانهاى او را ببوسد، به دید یک انسان کاملا نورمال به این پدر نگاه میکنیم؟؟
آخوند دهنوى کذاب در برنامه تلویزیونى فریاد میزند که حتى دختر ٧ ساله تان را در آغوش نگیرید!!
آیا او نمیداند که پیامبرش شرم اورترین اعمال را با دختر نوجوانش انجام میداد؟؟؟

‌💠 #اعمال_شرم_اور_محمد در بوسیدن فاطمه
#بخش_دوم

ابو جعفر محمد ابن على ابن شهراشوب در کتاب معروف خود، مناقب آل أبی طالب در جلد 3 صفحه 114 مینویسد:

الباقر و الصادق (ع):
انه کان (ص) لاینام حتى یقبل عرض وجه فاطمه و یضع وجهه بینثدیی فاطمه و یدعو لها و فی روایه: حتى یقبل عرض وجنة فاطمة أو بین ثدییها.

ترجمه :
#امام_باقر و #امام_صادق می‌گویند:
همانا رسول (ص) نمی‌خوابید تا اینکه گونه‌ی فاطمه را می‌بوسید و صورتش را بین دو پستانش قرار می‌داد....
و نیز در کتاب کشف الغمه اربلى در جلد دوم ص 95 اورده :
__کان رسول الله (ص) لاینام حتى یقبل عرض وجنة فاطمة (ع) أو بین ثدییها.
و عن جعفر صادق (ع) کان النبی(ص) لاینام لیلة حتى یضع وجهه بین ثدیی فاطمة (ع)

ترجمه :
#رسول_الله نمی‌خوابید مگر اینکه گونه‌ی فاطمه یا #بین_دو_پستانش را می‌بوسید و از جعفر صادق (ع) نقل است که رسول الله (ص) نمی‌خوابید مگر اینکه صورتش را بین دو پستان فاطمه قرار
می‌داد.
_____کشف الغمه إربلی /جزء2/صفحة 95

اما #علامه_مجلسى ستون فکرى و نظرى شیعیان در اینباره مینویسد:
الباقر والصادق (ع):
أنه کان النبی (ص) لا ینام حتى یقبل عرض وجه فاطمة یضع وجهه بین ثدیی فاطمة و یدعو لها و فی روایه حتى یقبل عرض وجنه فاطمه أو بین ثدییها
ترجمه:
#باقر_و_صادق (ع):
همانا پیامبر (ص) نمی‌خوابید مگر اینکه صورت فاطمه را می‌گرفت و صورتش را بین دو پستان فاطمه می‌گذاشت و در روایت دیگر اینکه یا گونه #فاطمه را و یا بین دو پستانش را می‌بوسید.

منبع: (بحار الانوار/ جزء 43/صفحه 42)

#مجلسى در ادامه و در صفحه 55 و 77 این کتاب روایات دیگرى به این مضمون اورده که :

و عن حذیفة کان رسول الله ( ص) لا ینام حتى یقبل عرض وجنة فاطمة ع أو بین ثدییها .
وعن جعفر بن محمد ع کان النبی لا ینام لیلته حتى یضع وجهه بین ثدیی فاطمه (ع)

_______بحار الانوار/جزء43/صفحة55

کان النبی ( ص) لاینام حتى یقبل عرض وجنة فاطمة ع أو بین ثدییها

و عن جعفر بن محمد (ع) قال:
کان رسول الله ( ص) لاینام حتى یضع وجهه الکریم بین ثدیی فاطمه (ع)

_______بحارالانوار/جزء 43صفحه 77

که خلاصه ترجمه این روایات به شرح زیر میباشد :

رسول الله نمی‌خوابید مگر اینکه گونه یا بین دو پستان فاطمه را می‌بوسید...


شاید دادن شرح خاصى در مورد این روایات از شدت و #وقاحت عمل ایشان، بکاهد. پس همین روایات را بدون کم و کاست خدمت شما دوستان ارائه میکنیم.

💦علی بن ابی طالب جنایتکار هست باسند صحیح

عن هشام، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال أتى قوم أمیر المؤمنین (علیه السلام) فقالوا السلام علیک یا ربنا فاستتابهم فلم یتوبوا، فحفر لهم حفیرة، فأوقد فیها نارا، و حفر حفیرة أخرى إلى جانبها و أفضى ما بینهما، فلما لم یتوبوا ألقاهم فی الحفیرة، و أوقد فی الحفیرة الأخرى حتى ماتوا.


✍هشام از امام صادق (ع) نقل کرد که آن حضرت فرمود: گروهى نزد أمیرالمؤمنین (ع) آمدند و عرض کردند: درود بر تو پروردگار ما! على از آنان خواست توبه کنند، توبه نکردند، چاهى بر آنان کند و در آن آتش افروخت و در کنار آن، چاهى دیگر حفر کرد و میان آن دو چاه را به هم منتهى کرد وقتى توبه نکردند آنان را در چاه انداخت و در چاه دیگر آتش افروخت تا اینکه مردند.

📚این روایت در کتاب الکافی جلد ۷ صفحه ۲۵۷ چاپ دار الکتب الإسلامیة – طهران آمده رواتش هم ثقه هستند طبق رجال شیعه:

☘راوی اول:ابو جعفر محمد بن یحیی العطار قمی

میرزا حسین نوری، صاحب مستدرک الوسائل (کتاب) هر کجا سندی نقل می‌کند که محمد بن یحیی در آن وجود دارد و دیگر راویان آن مورد وثوق وی باشد، می‌گوید:

«تمام آنها از موثّقین هستند و هیچ خلافی در آنها نیست». یا «این سند در اعلی درجه صحت است» یا «تمام افراد این سند از بزرگان هستند که هیچ تأمّلی در آنها نیست».

📚«مستدرک الوسائل» محدث نوری، طبع المکتبه الاسلامیة، ج۳، ص۶۱۱، ۶۱۸

میرداماد درباره سندی که محمد بن یحیی در آن وجود دارد و دیگر راویان آن هم مورد اطمینان وی باشند، می‌گوید: «صحیح و عالی الاسناد است». وی محمد بن یحیی عطّار قمی را به وثاقت و کثرت روایت و استادی محمد بن یعقوب کلینی می‌ستاید

📚«التعلیقه علی کتاب الکافی»، محمد باقر حسینی مرعشی (مشهور به داماد)، ج۱، ص۷۶ و ۳۶۵

☘راوی دوم:احمد بن محمد بن عیسی اشعری

نجاشی دربارۀ وی تعبیر «‌شیخ القمیین و وجههم و فقیههم، غیرمدافع‌» را بکار برده

📚نجاشی، رجال، ص۳۳۸.

و طوسی نیز در الفهرست او را با تعبیری نزدیک به همین مضامین ستوده است.

📚طوسی، الفهرست، ص۲۵.

☘راوی سوم:ابواحمد محمد بن ابی عمیر زیاد بن عیسی اَزْدی

وی‌ از مشایخی‌ است‌ که‌ علمای‌ امامیه‌ در صحت‌ اخباری‌ که‌ از او روایت‌ شده‌ است‌، اجماع ‌ کرده‌اند. طوسی‌ درباره طبقه سوم‌ اصحاب‌ اجماع‌ می‌گوید: امامیه‌ اجماع‌ کرده‌اند که‌ اگر رجال‌ سندی‌ تا اسماء یکی‌ از افراد این‌ گروه‌ شرایط صحت‌ را دارا باشد، این‌ حدیث‌ صحیح‌ است‌.

📚محمد طوسی‌، تهذیب‌ الاحکام‌، ج۵، ص۵۵۶، به‌ کوشش‌ حسن‌ موسوی‌، بیروت‌، ۱۴۰۱ق‌/۱۹۸۱م‌.

نجاشی‌ سبب‌ اعتماد علمای‌ امامیه‌ به‌ مراسیل‌ ابن‌ ابی‌ عمیر را چنین‌ بیان‌ می‌کند: ابن‌ ابی‌ عمیر بعد از نابود شدن‌ کتابهایش‌، از حفظ حدیث‌ می‌گفت‌، لذا اصحاب‌ ما به‌ مراسیل‌ وی‌ اعتماد می‌کنند.

📚احمد نجاشی‌، الرجال‌، ج۲، ص۲۰۶، به‌ کوشش‌ محمد جواد نائینی‌، بیروت‌، ۱۴۰۸ق‌/۱۹۸۸م‌.

☘راوی چهارم:هشام بن سالم جوالیقی

نجاشی فرموده: از امام صادق و امام موسی بن جعفر علیهماالسلام نقل حدیث کرده، ثقة ثقة. سپس کتابهای او را برشمرده است

📚رجال نجاشی، ص ۳۰۵.

پس روایتش طبق نظر شیعه صحیح هست و جنایتکار بودن علی با سند 100% صحیح ثابت شد.

امیدوارم از این مطالب خوشتون اومده باشه
تشکر از همتون
وقتتان خوش
با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

مجددا به خاطرارسال مطالب خوبتون تشکر میکنم بنده تمام مطالب اخلاقی که بیان کردید را با تمام وجود قبول دارم و معتقدم این مطالب غذای روح و روان ما هستند و لازم است هر از چند گاهی انسان با مطالعه این مطالب روح و جان خود را سیقلی دهد خوشبختانه در تمام ادیان و مذاهب و حتی مکاتب غیر الهی از این مفاهیم با اشکال مختلف در دسترس هست که هر چند در یک مرتبه نیستند ولی همگی قادر هستند روح تشنه ما را سیراب کنند
من فکر میکنم اعتقادات مسیحیت را با کمی وسعت نظر میتوان کاملا پذیرفت بدون اینکه با پگانگی حضرت احدیت ناسازگار باشد و لازمه ان تنها کمی سعه صدر و وسعت نظر است به این مضمون
ببینید ما خداوند را از دو زاویه میتوانیم تصور و درک کنیم . یکی از بعد عقلی و دیگری از بعد معنوی در بعد عقلی ما میتوانیم تنها وجود خدا را اثبات کنیم با تکیه به اصل وجود: یعنی خدا نمی تواند عقلا غیر از اصل وجود باشد زیرا تمام خصوصیات خالق هستی یکجا و کامل تنها بر اصل وجود صدق میکند مثلا خصوصیاتی مانند : یگانگی ،ازلی و ابدی بودن ،مادی و محدود نبودن ، خالق تمام هستی بودن ، تدبیر تمام هستی ،احاطه کامل داشتن بر کل هستی ،در ان واحد در همه جا بودن ولی در هیچ جا محدود نبودن ،وجود در عمق وجود ما و اگاه بودن به نیات درونی ما و....
در این نگاه ما میتوانیم تنها به وجود او و وسعت و سیطره او بر عالم هستی اگاه شویم ولی درک درستی از خصوصیات او از این طریق برای ما حاصل نمی شود .
راه دوم راه فطرت است ما وقتی به اثبات رساندیم که وجودما که امیزه ای از جسم و روح است تماما بر گرفته از اصل وجود است به ناچار باید قبول کنیم که غرایض و ذاتیات و روحیات ماهم هر کدام برگرفته از مراتب مختلف وجود است .
با کمی تامل متوجه میشویم که روحیات و گرایشات درونی ما از یک سنخ نیستند یعنی در یک جهت حرکت نمی کنند یعنی بعضی از غرایض ما با حیوانات مشترک است که ولی بعضی دیگر در جهت خلاف ان غرایض هستند مانند امور بارزش انسانی که ما انان را اخلاقیات مینامیم که نهایتا ما را از خود خواهی به دیگر خواهی سوق می دهد که مخالف با نفس حیوانی ماست ما اگر نیک بنگریم متوجه خواهیم شد که این دوگانگی تمایلات روحی ما ریشه در دو دو گانگی مراتب وجود ما دارد یعنی گرایشات خود خواهانه ما ریشه در مرتبه پایین وجود ما دارد که همان مادیت ماست که با حیوانات مشترک است و گرایشات دیگر ما ریشه در مراتب بالای وجود ما دارد که مسلما جزء صفات اصل وجود است زیرا ما با بارور کردن این صفات ذاتا احساس معنوی خاصی را تجربه میکنیم که از جنس این عالم مادی نیست و ما را به مسیری غیر از مسیر طبیعت راهنمایی میکند .
حاصل کلام اینکه از انجا که وجود ما ریشه در واجب الوجود و خالص و اصل وجود دارد بنابر این صفات برجسته و متعالی وجودمان نیز ریشه در اصل و خالص این صفات دارد که عین ذات وجود هستند بنابر این ما برای شناخت خصوصیات خدا میتوانیم به صفات متعالی و برجسته خود توجه کرده وان را در حد اعلای خود تصور کنیم بدون اینکه ان را در قالب ذهنی خود محدود کنیم واین مشخص ومنطقی است که ما برای نزدیکی و درک بهتر اصل وجود باید این صفات را در خود تقویت کنیم و صفاتی که ناشی از حیوانیت ماست را در خود هرچه کمرنگ تر کنیم البته این دو رابطه ای کاملا متقابل دارند یعنی ما هرچه از صفات حیوانیت خود بکاهیم خود به خود صفات خدایی ما قویتر شده و هر چه این صفات خدایی را تقویت کنیم صفات حیوانی ضعیف تر می شوند و البته عکس ان نیز صادق است .ولی ما تا در قید این حیات مادی هستیم هرگز نمیتوانیم خود را از این خصوصیات کاملا ازاد کنیم
با این توضیحات مشخص شد که ما از طریق فطرت خویش اموری را درک میکنیم که جزء صفات اصل وجود هستند که ظاهرا در بین موجودات محسوس در عالم کسی جز بشر قادر نیست این امور را درک کند زیرا لازمه درک این امور داشتن مرتبه بالای وجود است به این دلیل که حتی بشر نیز اگر جنبه حیوانیت خود را تقویت کند خود به خود این صفات بسیار کم رنگ میشوند زیرا چنانچه عرض شد این دو نوع صفات در وجود ما را بطه عکس با هم دارند و با تقویت هر کدام دیگری ضعیف میشود زیرا راه انها متضاد است . یکی خود خواهی است و دیگری نفی خود و لذا نمی توانند با هم در یک جهت و مسیر قرار گیرند بنابراین تنها بشر متعالی است که میتواند این صفات را تحقق خارجی ببخشد به عبارتی انسان قادر است با تحقق و ظهور صفات الاهی در وجود خود مرتبه وجودی خویش را افزایش دهد و این افزایش مرتب به خاطر این است که توانسته صفات خدا را در هستی تحقق ببخشد لذا میتوان گفت انسانهای متعالی که توانسته اند این صفات را در عرصه زندگی مادی جلوه گر کنند در واقع فرزندان صفات خدا هستند به این معنی که خدا نطفه انسانیت را در وجود ما نهاده و هر کس بتواند با ایجاد شرایط لازم این نطفه را بارور کند میتوان گفت او فرزند خلف و جانشین خدا بر زمین است منتها نه اینکه به واقع فرزند به ان معنی که در تصور ماست زیرا چنانچه گفته شد خدا یک حقیقت است نه مادیت بنابر این فرزند خدا بودن یعنی جلوه صفات خدا در دنیای محسوس که برای ما قابل درک است بنابر این چنین شخص که هم اصل وجودش از خداست و هم توانسته صفات خدا را در مرتبه هستی (نه در حد مطلق ان ) به ظهور برساند جلوه خود خداست ولی نه به این معنی که خود خدا باشد بلکه جلوه ای از مراتب خدا باشد به گونه ای که نمی توان او را جدا از خدا دانست البته همه ما وجودمان از خداست و به تعبیری جلوه ای از مراتب وجود او هستیم ولی چون نتوانسته ا یم صفات خدا را در وجود خود ظا هر کنیم مانند نطفه ای هستیم که تنها قابلیت تبدیل به فرزند شدن را داراست ولی هنوز با فعلیت بسیار فاصله داریم بنابر این از نظر عقلی این قابل قبول است که انبیا و انسانهای برجسته به میزان تقویت و ظهور این صفات الاهی فرزندان معنوی خدا هستند یا به عبارتی مرتبه ای از مراتب ظهور وجود هستند .
بنابر این ما در کل هستی یک وجود بیشتر نداریم و ان خدای به قول شما پدر است که همه چیز از او صادر شده تمام ارکان هستی مراتب مختلف، وجود او هستند که این مراتب هم شامل محسوسات میگردد هم شامل مجردات شما میتوانی عالم مجردات را که در مرتبه و جودی بالا تر از مادیات قرار دارند و واسطه فیض بین اصل وجود و مادیات که مرتبه نازل وجود هستند را روح القدس بنامی وانسانهای وارسته و متعالی را مانند حضرت عیسی فرزندان معنوی خدا بنامی که توانسته اند خلیفه الله و جانشین صفات خدا در زمین باشند بنامی وانها را جدای از خدا ندانی چون حقیقتا هم در وجود و هم در صفات تجلی خدا هستند ولی نه به این معنی که این خدا باشند بلکه انها جلوه مرتبه ای نازل از خدا هستند .
این که فرمودید چرا خدا نتواند موجودی مانند خود خلق کند ؟ جواب این است که چون خدا خودش مخلوق نیست که بتواند موجودی مثل خود خلق کند زیرا اگر خلق موجودی مانند خدا متصور باشد دیگر ان خدا دیگر خالق نیست بلکه مخلوق است زیرا میتوان تصور کرد که به تعداد بینهایت خدا تولید شود با صفات مشترک ان وقت دیگر تفاوت مخلوق و خالق در چیست ؟ مضاف بر اینکه ما قبلا مفصل بیان کردیم که خدا یک موجود معین و قابل تصور نیست بلکه یک حقیقت است که عین و روح وجود است وسرچشمه تمام خوبی ها ست بنابر این خدایی که هم عین و اصل وجود است و هم اصل و ریشه تمام خوبیها هرگز نمی توان و جود ی غیر از ان وجود تصور کرد زیرا در عالم هستی وجود یکی است نه بیشتر و ما اگر تمام خصوصیات و صفات این وجود را بخواهیم بر حقیقتی دیگر حمل کنیم عقلا نمی تواند امری جدای از ان وجود و حقیقت اولی باشد بلکه عین اوست نه چیزی غیر از او بنابر این وقتی حضرت عیسی میگوید من و خدا ،جدای از هم نیستیم یعنی وجود من و صفات من همگی منسوب به خداست و من از خودم چیزی ندارم ولی این هرگز به این معنی نیست که پس من خدا هستم و تمام خصوصیات خدا را دارا هستم مثلا ما نمی توانیم یک پرتو و نور خورشید را امری جدا از خورشید بدانیم زیرا این نور هم در ذات وابسته به خورشید است و هم در صفات نماینده خورشید است چون وظیفه هر دو روشن کردن است ولی ایا ما میتوانیم بگوییم ان پرتو مشخص خود خورشید است یعنی تمام صفات خورشید را داراست مثلا ایا میتواند مانند خورشید از خود نور تولید کند و ملیونها پرتو مانند خود را تولید کند ؟ مثلما نه چون در این صورت تمام پرتوهای دیگر نیز میتوانند این ادعا را داشته باشند انوقت فرق خورشید با ان پرتوها چیست ایا اگر خورشید نباشد انها قادرند خود به تنهایی نور افشانی کنند اصلا اگر خورشید نباشد انها میتوانند موجود باشند که بخواهند نور افشانی کنند بنابر این خدای پسر تنها جلوه ای از خداست نه عین خدا همچنان که روح القدس نیز مرتبه ای از مراتب است نه عین وجود و اصل ان
اصلا وقتی خدا قادر مطلق و علم مطلق و خوبی مطلق است صرف نظر از محالیت عقلی چه نیازی است که ما چند تا خدا با صفات همانند داشته باشیم ؟ما وقتی میتوانیم به خدایان متفاوت معتقد باشیم که یک خدا از عهده اداره عالم بر نیاید ولی اگر معتقد باشیم که خدا بینیاز و مبرا از این تصور است پس به چه دلیل برای او شریک بتراشیم در صورتی که ما به جای شریک میتوانیم به راحتی و بدون محضور عقلی برای او مراتب مختلف تصور کنیم که قادر باشند تمام ان وظایف را که به عهده شرکا خدا قرار داده ایم به عهده انان قرار دهیم بدون اینکه از ارزش انها کاسته باشیم یعنی شما میتوانی حضرت مسیح را با همین خصوصیات وعظمت جلوه ای از مراتب وجود بدانی نه خدایی در عرض خالق هستی و با مخلوق بودن او ذره ای از ارزش او کم نخواهد شد زیرا او دیگر یک مخلوق معمولی نیست به گونه ای که لااقل در این دنیا
نمی توان تصور مسیح را از تصور صفات خدا جدا کرد زیرا شما برای درک عظمت خدا نیاز داری که صفات خدا را بشناسی و انسانهای متعالی از جمله مسیح تجسم و ظهور این صفات هستند در واقع انها با قربانی کردن خود تبدیل به چراغ هدایت شده اند که تاریکی ها را در مسیر رسیدن به خدا برای ما روشن میکنند یا تابلوی هستند که ما را در بی را هه ها راهنمایی میکنند تا به مقصد برسیم بنابر این وجود این بزرگان با اصل و جود و خدا گره خورده و ما نمی توانیم انها را از خدا جدا کنیم زیرا انان وجودشان به وجود خدا باقی است چون ظهور صفات او هستند .
امیدوارم مقصودم را رسانده باشم . در پناه حق باشید .
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

دوست عزیز موضوع جالبتر و پیچیده تر شد. بنا به فرمایشات شما نتیجه می گیریم که خداوند بصورت مستقیم با هیچ پیغمبری ارتباطی برقرار نکرده است.بلکه این پیامبران بودند که احساس کردند به حقایقی از خداوند و عالم معرفت دست پیدا کردند و بعد ما حصل تفکرات و جهان بینی خود را بصورت شفاهی برای مردم نقل کردند و سپس آن تفکرات را بصورت مکتوب در آوردند.پس هیچ کلامی از گفتار پیامبران وحی مستقیم خداوند نیست و تنها نتیجه تراوشات فکری آنان از جهان هستی است.پس یقینا علت تناقض و اشتباهات کتب آسمانی هم به همین دلیل است.با این وضعیت با یک نتیجه گیری کلی در می یابیم ،چون گفتار پیامبران و عرفا پشتوانه مستقیم الهی ندارد و حاصل تفکرات خودشان است و از طرفی چون هیچ انسانی به حد اعلای خداشناسی و مرتبه یقین سعود نکرده است(به دلیل اشتباهات و تناضات گفتاری که مشهود است و همچنین به دلیل نا محدود بودن مراحل تکامل عرفانی )،بنا براین به طور صد در صد و یقین نمی توان به سخنان هیچ پیامبر و یا هیچ کسی که ادعای کشف حقایق را دارد باور داشت و قبول کرد. باتشکر
در بین علمای اسلام افرادی نظیر ابراهیم نظام وجود داشتند که صریحا میگویند نظم قران و کیفیت ترکیب جمله های ان معجزه نیست و بشر عادی هم میتواند از این لحاظ کلامی مثل قران را بیاورد. افراد دیگری نظیر "ابومحمد بن هزم اندلسی" و "عبدالرحمن بن محمد خیاط" با ابراهیم نظام هم عقیده بودند. خیلی از اندیشمندان معتزله نیز در همین گروه قرار میگیرند. اما فردی به نام "ابوالعلا معری" کتاب "الفصول و الغایات" را برای رقابت و پاسخ به تحدی محمد بمنظور اعجاز لفظی قران نوشته است و خیلی از دانشمندان اسلامی هم برتری این کتاب را به قران تایید کرده اند هرچند که خیلیام که تعصب کورشون کرده این مطالب رو قبول ندارند.
در روزهای گذشته بعضی از دوستان هم ایاتی رو از قران اورده بودند که مشابه اونارو شعرای هم عصر و یا قبل از محمد در اشعارشون اورده بودن مثل سوره زلزال یا سوره نجم و یا سوره طارق که به طرز عجیبی از شعرای قبل محمد الهام گرففته شده بود و کپی برابر اصل بود. خب کتابی که مشابه ایاتش چه بعد از محمد و چه قبل از محمد اورده شده دیگه چه اعجازی میتونه داشته باشه جز نگاه متعصب یه مشت ادم بی منطق. بازم از رو نمیرن و میان سنگشو به سینه میزنن و منکر همه معایبش میشن.
جناب بامنطق (البته منطقی خاص که لااقل بنده چنین منطقی را ندیده ام )

شما در خصوص نهج البلاغه فرمودید که بنده مغالطه کردم . خوشبختانه تمام مطالب بنده موجود است اصلا بیان بنده مربوط به حقانیت محتوای قران است و اینکه دین اسلام دعوت به انسانیت کرده وحضرت علی را به عنوان یک نمونه از شاگردان این مکتب معرفی کردم که شما فضایل ایشان را توهم شیعه قلمداد کردی در ادامه من کتاب نهج البلاغه را شاهد اوردم که در جای خود به اثبات رسیده که از ایشان است و شما این را هم منکر شدی و بنده چون نخواستم مطلب به حاشیه کشیده شود واصل مطلب گم شود ،عرض کردم بر فرض حرف شما درست ولی ایا این کتاب نتیجه افکار یک مسلمان است یا خیر ؟ و عرض شد که در این بحث اصلا فرقی نمیکند که این کتاب از کیست چون بحث بر سر حقانیت حضرت علی نیست واساسا من بر این باور هستم که اولیا خدا نیازی به این ندارند که انسان حقیری مثل من بخواهد فضایل و حقانیت انها را به اثبات برساند زیرا تاریخ ثابت کرده که وجود این افراد به وجود خدا گره خورده و ایشان از انجا که تجلی صفات خدا در مرتبه ای خاص هستند از وجود خدا ناگسستنی هستند و وجود خدا هم در تمام ارکان هستی از جمله روح و روان ما جاری است و هر انسان بیدار دل و حق گرایی ذاتا ان را درک میکند و هر انسان مغرض و خود پرستی مطمعنا ان را رد میکند بنا بر این بنده هیچ نیازی نمی بینم به دفاع از ایشان بپردازم زیرا این کار من ماننداین است که در روز افتابی بخواهم چراغ روشن کنم .
بنابر این لب کلام من در ان مبحث این بود که اسلام به انسانیت دعوت کرده نه به وحشی گری و قتل و تجاوز و فریب مردم واین بحث را من در شرایطی پیش کشیدم که شما به طور کلی منکر انسان گرایی و اخلا قی بودن دین اسلام بودی و بنده این کتاب را به عنوان نمونه تفکر اسلامی مطرح کردم و استدلال بنده روی متن کتاب بود نه صرفا نویسنده ان حال شما با استناد به کدام قاعده منطق میگویی بنده مغالطه کردم لطفا دقیقا بفرمایید مغالطه من کجا و از چه نوع است تا من و دیگر دوستان بر اطلاعات خود بیفزاییم والبته سپاس گذار شما .
شما فرمودید که من در کجا به طور کلی ادیان را زیر سوال نبرده ام و بیان داشتید که منظور شما نکات غیر انسانی ادیان است نه نکات مثبت ان بنده عین مطلب شما را کپی کردم که خود شما نه تنها ادیان رو رد کردید بلکه منکر خدای ادیان هم هستید

مطلب شما
دوست عزیز جناب منصور واقعا محشر بود مطلب اخیری که گذاشتید. دقیقا همینطوره. ادیان الهی زاییده فکر بشری بوده و به همین علت شدیدا تحت تاثیر شرایط محیطی و زمانی عصر خویش بوده اند. باور به الله در مسلمانان نهادینه شده و باور به یهوه در یهودیان و باور به تقدس گاو در هندوستان و همنیطور در همه جا. الله نام بتی بوده که در زمان محمد از تقدس و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و بهمین دلیل محمد نام خدای خودش را الله نامید. چون باور به تغدس بتی به نام الله در حجاز ان زمان مرصوم بوده است. اگه نام این بت بجای اینکه الله باشه مثلا هبل بود انوقت نام خدای محمد و مسلمان امروز هم هبل بود و امروز داعش با شعار لااله الا الهبل بود و الهبل اکبر سر شیعیان و مسیحیان و یهودیان و کافران را جدا میکردن. متاسفانه اکثر ما صحبت در مورد این مسائل برایمان سخت و غیر قابل قبوله و ترجیح میدهیم به خدایی ندیده ایمان داشته باشیم تا در موارد مقتذی بهش توسل بجوییم ولی حاضر نیستیم این بت و این خدای خیالی رو توی ذهنمون بکشیم. خدا زاییده فکر انسانهای اولیه بوده تا اونا رو در برابر سرما گرما گرسنگی و تشنگی محافظت کنه که این ایده بعدها توسط بنی اسرائیل به شکل پیشرفته تر و تعدیل شده تری استفاده شد و در نهایت توسط محمد به این شکل نهادینه شد. اگر ایات قران و تورات با دقت و بینش عمیقی مطالعه بشه در اون جلوه هایی ازین خدای بشری و انسانی و عاجز و نا اگاه از شرایط و قوانین حاکم بر دنیا و هستی به وضوح میبینیم. خدایی که بعضی وقتا از یه بچه 6 ساله لجباز تر و از یک خونریز مستبد خونخوارتر میشه. قران توی خونه همه ما هست و فقط داره خاک میخوره و اکثر قریب به اتفاق مسلمانان از محتویات ان بی خبرن و اگر هم خبر دارن از شان نزول ایاتش بی اطلاع. هر وقت هم به مورد عجیبی بر میخورند به یک ملایی مراجعه میکنند که اصلا برای توجیه کردن این ایات پرورش بافته اند. فقط کافیه بشنوند که یک واقعیت علمی کشف شده و در قران هم به ان اشاره شده سریع بدون مطالعه قبول میکنند چرا چونکه حرف اون عده ملا براشون سندیت داره. از بدو تولد بهشون اموزش داده میشه قران معجزه است وقتی میگی کجاش معجزه است میگن چونتوی این 14 قرن کسی نتونسته مشابهش رو بیاره مسلمانان هم میگن سمعا و طاعتا همین که شما میگید درسته. نمیرن مطالعه کنن ببینن واقعا کسی نبوده مشابه قران رو اراعه بده اگه کسی بوده چه نقدایی به اثرش وارد شده. این چیزی که باعث شده ما ایرانیا 14 قرن به یه عده ملا سواری بدیم و ازاین سواری دادن لذت ببریم همینه که اهل تحقیق و تفحس نیستیم و دوست داریم لقمه حاضر اماده دهانمون بذارند. متاسفانه ام."

شما همه را به تحقیق و تفحص فرا میخوانی ولی خوت حتی فراموش میکنی که قبلا چه گفتی شما کل ادیان و حتی خدای انان را زاییده جهل بشر میخوانی ان وقت چگونه الان میگویی که نکات مثبت ان را قبول داری در صورتی که تا به حال به هیچ نکته مثبتی اشاره نکردی شما اصلا مصالب بنده را مطالعه نکرده و نمی دانی که من هیچ کدام از موارد به ظاهر منفی که در ادیان به چشم میخورد را نادیده نگرفته و به سبک پیشینیان تنها به توجیه و ماسمالی ان قناعت نکرده و برای این دو گانگی محتوای قران که هم در ان دعوت به انسانیت هست و هم مواردی در ان به چشم میخورد که مفهوم انسانیت را زیر سوال میبرد را به خوبی درک کرده ام و تنها راه را برای درک این دوگانگی تفسیری عمیقتر در خصوص واژه های کلیدی قران همچون : خدا ،نبوت ،وحی و...و همچنین شناخت درست عصر نزول و فرهنگ ان دوران است دانسته و همچنین بنده هر گز نگفته ام پیروان پیامبر همگی خوب و پاک بوده اند حتی خود قران نیز چنین امری را رد کرده به گونه ای که بعضی را منافق و بعضی را تنها مسلمان خوانده نه مومن و بارها تاکیید کرده که شما به ایمان واقعی نمریسد مگر به طرق مختلف امتحان شده و از ان امتحانات سر بلند بیرون بیایید و همواره ما را از وسواس درونی بر حذر داشته .بنابر این وقتی شما با من بحث میکنی باید بر اساس باورهای من با من مباحثه کنی نه اینکه دیگران چه میگویند و چگونه استدلال میکنند شما وقتی با ایشان بحث کردی میتوانی انان را به چالش گرفته و شیوه استدلال انان را نقد کنی ولی بنده هرگز منکر این نیستم که در قران موارد غیر انسانی به تفسیر انسان امروزی وجود دارد ولی انسان محقق و با منطق باید اول بدهند که انسان ان دوران در ان محیط تصورش از انسانیت چه بوده ؟ واگر میگویی که قران کلام خداست نه بشر پس باید در تمام دورانها بیانش صادق باشد بنده قبلا مفصلا بیان کرد ه ام که قران و دیگر کتب اسمانی نمی توانند بیان مستقیم خدا باشند بلکه قران حقایق الاهی است در قالب و ظرف زمان خود که قبلا دلایل ان ذکر شد حال اگر شما با این بیان مشکل داری طبیعتا باید روی این نکته متمرکز شده و بیان مرا به چالش بکشی نه اینکه مدام حرف اول را تکرار کنی زیرا شما ساسا یا باید دین اسلام را دینی الاهی بدانی یا بشری اگر بشری میدانی باید با این پیش فرض مباحثه کنی و اگر ان را الاهی میدانی ولی مطالبش برایت قابل درک نیست به ناچار باید به دنبال راه حل ای مشکل باشی نه نفی کلی ان
شما میگی ملاک من برای خوب بودن نماز و روزه و احکام ظاهری است شما با کدام منطق این نتیجه را گرفتی ؟؟ گلوی من پاره شد اینقدر گفتم انسانیت به ظاهر نیست بلکه به پیروی از فطریات است انسانیت به نفی خود خواهی است انسانیت به دیگر خواهی و دیگر اندیشی است چرا من بارها تاکید کرده ام ادیان همه به یک حقیقت دعوت کرده اند با وجود اینکه احکام انها متفاوت است اگر ملاک من احکام شرعی است که باید ادیان دیگر را بر باطل بدانم من بارها تکرا رکرده ام که احکام تنها اشکال مختلف برای رسیدن به حقیقت در ظرفیت زمانی مشخص است و قابل تغییر و بارها ان را به اب وظرف اب تشبیه کرده ام که حقیقت اب است و احکام و شرایع ظرف اب که میتواند متفاوت باشد و اب قابلیت این را دارد که در هر ظرفی به شکل همان ظرف در اید بدون اینکه در اب بودن ان خللی وارد شود مگر اینکه ظرف الوده شود یا چیزی از بیرون به داخل اب وارد و ان را الوده کند و الا صرف ظرف به هر شکلی که باشد در خاصیت اب تاثیری ندارد البته ممکن است در هر عصری بتوان ظرفهای زیباتر و کار امد تری نسبت به ظرف قبلی عرضه کرد به گونه ای که جلوه اب را بیشتر کند ولی خاصیت ان را تغییر نخواهد داد .
من پیشنهاد میکنم شما ابتدا تکلیفتان را با خودتان معلوم کنید و ببینید در کجای هستی قرار دارید ایا خدا را قبول دارید یا نه ؟ اگرندارید دلیل ان را لااقل برای خودتان مستند کنید و اگر قبول دارید اول وجود ان را با دلیل قبول کنید در ثانی صفات ان خدا را بیابید سپس این قضیه را برای خود حل کنید که هدف از خلقت چیست ؟ و ایا ما میتوانیم به خدا ارتباط داشته باشیم یا خیر ؟ اگر امکانش هست این ارتباط به چه صورت ممکن است ؟ ایا بقا ما پس از مرگ ممکن است یا خیر ؟
همچنین ایا اساسا ما نیاز به دین داریم یا خیر ؟ و ایا ادیان موجود حقیقی اند یا کاذب و خیالی ؟ اگر ادیان حقیقتی محقق هستند در حال حاضر کاربر د انان چیست ؟ ایا ادیان در حال حاضر به نیاز بشر پاسخ درست و مفید میدهند یا نتیجه عکس میدهند ؟ اگر چنین است چرا چنین است و ریشه ان کدام است ؟ وراه علاج ان چیست ؟ ایا اصلا در حال حاضر ما نیاز به دین داریم یا نه ؟ و اگر ما مثلا بتوانیم با از بین بردن دین مشکلات ناشی ازان را بر طرف کنیم بشر به صلح میرسد؟ یه با این کار بشر از چاله به چاه می افتد ؟ و اوضاع بدتر از قبل میشود وسوالات بسیار دیگر.
بنابر این لازم است شما ابتدا موضع مشخص خود را اعلام کنید تا بنده بدانم بر چه اساسی با شما بحث کنم.
با سپاس


ببینید جناب ناحق گرا
من گفتم ادیان زاییده ذهن بشر هستند خب این دلیلی بر این نمیشه که گفته باشم همه جای ادیان بد و غیر اخلاقی است. ادیان نکته های خوبی هم دارند ولی در کل ضرراتش بیشتر بوده بویژه دین اسلام. اسلام دستورات خوب هم داره ولی نکات منفییش اونقد هست که بشه روی نکات مثبتش چشم گذاشت. شما اینقد حالیت نمیشه که اینکه من گفتم ادیان زاییده ذهن بشری است یعنی اینکه مثل هر بشری نقاط ضعف و نقاط قوت داره و بحساب خودت مچ منو گرفتی. هنوزم میکم ادیان زاییده ذهن بشر هستند و همشون نکات مثبت و منفی دارن باید خوب و بدیاشو توی ترازو گذاشت دید مفید بودن یا مضر.

اما موضع من که خواسته بودید به طور صریح اینجا بیان میکنم
ادیان زاییده ذهن بشر هستند و برای مقطعی از زمان کاربرد داشته اند که بشر نسبت به قوانین حاکم بر طبیعت هیچ اشرافی نداشته است. هیچ خدایی وجود ندارد که افریننده ما انسانها باشد در نتیجه هیچ پیامبری هم از طرف خدا برگزیده نشده است و در نتیجه هیچ معجزه ای هم در تاریخ وجود نداشته و نخواهد داشت. زمانی که مردم نسبت به وقایع جهان جهل داشتند وقوع خیلی از رخدادهارو به پدیده ماورایی و مافوق بشری ارتباط میدادن ولی الان که دانش رو به پیشرفته وقایع علمی پرده از خیلی از مجحولات دنیا برداشته و دست اون پیامبران دروغین رو داره رو میکنه.اما اینکه فک میکنی ادیان تنها راه رسیدن به انسانیته بزرگترین اشتباه شماست. چون شما تعریفت از انسانیت اشتباست.
مسلما تعریف انسانیت با انچه محمد و صحابه اش در زمان خودشان به نام خدا انجام داده اند بسیار متفاوته. انسانیت یعنی اینکه در حرف و عمل به عقاید دیگران احترام بذاری انسانیت یعنی اینکه حق کسی رو نخوری دزدی نکنی به حقوق دیگران تجاوز نکنی شاید هیچ قانون مدنی در جهان نباشه که صددرصد بتونه انسانیت رو اعمال کنه ولی میشه در طول زمان اون رو تغییر و اصلاح کرد تا به کمال نزدیکتر بشه. اما اینکه بخوای قانونی رو از جانب خدا بدونی یعنی اینکه عملا راه هرگونه نقد و اصلاح رو بستی. انسانیت یعنی اینکه عقیده خودتو به زورشمشیر توی کله دنیا نکنی. انسانیت یعنی کافر نجس نیست انسانیت یعنی یکی رو که از سر بیچارگی دزدی کرده دستشو قط نکنی. انسانیت یعنی اگه یه نفر به دلیل اشتباه و غلبه شهوت زنا کرد رو به وحشیانه ترین مجازات سنگسار نکنی. انسانیت یعنی کسی به جرم مخالفت و ارتداد اعدام نشه انسانیت یعنی از یهودیت و مسیحیت فدیه و جزیه گرفته نشه. انسانیت یعنی اینکه کسی بخاطر بهایی بودن از ورودش به دانشگاه جلوگیری نشه. انسانیت یعنی دیوار حائل بین مسلمان و یهودی کشیده نشه. انسانیت یعنی شیعه در عربستان اعدام نشه انسانیت یعنی دختر افغان دیوانه ای که قران رو به اتش کشیده در خیابانها به وحشیانه ترین شکل ممکن کشته نشه. انسانیت یعنی بخاطر بهشت انتحار نکنی. انسانیت یعنی اینکه مسلمان نسبت به یهودی برتری نداره و برعکس.
با سلام و عرض ادب و سپاسگزارم از مطالب تمامی دوستان.

در ادامه مطالبی رو قرار میدم امیدوارم دوست داشته باشید.

اگه خوشتون اومد نشر یادتون نره.

دنیای بی نهایتها!!!
به نظر میرسد ما دربین دو جهان بی نهایت کوچک و بی نهایت بزرگ بسر میبریم!
از زمانی که ابزار های کمکی به یاری ما امدند دریچه های نوینی بر روی بشر گشوده شد
عناصر بر طبق جدول مندلیف طبقه بندی شدند روزنه دید ما وسیع تر شد وقتی توانستیم هسته را بشکافیم و از اندورن ان با خبر بشویم نورونها و پروتونها و الکترونها اما این پایان ره نبود وقتی به وجود ذرات ریز بنیادین کوارکها پی بردیم و این ادامه دارد...
دنیای وسیع اطراف ما نیز هر روز وسیع تر میشود دیدگاه ما به جهان بزرگ از یک زمین و چند ستاره چسبیده به سقف اسمان برای خوشگل شدن شب و یک ماه فانوسی شکل و در روز یک خورشید عالم سوز شروع شد تا به اینک که دیدگاه ما از یک جهان وسیع با میلیادها ابر کهکشان و ستارهای اندرونی اما این پایان کار نبود وقتی در فرضیه های جدید از وجود جهانها و ابر جهانهای خبر میدهند
زمان نیز هر روز وسیع تر میشود پیشتر شروع را با حد اکثر پنج هزار سال تخمین توراتی رقم میزدند اما امروزه باید یک یک محور دو سر پلیکان نامحدود بگذارید بینهایت گذشته تا بینهایت اینده
مرز بین بودن تا نبودن در کجاست؟
پیشتر فکر میکردیم بودن ما از لحظه تولد حادث میشود اما اینک میدانیم بود ما یک سلسله زمانی طولانی تری دارد وقتی میابیم که ما چیزی نیستیم به جز یک سری کد های حک شده بر روی صفحاتی متشکل از مولکولهای اسید های امینه و چربی و پروتئین این نگرش مرز بودن هر یک از ما را به یک بینهایت گذشته میبرد همسفر ذرات و تا بینهایت اینده همسفر جهانها!
ما نه شروعی داشته ایم و نه پایانی داریم ما ماحصل یک بینهایتیم ما غرق در جاودانگی هستیم در چنین بینشی خدا نیز بخشی از ما است ماحصل این بینهایت غرق در هستی! هیچ عنصر برتری نیست هر چه هست همین است! خدا خالق نیست چون بینهایت برتر از خالق است خدا در معده بینهایت مدفون است!
زنده باد زندگی
ندا پارسی

ﺷﻌﺎﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻥ ...
ﻣﺤﻤﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽ ﭘﺴﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﻢ ﻣﭙﺴﻨﺪ .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻫﻮﻭ ﻧﭙﺴﻨﺪﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺛﻮﺍﺏ ﻫﻮﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺩ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﻮﺩﺵ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻮﻭ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ .
ﻋﻠﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﻮ ﺟﻬﻞ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺭﺍﺣﺗﯽ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻧﺪﺍﺩ .
ﺑﻨﻮﻫﺸﺎﻡ ﺍﺑﻦ ﺍﻟﻤﻐﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﻗﺒﯿﻠﻪ ﻗﺮﯾﺶ ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺶ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻤﺎﯾﺪ . ﻋﻠﯽ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻪ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ « ﻓﺎﻃﻤﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺗﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ » ﻭ « ﻫﺮﮐﺲ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺯﺍﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩﺍﺳﺖ » . ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﻋﻠﯽ ﺍﺯ ﺟُﻮَﯾﺮ، ﺩﺧﺘﺮ
# ﺍﺑﻮﺟﻬﻞ ، ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻃﻼﻕ ﺩﺍﺩﻥ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﺪ .

در اسلام، بسیاری از جنایات و افعال زشت مجاز هستند؛ تنها اسم آنها عوض شده است:
جنگ افروزی بد است اما "جهاد" خوب است!؛
قرآن: "بقره ۱۹۱" (در مجموع ۴۹ آیه ی قتال و ۲۹ آیه ی جهاد)
دروغ بد است اما "تقیه" خوب است!؛
قرآن: آل عمران ۲۸؛ نحل ۱۰۶؛ غافر ۲۸
دخالت در کار دیگران خوب نیست اما "امر به معرف و نهی از منکر" خوب است!؛
قرآن: آل عمران ۱۱۰.
شکنجه بد است اما "حد شرعی خوب" است!؛
قرآن: نور ۲
فاحشگی بد است اما صیغه "متعه" مجاز است.؛
قرآن: نساء ۲۴
نگاه ابزاری به زنان بد است اما "زنان کشتزار شما هستند و هرگونه که میخواهید به کشتزار خود وارد شوید!"؛
قرآن: بقره ۲۲۳
زن و مرد برابرند اما "مرد بر زن برتری دارد!"؛
قرآن: نساء ۳۴
همه انسان ها برابرند اما "برده با مرد آزاد برابر نیست."؛
قرآن: نحل ۷۵
تجاوز بد است اما تجاوز به "زن شوهر داری که در جنگ با کفار غنیمت گرفته شده است" مجاز است!؛
قرآن: نساء ۲۴
غارت بد است اما "غنیمت" مجاز است!؛
قرآن: انفال ۴۱
فحاشی بد است، اما "کسانی که ایمان نمی آورند مانند چهارپایانند!"؛
قرآن: اعراف ۱۵۹
"نجس هستند!"؛
قرآن: توبه ۲۸
"مانند سگانی هستند که عوعو میکنند!"؛
قرآن: اعراف ۱۷۶
مثله کردن بد است اما "قطع دست دزد" خوب است!؛
قرآن: مائده ۳۸
کودک آزاری بد است اما سکس با کودک نابالغ مجاز است!؛
قرآن: طلاق ۴
باج گرفتن بد است اما "خمس" و "جزیه" مجاز است.؛
قرآن: توبه ۲۹.
مکر و نیرنگ بد است اما "خداوند بهترین مکاران است!"؛
قرآن: b شدن" سزایش سربریدن و مرگ است!؛
قرآن: مائده ۵4

جهنم کجاست
جهنم نام دره ای است در نزدیکی اورشلیم (بیت المقدس) که در جنوب کوه صهیون واقع است. نام این دره در زبان عبری (زبان یهودیان و دین یهود) گِهینوم بوده است و از آنجایی که اعراب گ ندارند، آنها لغات را معرب می کنند یعنی گ را با ج جایگزین می کنند (مانند گرگان که در عربی جرجان می خوانند، گوهر که جوهر و جواهر شده است) این واژه گِهینوم هم به جهینوم، سپس جهنم تبدیل شده است.
بله جهنم یک مکان واقعی و دره ای در نزدیکی شهر اورشلیم کشور اسراییل است و برای همین است واژه ی جهنم دره در مثل پارسی هم وجود دارد (نمونه: کدام جهنم دره ای بوده ای؟)
اما چه شد که این دره اینقدر مشهور شد را باید نگاهی به تاریخ بیاندازیم. گهینوم مختصر شده ی گه بن هینوم بوده = گه + بن + هینوم = دره + پسر + هینوم. یعنی دره ی پسر هینوم. اما چرا نام اینجا گهینوم شد کمی باز می گردد به زمانی که در این منطقه مردمان کنعان و فینیقیه به خدایانی بنام مُلِک و بَعل باور داشته اند و در این دره پرستشگاهی برای بت های این دو خدا آفریده بودند و برای این خدایان قربانی می کردند. این قربانی کردن انقدر گسترش و متعصبانه شد که روزی فردی بنام هینوم پسر خود را در این مکان قربانی کرد و از آن پس نام این دره به گه بن هینوم یعنی دره ی پسر هینوم تغییر یافت و رفته رفته بن از نام حذف شد و گهینوم نام دره شد.
حال چه شد که نام این دره به متون مقدس ادیان ابراهیمی راه پیدا کرد ادامه ی این داستان تاریخی است و آن از این قرار است که پس از برچیده شدن ادیان پیشین این دره کاربری خود را تغییر داد و به محل سوزاندن زباله های شهر تبدیل شد. بعد ها، افراد آن منطقه، بر اساس اعتقاد خود، جنازه ی کسانی را که از رستگاری نومید شده بودند، مثل جانیان، قاتلان و آدمهایی را که دست به خودکشی می زدند، در این مکان می سوزاندند. همیشه بوی گندی می داد و جای بدی بود که مردمان این منطقه ضرب المثل از پلشتی و زباله دانی را به این دره نسبت می داده اند و چون مکان سوزاندن جسد آدم های بدکاره بود در میان مردم به صورت دشنام مثل بود که تو لایق گهینوم هستی یعنی جنازه ات را باید در آنجا سوزاند.
رفته رفته این نام و این مثل به درون کتاب های مقدس ادیان راه پیدا کرد و برای آن افسانه ها سرودند و آنرا زندگی رقت بار پس از مرگ کردند و با آب و تاب توصیفی از آن شده و جالب اینکه در خود آیین یهود زندگی پس از مرگ بهشت و جهنمی ندارد و این افزوده ها و برداشت نام گهینوم و جهنم به دو دین مسیحیت و اسلام باز می گردد. مکانی که ادیان ما را از آن می ترسانند در حال حاضر به پارکی زیبا تبدیل شده است و شما می توانید از این مکان تاریخی بصورت توریست دیدار کنید.

باتشکر
سرزنده باشید
با درود خدمت خانم شاه بانو

ما برای درک و تحلیل درست دین باید به چند نکته توجه کنیم
1. احادیث از نظر عقلی یک علم یقینی و مسلم نیستند و به راحتی میتواند جعل شده باشد یا مورد بد فهمی وکج فهمی قرار گیرد یا بر اثر حب و بغض کم و زیاد گردد و با ترفند های مختلف وارونه گردد ما حتی در عصر حاضر هم نمی توانیم به صحت نقل قولها مطمئن باشیم چه رسد به 1400سال قبل
2. یگانه منبع قابل اطمینان در بین همه مسلمانان که قابل استناد است قران است که البته خود ان نیز برای درک درست نیاز است که مبانی معرفتی ان به درستی شناخته گردد مانند :خدا ،وحی ،نبوت و... همچنین شناخت فرهنگ و سطح درک و معرفت مردم ان دوران
3.یگانه عامل شناخت و درک درست در نهایت عقل و فطرت بیغرض است بنابر این ما برای هر مطلبی در نهایت باید به این دو فاکتور مراجعه کنیم هر مطلب نامعقول و به دور از ذهنی را قبول نکنیم .

به طور خلاصه تمام شبهات مطرح شده از طرف شما به دو دسته تقسیم میگردد دسته اول تنها ریشه در احادیث دارد و نه مطابق با قران است نه مطابق با عقل که مسلما از نظر ما رد است و اصلا قابل طرح نیست
دسته دوم مطالبی است که در قران بیان شده و این دسته نیز به دو سطح قابل تقسیم
سطح اول اموری است که به درستی درک نشده و اگر فلسفه ان به درستی بیان شود در همین عصر نیز قابل دفاع است
سطح دوم اموری است که به هیچ وجه قابل انطباق با درک و فهم بشر امروز نیست و در زمره امور غیر اخلاقی قرار میگیرد ولی این به این معنی نیست که این امور در عصر خویش نیز چنین درک میشده . اجازه بدهید مثالی عرض کنم :
ما در مراحل رشد فرزندان خود میبینیم که فرزند ما مدام در حال رشد است و مثلا لباس سال گذشته او برای او کوچک است و لباس چند سال گذشته او کوچکتر و همین طور هر چه به عقب برگردیم لباسهای او کوچکتر میشود ایا این نشان از این است که کودک در حال رشد است نه اینکه ان لباسها مشکل داشته و این طبیعی است که هر چه بچه بزرگتر شود ما باید لباسهای گذشته را کنار گذاشته و لباسی در قد و اندازه جدید برای او تهیه کنیم .
معرفت بشریت نیز دقیقا به همین شکل است یعنی اگر ما کل معرفت بشریت را به عنوان یک پدیده مشخص و واحد در نظر بگیریم ما همواره در طول تاریخ شاهد افزایش نسبی معرفت عمومی (نه خواص ) بشریت هستیم واین کاملا بدیهی است که انسان در هر دوران به تناسب سطح معرفت خود ودرکش از انسانیت احکامی را برای اجتماع خود وضع کند که به مانند لباسی برای ذهن و درک خود از انسانیت به شمار میرود ولی با گذشت زمان و افزایش درک ما از انسانیت که خود نتیجه افزایش جهانبینی ما نسبت به کل هستی است ان احکام دیگر جوابگوی قد و قواره معرفت بشر نخواهد بود ولازم است که سایز لباس معرفتی خود را افزایش دهیم .
حال ممکن است شما سوال کنی که مگر احکام ادیان برخواسته از حکم خدا نیست ونباید برای همه زمانها قابل استفاده باشد ؟جواب منفی است زیرا اگر چنین بود خود قران نمیگفت مادر هر عصری و برای هر قومی از خود انان کسی را برای انان میفرستیم وعلت ان این است که بشر قادر نیست تمام حقایق لازم را همان ابتدا از طرف خدا دریافت کند زیرا معرفت امری تدریجی است و باید مرحله به مرحله جلو رفت مانند همین علوم بشری .ایا ما قادریم تمام علوم را یکجا به متعلم منتقل کنیم ؟یا لازم است او را مرحله به مرحله و پله پله با ان علم اشنا کنیم در بحث دریافت حقیقت انبیا از حضرت حق چنین است یعنی عقل حکم میکند که خداوند حقایق را در هر زمان به اندازه ظرفیت همان زمان به بشریت متنتقل کندنه بیشتر از ظرفیت درک انان و بارها تاکیید کرده ام که حقیقت امری بدون شکل مشخص است و قادر است خود را مطابق ظرفیت و شکل ظرف معرفت بشر تنزیل دهد بدون اینکه در خاصیت ذاتی ان حقیقت تغییری حاصل گردد و این خود بشریت است که باید ظرفیت معرفت خویش را افزایش دهد تا بتواند معرفت بیشتری را کسب کند
بنابر این این که ما بسیاری از احکام را در ادیان میبینیم که در حال حاضر با درک ما از انسانیت هم خوانی ندارد دلیلش رشد معرفتی ماست نه اینکه این امور همواره چنین درک میشده اند والبته این عاقلانه نیست که ما همان احکام را بخواهیم در عصر خویش نیز پیاده کنیم همان طور که ما لباس چند سال پیش بچه های خود را الان به تن انها نمی کنیم که امری نا معقول است
با سپاس
عرض سلام خدمت اقا رامین

شما
دوست عزیز موضوع جالبتر و پیچیده تر شد. بنا به فرمایشات شما نتیجه می گیریم که خداوند بصورت مستقیم با هیچ پیغمبری ارتباطی برقرار نکرده است.بلکه این پیامبران بودند که احساس کردند به حقایقی از خداوند و عالم معرفت دست پیدا کردند و بعد ما حصل تفکرات و جهان بینی خود را بصورت شفاهی برای مردم نقل کردند و سپس آن تفکرات را بصورت مکتوب در آوردند.پس هیچ کلامی از گفتار پیامبران وحی مستقیم خداوند نیست و تنها نتیجه تراوشات فکری آنان از جهان هستی است.پس یقینا علت تناقض و اشتباهات کتب آسمانی هم به همین دلیل است.با این وضعیت با یک نتیجه گیری کلی در می یابیم ،چون گفتار پیامبران و عرفا پشتوانه مستقیم الهی ندارد و حاصل تفکرات خودشان است و از طرفی چون هیچ انسانی به حد اعلای خداشناسی و مرتبه یقین سعود نکرده است(به دلیل اشتباهات و تناضات گفتاری که مشهود است و همچنین به دلیل نا محدود بودن مراحل تکامل عرفانی )،بنا براین به طور صد در صد و یقین نمی توان به سخنان هیچ پیامبر و یا هیچ کسی که ادعای کشف حقایق را دارد باور داشت و قبول کرد. باتشکر

جواب
متاسفانه بیان و منظور من به درستی منتقل نشده بنده اگر گفتم که ارتباط انبیا با خدا ارتباطی مستقیم نبوده به این معنی نیست که انها نتوانسته اند حقایقی را دریافت کنند بلکه به این معنی است که :
اولا: ان حقایق به ان گونه که ما فکر میکنیم ملموس و دارای چار چوبی که خاص این عالم مادی است نبوده زیرا حقیقت در اصل امری مجرد است و قواعد خاص خود را دارد
ثانیا: حقیقت امری معین و محدود (البته با دید ما ) نیست بلکه امری تشکیکی و دارای مراتب نا محدودی است که بشر به لحاظ مرتبه وجودی پایین قادر است به میزان ظرفیت و درک خود از ان بهره بگیرد و این مرتبه ای بودن به معنی تفاوت ذاتی مرتبه ها نیست بلکه تنهابه شدت و ضعف میزان این بهره بر میگردد مانند نور ضعیف و قوی .
ثالثا: بشر به لحاظ اینکه در چهار چوب خاصی محدود است به عبارتی اسیر تن است واین بشر هم به لحاظ جسمی و هم به لحاظ ذهنی و روانی تابع محیط است و در ان رشد و نمو کرده و تمام داشته های روح و روان ان متاثر از محیط خود است لذا طبیعی است که وقتی حقایقی را از اصل وجود دریافت میکند لاجرم باید ان را در وجود خود بریزد و این وجود نیز چنان چه عرض شد خود محصول فرهنگ و محیط خویش است پس این طبیعی است که ما تاثیر محیط و فرهنگ و علم معاصر را در کتب اسمانی ببینیم پس این طبیعی است که هر چه سطح عمومی معرفت بشر بالاتر باشد حقایق دریافتی از ماورا و ظهور ان معقول تر و متکامل تر باشد زیرا چنان چه عرض کردم درست است که خود حقیقت امری واحد و مشخص است ولی برای کسی که بتواند ان را به طور کامل دریافت کند وچنین موجودی تنها خود خداست زیرا حقیقت و معرفت عین ذات خداست و ما که مخلوق هستیم و خود بخشی از مخلوقات هستیم هرگز نمی توانیم به کل حقیقت احاطه کامل داشته باشیم زیرا به لحاظ عقل محاط هیچگاه بر محیط نمی تواند احاطه و سیطره داشته باشد ولی بشریت قادر است در محدوده و قلمرو وجود خویش حقایقی را درک کند و هرچند این حقایق در مرتبه نازلی از حقیقت است ولی به این معنی نیست که این حقایق جدای از حقیقت اصلی باشد که قبلا بیان شد که تفاوت در اینجا تفوت جوهری و ذاتی نیست بلکه تفاوت مرتب ای است مانند تفاوت قطره با دریا که هر دو اب هستند و مانند تفاوت پرتو نور با خورشید که هر دو در اصل نور بودن و روشنگری یکی هستند و فرق انها فقط در میزان بهره وجودی است نه در ذات

بنابر این حاصل کلام بنده هرگز این نیست که انها به ماوراء متصل نبوده و به حقایق دریافتی خود یقین نداشته اند بلکه منظور این است که مسئله به همان سادگی که ما فکر میکنیم نبوده و اساسا این نوع اتصال خدا و مخلوق ورای توصیف و بیان است زیرا از سنخ اموری ورای ماده و امور طبیعی هستند وتمام انچه بنده بیان میکنم تنها نوعی تقریب به ذهن است و این امکان نیست که ما بتوانیم حقایق مجرد را و نحوه دریافت ان را دقیقا به همان شکلی که بوده توصیف و درک کنیم ولی یک چیز مسلم است وان این که این انبیا حقیقت وجود خداوندرا به میزان ظرفیت وجودی خویش دریافت کرده و تلاش نموده اند تا بشریت را به این حقیقت عظیم راهنمایی کنند و خدا نیز در چهار چوبی خاص ،این انبیا را از طریق امدادهای غیبی مدد نموده و انها را قادر ساخته که با وجود تمام موانع عقیده خود را بسط داده و بشریت را از عقیده خود متاثر کنند.
همچنین محور اصلی برنامه انبیا دعوت به امور فطری و اخلاقیات با همراهی تعقل بوده و این تزکیه نفس و بارور کردن فطریات انسانی خود به خود به شناخت واقعی خدا منجر میشود و این امر که چکیده دعوت انبیا را شامل میشود(دعوت به انسانیت ) امری یقینی بوده زیرا انبیا خود از همین طریق به ان حقایق رسیده اند و در ان هیچ شکی نداشته و همگی در ان مشترک بوده اند به عبارتی اصلی ترین تعلیم انبیا که خودسازی بشریت است از نظر انبیا امری مسلم و کاملا یقینی بوده زیرا انان این حقیقت را از روی ذهنیات و برداشتهای عقلی بیان نکرده بلکه عملا به ان رسیده اند زیرا انان بعد از نزکیه نفس به طور حضوری و بدور از حدس و گمان و اگر و اما خدا را درک کرده اند البته به مبزان ظرفیت وجودی خویش که مساما در یک حد نبوده ولی این مراتب را کسی جز خدا نمی داندو این بحث بی فایده و مخربی است که ما به دنبال این باشیم که کدام شخص از انبیا بیشتر توانسته این حقیقت را درک کند زیرا اولا درک ان برای ما میسر نیست در ثانی اصلا نه به درد ما میخورد نه دانستن ان وظیفه ما ست .
بنابر این اصلی ترین دعوت انبیا که دعوت به خودسازی برای رسیدن به درک درست از خدا و حقیقت است که نهایتا سعادت دنیا و اخرت را برای بشر به ارمغان خواهد اورد امری کاملا یقینی و مسلم بوده که هیچ شک وشبه ای در ان نبوده وانچه که ما به عنوان اختلاف در شرایع میبینیم تنها در قالب و شکل بیان این حقایق و راههای رسیدن به این حقیقت است که بارها بیان کردم به جنبه های بشر بودن انبیا مربوط میشود که به لحاظ بشر بودن وجود این اختلافات اجتناب ناپذیر است و لی این مسئله خدشه ای به اصل و جوهر دعوت انها وارد نمی کند مانند ظرفهای ابی که تاثیری در ذات و خواص اب ندارند وتنها به اب تشکل خاصی میدهند که لازمه ظرفیت زمان و مکان این ظروف است .
با سپاس
جناب با منطق


همین که شما میگویی ادیان زاییده ذهن بشر است یعنی هیچ ارتباطی بین ادیان و خدا را قبول نداری و از انجا که انان مدعی به وجود این ارتباط هستند و مکتب خود را تنزیل خدا میدانند پس قاعدتا از نظر شما باید انبیا افرادی کذاب و حیله گر باشند که مردم را با ادعای دروغ فریب داده اند پس قاعدتا باید به طور کلی نفی شوند و اینکه انان دعوت به خوبی ها هم داشته اند هیچ کار انان را توجیه نمی کند زیرا اساس کار انان بر فریب بوده کما اینکه دعوت به امور خیر همه جا یافت میشود و ما نیازی به ادیان نداریم بنابر این در اصل عقیده شما چه مستقیم بیان کنید و چه بیان نکنید به نفی ادیان منجر میشود

مطلب دوم در مورد موارد نقض انسانیت که در اخر متن بیان کردید بنده هیچگاه ان امور را تایید نکرده و نمیکنم . کسی که مدعی است کمال انسان در خودسازی و تزکیه نفس از هر چه رذیلت اخلاقی است و حتی خود خواهی را بزرگترین مانع کمال انسان میداند چگونه میتواند امور غیر اخلاقی را تایید کند شما چگونه متوجه نشده اید که اساس عقیده من بر پایه انسانیت و اخلاق است و به طرق مختلف این امر را بیان کرده ام و به صراحت بیان کردم که پیام اصلی ادیان اخلاق و انسانیت است و هر جا که خلاف ان را دیدید مطمعنا یا از خارج وارد دین شده یا خارج از ظرفیت زمان خویش در زمان حال سنجیده شده که در همین دو متن بالا به ان اشاره کردم بنابر این اگر حمله شما به دین به خاطر این امور است یعنی اگر شما واقعا دقدقه انسانیت دارید میبایست با تامل بیشتری به این مسئله بپردازی و شتاب زده و عجولانه قضاوت نکنید که مسلما خصلت افراد با منطق نیست .
اگر بنده درست متوجه شده باشم شما در همین متن اخر هم وجود خدا را منکر شدید هم انتساب ادیان به خدا را ولی مشخص نکردید که چگونه خدایی را انکار میکنید ؟ ایا خدای ادیان را انکار میکنید یا مطلقا وجود خالق برای جهان هستی را منکر هستید ؟
بنابر این از شما خواهش دارم که این مطلب را روشن کنید تا بنده بر اساس باور خودتان با شما بحث کنم زیرا تا شما مشخصا موضع خود را اعلام نکنید بحث ما مصداق اب در هاون کوبیدن است .
با سپاس
اقای حق گرا شما با تغییر مبانی دین اسلام نمیتونی این دین رو توجیه کنی مثلا شما در پاسخ به شاه بانو میگی یگانه منبع قابا اتکا در بین مسلمانان قران است این یعنی اینکه متاسفانه اسلام رو نشناختی و یا شناختی عمدا داری خودتو به کوچه علی چپ میزنی. در بین شیعه و سنی که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان را تشکیل میدهند به این حرف شما پشیزی اهمیت نمیدن. چون در قران با این حجم اندک امکان گفته شدن تمام این دستورات من دراوردی اسلام وجود ندارد. قران کلیات رو گفته تازه همونم با هزار تا تعبیر و تفسیر. در بین مسلمین دو منبع مشترک وجود داره قران و سنت که هردو گروه اکثریت اسلام روش اتفاق نظر دارن. شیعه منبع سومی هم داره به نام ائمه و سنی منبع سومش اجماع هست. پس سیره محمد یکی از اصول مهم استنباط اسلام در احکام قضایی و کیفری حقوقی و اقتصادی است. خیلی از منابع احکام در قران نیومده و چون مشابهش در سیره محمد اومده به عنوان یک اصل مسلم در اسلام پذیرفته شده است.

اما شما میگی که هیچکدوم از اصولی که من به عنوان اصول غیرانسانی اسم بردم رو شماهم تایید نمیکنی پس لطف کن نیا اینجا از اسلام دفاع کن این کارها همه به طور مشابه در سدر اسلام انجام شده است و مسلمانان هم طبق همون اصل پیروی از سنت محمد اونا رو انجام میدن. قطع کردن دست دزد سنگسار زناکار سربریدن مخالفین اعدام توهین کننده به قران و خیلی از کارای امروزه دقیقا بر اساس سنت محمده.

اما در مورد نظر من در مورد خدا هیچ تئوری و قانون علمی نتونسته خدارو کاملا اثبات کنه و اینکه مسلمانان 4 تا نظریه دانشمندان غربی رو چاپ میکن و بهش استناد میکنن در مجامع علمی بین المللی توجیحی نداره. اکثر دانشمندان و فیزیکدانان بزرگ دنیا خداناباور هستن ولی شما به همونایی استناد میکنید که شمارو تایید کنن. برفرض هم اون عده قلیل خدارو قبول داشته باشند مسلما این خدای یهودیت و اسلام رو قبول ندارند. پس بهشون نچسبید. الله یک خدای در خدمت محمد و شهوتها و جاه طلبیهای او بوده. نام الله نام بتی بزرگ بوده در مکه که عزت و احترام زیادی بین مکیان داشته و اللهی رو که محمد به جهان معرفی کرد در مقام مبارزه با اون الله خیالپردازی شده.
سلام و با سپاس از مطالب تمامی عزیزان
با تشکر از فعالان از جمله حقگرا و شاه بانو و رامین و با منطق.
جناب آقای بامنطق که میگی بیشتر دانشمندان بزرگ ناخداباورند، درباره البرت انیشتین چی میگی که طبق اسناد به ادیان ابراهیمی معتقد بوده؟
جناب با منطق

این که من گفتم حدیث را به رسمیت نمی شناسم به این معنی نیست که به کلی ان را ناددیده میگیرم بلکه به این معنی است که از نظر میزان افاده یقین در سطح قران و عقل نیست و اگر در هر مورد مخالف قران و عقل باشد از اعتبار ساقط است وتنها زمانی معتبر است که در راستای عقل و قران باشد و این امری است که خود بزرگان دین هم به ان اذعان داشته و امری کاملا عقلی است و شما که با منطق هستید قاعدتا باید علت ان را به خوبی بدانید که چرا این چنین است
اما در خصوص این که عقاید من از اعتبار ساقط است چون علما دین ان را قبول ندارند باید خدمتتان عرض کنم که تمام بیانات من طبق قران و عقل است یعنی من خود شخصا و بدون اتکا به هیچ گرایش به گروه و فرد خاصی چنین استنباطی را از دین دارم که دین در یک کلام منادی انسانیت و یکتا پرستی یا به عبارتی حق پرستی یا به بیان روشن تر دین دعوت به خوب بودن است است و تصور میکنم با دلایل عقلی و ایات قران میتوانم این ادعا را ثابت کنم .بنابر این اگر کسی چه از متدینین و چه از دین ناباوران معتقد هستید که نظر بنده مخالف دین یا عقل است باید با دلایل عقلی یا ایات قرانی بیان من را رد کنند زیرا این عقیده ریشه در قران و عقل دارد و کسی به صرف ادعا نمی تواند ان را رد کند .لذا شما که مدعی خرد گرایی هستی باید عقیده مرا بر اساس چهار چوب فکری خودم نقد کنی نه با چهار چوب فکری دیگران .
شما و دیگر دوستان موارد نقض انسانیت را در اسلام بیان کردید بنده نیز بیان کردم که دلیل وجود این موارد در دین به شرایط معرفتی بشریت در ان دوره برمیگردد اگر شما بگویی که دین بیان خداست و نمی تواند تابع زمان باشد ؟جواب این است این حقیقت و جوهره دین است وابسطه به خداست ولی ظاهرو احکام ان مربوط به ظرفیت وجودی انبیا و جامعه ای است که در ان زندگی میکنند و مثال زدم که رابطه شریعت و حقیقت مانند اب و ظرف اب است که اب این قابلیت را دارد که در هر ظرفی خود را با ان ظرف تطبیق دهد بدون اینکه در اصل اب بودن تغییری حاصل شود که مفصلا در مباحث گذشته بیان شد که چکیده ان این است که هر مکتب و دین نمی تواند عقلا هم یک امری را تایید کند هم ان را نفی کند یعنی وقتی دین به صراحت ما را به رفتارهای انسانی دعوت میکند و ما را به سوی تزکیه نفس و کسب فضایل انسانی دعوت میکند دیگر نمی تواند خود اعمال غیر انسانی را انجام دهد و مردم نیز چشم و گوش بسته از او پیروی کنند بنابر این عقل حکم میکند که باید وجود این موارد که شما به برخی اشاره کردید یک دلیل عقلی موجه ای برای این تناقض اشکار وجود داشته باشد و به نظر من این دلیل چیزی جز این نیست که احکام دین تابع ظرفیت معرفتی ودرک بشریت از انسانیت است و مسلما با افزایش میزان معرفت احکام مربوط به ان نیز تغییر میکند حال شما یا هر کس دیگر با این عقیده مخالف هستید باید دلیل بیاوری و مرا قانع کنی که عقیده من نادرست است و این یک اصل عقلی و منطقی است که شما برای رد هر نظری باید دلیل اقامه کنی .
بنابر این اگر شما خود را در این امور صاحب نظر میدانی باید قاعدتا بتوانی دلیل اقامه کنی اما اگر چنین ادعایی نداری یا باید از قول دیگران دلیل بیاوری یا اینکه اجازه بدهی افرادی که خود صاحب نظر هستند در این زمینه بحث کنند

اما در خصوص وجود خدا شما فرمودی که هیچ علم یا نظریه علمی نتوانسته خدا را اثبات کند عزیز من مگر قرار است علم خدا را اثبات کند مگر خدا ماده است که علوم طبیعی بتوانند ان را در دل طبیعت بیابند اگر منظور شما این است که تصور خدا ان طور که ادیان ساخته اند با اطول علمی و عقلی سازگار نیست این حرف درستی است اما این هم دلیل دارد و علتش این است که تصور ترسیم شده برای خدا در ادیان به گونه ای تمثیلی است تا افراد عامی بتوانند ان را درک کنند ولی در کنار این تصور عامیانه تصوری خرد گرایانه از خدا وجود دارد که هم مورد تایید عقل است هم قران به ان اشاره کرده که بنده به تفصیل در پستهای مربوطه به ان اشاره کردم تحت عنوان " به چه دلیل واجب الوجود همان خدای قران است" و ایات مربوطه را شاهد اورده ام بنابر این شما در این جا منطقا نمی توانید به علم و این که علما طبیعی خدا را نیافته یا به ان معتقد نبوده اند حتی نفس خود را قانع کنی چه رسد به اینکه از ان به عنوان دلیل رد وجود خدا استفاده کنی همچنان که ما هم نمی توانیم به صرف اینکه دانشمندانی به وجود خدا معتقذ بوده اند استدلال به وجود خدا کنیم بلکه منطقی این است که شما برای رد وجود خدا باید دلیل بیاوری وما هم باید برای اثبات وجود ان باید دلیل بیاوریم و همچنین هرکدام باید دلایل طرف مقابل را با دلیل عقلی رد کنیم
لازم به ذکر است شما در اینجا منطقا برای رد وجود خدا نه میتوانی به خرافی و دروغ بودن ادیان استدلال کنی نه به خدا نا باوری دانشمندان زیرا بر اساس قواعد عقلی رد ادیان هیچ ربطی به وجود یا عدم خالق هستی ندارد و همچنین عقیده خدا ناباوری دانشمندان مورد اعتماد شما نیز دلیلی موجه برای شما نیست زیرا ممکن است انها نیز هیچ دلیلی نداشته باشند و یا اگر دارند باید موجه و منطقی باشد و شما میتوانید یرای اثبات نظر خود از ان دلایل استفاده کنید نه صرف عقیده انان زیرا عقیده انان فقط به خودشان مربوط میشود و برای ما حجت نیست .
بنابر این شما اگر مدعی هستی که جهان را خالقی نیست اولا باید ان رابا دلایل عقلی اثبات کنی ثانیا باید دلایل عقلی بنده راکه در پستهای گذشته موجود است با دلیل رد کنی زیرا شما خود را پیرو منطق میدانی و قاعده منطق چنین است
همچنین شما به صراحت اعتقاد خود را به انسانیت و اخلاق رابیان کردید زیرا ادیان را به خاطر وجود امور غیر اخلاقی محکوم میکنی .
حال سوال ما از شما این است شما روی چه قاعده ای میگویی انسانیت و اخلاق خوب است و ما باید این اصول را مراعات کنیم به عبارتی اولا :ملاک شما برای این گزینش
چیست؟ ثانیا چرا ما باید این اصول را رعایت کنیم ؟ چرا نباید به ندای منفعت طلبانه و خودارضایی خود که به ما میگویید ما تنها باید به دنبال ارضاء خود باشیم و انچه مهم است رسیدن به خواسته های خود است و دیگران اهمیتی ندارند . یعنی وقتی خواسته های ما با حقوق و خواسته های دیگران تلاقی میکند و ما به ناچار باید یکی را انتخاب کنیم شما روی چه حسابی میگویی ما باید از خواست خود بگذریم و به خاطر انسانیت و اصول اخلاقی حق دیگران را محترم بشماریم (البته در جایی که ما به راحتی میتوانیم حق دیگران را پایمال کنیم و کسی هم معترض ما نشود )
از شما تقاضا دارم لااقل به خاطر صداقت و ایمان به شعار خود که خرد گرایی است با تکیه به اصول منطقی به سوالات مطرح شده پاسخ دهید شاید ما هم بتوانیم راه درست را تشخیص دهیم
با سپاس
با درود خدمت شاه بانو

در خصوص ان مطلب که به اثبات ریشه جهنم و دوزخ میپردازد و اثبات میکند که ریشه ان در کجاست ما اگر فرض را بر این بگیریم که این مطلب کاملا صحصح و درست است باز هم خللی در اسمانی بودن این کتب ندارد و این دقیقا در مثل به این میماند که شخصی ساختمان فرسوده ای را خراب کند و در ساختمان جدید از وسایلی مشابه ساختمان قبلی استفاده کند ایا این دیلی میشود که این ساختمان همان ساختمان گذشته است و مزیتی نسبت به اساختمان گذشته ندارد .
بارها گفته شد که انبیا به حکم بشر برون چاره ای نداشته اند جز اینکه حقایق دریافتی را در قالب فرهنگ و علوم متداول بیان کنند و این طبیعی است که از واژه ها کلمات و علوم متداول و حتی سنتهای متداول که مغایرتی با ان حقایق نداشته اند استفاده کنندزیرا در اینجا اصلا شکل بیان مهم نیست بلکه انتقال معانی مهم و اصل است انچه مهم بوده این است که انها بر اساس ظرفیت و علم و معرفت بشریت ان روز به مردم معاصر خویش بفهمانند که اولا خدایی هست دوما راه سعادت دنیا و اخرت و درک درست خدا این است که ما از طریق تکیه به فطرت اخلاق گرای خود به تزکیه نفس پرداخته و ظرفیت وجودی خویش را افزایش دهیم تا با درک حقیقت وجود خود به درک خدا برسیم و تمام احکام شرعی در ادیان شاخ و برگ همین اصل است که متناسب با ظرفیت همان عصر بیان شده شما اگر لب و اصل مطلب را بفهمی تمام این تعارضات ظاهری به راحتی در وجود خودتان حل میشود زیرا دعوت انبیا در تمام دورانها دعوت به عقل و فطرت است واین دو عامل همیشه برای همه قابل دسترس است به شرط اینکه گرد و قبار غفلت و اغراض مختلف را از روی ان پاک کنیم و بتوانیم خود را از تعصب و کینه و دشمنی رها کنیم و البته این خود امر ساده ای نیست زیرا بشریت همواره با یک دشمن حقیقی به نام خود خواهی و هوا و هوس که ریشه درجنبه مادیت ما دارد(شیطان در ادیان ) مواجه است و حتی لحضه ای از ما جدا نیست و اجازه نیمدهد که خود را از او جدا کنیم و اگر جدا شدن از او به این راحتی بود الان همه انسانها در اوج کمال بودند ولی انچه مسلم است این امر ناممکن نیست و به همین خاطر ارزش انسانیت اینقدر والاست و این یک اصل عقلی است که امور نایاب و غیر قابل دسترس بودن هستند که باارزش هستند نه اموری که به راحتی بتوان به دست اورد .
بنابر این به شما و تمام دوستان و به خودم توصیه میکنم که همواره خود را و اعمال و نیاتمان را زیر ذره بین قرار داده و از خود همواره باز خواست کنیم وبه راحتی تسلیم خواسته های نامعقول و خود خواهانه خود نشویم و همواره از خود سوال کنیم که ایا به واقع با خودمان رو راست هستیم و ایا همان طور که دیگران را محکوم میکنیم خود را نیز محکوم و باز خواست میکنیم .
با سپاس
با عرض سلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.
شما در پست قبلی در جواب به آقای با منطق در مورد نقض انسانیت در دوره صدر اسلام،موضوع را چنین توجیه میکنید که شرایط زمانی آن دوره چنین اقتضا می کرد،در صورتیکه حتی قبل از میلاد مسیح متفکرانی چون بودا و کنفسیوس و حتی خود مسیح، هیچگاه مردم عصر خود را به چنین اعمالی ترغیب نکردند.این چه عرفان و خداشناسی است که دستور قتل قومی را به دست خودشان صادر می کند؟! اگر بر فرض در زمان پیامبر اسلام، مسلمین از جانب کفار مکه تهدید نمی شدند و پیامبر در همان شهر مکه حکومت اسلامی تشکیل می داد،آیا به نظر شما پس از آن به فکر گسترش اسلام با جنگ و خون ریزی در سایر کشورها نمی افتاد ؟این چه نوع رحم و عطوفت و چه نوع عرفانیست که قوم های فراوانی بوسیله خداوند بارها و بارها نیست و نابود می شوند؟ و این چه نوع فطرت خداشناسی است که در انسان وجود دارد ولی دائما خدا را انکار می کند؟ و این چه کشمکشیست که همیشه در طول تاریخ بین خدا و انسان بر سر پرستیده شدنش وجود داشته و دارد؟ بهتر است که فکرمان را کمی باز کنیم و مسائل را از تمام زوایا قضاوت کنیم. باتشکر
با سلام مجدد خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

فردی بوسیله سیر و سلوک شایسته ارتباط با خداوند می شود و از جانب خداوند مامور هدایت مردم می گردد و حقایق دریافت شده را بصورت شفاهی و به قول شما بصورت قابل درک برای مردم باز گو می کند.و به گفته خودش پیامبران قبل از او برای اثبات نبوتشان معجزاتی داشتند.مردم هم از وی درخواست چنان معجزاتی را می کنند .پیامبر معجزه عصر خود را کتاب آسمانی می داند، که بصورت شفاهی برای مردم قرائت میکند(که البته تناقضاتی هم در آن دیده میشود).مردم اعلام میکنند که دلایل او برای اثبات نبوتش کافی نیست.به نظر شما تکلیف این پیامبر و تکلیف این مردم نسبت به هم و نسبت به خداوند چه باید باشد؟ باتشکر
در پاسخ به ارشد باید بگم خداوکیلی شماها خیلی باحالید. اولا که تمام اون داستانهایی که در مورد انیشتن و رابطه مرید و مرشدی که بین او و ایت الله بروجردی وجود داشته فقط ساخته ذهن شماهاست که روح بیچاره انیشتن هم از ماجرا خبر نداره. دوما که انیشتن در اواخر عمرش اعتارف کرده که اگنوتیست بوده نه مسلمان و نه خداباور. سوما اقا اصلا شما درست میگی انیشتن نه تنها خدا باور بوده بلکه یک مسلمان بوده اونم یک شیعه دوازده امامی متعصب و منتظر صاحب عصر. خب این چه ردی بر ادعای من میشه. یه بار دیگه بشین جمله من رو بخون من گفتم اکثر دانشمندان و متفکرین و فیزیکدانان بزرگ خداناباور بودند اکثر میتونه 51 درصد یک مجموعه باشه میتونه 99.99 درصد یک مجموعه باشه.

در پاسخ به حق گرا
این طوری هم نیست که میگی اگه یک حدیث یا روایتی با عقل جور نباشه باید دور انداختش. اگه اینطوری باشه 99درصد احادیث رو باید دور انداخت چون با عقل جور در نمیاد. علم حدیث و رجال رو برای همین ساختن که بشه روی احادیث بحث کرد و سرف عقلگرایی برای قبول یا رد یک حدیث هیچ توجیحی نداره. اینکه چون محمد پیامبر رافت و مهربانی بوده پس با عقل جور در نمیاد که سر ادم ببره ازون حرفای پای منبریه. کتابهای تاریخی و سیره همه رفتارهای محمد رو در برخورد با مخالفین و دشمنان ثبت و ظبط کردن.
متاسفانه شما مسلمانان روز روشن رو منکر میشید و همون بحث گزینشی تاریخ که قبلا هم گفتم رو قبول دارین. در شناخت پدیده ویرانگر اسلام باید تاریخ و روایت و سیره و عقل رو همزمان به کار برد. یعنی اتکای تنها به تاریخ اشتباهه اتکای تنها به سیره اشتباهه اتکای تنها به عقل هم اشتباهه چون همه اینا در کنار هم میتونه مارو به درک صحیحی از اسلام برسونه. خیلی از چیزا با عقل جور در نمیاد ولی وقتی در کنار تاریخ و سیره قرار میگیره باورپذیر میشه. این بزرگترین ضعف مسلمانانه که هیچوقت نیومدن همه رو باهم در نظر بگیرن و اونوقت روی دینشون تحقیق کنم کاری که من چندسالی است که انجام میدم. من نه هر نقدی رو که به محمد و اسلام و قران میگن به راحتی میپذیرم نه هر تعریف و تمجید و خرافه ای رو که به خوردمون میدن رو قبول دارم. با منطق و براساس همون 4 اصلی که گفتن جلو رفتم. مطمئنم از خیلی از شما سینه چاکان اسلام و محمد قران رو بیشتر خوندم هم با معنی هم با تفسیر هم با شان نزول. ولی شماها یک پیش فرضی رو توی ذهنتون قبول کردین و اونوقت دنبال اثبات اون فرضیات غلط هستید بعدشم میگین داعش و گروههای تروریستی اسلام واقعی نیستن. والا بلا همونا اسلام واقعی اند همون داعشیها بیشتر از شما تاریخ اسلام و شخصیت محمد رو مطالعه کردن. داعش روی گنج نفت خوابیده اما میاد توی بازار برده فروشها زن و بچه کفار و مخالفینشو به فروش میرسونه فکر میکنید واسه هر برده چقد گیرش میاد اصلا کل برده هارو بفروشه اندازه یک بشکه نفت هم پول دستشون نمیاد ولی میخوان سنت محمد رو زنده کنند. وقتی با شمشیر سر کفار رو میبره و ازش فیلمبرداری میکنه میخواد به مسلمانان بگه ما داریم طبق ایات قران سر میبریم. ما ایرانیا چون قران رو فقط به عربی میخونیم نمیفهمیم که برده فروشی و سر بریدن مخالفین همه توی قران هست من نمیدونم چرا واقعا چرا و واقعا چرا شما این ایات قران رو انکار میکنید و یا دنبال توجیح کردن این ایات هستید. خشونت جزئی از فرهنگ اون زمان بوده هم شد توجیه؟؟؟ گاو پرستا هم گاو جزئی از فرهنگشونه پس کارشون منطقیه دیگه.
چندروز پیش دریکی ازشبکه های مذهبی در مناضره ای که بین یک شیعه و سنی بود طرف سنی مدعی شد اسلام رو عمر به ایران اورد و الان ایرانیها دارن در حق عمر که اونارو مسلمان کرد نامردی میکنن و بهش ناسزا میگن در مقابل طرف شیعه با استناد به همین تاریخ تبری و یکی دوتا کتاب دیگه که شماها مث اب خوردن هرجاشو که مورد قبولتون نیست رو منکر میشید گفت ایرانیا به زور شمشیر و جنگ مسلمون شدن و گفت در یکی از جنگها سرداران رشید اسلام هفتاد هزار چشم از اهالی یک شهر ایران رو بخاطر مقاومتشون در مقابل اسلام و نپذیرفتنش از حدقه در اوردن. این رعب وحشت باعث شد که ایرانیا بترسن و مسملون بشن یعنی خواست با این حرفش خودش و شیعه رو از زیر دین عمر بیرون بیاره. اینجا چون تاریخ تبری چیزی گفته که شیعه با کمک اون میتونه سنی رو محکوم کنه ازش استفاده میشه ولی اگه همین بحث رو یک کافر با همین اقای شیعه داشته باشه شیعه میاد به هزار یک حقه ازین واقعه تاریخی فرار میکنه. این میشه همون گزینشی انتخاب کردن تاریخ و روایات و احادیث.
خب سرداران رشید اسلام که در یک شهر 70هزار جفت چشم رو درمیارن اونم در حالیکه تنها 7-8 سال از مرگ محمد گذشته بوده چه توجیحی میتونه داشته باشه وقتی که اونا مقیدترین و پابندترین افراد به سنت محمد بوده اند. اینا همونایی هستن که شما میگی پیروان محمد هستن و ادمهای پاک و شریفی بودن و با پیروان هیتلر و صدام زمین تا اسمون فرق دارن. شما فرق این دو گروه رو بمن بگو. هیچ حدیث و روایت و سند تاریخی نیست که در اون جنگ که اکثر اونها رو مهاجرین و انصار محمد تشکیل میدادن به این کار اعتراض کرده باشن چون میدونستن که این عین سنته محمده تازه خیلی هم بهشون لطف کردن که گردنشون رو نزدن.

اما در مورد اینکه گفتی خدا چون ماده نیست نمیشه با علم اونو ثابت کرد. ولی خود شما از علم منطق و فلسفه داری برای اثبات همون خدای غیرمادی و مجرد استفاده میکنی. بیا به این موضوع از یک زاویه دیگه نگاه کن شاید اصلا خدایی وجود نداره که بشه با علم ثابتش کرد.
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۶ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب خدمت
آقای حق گرا.مسیح دربسیاری ازصفات مثل خدای پدراست مثل قدرت انجام هرکاری مثل زنده کردن مردگان٬محبت٬علم کامل برهرچیزی مثلاخداوندم مسیح پیش بینی کردکه یهودااسخریوطی به اوخیانت می کند.درست است که خدامییح راخلق کردولی ازآن جاکه درازل باخدابودوهمواره باخدابودوعلم مطلق‌داشت و..پس الوهیت دارد.مسیح آمدتامحبت رادرجهان برقرارسازداوبه مامفهوم فداکاری راآموخت اوبه قدری باگذشت بودکه حتی وقتی برصلیب بودگفت:ای پدراینان‌راببخش زیرانمیدانندچه می کنند. همچنین گفت اگرشمافقط بادوستان خودمهربان باشیدچه فرقی بابدکاران داریدزیراآن هاهم باهم نوعان خوداین گونه رفتارمی کنند.من هروقت انجبل میخونم حال عجیبی پیدامی کنم وتاآخرشومیخونم.به خصوص وقتی قسمتی که درباره مصلوب شدن خداوندم مسیح رومبخونم حالت خاصی پیدامیکنم ومعنای واقعی گذشت رومیفهمم.قرآن اصلانظم وترتیبی نداره مثلایه آیه درباره جهاد٬یه آیه درباره خدا٬یه آیه درباره تبیین حقوق والای زنان دراسلام😍😍😍و..
با درود خدمت اقا رامین

شما
شما در پست قبلی در جواب به آقای با منطق در مورد نقض انسانیت در دوره صدر اسلام،موضوع را چنین توجیه میکنید که شرایط زمانی آن دوره چنین اقتضا می کرد،در صورتیکه حتی قبل از میلاد مسیح متفکرانی چون بودا و کنفسیوس و حتی خود مسیح، هیچگاه مردم عصر خود را به چنین اعمالی ترغیب نکردند.این چه عرفان و خداشناسی است که دستور قتل قومی را به دست خودشان صادر می کند؟!

جواب
اولا که محیط اجتماعی که ان عزیزان در ان زندگی کرده اند بسیار متفاوت با محیط پیامبر اسلام بوده .یعنی مثلا محیط اجتماعی حضرت عیسی محیطی دینی بوده و ایشان تنها دست به اصلاح دین زده و هدفش اصلاح دین بوده و همچنین محیط کنفسیوس و بودا نیز بسیار مساعد تر ومتمدن تر از عصر پیامبر بوده هر چند در زمانی بسیار قبل تر از اسلام بوده ولی هرگز به قابل مقایسه با اعراب نبوده اند .
در ثانی روش پیامبر اسلام نیز طی 13 سال روشی کاملا مسالمت امیز بوده ولی بعدا وقتی میبیند بدون خشونت کاری از پیش نمی رود اجازه جهاد داده میشود منتها با حفظ همان چهار چوب مورد قبول خودش که اخلاق مداری بوده به شهادت ایات مربوطه که همیشه در خلال ایات جهاد تاکید به حفظ عدالت و دوری از ظلم و ستم و توجه به این که چرا باید جهاد کرد و در چه راهی ؟؟
واین دقیقا به این میماند که ما مثلا در عمل جراحی که شکمی توسط جراح برای درمان پاره میشود و در عمل یک جنایتکار که به قصد ظلم و تجاوز شکمی را پاره میکند هر دو عمل پاره شدن شکم را میبینیم ولی این هدف و نیت عمل است که یک عمل واحد را خوب یا بد جلوه میدهد
ثالثا خدا هیچگاه برای بندگان چهار چوب خاصی را برای تحقق اهدافشان معین نکرده و انان را در تمام مراحل زندگی مختار قرار داده و انبیا نیز در این مسیر مستثنی نیستند یعنی انان برای تحقق اهدافشان مختار هستند که با توجه به شرایط محیط و ظرفیت مخاطبانشان از راههای مختلف برای رسیدن به این هدف استفاده کنند و خداوند نیز در این مسیر طبق قواعد خاصی در مواقع لازم از طریق امدادهای غیبی که میتواند اشکال مختلف داشته باشد به انها یاری رسانده زیرا چنان که عرض کردم دنیای حقایق دنیایی کاملا مجرد از ماده است و قابلیت این را دارد که در هر ظرف معرفتی خود را منطبق کند به شرط انکه در چهار چوب و جوهره اصلی ان حقایق باشد

شما
اگر بر فرض در زمان پیامبر اسلام، مسلمین از جانب کفار مکه تهدید نمی شدند و پیامبر در همان شهر مکه حکومت اسلامی تشکیل می داد،آیا به نظر شما پس از آن به فکر گسترش اسلام با جنگ و خون ریزی در سایر کشورها نمی افتاد ؟

جواب
مطمعنا اگر دعوت پیامبر اکرم از طرف اعراب مورد انکار قرار نمیگرفت و ایشان میتوانست تشکیل یک حکومت قدرتمند داده به گونه ای که بتواند تمام احکام انسانی را در ان اجرا کند (البته در ظرفیت معرفتی همان زمان ) واین امکان بود که پیام ایشان به راحتی از طرق مختلف به گوش جوامع دیگر میرسید دیگر چه نیازی به جنگ بوده البته اتگر از طرف حکومتهای دیگر مورد تعرض قرار نمی گرفت که در ان صورت جنگ جنگ دفاعی است و عقلا مجاز ولی انچه مورد بحث است جنگ ابتدایی است که اگر دلیل موجه نداشته باشد قطعا باطل و نادرست است و یک دین که خود را منادی اخلاق و ارزشهای انسانی میداند قطعا نمی تواند کشتار مردم بیگناه را مجاز بداند و در عین حال خود را بر حق بداند مگر اینکه واقعاپای مصلحتی بزرگتر در میان باشد مانند همان عمل جراحی که خدمتتان عرض کردم

شما

این چه نوع رحم و عطوفت و چه نوع عرفانیست که قوم های فراوانی بوسیله خداوند بارها و بارها نیست و نابود می شوند؟ و این چه نوع فطرت خداشناسی است که در انسان وجود دارد ولی دائما خدا را انکار می کند؟ و این چه کشمکشیست که همیشه در طول تاریخ بین خدا و انسان بر سر پرستیده شدنش وجود داشته و دارد؟ بهتر است که فکرمان را کمی باز کنیم و مسائل را از تمام زوایا قضاوت کنیم. باتشکر

جواب
اتفاقا منظور اصلی من هم همین است که ما فکرمان را باز کنیم و بدانیم خدا ان موجود انسان واری نیست که ما تصور کرده ایم که نیازمند پرستش ما باشد . ایا ما اصلا فکر کرده ایم که اگر ما میگوییم خدا بی نیاز و قادر وعالم و....پس چه نیازی دارد که ما او را بپرستیم اگر واقعا بی نیاز است پس چرا ما فکر میکنیم اگر او را نپرستیم به ان طرز فجیع ما را شکنجه خواهد کرد انهم تا ابد ؟؟؟ و اگر نیاز مند پرستش ماست پس چرا ما را به گونه ای خلق نکرده که بدون مقاومت او را بپرستیم بنابر این عقل حکم میکند تمام این باید و نباید ها به خود ما برمیگردد به عبارتی ما هر گلی بزنیم به سر خود زده ایم و نتیجه ان به خود ما بر میگردد
درست مانند پدر ومادری که از سر دلسوزی فرزند را با تشویق و تهدید به تحصیل علم ترغیب میکنند زیرا میدانند که او طلاح خود را در ان مقطع زندگی درک نمی کند و همه چیز را در محدوده فکر کوچک و محدود خود میبیند .
این که میگویی این چه فطرطی است که اکثرا ان را انکار میکنند دلیل ان را به کرار بیان کرده ام شما اگر یک اینه را مدتی تمییز نکنید گرد و غبار روی ان را گرفته و دیگر قادر نیست تصویری به ما نشان بدهد و این کاملا بدیهی است که فطرت نیاز به مراقبت و توجه دارد و اگر به مدت طولانی مورد غفلت واقع شده و از ان استفاده نشود کار ایی خود را از دست میدهد این امر در اعضای بدن نیز صادق است شما اگر دستتان بشکند و ان را مدتی گچ بگیرید به گونه ای که قادر نباشید ارنجتان را حرکت دهید بعد از باز کردن گچ دیگر قادر نیستید ارنچ خود را به راحتی حرکت بدهید و باید کلی تمرین و فیزیوترابی انجام دهید تا حرکت دست به حالت سابق برگردد فطرت خداجویی هم همینگونه است و اگر مورد غفلت واقع شود کار ایی خود را از دست میدهد و برای برگرداندن به حالت قبل نیاز به تلاش مضاعف است
بنابر این تمام اعمال بشر چه خوب و چه بد به خود ما بر میگردد و اگر نیک بنگریم تمام بایدها و نبایدها در شرایع از نوع دلسوزی پدرانه است با توجه به ظرفیت معرفتی زمان خود . ونکته بسار مهم دیگر که غالبا نادیده گرفته میشود این است که دین برای ما یک حق است نه تکلیف به عبارتی: شریعت که راه رسیدن به حقیقت است یک مزیت و یک ابزار است برای رسیده به سعادت و اگر ما از ان به دستی استفاده کنیم از حق خود درست استفاده کرده ایم و اگر به ان پشت کنیم در واقع از حق خود محروم شده ایم و این خود ما هستیم که زیانکار خواهیم بود درست مانند کودکی که از امکانات کسب تحصیل خود را محروم میکند و در نهایت این خود اوست که محروم شده بناب راین اگر ما به شریعت به چشم یک حق نگاه کنیم نه تکلیف پذیرش ان بسیار راحتر و منطقی تر است

در مورد مسئله معجزه و اثبات درستی ادعای انبیا انچه مهم است این است که انبیا با هر وسیله ممکن به بشر بقبولانند که خدایی هست و انان فرستاده ان هستند وبه نظر من برای انسانهای معقول ساده ترین راه، دعوت انها به عقل و فطرت است یعنی اصلی ترین و بالاترین حجت برای اثبات وجود خدا و تایید انبیا دعوت به عقل و فطرت است و این دقیقا کاری است که پیامبر اسلام انجام داده یعنی معجزه اصلی پیامبر که فرا زمان و مکان است و جاودانی همین است که ما بدون هیچ غرض و هوا وهوسی به خویشتن خویش مراجعه کنیم و با دو ابزار عقل و فطرت حقیقتا به خدا برسیم یعنی با ابزار عقل وجود خدا را اثبات کرده و با فطرت و از طریق دل خدا را به اندازه ظرفیت وجودی خویش درک کنیم زیرا درک چنین وجودی تنها از طریق فطرت و دل میسر است چون از یک سنخ هستند به همین دلیل است که قران این همه به عقل و فطرت دعوت میکند بنابر این به نظر من بالاترین معجزه برای درک حقیقت وجود عقل و فطرت در وجود بشریت است و انبیا وظیفه دارند ان را بیدار کنند و این عقلی ترین معجزه ای است که میتوان برای تمام دوران بشریت از ان بهره جست زیرا نه نابود شدنی است نه در محدوده خاصی است نه نیاز به اثبات دارد ونه محدود به اقشار و طبقه خاصی از بشریت است و همه در هر شرایط و طبقه و زمان و مکانی به ان دسترسی دارندو از خدای حکیم نیز جز این توقعی نیست که معجزه ای بر ما عرضه کند که برای همه وبرای همیشه در دسترس باشد
باسپاس
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۲ تشننه حقیقت
حق گراجان این که میگی احکام ودستورات دینی مثل آبی هست که درهرظرفی ریخته شودشکل همان ظرف رامی گیردبدون اینکه خاصیت آب تعقیرکند٬عرض کنم که جناب عالی احکام ودستورات دینی رومتاسب بارشدفهم وعقل وشرایط جوامع قابل تعقیرمیدونی٬ازآن جایی که مسلمان هستی وقرآن رووحی الهی میدونی٬تااون جایی که بنده اطلاع دارم قرآن کتاب شمامیگه محمدخاتم الانبیاء است پس دستورات اون غیرقابل تعقیراست ودرهمه جوامع لازم الاجرااست اگرغیراین بودمحمدخاتم الانبیاء نبودوحداقل پیامبریاامامی میومدکه بخشی ازاین دستورات روتعقیربده.حق گراجان آیادروغ میگم؟آیاغیرازاینه؟
بخشی از جمله "تشنه حقیقت" :

من هروقت انجبل میخونم حال عجیبی پیدامی کنم وتاآخرشومیخونم.به خصوص وقتی قسمتی که درباره مصلوب شدن خداوندم مسیح رومبخونم حالت خاصی پیدامیکنم ومعنای واقعی گذشت رومیفهمم.

این جملات رو از همه مذاهب میتونید بشنوید یک مسلمان سنی میگه هروقت قران رو میخونم به ارامش میرسم یک شیعه میگه هروقت زیارت عاشورا رو میخونم یا هروقت به حرم امام رضا میرم حالم خوب میشه یک گاو پرستم دقیقا همین حس رو نسبت به گاوش داره همین حس رو هم بتت پرستا از پرستیدن بتهاشون داشتن. مذهب بخشی از ژنتیک انسانها شده متاسفانه. مذهب وابسته به جغرافیای انسانهاست. در هندوستان هم مسلمان هست در ایران هم کافر هست ولی بخش عمده ای از شکلگیری مذهبی شخصیت افراد ریشه در فرهنگ و جغرافیای انسانها داره. هیچ تا بحال فکر کردید که چرا یک سنی فقط خواب عمر رو میبینه یا یک شیعه خواب ائمه رو میبینه یا یک مسیحی خواب عیسی رو میبینه؟ دوستانی که از اسلام یا شیعه دفاع میکنن اینو بدونید اگه در عربستان به دنیا میومدید الان یه سلفی وهابی بودید اگه در هند به دنیا میومدید الان یه گاو پرست بودید اگه در شرق دور بدنیا اومده بودید الان یک بودایی بودید. در خانواده بهاییت رشد میکردین الان داشتید از بهالله دفاع میکردید. نگرش شما از خدا رو از روی شناسنامه هاتون میشه تا با دقت بالایی تخمین زد کافیه صفحه اول شناسنامه تون رو نگاه کنید ببینید محل تولدتون کجا خورده. خورده باشه دهلی نو خداتون فرق میکنه خورده باشه ریاض خداتون فرق داره خورده باشه قم خداتون یه چیز دیگست خورده باشه تل اویو خداتون یه شکل دیگست. سعی کنید از دین نکات خوبشو بگیرین و از نکات منفیش بر حذر باشید اونوقت خواهید دید هیچ دین ستیزی در دنیا وجود نخواهد داشت اونوقت نه فرانسه مانع از درس خوندن افراد محجبه میشه نه ایرانی به خودش اجازه میده از درس خوندن یک بهایی جلوگیری کنه. ملاک برتری خودتون رو دینتون قرار ندید. اینکه فکر کنید شیعه برگزیده خداست دقیقا میشه همون برداشت اسراییلیها از یهودیت. ملاک برتری انسانها در میزان انسانیتشون و خدمتشون به بشریته. قطعا اگه خدایی هم وجود داشته باشه حتی اگه شما هم بوجودش اعتقاد نداشته باشین و تمام عمر رو درجهت انکارش تلاش کرده باشین ولی در عوض در جهت انسانیت گام برداشته باشید بی اجر شمارو رها نخواهد کرد.
با درود و سپاس از بیانات همه عزیزان

آقای تشنه حقیقت محترم میشه علت تناقضهای موجود در انجیلها رو که در متن پایین اومده رو بگی؟

1
(شش روز) 1ـ مرقس 9 : 2 شش روز بعد، عیسی با پطرس، یعقوب و یوحنا به بالای تپه ای رفت. کس دیگری در آنجا نبود. ناگاه صورت عیسی به طرز پرشکوهی شروع به درخشیدن کرد، 3 و لباسش درخشان و مثل برف سفید شد.
(هشت روز) 2ـ لوقا 9 :28 هشت روز پس از این سخنان، عیسی به همراه پطرس، یعقوب و یوحنا، بر فراز تپه ای برآمد تا دعا کند. 29 به هنگام دعا، ناگهان چهرهی عیسی نورانی شد و لباس و از سفیدی، چشم را خیره می کرد

2.
(دو روز پیش از عید فصح، حادثه اتفاق افتاد) (عطر را روی سر عیسی (ع) ریخت) 1ـ مرقس 14 : 1 دو روز به عید فصح مانده بود. 3000 در این هنگام، عیسی در بیت عنیا در خانهی شمعون جذامی مهمان بود. وقت شام، زنی با یک شیشه عطر گران قیمت از سُنبل خالص وارد شد و شیشه را باز کرد و عطر را بر سر عیسی ریخت.
(شش روز پیش از عید فصح، حادثه اتفاق افتاد) (عطر را روی پاهای عیسی (ع) ریخت) 2ـ یوحنا 12 : 1 شش روز پیش از آغاز عید فصح، «وارد بیت عنیا» شد، همان جایی که ایلعازر مرده را زنده کرده بود. 2 یک شب در آن دهکده به افتخار عیسی ضیافتی ترتیب دادند. مرتا پذیرایی می کرد و ایلعاذر با عیسی سر سفره نشسته بودند، آنگاه مریم یک شیشه عطر سنبل خالص گران قیمت گرفت و آن را روی پاهای عیسی ریخت و با موهای سر خود آنها را خشک کرد
3.
وجود یک فرشته بر سر قبر) 1ـ متی 28 : 2 ناگهان زمین لرزهی شدیدی رخ داد، زیرا یکی از فرشتگان خداوند از آسمان پایین آمده، به سوی قبر رفت و آن را به کناری افکند و بر آن نشست.
(وجود دو فرشته بر سر قبر) 2ـ یوحنا 20 : 11 مریم مجدلیه به سر قبر برگشته بود و حیران ایستاده و گریه می کرد؛ همچنانکه اشک می ریخت، خم شد و داخل قبر را نگاه کرد. 12 در همان هنگام، دو فرشته را دید با لباس سفید، که در جایی نشسته بودند که جسد عیسی گذاشته شده بود
4
معجزات عیسی مسیح (ع) (شفای نابینا) (دو کور را شفا داد) 1ـ متی 20 : 29 وقتی عیسی و شاگردانش از شهر اریحا خارج شدند، جمعیت انبوهی به دنبال ایشان به راه افتادند. 30 در همین هنگام، دو کور کنار جاده نشسته بودند، چون شنیدند که عیسی از آنجا می گذرد، صدای خود را بلند کرده، فریاد زدند: «ای سرور ما، ای پسر داود پادشاه بر ما رحم کنید.».... 34 عیسی دلش به حال ایشان سوخت و دست بر چشمشان گذاشت. چشمان ایشان فوری باز شد و توانستند ببینند. پس به دنبال عیسی رفتند.
(یک کور را شفا داد) 2ـ مرقس 11 : 46 سپس به اریحا رسیدند، وقتی از شهر بیرون می رفتند، عدهی زیادی به دنبالشان به راه افتادند. در کنار راه، کوری به نام باریتمائوس نشسته بود و گدایی می کرد. 47 وقتی باریتمائوس شنید که عیسای ناصری از آن راه می گذرد، شروع به داد و فریاد کرد و گفت: «ای عیسی، ای پسر داود، به من رحم کن!» ... 52 عیسی به او فرمود: «آنچه خواستی شد، ایمانت ترا شفا داد.» کور فوری بینا شد و در پی عیسی به راه افتاد
5
به صلیب کشیده شدن مسیح
انجیل متی فصل 28 آیات 1 تا 10: و بعد از سَبَّت هنگام فجر روز اول هفته مریم مجدلیه و مریم دیگر بجهت دیدن قبر آمدند* ......
ولی در انجیل یوحنا فصل20 آیات 1 تا 17: با مدادان در اول هفته وقتی که هنوز تاریک بود مریم مجدلیه بر سر قبر آمد و دید سنگ از قبر برداشته شده است* ...
آیا فقط مریم مجدلیه بر سر قبر آمد و مریم دیگری او را همراهی نمی کرد؟ و بنا به ادعای متی آن مریم دیگر که بود؟
6:
به صلیب کشیده شدن مسیح؟در انجیل متی فصل 27 آیات 55و 56 نوشته: و در آنجا زنان بسیاری که از جلیل در عقب عیسی آمده بودند تا او را خدمت کنند از دور نظاره می کردند* که از آن جمله مریم مجدلیه بود و مریم مادر یعقوب و یوشا و مادر پسران زبدی*
ولی در انجیل یوحنا فصل19 آیه 25 نوشته: و پای صلیب عیسی مادر او و خواهر مادرش مریم زن کلوپا و مریم مجدلیه ایستاده بودند*
این اختلاف در نقل تعداد زنانی که در پای صلیب مسیح بودند از چیست و از کیست؟
آیا نوسینده گان اشتباه نوشته اند یا خدایی که وحی می کرد دچار اشتباه و فراموشی شده؟

7:
زمین یهودا و عاقبتش
انجیل متی فصل 26: 5 تا 8:
یهودا گفت گناه کردم که خون بی گناهی را تسلیم نمودم پس آن نقره ها را در هیکل انداخته روانه شد و رفته خود را خفه نمود* اما روئسای کهنه نقره را برداشته گفتند (انداختن این در بیت المال جایز نیست زیرا خون بها است) پس شورا نموده به آن مبلغ مزرعه کوزه گر را به جهت مقبره غرباء خریدند*
ولی لوقا در آیه 18 باب 1 اعمال رسولان نوشته: پس او یهودا از اجرت ظلم خود زمینی خریده بر روی در افتاده از میان پاره شد و تمامی امعایش ریخته گشت و بر تمام سکنه اورشلیم معلوم گردید چنانچه آن زمین در لغت ایشان بحفل دما یعنی زمین خون نامیده شد.
حال سخن این است که آیا یهودا خود زمین برای خود خرید یا کاهنان بعد از مرگ وی برای او زمین خریدند.
در این صورت توجیه مسیحیان (اینکه یهودا خود را در زمین خود به دار کشید و طناب دار پاره شد و افتاد شکمش پاره شد) بی معنی و غیر مستند خواهد بود؟!!!
:8
عاقبت یهودای اسخر یوطی؟
انجیل متی باب 27 آیه 4و 5: یهودا گفت گناه کردم که خو.ن بی گناهی را تسلیم نمودم پس آن نقره ها را در هیکل انداخته روانه شد و رفته خود را خفه نمود.
ولی در سه انجیل دیگر نقل این واقعه طور دیگری است: لوقا در آیه 18 باب 1 اعمال رسولان نوشته: پس او یهودا از اجرت ظلم خود زمینی خریده بر روی در افتاده از میان پاره شد و تمامی امعایش ریخته گشت و بر تمام سکنه اورشلیم معلوم گردید چنانچه آن زمین در لغت ایشان بحفل دما یعنی زمین خون نامیده شد.
حال حق کدام است آیا یهودا بواسطه پاره گی شکم مرده یا بواسطه خفگی؟
لابد یکی از این اناجیل غیر واقعی و دیگری حق است. کدام یک را باید ترجیح داد.
کشیشان محترم شما کدام یک را ترجیح می دهید؟
اگر یکی از این دو قول را ترجیح می دهید قول دیگر را چه می کنید آیا قول دیگر غیر واقعی است آیا خدای شما که انجیل را وحی نموده قول غیر واقع وحی نموده یا کاتبان و نویسنده گان اناجیل به اشتباه نوشته اند
9:
مسیح را پس از دستگیری نزد چه کسی بردند؟
انجیل متی: باب ۲۶ آیه۵7 : و آنانیکه عیسی را گرفته بودند او را نزد قیافا رئیس کهنه جائیکه کاتبان و مشایخ جمع بودند بردند.
انجیل یوحنا: باب ۱۸ آیه 13 : آنگاه سربازان و سرتیپان و خادمان یهود عیسی را گرفته او را ببستند* و اول او را نزد حنا پدر زن قیافا که در همانسال رئیس کهنه بود آوردند*
آیا به نظر شما این انجیل ها صرفا کتابهای تاریخی نیستند که در صدد کشف تاریخ زندگی مسیح باشند. چرا که اگر کتاب آسمانی و از جانب خدا می بود نباید این چنین متناقض می شد!
:10
تناقض در جریان دستگیری مسیح
در آیه 21 تا 25 باب 26 انجیل متی نوشته: وقتیکه ایشان غذا می خوردند او گفت هر آینه به شما می گویم که یکی از شما مرا تسلیم می کند* پس به غایت غمگین شده هر یک از اشان به وی سخن آغاز کردندکردند که خداوندا من آنم* او در جواب گفت آنکه دست با من در قاب فرو برد همانکس مرا تسلیم نماید* هر آینه پسر انسان به همانطور که در باره او مکتوبست رحلت میکندئ لیکن وای بر آنکسی که پسر انسان به دست او تسلیم شود آنشخص را بهتر بودی تولد نیافتی* و یهودا که تسلیم کننده وی بود بجواب گفت ای استاد آیا من آنم* به وی گفت تو خود گفتی*
ولی در آیه 21 تا 26 باب 13 انجیل یوحنا چنین نوشته:چون عیسی این را گفت در روح مضطرب گشت و شهادت داده گفت آمین آمین به شما می گویم تا زمانی که که یکی از شما مرا تسلیم خواهد کرد* پس شاگردان به یکدیگر نگاه می کردند و خران میبودند که اینرا در باره که می گوید* و یکی از شاگردان او بود که به سینه عیسی تکیه میزد و عیسی او را محبت مینمود* شمعون پطرس بدو اشاره کرد ککه بپرسد در باره که اینرا گفت* پس او در آغوش عیسی افتاده بدو گفت خداوندا کدامست* عیسی جواب داد آن است که مکن لقمه را فرو برده بدو می دهم پس را لقمه را فرو برده به یهودای اسخر یوطی پسر شمعون داد* بعد از لقمه شیطان در او داخل گشت آنگاه عیسی ویرا گفت آنچه می کنی به زودی یکن*
متی نوشته که عیسی فرمود تسلیم کننده من آن کس است که دستش با من در قاب فرو می رود.
ولی یوحنا نوشته که عیسی گفت تسلیم کننده من آنست که لقمه را در دهان فرو برده و به او می دهم پس لقمه را فرو برده به یهودای اسخر یوطی داد.
اگر این کلام الهی است پس چرا با هم متناقض است. سخن کدام یک صحت دارد؟
11:
در انجیل متی نوشته که یوسف نجار(شوهر مصنوعی مریم) پسر یعقوب است و در انجیل لوقا نوشته پسر هالی است
12:
5. در انجیل متی است که اسم پسر زروبابل ابیهود بوده ولی در انجیل لوقا اسم پسر زروبابل را ریساثبت نموده است پس معلوم می شود که هر دو انجیل غلط نوشته اند یا توات غلط آورده است
:13
در انجیل متی آمده است که جمیع آباء مسیح از داود تا جلای بابل سلاطین مشهور بوده اند و در انجیل لوقا نوشته شده که آباء مسیح از سلاطین و مشهورین نبوده اند غیر از داود و ناتان
14:
تقاضای زن برای شفای دخترش
در انجیل متی باب 15 : 22 هویت زنی که از مسیح درخواست شفای دخترش را می کند کنعانی ذکر شده ولی مرقس باب 7 : 24 وی را اهل فینیقی سوریه می داند اگر هردو انجیل از جانب خداست چرا متناقض است آیا خدا به یکی از دو نویسنده انجیل دروغ گفته است؟
15"
البته بعید هم نیست چون خدایی که مسیحیان ادعا می کنند به شدت دچار بیماری نژاد پرستی است و در همین فراز از انجیل در ادامه به زن پناه آورنده برای نجات کودکش به دلیل غیر یهودی بودن تندی می کند و او را با لفظ و لقب رکیک سگ خطاب می کند در حالی که خداوند متعال در قرآن انسانها را از نژاد پرستی و نسبت دادن نسبتهای رکیک و زشت به همدیگر منع کرده است آنجا که می فرماید ان اکرمکم عند الله اتقی کم: بهترین شما نزد خداوند پرهیز گار ترین شما است و برتری به رنگ و نژاد نیست و لا یغتب بعضکم بعضا: همدیگر را با القاب زشت و زننده و توهین آمیز خطاب نکنید.
در حالی که خدای مسیحیان خود دچار نژاد پرستی است و زن بیچاره و در مانده را سگ خطاب می کند:
انجیل متی 21:15تا 27 : عیسی از آنجا به سوی صور صیدون براه افتاد* در آنجا یک زن کنعانی نزد او آمد و التماس کنان گفت: ای سرور من ای پسر داود پادشاه به من رحم کنید دختر من سخت گرفتار روحی پلید شده است روح یک لحظه او را راحت نمی گذارد * اما عیسی هیچ جوابی به او نداد. تا اینکه شاگردان از او خواهش کرده گفتند جوابی به او بدهید تا از ما دست کشیده برود چون با ناله هایش سر ما را به درد آورده است*
عیسی فرمود: خدا مرا فرستاده تا یهودیان را کمک کنم نه غیر یهودیان را زیرا یهودیان گوسفندان گمگشته خداوند هستند*
آنگاه آن زن جلو آمده پیش پای عیسی به خاک افتاد و التماس کرده گفت: آقا خواهش می کنم به من کمک کنید* عیسی فرمود: درست نیست که نان را از دست فرزندان بگیرم و جلو سگها بیندازیم*
زن جواب داد: بلی حق با شماست ولی سگها هم از تکه های نانی که از سفره صاحبانشان می ریزد می خورند*
ببنید با احساسات مادرانه یک زن بی پناه چگونه بازی می کند اگر شفا یافتن حقشان نبود لا اقل با کلامی آرام بخش و تسکین دهنده آن زن را متوجه می کرد ولی نه با این کلمات توهین آمیز زشت و رکیک که دل هر خواننده ای را می آزرد و هیچ انسانی حاضر نیست در عمرش از یک فرد لات و اوباش چنین کلماتی را بشنود چه رسد به اصطلاح خداوند مسیح
16:
سیمای حواریون در کتاب مقدس
در جای جای انجیلها حواریون مورد نکوهش و سر زنش قرار گرفته اند .
بسیاری از کلماتی که در انجیلها آمده است دور از شأن و جایگاه حواریون است . با خواندن حالات حواریون ، این سؤال در ذهن نقش می بندد که آیا در آن زمان اشخاص بهتری وجود نداشتند که تا این حد ، سست عنصر، ضعیف و ترسو نباشند ؟ یا اینکه بوده اند اما مسیح در گزینش حواریون اشتباه ورزید؟
17:
پطرس حواری ، شیطانی که موجب لغزش مسیح می شود :
« و پطرس او را گرفته شروع کرد به منع نمودن و گفت : حاشا از تو ای خداوند که این بر تو هرگز واقع نخواهد شد اما او برگشته پطرس را گفت : دور شو از من ای شیطان زیرا که باعث لغزش من می باشی » متی 16 : 22 - 23
چگونه عیسی ، پطرس را شیطان می خواند و حال آنکه در توصیف پطرس می فرماید : « و من نیز تو را می گویم که تویی پطرس و بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهد یافت کلید های ملکوت آسمان را به تو می سپارم و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود » متی 16 : 18 - 19
آیا می توان باور داشت که مسیح به پطرسی که کلیدهای ملکوت آسمان را در دست دارد لقب شیطان بدهد ؟!
اگر حال پطرس که بزرگترین حواری مسیح بود چنین است پس سایر حواریون چگونه اند ؟
آیا مسیح کلیسای خود رابر شیطان بنا نمود ؟!
18:
انکار رستاخیز مسیح توسط حواریون
« و صبحگاهان ، روز اول هفته چون برخاسته بود نخستین به مریم مجدلیه که از او هفت دیو بیرون کرده بود ظاهر شد و او رفته اصحاب او را که گریه و ماتم می کردند خبر داد و ایشان چون شنیدند که زنده کشته و بدو ظاهر شده بود باور نکردند .... و بعد از آن بدان یازده هنگامی که به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ایشان را به سبب بی ایمانی و سخت دلی ایشان توبیخ نمود زیرا به آنانی که او را برخاسته دیده بودند تصدیق ننمودند » مرقس 16: 9 - 14
19:
عیسی مسیح دروغ می گوید!« و بعد از آن عیسی در جلیل می گشت زیرا نمی خواست در یهودیه راه رود چونکه یهودیان قصد قتل او می داشتند و عید یهود که عید خیمه ها باشد نزدیک بود پس برادرانش بدو گفتند از اینجا روانه شده به یهودیه برو تا شاگردانت نیر آن اعمالی را که تو می کنی را ببیننند زیرا هر که می خواهد آشکار شود در پنهانی کار نمی کند پس اگر این کارها را می کنی خود را به جهان بنما آنگاه عیسی بدیشان گفت وقت من هنوز نرسیده .... شما برای این عید بروید من حال به این عید نمی آیمزیرا که وقت من هنوز تمام نشده است ... لکن چون برادرانش برای عید رفته بودند او نیز آمد ، نه آشکار بلکه در خفا »
مطابق این آیات مسیح ، به برادرانش گفت شما بروید اما من نمی آیم ولی پس از آنکه آنها رفتند خود مخفیانه به آنجا رفت .
البته ترجمه های فارسی با اضافه کردن کلمه ی ( الآن ) یا مثل آن سعی کرده اند راهی برای رهایی از این اشکال بیابند اما در متن انجیل اصلا چنین نیست و به وضوح آمده که مسیح گفت من در این مترجمین که سعی در پوشاندن این اشکالات هستند به ترجمه ها دست می برند و با اینکه این عبارت کاملا روشن است اما با این وجود سعی کرده اند با اضافه کردن کلمه ی حال این مطلب را القاء کنند که مسیح می گوید من الآن نمی آیم با اینکه متن کاملا روشن است و مسیح می گوید من در این عید نمی آیم و به همین جهت شاگردان روانه می شوند و الا بدون شک در انتظار مسیح می ایستادند ولی آنها از کلام مسیح همین را فهمیدند که او بنا ندارد بیاید به ترجمه های انگلیسی مراجعه کردم و دقیقا به همین نکته رسیدم
در ترجمه ی قدیمی American Standard Version 1901 عبارت چنین است : Go ye up unto the feast: I go not up unto this feast; because my time is not yet fulfilled
و به روشنی می گوید من در این عید نخواهم آمد
عید نخواهم آمد
20:
مسیح و احترام به مادر !
در عهد عتیق سفارش زیادی به احترام پدر و مادر شده است ، در تثنیه 27 : 16 آمده است « ملعون باد کسی که با پدر و مادر خود به خفت رفتار نماید »
اما وقتی به انجیلها مراجعه می کنیم اثری از این احترام به مادر را نمی بینیم بلکه : در انجیل متی 12 : 47 – 50 آمده است « و شخصی وی را گفت اینک مادر تو و برادرانت بیرون ایستاده می خواهند با تو سخن گویند در جواب قایل گفت : کیست مادر من ! و برادران من کیانند ؟ ودست خود را به سوی شاگردان خود دراز کرده گفت اینانند مادر من و برادرانم زیرا هر که اراده ی پدر مرا که در آسمان است بجا آورد همان برادر و خواهر و مادر من است »
آیا براستی مسیح درمورد مادر خود که از زنان برگزیده ی روزگار بوده چنین سخن می راند . ممکن است بگوییم این کار عیسی مسیح برای تعلیم این حقیقت بوده که برادری در راه دین بر نسبتهای خانوادگی برتری دارد ولی حقیقت این است که هرگز نمی توان قبول کرد که مسیح به خاطر تعلیم این آموزه مادر خود را خوار کند .
و آیا براستی مادر مسیح جزو کسانی نبود که اراده ی پدر آسمانی را به جا آورد ؟
:21
عیسی مسیح شرابخواری می کند و به این هم اکتفا نمی کند بلکه برای میهمانان معجزه می کند و برایشان شراب می سازد !!!
بدون شک هر وجدان بیداری حتی اگر شراب را حرام نشمارد با این حال براحتی می تواند دریابد که نوشیدن آن از شان یک مبلغ دینی بدور است تا چه رسد به یک پیامبر
البته در کتاب مقدس هم اگر چه نوشیدن شراب حرام اعلام نشده اما با این حال بارها و بارها از آن به عنوان یک مایه ی فتنه یاد شده و نوشیدن آن به دور از حکمت دانسته شده
به عنوان مثال در کتاب امثال سلیمان 20 : 1 آمده است : .. و هر که به آن فریفته شود حکیم نیست و در امثال 23 : 20 چنین آمده است : از زمره ی میگساران مباش
( این مطلب در جاهای زیادی ذکر شده است به عنوان نمونه اشعیا 28 : 7 ، امثال 23: 29- 35 ، اشعیا 28: 1 ، اشعیا 5 : 11 و ... )
اما در کمال تعجب می بینیم که مسیح که باید اسوه ی زهد باشد و از این گونه امور ( که حتی اگر حرام هم نباشد بدون شک کاری ناپسند و بدور از شان یک بزرگ مرد است ) مبرا باشد خود شراب می نوشد !
در انجیل متی 11 : 19 آمده است : پسر انسان آمد که می خورد و می نوشد ، می گویند اینک مردی پرخور و میگسار و دوست باجگیران و گناهکاران است .
و در انجیل لوقا 22 : 16 – 17 آمده است : پس پیاله ای گرفته شکر نمود و گفت این را بگیرید و در میان خود تقسیم تقسیم کنید زیرا به شما می گویم تا ملکوت خدا نیاید از میوه ی مو دیگر نخواهم نوشید
22
مسیح از نسل سلیمان پسر داود است یا از نسل ناتان پسر داود؟
متی فصل 1/6 و یسا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه سلیمان را از زن اوریا آورد.
لوقا فصل 3 /31 ابن‌ملِیا بن‌مینان بن‌متَّاتا بن‌ناتان بن‌داود 32 ابن‌یسی‌ بن‌عوبید بن‌بوعز بن‌شَلمون بن‌نَحشون
یک نکته جالب: در لوقا اصلا اشاره ای به سلیمان نشده است.
توجیه: سلیمان دو نام داشته است و اسم دیگرش ناتان است
من متن نسبنامه متی و لوقا را در ادامه در اختیارتان قرار می دهم تا شما هم با تاملی مسائل دیگری را از این دو نسب نامه بدست آورید.
باز هم جواب درست و حسابی نخواهم شنید.
ترجمه تی ان آی وی را که نگاه می کردم زیر آن آیه4 از کتاب دوم سموئیل باب هشتم نوشته بود:عدد 7000 را نسخه سپتو آگینا نوشته و نسخه ماسورتی(عبری که البته از سپتو آگینات ترجمه شده) 1700 نوشته است و چون عدد 7000 با عبارت تاریخ ایام یکی است اکثر ترجمه های جدید این را ملاک قرار داده اند لذا اگر شما ترجمه های جدید را نگاه کنی این تناقض به چشم نمی خورد احتمالا می شود گفت هنگام نسخه برداری اشتباهی رخ داده باشد.ولی در ترجمه های قدیمی تر که مرجعشان نسخه عبری است این تناقض ها دیده می شود. و جناب عمانوئیل ندانسته گفته است که این سه تا تناقض نیست و عین هم نوشته شده اند. بد نبود ایشان چند تا ترجمه را مطالعه می کردند تا دهانشان از تعجب باز شود چنانچه من بهشان گفتم و همین طور هم شد. در ضمن درباره عدد 300 یا 800 هم دیگر جوابگوی ما نسخه ها نیست هرچه داریم همین طوری نوشته شده اند این قسمتش را خودتان توجیه کنید من نمی تونم!
وجود ندارد و چون همدیگر را تایید میکنند از دلایلی است که بیانگر خدایی بودن آن است !!!
نویسنده مسیحی:
خب معلومه یکی نسل مریم رو نوشته یکی هم نسل یوسف رو.
بهت یهبار هم گفته بودم اول فکر کن بعد پست بذار . واقعا که. چقدر هم حمایت میشی! معلومه که چشمهات بسته هست .
نویسنده: مسلمان
. یک چیز جالبی که هست همین توجیه اشتباهی است که این دوستمون هم متاسفانه همین نظر رو داره اگر یک کمی فکر می کرد می فهمید چشم های کی بسته هست!از کجایش معلوم است که یکی نسب نامه مریم(س) را نوشته است؟هیچ نامی از مریم(س) نیست!تنها توجیهتان این است که هالی پدرزن یوسف بوده است و یوسف را که دامادش بوده است به او منتسب کرده اند... از کدام عبارت لوقا همچین چیزی بر می آید؟خب ولش کن بر فرض که اینطوری باشد اصلا! چند چیز جالب است:
چنانچه متی نوشته است که از ابراهیم تا داود 14 طبقه و از داود تا تبعید 14 و از تبعید تا مسیح 14 طبقه است اگر این ها را باهم جمع کنید:( 14+14+14=42 ) پس از زمان ابراهیم تا مسیح 42 نسل است.
اما اگر مطابق آنچه لوقا نوشته است از ابراهیم اسامی را بشمارید 55 تا می شود تا به یوسف برسید(امتحان کنید) و تا مسیح 56 نسل است!!(14 نسل تفاوت!!)
متوسط فاصله بین هر نسل را 30 سال اگر بگیریم و اگر معتقد باشیم آنچه لوقا نوشته است نسب مریم(س) است و آنچه متی نوشته نسب یوسف است پس لازم است که مریم(س) از یوسف حدودا(14×30=420) 420 سال کوچکتر باشد!!! از دیگر نکات جالب این است که لوقا اسم "‌ریسا بن‌زَروبابل" را می آورد و متی می نویسد: "ز‌َر‌‌ُوبابِل‌ اَبیهود را آورد " در حالی که در کتاب اول تواریخ ایام باب سوم اسامی فرزندان زوربابل این چنین آمده است:" پسران‌ زَرُبّابِل‌ مَشُلاّم‌ و حَنَنْیا و خواهر ایشان‌ شَلُومیت‌ بود. و حَشُوْبَه‌ و اُوهَل‌ و بَرَخِیا و حَسَدْیا و یُوْشَب‌حَسَد که‌ پنج‌ نفر باشند."
ملاحظه می کنید که نه اسمی از آبیهود است و نه ریسا!!!
همین طور پدر زوربابل را هردو نفر سألتیئیل ذکر کرده اند درحالی که کتاب اول تواریخ ایام در همین باب اول آیه 19 فدایا را پدر زوربابل معرفی کرده است!!!
آقای عمانوئیل جک ژانویه 2008 به نظرتان چیست؟! فکر می کنم همین قدر بس باشد. هرکس اهل گرفتن باشد می فهمد آنکس هم که چشم بسته و متعصب باشد اصلا فکر کند من هیچ حرفی نزده ام! به روی خودش نیاورد! اینطوری نه من را ناراحت میکند و نه خودش را!
من هم اینجا جوابشان را می دهم که :
1- اگر قرینه ای دلیلی چیزی از سخن لوقا وجود دارد که بیان کند دارد نسب مریم را می نویسد بیان کنید از کجای لوقا رد می شود که این نسب یوسف است!
2-درباره تعداد نسل ها هیچ توجیهی قبول نیست! این درست است که یوسف خیلی از مریم بزرگتر بود ولی خب یک نسل تفاوت دو نسل تفاوت سه نسل تفاوت...دیگر ماشا الله!!! 14 نسل چیزی نیست که ازش بشود گذشت.این مثل این است که بگوییم فلانی با جد چهاردهم خود هم عصر است فاصله جد چهاردهم تا خود آدم چند قرنی هست و این طوریکه حداقل گرفتیم 420 سال 120 سالش را هم به خاطر شما می بخشیم! یوسف باید 300 سال(حداقل) از مریم بزرگتر باشد! بله من حق جو نیستم چون نمی توانم قبول کنم که اختلاف سن یک زن و شوهر آن هم در آن زمان(که عمرها نسبتا کوتاه بود) چندین قرن باشد
3- شاید درباره آن اسم ها اشتباه کرده باشم ولی ببینید متی از زروبابل بن سألتیئیل سخن می گوید و از طریق سلیمان به داود آن را نسبت می دهد و لوقا هم در نسب نامه خودش از همین آقا اسم می برد و آن را از طریق ناتان به داود نسبت می دهد! نکند تصادفا دو تا زروبابل پسر سألتئیل داشته ایم!شاید! ولی عمده نقطه ضعف اساسی این دو نسب نامه ها اختلاف بسیار در زنجیره نسل هاست بعد از داود 14 نسل کم و زیاد؟!! یک چیزی می گم یک چیزی می شنوید ان شاالله هروقت نواده چهاردهمتان را دیدید سلام من را بهش برسانید و این داستان را تعریف کنید
:23
قدرت شفای بیماران توسط شاگردان مسیح!!! ؟ متی 10 : 1
آنگاه عیسی دوازده شاگر د خود را نزد خود فرا خواند و به ایشان قدرت داد تا اراواح ناپاک را بیرون کنند و هر نوع بیماری و مرض را شفا دهند.
متی 17 : 14 چون از تپه فرود آمدند، با جمعیت بزرگی روبه رو شدند که منتظرشان بودند. از آن میان، مردی آمده، در مقابل عیسی زانو زد و گفت: 15 «استاد، به پسرم رحم کنید؛ او غشی است و حمله های سخت به او دست می دهد، به طوری که خود را در آب و آتش می اندازد. 16 من او را نزد شاگردان شما آوردم؛ ولی ایشان نتوانستند او را شفا دهند
توجیه:خوب در انجیل مرقس گفته شده اگه کسانی که قدرت شفاعت رو گرفتند بی ایمان و کم ایمان باشند نمی تونند شفاعت کنند
جواب:یعنی شما گمان می کنید تمام 12 حواریون مسیح بی ایمان و کم ایمان بودند یعنی خدا نتونسته 12 شاگرد باایمان پیدا کنه ویا حداقل یکی از آنها باایمان باشند. کل اونها باید کم ایمان باشند.این چه خدای ناتوانی هست.مگر خود شما قبلا نگفتید اکثر حواریون مسیح باایمان هستند حالا می گویید تمامشان کم ایمانند.اگر اینها کم ایمانند پس چطور به انجیلی که توسط حواریون کم ایمان نوشته شده اعتماد دارید.!!
24
انجیل متی 27 : 45 و از ساعت ششم تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت. 46 و نزدیک به ساعت نهم عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: “ایلی ایلی لَماسبقتِنی.”‌ یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی
نیازی به توضیح نیست.جز این که خدا مسیح رو ترک کرده و ...
25
آیات متناقضی از رؤیت خداوند در کتاب مقدس! 1. (خداوند دیده نمی شود) یوحنا 1 : 18 کسی که هرگز خدا را ندیده است؛ اما عیسی، فرزند یگانهی خدا، او را دیده است زیرا همواره همراه پدر خود می باشد.
رسالهی اول یوحنا 4 : 12 ما هیچگاه خدا را ندیده ایم؛ اما اگر یکدیگر را محبت نماییم، خدا در وجهه ما مسکن می گزیند
26.
ظهور عیسی (ع) بر شاگردان! در حالی که انجیل مرقس ادعا دارد: حواریون پس از رؤیت عیسی، برای تبلیغ همه جا رفتند! مرقس 16 : 19: چون عیسای خداوند، سخنان خود را به پایان رسانید به آسمان صعود کرد و به دست راست خدا نشست* 20 شاگردان به همه جا رفته، پیغام انجیل را به همه رساندند. ولی لوقا برخلاف ایشان ادعا می کند: حواریون پس از رؤیت عیسی، به هیچ کجا برای تبلیغ نرفتند!
لوقا 24 :51: و در همان حال از روی زمین جدا شد و به سوی آسمان بالا رفت* 52 شاگردان او را پرستش کردند و با شادی بسیار به اورشلیم بازگشتند و به خانهی خدا رفتند. آنان همواره در آنجا مانده، خدا را شکر و ستایش میکردند.

اگه واقعا فکر میکنید دینتون درسته به هر 26 تاش جواب بدید
به هر 26 تاش!

با سپاس
به نام نامی دوست

جناب با منطق

متاسفانه طبق معمول شما به سوالاتی که باید جواب میدادید جواب نداده و فرافکنی کردید بنده کوچکترین شکی ندارم که بنده هر دلیلی برای اثبات حقانیت اسلام و ادیان برای شما بیا ورم اب در هاون کوبیدن است و اگر یک در صد هم احتمال مفید بودن این مباحث در مورد شخص شما را داشته باشم مطمعنا دریغ نخواهم کرد و شاهد این ادعای من بیانات خود شماست نه صرف ادعای من . شما میگویی که مطالعات شما در خصوص اسلام بسیار بیشتر از ماست بنده حرف شما را قبول میکنم و اتفاقا همین را دلیل بر غیر محقق بودن و متعصبی برخورد کردن شما با این مقوله میدانم زیرا شما با این مطالعات مطمعنا باید به موارد مثبت بسیار در خصوص اسلام برخورد میکردید و در استدلالت خود به ان موارد هم اشاره میکردید که لا اقل صداقت و بیطرفی خود را نشان دهید ولی شما هرگز نتوانستید این مورد را رعایت کرده و کینه و نفرت از سراسر بیانات شما مشهود است و این نشان میدهد که تمام مطالعات شما برای اثبات یک ادعا است و ان باطل بودن ادیان است و شما قبل از مطالعات جامع خود حکم را صادر کرده ای و تنها به دنبال دلیل برای اثبات ادعای خود میگردی به همین خاطر هرگز به نکات مثبت اشاره نمیکنی زیرا با هدف شما هم خوانی ندارد و این طبق همان منطق که شعار خود قرار داده ای یعنی تعصب به عبارتی شما با تعصب به جنگ تعصب امده ای واین یعنی عین بی منطقی و خرد سوزی به همبن دلیل طبق همان منطق ادامه بحث در این جنبه با شما ما را به جایی نمی رساند بنابر این بنده زحمت شما را کم کرده و فرض را بر اثبات بیان شما میگزارم وقبول میکنم که ادیان جملگی بر باطل و دروغ و مخالف انسانیت هستند ودوست دارم بدانم شما پس از اثبات ادعای خود ما را به کجا می خواهی هدایت کنی بنابر این از شما خواهش میکنم که برای اثبات صداقت خودت هم که شده دقیقا به سوالاتی که میپرسم جواب دهید و دوباره بحث را به حاشیه نکشانید .
1.شما در خصوص سوال من در مورد اوردن استدلال و دلیل برای رد وجود خدا هیچ پاسخی ندادید و فقط به من ایراد گرفتی که اگر با علم نمی شود خدا را اثبات کرد چرا من با منطق و فلسفه خدا را اثبات کردم ؟
این دیگر از ان حرفهای شگفت انگیز است . ایا از نظر شما منطق و فلسفه جزء علوم طبیعی هستند وهر دو به جزئیات عالم ماده میپردازند ؟ ایا شناخت شما از این علوم در همین سطح است ؟
محض اطلاع شما عرض کنم که منطق و فلسفه علوم عقلی محض هستند و اصلا با عالم ماده کاری ندارند مضاف بر اینکه منطق و فلسفه نیز کاملا با هم متفاوت هستند زیرا منطق علم درست فکر کردن است و به ما یاد میدهد که تفاوت استدلال یقینی و غیر یقینی در چیست و انواع مغالطه ها (استدلالاتی که به ظاهر درست هستند ولی در اصل غلط هستند و ذهن ما را به بیراهه میکشانند ) کدام است و در اصل حکم ابزار بنایی در ساختمان سازی را دارند و به ما کمک میکنند تا ساختمانی بی نقص بسازیم
بنابر این منطق در تمام استدلالات ما در همه شئونات زندگی کاربرد دارد و از همه بیشتر در فلسفه کاربرد دارد چون سرو کار فلسفه عمدتا با دلایل عقلی محض است .
اما فلسفه تبین کل نظام هستی در ابعاد وسیع است یعنی در کلیت با تمام علوم بشری سرو کار دارد بدون اینکه نیاز باشد به جزئیان انها وارد شود به عبارتی فلسفه کل داشته های علمی و معرفتی و اخلاقی بشر در تمام ابعاد را یکجا جمع کرده و سعی میکند از دل تمام این داشته ها یک تفسیر جامع و منطقی از کل هستی به دست دهد مثل اینکه ایا جهان را خالقی هست یا خیر ؟ اگر هست چگونه خالقی است ؟ و مشخصات ان چگونه میتواند باشد ؟ ایا از جنس همین عالم است یا امری متفاوت از ان ؟ ایا هوشمند و هدفدار است یا یک موجود کور و بی هدف است ؟ جایگاه بشر در این هستی چیست ؟ایا هدف دار خلق شده یا تصادفی ؟ ایا حیات او به همین دنیا ختم میشود یا حیاتی دیگر نیز برای او متصور است ؟اگر او موجودی هدفمند خلق شده و خالقی دارد ارتباط او با خالق خود چگونه متصور است و....
تمام این سوالات در قلمرو فلسفه است زیرا جواب به این سوالات در حیطه علم خاصی قرار نمی گیرد بلکه تمام علوم و داشته های بشر را به چالش میکشاند و همچنین در موارد بسیاری جواب این سوالات تنها با استدلالات عقلی محض ممکن است زیرا خارج از سیطره عالم ماده است .
بنابر این این کاملا طبیعی است که ما در خصوص جهان بینی در سطح کلان و مباحث خدا شناسی چه در باب رد و چه در مقوله اثبات به ناچار باید به این علم روی بیاوریم اگر چه شما میتوانی برای اثبات بیانات خود از علوم دیگر شاهد بیاوری زیرا فلسفه چنان چه گفته شد به تمام علوم نیاز دارد به همین خاطر هرچقدر علوم در عرصه های مختلف رشد داشته باشند درک ما از عالم هستی برای تبیین درست ان افزایش مییابد ولی هیچ یک از این علوم به تنهایی و با ان متد علمی خود که مخصوص مطالعه طبیعت یا اجتماع یا جسم و روح انسان است نمی تواند به مباحث خداشناسی و جهان شناسی بپردازد زیرا این مباحث چه به لحاظ وسعت وچه به لحاظ روش علمی با این علوم مغایرت دارد
لذا شما نیز برای رد دلایل بنده و اثبات عدم وجود خدا چاره ای جز روی اوردن به دلایل عقلی نداری و شما وقتی وجود خدا را انکار میکنی باید بتوانی ان را مستدل بیان کنی البته این باید برای زمانی است که شما اعتقاد دیگران را به چالش بکشانی و ان را رد کنی والا در سطح اعتقادات شخصی کسی حق ندارد به شما معترض شود که دلیل شما برای رد وجود خدا چیست ؟ زیرا شما حق انتخاب داری ولو بی دلیل باشد
بنابر این شما منطقا در حال حاضر با توجه به اینکه اعتقادات خیل کثیری از مردم را به سخره گفته ای باید دلیل مستدل ارائه دهی
خوشبختانه در طول این مدت که شما ادیان و خدای انان را به سخره گرفتی تمام کاربران متدین با سعه صدر تنها نظاره گر بودندو وکسی متعرض شما نشد بنده از این بابت بسیار خوشحال هستم که سطح استانه تحمل و درک متدینین عزیز را در حال افزایش میبینم همچنین از مدیر محترم سایت که این امکان را فراهم کرده و برخورد و اقوال مخالفان را فیلتر نمی کند بسیار سپاس گزارم هر چند ایشان را نمی شناسم و دیدگاه ایشان را نمی داند ولی سعه صدر ایشان را میستاییم هر چند که ممکن است با دیدگاه بنده مخالف باشد . بنابر این شما دیگر این بهانه را نداری که متدینین با تعصب و بدون منطق با شما بر خورد کرده اند بلکه ما شما را به همان منطق و خرد ورزی دعوت میکنیم که شعار خود شماست و البته شعار بسیا رخوبی هم هست

اما مورد دوم که شما باید منطقا پاسخ گو باشید این است که این خیلی خوب است که شما پاسدار انسانیت هستید ولی برای ما روشن نکردید که چرا شما از این خصیصه دفاع میکنی و دلیل گزینش شما در این خصوص چیست ؟
مطلب سوم این است که شما غایت و هدف انسان را چه میدانید ؟ به عبارتی ایا اصلا برای بشر هدفی قائل هستی یا خیر اگر هستی ان غایت چیست ؟ و اگر نیستی دلیل شما کدام است ؟
از شما تقاضا دارم به این سه سوال به صراحت جواب داده و فعلا به موارد دیگر نپردازید (زیرا ما موقتا ابطال ادیان را قبول میکنیم تا ببینیم شما ما را به کجا هدایت میکنید )
با سپاس
جناب آقای با منطق

بنده در کردستان به دنیا اومدم ولی شیعه هستم در حالی که جامعه و پدر و مادرم سنی هستند




اصولا انسان آزاد آفریده شده و حق انتخاب دارد و باید از تعصب دوری نماید و رو به حق و حقیقت داشته باشد
جناب حق جو
من در شهر خودم که یک شهر کاملا شیعه و زیارتی هست خیلیارو میشناسم که برعکس شما از پدر مادری کاملا شیعه سنی شدند. یعنی پس از تحقیق و تفحس متمرکز روی دو مذهب شیعه و اهل سنت، تسنن رو انتخاب کردند. اتفاقا یکی از دوستان بنده که فقه هم خونده الان به طور مخفیانه از خانوادش به اهل سنت روی اورده.
کلیپی از ایت الله قزوینی از مدرسین حوزه و مدیر شبکه ماهواری ولایت در اینترنت هست که این شخص اعتراف میکند که بعد از یک سفر زیارتی که تعدادی از طلاب حوزه علیمه قم رو به مکه و مدینه برده در برگشت خیلی از اون طلاب سنی و یا بقول ایشان وهابی شدند.
با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

شما
مسیح دربسیاری ازصفات مثل خدای پدراست مثل قدرت انجام هرکاری مثل زنده کردن مردگان٬محبت٬علم کامل برهرچیزی مثلاخداوندم مسیح پیش بینی کردکه یهودااسخریوطی به اوخیانت می کند.درست است که خدامییح راخلق کردولی ازآن جاکه درازل باخدابودوهمواره باخدابودوعلم مطلق‌داشت و..پس الوهیت دارد

جواب

ببینید دوست عزیز خالق و مخلوق در هر سطحی که مورد توجه باشد با هم دو امر متفاوت هستند یعنی هر کدام تعریف و خصوصیات خاص خو د را دارند که بر دیگری مطابقت ندارد هر چند ممکن است خصوصیاتی بنابر اشتراکات ذاتی با هم داشته باشند ولی این به این معنی نیست که کاملا مطابق بر هم باشند . مثلا : یک قطره اب ،یک کاسه اب ،یک حوض اب ،یه دریاچه و یک اقیانوس بیکران همگی در ذات خود اب هستند ولی در عین حال هرکدام تعریف و خصوصیات منحصر به خود دارند وشما نمی توانی بگویی چون همگی اب هستند پس یک قطره و دریا یکی هستند و این امری کامبلا بدیهی است که ان دو در عین اشتراکاتی با هم تفاوت اشکار دارند و خصوصیات انها بر هم مطابق نیست .
بنابر این از انجا که خالق هستی که همان واجب الوجود است که در جمیع جهات کامل و بی نیاز از غیر است و ازلی و ابدی و طبیعتا غیر مادی و نا محدود در صورتی او لایق این است که او را خدا بنامیم که واجد تمام صفات لازم باشد و حتی اگر یک مورد هم مورد نقض داشته باشد دیگر نتوان او را خدا خواند بلکه مخاوق خواهد بود .
شما از طرفی میگویی خدای پدر مسیح را خلق کرد بنابر این شما اینجا خواه نا خواه یک رابطه خالق و مخلوق متصور شده ای و مخلوق تعریف خاص خود را دارد که بارز ترین انها این است که قبلا نبوده و حالا هست شده و این با ازلی بودن که شما به ان اشاره دارید واز صفات ان حضرت می شمارید کاملا مغایرت دارد یعنی خلق شدن و ازلی بودن دو امر متضاد هستند و اگر بگویی از وقتی خدا بوده مسیح هم بوده این خصلت بر تمام ممکنات صدق میکند زیرا در عالم مجردات اصلا زمان مطرح نیست و ما میتوانیم تصور کنیم که فیاضیت خدا که جزئ ذات اوست همواره بوده و لذا همه ممکنات به لحاظی قدیم هستند ولی نه در عرض خواوند و امری جدای از او بلکه به لحاظ اینکه جملگی جلوه های مراتب وجود او هستند که خارج از اصل وجود نیستند و مدام در حال تغییر و تحول هستند و انچه ما از حدوث و خلق مدام در عالم طبیعت شاهدیم جلوه های تغییر شکل ممکنات است که دائم در حال تکرار هستند
بنابر این هر طور که شکا در نظر بگیری حضرت مسیح نمی تواند عین خدا باشد بلکه در نهایت ایشان میتواند تبلور و فرزند صفات خدا در این جهان باشد که البته مقام بسیار والای هم هست و چنان چه قبلا عرض شد شما اصلا نیازی نیست که برای قداست بخشیدن به ان حضرت و بالابردن مقام ایشان به ان مقام الوهیت ببخشید زیرا با این تفسیر که شما او را تبلور و ظهور صفات خدا در سطح درک بشر بدانید در حقیقت او را از خدا جدا نپنداشته اید زیرا هم وجود ایشان تماما ظهور صفات خداست و چنین وجودی نمی تواند جدای از خدا باشد هر چند با عین خدا تفاوت بسیار داشته باشد زیرا ما که این تفاوت را نمی توانیم درک کنیم و تنهاچیزی که برای ما قابل تصور است و البته لازم است تشخیص صفات اوست که در افرادی چون حضرت عیسی متبلور است پس چه نیازی است که او راخدا بدانیم زیرا عقلا ما نیازی به چنین اعتقادی نداریم
اصلا خود حضرت عیسی یک نشانه برای ما گزاشته که به بیراهه نرویم و ان این است که در لحظات اخر به خدا میگویید :
"خدایا ،خدایا چرا مرا ترک کردی " ما در این جا به نوعی گله از خدا میبینیم و این به هر نوع که به ان نگاه کنیم اشاره به جنبه بشری بودن ایشان دارد . یعنی اگر واقعابه خدا گله کرده باشد نشان از این دارد که ایشان به هر حال به حکم بشر بودن ممکن است لحضه ای کم اورده باشد و گله مختصری کرده باشد هر چند این گله به هیچ عنوان ارزش کار او را پایین نمی اورد چون او عالما و عامدا گام در این راه نهاده و اگر قرار بود از از عقیده خود کوتاه بیاید کافی بود که از حرفهای خود برگردد و اظهار پشیمانی کند تا جان خود را نجات دهد.
ویا اینکه در اصل گله ای هم نبوده و خواسته به ما نشان دهد که او هم بشری چون ماست و ممکن است لحضه ای از فشار زیاد به حکم بشر بودن کم بیاورد والبته این بشر بودن او هرگز به معنی کسر شان ایشان نیست بلکه برعکس ارزش او را بالاتر میبرد زیرا به ما می اموزد که ایشان با وجود اینکه مانند ما بشری بوده ولی توانسته خود را به ان قله رفیع انسانیت برساند به عبارتی هم ارزش خود را بر ما اشکار میکند هم به ما می اموزد که مسیر تکامل بشریت اولا در چیست ثانیا ممکن است چون او خود توانست به مرحله تجلی صفات خدا نائل شود و در واقع تبدیل به چراغ هدایت به سوی سعادت واقعی بشریت گشت چنان که در نسلهای بعدی امام حسین نیز از همین شیوه استفاده کرد و با غرق شدن در خواست خدا خود را تجلی صفات خدا کرد و با بقای خدا به بقا رسیدو چنان که میبینی اگر دنیا جمع شوند نمی توانند عشق حضرت مسیح و امام حسین را از قلوب عاشقان بربایند زیرا این عشق به ظاهر به این بزرگواران است ولی در اصل انها به خدا عشق میورزند نه به ایشان زیرا ایشان تنها تبلور ان صفات هستند و این صفات در اصل ذات خود خداست واین عاشقان در واقع عاشق خدا هستند حتی اگر خودشان ندانند.

شما
.مسیح آمدتامحبت رادرجهان برقرارسازداوبه مامفهوم فداکاری راآموخت اوبه قدری باگذشت بودکه حتی وقتی برصلیب بودگفت:ای پدراینان‌راببخش زیرانمیدانندچه می کنند. همچنین گفت اگرشمافقط بادوستان خودمهربان باشیدچه فرقی بابدکاران داریدزیراآن هاهم باهم نوعان خوداین گونه رفتارمی کنند.من هروقت انجبل میخونم حال عجیبی پیدامی کنم وتاآخرشومیخونم.به خصوص وقتی قسمتی که درباره مصلوب شدن خداوندم مسیح رومبخونم حالت خاصی پیدامیکنم ومعنای واقعی گذشت رومیفهمم.

جواب
در این خصوص با شما هم عقیده هستم اگر به واقع چنین باشد شما به معنی واقعی کلمه حق پرست (خدا پرست )هستید حتی اگر به ظاهر چنین نباشد زیرا کسی که خوبی را دوست دارد حتی اگر خود مانند ان بزرگان عامل به ان خوبی ها نباشد در واقع خدا را دوست دارد زیرا ما نمی توانیم بین خدا و خوبی ها جدایی بیندازیم زیرا خوبی عین ذات خداست و نمی تواند جدای از ان باشد

شما
قرآن اصلانظم وترتیبی نداره مثلایه آیه درباره جهاد٬یه آیه درباره خدا٬یه آیه درباره تبیین حقوق والای زنان دراسلام😍😍😍و..

جواب
قران مجموعه ای پراکنده بوده که در طی 23 سال به مناسبتهای مختلف نازل شده و بعدها جمع اوری شده لذا ما اگر بخواهیم در هر موردی نظر قران را بدانیم لازم است تمان مطالب در ان خصوص را جمع اوری کرده سپس نظر نهایی ان را درک کنیم

شما
حق گراجان این که میگی احکام ودستورات دینی مثل آبی هست که درهرظرفی ریخته شودشکل همان ظرف رامی گیردبدون اینکه خاصیت آب تعقیرکند٬عرض کنم که جناب عالی احکام ودستورات دینی رومتاسب بارشدفهم وعقل وشرایط جوامع قابل تعقیرمیدونی٬ازآن جایی که مسلمان هستی وقرآن رووحی الهی میدونی٬تااون جایی که بنده اطلاع دارم قرآن کتاب شمامیگه محمدخاتم الانبیاء است پس دستورات اون غیرقابل تعقیراست ودرهمه جوامع لازم الاجرااست اگرغیراین بودمحمدخاتم الانبیاء نبودوحداقل پیامبریاامامی میومدکه بخشی ازاین دستورات روتعقیربده.حق گراجان آیادروغ میگم؟آیاغیرازاینه؟


جواب
این که پیامبر اسلام خاتم پیامبران است و کتاب او اخرین کتاب الاهی به این معنی نیست که احکام ان نیز لایتغیر و ابدی هستند بلکه خاتمیت به این معنی است که ما دیگر شاهد ان سنت ارسال نبی نیستیم که دلایل ان را قبلا در پاسخ به اقای حقیقت جو بیان کردم زیرا ما حتی در دوران 23 ساله دوران نبوت ایشان شاهد تغییر احکام بوده ایم و خود این عامل به ما می اموزد که احکام دینی تابع شرایط و محیط زندگی ماست و قابل تغییر همچنان که ما در ادیان مختلف به خاطر شرایط محیطی متفاوت احکام متفاوت داریم ولی همگی در حقیقت دین که دعوت به یکتا پریتی و حق پرستی و تزکیه نفس و نفی خود خواهی است مشترک هستند در واقع منظور من از ان "اب "که عرض کردم قابلیت انعطاف دارد همین حقایق هستند که ریشه در فطرت ما دارند و منظور از ظرف اب احکامی است که مدام با تغییر شرایط و افزایش درک بشر میتواند متغییر باشد و ان حقایق ثابت را با خود تطبیق کند .
بنابر این خاتمیت دین هرگز به معنی این نیست که احکام ان لایتغیر و ابدی باشند و برای تمام زمانها قابل اجرا و این اشتباه دقیقا همان اشتباهی است که گروههایی چون داعش انجام داده وما به وضوح میبینیم که چطور همین شریعت الان دقیقا مقابل حقیقت که روح و جان ادیان است قرار گرفته همان طور که مسیحیت زمانی دقیقا مقابل علم ایستاده بود لذا تعبیر نادرست از دین منجر به نابودی خود دین میشود به عبارت دیگر مخرب ترین و بزرگترین دشمن دین همانا تفسیر نادرست از دین است زیرا دین اگر مقابل انسانیت قد علم کند یقینا بازنده دین است نه انسانیت زیرا اصلا دین برای رشد انسانیت وضع شده نه کشتن انسانیت و اخلاق واین به نظر من از بدیهی ترین بدیهیات است .ودر واقع همه تلاش من این است که دین را به جایگاهی که به ان تعلق دارد دلالت کنم نه اینکه بخواهم با فلسفه بافی اعمال غیر انسانی را توجیه کنم زیرا فطرت بشر به خوبی انسانیت را درک میکند و ما نمی توانیم خود و دیگران را بفریبیم .
با سپاس
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب خدمت جناب بامنطق.ایمان مسیح وانجیل ازروی تعصب نیست زیرا:عیسی قتل وکشتارنکرد٬کسی رانجس نخواند٬همواره پیروان خودرابه نیکی کردن بادشمنان فراخواندوباگذشت بودحتی وقتی برصلیب بودازخدابرای افرادی که اورامصلوب ومسخره کردندطلب بخشش کرد٬حتی باگناه کاران هم معاشرت می کردوباآن هابرسربک سفره می نشست تاجایی که برخی ازیهودیان به اواعتراض کردندوعیسی پاسخ داد:بیماران به پزشک نیازدارندنه آنان که سالم هستند٬من نیامده ام تامؤمنان راهدایت کنم بلکه آمده ام تاگناه کاران رابه نیکی وراه راست دعوت کنم .
جناب بامنطق من بابخشی ازسخنان شمادرباره انسانیت موافقم وبااین که مسیحی هستم ولی ازنظرمن هرشخصی وازهردینی که انسان خوبی باشدودرستکارباشد٬ قابل احترام است.

ناحق گرای محترم
اون تقسیرها و برداشتهایی که در مورد شخصیت من داشتید دقیقا مطابق با تفاسیرتون با ایات قران و سنت پیامبره و همه روی تعصب شما نسبت به اسلامه و شما مختاری هر جور دوس داری در مورد من فکر کنی

سوال اول شما سخیفترین سوالی هست که میشه از یک آتئیست یا اگنوستیک پرسید چرا که شما ادعای وجود خدا داری و شما باید این ادعاتو ثابت کنی نه امسال من. ولی در پاسخ به سوال شما به این نکته اشاره میکنم که ترجیح میدم پیرو انسانهای دانشمند و انسانهای بی ادعا ولی وارسته ای نظیر داروین و هاوکینگ برتراندراسل باشم تا پیرو یک مشت چوپان بی سواد که نتیجه پیروی ازشون رو دارم توی خاور میانه میبینم که 14 قرنه بی ثبات ترین منطقه دنیاست و همیشه پر از قتل و غارت و سر بریدن و اسارت بوده. اگه روزی این دانشمندان هم برای اثبات نظریاتشون به شاگردانشون دستور قتل و ادمکشی رو دادن منم ترجیح میدم الگومو عوض کنم

سوال دوم شما هم که چرا من از انسانیت دفاع میکنم ازتون میپرسم چرا از انسانیت دفاع نکنم؟ انسانیت چه ربطی به ادیان و وجود خدا داره؟ حالا من از شما یه سوال میپرسم چرا اکثر کافران از انسانیت دفاع میکنن؟ چرا ادیان که خودشون رو مظهر اننسانیت میدونن ضد انسانی ترین اعمال رو مرتکب میشن؟ تا بحال کافری رو دیدی که سر یک مسلمانی رو بخاطر عقایدش ببره؟ چرا در قران شما دستور داده شده که کافران رو بکشید؟ اقای مدافع انسانیت در قران شما به صراحتا اعلام میکنه کافران نجس هستن. قران شما که الگوی انسانیت اسلامیه مجوز به برده بردن کافران و اهل کتاب رو میده مجوز کشتار کافران رو میده اونارو نجس میدونه. اون دوستایی که میان به انجیل ایراد میگیرن و میگن خدای مسیح نژادپرسته یک نگاهی به قران خودتون بندازید که چگونه مخالفان محمد رو خطاب قرار میده به اونا لقب بوزینه و میمون میده. بنظر من شمایی که داری از پاسخ دادن به این اتهامات تفره میری. همیشه در طول تاریخ این جنگ مذاهب و ادیان بودن که انسانی ترین اصول اخلاقی رو زیر سوال بردن. شما بمن جواب بده که دین مبینتون که اینقد از انسانیت دفاع میکنه چرا پیروانش این همه همدیگه رو میکشن اونم به بدترین شکل ممکن. چرا پیامبرتون یه دفه در مدینه پوست میندازه و اینطوری به جون کفار و یهودیان میوفته؟ چرا خدا یک دفه دستورات انسانیش تبدیل به فجایع غیر اخلاقی میشه؟ چرا یهودیان رو در یک روز به اون شکل گردن میزنن؟ چرا زن و بچه اونا به تاراج برده میشه؟

اما سوال سومتون. غایت و نهایت بشر همون انسانیته همون عدالت و رفاه اجتماعیه . هر کسی با هر عقیده و مسلک و هدفی که میخواد زندگی کنه ازاد هست و تا زمانی که اون اهداف و عقایدش برای کسی ضرر نداشته باشه میتونه به راحتی اون افکار رو ترویج کنه. غایت انسانی اینه که بین انسانها نه از لحاظ نژادی نه مذهبی نه جغرافیایی نه رنگ پوست هیچ حد و مرزی نباشه. انسانها برای رفتن به بهشت همدیگه رو از بین نبرند. انسانها به بردگی برده نشن. یک کافر برای زندگی کردن در یک کشور اسلامی فدیه و جزیه نده. برای ترویج دین به کشورهای دیگه حمله نشه و مردم بیگناه کشته نشن چشماشون از کاسه در نیارن. بین زن و مرد حقوق مساوی برخوردار باشه به یک انسان به خاطر اینکه مرد هست مجوز چند همسری داده نشه. غایت زندگی بشر تکامله نه تکاملی که اسلام و ادیان گفتن بلکه تکامل انسانیت تکامل رفاه تکامل عدالت و برابری اجتماعی. میشه بدون وعده بهشت و ترس از جهنم هم این افکارو در جامعه اموزش داد. میشه بدون ترس از خداوند هم این اعمال رو اموزش داد. محبت ورزیدن جزئی از هر موجود زنده است مهربانی غریزی است همونطور که حق طلبی و میل به جاودانگی یک غریزه انسانی است. حیوانات رو ببینید چطور به طور غریزی به فرزنداشون عشق میورزن و چطوری ازشون دفاع میکنن. ایا اونا هم به وعده بهشت به فرزندانشون محبت میکنن؟ چرا وقتی یک شیر مادر بی غذا میمونه فرزند خودشو نمیکشه و نمیخوره تا خودشو نجات بده؟ ایا همه اونا به بهشت برین و جهنم سوزان ایمان دارن؟ چرا فکر میکنید اگه ادیان و خدا نباشه این صفات اخلاقی پسندیده و انسانی هم از بین خواهد رفت؟ الان قتل و غارت در کشورهای اسلامی بیشتر یا در کشورهای لائیک و بی مذهب؟ با نام خدا و محمد ابتدایی ترین اصول انسانی رو از بین بردن. اونی که داره سر میبره فریاد میزنه الله اکبر اونی هم که داره سرش بریده میشه داد میزنه الله اکبر!
در همه جای دنیا هستن افرادی که به دلایل مختلف به حقوق دیگران تجاوز میکنن ولی رفتار اوناا ربطی به دینشون نداره یکی ممکنه به طمع ثروت یکی رو بکشه یا دزدی کنه ولی طبق قانون اون کشور مجازات میشه ولی اونجاها من تا بحال نشنیدم یک خداناباور سر یک خداباور رو بریده باشه فقط بخاطر اینکه عقایدشون باهم مقایرت داره
اقای تشنه حقیقت
از نظر من دین اسلام و مسیحیت و یهودیت از لحاظ اینکه کلا ساخته بشر هستند هیچ تفاوتی ندارن. تمام ایرادات وارد بر اسلام به مسیحیت هم وارده ولی خب ازین لحاظ که مسیح از نام خدا برای پیشبرد اهداف شخصی خودش استفاده نکرد نسبت به اسلام و یهودیت کمتر بهش ایراد وارده. بهمین دلیل مسیحیت نسبت به دو دین ابراهیمی دیگه صلح پذیرتر تلقی میشه بازم تکرار میکنم فقط نسبت به دو دین دیگه.
مناضره بین ادیان یا مذاهب مناضره بین حق و باطل یا صحیح و نا صحیح نیس بلکه مناضره بین اینه که کی کمتر دروغ میگه کی کمتر قتل و غارت میکنه کی کمتر جنایت میکنه. همیشه ادیان و مذاهب بجای دفاع از عقیده خودشون سعی در تخریب و تضعیفه دین رقیب رو دارن. واسه همین همیشه توی مناضرات نقاط ضعف همدیگه رو برجسته میکنن تا اینکه بخوان از خودشون دفاع کنن. ولی خب باید اعتراف کنم مسحیت نسبت به اسلام و یهودیت انسانی تر هستش به کلمات نسبی که در تعریف مسیحیت بکار بردم دقت کنید
سلام
ممنون از پیاماتون دوستای گلم
خوشحال میشم جواب شما رو اقای تشنه حقیقت نسبت به پیام اقا منصور بخونم.

و اما مطالب
فراموش نکنید اگه خوشتون اومد حتما نشر بدید:

پل صراط

دادگاه حسابرسی یک #بیخدا

#خدا : من وجود دارم احمق نادان
بنده : شما چقدر مرموز بودین واقعا از آشنایی باشما خوشحالم
خدا : کافیست
برای چاپلوسی دیرشده
بنده : باورکنید جدی می گم فکر نمی کردم موجودی مثل شما وجود داشته باشه
وجود شما باتمام علم روز در تضاد بود
من الان چیزی رومی بینم که برای بشریت اکتشاف به حساب میاد
خدا : همه علوم روز ؟
واقعا چطورفکر کردی باعلم میتونی من رو درک کنی من بالاترازعلم و بزرگتر از قوه تخیل توهستم
بنده : پس چطورقراربودشما رو درک کنم ؟
خدا : از روی نشانه هایم
بنده : من نشانه ای نیافتم هرچه گشتم عدم حضورشما بود
خدا : خفه شواحمق
همه جا پرازنشانه های من است
همان حقت بود که بدست بنده مخلص من ذبح شوی وبیایی من را باچشمان خودت ببینی
بنده : یعنی شما اون صحنه رومی دیدی وکاری نکردی ؟
خدا : نادانی مثل توحقش بود
💥 @skeptiics✅
او را به #جهنم بفرستید
بنده : شما وجود داشتید و میدیدیدکه روزی هزاران کودک براثرگرسنگی می میرند ؟
قتلها
تجاوز به کودکان
#جنایت
همه رومی دیدید و کاری نمی کردید ؟
دعاهای همسرم که اون سالهای زیادی برای شفای فرزندم به شما التماس کرد
چرا حتی یک کلمه جواب ندادید ؟
خدا : در اینها حکمتی است
بنده : تو چطور خدایی هستی که زمینت بوی خون گرفته
انسانها به نامت یکدیگر راسلاخی می کنند ؟
نام تو جز ضرر برای ماچه داشته ؟
چرا کاری نمی کردی ؟
در تجاوز دسته جمعی به یک دختر چه حکمتی بود ؟
این همه ناقص خلق کردی که قدرتت را به رخ انسان بکشی ؟
اینهمه انسانهای بیگناه زنها وکودکان به خواست توکشته شدند ؟
اینهمه بلاهای طبیعی که باعث کشته شدن کسانی که به تو اعتقاد داشتند و چه کسانی که اعتقاد نداشتند
آیا بازهم به خواست توبود ؟

بهشتت برمن حرام باد
خدا : نمی خواهم بشنوم اورابه جهنم ببرید

بنده : با افتخار به جهنمی که توساختی می روم.


‌💠امام_حسن، امامى معصوم یا زنباره اى خوشگذران
#بخش_اول

‎در مورد #حسن_بن_على، امام دوم #شیعیان در مجالس و #محافل_شیعه کمتر سخن بمیان مى اید و کمتر داستانى در مورد علم و دانش یا فهم و شعور و احادیث او نقل میشود.
‎با رجوع به تاریخ به دو نکته بسیار تاریک و فاجعه بار در زندگی این فرزند #فاطمه, برمیخوریم که سعى داریم در این مقاله به آن بپردازیم.
قابل ذکر است که تمامی این مطالب از کتب خود اسلامگرایان و علمای شیعه برداشت شده و در پایان اسکن از صفحات این کتابها آورده شده.

١) ‎نخست نرمش قهرمانانه یا همان صلح با معاویه :
‎ #تاریخنامه_طبری منسوبه به #بلعمی در کتاب خود در مورد شرایط صلح #حسن_و_معاویه منجمله این شروط مینویسد:
‎ الف: یکى انکه بر منابر علی را لعنت نکنند، و آن خواسته که در بیت المال عراق است همه به حسن واگذارند تا او را باشد با برادران و خواهران، و آن پنج بار هزار هزار درم بود.

‎ب: شهر داراب گرد، خاصه به حسن دهند و این داراب گرد شهرى است از شهرهاى پارس نزدیک بصره و این خواسته از آن او بود و اولاد علی که درویش مانده بودند ….
‎معاویه تمام ان شرطها را پذیرفت جز لعنت فرستادن بر علی.
‎ #بلعمی در صفحه ٦٨٠ کتاب خود در این تاریخنامه ادامه میدهد:
‎ پس عبدالله عامر و عبدالرحمن ابن سمره بیعت بگرفت از حسن ابن على و تمام فرزندان علی، حسین بگفت من نکنم، حسن اورا بانگ بزد و گفت:
‎ تو بهتر از من میدانى؟ بیعت کن این بهتر است هم بدین جهان و هم بدان جهان. پس #حسین نیز بیعت کرد بر کراهیت.
‎ بلعمی در ادامه برای این خفت حسن او را از طرف اعراب #مذّل_العرب مینامد و اینکه اعراب او را ذلیل کننده عرب و باعث خفت و خارى خود میدانستند.
‎ #ابن_اسعد_واقدی از بزرگترین مورخین اسلامى در جلد پنجم  کتاب #طبقات در صفحه ٣٣ نوشته است :
#‎معاویه بیت المال را که در ان هنگام ٥-٦ ملیون بود به حسن واگذار کرد و ایشان ان مبلغ را براى تدارک سفر خود و خانواده خود به مدینه تصرف کرد، و پس از ان معاویه سالیانه مبلغ ١ میلیون درهم مستمری مقرر کرد و امام حسن پس از آن ده سال زیست.

‎#کتاب_تنزیه_الانبیاء نوشته شریف المرتضی در مورد صلح حسن مینویسد:
‎ عاقبت کار به جایى رسید که طرفداران امام به او میگفتند #ای_ذلیل_کننده_مومنین و او را علنا سرزنش میکردند.

#طبری نیز در تاریخ معروف خود در جلد پنجم صفحه ٢٥١٧ مینویسد:
‎#حسن_ابن_علی با معاویه صلح کرد به شرطی که هرچه در بیت المال وی بود برگیرد و خراج شهر داربگرد هم به او تعلق گیرد. پس از ان هرچه در بیت المال کوفه بود برگرفت و براه افتاد.
‎همینطور :
‎ﻣﻘﺮﺭﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺳﺎﻟﯿﺎﻧﻪ ۵ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﮔﺮﯼ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺩﺭﻫﻢ (ﻣﻌﺎﺩﻝ ۴ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﯿﻠﻮ ﻧﻘﺮﻩ) ﺭﺳﯿﺪ.(ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﺳﻼﻡ ،ﺟﻠﺪ ۴ ، ﺻﻔﺤﻪ ۸۸ )
‎ همانطور که دیدیم صلح امام حسن برای پول و راحتی مال دنیا و خوشگذرانی بوده و نه نرمش قهرمانانه و دروغهای شاخدار روحانیون شیعه.
 
دعواى این دو قوم اصولا بر سر مال و منال و غنایم بوده، کما اینکه گیس کشیدنها و آبرو ریزیهاى فاطمه نیز بر سر باغ فدک(ملک دزدى محمد) بود و هنوز هم شیعه و سنى سر این باغ و ملکیت آن به همدیگر جفتک پرانى میکنند.
براى خواندن زنبارگى حسن ادامه داستان را در بخش بعدى بخوانید.

‌💠امام_حسن، امامى معصوم یا زنباره اى خوشگذران
#بخش_دوم

‎مهمترین مساله در زندگی #حسن_بن_علی, علاقه شدید ایشان به زنان و طلاق دادن آنها بوده است که موجب شده داستان زندگی وی در هاله ای از ابهام بماند و کمتر از وی سخنی به میان بیاید.
‎حال میپردازیم به به این قسمت از حیات امام دوم شیعیان.
#ابن_اسعد_واقدی در کتاب طبقات در اینمورد اورده:
#امام_حسن بیش از نود زن به همسری برگزید و به او لقب طلّاق (طلاق دهنده) داده بودند.
‎واقدی نقل میکند که :
على بر روی منبر فرموده است، ای مردم کوفه به حسن ابن على زن ندهید که بسیار طلاق دهنده است.
‎مردی از قبیله همدان فریاد زد به خدا سوگند به او زن میدهیم هرکدام رو میخواهد نگهدارد و هر کدام را خوش نمیدارد رها سازد.
#محمد_ابن_عمر_واقدى از پدرش و او از #علی_بن_حسین نقل میکند که حسن ابن على مردی بسیار طلاق دهنده بود، با اینحال از هیچ زنی جدا نمیشد مگر اینکه ان زن همچنان به او دلبسته بود و اورا دوست میداشت.

‎واقدی از عبدالرحمن ابن ابى المولی نقل میکند :
‎ کمتر اتفاق میافتد که حسن ابن على ٤ زن ازاد عقد شده نداشته باشد. و همیشه چند زن را با هم داشت. و این بغیر از #کنیزها و #زنهای_غیر_دائم ایشان بوده است.
‎ واقدی از حاتم ابن حاتم ابن اسماعیل از جعفر ابن محمد از پدرش و او از عللى نقل میکند که: #حسن فرزندم همچنان زن میگیرد و طلاق میدهد ….
#‎ملا_باقر_مجلسی پایه و #ستون_مذهب_شیعه در کتاب معروف خود #بحار_الانوار در جلد یازدهم در مورد حسن ابن علی, از ابن ابی الحدید نقل میکند :
هرگاه امام حسن میخواست زنی را #طلاق دهد نزد او مى نشست و به او میفرمود: ایا دوست داری من فلان مبلغ و فلان شی را به تو بپردازم و تورا طلاق دهم ؟
‎ انزن میگفت اختیار دست شماست یا میگفت : اری
‎امام میگفت : فلان مبلغ مال تو باشد انگاه برمیخواست و طلاقنامه او را با همان مبلغ به او میداد .
‎ #کتاب_مناقب مینویسد : امام حسن دختر عبدالرحمن ابن حارث را خواستگاری کرد، عبدالرحمن پس از اندکی سکوت گفت: بخدا قسم عزیزتر از تو نزد من نیست ولی تو میدانى دخترم پاره تن من است و تو میدانى که زنان زیادى #طلاق میدهی، میترسم تو او را طلاق دهی و از تو رنجیده شوم زیرا تو پاره تن پیامبر خدایی.
‎ اگر شرط میکنی دخترم را طلاق ندهی موافقت میکنم، انگاه امام حسن برخواست و خارج شد و شنیدند که زیر لب میفرمود عبدالرحمن میخواهد دخترش را طوق گردن من کند.
‎ #مجلسی در ترجمه دهم بحارالانوار در صفحه ١٨٢ از کافی و او از امام صادق روایت میکند که حضرت امیر در حالی که بر بالای منبر در حال خواندن خطبه بود فرمود : #حسن زن زیاد طلاق میدهد به او زن ندهید . ناگاه مردی از قبیله همدان برخواست و گفت : بخدا قسم ما به حسن زن میدهیم زیرا فرزند رسول و علی ابن ابی طالب است . اگر بخواهد نگه میدارد و اگر نخواهد طلاق میده .
‎ #کافى به نقل از امام صادق مینویسد: که امام حسن تعداد ٥٠ زن طلاق داد و حضرت امیر مردم را از زن دادن به وی منع کرده بود.

‎بارى اخوندهاى شیعه با تحریف تاریخ برای ما ازین انسان مالدوست و خوشگذران امامى نورانی و معصوم ساخته اند و از فضایل و کرامات دروغیینشً میگویند و مردم بی خبر و بی اطلاع از متن تاریخ هم, باور کرده و در روز شهادتش بدست یکى از همین زنان نگونبخت بر سر خود میزنند.
این هم از تربیت فاطمه و على که چنین انسان عیاشى را تحویل جامعه انزمان داده اند.

‍ خلاصه نامه‌ی آیت الله آخوند خراسانی (بزرگ‌ترین مرجع وقتِ خودش) به آیت الله نائینی،
در 100 سال پیش،

درباره مضراتِ حکومت اسلامی❗️
(بسیار خواندنی‌ست) :

1. دیگر ادیان هم ترغیب می‌شوند حکومتِ متعصب دینی تشکیل دهند و نزاع دینی شکل می‌گیرد.

2. وقتی روحانیون پا به حکومت بگذارند، دیگر نمی‌توانند عیوب خود را ببینند و توجیه می‌کنند و فسادها را نادیده می‌گیرند.

3. مسند روحانیت، مسندِ مبارزه با فساد است؛ و مسندِ حاکمان،همواره توأم با فساد.
با این کار، هم مسند مبارزه با فساد را از دست می‌دهیم و هم روحانیت را مفسد می‌کنیم.
"وای به روزی که بگندد نمک"
حتی اگر فاسد نشویم همه مفاسد را به گردن روحانیت می‌نویسند و دین نابود می‌شود.

4. علم حکومت‌داری و سیاست، یک علم و فن است؛ و روحانیون از این علم، حداقل تا الان کاملاً تهی هستند.
ورود بدون علم و تجربه و فن به این حوزه بدون طی مراحل آن باعث آبروریزی برای روحانیون می‌شود.
صرف این‌که روحانیون انسان‌های خوبی هستند که دلیل نمی شود هر علمی و هر فنی را بلد باشند.

5. آمال و آرزوی ما تبعیت حکومت از دین است در حالی‌که اگرحکومت را در دست گیریم، به تبعیتِ دین از حکومت دچار خواهیم شد.

6. چون مردم، ما را نایبان امام زمان می‌دانند، انتظار دارند حکومت دینی هم، همان شرایط را ایجاد کند. و وقتی نتوانیم در آن سطح، عدالت را برقرار کنیم، نسبت به امام زمان و دین، سست عقیده می‌شوند.

7. اکنون که مناصب حکومتی نداریم ، این‌همه اختلاف نظر وجود دارد. اگر به حکومت برسیم، این اختلاف نظر، باعثِ چندپاره‌گیِ دین و ایجاد فرقه‌های جدید و آسیب به دین می‌شود.

8. ما فقط سواد فقهی داریم.
و چون فقیهِ خوبی هستیم
(که تازه، همه‌‌ی ابوابِ فقه را هم نمی‌دانیم)، دلیل نمی‌شود که به علوم دیگر مانند مدیریت و ... هم تسلط داشته باشیم.
علم فقه، یک علم است با مسائل خودش؛ و ربطی به اداره‌ی جامعه و مسائل آن ندارد.

9. اسلام را در طول چندین قرن، حکومت اسلامی نگه نداشته است بلکه حوزه های علمیه نگهداشته‌اند.

10. اکنون که دست ما به حکومت نرسیده است، اطرافیان ما چه کارها که نمی‌کنند ! ...
وای به روزی که دست‌مان به حکومت برسد !
بستگان ما، در صورت حکومت، از موقعیت استفاده خواهند کرد و باعث آبروریزی برای مرجعیت و دین اسلام خواهند شد و مردم آن‌ها را به پای ما می‌نویسند.

11. کسانى که مناصب حکومتى را در اختیار دارند، فریب‌کارى و ناراستى و دروغ ‌گویى، از لوازم اولیه‌ی کار و شغل خود مى‌دانند؛
و شاید هم در پاره‌ یى از موارد، امور آن‌ها بدون دروغ نمى‌گذرد؛
زیرا محتمل است که در پاره یى جاها به دلیلِ مصالحِ مهم ‌ترى، دروغ گفتن براى آن‌ها مجاز باشد. اما به همین دلیل که اشغال این مناصب، با پرهیز از دروغ، منافات دارد (خوب و بد و درست و نادرستش‌ به کنار)
علماى دین باید از این مناصب بپرهیزند؛ زیرا اگر بخواهند پایبند راستى و صداقت باشند، امورشان نمى‌گذرد؛ و اگر هم بخواهند مثل بقیه سیاستمداران، هرجا که صلاح دیدند دروغ بگویند، این کار دو خطر بزرگ دارد؛
یکى این‌که خرده خرده، قبح دروغ در نظرشان از بین مى‌رود و تقید آنان به صداقت، در موارد دیگر متزلزل مى‌شود؛ و این امر، گرچه براى همه بد است ولى براى عالِمِ دین، از همه بدتر و خطرناک ‌تر است.
دیگر این که عامه مردم وقتى ببینند علماى دین (با هر عذرى، و لو موجه) در موارد متعدد دروغ مى‌گویند، کم کم این شبهه برای‌شان پیش مى‌آید که پس نکند در موارد دیگر، از جمله در احکام الهى و اعتقادات دینى و مذهبى نیز علماى دین به دلیل عذرهاى ولو موجه دروغ می‌گویند و آنگاه ایجاد چنین تصورى در اذهان عامه مردم، بسیار خطرناک است و بالمآل موجب بى اعتقادى آنان به مبادى و آداب دینى خواهد شد.

12- پس از همه اینها، مردم وقتی از دست حکومت به جان می آیند، به ما پناه می آورند. اگر حکومت در دست ما باشد چه کنند، و کجا بروند و به که پناه ببرند؟

از کتاب : «دیدگاه‌های آخوند خراسانی و شاگردانش»،
نوشته آقای علی اکبر ثبوت،
فصل اول، صفحه 18 به بعد.

به تک تک موارد دقت کنید و ببینید چه قدرت تحلیل و آینده نگری عمیقی در متن موجود است.

"تناقض میان عالم مطلق بودن و قادر مطلق بودن"

می گویند:

فرض اول‌ :
خدا قادر مطلق است .

فرض دوم :
خدا عالم مطلق است .

نتیجه فرض اول :
خدا در هر زمانی ، هر کاری را که اراده کند ، به صورت آنی می تواند انجام دهد .

نتیجه فرض دوم :
خدا از هر چیزی در هر زمانی (گذشته ، حال ، آینده) به صورت آنی با خبر است .

فرض سوم :
خدا در زمان A بر سر یک دو راهی قرار دارد و یکی از شاخه های دوراهی مانند Y را انتخاب می کند .

نتیجه فرض دوم :
خدا از قبل می دانست که شاخه Y را انتخاب خواهد کرد .

تناقض :
طبق نتیجه فرض دوم ، خدا از قبل می دانسته که چه شاخه ای را انتخاب می کند ، به همین خاطر در زمان A انتخاب دیگری جز انتخاب شاخه Y نداشته است و این به معنای عدم قادر مطلق بودنِ خداست . و اگر شاخه X را انتخاب کند ، این به معنای عدم عالم مطلق بودن خداست .

✅ کشتی نوح (لطفأ تا آخر بخوانید)

کَشتی نوح نام یک کشتی در داستان‌های کتب مقدس در دین‌های ابراهیمی است.
بنا بر این داستان‌ها، نوح پیامبر به فرمان خدا این کشتی را ساخت خود، خانواده خود، کسانی که به وی ایمان آورده بودند و نمونه‌ای از هر حیوان را از پیامدهای طوفان نوح نجات دهد.
این داستان در بخش‌های ۶ تا ۹ کتاب پیدایش، اولین کتاب از تورات یهودیان، کتاب مقدس مسیحیان و قرآن سوره‌های ۱۱ و ۷۱ آمده و نسخه‌های دیگری از آن نیز دیگر منابع دیده می‌شود.
بد نیست این داستان رو یه مروری بکنیم.
اطلاعات زیر طبق کتاب های تورات، انجیل و قرآن است.
مدت ساخت کشتی: 120 سال
سن نوح زمان وقوع طوفان: در 600 سالگی
مدت بارندگی: 40 روز و 40 شب
مدت شناور بودن کشتی: 1سال و 2 ماه و 27 روز
علت طوفان: فساد روی زمین
اندازه ی کشتی: ارتفاع 13 متر، طول 137 متر، عرض 22 متر
جنس کشتی: چوب (کوفر)
مسافرین:
17 هزار و 400 عدد پرنده
12 هزار عدد خزنده
9 هزار عدد پستاندار
5 هزار عدد دوزیست
2 میلیون حشره
7 نفر انسان به اضافه خود نوح
(این تعداد جاندار فقط شامل یک جفت از هر نوع جانداری هست که در اون زمان میزیست)
یک تصوری از برخی حیوانات داخل کشتی
غذای مصرفی برای یک جفت فیل در یک سال: 165 تن غذا و 16 تن آب
همچنین برای یک جفت زرافه: 24 تن غذا
یک جفت اسب آبی: 29 تن غذا
یک جفت شیر: 7 تن گوشت (گوشت هایی که تا یک سال فاسد نشن)
(این فقط بر فرض اینکه هیچکدوم تولید مثلی انجام ندن)
سطح آب: 6 متر بالاتر از مرتفع ترین بلندی روی زمین (6 متر بالا تر از اورست)
ارتفاع اورست: 8 کیلومتر و 848 متر
دمای هوا در این ارتفاع: از منفی 35 درجه سانتی گراد تا منفی 14 درجه سانتی گراد
دمای فریزر یخچال خونمون: میانگین منفی 5 درجه سانتی گراد
دمای انجماد آب: 0 درجه سانتی گراد
اکسیژن موجود در این ارتفاع: 73% کمتر از اکسیژن سطح زمین
-بطور مثال یک سال زندگی یک جفت شیر در دمای منفی 35 درجه سانتی گراد !
-کشتی شناور روی آبهای منجمد !
-تنفس 9هزار پستاندار در کنار هم با احتساب کمبود 73% اکسیژن در این ارتفاع نسبت به زمین تمام پستانداران و ...)
-از دمای آب و فشار آب و مقدار نور و مخلوط آب شور و شیرین هم بگذریم.
-از بردن حیوانات از سرتاسر زمین به کشتی هم بگذریم.
-از جا دادن حیوانات در کشتی هم بگذریم.
-از درست رفتار نکردن حیوانات با هم هم بگذریم.
-از قضیه های پیش اومدن راجع به فضولاتشون هم بگذریم.
حالا بیاید بچه های خوبی باشیم و فرض کنیم همه اینا شدنی هست و تمام گونه های زیستی اون موقع صحیح و سالم بعد از یک سال به خشکی میشینن.
چه اتفاقی افتاده ؟
-گیاه خواران هیچ گیاهی برای خوردن ندارن
-گوشت خوار ها هیچ حیوانی برای خوردن ندارن
-برای تولید مثل شما به حداقل 50 حیوان نر و ماده نیاز مندید و با فقط یک جفت نسل اون حیوانات از بین خواهد رفت.
حالا نوح وظیفه ی منقرض نشدن نسل انسان رو به عهده پسرانش میذاره
حام و سام و یافث
این 3 تا با زناشون مشغول کار میشن و نتیجه کار این میشه:
اسم فرزندان حام: کوش، نمرود، (جفتشون پسر)
اسم فرزندان سام: عیلام عیلام، آشور، ارفکشاد، لود، آرام (همشون پسر)
اسم فرزندان یافث: جومر، ماجوج، مادای، یاوان، توبال، ماشک، تیراس (همشون پسر)
خب فکر کنم نسل آدمی به بن بست میخوره اینجا مگر اینکه همه پسرای نوح بکر زا بوده باشن.
مقایسه ی کشتی نوح با باغ وحش سن دیگو
باغ وحش: 3 هزار تا حیوون در 1800 هکتار زمین و 500 نفر کارمند
کشتی نوح: 50 هزار تا حیوون در 1 کشتی چوبی و 8 نفر مراقب
مقایسه ی کشتی نوح با کشتی تایتانیک
مدت شناور بودن
تایتانیک: نهایتا یک هفته
نوح: 1سال و 2 ماه و 27 روز
ابعاد
تایتانیک: ارتفاع 53 متر، طول 268 متر، عرض 28 متر
نوح: ارتفاع 13 متر، طول 137 متر، عرض 22 متر
جنس کشتی
تایتانیک: فولاد
نوح: چوب
تعداد مسافرین
تاتانیک: 3 هزار نفرو 547 نفر (انسان) و تداکرات تغذیه اشون برای 2 هفته
نوح: 50 هزار حیوون، 2 میلون حشره، 8 نفر انسان و تداکرات تغذیه ای این تعداد جانور
ساخت توسط
تایتانیک: چندین هزار مهندس و تکنسین
نوح: نوح به همراه خانواده
واقعا این داستان رو مردم باور میکنن ؟
اگر قرار به معجز ه کردن بود که همه این مشکلات رو خدا با معجزه پوشش بده چند تا سوال:
-چه نیازی به کشتی بود ؟
-نمیتونست از همون اول معجزه به کار ببره ؟
-نمیتونست طراحی بهتری تدارک ببینه برای کشتن انسان های مفسد؟
این همه معجزه برای پوشش دادن این همه اشکال ؟
این همه مشکل !
این همه معجزه !
قلبشون رو از کار مینداختی راحت تر نبودی ؟
یا اصلا چرا خلق کردی که بکشی ؟

خواهشا تمام مطالب ها رو کامل بخونید

نشر فراموش نشه

ممنون
با سلام خدمت جناب با منطق

یت و نهایت بشر همون انسانیته همون عدالت و رفاه اجتماعیه . هر کسی با هر عقیده و مسلک و هدفی که میخواد زندگی کنه ازاد هست و تا زمانی که اون اهداف و عقایدش برای کسی ضرر نداشته باشه میتونه به راحتی اون افکار رو ترویج کنه.

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir


این جوابا رو از کجا میاری تو که به اخلاقیات پایبند نیستی چون دین نداری اصولا افرادی اتیستی مانند شما تنها هدف زندگی رو انتقال نسل و سکس. و خوردن میدونند دقیقا مثل حیونا.
به نام انکه هستیم به هستیش ،هست شد

جناب با منطق
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است // وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

در باب دین
شما در باب وجود امور غیر انسانی در ادیان معتقدی که وجود چنین اموری دلیل بر این است که ادیان بر باطل و وجودشان مضر و مخرب است بنده به تفصیل بیان کردم من نیز این امور را نه انکار میکنم و نه تایید یعنی به عنوان یک انسان متدین بامحوریت دیدگاه عقل و فطرت ان امور را در حال حاضر درک کرده و انها را تایید نمیکنم به عبارتی معتقدم دین اگر به درستی دین باشد نباید مخالف عقل ،علم و اخلاق و انسانیت باشد
بلکه معتقدم باید دین مساوی انسانیت و مقوم ان باشد
چون طهارت نبود کعبه و بت خانه یکی است //نبود خیر در ان خانه که عصمت نبود

اما این دیدگاه را عقلا دلیلی نمی دانم بر اینکه اولا دین در زمان خویش نیز و در عصر نزول به همین شکل با علم و اخلاق در تضاد بوده باشدو نتیجه بگیرم که متدینین ان زمان عده ای عاری از اخلاق بوده اند زیرا این استدلال را ناقص میدانم و دلیل ان را رشد سطح معرفت بشر عنوان کردم و ان را به لباسی تشبیه کردم که در زمانی اندازه معرفت ما بوده و حال نیست .
ثانیا این که در گذشته دین چگونه بوده و این که در همین الان از دین سوء استفاده میشود بیان شد که دین همچون یک ابزار است که قابلیت ان را دارد که درست استفاده شود و یا مورد سود استفاده قرار گیرد مانند علم هسته ای یا علوم دیگر که این قابلیت دوگانه را دارند بنابر این عقلا مااز این کاستی ها نمی توانیم نتیجه بگیریم که دین از اصل بیفایده و مضر است و باید ریشه کن گردد . بلکه معتقدم از انجا که دین رشه در فطرت ما دارد و از زندگی بشر قابل انفصال نیست ما حتی اگر به زندگی پس از مرگ هم باور نداشته باشیم به این عامل برای زندگی مصالحت امیز نیاز داریم منتها به شرط اینکه دین را به درستی درک کنیم و جلو سوء استفاده از ان را بگیریم. یعنی دین را کاملا مطابق با اخلاق و علم تفسیر کنیم . بنابر این به نظر من هدف تمام اندیشمندان و حق گرایان باید باید روی این امر متمرکز گردد نه نابودی دین به عبارتی انچه در حال حاضر ضرورت است اصلاح دین است نه انکار ان زیرا به عقیده بنده انکار دین به ما کمکی که نمی کند، هیچ ، بلکه اوضاع را وخیمتر میکند .
در هر صورت بنده دلایل خود را ذکر کرده و شما به هر دلیل یا بی دلیل مخالف هستی و همچنان مسر به نابودی ادیان به خصوص اسلام میباشی بنده عرض کردم بسیار خوب حال ما فرض را بر درستی نظر شما میگیریم و ادیان را باطل و مضر قلمداد میکنیم حال میخواهیم بدانیم که دنیای پس از ادیان چگونه دنیایی است و ایا ما را به سعادت میرساند یا خیر ؟
بنابراین از اینجا به بعدبحث ما چیز دیگری است یعنی بحث دنیای پس از ادیان است پس خواهشی که از شما دارم دوباره به عقب برنگردید زیرا شما الان دیگر نمی توانی برای من از نقص ادیان صحبت کنی ودلیل بیا وری زیرا بنده موقتا حرف شما را قبول کرده وبا فرض شما جلو می ایم بنابر این از این به بعد بحث ادیان و نواقص ان موضوعیت ندارد و این مطلب را به فارسی اشکار میگویم و ابهامی در ان نمی بینم پس از شما توقع دارم به خاطر همان شعار خرد گرایانه که به ان اعتقاد داری فعلا بحث ادیان را بیخیال شوید و به قول معروف موقتا از خر شیطان پیاده شوید شاید به نتیجه قابل قبولی رسیدیم .
در باب اثبات یا رد خدا
شما فرمودید این که من از شما برای انکار وجود خدا دلیل بخواهم از سخیفترین امور است .چرا ؟ به چه دلیل من از شما نباید دلیل بخواهم شما بزرگترین ادعای تاریخ را دارید شما دنیای به این با عظمت را بیخالق میدانی ان وقت توقع داری دیگران برای این ادعا از شما دلیل نخواهند این را کدام منطق میگوید ؟ پس شما چطور از ما دلیل میخواهی والبته درست هم هست شما هم باید دلیل بخواهی و این حق شماست که برای هر ادعا دلیل بخواهی . بنابر این بین ادعای ما و ادعای شما منطقا هیچ تفاوتی نیست و هر دو یک نوع ادعا ست منتها یکی سلبی است و دیگری ایجاب و هردو منطقا نیازمند دلیل .
شما فرمودی ما برای وجود خدا باید دلیل بیاوریم بنده که برای شما دلیل اوردم لذا از این به بعد این وظیفه شماست که یا باید ان را قبول کنی یا با دلیل رد کنی اگر بتوانی دلیل بنده را رد کنی تازه ما به ندانم باوری میرسیم نه به خدا نا باوری . یعنی منطقا حتی اگر شما دلایل بنده را با دلیل مستدل و معقولانه رد کنی تازه ادعای من را مبنی بر وجود خدا را رد کرده ای اما این به معنی این نیست که عدم وجود خدا را اثبات کرده باشی چون عقلا ممکن است دلایل دیگری بر اثبات وجود خدا باشد ومن و شما از ان بی اطلاع باشیم پس تنها راه برای اثبات بیان شما مبنی بر عدم وجود خدا این است که شما هم دلایلی بر عدم و جود خدا بیاوری و تازه اگر من نتوانم ان دلایل را رد کنم شما میتوانی ادعا کنی که عدم و جود خدا را اثبات کرده ای بنابر این تا زمانی که شما دلایل بنده را رد نکرده ای عقلا حتی نمی توانی ادعای ندانم باوری داشته باشی چه رسد به انکار .
اما در خصوص اینکه گفتی شما ترجیح میدهی مقلد دانشمندان بی خدا باشی البته این حق شماست که اگر خود محقق نباشی پیرو هر که می خواهی میتوانی باشی چه با دلیل چه بی دلیل .
اما سوال این است که اگر شما یک مقلد هستی و از خود جهانبینی و ایدئو اوژی نداری چطور به خودت جرئت میدهی مبانی فکری ادیان که بخش اعظم کره زمین را تشکیل میدهند را به چالش بکشی شما اصلی ترین عقیده بشریت را به چالش میکشی تازه میگویی مقلد دانشمندان بی دین هستی که حتی دلایل انها را مبنی برانکار خدا نمی دانی (البته این مطلب را با اتکا به مطلب خودتان میگوییم و اگر غیر این است این بیانات در مورد شما صادق نخواهد بود ) به هر حال یا شما خود صاحب نظر و محقق هستی که باید ادعاهای خود را با دلیل بیان کنی یا مقلد هستی که در این صورت در جایگاهی نیستی که بخواهی ادیان و خدا را به چالش بکشی
قلندران طریقت به نیم جو نخرند ///قبای اطلس ان کس که از هنر عاریست

در باب انسانیت

شما
سوال دوم شما هم که چرا من از انسانیت دفاع میکنم ازتون میپرسم چرا از انسانیت دفاع نکنم؟ انسانیت چه ربطی به ادیان و وجود خدا داره؟

جواب
شاید بتوان انسانیت را منهای ادیان توجیه کرد ولی انسانیت منهای خدا اصلا بیمعنی است شما روی چه اصولی میگویی من باید خوب باشم من چرا باید وقتی منافعم در پایمال کردن حق دیگران است این کار را نکنم وقتی بدانم که هیچ باز خواستی هم در کار نیست . یعنی وقتی من میدانم با پایمال کردن حق دیگران به خواسته ای ذاتی خود میرسم و بدانم که اگر این کار را بکنم کسی از من نمی پرسد چرا به چه دلیل باید این کار را نکنم مثلا من در بین راه کیف پولی پیدا میکنم و بدون اینکه کسی مرا ببیند ان را بر میدارم و بعد مدتی صاحب ان از راه میرسد و دنبال کیفش بر میگردد و به وضوح اشفتگی و ناراحتی او را میبینم و از طرفی میدانم که به ان پولها نیاز دارم و میتوانم بسیاری از نیازهای خود را بر طرف کنم در اینجا عقل حکم میکند که من باید منافع خودم را در نظر بگیرم و صاحب کیف هم باید حواسش را جمع میکرد تا کیفش را گم نکند و اشتباه او به من مربوط نیست و از طرفی به خدا هم معتقد نیستم که بخواهد مرا باز خواست کند . حال شما با چه منطقی به من میتوانی بقبولانی که من باید کیف پول را به صاحبش برگردانم . حال شما همین مسئله کوچک را به تمام اعمال فردی و اجتماعی تعمیم بدهید ببینید ایا با تفکر شما ما چگونه باید به مردم بقبولانیم که به حق هم احترام بگزارند

شما
حالا من از شما یه سوال میپرسم چرا اکثر کافران از انسانیت دفاع میکنن؟ چرا ادیان که خودشون رو مظهر اننسانیت میدونن ضد انسانی ترین اعمال رو مرتکب میشن؟

جواب
شما در اینجا اشکارا مغلطه کردید
اولا نه همه مسلمانان اعمالشان مخالف انسانیت است و نه همه کافران مدافع انسانیت هستند شما این حقیقت را هم در تاریخ و سطح کلان میتوانی مشاهده کنی هم در زمان معاصر و در متن زندگی روزانه و افراد مختلف و اساسا اکثر انان که به مردم ظلم وستم میکنند اصلا به خدا معتقد نیستند زیرا اصلا محال است کسی به خدا معتقد باشد و بتواند به راحتی به حق دیگران تجاوز کند و این که عده ای از این افراد افرادی مذهبی هستند دلیلی نمی شود که انان در باطن به خدا معتقد باشند و این کاملا بدیهی است که اکثر ما فقط به لحاظ اینکه پدر و مادر مذهبی داریم در زمره دینداران هستیم نه اینکه حقیقتا خود از روی تحقیق دین را انتخاب کرده باشیم . البته هستند کسانی هم که دین را وارونه متوجه شده اند و الا دین که خود منادی انسانیت است چگونه میتواند کشنده انسانیت باشد
همچنین انان که دیندار نیستند ولی انسانهای خوبی هستند این تنها در ظاهر قضیه است و انها در حقیقت پیرو فطرت خود هستند که بنده به کرار گفته ام این که فطرت ما را به انسانیت فرا میخواند خود دلیل وجود خداست نه عدم ان و دلایل ان را به کرار ذکر کرده ام و اگر برای شما نامفهوم بوده بفرمایید تا مفصلا تشریح گردد
بنا بر این شما نمی توانید اعمال مسلمانان را که خلاف انسانیت عمل میکنند به حساب اصل دین بگزارید . شما خودتان میگویید اکثرا نه همه زیرا انسان یک موجود چند جانبه است و میتواند در عین اینکه مسلمان باشد مومن نباشد و حتی کافر در لباس مسلمان باشد یعنی منافق .به همین خاطر ما در قران شاهد مراتب معرفتی هستیم یعنی یک جا بین مسلمان و مومن تفاوت قایل است (منافق و مومن که هر دو مسلمانند ) و حتی بین مومنان هم تفاوت قائل است و به صراحت می گوید ای کسانی که ایمان اورده اید ، ایمان بیاورید واین ایمان را صرفا یک حالت ذهنی نمی داند بلکه معتقد است این ایمان باید در تمام جنبه های زندگی فردی و اجتماعی ظهور یابد که از ان تحت عنوان امتحان الاهی نام برده شده
و اگر شما اشکال کنی که در خود احکام ایراد اخلاقی هست قبلا به تفصیل بیان کردم این احکام در حوزه معرفت بشر ان زمان است و ما میتوانیم همین حقیقت را در محدوده معرفت بشر امروز پیاده کنیم یعنی دین را با درک از انسانیت امروز تفسیر کنیم به بشر بگوییم شما وقتی مومن واقعی هستی که ایمان و انسانیت در تمام ارکان زندگیت جاری باشد و با جان و مال و همه هستیت در راه ارزشهای الاهی قیام کنی
البته این مطالب را جهت پاسخ به پرسش شما عرض کرده و چنانچه قبل بیان شد فعلا بحث ما این مسائل نیست
شما
تا بحال کافری رو دیدی که سر یک مسلمانی رو بخاطر عقایدش ببره؟
جواب
شما اگر تاریخ را به خوبی مطالعه کنی از این موارد بسیار مشاهده خواهی کرد پس مشرکان به خاطر چه با مسلمانان میجنگیدند و سر انان را میبریدند

شما
چرا در قران شما دستور داده شده که کافران رو بکشید؟ اقای مدافع انسانیت در قران شما به صراحتا اعلام میکنه کافران نجس هستن. قران شما که الگوی انسانیت اسلامیه مجوز به برده بردن کافران و اهل کتاب رو میده مجوز کشتار کافران رو میده اونارو نجس میدونه. اون دوستایی که میان به انجیل ایراد میگیرن و میگن خدای مسیح نژادپرسته یک نگاهی به قران خودتون بندازید که چگونه مخالفان محمد رو خطاب قرار میده به اونا لقب بوزینه و میمون میده. بنظر من شمایی که داری از پاسخ دادن به این اتهامات تفره میری. همیشه در طول تاریخ این جنگ مذاهب و ادیان بودن که انسانی ترین اصول اخلاقی رو زیر سوال بردن. شما بمن جواب بده که دین مبینتون که اینقد از انسانیت دفاع میکنه چرا پیروانش این همه همدیگه رو میکشن اونم به بدترین شکل ممکن. چرا پیامبرتون یه دفه در مدینه پوست میندازه و اینطوری به جون کفار و یهودیان میوفته؟ چرا خدا یک دفه دستورات انسانیش تبدیل به فجایع غیر اخلاقی میشه؟ چرا یهودیان رو در یک روز به اون شکل گردن میزنن؟ چرا زن و بچه او...

جواب
بنده به کرار دلیل وجود این مسائل را بیان کردم و لی چنان چه بیان شد فعلا ما فرض رابر این گذاشته ایم که حق باشماست لذا فعلا بحث ما چیز دیگریست وان این است که شما ما را به انسانیت منهای خدا و دعوت میکنید و باید به ما ثابت کنی که میشود به خدا معتقد نبود و در عین حال در اوج انسانیت بود
همچنین شما که به ماورا اعتقاد نداری اصلا خود این انسانیت را چگونه در وسط قوانین طبیعت توجیه میکنی قانون طبیعت به ما می اموزد که بخور تا خورده نشوی (تنازع بقا )قانون طبیعت به ما می اموزد که هر که قوی تر و برتر است باید زنده بماند (بقا اصلح ) قانون طبیعت به ما می اموزد که باید اغراض و امیال طبیعی را اقناع و ارضا کرد و این یعنی خود خواهی و خود گرایی ولی انسانیت میگوید اصل با دیگر گرایی و نفی خود خواهی است شما چگونه این تناقضات بین طبیعت و اخلاق را توجیه میکنی
لطفا دلیل خود را برای دفاع از انسانیت بیان کرده و بفرمایید که ریشه انسانیت در یک موجود طبیعی که هیچ اعتقادی به ما ورا الطبیعه ندارد در کجاست ؟؟؟

در باب هدف و غایت بشر
تمام این اهدافی که بر شمردید بسیار خوب و پسندیده است اما چند سوال از شما دارم
1. شما نگفتید که ضمانت اجرای این اهداف چیست یعنی روی چه حساب و کتابی بشر باید به دنبال این اهداف باشد ؟به عبارتی شما برای به حرکت در اوردن و هدایت بشریت به سمت این اهداف باید ابتدا یک جهان بینی جامعی برای بشریت ترسیم کنی که تمام جنبه های بشریت را در بر بگیرد یعنی طبق ان جهان بینی
اولا :تکلیف خدا را معلوم کنی یعنی با دلیل عدم وجود ان را ثابت کنی
ثانیا :به انان ثابت کنی که انسانیت بهتر از حیوانیت است و ما برای زندگی صلح امیز باید به حق هم احترام بگزاریم تا در صلح زندگی کنیم .
ثالثا : دلیلی قانع کننده برای انان بیاوری که انان را ملزم به انسانیت کند به گونه ای که ما بپذیریم طبق ان دلیل حق دیگران محترم تر از ارضاء خواسته های ماست
رابعا: عاملی برای شناخت انحرافات و جلوگیری از تخلفات معرفی کنی که با اتکا به ان ما بتوانیم از این انحرافات جلوگیری کنیم منتها نه فقط در بعد ظاهری بلکه این عامل باید بتواند از درون ما را از انحراف مصون بدارد زیرا انسانیت و رعایت حق دیگرا ن امری درونی است و گاهی حتی هیچ کس جز خود ادم متوجه انحرافات ان نمی شود بنابر این شما باید عاملی را معرفی کنی که ما را از درون متحول کند نه صرفا از بیرون (مانند قانون که به راحتی میتوان ان را دور زد )
مجددا تاکید میکنم فعلا بحث ما در خصوص وجود و عدم خدا و توجیه انسانیت منهای خداست نه دین و معایب ان
با سپاس
ناحقجو
ما اتئیستها حیوون هستیم ولی اقلا مثل حیوونا به خودمون رحم میکنیم شما که به همنوع خودتون رحم نمیکنید و مثل اب خوردن ادم میکشید و سر میبرید. شماها مادون حیوان هستید هیچ حیوانی رو نمیتونی بیابی که اینطوری همنوع خودشون یا حیوون دیگه ای رو بکشه مگر برای رفع گرسنگیش. یعنی همون حیوون هم وقتی یکی رو کشت تا زمانی که گرسنه نشده و شکمش سیره به بقیه کاری نداره ولی شماها چطور؟ شکمتون هم سیره بازم به جوون هم میوفتین و هرقدرم ادم میکشید بازم سیر نمیشید ازین لحاظ هم قابل قیاس با حیوون نیستید. هیچ حیوانی اعضای حیوان دیگه ای رو قطع نمیکنه ولی شما راحت اینکارو میکنید. شماها که سکس رو حیوونی میدونید نصف احکام دینتون در مورد سکسه اگه اون احکام رو ازتون بگیرن چیزی ندارین. خدای شما هم وعده سکس که یک عمل حیوانیست رو در بهشت بهتون داده . اونم نه با یکنفر بلکه باهزاران هزار حوری. هیچ حیوونی اینطوری دنبال سکس نیس که خدای شما بهتون وعده داده. خدای شما بهتر میدونه که قراره چهه حیوونایی رو به بهشت ببره واسه همین توی بهشت اجازه حضور حیوونی رو نداده چون به اندازه کافی قراره از شما پرش کنه.
اما از یک جهاتی پست تر از حیوانات هم هستید چون حیوونا با همنوع نابالغ خودشون سکس نمیکنن ولی شما به دختر نابالغ هم رحم نمیکنید یه نگاهی به فتواهای علمااون بندازید که لذت بردن از کودک شش ماهه رو هم حلال کردن! حالا برو با انسانیتت حال کن مادون حیوان. دفعه بعد بخوای چاک دهنتو باز کنی و هر چیزی رو به زبون بیاری منم چاک دهنم گشادتر میشه.
بهت توصیه میکنم بجای اومدن در این سایتهای علمی و خوندن این مطالب که هیچی ازش سر در نمیاری برو دوتا سایت پورونو و سکسی سر بزن یک چیزی یاد بگیری اقلا بتونی توی صیغه خانه ها و خانه های عفاف از نکاتش استفاده کنی و از درجه مادون حیوانی به مقام حیوانی ارتقا پیدا کنی
جناب حقگرا
ازاینکه ازین اعمال غیر انسانی اسلام دفاع نمیکنی خودش روزنه امیدیست. اما بی منطقی شما برایم سوال برانگیز است در حالی که اسم خودتون رو حق گرا گذاشته اید در زیر چندتا ازین بی منطقیارو میشمارم:

شما نوشتی که :
اما این دیدگاه را عقلا دلیلی نمی دانم بر اینکه اولا دین در زمان خویش نیز و در عصر نزول به همین شکل با علم و اخلاق در تضاد بوده باشدو نتیجه بگیرم که متدینین ان زمان عده ای عاری از اخلاق بوده اند زیرا این استدلال را ناقص میدانم و دلیل ان را رشد سطح معرفت بشر عنوان کردم و ان را به لباسی تشبیه کردم که در زمانی اندازه معرفت ما بوده و حال نیست.
درسته برخی از اعمال بوده است که در زمانی ناپسند نبوده ولی بعدها با تکامل اخلاقیات قبیح شده اند مثل سکس با محارم که زمانی بشر انجام میداد ولی الان عملی ناپسند است ولی در طول تاریخ همیشه بردگی غارت قتل انسانها مکروه و ناپسند بوده است. بعدشم اسلام 1400سال پیش ظهور کرده است نه 14000سال پیش. در دوره ای که اسلام در حجاز ظهور کرده بود مسیحیت هم در عربستان بوده است که در برابر اسلام دین بسیار ارامتر و انسانی تری بوده. پس این توجیحی نیست که بگیم در ان زمان خشونت و کشتن عمل متدوالی بوده و اسلام ناگریز خودشو با محیط اطرافش همرنگ کرده است. در حدیثی از محمد است که گفته من برای تکمیل مکارم اخلاقی مبعوث شده ام. اما خیلی جالبه که میگی عقلا دلیلی نمیدانم که اسلام در ان زمان هم بهمین شکل غیر اخلاقی بوده باشه. عزیز من برای هر چیزی که نباید به عقل رجوع کرد عقل در تاریخ زیاد معتبر نیست. نه اینکه اصلا معتبر نباشه ولی بیشتر از عقل روایت تاریخی معتبره. مثلا یکی بیاد بگه عقلا دلیلی نمیبینم که یک نفر مثل هیتلر بتونه صدهاهزار نفر رو بکشه. یک نگاهی به تاریخ سدر اسلام بنداز متوجه میشی که کشتار یهودیان و مخالفان محمد و یا کاروان زنی و غارت اموال و ناموسهای مشرکین و اهل کتاب بارها اتفاق افتاده است. حادثه تاریخی رو باید برپایه سند و مدرک تاریخی رد کرد نه براساس حدسیات و عقلیات. تاریخ تمام این جنایات رو ثبت کرده و علمای اسلام هم تایید کرده و داعش و گروههای بنیادگرای اسلامی هم دقیقا مطابق با سنت این کارو میکنن ولی خب من هر قدرم اینجا بگم چون به ضررشماست قبول نخواهی کرد و دنبال رد کردنش هستی. تنها نکته مثبت شما اینه که اقلا به غیرانسانی بودنش معترفی و مثل بقیه نمیگی که تا نباشد چوب تر فرمان نبرند گاو خر. من از روی لجاجت با شما بحث نمیکنم بلکه با نگاهی به تاریخ حرفهای شمارو قبول نمیکنم. جالبه که شما اول گفتی که خشونت جزئی از فرهنگ اون زمان بوده ولی الان یه چیز دیگه ای میگی

اما اینکه گفتی برای اثبات خدا دلیل اوردی و من نپذیرفتم چون شما به خیال خودت دلیل اوردی در صورتی که حرفای شما بچه دلیل هم نبود. حرف شما مثل اینه که یک دانش اموز بره پیش معلمش بگه اقا من که سوال امتحانی رو حل کردم شما چرا بمن نمره ندادی. اون دانش اموز به خیال خودش تونسته مسئله رو حل کنه در حالی که اون جواب از نظر معلم ارزشی نداشته.
اما دلایل بنده در مورد بی خدایی رو قبل از من بسیاری از دوستان اوردن که تکرارش همون حرفهای شما خواهد بود. یکی از اونا کلی با شما در این مورد بحث کرد و کلی از فیزیک کوانتوم و ازمایشات کوانتومی دلیل اورد و بارها مباحثی مبنی بر خودبخود بودن برخی رویدادها در فیزیک کوانتوم صحبت کرد
من جایی نگفتم مقلد هستم که شما اینطوری دور برداشتی من گفتم ترجیح میدم به حرفهای مستند دانشمندان گوش کنم تا حرفهای یک مشت چوپان. شماها هستید که تقلید جزِئی از دینتونه. تقلید یعنی گوش دادن بدون چون چرا که هیچ دانشمندی برخلاف مراجع تقلید این حرف رو نمیزنه. همه دانشمندان مارو به تعقل دعوت میکنن و هیچ دانشمندی مخالفت با تئوری خودشو رو مخالفت با خدا ندونسته پس این قیاستون دوزار نمیارزید
شما به من میگی چطور بخودم اجازه دادم که بخش بزرگی از عقاید مردم دنیارو به چالش بکشم. اولا که این چالش رو من شروع نکردم قرنهاست که این چالش مطرح شده و ادامه خواهد داشت منم یکی ازافرادی هستم که پیرو عقلم هستم و تازمانی که این چالش عقلا زیر سوال نره دنباله رو اون هستم. دوما این حرف شما اونقد بی منطق هست که منو یاد مشرکان مکه میندازه. شاید ندونی ولی زمانی که محمد ادعای خدای واحد رو ارائه کرد خیلی از مشرکان به محمد گفتی چطور خدایانی رو زیرسوال میبری که همه حجاز اونارو مقدس میدونن. چطور این چالش از طرف محمد قابل تحسینه ولی برای بقیه سوال برانگیز. با این نحوه نگرشی که شما داری هیچ علمی نباید پیشرفت کنه چون بسیاری از کشفها و اختراعات بشری با شک و سوال نسبت به مفروضات باطل و معمول زمان خودشون انجام شده. نجوم بطلیموسی تا قرن 15 میلادی تفکر رایج مردم دنیا در مورد خورشید و ستاره ها بود که زمین رو محور جهان هستی میدونست و بقیه رو در خدمت زمین. ولی گالیله اومد با عقاید بخش اعظمی از دنیا مخالفت کرد و گردش زمین به دور خورشید رو مطرح کرد. با نگرش شما باید به گالیله میگفتن که تو چطور بخودت اجازه میدی با مبانی فکری بخش بزرگی از مردم کره زمین رو زیر سوال ببری کما اینکه بهش هم گفتن.

شما میگی انسانیت بدون خدا معنا ندارد و بعدش هم مثال کیف پول رو زدی. دقیقا این نوع نگرش شما بخاطر نحوه اموزش غلط به شماست. یعنی شما ترس از خدای نامرئی رو عامل این میدونی که بترسی و اون کیف رو به صاحبش برگردونی. اگه به بچه از دوران کودکی درست اموزش داده بشه که انسانیت چیست و چرا باید به ان پایبند بود این نوع نگاه هم اصلاح خواهد شد. حالا بذارید من یک مثال بزرگتر از کبف پول بزنم. در یک کیف پول نهایتا چندمیلیون تومن باشه ولی سوال من اینه که در کشور ما که همه مسئولین ما نه تنها خداباورند بلکه پایبند به محمد و دستوراتش چرا این همه اختلاسهای چندهزار میلیاردی روی میده مگه نمیگی باور به خدا باعث خواهد شد که یک نفر کیف پول رو پس بده پس چرا همون باور باعث جلوگیری از اینهمه دزدی نمیشه؟ شاید بگی اونا اعتقادشون در باره خدا قوی نیست و یا حب مال دنیا چشمشون رو کور کرده من هم همین استدلال رو در مورد یک اتئیست میارم. یک اتئیست اگه درست تربیت شده باشه اون کیف پول رو پس میده چون پس ندادنشو مخالف انسانیت میدونه حالا یکی هم ممکنه پس نده این ناشی از تربیت صحیحشه. حالاشما بگید در دولتهای غربی که شاید خیلی از دولتمردانشون به خدا اعتقاد نداشته باشند چرا کمتر از این اخبار میشنویم. چرا سازمان تامین اجتماعی اونا اختلاسهای میلیارددلاری ندارن؟ چرا دکلهای نفتی اونا مفقود نمیشه؟ چرا اونا محمدرضا رحیمی بابک زنجانی حمیدرضا خرسند امیر حسین اریا ندارن و یا کمتر دارن؟ چرا فیشهای حقوقی اونا سرصدا نمیکنه؟ اونا که بخدا ایمان ندارن یا کمتر دارن. اونا که طمع بهشت و حوری ندارن.
همونطوری که به کودکان اموزش داده میشه بخاطر ترس از خدا گناه نکنید یا بخاطر بهشت و جهنم کار بد انجام ندین بهشون اموزش بدیم که بخاطر انسانیت خوب باشیم و بهم بدی نکنیم. یک یوزپلنگ چطوری به فرزندانش اموزش میده که بخاطر ارضا غرایز حیوانیش شکار کنه ماهم میتونیم فطرت انسانی رو اموزش بدیم. میل به زیبا بودن یک فطرت انسانیست که همه مارو بسمت زیبا شدن زیبا پوشیدن سوق میده میل به خوب بودن هم میتونه مارو به سمت خوب بودن میل بده. چون شما با ترس از خدای نامرئی اموزش دیدین و بزرگ شدین درک این موضوع براتون سخته که بدون باور به خداهم میشه انسانیت داشت. من کافر هستم نه تا بحال دزدی کردم نه قتل کردم نه به همسایه هام بدی کردم نه به ناموس مردم تجاوز کردم و نه یک پرونده اخلاقی در کلانتری محله مون دارم. با حساب شما من تا بحال باید مرتکب هزارتا جنایت شده باشم. نمیگم من انسانیت رو در حد کمال دارم ولی تا جایی که مربوط به خودم بوده سعی کردم کاری نکنم به کسی اسیب برسه

اما اینکه گفتی مشرکان برای چه با مسلمانان جنگیدن. اولا مشرکان با کافران فرق دارند. مشرکان هم مث محمد به خدا اعتقاد داشتن منتها نه خدای نامرئی ساخته ذهن محمد بلکه به خداهای مرئی ساخته دست خودشان. دوما مشرکان هم بخاطر تهدید منافعشون دست به جنگ با مسلمانان کردن ربطی به عقایدشان نداره. سوما این مسلمانان بودن که جنگ رو با مشرکان اغاز کردن شما یه نگاهی به تاریخ بنداز و ببین جنگ بدر چطوری و به چه دلیل اغاز شده. چهارما اگه مشرکان مسلمانی رو کشتند نه بخاطر درخواست بتشان بوده باشه که به اونا دستور داده باشه مسلمانان رو بکشید در حالیکه مسلمانان معتقدند خدا بهشون گفته سر کافران رو جدا کنید و اونا رو به بردگی و کنیزی بگیرید.

شما میگی چه ضمانتی هست که انسانیت اجرا بشه. دوست عزیز مسلما هیچ اصل و قانونی ضمانت صد درصدی نداره و هرکی ضمانت بده نشان از حماقتشه. تا جایی که بشه با قانون میشه جلوی خیلی از امور غیراخلاقی رو گرفت مثلا مجازات برای ادمکشی دزدی قاچاق اختلاس و خیلی از امور دیگه منتها نه مجازاتهای غیر انسانی مثل دست بریدن و سنگسار بلکه مجزاتهای ملایمتر و انسانی تر. برخی ازاموری که شما مثال زدی مثل پیدا کردن کیف. هیچ ضمانتی نیست که تربیت صحیح باعث بشه که اون کافری که کیف رو پیدا کرده پس بده کما اینکه هیچ ضمانتی نیست که ترس از خدا باعث بشه که یک خداباور اون کیف پول رو پس بده. در این مورد مسلمونا میگن اگه به این ادم تقوا به شکل صحیح اموزش داده میشد اون فرد پول رو پس میداد در مورد اتئیست هم مین منطق صحیحه. هرقدر ترس از خدا تونسته جلوی اختلاسها و تجاوزها و قتلها و دزدیهارو در کشورهای اسلامی بگیره همونقدرم انسانیت میتونه جلوش رو بگیره. مطمئن باش اونی که دزدی میکنه اگه مطمین باشه فردا قانون جلوشو میگیره کمتر سراغ دزدی میره تا اینکه بدونه خدا روز ققیامت یقه شو میگیره. مردم از آبروشون بیشتر از خدا میترسن واسه همین تا دزدیهاشون یا خلافهاشون لو میره جای اینکه بگن فردای قیامت جواب خدارو چی بدم میگن وای ابرومون رفت از فردا چجوری توی خیابون قدم بذارم و با مردم چشم تو چشم بشم. میبینی که حتی در مورد مسلمانان هم طرف از آبروریزی بیشتر از خدای خودش میترسه.







باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا

متاسفانه شما هم گاه گاهی گریزی از حق گرائی می زنید و از آن منحرف می شوید.چند نکته را خدمتتان عرض می کنم.1- در باره مطالبی که در مورد فطرت عنوان کردید،باید خدمتتان عرض کنم: فطرت نیاز به مراقبت و توجه ندارد و در مدت طولانی مورد غفلت قرار نمیگیرد.و این برداشت شما در مورد فطرت کاملا نادرست است.اعمال فطری مثل خندیدن ،گریه کردن و.... که نیاز به هیچ واسطه ای ندارند، نه تنها از بدو تولد انسان بلکه از زمان پیدایش انسان با او همراه است و در طول قدمت چند صد هزار ساله با او همراه بوده و تغییری هم نکرده است.همین جریان حضرت نوح مثال خوبی است. چون هم از نظر مدت زمان تاریخی به ابتدای خلقت انسان ( حضرت آدم) نزدیکتر بودند و هم اینکه حتما فطرت خداپرستی (به ادعای شما) آنان نسبت به انسانهای چند هزار سال بعد دست نخورده تر و تغییر نیافته تر بود.پس چطور پیامبری مثل نوح با شرایطی که عرض کردم در طی چندین قرن تلاش نتوانست به جز تعداد اندکی از انسانها را به سمت خدا پرستی هدایت کند.برادر عزیز، این کشمکش از ابتدائی ترین زمان پیدایش انسان وجود داشته است و اصلا این کشمکش دلیلی بر فطری نبودن خداپرستی است. مگر اینکه چنین توجیه کنید که این فطرت با سایر افعال فطری فرق دارد!!!.اگر خداشناسی واقعا فطری بود،با آن معنی و مفهوم واقعی که از اعمال فطری داریم،(نه برداشت شما از فطرت)الان باید 99 درصد مردم خداپرست میشدند(البته خداپرست به معنی واقعی،نه آن دسته از انسانهائی که چیزهائی مانند خدا را می پرستند. )2-در باره ارائه معجزه توسط پیامبر اسلام، شما بهترین روش خدا باوری را عقل و قطرت می دانید،در مورد عقل این مطلب کاملا درستی است.چون انسان در کشف حقایق، سلاحی مفیدتر و قدرتمند تر از عقل ندارد. ولی به قول شما فطرت را هم ضمیمه عقل می کنیم.اولا خیلی از انسانها با استفاده از عقل و فطرت به خدا باوری نرسیدند و تکلیف آنها چیست؟(به عقیده شما حتما از عقل و فطرت خود به حد کافی استفاده نمیکنند!!!!) ثانیا ، عقل و فطرت در زمان سایر پیامبران هم وجود داشته،ولی باز هم پیامبران قبل از اسلام معجزه می آوردند.(حتما سطح فکری آنان از انسانهای زمان پیامبر اسلام خیلی پائین تر بوده!!!!) 3-شما بعضی از اعمال مسلمانان صدر اسلام را با پاره کردن شکم بوسیله طبیب مقایسه می کنید.شما را به آن خدائی که می پرستید و به وجدانتان و به روح حق گرائی که دارید قسم، واقعا کدام عقل و وجدان پاک؛بردگی کودکان و تجاوز به دختران و زنان شوهر دار بی گناه اسیر شده را چه در قبل از اسلام و چه در زمان اسلام و چه بعد از اسلام را مجاز می شمارد.(لطفا شرایط زمانی صدر اسلام را دوباره تکرار نکنید و حداقل در این مورد خاص واقعا مثل یک انسان حق گرا جواب بدهید).البته می دانم باز هم به شرایط زمانی آن زمان استناد خواهید کرد!!! 4- به ادعای شما حقایق قرآنانی با کلمات و جملات ظاهری قرآن تفاوت دارد.دوست عزیز وقتی پیامبری که با عالم وحی ارتباط مستقیم دارد،نتواند حقایق باطنی قرآن را که برای مردم آن عصر نازل شده را بیان کند،ما با توسل به کدام منبع می توانیم حقایق باطنی قرآن را کشف کنیم؟مثلا وقتی قرآن می گوید: فلان قوم را به دلیل سرکشی و نافرمانی نابود کردیم و یا اینکه می فرماید: کافران در عذاب جهنم جاودانند و حتی به جزئیات عذاب هم می پردازد،شما( با عرض معذرت)کاتولیک تر از پاپ می شوید و میگوئید منظور قرآن این نیست!!!و عقیده دارید که این نوع از آیات قرآنی استعاره است وبرای ترساندن مردم عصر پیامبر بود!!! مثل این است که برای رام کردن بچه بازیگوش و نافرمان او را از لولو خور خوره بترسانیم.واقعا اگر عقیده شما درست باشد، آیا این لحن قرآن نوعی فریب انسانها نیست؟حتی اصحاب بسیار نزدیک پیامبر هم به چنین ادعائی که شما دارید ،نداشتند.واقعا آیا بهتر نبود بجای این همه تفاسیر گوناگون و بعضا گمراه کننده از کتاب قرآن (که به قول شما پیچیده تر از چیزی است که فکر میکنیم) ،با جملاتی روشنتر و مفهومی قابل فهم تر بیان میشد؟ویا اینکه در هر عصری پیامبری منصوب و مفاهیم و حقایق قرآن را برای مردم هر عصری بیان میکرد؟(البته به عقیده شما و امثال شما اگر این اتفاق رخ میداد، روند تکاملی انسان را بی ارزش و بی معنی میکرد).واقعا این چه حکایت عجیبیست .عقل و فطرت برای شناخت خداوند به اندازه کافی به هر انسانی داده شده است، ولی خیلی از انسانها عقلا و فطرتا نمیتوانند خدا را باور داشته باشند!!! باتشکر
جناب بی منطق

چاک دهن تو که همینطوری باز هست البته معلمومه واسه چی اینطوری شده

دز آخر میگم که از کوزه همان برون تراود که در اوست
در مورد مطالب شاه بانو
خب ایشان اینهمه داره حدیث از کتب شما میاره خب یکیتون بیاد با دلیل و مدرک و با استنادات علم رجال و علم حدیث این احدایث رو رد کنه. لطفا نگید اینا چون با عقل جور درنمیاد پس صحیح نیستن چون ماهم میدونیم این احادیث با عقل جور در نمیان. بیایید با دلایلی که علمای رجال استفاده میکنن این احادیث رو رد کنید بگین این حدیث راویش ضعیفه یا ناشناخته است یا کذابه.
به نام انکه انسانیت را جلوه گاه ظهور صفات خود در مرتبه وجودی ما قرار داد

در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد ///عشق پیدا شدو اتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت / عین اتش شد از این غیرت و بر ادم زد

جناب شاه بانو
در خصوص مطالبی که مربوط به احادیث است بنده بارها عرض کرده ام که حدیث از دید بنده جایگاهی یقینی ندارد لذا قابل اعتنا نیست نه در باب اثبات ونه در باب نفی .
لذا قاعدتا کسانی که برای حدیث حجیت قائل هستند باید با تکیه به علم حدیث و رجال به این مطالب پاسخ گو باشند که امیدوارم پاسخی قانع کننده داشته باشند

مطالبی که مربوط به خدا بود
مدعی ادعا دارد که او هیچ نشانه ای ندیده و همه چیز دلالت بر عدم وجود خدا بوده ؟؟؟
ذهی خیال باطل و عقل منجمد و فطرت خوابیده و گوشهای ناشنوا
پس خدا عقل را برای چه به ما د اده چطور خوب بلدیم از ان برای گول زدن مردم استفاده کنیم چطور بلدیم از ان انواع مغالطه برای فریب مردم استفاده کرده و حق را باطل و باطل را حق جلوه دهیم چطور از عقل بلدیم برای گسترش علوم استفاده کنیم چطور بشر قادر است از عقل برای استعمار و استثمار و استحمار هم نو عان خود به بهترین نحو استفاده کند چطور نتوانسته نشانه های خالق خود را در این دنیای با عظمت بیابد مگر کور بود
به دریا بنگرم دریا تو بینم// به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و درو دشت// نشان روی زیبای تو بینم
عقلش ناقص بود فطرتش هم ناقص بود ؟ایا خدا فطرت را در وجودش به ودیعت ننهاد ؟و خوبی را نشانه ای بر صفات خود قرار نداد؟ ایا وجدان را برای باز خواست ما قرار نداد ؟ایا انبیا وحکما را برای بیدار کردن فطرت خواب زده ما ارسال نکرد ؟
این همه انکار چرا مگر خوبی چه ایرادی دارد که انقدر از ان گریزانیم چرا ما وقتی مورد ظلم قرار میگیریم انسانیت را میستاییم ولی وقتی خود در جایگاه ظالمان قرار میگیریم
زشتی ان را نمی بینیم و فقط ارضاء تمایلات خود را میبینیم .

اما در خصوص اینکه چرا خدا اعمال زشت ما را میبیند و هیچ کاری نمی کند اشکال شما این است که خدا را در سطح فکر کوته خود پایین اورده اید اگر قرار بود خدا در کار ما دخالت میکرد که بهتر این بود که اصلا ما را چنین خلق نمی کرد . حکایت شما همان حکایت اعتراض ملایک به خداست در داستان خلقت که گفتند چرا چنین موجودی خلق میکنی که در زمین شر و فساد بر انگیزد و خدا به انان گفت که من می دانم انچه شما نمی دانید حکایت حکایت افراد نا اگاهی است که از عمل جراحی تنها دریدن شکم را میبینند نه مصلحت ان را حکایت حکایت کودکی است که از تحصیل علم تنها رنج ان را میبینند نه غایت ان را که تحصیل علم و معرفت است بنده به تفصیل در این خصوص بحث کرده ام میتوانید به ان مطالب مراجعه کرده اگر ایرادی دیدید طرح کرده تا مجددا بحث شود

شما
"تناقض میان عالم مطلق بودن و قادر مطلق بودن"

می گویند:

فرض اول‌ :
خدا قادر مطلق است .

فرض دوم :
خدا عالم مطلق است .

نتیجه فرض اول :
خدا در هر زمانی ، هر کاری را که اراده کند ، به صورت آنی می تواند انجام دهد .

نتیجه فرض دوم :
خدا از هر چیزی در هر زمانی (گذشته ، حال ، آینده) به صورت آنی با خبر است .

فرض سوم :
خدا در زمان A بر سر یک دو راهی قرار دارد و یکی از شاخه های دوراهی مانند Y را انتخاب می کند .

نتیجه فرض دوم :
خدا از قبل می دانست که شاخه Y را انتخاب خواهد کرد .

تناقض :
طبق نتیجه فرض دوم ، خدا از قبل می دانسته که چه شاخه ای را انتخاب می کند ، به همین خاطر در زمان A انتخاب دیگری جز انتخاب شاخه Y نداشته است و این به معنای عدم قادر مطلق بودنِ خداست . و اگر شاخه X را انتخاب کند ، این به معنای عدم عالم مطلق بودن خداست .

جواب
تا به حال از این استدلال بچه گانه تر ندیده بودم گویی خدا بشری است که تنها مزیت او بر انسان این است که میداند در اینده چه انتخابی خواهد کرد .
از نظر عقلی زمان و مکان در خدا راه ندارد زیرا زمان و مکان از خصوصیات ماده است و ماده خود هم مخلوق است هم دچار تغییر و تحول میشود و کون و فساد در ان راه دارد یعنی از امر دیگر متاثر میشودهم محدود به حدود خود است و نمی تواند در ان واحد در دو محدوده بگنجد و ....چنین موجودی چگونه میتواند خدا باشد خالق هستی منطقا باید فراتر از ماده و خارج از حیطه زمان و مکتم باشد
باید ازلی و ابدی باشد
بایدمحیط برهمه عالم باشد در ان واحد در همه جا حاضر باشد ولی در هیچ جا محصور نباشد
گذشته از این اختیار و انتخاب از خصایص بشری است در صورتی که انتخاب در خدا راه ندارد زیرا اگر به فرض خدا امری را انتخاب کند شما میتوانی از او بپرسی چرا امر دیگر را انتخاب نکردی و او باید مثلا به شما جواب دهد که به این خاطر این انتخاب را کرده و همین امر نشان میدهد که چیزی خارج از ذات او در ذات خدا موثر بوده و در این صورت او دیگر خدا نیست چون از امری تاثیر پذیرفته .
بنابر این درست این است که ما بگوییم اعمال و افعال خدا عین ذات او هستند نه گزینشی بین چند عمل در ثانی زمان در خدا راه ندارد که ما بگویم که اگر او میدانسته در اینده چه کار خواهد کرد پس اختیار و قدرت او محدود میشود

در خصوص تشکیل حکومت
بنده با استدلالات ایشان موافقم هر چند ممکن است اشکالتی در ان باشد ولی در کلیت بیانات درستی است

در خصوص کشتی نوح
دو احتمال وجود دارد
اول اینکه این واقعه تمثیلی باشد نه واقعی
دوم اینکه به فرض صحت اولا این واقعه نمی تواند عقلا جهانی باشد زیرا بنا به روایت خود داستان این عذاب بر اثر اجابت نکردن دعوت حضرت نوح به یکتا پرستی و ..بوده و عقلا نوح نمی توانسته در ان زمان با ان شرایط دعوتی جهانی داشته باشد بلکه دعوت او منطقه ای بوده لذا طبیعتا عذاب نیز در حد همان منطقه بوده نه کل عالم زیرا معقولانه نیست که کل دنیا به خاطر گناه قوم نوح غرق شوند بنابر این به فرض واقعی بودن داستان ، حیوانات نیز محدود به همان حیوانات منطقه بوده نه کل عالم که شما بیایی این ضرب و تقسیم را برای ما انجام بدهی اصلا انچه از بیان ان داستان مطرح بوده چه تمثیلی و چه واقعی این است که ما از اصل و متن داستان عبرت بگیریم که عاقبت مکذبین نابودی است حال ممکن است این نابودی مادی باشد و ممکن است نابودی معنوی و سقوط انسانیت باشد و ما باید مواظب باشیم غرق در تمایلات حیوانی و خود خواهی های نفسانی نگردیم که به نابودی فطرت و از دست رفتن فرصت حیات ابدی خواهد شد به عبارتی میتوان از این داستان این نتیجه را گرفت که ما با تکذیب عقل و فطرت خداجوی و ارزش خواه خود نه تنها موجب غرق شدن در همان حیوانیات نفسانی خواهیم شد بلکه با این عمل کل اجتماع را به هلاکت خواهیم رساند و تنها کسانی از این طوفان سهمگین جان سالم به در خواهند برد که به ریسمان محکم الاهی چنگ زنند و ان عمل کردن به فطریات بشری و زنده نگاه داشتن روح انسانیت در وجودمان است
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند //چون تو را نوح است کشتی بان ز طوفان غم مخور
بنابر این این طوفان و این کشتی نوح همیشه در هر جامعه ای مصداق دارد و تنهاکسانی از طوفان فنا و نیستی در امان هستند که به کشتی فطرت و خداجویی که همان عمل به هر ان چه خوبی است عمل کنند تا بتوانند مدارج بقا را پله پله طی کنند تا به هستی واقعی و ماندگار برسند و بعد از فروکش کردن طوفان به دنیای پاک و عاری از بدیها راه پیدا کنند در واقع این کشتی میتواند ما را از عالم مادی و فانی به دنیای باقی و مجرد برساند واین ان پیام اصلی است که ما از این داستان باید بگیریم نه این بحثهای بچه گانه و بی حاصل
با سپاس
ناحقجو
اتفاقا من برخلاف تو فک میکنم که اتفاق از شما مشخصه که چرا اینطوری بی چاک و دهن شدی. شما دقیقا داری به دستورات دین مبین اسلام و محمد و قران گوش میدی قران هم مخالفانشو بوزینه و میمون خطاب کرده تو هم که پیرو اون دینی داری به مخالفانت لقب حیوون میدی. سکس رو یک عمل حیوونی میدونی در صورتی که محمد 30-40 تا زن در حرمسراش داشت. فقط یک حیوون و فقط یک حیوون نام ببر که این تعداد جنس ماده در قلمرو خود داشته باشه. یا سکس عملی حیوانی نیست یا اینکه ...
بگذریم ازاین موضوع و اجازه نده بیشتر از این قضیه رو بشکافم . بازم به شما توصیه میکنم برو به همون سایتهای سکسی سر بزن بلکه چیزای مفید تری گیرت بیاد اینجا چیزی عایدت نمیشه.
اقای حقگرا
من یک توسیه بشما دارم و اون اینکه بنظر من شما اینجا باما بحث نکن چون شما در مورد خدایی حرف میزنی که با خدای اسلام فرق داره و برداشتهایی از حرفهای محمد و قران میزنی که نه خود محمد قبولشون داشته و نه علمای اسلام قبولشون دارن. شما داستانهای قران رو اکثرا تمثیلی میدونی در صورتیکه طبق روایات نه محمد این حرف شمارو قبول داشته و نه صحابه و نه دانشمندان اسلامی. همه این افراد این داستانارو واقعی میدونن و حتی روایات زیادی از محمد هست که در همین مورد به صحابه توضیح داده. مثلا در روایات هست یکروز محمد با صحابه از جایی عبور میکرده بهشون گفته اینجا همون منطقه ای هست که مثلا داستان قوم ثمود اتفاق افتاده یا ازین دست مسائل. شما بهتره اول با مسلمانان مناظره کنی و بهشون ثابت کنی که این برداشت تو از اسلام و قران صحیحه بعدش بیای با اتئیستها بحث کنی. شما حتی اتکا به احادیث رو عقلانی نمیدونی در حالیکه همه مسلمانان بر طبق همین احادیث منابع فقهی رو استخراج کرده اند. تمام این نقدهایی هم که به اسلام وارد میشه بر اساس همون برداشت سنتی از اسلامه نه این نگاه مدرنیزه شده شما. جالبه شما تنها مسلمانی هستی که به راحتی وقتی با تناقضات قرانی رو برو میشی با تمثیلی خواندن تعابیر و الفاض به کار رفته در قران سعی در گمراه کردن منحرفین داری. هیچ عالم اسلامی من ندیدم که این برداشت شمارو داشته باشه و بگه مثلا داستان نوح ممکنه تمثیلی باشه. از نظر مسلمونا شما با امثال من هیچ فرقی نداری چون شما هم داری به نوعی منکر خیلی از داستانها قران در مورد انبیا و صفات خدا میشی. حالا یکی مثل من کلیت ماجرارو زیر سوال میبره یکی مثل شما منطقی تر زیر سوال میبره.

در مورد این اشعاری هم که در مورد خدا میگی و این تعاریفی هم که از خدا میدی باید بگم شما باور به خدا رو پذیرفتی و حالا سعی میکنی یه جوری این فرضیه رو شاخ و برگ بدی. این نگاه تو به خدا با نگاه هیچکدوم از اداین ابراهیمی به خدا تشابه نداره و اینکه میبینی کسی از مسلمانان زیاد علیهت حرف نمیزنه چون فعلا ترجیه میدن تا شما مارو از میدون بدر کنی و بعدش جوابتو بدن و مطمئنم این نگاه شمارو اصلا قبول ندارن. این تعریف شما از خدا خیلی خاص هست و مطمئنا 99 درصد مسلمانان این نگرش رو ندارن. نگرش عام مسلمونا اینه که تمام داستانهای قران واقعیه و تمام وقایع تاریخی هم که نقل شده واقعا اتفاق افتاده فقط هر کدوم به نوعی سعی در توجیه کردن داستان دارن. الان همه پیروان متعصب ادیان دنبال این هستن که کشتی نوح رو پیدا کنن و یه جوری این افسانه رو واقعی جلوه بدن درصورتیکه اگه مثل شما فکر میکردن هیچوقت دنبال بقایای کشتی نوح یا بقایای قوم لوط یا گنج قارون نبودن.
بهمین خاطر فکر نمیکنم بحث ما باشما به جایی برسه چون شما فرضیات ادیان رو قبول نداری و یا به نوعی دیگه ای قبول داری که مورد قبول اکثر مسلمونا نیست. اگه در صحبت با مسلمونای همین سایت تونستی دیدگاه خودتو بقبولونی یا من به این نتیجه رسیدم که شما تونستی اونا رو مغلوب کنی ادامه بحث رو با شما ادامه میدم وگرنه صحبت در مورد مباحثی که شما اصلا قبولشون نداری زیاد منطقی نیست
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۲ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب جناب منصور بیشترایرادهاوتناقض هایی که مطرح کردی مربوط به تاریخ وقوع وقایع واعدادمبشه مثلااسؤااتت1و2و4شما.اعتقادبنده این هست که تحت هدایت وعنایت روح القدس چهارچوب واصول کلی انجیل مثل معجزات٬تعلیمات ومرگ ورستاخیزمسیح به دست مارسیده.خیلی ازجملات انجیل هادردیگری عیناتکرارشده مثلابیشترجملات‌ انجیل مرقس عینادرانجیل متی تکرارشده. دوست عزیزیه دوربی طرف انجیل روبخون وازخدابخواه راه درست روبهت نشون بده.درتاریخ وقوع خیلی ازرویدادهای تاریخ صدراسلام هم درکتب روایات شیعه وسنت بین مورخین اختلاف هست مثلانمونه بارزاین اختلافات درتاریخ ولادت فاطمه دخترمحمدهست. مورخین عمراورااز18تا35سال دانسته اندببینیدچه قدراختلافه .ویاهمسروتعدادفرزندان وشهادت امامان و..تواینترنت ویاکتب حدیث میتونی درباره این باره بهتراطلاعات کسب کنی ویایه نگاه به قرآن بندازببین چقدرتناقض واضح توش هست مثل این که انسان ازچه خلق شده؟از خاک٬گل٬خون بسته٬گل خشک مثل سفال٬آب جهنده٬نطفه آمیخته و..به نظرخودت این تناقض های قرآن مهم تراندیابرخی تناقضات انجیل که بیشتربرتاریخ وقوع برخی وقایع هست؟
پاسخ برخی ازسؤالات شماهم به این صورت است که برخی ازانجیل هامثل انجیل مرقس به ذکربرخی ازجزءیات نپرداخته اندوراه حل اصلی این است که این جزءیتات رخدادوقایع درانجیل هاروکنارهم بیاریم وببینیم بااین روش خیلی ازبرداشت هاازتناقض درانجیل برداشته میشود.
پاسخ سؤال5مریم مجدلیه به همراه مریم دیگربه طرف قبرعیسی رفتند.آن مریم دیگرمادریعقوب ویوحنا یاران مسیح بودوشوهراوکلوپانام داشت واین که توی انجیل یوحنااومده خواهرمریم مادرعیسی یعنی خواهرایمانی اونه خواهرواقعی اوونشانه رابطه نزدیک وصمیمانه آن هاست.
جواب سؤال9دوست عزیزجزءیات دستگیری مسیح روکنارهم میاریم ونتیجه میگیریم بعدازدستگیری عیسی ابتداوراپیش قیافافرستادندوبعداوراپیش حناپدرزن قیافافرستادند
جواب سؤال10:درمورداین سؤال هم جزءیات روکنارهم میاریم ومی بینیم که عیسی‌گفت:به شمامی گویم که یکی ازسمامراتسلیم می کندشاگردان اوباهم بحث می کردندکه چه کسی اوراتسلیم می کندعیسی گفت: هرکه دستش رابامن درقاب فرومی برد(یهودادستش رابااودرقاب برده بود)سپس یهوداگفت:خداونداآیامن آن شخص هستم؟عیسی گفت بله خودت گفتی
برخی ازشاگردان درقبول این موضوع شک داشتند عیسی گفت:تسلیم کننده من شخصی است که من لقمه ای رابه اومیدهم سپس لقمه ای گرفت وبه یهوداداد.
امادرموردنسب نامه عیسی اعتراف می کنم دراین موردنویسندگان به اشتباه افتادندچون مریم مقدس که درعقدیوسف نجاربودپیش ازنزدیکی بااوتوسط روح القدس آبستن شدوعیسی به هیچ وجه طی یک رابطه جنسی به دنیانیامدوتوسط معجزه الهی وعنایت روح القدس متولدشد.بنده اعتراف می کنم که این نسب نامه هاغلطه چون عیسی بدون پدرمتولدشدوبرفرض که این نسب نامه هامربوط به مریم مقدس یایوسف نجارباشه٬این فرضیه هم غلطه به نظرمن تعدادنسل هاخیلی کم ترازحدواقعی است.
جواب سؤال 15شما اولابه چه حقی به مسیح توهین میکنی واونونژادپرست میدونی؟اادبورعایت کن دوست عزیز.کسی که برصلیب دردکشیدتاگناهای مابخشیده بشه هرگزهمچین خصوصیتی نمیتونه داشته باشه .دومااون زن که پیش مسیح اومده اهل کنعان بود وکنعانیان دراون زمان دینشون فرقه سامری بودوفرقه سامری بایهودتفاوت های زیادی داشت مثل خاتمیت نبوت به موسی وعدم اعتقادبه انبیاء بعدازاون وعدم به رسمیت شناختن وعدم اعتقادبه‌برخی‌ ازبخش های کتب عهدعتیق وبین یهودیان وسامریان دشمنی دیرینه ای برقراربوده وهست.عیسی میخواسته به اطرافیانش بفهمونه اون زن چقدرایمان داره ونشون بده رستگارشدن ربطی به یهویان نداره.وحتمادلیل موجهی‌داشته.
البته حرف من صرفا ادعانبست ودلیل دارم.انجیل متی باب8آیات5تا13روبخونیدتابفهمیدرستگارشدن ربطی به یهودیان نداشته من این آیاتودرزیرمینویسم تابفهمیدونیایداین جادروغ بنویسید.قرآن کتاب شمابه وضوح غیرمسلمونارونجس خونده سوره توبه آیه28:ای کسانی که ایمان آورده اید٬مشرکان نجسندوبعدازامسال دیکرنبایدبه مسجدالحرام نزدیک شوند.حتی قرآن بااهل کتاب هم بارهابه تندی صحبت کرده اماآیاتی که درانجیل گفتم.
وقتی عیسی به شهرکفرناحوم رسید٬یک افسررومی نزداوآمدوازاوخواهش کردکه خدمتکارافلیج اوراکه درخانه افتاده وازدردبه خودمی پیچد٬شفادهد.عیسی به اوگفت:بسیارخوب می آیم واوراشفامی‌دهم.اماافسردرجواب گفت:ای سرورمن٬من اینقدرلیاقت ندارم که شمابه خانه من بیاید اگرشماازهمین جادستوربدهید٬خدمتکارم خوب خواهدشد.من خودم دستورهای افسران ارشدرااطاعت می کنم وازطرفی دیگرنیزسربازانی زیردست خوددارم که اگربه یکی بگویم برو٬می رودوبه دیگری بگویم بیا٬می آید.اگربه زیردست خودبگویم فلان کاررابکن٬می کند٬می دانم اگرشماهم دستوربدهیداین مرض ازبدن خدمتکارم بیرون خواهدرفت.عیسی ازسخنان اوحیرت کردپس روبه جمعیت کردوگفت:درتمام سرزمین اسراءیل چنین ایمانی ازکسی ندیده ام.این رابه شمابگویم که عده زیادی ازقوم های ماننداین افسررومی٬دردرگاه خداوندباابراهیم٬اسحاق ویعقوب همنشین خواهندشد وبسیاری ازیهودیان که می بایست به درگاه خداوندراه یابند٬بیرون انداخته خواهندشد٬درجایی که تاریکی وعذاب حکم فرماست.سپس روبه افسررومی کردوگفت:به خانه ات برگردمطابق ایمانت انجام شد.خدمتکاراوهمان لحظه شفایافت.
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۱ تشننه حقیقت
امادرمورد12شاگردعیسی٬عرض کنم اون هاافرادی باایمان متوسط بودندکه گاهی اوغات کم ایمان می شدنداماویژگی های خاصی داشتندازجمله صداقت دررساندن موعضات وتعلیمات عیسی.مبتونی بری انجیل هارونگاه کنی مثلاموعظه ای که تویک انجیل اومده درانجیل های دیگه اومده یاتوبعضی نیومده وبه هیچ وجه تعلیمات ضدهم ومتناقض باهم نیومده.میتونی بری تو انجیل‌متی موعظه بالای کوه عیسی روبخونی ببینی چه قدرزیباست.توپست های قبلیم بخشی ازموعظات عیسی رونوشتم برای نمونه درزیریکی ازبهترین مواعظ عیسی که خیلی زیباست رومینویسم.اگه کسی ازمن بپرسه چرامسیحی هستی یکی ازمهم ترین دلیل هام سخن زیرازعیسی استاگرنذری داری ومی خواهی گوسفندی رادرخانه خداقربانی کنی وهمان لحظه به خاطرآوری که دوستت ازتورنجیده خاطراست٬اول بروازدوست خودعذرخواهی کن وبااوآشتی نما وبعدبیاونذرت راانجام بده وگوسفندراقربانی کن.انجیل متی باب5آیات23و24.دوستان اصل تعلیماته نه تاریخ وقوع رخدادهاوبرخی ازجزءیات رخدادوقایع.جواب سؤال19شما:همان طورکه گفتیدبرادران عیسی به اوگفتندکه برای عیدیهودیاخیمه به یهودیه برودعیسی گفت وقت من هنوزنرسیده من نمیایم.به نظرم عیسی به طورقطع نگفته به یهودیه نمیام چون گفته وقت من هنوزنرسیده٬یعنی هرزمان که وقت لازم باشدمن میایم.برفرض هم که دروغ گفته باشه حتمامصلحت مهمی درکاربوده ویاشایدبه واسطه دونستن برادرهای اوازآمدنش٬جان آن هادرمعرض‌خطرواقع میشده چون یهویان به خصوص فریسیان کینه زیادی ازعیسی دردل داشتن چون بارهاعقایدوسنت های پوچ اون هامثل ریاکاری وممنوعیت ازانجام اعمال نیک وخدمت به خلق وشفادادن بیماران درروزشنبه روزیرسؤال برده..بدونیدکه تواسلام هم دروغ مصلحتی است یعنی ازنظراسلام درمواردی میشه ازدروغ ومکرونیرنگ استفاده کردمثلادرجنگ باکفار.
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۸ تشننه حقیقت
جواب سؤال20:عیسی خودبه ‌پیروانش دستوراحترام ونیکی باوالدین رومیده انجیل متی باب19آیه19به پرومادرخوداحترام بگذارودیگران رامانندخوددوست داشته باش.درپاسخ عرض کنم باتوجه له این آیه مسیح به مادرش بی احترامی نکرده وخواسته بگه نسبت های خانوادگی برتری نسبت به ایمان نداره وهرکه پیرومسیح باشه مثل برادر٬مادروخواهراونه ویاشایدمریم مقدس مرتکب اعمالی شده که گناه نبوده ولی باتوجه به مقام والای این بانو٬نبایداین اعمال روانجام میداده وعیسی خداوند٬صاحب اختیارمردم زمین به عنوان پروردکارمریم نه به عنوان فرزنداوخواسته جایگاه والای این بانودرپیش خدارابه مریم متذکربشه
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۸ تشننه حقیقت
جواب سؤال2شمانوشتیدکه که عیسی برای مهمانان شراب درست می کند٬ازکجامی دانیداین ماده شراب بوده شاید به واسطه ترجمه غلط مترحمین این شبهه پیش بیاد.احتمالادرمتن لصلی انجیل که به زبان آرامی است این معنارو نداشته باشه.برفرض داشتن این معناازکجامعلوو که خاصیت مستی به همراه داشته باشدبه عنوان مثال توقرآن کتاب شمااومده دربهشت نهرهایی ازشراب جاری است وخداتواین کتاب وعده نوشییدن شراب روبه مؤمنان دربهشت داده حال ازشماسؤال دارم آیاتوکتب تفسیرتون نیومده منظورخداشرابی بوده‌که خاصیت مستی نداشته باشه‌.برفرض وجودخاصیت مستی درشراب مذکورحتمامهمانان درمصرف شراب زیاذه روی نکردندوهرکه درنوشیدن شراب زیاده روی نکندمست نمیشود.
جواب سؤال23شما:عیسی به شاگردان قدرت دادتاهرگونه مرضی روازبیماران خارج کننداماآن هابه این دلیل که دچارکم ایمانی شدندوشک کردندکه بتوانندروح پلیدمذکورروازاون شخص خارج کنند ودرواقع به دلیل ضعف درایمان دراون لحظه نتوانستندروح پلیدمذکورروازبدن شخص خارج کنند.
دوست عزیزشبهاتی که مطرح کردی عینا دراین سایت توسط مدیرسایت درقسمت تناقض های
انجیل اومده بود.دوست عزیزبهت توصیه میکنم یه دورکامل انجیل روبخون.
توپست های بعدیم سعی می کنم چهره واقعی دین مبین اسلام😍وخشونت طلبی وشهوت پرستی محمدروبیان کنم.
باسپاس
ممنون از پیامهای همه عزیزان و ممنون از جواباتون آقای تشنه حقیقت

تناقض های دیگه ای هم وجود داره که ممنون میشم به اونها هم جواب بدی:

1- چه کسی داود را واداشت تا مردان جنگی بنی اسرائیل را بشمارد ؟

الف) خدا : « و خشم‌ خداوند بار دیگر بر اسرائیل افروخته‌ شد . پس‌ داود را بر ایشان‌ برانگیزانیده ‌، گفت‌: برو و اسرائیل‌ و یهودا را بشمار »
( دوم سموئیل : 24 : 1 )

ب) شیطان : « و شیطان‌ به‌ ضد اسرائیل‌ برخاسته‌ ، داود را اغوا نمود که‌ اسرائیل‌ را بشمارد »
( اول تواریخ : 21 : 1 )

2- در آن شمارش چند مرد جنگی دربنی اسرائیل یافت شدند ؟

الف) هشتصد هزار : « و یوآب‌ عدد شمرده‌ شدگان‌ قوم‌ را به‌ پادشاه‌ داد : از اسرائیل‌ هشتصد هزار مرد جنگی‌ شمشیرزن ... »
( دوم سموئیل : 24 : 9 )

ب) یک میلیون و صد هزار : « و یوآب‌ عدد شمرده ‌شدگان‌ قوم‌ را به‌ داود داد و جملۀ اسرائیلیان‌ هزار هزار و یکصد هزار مرد شمشیرزن‌ ... »
( اول تواریخ : 21 : 5 )

3- خدا فرستادۀ خود را به سوی داود فرستاد تا او را از چند سال قحطی خبر دهد ؟

الف) هفت : « ... هفت‌ سال‌ قحط‌ در زمینت‌ برتو عارض‌ شود ... »
( دوم سموئیل : 24 : 13 )

ب) سه : « سه‌ سال‌ قحط‌ بشود ... »
( اول تواریخ : 21 : 12 )

1- چه کسی پدر یوسف (جوزف) شوهر مریم بود؟



الف) یعقوب: « و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّی به مسیح از او متولّد شد. »

( متی، 1 : 16 )



ب) هالی: « و خود عیسی وقتی که شروع کرد، قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق، پسر یوسف ابن هالیِ »

( لوقا، 3 : 23 )



2- عیسی (ع) از نسل کدام پسر داود بود؟



در نسب نامه حضرت عیسی (ع) اینگونه آمده است:



الف) سلیمان: « داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد. »

( متی، 1 : 6 )



ب) ناتان: « ابن مَلِیا، بن مَینان، بن مَتَّاتا بن ناتان، بن داود »

( لوقا، 3 : 31 )



3- آیا عیسی به مریدانش اجازه داد در مسافرت کفش بپا کنند؟



الف) بله: « همچنین به آنها دستور داده گفت: برای سفر به جز یک عصا چیزی برندارید. نه نان و نه کوله بار و نه پول در کمربندهای خود، فقط نعلین به پا کنید و بیش از یک پیراهن نپوشید. »

( مرقس، 6 : 8و9 )



ب) خیر: « و کوله بار یا پیراهن اضافی و کفش و چوب دستی برندارید، چون کارگر مستحق معاش خود می باشد. »

(متی، 10 : 10 )



4- بر اساس انجیل یوحنا، عیسی (ع) در مورد شهادت دادن به خودش چه گفت؟



الف) معتبر نیست: « اگر من درباره خودم شهادت بدهم، شهادت من اعتباری ندارد »

( یوحنا، 5 : 31 )



ب) معتبر است: «من حتّی اگر بر خود شهادت بدهم، شهادتم معتبر است »

( یوحنا، 8 : 14


1- آیا وقتی عیسی وارد اورشلیم شد، در همان روز معبد را پاک کرد؟



الف) بله: « پس عیسی داخل هیکل خدا گشته، جمیع کسانی را که در هیکل خرید و فروش می‌کردند، بیرون نمود و تختهای صرّافان و کرسیهای کبوترفروشان را واژگون ساخت. »

( متی، 21 : 12 )



ب) خیر، در روز بعد معبد را پاک کرد: « و عیسی وارد اورشلیم شده، به هیکل درآمد و به همه‌چیز ملاحظه نمود. چون وقت شام شد با آن دوازده به بیت عَنْیا رفت...پس وارد اورشلیم شدند. و چون عیسی داخل هیکل گشت، به بیرون کردن آنانی که در هیکل خرید و فروش می‌کردند شروع نمود و تختهای صرّافان و کرسیهای کبوترفروشان را واژگون ساخت. »

( مرقس، 11 : 11 تا 15 )



2- آیا عیسی خود صلیب را حمل کرد؟



الف) بله: « و صلیب خود را برداشته، بیرون رفت به موضعی که به جُمجُمه مسمّی بود و به عبرانی آن را جُلجُتا می‌گفتند. »

( یوحنا، 19 : 17 )



ب) خیر: « و چون بیرون می‌رفتند، شخصی قیروانی شمعون نام را یافته، او را بجهت بردن صلیب مجبور کردند. »

( متی، 27 : 32 )



3- آیا عیسی پیش از پاره شدن پردۀ معبد مرد؟



الف) بله: « پس عیسی آوازی بلند برآورده، جان بداد. آنگاه پرده هیکل از سر تا پا دوپاره شد. »

( مرقس، 15 : 37 و 38 - متی، 27 : 50 و 51 )



ب) خیر: « و خورشید تاریک گشت و پرده قدس از میان بشکافت. و عیسی به آواز بلند صدا زده، گفت، ای پدر به دستهای تو روح خود را می‌سپارم. این را بگفت و جان را تسلیم نمود. »

( لوقا، 23 : 45 و 46 )



4- عیسی در ششمین ساعت روز به صلیب کشیدنش کجا بود؟



الف) بر روی صلیب: « و ساعت سوم بود که اورا مصلوب کردند...و چون ساعت ششم رسید، تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت. »

( مرقس، 15 : 25 تا 33 )



ب) در دادگاه پیلاطوس: « و وقت تهیّه فِصَح و قریب به ساعت ششم بود. پس به یهودیان گفت، اینک، پادشاه شما. ایشان فریاد زدند، او را بردار، بردار! صلیبش کن! »

( یوحنا، 19 : 14 و 15 )

1- اناجیل می گویند دو دزد را با عیسی به صلیب کشیدند. آیا هر دو دزد عیسی را مسخره می کردند؟



الف) بله: «آنانی که با وی مصلوب شدند، او را دشنام می‌دادند»

( مرقس، 15 : 32 )



ب) خیر، یکی عیسی را مسخره می کرد، دیگری از عیسی حمایت می کرد: «و یکی از آن دو خطاکارِ مصلوب بر وی کفر گفت... امّا آن دیگری جواب داده، او را نهیب کرد»

( لوقا، 23 : 39 و 40 )



2- یهودا چگونه مرد؟



الف) خود را با طناب خفه نمود: «پس او پولها را در معبد بزرگ روی زمین پرت کرد و بیرون رفته خود را با طناب خفه نمود.»

( متی، 27 : 5 )



ب) با سر سقوط کرد و ...: «او با پولی که از بابت اجرت شرارت خود دریافت نمود، قطعه زمینی خرید و در آن با سر سقوط کرد و از میان پاره شد و تمام روده هایش بیرون ریخت»

( اعمال رسولان، 1 : 18 )



3- عیسی در مسیر خود مرد باجگیری را دید که در محل وصول باج و خراج نشسته بود و به او گفت که پیرو او شود. نام او چه بود؟



الف) متی: «عیسی از آنجا گذشت و در بین راه مردی را به نام متّی دید که در محل دریافت عوارض نشسته بود. عیسی به او گفت: «به دنبال من بیا.» متّی برخاسته به دنبال او رفت.»

(متی، 9 : 9 )



ب) لاوی: «همچنان که می رفت لاوی پسر حَلفی را دید، که در محل وصول عوارض نشسته بود. عیسی به او گفت: «به دنبال من بیا.» لاوی برخاست و به دنبال او رفت.»

( مرقس، 2 : 14 – لوقا، 5 : 27 )



4- مدیانیان، یوسف را به چه کسی فروختند؟



الف) به اسماعیلیان: «وقتی تاجرهای مدیانی از آنجا می گذشتند آنها یوسف را از چاه بیرون کشیدند و او را به قیمت بیست سکّه نقره به اسماعیلیان فروختند. آنها او را به مصر بردند.»

( پیدایش، 37 : 28 )



ب) به فوتیفار، که خواجۀ فرعون بود: «امّا تاجران مدیانی یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار که یکی از افسران فرعون که فرمانده محافظان کاخ بود، فروختند.»

( پیدایش، 37 : 36 )

1- عیسی سه روز بعد از غسل تعمید را در کجا به سر برد؟



الف) بعد از تعمید، فوراً روح خدا او را به بیابان برد. او مدت چهل روز در بیابان بود.

(مرقس، ۱:۱۳-۱۲)



ب) روز بعد از تعمید، عیسی دو شاگرد انتخاب کرد. روز دوم وقتی عیسی می خواست به جلیل برود، فیلیپُس را یافته به او گفت: به دنبال من بیا (شاگرد بیشتر). روز سوم عیسی در جشن عروسی در قانای جلیل حضور داشت.

(یوحنا، ۳۵:۱ - ۴۳:۱ - ۲: 1تا11)



2- آیا زندگی کودکی عیسی در اورشلیم در خطر بود؟



الف) بله، لذا یوسف او را به مصر فراری داد و تا زمان مرگ هرودیس در آنجا ماند.

(متی، ۲: 13تا23)



ب) خیر، خانواده به هیچ جایی نگریخت. آنها با آرامش کودک را، طبق سنت یهودیان، به معبد اورشلیم پیشکش کردند و به جلیله بازگشتند.

(لوقا، 2: 21تا40)



3- وقتی عیسی وارد کفرناحوم شد، غلام افسر رومی را شفا داد. آیا افسر شخصا برای درخواست این کار پیش عیسی رفت؟



الف) بله:

«در آن وقت که عیسی به کفرناحوم وارد می شد، یک سروان رومی جلو آمد و با التماس به او گفت:

ای آقا، غلام من مفلوج در خانه افتاده است و سخت درد می کشد»

(متی، 8: 5و6)



ب) خیر، او چند تن از بزرگان یهود را به همراه دوستش فرستاد:

«آن سروان درباره عیسی چیزهایی شنیده بود. پس عدّه ای از رهبران یهود را پیش او فرستاد تا از او تقاضا نمایند بیاید و غلامش را شفا دهد»

(لوقا، 7: 3)


سلام
با آرزوی روشن بینی همه آقایون عزیز
ممنون از پیاماتون اقای بامنطق و رامین
ممنون از جوابهای منصور و تشنه حقیقت
و امیدوارم افراد حاضر زیاد تر بشن

آقای بامنطق میشود برای تمام حرفایی که زدی مستنداتت رو بگی؟

آقای رامین میشه یه کم درباره عقاید خودتون بگی؟

آقای تشنه حقیقت میشه درباره حجاب زنان و مردان و کلا انسانها در مسیحی کاتولیک توضیح بدید؟

فداتون😘😘😘
سارا 19 ساله هستم(ولی شما به خاطر سنم تو حرفا و جوابا و چیزایی که میخواید بهم بگید هیچ جیزیو سانسور نکنید)
از دوحه قطر
۳۱ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۳ Le ntokazi zaleli zwe Zulu
😊Hi! Ngingowesifazane
Le ntokazi ne umjaho Zulu
I am girl handsome😎
Ngikhathazekile Amabele Sexy
Sexy'll nakanjani kuwe !
Uma ufisa ukunikeza inombolo yeselula yami ukuba ukuhlangabezana nomunye .😍😍😍
Ngihlala e Tehran .
Ngizolinda call yakho .
Ngithemba nesifiso sobulili ihlala isebenza .
Yiba nendawo yokuhlala fun !
😆😆😆😆😆😆😆
یک دختر خواهان شما ساکن تهران از کشور عزیزش زولو🤗🤗🤗
منتظرتان هستم☺
اطلاع دهید😄
خانم زوزولو برو پیش آقای بی منطق مورد خوبیه
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی ///جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست

به نام نامی دوست
جناب با منطق
ابتدا جواب پیام آخرت رو عرض میکنم
من خودم بارها بیان کردم که تفسیر بنده از دین مربوط به خودم میباشد لذا خوب یا بد فقط به خودم بر میگردد اما هرگز این به ان معنی نیست که اساس ادیان را قبول نداشته باشم بلکه در تفسیر چند اصول اساسی با دیدگاه سنتی دین مخالفم که به کرار بیان کرده و دلایل خودم را بیان کرده و در چند مورد هم به مذهبیون عزیز نیز مباحثه داشته ام . همچنین این که عقیده بنده با دیگران متفاوت است نه دلیل ابطال نظر انان است و نه ابطال نظر بنده تا زمانی که هر دو طرف دیدگاههای خود را مستدل بیان کنند و دلایل مقابل را با دلیل رد کنند به همین خاطر بنده بارها بیان کرده ام دوستانی که در خود توان مباحثه میبینند دلیل بنده را به نقد بکشند .
بنده به طور اختصار معتقدم که ادیان در ذات خود با عقل و فطرت و علم و اخلاق هیچ تضادی ندارند ولی در ظاهر چرا به عبارتی برای ادیان ظاهری و باطنی قائل هستم که باطن ان همان حقیقت لایتغیر است که در تمام ادیان یکی است و ان دعوت به یکتایی و پرستش خالق هستی با تکیه به فطرت و عقل است با محوریت خود سازی و تزکیه نفس و پرورش اخلاقیات که در نهایت به نفی خود منجر شده و به جای ان حق جایگزین گردد و انسان از فنا به بقا برسد که در این مسیر هم سعادت این دنیا و هم دنیای پس از مرگ محقق خواهد شد
اما لایه دیگر دین ظاهر ان است که هم در بین ادیان متفاوت است و هم با عقل و فطرت و علم نا سازگار وعلت ان این است که ظاهر ادیان تجلی معرفت و فرهنگ معاصر ان دین است که دلالت بر جنبه تشکیکی بودن و سیر تکاملی معرفت بشر است که خود بحث مفصلی است که شما عمدتا به این جنبه از دین انتقاد دارید نه ذات و باطن دین وتفاوت عمده بنده با دیدگاه سنتی در این است که بنده ظاهر ادیان را از خدا نمی دانم ولی انها معتقدند که هم ظاهر و هم باطن از خداست البته بنده نیز معتقدم هر دو از خداست منتها با واسطه یعنی اعمال و رفتار انسانها را نیز از خدا میدانم ولی نه مستقیم و معتقدم ما اگر ظاهر قران را مستقیما از خدا بدانیم هرگز نخواهیم توانست نه از ظاهر و نه از باطن قران و ادیان دفاع کنیم و هر دو باهم انکار خواهند شد
لذا حق با شماست و بنده مطمعنا از طرف انها نیز طرد شده و ای بسا تکفیر نیز شده و مستحق نا سزا گفتن . ولی چه باک
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک ///گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
اما علت اینکه بنده با شما مباحثه میکنم اولین دلیلش این است که شما منکر حضرت حق هستی و منکر بندگان بر گزیرده اش و این خطای کمی نیست این که شما مدام به امور غیر انسانی در ادیان تمسک جسته و همه چیز را با فکر محدود خود سنجیده و عمدا محاسن و افراد برجسته که محصول همین دین هستند را نمی بینی خطای کمی نیست این که شما با حربه منطق و حق و انسانیت تیشه به ریشه انسانیت میزنید خطای کمی نیست ما اگر همه بد باشیم هیچ از کراهت اعمال شما نمی کاهد این که شما ما را به انسانیت فرا میخوانید و خود به صراحت اخلاق را لگد مال میکنی یک تناقض و عدم صداقت را در بیانات شما میرساند شما اگر حقیقتا مدافع انسانیت و اخلاق هستی چطور به صراحت به معتقدات عده کثیری به اشکال مختلف توهین میکنی شما حتی به من بدون اینکه به شما بی احترامی کرده باشم و شما بهانه مقابله با مثل داشته باشی بارها تهمت و توهین کرده ای البته این مسئله برای من مهم نیست بلکه انچه مهم است صداقت در گفتار شماست که حرف و عملتان یکی نیست این چه اخلاقی است که در ان توهین و افترا وبه دیگران و سیاه نمای موارد منفی و عمدا ذکر نکردن نکات مثبت برای اثبات حقانیت حرف خود مجاز است .
همچنین شما مدافع منطق هستی د ر صورتی که هیچگاه اصول منطقی را رعایت نمی کنی البته به گواهی بیانات خودت نه به صرف ادعای بنده که به چند مورد اشاره میکنم تا خودت قضاوت کنی که به چه میزان تابع منطق هستی :
1.شما هیچگاه به سوالتی که از شما پرسیده میشود درست و منطقی جواب نمی دهی یا اصلا جواب نمی دهی
2.شما اگر به واقع دارای منطق هستی چه نیازی داری که با توهین و افترا حرف خود را به کرسی بنشانی شما اگر بتوانی با منطق و دلیل حرف بزنی این بزرگترین حربه بر علیه طرف مقابل است و اساسا کسانی به توهین و فحاشی روی می اورند که دستشان از منطق و دلیل خالی باشد
3. من بارها به شما عرض کردم بحث ما فعلا اثبات خدا و اخلاق منهای ادیان است ولی شما همچنان به هر بهانه به ادیان گریز میزنی گویی تنها دست اویز شما همین یک نکته است و نمی خواهی این وسیله را از خود دورکنی مانند کسی که فکر میکند اگر خنجری در دست نداشته باشد نمی تواند از خود دفاع کند
اما میزان استفاده از منطق در جوابهای شما که به ان اشاره میشود
شما

بعدشم اسلام 1400سال پیش ظهور کرده است نه 14000سال پیش. در دوره ای که اسلام در حجاز ظهور کرده بود مسیحیت هم در عربستان بوده است که در برابر اسلام دین بسیار ارامتر و انسانی تری بوده. پس این توجیحی نیست که بگیم در ان زمان خشونت و کشتن عمل متدوالی بوده و اسلام ناگریز خودشو با محیط اطرافش همرنگ کرده است. در حدیثی از محمد است که گفته من برای تکمیل مکارم اخلاقی مبعوث شده ام. اما خیلی جالبه که میگی عقلا دلیلی نمیدانم که اسلام در ان زمان هم بهمین شکل غیر اخلاقی بوده باشه.

جواب
شما بین ارام بودن دین مسیحیت و فرهنگ مردم اعراب ان زمان خلت مبحث کرده اید مسیحیان ان زمان اولا عده کمی بوده اند ثانیا همان ها هم تابع همان فرهنگ بو ده اند یعنی هم میجنگیدند هم اسیر میگرفتند هم برده و کنیز داشتند هم سر میبریدند زیرا وقتی ما در فرهنگی زندگی میکنیم نمی توانیم خود را از چنگال ان فرهنگ رها کنیم ایا شما وقتی جنگی در میگیردمیتوانی بگویی من اهل فکر و استدلال هستم به طرفه العینی سرت را به دامنت می اندازند انسان این ظرفیت را دارد که با هر شرایطی خود را وفق میدهد در جامعه ای که شمشیر حرف اول را میزن منطق و تفکر جایگاهی ندارد
البته در همان زمان در مکانهای دیگر البته محیطهای ارامتر و متمدنتر بوده ولی صحبت ما در محدوده اعراب حجاز و اطراف ان است نه مکانهای دیگر
نکته دیگر در مورد مکارم اخلاق بله اسلام این ادعا را داشته ولی چنان چه باره عرض کردم اخلاق یک عرصه بسیار گسترده است ولی به طور کلی ما ان را میتوانیم به اخلاقیات ثابت و متغیر تقسیم کنیم یعنی اموری بوده که همواره ثابت بوده مانند : راستگویی وصداقت و تجاوز نکردن به حق دیگران و اموری که در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلاف و با افزایش معرفت بشر متغیر بوده البته ظاهر ان نه در ذات مثلا عدالت در ذات خود ثابت است ولی با توجه به معرفت و درک بشر از این امر ممکن است محدوده ان و مصادیق ان متفاوت باشد و همچنین عفت و حجاب و موارد دیگر بنابر این وقتی اسلام میگوید برای مکارم اخلاق امده یعنی اسلام هر انچه که بشر در هر مقطع زمانی خوب و پسندیده شناخت باید به ان پایبند باشد زیرا مخاطب اسلام بشر است با تمام خصوصیاتش و از خصوصیات بشر این است که سطح معرفت و درک او متغیر است لذا مصادیق اخلاق نمی تواند ثابت باشد و این امری طبیعیست

شما
اما اینکه گفتی برای اثبات خدا دلیل اوردی و من نپذیرفتم چون شما به خیال خودت دلیل اوردی در صورتی که حرفای شما بچه دلیل هم نبود. حرف شما مثل اینه که یک دانش اموز بره پیش معلمش بگه اقا من که سوال امتحانی رو حل کردم شما چرا بمن نمره ندادی. اون دانش اموز به خیال خودش تونسته مسئله رو حل کنه در حالی که اون جواب از نظر معلم ارزشی نداشته.

جواب
از نظر منطقی وقتی شما میگویی که دلایل بنده بسیار در سطح پایینی بوده یعنی اینکه شما به راحتی قادری دلایل بنده را رد کنی و هر گز به این معنی نیست که شما بی نیاز از ارائه دلیل هستی در همان مثال خودت وقتی معلم مدعی است که دانش اموز جوابی نداده یا غلط داده البته لازم است که جواب درست را بگوید تا دانش اموز پی به اشتباه خود ببرد بنابر این این کاملا منطقی است که شما باید با دلیل و مستدل بیانات بنده را رد کنید هرچند فکر میکنید که ان دلایل ارزش جواب گفتن را ندارد ولی دیگران ممکن است چنین فکر نکنند و بر عکس فکر کنند شما چون جوابی ندارید این مطالب را میگویید

شما
اما دلایل بنده در مورد بی خدایی رو قبل از من بسیاری از دوستان اوردن که تکرارش همون حرفهای شما خواهد بود. یکی از اونا کلی با شما در این مورد بحث کرد و کلی از فیزیک کوانتوم و ازمایشات کوانتومی دلیل اورد و بارها مباحثی مبنی بر خودبخود بودن برخی رویدادها در فیزیک کوانتوم صحبت کرد
جواب
اولا که ایشان هیچ دلیلی برای رد دلایل بنده نیاورد چون ایشان خود اعتراف کرد که به مباحث فلسفی چندان مسلط نیست زیرا استدلال من بر پایه مسائل فلسفی است ومیباید بر همان اساس نقد شود و مباحث بنده با ایشان بر محور اختلافات علم و فلسفه بود و اصلا ربطی به دلیل بنده بر اثبات خدا نداشت .حتی اگر شما بگویی مربوط بود ایشان در نهایت نتوانست چیزی را ثابت کند و خود نیز چنین ادعایی نداشت ولی حداقل این صداقت را داشت که چنین ادعایی نکند .
ثانیا در حال حاضر شما طرف بحث بنده هستی و حتما دلایل خاص خود را داری لذاطبق موازین همان منطق که شما پیرو ان هستی شما باید عین استدلال بنده را ذکر کرده و دقیقا بفرمایی که کجای استدلال بنده اشکال دارد و من نیز یا از استدلال خود دفاع میکنم و یا حرف شما را قبول میکنم

شما
من جایی نگفتم مقلد هستم که شما اینطوری دور برداشتی من گفتم ترجیح میدم به حرفهای مستند دانشمندان گوش کنم تا حرفهای یک مشت چوپان. شماها هستید که تقلید جزِئی از دینتونه. تقلید یعنی گوش دادن بدون چون چرا که هیچ دانشمندی برخلاف مراجع تقلید این حرف رو نمیزنه. همه دانشمندان مارو به تعقل دعوت میکنن و هیچ دانشمندی مخالفت با تئوری خودشو رو مخالفت با خدا ندونسته پس این قیاستون دوزار نمیارزید
جواب
من نگفتم که شما در تمام شئونات زندگی مقلد ایشان هستی بلکه منظورم این است که شما یا خود برای عدم وجود خدا دلیلی داری یا نداری اگر داری که قائدتا باید ان را بیان کنی شاید ما هم قبول کردیم . یا اینکه در این امر به خصوص تابع نظر ان دانشمندان که فرمودی هستی که در این صورت شما منطقا مقلد ایشان در این امر به خصوص هستی ودیگر نمی توانی منکر این قضیه شوی بنابر این حداقل باید دلایل ایشان را بیان کنی واگر بگویی من دلیل ایشان را نمیدانم و فقط میدانم که انها خدا ناباور هستند و از انجا که انان دانشمند هستند حتما دلیلی خاص دارند در این صورت شما دیگر از حوزه منطق خارج شده ای زیرا هیچ ادم منطقی ادعایی بدون دلیل را قبول نمی کند کما اینکه اصلا حوزه تخصص این دانشمندان مربوط به اثبات و رد خدا نیست و در صلاحیت این امور نیستند مگر اینکه شما پیرو فیلسوف خدا ناباور مشخصی باشی که البته باید دلایل او را بدانی خلاصه اینکه شما هر طور که فکر کنی طبق موازین منطقی یا باید دلایلی برای رد خدا بیان کنی یا باید دلایل بنده را با استدلال رد کنی یا اینکه کلا بیخیال منطق شوی و یا اینکه اصلا یک منطق جدید به اثبات برسانی که بامنطق متداول متفاوت باشد که البته باید اول مبانی ان را به اثبات برسانی

شما
شما میگی انسانیت بدون خدا معنا ندارد و بعدش هم مثال کیف پول رو زدی. دقیقا این نوع نگرش شما بخاطر نحوه اموزش غلط به شماست. یعنی شما ترس از خدای نامرئی رو عامل این میدونی که بترسی و اون کیف رو به صاحبش برگردونی

جواب
بنده خدمت شما عرض میکنم این جواب شما دلیل بر درک ناقص از دین است اون خوف و رجایی که شما از ان صحبت میمنی برای انسانهای با درک معرفتی پایین است که بنده بارها گفتم ادیان به زبان عامه سخن گفته ولی کسی که خدا را به خوبی بشناسد وهمچنین دین را، اصلا به خاطر ترس این کار را نمی کند بله به این حقیقت میرسد که این کار خلاف اصول خودسازی و خلاف فطرت اوست زیرا وقتی او بفهمد که راه تکامل و سعادت او در مقابله با تمایلات و هوا وهوس و خود خواهی است به خاطر تکامل خودش با میل و رغبت این کار را میکند نه به خاطر ترس یا امید به بهشت چنانکه حضرت علی میگویید :که من خدا را نه به خاطر ترس از جهنم و نه به خاطر شوق به بهشت عبادت میکنم بلکه او را لایق عبادت یافتم. که ریشه این تفکر در خود قران هست و این دو گانگی فکری در قران چنانچه بارها گفتم به خاطر تشکیکی بودن سطح معرفتی افراد است و عقلا لازم است که قران به زبان همه اقشار سخن بگوید نه افراد خاصی چون مخاطب قران بشریت است نه افراد خاصی

شما
. اگه به بچه از دوران کودکی درست اموزش داده بشه که انسانیت چیست و چرا باید به ان پایبند بود این نوع نگاه هم اصلاح خواهد شد.

جواب
حال اگر سوال شد که ریشه انسانیت کجاست جواب شما چیست و چرا ما در وجودمان میل به انسانیت و اخلاق داریم شما چه جوابی به او خواهید داد و اگر شما بگویی که این خصیصه جزئ ذات ماست . سوال این است که همان ذات نیز به ما میگوید من خودم را باید بچسبم نه دیگران را شما چه میگویی و به چه دلیل حق دیگران را بر منافع شخصی خودت ترجیح میدهی و به چه دلیل ؟

شما
حالا بذارید من یک مثال بزرگتر از کبف پول بزنم. در یک کیف پول نهایتا چندمیلیون تومن باشه ولی سوال من اینه که در کشور ما که همه مسئولین ما نه تنها خداباورند بلکه پایبند به محمد و دستوراتش چرا این همه اختلاسهای چندهزار میلیاردی روی میده مگه نمیگی باور به خدا باعث خواهد شد که یک نفر کیف پول رو پس بده پس چرا همون باور باعث جلوگیری از اینهمه دزدی نمیشه؟ شاید بگی اونا اعتقادشون در باره خدا قوی نیست و یا حب مال دنیا چشمشون رو کور کرده

جواب
شما به این مغالطه میگی استدلال ؟؟؟
بحث ما اینجا در خصوص مبانی اخلاق است که ایا فی نفسه این مبانی قادر هستند در صورت اجرای کامل و درست ما را به انسانیت برسانند یا خیر ولی اینکه ایا پیروان ان به ان عمل میکنند یا خیر اصلا مورد بحث نیست و این مورد در هر دو طرف صادق است و فرقی نمی کند که در مورد مبانی ما باشد یا شما بنابر این این بیان شما کاملا مخالف قواعد منطق است
شما
من هم همین استدلال رو در مورد یک اتئیست میارم. یک اتئیست اگه درست تربیت شده باشه اون کیف پول رو پس میده چون پس ندادنشو مخالف انسانیت میدونه حالا یکی هم ممکنه پس نده این ناشی از تربیت صحیحشه.
جواب
بله این امر درستی است ولی به شرطی که شما اولا بتوانی ثابت کنی که ریشه این انسانیت کجاست و چرا باید به ان عمل کرد و الا در اینکه میتوان بر اساس فطرت بدون ادیان هم انسان بود شکی نیست

شما
همونطوری که به کودکان اموزش داده میشه بخاطر ترس از خدا گناه نکنید یا بخاطر بهشت و جهنم کار بد انجام ندین بهشون اموزش بدیم که بخاطر انسانیت خوب باشیم و بهم بدی نکنیم. یک یوزپلنگ چطوری به فرزندانش اموزش میده که بخاطر ارضا غرایز حیوانیش شکار کنه ماهم میتونیم فطرت انسانی رو اموزش بدیم. میل به زیبا بودن یک فطرت انسانیست که همه مارو بسمت زیبا شدن زیبا پوشیدن سوق میده میل به خوب بودن هم میتونه مارو به سمت خوب بودن میل بده. چون شما با ترس از خدای نامرئی اموزش دیدین و بزرگ شدین درک این موضوع براتون سخته که بدون باور به خداهم میشه انسانیت داشت. من کافر هستم نه تا بحال دزدی کردم نه قتل کردم نه به همسایه هام بدی کردم نه به ناموس مردم تجاوز کردم و نه یک پرونده اخلاقی در کلانتری محله مون دارم. با حساب شما من تا بحال باید مرتکب هزارتا جنایت شده باشم. نمیگم من انسانیت رو در حد کمال دارم ولی تا جایی که مربوط به خودم بوده سعی کردم کاری نکنم به کسی اسیب برسه
جواب
بله همه این مطالب درسته ولی شما بدون اعتقاد به وجود خدا نمی توانی این فطرت اخلاق گرای بشری را توجیه کنی. اگر می توانی بسم الله این گوی و این میدان .
تمام کسانی که جنایت میکنند هم طبق اغراض و خواسته های خود دست به اینکارها میزنند و اعمال خود را به گونه ای توجیه میکنند شما به چه منطقی عمل انها را محکوم میکنی ؟؟؟

برادر عزیز شما همچنان طبق موازین منطق موظف هستی که به چند سوال بنده
جواب دهی منتها بر اساس منطق نه توجیهات بچه گانه
1.ارئه دلایل عدم وجود خدا و ارائه دلایلی مبنی بر رد دلایل بنده (البته دلایل بچه گانه )
2.ریشه انسانیت کجاست وچرا ما باید به ان پایبند باشیم و چه لزومی دارد ما به ان اصول پایبند بمانیم ؟
3.هدف ما از زندگی از دیدگاه یک بیخدا چیست ؟
4. هدف شما از طرح این مباحث چیست و چرا انسانیت برای شما مهم است ؟
با سپاس
سارا خانوم کدوم مورد مستندات میخوای تا من ارائه بدم؟؟؟ تمام حرفای من در کتب تاریخ و حدیث معتبره شیعه و سنی هست. منتها به طور پراکنده هستن شما مورد به مورد نقل کن تا منم با ارائه مرجع شمارو راهنمایی کنم

ناحقجو تو هم که وضعت مشخصه و باید بگم جواب ابلهان خاموشی است. فکر میکنم فشارهای جنسی روی مغزت تاثیر بدی گذاشته. چرا مثل فقهاتون یه سری به خانه های عفاف نمیزنی هم یک حالی میکنی هم کلی ثواب برای اخرتت جمع میکنی و هم کلی حوری برای بهشت ذخیره میکنی. از حدیثی از ممد باغر یا جعفرسادغ هست که هرکسی زنی را سیغه کند و بعد از سکس با او حمام بره و غسل کند از هر قطره اب غسلش یک هوری متولد میشه که وقتی امشالا به بهشت رفت در بهشت هم یک حال اساسی بهش میدن. خیلی جالبه که هم خداتون هم پیقمبرتون هم اعمه معسومتون همه شمارو به یک عمل حیوانی در بهشت وعده دادن. همون عمل حیوانی که میگی فقط از اتئیستها بر میاد خخخخ. واقعا همونا شمارو بهتر شناختن و میدونستن که با چه موجوداتی سرکار دارن که همچین وعده های حیوانی بهتون دادن. وعده هوری برای مردان و غلمان برای زنان چون دغدغه هر مسلمانی در دنیا شکم و زیر شکمشه. طفلیا میدونستن اگه بهتون وعده کتابخونه یا یک محیط سالم فرهنگی رو بدن همه بهشت پر از کافر و مشرک میشه

جناب حقگرا

ازینکه منو لایق بحث دونستی ممنونم

خب شما چندتا اتهام وارد کردی که اول اینارو توضیح بده تا بریم سراغ باقی مسائل. یکی اینکه گفتی من بهت توهین کردم موردشو بگو که چی بوده و چی گفتم دوم اینکه اون سوالی رو که من جواب ندادم رو بنویس. اگه راست میگی و مدافع حقیقتی اول این دوتا رو مشخص کن

باز خوبه این حقیقتو قبول داری که مسلمانان این دیدگاهتو تکفیر میکنن و تو هم از نظر اونا کافری. برای همین میگم نظریه شما با مسلمانان خیلی تفاوت دارد و دلیل این تفاوت هم بخاطر اینه که شما وقتی با این تناقضات زیاد اسلام مواجه شدی دنبال یک راه فرار گشتی. ببین نظریه تو اونقد خام و بی محتواست و با دستوراات محمد فرق داره که اصلا نمیشه تورو مسلمان گفت. همونطور که نمیشه یک شیعه 6 امامی رو شیعه واقعی گفت. پس بهتره تو اول سنگاتو با مسلمونا وا بکنی بعدش بیای مباحثه کنی

در مورد اینکه گفتی بنده به معتقدات عده کثیری توحین میکنم باید بگم مرد حسابی اینم شد دلیل. ازت یک سوال دارم تعداد شیعه 12امامی در دنیا بیشتره یا گاوپرستا یا هندو ها یا بو داییها؟ خب شما چطور میای گاوپرست رو نقد میکنی یا بودایی رو نقد میکنی اونجا دیگه به بخش عمده ای از جمعیت دنیا توحین نشده ولی من بیام عقاید شمارو نقد کنم میشه توحین. خود محمد وقتی مردم مکه رو به یگانه پرستی دعوت کرد دقیقا همچین ایرادی رو مشرکان بهش گرفتن پس از در منطق بیا نه از در مقلطه و حرفهای پامنبری. چطور شیعه ها میان با مراسمی نظیر جشن عمر به اعتقادات 80درصد مسلمونا توحین میکنن چطور صبح تا شب در برنامه تلویزیون به صحابه محمد توحین میشه اونجا دیگه به بخش عمده ای توحین نشده واقعا چرا فک کردین فقط ماست شما توی دنیا ترش نیس؟

اما اینکه گفتی حرف و عمل من یکی نیست و من دارم بدیهای اسلام و ادیان رو عمدا برجسته میکنم و خوبیاشون رو نادیده میگیرم. میشه چندتا از خوبیهای ادیان رو اسم ببری که قبل از ادیان نبوده و ادیان اونارو ترویج دادن؟ طوری از خوبیهای ادیان میگی که انگار محمد و عیسی و موسی اولین کسایی بودن که گفتن دزدی نکنید یا به پدرمادر خود احترام بذارید و قبل ازین پییامبرا همه دنیا در حال دزدی و خفه کردن پدر مادراشون بودن. بذار یه مثال بزنم وقتی محمد دینشون تبلیغ میکرد مشرکان به محمد گفتن اینکاره تو باعث شده که حرمت خانواده از بین بره و فرزند توی روی پدرمادر خودش وایسته و علیه اونا شمشیر بکشه. این نشون میده که قبل محمد هم فرزند به پدرمادرش احترام میذاشته با اینکه به خدای احد واحد اعتقاد نداشته. درسته اسلام اومد مثلا سنت زنده به گور کردن دختران رو که در بخش کوچکی از حجاز حاکم بوده رو باهاش مقابله کرد ولی این سنت فقط در بخش کوچکی از حجاز رایج بود وگرنه باید نسل زنان و دختران عرب بر میوفتاد. برای بررسی یک پدیده باید تمام جوانب و زوایا رو کامل نگریست و بعد حکم به مفید بودن یا غیرمفید بودنش داد اینکه ادیان چندتا نکته خوب دارن دلیلی بر این نیست که بگیم برای بشریت خوب هستن و از بدیهاش صرف نظر کنیم. اونقد این ادیان در طول تاریخ انسانیت رو زیرپا گذاشتن که به راحتی میشه اون چندتا نکته مثبتشو کنار گذاشت. در همین دین اسلام مواردی نظیر قطع کردن دست دزد قطع کردن دست و پای مخالفان قتل و کشتار کافران کنیزی و بردگی دختران و زنان کافران و اهل کتاب سنگسار کردن زناکار گردن زدن مخالفین رواج چندهمسری مالیاتهای اسلامی تحت نام فدیه و جزیه از شهروندان غیر مسلمان حد زدن شرابخوار حد زدن انسانی که خودارضایی کرده اینا همه مواردی است که در دین اسلام امده درقران سفارش شده و در سنت محمد بارها انجام شده است. شما چه جوابی برای این اعمال غیر انسانی داری؟ این اعمال غیرانسانی توسط خدای اسلام تجویز شده. نکنه این یک لایه دیگه از دینه که هنوز کشف نشده و ذهن عاجز بشر قادر به درک این رفتارهای وحشیانه خداوند نیست؟ وقتی این خدای مهربان و لا یزال و نامتناهی شما که بسیار مهربان هست وقتی با مقاومت مردم یک شهر در پذیرش یگانگی خودش مواجه میشه تمام شهر اعم از کودک و پیر و جوان رو به عذاب میکشه تا حس قدرت خودشو ارضا کنه. لابد الان میگی داستانهای قوم لوط و ثمود و نوح همه تمثیلی هستن ولی دوست عزیز این فقط دیدگاه شماست. الان مسلمونا دنبال پیدا کردن بقایای کشتی نوح و روستای قوم لوط هستن. احادیث صحیح از محمد هست که گفته این داستانها واقعا روی داده شما چطور این احادیث محمد رو انکار میکنی شما چطور برخلاف خود محمد این داستانارو تمثیلی میدونی وقتی در احادیث بسیار به مکان فرود ادم از بهشت و یا مناطق دچار عذاب الهی شده اشاره شده. چرا خود پیامبر یک حدیث و نقل قول نداره که این داستانها تمثیلی هستن؟؟ شما یک حدیث یک روایت از کتب شیعه وسنی بیار که محمد هم دیدگاه تورو نسبت به داستانهای قران و حضرت ادم و حوا داشته باشه. شما وقتی با تعارض داستان افرینش ادم و حوا با علم مواجه میشی به راحتی از تمثیلی بودن این داستانها و لایه های پنهان انها حرف میزنی در حالیکه از محمد روایات زیادی از ملاقات خودش با حضرت آدم در داستان معراج سخن گفته؟ یعنی یک فردی به نام حضرت ادم بوده که با محمد باهاش مواجه شده. دوست عزیز اینکه شما حدیث رو معتبر و عقلانی نمیدانی دلیل بر این نیس که از محمد همچین نقل قولهایی وجود نداره.

خب شما میگی مسیحیت زمان محمد هم مثل مسلمونا کنیز میگرفتن یا سر میبریدن لطف کن منبعتو ارائه بده. منبع تاریخی معتبر نه حرفهای پامنبری و روضه های مادربزرگها


در مورد اینکه گفتم نظریاتت در مورد خدا رو قبول ندارم چون مباحثات شما رو با دوستان قبلی دنبال میکردم از نظر من حرفهای اونا معتبرتر بود چون بر پایه علم بود و اگه بخوای دوباره همون حرفارو بزنی منم مسلما همون جوابهارو خواهم داد پس من از سوالت فرار نکردم بلکه گفتم جواب من همون جواب قبلیا بود ولی اگه دوس داری حاضرم دوباره باهات بحث کنم.

اما اینکه گفتی اگه بچه ازت پرسید ریشه انسانیت در کجاست من چه جوابی دارم باید بگم ریشه اون در فطرت انسانهاست. اما مقلطه شما خیلی جالبه که میگی ذات ما بما میگوید که من خودمو بچسبم و دیگران به درک!!!!! عزیزم شما پس خوب ذاتت تربیت نشده که همچین فکری در مورد خودت داری. یک گربه وقتی چندتا بچه داره وقتی شما بهش نزدیک میشی تا جایی که در توانش باشه با شما مقابله میکنه چرا ذات اون گربه بهش نمیگه بچه هاتو بیخیال و خودتو بچسب یا بهش بگه خودت که واجبتری. چون دفاع از فرزندش در ذات و طبیعت و فطرتش نهادینه است. گربه میدونه در مقابل یک انسان هیچ شانسی برای پیروزی نداره ولی تا لحظه اخر و تا جایی که در توانش باشه از بچه هاش دفاع میکنه. ایا کسی به اون گربه اموزش داده که از بچه هات دفاع کن؟ ایا به گربه وعده بهشت و جهنم دادن؟ ایا به گربه گفتن اگه از بچه هات دفاع کنی یک کیلو گوشت خالص بهت میدیم؟ ایا گربه برای رضا خدا از بچه هاش دفاع میکنه یا به اون ذات خودش مراجعه کرده. انسانیت هم باید در فطرت ما نهادینه بشه مثل غرایزمون. ذات انسانها با اموزش و تربیت صحیح تغییر میکنه. منتها شما دینداران چون از بچگی بهتون یاد دادن که برای هر کار خوبی پاداش و برای هر عمل بدی مجازاتی هست باورش براتون سخته که بدونه ایناهام میشه به انسانیت رسید نمونش همین ادم بی ادب و بیمنطق ناحقجو که فک میکنه اتئیستها مثل حیوونا دنبال سکس و شکم هستن. ریشه انسانیت در ذات و درون انسانهاست مث ریشه زیبایی که در ذات انسانهاست مثل میل به حقیقت مثل میل به عدالت میل به عشق ورزیدن. انسانها ذاتا دوس دارن خوب باشن ولی در اثر تربیت ناصحیح به سمت بد بودن و حیوانیت کشیده میشن. نمیدونم میتونید معنای ذات رو بفهمید یا نه. ریشه خوب بودن در فطرت انسانهاست مثل همون دفاع گربه از بچه هاش که در ذاتش هست بدون اینکه کسی بهش اموزش داده باشه یا کسی به گربه وعده بهشت و جهنم و پاداش و مجازات داده باشه اون گربه از بچه هاش دفاع میکنه چون غریزه اون گربه اونطوری تکامل یافته

اما در مورد اون 4 سوالی که در انتها شماره گذاری کردی همه رو هم قبلا هم در خلاال این مطلب بارها و بارها پاسخ دادم ولی فک کنم شما فقط یک نگاهی به متن من میندازی دوباره چشاتو میبندی و سوالاتتو تکرار میکنی. لطف کن دقیق بخون که بنده رو به فرار متهم نکنی. فقط سوال چهارمت که جدیده رو دوباره توضیح میدم هرچند که اینم مکمل سوالای قبلیته

4- انسانیت فقط برای من مهم نیست برای هر کسی مهمه حالا چرا برخی دزد و قاتل و جانی میشن بخاطر اینه که ذات اون ادما عوض شده. عوامل محیطی شرایط زندگی تربیت خانوادگی و اجتماعی همه در تغییر ذات و فطرت انسانها موثرند. من باید بازم مثال از حیات وحش بزنم تا برای همه قابل درک باشه. یک ببر وقتی به دنیا میاد ذات این موجود درندگی و وحشیگری و کشتن و شکار حیوانات دیگه هست اما اگه شما اگه یک بچه ببر رو از طبیعت جدا کنید و خودتون اونو بزرگ کنید میتونید ذات این ببر رو عوض کنید و اونو تبدیل به یک موجود ارام و بی خطر و همه چیز خوار کنید. کما اینکه بشر در طول تاریخ توانسته است سگها رو که موجوداتی وحشی بوده اند رو تبدیل به موجوداتی ارام و بیخطر کنه. یعنی با اموزش و تربیت حتی میتوان ذات یک موجود را به اونطوری که میخای عوض کنی. مرغهای خانگی قبلا پرندگانی بوده اند که مثل همه پرواز میکردن ولی این خصیصه رو در طول سالیان تونستن از این پرنده بگیرن درواقع ذات این پرنده رو عوض کردن. فطرت هر ادمی طوری هست که دوس داره انسانیت داشته باشه محبت کردن و محبت دیدن رو دوس داره زیبا بودن رو دوس داره حالا وظیفه ما اینه که این فطرت رو در مسیر صحیح قرار بدیم.





عرض سلام و ادب خدمت اقا رامین
شما
فطرت نیاز به مراقبت و توجه ندارد و در مدت طولانی مورد غفلت قرار نمیگیرد.و این برداشت شما در مورد فطرت کاملا نادرست است.اعمال فطری مثل خندیدن ،گریه کردن و.... که نیاز به هیچ واسطه ای ندارند، نه تنها از بدو تولد انسان بلکه از زمان پیدایش انسان با او همراه است و در طول قدمت چند صد هزار ساله با او همراه بوده و تغییری هم نکرده است.همین جریان حضرت نوح مثال خوبی است. چون هم از نظر مدت زمان تاریخی به ابتدای خلقت انسان ( حضرت آدم) نزدیکتر بودند و هم اینکه حتما فطرت خداپرستی (به ادعای شما) آنان نسبت به انسانهای چند هزار سال بعد دست نخورده تر و تغییر نیافته تر بود.پس چطور پیامبری مثل نوح با شرایطی که عرض کردم در طی چندین قرن تلاش نتوانست به جز تعداد اندکی از انسانها را به سمت خدا پرستی هدایت کند.برادر عزیز، این کشمکش از ابتدائی ترین زمان پیدایش انسان وجود داشته است و اصلا این کشمکش دلیلی بر فطری نبودن خداپرستی است. مگر اینکه چنین توجیه کنید که این فطرت با سایر افعال فطری فرق دارد!!!.اگر خداشناسی واقعا فطری بود،با آن معنی و مفهوم واقعی که از اعمال فطری داریم،(نه برداشت شما از فطرت)الان باید 99 درصد مردم خداپرست میشدند(البته خداپرست به معنی واقعی،نه آن دسته از انسانهائی که چیزهائی مانند خدا را می پرستند. )2

جواب
نکته اول
فطرت یک عرصه بسیار پهناور است که جنبه های بسیار مختلفی دارد و بنده در انجا تنها به جنبه خداجویی و گرایش به اخلاقیات اشاره داشته ام که قابلیت تقویت و تضعیف دارد و اینکه ما این همه اختلاف در این زمینه در افراد میبینیم دلیل بر این مدعاست البته در مقابل این گرایشات گرایشات منفی و مخالف این گرایشات هم هست که انها هم ریشه در فطرت ما دارد و این اختیار ماست که تعیین میکند کدام جنبه تقویت و کدام جنبه تضعیف گردد بنابراین این که جنبه های دیگر فطرت ما مانند امور عاطفی و غیره ثابت هستند منافی ادعای مانیست وان بحثی جداست
نکته دوم
این که بیان شد که انسانهای زمان حضرت نوح فطرتی متفاوت و خالص تر داشته اند امری اشتباه است چون ذاتیات بشر هرگز تغییر نمیکنند و از نظر فطرت هیچ تفاوتی بین ما و انها نیست ولی از نظر درک و معرفت در تمام زمینه ها البته انسانها میتوانند متفاوت باشند و این در رفتار انسانها در طول تاریخ کاملا مشهود است که فطرت یکی است ولی بر اثر سطح معرفت ممکن است اندکی فطریات شدت و ضعف یابند ولی هرگز متفاوت نبوده اند
نکته سوم
چنانکه عرض کردم ما در فطرت هم گرایش به خوبی داریم و هم به بدی و هم اختیار که یکی را انتخاب کنیم و از انجا که گرایش به امور منفی راحت تر و قابل قبول تر است اکثر انسانها به سمت ان گرایش دارند به نظر من همین پیچیدگی ساختار بشردلیل اثبات وجود خداست نه انکار ان و این که بشر اینقدر میتواند با پیروی از هر کدام از این فطریات متفاوت باشدخود دلیل قابل توجهی است که هیچ خرد مندی به راحتی از ان نمی گزرد یعنی بین یک انسان که به اخلاقیات بها داده و ان را تقویت کرده و ان کس که از هوی و هوس پیروی کرده چنان تفاوتی وجود دارد که یکی را به مرتبه خدایی برده اند و دیگری را از حیوانها هم پست تر میدانند دلیل بر این است که غایت و تکامل بشر در کدام جهت است .


شما
-در باره ارائه معجزه توسط پیامبر اسلام، شما بهترین روش خدا باوری را عقل و قطرت می دانید،در مورد عقل این مطلب کاملا درستی است.چون انسان در کشف حقایق، سلاحی مفیدتر و قدرتمند تر از عقل ندارد. ولی به قول شما فطرت را هم ضمیمه عقل می کنیم.اولا خیلی از انسانها با استفاده از عقل و فطرت به خدا باوری نرسیدند و تکلیف آنها چیست؟(به عقیده شما حتما از عقل و فطرت خود به حد کافی استفاده نمیکنند!!!!)
جواب
جواب این سوال را در بالا ذکر کردم و ان تنها با اختیار ما بر میگردد و اینکه میل به بدیها راحت تر است لذا انسانهای معمولی تمایل به این سمت دارند زیرا یکی از طبایع بشر راحت طلبی است و چندان تمایل ندارد خود را به زحمت بیندازد و علت دیگر این است که هکه ما در یک سطح نیستیم یعنی در فطریات و طبایع خود به نوعی اختلاف مرتبه ای داریم مثلا گرایش همه ما به بدی یا خوبی یکسان نیست همچنان که از نظر قدرت جسمانی و ذهنی نیز کاملا متفاوت هستیم و چنان که قبلا اشاره کردم دلیل این امر این است که یک مجموعه برای حرکت نیاز است که اجزائ ان با هم متفاوت باشند والبته لازمه این تفوت این است که در سطح قضاوت و ارزیابی هر کس به تناسب ظرفیت اولیه خود ارزیابی گردد مثلا ممکن است کسی طبعا گشاده دست باشد و دیگری خسیس لذا بخشش اندک ان خسیس با بخشش زیاد ان گشاده دست برابری میکند لذا بنده همواره بر این باور هستم که ما نمی توانیم دیگران را از نظر اخلاقی قضاوت کنیم چون نمی توانیم درک درستی از ظرفیتهای وجودی انان داشته باشیم وتنها خود خداست که میتواند تعیین کند که قد و قواره هر شخص به تناسب ان داشته های اولیه چیست
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود ///تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار
شما
ثانیا ، عقل و فطرت در زمان سایر پیامبران هم وجود داشته،ولی باز هم پیامبران قبل از اسلام معجزه می آوردند.(حتما سطح فکری آنان از انسانهای زمان پیامبر اسلام خیلی پائین تر بوده!!!!)

جواب
بیینید وقوع معجزه در حال حاضر عقلا برای ما قابل اثبات نیست هر چند که عقلا از امور محال نیستند زیرا همین الان هم ما شاهد امور خارق العاده و شگفت انگیز هستیم بنابر این عقلا این امر ممکن است تحقق داشته باشد ولی نه لزوما همه انها بلکه مکن است بعضی تمثیلی و بعضی واقعی و در بعضی نیزاغراق شده باشد
اما در خصوص علت ان: ببینید در هر زمان و هر دوره انچه مهم بوده این بوده است که انبیا بتوانند اثبات کنند که خدایی هست و انها از طرف او مرسل هستند و وظیفه دارند بشریت را به راه سعادت هدایت کنند و اساسا معجزه محصور به شکل و فرم خاصی نبوده همچنین ظرفیت وجودی خود انبیا نیز در این خصوص بی تاثیر نبوده لذا میتوان تصور کرد که این اثبات به هر شیوه ای محقق شده باشد زیرا دراینجا خود معجزه اصل نیست بلکه اثبات ادعا شرط است واین که ان نبی با توجه با ظرفیتی که خدا به او داده چگونه بتواند حقانیت خود را به اثبات برساند زیرا او از هر طرقی که این کار را انجام دهد مطمعنا عنایت خدا بوده حال چه مستقیم و چه غیر مستقیم اما در خصوص خاتم انها فرق میکند و لازم است که به ما راهکاری داده شود که همواره بتوانیم توسط ان هم کتاب اخر را محک بزنیم و هم خود خدا را برای خود به اثبات رسانده و او را درک کنیم و این معجزه به غیر از عقل و فطرت امر دیگری نمی تواند باشد

شما
3-شما بعضی از اعمال مسلمانان صدر اسلام را با پاره کردن شکم بوسیله طبیب مقایسه می کنید.شما را به آن خدائی که می پرستید و به وجدانتان و به روح حق گرائی که دارید قسم، واقعا کدام عقل و وجدان پاک؛بردگی کودکان و تجاوز به دختران و زنان شوهر دار بی گناه اسیر شده را چه در قبل از اسلام و چه در زمان اسلام و چه بعد از اسلام را مجاز می شمارد.(لطفا شرایط زمانی صدر اسلام را دوباره تکرار نکنید و حداقل در این مورد خاص واقعا مثل یک انسان حق گرا جواب بدهید).البته می دانم باز هم به شرایط زمانی آن زمان استناد خواهید کرد!!! 4
جواب
شما میگویی به شرایط زمانه استدلال نکنم چگونه چنین امری ممکن است ما عقلا هیچ دلیل دیگری نمی توانیم قبول کنیم چگونه قابل قبول است که دینی یا مکتبی انقدر بر کرامت انسانی تاکید داشته باشد وانقدر دم از خدا و عدالت و ظلم ستیزی بزند و ما را مدام به تزکیه نفس دعوت کند بعد خودش در جای دیگر به خلاف انها دستور دهد ؟ اگر شما بگویی که شاید همه این حرفها دروغ بوده و فریب افکار عمومی .از طرف دیگر به بن بست میخوریم یعنی از طرف دگر مشاهده میکنیم که پیامبر اسلام برای نشر و تبلیغ این دین چه مشقتها و چه مصیبتها را متحمل شد و چند بار به او قول دنیا و سروری دادند ولی قبول نکرد در صورتی که در ان شرایط اولیه هیچ ادم عاقلی نمی توانست تصور کند که یک نفر با دست خالی بتواندبه نتیجه برسد حال چگونه ممکن است یک انسان فریبکار خود را به چنین محلکه خطرناکی بیندازد که احتمال موفقیت ان در ان شرایط اولیه تقریبا صفر بوده از طرف دیگر چطور یک انسان فریبکار میتواند انسانهایی را در ان سطح با خود همراه کند که از جان و مال خود بگزرند تا او به اهدافش برسد این یک قاعده است که انسان فریبکار برای همیشه نمی تواند خود را پشت اعمال خود مخفی کند و بلاخره خود را رسوا خواهد کرد پس چرا همچنان مهر او در غلوب انها ماند و لحضه ای در نبوت او شک نکردند .( البته پیروان راستین ان )
ما وقتی مسئله ای را بررسی میکنیم باید تمام جوانب ان را مد نظر داشته باشیم بنابراین عقل حکم میکند وجود این دو گانگی در دین نمی تواند یک تعارض ذاتی باشد بلکه باید یک عامل برون ذاتی داشته باشد و این عامل تا انجایی که عقل حکم میکند غیر از عامل فرهنگ و محیط زمانه نیست کما اینکه این به ان معنی نیست که ایشان قبح این اعمال را درک نکرده اند بلکه به ان معنی است که اولا قبح ان به این شدت که ما درک میکنیم در ان جامعه مشهود نبوده ثانیا در ان مقطع ایشان نمی توانستند فورا این اعمال را به خاطر ریشه های عمیق ان در اقتصاد و اجتماع ملقا اعلام کند بلکه باید اول مقدمات ان فراهم میگردید
به هر حال بنده دلیلی در این خصوص منطقی تر از این نمی بینم اگر شما یا شخص دیگری میتواند این مسئله را بهتر تببین کنید بنده ازبیان شما استفاده میکنم
شما
- به ادعای شما حقایق قرآنانی با کلمات و جملات ظاهری قرآن تفاوت دارد.دوست عزیز وقتی پیامبری که با عالم وحی ارتباط مستقیم دارد،نتواند حقایق باطنی قرآن را که برای مردم آن عصر نازل شده را بیان کند،ما با توسل به کدام منبع می توانیم حقایق باطنی قرآن را کشف کنیم؟مثلا وقتی قرآن می گوید: فلان قوم را به دلیل سرکشی و نافرمانی نابود کردیم و یا اینکه می فرماید: کافران در عذاب جهنم جاودانند و حتی به جزئیات عذاب هم می پردازد،شما( با عرض معذرت)کاتولیک تر از پاپ می شوید و میگوئید منظور قرآن این نیست!!!و عقیده دارید که این نوع از آیات قرآنی استعاره است وبرای ترساندن مردم عصر پیامبر بود!!! مثل این است که برای رام کردن بچه بازیگوش و نافرمان او را از لولو خور خوره بترسانیم.واقعا اگر عقیده شما درست باشد، آیا این لحن قرآن نوعی فریب انسانها نیست؟حتی اصحاب بسیار نزدیک پیامبر هم به چنین ادعائی که شما دارید ،نداشتند.واقعا آیا بهتر نبود بجای این همه تفاسیر گوناگون و بعضا گمراه کننده از کتاب قرآن (که به قول شما پیچیده تر از چیزی است که فکر میکنیم) ،با جملاتی روشنتر و مفهومی قابل فهم تر بیان میشد؟ویا اینکه در هر عصری پیامبری منصوب و مفاهیم و حقایق قرآن را برای مردم هر عصری بیان میکرد؟(البته به عقیده شما و امثال شما اگر این اتفاق رخ میداد، روند تکاملی انسان را بی ارزش و بی معنی میکرد).واقعا این چه حکایت عجیبیست .عقل و فطرت برای شناخت خداوند به اندازه کافی به هر انسانی داده شده است، ولی خیلی از انسانها عقلا و فطرتا نمیتوانند خدا را باور داشته باشند!!! باتشکر

جواب
این سوال را بنده بارها بیان کرده ام واقعا تعجب میکنم چرا دوستان منظور مرا درست نمگیرند یا اشتباه میگیرند شاید بیان بنده مبهم است و خود نمی دانم
شما اگر قران را با دقت بخوانی هم باطن ان مشخص است هم ظاهر ان
باطن ان میگوید خدا یکی است وهر چه صفت خوب سراغ دارید و برایتان قابل درک است سرچشمه اش خداست به ما میگوید شما با عقل میتوانید مرا اثبات کنید و با فطرت و گرایشات اخلاق خود میتوانید مرا درک کنید ودر کنار ان به ماهشدار میدهد که در کنار این گرایشات گرایشات دیگری هست که شما را به سوی فنا و نابودی و عذاب ابدی میرساند و تاکید میکند با وجود اینکه همه شما اگر به عقل و فطرت خود رجوع کنید میتوانید راه را باز شناسید ولی باز هم خدا لطف کرده و پیامبران را برای هدایت وبیدار کردن ما فرستاده و ایشان احکامی وضع کرده ا ند که ما با اتکا به انها در ان زمان بتوانیم بهتر به این هدف برسیم که ظاهر دین را تشکیل میدهند اما تمام این مطالب را هم به شیوه عامیانه و همه کس فهم بیان شده و هم در جاهای دیگر برای افراد متفکر و اندیشمند ا ما بسیاری از مطالب را که نمی شود به زبان این جهانی گفت مانند داستان خلقت و بهشت و دوزخ به زبان تمثیل بیان کرده تا اندکی قابل درک باشد و برای تمثیلی بودن انه هم برای اهل خرد نشانه هایی قرار داده که چرا این امور تمثیلی هستند مانند رجوع به صفات خدا که برای خدا به اثبات رسانده مانند حکمت و علم و عدالت و مهربانی و... که قاعدتا نمی توانند با بسیاری از ایات هم خوانی داشته باشد مگر اینکه انها را تمثیلی بدانیم .
این که میفرمایید ایا این لحن فریب مردم نیست ؟ البته که نیست زیرا هر کس به اندازه درک خود میتواندبرداشت کند .
اما اینکه چرا اکثرا این امر را درک نمیکنند هم به تعقل بر میگردد هم به تزکیه نفس یعنی در سنت الاهی معرفت و درک تنها به عقل نیست بلکه به پاکی روح نیز برمیگردد البته در خصوص امور معنوی نه علوم طبیعی بنابر این دلیل اصلی اینکه مردم قادر به درک درست دین نیستند هم به عدم تعقل درست بر میگردد هم به عدم تزکیه نفس

با سپاس
جناب با منطق
شما هیچ کدام از سوالت بنده را پاسخ ندادی و عملا حرفای بده رو با مطالبت ثابت کردی شما مدعی شدی که از سوالات طفره نمی ری و خواستی اثبات کنم خوب نمو نه اش همین پست الانت شما به کدام سوال من پاسخ دادی ؟؟؟
من به شما گفتم فعلا بحث من با شما در خصوص دین نیست و بارها گفتم که اصلا فرض را بر صحت ادعای شما میگزاریم ولی شما بلا استثنا در تمام پستها دوباره برای توجیه خود به دین گریز میزنی این یعنی چی ؟ اگر عدم صداقت و بیمنطقی نیست به چه معنی است؟؟ مگر شما مرا بارها به صراحت نا حقگو نخواندی از نظر شما این توهین نیست ؟
اصلا بنده من ناحقگو و بی منطق و شما با منطق و حق گو و بسیار خوب شما با شماره گذاری مشخصا به ان چهار سوال من جواب بدهید تا دهن من بسته شود این که برای شما طبق ادعای خودتان باید بسیار باید راحت باشد پس این گوی و این میدان بنده هیچ عذر و بهانه ای را از شما قبول نمی کنم و به هیچ سوالی غیر از این چهار مطلب جواب نمی دهم مگر اینکه مانند دوستان دیگرتان ناپدید شوید شما باید ادعای با منطق بودن خود را اثبات کنید والا باید از همه دوستان( نه از من )به خاطر اینکه به شعور انان توهین کرده ای عذر خواهی کنی زیرا شما تصور کردهای با شلوغ بازی و فرا فکنی میتوان افکار انان را به انحراف بکشانی و هر اراجیفی را به عنوان منطق و حقیقت به خورد انان بدهی بنابر این برای حفظ ظاهر هم که شده با صداقت رفتار کن و از خودت صادقانه دفاع کن
جواب پاسخ احتمالی شما را فردا خواهم داد
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

با عرض معذرت، فکر می کنم که بعد از این بحث با شما بی فایده باشد. حقایقی روشن و آشکار را انکار می کنید و بعد توجیحاتی غیر معقول ارائه میدهید.

باتشکر از شما - درپناه حق باشید

با عرض پوزش، توجیه را اشتباها توجیح نوشتم.
جناب نا حقجو
برای من مث روز روشن بود که شما هیچ چیزی در دست ندارید و فقط یه مشت تعاریف من در اوردی داری که هیچ مسلمانی قبولش نداره مگه خود شما. بنظرمن افکار امثال من به اسلام نزدیکتر تا افکار شما. حتی بسیاری از موافقان شما هم از بحث با شما کنار کشیدن چون میبینن هیچ چیزی در دست نداری جز یه مشت خیالات و فرضیات نادرست که روح خود محمد هم ازشون خبر نداره. ولی خوشم میاد کم نمیاری و با قاطعیت میگی که هیچ کی حرف تورو نمیفهمه و فقط خودت داری میفهمی که چه چیزایی میبافی.
اون سه سوال شمارو من در 29مرداد ساعت 12:05 دقیقه پاسخ دادم ولی خب شما جز یک مشت اشعار عرفانی و یک مشت توجیهات مسخره چیزی نداری و تازه منو به عذرخواهی از سایرین هم دعوت میکنی
دوستان با منطق دیدید که این فرد هیچ استدلالی نداشت جز یک سری تعاریفه من در اوردی که فقط هم خودش ازشون سر درمیاورد. جالبه ایشون همه داستانهای قران رو تمثیلی میدونه در حالیکه خود محمد در معراج به ملاقاتش با ادم اشاره کرده! در روایات بیشمار از مکان فرود امدن ادم و حوا صحبت شده از قبر این دو نفر روایت داریم ولی این فرد هنوز این داستانها رو تمثیلی میدونه و جالبه وقتی میگی از محمد روایت در این خصوص هست میگن روایات از نظر من سند عقلی ندارن. داستان لوط و ثمود و نوح رو تمثیلی میدونن در حالیکه محل مقبره این افراد و یا محل عذاب این قبایل در روایات متعدد شیعه و سنی نقل شده اند. نکنه که واسه یک مشت ادم خیالی و تمثیلی مقبره ساخته شده. دوست عزیز من همه نوع توجیح رو در مورد قران شنیده بودم جز این خیالبافیهای شمارو. هیچ یهودی و مسیحی و مسلمانی منکر وجود نوح و ادم و حوا نیست ولی شما به راحتی وجود این افراد رو زیر سوال بردی. مگه اینکه بخوای شریعت نوینی رو ایجاد کنی که ورای شریعت موسی و عیسی محمد باشه.
دلایل شما اونقد سخیف و غیر قابل باور هست که ادم واقعا از بی منطقی نمیدونه چی بگه. بعنوان مثال شما مدعی هستی چون محمد با وجود پیشنهادات وسوسه برانگیز بازم ترجیح داد در محرومیت و تبعید زندگی کنه پس حتما فرستاده خدا ست. دوست عزیز کم افرادی نبودن که در زندگی مشابه محمد سختیها و ناملایمات رو بخاطر عقایدشون تحمل کردن و لحظه ای پا پس نکشیدن ولی هیچکدوم ادعای نبوت نداشتن. افراد زیادی بودن که سالهای زیادی از عمرشون رو در تبعید و زندان و سختی گذروندن ولی بازم روی عقیده خودشون اصرار داشتن مهاتما گاندی چگوارا فیدل کاسترو نلسون ماندلا منصور حلاج یاهمین پیامبر بهاییان. ایا همه این افراد پیامبر بوده اند که از ارمانهای خودشون کوتاه نیومدن.
شما نظریاتت با مسلمانا زمین تا اسمون فرق داره ازین لحاظ من اصلا بحث با شمارو بحث با یک مسلمون نمیدونم چون فقط حرف خودتو قبول داری و به اسانی بدیهیات دین اسلام رو که مورد قبول اکثریت مسلمانان هست رو منکر میشی بهمین خاطر هر سند روایی و تاریخی رو که من ارائه بدم شما نمیپذیری چون تعبیرت از اسلام اشتباهست. پوچی عقیده تو به راحتی قابل اثبات است و طبق قوانین اسلامی شما در زمره مسلمانی قرار نمیگیری. شما برای اثبات تئوری سخیف خودت از قرانی استفاده میکنی که با قران مسلمونا متفاوت است شاید در ظاهر به همون ایات استناد کنی ولی در باطن مفاهیمی دیگری از قران رو قبول داری و با دیدگاه تو هیچکی اسلام رو نفهمیده جز خودت. یعنی نه کلینی قران رو فهمیده نه شیخ مفید نه مجلسی و نه حتی خود محمد.
هروقت تکلیف خودتو فهمیدی بعدش بیا اینجا بحث کن منتها اگه میخوای براساس قران و محمد و ائمه مناظره کنی باید همون استنباطی رو ارائه بدی که اکثریت مسلمونا روش اتفاق نظر دارن نه اون استنباطی رو که فقط خودت قبول داری
ببخشید متن بالا رو در جواب ناحقگرا نوشتم که اشتباهی به یک فرد دیگه ای اشاره کردم
سلام به همه داداشام
داداش با منطق کلا همه حرفاتون رو جالبه برام بدونم مدرکش چیه مثلا درباره همه حرفایی که محمد و نوادگانش زدن درباره سکس که گفتی یا درباره آدم و حوا و حرفایی که راجب اونا زدی،ممنون میشم مدرک بدی
داداشای دیگم هم لطفا دعوا نکنید و بحثو ادامه بدی حرفاتون خیلی برام جالبه
فداتون😘😘😘
بودا خیلی انسان پاکیه و بوداییان هم مردم خیلی خیلی خیلی درستی هستن و به نظر من بودایی زیباترین دین هست
درود بی کران خدمت تمام فعالان حق خواه
با سری دیگری از مطالب همراهتون هستم
امیدوارم بعد از مطالعه از ان لذت برده باشید.

به نام حقیقت مطلق و بی پایان سپاس بیکران بر حقیقت و درود ما بر آن


💥فیزیک بخوانید تا راز هستی رابدانید...📚

فیزیک مکانیک کوانتوم
هنگامی که به عمق اتم سفر می‌کنیم با یک سری پروتون مواجه می شویم که هر وقت که می خواهند"خود به خود"به وجود می ایند و به خودی خود،هر وقت که می خواهند نابود می شوند.(آن را مکانیک کوانتوم نام گذارده ایم.)
قوانین طبیعت به ما میگویند که نه تنها تمام جهان می تواند مانند پروتون ها به وجود بیاید بلکه برای پیدایش هم نیازمند علت نیستند.
همچنین هیچ حادثه ای منجر به انفجار بزرگ(بیگ بنگ)نشده است.هیچ چیز.
میدان جاذبه در درون سیاه چال فضایی به قدری است که نه تنها نور،بلکه زمان هم نمی تواند از آن فرار کند،لذا زمان از حرکت باز می ایستد.این به این دلیل نیست که ساعت از کار می افتد بلکه به این دلیل است که در داخل سیاه چال فضایی زمان وجود ندارد.
نقش زمان در آغاز جهان آخرین کلیدی است که نیاز به یک طراح بزرگ برای آفرینش را از بین می برد و نشان می دهد جهان چگونه خودش را ساخته است.اگر به گذشته و به لحظه ی انفجار بزرگ برگردیم خواهیم دید که جهان کوچکتر و کوچکتر می شود تا جای که تمام جهان فضایی بی نهایت کوچک و متراکم است.جایی که جهان یک سیاه چال است.قوانین طبیعت به ما میگویند که در درون سیاه چال،زمانی وجود ندارد،شما نمی توانید به زمانی پیش از انفجار بزرگ برگردید،چون زمان پیش از انفجار بزرگ وجود ندارد.ما در نهایت چیزی را پیدا کردیم که علت ندارد،چون زمانی برای وجود علت نیست.
این به معنای ناممکن بودن وجود خالق است،چون زمان برای خالق وجود نداشته است،ما همگی آزاد هستیم تا آنچه را که می خواهیم بدست آوریم و هیچ(خدایی)وجود ندارد.هیچ کس جهان را خلق نکرده.
ما همین یک زندگی داریم تا از این طراحی زیبای طبیعت استفاده کنیم.پس چرا تحت عنوان رییایى کاذب با عنوان دین دنیایمان را به آتش بکشیم?

#هاوکینگ

انسانی که مینشیند تا یک کتاب دینی به او بگوید چه کار کند و چه بیندیشد و چه بخورد و چه بپوشد
حق ندارد از از عقل و منطق و ازادی حرف بزند
حق ندارد خود را انسان ازادی بخواند
انسان ازاد طبیعی است او می اندیشد و ازادانه انتخاب میکند
انسان دینی مثل یک گوسفند رام در فرگشت دینی خواص انسانی خود را از دست داده است
انسان دینی مثل یک عقاب رام است که شکار میکند برای ارباب خود مثل یک سگ دست اموز شکاری
انسان دینی اصالت طبیعی ندارد مثل یک میمون تربیت شده است مقلد در سیرک زندگی
انسان دینی همچون یک گاو میخورد و کار میکند تا ارباب دینیش حساب سرمایه اش بیشتر شود
انسان دینی مثل یک مرغ محلی رام تخم گذار بچه میزاره تا به تعداد بردگان ارباب خود بیفزاید
برادر و خواهر عزیز
ما اگر انسانیم و داعیه عقل و خرد داریم به پاس این خرد نه بگوییم به بردگی حیوانی
.


بیمار است ،
آنکس که فکر میکند آدمها
یک مشت آلت سرگردانند ،
که هر لحظه ممکن است
در هم فرو روند.

ما انسان های عجیب...

میگوییم خدا یکیست، اما چگونه مذهب های گوناگونی داریم؟
آیا در بهشت و جهنم ورودی های هر مذهب فرق دارد؟
وعده های هر مذهب فرق دارد؟
اگر فرق داشته باشد چی؟ سرمان کلاه رفته؟ یا اون دنیای ما از اروپایی ها سختگیرتر است؟!
به تمام مذهب ها توهین میکنیم...
کلیسها را ویران میکنیم...
گاوپرستان را مسخره میکنیم...
کسانی که خدایشان با ما فرق دارد را مورد بی احترامی قرار میدهیم...
و فریاد میزنیم که همه باید به مذهب ما احترام بگذارند.

این تعصب بر دین نیست؛ این تعصب بر ارث پدرانمان است که به ما رسیده است.
اگر ما یهودی بودیم همین تعصب را بر یهود داشتیم...
اگر مسیحی بودیم همین تعصب را بر مسیح داشتیم...
اگر این جنگ را که در ذهن ما انداخته اند را کنار بگذاریم بزرگترین پیشرفت تاریخ را در زمانی کوتاه میبینی...

بدرود بر شما
جناب با منطق
خیلی ممنوم که زحمت بنده را کم کرده و هر چه نیاز به اثبات بود با رفتار و گفتار خود ثابت کردی . این یک سنت جاری لایتغیر در هستی است که کسانی که با حقیقت دشمنی دارند ولو با ابزار قرار دادن همان حقیقت. خداوند حقیقت انها را اشکار خواهد کرد .
اما برای اینکه دوستان نگویند بی مدرک حرف میزنم دلایل ان را ذکر میکنم.
1. بنده در چند پست به کرار بیان کردم که فعلا بحث بنده روی ادیان نیست و فعلا تمام بیانات شما را قبول میکنم یعنی ادیان را باطل اعلام میکنیم و از انجا که ما بابید به دنیای بعد از ادیان بیندیشیم باید تکلیفمان را با مبحث خداشناسی مشخص کنیم و همچنین مبانی درستی برای اخلاق و انسانیت که شعار شماست تعریف کنیم لذا بنده برای روشن شدن این مبحث از شما چند سوال کردم و تاکیید کردم که صرفا به این مباحث بپردازیم ولی شما مجددا کار خود را کردید و هیچ توجهی به بیانات بنده نداشته و باز سراغ اشکالات ادیان رفتید در صورتی که این کار بعد از اینکه بنده فرض ابطال ادیان را قبول کرده ام عملی کاملا غیرمنطقی است چون شما همچنان به دنبال اثبات امری هستی که بنده موقتا از شما قبول کرده ام
2. شما ادعا کردید که به سوالات بنده جواب دادید در صورتی که به سوال اول و اصلی بنده مطلقا جواب نداده و به سوالات دیگر خیلی سطحی و گذرا و پراکنده جواب دادید وحتی اگر به خیال خودتان جواب هم داده باشید چه اشکال داشت اگر مجددا همان ها را کپی میکردی تا راه ایراد بر خود را ببندی . اگر بنده تاکیید داشتم که بیانات با شماره گذاری بیان شود به خاطر این است که سوال و جواب مشخص باشد و هر کدام ابتدا متن طرف را عینا ذکر کرده و سپس جواب گوید تا بحث به جایی برسد و از پراکنده گویی حذر شود ایا این از نظر منطق حرف نا درستی است ایا طفره رفتن از این امر چه معنایی میتواند داشته باشد؟
3. شما در خصوص اصلی ترین سوال که مربوط به وجود یا عدم خداست تنها به مباحث گذشته اشاره کرده درصورتی که ان مباحث مطلقا در خصوص اثبات خدا نبود بلکه در خصوص علیت و تفاوت ان در فلسفه و علم بود و این که شما استدلال به بیانان علومی مثل فیزیک میکنید اگر اهل منطق هستید چطور نمی دانید که خدایی که ماده نباشد و فرا زمام و مکان است را چگونه فیزیک یا علوم دیگر میخواهند اثبات یا رد کنند مگر خدا ماده است که فیزیک باید ان را بیابد مگر منطق نمیگوید ما هر امری را باید با ابزار خاص خود بشناسیم بنابر این اثبات و رد خدا تنها با دلایل عقلی محظ قابل اثبات است البته در این راستا اکتشافات علومی مثل کیهان شناسی ،زمین شناسی ،فیزیک و..بسیار راه گشاست ولی هرگز کافی نیست یعنی این علوم تنها میتوانند افق دید ما را افزایش داده تا با دید بهتری جهان را دیده و با ان استدلال کنیم نه این که خود کافی و وافی باشند بنابر این اتکا شما برعلوم برای رد وجود خدا طبق همان منطق که شعار خود قرار داه ای عین بی منطقی است ونشان میدهد که شما تنها منطق را در مواردی که به نفعتان باشد قبول داری نه در همه جا البته اگر نگوییم که شما اصلا مفهوم منطق را نفهمیده ای .

4. شما بعد از این همه مدت حتی نتوانستی این را درک کنی که من از هیچ دین خاصی دفاع نمی کنم بلکه من در وحله اول مدافع وجود خدا هستم در ثانی طرفدار انسانیت و کمالات انسانی و این دو را عین هم میدانم و تفکیک ناپذیر واگر از دین به معنی عام ان دفاع میکنم به خاطر ترویج همین اخلاقیات است لذا بنده به هیچ عنوان از ظواهر دین که با این امور اخلاقی در تضاد است دفاع نکرده بلکه با گوهر دین که فلسفه وجودی ان برای تحقق همین اخلاقیات است دفاع میکنم
5.شما ما را به انسانیت فرا میخوانی ولی خود مدام ان را نقض میکنی و به اعتقادات و شعور دیگران توهین میکنی و برای توجیه خود استدلال میکنی که مگر دین شما به دیگران توهین نمی کند بر فرض که حرف شما درست باشد ایا اگر این عمل بد است و شما ان را در مورد ادیان نکوهش میکنی پس چرا خود ان را انجام میدهی پس فرق متدینین که متعصب و بی اخلاق هستند با شما که اخلاق مدار و با منطق هستید چیست ؟ شما وقتی نمی توانی کینه و نفرت خودرا حتی به ظاهر را کنترل کنی و مدام برای تخلیه خود به دیگران توهین میکنی به چه جرئتی دم از اخلاق میزنی و اساسا انسان با منطق را وقتی استدلال و دلایل کوبنده باشد چه نیاز است به توهین زیرا توهین کردن و فحاشی خاص افراد متعصب و بی منطق است پس شما را چه شده که با شعار اخلاق و منطق عمل متعصبین بی منطق را انجم میدهی خوشبختانه این فقره انقدر در مطالب شما مشهود است که نیاز به دلیل ندارد و تقریبا در اکثر متن های شما موجود است

اما در خصوص اینکه ایا من مسلمان هستم یا نه و ایا حرفهای من منطبق با قران است یا نه ؟این چیزی نیست که شما بتوانی تشخیص بدهی زیرا در حد و اندازه شما نیست این امر باید توسط علما صورت بگیرد و بنده بارها گفته ام حاضرم با هر کس که باشد مباحثه کنم و اثبات کنم که هیچ یک از بیانات بنده خارج از باطن و جوهر قران نیست ؟ ولی البته این باید اثبات شود و بنده فعلا فقط ادعا کرده و کاملا اگاهم که هر دلیل باید اثبات شود ولی حتی اگر نا اگاهانه از طرف متدینین تکفیر هم بشوم این برای من اسان تر است تا توسط یک منکر خدا متهم به نا حق گویی بشوم زیرا بنده بین خدا و حق و انسانیت هیچ فاصله ای نمیبینم . من به راحتی میتوانم از نا اگاهی یک متعصب دینی بگذرم زیرا او را مدافع شریعت میدانم که از روی شدت علاقه به دین خدا مرا از روی نا اگاهی تکفیر کند ولی هرگز از کسی که همه چیزش از خداست و وجودش قائم به وجود خداست و با تمام امکاناتی که به او تفویض شده بر علیه حقیقت اقدام کند ان هم نه نا اگاهانه بلکه اگاهانه و مغرضانه و بدتر از ان با شعار انسانیت به جنگ حقیقت امده و از نظر من این گناه نا بخشودنی است زیرا این عمل تنها به خود شخص منحصر نمی شود بلکه تبعات بسیار منفی برای دیگران دارد
لذا به نظر من مدافعان سود جو که از ظرفیتهای تربیتی ادیان به نفع خود استفاده کرده و افراد متعصبی که با ظاهر دین به جنگ باطن دین امده و افرادی مغرض که با بهانه قرار دادن ظاهر دین با صلاح انسانیت و منطق به سلاخی حقیقت بر خاسته اند همه متفقا دشمنان حقیقی انسانیت و به تبع ان خالق حقیقت و انسانیت هستند (البته در حقیقت دشمن خود هستند زیرا ما در حدی نیستیم که بتوان گفت دشمن خدا هستیم بلکه بهتر است بگوییم دشمن تکامل انسانیت هستند )
با سپاس
با درود خدمت اقا رامین

بنده نه ادعا دارم که بیاناتم کامل و تمام است و نه توقع دارم که شما در بست عقیده مرا بپذیری شما مختاری که هر تو خواستی برداشت کنی ولی ای کاش دلایل نا معقول بودن مطالب را بیان میکردی که ما هم بتوانیم در نظراتمان تجدید نظر کنیم .
با سپاس
5.شما ما را به انسانیت فرا میخوانی ولی خود مدام ان را نقض میکنی و به اعتقادات و شعور دیگران توهین میکنی و برای توجیه خود استدلال میکنی که مگر دین شما به دیگران توهین نمی کند بر فرض که حرف شما درست باشد ایا اگر این عمل بد است و شما ان را در مورد ادیان نکوهش میکنی پس چرا خود ان را انجام میدهی پس فرق متدینین که متعصب و بی اخلاق هستند با شما که اخلاق مدار و با منطق هستید چیست ؟ شما وقتی نمی توانی کینه و نفرت خودرا حتی به ظاهر را کنترل کنی و مدام برای تخلیه خود به دیگران توهین میکنی به چه جرئتی دم از اخلاق میزنی و اساسا انسان با منطق را وقتی استدلال و دلایل کوبنده باشد چه نیاز است به توهین زیرا توهین کردن و فحاشی خاص افراد متعصب و بی منطق است پس شما را چه شده که با شعار اخلاق و منطق عمل متعصبین بی منطق را انجم میدهی خوشبختانه این فقره انقدر در مطالب شما مشهود است که نیاز به دلیل ندارد و تقریبا در اکثر متن های شما موجود

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir




لااااااااااا&ااایک
ناجقجو
تو یکی تورو به همون خدای یگانت دم از اخلاق و انسانیت نزن که حالم از هرچی اخلاقیاته بهم میخوره. تویی که مخالفان خودتو حیوون تشبیه میکنی بهتره ازین مقوله اخلاقیات بیای بیرون. ازین بعد هم حوصله کل کل با افرادی مثل تورو ندارم. هرچی تو میگی درسته. و کاملا حق با توئه از ما بکش بیرون بچسب به یکی دیگه. من اینجا نیومدم یکی به دو کنم. من حیوون من بی اخلاق من بی منطق شما همه چی تموم.
با درود خدمت اقا منصور

مطلب شما

💥فیزیک بخوانید تا راز هستی رابدانید...📚

فیزیک مکانیک کوانتوم
هنگامی که به عمق اتم سفر می‌کنیم با یک سری پروتون مواجه می شویم که هر وقت که می خواهند"خود به خود"به وجود می ایند و به خودی خود،هر وقت که می خواهند نابود می شوند.(آن را مکانیک کوانتوم نام گذارده ایم.)
قوانین طبیعت به ما میگویند که نه تنها تمام جهان می تواند مانند پروتون ها به وجود بیاید بلکه برای پیدایش هم نیازمند علت نیستند.

جواب
مطلب اول
ایا عقلا این امکان وجود دارد که چیزی از عدم به وجود بیاید ؟
تا انجا که عقل بشر قادر به درک است محال است ما بتوانیم از عدم چیزی به دست بیاوریم حال چه با فاعل چه بی فاعل زیرا هر موجود مادی در هر سطحی که باشد بلاخره از اجزایی تشکیل شده چه مرئی باشد و چه نامرئی و ما هرگز نمی توانیم تصور کنیم که امری از هیچ مطلق به وجود بیا ید زیرا هیچ مطلق عدم است و عدم اصلا تحقق خارجی ندارد که بخواهد علت چیزی باشد لذا انچه در فیزیک به هیچ تعبیر میشود عدم و هیچ مطلق نیست بلکه امری خارج از حیطه علوم فیزیک است و خود علما این علم معتقدند که توجه و نظر دیگران در تحقق و رفتار کوانتوم ها تاثیر دارد که این خود نشان میدهد که علت ریشه ای کوانتوم و ذرات بنیادین ماده امری غیر مادی است نه هیچ مطلق چنانچه در بحث کیهان شناسی نیز دانشمندن به ماده و نیروی تاریکی بر خورد کرده اند که نه قادر به نفی ان هستند و نه میتوانند ان را اثبا ت کنند و این یعنی عالم ماده در نهایت به امور مجرد ختم میشود که به ظاهر خارج از حیطه علم است زیرا در انجا ما با قوانینی ورای عالم ماده مواجه هستیم که کاملا متفاوت از این قوانین مادی است چون ماده و مجردات از دو سنخ مجزا هستند هر چند هر دو در حوزه "وجود " هستند به عبارتی به عقیده ما هر دو عالم جزء مراتب وجود هستند که لاجرم به واجب الوجود منتهی خواهد شد زیرا هر وجودی باید به وجود اصلی که قائم به خویش است منتهی گردد زیرا عقلا ما یک وجود بیشتر نمی توانیم تصور کنیم و موجودات دیگر تنها مراتب ان هستند نه امری خارج از ان لذا این که علما معتقد به خلق از هیچ هستند بسیار شبیه به استدلال یک انسان نا اگاه به علم فیزیک است که مشاهده میکند که در زمستان پشت پنجره و روی شیشه به خودی خود قطرات اب ظاهر میشود و چون از علت ان نا اگاه است معتقد میشود که در زمستان در بعضی
اوقات قطرات اب خود به خود به وجود می اید در صورتی که برای یک فیزیک دان این امری کاملا علت مند است که چرا و با چه ابزاری این قطرات به وجود می اید چون قوانین ان را شناخته بنابر این وضعیت فعلی علم نیز به همین شکل است و مسئله این است که ما به علت اصلی نا اگاه هستیم نه اینکه واقعا علتی نباشد زیرا این عالم تماما قاعده مند و طبق یک نظم بسیار پیچیده وضع شده وما عقلا نمی توانیم قبول کنیم این همه قاعده منی و ظرافت ها خود به خود به وجود بیاید و این خنده دار ترین لطیفه عالم بشریت است نظم و قاعده محصول هیچ است و از خود نمی پرسند این هیچ مگر وجود دارد که بخواهد چیزی را خلق کند ان هم این همه قانون را و اتفاقا همه این قوانین باهم هماهنگ باشند و این هیچ احیانا هیچ قانونی را بر خلاف قانون های دیگر خلق نکرده که خللی در انها به وجود نیاورد . ایا این به سخره گرفتن شعور و عقل نیست ؟
مطلب دوم
خود این قانون که در مرحله ای ذرات بنیادین قادرند بی علت (البته علت شناخته شده نه مطلق علت )به وجود بیایند خود بیان گر نوعی علیت است یعنی شما میگویی که در چنین شرایطی ماده قادر است بدین گونه به وجود بیاید زیرا اگر غیر این بود و این خود قانون نبود باید در هر شرایطی این اتفاق می افتاد یا موادی با قوانینی متفاوت از این مواد موجود میشد به عبارتی اگر این بیعلتی ظاهری نظام مند نبود باید ما شاهد قوانین متناقض و متفاوتی در عالم ماده مشدیم و در این صورت هرگز علوم به وجود نمی امد زیرا ما به این خاطر توانسته ایم در علوم رشد کنیم که قوانین عالم ماده نظام مند و یک پارچه هستند لذا ما با تکیه به این نظام مندی و قانون علیت توانسته ایم که حرکت و عکس العملهای مواد را پیشبینی کنیم و با تکیه به ان برای خودمان قانون وضع کنیم و اگر غیر این باشد و جهان اشفته بازار باشد ما حتی یک پیشبینی و قانون نمی توانیم وضع کنیم


شما
همچنین هیچ حادثه ای منجر به انفجار بزرگ(بیگ بنگ)نشده است.هیچ چیز.
میدان جاذبه در درون سیاه چال فضایی به قدری است که نه تنها نور،بلکه زمان هم نمی تواند از آن فرار کند،لذا زمان از حرکت باز می ایستد.این به این دلیل نیست که ساعت از کار می افتد بلکه به این دلیل است که در داخل سیاه چال فضایی زمان وجود ندارد.
نقش زمان در آغاز جهان آخرین کلیدی است که نیاز به یک طراح بزرگ برای آفرینش را از بین می برد و نشان می دهد جهان چگونه خودش را ساخته است.اگر به گذشته و به لحظه ی انفجار بزرگ برگردیم خواهیم دید که جهان کوچکتر و کوچکتر می شود تا جای که تمام جهان فضایی بی نهایت کوچک و متراکم است.جایی که جهان یک سیاه چال است.قوانین طبیعت به ما میگویند که در درون سیاه چال،زمانی وجود ندارد،شما نمی توانید به زمانی پیش از انفجار بزرگ برگردید،چون زمان پیش از انفجار بزرگ وجود ندارد.ما در نهایت چیزی را پیدا کردیم که علت ندارد،چون زمانی برای وجود علت نیست.
این به معنای ناممکن بودن وجود خالق است،چون زمان برای خالق وجود نداشته است،ما همگی آزاد هستیم تا آنچه را که می خواهیم بدست آوریم و هیچ(خدایی)وجود ندارد.هیچ کس جهان را خلق نکرده.
ما همین یک زندگی داریم تا از این طراحی زیبای طبیعت استفاده کنیم.پس چرا تحت عنوان رییایى کاذب با عنوان دین دنیایمان را به آتش بکشیم?

#هاوکینگ

جواب
این دانشمند محترم به اندازه ای نا اگاه است که خواسته خدا را در زمان تصور کند و استدلال کرده که چون در انجا زمان نیست پس خدا هم نیست ایا این دانشمند محترم از خود سوال نکرده که اصلا خود زمان چیست و از کجا حاصل میشود اگر یک وجود مستقل است که در عالم ماده موجود است که پس خود باید خالقی داشته باشد و نیازمند خالق واگر بگوید که زمان اصلا موجود نیست بلکه تصور ما از حرکت مواد است و یک موجود انتزاعی است که ما خلق کرده ایم پس زمان مخلوق ماست و ما خود مخلوق دیگری که عقلا نیاز مند خالق هستیم پس چنین سیاه چاله هایی هرگز ما را به این نتیجه نمی رساند که جهان را خالقی نیست
همچنین اگر زمان را قبل از وجود خدا تصور کرده پس او خدا را تابع زمان قرار داده و از نظر عقلی این خدا اصلا خدا نیست بلکه مخلوقی است که خدا فرض شده

شما
انسانی که مینشیند تا یک کتاب دینی به او بگوید چه کار کند و چه بیندیشد و چه بخورد و چه بپوشد
حق ندارد از از عقل و منطق و ازادی حرف بزند
حق ندارد خود را انسان ازادی بخواند
انسان ازاد طبیعی است او می اندیشد و ازادانه انتخاب میکند
انسان دینی مثل یک گوسفند رام در فرگشت دینی خواص انسانی خود را از دست داده است
انسان دینی مثل یک عقاب رام است که شکار میکند برای ارباب خود مثل یک سگ دست اموز شکاری
انسان دینی اصالت طبیعی ندارد مثل یک میمون تربیت شده است مقلد در سیرک زندگی
انسان دینی همچون یک گاو میخورد و کار میکند تا ارباب دینیش حساب سرمایه اش بیشتر شود
انسان دینی مثل یک مرغ محلی رام تخم گذار بچه میزاره تا به تعداد بردگان ارباب خود بیفزاید
برادر و خواهر عزیز
ما اگر انسانیم و داعیه عقل و خرد داریم به پاس این خرد نه بگوییم به بردگی حیوانی
.

جواب
قابل توجه کسانی که معتقدند که ادیان به بشریت توهین کرده و دانشمندان به انسان کرامت میبخشند ببینید که این بشر محترم به چه راحتی تمام انسانهای متدین را یکجا در زمره حیوانات قرار داده ان وقت داعیه انسانیت دارد این چه انسانیت و اخلاقی است که به راحتی به شعور دیگران توهین کرده و حتی یک لحضه فکر نکرده شاید من اشتباه کنم؟ و قضیه ان چنانکه من میپندارم نباشد ؟ شاید انسان ورای این تعقل ظرفیت های دیگری داشته باشد؟ شاید دین بد تفسیر شده؟ شاید شاید خدا ان موجود انسان واری که ما تصور میکنیم نباشد؟ شاید هستی بسیار پیچیده تر از ان باشد که ما تصور کرده ایم ؟ این چه تعقلی است که انقدر بچه گانه و کوته فکرانه و نابخردانه حکم صادر میکند ؟؟؟

شما
ما انسان های عجیب...

میگوییم خدا یکیست، اما چگونه مذهب های گوناگونی داریم؟
آیا در بهشت و جهنم ورودی های هر مذهب فرق دارد؟
وعده های هر مذهب فرق دارد؟
اگر فرق داشته باشد چی؟ سرمان کلاه رفته؟ یا اون دنیای ما از اروپایی ها سختگیرتر است؟!
به تمام مذهب ها توهین میکنیم...
کلیسها را ویران میکنیم...
گاوپرستان را مسخره میکنیم...
کسانی که خدایشان با ما فرق دارد را مورد بی احترامی قرار میدهیم...
و فریاد میزنیم که همه باید به مذهب ما احترام بگذارند.

این تعصب بر دین نیست؛ این تعصب بر ارث پدرانمان است که به ما رسیده است.
اگر ما یهودی بودیم همین تعصب را بر یهود داشتیم...
اگر مسیحی بودیم همین تعصب را بر مسیح داشتیم...
اگر این جنگ را که در ذهن ما انداخته اند را کنار بگذاریم بزرگترین پیشرفت تاریخ را در زمانی کوتاه میبینی...

بدرود بر شما

جواب
بارها گفته ام بین باطن و جوهر دین و پیام اصلی ادیان با ظواهر دین فرق بسیار است انچه باید نفی شود تفسیر نادرست از دین است و این که هر دین فکر میکند بر حق است و دیگران بر باطل نشان این است که اصل دین درست فهمیده نشده والا همه ادیان به این دعوت کرده اند که راه سعادت و بقا در دنیا و اخرت اصلاح خویش است واحترام به دیگران و پیاده کردن اصول انسانی در زندگی در واقع انچه ادیان را مقابل هم قرار میدهد تفسیر نادرست ما از دین است که بین اصل و فرع و حقیقت و مجاز تفاوت قائل نشده ایم وعنصر زمان را در احکام در نظر نگرفته ایم و...
پس انچه قابل نکوهش است خود ما هستیم که همواره پیرو خود خواهی و هوی و هوس خویش بوده ایم وهمیشه به دنبال ان هستیم که خود را توجیه کنیم و هوس را حق جلوه داده و به راحتی به حقوق یکدیگر تجاوز کنیم وبه نظر من در این خصوص مقصر ترین افراد عالمان مذاهب هستند که دین را از مسیر خود خارج کرده و از ان حربه ای علیه انسانیت ساخته اند و وضعیت را به گونه ای در اوردهاند که دفاع از ادیان بسیار مشکل است تا جای که کسی که از دین دفاع کند به نظر میرسد که از باطل دفاع کرده باشد واین نشان از ضعف علما در تفسیر درست دین است
با سپاس
جناب حق گرا
مثل شما زیادن که مخالفان دین رو افرادی غرضورز و بی فکر میدونن و شماهم ازین قاعده مستثنی نیستی. اره من در حد اندازه این نیستم که شمارو کافر بدونم شما خیلی کارت درسته. بی منطقی از سر و صورتت میباره و حتی همه اونایی که موافقت مطلب مینوشتن الان صداشون در اومده که این اراجیف رو از کجا میاری. شما برو با هم سطح خودت بحث کن. امیدوارم مسلمونا از پوست تقیه بیرون بیان و جواب تو یکی رو بدن که بفهمی اوناها هم تورو کافر میدونن. کسی که داستان خلقت ادم و نوح و سایرپیامبرایی رو که در قران اومده رو تمثیلی میدونه مثل اینه که قران رو منکر شده. من در این مورد دیگه با شما بحثی ندارم چون شما اساسا نمیخوای جواب بدی.خودتم میدونی توی بد مخمسه ای افتادی واسه همین داری در میری. تو داستانهای قران رو تمثیلی میدونی در حالیکه پیامبران و ائمه کلی روایت صحیح از محل فرود ادم از اسمان و قبر ادم و حوا و بسیاری دیگه از داستانهای قرانی نقل کرده اند. داستانهای شاهنامه فردوسی تمثیلی هستن چون قهرمانهای شاهنامه یا بشدت اغراق شده اند و یا اصلا وجود خارجی نداشته اند ولی هیچ مسلمانی بازم میگم هیچ مسلمانی تا بحال ادعا نکرده است که داستانهای قران فقط جهت پنداموزی نازل شده اند و همه شخصیتها و وقایع و عذابهای خداوند ساختگی هستند.

از جعفربن محمد نقل شده:
خدای تعالى به نوح در حالى که او در کشتى قرار داشت وحى کرد که یک هفته پیرامون کعبه طواف کند و او چنین کرد، سپس وارد آب شد در حالى که آب تا زانوهایش را فرا گرفته بود، آن‌گاه تابوتى را از آب بیرون آورد که در آن استخوان‌هاى آدم بود و تابوت را به داخل کشتى منتقل ساخت و بارها به دور کعبه طواف نمود، آن‌گاه به باب کوفه و وسط مسجد آن رسید و گروهی که با نوح در کشتى بودند پراکنده شدند، سپس تابوت را در محلّى به نام "غَرى" دفن نمود (نعمت الله جزائری، کتاب النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین)

در صُحُف ادریس آمده که آدم ده روز به مرض تب بیمار بود و وفات او در روز جمعه یازدهم محرّم اتّفاق افتاد و او را در غارى در کوه ابو قبیس دفن‏ کرده و او را رو به قبله قرار دادند و عمر او از زمان ایجاد تا هنگام وفات نهصد و سى سال بود و حوا فقط یک سال بعد از او زنده بود، سپس پانزده روز بیمارى کشید و آن‌گاه وفات یافت و او را در کنار آدم دفن کردند (ابن طاوس،سعد السعود للنفوس منضود)

با همون منبع: به سند معتبر از حضرت صادق آمده است که محمد گفته است عمر آدم نهصد و سی سال بوده است و سید بن طاووس گفته است که: در سِفر سوم تورات یافتم که عمر آدم نهصد و سی سال بوده است، و محمد بن خالد برقی در کتاب بدا از جعفر بن محمد روایت کرده است که: عمر آدم نهصد و سی سال بوده است.

از ابن عباس روایت شده که آدم و حوّا و ابلیس و ... در مکانی به نام "دجنه" میان مکه و طائف فرود آمدند. هم چنین، گفته شده است که آدم در صفا و حوّا در مروه(دو کوه معروف مکه) فرود آمدند

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان در این باره می گوید: «کوه صفا را از آن جهت به این نام خوانده اند که صفی الله، یعنی برگزیده خدا (آدم) بر آن فرود آمد و کوه مروه را از آن رو به این نام نامیده اند که مراة، یعنی زن (همسر آدم) بر آن فرود آمد

پیامبر در مورد قوم لوط گفته است: زمین گریه کرد تا حدی که اشکش به آسمان رسید و آسمان گریه کرد تا حدی که اشکش به عرش رسید، آنگاه خداوند به آسمان فرمان داد که آنها را سنگباران کند.

علامه طباطبایی در المیزان در مورد مکان قوم عاد گفته است: این سرزمین در جنوب جزیرة العرب بوده، ولى امروز هیچ اثرى از آن قوم در آن باقى نمانده و در اینکه در چه نقطه از جنوب واقع بوده اختلاف است.

مجلسی در بحار در مورد مکان قوم ثمود گفته است: در غزوه تبوک پیامبر و یارانش به یکی از منازل که در سرزمین حجر بود وارد شدند، ولی محمد به یارانش دستور داد که از آب آن‌جا چیزی بر ندارند چون این مکان عذاب قوم ثمود است
اینا همون داستانهایی است که تمثیلی گفته میشه.

اما در مورد توهینهایی که مدعی هستم من بهت کردم یا به بقیه کردم نقل قول منو بیار که توهین کردم. مگه نمیگی من مدام دارم به عقیده بخش بزرگی توهین میکنم خب مواردش رو بگو. غیر این ادم سخیف بنام ناحقجو من به چه کسی توهین کردم؟ اگه منظورت از توهین نقد کردنه اره من به همه توهین میکنم. ادم هیچ چیزی رو زیرسوال نبره مبادا به کسی توهین بشه. من لحن کلامم تنده ولی توهین امیز نیست ولی خب این کارارو میکنی 4 نفرو با خودت همراه کنی در حالیکه دوره این شامورتی بازیا تموم شده.
اینم چندتا حدیث در مورد متعه


امام صادق علیه السلام فرمودند : خدای تعالی شراب وهر مسکررا بر شیعه حرام کرده است ودر عوض داد به ایشان متعه را.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:هر که از دنیا برود و متعه نکند بدمنظرو بدهیبت باشد مانند کسی که بینی او را بریده باشند.



رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:هر که راضی به متعه شدن دختر وخواهر ومادر وعمه وخاله وخویشان خودش نشود،نمیرسد به او شفاعت من.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هر کس یک بار در زندگی خود متعه کند، درجه اش به مانند درجة امام حسن مجتبی علیه السلام خواهد بود و هر کس دوبار متعه کند، درجه اش به مانند امام حسین سید الشهداء‌علیه السلام خواهد بود و هر کس سه بار این کار را انجام دهد، به درجة امام علی مرتضی علیه السلام نائل می آید و هر کس چهار بار متعه بگیرد، درجه اش همانند من خواهد بود.لئالی الاخبار ج 3 ص 243

صالح بن عقبه از پدرش نقل می‌کند :به امام صادق علیه السلام گفتم: آیا متعه ثواب هم دارد؟ فرمودند : «‌اگر شخصی متعه کننده با این کار ،‌رضایت خداوند و مخالفت با منکران این کار را خواسته باشد، خداوند برای هر کلمه ای که با متعه صحبت می کند ،‌یک حسنه برایش می نویسد و با هر بار که دست خود را به سویش دراز می کند ، یک حسنه برایش ثبت می شود و هنگامی که نزدیکش می شود، خداوند یک گناه از او پاک می‌گرداند و در هنگام غسل ، خداوند به اندازة آبی که از موهایش می گذرد ، گناه او را پاک می کند» پرسید : به اندازة موهایش؟‌فرمودند« آری به اندازه موهایش» وسائل ج 14/ لئالی ج3/من لا یحضر ج 3 .

از امام صادق علیه السلام سئوال شد آیا رسول خدا متعه کرد؟ فرمودند: آری.
پیامبر اعظم (ص)فرمودند:هر که یک بار متعه کند ،ایمن شود از خشم خدای تعالی و هر که دو بار متعه کند ،با نیکوکاران محشور شود وهر که سه بار متعه کند،در درجه روضه جنان، با من خواهد بود.
امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کسی که ازدواج موقت کند و بعد غسل کند، از هر قطره‌ای که از آب غسل می‌چکد ، خداوند هفتاد ملک را خلق می‌نماید که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش و بخشش نمایند و تا روز قیامت بر کسی که از این عمل دوری کند لعنت می‌فرستند. وسائل الشیعه ج 14 ص 444-447

امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به معراج رفت، فرمود: جبرئیل نزد من آمده و گفت: ای محمد(ص) خداوند تبارک و تعالی می فرماید: من گناهان زنانی را که از امت تو متعه شوند، بخشیدم. رسائل ج 14/ لئالی ج 3 / من لا یحضر ج 3.

در خلاصه الاخبار از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که یک روز به یارانش فرمود: «‌برادرم جبرئیل ، از پروردگارم برایم هدیه‌ای آورد که خداوند به هیچ یک از پیامبران پیش از من هدیه نکرده بود و آن متعه است. لئالی ج 3 ص 243

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: دو نفری که ازدواج موقت می نمایند هنگامی که با هم صحبت می کنند، کلام آن ها تسبیح خداوند است و هنگامی که دست همدیگر را گرفتند، گناهانشان از میان انگشتانشان فرو می ریزد. هنگامی که یکی از آنان دیگری را می‌بوسد، خداوند برای هر بوسه، ثواب یک حج و عمره را می دهد و هنگامی که ازهم جدا می‌شوند خداوند برای هر دوی آنان به هر لذت و شهوتی که برده اند، حسنه ای به بزرگی کوههای بسیار بلند در نامه عملشان می نویسد و هنگامی که بلند شده و غسل کردند، خداوند گناهان آنان را می بخشد و آبی بر مویی از موهایشان مرور نمی کند، مگر اینکه خداوند برای هریک از آن ها ده ثواب نوشته و ده گناه محو کرده و ده درجه بالا می برد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: و برای هر کسی که پیوند بین آنها را ایجاد کرده باشد همین ثواب‌ها خواهد بود. و در ادامه فرمودند یک درهم (خرج برای) متعه ،از هزار درهمی که درراه خدا خرج شود برتراست به خدا سوگند که متعه برتر است و آن چیزی است که قرآن دربارة آن سخن گفته و سنت بر آن جاری شده است. لئالی الاخبار ج 1 ص 244 .


در روایت است که : ان المؤمن لا یکملُ حتی یتمتع، مؤمن کامل نمی شود تا این که متعه انجام دهد.من لا یحضر ج 3 / وسائل ج 14.

هشام بن سالم از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمودند: مستحب است که مرد متعه کند و برای مردان شما دوست ندارم که از دنیا بروند بدون اینکه حتی یک بار متعه کرده باشند. وسائل ج 14 باب 2 حدیث 7

بکر بن حمد می گوید از امام صادق علیه السلام در مورد متعه سؤال کردم فرمود: من دوست ندارم مرد مسلمانی را که از دنیا خارج شود و یکی از سنت های پیامبر را انجام ندهد. من لا یحضر ج3 .

ابو بصیر می‌گوید بر امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدم .او به من فرمود:‌ای ابومحمد! آیا از هنگامی که از نزد خانواده ات خارج شده ای متعه کرده ای گفتم: نه فرمودند: چرا؟ گفتم: به اندازه کافی توانایی مالی ندارم. حضرت دستور دادند یک دینار به من بدهند و فرمودند: تو را قسم می دهم که به خانه نروی مگر آن که این کار را انجام دهی. وسائل ج 14 باب 2 حدیث 14.

اسماعیل بن فضل هاشمی نقل می کند که امام صادق علیه السلام به من فرمودند : آیا از هنگامی که از نزد خانواده ات خارج شده ای متعه کرده ای ؟ گفتم: چون مشاغل زیادی دارم خداوند مرا از آن بی نیاز کرده است. حضرت فرمودند: حتی اگر بی نیاز باشی من دوست دارم که سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را احیا نمایی . وسائل ج 14 باب 2 حدیث 13

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:هرکس یکبار متعه کند،یک سوم او از آتش جهنم آزاد می شود وهر کس دو بار متعه کند،دو سوم او از آتش جهنم آزادمی شود وهرکس سه بارمتعه کند ،تمام بدن او از آتش جهنم آزاد می شود.
از سلمان فارسی ومقدادوعماریاسر رضوان الله علیهم اجمعین مرویست رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:هرگاه مردی با متعه خود بنشیند، فرشته ای بر ایشان نازل می شود وایشان را پاسبانی میکند تا اینکه ازآن مجلس برخیزند وحق تعالی به فرشتگان میگوید:نظر کنید به این دو بنده من وگواه باشید که من آمرزیدم ایشان را ،پس امیر المومنین علیه السلام برخواست وگفت:یارسول الله! چیست جزای کسی که در این باب سعی کند؟(یعنی واسطه شود) فرمود:برای اوست ثواب مرد متعه کننده و زن متعه شونده،یا علی!متمتع ومتمتعه از غسل فارغ شوند ،به هر قطره که آب ازبدن آنها ساقط می شود ،حقتعالی ملک وفرشتهای بیافریند که تسبیح و تقدیس خدای سبحان کنندوثواب آن از برای آ ن دو نفر غسل کننده باشد ،یا علی!هر که این سنت راسهل گیرد وآنرا احیا نکند،او از امت من واز شیعه تو نمی باشد ومن ازاوبیزارم تحریم متعه ، بدعت و بدعت شکنی

عمر بن خطاب می گوید: دو متعه که در زمان رسول خدا حلال بودند من از آن دو نهی می‌کنم! و هر کس مرتکب آن دو شود او را عقاب می کنم! ( در جائی دیگر می گوید سنگسارش می کنم! )




امام صادق علیه السلام فرمودند : در بیان خداوند است که ، آنچه خدا بر مردم گشایشی فرستد ، کسی نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد (ما یفتح الله للناس من رحمه فلا ممسک لها) سپس امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: منه المتعه یکی از آنها متعه کردن است. مستدرک الوسائل ج 14 ص

به روایت انوارالمجالس ،حضرت صادق علیه السلام فرمود که متعه کردن دین ما ودین پدران ما است،پس هرکس به آن عمل کند،بدرستی بدین ما عمل کرده وهرکس انکارکند آنرا،به تحقیق که انکار کرده است دین ما را و اعتقاد کرده است به دین غیر ما.
روایت دیگری از یکی از معصومین علیهم السلام است که فرمود :هیچ زنی نیست که مردی به او پیشنهاد متعه کند وقبول نکند ومنکر شود الا آنکه حقتعالی بردارد ازگردن آن زن رشته ایمان را ومحشور کند اورابا اهل تابوت جهنم (اهل تابوت جهنم بدترین عذاب را دارند)وهر زنی که متعه شود و تابع سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله گرددمحشور شود بافاطمه زهرا (سلام الله علیها)درقصر جنت در همسایگی پیغمبر صلی الله علیه و آله




فتوای لذت بردن جنسی از نوزاد شیرخواره فرقی نداره مقلد چه کسی باشی فقط کافیه یک نگاهی به کتاب توضیح المسائل مرجع تقلیدت بندازی.

حکم فقهی: نزدیکی (به معنای دخول) با زوجه قبل از تمام شدن 9سال جایز نیست و اما سایر لذت ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و حتی تفخیذ (به معنای لاپایی یا مالیدن الت تناسلی به ران و کپل زن) حتی در نوزاد شیرخوار اشکالی ندارد! بعد یه عده میان و میگن اتئستها مثل حیوونا فقط به شهوت و سکس فکر میکنن و بویی از انسانیت نبردن

همه دوستان رو به خدای منطق میسپرم برای این مدت که مصدع اوقاتتون بودم بر من ببخشایید. در پایان هم همه دوستان رو به شعری از خیام مهمان میکنم

این دو سه نادان که چنین می دانند

از جهل که دانای جهان ایشانند

خر باش که این جماعت از فرط خری

هر کو نه خر است کافرش می خوانند

پیروز و سربلند باشید
جناب حق گرا
وجود اشتراکی بین ادیان که خدایی وجود دارد خودش نظریه وجود خدا را تقویت و اثبات می کند. حال اینکه ادیان و مذاهب چه خدایی را برگزیده اند هیچ ضرری به خداوند حقیقی نمی رساند.بهتر است در مورد خدای حقیقی تحقیق کرد
چون واقعا غیر منطقی و غیر عقلی است کسی بگوید خدایی نیست.
ضمناً چرا فقط بحثتون ماده و زمان است . بحث ها و دلایل منطقی زیادی وجود دارند مانند غریزه هایی که به روح بستگی دارند . مثلا غریزه هایی که در کودک و کلا در انسان وجود دارد.
یک سوال اگر ما به خودی خود به وجود آمده ایم
چطور ممکنه بتونیم مثلا مزه شوری رو بچشیم آیا طبیعتی که شوری یا تلخی داره خودش در این قدرت چشایی و تشخیص مزه ها را در زبان ما گذاشته ؟
یا قدرت بویایی ؟؟
کلا خود ایده مزه ، بو ، رنگ ، صدا و غیره ، غیر منطقیه بدون وجود یک ایده پرداز بوجود بیاید

ضمناً
بر اساس تحقیقات ژنتیک جدید که در آلمان انجام شده است، تمام تئوریهای تکامل که ساخته ذهنیت بشر بودند، نقش بر آب شدند [به نقل از شبکه تلویزیونی سی ان ان] یک تحقیق علمی جدید، به مقابله با بحث علمی دامنه داری که سالها ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است، پرداخته و ثابت کرد فرضیه های قبلی در این زمینه (تکامل) غلط بوده است. بنا بر این گزارش، مطابق نتایجی که از آزمایشهای DNA متعلق به یک اسکلت باقی مانده از انسان نئاندرتال متعلق به یکصد هزار سال پیش به دست آمده است، از نظر ژنتیکی هیچ شباهتی با DNA میمونهای شبیه انسان که گفته می شد اجداد انسان فعلی هستند، وجود ندارد.
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان فرزانه

ذکر نکته ای را برای یاداوری خود و همه عزیزان لازم میدانم و ان اینکه ما نمیتوانیم از اموری چون حقیقت ،منطق ،صداقت ،انسانیت ،دین ،خدا و.....که بار مثبت و مقبولیت عام دارند به عنوان ابزاری برای تحقق اهداف خود استفاده کنیم ولی خود را ملزم به ملزومات این امور ندانیم به عبارتی این امور در عین اینکه اموری برجسته هستند و میتوانند ما را در رسیدن به اهدافمان یاری کنند ولی خواه نا خواه هر کدام از این حقایق تعریف خاص دارند و قواعد و مقررات مربوط به خود که به محض اینکه ما انها را قبول کردیم ان ملزومات بر ما تحمیل میشوندو ما نمی توانیم هم ان حقایق را قبول داشته باشیم و هم ملزمات ان را نپذیریم مثلا اگر از منطق برای کوبیدن رقیب استفاده میکنیم نا خود اگاه این اصل را پذیرفته ایم که دیگر نمی توانیم خود نیز از قواعد منطق مستثنا باشیم و باید تابع ان قواعد باشیم در غیر این صورت این حرکت ما نوعی مغالطه و فریب به حساب می اید و البته این قواعد شامل همه از جمله خود من نیز خواهد شد و هیچ استثنا ندارد . لذا از همه دوستان تقاضا دارم که در انتخاب نام کاربری خود که به نوعی پرچم اعتقادی انها به حساب می اید دقت بفر مایند .
ضمنا جهت یاد اوری خدمت دوستان عرض میشود این عرصه ،عرصه تقابل اندیشه هاست نه تقابل احساسات و مجددا از مدیر سایت به خاطر فراهم کردن این مکان کمال تشکر را دارم
با سپاس
در تائید فرمایشات آقای با منطق

صیغه عجب ثوابی داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در قرآن فقط یک آیه کوتاهی در باره متعه اومده که علمای شیعه اونو به ازدواج موقت تفسیر کردند.ولی علمای اهل تسنن این تفسیر رو قبول ندارند. نتیجه می گیریم با این همه پاداشی که برای صیغه قائلند ، هر کس در طول زندگی تمام واجبات را ترک کنه و فقط به صیغه بپردازه،نه تنها هیچ دغدغه ای از جهنم نخواهد داشت،بلکه به رفیع ترین درجات بهشت هم داخل خواهد شد!!!!!!!.هم زیارت ،هم تجارت! و جالب تر اینکه ثوابی که برای صیغه در نظر گرفتند خیلی خیلی بیشتر از ثواب ازدواج دائمه!!!!!!!!
با عرض پوزش فراوان، یه سئوال از کسانی که اعتقاد به صیغه دارند و این عمل را دارای ثواب خیلی زیاد می دونند دارم. آیا راضی هستید خواهرتان یا دخترتان یا مادر بیوه تان صیغه دیگری بشند و این ثوابهای فراوان رو ببرند؟آیا تا حالا دیدید یا شنیدید، کسانیکه این همه از مزایای دنیوی و اخروی صیغه صحبت میکنند و به اون تاکید دارند خودشون نوامیس خودشونو، صیغه دیگری کرده باشند؟
با درود خدمت جناب mogoso

بنده بارها به کرار بیان کرده ام که راه اثبات خدا هم از طریق عقل میسر است و هم از طریق فطرت و امور باطنی با این فرق که امور عقلی تنها ما را به وجود او اگاه میکند و راه باطن حقیقت خدا را به ما میچشاند .
بیان شما کاملا درست است و ما از این طریق نیز میتوانیم به وجود خدا استدلال کنیم به این صورت که ما در جهان هستی شاهداین هستیم که بین وجود اموری واقعی و وجود عاملی برای درک ان واقعیات یک رابطه مستقیم وجود دارد مثلا اگر نمک یا شکر هست وسیله ای برای درک این مزه ها هم وجود دارد و اگر نمک بود ولی قوه ای برای درک ان نبود ما با امر نامعقولی بر خورد میکردیم همچنین اگر قوه درک این مزه بود ولی نمکی نبود که ما بتوانیم ان را بچشیم باز هم وجود این درک در ما عبث بود بنابر این میتوان گفت اگر ما در فطرت خود میل خداجویی داریم این حقیقت دلالت بر این دارد که حقیقتی به عنوان خدا وجود دارد که میلی برای رسیدن و درک ان در ما وجود دارد بنابر این میتوان گفت وجود فطرت خداجوئی در ما دلالت به وجود حقیقتی به اسم خدا دارد هر چند ما در درک ان به خطا رفته باشیم ولی این خطا ها دلیل بر این نیست که این میل حقیقی نیست بلکه نشانه ان است این فطرت خالص و ناب نیست و با امور دیگر در امیخته است و لازم است ابتدا ما این فطرت را از ناخالصی پاک کرده تا ایینه وجودمان قابلیت انعکاس ان حقایق را در خود داشته باشد ولی مشکل اصلی همین جاست یعنی پاک کردن نفس از ناپاکی به سادگی امور دیگر نیست که مثلا شما دستمالی برداری و ایینه را پاک کنی و مسئله تمام شود البته درک حد اقلی ان برای همه میسر است به شرط انکه منصفانه و بی غرض به عمق وجود خود نگاه کنیم در این صورت ما حقیقت را ولو به صورت بسیار کم سو خواهیم دید به عبارتی ان مقدار حداقلی که برای استارت لازم است در همه موجود است(ولو به صورت ناخالص ) ولی این مقدار کافی نیست و ما اگر بخواهیم حقیقت را به درستی در حد توان بشریت درک کنیم نیاز به تلاش و حرکت دارد و از اینجا به بعد همه چیز به خود ما بستگی دارد به عبارتی خالق هستی هر انچه لازم بوده یعنی مواد لازم و ابزار ان را در اختیار ما گذاشته و وظیفه ما تنها حرکت و پشتکار است که البته کار راحتی نیست ولی در اینجا مسئله درک عظیمترین حقیقت هستی است اگر قرار بود که به این راحتی قابل درک بود که اصلا خود ان حقیقت زیر سوال میرفت که این نظام به این عظمت چگونه میتواند حاصل حقیقتی به این سادگی و حقارت باشد ؟
لذا درک این حقیقت که لازمه اولیه و ابتدایی ان پاک کردن فطرت از نا پاکی هاست به این راحتی ها نیست و ما لحضه به لحضه باید با نفسمان در گیر باشیم و یک عمر لوح دل را صیقل کنیم تا بتوانیم وجودخود خواه خود را نفی کنیم تا دل قابلیت دریافت وجود حقیقی را کسب کند به عبارتی به هر میزان که ما وجود خود را بتوانیم نا دیده بگیریم به همان میزان قابلیت درک وجود حقیقت محض برای ما میسر میشود
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد ///دیو چو بیرون رود فرشته در اید
به عبارتی دیو مظهر خود خواهی و فرشته مظهر دیگر خواهی است و به میزانی که این امر در وجود ما محقق شود حقیقت وجود بر ما اشکار خواهد شد
شما اگر داستان مخترعان و کاشفان علوم را بخوانید متوجه میشوید که انها پشت سر این موفقیت چقدر ناکامی و شکست داشته اند ولی با همت نستوه خود توانستند با پشت کار به مقصود برسند .در جایی که کشف یک قانون هستی انقدر مشکل است این کاملا بدیهی است که کشف خالق این قوانین به چه میزان صعب و دشوار خواهد بود ولی انچه مهم است ما بدانیم که در اینجه خوشبختانه ما با قانون "یا همه یا هیچ " مواجه نیستیم که اگر قادر نباشیم به حقیقت مطلق برسیم نا امید شده و ما را هیچ بهره ای نباشد بلکه در اینجا ما با یک حقیقت تشکیکی مواجه هستیم به عبارتی همان طور که وجود خدا تشکیکی و دارای مراتب مختلف است معرفت به ان وجود نیز دارای مراتب است و ما به هر میزان که تلاش کنیم میتوانیم به معرفت برسیم

اب دریا را اگر نتوان چشید ///هم بقدر تشنگی باید چشید
واین خود بزرگترین امتیاز است و البته عین عدالت زیرا معرفت هر کس از حقیقت مستقیما به میزان تلاش او بستگی دارد البته با لحاظ کردن میزان استعدادهای اولیه که این خود امری بسیار پیچیده است که به ما مربوط نمی شود بلکه در حوزه درک خود خالق مرتبه هاست ولی انچه به ما مربوط میشود این است که هر کس با همان داشته های خودش حرکت کند لذا در اینجا هیچ فرقی بین دانشمند و جاهل ، قوی و ضعیف ،غنی و فقیر ،سالم و معیوب ،و...نیست و اینجا تنها تلاش و پشت کار و البته مهمتر از همه نفی خود مهم است و وقتی به اینجا میرسیم میبینیم که کفه به نفع افراد نا توان در تمام زمینه ها میچربد یعنی نفی خود در اینجا برای این افراد راحت تر است زیرا نفی انها قبلا توسط جامعه و حتی خودشان صورت گرفته لذات این افراد خیلی راحت تر با نفی خود کنار می ایند تا افرادی که به لحاظ برتری مالی یا جسمانی یا علمی و حتی برتری های اخلاقی همواره مورد مقبولیت بوده اند لذا این امر به طور نا خود اگاه وجود خود خواهی را در انان تقویت کرده لذا نفی خود برای انان بسیار سخت تر است که در قران به خوبی در این خصوص ابلیس را برای ما تمثیل کرده که او با انکه از فرشتگان مقرب بود ولی نتوانست از خود خواهی و منیت رها شود زیراهمان درجات معنوی پرده و حجاب او شد و نتوانست حقیقت را درک کند بنابر این ما در اینجا به خوبی میبینیم که نظام خلقت به چه میزان هوشمند و دقیق است که اگر در جای ما بین افراد تبعیض درجاتی میبینیم در جای دیگر تبعات حاصل از این تبعیض خلع این تفاوت را پر کرده و این یعنی :هر که بامش بیش برفش بیشتر

حاصل کلام اینکه ما از طریق فطرت نه تنها میتوانیم خدا را اثبات کنیم بلکه میتوانیم با فراهم کردن شرایط لازم ، وجود خدا را به میزان درجات معرفتی خود درک کنیم و این درک حتی از قلمرو عقل نیز خارج است و درک خدا تنها از طریق دل و با ابزار عشق میسر است .
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب رامین

بنده چنان که قبلا بارها گفتم برای حدیث حجیت یقینی قائل نیستم زیرا ما عقلا نمی توانیم به کلامی که هزار دست چرخیده و بدست ما رسیده اطمینان کنیم لذا بنده در این خصوص و برای این گونه احادیث که با عقل ناسازگاز باشد هیچ ارزشی قائل نیستم و هیچ کس هم نمی تواند ثابت کند که این بیانات در واقع و حقیقت بیان شده واگر شده تمام و کمال و بدون کم و زیاد به ما منتقل شده .
بنابر این من این مسئله را نه از نگاه دین بلکه از نگاه عقل بررسی میکنم
اما از نظر عقلی متعه یا صیغه را نه تنها عقلا جایز میدانم بلکه یک حکم بسیار مدبرانه میدانم . منتها به شرط اینکه اصل ان درست شناخته شود و مصادیق ان درست بیان شود
اما دلایل
ما در ازدواج چند هدف اصلی داریم :
1.بر طرف کردن نیاز های جسمی
2. بر طرف کردن نیاز های عاطفی
3. بر طرف کردن نیازهای روزمرگی (مثل خورد و خوراک )
4. بر طرف کردن نیاز عاطفی به فرزند و تولید مثل
و دلایل دیگر
ما در ازدواج دائم به تمام این خواسته ها میرسیم و در این پیمان عاطفی اجتماعی طبق قانون و عرف جامعه هر دو طرف رسما متعهد به قبول شرایطی میشوند و قانون نیز انها را ملزم به رعایت ان قوانین میکند زیرا در این پیمان هر دو طرف تمام وجود خویش را وفق دیگری میکند و همان توقع را نیز از طرف مقابل دارد .
اما در هر جامعه ای بسته به شرایط زمانی برای این ازدواج یک سری مقدمات و امادگی ها لازم است تا این امر محقق شود و اگر این شرایط مهیا نباشد این امر نمی تواند محقق شود ولی این مهیا نبودن شرایط هر گز به این معنی نیست که ان نیاز ها و خواسته های طبیعی که در وجود نوع بشر است و او را ملزم به ازدواج میکند در او متوقف شود به عبارتی در این مواقع ما از طرفی با وجود این نیازها مواجه هستیم و از طرف دیگر امکان برا ورده شدن این نیازها وجود ندارد .
اما چنان چه گفته شد این نیاز ها متفاوت هستند و از نظر اولویت در یک سطح نیستند مثلا نیاز جنسی با نیاز به داشتن فرزند در یک سطح نیستند و در یک اولویت قرار نمی گیرند همچنین عوارض ناشی از بر اورده نشدن این نیازها یکسان نیست زیرا نیاز جنسی امری نیست که بتوان به راحتی از ان گذشت و اگر در مسیر درست ارضا نگردد مطمعنا طبعات منفی فردی و اجتماعی بسیاری به همراه خواهد داشت بنابر این عقل حکم میکند که در چنین مواقعی ما باید تدبیری بیندیشیم که این نیاز طبیعی به گونه ای بر طرف شود که ما را از تبعات منفی ان در امان دارد .
مصادیق چنین افرادی هم می تواند از هر دو جنس باشد یعنی هم پسرانی که به خاطر تحصیل یا مشکلات مالی قادر به ازدواج نیستند و همچنین مردانی که همسر خود را از دست داده و قادر به ازدواج مجدد نیستند یا مردانی که در امر جنسی با همسر خود مشکل دارند و همچنین زنانی که شو هر خود را از دست داده یا طلاق گرفته اند و فعلا با مورد مورد تاییدی برای ازدواج مواجه نشده اند لذا تمام این افراد از یک طرف قادر به ازدواج دائم نیستند و از طرف دیگر با نیاز به حق خود روبه رو هستند و این حق را دارند که نیاز خود را بر طرف کنند لذات در چنین شرایطی تنها راه ازدواج موقت است که دران طرفین طبق قرار دادی ملزم به رفع نیاز طبیعی خود میشوند و ان امر کمک بسیار به تذهیب جامعه میکند و در واقع به جایی این که این میل به سمت کل جامعه سوق داده شود و زمینه را برای یک فساد عمومی فراهم کند این نیاز را هوشمندانه به مسیر خاصی سوق میدهد و صرف نظر از مسئله شرعی و ثوات و... از نظر عقلی هیچ امر نا معقولی نیست البته اگر درست انجام شود و این که شما بگویی که ممکن است افراد متاهل هم رو به سوی این امر اورده و کیان خانواده متزلزل گردد ویا اینکه جوانان با این وجود دیگر تن به ازدواج نخواهند داد .این دیگر سوء استفاده است نه استفاده درست و این امر در هر مورد دیگری هم ممکن است صورت گیرد و دلیلی منطقی برای رد این مسئله نیست کما اینکه کسانی که میل به گریز از اصول خانواده را دارند با نبود این حکم نیز کار خود را خواهند کرد زیرا همواره در طول تاریخ افراد فاسد هستند که در قبال پول یا هر امر دیگری خارج از این حکم خود را تسلیم دیگران میکنند بنابر این راه همواره برای منحرفان باز بوده و هست .ودر اینجا صحبت بر سر این است که ایا نفس این عمل عاقلانه است یا خیر که به نظر من امری بسیار معقولانه است .
اما این که فرمودی که ایا موافقان این عمل حاضرند نوامیس خود را به صیغه بدهند ؟ باید عرض کنم اگر ما انسان معقول و منطقی باشیم و ناموس خود را دارای نیازهای طبیعی و انسانی بدانیم و برای او حقی قائل باشیم چرا باید مخالف باشیم مگر میخواهیم او را به فساد بکشانیم ؟ صیغه با عقد دائم در نفس عمل هیچ تفاوتی ندارد تفاوت تنها در شکل و محدوه این پیمان و زمان ان است و الا بین عقد دائم و موقت در ذات هیچ تفاوتی نیست
با سپاس
باسلام خدمت آقای حق گرای عزیز

من احکام ازدواج موقت را میدانم. چطور شد از این آیه کوتاه متعه،فورا به معنی باطنی آن پی بردید؟؟!! مگر اینکه جانب داری از آن برداشت شخصی شما باشد.در قرآن برای کسانیکه توان ازدواج را ندارند دعوت به تقوا و صبر شده است نه صیغه. خیلی خیلی مرا ببخشید و خیلی خیلی از شما عذر میخواهم،ولی آیا خودتان مایلید که در این امر پیش قدم باشید و خواهر بیوه یا مثلا دختر بیوه خود را به عقد موقت مردی در آورید؟ پیامبر فرمود آنچه را که بر خود نمی پسندی ،بر دیگران هم مپسند. باتشکر
محمد هوس باز و خواندانش جز شهرت و پول و ارگاسم چیزی نمیخواستن از خداشون
عرض سلام خدمت اقا رامین

با عرض معضرت مثل اینکه کینه و نفرت مجال فکر کردن از شما نیز گرفته و تعصب حتی اجازه نداده( این را من نمی گویم بلکه متن خودتان با صدای بلند میگوید ) متن بنده را درست بخوانید شما چطور متوجه نشدید بنده اصلا به نگاه دینی قضیه رو بررسی نکردم و به صراحت بیان کردم که از نگاه عقلی به مسئله نگاه میکنم نه دینی یعنی اصلا من در این بحث کاری ندارم که دین چه گفته چون قران در این خصوص صراحتی ندارد که بنده بخواهم از ان دفاع دینی بکنم زیرا اصل دین از نظر من خود کتاب اسمانی ان دین است نه شاخ و برگ اضافه ان که بعدها به وجود امده بنا براین من گفتم که اصلا با نگاهی کاملا عقلانی به مسئله نگاه میکنم و به دلایل عقلی عرض کردم که این مسئله به عنوان یک حکم اضطراری برای افرادی خاص که واجد ان شرایط باشند نه تنها جایز است بلکه لازم و ضروری است جواب سوال اخرتان را نیز به صراحت بیان کردم که بله هم من هم هر انسان معقولی که برای اطرافیانم حق انسانی قائل باشیم گر در این شرایط ویژه قرار داشته باشند این حق را به انها خواهیم داد که اجازه زندگی و حق ارضاء نیازهای زیستی خود را داشته باشند من تعجب میکنم از امثال شما که از طرفی داعیه تعقل و خردگرایی و تعصب ستیزی دارید ان وقت بیانات و گفتارتان 180 درجه با ادعایتان فرق دارد از نظر شما چرا یک زن یا مرد که امکان ازدواج دائم را ندارد باید نیاز های جنسی خود را سرکوب کند از نظر عقل چه تفاوت است بین از دواج دائم و موقت مگر غیر این است که هر دو نوعی پیمان اجتماعی هستند وتنها تفاوت انها در مدت و دایره وسعت مفاد پیمان است وقتی دو نفر بنا به شرایط خود راضی هستند در محدوده مشخصی نیاز های به حق یکدیگر را بر اورده کنند کدام عقل و مطق و فطرت میتواند عمل انها را محکوم کند(مگر انکه یکی از طرفین مجبور باشد که در ان صورت اساسا عقد باطل است ) ایا این عمل درست تر است یا اینکه این افراد بنا به فشار روحی و جسمی حاصل از این نیاز جنسی و حتی عاطفی رو به اجتماع اورده و موجبات انحرافات روحی و روانی خود و دیگران را فراهم کنندما با چه دلیل عقلی میتوانیم انها را مجاب کنیم که از حق خود بگذرند البته اسلام در این چنین شرایط ما را دعوت کرده که خویشتن دار باشیم ولی این برای کسانی است که این امر برای انان میسر باشد یا مدت ان کوتاه باشد ولی برای کسی که خویشتندار نیست یا میداند که برای مدت طولانی امکان از دواج ندارد ما با چه منطقی میتوانیم حق طبیعی را از او سلب کنیم و اگر منحرف شد او را توبیخ کنیم و بعد ادعا کنیم که دین بر پایه عقل و فطرت است ما حتی اگر از مقوله دین به این مسئله نگاه نکنیم و با حربه گناه و ثواب به این مقوله نپردازیم و صرفا از دیدگاه روانشناسی و جامعه شناسی به این مسئله نگاه کنیم این حکم کاملا قابل دفاع و تایید است چه این حکم حکم دینی باشد چه غیر دینی زیرا اینجا بحث بنده این است که ایا این حکم عقلی است یا غیر عقلی حال اگر کسی معتقد است غیر این است دلایل خود را بیان کند تا ما هم اگاه شویم و از اشتباه در اییم. بارها گفته ام این که ما به طور کلی بیایم امری را با تظاهر به عقل و خرد رد کنیم بدون اینکه هیچ دلیلی ذکر کنیم خود مصداق بارز خرد ستیزی و تعصب است و این امری نیست که من ادعا کنم بلکه این قاعده تعقل است که استثنا بر دار نیست .
با سپاس
با سلام به همه دوستان و خسته نباشید به مسئولین سایت
اقا رامین نمیدونم چرا وقتی بحث صیغه میشه همه بحث بیوه بودن را مطرح میکنند. اصلا در بحث صیغه بیوه بودن مطرح نیست و دختر باکره هم میتواند صیغه بشود. اخیرا بنده استفتائاتی در این زمینه دیده ام که حتی دختری هم به سنی رسیده باشه که بتونه خوب و بد خودش رو تشخیص بده بدون اجازه پدر هم میتونه به عقد کسی در بیاد و عقد دائم و عقد موقت فرقی نداره. این دوستانی که از صیغه دفاع میکنن دوست دارند که خواهر یا دخترشون به صیغه کسی دیگه در بیاد. معنای دفاع کورکورانه رو نمیفهمم. اقای حق گرا شما بهتر از من میدونی که در بحث صیغه در اکثر قریب به اتفاق موارد بحث شهوت و ارضای غرایز مطرح هست نه چیز دیگه ای. حالا چرا صیغه در جامعه ما ناپسنده دلیلش این هستش که صیغه فتح بابی است برای فرار از مسئولیت یعنی فرد میتونه بدون اینکه زیر بار زندگی بره در قبال پرداخت مبلغی به نام مهریه به ارضای شهوت خودش بپردازه دقیقا مثل همون مبلغی که یک فاحشه برای در اختیار قرار دادن بدنش میگیره. اونهایی که کورکورانه از صیغه دفاع میکنن فقط یک حالت خاص رو در نظر میگیرند و میگن یک نفر هست که توانایی ازدواج نداره و صیغه برایش میتونه مسکنی باشه در صورتیکه همین صیغه راه رو برای به تباه کشوندن خانواده ها و فروپاشی عشق و محبت بین زن و مرد باز میکنه. من کسی هستم که خانوادم بخاطر همین صیغه تا مرز از همپاشی پیش رفت. به نظر من صیغه به رابطه دوست دختری دوست پسری جنبه شرعی میده و هیچ فرقی با اون نداره. هر دو رابطه بویژه بعد از ازدواج مرد نامکروه و نا پسنده و مرد رو نسبت به زندگی دائمش دلسرد میکنه. اقای حقگرا بدونید که خیلی از مردهای متاهل دنبال صیغه میروند و این رابطه رو هم از همسرشون مخفی نگه میدارند. متاسفانه نگاه متعصبانه افرادی چون شما نمیگذاره که به دین از جنبه صحیح نگاه بشود. در رابطه به اینکه گفتید جوانی که نمیتونه ازدواج دائم داشته باشه چکار کنه خداوند در قران گفته که تقوا و صبر داشته باشه. ایا این درسته اگه یک جوانی که از لحاظ مالی در مضیقه است و بشدت در تنگناهای مالی قرار دارد به دنبال قاچاق مواد مخدر یا دزدی یا هر گونه اکتساب مال حرام روی بیاره و توجیهش این باشه که چون توانایی امرار معاش از راه حلال رو نداره مجبوره به این راههای حرام و نا مشروع متوسل بشه. شما در صیغه احساسات زن اول رو در نظر نمیگیرید و فقط به مرد یا زن صیغه ای نگاه میکنید. اگر در مذهب تشیع بحث ممنوعیت صیغه برای مرد متاهل مطرح بود انگاه میشد از زوایای دیگه به این مبحث نگریست. من سلسله مباحثات شما و سایر دوستان رو تا حدودی دنبال میکنم و باید بگویم شما بر خلاف نامی که برای خود برگزیدید زیاد هم به حق گرایشی ندارید و فقط از ان چیزایی دفاع میکنید که در شریعتتان وجود دارد و مدعی هم هستی از هیچ ایین و مذهبی دفاع نمیکنی. از قدیم گفته اند یک سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به دیگران واقعا غیرتت اجازه میده خواهر و یا دخترت فقط بخاطر برطرف شدن شهوت مرد دیگری به ازدواج موقتش در بیاد. حاضر میشی که مردی که بخاطر ماموریت کاری از شهر یا کشور دیگه ای مسافرت میکنه فقط برای اینکه در طول ماموریتش از لحاظ شهوت به مشکل بر نخورد و گناه مرتکب نشود خواهر با دختر شمارو صیغه کند. ایا اگر خواهرتان یا دخترتان در ازدواج دائم مردی دیگر باشد حاضر هستید شوهر خواهر یا شوهر دخترتان برای ارضای شهوتش و اینکه در تنگناهای جنسی قرار نگیرد برای خواهر یا دخترتان هووی مخفیانه بیاورد. شما از مساوات زن و مرد در اسلام حرف میزنید ولی ایا اگر جای مرد و زن عوض میشد بازهم از ان دفاع میکردید. چرا مردی که در مسافرت کاری هست میتونه تحت فشار جنسی قرار بگیره و ازدواج موقت کنه ولی زنش در خانه نمیتونه تحت فشار جنسی قرار بگیره در این حالت ایا زن میتونه برای ارضای شهوتش به کس دیگه ای روی بیاره. یا فرض کنید زن برای ماموریت اداری به شهر دیگه ای منتقل بشه و به شوهرش دسترسی نداشته باشه و در تنگنای جنسی قرار بگیره. پس احساسات نقشش کجاست. متاسفم براتون که تحت عنوان دفاع از شریعت به هر طنابی چنگ میزنید. لطفا به دنبال توجیه این سنت زشت و نا پسند با فلسفه و منطق و عقل نباشید و کمی هم احساسات زنهارو در نظر بگیرید. خیلی از زنهای بسیار مقید و مذهبی که در اطراف من وجود دارند و همه مستحبات و واجبات اسلام رو مو به مو انجام میدهند وقتی بحث صیغه و متعه به وسط میاد این یک مورد رو نمیتوانند تحمل کنند و اگر روزی متوجه بشوند که شوهرشان برای ثواب یا دستگیری از یک خانوم مستمند یا اینکه فشار جنسی به همسرشان در غربت فشار اورده زنی را صیغه کرده لحظه ای با شوهرشون زندگی نمیکنند. لطفا به دنبال توجیه این سنت زشت و نا پسند با فلسفه و منطق و عقل نباشید.
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا

اگر موجب رنجش شما شدم از شما معذرت میخواهم و امیدوارم بنده را عفو بفرمائید.
ببینید دوست عزیز،بعنوان مثال، فرد فقیری قدرت امرار معاش خانواده خود را ندارد.آیا قانون به او این اجازه را میدهد برای سیر کردن شکم زن و بچه هایش، بصورت ضروری و اضطراری، مبلغ 10 هزار تومن از جیب کسی دزدی کند؟به نظر من ازدواج موقت هم همین حالت را دارد.مردانیکه به دنبال ازدواج موقت هستند اکثرا به دلیل نیاز جنسی است.ولی زنانیکه مجبور به ازدواج موقت میشوند که اکثرا هم بیوه هستند دو دلیل دارد.یکی بلحاظ نیاز مالیست و یکی هم بدلیل امنیت اجتماعیست وکمتر زنی از روی هوا و هوس وارضاء جنسی این نوع ازدواج را انتخاب می کند.اگر به دلیل فقر مالی باشد،به نظر من این عمل نوعی تن فروشیست و اگر بلحاظ امنیت اجتماعی باشد، نمیتواند امنیتی واقعی و پایداری باشد.مردان مجرد در این مورد دستشان خیلی بازتر است.ولی کدام پدر و مادر عاقلی حاضر است برای رفع نیاز بحرانی جنسی دخترشان رضایت به صیغه شدنش بدهتد. این نوع ازدواج بیشتر به نفع مردان است تا زنان وتوجه داشته باشید که جامعه ما چه دیدگاهی نسبت به زنان صیغه ای دارد.همانطور که شما هم فرمودید،جوانی که ابتدا برای رفع نیاز جنسی به دنبال این نوع ازدواج بی درد سر باشد،با توجه به تنوعی که دارد،دیگر نیازی به ازدواج دائم و قبول مسئولیت های سنگین آن نمی بیند. اگر بچه ای از این نوع ازدواج متولد شود درست است که بچه ای قانونیست،ولی خواه ناخواه در آینده ای نه چندان دور، باید یکی از والدین را برای ادامه زندگی انتخاب کند (که به احتمال زیاد مادران این بار را به دوش می کشند). به نظر شما آسیب روحی و عاطفی این مادر و این بچه کمتر از آسیب مرد مجردیست که فقط برای دفع غریزه جنسی این نوع ازدواج را انتخاب کرده است؟فعلا صیغه در جامعه ما کاملا جا افتاده نشده است و افراد بصورت پنهانی انجامش میدهند ولی اگر روزی قبح فعلی ازدواج موقت کاملا از بین برود،آنوقت متوجه میشویم که بار منفی این نوع ازدواج خیلی بیشتر از بار مثبت آن خواهد بود. بله برطرف شدن نیاز جنسی زنان و مردان،امری کاملا طبیعی و کاملا به حق است و سرکوب کردن این نیاز قطعا باعث مشکلاتی در جامعه خواهد شد.ولی متوجه باشیم که در آینده آسیبهای اجتماعی بعدی رواج دادن این نوع ازدواجها و ازدواجهائی بدتر از آن (ازدواج سفید که اخیرا در کشور رواج یافته) به مراتب خطر ناکتر خواهد بود.آسیبهای اجتماعی عدم ارضای جنسی پسران و دختران را در یک کفه ترازو قرار دهیم و آسیبهای اجتماعی رواج این نوع ازدواج را در کفه دیگر، هر طرف که سبکتر باشد آن باید آن را انتخاب کرد.
باتشکر
با سلام خدمت جناب حق گرا

چیزی که در دینم باشد و با عقل سازگاری نداشته باشد قبول نمیکنم



در ازدواج موقت شما باید به تمام جوانب بنگری نه فقط یک جنبه

در ازدواج موقت که دشمن اصلی مهمترین نهاد اجتماعیست (خانواده) هیچ حمایتی از نمیشود و برعکس بیشترین سو استفاده از آن میشود.

شما به احکام ازدواج موقت بنگرید ببینید که چه حقوق و تکالیفی متوجه مرد است در حالی که ازدواج دائم به شخصیت زن احترام بسیاری گذاشته شده ز آنجا که زن حتی مجبور به شیر دادن به بچه خود نیست
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

خانم طناز هم به موارد درستی اشاره کردند. در این مورد خاص، دین بر چه اساسی بر پایه فطرت انسانها برنامه ریزی شده است که به مردان اجازه داشتن 4 همسر و صیغه های متعدد را میدهد.ولی برای زنان محدودیت قائل شده است.اگر بگوئیم که فطرت زن بر تک همسری بنا شده است،بار عاطفی و تضاد فطری رنج بردن زنان از چند همسری شوهرشان را چگونه توجیه می کند؟اگر بگوئیم ازدواج دائم چند همسری را برای مردان سخت و دارای شرایطی نموده است که عملا هر مردی نتواند چند همسر داشته باشد،داشتن صیغه های نامحدود برای مردان را چطور توجیه میکند؟
باتشکر
با درود خدمت طناز خانم

اولا یک نکته رو به همه عزیزان متذکر بشم و ان اینکه بنده مدعی حق گرایی هستم نه اینکه مدعی اینکه به حقیقت رسیده و هر انچه میگوییم درست و حقیقت است و عقلا بین گرایش و بودن تفاوت بسیار است بنابر این بنده خود را نه در حوزه عقل و نه در حوزه اخلاق کامل ندانسته و نمی دانم و حاضرم از هریک از دوستان درس تعقل و اخلاق بیا موزم و این مذهی واقعی من است یعنی حقیقت را در دو مقوله جستجو میکنم : در خرد ورزی و تزکیه نفس و ومعتقدم تزکیه نفس مقدم بر خرد ورزی است چون نفس اگر تزکیه نشده باشد به راحتی قادر است تعقل را در خدمت خودبگیرد و مغلطه را جایگزین تعقل گرداند .

اما در خصوص بحث مورد نظر من فکر میکنم شما بیان مرا به گونه ای دیگر متوجه شده باشی زیرا تمام ایراداتی که بیان کردی بنده نیز قبول دارم و معتقدم عقد موقت مشمول ان موارد نمی شود .
یکی از ایرادات شما در خصوص مردان متاهل بود که بنده یادم نمی اید گفته باشم مردان متاهل نیز مجازند که از این حکم استفاده کنند فقط یک استثنا قائل شده و گفتم مگر مردانی که با همسرشان مشکل جنسی داشته باشند .یعنی به هر نحو همسر انها قادر به ارضاء جنسی انها نباشد وبنده به لحاظ عقلی تنها این مورد را مجاز میدانم ولی اینکه مردی در مسافرت یا ماموریت باشد یا با همسرش مشکلی غیر از مسائل جنسی داشته باشد یا تنوع پسند وهوس ران باشد هر گز به لحاظ عقلی توجیه و دلیلی عقلی بر این نیست که یک مرد متاهل را مجاز به عقد موقت داشته باشد زیرا ممکن است به لحاظ جنسی او خود را ذی حق بداند ولی در ان صورت است که این حق او با حق دیگران (همسر او ) در تضاد نباشد زیرا به محض اینکه یک مرد با زنی پیمان عاطفی و احساسی میبندد عملا خود را مقید به وفاداری نسبت به ان زن گردانیده همان طور که ان زن هم پایبند به این پیمان خواهد بود ودر اینجا یک نکته بسیار مهم است و ان شرایط و عرف جامعه است که در اینجا حرف اصلی را میزند :
به این معنی که بین یک پیمان ازدواج در صدر اسلام با یک پیمان ازدواج در عصر حاضر تفاوت بسیار است زیرا در ان زمان عرف بر چند همسری بوده و زنان با این مسئله کاملا اشنا و اگاه بوده و طوعا یا کرها ان واقعیت را پذیرفته بودند لذا پیمان ازدواج در ان زمان به این معنی نبوده که اگر همسرشان زن دیگری چه موقت و چه دائم برگزیند به انان خیانت کرده و زیر پیمان خود زده اند ولی د عصر ما قضیه متفاوت است یعنی فرهنگ و سنت جاری جامعه ما منطبق بر تک همسری است و وقتی کسی با زنی ازدواج میکند یعنی پیمان میبندد که در تمام زمینه ها به او وفادار باشد یعنی هم در زمینه جنسی هم عاطفی هم تولید نسل هم تمام مسائل اجتماعی و....با او هم پیمان میشود که به او وفادار باشد بنابر این عقل حکم میکند که در مورد مردان متاهل در عصر حاضر ازدواج مجدد چه به شکل دائم و چه به شکل موقت چه حتی به شکل دوستی با جنس مخالف در هر سطحی خیانت به حساب امده و عقلا مردود است (البته من در اینجا بحث عقلی میکنم و ممکن است این استباط بنده کاملا منطبق با احکام اسلام نباشد ولی از انجا که بنده بین عقل و فطرت و دین تفاوتی نمیبینم شک ندارم که اگر ما به ظاهر بین این دیدگاه و احکام اسلامی تفاوتی ببینیم مطمئنا این به درک ناصحیح ما از دین بر میگردد که نتوانسته ایم حقیقت دین را با ظاهر ان که تابع شرایط محیط و رشد معرفتی بشریت است تطبیق دهیم )

نکته دیگر این است که در این دیدگاه غالبا قضیه یک طرفه دیده میشود که گویی که تنها این مرد است که قرار است از این قظیه منتفع شود و زن تنها منفعل و مظلوم است در صورتی که اصلا این گونه نیست و این حکم در حوزه مخصوص به خود برای انتفاع دو طرف است نه فقط مردان شما چرا در این قضیه زنان بیوه را به عنوان یک انسان که نیاز به حقی دارد و باید بر طرف شود را کلا نا دیده گرفته اید ایا انها انسان نیستند و حق حیات ندارند ایا اگر انها امکان ازدواج دائم نداشته باشند باید نیاز های خود را سرکوب کنند

نکته دیگر شما بین درست بودن یک حکم ودرست استفاده نکردن از ان خلت مبحث کرده ای ما هرگز نگفتیم که این حکم امکان سوء استفاده ندارد بلکه گفتیم که اصل حکم اگر درست و در شرایط خاص خود و برای افراد مخصوص به خود اجرا شود هم مفید است و هم ضروری ولی اینکه این حکم امکان سوء استفاده دارد یا خیر ان بحث دیگری است . اساسا ما کمتر قائده و قانونی را سراغ داریم که امکان انحراف و سوء استفاده در ان نباشد و همه این مسائل به اختیار بشر بر میگردد که از هر ابزار و امکاناتی چگونه استفاده کند مانند چاقو که هم میتوانیم از ان برای کارهای مفید انجام داده و هم میتوانیم با ان جنایتی را رغم زنیم ولی ایا علت ان جنایت ان چاقو است یا کسی که از چاقو استفاده میکند .
این که این همه بنده روی تزکیه نفس و مبارزه با منیت و خود خواهی تکیه میکنم برای ان است که این تنها عاملی است که میتواند ما را از درون کنترل کرده و مانع از انحراف ما گردد واین تزکیه نفس تنها با اعتقاد به خالق هستی و باور به تکامل انسان میسر است ولا غیر زیرا هر قانون و اخلاق عقل مداری به راحتی میتواند توسط یک نفس الوده نقض یا به انحراف کشیده شود همچنان که هر دینی نیز با هوای نفس به انحراف کشیده خواهد شد پس ریشه تمام گرفتاریهای ما در وحله اول تمایلات خود خواهانه است و بعد از ان عامل بعدی جهل و خرافات و تعصب است که بشر را همواره به زحمت انداخته .

در خصوص این که این حکم میتواند ارکان خانواده را متزازل کند یا خیر؟
اگر این حکم درست شناخته شود و مصادیق ان کاملا مشخص گردد و با وضع قوانینی امکان سوء استفاده از ان به حد اقل برسد مطمعنا فواید ان از مضرات احتمالی ان بیشتر خواهد بود که البته این به همت علما بستگی دارد .
ضمنا به شما و همه دوستان توصیه میکنم تا قبل از اینکه عقیده و باور کسی را درست متوجه نشده اید فورا به او برچسب نزنید زیرا برای این کار هیچ موقع دیر نمی شود پس چه خوب و منطقی است که ما در هر زمینه ای بعد از اطمینان حکم صادر کنیم و اگر این سنت را در وجود خود ملکه کنیم در زندگی بسیار مددکار ما خواهد بود
با سپاس
اقای حقگرای محترم. شما یک نکته ای را در نظر نگرفتید و ان شان نزول ایه متعه است. من زمانی که خودم نتوانستم این ایه رو هضم کنم با یکی از علمای دین در این خصوص مباحثات زیادی انجام دادند ایشیان با ذکر سند در مورد شان نزول این ایه اینطوری گفتند که چون پیامبر و صحابه مدت زمان زیادی در حال نبرد با مشرکان بودند و از همسران خود دور بودند به همین خاطر از لحاظ جنسی در مضیقه بودند و بهمین خاطر ایه متعه نازل شد تا این افراد بتوانند بطور موقت ازین تالمات جسمی و جنسی در امان باشند ولی سوال اینجاست پس زنهای انان چه میشوند. ایا زنهای انها تحت فشار جنسی نبوده اند؟ چرا همچین ایه ای در مورد زنان نازل نشد؟ چون ممکن است زن هم از این ناحیه به فساد کشیده بشه. اگه این کار برای زن ناپسنده پس چرا برای مردان ناپسند نیست؟
همچنین دین اسلام این عمل رو منحصر به مجردها نکرده است و برای همه ان را جایز دانسته است درسته ممکن بود اگه قانون صیغه نبود مردهای بی اخلاق بازم دنبال هوسرانی خود بروند ولی اسلام به این کار به انها ارامش خاطر داده است. شاید عذاب وجدان این گناه میتوانست خیلیها را از این عمل منصرف کند ولی با مجوز اسلام فرد با خیال راحت و اسوده به این خیانت تن در میدهد. شما بارها تاکید کرده اید که انسانیت و اخلاقگرایی ریشه در باور به خدا دارد در این مورد هم منع خداوند میتوانست راه را برای همه ببندد و توجیهی پذیرفته شدنی نبود. و زن وقتی با خیانت شوهرش مواجه میشد میدانست که همسرش راه فرار قانونی ندارد و با یک برگ صیغه نامه نمیتواند از این امر مفری داشته باشد. شما باید زن باشید تا بفهمید خیانت و یا حتی حس خیانت از طرف همسر ولو اینکه عاشق شوهرت هم نباشی چه تلخ و غیر قابل تحمله. همون حسی که شما از خیانت همسرت تحت هر عنوانی چه دوست پسر باشد چه چت باشد چه پیامکی باشد چه حد اعلای خیانت یعنی زنا باشد ممکنه بهتون دست بده هزاران برابر این حس تملک و مالکیت نسبت به شوهر در زنها قوی تر است. اگر اسلام این راه را برای مردها باز نمیکرد میتوانستیم بگیم ازاین بابت مردها هیچ حجیتی ندارند. امیدوارم دفاع شما از دین اسلام منجر به زیر پا گذاشتن همون اخلاقیات و انسانیتی نشود که خودتون رو مدافع اون میدانید.
مسلمانها بر این عقیده هستند که اسلام نه تنها برای قریش و عربستان 15 قرن پیش نازل نشده بلکه برای مردم تمام ادوار و همه دنیا نازل شده چون بر پایه فطرت و سرشت انسانها بنیاد نهاد شده است. اگر قبول کنیم که در ان زمان عرف چند همسری مورد پذیرش اکثریت زنان بوده ولی دراین زمان این مقوله مورد پذیرش هیچ زنی قرار نمیگیره حتی اگر ان زن مسلمان واقعی و مومنه ای حقیقی باشد. یک زمانی که برنامه درسهایی از قران حاج اقای قرائتی رو دنبال میکردم به خاطر دارم در یکی از برنامه هاش وقتی از خانومهایی که در اون جلسه حضور داشتند در مورد چندهمسری و صیغه سوال پرسید همه اون جمع این عمل رو تقبیح کردند و به طور صریح گفتند نه ما مخالفیم چون چند همسری با واقعیت درونی هیچ زنی منطبق نیست و کاملا مخالفه سرشت زنهاست. در یکی دیگر از برنامه های شبکه قران هم یکبار راجع به این موضوع بحث شد و کارشناس برنامه برای دفاع از صیغه گفت: من از خانومها یک سوال دارم حاضرند فرزند یا همسرشون دوست دخنر داشته باشه و از راه حرام ارضای شهوت کنه. خب این چه قیاسی هست که یک عمل زشت رو با یک عمل زشت تر مقایسه کنید. هر دوعمل زشت هستند و حتی به نظر من صیغه زشت تر و نکوهیده تره چون به شهوت انسانها جهت معنوی میدهد و پای خدارو وسط میکشه.
نکته دیگری که برای من قابل درک نیست این هست که اگر درست به یاد داشته باشم یا شما و یا یکی دیگه از دوستان گفت که صحابه پیامبر افراد متقی و برجسته و اخلاقمداری بودند و ازین جهت با افرادی که از صدام دفاع میکردن قابل مقایسه نیستند چگونه است که اصحاب پیامبر اسلام برای دفاع از دین اسلام و برای رضای خداوند حاضرند از مال و همسر و فرزند و در درجه بالاتر از جان خود بگذرند ولی حاضر نیستند بخاطر رضای خدا از شهوت خودشون دست بردارند. هر انسانی هر قدرم که انسان شهوتی باشد به هر صورت جان خودش را بیشتر دوست دارد چون بدون جان شهوت معنایی ندارد. چگونه وقتی پیامبر دستور جهاد در راه خدا را میدهد فرد از جان خود میگذره ولی اگه دستور به کنترل شهوت در حد معقولانه و عدم خیانت به همسران را میداد کسی گوش نمیکرد. قرار نبود که خداوند دستور بده که ارضای جنسی نداشته باشید بلکه کافی بود مردان را به وفای به همسر و کنترل شهوت در زمان دوری از همسر میکرد. همانگونه که زنها رو به کنترل شهوت در غیاب همسر توصیه کرده مردان رو هم توصیه میکرد. مشخصه که اکثر مردها از قانون صیغه دفاع میکنند چن به نفعشون هست ولی همون مردها وقتی صحبت از صیغه خواهر و مادر و دختر خودشون وسط بیاد رگ غیرتشون منفجر میشه چون با فطرت ناموس پرستی مردها هم جور در نمیاد که دخترشون صیغه کسی بشه تا فقط در راه ارضای میل جنسی ازش استفاده بشود. نکته ای دیگه هم وجود دارد و اون این است که در خلال صیغه ممکنه بین زن و مرد رابطه عاطفی قوی شکل بگیره بخصوص برای زن و بعد از تمام شدن زمان صیغه چون مردها اصولا به رابطه جنسی به چشم ارضای شهوت نگاه میکنند تا ارضای عواطف (درست بر عکس زنها) در این صورت بازهم این زن هست که دچار لطمه میشود چون بعد از دلبستگی باید جدا بشه و برای مردها این جدایی خیلی دلپذیرتره اگه میل به جدایی نداشت که دنبال صیغه کردن نبود. به صیغه از هر سمتی و سویی و از هر باوری دیده بشه ظلم مسلم در حق زنهاست و این وسط فقط مردها هستند که ازین قانون نفع میبرند.
با درود خدمت خانم طناز و کلیه دوستان

بنده در مباحث گذشته تاکید کرده بودم که این مبحث را از نگاه عقلی بررسی میکنم نه از نگاه دینی ولی از انجا که شما تاکیید دارید که از نگاه دینی به مسئله نگاه کنید بنده با این دیدگاه مسئله را دنبال میکنم .

دیدگاه کلی اسلام نسبت به ازدواج (البته برداشت بنده از اسلام )

ببینید ما در قران یک حقیقت داریم و یک شریعت . حقیقت در ان همان فلسفه وجودی احکام است که شریعت بر ان اساس واجب گردیده و میتوان گفت ان جوهره دین است که همواره ثابت است و لایتغیر زیرا بر پایه عقل و فطرت بشر استوار است به عبارتی میتوان گفت حقیقت دین همان حقایق اصیل و نابی است که ریشه در ذات حضرت حق دارد به میزانی که برای معرفت و درک بشر قابل درک باشد . و شریعت مجموعه احکامی است که برای کمک به بشر برای تحقق و پیاده کردن این حقایق وضع شده ولی متناسب با سطح فرهنگ و درک مردم ان عصر .به عبارتی شریعت ظرف معرفتی بشریت برای درک و پیاده کردن ان حقایق است و از انجا که بشر موجودی در حال رشد و تکامل است واز نسلی به نسل دیگر و از جامعه ای به جامعه دیگر معرفت و به تبع ان فرهنگ ان جامعه متغیر است ما نمی توانیم احکام و شریعت یکسانی در خصوص پیاده کردن این حقایق داشته باشیم و به همین خاطر است که ما حتی در ادیان ابراهیمی که یک ریشه دارند شریعت های متفاوتی شاهد هستیم و ما حتی در دوره 23 ساله خود پیامبر اکرم نیز شاهد تغییر احکام با تغییر شرایط هستیم لذا این موارد عقلا یک سنت را به ما اموزش میدهد و ان این که احکام شریعت در ادیان نمی تواند ثابت و همیشگی باشد ولی حقایق ان میتواند ثابت باشد لذا وظیفه علما ادیان است که این حقایق را در هر عصر و فرهنگی متناسب با ظرف معرفتی ان دوران پیاده کند نه شریعت گذشته را که متناسب با ان دوران بوده و این امر را میتوان به لباس کودکان تشبیه کرد که ما یک حقیقت داریم به این معنی که بشر نیاز به لباس دارد وباید برای کودکان لباس تهیه کنیم ولی این لباس باید متناسب با قد و اندازه فرد باشد و همچنین متناسب با اب و هوا و محیط زیست و یک حقیقت دیگر به این معنی که این کودک در حال رشد است و طبیعتا به مرور زمان بزرگ شده و باید لباس بزرگتری برای و تهیه کردو نمیتوان همان لباس گذشته را براو تحمیل کرد زیرا این امر غیر ممکن و نا معقول است
اما در خصوص جایگاه ازدواجدر اسلام .
پیام اصلی اسلام در این خصوص تاکید بر ازدواج دائم است و تاکید دوم بر نفی و حرمت زنا و لواط است و حفظ پاکدامنی . که هم به لحاظ جسمی و جنسی و هم به لحاظ روحی و روانی و هم به لحاظ شاخص های اجتماعی کاملا منطبق با عقل و فطرت است و بسیار تاکید بر انجام و حفظ ازدواج گردیده ولی نه به این معنی که گسستن ان را مطلقا ممنوع کرده باشد زیرا همان عقل و فطرت میگویید که انسانها در جهات مختلف با هم متفاوت هستندو این امکان کاملا محتمل است که دو طرف نتوانند با هم به توافق برسند و زندگی انها به جای ارامش خود تبدیل به جهنم گردد لذا در اسلام یک اصل اضطراری دیگر داریم که لایتغیر است و ان اجازه فسخ این پیمان مقدس میباشد در صورتی که ان ازدواج نتوانسته باشد تمام ان اهداف را فراهم کرده باشد لذا طبق همان عقل و فطرت این حق بشر است که برای رهایی از ان جهنم روانی، روزنه ای برای نجات داشته باشد مانند دربهای اظطراری که برای مواقع خطر در مراکز مسکونی و تجاری تعبیه شده که نشان از تدبیر و عاقبت اندیشی سازنده ان دارد بنابر این حکم اصلی و نظر قطعی در اسلام که لایتغیر و همیشگی است همین سه نکته است و هیچ کس نمی تواند این را منکر شود .ولی تمام احکام مربوطه به این مقوله را مانند تعدد ازواج و جایگاه زن در قران و... را باید در همان چهار چوب قواعد حاکم بر شریعت که ریشه در فرهنگ ان جامعه داشته بررسی کرد و این احکام را با توجه به میزان معرفت بشر و فرهنگ حاصل از ان مورد ارزیابی قرار داده و لباس مناسب برای ان دوخت .برای درک فرهنگ ان زمان نیاز است که ما ان عصر را به خوبی بشناسیم

جایگاه زن در عصرقبل از پیامبر اکرم
مسلما دید عمومی و معرفتی مردم عرب نسبت به زن در ان دوران با زمان حال و حتی با جامعه های متمدن ان زمان بسیار متفاوت بوده واساسا جایگاه زن در مقابل مرد بسیار نازل تر بوده و حتی او را در کنار سایر اموال و دارایی های مرد جزء ما یملک مرد به حساب می اوردند واساسا چون فرهنگ ان زمان بر اساس جنگ و تجاوز به دیگران استوار بود و لازمه ان داشتن نیروی جنگی کافی بود بین فرزند پسر و دختر تفاوت بسیار وجود داشت و این طرز تفکر به خوبی از ایات قران قابل استنباط است و امری طبیعی بوده زیرا این پسران بودند که میتوانستند انان را در اهدافشان یاری کنند و دختران در واقع چون بعد از هر شکست به عنوان کنیز به تاراج میرفتند همواره مایه در دسر و ننگ انان بودند به همین خاطر بعضی از قبایل حتی دختران را زنده به گور میکردند به همین خاطر در چنین جامعه ای پیمان ازدواج با ان چیزی که ما تصور میکنیم بسیار متفاوت بوده و اساسا زن در جایگاهی نبوده که بخواهد ادعایی داشته باشد
اما بعد از اسلام
ما در قران ایات زیادی داریم که سعی داشته به زن ارزش و اصالت دهد و به عبارتی از موجودیت و ارزش انسانی زن حمایت کند وما وقتی میتوانیم این حقیقت را درک کنیم که تاریخ قبل از اسلام و فرهنگ حاکم بر ان عصر را کاملا بدانیم واین که عده ای کاملا بر عکس فکر میکنند که اسلام برای زن کرامت قائل نشده به خاطر این است که این احکام را در غالب معرفت بشر امروز ارزیابی میکند واین کاملا غیر محققانه و بی انصافی است ما اگر بتوانیم کاملا خود را در ان فرهنگ قبل از اسلام تصور کنیم به درستی خواهیم فهمید که تفاوت زن قبل از اسلام و زن بعد از اسلا م در چیست ؟
مثلا قوانین ارث و تعدد ازواج را در اسلام را باید با توجه به فرهنگ غالب بر ان زمان تحلیل کرد مثلا یکی از دلا یل تجویز تعدد ازواج در ان زمان علاوه بر عنصر فرهنگ و معرفتی که نسبت به زن و جود داشته که قبح ان را در ان زمان میپوشانده مسئله اجتماعی بوده به این معنی که در ان عصر به لحاظ جنگهای پی اپی مسلما تعداد زنان بیشتر از مردان بوده که این به نوبه خود میتواند تعدد زوجات در ان زمان را توجیه کند مسئله دیگر مسئله اقتصادی بوده یعنی در ان زمان زنان مثل امروز شاغل نبوده و نمی توانستند زندگی خود رو بچه های یتیم خود را تامین کنند لذا لازم بود که تحت سر پرستی مردی که بتواند زندگی او را تامین کند در بیاید و...
بنابر این ما اگر عوامل معرفتی نسبت به جایگاه زن و همچنین کثرت زنان نسبت به مردان و نیز مسئله تامین زندگی که اساسا بر عهده مرد بوده و مسائل دیگر را متفقا با هم تحلیل کنیم پی خواهیم برد که چرا در اسلام تعدد زوجات مطرح و تایید شده ولی این هرگز به این معنی نیست که ما این حکم را در تمام دورانها جاری و تایید کنیم زیرا این حکم تابع شرایط ویژه خود بوده و با از بین رفتن ان عوامل خود به خود حکم نیز عوض خواهد شد و انچه در حال حاظر عقل و فطرت بشر در این مقوله درک میکند این است که زن و مرد به عنوان یک انسان هر دو در یک مرتبه معرفتی قرار دارند وبا وجود تمام اختلافات عاطفی و جسمی هر دو در یک جایگاه قرار دارند ودر امر ازدواج هر دو باید به یک میزان به هم وفادار باشند و اساسا ان چه عقل و فطرت بشر در این برهه از زمان حکم میکند این است که ازدواج تنها در صورت تک همسری بودن قادر است زن و مرد را به ارامش برساند زیرا ما در هر مقوله که مسئله را علمی بررسی کنیم وجود مقوله چند همسری نمی تواند یک زندگی توام با ارامش را به دو طرف عرضه کند زیرا هدف نهایی از ازدواج تنها به خاطر رسیدن به یک زندگی توام با ارامش است که در ان باید تمام نیازهای عاطفی و جسمی در ان تحقق یابد و این امر تنها با یک همسر قابل تحقق است و وجود همسران دیگر تنها به مشکلات اضافه کرده و هیچ مزیتی برای فرد جز ارضاء هوای و هوس در بر ندارد و ان هم اگر معقولانه ارزیابی گردد مشخص میشود که این ارضاء کاذب به در دسرهای حاصل از ان عقلا نمی ارزد و عملا از چاله به چاه افتادن است
پس انچه عقل حکم میکند این است که ان حقایق والا که مد نظر اسلام است در مقوله ازدواج تنها با تک همسری قابل تحقق است نه چند همسری

اما ازدواج موقت
ببینید این مسئله به صراحت در قران بیان نشده و اول از هر چیز باید با دلایل کافی به اثبات برسد زیرا اگر صراحتی بود مسلما بین دو فرقه شیعه وسنی در اصل وجود ،مورد رد یا اثبات قرار نمیگرفت بلکه مانند احکام دیگر در جزئیات با هم اختلاف پیدا میکردند نه در اصل و جود ان .اما از انجا که شیعه معتقد است با دلایل کافی ان را به اثبات رسانده ما فرض را بر صحت این مدعا میگزاریم و حال باید ببینیم ایا این حکم مطابق با عقل و فطرت هست یا خیر
مصداق افراد مشمول در این حکم در عصر پیامبر اکرم و حال حاضر
اگر بیانات گذشته بنده را درست متوجه شده باشید و تفاوت حقیقت احکام و شریعت را درک کرده باشید این مسئله بسیار روشن تر میشود به این معنی که مصداق این حکم در زمان گذشته میتوانسته افراد متاهل را نیز در بر بگیرد زیرا فرهنگ ان زمان مبتنی بر چند همسری بوده و همچنین داشتن کنیزهای متعدد این مسئله را بسیار کم رنگ میکرده به این معنی که در ان عصر جز در مواقع بسیار اظطراری و محدود اصلا چنین حکمی ضرورت نداشته زیرا اولا فرد هم میتوانسته تا چهار زن دائم داشته باشد و هم میتوانسته به میزان نا محدودی کنیز داشته باشد .
اما در حال حاضر
در عصر کنونی مسلما طبق عقل و قران انچه اصل و مهم است ازدواج دائم است و در صورت نبودن امکانات حفظ تقوای و پاک دامنی در هر دو طرف وخود قران تمام لوازم تحقق این اهداف را قبلا پیش بینی کرده یعنی اولا اسلام پایه زندگی را بر اساس ساده زیستی و دوری از تجمات و امور غیر ضروری دانسته ودر کنار ان سفارش موکد به انفاق و بر طرف کردن نیازهای اقتصادی یکدیگر در غالب قرض الحسنه یا انفاق بلا عوض و..داشته که اگر واقعا این امور از طرف جامعه اسلامی انجام گردد مسلما اکثر خوانان قادر هستند به راحتی ازدواج کنند واصلا کار به جاهای دیگر نکشد
در کنار این اسلام تاکید بسیار به پاکدامنی و تقوی کرده و این خود به ما بسیار کمک میکند که اصلا به فکر ازدواج موقت و..نیفتیم
اما اسلام به عنوان یک دین که مدعی است بر اساس عقل و فطرت بیان شده باید تمام احتمالات ممکن را در نظر بگیرد یعنی این احتمال هست که با وجود تمام این تدابیر باشند کسانی که این تدابیر مشکل او را حل نکند و او نیاز به حکمی ویژه داشته باشد مانند یک بیوه که ممکن است هم نیاز مالی داشته باشد هم نیاز جنسی و این فرد به عنوان یک انسان حق حیات دارد یا مرد متاهلی که طلاق گرفته یا همسرش مرده یا پسری که تا مدتها امکان ازدواج ندارد وهمچنین قدرت خویشتن داری ندارد و امکان گناه در او محرز است این افراد چه کار باید بکنند ؟ ایا خود شما از نظر عقلی به اسلام ایراد نمی گیری که اگر دین منطبق با عقل و فطرت است چرا چاره ای برای این افراد نیندیشیده است ؟ شما به عنوان یک زن ،تنها از دید یک زن متاهل به قضیه نگاه میکنی ؟چرا خودت را جای ان زن بیوه قرار نمی دهی که باید به خاطر شرایط ویژ]اش تمام نیاز های طبیعی اش را سرکوب کند؟از نظر شما ایا این شخص انسان نیست ؟ شما چه چاره ای برای این گونه افراد توصیه میکنید ؟

بنابر این از نظر عقل اگر این حکم به درستی و دقیقا در جای خود اعمال شود نه تنها مضر نیست بلکه یک ضرورت اختماعی است .به عبارتی نشان از تدبیر و جامعیت این دین دارد
ولی یک نکته را نباید فراموش کرد وان اینکه این حکم یک حکم استثنائی و محصور به شرایط ویژه است که منحصر به افراد خاص است نه یک حکم فراگیر که شامل همه افراد گردد دقیقا مانند حکم طلاق که تنها یک خروج اضطراری برای شرایط اضطراری است و اساسا وجود چنین احکامی به این معنی نیست که حتما باید به ان عمل شود مثلا طلاق یک حق است ولی به این معنی نیست که باید حتما از ان حق استفاده شود یا مهریه یک حق است ولی لزوما به این معنی نیست که باید حتما اعمال شود یا مثلا مادر حق دارد به خاطر شیر دادن و مراقبت از فرزند خود از شوهرش دستمزد دریافت کند و حق اوست ولی این حق به ان معنی نیست که باید حتما اعمال شود بنا بر این وجود احکام در اسلام با ان معنی نیست که حتما باید انجام گردد بلکه تمام این حکمها برای موارد خاصی تدبیر شده و عام و فرا گیر نیستند بلکه انچه اصل و فراگیر است در این مقوله چنان چه بیان شد ازدواج دائم و حفض پاک دامنی چه قبل از ازدواج و چه بعد از ان برای هر دو طرف به یک میزان است و اگر ما در شزیعت به مواردی بر میخوریم که ناقض این اصول است ناشی از قصور ما در درک جایگاه حقیقت دین و تفاوت ان با شریعت ان است و این که ما شریعت را در جایگاه حقیقت نشانده ایم و با این عمل عملا حقیقت را لگد مال کرده ایم و مسلما وقتی حقیقت لگد مال شد شریعت نیز به دنبال ان نابود خواهد شد زیرا شریعت وجاهت و مقبولیت خود را از حقیقت گرفته و محتمل است که با نابودی حقیقت شریعت نیز دیری نخواهد پایید
بنابر این بنده با قبول تمام دق دقه ها و امکان سوء استفاده از این حکم همچنان طبق عقل و فطرت این حکم را یک حکم عاقلانه برای افرادی خاص با شرایطی ویژه میدانم که به مانند یک درب خروج اضطراری در مواقع خاص عمل میکند و هیچ ضرورتی برای استفاده از ان در شرایط عادی وجود ندارد وچنانچه بارها گفته ام در اینجا بحث بر سر اصل حکم است نه این که اگر مورد سوء استفاده قرار بگیرد چه عواقبی دارد که ان بحثی دیگر است و بیان شد که غالب قوانین این امکان را دارند که مورد سوء استفاده قرار بگیرند و درانجا این خود ما هستیم که زیر سوال هستیم نه ان قانون به مانند همان مثال چاقو که عرض کردم چاقو تنها یک ابزار است و ذاتا عامل قتاله نیست بلکه این ما هستیم که ان را تبدیل به الت قتاله میکند ودر واقع فلسفه وجودی دین همین است که ما را از درون متحول کند و این یعنی برخورد ریشه ای با یک مسئله .
امیدوارم که مطلب را به درستی منتقل کرده باشم .
با سپاس
اما شریعت که
اقای حقگرا من تمام مطالب شما رو خواندم و چیز جدیدی در توجیه صیغه ندیدم. همه این حرفارو قبلا هم به شیوه های مختلف و عبارات متنوعتری شنیده بودم. ادامه این مطلب به سمت شعاری بودن پیش خواهد رفت. همیشه در بحث صیغه به اون مردی که امکان ازدواج نداره و یا زن بیوه ای که تحت فشار مالی است اشاره میشه که این یک نمونه از هزاران نمونه ای است که در مورد صیغه ممکنست پیش اید. کسی به همسر دائم اون مرد صیغه کننده توجهی نداره کسی به این که یک دختر باکره هم میتونه صیغه بشه توجه نداره کسی به اون مودت و محبتی که ممکنه بین طرفین بوجود بیاد توجه نداره به بی تعهدی مرد نسبت به همسر موقت توجه نداره و فقط یک حالتی رو که به نفعتونه رو انتخاب میکنید و سعی میکنید قضیه رو فیصله بدید کسی به این قانون به این چشم نگاه نمیکنه که زن وسیله ابزاری میشه در جهت براوردن امیال مردان شهوت ران کسی به این موضوع به دیده سست شدن بنیان خانواده و کاهش حس مسئولیت پذیری مردان جامعه نگاه نمیکنه. نباید خودمون رو گول بزنیم صیغه در جامعه بیشتر از مفید بودن مضره و هر کسی هم که دنبال صیغه میره دنبال ارضای شهوت و میل تنوع طلبی خودشه. حتی شان نزول این ایه هم به همین دلیل بوده است که مردان در جنگهای طولانی مدت یک وقت فشار جنسی روشون نیاد.
اقای محترم شما که دین رو یک امری فطری دونستی و اون رو منطبق با فطرت افراد میدونی تا بحال دقت کردی که چرا صیغه این همه در جامعه ما منفوره. تا بحال کسی رو دیدی که از اینکه اسلام افراد رو دعوت به راستگویی کرده ایراد بگیره. چرا همه در قبال صیغه ناخوداگاه جبهه میگیرن. چون با فطرت انسانها چه مرد و چه زن در تضاد اشکار است. باور کنید همون مردی که خودش شهوتران و تنوع طلبه وقتی پای صیغه ناموس خودش وسط بیاد نمیتونه این قضیه رو هضم کنه و علیهش موضع میگیره
بیش از این وقت شمارو نمیگیرم و از وقتی که گذاشتید سپاسگذارم.
با درود خدمت اقا رامین
در مورد اینکه عذر خواهی کرده و طلب بخشش کرد ه اید چند نکته وجود دارد که حتما باید بیان گردد .
اولا بنده در جایگاهی نیستم که بخواهم کسی را عفو کنم بنده خیلی همت کنم بتوانم خودم را اصلاح کنم و اساسا این مسئله توهین و معضرت خواهی برای ما بد جا افتاده که در حد بضاعت خویش خدمتتان عرض میکنم البته این مسئله را به طور کلی بیان میکنم و شخص خاصی اصلا مد نظر نیست
وقتی شخصی به کسی توهین میکند یا اوصاف زشتی را برای او توصیف میکند که حقیقتا در او نیست در حقیقت و ذات ماجرا هیچ اتفاق حقیقی در خصوص ان شخص صورت نگرفته جز این که پندار دیگران در خصوص ان شخص ممکن است تغییر کند ولی حتی این تصور نیز کاذب و موقت است و ممکن است به زودی تغییر کند به عبارتی صدمه ای که ان شخص به طرف مقابل میزند نهایتا امری اعتباری و اجتماعی است ولی در خصوص خود فرد خاطی قضیه متفاوت است یعنی شخصی که به دیگران به ناحق توهین کند یا اوصافی را برای او بشمارد که در او نیست در واقع ظلم اصلی را به خودش کرده نه طرف مقابل زیرا با این حرکت یک پله از مرتبه وجودی او کاسته میشود یعنی از نظر انسانیت او یک کار منفی انجام داده و از انجا که انسانیت و اخلاق کاملا امیخته با وجود و نفس ماست مستقیما اثرات منفی ان به خود شخص بر میگردد حال تصور کنیم شخص خاطی بعد از عمل متوجه شود که به هر دلیل اشتباه کرده ولی به خاطر غرور و خود خواهی زیر بار نرفته و بر عمل خود استمرار کند این اثرات تشدید شده و اثار مخرب ان دو چندان میشود و مانند مردابی که هر چه بیشتر دست و پا بزنی بیشتر در ان منجلاب فرو میروی اما از طرف دیگر اگر فرد بعد از انجام چنین عملی متوجه شده که که به هر دلیل اشتباه کرده و عذر خواهی کند به خاطر اینکه توانسته بر غرور خود فائق اید و دست به عذر خواهی بزند نه تنها اثرات مضر ناشی از ان عمل در مورد طرف مقابل را از بین میبرد بلکه ان اثرات منفی را در مورد خودش را نیز خنثی کرده و مضاف بر ان یک پله در مرتبه وجودی خود صعود داشته زیرا توانسته در مرتبه ای هر چند محدود نفس خود را به چالش کشیده و او را شکست دهد بنابر این با یک عمل هم ضعف خود را جبران کرده هم به در مرتبه اخلاقی یک پله صعود کرده ولی نه صعود اعتباری بلکه کاملا حقیقی زیرا ما از وجود خود امری حقیقی تر تداریم وهمه چیز در برابر ان اعتبار به حساب میاید ولی حقیقت وجود ما حقیقتی است که حتی پس از مرگ ما نیز باقی خواهد بود پس به قول معروف ما هر گلی زدیم به سر خود زدیم بنابر این این یک امر کاملا عقلانی است که اعمال اخلاقی ما در برابر دیگران چه منفی و چه مثبت اثراتش مستقیما به خود ما بر میگررد بنابر این چه خوب است که ما در برابر دیگران همواره موضع خیر خواهانه داشته باشیم در واقع خود خواهی عاقلانه همین است که ما باید خود واقعی مان را در تقابل با دیگران بیا بیم به عبارت روشن تر ما وقتی میتوانیم خودمان را رشد دهیم و به کمال برسیم که خود کاذبمان را نفی کنیم کا در واقع این نفی کاذب وجودمان یعنی احترام گذاشتن به حق دیگران پس عقل به ما میگوید که ما اگر واقعا خواستار کمال هستیم باید همه چیز را دیگران جستجو کنیم و وقتی چنین کاری کردیم میتوانیم شاهد رشد واقعی خودمان باشیم

یکی قطره باران ز ابری چکید //خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم //گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید //صدف در کنارش به جان پرورید
...
بلندی از ان یافت که او پست شد ///در نیست کوفت تا هست شد
این شعر به ظاهر ساده حاوی بلندترین معرفت بشری است و رمز بقا و حیات ابدی است اگر درست درک گردد

حاصل کلام اینکه بنده از بیانت دیگران چه به عمدو چه غیر عمد ناراحت نمی شوم و اگر گاهی اشاره ای میکنم صرفا به این خاطر است که این حقیقت را بیان کنم که ما حقیقتا در این موارد به خود صدمه میزنیم نه به دیگران . و خود اساسا انقدر نقطه ضعف و ایراد دارم که اصلا مجالی برای پرداختن به دیگران ندارم و تا خودم قابل سرزنش هستم نمی توانم به دیگران امر و نهی کنم و هر چه بیان منم اول به خودم اشاره دارم سپس به دیگران زیرا هر کس در وحله اول مسئول وجود خویش است و دیگران در این خصوص در مرحله دوم قرار دارند بر عکس منافع دنیایی در حیطه اخلاق که دیگرا ن مقدم بر خودمان هستند . بنابراین طبق این دیدگاه عمل عذر خواهی خود نشانه کمال نسبی است و عمل غرور و زیر بار نرفتن اشتباه نشانه جهل و مرتبه پایین وجودی است حتی اگر ان شخص علامه دهر باشد به عبارتی اقرار به اشتباه حقیقتا (نه اعتبارا ) نشانه بزرگی روح است نه کوچکی ان .امید که توانسته باشم مقصود را برسانم
همچنین بر خود لازم میدانم به خاطر نقدهای خوبتان از شما تشکر میکنم.
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا و ممنون از لطفتان.

کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست آنقدر هست که بانگ جرسی می آید

در پناه حق باشید.
با درود خدمت طناز خانم
متاسفانه شما لب کلام بنده را نگرفتی به چند دلیل
1. من افراد متاهل را از این قانون خارج کردم
2. من به هیچ عنوان تایید نکردم که دختران نیز میتوانند صیغه شوند زیرا عقلا به صلاح انها نیست نه اینکه حق نداشته باشند
3.شما گفتی بنده به نفع مردها این حکم را جایز دانسته در صورتی که اتفاقا من در این خصوص بیشتر جانب ان دسته از زنها را داشتم که به چشم هیچ کس نمی ایند حتی شما که زن هستی حق این افراد را نادیده گرفتی و بیان نکردی که تکلیف این افراد چیست همچنین من گفتم که کسانی باید با این افراد ازدواج کنند ولی کجا من گفتم این افراد باید متاهل باشند
4. شما گفتی تکلیف احساسات این افراد چه میشود؟ ایا کسی انها را مجبور به این کار میکند که حالا باید جوابگوی احساسات انها باشد ؟ ایا خود نمی دانند که این کار را برای چه انجام میدهند و معایب و منافع ان چیست ؟ از کجا معلوم که همان احساسات منجر به ازدواج دائم انها نگردد ؟ زیرا عمده این افراد چنان چه عرض کردم مردان غیر متاهل هستند و این رابطه ممکن است به ازدواج انها منجر گردد . لذا در اینجا این نکته خیلی مهم است که در این کار بایدی در کار نیست و هیچ کس هیچ زنی را وادار به این حکم نمی کند
5. شما مرا متهم کردید که چون مرد هستم به نفع خود از این حکم دفاع میکنم در صورتی که بنده متاهل هستم و طبق اعتقاد خودم از دایره این حکم خارج هستم و قطعا ذی نفع نخواهم بود حتی در زمان مجردی هم حتی یک بار به این موضوع فکر هم نکردم چون خود ان پاکی نفس و تزکیه خود را یک موهبت میدانستم و اصل را بر ان قرار دادم اگر دقت کرده باشید عرض کردم حقیقت و پیام اصلی اسلام در این خصوص ازدواج دائم و تزکیه نفس است هم قبل و هم پس از ازدواج بنابر این من هیچ نفع شخصی ندارم که بخواهم از این حکم دفاع کنم
5. این که گفتی چرا در جامعه ما این گونه ازدواج مکروه است به خاطر این نیست که این اصل ذاتا بد است بلکه به خاطر این است که درست تعریف نشده و ان را به همان صورت که در صدر اسلام بوده معرفی کرده اند یعنی به صورت فرا گیر که افراد متاهل هم قادرند دست به این عمل بزنند که بنده دلایل مردود بودن این فرگیری را عرض کردم
6.شما فرمودید که تمام این توجیهات را قبلا به اشکال مختلف شنیده بودید در صورتی که هیچ مرکز دینی در حال حاضر به این قضیه به این شکل که بنده عرض کردم به این مسئله نپرداخته زیرا لازمه این دیدگاه این است که ما بین حقیقت دین و شریعت که شامل احکام ظاهری میشود تفکیک قایل باشیم و لازمه ان نیز این است که باطن قران را از خدا و ظاهر ان را از پیامبر بدانیم ولی نه به این شکل که او خود قران را بافته باشد بلکه به این معنی که خود پیامبر مجرای بیان قران با ظرف این دنیایی و با محوریت فرهنگ ان زمان بوده به این معنی که خدا برای بیان و تحقق هر چیز از طریق اسباب خاص خو عمل میکرده و خود پیامبر ابزار بیان حقایق از عالم ماورائ به دنیای مادی بوده ان هم دنیایی که همواره در حال تغییر و تحول است و به تبع ان احکام جاری در ان نیز تغییر خواهد کرد که خود بحث مفصلی است به همین خاطر بیان کردم که ممکن نیست کسی این قضیه را از این زاویه برای شما بیان کرده باشد وبه همین دلیل عرض کردم که مطالب بنده را با دقت نخوانده و متوجه اب مطلب بنده نشدید به همین خاطر به شما توصیه میکنم با دقت و تامل بیشتری مطلب را مطالعه بفرمایید و اگر مطلب باز هم به نظرتان نامعقول بود ان وقت نه به طور کلی بلکه به طور منطقی و جزئی بیان کنید که به چه دلیل این بیانان نامعقول است و قابل دفاع نیست
با سپاس
با سلام خدمت دوستان. اقای حقگرا شما میگی که افراد متاهل رو از این قانون خارج کردی یا میگی که تایید نمیکنی دختران مجرد صیغه بشوند ولی جسارتا شما چکاره این شربعت هستی که قانون صیغه رو دستکاری میکنید. شما میخواین این این قانون رو پیرایش کنید و بدیهاشو اصلاح کنید در صورتی که هیچ جای شریعت اسلام مردان متاهل رو از صیغه مستثنا نکرده در نتیجه اما و اگرهای شما فقط در جهت توجیه این قانونه. تکرار میکنم که شان نزول این ایه هم برای مردان متاهلی بوده که در جنگ بوده اند و به دلیل دوری از همسر قادر به ارضای شهوت نبوده اند پس لطف کنید اما و اگرهای خودتان رو وارد این مقوله نکنید. من در مورد قانون صیغه شما صحبت نمیکنم بلکه قانون صیغه اسلام رو نقد میکنم و در نتیجه کاری ندارم که شما چه چیزی رو تایید میکنید چه چیزی رو نمیکنید. نگید که قصد دفاع از اسلام رو ندارید چونکه صیغه فقط در اسلام اونم در تشیع مطرحه است. من هم دارم با با بقیه دوستان هم عقیده میشوم که شما داری ایین و مذهب نویینی رو تبلیغ میکنی که با اسلام در تعارض است. خوبیهای دین اسلام رو بیان میکنید و بدیهاش رو تفسیر به رای خود میکنید که این شیوه در هیچ مناظره ای صحیح و مورد قبول نمیباشد. وقتی شما به عنوان موافق از یک شریعت به میدان میایین باید با دید اکثریت اون مذهب صحبت کنید نه با برداشتهای شخصی خود از دین. وقتی صحبت از صیغه میشود تفسیر و تعریف و مفروضات شما ارزشی ندارد بلکه دیدگاه اون مسلک یا اکثریت اون مسلک مهم است. وقتی قران نقد میشود اینکه شما چه برداشتی از داستانهای قران دارید زیاد مهم نیست بلکه برداشت قاطبه مسلمین است که باید مورد نقد قرار بگیرد.
بازهم از شما بابت زمانی که گذاشتید ممنونم و ادامه بحث رو چندان عاقلانه نمیبینم چون با توجه به شناختی که از شما پیدا کردم میدانم که به جایی نمیرسیم.
از توجه شما و سایر دوستان کمال امتنان رو دارم.
این سایت برای گفتگوی مسیحیان و مسلمان هاست؟؟؟؟؟!!!!! سر فصل های این سایت شامل : معجزات قرآن کریم ، آیاتی از قرآن کریم ، بخش هایی از نهج البلاغه و نیایش هایی از صحیفه سجادیه است! این گفتگویی که ازش حرف زدی در نطفه خفه شده! ضمنا از نظرات کاربران پیداست که اصلا ارسال نظر آزاد نیست چون کافیه با نظر بعضی ها هم سو نباشه و اونها به راحتی بهت حمله کنند! این به اصطلاح مسلمانها که به جای همه فکر می کنند و همه رو داوری می کنند و صاحب حق هستند این سایت رو اشغال کردن. پاتون رو از گردن اسلام بردارید و بذارید نفس بکشه . قرار نیست اون تابع شما باشه. شما باید تابع اون باشید و با رفتار جنگ طلبتون این دین رو بدنام نکنید.
با تشکر
هلنا خانم اسلام به خودی خود بدنام هست شما خبر نداری
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان

متاسفانه باید اعتراف کنم که بعد از مدتها مباحثه در این وبلاگ هنوز نه کسی دقیقا و به درستی دیدگاه مرا درک کرده و نه حتی کسی متوجه هدف بنده از طرح این دیدگاه شده و این حکایت یک قصه تلخ در زندگی بشریت است که ما نه به درستی عقیده ای که داریم و از ان حمایت میکنیم شناخته ایم و نه امری را که نفی میکنیم و با ان خصومت میکنیم درست درک کرده ایم و هر دو نکته به یک علت بر میگردد و ان عدم تعقل و تزکیه نفس است به عبارتی عقل و فطرت دو ابزار است در خدمت بشر که اگر درست استفاده گردد باعث رشد و ارامش او خواهد شد و اگر درست به کار نرود باعث رنج و در نهایت نیستی او خواهد گشت .
ادعای بنده در خصوص دین این است که نه موافقان و نه مخالفان مقوله دین را درست درک نکرده اند و چیزی را نفی و اثبات میکنند که جوهر و باطن دین نیست وعلت این امر به این بر میگردد که اساسا مفهوم خدا را درست درک نکرده اند .
بنده نه ادعا دارم که ائین جدیدی ترویج میکنم و نه این که قصد توجیه و ماله کشی دین خاصی را دارم بلکه حرف اصلی من این است که دیدگاه ما نسبت به دین اشتباه است و برای این ادعا هم دلیل عقلی دارم هم فطری و هم دینی
اما دلیل اینکه بنده میگوییم دیدگاه ما نسبت به دین اشتباه است به این دلیل است که خود دین ادعا دارد که هم بر پایه عقل استوار است و هم فطرت بنابر این منطقا نباید هر گز احکام ان با علم و عقل و فطرت تعارض داشته باشد ولی بر خلاف ادعا ما شاهد هستیم در حال حاضر دین به هر سه مقوله در تضاد اشکار است و این توجیهاتی که برای رفع این تعارضات توسط دیدگاه سنتی ارائه میگردد هرگز اقناع کننده نیست وقادر به اقناع ذهن یک انسان حقیقت جو غیر مغرض نیست زیرا اگر ما قبول کنیم که کتب اسمانی مستقیما بیانات خداست قاعدتا باید در جمیع جیات کامل و بی نقص باشد و نباید با عقل و فطرت و علم در تضاد باشد زیرا منبع تمام این امور خود خداست و از یک خالق نمی تواند امور متضاد صادر گردد بنابر این ما به یک دو راهی میرسیم که یا باید قبول کنیم که این تضاد حقیقت دارد پس ادعای کتب اسمانی کذب خواهد بود واین یعنی نفی کلی ادیان .
ویا اینکه باید تعقل را تعطیل کرده و رو به ایمان تعبدی اورده و تنها با این استدلال که ما این مسائل را درک نمی کنیم خود را توجیه کنیم در صورتی که خود این دیدگاه توسط کتبی مثل قران به صراحت نفی شده زیرا قران به روشنی به ما میگویید از امری که به ان مطمئن نیستی پیروی مکن و ما را مدام به تعقل و تدبر در قران رهنمون شده و اصلا کشف اعجاز قران را به گونه ای در تدبر و تعمق در قران میداند و ارزش تفکر را از عبادت بالاتر میداند پس ما به چه استدلالی میتوانیم امر به ایمان تعبدی داشته باشیم این جاست که یک انسان حقیقت جو دچار حیران میگردد و از همین جاست که عده ای به فتوای دل به دفاع از حریم این دین میپردازند و عده ای با حربه عقل و علم و البته اخلاق با اتکا به همین تعارضات ظاهری به نفی دین میپردازند که نمونه اش همین مسله عقد موقت و تعدد ازواج که حتی متدینین هم زیر بار ان نمی روند و ان را مطابق عقل و فطرت نمی دانند و البته حق هم دارند زیرا اینجا ما حقیقتا با یک تعارض حقیقی مواجه هستیم نه توهم به همین خاطر ما در جامعه مذهبی امروز به روشنی میبینیم که به این احکام پایبند نیستند و اگر بخواهیم با همان استدلال خودشان استدلال کنیم باید حکم بدهیم که تقریبا همه زنان مسلمان و عده کثیری از مردان که با این حکم مخالف هستند عملا از دین اسلام خارج هستند زیرا بنا به حکم عقل قواعد اسلام همه یا هیچ است و ما نمی توانیم برخی احکام را قبول و برخی را رد کنیم چنانچه در زمان خود پیامبر اکرم نیز عده ای همچنین ادعای کردند که اسلام بیاورند به شرط انکه برخی از احکام را عمل نکنند ولی پیامبر قبول نکردند بنابر این تمام زنان و مردانی که قلبا به این حکم (ازدواج موقت و تعدد ازواج )اعتراض داشته باشند و عامل به ان نباشند از دایره اسلام خارج هستند
بنابر این ما میبینیم که ما با یک چالش جدی مواجه هستیم که نیاز به راه حل ریشه ای است.
از انجا که بنده مدتی در جبهه هر دو گروه بوده ام و حرف و استدلالات هر دو گروه را به خوبی می شناسم مدتها با این تضاد اشکار در گیر بوده ام و به اطف خدا بلخره توانستم علت این تعارضات رابیابم (البته فعلا به گمان خودم ) و ان اینکه تمام مشکلات به خدا شناسی ما بر میگردد و اگر ما بتوانیم دیدگاه خود را نسبت به خدا تغییر داده و از یک خدای توهمی به یک خدای حقیقی برسیم که در شان خالقیت این هستی بیکران باشد به تبع ان تمام مشکلات یکی پس از دیگری حل خواهد گردید به این معنی که اگر ما خدا را همان اصل وجود و روح هستی بدانیم و تمام عالم را مراتب وجودی او بدانیم که نه عین او هستند و نه جدای از او به تبع ان بشر نیز بنا به کیفیت ذات خود یکی از مراتب وجودی خداست که در روح و اصل وجود خویشاوند ی ذاتی با خدا دارد و این امکان را دارد تا با بارور کردن صفات خدا که در درونش به طور بالقوه نهاده شده هر چه بیشتر مرتبه وجودی خویش را ارتقا داده و بتواند در درون خود خدا را که اصل و خالص وجود است در حد توان درک کرده و حقایقی را از او دریافت کند ولی نه به طور محسوس بلکه باطنی و از راه درونی بنابر این اگر ما خود و خدای خود را بشناسیم خواهیم فهیمید که کتب اسمانی که حاصل این اتصال است از سنخ امور مادی نیست که مثلا خدا دیکته کرده و پیامبر ضبط کرده باشد بلکه این اتصال تماما درونی بوده و امری خارج از وجود پیامبر نبوده یعنی وجود پیامبر اکرم که خود مرتبه نازل وجود خداست از اصل وجود کسب فیض کرده که خود امر بسیار پیچیده ای است و خارج از ادراک معمولی ولی همین قدر برای ما قابل درک است که کشف این حقایق به همان شکلی که در خود قران امده نبوده و اگر چنین بیان شده به علت این است که برای ما ملموس و قابل فهم باشد و ایشان نمی توانسته این کیفیت دریافت را به شکلی بیان کند که ما حقیقت ماجرا را به درستی درک کنیم زیرا اینجا ما با دو عالم متفاوت روبرو هستیم که قواعد انها بر هم منطبق نیستند و این امری بدیهی است .ما اگر قران را به دقت مطالعه کنیم خواهیم فهمید که قران خود قاعده کشف این حقبقت را در اختیار ما قرار داده به این شکل که در یک سطح قران همه امور عالم را مستقیما به خدا منسوب میکند مانند :رزق ،شفای مریض ،پرواز پرندگان ،بارش باران ،گرفتن جان بندگان ساختن خانه و کشفیات دیگر و ...کلا همه امور عالم را به خدا نسبت میدهد ولی در جای دیگر برای تمام امور در سطح دیگر اسباب خاص خود را بیان میکند وما با کنار هم قرار دادن این دو مطلب به این نتیجه میرسیم که خدا اراده خود را در هر زمینه با اسباب خاص خود محقق میکند مثلا وقتی میخواهد برای ما باران بفرستد این امر را با تحت قواعد زیست محیطی و فیزیک و.. محقق میکند یا وقتی میخواهد انسانی را خلق کند این کار را تحت قواعد خاصی انجام میدهد و به همین شکل کلیه امور دیگر پس در کل هستی هر اتفاقی صورت میگیرد به اذن خداست ولی به اسباب خاص خودش به عبارتی یکی از جلوه های خدا این است که خواست و مشیت خود را در قالب قواعد بسیار پیچیده در تمام ارکان هستی جاری کرده درست مثل یک ابر یارانه که در درون خود نرم افزار بسیار پیشرفته ای دارد که در ان هر عملی قبلا در ان پیشبینی شده و عکس العمل لازم نیز در ان تعبیه شده بنابر این ما با انجام هر عملی حتی تصور هر نیتی باید منتظر عکس العمل قواعد نظام هستی باشیم که در ادیان مستقیما به خدا منسوب شده که عقلا نیز درست است چون خود این قواعد و اسباب معلول خدا و جزء مراتب وجود خدا هستند و هرگز خارج از سلطه اصل و جود نیستند زیرا ما هرگز نمی توانیم حقیقتی را خارج از دایره وجود بدانیم و.. واین یک سنت لایتغیر هستی است که ریشه در ذات اصل وجود دارد بنابر این وقتی خدا میخواهد بندگان را هدایت کند( زیرا هدایت لازمه هستی ماست )این هدایت مطمعنا با اسباب خاص خود صورت میگیرد واین هدایت دو جنبه دارد یکی هدایت درونی است که با عقل و فطرت محقق گشته و هدایت دیگر هدایت بیرونی است که توسط انبیا صورت میگیرد در واقع در اینجا خود انبیا اسباب تحقق این خواست خدا هستند یعنی انبیا خودشان تبدیل به ظرفی برای قبول این حقایق میشوند یعنی ان حقایقی که بشر نیاز دارد که به کمال برسد در ظرف وجودی انبیا ریخته شده واز انجا که انبیا بشر بوده و تحت قوانین بشری زیست میکنند این طبیعی است که انان از علم و فرهنگ جامعه خود متاثر بوده اند وعقلا نمی توانسته اند خارج از عصر خود باشند لذا ان حقایق وقتی در وجود این افراد ریخته میشود در واقع در حد و ظرفیت ظاهری همان عصر و مردم فرو می اید ومسلما اگر همین حقایق در پیامبری در عصر نونی نازل میگشت این حقایق رنگ و بوی فرهنگ و علم امروز را پیدا میکرد زیرا این حقایق لاجرم باید در یک ظرف وجودی فرد بشرامروزی نازل میشد و ان فرد نیز طبیعتا متاثر از علم و فرهنگ امروزی خواهد بود .
بنابر این اگر ما این چگونگی ارتباط خالق و مخلوق را درک کنیم به روشنی درک خواهیم کرد که در ادیان ما یک حقایق ثابت داریم و یک شریعت که شکل ظاهری این حقایق است در حقیقت ما با بررسی هر حکم شرعی میتوانیم در پس ان حقیقتی را درک کنیم که ان حقیقت ورای زمان و محیط است مثلا در همین مسئله ازدواج ما از ایات مربوطه به خوبی میتوانیم درک کنیم که هدف از اینکه در قران این همه به ازدواج بها داده و از زنا منع کرده و به تقوی و خویش تن داری امر کرده دلیلش این است که خواسته بنیان خانواده بنا کند و به عبارتی خواسته این غریزه طبیعی را به شکل منطقی به سمت تشکیل خانواده سوق دهد و حاصل ان تولید نسل و براورده شدن تمام نیاز های روحی و جسمی که بشر برای ادامه حیات به ان نیاز دارد سوق دهد واین اصلی است که به راحتی از دستورات قران بدست میاید ولی یک نکته را باید مد نظر داشت و ان این است که این اصل در زمانی نازل شده که ان محیط و مردم تصور خاصی از خانواده داشته و زن جایگاه مخصوص به خود را داشته و خود این امر به این خصیصه بشر بر میگردد که بشریت بنا به ذات و طبیعت خود از مراحل بسیار ابتدایی اغاز به حیات کرده ومدام در حال تکامل معرفتی است و در هر دو ره مطمعنا از طریق افرادی خاص که قادر بود ه اند با اصل وجود ارتباط برقرار کرده و حقایقی را درک کرده و ان حقایق را در قالب ظرفیت وجودی خویش بریزند و به رشد بشر کمک کنند در واقع این افراد اسباب تحقق اراده خداوند بوده اند .حال اگر ما مسئله را درست درک کرده باشیم به خوبی درک خواهیم کرد که اگر ما الان میبینیم که که حکم خدا با فطرت ما همخوانی ندارد علتش این است که ما شریعت را با حقیقت یکی دانسته ایم به عبارتی حکم اصلی خدا این است که در امر ازدواج این قوای طبیعی در خدمت تشکیل خانواده قرار گیرد و موجبات ارامش روحی و جسمی بشریت را فراهم کند و از کشیده شدن این میل جنسی به اجتماع و کوجه و بازار باید حذر کرد و مطمعنا اجرای این حقیقت در هر عصر و فرهنگی ممکن است متفاوت باشد مضاف بر اینکه تجویز عقد موقت یک استثنا و حکم ویژه برای افراد خاص است و علت این که عرض کردم برای افراد خاص است چون اگر غیر این باشد با هدف اصلی در تضاد خواهد بود بنابر این عقد موقت یک حقیقت پابت است که تهنا در صورتی عملیاتی میگردد که ان شرایط برای ان افراد خاص محقق شود در غیر این صورت مانند یک درب خروجی اضطراری همچنان باید دست نجورده باقی بماند ولی مسئله تعدد زوجات امری است که مربوط به زمانی خاص و فرهنگی خاص بوده که دوران ان سپری شده و در حال حاضر عملا مانند انگشت ششم است که کار ایی نداشته و امری زائد است و این حقیقت را به روشنی در جامعه خود میبینیم و این خود دلیل بر این است که احکام شرعی تابع فرهنگ و معرفت بشری است ولی حقایق ثابت دین بدین گونه نیستند مانند نمونه همین ازدواج که همواره به طرق مختلاف مورد تایید بوده و خواهد بود هر چند اشکال ان متفاوت باشد و این یعنی تفاوت بین شریعت و حقیقت یعنی حکمشریعت ممکن است در فرهنگهای مختلف که خود متاثر از علم و معرفت بشر ان دوران است شکل متفاوتی داشته باشد واگر ما در این زمان عقل و فطرتمان حکم میکند که بنیان خانواده با تک همسری استوار میشود مسلما حکم خدا ودین نیز همان است زیرا در دین تحقق حقایق است که مهم است نه شکل ان اگر چنین نبود ما باید در تمام ادیان شاهد یک حکم ثابت در هر زمینه میبودیم و همچنین در قران و اسلام ما نبیاد هیچ تغییر حکمی شاهد بودیم در صورتی که خود قران به صراحت با تغییر شرایط حتی در مدت زمان محدود احکام خود را تغییر داده و تمام این و اقعیات به ما کمک میکند که بفهمیم دین واقعی دنبال چیست وتفسیر درست دین چگونه است بنده کوچکترین شکی ندارم که حقیقت دین هیچ تعارضی با علم ،عقل و فطرت ندارد اگر درست تفسیر شود و فکر کنم میتوانم این ادعا را ثابت کنم و حاضرم با هر کسی که مدعی است این نظر اشتباه است مباحثه کنم تا صحت ادعای خود را اثبات کنم .
اما ممکن است کسی بپرسد شما از کجا انقدر مطمعن هستی ؟
بنده بدون اتکا به ادیان و تنها به اتکا به عقل و فطرت اول برای خود خدا را به اثبات رسانده و با قواعد خاص فطری خدا را درک کرده و با کمال تعجب مشاهده کردم که عقل و فطرت منهای دین مرا به همان حقایقی راهنمایی کردند که ادیان در هزاران سال قبل به ان فرا خوانده بودند منتها نه ظاهر ادیان بلکه باطن و ذات ادیان به همین خاطر مطمعن شدم که نه تنها ادیان بر حق هستند بلکه در ذات و باطن هیچ تفاوتی با هم ندارند وهمه متفقا ما را به انسانیت فرا خوانده اند که هم ضامن زندگی راحت در این دنیاست و هم ضامن بقای روح و جان پس از این دنیا خواهد بود در واقع رمز حیات صلح امیز در این دنیا بقا در ان دنیا حق پرستی است که رابطه مستقیم با اخلاق و انسانیت دارد در واقع بین خوب بودن و خدا پرستی هیچ تفاوتی نیست ودر یک کلام انسانیت و اخلاق همان حق پرستی واقعی است و در هر زمان که ما بین خداپرستی و انسانیت جدایی و تعارض ببینیم نشان از ان دارد که خدا پرستی دچار انحراف شده و این نشان از قصور عالمان دینی دارد .
و این که گفته میشود این نظر شماست نه دین بنده به صراحت میگویم این دیدگاه واقعی دین است نه دیدگاه خاص من زیرا خود دین مدعی است که منطبق با عقل و فطرت است ومن تنها به ان اشاره کردم بنابر این ادعای اصلی را انبیا کرده و من تنها ان را برجسته کردم و البته برای این برجسته سازی هم دلیل عقلی دارم هم قرانی
از انجا که مبحث یک مبحث بسیار گسترده است قادر نیستم به طور کامل تمام جزئیات را بیان کنم و قبلا در پستهای مختلف هر قسمت را شرح داده و تکرار مجدد را کسل کننده میدانم و فکر میکنم انچه لازم بود تا به حال بیان کردم و اگر واقعا کسی نکته بین باشد مقصود بنده را درک خواهد کرد در غیر این صورت تکرار بنده چیزی ر ا عوض نمی کند در واقع تا انسان خودش طالب حقیقتی نباشد هیچ کس قادر نخواهد بود به او کمک کند در واقع تا انسان در درون خودش درد واقعی نداشته باشد از درمان خبری نخواهد بود (چون درد در تو نیست کرا دواکند ) گفتنی ها گفته شد

ان کس است اهل بشارت که اشارت داند //نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

ولی در نهایت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند
بنده انچه گفتنی بود گفتم و دیگر مسبب اوقات شما نخواهم گشت مگر انکه کسی سوالی داشته یا نقدی وارد کند که بنده ناچار به جواب باشم
همه شما را به حضرت حق میسپارم
با سپاس
کلیه کامنتهایی رو که اینجا گذاشتم اشتباهی بوده و از همه خداباوران عذرخواهی میکنم. امیدوارم بنده رو ببخشند. همگی دوستان موفق و سربلند و کامروا باشند
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۷ تشننه حقیقت
مدتی است در فضای مجازی عکس نوشته ای دست به دست میشود تحت عنوان :

"تفاوت های اسلام با مسیحیت چیست؟ "

مسلمانان 1400 سال است دست به هرکاری زده اند تا کتاب مقدس و ایمان مسیحی را بی اعتبار نشان دهند ولی این کارشان ثمری نداشته و نخواهد داشت درواقع آب در هاون کوبیدن است!

اولین نکته ای که نگارنده به آن پرداخته است مسءله جایگاه علم در اسلام و مسیحیت است ، نگارنده ادعا کرده است در مسیحیت عقل بزرگترین هرزگی شیطان است و سپس می افزاید علم بزرگترین دشمن ایمان است.به راستی چنین ادعایی آنهم از سوی مسلمانان که تاریخشان پر است از آدمکشی و کتابسوزی،حیرت آور است،سپس نگارنده در کمال ناباوری می افزاید: در قرآن واژه علم نزدیک به 780 بار ،واژه عقل و تعقل 49 ، واژه تفکر 18 و واژه تدبر 4 بار ذکر شده است و سپس افزوده است:بدترین جنبندگان کسانی معرفی شده اند که تعقل نمی ورزند.
باید گفت ادعای وی درباره قرآن صحیح است ولی نتیجه گیری او کاملا بچه گانه و بی خردانه است ،اشارات قرآن به علوم دینی است نه علومی دیگر مانند فیزیک و... این را به راحتی میتوان از آیات قرآن و احادیث اثبات کرد ولی قبل از پرداختن به علمی که قرآن از آن دم میزند به اولین شبهه بچگانه این نگارنده پاسخ میدهیم:

فیلسوف بزرگ آلفرد نورث وایتهد در کتاب ارزشمند خود تحت عنوان علم و دنیای جدید میگوید: مسیحیت مادر علم است ،ام بی فاستر در مقاله ای برای یکی از معتبر ترین مجلات فلسفی در انگلیس مینویسد:آموزه مسیحی درباب خلقت خاستگاه علوم جدید میباشد،بنیان گذاران تقریبا تمام حوزه های علوم جدید کسانی بودند که در دنیای مسیحیت تحقیقات و کار های خود را انجام می دادند در زمره این افراد میتوان نامهایی چون: کپرنیک،کپلر،کلوین،نیوتون،پاسکال،بویل،ماکسول،اگاسیز و به بسیاری دیگر اشاره کرد.[1]. از اینها گذشته اکثر دانشمندان معاصر مسیحی بوده اند در لینک زیر اسامی چندین تن از این دانشمندان و فیلسوفان آورده شده است.
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/فهرست_دانشمندان_روحانی_پیرو_کلیسای_کاتولیک

زمانی که اسلام زن را خل و دیوانه و ناقص العقل خطاب میکرد[2] در قرن چهارم میلادی یک بانوی مسیحی موفق به تاسیس بیمارستان شد [3]این در صورتی است که تا صد الی دویست سال پیش مسلمانان اجازه درس خواندن به زنان را نمیداد.حتی امروزه مسلمانان برای دفاع از ایمانشان در مقابل ملحدین دست به دامان دانشمندان مسیحی میشوند اگر پارا فراتر نهیم و ادعا کنیم که مسلمانان پیشرفت کشورشان و به روز بودنشان را مدیون مسیحیان هستند اغراق نکرده ایم،همان دستگاه هوشمندی که نگارنده با آن ، عکس نوشته را ساخته است حاصل تلاش شبانه روزی دانشمندان مسیحی است.حال به ادعای قرآن میرسیم که به گفته نگارنده تصویر دعوت به علم و تعقل میکند.

آیا منظور از علم ارزشمند در اسلام همه ی علوم است؟خیر منظور از اینهمه تاکید بر علم،علم دین است و تعقل و تفکر مورد نظر اسلام.

برای اثبات این امر شواهد زیادی است :

اول اینکه اگر در کلیه آیاتی که قرآن در آنان از علم و تفکر و تعقل دم میزند دقت کنید همگی در زمینه ایمان و عمل به اسلام است. برای مثال به آیات زیر توجه کنید:
آیا چنین کسی(کافر) بهتر است یا آن کسی که در طول در سجده و قیام اطاعت[خدا] می کند[و] از آخرت می ترسد و رحمت پروردگارش را امید داردبگو آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند تنها(خردمندان که متذکر(متوجه)می شوند.منظور آیه کاملا واضح است یعنی کسانیکه در طول شب به اطاعت خدا مشغولند علم دارند(یعلمون)و در مقابل کسانیکه عبادت نمیکنند علم ندارند(لا یعلمون)بنابر این منظور از علم علم دین است.همچنین آیات 190_191آل عمران که در بالا ذکر شد نمونه عالے هستند از اینکه تفکر مورد نظر قرآن تفکری است که منجر به ایمان شود.ترجمه=مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی است(۱۹۰)همانان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر میکنند.پروردگارا اینهارا بیهوده نیافریدی منزهی تو پس مارا از عذاب اتش دوزخ در امان بدار(191)دوم:این دو آیه از سوره انفال هم مجاور هم بگذاریم :قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی اند که تعقل نمیکنند(انفال۲۲)و ایه دیگر از سوره انفال:قطعا بدترین جنبندگان پیش خدا کسانی اند که کفر ورزیدند و ایمان نمی آورند.
نتیجه این میشود:کفر و بی ایمانی =تعقل نکردن. به عبارت دیگر:ایمان=تعقل
همچنین آیه های دیگری نیز بر تاکید این موضوع هست از جمله=آیا گمان داری که بیشترشان(کفار)میشنوند یا می اندیشند آنان جز مانند چهارپایان نیستند بلکه گمراه ترند
در آیه فوق کفار فاقد تعقل قلمداد کرده بعبارت دیگر کفر=عدم تعقل همچنین در آیه ۱۰ ملک بیان میکند:و (کافران) گوین
داگر شنیده بودیم یا تعقل کرده بودیم در دوزخیان نبودیم در این آیه اصحاب جهنم را فاقد
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۷ تشننه حقیقت
تعقل می داند. این تفحص را می توانید در بقیه آیاتی که لغت فکر یا عقل و یا علم دارند ادامه دهید به همین نتیجه می رسید.بنابر این با توجه به کلیه ی آیات مربوط به علم و تعقل در قرآن که چند مورد آن ذکر شد کسی که ایمان ندارد فاقد تعقل و تفکر و علم بحساب می آید هرچند استاد ریاضی یا نجوم باشد و به بیان دیگر علمی که یادگیری و آموزشش ثواب دارد علم دین است.اما این مسئله در احادیث هم هست از جمله در سنن ابی داوود۱۹۹/3وسنن ابن ماجه۲۱/۱از محمد نقل شده که علم سه گونه است آیه ی محکم،یا واجب الهی عادله و یا سنت استوار(که هر سه علم دینند)و غیر از آن فضل است.یعنی پیامبر غیر از علم دین را علم نمیداند و بقیه علم را فضل میداند فضل به معنی زیادی است و یا زیادی نیکو یا زیادی بیهوده که با توجه به فحوای سخن پیامبر منظورش زیادی بیهوده است نظر اکثر قریب به اتفاق علمای دینی هم همین است.بنابر این دانشهای غیر دینی در اسلام ارزشی ندارند از جمله علوم تجربی.در قرآن و سنت هیچ آیه و یا حدیثی یافت نمی شود که با اطمینان بتوان گفت در مورد علوم تجربی است.[4]

فاندر مینویسد:
که در زمان خلافت عمر مجاهدین مسلمان کتابخانه های بسیاری را در اسکندریه و ایران به آتش جهل و علم ستیزی خود سوزاندند.وقتی یکی از سرداران سپاه اسلام از عمر پرسید که با این کتاب ها چه کنم ؟ وی پاسخ داد:
آنهارا در رودخانه بینداز زیرا اگر در این کتابها هدایت است،ما در کتاب خدا بهترین هدایت را داریم و اگر در انها مطالب گمراه کننده است پس خدا مارا از شر آنها حفظ میکند.[5]

همانگونه که در بالا مشاهده نمودیم علم و تعقلی که قرآن از آن دم میزند علم محدود به دین است نه علومی مانند فیزیک و... در نتیجه ادعای نگارنده چیزی جز لاف زنی و عوام فریبی نبوده است.

منبع:
[1] :پاسخ به اتهام،نورمن گایسلر و عبدالصلیب.
[2] : نهج البلاغه،خطبه 80
[3] :مسیحیت و اصلاحات اجتماعی،جان الدر.
[4] : نقد قرآن.دکتر سها.
[5] :پاسخ به اتهام نورمن گایسلر و عبدالصلیب.
داداش تشنه حقیقت شما به تناقضات جدیدی که مطرح کردم پاسخ بدی خیلی ممنون میشم
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۰۲ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب خدمت جناب منصور.دوست عزیزببخشیدالان سؤالاتونودیدم.امروزپاسخ اونارواینجامی نویسم.
باسپاس
با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

حدس شما درست است در اسلام و تمام ادیان توحیدی علم حقیقی علمی است که انسان را به خودسازی و سپس به خدا شناسی برساند و این به راحتی از دستورات و تعالیم همه ادیان قابل درک است و علت ان هم کاملا عقلانی است زیرا وقتی از دیدگاه ادیان حیات انسان به همین زندگی مادی منحصر نیست و اعمال ما مستقیما در حیات پس از مرگ تاثیر گذار است پس اولویت با علومی است که ما را در تحقق سرنوشت ابدی ما کمک کند ولی این هرگز به این معنی نیست که علوم مادی اصلا قابل توجه نیستند بلکه بر عکس خود این علوم مادی ابزاری است برای درک بهتر هستی شناسی و به تبع ان خود شناسی و نهایتا خداشناسی وبه راحتی ما میتوانیم ضرورت توجه به علوم مادی را از همان ایات که خود شما هم به بعضی از انها اشاره کردید را استنباط کنیم به این ترتیب که :
در قران فراوان به ما توصیه شده که به رفت و امد شب و روز ،ساختار اسمان و زمین ،حرکت ابرها و تولید باران ،مراحل تکوین جنین انسان و مراحل رشد ،تفاوت انسان با حیوانات و گیاهان و....در کل قران به ما امر کرده که به کل پدیده های هستی با دقت و تامل نگاه کنیم تا از ان طریق پی به نظم و از نظم پی به ناظم این جهان ببریم
و از انجا که خداوند خود کاملا واقف است که انسانها در تمام زمینه ها با هم متفاوت هستند مثلا بعضی نکته سنج و برخی سطحی نگر هستند برخی معقول وعلت گرا و برخی ظاهر بین و خرافی هستند بنابر این وقتی در قران همه را به تعقل و تدبر در نظام هستی فرا میخواند خود به خود دو نتیجه حاصل میشود گروهی تنها از این نظم و ترتیب تنها به همان هدف اصلی که اثبات خالق برای جهان هستی است رهنمون میشوند و عده دیگر به این نگاه سطحی بسنده نکرده و به دنبال ریشه یابی عمیق تری از هستی میپردازند و میخواهندبدانند علت این واکنشهای واقع در طبیعت به کجا ختم میشود مثلا از اینکه ابرها باران فرو میریزند تنها به این نکته قناعت نکرده که خدا خواسته که برای ادامه حیات ما این عمل صورت بگیرد بلکه میخواهند به علت مادی این عمل واقف گردنند لذا از انجا که نطفه علم گرایی (که همان اصل علیت و چرایی ذهنی است )قبلا در وجود ما به ودیعت نهاده شده با این توصیه ها در مسیر رشد خود که همان از قوه به فعلیت رسیدن علم گرایی بشر است قرار میگیرد و قادر میشود پله های کشف حقایق مادی و فیزیکی را یکی پس از دیگری طی کند و جالب این جاست که هر چه دانشمندان بیشتر در این مسیر جلو روند بهتر میتوانند ما را در هدف اصلی راهنمایی کنند زیرا انها با کشف این حقیقت ها نه تنها خرافات را از ذهن بشر پاک میکنند بلکه انها بشر را قادر میسازند که با مقوله های خدا ،انسان ،و جهان هستی و ارتباط انها با هم به صورتی حقیقی تر و معقول تر روبه رو شده و در نهایت ما را در مسیر یک تکامل همه جانبه قرار دهد و این دقیقا همان چیزی است که انبیا به دنبال ان بوده اند یعنی بشر با توجه به جهان افاق و انفس هم این دنیای خود را اباد کند و هم دنیای اخرت خود را و این دعایی است که مسلمانان در هر نماز به ان اشاره میکنند (ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الا خره الحسنه وقنا عذاب النار ) یعنی یک مسلمان و متدین حقیقی دنیا و اخرت را جدا از هم نمی داند و اخرت را از رهگذر دنیا میجوید به عبارتی ما برای رسیدن به خیر و سعادت ان دنیایی باید ابتدا در این دنیا شروع کنیم و دنیایی خیر و نیکو حد اقل در نفس خودمان ایجاد کنیم و ان میسر نمی شود مگر با تدبر در افاق و انفس و هر چه در دنیای درون و بیرون بتوانیم قواعدوسنتهای هستی را کشف کنیم مطمعنا ما را در رسیدن به هدف کمک خواهدکرد
بنابر این قران وقتی ما را به تدبر در نظام هستی فرا میخواند هم زمان هم ما را به علوم باطنی و معنوی فرا خوانده و هم به علوم طبیعی اما علت اینکه در جزئیات این علوم وارد نشده دو علت دارد علت اول این است که انبیا معلمان معنوی و اخلاقی بشریت هستند و اساسا در این خصوص تخصص داشته اند و چنان چه عرض شد انها کلیت سعادت بشر را مد نظر داشته و خواه نا خواه علوم طبیعی نیز در بر میگرفته بدون اینکه وارد جزئیات ان بشوند .(چنانچه در بالا به ان اشاره شد )
دلیل دو م ان است که اساسا نظام هستی و ساختار ذهنی بشر به گونه ای تنظیم شده که بشر خود به خود در این مسیر گام خواهد نهاد به دلیل انکه او ناچار است در این دنیای مادی با ساختاری مادی زندگی کند و خواه ناخواه مشکلات ناشی از این زندگی و محدودیتهای جسمی او در مقابل موجودات دیگر و همچنین قوای قهری طبیعت او را وادار خواهد کرد که از ابزار اصلی خود که تعقل و تدبر است در هماهنگ کردن خود با طبیعت جهت حفظ حیات و در مرحله بعد به زیر سلطه در اوردن موجودات دیگر و حتی قوای طبیعی اقدام نموده و با حربه علیت و چیستی اشیاء با توسل به روش تجربی که کوشش و خطاست قوانین هستی را کشف کند .
بنابر این در این خصوص نیازی نبوده که خدا مستقیما برای کشف قوای طبیعت ایه نازل کند در واقع الهامات خداوند به بشر برای کشف قوانین طبیعی به این شکل است که خدا از طرفی در دل طبیعت قوانین خاص وضع نموده واز طرف دیگر به بشر نیروی تدبر و تفکر داده مضاف بر حس کنجکاوی و انگیزه قوی برای کشف این حقایق (به صورت ضعف او در مواجهه با قوای طبیعت و میل به رفع این ضعفها ) و از طرف دیگر دعوت به تدبر در کل نظام هستی و نظم نهفته در ان در دعوت انبیا که مجموعه این عوامل باعث میشود که خواست خدا مبنی بر معرفت بشر در خصوص طبیعت محقق شود
پس با این رویکرد میتوان دانشمندانی که با زحمت و پشت کار فراوان با تکیه به عقل و خرد خدا دادی پرده از اسرار طبیعت بر میدارند در حقیقت پیام اوران خدا در عرصه طبیعت هستند و دیگر نیازی نیست که خدا از طریق انبیا بخواهد قوانین طبیعت را بر ما مکشوف کند زیرا چنان چه گفتم افراد انسانی دارای جنبه های مختلف معرفتی هستند که هر کس با توجه به جنبه خاصی میتواند ان جنبه را تقویت نموده ودر ان زمینه رشد قابل توجهی نماید(مانند تمام انسانهای برجسته ای که در زمینه های مختلف کشف حقیقت کرده و به بشریت معرفت تازه ای بخشیده اند ) و از ان طریق پیام اور بخشی از سنت های الاهی باشد که البته این جنبه ها کاملا از نظر ارزش ،تشکیکی و دارای مرتبه های مختلف هستند و انبیا از این نظر پیشتاز هستند به خاطر توجه به باارزش ترین جنبه وجودی بشر که تمام جنبه های دیگر را تحت الشعاع قرار میدهد .
حاصل کلام اینکه توجه و عنایت اسلام و البته ادیان دیگر به علوم معرفتی هیچ منافاتی با توجه و عنایت به علوم مادی نداشته بلکه اگر نیک بنگریم این علوم مکمل هم هستند به این معنی که علوم مادی به درک بهتر علوم معرفتی کمک میکند و علوم معرفتی و باطنی علوم مادی را در مسیر درست و سازنده قرار میدهد مثلا اخلاق با ما کمک میکند از علم هسته ای در امور صلح امیز استفاده کنیم نه در شاخه نظامی و ساخت بمب برای نابودی بشریت . البته این یک شرط دارد و ان این است که ما دین را درست تفسیر کنیم به گونه ای که اخلاق و دین و علم مقابل هم قرار نگیرند در غیر این صورت از دین داعش و از علم بمب هسته ای زاده خواهد شد و این قاعده اگر گسترش یابد به معنی واقعی کلمه یعنی نابودی بشریت به دست خود واین غم انگیز ترین تراژدی بشریت است .
با سپاس
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۲ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب خدمت تمامی دوستان مخصوصاآقامنصور
پاسخ سؤال1شما:سرشماری مذکوردوبارانجام شددفعه اول توسط وسوسه شیطان ودفعه بعدبه دستورخداوندانجام شد.درتفسیرکاربردی دوم سموءیل باب24آیات۱-۳می خوانیم
سرشماری چه اشکالی داشت؟یک سرشماری برای آماده کردن سپاه به منظورتسخیرسرزمین موعودانجام شد.(اعداد۲:۱و۲:۲۶)سرزمین موعودحالادرصلح بودپس نیازی به سرشماری نبود.اسراءیل مرزهایش راوسیع کرده بودوتبدیل به قدرتی شده بودکه کشورهای همسایه٬آن رابه رسمیت می شناختند.گناه داووددرسرشماری مردم (درمرتبه اول سرشماری)این بودکه می خواست به تعدادنفرات قوم وسپاه یعنی به قدرت ونیروی افرادفخربفروشد.داوودبااین کاربه جای آنکه برای حفاظت اسراءیل به خدااتکاکند٬ایمان واعتمادش رابه قدرت افرادمتمرکزکرد.حتی یوآب می دانست سرشماری کاراشتباهی است اماداوودبه توصی اواعتنانکردبرای همین سرشماری اول اوتوسط وسوسه شیطان بودودرسرشماری بعدی ازسوی خداسرشماری نمود.
پاسخ سؤال2شما:درکتاب تفسیرکاربردی دوم سموءیل در۶:۲۴آمده است تعدادمردان جنگی اسراءیل هشتصدهزارومردان جنگی وتعدادمردان جنگی یهوداپانصدهزارنفربود.علت تفاوت دراین دومقدارگزارش شده این است که هرکدام ازمؤلفان کتب مقدس سرشماری قبایل خاصی رانوشته اندوبایدبه مقدارکامل ترسرشماری که شامل همه قبایل است توجه کرد
پاسخ سؤال۳:دوفرضیه برای پاسخ وجوددارداولی اینکه مدت قطحی همان طورکه نویسنده کتاب دوم سموءیل نوشته هفت سال بوده ودرسه سال آخرقطحی بسیارشدیدتربودبه طوری که قطحی 4سال دربرابر3سال آخرخیلی ناچیزبوده وبنابراین نویسنده کتاب اول تواریخ مدت قطحی راسه سال نوشته٬این فرض قابل قبول تروعام تراست ودومین فرض این است که ابتدافرشته خدا٬داوودرابه هفت سال قطحی خبرمی دهدولی بعدازمدتی دراین مدت تخفیف قاءل میشودومدت قطحی به سه سال تعقیرمیابد
پاسخ سؤال4:درکتاب راهنمای مطالعه کتاب مقدس آمده است:یوسف برحسب گمان مردم پسرهالی بودلوقا۲۳:۳واین به آن معناست که هالی پدرزن یوسف بود.درواقع این یعقوب بودکه پدرواقعی یوسف بودمتی۱۶:۱راهنمای مطالعه کتاب مقدس صفحه431
پاسخ سؤال5شما:باتدبردرکتاب راهتمای مطالعه کتاب مقدس متوجه میشویم که عیسی دارای دوبعدالهی وانسانی است.اونتیجه یک رابطه جنسی نیست.عیسی ازبعدانسانی ازمریم است یعنی ازلحاظ جسمانی نسب اوطبق نسب نامه ای که درانجیل لوقاآمده ازنسل ذاتان است نه سلیمان.درانجیل لوقااومده که یوسف برحسب گمان پسرهالی بودوبعدنسل هالی راتاآدم می نویسد.بعنی هالی پدرواقعی یوسف نیست.هالی پدرمریم است به احتمال زیاد مریم تنهافرزندخانواده بودودرآن زمان درنظریهودیان رسم بودکه درنسب نامه زن به جای اسم زن نام شوهرش رامی نوشتند.
جواب سؤال6شما:دراین مورداصلاایهامی نیست .عیسی به شاگردانش می گویدکه کفش اضافی باخودنبرندنه این که کفش باخودنبرند‌.(انجیل مرقس باب10آیه۱۰:پیراهن اضافی یاکوله باروکفش وچوب دستی برندارید)کلمه اضافی برهمه این چیزهادلالت می کندومنظورعیسی نفی ازبردن اصافی هربک ازاین چیزهابوده نه نبردن آن ها.ازاین نوع ابهامات درجملات درزبان فارسی هم فراوان هست.
چواب سؤال7:شمادرموردنظرعیسی درموردشهادت خوددرباره خودش پرسیدی،وقتی عیسی گفت که شهادت من معتبرنیست مربوط به زمانی است که عیسی معجزه خاصی انجام نداده بودوواسه این اینوگفت که باانجام معجزات بر مردم اتمام حجت کندومردم به واسطه معجزات او٬بهش ایمان بیارن ووقتی گفت که شهادتم معتبره مربوط به وقتی است که عیسی معجزات بزرگی مثل زنده کردن بعضی ازمردگان روانجام داده بودودرواقع برمردم اتمام حجت شده بود.
پاسخ سؤال8شما:پرسیدیدکه آیاهمان روزکه عیسی واردمعبدشدهمان روزاورشلیم راترک کردیادوروزبعد؟دراین موردجزییات روکنارهم میاریم ومی گیم عیسی همان روزبعدازخروج ازمعبداورشلیم روترک کردوبعددوباره برگشت ومچددادوروزبعداورشلیم روترک کرد.

۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۷ تشننه حقیقت
جواب سؤال9:دراین موردجزییات روکنارهم میاریم ومتوجه میشیم که ابتدامسیح رامجبورکردندتاخودصلیبش رابرداردولی اودرنهایت دراثرزخمی شدن دراثرکتک خوردن وضربات تازیانه نتوانست صلیبش راباخودحمل کندودرنهایت شنعون که اهل قیروان بودوازصحرامی آیدرومجبورکردندتاصلیب مسیح راحمل کند.
جواب سؤال10شما:متٱسفانه شمااصلادراین موردخوب عبارات انجیل دراین موردرونخوندی.طبق انجیل لوقاپیش ازمرگ مسیح پرده معبدشکاف برداشت ودرنهایت وقتی مسیح موردطبق انجیل متی ومرقس پرده معبدپارهشد.
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۸ تشننه حقیقت
پاسخ سؤال11شما:شماپرسیدی که مسیح درششمین ساعت روزمصلوب شدنش کجابود؟شمادوعبارت ازانجیل رونوشتی ومن معناوتفسیراوناروطبق کتاب راهنمامطالعه مقدس واست می نویسم
1-شماآیاتی ازانجیل مرقس رودراین باره نوشتی(ساعت سوم بودکه اورامصلوب کردند.ساعت ششم تانهم تاریکی آن منطقه روفراگرفته بود)ساعت ششم دراین عبارت به معنی ششمین ساعت روزنیست بلکه به معنای شش ساعت بعدازرفتن عیسی وشاگردانش به کوه زیتون هست.نکه دیگه ای که میخوام بگم اینه که عیسی شش ساعت برروی صلیب بود.
2-شماآیاتی ازانجیل یوحنارونوشتی(ساعت ششم نزدیک زمان تهیه فصح بودپس به ایشان گفت باپادشاه شماچه کارکنم آن هافریادزدندمصلوبش کن)عیسی درششمین ساعت آن روزنزدپیلاطوس بودوهمان طورکع گفتم ساعت ششم درهرکدام معناوتفسیری خاص دارد.
جواب سؤال12:لامطالعه کتاب راهنمامطالعه کتاب مقدس متوجه میشویم که ابتداهردودزدمسیح رامسخره کردند س‌س یکی ازآن ها هامتوجه اشتباهش شدوزدست ازمسخره کردن مسیح کشیدودزددیگر اکه مسیح رانسخره می کرد٬ملامت وسرزنش کرد.
جواب سؤال13:عیسی درمسیرخودباجگیری رادیدکه به جمع آوری مالیات مشغول بودنام اومتی نام داشت بود(همان کسی که انجیل متی رانوشت)وبه اولاوی هم می گفتند.لاوی لقب اوبودنه نام او.دقیقامثل بعضی افرادکه نام واقعی ولقب دارندمثلااسم دوازدهمین امام شیعیان محمداست ولقب اومهدی.
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۴ تشننه حقیقت
جواب سؤال14:دراین مورداصلانناقضی نیست.بازرگانان یوسف راازچاه بیرون کشیدندوبه قیمت20سکخ به اسماعیلیان فروخت آن هاعیسی رابه مصربردندوآن ها اورابه فوتیفارفروختند.
جواب سؤال15شما:دراین موردجزییات روکنارهم می آوریم ومتوجه میشویم که بعدازتمعیدعیسی درروداردن توسط یحیی نبیژبق انجیل متی ولوقا٬روح خداعیسی رابه بیابان بردومدت چهل روزتوسط ابلیس وسوسه وآزمایس شد.منظورازروزسوو درانجیل یوحنا٬سه روزبعدازاتمام شدن مدت40روزآزمایش عیسی بودنه سه روزبعدارتعمیدعیسی.دوست عزیربرای درک وقایع نبایدبه یک انجیل نگاه کردبلکه بایدچهارانجیل رودرکنارهم مطالعه وبرسی کرد.
جواب سؤال16:شماپرسیدی که آیازندگی اودرکودکی درخطربود؟جواب این سؤال بله هست.طبق پیش بینی های اشعیای نبی٬مسیح رابه مصربردند.درواقع بعدازانجام مراسم ختنه ونام گذاری٬یوسف نجاربامریم وعیسی به مصررفت.
جواب سؤال17شما:شماپرسیدی که شفادادن خدمتکار افسررومی توسط درخواست خودافسررومی بودیافرستادن چندنفرازبزرگان یهودودوستان خدمتکاررومی؟جواب سؤال به این صورت است:افسررومی ابتدافکرمی کردکه چون یهودی نیست عیسی خدمتکارش راشفانمی دهدبرای همین ابتداچندنفرازبزرگان یهودودوستانش راپیش عیسی فرستاد.قبل ازاین که عیسی پیش افسررومی برود٬افسررومی پیش اورفت تاازاودرخواست کندخدمتکارش راشفادهد.
ببخشیدآقامنصورکه دیرجواب سؤالاتونودادم.
خواهش میکنم
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز


مدتی پیش به دلیل بحث هایی که در این وبسایت اتفاق افتاد تصمیم به ترک این وبسایت برای همیشه نموده بودم اما پس از مدتی دلتنگی خاطر باعث شد به این نتیجه برسم که چرا باید در حقیقت را بر روی خود ببندم و از آن فرار کنم


دفعه پیش در خداحافظیم از خاطر بردم که برادر بزرگوارم و دوست خوبم جناب حق گرا تشکر نمایم دوست عزیز جناب حق گرا
این جانب از جناب عالی نهایت تشکر و سپاس را دارم زیرا جناب عالی دید من را نسبت به عالم عوض نمودید ومن را به سمت بسیاری از حقایق دینی وغیر دینی هدایت نمودید

عرض سلام و ادب خدمت برادر میلاد .ر

ضمن تشکر به خاطر لطف و عنایت شما ،بنده خود را کوچتر از ان میدانم که کسی را هدایت کنم . واقعیت ان است که هدایت حقیقی تنها بدست حضرت حق میسر میشود و ذات اقدس اله خود وعده کرده که هر که جویای حقیقت باشد و در راه ان کوشا باشد به قدر وسعت خود از ان بهره مند خواهد شد و این یک سنت لایتغیر نظام هستی است و خدا نه با کسی دوستی خاص دارد و نه دشمنی بلکه این خود ما هستیم که جهت گیری حضرت حق را با خودمان مشخص میکنیم درحقیقت همه چیز به خودمان بر میگردد
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست // تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز

پس شما اگر هدایت را درک کنید درواقع حاصل ظرفیت وجودی است که خود یرای خود محقق کرده اید ودیگران در این راه تنها وسیله هستند و ای بسا در این راه عدو سبب خیر گردد بنابر این سهم دیگران در این مسیر تنها در حد یک تلنگر است که تا ظرفیت از طرف مقابل نباشد راه به جایی نمیبرد
ما انسانها نسبت به همدیگر مبتلا به هستیم و نیاز مند به هم بنابر این چه در عرصه تفکر وچه در عرصه خود سازی موج منفی و مثبت لازم و ملزوم هم هستند و این خود یکی از جلوه های عظمت و علم بی پایان حضرت حق است و ما تنها به میزان درک و معرفت خود قطره ای از دریا را درک میکنیم و برای کمال انسان حدی قابل تصور نیست به شرط انکه از این "من" پوشالی بتوانیم دست بکشیم .
صلاح راه کجا و من خراب کجا /// تفاوت ره ببین کز کجاست تا به کجا
وتو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
در پناه حق باشید .
با سپاس
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۷ تشننه حقیقت
سلام‌به همه دوستان.جناب حق گرادوست عزیز٬من تاحدودزیاذی به حرف های شمااعتقاددارم و قبول دارم که مهم ترین جوهرحقیقت٬شناخت خالق هستی ازطریق نگاه ودقت به زیبایی های آفرینش است.به این صورت که وقتی به عنوان مثال به ساختاربدن خودنگاه می کنیم می بینیم که هرجزء به بهترین نحوممکن آفریده شده ودرعین حال که نقش هرعضوازدیگری متمایزاست٬بین وظایف اجزاء هماهنگی وجوددارد وعملکردهرعضوتاحدزیادی بردیگری مؤثراست.ازاین نظم وزیبایی نظام هستی ماپی به وجودخالقی داناوتواناپی می بریم.همچنین همان طورکه جناب عالی گفتیدامورمعنوی‌واصول اعتقادی واعتقادبه معادبایددرعلوم دیگراتخاذشودیعتی اگر هیچ علمی به دنبال این اصول تباشدوجداازاین اصول باشد٬ناقص است وکارامدنیست دقیقاطبق‌همان مثال دانش هسته ای که شمابه خوبی بیان کردید.امامشکل آنجااست که منظورازعلم آموزی وتعقل٬مساءل دینی واحکام اسلامی است
( که درپست قبلیم به سندشونم اشاره کردم‌).نه به عنوان مثال شناخت فلزات ویامصالح مقاوم وعلوم مهدسی٬شعر٬فلسفه ومنطق وروان شناسی.جالب اینجاست که این حدیث محمدکه طلب علم برهرزن ومردی واجب است مربوط به یادگیری احکام اسلام است مثل نماز٬روزه٬خمس٬حج٬زکات٬حجاب.اسلام زن راناقص العقل خطاب کردوجالب اینه بدونیدکاملابرعکسه وواقعازنانی درتاریخ بوده اندکه خدمات بزرگی به بشریت کردندبه عنوان مثال خانم هریت پیچراستوکه مسیحی بود باانتشارکتاب کلبه عموتم باعث اعتراض مردم به برده ذاری وبه وجودآمدن جنگ های داخلی درامریکاودرنهایت لغوبرده داری شدوبه نظرمن یکی ازبهتزین خدمات انسان دوستانه بود.بهتون توصیه میکنم حتمااین کتاب روبخونیدفوق العاده است حال باعقل ووجدان قضاوت کنیدببینیدآیالیاقت زن اینست که احمق وناقص الایمان تلقی شودوخون مرددراسلام گران بهاترودوبرابرباارزش ترازاوباشد؟ جناب حقگرادراسلام زن فقط ابزاری برای شهوت رانی‌ مرداست وجالب اینه که اگه جناب عالی رساله هرمرجع تقلیدی روببینیدگفته زن بدون اجازه شوهرحق خروج ازخانه رانداره .صلاتوجه نشده که زن نیازهای عاطفی عمیقی داره ودراسلام ومحدودیتی برای روابط جنسی بااو نیست وگفته هروقت بخوادمیتونه بااونزدیکی کنه واصلانگفته شایذزنان بدبخت درزمانی که اون بخوادبه دلیل چیزی ناراحت باشه واصلاحوصله نداشته باشه .مثلابه عنوان مثال اگه کسی مثلاآب نخوادمیشه به زورآب به اوداد؟جالب اینجاست که مرددراین حالت طبق قرآن حق دارندبابی شرمی وپررویی تمام زنانشوبزنن.دراحادیث اومده زنی که ازدستورهای شوهرش سرپیچی کندهرچندداءم الروزه ونمازباشددرقعرجهنم است.یعنی مردحق داره اجازه نده زنش بره بیرون خواه ازروی دلیل عقللانی وننطقی یابدون دلیل وزن بدبخت اوتوخونه بپوسه.آیااین ازنظروجدان درسته؟جناب حقگراشمانمیتونی احادیثی روکه آوردم روردکنی برونگاه کن به رساله توش هست.حتماحدیث ثقلین روشنیدی محمدگفته تاروزقیامت اهل بیت وقرآن ازهم جدانمیشوندیعنی جناب عالی اگرواقعامسلمانی بایدپیروقرآن وسنت وروش اهل بیت باشی وعلماشماهم ازاین طریق احکام روبه دست میارن وهیچ آخوندی نمیگه احکام اسلام غیرقابل تعقیره وباگذشت زمان کهنه میشه. مثلادربعضی ازدوران حتی باوجودناامنی علماحج رومنع نمیکنن چون میگن سنت پیامبره.جناب حقگراشمااگرمنکرعلماشویدطبق روایات کافرهستید.واقعامعذرت میخوام جناب حقگردوست عزیزاشایدلحن سخنم تندبودولی جناب عالی قصدتوهین به شمارونداشته وندارم ومطمعنم شمافردمهربان وخوش قلبی هستیدوهرگزاین تبعیض علیه زنان روقبول ندارین.ازشمامیخوام نگیداین احادیث غلطه چون تواکثرکتب حدیث هستند.احادیثی ضداونااگه داریدومیدونیداین تبعیض هاروتوجیه عقلانی میکنه مطرح کنیدوهمچنین یک حدیث بگیدکه ادعاشمامبنی براین که احکام اسلام باگذرزمان ورشدفرهنگ قابل تعقیرهستندروثابت کنه.دوست عزیزم بازهم تاکیدمیکنم قصدمن توهین به جناب عالی ومردم عزیزکشورم نیست وصرفاحقایق اسلام واصول مسیحیت روبه کمک منابع معتبر اسلام ومسیحیت بیان میکنم.
با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

در خصوص وجود احکامی که در قران راجع به زن وجود دارد که با عقل و معرفت بشر امروزی هم خوانی ندارد بنده به کرار عرض کردم این بیانات با توجه به ظرفیت معرفتی ان زمان و ان مکان بوده و چنان چه عرض کردم قبل از اسلام زن جزئی از دارایی و مایملک فرد حساب میشد و اساسا به عنوان یک انسان بگونه ای که ما الان درک میکنیم به زن نگریسته نمیشد ودر واقع این احکام در ان دوران خود یک جهش معرفتی در خصوص زن بوده یعنی تا جایی که ان عصر کشش داشته به زن کرامت داده شد که زیاد وارد جزئیات نمی شوم شما اگر بخواهید خوب این مسئله را درک کنی باید به روش برخورد ان حضرت با زنان را دقیقا مورد بررسی قرار دهی . در ان دوران که زن در ان جایگاه بود:
رفتار ایشان با زنان به اندازه ای ملایم و رئوفانه بود که انها سوء استفاده کرده و گاهی ایشان را می ازردند.
ایشان اگر میفهمید که زنی به او تمایل ندارد حتی اگر کنیز بود با او ازدواج نمی کرد
در مورد خشونت با زنان میفرمود من تعجب میکنم از مردانی که زنان خود را میزنند وسپس با انان رابطه جنسی برقرار میکنند (یعنی برای انان کرامت انسانی قائل بودند نه تنها یک ابزار جنسی )
ایشان دختر خود را به اجبار شوهر نمی داد بلکه نظر انان را میپرسید
ایشان چون روش زندگی زاهدانه داشتند و از تجملات دوری میکردند این روش را به زنان خود تحمیل نکردند و به انها هم در ابتدا و هم در طی زندگی باره میگفتند که اگر با این روش مشکل دارید و نمی توانید تحمل کنید من شما را به خوشی و رضایت طلاق میگوییم ولی انها خود پشیمان میشدند و جذابیت و معنویت ان حضرت به گونه ای بود که انها زندگی با ایشان را حتی با سختی ترجیح میدادند و از زندگی با ایشان رضایت کامل داشتند و ایشان هرگز با کسی علی رقم میل باطنی نه ازدواج کرده و نه اصراربه ادامه داشته
مطلب زیاد است ولی اگر شما منصفانه رفتار ایشان با زن را با جایگاه زن در ان دوران مقایسه کنی خواهی فهمید که زن اسلام قبل از اسلام و بعد از ان بسیار متفاوت است هر چند تا مرحله ایده ال راه زیاد دارد و هنوز هم زن به جایگاه واقعی خود نرسیده زیرا چنانچه عرض کردم باید بشر خود به ان مرحله برسد و کار ادیان این است که چهار چوب اصلی را به ما نشان داده و ما را در این مسیر بیندازد و این خود ما هستیم که مابقی ره را باید طی کنیم در واقع روح و پیام اصلی قران در خصوص زن این است که زن باید به کرامت انسانی خود برسد ولی این هرگز به این معنی نیست که تمام احکام بین مرد و زن باید یکسان باشند و در این شکی نیست که بین مرد و زن تفاوت بسیار است ولی نه در انسانیت بلکه در خصوصیات جنسیتی
بعضی از ایرادات شما
اینکه زنان تنها ابزار جنسی برای مردان هستند و او هر وقت بخواهد میتواند از انها استفاده کند موافق با ایات قران نیست
زیرا اولا در خود قران تاکید شده شما در هر زمانی نمی توانید به انها نزدیک شوید (مثلا در زمان عادت ماهیانه )
شما این را در نظر نگرفته اید که وقتی یک مرد چند همسر دارد مطمئنا برای ارضاءهمه انها وقت کم می اورد در این چنین شرایطی به ندرت پیش می اید که مردان علی رقم میل باطنی زنان با انها نزدیک شوند زیرا انان به هر حال به عنوان یک انسان نیازهای طبیعی دارند که باید بر طرف شود و اگر شما با دقت به این مسئله دقت کنی خواهی فهمید که در انچنان شرایطی بسیار به ندرت اتفاق میافتد که مرد بخواهد بر خلاف میل زن به او نزدیک شود در صورتی که زنان دیگری نیز داشته باشد
در خصوص مسائلی مانند اجازه رفت و امد زن که به دست شوهر است باید عرض کنم که در اسلام یک سری حق برای زن قائل شده و یک سری تکالیف ولی هیچ الزامی نیست به همه انها عمل شود مثلا از طرفی زن حق دارد برای مراقبت از بچه و حتی شیر دادن ان از شوهر طلب دستمزد کند و حق دارد هر وقت بخواهد طلب مهریه نماید و بر شوهر است که ان را بپردازد و همچنین زن میتواند برای خود کسب درامد داشته و ان را در خانه شوهر خرج نماید و از طرف دیگر مرد حق دارد به صلاح دید خود به زن اجازه رفت و امد به جایی را بدهد یا ندهد و....(البته چنانکه عرض شد خود این احکام به تناسب ظرفیت معرفتی ان دوران نازل شده وشکل ابدی نیست هرچند جوهر و اصل ان ابدی است )
اما خود اسلام هیچگاه نگفته که لزوما باید از این حق و حقوق استفاده شود بلکه انها میتواند در موارد لزوم متقابلا در مقابل هم قرار بگیرند تا طرف مقابل به حق دیگری تعدی نکند مثلا اگر مرد بیعلت از رفت وامد ضروری زن به مکانی جلوگیری کند زن نیز میتواند با حقوقی که دارد متقابل علیه مرد موضع بگیرد وبه او بفهماند که هر حقی برای استفاده نیست چنانکه طلاق نیز یک حق برای دو طرف است ولی هیچ لزومی ندارد که از ان حق استفاده کرد .
در خصوص استفاده از حدیث در اسلام
سنت پیامبر برای تفسیر درست قران یک ضرورت است و بنده منکر ان نیستم بلکه حرف من چیز دیگری است و ان اینکه ما نمی توانیم از نظر عقلی یقین حاصل کنیم که روایتی که به ما رسیده دقیقا همان است و همچنین نمی توانیم مسائل جانبی ان را درک کنیم که مثلا در چه شرایطی ان بیان ایراد شده و مسایل قبل و بعد ان را نمی دانیم و نیز نمی دانیم که ایا ان مطلب همه سخن بوده یا بخشی از ان و اینکه ایا به ان چیزی اضافه شده یا نه و...هر انسان عاقلی در این شرایط تنها یک راه دارد و ان این است که این گونه احادیث را به قران و عقل عرضه کند و ما در حال حاضز تنها احادیتی را میتوانیم بپذیریم که با قران و اصول عقلی و فطری در تضاد نباشد چنانکه خود ائمه شیعه صراحتا بیان کرده اند که اگر حدیثی از ما بیان شد که با عقل و قران در تضاد بود ان را نپذیرید
اما حدیث تقلین
شیعه معتقد است که طبق بیان پیامبر اکرم قران و عترت از هم جدا شدنی نیست بنده نیز بر این باور هستم زیرا اساسا از نگاه بنده ائمه شیعه قران ناطق بوده اند یعنی زبان گویای ایات قران به عبارتی انها محصول تعالیم قران هستند به این معنی که مثلا حضرت علی تمام زندگی و مرگش تجلی ایات قران است لذا از نظر ما هیچ دوئیتی بین زندگی ایشان و تعالیم قران نیست و هر دو یکی است ولی این هرگز به این معنی نیست که هر کسی هر حدیثی را به اسم ائمه به خورد ما بدهد و این درست ماننداین میماند که کسی یک قطعه قلابی تولید کند و ان را با مارک یک برند معروف به فروش برساند و این یعنی تقلب و فریب لذاچنانچه عرض شد احادیث منتسب به ایشان در صورتی قابل قبول است که مخالف با قران و عقل و فطرت نباشد زیرا عقلا نباید این دو باهم متفاوت باشند
اما در مورد تغییر احکام
دلیل بنده در این که احکام قران ابدی نیست و منحصر به شرایط زمان و مکان است و قابل تغییر در خود ایات قران نهفته است زیرا در طول 23 سال زمان پیامبر که زمان بسیار کمی است بارها احکامی تغییر کرده مثلا:
در قران ابتدا نزدیکی با زنان در شبهای رمضان ممنوع شد ولی پس از مدتی حکم تقییر کرد
حکم زنان زانی ابتدا حبس در خانه بوده سپس حکم به تازیانه(مجرد ) یا سنگسار (متاهل )تغییر کرد
ابتدا در قران گفته شد هر یک از مومنان در امر جنگ چندین برابر کفار هستید ولی با سستی مومنان ایه نازل شد که هر کدام دو برار کفار هستید
شراب ابتدا حرام نبود سپس بیان شد که در ان حسنهایی و معایبی هست ولی معایب ان بیشتر است .سپس بیان شد که حد اقل در حال مستی در نماز نایستید و در نهایت بیان شد که شراب از اعمال شیطان است و مطلقا حرام است
تغییر قبله
و ...
ما اگر با دقت به این احکام و تغییرات ان نگاه کنیم متوجه میشویم انچه باعث تغییرات میشود مربوط به خدا نیست زیرا حکم خدا در هر چیز ثابت است و هرگز تغییر بردار نیست چون هیچ چیز نمی تواند در خدا تاثیر داشته باشد که بتواند نظز او را تغییر دهد بنابر این این ما و شرایط محیطی و معرفتی ماست که با عث تغییر در حکم میشود و از انجا که هم ما و هم شرایط محیطی ما مدام در حال تغییر و دگر گونی هستیم این مسلم است که احکامی که در قران برای انسانها در ان دوران نازل شده نمی تواند در شکل و ظاهر ثابت باشد به عبارتی ما باید ابتدا فلسفه ان احکام را در یافته سپس در هر دوران حکمی متناسب با ان در هر زمانی استنباط کنیم به گونهای که هدف اصلی در ان محقق شود
به عبارتی بنده معتقدم که روح و باطن احکام هم در اسلام و هم در ادیان دیگر ثابت و لایتغیر است زیرا متناسب با ذات و فطرت بشر است و همگی انها به ما کمک میکنند که ما بتوانیم خود را تزکیه کرده و در دنیا و اخرت به سعادت برسیم ولی این احکام از انجا که بشر مدام در حال رشد معرفتی و افزایش جهانبینی است و حتی در یک دوران در مکانهای مختلف دارای فرهنگهای متفاوتی است نمی تواند شکل ثابتی داشته باشد و نیازی هم نیست که شکل خاصی داشته باشد بلکه انچه مهم است هدف این احکام است که باید محقق شود و شکل خاصی مد نظر نبوده زیرا اگر چنین بود ما باید در تمام ادیان شاهد یک احکام خاص میبودیم و در اسلام نیز نباید هیچ حکمی تغییر میکرد در صورتی که چنین نبوده و نیست بنابر این احکام نمی توانند ثابت و لایتغیر باشند .
با سپاس
سلام‌. به نظزمن وجودخدای مهربان وتوانایی که که ادیان ازش حرف میزنن٬یک توهمه.اگرواقعاخداداناومهربانه من چندتاسؤال‌ازاین خدادارم.چراخدابااین که میدانست شیطان باعث گمراهی مامیشه اونوخلق کرد؟وجالب اینه که طبق کتب ادیان الهی حتی خداتاقیامت هم به شیطان فرصت دادوازطرف دیگه انبیاء روفرستاد.سؤال من اینه این خدادقیقاچی میخواد.حتمابایددیوانه باشه.اگه واقعاسعادت مارومیخواست. چراشیطان روآفرید.دقیقامثل اینه یه نفرموادمخدربفروشه بعددرکنارش کمپین ترک اعتیادبسازه بعدبگه من کارم اشکال نداره وکارغیرانسانی شوتوجیه کنه.درسته که شیطان فقط وسوسه هست ولی آیاهمین وسوسه درگمراهی ماغیرمؤثره؟فکرکنیدآدم بدبختی که بایه بیماری خاص متولدمیشه ویافردی که والدینشودرکودکی ازدست میده چه گناهی داره آیاخدانمیتونه لااقل به این بچعه های بیگناه رحم کنه؟اون بدبختاچه گناهی دارن؟چرااین همه تبعیض بین آدم هاقاءل شده.به نظرمن فرض عدم وجودخدا99درصددرسته چون ادیان میگن خداتواناومهربونه وازطرفی همین خداقادرنیست لااقل به همه سلامتی بده.میگن داناست وهدف خلقت ما٬قضاوت منصفانه مادرقیامت ازروی اعمال ماست حال سؤال اینه اگراین خداداناست چرانمیدونه مثلابنده گناه می کنم وبه جهنم میروم مگه مرض داشت منوآفرید؟آیاماانسان هاموش آزمایشگاهی اونیم؟چرامنوآفریدتاتوی این زندگی لجن بیفتم وآخرش منوتوقیامت عذاب بده؟صلااین خدانبلیدهیچ چیزی روخلق کنه واگه شعورداره نبایداین دنیاروخلق می کردویه خودش فشارواردمی کردوخود شوبه زحمت نمینداخت.‌من تادوسال پیش مسلمان وشیعه بودم وقرآن واءمه روخیلی دوست داشتم وتصورذهنی خیلی خوبی ازپیامبردرذهن داشتم وفکرمیکردم تنهایک زن داشت(خدیجه)بنده ازحدود8سالگی نمازمیخوندم وبیشترماه رمضون روروزه می گرفتم وخیلی دوست داشتم بازندگی پیامبرآشنابشم بنابراین شروع به خوندن کتب سیره زندگانی پیامبرکردم وچیزهایی رودیدم که فکرمی کرذم دروغه ولی کتب سیره دیگری روهم خوندم وفهمیدم چهره واقعی محمدچیه.یه مرذآشغال٬هوسبار٬خشن٬بی رحم٬دیوانه ودروغگو.توروحت محمدآشغال😡😡😡.من کتب تفسیرودیگرکتب اسلامی ازجمله تاریخ طبری روخوندم.جال اینه بدونیدکه نویسنده کتاب تاریخ طبری٬ازمحبان محمدوعلی هست وهیچ دشمنی بااونانداره.بدترازهمه این بودکه فهمیدم قرآن غیرمسلمونارونجس خونده وهرکی اگه یه ذره شرف ووجدان داشته باشه این گفته قران روغیرمنطقی وانسانی میدونه.فکرکردم فقط مشکل ازاسلامه وشروع به مطالعه درباره ادیان دیگرکردم ولی اوناروهم غیرانسانی ومنطقی دیدم وفهمیدم ادیان الهی زاعده توهمات بشری هستندوبنده به پوچی کامل رسیده ام
آقا امید درود بر تو!
باسلام خدمت آقا امید.
دوست عزیز چرا به بن بست رسیدی؟اصلا فرض کنیم تمامی ادیان ساخته ذهن بشری باشد،شما چرا به پوچی رسیدی.اگه فکر میکنی که تا الان راه را اشتباه رفته ای،باز هم دیر نشده. برو به زندگیت بچسب و زندگی کن.البته مثل یک انسان واقعی.
با درود خدمت اقا امید

در خصوص شیطان و فلسفه وجودی او

شیطان چیزی نیست جز یکی از ابعاد بسیار عمیق و ریشه دار وجود ما که تمایل بسیار زیادی دارد که وابستگی ما رابه طبیعت حیوانی حفظ کند به عبارتی شیطان تجسم ان من خود خواه و متجاوزی است که همه چیز را برای خود میخواهد و دیگران را تنها ابزار براورده کردن نیازهای طبیعی و غیر طبیعی خود میداند و همه اعمال ناپسند را با توجیه ارضاء خود تو جیه کرده و برای دیگران در این عرصه حقی قائل نیست البته تمام این اعمال برای حیوانات که تک بعدی هستند عمل ناپسندی نیست چون انان اساسا معرفت بر اعما ل خود ندارند و تنها بر اسا س غریزه زندگی میکنند و این کاملا طبیعی است که درندگان به خاطر حفظ حیات خود ، حیوانات ضعیف دیگر را پاره میکنند و هنگامی که سیر هستند معمولا به حیوانات دیگر تعرض نمی کنند ولی انسان تفاوت فاحشی با حیوانات دارد و ان این است که بشر دارای معرفت و خود اگاهی است یعنی قادر است از افقی بالاتر هم خود را ببیند و هم دنیای اطراف را یعنی ما هم میدانیم که موجودی دو بعدی هستیم و هم خصوصیات موجودات دیگر را میتوانیم درک کنیم ازهمین جاست که مفاهیم خوب و بد در ذهن ما معنی پیدا میکند و در این عرصه شیطان تجسم گرایش به تمام کارهای بد است در واقع شیطان وقتی برای ما مفهوم پیدا میکند که ما قادر به درک خود و دنیای اطراف خود باشیم در واقع درک شیطان نشان از مرتبه والای وجودی ما نسبت به تمام موجودات عالم است زیرا شیطان مظهر خود خواهی است و این خود خواهی در تمام موجودات است و لی انان قادر به درک ان نیستند بنابر این از نگاه انان زشت و زیبا و خوب بد بی معنی است .
لذا همین که ما شیطان درون خود را درک میکنیم خود نشان لطف خدا به ماست زیرا تا ما به این مرحله از وجود نرسیم قادر به هیچ تکاملی نیستیم به عبارتی استارت تکامل روحی از خود اگاهی شروع میشود به عبارتی ما اگر نظریه معروف تکامل در بعد جسمی را بپذیریم که نوع انسان تکامل یافته نوعی حیوان بوده و به مرور به اینجا رسیده در واقع شیطان مظهر همان تمایلات حیوانی اوست که ریشه در عمق وجود او دارد اما معرفت به وجود چنین خصیصه ای (خود اگاهی )خود فصل جدیدی از تکامل روحی است که مدخل یک دنیای بیکران است اما ممکن است شما بپرسی که اصلا کمال چیست؟ و چرا انسان باید به کمال برسد؟ و ایا این کمال ممکن است؟
ما میدانیم که نوع انسان یک ظاهر جسمانی مشخص دارد که البته در همین ظاهر مشخص ما شاهد تفاوت بسیار زیادی از نظر قدرت و زیبایی هستیم ولی مکانیسم و چهار چوب یکی است(البته در همین جسم نیز چه به لحاظ قدرت جسمانی و قابلیتهای ورزشی و چه به لحاظ زیبایی ما شاهد تکامل بین این خصوصیات هستیم که فعلا مورد بحث ما نیست ) و شما اگر یک انسان دانشمند و یک انسان کند ذهن را ببینی به ظاهر هر دو را در یک سطح میبینی یعنی در ظاهر بین انها تفاوت فاحشی نمی بینی ولی وقتی پای قابلیتهای ذهنی و عقلی که غیر مادی هستند به میان میاید خواهی دید که بین این دو انسان تفاوت بسیار است و قابلیت انها قابل مقایسه نیست
بنابر این شما به خوبی میتوانی حدس بزنی که یک انسان موجود ثابت و خنثایی نیست بلکه میتوان عقب افتاده ومعمولی و نهایتا متکامل (البته به نسبت دیگران ) باشد و این امر وقتی ملموس تر میشود که شما خود را با دیگران مقایسه کنی یعنی وقتی با یک انسان بیسواد مراوده کنی و برتری علمی خود را نسبت به او میبینی در خود احساس برتری و تکامل نسبت به او میبینی و بر عکس وقتی با یک انسان عالم تر از خود در هر زمینه برخورد میکنی در خود احساس حقارت و کم بینی میکنی چون او را فردی متکامل تر از خود میبینی و در تو تمایلی به وجود می اید که خود را در ان زمینه کامل تر کنی .
اما تفاوت ما انسانها به همین دو زمینه ختم نمی شود بلکه ما جنبه وجودی دیگری به اسم اخلاقیات داریم که در ان عرصه نیز انسانها بسیار متفاوت هستند به گونه ای که از افراد جنایتکار و خبیث و شرور شروع میشود تا به انسانهای بسیار وارسته و بزرگی میرسیم که بزرگی انها به حدی است که عده ای ان افراد را به مرتبه خدایی و پرستش رسانده اند واین جنبه تکاملی انسان در مقایسه خودبا دیگران کاملا نمود پیدا میکند یعنی ما وقتی در مقابل یک انسان وارسته ودارای کمالات انسانی قرار میگیریم به طور نا خود اگاه احساس حقارت و کوچکی میکنیم و احساس می کنیم بسیار از قافله عقب هستیم و در درون خود تمایل به کسب این فضایل میکنیم زیرا به طور فطری این خصلتها را مورد قبول ذات خود میبینیم و بدون هیچ استدلالی خود را شیفته ان میبینیم درست مثل دیدن یک منظره زیبا که از ان لذت میبریم یا مانند یک غذای لذیذ که ان را موافق با ذائقه خود مییابیم .
بنابر این انسان موجودی است که در تمام زمینه ها خواهان کمال است و کمال گرایی ذاتی ماست
لذا وجود شیطان چه ما ان را چنانچه گفته شد به عنوان تمایلات درونی بپذیریم چه ان را به عنوان موجودی مستقل از وجود خود قبول کنیم در اصل قضیه تاثیری ندارد زیرا نتیجه ان یکی است و ان وادار کردن بشر به کارهای زشت خواهد بود وحفظ خصوصیات حیوانی خویش
اما درباره فلسفه وجودی چنین گرایشاتی
باید عرض کنم از انجا که خدا همان اصل و خالص وجود است و وجود ذاتا فیاض و هستی بخش است بنابر این باید برای هر مرتبه وجودی راه تکامل به مراتب بالاتر را فراهم کند و از انجا که انسان به صورت بالفعل در حال حاضر موجودی دو بعدی با دو گرایش متفاوت است و ذاتا بر این گرایشات معرفت دارد و قادر است که خود و دنیای اطراف را تعقل کند نیاز به ابزاری دارد که خود سازنده خود باشد و خود مرتبه وجودی خویش را خلق کندو ان ابزار اختیار است در واقع انسان به صورت بالفعل یک مرتبه از حیوانات بالاتر است و قادر است با تکیه به داشته هایش از مرتبه مخلوق بودن محض خارج شده و خود خالق خویش باشد و این میسر نمی شود مگر اینکه مختار باشد و این مختار بودن و اختیار وقتی معنا پیدا میکند که او بین دو گزینه خوب و بد قرار گیرد و خود گزینه خود را انتخاب کند زیرا اگر قرار بود که تنها یک گزینه خوب وجود داشت و شیطانی نبود او دیگر نمی توانست خالق باشد بلکه مانند حیوانات دیگر تنها یک مخلوق به حساب میامد بنابر این انسان موجودی است دو گرایشی که میتواند هر یک از گرایشات خود را تقویت کند به عنارتی حکم یک کوهنورد را دارد که هدفش صعود به قله است که در این مسیر هم احتمال سقوط دارد و هم احتمال صعود ولی اگر نکات ایمنی را رعایت کند مطمئنا صعودش حتمی است ولی اگر غفلت کند سقوطش محتمل است که در این مسیر انبیا حکم راهنمایان این مسیر را دارند که وظیفه دارند ما را از خطرات و لغزشگاهها اگاه کنند .
بنابر این اگر نیک به مسئله نگریسته شود وجود شیطان در واقع یک نعمت است و به عبارتی یک سکوی پرش انسانی است اگر درست شناخته شود ودرست با ان برخورد شود بنابر این اگر ما خود و تمایلات درونی خود را به خوبی بشناسیم و قدری همت داشته باشیم مطمئنا قادر خواهیم بود تمام این تهدیدات شیطانی را تبدیل به فرصت کنیم و این البته خود یک علم است و بیشترین تلاش را در این خصوص ادیان داشته اند زیرا انان با تجسم و عینیت بخشی به این تمایلات در غالب موجودی به نام شیطان ما را از دشمنی ها و دسایس ان با خبر کرده و راههای مقابله با او را به ما نشان داده اند واین خود نشان از حکمت خدا دارد که تمام ابزار لازم برای تکامل ما را فراهم کرده و جای هیچ گونه اعتراض را بر جای نگذاشته و این که اغلب افراد از وجود شیطان گله کرده و ان را دلیلی بر بی حکمتی یا عدم وجود خدا دانسته اند دقیقا ماننداستدلال کودکان است که نمی توانند دلیل درست رنج تحصیل را درک کنند و مدام نق میزنند که ما وقتی میتوانیم وقت خود را صرف بازی و تفریح کنیم چرا باید بیهوده به تحصیل و کسب علم بپردازیم و چرا اگر لازم بود که ما عالم بشویم خدا از همان اول ما را عالم خلق نکرد و انها این را درک نمی کنند که درک و دانش و معرفت از مقوله امور مادی نیست که به کسی ببخشند بلکه باید کسب شود و ارزش معرفت به کسب ان است و اساسا اگر جهل نباشد علم معنی پیدا نمی کند ،اگر بدی نباشد خوبی بی معناست و اگر زشتی نباشد زیبایی شناخته نمی شود و اگر شیطان نباشدخدا درک نمی شود .
بنابر این مرتبه وجودی ما به گونه ای است که هر امری را با وجود تضاد ان درک میکنیم و در کشاکش همین امور متضاد است که میتوانیم بر معرفت و جهانبینی خود افزوده وپله پله ظرفیت وجودی خویش را افزایش دهیم . در داستان خلقت انسان فرشتگان نیز همین ایراد را بر خدا گرفتند زیرا نمی توانستند درک کنند در پی این امور ظاهری چه حقایق عظیمی نهفته است لذا خدا به انان گفت من میدان انچه شما نمی دانید و به طور تمثیلی اسمائی را از فرشتگان میپرسد که نمی دانند ولی انسان میداند که در اینجا به ظرفیتهای بالای انسان اشاره دارد که او قادر به کارهای میکند که هیچ موجودی را به ان عرصه راه نیست حتی فرشتگان که مقرب درگاه حضرت حق هستند و این جایگاه میسر نمی شود مگر با داشتن خصلتهای انسانی و عبور از سد شیطان به عنوان بزرگترین سد راه تکامل .
توصیه میکنم دوستان وقتی در مورد خدا صحبت میکنند قدری تامل کنند انها در مورد یک وجود توهمی صحبت نمیکنند بلکه درباره عظیم ترین حقیقت هستی ابراز عقیده میکنند شما اگر اندکی به عظمت دنیای مادی و بزرگتر از ان به بیکرانی عالم معنا و عقول بیندیشید و ارتباط تنگا تنگ بین انها و همه را یکجا به وجود خود عرضه کنید خواهید فهمید که وجود خود شما بخش از این حقیقت انکار ناپذیر است و این مراتب وجودی به حکم عقل باید ریشه در وجودی بیکران داشته باشد زیرا وجود از عدم حاصل نمی شود و اصل و خالص وجود نیز یکی بیشتر نیست که ازلی و ابدی است زیرا نه امری خارج از وجود قادر به خلق وجود است و نه وجود به عدم ختم میشود زیرا عدم تحقق خارجی ندارد و تنها یک توهم است پس این اصل وجود است که همیشه بوده و همواره خواهد بود و ما هر انچه از خوبی و کمال در وجود ناقص خود درک میکنیم عقلا باید ریشه در جای داشته باشد و محال است گرایشی بدون دلیل در وجود ما رخنه کرده باشد لذا بیشک از انجا که وجود ما به ان وجود بیکران متصل و وابسته است و این کمالات انسانی که ما در وجود خود درک میکنیم قطره ای از ان اقیانوس بیکران و وجود لایزال است و این که موجودات ناقصی چون ما قادریم با اختیار و ازادی کامل هر کاری انجام دهیم و حتی و جود خالق خویش را منکر شده و اعمالی بر خلاف اراده و ذات ان یگانه بیهمتا انجام دهیم خود دلالت بر رحمت و شفقت و سعه صدر ذات اقدس اله دارد نه بنا بر توهم ما بر ناتوانی و جهل خالق هستی
از انجا که این مطلب مطلب مفصلی است و خلاصه ان در چند سطربسیار مشکل است و اوردن تفصیل ان در این جایگاه میسر نیست بیش از این نمی توانم مطلب را باز کنم امیدوارم توانسته باشم مطلب را در حد توان بیان کنم .

دلا تا کی در این کاخ مجازی/// کنی مانند طفلان خاک بازی
توی ان دست پرور مرغ گستاخ / که بوده اشیان بیرون از این کاخ
چرا زان اشیان بیگانه گشتی /// چو دونان مرغ این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر زآمیزش خاک // بپر تا کنگره ایوان افلاک

با سپاس
باسلام.
دوستانی که در این وبلاگ بحث و گفتگو می کنند ،هر چند که فکر می کنند نظرشان صد در صد درست است ولی باید از توهین به مقدسات و عقاید دیگران خودداری کنند.
باتشکر
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

شما از طرفی بهشت و جهنم و وجود شیطان را تمثیلی می دانید ولی در مطالبی که در بالا ذکر کردید،وجود فرشتگان را واقعی میدانید!!لطفا کمی توضیح دهید. باتشکر
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

شما: اگر شیطان نباشد خدا درک نمیشود.
البته این فقط نظر شما نیست و نظر فلاسفه اسلامی هم همین است. پس فرشتگان چگونه خداوند را درک میکنند؟ بنا بر عقیده شما، برای ارزشمند شدن مراحل تکامل وجودی ما،خداوند راهی نداشت جز اینکه خوبی ها و بدی ها را یکجا به ما عطا نماید. با این حساب خلقت فرشتگان باید کار بیهوده ای باشد.
باتشکر
با سلام مجدد خدمت آقای حق گرا.

داستان خلقت از نظر شما.
خداوند انسان را خلق کرد.به فرشتگان و شیطان(یعنی به خودخواهی و تمامی صفات ناپسند و سد تکاملی انسان ) امر کرد که به آدم سجده کنند .فرشتگان به آدم سجده کردند ولی خود خواهی و تمامی صفات ناپسند و سد تکاملی انسان، به آدم سجده نکرد و خداوند این صفات منفی و این سد تکاملی را از بارگاه خود ترد نمود و این سد تکاملی از خداوند اجازه گرفت که تا روز قیامت انسانها را گمراه کند!
لطفا کمی توضیح دهید. باتشکر
اگر دعا خواندن و سخن گفتن با پیامبران و امامان مشکل گشا و شفا بخش بود

کشورهای مذهبی باید سالمترین و پیشرفته ترین و انسان ترین انسان های روی زمین باشند!!!!

ولی اکنون ساکنین بلاد کفر از هر نظر
پیشرفته ترین هستند و
ما جهان سومی هارا همچنان ؛

از علم و تکنولوژی خود بهره مند میسازند
و ما مذهبی ها در حال کشتن یکدیگر و در فقر فرهنگی و اقتصادی و ....بسر میبریم
و بدون هیچ پیشرفتی به وسیله ی مذهب به دور خود میچرخیم.
هیچ دینى بالاتر از انسانیت نیست✅
عرض سلام خدمت اقا رامین

بنده وقتی عرض کردم خداوند در قران داستان خلقت را برای ما تمثیل کرده یعنی( لااقل به گمان بنده ) هم خلقت انسان هم وجود فرشتگان هو وجود شیطان هم بهشتی که انسان در ان ابتدا مقیم بوده جملگی تمثیل هستند و هرکدام بار معنایی خاصی دارند .
فرشتگان در واقع تمثیل تمام قوانین و نیروهای غیر مادی نظام هستی هستند که بسیار متنوع هستند . اما دلیل بنده دراین باب این است که چنان که عرض کردم در قران خداوند به دو شکل ترسیم شده شکل اول نوعی خدای انسان وار است که برای فهم عوام توصیف گردیده و شکل دوم خدا را منزه از هر توصیف و حد و حدود خاصی وصف کرده پس قران در اصل خدا را موجودی غیر مادی و بی حد میداند ولی در بسیاری از ایات بیان میکند که فرشتگان عرش خدا را به دوش میکشند. حال وقتی
عرش خدا تمثیلی از قدرت و سیطره خدا بر کل هستی است پس فرشتگان که عرش خدا را حمل میکنند یعنی نیروها و قوانین فرا مادی که بیان گر و تجلی قدرت خدا در کل هستی و وقتی میگوید فرشتگان خدا را عبادت میکنند و از این عبادت همیشگی خسته نمی شوند یعنی این نیروها همواره تابع و خاضع قدرت خدا هستند و قادر به سرپیچی از قدرت خدا نیستند چون اختیاری از خود ندارند و مانند انسان دو وجهی نیستند که مختار باشند تابع باشند یا عاصی به عبارتی این حقایق و امور ماورایی همواره یک جهت و یک مسیر را طی میکنند و ان جاری کردن اراده حق در نظام هستی است و این که در قران برای ان انواع و اقسام توصیف شده به خاطر این است که ما در نظام هستی نیروها و قوانین بسیاری داریم که هر کدام در جهتی اراده خدا را تحقق میبخشند و در کل از دیدگاه تشکیک وجودی فرشتگان مرتبه وجودی فرا مادی هستند که وظیفه انها تحقق اراده خداوند در تبدیل و تکوین و تکامل در کل مراتب وجود است در عین اینکه خود نیز جزء مراتب وجود هستند منتها در مراتب بالاتر و این که انسان قادر است مسجود ملایک گردد و مقام خلیفه الهی را کسب کند به این معنی است که انسان این ظرفیت را دارد که هم در عرصه دنیای مادی و هم در عرصه دنیای معنوی قوانین نظام هستی را درک کرده و از ان در جهت تکامل خود بهره بگیرد به عبارتی انسان قادر است که این قوانین را وادار به کرنش کند و ما در همین عرصه مادی تا حدودی این وعده را تحقق یافته میبینیم و در عرصه معنوی نیز کسانی در طول تاریخ بوده اند که توانسته اند در این اورد گاه به مرتبه خلیفه الهی برسند که عبارتند از انبیا و اولیا و حکمای وارسته و حق اندیشی که هر کدام در حد توان خود به این مهم دست یافته اند که البته درک ان برای انسانهای عادی ممکن نیست مانند چشیدن ودرک مزه غذا که قابل توصیف دقیق برای دیگران نیست و تا خود نچشی نمی توانی ان را درک کنی
در قران خلقت را به گونه تمثیلی از خاک عنوان میکند و در ادامه خلقت را به اسباب واقعی خود منسوب میمند یعنی به مراحل پیدایش جنین اشاره میکند و ما میدانیم که نطفه از خون و خون از مواد غذایی که ما مصرف میکنیم به وجود می اید و مواد غذایی نیز نهایتا به خاک منتهی میشوند پس اگر نیک نگریسته شود بدن ما با طی مراحلی هم از خاک به وجود می اید و هم نهایتا در خاک تجزیه می گردد بنا بر این این تمثیل کاملا منطبق بر علم و عقل است
بنابر این در یک دید کلی داستان خلقت در قران از طرفی به خلقت دو گانه انسان دلالت دارد یعنی از یک طرف جسم ما مانند دیگر حیوانات تابع قوانین مادی است و ضرورتا تنها به خود و ارضاء تمایلات خود فکر میکند ولی از انجا که انسان دارای عقل و درک است این خود خواهی و تمایلات او بسیار فرا تر از حیوانات است مثلا یک حیوان با دریدن و خوردن یک حیوان دیگر سیر میشود و یا نهایتا مانند یک گرگ با پاره گردن عده زیادی ولع خود را فروکش میکند ولی یک انسان حیوان صفت حتی با مرگ قربانیان خود نیز ارضاء نمیشود او نه تنها مانند یک گرگ از کشتن عده زیادی لذت میبرد گاهی حتی پا را فراتر نهاده و انها را ذره ذره و ارام ارام میکشد و یا انها را با کشتن عزیزانش زجر میدهد و یا با لکه دار کردن ابرو و حیثیت او و خانواده اش او را زجر میدهد و..خلاصه اینکه انسان اگر بخواهد به وادی حیوانیت خویش بپردازد بسیار از حیوان وحشی تر خواهد بود به لحاظ اینکه میتواند از عقلش برای تحقق این امور استفاده کند .
از طرف دیگر خدا در ان داستان بیان میکند که از روح خود در او دمیدیم ودر اینجا اشاره به همان امور فطری خدا جویانه و صفات اخلاقی که در وجود خود به طور حضوری درک میکنیم و با بارور کردن انها قادر خواهیم بود راه تکامل معنوی و درک خدا و رسیدن به بقا را درک کنیم اما اینکه فرشتگان به خدا اعتراض میکنند اشاره به وجود دوپهلوی انسان است که قادر است چه جنایاتی را به بار بیاورد وپاسخ خدا به انها اشاره به همان ظرفیت وجودی انسان است که قادر است در این عرصه به چه جایگاهی برسد .
اما وجود شیطان در کنار فرشتگان در قرب خدا قبل از وجود انسان دلالت بر این دارد که شیطان به عنوان نماد خودخواهی در لایه های وجودی ماده (زیرا اتش نیز خود ماده است )قرار دارد به این شکل که عالم ماده نیز جزء مراتب وجود است ولی خود اگاهی ندارد لذا خود شیطان در این تمثیل تا قبل از وجود انسان از خود خواهی خود اگاه نبوده و عرصه ای برای این تجلی نبوده در واقع وجود دو بعدی انسان که شعور را وارد عرصه ماده میکند خود بیانگر خصلت خود خواهانه عالم ماده است که زمانی ظهور مییابد که معرفت یا به عرصه مادیت میگزارد
اما شیطان پس از خلقت انسان که انسان را فریب میدهد و او را از بهشت خارج میکند و قسم میخورد که نوع انسان را فریب دهد و خدا نیز این اجازه را به او میدهد خود حاوی مطالب گونا گون است و هر کدام به گوشه ای ازحقایق اشاره دارد ولی به طور اختصار میتوان گفت که این سد راه و دشمن انسانیت را خود خدا بر انسان مسلط کرده و از طرف دیگر خود نیز مدام توسط انبیا هم ما را از وجود این دشمن اگاه کرده و راههای مقابله با ان را به ما اموزش داده و این کاملا عقلانی است که وقتی خدا خود این اجازه را به شیطان داده و هم خود ما را از ان بر حذر داشته به این معنی است که وجود او برای تکامل ما لازم است و اگر غیر این بود که از همان اول این اجازه به او داده نمی شد .
اما این که وجود شیطان تمثیلی است کاملا از ایات مشخص است زیرا خدا در قران به موازات وجود شیطان از وجود نفس اماره در ما سخن گفته که عملا به همان کارهای دستور میدهد که شیطان دستور میدهد یعنی در عمل بین نتیجه فعالیت شیطان و نفس اماره هیچ تفاوتی نیست و اگر شیطانی هم نباشد باز نفس اماره کار شیطان را به نحو احسن انجام میدهد در واقع در قران همان گونه که خدابه دو گونه حقیقی و مجازی توصیف شده شیطان نیز به دو شکل حقیقی و مجازی وصف شده و این خود دلالت دارد که روش قران بدین شکل است که برای تمام اقشار حرفی برای گفتن داشته باشد و همه بتوانند از ان بهره بگیرند .
نکته دیگر اینکه در تمثیل بدین شکل نیست که داستان دقیقا به شکل یک داستان حقیقی تمام نکات داستانی دران رعایت شود بلکه در داستانهای تمثیلی انچه مهم است انتقال معانی است و ما میتوانیم از هر جنبه از این داستانها مطلبی را برداشت کنیم .
ضمنا این بیانات که بنده عرض کردم صرفا استنباط شخصی بنده است و در این خصوص بین عرفا و فلاسفه و مفسرین اختلاف است وگروهی قائل به تمثیل و گروه دیگرقائل به حقیقی بودن این داستانها هستند ولی بنده جزئیات مطلب گروهی که قائل به تمثیل هستند را ندیده ام و ممکن است موافق و مخالف این نوع تفسیر باشند لذا بنده کلیه مطالبی که در این سایت بازگو کرده ام تنها نظر شخصی است و درست یا نادرست انعکاس عقیده این حقیر میباشد
با سپاس
توی کلاس دینی وقتی ۱۱ سالم بود معلم میگفت‌‌؛


نباید مشروب بخوری، من اصلا نمیدونستم مشروب چیه😐

معلم دینی یادم داد

نباید با دخترا بازی کنی و بهشون نگاه کنی

من اصلا توی بازی با دخترا متوجه بدنشون نبودم😐

معلم دینی یادم داد.😕

معلممون میگفت نباید بدون عقد شرعی همبستر بشی، من از حرفهاش چیزی نمیدونستم😐

معلم دینی یادم داد.😕

میگفت اگه خواهر داری نذار بدون روسری بره جلو نامحرم، من نمیخواستم به خواهر زور بگم.😐

معلم دینی یادم داد.😕

میگفت زنها نصف مردها ارث میبرن، من نمیخواستم به زنها یه جور دیگه نگاه کنم، نمیخواستم حقشون رو بخورم😐

معلم دینی یادم داد.😕


سر کلاس دینی همیشه حرف از دوری از زنها و حرف بهشت و حوری و شهوت بود.😕

ما جدا افتادیم از جنس مخالف.😐

ولی همیشه راجع بهش با ما حرف زدند.😕

همیشه تکرار کردند.😑

«یه جور عقده شد».
تکرار ، تکرار ، تکرار و...😤

ذهن هایی که فقط پر شده بود از شهوت بدون خاطره ای.😕

ما گرفتار افکاری همیشگی بودیم، بدون هیچ راهی برای شناخت.😔


ما از جنس مخالف جدا بودیم.😐

واسه همینه الان بلد نیستیم رفتار با جنس مخالف رو.😫

واسه همینه تا یه زن میبینیم ذهنمون، نگاهمون، رفتارمون جوریِ که خودتون میدونید...😔


معلم دینی از جنس مخالف برای ما ذهنیت انسانی نساخت، ذهنیت ابزاری ساخت.😠



یه روز گفت از رو آیات قرآن بخون، خوندم ولی نفهمیدم، اون وادارم کرد کاری انجام بدم که نمیفهمم😐

من نمیفهمیدم معنی کلمه ها رو فقط میخوندم، بعد گفت حفظ کن، حفظ کردم همون چیزی که نمیفهمیدم رو.😕
بعد توی جشن ۲۲بهمن همون آیات رو همخوانی کردیم.😲

به ما جایزه دادند بخاطر چیزی که نفهمیده بودیم ولی حفظ کرده بودیم.😑

معلم دینی به ما یاد داد هر چیز که اطرافمون خوبه «نعمت خداست».
هر چیزی که بده «حکمت خداست».
ما این وسط یه مشت علافیم که کاری از دستمون ساخته نیست.😯


معلم دینی بود که یاد داد قبل انجام کار بگو «بسم الله الرحمن الرحیم»
ولی یاد نداد قبلش فکر کنیم.😑


معلم دینی بود که یاد داد تقیه کنیم.
(تقیه یعنی: میزان تقوای شما بسته به شرایط تایین میشود، یعنی اگه صلاح بود که دروغ بگید اشکالی نداره، یا اگه صلاح بود یه نفر رو بفروشید اشکال نداره، یا اگه صلاح بود منت کشی کنید اشکال نداره)😕


معلم دینی بود که سر صف نماز تهدید کرد اگه کسی که خندیده رو معرفی نکنیم از همه نمره انضباط کم میکنه...
همونجا بود که معنی آدم فروشی رو فهمیدیم. 😐


معلم دینی بود که گفت هر کس بیاد راهپیمایی ۲نمره بهش کمک میکنه😐


همونجا معنی دستمال به دستی و پاچه خواری رو فهمیدیم...😑

الان از ما چی مونده؟
آدمایی هستیم که همه چیز و همه اطرافیان خود را میفروشیم😰

ریا میکنیم (تقیه)، جلوی رئیسمون مطیع محض هستیم؛ تا به پول و قدرت واحترام برسیم.😖

واسه رسیدن به یه زن از غرور، شرف، همه چیزمون میگذریم، همه ترفندها رو به کار میگیریم اما پس از رسیدن به خواستمون مثل یه ابزار کنار میذاریمش.( نمیفهمیم که اون یه انسانِ)😔


ما پسران ایرانیم.😔

مردان ایرانیم.😔

دوست داشتیم خوب باشیم....😔

ولی معلم دینی داشتیم😔


من دوست دارم برگردم به ۱۱ سالگی وقتی معلم دینی رو دیدم ترک تحصیل کنم.
چون ترک تحصیل بهتر از ترک انسانیته 😔
سلام به همه دوودستوراتث.رامین جان این که گفتم به بن بست وپوچی رسیدم به این معنانیست که بنده ازوضع وعقایدحاضرم ناراحت هستم بلکه علت ناراحتی من اینه که من قبلاعاشق اسلام وپیامبربودم وبنده بااین هدف شروع به مطالعه کتب سیره زندگی پیامبرکردم که ازاوالگوبگیرم ودستورات اونوتوزندگیم انجام بدم ولی سرنوشت وتقدیربرخلاف تصورم بودوازاسلام ومحمدمتنفرشدم وفهمیدم اگه بخوام پیرومحمدباشم بایدتفنگ بگیرم دستم وبرم سراغ7ملیاردجهان واگه ایمان نیاوردن بکشمشون وحتی بعدازمرگشون به جسدشونم رحم نکنم وبندبندوجودشونوتکه تکه کنم .
درست مثل این که بفهمیداشخاصی که فکرکنیدپدر شماهستن یک عمربه شمادروغ بگن درحالی که بعدبفهمیدپدرومادرشمانیستند٬چه حالی پیدامی کنید؟ناراحتی وبه بن بست رسیدن مثل ومشابه اینه.حق گراجان واقعاحرف هایی میگی من ازتعجب شاخ درمیارم.میگی شیطان٬فرشتگان وقصه آدم وحواتمثیلی هست.عزیزم اگه اینطورباشه یک افتخاردیگه به این خدای شمااضافه میشه واونم دروغ گوییه خخخخ😊😊😊اگه اینطورباشه بالغ بر70درصدقرآن دروغ وغلطه.واقعاخیلی باحالی خخخ😆😆اگه حدیث بیارم بگم شبهه شوبرطرف کن میگی غلطه هرچندتوکتب معتبری مثل نهج البلاغه‌ وبحارالانوارباشه.اگه آیه ازقرآن هم بیارم میگی تمثیلی هست.حق گرامنم مثل توشیعه بودم ولی مثل تونبودم که.منکراکثر احادیث بشم.من به مطالعه پیرامون اسلام بدون تعصب پرداختم وبه این حقیقت رسیدم که ادیان ساخته ذهن بشرهستندوپیامبران افرادی جادوگر٬ریاکارودروغگوهستند
ببخشیدبابت اشتباه هاوغلط های املایی تایپیم
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا

با این اوصاف باید به یک جمع بندی کلی رسید. با توجه به اینکه عالم عدم معنی ندارد و جهان ابدی و ازلیست (هم از دیدگاه فلسفی و منطقی و هم با در نظر گرفتن قانون بقای ماده و انرژی).با توجه به تضادهایی که ادیان الهی در خود دارند،و تناقضات موجود در کتاب قرآن،که خود شما هم معترف به آن هستید،و تمثیلی بودن بسیاری از آیات کلیدی قرآن، به این نتیجه رسیدم که به احتمال قوی وجود خداوند نیز باید به نوعی تمثیلی باشد و پیامبران هر عصر براساس مقتضیات زمان خویش، مانند هر انسان نیک اندیشی برای کنترل و هدایت جامعه دست به ابتکار عمل می زدند.
باتشکر
عرض سلام خدمت اقا امید

خدمت شما دوست عزیز عرض کنم که بنده تجربه وضع فعلی شما را داشته و تا حدودی به شما حق میدهم و حال شما را درک میکنم اما از انجا که بنده عادت دارم بسیار خودم را و حالاتم را زیر ذره بین قرار دهم بعده ها به نکات جالبی رسیدم که ممکن است به درد شما و افراد همفکر شما بخورد .
بنده بعدا متوجه شدم که این اعتراض و عصیان بیشتر از انکه ناشی از اموزه های غلط باشد به مسائل درونی خود ما بر میگردد البته بنده منکر این نیستم که ظاهر بعضی احکام جوابگوی بشر امروزی نیست و احکام اجتماعی باید با حفظ حقیقت ظاهری متناسب با شرایط روز داشته باشد و مهمتر از همه این که نباید اموزه های دینی به افراد تحمیل گردد و اساسا دین اجباری نتایج بسیار مخربی دارد که فعلا بحث بنده نیست و در اینجا میخواهم موضوع را از زاویه ای دیگر بررسی کنم یعنی از زاویه نفس خودمان و ترفندهای عجیب و غریب برای فریب خودمان .
انچه در اینجا عرض میکنم صرفا یک دیدگاه نظری نیست بلکه یک تجربه واقعی است
بنده وقتی با شبهاتی مانند شما رو به رو شدم تصمیم گرفتم خودم را زیر ذره بین قرار دهم زیرا از مدتها قبل به خاطر اموزه های دینی با مسئله تز کیه نفس اشنایی داشته وبا ترفندهای شیطان یا همان هوای نفس بیگانه نبودم .لذا وقتی دقیقتر به خودم و حالاتم نظر کردم متوجه شدم که نفس با ظرافت خاصی تمام معایب ظاهری دین را بزرگ نمایی کرده و اصلا اجازه نمی دهد که من دین را با تمام خصوصیاتش ببینم یعنی عمدا و با ظرافت خاصی تمام محاسن دین را کم رنگ و بی ارزش جلوه میدهد و علت ان این بود که ان نکات مثبت دین عملا مقابل نفس خود خواه من قرار داشت و او اجازه نمی داد انها در ذهن من ظهور کرده به دلیل اینکه منافع نفس را به خطر می انداخت مثل این نکات :
دین دستور میدهد از بهترین انچه داری به نیاز مندان انفاق کن و منت نیز مگذار و اگر میتوانی این کار را مخفیانه انجام بده و اگر میتوانی سعی کن طرف تو را نشناسد
دین دستور میدهد ربا و رشوه نگیر
دین دستور میدهد دروغ مگو ،تهمت نزن ،فریبکاری نکن ، توهین نکن ،مسخره نکن ،غیبت نکن ،در امر خصوصی دیگران تجسس نکن
دین میگوید برای تحکیم خانواده و داشتن جامعه ای سالم از چشم چرانی و بیعفتی حذر کرده و ارضاء میل جنسی را منحصر به همسر خویش نموده و تاکید فراوان به ازدواج نموده
دین میگوید در امر تجارت کم فروشی و احتکار و فریب و دروغ را داخل نکنید
دین میگوید در همه ارکان زندگی اجتماعی و فردی عدالت را رعایت کنید
دین میگوید همیشه حق بگویید حتی اگر بر ضد خود و اطرافیانتان باشد
و....
و مهمتر از همه دین میگوید ای بنی ادم شما را دشمنی قسم خورده است به نام شیطان که لحضه ای ارام و قرار ندارد تا شما را به کام نیستی و سقوط بکشاند در واقع دین ان جنبه نفس خود خواه و خود محور و حیوانی ما را که جز به خود و تمایلات خود نمی اندیشد را چنان مجسم و برجسته کرده که گویی دشمن خونخوار و مکاری است که جز به نیستی و عذاب ابدی ما رضایت نمی دهد و این روش برای توجیه و تفهیم مطلب به عامه بهترین روش ممکن است و کسی که در این وادی کار کرده باشد خواهد فهمید که چقدر این تمثیل دقیق و حقیقی است
بنابر این با کمی دقت متوجه شدم که چرا در ان زمان نفس من تمام این محاسن را به حاشیه رانده و با برجسته سازی مسائل حاشیه ای ان ها را تحت اشعاع قرار داده زیرا تمام ان احکام در تقابل با نفس اماره قرار داشت و نفس او را بریده بود و تنها راه او زدن ریشه این تفکرات بود وبا این توجیه که اخلاقیات مندرج در دین در مکاتب غیر دینی نیز موجود است و با این وعده که مهم انسانیت است تیشه به ریشه دین و خدا باوری زده و وقتی خیالش از این بابت راحت شد و رقیب اصلی خود یعنی اعتقاد به خدا و دین را از میدان به در کرد
در این زمان من خود را در مقابل نفس قدرتمند مانندکسی دیدم که نه ابزاری برای مبارزه دارد و نه سپری برای مقابله به این معنی که در مسایل فردی و اجتماعی که پای اخلاقیات به میان میامد میدیدم که نفس به راحتی قادر است مرا توجیه کند که ای بد بخت تو چرا به فکر خودت نیستی عمر تمام شد و تو هیچ استفاده و لذتی از دنیا نبردی نه از جنس مخالف بهره بردی نه مالی فراهم کردی نه مقام و منزلتی داری وقتی معقولانه نگاه کردم دیدم درست میگوید وقتی قرار است من مدتی بعد بمیرم ونابود شوم چرا نباید از این دنیا لذت ببرم ولی برای لذت این دنیا نیاز به پول زیاد است
که با این در امدهای اندک میسر نیست پس ناچار باید به جاده خاکی زد و از راه ناثواب پولی به دست اورد حتی اگر حقی نا حق شود چه باک به هر حال من هم ادم هستم و باید از زندگی لذت ببرم ودر این عرصه هر که زرنگتر باشد برد با اوست بعد دیدم با این دید که من قرار است نابود شوم و کسی هم نیست که مرا باز خواست کند فطریات و اخلاقیات درونیم نمی تواند حریف هوای نفس گردد زیرا الان دیگر هوای نفس حمایت عقل را نیز با خود دارد زیرا عقل به من میگوید این بیمعنی است که من تا وقتی نیازها و ارزوهای خودم هست هیچ دلیلی نیست که به فکر دیگران باشم
خلاصه کمی که دقت کردم دیدم هوای نفس با فراست و زیرکی ابتدا با حربه انسانیت حریف اصلی و قدرتمند خود را که خدا باوری و دین بود را از میدان به در کرده و خود جای خدا نشسته و به هر طرف که بخواهد مرا میکشاند و در این بین فطر ت و ارزشهای انسانی در مقابل این خدای جدید که عقل را نیز به وزارت خود منسوب کرده نشانده شیری بی چنگ و دندان است که هیچ کاری از دست او بر نمی اید زیرا فطرت بدون خدا باوری مانند پرنده ای است که بال او را قیچی کرده باشند
تازه متوجه شدم که به چه دامی افتاده ام و خود سرباز دشمن بوده و خبر نداشتم لذا از انجا که خدا غفار و رحمان و رحیم است و به خوبی میدانست که عمری را در راه او گام برداشته و هیچگاه نسبت به حضرت حق کینه و غرض ورزی نداشته و فقط جرمم جهل بود و عدم شناخت درست حقایق لذا حضرت حق نه تنها به من پشت نکرد بلکه با نور معرفت خود راه را به من نشان داد و مرا از تاریکی جهل به سوی نور معرفت خود هدایت کرد

گرچه حافظ در رنجش زدو پیمان بشکست // لطف او بین که به صلح از در ما باز امد

و تازه متوجه شدم که معنی این بیان چیست که میفرماید :هرکه یک قدم صادقانه به سوی خدا بردارد خدا ده قدم به سوی او می اید

هر دمش سوی من دلسوخته لطفی دگر است /این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
به شکرانه این عنایت عهد کردم تا نفس در سینه دارم در راهش قلم بزنم و در این راه نه چشم براه تاییدم و نه دلنگران انکار فقط زکات لطفش را پرداخت میکنم
لذا تنها توصیه ای که به شما دوست عزیز میتوانم بکنم این است که مدتی با خود خلوت کنید و خود را به زیر ذره بین ببرید تا بتوانی ابتدا بین خود واقعی و هوای نفست تفکیک قائل شوی زیرا تا زمانی که ما نتوانیم بین هوای نفس و خود واقعی تفاوت قایل شویم نمی توانیم راه درست را تشخیص بدهیم و هوای نفس به راحتی میتواند هر سرابی را به چشم ما حقیقت جلوه دهد . در نهایت هر کسی تنها خودش میتواند به فریاد خودش برسد یعنی عنایت خدا به ما بستگی به چگونگی عملکرد و نیت درونی ما دارد .این که بنده این همه روی تزکیه نفس و نفی خود کاذب تاکید دارم به خاطر این است که شما هر خوبی یا بدی که در عالم ببینی نهایتا به نفس فاعل ان بر میگردد و هیچ جنایتی در عالم انجام نمی شود مگر اینکه پشت ان یک خود خواهی و خود بینی نهفته است چه در غالب دین و چه در شکل بی دینی .
البته بنده نمی خواهم بگوییم دینی که الان عرضه میگردد چه در محتوا و چه در شکل اعمال (یعنی به شکل اجباری ) بی اشکال است و همه مسائل به خود ما بر میگردد بنده در پستهای قبلی مکرا تاکید کرده ام که حقیقت دین عقلا باید منطبق با عقل و فطرت سلیم باشد و کاملا منطبق با اخلاق و علم ثابت شده و اگر ما به ظاهر تضادی بین انها ببینیم دلیلش نا اگاهی ما از تفسیر درست دین است و شناخت غیر حقیقی از خدا شناسی و در حال حاضر این نکته بهترین خوراک شیطان یا همان نفس فرصت طلب ماست که بهترین استفاده را از این اب گل الود میبرد یعنی هم با حربه تحجر و تعصب متدینین را به جنایت وادار میکند و هم دین گریزان را با حربه انسانیت به سلاخی خدا باوری و در نهایت همان انسانیت بر می انگیزد و این خود دلیل دیگری بر پیچیدگی و گستره عالم ذهن و روح بشر دارد که در عصر متمدن امروز بسیار کم به ان پرداخته میشود و این عدم اگاهی از لایه های درونی ما باعث میشود تمام پیشرفتهای علمی بشر بر علیه خود او به کار گرفته شود و در مثل حال بشر امروز به کسی میماند که شاخه ای را قطع میکند که خود روی ان نشسته در واقع برای امری زحمت میکشد که به نابودی او کمک میکند .
این که بیان نمودید اگر ما ایات قران را تمثیل بگیریم به این معنی است که قران به ما دروغ گفته . باید عرض کنم از نظر عقلی مطلقا چنین نیست زیرا ان معنی که از تمثیل به مخاطب منتقل میشود عین همان حقیقت واقعی است منتها با شکلی قابل فهم تر حرف شما در صورتی میتواند درست باشد که در حقیقت و تمثیل ما دو معنی متفاوت و مخالف هم استنباط کنیم مثلا در تمثیل نفس اماره به شیطان انچه به مخاطب منتقل میشود وجود یک دشمن حقیقی است که قادر است در عمق و جود ما نفوذ کرده و حتی یک لحضه ما را به حال خود رها نمی کند و نتیجهای که از این وسوسه حاصل میشود گمراهی و نابودی است و شما چه قائل به نفس اماره باشی و چه وجودی به نام شیطان عملا تفاوتی نمی کند در واقع این نوع بیان به مخطبین کمک میکند که مطلب را بهتر و ملموس تر درک کنند زیرا مخاطب ادیان عام است نه خواص و علما بنابر این در این گونه بیان هیچ دروغی محقق نشده
از این که مطلب طولانی شد عذر خواهی میکنم
با سپاس
با درود وسلام خدمت اقا رامین

خدا شناسی در سه سطح کلی قابل بررسی است نخست اثبات وجود خداست دوم درشناخت ذات خداست و سوم ذکر خصوصیان و صفات او
وجود خدا
در این حوزه هیچ تمثیلی وجود ندارد بلکه وجود خدا حقیقی ترین و واقعی ترین وجود است یعنی اگر ما قبول کنیم که خداوند اصل و خالص وجود است تنها خداست که حقیقت دارد و تمام موجودات دیگر جلوه ها و مراتب تشکیکی همان وجود هستند و از خود استقلال ندارند و وجودشان قائم به اوست و دائم در حال تغیر و تحول هستند یعنی ما یک وجود حقیقی و ثابت در کل هستی داریم که ان خداست و تمام موجودات دیگر جلوه های مختلف وجود در مراتب مختلف هستند که در دل این وجود اصلی در حال حرکت و تغییر و تحول هستند واین که اکثرا نمی توانند این حقیقت وجود را به درستی درک کنند به بهره معرفتی و ظرفیت پایین وجودی ما بر میگردد
تو را چنان که توئی هر نظر کجا بیند ///به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

ذات خدا
در این عرصه ما را راهی نیست زیرا ما مخلوق هستیم و او خالق و ما هرگز نمی توانیم به ذات خدا اگاهی یابیم زیرا عقلا از ظرفیت وجودی ما خارج است
صفات خدا
در این عرصه غالبا برای تفهیم صفات خدا گاهی در ادیان از تمثیل استفاده شده مثلا در قران میخوانیم :دست خدا گشاده است یا فرشتگان عرش خدا را حمل می کنند یا کیست که به خدا غرض نیکو دهد و...که هر کدام تمثیل صفاتی از خداست برای افرادی که قابلیت درک مسائل علمی را ندارند همچنین مفاهیمی مثل خشم خدا ،مکر خدا ،رضایت خدا و...نیز نوعی تمثیل خفیف هستند زیرا ما مجبوریم به لحاظ بشر بودن مفاهیم را در غالب درک بشری خود بریزیم و الا تمام این خصوصیات مربوط به انسان است و در مورد خدا صدق نمی کند و همچنین امور اخلاقی که ما در وجود خود احساس میکنیم مصادیق و اشکال ان مربوط به مرتبه انسانی ماست ولی انچه از این امور اخلاقی که ریشه در اصل وجود داردو جوهره این خصوصیات است و قابل انتساب به خدا ذات خوب بودن و نیکی بدون صورت و شکل خاصی است که درک ان برای ما میسر نیست و ما مجبوریم که بگوییم خدا عادل است یا عالم است و انچه ما از این امور درک میکنیم مصادیق این امور است و جوهره و اصل این اموراست که منتسبب به حضرت احدیت است نه مصادیق انسانی ان که درک ان برای ما میسر نیست ولی انچه برای ما مهم است این است که این امور را درک کرده و در همان مصادیق این دنیایی پرورش دهیم تا به مرور معرفت و مرتبه وجودی خود را افزایش دهیم در واقع انچه در این دنیا برای ما حیاتی است درک تمام حقایق نیست بلکه تلاش در پروراندن هر چه بیشتر این محاسن است و این ممکن نیست مگر با تز کیه نفس و نفی خود اگر ما این وظیفه را به خوبی انجام دهیم نظام دقیق هستی خود ما را به مراحل از پیش طراحی شده هدایت خواهدکرد و انچه قابل درک باشد در نهایت برای ما مکشوف خواهد شد پس ما عقلا باید وقت و همت خود را بیشتر صرف اموری کنیم که ما را به کار می اید نه مثلا در اینکه ذات خدا چیست و چراهای بی جوابی که مرتبه وجودی ما قادر به پاسخ به انها نیست .
اما در خصوص انبیا
انچه بنده در خصوص انبیا معتقدم و بارها تکرار کرده ام این است که ان بزرگواران خدا را با تمام وجود دریافته و درک کرده اند ولی چگونگی این ارتباط کاملا درونی و غیر قابل بیان است و این ارتباط یک ارتباط وجودی بوده یعنی از اصل وجود به مرتبه پائین تر وجود افاظه میشده و این کسب فیض کاملا حقیقی بوده نه تمثیلی و توهمی ولی از انجا که این عزیزان بشر بوده و قاعدتا تحت سیطره قوانین بشری دریافت های ایشان در غالب ظرفیت وجودی انها محقق میگشته به عبارتی حقایق عالم معنا بی صورت و کاملا مجرد است و قابلیت این را دارد که با حفظ معنا در هر ظرفیت وجودی ظهور کند در واقع تحقق و ظهور ان حقایق به میزان ظرفیت وجودی و مرتبه گیرندگان ان بستگی دارد و این یک سفره گسترده هستی است که هر کس به وسع خود میتواند از ان بهره بگیرد مثلا ممکن است ظرفیت کسی به اندازه یک لیوان باشد و دیگری به اندازه یک پارچ وهمین طور برو بالا مضاف بر این که این ظرفها میتواند در شکل های مختلف باشد یعنی اگر حقیقت را به اب بیشکل تشبیه کنیم هر کس با ظرف وجودی خود قادر است حجم و شکل خاصی با این اب بدهد بدون اینکه در خصوصیت ان اب در ظرفهای مختلف تفاوت ذاتی ایجاد گردد
بنابر این دیدگاه بنده هرگز این نیست که انبیا تنها مصلحان اجتماعی بوده اند بدون اتصال حقیقی با خدا بلکه معتقدم انان مصلحان اجتماعی هستند که هم خدا را حضورا درک کرده اند و هم حقایقی از عالم بالا دریافت کرده اند و هم در راه ابلاغ این احکام از طرف خدا با امدادهای غیبی به شکل معقولانه و با اسباب همین دنیایی حمایت می شده اند وبرای هر کدام از بیانات دلیل دارم.
اینکه مثلا پیامبر اکرم در ابتدای راه که هیچ امیدی به پیروزی او نبود با چنان ایمان راسخی جان و مال و ابروی خود و طایفه خود را در این راه گذاشت و هرگز دچار تزلزل نشد به خاطر این بود که در وجود خدا و امدادهای او هیچ شکی نداشت این که با صدای بلند و بارها دیگران را به هماوردی قران دعوت کرد نشان از این داشت که میدانست حقایق ان از خودش نیست بلکه از حد و توان او خارج است و خود به خوبی میدانست که این حقایق از طرف خدا به او القا میشود . این که در نهایت وعده خد در مورد نصرت و پیروزی او در مقابل مشرکان و کفار تحقق پیدا کرد دلیل بر امدادهای الاهی است این که علی رغم این همه تبلیغ بر علیه شخصیت او باز او محبوب قلوب انسانهای وارسته است نشان از اتصال او با حضرت احدیت است این که او بعد از به قدرت رسیدن تمایل به دنیا و جاذبه های ان نشان نداد نشان از صداقت او در باورهای ادعا شده است و..
این که بنده تاکید دارم بر اینکه وحی به ان شکل ادعا شده نبوده و حقیقت دین با شریعت متفاوت است و تمام مطالب قران و ادیان از یک سنخ نیستند و بعضی تمثیل و برخی حقیقی هستند به خاطر این است که اگر غیر این باشد ما با یک تناقض اشکار بر میخوریم زیرا ادیان ادعا دارند که هم مطابق با عقل و فطرت هستند هم منطبق با علم و اخلاق و برنامه ای جامع برای سعادت دنیا و اخرت هستند و این چیزی نیست که بتوان از ظاهر سنتی ادیان استنباط کرد و این امری است که برای هر انسان نکته بینی اظهر الشمس است
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا
شما برای تمثیلی نبودن وجود خدا و اثبات وجود خدا سه اصل را مطرح کردید.آیا دلیل قانع کننده ای برای اثبات آنها دارید؟1-وجود خدا:شاید عقلا کسی قبول نکند که خدا حقیقی ترین و واقعی ترین وجود است.2- ذات خدا:شما خودتان اعتراف میکنید که بشر را راهی به ذات خداوند نیست پس چطور آن را بعنوان دلیلی بر وجود خدا و ادعای خود می دانید و انتظار دارید که دیگران هم از ذات خدا پی به وجود خدا ببرند؟3-صفات خدا:شما از کجا مطمئن هستید که خدا دارای چنان صفاتیست؟(دلیل شما این است که چون بشر متصف به صفاتی است،پس حتما خالق او هم این صفات را در حد کمال دارد) در مورد صفات پستی که در وجود هر انسانی هست چه صحبتی دارید؟چطور ممکن است وجودی که سرا سر نیکیست،صفات زشتی را به بندگانش اعطا کند؟(البته به باور شما برای رشد و تکامل انسان امری ضروریست!!!!)کدام عقل و منطق سلیمی این استنباط را قبول میکند؟ شما از کجا مطمئن هستید که پیامبر اسلام با خدا در ارتباط بوده و امداد غیبی هم شده است؟به این دلیل که عاقبت با زحمت و مشقت زیادی توانست دین اسلام را در منطقه ای گسترش دهد و بر اعتقاد خود پا برجا بود؟این دلیل شما کافی نیست.چون اولا جمعیت زیادی در روی زمین هنوز اعتقادات غیر الهی دارند و آنهایی هم که ظاهرا مسلمان هستند به دلیل اجتماع و محیطی است که درآن تولد و پرورش یافته اند.دوما رهبران زیادی در طول تاریخ بوده و هستند (چه حق و چه باطل)که در راه آرمانهای خود تا پای جان مبارزه کردند.

باتشکر
عرض سلام وادب خدمت تمام دوستان گلم.جناب حق گرااگربه طورمنطقی وبادرنظرگرفتن رشدفرهنگ وعلم جوامع به دین نگاه کنیم می فهمیمیم که دین وخداچیزی جزتوهمات انسان های نخستین نیست که هراتفاق طبیعی رومعجزه الهی میدونستندوهرچیزی روبدون عقل وتفکرمی پذیرفتند.به نظرم تنهاچیزی که به دردبشرامروزمیخوره علم وانسانیته.نقاط مثبت دین دربرابرنقاط منفی اون مثل قطره ای است دربرابراقیانوسی پهناور.جالب اینه این امورمثبت رعایت اونادربرابرکفارالزامی نیست.مثلا این‌ که اسلام میگه دزدی نکن ولی حق داری تومیدان جنگ اموال کفارروبرداری وبدزدی وزناشونوبه عنوان برده برداری وبدون این‌که باهاشون اژدواج کنی٬باهاشون نزدیکی کنی.ازطرفی قرآن میگه حق نداری بازنان شوهردارازدواج کنی بعددرادامه همین آیه میگه ولی اشکالی نداره بازنان کافری که درطی جنگ به اسارت بردی نزدیکی کنی.یعنی پیروان هردین خودشونوحق میدونندولی بقیه انسان هارومثل حیوان میدونندوهرظلمی که میخوان درحقشون میکنن.این که گفتی اسلام میگه درهیچ شرایطی دروغ نگوکاملاغلطه برای اثبات
ادعای خودم٬حدیثی ازمحمدرومینویسم
ای علی درسه جادروغ نیکوست:درمیدان جنگ٬وعده به زنان واصلاح بین مردم.(رساعل شیعه جلد12صفحه252)حالامیشه یه جوری جوازدروغ درهنگام اصلاح بین مردم راپذیرفت وقبول کردولی دومورددیگه چی.گلم پس توکه میگی دروغ بده خودت ادعای دروغ نکن خخخ😊😊😊 میدونم الان میگی این حدیث هم دروغه یاتمثیلی هست خخخخ😛😛😊😊جناب حقگراشایدلحن سخنم تندبودببخشیذبنده قصدتوهین نداشتم‌امیدوارم ازمن کینه به دل نگرفته باشید. همچنین غیبت مسلمان حرامه ولی غیبت کافراشکال وگناهی نداره.قبل ازمحمد افرادزیادی بدون این که پیامبرباشن٬باشرافت٬وجدان وانسانیت داشتن مثل کورش کبیر.من بیشترپست های این بخشوخوندم وافرادی مثل انسان٬منصور٬بامنطق وخانم شاه بانودلایل منطقی وقابل قبولی برای اثبات حرف های خودداشتندولی شماحرف هایی میزدی که هیچ مسلمانی قبول نداشت ودلیل قابل قبولی اراءه ندادی ویه مشت چرت وپرت میگی که حرفات غیرمنطقی وغیرقابل قبول هستن.مثلاخانم شاه بانوکلی‌حدیث ازکتب معتبری مثل اصول کافی وبحارالانوارآوردندولی شماتاحدودی لجبازی میکنی ویک دنده هستی.عزیزم منم فکرمی کردم شایداین احادیث غلط باشن ولی منابعی که ایشان احادیث خودراازآن استخراج می کردندروازکتاب خونه امانت گرفتم چخوندم وفهمیدم درست میگن.همچنین شمافکرمی کنی دین باعث پیشرفت ماست واگه دین نباشه مردم هم رونابودمیکنن وهمچنین خوبی درجهان ازبین میره.درپاسخ عرض کنم آیاحیوانی که ازبچش دربرابردشمن مواظبت میکنه وبه بچش شیرمیده آیااین کارهاروواسه اینکه بره بهشت انجام میده؟مگه حیوان هابعدازمدتی نمی میرن ؟پس می فهمیم که حرف شماغلطه.شماگفتی خدابرای اینکه حقایقی روبه مامنتقل کنه ازداستان هایی تمثیلی استفاده میکنه؟حال سؤال من اینه آیاخداانقدربی عرضه وناتوانه که نمیتونه به ماعقل بده تااین حقایق روبفهمیم تامجبورنباشه ازداستان هایی دروغ وتمثیلی استفاده کنه؟مسلمونامیگن خذامشکلات وبدی هاروبه وجودآورذتاماروآزمایش کنه واگه طاقت بیاریم وگناه نکنیم میریم بهشت .به نظرمن اگه جهنمی وجودداشته باشه جای خداهم توجهنمه واونم همان اندازه ای که ماتوجهنم عذاب میکشیم اونم بایدزجربکشه ومجازات بشه تاعدالت برقراربشه.کسی که شرایط انحراف یه نفروفراهم میکنه واون شخص منحرف میشه٬به اندازه همون شخصی که منحرف میشه خطاکاره.برای شفاف شدن موضوع یک مثال می زنم فرض کنیدشخصی دراثربی توجهی هاوبدرفتاری های اطرافیانش معتادمیشه حال سؤالی داشتم آیااگراطرافیان اونوببینیداوناروهمون اندازه که اون معتادخطاکاره٬مقصرنمیدونید؟واوناروسرزنش نمی کنید؟اگرخدایی مهربان وتواناهست چراماانسان هااین قدرمشکلات وبدبختی داریم؟چرامن بایدتوسه سالگی پدرومادرموازدست بدم وباکلی عقده ومشکلات بزرگ بشم؟😥😥😥
بازهم تٱکیدمیکنم هیچ دینی بالاترازانسانیت نیست.
باسلام.

بحث و گفتگوهای زیادی در اینجا در مورد خدا و دین و مذهب صورت گرفت.دوستانی با عقاید و نظرات مختلف و متضاد بحث کردند. هرچند فلسفه خلقت با عقل و منطق بشری جور در نمی آید.ولی با در نظر گرفتن پیچدگی های خارق العاده خلقت و همینطور نظم عجیب و حساب شده ای که در وجود هر جاندار و حتی موجود بی جانی قرار داده شده است،به این نتیجه رسیدم که در پس پرده این جهان بی کران هستی، حتما باید نیرو و توانائی و همچنین فکر عظیمی وجود داشته باشد که از قدرت فهم و درک ما بسیار فراتر است.
با سلام خدمت اقا رامین
ببینید بنده ان سه اصل را برای اثبات تمثیلی بودن یا نبودن خدا بیان نکردم بلکه منظور این بود که ما وقتی از خدا سخن میگوییم باید ابتدا جلوه های مختلف ان را تفکیک کنیم تا خلط مبحث نگردد . سوال شما این بود که ایا خدا هم تمثیلی است یا میتواند باشد ؟
بنده عرض کردم این سوال را از سه جنبه میتوان پاسخ داد
1. در جنبه اول اصل وجود خدا که ایا اصلا وجود خدا حقیقی است یا تمثیلی ؟
جواب بنده این بود وجود خدا حقیقی و واقعی است نه تمثیل و دلیل ان این است که خدا خود وجود محض است و ما در این عالم چیزی حقیقی تر از وجود نداریم اصلا حقیقت داشتن و نداشتن هر چیز به این بر میگردد که ایا دارای هستی هست یا نه وخود هستی با نشانه های ان شناخته میشود که عمده ترین انها داشتن اثر بر امور دیگر است یعنی امری حقیقی و دارای هستی است که بتواند موجب تاثیرات و تغییراتی گردد و البته لزوما لازم نیست که ظاهر و اشکار باشد بلکه همان که دارای اثر باشد میتواند دلالت بر وجود او باشد مثلا نیروی برق یا میدانهای مغناطیسی را ما با چشم نمیبینیم ولی از اثار ان پی به وجود ان میبریم یا مثلا نفس و روح خودیا دیگران را نمی بینیم ولی از اثار انها پی به وجود ان میبریم و ما قبلا مفصلا بیان کردیم که چگونه خود این موجودات هستی وجودشان به واجب الوجود و اصل و خالص وجود منتهی میشود و ما همان وجود اصلی را خدا میدانیم زیرا این وجود هم هستی بخش است هم ازلی ابدی و و فرا زمان و مکان هم یگانه و بی همتا بنابر این ما هیچ امری در عالم حقیقی تر از خدا نداریم و اساسا هر امری در عالم ، هستی و واقعی بودن موقت خود را از اصل وجود میگیرد زیرا ماهیات تا زمانی که وجود به انها زمینه نشده باشد تنها یک توهم و خیال هستند و این وجود است که به انها تحقق خارجی میبخشد بنابر این اصل وجود و ذات خدا حققی تر از هر حقیقتی است و تمثیل در ان راه ندارد البته ما میتوانیم برای درک بهتر ان از تمثیل استفاده کنیم چنانچه خود من از اب یا نور استفاده کرده ام و در اینجا بحث چیز دیگری است و ان اینکه اصلا خود خدا حقیقتی موجود است یا یک تمثیل و وجودی تخیلی ؟که عرض شد به این دلایل خدا حقیقت و واقعیت محض است که هر چیزی در عالم وجود خارجی خود را از خدا میگیر د (حقیقتا نه مجازا )
اما این که فرمودید شاید کسی این اصول را نپذیرد این نپذیرفتن باید با دلیل باشد اگر دلیلی داشته باشد حرف او درست است ولی اگر بیدلیل رد کند این تنها لجاج وعناد محسوب میشود و تنها به خود زیان رسانده و کسی هم اجبار نکرده که حتما قبول کند
2.ذات خدا
در این جنبه از وجود خدا که به ذات و چگونگی او اشاره دارد عرض شد که اساسا ما را راهی به شناخت ان نیست زیرا وجود ما جلوه و مرتبه نازلی از اصل وجود است که نمیتوانیم تمامیت و خالص وجود را درک کنیم و این کاملا منطقی است که ما وقتی به جزئیات امری احاطه نداریم و اساسا خارج از توان ماست نمی توانیم اظهار نظر کنیم مثلا ما هرگز توقع نداریم یک کودک وزنه 500کیلوئی را بلند کند زیرا ما به خوبی میدانیم که این توقع خارج از ظرفیت و توانایی ان کودک است یا ما از یک حیوان توقع نداریم که معادلات ریاضی را حل کند زیرا این عمل خارج از ظرفیت و توانایی ان حیوان است.
اما این که فرمودید اگر قابل شناخت نیست شما چطور ان را دلیلی برای تمثیلی نبودن ان عنوان کردید ؟
بنده این امر را دلیلی قرار نداده ام فقط جهت اطلاع اشاره کردم که شناخت به این جنبه از وجود خدا عقلا ممکن نیست وما برای پاسخ به سوال شما تنها میتوانیم به چنبه اصل وجود خدا و صفات قابل تصور برای ان بپردازیم در واقع اینجا من فقط یک تقسیم بندی انجام دادم که مشخص شود ما در مورد کدام جبنه از و جود خدا صحبت میکنیم و باز تاکید میکنم تمام استدلالات بنده در خصوص اثبات خدا اشاره به اصل وجود اوست نه چگونگی ذات او زیرا در ابتدا به ساکن ما وقتی میخواهیم وجودی را اثبات کنیم به چگونگی ذات ان کار نداریم بلکه میخواهیم بدانیم که اصلا چنین موجودی تحقق خارجی دارد یا خیر ؟ مثلا در یک اتاق در بسته بین ما نزاع است که ایا کسی در ان خانه هست یا خیر وهر کسی دلیلی می اورد مبنی بر وجود یا عدم وجود شخصی در ان خانه و ما در این مرحله به خصوصیات ان فرد کاری نداریم بلکه از اصل وجود یا عدم ان صحبت میکنیم
3. صفات خدا
چنان چه عرض شد ما ابتدا وجود خدا را اثبات کرده سپس وجود صفات ممکن را برای او اثبات میکنیم و استدلال بنده این بود که چون وجود ما بر گرفته از اصل وجود است لذا خصوصیات مندرج در ان ذات نیز منسوب به خداست منتها از ان جا که وجود ما در مرتبه نازلی قرار دارد و وجود او در اوج کمال لذا به همان تناسب وجود ارزشهای انسانی مندرج در وجود ما نیز نشان از نزول صفات خدا در مرتبه انسانی است بنابر این ما اوج و کمال مطلق این ارزشهای انسانی را میتوانیم به اصل و جود که همان خداست منتصب کنیم .
اما در مورد صفت زشت و تمایلات غیر انسانی در وجود انسان
اگر خاطرتان باشد بنده عرض کردم که کل هستی مراتب وجود است لذا ما مرتبه مواد و حیوانات را نیز مرتبه ای از جلوه وجود خدا میدانیم که ما در هر مرتبه شاهد قوانین مربوط به ان عالم را داریم مثلا در عالم مواد هر عنصری تمایل دارد شکل ظاهری و خصوصیا ت خود را حفظ کند ودر مقابل عوامل خارجی مقاومت میکند ولی اگر ان عامل قدرت بیشتری داشته باشد مقهور او شده و تغیر شکل میدهد . در عالم نباتات (گیاهان )نیز که مرتبه تکامل یافته مواد است ما شاهد قوانین خاص خود هستیم ودر مرتبه بالاتر عالم حیوانات است که عامل خود اگاهی و شعور توسعه یافته و حیوانات قادر به کارهایی هستند که گیاهان ان توانایی را ندارند و سپس به انسان میرسیم که تکامل یافته ترین موجود شناخته شده است که هم دارای قابلیتها و امیال و غرایض حیوانات است و هم چنان چه عرض شد دارای صفات برجسته غیر مادی است که عرض شد این صفات مرتبه نازل صفات اصل وجود است و اتفاقا همین عامل به اضافه نیروی تعقل فصل و جدا کننده انسان و حیوان است بنابر این انسان با توجه به این که دارای اختیار است که کدام یک از این دو گرایش را بپذیرد موجودی استثنایی و خدا گونه است زیرا قادر است هم به لحاظ عقلی در عرصه مادیت دست به خلق مصنوعات بزند و هم در عرصه معرفت قادر است موجودی ملکوتی (انسانی فراتر از انسان بالفعل موجود )یا شیطانی(انسانی بسیار پست تر از همین انسان بالفعل و معمولی )خلق کند .
اما در مورد اتصاف این صفات به خدا
در مورد حیوانات، نباتات و جمادات از نظر عقلی اعمال انها در طول اراده خداوند است یعنی اعمال انها به ظاهر عمل این موجودات است ولی در مرتبه بالاتر چون تمامیت و جود انها و غرایض مندرج در ان مربوط به خداست لذا اعمال انها در حقیقت منتسب به خداست زیرا انها از خود چیزی ندارند درست مانند یک رباط که توسط یک انسان ساخته شده و با برنامه خاصی عمل میکند و ما به ظاهر میبینیم که ان رباط اعمالی را انجام میدهد و لی در سطح بالاتر این سازنده است که تمام این مقدمات را انجام داده پس فاعل اصلی سازنده است نه رباط بنابر این ما وقتی میبینیم که یک حیوان درنده حیوان دیگر را پاره میکند ان حیوان هیچ عمل بدی انجام نداده زیرا او بر اساس غریضه خود عمل میکند و در عالم ذهن ان حیوان خوب وبد معنا ندارد بلکه این بود و نبود و حفظ حیات است که معنی دارد بنابر این در مراتب وجودی قبل از انسان اصلا خوب و بد معنا ندارد چون درک نمی شود .
اما انسان اگر همان اعمال حیوانات را انجام دهد غیر اخلاقی به حساب میاید زیرا نفس و روح اصلی او متصف به اصل وجود است که کمال و علم و درک مطلق است لذا از انجا که این امور حیوانی منافی ان ارزشهای انسانی است و در واقع فرمانده و سکان دار اصلی انسان وجود و روح اوست که در مرتبه بالاتر از حیوانیت قرار دارد این طبیعی است که حیوانیت که مرتبه نازل وجود است باید تابع انسانیت گردد نه برعکس چون اگر قرار بود انسان همان اعمال حیوانات را انجام دهد که اصلا چرا باید ان صفات انسانی در وجود ما نهفته میشد پس غایت وجود و هدف وجود انسان فاصله گرفتن از عالم حیوانیت است و رسیدن به کمال انسانی است که نطفه ان در وجود ما نهفته است واین کمال میسر نمیشود مگر با گذر از مرحله حیوانیت و طبیعت مادی

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون ///کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد

ولی این روح یک روح خام و پرداخت نشده است به عبارتی یک وجود بالقوه است که باید به فعلیت برسد و در سلسله مراتب هستی مرتبه قبل از مجردات و کمالات مطلق عالم حیوانات است که قواعد خاص خود را دارد یعنی تمایل به حفظ خوداز طریق تعرض به موجودات دیگر است به عبارتی خاصیت اصلی عالم حیوانیت منیت و حفظ خود و تنازع بقا و بقا اطلح و قوی تر است لذا تعرض به موجودات دیگر برای حفظ خود امری حیاتی و عادی است ولی وقتی این عالم با عالم روحانیت که مختص کمالات بالاتر است ادغام میشود در گیری و نزاع درونی بین دو مرتبه وجودی شروع میشود که عرصه این نزاع در وجود و ضمیر انسان است واین نقطه شروعی است برای خالقیت بشر یعنی در این عرصه و دنیای استثنایی این بشر است که خالق است نه خدا لذا تمام اعمال که بشر انجام میدهد چه خوب و چه بد خلق اوست نه خدا زیرا دراینجا پای اختیار در بین است نه غریضه ما در مورد حیوانات میتوانیم بگوییم که تماما اعمال انها نتسب به خداست زیرا انها قادر به انتخابی خلاف سرشت خود نیستند ولی در مورد انسان فرق میکند او خود انتخاب میکند و میتواند حتی وجود خدای خود را منکر شود و اعمال مورد نظر خود را انجام دهد پس او خود خالق است . اما اگر شما بگویی که اسباب این انحرافات در وجود او نهفته است که حاصل خلقت خداوند است زمانی حرف شما درست است که ابزار خنثی کردن ان تمایلات در اختیار او نباشد و او عملا نتواند بر خلاف ان خاسته ها عمل کند ولی ما میبینیم که انسان هم عقل دارد و هم فطرت خدایی که او را به خوبی ها دعوت میکند و هم و جدان و نفس لوامه که او را بعد از هر گناه سرزنش میکند و او را دعوت به بازگشت میکند و همچنین انبیا و حکماو خیر اندیشان در مراتب مختلف بوده اند که در هر جامعه و هر قبیله ای ما را تذکر داده و به راه درست هدایت کرده اند و فطرت ما را بیدار کرده و انحرافات ان را به ما گوشزد کرده اند بنابر این ما هیچ عذر و بهانه ای برای توجیه اعمل خود نداریم و حقیقت این است که این بشر است که خالق زشتی ها در عالم امکان است نه خدا و این را هر شخص خطاکاری وقتی به وجدان خود رجوع کند به خوبی درک میکند زیرا ما وقتی عملی را انجام میدهیم مرتب خود را سرزنش میکنیم که ای کاش این کار را نمی کردم واین توبیخ درونی نشان از ان دارد که ما میتوانستیم ان کار را انجام ندهیم و اجباری در کار نبوده زیرا ما در امری که مجبور باشیم خود را سرزنش نمی کنیم بلکه دیگران را مسئول میدانیم
در مورد پیامبر اکرم
استدلال بنده در صحت ادعای پیامبر مبنی بر نبوت ایشان تنها موفقیت ایشان و حمایت و مقبولیت ایشان در زمان خود و تمام اعصار نیست هر چند این نیز دلیلی موجه است و لی کافی نیست زیرا چنانکه خود شما اشاره کردید هستند کسانی که نبی نبوده ولی طرفداران زیادی داشته که به خاطر هدفی مشکلات را پشت سر گذرانده اند
استدلال اصلی بنده مبنی بر نبوت ایشان محتوای قران است که در عین داشتن ظاهری ساده و به ظاهر متناقض نما در باطن ان اسرار بیشماری نهفته است که با باطن ادیان دیگر و حتی مکاتب غیر الاهی ولی حق گرای دیگر نیز کاملا هم سو است
همچنین تشکیکی بودن این حقایق که هر کس به فرا خور درک و فهم خود میتواند از ان بهره بگیرد خاصیتی که ما در کتب بشری سراق نداریم زیرا کتب بشری معمولا مخاطب خاص خود را دارند مثلا از یک کتاب تخصصی و سطح بالا افراد عادی نمی توانند استفاده کنند و کتب معمولی و سطح پایین برای افراد دانشمند حرفی برای گفتند ندارد
علت دیگر که از نظر خودم یقینی تر است یک تجربه شخصی و درونی است که قابل بیان نیست و تنها برای خودم قابل استناد است و در واقع یقین بنده بیشتر متکی به ان امر است البته این نکته را به عنوان استدلال بیان نکردم زیرا عقلا امور درونی قابل استناد و استدلال نیستند بلکه تنها در جواب شما که گفتید از کجا یقین به نبوت ایشان داری عرض کردم اما اینکه شما و دیگران از کجا باید به نبوت ایشان ایمان بیاوری باید عرض کنم ایمان یک امر شخصی است و هر کسی خود باید به این نکته برسد و تلاش بنده در همین راستاست که اگر کسی واقعا دنبال مطلوب خویش است بتواند با ذهنی بازتر تصمیم بگیرد و اولین قدم ان است که قران را با توجه و دقت بالامطالعه کند و مطمعنا اگر فرد تیز بینی باشد با تعارضات علمی واخلاقی مواجه میشود و تمام سعی بنده این است که علت این تعارضات را به گونه ای منطقی بیان کنم که در کل ریشه این تعارضات به چند علت بر میگردد که بنده مفصلا در پستهای قبلی ذکر کردم و معتقدم اگر کسی عناد نداشته باشد و در عین حال مطلب را به درستی درک کرده باشد تمام تعارضات عقلی ،علمی و اخلاقی موجود برای او قابل حل است همچنان که برای خود من حل شد البته این نظر من است و نهایت هر کسی خوش باید راه خود را انتخاب کند و هیچ اجباری در امور اعتقادی نیست و وظیفه بنده و دیگران که در این عرصه فعالیت میکنند تنها اطلاع رسانی و باز کردن ابعاد مسئله است و هیچ کس نمی تواند کسی را مجبور به پذیرش عقیده و دیدگاهی کند و سنت خدا نیز بر این حقیقت است چنان که بارها قران می فرماید اگر خدا میخواست همه را به اجبار یکتا پرست میکرد ولی مشیت خدا بر این قرار نگرفته و بشر مختار است که خود انتخاب کند
با سپاس
عرض سلام خدمت اقا امید

کل مطالب شما دقیقا همان مطالبی است که قبلا اقای انسان حقیقت جو و اقای با منطق بیان کردند لذا جواب شما هم همان است که به این عزیزان بیان شد یعنی در خصوص دین بده به کرار علت این تعرضات را بیان کرده ام اگر از قبل این مباحث را دنبال میکنید که باید استدلالات بنده را دیده باشی و اگر ندیدی که پیشنهاد میکنم ابتدا ان مطالب را مطالعه بفرمایید اما اگر مطالعه کرده و همچون دوستان همفکرتان اسرار بر عقیده خود دارید عقیده تان برای خودتان محترم است و بنده فایده ای در بحث با شما نمیبینم (مگر اینکه دلیل منطقی و موجه ای بر رد مبانی مورد احتجاج بنده داشته باشی )چون شما از قبل نسخه را پیچیده و مطمعنا ادامه بحث تنها بر اصرار شما بر عقیده تان منجر میشود و این چیزی نیست که بنده طالب ان باشم لذا در حوزه دین بحث با شما را بیشتر مضر میدانم تا مفید .
تنها یک نکته جدید در بیانات شما بود که اشاره کردی این که حیوانات از فرزند خود مراقبت میکنند به این دلیل نیست که میخواهند به بهشت بروند و...
ببینید حس فرزند دوستی یک غریضه فطری است که بین انسان و حیوان مشترک است و دلیل ان هم این است که این حس لازمه حفظ حیات است زیرا اگر این حس نباشد نسل موجودات منقرض خواهد شد و این خود به تنهایی حکایت از یک نظم دقیق و حساب شده در نظام هستی است و اصلا بار اخلاقی ندارد و مربوط به بحث اخلاقیات نمی شود زیرا بدترین انسانها نیز نسبت به فرزندان خود احساس مسئولیت کرده و به انها رئوف هستند و لقمه خود را در دهان فرزندانشان قرار میدهند. این عمل وقتی بار اخلاقی پیدا میکند که ما نسبت به بچه دیگران نیز همان حس را داشته باشیم ایا شما دیده ای که حیوان درنده گرسنه ای به فرزند حیوانات دیگر رحم کند یا انسان بدی به فرزندان دیگران هم به چشم فرزند خود نگاه کند؟
اما در خصوص وجود یا عدم وجود خدا و متعاقب ان اخلاق منهای خدا شما ابتدا باید برای اثبات ادعای خود دلیلی بر عدم وجود خدا اقامه کنی یا دلایل ما را با دلیل رد کنی
و این خود در چند سطح قابل بررسی است که ایا شما اساسا خالق داشتن هستی را منکر هستی؟ یا وجود خالق را منکر نیستی ولی برای او صفات مشخص و قابل توصیفی قائل نیستی ؟ ویا اینکه به وجود خدا قائل هستی ولی خدای ادیان را قبول نداری والبته شما باید برای هر دیدگاهی دلایل خاص خود را بیاوری
ودر نهایت شما باید برای اثبات انسانیت درونی خود و این که چرا ما را به ان فرا میخوانی دلیل اقامه کنی و اینکه چه ضمانت و پشت گرمی هست که بشر به انسانیت پایبند باشد ؟
با سپاس
سلام آقای حقگرا.فک کنم ازدست من ناراحت باشیدمعذرت میخوام.من قصدتوهین به شمارونداشتم.شایدبعضی ازدوستان فکزکنندمن جناب بامنطق یاحقیقت جوهستم٬عرض کنم من هیچ آشنایی ورابطه ای باآن عزیزان نداشته وندارم.من بخشی ازمطالب این سایت روخوندم وشخصی به اسم معین پاسخ های منطقی ومناسبی داشتندوبنده پاسخ بعضی ازسؤالاموازپاسخ های ایشان گرفتم.امابنده سؤالات وشیبهات فراوانی دارم.واقعاشایدمن اشتباه کنم واقعانمیدانم.سعی میکنم بیشترمطالعه کنم.شایدمن مغرورباشم.به احتمال زیادبنده دیگردراین سایت پست نخواهم گذاشت ولی علاقه مندم مطالب این سایت رودنبال می کنم.درپایان جناب حقگراازشماودیگردوستان عذرخواهی می کنم.برادرعزیزامیدوارم ازمن ناراحت نباشم.ازشمامیخوام اگرمنابع مفیدی برای مطالغات بنده می شناسیدمعرفی کنید.امیدوارم همه دوستان همیشه شاد٬موفق وسربلندباشید.
عرض سلام و ادب خدمت اقا امید
فکر کنم مقصودم را بد منتقل کردم من هرگز از دست شما ناراحت نشدم زیرا دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد همچنین من نگفتم که شما شاید شخص خاصی باشی بلکه منظورم این بود چون محتوای پست شما شبیه دیدگاه ان عزیزان است ادامه بحث در ان فاز تکرار مباحث گذشته خواهد بود و ثمری نخواهد داشت و بهتر است بحث در مسیری قرار گیرد که مطالب جدیدی از دو طرف بیان شود .
اما در خصوص پپشنهاد مطالعه اگر لایق بدانید بنده در خصوص اشنایی بهتر با امیزه های اسلامی اگر واقعا راغب هستید به شما مطالعه محققانه نهج البلاغه(خصوصا بخشهای مربوط به خداشناسی و صفات متقیان و جایگاه دنیا ) و دعاهای منتسب به ایشان را توصیه میکنم
همچنین بنده نیز متعجبم چرا هیچ کدام از دوستان مذهبی مانند اقا معین و اقا محمد و ...در مباحث شرکت نمی کنند در صورتی که قبلا مشارکت بیشتری داشتند بنده نیز چون شما دوست دارم عزیزان متدین نیز در مباحث فعالیت بیشتری داشته باشندو از دیدگاههای ایشان استفاده شود .
در پایان خودم ،شما و همه دوستان را به تفکر و تزکیه نفس دعوت میکنم زیرا از این دو گوهر با ارزش تر در عالم امکان نیافتم زیرا هر چه بخواهیم با این دو خواهیم یافت .
در پناه حق باشید
با سپاس
عرض ادب خدمت همه دوستان

من هم این شبهه رو که امید ممکنه من باشم رو قویا رد میکنم ضمن اینکه بنده هم هیچ نسبتی با نفرات قبلی که مخالف مینوشتن نظیر اقای حقیقتجو یا انسان ندارم. ولی من هم مطالب رو هر ازگاهی دنبال میکنم و منتظرم کسی بیاد یه مطلب جدیدی ارائه بده. سعی میکنم اگه ایندفه خاستم مطلبی بنویسم با حوصله و ادب بیشتر همراه باشه تا دوستان متدین ما ازرده خاطر نشوند ولی متقابلا امیدوارم که افراد مقابل هم ادب رو رعایت کنن و از بکار بردن الفاظی نظیر حیوون و جاسوس خودداری کنند
برای یک عده ای ممکنه این سوال پیش بیاد که چرا افرادی که مخالفند اینقد زود مابحث رو رها میکنن باید عرض کنم که دلیلش اینه که میترسن مشکلی براشون پیش بیاد و واقعا هم این ترس بجاست. من یکی از کامنتهای اقای امید رو که خوندم واقعا تنم لرزید ایشون خیلی تند رفتن و میخاستم بیام بهشون بگم مواظب باش و سعی کن مودبانه تر بنویسی که مشکلی پیشامد نکنه.
جناب امید عزیز من کاملا اون حرفایی رو که در مورد پوچی زده بودی را با گوشت و استخوونم درک کردم. واقعا میفهمم چی میگی و چقدر سخته. باور کن وقتی کامتتو خوندم بی اختیار زدم زیر گریه چون یاد روزای سخت خودم افتادم که این بحران روحی رو داشتم الانم که دارم مینویسم به جون عزیزترین کسانم اشکم سرازیر شده... برای افرادی نظیر منو شما که روزگاری عاشق سینه چاک خدا و پیامبر و فرزندانش بودیم خیلی سخته که یه دفه ببینی همه اینا حبابی بوده که ترکیده. ناخوداگاه انسان به پوچی مطلق میرسه. منو و شما با افرادی که کلا با تفکر لائیک بزرگ شدند فرق داریم. ما وقتی به لائیکی میرسیم برامون تحمل زندگی مشکل و سخت میشه. خود من دو سه سال مثل دیوونه ها بودم. به هر دری زدم و به هر جایی رفتم تا شاید یه روزنه امیدی پیدا بشه و یکی بهم بگه همون رویاهایی که باهاش بزرگ شدی واقعی هستن. دنبال یکی بودم که واقعا بهم ثابت کنه خدا هست به این دلایل... ولی هرچه گشتم گمراهتر شدم. برام عقده شده بود که چرا بهترین سالهای زندگیمو که میتونستم بهترین لذتها رو داشته باشم رو هدر دادم و خاستم باقی عمرم رو با لذتهای دنیایی بگذرونم ولی نمیشه کسی که سالها با اون تفکر بزرگ شده و زندگی کرده خودش رو یک شبه رها کنه.
اینارو میگم تا برای برخی دوستان این توهمات که امثال ما دنبال کینه جویی هستیم و یا مغرضانه مطلب مینویسیم یا مثلا از اسرائیل پول گرفتیم تا جوونای مملکت رو گمراه کنیم در بیاند.
یکی دیگه از دوستان نوشته بود که ما داریم از اسرایئل پول میگیریم خاستم بیام چندتا حرف ریز و ردشت بارش کنم ولی جلوی خودمو گرفتم. نوشته بود مگه ماها کار زندگی نداریم که میایم اینجا علیه دین اسلام مطلب مینویسیم پس لابد اسرائیل داره پول امرار معاش مارو میده که ما با فراغ بال در حال اسلام ستیزی هستیم. این تفکرات اعصابمو بهم میریزه. این ادم اینقد حالیش نیس که ما داریم برای چالش ذهن خودمون مینویسیم و همه چی رو با پول مقایسه میکنه. من خودم حاضرم خدا برام ثابت بشه و تمام زندگیمو در فقر و فلاکت زندگی کنم. به شرطی که با عقل و علم ثابت بشه نه با شعر و فلسفه.
باور کنید وقتی یکی از دوستان موافق میاد جواب من یا سایر مخالفان رو درست و حسابی میده حتی اگه صد درصد با حرفش موافق نباشم و فقط 40درصد از استدلالشو بپذیرم خیلی خوشال میشم. درسته بعضی وقتا از کوره در میرم و حرفایی علیه اسلام میزنم ولی بازم تهش امیدوارم یکی بیاد و جوابمو دندان شکن بده ولی واقعا میگم که بدون تعصب و غرضورزی همچین جوابهایی تا بحال داده نشده یا خیلی کم بوده.
دوست عزیز امیدجان ناراحت و نامید نباش و بازم دنبال سوالاتت بگرد کاری که من همچنان دارم انجام میدم. اگه هم به جواب نرسیدی انسانیت رو سرلوحه زندگیت قرار بده. کاری نداشته باش که خدا هست یا نیست. تو انسان باش و سعی کن به کسی ظلم نکنی و کسی رو نرنجونی و دلی رو نشکونی. مطمئنم اگه خدایی وجود داشته باشه بخاطر همین انسانیتت هم که شده هواتو داره و به این حرفای اخوندا که کسی که مسلمان نباشه یا کسی که حب علی رو نداره به بهشت نمیره توجه نکن. اینا یه مشت خیالات که فقط توی ذهن بیمار اونا یافت میشه. خدایی که اگه وجودد داشته باشه اونقد انصاف داره که بخاطر باور یا عدم باور یه فرد یا گروه یا عقیده، تمام اعمال نیک و خوب شمارو ندیده نگیره و شمارو به جهنم بسپره. مگه میشه کسی که تمام عمرش ازارش به کسی نرسیده و به همه نیکی و محبت کرده رو بخاطر اینکه مثلا حب علی رو نداشته بفرسته به جهنم ولی ادمی رو که به ظاهر حب علی رو داره و صبح تاشب در حال دزدی و اختلاس و توهین و تهمته رو ببره به بهشت. هرگز و ابدا.
در اخر هم برات ارزوی موفقیت میکنم. ببخشید قصد نصیحت کردن شمارو نداشتم خاستم تجربیاتمو که فک میکنم به دردت میخوره بهت منتقل کرده باشم. من خودم فعلا این رویه رو بکار بستم و واقعا هم توی این چندسال به کسی نه ازاری رسوندم نه دلی رو شکوندم و نه افترایی بستم. شاید دلیلش این بوده که خاستم این خلا خدارو با چیزای دیگه ای پر کنم که ارام بخش روح اشفتم باشه و این نقیصه رو تاحدودی جبران کرده باشم

بازهم از تمام مسلمونا و خداباورایی که این مدت با مطالبم رنجودمشون بویژه جناب حق گرا که توی این افرادی که توی این چندسال باهاشون مباحثه کردن سعه صبر بیشتری داشتن عذر میخام و طلب بخشایش دارم.

به امید اشکار شدن حقیقت واقعی و متجلی شدن انسانیت و منطق در جوامع بشری
عرض سلام خدمت کلیه دوستان

یکی از نکاتی که بنده خیلی روی ان مصر هستم اثبات این نکته است که خدا یک موجود انسان وار نیست و این انسان وار نبودن تنها به معنی این نیست که خدا موجودی از نظر شمایل و ظاهر مانند انسان نیست بلکه به طور کلی از نظر دنیایی درونی و تمام چهار چوب های ذهنی و تفکری با انسان متفاوت است هر چند در باطن و جوهره انسانیت تشابهاتی با خالق هستی وجود دارد ولی نه به انگونه که ما خدا را قیاس از خود بگیریم و اگر بخواهم این را تشبیه و ملموس کنم میتوان به شباهت و تفاوت بین انسان متعالی و یک گیاه ساده اشاره کنم که هر دو دارای نوعی وجود هستند که نوعی حیات دارند و به لحاظ اینکه هر دو وجود دارند در اصل وجود دارای تشابهاتی باهم هستند ولی از نظر خود اگاهی و معرفت و خالقیت بسیار با هم متفاوت هستند و نمیتوان حیات و وجود انها را در یک حد دانست و حکم هر کدام را بر دیگری جاری کرد .
بنابر این در مرتبه وجود انسان و اصل وجود که خالق حقیقی وجود ماست تفاوت بسیار است و بین این دو مرتبه وجودی با وجود شباهتها تفاوت مرتبه ای بسیار است که مانع از ان میشود که ما بتوانیم درک درست و حقیقی از ان ذات احدیت داشته باشیم ولی این دلیل نمیشود که از درک او به کلی نا امید شویم و بارها به اشکال مختلف بیان کردم که تنها راه درک خدا بارور کردن انسانیت در وجودمان است زیرا تنها وجه مشترک ملموس بین ما همین ارزشهای درونی است لذا بنده بین انسانیت (به معنی هر انچه خوبی که برای ما قابل درک باشد ) و خدا در ذات و جوهره هیچ تفاوت و دویتی نمی بینم و معتقدم هر جا عملی انسانی به ظهور میرسد خدا همان جا ست وقتی ما از اجرای عدالت به وجد می اییم ،وقتی از عملی ظالمانه به خشم می اییم ،وقتی از مظلومیت و دردمندی انسانی اشک در چشمانمان سرازیر میشود،وقتی جهل مردم بر ماسخت میاید ،وقتی از بذل جان و مال خود در راه تحقق امور انسانی احساس لذت معنوی میکنیم ،و.....در تمام این حالات این وجود خداست که در وجود ما جلو گر است و هیچ فرقی نمی کند که ما اسم این حالات را چه بنامیم مهم این است که در حقیقت خدای واقعی در بعد معنوی در مرتبه وجودی ما چنین ظهور پیدا میکند همچنان که در ابعاد دیگر افرینش مانند نظم و قوانین پیچیده هستی وزیباییهای طبیعت نیز این جلوهای دیگر خداست که ظهور پیدا میکند .
بنابر این وقتی به نام خدا و تحت لوای دین او اعمال خلاف انسانی صورت میگیرد دیگر این خدا نیست که ظهور دارد بلکه این شیطان و هوای نفس ماست که در لباس خدا جولان میدهد در واقع اینجا این گرگ است که در لباس میش ظهور کرده .
بنابر این بنده را ایمان راسخ است که عاملان به انسانیت به ظاهر معتقد به هر مسلکی باشند حق گرایان واقعی هستند حتی اگر خودشان منکر خدا باشند و خدا پرستان ظاهری که اعمالشان منافی با انسانیت (به معنی عام هر انچه خوبی که قابل درک باشد )باشد دشمنان خدا هستند و خدای واقعی انها شیطان و هوای نفس است و اینکه خود را به ظاهر خدا پرست جلوه بدهند در باطن وذات درونی انها تغییری حاصل نمی شود به عبارتی حضرت حق با درون ما کار دارد نه ظاهر و ادعای ما
ما برون را ننگریم و قال را ///ما درون را بنگریم و حال را
ودر نهایت هرکسی ان درود عاقبت کار که کشت
زیرا در عالم معنا کسی را یارای دغل کاری و فریب نیست و باطن همه عیان میشود یعنی اصلا نیازی به ادعا نیست زیرا مرتبه وجودی هر کسی خود گویای همه چیز است لذا وقتی در قران برای ما تمثیل میکند که در قیامت تمام اعضاء و جوارح ما بر علیه ما شهادت میدهند به این معنی است که در انجا با ادعای ما کار ندارند بلکه این مجموعه وجود ماست که به زبان گویا حد و اندازه ما را مشخص میکنددر واقع انجا ان عطر است که خود باید ببوید نه انکه عطار ادعا بکند .
پس به هوش باشیم که از فرصتی که در دست داریم نهایت استفاده را ببریم و با عقل و درایت تشخیص بدهیم که کدام راه و کدام عمل در نهایت به سود واقعی ماست و تشخیص بدهیم که کمال واقعی ما در چیست ؟
و ای کاش همه میفهمیدند که دین داری و خدا پرستی که باید دقیقا مطابق با خوب بودن باشد یک تکلیف نیست بلکه یک حق است که باید طلب شودو اگر ما این حق را نجوییم مسلما زیان کار ترین موجود خواهیم بود زیرا به اختیار خود نیستی را به هستی ترجیح داده و در ان گام هماده ایم
با سپاس
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۴ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب خدمت تمامی دوستان.جناب حق گرابراساس اعتقاد٬علماء٬قرآن واکثرمسلمین بعدازرحلت پیامبرشما٬دیگراحکام ودستورات دینی تعقیرنمی کندبرحکم وروش انجام آن هابرطبق آخرین حکم بیان شده توسط پیامبردرموردهریک ازدستورات واحکام دینی است.یکی ازاستدلال هایی که بنده دراین مورددارم براساس آیه ای ازقرآن است که می گوید:ای کسانی که ایمان آورده اید٬ازخدا٬پیامبروصاحبان امرخوداطاعت کنیدواگردرچیزی نزاع واختلاف کردید٬آن رابه خداوپیامبربسپاریدکه سرانجام نیکویی داردوعاقبت آن بهتراست.براساس این آیه وتفسیری که علماء ازآن دارنددرهمه اعصاروملل بایدحکم ودستورخدا(قرآن)وپیامبر(سنت پیامبر)یگانه مرجع مورداستفاده مسلمانان است وابایدسنت پیامبروقرآن رابه عنوان مرجع حل اختلافات ونزاع خودقراردهند.دوست عزیزدیدگاه شمامبنی برامکان تعقیراحکام دینی بااین حقیقت که اسلام آخرین وکامل ترین دین است تناقض آشکاری دارد.جناب حقگرادوست عزیزم دیدگاه شماباقرآن٬اهل بیت واکثرمسلمانان۱۸۰درجه متفاوت است.دقت کنیدکه برای نقدوبرسی یک دین بایدبه دیدگاه پیشوایان واکثرپیروان آن دین دقت کردنه دیذگاه افرادی اندک وانگشت شمار.جناب حقگراازشماخواهش می کنم اگرموردی رامیشناسیدکه اعمه برخلاف قرآن عمل کرده باشندیاجوازعدم تبعیت درموردی ازاحکام الهی راداده باشندرامعرفی می کنند.عاجزانه ازشماتمنامی کنم حدیثی دراین موردبیان کنیدتابنده ازاین ادعای خودکه دستورات اسلام قابل تعقیراست دست بردارم.نکته دیگری که میخوام بگم اینه که متٱسفانه جناب عالی قصه های قرآن٬سرگذشت ومعجزات پیامبران٬شیطان٬قصه آدم وحواوفرشتگان روتمثیلی میدونید٬اینوبدونیدکه خدابرهرکاری قادراست ومی تواندمعجزاتی خارق العاده انجام دهدمثل زنده نگه داشتن یونس سه شبانه روزدرشکم نهنگ همچنین عقل انسان ازدرک بسیاری ازامورعاجزاست.جناب حقگراشمامنکرداستان هایی هستی که حتی درکتب مقدس ماآمده ومامسیحیان هم به آن هااعتقادداریم.به نظرم این دیدگاه شمامناسب نیست.سؤال دیگری که ازشمادارم این است که بافرض جناب عالی مبنی برتمثیلی بودن فرشتگان ٬به طورمختصرتوضیح دهیدکه دستورات الهی و وحی چگونه به پیامبران میرسید؟بایدواسطه ای بین خداوانبیاء که مثل انسان هستندباشدتادستورات الهی به مابرسد.عاجزانه ازشماتمنادارم که به همه سؤالات این پستم پاسخ دهید.
امیدوارم مقصودخودرابه خوبی منتقل کرده باشم.
باسپاس
با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

قبل از هر چیز لازم به ذکر میدانم که بنده ادعای این را ندارم که جواب تمام سوالات را میدانم ولی به اندازه ظرفیت وجودی خویش برای پاسخ به سوالات تلاش کرده وهمواره در این راه از خدا یاری میطلبم

در باب خاتمیت پیامبر اکرم و احتمال تغییر احکام
خاتمیت به این معناست که پس از پیامبر اکرم ما دیگر به شیوه گذشته شاهد ارسال نبی نخواهیم بود به این دلیل که در اخرین کتاب اسمانی هر انچه نوع بشر برای سعادت دنیا و اخرت نیاز دارد در ان موجود است(و البته شرایطی محیا شد که این کتاب عینا به نسلهای بعدی منتقل شد ) منتهی در کلیت و قوانین کلی نه در جزئیات
ولی این خاتمیت به این معنی نیست که بشر دیگر نیاز به راهنمایی مردان خدا نداشته باشد و همچنین به این معنی نیست که شکل و فرم احکام ان تا ابد قابل استفاده است .به دلایل عقلی و قرانی (بنده از حدیث استفاده نمیکنم چون نمی توانم به درستی مطالب ان یقین داشته باشم )
دلیل عقلی
ما میدانیم که بشر یک موجود تکامل پذیر است به گواهی این که همواره در طول تاریخ از نظر علمی و معرفتی در تغییر بوده وبه تبع ان فرهنگ و بسیاری از اخلاقیات نیز در حال تغییر بوده و بعضا در حال تکامل. لذا این کاملا بدیهی است که ما برای رفتارهای فردی و اجتماعی بشر نمی توانیم چهار چوب ظاهری مشخصی را اعمال کنیم زیرا هر قانون و مرام اجتماعی قابلیت پیروی در زمان خاصی را دارد اما در کنار این تحولات بشر همواره دارای یک سری اصول خاص بوده که تمام قوانین های اجتماعی تابع ان اصول بوده مانند رعایت انصاف و عدالت رعایت عفت و تحکیم بنای خانواده رعایت اخلاقیات فطری مانند راستگویی ،شهامت ،انفاق ،مهربانی به هم نوع و....البته تمام این اصول ریشه در ذات خود انسانها دارند ولی از انجا که بنا به طبع دو گرایشی انسان ،قابلیت فراموشی دارندلذا همواره افرادی بوده اند که در قالب انبیا یا حکما و خیر اندیشان این اصول را زنده نگه داشته و راهکارهایی برای شکوفایی بهتر این اصول ارائه کرده اند
بنابر این ما در هر زمانی شاهد ان هستیم افراد صالحی قوانین و راهکارهایی را با حفظ ان اصول اصلی متناسب با فرهنگ و معرفت ان مردم وضع کنند .
بنابر این این کاملا عقلی است که ما در هر زمانی بتوانیم با حفظ اصول حاکم بر تعالیم اخرین کتاب اسمانی احکامی متناسب با معرفت و فرهنگ معاصر استخراج کنیم البته نیازی نیست ما تمام احکام را تغییر بدهیم و در اینجا منظور احکامی است که در حال حاضر عقلا و اخلاقا نمی توانند جوابگوی اهداف مورد نظر ان کتاب اسمانی باشند

دلایل قرانی
بنده قبلا نیز بیان کردم که ما در طول 23 سال نزول قران که به تدریج احکام اسلامی نازل گشت به روشنی میتوانیم تغییر احکام را با تغییر شرایط ببینیم یعنی به روشنی قابل درک است که در قران ملاک احکام جاری شده شرایط محیطی و ظرفیت معرفتی مردم بوده و الا احکام خدا که قائدتا باید ریشه در ذات خدا داشته باشد که نمی تواند قابل تغییر باشد بنده در اینجا وارد جزییات این احکام نمی شوم (البته اگر لازم بود در پست مستقلی مفصلا به این بحث پرداخته خواهد شد ) ولی انچه قابل انکار نیست ان است که با تغییر شرایط اجتماعی و معرفتی احکام الاهی متغیر بوده و این خود دلیل محکمی است بر این که احکام شرعی نمی توانند ثابت باشند
دلیل دوم تفاوت احکام اسلام با احکام ادیان دیگر است با وجود اینکه خود قران اذعان دارد که ان ادیان نیز خدایی هستند . پس دلیل این تفاوت چیست ؟ایا غیر از این است که احکام شرعی با تغییر شرایط تغییر میکند .
دلیل دیگر این است که ما در احکام اسلامی شاهد ان هستیم که بسیاری از عادات و رسوم اعراب جاهلی با همان شکل یا با تغییر اندکی وارد احکام قران شده اند .ایا این عاقلانه است که ما قبول کنیم اتفاقی رسوم و عادات عرب جاهلی همان احکام لا یتغییر الاهی بوده ؟ ما اگر معقول و منصف باشیم باید قبول کنیم که احکام اصلی خدا فاقد هر نوع شکل و فرم خاصی است و قابلیت ان را دارد که از هر فرم و شکلی از عادات بشریت که قابلیت انتقال ان معانی را در ان برهه از زمان را داشته باشد را در راستای اهداف خود مورد استفاده قرار گیرد و این یعنی احکام شرعی نمی توانند ثابت و همیشگی باشند البته در ظاهر نه در باطن
نکته دیگر اینکه قران اذعان دارد که سنت خدا بر این است که برای هر قومی از بین خودشان افرادی را برای تبلیغ دین خدا بر می انگیزد ولی نه لزوما به این معنی که همه انها دارای کتاب باشندزیرا در زمان مثلا حضرت ابراهیم حضرت لوط هم به تبلیغ احکام خدا مشغول بوده بدون اینکه مدعی دین جدیدی باشدو پیامبران دیگری که فاقد کتاب بوده اند و این خود نشان میدهد که نیاز مردم به هدایت انبیا لزوما به معنی داشتن کتاب و دین جدید نبوده بلکه به ان معنی که فطرت خداجوی و حق طالب ما را از خواب غفلت بیدار کنند لذا این قاعده و سنت تا بشر هست باقی خواهد بود و اگر کسی بگویید این مربوط به قبل از بعث پیامبر اسلام بوده جواب این است که اولا بیان قران یک بیان کلی است و اشاره به خصوصیات بشر دارد در ثانی خود قران در هر زمان نیاز به مفسر دارد به شهادت اینکه بعد از رحلت پیامبر مردم در درک درست ایات قران دچار تشتت ارا شده و با هم اختلاف کردند و این امر تا به امروز ادامه داشته بنابر این وجود اخرین کتاب اسمانی هرگز به این معنی نیست که ما نیاز به مردان خدا نداریم زیرا چنان چه عرض شد ما همواره نیاز داریم تا کسانی بتوانند احکام درست هر زمان را با تکیه به اصول اصلی قران استخراج کنند .
حاصل کلام اینکه ما نمی توانیم تمام احکام شرعی وضع شده در صدر اسلام را عینا در تمام اعصار جاری کنیم زیرا در این صورت ما شاهد ان خواهیم بود که در این راستا حقیقت و غرض اصلی قران محقق نشود و این امری است که مابه وضوح شاهد ان هستیم یعنی گروههای تند رو اسلامی با اجرا کردن عین احکام مربوط به زمان صدر اسلام توانسته اند ظاهر قران را احیا کنند ولی به قیمت قربانی کردن حقیقت و باطن قران زیرا ما شاهد ان هستیم که در این راستا عملا اخلاق و قران در مقابل هم قرار گرفته اند و این نتیجه جهل مسلمانان ظاهر اندیش است که گمان میکنند احکام شرعی ابدی و لایتغیر هستند زیرا کلمه به کلمه قران را از طرف خدا میدانند غافل از اینکه قران ظاهری دارد و باطنی که باطن ان از خداست نه ظاهر ان که در جواب به سوال اخر شما به ان پرداخته خواهد شد
به دلیل طولانی شدن پست جواب سوالات بعدی شما را در پستهای دیگر عرض میکنم
با سپاس
با عرض سلام خدمت جناب حق گرا و دوستان



جناب خق گرا چون جناب عالی معتقد به تمثیلی بودن آیات قرآنی هستید متمایلم همه دوستان در پست های بعدی به این موضوع بپردازند
سلام و خسته نباشید و تشکر برای پیگیری تمامی دوستان
برادرانی که سعی در دفاع از ایین برحق و مقدس اسلام دارند لطفا تلاش نکنند که برداشتهای خودشون را وارد این دین کامل و بی بدیل کنند. این نحوه دفاع از اسلام و شریعت و مذهب شیعه اصلا صحیح و اصولی نمیباشد. یعنی چی که داستانهای قران تمثیلی هستند و فقط جهت عبرت اموزی بیان شده اند؟ چگونه است که شما برای اینکه از پاسخگویی به یکسری ایات متشابه فرار کنید این ایات را تمثیلی میدونی. تمام داستانها قران مجید واقعی هستند و در زمانهای خود اتفاق افتاده اند. داستان حضرت ادم ابوالبشر و حوا علیهماالسلام و نیز تمامی پیامبران الهی که در قران وصف زندگیشون امده واقعی هستند. درست است که قران گفته این داستانها رو بیان کرده تا موجب پند بشریت باشه ولی این دلیل نمیشه که بگیم این داستانها برای عبرت اموزی ذکر شده اند. ائمه مطهر سلام الله علیهم اجمعین هم جملگی داستانهای قرانی رو تایید کرده اند. اگر مثلا در داستان نوح علیه السلام پاره ای تناقضات پیدا میشود ما نباید کل سریع رنگ عوض کنیم بلکه باید بگردیم و با مطالعه این شبهات احتمالی رو رد کنیم نه اینکه ما نیز هم رای و هم عقیده با کفار و اسلام ستیزان بشیم و این ایات رو تمثیلی و خیالی بدونیم. در مورد داستانهای قران هیچ تناقض و نقصی دیده نمیشود و اگر هم بعضی جاهای اون برای ما قابل درک نیست و یا بظاهر دارای تناقض هستند باید نگاه عمقی تری بشود. در مورد ملائکه مقربین نیز به همین ترتیب. جبرئیل فرشته وحی بوده است که از جانب خداوند دستورات الهی را به پیامبرانش نازل میکرده است و سایر ملائکه مثل نکیر و منکر و یا اسرافیل همه وجود دارند و وظیفه خود را انجام میدهند. دوستان عزیزی که زحمت میکشند و از دین اسلام دفاع میکنند این نکته رو مد نظر داشته باشند که دفاع از اسلام نباید به هر قیمتی و با زیر پا گذاشتن اصولی باشد که پیامبر عزیز اسلام برای تبلیغ و ترویج ان سالهای بسیار زیادی از عمر پربرکتشان را صرف اموختن ان تعالیم کردند. دفاع بد کردن از یک عقیده از دفاع نکردن خطرناکتر است و باعث بوجود امدن فرقه های جدید و خطرناکی می شود که این شریعت پاک رو زیر سوال میبرد.
اجرکم الله
عرض سلام خدمت جناب تشنه حقیقت

در باب گستره تمثیل در ایات قران و ادیان الاهی

گستره و مراتب تمثیلی بودن در کتب مقدس در یک سطح نیست و هر مطلبی را جداگانه باید بررسی کرد
تمثیل در باب معجزات
ابتدا لازم است معجزات را در دو سطح علمی و عقلی بررسی کنیم . معجزاتی که در قران برای انبیا ذکر شده و در کتب اهل کتاب نیز با اندکی تفاوت بیان شده از نظر علمی قابل قبول نیست زیرا علم بر اساس قوانینی در طبیعت شکل گرفته که همگی به اثبات رسیده و این معجزات عملا این قوانین را نقص میکند . اما این تنها یک بعد قضیه است (بعد مادی و طبیعت ). در اینجا باید مقداری در خصوص قوانین نظام هستی توضیح داده شود :
چنانچه قبلا بیان شد ما در کل نظام هستی شاهد مراتب وجود متفاوتی هستیم که از ذرات بنیادی شروع شده تا به کهکشانهای بسیار عظیم ختم میشود (البته براساس علم امروز )که در ریشه یابیی علت پیدایش این عالم طبیعت دانشمندان علم کوانتوم به این نتیجه رسیده اند که عوامل ما وراء ماده مانند توجه ناظران به پدیده های فیزیکی در جهت دهی به این پدیده ها موثر است و همچنین در دانش کیهانشناسی علما در ریشه یابی عوامل موثر در خلق هستی به نیرو و انرژی تاریکی برخورد کرده اند که نه میتوانند ان را توجیح کنند و نه رد زیرا این عوامل دارای قوانین مندج در عالم ماده نیستند و خود قوانین خاص خود را دارند و به همین خاطر دانشمندان دچار سرگردانی شده اند زیرا اینجا محل تلاقی عالم ماده و مجردات است
اما هدف از طرح این مطلب این بود که متذکر شویم که در این دنیا تنها ما شاهد قوانین مادی نیستیم بلکه دنیا در لایه های مختلف دارای قوانین بسیار است که ما به مقدار بسیار اندکی به ان دست پیدا کرده ایم . از طرف دیگر ما میتوانیم وجود قوانین فرا طبیعی را در اعمال خارق العاده افرادی خاص مشاهده کنیم به گونه ای که انها با تقویت استعدادهای خاص در زمینه روحی توانسته اند که قوانین طبیعی را به چالش بکشند مانند عمل مرتاضان و ..که قادرند اعمالی انجام دهند که خلاف قوانین طبیعت است که چون بحث ما نیست زیاد وارد جزئیات نمیشویم و مقصود این است که ما به یاد بیاوریم که نقض قوانین مادی امری غیر ممکن نیست اما حقیقت این است که در اینجا ما نمی توانیم بگوییم حقیقتا قوانین تقض شده اند بلکه درست این است که ما به دلیل نا اشنایی با کل قوانین هستی چنین پندار میکنیم در حقیقت نظام هستی دارای قوانین بسیار در مراتب مختلف است که در عین استقلال با هم در ارتباط هستند و وجود اعمال خارق العاده در حقیقت نشان از این دارد که قوانین فرا مادی که از نظر پیچیدگی بالاتر از قوانین مادی هستند میتوانند در صورت محقق شدن شرایط لازم این قوانین را تحت تاثیر قرار دهند این اصل در مثال به مانند این میماند که ما در دانش اموزی علوم مختلف نیز همین طبقه بندی را اعمال میکنیم یعنی ما در سطح دبیرستان یک دروس عمومی داریم که به طور کلی و خیلی سطحی بسیاری از علوم دانشگاهی را تعریف میکنیم سپس در سطح کاردانی و کارشناسی این علوم تخصص تر و منسجم تر میشود و همین طور در مراتب بالاتر علوم تخصص تر و پیچیده تر میشوند به طوری که گاهی این اطلاعات با مفاهیمی که در دوره های ابتدایی اموزش داده شده بسیار متفاوت به نظر میرسد و این در واقع یک نوع کپی برداری نا خوداگاه ذهن بشر از
قوانین بسیار پیچیده نظام هستی دارد و علت ان هم این است که وجود ما منبعث و برگرفته از اصل وجود است و طبیعتا رگه هایی از ان خصوصیات را ذاتا در خود داراست
بنابر این بسیار ساده انگارانه است که ما کل نظام هستی را در همین قوانین مادی خلاصه کنیم .
حاصل کلام اینکه وقوع معجزات عقلا محال نیست و وقوع انها محتمل است بنا بر این ما هم میتوانیم این امور را حقیقی بدانیم و هم میتوانین انان را تمثیلی قلمداد کنیم و این یکی دیگر از خصویات کتب اسمانی است که برای تمام اقشار قابل استفاده است به این معنی که هدف از طرح این معجزات در قران این است که ما بدانیم که انبیا با اتکا به قدرت خدا قادر بوده ان که برای اثبات نبوت خود دست به این کارها بزنند ولی هدفشان خود نمایی و معرکه گیری نبوده بلکه از این راستا خواسته اند ما را به حقیقت مهمتری راهنمایی کنند و ان اثبالت وجود خدا و راههای تقرب به او که رعایت اخلاقیات و نفی خود خواهی بوده تا در دنیا و اخرت سعادتمند شویم حال در این راستا ما با خواندن این داستانها ممکن است دو جبهه گیری متفاوت داشته باشیم (زیرا ما در عصری زندگی میکنیم که با پیامبری مواجه نشدیم که بخواهیم مستقیما از او معجزه بخواهیم بلکه داستان انها را میشنویم ) به این معنی که افرادی ممکن است به راحتی با توجه به اعتقاد قلبی این امور را قبول کنند که در مورد انها نیازی به اعتقاد به تمثیل نداریم . ولی افرادی نیز ممکن است که اصلا به هیچ عنوان زیر بار این حرف ها نروند لذا ما در مواجه با این افراد میتوانیم این داستانها را تمثیلی قلمدادکنیم و به عمق داستانه رفته و هدف و غرض نهایی کتاب را دریابیم بدون اینکه منکر احتمال این وقایع باشیم زیرا ما به لحاظ تاریخی نمی توانیم این وقایع را ثابت کنیم ولی به لحاض عقلی میتوانیم هم وجود انان را محتمل بدانیم و هم تمثیلی و در اصل ماجرا فرقی نمی کندزیرا انچه مهم است ان است که ما هدف نهای کتاب را از طرح این داستانها درک کنیم زیرا به نظر من ما در حال حاضر تنها با تکیه به عقل و فطرت قادریم هم خدا را اثبات کنیم و هم ضرورت ارسال انبیا را و هم هدف انها را .و معجزه امروز برای اثبات همه این موارد میتواند عقل و فطرت باشد و نیازی به اعمال خارق العاده نیست کما اینکه خود پیامبر اسلام نیز معجزه خود را کتاب اعلام کرد که یک معجزه معقول است و عذاب خدا را جهاد علیه ستمگران اعلام کرد تا به بشر بفهماند که وقت ان رسیده که ما به جای اینکه مدام چشم به اعمال خارق العاده داشته باشیم و چشم به عنایت نیروی غیر از خود . نگرش خود را تغییر داده و همه چیز را در خود جستجو کنیم زیرا همه چیز در وجود خود ماست زیرا خدا در وجود خود ما ست و ابزار درک و تسلط بر نظام هستی نیز در وجود ما نهفته است .
حاصل کلام اینکه در عرصه معجزات اعتقاد به تمثیلی بودن این اعمال منافی با واقعیت داشتن انها نیست

تمثیل در خصوص خداشناسی
قبلا این مورد را توضیح دادم که قران در این خصوص دو دیدگاه دارد یکی تصور عالمانه و حقیقی از خداست که او را از هر نوع حدود و تعیناتی مبرا اعلام کرده و برای القا این حقیقت تمثیل به نور کرده و اینکه از رگ گردن به ما نزدیک تر است و توصیفات دیگر که مخاطب ان علما هستند و در جاهای دیگر خدا را به مانند انسان تصور و تمثیل کرده تا برای افراد عادی وجود او قابل لمس باشد لذا ما در این خصوص دو نوع تمثیل داریم مثلا در انجا که خدا را به نور تمثیل کرده یک تمثیل نزدیک به واقع است تا علما حقیقت وجود خدا را درک کنند و تمثیل دیگر کاملا غیر واقعی است و صرفا برای درک عوام است زیرا در جای دیگر به صراحت مجسم بودن خدا نفی شده

تمثیل در خصوص فرشتگان
قبلا بیان شد که فرشتگان تمثیلی از قوانین و اسباب و علل نظام هستی هستند که هر کدام جلوه ای از قدرت خدا را به نمایش میگذارند اما دلیل بر تمثیلی بودن انها این است که خدا خود بارها تاکیید دارد که بی نیاز از کمک دیگران است و غنی به ذات و قادر و داناست و در یک کلام بی نیاز از غیر است ولی در جاهای دیگر فرشتگان را دستیار و مددکار خود معرفی کرده مثلا یک جا میفرماید که خدا از رگ گردن به شما نزدیک تر است و از هر انچه میکنید اگاه است و به طرفته العینی حساب همه خلایق را انجام میدهد و در جای دیگر میفرماید که خدا فرشتگان را مسئول ثبت اعمال شما میکند . در جایی میفرماید خداست که جان ما را میگیرد و در جای دیگر میفرماید فرشته مرگ این کار را میکند در جائی خدا را منزه از مادیت و جسم میداند و در جایی دیگر میفرماید فرشتگان عرش او را حمل میکنند بنابر این اگر خدا منزه و بیحد و کمال مطلق است پس وجود فرشتگان با این خصوصیات که در قران امده نمی تواند حقیقی باشد بلکه به مانند همان عرش خدا تمثیلی خواهد بود و نشان از ظهور قدرت خدا در مراتب مختلف و جود خواهد بود نه مو جوداتی حقیقی که دستیار خدا هستند

تمثیل بهشت و جهنم
قبلا نیز بیان کردم که وجود بهشت و جهنم به طور واقعی هم منافی با عدل و حکمت و رحمانیت خداست هم مخالف با عقل زیرا این قابل تصور نیست که خدایی که رحمت و عدالت و حکمت عین ذات اوست موجود ی خلق کند و برای رسیدن به کمال او را به گونه ای طراحی کند که قادر به گناه باشد و از طرفی شیطان یا همان نفس اماره را بر او مسلط گرداند و او به رغم اینکه میتوانسته از طریق ابزارها و مکانیسمهایی که خدا در اختیارش قرار داده را هدایت را بپیماید به دلیل سستی به راهی دیگر رفته و عملا خود را از سعادت محروم کرده حال ایا جزای چنین فردی که به عبارتی یک بازنده است و مانند یک مال باخته میماند که تمام هستی او به باد رفته ایا معقول است که او را با ان شکل غیر قبل تصور غذاب کنند ان هم برای ابد کدام عقل سلیمی این عمل را از ان خدا میتواند تصور کند شما حتی اگر به توصیفات قران از اهل عذاب دقت کنید متوجه میشوید که وقوع ان امور ممکن نیست مثلا بیان شده که این افراد در عین ان عذابها ی وحشتناک وقتی گرسنه میشوند به عنوان اب و غذا چه چیزهای وحشت ناکی به انها عرضه میشود حال سوال این است انسان در حین سوختن و جزغاله شدن چطور می تواند احساس گرسنگی کند چطور می تواند با دیگران صحبت کند و..
در ایه ای منکران از پیامبر اکرم تحقق وعده های عذاب را میخواهد و ایشان میفرماید که همین الان نیز عذاب شما را احاطه کرده و خود خبر ندارید و این یعنی عذاب واقعی همان دوری از خداست که در نهایت ما را به نیستی خواهد کشان .
ما اگر به دقت به صفات خدا و کیفیت عذاب توصیف شده دقت کنیم خواهیم فهمید که این نوع توصیف غیر از تمثیل نمی تواند باشد و همچنین اگر ما به کیفیت بهشت دقت کنیم خواهیم فهمید که اگر خدا میخواست در نهایت بشر به چنین بهشتی برسد که برای خدا بسیار راحت تر بود که از همان ابتدا ما را به بهشت میفرستاد زیرا این بهشت با نعمتهای این دنیایی تفاوت چندانی ندارد و ما در همین دنیا نیز میتوانستیم از این بهشت برخوردار باشیم پس اگر خدا واقعا به ما لصف دارد باید از همان ابتدا این نعمات را برای ما فراهم میکرد زیرا این نعمتها احتیاج به مقدمات ندارد و اصلا نیاز نبود که این همه دردسر کشیده شود تا به انجا برسیم کافی بود خدا ما را تک بعدی خلق میکرد و ما قادر به گناه نبودیم و در کنار هم با صلح و صفا از این نعمتها استفاده میکردیم و اگر کسی بگویید که نعمات بهشت در همین حد نیست و بعضی به مرتبه قرب خدا رسیده و ازاو کسب لذت معنوی میکنند و این دقیقا همان چیزی است که قران مد نظر دارد یعنی در این جا نیز خدا از همان سبک خاص خود استفاده کرده یعنی مرتبه ای بودن مفاهیم قران یعنی در اینجا نیز همانند صفات خود ان دنیا را به گونه ای توصیف کرده که هر کس به وسع خودش از ان بهره بگیرد یعنی بهشت و جهنم واقعی به قرب و بعد به خدا بر میگردد یعنی هر کسی که در این دنیا توانست خود را از تعلقات این دنیایی رها کرده و از خود کاذب خود رها شود میتواند در درون خود خدا را یافته و با اتکا به اتصال به وجود بیکران او به هستی برسد و به عبارت قران به جوار حضرت حق نائل شود و این همان بهشت واقعی است ولی ان بهشت دیگر تمثیلی است برای کسانی در ابتدای راه نمی توانند معنی نزدیکی به خدا را درک کنند لذا برای انان بهشت از نوع لذات مادی توصیف شده تا به اتکا به این لذتها تشویق شده و با عمل به راهکارهای مندرج در احکام اسلام و ادیان کم کم معنی بهشت واقعی را درک کنند و برسند به انجا که خود اقرار کنند که من خدا را نه برای بهشتش (بهشت مادی )و نه ترس از جهنمش (جهنم مادی گونه ) پرستش میکنم بلکه او را لایق پرستش یافتم
لذا اگر عمل به احکام به درستی انجام گردد خود به خود ما به این حقیقت که بهشت و جهنم واقعی چیست نائل خواهیم شد و پی خواهیم برد که چرا در قران این حقایق بدین گونه توصیف شده اند و در خواهیم یافت که علت تمثیلی بیان شدن درک پایین ما از حقایق است همچنان که ما برای تشویق و ترقیب کودکان به تحصیل علم و اخلاق از توصیفات تنبیهی و تشویقی استفاده میکنیم که در نهایت هر فردی بعد از بزرگ شدن نه تنها پدر و مادرش را به خاطر ان توصیفات سرزنش نکرده بلکه توجه و عنایت انها را نسبت به سرنوشت خود خواهد ستود زیرا هر مرتبه از وجود لوازم خاص خود را میطلبد تا بتواند نتیجه مطلوبی عاید ما کند
حاصل کلام اینکه ما اگر قران را در ایات خاصی به معنی تمثیلی بگیریم نه تنها به اهداف وانگیزه اصلی قران که هدایت و سعادت ماست خللی وارد نمی شود بلکه بر عکس دین را امری کاملا معقول و متعالی خواهیم یافت که قادر است سعادت ودنیا و اخرت ما را یکجا تامین کند .
به دلیل محدودیت زمانی پاسخ سوال اخر شما را اگر عمری بود به لطف خدا در پست
بعدی بیان خواهد شد
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب تشنه حقیقت و دیگر دوستان

قبل از اینکه به سوال اخر شما بپردازم پیرو مطالب گذشته در باب تمثیل در کتب اسمانی ذکر نکاتی را شایان ذکر میدانم .
او اینکه در باب تمثیل در خلقت انسان و داستان او با شیطان و خروج ایشان از بهشت و ...بنده مفصلا قبلا مطالبی را بیان کرده لذا اگر در پست شما به ان جنبه اشاره نکردم به خاطر این بودکه قبلا بیان شده بود
نکته دوم در خصوص جایگاه تمثیل و کاربرد حقیقی ان ست .
تمثیل به عبارتی برزخ بین واقعیت و حقیقت است به این معنی که ما در این عالم اموری داریم به نام واقعیات که در واقع همان اموری هستند که ریشه طبیعی و مادی دارند و برای ما قابل لمس و درک از طریق قوای حسی هستندو در کنار ان اموری داریم به نام حقایق که باز گو کننده مطالبی غیر مادی و مجرد هستند که دارای مراتب و جلوه های مختلف هستند یکی از این جلوه ها ان است که حقایق روح و باطن واقعیات را تشکیل میدهند مثلا ما در باطن امور جامدات شاهد قوانین خاصی هستیم که در قالب واقعیات مادی جلوه میکنند همچنین در موجودات زنده مانند گیاهان و حیوانات با یک قالب مادی سرو کار داریم که در باطن خود حاوی غرایض و تمایلالت خاصی هستند که این قالب مادی را سمت و سو و حرکت میدهند در واقع حقیقت موجودات همگی ریشه در روح حیات انها دارد و روح حیات انها نیز ریشه در اصل وجود دارد که جملگی حقایقی مجردی هستند که قابل لمس و تعین خارجی نیستند و همچنین در مورد انسان نیز ما از یک طرف با واقعیت خارجی به نام بدن انسان مواجه هستیم که در بطن خود دنیایی از تعقل و احساسات و تخیلات را یدک میکشد که هیچ کدام ظهور مادی و خارجی ندارند ولی توسط همین بدن مادی نشانه ها و عوارض خود را بروز میدهند .
پس حاصل کلام این شد که واقعیات در واقع امر قالبی برای بروز حقایق هستند که ما در یک تصور کلی میتوانیم کل مجموعه هستی را قالبی برای ظهور حقایق اصل وجود بدانیم .
حال اگر ما این مطالب را به درستی فهم کنیم جایگاه تمثیل مشخص میشود و ان این است که تمثیل در مواقعی ضرورت مییابد که ما برای تفهیم حقایقی والا به بشریت قالب محقق و خارجی نداشته باشیم لذا برای انتقال ان حقایق از صور همین واقعیات استفاده کرده و در قالب صور این واقعیات حقایقی را به مخاطب منتقل میکنیم در واقع همان طور که ما شاهد ان هستیم که مفاهیم حقیقی توسط امور واقعی به ما منتقل میشوند در تمثیل نیز به همین شیوه از صور واقعی برای انتقال حقایق استفاده میکنیم
و نکته مهم این است که در هر دو شیوه انچه مهم است انتقال حقایق است نه ابزار ان که ممکن است امر واقعی باشد یا صور تمثیلی انها .طبق همین اصل در قران و کتب اسمانی دیگر نیز از هر دو شیوه استفاده شده یعنی گاهی از توجه ما به امور واقعی عالم مانند نظم عالم افاق و انفس و یا حوادث روزمره واقعی ما را به ان حقایق دلالت میکنند و گاهی نیزحقایق مسائل پیچیده و غامض هستی را مانند داستان افرینش کل هستی و خلق انسان ودنیای درونی ما را و سرنوشت و عاقبت ما را و...را با صور امور واقعی که برای ما قابل درک است به صورت تمثیل بیان شده و انچه در اینجا برای ما مهم است دریافت آن حقایق است به هر شکل ممکن چون قران و کتب اسمانی به دنبال هدایت و سعادت بشر هستند و این غرض صرفا با انتقال و درک این حقایق میسر میشود. لذا اگر ما ریزبینانه به این مسئله نگاه کنیم خواهیم فهمید که در واقع در عالم واقعی نیز انچه ما عملا با ان درگیر هستیم ان حقایق هستند نه خود ان قالب واقعی انها مثلا ما چه در مواجه با بدن خود و چه در مواجه با جهان خارجی با حقایق انها سرو کار داریم و اگر ان حقایق را از این قالب مادی بگیریم دقیقا مانند یک جسم بی جان خواهد بود که نه قدرت تشخیص دارد و نه توانای حرکت بنابر این اگر ما داستانها و مطالب کتب مقدس را تمثیلی بگیریم در اصل ما جرا هیچ تفاوتی حاصل نمی شود و حقایق ان که اصل و ریشه این کتب است بر جای خود باقی خواهد بود و این نگرانی عملا بی مورد است.
مثلادر عمل چه تفاوتی میکند که ما شیطان را یک موجود خارجی بدانیم یا نفس اماره خود ؟
چه تفاوتی میکند که معتقد باشیم که ما از نسل حضرت ادم هستیم که از خاک و روح خدا درست شده یا این که انسان را موجودی دو بعدی بدانیم که ریشه بدن او از خاک و ریشه روح او از اصل و جود و خداست ؟
و....
ما اگر پیام اصلی این کتب را که دلالت کردن ما به ان حقایق است را درست درک کنیم
متوجه میشویم که هر چه در این کتب بیان شده چه در قالب واقعی و چه در قالب صور این واقعیات جملگی ابزار هستند و از خود اصالت ندارند و وظیفه انها تذکر ما هستند تا ما به سعادت که غایت اصلی این کتب است نائل شویم .

اما در خصوص سوال اخر شما مبنی بر اینکه اگر فرشتگان تمثیلی هستند پس انبیا چگونه با خدا در ارتباط بوده اند ؟
بنده در پستهای مختلف به این موضوع اشاره کرده ام ولی باز هم به خاطر اهمیت موضوع اشاره ای مختصر میکنم
زیر بنای این ارتباط این است که رابطه بین انسان و خدا را در چهار چوب مراتب وجود تبیین کنیم به این معنی که اصل وجود، خداست و انسان جلوه ای از مراتب وجود است که در ذات خود اشتراکاتی با حضرت حق دارد و از طریق بارور کردن این صفات الاهی میتواند خود را به ذات احدیت نزدیک کرده و با این قرب معرفتی شایستگی لازم برای کسب فیوضاتی از ان ذات یکتا را داشته باشدو از انجا که ذات اقدس اله موجودی کاملا مجرد است نمی توان تصور کرد که در قالب امور مادی مانندابزار سمعی و بصری با ما ارتباط بر قرار کند زیرا در ان صورت در ان لحضه که خدا خود را با ابزار مادی به بشر عرضه کند یعنی او خود را به مرتبه مادیات تنزل داده و در این صورت به اجبار تحت قواعد امور مادی قرار میگیرد که محدودیتهای بسیاری برای او فراهم میکند که با مقام خداوندی سازگاری ندارد(که در داستان حضرت موسی به ان اشاره میکند که انها در خواست دیدن خدا را کردند و عاقبت انها چه شد و همچنین خود قران میگوید که هیچ بشری را یارای ان نیست که به خدا رودر رو شود یا با او مستقیما صحبت کند مگر از پس پرده غیب یا توسط فرشتگان که قبلا بیان شد نمی توانند عقلا واقعی باشند بلکه تمثیلی هستند زیرا اگر انها تمثیلی نباشند لاجرم خدا هم باید دارای جسم بوده و تختی داشته باشد که فرشتگان ان را حمل کنند ) بنابر این طبق سنتها و قوانین خود خداوند که در عالم قرار داده و ما نیز قادر به درک بعضی از انها هستیم محال است که خدا به صورت سمعی و بصری با بشر ارتباط برقرار کند زیرا این خود سنت خداست که هر امری را با ابزار و اسباب خاص خود محقق میکندوتنها راه ارتباط خدا با انسان یک ارتباط درونی است به این معنی که اساسا کل وجود انسان خود بر گرفته از وجود خداست و در هیچ زمانی بیرون از سلطه و قلمرو وجود خدا نیست(چنانچه که در قران میگوید ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم واز هر انچه در نیات شما میگذرد از خودتان اگاه تریم پس چنین خدایی همواره در وجود ما جاری است و حتی یک احضه از ما جدا نیست ) بنا بر این تنها راه معقولانه ارتباط بین انبیا و خداوند راه درونی است و این راه درونی میتواند با روشهای مختلفی صورت گیرد ممکن است در عالم خواب حقایقی بر انها مکشوف شود (چنانچه در بسیاری از ایات از لفظ دیدن استفاده شده نه شنیدن یعنی حقایقی را ایشان مشاهده کرده حال یا به صورت رویایی صادق یا به صورت رمزی )ویا ممکن است مفاهیمی در عالم بیداری به ذهن او خطور کند زیرا ما میدانیم که قوه تعقل و تخیل ابزاری هستند که انسان را در کسب معرفت کمک میکنند لذا خدا اگر بخواهد با بنده ای ارتباط برقرار کرده و مفاهیمی را به او منتقل کند هیچ احتیاجی نیست که مثلا فرشته ای را به سوی او بفرستد (گذشته از اینکه فرشته نیز طبق بیانات قران باید موجودی مجرد باشد که نمی تواند با عالم مادیت ارتباط مستقیم داشته باشد و همچنین دارای مقام پایین تری از انسان است زیرا انسان خود مسجود ملائک است ) زیرا بر فرض هم که قبول کنیم که فرشتگان به انیبا وحی میکرده اند در واقع انان باید با استفاده از الفاظ معانیی را به ذهن انبیا منتقل میکرده اند وان انبیا لاجرم باید با نیروی تعقل و حافظه این حقایق و الفاظ را درک کرده و سپس به مردم منتقل کنند پس اگر نیک بنگری باز هم این نیروی درک درونی انبیا است که باید این حقایق را درک کنند و سپس به مردم منتقل کنند .
پس ایا معقولانه تر این نیست که خدا مستقیما خود ان معانی را به ذهن انبیا منتقل کند اساسا از نظر عقلی این واسطه سازی هیچ توجیه عقلانی ندارد وقتی نهایتا این نیروی درک و فهم انبیا است که باید ان حقایق را درک و منتقل کنند دیگر چه نیازی است به فرشته ؟
اما نکته مهم دیگر انکه ان حقایقی که نزد خداست از سنخ امور مادی نیست بلکه حقایقی مجرد است که قالب خاصی ندارد زیرا قالب سازی حقایق از خاصیت این دنیاست که در مرتبه پایین و جود است بنابر این حقایقی که انبیا دریافت کرده اند لاجرم باید برای درک بشر در قالب واقعیات این دنیایی تعین و ظهور پیدا کند تا قابل درک باشد لذا از انجا که انبیا بشر بوده و تابع قوانین بشری یعنی ذهن و فکر و کلا ساختار روحی و روانی انها از محیط زندگی و اجتماع تاثیر پذیرفته این کاملا طبیعی است که تعالیم کتب هر پیغمبری در ظاهر رنگ و بوی فرهنگ معاصر خود را داشته باشد لذا طبق این چهار چوب و قاعده است که بنده ادعا میکنم که کتب اسمانی در باطن و ذات خود خدایی هستند ولی در ظاهر بشری هستند و بنابر این ما در تمام کتب اسمانی شاهد یک اصول ثابت و ابدی هستیم که ریشه الاهی دارند و در کنار ان یک ظاهر داریم که قابل تغییر است چون ریشه این دنیایی دارد و تابع شرایط محیطی و ظرفیت معرفتی بشر ان دوران بوده لذا نمی تواند همیشگی و جاودانی باشد به همین خاطر است که در حال حاظر وقتی گروههای اسلام گرایی افراطی که تمام الفاظ قران را مستقیما از خدا میدانند و ان را عینا مانند زمان صدر اسلام اجرا میکنند ما نمی توانیم از نظر عقلی و فطری قبول کنیم که این احکام از طرف خدا باشد زیرا اگر ظاهر قران تماما از خدا بود ما نباید بین دین و اخلاق و همچنین دین و علم تضادی مشاهده میکردیم لذا ما اگر ظاهر قران را از خدا بدانیم از انجا که حکم خدا قابل تغییر نیست ما هرگز نمی توانیم برده داری را نفی کنیم و همچنین احکام دیگر را که در حال حاضر قابل اجرا نیستند .
پس عاقلانه ترین برداشت از وحی این است که قبول کنیم که وحی برداشت و درک حقایقی درونی بوده که لاجرم در ظرف زمان و مکان خاصی شکل خاصی گرفته که قبلا ان را به اب و ظرف اب تشبیه کردم که اب که همان حقایق ثابت الاهی است که بی شکل است قابلیت ان را دارد که خود را با هر ظرف تطبیق دهد بدون انکه از خاصیت اب بودن ان چیزی کم شود
حقیقت این است که توضیح دادن این مطالب با این قلم ناتوان بسیار مشکل است و انچه بیان شد در حد بضائت اندک بنده بود والا این امکان هست که این حقایق را به شکل معقول تری تببین کرد که نه اسمانی بودن این کتب زیر سوال برود ونه امور شبه افرین در این کتب باعث شود عده ای این کتب را خرافی و ضد انسانیت وعلم قلمداد کنند .
در پناه حق باشید
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت جناب حیدر کرار
ضمن تشکر به خاطر پیگیری مطالب و همچن قدر دانی به خاطر ابراز نگرانی شما از ورود بدعت و تفسیرهای ناروا به دین.
ذکر نکاتی را به شما و تمام متدینینی که این دقدقه را دارند را بر خود لازم میدانم
نکته اول اینکه هدف اصلی بنده از طرح این مباحث ایجاد یک فرقه جدید نیست بلکه بر عکس هدف حذف گرایشات فرقه گرایی باز گشت از کثرت به وحدت و یک اعتقاد واحد است به عبارتی اثبات این نکته است که ان راه حقیقی و درستی که تمام ادیان و فرقه ها معتقدند راه انان است راهی است که خود را در محدوده و شکل خاصی مقید نکرده باشد در واقع راه اصلی همان باطن و جوهره ادیان است که با ابزار عقل فطرت در راستای انسانیت باشد که فاقد شکل خاصی است بنده برای طرح این ادعا هم دلایل عقلی دارم هم قرانی ولی چنان که گفتم فعلا فقط ادعاست وبه همین خاطر بارها تاکیید کرده ام که نقد منصفانه و معقولانه را از هر کسی قبول میکنم و اگر نادرستی ادعایم بر من اشکار شود مطمعنا هم قبول میکنم و هم از دوستان عذر خواهی میکنم .
نکته دوم این است که صرف نظر از درستی یا نادرستی دیدگاه بنده در این شکی نیست که هیچ کدام از تفسیرهای موجود از دین به گونه ای نیست که دین را کاملا هم سو با عقل ،فطرت ، اخلاق و علم معرفی کند و برای ذهن جستجو گر و معقول بشر امروز جذابیت داشته و در مقابل این حجم عظیمی از دین ستیزی و به تبع ان خدا گریزی که در محیط های مجازی و واقعی با ان روبه رو هستیم حرفی برای گفتن داشته باشد و این فقط یک ادعا نیست بلکه یک واقعیت انکار ناپذیر است که بعد از پدیده داعش سرعت و گسترش فوق العده ای یافته واین که ما صرفا از دید تعبد گرایی و حسن نیت به دین ماجرا را ببینیم و فکر کنیم چون ما بنابه اعتقادی که داریم مبنی بر اینکه تناقضی در قران وجود ندارد و همه چیز سرجای خود است مشکل حل خواهد شد غافل از اینکه این تنها صورت مسئله را پاک کردن است نه حل مسئله .
شما میگویی ما نیازی به تفسیری غیر از تفسیر های موجود در دین نداریم و همین تفاسیر موجود دین را به درستی تببین کرده . بنده با اعتقادات رایج خودتان ثابت میکنم که تفاسیر و برداشت فعلی ما از دین درست نیست به این صورت که :
یکی از عقیده های مسلم شیعی اعتقاد به منجی موعود است و این که ایشان ظهور کرده و عدالت را در جهان گسترش داده و بشریت را به کمال خود خواهد رساند (البته در تمام ادیان و مذاهب این عقیده با اشکال مختلف موجود است )
حال سوال این است که ایشان با چه روشی این امر را محقق خواهد کرد ؟
در این راه دو روش متصور است . یا باید با اجبار باشد و یا با عقل و منطق و روشی مصالحه امیز .
اگر بگویی که از راه جنگ و قدرت قهریه این کار صورت میگیرد و ان قدرت قاعدتا باید از طرف خدا به او داده شود . سوال این است که اگر هدف این بوده که بشریت با اجبار به راه درست هدایت شود چرا از همین ابتدای حیات بشریت این امر محقق نشد تا اقوام گذشته نیز از این دوره طلایی بهره من گردند و اصلا چه نیازی بود که بشر چنین ساختاری داشته باشد که قادر به گناه و سرکشی باشد که خدا بخواهد با قدرت قهریه انان را به راه راست هدایت کند ایا معقولانه تر نبود که اصلا بشر تک بعدی خلق میشد که اصلا قادر به سرکشی و گناه نباشد ؟
اما اگر بگویی که راه راه مصالحت امیز است به این شکل که خواست خدا این بوده که بشر خود به حدی از معرفت و درک برسد که ظرفیت درک حقایق والا را داشته باشد که خود طوعا و داوطلبانه طالب یک منجی باشد که با یک روش صحیح و منطقی که بشر خواهان ان است بشر را به راه راست هدایت کند به عبارتی جواب شما این باشد که دلیل اینکه این ظهور به تعویق افتاده این است که بشر هنوز ظرفیت و لیاقت استفاده از دستورات و احکام ان منجی را پیدا نکرده بنابر این ظهور ایشان مقدماتی دارد وان افزایش رشد معرفتی بشر به ان مرحله که قابلیتاجرای ان دولت کریمه را داشته باشد لذا از نظر عقلی از دیدگاه یک شیعه چنین منجی از انجا که پیامبر خاتم الانبیا است و قران اخرین کتاب اسمانی است ایشان کتاب جدیدی نخواهد اورد بلکه قران را به روشی تفسیر خواهد کرد که نه تنها تمام مذاهب را باید در خود حل کند بلکه تمام ادیان و مکاتب فکری خیر خواه را نیز باید تحت یک لوا و یک پرچم گرد اورد و ما میدانیم که در حال حاضر ما چنین تفسیر ی که چنین خاصیتی داشته باشد ندارد زیرا اگر منجی بخواهد دنیا را اصلاح کند باید ابتدا قلوب و افکار خواص و به تبع ان عوام را تصاحب کند تا بتواند برنامه خود را پیاده کند پس لازمه این کار تفسیر درست از دین است که ما الان شاهد ان نیستیم زیرا اگر چنین بود باید همین خاصیت را نیز میداشت بنابر این از نظر عقلی ایشان اولین کاری که خواهد کرد این است که غالب تفسیرهای موجود را باطل اعلام خواهد کرد . اما جالب این است که احادیث مورد قبول شما نیز همین اصول عقلی را تصدیق میکند یعنی ما حدیث داریم که وقتی منجی ظهور کند تفسیر ان از قران به گونه ای است به نظر میرسد که کتاب جدیدی عرضه کرده و اولین کسان که مقابل ایشات قد علم میکنند علماء اسلام هستند همچنان که علما بنی یهود مقابل حضرت عیسی ایستادند و همچنین علما ویهود و نصارا مقابل پیامبر اسلام به مخالفت پرداختند . بنابر این طبق اعتقادات خود شما تفاسیر موجود از قران نمی توانند کاملا درست باشند البته این به معنی ان نیست که لزوما دیدگاه من درست است بلکه به این معنی است که لزوما تفاسیر موجود نمی توانند مطلقا درست باشند پس میتوان نتیجه گرفت که یک منتظر واقعی کسی است که ظرفیت معرفتی خود را افزایش دهد و خود را برای شنیدن تفاسیر متفاوت از انچه علما تا به حال گفته اند قبلا اماده کند تا اگر روزی این وعده تحقق پیدا کرد رودر روی ان حضرت قرار نگیرد
حاصل کلام اینکه این یک تصور باطل است که درک و تفسیر سنتی موجود مطلقا درست و بیعیب هستند و قادر هستند شبهات مطرح شده را به گونه ای عقل پسند جوابگو باشندالبته این بدان معنی هم نیست که هر کسی بتواند بدون دلیل ادعای تفیسر درست داشته باشد بنابر این بهترین راه، نقد معقول و منطقی برداشتهای مختلف است بدون اینکه با پیش داوری انان را تکفیر یا بدعت گزار بخوانیم بلکه راه درست این است که با لایل عقلی و فطری و ایات قرانی، نظری را رد یا قبول کنیم و در این راه به غنی شدن معرفت بشریت کمک کنیم
در پناه حق باشید
با سپاس
با سلام و صلوات بر حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک و مطهرش
دوست عزیز جناب حقگرا ممنون بابتا پاسخگویی به متن ارسالی بنده باید توجه شمارو به این نکته معطوف کنم دلایل تناقضات و اشتباهاتی که به زعم برخی از اسلام ستیزان به قران وارد میشود این است که این افراد ایات قران رو تفسیر به ظاهر ایات میکنند و به شان نزول ایات و تفاسیر معتبر و مطمئنی که در این زمینه نوشته شده است نمیکنند. برای مثال داعش و یا گروهای تروریستی جنایات خود را بر پایه و اساس همین ظواهر قران مرتکب میشوند. اگر جایی گفته شده که سر کافران از تنشون جدا بشه منظور تمام کافران نیست منظور ان دسته ای است که سلاح برداشته و علیه اسلام و مسلمین میجنگند. اگر گفته شده دست دزد قطع بشه دست هر دزدی رو شامل نمیشه باید به نظر حکام و مفسرین کاربلد مراجعه بشه. اگه گفتن زناکار سنگسار بشه در عوض شرایطی که یک نفر شامل این حکم میشه رو هم باید در نظر گرفت. در مورد داستانهای قران هم که برخی ان را با عقل خود مقایسه میکنند و انهار غیر ممکن می دونند هم به همین ترتیب. مثلا داستان نوح را برخی میگویند که چطور خداوند پنگوئنهای قطب و پلنگ بنگال رو به سرزمین نوح اورد تا نسلشون رو حفظ کنه در صورتی که طوفان نوح یک طوفان کاملا منطقه ای بوده که در همان سرزمین تحت نبوت نوح علیه السلام اتفاق افتاده. متاسفانه این برداشتهای بی مطالعه و سطحی از قران باعث شده برخیها به گمان خودشون مچ پیامبر رو بگیرند و کل داستان رو زیر سوال ببرند. دوست عزیز در قران اصلا هیچ تناقض عقلی و تاریخی وجود نداره که شما بخواهی با تغییر در تعابیر مفاهیم قران انها را توجیه کنی. منتهای مراتب شما باید از مطالعه ظاهری قران دست برداری و کمی تن به مطالعه منابع بدهی تا اسیر این تناقضات ظاهری نشوی. این تناقضات در تمام طول تاریخ پر برکت اسلام بوده است و تمامی انها بارها و توسط افراد گوناگون پاسخ داده شده اند. چیز جدیدی نیست که اخیرا مد شده باشه و تا ابدالدهر ادامه دارد. اما این شیوه پاسخگویی شما بر خلاف سنت پیامبر گرامی و اهل بیت ایشان است. هیچ کدام از این قدیسین همچین برداشت و نگاهی رو به قران نداشته اند. وحی به شکل کلام خداوند از زبان حضرت جبرئیل بر قلب ایشان نازل شده است و ایشان ان کلام را به کم کاست به مردم قرائت میکردند. ان شاء الله خداوند همه مارا به راه راست و از مسیری کاملا صحیح هدایت کند
عرض سلام و ادب و خسته نباشید خدمت تمامی شرکت کنندگان در بحث
خوش حالم بعد از حدود 100 روز دوباره پیام میذارم
در این مدت کم و بیش بحث ها رو دنبال می کردم
علل مختلفی برای پیام نذاشتنم بوده من جمله سفر عتبات که خدا قسمت کرد یا امتحانات پایان ترم دانشگاه؛ولی شاید علت اصلی این بوده که وقتی کسی در دفاع از اسلام پیام می گذاشته بنده هر چند ممکن است اختلاف نظر هایی با آن فرد داشته ام اما ترجیح دادم دیگر مطلب نگذارم
جناب حقگرای عزیز که زمانی با یکدیگر بحث های گوناگونی داشتیم در این مدت مطالب گوناگونی در دفاع از اسلام گذاشتند که همان طور که عرض کردم ممکن است اختلاف نظر هایی با این بزرگوار داشته باشم ولی پاسخ گویی به شبهات دیگر عزیزان در اولویت است
از جناب حقگرا تشکر ویژه دارم،هم چنین از کسانی که به هر نحوی از اسلام دفاع کردند،و البته از دوستانی که در این جا شبهات خودشون رو مطرح کردند؛ان شاالله که جواب گرفته باشند و اگر نگرفته اند از این به بعد بگیرند
در مورد بحث آخر که پیرامون تمثیلی بودن قرآن صورت گرفته در پاسخ به جناب تشنه حقیقت باید عرض کنم:طبق حدیث امام صادق(صلوات الله علیه) حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ
بنابراین حلال و حرام خدا تا روز قیامت تغییر نمی کند و ثابت است
خداوند اطاعت از خودش،پیامبرش و ائمه را واجب کرده.در هر زمان بعد از پیامبر امامی بوده و هست که وظایف پیامبر را در غیاب ایشان انجام دهد.در عصر ما صاحب الزمان(صلوات الله علیه) امام حاضر و ناظرند اما به دلایل گوناگونی در پرده ی غیبتند(هر چند در واقع ما غایبیم و چه کسی از او حاضر تر و ظاهرتر؟)و مسئولیت های ایشان بنا به دلایل قرآنی،حدیثی و عقلی بر دوش فقهاست و وظیفه ی سایر مردم مراجعه به این فقهان بزرگوار است.
بنده با جناب حیدر کرار در بحث تمثیلی نبودن قرآن و عدم بدعت گذاری در دین موافقم.
جناب حقگرا فرمودید که:((زیرا اگر ظاهر قران تماما از خدا بود ما نباید بین دین و اخلاق و همچنین دین و علم تضادی مشاهده میکردیم لذا ما اگر ظاهر قران را از خدا بدانیم از انجا که حکم خدا قابل تغییر نیست ما هرگز نمی توانیم برده داری را نفی کنیم و همچنین احکام دیگر را که در حال حاضر قابل اجرا نیستند .))
چگونه ادعا می کنید ظاهر قرآن از خدا نیست؟مگر خود قرآن نفرموده:
ان هو الا وحی یوحی

مگر چه تضادی میان دین و اخلاق یا دین و علم مشاهده کرده اید؟
در مورد برده داری و نظر اسلام در این باره بحث مفصلی در همین صفحه انجام شده که نشانگر موافق نبودن اسلام با برده داریه.
چه حکمی از قرآن قابل اجرا نیست؟مگر قرآن را مربوط به هر عصر و زمانی نمی دانید؟!

یا علی
همچنین در پست قبل تر فرمودید:((وجود بهشت و جهنم به طور واقعی هم منافی با عدل و حکمت و رحمانیت خداست هم مخالف با عقل))
خیلی عجیب است که در حالی که از اسلام دفاع می کنید ظاهرا اعتقادی به وجود بهشت و جهنم و احتمالا معاد که از اصول اسلامه ندارید
تک تک مطالبی که مطرح کردید جای بحث گسترده ای داره که اگر خواستید در پست های بعد بررسی خواهیم کرد چرا وجود بهشت و جهنم نه با صفات خدا در تضاده و نه با عقل
همان طور که در زیارت آل یاسین می خوانیم:
الجنه و النار حق
عرض سلام و ادب خدمت جناب حیدر کرار

این که بیان فرمودید دیدن تناقضات در قران نشان از سطحی نگری در قران است کاملا درست است ولی نه با ان دیدی که شما قران را میبینی شما در قران موردی نمیبینی چون همواره به نگاه مثبت به ان نگاه کرده ای و هر جا هم به مختصر ایرادی برخورد کرده ای ان را به جهل و عدم اگاهی خود نسبت داده ای لذا هیچ گاه از دید یک محقق شکاک به قران نگاه نکرده ای زیرا اگر چنین بود به این راحتی نمی گفتی هیچ موردی در قران نیست
اما دید متعارف سنتی در قران یک دید کاملا سطحی است مثلا مفسران ما وقتی با ایه ای که میگوید فرشتگان عرش خدا را حمل میکنند چون نمی توانند جسمیت را به خدا نسبت بدهند لذا عرش خدا را تاویل به قدرت خدا میکنند اما بیان نمی کنند که تکلیف فرشته ها چه میشود ما که نمی توانیم نصف ایه را حقیقی بدانیم نصف دیگر ان را تمثیلی اگر عرش خدا تمثیل است یقینا فرشته ها هم تمثیل هستند اگر فرشته ها حقیقی هستند پس عرش خدا هم واقعی است و اگر عرش خدا را حقیقی بدانیم پس معلوم است اصلا خدا را نشناخته و کل دین زیر سوال میرود پس میبینی قضیه به این سادگی که شما میفرمایی نیست
شما فرمودی بنده به منابع مراجعه کنم .
خدمت شماعرض کنم که منابع که نور الا نور است تا دلت بخواهد سخنان ضدو نقیض هست که حیرانی شما را دو چندان میکند شما در مورد قران لااقل میدانی که اصل مطلب درست است اما در انجا شما هیچ گاه به طور یقین نمی توانی اثبات کنی کدام حرف درست تر است زیرا شما حتی در مورد یک موضوع واحد از یک شخص نظرات مختلف و متضاد میبینی که نهایت باید مجددا به قران و عقل مراجعه کنی و اگر مطابق با انان بود میتوانی ان را بپذیری البته من نمی گویم که حدیث غیر قابل استفاده است ولی استفاده از ان را نهایتا به مطابق بودن با عقل و کتاب منوط میدانم
همچنین بنده برای اثبات اینکه تفسیر رایج از دین نمی تواند مطلق باشد به اعتقاد مسلم خود شما استناد کردم هم به لحاظ عقلی و هم نقل مورد تایید خودتان و ان این که حضرت حجت وقتی ظهور کنند مسلما تفسیری بسیار متفاوت از انچه مورد قبول شماست است خواهند کرد و مطمعنا با این طرز تفکر شما جزء اولین کسانی هستید که ایشان را نفی خواهید کرد زیرا این یک سنت تاریخی است که ریشه در خصوصیات انسانی دارد و قابل تغییر نیست و تاریخ همواره با اشکال مختلف تکرار میشود .
با سپاس
عرض سلام وادب خدمت اقا معین

ضمن عرض خیر مقدم به خاطر حضور مجدد و پیگیری مطالب

در مورد حدیث امام صادق که میفرمایند حلال و حرام تا بد ثابت است بله البته چنین است ولی این بیان ظاهری دارد و باطنی . ظاهر ان اشاره به شرعیات دارد که در زمان ایشان مطلقا کاربرد داشته و باطن سخن ایشان اشاره به حلال و حرام با طنی و به عبارتی فلسفه این احکام دارد که ریشه در اصول ثابت و لایتغیر ادیان دارد که کامل منطبق با عقل و فطرت است که با گذر زمان دچار تحول و دگرگونی نمیشود بر خلاف ظاهر شریعت که با گذر زمان دچار تحول میگردد یکی از این احکام احکام برده داری است که در زمان اسلام جاری بود و الان نمی تواند حلال باشد به این معنی که ما در صدر اسلام شاهد هستیم که قران و سنت برده داری را مجاز شمرده و برای ان احکامی صادر کرده در این قضیه هر چند اسلام تعدیلاتی انجام داده و حقوق بردگان را افزایش داده و مقدماتی رابرای محو ان انجام داه ولی ان چیزی که مسلم است ان را حرام اعلام نکرده بلکه ان را حلال دانسته و شما به خوبی میدانی که برای ان احکام خاص خود را صادر کرده حال اگر ما طبق همین حدیث به ظاهر سخن ایشان اکتفا کنیم باید بگوییم که در قران برده داری حلال بوده بنابر این حلال خدا هرگز حرام نمیشود پس در هر زمانی این حلال حلال است و هرگز حرام نمی شود لذا اگر الان مثلا بین ایران و داعش جنگی بشود و من و شما اسیر شویم طبق سخن امام صادق انان میتوانند ما را به عنوان برده مورد استفاده قرار داده و یا بفروشند و شما حق هیچ گونه اعتراضی نداری و نمی توانی بگویی که عمل انان حرام است زیرا حکم خدا که قابل تغییر نیست زیرا نه در قران و نه در سنت بیانی مبنی براین که حکم برده داری نسخ شده باشد در دست نیست .
بنابر این ما نمی توانیم بپذیریم که احکام شرعی ابدی و لاتتغیر باشند بلکه انچه حقیقت است ان است که این باطن و اصل دین است که لایتغییر و ابدی است نه ظاهر ان زیرا احکام شرعی عمدتا به مسائل اجتماعی مرتبط است و مسائل اجتماعی نیز با گذر زمان و افزایش فرهنگ و معرفت بشری متغیر است ولی باطن دین که ریشه در فطرت ما دارد و بر اصول عقلی و انسانیت استوار است همواره ثابت است و در هر زمان میتوان بر اساس ان اصول احکام مورد تایید شرع را استخراج کرد

در مورد بهشت و جهنم و امور دیگر که بنده قائل به تمثیل هستم هرگز به این معنی نیست که بنده منکر اخرت و بهشت و جهنم و ..باشم بلکه حرف من این بود که چون این مسائل مربوط به عالمی دیگر است قران مجبور است از تمثیل استفاده کند تا این حقایق برای ما ملموس شود زیرا ما تا وقتی در قید این دنیا هستیم تنها با توسل به همین مفاهیم ملموس میتوانیم مسائل مختلف را ادراک کنیم و چنانکه عرض کردم تمثیل هرگز به معنی غیر حقیقی بودن نیست بلکه به این معنی است که عینا به ان شکل توصیف شده نیست و در پست قبل توضیح دادم که تفاوت حقیقت و واقعیت در چیست و بیان کردم که در قران انچه مهم است حقایق است نه واقعیت زیرا ما در همین دنیا نیز که با واقعیات سرو کار داریم در واقع امر توجه به حقایق ورای این واقعیات داریم نه خود این واقعیات و در نهایت بیان شد که تمثیل نوعی پوشش و اقعی نماست (صور امور واقعی ) برای حقایقی که ما درکی از انها نداریم و خارج از حیطه درک مادی ما هستند
همچنین بنده کل قران را تمثیل ندانسته بلکه بخشهای از ان را تمثیلی عنوان کردم و به تفکیک برای هر کدام دلایل خاص خود را عنوان کردم حال اگر شما در ان دلایل ایرادی میبینید میتوانید باذکر دلیل مطرح نمایید تا بنده از نظر خود دفاع نمایم
با سپاس
با صلوات بر محمد و خاندان مطهرش
با سلام و احترام خدمت دوستان معزز
دوست عزیز اینکه بنده امام زمان ارواحنا له الفدا رو منکر میشم و علیهشون شمشیر میکشم رو خداوند میدونه و بس! لطف کنید بحث رو به حاشیه نبرید
اما من هیچ حب و بغضی از قبل نسبت به اسلام و مسلمین و سایر ادیان نداشتم که بخوام کوروکورانه از اسلام دفاع کنم. شما میگویید قران دارای تناقضات ظاهری هست میشه برای بنده چندتا و سابر دوستان چندموردش رو به طور موردی شماره گذاری کنید تا ماهم این تناقضات رو ببینیم.
در مورد اینکه فرمودید تفاسیر قران بسیار زیاد و متفاوتند اینگونه پاسخ میدم که شما اون تفسیری رو بکار ببرید که با عقلتون همخوانی بیشتر داره. خداوند روز قیامت شمارو بازخواست نخواهد کرد.
در مورد احادیث هم علم رجال و علم حدیث رو داریم که احادیث رو بطور مفصل و جامع بررسی میکنند و احادیث جعلی رو از واقعی تمیز میدهند. اینکه حدیثی در اصول کافی یا بحار یا سایر کتب اربعه شیعه ذکر شده دلیل بر این نیست که ان حدیث معتبره. پس دوستانی که احادیث رو نقل میکنند و به تمسخر میگیرند باید بدونند بررسی روایی و سندی یک حدیث کار بسیار دشواری است و از نظر تمام علمای شیعه هر حدیثی که از ائمه نقل شده صحیح نمیباشند. مثل اون احادیثی که یکی از دوستان در مورد صیغه قطار کرده بود.
منتظر پاسخ شما دوست عزیز در مورد تناقضات ظاهری قران هستم. فرقی نمیکند این تناقضات از چه لحاظی مطرح شده. میتونید تناقضات تاریخی قران رو بیارید یا تناقضات علمی قران یا تناقضات گفتاری قران رو مطرح کنید
باسلام و احترام.
نمیدونم چی باعث شد که من مجبور بشم کامنتی بگذارم.یادمه یه جایی یه مطلبی خوندم به اسم "سیکل هایی که از قرآن ایراد میگیرند و پروفوسورهایی که مسلمان میشوند" اون مقاله پرداخته بود به جهالت عده ای که بدون شناخت،آگاهی و مطالعه از آیه های قرآن ایراد میگیرند و فکر میکنند چون جنس صحبتهاشون متفاوته پس یه نوع روشنفکریه..متاسفم این دسته ازونایی هستند که به قول شاعر "نمیداند که نمیداند" و این معضل بزرگیست.من بحثم سر گرایشات مختلف اسلام از قبیل سنی و شیعه نیست.من بحثم سر اصل و اساسه اسلامه و حقایقی که در قرآن و حقانیت پیامبر اسلام وجود داره.دکتر شریعتی میگه روزی فرا میرسه که بی دینی نشانه روشنفکری میشه.فکر میکنم امروز همون روزه..
افرادی هستند که به هر دلیل خودشون پایبند به هیپ آیین و مذهبی نیستند و هرکسی به هر نحوی اهل دینداری باشه محکوم به جهالت و عقب آفتادگی میدانند...این افراد از جمله افرادی هستند که به قول شاعر "در جهل مرکب ابدالدهر بماند"
چرا که با اکثرشون که صحبت میکنی حتی اطلاعات بنیادی در مورد فلسفه که ندارند هیچ...حتی یک بار قرآنو خودشون کامل نخوندن و فقط از جایی مطلبی میشنوند و طوطی وار میان تکرار میکنند...این بدترین نوع جهالته که بیدار کردن این افراد خیلی مشکله.دسته دوم این افراد تحت تاثیر عقده های درونی و شکست های زندگی شخصیشون قرار گرفتن و با این جبهه گیری سعی در رهانیدن خود از چهارچوب های انسان سازی دین دارند....برای چندید و چندمین بار علم در مقابل قرآن زانو زد و زانو خواهد زد..فکر کنم تعداد این اعجازها اینقدر زیاد هست که جاهل ترین شخص هم با مطالعه آن به حقیقت دست پیدا کنه...مگر اینکه شخصی خودش هالت رو سبک زندگیش کرده باشه که در این صورت ضرب الامثلی داریم که میگه "آدم خوابیده را میشه بیدار کرد ولی آدمی که خودشو زده به خواب نمیشه"
امیدوارم رهروان حقیقت توجهی به جاهلان کوچک مغز نداشته باشند و راه نور و حقیقت برای ما مستدام و پایدار باشه....


تقدیم به همه یکتا پرستان مسلمان
وایی که باشند، بسنده است، بلکه بالاتر از بسندگی و کافی بودن، مسلمانان می گویند بر همه جامعه های انسانی لازم و واجب است که به اسلام گردن نهند و به این آیین باور پیدا کنند و قانونهای آن را در عمل به کار بندند، تا به سعادت این سرا و آن سرا برسند.

آیا قوانین اسلام جوابگوی جوامع رو به گسترش است؟[ویرایش]

به دیگر سخن این پرسش بزرگ پیوسته خود را می نمایاند که یک سری قانونهای ثابت و وضع شده در جامعه بدوی کوچک و بسته، چگونه و چسان ممکن است در جامعه های رو به گسترش و همیشه و همه گاه در حال دگرگونی در خور پیاده شدن باشد، حال تا چه رسد به این که آنان را به سعادت برساند؟
به هر حال، برای رسیدنِ به پاسخی درخور و قانع کننده، به جست وجوی دامنه داری دست زدیم و به مطالعه و بررسی گوناگون کتابها و گفت وگو با صاحب نظران دین پرداختیم که اینک پاسخهای هر یک از صاحب نظران را، با نقدهایی که بر آنها زده ایم، فهرست وار یادآور می شویم، تا زمینه بحث فراهم گردد:

← پاسخ اول
قانونها و آیینهای اسلام در ذات و بافت خود، دگرگونی را تعبیه کرده است. این گونه نیست که باب سیستم قانون گذاری اسلام، بسته باشد. ما در اسلام، قانونها و احکامی داریم که بر تمامی دستورها و احکام شرعی حکومت دارند. در مَثَلْ، دلیلهای: اضطرار ، عسر و حرج ، لاضرر ، تقدم اهم بر مهم و… بر دلیلهای احکام اوّلی پیشی دارند؛ یعنی اگر دلیل شرعی می گوید:( مردار حرام است) برای روزگار فراوانی و در دسترس بودن غذاهای حلال است؛ امّا اگر انسان مسلمان مکلف، به تنگنا افتاد، گرسنگی تاب و توان را از وی ربود و ناگزیر شد که مردار را بخورد، اشکالی ندارد و بر او باکی نیست.
ییا اگر دلیلی می گوید:مالکیّت شخصی محترم است، تا جایی که زیانی به دیگری وارد نشود و او را به تنگنا نیندازد.
ییا اگر دلیلی می گوید:برای گزاردن نماز ، باید وضو گرفته شود، مربوط به حالتی است که دشواری، زیان و گرفتاری در کار نباشد.
بنابراین، اسلام، دارای یک سری قانونهای محدود، بسته و خشک نیست که ویژه مردم جزیرة العرب ، درگاه نازل شدن قرآن و برانگیخته شدن پیامبر اسلام باشد، بلکه با کمک احکام ثانوی که اشاره شد، می تواند گستره گسترده و چشم انداز باز و دگرگون شونده را در بر گیرد و پوشش بدهد. اسلام، شایستگی و اندرخوری، برابری بر تمامی جامعه ها را در تمامی زمانها، دارد و هر مشکلی که مطرح شود، به برکت احکام ثانوی به آسانی گشایش می یابد.
بنابراین، اگر امروزه قربانی کردن در مِنی برای حج گزاران دشواری و تنگنا پدید می آورد، دلیلهای اضطرار، لاضرر و… حکم می کند که کشتار در خارج از مِنی انجام بگیرد. اگر مالک شدن زمین از سوی احیا کننده، در زمان کنونی، سبب شود که سرمایه داران بزرگ، بیش تر زمینها را مالک شوند، اضطرار حکم می کند که:قاعده (من احیی ارضاً میتة فهی له) فراگیر نباشد و در همه جا و در هر مکان، درخور پیاده شدن نباشد و در روزگار و عصر تکنولوژی، که یک فرد برخوردار، به آسانی می تواند هزار هزار هکتار را با ماشین آلات پیشرفته احیا کند از نقش آفرینی این قاعده و قانون، با قانون و قاعده اضطرار جلوگیری می شود.
بررسی
اگر چه این پاسخ از آن جهت که قانونهای اسلام را از دگرگون ناپذیری خارج می کند، درخور استفاده است، و در یک مرحله، بن بست گشایی می کند و گره هایی را می گشاید؛ ولی در مرحله دوم، اشکالهای پیچیده تر و بن بستهای بزرگ تری را پدید می آورد.
در مَثَل، اگر شارع، آن گونه که اجماع فقیهان پیشین بر آن استوار بوده و غیر از یکی دو نفر از پسینیان، کسی با آن به ناسازگاری برنخاسته، دستور داده باشد که حج گزاران باید در مِنی کشتار کنند و قربانی خود را سر ببرند و از دیگر سوی، واجب کرده باشد که حج گزار، باید سه روز در منی بماند، تا رمی جمره کند و شبهای یازدهم و دوازدهم نیز بر او واجب باشد در آن به بیتوته بگذراند، آن گاه امروزه، چون حج گزاران بسیارند و مِنی گنجایش چنین جمعیتی را ندارد، گردانندگان و دست اندرکاران برگذاری حج ، ناچار شوند برای برطرف کردن کم بود جا، نگهداشت بهداشت ، سلامتی، آسانی و راحتی حج گزاران، کشتارگاه را در خارج از مِنی بسازند و این اضطرار و ناگزیری، از اکنون، سالها، بلکه قرنها به درازا بکشد، این پرسش و اشکال به وجود می آید که:چطور شارع حکیم، متوجّه زمان ما و آیندگان و جمعیت زیاد حج گزار، نبوده است و حکمی صادر کرده که در زمان ما و در آینده، به هیچ روی و گونه نمی توان به آن عمل کرد؟
آیا شارع، حکیم نبوده، علم به زمان ما و آیندگان و بسیاری حج گزاران، نداشته، یا راه را اشتباه پیموده است؟
به دیگر سخن، احکام ثانوی، برای ناگزیر و ناچاری فردی، آن هم، برای مدت و برهه ای کوتاه، خوب است، ولی وضع کردن قانونی فراگیر، برای تمامی مردم در تمامی روزگاران و استثنا کردن تمامی مردم یک عصر و عصرهای بعدی، به خاطر حکم ثانوی مشکل کلامیِ ناسازگاری با حکمت خداوند را به بار می آورد.
به سومین بیان، با وارد کردن بحث احکام ثانوی، احکام اسلامی را درخور هماهنگی با هر زمان و مکان دانسته ایم، ولی شبهه ای پیرامون حکمت و علم خداوند پیش می آید که بی پاسخ می ماند. افزون بر این، آیا در گاه ناگزیری، تمامی قانونهای شارع از نقش آفرینی می افتند و الغا می شوند، یا بر هر فردی به مقدار ناگزیری و اضطرار خود، رواست از قانونهای اوّلیه سرباز زند؟
باری، این که آیا برای اضطرار و ناگزیری می توان قانون وضع کرد، یا از روی سلیقه و فردی است، بی جواب می ماند.
بنابراین، راه کسانی که خواسته اند با چنگ زدن به احکام ثانوی مشکل را حل کنند و قانونهای اسلام را دگرگون شونده و دگردیسی پذیر بنمایانند و جلوه دهند، بسان آرام بخشی است، مدتی درد را ساکت می کند و اشکال کنندگان و خرده گیران به دین را ساکت می کند، ولی در برابر، اشکال به حکمت علم خداوند بی پاسخ می ماند.

← پاسخ دوّم
اسلام دارای یک روح و حقیقت است و دارای یک قشر و پوسته. و آنچه که فطری، ماندنی و درخور برابرسازی در تمامی مکانها و زمانهاست، روح اسلام است و آنچه تغییرپذیر، زایل شدنی، غیر ثابت و… پوسته، رنگ و لعاب محیطی، قبیله ای و زمان آن است. بنابراین، باید روح دین را یافت و آن را در هر زمان و مکانی پیاده کرد و لباس آن محیط خاص را بر آن پوشانید.
بررسی
اشکالی که وجود دارد، چگونگی جداسازی روح از قالب و مغز از پوسته است؛ زیرا که افرادِ گوناگون، با ذوقها، سلیقه های جوراجور، بسته به ذوق خود، محیط خود و آگاهی هایی که از پیرامون خود دارند، روح اسلام را جدای از یکدیگر می فهمند. مردمان هر سرزمینی، وابستگان به هر فرهنگ و سنتی و دارندگان هر ذوق و سلیقه ای، در تفسیر روح اسلام، برداشتی به طور کامل جدای از دیگر کسان، که دارای فرهنگ، سنن و ذوق دیگرند، از روح اسلام دارند. و هر کس چیزی را به عنوان روح و مغز شریعت مطرح می سازد.
وکلٌ یدعیّ وصلاً بلیلی و لیلی لایقرّ لهم بذاکا
چونان گروهی که در شب تاریک برای دیدن فیل رفته بودند و هر یک جایی از فیل را بسوده بود:یکی پا، یکی دم، یکی گوش و… انگاره و تصوّری از آن پیدا کرده بود و برای دیگران انگاره خود را به عنوان فیل، شرح می داد. اکنون که صاحب شریعت در بین ما نیست، سیره و سخن معصومان علیه‌السلام با دگرگونی واژگان و در دوره ها و زمانهای گوناگون، بریده بریده، به دست ما رسیده، به گونه ای که با تلاش فراوان از مجموعه آنها روح و قالب پیدا کرده ایم، حال جداسازی آن دو با توجه به گوناگونی دیدگاه ها کاری بسیار توان فرسا می نماید و هر صاحب دیدگاهی، ممکن است صاحب دیدگاه دیگر را در کژراهه و اشتباه بینگارد. مگر این که معیارهایی برای جداسازی روح از قالب و مغز از پوست معرفی گردد و آن معیارها، مورد بررسی دقیق، همه سویه و ژرف قرار گیرد، تا با به دست گرفتن آنها همچون چراغ و فانوسی پرتوافشان، به سراغ منابع حدیثی فقهی و بلکه به سراغ کل دین برویم، تا هر کس در شعاع و پرتو آن، دین را آن گونه که هست بیابد، تا در بازگویی برای دیگران دچار بدفهمی و بدگویی نشود.
پس معیارها، ترازها، شاقولها، مهم ترین ابزارهای ما برای بازشناسی روح از قالب، ثابت از متغیّر، حقیقت از مجاز، مغز از پوست هستند.
خلاصه کلام این که، جداسازی روح از قالب، اگر با دقت و با معیارهای مورد پسند شرع ، عقل و یا عقلا انجام پذیرد، مورد قبول است، ولی تمام سخن در توانِ به حقیقت پیوستن چنین جداسازی است.

← پاسخ سوم
شهید صدر ، برای پاسخ از این شبهه، راهی نزدیک به راه اول و شاید تا حدودی کامل تر پیموده است. در ضمن این که پذیرفته فقه احکام ثابت و دگرگون شونده ای دارد، محدوده هر یک و تغییر دهنده آن را نیز تا اندازه ای بازشناسانده است.
با این بیان که دین یک سری احکام ثابت و دگرگون ناپذیر دارد که در همه زمانها بر یک نسق و قرارند و آنها احکام الهی نام دارند و یک دسته احکامی وجود دارد که در بسترها و زمینه های زمانی و مکانی گوناگون، دگرگونی می پذیرند و دگرگونی آنها به دست حاکم اسلامی است و او، تنها در دایره و قلمروی که حکم الهی وجود ندارد و به اصطلاح، منطقة الفراغ است، می تواند حکم صادر کند.
شرح و بررسی:
روشن است که سخن ایشان، درباره حاکم اسلامی این زمان و منطقة الفراغ موجود در فقه این زمان؛ یعنی در چهارچوب و دایره اباحه رساله های عملی، نیست؛ زیرا این دایره و قلمرو، بسیار کم و ناکارگشاست؛ بلکه سخن ایشان مربوط به منطقة الفراغ نخستین حاکمان اسلامی، یعنی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه معصومین علیه‌السلام.
است به سخن روشن تر، در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یک سری احکام الهی وجود داشته که بر همگان گردن نهادن به آنها لازم بوده است، ولی موردهایی هم بوده که خداوند در آنها حکمی نداشته که منطقة الفراغ نام داشته و در آنها سخن پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به عنوان حاکم مسلمانان، نافذ بوده است و آن دایره، حدومرز و قلمرو، قلمرو احکام دگرگون شونده است.
بنابراین، هم دگرگون شوندگی احکام، هم دایره و قلمرو آنها و هم سازوکار دگرگونی آنها روشن و بازشناخته شد. برابر این راه حلّ، احکام موجود در قرآن و احکام موجود در بیان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن گاه که بیان کننده احکام الهی است، ثابت است و حاکم در آنها دخالتی ندارد.
این راه حل، مشکل کلامی راه اول را ندارد و از این جهت، برتری دارد. امّا مشکلی که وجود دارد عملی ساختن پیشنهاد ایشان و جداسازی احکام الهی، از احکام حکومتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است؛ زیرا پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله همان گونه که در جنگ و صلح نقش داشت و نقش آفرینی می کرد و در مَثَل برای برانگیزاندن و به شوق انگیزی رزمندگان می فرمود:
(من قتل قتیلاً فله سلبه.) [۱] [۲]
هر رزمنده ای یک تن از لشکریان دشمن را بکشد، مالک ساز و برگ شخصی او: شمشیر ، نیزه ، زره و سپر می شود.
در عبادات هم نقش می آفرید و به نماز ظهر، عصر و عشاء، که پیش از آن، دو رکعتی بودند، دو رکعت افزود و آنها را چهار رکعتی کرد و به نماز مغرب یک رکعت افزود و آن را سه رکعتی کرد. [۳]
به هر حال، بازشناسی این که، این گونه امور را از باب رسول بودن انجام داده، تا الهی و ثابت باشند، یا از بعد حاکم بودن انجام داده، تا درخور دگرگونی باشند، نیاز به معیارهایی دارد که ایشان درباره آنها مطلبی بیان نکرده است.
بنابراین، نیاز به معیارهایی که منطقة الفراغ را از احکام الهی جداساز،د باز رخ می نماید و پاسخهای ایشان ما را از بحث معیارهای جداسازی احکام ثابت از متغیّر و دگرگون شونده از دگرگون ناشونده بی نیاز نمی سازد، بلکه بر عکس بحث ما تا اندازه ای بیان گر نظر و دیدگاه ایشان است. اگرچه تا این حدّ را می توان استفاده کرد که احکام به روشنی بیان شده در قرآن، از ثابتهاست.

← پاسخ چهارم
شماری معیار و ملاک دیگری به دست داده و گفته اند:تمامی آنچه که ما از احادیث و یا از قرآن می فهمیم، دگرگون شونده اند؛ زیرا که همه اینها با بینش و فهم بشری فهمیده و درک شده و فهم بشری ناسان و جوراجور است و ثابتها،تنها آنهایی هستند که در قصد شارع، لوح محفوظ و… موجود است.
به دیگر سخن، دین ثابت، ولی فهم دینی دگرگون پذیر است.
بررسی:
به نظر می رسد سخن این گروه همچون سخن گروه نخست، که بیان شد، دارای مناقشه است. به این گونه که صاحبان این دو دیدگاه سعی می کنند، مشکل کنونی را که پیش آمده حل کنند و حل اصلی مشکل را به جای دیگری حواله دهند.
صاحب نظران دیدگاه نخست، تلاش می ورزند:با حاکم دانستن دلیلِ اضطرار، گرچه به گونه همیشگی، بر تمامی احکام دین، آنها را از ثابت بودن خارج سازند. این گروه سعی می کند با حواله دادن ثابتها بر علم ازلی و لوح محفوظ، همه امور فهمیده شده از دین و منابع موجود، مانند قرآن و کتابهای فقهی و حدیثی را دگرگون شونده بداند.گروه نخست برای اضطرار حدّی و قانونی باور ندارد. و به مجرد اضطرار، حکم اوّلیِ ثابت را از رده خارج می سازد، ولی روشن نمی کند که در حال اضطرار، چه باید کرد و آیا برای تمامی کسان، حکم ثانوی یکسان است، یا نسبت به افراد مختلف، گوناگون است و در صورت دوم، آن حدود را چه کسی باید روشن کند.
صاحب نظریه چهارم نیز، روشن نمی کند، هنگامی که فهم متغیّر است، آیا هر کسی، گرچه که از مطالعات دینی بی بهره باشد، فهم و درکش از دین برای خودشان حجت است؟
آیا برای این گونه کسان، فهم دینی متصور است، تا حجت باشد یا نباشد؟ اگر یک فرد عوام، فهم دینی دارد، هر چند صد درصد مخالف عالمان دینی بفهمد، و فهم دینی او برای خودش حجت باشد و بتواند به آن پای بند باشد، پس انبیاء برای چه آمدند؟ مگر قبل از آمدن انبیا ، آنان به فهم دیگری غیر از فهم خود پای بند بودند که انبیا برای هدایت آنان و پای بند کردنشان به فهم خودشان فرستاده شده اند؟ و در اساس، بحث، از لوح محفوظ و احکام ثابت در آن نیست. بلکه بحث در همان اموری است که ما از دین و شریعت می فهمیم که به نظر ما، پاره ای از آنها جنبه ثبات و همیشگی و پاره ای جنبه دگرگون شوندگی و متغیّر دارند.

← پاسخ پنجم
راه دیگری که پاره ای برگزیده اند، پیوند دادن ثابت و متغیّر در دین، به جنبه های ثابت و متغیّر در انسان است. حاصل سخن این گروه چنین می شود:دین برای تکامل انسان و تعالی بخشیدن به او در تمامیِ جنبه ها فرستاده شده است و چون انسان دارای پاره ای زوایای ثابت و پاره ای زوایای دگرگون شونده است، دین نیز، همین گونه است و احکام ثابتی دارد که مربوط به جنبه های ثابت انسان است و احکام متغیّری دارد که مربوط به جنبه های متغیّر آن می شود. بنابراین، انسان شناسی مقدمه ای بر شناخت زوایای ثابت و متغیّر دین است.
بررسی:
پس از این، شرح داده خواهد شد که یکی از معیارهای جداسازی ثابتها از تغییرپذیرها، همین خواهد بود. البته این ملاک بسیار کلی است و تنها نشان می دهد که عبادات، چون مربوط به روح انسان، که نسبت به جسم امر ثابتی است، ثابت هستند و دادوستدها و بازرگانیها، چون مربوط به زندگی دنیایی و مادی انسان است، دگرگون پذیر، گوناگون، پس دگرگون پذیرند.
بنابراین، جواب پنجم، تنها قسمتی از جوابی است که باید داده شود، نه تمام آن. افزون بر این، بازشناسی جنبه های ثابت و متغیّر انسان و به دنبال آن بازشناسی ثابتها و تغییرپذیرهای احکام، خود حکایتی است که سر دراز دارد.
از آنچه گذشت اجمالاً روشن شد که:برابرسازی احکام شریعت برای تمامی زمانها و مکانها، با یکی از شیوه ها و راه های پنج گانه، یا راه هایی از این گونه، ممکن است ابتدا، جاذب به نظر برسد، ولی با اندک درنگ و دقت، کاستی هر یک از راه ها و روشها روشن می شود. به هر حال، در همه این نظریه ها، آنچه بیش از هر چیز، نظر را به خود جلب می کرد، اعتقاد به نوعی دگرگونی در شریعت بود. در ضمن روشن گردید که اگر معیارهای روشن و درخورپذیرش همگان ارائه گردد، صاحبان آرا و اندیشه های پنج گانه، یگانه و هماهنگ می گردند و همه براساس آن معیارها، دگرگون پذیرها و دگرگون ناپذیرها را از هم باز می شناسند. زیرا از سخنان آنان چنین بر می آید که آنان، غیر از دفاع از دین، قصدی نباید داشته باشند، تا بخواهند، به دور از برهان و منطق از سخن و دیدگاه خویش، به دفاع برخیزند.
بنابراین، اگر بتوان معیارهای مورد پسندی ارائه داد و مشکل را ریشه ای حل کرد، شاید بتوان، همه را بر گرد یک دیدگاه گردآورد و هماهنگی و همگامی به دست آورد. ولی پیش از آن شایسته است، کوشش دیگری انجام شود، تا شاید دسته دیگری از افراد و گروه ها را، که آنان نیز از قصد خوبی برخوردار و دیندارند، با خود همراه سازیم. آنان کسانی هستند که اعتقاد دارند: دین اسلام ، در تمامی زوایا و زمینه ها، ثابت و دگرگونی ناپذیر است و اگر در جاهایی نیاز به دگرگونی احساس می شود، در اثر کژراهه روی جامعه ها، افراد و دست درازی در طبیعت است. بنابراین، باید همه چیز را به گذشته برگردانید، تا نیاز به دگرگونی حسّ نشود.
برای همراه ساختن این گروه، شاید بهترین راه این باشد که با مروری اجمالی بر زندگی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و حضرت علی علیه‌السلام و آوردن نمونه هایی برخوردار از سندهای قطعی و دلالت روشن، ثابت شود که حتی در زمان آن بزرگان، در کارها، روشها و حتی حکمها، دگرگونیها و تغییرهایی بوده است و با این حال، پاره ای از امور نیز ثابت و غیردرخور تغییر بوده که در طول زمانِ نزولِ وحی ، و پس از آن، ثابت مانده است.

دگرگونی پذیری احکام در زمان پیامبرو ائمه[ویرایش]

در طول زندگی رسالی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، آورنده دین اسلام و پس از آن، در زندگی امامان علیه‌السلام موردهای بسیاری را می توان یافت که در زمانی حکمی کرده اند و در زمانی حکمی دیگر. یا یکی از معصومان علیه‌السلام فرمانی داده و معصوم دیگر، خلاف آن را عمل کرده است که از مجموع آنها می توان به دگرگونی پذیری اجمالی پاره ای از احکام و دستورهای دینی مُهر تأیید نهاد.
۱. پیامبر گرامی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس از نازل شدن حکم زکات ، از نُه چیز زکات گرفت و برای آنها نصاب ویژه ای بیان کرد؛ به گونه ای که زکات بر آن نُه چیز و واجب بودن جدا کردن زکات از آنها، هنوز هم در رساله های عملی نقش بسته است، ولی شاگرد ممتاز پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و دست پرورده او و کسی که بیش از همه، بر دین و مبانی آن، آشنایی داشت، حضرت علی علیه‌السلام، در زمان حکومتش بر اسب و قاطر نیز زکات قرارداد.
روایتهای ۱ تا ۶ تهذیب الاحکام ج۳ دلالت می کنند که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از نُه چیز زکات گرفت و زکات دیگر چیزها را بخشید. روایت ۱۸۳ با سند معتبر دلالت می کند، حضرت علی علیه‌السلام بر اسب، در هر سال دو دینار بر استر یک دینار زکات قرار داد.
و حضرت صادق علیه‌السلام دلیل زکات قرار ندادن بر برنج را، برنج خیز نبودن سرزمین مدینه یاد کرده است. [۴]
و حدیث دیگری، مقدار زکات را برابر نیاز فقیران و بینوایان می داند:
(ان الله فرض فی اموال الاغنیاء للفقراء مایسعهم و لو علم الله ان ذلک لایسعهم لزادهم.) [۵]
امام جواد علیه‌السلام در سال ۲۲۰ه.ق. تنها در همان سال،به جای زکات، از طلا و نقره خمس گرفت. [۶]
مجموع این امور، گمان دگرگونی حکم زکات را در ذهن انسان بالا می برد.
۲. در روایتهای خمس اختلاف شگفتی وجود دارد. در این که آیا بهره ها و دستاوردها و غنائم ، ویژه بهره ها و غنائم جنگی است، یا شامل بهره های کسبها و ارباح مکاسب نیز می شود. برابر انگاره و فرض دوم، آیا امام آن را به طور مطلق بر شیعیان حلال کرده، یا شماری از امامان حلال کرده و شماری گرفته اند؟
و اختلاف است که آیا تنها خمس می گرفته اند، یا گاهی کم تر از آن و حتی گاهی به جای یک پنجم، یک دوازدهم (سدس) می گرفته اند و….
در مَثَلْ روایتهای:۳۴۴، ۳۴۸، ۳۵۲ و ۳۵۳ جلد چهارم تهذیب الاحکام، بر خمس ارباح مکاسب و بهره های کسبها به روشنی تأکید می ورزدن.
و روایتهای:۳۸۲ تا ۳۸۹، به روشنی بیان می کنند که:خمس بر شیعه حلال شده است.
روایت ۳۴۵، نشانگر این است که امام به جای خمس، یک دوازدهم گرفته است.
روایتهای:۳۹۵، ۳۹۶، ۳۹۷ و ۳۹۸ نشان می دهند که امامان علیه‌السلام خمس را خواستار شده و حلال نکرده و نبخشیده اند.
از این اختلافها، شاید، بتوان به دگرگون پذیری حکم خمس ره یافت.
۳. حضرت علی علیه‌السلام پس از رحلت پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله موهای سر و صورت خویش را رنگ نزد، وقتی با خرده گیری مردم روبه رو شد که گفتند:پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرموده است:
(غیّروا الشّیب ولاتشبّهوا بالیهود.) [۷]
پیری را با رنگ کردن موی سر و صورت دگرگون کنید و خود را همانند یهودیان نسازید.
پاسخ داد:
(قال صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ذلک والدّین قُلّ فامّا الآن وقد اتّسع نطاقه و ضرب بجرانه فامرؤا وما اختار.) [۸]
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هنگامی چنین دستوری داد که مسلمانان، کم شمار بودند، ولی اکنون که دایره اسلام گسترش یافته و دین پا بر جا شده است، هر کسی اختیار خود را دارد.
یا دستور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در جنگ خیبر ، بر حرام بودن گوشت الاغ و اعلام کوتاه مدت و موقتی بودن حکمِ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از سوی امامان علیه‌السلام [۹].
از این نمونه ها، می توان پاره ای از دگرگونیها را در احکام اسلام، خوراکیها، دادوستدها و عبادات، پذیرفت. از این روی، پافشاری بر ثابت بوده کامل تمامی احکام، نیاز به ردّ تمامی موردهایی دارد که نشان گر دگرگون پذیری پاره ای از احکام است که تنها نمونه هایی از آنها ذکر شد.
روشن است که نمونه ها، به همین چند مورد ویژه نمی شوند. در جنگها و صلحهای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، در جزیه و مقدار آن، در چگونگی تبلیغ دین، در چگونگی بیان جانشین برای خود، در قضاوتهای گوناگون، در همه جا دگرگونیهایی به چشم می خورد؛ به گونه ای که هیچ اهل انصاف و دادی، نمی تواند وجود دگرگونی را در بیش تر زمینه ها منکر شود.
در این نوشتار، به نمونه های بسیار، به مناسبتهای گوناگون اشاره می شود و ثابت انگاران را به پاسخ گویی فرا می خواند.
حتی هنگامی که سخن از گونه های تغییر به میان می آید، روشن خواهد شد که هر کسی به گونه ای از تغییر، گرچه تغییر حکم به جهت تغییر کامل موضوع، باور دارد. و اگر بگو مگویی هست، درباره شیوه تفسیر، مقدار تغییر و معیارهای تغییر است که نوشته حاضر، به بیان معیارها، و روشن گری و ثابت کردن آنها خواهد پرداخت.
در این خلاصه، ابتدا تلاش شد راهکارها و دیدگاه هایی که برای برابرسازی احکام اسلام، برچگونگی و حال و روز جهان هر آن دگرگون شونده و از حالی به حالی در آینده، ارائه شده و اکنون مطرح هستند، به گونه سربسته، بیان و بررسی شوند، سپس به ثابت انگارانِ همه احکام و گزاره های دین، نمایانده شود که حتی در زمان خود ائمه اطهار و همچنین در طول بیش از هزار سال عمر فقه شیعه ، پیوسته احکامی از حالی به حالی دگرگونی یافته اند و ثبات مطلق معنایی ندارد.
معیارهایی برای جداسازی ثابتها از ناثابتها
بنابراین، باید به فکر معیارهایی برای جداسازی ثابتها از ناثابتها بود که عدالت ، مصلحت ، هم
عرض سلام خدمت جناب حیدر کرار
در خصوص مطلب اول فکر کنم منظور بنده را درست متوجه نشدید. بنده هیچ حکمی در مورد شما صادر نکردم بلکه منظور من این بود که ننتیجه این دیدگاه خواه ناخواه به این جهت گیری منجر خواهد شد که میتواند مصادیق فراوانی داشته باشد از جمله خود من یا دیگران و شاید شما . در واقع لب مطلب من این بود که عقیده به ظهور منجی خود حاوی این مطلب است که ایشان تفسیری بسیار متفاوت از قران ارائه خواهند کرد که یقینا منطبق با انچه امروز ما از دین درک میکنیم نخواهد بود و منظور بنده اثبات این مسئله بود و تاکید کردم که از نادرستی نفاسیر موجود منطقا این حاصل نمی شود که نظر بنده یا دیگری درست است بلکه ملاک این است که هر تفسیری باید به گونه ای باشد که قران را مطابق عقل و فطرت و علم اثبات شده عرضه کند و اثبات این قضیه تنها با نقد علمی و غیر مغرضانه میسر است نه رد کلی و برچسب زدن که شیوه متداول بعضی افراد است .لذا روی همین اصل بیان شد که یک منتظر واقعی باید سعه صدر و افق معرفتی خود را افزایش دهد تا انعطاف لازم برای درک تعالیم ایشان را داشته باشد و این مسلم است که هر کسی با این جمود و تفسیر بسته متداول امروزه با تعالیم ان حضرت مواجه شود مطمعنا ایشان را نه تنها رد خواهد کرد بلکه تکفیر نیز خواهد کرد لذا مقصود بنده از این بیانات شخص شما نیستید بلکه مقصود بنده یک تفکر خاص است که میتواند هر کسی را شامل شود وبنده به شخصه هرگز به خود اجازه نمیدهم در مورد اینده کسی حکم صادر کنم واگر چنین برداشتی از سخن من شده عذر خواهی میکنم .

اما در خصوص تناقضات قران
بنده به کرار بیان کردم که قران تناقض حقیقی ندارد وانچه ما میبینم تناقض نماست به عبارتی میزان درست یا نا درستی این شبهات به این بر میگردد که ما قران را چگونه ببینیم اگر ان را به واقع کلمه به کلمه مستقیما کلام خدا ببینیم با توجه به ذات نامتناهی و کامل ان حضرت احدیت باید این کلام از هر جهت کامل باشد بنابر این در این حالت کوچکترین نقصی در هر زمینه خود دلیل بطلان الاهی بودن ان کتاب خواهد بود ولی اگر چنانچه بنده بیان کردم با توجه به این که ارتباط مستقیم مادی خالق و مخلوق نا ممکن است باطن قران را از خدا و ظاهر ان را که در پوشش مسائل اجتماعی و فرهنگی عصر خود تنزیل یافته که میتواند رنگ و بوی بشری به خود گرفته باشد میتوان از ناحیه خدا ندانست بلکه ظاهر قران را میتوان با واسطه بشریت ( یعنی خود وجود پیامبر اکرم اسباب این ارتبط معنوی و فرا مادی باشد )از طرف خدا دانست همانطور که خود قران بارها تمام مسائل این جهان را با واسطه به خدا منسوب کرده است لذا با این تفسیر تمام نواقص ظاهری قران به راحتی و معقولانه قابل حل است بدون انکه به باطن و جوهره خدایی بودن این کتاب صدمه ای وارد شود
اما اگر منظور شما این است که ما حتی مشکل ظاهری هم در قران نداریم که این ادعای خیلی بزرگی است که باید اثبات شود واگر شما مورد میخواهی بنده در ابتدای راه مباحثی را تحت عنوان سنت شکنی و دو گانه گویی در زمینه اثبات نبوت پیامبر اسلام و همچنین در خصوص تغییر سنت خدا در خصوص عذاب منکران نبوت علی رغم اینکه به صراحت وعده عذابی از نوع عذاب گذشتگان داده شده و همچنین نا معلوم بودن ان عذاب در جایی و مشخص بودن زمان ان در جای دیگر خود یک دلیل اشکار بر دو گانه گویی است شما اگر مدعی هستی که هیچ تضاد ظاهری در قران نیست فعلا همین دو موضوع را برای ما روشن کن همچنین در بعد اخلاقی بیان بفرمایید که چرا قران برده داری را حرام نکرد با توجه به اینکه میدانست این یک حکم ابدی است و قرار است نسلهای بعدی نیز از ان استفاده کنند و همچنین احکام مربوط به زنان که حتی برای زنان بسیار متدین نیز قابل قبول نیست در زمینه علمی نیز بیان بفرمایید چرا در قران از نظر علمی تفکر رایج ان زمان را مستقیما به چالش نکشید بلکه بر اساس همان تفکر دنیا را تبیین کرده و....که تا دلت بخواهد ما میتوانیم شبهات ظاهری بیابیم و تقریبا در هر زمینه ای در قران دو گانه گویی مشهود است و البته این خود دلیل دارد که چرا چنین است و با این وجود مدام ما را به تفکر در قران و تعقل در ان فراخوانده و با تمام این اوصاف با اطمینان کامل میگویید که همه اینها از طرف خداست و اگر از طرف بشر بود باید در ان اختلاف مییافتیدبا وجود اینکه در هر مورد ما میتوانیم رد پای دو گانه گویی را ببینیم و به نظر من این خود دلیل قاطعی است که به ما بفهماند که قران را ظاهری است و باطنی و تا ما به باطن قران راه نیابیم نخواهیم توانست به طور کامل از تعالیم ان بهره برداری کنیم و تنها راه و سر نخ اصلی خدا شناسی و انسان شناسی درست است که ما را به کیفیت واقعی وحی اگاه میکند و وقتی این مسئله برای ما حل شود تمام اشکالات ریز و درشت خود به خود حل خواهد شد
در خصوص حدیث هم بنده بارها گفته ام که حدیث به خاطر فاصله زمانی بسیار و دخیل شدن حب و بغض در مسیر انتقال این احادیث به ما علی رقم تلاش بسیار علم رجال و حدیث باز هم ما نمی توانیم یقین حاصل کنیم به درستی مطلب ارائه شده و به فرض هم که به حدیثی یقین کنیم نمی توانیم یقین حاصل کنیم که مطلب دقیقا همان است که مد نظر گوینده بوده و مسائل ظریف دیگر و چنانچه بارها گفته ام ما حتی همین الان نیز نمیتوانیم ادعا کنیم که مطلب کسی را درست متوجه شده باشیم مگر اینکه خود طرف بارها ان مسئله را از زوایای مختلف تشریح کند پس چگونه میتوانیم به مطلب هزار سال پیش که از فیلتر هزاران حب و بغض رد شده استناد کنیم و...
با این اوصاف بنده نگفتم که حدیث قابل استفاده نیست بلکه عرض من این بود که حدیث در صورتی قابل استفاده است که مطابق با عقل و قران باشد
با سپاس
سلام خدمت عزیزان
بیان احکام برده داری در قرآن و حدیث به معنی تایید برده داری توسط اسلام نیست
برده داری و کنیز داری در زمان ظهور اسلام در جامعه رایج بوده و اسلام هم برای آن قواعدی ذکر کرده؛از قواعد ذکر شده مشخص است که اسلام با حذف برده داری موافق بوده،اما یک حدف تدریجی
اگر اسلام برده داری را مطلقاً حرام اعلام می کرد معایبی داشت که تفصیلاً مطرح شد؛اما اسلام برده داری را مطلقاً حلال ندانسته بلکه تنها در یک مورد و آن هم اسیران جنگی مجاز دانسته که آن هم طبق مصالح گوناگون بوده است و البته با آن بردگان هم باید به شکل امانت الهی رفتار شود.
هم چنین اسلام راه های مختلفی برای آزادی بردگان و احیای شخصیت آن ها در نظر گرفته است.
بنابراین حکم خدا تغییر نکرده که بگوییم در آن زمان برده داری حلال بوده و حال حرام.در آن زمان اسلام مخالف برده داری بوده و حال هم همین طور.مقتضیات آن زمان باعث شده اسلام مخالفت خود با برده داری را با حذف تدریجی آن نشان دهد نه با حذف ناگهانی آن.
اگر در این زمان استثنائاتی وجود دارد که مثلا در فلان شرایط می توان شراب نوشید چیز جدیدی نیست و درزمان پیامبر هم همین گونه بوده.
اما در مورد تمثیلی بودن بهشت و جهنم
فرمایش شما این گونه بود:
تمثیل بهشت و جهنم
قبلا نیز بیان کردم که وجود بهشت و جهنم به طور واقعی هم منافی با عدل و حکمت و رحمانیت خداست هم مخالف با عقل زیرا این قابل تصور نیست که خدایی که رحمت و عدالت و حکمت عین ذات اوست موجود ی خلق کند و برای رسیدن به کمال او را به گونه ای طراحی کند که قادر به گناه باشد و از طرفی شیطان یا همان نفس اماره را بر او مسلط گرداند و او به رغم اینکه میتوانسته از طریق ابزارها و مکانیسمهایی که خدا در اختیارش قرار داده را هدایت را بپیماید به دلیل سستی به راهی دیگر رفته و عملا خود را از سعادت محروم کرده حال ایا جزای چنین فردی که به عبارتی یک بازنده است و مانند یک مال باخته میماند که تمام هستی او به باد رفته ایا معقول است که او را با ان شکل غیر قبل تصور غذاب کنند ان هم برای ابد کدام عقل سلیمی این عمل را از ان خدا میتواند تصور کند شما حتی اگر به توصیفات قران از اهل عذاب دقت کنید متوجه میشوید که وقوع ان امور ممکن نیست مثلا بیان شده که این افراد در عین ان عذابها ی وحشتناک وقتی گرسنه میشوند به عنوان اب و غذا چه چیزهای وحشت ناکی به انها عرضه میشود حال سوال این است انسان در حین سوختن و جزغاله شدن چطور می تواند احساس گرسنگی کند چطور می تواند با دیگران صحبت کند و..
در ایه ای منکران از پیامبر اکرم تحقق وعده های عذاب را میخواهد و ایشان میفرماید که همین الان نیز عذاب شما را احاطه کرده و خود خبر ندارید و این یعنی عذاب واقعی همان دوری از خداست که در نهایت ما را به نیستی خواهد کشان .
ما اگر به دقت به صفات خدا و کیفیت عذاب توصیف شده دقت کنیم خواهیم فهمید که این نوع توصیف غیر از تمثیل نمی تواند باشد و همچنین اگر ما به کیفیت بهشت دقت کنیم خواهیم فهمید که اگر خدا میخواست در نهایت بشر به چنین بهشتی برسد که برای خدا بسیار راحت تر بود که از همان ابتدا ما را به بهشت میفرستاد زیرا این بهشت با نعمتهای این دنیایی تفاوت چندانی ندارد و ما در همین دنیا نیز میتوانستیم از این بهشت برخوردار باشیم پس اگر خدا واقعا به ما لصف دارد باید از همان ابتدا این نعمات را برای ما فراهم میکرد زیرا این نعمتها احتیاج به مقدمات ندارد و اصلا نیاز نبود که این همه دردسر کشیده شود تا به انجا برسیم کافی بود خدا ما را تک بعدی خلق میکرد و ما قادر به گناه نبودیم و در کنار هم با صلح و صفا از این نعمتها استفاده میکردیم و اگر کسی بگویید که نعمات بهشت در همین حد نیست و بعضی به مرتبه قرب خدا رسیده و ازاو کسب لذت معنوی میکنند و این دقیقا همان چیزی است که قران مد نظر دارد یعنی در این جا نیز خدا از همان سبک خاص خود استفاده کرده یعنی مرتبه ای بودن مفاهیم قران یعنی در اینجا نیز همانند صفات خود ان دنیا را به گونه ای توصیف کرده که هر کس به وسع خودش از ان بهره بگیرد یعنی بهشت و جهنم واقعی به قرب و بعد به خدا بر میگردد یعنی هر کسی که در این دنیا توانست خود را از تعلقات این دنیایی رها کرده و از خود کاذب خود رها شود میتواند در درون خود خدا را یافته و با اتکا به اتصال به وجود بیکران او به هستی برسد و به عبارت قران به جوار حضرت حق نائل شود و این همان بهشت واقعی است ولی ان بهشت دیگر تمثیلی است برای کسانی در ابتدای راه نمی توانند معنی نزدیکی به خدا را درک کنند لذا برای انان بهشت از نوع لذات مادی توصیف شده تا به اتکا به این لذتها تشویق شده و با عمل به راهکارهای مندرج در احکام اسلام و ادیان کم کم معنی بهشت واقعی را درک کنند و برسند به انجا که خود اقرار کنند که من خدا را نه برای بهشتش (بهشت مادی )و نه ترس از جهنمش (جهنم مادی گونه ) پرستش میکنم بلکه او را لایق پرستش یافتم
لذا اگر عمل به احکام به درستی انجام گردد خود به خود ما به این حقیقت که بهشت و جهنم واقعی چیست نائل خواهیم شد و پی خواهیم برد که چرا در قران این حقایق بدین گونه توصیف شده اند و در خواهیم یافت که علت تمثیلی بیان شدن درک پایین ما از حقایق است همچنان که ما برای تشویق و ترقیب کودکان به تحصیل علم و اخلاق از توصیفات تنبیهی و تشویقی استفاده میکنیم که در نهایت هر فردی بعد از بزرگ شدن نه تنها پدر و مادرش را به خاطر ان توصیفات سرزنش نکرده بلکه توجه و عنایت انها را نسبت به سرنوشت خود خواهد ستود زیرا هر مرتبه از وجود لوازم خاص خود را میطلبد تا بتواند نتیجه مطلوبی عاید ما کند


1-در همان اولین جمله وجود بهشت و جهنم به طور واقعی را منکر شده اید
2-شیطان و نفس اماره بر انسان مسلط نیستند.خود شیطان اعتراف می گوید فلامونی و لومو انفسکم
3-انسان خطاکار خودش مقصر بوده بنابراین شایسته ی مجازات است،با یک مال باخته که دیگری مالش را غارت کرده و خودش بی تقصیر است کاملا متفاوت است
4-عذاب ابدی برای همه ی جهنمیان نیست،بلکه عذاب عده ای را تطهیر می کند(این که چه مدت طول می کشد تا تطهیر شود والله اعلم)و بعد به بهشت می روند؛هر چند عدع ای در جهنم خالدند
5-عذاب جهنم مستقر و مقام است،به هر حال اگر هم گرسنه شود و درخواست غذا کند به آن ها گفته می شود؛ذوقوا مس سقر
6-دور بودن از خدا بزرگترین عذاب است اما منافات با عذاب های دیگر ندارد
7-امتحان و ابتلا از سنن خداست،وگرنه خدا می داند چه کسی به بهشت می رود و چه کسی به جهنم اما باید فرد با استفاده از اختیار خود در مواجهه با امتحانات مختلف آزمایش شود
8-این که نعمت های بهشت با نعمت های دنیا قابل قیاس است هرگز،از نظر باطنی نعمت های بهشتی برخلاف نعمت های دنیوی (که در بسیاری از آن ها مومن و کافر مشترکند)همراه رضایت خداست،از نظر ظاهری هم نعمت های دنیوی بر خلاف نعم اخروی محدودند و دارای نقص های گوناگون
9-عبادت و به تبع آن بهشت دارای مراتب گوناگون است که حد اعلای آن قرب خداست اما عبادت خدا از شوق بهشت و ترس جهنم هیچ مشکلی ندارد،اتفاقا توصیف بهشت و جهنم برای همین شوق و ترس است که باعث تقرب به خدا می شود
10-قطعا بهشت و جهنم را ما ندیده ایم و قرآن از توصیفاتی که برای ما ملموسند و به اندازه ی کافی شوق آور به بهشت و ترس آور از جهنم هستند برای هدایت ما استفاده کرده اما این به معنی این نیست که این توصیفات واقعیت نداشته باشد و در عمل رخ ندهد

یا علی
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان
جناب حق گرا ممنون بابت توضیحات مبسوطتون
دوست ارجمند من خودم در مباحث قبلی عنوان کرده بودم که اگر هم تناقضی در قران دیده میشه این تناقضات ظاهریست و بخاطر عدم شناخت و مطالعه دقیق ما در مورد شان نزول ایات و تاریخ صدر اسلام است. برای شما مثالی میزنم و ان اینکه شما این تصاویر و سرگرمیهای مربوط به خطای چشم انسانها رو حتما دیده اید بعنوان مثال با اضافه کردن خطوط و طرحهایی به یک تصویر وانمود میکنند که دوخط موازی دیگر حالت توازی ندارند یا یک دایره که شعاع کمتری دارد از یک دایره با شعاع بیشتر، بزرگتر به نظر برسد. این خطای چشم است که با دستگاری کردن تصاویر در نظر بیننده ظاهر میشود. قران هم به همین ترتیب است یعنی برخی افراد با دستکاری کردن ایات و نادیده گرفتن شان نزول و عدم مطالعه منابع و احادیث صحیح به زعم خود یکسری تناقضات از قران استخراج کرده و در نتیجه کل قران رو زیر سوال میبرن. بنده بازهم تکرار میکنم در قران اگه تناقضی دیده میشه به خاطر تخطی قران نیست بلکه به خاطر نوع نگاه اشتباه ماست. مانند اون مثالی که در مورد داستان حضرت نوح علیه السلام بیان کردم و تناقضاتی که به ان وارد کرده اند.
در باره موارد برده داری و یا احکام مربوط به زنان که بیان کردید حتی خانومهای مسلمان هم بهش ایراد وارد کرده اند نیز باید عرض کنم خداوند صلاح کار بنده های خودش رو بهتر از ماها میدونه همانگونه که پدر مادر صلاح فرزند خودشو بهتر از اون بچه میدونه و ممکنه برخی از نصیحتهای والدین به مذاق بچه خوش نیاد پس این دلیل بر این نمیشه پدر مادر اشتباه میکنند و به فرزند خود ظلم میکنند. به عنوان مثال در مورد صیغه که خیلی به ان ایراد وارد میشه خب صیغه به نوبه خودش حکم بدی نیست ولی چون در جامعه ما برداشتها و سو استفاده های غلط ازون شده باعث شده خانومها نگاه بدی به اون داشته باشند. خداوند در قران به مسلمونا دستور داده که نماز برپا کنند مشخصا نماز خواندن امری بی ضرر است حالا اگه یک نفر ازین دستور بی ضرره خداوند استفاده نابجا داشته باشه مثلا صبح تا شب در حال نماز خواندن باشه و تمام کار و زندگی خودش رو تعطیل کنه و فقط خم و راست بشه و ذکر بگه نعوذ بالله زن و بچه این ادم ممکنه از نماز متنفر بشوند. حالا اینجا ایراد از خداوند است یا از نمازگزار؟ صیغه هم کلیتش اینست که یکنفر که در اضطرار است و توانایی ازدواج ندارد رو به ازدواج موقت بیاره تا به زنا روی نیاره این وسط یه عده که این شرایط اضطرار رو ندارن ممکنه دنبال صیغه کردن باشند و باعث از هم پاشی بنیان خانواده ها بشوند این وسط خداوند تقصیری نداره.
در مورد دوگانگی برخی ایات بازهم همان دلایل بالا رو ارائه میدم اگر برفرض در برخی ایات دوگانگی وجود داره بخاطر این است که ما نگاهی عمقی به قران نداریم و ظاهر ایه رو دیده و به استناد ان میگوییم خداوند حرفش دوتا شده است. اگر در این مورد مثالی دارید ارائه دهید تا من برایتان موضوع رو روشن کنم و گرنه با کلی گویی نمیشه در موردش صحبت کرد
برای من خیلی جای سوال است که شما که خداوند و پیامبر (ص) و ائمه (ع) رو قبول دارید چرا برخی حرفایتان در تضاد کامل با تعالیم ایشان است. دوست عزیز قران هیچ جنبه بشری نداشته و تمام ایات ان کاملا از سوی خداوند بوده است. پیامبر (ص) حتی اجازه نداشتند یک "واو" به این مجموعه اضافه یا کم کنند. اگه قران بشری بود دیگر معنای تحدی قران که در ایات بسیار زیادی ذکر شده چه معنایی میتوانست داشته باشد؟؟؟ ایات بسیار زیادی در قران هست که این ادعای بنده رو اثبات میکنه. بارها به پیامبر (ص) تاکید میشه که تو وظیفه ابلاغ داری و نباید در این راه کوتاهی کنی. به پیامبر (ص) گوشزد میکنه که نباید برای خوشامد و یا شاد شدن عده ای کلام خدارو تغییر بدی. اکثر مسلمین جهان که اهل سنت و شیعه هستن هم عصمت پیامبر در ابلاغ وحی رو پذیرفته اند و حرفهای شما جدید و مبدعانه است.
درست است که خداوند در قران بارها گفته است که داستانهای قران برای عبرت اورده شده اند ولی این دلیل بر این نیست که بگوییم این داستانها قصه اند و جنبه و نمود عینی و واقعی نداشته اند. نعوذ بالله شما داستانهای قران رو با داستانهای کلیله و دمنه یا شاهنامه اشتباهی گرفته اید.
درباره احادیث هم باید تکرار کنم که علم حدیث و رجال برای این پایه گذاری شده اند که همین حب و بغضهایی رو که شما میفرمایید ممکنه در احادیث وارد شده باشند رو شناسایی کنند. من هم با شما موافقم که در مورد اکثر احادیث شاید نتوان به صددرصد صحیح بودنش پی برد ولی میتوان با کاهش احتمالات و عدم قطعیتهای مربوطه به شناخت صحیحتری دست یافت. احادیث از منابع بزرگ فقهی چه در شیعه و چه در اهل سنت است و صرف قبول داشتن یا نداشتن شما دلیلی بر نادیده گرفتن ان نیست.
امیدوارم این سواد و معلومات خوب خودتون رو در راه درست بکار بگیرید. من از بحثهای خداشناسی شما استفاده های زیادی کردم و چیزهای بیشماری یاد گرفتم ولی این نگرش شما به قران کلام خدارو در تضاد اشکار با اموزه های دینی میبینم و سکوت خودم رو جایز نمیدانم.
عرض سلام خدمت دوستان و عرض خوشامد خدمت برادر معین و برادر حیدر





چرا برده‌داری در اسلام حرام نگردیده است؟
پرسش
چرا برده‌داری در اسلام حرام نگردیده است؟ در حالی که خداوند متعال در قرآن مجید (آیه شریفه لا اکراه فی الدین) انسان را در انتخاب دین دارای اختیار و حق انتخاب دانسته است.
پاسخ اجمالی
در برخورد اسلام با این مسأله برده داری باید به این نکات توجه داشت که:

1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است.

2 - اسلام به سرنوشت دردناک بردگان در گذشته به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی نگریسته است.

3 - اسلام براى آزادى بردگان طرح بسیار دقیق و حساب شده ای ارائه کرده است. زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل مى‏دادند، که نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه وسیله‏اى براى ادامه زندگى. اگر اسلام با یک فرمان عمومى دستور مى‏داد همه بردگان را آزاد کنند ، یا بیشتر آنها تلف مى‏شدند و یا این جمعیت عظیم بیکار و گرسنه ای که محرومیت به او فشار ‏آورده به همه جا حمله‏ور می شد و درگیرى و خونریزى به راه انداخته نظم جامعه را مختل می کرد.بنابراین اسلام طرح و برنامه حساب شده ای وضع کرد تا اینان تدریجا آزاد شده و جذب جامعه گردند .

این طرح مواد زیادى دارد که عبارتند از :

ماده اول - بستن سرچشمه‏هاى بردگى

ماده دوم - گشودن دریچه آزادى

ماده سوم - احیاى شخصیت بردگان

ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان

ماده پنجم – اعلام انسان‏فروشى بعنوان بدترین کار !

پیشوایان اسلام اگر برده یا بردگانی در اختیار داشتند در قالب همین برنامه حساب شده و حکیمانه اسلام بوده است و معاشرت آنان با بردگان به گونه ای بود که در بسیاری از موارد وقتی برده ای را آزاد می کردند آن برده حاضر نمی شد منزل امام (ع) را ترک کند.



علاوه بر این، برخورد و معاشرت رهبران دین با بردگان یک الگوی عملی برای مسلمانان در برخورد با این مسأله بسیار مهم ، در جهت از بین بردن برده داری بوده است.



اما در ارتباط با شبهه ی شما در رابطه با تناقض مسأله ی برده داری و آیه ی شریفه ی «لااکراه فی الدین» لازم است ذکر کنیم که: مسأله ی برده داری با مسأله اختیار و آزادی انسان در انتخاب دین و عقیده تفاوت بنیادین دارد. به تعبیری روشنتر آیه ی شریفه اشاره به رد اجبار و اکراه در پذیرش دین و عقیده دارد و مربوط به روح انسان و امری درونی است لکن برده داری مربوط به استثمار جسم و وجود بیرونی انسان هاست. کما این که در طول تاریخ انسان هایی نظیر بلال حبشی و ... که به حسب ظاهر برده بوده اند اما در انتخاب عقیده و دین روحی آزاد و مختار داشته و اسلام را پذیرفته اند و از آنطرف انسانهایی نظیر ابولهب و ... که به حسب ظاهر آزاد بوده اند اما از لحاظ روحی در بند و اسارت شهوات و تمنیات نفسانی و دنیوی بوده اند و با حقیقت اسلام به مقابله برخاستند.
با درود خدمت اقا معین

در خصوص برده داری
حاصل بیان شما خود تایید حرف بنده است که قران را ظاهری است و باطنی که ظاهر ان متغیر و باطن ان لایتغیر است . اما دلیل این ادعا
ما دو پیش فرض داریم یکی اینکه قران عین کلام خداست و ظاهر و باطن ان دقیقا یکی است و این احکام برای تمام اعصار ثابت است و لازم الاجرا و بنا به حدیث مورد تایید شما حلال و حرام ان تا ابد حکم ثابتی خواهند داشت و یا اینکه برای قران ظاهر و باطن قائل باشیم که باطن ان را از طرف خدا و ثابت بدانیم و ظاهر ان را چون به امور اجتماعی و بشری منتسب است قابل تغییر بدانیم که دیدگاه مورد تایید بنده است از انجا که شما با این دیدگاه مخالف هستی پس پیش فرض را همان رای اول میگیریم .
بنابر این طبق دیدگاه اول چون قران مستقیما بیان خداست و از انجا که علم خدا نامحدود است و شامل مصلحت اندیشی در تمام اعصار حیات بشر میشود پس قاعدتا هر انچه را برای مصلحت ما ذاتا خوب باشد حلال و هر انچه برای سعادت ما مضر باشد حرام قرار داده و از انجا که این حلال و حرام ریشه در حسن و قبح ذاتی بشر دارد در هیچ زمانی نباید حسن و قبح احکام اسلامی تغییر کند و این یک حکم عقلی مسلم است چون هم قران و هم بشر و عقل و فطرت مندرج در وجود او از نا حیه خداست پس دلیلی ندارد که بین قوانین او و ابزار درک این قوانین که هر دو یک منشاء دار ند تقابلی وجود داشته باشد .
اما در مورد برده داری :این عمل از نظر عقلی و فطری یا خوب است یا بد اگر خوب است باید در قران به ان امر شده باشد و اگر بد است باید از ان نهی شده باشد ما میبینیم که در قران به عنوان یک امر خوب تایید نشده بلکه به عنوان یک امر اجتماعی (نه اخلاقی ) تایید شده ولی در عین حال به عنوان یک عمل خلاف اخلاق نهی نشده یعنی حکم حرام بر ان جاری نشده و این بدان معنی است که در ان زمان این عمل یک عمل اخلاقی بد به حساب نمی امده بلکه به عنوان یک اصل اجتماعی و اقتصادی به ان نگاه میشده و این که شما میفرمایی اسلام با اصل برده داری مخالف بوده و زمینه سازی لغو تدریجی ان را انجام داده بنده منکر نیستم ولی اینجا بحث چیز دیگری است و ان این است که اسلام عمل برده داری را حرام اعلام نکرده چون در ان زمان و مکان قبح اخلاقی برجسته ای چنان که الان درک میشود به حساب نمی امده زیرا اگر چنین بود قاعدتا باید از ان نهی میشد . اما در این شکی نیست که در حال حاضر هیچ انسان ازاده و با انصافی قبح برده داری را منکر نیست و این را قطعا خدا میدانست که در اینده کسانی که به قران عمل میکنند با این حکم رو به رو خواهند شد و خواهند دید که در قران برده داری ولو در اینده به صراحت حرام و غیر انسانی اعلام نشده و از انجا که شما کلمات قران را عین بیان خدا دانسته و حلال و حرام ان را ابدی دانسته ای در اینجا نمی توانی برده داری را حرام بدانی چون شرع ان را حرام ندانسته بلکه ان را تایید کرده و برای ان احکام وضع کرده و چون قران به صراحت این عمل را تایید کرده و حرام ندانسته با این دیدگاه شما نمی توانی این عمل را رد کنی . اما دلایلی که شما برای رد این عمل اورده و بیان کردی که اسلام مخالف برده داری بوده و زمینه سازی تدریجی را فراهم کرده دقیقا رد این نظریه است که ظاهر و باطن قران یکی است زیرا بر اساس استدلالات شما قران بنا به مصالحی در ظاهر این امر را تایید کرده ولی در باطن با ان مخالف بوده چون اسلام دین فطرت است و قطعا مخا لف هر پدیده غیر انسانی است پس بیان و استدلال شما نا خود اگاه تایید دیدگاه بنده است که ظاهر احکام اسلامی قابل تغییر و باطن ان ثابت است و این به ان معنی است که اسلام در باطن هم در ان زمان و هم در اکنون با هر عمل خلاف اخلاق و انسانیت مخالف بوده و هست حتی اگر در ظاهر در ان زمان عملی را بنا به شرایط خاص اجتماعی و معرفتی مجاز دانسته باشد.
حاصل کلام اینکه اگر شما ظاهر قران را لایتغیر بدانید هرگز قادر نیستید برده داری را غیر انسانی و حرام بدانید چون قران به طراحت ان را تایید کرده و هیچ جا ان را حرام و غیر انسانی ندانسته و این حکم از انجا که منتسب به خداست و برای عموم بشریت تا ابد نازل شده قابل تغییر نخواهد بودپس نتیجه این میشود که طبق حکم خدا برده داری در هیچ زمانی حرام نخواهد بود بلکه مجاز است و ما فقط باید تابع ان دستورات و احکامی باشیم که در این خصوص بیان شده و شما شرعا نمی توانید بر خلاف نص صریح قران حکم صادر کنید و این همان استدلالی است که امثال داعشیان به ان تمسک میکنند .

در خصوص تمثیلی بودن بهشت و جهنم

شما
1 -در همان اولین جمله وجود بهشت و جهنم به طور واقعی را منکر شده اید
جواب
قبلا هم گفتم بنده اصل بهشت و جهنم را به عنوان نتایج غیر قابل انکار اعمال انجام شده در دنیا منکر نیستم چگونه منکر باشم در صورتی که این همه بر تزکیه نفس و لزوم تکامل انسانی اسرار دارم و فلسفه خلقت را بر اساس ان تفسیر میکنم اگر قرار باشد پس از مرگ همه چیز تمام شود پس فرق ان کس که در این دنیا با مشقت فراوان خود را تزکیه کرده با انکس که تنها به فکر ارضاء شهوات بوده و در این راه حقوق دیگران را پایمال کرده در چیست ایا مسخره نیست که انسان در راه عبث و هیچ خود را به زحمت بیندازد اصلا اساس نظر بنده این است که حیات واقعی پس از مرگ میسر خواهد شد و زندگی این دنیا در مقابل ان حیات مانند زندگی کوتاه جنین در رحم مادر میماند در مقابل حیات این دنیا البته با برداشتن قید محدودیت زمانی .
بنابر این بنده هرگز اصل عقوبت و پاداش را در ان دنیا منکر نیستم انچه منظور من است این است که این توصیفات واقعی نیست وکیفیت ان تنها برای مجسم کردن ان حقایقی است که در این دنیا ما نمی توانیم به طور دقیق ان را تصور کنیم چون ما در اینجا با دو عالم متفاوت مواجه هستیم که هر کدام قوانین خاص خود را دارند در اینجا انچه مهم است ان است که ما حقیقت ما جرا را درک کنیم نه کیفیت ان را و حقیقت ان است که ما در این دنیا هر عملی انجام دهیم نتیجه ان را پس از مرگ خواهیم دید درست مانند این دنیا که: هر کس ان درود عاقبت کار که کشت
بنابر این این که بیان شد توصیفات واقعی نیست هرگز به معنی این نیست که حقیقتی نیز در کار نیست و بارها تاکید کرده ام که حقایق همواره بسی بالاتر از واقعیات هستند

شما
2-شیطان و نفس اماره بر انسان مسلط نیستند.خود شیطان اعتراف می گوید فلامونی و لومو انفسکم
جواب
بنده نیز چنین ادعایی نکردم . اگر شیطان یا نفس اماره کاملا بر ما مسلط بود که دیگر جای اختیاری برای ما نبود و به تبع ان پاداش و کیفر و تکاملی نیز در کار نبود .
در واقع وجود شیطان در قران دلالت بر نفس دو قطبی ما دارد که ما مدام بین گرایشات خدایی و شیطانی یا خوب و بد بنا بر مختار بودن سرگردان هستیم و لاجرم باید یکی را انتخاب کنیم و حاصل این انتخاب ما خلق مرتبه وجودی خود ماست و ما باید مسئول و پاسخگوی اعمال خود باشیم (البته ان اعمالی که حقیقتا محصول اختیار ماست نه اعمالی که محصول جبر محیط یا طبیعت خودمان باشد )
شما
3-انسان خطاکار خودش مقصر بوده بنابراین شایسته ی مجازات است،با یک مال باخته که دیگری مالش را غارت کرده و خودش بی تقصیر است کاملا متفاوت است
جواب
البته در این شکی نیست که انسان خطاکار شایسته مجازات است و البته میزان و حد و حدود ان را تنها خدا میتواند تعیین کند چون چنانکه قبلا بیان شد انسانها در استعداد و امکانات وجودی با هم یکسان نیستند لذا عقوبت انها نیز در یک سطح نخواهد بود .
بنا براین در اصل عقوبت و پاداش بنده منکر نیستم بلکه انچه مد نظر بود همان است که عرض شد یعنی کیفیت ان است که بیان شد انچه در قران بیان شده تمثیلی است ولی نه به این معنی که غیر حقیقی باشد که در بالا بیان شد
اما در مورد انکه عرض کردم یک خطا کار در ان دنیا به یک مال باخته شباهت دارد به این دلیل است که ما اگر کل فلسفه خلقت را در نظر بگیریم خلقت ما سودی برای خدا ندارد و این همه بگیر و ببند و اسباب سازی و ارسال نبی و...برای این است که بشریت به کمالی که قابلیت ان را دارد برسد و این منافاتی با این ندارد که خدا در قران میگوید فلسفه خلقت ان است که جن وانس مرا عبادت کنند زیرا مسیر تکامل بشر با عبادت خدا میسر است به عبارتی خود سازی و تزکیه نفس با عبادت خدا لازم و ملزوم هم هستند زیرا تا ما تزکیه نفس نکنیم خدا را درک نخواهیم کرد و تا خدا را درک نکنیم عبادت معنی نخواهد داشت مضاف بر این که همین عبادت ظاهری و ابتدایی قبل از معرفت نیز به ما در تزکیه نفس بسیار کمک خواهد کرد بنابر این خود سازی و تکامل ظرفیت وجودی ما با عبادت و پرستش خالق هستی به هم امیخته و عجین هستند
بنابر این فلسفه خلقت و همچنین قرار دادن نفس اماره در وجود ما و همچنین اختیار در وجود ما که نهایتا یا ما را سعادتمند کرده و به کمال میرساند و یا برعکس ما را به سقوط و فنا میکشاند از یک طرف یک فرصت است و از طرف دیگر یک خطر . اگر ما به مطلوب برسیم که بسیار عالی است اما اگر کارنامه سیاهی داشته باشیم در واقع یک بازنده هستیم که فرصتی که خدا در اختیار ما قرار داده را از دست داده ایم واین خود بزرگترین خسران است که در قران هم به کرار از حسرت و پشیمانی اهل عذاب سخن گفته و بارها تاکید کرده که فرصتی که از دست رفت دیگر بر نخواهد گشت و ما حتی اگر تصور کنیم که هیچ گونه عذابی هم در کار نباشد همین حسرت و پشیمانی از درون ما را متلاشی خواهد کرد زیرا انجا پس از بالا رفتن پرده های حجاب است که بشر میفهمد که چه فرصتی را از دست داده .
نکته دیگر انکه اهل عذاب یک استدلال در برابر خدا میتوانند داشته باشند و ان این است که درست است که انسان برای تکامل نیاز به اختیار داشته و همچنین برای انتخاب و گزینش نیاز به دو امر مخالف . یعنی لازمه مختار بودن، وجود دو گرایش منفی و مثبت در انسان است لذا انسان مسئول اعمال خویش است و باید جوابگوی اعمال خود باشد (البته به طور معقول یعنی عمل و جزا باید با هم تناسب داشته باشند )
اما این یک تصمیم یک طرفه بوده که از طرف خالق برای ما گرفته شده و ما دخالتی در ان نداشته ایم لذا اهل عذاب میتوانند استدلال کنند که اصلا اگر انها تکامل را نخواهند که را باید ببینند و انان خواستار باشند که انها را به همان وضعیت سابق برگردانند و اصلا انها نه تکامل را میخواهند ونه دردسرهای انان را و انها ترجیح میدهند همچون حیوانات تک بعدی باشند و حیات ابدی هم نمی خواهند و...
در واقع این مسئله به این میماند که ما ما یک ورزشکار را به یک مسابقه بفرستیم که احتمال برد و باخت در ان باشد ودر حین مسابقه به او بگوییم که اگر ببرد پادشاه میشود و اگر ببازد برده خواهد شد او علی رغم تواناییهایش ببازد و بعد از با خت او مدعی شود که چرا از اول به او نگفتی شرایط بازی چگونه است د ر چنین شرایطی ما میتوانیم بگوییم که این یک فرصت برای تو بود که پادشاه شوی ولی نمی توانیم به او بگوییم قصد ما این بود که تو پادشاه شوی و توانایی لازم را هم داشتی ولی غفلت خودت باعث شد که ببازی و قاعده بازی این است که اگر کسی ببازد برده میشود . لذا او میتواند بگوید که درست است قاعده چنین است ولی در صورتی که از اول به من گفته شود و من با اختیار خود وارد بازی شوم نه اینکه به صلاح دید کسی دیگر وارد گود شوم . حال اهل عذاب نیز چنین است انها به میل خود با این شرایط با به عرصه حیات نگذاشته اند که حالا باید تقاص باخت و اشتباه خود را بدهند البته مسئله خلقت به این سادگی نیست ولی ما وقتی حکمت و عدل خدا را به مسئله زمینه کنیم خواهیم فهمید که پشت این مسئله ظرافتهای بسیار نهفته است و مجموعه این حقایق به ما ثابت میکند که این توصیفات تنها برای تقریب به ذهن است برای حقایقی که ما نمی توانیم تا وقتی در این قالب خاکی هستیم تصور دقیقی از ان داشته باشیم

بنابر این اگر ما کمی دقیق تر به مسئله نگاه کنیم خواهیم فهمید که توصیفات بهشت و جهنم هدف اصلی ایجاد انگیزه برای خوب بودن و بد نبودن است و اینکه استارت اولیه در وجود ما زده شود و وقتی موتور تزکیه نفس و خداشناسی در ما روشن شود خود به خود مسائل برای ما روشن شده و درک خواهیم کرد که این توصیفات هم به جا و مفید است وهم در عین تمثیلی بودن در بر دارنده حقایق بسیار ظریفی خواهد بود
شما
4-عذاب ابدی برای همه ی جهنمیان نیست،بلکه عذاب یعده ای را تطهیر می کند(این که چه مدت طول می کشد تا تطهیر شود والله اعلم)و بعد به بهشت می روند؛هر چند عدع ای در جهنم خالدند
جواب
این مسئله نیز در بردارنده حقایقی دیگر است که نشان میدهد مجازات در ان دنیا داری مراتب است و هرکسی در گروه اعمال خویش است و همه را به یک چشم نگاه نمی کنند و بدین گونه نیست که افراد یا رومی روم باشند یا زنگی زنگ به عبارتی افراد مطلقا سیاه و سفید نیستند بلکه خوب و بد بودن دارای مراتب است
شما
5-عذاب جهنم مستقر و مقام است،به هر حال اگر هم گرسنه شود و درخواست غذا کند به آن ها گفته می شود؛ذوقوا مس سقر
جواب
منظور شما را درک نکردم
بیان بنده این بود که انسان از نظر جسمی وقتی در حال تحمل شدیدترین درهاست
وجود این دردها باعث میشود که جایی برای احساس گرسنگی نداشته باشد یعنی در حین سوختن احساس گرسنگی کند و به او اب و غذای جوشان بدهند که درون او را بسوزاند و با علم به این که این خوردن عذاب او را دو برابر میکند مجددا در دفعات بعد نیز در خواست چنین غذاهایی بکند اگر خواست خداست که درون او نیز بسوزد نیازی به درخواست خود او نیست میتوان تصور کرد که به او به زور اب و غذای جوشان و بسیار تلخ و بد مزه بدهند مضاف بر اینکه حتی جانی ترین افراد نیز در شکنجه افراد چنین روشی را به کار نمی برند حال ما چگونه چنین اعمالی را میتوانیم از خدایی که نسبت به بندگان خود از مادر به فرزند خود مهربان تر است داشته باشد . ایا تا بحال دیده اید که مادری که برای تربیت بچه او را از تنبیهات خیلی سخت میترساند بعد از ارتکاب فرزند خود را چنان که گفته مجازات کند ؟ ایا اگر مادر به وعده های خود عمل نکند او را دروغگو خطاب میکنند ؟
شما
6-دور بودن از خدا بزرگترین عذاب است اما منافات با عذاب های دیگر ندارد
جواب
چنانکه قبلا گفته شد بنده منکر عذاب نیستم بلکه منکر شکل مادی ان هستم که در قران تمثیل شده
شما
7-امتحان و ابتلا از سنن خداست،وگرنه خدا می داند چه کسی به بهشت می رود و چه کسی به جهنم اما باید فرد با استفاده از اختیار خود در مواجهه با امتحانات مختلف آزمایش شود
جواب
بله هم امتحان سنت خداست و هم خدا میداند که هر کس در نهایت چه راهی را با انتخاب خود اختیار میکند .بیان بنده در انجا این بود که اگر قرار بود که ما در نهایت به بهشتی مادی برسیم از انجا که خدا بسیار رحمان و رحیم است احتیاجی نبود که برای برخورداری ما از این نعمتها این همه به ما سخت بگیرد زیرا استفاده از ان نعمتها احتیاج به معرفت خاصی ندارد و یک انسان در حد همین انسان بالقوه که در دنیا هست میتواند از ان نعمتها برخوردار شود لذا برخورداری از این نعمتها نیازی به تکامل روحی انسان ندارد ولی اگر شما میگویی که غرض اصلی از خلقت انسان ان است که انسان در مسیر این دنیا به تکاملی برسد که بتواند قرب به خدا رابا افزایش ظرفیت وجودی درک کند در این صورت حرف شما درست است در این صورت بهشت واقعی مادی نیست بلکه کاملا معنوی و مجرد است که اصلا قابل توصیف نیست و ان بهشت مادی که در قران توصیف شده ماهیتا با دنیا تفاوتی ندارد و خدا میتوانست ان بهشت را در همین دنیا نیز برای بندگان خود خلق کند مضاف بر اینکه بهشتی که در ان انسان با همین بدن مادی مستقر شود این محضور را دارد که اگر ما با همین بدن مادی وارد بهشت شویم دوباره تمام این خصوصیات این دنیا نیز با خود به انجا منتقل خواهیم کرد زیرا بدن بنا به ماهیت خود عوارض و نشانه هایی دارد که از ان جدا نیست و زیرا بدن انسان بر اساس علم و قدرت خدا افریده شده و علم خدا نیز چون عین ذات خداست قابل تغییر نیست لذا اگر همین بدن به ان دنیا منتقل شود دوباره عینا مشکلات این دنیا ظهور خواهد کرد که مطابق با خصوصیات ان دنیا نمیباشد به عبارتی تصور قابل قبول برای دنیای دیگر تنها به صورت روحانی و غیر مادی قابل تصور است.
شما
8-این که نعمت های بهشت با نعمت های دنیا قابل قیاس است هرگز،از نظر باطنی نعمت های بهشتی برخلاف نعمت های دنیوی (که در بسیاری از آن ها مومن و کافر مشترکند)همراه رضایت خداست،از نظر ظاهری هم نعمت های دنیوی بر خلاف نعم اخروی محدودند و دارای نقص های گوناگون
جواب
ببینید ما یک عالم ماده داریم و یک عالم معنا یا مجرد که هر کدام قواعد خاص خود را دارند و این قواعد را من و شما قرار ندادیم بلکه این قواعد حاصل علم و حکمت خداست که عین ذات او هستند و ما میدانیم که ذات خدا قابل تغییر نیست بنابر این سنت های خدا هرگز قابل تغییر نیستند چنانکه این اصل بارها در قران نیز تکرار شده . بنابر این هر جا ماده باشد قواعد وسنتهای وابسته به ان نیز خواهد بود لذا وقتی قران بهشت را مادی توصیف میکند اگر ما این توصیفات را واقعی بدانیم یعنی باید تمام عوارض ناشی از ماده بودن را نیز بپذیریم و این یعنی اخرت باید تکرار همین دنیا باشد که امری نا معقول است و این که شما میگویی فرق نعمتهای بهشتی با نعمتهای این دنیایی در این است که در انجا رضایت خداست و در اینجا نیست اولا در ماهیت مادی بودن انها تاثیری ندارد ثانیا مگر میشود نعمت خدا به کسی چه کافر و چه مومن از روی کراهت یا اجبار باشد خدا ذاتا فیاض است و فیض او به کل هستی برگرفته از ذات اوست و هیچ کراهت و اجباری در هیچ زمینه ای ندارد و اگر تفاوتی هم باشد به نحوه استفاده ما برمیگردد و این ما هستیم که با عمل خود در راستا یا بر خلاف اراده او قرار میگیریم همچنین قید نامحدود در عرصه مادیت ممکن نیست زیرا عالم ماده محکوم به نیستی و فناست و این خود عین سنت خداست که قابل تغییر نیست بنابر این خود قید نامحدود دلیلی است که نعمات بهشتی یا حهنمی نمی توانند مادی باشند بلکه یقینا مجرد و معنوی هستند .
شما
9-عبادت و به تبع آن بهشت دارای مراتب گوناگون است که حد اعلای آن قرب خداست اما عبادت خدا از شوق بهشت و ترس جهنم هیچ مشکلی ندارد،اتفاقا توصیف بهشت و جهنم برای همین شوق و ترس است که باعث تقرب به خدا می شود
جواب
بله بنده نیز تاکید کردم که هم عبادت و هم بهشت و جهنم دارای مراتبی است اصلا کل نظام هستی بر اساس ذو مراتب بودن تنظیم شده ولی نه به ان معنا که در ان دنیا یک مرتبه مادی داشته باشیم و یک مرتبه معنوی بلکه عالم ماده مربوط به این دنیاست و عالم معنا مربوط به عالم پس از مرگ و دلایل ان را در بالا بیان کردم

شما

10-قطعا بهشت و جهنم را ما ندیده ایم و قرآن از توصیفاتی که برای ما ملموسند و به اندازه ی کافی شوق آور به بهشت و ترس آور از جهنم هستند برای هدایت ما استفاده کرده اما این به معنی این نیست که این توصیفات واقعیت نداشته باشد و در عمل رخ ندهد
جواب
متن شما صحیح است منتهی با اندکی تغییر :
......اما این به ان معنی نیست که این توصیفات "حقیقت "نداشته باشند ودر عالم معنا رخ ندهند . به عبارتی انچه مسلم است تمام این توصیفات در عالم معنا محقق خواهند شد ولی نه به این شکلی مادی ان

با سپاس
عرض سلام خدمت اقا میلاد

ضمن تشکر از ارسال مطالب خوب و مفیدتان ،بنده را بر این باور است که تمام ان پنج روش در واقع یکی است که در هر مورد به جلوه هایی از ان حقیقت اشاره شده و ان همان حقیقتی است خود ائمه نیز به ان اشاره کرده ند که :قران را ظاهری است و باطنی وبرای باطن ان نیز باطنی است و.. که هم به تقسیم معرفتی قران اشاره دارد و هم به تشکیکی و ذو مراتب بودن معارف ان .
این حقیر مایلم به خواست خدا در حد توان خویش به ایرادات وارده پاسخ گویم ولی قبل از هر چیز بر خود لازم میدانم مجددا بحث اسمانی و زمینی بودن قران را مطرح نموده تا هم به سوال اقای حیدر کرار پاسخ داده باشم وهم بر این نکته تاکید کنم که زیر بنای اصلی این" تفکر ظاهر و باطن قران "در اصل همین نکته است و تا زمانی که ما این مسئله را درست درک نکنیم نمی توانیم درک درستی از اصل ظاهر و باطن قران داشته باشیم .
جنبه بشری بودن قران به چه معناست ؟
بیشتر دوستان با شنیدن بشری بودن قران ذهنشان به جای دیگری معطوف میشود و گمان میکنند منظور از این حرف این است که قران زاییده فکر پیامبر است نه خدا در صورتی که اصلا منظور این نیست و بنده را بر این باور است که قران حقیقتا وحی خدا بوده و ممکن نیست پیامبر اکرم مستقلا قران را پدید اورده باشد زیرا ایمان راسخ او در درست بودن عقیده اش ،پشت گرمی او به عنایت و امدادهای الاهی ،لایه های معرفتی فرا زمانی قران ،جرئت و جسارت او برای تحدی قران به پشت گرمی خدا ،توبیخات و ذکر لغزشها و اشتباهات احتمالی ایشان در قران ،تحقق و عده های ایشان بر نصرت خدا و این که کسی نتوانست با قران تحدی کند به گونه ای که همچون قران یک موج و مکتب عظیم ایجاد کند و...همه دلالت بر این دارد که قران پشتوانه الاهی دارد و نمی تواند حاصل تفکرات پیامبراکرم باشد اما همه انها دلیل بر این نیست که قران کلمه به کلمه بیان مستقیم خدا باشد به این معنی که معارف قران عینا علم و حکمت خدا باشد و به عبارت روشن تر قران تماما حقایقی باشد که از ذات خدا و منطبق کامل با علم و حکمت خدا باشد و این مسئله روشن نمی شود مگر این که ما تصور درستی از خدا داشته باشیم .
ما معتقدیم که خدا حقیقت محض است و تمام اوصاف او عین ذات او هستند زیرا اگر این گونه نباشد مثلا ما باید یک علم داشته باشیم و یک خدا و ان وقت علم را به خدا نسبت دهیم و در این حالت اولین شبه این است که پس خدا ذاتا عالم نبود و ما علم را به او اضافه کردیم پس او یک خدای نیازمند است که نیاز دارد بیرون از ذاتش صفاتی را به او اضافه کنیم و این خلاف فرض ماست که او واجب الوجود است بعد ما باید برویم سراغ ان صفات که خود این صفات ریشه در کجا دارد و...که نتیجه این میشود که ان خدایی که ذات و صفاتش مغایر با هم باشند اصلا نمی تواند خدا باشد و همچنین ما بیان کردیم به دلایلی خدا مجرد محض است و نمی تواند مادی باشد زیرا ماده دارای محدودیتهای بسیار است که با صفات واجب الوجود هم خوانی ندارد بنابر این ما حتی نمی توانیم یک لحضه تصور کنیم که خدا مادی باشد یا خواص مادی را داشته باشد . از طرف دیگر ما میدانیم که خدا خالق تمام قوانین مندرج در هستی است که مثلا در عالم ماده دیدن و شنیدن با چه اسباب و عللی میسر میشود و این قوانین همگی برگرفته از علم خداست و چنان چه بیان شد علم خدا با ذات خدا یکی است و لذا هم عقلا و هم طبق بیانات قران نمی توان تصور کرد که سنن و قوانین هستی دگر گون شوند لذا ممکن نیست که مثلا خدا خود با انسان سخن بگوید یا جمادات با خدا سخن بگویند یا فرشته با ان خصوصیت مجرد با انسان مادی سخن بگوید زیرا تمام این موارد نشان از ان دارد که سنتهای خدا تغییر کرده باشد (نه این که خدا قادر نباشد زیرا اینجا صحبت قدرت نیست بلکه امکان تغییر سنت است )و این خود میتوانددلیل این باشد که سنت خدا نقصی داشته یا فکر همه موارد را نکرده که مثلا قانونی وضع کند که جمادات سجن بگویند یا چشم مادی و گوش مادی بتواند عالم مجردات را درک کند و ما میدانیم که هیچ یک از این موارد با علم و حکمت خدا هم خوانی ندارد بلکه درست این است که علم خدا چنین ایجاب کرده که هر امری از راه و روش خاص خود محقق شود و البته برای هر امری راه معقول ان وجود دارد مثل برای ارتباط انبیا با خدا عقلا نیازی نیست که از راه نا متعارف خرق عادت این امر محقق شود بلکه این امر از راه معقول خود میسر میشود و ان ارتباط میتواند از طریق جنبه مجرد وجود انسان با خالق میسر میشود و اتفاقا تابلوهای راهنما در این زمینه در قران به روشنی به چشم میخورد یعنی ابتدا خدا را برای عموم مادی جلوه میدهد سپس او را از امور مادی مبرا میکند که ایات ان بسیار است مانند سوره توحید و..سپس خدا را کلا مجرد کرده و صفات مادی را مطلقا نفی میکند مانند اینکه او در همه جا هست و هیچ جا نیست اول است و اخر ،ظاهر است و پنهان در ان واحد بر تمام عالم احاطه دارد و امور تک تک ریز و درشت عالم را تدبیر میکند و در عین حال به هیج مدد کاری نیاز ندارد و در نهایت پا را فراتر نهاده و او را به درون و وجود ما میکشاند و ادعا میکند که از رگ گردن به ما نزدیکتر است و باز هم جلوتر رفته و ادعا میکند از نیات ما اگاه است و باز هم جلو تر رفته و مدعی است که از خود ما نیز به نیاتمان اگاه تر است . پس ما میتوانیم نتیجه بگیریم که چنین خدایی نه تنها مطلقا مادی نیست بلکه همواره در درون ماست و لحضه ای از ما خارج نیست و جالب تر این که هیچ موجودی خالی از خدا نیست ولی در عین حال خدا در حصر وجود هیچ کس نیست و در وجود هیچ کس حلول و اتحاد ندارد به عبارتی الان خدا در وجود من است ولی من نمی توانم ادعا کنم که خدا در حصر وجود من است زیرا همین ادعا را دیگران هم می توانند بکنند . بنابر این بر اساس این دیدگاه قرانی تنها تصور معقولانه ای که بشر از خدا میتواند داشته باشد این است که خدا اصل وجود و همان عامل حیات است که در همه جا هست ولی در عین حال محصور در هیچ جا نیست و هر جا حیات و تعینی باشد جلوه ای از وجود خداست ولی عین وجود خدا نیست پس وجود ما هم در جنبه مادی و هم معنوی جلوه خداست ولی مطمعنا در امور معنوی و مجرد خدا جلوه گر تر است چون اصل وجود مادی نیست بلکه مجرد است .بنابر این تنها راه درک بهتر خدا در تقویت امور معنوی است و راههای این تقویت راه قبلا به تفصیل بیان کردیم که عمدتا تزکیه نفس و نفی خود حیوانی ماست تا ایینه جان ما صیقل یافته و لیاقت انعکاس انوار الاهی را داشته باشد و بیان شد که انبیا کسانی هستند که به این مهم نائل شده و حقایقی را درک کرده اند اما این بدان معنی نیست که همه حقایق را درک کرده باشند بلکه به این معنی است که به میزان ظرفیت و درک خود از این حقایق کفی برگرفته اند (اب دریا را اگر نتوان کشید //هم به قدر تشنگی باید چشید ) بنا براین انبیا به مانند تشنه ای هستند که با ظرف وجودی خویش جرعه ای از ان اقیانوس بیکران کشیده اند و در قران نیز بارها به این اصل اشاره کرده که علم غیب را تنها خدا میداند و ما جز انچه به ما وحی میشود نمی دانیم و عالم واقعی اوست و این که این کتاب برگرفته از ام الکتاب است که نزد خداست و..
بنابر این نکته اول اینکه کتب اسمانی که کلام خداست عین علم خدا نیست بلکه قطره ای از دریاست بنابراین ما نمی توانیم توقع داشته باشیم که کتب اسمانی کل حقایق هستی را در بر بگیرند و این عقلا محال است زیرا اگر چنین بود که همه میتوانستند خدا باشند و این محال است زیرا بشر اساسا چنین ظرفیتی ندارد زیرا خود بر گرفته از علم خداست . در واقع کتب اسمانی حاوی ان علوم و حقایقی است که به ما کمک میکند که خود را تزکیه کنیم و حقایقی را به طور اجمالی از ماهیت این جهان و دور نمایی از ان جهان و تصور کلی از خالق هستی برای پدیدار گردد و به عبارتی این کتاب در مقابل ان علم حقیقی مانند حروف الفبا است که ما در ابتدا و در این عالم مادی باید یاد بگیریم تا به اتکا ان راه را از بیراه تشخیص داده و خود را به شاه راه اصلی برسانیم و وقتی به شاه راه اصلی رسیدیم خود ان راه با تابلوهای موجود در خود ما را به مقصد خواهد رساند بنابر این انچه ما در این دنیا برای پیدا کردن راه نیاز داریم در این کتیب موجود است و در ابتدا نیاز نیست که همه معارف برای ما مکشوف شود زیرا این امر نه ممکن است و نه لازم همچنان که ما در ابتدا به کودکان خود حروف الفبا را اموزش میدهیم نه فلسفه و فیزیک را .
اما نکته دوم به جنبه بشری بودن ما بر میگردد یعنی ما خواه ناخواه در این عالم محدود به حدود علم ماده هستیم هر چند از عالم معنا نیز بی بهره نیستیم لذا همین دو گانگی در وجود ما باعث میشود که حقایق عالم معنا را دقیقا مطابق با جوهره و باطن ان درک نکنیم بلکه مجبوریم ان حقایق را در ذهن امیخته به عالم مادی بریزیم که بنده این حقیقت را به ظرف و اب تشبسه کردم به این معنی که حقایق عالم معنا بی شکل هستند و ما برای درک این حقایق و بهره برداری از ان باید این اب را در ظرف مادی وجود خود بریزیم و این کاملا بدیهی است که اب بیشکل به شکل همان ظرف در می اید لذا این به ان معنی نیست که اگر من حقیقت را با ظرف وجودی خود به شکل خاصی درک کردم پس حقیقت به همان شکل است بلکه این ادعا را هر کسی میتواند بکند یعنی هر کسی که حقایقی را درک کرده قطعا با ید ابتدا ان حقایق را در ظرف وجودی خود ریخته سپس ان را درک کرده و به دیگران عرضه کند . به همین خاطر است که ما بین تعالیم انبیا تفاوت ظاهری میبینیم ولی اگر ما به جای توجه به شکل ظرف حاوی اب به خود اب توجه کنیم متوجه میشویم که اب در همه ظرف یک خاصیت دارد و ما در ادیان مختلف تنها تفاوت ظاهری و شکلی را شاهد هستیم و منظور بنده از ظاهر و باطن قران همین است به همین خاطر بیان کردم که ظاهر ادیان قابل تغییر است و باطن انها ثابت است .
حال اگر این مقدمات درست درک شده باشد توجه میشوید که وقتی بنده میگویم قران یک جنبه بشری نیز دارد یعنی چه ؟ جنبه بشری بودن به ان معنی نیست که قران را بشر سروده بلکه به این معنی است پیامبر به عنبوان یک انسان از طریق اتصال به عالم معنا به قدر ظرفیت خود کفی از ان حقایق والا و بیشکل مجرد را برگرفته و لاجرم برای درک این حقایق از ابزار این دنیای مانند نیروی درک درونی که جنبه غیر مادی دارد استفاده شده زیرا بشر برای درک هر امر مادی و غیر مادی نهایتا نیاز به همان نیروی ادراک درونی دارد و حتی ما امور محسوس را نیز برای درک باید به همان ابزار درونی بسپاریم تا قابل درک باشد بنابر این اصلا از نظر عقلی نیازی نیست که خدا به وسیله قوای مادی مانند چشم و گوش به پیامبر پیامی را برساند بلکه مستقیما به همان نیروی درک درونی الهام میکند و این کار از خارج از وجود ما صورت نمی گیرد زیرا چنانچه گفته شد خدا در درون ماست و از ما جدا نیست پس اگر خوب منظور مرا درک کرده باشید درک خواهید کرد که در این عرصه اصلا نیازی به فرشته خارجی نیست و اصلا خدا احتیاج به مددکار ندارد بلکه در واقع فرشته وحی همان تمثیل اسباب و علل درونی است .زیرا ما اگر فرشته گان را به عنوان یک موجود خارجی در نظر بگیریم عملا قدرت خدا را محدود کرده این به این شکل که خدا نیاز دارد که اراده اش را توسط فرشتگان اجرا کند درست مانند پادشاهی که قدرتش را با افراد خود اعمال میکند و اگر انها نباشند کار او لنگ خواهد بود واین با قدرت مطلق خدا سازگاری ندارد ولی اگر ان فرشتگان را تمثیلی از جلوه های مختلف سنن و قوانین خدا بدانیم خدا یکتایی است که خود قادر مطلق است و احتیاج به هیچ مددکاری نخواهد داشت زیرا خود در همه جا حاضر است و اصلا تا او نباشد هیچ امری محقق نیست یعنی قضیه کاملا برعکس میشود و این قوانین و سنن و کلیه امور هستی است که برای اینکه پا به عرصه هستی بگیرند به وجود او وابسته هستند
بنابر این ما در وحی شاهد یک نوع تنزیل حقایق معنوی به عالم مادی هستیم ولی از انجا که عالم ماده بنا به خاصیت ذاتی خود مدام در حال تغیر و تحول است و به تبع ان امور اجتماعی و مهمتر از همه معرفت بشری مدام در حال تکامل و تحول است میزان درک او نیز از حقایق میتواند متفاوت باشد لذا ایت تنزیل حقایق به عالم مادی میتواند جلوه های مختلفی داشته باشد و از طرف دیگر از انجا که معرفت افراد با هم متفاوت است و هر کسی میتواند مرتبه معرفت خود را از دیگران افزایش دهد لذا همان باطن قران نیز در افرادمختلف میتواند تشکیکی و ذو مراتب باشد و حتی میتواند به همان ظاهر قران بسنده کند در واقع سیستم معرفتی قران به گونه ای است که اگر برداشت ظاهری کسی از قران مخالف با باطن ان نباشد همان ظاهر نیز میتواند او را به سعادت برساند و به این شکل نیست که اگر کسی قادر به درک باطن قران نباشد از ظاهر ان نیز محروم باشد مگر در مواقع محدودی که ظاهر و باطن به ظاهر مقابل هم باشند مانند نظام برده داری که در حال حاضر نمی توان به ظاهر ان عمل کرد بلکه باید به باطن ان توجه داشت ولی چنانچه بیان شد این قبیل احکام بسیار نادر هستند ولی این روش برای کسانی است که خواستار استفاده حداقلی از دین هستند ولی برای کسانی که خواستار بهره برداری حداگثری از قران هستند شناخت تمام زوایای قران لازم است .
پس حاصل کلام اینکه قران حقایقی الاهی است که در غالب ظرفیت وجودی پیامبر ریخته شده و این ارتباط یک ارتباط وجودی بوده مانند ابی که یک کانال از رود اصلی میگیرد یعنی حقایقی از اصل وجود به یک شاخه از وجود که قابلیت لازم را کسب کرده سرازیر شده ولی از انجا که ان حقایق مجرد و بیشکل هستند در قالب وجود انسانی پیامبر ظهور پیداکرده که به اجبار رنگ و بوی دنیای اطراف پیامبر را داشته در واقع طبق سنت خدا که هر امری از کانال مشخص خود جاری میشود ان حقایق نیز در قالب وجودی یک بشر رنگ و بوی بشریت گرفته و این هرگز به این معنی نیست که ان معانی مرتبط با خدا نباشد و کاملا بشری باشد و از طرف دیگر به ان معنی هم نیست که چون از طرف خداست ظاهر ان نیز مطلق و ثابت و همیشگی باشد و م چنین در بر دارنده کل حقایق هستی باشد بلکه قران کلام خداست در حد ظرفیت وجودی انسان ان دوران که حقایق باطنی ان تا ابد برای سعادت بشر کافی است ولی در ظاهر میتواند اشکال مختلف را پذیرا باشد .
این قضیه را به گونه دیگرو از زاویه دیگری نیز میتوان تمثیل کرد به این شکل که فردی را در اتاق تاریکی تصور کنید که قادر نیست اتاق و وسایل درون ان را به خوبی ببیند در صورتی که خود این اتاق غرق در نور است یعنی در بیرون از ان اتاق نورانیت محض قرار دارد و این شخص با تلاش فراوان قادر میشود دریچه ای برای خود بگشاید و با این کار ناگهان نوری به داخل اتاق تابیده شده و او قادر میشود اتاق و وسایل ان را به درستی ببیند .
در واقع نور همواره بوده ولی او به خاطر حجاب و دیوارهای ان اتاق قادر به درافت ان نور نبوده و از طرفی وسایل نیز به همان شکل از قبل بوده ولی ایشان به دلیل نبود نور قادر به درک درست انها نبوده .نکته مورد توجه در این تمثیل این است که بشر همواره در اتاق تاریک دنیای مادی محبوس است در صورتی که در معرض نور محض قرار دارد و لی به خاطر وجود دیوار مادیت قادر نیست از ان نور استفاده کند و تنها زمانی به روشنی میرسد و قادر است که دنیای درونی و اسباب ان را درک کند که بتواند روزنه ای برای خود ایجاد کند و هر چه این روزنه بزرکتر باشد قادر خواهد بود نور بیشتری کسب کرده و به تبع ان معرفت بیشتری کسب کند
بنده در حد توان خود کوشیدم که مطلب را باز تر کنم هر چند به خاطر پیچیدگی مسئله نمی توان توقع داشت به راحتی برای همه قابل هضم باشد به هر حال برگه سبزیست تهفه درویش امید که مقبول افتد
از انجا که بحث به درازا کشید بررسی ان موارد وعده شده را به پست بعدی موکول میکنم
با سپاس

وقتی ادعا میکنی که باورها و عقاید تو درست است و تمام باورهای دیگر کاذب یا منسوخ شده است، تو ابدا توجهی به حقیقت نداری. تنها علاقه تو به تایید نفس خودت است. این یک ادعای نفسانی است. میگویی حق باید با کشور "من" باشد. مذهب و دین "من" درست و حق است. زیرا که مذهب "من" کاملترین است. در عمق که میروی می بینی این همان "منِ" تو است که باید حق داشته باشد. شما به هیچ وجه نگران دین و مذهب و کشور و باورهایت نیستی. فقط ،نگران "من" خودت هستی. به این آگاه باش.


💦توهم های ذهن انسان


❗️من روح پدر بزرگم را مشاهده کردم.
❗️من جن را مشاهده کردم.
❗️من امام زمان را مشاهده کردم.
❗️من بختک را مشاهده کردم.


✅اما حقیقت ماجرا چیست؟


💥اگر با هورمون هایی که مغز باعث ترشح آنها میشود اشنا باشید ؛ مانند👈هورمون های جنسی که به دستور مغز ترشح می شود👉 دسته ای هورمون هستند که به آنان هورمون های توهم زا گفته می شود که یکی از قسمت های مغز باعث ترشح آن می شود.

🍃این هورمون های توهم زا گاهی طبیعی ترشح می شوند و آنهم به میزان کم.

👈 گاهی با تلقین فرد به خودش بیشتر ترشح می شود👉 فرضا : 👇

☘شخصی تنها در منزل هست و دائما به خود تلقین می کند که شخصی دیگر هم در آنجا حضور دارد و سپس می ترسد و ...

🍂در نتیجه این موضوع باعث ترشح شدید همان هورمون های توهم زا می شود و کافیست آن لحظه ، صدایی ناگهانی و غیر منتظره بیاید مثلا صدای چکه کردن اب یا صدای رد شدن ماشین از خیابان، و آن شخص گمان می کند زوزه ی موجودی نامریی هست و .. ! .


🌿این هورمونهای توهم زا بسیار قوی هستند اگر شرایط را برای خودتان فراهم سازید بقدری ترشح می شود که گمان می کنید خدا با شما صحبت می کند یا به معراج میروید یا با جنی در ارتباط هستید و یا جبرئیل برایتان وحی می آورد و...

🍁آیا تا به حال با فردی معتاد به شیشه صحبت کرده اید؟ طرف با خودش صحبت می کند و میخندد یا گمان می کند بچه ی در گهواره اش جاسوس امریکا می باشد سپس چاقو در شکمش فرو می کند و او را تیکه تیکه میکند ؛ یا به همسرش حمله می کند یا مشاهده می کنید در خیابان ایستاده و مشغول صحبت کردن با درختان است و...

✅چرا؟؟؟؟ 👇

👈چون شیشه قسمتی از مغز را تحریک می کند و باعث می شود هورمون های توهم زا ترشح شود و آنهم به میزان زیاد.

✍اگر این هورمون های توهم را به میزان زیاد ترشح شود ؛ 👈 قسمت خود اگاه مغز👉 از کار می افتد و سپس منجر به تشنج ، روانی شدن ، بالا اوردن و... می شود و در نتیجه کل سیستم بدن دچار اختلالات شدید می شود و فرد را از تعادل روانی نرمال خارج می کند دقیقا مثل افرادی که میگویند جن زده هستند یا امام زمان را مشاهده کردند و... ، درواقع جنی و امام زمانی در کار نیست ؛ 👈 ترشح زیاد این هورمون های توهم زا باعث برهم خودن تعادل رفتاری و فیزیکیش شده است👉 یا فرضا افرادی که گرد هم جمع می شوند و مثلا میخواهند جن و روح را احضار کنند شرایط و تلقین باعث ترشح این هورمونها می شود حالا که شرایط و هورمونها اماده هستند فقط کافیست شخصی در آنجا آروغی بزند ، بقیه فکر میکنند روح یا جن بود.

سپس بعد آن توهم می آیند بیرون و از خاطراتشان برای ما تعریف می کنند و برخی هم باور میکنند❗️

🔰هیچ منبع و سندی دال بر وجود جن و روح و شیطان و... نیست!

♻️کافیست کمی روانشناسی فیزولوژی مطالعه کنید تا متوجه این کارایی بدن شوید.

💠✔️ضمنا 👈ﺩﯼﻣﺘﯿﻞﺗﺮﯾﭙﺘﺎﻣﯿﻦ ‏(DMT ‏)👉ﯾﮏ ﻣﺎﺩﻩٔ ﺗﻮﻫﻢﺯﺍﯼ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺗﺮﯾﭙﺘﺎﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ که در این خصوص صحبت کردیم.

یه سوال از مسلمانان..

مگر شما اعتقاد و باور ندارید حسین الان در جایی بنام بهشت مشغول خوش گذرونی و عیش و نوش هست ؟ ؟ ؟ ! ! !

و برعکس مگر باور و یقین ندارید که قاتلین حسین در جهنم مشغول کباب شدن و عذاب کشیدن هستند ؟ ؟ ! !

از سوی دیگر مگر باور و و یقین ندارید که در قیامت حسین و خاندانش قرار است انتقام خودشون رو از یزید و شمر و اینها بگیرند ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟

تا اینجا درست ؟

پس این همه گریه و زاری و بر سرو سینه زدن و کارناوال عزا به راه انداختن و مزاحم آسایش مردم شدن برای چه هست ؟؟؟؟؟

آیا انسان برای اینکه عزیزش در رفاه و آسایش بهشتی هست گریه میکنه ؟ ! ؟ ! ؟

تا به حال شده با خودتون منطقی فکر کنید که این گریه ها و معرکه گیریها فقط برای رونق گرفتن بازار آخوندو روضه خوان هست نه چیز دیگری ؟؟؟ !!!

ایا محرم تجارت آخوند و مداح نیست ؟





عرض سلام خدمت السا خانم و دیگر دوستانی که ترجیح میدهند با گوشه و کنایه حرف بزنند و فکر میکنند از این طریق بهتر میتوان بدون دلیل حرف دل خود را بزنند بدون اینکه به چالش کشیده شوند

به روشنی مشخص است که عبارت اول شما اشاره به بنده دارد زیرا مدتهاست کسی جز بنده از ایده مربوط به خود سخن نمی گوید بنابر این منظور شما کس دیگری نمی تواند باشد .
به چند دلیل ادعای شما باطل است :
دلیل اول : بنده هرگز هیچ جا ادعا نکرده ام که نظرم درست و بیعیب است بلکه به کرار بیان کرده ام که این یک نظریه است و از تمام دوستانی که در توان خود میبینند در خواست کرده ام که نظرات بنده را به چالش بکشند و با دلیل و منطق نادرستی ان را بیان کنند و اگر این امر محقق شود من نه تنها ناراحت نمی شوم بلکه از ناقد خود گمال تشکر را دارم زیرا در این حالت مطمئنا ایشان به بنده لطف کرده اند .
دلیل دوم :به فرض که نظر بنده درست باشد من این ایده را از خود نمی دانم زیرا طبق ادعای خود این ایده به طور ناخود اگاه به من القا شد و بنده هرگز برای تدوین این نظریه کوچکترین تلاشی نکرده ام به عبارتی بنده نه در طرح و ایده اولیه این نظریه نه در طول مدتی که از این ایده دفاع کرده و دلیل اورده ام نه به شیوه مرسوم روی ان قبلا فکر کرده نه حتی در خصوص این موضوعات مطالعه کرده ام یعنی بین مطالعه ایرادات و پاسخ اصلا فرصتی نبوده که اصلا بخواهم روی ان تحقیقی کنم و تمام متنهای که بنده مینویسم فی المجلس و انی بوده مگر در مواردی که نیاز به ذکر ایات قران بوده باشد . بنابر این اگر فرضا بیا نات بنده درست باشد مطمعنا منسوب به من نیست که من بخواهم در ان احساس منیت و خود بینی داشته باشم ولی اگر نادرست و کاذب باشد قطعنا منسوب به بنده است بنابر این در هر دو صورت منیتی در کار نخواهد بود

بخش دوم بیان شما کنایه به ادعای نبوت پیامبر اکرم دارد
شما ابتدا یک سری از اصول روانشناسی را طرح کرده وبه دنبال ان با یک مغالطه ناشیانه نتیجه گرفته ای که تمام ادعاهای انبیا توهم و مالی خولیا بوده و حقیقت این است که هیچ حقیقتی ورای ماده و علوم مادی نیست . تصور شما در مثل مانند ان کودکی است که هر گردی را گردو می پندارد .
شما اگر به مباحث روانشناسی مطلع هستی قاعدتا باید به این نیز اگاه باشی که عملی که از چنین افرادی (توهمی ) سرمیزند قاعدتا نمی تواند اعمال عقلی و حساب شده و مدبرانه باشد ودر کل نمی تواند دارای هدف و جهت گیری خاصی باشد و مهمتر از همه این افراد نمی توانند یک موج و یک حرکت اجتماعی عظیم راه بیندازند به گونه ای که طرفداران ان از چنان ایمان و یقینی برخوردار باشند که جان و مال حیثیت خود را در پای این عقیده بریزند و حتی مقابل عزیزترین کسانشان قرار بگیرند و در کل این مدت کسی به ماهیت تخیلی بودن تعلیمات انان شک نکند وتعلیمات انان از چنان روح و عمقی برخوردار باشد که در طی قرنها برجسته ترین نبوغ بشریت را به خود مشغول کند و از خاص و عام از خرمن او خوشه برگیرند. ما حتی در بدبینانه ترین حالت ممکن است مثلا وجود نبوغ پیامبر را در شکل گیری ظاهر قران با پیش فرض توهمی بودن ایشان از شما قبول کنیم ولی این پیش فرض با عمق مطالب قران و به تبع ان تحدی پیامبر و مبارز طلبیدن و همچنین وجود ایمان بسیار بالا در خود ایشان و به تبع ان طرفداران راستین ایشان هرگز با ان پیش فرض بچه گانه هم خوانی ندارد و ابطال ان اظهر الشمس است

مطلب اخر اشاره به مراسم محرم دارد که البته من ربطش را با مطالب بالا نفهمیدم
اگر عمری بود به خواست خدا بنده در ایام محرم به طور مفصل به ماجرای" امام عشق " حضرت ابا عبدلله الحسن (روحی فداه ) خواهم پرداخت اما عجالتا نظر شما را به چند نکته جلب میکنم :
1.ما همواره باید بین حقیقت یک ماجرا و ان چه بین عوام رایج و مرسوم است تفاوت قائل شویم به این معنی که انچه محبان و ذاکران ان حضرت انجام میدهند نمی تواند حقیقت ماجرا باشد
2.انجام مراسم عزاداری و گریه برای ان حضرت اصلا منافی با این حقیقت ندارد که کربلا معراج امام حسین بود و در واقع بیشترین استفاده را ان حضرت از این واقعه بردند و در حقیقت پیروز واقعی ایشان بود و بازنده اصلی یزیدیان بودند و در حقیقت ماجرا ما برای امام حسین نمی توانیم ناراحت باشیم زیرا ایشان پیروز واقعی بود و در این عرصه و میدان به مرحله ای دست پیدا کرد که تصورش برای ما ممکن نیست اما گریه محبان واقعی دو جنبه دارد یکی انکه این گریه،گریه عشق است و یک جوشش درون است و کاملا غیر ارادی، که قلب را صیقل میدهد و لذتی معنوی در ان است که قابل قیاس با لذات مادی نیست و جنبه دیگر ان گریه برای وضعیت اسف بار خودمان است گریه برای مظلومیت انسانیت است گریه برای مظلومیت تمام ارزشهای اخلاقی و اسلامی است گریه برای فاصله بین مرتبه وجودی ما با ان حضرت است ،گریه برای اسارت نفس در زندان طبیعت است و..
اما مراسم عزاداری دو جنبه دارد یکی جنبه فردی و دیگری اجتماعی
در جنبه اجتماعی انچه مهم است زنده نگه داشتن این حادثه و برجسته نمودن ان در تاریخ معاصر و اینده تا این سوال همواره برای بشریت باقی باشد که امام حسین که بود چرا کشته شد .در واقع جنبه اجتماعی ان زمینه ساز جنبه فردی ان است که با یک سوال ایجاد میشود و در نهایت روح پرسشگر را به این حقیقت راهنمایی میکند که هدف ان حصرت چه بوده و چرا مسیح وار خود و عزیزانش را به مسلخ کشاند تا حق و حقیقت همواره زنده بماند و راه زندگی و چگونه مردن را به ما بیاموزد به عبارتی به ما اموخت که ما اگر چگونه مردن را بشناسیم خود به خود چگونه زندگی کردن را نیز خواهیم دانست . از انجا که بعدا مفصلا در این باب سخن خواهیم گفت فعلا همین اجمال را کافی میدانم .
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان

این پست مربوط به ایرادت مطالب ارسالی اقا میلاد میباشد

مورد اول
چکیده ایراد این است
بنابراین، راه کسانی که خواسته اند با چنگ زدن به احکام ثانوی مشکل را حل کنند و قانونهای اسلام را دگرگون شونده و دگردیسی پذیر بنمایانند و جلوه دهند، بسان آرام بخشی است، مدتی درد را ساکت می کند و اشکال کنندگان و خرده گیران به دین را ساکت می کند، ولی در برابر، اشکال به حکمت علم خداوند بی پاسخ می ماند.

جواب
در حقیقت ایراد اصلی این است که مگر خدا به علم خود نمی دانست که بعدا مواردی پیش می اید که ما نتوانیم این احکام را در هر زمانی اجرا کنیم پس در اینجا از دو حال خارج نیست یا اینکه این کتاب اسمانی نیست زیرا نتوانسته احکامی صادر کند که ابدی باشد و یا اینکه این کتاب اسمانی است وبیان خدا ، لذا هر انچه بیان شده باید بی کم و کاست اجرا گردد و ما نمی توانیم از ان احکام تخطی کنیم حتی اگر به ظاهر حکمت ان را درک نکنیم و با عقل و علم و اخلاق نیز در تضاد اشکار باشد .
اشکال اصلی در این ایراد این است که اسمانی بودن را مساوی این دانسته که کلمات قران عینا بیان خدا باشد و از انجا که بیان خدا عین علم و حکمت خداست که تمام زمانها را در بر میگیرد لذا نمی تواند مصلحت اینده را نیز در نظر نداشته باشد به همین خاطر تغییر ان معقول نیست نگارنده دقت نکرده که ما در خود قران نیز نسخ ایات را داشته ایم لدا همین ایرادات بر ان ایات نیز وارد است و علم و حکمت خدا را زیر سوال میبرد و اگر بگوید که در انجا تغییر حکم به خاطر تغییر شرایط بوده جواب این است که وقتی در ان مدت کم باتغییر شرایط حکم خدا تغییر کرده پس چگونه ممکن نیست بعد از این همه مدت همان اتفاق نیفتد
نکته دوم به همان مسئله جنبه بشری بودن قران برمیگردد که ما در پست قبلی به تفصیل بیان کردیم و اهمیت ان بحث در اینجا معلوم میشود لدا بر اساس ان بحث ما میگوییم که ظاهر قران، بیان خدا در ظرف زمان و مکان ان دوران و از نقطه نظر بشریت است به عبارتی ظاهر قران تجلی بخشی اندک از علم خداست در قالب ظرفیت معرفتی بشر ان دوران و از انجا که ظاهر قران به امور اجتماعی و و دنیایی و معرفت بشری منتسب است و این امور متغیر هستند لذا این احکام نمی توانند ثابت و ابدی باشند و این منافی با علم و حکمت خدا نیست زیرا علم خدا منتسب به باطن قران است که فرا مادی است و ثابت و لایتغییر و در ظرف زمان تغییر ماهیت نمی دهد چنان که علم خدا نیز قابل تغییر نیست در صورتی که اگر امور مادی را مستقیما مشمول علم خدا بدانیم باید وجود تغییر در علم خدا را نیز بپذیریم و این منافی با علم خداست چون علم خدا عین ذات اوست و ذات خدا نمی تواند متغیر باشد.
ایراد دوم

اشکالی که وجود دارد، چگونگی جداسازی روح از قالب و مغز از پوسته است؛ زیرا که افرادِ گوناگون، با ذوقها، سلیقه های جوراجور، بسته به ذوق خود، محیط خود و آگاهی هایی که از پیرامون خود دارند، روح اسلام را جدای از یکدیگر می فهمند. مردمان هر سرزمینی، وابستگان به هر فرهنگ و سنتی و دارندگان هر ذوق و سلیقه ای، در تفسیر روح اسلام، برداشتی به طور کامل جدای از دیگر کسان، که دارای فرهنگ، سنن و ذوق دیگرند، از روح اسلام دارند. و هر کس چیزی را به عنوان روح و مغز شریعت مطرح می سازد.

جواب
نگارنده با قبول پیش فرض این که قران ظاهر و باطنی دارد مدعی است که قبول این فرض موجب تشویش و هرج و مرج خواهد شد البته تا حدودی هم نگرانی به جایی است اما حقیقت این است که خود قران این شاخص ها را در اختیار ما قرار داده وانها دو ابزار بسیار قوی هستند که ما مشروعیت خود قران را نیز از انها میگیریم و ان دو ،عقل و فطرت هستند منتها با قید شرایطی و ان شرایط عبارتند از اینکه این دو عامل را از هر گونه حب و بغض و هوا و هوس پاک و مبرا کنیم و از انجا که هم قران و هم این دو عامل یک خالق دارند مطمعنا کاملا منطبق بر هم خواهند بود درست مانند این است که وقتی شرکت خود روسازی ماشینی را روانه بازار میکند خدمات پس از فروش رانیز به همراه ان زمینه میکند یعنی هم قطعات و هم متخصصین مربوط به ان ماشین را نیز در اختیار ما قرار میدهد و این کاملا بدیهی است که وقتی خدا قران را نازل میکند که برای تمام اعصار است مطمعنا ابزار شناخت ان را نیز قبلا تدارک دیده و اگر ما تصور کنیم که باطن قران قابل شناخت و درک نیست در واقع به طور غیر مستقیم گویای این مطلب است که خدا کاری عبث انجام داده مانند خودرو سازی که ماشن روانه بازار کرده ولی نه قطعات ان در باز است و نه مکانیکی که قادر به تعمیر ان ماشین باشد
بنابر این این محال عقلی است که باطن قران قابل شناخت نباشد البته این با بیان دیگر ما منافاتی ندارد که مفسر واقعی قران کسی خواهد بود که مانند پیامبر اکرم متصل به حضرت حق باشد و تفاوت این دو مقوله تفاوت در استفاده حداقلی و حد اکثری است از قران است و این یعنی ما با شیوه درست تفسیر میتوانیم لااقل بهره مناسبی از حقابق قران داشته باشیم ولو به مقدار اندک ولی اندک درست و چنانچه عرض شد عقل و فطرت قادر است این مقدار را فراهم کند در غیر این صورت نقض غرض حاصل خواهد شد که با حکمت خدا ناسازگار خواهد بود . در واقع انچه باعث اختلاف ارا میشود و این که بسیاری اصلا زیر بار حقایقی نمیروند عمدتا ریشه در همان هوا و هوس دارد و مطمعنا به لحاظ مختار بودن بشر ما هیچ گاه شاهد این نخواهیم بود که همه تن به حکم عقل و فطرت بدهند و خدا نیز نخواسته که به اجبار کل بشریت یک جور فکر کنند پس در اینجا انچه مهم است امکان دریافت باطن قران از راه عقل و فطرت است و از این امکان هر گز این حاصل نمی شود که همه متفقا یک رای را برگزینند زیرا چنان چه عرض شد پیش فرض این امر ان است که بشر بتواند نفس خود را از هوا و هوس تزکیه کند و این امر در عمل هرگز محقق نخواهد شد زیرا بنا به مختار بودن و نفوذ قوی منیت در انسانها این امر در زمان خود انبیا نیز محقق نشده و قران به صراحت بارها این حقیقت را باز گو کرده

ایراد سوم

....ست به سخن روشن تر، در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یک سری احکام الهی وجود داشته که بر همگان گردن نهادن به آنها لازم بوده است، ولی موردهایی هم بوده که خداوند در آنها حکمی نداشته که منطقة الفراغ نام داشته و در آنها سخن پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به عنوان حاکم مسلمانان، نافذ بوده است و آن دایره، حدومرز و قلمرو، قلمرو احکام دگرگون شونده است.
بنابراین، هم دگرگون شوندگی احکام، هم دایره و قلمرو آنها و هم سازوکار دگرگونی آنها روشن و بازشناخته شد. برابر این راه حلّ، احکام موجود در قرآن و احکام موجود در بیان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن گاه که بیان کننده احکام الهی است، ثابت است و حاکم در آنها دخالتی ندارد.
این راه حل، مشکل کلامی راه اول را ندارد و از این جهت، برتری دارد. امّا مشکلی که وجود دارد عملی ساختن پیشنهاد ایشان و جداسازی احکام الهی، از احکام حکومتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است؛ زیرا پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله همان گونه که در جنگ و صلح نقش داشت و نقش آفرینی می کرد و

جواب

در این مطلب این است که خود نگارنده اذعان دارند که در اسلام در حیات خود پیامبر نیز احکامی بوده که از طرف خدا حکمی برای ان صادر نشده و خود پیامبر اکرم احکامی را صادر کرده یا اعمال پیامبر در ان خصوص ملاک عمل گردیده و این خود به وضوح نشان میدهد که نیازی نیست که خدا در هر زمینه جزئی بخواهد برای ما حکم صادر کند بلکه انچه مهم است ان است که خدا برای ما شالوده و زیربنای تفکر و به دنبال ان عمل را ترسیم کند که همان باطن قران است و باطن قران ان چیزی است که در تمام احکام جاری است و اگر ما به ایات قران و همچنین ادیان دیگر توجه کنیم به خوبی قابل درک است و به طور کلی ان را میتوان در چند اصل اساسی خلاصه کرد
1. این که خدای هست که قبل از هر چیز یگانه است و این یگانه دارای صفاتی بیشمار است که بعضی از انها برای ما قابل درک است مانند این که او مجرد محض است ، توانا ،عالم ،رزاق ،مهربان ،عادل ،بخشنده و...بعضی نیز قابل درک نیست مانند ذا ت و بعضی صفات دیگر زیرا قران میگوید خدا را صفاتی است که اگر دریاها مرکب شوند و درختان قلم قادر نیستند که تما م صفات خدا را بیان کنند و این نشان میدهد که شناخت ما از خدا چقدر محدود و کم است
2.این جهان هستی که در نهایت اتقان و نظم است مخلوق خداوند است و بیجهت خلق نشده و در نهایت نیز در راستای همان اهداف دوران ان بسر امده و محکوم به فناست
3. بشر نیز به عنوان بخش کوچکی از این عالم مخلوق خداست و امیخته ای از دو عالم مادی و معنوی است (خاک و روح خدا )و هدف از خلق اوعبادت و به تبع ان تکامل وجود اوست تا بتواند خدا گونه ای در عالم ماده و معنا در دو عالم باشد وبه عبارت قران انسان ظرفیت ان را دارد که خلیفه الله باشد
4. انسان دشمنی دارد به نام شیطان که در عمق وجود اوست و وظیفه دارد ایمان انسان را محک بزند و لحضه ای از حال او غافل نیست و این یعنی همواره در وجود ماست و از ما جدا نیست
5. انسان فطرتا میتواند خوب وبد را از هم تشخیص بدهد و هرگاه از دایره فطرت خارج گردد و دچار لغزشی گردد عامل درونی به اسم وجدان و نفس لوامه او را اگاه کرده و زمینه برگشت او را فراهم می اورد
6. انسان فطرتا این قابلیت را دارد که با بها دادن به این فطریات الاهی ظرفیت وجودی خویش را افزایش داده و هر چه بیشتر خود را به اصل وجود نزدیک کند و با این وسیله به حقایق بالاتری دست پیدا کند و از طرف دیگر این قابلیت را نیز دارد که با زیر پا گزاشتن این گرایشات والا و لگد کوب کردن وجدان درونی هر چه بیشتر از این جنبه انسانی فاصله گرفته و به خوی حیوانی خویش نزدیک شود به گونه ای که از حیوانات پستتر شده و به موجودی بسیار مضر و مخرب تبدیل گردد
7. نقل داستان انبیا و مخالفان انها برای انتقال این حقیقت که عاقبت دشمنی با انبیا و به عبارتی دشمنی با نفس خدا جوی خود و پیروی از شیطان و هواو هوس به گجا ختم میشود
8. درک این حقیقت که انسان در گرو اعمال خویش است و در نهایت هر انچه انجام داده با وجود او خواهد بود به عبارتی بین انسان و اعمالش جدایی نیست

حقایق قران بسیار گسترده است و نمی شود در این فضای محدود عنوان گردد فقط به طور فشرده میتوان گفت گه مجموعه احکام فردی و اجتماعی که در قران بیان شده عمدتا کمکی به ماست که بتوانیم هم ارتباطمان را با خدا مستکحم کنیم و هم بهتر بتوانیم به تزکیه نفس بپردازیم و همچنین در کنار همدیگر با اسایش و راحتی زندگی کنیم که زیر بنای همه انها را نفی خود خواهی قرار داده یعنی اگر ما بتوانیم از حصار تنگ خود خواهی به دیگر خواهی برسیم دنیا و اخرت هم زمان تامین خواهد شد لذا از انجا که بیان شد احکام ظاهری قابل تغییر است یکی از ملاکهای اصلی در درک باطن قران این است که ایا ان احکام ما را به انسانیت و اخلاق و در نهایت به خدا که مظهر همه خوبی هاست نزدیک میکند یادور همچنین ما را چقدر از عالم حیوانیت به معنی واقعی کلمه دور میکند و به عالم معنا نزدیک و تمام این موارد اموری هستند که با عقل و فطرت سالم قابل تشخیص هستند هر چند ممکن است ما تمام باطن قران را درک نکنیم ولی همین مقدار برای سعادت دنیا و اخرت ما کافی خواهد بود و ما غیر از این چیز دیگری از دین نمی خواهیم یعنی تعلیمات ان ضامن سعادت دنیا و اخرت ما باشد

بررسی موارد بعدی را به پستی دیگر موکول میکنم

باسپاس





درود بر همه عزیزان
با سلام به سرکار حقگرا باید بهتون اعلام کنم که منظور مطلب اول من به شما نبود بلکه به سرکار حیدر کرار بود
دوما ممنون از نوشته هاتون
و سوما من مطالبی که میزارم گلچین هستن و نباید به هم مربوط باشند

از همه خوانندگان این سایت خواهش میکنم فقط نخونن و فعال باشن
از فعالان
تشکر میکنم

موفق باشید
با درود
بنده ضمن عذرخواهی از السا خانم و تشکراز ایشان به خاطر مشارکت در مباحث از تمام دوستان تقاضا دارم با ذکر مخاطب از هر گونه سوء تفاهم جلوگیری نمایند .
با سپاس
عرض سلام خدمت مدیر محترم
ضمن تشکر و قدر دانی از شما به خاطر ایجاد این وبلاگ خواهشی از شما وان برطرف کردن یک نقص فنی است وان این است که با خروج از صفحه این وبلاگ تمام متن تایپ شده حذف میشود و بسیار برای من پیش امده (مانند امروز )که ساعتها مطلبی را تایپ کرده و با زدن دکمه ای اشتباها از صفحه خارج شده و تمام متن حذف شده و دوبارهمجبور شده ام همه متن را تایپ کنم لذا اگر امکان ان فراهم شود که سیستم متن تایپی را خودکار ذخیره کند که با خروج از سیستم متن پاک نگردد خدمت بزرگی به دوستان خواهد بود .
با تشکر از عنایت شما
🌹سوریه و داعش؛ اعتراف تکاندهنده پسر آیت الله🌹

مهدی خزعلی طی مصاحبه ای، حضور پاسداران در جنگ سوریه را اشتباه و باتلاق جمهوری اسلامی نامید و گفت: ما الان در این باتلاق گیریم...الان ما توی چاه هستیم.

وی در این مصاحبه با انتقاد از سپاه پاسداران گفته: اگر سپاه قدس زیاده‌ خواهی نمی‌ کرد نهایتا بشار اسد می‌ رفت و یک رژیم بعثی افلقی مستبد دیکتاتور می‌ رفت و می توانستیم با کسانی که جانشین می‌ شدند رابطه خوبی برقرار کنیم و هیچ منافع ایران آنجا ضایع و تباه نمی‌ شد.

خزعلی افزود: داشتیم سی سال به سوریه نفت می‌ دادیم مفت.. خوب نفت مفت را به هر کس بدهی با تو دوست است.. در واقع جنگ هشت ساله (عراق) کم مان بود و حالا پنج ساله در سوریه داریم می‌ جنگیم و این اشتباه بود و نباید انجام می‌ شد و من بارها گفتم، اما حالا متاسفانه یک دیوانه‌ ای سنگ را در چاه میندازد و صد تا عاقل هم نمی‌ توانند دربیاورند.

وی افزود: این سنگ را انداختن توی چاه و الان ما توی چاه هستیم کاریش هم نمی‌ توانیم بکنیم یعنی سنگ را چگونه در بیاوریم فعلا توی این وضعیت هستیم، برای ما فرق نمی‌ کند سوریه، که در واقع جنگ اتفاق افتاده ما هم گیر هستیم در این باتلاق و ما هم گرفتار داعشی هستیم که بوجود آمدنش مربوط به سومدیریت حاج قاسم سلیمانی است و اگر اینکار را نمی‌ کرد داعشی نبود… حالا یک دشمن مشترکی درست شده و چرا درست شد خطای حاج قاسم سلیمانی است.

#ماجرای_غرانیق

🔷می گویند روزی در نزدیکی خانه کعبه حضرت محمد سوره النجم را بر عده ای از قریش خواند. سوره ایست زیبا و
نمودار نیروی خطابی پیغمبر و حماسه روحانی او از رسالت و صدق ادعای خود سخن می گوید که فرشته حامل وحی
بر اونازل کرده است و در طی بیان خود اشاره ای به بتهای مشهور عرب می کند:
🔶اَفَرَاَیتُم اللتَ وَالعُزّی وَ مَنوهَ الثّالِثَهَ الُخری پس خبر دهید از لت و عُزّی و منات که سیُمی دیگر است

🔹آیه های ٢٠و ٢١تقریبا در مقام تحقیر این سه بت است که کاری از آنها ساخته نیست. پس از این دو آیه، دو آیه دیگر هست که از متن اغلب قرآنها حذف شده است زیرا می گویند شیطان این دو آیه را بر زبان پیغمبر جاری ساخت و بعداً پیغمبر از گفتن آن پشیمان شد. دو آیه این است:
تِلکَ غَرَانِیقُ العُلی. فَسوفَ شَفَا عَتُهُنَ لَتُرجَی
آنها، یعنی سه بتی که نام برده شد، طایران ]مرغان[ بلندپروازند. شاید امیدی به شفاعت آنها باشد
پس از آن به سجده افتاده و قریشیان حاضر چون دیدند محمد نسبت به سه خدای آنان احترام کرده، آنها را قابل وساطت و شفاعت دانسته است، به سجده افتادند.
🔶عده ای که اصلِ عصمت را امری مسلّم می دانند و وقوع چنین امری خللی بدان اصل وارد می کند، این حکایت را مجعول گفته و به کلی منکر وقوع آن شده اند و حتی آن دو جمله را از قرآن حذف کرده اند. ولی روایات متواتر و تعبیرات گوناگون و تفسیر بعضی از مفسرین وقوع حادثه را محتمل الوقوع می کند.

🔰تفسیر جلاین که دو نویسندة آن از متدینان و متشرعان بی شائبه اند، شأن نزول آیه ٥٢سوره حج را همین امر دانسته اند و آن را یک نوع تسلیت از جانب خداوند گفته اند که برای رفع ندامت شدیدی که از گفتن این دو جمله به پیغمبر روی داده است و به منظور آرامش خاطر وی نازل شده است. آیه ٥٢سوره حج چنین است: ⬇️⬇️⬇️
🌀وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسُولِ وَل نَبِیّ اِل اِذا تَمَنّی اَلَقی الشَیطانُ فی اُمِنَیَتِهِ فَیَنسَخُ ااُ ما یُلقِی الشَیطانُ ثُمَ یُحِکمُ اا آیاتِه وَ ااُ عَلیُم حَکیم.
یعنی قبل از تو نیز این امر برای سایر پیغمبران روی داده و شیطان مطالبی بر زبان آنها جاری ساخته است ولی خداوند آیات خود را استوار می کند و القائات شیطان را نسخ می فرماید
💠علی دشتی

جسد فرعون غرق شده..!؟
یکی دیگر از معجزه سازی های قران که باز هم توسط موریس بوکای و معجزه سازان اسلامی انجام شده است پیدا شدن جسد فرعون است که اجازه دهید ابتدا به سخنان معجزه سازان و ایه مربوطه بپردازیم سپس به نقد این دروغ پردازی ها :

"هنگامی که "فرانسوا میتران" در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت ، ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده "رامسس" را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرانسه منتقل کند و.....
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعت ها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند"

سوره یونس ایه 92:
پس امروز تو را با زره [زرین] خودت به بلندى [ساحل] مىافکنیم تا براى کسانى که از پى تو مىآیند عبرتى باشد و بىگمان بسیارى از مردم از نشانههاى ما غافلند (۹۲)

و اما نقد و پاسخ به این معجزه:
نخست اینکه باید گفت اولا جسد مربوط به فرعون "مرنپتاه" ("Mrnptah") است
نه "رامسس دوم" و کار انتقال جسد در زمان "والری ژیسکار دستن" در سال 1976 بوده نه سال 1981 در زمان "فرانسوا میتران"

نکته ی جالب در این معجزات آن است که نویسنده به کشف بقایای نمک پس از ساعتها تحقیق بر جسد اشاره می کند و آن را دلیل بر مرگ فرعون در دریا می شمارد !
نخست اینکه کشف وجود نمک بر مومیایی ها احتیاج به ساعتها تحقیق ندارد و دوم اینکه وجود نمک در مومیایی منحصر به همین یک جسد هم نیست ، در دایره المعارف مصر گفته شده که دوره مومیایی کردن یک دوره 60 الی 90 روزه میباشد که ابتدا جسد را بطور کامل میشستند سپس ، بعد از انجام یک سری مراحل جسد را مدتی در نمک میگذاشتند پس طبیعیست که در جسد مومیایی نمک پیداشود
و نیز در همان دایره المعارف گفته شده که از نمک برای ضد عفونی کردن و خشک کردن و نگهداری اجساد استفاده می شده است
اصولا موریس بوکای دلایل پزشکی دیگری برای شواهد خود ارائه نمیدهد و دلایل او برای اثبات گفته هایش متون مقدس است و حتی در کتاب خود با فرنام "کتاب مقدس ، قران و علم" میگوید شواهد پزشکی نشان میدهد که فرعون زیاد در درون اب نبوده است و حتی ممکن است از شوک درون اب افتادن غرق شده باشد
از طرفی طبق گزارش های دایره المعارف مصری ها ، نمکی به نام "نطرون" وجود داد که همه ی مومیایی ها مدتی (حدود 40 روز) درون ان غوطه ور بودند که مواد سازنده این نمک (نطرون) همانند مواد سازنده نمک اب دریاست ، بنابراین روی همه ی فرعون ها و مومیایی ها این نمک دیده میشود
آنچه بر مبنای شواهد به دست آمده از مطالعه ی مومیایی "مرنپتاه" می توان یافت بیش از این نیست که از التهاب مفاصل و تصلب شرایین رنج می برده و همچنین مشکلات شدید دندان و شواهدی از شکستگی های قبلی استخوانهای ران داشته است
در اخر اینکه نظریه موریس بوکای مورد قبول همگان نبوده و نظریات دیگری هنوز در مورد فرعون "مرنپتاه" وجود دارد ولی این مسلمانان هستند که اینگونه سریع دست به معجزه سازی های عجیب و غریب میزنند تا قران را کتابی ماورایی نشان دهند.
باسلام خدمت کلیه دوستان

ابتدا ذکر نکاتی در خصوص مطلب سوم که از قلم افتاد را ضروری میدانم.
در ان دیدگاه بیان شده بود که ما احکامی در اسلام داریم که منبع ان قران نیست بلکه سخن و رفتار پیامبر اکرم است بیان شده بود که ما دگرگونی در ایات قران نداریم بلکه دگرگونی در احکامی است که توسط پیامبر اکرم صورت گرفته بنابر این شناختن ان احکام و قواعد جاری بر انها میتواند راهگشای ما در چگونگی تغییر احکام باشد .
چنانکه بیان شد نقطه قوت در این روش این است که به مورد خوبی اشاره کرده ولی نتیجه گیری ان به نظر نا کار امد است زیرا اولا ما در خود ایات قران نیز تغییر حکم داریم که به ناسخ و منسوخ مشهور هستند ثانیا چنانکه نگارنده نیز اشاره کرده شناسای ان موارد کار اسانی نیست ومهتر از همه حتی شناسای انها گره از کار ما باز نمی کند زیرا موارد ان احکام غالبا مربوط به ان زمان است و به درد ما نمی خورد . اما اگر منظور این است که ما از ان تغیرات قاعده استخراج کنیم جواب این است که اصل خود این موضوع خود قائده اصلی است و ان این است که ماحتی در زمان خود پیامبر نیز برای تمام مسائل حکم قرانی نداشته ایم و این یعنی قران کتاب احکام جزئی نیست بلکه باطن و جوهره قران بیان چهار چوب و قوانین کلی برای زندگی دنیا و اخرت بشر تا ابد است وهرگز تغییر و تبدیلی در ان نیست و تمام احکام شرعی مندرج در ان به مانند مثالهایی است برای جا افتادن ان قوانین درست مانند یک قانون علمی که برای تبیین قواعد خود نمونه هایی عرضه میکند و برای هر قانون ذکر چند نمونه کافی است و نیازی نیست که برای اثبات یک قانون تمام موارد ممکن بیان شود و خود این مسئله که در قران مواردی بوده که بیان نشده و اعمال خود پیانبر ملاک گردیده خود بیان روشن این اصل اساسی است که وقتی چهار چوب مشخص باشد در هر زمانی ما میتوانیم طبق ان اصول و چهار چوب حکم درست را استنباط کنیم درست مانند یک فرمول ریاضی که بینهایت مسئله را با ی یک یا چند فرمول میتوانیم حل کنیم بدون اینکه در فرمول تغییری حاصل کنیم

مطلب چهارم
صاحب نظریه چهارم نیز، روشن نمی کند، هنگامی که فهم متغیّر است، آیا هر کسی، گرچه که از مطالعات دینی بی بهره باشد، فهم و درکش از دین برای خودشان حجت است؟
آیا برای این گونه کسان، فهم دینی متصور است، تا حجت باشد یا نباشد؟ اگر یک فرد عوام، فهم دینی دارد، هر چند صد درصد مخالف عالمان دینی بفهمد، و فهم دینی او برای خودش حجت باشد و بتواند به آن پای بند باشد، پس انبیاء برای چه آمدند؟ مگر قبل از آمدن انبیا ، آنان به فهم دیگری غیر از فهم خود پای بند بودند که انبیا برای هدایت آنان و پای بند کردنشان به فهم خودشان فرستاده شده اند؟ و در اساس، بحث، از لوح محفوظ و احکام ثابت در آن نیست. بلکه بحث در همان اموری است که ما از دین و شریعت می فهمیم که به نظر ما، پاره ای از آنها جنبه ثبات و همیشگی و پاره ای جنبه دگرگون شوندگی و متغیّر دارند.

جواب
قبل از هر چیز لازم به ذکر است که اگر در این دیدگاه منظور این است که حقایق باطنی قران تماما در لوح محفوظ است و برای ما غیر قابل دسترسی واز طرف دیگر فهم قران نیز سلیقه ای و شخصی است که البته هم به لحاظ عقلی و هم نقلی باطل است زیرا احکام ظاهری قران در مواردی میتواند متغیر با شد که ما یک چارچوب و شاه راه باطنی برای قران داشته باشیم که بر اساس ان هر حکمی را ارزیابی کنیم و اگر قرار باشد هرکس به سلیقه خود هر چه فهمید ،حقیقت همان باشد که هرج ومرز پیش میاید و سنگ روی سنگ بند نمی شود لذا در این خصوص ایراد نگارنده کاملا به جاست و اصلا با این دیدگاه ارسال انبیا امری عبث خواهد بود .
اما اگر منظور این بوده که حقیقت قران در لوح محفوظ است اما مقداری از حقایق و باطن قران که میتواند برای ما کارگشا باشد از همین قران قابل درک است و هر کس به اندازه معرفت و فهم خود قادر است به باطن قران راه پیدا کرده و ظواهر قران را بر اساس ان باطن تفسیر کند قابل قبول است اما ان خود چند شرط دارد اول اینکه این استنباط باید توسط اهلش انجام شود و سپس به عموم منتقل شود و اگر این استنباط درست و فطری باشد مطمئنا عقل و فطرت عامه نیز پذیرای ان خواهد بود
دوم در سطح خواص نیز این درک و فهم ها باید در طول هم باشد نه در عرض هم به عبارتی باطن قران با وجود تشکیکی بودن یکی بیشتر نیست و میزان درک ان از طرف افراد مختلف تنها میتواند ذو مراتب باشد ولی هرگز ممکن نیست مخالف با هم باشند زیرا علم خدا واحد است بنابر این اگر در تشخیص باطن قران اختلاف باشد مطمعنا ممکن نیست همه ان برداشتها حقیقت باشند بلکه فقط یک حقیقت بر حق است و دیگران باطل ولی این ممکن است هر کس به اندازه معرفت خود گوشه ای از این حقایق را درک کند که با دیگر برداشتها متقابل نباشد و اگر سوال شود در صورت تفاوت در برداشت از حقایق ملاک درستی کدام است جواب این است که بهترین ملاک همان عقل و فطرت سلیم است و خود ایات دیگر قران که همدیگر را تفسیر میکنند زیرا ما اعجاز خود قران را نیز باید از همبن راه عقل و فطرت درک کنیم و البته این به ان معنی نیست که عقل و فطرت به تنهایی قادر است همه حقایق را درک کند بلکه به این معنی ست که قادر است درستی یا نادرستی ان را درک کند و این دقیقا به این میماند که کسی قانونی علمی را اثبات میکند که کسی با عقل و علم خود نتوانسته اثبات کند ولی همین قانون نیز باید با همان عقل و علم موجود تایید شود لذا در اینجا کسی نمیگوید که اگر عقل وعلم موجود میتوانست درستی ان قانون را اثبات کند پس چرا قبلا کسی ان را کشف نکرده بود و...

مطلب پنچم

راه دیگری که پاره ای برگزیده اند، پیوند دادن ثابت و متغیّر در دین، به جنبه های ثابت و متغیّر در انسان است. حاصل سخن این گروه چنین می شود:دین برای تکامل انسان و تعالی بخشیدن به او در تمامیِ جنبه ها فرستاده شده است و چون انسان دارای پاره ای زوایای ثابت و پاره ای زوایای دگرگون شونده است، دین نیز، همین گونه است و احکام ثابتی دارد که مربوط به جنبه های ثابت انسان است و احکام متغیّری دارد که مربوط به جنبه های متغیّر آن می شود. بنابراین، انسان شناسی مقدمه ای بر شناخت زوایای ثابت و متغیّر دین است.
بررسی:
پس از این، شرح داده خواهد شد که یکی از معیارهای جداسازی ثابتها از تغییرپذیرها، همین خواهد بود. البته این ملاک بسیار کلی است و تنها نشان می دهد که عبادات، چون مربوط به روح انسان، که نسبت به جسم امر ثابتی است، ثابت هستند و دادوستدها و بازرگانیها، چون مربوط به زندگی دنیایی و مادی انسان است، دگرگون پذیر، گوناگون، پس دگرگون پذیرند.
بنابراین، جواب پنجم، تنها قسمتی از جوابی است که باید داده شود، نه تمام آن. افزون بر این، بازشناسی جنبه های ثابت و متغیّر انسان و به دنبال آن بازشناسی ثابتها و تغییرپذیرهای احکام، خود حکایتی است..

جواب
در این مورد حق با نگارنده است و حق این است که هر کدام از این موارد به گوشه ای از یک حقیقت اشاره دارند در واقع انچه در این خصوص دارای اهمیت است که ما ابتدا قبول کنیم که قران دارای ظاهر و باطنی است که باطن ان ثابت و ظاهر ان قابل تغییر است که بنده بارها به اشکال مختلف سعی کردم که این اصل را اثبات کنم مانند تمثیل اب و ظرف آب که در ان آب، قادر است خود را به شکل هر ظرفی ظاهر کند بدون اینکه در آب بودن ان تغییری حاصل شود همچنین اصل ثابت بودن ضرورت لباس برای بدن و متغیر بودن اندازه لباس که به ضرورت تعویض لباس اشاره دارد بدون اینکه دراصل پوشش خللی وارد شود وهمچنین ثابت بودن فرمول ریاضی و متغییر بودن مسائل ریاضی بدون اینکه تغییری در فرمول ایجاد گردد همچنین این نکته که علم خدا ثابت است و نمی تواند متغییر باشد برخلاف احکام اجتماعی که بنابه تغییرات ظاهری مادی و معرفتی بشر که احکام متعدد را طالب است و این که خدا به لحاظ علم و حکمت مطلق از این تغییرات اگاه است و ممکن نیست برای بشری با چنین خصوصیات متغییر احکام ثابتی را تدوین کرده باشد بدون اینکه راه کارهای تغییر را در ان تعبیه و پیش بینی کرده باشد و این به این میماند که فردی برای کودک خود لباس زیببایی بدوزد و بگوید این لباس به اندازه ای عالی است که اگر تا اخر عمرت هم بپوشی پاره نخواهد شد و انقدر به فکرش خطور نکند که درست است که جنس ان لباس خوب است ولی ایا فکر رشد کودک نیز در ان لحاظ شده وقتی یک کودک رشد کرد چگونه میخواهد ان لباس را بپوشد وقتی به تن او نمیرود و دیگر فرقی نمی کن لباس او جنسش خوب است یا بد مهم این است که لباس به تن او راست نمی اید بنابر این این فکر از اساس اشتباه است که احکام قران با حفظ همان ظاهر تا ابد جوابگوی نیازهای بشر خواهد بود و بطلال این نظر بر هیچ انسان معقولی پوشیده نیست .
اما نکته دوم امکان باز شناسی این باطن است که در واقع دقدقه اصلی نگارنده بوده واین که ایا این امکان هست که ما باطن قران را باز شناسی کنیم ؟
جواب این است که اگر منظور مطلق و تمامیت باطن قران مد نظر باشد البته جواب منفی است زیرا این کتاب برگرفته از علم خداست و برای بشر امکان شناخت علم مطلق خدانیست به شاهد ایاتی که دلالت براین دارد که این کتاب برگرفته از ام الکتاب است و ما میدانیم که کتاب برای خدا معنی ندارد بلکه منظور همان علم خداست و علم خدا نیز نمی تواند جدای از ذات خدا باشد بنابر این شناخت باطن قران به طور مطلق ممکن نیست .
اما از انجا که هم علم خدا و هم اصل وجود خدا دارای مراتب است بنابر این برای باطن قران نیز مسلما مراتب معرفتی وجود دارد که هر کس به اندازه معرفت خود میتواند از ان خوشه ای برگیرد و این امر کاملا با حکمت و غرض خدا از ارسال این کتب سازگار است زیرا اگر غیر این باشد نقض غرض واجب می اید که با ذات خدا سازگاری ندارد

اما باطن قران جنبه های مختلفی دارد که مختصرا به ان اشاره میگردد
1.در یک دید کلی میتوان بیان کرد که باطن اصلی قران بر خدا شناسی و به تبع ان انسان سازی با محوریت تزکیه نفس و نفی خود خواهی استوار است .
یعنی هدف و غرض از حیات انسان در قران اخرت گرایی است ولی نه با نفی دنیا بلکه برعکس ما برای رسیدن به اخرت و حیات ابدی نیاز داریم که از پل دنیا گذر کنیم لذا ما برای رسیدن به سعادت واقعی نا چاریم در این زندان تن مدتی مهمان این طبیعت مادی باشیم لذا در اسلام که اخرین دین است ما را به دوری از دنیا تشویق نمی کند بلکه ما را دعوت به امیختگی با دنیا میکند ولی نه به این معنی که ان را هدف قرار داده و به ان دل ببندیم و مدام به ما هشدار میدهد که همه اینها امتحان است و بسیار گذرا بنا براین در اسلام دنیا پل اخرت است
در ره عقبی دنیا چون پلی است/// بی بقا جایی و ویران منزلیست
فوج مخلوقند همچون موج بحر /// هالک انر قعر یا در اوج بحر
و تمام زیورهای دنیا از نظر قران بازیچه ای بیش نیست
دلا تا کی در این کاخ مجازی ///کنی مانند طفلان خاک بازی
توئی ان دست پرور مرخ گستاخ //که بودت اشیان بیرون از این خاک
و تنها راه کار برای سعادت انسان بندگی خداست اما بندگی خدا معرفت میخواهدو معرفت نیاز به شناخت دارد .بنابر این اقرار اولیه دین ما را به تزکیه نفس در قالب حکام شرعی میکند دعوت میکند و همان تزکیه نفس ما را به معرفت خدا نائل میکند لذا بهترین راه شناخت خدا تزکیه نفس و دوری از تعلقات مادی است زیرا عالم ماده و خود خواهی که با عالم ماده لازم و ملزوم همند بزرگترین حجاب شناخت خداست لذا قران به تزکیه نفس بسیار اهمیت داده تا جایی که هوای نفس ما را که بزرگترین سد این راه است به شیطان تشبیه کرده که دشمن قسم خورده ماست و تا زمانی که ما هستیم او نیز هست لذا ما را تذکر داده که مبادا لحضه ای از او غافل شویم.
بنابر این در یک کلی زندگی ما از نظر قران یک صحنه مبارزه مستمر است و هدف اصلی دنیای پس از مرگ است و این دنیا در واقع کشتزار اخرت است و هر کسی در گروه اعمال خویش است. اما ممکن است کسی سوال کند که ما در این دنیا به اجبار باید زندگی میکنیم و نمی شود مدام به فکر اخرت بود بلکه باید در این دنیا نیز دین برای ما دست اوردی داشته باشد و زندگی ارامی را برای ما تضمین کند . اتفاقا یکی از تجلیات الاهی بودن ادیان و برجستگی انان نسبت به مکاتب بشری در همین نکته است که تعالیم درست ادیان دنیا و اخرت را هم زمان اباد میکند به این معنی که اگر ما پیام اصلی ادیان را که خودسازی است و تزکیه نفس و نفی خود است را درک کرده و به کار بگیریم خود به خود دنیای ما بهشت خواهد شد زیر ما اگر تمام جنایات و درگیریهای بشریت را ریشه یابی کنیم همه به خود خواهی و زیاده خواهی بشر برمیگردد (حتی جنگهای مذهبی و دینی ) لذا اگر تفکر بشر از خود خواهی به دیگر خواهی متحول شود دنیا و اخرت هم زمان اباد خواهد شد وبه قول مولوی "چون که صد امد نود هم پیش ماست "
2. تمام احکام فردی ،اختماعی ،سیاسی و اقتصادی در قران عملا د ر جهت تزکیه نفس افراد و جامعه است و چنانکه بیان شد خود تزکیه نفس ابزاری است برای کسب معرفت حقیقی که منجر به درک و قرب به خدا خواهد شود لذا اصلی ترین کلید گره گشای باطن قران در باز سازی احکام این است که باید کاملا منطبق با اخلاق و انسانیت باشد و ابزار شناخت ان نیز عقل و فطرت است با تکیه به ایات مختلفی که به طور پراکنده در لابه لای سوره ها نهفته است و هر کدام یکدیگر را تفسیر میکنند بنابر این این جنبه از باطن قران کاملا به ظرفیت و معرفت مردم هر عصری بستگی دارد و باید ابتدا فلسفه هر حکمی را استخراج کرده و سپس مشخص نمایند که ایا ظاهر فعلی این حکم جوابگوی تامین باطن قران هست یا خیر ؟ اگر جوابگو بود که هیچ نیازی به تغییر نیست ولی اگر جوابگو نبود باید بعد از شناخت فلسفه چرایی ان حکم ،ظاهری
متناسب با ان باطن جایگزین گردد با این شرط که هم جوابگوی ان فلسفه باشد و هم در چهار چوب اصلی قران باشد و مثلا مغایرتی با انسانیت و تزکیه نفس نداشته باشد البته این کار به این سادگی نیست ولی غیر ممکن نیز نیست و این خواست خداست که بشر خود خداگونه ای بر زمین باشد و اگر غیر این بود انسان را مختار قرار نمی داد و خود نمی گفت که او را خلیفه الله و جانشین خود در زمین قرار داده ایم واز همه مهمتر قران را اخرین کتاب و پیامبر اسلام را اخاتم انبیا معرفی نمیکرد بلکه برعکس باید برای هر زمان پیامبری را نازل میکرد که احکام ان دوران را باز گو کنند و انحرافات تفسیری را از دین باز گو کند زیرا در این شکی نیست که نیازهای بشریت هر روز تغییر کرده و نیاز به احکام جدید است تا مسائل روز را در راستای همان هدف اصلی قرار دهد . بنابر این وقتی خدا قران را اخرین کتاب قرار داده یعنی این کتاب کتاب جزئیات احکامی خاص در دورانی محدود نیست بله به مانند یک فرمول ریاضی قاعده ای دارد که هر مسئله ای را در هر دوران با هر سطح معرفتی که باشد به ان عرضه شود قابلیت حل ان را دارد و اگر غیر این باشد این کتاب نمی تواند الاهی باشد .
بنابر این بنده را براین باور است که ان اصولی که برای قران برشمردیم از انجا که فراتر از علم و اقتصاد وسیاست و....است هر گز تابع زمان و مکتن خاصی نیست و همواره قادر است تمام جنبه های بشری را در جهت سعادت دنیا و اخرت انها سوق داده بدون اینکه ذره ای در باطن با ادیان اولیه در تناقض باشد زیرا این اصول فرا مادی و این جهانی هستند و به راحتی قادرند مسائل این دنیا را جهت خاصی ببخشند
3.جنبه دیگر باطن قران مربوط به ایه های تمثیلی و همچنین ایات خداشناسی و.. است که کاملا تشکیکی و ذو مراتب است و هر کسی میتواند به اندازه خود از ان خرمن خوشه ای برگیرد و بیشتر جنبه فردی دارد و اصلا نیازی نیست که درک ما از این تمثیلات در خارج بروز داشته باشد به عبارتی در این عرصه هر کس از عام وخاص میتواند از ان خوشه برگیرد در واقع این جنبه از باطن قران میتواند معرفت و جهانبینی ما را افزایش داده و افق دید ما را افزایش داده که نهایتا باز ما را به همان هدف اصلی که تزکیه نفس است هدایت میکند .
ما اگر دریک کلام بخواهیم بگوییم که باطن قران در پایین ترین سطح خود چیست ؟
جواب این است که :"انسان سازی " بنابر این مهمترین شاخص برای درک حقایق احکام قران این است که باید در این مسیر باشد و بتواند به ما در این مسیر کمک کند در غیر این صورت یا اصلا جزء دین نیست یا درست تفسیر نشده و یا اینکه مربوط به ظرف زمانی گذشته است ود حال حاضر موضوعیت ندارد
امید که توانسته باشم منظورم را منتقل کنم .ومن الله توفیق
با سپاس
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
با سلام خدمت همه دوستان
سرکارخانم السا
بنده ادعایی نکردم که عقایدم کاملا صحیح میباشد من میگویم اگه قرار باشه هرکسی بدون سند و مدرک بخواد مذهب یا عقیده ای رو زیر سوال ببره که سنگ روی سنگ بند نمیشود. شما اگه با هرجای عقاید اسلام و شیعه مشکل دارین لطفا به صورت موردی بیان کنید تا بنده در حد تواناییها و اطلاعاتم پاسخگو باشم با این کلی گویی ها چیزی نه عاید شما میشود نه دیگران.
ممنون
سلام
سرکار حیدر کرار مشکلات من با اسلام همان مشکلاتی است که من هم در پستهای خودم بیان کردم هم در پستهای مخالفین و منتقدین بود
دوستان فعال بودن فراموش نشه

"چند ماجرای سانسور شده از کربلا وحسین بن علی"

درخواست حسین بن علی برای بیعت با یزید:

حسین در ذهن مسلمانان و خصوصا شیعیان یک آزاده است که در راه آرمانش شهید می شود و تا آخر هم از حرف خود پایین نمی آید ولی آیا حسین واقعی هم اینگونه بود؟! به این روایت توجه کنید:
گوید: پس به طرف راه شام روان شد، به طرف یزید ، اما در کربلا سواران به او رسیدند که فرود آمد و به خدا و اسلام قسمشان داد.»
گوید: ابن زیاد عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و حصین بن نمیر را سوی وی فرستاده بود، حسین به خدا و اسلام قسمشان داد که او را پیش امیر مومنان ببرند که دست در دست وی نهد.»
گفتند: « نه، باید تسلیم ابن زیاد شوی.»
تاریخ طبری (جلد هفتم)
( ترجمه ابوالقاسم پاینده) (چاپ پنجم 1357- ناشر – اساطیر) برگ2978
نه انگار دوباره حسین قلابی را به ما فروخته اند!
امام حسین و پیشنهاد رشوه به عمر سعد (فرمانده سپاهیان یزید ) به شرط انکه از جنگ با امام حسین خودداری کند. وضع مالی امام حسین چگونه بود آِیا امام فردی قانع بود
متاسفانه باید به آخوندها تبریک بگوییم که علی و پسرانش را که از ثروتمندترین های زمان خود بودند را به نام قانع و دست و دل باز به ما قالب کرده اند!
به احادیث زیر توجه کنید:
مقرری امام حسن و امام حسین در زمان عمر سالیانه 5 هزار درهم بود که در زمان خلیفه گری معاویه به سالی یک میلیون درهم (معادل 4 هزار کیلو نقره) رسید. (تاریخ اسلام وعرب جرجی زیدان، جلد 4 ، صفحه 711)
4 هزار کیلو نقره که عددی نیست هست؟ حالا به پیشنهاد حسین به عمر سعد دقت کنید:
امام حسین به عمر سعد گفته بود دو اردو را رها خواهیم کرد و با هم به نزد یزید خواهیم رفت.عمر سعد گفت : در این صورت خانه ام را ویران میکنند. امام حسین گفت : من انرا برایت می سازم .عمر سعد گفت : املاکم را می گیرند. امام حسین گفت : از املاک خودم در حجاز بهتر از ان به تو می دهم. (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3008)
اوخی حسین طفلکی مظلوم!!
ماجرای حسین و دزدی از کاروان یزید:
یک ماجرای سانسور شده دیگر ماجرای مصادره کاروان یزید است که این کار که شبیه راهزنی بود خشم یزید را بر انگیخت.
امام حسین از مکه به سمت کوفه حرکت کرد تا به حوالی تنعیم رسید کاروانی را انجا دید که از جانب حاکم یمن برای یزید فرستاده شده بود. بار کاروان روناس و حله بود که پیش یزید می بردند، امام حسین کاروان را بگرفت و همراه ببرد . (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 2968) (اخبار الطوال ،ترجمه صفحه 292)
کلا مصادره و دزدی از کاروان دیگران سنت رسول خدا بوده و از دید امام حسین و یارانش احتمالا اموال دزدیده شده از شیر مادر هم حلال تر به حساب می آمده.

نبی اکرم فرمودند: بعد از خودم، هیچ فتنه ای برای مردان، مضر تر از زنان، به جای نگذاشتم.

در این حدیث محمد به وضاحت زنان را فتنه خوانده است و بخاری از شومی زنان در عنوان حدیث یاد کرده و خدا را هم شاهد مدعای خود ساخته است.
📚صحیح بخاری 5096


در حدیث شماره ۳۰۴ صحیح بخاری محمد به وضاحت زنان را در عقل و دین ناقص خوانده است.👇🏿

ترجمه: ابو سعید خدری می گوید: رسول الله روز عید قربان یا عید فطر بسوی مصلا رفت. در آنجا، سری به زنان زد و خطاب به آنان فرمود: «ای گروه زنان ! صدقه دهید. زیرا شما را بیشترین اهل دوزخ دیدم». پرسیدند: چرا؟ ای رسول خدا! پیامبر اکرم فرمود: «بخاطر اینکه شما بکثرت نفرین می کنید و از شوهرانتان نافرمانی نموده و ناسپاسی می کنید و هیچ ناقص عقل و دینی نمی تواند مانند شما، مردان عاقل را فریب بدهد». عرض کردند: ای رسول خدا! نقصان عقل و دین ما چیست؟ فرمود: «مگر نه این است که گواهی یک زن، نصف گواهی مرد محسوب می شود»؟ گفتند: بلی. رسول خدا فرمود: «این خود، نشانگر نقص عقل شما است». آنحضرت باز فرمود: «مگر نه اینکه در ایام حیض و قاعدگی، نماز نمی خوانید و روزه نمی گیرید»؟ عرض کردند: بلی .

رسول الله فرمود:«این هم دلیل بر نقص دین شماست».

📚صحیح بخاری حدیث ۳۰۴

‍ "خدا و شب معراج محمد ؛خودتون بخونید"


5734 -[37] (صَحِیح)
وَعَنْهُ
قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدَیَّ فَقَالَ: «خلق الله الْبَریَّة یَوْمَ السَّبْتِ وَخَلَقَ فِیهَا الْجِبَالَ یَوْمَ الْأَحَدِ وَخلق الشّجر یَوْم الِاثْنَیْنِ وَخلق الْمَکْرُوه یَوْمَ الثُّلَاثَاءِ وَخَلَقَ النُّورَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ وَبَثَّ فِیهَا الدَّوَابَّ یَوْمَ الْخَمِیسِ وَخَلَقَ آدَمَ بَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فِی آخِرِ الْخَلْقِ وَآخِرِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ فِیمَا بَیْنَ الْعَصْرِ إِلى اللَّیْل» . [ص:1598] رَوَاهُ مُسلم

مشکاة المصابیح تالیف محمد بن عبد الله الخطیب العمری، أبو عبد الله، ولی الدین، التبریزی جلد 3 صفحه 1597 چاپ المکتب الإسلامی - بیروت


خداوند در شب معراج به پیامبرش محمد اطلاع داد که زمین روز شنبه کوه ها روز یکشنبه گیاهان و درختها روز دوشنبه افریدنی های ناخوشایند را روز سه شنبه نور را روز چهارشنبه حیوانات روز پنجشنبه وادم را روز ادینه اندکی بعد از نماز جمعه افریده است
مشکوه المصباح زمخشری اینو اورده و بیضاوی در تفریش انوارالتنزیل و اسرارالتاویل تصریح می کند که خداوند اسمانها را روز پنجشنبه افرید و خورشید و ماه و ستارگان را روز جمعه در انها جای داد
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۳۲ یابنده حقیقت
هه اسلام!!!! من 32 سالمه تا 24 سالگی یک چشمی رو میگرفتم و نماز شب میخوندم و روزه مستحب انجام میدادمو..... تا اینکه خواهر کوچیک ترم من را بیدار کردم و فهمیدم از اون زمان به قبل من چه احمق بوده ام.و حالا من هشت سال است بهترین دین یعنی مسیحیت بهترین شاخه مسیحیت که درست ترین شاخه مسیحیت یعنی شاهدان یهوه( بله شاهدان یهوه) را انتخاب کرده ام.از عیسی ناجی میخواهم تمام انسانها را مانند من به بهترین شاخه ادیان جهان هدایت کند.امین
سلام و عرض تبریک عید غدیر خدمت دوستان
از جناب یابنده حقیقت دعوت می کنم به تفکر بیش تر در اسلام؛نباید به اعمال ظاهری اکتفا کرد؛ابن ذی الجوشن لعنت الله علیه هم نماز می خواند اما در آخرت به رو به آتش میفتد.
اما جناب السا:لطفا به نویسنده ی متن پایانی بفرمایید فتنه در لغت به معنی وسیله ی آزمایش است و زن و بچه و اموال همه فتنه اند.
اما در مورد مطالبی که ار صحیح بخاری نقل کردید اولا این کتاب جز منابع شیعه نیست ثانیا در مورد ناقص الدین و ناقص العقل بودن زنان خودتان جواب خودتان را دادید.زنان به این دلیل ناقص العقل و به این دلیل ناقص الدین خوانده شده اند.ثالثا پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجری یزید به «ولید بن عتبه بن ابی سفیان»، حاکم مدینه، نوشت که از حسین بن علی برای خلافت او بیعت بگیرد و به وی فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاکم مدینه حسین بن علی (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین (ع) که از زمان حیات معاویه با ولیعهدی یزید بشدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معنای صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینی مانند او بود، بلکه به معنای تأیید بدعت بزرگی همچون تاسیس رژیم سلطنتی بود که معاویه آن را پایه گذاری کرده بود. چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولی حسین بن علی (ع) در برابر آن مقاومت می کرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28 رجب با اعضای خانواده و گروهی از بنی هاشم، مدینه را به سوی مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد.
هم چنین توجه داشته باشید که پسر حضرت نوح هم با بدان بنشست و بد شد چه برسه به پسر آقای خزعلی.خدا رو شکر کنید که این مدافعان حرم هستند وگرنه شبی رو با آرامش نمی خوابیدید.
در مورد مطالب غرانیق خود قرآن می فرماید پیامبر جز وحی نمی گوید:ان هو الا وحی یوحی
در مورد غرق شدن فرعون و موارد مشابه کسی دست به معجزه سازی نمی زند.بعضا برخی ممکن است عجله کنند و در تطبیق مطالب قرآن با مطالب روز اشتباه کنند.علم بشر ناقص است و رو به بهبود.برای اثبات خدایی بودن قرآن نیازی به معجزه سازی نیست،دلیل به اندازه ی کافی وجود دارد.
عقیده ی ما بر این است که سیدالشهدا و اصحابشان در بهترین جای بهشت و قاتلین آن ها در بدترین جای جهنم خواهند بود.خداوند در روز قیامت حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفت.اما گریه و اشک و آه ما برای این ها نیست.گریه ی ما بر مظلومیت و مصیبت هایی است که اهل بیت در این دنیا متحمل شده اند.هر انسانی به طور طبیعی از غم از دست دادن عزیزش ناراحتی و بی قراری می کند.سیدالشهدا هم معشوق مشترک همه ی شیعیان است که در سوگ از دست دادنش صبح و شام می گریند.
منطقی که فکر می کنم آخوندا و مداحا که با بیان فضایل اهل بیت انسان ها رو به یاد اهل بیت میندازند و به خدا نزدیک تر می کنند بسیار انسان های مفیدیند و البته کسانی که در جاهای مختلف سعی بر شبهه افکنی می کنند تا چه بسا افرادی ساده لوح گولشان را بخورند افرادی پست و فرمایه اند.

یا علی
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان

پاسخ به مطالب سرکار خانم" السا "

مطلب شما
گوید: پس به طرف راه شام روان شد، به طرف یزید ، اما در کربلا سواران به او رسیدند که فرود آمد و به خدا و اسلام قسمشان داد.»
گوید: ابن زیاد عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و حصین بن نمیر را سوی وی فرستاده بود، حسین به خدا و اسلام قسمشان داد که او را پیش امیر مومنان ببرند که دست در دست وی نهد.»

جواب
بنده وارد مباحث حدیثی واین که راوی ان کیست و سندش کدام است نمی شوم . بلکه صرفا با دلیل عقلی این روایات را بررسی میکنم .
1. راوی بیان کرده که امام حسین به سمت شام در حرکت بود . سوال این است که برای چه به شام میرفت ؟ اگر گفته شود برای جنگ میرفت که مطلقا با عقل جور در نمی اید زیرا او سپاهی نداشت . و در شام نیز هیچ طرفداری نداشت .ما اگر بگویی برای بیعت میرفت این جواب دو ایراد اساسی دارد . اول اینکه اگر میخواست با یزید بیعت کند چرا در همان مدینه این کار را نکرد . دوم اینکه اگر قصد بیعت بوده پس چه دلیلی برای سخت گیری براو بوده مضاف بر اینکه اگر او میخواست بیعت کند که دلیلی نداشت که با امر ابن زیاد مخالفت کند میتوانست انجا بیعت کند و در شام نیز مجددا بیعت کند .
بنابر این این نظریه از اساس باطل است
نکته دوم :التماس ان حضرت است . سوال این است که اگر ان حضرت اهل التماس بود که کارش به انجا نمی کشید اصلا چرا التماس مگر او نمی توانست با بیعت ولو ظاهری جان خود را برهاند چگونه است که ایشان تک تک عزیزانش را جلو چشمانش به شهادت رساندند بیعت نکرد ان وقت برای نجات جان خودش به انان التماس کرد که دستش را در دست یزید بگیرند تا بیعت کند خوب این بیعت را که با خود انان نیز میتوانست انجام دهد و اصلا انان برای همین کار امده بودند و اگر شما بگویی که نه انان فقط برای کشتن ان حضرت امده بودند نه گرفتن بیعت پس ان همه تعلل برای چه بود و انان در همان ملاقات اولیه میتوانستند به مقصود برسند در ثانی بیانات بعد شما این مطلب را نفی میکند .انجا که راوی از وعده های امام به عمر سعد داد سخن میگوید و این یعنی از تلاقی دو طرف تا عاشورا زمان زیادی میگذرد زیرا ابتدا فرمانده سپاه حر بن یزید بوده و بعدها خود عمر سعد به سپاه ملحق میشود و تمام راویان از طول مدت و همچنین مذارکرات امام با عمر سعد خبر داده اند و این یعنی که ان ملعون تمایل به کشتن ان حضرت نداشته زیرا از تبعات ان اگاه بوده لذا تمام تلاش خود را میکند تا ان حضرت را به بیعت وادار کند . بنابر این صحبت از التماس ان حضرت برای قبول بیعت بیشتر به طنز شبیه است تا واقعیت
حاصل کلام اینکه اگر قصد تنها کشتن ان حضرت بودن این تعلل برای چه بوده و اگر قصد بیعت بوده . طبق ان روایت ان حضرت به بیعت راضی بوده و حتی به قول راوی التماس نیز کرده که او را پیش یزید ببرند تا بیعت نموده و جان خود را برهاند پس این کشتن با ان کیفیت برای چه بود ؟
نکته سوم اگر واقعا ان حضرت چنین قصدی داشته و انقدر ترسو بوده پس چه دلیلی داشته ان افراد با ان وفاداری ستودنی چنان در راه ایشان جان خود را فدا کردند در صورتی که میتوانستند با بیعت جان خود را نجات بدهند چرا بعد از انکه از سستی اراده ان حصرت اگاه شدند باز هم جانفشانانه در راه ایشان جان خود را فدا کردند بدون انکه خللی در این راه به انها راه پیدا کند ایا عاقلانه است که انها در راهی که خود امام به ان عقیده نداشته چنان خود را به کشتن بدهند ان هم در جنگی که هیچ امیدی به پیروزی در ان نبوده

مطلب شما

امام حسین و پیشنهاد رشوه به عمر سعد (فرمانده سپاهیان یزید ) به شرط انکه از جنگ با امام حسین خودداری کند. وضع مالی امام حسین چگونه بود آِیا امام فردی قانع بود
متاسفانه باید به آخوندها تبریک بگوییم که علی و پسرانش را که از ثروتمندترین های زمان خود بودند را به نام قانع و دست و دل باز به ما قالب کرده اند!
به احادیث زیر توجه کنید:
مقرری امام حسن و امام حسین در زمان عمر سالیانه 5 هزار درهم بود که در زمان خلیفه گری معاویه به سالی یک میلیون درهم (معادل 4 هزار کیلو نقره) رسید. (تاریخ اسلام وعرب جرجی زیدان، جلد 4 ، صفحه 711)
4 هزار کیلو نقره که عددی نیست هست؟ حالا به پیشنهاد حسین به عمر سعد دقت کنید:
امام حسین به عمر سعد گفته بود دو اردو را رها خواهیم کرد و با هم به نزد یزید خواهیم رفت.عمر سعد گفت : در این صورت خانه ام را ویران میکنند. امام حسین گفت : من انرا برایت می سازم .عمر سعد گفت : املاکم را می گیرند. امام حسین گفت : از املاک خودم در حجاز بهتر از ان به تو می دهم. (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3008)
اوخی حسین طفلکی مظلوم!!

جواب

نکته اول اینکه بین قانع و بخشنده بودن با غنی بودن منافاتی نیست. یعنی میتوان ظاهرا ثروتمند بود ولی باطنا قانع بود به قول حافظ من غلام همت ان کسی هستم که "صورت خواجگی و سیرت درویشان دارد " والبته کسی که چنین صفتی داشته باشد به راحتی میتواند اموال خود را در راه درست ببخشد و این البته صفت ازاد مردان است و هر کسی را به ان راه نیست .
نکته دوم
بسیار دور از عقل مینماید که معاویه با ان کیاست و فراست با دادن چنان پول هنگفتی به دشمنان خود انان را علیه خود تقویت کند واین خلاف رای سیاستمداران زیرک است(نظر تمام مورخین این است که معاویه فردی دانا و زیرک بوده ) زیرا غالبا حاکمان دانا اولین کاری که میکنند حذف حریفان قدرتمند است . و اگر عملا و مستقیم این کار را نتوانند انجام بدند و به عبارتی این کار برای انان هزینه داشته باشد معقول ترین راه این است که انان را تا جایی که مکن باشد محدود و ناتوان میکنند به گونه ای که قادر به بسیج نیرو علیه انان نداشته باشند که خود راهها و جنبه های مختلفی دارد و یکی از مهمترین فاکتور ها برای ان کار تحریم اقتصادی است زیرا هر فعالیتی نیاز به تامین مالی دارد بنابر این مسلما سیاست حاکمان در این زمینه روشی است که مخالفان را به هر روش ممکن در تنگی مالی قرار دهند و این یک اصل در سیاست است حال چگونه ممکن است فردی به زیرکی معاویه خود با میل باطنی این همه پول در اختیار دشمن اصلی خود قرار دهد تا از ان بر علیه خودش استفاده کند و این چیزی است که راویان مغرض زمان این حدیث سازی ها فکر ان را نکرده بودند و چون کبکی که سر خود را زیر برف کرده و فکر میکنند مردم هم مانند خودشان ابله هستند که هر چرندیاتی را به عنوان حقیقت به انان قالب کنند .

مطلب شما
ماجرای حسین و دزدی از کاروان یزید:
یک ماجرای سانسور شده دیگر ماجرای مصادره کاروان یزید است که این کار که شبیه راهزنی بود خشم یزید را بر انگیخت.
امام حسین از مکه به سمت کوفه حرکت کرد تا به حوالی تنعیم رسید کاروانی را انجا دید که از جانب حاکم یمن برای یزید فرستاده شده بود. بار کاروان روناس و حله بود که پیش یزید می بردند، امام حسین کاروان را بگرفت و همراه ببرد . (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 2968) (اخبار الطوال ،ترجمه صفحه 292)

جواب
نکته اول طبق بیانات قبلی امام باید فرد ثروتمندی باشد بنابر این نیازی نداشته که با به قول شما دزدی خود را تامین کند یعنی اگر واقعا این امر صورت گرفته و اسم ان هم در ان زمان دزدی بوده پس امام در ان شرایط که داعیه خلافت داشته عقلا نمی توانسته وجاهت خود را به خاطر مقداری متاع به خطر بیندازد در صورتی که فردی مالدار بوده و نیازی به این کار نداشته
اما اگر از منظر دیگری به قضیه نگاه کنیم یعنی از منظر دینی استدلال به گونه دیگری است . به این شکل که چون امام یزید را خلیفه نمی دانسته و از طرف دیگر اموال کاروان بیت المال مسلمین بوده که برای خلیفه غیر مشروع فرستاده میشده لذا امام به عنوان امام امت و کسی که داعیه امامت یا حد اقل مخالفت با نظام حاکم داشته و ان را غاصب خلافت میدانسته لذا وظیفه شرعی و انسانی خود میدانسته که در این امر دخالت کرده و مانع از این کار نامشروع گردد زیرا خلیفه از طریق انتصابی و نامشروع به خلافت نصب شده و شرعا و عرفا در ان زمان خلیفه قانونی به حساب نمی امده لذا حق دخل و تصرف بر اموال مردم را نداشته بنابر این کار امام شرعا جایز بوده زیرا نیت در اینجا مصادره برای خود نبوده بلکه جلوگیری از مصادره غیر مشروع بوده
بنده به تمام دوستان توصیه ای دوستا نه و برادرانه دارم وان این که هر مطلبی را که میشنوید فورا به صرف اینکه در تاریخ ذکر شده یا فرد بزرگی ان را نقل کرده یا به هر دلیل دیگر در بست قبول نکنید و ان را به چالش بکشید و تمام جوانب امر را بسنجید اگر ان را معقول یافتید بپذیرید و همواره از افراط و تفریط در این راه حذر کنید یعنی نه به راحتی بیانی را قبول کنید و نه به سادگی و بی دلیل رد کنید تاریخ و روایات پر است از مطالب راست و دروغ شاید ما نتوانیم در این عرصه به درستی صد در صدی و یقینی امری واقف شویم ولی بی شک میتوانیم با ارزیابی درست و منطقی از دروغ بودن بسیاری از مطالب مطمئن شویم
با سپاس
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
عید ولایت و امامت بر شیعیان راستین مبارک
با سلام و عرض ادب
سرکار خانوم السا خواهر محترم
من قبلا هم گفتم هر حدیثی چه در کتب اربعه شیعه چه در کتب سته اهل سنت را نمیتوان پذیرفت چرا که بعضا دیده شده دو حدیث متوالی در یک کتاب به ظاهر باهم متناقض هستند حدیث صحیح تعریف و معیار خودش رو داره. شما هر حدیثی رو که مطالعه میکنید باید ببینی این حدیث از لحاظ سلسله راویان معتبره یا نه. قطار کردن احادیث و کپی و پیست کردن مطالب رو که یه ادم بی سواد هم بلده و دلیل بر دانش اون شخص نمیباشد. نه اینکه چون این احادیث با عقاید شیعه در تضاد باشه بگم ولی خیلی از احادیث هم که بر وفق مراد ما شیعیان هم هست ممکنه شامل این قانون بشه. مثلا ممکنه در یک حدیث به امامی نسبتهای خیلی خوبی هم داده شده باشه ولی بازم این دلیل نمیشه اون حدیث صحیح و دارای اعتبار است. در احادیث حب و بغض ممکنه وارد شده باشد که یک شیعه واقعی نه اون حب بیش از اندازه رو قبول داره نه غبض و کینه رو میپذیره.
۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۷ تشننه حقیقت
مطلب زیر را بدون نقاب تعصب بخوانیم


*تاریخ بخوانیم تا گرفتار جهل نشویم *
کربلا صحرا نبود ، جلگه بود هوا اونقدر هم گرم نبوده ، حسین هم تشنه لب نبوده ! دهم محرم (عاشورا) سال 61 هجری قمری برابر با 21 مهرماه سال 59 هجری شمسی است /بله عاشورا در فصل پاییز بوده !
پس این جنگ در گرمای تابستون نبوده بلکه در اواخر مهرماه و در فصل پاییز بوده / کربلا صحرا نیست بلکه یک جلگه ی حاصلخیز در کنار رود پر آب فرات است. در این جلگه ی حاصلخیز بیش از شصت درصد مایحتاج کشاورزی مردم عراق تولید می شود. حالا صادرات عظیم خرمای عراق هم که مربوط به این منطقه است بماند. امام سوم شیعیان و لشگرش تشنه نبوده اند. اولا در صورت نبود آب هم می توانسته اند ازشیر شترهایشان استفاده کنند. که خوردن این شیر در میان مردم عرب بسیارپر طرفدار است. یا می تونستن توی اون چند روز ک اونجا بودن چاه بکنن.جلگه ی کنار رود هرجا بکنی چاه آب درمیاد.دراحادیث و روایات و کتب تاریخی اسلامی متفقا همگی به نوره کشیدن امام حسین پیش از آغاز جنگ می پردازند. نوره همان واجبی است و برای استفاده از این ماده نیاز به آب برای دوش گرفتن است ! پس چطور آب در دسترس نبوده ؟
می گویند لشگر یزید آب را بر سپاه حسین بسته است ! چگونه ممکن است کسی بتواند رودخانه ی پر آب فرات را ببندد؟
رودخانه ای که عرض آن در بعضی مناطق به چند صد متر می رسد ! اشکالی که وارد است اینست که اگر امام حسین برای جنگ میرفته چرا خانواده و بچه های کوچکش را همراه آورده بوده ؟ اگر امامان شیعه ادعا نداشتند که از غیب مطلع اند و می دانسته اند که قرار است کشته شوند آیا قدرت تصمیم گیری باری مقابله با بحران را نداشته اند ؟ آیا کشته شدن حسین بهتر از پیروزی او و برقراری یک حکومت اسلامی مورد میلش بوده ؟
در کتاب تاریخ طبری یکی از دلایل جنگ ، دعوای عشقی میان حسین و یزید بر سر دختری زیبارو به نام ارینب دختر اسحاق آورده شده است که اگر دوست داشتید در این زمینه تحقیق کنید. نظرتان درباره ی این سخن حسین .ع.چیست ؟ ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.
امام سوم شیعیان / کتاب «سفینه البحار و مدینه الحکام و الآثار» صفحه 164 نوشته شیخ عباس قمی شیخ عباس قمی از برجسته ترین روحانیون شیعه و نویسنده کتاب مفاتیح الجنان است.
هموطن اول منبع را مطالعه کن بعد داوری کن..
بعد از جنگ جهانی و اشغال فرانسه توسط نیروهای آلمان برخی از مردم آنجا رفتارعجیبی پیدا کرده اند. این عده نام فرزندان خود را هیتلر میگذارند. برخی کار را از این هم فراتر برده و نام آنها را نوکرهیتلر و یا کنیز هیتلرمیگذارند.
نصف این جماعت هنوز برج ایفل را ندیده اند ولی حتمآ میروند و
دیوار برلین را بازدید میکنند. با اینکه اصلا آلمانی بلد نیستند روزی چند
مرتبه رو به دیوار برلین به زبان آلمانی دعا میخوانند. آنهائیکه که بر اثر
تجاوز ارتشیان آلمان به اجدادشان دورگه آلمانی فرانسوی شده اند، یک شال اس اس به کمرشان میبندند تا همه بدانند که اینها از پدر آلمانی و بر اثر تجاوز به دنیا آمده اند و البته به این امر افتخار هم میکنند.

یک عکس از یک جوان خوشتیب و خوش هیکل را توی خانه اشان قاب کرده اند و میگویند این عکس هیتلر است و به آن احترام میگذارند. هرچقدر هم دیگران عکس واقعی هیتلر را نشانشان میدهند، زیر بار نمیروند و میگویند اصلا هیتلر سبیل نداشته.

هروقت این ماجرا را برای آشنایان ایرانی مسلمان تعریف میکنم قاه قاه می خندند و می گویند اینها چه آدمهای احمق و نادانی هستند. یا می گویند اینها از یک خر کمتر هستند. دلشان شدید برای حماقت آنها میسوزد و به حالشان تاسف میخورند.

غافل از اینکه خودشان به همان اندازه ....
می پرسید چرا؟
ببینید متن پایین چقدر به متن بالا شباهت دارد.

بعد از حمله اعراب و اشغال ایران توسط سربازان عرب مردم ایران رفتارعجیبی پیدا کرده اند. آنها نام فرزندان خود را علی و حسین میگذارند. برخی کار را از این هم فراتر برده و نام آنها را غلامعلی و یا غلامحسین میگذارند.
نصف این جماعت هنوز به شهرهای دیدنی ایران سفر نکرده اند ولی حتمآ میروند و مکه و حرم امام رضا رو زیارت میکنند.
با اینکه اصلا عربی بلد نیستند روزی چند مرتبه رو به قبله به زبان عربی دعا میخوانند. آنهائیکه که بر اثر تجاوز اعراب به اجدادشان دورگه عرب-ایرانی شده اند، یک شال سبز به کمرشان میبندند تا همه بدانند که اینها سید هستند و از پدر عرب و بر اثر تجاوز به دنیا آمده اند و البته به سید بودن افتخار هم میکنند.

یک عکس از یک جوان خوش قیافه با چشمهای درشت مژه های بلند مشکی و ابروهای برداشته کمانی را توی خانه شان قاب کرده اند و میگویند این عکس حضرت علی است وبه آن احترام می گذارند
۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۰ تشننه حقیقت
نظر امام صادق پایه گذار مکتب تشیع در مورد مردم غیور کرد :
ابی ربیع شامی از امام صادق(ع) پرسید: گروهی از کُردها در منطقه ما زندگی می‌کنند. همیشه برای خرید و فروش می‌آیند و ما با آنها همنشین شده و با هم خرید و فروش داریم. [تکلیف چیست؟] آن‌حضرت فرمود: «ای اباربیع! با کُردها همنشین مشو؛ زیرا ایشان گروهی از جن هستند که خداوند از روی آنها پرده برداری کرده پس با آنها همنشین نشو»
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 5،‌ ص 158، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛‌ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، محقق، مصحح، موسوی خرسان، حسن، ج 7، ص 11، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛ با اندکی تفاوت در این منبع نیز آمده است: شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 3، ص 164، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق.
و اندر باب ازدواج با کردها :
قال الصادق:
لا تنکحوا من الاکراد أحدا فإنهن من الجن کشف عنهم الغطاء
از امام صادق علیه السلام: هیچکس با کردها ازدواج نکنید، زیرا آنان از جن هستند که پرده از آنان کشیده شده
منابع: الکافی ج5 ص352
التهذیب ج7 ص405
وسائل الشیعه ج20 ص83
۰۱ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۵ یابنده حقیقت
سلام عرض میکنم به مسلمان معین! مسلمان معین عزیز من با کمک خواهرم اینقدر در اسلام تفکر و تحقیق کردم که بفهمم اسلام عجب دینی است! برای همین من از شما تقاضا دارم یکبار به طور مفصل بشنید و کمی درباره اسلام بخونید تا متوجه بشید تا حالا چه کارهای بیهوده که نکرده اید.
عرض سلام وادب خدمت کلیه دوستان

دوستان ناخواسته اشاره به نکات بسیار مهمی داشتند یکی از این نکات این علامت سوال بزرگ است چرا با وجود اینکه اعراب به خاک ایران تجاوز کردند و ان همه جنایت مرتکب شدند و در کل دید ایرانیان نسبت به اعراب منفی است و البته کاملا هم دیدو نگاه به جایی است، چرا امام حسین و دیگر ائمه شیعه انقدر در دل و جان ایرانیان جای دارند و این علاقه و میل به اندازه ای است که عشق به اسطوره های ایرانی را به حاشیه کشاند تا جایی که ان علاقه در بعضی به افراط کشیده شد و به الاهیت کشیده شده و..
بسیاری از ایرانیان اتئیست معتقدند که ایرانیان این حب و علاقه را عامل و ابزاری برای مخالفت و اسقلاال خواهی در مقابل اعراب متجاوز قرار دادند تا بتوانند تحت لوای اسلام با اسلام به مخالفت بپردازند والبته این دیدگاه را نیز مسلمانان افراطی وهابی نیز دارند زیرا انان نیز ایرانیان را مسلمان ندانسته و به همین دلیل استناد میکنند
البته ما اگر در سطح سیاست و افراد استقلال طلب به این قضیه نگاه کنیم مطلب تا حدودی درست است زیرا اساسا عالم سیاست عالم دروغ و نیرنگ است و مطمئنا برای رسیدن به هدف هر وسیله ای را توجیه میکند و بسیار کم هستند کسانی که برای انها هدف وسیله را توجیه نمیکند مانند حضرت علی که به خاطر مصالح سیاسی حتی یک دقیقه هم معاویه را به رسمیت نشناخت زیرا از دید او حکومت یک وسیله است برای تحقق ارمانهای الاهی بنابر این وقتی ایشان معاویه را فردی فاسد میدانست که نباید حاکم بر مسلمانان باشد به رسمیت میشناخت البته با سیاست میتوانست مدتی او را دلخوش کرده و بعد از قدرت گرفتن او را به راحتی حذف کند ولی از نظر او این کار با ارمانهای انسانی او در تضاد بود لذا درست بود که هدف او در نهایت تشکیل یک حکونپمت اسلامی واقعی بود ولی اگر این امر با فریب و به رسمیت شناختن یک فرد فاسد همراه میشد به این معنی بود که اگر ان فرد هر عمل ضد اسلامی انجام دهد چون حاکم ان حضرت بود و ایشان او را به رسمیت شناخته بود لذا ان حضرت نیز در جرم او شریک بود چون ان حضرت او را بر گرده مسلمین سوار کرده و حاکم ایشان بود
وما میبینیم که از دید یک انسان حق محور مانند حضرت علی هرگز هدف وسیله را توجیه نمیکند .
بنابر این حق این است که در سطح سیاست این امر درستی است که استقلال طلبان از حربه تشیع ایرانیان علیه اغراب استفاده کرده اند ولی ابن یک بعد قضیه است ولی بعد اصلی قضیه که به مسائل معرفتی و عشق مربوط میشود ربطی به سیاست و مصلحت ندارد بلکه از طرفی به عضمت روحی ایشان و از طرف دیگر ریشه در حس حق گرایی و ارزشی بودن و معنویت گرا یی مردم ایران دارد.زیرا مورد اول با سپری شدن ان شرایط حاد خود بخود از بین میرود ولی مورد دوم اگر درست باشد هرگز با گذر زمان به فراموشی سپرده نمیشود و این گفتار اشاره به این بعد قضیه دارد که امام حسین چه داشت و چه کرد که چنین حبی در ایرانیان دارد و در ادامه به اسیب شناسی این حب پرداخته و به نقد این پدیده میپردازیم .
حضرت ابا عبدلله الحسین (روحی فداه )
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر ///وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
بنده به حواشی و مسائلی که همه با خبر هستید نمی پردازم بلکه مستقیم سر اصل مطلب میروم و ان رمز عظمت و ماندگاری ان حضرت است .
کربلا جولانگاه و بروز عملی ، چکیده اموزه ها و سنت های ناب تمام انبیاست و این تنها یک ادعا نیست بلکه عین واقعیت است ما چند برجستگی عمده در انبیا میبینیم
اول در خصوص حضرت ابراهیم که به امر خدا عزیز ترین دلبستگی و باارزشترین هدیه الاهی را به قربانگاه برد در واقع این حرکت حضرت ابراهیم و این دستور برای اجرا نبود بلکه نشان دادن یک سنت بود به این معنی که یک انسان وقتی میتواند به قرب حضرت حق برسد که بتواند عزیز ترین دلبستگی خود را در راه خدا قربانی کند و همه ما میدانیم که این امر بسیار مشکل است و در واقع توحید واقعی که حضرت ابراهیم علم دار ان است در همین قربانی دلبستگی ها نهفته است و تا زمانی که ما نتوانیم از هر انچه به ان دلبسته هستیم دل بکنیم به توحید واقعی نخواهیم رسید در حقیقت توحید به یک خانه تکانی کلی دل نیاز دارد و باید خانه دل را از اغیار خالی کرد که لیاقت تجلی خدا را داشته باشد.
برجستگی دوم مربوط به حضرت ایوب است که خدا تمام نعمتها را از او گرفت و به جای ان به او انواع مصیبت و بلا نازل کرد ولی او همواره شکر خدا میکرد چون به خدا ایمان داشت و میدانست که هیچ کار خدا بیحکمت نیست و خدا را به حکمت و عدالت میشناخت و لحضه ای در حکمت و مصلحت خدا شک نکرد پس حضرت ایوب مظهر و سنبل راضی بودن به رضای خداست
برجستگی سوم در خصوص حضرت عیسی است که خود را قرانی کرد تا چراغی باشد برای ایندگان در واقع حضرت عیسی تعلیم عملی اخلاق است یعنی ایشان به تعلیم نظری و موعظه ساده بسنده نکرد بلکه به ما نشان داد که باید برای اثبات درستی عقیده خون داد و به این معنی که یک سالک فی الله نه تنها عمری را برای بقا فی الله باید در درون به جنگ با نفس بپردازد و نفس شیطانی خود را با تیغ معرفت به خاک هلاکت بیندازد بلکه در مرتبه بعد وظیفه خطیر تری دارد و ان هدایت دیگران است
البته یکی از این راهها موعظه و امر به معروف و نهی از منکر است ولی این امر موقت و محدود به زمان و مکان است بنابر این ان حضرت سنت دیگری به بشریت عرضه کرد و ان کشته شدن به خاطر عقیده بود و از دل این سنت سنت دیگری زاده شد وان پیروزی نهایی و حقیقی خون بر شمشیر بود و ما دیدیم که ان حضرت به ظاهر شکست خورد و برصلیب رفت و دشمنانش پیروز شدند ولی این وضعیت دیری نپایید و قضیه بر عکس شد یعنی همان شد که ان حضرت میخواست و ان عالم گیر شدن تعالیم ان حضرت بود در واقع او به خاطر تعا لیمش کشته شد ولی همین کشته شدنش باعث پیروزی عقیده و تعالیم او گشت در صورتی که اگر کشته نمی شد دین او گسترش انچنانی نمی کرد پس این سنت خداست که هر کس در راه او و به خاطر او و به خاطر هدایت مردم جان خود را فدا کند نه تنها به هدفش میرسد بلکه با این کار به بقا فی الله میرسد یعنی وجودش به وجود خدا گره میخورد همین باعث میشود که تا خدا هست نام ویاد این بزرگان نیز خواهد بود و اگر دنیا جمع گردند که مانع از این کار شوند هرگز کاری از پیش نخواهند برد
برجستگی چهارم در خصوص پیامبر اسلام است که برای مبارزه با جهل و شرک و انحرافات ادیان قیام کرد تا راه درست زندگی کردن و درست مردن (شهادت ) را به ما بیاموزد به گونه ای که از هیچ شروع کرد و با سعه صدر و اخلاق نیکو تمام توهین ها و تحقیر ها را به جان خرید تا راه هدایت را به مردم باز شنا ساند و همچنین راههای انحراف ادیان را به ما باز نماید و به طور کلی قائده و چهار چوب زندگی را برای سعادت دنیا و اخرت به ما بیاموزد .
در حقیقت خود قران چکیده تعالیم تمام انبیاست که پیامبر اسلام منادی ان است

اما ربط این مطالب به امام حسین مطلبی است که در پست بعدی به ان پرداخته خواهد شد
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت کلیه عزیزان
در ادامه مطالب گذشته باید عرض کنم امام حسین از انجا که فرزند حضرت علی و نوه پیامبر اکرم بود طبیعتا دانش اموز برجسته مکتب اسلام است و خود اسلام نیز چکیده ادیان گذشته است بنابر این ان امام هما خوشه چین تمام خوبان بود وبا همت و استعداد درخشانی که در کسب معرفت داشت توانست خالق با شکوه ترین جلوه کمال بشری باشد در واقع او شاگرد ممتازی بود که سنت برجسته انبیا را به اوج خود رساند . او ابراهیم وار هر انچه وابستگی در عالم امکان داشت در طبق اخلاص نهاد و یکی یکی انها را به قربانگاه فرستاد حتی نوزاد شیر خواره را و خود یکی یکی به نظاره نشست تا این سنت را به اوج کمال خود رساند و خدا چون ظرفیت وجودی او را میشناخت یکی یکی قربانیان را قبول کرد در واقع خدا نه تنها به سبب فیاض بودن ان امام هما را به سبب محیا کردن شرایط صعود برای اتصال و قرب ،او را در اغوش رحمت خود میکشید بلکه به سبب او برای ما یک راه میان بر برای درک خود به ما عرضه میکند و ان راه عشق است که ان امام راه عاشقی را به ما می اموزد که عشق خود کیمیاست که پیر را جوان و مرده را زنده میکند و از همین مسیر است که سنت حضرت عیسی نیز به اوج میرسد یعنی حضرت عیسی فقط خود را به قربانگاه برد ولی ان حضرت با تمام هست و نیست خود به قربانگاه رفت و وقتی به صلیب رسید که دیگر خودی باقی نبود ما همه میدانیم که جان نزدیکان و فرزندان از جان خودمان عزیز تر است و این خصیصه حتی در حیوانات هم جاری است ما حاضریم برای حفظ جان عزیزان جان خود را بدهیم بنابر ین برای امام حسین فدا کردن جان خود که اخرین مرتبه بود راحت ترین کار بود یعنی بعد از قربانی همه عزیزان دیگر جانی باقی نبود و این در حالی بود که او دغدغه اسارت اهل حرم را نیز داشت لذا شدیدترین و هولناک ترین مصیبتها که ممکن است برای یک انسان رخ دهد همه برای ان حضرت ردیف شده بود و در این بین تشنگی و خستگی که دوستان به ان اشاره کردند در بین این مصیبتها اصلا به چشم نمی اید یعنی حتی اگر شما فرض کنید که تشنگی در کار نبوده (که البته بوده ) باز ذره ای از ارزش کار ان حضرت را کم نمی کند و در بین این مصیبتها ست که ما اوج سنت حضرت ایوب را میبینیم یعنی وقتی که ما مصیبتهای ان حضرت را با رنجهای حضرت ایوب مقایسه میکنیم به خوبی رشد و کمال این سنت را در کربلا میبینیم و ما در تمام این مدت شکایتی از خدا در بیانات ان حضرت نمیبینیم بلکه همه رضایت است و تسلیم .
اما در بعد دیگر او سنت پیامبر اکرم را نیز مجددا احیا کرد یعنی او در عین اینکه تمام مصیبتهای عالم او را احاطه کرده بودند و او خود را برای قربانی کردن اماده میکرد ولی باز هم به پیروی از سنت جد خود دست از هدایت ان مردم نکشید و مدام انها را موعظه میکرد و به روشهای مختلف انها را متذکر میشد و حتی برای اینکه انان مرتکب ان عمل شنیع نشوند به انحاء مختلف انان را متذکر میشد مثلا به انان میگفت که مگر شما خود ما را دعوت نکردید و ما به دعوت شما نیامدیم حال اگر پشیمان شده اید اشکالی ندارد ما بر میگردیم یا اینکه شما که ما را دعوت کردید لااقل از این جنگ به دور باشید چون میدانست که چه عواقبی در انتظار انان است و همچنین بارها با سران انها مانند عمر بن سعد گفتگو کرد تا شاید نظر انان بر گردد البته او به علم الهی میدانست عاقبت کار چه خواهد شد ولی میخواست که حجت بر انان تمام شود و همچنین در شب اخر به تمام اطرافیانش اجازه داد او را ترک کنند و بیان کرد که اخر کار به کجا ختم خواهد شد و از طرف دیگر چون میدانست راهش بر حق است و هرکس او را یاری کند فیض عظیمی را درک خواهد کرد دیگران را به راه خود فرا میخواند به گونه ای که کسانی چون حر بن یزید ریاحی این دعوت را لبیک گفت و توفیق درک این سعادت را کسب کرد و به همین خاطر ان حضرت در اخرین لحضات هم "هل من ینصرنی" سر میداد ولی نه به خاطر حمایت ظاهری خود بلکه به خاطر اینکه میدانست در این کار چه سعادتی نهفته است زیرا اگر غیر این بود شب اخر اطرافیان را مخیر به ماندن یا رفتن نمی کرد بنابر این او در لحضات اخر نیز سنت جد خود را احیا کرد و با شهادت خودنه تنها دین اسلام را بلکه کلیه ادیان را و بلکه انسانیت و اخلاق را برای همیشه احیا کرد
در واقع امام حسین تجلی و کمال راه عملی تمام ادیان الاهی است و کربلا جولانگاه راه خدا وشیطان است که یک طرف نفی مطلق خود و تسلیم محض است و طرف دیگر نفی مطلق دیگر خواهی و حق طلبی است یعنی مطلق خود را دیدن و گوش به فرمان نفس بودن به گونه ای که نه چشمت ببیند نه گوشت بشنود و نه قلبت درک کند کربلا در واقع جلوه گاه صعود انسان به منتها درجه ممکن بشریت است و در طرف دیگر سقوط به اسفل السافلین است.
کربلا جلوه گاه پیروزی همیشگی خون بر شمشیر است و حسین نماد بقاء فی اله
کربلا رسوا کننده تمام بد کاران عالم از ازل تا ابد و حسین نماد اعلای تمام حق طلبان و عدالت خواهان است
کربل تجلی گاه شجاعت و نترسیدن از کثرت دشمنان
کربلا نماد هیهات من الزله و بر گزیدن شهادت با عزت به جای زندگی با ذلت است
کربلا رسوا کننده تمام استحمار کنندگان تاریخ است که به نام دین ، اخلاق و انسانیت را رو به قبله با ذکر خدا ذبح شرعی میکنند
کربلا نقطه عطفی است که به تمام مظلومان عالم جرئت فریاد میدهد
کربلا روح و معنویتی است که به هر تفکر و مکتب خشک فلسفی حیات و حرکت و شور میبخشد
کربلا چگونه مردنی است که درس زندگی به بشریت میبخشد
کربلا تعلیم و تفسیر قران است و رسوا کننده عالمان مصلحت اندیش و معیشت طلب و انان که از راه اخرت و دین میخواهند به دنیا برسند و چه بد معامله ای میکنند عالمانی که با دین دنیا را میجویند
کربلا بیان این سنت الاهی است که باید در مقابل ظالمان ایستاد و انان را مجبور به عقب نشینی کرد و هر گز نباید مقابل ظلم به هر شکل ان سکوت کرد
کربلا بیان این حقیقت است که هر بیان جایی و هر نکته مکانی دارد زیرا ایشان در زمان معاویه قیام نکرد چون در ان زمان اهدافش محقق نمی شد و با نفاق و حیله معاویه ان عمل خنثی میشد
کربلا ارجح دانستن حقیقت بر مصلحت و واقعیت موجود است
کربلا تجلی شنا کردن بر خلاف جهت اب است
کربلا جلوه گاه و بروز ظاهر و باطن قران است زیرا ان حضرت حج را نیمه تمام رها کرد و به سمت شهادت و مقابله با ظلم و تحریف دین و کشتن حقایق دین حرکت کرد تا نشان دهد که انچه به ظاهر دین وجاهت ومیبخشد باطن قران است و ظاهری که از اخلاق و عدالت و انسانیت تهی باشد هیچ ارزشی ندارد لذا حج را که ظاهر قران است نیمه کاره رها کرد تا به باطن قران که در حال نابودی بود بپردازد و این میسر نمیشد مگر با قربانی و او خود انتخاب کرد قربان شدن را ان هم در اوج خود تا نه تنها دین زنده بماند بلکه به دین روح و حیاتی مضاعف ببخشد و ان راه عاشقی بود که به دین افزوده شد و دین را بسیار فربه تر از ان که بود، کرد
کربلا راه وصال با حضرت حق است
کربلا کوبنده هر شرک خفی و اشکار است
کربلا منادی توحید است در منتهی درجه قابل تصور در عالم ممکنات
ودر یک کلام کربلا کلاس انسان سازی است و حسین کشتی نجات و چراغ هدایت است اگر و صد اگر که درست راهش و عملش درک شود و تاریخ نشان داده است نه بغض و کینه بدخواهان و نه حب و دوستی خاله خرسی محبان نور حسینی را نتوانستند خاموش کنند زیرا این سنت لایتغیر خداست وکسی را یارای مقابله با اراده خداوند نیست
پس چنین فردی که متصل به حضرت حق گشته نه تنها از دایره قومیت خارج شده بلکه از حیطه عالم مادیت نیز گذر کرده و به عالم معنا پیوسته پس چگونه میتواند در مورد چنین شخصی صحبت از عربیت و قومیت به میان اورد مگر طرفداران حضرت مسیح همه از قوم و نژاد او هستند مگر کسی کورش کبیر یا بودا یا هر انسان بزرگ دیگری را ستایش کند با انان قرابت نژادی دارد همه ما انسان هستیم و همه خوبی و انسانیت را درک میکنیم و هر که خصلتهای انسانی را در اوج خود داشته باشد قابل ستایش است بنابر این هیچ منافاتی نیست بین این که ما ایرانی باشیم و اعراب را به عنوان متجاوزین کشور خود منفور بدانیم ولی یک عرب برجسته را به خاطر ظرفیت بالای وجودی او ستایش کنیم این امر نه تنها ممدوح نیست بلکه نشان از معقولیت و حق طلب بودن این مردم است که هر امری را در جایگاه خود قرار میدهند همچنین که ما بسیاری از افراد فاسد وستمکار ایرانی را به صرف این که ایرانی است مدح نکرده و نمی کنیم زیرا عقل به ما میگوید خوب خوب است و بد هم بد حال میخواهد در هر لباس یا نرادی باشد همچنین که ما از علم هر کسی با هر نژاد و ملیتی اگر مفید باشد استقبال میکنیم و به همان شکل از افراد برجسته انسانی نیز در هر لباس و قومیتی دفاع میکنیم . واساسا نژاد پرستی در خور و شایسته یک انسان فر هیخته نمی باشد
ادامه د رپست بعدی
با سپاس
سلام خدمت عزیزان
درباره ی کرد ها:
این روایت از جهت سندی ضعیف و مرسل است.علاوه براین، سند این روایت به «أَبی الرَّبیع الشَّامی»‏ می‌رسد؛ این شخص با این‌که منابع رجالی از او یاد کرده‌اند، ولی هیچ‌یک توثیقی برای او ذکر نکرده‌اند و اینها سبب می‌شود ما چنین شخصی را حجت ندانیم و طبیعتاً روایات منقول او را نیز معتبر ندانیم.
بر فرض که سند این روایت را بپذیریم؛ محتوای آن نیز اشکالات جدی دارد؛ اسلام، مردمان را نه براساس رنگ و نژاد و ...، بلکه براساس تقوا و ایمان می‌سنجد: «اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بی‌تردید، خداوند داناى آگاه است». بنابر این، معنای ظاهری این روایت صحیح نبوده و باید حمل‌هایی برای آن در نظر گرفت. علاوه بر آن‌که جن بودن به تنهایی نیز نمی‌تواند دلیلی برای قطع ارتباط باشد، زیرا همان‌گونه که در سوره جن اعلام شده، جنیان با تقوا و پرهیزگار فراوانی وجود دارند، پس حتی اگر بپذیریم که اکراد باقیمانده جنیان هستند، دلیلی برای قطع ارتباط با آنها وجود نداشته و این خود، دلیل دیگری بر ضعف محتوای این روایات است.
رایج‌ترین حملی که برای این روایات وجود دارد، چنین است؛ کُردها قومی بوده‌اند که بیشتر در کوهستان‌ها می‌زیستند و حتی گروهی از آنان در قرون اولیه اسلامی به غارت می‌پرداختند و در معاملات نیز بسیار اهل حیله بوده‌اند.
شاید این روایات که آنان را از جنّ داشته؛ اشاره به این دارد که آنان – در آن زمان – دارای رفتار ناپسندی بوده و از جهت حیله‌گرى مانند جنّ هستند یا گوئى از جنّ هستند که پرده از ایشان برداشته شده است.
این رویکرد در روایات دیگر نیز وجود دارد، برای نمونه؛ در برخی روایات از امام صادق(ع) آمده که با طایفه خزر (طایفه‌ای که در نواحی دریای خزر زندگی می‌کردند) ازدواج نکنید؛ و ... . این روایت، بر فرض قبول از این سرچشمه می‌گیرد که در آن زمان این قوم به دزدی و غارت معروف بوده‌اند و انصراف به گروهی از آنان دارد که این ویژگی را دارند؛ لذا حتی در آن زمان نیز عمومیت نداشته و شامل دوران‌های دیگر نسبت به همه مردم این نواحی نمی‌شود.

در مورد کربلا:
همه جلگه ها آبخیز نیستند، بلکه برخی همانند کربلا آب و هوایی گرم و خشک دارند که به آنها دشت می گویند! بخشهایی از این دشت همچون محل خیمه ها، بسیار بالا تر از سطح آب بوده است!
رسیدن به آب با کندن چاه، قطعی و آسان نبوده، چنانکه یاران امام خندقی را پشت خیمه ها کندند اما آبی جاری نشد!
دریاچه نمک عظیم در چند کیلومتری کربلا موجب شوری آبهای مناطق اطراف شده و بعید است آب حاصل از چنین چاهی قابل شرب بوده باشد!
امام حسین(ع) پشت خیمه زنان را حفر نمود و چشمه ای با آب گوارا ظاهر شد و مورداستفاده قرار گرفت اما این امر معجزه و امتحانی برای تقویتِ باور یاران ایشان بود و پس از نوشیدن آب و پر کردن مشکها خشکید و پنهان شد.
کربلا در دشتی گرم و خشک قرار دارد که هوای آن در مهرماه مانند شهرهای جنوبی و دشتهای خوزستان ایران بسیار گرم است و قابل مقایسه با مرکز و شمال کشورمان نیست!
کاروان امام حدود ۲۰۰ نفر بودند؛ چگونه همه نیاز خود را از شیر چند شتر تامین کنند؟! معلوم نیست چه تعداد از شترها ماده بوده و از آنها چه تعدادی بچه داشته اند تا شیر داشته باشند؟! ضمن اینکه کمبود آب در میزان و کیفیت شیر شترها نیز تاثیر دارد!
نقلهایی که از غسل و نوره کشیدن اصحاب در کتب تاریخی آمده قطعی نیستند و سندهای کاملاً قابل اعتمادی ندارند، اما اگر از اشکال سندی روایات بگذریم، احتمالا آنچه در مورد شب عاشورا نقل شده مربوط به آب همین چشمه پشت خیمه ها بوده است.
بستن آب بر اردوگاه امام، علاوه بر منابع تاریخی، در اشعار مختلف آن زمان نیز آمده است. بستن آب به معنای بستن رودخانه نیست، بلکه به معنای جلوگیری از دسترسی یاران امام به رود است!
امامان برای منافع شخصی خود از علم غیب بهره نمی گرفتند؛ امام حسین (ع) به جنگ نمی رفتند بلکه به دعوت اهل کوفه به آن شهر سفر می کردند.
والاترین جلوه‏ هاى مدیریت بحران در حرکت امام وجود دارد. این حرکت تنها انتخاب ممکن بود و زنده ماندن فقط با بیعت یزید میسر میشد؛ حکومت پس از چنین بیعتی معنا نداشت!
ماجرای "ارینب" کذب محض بوده و با توجه به ایرادات فراوان در سند و محتوا کاملا مردود است.
حدیث منتسب به امام حسین (ع) در مورد ایرانیان صحت ندارد و آمیخته ای از یک حدیث و توضیحی از آن در مورد رفتار خلیفه دوم با اسیران ایرانیست که اتفاقا مورد اعتراض امیرالمومنین (ع) واقع شد؛ این حدیث از امام صادق (ع) است!

در مورد عکس هیتلر:
مقایسه یک جنایتکار تاریخی با انسانهای کاملی چون اهل بیت(ع) که اسوه مهر و لطف و فخر آفرینش هستند، ماهیت دین ستیز نویسنده و فقدان منطق در مطالب او را روشن می کند.
نه امام علی(ع) و نه هیچ یک از معصومین (ع) در فتح ایران و جنگهای مرتبط شرکت نداشتند. ایرانیان مسلمان به دلیل محبت به اهل بیت(ع) و معانی زیبای این نامها، فرزندان خود را بنام این بزرگواران نامگذاری می کنند.
اسلام دینی جهانی و متعلق به تمام انسانهاست که در انحصار نژاد عرب نیست! مسلمانان پیرو اسلامند که آیین خداوند است، نه پیرو آیین یک نژاد خاص!
اسلام به همه ملت ها با یک چشم نگاه می کند و از آغاز به قوم خاصی اختصاص نداشته است. قبله و زبان واحد مسلمانان، به امر خداوند و جهت حفظ وحدت و همبستگی میان ملتهای مسلمان در آداب دینی است.
کشتار و تجاوزهای ادعاشده در ورود اسلام به ایران فاقد استنادات معتبر تاریخی است که نویسندگان دین ستیز یا باستانگرا با استناد به گزارشات غیر معتبر یا خیالپردازی خود به آنها دامن زده اند و برخی بعدها به اشتباهات خود اذعان کرده اند!
بیشتر مطالب مورخان درباره جنگ‌های صدر اسلام از تاریخ طبری می ‌باشد که نیاز به بررسی دقیق دارد. طبری مطالب را از راویان مختلف نقل می‌کند که برخی دروغگو و غیر موثق بوده‌اند. مانند سیف بن عمر که بسیاری از مطالب جنگ‌های ایران و اعراب و مطالبی که از علی(ع) و فرزندان وی در این باره نقل شده، از اوست!
زیارت مرقد مطهر امامان معصوم(ع) عهدی است که بر گردن شیعیان آنهاست. ضمن اینکه موجب نشاط، آمرزش گناهان، شفاعت ایشان و... می شود.
شیعیان فرزندان امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا(س) را "سید" می خوانند که با توجه به شجره نامه های موجود، نسل پاکترین نسلهاست.
بر خلاف ادعای متن، نسلهای بازمانده از اعراب سید نیستند!
تصاویر منتسب به ائمه(ع) حاصل برخی توصیفات و ذهنیت ترسیم گران است که از نظر بزرگان انتساب این تصاویر به ائمه(ع) صحیح نیست.

از جناب یابنده حقیقت درخواست دارم بفرمایند اسلام عجب دینی است؟!

یا علی
۰۱ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۷ تشننه حقیقت
عرض سلام وادب واحترام خدمت دوستان عزیز.ممنون ازمطالب آقامعین عزیزدرموردعاشورا.آقامعین شماگفتی که این سخن جعفرصادق مربوط به کردهای راهزن اون زمان هست برفرض قبول ادعای جناب عالی چراامام معصوم شما😍نگفت کردهای راهزن نه همه کردها.این حرف مثل اینه که یکی ازبچه های خانه ای کاراشتباهی بکنه بعدپدرخونه همه اون بچه هاروسرزنش بکنه .چرادرسخن جعفرصادق بایداین نقص وابهاو وجودداشته باشه.؟این ابهام هادرست مثل قرآن است اگرجناب عالی آشنایی مختصری بازبان عربی داشته باشیدمی بینیدکه دربرخی مواردحذف بی جااجزاء جملات وجودداردوفهم معانی آیات رادشوارمی کنداگرنگاهی بیندازیدمی بینیدکه مترجمان برای فهم بهترآیات عباراتی وکلمه هایی راداخل پرانتزمینویسند‌.بارزترین نوع حذف درعدم وجودفعل دربرخی ازآیات است.برخی آیات هم هستند که حتی باخواندن ترجمه هم معناومقصودآن هارانمیتوان فهمید.برخی آیات هم هستندکه چندبرداشت وتفسیرمختلف ازآن هامیتوان کرد.
هرچندبگیم تاریخ طبری دروغه وطبری بامحمدوخاندانش دشمنی داشته واین دروغه که طبری مطالبی رادرمدح علی نوشته وحسن وحسین هم دراین جنگ هاشرکت نداشتن.حداقل میشه گفت که دختران بی گناه ایرانی به اسارت عرب های وحشی مسلمان وصحابه پرهیزگارمحمد😍افتادندوطبق سنت محمدوآیاتی ازقرآن که جناب عالی ودیگردوستان نمیتواننداین آیات رومنکربشن.بخشی ازاین اسرای جنگی هم به بازارآمده وفروخته شدندواعمه هم بعضی ازاین زنان بی گناه روخریدندوطبق جوازقرآن باآن هانزدیکی کردندوبخش زیادی ازسیدهاحاصل این موردمبشوند
جناب معین بنده ازکتب معتبرشیعه مثل کافی که یکی ازمهم ترین کتب حدیثی اربعه است حدیث آوردم .آیاعاقلانه است که عالم بزرگی مثل کلینی درکتاب خوددروغ ن‌شته٬آن رابی اعتبارکندوارزش خودرازیرسؤال ببرد؟؟؟!!لطفاکمی تفکرکنید.بعضی دیگرازکتب حدیثی هم مثل بحارالانواربسیارمعتبرندوحتی نقل قول هاوروایاتی وجودداردمبنی برملاقات وظهورامام زمان بااین شخص.آیاامام دوازدهم شماکه اعتقادبه عصمت اوهستیدبایک گناه کارودروغگودرنقل حدیث مثل علامه مجلسی ملاقات می کند؟
نکته دیگری میخوام بگم اینه که عمر همواره درکارهاباعلی مشورت می کرده وهمیشه توصیه هایی به اومی کرده تاجایی که عمربارهاگفته اگرعلی نبودعمرهلاک میشد.به عنوان مثال توبعضی کتب حدیث ونهج البلاغه اومده که علی به عمردرجنگ باایرانیان توصیه کرده که عمربه جنگ نره چون قلب سپاهه وحتی اگه لشکرمسلمانان هم شکست خورد٬ایرانیابدونن نیرووقدرت عظیمی درکمین آن هاست
با سلام خدمت همه فعالان
خدمت جناب معین باید عرض کنم که آقای محترم سخنانی که شما درباره کربلا و وحی و سایر گفتید همون تحریفات تاریخی ای هست که روحانیان به خورد شما و امثال شما دادند و من مطمئن هستم اگر شما کمی تاریخی و بدون تعصب مطالعه کنید قطعا نظر دیگری خواهید داشت.درضمن مطالب من درمورد حسین بن علی از تاریخ طبری کتاب معتبر مذهب شما بود

دوما بنده و خانوادم کلا در ایران زندگی نمیکنیم و در کشوری دیگری ساکن هستیم.
سوما آخه اینکه اونا میرن برای کشورشون میجنگند چه ربطی به دین داره؟ چرا هرچیزی رو مرتبط با دین میکنید؟در همه جای دنیا اگر به کشوری حمله بشه توانمندان (کسایی ک بتونن بجنگند) با هر عقیده ای میرن برای کشورشون میجنگن

جناب حقگرا من صمیمانه از وقت گذاشتن شما متشکرم گرچه خیلی موافق نظرات شما نیستم اما باز هم بابت تایپ ممنونم

آقای حیدر کرار لطفا فعلا اگر میتوانید به شبهات مطرح شده پیشین جواب قانع کننده بدید.

ممنون
سلام و عرض صبح به خیر
اللهم عجل لولیک الفرج
جناب تشنه حقیقت وجود پرانتز و توضیحات اضافه در قرآن و حدیث طبیعی است چون بسیاری از مطالب به قرینه حذف شده اند.این جا شاید بتوان از افرادی که مستقیم حدیث را می نوشته اند خرده گرفت که چرا ننوشتنه اند حدیث به چه مناسبت مطرح شده؟
نه تاریخ طبری نه کافی رو میشه صد در صد رد یا قبول کرد؛باید با قرآن و احادیث محکم و عقل سلیم بررسی بشه.این طورم نیست که بگیم مثل جناب کلینی دروغگو بودند چون حدیث کذب آوردند نه آن ها احادیث را جمع آوری می کرده اند فارغ از راست و دروغشان.
در مورد جنگ با ایران و این مطالب هم قبلا صحبت شده.
جناب السا از کجا می فرمایید طبری کتاب معتبر تشیع است؟!
بنده هم مثل شما با عقاید ناسیونالیستی موافق نیستم.اما ایران کشور اسلامی است و از نظر های گوناگون ممتاز است بنابراین اگر بگوییم مدافعان حرم در سوریه هم از حرم عقیله ی بنی هاشم دفاع می کنند هم جلوی ورود دشمن به کشور با جمعیت قریب به اتفاق مسلمان قریب به اتفاق شیعه را می گیرند بیراهه نگفته ایم.
شما در ایران نیستید ولی بنده واقعا از خداوند برای مدافعان حرم توفیق لحظه افزون و برای شهدای آن ها علو درجات آرزومندم که امنیت ما بی شک مدیون آن ها و امثال آن هاست.

یا علی
عرض سلام وادب خدمت کلیه دوستان

پیرو مطالب گذشته قصد داشتم به اسیب شناسی تفکر شیعه بپردازم و این که چرا باید پیروان ابر یکتا پرست عالم امکان متهم به تفکر شرک گردند اما قبل از ان لازم میدانم چند نکته را باز گو کنم .
نکته اول
در نقد بیانات قبلی بنده دو نوع نقد قابل تصور است
نقد اول این است که اساسا این برداشت بنده از امام حسین را قبول نداشته باشید به عبارت دیگر این خصوصیات را برای ان حضرت توهم بنده بدانید .
نقد نوع دوم این است که در انتساب این خصوصیات به ان حضرت مشکلی نباشد بلکه نقد بر این باشد که این خصوصیات فضیلت نیست یعنی اصلا این نوع تفکر را از ریشه قبول نداشته باشید به عبارتی سعادت را اولا منحصر به این دنیا دانسته و کمال انسان را به هر چه بهتر زندگی کردن بدانیدو لازمه این تفکر این است که اولا به خدایی معتقد نباشی ثانیا امور معنوی را تخیلی بدانی و حقیقت زندگی را همین دنیای مادی دانسته و کمال را نیز به هر چه برخورداری بیشتر از این دنیا بدانی لذا با این تفکر صحبت از فداکاری و ایثار بیان مسخره ای به نظر خواهد امد .
رد نقد نوع دوم خود بحث مفصل و طولانی است که میباید اساس مادی گری و اسیبهای ان در زندگی فردی و اجتماعی به نقد کشیده شود که فعلا بحث ما نیست ولی به طور فشرده باید گفت نتیجه این نوع نگرش یک زندگی حیوانی مدرن خواهد بود یعنی تحقق این نوع نگرش دقیقا به این میماند که ما تمام قوانین حاکم بر حیوانات را باشکل مدرن و امروزی به بشر عرضه کنیم که عمده ان قوانین عبارتند از :تنازع بقا ،بقا اصلح و در کل حاکمیت غریزه و قدرت و..زیرا ما از نظر خلق وخوی مادی به لحاظ فیزیو لوژی تفاوتی با حیوانات نداریم و اگر معنویت را از انسا ن بگیریم تنها میتوانیم بگوییم که ما یک نوع حیوان خرد ورز هستیم و هیچ تفاوت فاحشی با حیوانات نداریم
اما نقدنوع اول
حقیقت این است که ما نمی توانیم در مورد وقایع تاریخی به یک یقین صد در صدی برسیم و نا چاریم با کنار هم قرار دادن روایات تاریخی مختلف با ابزار عقل در نهایت گزینه ای را انتخاب کنیم و همان را مبنای اندشه و قضاوت خود قرار دهیم ولی انچه در حال بسیار مهم است این است که ما چه استفاده ای از شخصیتهای تاریخی میتوانیم در زندگی فردی و اجتماعی خود داشته باشیم در واقع انچه در حال حاضر مهم و واقعی است و به درد ما میخورد نوع نگرش ما به این وقایع است در واقع اگر بخواهم روشن تر بگویم ما به جای اینکه به دنبال این باشیم که بدانیم که این تفکر و برداشت من نسبت به امام حسین مطابق با واقع بوده یا نه (این بحث بیفایده است چون در نهایت من میگویم واقعی است و شما ممکن است بگویی تخیلی میباشد و هیچ کدام هم نمی توانیم به یقین ان را اثبات عقلی کنیم چون تاریخ جای در رو و انکار را باز گذاشته و نهایتا این گزینش افراد است که حرف اخر را میزند ) بنابر این سوال درست و کارا این است که بپرسی که این نوع برداشت چه دردی از ما دوا میکند و ایا با قبول چنین شخصیتی گره ای از کار ما باز خواهد شد زیرا ما در حال زندگی میکنیم و درگیر مشکلات واقعی هستیم که مبارزه با ان چالشها نیاز به راهکار موثر و گره گشا دارد
بنابر این درست ترین نقد و سوال این است که چنین شخصیت تاریخی با قبول تمام ان خصوصیات چه دردی از ما دوا میکند؟ و ایا اساسا زندگی و مرگ انسانی در 1400سال قبل میتواند گره از کار ما باز کند ؟
جواب بنده این است که اری تمام سوالات بی پاسخ فردی و اجتماعی بشریت در کربلا یافت میشود اگر درست درک و بیان گردد .بنده به یقین اعتقاد دارم مهدی موعود که به عقیده شیعه خون خواه و منتقم امام حسین خواهد بود کسی نیست که به دنبال کینه شخصی و خون ریزی قبیله ای باشد و اساسا ساحت ایشان از این اباطیل منزه است بلکه حقیقت این است که ایشان سنت حسینی را در عالم علم خواهد کردو خونخواهی در اینجا به معنی کینه جویی نیست زیرا معنی این حرف این است که خدا قادر نیست که از کشندگان ان امام انتقام بکشد و...که هیچ کدام با قدرت خدا سازگار نیست بنابر این خون خواهی او به این معنی است که از چرایی این خون سخن خواهد گفت و باطن و حقیقت کربلا را که همان باطن قران است را به ما عرضه خواهد کرد زیرا تفسیر عملی قران در کربلا نهفته است
و امام خود ظهور و تجلی صفات حق در لباس بشریت بود در حقیقت کربلا جلوه گاه توحید ناب و خالص است و باطن قران در کربلا در طول تاریخ بی نقاب رخ نمود و کافیست که ما چشمهایمان را بشوییم تا بتوانیم ان حقایق ناب را باچشم سر ببینیم در کربلا هر انچه بشریت نیاز دارد تا سعادت دنیا و اخرت خود را تامین کند مهیاست
و کار اصلی ان منجی این است که بشریت را عملا به گود کربلا ببرد تا درس چگونه زندگی کردن را و چگونه مردن را که خود مقدمه حیات طیبه دیگری است به بشریت عرضه کند .
بنده به سهم خود با این توان قاصر سعی میکنم در پستهای بعدی در بخش نقد و اسیب شناسی تفکر موجود شیعی به گوشه ای از این تعالیم اشاره کنم زیرا چنان که بارها گفته ام حقایق تشکیکی و ذو مراتب هستند و هر کسی قادر است به اندازه ظرفیت وجودی خویش خوشه ای از ان خرمن بردارد و از نور مطلق پرتوی برای کوره راههای تاریک زندگی خویش برگیرد
با سپاس
با درود خدمت خدمت همه عزیزان

نکته دوم از پست قبل مربوط به مسئله سادات است که دوستان مطرح کرده بودند
طبق ان انچه اظهار شد مبنی بر اینکه سادات محصول تجاوزات اعراب به ایرانیان هستند .
ما اگر فرض را بر صحت این بیان قرار دهیم بنا به اخرین دستاوردهای علم پزشکی از انجا که ویژگیهای والدین به فرزنداناز طریق ژن منتقل میشود بایدسادات اکثرا افرادی متجاوز و شرور باشند در صورتی که اگر ما یک تحقیق علمی انجام دهیم و سادات زیادی را مورد ارزیابی قرار دهیم انچه به دست خواهیم اورد خلاف ان فرض است بلکه برعکس سادات افرادی خوش طینت با دغدغه ذاتی دینی هستند . بنده خودم به شخصه سادات زیادی را مورد ارزیابی قرار داده ام و انچه در مجموع عایدم شد این است که چند خصلت به طور عمومی در سادات به چشم میخورد که مهمترین انها :حق گرایی ،خوش طینتی ،صداقت ،خدا باوری ،عدالت محوری و مهمتر از همه دغدغه دینی داشتن است البته این به ان معنی نیست که همه به یک گونه اند و یا اینکه افراد بد در بین انها نیست بلکه به این معنی است که اکثزیت به این سمت سوق دارندو این خود نشان از ان دارد که ایشان از ذریه پیامبر اکرم و حضرت امیر هستند در صورتی که اگر ان بیان فرضی درست بود باید سیرت سادات بر خلاف این یافته ها میبود .
اما از زاویه دیگر باید خدمت شما عرض کنم غالب سادات برای خود شجره نامه دارند یابه عبارتی نسب نامه دارند و که در ان سند در هر عصری عالی ترین مقام دینی ان سند را تایید کرده البته در این سند تنها نام فرزندان ارشد بیان میشده و از پدر به فرزند ارشد منتقل میشده و همین الان هم از این اسناد موجود است البته فرزندان دیگر در هر عصری به اتکا به نسب خونی داشتن با ان فرزندان صاحب شجره به طور عرفی شناخته میشدند . اما دلیل این کار این بوده که چون سادات هم جهت معنوی قابل احترام بوده اند لذا اثبات سید بودن و سندیت داشتن بسیار مهم بوده و این کار راه را بر افراد سود جو می بسته و از طرف دیگر چون زکات و صدقه بنا به روایات بر سادات فقیر حرام بوده لذا تنها خمس بر این سادات فقیر تعلق میگرفته بنابر این شناسایی درست سادات نیاز به سند و مدرک داشته لذا این این شجره نامه ها در واقع مانند شناسنامه امروزی بوده که هویت سادات را مشخص میکرده .
سوال دیگر این است این همه سادات در ایران چکار میکرده اند؟ مگر انها عرب نبوده پس در ایران چه کار داشتند .
جواب این است که در زمان خلافت امویان و بعداز ان خلافت عباسیان علویان که از نسل حضرت علی بودند همواره برای حکام تحدیدی جدی بودند زیرا انان هم به لحاظ ژنیتیکی همواره دقدقه دین داشته و انحرافات حکام اسلامی را به انان گوشزد کرده و از انجا که اولاد پیامبر محسوب میشدند دارای وجه اجتماعی بالایی بودند و اگر هر کدام از انها بر علیه حکومت قیام میکرد میتوانست تحدیدی جدی برای حکومت باشد و از طرف دیگر خود حکام میدانستند که حکومت واقعی متعلق به ایشان است چون به لیاقت معنویو علمی ایشان برای تفسیر درست دین اگاه بودند . لذا سیاست علوی کشی همواره سر لوحه سیاست حکام اسلامی بود و همواره سادات از نظر جانی در معرض خطر بودند لذا انان به کشورهای اطراف مهاجرت میکردند تا از آزار و ستم حکام در امان باشد و این جا ست که یک وجه مشترک ایرانیان و سادات را به هم نزدیک میکند و ان حق طلبی و مبارزه با تبعیض و ظلم وستم حکام فاسد است و همین حس مشترک و البته دشمن مشترک باعث میشد که عمدتا علویان به سمت ایران کوچ کنند . بنابر این علت وجود سادات در ایران و همچنین حب ایرانیان نسبت به ایشان به دو عامل بر میگردد:اول حس مشترک حق طلبی و ظلم ستیزی دوم وجود دشمن مشتر ک که همان حکام ستمگر بودند و این کاملا طبیعی است که هر چه حکام اسلامی فاسد تر بوده و تبعیض بیشتری نسبت به ایرانیان روا میداشتند به لحاظ دشمنی که بین حکام و علویان بود محبت انان به سادات نیز بیشتر میشد و ایرانیان چون از نزدیک با سادات معاشرت کردند به درستی پی بردند که بین دین واقعی اسلام که سادات منادی ان بودند و ان دین ظاهری که حکام ان را ترویج میکردند و عملا ان را وسیله ای برای ظلم و ستم بر دیگران قرار داده بودند تفاوتی فاحش بود و در واقع این تفاوت به ظاهر و باطن قران برمیگشت یعنی سادات ظاهر و باطن قران را به ایرانیان عرضه میکردن و حکام تنها ظاهر قران را اعمال میکردند البته انهم به طور ناقص و کاملا گزینشی و به نظر بنده همین عامل باعث گسترش تشیع در ایران گشت یعنی سادات با رفتار و گفتار عملی خود اسلام واقعی را به ایرانیان عرضه کردند که با انچه نظام سلطه به انها تحمیل میکرد بسیار متفاوت بود
حاصل کلام اینکه بر خلاف تصور عد ه ای، این علاقه و حب به اهل بیت و فرزندان انها ریشه ای بسیار عمیق در ایران دارد و همین طور الکی و کشکی به وجود نیامده که به این راحتی هم بتوان ریشه ان را قطع کرد اصلا در بین ایرانیان شیعی شما نمی توانی بین عدالت و حضرت علی دوگانگی ایجاد کنی شما نمی توانی بین شجاعت و وفاداری و حضرت ابو الفضل فاصله ای ایجاد کنی و شما نمی توانی بیت عشق الهی و تسلیم محض بودن و غرق در خدا شدن با امام حسین دویت ایجاد کنی زیرا از دید یک شیعه عدالت یعنی علی و علی یعنی عدالت و ....
بنابر این این شخصیتها در ذهن و جان ما از قالب تاریخی بودن خارج شده و با حقیقت یکی شده اند لذا یک شیعی وقتی علی را و حسین را میستاید وقیقا به این معنی است که تمام ارزشهای انسانی را میستاید و این یعنی حق طلبی و حق طلبی به معنی واقعی کلمه یعنی خدا پرستی زیرا خدا خود حقیقت محض است و هر چه خوبی است ظهور اوست پس اگر نیک بنگری شیعه جز خدا را نمی پرستد و این قاعده بر هر حق پرستی صدق میکند و ممکن نیست کسی خوبی و انسانیت را بستاید و خدا پرست نباشد .
با سپاس
۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۲ تشننه حقیقت
⚛ آیا مردمان ۱۴۰۰ سال قبل از نرو ماده بودن گیاهان مطلع نبودن؟ ( رد ادعای معجزه اشاره قران به نر و مادگی گیاهان)

➖آیه هایی که معجزه نرومادگی رستنی ها را به آن ربط میدهند:

💮 سوره الشعراء ۷
مگر در زمین ننگریسته ‏اند که چه قدر در آن از هر گونه جفتهاى زیبا رویانیده‌‏ایم

💮 سوره طه آیه ۵۳
همان کسى که زمین را برایتان گهواره‏اى ساخت و براى شما در آن راهها ترسیم کرد و از آسمان آبى فرود آورد پس به وسیله آن رستنیهاى گوناگون جفت جفت بیرون آوردیم

➖آیا کسی نمی‌دانست بین گیاهان نرومادگی وجود دارد؟

【۱】 اول از همه این را بدانید که نخل ها دارای نر و مادگی هستند:
شکوفه های درخت نخل نر سفید، نرم و ستاره مانند هستند. شکوفه های درخت نخل ماده مانند دانه های تسیبح هستند. میوه های درخت ماده بعد از گذشت حدود سه ماه پس از گردافشانی مصنوعی یا طبیعی به ثمر میرسد

【۲】کاشت، داشت و برداشت نخل از مهمترین فعالیتها در میان برخی ملتها از جمله اعراب بوده است معمولا برای این عمل گردافشانی احترام و اهمیت خاصی قائل بودند. بعنوان مثال تحقیقات تاریخی نشان میدهد که در بین النهرین رسوم ویژه ای برای این عمل وجود داشته است. آثار باستانی بدست آمده نشان میدهد که ساکنین شهر اور در حدود 3 هزار سال قبل از میلاد مسیح جشن های خاصی را برای این عمل گرد افشانی برپا میکرده اند و گوهر ها و جواهرات را به شکل شکوفه های نر درخت نخل در می آوردند

【۳】این حـدیــث نشان میدهد که محمد با تلقیح مصنوعی خرما اشنایی کامل داشته:
◆ سنن ابن ماجه، باب تلقیح النخل حدیث شماره 2564: 《رسول خدا در حال عبور از نخلستان بود و کسانی را دید که به گرده افشانی درختان نخل مشغولند. پرسید «اینها چه میکنند؟». گفتند «از نر میگیرند و درون ماده میگذارند». گفت «فکر نمیکنم اینکار مفید باشد». پس اینرا به آنها گفت و آنها نیز دیگر گرد افشانی را ترک کردند. پس نبی (در زمان دیگری) به آنها گفت :آنچه من گفتم تنها گمان من بود و من بشری مثل شما هستم و گمان ممکن است خطا باشد، ولی من نگفتم که این سخن الله است چرا که من به الله دروغ نمیبندم》

【۴】نکته آخر: بیشتر ادعاهای اعجاز قران روی این فرض بنا میشود که: "مردم آن زمان هیچ اطلاعی از فلان قضیه نداشته اند" اولا در مورد جنسیت گیاهان نشان دادیم این فرض کاملا غلط است دوما: هیچ گاه این فرض قابل اثبات نیست لذا این ادعا بی معنی است و تا اثبات نشود که مردم ان زمان از فلان پدیده اطلاع نداشته ادعای معجزه باطل است

➖ مسئله ای که توجه را جلب میکند این است که اگر قرآن واقعا گفته باشد که همه گیاهان نر و ماده دارند این نیز باید یکی از خطاهای علمی قرآن تلقی شود چرا که این حرفً بی اساس است. بسیاری از گیاهان هستند که نر و ماده ندارند، و شکوفه های نر و ماده را هردو در خود تولید میکنند. بعنوان مثال کدو یا تمام گیاهانی که مانند درخت مو رشد میکنند حاوی شکوفه های نر و ماده در خود هستند به این دسته از گیاهان Hermaphroditic گفته میشود. بسیاری از سایر گیاهان هم چون هویج، سیب زمینی، گندم، ذرت و… نیز از همین دسته از گیاهان محسوب میشوند.
حتی از جانوران پر سلولی همچون حلزونها و کرمها گرفته تا جانوران تک سلولی همچون ویروسها و باکتریها، بسیاری از جانوران در واقع گونه های نر و ماده جدا از یکدیگری ندارند.در برخی موجودات مانند گروه هایی از خانواده قارچها (Fungi) حدود 16 نوع جنسیت مختلف وجود دارد که همگی نمیتوانند باهم تولید مثل از طریق تماس جنسی کنند.
عده ای دیگر از دین خویان نیز ادعا میکنند این آیه به معنی این است که همه چیز بصورت زوج آفریده شده است، از این افراد باید پرسید زوج حلزون و سرخس چیست؟ زوج سیب زمینی چیست؟ زوج زمین چیست؟ انسان دو جنسیتی چیست؟
۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۱ تشننه حقیقت
💦اشتباه الله و قرآن

✅آیا می دانستید ؟

رشته کوههای هیمالیا حدود پنجاه میلیون سال قبل در نتیجه برخورد قاره هندوستان از سمت تبت به قاره اوراسیا تولید شده و کماکان در حال حرکت و افزایش ارتفاع است ؟
...
💥این هم یکی دیگر از اشتباهات قرآن اهست که در 9 جای قران تکرار کرده : کوهها به مانند میخ هایی زمین را از لرزش نگه می دارند !

( من جمله آیه : وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ - سوره الانبیاء (21) آیه 31

✍ودرزمین کوههای استوار قرار دادیم تا ایشان را نلرزاند )
...

👌حال آنکه ما اکنون می دانیم نه تنها کوهها مانع حرکت زمین نمی شوند بلکه اساساً این حرکت زمین بوده که کوهها را تولید کرده است !!
...
اما شما اگر گوگل را سرچ کنید کماکان مشاهده می کنید شیادان و خردباختگان با کمال وقاحت از این آیات به عنوان معجزات علمی قران یاد می کنند.
۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۲ تشننه حقیقت
سوال ::
اگر تعدد همسران محمد بیانگر هوس و زیاده خواهی ایشان می بود ، پس چرا در (50_25) سالگی سنشان ، جز خدیجه رض زنی دیگر را به همسری خواهیش در نیاوردند؟

✅پاسخ مختصر :

برای فهم بهتر ، سوال را به دو قسمت تقسیم می کنیم.

1)چرا محمد در زمان خدیجه ، زن دیگری نگرفت ؟

2) آیا پیامبر از روی هوس ازدواج می کرد؟

✍برای پاسخ به قسمت اول ، نیاز است مقدمه ای را عرض کنم.
باید توجه داشته باشید ، خدیجه زنی بسیار ثروتمند و بازرگان بود.
اما محمد فردی بسیار فقیر بود و از نظر سنی محمد 15 سال از خدیجه کوچکتر بود.
خدیجه در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارد زیرا او تصدیق کننده ی ادعای محمد بر نبوت بود و او را در تمام مراحل زندگی به شدت حمایت مادی و معنوی کرد.

پس مشخص شد ، خدیجه زنی عادی مثل بقیه نبود.

🍃ضمن اینکه محمد در زمان خدیجه زن دیگر نگرفت ، چون نمی توانست بگیرد.

نکته بعدی این است که این افتخار نیست یک مرد با زنی ثروتمند ازدواج کند و در زمان او همسر دیگری نگیرد.

🍂پس اساس سوال اینها اشتباه است ؛ زمانی سوال منطقی بود که محمد فردی ثروتمند بود و با زنی ازدواج میکرد و همسر دیگری بجز او نمی گرد ؛ اگر چنین بود (که نیست)این سوال منطقی بود.
اما وقتی ، محمد فقیر ، با زنی بازرگان ثروتمند که از خود بزرگتر است ، ازدواج کرده و تمام ثروتش را در اختیار محمد گذاشته و بشدت به طرق مختلف از او حمایت می کند ، آیا منطقی است که زن دیگری بگیرد؟ به طور قطع خیر.
حتا اگر مایل به گرفتن زن دیگری بود ، نمی توانست بگیرد چون همانطور که گفتم خدیجه زن عادی مثل بقیه نبوده است.

✍اما برای پاسخ به قسمت دوم اسناد بسیاری وجود دارد که محمد بسیار هوس باز بوده که من برای اختصار یک نمونه ارائه می دهم.

🍀پیامبر در یک ساعت با 11 زنش سکس می کرد.

حدثنا محمد بن بشار قال حدثنا معاذ بن هشامقال حدثنی أبی عن قتادة قال حدثنا أنس بن مالک قال کان النبی صلى الله علیه وسلم یدور على نسائه فی الساعة الواحدة من اللیل والنهار وهن إحدى عشرة قال قلت لأنس أوکان یطیقه قال کنا نتحدث أنه أعطی قوة ثلاثین.

📚صحیح بخاری ج 1 ص 105 ح 265 کتاب الغسل باب اذا جامع ثم عاد و من دار علی نسائه فی غسل واحد. انس گفت : پیامبر در یک ساعت از شبانه روز بین یازده زن خود میگشت !! به انس گفتم : آیا او نیروی این کار را داشت ؟ پاسخ داد : ما چنین می گفتیم که به او نیروی سی مرد داده شده است.

💥آیا چنین شخصی هوس باز نبوده ؟
عرض سلام خدمت جناب تشنه حقیقت

قصد بر این بود که پیرو مطالب گذشته به اسب شناسی مذهب تشیع پرداخته شود . ولی فعلا پاسخ به مطالب شما در اولویت است و ان مطلب را به بعد موکول مینماییم

در خصوص مطالب علمی در قران
بنده قبلا نیز عرض کردم که قران کتاب هدایت است نه کتاب علمی و بیان کردم که در نظام خلقت خدا برای هر شاخه ای از علوم (ظاهری ،باطنی ،مادی ومعنوی )قواعد خاص خود را قرار داده و همچنین برای پرده برداری از روی ان حقایق نیز توسط بشریت نیز قوانین و سنن خاص خود را قرار داده به عبارتی در خصوص علومی که مادی هستند و در دسترس بشر، سنت بر این است که انسان از طریق کوشش و خطا و با به کار گیری اصول عقلی ،قادر باشد که این قواعد و سنن طبیعی را کشف کند و از انجا که هم وجود ان قوانین و هم راه کشف انها که به استعدادهای بشر برمیگردد هر دو از ناحیه خداوند است لذا این صحیح است که بگوییم این گسترش و پیشرفت علم همه به اذن و اراده خداوند توسط انسان صورت میگیرد .
و همچنین علومی مانند روانشناسی ،جامعه شناسی ،اقتصاد ،فلسفه ،منطق و... که به خصوصیات بشر و روابط بین انسانها برمیگردد علومی هستند که بشر قادر است با تکیه به خصوصیات و داشته های ذاتی خود به انها واقف گردیده و انها را گسترش دهد .

اما از انجا که بارها بیان شد انسان موجودی دو بعدی است و گرایشات متضادی در درون خود دارد(مادی و معنوی یا به عبارت روشن تر خود گرایی و دیگر خواهی ) و توجه و گرایش به هر جنبه ،مسیر زندگی و شیوه روابط با دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد. نیاز به علمی دارد که خود انسان را برای ما تشریح کند به عبارتی ما نیاز به علمی داریم که اصل چگونگی خلقت ،هدف خلقت ،خصوصیات درونی انسان و برنامه زندگی متناسب با ان خصایص را برای ما تشریح کند و همچنین وضعیت وجود خالق و خصوصیات ان و هدف او از خلقت کل هستی و انسان و رابطه انها با هم و همچنین دنیای پس از مرگ که ارتباط مستقیم با هدف خلقت دارد را برای ما تشریح و تبیین کند .
ولی تمام این موارد مسائلی است که برخلاف علوم مادی که در اختیار و دسترس ما هستند خارج از حیطه درک و فهم معمولی بشر هستند .
اما از انجا که اساس نظام خلقت بران است که خدا برای هر موجودی راه تکامل را به اندازه ظرفیت وجودی خویش برای او محیا کرده این جنبه از وجود انسان نیز معطل نگذاشته یعنی راه درک امور فرا مادی را در درون خود ما قبلا تعبیه کرده و ان راه، راه
تزکیه نفس و نفی خود کاذب و طبیعت گرایانه ماست والبته میل و گرایش به این اصل و قائده نیز در وجود همه ما قرار داده که همان روح خدایی است که جنبه دیگری از وجود ماست بنابر این بشر اگر به این دعوت درونی لبیک گوید و بر این راه ابرام و پافشاری داشته باشد مسلما قلب و روح او قادر به درک حقایق و قواعدی خواهد شد که به اوقائده چگونه زیستن را خواهد اموخت و البته این راه کاملا تشکیکی است و هر کس به قدر توا خود قادر است از این خرمن خوشه ای برگیرد ولی از انجا که این را بسیار دشوار است و کار هر کسی نیست باز هم خدا سنت را براین قرار داده که کسانی که در این راه موفق شده اند را پیام اوران خود در این عرصه قرار دهد .
پس خلاصه کلام اینکه ما در کل دو نوع علوم داریم :اول علومی که به ما کمک میکنند که هر چه بهتر از طبیعت استفاده کنیم که علوم طبیعی و مادی و...را تشکیل میدهند و عموما علوم توصیفی هستند یعنی سخن از هست و نیست میکنند و بشر خود قادر است به انها واقف گردد و در این راه انها که استعداد بیشتر دارند مانند دانشمندان ما را در این راه یاری میکنند در واقع دانشمندان در این عرصه پیام اوران الاهی هستند .
دوم علومی که به ما چگونه زیستن را می اموزندو به عبارتی علومی، امری هستند و از باید و نباید سخن میگویند یعنی علومی هستند که هدف از خلقت و زیستن را برای ما توصیف کرده و به طبع ان به ما می اموزند که چگونه باید زندگی کرد بنابر این این علم ،علم انسان شناسی و به طبع ان هسنی شناسی و نهایتا خداشناسی است و پیام اوران ان انبیا هستند که توانسته اند قوانین چگونه زندگی کردن را به ما بیاموزند که در سایه ان هم زندگی این دنیا و هم سعادت ان دنیا را برای ما تضمین کنند و این علم اگر نیک بنگری حساس ترین و سرنوشت ساز ترین علم بشر است به این دلیل که تمام علوم دیگر تنها ما را برخوردارتر و قدرتمند تر از گذشته میکند ولی به ما نمی اموزد که از این قدرت و رفاه چگونه باید برخوردار شد مثلا علم فیزیک و ریاضی و...به ما کمک کرده تا پیشرفته ترین سلاح های اتمی را بسازیم اما این علوم هرگز ما را از این منع نمیکند که از ان سلاحها برای کشتن یکدیگر استفاده نکنیم و همینطور کلیه علوم دیگر که همگی تنها ابزار هستند و ما هم میتوانیم از انها در هر جهتی استفاده کنیم و از انجا که ساختار وجود انسان دو قطبی است و میل خیر و شر در وجود او نهفته است ما نیاز به علمی داریم که و ضعیت و جهت گیری درست را به ما نشان دهد و همچنین چرایی و فلسفه درست این جهت گیری را به ما نشان دهد و تداوم این انتخاب و جهت گیری را برای ما تضمین کند و ادیان همان علومی هستند که این علامت سوال را پاسخ میدهد البته منظور از ادیان دینی است که که از هر خرافه و لغزشی پیرایه گشته و کاملا منطبق بر علم و اخلاق باشد و چیزی هم مضاف بر انها داشته باشد و ان امر مضاعف همان قواعد فرا مادی است که انبیا توانسته اند با اتصال به حضرت حق ان حقایق را کسب کنند پس انبیا پیام اوران علم چگونه زیستن هستند .

اما تمام این مباحث مقدمه ای بود برای بیان این امر که کتب انبیا کتب علمی هست ولی نه علم طبیعی و مادی بلکه این کتب علم چگونه زیستن هستند ودر این راه از هر وسیله ای که در دسترس و قابل فهم بوده استفاده شده تا به ما تفهیم کند که حقیقت چیست ؟مثلا برای اینکه ما را به قواعد چگونه زیستن اگاه کند ابتدا نیاز است که اصل مخلوق بودن را برای ما اثبات کند و اینکه خالق ما چگونه خدایی است و یکی از روشهای درک خدا توجه به اثار و مشخصات مخلوقات دیگر اوست تا از ان طریق ما پی به علم و حکمت خدا برده و اصل وجود او و خصوصیات او را بشناسیم لذا در این راه از بدیهی ترین امور و قابل دسترس ترین انها شروع میکند مانند : اسمان و زمین ،کوه و دریا و موجودات ساکن در زمین و خصوصیات فیزیو لوژی و رفتاری انها استفاده میکند و قبلا بیان شد که انبیا ان حقایق را در قالب داشته ها و ذهنیات خود دریافت میکرده اند مانند بنایی که ساختمان را با ابزار موجود در عصر خود میسازد و اگر نیک بنگری در اینجا ابزار مهم نیست بلکه خود ساختمان مهم است .لذا در ایات مورد نظر شما ، هدف این نیست که به ما قاعده فیزیک یا پزشکی اموزش بدهد زیرا راه درک ان حقایق چنان که بیان شد جداست (که راه کوشش و خطا و تجربه است و نیازی نیست که خدا مستقیما برای ما ایه بفرستد زیرا قبلا راه رسیدن به ان قوانین را در درون ما نهادینه کرده ) بلکه غرض در این ایات توجه به اصل نظم و در کل خلقت است تا از ان طریق به صفات خدا رسیده و از حکمت خدا پی به هدف دار بودن خلقت انسان برده و نهایتا به این نکته برسیم که برای درک حقیقت و کمال انسانی چه در دنیا و چه در اخرت نیاز به تزکیه نفس و کاهش و نفی خود خواهی درونی داریم و این حقیقت حیاتی که بشر به سعادت نمیرسد مگر با اخلاق محوری و بارور کردن صفات الاهی .
بنابراین ذکر مطالب علوم طبیعی در قران تنها ابزاری است که به وسیله ان ما را به هدف اصلی رهنمون گردد و خود ان امور هدف نبوده درست مانند اینکه شما در اتوبان تابلوهایی را میبینی که راه را به شما نشان میدهند و این البته طبیعی است که این علامات باید بر روی یک ماده ای نوشته شود که ممکن است اهن یا هر ماده دیگری باشد و همچنین نیاز به ابزار نوشتن است که ممکن است با هر قلم یا رنگی نوشته شود لذا این ابزار مطمعنا در زمانهای مختلف متفاوت خواهد بود و مسلما در نسلهای قبلی و بعدی دقیقا تابلوهایی با کیفیت تابلوهای معاصر تهیه نشده و نخواهند شد ولی مسلما این کیفیت تاثیری در کار ایی این تابلوها نخواهد داشت یعنی هدف همواره در نوشتن و تهیه تابلوها در جاده یکی است و ان نشان دادن راه به ماست
و این خصیصه دقیقا مانند ابزار سازی واقعیات مورد قبول عامه در هر عصری برای نشان دادن نظم و تدبیر دقیق در نظام هستی است و مسلما اگر در زمان حاضر پیامبری مبعوث میشد برای نشان دادن علم و حکمت خدا از تازه ترین یافته های علمی تابت شده برای این منظور استفاده میکرد و این تغییر در مفاهیم هرگز به عنوان ضعفی برای ادیان به حساب نمی اید بلکه به دو حقیقت مسلم اشاره دارد : اول اینکه علم خدا بینهایت است . دوم اینکه علم و درک ما از حقایق ناقص و بسیار محدود است و مدام در حال رشدو گسترش است و همواره بشر میتواند منتظر یافته هاو کشفیات در تمام زمینه ها باشد و مهمتر از این دو نکته این حقیقت است که حقایق الاهی بیشکل هستند و قادرند در قالب و شکل معرفت مردم هر عصری تجلی نمایند بدون اینکه این کثرت و تضاد ظاهری در ان حقایق تاثیری داشته باشند .
البته این مسئله که بیان شد قران کتاب علمی نیست به این معنی نیست که امکان ندارد در ان اشاره ای به حقایق علمی شده باشد . به نظر ما کاملا محتمل است که در قران به صورت خیلی گذرا اشاره ای به قوانین و واقعیات علمی شده باشد که در هر عصری ممکن است بشر عملا به ان در زمان مقتضی برسد و وجود ان میتواند خود دلیلی برای اثبات این باشد که این کتاب متصل به خداست و ساخته بشر نیست(البته این اشارات بسیار محدود هستند و تنها به خاطر اثبات ماورائی بودن این کتاب میتواند باشد نه به این معنی که قران کتاب علمی است زیرا اگر چنین بود باید تمام قوانین بیان میشد و هیچ تضادی هم بین قران و علم نمی بود ) و این منافاتی با بیان گذشته ما ندارد که بیان شد قران کتاب علمی نیست و راه درک واقعیات علمی از راه وحی نیست بلکه از راه تجربه است و دلیل ان نیز این است که قرار است بشر خود خدا گونه ای در زمین باشد و یکی از معنی خلیفه الله بودن انسان همین است که باید در خصوصیاتش بهره ای از خالقیت وجود داشته باشد که این خالق بودن در تمام جنبه های مادی و معنوی صدق میکند یعنی بشر هم باید خود قوانین جاری در هستی را کشف و از ان بهره برداری کند و هم مهمتر از همه و دشوار ترین کار بشر این است که باید خود خالق ظرفیت وجودی خود در عرصه معنویات باشد یعنی بتواند صفات خاص خدایی را در وجود خود بارور کند .
بنابر این من تعجب میکنم از عزیزان متدینی که خود را به اب و اتش میزنند که از دل قران حقایق علمی استخراج کنند در صورتی که اگر خواست خدا چنین بود قطعا خود به طور اشکار بیان میکرد و نیازی به تلاش انسان برای این کار نبود خود قران بارها چهار چوب و هدف و نزول خود را بیان میکند و به صراحت خود را کتاب انسان سازی بیان میکند نه کتاب قدرت و تکنولوژی سازی خدا قبلا تمام مقدمات درک عالم مادی را برای بشر در وجود طبیعت و خود انسان قرار داده و این بهره برداری امری تدریجی و مرتبه ای است و همچون کودکی که باید مراتب دانش را پله پله بپیماید بشر نیز لاجرم باید مراتب درک نظام هستی را مرحله به مرحله طی کند. بنابر این هدف و دقدقه قران کشف قوانین طبیعت نیست بلکه قوانین انسان سازی است که او را قادر سازد از این درک واقعیات و حقایق عالم به بهترین نحودر جهت منافع خود استفاده کند نه بر علیه خود . همچنین وقتی خدا به تفکر در نظام خلقت برای درک نظم در ان دعوت میکند خود به خود دعوت به تحقیق در علوم مادی نیز هست زیرا خوداین تعقل حس کنجکاوی در انسانهای کنجکاو را بر می انگیزد و خود به خود انها را در مسیر کسب علم و روشهای تجربی قرار میدهد مضاف بر اینکه علوم طبیعی یک عرصه بسیار گسترده است که ذکر حقایق و قوانین مندرج در ان در حد اختصار نیز نیاز به هزاران کتاب داردپس چگونه انیا میتوانستند این حقایق را در قالب کتابی برای بشر عرضه کنند پس معقول ترین راه برای وحی خدا در خصوص عالم مادی و کمک به درک بشر در این عرصه همان فراهم کردن مقدمات درونی در نهاد بشر و طبیعت است که ما شاهد تحقق این امداد الاهی به بشر در این خصوص هستیم و اگر نیک و منصفانه بنگریم اگر این مقدمات زیر بنایی در وجود ما نبود بشر هرگز قادر نبود از مرتبه حیوانات پا را فراتر بگذارد
و این است همان وعده خلیفه الله که به انسان داده شد
از انچه بیان شد این اصل نیز قابل برداشت است که خواست خدا براین است که بشر به صورت مرحله ای و تدریجی به واقعیات و قوانین طبیعت واقف گردد زیرا این درک نیاز به مقدمات دارد و ممکن نیست که بشر به طور یکجا و بدون مقدمات بتواند اسرار هستی را درک کند لذا این قابل تصور نیست که خدا اسرار هستی را یکجا به بشر ارزانی کند البته این ممانعت از ناحیه خدا نیست بلکه اول به محدودیت مرتبه وجودی ما برمیگردد که ظرفیت درک بیش از ظرفیت موجود را نداریم . دوم به این نکته بر میگردد که اصل در مرتبه وجودی انسان بر این است که خودباید به انچه باید، برسد نه اینکه به او داده شود و ارزش و جایگاه انسان بودن به همین است و اگر غیر این باشد انسان هیچ مزیتی نسبت به حیوانات دیگر نخواهد داشت
بنابر این طبق بیانات بالا شبه مورد نظر خللی در اسمانی بودن قران وارد نمیکند
با سپاس
باسلام.
بر اساس تحقیقات باستانشناسی پیدایش انسان به چند صد هزار سال پیش برمی گردد و در ابتدای پیدایشش انسان مانند سایر حیوانات زندگی میکرده و برای زنده ماندن،مثل سایر حیوانات در تلاشی مستمر بوده است و حداقل در ابتدای خلقتش نمیتوانست اشرف مخلوقات یا جانشین خداوند در زمین بوده باشد.با سیر تدریجی تکامل مغزی در طول صدها هزار سال نسبت به سایر حیوانات برتری یافته است.از همان ابتدای پیدایش تا کنون دائما با طبیعت و سایر موجودات در گیری و کشمکش داشته و در طول تاریخ خود و حتی با برخورداری از تکامل مغزی، حتی با همنوع خودش در حال درگیری و خون ریزی بوده و هنوز هم ادامه دارد.چگونه میتوان انسان را جانشین خداوند در زمین دانست؟؟
۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۸ تشننه حقیقت
این احادیث اسلامی به قدری شرم آور و مایه ننگ بشریت هستند که نیازی به شرح اضافه نمی‌بینم:
@islie
🔷🔸 به ابی عبدالله (در اینجا منظور امام صادق است) گفتم:
مردی واژن کنیزکش را برای برادرش حلال می‌کند (حکمش چیست؟)
گفت: برای او حلال است، گفتم: اگر از او فرزندی بوجود آمد (حکمش چیست)❓
گفت: آن فرزند متعلق به صاحب کنیزک است مگر اینکه با صاحب کنیزش هنگامی که بر او حلال کرده شد شرط کند که اگر فرزندی پدید آمد آزاد باشد.
📘 منبع : 👇
🔹تهذیب الاحکام شیخ طوسی/جلد 7 / صفحه 246
💠 حتی صاحب کنیز می‌تواند واژن کنیزش را برای فروش در معرض دید دیگران قرار دهد:
🔹 از ابا_عبدالله در مورد لخت کردن واژن (برای فروش) پرسیده شد؛ گفت: ایرادی ندارد، گفتم: اگر از او صاحب فرزند شد؟ گفت: متعلق به صاحب کنیز است مگر اینکه قبلا شرط گذاشته باشند.
📚 منابع : 👇
🔸 تهذیب الاحکام شیخ طوسی / جلد 7 / صفحه 246
🔸بحار الانوار جلد 100 صفحه 326
💠 حتی می‌تواند بخشهای خاصی از بدنش را بفروشد، مثلا بگوید که تو تنها می‌توانی او را ببوسی و اگر واژنش را فروخت بدان معناست که کل بدنش را فروخته است:
🔷🔸ابا عبدالله (ع) گفت: اگر مردی تنها بوسه بر کنیزش را بر دیگری حلال کرد، برای او چیز دیگر حلال نیست و اگر همه چیز غیر از واژنش را حلال کرد برای او چیز دیگرش (واژن) حلال نیست و اگر واژن را حلال کرد همه چیز حلال می‌شود.
📕 منبع : 👇
تهذیب الاحکام شیخ طوسی/جلد 7 / صفحه 245) (13)
🔶🔹 شیخ کلینی نویسنده کتاب اصول کافى در همین رابطه از قول امام صادق می‌گوید که اگر مردی کنیزکش را برای برادرش حلال کرد بر او حلال می‌شود و از امام پرسیده شد اگه اگر مردی کنیز گرانبهای بکری داشته باشد و برای برادرش همه چیز او را غیر از واژنش حلال نماید (حکمش چیست؟)
🔷🔸 گفت که برای او حلال نیست مگر انچه که طبق شرط حلال کرده باشد و اگر تنها برای او بوسیدن را حلال نماید تنها بوسه حلال است ، راوی حدیث می‌گوید: گفتم اگر بر مردی همه چیز کنیزک غیر از واژنش حلال شد و بر او شهوت غلبه نمود و خواست داخلش کند، حکمش چیست❓
🔶🔹امام گفت: نباید این کار را انجام دهد. گقتم و اگر کرد زناکار است؟ گفت نه، ولی خائن است که باید یک دهم قیمتش را پرداخت نماید و اگر بکر نباشد یک بیستم آن را.
📘 منبع : 👇
🔹الکافی شیخ کلینی/ جلد 5 / صفحه 468
🔷🔸از ابی عبدالله (ع) روایت است که گفت: اگر مردی تنها بوسیدن کنیزش را بر مرد دیگر حلال کند برای او چیز دیگرش حلال نیست و اگر همه چیزی را غیر از واژنش حلال کند بر او همه حلال است و اگر واژن را حلال کند برای او همه چیز کنیزک حلال است.
📕 منبع : 👇
الکافی/جلد 5 صفحه 470
🔷🔸در همین کتاب یعنی الکافی شیخ کلینی از قول یکی از شیعیان گفته که از امام صادق پرسیدم زنم کنیزکش را بر من حلال کرد، گفت: او را بکن.
منبع : 👇
🔹 الکافی شیخ کلینی/ جلد 5 / صفحه 468
🔸و همچنین از قول معصوم گفته که زن می‌تواند واژن کنیزش را برای پسرش حلال کند.
خوب با دقت در احادیث بالا که در معتبرترین کتب حدیث شیعیان امده اند نگاه کنید، کسانى که انها را ائمه معصوم و دارای علم الهى میدانند، با چه سخافت و ذهن فاسدى به برده ها و کنیزها نگاه میکردند و حکم صادر میکردند‼️
عرض سلام خدمت اقا رامین

بنده قبلا نیز بارها گفته ام که انسان موجودی بالقوه است و این ظرفیت را دارد که مسیری صعودی یانزولی داشته باشد بنابراین مقام خلیفه الاهی مقامی بالفعل و حاصل شده نیست بلکه جایگاهی است که انسان میتواند به ان برسد و این اتوانایی در وجود او نهفته است و البته دو نکته اصلی در این مسئله وجود دارد یکی اینکه این خلیفه اللهی انسان (یعنی خدا گونه بودن و خالق بودن ) ابعاد بسیار وسیعی دارد ولی در یک تقسیم بندی کلان میتوان ان را به دو بخش امور مادی (تصرف در طبیعت جهان و حتی جسم خود انسان و هر انچه مادی است )و امور معنوی (ساختار شخصیت وجودی از طریق تزکیه نفس ) تقسیم کرد .
نکته دوم اینکه این مسیر تکاملی و خلیفه الهی انسان کاملا تشکیکی و مرتبه ای است و چنین نیست که بتوان برای ان حدو مرز مشخصی تعیین کرد زیرا هم ابعاد جهان مادی و هم ساختار روحی روانی انسان و هم مراحل نفی خود پرستی برای خودسازی و تکامل روحی حدافل برای ما نا محدود و نا مشخص است بنابر این مسیر ،مسیر ی بسیار طولانی خواهدبود .بنابر این انسان در هر مرتبه از خالقیت که باشد هرچند بسیار ضعیف باز هم خلیفه الله خواهد بود
بنابر این این که انسان میتواند به این مقام برسد با این بیان شما منافاتی ندارد و علم برای بشر هر ابتدایی را قائل باشد حتی از اغاز تک سلولی ها باز هم با این بیان ما سازگار است زیرا قران انسان را ابتدا به ساکن انسان فرض نکرده بلکه او را ترکیبی از خاک و روح خدا دانسته که به قدرت خود او را خلق کرده و حیات بخشیده و این به این معنی است که انسان دو بعد دارد یک بعد جسمانی که ریشه در این دنیا و ماده دارد و بعد دیگر ریشه در اصل وجود و روح خدایی که همان هستی و وجود است که خود عین حیات است که این دو وجه در کل ماهیت و وجود انسان را میسازند وما میدانیم که ماده قدرت و ظرفیت تغییر شکل دارد و میتواند از مراحل ابتدائی به مراحل پیچیده صعود کند و چنانکه قبلا گفتم کل هستی بر پایه مراتب تشکیک وجود استوار است که از ساده ترین مراتب مادی اغاز شده تا به والا ترین مراتب هستی که وجود مطلق است ختم میشود بنابر این این کاملا بدیهی است که انسان باید برای اینکه جسمیت او تحقق بیابد لازم است مراحل تکامل مادی خود را بپیماید(زیرا عالم ماده قوانین خاص خود را دارد و این قوانین جزء، علم خدا وند است و علم خدا نیز عین ذات خداست که در ان تغییر و تبدیلی نیست ) تا به شکل انسان کنونی در اید و بعد از ان تازه تکامل روحی و تعقلی او اغاز میگردد که عرصه ای بسیار نا محدود و گسترده است و ما نمی توانیم تصور کنیم که این تکامل تا به کجا ادامه خواهد داشت .
بنابراین از زمانی که انسان به مرتبه ای برسد که قادر باشد در وجود خود و در طبیعت دخل و تصرف کند ولو به طور خیلی ابتدائی باز هم در همان ابعاد محدود خلیفه الله خواهد بود(به این معنی که تا قبل از ان مرحله انسان محسوب نمی شود بلکه میتواند ماهیتا حیوان باشد ) زیرا چنان که بیان شد خالق بودن یک امر تشکیکی است مانند نور که در اصل یکی است ولی دارای مراتب مختلف. لذا ما به نور شمع و نور خورشید به هر دو نور میگوییم همچنان که به عمل خانه سازی یک کودک و پیچیده ترین مصنوعات بشری نیز خلق و خلاقیت میگوییم
لذا قران از زمانی به انسان این صفت داده شد که به حداقل انسان بودن رسیده بود یعنی زمانی که جسما و روحا قادر به خلق باشد نه مرتبه ای که هنوز در مراحل ابتدائی تکوین باشد (البته اگر ما اصل تکاملی بودن را قبول کنیم و با این پیش فرض جلو رویم که معقول ترین نظریه فعلی است )
اما اینکه بیان شد انسان هنوز هم علی رقم این همه رشد علمی در حال کشمکش با هم نوع خود است به این دلیل است که رشد انسان در دو مسیر متفاوت و مجزا صورت میگیرد یعنی بعد معنوی و مادی ان میتواند تا حدودی زیادی از هم مستقل باشد به این معنی که انسان میتواند از لحاظ علمی و مادی در اوج باشد ولی از نظر انسانی و معرفت معنوی و اخلاقی در مرحله بسیار پایین تری باشد زیرا هیچگاه رشد علم باعث تکامل معنوی نمی شود و این دو بعد هر کدام قوائد خاص خود را دارند همچنان که رشد معنوی نیز باعث رشد علمی و مادی نمیشود و به همین خاطر بنده میگوییم که ما نمی توانیم از یک پیامبر توقع داشته باشیم مسائل فیزیکی یا ستاره شناسی یا پزشکی را برای ما بیان کند و به همان دلیل نیز نمی توانیم از دانشمندان مادی توقع قواعد انسان سازی داشته باشیم دقیقا مانند رشته های متعدد تخصصی که هر کدام در رشته خود تخصص دارند و ما از یک دانشمند کیهان شناس توقع کالبد شکافی را نداریم .
لذا دلیل این همه خونریزی و درگیری انسان با نوع خودش این است که در جنبه انسان سازی همچنان دوران طوفولیت را میگزراند (البته ما در سطح عموم مردم صحبت میکنیم و الا مشخص است که در طول تاریخ افراد برجسته و متعالی همواره بوده اند و ان حاصل تلاش خودشان بوده ) زیرا در حال حاضر انسانها نیز همچون حیوانات بقا خود را در حذف دیگران یا تعرض به حقوق دیگران میدانند منتها با اشکال متفاوت ولی اگر نیک بنگری در اصل ماجرا هر دو نوع انسان و حیوان به یک راه میروند و ان راه خود خواهی و بلی گفتن به قریضه و هوا و هوس درونی است و این مرحله با ان مرحله خالقیت واقعی انسان که باید در صفات معنوی خدا گونه باشد مانند افراد برجسته بشری که در تمام ادیان و مکاتب نمو نه ای از ان چه به عنوان اسطوره تخیلی و چه به عنوان انسانی حقیقی مو جود است و تابلو ئی برای چگونه زیستن و چگونه شدن ما هستند .
حاصل کلام اینکه بیان شما منافاتی با اینکه انسان بالقوه میتواند جانشین خدا در زمین باشد ندارد .و با فرض اینکه انسان مدتی درردیف حیوانات دیگر بوده باشد که قدرت خالقیت نداشته ولی همینکه توانسته این مرحله را پشت سر بگذارد خود دلیل بر این است که او این توانایی را بالقوه در وجود خود داشته و همچنین این که در حال حاضر هم باز بشر به خوی همان حیوانیت میرود دلیلی بر نقض این دیدگاه نیست چون در تمام زمانها هستند کسانی که نمونه هایی از انسانیت والا باشند و با تمام جبر های فردی ،اجتماعی و،سیاسی ،اقتصادی و مهمتر از همه،خود خواهی مقابله کرده و توانسته اند انسانی متعالی خلق کنند و خود خالق یک انسان خدا گونه باشند واین نمونه ها خود دلیل بر این است که انسان میتواند در تمام ابعاد خدا گونه باشد هر چند در ابعاد بسیار محدود و در مرتبه ای بسیار ضعیفتر نسبت به خدای بیهمتا
ولی به هر حال میتوان واژه خلیفه الله را در مورد انسان صادق دانست .
با سپاس
عرض سلام خدمت اقا رامین

بنده قبلا نیز بارها گفته ام که انسان موجودی بالقوه است و این ظرفیت را دارد که مسیری صعودی یانزولی داشته باشد بنابراین مقام خلیفه الاهی مقامی بالفعل و حاصل شده نیست بلکه جایگاهی است که انسان میتواند به ان برسد و این اتوانایی در وجود او نهفته است و البته دو نکته اصلی در این مسئله وجود دارد یکی اینکه این خلیفه اللهی انسان (یعنی خدا گونه بودن و خالق بودن ) ابعاد بسیار وسیعی دارد ولی در یک تقسیم بندی کلان میتوان ان را به دو بخش امور مادی (تصرف در طبیعت جهان و حتی جسم خود انسان و هر انچه مادی است )و امور معنوی (ساختار شخصیت وجودی از طریق تزکیه نفس ) تقسیم کرد .
نکته دوم اینکه این مسیر تکاملی و خلیفه الهی انسان کاملا تشکیکی و مرتبه ای است و چنین نیست که بتوان برای ان حدو مرز مشخصی تعیین کرد زیرا هم ابعاد جهان مادی و هم ساختار روحی روانی انسان و هم مراحل نفی خود پرستی برای خودسازی و تکامل روحی حدافل برای ما نا محدود و نا مشخص است بنابر این مسیر ،مسیر ی بسیار طولانی خواهدبود .بنابر این انسان در هر مرتبه از خالقیت که باشد هرچند بسیار ضعیف باز هم خلیفه الله خواهد بود
بنابر این این که انسان میتواند به این مقام برسد با این بیان شما منافاتی ندارد و علم برای بشر هر ابتدایی را قائل باشد حتی از اغاز تک سلولی ها باز هم با این بیان ما سازگار است زیرا قران انسان را ابتدا به ساکن انسان فرض نکرده بلکه او را ترکیبی از خاک و روح خدا دانسته که به قدرت خود او را خلق کرده و حیات بخشیده و این به این معنی است که انسان دو بعد دارد یک بعد جسمانی که ریشه در این دنیا و ماده دارد و بعد دیگر ریشه در اصل وجود و روح خدایی که همان هستی و وجود است که خود عین حیات است که این دو وجه در کل ماهیت و وجود انسان را میسازند وما میدانیم که ماده قدرت و ظرفیت تغییر شکل دارد و میتواند از مراحل ابتدائی به مراحل پیچیده صعود کند و چنانکه قبلا گفتم کل هستی بر پایه مراتب تشکیک وجود استوار است که از ساده ترین مراتب مادی اغاز شده تا به والا ترین مراتب هستی که وجود مطلق است ختم میشود بنابر این این کاملا بدیهی است که انسان باید برای اینکه جسمیت او تحقق بیابد لازم است مراحل تکامل مادی خود را بپیماید(زیرا عالم ماده قوانین خاص خود را دارد و این قوانین جزء، علم خدا وند است و علم خدا نیز عین ذات خداست که در ان تغییر و تبدیلی نیست ) تا به شکل انسان کنونی در اید و بعد از ان تازه تکامل روحی و تعقلی او اغاز میگردد که عرصه ای بسیار نا محدود و گسترده است و ما نمی توانیم تصور کنیم که این تکامل تا به کجا ادامه خواهد داشت .
بنابراین از زمانی که انسان به مرتبه ای برسد که قادر باشد در وجود خود و در طبیعت دخل و تصرف کند ولو به طور خیلی ابتدائی باز هم در همان ابعاد محدود خلیفه الله خواهد بود(به این معنی که تا قبل از ان مرحله انسان محسوب نمی شود بلکه میتواند ماهیتا حیوان باشد ) زیرا چنان که بیان شد خالق بودن یک امر تشکیکی است مانند نور که در اصل یکی است ولی دارای مراتب مختلف. لذا ما به نور شمع و نور خورشید به هر دو نور میگوییم همچنان که به عمل خانه سازی یک کودک و پیچیده ترین مصنوعات بشری نیز خلق و خلاقیت میگوییم
لذا قران از زمانی به انسان این صفت داده شد که به حداقل انسان بودن رسیده بود یعنی زمانی که جسما و روحا قادر به خلق باشد نه مرتبه ای که هنوز در مراحل ابتدائی تکوین باشد (البته اگر ما اصل تکاملی بودن را قبول کنیم و با این پیش فرض جلو رویم که معقول ترین نظریه فعلی است )
اما اینکه بیان شد انسان هنوز هم علی رقم این همه رشد علمی در حال کشمکش با هم نوع خود است به این دلیل است که رشد انسان در دو مسیر متفاوت و مجزا صورت میگیرد یعنی بعد معنوی و مادی ان میتواند تا حدودی زیادی از هم مستقل باشد به این معنی که انسان میتواند از لحاظ علمی و مادی در اوج باشد ولی از نظر انسانی و معرفت معنوی و اخلاقی در مرحله بسیار پایین تری باشد زیرا هیچگاه رشد علم باعث تکامل معنوی نمی شود و این دو بعد هر کدام قوائد خاص خود را دارند همچنان که رشد معنوی نیز باعث رشد علمی و مادی نمیشود و به همین خاطر بنده میگوییم که ما نمی توانیم از یک پیامبر توقع داشته باشیم مسائل فیزیکی یا ستاره شناسی یا پزشکی را برای ما بیان کند و به همان دلیل نیز نمی توانیم از دانشمندان مادی توقع قواعد انسان سازی داشته باشیم دقیقا مانند رشته های متعدد تخصصی که هر کدام در رشته خود تخصص دارند و ما از یک دانشمند کیهان شناس توقع کالبد شکافی را نداریم .
لذا دلیل این همه خونریزی و درگیری انسان با نوع خودش این است که در جنبه انسان سازی همچنان دوران طوفولیت را میگزراند (البته ما در سطح عموم مردم صحبت میکنیم و الا مشخص است که در طول تاریخ افراد برجسته و متعالی همواره بوده اند و ان حاصل تلاش خودشان بوده ) زیرا در حال حاضر انسانها نیز همچون حیوانات بقا خود را در حذف دیگران یا تعرض به حقوق دیگران میدانند منتها با اشکال متفاوت ولی اگر نیک بنگری در اصل ماجرا هر دو نوع انسان و حیوان به یک راه میروند و ان راه خود خواهی و بلی گفتن به قریضه و هوا و هوس درونی است و این مرحله با ان مرحله خالقیت واقعی انسان که باید در صفات معنوی خدا گونه باشد مانند افراد برجسته بشری که در تمام ادیان و مکاتب نمو نه ای از ان چه به عنوان اسطوره تخیلی و چه به عنوان انسانی حقیقی مو جود است و تابلو ئی برای چگونه زیستن و چگونه شدن ما هستند .
حاصل کلام اینکه بیان شما منافاتی با اینکه انسان بالقوه میتواند جانشین خدا در زمین باشد ندارد .و با فرض اینکه انسان مدتی درردیف حیوانات دیگر بوده باشد که قدرت خالقیت نداشته ولی همینکه توانسته این مرحله را پشت سر بگذارد خود دلیل بر این است که او این توانایی را بالقوه در وجود خود داشته و همچنین این که در حال حاضر هم باز بشر به خوی همان حیوانیت میرود دلیلی بر نقض این دیدگاه نیست چون در تمام زمانها هستند کسانی که نمونه هایی از انسانیت والا باشند و با تمام جبر های فردی ،اجتماعی و،سیاسی ،اقتصادی و مهمتر از همه،خود خواهی مقابله کرده و توانسته اند انسانی متعالی خلق کنند و خود خالق یک انسان خدا گونه باشند واین نمونه ها خود دلیل بر این است که انسان میتواند در تمام ابعاد خدا گونه باشد هر چند در ابعاد بسیار محدود و در مرتبه ای بسیار ضعیفتر نسبت به خدای بیهمتا
ولی به هر حال میتوان واژه خلیفه الله را در مورد انسان صادق دانست .
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب تشنه حقیقت
بنده بارها عرض کردم که احادیث هیچ حجت و دلیل قاطعی به حساب نمی اید که شما بخواهی روی ان مانور بدهی شما هیچگاه نمی توانی ثابت کنی که این احادیث در حقیقت بیان شده و خود گرد اورندگان ان کتب نیز هیچگاه معتقد نبوده اند که تمام این احادیث صحیح هستند تازه اگر صحیح هم باشند شما هرگز نمی توانی به تمام جوانب ان احاطه کنی که ایا همه مطالب این بوده یا قبل و بعدی داشته مخاطب ان که بوده ویا در چه شرایطی بیان شده و هزار اگر و امای دیگر . تنها امری که شما میتوانی با اطمینان بیان کنی این است که طبق قران برده داری تاید شده یا پیامبر تعدد زوجات داشته که این موارد را باید در ظرف زمان و مکان خاص خود مورد بررسی قرار داد و نه با دیدگاه یک انسان امروزی هیچ بعید نیست من و شما نیز در اینده به خاطر اعتقاد به بسیاری از عقایدی که امروزه عادی و معمولی است ولی در اینده ممکن است غیر اخلاقی شمرده شود .تقبیح شویم به نظر شما این عادلانه است که در اینده شما را به خاطر این نوع اعتقادات شماتت کنند .
اساسا اخلاقیات در بسیاری از مواردکه جنبه اجتماعی دارد نسبی هستند و خود اخلاق تعریفی خاص و فرا مادی دارد و ان این است که شما بر اساس معرفت و باورهای زمان خود با نفست و خواسته هایت مبارزه کنی به عبارت روشن تر کسی یک انسان اخلاقی و متعالی به حساب می اید که با تمایلات درونی خود مبارزه کند و معمولا دیگران را بر خود ترجیح دهد مثلا در زمان گذشته برده داری عادی بود شما وقتی یک انسان اخلاقی به حساب می امدی که خود را از ان برده بالاتر ندانی و در چهار چوب قواعد ان زمان به حقوق متعارف برده گان تجاوز نکنی و حال تصور کن در زمان حال شما برده داری را نفی میکنی ولی مثلا در خیابان در حین رانندگی به حقوق دیگران تجاوز میکنی یا در مسائل اجتماعی دیگر مانند اینکه در صف نانوایی حق دیگران را ضایع کرده و جلوتر از دیگران نان بگیری شما در اینجا یک عمل غیر اخلاقی انجام داده ای حال اگر این دو فرد را با هم مقایسه کنیم به نظر شما کدام انسان اخلاقی تر و متعالی تر ی است شاید بسیاری گمان کنند ان شخص، برده داری را تایید کرده ولی کمی به حقوق انها توجه کرده و این شخص امروزی فقط حق مختصری را از افرادی ضایع کرده لذا عمل انها قابل مقایسه نیست و فرد ی که برده داری را مجاز دانسته عملش غیر اخلاقی تر است .
اما با کمی دقت متوجه میشوید که بر عکس ان فرد که در گذشته میزیسته بسیار انسان اخلاقی تری بوده زیرا او بر اساس انچه درک میکرده از خود مایه گذاشته و با نفس خود مبارزه کرده و اگر برده داری را رد نکرده چون در اجتماع ان روز امری عادی بوده و ایشان فرا تر از قاعده زمان خود حتی ان برده را از نظر انسانی کمتر از خود ندیده و سعی کرده در عین اینکه میتوانسته حق او را نادیده بگیرد ولی با نفس خود مبارزه کرده و چنین عملی را مرتکب نشده ولی انسان امروزی هیچ عمل برجسته ای انجام نداده زیرا از وقتی چشم باز کرده برده داری عملی قبیح بوده و او نیز طبق عرف ان را بد دانسته ولی او در مقابل دیگران نه تنها هیچ عمل تزکیه نفسی انجام نداده بلکه بر عکس به خواهش نفس حقوق دیگران را پایمال کرده بنابر این اگر ما ریشه ای بخواهیم نگاه کنیم ان انسان گذشته علی رقم اینکه برده داری را مجاز دانسته بسیار اخلاقی تر از فردی است که در امروز برده داری را محکوم میکند و لی به حقوق دیگران تجاوز کرده.
حاصل کلام اینکه ملاک اخلاقی بودن یا نبودن افراد در مقدار مبارزه ایست که انان با نفس خود انجام میدهند و اینکه بتوانند دیگران را بر خود ترجیح بدهند . پس ما نمی توانیم بر اساس درک خود به راحتی گذشتگان را افرادی غیر اخلاقی بدانیم مگر اینکه موردی باشد که خود ان افراد تاکید بر غیر اخلاقی بودن ان عمل داشته و در عین حال مرتکب ان عمل شوند که در این صورت ان عمل برای ان اشخاص غیر اخلاقی به حساب خواهدامد بنابر این قضاوت دیگران امر بسیار سخت و پیچیده ای است و به این راحتی که شما فکر میکنید نیست
با سپاس
درود به همه فعالان
ممنون از پستهاتون

مستر جیکاک (معروف به سید جیکاک) جاسوس انگلیسی مأمور ویلیام دارسی، سالها در مسجدسلیمان زندگی کرد. وی در آغاز به عنوان چوپانی کر و لال به مدت هفت سال در ایل بختیاری به آموختن فرهنگ و زبان بختیاری می‌پردازد و پس از فراگیری آن، به عنوان یک بختیاری در منطقه نفت‌خیز مسجدسلیمان سکنی می‌گزیند.

در طول حضور خود در آن منطقه با فنون شعبده‌بازی و حربه‌های دیگر، توجه مردم محلی را به خود معطوف می‌دارد و خود را به عنوان یک روحانی شیعه، جا می‌زند. جیکاک برای این کار ابتدا به فراگیری فقه می پردازد و به درجهء اجتهاد رسیده و در مساجد، بعنوان پیش نماز حضور می یابد!

او گیوه هایش را با یک اشاره عصا جفت می کرد و شایع کرده بود که این از معجزات اوست. در کتاب خاطراتش، توضیح می دهد که آهنرباهایی در گیوه هایم قرار داده بودم، که با اشاره عصا، گیوه ها جفت می شدند!…

این جاسوس انگلیسی، روزی به مسجد می آید و می گوید: من حضرت علی (ع) را درخواب دیدم و او دستش را بر شانه ام نهاد و به من فرمود: "به مردم بگو از این ماده سیاه و نجس (نفت) دوری کنند." و برای اثبات ادعایش پیراهن و عبایش را کنار می زند و اثر سفیدی دستی روی شانه اش را نشان می دهد و می گوید این مدرکی بر حقانیت من …

او درکتابش تشریح می کند که روزی تکه ای کاغذ را بشکل دست بریدم و روی شانه ام قرار دادم و آنقدر زیر آفتاب داغ جنوب ماندم تا خوب اطراف ان کاغذ تیره شود و اثر دست بر شانه ام نقش ببندد.

همچنین، در منظره‌ای با یک آخوند شیعه، مدعی آتش گرفتن ریش دروغگو می‌شود و با استفاده از ریش مصنوعی از نخ نسوز، حقانیت خود را ثابت می‌کند.

جیکاک در اواخر دهه ۱۳۲۰ خورشیدی، فرقه‌ای را در منطقهٔ بختیاری، بویراحمد و خوزستان ایجاد می‌کند که طلوعیان یا سروشیان نامیده می‌شده‌اند و به توقیت قریب‌الوقوع ظهور مهدی معتقد بوده‌اند

این هم معروف ترین شعر او:
” شما که عشق علی مین دلتونه؛ نفت ملی، سی چنتونه؟! “
به نقل از تاریخ و سیاه سفید
منابع:

۱- تاریخ سیاسی اجتماعی ایل بختیاری؛ اثر راف گارثویت، ترجمه: مهراب امیری. تهران: سهند، ۱۳۷۳.
۲- اسنادی از روابط ایران و انگلیس (۱۳۲۰-۱۳۲۵ه. ش) نویسنده: زرین‌کلک، بهناز. تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، ۱۳۸۲.
مستر جیکاک (معروف به سید جیکاک) جاسوس انگلیسی مأمور ویلیام دارسی، سالها در مسجدسلیمان زندگی کرد. وی در آغاز به عنوان چوپانی کر و لال به مدت هفت سال در ایل بختیاری به آموختن فرهنگ و زبان بختیاری می‌پردازد و پس از فراگیری آن، به عنوان یک بختیاری در منطقه نفت‌خیز مسجدسلیمان سکنی می‌گزیند.

در طول حضور خود در آن منطقه با فنون شعبده‌بازی و حربه‌های دیگر، توجه مردم محلی را به خود معطوف می‌دارد و خود را به عنوان یک روحانی شیعه، جا می‌زند. جیکاک برای این کار ابتدا به فراگیری فقه می پردازد و به درجهء اجتهاد رسیده و در مساجد، بعنوان پیش نماز حضور می یابد!

او گیوه هایش را با یک اشاره عصا جفت می کرد و شایع کرده بود که این از معجزات اوست. در کتاب خاطراتش، توضیح می دهد که آهنرباهایی در گیوه هایم قرار داده بودم، که با اشاره عصا، گیوه ها جفت می شدند!…

این جاسوس انگلیسی، روزی به مسجد می آید و می گوید: من حضرت علی (ع) را درخواب دیدم و او دستش را بر شانه ام نهاد و به من فرمود: "به مردم بگو از این ماده سیاه و نجس (نفت) دوری کنند." و برای اثبات ادعایش پیراهن و عبایش را کنار می زند و اثر سفیدی دستی روی شانه اش را نشان می دهد و می گوید این مدرکی بر حقانیت من …

او درکتابش تشریح می کند که روزی تکه ای کاغذ را بشکل دست بریدم و روی شانه ام قرار دادم و آنقدر زیر آفتاب داغ جنوب ماندم تا خوب اطراف ان کاغذ تیره شود و اثر دست بر شانه ام نقش ببندد.

همچنین، در منظره‌ای با یک آخوند شیعه، مدعی آتش گرفتن ریش دروغگو می‌شود و با استفاده از ریش مصنوعی از نخ نسوز، حقانیت خود را ثابت می‌کند.

جیکاک در اواخر دهه ۱۳۲۰ خورشیدی، فرقه‌ای را در منطقهٔ بختیاری، بویراحمد و خوزستان ایجاد می‌کند که طلوعیان یا سروشیان نامیده می‌شده‌اند و به توقیت قریب‌الوقوع ظهور مهدی معتقد بوده‌اند
این هم معروف ترین شعر او:
” شما که عشق علی مین دلتونه؛ نفت ملی، سی چنتونه؟! “
منابع:

۱- تاریخ سیاسی اجتماعی ایل بختیاری؛ اثر راف گارثویت، ترجمه: مهراب امیری. تهران: سهند، ۱۳۷۳.
۲- اسنادی از روابط ایران و انگلیس (۱۳۲۰-۱۳۲۵ه. ش) نویسنده: زرین‌کلک، بهناز. تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، ۱۳۸۲.
به نقل از تاریخ سیاه و سفید

نتیجه خروج از سایه رحمت دین عطوفت و مهربانی و صلح!!!!!!!!!!!
اسلام دینی است که مانند مسیحیت و یهودیت تنها خودش را می‌بیند و نه تنها هیچ‌گونه احترامی برای سایر اندیشه‌ها قائل نیست، بلکه خواهان نابودی غیر مسلمانان می‌باشد:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکُم مِّنَ الْکُفَّارِ وَلْیَجِدُواْ فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (توبه/123) اى کسانى که ایمان آورده‏اید (با) کافرانى که مجاور شما هستند بجنگید و آنان باید در شما خشونت بیابند و بدانید که الله با متقیان است.
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ ) محمد/ ) پس چون با کسانى که کفر ورزیده‏اند برخورد کردید گردنها را بزنید تا هنگامیکه آنان را از پاى درآوردید پس (اسیران) را امحکم در بند کشید سپس یا منت نهید و یا فدیه (بگیرید) تا در جنگ اسلحه بر زمین گذاشته شود این است (امر الله) و اگر الله مى‏خواست از ایشان انتقام مى‏کشید ولى تا برخى از شما را به وسیله برخى بیازماید و کسانى که در راه الله کشته شده‏اند هرگز کارهایشان را ضایع نمى‏کند.
این دین به همراه سایر ادیانی که خود را ابراهیمی می‌دانند، کرامت انسانی را تنها در پیروان خود می‌بینند:
مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا (فتح/29 ) محمد فرستاده‌ی الله است و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر , با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مى‏بینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت آنان بر اثر سجود در چهره‏هایشان است این صفت ایشان است در تورات و مثل آنها در انجیل چون کاشته ای است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه‏هاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از آنان کافران را به خشم دراندازد الله به کسانى از آنان که ایمان آورده و عمل صالح کرده‏اند آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده‏است.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا ) فرقان/44) آیا گمان می‏بری اکثر آنها می‏شنوند یا می‏فهمند؟ آنها فقط مانند دامها بلکه پست تر هستند.
در اینجا کاری به سایر ادیان نداریم، بیشترین لطمه‌ای که میهن ما خورده از ناحیه‌ی اسلام بوده است، اسلام حتی به پیروانش اجازه نمی‌دهد که دینی غیر از اسلام را اختیار نمایند، اگر کسی از پدر یا مادر مسلمان زاده باشد او چه بخواهد و چه نخواهد مسلمان است، حق انتخابی دیگر برای او نیست و در صورت انتخاب راهی دیگر باید کشته شود، آیا به صرف اینکه شخصی در هنگام انعقاد نطفه‌اش، پدر یا مادر او مسلمان باشند مسلمان است؟ آیا این است همان کرامت انسانی که اسلام مدعی آن است؟ چرا برای او(مرتد فطری) هیچ‌گونه راه برگشتی وجود ندارد؟ نه می‌تواند توبه نماید و نه راه جدیدی که انتخاب کرده است را ادامه دهد، طبق قوانین دین جنایتکار اسلام او باید کشته شود(1)!
آیا این منطقی است که همسر مرتد غیر فطری در صورت عدم توبه از او گرفته شود؟(2)
چرا وارثان اموال مرتد امام باشد؟(3)
آیا این است همان کرامت انسانی که اگر زنی مرتد گردد، او را آنچنان شکنجه می‌دهند تا یا بمیرد و یا توبه نماید؟(4)
=============================================
(1) اگر شخصی مرتد فطری باشد (یعنی هنگان انعقاد نطفه یکی از والدینش مسلمان باشد) کشته می‌شود و توبه‌اش پذیرفته نیست، همسرش از او جدا می‌شود و عده‌ی وفات نگاه می‌دارد، اموالش به ورثه منتقل می‌شود اگر چه هنوز زنده باشد.
کلینی در الکافی خویش جلد 7 صفحه 256 به صراحت از قول امام باقر می‌گوید که کشتن مرتد واجب است.

"ﺁﯾﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﻞ ﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟"

ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﺺ ﺻﺮﯾﺢ ﻗﺮﺍﻥ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻄﻮﺭ ﺻﺮﯾﺢ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯﻣﺤﺸﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﺭﻧﺪ ﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﯿﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺍﻟﻠﻬﯽ ﺑﺮ ﺍﻥ ﺗﻌﻠﻖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﺑﺪﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺎﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﻧﺪ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ‏( ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ‏) ﻧﯿﺰ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺫﯾﻞ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ :
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 57 ﺳﻮﺭﻩ ﮐﻬﻒ :
– ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ، ﺗﺎ ﺁﯾﺎﺕ ﻣﺎﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺷﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺑﺪﺍ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 107 ﺳﻮﺭﻩ ﺍﻧﻌﺎﻡ :
– ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮﮎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺍﻧﺎﻥ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻭﮐﯿﻞ ﺍﻧﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 25 ﺳﻮﺭﻩ ﺍﻧﻌﺎﻡ :
– ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ‏( ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ‏) ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺩﻫﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﺁﯾﺎﺕ ﺍﻟﻠﻬﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 7 ﺳﻮﺭﻩ ﺑﻘﺮﻩ :
– ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﯼ ‏( ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ‏) ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻬﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﺳﺨﺖ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 96 ﺳﻮﺭﻩ ﯾﻮﻧﺲ :
– ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺣﮑﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﺭﻧﺪ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 13 ﺳﻮﺭﻩ ﺳﺠﺪﻩ :
– ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﺨﺼﯽ ﻧﻮﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﻭﺩﻭﺯﺥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻦ ﻭ ﺍﻧﺲ ﭘﺮ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 99 ﺳﻮﺭﻩ ﯾﻮﻧﺲ :
– ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ،ﮐﻠﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﺩﻧﺪ،ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﻭ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 100 ﺳﻮﺭﻩ ﯾﻮﻧﺲ :
– ﻭ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺍﺯ ﻧﻔﻮﺱ ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﮐﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿﺨﺮﺩ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭ ﻧﺒﻨﺪﻧﺪ،ﻣﻘﺮﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 23 ﺳﻮﺭﻩ ﺟﺎﺛﯿﻪ :
– ﺁﯾﺎ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﯼ ﺍﻧﺮﺍ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﻧﻔﺴﺶ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﻣﻬﺮ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻭﺩﻟﺶ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ،ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ،ﺍﯾﺎ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 14 ﺳﻮﺭﻩ ﺳﺠﺪﻩ :
– ﺑﺴﺰﺍﯼ ﺍﻧﮑﻪ ﺭﻭﺯ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﭽﺸﯿﺪ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﺭﺍ،ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺴﺰﺍﯼ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ .
ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ، ﭼﺮﺍ ﺳﺰﺍﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﺸﺪﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﺩﺭ ﺩﻭﺯﺥ ﻗﺮار دادند...

سلام

یکی از اعدام مرتد نوشت. من ارجاعش میدم به مقاله محسن کدیور که از کانال تلگرامش قابل دانلوده. اونجا ثابت شده مراجع در مهدور الدم دونستن مرتد و ساب النبی اشتباه میکنن.
با درود خدمت کلیه دوستان

در خصوص هدایت و ضلالت منتسب به خدا در قران

مطلب شما
ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﺺ ﺻﺮﯾﺢ ﻗﺮﺍﻥ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻄﻮﺭ ﺻﺮﯾﺢ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯﻣﺤﺸﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﺭﻧﺪ ﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﯿﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺍﻟﻠﻬﯽ ﺑﺮ ﺍﻥ ﺗﻌﻠﻖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﺑﺪﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺎﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﻧﺪ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ‏( ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ‏) ﻧﯿﺰ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺫﯾﻞ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ :

جواب

سوال ،سوال ریشه ای و مهمی است و اتفاقا قبلا خود من نیز بسیار با ان مشکل داشتم وبرایم قابل هضم نبود ولی حقیقت این است که قران کتابی است که مطالب ان پراکنده بیان شده و اگر در ایه ای علامت سوال ایجاد میکند در ایه دیگر در همان سوره یا سوره ای دیگر به ان پاسخ داده و علت این کار این است که قران به مقتضیات زمان و شرایط موجود عصر خود نازل شده و از طرفی هم چون مطالب ان عمیق است و مخاطبین ان عام بوده اند هر بار گوشه ای از حقایق را بیان کرده تا مخاطبین بهتر مطلب را هضم کنند لذا برای ما که بعد از قرن ها قران را میخوانیم لازم است که کلیه ایات را بخوانیم مخصوصا ایات هم موضوع را یعنی قران باید به صورت موضوعی مطالعه شود یعنی تمام ایات مروط به یک موضوع خاص و موضوعات مرتبط متفقا مطالعه شوند تا پیام اصلی قران درک شود .
اتفاقا خود نگارنده نیز تقریبا این کار را انجام داده ولی چون با پیش فرض باطل بودن قران این کار را صورت داده نتوانسته از این متد ،درست استفاده کند در صورتی که جواب سوال ایشان در همان ایات موجود است که خدمتتان عرض میگردد ولی قبل از ان ذکر مقدمه ای را لازم میدانم :
چنان که بارها بیان شد خدا همان وجود و حقیقت محض است که فیاضیت و رحمت گسترده جزء ذات اوست ودر ابتدا به ساکن تمام مخلوقات برای او یکسان هستند و خدا با هیچ موجودی از قبل نه دوستی خاص و نه دشمنی خصوصی دارد زیرا اوست خالق تمام خصوصیات و اوصاف بشر و هیچ کس از خود در ابتدا چیزی ندارد و حتی تمام گرایشات درونی ما نیز منتسب به خود اوست پس چگونه میتواند نسبت به بندگان دست پرورده خود خصومت داشته باشد .
نکته دوم این است که مجموعه قوانین کل هستی از قوانین مادی گرفته تاقوانین فرا مادی و تمام خلقیلت و قوانین رفتاری نوع بشر منتسب به اوست به این معنی که این قوانین ریشه در علم خدا دارند و علم خدا نیز امری سوای از ذات او نیست پس قوانین او عین ذات اوست و ما میتوانیم هر کدام را به جای دیگری استعمال کنیم یعنی وقتی میگوییم سنت خدا بر این است که پرنده با ابزار بال میتواند پرواز کند به این معنی است که پرنده با قدرت خدا به این امر قادر است پس ما هم میتوانیم بگوییم خدا پرنده را به پرواز در اورده و هم می توانیم بگوییم پرنده با استفاده از قواعد طبیعت قادر است پرواز کند و در هر دو نتیجه این است که فاعل اصلی خداست منتهی با اسباب مخصوص به خود و این قاعده در تمام خصوصیات رفتاری ما نیز صادق است
نکته سوم این که بشر موجود مختار است و همین باعث میشود که نسبت به اعمال و نیاتش حالت نوعی خالقیت دارد و به همین خاطر در قبال ان اعمال مسئول است که قبلا بارها بیان شده و برای رعایت اختصار مجددا بیان نمی شود
نکته چهارم این که یکی از سنت های خدا این است که ما در درون خود دو گرایش متضاد داریم و به همین خاطر دارای خصیصه اختیار هستیم و در درون همین سنت ما سنتهای بیشمار دیگر داریم که به نوعی به مسائل روانشناسی و جامعه شناسی برمیگردد که یکی از انها این است که ما به هر گرایش بها بدهیم ان گرایش را تقویت کرده و گرایش مقابل را ضعیف کرده ایم . قائده دیگر این است که ما برای تشخیص درستی یا نادرستی هر یک از این گرایشات یک تشخیص درونی داریم که به ما میفهماند که کدام خوب و کدام بد است وهمچنی سنت دیگر اینکه ما در درون خود عاملی به اسم وجدان داریم که حکم" درد "در ساختمان بدن را دارد که به ما ،وجود یک نقص و بیماری را اطلاع میدهد . به این معنی که وجدان به ما کمک میکند که اگر از راه درست منحرف شدیم به مانند یک آژیر خطر به ما هشدار میدهدکه متوجه این انحراف شویم همچنین سنت دیگر وجود انبیا و حکماو صالحان در هر عصر و در میان هر قوم و ملتی برای تذکر وبیدار کردن وجدانهای خفته و نیمه خفته ماست و همچنین وضع مقرراتی در قالب شرع برای هموار کردن این راه و تعیین هدف اصلی خلقت برای ماست
با این مقدمات به سراغ ایات مورد نظر میرویم




ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 107 ﺳﻮﺭﻩ ﺍﻧﻌﺎﻡ :
– ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮﮎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺍﻧﺎﻥ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻭﮐﯿﻞ ﺍﻧﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 13 ﺳﻮﺭﻩ ﺳﺠﺪﻩ :
– ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﺨﺼﯽ ﻧﻮﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﻭﺩﻭﺯﺥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻦ ﻭ ﺍﻧﺲ ﭘﺮ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ .
ﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 99 ﺳﻮﺭﻩ ﯾﻮﻧﺲ :
– ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ،ﮐﻠﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﺩﻧﺪ،ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﻭ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ .

این سه ایه به سنت اختیار اشاره دارد که بنده قبلا مفصلا در جواب اقا رامین به ان پرداختم و خلاصه ان این است که خدا به بشر این فرصت را داده که خود خالق خویش باشدو از مرتبه مخلوقیت یک پله صعود کند و تنها موجودی باشد که خود در خلقت خود و مرتبه وجودی خود شرکت داشته باشد و لایق جانشین خدا بودن در زمین را داشته باشد و قوه و استعداد خود را شکوفا کرده و این توانلیی را فعلیت ببخشد (در عالم ماده و معنا )و این میسر نمی شود مگر با تلاش و کوشش بسیار بنابر این خواست خدا این است که بشر در تمام جهات رشد کرده و به کمال برسد و خصلتهای انسانی را به اوج برساند یعنی یک عالم با اخلاق و نیکو کار باشد ولی نخواسته که این کار به جبر و اکراه باشد بلکه اراده بر این است که انسان خود به این مهم نائل شود

ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 23 ﺳﻮﺭﻩ ﺟﺎﺛﯿﻪ :
ﺁﯾﺎ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﯼ ﺍﻧﺮﺍ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﻧﻔﺴﺶ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﻣﻬﺮ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻭﺩﻟﺶ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ،ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ،ﺍﯾﺎ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ .


در این ایه سنت دیگر خدا را گوشزد میکند و ان اینکه سنت بر این است که اگر ما هوای نفس خود را خدای خود قرار دهیم یعنی تنها به فرمان هوای نفس گوش دهیم این عمل باعث تقویت منیت و هوای نفس ما شده و جنبه دیگر وجود ما را که به دیگر خواهی و خدا خواهی دعوت میکند ضعیف کرده و تداوم در این کار و گوش ندادن به ندای وجدان باعث خواهد شد که به مرور زمان چشمان حق بین او کور شده و قادر نخواهد بود حقایق را ببیند و در انتها بیان میکند که چه کسی بعد از خدا او را هدایت خواهد کرد در اینجا منظور از خدا همان قوانین خاص خداست یعنی اگر ما به ندای وجدا ن گوش نداده و از سنت درست تبعیت نکنیم در ست مانند این است که مخالفت خدا کرده باشیم در این صورت وقتی که ما خود با اختیار خود سنت درست خدا را رد کنیم هیچ کس قادر نخواهد بود ما را هدایت کند و چگونه هدایت شویم وقتی خود شیطلن و نفس خود را خدای خود گرفته ایم
"هر که از یاد خدا اعراض کند شیطان را بر می انگیزیم تا یار و همنشین او باشد "(زخرف /36)
و این خود خدا نیست که شیطان و نفس ما را به این کار بر می انگیزد بلکه این ساختار روحی و روانی ماست که چنین برنامه ریزی شده که اگر ما در این زندگی وقتی دکمه هوای نفس و خود خواهی را میزنیم یعنی عملا خدا خواهی را انتخاب نکرده این لذا بدیهی است که انچه در مانیتور ذهن ما پدیدار میشود شیطان است نه خدا در واقع ساختمان وجودی ما مانند یک نرم افزار بسیار پیچیده است که هر حرکتی بر روی صفحه کلید خواه نا خواه عکس العمل خاصی را به دنبال خواهد داشت که در قران به این نرم افزار سنت های لایتغیر گفته شده و بارها به ما هشدار داده شده که کلید اشتباهی را نزنید و از انجا که ما موجوی مختار هستیم دیگر نمی تواند خود دست ما را بگیرد و روی کلید خاصی ضربه بزند در ان صورت دیگر اختیار معنی ندارد
در ایه دیگر به این که چرا بعضی از ایات خدا رویگردان میشوند اشاره میکند
"من انان را که در زمین به ناحق و از روی کبر و سرکشی دعوی بزرگی کنند از ایات رحمتم رویگردان و معرض میگردانم که هر ایتی ببینند به ان ایمان نیاورند و اگر راه رشد و هدایت یابند ان را نپیموده و اگر راه گمراهی ببینند یپش گیرند این بدین جهت بود که ایات خدا را تکذیب کردند و از فهم ان غافل و معرض شدند " (اعراف /146)

در اینجا به جنبه دیگر هوای و هوس اشاره شده که همان منیت و خود پرستی است که نقطه مقابل دیگر خواهی و خدا پرستی است و این یک سنت است که دو حاکم در یک اقلیم نمی گنجد ما در وجودمان یا باید خدا را انتخاب کنیم یا هوای نفی و خود خواهی و خود پرستی را ما تا زمانی که در دایره خود هستیم نمی توانیم مومن واقعی باشیم بلکه دچار شرک یا کفر هستیم و در ادامه بیان میکند که این سنت و قائده هستی است که اگر ما ان راه را انتخاب کنیم از عوارض و نتایج ان این است که پس از ان دیگر هر راهی که به خدا و انسانیت ختم شود را بر نمی تابیم ولی در عوض هر جا گمراهی و ضلالت و منافع شخصی باشد به سوی او میشتابیم و این طبیعی است زیرا وقتی خدای ما نفس ما باشد هدف ما ارضاء هر چه بیشتر خود خواهد بود لذا ما هرگز در این راه از پایمال کردن حقوق دیگران ابایی نخواهیم داشت زیرا در مرام خود پرستی حق دیگران واژهای تعریف نشده است و مزحک لذا هر چه هست خود است و تمایلات خود و لا غیر. بنا براین اگر نیک بنگری این خود ما هستیم که همه چیز را تعیین میکنیم و هدایت و ضلالت بدست خود ماست بدین معنی که از طرف خدا چنین سازمان دهی شده و برنامه ریزی شده ایم بنابر این این هدایت و ضلالت هم منتسب به خودمان است و هم منتسب به خداست ولی انتسابش به خدا به این معنی است که ما چنین برنامه ریزی شده ایم که هر عملمان که به اختیار صورت گیرد عکس العمل خاص خود را داشته باشد که در بالا توضیح داده شد

و تازه این جاست که معنی ایات مورد نظر معلوم میگرد

ﺁﯾﻪ 25 ﺳﻮﺭﻩ ﺍﻧﻌﺎﻡ :
– ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ‏( ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ‏) ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺩﻫﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﺁﯾﺎﺕ ﺍﻟﻠﻬﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 7 ﺳﻮﺭﻩ ﺑﻘﺮﻩ :
– ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺩﻟﻬﺎﯼ ‏( ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ‏) ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻬﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﺳﺨﺖ .
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 96 ﺳﻮﺭﻩ ﯾﻮﻧﺲ :
– ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺣﮑﻢ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﺭﻧﺪ .
.
ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 100 ﺳﻮﺭﻩ ﯾﻮﻧﺲ :
– ﻭ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺍﺯ ﻧﻔﻮﺱ ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﮐﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿﺨﺮﺩ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭ ﻧﺒﻨﺪﻧﺪ،ﻣﻘﺮﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ .

اگر مطالب گذشته خوب هضم شده باشد مشخص است که در این ایات منظور از خدا سنتهای خداست به این معنی که سنت خدا بر این است که اگر ما مسیر را درست انتخاب نکنیم مطمعنا انتهای این راه گمراهی و ضلالت است درست مانند یک دوراهی که یک راه به مقصد میرسد و راه دیگر به پرتگاه و اگر ما به تابلوهای راهنما عالما و عامدا توجه نکرده و به اختیار خود راه اشتباه را برگزینیم لاجرم به پرتگاه خواهیم افتاد .
لذا قران به اشکال مختلف به ما هشدار میدهد که اگر به ندای درونی خود و ندای بیرونی انبیا گوش ندهید ساختمان و نرم افزار درونی شما به گونه ای تعبیه شده که بعد از مدتی اصرار بر گناه فطرت شما سیاه شده و دیگر قادر نخواهید بود سخن حق را بشنوید و راه درست را ببینید و حق را در درون خود احساس کنید و گوش و چشم و دل شما کارایی درست خود را از دست داده و تبدیل به حیوانی شده که غیر از مادیت و منافع شخصی قادر به دیدن حقیقتی نخواهید بود و این چیزی نیست که خواست خدا باشد و در ایات دیگر به کرار بیان کرده و به صراحت میگوید این قران رحمت است برای همه ولی این ما هستیم که معین میکنیم که ما را هدایت کند یا بر ضلالت ما بیفزاید ولی باز هم قران با وجود اینکه بارهابه پیامبر میگوید انها را بترسانی یا نترسانی برایشان یکسان است و نهایتا ایمان نخواهند اورد به سبب اینکه خداوند رحمت مطلق است باز میگوید :
"خدا به صرف انکار قران توسط منکران از تذکر انها منصرف نمی شود " (زخرف/5)
و این یعنی اتمام حجت تا هیچ بهانه ای از ما قبول نگردد یعنی تا اخرین لحضات عمل هشدار دهی ادامه دارد تا اگر یک درصد هم امکان اصلاح باشد شرایط محیا باشد

ﻗﺮﺍﻥ ﺁﯾﻪ 14 ﺳﻮﺭﻩ ﺳﺠﺪﻩ :
– ﺑﺴﺰﺍﯼ ﺍﻧﮑﻪ ﺭﻭﺯ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﭽﺸﯿﺪ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﺭﺍ،ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺴﺰﺍﯼ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ

این ایه اشاره با پایان ماجرا دارد و این که ما تا زمان مشخصی مهلت و فرصت داریم و زمانی که فرصت تمام شد دیگر پشیمانی سودی ندارد زیرا امتحان برای زمانی بود که ما در قید بدن بودیم و شرایط امتحان و اختیار مهیا بود و نکته بسیار مهمی که در ایه است این است که همان طور که شما ما را فراموش کردی ما هم شما را فراموش خواهیم کرد و این یعنی اصلا وقتی در زمان حیات، تنها خود را میشناختی و تمام معرفت و ظرفیت وجودی تو خودت بودی ودر وجود تو غیر از منیت و خود خواهی چیزی نبود و هیچ تصوری از خدا نداشتی حال چگونه توقع داری خدا تو را دیابد وقتی تو نتوانسته ای خدا را دریابی اصلا به نظر من دنیا یک فرصت است که ما این فرصت داده شده که خدا را درک کنیم و زیرا تا ما خدا را درک نکنیم نمی توانیم توقعی از خدا داشته باشیم و این قضیه از نوع امور معرفتی است که ما نمی توانین علم را در این دنیا به کسی اهدا کنیم و نهایت کاری که میتوانیم بکنیم این است که مقدمات تحصیل علم را فراهم کنیم بنابر این شاید یکی از بزرگترین عذابهای ما در ان دنیا همین حسرت از دست دادن این فرصت باشد که میتوانستیم در این فرصت محدود دنیا به معرفتی برسیم که هیچ لذتی را یارای هماوردی با او نیست و این بزرگترین نعمت به بشر است که در قبال کوشش محدود این دنیا لذتی ابدی به او اعطا شود و چه عذابی بالاتر از این که ما در ان دنیا اسیر اعمال نابخردانه و ظالمانه و خود خواهخانه خود باشیم و اسیر قفس تنگ و حقیرانه خود باشیم در مقابل کسانی که با شکستن این قفس خاکی به افلاک و ابدیت پرکشیدند وای کاش بشر میفهمید که با بها دادن به نفس حیوانی خود چه فرصت طلایی را از دست میدهد و در قبال لذت انی و گذرای این رنجستان چه رنج و حسرت بی پایانی را دریافت خواهد کرد و صد دریغ که زمانی این را درک خواهیم کرد که به قول شاعر "ان سبو بشکست و ان پیمانه ریخت"و نوشدارو بعد مرگ سهراب به کار نیاید . و راه بازگشت و جبرانی نخواهد بود به راستی انسان تنها موجودی است که میتواند برای خود دشمن ترین و خونخوارترین دشمنان باشد .

با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا.

در قرآن، برخلاف تصور شما و به عقیده تمامی مفسران ،خلقت انسان را ابتدا به ساکن عنوان میکند.که در همین موضوع باعث بحث فراوان است بین علمای دین و دانشمندانی که نظریه تکامل را قبول دارند.شما متاسفانه در اکثر برداشتهایتان از قرآن، هرجا تناقض یا تضاد یا اشکالی می بینید،به رای خود متوسل به تمثیلی بودن آن بخش از قرآن می شوید و بجای جواب دادن به اصل مسئله ،صورت مسئله را به رای خود تغییر میدهید و یک سری حرفها و استدلات (با عرض معذرت) من درآوردی ،تکراری و بی اساس و بی حاصل را دوباره و دوباره تکرار می کنید. که در این نوع بحث ها جایگاه و ارزشی برای آن وجود ندارد.کتاب آسمانی ای که هرکسی در هر زمان و هر جوری که بخواهد بتواند آن را به میل خود تفسیر کرده و از آن برداشتهای شخصی داشته باشد،به درد هدایت بشر نمیخورد.و به نظر بنده این استدلالات شما نه تنها باعث هدایت انسانها نیست بلکه موجب سر درگمی آنها نیز خواهد گردید.اگر به عقیده شما اکثر جملات کلیدی قرآن تمثیلیست،احتمالا کل قرآن هم باید تمثیلی باشد، که بوسیله افراد هوشمند و خیر خواهی در هر عصر(یعنی پیامبران) که از عصیان و تبهکاری انسانها در بیم و هراس بودند،بصورت هوشمندانه ای برای کنترل انسانها ارائه شده است.موضوعات لاینحلی مثل هدایت الهی ، جبر و اختیار ،تاثیر علم خداوند در سرنوشت انسان،امتحان الهی و..... را با مثالهای و پاسخهای بسیار سطحی مانند علائم راهنمائی و رانندگی و رابطه تربیتی پدر با کودک و... ( مثل متفکران دینی قبلی )جواب دادن مشکلی را حل نمیکند و نشانگر سطحی بودن افکار و برداشتهای شما دارد.

باتشکر
باسلام خدمت آقای حقگرا.


عمل جانشینی معمولا بوسیله کسی تفویض میشود که محدودیت زمانی و مکانی داشته باشد و خود به تنهائی نتواند به همه امور رسیدگی کند.برای خداوندی که این نوع محدودیت ها را ندارد و در همه وقت و در همه جا حضور دارد، جانشینی انسان در روی زمین از طرف او چه معنای دارد؟انسان کدام کار یا عمل ناتمام خداوند را می خواهد در روی زمین به اتمام برساند؟
به فرمایش شما:خداوند ابتدا به ساکن تمام مخلوقات برای او یکسان هستند و خداوند با هیچ موجودی از قبل نه دوستی خاص و نه دشمنی خصوصی دارد.
توجه شما را به آیه 72 از سوره احزاب جلب میکنم.
وقتی امانت خود را به زمین و کوهها عرضه کرد همه سر باز زدند.ولی انسان آن را برداشت.براستی او ستمگری نادان بود!!!!!(مثل اینکه خداوند فراموش کرده بود که خالق انسان خودش می باشد!!!)
با تشکر
۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۱ عاشق پیامبر
فقط این متن را بخوانید و خود را از عذاب جهنم نجات بدهید.

🍂🍁🍂🍁🍃🌿

معجزه قرآن برای خواننده ای معروف👇👇

☑️کات استیون از خواننده های معروف انگلستان بود که پس از سال ها خوانندگی و آوازخوانی به سرطان حنجره دچار شد.(در کشورهای اروپایی و آمریکا خوانندگان با صدای بسیار بلند آوازخوانی می کنند و سبک خوانندگی آنان به مانند کشور های آسیایی و خاورمیانه نیست.)
🔹کات استیون به بیمارستان مراجعه کرد و دلیل ریزش این همه خون از گلویش را جویا شد و پزشکان متخصص بعد از انجام آزمایشات پزشکی مشخص کردند که آقای کات استیون به سرطان حنجره دچار شده است. توصیه های پزشکان این بود که او نباید تا آخر عمر با صدای بلند صحبت کند و هرگز نباید آواز بخواند.
🔸پس از مدتی که کات استیون از حرفه ی خوانندگی کنار رفت سلول های سرطان زا به تمام قسمت های عصبی حنجره او نفوذ کرده بود تا جایی که به سختی می توانست صحبت کند. او
میگوید بسیار نا امید شده بودم چون باور کرده بودم که به زودی مرگ به سراغم می آید لذا تصمیم گرفتم این
مدت محدود باقیمانده عمرم را به کشورهای دیگر سفر کنم و خود را مشغول شناخت فرهنگ و آداب و رسوم ملت های دیگر کنم.
🔹در اولین سفر خودم به کشور مصر که کشوری تاریخی و کهن سال است سفر کردم به نمایشگاه کتاب در شهری رفتم که در این نمایشگاه کتاب های قدیمی از نویسندگان برتر مصر و دیگر نویسندگان مطرح دنیا آنجا موجود بود که ناگاه چشمم به کتابی افتاد که هر چقدر آن را نگاه کردم اثری از نویسنده نیافتم.کتاب تقریبا پرحجم و به زبان عربی نوشته شده بود و من هم توانایی مطالعه ی آن را نداشتم لذا نگهبانی را صدا زدم و سراغ نویسنده کتاب را گرفتم گمان میکردم کتاب آن‌قدر قدیمی است که نویسنده ی آن معلوم و مشخص نیست.

🔸نگهبان نگاهی به من کرد و گفت: نویسنده ی این کتاب خداوند آسمان ها و زمین است با شنیدن این سخن حس بسیار غریب و غم انگیزی به من دست داد و به قول معروف تمام موهای بدنم راست شد گفتم:
امکان دارد من یک نسخه ی انگلیسی از این کتاب را ببینم؟
آن نگهبان یک نسخه از ترجمه قرآن را برایم آورد من هم وقتی آن را باز کردم میانه های کتاب بود اولین نگاهم به سوره ی یوسف افتاد وقتی آن را خواندم آنقدر برایم لذت بخش بود که سه بار دیگر پشت سر هم آن را خواندم و با اشتیاق تمام به فراگیری زبان عربی پرداختم و با تلاش بسیار اندکی از متن عربی را هر روز میخواندم و برایم خیلی عجیب بود که احساس می کردم گلو درد من شدت روزهای قبل را ندارد و کم کم از درد آن کاسته میشود تا اینکه روزی در اتاقم قرآن می خواندم که خون بسیار زیادی از گلویم بیرون آمد من هم بسیار ترسیدم و گمان کردم سرطان تمام گلوی من را از بین برده است به سرعت من را به بیمارستان رساندند و پزشکان به بررسی آزمایشات و معالجه من پرداختند که پس از مدتی همه ی آنها بهت زده و در نهایت تعجب , ساکت بودند و به من نگاه می کردند من هم اشک از چشمانم جاری شد گمان کردم اتفاقات بسیار بدی افتاده است ولی پزشکان من را در آغوش کشیدند و با صدای بلند گفتند: مژده ای بدهید آقای کات استیون اثری از سرطان باقی نمانده است من هم بلافاصله دانستم کتاب خدا برای من شفا بخش بوده است و از آن روز به بعد قرائت قرآن را ترک نکرده ام و مردم را
به دین اسلام دعوت می کنم همیشه خدا را شاکرم چون قبل از اینکه مسلمانان را بشناسم قرآن را شناختم.

🔹کات استیون بعد از اینکه مسلمان شد به ساخت مسجدهای زیادی در اروپا پرداخت و مردمان زیادی را خداوند به
سبب ایشان هدایت کرده است وی نام خود را به یوسف اسام تغییر داد چون شفای خود را از سوره ی یوسف می داند و هم اکنون همراه پسرش(سامی یوسف) به خواندن سرودهای اسلامی به زبان عربی و انگلیسی مشغول هستند.

🙏از خداوند می خواهیم آنان را طول عمر دهد و حافظ و ناصر آنان در دنیا و آخرت باشد.
🌾کسی هست این معجزه قرآن را منتشر نکند؟!!!
🍀🍀🍀🍀🍀
عرض سلام خدمت اقا رامین

دوست عزیز اینکه مطا لب را دنبال میکنید و در درون خود دقدقه حقیقت دارید خود امر با ارزشی است و این کاملا قابل درک است که انسان وقتی بیانی را غیر معقول بداند نباید ان را بپذیرد(البته بدون دلیل نیز نمی تواند رد کند ) لذا نظر شما قابل احترام است .ولی من شک ندارم که شما منظور اصلی مرا به درستی درک نکرده اید یا بد فهمیده ای شاید هم من نتوانسته ام منظورم را به درستی منتقل کنم زیرا مطمئن باشید اگر عقاید بنده در راستای حق نبود من هرگز از ان دفاع نمی کردم و در این زمینه با خودم رودر بایسی ندارم .ولی نکته قابل تامل تر این که اصلا در عالم تعقل و تدبیر نیازی نیست همه برای درک حقیقت یکسان و قالبی فکر کنند . اتفاقا یکی از نکات اسرار امیز هستی این است که انسانها از طرق مختلف میتوانند به حقیقت برسند زیرا حقیقت میتواند خود را به طرق مختلف جلوه گر سازد البته در چهار چوبی خاص که بهترین ملاک برای این امر خود وجدان و ضمیر الهی است که در درون ما نهادینه شده و همه کم و زیاد از ان بهره مند هستند . لذا بنده هیچ اصراری ندارم که کسی مثل من فکر کند بلکه در اصل مقصود اصلی من همین قالب شکنی است زیرا به عقیده بنده این قالب هاست که ذهن بشر را زنجیر کرده و عملا جلو شکوفا شدن استعدادهای نهان بشر را سد کرده است لذا همین که دیگران به خود جرات دهند و خارج از قالب های ظاهری بیندیشند و طایر اندیشه خود را در بینهایت پرواز دهند بنده به مقصود خود رسیده ام منتها با یک شرط اساسی و ان اینکه همواره در طول زندگی متوجه این منیت کاذب خود باشند زیرا همه امور عالم از مادیات و و اقعیات جامعه گرفته پا پیچیده ترین مسائل روانشناختی و خداشناسی همه در گروه نحوه برخورد ما با منیت و خود انگاری ماست و رابطه مستقیم با رد یا قبول این منیت دارد و در یک کلمه سعادت دنیا و اخرت در گروه نفی و مبارزه با من کاذب است حتی کسب معرفت در همین دنیا نیز با این حقیقت پیوند نا گسستنی دارد زیرا با منیت ما به علم میرسیم و لی هرگز به معرفت حقیقی و عمیق نخواهیم رسید .بنابر این بنده شک ندارم که اگر در هر اندیشه ای محور اصلی نفی خود باشد ان اندشه به حقیقت منجر خواهد شد .
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست/ در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
اما ایرادات شما
در خصوص خلقت انی که قران به ان اشاره شده قبلا نیز عرض کردم برای خدا زمان و مکان مطرح نیست لذا وقتی از جایگاه خود سخن میگوید بدیهی است که میتواند خلقت را انی بیان کند زیرا خدا در تمام زمانها حاضر است و اصلا در بطن تمام ممکنات موجود است و هرگز در هیچ برهه ای از زمان و مکان خدا غایب نبوده زیرا خدا اصل وجود است و هر جا هر پدیده ای وجود داشته باشد یعنی خدا در ان جا هست زیرا هر ماهیتی باید هستی و بودن خود را از خدا بگیرد پس در این چنین دیدگاهی همه مراحل خلقت برای خدا حاضر است و میتوان گفت که خدا هر اراده ای بکند این اراده با تحقق یکی خواهد بود در واقع اراده خدا همان تحقق است و دویتی بین انها نیست . اما گاهی خدا همین خلقت را از دیدگاه و نظرگاه ما بیان میکند یعنی به گونه ای که ما به عنوان یک موجود محبوس در مادیت میتوانیم ان را درک کنیم در این شرایط قران خلقت را در قالب مدت و زمان یا دوره بیان میکند ولی نه به گونه علمی و نفس الا مری بلکه به گونه ای تمثیلی و همه کس فهم زیرا این بیانات در ابتدا برای کسانی نازل شده که هنوز کشش و درک تبیین مسائل علمی را ان گونه که باید نداشته اند .

در مورد این بیان که "قرانی که هرکس بتواند ان را به رای خود تفسیر کند به درد هدایت نمی خورد ."
باید خدمتتان عرض کنم که اتفاقا بشریت لزوما به چنین کتابی نیاز دارد و کتابی میتواند ابدی و معجزه باشد که این قابلیت را داشته باشد که هر کس به اندازه توان و ظرفیت خود از ان استفاده کند و اگر این کتاب در قالب معرفتی خاص و محدودی بود هرگز نمی توانست برای نسل های متعدد کارساز و مفید باشد زیرا بشر در تمام زمینه ها رو به تکامل است (هر چند ممکن است در سطح عموم این گونه نباشد)و نیاز به کتابی دارد که این ظرفیت را دارا باشد که همواره برای هر نسلی حرفی برای گفتن داشته باشد .

اما در خصوص تمثیلی بودن یا نبودن قران
ببینید انسانها در درک حقیقت و معرفت بسیار متفاوت هستند و همین تفاوت در درک خود توجیه کننده این تشکیکی بودن معارف قران است زیرا هدف اصلی قران هدایت است هدایت یعنی راهی که ما را در دنیا و اخرت به سعادت برساند .
حال ممکن است کسی اصلا با ظاهر قران مشکلی نداشته باشد و همان او را به خوبی ها هدایت کند در اینجا اگر هدایت برای او میسر می شود نیازی نیست برای او از تمثیل سخن گفت و از رفع تناقضات زیرا او اصلا تناقضی نمی بیند و اصل این بیانات بدتر او را گیج میکند چنان که اصلا خود بنده هیچ کدام از این بیانات را برای افراد عادی و کوچه و بازار بیان نمی کنم زیرانه نیازی به ان نمی بینم و فایده ای در ان متصور هستم . تمام این بیانات برای طبقه متفکر و اندیشمند است که جویای حقیقت هستند ولی نمی توانند با ظاهر قران و ادیان دیگر کنار بیایند زیرا در عرصه اخلاق ،علم با دین سوالات ریشه ای دارند .لذا در بیان تمثیلی بودن قران دو سوال مطرح است :
اول اینکه ایا این بیان توجیه عقلی دارد یا خیر به عبارتی ایا حقیقت ماجرا همین است یا خیر ؟
دوم اینکه ایا به فرض قبول تمثیلی بودن بعضی ایات ایا قران قادر است ما را هدایت کند و به عبارت روشن تر با تمثیلی دانستن بعضی ایات هدف هدایت که مقصود قران است محقق خواهد شد یا خیر ؟
جواب بنده در هر دو مورد مثبت است . اما اگر کسانی مثل شما مورد اول را قبول نداری به هر حال مختارید و نظرتان محترم و لی مورد دوم را نمی توانی انکار کنی زیرا در تمام ایاتی که بنده حمل بر تمثیل میکنم نکان برجسته علمی و اخلاقی و جود دارد و همگی به یک نکته ختم میشود و ان ابتدا نفی خود کاذب و سپس جایگزینی دیگر خواهی و در نهایت خدا گرایی و حقیقت خواهی است و اگر به زبان امروزی بخواهم بگویم پیام همه انها تبدیل انسان باقوه به انسان بالفعل است و در یک کلام تحقق انسانیت و اخلاق در فرد و جامعه خواهد بود و این به راحتی قابل اثبات است .
بنابر این با کمی تغییر دیدگاه ما کتابی را که به عقیده بسیاری ازدوستان غیر علمی و اخلاقی است را میتوانیم به علمی ترین و اخلاقی ترین کتاب تبدیل کنیم (البته این ظرفیت در خود کتاب هست وما فقط ان را کشف میکنیم نه ابداع و بین کشف و ابداع تفاوت بسیار است )که قادر است ما را به بهترین نحو هدایت کند البته اگر واقعا دقدقه هدایت داشته باشیم نه تنها دنبال بهانه جویی باشیم زیرا در ان صورت هیچ برهان و منطقی قادر نخواهد بود ما را هدایت کند وبه قول قران برای منکران اگر نردبانی بگزاریم و فرشتگان از اسمان بر زمین به عیان نازل شوند باز هم منکران خواهند گفت که این سحری است اشکار و این یعنی کسی که نخواهد چیزی را قبول کند حتی مشاهده مستقیم را نیز انکار خواه کرد و اگر کسی طالب حقیقت باشد برای او یک اشارت کافی خواهد بود و این چیزی است که همه ما در درون خود حضورا درک میکنیم حتی اگر به زبان منکر باشیم ولی باید این را متوجه باشیم که هدایت امری شخصی و درونی است و در این خصوص با انکار ما تنها به خود ضربه خواهیم زد نه دیگران زیرا هدایت امری اعتباری و توهمی نیست بلکه حقیقی ترین واقعیت زندگی ماست و هر نوع اشتباه در این زمینه ،عواقب ان مستقیما گریبانگیر ما خواهد شد

اما در خصوص تمسخر مثالها که بیان شد مسائل پیچیده را با مثالهای ابتدایی تحلیل کرده ام نا خود اگاه (بلا تشبیه ) مرا به یاد ایات قران انداخت که در جواب منکران میفرماید ما را منعی نیست که به پشه و مانند ان مثال بزنیم .
ببینید مثال زدن برای این است که یک مسئله پیچیده و سخت را به امور ساده تشبیه کنیم که برای همه قابل فهم باشد و قرار نیست ما برای امور پیچیده مثالهای پیچیده بزنیم در این صورت فایده ای برای ان تمثیل حاصل نشده و عملا مسئله پیچیده تر میشود .پس این کاملا عقلانی است که مثال باید بسار ساده و همه کس فهم باشد ولی در عین حال حامل و منتقل کننده پیام اصلی باشد و نیازی نیست که در مثال تمام جوانب ان امر گنجانده شود بلکه تکیه در هر تمثیل روی ان پیام اصلی است که مقصود گوینده است و شنونده تیز بین باید خود نکات ریز دیگر را با تکیه به ان پیام اصلی دریافت کند .
نکته دیگر اینکه شما ایراد گرفتید که بنده مانند قدما از تمثیل و امثالهم استفاده کرده ام . ایا به نظر شما هر چه در گذشته مورد استفاده بوده غلط است و ما برای اینکه ثابت کنیم نو اور هستیم باید حتما از روشی متفاوت از گذشتگان استفاده کنیم ؟
کدام عقل و منطق میگوید این دیدگاه شما درست است ؟ اصلا درست و غلط هیچ ربطی به گذشته و اینده ندارد . درست درست است و غلط ، غلط وهر درست و غلطی قواعد خاص خود را دارد . لذا بنده با کمال افتخار هر نکته خوبی از هرکسی ببینم چه بزرگ باشد چه کوچک ،چه عامی و چه عالم ،چه از قدما و چه از متاخرین و چه دوست یا دشمن ،قبول کرده ودر زندگی به کار خواهم گرفت و اساسا تکامل بشریت بر همین امر استوار است که ما هر کدام بر سفره معرفت گذشتگان نشسته و از حاصل تلاش انان بهره میبریم و همین طور ایندگان وارث معرفت ما خواهند بود و این یک سنت لایتغیر هستی است که ما طوعا و کرها تابع ان هستیم

در خصوص جانشینی انسان و خلیفه الهی
در این خصوص شما مطلقا منظور مرا متوجه نشدید من کجا گفتم که این جانشینی از نوع جانشینی این دنیایی و مادی است که خدا مثلا حکومت زمین را به انسان واگذار کرده باشد اگر به این گونه بود که باید تمام قوای طبیعی نیز به دست بشر محقق میشد و ...در صورتی که بشر هیچ دخالتی در اصل قوانین و سنن زمین ندارد و تنها قادر است ان قوانین را کشف کرده و در جهت منافع خود استفاده کند . شما اگر مباحث خداشناسی بنده را متوجه شده بودی هرگز چنین حکمی صادر نمی کردی از دیدگاه من خدا که اصل وجود است در تمام مراتب وجود ساری و جاری است پس خدا هرگز در هیچ جا غایب نیست که بخواهد جانشین داشته باشد شما ملاحضه کردید که من به همین دلیل وجود واقعی فرشتگان را منکر شدم زیرا خدایی که همه جا حی و حاضر است نه احتیاج به مدد کار دارد و نه خلیفه .
اما خلیفه بودن انسان در زمین یک اصطلاح معرفتی است نه واقعی و خارجی ان طور که در ذهن ماست در اینجا خلیفه بودن و جانشینی به معنی ظرفیت خالقیت و قدرت دخل و تصرف در وجود خود و امور دیگر است . به این معنی که ما در مرتبه ای از وجود هستیم که هم میتوانیم معرفت خود را خلق کنیم و هم میتوانیم با شناخت از قوانین هستی و با کمک نیروی تعقل در عالم ماده دخل و تصرف کرده و خود نیز در عرصه مصنوعات دست به خلق بزنیم ولی این خالقیت محدود است یعنی ما در مورد خودمان نمی توانیم خصوصیات ذاتی و شکلی و انسان بودن خود را تغییر دهیم بلکه در همان چهارچوب و محدو دیت ها قادریم ظرفیت وجودیمان را با ابزار اختیار تعیین کنیم همچنین قادر نیستیم قوانین هستی را عوض کرده یا تغییر دهیم بلکه تنها قادریم ان را کشف کنیم و بر اساس همان قوانین دست به اختراع بزنیم و در یک کلام خالقیت ما محدود و مشخص است و هر گز مطلق نیست و به این معنی نیست که دیگر خدا در زمین هیچ کاره است و یا اینکه خدا نیاز داشته که کسی زمین را اداره کند . خدا هرگز لحضه ای از وجود ما خارج نیست که ما بخواهیم کمکی به او بکنیم یا در غیاب او زمین را اداره کنیم .
اما اینکه میگوید ما امانت را بر مظاهر مادی مانند کوهها و دریا و.. عرضه کردیم نپذیرفتند و انسان قبول کرد اشاره به همان استعداد و توانایی و رسیدن به مرتبه ای است او را قادر به خالقیت میکند و چنانچه قبلا بیان کردم این خالقیت چند مقدمه دارد که عبارتند از دو جنبه بودن ذات یک موجود و به تبع ان اختیار در گزینش یکی از جنبه ها وهمچنین متضاد بودن این جنبه ها و مسئولیت پذیری که به تبع اختیار حاصل میشود . لذا ما میدانیم که هیچ کدام از عناصر طبیعت دارای چنین ظرفیتی نیستند و تنها انسان است که میتواند این بار را حمل کند ولی این پذیرش از نوع اختیاری نیست بلکه تکوینی و به نوعی جبری است به عبارت روشن تر ما جبرا مختار خلق شدیم و به محض اینکه این ظرفیت در موجودی حاصل شد خود به خود وارد مرحله جدید شده و این مکانیسم قبلا در مراتب وجود تعبیه شده و جبری است و این که میگوید انسان قبول کرد یعنی این ظرفیت در سلسه مراتب وجود برای او حاصل شد و اینکه میفرمایید که او ظلوم و جهول بود اشاره به ان بعد لغزش خیز این موجود دو بعدی است که همان طور که امکان صعود دارد امکان سقوط نیز دارد و این لازمه جبری اختیار است و اگر چنین نباشد اختیار معنی خود را از دست داده و تبدیل به جبر میشود و انسان نیز دیگر انسان نخواهد بود بلکه همان حیوان ناطق خواهد بود که تنها یک بعد دارد و در مسیر همان بعد حرکت خواهد کرد .بنابر این خدا فراموش نکرده که انسان چگونه موجودی است بلکه دقیقا چون میداند چگونه موجودی است در حقیقت در حال بیان این خصوصیات است تا ما بدانیم که چه ساختاری داریم و چه راهی را باید برگزینیم که این نواقص که لازمه تکامل است جبران گردد .
در انتها از نقد شما بسیار سپاس گزارم زیرا نقد از دو حال خارج نیست یا نقد به جاست و موجب روشنگری من و دیگران خواهد شد و یا قابل دفاع است و بنده مجبور میشوم برای اثبات مسئله مطلب را با تفصیل بیشتر توضیح دهم که خود حاوی مطالب جدید و روشن شدن مطلب خواهد شد .بنابر این در هر صورت نقد امری بسیار نیکو خواهد بود و به کلیه دوستان توصیه میکنم روح نقادی را در خود تقویت کنند تا هم خود از ان بهره مند گردند و هم دیگران را به تکاپو بیندازندو موجب میشود نکات مبهم روشن گردند و نقاط ضعف و قوت یک اندیشه عیان گردد .

با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

درمورد پیچیدگی ها و آیات سربسته ای که در قرآن وجود دارد و شما اعتقاد دارید که برای زمانهای مختلف دارای تفسیرها و برداشتهای متنوعی است و هر کسی به فراخور درکش و احتیاجات هر دوره زمانی باید از آن استفاده کند،باید عرض کنم احتیاجات فطری،معنوی و مادی انسانها خوشبختانه در طول هزاران سال تغییری نکرده وهمان احتیاجات اولیه می باشد و نیازی نیست که به این بهانه در هر دوره زمانی تفاسیر مختلفی ارائه گردد.و دوم اینکه هر انسان عاقل و منطقی به این امر واقف است که هرچه متن نوشته ای یا مقاله ای یا کتابی ساده تر و همه فهم تر باشد،میتواند مقصود و منظور نویسنده را بهتر و ساده تر انتقال دهد.در مورد قرآن هم چون این کتاب برای همه انسانها در هر سطح فکری نازل شده است باید طوری باشد که نیاز به تفاسیر و برداشتهای مختلفی از آن وجود نداشته باشد و قاری قرآن بتواند بدون واسطه مفسرین مختلف به راحتی به مقصود آن پی ببرد و از آن استفاده کند.و اگر نظر شما درست باشد چه خوب بود که خداوند دو کتاب قرآن با مفهوم مشترک نازل می کرد یکی برای مردم عوام و دیگری برای طبقه روشنفکر و نخبه جامعه و یا اینکه چندین قرآن برای سطوح مختلف جامعه زمان خود و جوامع زمانهای بعد از خود.پاسخهایی که شما و دوستانی که مانند شما فکر می کنند، در این مورد ارائه میکنید بیشتر حالت توجیه دارد تا اثبات حقایق و همانطور که قبلا عرض کردم بجای پاسخ به مسئله مطرح شده ،متاسفانه صورت مسئله را تغییر می دهید و من قضاوت را به عهده عموم میگذارم.
درمورد ایرادی که از مثالهای شما گرفتم، به هیچ وجه منظور تمسخر شما یا پیشینیان نیست.منظورم این است که وقتی در یک محیط به اصطلاح علمی بحث میکنید و در مورد مثلا جبر و اختیار،مثالی از پدر و فرزند میزنید،باید تمام جوانب آن را مطرح کنید وخواسته یا ناخواسته ظرایف و نکات اساسی را که در این نوع بحثها نهفته است را نادیده نگیرید.معمولا در این نوع مثالها علم خداوند وخلقت اجباری را که رابطه مستقیمی با سرنوشت انسان دارد را نادیده میگیرید. با تشکر
باسلام مجدد خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

مثال پدر و فرزند را من از دیدگاه خودم مطرح میکنم و منتظر نظر شما هستم.
بر فرض محال پدری را در نظر بگیرید که قصد بوجود آوردن نوزادی را دارد.این پدر خودش استاد علم ژنتیک است و با امکاناتی که دارد نوعی دارو به این جنین تزریق میکند که زمینه کجروی ها و پستی ها و تقوا و خوبی ها را یکجا به این جنین منتقل میکند تا فرزندش بعد از تولد و در زندگی آینده تک بعدی نباشد و بتواند زندگی معنی داری داشته باشد. و باز بر فرض محال این پدر دارای علم پیشگوئی درستی هم هست که هرگز به خطا نمیرود و به واسطه همین علم غیبی که دارد میداند، باز تکرار میکنم(این پدر میداند) با همه اختیارات و امکاناتی که بعد از تولد در اختیار این فرزند قرار خواهد داد،این بچه بعد از تولد راه خیر و نیکی را انتخاب نخواهد کرد و عاقبت در منجلاب گناهان غرق خواهد شد و سرانجام شومی خواهد داشت. به نظر شما در این مثالی که عرض کردم بصورت تقریبی چند درصد پدر و چند درصد فرزند مقصر است؟ فقط خواهش میکنم اول پاسخ را صریح و روشن بفرمائید و بعد اگر تفسیری دارید بعد از پاسخ عنوان کنید. باتشکر
کدوم خدا؟ خدا اگه بود الان اوضاعمون اینطوری نبود....
و ما اینقدر سرگردون نبودیم
با درود خدمت اقا رامین

در خصوص ساختار بیانی و معرفتی قران
بنده به صورت خیلی روشن در پست قبلی جواب شما را بیان کردم و اتفاقا بر عکس ادعای شما که فرمودید به جای راه حل مسئله صورت مسئله را عو ض کردم اصلا همچین چیزی نیست واقعا تعجب میکنم مسئله به این سادگی را چطور متوجه نشدید .
بنده عرض کردم که معرفت انسانها از نسلی به نسل دیگر و حتی در هر نسلی بین اشخاص مختلف ،متفاوت است نه اینکه نیازهای فطری و خواسته های انها متغیر باشد به این معنی که امروزه با کشفیات علمی جدید در حوزه های مختلف مانند کیهان شناسی ،پزشکی ،فیزیکی ،روانشناسی ،جانور شناسی ،زمین شناسی و....
افق دید ما و به تبع ان جهانشناسی و ایدئواوژی حاصل از ان بسیار وسیع تر و عمیق تر از نسلهای کذشته است لذا برداشتی که ما از قران داریم بسیار متفاوت از نسلهای گذشته است . وهمچنین بین همین نسل امروزی برداشتهای ما و نوع نگاه ما به زندگی بسیار متفاوت از دیگران است به گونه ای که میتوان به جرات گفت که به تعداد انسانها ما تفاوت معرفتی داریم با این اوصاف چگونه شما توقع دارید که یک کتاب ساده و مشخص و یک بعدی بتواند جوابگوی این تنوع افکار و اندیشه باشد .
شما فرمودید که کتاب باید ساده باشد اتفاقا قران نیز در ظاهرهمین گونه است یعنی برای پایین ترین سطح معرفت نیز به اندازه ای ساده است که قادر است ان شخص را به راحتی هدایت کند و همین طور بیا بالا یعنی قران این ظرفیت را دارد که پا به پای مراتب معرفتی بشر که بسیار تشکیکی و بینهایت ذو مراتب است خود را وفق دهد و هر کس را به فرا خور درک و معرفتش نسبت به کل هستی هدایت کند .
همچنین شما فرمودید که چه خوب بود دو نوع قران نازل میگشت یکی برای عام و یکی برای خاص .جواب این سوال نیز در بیان بالا ذکر شده و این که عام و خاص خود یک امر نسبی است و ما نمی توانیم یک مرز بندی مشخص در این زمینه داشته باشیم و در حقیقت ما با یک تفاوت معرفتی بینهایت تشکیکی مواجه هستیم نه یک تقیسم بندی ساده . البته این به ان معنی نیست که هر کس هر برداشتی که از قران داشت در مسیر هدایت خواهد بود و چنانچه قبلا نیز بیان شد این امر یک شرط اساسی دارد و ان اینکه باید چهار چوب اصلی در ان حفظ شود و ان چهار چوب باطن قران است که رعایت اخلاق و انسانیت است که اگر ان را بخواهیم بسیا ر چکیده بیان کنیم این است که باید برداشت و درک ما از قران بر محور نفی خود باشد یعنی هوا و هوس در ان دخیل نباشد و خود این امر عرصه خیلی گسترده ای را در بر میگیرد که خود بحث مفصلی است . بنابر این حرف ما این نیست که هر برداشتی از قران میتواند درست باشد . زیرا در این صورت ما باید اعمال داعش و تمام متقلبانی که به نام دین و اسلام، مردم را با ابزار زر و زور و تزویر مورد استثمار ،استبداد و استحمار قرار میدهند مجاز بدانیم که البته چنین نیست بنابر این اگر نیک بنگری صورت مسئله همان است و جواب نیز مستقیما جواب سوال است و بر خلاف ادعا اصلا توجیه نیست بلکه مبنای عقلی دارد و نیازی هم نیست قضاوت را به عموم بسپاریم زیرا مسئله بسیار روشن و واضح است وآن این که یک کتاب اسمانی و ابدی حتما باید متناسب با ظرفیت و جودی نوع بشر باشد و همه افراد را در بر بگیرد در غیر این صورت نمیتواند کتاب اسمانی باشد شما هر وقت توانستی درک و شعور انسانها را همه در یک قالب بریزی و به همه اجبار کنی که در یک سطح بیندیشند ان وقت میتوانی توقع داشته باشی کتاب هدایت انها نیز یک بعدی باشد و امکان تفاسیر متفاوت در ان نباشد .
در خصوص مثالها و تمثیلات قران
ببینید معمولا ما برای مسائل پیچیده از مثالهای ساده استفاده میکنیم تا مطلب برای مخاطب جا بیفتد و در این زمینه نیازی نیست که حتما ان مثال تمام جوانب امر را در بر داشته باشد و ما میتوانیم برای یک امر مشخص از زوایای مختلف مثال بزنیم و نیازی نیست که تمام ان مثالها نیز با هم اتحاد همه جانبه داشته باشند مثلا در خصوص همین مسئله جبر و اختیار که مورد نظر شماست بنده اگر دقت کرده باشی چند مثال متفاوت زدم که هر کدام به گوشه ای از مسئله نظر داشت زیرا مسئله بسیار پیچیده است و یک مثال نمی تواند تمام زوایای ان را در بر بگیرد . مثلا من در زمینه این که در بسیاری از موارد صلاح خود را درک نمی کنیم و اخر قضیه و مصالح و حسنات اخر کار را نمی بینیم و تنها مشقات ان را میبینیم به مثال تحصیل کودک اشاره کردم و همچنین مسائل تربیتی که کودک زیر بار ان نمی رود و این وظیفه والدین است که او را با تشویق و تحدید در مسیر درست قرار دهند .
از زاویه دیگر بنده، نفس اختیار را به ابزاری مانند ماشین تشبیه کردم که هدف از ساخت ان توسط سازنده خدمت رسانی به انسان است و لی شرط ان رعایت نکات ایمنی در جنبه های مختلف است و این که استفاده از این امکانات ان در دل خود معایبی را نیز دارد ولی هدف سازنده ان استفاده درست از ان است لذا اگر ما درست از این ابزار استفاده نکنیم تنها خود مقصر هستیم نه دیگران . اما خود در پایان اشاره کردم که این مثال برای اگاهی اجمالی به اختیار است و تمام جوانب ان را در بر نمی گیرد چون در این مثال فرد با اختیار و علم به معایب و محاسن ماشین اقدام به خرید ان میکند برخلاف انسان که جبرا مختار است

از زاویه دیگر که ما با شرور و جنایات بشر مواجه هستیم که نتیجه قهری اختیار است و در این جنبه من به تشبیه و مثال عمل جراحی متمسک شدم که در ان خشونت وبیرحمی هست ولی در دل این انزجار مصلحتی نهفته است که این خشونت را توجیه میکند به عبارتی ما برای بهبودی بیمار نا چار به جراحی هستیم و این لازمه قهری بهبود بیمار است که از ان گریزی نیست .
نیز در خصوص این که ما بدون اختیار خود وارد این گور زندگی شدیم مثال ان ورزشکاری را بیان کردم که اگر ببرد پادشاه میشود و اگر ببازد نتیجه بدی در انتظار اوست مثلا تا اخر عمر برده خواهد بودولی او بدون اگاهی از نتیجه بازی وارد این گود شده پس چون اگاهی نداشته ما نمی توانیم قاعده بازی را به او تحمیل کنیم (البته در صورت باخت )
پس میبینی که بنده در این گونه امور کاملا واقفم که یک مثال نمی تواند تمام زوایای یک مسئله پیچیده را در بر بگیرد و ما باید به این مسئله همه جانبه بنگریم تا برداشت درستی داشته باشیم .
سوال شما این بود که اگر پدری با علم به این که پسرش در نهایت راه درست را انتخاب نخواهد کرد ایا اگر با این علم باز پسر را ایجاد کند ایا میتواند او را باز خواست کند یا خیر ؟
اگر ما بخواهیم در همین سطح انسانی به قضیه نگاه کنیم و ابعاد قضیه نیز محدود به همین یک نفر باشد و هدایت و ضلالت این فرد نیز منحصر به این یک فرد شود یعنی خوسبختی و بدبختی این فرد در دیگران بی تاثیر باشد و خلق و عدم خلق ان پسر نیز تنها در گروه اختیار پدر باشد و در کل قضیه به همین سادگی باشد که شما بیان کردید در این صورت اگر قضاوت در حد این باشد که ایا صلاح است که این خلق صورت بگیرد یا نه ؟ جواب این است که نه صلاح نیست .
اما اگر سوال از این است که در بتن ماجرا خود پسر در انحرافاتی که داشته چند درصد مقصر است جواب به این بر میگردد که چه قدر اختیار داشته به این معنی که اگر این امکان و جود داشته که ان فرد ان عمل را انجام ندهد و واقعا جبر محیط و ساختار جسمی و روحی روانی ان مانع نبوده و فرد با کمی دقت میتوانسته ان عمل را انجام ندهد صد در صد مقصر است ولی اگر قضیه به این سادگی نباشد یعنی در ان ماجرا بسیاری از امور جبری دست در دست هم داده و او را به گونه ای غیر مستقیم مجبور به ان عمل کرده به میزانی که این جبر ها در او تاثیر داشته باشند او بیتقصیر است یعنی ملاک در اینجا امور ظاهری نیست بلکه اصل به این بر میگردد که او به طور حقیقی چقدر مختار بوده مثلا یک در یک عمل قتل که علتش عصبانیت و درگیری معمولی بوده ظاهر قضیه این است که قاتل مقصر است و لی این حکم در اصل به این بستگی دارد که خصوصیت روحی روانی فرد چگونه بوده مثلا اگر ان فرد یک فرد بسیار عصبی باشد و بنا به طبع خود یک لحضه عصبانی شده و به طور غیر ارادی دست به عمل قتل زده او در اصل مقصر و قاتل نیست بلکه او تنها بر اساس غریزه غیر ارادی عمل کرده در صورتی که قتل و ادم کشی در حقیقت عملی است که انسان به طور ارادی و کاملا هوشیارانه به حیات کسی پایان دهد .
بنابر این میزان درصد مقصر بودن یک انسان به این برمیگردد که او چقدر مختار بوده یعنی واقعا به چه میزان ممانعت از ان کار برای او میسر بوده و قضاوت حقیقی را تنها خدا که واقف بر کلیه خصوصیات درونی ماست میتوان انجام دهد .
بنابر این در سوال مورد بحث شما دو نوع قضاوت میتوانیم داشته باشیم یکی قضاوت در خود عمل انجام شده توسط پسر است که صرف نظر از علت خلقت او با توجه به شرایط موجود میزان درصد تقصیر تنها به میزان اختیار حقیقی برمیگردد و تقصیری متوجه پدرنیست زیرا در اینجا شایط مانند ان مثال ماشین است که قبلا بیان کردم و اختیار در دل خود امکان انحراف را دارد ولی غرض اصلی برخورداری درست است و به میزانی که پسر مختار باشد مسئول است .
اما اگر در بعد، اصل ایجاد پسر توسط پدر به قضیه نگاه کنیم یعنی اصلا کاری با خود عمل نداشته باشیم و کل قضیه را نگاه کنیم کل تقصیر به پدر برمیگردد زیرا اگر پسری نبود عمل بدی هم نبود و اگر پدر بداند که پسر در نهایت راه به جایی نمی برد خلق او اشتباه است .
اما نکته اینجاست که این مثال را نمی توان به خلقت کلیه انسانها توسط خدا تعمیم داد زیرا اولا انسان موجودی اجتماعی است و سعادت و شقاوت او مستقیما در ارتباط با دیگران معنی پیدا میکند و شما نمی توانی بگویی که خدا اگر میداند که چه کسانی هدایت میشوند و چه کسانی گمراه پس تنها ان انسانهای هدایت یافته را خلق میکرد زیرا گمراهی و هدایت وقتی در کنار هم باشند معنی پیدا میکنند و اساس نظام
هستی بر تضاد استوار است و هر حرکتی در نظام هستی ناشی از این تضاد است .
پس برای تکامل انسانها همه نوع انسان با درجات مختلف روحی روانی و اختلاف جسمانی و هوشی و فطری باید موجود باشد و خوب و بد باید در کنار هم باشند ولی این به ان معنی نیست که قضاوت نیز در مورد انها به یک شکل است و اگر چنین باشد عین بیعدالتی است و این از خدا به دور است
ثانیا کل نظام هستی بر اساس یک برنامه ریزی خاص پی ریزی شده که در سلسه مراتب وجود هر ممکن الوجوی بر اساس نیروی بالقوه ای که دارد به سوی فعلیت خود در حرکت است و این حق هر موجودی است که اجازه این حرکت را داشته باشد.
انسان نیز به عنوان یک موجود در طی مراتب وجودی خویش به این جایگاه رسیده که قهرا باید این مرحله ،گذار را طی کند و ما را در این مسیر اختیاری نیست و جبرا در این مسیر قرار داریم ولی این اختیار را داریم که از این فرصت به سود و یا زیان خود استفاده کنیم و در این مسیر ما تنها ابعاد محدودی از این حقیقت را میبینیم ولی انچه مسلم است خدا که مظهر عدل و حکمت است هرگز حکم نا عادلانه در خصوص کسی صادر نخواهد کرد لذا اساسا این نگرانی بیمورد است که شما دنبال این باشی که در انحرافات حاصله در اینده چند درصد ما مقصر خواهیم بود مطمعنا ان که این بینش را به شما عطا کرده که عدالت را درک میکنی و نگران این هستی که ایا این عدالت است که کسی که ناخواسته وارد این عرصه پر خطر شده مورد بازخواست قرار گیرد یا خیر . خوداو منباء ومنشاء وخالص این عدالت است و ما اگر شمه ای از این خصیصه را درک میکنیم به خاطر اشتراک وجودی است که با اصل وجود داریم لذا انچه به کار ما می اید این است که چگونه بیندیشیم و چگونه عمل کنیم که در این عرصه روسفید باشیم .
اگر شما بر فرض در یک اسانسور گیر کنی چه کار میکنی ؟ایا به فکر راهی برای خلاصی از انجا می افتی یا به این فکر میکنی که چرا در ان اسانسور گیر کردی و اینکه چند درصد خودت مقصری و چند درصد دیگران و چند درصد سازنده اسانسور ؟
کدام روش موثر تر و عاقلانه تر است ؟
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در این دنیا هستیم پس عاقلانه ترین کار این است که در راهی قدم برداریم که سعادت دنیا و اخرت (و برای کسانی که ایمان ندارند میتوان واژه احتمالی را به کار برد )ما را تا مین کند و قضاوت نهایی را به همان به قول شما پدر مفروض وا گذاریم .
حاصل کلام اینکه مثالها هر کدام میتواند در جنبه ای از مسائل پیچیده ما را یاری کنند و ما در هر جنبه میتوانیم مثالهای متفاوت برای درک بهتر ارائه کنیم و اگر بخواهیم درک جامعی از هر مسئله ای داشته باشیم باید مجموع مثالها را با هم در نظر بگیریم و این نکته را همواره در نظر داشته باشیم که تمثیل کارهای خدا به بشر تنها برای تقریب ذهن است و به این گونه نیست که کاملا منطبق با هم باشند وما چاره ای جز این نداریم که با فهم و درک خود حقایق والا را ارزیابی کنیم یعنی در این دنیا ابزار ما همین است و طبق همین بضاعت نیز ارزیابی خواهیم شد .
با سپاس
با سلام
یک نکته مهم در باب تشکیکی بودن معرفت بشر وبه تبع ان تشکیکی بودن معارف قران از قلم افتاد و ان این که فهم معارف قران نه تنها از نسلی به نسل دیگر و دریک نسل نیز از فردی تا فرد دیگر بسیار متفاوت است بلکه در طول عمر یک فرد نیز از دوره ای به دوره دیگر نیز متفاوت است مثلا خودبنده در ابتدا قران را به صورت یک کتاب اخلاق ساده میفهمیدم که هیچ تناقضی هم در ان نمیدیدم و در دوره بعد ان را پر از تناقض دیدم ودر نهایت با تغییر بینش نه تنها تناقضات برایم حل شد بلکه افقی بسیار گسترده تر از قبل بر روی من گشوده شد که قبلا اصلا به انها توجهی نداشته و اصلا برایم قابل درک نبود و مطمعنم در اینده نیز بابهای دیگری به رویم گشوده خواهد شد بنابر این به روشنی مشخص است که قران این قابلیت را دارد که پا به پای معرفت ما با ما همراه باشد و چونان آبی (حقیقتی )که در هر زمان در ظرف وجودی ما ریخته شود و در همان برهه ما را هدایت کند البته به شرطی که ما خود مقدمات ان را فراهم کنیم
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا.

در مثال بالا من عرض کردم پسر با دارا بودن همه اختیارات و امکانات خلق میشود و هم اینکه اگر پدر با همان شرایط میلیونها انسان مختلف خلق کند در اصل قضیه خدشه ای وارد نمیشود.به هر حال قضاوت به عهده دوستانیست که مطالب را دنبال میکنند و ادامه بحث را ضروری نمیدانم. خوشحالم که در این مدت با شما و سایر دوستان تبادل افکار داشتم . احتمالا دیگر در بحث ها شرکت نخواهم کرد و شما و همه دوستان عزیز را به خدای بزرگ می سپارم.امیدوارم روزی همه انسانها به راه راست هدایت شوند.


در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی

باتشکر از همه دوستان
با درود خدمت دوست عزیز اقا رامین

شما کاملا مختارید بر قبول یا رد هر عقیده ای و همچنین در تمایل به ادامه یا عدم تمایل به بحث چرا که :
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
اما ذکر نکته ای ضروری است این که فرمودید :

"در مثال بالا من عرض کردم پسر با دارا بودن همه اختیارات و امکانات خلق میشود و هم اینکه اگر پدر با همان شرایط میلیونها انسان مختلف خلق کند در اصل قضیه خدشه ای وارد نمیشود."
چرا اتفاقا در اصل قضیه بسیار خدشه وارد میشود چون در اینجا بحث بر سر کمال نوع انسان است نه یک انسان تنها، زیرا چنانکه عرض کردم خوب وبد لازم و ملزوم هم هستند و تا گرایشات بد نباشد و به تبع ان انسانهای بد، خوبی و کمال میسر نمی شود و اگر طبق بیان شما خدا انسانهای بد را به خاطراینکه انها بنا به اختیار خود راه درست را اختیار نمی کنند خلق نکند درست مثل این میماند که ما تعدادی از قطعات یک مجموعه را برداریم و بگوییم ما نیازی به انها نداریم و به تبع ان کل مجوعه ناقص شده و از کار میافتد و غرض اصلی حاصل نخواهد شد بنابر این شما اگر ادمهای بد را حذف کنی انسانهایی که میتوانستند در این عرصه به کمال برسند از حق خود محروم خواهند شد درست مثل اینکه عده ای در کلاس درس شلوغ کنند و معلم به خاطر ان چند نفر همه کلاس را تنبیه کند و د این بین به حق دیگران اجحاف شود .
و اگر بگویی که این نیز عادلانه نیست که برای کمال عده ای عده دیگر زیان ببینند . جواب این است که اولا انها اگر زیان ببینند تنها به خاطر اعمال خود زیان میبینند نه عمل دیگران زیرا کسی انها را مجبور نکرده و چنانچه اگر جبرهای مانند ،جامعه ،خانواده ،طینت ، طبع و...اختیار او را محدود کنند او ذاتا گناه کار نخواهد بود بلکه تقصیر او تنها در امور کاملا اختیاری قابل استناد است در ثانی در انجا قاضی همان خالق است که عدالت مطلق و علم و حکمت مطلق است بنابراین هیچ جای نگرانی نیست زیرا خود قران بارها تاکید میکند که در ان عرصه به هیچ کس ستم نخواهد شد و خو دگفته هر کس را به اندازه ظرفیت وجودیش تکلیف میکند نه بیشتر پس چه جای نگرانی است .
به نظر میرسد علت انکار شما بیشتر این است که از نقطه نظر تکلیف به دین نگاه میکنی نه با نگاه، حق ،و لی اگر نیک بنگری خواهی یافت که دین و زندگی در این دنیا از نقطه نظر الاهی حق ماست که به مقتضای ظرفیت وجودی به ما اعطا شده نه تکلیفی جبارانه و ستمکارانه و به نظر من این علت اصلی انکار مخالفان دین است
و این کاری است که متاسفانه علمای دین بسیار کم روی ان کار کرده اند و در این زمینه مقصر اصلی علما هستند نه عامه مردم که بر مبنای تفسیر انها دین را قضاوت میکنند .
در هر صورت برای شما ارزوی سعادت و به روزی دارم . در پناه حق باشید
با سپاس
با درود خدمت سرکار خانم نغمه

این سوال ،سوال افراد زیادی است از جمله خود من مدتها با این سوال دست به گریبان بوده ام که واقعا اگر خدا هست چرا وجودش را احساس نمی کنیم ولی حقیقت این است که باید گفت خدا کجا نیست ؟ خدا همه جا هست از دورترین کهکشانها تا عمق و جود ما خدا حاضر است ولی علت اصلی درک نکردن او این است که ما خود را از او پنهان کرده ایم نه این که او پنهان باشد او اصل وجود است که همه جا حاضر است و در هر وجودی به گونه ای جلوه دارد چیزی که مانع درک اوست حجابهایی است که ریشه در وجود ما دارد که عمده ترین ان ،منیت و خود خواهی ماست در حقیقت راه رسیدن به خدا دو قدم است قدم اول نفی خود خواهی و قدم دوم اثبات دیگر خواهی

"تو جود حجاب خودی حافظ از میان برخیز "

ولی اگر نشانی دقیق تر میخواهی نشانی او این چنین است

هر جا که نظمی دقیق و حساب شده در طبیعت درون و برون دیدی
هر جا که زیبایی مادی و معنوی دیدی
هر جا قدرت مطلق و بیخلل دیدی
هر جا صدای حق طلبی را شنیدی و تو را به وجد اورد
هر جا که صدای مظلومی را شنیدی و اشک در چشمانت جاری شد
هر جا که ظلمی تو را به خشم اورد
هر جا که جنایتی تو را منزجر کرد
هرجا که دیدی کسی بر ضد خود و منافع خود و اطرافیانش حکم صادر کرد یا شهادت داد و تو او را بزرگ داشتی
هر جا که دیدی کسی در راه دیگران جان و مال و مقام خود را قربانی کرد
هر جا که دیدی از کمک به دیگران در هر جنبه ای دچار یک لذت معنوی شدی
هر جا که دیدی بعد از هر عملی به شدت مورد باز خواست درونی قرار گرفتی
هر جا که دیدی هیچ حامی و مدافع و پشتیبانی نداری و دستت از همه جا کوتاه است و ناخود اگاه به یک نیروی ناشناخته چنگ میزنی
هر جا در عین برخورداری از تمام لذتهای مادی دیدی جهان برای تو پوچ است و دیگر از هیچ چیز لذت نمی بری وهمواره دنبال امری بزرگتر هستی و نمی انی ان حقیقت چیست
هر وقت احساس کردی انگار این دنیا با تمام عظمت برای تو کوچک است
هر وقت احساس کردی انگار از جنس این عالم نیستی و به ان تعلق نداری
هر وقت تاریخ را خواندی و افراد خوب و بد در تو جبه گیری خاصی ایجاد کرد
و.......
هر کدام از این موارد میتواند سرنخی باشد که تو را به جوابت برساند فقط :" چشمها را باید شست طور دیگر باید دید"
با سپاس
داداها شما هم شورشو درآوردید دیگه.
چرا خودتون رو لوس میکنید؟
چرا نمیاید درست و حسابی تا آخرش بحث کنید؟
دادا امید و دادا میلاد و دادا با منطق و دادا رامین و همه کسایی که وسط کار ول کردید
خواهشا دیگه ول نکنید و برگردید به بحث
لطفا.....متشکر و قدردان شما
به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست

عرض سلام و درود خدمت کلیه دوستان

اسیب شناسی واقعه کربلا
قبل از هرچیز لازم به ذکر میدانم انچه در این مبحث بیان میشود حرف و دریافت بنده نیست بلکه باز گو کردن حقیقتی است که برای اولین بار دکتر شریعتی به این مهم پرداخت و الحق در این راه حق شیعه بودن و به عبارتی انسان بودن را به خوبی ادا کرد و تاوان ان را هم تماما پرداخت زیرا این یک سنت است که کسی که در وادی حق قلم و قدم بزند تنها خواهد ماند و از طرف دوست ودشمن ،مسلمان و غیر مسلمان ،شیعه و غیر شیعه طرد خواهد شد چنان که امامان انسانیت چنین بودند و به همین خاطر بود که علی در بین حتی یاران خود در عصر خود تنها بود و الان نیز بین شیعیان خود تنهاست چون شیعه یعنی پیرو نه محب ،و پیرو یعنی کسی که اول امام خود را بشناسد و سپس قدم به قدم از پی او حرکت کند و مسلم است که چنین کسی حتی بودنش خاری است در چشم کوته فکران و ضعیف النفسها و کسانی که در راه باطل قدم میزنند . باری انچه بیان میشود احیای بیانات تنها معللم، دکتر شریعتی است و او تنها کسی بود که من از لابه لای نوشته هایش هم معنی و عظمت امام را فهمیدم و هم به وضوح بوی خدا را در ورای جملاتش با تمام وجود احساس میکردم و در حقیقت اندیشه ایشان پلی بود که مرا به امام رساند و امام پلی بود که مرا به خدا رساند .روحش شاد و یادش گرامی

در پستهای قبلی بیان شد که در کل،کربلا یک کلاس انسان سازی است که قادر است چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما اموزش دهد و در این عرصه حسین و یارانش برای ما الگوی انسان شدن هستند و همین جاست که امام و امامت و رابطه ان با امت معنی پیدا میکند در حقیقت امام یک انسان ما ورائی نیست بلکه یک انسان خود ساخته است که توانسته با همت و پشتکار در امر تزکیه نفس و با توکل به خدا به مرحله ای برسد که وجودش به حق الیقین تبدیل شود و خود ،قران ناطق باشد بنابر این چنین شخصی ذاتا امام است و تابلوی انسان شدن به عبارت روشن تر امام ،قران عملی و انسانیت عملی است و اگر به زبان علم امروز سخن بگوییم همان طور که ما علم نظری و عملی داریم در عرصه دین نیز قران ،انسانیت نظری است و امام، انسانیت عملی یعنی امام محصول انسان سازی قران است . واز انجا که انسان موجودی بسیار پیچیده است هریک از امامان جلوه ای از جلوه ای انسان بودن را برای ما برجسته کرده اند و امام علی و امام حسین در راس انان قرار دارند . لذا انان نه تنها در زمان حیات خود امام بودند بلکه در تمام طول تاریخ امام هستند و این امامت محدود به مذهب خاصی نیست بلکه انها تابلوی انسان شدن هستند و روح و باطن قران در وجود انان ظهور پیدا کرده است و اتفاقا یکی از راههایی که ما میتوانیم تا حدودی تفاوت ظاهر و باطن قران را تشخیص دهیم اعمال این امامان هما است . مثلا امام حسین حج را نیمه تمام رها میکند و به سمت کوفه برای جهاد علیه خلیفه حرکت میکند این عمل یعنی چه ؟ یعنی وقتی ظاهر و باطن قران رو در روی هم قرار گرفتند اولویت با باطن است ؟ یعنی وقتی در یک حکومت اسلامی با انتخاب یک حاکم فاسد اصل حق و عدالت پایمال شوددیگر وجود شعائر اسلامی مانند حج و...فایده ای ندارد زیرا تمام احکام اسلامی برای تحقق باطن قران است که انسانیت و عدالت و حق خواهی است . ولی وقتی پوسته باشد ولی مغز نباشد چه حاصلی برای ما ببار خواهد داشت . لذا در اصل، قیام امام حسین برای احیاء دین و انسانیت بود ولی یک نکته دیگر نیز در کربلا خیلی مهم است و ان نماز ظهر عاشورا ست که خود تاکیدی است بر این که ما به ظاهر و باطن قران هر دو نیاز داریم زیرا اگر ظاهر نباشد باطن نیز نا مشخص خواهد بود و هر کس ممکن است ساز خود را بزند لذا تعیین چهار چوب در این عرصه بسیار مهم است و نکته مهم تر از همه این است که نماز ظهر عاشورا به ما این پیام را میرساند که در اسلام محور همه چیز خود خداست و این که هدف اصلی قیام کربلا رساندن ما به خداست و لی راه رسیدن ما به خدا تنها رعایت فروعات دین نیست بلکه باید باطن قران اجرا شود لذا امام به طور معجزه اسایی به ما رابطه بین باطن و ظاهر قران را اموزش میدهد و راه را از چاه بیان میدارد .
حاصل کلام اینکه امام برای ما تابلوی "شدن" است یعنی وجودشان برای ما یک نقشه گنج است . حال سوال این است که ما چقدر از این نقشه استفاده کرده ایم . در این مبحث روی سخن با منکران نیست بلکه سخن با شیعیان است که که از این نقشه راه چقدر استفاده کرده ایم اصلا تلقی ما از امام چگونه است . بنده با اقلیتی که به درستی امام را شناخته و از او به درستی بهره برده اند کار ندارم که انها بسیار اندک و شاید انگشت شمارند ولی غالب شیعیان این نقشه گنج را با یک تابلوی نفیس اشتباه گرفته اند و ان را به مانند یک تابلوی زیبا در، سر در، دلشان نسب کرده اند و تنها به نظاره ان بسنده کرده و هیچگاه هیچ حرکتی به سمت کمال نداشته اند و توقع هم دارند که تنها با حب و عشق به تنهایی راه به سعادت برند ،زهی خیال باطل
ولی این تقصیر متوجه انها نیست بلکه مقصر اصلی علما هستند که خواسته یا ناخواسته ادرس اشتباهی به مردم داده اند و به جای انکه شیعه را رهرو و سالک معرفی کنند تنها عاشق و محب دانسته اند و همین را برای سعادت کافی ؟؟؟و از همین اشتباه به ظاهر کوچک یک زاویه در معرفت شیعه ایجاد شد که هر چه جلو تر رود فاصله دو خط با هم بیشتر میشود نتیجه این خواهد شد که از یک مکتب صد در صد توحیدی یک مکتب به ظاهر مشرکانه ایجاد شد و انقدر به جای راه امام به خود امام پرداختند که در نظر عامه خطوط بین خدا و بنده گم شد و چنین است که در حال حاضر برای یک فرد شیعه عامی هیچ تفاوتی نیست که از خدا چیزی بخواهد یا از امام گویی هیچ مرزی بین خدا و امام نیست در صورتی که بین واجب الوجود و امام که به هر صورت ممکن الوجود است فاصله ای بینهایت قرار دارد که هرگز پر کردنی نیست و امام به هر مرتبه ای که برسد باز بنده خداست و از نظر شفقت و مهربانی و علم و حکمت نسبت به بندگان قابل مقایسه با خدا نیست البته علما شیعه این را قبول دارند و تمام مزایایی که برای ائمه قائل هستند در طول قدرت خدا میدانند نه در عرض ان ولی برای یک شیعه عامی این تفکیک ها معنی ندارد و او وقتی میداند که میتواند نیازش را از امام بگیرد و با او راز و نیاز کند نیازی نمی بیند که از خدای نا معلوم در خواست کند و اساسا دیگر برای او امام و خدا یکی میشود و این همان اشتباه بسیار بزرگی است که علمای شیعه مرتکب شدند و نه تنها شیعیان را به سوی شرک هدایت کردند بلکه تعصب گروههای افراطی اهل تسنن را نیز بر انگیختند تا دست به برادر کشی بزنند در صورتی که حقیقتا شیعیان بی تقصیر هستند و به انان چنین اموزش داده شده که برای تقرب به خدا باید ائمه را دوست داشته باشند و از انان حاجت بخواهند و انان شفیع انان در اخرت هستند لذا انان در حقیقت به خیال خود در مسیر توحید هستند و ذره ای گمان نمیکنند که شاید برداشت انان نوعی شرک باشد .
البته ذکر این نکته بسیار ضروری است که خود شرک بسیار عرصه گسترده ای است و کمتر کسی در بین مسلمانان یافت میشود که دچار شرک نباشد زیرا ما در هر زمینه ای که غیر خدا را موثر در خواسته هایمان بدانیم دچار شرک هستیم و این امر بسیار تشکیکی و ذو مراتب است و تنها انسانهای متعالی توانسته اند خود را از شرک رهایی دهند بنابر این بحث ما در اینجا شرک خفی نیست بلکه تنها شرک اشکار است به این معنی که ما کسی یا کسانی را غیر خدا موثر در حوائج خود بدانیم .
بنده در پست جدا گانه ای به این مبحث خواهم پرداخت اما در اینجا به نتیجه این تفکر اشاره میکنم که وقتی ما به مردم بقبولانیم که اگر تنها امامان را قبول داشته و برای انها گریه کنند و به زیارت انان بروند خدا به واسطه این محبت تمام گناهان انان را میبخشد و انان میتوانند شفاعت این افراد را بکنند که خود این بحث را نیز مفصلا در پست جدا گانه ای اگر عمری بود بررسی خواهیم کرد. نتیجه این القا ئات چه خواهد شد ؟ نیازی به فکر کردن ندارد کافی است چشمانمان را باز کنیم تا ببینیم کافی است سری به هیات ها بزنی ببینی. چه کسانی برای ان حضرت سرو دست میشکنند؟؟ شما از هر گروهی میتوانی بیابی که عبارتند از :دزد ،ربا خوار ،رشوه بگیر ،زور گیر ،فاسق و زن باره ،ظالم ،خورنده بیت المال .و..... بنده به جرات (چون دیده ام ) و یقین بیان میکنم از هر طیفی در هیات ها ی امام حسین یافت میشود البته خوبان نیز هستند که هم در اقلیت هستند و هم انان نیز به گونه دیگر گرفتار خود نمایی و ابراز وجود خود هستند البته یک نکته را باید روشن کنم و ان اینکه ممکن است کسی بگوید ممکن است همین انسانهای بد با حضور در این مجالس اصلاح شوند و به خود بیایند .بله این ممکن است در صورتی که ما هدف و راه امام را به انان به درستی منتقل کنیم نه اینکه همه چیز را به حب و گریه و زیارت خلاصه کنیم بعد هم با یک پارتی بازی به شیوه این دنیایی در ان دنیا مورد سفارش قرار گرفته و مستقیما به بهشت هدایت شوند . لذا نتیجه این تفکر این خواهد بود که هر کس هر کثافت کاری که دلش میخواهد انجام داده و خیالش راحت است که با یک گریه و زیارت سرو ته قضیه را هم میاورد و در این بین هیچ کس از خودش سوال نمی کند که امام برای چه شهید شد؟ و دشمنان او چه کسانی بودند؟ و حد فاصل بین راه امام با دشمنانش چه بود ؟مگر اکثر کشندگان ان امام کوفیان نبودند که خود او را دعوت کرده بودند چرا رودر روی امام قرار گرفتند ؟ چون راهشان با امام متفاوت بود امام دنبال احقاق حق و عدالت بود و انان دنبال دنیا و مقام بودند و چون اول فکر میکردند با وجود امام به دنیا میرسند از او دعوت کردند ولی وقتی شرایط عوض شد فهمیدند دنیا را باید در جنگ با امام بیابند پس این مشخص است که صرف ادعا مشخص کننده نیست بلکه این راه و عقیده ثابت است که مشخص میکند که کسی در جبهه حق است یا باطل ؟
از این بهتر نمیشد حقیقتی را مسخ کرد در حقیقت عاشورا را که میتواند الهام بخش عدالت خواهان و حق طلبان و ظلم ستیزی مظلومان و در کل الهام بخش و محرک خوبان بر علیه بدان باشد که میتواند کشتی انسانیت را به سرمنزل مقصود برساند ابزاری شده برای توجیه تمام بدکاران عالم لذا همان دشمنان راه امام با نفوذ به جبهه امام نه تنها خود را موجه جلوه میدهند بلکه راه امام را نیز به بیراه کشانده و در عمل (نه در بیان ) به ریش امام و تمام حق طلبان میخندند و این حقیقت تلخی است که همواره در تاریخ تکرار میشود چنانکه در صدر اسلام هنوز نسل اول اسلام بودند که دشمنان اصلی اسلام یعنی بنی امیه با تغییر شکل و نقاب ولی با همان مرام و سیرت بر گرده مردم سوار شدند و شد انچه شد و متاسفانه همواره این سنت تاریخی به لحاظ خصوصیات بشری به اشکال مختلف تکرار میشود و حادثه کربلا نیز از این سنت در امان نبوده و ما همواره شاهد ان هستیم که دشمنان حقیقت همواره پرچم داران عزاداری حسینی هستند چنانکه اولین عزاداران کشندگان حسین بودند و اولین سرزنش کنندگان این نوع عزاداری فریبکارانه زینب کبری بزرگ پرچم دار نهضت عاشورا بود و این سیر همچنان ادامه خواهد داشت .

ادامه مبحث به خواست خدا در پست بعدی بیان خواهد شد
با سپاس
عرض سلام خدمت دادا حمید

دادا کار داشتم


فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاء کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ (انعام/ 125)؛ «و هرکس را که خدا بخواهد راه‏نمایى‏اش کند، سینه‏اش را براى (پذیرش) اسلام مى‏گشاید و هر کس را که بخواهد (به خاطر اعمالش) در گمراهى‏اش وا نهد، سینه‏اش را تنگِ تنگ مى‏کند، گویا مى‏خواهد در آسمان بالا برود؛ این گونه خدا پلیدى را بر کسانى که ایمان نمى‏آورند قرار مى‏دهد».
نکته علمی
امروزه ثابت شده که هوای اطراف کره زمین در نقاط مجاور این کره کاملاً فشرده و برای تنفس انسان آماده است، اما هر قدر به طرف بالا حرکت کنیم، هوا رقیق‌تر و میزان اکسیژن آن کمتر می‏شود به حدی که اگر چند کیلومتر از سطح زمین به طرف بالا (بدون ماسک اکسیژن) حرکت کنیم، تنفس کردن برای ما هر لحظه مشکل و مشکل‌تر می‏شود و اگر به پیشروی ادامه دهیم، تنگـــی نفس و کمبود اکسیژن سبب بیهوشی ما مـی‏گردد.
بیان این تشبیـه در آن روز که هنوز این واقعیت علمـی به ثبوت نرسیده بود، در حقیقت، از معجـزات علمی قـرآن به شمار می‌رود


وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (رعد/ 3)؛ «و او کسى است که زمین را گسترانید؛ و در آن [کوه‏هاى‏] استوار و جوى‏ها قرار داد؛ و از همه‏ محصولات، در آن، یک جفت دوتایى قرار داد؛ روز را به شب مى‏پوشاند؛ قطعاً در آن [ها] نشانه‏هایى است براى گروهى که تفکّر مى‏کنند».
نکته علمی
عبارت وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ اشاره دارد به اینکه میوه‏ها موجودات زنده‏ای هستند که دارای نطفه‏های نر و ماده می‏باشند که از طریق تلقیح، بارور می‏شوند.
اگر ‌لینه، دانشمند و گیاه‏شناس معروف سوئدی، در اواسط قرن 18 م. موفق به کشف این مسأله شد که زوجیت در جهان گیاهان تقریباً یک قانون عمومی و همگانی است و گیاهان نیز همچون حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده، بارور می‏شوند و میوه می‏دهند، قرآن مجید در یک‌هزار و صد سال قبل از آن، این حقیقت را فاش ساخته است. این خود یکی از معجزات علمی قرآن مجید است که بیانگر عظمت این کتاب بزرگ آسمانی می‏باشد.
شکی نیست که قبل از لینه بسیاری از دانشمندان اجمالاً به نر و ماده بودن بعضی از گیاهان پی برده بودند، حتی مردم عادی می‏دانستند که مثلاً اگر نخل را بر ندهند یعنی از نطفه نر روی قسمت‌های ماده گیاه نپاشند، ثمر نخواهد داد، اما هیچ‌ کس به درستی نمی‏دانست که این یک قانون تقریبا همگانی است تا اینکه لینه موفق به کشف آن شد، ولی همان گونه که گفتیم، قرآن قرن‌ها قبل از وی، از آن پرده برداشته بود.
در قرآن مجید آیات فراوانی است که پرده از روی یک سلسله اسرار علمی که در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده، برداشته است که این خود نشانه‏ای از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانی که در باره اعجاز قرآن بحث کرده‏اند، غالباً به قسمتی از این آیات اشاره نموده‏اند




اعجاز قرآن در کوه ها ، میخ شدن کوه ها و حرکات کوه ها

نویسنده : کمال روحانی_ پیرانشهر

میخ شدن کوه ها

قرآن کریم در چند آیه از کوه ها سخن به میان آورده است:

” وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا “نباء/7

” و آیا کوه ها را میخ هایی در ( زمین ) ننموده ایم و فرو نبرده ایم. “

” وَجَعَلْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ شَامِخَاتٍ” مرسلات/27

” و درون آن کوه هایی استوار و بلند قرار نداده ایم. “

” والقی فی الأرضِ رَواسِی الّا تَمیدَبَکُم” رعد/2

” و کوه های بزرگ را در زمین قرارداد تا از اضطراب و نگرانی برهید.”

درچند آیه دیگر در قرآن مانند آیات (61 نمل)، ( 5/ نفال) از کوه ها سخن به میان آمده است.

آیات فوق در وصف کوه هاست و در آن کلماتی چون ” وتد، میخ، رواسی، شامخات” استفاده شده است، کوه ها در تعبیر قرآنی کار میخ و عمود های یک چادر را انجام می دهند، همان که باعث ثبات و استحکام چادر در صحرا است. مردم عصر نبوت و بعد آن از واقعیت علمی این آیات تا سال 1965 میلادی بی خبر بودند تا این که زمین شناسان و محققان ثابت کردند که کوه هایی که بر روی زمین هستند در درون زمین ریشه دوانده اند و از حرکت و اضطراب زمین جلوگیری می کنند؛ دقیقا” مانند کوه های یخی در اقیانوس که مقدار اندکی از آن ها بر روی آب است و امتداد بیش تر آن در زیر آب قرار دارد. به دیگر سخن، کوه ها نیز امتداد کمی از آن ها بر روی زمین مشاهده می شود و طول بیشتر شان بر روی زمین قرار گرفته است که گاه به چهار برابر در زیر زمین نسبت به قسمت فوقانی کوه می رسد.

امروز چون بخواهیم؛ تعریفی از کوه به لحاظ علمی ارائه دهیم، خواهیم گفت: کوه آن میخ سنگی است که در زیر زمین قرار گرفته و از بالا به پایین، طبقات زیرین زمین را شکافته است تا به استحکام و ثبات زمین بینجامد؛ یعنی لایه ی زیرین کوه بر قسمت سائل و روان زمین قرار دارد، اگر بخواهیم زیادتر به کنه مسایل پی ببریم، لازم است بدانیم زمین چند قسمت است، قسمتی که ما بر روی آن قرار گرفته ایم، پوسته خوانده می شود و در زیر پوسته به قسمتی بر می خوریم که ضخامت آن چندین برابر است و حالتی چون زرده تخم مرغ را دارد که نه جامد کامل است و نه مایع تمام؛ این بخش از زمین همیشه در تحرک و تغییر است و زلزله ها و آتشفشان حاصل فعالیت این قسمت از زمین است که می تواند پوسته را بشکافد و مواد مذاب را بیرون بریزد. زمین مانند توپی پر آب با جداره ی پلاستیکی است. لذا خداوند برای تثبیت این زمین لرزان و مضطرب، کوه ها را آفرید و به توزین و تنظیم آن پرداخت همان واقعیت علمی که، به وسیله محققات و زمین شناسان جغرافیایی ثابت شد.



فواید کوه از دیدگاه علمی

توزیع مناسب کوه ها بر زمین به اندازه ی مهم است که حرکت و دوران زمین را به دور خورشید توازن می بخشد و از خروج آن از دایره ی موجود خوداری می نماید. دانشمندان در تحقیقات شان دریافته اند که 70 درصد کره زمین آب است و 30 درصد خشکی، اگر کل زمین آب می بود وزن آن یک پنجم کنونی می شد، آن زمان خورشید زمین را به سوی خود جذب می نمود.

هم چنین اگر کل زمین خشکی بود در آن، آبی وجود نمی داشت، لذا وزن آن دو برابر وزن کنونی می شد. پس نیروی دافعه فزونی می یافت و به مرور، زمین از مدار گردش به دور خورشید خارج می گشت. همچنین دانشمندان پی بردند که قرار گرفتن کوه ها در زمین متناسب با مکان و موضع آن در روی زمین است و قسمت های فوقانی کوه ها سخت و سنگین و قسمت های داخلی آن سبک و نرم تر است و آب های موجود در کوه ها نسبت به آب های دیگر سطح زمین زلال تر و گواراتر. آن چه در فوق از آن سخن رفت تحقیقات علمی دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی است که ثابت شده جای هیچ انکاری ندارد، حال آن که قرآن کریم مدت ها قبل از آن سخن گفت و علم، امروز به آن پی ببرد.



حرکت کوه ها در قرآن و گردش زمین

عده ای بر آنند، طبق گفته ی قرآن کریم، زمین مسطح است در حالی که علم جدید کروی بودن آن را ثابت کرده است و در قرآن کریم نیز آمده است” وَإِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ ” که نشان می دهد، زمین کروی شکل نیست، اما این دیدگاه ناشی از عدم تدبر کافی در آیات قرآنی است زیرا آیه یاد شده، ادامه آیات زیر است:

” أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ،وَإِلَى السَّمَاء کَیْفَ رُفِعَتْ ،وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ،وَإِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ” غاشیه /17_20

این آیات آدمی را به تفکر و تدبر در آفرینش شتر، آسمان بر افراشته، کوه های ستون مانند و زمین پهن و مسطح بر می انگیزد، مواضع مهمی که امروزه وسیله علومی، چون جانور شناسی، فضا نوردی و کیهان شناسی و جغرافیا شناخته شده اند. مسطح بودن زمین در این آیه به چگونگی جای گرفتن دریا، خشکی رودها ، وادی ها و چشمه ها، آسمان، مناطق گرم و سرد سیر اشاره دارد. لذا تشویق به تفکر در مسطح بودن زمین دلالت بر کروی بودن زمین و دوران زمین نمی کند. چون واقع آن است که آیات قرآنی به صراحت از کروی بودن زمین سخن گفته اند

” یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا “اعراف/54

“شب و روز را می پوشاند و شب شتابان به دنبال روز دوان است.”

” وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ” یاسین/40

” نه شب بر روز پیشى جوید و هر کدام در سپهرى شناورند”

از این رو دو آیه روشن خواهد شد که روز و شب به دنبال هم روانند و هیچ کدام بر هم پیشی نخواهند گرفت، مضاف بر آن روان بودن و به دنبال هم آمدن روز و شب در یک خط مستقیم صورت نمی گیرد ، چه اگر این گونه می بود زمین در آن واحد، روز یا شب می بود.

آیه ی دیگر از قرآن که نشان از کرویت زمین دارد

” یقلب الله الیل و النهار” ( قلب) در این آیه، دلیلی بر گردش و دوران روز و شب بر هم است؛ زیرا پدیده مذکور جز بر سطح کروی بودن، اتفاق نمی افتد.



حرکت کوه ها

می فرماید:

” وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ” نمل/88

و کوه ها را می بینی، می پنداری ساکن و بی حرکت اند حال آن که چون ابرها در حرکت می باشند.

از دیدگاه برخی مفسران، آین آیه اشاره صریح و آشکار به گردش زمین دارد؛ گروهی دیگر آن را نشان از روز رستاخیز دانسته اند، آن زمانی کهزمین به شکل فلاتی صاف و هموار در خواهد آمد.

آیه یاد شده به مواردی اشاره می کند که با دانسته های ذهنی ما درباره ی کوه ها فرق دارد؛ یعنی ما ساکنان زمین می پنداریم کوه ها بی حرکتند، حال آن که به گفته ی قرآن مانند ابرها در گردشند.

نکته دیگری که در آیه جای بحث دارد، تشبیه کوه ها به ابر است. چرا که خداوند کوه ها را به ابر تشبیه نمود؟! با تفکر و مطالعه در علوم روز خواهیم دانست که ابر ها از خود جنبشی ندارند، بلکه بادها هستند که آن ها را به حرکت در می آورد و به این سو و آن سو می برد. پس نتیجه می گیریم که حرکت کوه ها از خودشان نیست، بلکه نیروی دیگری در پشت این ماجرا است که همان حرکت زمین و گردش آن است؛ چون همان گونه که حرکت دورانی زمین را حس نمی کنیم، حرکت مجموعه ی همراه آن را نیز احساس نمی کنیم.



طبقات زمین

بر اساس تقسیم بندی ” سوئس sues ” زمین شناس اتریشی طبقه های زمین به صورت زیر است: پوسته، جُبّه، هسته. [1] پوسته ی خارجی زمین از لحاظ جنس با مواد داخلی آن متفاوت است. زیر سنگ های رسوبی که از ته نشست بزرگ ناو زمین به وجود آمده اند تا حدود 15 کیلومتر از ضخامت قشر جامد را گرفته است. در زیر سنگ های رسوبی سنگ های متبلور قرار دارد، این قسمت از کره ی زمین را سیاّل نامیده اند. وزن مخصوص این قسمت بین 8/2 تا 3 بوده و ضخامت آن از سطح کره زمین متفاوت است به طوری که آن را بیش از 100کیلومتر هم تخمین زده اند، این لایه در زیر قاره ها به سه کیلومتر و در زیر اقیانوس ها به ندرت به 5 کیلومتر می رسد. در زیر قسمت سیّال لایه دیگری از پوسته زمین است با توجه به این که حرارت زمین به ازای هر کیلومتر عمق، در قشر جامد 30 درجه افزایش می یابد، کم کم در اعماق حرارت به 3000 درجه می رسد. [2]که در این درجه حرارت و فشار زیاد سخت ترین اجسام به شکل مذاب ( خمیری شکل) ظاهر می شوند؛ مواد آتشفشان و درونی زمین که گاهی به سطح زمین فوران می کنن، مربوط به همین ناحیه از کره ی نرم یا استونوسفراست. ( این قسمت جُبّه نام دارد) پس از جُبّه به هسته زمین می رسیم که بر اساس تحقیقاتی که به وسیله دریافت امواج زلزله صورت گرفته معلوم شد که قسمت بیرونی آن حالت مایع و بخش داخلی آن حالت جامد دارد.



مگر با زلزله زمین متلاشی و نابود می‌شود که پرسیده شود: پس نقش کوه‌ها چه شد؟!
*- چه شد که نفهمید یک معنای "مثل میخ"، کوبیده شدن در زمین است، یعنی روی سطح قرار نگرفته است که با یک حرکت به جای دیگر پرتاب شود، بلکه تا کیلومترها در اعماق زمین ریشه دارند، مثل میخی که به دیوار کوبیده باشند.
*- مگر گردش زمین با آن سرعتش، از هر زلزله‌ای شدیدتر نیست، پس چرا متلاشی نمی‌شود؟!
*- زمین دائماً در حال حرکت و گردش سریع است، اما سطح آن عموماً ساکن است، گاه هم زلزله‌ای رخ می‌دهد، تکانی از اعماق با درجه‌ای پوسته را نیز تکان می‌دهد، آیا علم ثابت نکرده که این ثبات دائمی در عین حرکت دائمی و متزلزل و پاشیده نشدن، به خاطر وجود کوه‌هاست؟ آیا از نظر علمی، رخ داد یک زلزله، منافاتی با وجود و نقش کوه در زمین دارد؟!
*- در کدام کتاب علوم طبیعی خوانده‌اند که اگر کوه مثل میخ زمین است، پس نباید زلزله بیاید و اگر زلزله آمد، پس کوه چنین نقشی ندارد؟!
*- چه شد که به رغم تحصیلات عالیه، آن هم در علوم تجربی، نفهمید که نگه‌داشتن زمین، فقط در مقابل زلزله نیست، بلکه در مقابل باد هم هست، بلکه در مقابل گسترش آب دریا هم هست، بلکه در مقابل ممانعت از گسترش گرما، سرما، خشکی و رطوبت و یا نگهداشتن آنها که سبب پیدایش جنگل‌ها و مراتع می‌شود نیز هست و ... .
به ایشان بگویید: شما اسلام و قرآنی که هرگز در آن مطالعه نکردید و نگرویدید را کاری نداشته باشید، کمی جغرافیا و زمین شناسی بخوانید؛ ابتدا در حد یک دیپلمه آگاهی کسب کنید، بعد اظهار نظر نمایید.
به ایشان بگویید: آن چه شما را آزار می‌دهد، معارف قرآنی و حجاب من نیست، بلکه کفر خودتان است، منتهی نفس و تکبر اجازه نمی‌دهد که متوجه شوید و بفهمید؛ لذا نادانسته، لجاجت می‌کنید. بعد می‌گویید: مسلمانان عوام و متعصب هستند! نادانی و تعصب شما که خیلی شدیدتر و عمیق‌تر است. نقش کوه‌ها در زمین را گرفتید، به زلزله نپال وصل کردید تا قرآن را رد کنید!
به نام نامی دوست

عرض سلام خدمت کلیه دوستان

در ادامه مطالب گذشته چند مطلب را از جمله شفاعت و توسل و زیارت را که از خصیصه های تشیع است بررسی میکنیم
در قران در چند ایه از شفاعت نام برده شده که در مواردی مطلقا شفاعت را منکر شده و در مواردی هم یک استثنا قائل شده و فرموده از کسی شفاعت قبول نمی شود مگر به اذن و اراده خدا یعنی در هر صورت همه چیز را نهایتا به خودش ارجاع داده و هیچ کس را یارای ان نیست که نظری خلاف نظر خدا ابراز کند .
اما نظز علمای شیعه این است که خدا به ائمه این امتیاز را داده که از دوستان خود و کسانی که محب انها بوده اند در قیامت شفاعت کنند البته انها این شفاعت را برای هر کسی تایید نمیکنند بلکه معتقدند این امر در مورد کسانی صورت میگیرد که پیرو انها بوده ولی لغزشهایی هم داشته اند و به حکم عدالت مستحق عذاب هستند ولی به واسطه این محبت خدا وساطت اولیا را در مورد انها قبول میکند .
این اعتقاد چند ایراد عقلی اساسی دارد و ان این که:
اولا اگر حکم خدا در مورد کسی عذاب باشد و او بنا به عدالت الاهی مستحق عذاب باشد ما میدانیم که حکم خدا امری جدا از علم و حکمت و عدالت خدا نیست و همه اینها با ذات خدا یکی هستند در این صورت چگونه ممکن است کسی بتواند حکم خدا را در امری تغییر دهد . ما اگر قبول کنیم که امری یا شخصی بتواند در اراده و حکم خدا تغییری حاصل کند دقیقا این حکم را دارد که واجب الوجود بودن او را زیر سوال ببریم یعنی تغییر و تحول ذات خدا را اثبات کرده ایم و این که او میتواند تحت تاثیر موجودی غیر از خود قرار گیرد و این خلاف فرض واجب الوجود است بنابر این این نوع برداشت از قضاوت در مورد خدا به نفی خود خدا می انجامد
ثانیا این نوع شفاعت به این معنی است که اولیا مهربان تر از خدا نسبت به مومنان باشند البته ما در اینجا فرض را بر این گرفته ایم که شفاعت در مورد پیروان باشد نه فقط محبان یعنی کسانی که نه تنها محب بوده اند بلکه در عمل نیز پیرو بوده اند ولی گناهانی نیز داشته اند و الا اگر بحث بر سر کسانی باشد که تنها محب بوده و هیچ عمل درستی نداشته اند یعنی اصلا پیرو و شیعه نبوده اند که بحث منتفی است زیرا این گونه اشخاص مطمعنا در عمل دشمن اولیا بوده اند هر چند در دل دوستار ایشان باشند و شفاعت این گونه افراد خارج از عقلانیت و عدالت است و فکر نمیکنم هیچ انسان عاقلی زیر بار این حرفها برود .بنابر این اگر فرض را بر این بگذاریم که شیعیانی که هم محب و هم پیرو راه ایشان بوده اند بنا به دلایلی مستحق عذاب باشند و حکم خدا در مورد انها عذاب باشد ولی ائمه ازانها شفاعت کنند البته با فرض اینکه خدا این اذن را به انها داده باشد ایا این شفاعت معقول است یا نه ؟
این شفاعت در اینجا به این معنی است که خدا در اینجا صرفا از دیدگاه عدالت (عدالت خشک بدون لطف و رحمت ) به بندگان نگاه میکند ولی ائمه با قبول ان حکم عادلانه با دید بخشندگی و لطف به این اشخاص نگاه میکنند و این به این معنی است که ائمه بخشنده تر و رحیم تر از خدا هستند و خدا را متوجه رحمت و بخشندگی میکنند و این نیز خود به خود اثبات ضعف در حکم و به تبع ذات خداست زیرا اگر خدا از حکم خود بر گردد صرف نظر از ایرادی که قبلا بیان شد به این معنی است که یا قبول کرده که عنصر بخشندگی را در حکم خود فراموش کرده و یا فراموش نکرده بلکه قبول کرده که ائمه از خودش به بندگانش مهربان ترند لذا قبول کرده که این حکم بهتر است زیرا در عین عادلانه بودن رحمت و لطف نیز در ان لحاظ شده
ثالثا صرف نظر از دو ایراد بالا این نوع شفاعت عملا دخالت در امر تدبیر خداوند است و خدا در هیچ جای قران نفرموده که در هیچ موردی از نظر و کمک کسی در امر تدبیر در هیچ مرحله ای یاری خواسته باشد واین که بگوییم چون به اذن خدا بوده دخالت به حساب نمی اید چنانکه در بالا ذکر شد این نوع دخالت خود به نفی خدا می انجامد گذشته از اینکه هیچ توجیه عقلانی برای لزوم ان وجود ندارد زیرا خدا علم و حکمت و عدالت و لطف و رحمت مطلق است و هیچ کس نسبت به بندگان رحیم تر و مهربان تر از خود او نیست و عاقلانه نیست که فکر کنیم که بنده ای مستحق رحمت و گذشت باشد و این امر توسط خدا صورت نگیرد و توسط اولیا به خدا گوشزد یا تحمیل شود
اصلا وقتی خدا در قران بارها میگویید شفاعت از کسی قبول نمیشود و سپیس میگوید مگر به اذن خدا یعنی چه ؟ این به خاطر این است که در ان زمان چون دیدگاه شرک الود در بینش انها غالب بود و انها قدرتهای دیگری را غیر خدا موثر میپنداشتند میخواهد اب پاکی را روی دست انان بریزد و خیالشان را راحت کند لذا میگوید شفاعتی در کار نیست و اگر هم باشد این کار به اذن خداست واین قید خود عملا به این معنی است که شفاعتی در کار نیست زیرا شفاعت مورد نظر انان به معنی نوعی پارتی بازی در نظام عدالت الاهی بوده است که منافی اصل عدالت است لذا وقتی میگویید مگر به اذن خدا یعنی بر فرض که کسی یا کسانی هم شفاعت کنند این امر به اراده خداوند است و لذا ان شخص نمی تواند نظری خلاف نظر و حکم خدا داشته باشد و تایید نهایی باز به خود خدا بر میگردد و اینجا یک نکته ظریف هست و ان اینکه این نوع تصور از شفاعت مختص این دنیاست که مثلا پادشاهی باشد و مجرمی و در این بین فامیل متنفذ مجرم که در دربار سلطان جایگاهی خاص دارد و در این بین حکم پادشاه از روی عدل برای مجرم مثلا شلاق یا زندان باشد اما این فامیل مجرم که در اینجا نقش شافی را بازی میکند با نفوذ خود و با استفاده از جایگاهی که نزد سلطان دارد با تایید اینکه حکم شاه کاملا عادلانه است ولی از او خواهش میکند که او را به خاطر ملاحضاتی مانند رحم و مروت و گذشت و به خاطر ابرو و جایگاهی که شافی نزد شاه دارد ببخشد و به قول امروزی ها مخ شاه را بزند و او را به رحم اورده و او از روی ترحم یا به خاطر رابطه (نه ضابطه ) ببخشد البته اگر در این بین شاکی خصوصی نداشته باشد که در ان صورت یک حق خوری نیز صورت میگیرد .اگر ما به شفاعت در دید این دنیایی نگاه کنیم این امر ممکن است اما چنانکه در بالا ذکر شد این تغییر رای در مورد خداوند ممکن نیست و محال است کسی در حکم خدا بتواند خللی وارد کند حتی خودش نیز نمی تواند اول حکمی دهد و سپس حکمش را عوض کند زیرا این به ان معنی است که یا از اموری بی اطلاع بوده و سپس مطلع شده یا امری خارج از ذات در او موثر بوده که در این صورت او نمی تواند واجب الوجود و مطلق باشد .
حاصل کلام اینکه ما از هر زاویه ای به این مسئله نگاه کنیم ممکن نیست در قضاوت خدا تغییری حاصل شود
البته تمام این دلایل در صورتی است که ما به تناسب ظواهر قران به مسئله نگاه کنیم ولی اگر با ان دیدگاه که بنده عنوان کردم به قضیه نگاه کنیم یعنی این دنیا را عرصه ای برای تکامل و صعود از مرتبه نازل وجود به مرتبه بالاتر وجودی که برای ما مقرر شده در نظر بگیریم اساسا هر کسی در ان دنیا همان خواهد بود که خود ساخته و هرکس گروه اعمال خویش است و خلاصی از ان ممکن نیست چنانکه قران بارهااشاره میکند که اهل عذاب بارها تقاضا میکنند که فرصتی دوباره به انها اده شود تا جبران کنند ولی افسوس که" ان سبو بشکست و ان پیمانه ریخت" و دیگر، ان دنیا عرصه عمل و امتحان نیست و به عبارتی فصل کاشت و داشت تمام شده و زمان برداشت است و هرکسی فقط میتواند به اعمال خود تکیه کند و به هیچ کس ستم نخواهد شد .
حال سوال این است که اگر ائمه نمی توانند در ان دنیا دستگیر ما باشند پس چرا این همه به انها توصیه شده و اساسا به چه کار ما میایند به عبارت روشن تر مثلا امام حسین به چه کار ما میاید اگر نتواند ان دنیای ما را تضمین کند .
اتفاقا امام دقیقا کارش اباد کردن دنیا و اخرت ماست و کارش شفاعت است و لی نه بعد از انکه کار از کار بگذرد بلکه در زمان حیات ما به این معنی که امام چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما اموزش میدهد و در یک جمله چگونه ساخته شدن و چگونه انسان شدن را به ما اموزش میدهد وبه ما یاد میدهد که چگونه زندگی کنیم که در ان دنیا رو سفید باشیم انها به ما اب نمی دهند بلکه چاه کندن را به ما یاد میدند تا خود به اب برسیم انها به ما پول دستی نمی دهند بلکه به ما چگونه پول در اوردن را یاد میدهند انها در ان دنیا برای ما پارتی بازی نمی کنند که به عنوان یک انسان تقلبی وارد بهشت شویم بلکه چگونه انسان شدن را به ما می اموزند تا در ان دنیا سرشان را بالا نگه دارند و بگویند اینان هستند که پیرو ما بودند و این چنین مزد زحمات خود را میگیرند و این چنین است که به اذن خدا و به یاری خدا با بودن خود ما را در این دنیا شفاعت میکنند تا ما شدن خود را بیاموزیم و ما را مستقیما به خدا متصل میکنند . چرا پارتی بازی ؟ چرا حق خوری؟ ما برای تنبلی و خود خواهی خود حتی ائمه و عدالت خدا را هم به لجن میکشیم تا راحت طلبی خود را توجیه کنیم و ان بزرگ مردان و شیر زنان را در حد یک انسان پارتی باز حق ناحق کن که حتی خدا را وادار به حق خوری و قضاوت نا عادلانه میکنند پایین اورده ایم که خود را توجیه کنیم این چه استدلال و چه قضاوتی است که از حقیقت داریم و همه چیز را از دریچه این دنیایی میبینیم .
شیعه واقعی هیچ احتیاجی به این دغلکاری ها ندارد شیعه اگر شیعه باشد میگویید من در حد توان خودم تلاش کردم اگر هم مستحق عذاب باشم چشمم کور و دندم نرم تاوانش را میدهم اگر حکم خدا چنین است پس حتما من مستحق عذاب هستم و من هیچ انتظاری غیر از جاری شدن حکم ندارمو امام واقعی نیز هرگز قادرنیست روی حرف خدا حرفی بزند مگر ممکن است ان وجود مطلق که در علم و عدل و بخشش و..کمال مطلق است حکمی در خصوص فردی طادر کند و در ان جای چون وچرا باشد مگر ممکن است ائمه را یارای ان باشد که روی حکم خدا اعتراض یا در خواستی کنند ما عادت داریم همه کس را قیاس به نفس میکنیم و همه حقایق را از دریچه تنگ وجود ناقص خود میبینیم . شیعه واقعی چنین است و ان کسی که در این دنیا هر کثافت کاری که دلش خواست بکند بعد ادعای حب حسین را داشته و توقع شفاعت جواب این است راه حسین مشخص است تواگر محب حسین هستی بر چه اساسی او را دوست داری اگر او را به خاطر خصوصیات والای انسانی دوست داری دو حالت دارد یا این حب تو را به سوی عمل به این خصوصیات میکشاند که در این صورت در همین دنیا شفاعت شده ای یعنی نجان یافته ای و مطمئن باش خدا بسیار مهربان تر از ان است که حق کسی را ضایع کند و اگر نتوانستی وارد گود عمل شوی و تنها دوستار خصوصیات اخلاقی هستی پس باید انقدر انصاف داشته باشی که لااقل این را بپذیری که بدون عمل توقع ان را نداشته باشی که به تو پاداش افراد واجد شرایط را بدهند زیرا این عمل خود نوعی بیعدالتی است و غیر اخلاقی و تو خود ادعا داری که دوستار اخلاقیات هستی بنابر این دو حالت دارد یا راست میگویی که دوستار اخلاقیات هستی که در این صورت نمی توانی توقعی داشته باشی ویا اینکه از اساس دروغ میگویی که در این صورت قضیه به کلی منتفی است و بین شما و امام حسین هیچ رابطه ای نیست و اینکه شما به ظاهر عزاداری میکنی اگر ریشه یابی کنی فقط به منیت و ارضاء تمایلات خود و نهایتا به خود نمایی و ریا میرسی و البته این یک قضاوت درونی است که هر کسی خود باید در مورد خود انجام دهد پیش از انکه پرده ها کنار رود و وجود ما عریان شده ودر پیشگاه خود و خدای خود رسوا شویم .
حاصل کلام اینکه امام در این دنیاست که به فریاد ما میرسد و ما را شفاعت میکند و این جزء لاینفک نظام لا یتغیر هستی است و در همین راستاست که امام حسین را کشتی نجات و چراغ هدایت گفته اند و این کاملا مشخص است که کشتی نجات چراغ هدایت در این دنیا معنی پیدا میکند نه در اخرت اخرت مرحله پایانی و زمان برداشت است که ما باید از نتایج این امامت بهره برداری کنیم نه به این معنی که ما توقع پارتی بازی داشته باشیم یعنی در جایی که ملاک همه چیز انسانیت و اخلاقیات است توقع داشته باشیم که با کلک ما را یک انسان متعالی جلوه دهند و گنجشک را جای قناری رنگ کنند و به بهشت بفرستند واین درست به این میماند که کسی اول ابتدائی را هم نخوانده ولی مدرک پروفسوری به او بدهند بر فرض که مدرکت را هم قبول کردند ایا میتوانی عمل یک دانشمند را انجام دهی در ان دنیا نیز چنین است انجا عرصه درک و معرفت است و هر کس به اندازه عمل و درک خود خدا و هستی را درک خواهد کرد و اصلا در انجا تقلب محال است و ناشدنی
با سپاس
با درود بیکران
داداش حمید سلام... نفست از جای گرم در میاد ها... بخصوص الان دیگه اینترنت ملی شده و مث اب خوردن میتونن بگیرن و اعدامت کنن. همه اونایی که مخالف مینوشتن غیبشون زد چون نمیخوان براشون دردسر ایجاد بشه. من بعضی وقتا میام مطالبو میخونم ولی مث قبل پیگیر نیستم. ولی نکته جالب برای من دعوای بین خود موافقاست که حتی همو قبول ندارن. یکیشون همه چی رو تمثیلی میدونه و بقیه هم کلمه به کلمه قران رو وحی مطلق میدونن. یعنی این خدای محمد قربونش برم حتی نتونسته یه کلامی بفرسته که اقلا امت پیامبر اخر الزمانش شقه شقه نشن خخخخ. امت اسلام امت عجیبی هستن. به نظر من اعجاز اصلی محمد و قران جاییه که از یه کتاب قران یکسان تونسته این همه نظریه پرداز و فرقه های مختلف بیرون بده که در هیچ جای این کره خاکی نمیتونید نظیرشو پیدا کنید. همه یه خدارو قبول دارن یه پیامبرو قبول دارن یه کتاب رو قبول دارن ولی ماشالا 2000تا فرقه ازش منشعب شده. همین کافیه برای زیر سوال بردن همه چی.

اما در رابطه با مطالبی که یکی از دوستان بنام "میلاد" در رابطه با اعجاز علمی قران بیان کرده من مطلبی رو اینجا مینویسم تا شما بیشتر پی به مکر این جماعت ببرید:



از نظر روانشناختی چه چیزی باعث می‌شود برخی از افراد از کتاب های مقدس معجزه های علمی استنباط کنند؟

➖ ناتوانی در" تمایز مصداق های معین از مفاهیم کلی" و سوء تفاهم استنباط معجزه علمی از قران!!!

➖کوشش آن است توضیح دهم که معجزه تراشان چگونه از "اثرروانشناختی بارنوم" برالقا کردن علمی بودن قــران استفاده میکنند

◆ اثر بارنوم( Barnum effect)چیست؟
آمادگی آدمیان به پذیرش اینکه توصیفهای "کـلـی" نظیر توصیفهای طــــالـع بــیــنـان و فــالـگـیـران در مورد موضوع "خاص"مورد پیش بینی صادق است

➖برای آنکه دقیقا بدانیم معجزه تراشان چه میکنند باید بدانید منظور از " مفهوم " و " مصداق"چیست و چه تفاوتی باهم دارند،اینجا به صورتی کلی و ساده به آنها اشاره میکنم:

➖ مفهوم، مجموعه ای از پدیده ها و اشیاء با ویژگی مشترک را برای ماطبقه بندی میکند ( مفهوم یک معنی عام است که بر چیزهایی بایک یا چند ویژگی مشترک دلالت میکند)
➖مصداق یک خصوصیت ویژه است که در یک مفهوم خاص می گنجد( مصداق یک ویژگی خاص است که به چیزی یا پدیده ای مشخص دلالت میکند)

➖مـــثـــــال اول:
صندلی یک مفهوم کلی است که به انواع صندلی با رنگ ها و اندازه ها و جنس ها و کارکرد های متفاوت دلالت میکند
"صندلی چوبی یا فلزی" یک مصداق و ویژگی خاصی است که زیر مجموعه مفهوم کلی صندلی است ( در مصداق منظور یک صندلی ویژه است اما در " مفهوم" نوع و ویژگی های صندلی مشخص نیست،مفهوم صندلی می‌تواند شامل انواع صندلی شود اما صندلی چوبی مادربزرگ یک مصداق مشخص و تمایز یافته است از مفهوم کلی صندلی)

➖مـــثــــال دوم :
حرکت یک مفهوم کلی است که اینگونه تعریف میشود: تغییر مکان جسم در ارتباط با زمان را حرکت گویند
◆ پس مفهوم کلی حرکت میتواند انواع حرکت را شامل شود از جمله حرکت پاندولی، حرکت دورانی، حرکت انتقالی که هرکدام مصداق و ویژگی خاصی هستند

➖پس یک مفهوم معنایی کلی است که میتواند انواع پدیده ها با ویژگی های متنوع را شامل خود کند

➖منطق استنباط معجزه های علمی اینگونه است:
آنها یک مفهوم کلی را انتخاب میکنند و مصداق مورد نظر خود را به آن بسط میدهند

مثلا قران گفته است زمین مانند گهواره است، آنها مفهوم کلی " حرکت " را استخراج میکنند و میگویند: قران به چرخش زمین اشاره کرده است، اما همانگونه که توضیح دادم حرکت میتواند مصداق ها و ویژگی های خاصی داشته باشد از جمله حرکت پاندولی و دورانی و انقالی و حرکت های ترکیبی
"حرکت گهواره پاندولی است آیا حرکت زمین پاندولی است؟ " در حالی که قران به چیزی اشاره کرده با حرکت پاندولی، آنها مصداق ویژه پاندولی را نادیده میگیرند و به مفهوم کلی حرکت میچسبند

➖نمونه دیگر اثربارنوم در ادعای اشاره به مرکز دروغگویی در مغز :
مدعی هستند که این دو آیه مرکز دروغ گویی در مغز را مشخص کرده است، ســـوره العلق آیه ۱۵ و۱۶ کَلَّا لَئِن لَّمْ یَنتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ ﴿۱۵﴾نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ ﴿۱۶﴾
《ترجمه: زنهار اگر باز نایستد موى پیشانى [او] را سخت بگیریم (۱۵)
[همان] موى پیشانى دروغزن گناه‏پیشه را 》

◆معنی بالناصیه و ناصیه :"پیشانی یا موی بلند پیشانی "

آنها میگویند چون قران گفته که موی پیشانی دروغگو را میگیریم وبا موی پیشانی اورا به جهنم میبریم پس این معجزه است زیرا مرکز دروغگویی در مغز لوب پیشانی است و چون موی پیشانی و دروغگو باهم بیان شده پس یعنی مرکز دروغ لوب پیشانی است! به راحتی اشتباه آنها را میتوان دریافت ببینید▼

【۱】در کـــــــــل قـــــران هیچ اشــــــاره ای به واژه عربی " مخ" نشده، و حتی هیچ اشاره ای به این نکرده که مرکز اندیشه و هیجان مغز است بلکه قران مرکز اندیشه و هیجانات را قلب( قلوب) میداند و جایگاهش را سینه( صدر) می‌داند
【۲】مرکز دروغگویی در مخ یا مغز است نه در ناصیه( پیشانی یا موی بلند جلوی سر)
حتی اگر میگفت که: مـــخ یا ســـر دروغگو را به سوی جهنم میکشانیم بازهم معجزه نبود زیرا مخ و سر نیز هردو مفهومی کلی هستند که مصداق آن را بیان نکرده ( یعنی به طور ویژه نگفته کجای مخ یا کجای سر و کدام ویژگی سر)
【۲】بخش لوب پیشانی مخ میتواند یک مصداق باشد که در مفهوم کلی " ســـر" یا"مـــخ" بگنجد اما به هیچ عنوان در مفهوم پیشانی نمیگنجد زیرا پیشانی و موی پیشانی کاملا مشخص و متمایز از بخش پیشانی مغز هستند

➖اثر بارنوم در این مورد اینگونه است:
دروغگویی در مغز جایی کاملا مشخص و مستقل نداردو بخش کورتکس لوب پیشانی مغز( لوب فرونتال) یکی از بخش هایی است که عمدتا مرکز قضاوت،ارزیابی، تصمیم گیری و شخصیت نامیده میشود و دروغگویی نیز یکی ازهزاران رفتاری است که در این بخش فرونتال صورت میگیرد، ببینید عصب شناسان کار لوب پیشانی را چه میدانند :

【نـــــکـــــتـــــه :بخش فرونتال( پیشانی مخ) مسئول صدها رفتار شخصیت است که دروغگویی فقط یکی از آنهاست】


حالا در این قسمت میخوام یه مورد از معجزاتی که هر روز مسلمین از قران استخراج میکنن رو منم از یکی از ابیات یکی از شاعران ایرانی به نام هاتف اصفهانی استخراج کنم.

معجزه مورد ادعا:
ما ایرانیان قبل از اروپایی ها به نظریه کوانتوم مکانیکی دست یافته ایم، سالها قبل از اینکه پدران ماکس پلانک، نیلز بور، شرودینگر، هایزنبرگ و انیشتن به دنیا بیایند، هاتف اصفهانی به جهان پیچیده کوانتونی پی برده است

سید احمد حسینی متخلص به هاتف اصفهانی از شعرای نامی ایران در عهد افشاریه وزندیه است. وی اصالتاً از خانواده‌ای آذربایجانی بود ولی در اصفهان بدنیا آمده است

➖هاتف در یکی از اشعارش به وضوح میگوید:

《دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی》

◆ همین یک مصرع دلیلی مشخص بر این است که هاتف دنیای کوانتوم را درک کرده است اما به دلیل ضعف آگاهی مردم مجبور بوده به این شیوه بیان کند
این بدیهی است که در آن زمان هیچکس توانایی درک این نظریه را نداشته. آیا غیر از این است که کاملا و به وضوح به جهان عجیب و غریب کوانتوم اشاره کرده، بدون شک هاتف را باید از اولین کسانی دانست که راه را برای درک مکانیک کوانتوم( فیزیک ذرات زیراتمی) باز کرد.بسیاری از دانشمندان این دانش هاتف اصفهانی را فراتراز توانایی انسان میدانند

➖به نظر شما این مصرع از هاتف اصفهانی میتواند دلیلی بر این باشد که هاتف از جهان پیچیده ذرات زیراتمی آگاه بوده؟

➖معجزه تراشان از مفاهیم بسیار کلی به ویژه از استعاره ها استفاده میکنند که میتواند هزاران مصداق داشته باشد و طیف وسیعی از موضوعات را مشمول خود کند و از بین این ده ها و صدها ویژگی که آن مفهوم کلی دربر میگیرد انگشت را روی یک ویژگی منحصر به فرد گذاشته و ادعا میکنند منظور آن مفهوم کلی دقیقا همین ویژگی است، مثلا استعاره " جهان همچون گل سرخی است' را درنظر بگیرید که میتواند هزاران معنی داشته باشد از جمله اینکه: جهان زیباست، جهان کم عمر است، جهان تودرتو و پیچیده است، جهان لذت بخش است، جهان کوچک است، جهان حساس و ظریف است، جهان ثمر و حاصل فرایندی پیچیده است، جهان دارای باغبان ( ناظم) است، جهان خوش عطروبو است و......
ازطرفی دیگر جهان واقعی دارای هزاران ویژگی متنوع است، سپس معجزه تراشان از بین معانی مختلف این استعاره وهزاران ویژگی جهان، یک کهکشان را پیدا میکنند که شبیه به گل سرخ است و میگویند این معجزه است، وبا وجود این بی ربطی، فکر نمیکنند که آن فقط یک کهکشان است نه کل جهان...


با سلام خدمت برادر با منطق

اون برادران دیگر همشون به خاطر میل درونیشون اینجا رو تک نمودند

ضمنا در خانه اگر کس است یک حرف بس است

یک میلیارد انسان اغوای دروغ های پیامبر اسلام شده اند ؟
دادا های گل فعالم سلام
امیدوارم همیشه شاد باشید
دادا با منطق و میلاد ازتون واقعا ممنونم که اومدید ازتون میخوام که بمونید و فعال باشید و از باقی خواننده ها هم با هر عقیده ای تقاضا دارم بیاید
دادا بامنطق میدونم چی میگی اما اگر بیای باعث میشی خیلی ها خرافات رو به این راحتی قبول نکنن.پس باش تا باعث بیداری بشی.
ممنونم

یه سوال ؟؟؟!!!

#قرآن:
«و خداوند خورشید را در روز چهارم آفرید»

#من:
اگه خورشید چهار روز بعد خلق شده ، پس اون یارو که خلق کرده از کجا میدونسته چهار روز گذشته؟😐
درواقع بدون خورشید ، شب و روزی معنایی نداره که😕

(توصیم اینه مذهبیون نرن سمت این کتاب ک ایمانشونو از دست ندن)

از مطالب قشنگتون ممنونم

فعال باشید😉
با عرض سلام خدمت برادر حقگرا


با عرض پوزش از اینکه این چند مدت نبودم


برادر حتی با تعریفی که شما از قران وچگونگی ارسال وی داریم باز هم به تناقضاتبسیاری بر میخوریم


البته شما نیز فرمودید که قران منشا الهی دارد اما باز هم باید توجه داشت که خود قران تعریف مناسبی از خود ارایه میدهد وان اینکه حتی در ایجاد کلمه از ان به هر شکل موجود دیگری دخیل نبوده ضمنا جنابعالی روش های دیگر وحی را انکار نمودید بنده هر چه سوره مرسلات ونازعات را خاندم نتوانستمبا تعاریف شما تطبیق دهم

در کل یا باید سخنان شما را قبول نمایم یا تعاریف خود قران واحادیث را
عرض سلام خدمت جناب با منطق

نکته اول
اینکه شما فرمودید احتمال محاکمه کسانی که مخالف مینویسند زیاد است و به خاطر همین دوستان مخالف بعد از مدتی ناپدید میشوند کمی نیاز به توضیح دارد . اولا من فکر نمی کنم کسی که مطلب علمی بنویسدو شبه علمی وارد میکند قابل تعقیب باشد در ثانی بر فرض که حرف شما درست باشد .به قول معروف هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد .شما اگر واقعا دغدغه حقیقت داری نباید از محاکمه و زندان بترسی شما یا اول نباید وارد گودی بشوی و یا اگر شدی باید بتوانی پای حرفت به ایستی . حقیقت که یام یام نیست که شما تا زمانی که احساس خطر نکردی هر چه دلت خواست بگویی ولی وقتی اوضاء وخیم شد ماست را کیسه کنی
تا نکنی جای قدم استوار/// پای منه در طلب هیچ کار
شما فکر میکنی من موافق مینویسم ؟اگر خوب مطالب بنده را مطالعه کنی خواهی فهمید که مطالب و دیدگاه من بسیار با تفکر حوزوی مخالف است و بنده از روزی که شروع کردم تمام احتمالبات را در نظر گرفتم و به قول ان شاعر اهل بیت من سالهاست که طناب دار خود را بر پشت حمل میکنم و هر لحضه اماده این هستم که به خاطر عقیده ام تاوان بدهم زیرا امام من امام حسین است که به من یاد داده زندگی یعنی مردن به خاطر عقیده و شهادت در راه عقیده یعنی زنده کردن وجدان خفته و بارور کردن معرفت بشریت پس چه باک
در ره کعبه چون خواهی زد قدم /// سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

اما نقد علمی با توهین به عقاید دیگران بسیار متفاوت است ما میتوانیم عقاید دیگران را با دلایل عقلی به چالش بکشیم ولی حق نداریم به دیگران یا عقایدشان توهین کنیم بنابر این کسانی که به نام نقد به توهین و افترا به دیگران اقدام میکنند حقیقتا مستحق محاکمه و تنبیه هستند و هیچ انسان عاقل و با انصافی نیز این محاکمه را تقبیح نمیکند زیرا توهین به دیگران خود جرم است و هر مرتکب جرمی مجرم است و مستحق مجازات .

نکته دوم
اینکه قران را میتوان به اشکال مختلف فهمید بر خلاف نظر شما نقطه ضعف ان نیست بلکه نقطه قوت ان است و چنانکه خود گفتی خود معجزه است منتها نه از ان جنبه ای که شما به ن نگاه میکنی زیرا شما نظرات متضاد میبنی و این البته نقص است که نیاز به توضیح دارد :
ببینید بشر به لحاظ اینکه یک نوع است دارای خصایص مشترک در افراد انسانی است یعنی همه ما انسانها در یک کلیت، صفات مشترکی داریم(مثل:تعقل،احساس،عاطفه
و...) ولی در عین حال ما در میزان بهرهمندی از خصوصیات انسانی تشکیکی و دارای مراتب مختلف هستیم و همین باعث میشود ما در تمام زمینه ها شاهد انسانهای متفوتی باشیم و به جرئت میتوان گفت ما نمی توانیم دو انسان را بیابیم که در تمام زمینه ها با هم یکسان باشند بنابر این با وجود اینکه همه ما انسان هستیم و دارای ویژگیهای یکسان ولی در همین میزان انسان بودن در تمام زمینه های ممکن از جمله :جسمی ،عقلی ،ذهنی ،هوشی ،زیبای ،اخلاقی و... ذو مراتب و تشکیکی هستیم بدون اینکه هیچ کدام از دایره انسان بودن خارج باشیم بنابر این این کاملا بدیهی است که سطح درک و معرفت ما و به تبع ان جهانبینی ،انسانشناسی،زیباشناسی و خداشناسی ما نیز تشکیکی خواهد بود حال سوال بنده این است که اگر خدا بخواهد برای این چنین موجوداتی کتابی بفرستد(با ذکر این مطلب که این نوع بشر از نظر معرفتی مدام در حال رشد است و موجودی ثابت نیست یعنی هم خود فرد در حال رشد است و هم از نسلی به نسل دیگر ) که قابل استفاده برای تمام این گونه افراد باشد و همه را به راه سعادت برساند و همه به نوعی از ان استفاده معرفتی بکنند این کتاب باید چگونه کتابی باشد ایا باید کتابی با معارف ثابت باشد یا کتابی تشکیکی متناسب با ویژگیهای نوع بشر با تمام خصوصیات منحصر به فرد خود .
مطمعنا این کتاب باید متناسب با خصوصیات بشر باشد یعنی باید معارف ان تشکیکی باشد ولی این تشکیکی بودن به معنی ان نیست که هر برداشتی از ان میتواند درست باشد بلکه تشکیکی در چهار چوب باطن و جوهره قران که در یک کلام انسان سازی و به تبع ان خداشناسی با محوریت عقل و فطرت است یعنی خود عقل و فطرت با تکیه به محتوای خود قران میتواند چهار چوب اصلی قران را تبیین کند لذا تفسیری که مخالف این چهار چوب باشد مطمعنا در حوزه تشکیکی بودن معرفت قران نیست بلکه در مقابل ان است یعنی باطن ان مطابق قران نیست بلکه مطابق هوا و هوس است در واقع به تعبیر قران نفی ما را به شیطان فرا میخواند وقران ما را به خدا لذا ما وقتی دو تفسیر کاملا متضاد میبینیم دو تفسیر از قران نیست بلکه یکی خدا گرایی است و دیگری شیطان گرایی یا خود پسندی است . پس میتوان گفت راه اصلی و باطنی قران یکی است که ظاهر خاصی هم بر نمی تابد ولی میزان فهم و درک این حقیقت میتواند تشکیکی باشد مانند درجات مختلف نور که همه در نور بودن مشترک هستند ولی در عین حال در میزان برخورداری از نور بودن با هم متفاوت هستند ولی تفاوتشان عرضی و مخالف هم نیست بلکه طولی و در امتداد هم است (و انچه کاملا با این تفسیر متفاوت باشد در واقع نورنیست بلکه ظلمت مطلق است ).در ست مانند اینکه ما همه انسان هستیم ولی میزان انسان بودن ما تشکیکی است بنابر این قران کتابی است که هر کس به میزان مرتبه وجودی خود میتواند از ان بهره بگیرد و این خود معجزه است در واقع اگر نیک بنگری از دل همان شبهه شما که ان را دلیلی برای رد قران بیان کردی اعجاز معرفتی قران ثابت میشود البته اگر چشمی برای دیدن باشد که ان نیز اختیاری است و دلیلی بر خدا گونه بودن انسان برای افریدن ظرفیت وجودی خویش بدون اینکه کسی او را اجبار کند و این خود دلیلی است بر رحمت و ،جود خداست که موجودی را از پایین ترین مرتبه وجودی ،مرحله به مرحله رشد داده تا از یک مفعول محض بودن و مخلوق صرف بودن به مرتبه خود اگاهی برساند که خود قادر باشد خود را و جهان خود را و خدای خود را کشف کند حتی اگر این امتیاز به گونه ای باشد که ما گستاخانه خدای خود را که چنین امکانی به ما داده را انکار کنیم و او را به سخره بگیریم و چه بزرگ است ان یگانه بیهمتا که ناسپاسی و گستاخی ما را به چیزی نمیگیرد و تنها طبق سنت خود و فیاضیت خود عمل میکند .

نکته سوم
در خصوص معجزات قران بنده به کرار بیان کردم که قران کتاب انسان سازی است نه کتاب علمی و اگر مطالب مربوط به علم در ان گنجانده شده به خاطر ان است که از ان مطالب استفاده ابزاری کرده وهدف اصلی چیز دیگری است در واقع ان حقایق علمی که بیان شده مانند تابلویی است که تنها جهت خاصی را به ما نشان میدهد و غالب این امور در قالب باورهای زمان خود بیان شده بنابر این در این مشئله چند نکته حائض اهمیت است
1. اثبات اینکه وقایع علمی بیان شده در قران طبق علم ان زمان بوده و با علم زمان ما هم خوانی ندارد نمی تواند دلیلی بر غیر اسمانی بودن این کتاب باشد و دلیل ان را مفصلا در پستهای مربوطه بیان کردم که خلاصه ان این است که پیامبر اکرم به عنوان یک بشر که در زمان و مکان خاصی زندگی میکرده و طبیعتا قالب ذهنی او متاثر از زمان خود بوده توانسته به اندازه ظرفیت وجودی خود حقایقی را از عالم بالا دریافت کند لذا از انجا که حقایق اموری مجرد و فرا زمینی هستند قالب خاصی ندارند و میتوانند در طرف زمان و معرفت هر زمانی تنزیل کنند بدون اینکه در اصل حقیقت خدشه ای وارد شود لذا از انجا که قران بیان اطول و قواعد انسان سازی است از حقایق علمی موجود به عنوان ابزاری برای اثبات نظم و قائده مندی و به تبع ان وجود ناظمی حکیم در عالم استفاده کرده و قصدش بیان اصول علمی نبوده زیرا چنان که قبلا عرض کردم در این هستی که یک مجموعه بسیار قانونمند است هر امری از کانال مخصوص به خود محقق میشود و راه دستیابی به علوم و قواعد طبیعی و علمی از راه کوشش و خطا و تجربه با محوریت تعقل ممکن است که قبلا تمام ابزار لازم برای تحقق این امر توسط بشر در وجود خودش و طبیعت نهاده شده که باید این مرحله پله پله طی شود
بنابر این هیچ نیازی نیست که قران بخواهد قوانین طبیعت را برای ما بیان کند واگر قرار بر این بود که باید یک کتاب چند هزار جلدی میداشتیم که اکثر انها هم برای اکثر زمانها غیر قابل استفاده بود زیرا مراحل علمی مرحله ای است و تا مراحل ابتدایی کشف و درک نشود نمی توان اخر ان را فهمید همچنان که یک محصل ابتدایی از فرمولهای پیچیده چیزی سر در نمی اورد .
2. این که قران کتاب انسان سازی است و بیانات بالا منافاتی با ان ندارد که در خلال این مطالب در قران برای نسلهای اینده که ممکن است ما یا نسلهای اینده باشند مطالب و اصولی علمی بیان شده باشد ولی نه به این خاطر که خواسته باشد یک اصل علمی را به ما اموزش دهد بلکه به این خاطر که به ما بفهماند که عادتا این مطالب که بعدها اثبات علمی میشود نمی توانسته زاییده ذهن بشر ان روز باشد بلکه نشان دهنده ان است که این کتاب ریشه الاهی داشته و با این نکته الهی بودن ان کتاب به اثبات برسد نه اینکه مقصود کتاب اثبات قوانین علمی بوده باشد واین نکته ظریفی است که موافقان و مخالفان باید به ان توجه داشته باشند . بنابر این بنده معتقدم که ذکر ایاتی که ممکن است دلالت بر یک اصل علمی داشته باشد باید منحصرا توسط متخصصان ان رشته بیان شود و در ان حیطه علمی اثبات یا رد شود به همین خاطر است که من هیچ گاه وارد این مقوله نمی شوم چون تخصص علمی ندارم. مضاف بر این که اصلا معتقدم قران نیازی به این گونه معجزه تراشی ها ندارد هر چند و جود این گونه امور را محتمل میدانم ولی به شرط انکه در محیطی کاملا تخصصی بررسی و اثبات شود .
حاصل کلام اینکه تقابل مطالب علمی قران با علم به اسمانی بودن ان خدشه ای وارد نمیکند ولی اثبات این که مطلبی در قران بیان شده که در حوزه و محدوده علم ان زمان نبوده و اکنون اثبات شده میتواند دلیلی بر حقانیت قران باشد بدون اینکه قران را از کتاب انسان سازی به کتاب علمی تبدیل کند یعنی در نهایت باز این اثبات نیز ابزاری است برای تحقق اهداف انسان سازی قران و در نهایت قران همان کتاب انسان سازی است نه کتاب علمی .
با سپاس
عر ض سلام و ادب خدمت اقا حمید
قبل از هر چیز از تلاش شما برای تشویق دوستان برای شرکت در بحث تشکر و قدر دانی میکنم و همچنین به شما و دیگر دوستان را نیز توصیه میکنم تنها نظاره گر نباشید و برای فعالیت نیازی نیست حتما وارد بحث شوید شما میتوانید تنها با نقد و توضیح خواستن برای مفاهیم و مطالب نامفهوم به پر بار تر شدن مطالب کمک کنید بدون اینکه نیاز باشد مستقیما وارد بحث شوید و وقت بگزارید زیرا تمام دوستان به دلیل محدودیت زمانی نمی توانند زمان بگزارند یا تمایل و امادگی برای بحث ندارند ولی میتوانند نکاتی را متذکر شده یا توضیح بیشتری را بخواهند و خود همین میتواند مطالب مبهم را روشن کند یا نقاط ضعفی را برجسته کند به هر حال اینجا منظور تبادل افکار است نه تحمیل نظر
اما در خصوص مسئله مورد نظرتان در خصوص تعیین ایام قبل از خلق خورشید بنده قبلا مفصلا بیان کردم که خدا موجودی فرا زمان و مکان است بنابر این خلق برای او گرچه بنا به سنت خود او یک خلقت تدریجی و مرتبه ای است و خلقت موجودات در واقع خلق از عدم نیست بلکه تغییر شکل مواد است و تکرار و تکامل که به طور تدریجی است ولی چون او اصل وجود است و تمام مراتب وجود جلوه های مختلف او در مراتب مختلف وجودی هستنداو در در تمام زمانها و مکانها موجود است و هیچ گاه در هیچ مرحله از مراحل تکوین افرینش غایب نبوده لذا از دیدگاه او خلق انی است وبین اراده و خلق هیچ فاصله ای نیست چون اصل وجود مجرد است و زمان و مکان از خواص مواد هستند . ولی اینکه چرا در ایاتی اشاره به روز و زمان خلقت کرده در واقع از زاویه دید ما و از نگاه ما به قضیه نگاه شده تا برای ما قابل فهم باشد بنابر این در انجا که سخن از روز به میان امده منظور دوره و مرحله افرینش است که به معنی دقیق ان اشاره به همان سنت خلق تدریجی موجودات عالم دارد که یکی از انها خود خورشید است بنابر این بسیار واضح است که وقتی برای خلق خود خورشید که برای ما مبنای روز و شب است نیز از واژه روز استفاده شده در اینجا روز نمی تواند به معنی لغوی ان باشد زیرا در همان زمان هم همه مردم میدانستند که خورشید است که مبنای روز و شب است و این امر بر کسی پوشیده نبوده لذا مسلما روز در اینجا به معنی دوره و مرحله است نه معنی لغوی ان در واقع در اینجا از معنی رایج زمان خود برای تفهیم مطالب استفاده شده و خود این امر اثبات این نکته است که ظاهر قران بیان مستقیم خدا نیست بلکه حقایق در قالب زمان موجود تنزیل یافته نه اینکه قران ، علم مطلق خدا باشد زیرا علم مطلق اصلا در مخیله ما نمی گنجد و ما قادر به درک ان نیستیم چون ظرفیت ان را نداریم زیرا وجود ما تنها بارقه ای از اصل وجود است و علم مطلق لایق وجود مطلق است و اصلا هر دو یکی هستند نه دو تا بنابر این انچه ما درک میکنیم تنها مرتبه ای نازل از حقایق است که لاجرم باید در قالب جهان مادی تشریح گردد تا برای ما قابل درک باشد
با سپاس
با سلام خدمت جناب میلاد .ر
ضمن تشکر و قدر دانی به خاطر زحمات شما دوست عزیز .
بنده متوجه نشدم مشکل شما دقیقا در چه زمینه است بنده ان دو سوره را مطالعه کردم ولی منافاتی با برداشت بنده نداشت لذا تقاضا دارم به طور موردی و مشخص بفرمایید مشکل کجاست تا قابل بررسی باشد
با سپاس
عرض سلام خدمت برادر حقگرا



شما


همه دلالت بر این دارد که قران پشتوانه الاهی دارد و نمی تواند حاصل تفکرات پیامبراکرم باشد اما همه انها دلیل بر این نیست که قران کلمه به کلمه بیان مستقیم خدا باشد به این معنی که معارف قران عینا علم و حکمت خدا باشد

خداوند در قران کریم میفرماید

"وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَدًا "
ترجمه این آیه چنین است :
" آنچه را از کتاب پروردگارت ، که به تو وحی شده است ، ( بر مردم ) بخوان ، کلمات الهی را تغییر دهنده ای نیست و هرگز جز او پناهگاهی نخواهی یافت . "

چنانچه از ایه برمیاید پیامبر و هیچ موجود دیگری قادر به تغییر در هر نحوی در قران نمیباشند
همچنین در سوره قیامت میفرماید
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (19)
ترجمه:
16- زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن (قرآن) حرکت مده.
17- چرا که جمع و خواندن آن بر عهده ماست.
18- و هنگامى که ما آن را خواندیم از آن پیروى کن.
19- سپس بیان (و توضیح) آن نیز بر عهده ماست.

همچنین که ملاحضه میفرمایید توضیح مضامین قرانی بر عهده خود پروردگار است


همچنین دربسیار دیگر نیز از ایات قران نیز شاهد امدادات غیبی پروردگار عالم هستیم مانند غزوات تبوک و بنی قریظه که با ان جمله شما که میفرمایید "بنابر این نکته اول اینکه کتب اسمانی که کلام خداست عین علم خدا نیست بلکه قطره ای از دریاست"
در تضاد است و ان جمله که فرمودید "
بنا براین انبیا به مانند تشنه ای هستند که با ظرف وجودی خویش جرعه ای از ان اقیانوس بیکران کشیده اند " در تضاد است





شما
اما نکته دوم به جنبه بشری بودن ما بر میگردد یعنی ما خواه ناخواه در این عالم محدود به حدود علم ماده هستیم هر چند از عالم معنا نیز بی بهره نیستیم لذا همین دو گانگی در وجود ما باعث میشود که حقایق عالم معنا را دقیقا مطابق با جوهره و باطن ان درک نکنیم بلکه مجبوریم ان حقایق را در ذهن امیخته به عالم مادی بریزیم که بنده این حقیقت را به ظرف و اب تشبسه کردم به این معنی که حقایق عالم معنا بی شکل هستند و ما برای درک این حقایق و بهره برداری از ان باید این اب را در ظرف مادی وجود خود بریزیم و این کاملا بدیهی است که اب بیشکل به شکل همان ظرف در می اید لذا این به ان معنی نیست که اگر من حقیقت را با ظرف وجودی خود به شکل خاصی درک کردم پس حقیقت به همان شکل است بلکه این ادعا را هر کسی میتواند بکند یعنی هر کسی که حقایقی را درک کرده قطعا با ید ابتدا ان حقایق را در ظرف وجودی خود ریخته سپس ان را درک کرده و به دیگران عرضه کند . به همین خاطر است که ما بین تعالیم انبیا تفاوت ظاهری میبینیم ولی اگر ما به جای توجه به شکل ظرف حاوی اب به خود اب توجه کنیم متوجه میشویم که اب در همه ظرف یک خاصیت دارد و ما در ادیان مختلف تنها تفاوت ظاهری و شکلی را شاهد هستیم و منظور بنده از ظاهر و باطن قران همین است به همین خاطر بیان کردم که ظاهر ادیان قابل تغییر است و باطن انها ثابت است





اسلام معتقد است که تمامی ادیان یکی هستند و تنها در ظواهر تفاوت دارند




شما
حال اگر این مقدمات درست درک شده باشد توجه میشوید که وقتی بنده میگویم قران یک جنبه بشری نیز دارد یعنی چه ؟ جنبه بشری بودن به ان معنی نیست که قران را بشر سروده بلکه به این معنی است پیامبر به عنبوان یک انسان از طریق اتصال به عالم معنا به قدر ظرفیت خود کفی از ان حقایق والا و بیشکل مجرد را برگرفته و لاجرم برای درک این حقایق از ابزار این دنیای مانند نیروی درک درونی که جنبه غیر مادی دارد استفاده شده زیرا بشر برای درک هر امر مادی و غیر مادی نهایتا نیاز به همان نیروی ادراک درونی دارد و حتی ما امور محسوس را نیز برای درک باید به همان ابزار درونی بسپاریم تا قابل درک باشد بنابر این اصلا از نظر عقلی نیازی نیست که خدا به وسیله قوای مادی مانند چشم و گوش به پیامبر پیامی را برساند بلکه مستقیما به همان نیروی درک درونی الهام میکند و این کار از خارج از وجود ما صورت نمی گیرد زیرا چنانچه گفته شد خدا در درون ماست و از ما جدا نیست پس اگر خوب منظور مرا درک کرده باشید درک خواهید کرد که در این عرصه اصلا نیازی به فرشته خارجی نیست و اصلا خدا احتیاج به مددکار ندارد بلکه در واقع فرشته وحی همان تمثیل اسباب و علل درونی است .زیرا ما اگر فرشته گان را به عنوان یک موجود خارجی در نظر بگیریم عملا قدرت خدا را محدود کرده این به این شکل که خدا نیاز دارد که اراده اش را توسط فرشتگان اجرا کند درست مانند پادشاهی که قدرتش را با افراد خود اعمال میکند و اگر انها نباشند کار او لنگ خواهد بود واین با قدرت مطلق خدا سازگاری ندارد ولی اگر ان فرشتگان را تمثیلی از جلوه های مختلف سنن و قوانین خدا بدانیم خدا یکتایی است که خود قادر مطلق است و احتیاج به هیچ مددکاری نخواهد داشت زیرا خود در همه جا حاضر است و اصلا تا او نباشد هیچ امری محقق نیست یعنی قضیه کاملا برعکس میشود و این قوانین و سنن و کلیه امور هستی است که برای اینکه پا به عرصه هستی بگیرند به وجود او وابسته هستند




همانطور که گفتم با سوره های نازعات ومرسلات واوصاف فرشتگان در ان سوره ها در تضاد است زیرا ان ها را موجودی کاملا مجرد فرض کرده و دارای ویزیگی های خاص

قریب به اتفاق مفسّران و محقّقان علوم قرآنی و متکلّمان و دیگر اندیشمندان اسلام، وحی رسالی یا وحی نبوی را به سه نوع تقسیم می‌کنند، که این تقسیم بندی الهام گرفته از آیه‌ی51 سوره‌ی شوری است.

وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ
و هیچ بشرى را نسزد و ممکن نباشد که خداوند با او سخن گوید مگر به صورت وحى (به القاء نهانى و سریع مطلب بر قلب، بدون وساطت حواس، در خواب یا بیدارى، به استقلال یا به وسیله فرشته) یا (با سخن گفتن به گوش او) از پشت پرده (غیب) یا آن که رسولى (از فرشتگان) را بفرستد که به اذن (و نظارت) خودش آنچه را مى‏خواهد (به دیدن شخص و شنیدن صوت) بر او وحى کند، همانا خداوند والا مرتبه و حکیم است

استاد محمد هادی معرفت در انواع وحی می‌نویسند، وحی رسالی بر سه قسم است:

1. وحی مستقیم: القای وحی مستقیم و بدون واسطه بر قلب پیامبر است.

2.‌‌خلق صوت: با رسیدن وحی به گوش پیامبر به‌گونه‌ای که کسی جز او نشنود. این‌گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسی از پس پرده سخن می‌گوید و به همین علت با تعبیر «أو من وراء حجاب» از آن یاد شده است… وحی بر پیامبر اسلام در لیلة المعراج به همین گونه انجام گرفت.

3. القای وحی بوسیله‌ی فرشته: جبرئیل پیام الهی را بر روان پیامبر اکرم(ص) فرود می‌آورد چنان‌که در قرآن آمده است.

این تقسیم‌بندی درباره‌ی وحی رسالی مورد اتفاق است، منتهی در مورد استعمال کلمه‌ی وحی در دیگر معانی آن در قرآن، میان محقّقان قرآنی اختلاف زیادی است. وحی در تقسیم اولیه و با توجه به استعمالات قرآنی به دو بخش تقسیم می‌شود:

1.‌تقسیم وحی با توجّه به مخاطبان آن.

2. تقسیم وحی با توجه به وحی کننده.

بخش اول خود به دو بخش تقسیم می‌شود:

۱. مخاطبان انسانی وحی که شامل: الف) وحی به انبیا مانند آن‌چه در آیات (نساء/163) و (اعراف/117) و (نحل/123) و… آمده است.ب) وحی به انسان‌های متدین مانند آیه‌ی (مائده/111).ج) وحی به منتسبین به بیت نبوّت همانند آیات (قصص/7) و (یونس/87).2. مخاطبان غیر انسانی وحی که شامل:الف) وحی به ملائکه مانند آیه‌ی (انفال/12).ب) وحی به زنبور عسل (نحل/68).

بخش دوّم نیز به سه بخش تقسیم می‌شود:

1.‌‌صاحب وحی خداوند باشد مانند بسیاری از آیات که در آنها وحی به خداوند نسبت داده شده است.

2. وحی کننده بعضی انسان‌ها به بعضی دیگر از هم‌نوعان خود باشند مانند آیات (انعام/112) و (مریم/11).

3.وحی به شیاطین نسبت داده شده و اینان صاحب وحی شناخته شده‌اند، مانند آیه‌ی (انعام/121)، که شیاطین به دوستان خود وحی می‌کنند. بنابراین تقسیم، لفظ «وحی» در قرآن کریم هشت استعمال داشته که در هر مورد باید به تناسب محل استعمال ترجمه و تفسیر گردد و از سرایت دادن مفهوم هر مورد به مورد دیگر حتی الامکان اجتناب کرد.






شما

این قضیه را به گونه دیگرو از زاویه دیگری نیز میتوان تمثیل کرد به این شکل که فردی را در اتاق تاریکی تصور کنید که قادر نیست اتاق و وسایل درون ان را به خوبی ببیند در صورتی که خود این اتاق غرق در نور است یعنی در بیرون از ان اتاق نورانیت محض قرار دارد و این شخص با تلاش فراوان قادر میشود دریچه ای برای خود بگشاید و با این کار ناگهان نوری به داخل اتاق تابیده شده و او قادر میشود اتاق و وسایل ان را به درستی ببیند .
در واقع نور همواره بوده ولی او به خاطر حجاب و دیوارهای ان اتاق قادر به درافت ان نور نبوده و از طرفی وسایل نیز به همان شکل از قبل بوده ولی ایشان به دلیل نبود نور قادر به درک درست انها نبوده .نکته مورد توجه در این تمثیل این است که بشر همواره در اتاق تاریک دنیای مادی محبوس است در صورتی که در معرض نور محض قرار دارد و لی به خاطر وجود دیوار مادیت قادر نیست از ان نور استفاده کند و تنها زمانی به روشنی میرسد و قادر است که دنیای درونی و اسباب ان را درک کند که بتواند روزنه ای برای خود ایجاد کند و هر چه این روزنه بزرکتر باشد قادر خواهد بود نور بیشتری کسب کرده و به تبع ان معرفت بیشتری کسب کن



این مورد مثال مناسبی نمیباشد شما جریانی را تصور نمایید که در یک مدار ببه حرکت در میاید هیچ کدام از قطعات مدار توانایی ایجاد تغییر در شدت جریان را ندارند
خدایی که عادل نیست فقط در اسلام پیدا میشه

خدا بتی ساخت شیطان برایش ترد شد

بنده بتی ساخت ابراهیم برایش پیامبر شد

خدا بتی ساخت برای پرستیده شدن خودش

بنده بتی ساخت برای پرستیدن آن

بنده بت را رها و خدا را پرستید

فکر کنم خدا نیز بتش را رها کرد و ان را فراموش کرده...

به عبارتی پیام اوران وحی واسطه ای بودند بین بنده وخدا ک بوسیله ی بت محبوب شدند..

بت را بشر تراشیده بود برای ارتباط خود‌وخدای خود
این میان پیامبران با زرنگی هر چه‌تمام بت را حذف کردند و خود ب جای ان نشستند!
سلام دوستان


دوباره این بی منطق پیداش شد


آیا آیه ای در قرآن کریم در باره جواز توسل به مردگان وجود دارد؟
آیا آیه ای در قرآن کریم در باره جواز توسل به مردگان وجود دارد؟
سؤال کننده : منصور افتخاری
توضیح سؤال:
در مبحث توسل در فهرست پرسش های شیعه متوسل شدن برادران یوسف به حضرت یعقوب و توسل به شخص پیامبر اسلام هر دو مورد به استناد قرآن در زمانی اتفاق افتاده که آن پیامبران حیات ظاهری داشتند و هنوز رحلت نکرده بودند ؛ لذا به دنبال آیه ای می گردم که توسل به مرده در آن به نوعی مطرح شده باشد .
لطفا پاسخ دهید.
پاسخ اول:
آیه 64 سوره نساء، شامل توسل بعد از رحلت پیامبر (ص) نیز می شود:
آیه ذیل یکی از آیاتی است که در باره توسل به رسول خدا صلی الله علیه وآله وارد شده وعلمای شیعه واهل سنت به آن استناد کرده اند:
وَلَوْ أنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحیماً
اگر ایشان وقتی به خودشان ظلم کردند نزد تو آیند پس از خداوند طلب بخشایش کنند ورسول خدا هم برای ایشان طلب بخشایش کند به تحقیق خداوند را توبه پذیر وبخشنده خواهند یافت.
رفتن به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله برای طلب بخشایش در این آیه عام است ؛ شامل حیات ایشان و بعد از مرگ ظاهری می شود .
علمای اهل تسنن در مورد این آیه کلمات بسیار جالبی دارند. نووی در بحث زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله می نویسد:
ثم یرجع إلی موقفه الأول قبالة وجه رسول الله صلی الله علیه وسلم ویتوسل به فی حق نفسه ویستشفع به إلی ربه سبحانه وتعالی ومن أحسن ما یقول ما حکاه الماوردی والقاضی أبو الطیب وسائر أصحابنا عن العتبی مستحسنین له قال ( کنت جالسا عند قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم فجاء أعرابی فقال السلام علیک یا رسول الله سمعت الله یقول ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما ) وقد جئتک مستغفرا من ذنبی مستشفعا بک إلی ربی ثم أنشأ یقول
یا خیر من دفنت بالقاع أعظمه فطاب من طیبهن القاع والاکم
نفسی الفداء لقبر أنت ساکنه فیه العفاف وفیه الجود والکرم
ثم انصرف فحملتنی عینای فرأیت النبی صلی الله علیه وسلم فی النوم فقال یا عتبی الحق الاعرابی فبشره بان الله تعالی قد غفر له )
سپس به جایگاه اولیه در مقابل صورت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم باز گشته وبه وی توسل کند در حق خودش و از وی طلب شفاعت در نزد خدا بنماید.
از بهترین کلمات آنچه است که ماوردی وقاضی ابو الطیب ودیگر اصحاب ما از عتبی نقل کرده وآن را نیکو شمرده اندکه گفت : نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بودم که بیابانگردی آمد وگفت سلام بر تو ای رسول خدا . از خداوند شنیدم( کلام خدا در قرآن) که اگر ایشان وقتی به خودشان ظلم کردند نزد تو آیند پس از خداوند طلب بخشایش کنند ورسول خدا هم برای ایشان طلب بخشایش کند به تحقیق خداوند را توبه پذیر وبخشنده خواهند یافت . ومن به نزد تو آمدم واز گناه خود طلب بخشش کرده و تو را شفیع نزد پروردگارم قرار می دهم .سپس این شعر را خواند که
ای بهترین کسی که دربهترین جایگاه دفن شده است که ازبوی خوش آنجاهمه جابوی خوش گرفته است .
جانم فدای قبری که تو ساکن آن هستی که در آن اسوه کامل در عفت وجود وکرم مدفون است
سپس بازگشت . پس چشمانم سنگین شده در خواب رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم را دیدم پس فرمودند که ای عتبی به سراغ اعرابی برو و به او بشارت بده که خداوند گناهان او را آمرزید.
المجموع - محیی الدین النووی - ج 8 - ص 274
دمیاطی نیز می نویسد:
ثم بعد زیارة الشیخین یذهب للسلام علی السیدة فاطمة رضی الله عنها فی بیتها الذی داخل المقصورة للقول بأنها مدفونة هناک ، والراجح أنها فی البقیع فیقول : السلام علیک یا بنت المصطفی ... ویتوسل بها إلی أبیها ( ص ) . ثم یرجع إلی موقفه الأول قبالة وجهه الشریف ، فیقول : الحمد لله رب العالمین . اللهم صل علی سیدنا محمد ، وعلی آل سیدنا محمد . السلام علیک یا سیدی یا رسول الله . إن الله تعالی أنزل علیک کتابا صادقا ، قال فیه : (ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما) وقد جئتک مستغفرا من ذنبی مستشفعا بک إلی ربی .
بعد از زیارت ابو بکر و عمر برای سلام به فاطمه زهرا به بیت وی که در داخل ضریح است می روی چون بنا بر قولی در آنجا مدفون است ولی قول برتر آن است که در بقیع دفن است .پس می گویی سلام بر تو ای دختر رسول برگزیده ...پس به وسیله وی بر پدرش توسل می جویی سپس به همان جای اول & در روبروی صورت شریف- بازگشته می گویی الحمد لله رب العالمین خدایا بر سرور ما محمد وبر آل وی درود فرست . سلام بر تو ای رسول خدا. خداوند به درستی بر تو کتاب خود را نازل کرد که در آن گفت :
که اگر ایشان وقتی به خودشان ظلم کردند نزد تو آیند پس از خداوند طلب بخشایش کنند ورسول خدا هم برای ایشان طلب بخشایش کند به تحقیق خداوند را توبه پذیر وبخشنده خواهند یافت (آیه 64 نساء) پس من به نزد تو آمده ام در حالیکه از گناهانم طلب بخشایش می کنم واز تو طلب شفاعت به نزد خداوند می کنم .
إعانة الطالبین - البکری الدمیاطی - ج 2 - ص 357
ثم تأتی القبر فتولی ظهرک القبلة وتستقبل وسطه وتقول السلام علیک أیها النبی ورحمة الله وبرکاته ... اللهم انک قلت وقولک الحق ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما ) وقد اتیتک مستغفرا من ذنوبی ، مستشفعا بک إلی ربی ... ثم یتقدم قلیلا ویقول السلام علیک یا أبا بکر.
سپس به نزد قبر رفته پس پشت خود را به سمت قبله می کنی ورو به سمت قبر ومی گویی سلام بر تو ای پیغمبر ورحمت خدا و برکات وی ....خداوندا تو گفته ای وکلامت درست است که اگر ایشان وقتی به خودشان ظلم کردند نزد تو آیند پس از خداوند طلب بخشایش کنند ورسول خدا هم برای ایشان طلب بخشایش کند به تحقیق خداوند را توبه پذیر وبخشنده خواهند یافت (آیه 64 نساء).بدرستیکه من به نزد تو آمده ام در حالیکه از گناهانم طلب بخشایش می کنم و از تو می خواهم که در نزد پروردگارم شفیع من باشی ...سپس کمی جلوتر رفته ومی گویی سلام بر تو ای ابو بکر ...
المغنی - عبد الله بن قدامه - ج 3 - ص 590 - 591
همانطور که مطرح شد حتی اهل سنت از این آیه چنین فهمیده اند که می توان از رسول خدا چه در حال حیات ظاهری و چه بعد از آن طلب شفاعت نمود .
پاسخ دوم:
انبیا وشهدا زنده هستند:
پاسخ شما را به نحو دیگری بیان می کنیم : آیا انبیای الهی مرده اند؟ وآیا ائمه ما مرده اند ؟
به اعتقاد شیعه واهل سنت، انبیاء الهی زنده هستند و شهدا نیز طبق آیه قرآن زنده هستند، پس توسل به آنها توسل به یک انسان زنده است نه توسل به مرده.
آلوسی در باره حیات انبیاء علیهم السلام می نویسد:
أما حیاة الأنبیاء علیهم الصلاة والسلام الحیاة البرزخیة التی هی فوق حیاة الشهداء الذین قال الله تعالی فیهم بَل أحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ فأمر ثابت بالأحادیث الصحیحة.
حیات انبیا علیهم السلام حیاتی است برزخی وبرتر از حیات شهداست که خداوند متعال در مورد ایشان فرموده است که ایشان زنده اند نزد پرورگارشان روزی داده می شوند . پس این امر مطلبی ثابت شده با روایات صحیح است
الآیات البینات فی عدم سماع الأموات ج1/ص39 للآلوسی النعمان بن محمود
ومن ثم قال الإمام السبکی حیاة الأنبیاء والشهداء کحیاتهم فی الدنیا
به همین دلیل امام سبکی گفته است که حیات انبیا و شهدا مانند زندگیشان در دنیاست.
السیرة الحلبیة ج2/ص432
ائمه ما نیز همگی شهید هستند و طبق آیه 169 سوره آل عمران :
ولاتَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أموَاتَا بَل أحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ
کسانی را که در راه خدا کشته شدند مرده مپندارید بلکه ایشان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند .
شارح صحیح بخاری می نویسد:
أحدها أن الأنبیاء أفضل من الشهداء والشهداء أحیاء عند ربهم فکذلک الأنبیاء.
یکی از مطالبی که در مورد زندگی انبیا بعد از مرگ گفته شده است این است که انبیا برتر از شهدا هستند و شهدا نزد پروردگارشان زنده اند پس انبیا نیز همینطور.
فتح الباری ج6/ص487
همانطور که گفته شد اهل تسنن اعتقاد دارند که انبیا بعد از مرگ ظاهری در واقع زنده اند .
در منابع اهل سنت نیز روایاتی وجود دارد که حیات برزخی انبیاء را ثابت می کند. از جمله در صحیح مسلم نقل شده است که رسول خدا فرمود: در شب معراج موسی را دیدم که در قبرش نماز می خواند:
حَدَّثَنَا هَدَّابُ بْنُ خَالِدٍ وَشَیْبَانُ بْنُ فَرُّوخَ قَالَا حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ ثَابِتٍ الْبُنَانِیِّ وَسُلَیْمَانَ التَّیْمِیِّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَتَیْتُ وَفِی رِوَایَةِ هَدَّابٍ مَرَرْتُ عَلَی مُوسَی لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی عِنْدَ الْکَثِیبِ الْأَحْمَرِ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی قَبْرِهِ
رسول خدا فرمودند که رفتم یا گذشتم بر موسی در شبی که من را به آسمان بردند - در کنار جایی که خاک سرخ زیادی جمع شده بود- واو ایستاده بود و در قبرش نماز می خواند.
صحیح مسلم ج4/ص1845 کتاب الفضائل باب من فضائل موسی علیه السلام
در این زمینه همانطور که نمونه ای از آن نقل شد روایات زیادی حتی در صحیح بخاری ومسلم موجود است وبیهقی عالم مشهور اهل تسنن بعضی از آنها را در کتاب حیاة الأنبیاء بعد وفاتهم «زندگی پیامبران بعد از مرگ ایشان» جمع آوری نموده است .
وچون در قرآن تصریح به جواز توسل به زندگان شده است پس توسل به ائمه وانبیا بعد از رحلت ایشان جایز است.
موفق باشید
سلام خدمت همه دوستان عزیز
جناب حقجولطفاادبورعایت کن وبه کسی توهین نکن.اینجاجای بی احترامی وتوهین به هیچ یک ازدوستان عزیزنیست.اینجاجای آدم های باشعوره آقای محترم
یکی ازکاربران به اسم میلادمطالبی رادرباره معجزات علمی قرآن نوشت که البته غلط بودونشان ازدرک سطحی ایشان ازقرآن وبی توجهی به بقیه قسمت های آیات وبرخی کتب تفسیرقرآن بود.بنده درپست بعدیم به نقداین موضوعات می پردازم.
واقعاخوشحالم آماربازریدهاوحاضرین زیادشد.ممنون ازلطف آقاحمید.دوستان ازتون میخوام همینجورفعال باشین.امیدوارم بحث وتبادل نظردراینجاهمراه بااحترام به حاضرین وبدون بی احترامی‌ باشه
باسپاس
با سلام خدمت جناب میلاد .ر

شما
خداوند در قران کریم میفرماید

"وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَدًا "
ترجمه این آیه چنین است :
" آنچه را از کتاب پروردگارت ، که به تو وحی شده است ، ( بر مردم ) بخوان ، کلمات الهی را تغییر دهنده ای نیست و هرگز جز او پناهگاهی نخواهی یافت . "

چنانچه از ایه برمیاید پیامبر و هیچ موجود دیگری قادر به تغییر در هر نحوی در قران نمیباشند

جواب
نکته اول
در این ایه میفرماید انچه از کتاب پروردگارت و نمیگوید همه کتاب پروردگارت بنابر این در اینجا به صراحت بیان شده که قران همه کتاب خدا نیست و ازانجا که خدا جسم نیست که کتاب به همان شکل مرسوم ما داشته باشد و در اینجا مسلما منظور از کتاب علم خداست وحقایق نهفته در ان بنابر این خود قران اذعان دارد که قران همه حقایق نیست همچنین که در ایات بسیاری به صراحت از قول پیامبر میفرماید علم غیب تنها منحصر به خداست و من نمی دانم جز انچه به من وحی میشود و این به روشنی میرساند که قران تنها قسمتی از حقایق است نه همه ان و ازنظر عقلی نیز این محال است که یک بشر بتواند به تمام حقایق اگاهی یابد زیرا علم خدا عین ذات اوست و ذات او مطلق است و مطلق تنها واجب الوجود است و ممکنات را هرگز به این مرحله راهی نیست.
نکته دوم
در قسمت بعد میفرماید کلمات خدا را تغییری نیست در اینجا مسلما منظور از کلمات همین حروف الفبا و ظاهر کلمات قران نیست چنانچه در اول ایه نیز منظور از کتاب ظاهر کتاب نیست زیرا در ایات دیگر به اثبات رسید که خدا نمی تواند مادی و جسمانی باشد و کتاب و کلمه همه از لوازم جهان مادی هستند در واقع کتاب در این دنیا تداعی کننده معنی هستند و هر کلمه منتقل کننده حقیقتی است بنابر این کتاب خود اصالت ندارد بلکه انچه حقیقت است معانی است که کلمات انها را تداعی میکنند چنانکه در جنگ صفین نیز حضرت امیر در مقابل مکر عمرو عاص فریاد میزد که ای ابلهان کلمات و کتاب که تقدسی ندارد کلمات فقط وسیله ای هستند که معانی را تداعی میکنند و انچه مقدس است ان حقایق و معانی هستند که ما برای احقاق انها میجنگیم و انها خود دشمن ان حقایق هستند اگر چه روزی هزار بار ان کتاب را ببوسند و روی سر بگذارند . اینها که ملاک نیست ،ملاک این است که ما چقدر ان حقایق را درک کرده و مهمتر از ان چقدر به انان عمل کنیم بنابر این ظاهر کتاب و کلمات ان تنها یک اعتبار هستند و انچه حقیقت و اصل ماجرا ست علم و حقایق مندرج در ان است بنابر این منظور از کلمات همان حقایق و سنتهای الاهی است و همانطور که کلمات که جزئی از کتاب هستند و سازنده ان . سنتهای مختلف در هستی نیز در مجموع حقیقت واحدی را تداعی میکنند و ان علم واحد و ازلی و ابدی خداست که در حقیقت همان ذات خداست لذا ایه وقتی میگوید که کسی نمی تواند کلمات خدا را تغییر دهد به این معنی است که کسی قادر نیست سنتها و قوانین و حقایق هستی را که عین ذات خدا هستند تغییر دهد. ودر ادامه نیز میگوید که غیر از او پناهگاهی نیست زیرا به غیر از او هیچ موجودی استقلال و تمامیت ندارد و هر چه هست در نهایت به او ختم میشود لذا بدیهی است که پناهگاه حقیقی و راستین تنها اوست و همه در هر مرتبه وجودی که باشند به او وابسته هستند .
بنابر این این ایه هیچ منافاتی با نظر بنده ندارد زیرا من هیچگاه نگفتم که پیامبر قادر است حقایقی که به او وحی میشود تغییر بدهد . اصلا این امر ممکن نیست و هیچ بشری قادر نیست که سنتی از سنتهای خدا را تغییر دهد بلکه منظور من این است که این حقایق ثابت در قالب ذهنی پیامبر تنزل پیدا کرده یعنی ان حقایق مجرد در قالب کلمات که خود اعتباری هستند و مربوط به جهان مادی هستند تنزل پیدا کرده تا برای ما قابل فهم باشند نه اینکه پیامبر خود حقایقی از خود ابداع کرده باشد یا انطور که دلش خواسته تغییر داده باشد .بلکه ایشان هر انچه درک کرده به زبان و علم و درک رایج ان زمان بیان کرده و خود چیزی به ان نیفزوده و چیزی هم کم نکرده .

شما
همچنین در سوره قیامت میفرماید
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (19)
ترجمه:
16- زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن (قرآن) حرکت مده

17- چرا که جمع و خواندن آن بر عهده ماست.

جواب

این دو نکته اشاره به این حقیقت دارد که پیامبر برای اینکه انچه به درونش الهام میشود فراموش نکند زود به زبان می اورده تا فراموش نکند (به قرینه این که در ایات دیگر میفرماید ما ایات را مکر ر بر تو میخوانیم تا فراموش نکنی) زیرا وحی به طور مستقیم نیوده و ایشان احتمال میداده که انچه بر درون او الهام میشده را فراموش کند لذا سریع انان را در قالب الفاظ بیان میکرده . ولی خدا به او میفهماند که لازم به نگرانی نیست زیرا انچه باید بیان کنی و بفهمی ما خود بر تو القا میکنیم و در ایات دیگر میفرماید تکرار میکنیم (العلی /6)و در اینجا واژه "میخوانیم" نیز مسلما به معنی ظاهری ان نیست زیرا خدا که ماده نیست که دهان داشته باشد که بخواهد تولید اصوات کند و اصلا نیازی به تولید صدا نیست زیرا تولید صدا برای ما ضرورت دارد که نمی توانیم معانی درون خود را به دیگران بدون تولید صدا انتقال دهیم یعنی ما برای اینکه معانی درون خود را به دیگران انتقال دهیم ابتدا باید کلمات را ابداع کرده و سپس برای هر معنی، کلمه ای و ضع کنیم و سپس با استفاده از این کلمات در قالب لفظ یا کتابت این معانی را به دیگران منتقل کنیم ولی اگر ما میتوانستیم که معانی را مستقیما به درون یکدیگر منتقل کنیم دیگر نیازی به کلمات نداشتیم . بنابر این خداوند که خود وجود مطلق است میتواند از طریق وجود ما و باطن و اندردون و ضمیر ما حقایق را به ما الهام کند با این وجود دیگر چه نیازی است که بخواهد در قالب کلمات و اصوات به ما انتقال معانی کند اصلا بر فرض هم که این کار صورت گیرد ایا غیر از این است که ما مجددا دوباره باید ان کلمات را به ضمیر خود ارجاء دهیم که ابتدا انان را فهم کند و سپس همانها را د ر قالب کلمات متداول ادا کند لذا این واسطه گری عملا یک کار عبث و بیهوده خواهد بود زیرا در نهایت این ضمیر ماست که باید مفاهیم و معانی را درک کرده و سپس به دیگران منتقل کند بنابر این در این ایات وقتی خدا میگوید بر تو خواندیم یعنی بر تو القا معانی کردیم البته در حد ظرفیت خودت یعنی ما معانی را بر تو نازل و تنزیل کردیم به این معنی که هم ان را از عالم بالا بر تو فرود اوردیم و هم در حد درک بشریت حقایق را تقلیل و قابل فهم کردیم زیرا محال است بشر حقایق را همان گونه درک کند که خدا درک میکند همچنان که درک یک حقیقت علمی توسط یک دانشمند با یک انسان عادی از نظر تشکیکی بسیار متفاوت است (البته در اینجا متفاوت به معنی مختلف نیست بلکه به معنی تشکیکی است مانند همان اختلاف نورها در شدت و ضعف )
بنابر این این ایات میخواهد به پیامبر بفهماند که نیازی به نگرانی نیست و ما خود مراقب هستیم و هر انچه باید به تو القا خواهیم کرد
شما
18- و هنگامى که ما آن را خواندیم از آن پیروى کن.
19- سپس بیان (و توضیح) آن نیز بر عهده ماست.

جواب
در اینجا اشاره به نکته ای دیگر دارد و ان این که وحی دو مرحله داشته : مرحله اول دریافت حقایق بوده و مرحله دوم درک ان و عمل به ان حقایق بوده بنابر این در اینجا وقتی میگوید توضیح ان بر ماست به این معنی نیست که من به صورت مادی مینشینم و برای تو توضیح میدهم زیرا رابطه رابطه مادی و محسوس نیست بلکه رابطه معنوی و درونی است لذا توضیح در اینجا به این معنی است که از طریق الهام به تو میفهمان که این حقایق به چه معناست و فلسفه ان چیست و چنانچه در ایات دیگر ابتدا میفرماید ما کلام سنگین وحی را بر تو نازل میکنیم(مزمل /4) که اشاره به نامفهوم بودن بعضی ایات دارد و در ایه دیگر میفرماید ما ان را برای تو به فهم اسان میکنیم (مریم /97)
بنابر این توضیح خداوند در این ایات به معنی اشکار کردن حقایق درونی ان است از طریق الهام درونی
شما
همچنین که ملاحضه میفرمایید توضیح مضامین قرانی بر عهده خود خداوند است
جواب
بله البته چنین است واین اصلا با بیانات بنده منافاتی ندارد زیرا اگر قرار بود که خدا چیزی الهام کند و پیامبر چیز دیگری برداشت کند که اصلا نبوت امر عبثی خواهد بود
انچه مورد نظر بنده است تشکیکی بودن حقایق است نه اینکه انچه نزد خداست با انچه پیامبر درک کرده دو امر مختلف باشند بلکه چنانکه بارها گفتم دو امر تشکیکی به معنی مختلف بودن نیست بلکه به معنی اختلاف مرتبه ای در یک امر مشترک . یعنی اختلاف در یک امر مشترک است مانند تفاوت نور یک لا مپ قوی با ضعیف که هر دو نور هستند و لی در میزان شدت و ضعف نور با هم تفاوت دارند نه اینکه یکی نور باشد و دیگری چیزی غیر نور

شما
همچنین دربسیار دیگر نیز از ایات قران نیز شاهد امدادات غیبی پروردگار عالم هستیم مانند غزوات تبوک و بنی قریظه که با ان جمله شما که میفرمایید "بنابر این نکته اول اینکه کتب اسمانی که کلام خداست عین علم خدا نیست بلکه قطره ای از دریاست"
در تضاد است و ان جمله که فرمودید "
بنا براین انبیا به مانند تشنه ای هستند که با ظرف وجودی خویش جرعه ای از ان اقیانوس بیکران کشیده اند " در تضاد است

جواب
بنده منکر امداد های الاهی نیستم و این با تشکیکی بودن حقیقت واین که علم خدا مطلق و علم انبیا محدود و بسیار نازل تر از علم خداست منافاتی ندارد و چنان که عرض کردم این حقیقت هم در قران بیان شده و هم از بدیهیات عقلی است که علم خدا و بنده خدا نمی تواند دقیقا مطابق هم باشد زیرا در ان صورت دیگر مرزی بین خدا و بنده نخواهد بود و واجب الوجود معنی خود را از دست میدهد و این محال عقلی است

شما
اسلام معتقد است که تمامی ادیان یکی هستند و تنها در ظواهر تفاوت دارند

جواب
بنده نیز همین را میگویم و منافاتی با بیان بنده ندارد

شما
همانطور که گفتم با سوره های نازعات ومرسلات واوصاف فرشتگان در ان سوره ها در تضاد است زیرا ان ها را موجودی کاملا مجرد فرض کرده و دارای ویزیگی های خاص

جواب
این دو سوره فرشتگان را چنین توصیف میکند
قسم به فرشتگانی که به سرعت تند باد به انجام حکم حق میشتابند/قسم به انان که
نیکو نشر میدهند /قسم به انان که حق و باطل را کاملا جدا می کنند /و قسم به انان که ذکر انبیا وحی میکنند (مرسلات /2تا 5 )

اگر ما در این ایات به جای فرشته سنتها و قوانین طبیعت و فرا طبیعت و و نیروهای مندرج در نظام هستی را قرار دهیم هیچ خللی در ایات حاصل نمی شود زیرا در این ایات فرشتگان در واقع ابزار تحقق اراده خداوند معرفی شده اند که هرگز قادر به تخطی از دستورات خدا را ندارند و بدون کم و کاست وظایف خود را انجام میدهند و ما اگر با علوم مختلف اشنا باشیم به خوبی مشخص است که قوانین دقیق هستی همین امور را انجام میدهند بنابر این اگر ما این فرشتگان را همان قوا و سنتهای مندرج در هستی بدانیم به این معنی است که این قوانین مندرج در علم خدا هستند و علم خدا نیز عین ذات خداست پس وجود این قوانین خللی در ذات و صفات خدا حاصل نمی کند اما اگر فرشتگان را موجوداتی مجرد و محقق قلمداد کنیم که وجود خارجی داشته و اوامر خدا را اجرا میکنند . سوال این است که اولا انها که مجرد هستند چگونه در امور مادی دخل و تصرف میکنند همچنین این امر به این معنی است که خدا برای تحقق اوامرش محتاج وجود فرشتگان خواهد بود زیرا ما انان را موجودی خارجی دانسته که وظیفه اجرای دستورات خدا را دارند و این بدیهی است که اگر انها نباشند کار خدا لنگ میشود و اگر بگویی بدون وجود انها نیز خدا قادر است کارهای خود را انجام دهد سوال این است که پس فلسفه وجودی انان چیست و اصلا اگر بدون انها امر خدا اجرا میشود چرا از اول به انها تکیه شده و سوالات فراوان دیگر که هیچ کدام با توصیفات خدا که در قران بیان شده هم خوانی نداردمانند اینکه خدا بی نیاز است و قادر مطلق است و به کمک هیچ کس نیاز ندارد و همه محتاج او هستند و...

قسم به فرشتگانی که جان کافران را به سختی میگیرند /و قسم به فرشتگانی که جان اهل ایمان را با اسایش و نشاط ببرند /قسم به فرشتگانی که با کمال سرعت /و قسم به فرشتگانی که در نظم عالم بر هم سبقت میگیرند /قسم به فرشتگانی که به فرمان حق به تدبیر نظام خلق میکوشند (نازعات /1تا5)

در قران تمام این امور در ایات دیگر به خودش منتسب شده که بدون نیاز به کسی قادر است همه کارهای عالم را انجام بدهد و اگر ما تمام این ویژگیها و وظایف فرشتگان را به سنتها و نیروهای طبیعت و ماورائ طبیعت منتسب کنیم هیچ تفاوتی در عمل حاصل نخواهد شد زیرا این قوا و قوانین چنانکه بیان شد همگی علم و حکمت خداست که عین ذات اوست بنابر این حاصل بیان ما این است که تمام امور عالم توسط خود خدا صورت میگیرد و او نیاز به هیچ مدد کاری ندارد و این حقیقت بارها در قران بیان شده و اگر غیر این باشد جای سوال دارد اما اینکه این امور را به فرشتگان منسوب کرده به خاطر اینکه عموما انسانها دوست دارند که مفاهیم را تجسم کنند به گونه ای که برایشان قابل لمس و درک باشد و این امر تنها محدود به انسان دوره های گذشته نیست بلکه همین امروز هم عامه مردم دوست دارند عقایدشان ملموس و قابل درک باشد تا بهتر ان را درک کنند و این البته اشکالی ندارد و در عمل تفاوتی ندارد که شما مجرای تحقق ارداه خداوند را فرشته بدانی یا قوای مندرج در هستی زیرا در هر صورت هیچ کدام از انها از خود استقلال و اراده ای ندارند و تنها ابزار تحقق ارداه خدا هستند .
ولی از بعد معرفت شناسی و نظری بسیار متفاوت هستند زیرا اگر ما فرشته را به عنوان موجود محقق خارجی در نظر بگیریم خود خدا زیر سوال میرود و ما قادر نخواهیم بود او را اثبات کنیم زیرا با وجود فرشتگان عملا او را محدود به حدودی کرده ایم و...
بنابر این استفاده از لفظ و تمثیل فرشته در قران برای بیان قوا و قوانین هستی
تنها جنبه اموزشی و تعلیمی برای عوام را دارد و برای خواص نیز قراینی وجود دارد که انان حقیقت مطلب را درک کنند
ادامه در پست بعدی
با سپاس
با درود بیکران

خخخخخ خوشم میاد تا من میام بعضیا مث این "ناحقجو" لرزه به اندامشون میوفته انگار جای اونا تنگ شده. من اگه اومدم نیومدم با دوتا ادم بی منطق مث تو بحث کنم یکی از دوستان گفت چرا مطلب نمینویسی منم جواب اونو دادم تو زیاد به خودت نگیر همونطوری که منو امثال تورو جدی نمیگیرم

در رابطه با شما اقای حقگرا شما ادم با شخصیتی هستی و من بابت نحوه صحبت کردنم با شما در گذشته عذرخواهم ولی این مطالب برای شما بحث علمی هست افراد زیادی توی این کشور هستن که مث این یارو "ناحقجو" فک میکنن در واقع این افراد داعش وطنی هستن. شما میتونی بری تیتر روزنامه یالثارات رو در چندروز قبل بخونی ببینی چجوری واسه کسایی که توی سایتها مطلب مینویسن کری خونده و وعده دستگیری و اعدام داده. در رابطه با طاووسی که فرمودین با شما هم عقیده هستم ولی گیرم من طاووس بخوام چرا خانواده ام باید جور منو بکشن. خونواده من مذهبی هستن و بسیار با ابرو دوس ندارم برای اونا که یک عمر زحمت منو کشیدن باعث رنج و عذاب بشم. شما اگه واقعا توی این مملکت زندگی کرده باشی و منطق داشته باشی تمام حرف منو تا اخر گرفتی که منظورم چیه.
اما دوست عزیز میلاد گفت اونایی که از ادامه بحث طفره رفتن و انصراف دادن برای هوای نفسشون بوده باید بگم با همین خیالات خوش باشید. اگه توی این کشور ده درصد تریبونی که به شماها داده شده به بقیه داده میشد متوجه میشدید حق با کیه. الانم قصد ندارم مطلب بنویسم و دوباره همون مباحث تکراری و دوباره همون توجیهات من در اوردی رو بشنوم یا با ادمای زبون نفهمی مث ناحقجو رضوان علیه بحث کنم. منتظرم یه ایده جدید یه نفر جدید با فکر جدید بیاد تا باهاش صحبت کنم.

دوست عزیز جناب امید من نمیخاستم توهین کنم ولی خودتون دیدین که هنوز نیومده بی احترامی ها شروع شده. شماهم مواظب خودت باش و سعی کن زیاد برای خودت دردسر درست نکنی. اینجا ایرانه و همه چی در شعار قشنگه ولی در عمل 180درجه فرق داره. درسته که در حرف میگن در دین اجباری نیست ولی در عمل مرتد اعدام میشه. در حرف ازادی بیان هست ولی در عمل دگراندیشان باید محاکمه بشن.

با درود خدمت برادر میلاد .ر

شما
قریب به اتفاق مفسّران و محقّقان علوم قرآنی و متکلّمان و دیگر اندیشمندان اسلام، وحی رسالی یا وحی نبوی را به سه نوع تقسیم می‌کنند، که این تقسیم بندی الهام گرفته از آیه‌ی51 سوره‌ی شوری است.

وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ
و هیچ بشرى را نسزد و ممکن نباشد که خداوند با او سخن گوید مگر به صورت وحى (به القاء نهانى و سریع مطلب بر قلب، بدون وساطت حواس، در خواب یا بیدارى، به استقلال یا به وسیله فرشته) یا (با سخن گفتن به گوش او) از پشت پرده (غیب) یا آن که رسولى (از فرشتگان) را بفرستد که به اذن (و نظارت) خودش آنچه را مى‏خواهد (به دیدن شخص و شنیدن صوت) بر او وحى کند، همانا خداوند والا مرتبه و حکیم است

جواب
اتفاقا در ایه مورد نظر تنها یک نوع وحی قابل اثبات است و ان القا مطلب به قلب و ضمیر پیامبر است زیرا در ابتدای ایه خود به صراحت بیان میکند که هیچ بشری را یارای ان نیست که خدا با ان سخن بگوید . این یعنی چه ؟ یعنی اینکه خدا از سنخ ماده نیست که ما بتوانیم با او سخن بگوییم پس وقتی میفرمایید یا از پس پرده غیب مطلقا به این معنی نیست که ما صدایی از او در گوش خود بشنویم زیرا تفاوتی در اصل قضیه نکرده یعنی وقتی صدای از او بشنویم یعنی او به هر حال به نوعی باید ماده باشد که بتواند تولید صدا بکند . در حالی که همان ابتدای ایه خود به صراحت میگوید وجود خدا به گونه ای نیست که بتوان با ان صحبت کرد یا حرف او را شنید بنابر این وقتی خود ابتدا مادی بودن را نفی میکند و به دنبال ان میگویید مگر به وحی یا از پس پرده غیب یعنی ارتباط به شیوه غیر مادی است که مطمعنا شامل شنیدن نمی شود زیرا صدا خود امری مادی است چه شنوده را ببینیم و چه نیبینیم به هر حال در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی کند .
همچنین نوع سوم که توسط فرشتگان یا فرشته ای خاص باشد باز به همان نوع اول باز میگردد یعنی به فرض که ما فرشته را نیز حقیقتی موجود و مجرد بدانیم به هر حال مادی نیست و نهایتا دوباره باید از طریق القا معانی به ضمیر پیامبر پیام خود را برساند واین کاری است که خود خدا هم میتواند انجام دهد و اصلا نیازی به فرشته نیست کما اینکه در پست قبلی بیان شد که اصلا فرشته چیزی جز قوانین و نیروهای خود خدا در طبیعت چیزی نیست و هر کاری که فرشته بتواند انجام دهد قوای هستی نیز قادر به انجام ان خواهد بود و در اینجا فقط اختلاف تنها در تعبیر است نه در ذات مثلا علم میگویید تمام کرات و ستاره ها تحت قواعدو قوانینی خاص در مسیری مشخص در حرکت هستند و ما میگوییم این قواعد جلوه ای از علم خداست و علم خدا عین ذات خداست حال شما بگو این کار توسط فرشتگان صورت میگیرد و فرشتگان نیز تحت سرپرستی خدا هستند واین گرچه در عمل تفاوتی حاصل نمیکند ولی چنانچه قبلا بیان شد از نظر معرفتی ما را دچار مشکل میکند .
بنابر این اگر فرشته ای هم باشد لاجرم باید از طریق درونی و فرا مادی این کار را صورت دهد لذا با این که ایه به اشکال مختلف اشاره کرده ولی اگر دقت کنیم همگی به یک معنی ختم میشوند و ان اینکه بین خدا و بنده تنها راه ارتباط راه درونی و الهام به درون است حال چه بگوییم وحی چه بگوییم از پس پرده غیب و چه بگوییم توسط فرشتگان جملگی به یک حقیقت اشاره دارند وتنها اختلاف انها در زاویه نگاه است که از جنبه های مختلف به ان نگاه شده و همه انها تفسیر همان نکته اول است که ما نمی توانیم از طریق حواس ظاهری با خدا ارتباط برقرار کنیم البته این خود هم میتواند در خواب باشد و هم در بیداری زیرا در بعضی ایات بخصوص ایات مربوط به قیامت از لفظ دیدن استفاده شده و این میتواند دلالت بر این باشد که حقایقی به شکل خواب و رمزی به پیامبر نشان داده شده باشد و پیامبر برای رعایت امانت به همان شکل بیان کرده ولی مطمعنا این وضع عمومیت نداشته و منحصر به ایات محدودی است و ممکن است در انجا که بیان میکند "یا از پس پرده غیب " اشاره به عالم خواب داشته باشد که نوعی اتصال عالم ماده و عالم معناست که حقایق انجا به طور رمزی برای بیننده تصویر میشود در واقع در عالم خواب حقایق مجرد در قالب مفاهیم و تصاویر دم دستی و موجود در ذهن که به نوعی ارتباط معنایی با ان حقایق داشته باشند منعکس میشود و هر کس به اندازه توان درک خود میتواند از ان توشه ای برگیرد .


همچنین در خصوص تقسیم بندی انواع وحی که در قران بیان شده اگر دقت کنید متوجه میشوید که قران قصد دارد به ما نشان دهد که خود وحی با وجود اینکه امر مشخص و ثابتی است اما تشکیکی و ذو مراتب است یعنی شدت و ضعف دارد که از عالم مادیات شروع شده تا به عالم مجردات مثلا وحی به مادیات از طریق وجود طبیعت خاص و خواص مندرج در انان استکه بر طبق ان دچار دگرگونی و تغییر میشوند و در هم تاثیر و تاثر دارند . وحی در گیاهان به معنی طبیعت و خصوصیات مندج در گیاهان است که خود به خود یک دانه با طی مراحل خود به گیاه تبدیل میشود به این معنی که مراحل رشد او در خود دانه الهام و تعبیه شده و همین طور حیوانات که الهام انان به صورت غریزه در وجودشان تعبیه شده که به طور غریضی میدانند که چکار باید بکنند و همین طور انسان به تناسب مراتب وجود خود میتواند در مراتب مختلف از اصل وجود الهام بگیرد مثلا یک شاعر در گفتن شعر از حقیقت وجود الهام میگیرد یک دانشمند در کسف قوانین الهام میگیرد یک هنرمند در خلق یک اثر هنری و یک نویسنده در خلق یک کتاب و در سطح بالاتر یک عارف در درک حقیق بالاتر و شناخت خدا و در سطح بالاتر انبیا در دریافت حقایق هستی و اصول انسان سازی و شناخت خدا میتوانند در حد و اندازه خود از اصل حقیقت کسب فیض کنند .
بنابر این خود وحی یک حقیقت واحد است که دارای مراتب بسیار مختلفی است و در قران به ان اشاره کرده تا بهتر بتوانیم نحوه ارتباط خالق و مخلوق را درک کنیم

در مورد ان مثال نیز ان یک تمثیل چند جانبه نیست بلکه تکیه اصلی ان تمثیل بر این اصل است که حقایق همواره در اطراف ما هستند و ما را احاطه کرده اند و تنها حجاب های وجودی ما هستند که مانع از درک ان میشوند و هر کسی این امکان و احتمال را دارد که با پای گزاردن در مسیر درست و کنار زدن ان حجاب ها به اندازه تلاش خود از ان حقایق بهره بگیرد درست مانند نور مطلقی که ما را احاطه کرده ولی به لحاظ وجود حجابهای مختلف چون دیواری مانع هستند لذا ما در عین اینکه غرق در نور هستیم ولی جز ظلمت چیزی نمی بینیم وتنها کاری که ما باید انجام دهیم این است که حجابها را برطرف کنیم انگاه شاهد خواهیم بود که نور و حقیقت خود به درون ما نفوذ میکنند و این همان معنایی است که خدا میفرماید اگر شما یک قدم به سمت من حرکت کنید من چندین قدم به سمت شما خواهم امد و این سنت لایتغیر هستی است زیرا :
ما به او حتاج هستیم و او به ما مشتاق .
با سپاس
با عرض سلام خدمت برادر حقگرا و با منطق


برادر با منطق

شما در مورد من چگونه فکر که میفرمایید که اگر تریبون من دست شما بود با ان چه ها که نمیکردید بفرمایید ریش و قیچی دست شما هر چه میخاهید بگویید ضمنا هر که طاووس خاهد جور هندوستان کشد من دانش اموز دبیرستای بیش نیسم

اگر از جان خود میترسید باید انسان در کلازاد افریده شده است و هیچ عاملی حتی مرگ نباید مانع رسیدن او به حقیقتشود








برادر حقگرا


شما
ین دو سوره فرشتگان را چنین توصیف میکند
قسم به فرشتگانی که به سرعت تند باد به انجام حکم حق میشتابند/قسم به انان که
نیکو نشر میدهند /قسم به انان که حق و باطل را کاملا جدا می کنند /و قسم به انان که ذکر انبیا وحی میکنند (مرسلات /2تا 5 )

اگر ما در این ایات به جای فرشته سنتها و قوانین طبیعت و فرا طبیعت و و نیروهای مندرج در نظام هستی را قرار دهیم هیچ خللی در ایات حاصل نمی شود زیرا در این ایات فرشتگان در واقع ابزار تحقق اراده خداوند معرفی شده اند که هرگز قادر به تخطی از دستورات خدا را ندارند و بدون کم و کاست وظایف خود را انجام میدهند و ما اگر با علوم مختلف اشنا باشیم به خوبی مشخص است که قوانین دقیق هستی همین امور را انجام میدهند بنابر این اگر ما این فرشتگان را همان قوا و سنتهای مندرج در هستی بدانیم به این معنی است که این قوانین مندرج در علم خدا هستند و علم خدا نیز عین ذات خداست پس وجود این قوانین خللی در ذات و صفات خدا حاصل نمی کند اما اگر فرشتگان را موجوداتی مجرد و محقق قلمداد کنیم که وجود خارجی داشته و اوامر خدا را اجرا میکنند . سوال این است که اولا انها که مجرد هستند چگونه در امور مادی دخل و تصرف میکنند همچنین این امر به این معنی است که خدا برای تحقق اوامرش محتاج وجود فرشتگان خواهد بود زیرا ما انان را موجودی خارجی دانسته که وظیفه اجرای دستورات خدا را دارند و این بدیهی است که اگر انها نباشند کار خدا لنگ میشود و اگر بگویی بدون وجود انها نیز خدا قادر است کارهای خود را انجام دهد سوال این است که پس فلسفه وجودی انان چیست و اصلا اگر بدون انها امر خدا اجرا میشود چرا از اول به انها تکیه شده و سوالات فراوان دیگر که هیچ کدام با توصیفات خدا که در قران بیان شده هم خوانی نداردمانند اینکه خدا بی نیاز است و قادر مطلق است و به کمک هیچ کس نیاز ندارد و همه محتاج او هستند و...



نظرتون در مورد این ایه چیه
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا


و این ایات

قرآن کریم در ذیل آیاتی به بیان خبر رساندن فرشتگان برای حضرت ابراهیم(ع) و همسرش ساره، پرداخته است که در آنها نکات جالبی پیرامون شخصیّت حضرت ابراهیم(ع) وجود دارد:
1. وقتی فرشتگان پیش حضرتشان آمدند، ‌ابراهیم(ع) با آن‌که در ابتدا آنها را نشناخت، اما برایشان گوساله بریان شده‌ای را آماده ‌کرد که نشان از مهمان‌نوازی ایشان دارد.
2. مژده‌ای که فرشتگان به ابراهیم(ع) و ساره در مورد تولد اسحاق(ع) می‌دهند، امری بعید و خلاف عادت می‌باشد و به همین جهت ساره تعجب کرده و فرزند دار شدن را برای خود و شوهرش بعید می‌داند که البته این شبهه امری طبیعی بوده و براساس عادت عادی انسان‌ها بیان شده است؛ لذا از زکریای پیامبر(ع) نیز که با همین وعده مواجه شد، چنین سوالی نقل شده است. اما هیچ اعتراض و حتی تعجبی از ابراهیم(ع) نقل نمی‌گردد و این نشان از قدرت ایمان و اطمینان واقعی حضرتشان به خداوند است و معنای خلیل الله بودن را با این آیات می‌توان بهتر فهمید.
3. حضرت ابراهیم(ع) از فرشتگان خواست که عذاب قوم لوط را به تأخیر بیندازند، به این امید که آنان ایمان بیاورند و صلاح کار در پیش گیرند که نشان از دلسوزی حضرتشان حتی برای گنه‌کاران دارد.


برادر البته درست است که فرشتگان موجوداتی غیر مادی اند اما این باعث نمیشود که وجود انها را درکل رد کرد(البته به عنوان موجودی مجرد)

ضمنا خداوند متعال از همان ابتدا عالم را گونه ای افرید که انسان توانایی دیدن خدا را نداشته باشد اما فرشتگان توانند به ان رفت وامد کنند و این نشانی از ناتوانی خدا نیست



با سپاس از زحمات شبانه روزانه جناب حقگرا
سلام به همه
قربان همه داداها برم که اومدن ازتون خواهش میکنم باشید و در بحثها شرکت کنید
و از دیگران هم چه موافق و چه مخالف این خواهش رو دارم

دادا بامنطق کاملا میفهمم چی میگی اما دادا اگرم یه وقت دستگیر بشی(که امیدوارم هیچ وقت هیچ وقت این اتفاق نیفته) وجدانت آرومه.خیالت راحته که حتی برای یک نفر تونستی شفاف سازی کنی.
به حرف یارثالات هم گوش نکن این روزنامه از نظر خودشون هم غیر قانونی داره چاپ میشه و کلا حرف مفت زیاد میزنه

دادا حقگرا از نوشته های شما معلومه موافق و طرفدار و هم نظر با مذهبیون هستی....
با درود خدمت کلیه دوستان
بنده کوچکتر از ان هستم که بخواهم کسی را نصیحت کنم لذا انچه میگویم حدیث نفسی است که ابتدا به خود نظر داشته سپس به دیگران .
ما وقتی در خصوص مسائل عقیدتی با دیگران بحث میکنیم چند نکته را باید در نظر داشته باشیم :
1. اینکه ما بشر هستیم و بشر به لحاظ ممکن الخطا بودن همیشه این امکان در او هست که در افکار خود دچار اشتباه شود لذا هیچگاه نباید خود را مطلقا در راه راست تصور کنیم و مخالفان را بر خطا و همیشه این احتمال را بدهیم که شاید ما بر خطا و دیگران به راه درستر باشند .
2. همیشه به این شکل نیست که وقتی دو نوع تفکر و عقیده در برابر هم قرار میگیرند حتما یکی از انها حق و دیگری بر باطل باشد بلکه احتمالات دیگر نیز محتمل است . مثلا ممکن است هر دو بر خطا باشیم یا هر دو به نوعی درست بگوییم و اختلاف صوری و ظاهری باشد و در اصل ما یک حرف را به دو شکل بیان میکنیم یا بیان هر دوی ما امیزه ای از حق و باطل باشد زیرا معرفت امری تشکیکی است ومیتواند دارای مراتب بسیار باشد و در حقیقت بودن ،شدت یا ضعف داشته باشد و کلا چنین نیست که افراد،در افکار غالبا سیاه یا سفید باشند بلکه حقیقت این است که عموما افراد خاکستری هستند و هر چه معرفت بشر رشد میکند این حقیقت تشکیکی بودن درک معرفت در افراد عمیق تر میشود و افراد در ساختار معرفتی پیچیده تر میشوند .
3.با این که حقیقت یکی بیشتر نیست ولی راه های رسیدن به حقیقت بسیار متنوع است و علت ان یکی مجرد بودن حقیقت است که بیشکل است و بی قالب و دیگری تشکیکی بودن معرفت بشر که این زمینه را فراهم کرده که نوع بشر بتواند از راههای مختلف به حقیقت برسد مانند یک مسئله ریاضی که قابلیت این را دارد که با فرمولهای متفاوت به نتیجه واحدی برسد یا راههای مختلف که به یک مقصد منتهی میشوند.
4. مهمترین نکته در مباحث عقیدتی این است که ما در نفس خود باید هدفمان را از پرداختن به این مباحث مشخص کنیم که ما به دنبال چه هستیم :
اگر به دنبال اثبات خود هستیم و میخواهیم از این طریق به دیگران بفهمانیم که ما دارای توانائیهایی هستیم که دیگران فاقد آنند.که این دقیقا مخالف با طرح مسئله است یعنی در مسائل عقیدتی ما به دنبال درک حقیقتی ورای خود هستیم که خود ما هم جزئی از ان هستیم به عبارتی این انگیزه اثبات خود ، ممکن است در مسائل دیگر قابل درک و دفاع باشد زیرا انسان به لحاظ روانی، این طبیعی است که بخواهد خود را به اثبات برساند و این جزء ذاتیات ماست که به ماو دیگران در تکامل بسیار کمک میکند (مثلا در کشف یا اختراع امور مادی و اجتماعی اثبات خود و توانائی های خود امری مقبول ، پسندیده و مفید است ) ولی در بطن مسائل عقیدتی که ما به یک مسئله ای فرا تر از خودمان میپردازیم و به عبارتی تمام هستی خودمان نیز جزئی از مسئله است لذا در اینجا اثبات خود در خلال این مباحث نشان از جهل ما دارد و این که به درستی اهمیت مسئله را درک نکرده ایم .
اما اگر ما اهمیت مسئله را درک کرده و به دنبال حقیقت هستیم ولی خود به حقیقت نرسیده و قصد داریم که از طریق تبادل نظرات با دیگران اعم از مخالف و موافق به این هدف کمک کنیم بنابر این عقلا دلیلی ندارد که ما از نظرات مخالف ناراحت شده بلکه انچه مهم است ان است که باید خوب ان نظران را ابتدا درک کرده سپس اگر توانستیم ان را نقد کنیم به عبارتی ما در مقابل نظرات مخالف دو عکس العمل منطقی میتوانیم داشته باشیم . یا باید با دلیل عقلی و رعایت احترام ان نظر را نقد و سپس رد کنیم یا اینکه این توانایی را در خود نمی بینیم ولی به هر دلیل تمایل به قبول ان نداریم که البته باید علت این عدم تمایل را در خود بیابیم که ممکن است به خاطر هوا و هوس و منافع شخصی باشد و یا نه این مسائل مطرح نیست بلکه ما در درون خود احساس میکنیم که طرف به دلیل قدرت تعقل و استدلال قوی توانسته باطل را حق جلوه بدهد و این که ما نمی توانیم بیان او را نقد کنیم به دلیل شدت و ضعف نیروی استدلال است که در او قوی ودر ما ضعیف است و حس میکنیم که اگر در سطح بالایی از تعقل بودیم میتوانستیم بیان او را رد کنیم ولی در این حالت درست این است که ما بیان ایشان را قبول نکرده ولی حق نداریم او را به طور کلی نقد کرده و بگوییم که مثلا تو مغلطه کردی یا به طور کلی نظرات او را بدون دلیل رد کنیم بلکه تنها راه درست این است که سکوت کنیم ولی حرفش را نیز قبول نکنیم ولی در عمل باید به دنبال تفکر و مطالعه بیشتر رویم تا بتوانیم خود را به بلوغ فکری برسانیم تا بتوانیم دلیل عقل پسندی در رد نظر ایشان بیابیم.(زیرا هدف اصلی نیز از اول همین بوده ) پس اگر نیک بنگریب خواهی دید که ان شخص در واقع به تو خدمت کرده زیرا تو را به تلاش فکری وادار کرده پس مستحق پاداش است نه توهین و اگر ما در عوض تفکر بیشتر تنها به او توهین کردیم در واقع جهل و ضعف معرفتی خود را به اثبات رساند ه ایم .
اما حالت دیگر این است که ما خود لا اقل به گمان خود راه درست کسب حقیقت را یافته ایم (نه خود حقیقت را که ادعای بزرگی است ومدعیان عالبا کذاب هستند ) و هدفمان در این مباحث این است که این راه را به دیگران نیز عرضه کنیم حال ممکن است در این مسیر کسانی نظر ما را به چالش بکشند و این نیز خود چند حالت دارد
ممکن است طرف واقعا بیان ما را به درستی درک نکرده به همین خاطر ،نفی میکند که در این صورت وظیفه ماست که مطلب را بیشتر باز کنیم و تا جایی که ممکن است شفاف سازی کنیم حال اگر طرف بعد از توضیح قانع شد که هیچ اما اگر به هر دلیل نپذیرفت او مختار است و ما نیازی نیست که بخواهیم به اصرار نظر خود را به او بقبولانیم و این امر هرگز محقق نخواهد شد زیرا عقیده امری نیست که بتوان به کسی تحمیل کرد و بر فرض کسی هم به ظاهر قبول کند مطمعنا وقتی در باطن ان را قبول نداشته باشد هیچ حاصلی برای او ندارد و هیچ ضمانت اجرایی ندارد
حالت دیگر این است که خود طرف نیز دقیقا مانند شما فکر میکند و او نیز گمان میکند که راه درست را یافته و سعی در متقاعد کردن شما دارد و اصلا به این فکر نمی کند که نظر شما را بفهمد بلکه از همان ابتدا حکم را صادر کرده و قصدش رد نظر شما و اثبات نظر خود ش است و در این راه از هر وسیله ای کمک میگیرد و هرگز به این فکر نمی کند که نظر شما را تجزیه و تحلیل کند لذا بحث با این گونه افرادا اب در هاون کوبیدن است و مطمعنا سودی در بر نخواهد داشت چون معمولا این گونه بحثها به جای انکه خود موضوع را تجزیه و تحلیل کند معمولا به حاشیه کشیده شده و هر کدام از طرفین تنها سعی در قبولاندن نظر خود دارند نه درک نظر مخالف لذا در چنین حالتی ادامه بحث تنها به برخورد منیت ها و خود خواهی ها منجر میشود که امری خارج از هدف اصلی خواهد بود .
بنابر این ما این مسئله را به هر شکلی که بررسی کنیم به این نتیجه میریسم که توهین به دیگران و مسائل حاشیه ای خارج از حیطه اهداف اصلی این گونه مباحث است و نهایتا نشان از منیت و خود خواهی ما خواهد داشت و توجیح دیگری ندارد یعنی توهین به دیگران نشان از اصرار بر قبولاندن و تحمیل نظر خود بر دیگران دارد و خود این اصرار نشان از منیت و خود خواهی ما و به رسمیت نشناختن ازادی و حق انتخاب دیگران دارد . اگر اصل بر قبولاندن نظر به زور بود که این کار را خود خدا باید میکرد در صورتی که قران بارها بیان میکند که این خواست خداست که افراد ازاد باشند که نظر خود را انتخاب کنند و تا زمانی که این عقیده در حوزه فردی باشد و ازادی دیگران را تحدید نکند برای دیگران محترم است ولی اگر عقیده از فردیت خارج شد و به حقوق دیگران تجاوز کرد البته دیگر قابل قبول نخواهد بود و بر همه افراد انسانی واجب است مقابل زیاده خواهی افراد متجاوز بایستند و این یک سنت الاهی است که برای جلوگیری از وجود ظلم درست ترین راه این است که خود مظلوم و دیگران باید مقابل ظالم به ایستند تا ظلم شکل نگیرد و سکوت در برابر ظلم هم ظلم به خودمان است و هم ظلم به ظالم زیرا اگر ما ظلم پذیر نیاشیم هرگز ظلم محقق نمی شود به همین خاطر است که وقتی ظلم فراگیر شد تر و خشک را با هم میسوزاند لذا این نکته بسیار مهم و حیاتی است که ازادی بیان و عقیده تا زمانی محترم است که ازادی دیگران را تباه نکند ولی تا قبل از ان مثلا در سطح بیان و ابراز عقیده شخصی ما نمی توانیم به دیگران توهین یا تحدید یا عکس العملی داشته باشیم مثلا اگر من میگوییم خدایی هست و دیگری میگوید نیست وظیفه من تنها این است که دلایل خود را باز گو کنم تا علت اینکه باید به خدا معتقد بود روشن شود ولی اگر کسی عمدا نخواهد قبول کند من نمی توانم به او توهین کنم یا اصرار داشته باشم که او نیز مانند من فکر کند
حال اگر من تنها به بیان دلایل بسنده کردم .پس وظیف خود را انجام داده ام اما اگر همچنان مصر به هدایت اجباری باشم پس در واقع خود را محکوم کرده ام زیرا از این به بعد دیگر وظیفه نیست که خود نمایی میکند بلکه هوای نفس و خود خواهی و منیت من است که جولان میدهد و هوای نفس این توانایی را دارد که با ابزار حق ما را به باطل بکشاند و ما ساده لوحانه فکر میکنیم که در جبهه حق هستیم در صورتی که با این لجاج و عناد به طور داوطلبانه و مجانی به شیطان و دشمن خود یاری می رسانیم
زیرا هم خود را به هلاکت کشانده ایم و هم مخاطب را در راه خود استوار کرده ایم زیرا طبع بشر به گونه ای است که اگر بخواهیم به زور او را به کاری وادار کنیم او همتش دو برابر میشود که در برابر ما ایستادگی کند به عبارتی بین این دو رابطه عکس وجود دارد و اصرار ما ،انکار طرف مقابل را مضاعف میکند.
حاصل کلام اینکه بنده ابتدا خود را سپس دیگران ر ا به تعقل و دوری از منیت که آفت روح و روان ماست و سرطان خرد ورزی است دعوت میکنم و از دوستان تقاضا دارم مهربان تر و معقول تر با هم به تعامل بپردازند و هدف اصلی را تکامل روح و معرفت خود قرار دهند نه تخریب ان

در جواب اقای با منطق که اتفاقا مکمل همین بحث است باید عرض کنم این که شما عذر خواهی کردید مطمعنا نه دلیل بزرگی بنده است نه کوچکی شما واین چنانچه قبلا نیز اشاره کردم تنها یک پله سعود معرفتی برای شما محسوب میگردد زیرا سنت هستی بر این است که ما تنها زمانی در وجود خود حرکت صعودی خواهیم داشت که بتوانیم ضربه ای به منیت خود بزنیم واین کار ،گر چه به ظاهر بسیار اسان مینماید اما عملا بسیار مشکل است اما اگر بتوانیم به این درک برسیم که تفاوت من واقعی را با من کاذب درک کنیم این امر برای ما سهل تر خواهد شد در واقع ما با نفی منیت خود به اثبات" خود" واقعی و حقیقی میرسیم که در ان دیگران بر خود مقدم هستند و رمز عظمت انسان نیز نسبت به موجودات دیگر نیز در همین است و این خود اغاز معرفت و حیات انسانی است و چنین انسانی قادر میشود اصلی ترین و حقیقی ترین وجود را که همان حقیقت محض و اصل وجود است را درک کند زیرا ما تا زمانی که در بند خود هستیم یعنی در قید عالم ماده هستیم و عالم ماده عالمی نیست که بتواند فرا تر از خود را درک کند و از زمانی که ما در وجود خود دیگران را جایگزین نفس خود کنیم درک و معرفتمان نیز از عالم ماده خارج شده و به بیکرانها متصل خواهد شد و این اغاز حیات دیگری است که اصلی ترین خصیصه ان این است که خواص عالم ماده را ندارد لذا ابدی و بیکران است به همین خاطر گاهی در قران جای خدا و بنده عوض میشود و وقتی میخواهد بگوید به دیگران قرض بدهید میگویید کیست که به خدا قرض نیکو دهد که دقیقا به همین نکته که بنده اشاره کردم اشاره دارد که رمز درک خدا نفی خود خواهی و اثبات دیگر خواهی است و مطمعنا تا زمانی که ما در بند خود و منیت کاذب هستیم راهی به معرفت حقیقی نخواهیم داشت و این معرفت غیر از علم و دانش مادی است به همین خاطر است که دانشمندان ما چه مادی و چه مذهبی به تناسب رشد علمی ،رشد معرفتی و انسانی ندارند و ما در تاریخ بسیار به انسانهای دانشمند و حتی عالم مذهبی بر خورد میکنیم که ذره ای بویی از انسانیت نبرده اند زیرا علم با معرفت حقیقی دو امر مجزا هستند .
البته ظهور این منیت اشکال مختلف دارد و پا به پای رشد و صعود مرتبه وجودی این خصیصه نیز پیچیده تر و خطرناک تر میشود چنانچه این منیت در افراد صالح و درستکار و عابد و زاهد بسیار قوی تر شده و خود این عامل باعث میشود که انسان مرحله به مرحله تکامل پیدا کند و این رشد وتکامل همواره تداوم دارد به همین خاطر افراد متعالی بسیار از دیگران تواب تر و عذر خواهی انان از دیگرا بیشتر است و این خصیصه در ادعیه شیعه به خصوص دعای کمیل کاملا محسوس است و این درس بزرگی است که غالبا از ان غافل هستند به همین خاطر بنده معتقدم که عالی ترین ابزار معرفت بشری همین مبارزه با منیت است که در دسترس تمام افراد بشر در هر سطحی از علم و دانش و استعداد و صرف نظر از هر طبقه اجتماعی و هر نوع نژادی در هر گوشه کره خاکی و در هر عصر و دوره ای برای همه به طور یکسان فراهم است و هیچ کس از ان محروم نیست و جالب اینجاست که هیچ کس هم مجبور به انجام ان نیست و جالبتر اینکه درک ان نیز برای همه میسر است و جزء بدیهیات است و هر کسی که وجود خو.د را درک کند منیت خود را نیز درک خواهد کرد

همچنین در جواب اقا حمید باید عرض کنم مسلما بنده مذهبی و دیندار هستم و صد البته مدافع دین و این امر را نه تنها مخفی نمیکنم بلکه به ان مفتخر هستم و تفاوت من با دیگران در نوع بینش دینداری است به این معنی که بنده دین را کاملا مساوی با انسانیت و اخلاق و علم میبینم لذا کاملا عاقلانه است که وقتی دین و انسانیت را مساوی هم میدانم هرگز نمی توانم منکر دین باشم و اساسا زندگی و عقیده من کاملا وابسته به هم هستند و اگر روزی من عقایدم را از زندگی حذف کنم مطمعنا اگر تمام دنیا را به من بدهند من مرگ را ترجیح میدهم زیرا این دنیا اگر دارای هدف و غایت متعالی و فرا تر از این عالم ماده نداشته باشد هرگز دخلش به خرجش نمی ارزد زیرا این دنیا همواره درد و رنجش بسیار بیشتر از محاسنش است و من شخصا دنیایی که بی هدف چند صباحی دران زندگی کنم و بعد از تلاش فراوان و درد و رنج بسیار بی فایده بمیرم به پشیزی نمی خرم و مرگ ونیستی را به ان ترجیح میدهم پس انچه به زندگی من معنی و هدف میبخشد عقاید و اصولی است که باور دارم و هرگز ان را انکار نمی کنم ولی مطمعنا ان چه من از دین میفهمم با انچه اربابان مذاهب برای توجیه خود و سوء استفاده از سادگی و خلوص متدینین ترویج میکنند بسیار متفاوت است و به تبع ان با ان چه منکران انکار میکنند نیز بسیار متفاوت خواهد بود
موفق و پیروز باشید
با سپاس
با درود
اقا میلاد چون خواستم جواب شما را مفصل تر بیان کنم اگر عمری بود در پست بعدی مطالبی خدمتتان عرض میکنم

با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا.

با توجه به اینکه از نظر شما احادیث و روایات، (که البته تاریخ اسلام نیز بر اساس همین احادیث و روایت پایه گذاری شده است )منبع کاملا موثقی برای اثبات یا رد دید گاههای اسلامی نمی باشد،منابعی که شما در مورد اشخاص صدر اسلام و بعد از آن و همچنین تاریخ اسلام از آن استفاده میکنید کدامند؟ باتشکر
سلام به همه عزیزان

#فلسفه
#استدلال_تحمیلی
#استدلال_منطقی_یا_تعریف_تحمیلی


وقتی یک شخص یا یک اعتقاد سعی دارد که در مورد ساختار ایدئولوژی خود ، به جای استدلال بر تعریف بعد از تایید شدن پافشاری کند یعنی آن مکتب ، استدلالی قابل قبول ندارد.این استدلال که در واقع استدلال نیست و یک نوع تعریع است، به این شکل است که اصل را بر پذیرش شما میگذراد! یعنی به جای اینکه ابتدا به شما ثابت کند که درست میگوید و بر حق میباشد ،اینطور وانمود میکند که در حقانیت آن شکی نیست .سپس به توضیح و تعریف از خود میپردازد، از تاریخ و رویدادهای مختلف تاریخی گرفته تا مسائلی که شما بدون درخواست از حقیقی بودن ماجرا فقط میتوانید باور کنید یا نکنید.اما در این نوع از تحمیل عقاید اگر باور نکنید ، راهی برای درخواست اثبات نخواهید داشت.چرا که اصلا تحمیل و داستانسرایی ها از جایگاه
پس از اقبال شما آغاز شده است!و درست به همین دلیل است که این نوع افکار تمام توان خود را بر روی تحمیل بعد از اثبات میگذارند.
مثال؛ من به شما میگویم امروز که رفته بودم جنگل آنجا پر از گرگ بود .ولی شما میدانید که من جنگل نبوده ام! اما اجازه درخواست به اثبات جنگل نبودن من را ندارید.سپس هر روز از اتفاقات عجیب آن روز موهوم در جنگل میگویم! یک روز از خرس هایی که با هم صحبت میکردند، روز دیگر در مورد درختهایی که میوه آنها تمامی نداشت و...! حال تصور کنید این داستان مدام از من به فرزند من و ...نسل به نسل میگردد..و ما مدام از آن جنگل رویایی سخن میگوییم .و تاکید بر اتفاقات آنجا داریم نه بر اثبات ابنکه اصلا آن روز جنگل بوده ایم!....
احتمالا مصداق بارز این ایدئولوژی تحمیلی و ساده لوحانه را حدس زده اید...


تفاوتهای علم و شبه علم(خرافات)...

برای ارزیابی اینکه ببینیم یک حرف مشخص «علم» است یا «شبه علم»، معیارهای مختلفی مطرح شده است. برخی از مهم‌ترین این معیارها را در اینجا می‌بینیم:
1. علم علاقمند به تغییر در صورت یافتن شواهد تازه است اما در شبه علم عقاید ثابت و بدون تغییر است.
2. در علم کوچکترین یافته ها به حساب می آیند اما در شبه علم تنها یافته های مورد علاقه گزینش میشوند.
3. علم منتقدان را با آغوش باز میپذیرد (طبق اصول علمی) ولی شبه علم منتقدان را دسیسه گر و توطئه گر می داند.
4. در علم نتایج قابل رسیدگی و بازبینی چندباره هستند اما در شبه علم هیچ نتیجه تکرار شدنی وجود ندارد.
5. علم ادعای مفید بودنش محدود است ولی شبه علم مدعی است همه جا سودمند است.
6. مطالب علمی ابتدا در ژورنالها و مجامع تخصصی بحث میشوند ولی در شبه علم همان اول سر از رسانه های عمومی در می آورند.
7. در علم اندازه گیری ها دقیق است ولی در شبه علم همه چیز تقریبی است.
8. علم بر پایه آزمایشهای قابل تکرار است ولی شبه علم بر اساس شهادت افراد است.
9. اساس علم بر پایه تحقیق است اما شبه علم بر مبنای تبلیغ ...!


حسین:
«اگر دین ندارید لاقل ازاده باشید»

مذهبیون اگر اندکی فکر کنند درخواهند یافت ک خداناباوران کاری خلاف این ادعا انجام نداده اند...

کسی ک در قید وبنده هیچ ایدیولوژیی نباشد و تنها پیرو علم واخلاق باشد براستی ک ازاده ای بس تماموکمال است...

امیدوارم دوست داشته باشید



ای جوونم السا جون مطالبت خیلی به دلم نشست آفرین
منم دوستان رو به مطلبی دعوت میکنم
البته السا جون به جای مطالب شما که نمیرسه

اینکه پیامبر گفته به فرزندان خود تیراندازی،اسب سواری و شنا بیاموزید،
به 2 مورد اول کاری نداریم😊

اما مرگ من بگو کجای صحرای عربستان میرفتن شنا؟تو استخر کی ؟
مگه عربستان منطقه کاملا خشک نیست؟؟!!
😕😕😕😳😳😳

مذهبیا جواب بدن!!!!
با عرض سلام خدمت برادر حقگرا


اگر منظورتان از پست اخرتان این بنده حقیر است باید به عرض برسانم بنده فقط در عقیده شما شبهاتی احساس مینمودم اگر احساس مینمایید که نظرتان را به خوبی درک ننمودهام کافیست اشاره ای نمایید
عرض سلام خدمت جناب میلاد .ر
با عرض پوزش به خاطر وقفه در پاسخ
شما
نظرتون در مورد این ایه چیه
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا

جواب
همانطور که قبلا اشاره کردم در قران عمدا یک امر واحد را به علتهای مختلف منتسب میکند تا ما را به تفکر وادارد مثلا وحی را در عین اینکه تشکیکی معرفی میکند و ان را در کل منتسب به خود میداندولی به امور دیگر نیز منسوب میداند مثلا ما میدانیم که زنبور به طور غریزی میداند چگونه باید عسل تولید کند و این علم و الهام ذاتی اوست یا اینکه مادر موسی به قدرت عقل و اندیشه خود میفهمد که باید بچه را به اب بیندازد به این معنی که خدا مستقیما با او سخن نمی گوید بلکه او ندای دونی خود را درک میکند لذا قران با ظرافت خاصی همین غریزه و ندای درونی را از طرف خود میداند و هر عملی از طرف هر موجودی را به خود منتسب میکند زیرا ما اگر درست ریشه یابی کنیم نهایتا به خالق اصلی میرسیم .
و به همین شکل الهام و وحی به انبیا را نیز گاهی به جبرئیل گاهی به روح و گاهی نیز مستقیما به خود منتسب میکند تا به ما بفهماند که ما این حقیقت وحی را به هر گونه ای که قابل فهم باشد در ذهن خود توصیف کنیم نهایتا به خود خدا برمی گردد مضاف بر اینکه دقیقا به همان شکل که خود را گاهی برای فهم عامه انسان وار و مادی تصور میکند و در جای دیگر برای عقلا خود را مجرد و فرا مادی توصیف میکند به همان شکل امور دیگر را از جمله وجود فرشتگان را گاهی خارجی بیان میکند و گاهی نیز برای عقلا به گونه ای توصیف میکند که انان بفهمند که منظور از فرشته همان قوای جاری در هستی است که مجرد و فرا مادی هستند و در حقیقت فرشتگان ، جلوه های بروز قدرت خدا در طبیعت مادی هستند و تمثیل همزمان خودش و نیروهای جاری در نظام هستی که در اصل یکی هستندبه امور محسوس برای ما یک نشانه است : در همان ایه که میفرماید: فرشتگان عرش خدا را بر دوش خود حمل میکنند به خوبی نمایان است و نشان از ربط منطقی این دو تمثیل با هم دارند و میخواهد به ما بفهماند که اگر خدا مادی است پس فرشته نیز مادی است و اگر خدا خود را تمثیلی بیان کرده فرشته نیز به همین شکل تمثیلی خواهد بود
شما
و این ایات

قرآن کریم در ذیل آیاتی به بیان خبر رساندن فرشتگان برای حضرت ابراهیم(ع) و همسرش ساره، پرداخته است که در آنها نکات جالبی پیرامون شخصیّت حضرت ابراهیم(ع) وجود دارد:
1. وقتی فرشتگان پیش حضرتشان آمدند، ‌ابراهیم(ع) با آن‌که در ابتدا آنها را نشناخت، اما برایشان گوساله بریان شده‌ای را آماده ‌کرد که نشان از مهمان‌نوازی ایشان دارد.
2. مژده‌ای که فرشتگان به ابراهیم(ع) و ساره در مورد تولد اسحاق(ع) می‌دهند، امری بعید و خلاف عادت می‌باشد و به همین جهت ساره تعجب کرده و فرزند دار شدن را برای خود و شوهرش بعید می‌داند که البته این شبهه امری طبیعی بوده و براساس عادت عادی انسان‌ها بیان شده است؛ لذا از زکریای پیامبر(ع) نیز که با همین وعده مواجه شد، چنین سوالی نقل شده است. اما هیچ اعتراض و حتی تعجبی از ابراهیم(ع) نقل نمی‌گردد و این نشان از قدرت ایمان و اطمینان واقعی حضرتشان به خداوند است و معنای خلیل الله بودن را با این آیات می‌توان بهتر فهمید.
3. حضرت ابراهیم(ع) از فرشتگان خواست که عذاب قوم لوط را به تأخیر بیندازند، به این امید که آنان ایمان بیاورند و صلاح کار در پیش گیرند که نشان از دلسوزی حضرتشان حتی برای گنه‌کاران دارد.

جواب
وقتی در قران حقیقتی به طور تمثیلی بیان میشود طبیعی است که این رویه باید در کل کتاب جاری باشد لذا وقتی میخواهد به ما بفهماند که خدا به ابراهیم و همسرش فهماند که قرار است بچه داربشوند و یا قرار است قوم لوط را عذاب کند این نوع انتقال معانی از خدا به بنده اش را در قالب همان تمثیلی که قبلا بیان کرده شرح خواهد داد و ان را به گونه ای داستان وار برای ما توصیف میکند که ما به راحتی ان را درک کنیم زیرا هدف قران این است که به ما بفهماند که انان از طرف خدا به این امور اگاه شدند به عبارتی لب مطلب این است که انان حقیقتی را اگاه شدند حال به چه شکلی و به چه کیفیتی در درجه دوم قرار میگیرد پس هدف اصلی از ایه این است که انها اولا به حقایقی اگاه شدند و همچنین این کشف حقیقت به اراده خدا بوده اما نکته بعدی که به روش این اگاه سازی مربوط میشود خود بحثی ثانوی است و برای درک درست ان باید مجموعه ایات را در نظر گرفت به این معنی که قران اولا خوش را چگونه معرفی کرده و به نیز انسان را چگونه موجودی میداند و به تبع ان ارتباط بین خود و بنده را چگونه میداند و به تبع ان وجود فرشتگان چه جایگاهی در علم و قدرت خدا دارد و این امور زنجیر وار به هم وصل هستند ونمی توان انها را مستقل از هم درک کرد لذا شما برای درک درست فرشته راهی نداری به جز اینکه خدا را به درستی درک کنی و او را از هر تصور مادی و بشر گونه مبرا بدانی و او را قادر مطلق بدانی زیرا اگر او را در هر زمینه ای مطلق ندانی و به گونه ای یک نوع وابستگی برای او قائل باشی مطمئنا او را درست درک نکرده ای و این اصلی ترین فاکتور برای شناخت درست فرشتگان است زیرا اگر شما فرشته را همچون دستیاران و کارگزاران خدا در نظر اوری درست است که انها را وابسته به خدا در نظر اورده ای ولی انها را وجودی خارج از ذات خدا و موجودی خارجی تصور کرده ای که درست است که نمی توانند بر خلاف خدا نظر اراده ای داشته باشند ولی به هر صورت چون وجود مستقل و خارجی برای انها تصور کرده ای لذا در عمل خدا را وابسته به وجود انها دانسته ای که مثلا خد نیاز دارد که برای اینکه پیامش را به ابراهیم برساند انها باید وجود داشته باشند و اگر نباشند خدا خود نمی تواند پیامش را برساند ولی اگر انها را تمثیلی بدانی و فرشته را همان قوای جاری در هستی بدانی که جلوه های مختلف قدرت و علم خدا را متظاهر میکنند ، درست است که این قوا را ابزاری همچون فرشتگان در نظر اورده ای ولی تفاوت اصلی در اینجا این است که این قوا درست است که خود اسباب هستند ولی این اسباب وجودی خارجی در عرض خدا نیستند و خود جلوه ذات خدا هستند و تفاوت در نوع ظهور است نه اینکه این قوا موجوداتی خارجی و مستقل باشند بلکه انها خود عین ذات خدا هستند بنابر این حاصل کلام اینکه درست است که در عمل ما چه فرشته را وجودی خارجی بدانیم وچه قوا ی هستی در عمل هر دو اسبابی هستند که اراده خدا را محقق میکنند ولی وقتی عمیق تر به مسئله نگاه کنیم وجود خارجی موجوداتی به اسم فرشته که وظیفه دارند کارهای خدا را به سر انجام برسانند خود میتوانند برهانی بر نقص قدرت خدا باشند و اثبات فرشته در حقیقت اثبات عدم وجود خدا خواهد بود زیرا خدا در صورتی میتواند خدا باشد که در هر زمینه مطلق باشد و اگر حتی یک نقص کوچک بتوان بر ان وارد کرد به این معنی است که او دیگر واجب الوجود نیست بلکه ممکن الوجود است و ممکن الوجود نیز نمی تواند خالق باشد بلکه خود مخلوق خواهد بود و نیاز مند واجب الوجود .
نکته دیگر اینکه مگر نه اینکه فرشتگان موجوداتی مجرد هستند پیس چگونه انها توانسته اند خود را به شکل انسان مجسم کنند اگر انها بتوانند خود را به شکل انسان در اورند یعنی انها استعداد مادی دارند و چنین و جودی دیگر نمی تواند مجرد باشد پس اگر چنین است پس دیگر وحی به چه معنی است و این امکان بود که خدا فرشتگان را به صورت انسانی بر انبیا ظاهر میکرد و انها چون استادی تمام مطالب خدا را به انبیا منتقل میکردند و این خود سوال دیگری را مطرح میکند و ان این که اگر فرشتگان میتوانستند به شکل انسان در ایند پس چه نیازی بود به انبیا ؟ یعنی خود فرشتگان میتوانستند پیام خدا را به انسانها مستقیما مخابره کنند ونیازی به این واسطه بازی نبود و به قول بازاری ها از شیوه از تولید به مصرف استفاده میشد و خود فرشتگان میتوانستند کار انبیا را انجام دهند و اگر بگویی که فقط انبیا قادر بودند که فرشتگان را به صورت انسان ببینند جواب این است که مگر ایه مورد نظر شما نمی گوید که همسر ابراهیم نیز انان را درک کرده و نیز در ایات مربوط به قوم لوط مگر انها فرشتگان را ندیده و با انان سخن نگفته و به انان نظر بد نداشتند و..
همچنین اگر شما اشکال کنی که اگر فرشتگان همان قوای جاری در هستی هستند پس در داستان لوط چرا به صورت بشری زیبا در امده که قوم لوط به انها نظر داشتند ؟ جواب این است که تمثیل هر بار میتواند به جنبه ای از حقیقت نظر داشته باشد در حقیقت اصل تمثیل فرا مادی است و خود در محدوده قوانین مادی و طبیعت قرار نمیگیرد و فرشتگان در هر جا میتوانند حقیقت مشخصی را برای ما تمثیل کنند مثلا در داستان ان دو فرشته که بر قوم لوط وارد میشوند در ابتدا نماد رساندن پیام به ابراهیم هستند در جای دیگر نماد زیبای بشری هستند که قوم لوط را دلباخته میکنند و در اخر نماد خشم و عذاب خدا هستند که وظیفه نابودی و عذاب را بر عهده دارند لذا نماد عذاب هستند بنابر این تمثیل در قران قالب خاصی ندارد و در هر جایی بر انتقال خاصی از معانی تمرکز دارد و انچه در قران در درجه اول قرار دارد گرفتن مقصود و لب کلام صاحب قران است و حقیقتی که به درد ما میخورد همان پیام اصلی است که مخاطب باید از لابه لای کلمات ان را بیرون بکشد.در حقیقت هر کلام و بیانی در قران به مانند یک تابلو راهنماست که باید به پیام و جهت ان تابلو توجه کرد نه به جنس و رنگ ان تابلو .
حاصل کلام اینکه ما اگر وجود فرشتگان را خارجی و محقق بدانیم با مسائل لاینحلی مواجه خواهیم شد ولی اگر وجود انان را تمثیلی بدانیم نه تنها به محتوای قران خدشه ای وارد نمی شود بلکه بر معرفت علمی قران افزوده میشود و افق دید و معرفت ما را بسیار گسترش میدهد و ما را به دنیای جدید وارد میکند و قدرت درک مسائل بیشتری را به ما عرضه میکند بر خلاف دید سنتی که نه تنها فکر ما را منجمد میکند بلکه عملا ما را در برابر شبهات منکران خلع سلاح میکند که یا باید دست از عقاید خود بشوییم و یا باید فاتحه عقلانیت را خوانده و دین را یک امر تعبدی و فرا عقلی بدانیم که این خود دلیل بطلان دین خواهد بود زیرا اسلام خود را دین عقلانیت معرفی کرده و راه عقب نشینی را برما سد کرده و ما نمی توانیم در ادعا مدعی عقلانیت باشیم و در عمل مخالف با ان .
پس نوع تفسیر ما از ایات قران و شاخصهای اصلی و کلیدی ان بسیار حیاتی و سرنوشت ساز است و یک تفسیر نادرست میتواند ما را به بن بست بکشاند .
امید که توانسته باشم منظورم را به درستی منتقل کرده باشم . در پناه حق باشید
با سپاس
با سلام و ادب خدمت اقا رامین

عرض پوزش به خاطر تاخیر در جواب
منابع بنده نیز همان منابع موجود است منتها حرف اصلی بنده این است که تاریخ یقینی نیست نه اینکه قابل استفاده نیست . ما هم از تاریخ و هم از احادیث میتوانیم استفاده کنیم منتها نه به عنوان یک منبع صددر صدی بلکه به عنوان یک منبع کمک کننده و مکمل نه یقینی و تمام کننده که نیاز به کمی توضیح دارد:
در مورد تاریخ سه دیدگاه کلان وجود دارد
1.ما گاهی تاریخ را جزئی نگاه میکنیم یعنی به رویدادهای تاریخی در خصوص یک فرد یا گروه یا دولت و قوم خاصی میپردازیم و هدف ما در این نگاه بررسی روایتهای موجود است و در اینجا کاری با درست و غلط نداریم و تنها منظور ما اگاهی از انچه بیان شده میباشد که بعضا به روایات و سخنان متضاد نیز برخورد میکنیم .
2. گاهی ما به تحلیل تاریخ میپردازیم و با کمک نیروی عقل روایات مختلف در یک واقعه یا رویداد تاریخی را بررسی میکنیم وبا کنار هم قرار دادن روایات مختلف و در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی مسئله را تجزیه و تحلیل میکنیم تا به یک درک درستی از ان واقعه برسیم که در این جا رعایت انصاف و بی طرفی حرف اول را میزند
3. در یک نگاه بسیار کلان ما مجموعه تاریخ را در نظر میگیریم تا به قواعد و سنتهای موجود در کل تاریخ بشر دست پیدا کنیم که به ان فلسفه تاریخ میگویند که در ان به عوامل کلان در علت پیدایش ،جهتگیری و سرانجام رویدادهای تاریخی و همچنین رایطه این رویدادها با هم میپردازد
نوع نگاه من به تاریخ مخلوطی از این دیدگاه ها است که ریشه ان در خود قران است
در حقیقت قران به ما اموزش میدهد بهترین استفاده را از وقایع تاریخی داشته باشیم و به گونه ای به ما اموزش میدهد که چگونه در این رویدادها موج سواری کنیم و از خوب و بد و درست و نادرست تاریخ برای چگونه زندگی کردن به بهترین شکل بهره برداری کنیم لذا بنده اساسا زیاد وارد جزئیات مسائل تاریخی نمی شوم که مثلا در فلان واقعه تاریخی حقیقت ماجرا دقیقا به چه شکل بوده و حق با کی بوده زیرا اولا تارخ یک رویداد و حادثه بوده که تمام شده و ما هرگز نمی توانیم حقیقت ماجرا را انچنان که بوده درک کنیم ونیز هیچ کس جز خدا نمی دانددر مورد افراد به درستی قضاوت کند زیرا چنان که بارها گفته ام انسانها یک قالب مشخص ندارند و ما در تمام ابعاد با یکدیگر متفاوت هستیم و هر کس را باید با توجه به داشته هایش قضاوت کرد و اساسا قضاوت اشخاص کار ما نیست انچه به درد ما میخورد ان است که از خوب وبد تاریخ درس عبرت بگیریم زیرا به عقیده من درست است که حوادث تاریخی یک بار اتفاق میافتد ولی از انجا که نوع بشر در کلیت دارای خصایص و ویژگیهای مشترک است و حوادث تاریخی بر گرفته از همین برخورد و تلاقی این خصایص به وجود می اید و در کل گرایشات مختلفی که انسانها در زندگی خود انتخاب میکنند میتواند بارها در تاریخ به اشکال مختلف تکرار شود لذا ما هم میتوانیم با نگاه به افراد مختلف و عکس العملهای افراد در برابر هم تا حدودی وقایع تاریخی را و انگیزه ها و عوامل تحقق انها را در ذهن خود مجسم کنیم به عبارتی ما با شناخت خصلتهای بشری و روابط اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی حاکم بر زمان خود میتوانیم به درک عمیقتری نسبت به تاریخ برسیم و از طرف دیگر با مطالعه تاریخ و اصول کلی حاکم بر ان تا حدودی میتوان زمان خود را بهتر شناخته و حوادث ان را پیشبینی کنیم و در کل نظر بنده این است که بین تاریخ و زندگی رابطه متقابل وجود دارد و همواره تاریخ تکرار میشود ولی با اشکال مختلف و فرمهای متنوع زیرا در کل ساختار بشریت تغییر نمیکند بلکه تنها اشکال ان در حال تغییر و تکامل است . بنابر این انچه من از تاریخ برداشت میکنم یک برداشت واقع گرایانه است لذا به دنبال کالبد شکافی نیستم بلکه به دنبال این هستم که چگونه از یک باور تاریخی چه خوب و چه بد میتوان در ساختن ساختار فردی و اجتماعی بشر بهره برد مثلا در مورد حادثه کربلا شاید رسیدن به اینکه این واقعه دقیقا به چه شکل بوده ممکن نباشد ولی در اصل ان شکی نیست یعنی لااقل ما میدانیم که ما با یک واقعه تاریخی مواجه هستیم نه یک امر اسطوره ای و افسانه لذا اولین سوالی که ما باید از خود بکنیم این است که ما از این روایت تاریخی چه استفاده ای میتوانیم بکنیم وایا اساسا این باور مخرب است یا سازنده وقتی دقیق به مسئله نگاه کنیم میبینیم که در حال حاضر این باور هم جنبه های مضر در ان است و هم مثبت لذا عقل به ما حکم میکند که به جای اینکه به دعواهای بیحاصل در خصوص چگونگی ماجرا بپردازیم بهتر ان است که این رویداد را به گونه ای تفسیر کنیم که بهترین نتیجه را از ان بتوانیم ببریم درست مانند یک موج سوار که از تمام نکات مثبت و منفی موج را به مثبت تبدیل میکند و حرکت خود را با ان طوری تنظیم میکند که نکات منفی و کشنده موج را خنثی میکند ما نیز در برابر هر واقعه تاریخی باید چنان عمل کنیم که از تمام نکات مثبت و منفی تاریخ در جهت سازندگی خود و جامعه استفاده کنیم درست مانند بینش قران که در بیان داستانهای تلخ وشیرین ،زشت و زیبای تاریخی به ما یاد میدهد که به دیده عبرت به تاریخ بنگریم نه اینکه به اصل داستان بچسبیم که ایا واقعی است یا تمثیلی؟ و یا مثلا اگر تاریخی است کی بوده و کجا ؟ قران با این امور کار ندارد او به ما درس چگونه بودن را اموزش میدهد که عاقبت خوب بودن این است و عاقبت بد بودن ان و همچنین به علت این جهت گیریها میپردازد که چرا بعضی راه درست و برخی راه اشتباه را انتخاب میکنند به اشکال مختلف به ما میفهماند که تنها وظیفه ما در این دنیا خود سازی است و کلیه امر دیگر در حاشیه قرار دارند و محور اصلی کسب معرفت و انسان شدن ماست و در نهایت درک حضرت حق که بالاترین نعمت قابل تصور برای بشر است .

اما در خصوص حدیث و روایات ،شاخص بنده خود قران است یعنی ما میتوانیم از احادیث استفاده فراوان ببریم به شرط انکه منافی قران نباشند و شاخص خود قران نیز عقل و فطرت است یعنی ما باید با عقل و فطرت خود جنبه های اعجاز قران را درک کنیم و سپی کله احادیث را در چهار چوب قران قبول کنیم و به نظر من این خیلی عملی تر از این است که ما بخواهیم سند احادیث را برریس کنیم زیرا اولا این کا ر تخصصی است ثانیه صد در صدی و یقینی نیست و در نهایت ما به یک احتمال قوی میرسیم ولی خود قران یک شاخص ساده و در عین حال قوی به ما میدهد و ان اینکه هر حدیثی که در انسان شدن به ما کمک کند و در این زمینه مکمل قران باشد مطمعنا از طرف هر کسی بیان شده باشد مفید و سازنده است در غیر این صورت اگر سندش هم درست باشد باز هم غلط و نادرست است در حقیقت حدیث درست باید قران رابرای ما شفاف تر کند یعنی بتواند اصول انسان سازی را از دل قران برای ما استخراج کند در غیر این صورت به کار نمی اید
حاصل کلام اینکه برای من تاریخ و احادیث از ان نظر اهمیت دارند که به من در انسان شدن و تکامل روح کمک کنند زیرا دیگران خوب یا بد در گرو اعمال خویش هستند و ان که باید در مورد انان قضاوت کند،خود ، عدالت محض است لازم نیست من بخواهم دیگران را قضاوت کنم بلکه وظیفه من این است که از تاریخ دیگران درس عبرت بگیرم ودر این جنبه اصلا بین واقعی بودن و نبودن حوادثی که در حال حاضر مطرح است تفاوتی نیست زیرا واقعیت اصلی این است که من از این باورها چه توشه ای برگیرم که مرا به کار اید و این خیلی روشن است اگر خوب درک شود
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب کامبیز خان

خدمت شما عرض شود که شبه جزیره عربستان درست است که منطقه خشکی است ولی این وضعیت عمومیت ندارد و همه جای ان به یک شکل نیست مثلا در مدینه و طائف از نظر اقلیمی با مکه متفاوت بوده و مردم به کشاورزی مشغول بوده اند و منطقه یمن نیز کلا با مناطق دیگر متفاوت است و خوش اب و هواست و مستعد کشاورزی و باغداری این بدیهی است کشاورزی زمانی میسر است که اب به اندازه کافی فراهم باشد و شما خود بهتر میدانی که برای شنا کردن نیازی به یک دریاچه نیست بلکه با حداقل اب نیز میتوان شنا کرد و مضاف بر اینکه عربستان یک شبه جزیره است و از دو طرف به خلیج فارس و دریای سرخ متصل است پس به این گونه نیست که ان منطقه ابی به چشم ندیده باشند که بخواهند صحبت از شنا کردن به میان اورند مضاف براینکه در اواخر رسالت پیامبر قلمرو حکومت مسلامانان بسیار پهناور بوده و بعد از ایشان نیز که تقریبا اکثر خاور میانه جز حکومت اسلامی قرار داشته که اکثرا خوش اب و هوا بوده و اب به اندازه کافی موجود بوده و ممکن است این حدیت از ائمه روایت شده باشد که زمان گسترش قلمرو مسلمانان بوده گر چه اگر از رسول اکرم نیز باشد طبق بیانات بالا مشکلی در بر ندارد.
همچنین اگر به مفاد حدیث نگاه کنی نکته مهمی در ان نهفته و ان این است که این سه مورد یعنی سوارکاری ،تیر اندازی و شنا در حقیقت لازمه زندگی ان دوران بوده یعنی اموزی هستند که هر فردی برای حفظ حیات خود در ان دوران به ان نیاز پیدا میکرده لذا این توصیه فقط یک توصیه ورزشی و تفریحی نبوده بلکه یک ضرورت بوده که در مواقع خاص فرد به ان نیازمند میشدهاند مثلا یک تاجر ممکن است در سفر به مناطق دوردست گاهی در مهلکه ای گیر بیفتد که شنا کردن جان او را نجات دهد بنابر این این حدیث بیشتر از انکه یک توصیه ورزشی تفریحی باشد یک ضرورت زندگی بوده نه اینکه حتما باید مدام به ان امر مشغول بود و لوازم ان همه جا مهیا باشد
با سپاس
با درود خدمت سرکار خانم السا

در خصوص مطلب اول
شما یک اصل درست را مطرح کردید مبنی بر اینکه این اشتباه و مغالطه است که یک شخص ابتدا اصلی اثبات نشده را مسلم فرض کرده و سپس بر اسا س همان پیش فرض غیر مسلم مطالب دیگری را به خورد دیگران بدهد و اجازه ندهد کسی ان پیش فرض را به چالش بکشد . البته در درستی این مسئله شکی نیست و لی این درست به این میماند که شما یک جمله شرطیه درست را مطرح نمایی ولی دنباله ان را بیان نکنی و همین طور ان را رها کنی . معقول ان است که شما بعداز طرح این قائده به اصل مسئله میپرداختی یعنی به مصداق اصلی که مورد نظرتان است میپرداختی و مثال میزدی که مثلا در این مورد به خصوص همچمین مغلطه ای صورت گرفته و به این دلیل این دیدگاه از پایه و اساس باطل است زیرا پیش فرض ان اثبات نشده است و دقیقا مانند ساختمانی است که روی یک پایه لرزان بنا شده باشد و به راحتی فرو میریزد.
لذا شما دقیقا از انجایی که باید اصل مطلب را بیان میکردی مطلب را خاتمه دادی و در واقع شما یک اصل بدیهی عقلی را بیان کرده بدون اینکه از ان سودی ببری

مطلب دوم
در این مطلب نیز شما به خصوصیات علم پرداخته ای و تفاوتهای ان با خرافات را بیان کرده ای ،بدون اینکه مقصود خود را از خرافات به درستی مشخص کنی وضعیت اخلاق را در بین خرافات و عم بیان نکرده ای زیرا خرافات از طرفی به علم مربوط است و از طرف دیگر با اخلاقیات مرتبط است و این خود بحث دیگری را به میان میکشد و ان رابطه علم و اخلاق است و این که علم بیان هست هاست و اخلاق بیان بایدها و نبایدهاو ما به این راحتی نمی توانیم بین هست و باید پل بزنیم و موارد فراوان دیگر
حاصل کلام اینکه تمام بیانات شما در خصوص علم میتواند درست باشد در صورتی که علم در جایگاه خود باشد و نخواهد پای در کفش اخلاق کند به عبارت دیگر علم میتواند پرده از جاهلانه بودن اعمال خرافی بردارد ولی خود از خلق اخلاقیات عقیم است البته در اینجا منظور از علم علوم طبیعی و مادی است

مطلب سوم
شما
حسین:
«اگر دین ندارید لاقل ازاده باشید»

مذهبیون اگر اندکی فکر کنند درخواهند یافت ک خداناباوران کاری خلاف این ادعا انجام نداده اند...

کسی ک در قید وبنده هیچ ایدیولوژیی نباشد و تنها پیرو علم واخلاق باشد براستی ک ازاده ای بس تماموکمال است...

جواب
نکته اول اینکه جواب شما هیچ خللی به بیان امام وارد نمی کند به این معنی که امام میگوید که اگر حتی به خدا هم اعتقادی ندارید لااقل وجدان و فطرت که دارید لا اقل طبق فطرت انسانی خود عمل کنید
نکته دوم این است که از خود این بیان و عملی که انان انجام دادند یعنی حتی به فطرت انسانی خود عمل نکردند به این معنی که مرتکب اعمال غیر انسانی شدند این نکته را میرساند که کسانی که اعمال غیر انسانی انجام میدهند نمی توانند خدا پرست باشند حتی اگر به ظاهر ادعای ان را داشته باشند
نکته سوم این است که میشود به ظاهر خدا پرست نبود ولی مقید به اصول انسانی بود ولی نمی شود ادعای خداپرستی کرد ولی اعمال خلاف انسانی انجام داد

بنابر این از دید امام دین ظاهری دارد و باطنی که میتوانند با هم هما هنگ باشند و یا نباشند به عبارتی امام انسانیت را یک پله بالاتر از ظاهر قران دانسته که بی دین و دیندار را شامل میشود زیرا انان که امام را کشتند به نام دین کشتند و همه نماز میخواندندو از طرف دیگر امام دینداری واقعی یعنی باطن قران را بالاتر از ازادگی منهای دین و خدا باوری قرار داده زیرا میگوید اگر دین ندارید لا اقل ازاده باشید ودر اینجا حد پایین معرفت را منظور داشته در واقع ایشان انسانهای خوب بی دین را بر دینداران بد ارجعیت داده .
حاصل کلام اینکه از نظر امام انسان کامل کسی است که دارای کمالات اخلاقی است و در عین حال معتقد به خدا به عبارتی کمالات انسان ناشی از معرفت و خدا پرستی اوست که بسیار ریشه دار و مقاوم و استوار است یعنی انسانی که بر پایه خداپرستی وخود سازی و نفی منیت شخصیت خود را استوار میکند نتیجه اش کسی چون خود اوست که همه چیزش را به خاطر خدا فدا میکند و این کار را عاشقانه و داوطلبانه انجام میدهد و در مرتبه دیگر کسانی هستند که دین ندارند ولی تا حدودی تابع فطریات سالم و انسان دوستانه خود هستند و لی اینگونه افراد دایره عمل محدودی دارند و نهایت ان است که بر اساس فطرت خود به حق کسی تجاوز نکنند و بین حق و باطل حق را انتخاب میکنند و لی این فطرت بدون ایمان به خدا و بدون تئوری درستی که به او بقبولاند که باید برای کمال انسانی همه چیزت را که دوست داری فدا کنی و به عبارتی باید تمام جلوه های منیت و خود خواهی خود را فدا کنی تا بتوانی من واقعی خود را بنا کنی نمی تواند او را به فدا کاری و ایثار بکشاند لذا این نوع افراد با وجودی که افراد خوبی هستند ولی کامل نیستند و راه بسیار تا کمال انسانی دارند
اما کسانی که دین دارند ولی فاقد اصول انسانی هستند در حقیقت دین دار نیستند و تنها ادای دینداری دارند و گرگانی در لباس میش هستند که تنها دنبال منافع خود هستند لذا اینان پایین ترین مرتبه انسانی هستند که به قول قران بدتر از حیوانات هستند .
بنابر این بین کسانی که بر اساس دین خود و تمام هست ونیست خود را فدا میکنند با کسانی که تنها بر اساس فطرت خود سعی میکنند کار بد نکنند و طرفدار حق باشند تفاوت بسیار است و همچنیم بین همین افراد(خوب فطری ) با افراد بد به ظاهر دیندار
نیز تفاوت بسیار است لذا انچه معقول به نظر میرسد این است که اگر مراتب انسانیت را به هرمی تشبیه کنیم قائده و پایین ترین قسمت ان افراد دیندار بد هستند در مرتبه بالاتر افراد بد ،بی دین و بالاتر افراد خوب بی دین و در بالاتر از همه افراد دیندار واقعی که خوبی را عین دینداری میدانند و خوب بودن را در نفی خود و قربانی کردن تمام وابستگی ها در راه ان یگانه بیهمتا میدانند که در راه او هر کاستی ،فزونی و هر خود کم بینی ، بزرگ شدن روح انسانی ما خواهد بود و در این راه ما یک مرتبه تشکیکی بینهایت شاهد هستیم که فقط خدا میداند که مرتبه هرکس در کجای این هرم قرار دارد
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا.

احتملا بنده نتوانستم منظور خودم را به درستی بیان کنم.منظور این است با توجه به فرمایشات شما که احادیث نقل شده توسط پیامبر و اعمه اطهار و اصحاب پیامبر را ،با توجه به گذشت زمان طولانی و بعضی از غرض ورزیهائی که در فرقه های مختلف دین اسلام وجود دارد ، مبنای درستی برای بررسی عملکرد و شخصیتهای موثر در اسلام نمیدانید.مثلا ذکر حدیثهایی منسوب به امام جعفر صادق ،که قبلا یکی از دوستان در مورد رفتار با کنیزان نقل کرده بودند و همینطور حدیثهای مشابه را مبنای درستی برای ارزیابی رفتار امامان نمیدانید . و به نظر میرسد درستی و نادرستی حدیثها و روایات را با پیش زمینه فکریتان،رد یا قبول میکنید.مثلا احادیثی که با عقل جور در نمی آید چون منسوب به فلان امام است،پس این حدیث نادرست است.یا شقاوتی را به یزید نسبت می دهند،چون این فرد یزید است،پس حدیث هم درست است.باید توجه داشته باشیم که تاریخ اسلام از مجموعه این روایات و احادیث تشکیل شده است و برای ارزیابی عملکرد دین اسلام و همچنین شخصیتهای موثر در دین اسلام ما ناگزیریم که به همین احادیث و روایات استناد کنیم.اگر بخواهید در تجزیه و تحلیل تاریخ اسلام گزینشی عمل کنید، راه را درست نرفته اید.

باتشکر
سلام به همه عزیزان.جناب بامنطق دقیقامیفهمم چی میگی.تواین جامعه آزادی بیان نیست.مثلامن چندوقت پیش مطلبی روخوندم گفته بودکه بعضی ازعوامل نفوذی رژبم٬عضوبرخی ازگروه های تلگرام نقداسلام میشن وخودشونومخالف دین معرفی میکنن بعدمیان پیوی مدیران گروه وفعال نرین افراد.بعدلینکی رومیفرستن بهpvاین افراد.این لینک خیلی مثل لینک گروه های تلگرامه وبعدبازدن روی لینک میتوننIPاون شخص روبه دست بیارن ومیتونن ستگیرش کنن.تومطلبی که خوندم توصیه شده بودکه اگه افرادناشناسی لینکی روبراتون میفرستن تازمانی که مطمعن نشدیداین شخص قابل اعتماده به هیچ وج روی اون اینک نرنین.جالب اینجاست که حتی اگه خودشخص هم بگه اشتباه کردم بازم ولش نمیکنن ومجازاتش برداشته نمیشه.مثلامن چندوقت پیش مطلبی روخوندم دررابطه بامحکومیت به اعدام سینادهقان یک جوان20ساله به جرم اتهام سب النبی ازطریق نوشتن مطالبی درشبکه اجتماعی لاین.
سینادهقان شهروندتهرانی۲۰ساله که به اتهام سب النبی ازطریق نوشتن مطالبی درشبکه اجتماعی لاین محکوم به اعدام شده است.کمپین بین المللی حقوق بشرگفته است:سه ماه پیش ‌پرونده به دیوان عالی کشورفرستاده شده است واکنون همه امیدخانواده سینابه شکستن حکم است .این منبع به کمپین گفت:سال گذشته وقتی سینا۱۹ساله وسربازبود٬کمپینی درشبکه لاین برای سه روزبه راه انداخته.دراین کمپین ظاهرامطالبی خلاف دین اسلام وقرآن منتشرمیشده است اماسیناپس ازدستگیری گریه کرده وبارهاگفته اشتباه کردم وتوبه میکنم.هرکس دراین دنیااشتباه میکند.اوهم درسن۱۹سالگی اشتباهی مرتکب شده تنبیه هم حدی دارد.یک اشتباه سزاوارمرگ نیست.اکنون یک سال است که اودربندی بامجرمان خطرناک به سرمی بردوبااعدام هم مواجه است.
سینادهقان درتاریخ ۲۹شهریور۱۳۹۴درپادگاه محل خدمتش دراراک توسط مأموران حفاظت امنیت سپاه پاسداران اراک دستگیروپس ازیک روزبه زندان مرکزی اراک منتقل شدوتاکنون درآنجابه سرمی برد.
سینادهقان درشعبه یک دادگاه کیفری به اتهام سب النبی به اعدام وبه اتهام توهین به رهبری به۱۶ماه حبس محکوم شد.این اتهامات به دلیل راه اندازی یک کمپین ونوشتن مطالبی درشبکه اجتماعی لاین است.درای کمپین مطالبی دزمخالفت بااسلام٬قرآن وتصاویری ازقرآن سوخته منتشرشده است.دومتهم دیگراین پرونده سحرالیاسی اهل تهران ومحمدنوری اراک است.این منبع دربرابرنحوه دستگیرشدن سینادهقان گفت:سیناسربازدژبان بود.چهارروزمانده بودکه دوران سربازی اش تمام شودکه مأموران حفاظت امنیت اراک به پادگان رفته واوراهمانجادستگیرکردند بعداورابه خانه اش بردندوخانه راتفتیش کردند.سیناهمانجامرتب گفته که اشتباه کرده وتوبه می کند.مٱموران به خانواده اش گفتندکه فقط اورابرای چندسؤال وجواب می برندوچندروزبعدآزادمیشوداماالان نزدیک یک سال است که درزندان مانده است.سیناپدربزرگش شهیدگمنام جنگ ایران وعراق است آیتاین به حساب نمی آید؟
این منبع درپاسخ به اینکه آیاسینادهقان اتهامش راپذیرفته به کمپین گفت:متٱسفانه دربازجویی هابه اوگفته اندکه اگراین برگه هاراامضاء کنی واتهامات رابپذیری وبعدتوبه نامه بنویسی بخشیده وآزادمیشوی سیناهم ازسربچگی هرچه خواستندامضاء کرده واتهام رابه گردن گرفته است امابعدبرایش حکم اعدام صادرکردند.خودش بعدترگفته:من همه این هاراامضاء کردم به امیداین که آزادشوم.
این منبع درباره وضعیت این زندانی گفته:سینااجازه تماس تلفنی وملاقات دارد.خانواده اش هرهفته طی این یکسال ازتهران به اراک برای ملاقات رفته اند
اورامٱموران متٱسفانه به اراک منتقل کردندچون هم پرونده دیگرش محمدنوری ساکن اراک است ودروافع مٱموران سپاه ازطریق تلفن واینترنت محمد٬سیناراپیداکردند.سیناوضعیت روحی مناسبی ندارد.اوافسرده است ومرتب گریه می کندودربندی است که زندانیان باجرم های موادمخدر٬قتل وقاچاق نگه داری میشوند.سیناپسر۱۹ساله ای که هیچ وقت کارخلافی نکرده است٬یک مرتبه مسیرزندگی اش عوض شد.مدتی پیش هم بندی هایش گونه اش راشکسته بوند.
این منبع بااظهاراین که وکیل پرونده سینادهقان٬تسخیری است به کمپین گفت متٱسفانه خانواده سیناازنظرمالی قادربه پرداخت هزینه وکیل نیستد.خانواده سیناهمچنان به شکستن حکم اعدام امیدواراست ولی امیدی به شکسته شدن حکم نیست واحتمال اعدام یینابسیارزیاداست
واقعامتٱسفم واسه سردمداران این مملکت.اول به این جوان میگوینداتهاماتت رابپذیرتاآزادشی بعدازاین که اتهاماتش راپذیرفت به اعدام محکومش میکنن‌.سیناکه خودش گفته اشتباه کردم پس چرادیگه وبش نکردند.پس جای بخشش دقیقااین وسط کجاست؟واقعاواسه این افرادمتٱسفم که بویی ازانسانیت وشرافت ندارندوادعای حقوق بشرمیکنن😔😔😔😔
دوست عزیزجناب بامنطق بنده کاملابه حرف های شمااعتقاددارم.ازنظرمنم انسانیت ربطی به دین نداره.ازنظرمنم اگه قیامت وخدایی وجودداشته باشه٬قضاوت اونجابایدبراساس اخلاق مداری وانسانیت باشه.جناب بامنطق تقصیرشمانبوددفعه‌پیش هم آقای حقجوشزوع به توهین کردولی واقعاحال کردم خوب جوابشودادی.جناب میلادربنده قصدداشتم درپاسخ به مطالب شما مطالبی رابنویسم ولی متنش خیلی طولانی بود(حدوداصدصفحه) بودوبنده دانشجووخوابگاهی هستم وفرصت کافی برای نوشتن این مطلب نداشتم ولی ازشمامیخواهم که فصل دوم کتاب نقدقرآن تالیف دکترسهاروبخونی.جامع وکامل به خطاهای علمی قرآن پرداخته.دوستان اگه فیلترشکن داریدتوگوگل سرچ کنیددانلودکتاب نقدقرآن تالیف دکترسها.کتاب خوب وجامعی هست.
نکته دیگه ای که میخوام بگم اینه که مخالفان به دودلیل نظرنمیدن .اول اینکه دوس ندارن واسه خودشون دردسرایجادکنن ودوس ندارن خانوادشونوبی آبروکنن.منم دوس دارم تصادف کنم وزیرماشین له بشم تا اینکه باعث رجروعذاب وبی آبرویی عزیزانم ب بشم دومین دلیل اینه که میبینن هزچه حدیث ودلایل محمم وقاطع حتی آیه اژقرآن میارن٬پاسخ منطقی به این سؤالات داده نمیشه وهرچی دلیل میارن نمی پدیرندجالب ترازهمه اینکه موافقان حتی سعی میکنن معنی آیه های قرآن روعوض کنن تااین که ضایع نشن وتومناظره هاشکست نخورن.به امیدروزی که انسانیت وحقیقت درهمه جهان متجلی شه
با سلام خدمت اقا رامین

در باب تاریخ در مورد اطلاع از حوادث جزئی ما تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که منابع موافق و مخالف را توامان بخوانیم و همچنین تاریخ تحلیلی ان را از دوست و دشمن مطالع کنیم ولی در نهایت این خود ما هستیم که باید در مورد حادثه ای قضاوت کنیم لذا تا حدودی بیان شما درست است و هر کسی تاریخ را بر اساس باور خود گزینش میکند ولی این گزینش همیشه به معنی این نیست که ما حکمی نا عادلانه کرده باشیم به عبارتی این قضاوت تاریخ به خود شخص بستگی دارد و تا حدود زیادی میتواند تابع انصاف طرف باشد و ما میتوانیم با دوری از حب و بغض این قضاوت را معقول تر کنیم ولی در نهایت خود باید انتخاب و گزینش کنیم ولی این گزینش برای خودمان معتبر است و نیازی هم نیست هر انچه ما درک کردیم برای دیگران نیز حجت باشد زیرا ما از تاریخ برای درس عبرتی در خصوص زندگی جاری خودمان استفاده میکنیم .ا لبته در مورد اشخاصی مثل یزید چون شیعه وسنی در اعمالی که توسط او صورت گرفته اتفاق نظر دارند قضاوت را بسیار ساده کرده چون در انتساب اعمالی مثل شهادت امام حسین ،تخربیب مکه و کشتار صحابی پیامبر و مباح کردن ناموس مردم مدینه برای سه روز بر سپاهیانش تقریبا اجتناب نا پذیر است و شاید ما در تاریخ نتوانیم به یقین صد در صد برسیم ولی لااقل میتوانیم به یک احتمال قوی برسیم به همین خاطر است که من معتقدم ما به جای اینکه زیاد به جزئیات تاریخ بپردازیم معقول تر این است که از نکات مثبت و منفی تاریخ درس زندگی بگیریم و این ان چیزی است که ما میتوانیم از تاریخ بدست بیاوریم . بله ممکن است تصور ما از تاریخ در بسیاری از موارد مطابق واقع نباشد ولی قضاوت ما در عمل تاثیری برای انان ندارد زیرا به هر حال انان در گرو اعمال خود هستندو نه با تایید ما بزرگ میشوند و نه با انکار ما کوچک ولی بیشک نحوه استفاده ما از تاریخ در زندگی ما موثر است و ما درسهای زیادی از تاریخ (ولو ناقص )میتوانیم داشته باشیم مثلا ما از فلان قضیه تاریخ که در ان ظلمی واقع شده میتوانیم این نتیجه را بگیریم که نتیجه ظلم رسوایی و هلاکت است اما ایا این ظلم دقیقا به همان شکل که ما تصور کرده ایم بوده یا نه؟ و ایا چه انگیزه هایی در ان دخیل بوده؟ بحث دیگری است که قاضی اصلی باید قضاوت کند پس در اصل قضیه که همان پند اموزی ما باشد خللی وارد نیست و معقول ان است که ما از هر حادثه ای تاریخی یک اصل واقعی که به درد زندگی ما بخورد و سعادت حقیقی ما را تضمین کند استخراج کنیم . این ان نکته ای است که من روی ان تاکید دارم و فکر میکنم به اندازه کافی روشن باشد .
در مورد حدیث وقتی ما نمی توانیم حدیث واقعی و جعلی و همچنین کامل و ناقص و...را به طور صد در صدی و یقینی تشخیص دهیم تنها راه راه عقل و منطق است بنابر این در مورد روایات ملاک بنده اصلا این نیست که حدیث ، موافق است یا مخالف یا سندش ضعیف است یا قوی بلکه ملاک اصلی این است که چقدر معقول و قابل قبول است و مهمتر از ان اینکه چه کمکی به رشد ما میتواند بکند و چه گره ای از کار ما میگشاید حرف خوب از هر کسی قابل قبول و حرف نادرست از هرکسی غیر قابل قبول است و این نه تنها نظر من بلکه منطق قران است که همواره ما را دعوت میکند که هر حرفی را گوش داده و بهترین انها را عمل کنید و این در حقیقت ندای عقل و فطرت و ذات خود ماست و این یک قائده عقلی و کلی است و نظر خاص بنده نیست و من تنها پیرو ان هستم نه مبدع ان
با سپاس
عرض سلام خدمت اقا امید
ذکر چند نکته را در خصوص اخرین پست شما خالی از فایده نمی دانم
1. معنی ازادی بیان قطعا این نیست که هر کس هر چه دلش خواست بگوید و به عقاید و شعور دیگران توهین کند و اگر کسی به او اعتراض کرد فکر کند که ازادی او خدشه دار شده بلکه ازادی بیان به این معنی است که هر کس ازاد باشد عقاید خود را ابراز کند و بتواند عقاید دیگران را نقد علمی کند یعنی اگر در عقاید دیگران ضعفی میبیند ان را با دلیل بیان کند
2. عدالت حکم میکند که بین جرم و مجازات تناسب باشد و همچنین شرایط سنی و روحی و روانی شخص مجرم در تعیین مجازات مد نظر قرار گیرد و همچنین انگیزه اصلی ان درک شود
3. هیچگاه عمل مدافعان یک دین یا مکتب شاخصی برای حق و باطل بودن ان دین نیست بلکه شاخصه اصلی را باید در خود تعالیم دید ان هم نه به طور جدا و منفصل بلکه به طور یکجا و همه جانبه یعنی با قرار دادن کلیه تعالیم یک مکتب هدف اصلی و چکیده ان مکتب رابا منظور داشتن عنصر زمان و مکان مد نظر داشت .
بنابر این حاصل کلام اینکه اگر ان جوان به مقدسات و شعور گروه کثری از انسانها که مسلمان هستند توهین کرده باشد قطعا مجرم است و شایسته مجازات ولی مسلما مجازات او اعدام نخواهد بود و با توجه به سن ایشان مطمعنا ایشان در کنار مجازاتی متناسب با جرم خود نیاز به راهنمایی دارد نه مجازات اعدام که موافق هیچ عقل سلیمی نیست ولی یک نکته خیلی مهم تر اینکه این مجازات غیر معقول نه نشان دهنده بی گناهی ان جوان است و نه سندی برای ابطال دین اسلام بلکه تنها نشان از یک قضاوت نابجا و نادرست و غیر مسئولانه دارد به عبارتی دشمنی ان قاضی نسبت به اسلام از ان جوان بیشتر است زیرا توهین نا بخردانه ان جوان هیچ اسیبی به اسلام نمیزند بلکه ایمان مسلمانان را بیشتر میکند واین ریشه در یک اصل روانشناسی دارد که انکار مغرضانه و نامعقولانه عقاید دیگران انان را در ایمان خود استوار تر و مصر تر میکند چنان که در مورد همین انقلاب اسلامی معاصر به وضوح این اصل قابل مشاهده است که عمل نظام پهلوی جوانان ایران را بر اسلام گرایی مصمم تر کرد ولی برعکس عمل با بخردانه ان قاضی در دفاع ناشیانه از اسلام بزرگترین ضربه معرفتی را به مکتب اسلام میزند و شاید در ظاهر این گونه جرم ها را کاهش دهد ولی در سطح قلوب و باور مردم مطمعنا موج اسلام ستیزی را افزایش میدهد ودر حقیقت کار نا تمام ان جوان خام را دوستی خاله خرسه این به ظاهر قاضی تمام کرده و این یک اصل اساسی است که همواره ضربه ای که دوست میتواتند به یک مکتب بزند هیچ دشمنی نمی تواند این ضربه را بزند و تاریخ خود بهترین گواه است و شایسته ترین استاد برای بشریت ،تاریخ است ما وقتی نبردهای حضرت علی را در مقابل افراد مختلف میبینیم به خوبی قابل مشاهده است که علی هر زمان در مقابل دشمن رودر رو و مشخص قرار میگیرد همواره پیروز است ولی وقتی رودر روی دوست قرار میگیرد شکست میخورد و بزرگترین ضربه را ان حضرت از دست مسلمانان موجه مثل طلحه و زبیر و خوارج میخورد و کسی که ان حضرت را میکشد یک کافر نیست بلکه یک مسلمان است و علی که در میدان نیرد چون شیر میغرد در روی منبر در بین شیعیان خود با ان شجاعت و با ان قدرت بیان و ان اندیشه قوی چنان اظهار عجز میکند که بر صورت خود سیلی میزند واین نشان از این دارد که دوست نادان چقدر از دشمن دانا خطر ناک تر است و هر کاری که از دست دشمن بر نیاید دوست به راحتی میتواند انجام دهد .
بنابر این شاید یک حکم نا عادلانه که توسط یک مسلمان موجه که در راس امور است صادر شود از دیدگاه عوام که عقلشان به چشمشان است اثر منفی ان از صد ها مقاله که نا باوران و مخالفان اسلام بر ضد اسلام بنویسند بیشتر است و صدها چون من هر چه ریسته اند پنبه خواهد شد به عبارتی یک نادان یک سنگ در چاه میاندازد و صد عاقل نمی توانند ان را در بیاورند و این ناشی از این است که سطح درک بشر هنوز به انجا نرسیده که بتوانند مسائل را به درستی تجزیه و تحلیل کنند که مبنای درست و غلط و حق و باطل بودن یک مکتب رفتار طرفداران ان مکتب نیست ولی در نظر عامه بین اسلام و مسلمان تفاوتی نیست و غرض از این پست تنها بیان این نکته بود
با سپاس
بادرود بیکران خدمت دوستان عزیز

دوست عزیز امید

دقیقا من باهات موافقم. این دوستان میگن خب شما اگه حرف حق میزنی باید تاوانشو بدی ولی خودشونم میدونن توی این جامعه اگه کسی به خاطر این جرمها دستگیر بشه فقط خودش درگیر نمیشه تمام جد ابادش از هفت نسل قبل و هفت نسل بعد درگیر میشن ولی اینا نمیخان این چیزارو باور کنن با اینکه همشون میفهمن که ما داریم چی میگیم... باور کنید منم دوس ندارم پدر مادرم اخر عمری درگیر رنج و عذاب من بشن وگرنه تا اخرش پای مناظرات بودم و کوتاه نمیومدم...
دوستان میگن ادم ازاده عقایدشو بگه ولی نباید توهین کنه!!! مشکل اینجاست که تو هر رفتار پیامبر رو بخوای نقد کنی میشه توهین... من که به پیامبر و ائمه تا بحال فحشی ندادم منم اومدم رفتاراشو نقد کردم. گفتم محمد برای رسیدن به هدفش همه رو از دم تیغ گذرونده گفتم محمد کنیز داری رو به نفع خودش مصادره کرد محمد قوانین قران رو به نفعه خودش نوشته بعد اینا میگن اقا چرا توهین میکنی؟؟ میگم توهین نیست کتب سیره کتب تاریخی دارن میگن. از خودم حتی یه جمله نیاوردم. هرچیزی گفتم استناده به تاریخه. حالا بعضی از دوستان که نمیتونن تاریخ و احادیث رو منکر بشن شروع کردن به توجیه و ماسمالی بعضی هام گفتن احادیث و تاریخ از نظر ما سندیت ندارن. خب به نظرت چجوری میشه با اینا بحث کرد؟
میگن کنیز داری امر رایج بوده زن بارگی امر رایج بوده گردن زدن امر رایج اون زمان بوده خدایی اینا خنده دار نیست؟ خب بت پرستی هم امر رایج بوده خب مشروب خوردن هم امر رایج بوده چرا اونا رو منسوخ کردن ولی اینارو نه؟ دلیلشم واضحه چون پیامبر ازین موارد منسوخ نشدهش مث کنیز داری تعدد ازواج سود میبرده مشخصه که نمیاد اینارو منسوخ کنه.
میگی بنی قریظه رو قتل و عام کرده میگن اقا 10 بیست نفر بودن که خیانت کردن بعدش شروع میکنن به این توجیه که مگه میشه یه قبیله 700 تا مرد بالغ داشته باشه و چنین و چنان. دوست قبلی خوب حالشون رو گرفت و سخن خمینی رو اورد و دهن همه رو بست. وقتی به قول خودشون بزرگترین مرجعیت تشیع در طول تاریخ میاد میگه محمد 700نفرو گردن زده یعنی تمام.
اونایی هم که احادیث رو قبول ندارن و یا احادیث به نفعشون رو قبول دارن که دیگه بحثشون جداست. خیلی جالبه میان داستان کربلا رو از تاریخ میخونن و ملت به سر کلشون میزنن ولی وقتی میگی اقا همون کتاب تاریخی که داستان کربلا رو نوشته و شما واسش گریه میکنی چند صفحه قبلتر بنی قریظه رو گفته چند صفحه قبلتر فضایل خلفای راشدین رو گفته میگن نه اقااااااااااااا اونارو یهودیت وارد تاریخ کرده تا به اسلام ضربه بزنه. اون قسمت رو بنی امیه وارد تاریخ کرده تا خلفارو تکریم کنه. این چه استدلالیه اخه دوستان عزیز... چرا فک میکنید ما حرامزاده و یهودی زاده ایم والا ما هم مث شما توی این کشور بدنیا اومدیم توی همین فرهنگ رشد کردیم.
امثال ما دوس ندارن که به هیچ انسانی بخاطر عقایدش توهین بشه. با تبعیض دینی مخالفیم. بجان پدر مادرم که تمام دنیای من هستن وقتی میشنوم مثلا در فرانسه یه خانوم محجبه رو بخاطر اینکه مسلمونه اجازه تحصیل بهش نمیدن یا بخاطر حجابش شغل خوب بهش نمیدن ناراحت میشن. وقتی میشنوم در عربستان به تشیع ظلم میشه ناراحت میشم. چه فرقی میکنه در ایران به یک اتئیست ظلم بشه یا در فرانسه به یک مسلمون. اصلا دین برای نجات انسانهاست نه برای عذاب اونا. چرا باید دین ارزشش از انسانیت بالاتر باشه. چرا فکر میکنید هر کی مسلمون نیس و یا بخدا ایمان نداره در حال جنایت کردنه در حال تجاوز به ناموس مردمه در حال دزدی کردنه. والا بلا من تا بحال نه دزدی کردم نه تجاوز کردم نه ادم کشتم. میدونم اگه هم بر فرض محال اشتباه میکنم فردای قیامتی هم که باشه خدا نمیاد همه کارهای منو ندیده بگیره و بگه تو چرا به من ایمان نیاوردی و همه اینکارارو نادیده بگیره. بابا این خدایی که اینقد ازش دفاع میکنید همیشه به عدالتش استناد میکنید. مگه نمیگید برای دین اسلام باید تحقیق کرد خب منم تحقیق کردم. اونم نزدیکترین کتب تاریخی و روایی و حدیثی که در صدر اسلام وجود داشته. حالا اینکه این کتب اینارو نوشتن که امثال ما مقصر نیستیم. شیعه میخاد سنی رو محکوم کنه میره به همین کتب استناد میکنه یعنی کتب صحاح سته کتب اربعه شیعه یا تاریخ طبری سیره مغازی سیره ابن هشام. دوستان من نمیگم حرف منو قبول کنید بابا زحمت بکشید برید کتابارو بخونید اونم بدون تعصب. فکر کنید به صورت یک ادم 25 ساله همین الان از مادر متولد شدید و میخاید درباره دینتون تحقیق کنید. هرچی هم توی ذهنتون در مورد پیامبر و ائمه دارید بریزید دور.
بهرحال من به عنوان برادر کوچیکتر مخلص همه هستم فرقی هم نمیکنه چه مسلمان صد اتیشه متعصب باشه یا خداناباور متفکر. تنها ارزویی که میتونم برای همه بکنم اینکه تنبلی رو کنار بذارن و اینقد به شنیده هاشون اکتفا نکنن فرقی نمیکنه شنیده ها ممکنه از یه کافر باشه از یه یهودی باشه یا از یه مسلمون. برید بخونید مطالعه کنید اونوقت میخای مسلمون بشی با فکر و اگاهی بشو میخای کافر بشی بازم با فکر و اگاهی بشو. امیدوارم یه روزی برسه که طبقه بندی افرادر بر اساس مقدار انسانیتشون باشه اگه هم قرار بین ادما تبعیض قائل بشیم بر اساس درجه انسانیتشون باشه.
برادر حقگرا سلام


اما اختتام بحث لطفا در مورد داستان سامری وگوساله اش وداستان برداشتن جا پای حضرت جبریل نیز توضیح بفرمایید
عزیز اینجوری ک تو محاسبه کردی ک هر چی اضافه بشه بازم کم نمیاد یعنی محاسباتت از پهنا تو حلقم خداییش ی دوره کلاس ریاضیات ب شما توصیه میکنم ...همین اولشو ک خوندم فهمیدمم تموم ادله شما ادله صد من ی غاز هستش دیگه بقیشو نخوندم....با تشکر
بادرود خدمت برادر میلاد .ر

شما به ایه خوبی اشاره کردید که نکات کلیدی در ان نهفته است که بنده در حد فهم ودرک خود سعی میکنم ان نکات را بیان کنم

"سوره طه"
خدا فرمود ما قوم تورا پس از تو ازمایش کردیم و سامری انان را گمراه کرد (85)موسی متاسف و غضبناک به سوی قوم بازگشت و گفت ای قوم مگر خدای شما به شما وعده احسان نداد ایا وعده خدا طولانی شد ؟یا مایل شدید که مستوجب قهر وعذاب خدای خود شوید ؟(86)
نکته مهم در اینجا میل شدید نوع بشر به نحراف از راه درست است.(حتی در زمان بسیار اندک ) و علت ان را در ایه بعدی توضیح میدهد بنابر این تنها راه مبارزه بااین نقطه ضعف یاد اوری مکرر حقایق توسط خود یا افراد صالح است که قران این خلع را با نمازهای پنجگانه و ذکرهای بعد از ان و البته تدبر در مفاهیم ان جبران کرده

قوم به موسی گفتند ما به میل خود خلاف وعده تو نکردیم و لیکن اسباب تجمل و زینت بسیاری که از ( فرعونیان ) بار دوش ما بود انها را در اتش افکندیم و چنین سامری بر ما القا کرد (87)انگاه سامری با ان زر و زیورها گوساله ای بساخت که صدائی شگفت داشت و(سامری و پیروانش )گفتند خدای شما همین گوساله است که موسی فراموش کرده است (88)

در اینجا با اشاره به تجملات و زیورهای فرعونیان که نماد دنیا گرایی است علت انحراف اصلی را تمایل به دنیاو نعمتهای ان معرفی میکند که نقش سامری در ان تنها بر انگیختن انان بوده نه ابداع و ایجاد ان در حقیقت قران به ما گوشزد میکند که همواره هستند کسانی که با استفاده از نبوغ و تاثیر گذاری خود بر مردم با استفاده از حب ذاتی مردم به دنیا ، برای انها بتهای مختلف که همگی جلوه های دنیا هستند میسازند و انها را به دنیا میچسبانند و برای انان دلایل عقی نیز می اورند که خدای واقعی همین است در حقیقت در اینجا به نوعی میتواند به تفسیر نادرست از دین نیز اشاره داشته باشد به این معنی که ارباب مذاهب از جهل و حب دنیای مردم استفاده کرده و دین را به گونه ای برای انان تفسیر میکنند که در نهایت انها را به دنیا پرستی در مقابل خدا پرستی میکشانند بنابر این پیام اصلی این ایه این است که مایه اصلی انحراف ادیان نفسیر نادرست دین توسط افراد به ظاهر متشرع است و نکته مهم تر ریشه این انحراف در ذات خود مردم نهادینه شده و ان حب به دنیا و خود حب به دنیا اگر ریشه یابی شود به حب نفس منتهی خواهد شد که این حب در ایه به صدایی شگفت که از گوساله تولید میشود تشبیه شده که نشان از جذابیت دنیا برای بشر دارد

ایا این گوساله پرستان نمی نگرند که هیچ حرف و اثری و هیچ خیر و شری از این گوساله به انها عاید نمی شود (89)و هارون پیش از اینکه موسی باز اید گفت ای قوم به هوش باشید که ایمن گوساله اسباب فتنه و امتحان شماست و محققا بدانید که آفریننده شما خدای مهربان است پس شما پیرو من شوید و امر مرا فرمان برید (90) قوم در پاسخ نصایح هارون گفتند ما به پرستش گوساله ثابت میمانیم تا وقتی موسی باز گردد (91)

در این ایه خدا ماهیت گوساله را که نماد دنیا ست را زیر سوال میبرد و به ما متذکر میشود که چرا عاقلانه به دنیا و جلوه های ان نمی نگریم تا بدانیم که دنیا تنها یک مجسمه بیجان از سعادت است و هرگز قادر نیست ما را سعادتمندکند زیرا نوش ان با نیش همراه و عمر ان بسیار کوتاه نعمتهای ان گذران و سراب گونه است و به قول حضرت علی این عروس عجوزه هزار داماد است که به هیچ کس وفا نکرده و چون ماری خوش خط و خال است که زهری کشنده دارد و چون چشم بر هم زدنی مهلت ان تمام میشود و با دست خالی باید دنیا را ترک کنیم و هر چه کسب کرده ایم باید برای ورثه بگذاریم و با یک کفن باید دنیا را ترک کنیم و در ان دنیا خواهیم فهمید که هیچ کدام از جلوه هاو قدرتهای ظاهری مثل مال و قدرت و علم و موقعیت اجتماعی و زیبایی و.. به کار ما نمی ایند و گره ای از کار ما باز نمی کنند درست مانند همین مجسمه گوساله که هیچ تاثیری در نیازهای ما ندارد و حتی مانند یک گوساله زنده نمی تواند به ما گوشت یا شیر بدهد چه رسد که بخواهد حوائج معنوی ما را فراهم کند .
در این ایه هارون نماد افراد نیک بینی است که درتمام اقوام و اجتماعات بشری وجود دارند که تعالیم انبیا را فهمیده و وظیفه بیداری مردم را انجام میدهند و معمولا هم مورد انکار قرار میگیرند .
نکته دیگر انکه مردم اگر هم راه را نتوانند تشخیص دهند در برابر نیکخواهی هارونیان زمان به خاطر دنیا خواهی و حب نفس ترجیح میدهند که بر همان انحراف خود بمانند تا به نصیحت نیکخواهان عمل کنند و این حقیقت همواره در تمام ملل برجسته است

...انگاه موسی (به سامری ) گفت این فتنه ای بود که تو بر پا کردی (95)سامری در جواب گفت من چیزی از اثر قدم رسول حق (جبرئیل ) دیدم که قوم ندیدند ان را برگرفتم ودر گوساله ریختم و نفس من چنین فتنه انگیزی را بنظرم جلوه داد (96).....

سوال اصلی شما در همین ایه نهفته است و جواب نیز به صراحت در همین ایه بیان شده به این صورت :
سامری میگوید من رد پای قدم جبرئیل را دیدم و ان را در گوساله ریختم . این جمله به روشنی بیان میکند که بیان بیان تمثیلی است نه واقعی زیرا جبرئیل موجودی مجرد است و جای پا ندارد در ثانی اگر منظور رد پا بود که دیگران هم میتوانستند ببینند و نمیتواند این دیدن منحصر به او باشد بلکه منظور او از این رد پا که دیگران قادر به دیدن ان نبوده اند دقیقا به نحوه نزول وحی مربوط میشود زیر او خود نیز از برجستگان و مقربان موسی بوده زیرا جذابیت او به گونه ای بوده که مردم حرف او را بیش از نظر هارون قبول میکنند بنابر این او یک فرد معمولی نبوده بنابر این به او نیز الهاماتی شده ولی از انجا که در این عرصه ما دو نوع الهام داریم : یکی الهامات قدسی و دیگری الهامات نفسانی است که گاهی تشخیص ان بسیار دشوار است چنانچه در قران به این الهامات تصریح دارد و در ایات 52 تا 55 سوره حج اشاره میکند که هیچ رسول و نبی نبوده الا اینکه شیطان در خلال این الهامات قدسی القا ئات خود را به وجود انها وارد کرده ولی مجددا خدا از طریق همین الهامات قدسی انها را محو میکند و چنان که قبلا بیان شد شیطان همان نفس خود گرایانه و انحصار طلب ماست که به شدت ما را به تعلقات دنیا و غرائض مادی میچسباند بنابر این الهامات شیطانی در حقیقت تمایلات نفس ماست که خود را به جایی الهامات قدسی جا میزند لذا از انجا که هم الهامات قدسی و هم الهامات نفسی هر دو توسط ضمیر انیبا درک میشده لذا گاه تشخیص ان مشکل بوده و این معضل توسط خود خدا حل شده که در نهایت به انبیا میفهمانده که تفاوت انها در کجاست و در نهایت انچه تثبیت میشده و به مردم ابلاغ میشده الهام قدسی بوده نه حدیث نفس انبیا
اما از انجا که سامری به مرتبه انبیا نرسیده و جنبه خود خواهی او افزون از جنبه خدا گرایی او بوده و در حقیقت به مرحله ای نرسیده که بتواند نفس خود را به زنجیر بکشد تا جنبه الاهی او جای جولان داشته باشد لذا او به تعبیر قران تنها رد پایی از الهامات قدسی دیده بود نه خود الهام را به عبارت روشن تر او یک درک ناقصی از حقایق داشته لذا تمایلات نفسانی خود را وحی قلمداد کرده و به تعبیر قران ان را در گوساله که نماد دنیا گرایی است(چون محصول تجملات و زیور الات فرعونیان بوه ) ریخته و یک نوع بت پرستی و به عبارت روشن تر یک نوع دین دنیا گرایانه در مقابل دین خالص ایجاد میکندو بیان میکند که دین درست همین است که موسی به شما نگفته ومن ان را کشف کردم در حقیقت خدای موسی همین دنیاست که او نتوانسته ان را درست برای شما تشریح کند و من با الهامات خود به ان رسیده ام
و خود نیز در پایان اقرار میکند که این امر را نفسم برایم جلوه داد و من گمان کردم که راه را درست رفته ام زیرا او حدیث نفس را با الهام الاهی اشتباه گرفته بود
لذا در این داستان نه تنها نشان میدهد که فرشتگان تمثیلی هستند بلکه اگر ریشه یابی کنیم شیطان نیز همان تمثیل نفس خواهد بود و همچنین چگونگی وحی و تفاوت ان با الهامات نفسانی مشخص میشود و نکات بسیار دیگر که بنده به بعضی از انها اشاره کردم و میتواند حامل معانی بسیار دیگری نیز باشد
نکته دیگر انکه تمثیلی بودن این مطلب منافاتی بااین ندارد که ممکن است اصل داستان واقعی باشد یعنی اشکالی ندارد که اصل داستان سامری واقعی باشد ولی چون در قران شیطان و فرشتگان تمثیلی بیان شده نحوه این انحراف و علت ان به همان شکل تمثیل بیان شده در واقع فرشته ای که در این ایه بیان شده، ان جنبه و جلوه ای از وجود خداست که حقایق را بر قلب انبیا نازل میکرده ورد پای او نیز اشاره به درک ناقص و بسیار محدودی از ان حقیقت و نیروی ماورائی است که سبب انحراف سامری و به تبع ان انحراف بنی اسرائیل گردیده و پیام اصلی ان این است که این نوع انحراف محدود به شخص و زمان خاصی نیست و همواره در هر زمان هستند کسانی که با درک ناردست و امیخته به حب نفس از قران موجب انحراف خود و دیگران را فراهم کنند و راه تشخیص این انحراف نیز خود گوساله است که نماد دنیا خواهی است یعنی وقتی تفسیری از دین ما را به سمت دنیا گرایی و تجملات بکشاند و دنیا جای اخرت را بگیرد همان جاست که داستان سامری تکرار شده و تنها راه ان سوزاند ان گوساله است و سوزاندن به معنی این است که ما باید عقایدمان را از دنیا زدگی پاک کنیم زیرا هر نوع دنیا خواهی به نوعی شرک است و بت پرستی به این معنی که ما وقتی تمام هم و تلاشمان برای رسیدن به دنیا باشد راه های رسیده به ان نیز برای ما توجیه میگردد لذا به تبع ان دروغ ،دزدی ،ربا ،رشوه ،کمفروشی،حق خوری ،ظلم و...به اشکال مختلف توجیه میشود زیرا انسان همواره دوست دارد به مطلوب خود برسد و وقتی مطلوب و سعادت دنیا باشد این کاملا عقلانی خواهد بود که راههای رسیدن به ان نیز مباح خواهد شد پس در عمل خدای ما همان دنیا خواهد بود هر چند به ظاهر به خدای دیگری سجده کنیم ولی این سجده سوری خواهد بود زیرا سجده واقعی برای همان دنیاست که تمام تلاشمان برای رسیدن به اوست .
اما این بیان به ان معنی نیست که قران مطلق دنیا را انکار و زندگی زاهدانه را توصیه کند بلکه لب مطلب در اینجا ان است که هدف نباید دنیا باشد بلکه دنیا باید پل و گذرگاهی برای اخرت باشد به عبارتی دنیا تنها گذر گاه اخرت است و برای رسیدن به ان حتما باید از دنیا گذشت پس ما به دنیا باید با دید یک محل عبور نگاه کنیم نه یک اقامتگاه همیشگی نه مکانی برای دل بستن و این با نفی دنیا و زهد گرایی بسیار متفاوت است
با سپاس
‍ ‌
حقایق هیچگاه مقدس نیستند !

تاکنون دیده‌اید کسی بگوید
۴ = ۲ + ۲ مقدس است ؟!

همیشه حرف‌ها ، عبارات و متون
احمقانه مقدس گماشته می‌شوند
تا از گزند «نقد» در امان بمانند !مانند قرآن و انجیل و تورات!!
به نام حضرت دوست

عرض سلام خدمت جناب کامبیز خان

تقدس و حماقت هر دو واژهائی نسبی هستند که در ساختار معرفتی هر کسی به گونه ای معنا پیدا میکند و گاهی هر دو در معنا و مصداق به یک نقطه ختم میشوند و ان زمانی است که تقدس از جایگاه خود خارج شده و از حقیقت تهی میشود و گاهی نیز واقعیات و روزمرگی ها و حتی علم از جایگاه خود خارج شده و جای حقایق را میگیرند که در این صورت میتوان گفت علم و واقعیات زندگی مادی با حماقت یکی میشوند بدون اینکه ما احساس حماقت کنیم و یکی از نشانه های این حماقت این است که زندگی و هستی را خالی از حقایق بدانیم و مانند یک موجود مادی که تنها تفاوتش با حیوانات در تعقل است دنیا را در لذت مادی خلاصه کرده و کمال روحی انسان را در علم و سعادت را هر چه بیشتر از نعمات مادی برخوردار شدن بدانیم لذا خود را در رتبه حیوانات قرار دهیم و تنها به علم که به ما قدرت میدهد دل خوش کنیم وبه این حداقل قناعت کنیم ولی ایا واقعا قدرت و برخورداری از لذات مادی سعادت است ؟ ایا تا به حال فکر کرده اید که بدست اوردن قدرت و لذات مادی در این دنیا لازمه اش پایمال کردن حق دیگران است یا در خوش بینانه ترین حالت لازمه اش این است که ما باید چشممان را بر تمام فقرا و دردمندان و مستضعفان عالم ببندیم زیرا ما زمانی میتوانیم در اوج لذت باشیم که بتوانیم از فقر و فلاکت دیگران تحت تاثیر قرار نگیریم و بتوانیم از خوردن لذت ببریم در عین اینکه میبینیم که دیگران گرسنه هستند و در خانه های ان چنانی زندگی کنیم در صورتی که ببینیم افرادی در خیابان میخوابند و... بنابر این لازمه برخورداری از لذات دنیا این است که ما دلی از سنگ داشته و بیرحمانه چشممان را بر درد و رنج هم نوعان خود ببندیم ،البته اگر ما خود به قیمت کسب قدرت و ثروت مسبب ان درد و رنج ها نباشیم در این صورت ما نمی توانیم ادعای هم ترازی با حیوانات را نیز داشته باشیم زیرا حیوانات اگر همدیگر را پاره میکنند به دلیل این است که تنها راه ادامه حیات انها در ان است و تازه بعد از سیر شدن دیگر آزاری برای حیوانات ضعیف تر ندارند یعنی تنها به اندازه ادامه حیات از دیگران بهره برداری میکنند ولی انسان چه ؟ ایا برای حرص و طمع انسان حد و مرزی وجود دارد ؟ ایا تا به حال از دریچه دنیای مستمندان ،ضعفا و فقرا به دنیا نگریسته اید ؟ گاهی هزینه یک خانواده فقیر بسیار کمتراز هزینه حیوانات این اغنیا هستند جالب است که این افراد از فقر و فلاکت هم نوعان خود به راحتی عبور میکنند ولی برای حیواناتی که با حد اقل هزینه میتوانند زندگی کنند به راحتی پولهای گزاف خرج میکنند .
شما فکر میکنی حقیقت چیست ؟ حقیقت درک و شعور و بالا بردن سطح ومرتبه وجودی ماست با اتکا به همین تناقضات و نا عدالتیهای ظاهری است ما همه به هم مبتلا هستیم و همدیگر را محک میزنیم ودر حقیقت پل صراط یکدیگر و مایه سعادت و شقاوت یکدیگر هستیم این دنیا تا چشم به هم بزنی تمام شده و این حاصل عمر و سرمایه با ارزش ماست که به راحتی به باد میرود حقیقت مقدس است چون ما با ارزش هستیم چون انسان چکیده و تکامل نظام هستی است که تازه به مرحله درک و معرفت و خالقیت رسیده ایم نظام هستی از تک سلولی ها شروع شده و از خلق بودن و ماده بودن صرف به این مرحله رسیده که میتواند درک کند میتواند انتخاب کند میتواند خلق کند .چه چیز را ؟ خود را . انسان را . چه انسانی ؟ انسانی که میتواند از خود تهی شود ،میتواند خود را و تمایلات خود را نبیند بلکه دیگران را و نیازهای دیگران را ببیند ،با درد دیگران درد بکشد و با رنج انها رنج . نه چون حیوانات با رنج و درد دیگران خود را سیر کند و لذت ببرد .یکی جان میکند و دیگری احساس گرسنگی خود را اشباء میکند . پس در مرتبه پایین مراتب موجودات هر کس به دنبال حفظ حیات خود است ولو به قیمت معدوم کردن دیگران ولی مرتبه بالاتر وجود ان است که یکی خود را به رنج میافکند که از رنج دیگران بکاهد ، با رنج دیگران رنج میبرد به گونه ای که حاضر است خود را فدا کند تا دیگران حیات یابند و این زمان زمانی است که انسان به معنی واقعی کلمه خلق شده و میتوان گفت مسجود ملایک شده یعنی به مرتبه ای رسیده که لیاقت دارد که تمام قوای هستی را در تمام ارکان وجود به کرنش و سجود وادار کند و از این کرنش هرگز به کام و نام خود بهره نمیگیرد زیرا او از حصار خود خواهی خارج شده و بقا ی خود را در بقای دیگران میبیند واز فنای خود کاذب به خود الاهی میرسد که در ان منیتی نیست و هر چه هست هستی بخشی به دیگران است و چنین است که او خلیفه الله میشود زیرا خدا فیض اکمل است و وجودش عین فیاضیت است و هر چه هست جود و کرم و رحمت است و امام حسین چراغ این راه و تابلوی این مسیر است انهم نه تابلوی نظری و تئوری نه مدینه فاضلی خیالی نه اتو پیای تخیلی بلکه تمام قد و با تمام وجودش چراغ است و همواره به نور الاهی میسوزد و نور افشانی میکند تا چراغ راه جویان و حق جویان باشد تا تابلوی شدن ما را تجلی گاه باشد تا شکوه عشق الاهی را به رخ کروبیان بکشاند تا عظمت انسان را ومقام خلیفه الله بودن ان را ثابت کند
شما میگویی 2+2=4 را کسی تقدیس نمیکند . درست است این یک اصل و قائده است که تقدس ندارد ولی انچه مقدس است چرایی این اصل است . ان حقیقتی که پشت این اصول و قوانین وجود دارد مقدس است که ما در پناه این اصول و قواعد میتوانیم میزان درک خود را از هستی افزایش دهیم و خود را از یک موجود مخلوق به یک موجود خالق تبدیل کنیم ان چه مقدس است خود عقل نیست بلکه ان حقیقتی است که ما را از دل ماده و طبیعت به مرتبه تعقل رسانده و ما میتوانیم با اتکا به همین تعقل با استفاده از ظرفیتهای وجودیمان خود را از مرتبه مادیت که مرتبه نیستی و تباهی و تغییر وتحول مداوم است به مرتبه فرا مادی و بقا برساند و حماقت واقعی در این جا ظهور پیدا میکند که ما از تمام این امکانات به جای اینکه در راه رشد و تکامل خود استفاده کنیم بر عکس در راه تباهی خود و دیگران استفاده کنیم و از این فرصت محدود استفاده نکینیم و همچون حیوانات چند صباحی زندگی کرده و سپس با خاک شدن به همان ماده تبدیل شویم و به جای صعود ،به پایین تریم مرتبه وجودی سقوط کنیم (البته در خوشبینانه ترین حالت )
حال انصافا مصداق واقعی حماقت چه کسانی هستند ؟انان که با گم کردن حقایق اصلی مصادیق تقدس را اشتباه میگیرند ؟ یا انان که حقایق هستی را به کلی انکار میکنند و بهترین سرمایه وجود خویش را با دستان خود تباه میکنند و سعادت را در منیت و کسب لذت میدانند ؟
البته درک خود این سوال و جواب به ان نیز خود نیاز به مرتبه ای ،حداقلی از معرفت نیاز دارد که اگر فراهم نباشد قضیه کلا منتفی است ودرست به این میماند که ما به قول قران با افراد ناشنوا صحبت کنیم که مطمعنا بی نتیجه خواهد بود .

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش /وه که تو بیخبر از غلغل چندین جرسی
با سپاس
مصیبت عاشورا ابعاد گوناگونی دارد؛ برخلاف آن چه اهل ظاهر می گویند این حادثه، حادثه ای کوچک و محدود است که در یک نقطه جغرافیایی مشخصی اتفاق افتاده و از نظر زمانی هم به حسب ظاهر عمر کوتاهی داشته و در کمتر از یک روز، جنگ به پایان رسیده است؛ این حادثه از عظمت خاصی در عالم برخوردار است. یکی از خصوصیات این حادثه، عظمت و بزرگی آن است و خصوصیت دوم آن وسعت این حادثه است.

حادثه، حادثه ای فراگیر و با جلالت است؛ به طوری که ملکوت کل عالم با این حادثه درگیر است. در زیارت عاشورا مکرر خوانده ایم: «یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِکَ [بِکُمْ ] عَلَیْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ».[1] مصیبت به واسطه تو بر ما عظمت و جلالت یافته، نه اینکه مصیبت تو فقط بر ما عظمت دارد، بلکه این مصیبت برای همۀ آسمانی ها بزرگ است.

بنابراین، این حادثه به حسب ظاهر حادثه ای محدود است، ولی همۀ عوالم، ملکوت عالم، آسمان و زمین با این حادثه درگیر هستند. در جای دیگریی از این زیارت می خوانیم: «مُصِیبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلامِ وَ فِی جَمِیعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ [الْأَرَضِینَ ]».[2] مصیبتی است که برای اسلام بلای بسیار سنگینی بود. این مصیبت بر همۀ آسمان ها و زمین سنگینی می کند. در روایات ما هست که همۀ عوالم بر وجود مقدس سید الشهدا(علیه السلام) گریسته اند. از عالم ملک، از گیاهان و نباتات و حیوانات تا جمادات، هم چنین عالم ملائکه و انسان و جن، همه و همه بر حادثه عاشورا گریسته اند. این احادیث سخن کسانی است که ملک و ملکوت عالم را می دیدند. حرف بی حساب و کتابی نیست. آن چه در عالم واقعیت داشته، بیان می کردند. چشمی می خواهد که بتواند حجاب ملک را کنار بزند و ببیند تمام عالم، ملک و ملکوت در این حادثه مبتلا و گرفتار هستند. روایات ما بیان می کند، ماهی های دریا، پرندگان و جمادات گریسته اند.

در روز عاشورا هر سنگی را که برمی داشتی، از زیر سنگ خون می جوشیده. شاید این حادثه ، حادثه ای ملکی نیست که همه بتوانند با چشم سر ببینند. آن هایی هم که اهل ملکوتند، این حادثه را مشاهده می کردند که چطور آسمان در مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) می گرید.

این نکته هم قابل توجه است که بعضی روایات این گونه دلالت می کند که حیوانات، گیاهان و جمادات گریه کرده اند و این ها را حمل بر مجاز می کنند. می گویند گریه حقیقی نبوده، در حالی که این ماجرا واقعیت داشته است. همۀ موجودات عالم زنده اند؛ ولو اینکه ما حیات آن ها را درک نکنیم.

ارتباط عالم با ولی خدا

خداوند می فرماید:«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»[3] همۀ مخلوقات تسبیح گوی خدا هستند، ولو اینکه ما گوش شنیدن این تسبیح را نداشته باشیم. آن هایی که به این مقام رسیده و این حجاب برای آن ها برداشته شده، نجوای ملائکه و جمادات و نباتات را می شنیدند. وقتی زبان به ذکر باز می کردند، در و دیوار با آن ها همراه می شد. این واقعیتی است که همۀ عالم زنده است و تسبیح خدا را می گوید. همۀ عالم ارتباط با ولی خدا دارد. لذا در مصیبت ولیِّ خدا همۀ عالم درگیرند. همۀ عالم مبتلا هستند و همه در فقدان سید الشهدا(علیه السلام) گریسته اند، گرچه این گریه ها متفاوت است. شما عنایت دارید ما الان گریه می کنیم، چه اتفاقی میفتد؟ حادثه ای پیش می آید؟ عواطف ما تحریک می شود و به دنبال تحریک عاطفه ها، آثاری در ظاهر ما، در فیزیک ما پیدا می شود. اشک از چشم ما جاری می شود. حالت جسم ما تغییر می کند. ما به این، بکا و گریه می گوییم. حالا موجودی که از بیرون نگاه می کند و با عواطف انسانی همراه نیست، می فهمد که ما گریه می کنیم؟ گیاهان و نباتات هم همین طورند. ما چون راهی به دنیای آن ها نداریم، این ها را حمل بر مجاز می کنیم. درحالی که این سخن خداست، سخن اولیای خداست.

ماجرای درختی را که در زرآباد قزوین است شنیدید. الان شاید این درختِ سرِ پا و به کیفیت قبلی نباشد، اما تقریباً از مسلمات است که در روز عاشورا از این درخت قطرات خون جاری می شد. این نقل یک نفر و دو نفر نیست. بسیاری دیده و نقل کرده اند. این حادثه ای است که گاهی در نباتات آشکار می شود؛ وگرنه همۀ نباتات این طورند.

مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی می گویند: خونِ مثل خون این درخت، پاک است. آن خونی که گفته شده نجس است، خون حیوان است، نه این خون ها، مثل خون نباتات. بنابراین همه گریسته اند . مُلک عالم، ملکوت عالم، به خصوص آن هایی که بیشتر اهل معنا بوده اند، مثل عالم ملائکه، آن ها بیشتر با مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) درگیرند.

در روایت هست، سید ابن طاووس نقل می کند: وقتی حادثه عاشورا پیش آمد، غلغله ای در ملکوت عالم به پا شد که خدایا یک بنده مثل سیدالشهدا(علیه السلام) داری و این هم این گونه مورد تجاوز و ستم دشمنان قرار گرفته. خدای متعال سیمای مقدس امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را به ملائکه نشان داد و فرمود: «فَقالَ اللَّه عَزَّوَجَلَّ: بِذلِکَ الْقائِمِ انْتَقِمُ مِنْهُمْ».[4] به واسطه این وجود مقدس و نورانی، انتقام این حادثه را می گیرم. آن گاه ملکوت عالم آرام شد.

در روایات متعددی در کامل الزیارات و غیر کامل الزیارات است که روز عاشورا ملائکه فوج فوج می آمدند که از سیدالشهدا(علیه السلام) برای نصرت حضرت اجازه بگیرند. حضرت نمی پذیرفت. چهار هزار ملک از ناحیه خدای متعال اذن گرفتند و برای نصرت حضرت آمدند، منتها دیر رسیدند. وقتی رسیدند که کار تمام شده بود. زمانی رسیدند که سید الشهدا(علیه السلام) به شهادت رسیده بود. نقل است که این چهار هزار ملک در کربلا ماندند و تا ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) آن جا هستند تا در کنار حضرت باشند. عجیب این است که این چهار هزار ملک، صبح و شب مشغول گریه هستند. این یعنی چه؟ این حادثه هزار و چند صد سال قبل اتفاق افتاده و این ها هنوز گریه می کنند.

در روایتی در کامل الزیارات نقل شده که آن قدر این ها بر امام حسین(علیه السلام) گریه می کنند که وقتی ملائکۀ روز و شب پستشان عوض می شود و جایشان را تغییر می دهند، می خواهند با این ها بیایند و صحبت کنند؛ این ها طوری مشغول عزاداری هستند که مجال گفت وگو با این ملائکه نیست.

گریه انبیاء برای عاشورا

تقریباً همۀ انبیای اولوالعزم به نحوی با ماجرای امام حسین(علیه السلام) آشنا بودند و بر این مصیبت گریستند و از این گریه متنعّم و بهره مند بودند. بی دلیل پیغمبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گریه نمی کند. خدای متعال برای انبیایش روضه سید الشهدا(علیه السلام) را خوانده است. نقل است خدای متعال با اشاره، یک روضه برای زکریا(علیه السلام) خوانده است. سه روز جناب زکریا(علیه السلام) در را به روی خودش بست و مشغول عزاداری شد و با احدی صحبت نکرد. بعد هم از خدای متعال تقاضا کرد که خدایا یک فرزند به من عطا کن که فوق العاده باشد. محبت او را در دل من قرار بده و به من توفیق بده این فرزند در راه تو به شهادت برسد و من در مصیبت نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر وجود مقدس سید الشهدا(علیه السلام) شریک بشوم. خدای متعال چند حرف برای او نقل کرده. جبرئیل(علیه السلام) فرمود: «کهیعص». همین پنج حرف. کربلا و یزید و عطش، سید الشهدا(علیه السلام) و صبر سید الشهدا(علیه السلام) و شهادت سیدالشهدا(علیه السلام). ذکریا(علیه السلام) سه روز غذا نخورد و در را به روی خودش بست و مشغول عزاداری شد.

در بارگاه قدس که جای ملال نیستسرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

این شعری که روی کتیبه ها می نویسند و در مُحرم بر در و دیوارها می زنند، اشعار محتشم است. اشعار ارزشمندی است. محتشم شاعری است که در اواخر قرن نهم می زیست. مهم ترین شعری که دارد، همین ترجیع بند است که برای امام حسین(علیه السلام) دارد؛ گرچه دیوان مفصلی دارد. آن گونه که نقل است این اشعار را به اشارت نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته است. حضرت در خواب به او گلایه کرده اند، تو که شعر می گویی، چرا برای فرزند من مرثیه نمی گویی. گفت: آقا! نمی توانم. حضرت فرمودند: این طور بگو باز این چه شورش است که در خلق عالم است. نقل است که محتشم بیدار شد و این اشعار را گفته: باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است. یکی یکی مصیبت ها را گفته و بیان کرده. ماجرای گریۀ ماهی ها و پرنده ها که در روایات آمده، بسیار زیبا به نظم آورده است.

در بارگاه قدس که جای ملال نیستسرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

واقعاً این طور است. همه گریسته اند. حتی یک بیتی است که من آن را در دیوان وی ندیدم، ولی در کتابی درباره تشرّفات محضر امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) نقل شده، محتشم اشعارش را گفت تا به این جا رسید. (اعتقاد امامیه این است که صفاتِ مخلوق در خدا نیست. روایات فراوانی داریم که مواظب باشید خدا را به مخلوقاتش تشبیه نکنید. در روایات فراوان آمده که مواظب باشید بین تعطیل و تشبیه حرکت کنید. نه معرفت خدا را تعطیل و نه خدا را تشبیه کنید.) مضمون آن این بود که خدای متعال غصه دار است. پیداست که می خواسته بگوید خدا هم در مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) غصه دار بود. قلم را گذاشت و خوابید. در خواب به او فرمودند که این طور بگو: در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال.

در روایات متعددی هست که عرش هستی که همۀ هستی قائم به اوست، قلب مقدس و نورانی نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که محور همۀ عوالم است. «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ»[5] آن هایی که تحمل ولایت حضرت را دارند، چهار ملک و انسان هستند.

عالمانی که به کمال رسیدند

از مرحوم علامه طباطبایی نقل شده که فرمودند بین علمای شیعه، سه نفر به کمال رسیدند که عبارتند از: سیدبن طاووس، مرحوم بحرالعلوم و ابن فهد حلی. مرحرم بحرالعلوم شخصیت فوق العاده ای بود. این عالم جلیل القدر تشرّفات فراوانی خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) داشته. نقل شده مرحوم عراقی در دارالسلامشان نقل کردند که بحرالعلوم کنار حضرت نشسته بود. مرحوم زین العابدین سلماسی از مرحوم بحرالعلوم سؤال کرد: آقا! می شود خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) برسید؟ شما خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) شرفیاب شدید؟ ایشان فرمود: اگر من چنین ادعایی کردم، تو مرا تکذیب کن. بعد رو به این شاگرد خصوصی اش کرد و فرمود: چطور بگویم نمی شود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را ببینید، در حالی که حضرت مرا در آغوش گرفته. ماجرای ایشان معروف است. می گوید می آمدم نجف، گذرم به مسجد سهله افتاد. حضرت را زیارت کردم. مرا صدا کردند و فرمودند: سید مهدی! بیا جلو. من ترسیدم. حضرت فرمودند: بیا. رفتم و مرا در آغوش گرفتند. اشعار بسیار خوبی هم در مراثی اهل بیت دارند. مضمون اشعار محتشم را به زبان عربی سرودند. بیت آخر بحرالعلوم نیز مضمون شعر محتشم را دارد.

ماجرای عاشورا، ملکوت عالم را پر کرده و این مصیبتی بزرگ است. وجود مقدس امیر المؤمنین علی(علیه السلام) می فرمود:«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»[6] هفت اقلیم را بدهند و بگویند یک پوست جو از دهان یک مورچه به ناحق بگیر، نمی گیرم.

ابن عباس نقل می کند حضرت در ماجرای صفین گذرشان به کربلا افتاد. در این سرزمین خوابشان برد. وقتی بیدار شدند، به شدت گریه کردند. گفتند: چه خبر است؟ حضرت فرمود: خواب دیدم اینجا دریای خون است و حسین(علیه السلام) من در این خون دست و پا می زند.

به امام سجاد(علیه السلام) عرض کردند: آقا! شما چقدر گریه می کنید؟ حضرت 35 سال بعد از عاشورا زنده بودند. در این سال ها همواره گریه می کردند. آب می دیدند، کودک می دیدند، بزرگ می دیدند، پیر می دیدند، گریه می کردند. به حضرت عرض کردند: آقا! چقدر گریه می کنی؟ یک حادثه ای اتفاق افتاده و دیگر تمام شده است. حضرت یعقوب(علیه السلام) پیغمبر خدا بود، پیغمبر خدا کارهایش معصوم است. کاری که حتی ترک اولی باشد، از انبیا سر نمی زند. از چهارده معصوم که هیچ. از انبیاء هم مشکل سر نمی زند، حتی ترک اولی.

فرمودند: چه می گویی؟ یک فرزندش از جلوی چشمش پنهان شد، سال ها گریه کرد تا آنکه چشم هایش سفید شد. البته دیگران یعقوب را نمی فهمیدند و مرتب یعقوب را سرزنش می کردند؛«تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ»[7] یعقوب هم دست برنمی داشت. آن ها او را مسخره و سرزنش می کردند، ولی یعقوب دست برنمی داشت. می فرمود:«قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّه»[8] با خدا در میان می گذارم. شما چه می فهمید من برای چه گریه می کنم؟ شما خیال می کنید من برای یک کودک گریه می کنم؟ این طور نیست. مسئله، مسئله محبت ولیِّ خداست. مسئله، مسئله بلای ولی خداست، نه مسئله یک کودک. نمی شود بگوییم محبت خدا با انسان چه می کند. چه بر سر انسان می آورد. اگر کسی به محبت خدا رسید، معلوم می شود این محبت با انسان چه می کند.

در روایت نورانی هست که فرمود:«إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ وَ کَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ یَشْتَغِلُوا بِغَیْرِهِ»[9] وقتی مؤمن از دنیا برود، رفعت پیدا می کند. شیرینی محبت خدا را می چشد. وقتی شیرینی محبت خدا را چشید و با خدا قاطی شد، رفتارش غیر عادی می شود. رفتارش نزد اهل دنیا قابل قبول نیست. یک طور دیگری رفتار می کند. وقتی اهل دنیا به او نگاه می کنند، می گویند قاطی دارد. نمی توانند تحمل کنند. شیرینی محبت خدا در کام این ها زنده شده. به غیر خدا مشغول نیستند. اهل دنیا که نگاه می کنند، می گویند این ها مجنون اند.

در روایت است موسی کلیم(علیه السلام)، چهل شبانه روز طور رفته، چون به او وعده دیدار داده بودند. چهل شبانه روز در انتظار این وعده نخوابید و چیزی نخورد و نیاشامید؛ یک وعده دیدار به او داده بودند.

می گویند یک کسی ادعای محبت می کرد؛ محبوبی داشت. بعد از مدت ها محبوبش به او وعده ملاقات داد. فلان جا می آیی، فلان ساعت، سر شب؛ سر شب آمد، این هم از دور او را می پایید. نشست، نشست، نشست. دم صبح خوابش برد. آمد یک مشت گردو ریخت در دامنش و رفت. تو برو گردو بازی کن، تو از محبت چه می فهمی؟ محب که خوابش نمی برد. آدم محب سر موعد مقرر خوابش می برد؟ حالا کمی دیر شد. به تو وعده داده اند، باید غافل شوی؟ باید خوابت ببرد؟

در روایات هست که خدای متعال می فرماید: دروغ می گوید کسی که بگوید من خدا را دوست دارم و شب بخوابد. مگر محبوب از گفت وگو با محبوبش سیر می شود؟ بدش می آید که شب می خوابد. محبت ولی خدا، سنخ دیگری از محبت است. اصلاً از این نوع محبت ها نیست. انسان را زیر و رو می کند. اکسیر است. اگر آن محبت آمد، این محبت طریق مصیبت است. یکی از ریشه های مصیبت، محبت است. محبت، مصیبت را در دل انسان ایجاد، منتقل می کند. به میزان محبتی که انسان پیدا می کند مصیبت می شنود. وقتی کسی به دنیا می آید، آدم خوشحال می شود؛ وقتی کسی از دنیا می رود، غصه می خورد. این صفت بدی است. گفته اند زاهد باشید. محبت ولیِّ خدا خوب است و آدم را شکوفا می کند. اصلاً هم به محبت دنیا ربطی ندارد. لذا کسی که محبت امام حسین(علیه السلام) در دلش آمد و اهل این محبت شد، به میزان درجه اش، هزار سال دیگر هم که بگذرد، گریه می کند. عاشورا تمام شدنی نیست. مگر عاشورا برمی گردد؟ قیامت هم که بیاید، مگر عاشورا برمی گردد؟ بالاخره این جنایات واقع شده. لذا در روایت هست، آن هایی که برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری می کنند، یک عده شان در قیامت دور امام حسین(علیه السلام) حلقه می زنند.

در کامل الزیارات هست، مردم در محشر حساب و کتاب پس می دهند. این ها دور امام حسین(علیه السلام) هستند. آن چنان غرق در کرامت خدا هستند که هرچه پیغام از بهشت برایشان می آید که بلند شوید، می گویند نه نمی شود.

به یعقوب(علیه السلام) می گویند: یک بچه ای نه سالش بود و چهل سال قبل او را در چاه انداختند و تو هنوز گریه می کنی؟! فرمود:«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»[10] این خاصیت محبت است. یوسف(علیه السلام) پیراهن را داد و گفت کنعان ببرید و به چشم پدر بمالید تا بینا شود. همین که پیراهن را در مصر از صندوق بیرون آوردند و به دست برادرها دادند، یعقوب(علیه السلام) در کنعان می گوید:«قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»[11] اگر مرا متهم نکنید، اگر نگویید دیوانه است، دارم بوی یوسف(علیه السلام) را می شنوم. محب این گونه است.

جابر در اربعین به کربلا آمد. یک نقل این است که عطیه می گوید دیدم نزدیک قبور که رسید، نشست روی زمین و هی خاک ها را برمی دارد و می بوید. به یک نقطه ای که رسید، خاک را برداشت و بویید و خودش را روی خاک ها انداخت. آن قدر گریست تا غش کرد. متوجه شد مرقد مطهر سید الشهدا(علیه السلام) است. اگر محبت امام حسین(علیه السلام) بیاید، آدم می فهمد، گریه برای امام حسین(علیه السلام) بس است یا بس نیست.

میان عاشق و معشوق رمزی استچه داند آنکه اشتر می چراند؟

به امام سجاد(علیه السلام) می گویی گریه نکن؟ تو چه می فهمی امام سجاد(علیه السلام) چه می کشد. فرمود: یک فرزندش از جلو چشمش دور شده بود، ولی مگر یک فرزند بود؟ ولیِّ خدا بود، محبتِ ولی خداست. این محبتِ دیگری است.

در روایت هست جناب شعیب(علیه السلام) آنقدر گریه کرد که کور شد. خدا نور چشمش را به او برگرداند. دوباره گریه کرد و کور شد. خدا باز نور چشمش را به او برگرداند. دوباره نابینا شد. برای بار سوم که نابینا شد، طبق نقل دارد که خدا به او وعده داد و گفت اگر از جهنم می ترسی، امنیت می دهم. اگر بهشت می خواهی، تضمین کردم. عرض کرد: خدایا! بار دیگر هم چشم بدهی همین است. من در محبت تو و فراغ تو گریه می کنم. من چشم را می خواهم که برای تو گریه کنم. کسی که امام حسین(علیه السلام) را می شناسد، فقط چشم را می خواهد که برای امام حسین(علیه السلام) گریه کند. به امام سجاد(علیه السلام) می گویند: بس است. آیا بس است؟ اگر تا قیامت هم برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم، هیچی گریه نکرده ایم. اگر بر اثر مصیبت امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم تا جان بدهیم، کار مهمی نکرده ایم.

به خیمه های امام حسین(علیه السلام) هجوم بردند، بعد از اینکه کار را یک سره کردند و پیروز شدند. خوب پیروز شدید دیگر، دست بردارید. نمی شود بگویی شیطان در عاشورا چه کرده. همۀ شهوات را در عاشورا آورده. امام حسین(علیه السلام) با تمام توان، عبادت و شیطان با همۀ توان، شهوات را یک جا جمع کردند. او غضب ها را پدید آورده و امام حسین(علیه السلام) صبر کرده است.

در زیارت جامعه می خوانیم:«یَشْفِی أَبْنَاءُ الْعَوَاهِرِ غَلِیلَ الْفِسْقِ مِنْ وَرَعِکُمْ»[12] این ناپاکان و ناپاک زادگان، سوزش فسق خودشان را از ورع شما تشفّی دادند. هرچه شما اهل وَرَع بودید، آن ها اهل فسق بودند. این ها شعله های فسقشان را با انتقام گیری از ورع شما تشفی می دادند. هرچه امام حسین(علیه السلام) پاک بود، این ها ناپاک بودند. حالا می شود آدم گریه نکند؟ می شود بگوییم بس است؟ اگر کسی نفهمد که هیچ؛ ولی اگر کسی بفهمد، باید در مقابل این مصیبت ها گریه کند. حالا می شود بفهمیم چرا حضرت زینب(سلام الله علیها) پیر و استخوان هایش آب شده بود؟ چرا قدش خمیده بود؟ هیچ بعید نیست این نقل درست باشد. وقتی حضرت به مدینه برگشت؛ نقل شده که عبدالله ابن جعفر، حضرت زینب(سلام الله علیها) را نشناخت. سراغ حضرت زینب(سلام الله علیها) را می گرفت. به خاطر اینکه مصیبت هایی که حضرت زینب(سلام الله علیها) دیده، مصیبت های سنگینی بوده است. آن مصیبت با محبت معنا می شود. انسان به میزان محبت، مصیبتِ ولی خدا را می چشد. اگر چشید، چیز نابی است. اگر مصیبت آمد، خودِ مصیبت در وجود انسان غوغا و انسان را نورانی می کند. محبتی که حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام حسین(علیه السلام) داشت، محبتی است که اصحاب و اهل بیت به امام حسین(علیه السلام) داشتند. آن ها مصیبت امام حسین(علیه السلام) را می فهمیدند.

ذکر مصیبت

نقل هست روزی که وارد کربلا شدند، بنا شد خیمه ها را بزنند. درخواست حضرت زینب(سلام الله علیها) این بود که خیمه مرا بالای بلندی بزنید. حضرت خیمه ها را بر خلاف رسم خیمه ها را در گودی زدند، ولی خیمه حضرت زینب(سلام الله علیها) را روی بلندی زدند. روز عاشورا دائم میدان را می دید. لذا شنیدید وقتی امام حسین(علیه السلام) بر بالین حضرت علی اکبر(علیه السلام) آمد، وقتی آن صحنه سنگین پیش آمد، یک دفعه دیدند یک بانوی بلند بالایی از خیمه ها بیرون آمد و هی فریاد می زند: «یا اخیا، و ابن اخیا». وقتی حضرت سید الشهدا(علیه السلام) به میدان رفت. هی می آمد بیرون را نگاه می کرد و دوباره برمی گشت به خیمه. یک لحظه دیگر صدای امام حسین(علیه السلام) را نشنید؛ آمد بالای بلندی نگاه کرد و دید واویلاست. حضرت در گودی قتلگاه روی زمین افتاده و مجروح شده است. حضرت در محاصره تیرها بود.

نقل است با هر نفسی که می کشید، خون از زره حضرت بیرون می زد. دشمن حضرت را محاصره کرده بود. دید همه دارند به امام حسین(علیه السلام) حمله می کنند. آن هایی که اسلحه ندارند، دامن ها را پر از سنگ کردند و امام حسین(علیه السلام) را سنگ باران می کنند. این مصیبت های عظیم با حضرت زینب(سلام الله علیها) چه می کند؟ در گودی قتلگاه آمد و موانع را کنار زد و نمی دانم چه دید که با تعجب صدا زد: «انت اخی؟ أ أنت ابن والدتی»؟ دید بدن سر ندارد. یک عضو سالم در بدن نمانده است. نقل است سی صد جراحت بر این اندام وارد شده بود. غیر از اینکه این بدن زیر سم اسب ها رفته بود؛ حتی لباس کهنه را غارت کردند. سپس حضرت زینب(سلام الله علیها) روضه خواند. ابتدا برای اینکه گلایه از خدا نشده باشد، کفران و ناسپاسی نباشد، دست ها را زیر بدن برد. این بدن پاره پاره را روی دست گرفت و عرض کرد: خدایا این قلیل قربانی را از آل رسول بپذیر؛ سپس یک گفت وگو با رسول خدا دارد: «یا محمداه! صلى علیک ملائکة السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا».[13]

این کشته فتاده به هامون حسین توساین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این کشتی شکسته به دریای خون که هستزخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! این همان حسینی است که جایش روی دوش شما بود؛ این همان حسینی است که او را در آغوش می گرفتی؛ این همان عزیزی است که جایش روی سینه تو بود. او را غرق در بوسه می کردی. حالا ببین یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! یک عضو سالم برایش باقی نگذاشتند. بدنش غرق در خون است. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببین لباس هایش را غارت کردند. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله سلّم) ببین دارند دختران تو را به اسارت می برند. سپس یک روضه برای امام حسین(علیه السلام) خواند. یک طوری روضه خواند که حتی حیوانات هم گریه کردند. اشک از چشم شترها جاری شد. «بأبی من لاغائب فیرتجى ، ولاجریح فیداوى ! بأبی من نفسی له الفداء! بأبی المهموم حتّى قضى ! بأبی العطشان حتّى مضى ».[14]

ای به فدای آن آقایی که جراحت هایش، زخم هایی که بر بدنش وارد شده، التیام پذیر نیست؛ به فدای آن آقایی که سفرش برگشت ندارد؛ به فدای آن عزیزی که وقت رفتن تا دم آخر لبانش تشنه بود؛ به فدای عزیزی که تا آخرین لحظات غصه ها روی دلش سنگینی می کرد. آن قدر گریه کرد، آن قدر در گودی قتلگاه برای امام حسین(علیه السلام) روضه خواند که دیدند حضرت سکینه(سلام الله علیها) صدا می زند: «بابا پاشو ببین دارند عمه ام را می زنند».

چون چاره نیست، می روم و می گذارمتای پاره پاره تن به خدا می سپارمت

از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

ای نسیم سحری بندگی من برسانکه فراموش مکن وقت دعای سحرم
عزیزانم سلام

آقای کامبیز ممنون از لطف شما و آقای حقجو چرا واسه خودت شعر میبافی برادر؟ کمی بخوان و از خرافات بیا بیرون.

دکترعبدالکریم سروش

از دلایلی که باعث شد امام حسین، حرکتش را آغاز کند عبارت بودند از فضای رعب‌آور امنیتی، سازش‌ناپذیری با یزید، و جستجو به دنبال جای امن..
«هیچ سند معتبری هم وجود ندارد که هدف امام حسین قیام و انقلاب بوده است این واژه‌ها ترمولوژی زمانۀ ما هستند و ابداً ارتباطی با انگیزۀ امام حسین ندارند.»
واقعۀ عاشورا بزرگ شده است چرا که شیعیان نیاز داشتند از این واقعه یک اسطوره بسازند و با پیوند زدن خود به این اسطوره، هم کسب هویت نمایند، هم ابراز مظلومیت کنند و هم از مخالفان خود هویت‌ستانی کنند.
از ماجرای عاشورا فقط در انقلاب اسلامی استفاده شد حتی صفویان وقتی روی کار آمدند و قدرت سیاسی را تصرف کردند از عاشورا استفاده ننمودند فقط بعدها در مقابله با ترکان عثمانی ملیّت ایرانی را به هویت شیعی گره زدند و سد استواری در برابر ترکان عثمانی ایجاد کردند.
امام حسین در بین ائمه اطهار یک استثنا بود امّا علی شریعتی این استثنا را به قاعده تبدیل کرد و با مخدر خواندن تفسیر سنت‌گرا از عاشورا، جنبۀ خون و مبارزه در آن را پر رنگ کرد.. روحانیت اگر چه با شریعتی میانه‌ای نداشت اما به خوبی از این تحلیل او استفاده کرد.. این رویکرد تازه فقط برای قبل از پیروزی انقلاب قابل استفاده بود..
«امام حسین انقلابی» دیگر به درد حکومت نمی‌خورد.. این تفسیر به درد زمان شاه می‌خورد. این حکومت بنا به مبانی و مواضع فقهی‌اش می‌گوید: مجازات قیام علیه حکومت مرگ است. حتی انتقاد نیز جایز نیست و مجازاتش زندان و حتی خیلی چیزهای بدتر از زندان است..
«لذا امام حسینی که اکنون توسط حکومت ترویج میشود فقط امام حسینی است که گریه بر او ثواب دارد و باعث شفاعت در روز جزا می‌گردد..» وگرنه اگر کسی بخواهد امام حسین را الگوی خود قرار دهد و با فساد این حکومت به مقابله برخیزد حکومت هم چون یزید بنام مخالفت با اسلام او را خواهد کشت


ماجرای دو نیم کردن ام قرفه و تجاوز به دخترش از سوی محمد و یارانش

داستان کشتن پیرزنی به نام ام قرفه که در میان اعراب به شرافت و نجابت معروف بود، یکی دیگر از جنایاتی است که محمد و یارانش انجام دادند؛ آنها این پیرزن را با طناب به دو شتر بستند و پس از دونیم کردن او، دخترش را اسیر و به وی تجاوز نمودند.
طبری در شرح همین داستان می‌گوید:
رسول الله (ص) زید ابن حارثه را به دره قری فرستاد، آنان با بنی فزاره درگیر شدند، برخی از یاران او در این جنگ کشته و زخمی شدند و خود او هم زخم برداشت.
هنگامی که زید ابن حارثه برگشت، نذر نمود که غسل جنابت به جا نیاورد تا اینکه با بنی فزاره بجنگد؛ پس از اینکه زخمش التیام یافت، رسول الله او را با لشکری به سوی بنی فزاره فرستاد، پس با آنان در دره قری درگیر شد و آنان را شکست داد، قیس این مسحر را کشت و ام قرفه که نامش فاطمه دختر ربیعه بن بدر و پیرزنی فرتوت بود به همراه دخترش و همچنین عبدالله بن مسعده را به اسارت گرفت؛ زید دستور داد تا ام قرفه را با حالتی فجیع بکشند؛ آنها ابتدا طناب را به دو پایش بستند، پس این طناب‌ها را به دو شتر بستند تا او را پاره نمودند؛ سپس دخترش و عبدالله بن مسعده را تقدیم رسول الله (ص) نمودند، دختر ام قرفه را سلمه بن عمرو اسیر کرده بود؛ ام قرفه از شریف‌ترین مردم قومش بود به گونه‌ای که اعراب در مثال شرف می‌گفتند "اگر شریف‌تر از ام قرفه هم باشی، بیش از این نیستی"؛ پس رسول الله (ص) از سلمه درخواست این دختر را نمود که او هم به ایشان بخشید، رسول الله (ص) این دختر را به دائی‌اش، حزن ابن ابی وهب بخشید، پس از او عبدالرحمن ابن حزن زاده شد.
روایت دیگر از این جنگ از سلمه ابن الاکوع (کسی که ام قرفه و دخترش را اسیر نمود) است؛ او می‌گوید:
امیر این جنگ ابوبکر ابن ابی قحافه (اولین خلیفه محمد) بود.... رسول الله (ص) دستور داد تا با بنی فزاره بجنگیم، پس با مردمی از بنی فزاره جنگیدیم؛ هنگامی که نزدیک آب شدیم، استراحت کردیم و نماز خواندیم؛ ابوبکر دستور داد تا به آنها یورش ببریم؛ گروهی را دیدم که با زن و فرزند به سوی کوه فرار می‌کنند، تیری را به سویشان پرتاب کردم، چون تیر را دیدند، ایستادند، من آنها را به سوی ابوبکر هدایت کردم؛ زنی در میان آنها بود که پوستین به تن داشت و دخترش که بسیار زیبا و از زیباترین اعراب بود همراهش بود؛ ابوبکر دخترش را به من بخشید، او را به مدینه بردم، رسول الله (ص) مرا در بازار دید و گفت: "او را به من ببخش" گفتم، سوگند به الله! زیبائی‌اش مرا کشته، هنوز لباسش را درنیاوردم" پیامبر ساکت شد و روز بعد مرا دوباره در بازار دید و گفت: "او را به من ببخش" گفتم "ای رسول الله من هنوز هم لباسش را در نیاوردم، باشد، این هم برای تو" .
و در ادامه داستان، محمد این زن را در برابر آزادی اسیران مسلمان به مکیان می‌دهد.... (تاریخ طبری / جلد 2 / صفحه 287 و 288)(1)
روایت نخست همین داستان که به نقل از تاریخ طبری در بالا بیان شد با اندکی تغییر در سیره النبوی ابن هشام / ذکر جملة الغزوات / غزوه زید بن حارثه، بنی فزاره و مصاب ام قرفه، نیز آمده است (2)
و همین داستان را ابن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوه زید ابن حارثه آمده است، تنها اختلاف این روایت در چگونگی دو تکه کردن او قرفه است که در اینجا گفته شده او را به دو اسب بستند (3)
همچنین در البدایه و النهایه / سنه احدی عشره من الهجره نوشته ابن کثیر (جلد 5 صفحه 237) و در الکامل فی التاریخ نوشته ابن اثیر جلد 2 صفحه 209 نیز آمده است.
آنچه که در این روایات مختلف مشترک است، دو نیم شدن ام قرفه و بخشیده شدن دختر زیبایش به محمد جهت تجاوز جنسی است، زیرا قرآن به صراحت مجوز تجاوز جنسی را به زنان و دختران اسیر داده است .
دلیل دشمنی محمد با پیرزن را باید در شاعر بودن او و دشمنی محمد با شاعران جست، خیرالدین زرکلی ادیب مشهور لبنانی و نویسنده‌ کتاب الاعلام در جلد 5 صفحه 131 همین کتاب، به شاعر بودن او و اینکه وی 11 پسر داشت و در هنگام پیری 51 شمشیر را برای 51 نفر از مردان جوان آماده کرده بود که همه از محارمش بودند. (4)
البته او به عنوان یک زن رئیس قبیله خویش هم بوده، چیزی که اسلام به شدت با آن مخالف است.
منابع روایت کننده این داستان به قدری زیاد هستند که مسلمین توانائی انکار آن را ندارند.


‍ هیچ کس در کربلا تشنه نبود

طول مسیر کاروان امام حسین(ع) از مکه تا کربلا 1450 کیلومتر در 23 روز
نقشه حاضر مستند به منابع دست اول تاریخی و کتاب های نقلی قبل از قرن پنجم هجری و با استفاده از کتاب های جغرافیای تاریخی معاصر-که براساس تحقیقات میدانی تألیف شده اند- تهیه گردیده است.
براساس تحقیقات علمی برای اولین بار 23 منزل در طول این مسیر معرفی و با نقطه یابی علمی، اماکن و نقاط با اسامی قدیمی بر روی نقشه ماهواره ای تطبیق داده شده است.
حسین بن علی روز دوم محرم به کربلا رسید و روز سوم عمر بن سعد با ۴۰۰۰ نفر در کربلا اردو زد. در روز هفتم محرم آب را بر حسین و همراهانش بستند و در نهم محرم، شمر با ۴۰۰۰ نفر و نامه‏ای از طرف عبیدالله بن زیاد وارد کربلا شد.
خب خودتون تحلیل کنین وقتی یه عده آدم طول بیابان مخوف حجاز را در بیست و سه روز میتونه طی کنه و به سلامت به منطقه بین النهرین که بدلیل پر آبی اولین و بزرگترین تمدنهای بشری درش شکل گرفته و یکی از عجایب هفتگانه جهان که باغهای معلق بابل با شیوه منحصر بفرد آبیاری درست شده برسه نمیتونه سه روز بی آبی رو دوام بیاره.
آب و هوای کربلا هم دقیقا مثل همین روزا بوده تازه خب زمین سال به سال هم گرمتر شده
۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۲ تشننه حقیقت
سلام.آقای حقگراببخشیدیه سؤال داشتم.آنچه امروزصبح بنده ازبیانات جناب عالی متوجه شدم این است که جناب عالی معتقدبه کشته شدن مسیح (احتمللامصلوب شدن مسیح)معتقدیددرحالی که دیدگاه قرآن واسلام برخلاف دیدگاه جناب عالی است.درقرآن به وضوح ادعای مصلوب شدن مسیح ردشده است.لطفادراین موردتوضیح بدیدودیدگاهتونوشفاف ترتوضیح بدید.
باسپاس وتشکرصمیمانه ازهمه دوستان
با خواندن حوادث تاریخی مثل نحوی قتل ام قرفه وتجاوز به دخترش ،به انگیزه جنایات گروه داعش و امثال داعش بهتر پی می بریم.
به نام حقیقت

با درود خدمت جناب تشنه حقیقت

ضمن تشکر به خاطر حسن نیت و عنایت جنابعالی وبا عرض پوزش به خاطر تاخیر در جواب
خوشحالم که میبینم به حقیقت راه حضرت مسیح نزدیک میشوی
قبل از پرداختن به سوال شما ذکر مقدماتی را خالی از فایده نمی دانم :
نکته اول اینکه قران به ما درباره نحوه مباحثه دستور خاص دارد
"وشما مسلمانان با اهل کتاب جز به نیکوترین طریق بحث و مجادله نکنید مگر با ستمکاران از انها و به اهل کتاب بگویید که ما به کتاب اسمانی قران که بر ما نازل شده و بکتب اسمانی شما به همه ایمان اوردیم و خدای ما و شما یکی است و ما تسلیم و مطیع فرمان اوئیم " (عنکبوت/46)
لذا در مباحث بنده همواره این ایه را محور اصلی قرار داده و ان را به دیگر دوستان نیز توصیه میکنم.
نکته دوم اینکه دید قران به مسیحیت در کل دیدی مثبت است و ایراد وارده بیشتر تئوری و نظری است نه عملی به این صورت که در حیطه عمل چون مکتب ان حضرت بر اخلاق استوار است لذا پیروان راستین ان حضرت معمولا انسانهای با اخلاقی هستند و قران نیز به این نکته عنایت داشته :
"با محبت تر از همه کس به اهل ایمان انان هستند که گویند ما نصرانی هستیم این دوستی بدین سبب است که برخی از انها پارسا و دانشمند هستند و انها تکبر و گردنکشی بر حکم خدا ندارند و چون ایاتی بر رسول نازل شود استماع کنند ،اشک از چشمانشان جاری میشود زیرا حقانیت ان را شناخته و گویند بارالها ما ایمان اوردیم نام ما را در زمره گواهان صدق او بنویس " (مائده /82و83)
"بعضی از اهل کتاب (نصارا )تا به ان حد درستکارند که اگر مال بسیاری به انها امانت بسپاری رد امانت کنند ....." (ال عمران/75)
"همانا برخی از اهل کتاب کسانی هستند که به خدا و کتاب اسمانی شما و هم کتاب اسمانی خودشان ایمان دارند در حالی که مطیع فرمان خدا بوده و ایات خدا را به بهائی اندک نفروشند انها را نزد خدا پاداش نیکو است.." (ال عمران /199)

اما ممکن است سوالی برای شما پیش بیاید و ان اینکه چگونه ممکن است کسی مسیحی باشد و قران را قبول داشته باشد ؟ این همان نکته کلیدی است که ما را به این حقیقت میرساند که باطن و پیام اصلی ادیان یک چیز است و ان انسانیت و اخلاق مداری است و این خود ابزاری است برای رسیدن به خدا که یگانه حقیقت عالم است اما دلیل این عقیده ایات خود قران است :
"بگو ای رسول (به منکران قران ) پس شما اگر راست میگویید کتابی که از این دو کتاب اسمانی خلق را بهتر هدایت کند از جانب خدا بیاورید تا من از ان پیروی کنم "
(قصص/49)
"ای رسول ما بر تو هم وحی نمی شود جز انچه به بر رسولان پیشین گفته شد ..." (فصلت/43)
"خدا شرع و آئینی که برای مسلمین قرار داد حقایق و احکامی است که نوح را هم به ان سفارش کرد و بر تو نیز همان را وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی همان را سفارش کردیم و دین خدا را به پا دارید و هرگز تفرقه و اختلاف در دین مکنید ...."(شوری/13)
ما میدانیم که شریعتها و احکام در ادیان مختلف هستند پس قران به چه چیز مشترک اشاره دارد ؟کاملا مشخص است چکیده پیام ادیان انسان سازی و یکتا پرستی است و به همین خاطر ایه اخر به ما هشدار میدهد که مبادا در اصل دین اختلاف کنید زیرا همه ادیان یک پیام دارند و راه اصلی یکی است درست مثل شاخه های مختلف و کثیر یک درخت که همه از یک تنه و یک ریشه تغذیه میکنند و اصل انها یکی است . در ایه ای دیگر به این نکته اشاره میکند که اگر هر کدام از ادیان به باطن ادیان عمل نکنند خارج از دین هستند و اصلا دیندار نیستند :
"ای پیامبر به اهل کتاب بگو که شما ارزشی ندارید تا اینکه به دستورات تورات و انجیل و قرانیکه به شما از جانب خدا فرستاده شده قیام کنید ..." (مائده/68)
در این ایه به روشنی مشخص است دستور به احکام شرعی نیست چون حکم شرعی هر کدام متفاوت هستند پس طبق این ایه ،ارزش اصلی اهل کتاب و به تبع مسلمانان به ان است که تا چه میزان به باطن این کتب که واحد است عمل کنند پس ملاک در متدین بودن در هر دین انسانیت است و یکتا پرستی که ثمره تزکیه نفس است پس در اصل ماجرا همه اهل کتاب برادر و هم مسیر هستند منتها با احکامی متفاوت
نکته دیگر که در ادامه این مبحث شایان ذکر است این است که اقامه دین دو مرحله دارد :مرحله اول انسان سازی است و مرحله دوم اصلاح جامعه و زمینه سازی برای اجرای احکام دین به منظور سعادت دنیا و اخرت .
در خصوص حضرت عیسی چون نتوانست مدت زیادی دربین مردم باشد لذا تنها در مرحله اول فعال بود و حکم صادر کرد و بیشتر احکامش حول انسان سازی و شاگرد پروری متمرکز بود . پیامبر اسلام نیز در 13 سال اول در مکه همین کار را دنبال کرد ولی در 10سال بعد در مدینه چون شرایط مهیا شد دست به جامعه سازی زد و تبعا احکام مربوط به اجتماعیات صادر کرد و با توجه به شرایط زمانی و مکانی ان دوران لازمه این کار زدو خورد و جنگ بوده و مطمعنا اگر حضرت عیسی نیز چون پیامبراسلام این فرصت را می یافت که حکومتی تشکیل دهد مطمعنا راهی جز جنگ نداشت چون این طبیعت افراد متجاوز و استعمار گر است که جز با خشونت و مقابله بامثل رام و مطیع حق نمی شوند و اجازه عدالت و حق خواهی را به دیگران نخواهند داد ویکی از جنبه های کمال انسان مقابله با زور گویان است که در اسلام به ان جهاد گفته میشود البته جهاد میتواند مصادیق مختلف داشته باشد که بارز ترین ان رساندن پیام حق طلبی به جویندگان ان است و به عبارتی روشنگری و مبارزه با مبانی کفر و شرک و ظلامی است که در هر زمان و مکانی میتواند متفاوت باشد و مثلا در صدر اسلام این کار با جنگ میسر میشد ولی امروزه با امکانات اطلاع رسانی این کار با قلم و اینترنت ممکن است لذا در حال حاضر بهترین جهاد در راه خدا ارائه تفسیری درست و معقول از دین است تا انسانها بتوانند در مسیر خودسازی و اخلاق قرار گیرند که فایده این دیدگاه و روش زندگی دوباره به فرد و جامعه بر میگردد بنابر این اگر دقیق بنگریم در حال حاضر مجاهدین واقعی در راه خدا کسانی هستند که با فکر و قلم در راه اعتلای انسانیت قدم بر میدارند نه کسانی که با درک نادرست از دین اسلحه برداشته مردم با گناه و بیگناه را به خاک و خون میکشند و گمان میکنند جهاد فی سبیل الله میکنند و انقدر درک ندارند که فکر کنند نتیجه این اعمال چیست ؟ ایا انان به گسترش دین کمک میکنند ؟ایا انسانیت را که باطن دین است را زنده میکنند ؟ یا به اسم دین باطن دین را رو به قبله ذبح شرعی میکنند و بزرگترین صدمه را به دین و انسانیت میزنند تمام این حماقت ها به خاطر این است که قدرت تفکیک ظاهر و باطن قران را ندارند و عده ای سود جو نیز از این حماقت ها نهایت استفاده اقتصادی و سیاسی را میبرند .

اما سوال اصلی شما
ابتدا باید ببینیم که دیدگاه کلی قران نسبت به انبیا چیست ؟
"محمد نیست مگر پیغمبری از طرف خدا که پیش از او پیغمبرانی بودند و از این جهان در گذشتند د...." (ال عمران/144)
"ما پیامبران را بدون بدن دنیوی قرار ندادیم تا به غذا و اب محتاج نباشند و در دنیا همیشه زنده بمانند "(انبیا /8)
بنابر این طبق دیدگاه قران کلیه انبیا بشر بوده و تابع تمام قوانین بشری که یکی از ان قوانین مرگ است زیرا بدن ماده است و ماده نیز محکوم به فنا اما روح انسان بنا به بیان قران از روح خداست که فنا ناپذیر است بنابر این از دیدگاه قران هر بشری از نظر بدنی فنا پذیر است ولی از نظر روحی فنا نا پذیر و انبیا نیز بنا به بشر بودن استثنا ندارند
اما دیدگاه قران نسبت به حضرت عیسی: قران ایشان را درزمره انبیا قرار داده :

"مسیح پسر مریم پیغمبری بیش نبود که پیش از او نیز پیامبرانی امدند و مادرش زنی راستگو و با ایمان بود و هر دو به حکم بشریت عذا تناول میکردند بنگر ماچگونه ایات خود را روشن بیان میکنیم "(مائده /75)
بنابر این طبق بیان قران مسیح پیامبربوده و تمام پیامبران نیز بشر بوده و نهایتا طعم مرگ را چشیده اند و تنها تفاوت ایشان با انبیا گذشته نحوه خلقت او بوده که بیان میدارد خداوند مستقیما روح خود را در وجود حضرت مریم دمیده :
"ای اهل کتاب در دین خود اندازه نگاه دارید و در باره خدا سخن جز به راستی مگوئید و در حق عیسی ابن مریم جز این نشاید گفت که او رسول خداست و کلمه الاهی و روحی از جانب الوهیت که به مریم فرستاده شد ..."(نساء/171)

بنابر این با روشن شدن اینکه تمام انبیا بلا استثنا طعم مرگ را خواهند چشید معنی این ایه معلوم میشود :
"بیاد ار وقتیکه خداوند فرمود ای عیسی همانا من روح تو را قبض نموده و بر اسمانها بالا بردم و تو را پاک و منزه از معاشرات و الایش کافران گرداندم و پیروان تورا تا بر کافران تا روز قیامت برتری دهم پس باز گشت شما به سوی من خواهد بود ...گ(ال عمران /55)
در قران قبض روح به دو شکل بیان شده گاهی ان را به عزرائیل نسبت داده و گاهی مستقیما به خودش والبته گاهی نیز بر اثر عوامل طبیعی و اسباب خاص خودش و همه انها در مجموع به خودش برمیگردد زیراهر چه هست همه در حیطه قدرت خودش میباشد بنابر این وقتی میگویید ما روح او را قبض کردیم یعنی جان او را از بدنش جدا کردیم و این به معنی مرگ است که در مورد دیگران نیز به همین شکل است . و اینکه میگویید ما تو را به سمت خود بردیم به همان معنی "ما همگی از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم " اشاره دارد که در اخر همین ایه نیز به ما اشاره کرده که به همین شکل شما نیز به سوی من باز خواهید گشت که اشاره به مرگ و جدایی روح از بدن دارد و این که میگویید تو را پاکیزه از الایش کافران کردیم به این معنی است که تو با استفاده از امکانات و استعدادهای که ما در وجودت قار دادیم و با پیروی از سنتهای در جهت خودسازی حرکت کردی و خود را از هر الایش خود خواهی و هوای نفس که مختص کافران است پاک کردی لذا در مورد ایشان نمی گوید به سمت ما باز میگردی بلکه میفرماید تو را بالا بردیم یعنی در اینجا به این نکته ظریف اشاره میکند که همه به سوی ما باز میگردنند ولی بعضی این باز گشتشان با صعود همراه است یعنی با تکامل باز میگردند لذا در مورد ان بزرگوار میفرماید او را بالا بردیم یعنی او خود را به ما نزدیک کرد و به تکامل انسانی رسید واین که این فعل را به خود منسوب میکند در قران بسیار رایج است و همه امور عالم را به خود منسوب میکند زیرا هیچ موجودی مستقل و خارج از حیطه قدرت او نیست
اما ایده اصلی مورد نظر شما :
"پس چون پیمان بشکستند و به ایات خدا کافر شدند و به ناحق پیامبران را کشتند ....و هم از این رو که گفتند ما مسیح پسر مریم را کشتیم در صورتی که او را نکشتند و نه به دار اویختند بلکه بر انها امر متشبه شد و همانا انانکه درباره او عقاید مختلف اظهار کردند از روی شک و تردید بود و عالم به او نبودند جز اینکه از پی گمان خود میرفتند وبه طور یقین مسیح را نکشتند بلکه خدا اورا به سوی خود بالا برد و پیوسته خدا مقتدر و کارش همه از روی حکمت است و هیچ یک از اهل کتاب نیست جز انکه پیش از مرگ ،به وی ایمن خواهد اورد و روز قیامت او بر نیک وبد انان گواه خواهد بود "(نساء/155تا159)
در ابتدای ایه اشاره به قوم یهود دارد که شیوه انان مخالفت و کشتن انبیا بوده که خود قرینه ای است بر کشته شدن ان حضرت زیرا در ابتدای پرداختن به ماجرا از یک سنت تاریخی صحبت میکند و در ادامه میگویید که انان به حقیقت او را نکشتند ودر ایه قبلی بیان فرمود که ما او را به سمت خود بالابردیم و قبض روح کردیم در ایه قبل تر بیان کرده بود که انبیا به حکم بشر بودن بلااستثنا طعم مرگ را میچشند پس در اینجا نمی خواهد مرگ او را رد کند بلکه میخواهد به ما یاد اور شود که مرگ و زندگی در اصل در ید قدرت اوست و ما تنها بهانه ای هستیم در حقیقت ما با اعمال خود، خود را خلق میکنیم به این معنی که ما در حال ساختن مرتبه وجودی خود هستیم و انکه میمیرد و انکه کشته میشود هر دو د حال ساختن مرتبه وجودی هستند و اگر خواست خدا نباشد برگی از درخت نمی افتد و اینکه ما قادریم دیگران را بکشیم به این علت نیست که ما مطلقا قادر به این کار هستیم بلکه این قدرت به ما تفویض شده پس در اصل این ما نیستیم که جان افراد را میگیریم بلکه این کار در اصل توسط خود خدا صورت میگیرد چنانچه این کار گاهی به اسباب طبیعی و عوارض اجتماعی صورت میگیرد مثلا وقتی مومنین کفار را میکشند ،میفرماید شما نکشتید بلکه خدا کشت . وگاهی نیز قبض روح به فرشته مرگ منسوب میشود و گاهی نبز به خود خدا بنابر این وقتی در این ایه میگویید او را نکشتند و امر بر انها متشبه شد یعنی کشنده حقیقی ،انها نبودند بلکه خودما بودیم که او را قبض روح کرده و به بالا بردیم وهمچنین است در مورد شهیدان که میفرماید "انها نمرده و زنده هستند و نزد خدا روزی میخورند "
به این معنی نیست که انها کشته نشده اند و از نظر جسم زنده هستند بلکه میخواهد بگوید که انها روحا زنده ابدی شدند و باقی به بقا حضرت حق هستند و این تاکید به خاطر زنده بودن مضاعفی است که ایشان نسبت به بقیه افراد دارند و این یعنی افزایش رتبه مرتبه وجودی انها و این که میفرماید هیچ اهل کتابی نیست که در اخر به او ایمان می اورد به معنی ایمان ظاهری و متداول نیست بلکه به این معنی است که پیروان واقعی ان حضرت که به پیروی از ایشان به تزکیه نفس میپردازند در نهایت حقیقت وجود ایشان را درک کرده و به حضرت حق متصل خواهند شد و این که او بر ایشان شاهد خواهد بود یعنی او امام و پیشرو و هادی انها بوده و همواره در همه حال با انان است ته جسما بلکه خود راه ان حضرت یک استیلای معنوی بر انان دارد که انگار همیشه در همه حال شاهد و هم راه انان است . لذا از نظر من دیدگاه قران با به صلیب کشیدن ان حضرت منافاتی ندارد البته این دیدگاه بنده است که دلایلش را هم بیان کردم و هستند کسانی که نظرات متفاوتی دارند که باید دلایل انها مطابق با کل قران باشد زیرا چنان که عرض شد از دید قران ایشان پیامبر و بشری بوده که طعم مرگ را چشیده و.. بنابر این هر تفسیری باید با کلیت ایات مطابقت داشته باشد تا قابل قبول باشد .
در پناه حق باشید
با سپاس
با سلام
از خدمت دوستانی که اعتقاد به آتئیست (خداناباوری) دارند تقاضا دارم توضیحی درباره زندگی پس از مرگ بدهند . یعنی اگر اعتقاد به معاد ندارید تفسیر خودتونو نسبت به زندگی پس از مرگ افرادی که ظلم و ستم های زیادی به مردم بی گناه روا داشته اند و در مقابل افرادی که زندگی بدون گناهی داشته اند را بیان کنید .
با سپاس
باسلام خدمت آقا مرتضی

کسانیکه به خدا اعتقاد ندارند،قطعا به زندگی پس از مرگ هم اعتقادی ندارندو معتقد به نیست شدن انسانها پس از مرگ هستند .از نظر آنها ظلمها و ستمها و نیکیهای انسان، فقط مربوط به همین دنیا می باشد و وجود بی عدالتی ها و ظلم و ستم های انسانها را دلیلی بر وجود معاد و همچنین وجود خدا نمی دانند.
عرض سلام خدمت همه دوستان عزیزم.
آقامرتضی عرض شودکه این قیامتی که هردینی معرفی می کنه٬مبنای قضاوتشون عمل به دستورات اون دینه.اعتقادکامل وایمان٬تقریبا۹۰درصد مبنای قضاوته یعنی برفرض یک کافرکه همه عمرش درجهت اخلاق٬انسانیت وعدالت طی کرده وخدمات زیادی درجهت کمک به بشریت انجام داده چون کافربوده واسلام روقبول نداشته پش اعمالش تباه میشه ودرآتش جهنم جاودان هست.یعنی این خدای شمابه قدری ظالمه که شخصی مثل ادیسون وانیشتین روبایددرآتش جهنم واسه ابدبندازه پس دلتونوبه بهشت خوش نکنید.اون خدای شمابایدبه قدری ظالم باشه که مثلااگه گناهانی داشته باشیدولی عاشق علی باشیدوتوعاشوراواسه حسین اشک ریخته باشیدگناهاتونومی بخشه حتی اگه حق کسی برگردنتون باشه وموردشفاعت اهل بیت قرارمی گیرید.
پس قضاوت تواون روزبراساس قرآن برمبنای عدالت وانسانیت نیست ومحاله حتی یه کافربه بهشت بره وکافربایدبرای همیشه درجهنم باشه.توقرآن به وضوح اومده هرکس غیرازاسلام دینی رابرگزیندازاوقبول نیست ودرقیامتداززیان کاران است همچنین اومده دین موردقبول خذاتنهااسلامه وهمچنین اومده اعمال کافران درقیامت تباه میشه وبرای اعمالشون(هرچندکارهای خوبی کرده باشن)ارزشی قرارنمی دهیم ودرآتش دورزخ جاودان اند.خودتون میتونیدبریدقرآنوبخونیدتابفهمیددروغ نگفتم.پس به ماآتعیست هاحق داریم قیامت واین خدای ظالم شماروقبول نداشته باشیم.
باسپاس
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
ممنون از آقا رامین بابت پاسختون . ابتدا تقاضا دارم صحبت های من رو بدون غرض و طرفداری و جانبداری از دین و ایین به خصوصی بدانید تا بدون جبهه گرفتن بتوانیم شاید پرده ای از ابهاماتمان را برداریم .
آقا رامین شما فرمودید:
کسانیکه به خدا اعتقاد ندارند،قطعا به زندگی پس از مرگ هم اعتقادی ندارندو معتقد به نیست شدن انسانها پس از مرگ هستند .از نظر آنها ظلمها و ستمها و نیکیهای انسان، فقط مربوط به همین دنیا می باشد

نمیخام مثل همه موضوع معاد را به اصطلاح کتابی و لفظ قلم توضیح بدم ولی وقعا خودمونیم وقتی به زندگیمون حالت نوار وار رو سرعت تند نگاه کنیم متوجه یه ماورای بسیار مخوف و سحر انگیز در پشت زمینه زندگیمون میشیم و یک سوال جدی برامون پیش میاد که (( هدفمون از بوجود اومدن چیه ؟ )) اینه که نصف عمرمون رو در خواب باشیم و نصف دیگش رو حالا چه خوب و چه بد زندگی کرده باشیمو بعدش تمومممم ؟
یعنی هیچ فرقی بین ما و حیواناتی که قدرت انتخاب و اختیار ندارن نیست ؟
بازم دارم تاکید میکنم به حرفای من از جهت جبهه کرفتن نگاه نکنین . منم مثل خیلی از شماها دنبال بهترین راهم .... ممنون میشم بتونیم یه جوابه خوب و با منطق براش باهمیدگر پیدا کنیم

با سلام خدمت اقا امید دوست عزیزم
ابتدا تشکر میکنم بابت پاسختون
همانطور که گفتم بنده را در هیچ جبهه ای قرار ندهید . سوالاتم فقط جهت پیدا کردن بهترین راه برای خودم و شاید بقیه دوستانی است که این وبلاگ را دنبال میکنن
امید جان این برای من خیلی نا هضمه که بعد مردنم دیگه تموم بشم برای همیشه هیچ و پوچ ازم بمونه . من به ادیان کار ندارم که چیا گفتن . حرف من اینه کسایی که به هیچ دینی اعتقاد ندارن برای زندگی پس از مرگ چه طرز تفکر و چه دیدگاهی دارن ؟
با تشکر
فرض اسلام کاملترین دین، خدایی و ....
وقتی به کشتار 700 هزار نفر از مردم ایران که به نام ا... مدینه، جوی خون خالدابن ولید، قطعه قطعه کردن بابک خرمدین در مدینه، به کنیزی و غلامی بردن مردم ایران توسط تازیان، سرکوب مردم ایران توسط علی و سکوت امامان این دین در مورد کشتار و وقایع مردم ایران که قبل از اسلام نه تنها به این تازیان تجاوز نکردیم بلکه در روزهای سخت به آنها کمک میکردیم، فکر می کنم. حق این امامان بود که توسط خود مسلمانان و یا اعضای فامیل خودشون کشته و یا تیکه تیکه شدن.
این داستان از زمانی شروع شد که پیامبران صلح با شمشیر آمدند....؟
با عرض سلام خدمت برادر حقجو

بنده با مطالعه قران به ایات پایانی سوره نبا برخوردم که با اعتقاد شما جور در نمیاید اگر زحمتی نیست در این مورد نظر خود را بفرمایید


با تشکر از حضرت عالی
با درود خدمت جناب خرد و دیگر دوستان
بارها بیان گردید که همان خرد که دستمایه دوستان مخالف ادیان است به ما حکم میکند قبل از انکار و کوبیدن یک مکتب باید تمام جوانب امر را در نظر بگیریم زیرا حکم کردن در باره یک پدیده تاریخی بسیار مشکل است و به این راحتی نیست که شما فکر کردید با قرار دادن چند مشاهده و گزارش تاریخی به کنه ذات ان مکتب رسیده اید شما باید چند نکته را مد نظر داشته باشید
1. گزارشات تاریخی هیچگاه دقیقا مطابق واقع نیستند بلکه شبه و دورنمایی از تاریخ هستند.
2. انگیزه ها و علل اصلی گزارشات تاریخی و حوادث مندرج در ان همواره در تیر رس نسلهای بعدی نیست
3.در گزارشات تاریخی چون راوی ان انسان ها هستند و انسانها نیز از خطا و حب و بغض بری نیستند لذا ما شاهد هیچ گزارش تاریخی بیطرف و مصون از خطا نیستیم
4.اموزه های هر مکتب باید در همان برهه از زمان سنجیده شود نه در زمان حاضر
5.ملاک درستی یا نادرستی یک مکتب اموزه های ان است نه اعمال پیروان ان
6.در مورد اسلام تنها منبع یقینی که قابل استناد است و همه فرق در ان اتحاد نظر دارند که از تحریف به دور و مصون است خود قران است و حدیث زمانی حجیت دارد که موافق اموزه های قران باشد
7. ما از مطالعه مجموع اموزه های یک مکتب باید ببینیم باطن و هدف اصلی یک مکتب چیست ؟ وبا توجه به باطن ان دین و مد نظر داشتن عنصر زمان و مکان است و همچنین انطباق ان باطن با زمان حاضر است که میتوانیم قضاوت خردمندانه ای از ان مکتب داشته باشیم
ما بارها بر این موضوع تاکید کرده ایم که باطن تمام ادیان انسان سازی و نفی منیت است با هدف نهای معرفت خود و خدای خود که منجر به شناخت اصل وجود خواهد شد.
لذا برای اینکه مطلب تکراری نگردد از زاویه دیگر مسئله را بیان میکنیم یعنی به خود قران مراجعه کرده تا ببینیم ایا ادعای ما مطابق با واقع است یا تنها حاصل خیالبافی ماست .
یکی از مسائل بسیار مهم در زندگی بشر مسئله اقتصادی و کسب درامد و رابطه متقابل انسانها در این خصوص است که به نوعی تمام نوع بشر در تمام زمانها با ان درگیر هستندو ما از ابتدا تا انتهای عمر خود به ناچار با ان درگیر هستیم ،لذا محور و موضوع این پست به این مسئله از دیدگاه قران میپردازد
این مسئله در چند سطح قابل بررسی است
1.دیدگاه کلان قران نسبت به دنیا و مسئله کسب در امد
2.راهکارهای ارائه شده قران برای هدایت درست این امر از نقطه نظر این دنیایی که به عبارتی به جامعه شناسی این مکتب میپردازد
3. رابطه مسئله اقتصادی با خود سازی و اخلاق و در نهایت با معرفت خداونددر قران.
از دوستان تقاضا دارم که تا پایان مبحث تامل بفرمایند سپس اگر نقدی داشتند عنوان کنند زیرا ممکن است مطلب کمی طولانی گردد
دیدگاه کلی قران در باب امرار معاش و جلوه های مادی دنیا
چنان که قبلا به کرار عنوان شد دید قران نسبت به دنیا دیدی ابزاری است و دنیا را وسیله ای برای تحقق هدف اصلی که اخرت و دنیای پس از مرگ میباشد قرار داده لذا هیچگاه به دنیا و مظاهر ان به صورت یک امر حقیقی و اصیل نگاه نکرده بلکه ان را مایه محک زدن انسانها قرار داده در حقیقت یکی از جلوه هایی که انسان با تکیه بر ان میتواند خود را محک زده و با اتکا به ان به ارتقا وجودی برسد همین مسئله جلوه های دنیاست ولی هرگز ما را نیز به ترک دنیا دعوت نکرده بلکه به عدم دلبستگی دعوت کرده لذا این پست به دیدگاه قران در سطح کلان به دنیا میپردازد .

"ما انچه را در زمین جلوه گر است زینت و ارایش ملک زمین قرار دادیم تا مردم را به ان امتحان کنیم که کدام یک در طاعت خدا عملشان نیکوتر است /و ما انچه را زیور زمین گردانیدیم باز همه را بدست ویرانی و فنا میدهیم "(کهف/7و8)

بنابر این طبق این ایه اصل دنیا اصالت ندارد بلکه نحوه برخورد با دنیاست که اهمیت دارد لذا به ما توصیه میکند که خیال نکنیم که اگر کافران معمولا برخوردار از دنیا هستند برای انها امتیازی به حساب میاید

"ایا این کافران میپندارند که ما انها را مدد به مال و فرزندان میکنیم/برای انکه میخواهیم در حق ایشان مساعدت به خیرات ،دنیا کنیم بلکه انها نمی فهمند "(مومنون/55و56)

در حقیقت سنت خدا بر این است که نوع بشر از نظر اقتصادی و مالی متفاوت باشند و هر کدام به نوعی محک بخورند وچنان که قبلا نیز بیان شد این تفاوت لازمه حرکت و تکاپو در عالم امکان است لذا خود به صراحت بیان میکند که اساس این عالم بر تفاوت است
"ایا انها باید فضل و رحمت خدای ترا تقسیم کنند در صورتی که ما معاش و روزی انها را در دنیا تقسیم کرده ایم و بعضی رابر بعضی برتری داده ایم تا بعضی بعضی را مسخر خدمت کنند و رحمت خدا از انچه جمع میکنند بهتر است "(زخرف/32)
لذا در قران اصلا، اصل روزی دست خداست منتها نه به این شکل که او مستقیما به کسی مال بدهد بلکه از طریق سلسله عللی که در وجود خود افراد و همچنین در خود هستی جاری کرده ابزار این امر را فراهم کرده به گونه ای که با اختیار افراد منافاتی نداشته باشد
"همان خدایی که چون گرسنه شوم مرا غذا میدهد و چون تشنه شوم سیراب میگرداند "(شعراء/78)
و مسلم است که خدا مستقیما به کسی اب و غذا نمی دهد بلکه این کار را با اسباب خاص خود انجام میدهد لذا روزی نیز به همین صورت است یعنی تفاوت روزی به تفاوت عوامل درونی و بیرونی باز میگردد که نهایتا فرد با اختیار خود به ان میرسد
در حقیقت از نظر قران این تفاوت در کسب معاش امر حقیقی نیست بلکه اعتباری است و انچه حقیقی است نحوه برخورد افراد در این تقاوتهاست زیرا چنانکه در ایه قبلی بیان شد کل دنیا امری فانی است و تمام جلوه های ان نابود خواهد شد ولی اصل وجود ما که در تقابل این تفاوتها محک میخورد باقی خواهد بود با این توضیح معنی ایات بعدی مشخص تر میشود
"و روزی شما با همه وعده ها که به شما دادند در اسمان است/پس به خدای اسمان و زمین قسم که این به مانند تکلمی که با یکدیگر میکنید حق و حقیقت است " (ذاریات/22و23)
ولی هم زمان از ثروتمندان توقع شکر و انفاق از فقیران توقع صبر خواهد بود که این امر لازمه رشد معرفتی انسان است
"اگر شما از لطف خدا شکر گزار باشید و به او ایمان ارید چه غرض دارد که شما را عذاب کند که خدا در برابر نعمت شکر شما را میپذیرد و عملش به صلاح خلق محیط است "(نساء/147)
"وهرگز فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید که ما رازق شما و انها هستیم ..."(السراء/31)
اما سنت دیگر در قران در این خصوص بستگی به عمل کرد افراد دارد و در صورت ناسپاسی ابتدا انها را به اشکال مختلف متنبه میگرداند تا برگردندو بفهمند که روزی دهنده اصلی کس دیگر است

"چرا وقتی بلای ما به انها رسید توبه و زاری نکردند بدین سبب که دلهاشان را قساوت فرا گرفت و شیطان کردار زشت انها را در نظرشان زیبا نمود /پس چون انچه تذکر داده شد همه را فراموش کردند ما هم ابواب هر نعمت را بر روی انها گشودیم تا به نعمی که به انها داده شده شادمان و مغرور شدند پس ناگاه انها را به کیفر اعمالشان گرفتار کردیم که ان هنگام خوار و نا امید شدند "(انعام/43و44)
لذا سنت خدا بر این است که اگر باز هم متنبه نشوند دچار غذاب میشوند و این عذاب نیز اشکال مختلف دارد لذا در قران گاهی خود نعمت برای افرادی عذاب محسوب میشود زیرا این نعمت خود مقدمه سقوط و عذاب خواهد بود و این نعمت با نعمت اول که عرض کردیم برای امتحان است فرق دارد در حقیقت این خود افراد هستند که تعیین میکنن که نعمت باعث ارتقا انها گردد یا مایه سقوط

"مبادا تو از کثرت اموال و اولاد انها در شگفت ایی که خدا میخواهد انها را به همان مال و فرزند در زندگانی دنیا به عذاب افکند ..." (توبه/55)
در قران برای کسانی که خود را مستقلا عامل کسب مال میدانند و همچنین کسانی که مال دنیا را قابل اتکا میدانند و سعادت را در کسب دنیا میدانند قارون را مثل میزند و عاقبت ان را مایه عبرت میداند (قصص/78تا82)
بنابر این افزایش مال طبق بینش قران برای افرادی خاص عین عذاب است
"و اگر خدا روزی بندگان را وسیع و فراوان کند در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کنند لیکن روزی خلق را به اندازه ای که بخواهد نازل میکند که خدا به احوال بندگانش بصیر و اگاه است "(شوری/27)
اما این به ان معنی نیست که نعمات دنیا همواره بد باشد و مخصوص افراد بد یا مایه عذاب
"بگو ای پیامبر چه کسی زینتهای دنیا را برای بندگان حرام کرده و از صرف رزق حلال و پاکیزه منع کرده است بگو این نعمتها در دنیا برای اهل ایمان است و خالص اینها و نیکوتر از اینها در اخرت ..."(اعراف /32)
"ما بعد از تورات در زبور داوود نوشتیم که البته بندگان نیکو کار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد "(انبیا/105)
بنابر این در دید قران نعمت های دنیا ذاتا بد نیستند بلکه نحوه بدست اوردن انها و نحوه خرج کردن ان و همچنین میزان دلبستگی به ان است که میتواند متصف به زشتی و هلاکت گردد که در قسمت بعدی که به جزئیات دنیا در زندگی میپردازد به ان اشاره خواهد شد که چگونه احکام قران در خصوص اقتصاد میتواند ضامن سعادت دنیا و اخرت گردد که در پست بعدی به ان پرداخته خواهد شد
اما حاصل کلام در این پست این شد که در یک دید کلان قران معتقد است دنیا گذر گاهی برای رسیدن به اخرت و ارتقا سطح معرفت و ظرفیت وجودی ماست لذا دنیا نه ذاتا خوب است و نه بد بلکه تنها یک وسیله است که میتواند به هر شکل مورد استفاده قرار گیرد لذا اعمال ماست که در قبال دنیا متصف به خوب یا بد میشود .
نکته مهم دیگر انکه ما حقیقتا در این دنیا مالک چیزی نیستیم و تمام مالکیتها اعتباری است و فانی و ما در برخورداری از دنیا تنها مانند یک کارمند بانک هستیم که به صورت اعتباری فقط پول را جابجا میکنیم و مالک اصلی در این دنیا فقط خداست و در سطحی بالاتر اصلا این دنیا مالکیت به حساب نمی اید زیرا امر فانی هرگز نمی تواند متصف به دارایی گردد بلکه دارایی اصلی ان چیزی است که هیچ کس قادر به گرفتن ان نباشد و قابل زوال نباشد و ان چیزی نیست جز ظرفیت وجودی خودمان که حاصل عملکرد ماست و خلق ماست و دارایی ماست و این دارایی حاصل نمیشود مگر در ارتباط با امور متغیر عالم ماده زیرا ما چه بخواهیم و چه نخواهیم یک بعدمان مادی است و داخل در مادیت ولی انچه در ارتباط با این امور مادی کسب میکنیم هر انچه مربوط به ماده باشد فانی و هرچه در نفس و روح ما کسب شده باشد باقی و همراه ماست و جزء دارایی ما محسوب میشود و تمام تلاش قران این است که به ما بفهماند که دارایی و ملک حقیقی چیست ؟ وما باید در پی کسب دارایی حقیقی باشیم که باقی است نه امور مادی که فانی و ناپایدار است
با سپاس
داستان دقیق حضرت عیسی چیست؟ایا واقعا ایشان به صلیب کشیده شده اند؟و اگر نه چرا مسیحیان به این اعتقاد دارند؟
پاسخ اجمالی

طبق عقیده ی بیشتر مسیحیان حضرت عیسی زمانی که حدود 30 سال سن داشت،به وسله ی یحیی غسل تعمید یافت و سپس زندگی عادی خود را آغاز کرد. پس از 40 روز تفکر و تنهایی در خلوت و بیابان، به کرانه های جلیله برگشت و 12 نفر پیرو او شدند که اصطلاحا آنها را حواریون عیسی می خوانیم .به مدت سه سال به اتفاق آنان از یک نقطه به نقطه یدیگر رفته و مردم را هدایت و بیماران را معالجه می کند.

در کتاب عهد جدید اشاره به معجزات و کرامات متعدد او در شفای بیماران شده است.هر چند مواظب بود چیزی بر خلاف قوانین مذهبی یهود به زبان نیاورد،پیوسته درباره عشق به خداوند و وظیفه انسان به همنوع خود موعظه می کرد ولی مکررا مورد آزار متعصبین یهودی بوده است.

حاکمان سرانجام تصمیم به جلو گیری از او گرفتند.زیرا که روحانیان یهود از اینکه او هر روز پیروانی می یافت حسادت می کردند و مقامات سیاسی هم از افزاشی نا آرامی ها در منطقه ی جودیه نگران بودند. بالاخره او را توقیف کردند و پیش پونتیوس پیلات دادستان رومی ردند و او عیسی را محکوم به مرگ کرد او را در تپه ای در خارج اورشلیم بر ده ساق به صلیب کشیدند.پیروان او معتقدند که چند ساعت پس از مرگش عیسی از صلیب رها شده و به آسمان رفت.به دنبال قتل او دین عیسی در دنیای قدیم گسترش یافت و به فاصله ی 300 سال دین مسیحیت دین رسمی امپراطوری روم شد.!

اما طبق گفته ی صریح قرآن در آیات 157 و 158 سوره نسا آمده است:(و گفتارشان که ما مسیح عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشتیم، در حالی که نه او را کشتند و نه بر دار آویختند لکن امر بر آنها مشتبه شد.و کسانی که در مورد قتل او اختلاف کردند ، از آن در شک هستند و علم به او ندارند و تنها از گمان پیروی می کنند، و قطعا او را نکشتند ، بلکه خدا او را به سوی خود برد و بالا برد و خداوند توانا و حکیم است.



پاسخ تفصیلی
هر چهار انجیل چگونگى دست گیرى، محاکمه و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسى را با تفاوت هایى جزئى نقل کرده اند. خلاصه ى داستان از انجیل مرقس بدین قرار است:
دو روز به عید فصح مانده بود. سران کاهنان و ملایان یهود درصدد بودند عیسى(علیه السلام) را مخفیانه دست گیر کنند و به قتل برسانند. آنان مى گفتند: این کار را در ایام عید نباید کرد مبادا که مردم آشوب کنند... بعد از آن یهوداى اسخریوطى، که یکى از آن دوازده حوارى بود، پیش سران کاهنان رفت تا عیسى را به آنان تسلیم نماید. آنان وقتى این را شنیدند تسلیم شدند و به او وعده ى پول دادند. یهودا به دنبال فرصتى بود تا عیسى را تسلیم کند... او هنوز صحبت مى کرد که ناگهان یهودا، یکى از آن دوازده حوارى، همراه با جمعیتى که همه با شمشیر و چماق مسلح بودند، از طرف سران کاهنان به آن جا رسیدند. تسلیم کننده ى او به آنان علامتى داده و گفته بود: «کسى که مى بوسم همان شخص است او را بگیرید». پس همین که یهودا به آن جا رسید، فوراً پیش عیسى(علیه السلام) رفت و گفت: «اى استاد» و او را بوسید. آنها عیسى را گرفتند و محکم بستند... سران کاهنان و تمام اعضاى شوراى یهود درصدد بودند که مدرکى علیه عیسى به دست آورند تا حکم اعدامش را صادر کنند، اما مدرکى به دست نیاوردند. بسیارى علیه او شهادت نادرست دادند، اما شهادت هایشان با یکدیگر سازگار نبود... کاهن اعظم از او پرسید «آیا تو مسیح پسر خداى متبارک هستى؟».
عیسى گفت: «هستم؛ و تو پسر انسان را خواهى دید که در دست راست خداى قادر نشسته و بر ابرهاى آسمان مى آید.»
کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه احتیاجى به شاهدان هست، شما این کفر را شنیدید. رأى شما چیست؟»
همه او را مستوجب اعدام دانستند... پیلاطس دستور داد عیسى را تازیانه زده، بسپارند تا مصلوب شود... .
سربازان او را بیرون بردند تا مصلوب کنند. آنان شخصى به نام شمعون اهل قیروان را مجبور کردند که صلیب عیسى را حمل کند. آنها عیسى را به محلّى به نام «جُل جتّا» برده به او شرابى دادند که آمیخته به دارویى به نام مرّ بود، اما او آن را قبول نکرد، پس او را به صلیب میخ کوب کردند... ساعت 9 صبح بود که او را مصلوب کردند... در وقت ظهر تاریکى تمام آن سرزمین را گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. در ساعت سه بعدازظهر عیسى با صداى بلند گفت: «ایلى ایلى لما سَبَقتنى؛ خداى من خداى من چرا مرا ترک کردى؟»... عیسى فریاد بلندى کشید و جان داد... .
در آن جا عدّه اى زن بودند که از دور نگاه مى کردند و در بین آنها مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب کوچک دیده مى شدند. این زنان وقتى عیسى در جلیل بود به او گرویدند و او را کمک مى کردند. بسیارى از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند. غروب همان روز، یوسف از اهل رامه که یکى از اعضاى محترم شوراى یهود بود، پیش پیلاطس رفت و جسد عیسى(علیه السلام)را از او خواست. پیلاطس باور نمى کرد که عیسى به این زودى مرده باشد. پس به دنبال سروانى که مأمور مصلوب کردن عیسى بود فرستاد و از او پرسید: «آیا او به همین زودى مرد؟» وقتى پیلاطس از جانب سروان اطمینان یافت، به یوسف اجازه داد که جنازه را ببرد. یوسف کتان لطیفى خرید و جنازه ى عیسى را پایین آورد و در آن پیچید و او را در مقبره اى که از سنگ تراشیده شده بود قرار داد و سنگى جلوى در آن غلطاند.
مریم مجدلیه و مریم مادر شویا دیدند که عیسى کجا گذاشته شد.
پس از پایان روز سبت مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب و سالومه روغن هاى معطرى خریدند تا بروند و بدن عیسى را تدهین نمایند. صبح زود روز یکشنبه، بر سر قبر رفتند. آنها به یکدیگر مى گفتند: «چه کسى سنگ را براى ما از جلوى قبر خواهد غلطاند؟» وقتى خوب نگاه کردند، دیدند که سنگ بزرگ از جلوى قبر به عقب غلطانیده شده است. پس به داخل مقبره رفتند و در آن جا مرد جوانى را دیدند که در طرف راست نشسته بود و لباس سفید بلندى در برداشت. آنها متحیّر ماندند، اما او به آنان گفت: تعجب نکنید، شما عیساى ناصرى مصلوب را مى جویید. او زنده شده و دیگر این جا نیست. نگاه کنید؛ این جا جایى است که او را گذاشته بودند. حالا بروید و به شاگردان او، خصوصاً پطرس، بگویید که او پیش از شما به جلیل خواهد رفت و همان طور که خودش به شما فرموده بود او را در آن جا خواهید دید... .[1]
این گزارش انجیل مرقس را سه انجیل دیگر با تفاوت هایى جزئى نقل کرده اند.[2] بر اساس این گزارش ـ که مسیحیان به آن عقیده دارند ـ حضرت عیسى به صلیب کشیده و دفن شد، ولى پس از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و نزد خداوند جاى گرفت.
قرآن نیز این ماجرا را گزارش مى دهد، و بر اساس آن مسیح اکنون زنده است و در نزد خدا جاى دارد؛ با این تفاوت که ظاهر قرآن دلالت بر این دارد که حضرت عیسى مصلوب نشد و او را نکشتند، بلکه این امر بر دشمنان او مشتبه شد و حضرت مستقیماً به آسمان برده شد.
قرآن در مورد بنى اسرائیل مى گوید:
و به خاطر قولشان که: «ما، مسیح، عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم.» در حالى که نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند، لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانى که در مورد قتل او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروى مى کنند و قطعاً او را نکشتند، بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خداوند توانا و حکیم است.[3]
مسئله ى به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح(علیه السلام) از مسائل بسیار مهم و اساسى در مسیحیت به شمار مى رود، به گونه اى که مى توان گفت: «همان طور که اساس اعتقادات مسلمانان را «عقیده به توحید و یکتاپرستى» تشکیل مى دهد، اساس عقاید مسیحیت را در آموزه ى «تصلیب» و «فدا» و «رستاخیز» حضرت عیسى(علیه السلام) باید جستوجو کرد».[4]
برخى از اندیشمندان مسیحى، که سعى در نزدیک کردن مواضع قرآن با انجیل دارند، مى کوشند که آیه ى فوق را به گونه اى معنا کنند تا تعارض از بین برود:
آیه ى 156 سوره ى نساء مستقیماً علیه یهودیان است و تأکید مى کند آنان عیسى را نکشته اند. در یک معنا این موضوع حقیقت دارد؛ زیرا تصلیب، کار سربازان رومى بوده است؛ و نیز در معناى عمیق ترى هم صحیح است؛ چون وقتى به تصلیب از دیدگاه رستاخیز عیسى بنگریم، مى بینیم که بر صلیب شدن عیسى، براى یهودیان پیروزى به بار نیاورد.
جمله ى «شبّه لهم؛ بر آنها مشتبه شد»، را مى توان به طرق نسبتاً متفاوتى تفسیر کرد. تفسیر رایج در میان مسلمانان دال بر این است که شخص دیگرى و احتمالاً «یهودا» به جاى عیسى تصلیب شده است. پیروان فرقه ى احمدیه[5] در زمان معاصر معتقدند: «عیسى فقط بر روى صلیب از هوش رفت و سپس او را زنده پایین آوردند و بهبود یافت و آن گاه به سوى مشرق زمین رفت».[6]
آن چه از تأمل در مورد مسئله ى مصلوب شدن یا نشدن حضرت مسیح(علیه السلام)به دست مى آید این است که: هر چند این مسئله به ظاهر ساده به نظر مى رسد ـ چون واقعیت هرچه باشد، حضرت مسیح الآن زنده و در آسمان ها نزد خداست ـ لکن تأکید قرآن بر «مصلوب نشدن حضرت عیسى به خاطر این است که برخى از عقاید مسیحیت، مانند الوهیت حضرت عیسى و آموزه ى گناه ذاتى و بازخرید گناهان بازاء مصلوب شدن آن حضرت که همگى از عقیده به مصلوب شدن آن حضرت نشأت گرفته اند،[7]را تخطئه کند و توجه مسیحیان را به این نکته جلب نماید که «نجات» را در گرو اعمال باید دید، نه در پناه بردن به صلیب؛ و عیسى مسیح پیامبرى هم چون سایر پیامبران بزرگ خدا بود، نه خدا و نه پسر خدا. و «فدا» و قربانى شدن، به خاطر گناهان دیگران نمى تواند مطلبى منطقى باشد و هر کس در گرو اعمال خویش است و رستگارى نیز از راه ایمان و عمل صالح میسر مى شود.


از دیدگاه برخى مفسّران قرآن، قراینى وجود دارد که مسئله ى «مصلوب شدن حضرت عیسى» را تضعیف مى کند:
1. کسانى که براى دست گیرى حضرت عیسى(علیه السلام) رفته بودند، عده اى از سربازان رومى بودند که عیسى را نمى شناختند.
2. حمله به محل حضرت عیسى(علیه السلام)، شبانه انجام گرفت و طبعاً شناسایى در تاریکى شب نمى تواند دقیق باشد.
3. شخص گرفتار شده، در حضور «پیلاطس» (حاکم رومى بیت المقدس) سکوت اختیار کرده و در برابر اتهامات از خود دفاعى نکرد؛ در صورتى که حضرت عیسى(علیه السلام)، شخصى شجاع و سخن دان و داراى بیانى شیوا و رسا بود.
4. شخص محکوم بر روى صلیب فریاد مى زند «خدایا خدایا چرا مرا تنها گذارده اى؟!» در حالى که اگر حضرت عیسى(علیه السلام)، همان خداى متجسّد است که به دنیا آمده و به دار آویخته شده تا قربانى گناهان بشر شود، نباید چنین جمله اى از دهان او خارج گردد.[8]

عرض سلام خدمت اقا میلاد.ر

اگر منظور از حقجو بنده هستم بعد از اتمام این مبحث در حد توان بیان خواهد شد و اگر منظور بنده نیستم لفط تصریح بفرمایید .
باسپاس
عرض پوزش برادر حقگرا

اشاره سخنم به سمت جنابعالی بود


دوستان لطفا در تایپیک اسم فقط نام خودتونو بزارید من همورو با هم قاطی میکنم
با درود بیکران

یادمه یه بنده خدایی به اتئیستها به طعنه گفت که شماها مگه به انسانیت هم فکر میکنید!!! میگفت اتئیستها همش به فکر سکس هستند خخخخخ. میبینم که جناب سعید طوسی قاری ممتاز بین المللی و یکی از برترین قاریان قران بعد انقلاب با کلی جوایز و افتخارات داخلی و بین المللی رو به جرم تجاوز محاکمه کردند اونم نه تجاوز به دختر و زن و ناموس مردم بلکه به پسران کودک و نوجوانی که برای یادگیری قران نزد ایشون اموزش میدیدند. خوبه شماها اصلا به سکس فکر نمیکنید اگه فکر میکردید یه ادم سالم توی دنیا پیدا نمیشد و همه رو از دم تیغ بران خودتون میگذروندید. خخخخخخ
عرض سلام خدمت جناب با منطق
از نحوه خطاب شما مشخص است که نحوه تقسیم بندی افراداخلاقی و غیر اخلاقی در دیدگاه شما بر اساس ادعای خود انهاست .یعنی فکر میکنید که اگر کسی به ظاهر دیندار است پس حقیقتا در زمره دینداران قرار میگیرد در صورتی که طبق قران ملاک دیندار بودن و به تبع ان اخلاقی بودن بر اساس عمل است و بارها تاکید شده که "ایا گمان میکنید به صرف اینکه گفتید ایمان اوردیم در زمره صالحان قرار میگیرید ؟هرگز در قران برای اثبات صالح بودن و دیندار بودن یک مومن باید از فیلتر های متفاوت رد شود و مدام باید در حال جهاد با نفس باشد لذا در اسلام جهاد با منیت را جهاد اکبر و جهاد با کافران در تمام جوانب (جهاد قلمی ،قدمی ،مالی و...)را جهاد اصغر مینامند لذا در قران به صراحت میگویید "وای بر نماز گزاران " بنابر این صرف مسلمان بودن و قاری بودن یا اخوند بودن ملاک مومن بودن به اسلام نیست بلکه ملاک پیروزی برخود و نفس اماره است که مشخص کننده است مثلا من الان دم از اسلام و اخلاق و انسانیت میزنم . ایا این دلیل میشود که من یک مسلمان واقعی هستم ؟ از نظر قران من به ظاهر مسلمان هستم ولی مومن نیستم تنها زمانی مومن به حساب میایم که در این راه عملا قدم بردارم نه اینکه تنها ادعا کنم لذا حرف و ادعای من تا زمانی که خود عامل به اعتقادات نباشم هیچ ارزشی ندارد به عبارت خیلی ساده با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود البته من قضاوتی در مورد ان قاری نکردم و هرگز نمی کنم ممکن است این ادعا صحت داشته باشد و ممکن است شایعه و جو سازی باشد ولی به هر حال اگر درست نیز باشد این اشتباه و گناه تنها به خود او و حامیانش برمیگردد نه به اسلام و دین و انسانیت زیرا دین ما را از این امور برحذر داشته و اتفاقا سختترین عقوبتها را برای ان در نظر گرفته و از همین عقوبت شدید میتوان پی برد که این اعمال چقدر در نظر اسلام منفور و غیر اخلاقی هستند و عامل به ان چقدر از انسانیت به دور .
لذا اعمال مدعیان اسلام ربطی به اسلام ندارد و البته این یک قاعده کلی است و منحصر به اسلام نیست بلکه هر مسلک و مرامی را شامل میشود به عبارتی پیروان راستین هر مرامی تنها عاملان به ان عقیده هستند نه مدعیان بی عمل .
با سپاس
عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان

در ادامه مبحث دنیا ورزی و امور مالی از دیدگاه قران

در پست قبلی به دیدگاه کلی قران در خصوص دنیا گرایی اشاره شدو چکیده ان این بود که در قران دنیا با تمام مظاهرش از جمله مال و ثروت اندوزی تنها گذر گاه و وسیله ای برای نیل به اخرت میباشد به عبارتی ارائه ثروت و متعلقات ان به افراد یا عدم ان تنها در جهت خودسازی است و خود ثروت نه ذاتا خوب است و نه بد بلکه نحوه عملکرد ما در قبال ان است که میتواند به خوب یا بد تعبیر شود اما این یک دیدگاه کلی است باید ببینیم که قران در عمل چه راه کارهایی در این خصوص ارائه کرده که ما را در این مهم یاری کند .
در پست قبلی اشاره شد که اسلام چون یک دین همه جانبه است و بعد اجتماعی و فردی انسان را توامان مد نظر داشته لذا در جزئیات این مسئله میتوان در هر دو مقوله وارد شد ولی از انجا که تاکید ما بر مسئله اخلاق و انسان سازی است و اتفاقا از دید اسلام نیز جنبه فردی زیر بنای جنبه اجتماعی است و حتی گاهی این دو قابل تفکیک نیستند لذا بنده به بعد فردیت و انسان سازی میپردازم که بارها تاکید شدکه باطن قران چیزی نیست جز مبارزه با منیت و هوای نفس زیرا این مهم اگر به خوبی انجام شود هدف اصلی قران محقق شده که همان معرفت ما به خود و سپس به خدای خود است زیرا این دو از هم جدا نیستند و از نظر قران ما از روح خدا هستیم و به تعبیر ما ،ما مرتبه ای از مراتب وجود هستیم و خدا اصل وجود است پسهم به تعبیر قران و هم از نظر عقلی وجود ما و خدا به هم گره خورده و از دیدگاه قران تنها راه اتصال حقیقی ما از راه تزکیه نفس میسر خواهد شد و این کاری است که انبیا انجام داده و ما را نیز به ان فرا خوانده اند و از نظر قران این راه نه تنها ما را به والا ترین هدف افرینش نزدیک میکند بلکه همین دنیا را نیز تبدیل به بهشت خواهد کرد و به قول مولوی :"چون که صد امد نود هم پیش ماست " لذا سعادت دنیا و اخرت به هم گره خورده و هر دو از گذر گاه تزکیه نفس میگذرند و این تنها راه معقول قابل تصور برای بشر است اگر شیطان یا به عبارتی خود خواهی ما این اجازه را به ما بدهد .

اما راه کارهای قران در خصوص امور مالی
ایه های مرتبط با این مقوله را میتوان در چند سطح تقسیم کرد
چگونگی جمع اوری مال
1.پرهیز از خوردن مال دیگران به ناحق
"مال یکدیگر را به ناحق مخورید و کار را به محاکمه قاضیان نیفکنید که به وسیله رشوه و زور پاره مال مردم را بخورید با اینکه شما بطلان دعوی خود را میدانید " (بقره/188)

"ای اهل ایمان مال یکدیگر را به ناحق مخورید مگر اینکه تجارتی از روی رضا و رغبت کرده و یکدیگر را نکشید که البته خدا بسیار به شما مهربان است "(نساء/29)

2.پرهیز از تصاحب حق یتیمان
"و به یتیمان اموالشان را بدهید و مال بد و نامرغوب خود را به خوب و مرغوب انها تبدیل مکنید و اموال انها را به ضمینه مال خود مخورید که این گناهی بس بزرگ است" (نساء/2)
3.نهی از کم فروشی
"ای قوم (اهل مدین ) در سنجش وزن و کیل عدالت کنید و به مردم کم نفروشید و در زمین به خیانت و فساد بر نخیزید /که انچه خدا بر شما باقی گذارد بهتر است اگر واقعا به خدا ایمان دارید و من نگهبان شما نیستم "(هود/85و86)
"و هر چه را به کیل و یا وزن میسنجید تمام بپیمائید و همه چیز را با ترازوی عدالت بسنجید که این کاری بهتر و عاقبتش نیکو تر است "(اسراء/35)

4.نهی از ربا
"ای کسانیکه ایمان اورده اید از خدا بترسید و زیادی ربا مگیرید اگر به راستی اهل ایمانید /پس اگر ترک ربا نکردید اگاه باشید که به جنگ خدا و رسول او بر خاسته اید و اگر از این کار پشیمان گشتید اصل مال شما برای شماست بکسی ستم نکرده اید و ستمی نکشیده اید "(بقره /278و279)
"ای اهل ایمان ربا مخورید که دائم سود بر سرمایه افزایید تا چند برابر شود و از خدا بترسید و ترک این عمل زشت کنید باشد که سعادت و رستگاری یابید "(ال عمران/130)
"و ان سودی که شما به رسم ربا دادید که بر اموال مردم ربا خوار بیفزایید نزد خدا هرگز نیفزاید و ان زکاتی که از روی شوق و اخلاص به فقیران بدهید ثوابش چندین برابر شود و همین زکات دهندگان هستند که بسیار دارای خود را افزون کنند " (روم/39)

5.پرهیز و هشدار به کسب دنیا از طریق دین
"پس وای برکسانی که از پیش خود چیزس نوشته و به به خدا نسبت دهند تا ان را به بهای اندک بفروشند پس وای بر انها از انچه نوشته و انچه بدان کسب میکنند " (بقره 79)
6.پرهیزاز خیانت در امانت
بقره/283)
ناگفته پیداست که ما با ملاک قرار دادن همین اصول، خود قادر خواهیم بود اصول دیگر را که مقتضای زمان حاضر است بدست بیاوریم زیرا زیر بناو باطن همه این اصول این است که در کسب در امد تنها خود ما و منافع ما مد نظر نیست بلکه ما باید همواره حقوق دیگران را نیز مد نظر داشته باشیم و این به ان معنی است که کسب در امد به هر شیوه و روشی مجاز نیست و تنها شیوه مجاز ان است که حق کسی ضایع نگردد البته ما اگر دیدگاه کلی قران نسبت به دنیا را به یاد اوریم که در ان دنیا وسیله است نه هدف انجام این اصول برای ما بسیار راحت و عملی خواهد شد
اما راهکارهای اسلام به همین جا ختم نمی شود یعنی تنها کسب حلال کافی نخواهد بود بلکه بعد از کسب حلال ما باید برای خود سازی مقداری از همین اموال را نیز در راه خدا اهدا کنیم که خود این امر نیز به دو قسمت تقسیم میشود یعنی این بخشش ها در حکم قران گاهی اجباری است و گاهی اختیاری
احکام اجباری شامل خمس و زکات میشود که بیشتر جنبه اجتماعی قضیه مد نظر است هر چند در دل همان احکام نیز باز جنبه فردی و خودسازی نیز وجود دارد و در حقیقت تمام احکام اسلام به یک نقطه ختم میشود و ان رهایی از منیت و خود خواهی است نه اعمال ظاهری دین که عاری از باطن و حقیقت باشد
"نیکو کاری بدان نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید چه این چیز بی اثر است لیکن نیکو کار کسی است که به خدا ی عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب اسمانی و پیغمبران ایمان ارد و دارائی خود را در راه دوستی خدا به خویشاوندان و یتیمان و فقیران و رهگذران و گدایان بدهد و همت خود را در ازاد کردن بندگان صرف کند . نماز به پا دارد و زکوه مال به مستحق برساند و باهر کس که عهد بسته به موقع خود وفا کند و در کارزار و سختی ها صبور و شکیبا باشد و به وقت رنج و تعب صبر پیشه کند کسانی که بدین اوصاف اراسته ان بحقیقت راستگویان و پرهیزکارانند "(بقره/177)
در این ایه انسان وارسته را انسانی مرکب از عقیده و ایمان و عمل به ظاهر و باطن قران میداند نه تنها کسی که تنها به ظاهر اهمیت میدهد و نه عمل به تنهایی زیرا عمل اخلاقی پشتوانه ایمان و ایدئولوژی محکم میخواهد تا در سختی ها در هم نشکند و فرو نریزد بنابراین از نظر اسلام عمل اخلاقی زیر بنای محکم ایمانی دارد و پشت هر حکم ظاهری و در کل شریعت باطن قران جریان دارد که بدون ان ظاهر نیز پوچ و عبث خواهد بود و اخر این مسیر به یک راه ختم میشود و ان درک حقیقت هستی خواهد بود
اما احکام اخلاق _مالی (اختیاری )
امر به قرض الحسنه
"کیست که خدا را قرض نیکو دهد تا خدا بر او چندین برابر بیفزاید و خداست که میگیرد و می افزاید و به سوی او همه باز میگردند " (بقره/245)
در این ایه نکات بسیاری هست :
1.هر چه هست از اوست یعنی مالک اصلی اوست و مالکیت ما اعتباری است
2.در همین مالکیت اعتباری ما میتوانیم بهترین سود را ببریم یعنی مستقیما با خدا معامله کنیم و از جنبه های مختلف سودببریم به این معنی که اصل مال را با سود مضاعف دوباره از خود خدا دریافت کنیم و مهمتر از ان در این معامله چون میبایست از خود گذشتگی کرده و از دلبستگی به مال خود چشم پوشی کنیم و به دیگر خواهی برسیم خود به خود ما برنده این معامله هستیم چون طبق قران هدف اصلی خلقت ما در همین خروج از خود است لذا ما در هر صورت برنده این معمله هستیم
3.در این ایه به باطن قران اشاره دارد به این معنی که ما در تقابل با یکدیگر یعنی فقیر و غنی هر کدام در عکس العملهای یکدیگر در خصوص هم مستقیما با عالم وجود در ارتباط هستند که به صورت خروج از خود بروز میکند یعنی در هر زمینه که ما بتوانیم از دایره خود خواهی و خود پسندی خارج شویم یک قدم به خدا نزدیک شده ایم وبه تعبیر ما مرتبه وجودی ما یک قدم افزایش داشته و به اصل وجود که عین فیاضیت و دیگر خواهی و جود است نزدیک شده و برعکس هر چه خود را در منیت و منافع مادی خود حبس کنیم مرتبه وجودی خود را پایین اورده و به عالم حیوانات نزدیک شده ایم و به تعبیر قران از خدا دور و به شیطان نزدیک شده ایم
4.برای خدا بسیار اسان است که خود به فقرا روزی دهد ولی این فرصتی است برای اغنیا تا بدین صورت با گذر از خود، ارتقا معرفتی یابند و فرصتی است برای فقرا تا با صبرو توکل و رضا به گونه دیگر معرفت کسب کنندیعنی با گذر از تمایلات درونی خود و مقدم داشتن خواست خدا بر تمایلات خود مرتبه وجودی خویش را بالا ببرند . بنابر این تفاوت در رزق خود عین کرم و جود و حکمت است اگر درست درک شود

فرصت دادن به طلبکار
"اگر از کسی طلبکار هستید تنگدست شود بدو مهلت دهید تا توانگر شود و اگر در هنگام تنگدستی برسم صدقه ببخشید برای شما بهتر است اگر دانا باشید "(بقره/280)
در این ایه یک قدم جلوتر رفته و به ما توصیه میکند اولا به او مهلت دهیم در ثانی اگر بتوانیم ببخشیم که برای ما بسیار بهتر است و این بهتر بودن به همان دلیلی است که در بالا بیان شد

در باب بخشش بلا عوض
1.انفاق از بهترین اموال
"ای اهل ایمان انفاق کنید از بهترین انچه اندوخته اید و از انچه برای شما از زمین میرویانیم و بدها را برای انفاق معین نکنید در صورتی که شما خود نستانید مگر انکه از بدی ان شما خود چشم پوشی کنید و بدانید که خدا بی نیاز و ستوده صفات است "(بقره/267)
2.پیشدستی در انفاق قبل از درخواست
"صدقات مخصوص فقیرانی است که در راه خدا ناتوان و بیچاره اند و توانایی ان که کاری پیش گیرند ندارند و از فرط عفاف چنانند که هر کس از احوال انها اگاه نیست پندارد غنی و بینیازند و شما به فقر انها باید از سیمایشان پی برید که از عزت نفس هرگز انها چیزی از کسی سوال نکنند و هر چه انفاق کنید خدا بر ان اگاه است " (بقره /273)
در این ایه یک قدم جلو تر رفته و به ما توصیه میکند که باید در احوال دیگران تفحص کنیم و افراد فقیری که عزت نفس دارند و در عین نیاز دست ذلت جلو کسی دراز نمی کنند را ا احوالات انان شناسایی کرده و به انان کمک کنیم در واقع در این ایه نشان میدهد که خدا به فکر کسانی که به او توکل کرده و از کسی در خواست نمیکنند هست ولی میخواهد این مهم توسط خود انسانها صورت گیرد
3.برتری انفاق پنهان بر انفاق اشکار
"اگر به مستحقان انفاق صدقات اشکار کنید کاری نیکوست ولی اگر در پنهانی به فقیران رسانید نیکوتر است و خدا به پاداش ان گناهان شما را مستور دارد و خدا از اشکار و نهان شما اگاه است "(بقره/271)
در این ایه باز یک قدم جلو تر رفته و به ما توصیه میکند تا این عمل را پنهانی انجام دهیم تا اثر ان دو چندان شود و این به این خاطر است که میخواهد ما را به باطن ماجرا بکشاند که ما باید با خدا معامله کنیم نه برای ظاهر سازی زیرا تمام ایم کارها برای این است که ما را از قفس تن و مادیت و خود خواهی بیرون بکشد لذا اگر این کار برای نمودن خود ما باشد ما از چاله به چاه افتاده ایم و عمل ما کاملا خنثی میشود چون ما از جنبه ای از خود خارج شده و از طرف دیگر به دام جلوه دیگر خود گرفتار شده ایم لذا در ایات بعد ما را در امر انفاق به اخلاص و ترک ریا دستور میدهد

"..و هم بر دوستی (خدا)به فقیر و اسیر وطفل یتیم طعام میدهند /و (گویند)ما فقط برای رضای خدا به شما طعام میدهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی نمی خواهیم" (انسان/8و9)
"انان که اموال خود را به قصد ریا و خود نمایی میبخشند وبه خدا و روز قیامت نمی گروند و هر کس که شیطام یار است بسیار بد یاری خواهد داشت "(نساء/38)
در این ایه اخیر به صراحت دیدگاه ما را مبنی بر باطن قران بیان میکند زیرا اولا به صراحت میگوید انان که برای ریا انفاق میکنند در واقع به خدا دنیای دیگر اعتقاد ندارند زیرا کسی که به خدا اعتقاد راسخ دارد انفاق را برای خروج از منیت انجام میدهد نه برای تایید خود و نشان دادن خود و در اخر میگوید چنین کسی در حقیقت شیطان یار اوست و این شیطان همان منیت اوست زیرا او در انفاق خودش را منظور داشته پس کسی که خودش را در انفاق طلب کرده در حقیقت هوای نفسش را پرستیده و به دوستی گرفته نه خدا را زیرا دو حکمران در یک اقلیم نمی گنجد در وجود ما یا باید هوای نفس را برگزید یا خدا را و خدا در وجود ما نمایان نمی شود مگر با نفی خود و تمایلات خودخواهانه
در پایان به ما توصیه میکند اگر توانایی انفاق نداریم بهتر است که سائل را به بهترین روش رد کنیم و این بهتر از دادن صدقه همراه با ازار و تندی است

" با زبان خوش و طلب امرزش فقیر سائل را رد کردن بهتر است تا اینکه صدقه دهند و از پی ان ازار کنند و خداوند از خلق بی نیاز و بر انان بردبار است "(بقره /263)

همچنین در ایه ای دیگر ما را به میانه روی در تمام امور از جمله انفاق فرا میخواند
"نه هرگز دست خود را محکم بسته دار و نه بسیاذ باز و گشاده دار که هر کدام کنی به نکوهش و حسرت خواهی نشست "(اسراء/29)
البته در امور اخلاقی حد و مرزی نیست ولی این ایه به گونه ای اشاره به حقیقت دیگری دارد و ان این است که انسان موجودی انفرادی نیست بلکه علاوه بر خود مسئول دیگران نیز میباشد یعنی یک انسان که مسئول خانواده خویش است نمی تواند تنها خود را ببیند وبرای ارتقا سطح معرفتی خود هر چه دارد ببخشد زیرا در این صورت تنها خود را در سختی قرار نداده بلکه خانواده او نیز از این امر متاثر خواهند بود و این درست نیست و ای بسا انها اصلا با این شیوه موافق نباشند بنابر این او در درجه اول باید به فکر خانواده خویش نیز باشد لذا قران ما را به میانه روی در کارها امر کرده که دیگران را در گیر اعتقادات خود نکنیم و همچنین به خود ما نیز مرتبط است زیرا ای بسا انسان به ان جایگاه نرسیده باشد که بتواند تحمل سختی های انفاق زیاد را داشته باشد لذا افراط در این کار ممکن است اثر عکس اشته باشد

دوستان اگر به مجموع دو پست دقت کنند چند نکته را به وضوح خواهند یافت :
1.قران به امور مادی نکاه ویژه دارد یعنی در عین اینکه ان را به عنوان یک اصل غیر قابل انکار که در زندگی بشر موثر است قبول کرده ولی به ان اصالت نداده و به عبارتی بین وجود ما و دلبستگی به دنیا یک عایق قرار داده که در عین غور و تماس با دنیا به ان دلبسته نگردیم و ان را هدف قرار ندهیم .
2.پیام اصلی در این ایات در یک کلام نفی خود و تمایلات و خواستهای کاذب نهفته است که بارها تاکید شد که این رویه در کل قران جاری است و حقیقت و باطن قران بر ان استوار است
3.این دستورات در عین اینکه در اصل برای خود سازی ماست ولی از نتایج ان اعتدال اجتماعی و نزدیک کردن فاصله طبقاتی است جایگزینی کرامت انسانی به جایی مفاخرات اجتماعی و اقتصادی است
4. نکته مهم دیگر این است که ما به وضوح تشکیکی بودن و ذو مراتب بودن لایه های معرفتی را در این ایات میبینیم به عبارتی برای افراد مختلف در سطوح مختلف معرفتی دستورات خاص دارد که هر کس میتواند پله پله این مراتب را طی کند.

بنده را این باور است که ما در هر زمینه خاصی ایات قران را گرداوری کنیم نهایتا ما را به این نقطه خواهد رساند که حقیقت قران در ابتدا ما را به خودسازی و نفی خود و دیگر خواهی میکشاند و سپس با طی این مرحله ما را به خودشناسی و سپس در نهایت به خداشناسی میکشاند و انچه در کل نصیب ما خواهد شد افزایش مرتبه وجودی نوع بشر خواهد بود که هدف اصلی افرینش میباشد .
با سپاس
باعرض سلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا.

درمورد خلقت اجباری تمام موجودات و از جمله انسانها، قبلا فرموده بودید که این خلقت بر اساس ذات حیات بخشی و ذات بخشندگی خداوند انجام می پذیرد. در اینجا دو سوال مطرح میشود.
1- با توجه به اینکه خلقت و بخشندگی در ذات خداوند وجود دارد،آیا خداوند بدون اختیار و از روی جبر ذاتی خود اقدام به خلقت کل جهان هستی نموده است . یا اینکه میتوانست اقدام به این خلقت نکند؟

2- آیا زمان خلقت جهان هستی بوسیله خداوند ازلی بوده و زمان آغازی ندارد. یا اینکه مبداء و ابتدائی دارد و ازلی نمی باشد و از زمان مشخصی شروع شده است؟

باتشکر
عرض سلام خدمت برادر میلاد.ر

ضمن عرض پوزش به خاطر تاخیر در جواب به دلیل مشغله کاری

در سوره" النبا " در ابتدا خبر از قیامت است و به دنبال ان قوانین طبیعت را به ما یاد اوری میکند و بعد از ان مجددا به واقعا قیامت میپردازد که دران قوانین طبیعت متزلزل گشته و نظام هستی بر هم خورده (چنانچه در سوره های دیگر مفصلا راجع به این خصوصیات و چگونگی قیامت که بر هم خوردن نظام جاری هستی است سخن رفته و در اینجا به اشاره کوچکی بسنده کرده ) سپس به وقایع بعد از قیامت میپردازد که عاقبت مومنان و کافران است و در اخر که مد نظر شماست چنین میفرماید
"خدائیکه آسمانها و زمین را و همه مخلوقاتیکه در بین اسمان و زمین است بیافریده خدائی مهربان است که در عین مهربانی کسی از قهر و سولطش با او بگفتگو لب نتواند گشود /روزی که ان فرشته بزرگ با همه فرشتگان صف زده و منظم برخیزند و هیچکس سخن نگوید جز ان کسی که خدا ی مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گوید /چنین روز حتمی و محقق خواهد بود پی هر که میخواهد نزد خدای خود مقام و منزلتی یابد /ما شما را از روز عذاب که نزدیک است ترسانده و اگاه ساختیم روزی که هر کسی که هر چه(از نیک و بد کرده ) پیش روی خود حاضر بیند و کافرا انروز آرزو کند که ای کاش خاک بود " (نبا/37تا40)

در ایه اول اشاره به این دارد که هر چه هست در ید قدرت اوست و این که میگوید در عین مهربانی کسی را یارای سخن با او نیست اشاره به فاصله بین ممکن الوجود و واجب الوجود دارد که هرگز پر شدنی نیست و در عین اینکه او عین فیاضیت و جود و رحمت است کسی همپایه و هم سطح او نیست که بتواند با او مراوده داشته باشد و در اینجا سخن گفتن به معنی ارتباط مستقیم است زیرا فاصله وجودی بشر با خدا بسیار زیاد است البته این با ایات دیگر که اشاره به صحبت خدا با دیگران شده منافات ندارد زیرا در انجا از جنبه دیگری مسئله بیان و ذکر میشود
در ایه بعدی اشاره به قیامت دارد که در ان روز همه فرشتگان و فرشته بزرگ به صف ایستاده و اجازه سخن گفتن ندارند اگر این ایه را به ایات اولی سوره که از طرفی به قیامت و از طرفی به قوانین طبیعت اشاره دارد مشخص میشود که یکی از معانی قابل برداشت از این ایه این است که قیامت زمانی است که قوانین طبیعت خاصیت خود را از دست میدهند چنانکه در کیفیت حالات قیامت به وضوح مشخص است که نظام هستی به کلی به هم میریزد مثلا ستارگاه خاموش شده و فرو میریزند خورشید خاموش میشود ماه پاره میشود زمین به غیر زمین تبدیل میشود و کوهها متلاشی شده و زمین هموار میگردد دریا فروزان میشود و... بنابر این در این شکی نیست که قیامت یک تحول و تغییر بزرگ در نظام هستی خواهد بود و ما اگر پیشبینی های دانشمندان کیهان شناسی راصحیح فرض کنیم مبنی بر اینکه نظام هستی بعد از انبساط کامل یا دوباره منقبض میشود ویا منهدم میگردد میتوان چنین تصور کرد که کل نظام مادی هستی مانند مقیاسهای کوچک ان همچون حیات و ممات جانداران و جامدات بعد از طی مراحل حیات خود معدوم و منهدم میشوند البته معدوم نه به معنی فلسفی ان بلکه به معنی تغییر شکل و ماهیت ان مانند موجودی که از دل طبیعت زنده میشود و بعد از مرگ دوباره در دل طبیعت تجزیه میشود .بنابر این میتوان تصور کرد که نظام هستی نیز در مقیاس بسیار کلان یک چرخه تکامل و انهدام را طی کند و این چرخه مانند گردش کرات به دور خورشید یا گردش الکترون ها به دور هسته یک چرخه گردشی داشته باشند بدون اینکه از عدم خلق شوند و به عدم تبدیل شوند زیرا از نظر عقلی خلق از عدم و تبدیل موجود به معدوم محال است لذا نظام هستی میتواند پا به پای اصل وجود که ازلی ابدی است قدیم و ازلی و ابدی باشد منتها در مراتب وجودی مختلف که قبلا بیان شد کل هستی از یک واجب الوجود تشکیل شده و به تبع ان مراتب وجود که کل ممکنات را در بر میگیرد .بنابر این خلقت به همان شیوه ای که انجام گردیده بعد از طی مراتب معین شده میتواند نقطه پایانی داشته باشد و این نقطه پایان میتواند نقطه اغاز خلقتی جدید باشد ولی ایا خلقت جدید دوباره به همان شکل اولی است یا متفاوت تر و متکامل تر خواهد بود یا نه برای ما قابل درک نیست ولی وجود ان قابل تصور است .ولی شکی نیست که این چرخه مخصوص عالم ماده است و جنبه روانی ما که مجرد است مسیر دیگری طی خواهد کرد که ان نیز بر ما مشخص نیست ولی وجود ان قابل استدلال عقلی است و قابل تصور هر چند با کیفیتی نا معلوم زیرا ما با قالب مادی نمی توانیم عالم مجرد محض را درک کنیم ولی با عقل و شهود میتوانیم ان را اثبات کنیم
اما این که میفرماید فرشتگان در صف ایستاده و قدرت تکلم ندارند میتواند به این معنی باشد که در ان برهه از زمان (البته زمان در اینجا برای تقریب به ذهن است زیرا در انجا دیگر زمان معنی ندارد ) فرشتگان که تمثیل و نماد قوانین و قوای طبیعت هستند موقتا ساکن و بدون فعالیت هستند زیرا قبلا بیان شد که در قیامت نظام به هم میریزد لذا قوای هستی در سطح مادی که در طبیعت در جریان است معطل میماند و عملا بدون تاثیر ولی نابود هم نمی شود زیرا ان قوانین جزءعلم خدا و علم خدا عین ذات اوست و در اینجا قران به تمثیل بیان میکند که فرشتگان در صف ایستاده و قدرت تکلم ندارند و تکلم در اینجا به همان عدم فعالیت قابل استناد است و در حقیقت انان به قول نظامیان در حال اماده باش هستند یعنی منتظر دستور مافوق هستند که هر زمان دستور صادر شد انجام وظیفه کنند یعنی قوای هستی منتظر اراده خداوند هستند تا دوباره در مسیر خاص خود قرار گیرند و این که میگوید منتظر اذن خدا هستند اشاره به همین موضوع دارد و این که میگوید اگر کسی هم اجازه سخن گفتن بیابد جز به صلاح نگوید یعنی هر فعالیتی در ان زمان در حیطه قدرت و اراده خداست و در کل همه چیز به او باز میگردد .
در ادامه به ما میپردازد که فرصت را باید غنیمت شمرد و باید از این عمر کوتاه برای افزایش معرفت خود بکوشیم و بدانیم که تنها اعمال و حرکات ما که نتیجه معرفت و درک ماست در نهایت با ما خواهد بود و ما در مجموع چیزی نیستیم جز انچه کسب کرده ایم کسبیات ما همان چیزی است که مزتبه وجود ما را خواهند ساخت و شاید استثنایی که در ان عرصه بیان کرده که اجازه سخن گفتن خواهند داشت کسانی است که مرتبه خود را افزایش داده و به مرحله ای رسیده اند که جایی که حتی فرشتگان بزرگ که مظهر قوای خدا هستند (یعنی مظهر قوانین مراتب وجود در سطح مادیت و مجردات ) توانایی خود را از دست میدهند انها به مرتبه ای میرسند که میتوانند از خود اظهار وجود کنند که البته کیفیت ان برای ما معلوم نیست زیرا از حیطه این جهان خارج و مطمعنا در خیال ما نیز نخواهد گنجید که به چه کیفیتی است به همین خاطر است که کلیت این امور نیز تنها در قالب تمثیل قابل بیان است و هرگز تا ما در این جهان مادی هستیم قدرت درک این امور را نخواهیم داشت لذا بیش از این نمی توان وارد این گونه مقولات شد و البته نیازی هم نیست که فعلا ما بیش از این بدانیم زیرا انچه فعلا به کار ما می اید کسب معرفت در سایه تزکیه نفس است و این جهان عرصه عمل است و عمل است و عمل و تمام همت قران بر این است هر از هر راهی ما را به این مقصد برساند و اگر ما از این مرحله به سلامت بگذریم مراحل بعدی خود به خود برای ما روشن خواهد شد درست مانند یک درس تخصصی که لازم است ابتدا مفاهیم و تعاریف و مبادی ان علم اموخته شود سپس به اصل موضوع پرداخته گردد
سیر معرفتی انسان نیز چنین است و باید پله پله به جلو رفت و درهر مرحله ای اصل بر نکات خاصی است
در کل بنده در این ایه تضاد و تقابلی با دیدگاه خود نمبیبنم
امید که توانسته باشم منظور را برسانم البته عرصه معانی در تمثیلات عرصه بسیار فراخی است که کسی نمی تواند ادعا کند که کل مطلب را ادا کرده بلکه هر کس به فراخور سطح معرفتی خود میتواند از ان خرمن خوشه ای برگیرد انچه مهم است این است که ما بتوانیم نکات مثبتی برای افزایش معرفت خود کسب کنیم که ما را یک قدم به جلو براند .
در پناه حق باشید
با سپاس
با درود خدمت اقا رامین

شما

1- با توجه به اینکه خلقت و بخشندگی در ذات خداوند وجود دارد،آیا خداوند بدون اختیار و از روی جبر ذاتی خود اقدام به خلقت کل جهان هستی نموده است . یا اینکه میتوانست اقدام به این خلقت نکند؟

جواب
واژه جبر در جایی به کار میرود که موجودی در افعال خود اختیاری نداشته باشد خواه این موجود مختار و بنا به دلایلی نتواند از اختیار خود بهره گیرد مانند انسانی که به امری اجبار شود که بر خلاف میل خود امری را انجام دهد یا اینکه اصلا مختار نباشد بلکه طبق ذات خود موجودی یک بعدی و مجبور باشد و اصلا واژه اختیار در مورد ان صادق نباشد مانند حیوانات در اعمال غریزه و جمادات در پیروی از خاصیت ذاتی خود .
همچنین مختار بودن و اختیار در مورد موجودی به کار میرود که دو بعدی باشد و دارای دو گرایش که باید بین ان دو یکی را انتخاب کند و این نیز تنها خاصیت بشر است که خود در زمره ممکنات است و ممکنات یعنی موجوداتی که فعل انها تنها منحصر به خود انان نبست بلکه تابع اموری خارج از انهاست که میتواند عوامل بیرونی باشد یا درونی لذا اگر نیک بنگری اساسا واژه جبر و اختیار هیچ کدام در مورد واجب الوجود که اصل و خالص وجود است صدق نمیکند بلکه اعمال و اراده و هر امری که شما برای خدا تصور کنی امری خارج از ذات او نیست و ذات او یکپارچه و بسیط است و دو گانگی و ترکیب ندارد زیرا اصل وجود یک چیز بیشتر نیست که همه چیز برای تحقق خارجی بدان محتاج است ولی در عین حال خود به هیچ چیز نیاز ندارد زیرا هر امری برای تحقق ابتدا به ساکن باید وجود داشته باشد چه ذهنی و چه خارجی بنابر این اصل وجود هر چه هست خودش است و فعلش و اراده اش و رحمتش و تمام صفاتی که شما بتوانی برای او تصور کنی مندرج در اصل وجود است و هر کدام جلوه ای از او هستند البته ما این گونه انتزاع و برداشت میکنیم یعنی هر بار به تمرکز به امری او را به خدا نسبت میدهین والا همه چیز در وجود مندرج است ولذا سوال شما اصلا در مورد خدا صادق نیست زیرا صحبت از جبر و اختیار در مورد خدا موضوعیت ندارد زیرا اگر بگوییم مجبور است که مطمعنا یک وجود مجبور نمی تواند خدا باشد زیرا باید امری خارج از وجود او را به کاری وادار کرده باشدپس با این فرض او را به مرتبه ممکنات تنزل داده ایم و اگر بگویی ذاتش او را مجبور کرده جواب این است ذاتش او را به چه چیز مجبور کرده مگر حقیقتی خارج از وجود قابل تصور است که او را به ان مجبور کنند زیرا جبر زمانی قابل تصور است که ما دو گزینه داشته باشیم اما در مورد مطلق وجود عرض شد که ذات وجود، فیاضیت است که با وجود یکی است همچنین غیر از وجود نیز حقیقتی قابل تصور نیست غیر از عدم که ان هم تنها یک اعتبار است و وجود خارجی ندارد بنابر این در وجود دو گانگی نیست که بخواهد جبر در ان مفهوم داشته باشد یعنی در ابتدا امر که تنها وجود است و وجود نیز عین فیاضیت و وجود بخشی فرض عدم وجود قابل تصور نیست که وجود بین خلقت یا عدم ان مجبور یا مختار باشد زیرا جبر یک امر نسبی است که باید دو طرف قضیه قابل تصور باشد که شما بتوانی مفهوم جبر را منتسب به ان کنی ولی وقتی تنها یک حقیقت موجود باشد صحبت از جبر و اختیار هر دو باطل است و این غیر از مفهومی است که ما در مورد ممکنات به کار میبریم زیرا در انجا ذات موجوات میتواند به هر دو مورد جبر و اختیار صدق کند.
و اگر بگوییم مختار است یعنی اینکه او میتواند بر خلاف ذات خود عمل کند در این صورت یک عامل بیرونی را در وجود او به اثبات رسانده ایم که او را وادار کرده بر خلاف ذات خود عمل کند در صورتی که هیچ حقیقتی خارج از اصل وجود قابل تصور نیست



2- آیا زمان خلقت جهان هستی بوسیله خداوند ازلی بوده و زمان آغازی ندارد. یا اینکه مبداء و ابتدائی دارد و ازلی نمی باشد و از زمان مشخصی شروع شده است؟

جواب
ببینید ما تنها زمانی میتوانیم از زمان صحبت کنیم که ماده ای باشد و حرکتی زیرا زمان بدون حرکت و حرکت بون ماده معنی ندارد بنابر این در مورد خدا اصلا زمان مفهوم ندارد زیرا خدا اصل وجود است و وجود در حیطه امور مادی نیست بلکه بر عکس ماده پایین تریم مرتبه وجود است که تحقق خارجی خود را مدیون وجود است لذا اصل وجود و حتی مراتب بالایی وجود غیر ا واجب الوجود نیز از حیطه زمان بیرون هستند و زمان مندی تنها مخصوص امور مادی میباشد .
اما از انجا که ما بیان کردیم که فیاضیت وخلق توسط خدا جزء ذات اوست و این دو قابل تفکیک نیستند لذا قطعا خلق نیز ازلی و ابدی است منتها اینجا نکته ظریف این است که ما میگوییم خلق ازلی و ابدی است و فرا زمان منظور همین اموری که ما شاهد ان هستیم نیست بلکه منظور مبدا افرینش است که همگی برمیگردند به قوانین ،سنتها و قوای هستی که که خود بسیار متنوع و متفاوت و دارای مراتی وجودی هستند و البته مجرد که هرکدام زنجیر وار به هم متصل هستند درست مثل اندامهای بدن ما که در عین استقلال به هم زنجیر وار متصل هستنتد ودر مجموع یک هدف را دنبال میکنند و یکی از این قوانین سنت کون و فساد و تغیر و تحول دائم نظام خلقت است که همواره در یک چرخه در حال تکرار است که در پست قبلی در جواب اقا میلاد نیز اشاره ای به ان کردم لذا ما در عین اینکه در کل نظام هستی شاهد خلق کون و فساد هستیم و مثلا امروز شاهد خلق موجودی و فردا شاهد مرگ ان هستیم که مطمعنا در زمره امور حادث و زمانی قرار میگیرند یعنی زمان مشخص دارند و ازلی و ابدی نیستند ولی در یک مقیاس کلان اصول و قواعد هستی که تمام این تغییر و تحولات با اتکا به انها انجام میگیرد و خود خارج از زمره مادیت قرار دارند و در حقیقت علم و اراده خداوند هستند قطعا حادث زمانی نیستند و همواره بوده و هستند چون مندرج در اصل وجودند و وجود مطلق هرگز نه حادث میشود ونه معدوم میگردد اما چگونگی تشکیل اغاز حیات مادی از قواعد فرامادی امری است که فعلا برما پوشیده است ولی دانشمندان به مرحله نوید بخشی رسیده اند که نشان میدهد در مرحله ابتدایی خلقت جهان مادی پای امر فرا مادی در کار است که با محاسبت امور مادی جور در نمی اید و به عبارتی تمام محاسبات قبلی و علیت متداول به هم خورده تا جای که بعضی از دانشمندان منشاءحیات را اتفاق و تصادف میدانند ولی انها که دور اندیش ترند اذعان میکنند که ما در عرصه کوانتوم تنها میتوانیم بگوییم که به دنیایی وارد شده ایم که در حقیقت هیچ چیز در مورد ان نمی دانیم و نمی دانیم بهترین جوابی است که بشر میتواند بیان کند و این نمی دانم میتواند کاملا معقول باشد زیرا به عقیده ما علم وارد مرحله ای شده که حیات مادی از امور ماورائی که همان قوای مندرج در نظام هستی است ایجاد گردیده که خود حاوی قوانین مخصوص به خود است که در زمره مجردات قرار میگیرد .
بنابر این نظام هستی هم کثرت اندر وحدت است و هم حادث اندر قدیم و این ممکن نمی شود مگر با نظریه وحدت وجود ولی وجودی تشکیکی لذا با این دیدگاه هم یکتایی خدا قابل اثبات است هم تکثر موجودات. و به نظر من این دیدگاه نقطه عطف و تلاقی حقیقی علم ،فلسفه،دین،عرفان و اخلاق است که در حقیقت هر کدام به گوشه ای از حقیقت وجود اشاره دارند و همگی در عیت کثرت ماهیتی، در اصل وجود مشترک هستند و در وجود حل میشوند و به حقیقت واحدی خواهند رسید و در ان زمان است که بشر طعم تکامل و معرفت را خواهد چشید و در خواهد یافت که بیشک این سیمرغ ان سیمرغ بود وگم شده او در درون خود بود و او گرد جهان میگردید و این است معنی "ما همه از خدایم و به سوی او باز خواهیم گشت "و این است معنی خلیفته الهی انسان و سجود ملائک که نماد قوای هستی هستند و انسان قادر است تمام قوای هستی را در تمام زمینه ها از نظر معرفتی به زانو در اورد یعنی به ان اگاه گردد و در جهت منافع درست خود مورد استفاده قرار دهدو در کنار ان خود نیز دست به خلقت در افرینش بزند ومهمتر از همه دست به خلق معرفتی خود بزند و جایگاه خود را در سلسله مراتب وجود افزایش دهد
با سپاس
با درود بیکران
جناب حقگرا من باید یه اعترافی بکنم و اون اینکه شما مسلمونا خوب حرف میزنید یعنی بلدید با واژه ها بازی کنید. اون روزی که دوست هم فکر شما گفت اتئیستها فقط به سکس فکر میکنن شما با این منطق خوشگلتون کجا بودید؟؟ چطور یه اتئیست در یه جای دنیا یه غلطی بکنه سریع شما و رسانه هاتون به کل تعمیمش میدهید ولی اگه یکی از خودتون مرتکب گناهی بشه میگید خب اینکه دلیلی نمیشه!!! من هم با شما هم عقیده ام که گناه اون قاری رو نباید به کل اسلام تعمیم داد فقط خواستم به اون طرف بفهمونم که شما مسلمونا هم کم نخاله ندارین!!! اگه یکی بخواد حیوون باشه ربطی نداره که مسلمونه یا کافر و به طریق مشابه اگه یکی بخواد انسان باشه ربطی نداره کافره یا مسلمون.
اگه یه مسلمون خوب اموزش نبینه میتونه از یک حیوون بدتر باشه هرچند که قاری بین المللی قران باشه و اگه یه کافر هم درست تعلیم ببینه میتونه یه انسان وارسته باشه. این شماهایید که مرز بین انسانیت و حیوانیت رو در دین و به طریق اولی در اسلام میبینید. ازین نمونه ها زیادند و زیاد هم دیده شده که طرف امام جماعت یک مسجده یا امام جمعه یک شهره ولی به جرم فساد و دزدی و فحشا محاکمه و خلع لباس شده اند.
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا.

منظور من از خلق جهان این نیست که جهان به یکباره به همین صورت خلقت یافته باشد. به احتمال بسیار زیاد جهان در ابتدا از ذرات زیر اتمی (و شاید قبل از زیر اتمی ،یعنی نوع خاصی از ماده که فعلا کشف نشده باشد)و سپس اتمی و ...... و بصورت پیوسته تا به امروز بوجود آمده است و کسی منکر این واقعیت نیست.منظور این است که خلقت ماده یا باید از یک نقطه زمانی شروع شده باشد و یا اینکه همانند وجود خداوند ازلی باشد.و مطرح کردن این اصل که خداوند شامل زمان و مکان نیست ربطی به ماده و بحث فعلی ما ندارد .چون در هر صورت ماده تابع زمان و مکان است. این موضوع از نظر فلسفه دینی و الهی چند اشکال بوجود می آید که از طرف منکران خداوند مطرح میشود. 1- اگر خلقت جهان به وسیله خداوند از ازل صورت گرفته باشد یعنی نقطه آغازی نداشته باشد،رابطه علت و معلولی مطرح شده توسط اندیشمندان اسلامی که از آن بعنوان یکی از دلایل اثبات خدا استفاده میکنند زیر سوال می رود. چون همان ایرادی که برای مادیگران و منکران به خدا مبنی براینکه قانون علیت نمیتواند تا بی نهایت ادامه داشته باشد، گریبانگیر خود اندیشمندان اسلامی خواهد بود.
2- اگر خلقت را ابتدائی باشد این مسئله با ذات هستی بخش و ذات آفریدگاری خداوند در تضاد خواهد بود.چون با توجه به اینکه خلقت جزو ذات خداوند می باشد، پس نمیتوان شروعی را برای این خلقت تصور کرد.3- اگر خلقت جهان از سوی خداوند ابتدائی داشته باشد با توجه به ذات هستی بخشی که خداوند دارد،قبل از خلقت هستی به چه کاری مشغول بوده است؟ باتشکر
با درود خدمت جناب با منطق

ما اگر دین را از نقطه نظر تعالیم دین و اصول ان ببینیم دین اعم از اخلاق و گسترده تر از ان است یعنی هم شامل اخلاق میشود و هم امور دیگر اما اگر دین را از نقطه نظر پیروان ان ببینیم اخلاق اعم تر و گسترده تر از دین است به این معنی که میتوان تصور کرد کسی دیندار باشد ولی بی اخلاق و نیز میتوان تصور کرد انسان اخلاقی که دین دار نباشد زیرا چنانکه قبلا عرض شد هر دینداری لزوما به دین عمل نمی کندالبته اگر به درستی و درک درست عمل کند محال است از یک دیندار کار غیر اخلاقی سر بزند .
از طرف دیگر چنانکه قبلا بیان کردم منشاء اخلاق و امور انسانی دین نیست بلکه فطرت است که اعم از دین است یعنی اگر دینی هم نباشد باز امور اخلاقی خواهد بود و اساسا دین هرگز ادعا نداشته که مبدع و تولید کننده اخلاق است بلکه ادعای دین اولا تذکر و بیدار کردن فطرت است ثانیا هدایت و تربیت فطرت .ثالثا ایجاد مبنا و چرایی اخلاق برای ضمانت و محکم کردن پایه های ان در مقابل گرایشات نفسانی که رقیب سر سخت امور اخلاقی است زیرا امور اخلاقی ما را به فرا تر از خود میخواند که جز با گذر از خود میسر نیست ولی امور نفسانی و هوای نفس ما را به خود میخواند که غالبا با زیر پا گذاشتن حق دیگران همراه است لذا کار دین در ابتدا این است که ما را به وجود این دو نوع گرایش اگاه میکند و با تعالیم خود مدام ما را تذکر میدهد. در مرحله بعد با تکیه به اصول عقلی و فطری به ما می فهماند که کدام گرایش هم از نظر اجتماعی و هم فردی برای ما بهتر است ودر نهایت راهکارهایی به ما اموزش میدهد که ما را در این کشمکش درونی یاری میکند که گزینه بهتر یعنی امور اخلاقی را برگزینیم
بنابر این بنده منکر این نیستم که میشود انسان با اخلاق بود ولی دین نداشت و نیز میتوان دیندار بود ولی اخلاق نداشت زیرا در نهایت خود فرد است که باید انتخاب کند اما این که چرا بنده معتقدم که یک دیندار بهتر از یک بی دین میتواند با اخلاق باشد به خاطر همان نکات است که در بالا اشاره کردم که در مثل مانند این میماند که دو نفر به مبارزه با دشمن میروند که یکی از انها بدون اگاهی از توانایهای حریف و همچنین بدون انگیزه کافی برای نبرد که خود ناشی از عدم دشمن شناسی اوست و در نهایت بدون سلاحی کار امد به مصاف دشمن میرود ولی فرد دیگر هم دشمن را خوب میشناسد و نقاط ضعف و قوت او را میداند هم چرایی دشمنی او را میداند و این که چرا اصلا باید با او جنگید و ریشه دشمنی کجاست و مهمتر از همه بهترین سلاحی که در مورد او میتوان به کار برد را میشناسد و با ان سلاح به نبرد با او گام برمیدارد .
مطمعنا احتمال برد نفر دوم بیشتر است .ولی اینکه چرا دینداران بسیاری نمی توانند به این مهم نائل شوند اولا به عدم درک درست انها از دین برمیگردد دوما به تنبلی و راحت طلبی انان زیرا در نهایت انسان مختار است وباید خود عمل کند و تا ما خود نخواهیم هیچ کس نمی تواند ما را مجبور کند لذا در اینجا صحبت بر این است که اسلام این امکان را به ما میدهد حال اگر کسی از ان درست استفاده نکرد مقصر خود طرف است نه امو زه های اسلام و این کاملا بدیهی است
نکته دیگر اینکه از نگاه من مرز بین افراد خدا پرست و کافر در ادعا نیست بلکه در عمل است واز نگاه عمیق قرانی کسی که ادعای اسلام دارد ولی عمل ندارد یک مسلمان است ولی مومن نیست بلکه مسلمانی منافق است که از نظر قران بدتر از کافران است
همچنین از نظر تئوری نیز کسانی که معتقدند باید به حقوق دیگران احترام گذاشت و در عمق وجودخود انسانیت را میستایند و از ظلم و بی عدالتی تنفر دارند و اخلاق را توصیه میکنند در حقیقت خدا پرست و حق پرست هستند اگر چه در ادعا و ظاهر منکر خدا باشند زیرا چنانکه بارها بیان شد تمام صفات خوب جلوه جمال الهی هستند و کسی که خوبی را میستاید در حقیقت یکتا پرست است و برعکس کسانی که در باطن میل به تجاوز به حقوق دیگران دارند ودر درون خود میل به خود پرستی و قدرت پرستی و پول پرستی دارند در حقیقت مشرک هستند هرچند در ظاهر خداپرست و عامل به احکام اسلامی هستند ودر یک کلام اسلام دین درون گرایی است به این معنی که درون را مینگرد و حال را نه بیرون و قال را و هر کس در باطن همان است که به ان معتقد است و ظرفیت وجودی او چیزی جز اعتقادات درونی و به تبع ان اعمال منتسب به ان عقاید نیست
بنابر این نه بنده نه هیچ متدین دیگری که متد و روش قران را بشناسد از افراد به ظاهر متدین و در باطن کافر و مشرک را که در قران منافق نامیده میشود را توجیه نمیکنیم مضاف بر این که انسان موجودی قالبی و ثابت نیست که اگر ما فرض کردیم که اسلام را شناخت و عامل به ان بود دیگر رویین تن شده و احتمال خطال و اشتباه در او نیست.خیر چنین نیست و انسان بنا به ذات خود همواره در معرض لغزش است و از همینجا یک نکته ظریف دیگر در قران به اثبات میرسد و ان واقع بینی و نکته سنجی و انسان شناسی قران را میرساند و ان توبه پذیری قران است که با توجه به اینکه انسان را به خوبی میشناسد به خوبی میداند که انسان در هر مرتبه که باشد احتمال خطا در او هست لذا هرگز خطا کاران را طرد نمی کند بلکه بارها با صدای بلند میگوید که:
باز آی باز آی گر کافر و گبر و بت پرستی باز ای
این در گه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز ای
و اتفاقا قران این نقطه ضعف بشر را پله ترقی او قرار میدهد و برای توبه کاران و نادمان واقعی ارزش بسیار قائل است و خود همین نقطه ضعفها و سابقه بد باعث میشود که ما به یک سلاح قوی مسلح شویم و در مقابل یک خطر بزرگتر مصون بمانیم و ان غره شدن به اعمال خوب است زیرا اگر انسان بتواند پله های خودسازی را یکی بعد از دیگری بپیماید تازه با غول دیگری برخورد میکند که به مراتب قوی تر از امور دیگر است و ان خود شیفتگی و غره شدن به تواناییها و پیروزیهای خود است لذا وجود نقاط ضعف و توبه کاری همواره ما را متوجه ضعفهای خود میکند و ما را یاری میکند که خود را خیلی دست بالا فرض نکنیم زیرا به محض اینکه ما خود را بزرگ ببینیم همان لحظه به اسفل السافلین سقوط کرده ایم چنانکه داستان ابلیس از جنبه دیگر این حقیقت را به ما متذکر میشود که همواره با صعود به بالا احتمال سقوط هست و اگر سقوطی هم باشد مطمئنا خسارت ان بیشتر است زیرا
هر که او بالاتر نشست لاجرم استخوانش سختتر خواهد شکست
و از اینجا ما به اصل دیگر در قران میرسیم که نیاید دیگران را قضاوت کنیم بلکه تنها باید از لغزش دیگران برای خود پند بگیریم و به جای دیگران خود را قضاوت کنیم زیرا قضاوت دیگران اولا بسیار مشکل است چون برای قضاوت درست ما باید تمام گرایشات درونی وبیرونی فرد را بشناسیم که تقریبا محال است در ثانی اصلا قضاوت دیگران هیچ فایده ای برای ما ندارد بلکه انچه مهم است این است که از لغزش دیگران فورا متوجه خود شویم و خود را قضاوت کنیم و به تبع ان مراقبت بیشتری نسبت به خود داشته باشیم زیرا ما نیز از خطا مصون نبوده و همواره در جلوه های دیگر ممکن است خطایی بزرگتر مرتکب شویم.
در کل منظور من از این پست توجیه دینداران نبود بلکه مشخص کردن حدو مرز دیندار واقعی است ولا غیر
با سپاس
با سلام خدمت اقا رامین

شما

1- اگر خلقت جهان به وسیله خداوند از ازل صورت گرفته باشد یعنی نقطه آغازی نداشته باشد،رابطه علت و معلولی مطرح شده توسط اندیشمندان اسلامی که از آن بعنوان یکی از دلایل اثبات خدا استفاده میکنند زیر سوال می رود. چون همان ایرادی که برای مادیگران و منکران به خدا مبنی براینکه قانون علیت نمیتواند تا بی نهایت ادامه داشته باشد، گریبانگیر خود اندیشمندان اسلامی خواهد بود.
2- اگر خلقت را ابتدائی باشد این مسئله با ذات هستی بخش و ذات آفریدگاری خداوند در تضاد خواهد بود.چون با توجه به اینکه خلقت جزو ذات خداوند می باشد، پس نمیتوان شروعی را برای این خلقت تصور کرد.3- اگر خلقت جهان از سوی خداوند ابتدائی داشته باشد با توجه به ذات هستی بخشی که خداوند دارد،قبل از خلقت هستی به چه کاری مشغول بوده است؟ باتشکر

جواب


بنده در متن قبلی دقیقا به همین سوال پاسخ دادم ولی فکر میکنم بیانم مبهم بوده که شما متوجه منظور من نشدید لذا سعی میکنم مطلب را کمی باز تر بیان کنم .
بیان این بود که با توجه به این که هستی بخشی عین ذات خداست نمی توان زمانی را برای او فرض کرد زیرا اگر ما زمان بر ای او فرض کنیم (البته اینجا واژه زمان مجازی است چون قبل از خلقت ماده ای نبوده که زمانی باشد ) ویک مقطع خاص را در نظر بگیریم اولین سوالی که پیش می اید این است که ملاک اینکه قبلا این خلقت صورت نگرفته چه بوده و اصلا مگر ذات او هستی بخش نیست پس چه چیزی باعث شده که او در این مقطع خلقت را اغاز کند پس حتما عاملی بیرون از ذات او باعث این کار شده و اگر چنین است پس بیرون از وجود او وجودی بوده که او را در این تصمیم گیری مجبور کرده و...که نهایتا واجب الوجود بودن او زیر سوال میرود .
اما حق این است که وجودی که هستی بخشی عین ذات اوست به این معنی است که خلقت نیز به تناسب ان و به موازات ان قدیم و ازلی و ابدی است لذا برای خلقت نمی توان زمان تعین کرد .
ولی اولین سوال که پیش می اید این است که ما در جهان خارجی و واقعیت خلاف این را میبینیم یعنی مدام شاهد تولد و مرگ پدیده های عالم هستیم یعنی حدوث واقعیات عالم هم اغاز دارد و هم پایان و عرض شد که قدیم بودن خلقت به معنی حدوث امور مادی نیست بلکه قدیم بودن عالم و خلقت به این معنی است که انچه باعث حدوث و خلق مدام در هستی میشود یک رشته قوانین و سنن هستند که فرا مادی بوده و مستقیما قابل مشاهده نیستند بلکه از طریق عوارض و تاثیرات انها قابل اثبات است که دانشمندان به برخی از این قوانین پی برده اند بنابر این منظور ما از قدیم بودن خلقت قدیم بودن قوانین و قوای هستی هستند که در کل هستی در جریان هستند و مانند روحی در بدن در کالبد طبیعت در جریان هستند که در عین اینکه مولد جهان مادی هستند مقوم و مدبر ان نیز هستند و اصلا جهان طبیعی قائم به این قوانین است و در عین حال این قوانین نیز جزء ذات خدا هستند نه امری جدا از ذات خدا زیرا ما خدا را اصل وجود میدانیم و قوانین هستی نیز قائدتا خارج از وجود نمی توانند باشند و به تبع ان جهان مادی نیز مرتبه ای از مراتب و جود است که نتیجه مراتب بالاتر است لذا ما در کل عالم یک وجود داریم با مراتب بسیار گستردهکه زنجیر وار به هم متصل هستند .
لذا این قوانین همواره در کار هستند و مدام در حال خلق و عدم اشکال مادی هستند به اینمعنی که ما در طبیعت شاهد خلق و عدم مطلق نیستیم بلکه شاهد تغیر و تحول ماهیات و چیستی امور عالم هستیم ولی این تغییرات همواره بر اساس یک قواعد مشخص در جریان است که خود مادی نیستند و فرا تر از امور مادی هستند و در حقیقت این قوانین به زبان قران فرشتگان هستند که عامل اجرای اراده خدا میباشند و علاوه بر اینکه مجرد و فرا مادی هستند و قدیم در عین حال هرگز سر از فرمان حضرت حق نمی پیچند و به تعبیر ما این فرشتگان قوای هستی هستند که جلوه الهی و مرتبه ای از وجود هستند که عامل ایجاد و تحولات مراتب پاین تر وجود هستند در حقیقت کل جهان یک مجموعه یک پارچه و متحد است که ما ان را وجود مینامیم که این وجود در عین واحد بودن در مراتب مختلف در هستی جلوه دارد .
سوال دیگری که ممکن است پیش بیاید این است که اگر ما این بیان را قبول کنیم که خلقت با توجه به قدیم بودن خدا ازلی باشد ولی بلخره این خلقت باید در یک جایی ختم شود زیرا هر شروعی پایانی دارد .
جواب این سوال و سوالات دیگر این است که خلقت مسیرش مستقیم نیست که نقطه اغاز و پایان داشته باشد بلکه مسیر حرکت خلقت مسیرش گردشی و دایره ای میباشد درست مانند چرخش کرات به دور خورشید یا چرخش الکترون به دور هسته که میتواند ابدی باشد بدون اینکه بتوان پایانی برای ان تصور کرد
حاصل کلام اینکه اصل خلقت در سطح کلان ان و در مرتبه مجردات قدیم است و همواره ملازم با ذات خدا و به موازات ان میباشد که ازلی و ابدی است که ما ان را قوانین و قوای هستی مینامیم که مجرد هستند و لی در مراتب پایین تر که دنیای مادی را شامل میشود ما شاهد یک چرخه از تغیر و تحولات اشکال مادی هستیم که خود متاثر و مخلوق قوای مجرد هستی هستند و مدام در حال تغیر شکل هستند ولی نه از عدم به وجود می ایند و نه به عدم تبدیل میشوند زیرا عدم تنها یک امر انتزاعی و اعتباری است که تحقق خارجی ندارد پس حدوث و مرگ حوادث عالم حقیقی نیستند بلکه تنها تغیر شکل میباشند که البته یک مسیر مستقیم را طی نمیکنند که پایان داشته باشد بلکه مسیر حرکت چرخشی بوده که پایانی برای ان نمی توان تصور کرد و این مرگ و میر ظاهری عالم در سطوح مختلف اجرا میشود یعنی هم در سطوح جزیی مانند مرگ ومیر یک موجود زنده یا تغیر شکل یک ماده مشخص جزئی و هم در سطح تولد و مرگ کهکشانها و هم در سطح خلق و عدم کل نظام هستی میتواند قابل تصور باشد
امید که توانسته باشم مقصودم را به درستی منتقل کنم زیرا مطلب ،مطلب سنگینی است و برای درک ان به تامل و دقت زیاد و البته بیان شیوا و رسا نیاز است که متاسفانه بنده فاقد ان هستم ولی امیدوارم فهم عمیق شما بیان نارسای بنده را جبران کند
با سپاس
با عرض سلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

باتشکر از توضیحاتتان.اشاره به چند نکته ضروریست.در صورت ازلی بودن ماده و جهان هستی،سخن گفتن از رابطه خطی و یا دایره ای ارتباط علیتی بین مواد بی معنی است و ممکن است حتی این چرخه تبدیل مواد به هم نیز ازلی باشد. به این معنی که هر آنچه که در زمان حال مشاهده میکنیم و در جهان وجود دارد از ازل نیز به همین صورت بوده باشد. .قوانین و سنن الهی بدون وجود ماده ارزشی نخواهد داشت.و بدیهی است که این قوانین و سنن هم به تبعیت از ماده ازلی هستند.در کل منظور من این است که در صورت ازلی بودن ماده،نمیتوان از رابطه علیت برای اثبات وجود خداوند بهره برد.

باتشکر
با سلام
دوست عزیز اقا رامین

شما
باتشکر از توضیحاتتان.اشاره به چند نکته ضروریست.در صورت ازلی بودن ماده و جهان هستی،سخن گفتن از رابطه خطی و یا دایره ای ارتباط علیتی بین مواد بی معنی است و ممکن است حتی این چرخه تبدیل مواد به هم نیز ازلی باشد. به این معنی که هر آنچه که در زمان حال مشاهده میکنیم و در جهان وجود دارد از ازل نیز به همین صورت بوده باشد. .قوانین و سنن الهی بدون وجود ماده ارزشی نخواهد داشت.و بدیهی است که این قوانین و سنن هم به تبعیت از ماده ازلی هستند.در کل منظور من این است که در صورت ازلی بودن ماده،نمیتوان از رابطه علیت برای اثبات وجود خداوند بهره برد.

جواب
نکته اول اینکه چنانکه عرض کردم تفاوت مسیر خطی افرینش با مسیر چرخشی در این است که ما اگر فرض را بر مسیر خطی و مستقیم بگیریم لاجرم باید پایانی برای جهان مادی تصور کنیم زیرا یکی از خصوصیات دنیای مادی کون و فساد است و هر ماده ای و موجود جانداری یک تولد و مماتی دارد لذا کل جهان مادی نیز در سطح کلان از این قاعده مستثنا نیست لذا اولین سوالی که پیش می اید این است که لاجرم باید زمانی برای پایان جهان در نظر گرفت و خود این پایان داشتن در دل خود اشکالاتی دارد مانند اینکه خدا مانند یک موجود انسانوار است که در افرینش هدفی داشته و با پایان یافتن عمل خلقت هدف او محقق شد لذا دیگر افرینشی در کار نخواهد بود ان وقت فیاضیت و هستی بخشی که ذاتی خداست زیر سوال میرود و حتی اگر تصور کنیم که دوباره بخواهد دست به خلقت بزند سوال این است که این خلقت دوباره برای چیست ؟ایا هدف او در اولین خلقت بر اورده نشده و اگر نشده علت چیست؟ ایا برنامه او مشکلی داشته ؟ازکجا معلوم که خلقت دوباره به نتیجه برسد ؟
حاصل کلام اینکه مسیر خطی و مستقیم خلقت که مسیر پایانی مشخصی داشته باشد به موانع زیادی برخورد میکند ولی در مسیر چرخشی اصلا نقطه پایان و اغازی و جود ندارد و اگر هم به ظاهر چنین به نظر برسد به گونه ای اعتباری است چون در این نوع خلقت هرگز پایان حقیقی قابل تصور نیست بلکه هر پایانی اغاز مجد د است و سکونی در کار نیست به عبارتی در مسیر خطی افرینش مادی لاجرم سکون دارد ولی در مسیر چرخشی توقف وسکون راه ندارد .

نکته دوم اینکه چنانکه عرض شد قوانین هستی علم خدا هستند و علم خدا هم عین ذات اوست قدیم و ازلی و ابدی است لذا مجموعه هستی و به تبع ان عالم مادی که بخشی از ان است نیز قدیم خواهد بود ولی یک نکته ظریف اینجا هست و ان اینکه مقوله علیت و زمانمندی از خواص دنیای مادی است در دل نظام طبیعت قابل تعریف است بنابر این ما وقتی در درون نظام مادی طبیعی قرار داریم تمام امور را حادث میبینیم یعنی امور عالم را به گونه جزئی و مستقل از هم میبینیم که هر کدام تولد و مرگ مشخص دارند ولی این تولد و مرگ ها در دل خود طبیعت معنا دارد ولی اگر ما از افقی بالاتر و فرا مادی به دنیای مادی نگاه کنیم مجموعه دنیای مادی به طبع از ان قوانین که مولد و مقوم این جهان مادی است در کل قدیم و ازلی و ابدی است لذا بیان شما درست است که جهان مادی به همین شکل همواره بوده ولی نه با نگاهی درونی و جزئی بلکه در سطح کلان یعنی کل مجموعه مادی همواره مشغول این تغییر و تحول بوده و اغازی برای ان قابل تصور نیست ولی اگر به دون این نظام بیاییم و از درون به ان نگاه کنیم هر پدیده ای منحصر به فرد است و اغاز و پایان مشخص دارد زیرا این از خاصیت ماده است که دارای زمان و مکان است.
نکته سوم
اینکه فرمودید که قوانین بدون وجود ماده ارزشی ندارد بله البته در نگاه ما که خود بخشی از این دنیا هستیم چنین است زیرا ما تا ماده ای نباشد قادر نیستیم ان قوانین را کشف و درک کنیم و ما از این گریزی نداریم اما این به ان معنی نیست که این دو ذاتا دو امر جدا هستند زیرا هر دو به نوعی مرتبه ای از وجود هستند و خارج از وجود نیستند لذا تفاوت انها ذاتی نیست بلکه تفاوت در مرتبه وجودی است به عبارتی هم تفاوت انها و هم تشابه انها یک چیز است لذا در هم اثر متقابل دارند درست مانند روح و بدن ما که به هم امیخته و قابل تفکیک نیستند و متقابلا در هم اثر میکنند ولی همواره این روح است که مولد جسم است و این قواعد و سنن هستی هستند که مولد و مقوم دنیای مادی هستند زیرا مرتبه وجودی روح در بدن و قوانین در طبیعت در مرتبه بالاتری قرار دارد و علت ان این است که ما در دنیای مادی تغیر و تحول دائمی داریم ولی قوانین هستی همواره ثابت هستند ودر بعد روح نیز ما در هر دوره از زندگی تنها خود را یک حقیقت ثابت میبینیم لذا من نوزاد با من جوان و من پیر همواره یکی است و دو تا نیست
اما اینکه فرمودید قوانین به تبع ماده ازلی و ابدی است هرگز چنین نیست زیرا چنان که عرض شد مرتبه وجودی روح هستی بسی بالاتر از مرتبه ماده است زیرا امور مادی مدام تولد و ممات دارند ولی قوانین همواره ثابت هستند و در افقی بالاتر قرار دارند همجنان که روح ما حتی در زمان خواب نیز فعال است و مثلا ما درد یا لذت را که امری واحد است در هر عضوی که باشد به صورت امری واحد درک میکند و امور روحانی مانند اراده ،حب و بغض و...میتوانند به راحتی بدن را تحت تاثیر قرار دهند و یا حتی برعکس غریزه و طبیعت مادی او را به جای لذت در معرض ریاضت و کارهای رنج اور قرار دهند و....
لذا معقول این است که امور مادی نتیجه امور فرا مادی قرار دارند به دلایل ذکر شده مضاف بر اینک امور فرا مادی خارج از زمان و مکان هستند و محدودیت امور مادی را ندارند و این نیز نشان از بالاتر بودن مرتبه وجودی امور فرا مادی نسبت به امور مادی دارد .
حاصل کلام اینکه اینکه ما ثابت کردیم که جهان مادی ازلی و ابدی است به این معنی نیست که این دنیا قائم به ذات و مستقل از خالق است بلکه ما به پشتوانه اصل وجود و قوانین هستی که مراتب وجود هستند دنیای مادی را ازلی و ابدی فرض کردیم نه مستقلا و قائم به خویش به عبارتی ما کل دنیای مادی را جلوه ای از مراتب وجود میدانیم که هرگز نمی تواند خارج از دایره وجود باشد

اما اینکه فرمودید از رابطه علیت نمی توان خدا را ثابت کرد در صورتی صحیح است که شما بتوانی ثابت کنی که علیت خود امری فرا وجودی است زیرا از نظر ما اصل وجود خداست و هر امر دیگری مرتبه ای از وجود خداست لذا علیت نیز از نگاه ما خود مرتبه ای از قوانین است که محصور در علم خداست و علم خدا نیز عین ذات خداست لذا از نگاه ما علیت مانند یک رشته نخ میتواند ما را به منشاءهستی برساند ولی اگر شما منکر این هستی باید برای علیت توجیه قابل قبولی ارائه کنی به گونه ای که علیت را قائم به خود و غیر متکی به خالق بدانی و همچنین ان را خارج از دایره وجود ثابت کنی
با سپاس







با درود بیکران
دوست عزیز جناب حقگرا
اینکه اسلام دستورات خوشگل و اخلاق گرایانه ای داره دلیل بر این نیست که این دین واقعا اخلاق گرایانه عمل کرده! کدوم حکومت یا دین یا جناح سیاسی و امپراطوری رو دیدید که قبل از به قدرت رسیدن حرفای خوشگل موشگل نزده باشه؟ هر ایین و مسلک و قدرتی قبل از روی کار اومدن ازین حرفا میزنه مهم اینه که بعد از قدرت رسیدن به اون مبانی عمل کنه. ایا شما دیدی یه جناح سیاسی یا عقیده و مسلکی بگه ما اگه روی کار بیایم و قدرت رو در دست بگیریم دروغگویی رو ترویج میدیم تجاوز به عنف رو گسترش میدیم قتل و غارت رو سرلوحه کارمون قرار میدیم و تبعیض طبقاتی رو فرهنگسازی میکنیم و ازادی بیان رو سلب میکنیم؟؟ همه با شعار ازادی برابری و عدالت میان ولی بعد از قدرت میبینیم در عمل رویکرد متفاوت از انچه شعار داده اند رو به نمایش میگذارند. عیار واقعی حکومتها رو باید در بعد از به قدرت رسیدن مورد ارزیابی قرار داد نه قبل از تشکیل حکومت و به قدرت رسیدن. پس لطفا اینقد دستورات و اموزه های اسلامی رو به رخ مخالفان خود نکشید.
اما حالا بررسی کنیم تفاوت شعارهای محمد قبل از به قدرت رسیدن و قبل از هجرت به مدینه با انچه که محمد پس از به قدرت رسیدن در عمل نشان داد.
محمد قبل از به قدرت رسیدن و تشکیل حکومت اسلامی از عدم اجبار در پذیرفتن دین اسلام سخن به میان میاورد و بارها در ایات مکی به این مسئله اشاره داشت. ایات سوره کافرون دلیل این ادعاست و بارها به تناوب در سوره های مکی به این مسئله اشاره داشته است اما همین شخص بعد از به قدرت رسیدن در مدینه شروع به خونریزی و کشتار مخالفان خود میکند و ایات زیادی رو از زبان الله برای تایید کردار خودش نازل میکند. محمد و خدایش پس از هجرت پوست اندازی میکنن و تغییر دیدگاهی 180 درجه ای نشان میدهند.
اسلام در حرف شعار تکریم زنان رو میده ولی در عمل پدیده چند زوجی رو گسترش میده اسلام زنا رو منع میکنه ولی در عمل صیغه رو ترویج میده اسلام دروغ رو تقبیح میکنه ولی در عمل تقیه رو گسترش میده اسلام محبت به همنوع رو در شعائر خود داره ولی در عمل تبعیض دینی رو سرلوحه قرار میده و از غیر مسلمین فدیه و جزیه میگیره. اسلام ازادی بیان رو در شعار داره ولی در عمل گردن زدن مخالفان رو انجام میده. اسلام حرف از ازادی انسانها و عدالت و برابری میزنه ولی در عمل کنیزداری و برده داری رو تایید میکنه.

بله دوست عزیز در حرف همه ما استادیم ولی مهم اینه در عمل چه چیزی برای ارائه داریم به قول شاعر: دوصد گفته چون نیم کردار نیست!!!

الان همه دنیا چه مسلمانان و چه غیر مسلمانان جنایات داعش رو محکوم میکنن ولی واقعا من از شما و باقی همفکرانتون این سوال رو دارم فقط و فقط و فقط یه نمونه از جنایات داعش رو نام ببرید که نمونه اون در صدر اسلام و شخص محمد انجام نشده باشه. فقط یه مورد رو نام ببرید تا من و سایر همفکرانمون مثل شما ایین اسلام رو بپذیرم.


با سلام خدمت دوستان
با توجه به عدم پاسخ قابل توجه ای از دوستان میتوان با یقینیت به خلقیت انسان پی برد که هر خلقی خالقی دارد و از پشت هر خلقتی هدفی نهفته . با نگاه بیطرفانه درمیابیم زندگی بدون در نظر گرفتن جهانی اخروی بدون محتوا و پوچ بوده و هرکس سزای اعمال خود را در جهانی بعد خواهد دید... با خدا باشید تا سرافراز باشید
جناب با منطق
با درود
تمام مواردی که شما اشکال کردید دلیل منطقی دارد منتها برای کسی که از پیش حکم صادر نکرده باشد و بنده هرگز این حرف را صرفا برای توجیه خود ودیگران عرض نمی کنم زیرا بنده معتقدم در عرصه حقیقت جویی جای هیچ مسامحه نیست و هر اشکالی باید جواب منطقی و قانع کننده داشته باشد و مطمعن باشید اگر تمام این اشکاات منطقا و بدون حب و بغض قابل حل نبود هرگز بنده از ان دفاع نمیکردم زیرا از نظر من اگر غیر از این باشد یعنی من خودم در وحله اول گول زده ام و سپس دیگران را واین یعنی نهایت حماقت و جهل زیرا به نظر من نهایت حماقت این است که انسان به خودش روراست نباشد و خودش را گول بزند .
از انجا که بنده یکبار به بعضی از اشکالات شما پاسخ داده و شما به هر دلیل قانع نشدید لذا فایده ای در تکرار نمی بینم ولی از جنبه دیگری به شما پاسخ میدهم .

برداشت بنده این است که شما با ظاهر و تاریخ اسلام و قران و کلیه ادیان مشکل دارید لذا بنده از نگاه باطن قران با شما سخن میگویم ولی قبل از هر چیز بار دیگر چند نکته بسیار مهم جهت اطلاع عموم عرض میگردد :
1. تفکر قران تفکر ثابت ولی همه جانبه است(فردی ،اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی ،نظامی و..) ود ر هر گوشه ای به مسئله ای خاص اشاره دارد و برای درک هر مسئله لازم است حتما تمام ایات مرتبط لحاظ شود .
2.این که بیان شود اسلام اول چه گفت و اخر چگونه عمل کرد حرف اشتباهی است اسلام یک جهان بینی و ایدئو لوژی است که به ما برنامه عمل میدهد ولی خود عمل کننده نیست که ما بگوییم اسلام چگونه عمل کرد . لذا نسبت عمل به قران اشتباه است بلکه باید گفت مسلمانان چگونه عمل کردند و چنانکه قبلا نیز بیان کردم مسلمانان میتوانند عامل به قران باشند یا نباشند لذا عمل مسلمانان در کل ملاک اسلام شناسی نیست بلکه ملاک خود قران است .
3.یکی از خطرناک ترین دامهای نفس این است که ما را وادار به فرا فکنی و قضاوت دیگران میکند تا به این وسیله خود را توجیه کنیم در حقیقت ما با پرداختن به عیوب ظاهری دیگران عیوب خود را پوشش میدهیم در صورتی که راه درست این است که ما به مشاهده عیوب دیگران تنها کار مفید این است که فورا متوجه خود شویم نه دیگران را قضاوت کنیم
حال سوال این است که حقیقتا توقع اصلی ما از دین چیست ؟
این که دیگران چه کردند دردی را از ما دوا نمیکند ما قبل از هرچیز با وجود خودمان سرو کار داریم و مسئول رشد و هدایت خودمان هستیم و باید ببینیم راه درست چیست؟ و غایت زندگی و سعادت کدام و ما از کجا امده و به کجا خواهیم رفت؟
به نظر این حقیر مهمترین درخواست ما از دین در سه نکته خلاصه میشود :
1.سیر اب کردن روح حقیقت جوی ما از منظر معرفتی به این معنی که یک مکتب باید قادر باشد یک تصور کلی و جامعی راجع به مبدا و معاد کل جهان هستی و به تبع ان در مورد انسان و جایگاه ان در کل نظام هستی و نحوه ارتباط ان با موجودان دیگر و راههای کمال ان به ما ارائه دهد و همچنین یک تصور قابل قبولی راجع به خالق هستی به ما ارائه دهد و راه ارتباط با او را به ما بنمایاند و سوالاتی از این قبیل که روح حقیقت جوی انسان تشنه ان میباشد .
2.برای سعادت دنیایی بشر در تمام جوانب ،فردی ،اجتماعی ،اقتصادی ،سیاسی و...
برنامه جامع داشته باشد .
3.برای تعالی روحی و معنوی انسان نیز برنامه ای داشته باشد که هم سو با برنامه های دنیایی او باشد و بین انان تعارض و دو گانگی و تضاد نباشد

از نظر بنده باطن قران قادر است این سه نکته را برای ما مرتفع سازد منتها در اینجا یک شرط اساسی وجود دارد و ان اینکه انسان با خودش رو راست باشد و واقعا جویای این حقایق باشد به عبارتی باید فطرت و عقل ما تشنه حقایق باشد و به عبارت روشن تر باید فطرت ما ان حالت پاکی و بی الایشی را در خود حفظ کرده باشد و با پی روی از خواهشهای نفس الوده وسیاه نشده باشد و وجدان را کمر نشکسته باشد اگر چنین باشد امیدی هست که انسان از این تعالیم بتواند بهره ای بگیرد در غیر این صورت بر فرض محال خود خدا هم بر انسان نازل شود او اگر تابع بی چون و چرای نفس خود شده باشد هرگز ایمان نخواهد اورد و به راحتی خود را توجیه میکند که شما مرا سحر و جادو کرده اید در حقیقت یکی از خصوصیا انسان این است که وقتی بخواهد چیزی را قبول نکند هرگز نمی توان او را قانع کرد که در قران بارها به این اصل اساسی اشاره کرده است البته به عقیده بنده چنین افرادی بسیار کم هستند و غالب انسانها اگر درست توجیه شوند قادر هستند راه درست را تشخیص دهند
بنده در چند پست قبلی و پستهای دیگر به صورت فشرده جهان بینی قران را در خصوص کل جهان هستی و خالق ان و جایگاه انسان در این عرصه را بیان کردم در خصوص برنامه های مادی و معنوی قران برای سعادت بشر نیز به صورت پراکنده اشاره هایی به باطن قران کردم که احتمالا مستحضر هستید لذا در این مرحله حرف بنده به شما این است که چون شما اساسا به ظاهر قران مشکل دارید شما فرض را بر این بگزارید که اصلا بنده یک مکتب کاملا جدید را به شما عرضه میکنم و معتقدم که به ان سه مورد اساسی که لازمه هر مکتب است پاسخ در خور داده و شما به عنوان یک انسان معقول و حق جو باید این مکتب را بررسی کنید و ان را نقد کنید و سپس اگر بد بود ان را با دلیل رد کنید و اگر مقبول بود با دلیل قبول کنید اگر شما این مکتب را که بنده بر اساس باطن قران به شما عرضه میکنم قبول کردید ان وقت متوجه میشوید که چرا بنده از قران دفاع میکنم اصلا از نظر بنده هیچ مانعی ندارد که شما باطن قران را قبول کنید ولی همچنان بر ظاهر ان بتازید زیر این دقیقا به این میماند که شما از من اب بخواهید و من بگویم بفرمائید این "ماء" و شما بگویی من آب میخواهم نه ماء و من میگویم شما ان را آب بخوان چه فرقی میکند که ما این مایع حیات را چه بنامیم مهم این است که با ان رفع تشنگی شود حال نام او هر چه میخواهد باشد. این که شما "ماء" را همواره به شکلی گل الود دیده ای دلیل بر این نیست که ان "ماء" چیزی غیر از آب است زیرا اب همواره اب است حتی اگر توسط دیگران گل الود شده باشد ما حتی اب گل الود را هم با حوصله و تامل میتوانیم مجددا تصفیه کنیم زیرا اب هیچگاه از خاصیت اب بودن تهی نمی شود و گل الود شدن اب تنها دلالت بر نادانی عاملین ان دارد نه این که اب ذاتا گل الود باشد البته این در صورتی است که اب واقعا گل الود باشد زیرا ممکن است اصلا اب گل الود هم نباشد بلکه ما عینک تار بر چشمان خود زده ایم و اب را تیره میبینیم لذا با برداشتن عینک متوجه میشویم که اب روشن وشفاف بود و مشکل از عینک بوده .
شاید گمان کنید که بنده در این جا لفاظی کردم ولی اگر خوب تامل کنید در همین تمثیل اب نکات بسیار مهمی نهفته است اگر نگاه تیز بینی باشد
در پناه حق باشید
با سپاس
عرض سلام وادب خدمت همه دوشتان عزیز جناب حقگراشمامی گوییداشکال ازاسلام وقرآن نیست بلکه اشکال ازعملکردمسلمان هاست این گفته شماغلط است زیرا:
همه موارداخلاقی ادیان فقط رعایتش برای پیروان یک دینه.خودتان بهترمیدانیدکه رعایت این اموراخلاقی درموردغیرمسلمانان الزامی نیست وحتی برخی مواقع گناهه رعایت بشن
مثلا:تجاوزجنسی به زنی که درجنگ به اسارت مسلمین درآمده مجازاست(طبق آیاتی ازقرآن ازجمله آیاتی ازسوره نساء)برداشتن غنیمت های جنگی که درطی جنگ ازاموال غیرمیلمانان است اشکالی نداردوحتی طبق گفته صریح قرآن یک پنجم این اموال متعلق به پیامبراسلام وجانشینان وی وعلماء تعلق می گیرد.غیبت غیرمسلمان اشکالی نداره.بایدباغیرمسلمان دشمن بودحتی اگه پدرمادریانزدیکانت باشه می بینیدکه ادیان عامل دشمنی وبسیاری ازجنگ هادرطول تاریخ بودن.ادیان عامل بدبینی انسان هابه هم اندمثل بدبینی مسیحیان ومسلمانان نسبت به هم که امروزه هم شاهداون هستیم ومانع ازتعامل سازنده ومشارکت درحوزه های مختلفی مثل علمی وتحقیقاتی هست.نیرنگ وفریب غیرمسلمان اشکالی نداره ازهمه این دستورهاکثیف ترین وبدترین دستورقران نجاست غیرمسلمون هاست.این دستورمایه بسیاری ازدشمنی هاست مان می کنم هرانسان حقیقت طلبی اینونپذیره واونومقدس ندونه.
آقای حق گرادوست عزیزم اگرحتی فقط خودقرآن منطقی بودمن توبه می کردم ودوباره مسلمان میشدم.
باسپاس وتشکرصمیمانه ازهمه دوستان
با درود بیکران
جناب حق گرا اتفاقا مشکل من با شما اینست که شما فکر میکنید باطن قران رو فهمیدید... شما قران رو بتنهایی و بدون در نظر گرفتن شان نزول و سیره نبوی مورد مطالعه قرار دادید. جالبه شما از باطنی حرف میزنید که خود پیامبر هم انرا درک نکرده این چطور باطن قرانیست که فقط شما درکش کردید و خود پیامبر هم از درک این مفاهیم عاجز بوده!!!
شما ایات قران رو از تاریخ و سیره جدا کردید واسه همین نگاهیی رویاپردازانه و شاعرانه به ماجرا دارید. واقعا خیلی جالبه هرکسی چه همفکرانتان چه مخالفانتان با نگاه شما به مخالفت بر میخیزه از طرف شما به ظاهر بینی قران متهم میشه. عزیزمن ظاهر و باطن قران رو باهم مطالعه کن.
این چه جور لایه های قرانی که فقط شما قادر به درک ان هستید اساسا چرا خداوند باید اینقد سخنانش رو پیچیده مطرح کنه که فقط امثال شما بفهمید و چه مسلمانان چه کافران نتونند درکش کنند.
بعدشم من اصلا صحبتم با قران نبود که شما سریع موضع میگیرید ومنو به ظاهر بینی متهم میکنید!!! من در مورد سیره محمد صحبت میکنم که شخص محمد هم بر اساس همین ظاهر قران عمل میکرد. مخالفاشو مگه گردن نمیزد مگه پدیده چندزنی رو ترویج نداد؟ خب میشه بجای این همه اسمون ریسمون بافتن یه بار برای همیشه دلایل این سنتهای باطلی که ایشون در بین امتش به یادگار گذاشت رو توضیح بدی. توضیح بدید نه توجیه کنید. والا ماهر ایرادی به سنت محمد میگیریم شما سریع میگی اینقد ظاهر بین نباش.
بابا قران گفته کافران رو بکشید و از دیار شون بیرون کنید و مالشون رو بردارید زنانشون رو مصادره کنید و کودکانشون رو به بردگی بگیرید محمد هم بیچاره طبق همین ایات عمل کرده و گردن زده و کنیز گرفته و زناشون رو به همسری گرفته بعد شما هنوز داری میگی اینا ظاهر قرانه باطن یه چیز دیگست بعدشم 4تا بیت ازینور اونور جور میکنی میزنی تنگش.
دوست عزیز قران رو بذار کنار برای یه مدت پاسخ منو بر اساس سنت محمد بده. بگو چرا محمد و صحابه مث شما باطن قران رو درک نکردن و به ظاهرش عمل کردن. والا این نگاه منفردانه و ایزوله شده شما به قران رو هیچکسی قبول نداره چه مسلمون چه کافر .
اصل مطالعه قران اینه که ببینی شان نزول ایات چی بوده و اساسا یک ایه یا سوره برای چه رویدادی نازل شده نه اینکه همه تاریخ و سنت رو بذاری کنار و فقط بری سراغ باطن قرانی که فقط خودت میتونی بفهمی و همه رو به کج فهمی متهم کنی.
جناب امید
با تشکر از پاسخهای منطقی شما
سوال من از جناب حق گرا اینه مگه نمیگید داعش داره به ظواهر قران توجه میکنه و دلیل این همه جنایات این گروههای تروریستی اینه که بر اساس ظاهر قران عمل میکنن و باطن قران رو درک نکردن. خب سوال؟ شما یه نمونه تکرار میکنم فقط و فقط یه نمونه از جنایات داعش رو نام ببرید که نمونه ان در صدر اسلام انجام نشده باشه. اگر من مورد مشابه رو با ذکر منبع معتبر نیاوردم همینجا شهادتین رو میگم. اقا سوال ازین واضحتر و اشکارتر. دیگه این هم داستانسرایی و فلسفه بافی نداره. شما میگی همه این گروههها هیچ درکی از لایه های باطنی قران ندارن خب نمیخای بگی که محمد هم درکی ازین لایه های قران نداشته!!؟؟
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا

دوست عزیز این موضوع که دیگر توجیه و کشمکش ندارد و خیلی ساده است. وقتی ما بپذیریم که وجود ماده ازلیست، یعنی تمام قوانین حاکم بر آن و تمام روابطی که بین پدیده ها وجود دارد نیز ازلیست.ازلی بودن ماده، یعنی اینکه زمانی برای شروع پیدایش آن وجود ندارد.یعنی همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود.و اگر بپذیریم که جهان و ماده ازلیست، به این نتیجه منطقی می رسیم که ماده و قوانین حاکم بر ماده و روابط میان مواد نیز قائم به خود است و به قول خود شما ،غیر وجود، و یا ،عدمی، وجود ندارد که ما بخواهیم ،وجود، را ثابت کنیم. باتشکر
جناب بامنطق
با درود
متاسفانه شما جزء همون دسته از افرادی هستند که تمام همتشان را صرف نابودی خود قرار داده اند یعنی قسم خورده اید که نفهمید . برادر من بنده من به زبان فارسی گفتم که من یک مکتب برای شما ترسیم میکنم که جوابگوی تمام نیازهای بشری باشد ونیازی نیست که شما تصور کنید که من این معانی را از باطن قران میگوییم یا از ظاهر قران یا اصلا از خودم میبافم شما به خود بیان توجه کن ببین درست است یا غلط این که دیگران چه کار کردند چه دردی از من و شما دو میکند شما فرض کن من یک مکتب جدید به تو معرفی میکنم شما موضع خود را معلوم کن که اصلا با انسانیت مشکل داری یا با ظاهر اسلام اگر با ظاهر قران مشکل داری و با اخلاق و انسانیت مشکل نداری که ان وقت شما باید جامعیت یا ناقص بودن این نظریه را نقد کنی ولی اگر کلا با اخلاق مشکل داری و دارای تفکر ضد اخلاق هستی ان وقت باید با دلیل دیدگاه خود را اثبات کنی که برچه موازینی شما مکتب اخلاق گرایانه را نقد میکنی
در مورد ان سوالاتی که پرسیدی بنده قبلا به شما جواب دادم ولی شما گوش شنیدن نداری والا بنده هیچ امتناعی برای جواب ندارم ولی در عوض جواب ان سوالات را در پست مربوط با اقا امیددر جواب ایشان عرض خواهم کرد زیرا مشکل شما را در جواب خودم نمیبینم بلکه جواب اصلی را باید خودت در وجودت بیابی
تنها ارزوی که برای شما دارم این است که بتوانی این نکته را درک کنی که ضروری ترین امری که فهمیدن ان به سود توست این است که خودت را دریابی و بدانی که این نفس اماره است که تورا راه هدایت میکند و خود را به جای روح حقیقت جوئی جا زده و شما نیز گمان میکنی که در راه حقیقت جوئی گام برمیداری زیرا علامت حقیقت جوئی این است که در پی نجات است ولی علامت هوای نفس این است که در پی فرا فکنی است تا با محکوم کردن دیگران خود را توجیه کند و فرصتی برای پرداخت به خود واقعی نداشته باشد . اگر شما واقعا با منطق هستی بنا به حکم عقل یک درصد هم امکان بده که راه را عوضی میروی و کمی به انالیز درونی خود بپرداز ببین واقعا دنبال چه هستی ایا محکوم کردن دیگران میتواند راه سعادتی برای توباشد ؟ایا به فرض تمام بیانات شما درست باشد چیزی برشما افزوده خواهد گشت ؟ایا سوال اصلی این نخواهد بود که خودت چه کار باید بکنی ؟در ان وقت مثل شما مثل ان شخصی خواهد بود که تمام تلاش خود را صرف ساختن خانه ای میکند ولی اخر میفهمد که خانه را در زمین و ملک دیگری ساخته و عملا بعد از ان همه تلاش گویی هیچ کاری نکرده و اب در هاون کوبیده
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا

شما: ولی اگر شما منکر این هستی باید برای علیت توجیه قابل قبولی ارائه کنی و به گونه ای که علیت را قائم و غیر متکی به خالق بدانی و همچنین آن را خارج از دایره وجود ثابت کنی.

دوست عزیز این موضوع دیگر توجیه و کشمکش ندارد وخیلی ساده است.وقتی ما بپذیریم که وجود ماده ازلیست،به این معنیست که تمام قوانین حاکم بر آن و تمام روابطی که بین پدیده ها وجود دارد نیز ازلیست.ازلی بودن ماده یعنی اینکه زمانی برای شروع پیدایش آن وجود ندارد.یعنی همیشه بوده و همیشه نیز خواهد بود.و اگر بپذیریم که جهان و ماده ازلی است، به این نتیجه ساده و منطقی می رسیم که ماده و قوانین حاکم بر ماده و روابط بین مواد نیز قائم به خود است و به قول خود شما ،غیر وجود، ویا ،عدمی، وجود ندارد که ما بخواهیم ،وجود ، را ثابت کنیم. اگر بخواهید با یک مادیگرا در این مورد بحث کنید و از یک طرف به ازلی بودن جهان اعتراف کنید و از طرفی رابطه علیت را برای اثبات وجود خدا مطرح کنید خیلی زود به بی منطق بودن گفته های شما پی خواهد برد.امیدوارم متوجه حرفها های بنده شده باشید.
باتشکر
با درود بیکران
جناب حقگرا خوشم میاد فرافکنی رو خوب بلدی
منم حاضرم قسم بخورم که شما دقیقا میدونی من چی میگم ولی خودت میدونی توی بد مخمصه ای گیر افتادی و داری طفره میری. شما مگه کی هستی که من بیام مکتب شمارو بپذیرم. من یه سوال ساده از شما و همفکرانت پرسیدم و شما هم مکررا میگی جواب دادی ولی من جز همین حرفای صد من یه قاز چیزی نشنیدم.
ازین واضحتر نمیشه سوالمو بپرسم که شما اینقد خودتو به کج فهمی میزنی یا همش میگی جواب دادی. اقا اصن شما جواب دادی من شعورم کم بوده نفهمیدم. یه بار دیگه لطف کن فقط به این سوال زیر جواب بده باقی بحثا عوامفریبانه رو بذار کنار. میخای التماست کنم که طفره نری یا به مقدساتت قسم بدم که جواب بدی.

سوال: من دفعات قبل که با شما بحث کردم وقتی جنایات داعش رو مطرح کردم شما گفتی دلیل اون جنایات اینه که اونا به ظاهر قران عمل کردن و باطن قران چیزی جز انسانیت نداره منم گفتم اوکی حق باشماست اونا به ظاهر قران عمل کردن و بهمین دلیل به بیراهه رفتن! حالا من به شما میگم که شما هرقدرم به باطن قران پی برده باشی دیگه از پیامبر اسلام که بالاتر نیستی یعنی نمیتونی ادعا کنی باطن قران و حتی ظاهر قران رو بیشتر از شخص محمد درک کردی!!! خب سوالمو بازم تکرار میکنم شما یک نمونه از جنایات داعش یا القاعده یا بوکوحرام رو نام ببر که مورد مشابهش در زمان محمد توسط ایشان یا صحابه انجام نشده باشه. فقط یه مورد!!!!! مثلا بگو این عمل داعش بدعته و هیچگاه پیامبر به این عمل دستور نداده ویا خودش این عمل رو مرتکب نشده. طبق احادیث معتبر سنی و شیعه، حلال محمد تا ابد حلال و حرامه محمد تا ابد حرام خواهد بود. حالا شما با در نظر گرفتن این نکته یک نمونه از بدعتهای داعش رو نام ببر. میخام بدونم ایا محمد به ظاهر قران عمل کرده یا به باطن قران

لطف کن اینقد اسمون ریسمون نباف عزیزم. تا کی میخای با این حرفا از پاسخ دادن طفره برید. اومدی اینجا 4تا قلمبه سلمبه به هم میبافی هیچکی هم نمیفهمه بعدشم همه رو به نفهمیدن متهم میکنید. بابا سوالمو ازین واضحتر بگم. میخام بدونم باطن قران که خود محمد هم ازش غافله تا حالا کجا بوده!!؟؟ میخام بدونم این چه باطنیه که نه کلینی فهمیده نه مجلسی فهمیده نه شیخ مفید نه شیخ صدوق نه ایت الله خمینی و نه هیچ کس دیگه ای و فقط شما تونستی این مراتب قران رو درک کنی.

چرا فکر میکنید که هرکسی زود خر نشد داره دنبال هوای نفسش میره چرا فکر میکنید هرکسی مث شما فکر نمیکنه داره دنبال هوای نفسش میره. بابا این حرفا مال صدسال پیشه نه الان. ذهن کنجکاو بشر دنبال جواب منطقیه نه دنبال شعر ور. شما با فلسفه پوسیده ابن عربی که هزار سال از تاریخ انقضاش گذشته میخوای جواب این همه کنجکاوی رو بدی مسلمه که نمیتونی. شما یک پیش فرضی رو توی ذهنت تثبیت کردی و داری همه چیز رو با اون فرضیات باطلت منطبق میکنی و این شیوه مباحثه علمی ره به جایی نمیبره.


این اخرین بار بود که این سوالاتو ازت کردم و اگه بخای باز از در پند نصیحت وارد بشی که من دنبال هوای نفسم هستم و شیطان مرا فریفته و چشم و گوشمو بسته منم بیخیالش میشم و دیگه حوصله تکرار سوال رو ندارم.
جناب امید
با درود

شما
شمامی گوییداشکال ازاسلام وقرآن نیست بلکه اشکال ازعملکردمسلمان هاست این گفته شماغلط است زیرا:
همه موارداخلاقی ادیان فقط رعایتش برای پیروان یک دینه.خودتان بهترمیدانیدکه رعایت این اموراخلاقی درموردغیرمسلمانان الزامی نیست وحتی برخی مواقع گناهه رعایت بشن
مثلا:تجاوزجنسی به زنی که درجنگ به اسارت مسلمین درآمده مجازاست(طبق آیاتی ازقرآن ازجمله آیاتی ازسوره نساء)

جواب
در قران تجاوز جنسی حکمش مشخص است و شدیدا از ان نهی شده واین یک حکم عمومی است و قابل تخصیص و استثنا نیست و ایه ای که شما به ان اشاره دارید در واقع در دایره احکام مربوط به بردگان است به این معنی که عرف در ان زمان بر ان بوده که اسیران جنگی برده و کنیز به حساب میامده اند و کسی که مالک کنیزی میشد در واقع حکم محرمیت داشته یعنی به محض اینکه پول ان را پرداخت میکرده یا در جنگ صاحب ان میشده بر او محرم میشدهو برای او حکم زن شرعی را داشته با این تفاوت که در مورد زن ازاد باید مهریه پرداخت میشد و رضایت طرف شرط بوده ولی در مورد کنیز تنها پرداخت پول شرط بوده و رضایت طرف شرط نبوده (البته در اینجا ما با درست و غلط بودن این امر کار نداریم بلکه منظور بیان عرف ان زمان است ) لذا در این ایه اشاره به این نکته دارد که زنانی که شوهر داشته و اسیر میشدند در واقع این اسیر شدن حکم طلاق را داشته لذا از نگاه و دید ان زمان تصاحب یک زن شوهر دار یا بیشوهر به معنی رابطه ای فراتر از زناشوئی نبوده لذا این حکم با حکم ممنوعیت زنا و تجاوز تقابلی نداشته یعنی در اینجا این حکم تحت ضوابطی خاص مجاز شده نه اینکه به معنی تجاوز باشد و این ضوابط در هر دوره ای شکل خاصی دارد مثلا الان در زمان ما فرق بین زنا و ازدواج شرعی تنها یک خطبه است که یک قرار داد اجتماعی است و الا نفی عمل جنسی در هر دو مورد زنا و ازدواج یکی است (البته در صورتی که رضایت دو طرف لحاظ شود ) بنابر این در ان زمان این عمل تجاوز به حساب نمی امده زیرا یک قاعده اجتماعی بوده که بر عکس ان نیز ممکن بوده یعنی اگر دشمن زنانی از مسلمانان را اسیر میکرد میتوانست همین عمل را انجام دهد و کسی ان را تجاوز به حساب نمی اورد زیرا این پدیده صرف نظز از قبح ذاتی ان برای انان پذیرفته شده بود . اما در کل در حال حاضر برای ما اصل برده داری قابل قبول نیست و حق هم همین است که اساسا کل برده داری امری غیر انسانی است اما این که چرا در قران تایید شده قبلا عرض کردم که قران بیان مستقیم خدا نیست بلکه دریافتی پیامبر از حقایق بیکران الاهی بوده در قالب زمان و مکان خاص خودش و قبلا مفصلا بیان شد که حقایق الاهی امری بی شکل و کاملا تشکیکی است که میتواند در هر زمان بر اساس ظرفیت معرفتی ان مردم خود را تنزیل دهد و با افزایش معرفتی خود را در قالب معرفت ان زمان تطبیق دهد بدون انکه کوچکترین خللی در ان حقایق وارد گردد مثلا در مورد این مسئله برده داری از انجا که کل تار و پود مسائل اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی و نظامی ان دوران بر اساس نظام برده داری استوار بوده ویران کردن این زیر ساخت به طور انقلابی امری ممکن نبوده و نیاز به این داشته که سطح درک عمومی زمینه را برای این کار فراهم کند و اگر شما بگویی چرا در موارد مهمی چون شرک و کفر و موارد اخلاقی دیگر مانند شراب و زنا و ... قران به یکباره این کار را انجام دارد جواب این است که قران جز در مورد یکتا پرستی بقیه احکام را تدریجی نازل کرده نه به یکباره یعنی در هر حکمی رعایت ظرفیت پذیرش مد نظر بوده و در مورد یکتا پرستی چون اساس دعوت و کل مکتب بر اساس این دیدگاه بوده ان را نمی شد تدریجی نازل کرد زیرا هر بنایی زیر ساخت میخواهد که بنا را روی ان استوار کرد و زیر بنای قران توحید است از طرف دیگر توحید و یکتا پرستی امری درونی است و نیاز به زیر و رو کردن کل زیر بنای اجتماعی ندارد و اصل بر این است که زیر ساخت تفکری را ویران کند و وقتی این کار به درستی انجام گیرد امور اخلاقی و اجتماعی دیگر نیز به تبع ان اطلاح خواهد شد لذا بعد از ان بنا به ضرورت و حساسیت موارد خاص به تدریج امور اخلاقی به طور مستقیم یا تحت پوشش احکام فقهی بر مسلمانان نازل گشت ولی مسئله برده داری امری نبود که بتوان به این سادگی بساط ان را برچید و ضروری ترین مقدمات این بود که اولا درک بشر برسد به جایی که قبح عمل برده داری را درک کند در ثانی برای اجرا این حکم می بایست یک حکومت متمرکز قوی ایجاد میشد که بتواند این سیستم جدید را با تمام لوازم خود در جامعه پیاده کند و ساز و کار لازم برای مقابله با اقدامات مخالفان داشته باشد و البته مهمتر از همه باید یک انسان متعالی در راس این حکومت قرار میداشت که متاسفانه همه این مقدمات هم زمان فراهم نگشت تا این حکم قابل اجرا باشد البته قران مقدمات نظری و عملی این کار را فراهم کرد مثلا به رعایت حقوق بردگان بسیار توجه کرده (به نسبت ذهنیت گذشته که نسبت به بردگان بوده )و در بسیاری از موارد کفاره گناه را ازاد کردن بردگان قرار داده که نشان از زمینه سازی برای این کار داشته مضاف بر این که ما در سیره پیامبر و اهل بیت از نحوه برخورد انان با بردگاه و علاقه و دلبستگی بردگان نسبت به این خانواده اطلاعاتی در دست داریم که نشان از این دارد که انان مشغول زمینه سازی برای محقق شدن این امر بزرگ بوده اند چنانکه مادر بسیاری از ائمه شیعه کنیز بوده که نشان از ان دارد که کنیز از نگاه شیعه از چه جایگاه انسانی بالایی برخوردار بوده حتی اگراز جایگاه اجتماعی پایینی برخوردار باشند یعنی ملاک ارزشی برای انان کنیز یا ازاد نبوده بلکه ملاک ارزشهای انسانی بوده و در قران نیز هرگز برده فاقد ارزش انسانی نیست بلکه فاقد ارزش اجتماعی است و ما میدانینم که ارزش اجتماعی ارزشی ثابت نیست زیرا همان بردگان میتوانستند به مقام ازاد برسند و برعکس افراد ازاد این امکان بوده که در شرایط خاصی مانند جنگ تبدیل به برده شوند لذا در اسلام مقام اجتماعی ملاک نیست بلکه انچه همواره تاکید شده ارزشهای انسانی بوده که فرا تر از مو قعیتهای اجتماعی است و ملاک اصلی در اسلام همین نکته است که ما ان را باطن قران میدانیم یعنی در اسلام در نهایت ارزش هر انسانی به عمل به اخلاقیات در سایه اعتقاد به خداست و تمام احکام فقهی ابزاری برای محقق کردن این مهم هستند زیرا ملاک در قران درک خداست و درک خدا نیز جز در سایه تزکیه نفس میسر نمی شود و تزکیه نفس نیز چیزی جز رعایت اصول اخلاقی نیست
و اگر خوب دقت کنید خواهی فهمید که بردگان از این موهبت اصلی که خودسازی بوده بی بهره نبوده اند پس در یک سطح و دید کلان هر کس در هر شرایط اقتصادی ،اجتماعی ،جسمی و ذهنی باشد از موهبت اصلی انسان که امکان رشد و کمال را به انسان میدهد بی بهره نبوده
شما
برداشتن غنیمت های جنگی که درطی جنگ ازاموال غیرمیلمانان است اشکالی نداردوحتی طبق گفته صریح قرآن یک پنجم این اموال متعلق به پیامبراسلام وجانشینان وی وعلماء تعلق می گیرد.

جواب
غنیمت جنگی نیز جزئی از اصول و قواعد حاکم بر ان زمان بوده زیرا جنگ در ان زمان امری اجتناب ناپذیر بوده و جنگ خود به خود لوازمی میخواهد و یکی از انها تامین نیازهای سربازان بوده و چنانچه در بالا نیز ذکر شد این یک قانون یک طرفه نبوده بلکه کلا اجتماع ان زمان را در بر میگرفته یعنی اگر مسلمانان شکست میخوردند اموال انان جزء غنیمت به حساب میامد در حقیقت بعضی از احکامی که در قران بیان شده حکم حقیقی خدا نیست بلکه انعکاس سنن و احکام ان دوران بوده که قران از این واقعیات برای بیان حقایق مورد نظر را در قالب همیت ظواهر اجتماعی بیان کرده مثلا در قران جنگ و جهاد برای تحقق حقایق خاصی است اول دفاع از خود در برابر ظالم دوم جهاد برای برداشتن موانع از سر راه کسانی که تمایل به قبول اسلام دارند لذا برای تحقق این دو حقیقت قران در پوشش همین سنن مورد قبول و جاری زمان خود حکم صادر کرده یعنی قران این اجازه را داده که مسلمانان برای تحقق اهداف والا از سنن رایج زمان خود که یکی از انها برخورداری از غنایم جنگی است استفاده ابزاری کنند
اما در مورد برداشتن خمس غنایم توسط پیامبر . این حکم در حقیقت نوعی برنامه اقتصادی برای ایجاد یک حکومت بوده نه برای برخورداری شخصی و تاریخ بر این گواه است گه پیامبر هرگز استفاده شخصی از غنایم نداشته بلکه ان را صرف نیازمندان و تقویت حکومت نوپا کیرده بنابر این این حکم تقابلی با احکامی که در رعایت حقوق دیگران شده ندارد و این اصول اخلاقی ابدی و همه گیر است و هرگز استثنا پذیر نیست چنانکه در زمان حضرت علی خبر میرسد که لشکر معاویه به شهری حمله کرده م زینت الات زن اهل ذمه ای (غیر مسلمان ) را به ستم برده اند .ایشان میفرمایند اگر مسلمانی از این ننگ بمیرد حق دارد و نکوهشی بر او نیست زیرا وظیفه ما بوده که از ایشان حمایت کنیم (همچنان که وظیفه او پرداخت جزیه بوده ) و این یعنی تمام کسانی که در سرزمین مسلمانان هستند جان و مال و ناموسشان در امان هستند و در این زمینه هیچ تفاوتی بین مسلمان و غیر مسلمان نیست و پرداخت جزیه و مالیات امری است که هر حکومتی برای تداوم نیاز به ان دارد

شما
غیبت غیرمسلمان اشکالی نداره.بایدباغیرمسلمان دشمن بودحتی اگه پدرمادریانزدیکانت باشه می بینیدکه ادیان عامل دشمنی وبسیاری ازجنگ هادرطول تاریخ بودن.ادیان عامل بدبینی انسان هابه هم اندمثل بدبینی مسیحیان ومسلمانان نسبت به هم که امروزه هم شاهداون هستیم ومانع ازتعامل سازنده ومشارکت درحوزه های مختلفی مثل علمی وتحقیقاتی هست.

جواب

چنانچه عرض شد تمام اصول اخلاقی که در قران بیان شده اصول ثابتی است که هرگز در عرصه خودسازی نظر به مذهب و باور طرف مقابل ندارد اما اینکه در قر ان در بعض موارد ما را از دوستی مشرکان و اهل کتاب برحذر داشته و بدی های انان را بر ملا میکند نیاز به تامل دارد و دلیل خاصی دارد
1. این موارد در زمانی بیان شده که اسلام یک حکومت نوپا بوده که از هر طرف مورد هجوم قرار میگرفت (کافران ،مشرکان ،اهل کتاب و منافقان داخلی ) وانان از صریق دوستی و خیر خواهی به درون تشکیلات نفوذ کرده و با خمع اوری اطلاعات بر ضد انان اقدام میکردند بنابر این این نوع توصیه ها برای خنثی سازی اقدامات جاسوسی بوده و به نوعی اقدمات ضد جاسوسی بوده برای با لا بردن امنیت داخلی بوده و در جایی که از نیرنگ و فریب انان پرده برداری میکند نیز در همین راستاست
2. کسی که این بیانات را در خصوص مخالفان بیان میکند و پرده از کارهای انان برمیدارد خداست که بر همه چیز واقف است و کسی است که بعدا باید انان را برای این اعمال و نیات عقاب کند بنابر این این بیانات در قران هرگز غیبت به حساب نمی اید و ای بسا این عمل به نفع انان باشد زیرا انان با فهمیدن اینکه نیات و اعمال انان توسط خدا برملا شده پی به اشتباه خود برده و بدانند که با یک مکتب الاهی طرف هستند به یک مکتب بشری
بنابر این این نوع بیانات با بیانات گذشته ان که ما را به امور اخلاقی مثل حسن معاشرت با همه افراد و همچنین نهی از اموری مثل غیبت و تهمت و دروغ و ..میکند منافاتی ندارد در حقیقت عرصه جنگ عرصه ساده لوحی و غفلت نیست و یکی از اهداف این ایات دشمن شناسی و هوشیاری سیا سی است

شما

نیرنگ وفریب غیرمسلمان اشکالی نداره ازهمه این دستورهاکثیف ترین وبدترین دستورقران نجاست غیرمسلمون هاست.این دستورمایه بسیاری ازدشمنی هاست مان می کنم هرانسان حقیقت طلبی اینونپذیره واونومقدس ندونه

جواب
منظور قران از نجس خواندن منکران و مخالفان نجاست ظاهری نیست مانن نجاست حیوانات که متاسفانه بسیاری از فقها نیز چنین استنباطی داشته اند بلکه در اینجا منظور نجاست باطنی است به این معنی که دشمنان حقیقت و انسانیت از ان نظر که پیرو نفس اماره و خواهشهاس نفسانی هستند فاقد روحی انسانی هستند بلکه انها دارای روحی حیوانی و پلید هستند چون مانند حیوانات تنها خود را میبینند و دیگران را ابزاری برای تحقق اهداف پلید خود میدانند و ازانجا که بر عکس حیوانات دارای عقل و اراده و اختیار هستند مرتبه و جودی انان بسیار پایین تر از حیوانت است لذا حیوانت پلید باطنی نیستند ولی این گونه افراد حقیقتا از نظر روحی پلید هستند ولی مطمعنا این حکم عمومی و مطلق نیست به این معنی که شامل افراد نا اگاه که از روی نادانی با حقیقت دشمنی میکنند و انسانیت را که پیام اصلی اسلام و ادیان دیگر است نا اگاهانه رد میکنند نمیشود بلکه منور اصلی کسانی هستند که اگاهانه و از روی عناد و خصومت و منافع شخصی با حقیقت مبارزه میکنند پلید به حساب می ایند و این حکم یک حکم ابدی است و مربئط به زمان ان حضرت نمی شود و همین الان هم کسانی که با حقیقت و راستی و اخلاق و انسانیت دشمن هستند چه در لباس کفر و چه در لباس ادیان و اسلام ذاتا پلید هستند و هرگز تطهیر نخواهند شد مگر اینکه باطنا به حق رجوع کنند تا تطهیر شوند لذا ملاک در پلیدی یا طهارت روح حق طلبی است نه عقیده ظاهری و این را بارها قران تاکید کرده که هر مسلمانی مومن نیست و مومن محقق نمی شود مگر اینکه در امتحانات مختلف در جهاد با نفس سر فراز بیرون بیاید .

با سپاس
جناب بامنطق
با درود
دوست عزیز من هرگز از هیچ سوالی طفره نرفته و نخواهم رفت" ان را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است " این ذهنیت شماست که چنین به شما تلقین میکند به قول معروف :
کافر همه را به کیش خود پندارد
اگه یک سری به تمام مطالب بنده بزنی به روشنی معلوم است که چه کسی از سوال طفره میرود و فرا فکنی میکند اساسا شیوه بنده این است که کل مطالب طرف را اول بیان میکنم و سپس یکی یکی جواب میدهم شما چرا هرگز این کار را نمیکنی چرا هر بار که سوال از شما میشود مانند کسی که تنها یک راه نجات و وسیله ابرا ز وجود دارد به تاریخ می چسبی من ا گر گفتم ترجیح میدهم که با شما با روش دیگری سخن بگویم نه به این خاطر است که جوابی ندارم بلکه منظورم این بود که شما کمی به خود ببایی زیرا این شیوه را از خود رسول اموخته ام هر گز در برابر دشمن نیز از خیر خواهی کوتاهی نکنم زیرا هدف چیز دیگری است که درک ان برای هر کسی مقدور نیست در حقیقت در مسلک ما هدف اقناع طرف به هر شکل ممکن نیست بلکه هدف اصلی دعوت به خویشتن خویش است
اما سوال شما که مقایسه شیوه رسول اکرم با داعش است بنده در پستی مفصلا به ان خواهم پرداخت و اینکه منظور من از باطن قران چنین نیست که شما فکر کرده ای تنهامن فهمیده باشم زیرا شما اساسا مطلب را درست درک نکرده ای که منظور من از باطن چیست که اگر عمری باقی بود بیان خواهد شد
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حق گرا

چند ماه پیش که شما وارد بحثهای این وبلاگ شدید،من به شخصه خیلی خوشحال شدم که فرد روشن و متفکر و با منطقی وارد بحث های دوستان شده و به بسیاری از سئولات آنها و از جمله خود من پاسخ خواهد داد.ولی متاسفانه در جریان پیگیری چند ماهه بحثها به نتیجه عکس رسیدم.از اینکه وارد بحث شما با آقای با منطق میشوم از شما عذر خواهی میکنم. ولی یادآوری چند نکته را ضروری می دانم.اول اینکه فرمایشات آقای با منطق هیچ کدام در ضدیت با اخلاقیات و انسانیت نیست و دوما شما به ایشان (آقای با منطق )میگوئید:(به خود بیان توجه کن.ببین درست است یا غلط !!!).اتفاقا اشکال اساسی همین بیان شماست. برادر عزیز مفهوم بیان شما تا آنجا که بر محور انسانیت استوار است، کاملا درست می باشد و مورد قبول همه دوستان است.ولی همین بیان و منطق و نتیجه گیری شماست که کاملا اشتباه می باشد. یعنی اینکه شما سعی دارید به زور این انسان بودن محض را با برخی از دستورات و اصول مسلم و خشونت بار دین اسلام تلفیق و توجیه کنید و این امریست غیر ممکن .نمیدانم اصلا خودتان متوجه این موضوع هستید یا نه. اگر شما قصد ترسیم و یا ترویج یک مکتب فکری خاصی و مستقلی را دارید که بر پایه اصول اخلاقی انسانی استوار است،موضوعی دیگریست.ولی اگر در در بیان و توجیه این مکتب فکری خاص، قصد مدد و یاری از ادیان الهی و بخصوص از دین اسلام را دارید باید توجه داشته باشید که اگر مثلا در تائید افکار و اعتقاداتتان به دین اسلام و کتاب قرآن استناد میکنید باید تمامی جوانب این دین و کتاب مربوط به این دین را مد نظر قرار دهید و بدور از تعصب مطالب خودتان را بیان کنید.و اگر بعضی از اصول دین اسلام و سنتها و دستورات این دین، که در کتاب قرآن به صراحت بیان شده است و سنت و سیره پیامبر اسلام هم بر پایه آن استوار است را به بهانه اینکه معنای باطنی و واقعی قرآن نیست حذف کنید و بجای آن ترشحات فکری خودتان را به عنوان اصول این دین و این کتاب بیان کنید و به آن استناد کنید ،به نتیجه گیری دوگانه از طرف مخاطبان خود محکوم میشوید و فرمایشات شما عاری از ارزش خواهد بود و اگر هزاران بار هم همین مطالب را تکرار کنید به نتیجه ای نخواهید رسید.و به قول آقای با منطق، حقایق کتاب قرآن و دین اسلام را بجز شما کسی نمیتواند درک کند.(حتی پیامبر اسلام).پس دوست عزیز بهتر است دست از این لجاجت بیهوده خوتان بردارید و تجدید نظری در افکارتان داشته باشید و آنطور باشید که لایق نام شماست. باتشکر
اقا رامین
با سلام

شما
دوست عزیز این موضوع که دیگر توجیه و کشمکش ندارد و خیلی ساده است. وقتی ما بپذیریم که وجود ماده ازلیست، یعنی تمام قوانین حاکم بر آن و تمام روابطی که بین پدیده ها وجود دارد نیز ازلیست.ازلی بودن ماده، یعنی اینکه زمانی برای شروع پیدایش آن وجود ندارد.یعنی همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود.و اگر بپذیریم که جهان و ماده ازلیست، به این نتیجه منطقی می رسیم که ماده و قوانین حاکم بر ماده و روابط میان مواد نیز قائم به خود است و به قول خود شما ،غیر وجود، و یا ،عدمی، وجود ندارد که ما بخواهیم ،وجود، را ثابت کنیم. باتشکر

جواب

شما توجه نکردید که این ازلیت ماده و قوای هستی چگونه اثبات شد ما اگر میگوییم ماده ازلی است به پشتوانه ازلیت اصل وجود است و الا ماده صرف نظر از وجود ، تحقق ان نیز زیر سوال است چه برسد به ازلیت شما زمانی میتوانی ماده را به تنهایی ازلی بدانی که وجود ازلی و ابدی ان را به تنهایی اثبات کنی .
از دیدما دنیای مادی دنیایی مستقل و قائم به ذات نیست بلکه خود مرتبه ای از کل وجود است که در سلسله مراتب وجود لاجرم به اصل وجود میرسد یعنی ما کل هستی را مجموعه ای واحد میدانیم که در مراتب وجود با هم تفاوت مرتبه ای دارد نه ذاتی و به تبع کل این نظام را واحدا و یکجا قدیم میدانیم .
حال شما دو راه داری یا باید کل هستی این گونه که ما میگوییم قبول کنی در این صورت وجود خدا اثبات شده ولی اگر وجود خالق را منکر هستید و عالم ماده را یک مجموعه مستقل و بدون خالق میدانید باید منشاء وجود ان را اثبات کنی و اگر معتقد به ازلی و ابدی ان هستی باید دلیل این ازلیت را به پشتوانه عالم ماده اثبالت کنی نه اینکه به پشتوانه امور دیگر ازلی و ابدی بودن ان را اثبات کنی و سپس ادعا کنی که ماده ازلی و ابدی است و هر قدیمی لاجرم بی خالق است فکر میکنم مسئله خیلی روشن است ونیازی بهخ توضیح بیشتر ندارد
با سپاس
اقا رامین
با درود
این خیلی غم انگیز است که انسان نتواند منظور خود را به درستی بیان کند و این که به هر طریقی توضیح میدهد طرف مقابل برداشت دیگری میکند و در این بین فرقی نمی کند اشکال از نوع بیان باشد یا از نوع برداشت زیرا هر دو نتیجه دارد و ان برداشت غلط است
محور اصلی بیان بنده همواره یک چیز بوده و ان این است که تمام وجوه تلاش بشری برای سعادت انسان در تمام زمینه ها از جمله ادیات ،فلسفه ،عرفان و علم در باطن خود رو به یک جهت دارد و ان کمال انسان در جهت های مختلف است و ما اگر باطن تمام این دستاوردها را خلاصه کنیم خواهیم فهمید که متفقا یک حقیقت را به زبانهای مختلف بیان کرده اند زیرا تمام این علوم که توسط بشر توسعه داده شده و از یک ابشخور تغذیه کرده اند و ان از وجود ناشی شده و تنها تفاوت ادیان و عرفان با عقل و علم ودر این است که راه حصول انها به معارف از طریق شهود است و علم و فلسفه توسط عقل و ادراکات حسی است و اتفاقا در موارد بسیاری خروجی انها مطابق با هم است چناتنکه در مناظره ابوسعید با ابن سینا معلوم شد که انچه ابوسعید میبیند ابو سینا میداند و به قول ابو سعید هر جا ما رفتیم این کورنیز با عصایش میامد ولی نمی دید بلکه دورنمایی از ان میدانست و این خود نشان میدهد که کسب معرفت بشری راههای متفاوت دارد و لی بالاترین ان شهود و علم حضوری است و در بالاتر از ان وحی انبیاست .
اگر من از اسلام و ادیان دفاع میکنم برای این است که باطن ان ادیان متصل به اصل حق است و لی ظاهر ان متصل به زمان و مکان خود است لذا تمام ان نواقصی که شما میبینید به جنبه های بشری بودن انبیا برمیگردد که لاجرم بشر بوده و در زمان و مکان خود محصور لذا دریافت انان با حفظ اصل حقیقت در ظاهر متفاوت است از انجا که بنده محدودیت زمانی دارم و فردا نیز نمی توانم در خدمت شما باشن در اولین فرصت در جواب به اقای با منطق سعی میکنم منظور خود را در حد امکان بیان کنم ولی انچه در ان شک ندارم این است که منظور من و هدف من انچنان که مد نظر من میباشد نه در نظر متدینین و نه در نظر مخالفان و نه حتی در نظر بیطرفان درک نشده
با سپاس
با درود بیکران
جناب با منطق من اصلا شمارو دشمن خودم نمیدونم و خودم رو هم دشمن شما نمیدونم که شما میگید حکه بنا به روش رسول میخاید با دشمناتون برخورد کنید.اینکه شما زحمت میکشید جواب منو میدید هرچند که به نظر من خیلی جواباتون پرت و از سطح پایینی برخوردار باشه بازم دلیلی بر ضدیت من با شما نیست.

دوم اینکه من هیچوقت نگفتم تاریخ رو مطالعه کن و قران رو بذار کنار یا فقط به سیره توجه کن و ایات قران رو نادیده بگیر. دقیقا کاری که شما میکنید و تاریخ و سیره رو کنار گذاشتید و فقط ایات قران رو تفسیر و تاویل میکنید. من از اول حرفم این بوده که تاریخ و سیره در کنار قران باید توامان مورد توجه قرار گیرد تا دچار اشتباه و سو برداشت نشیم. یعنی اگه فقط به تاریخ نگاه بشه همونقد اشتباهه که فقط به قران نگریسته بشه. چیزی که من از ابتدا سعی کردم به شما بفهمانم که شما اصن بهش توجه نکردید و با بیان اینکه تاریخ و سیره و یا احادیث ممکنه جعلی باشه و حب بغض واردش شده باشه کلا از مباحث کنار گذاشته اید. دوست عزیز درسته که ممکنه حب بغض و تحریف در تاریخ و سیره وارد شده باشه ولی اونقدرام کشکی نیس که شما بخوای به راحتی همه رو نادیده بگیری. علوم رجال و حدیث رو واسه همین ابداع کرده اند که فرق بین صحیح و ناصحیح مشخص بشه. اگه به همین کشکیه که منم مدعی میشم کلا شخصی به اسم محمد وجود خارجی نداشته و تاریخ دروغ گفته. دیوار حاشا بلنده ولی ظاهرا دیوار حاشای شما خیلی خیلی بلندتره.

اقا رامین شما دقیقا حرف منو زدی بخدا زبونم مو در اورد بس که این حرفارو به جناب حق گرا زدم!!! من میگم اقای حق گراشما اگه به قران و اسلام استناد میکنی اولا باید بگی کدام یک از مذاهب هفتادگانه اسلام اعتقاد داری تا من بدونم با کی بحث میکنم. شما اگه شیعه هستی باید تفکر رایج و مرسوم شیعه رو بدون کم کاست بپذیری نه اینکه برداشت خودت رو از قران در قالب دیدگاه شیعه بگنجانی. مثلا شما برخلاف شیعه که داستانهای قران رو همه واقعی میدونن و همه رو بخشی از تاریخ بشریت میدونن همه رو تمثیلی میدونی و درصورتیکه خیلی از دوستان شیعه این سایت حرف شما رو قبول نکردن. شما داستان ادم نوح و خیلی از انبیارو در حالی تمثیلی میدونی که در بسیاری از احادیث صحیح شیعه و سنی که من مواردی رو قبلا با ذکر منبع اوردم اشاره به قبور این افراد شده یعنی از ائمه و پیامبران حدیث ذکر شده که قبر فلان نبی در فلان شهر و مکان قرار داره و یا فلان قوم در فلان شهر می زیسته اند. خب اینکه نمیشه من حدیث بیارم شما بگی من قبول ندارم. اگه حدیثی رو قبول نداری با شیوه علمی اون حدیث رو رد کن نه اینکه چون با شیوه تفکر شما در تضاد است اون رو رد کنی. از این شیوه بحث شما باعث شده تا مخالفان شما به دوگانگی برسن یعنی نفهمن که چجوری با شما بحث کنن. چون شما اساسا هیچ چیزی جز حرف خودتو قبول نداری. در تفکر شما تاریخ سیره و حدیث هیچ جایی نداره و فقط قران اونم بدون در نظر گرفتن شان نزول ایات.
شما ایات قران رو ایزوله کردی و من بارها به کرار به این دیدگاه شما ایراد گرفتم. بازم میگم مطالعه قران بدون تاریخ بدون سیره بدون حدیث هیچ ارزشی نه از نظر بنده حقیر نه از نظر تمام کارشناسا و اندیشمندان اسلامی نداشته ندارد و نخواهد داشت. اگه هم تفکر شما یه تفکر جدیده که اون بحثش جداست و من دلیل نمیبینم با هر دیدگاه من در اوردی مباحثه کنم. چون احساس میکنم دیدگاه شما هیچ بنیه قوی و پیش زمینه ارزشمندی نداره و تراوشات ذهن جستجوگر شما در مواجهه با تناقضات اشکار اسلام و اداین الهی است. من منتظر پاسخ شما در باره سوال قبلیم همچنان هستم
در مطلب فوق من قصد داشتم بنویسم "جناب حق گرای با منطق" که حق گرا از قلم افتاد و فقط با منطق اون موند. مخاطب من جناب حقگرا بودند. سپاسگذارم
با درود بیکران

جناب حق گرا شما توی اخرین مطلبتون یه جمله ای نوشتید که برام خیلی جالب بود و اون جمله این بود که :

"در مناظره ابوسعید با ابن سینا معلوم شد که انچه ابوسعید میبیند ابو سینا میداند و به قول ابو سعید هر جا ما رفتیم این کورنیز با عصایش میامد ولی نمی دید بلکه دورنمایی از ان میدانست"

ازون حیث برام جالب بود که شما به مناظره ای استناد میکنید که حدود 11 قرن ازش میگذره که معلوم نیست منبع و مرجعش چیه اما من که به تاریخ طبری استناد میکنم شما اونو بر نمیتابی و علیهش جبهه میگیری در حالیکه تاریخ طبری شاید یک قرن قبلتر از این مناظره اتفاق افتاده باشه.
دوست عزیز مشکلی که همیشه در مناظراتی اززین دست وجود داره و من بارها به ان اشاره کرده باشم همین گزینشی انتخاب کردن مطالب و یا قیچی کردن سر و ته روایات برای عوامفریبی است و این اشکال متاسفانه و بدون هیچ حب بغضی در شیعه بیشتر از فرقه های دیگه اسلامی دیده میشه. یعنی از تاریخ و سیره و حدیث اون بخشی رو قبول دارید که به نفعتون باشه و باقی رو به طرق مختلف رد میکنید و اگه دلیلی بر ردش نداشته باشید تفسیر به رای میکنید و یا برداشتهای غیر منطقی سعی در توجیه مسئله دارید

من یادمه زمانی دوتا از دوستان در رابطه با کشتار بنی قریظه باهم بحث میکردن یکی از عزیزان مسلمان با منطقی محیر العقول گفت امکان نداره که در یک روز بشه 700 نفر رو گردن زد و این کار اقلا چندروز طول میکشه در حالیکه در همین سریال مختارنامه که با استناد به همون تاریخ طبری نوشته شده و کلی کار تحقیقی روش انجام شده در قسمت پایانی دیدیم که چطور ابن زبیر تونست 7000 نفر رو گردن بزنه یعنی ده برابر اون تعدادی که از نظر دوستان غیر ممکن و محال بود.
امثال من وقتی با این تناقضات مواجه میشه مجبوره جبهه گیری کنه و حرفی بزنه که به مذاق بعضیا خوش نیاد. بهتره به جای متهم کردن همدیگه به پیروی از هوای نفس و شیطان درون سعی در ارائه جواب منطقی داشته باشیم. من اگه بخوام از هوای نفسم پیروی کنم بجای سر کله زدن با شما روشهای خیلی بی دردسرتر و لذت بخشتر دیگه ای رو برای ارضای نفسانیات درونم پیدا میکنم نه اینکه دوساعت وقتمو بذارم مطلب بنویسم اخرشم دو زار کف دستم نذارن.
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

ببینید دوست عزیز من و شما در یک چیز با هم مشترک هستیم و آن اینکه هر دو به وجود خداوند اعتقاد داریم.ولی در مواردی با هم اختلاف داریم.شما چشم به جهان بعد از مرگ دوخته اید و هرچند به بهشت و جهنم تمثیلی اعتقادی ندارید ولی چشم امیدتان به حظ معنوی پس از مرگ و و یکی شدن با خالق هستی می باشد.ولی برای من اینگونه مسائل، متاسفانه یا خوشبختانه اهمیت خاصی ندارد.و همین امر باعث میشود تا راحت تر و آزادانه تر بیندیشم.البته به این طرز تفکر شما و اصولا به هر طرز تفکری خرده نمیگیرم. چون اگر به منطق دینی خودمان مراجعه کنیم،متوجه میشویم که این بازار پر آشوب همه اش به خواست و اراده خداست. متاسفانه به نظر من شما در چارچوب فکری خاص و بسته ای قرار دارید و به هیچ وجه نمیتوانید خارج از پیش زمینه ها و باور های فکری که دارید فراتر بروید. همین عامل باعث میشود حداقل بجای اقرار یک نمیدانم ساده، به توجیهات و استنباطهای عجیب و غریبی متوسل بشوید.(حداقل در دو مورد یکی بحث جبر و اختیار و یکی در مورد ازلی بودن یا نبودن ماده که با شما داشتم،با آن مواجه شدم). بنابراین بعد از این در هیچ بحثی با شما شرکت نخواهم کرد.چون حرف تازه ای برای گفتن ندارید. هرچند بی ادبیست ولی به آقای با منطق هم همین توصیه را دارم. چون ادامه بحثشان با شما واقعا بی حاصل و تکراری و خسته کننده است.

باتشکر
جناب با منطق
با درود
ضمن عرض پوزش به خاطر تاخیر در جواب زیرا بنده جمعه ها در خدمت خانواده هستم و نمی توانم در خدمت شما باشم
قبل از پرداختن به مبحث اصلی ذکر نکاتی چند را ضروری میدانم

منظور بنده از بیان اینکه شیوه ما روش مقابله با دشمن پیامبر و اهل بیت است این نیست که شما را دشمن میدانم بلکه در خصوص شما بیان به این نحواست که روش بنده بر عکس شما و البته دیگر دوستان که همواره هدف، مقلوب طرف مقابل و اثبات حرف خود است چنین نیست بلکه هدف اصلی رساندن طرف به مطلوب است یعنی از نظر ما هدف اصلی این است که توجه شما از بیرون به درون خود معطوف شود به این معنی که انچه برای شما مفید است اثبات نقص در دیگران نیست بلکه جستجو وکسب کمال برای خود است و هیچ کمال واقعی محقق نمی شو مگر با خروج از دایره منیت لذا برای ما هدف در درجه اول هدایت به کمال است و در درجه دوم اثبات درستی مطلوب به عبارتی مثلا اگر بنده بتوانم در بحث شما را متقاعد کنم ولی در عین حال شما را متوجه خویش نکنم کار سودمندی انجام نداده ام . نکته دیگر انکه دو نفر تا زمانی که بحث نظری میکنند و با هم مخالف هستند لفظ دشمن بر انها صادق نیست بلکه زمانی دشمن محسوب میشوند که عملا عقاید خویش را در مورد هم اعمال کنند زیرا ای بسا افرادی عقایدی را مجاز بدانند ولی خود هرگز عامل به ان نباشند و بر عکس بنابر این ملاک اصلی عمل است نه صرف عقیده در قران نیز کسی را به صرف نیت ،گناه کار نمی دانند مگر اینکه نیت به عمل تبدیل شود بنا بر این بنده شما را تنها مخالف میبینم نه دشمن

در مورد تاریخ و حدیث با وجود اینکه بنده بارها مو ضع خود را بیان کرده ام ولی باز هم متوجه منظور من نشده اید لذا کمی مسئله را باز تر میکنم :
از نگاه من تاریخ و حدیث امری تشکیکی است یعنی در جاهایی یقینی در مراتبی شبه یقینی ودر مواردی ظنی و در جاهای دیگر تحریف و دروغ است
اما موارد یقینی در جایی مصداق پیدا میکند که اصل قضیه یا شخصی تاریخی از دیدگاه موافق و مخالف و بی طرف یک صدا بیان شده باشد مثلا در این که پیامبر اسلام انسانی واقعی بوده که در مقطعی از زمان و مکان زیست کرده و حوادثی را رقم زده و کتابی را به نام قران عرضه کرده که تا به حال موجود است تا اینجا را میشود از شواهد تاریخی به یقین رسید اما در مورد کیفیت زندگی و حوادث مترتب با ایشان و سخنان ایشان از انجا که این نقل قولها اولا از فیلترهای حب و بغض و گاهی سهل انگاری و اشتباه در فهم و..گذر کرده و از طرف دیگر در امر واحدی نظرات متناقض بیان شده با اتکا به علم رجال و حدیث میتوان تا حدودی به ظن یقینی و در اکثر موارد تنها به یک احتمال رسید البته اگر در موردی بین موافق و مخالف و بیطرف ما بتوانیم به یک گزارش واحد برسیم میتوانیم به یقینی بودن ان اعتماد کنیم در غیر این صورت با توجه به کتاب قران و تحلیل عقلی است که میتوان ان را درجه بندی کرد و از ان استفاده ابزاری کرد نه یقینی یعنی ما ایه ای در قران داریم و میتوانیم برای درک بهتر ان از منابع تاریخی و حدیث برای تفسیر و درک ان ایه از این منابع استفاده کنیم بنابر این عقل حکم میکند که ما منابع تاریخی را که باهم اختلاف دارند را با احتیاط استفاده کنیم و تمام حرف من این است که در جایی که ما نیاز به شناخت یقینی داریم نمی توانیم به تاریخ یا حدیثی که روایات مختلف دارد اتکا کنیم بلکه درست این است که خود قران را ملاک قرار داده و احادیث و تاریخ را به ان عرضه کرده و با ابزار عقلی ان را ارز یابی کنیم نه اینکه مستقلا ان را منبع یقینی بدانیم مگر اینکه تمام گزارشات از تمام گرایشات واحد باشد و دو گانگی در ان یافت نشود که تقریبا در امور کیفی نزدیک به صرف است و تنها در اصل وجود افراد و حوادث ما شاهد چنین اتفاقی هستیم امیدوارم که دوستان متوجه نوع جهت گیری بنده نسبت به تاریخ و حدیث شده باشند این دیدگاه یک دیدگاه عقلی صرف است بدون جهت گیری در خصوص امور موافق یا مخالف. یعنی برای بنده هیچ تفاوتی بین گزارشات موافق یا مخالف نیست و اعتبار همه در یک سطح است بنابر این وقتی بیان میشود تاریخ و حدیث یقینی نیست به این معنی نیست که مطلقا قابل استفاده نیست بلکه به این معنی است که مستقلا قابل استفاده نیست بلکه باید به عقل و در موادری که به قران و زندگی پیامبر مربوط میشود به خود قران رجوع کرد و با تحلیل عقلی از انها بهره گرفت

اما در خصوص اینکه فرمودید که وقتی بنده از اسلام دفاع میکنم لزوما باید یکی از فرقه های مذهبی را از قبل قبول کرده باشم متاسفانه نشان از بینش سطحی شما از اسلام و حتی عالم تفکر است سوال بنده از شما این است که کدام یک از این فرقه ها که شما اشاره میکنید در قران بیان شده و ما را به فرقه گرایی خوانده کجای قران گفته که برای درک از قران باید پیرو یک فرقه خاص بود اصلا قران امده تا ما را از تفرقه به مجموع دعوت کند و به عقیده من تمام تفکرات بشری با تمام جلوه های ان در قران جمع است زیرا تمام مکاتب بشری ریشه در روح انسان دارد و روح انسان بخشی از روح خداست و قران بر گرفته از روح خدایی است لذا میتوان رد پای تمام مکاتب بشری را در قران جست و هنر قران در جمع تمام مکاتب است البته اگر درست درک شود و بین ظاهر و با طن ان تفکیک قائل شد که بنده به طور مفصل بعد از این مبحث به ان خواهم پرداخت زیرا این موضوع ارتباط مستقیم با مبحث تفاوت شیوه پیامبر با داعش دارد و در حقیقت ادامه همن مبحث میباشد

در خصوص ایراد شما بر مطلب تاریخی که بنده از ارتباط ابن سینا و ابو سعید عرض کردم بنده در مورد این داستان نیز نگاهم همان نگاه غیر یقینی است یعنی بنده اعتقاد ندارم که این واقعه لزوما اتفاق افتاده و اتفاقا بیشتر احتمال میدهم ساختگی باشد ولی حتی اگر ساختگی باشد یک داستان خود ساخته ای است که زیر بنای حقیقی دارد به دلیل اینکه این داستان یک ریشه حقیقی دارد که تقریبا در تمام متون عرفانی واحد است و حتی بسیاری از فلاسفه نیز به ان معترف هستند یعنی بین علم حصولی و حضوری تفاوت قائل هستند و علم حضوری را بسی بالاتر از علم حصولی میدانند البته اتکا بنده تنها بر این اصل نیست بلکه بنده این حقیقت را خود با تمام وجود درک کرده ام و عینا در خودم هم علم حضوری را درک کرده ام و هم علم حصولی را البته با اذعان به اینکه هر دو این علو م تشکیکی هستند و دارای بی نهایت مراتب میباشند و البته بنده از مراتب بسیار پایین این حقیقت صحبت میکنم مانند تفاوت نور شمع با نور خورشید لذا تاکید دارم که از بیان بنده دچار سوء تفاهم نشوید و قضاوت نا صواب نکنید
غرض این بود که وقتی بنده ان داستان را بیان میکنم شاید به واقعیت داستان یقین نداشته باشم ولی به حقیقت و باطن ان داستان یقین مسلم دارم بدون کوچکترین شک و شبه ای و در درک این حقیقت انچنان مطمعنم که در دیدن خورشید

در مورد ان مقایسه تاریخی بین کشته شدگان قوم یهود و شیعیان قیام مختار ، اصل یکی است یعنی اگر در مورد ان واقعه عقل نتواند درستی ان را بپذیرد مسلما مورد دوم را نیز به طرز اولی نخواهد پذیرفت و هیچ فرقی نمکند که راوی که باشد و کشته شدگان چه کسانی بلکه معقول ان است که در این گونه موارد تنها سردمداران ان قیام کشته شده باشند و به قول امروزی دانه درشتها نه همه افراد

نکته پایانی اینکه فرمودید بیانات بنده حرف خاصی برای گفتن ندارد و فاقد بنیه قوی است وتنها تراوشات ذهنی بنده است به قول اقا رامین بسیار سطحی و فاقد ارزش است .
بله البته تمام بیانات بنده تراوشات ذهن خودم هستند البته نه ان ذهنی که شما شناخته ای زیرا از نظر شما ذهن انسان تنها محدود به همین دانسته ها ی پیرامون خود است که با تخیل میتواند از انها اسمان ریسمان ببافد بلکه بنده به روشنی این حقیقت را یافتم که ذهن انسان میتواند با رعایت مقدماتی در حد توان خود به وجودی متصل شود که به وسیله ان به حقایقی دست پیدا کند که خارج از دایره ذهنیات اوست و حتی گاهی مخالف با داشته هایش لذا بنده اعتراف میکنم که اساسا در حد این ادعا ها نیستم و انچه میگویم در دایره علم حصولی نیست یعنی برای ان زحمتی نکشیده و ادعای علم و فضل ندارم و برای خودم خیلی جالب است که تمام مطالبی که بیان میکنم با وجودی که از قبل به انها فکر نکرده و وقتی خودم تمام ان مطالب پراکنده را کنار هم قرار میدهم میبینم که به طور باور نکردنی باهم ارتباط بسیار منطقی و نا گسستنی دارند در ست مانند یک مجموعه بسیار پیچیده که از قبل با هم هماهنگ شده باشند همچنین بعد از بیان مطلبی با کمال تعجب میبینم عین این مطلب را یا شبیه ان را هزاران سال قبل مثلا از متفکران اسلامی و حتی غیر اسلامی بیان شده و بنده حتی یک بار هم ان مطالب را نشنیده بودم و روی ان نیز فکر نکرده بودم شاید باور نکنید که بنده در ابتدا فقط یک مفهوم وحدت و جود و تشکیکی بودن ان به ذهنم خطور کرد و به دنبال ان تمام مفاهیم و مطالبی که بیان کردم بدون کوچکترین فکری بیان کردم و اصلا فکر نکردم که ایا این مطالب به هم ربط دارند یا خیر و تنها کاری که بنده انجام دادم این بود که فی المجلس هر چه به ذهنم رسید تایپ کردم ولی با کمال تعجب هر روز بیشتر مطمئن میشوم که این نظریه چقدر عمیق و ریشه دار است و عجیب تر اینکه چگونه با هم ارتباط منطقی دارند که بنده اصلا از قبل تصور ان را هم نمیکردم شاید باور نکنید که بنده بعدا که مطالب خودم را میخوانم به نکته های جالبی برخورد میکنم که اصلا موقع نوشتن به انها توجه نداشتم و نمی فهمیدم و این دقیقا بر عکس علم حصولی است یعنی در علم حصولی متداول ما باید ابتدا یک نظریه را بارها تجزیه و تحلیل کنیم و نظرات مختلف در ان خصوص را از قول مخالف و موافق بررسی کرده و هر نکته را که بیان میکنیم قبلا بسنجیم ببینیم ایا با گفتار قبلی تطبیق میکند یا خیر و..تا نهایت به نظریه ای برسیم و ان را در جمع بیان کنیم ولی در علم حضوری بدین گونه نیست و مفاهیم خود جوش به درون ما سرازیر میشوند و ما فقط انها را بیان میکنیم . به همین خاطر است که بنده تاکید دارم که دوستان نظرات مرا نقد کنند زیرا حقیقتا برای خودم هم سوال است که ریشه این نظرات خود جوش کجاست زیرا من خود میدانم که در حد این حرفها نیستم لذا اصلا برایم مهم نیست که دیگران چه قضاوتی میکنند و انچه برای من مهم است این است که وظیفه خود میدانم که مفاهیم را منتقل کنم لذا تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که شما را به وجدان و انصاف درونی خودتان ارجاع میدهم وهم ان را برای قضاوت کافی میدانم باز هم تاکید میکنم که عرصه علم حضوری مانند علم حصولی یک عرصه ذو مراتب است که میتواند شامل بینهایت مراتب باشد لذا از بیانات من دچار سوء تفاهم نشوید و این گونه تصور کنید که بنده در عرصه علم حضوری مانند کودک ابتدائی هستم که تازه با الفبای این علم اشنا شده و حد اقل میتوانم در حقیقی بودن این علم گواه باشم و این که علم حضوری تخیل و رویا نیست بلکه حقیقتی از حقایق عالم بشریت است در کنار حقایق دیگر که بسیار کم به ان توجه شده

اما مبحث اصلی
ما برای اینکه بتوانیم مقایسه درستی بین شیوه رسول اکرم با گروه داعش انجام دهیم باید ابتدا مسئله جهاد را در قران بررسی کنیم زیرا اساسی ترین خصیصه داعش که دیگر کارهای خود را با ان توجیه میکند جهاد است لذا ابتدا با بررسی جهاد میپردازیم سپس به مقایسه جهاد رسول با جهاد داعش پرداخته و به تبع ان مقوله های دیگر مانند خشونت و برده گیری و...بررسی و مقایسه میشود و در پایان به بحث تکمیلی ظاهر و باطن قران پرداخته خواهد شد که اساس دیدگاه بنده را در بر میگیرد .
از انجا که مبحث کمی گسترده و طولانی است به ناچار ان را در چند پست عنوان کرده تا مخاطبان نیز از مطالعه پستهای طولانی خسته نشوند از شما و دیگر دوستان تقاضا دارم که تا پایان بحث صبور باشند و سوالات و انتقادات خود را موکول به اتمام بحث نمایند
با سپاس
عرض سلام خدمت جناب با منطق و دیگر دوستان

قبل از ورود به بحث متاسفانه مجددا باید نکته ای را خدمت شما ، اقا رامین ودیگر دوستان متذکر شوم و ان اینکه حقیقتا برای بنده مهم نیست که شما چه قضاوتی نسبت به دیدگاه بنده داشته باشید البته نقد علمی دوستان برای بنده بسیار حائض اهمیت است که متاسفانه هنوز نقدی قابل قبول از کسی عرضه نشده لذا از همین جا از شما و اقا رامین ودیگر دوستان تشکر ویژه دارم زیرا نقد شما باعث میشود بنده مجبور شوم مطالب را بیشتر باز کنم و این خود ذاتا مفید است ولی در خصوص قضاوت شما مبنی بر اینکه به هر دلیل منکر دیدگاه بنده هستید مطمعنا برای خودتان هم توجیه پذیر نیست زیر ریشه منطقی ندارد بلکه ریشه درونی دارد که خود بهتر از هر کسی به ان واقف هستید لذا من فقط میتوانم شما را به وجدان و انصاف درونیتان ارجاع دهم زیرا وجدان تنها جایی است که نه مغالطه میپذیرد و نه گول میخورد و خوشبختانه وجدان و انصاف درونی نه به دین مربوط است و نه خدا باوری لذا بنده همان را برای قضاوت کافی میدانم البته به شخصه معتقدم انکار دوستان بیشتر ناشی از عدم درک دست مطلب است نه انکار بعد از تشخیص که بنده سعی میکنم مجددا ان را در بخش ظاهر و باطن قران در اتمام این بحث مجددا تشریح کنم به هر صورت ان امری شخصی است و چنانچه بارها گفته ام صلاح مملکت خویش خسروان دانند در کل هدف من ارجاع به خویشتن خویش است نه اقناع ظاهری لذا بنده هیچ اسراری به بحث و قبولاندن نظراتم به شخص خاصی نداشته و ندارم و همین که بیاناتم را به گوش دیگران برسانم کفایت میکند و مرحله بعد دیگر مربوط به درون افراد میشود و هر کس حاکم وجود خویش است و مصلحت ان را خود باید تشخیص بدهد یعنی قضاوت شخصی را برای خودشان نگه دارند اما اگر دلیلی معقول داشته باشند بنده با کمال میل قبول میکنم ولی اگر به هر دلیل جوابی ندارند قضاوت را به دیگران بسپارند البته در قضاوت شخصی کاملا ازاد هستند ولی رد یک نظریه، دلیل عقلی میخواهد نه ابراز نظر شخصی در هر صورت برای همه دوستان موافق و مخالف ارزوی موفقیت دارم .

جایگاه جهاد در قران
جهاد در لغت به معنی تلاش و کوشش است که عرصه بسیار گسترده ای دارد و میتواند شامل هر تلاشی در راه خدا باشد مانند تلاش ،جانی ،مالی ،مقامی وقلمی...
البته از همین ابتدایک سوال مطرح میشود و ان اینکه کوشش در راه خدا به چه معنی است ایا ما میتوانیم به خدا نفعی برسانیم ؟مسلما خیر زیرا او غنی بالذات است و نیازی به ما ندارد و این ما هستیم که به او نیاز داریم .
لذا در قران در یک ایه تمام جوانب را در هر زمینه ای جهاد قلمدادمیکند یعنی جهاد محصور در جنگ فیزیکی نیست
"خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده ..."(توبه /111)
بنابر این وقتی در قران بیان میشود که "کیست که به خدا قرض نیکو دهد "(بقره/245)
منظورش قرض دادن به بندگان خداست نه خودش زیرا در ایات دیگر میفرماید اوست که شما را روزی میدهد و خود از طعام بینیاز است (انعام /14) و در جاهای بسیاری ما را به انفاق به دیگران توصیه کرده و وقتی در اینجا میگوید به خدا قرض دهید یعنی میخواهد بگوید کوشش شما در راه خدا در هر عرصه ای مانند قرض دادن که لازمه ان نفی تمایلات مال دوستی ماست و اعتماد به وعده های خداست بی نتیجه نخواهد بود .
بنابراین در این ایه دو پیام است اول اینکه کوشش در راه خدا لازمه اش نفی خود است که در نهایت باعث کمال انسان میشود .نکته دوم این است که کوشش در راه خدا نفعش به خدا نمیرسد بلکه در ابتدا به خود ما میرسد و در سطحی دیگر به هم نوعان خودمان یعنی در اصل جهاد و کوشش در راه خدا در هر صورت منافعش به بشریت در سطح فردی و اجتماعی برمیگردد
لذا جهاد درحقیقت یکی از جلوه های برجسته کمال انسانی است زیرا در ان با ارزش ترین امور مادی باید فدا شود که در قران از این مقوله به امتحان تعبیر شده و تاکید کرده که تنها کسانی که از ان سربلند خارج شوند میتوانند ادعا کنند که مومن واقعی هستند (توبه /16) (عنکبوت /2و3)
و متخلفان از ان منافق محسوب میشوند زیرا چنین کسانی در حقیقت باور ندارند که برای رسیدن به کمال باید پا روی تعلقات درونی گذاشت و در حقیقت انان خود پرست هستند نه خدا پرست زیرا خدا پرست نشانه ای دارد وان گذشتن از تمام تعلقات است و خود پرست و شیطان پرست نیز نشانه ای دارد و ان برگزیدن خود بر دیگران نه بر عکس (توبه/56تا 44)
بنابر این حاصل کلام اینکه جهاد در راه خدا در حقیقت یکی از مواردی است که انسان برای کمال باید از ان گذر کند که هم میتواند فردی باشد و هم جمعی و همچنین میتواند مالی ،جانی ،قدمی ،قلمی و..باشد و عرصه گسترد های دارد و در کل نفعش به فرد و اجتماع بر میگردد
اما جهاد جانی که در قران مقصود جنگ و پیکار مسلحانه است
این نوع جهاد در یک سطح کلان به دو بخش تقسیم میشود : دفاعی و ابتدائی

جهاد دفاعی
اساس و زیر بنای جهاد دفاعی در ساختار ذاتی خود ما نهفته است که قبلا در مبحثی تحت عنوان تفاوتهای نظام خلقت بیان شد و خلاصه ان این است که جهان خلقت برای حرکت و تکامل لزوما باید متفاوت باشد یعنی ما در یک مجموعه ای که همه اعضایش یک شکل باشند نمی توانیم توقع حرکت داشته باشیم و ما این اصل را هم در مصنوعات بشری میبینیم و هم در طبیعت خودمان و هم ودر نظام هستی بنابر این قران به صراحت بیان میکند که ما بشر را متفاوت (در رزق ،قدرت،زیبایی،هوش و...)افریدیم تا شما را بیازماییم (زخرف /32)
بنابر این طبیعی است که وقتی انسانها در قدرت متفاوت باشند با توجه به مقتضیات ذاتی خود میل به تجاوز به حق دیگران خواهند داشت و درست در همین زمینه است که انسان در دو طرف قضیه با نفس خود درگیر میشود یعنی ظالم میتواند به میل طبیعی و مادی خود دست به تجاوز بزند و میتواند بنا به فطرت خدایی در عین قدرت از این کار دست بکشد چنانکه در قران در این خصوص اشاره میکند که وقتی در قدرت هستید و میتوانید انتقام بگیرید باید جلو خود را بگیرید و از حد تجاوز نکنید(بقره /190 و 194) و این یعنی اینکه کمال انسان در این است که در عین قدرت بتواند ستم نکند حتی در مورد کسانی که به او ستم کرده اند و از طرف دیگر مظلومین نیز وظیفه دارند زیر بار ستم نروند و مقابل ستم با یستند و این دو اثر دارد اول انکه مایه کمال انها میشود زیرا کسی که جلو تجاوز ستمگران می ایستند لازمه اش این است که باید خیلی از خطرات را به جان بخرد وحتی ممکن است جان خود را در این راه فدا کند و این خود به معنی واقعی کلمه یعنی گذر از خود و خواستهای خود خواهانه زیرا میل طبیعی و عقل به ما میگویید من اگر با این ظالم که از من قوی تر است درگیر شوم مطمعنا نه تنها شکست میخورم بلکه داشته های دیگرم را نیز از دست خواهم داد ولی روح خدایی به او میگوید من اگر تمام هستیم را نیز از دست بدهم اجازه تجاوز به ان شخص را نمی دهم پس میبینیم که او در حقیقت به خاطر ارزشهای فرا مادی امور مادی دیگر خود را فدا کرده و در حقیقت پا روی نفس خود گذاشته و این جا یک نکته ظریف نهفته است و ممکن است کسی بگویید او به خاطر منافع خود قیام کرده و کار او خود خواهی است ولی اگر نیک نگریسته شود این حقیقت وقتی درست است که او بداند لزوما قیام او به نتیجه میرسد ولی وقتی میداند که احتمال برد او کم است ولی در عین حال به قیام بر میخیزد در حقیقت عامل قیام او عوامل مادی نیست یلکه محرک او حق خواهی او بوده و پا گذاشتن روی منافع مادی دیگر مثلا وقتی یک کارفرما حق کارگری را میخورد او میداند که حقش پایمال شده و این را هم میداند که اگر اعتراض کند نه تنها به حقش نمی رسد بلکه او را اخراج کرده و حتی حقوق دیگرش را نیز پایمال خواهد شد و در نهایت بیکار میشود بنابر این او با دو راه مواجه است یا باید از خیر ان حق خورده شده به خاطر منافع دیگرش بگذرد و یا اینکه باید به خاطر بر پا داشتن ارزشهای انسانی که مورد تعرض قرار گرفته قیام کند و حق خود را مطالبه کند حتی اگر به قیمت بیکار شدنش باشد در اینجا به روشنی مشخص است که در حقیقت انچه کارگر را به قیام و اعتراض برمی انگیزد خود ان حق مادی نیست بلکه نفس حق کشی است که بر کارگر فشار اورده و او را معترض کرده و الا به خاطر ان، منافع دیگر خود را به خطر نمی انداخت بنابر این در اینجا نیز ما با جهاد با نفس و عبور از منیت برای تحقق کمال مواجه هستیم لذا در قران وقتی ظلمی محقق میشود ظالم و مظلوم هر دو را مقصر میداند (انفال/25) زیرا اگر مظلوم تن به ظلم ندهد ظالم در نهایت مجبور به عقب نشینی خواهد بود در حقیقت رعایت این اصل باعت ایجاد تعادل در نظام اجتماعی خواهد بود و عدم رعایت ان موجب گسترش ظلم و ستم خواهدبود زیرا نفس انسان به گونه ای است که اگر مانعی در تجاوزات خود نبیند نه تنها به ان بسنده نکرده بلکه بر حرص خود خواهد افزود .
بنابر این در قران این حق برای مظلوم محفوظ بلکه واجب است که در برابر ظالم با یستد که در ایات زیر به ان اشاره شده :
(بقره و193194و251) (توبه/13) (نساء/91)(مائده/33) (حج/39و40)
که در این ایات اشاره به این دارد که اگر عده ای مقابل تجاوز متجاوزان نایستند دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و در سراسر دنیا جایی برای عبادت و حق خواهی باقی نخواهد ماند
البته چنان که برخی از دوستان تصور کرده اند این اصلی نیست که تنها در دوران قدرت به ان اشاره شده باشد بلکه شبیه این ایات در مکه که عصر ضعف مسلمانان بوده وجود دارد مانند ایه 126سوره نحل :
"اگر به شما مسلمین کسی عقوبت رسانید شما نیز بقدر ان انتقام کشید و اگر صبر کنید البته برای صابران اجری بهتر خواهد بود "
و اینکه در اینجا امر به صبر شده نه به ان خاطر است که انان باید برای همیشه تن به ظلم دهند بلکه به این خاطر است که هر امری زمان مناسب خود را میطلبد تا از ان حرکت بهترین استفاده را در جهت گسترش حق خواهی ببرند زیرا چنان که عرض خواهد شد دین و مکتبی میتواند کامل باشد که تمام جنبه های فردی و اجتماعی را مد نظر داشته باشد ودر قران تنها جنبه فردی مد نظر نیست زیرا اگر چنین بود باید در همان زمان دستور به جهاد میداد و همه را به کشتن میداد و خود را نیز و این دعوت در همان زمان در نطفه خفه میشد وهرگز زمینه تبلیغ و ابلغ به دیگران را نمی یافت
بنده تصور نمی کنم هیچ انسان معقولی منکر جنگ دفاعی باشد لذا زیاد در این خصوص وارد جزئیات نمی شویم ودر پست بعدی به جنگ ابندائی یا جنگ اعتقادی پرداخته خواهد شد که محور اصلی بحث خواهد بود .
با سپاس
با درود بیکران

جناب رامین عزیز من هم به نتایج شما در مورد جناب حق گرا رسیده ام و ان اینکه ایشان در بحث بیشتر دنبال این هستن که کم نیاورندد و بر همین اساس کلا کلمه نمیدانم برای ایشان تعریف نشده است و بهر دری میزند که عقایدش رو اثبات کنه و حتی اه استدلالش با منطق هزاران کیلومتر فاصله داشته باشد. مطمئن باشید اگه من طی یکی دو پست اینده نتونم از ایشان جواب منطقی بگیرم این بحث رو بیخیال میشم و ادامه نخواهم داد.

جناب حق گرا با تشکر بابت وقتی که گذاشتید
اول از هرچیزی باید بگم که توی این دو پست اخیرتون اصلا جواب منو ندادید و مباحثی رو مطرح کردید که من در دوره دبیرستان توی کتابای درسی خونده بودم همین بحث جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی رو که مطرح کردید اصلا ربطی به پاسخ سوال من نداشت چرا که نه جهاد داعش جهاد دفاعبی بوده و نه بسیاری از غزوات محمد و جنکهای صدر اسلام. منبع سخنان من تاریخ طبری مهمترین کتاب تاریخی مسلمانانه که دست بر قضا توسط یه مورخ مسلمان نوشته شده نه مورخان غربزده و یهودیان معاند اسلام

خب اقلا به یک نقطه مشترک رسیدیم که تاریخ رو به همین ماستی نمیشه رد کرد و باید با سند و مدرک رد کرد. خب وقتی یه روایت تاریخی از مصادر مختلف نقل شده باشه یعنی هم شیعه و هم سنی در صحت ان اتفاق نظر داشته باشند نظیر همین داستان کشتار بنی قریظه که از مصادر مختلف نقل شده است و علمای شیعه و سنی هم اون رو تایید کرده اند فقط بحث سر ماسمالی کردن داستانه که اون جریانش فرق داره

اینکه من میگم شما باید خودتو به یکی از فرقه های اسلام متصل کنی نشان از درک سطحی من نیست بلکه نشان از زرنگی شماست. شما خودتو متصل به هیچ فرقه ای نمیدونی تا به وقت مقتضی بتونی از پاسخ دادن به تناقضات و باورهای این فرقه ها فرار کنی. این تیز بازی شما باعث شده که هرکسی بخواد با شما بحث کنه ندونه از کدوم در وارد بشه. شما اگه ائمه رو قبول داری و عصمت اونا رو تایید میکنی و به امام زمان باور داری ناخوداگاه در زمره شیعیان دوازده امامی قرار میگیری و چه بخوای چه نخوای باید برساس باورهای اونا عمل کنی نه اینکه گزینشی عمل کنی

اما اینکه میگی کدوم یکی از فرقه های اسلامی در قران اومده باید بگم هیچکدوم نیومده ولی عده ای مثل شما هستن با همین تفاسیر مضحک امامت امام زمان رو از ایات قران استخراج کرده اند و یا عصمت ائمه رو از قران بیرون کشیده اند. شما که روایات رو قبول نداری باید اینو بدونی هیچ ایه ای در قران مبنی بر امامت دوازده گانه وجود ندارد و تنها منبع شیعیان در این مورد حدیث جابر هستش که اونم در مصادر شیعه وجود داره و نه در تاریخ و نه در کتب اهل سنت این حدیث وجود نداره

اما این بحث باطن و ظاهر قران در کجای قران امده که من اون رو ندیدم کجای قران اومده که به ظاهر ایات قران توجه نکنید و دنبال باطنش باشید؟؟؟ قران بارها گفته که این قران به زبان ساده گفته شده تا برای همه قابل فهم باشه. هیچ جا نگفته که برید دنبال تفاسیر و تاویلهای مختلف تا بتونید بفهمید که خدا چی گفته.

دوست عزیز استدلالی که شما در مورد تاریخ اوردید اونو تشکیکی دونستید نه تنها در مورد اسلام و شخص محمد میتونه صادق باشه بلکه در مورد کل تاریخ قابل تعمیمه یعنی من هم میتونم ادعا کنم که کی گفته محمد قبل از نبوت فردی امین بوده و ملقب به محمد امین بوده میتونم بگم اینارو مسلمونا وارد تاریخ کردن پس این حرفارو بذار کنار لطفا. اگه بخوای منکر تاریخ و روایات و احادیث بشی و فقط به قران بچسبی اونم قرانی که فقط شما تونستی به باطنش برسی همین اول اعلام موضع کن تا من الکی وقتمو هدر ندم. چون کلا اساسا این نوع بحث کردن سرانجامی نداره چون شما از چیزی میگی که من قادر به درکش نیستم یا بهتره بگم نه تنها من بلکه هیچ کسی قادر به درکش نیست


من منتظر پاسخ شما در مورد داعش هستم لطفا با سند و مدرک حرف بزنید هر استدلالی که میکنید با دلیل و منطق انسانی باشد نه با تخیلات شاعرانه و علوم درونی که فقط خود شما درکش کرده ای
مغلطه ی "اسلام واقعی"

یک کتاب آشپزی هست که ۱۴۰۰ ساله هرکی ازش غذا درست میکنه مسموم میشه، اما عیب از کتاب نیست عیب از سرآشپز هاست!

میگوییم: القاعده،
می گویند: اسلامی نیست!

میگوییم: طالبان،
می گویند: اسلامی نیست!

میگوییم: بوکوحرام،
می گویند: اسلامی نیست!

میگوییم: داعش،
می گویند: اسلامی نیست!

میگوییم: وهابیون،
می گویند: اسلامی نیست!

می گوییم: حزب الله، جمهوری اسلامی،
می گویند: اینها اسلامی نیستند!

می گوییم: فلان مرجع تقلید شیعه، فلان مفتی سنی،
می گویند: این آخوندا مسلمون نیستن دارن اسلام رو خراب می کنن!

می گوییم: فلان قانون اسلام،
می گویند: این قانون مال اون زمان بوده و ربطی به الآن نداره!

می گوییم: فلان حدیث،
می گویند: ممکن است تحریف شده باشد، مورد قبول ما نیست!


می گوییم: فلان آیه قرآن،
می گویند: معنیش این نیست! برو تفسیرش رو بخون! شان نزول داره!

می گوییم: فلان تفاسیر،
می گویند: تفسیر که قرآن نیست.

می گوییم: فلان روایت تاریخی از فلان مورخ مسلمان،
می گویند: فلان مورخ که معصوم نبوده، ما قبولش نداریم!

می گوییم: پس اسلام واقعی چیست؟ کجاست؟ کی می خواد اجرا بشه؟
می گویند: اسلام واقعی هنوز پیاده نشده باید تا ظهور مهدی عج صبر کنید!

می گوییم: ظهور چه موقع است ؟
می گویند: شاید این جمعه بیاید شاید...!

اسلام واقعی که بنا به ادعای شیعیان فقط در 23 سال نبوت محمد در حجاز بوده و از ان به بعد در هیچ دوره ای شاهدش نبودیم و الانم باید بشینیم تا شاید یه روزی یه نفری از اسمون یا چاه جمکران یا سرداب سامرا بیاد بیرون تا اسلام ناب محمدی رو اجرا کنه و وقتی هم که ظهور کرد طبق روابات شیعیان 99 درصد مردم زمین رو قتل و عام میکنه تا بتونه عدالت اسلامی رو حاکم کنه اونوقت ما داریم به کشتار داعش خرده میگیریم.
جناب با منطق
با درود

در پست قبلی بیان شد جهاد در جنبه تقابل فیزیکی به معنی جنگ دو نوع است جهاد دفاعی و جهاد تهاجمی یا ابتداعی و بیان شد که در قران مسلما جهاد دفاعی مجاز بلکه واجب است و متخافان از ان اساسا مسلمان به حساب نمی ایند و بیان شد این حکم قرانی ریشه در فطرت و عقل دارد و بشر برای ایجاد یک جامعه سالم لزوما باید مقابل زیاده خواهی ستمگران بایستد د غیر این صورت صنگ روی سنگ بند نمیشود و نکته دیگراینکه این حکم تنها حکمی جمعی نیست بلکه فردی نیز هست که تمام جنبه های زندگی بشر را در بر میگیرد یعنی یک فرد به عنوان انسان موظف است زیر بار زوزگوی دیگران نرود و د حقیقت این خود یکی از ابعاد کمال گرایانه انسان است

جهاد ابتدائی
چنانکه قبلا بیان شد جهاد عرصه های گوناگون دارد و ان به معنی هر نوع کوشش در راه خدا میباشد که زیر بنای ان نفی خود ومنافع شخصی در راه منافع جمع و منافع الهی است یا به تعبیر ی دیگر جوهر هر نوع جهاد را نفی من حیوانی در راه من روحانی تشکیل میدهد در حقیقت انسان ذاتا همه چیز را برای خود میخواهد ولی از انجا که ما دو شخصیت و گرایش متفاوت داریم عالبا در انتخاب من واقعی دچار اشتباه میشویم من حیوانی ان من خود خواه ماست که همه چیز را از دریچه عالم مادی و حیوانی میبیند و از انجا که حیوانیت از نظر وجودی نسبت به انسان از مرتبه پایین تری برخوردار تر است ما با وجود اینکه در پیروی از تمایلات حیوانی طبق میل طبیعی رفتار میکنیم ولی ان من روحی و الاهی ما که در سطح بالاتری قرار دارد همواره ما را ازار میدهد که نباید چنین عملی انجام میدادیم ولی وقتی طبق میل من روحی و متعلای رفتار میکنیم در خود یک احساس شعف و رضایت باطنی میکنیم حتی اگر ان عمل خلاف میل طبیعی ما باشد مثلا وقتی خود گرسنه هستیم به یک گرسنه غذا میدهیم
اذتی بیشتر از خوردن غذا میبریم و این یعنی ان من الاهی ما برتر از من حیوانی است و مشخص میشود که ما برای کمال خود نیاز داریم که ان بعد روحانی خود را رشد دهیم ولی یکی از بارز ترین ویژگیهای این من روحانی ما این است که باید پا روی خواسته های ان من حیوانی بگذاریم و به همین خاطر است که بنده مکرر روی نفی خود تاکید میکنم و عمدا منظور من این است که من حیوانی باید فدای من روحانی شود تا انسان قادر به تکامل باشد البته در سطح بالاتر نیز باید همین من روحانی نبز نادیده گرفته شود تا اصل وجود درک گردد ولی اگر خوب نگاه کنی میبینی در حقیقت ما از نفی من حیوانی و روحانی نهایتا خود را مد نظر داریم و از این گریزی نیست زیرا اگر ما میخواهیم به خدا برسیو باز به این خواطر است که میخواهیم به کمال برسیم و این کمال خواهی نیز یک نوه خود خواهی است ولی این نوع خود خواهی با ان خود خواهی بسیار متافاوت است زیرا در انجا خود خواهی من یعنی له کردن دیگران و لی در اینجا خود خواهی من یعنی خدمت به خلق یعنی خود را در برابر خدا هیچ کاره دیدن به این معنی که هر چه دارم از او دارم لذا غرور و تکبر در اینجا راه ندارد به ه حال این بحث مفصل است و فقط خواستم تین نکته را روشن کنم که وقتی این هم از نفی خود و منیت صحبت میشود ذهن دوستان مشوش نشود و بدانند که این نفی خود در حقیقت اثبات خود است
بنابر این حاصل کلام اینکه جهاد در هر زمینه ای ما را در اثبات و تعالی من واقعی یاری خواهد داد.
بنابر این جهاد و کوشش در هر زمینه که برای احقاق حق و گسترش انسانیت باشد در بعد ابتدائی و تهاجمی ان نیز مفید است و در اینجا تهاجمی یعنی پیش قدم شدن که در تمام ابعاد بی مانع است الا در مورد جنگ که نیاز به توضیح دارد
جنگ ابتدائی
انچه در ابتدا از جنگ ابتدائی به ذهن می اید این است که شخص یا گروه یا کشوری به قصد تجاوز و تعدی به حقوق دیگران به دیگران تعرض کند به ستم حقوق انان را پایمان کند . اگر ما قران را به دقت مطالعه کنیم به خوبی روشن است که اساس قران بر ظلم ستیزی استوار است و در بحث جهاد دفاعی بیان شد که اسلام هم با ظلم مخالف است و هم با ظلام پذیری بنابر این محال است که از یک طرف به ظلم سیزی دستور دهد و از طرف دیگر خود به ستم دستور دهد عده ای چنین اشکال میکنن که دستورات ظلم ستیزی مربوط به ایات مکی است ولی در ایات مدنی که دوران قدرت نسبی مسلمانان است از ظلم ستیزی خبری نیست ولی ما قران را که بررسی میکنیم خلاف این به اثبات میرسد به این معنی که تفکر ظلم ستیزی همواره شعار قران بوده و قران هرگز از ان تخطی نکرده و در اکثر ایات ،جهاد زیر بنای مقابله باظلم و فساد بیان شده

"با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روی زمین بر طرف شود وهمه را ایین دین خدا باشد و اگر از فتنه و فساد دست کشیدند (با انا عدات کنید )که ستم جز بر ستمکاران روا نیست /ماههای حرام را در مقابل ماههای حرام قرار دهید که اگر حرمت ان نگاه نداشته وبا شما قتال کنند شما نیز قصاص کنید پس هر کس که به جور و ستمکاری شما دست دراز کند او را به مقاومت از پای در اورید بقدر ستمی که به شما رسیده و ا زخدا بترسید و بدانید که خدا با پرهیز کاران است " (بقره/193و194)
ما اگر این ایه را دلالت بر جهاد ابتدایی کنیم باز هم انچه ملاک است مقابله با ستم و تجاوز است نه اینکه خو عامل ستم باشد
و همچنین در سوره توبه که عمدا ایات جهاد در ان است و از سوره های پایانی قران میباشد نیز این اصل ظلم ستیزی حاکم است
"ایا با قومی که از عهد و پیمان خود را شکستند وو اهتمام کردند که رسول خدا را از شهر و وطن خود بیرون کنند قتال و کارزار نمی کنید در صورتیکه انها اول بار بدشنی و قتال شما برخواستند از انها بیم و اندیشه دارید در حالی که سزاوار تر ان است که از خدا بترسید اگر اهل ایمانید /شما به قتال و کارزار برخیزید تا خدا انان را بدست شما عذاب کند و خوار گرداند و شما رابر انها منصور گرداند ودلهای اهل ایمان را شفا بخشد /...چنین میپندارید که شما را بدون ازمایش به حال خود رها میکنند در صورتیکه هنوز خدا را در مقام طاعت و و مجاهده معلوم نگردانیده که از شما مدعیان ایمان چه کسی به حقیقت مومن است ...گ (توبه/13 تا 16)
به خوبی مشخص است که اصل مقابله با ستمگران یک اصل زیر بنایی در قران است که در تمام قران چه در زمان ضعف و چه در زمان قدرت یکسان است و فلسفه ان را نیز در پایان ایه بیان میکند که خدا بدین وسیله میخواهد ما را امتحان کن و امتحان نیز چنانکه قبلا بیان شد عرصه تزکیه نفس و تکامل بشر میباشد
نکته دیگر اینکه اساسا همواره نقطه مقابل منکران قران اهل باطل هستند نه اهل حق
و ملاکهای اهل حق و باطل نیز بارها در قران بیان شده که اصلی ترین انها تزکیه نفس و نفی منیت و رجحان دیگران بر خود میباشد در صورتی که مخالفان حق کسانی هستند که همواره منافع خود را مد نظر دارند و در این راه از پایمال کردن حقوق دیگران ابایی ندارند
پس نتیجه اینکه جنگ ابتدایی در قران نمی تواند به معنی تجاوز به حقوق دیگران باشد زیرا اساسا شعر و هدف قران بر خلاف ان است و اصلا هدف ان این است که از ما انسانهایی بسازد که خو را فدای دیگران کنیم نه اینکه دیگران را فدای خود کنیم و این نکته بسیار مهمی است که دوستان از ان غفلت میکنند البته بعضی از ایات ممکن است اگر به تنهایی نگریسته شوند با این بیان تعارض داشته باشند ولی اگر کل قران را به عنوان یک مجموعه به هم وابسته نگاه کنیم که ایات باید در مقایسه با هم تفسیر شوند مطمعنا یک معنی واحد از ان بدست میاید و ان تزکیه و تطهیر بشریت از هر نوع رذیلت فردی و اجتماعی خواهد بود
حال ممکن است دوستان اشکال کنند که ممکن است قران به جنگ متجاوزانه دستور نداده باشد ولی به جنگ عقیدتی توصیه کرده که به معنی اجبار کردن پذیرش دین است و خود نوعی تجاوز به حقوق انسانها به حساب می اید . البته این درست است و اگر قران دستور به جنگ ابتدائی برای مجبور کردن دیگران به پذیرش اجباری دین کرده باشد نوعی تجاوز به حقوق و ازادی دیگران به حساب می اید بنابر این باید این ایات مورد بررسی قرار گیرد
"با هر که از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نیاورده قتال و کارزار کنید تا انکه با ذلت و تواضع به اسلام جزیه دهند "(توبه /29)
"ای رسول با اعرابی که (از جنگ )تخلف کردند بگو به زودی برای جنگ با قومی شجاع و نیرو مند دعوت میشوید که جنگ و مبارزه کنیدتا وقتی که تسلیم شوند و در این دعوت اگر اطاعت کردید خدا به شما اجر نیکو خواهد داد و اگر نا فرمانی کنید چنانکه از این پیش کردید خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد "(فتح/16)
به خوبی مشخص است که در اینجا بحث دفاع نیست بلکه موضع موضع تهاجمی و حرکت ابتدائی است البته بسیاری از مفسران با تکیه به قاعده مطلق و مقید سعی کرده اند که این ایات را نیز در زمره جهاد ابتدائی قرار دهند که به نظر نمی رسد چندان قانع کننده باشد .
اما در اینجا سوال اصلی این است که علت این حرکت ابتدائی چیست زیرا مسلما در این تجویز تجاوز به حریم و حقوق دیگران نیست زیرا در مطالب قبلی بیان شد که این دیدگاه اساسا مخالف صریح بینش قران است تنها عامی که ممکن است قابل توجیه باشد چنانکه خود ایات نیز دلالت بر ان دارد گسترش اسلام است اما ایا این به معنی این است که قران به ما دستور داده که دیگران را به زور وادار به پذیرش اسلام کنیم ؟
وقتی به ایات دیگر نگریسته شود به خوبی مشخص است که قران یک سنت لایتغیر برای ما توصیف و تبیین کرده و ان این که بشر مختار افریده شده که هر عقیده و راهی را خود به اختیار بپذیرد و هیچ کس حتی خود خدا نیز کسی را مجبور به ایمان اجباری نکرده و در این خصوص هم ایات مکی وجود دارد و هم ایات مدنی
"ای رسول ما اگر خدا ی تو در مشیت ازلی خود میخواست اهل زمین همه ایمان میاوردند تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خدا پرست گردانی "(یونس/99) که یک ایه مکی است
وسوره مائده که سوره ای مدنی است نیز همین اصل را بیان میکند
"...مابر هر قومی شریعت و طریقه ای مقرر داشتیم و اگر خدا میخواست همه را یک امت میگرداندولیکن این نکرد تا شما را به احکامی که در کتاب خود فرستاده بیازماید پس به کارهای نیک سبقت گیرید که بازگشت همه به سوی خداست ..."(مائده/48)
پس سنت لایتغیر خدا بر اختیار بشر استوار است و خود قران بارها منافقان را که به دروغ ادعای ایمان میکنند تقبیح میکند .چرا ؟برای اینکه معتقد است هر کس باید ظاهرش با باطنش یکی باشد و حتی اگر کافر و مشرک است باید این شجاعت را داشته باشد که اعتقاد خود را بیان کند لذا قران منافقان را بدترین افراد معرفی میکند که حتی شجاعت بیان عقیده خود را ندارند
حا صل کلام اینکه اساسا اعتقاد قران این است که در پذیرش دین اجباری نیست زیرا محققا گمراهی از سعادت اشکار است زیرا امر خوب احتیاج به اجبار ندارد و اگر درست شناخته شود مردم به میل و رغبت به ان روی خواهند اورد ولی شناخت درست خیلی مهم است لذا قران در جواب کسانی که برای ایمان اوردن به اسلام بر پیامبر منت میگذاشتند میفرماید محققا این اسلام است که بر انها منت دارد نه انها بر اسلام زیرا اسلام برنامه سعادت است و خیرش به خود افراد و جامعه بر میگردد نه به خدا و اسلام و پیامبر .
لذا سوال همچنان پا برجاست که دلیل این پیکار عقیدتی چیست این سوال میتواند چند جواب داشته باشد یعنی از جنبه های مختلف میتوان لزوم این نوع جنگ های عقیدتی را توجیه کرد
1. برداشتن موانع برای رساندن پیام قران به دیگران
این تجویز در خود قران بیان شده
"ای پیامبر انچه از خدا بر تو نازل شدبه خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر و آزار مردم محفوظ خواهد داشت ..."(مائده/67)
"زنهار (کافران)تورا تو را از تبلیغ ایات خدا پس از انکه بر تونازل شد منع نکنند ..."(قصص/87)
بنابر این در اینکه پیامبر باید پیام خود را به مردم برساند شکی نیست ما ایا این امکان برای او میسر بوده که بدون مخالفت دیگران این امر صورت گیرد ؟ایا موقعیت زمانی و مکانی در ان زمان این امکان را به او میداده ؟
ما اگر موقعیت ان جامعه و محیط اجتماعی ان دوران را بررسکنیم مشخص میشود که نظام قبیله ای در ان دوران حاکم بوده و هر قبیله ای تنها پیرو روسای قبیله بوده لذا حرف حرف انها بوده و به عبارتی انها برای هر کاری باید رضایت رئیس قبیله را بگیرند بنابر این بزرگترین سد تبلیغی پیامبر روسای قبایل بوده اند به همین خاطر در مکه چون روسای قبایل منافع خود را در پیام قران به خطر میدیدند با قران به مخالفت برخواستند و اگر کسی از فبیله انان اسلام می اورد او را به شدت مجازات میکردند و حتی او را میکشتند مانند پدر و مادر عمار اما این که چرا انان با قران مخالفت کردند به خاطر منافع شخصی بود که با پیام قران به خطر می افتاد که خود بحث مفصلی است ولی روسای قبایل مدینه وقتی اسلام را قبول کردند مردم دیگر نیز به تبع انان به راحتی اسلام اوردند لذا دران زمان اصل بر روسا بوده و مردم دیگر پیرو انان بوده اند و پیرو در اینجا به این معنی است که اختیاز تام نداشتند زیرا به راحتی از نظر جانی و مالی می توانستند در فشار قرار گیرند لذا پیامبر برای رساندن پیام قران ابتدا قران را به روسا عرضه میکرد و اگر انها قبول نمی کردند انگاه به اجبار جنگ را به انان تحمیل میکرد ولی نکته اصلی این جاست که با وجود اینکه عامل اصلی جنگ تقابل عقیده بوده ولی این جنگ به این خاطر نبوده که انان به اجبار ایمان بیاورند بلکه به این خاطر بوده که موانع اختیاری بودن ایمان از میان برداشته شود که هر کس مه بخواهد بتواند بدون ترس ایمان بیاورد و کسی هم که نخواهد ایمان بیاورد میتواند با تسلیم و پرداختن جزیه بر اعتقاد خود باقی بماند و اما برعکس تصور عده ای این جزیه در اینجا به معنی باج و پول زور نیست بلکه به این معنی است که وقتی حکومتی بر منطقه ای مسلط میشود مسلما باید برای حفظ نظام و اجرای حدود و پرداختن مزد کارکنان دولت و سپاه نیاز به بودجه دارد و طبیعی است که هر کسی که در ان منطقه مقیم است در عوض خدمات رفاهی و امنیتی که از طرف دولت ارائه میشود میبایست مبلغی را بپردازد واین یک اصل مسلم حکومت داری و سیاست است که همواره در تمام دورانها و مکانها وجود داشته در خصوص اسلم نیز به همین صورت است یعنی از مسلمانان این مبلغ تحت عنوان زکات دریافت میشده و از غیر مسلمانان تحت عنوان جزیه بنابر این در اینجا به کسی ستم نشده و هر کس میتواند اعتقاد خود را داشته باشد به شرط انکه عقایدش محدود به خود باشد و اخلالی در نظم جامعه به عمل نیاورد
حاصل کلام اینکه در انجا جهاد عقیدتی برای برداشتن موانع عقیدتی و اختیار مردم است تا هر کس بتواند با اختیار دین خود را انتخاب کند
2. علت دوم برای تجویز جهاد ابتدائی کمک به مظلومان و ستم دیدگان است
چنانکه قبلا بیان شد ظلم ستیزی اصلی مسلم در قران ست که لازمه تکامل بشر میباشد لذا در قران در جایی که به دیگرا ن ستم شود و انان از ما استمداد کنند ما موظف هستیم که از انان حمایت کنیم و این خود نیز هم مایه کمال ماست و هم اصلاح کل جوامع
"چرا در راه خدا جهاد نمی کنید در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما که در مکه اسیر ظل کفارند انها دایم میگویند بار خدایا ما را از این شهری که مردمش ستمکارند بیرون اور و از جانب خود برای ما بیچارگان نگهدارو یاوری فرست / اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد میکنند پس شما مومنان با دوستان شیطان بجنگید که مکر و سیاست شیطان بسیار ضعیف است " (نساء/75و76)
در این ایه علاوه بر این که ما را در حمایت مظلومان دعوت میکند بلکه به ما یاد اوری میکند که در نظام خلقت جنگ بین حق و باطل اجتناب ناپذیر است در حقیقت جنود شیطان کسانی هستند که به حق خود قانع نیستند و اسیر منیت و خود خواهی و زیاده خواهی هستند لذا برای اقناع تمایلات خود به حقوق دیگران تعرض میکنند و جنود الله کسانی هستند که نه تنها به حق خود قانع هستند بلکه از خود مایه میگذارند تا دیگران را نیز به حق خود برسانند و این خود لازمه اش این است که از برخی از حقوق خود بگذرند و بالاتر از ان حتی جان خود را برای احقاق حق دیگران فدا کنند و این است تفاوت اهل حق و اهل باطل در قران بنا براین این گونه جهاد ابتدائی اگر چه خود به نوعی دفاعی است منتها با یک درجه ترفیع یعنی دفاع از حق دیگران نه حق خود و این یک نوع ترفیع درجه انسانی است لذا هرگز این نوع جهاد تجاوز به حساب نمی اید بلکه عین عدالت و حق خواهی است وبه مراتب از جهاد دفاعی که قبلا بیان شد بالاتر و با ارزش تر است
3. برای اجرای احکام اسلامی که جنبه اجتماعی دارد
جنبه دیگر جهاد ابتدائی مربوط به اجرای احکام اسلامی است به این معنی که عقاید تا زمانی که جنبه درونی و فردی داشته باشد موجب تقابل نخواهد شد ولی زمانی که این عقاید بخواهد اجرا شود لاجرم بین موافقان و مخالفان در گیری به وجود خواهد امد واین درگیری هم میتواند داخلی باشد و هم خارجی یعنی هم افراد درون ان جتمعه ممکن است با ان مخالفت کنند و هم حکو متهای اطراف که منافع خود را در خطر میبینند و این بدیهی است که ان مکتب اگر بخواهد استوار و برقرار گردد باید با مخالفان درگیر شود و عمده جنگهای بین یهودیان و مسلمانان و همچنین مهلا چهار ماهه برای اخراج مشرکان به این اصل برمیگردد البته اگر انان مزاحمتی ایجاد نمی کردند مطمئنا اسلام با انان کاری نداشت ولی انان مدام در کار مسلمانان اخلال و خیانت میکردند و هین امر باعث شد که اسلام به نوعی به حرکت انها عکس العمل نشان دهد که در ایات مربوطه به خوبی نمایان است
" از این پس خدا و رسول از عهد و پیمانی که مشرکان با شما مسلمین بستند و شکستند بیزاری جست "(توبه/1)
"ایا با قومی که عهد و پیمان شکستند و اهتمام کردند که رسول خدا را از شهر و دیار خود بیرون کنند قتال و کار زار نمی کنید در صورتی که انها اول بار به دشمنی و قتال شما برخواستند.." (توبه/13)
"...و فتنه گری انها سخت تر از جنگ است و فسادش بیشتر است .....و اگر از فتنه و جنگ دست کشیدند که ستم جز بر ستمکاران روانیست ...ماههای حرام را در مقابل ماههای حرام قرار دهید که اگر حرمت ان نگه ناشتند و با شما قتال کنند شما نیز قصاص کنید....و از خدا بترسید و بدانید که خدا با پرهیزکاران است " (بقره 191تا 194)
در خصوص خیانت اهل کتاب میفرماید :
"ان گروه از اهل کتاب که پشتیبان و کمک مشرکان بودند ..."(احزاب /26)
"..این(جلاء وطن )برای این بود که انان با خدا و رسول سخت دشمنی و مخالفت کردند
و هر که با خدا دشمنی اغازد عقاب خدا بسیار سخت است " (حشر/4)
بنابر این انچه مسلمانان را بر علیه مشرکان و اهل کتاب بر انگیخته فتنه گری و اخلال و خیانت بوده و هم چنین تلاش برای تضعیف روحیه مومنان و همچنین تلاش برای سست کردن ایمان مسلمانان میکردند که همگی خلاف عهد و پیمانی بوده که با مسلمانان داشته اند .
بنابر این در مجموع میتوان گفت که در هیچ نو ع از جنگهای ابتدای و اعتقادی مفسده ای و جود نداشته وهمگی در جهت برپایی حق و مبارزه با باطل بوده

ادامه در پست بعدی
با سپاس
با عرض سلام خدمت دوست عزیز آقای با منطق

دنبال چه چیزی میگردی برادر من؟نگاهی به دور و بر خودتان بینداز چه می بینی؟جهانی عظیم و بسیار زیبا و فوق العاده پیچیده و منظم و حساب شده.ساختار عالم نشان از خالقی بسیار بسیار دانا و توانا و عالم دارد که حقیقتا من خودم به شخصه نمیتوانم منکر آن خالق باشم.و اما فلسفه خلقت.فلسفه ای که در خود تضاد های فراوانی دارد و با عقل بشری منطبق نیست. متاسفانه فلسفه نظام هستی و نظام خلقت در دنیای فعلی از ابتدای آفرینش، بر پایه ظلم و ستم و خون و خون ریزی و تجاوز کشتار بنا شده است.اگر ما بر فرض کل جهان هستی را مثل یک تابلوی نقاشی فرض کنیم و طراحی این نقاشی را( خلقت) و رنگ آمیزی این نقاشی را( فلسفه خلقت) در نظر بگیریم، می بینیم خالق چیره دست این اثر هنری در طراحی اثرش سنگ تمام گذاشته است و اثری فوق العاده بی نقص آفریده ولی در رنگ آمیزی آن (یعنی فلسفه خلقت) از رنگهای نابجا و نا زیبا استفاده کرده است.نمیدانم ،شاید خالق هستی چاره دیگری نداشته و یا صلاح ندانسنه که فلسفه دیگری را جایگزین فلسفه فعلی خلقت نماید. حالا ما دو راه بیشتر نداریم. یا باید بپذیریم که پیدایش جهان هستی خود بخود بوده و پدید آورنده ای بنام خدا وجود ندارد،که در این صورت نیازی به توجیه و استدلال های بعدی نخواهد بود و همه مشکلات و ناهماهنگی های ظاهری فلسفی خلقت خود بخود حل خواهد شد. و یا باید وجود خدا را قبول داشته باشیم و با توجه به آگاهی بسیار بسیار اندکمان از فلسفه خلقت وضعیت فعلی را قبول کنیم.ولی در هر هر دوصورت نباید از وظایف انسانی خود غافل باشیم.

باتشکر
جناب با منطق
شما ظاهرا مطالب را کامل نمی خوانی بنده عرض کردم ما تا اصل جهاد را در قران بررسی و مشخص نکنیم نمی توانیم مقایسه ای بین داعش و پیامبر اسلام داشته باشیم لذا بنده عرض کردم بعد از توضیح این مسئله به مقایسه پرداخته خواهد شد در هر صورت این مطالب را بنده در جواب شما عرض میکنم از ان جهت که فرمودید جوابی ندارم و در مرتبه بعد برای دوستانی که حقیقتا دنبال حقیقت باشند نه برای کسانی که حقیقت برای انان تنها ابزار باشد نه هدف و چندان امیدی ندارم برای شما مفید باشد چون شما قبل از شنیدن حکم خود را صادر کرده اید پس توصیه میکنم برای قضاوت کمی صبور باشید و لااقل وانمود کنید که دنبال جواب هستید و قضاوت را به اخر موکول نمایید
با سپاس
با درود بیکران

جناب حق گرا با تشکر از پاسخی که ارائه کرده اید. با توجه به اینکه فرمودید این پست هنوز ادامه دارد من هم جوابم رو بعد ازینکه پاسختان کامل شد ارائه خواهم داد. ولی هنوزم به جواب مودر نظرم نرسیدم چون اساسا سوال من در مورد جهاد و انواع ان نبود بلکه سوال اصلی من در مورد تفاوت درک قران توسط محمد(در صدر اسلام) و داعش (در قرن حاضر) است. ولی بازهم منتظر ادامه پاسخ شما خواهم بود


جناب رامین
باید عرض کنم من دنبال چیزی نیستم چرا که من چیزهایی رو که باید در زندگی بهش میرسیدم رو بهشون رسیدم. من قبلا هم گفته ام که با مطالعاتی که در زمینه ادیان و مذاهب داشته ام به این نتیجه رسیدم که یا خدایی وجود ندارد و یا اگر وجود دارد بسیار با خدای ادیان ابراهیمی متفاوت است. من هم مث شما به انسانیت ارزش و بها میدهم و ادیان رو تا زمانی که با انسانیت در تعارض نباشند رو میتونم تحمل کنم. متاسفانه دین بهانه ای شده برای مبارزه با ازادی و عدالت و برابری انسانها. خرافه که ریشه در دین داره باعث عقب ماندگی ما شده و باعث شده که یه عده ای با شعار دین و اسلام هر غلطی که میخان انجام بدن. متاسفانه یه عده ای این وسط از جهل مردم ما نسبت به تاریخ و گذشته سو استفاده کرده و اهداف خودشون رو جلو میبرند.

در این یکی دو روز کلیپهای زیادی از بزرگداشت 7 ابانماه سالروز تولد کوروش دیده ام. واقعا دیدن این کلیپها خیلی برام جالب بود که یه عده که خودشون با شعار مبارزه با خرافات در حال کوبیدن دین اسلام هستن چطور به ارامگاه کوروش سجده میکردن و یا با دیدن ارامگاهش گریه زاری میکردن. جهل تا به کی؟؟ از نظر من جهل جهله و فرق نمیکنه این جهل نسبت به دین اسلام باشه یا نسبت به کوروش. انسانیت نباید فدای دین بشه و همینطور نباید فدای ملیت بشه. اینکه ما با شعار مبارزه با دین بیایم خرافات دیگری رو جایگزین خرافات قدیمی کنیم چه بسا دردناکتر باشه. کوروش هر کی بوده و هر افسانه و داستانی براش گفته شده دیگه نباید تبدیل به یک شخصیت ماورایی بشه که بعضیا برای مبارزه با دین با احساسات ملی گرایانه یه عده جوان کم سواد و بی مطالعه بازی کنند و به اهداف شوم خودشون برسند.
ما باید نگاهی واقعی و در عین حال انسانی به تاریخ و تمدن و مذهب خودمون داشته باشیم. ملیت و مذهب نباید باعث تبعیض بین انسانها بشه. هیچ مذهبی هیچ ملیتی و هیچ قومی نسبت به هم برتری ندارند. محمد و کوروش اگه حرف خوب زدن باید روی چشم گذاشت و عمل کرد اگه هم حرف بی ربط زده اند باید بدون هیچ تقدسی و هیچ تعصبی کنارش بذاریم. اسلام گفته دروغ نگید میگیم چشم میگه زنا نکنید میگیم چشم گفته دزدی نکنید بازم میگیم چشم. چرا که نه؟ کوروش گفته به میهن خود عشق داشته باشیم میگیم چشم گفته ازادی در انتخاب مذهب داشته باشین میگیم چشم. فرقی نمیکنه حرف خوب از دهان چه کسی خارج شده بقول دوستمون اقای حقگرا اصل حرف رو بچسب نه اینکه از دهان چه کسی خارج شده.
اگه ما به افراد یا مذاهب جلوه ملکوتی بدیم این باعث میشه بدون فکر و اندیشه هرچیزی که گفتن رو بدون چون چرا قبول کنیم. اگه محمد و کوروش یا هر شخصیتی رو ماورایی و غیرقابل نقد بدونیم همین میشه که امروز شاهدش هستیم که یه عده به اسم مذهب هر غلطی میکنن و کسی اعتراض نمیکنه و عده دیگه ای که از طریق مذهب به خواسته های خودشون نرسیدن با اسم ملیت و کوروش هزار غلط میکنه و کسی نباید اعتراض کنه.

نتیجه هر دو نگرش اغراق امیز ملی گرایانه و مذهب گرایانه سبب بوجود امدن تبعیض و بی عدالتی در جامعه میشه. یعنی در جامعه شیعی کنونی ایران به یک سنی مذهب به یک یهودی یا مسیحی ظلم میشه فقط به این دلیل که مثل اونا فکر نمیکنه یا به این خاطر که مثل بخش عمده ایرانیها دریک خانواده شیعی به دنیا نیومده. در حالیکه دنیا داره به سمتی پیش میره که مرزها برداشته بشه در کشور ما هرروز شاهد مرزبندی جدیدی هستیم. یه روز مرز بین شیعه و غیر شیعه یه روز مرز بین فارس و غیر فارس یه روز مرز بین طرفدارای کوروش و غیر کوروش و الی اخر
هدف من در شرکت در این مباحث به چالش کشیدن این نوع طرز فکره. دوست عزیز اقا رامین منطقی اگه برای شما مسجل شده که خدایی وجود داره خب خوش بحالت خوشحال میشم که از سردر گمی در بیای امیدوارم یه روز به منم این امر محرض بشه اگه به یکی ثابت شده که شیعه بر حقه یا اهل سنت بر حقند خوشا بحالش ولی این نباید باعث تبعیض و تحقیر و توهین به دیگر عقاید بشه. نباید انتظار داشته باشیم مقدسات یه عده فقط برای خودشون مقدس باشه و مقدسات ما برای همه مقدس باشه. تا زمانی که این عقیده خداپرستی شما به کسی صدمه نزده و ازادی دیگران رو تحت تاثیر قرار نداده بشدت قابل احترامه کما اینکه دور بر من پر است از ادمای مختلف با طرز فکرای مختلف. شما ازادی خدای خودتو بپرستی نماز بخونی روزه بگیری حج بری و خیلی از کارهای دیگه. یه شیعه میتونه در روز عاشورا به ایتام یا فقرا نذری بده چون این کار پسندیده است حالا بهر نیتی که باشه ولی حق نداره با سر صدا و به اسم عزاداری به اسایش و استراحت یه عده دیگه خلل وارد کنه بعدشم بگه یه سب که هزار شب نمیشه.

دوست عزیز باید یاد بگیریم و یاد بدهیم که انسانیت ورای مذهب و ملیته. اگه یه انسان یا حیوان نیاز به کمک داشت بهش کمک کنیم نه اینکه چون شیعه نیست یا مسلمون نیست نباید بهش کمک کرد یا چون سگه و نجسه باید بهش اسیب رسوند. کما اینکه در باورهای شیعی میبینیم که به دفعات از ائمه نقل شده که مجوز بی ابرو کردن و قتل و غارت یه غیر شیعه داده شده.
امیدوارم که تونسته باشم منظورمو به شما رسونده باشم. من قبول دارم که در بیان حقایق زبون تندی دارم که چه بسا باعث رنجش دوستان شده باشه ولی معمولا بعدش عذرخواهی کردم و بازهم عذرخواهی میکنم. من هیچ یک از دوستانی رو که اینجا مطلب مینویسند رو دشمن خودم نمیدونم و متقابلا دوست دارم که همچین نگاهی به من بشه.
همه ما دو تا دشمن مشترک داریم و اون جهل و تعصب کورکورانه است. اگه کسی با مطالعه و اگاهی دین اسلام رو انتخاب کنه همونقد برای من با ارزشه که یه نفر کفر و اتئیستی رو

سپاسگذارم
جناب بامنطق
با درود
خوشحالم که برای یکبار هم که شده به جای پرداختن به دیگران دیدگاه خود را بیان کردید اگر واقعا دیدگاه شما این است در شگفتم که شما تا به حا ل چطور نفهمیدی که قصد بنده از طرح ظاهر و باطن قران و این که تمام ادیان و خیر اندیشان یک امر واحد را طلب کرد ولی بااشکال مختلف بیان کرده ند این است که حق گرایی را از قالبی خاص بیرون کشیده و به کثرت جامه وحدت پوشانیده شود البته یک تفاوت عمده دیدگاه بنده با شما این است که این حقگرایی تکیه گاهی محکم دارد که با هیچ بادی و طوفانی نخواهد لرزید ولی انسانیتی که شما از ان دم میزنید معلوم نیست که به چه امر ثابتی تکیه دارد . اگر عمری بود بعد از پایان همین بحث و در تکمیل ان سعی میکنم مقصود خود را بهتر و روشن تر بیان کنم که به چه دلیل باطن تمام مکاتب بشری ریشه در امر واحدی دارد و چرا اسلام(باطن قران ) دقدقه بشریت را بیشتر و کامل تر از همه مکاتب بیان کرده و این که اسلام واقعی چقدر متفاوت ازان چیزی است که به نظر میرسد

مقایسه ظهور اسلام و کیفیت ان با ظهور و قیام داعش
تمام مطالب گذشته مقدمه ای بود برای این پست زیرا زیر بنای تفکر داعش جهاد است و تا جهاد در قران روشن نشود نمی توان مقایسه درستی داشت ولی قبل از هر چیز لازم به ذکر است که منبع اصلی بنده در استنباط از قران در وحله اول خود قران است و در مرتبه دوم عقل و فطرت .و تاریخ و حدیث در صورتی میتواند قابل قبول باشد که توسط این دو تایید شود در غیر این صورت برای بنده پشیزی ارزش ندارد مگر اینکه شما یا هر کس دیگر بتواند به بنده ثابت کند که تاریخ میتواند یقینی باشد بنابر این شما برای نقد مطالب بنده تنها میتوانی بر قران و اصول مسلم عقل و فطرت استناد کنی البته اگر شما مطلب تاریخی داشتی که در تمام منابع تاریخی (اعم از شیعه و سنی و غیر مسلمان )و قران یک بیان را نقل کرده باشند بدون هیچ اختلافی بنده ان را قبول میکنم حتی اگر مخالف عقل باشد .

داعش ادعا دارد که قصد دارد سنت قران و پیامبر را زنده کند و همان حکومت اسلامی صدر اسلام را برپا کند و حربه و دست اویز او جهاد است یعنی دقیقا میخواهد با همان حربه ظاهری اسلام این امر را محقق کند . حال اولین سوال این است که ایا طبق دیدگاه قران و عقل این ادعا از انان قابل قبول است یا خیر ؟
در مطالب گذشته موارد تجویز جهاد و خشونت در مسائل عقیدتی بیان شد که به طور فشرده موارد تجویز ان چنین میباشد :
1.دفاع از خود و حقوق متعلق به خود و اطرافیان
2.دفاع از مظلومانی که مورد ستم واقع شده باشند
3.برداشتن موانع برای رساندن پیام الاهی یک مکتب که به تازگی ظهور کرده و کسی از پیام ان خبر ندارد و صاحب مکتب به حکم الاهی موظف باشد که پیام خود را به دیگران برساند ولی سردمداران جوامع اطراف این اجازه را به او ندهند ودر ان شرایط هیچ راهی برای رساندن پیام به گوش دیگران جز از راه جنگ میسر نباشد به عبارتی جنگ و برداشتن موانع برای ادا رسالت تنها گزینه ممکن باشد .
4.در جایی که مکتبی در حال شکل گرفتن باشد و عوامل داخلی غیر موافق در این مسیر سنگ اندازی کرده و مانع از تحقق اهداف ان مکتب گردند و تعهدات و اصول اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذارند
5.قوای حق و باطل در مرحله عمل روبه روی هم قرار بگیرند یعنی جنگ جنگ خوبی و بدی اخلاق و غیر اخلاق باشد به عبرتی انسانیت و حیوانیت با تمام مضاهر ان رودر روی هم صف ارایی کرده باشند و گروه باطل جز از راه خشونت هیچ زبانی را نفهمند و از تجاوز دست برندارند (البته این با مورد اول شبیه است با کمی تفاوت )

حال باید دید که داعش با تکیه به کدام اصل قرانی جهاد را بر خود واجب فرض کرده .در اینجا با کیفیت جهاد انها کاری نداریم بلکه تنها به مشروعیت اصل ان پرداخته میشود
مورد اول که جنگ دفاعی است شامل حال انها نمی شود زیرا انها موضع دفاعی ندارند بلکه برعکس حالت تهاجمی دارند که از اقصا نقاط عالم برای تشکیل حکومت جمع شده اند و به زور سرزمین دیگران را مصادره کرده اند بنا بر این جهاد انها تدافعی نیست .
مورد دوم نیز که دفاع از مظلومان عالم میباشد نیز شامل انها نمی شود زیرا عملا ما میبینیم که قضیه کاملا برعکس است یعنی با جهاد انها عده بیشماری از مردم منطقه یا کشته شده اند یا از منطقه فرار کرده و خانه و کاشانه خود را برای حفظ جان رها کرده و آواره شده اند و این مهاجرت به گونه ای گسترده است که اروپا را به ستوه آورده چگونه میتواند جهاد انان دفاع از مظلومان باشد در صورتی که نفس عمل انها خود ظلم و تجاوز است حتی اگر ما قبول کنیم که دران مناطق عده ای مورد ظلم و ستم قرار گرفته باشند مطمعنا به اندازه ای نبوده که از کشور خود فرار کنند و همه هست و نیست خود را رها کنند و آواره کشورهای دیگر شوند بلکه تجاوز داعش باعث شد که مردم دسته دسته از کشور خود فرار کنند و در حقیقت مناطق تحت تساط داعش عملا قابل سکونت نمی باشد بنابر این داعش در حال حاضر خود عامل جنایت و ستم است و نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد .
مورد سوم
برداشتن موانع برای رساندن پیام مکتب به دیگران بود که تنها منحصر به صاحب مکتب است و تجویز ان برای این بود که اولا مکتب ناشناخته بوده و پیام اور ان نیز خودرا بنا به دستور الاهی مکلف به ابلاغ میدانسته در ثانی در ان زمان برای این ابلاغ هیچ راهی غیر از جنگ وجود نداشته ولی در خصوص داعش اولا انها ادعا میکنند که مبلغ و احیا کننده اسلام هستند بنابر این دین جدید وناشناخته ای را عرضه نکرده اند که مصر باشند که ان را به همه ابلاغ کنند در ثانی در حال حاضر برای رساندن پیام مکتبی نیاز به جنگ نیست چون بهترین وسیله برای تبلیغ و رساندن پیام همین اینتر نت و ابزار دیگر اطلاعاتی است که این امکان را به بهترین وجه در اختیار انان قرار میدهد و اگر انها واقعا مدعی هستند چیز جدیدی برای گفتن دارند که تا به حال به گوش کسی نرسیده بهترین راه تبلیغ است نه جنگ زیرا اسلام یک دین است که باید اختیارا انتخاب شود و خشونت در عصر حاضر مطمعنا نتیجه عکس دارد انها انقدر متحجر هستند که این را درک نمیکنند که هر مکتبی باید به مقتضیات زمان عرضه گردد که در بخش خشونت به ان پرداخته خواهد شد .
بنابر این این مورد نیز در خصوص انها صدق نمیکند
مورد چهارم در خصوص مکتبی بود که در حال شکل گرفتن بود و عوامل داخلی بعد از عهد و پیمان به عهد خود وفا نکرده و در راه اجرای و برپایی احکام ان مکتب سنگ اندازی کنند و این مورد در جایی قابل توجیه است که خود مکتب قابل توجیه باشد و هدف و زیر بنایی درست برای تشکیل حکومت داشته باشد و پیامبر این مشروعیت را از طرف خدا میدانست و مدعی بود که پیامبر خداست و تمام شاهد و قرائن نظر او را تایید میکرد و اطرافیان به او ایمان داشتند و قران نیز اورا تایید میکرد در حقیقت او خود را مدافع انسانیت میدانست و خود و اعمال خود را به پشتوانه قران انجام میداد .(البته در حد معرفت ودرک بشر ان دوران نه در حد مطلق که بارها بیان شد )
اما در خصوص داعش این اصل صادق نیست یعنی اگر انها ادعای پیروی از قران را دارند باید با تکیه به تجویز قران دست به جهاد زنند در صورتی که قران چنین اجازه ای به کسی نداده که به بهانه تشکیل حکومت دست به تجاوز و غارت دیگران بزند در حقیقت طبق بیان قران تنها انبیا و صلحا میتوانند عامل به این دستور باشند که خود از طرف خدا تایید شده باشند و از تمام موانع انسان سازی عبور کرده و به قرب حق رسیده باشند و متصل به حضرت حق باشند تا بتوانند ابتدا خود را از تمام منیت ها و خود خواهی ها برهانند و به مرتبه دیگر خواهی برسند که خود را فدای دیگران کنند در چنین حالتی میتوانند در راس یک حکومت قرار بگیرند زیرا اگر غیر این باشد حکومت اسلامی به دلیل اینکه یک حکومت انسان سازی است بسیار زمینه استبداد در ان وجود دارد یعنی به راحتی میتوان به بهانه اینکه ملت باید برای رستگاری مطیع امر امام باشد بر گرده مردم سوار شود و انان را به تسلیم وادارد بنابر این تشکیل حکومت یک خصوصیت ویژه میخواهد که اصلی ترین ان این است که باید ثابت شود رهبر ان جامعه متصل به حضرت حق است و یک انسان خود ساخته است که اگر هم لغزشی به حکم بشر بودن انجام دهد فورا در درون خود از طریق اتصالی که با خدا دارد متوجه شده و چنین شخصی نه تنها خود به راه راست است و هیچ گونه منیت و خود خواهی ندارد بلکه قادر است دیگران را نیز به سرمنزل هدایت برساند و البته چنین شخص خصوصیاتی دارد که خود قران ان را توصیف کرده لذا در نگاه قران چنین نیست که هر بی سر و پایی از گرد راه برسد و به بهانه تشکیل حکومت اسلامی برگرده مردم سوار شود و جان و مال و ناموس مردم را به تاراج ببرد و با قباحت تمام نام ان را حکومت الله بگذارد کدام یک از سردم داران و رهبران داعش چنین ادعایی دادند. قران در کنار تمام موارد اخلاقی که برای مسلمانان واجب دانسته و به طرز اولی در پیامبر موجود بوده پیامبر را چنین معرفی میکند :

"در حقیقت تو به بر نیکو خلقی عظیم اراسته ای " (قلم/4)
"رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوشخوی گردانیدو اگر تند خوی بودی مردم از گرد تو متفرق میشدند پس چون امت به نادانی درمورد تو بد کنند از انان در گذر و از خدا بر انان طلب آمرزش کن ...." (آل عمران/159)
"بعضی (از منافقان )انان هستند که دائم پیامبر را می ازارند و میگویند او خوب شخص ساده و زود باوری است بگو ای پیامبر زود باوری من لطفی به نفع شماست رسول به خدا ایمان اورده و به مومنان اطمینان دارد ..."(توبه/61)
این ایه نشان میدهد که تا چه اندازه ایشان با مردم متواضع و راحت بوده که به راحتی به او گستاخی میکردند
"همانا رسولی از جنس شما برای هدایت خلق امد که از فرط محبت و نوع پروری فقر و پریشانی و جهل شما بر او سخت می اید وبر (هدایت )شما بسیار حریص و به مومنان رئوف و مهربان است " (توبه /128)
این ایه نیز نشان از فیاضیت او داشته که به مرحله ای رسیده که گمراهی دیگران بر او بسیار سخت بوده و قلب او را تنگ میکرده و چقدر دوست داشته دیگران را هدایت کند چنان که در ایه ای دیگر میفرماید نزدیک است خود رابرای عدم ایمان کافران هلاک کنی
(کهف/6)
"..هیچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده /و هرگز به هوای نفس سخن نگوید " (نجم/2و3)
"...چون غذا تناول کردید زود از پی کار خود متفرق شوید نه انجا برای سرگرمی و انس بسخن رانی بپردازید که اینکار پیامبر را ازار میدهد و او به شما از شرم اظهار نمی کند ولی خدا را از شما بر اظهار حق خجالتی نیست ..." (احزاب /53)
این ایه نشان میدهد که چقدر مراعات حال دیگران را میکرده ودیگران را برخود مقدم میداشته
"ای پیامبر برای چه ان را که خدا بر تو حلال کرده بر خود حرام کردی تا زنانت را از خود خشنود گردانی .." (تحریم /1)
این ایه نیز دلالت بر گذشتن از خواست درونی به خاطر خواست دیگران دارد یعنی از نظر ایشان دیگر خواهی مقدم بر خود خواهی بوده
از مجموع این ایات استفاده میشود که پیامبر یک انسان اخلاق محور و خودساخته بوده و این که در ایاتی اشاره به خطاهای خود در قران داشته اولا دلیل بر صداقت او داشته و ظاهر و باطن او برای مردم یکی بوده در ثانی او خود را یک موجود فرا بشری ندانسته بلکه خود را انسانی دانسته که مدام در پی تزکیه نفس و ارتقا وجودی بوده و لحضه ای از خود قافل نبوده و ثالثا خدا ناظر بر اعمال او بوده و مستقیما از طریق الهام درونی خطاهای انجام گرفته و خطاهای احتمالی را به ایشان گوشزد میکرده و این امر علی رغم نظر بسیاری از متدینین که این را برای او نقص دانسته و قبول نکرده اند از نظر قران یک امتیاز است نه نقص بلکه نقص ان است که انسان خطاهای خود را قبول نداشته و ان را اطلاح نکند لذا چنین شخصی با چنین صداقت و روش تربیتی و پشتوانه معرفتی که متصل به حضرت حق است قطعا قادر است یک حکومت ایجاد کند که قادر باشد تمام اصول انسانی را در حد معرفت زمان خود در ان به ظهور برساند و از نظر محتوی و باطن نیز همواره چراغ راه حق جویان باشد .
حاصل کلام اینکه تشکیل حکومت با خصوصیاتی که قران ترسیم کرده تنها در حیطه اختیار چنین افرادی است که مطلقا در خصوص داعشیان صدق نمی کند زیرا اعمال و رفتار انان تماما منافی با اخلاق و انسانیت است که در بخش خشو نت بیشتر بیان میشود
اما مورد پنجم که مصاف اهل حق و باطل است مطلقا در خصوص داعشیان صادق نیست یعنی اعمال انها طبق توصیفاتی که قران برای اهل حق برشمرده هرگز منطبق با اهل حق نیست که انها ادعا داشته باشند که با اهل باطل در جنگ باشند و این گونه جهاد خود را توجیه کنند
پس در نتیجه اصل جهاد که داعش اساس حرکت خود را بر ان قرار داده توجیه قرانی ندارد یعنی انا ن از نظر قران اجازه جهاد ندارند .
اما بخش دیگر بحث مربوط به خصوصیات رفتاری داعش و مقایسه ان با رفتار قران پسند است که انان مدعی پیروی ان هستند یعنی باید دید عمل انان منطبق با دستورات قران است یا خیر ؟
چون مطلب طولانی شد ادامه مبحث در پست بعدی بیان میگردد
با درود بیکران
با تشکر از پاسخ... چون در انتها نوشتید ادامه مطلب در پست بعدی من همچنان منتظر میمانم تا حرفهایتان کامل زده بشه و بعد من حرفامو بگم.

بهرحال چه بخایم چه نخایم شیه استدلال ما فرق میکنه چون شما به صراحت میگید که تاریخ رو اگه منطبق با عقل نباشه رو قبول ندارید ولی من مثالهایم تاریخی و با احتجاج به سنت و روایات معتبر هست. من وظیفه ام بیان ان مطالبه حالا شما میخای قبول کن میخای قبول نکن قضاوت رو به دوستان میسپریم. پس بحث داعش رو تا زمانی که شما به انتها نرسوندید من شروع نمیکنم

اما در رابطه با اینکه گفتید من تا بحال دیدگاهمو نگفتم فک کنم شما واقعا در خواب خرگوشی بودید اگه یه گریزی به مطالب یکی دوماه اخیر بزنید ببینید من بارها این مطالبو گفتم. در مورد اینکه گفتید انسانیت شما پشتوانه محکمی داره ولیی انسانیتی که من از ان صحبت میکنم هیچ بنیه قوی ندارد باید بگم سخت در اشتباهید. دلیلش اینه که ما کشورهای جهان سومی طوری تربیت شده ایم که همیشه برای هر کاری دنبال پاداش و ثواب هستیم. طوری اموزش دیدیم که همیشه در رعب و ترس و خوف و رجا باشیم و فکر میکنیم که اگه بهشت و جهنمی نباشه پس خوب بودن و بد بودن معنایی نمیتونه داشته باشه و من هرقدر هم مطلب بنویسم چون شما با این تفکر بزرگ شده اید برایتان غیر از این باورپذیر نخاهد بود. اگه دیدگاه شما درست بود الان مردم کشورهای لائیک باید مدام در حال قتل و تجاوز و غارت بودن چون اونا به قول شما پشتوانه محکمی نداشتن و برعکس اون کشورهای اسلامی و خداباور باید مردمانش در اوج محبت و خوبی کردن به هم دیگه بودن در حالیکه میبینیم دقیقا عکسش صادقه. من نمیخوام ژست غرب زده هارو بگیرم و مدام از خوبیای اونا و بدیهای خودمون بگم ولی بعضی چیزارو باید دید تا باور کرد.

دوست عزیز قبلا هم گفتم انسانیت در ذات انسانها تکامل یافته مثل محبت مادرانه ای که در ذات هر حیوانی تکامل یافته. شاید شما بگی که پس دلیل این جنایات بشری که در خداباوران و خداناباوران وجود داره کجاست. دلیل اون به خاطر اینه که این غریزه در مسیر درست قرار داده نشده وقتی به یک بچه داعشی از سنین کودکی اموزش سر بریدن انسانها داده میشه خب این ادم انسانیت رو در کشتن انسانها برای شاد کردن روح رسول الله میبینه یعنی این بچه فکر میکنه چون خدا و پیامبرش دوس دارن که سر کفار بریده بشه این امر درونش نهادینه میشه. وقتی به یک بچه شیعه از بچگی اموزش داده میشه که سنیها حرامزاده اند (عذرخواهی از دوستان اهل سنت) خب این بچه با این باور بزرگ میشه و فکر میکنه اهل سنت دشمنان ائمه هستن و باید نابود بشن و برای همین وقتی بزرگ شد بمب به خودش میبنده و انتحار میکنه تا رسول خدا و امام زمانشو شاد کنه.

دوست عزیز ایا اون گربه ای که برای نجات جون بچه اش از جون خودش میگذره بهش وعده بهشت داده شده یا براساس غریزه اینکارو میکنه؟ ایا به اون سگی که برای نجات فرزند صاحبش خودشو به اتیش میزنه وعده بهشت داده شده؟ دوست عزیز تو با این باور بزرگ شدی که اگه بهشت و جهنمی نباشه دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه و خوبیها معنایی ندارند انسانیت در صورتی برات معنا داره که خدایی وجود داشته باشه و پاداش این انسانیتتو بده. تو به این امید کار بد مرتکب نمیشی که مبتلا به قهر خداوند نشی این ریشه در باورهایی داره که تو باهاشون بزرگ شدی تعلیم دیدی و زندگی میکنی. خب من با این بخش از ادیان که در جهت ارتقا انسانیته کار ندارم چرا که این تعالیم در جهت غرایز بشریته. امثال من اگه با ادیان مشکل دارند مربوط به بخشیه که هر دینی میداد خودشو بر حق میدونه و باقی رو ابله و کودن معرفی میکنه و همین تبعیض دینی باعث بوجود امدن این جنایاتی میشه که امروزه شاهدش هستیم. شیعه سنی رو میکشه سنی شیعه رو منفجر میکنه داعش هر دو رو سر میبره. همه اینا ریشه در عقاید مذهبی این افراد داره. ایا تا بحال شنیدی طرفداران نظریه فلان دانشمند طرفداران بهمان دانشمند رو نابود کنند؟

دوست عزیز ادیان با ماورایی کردن زمامدارانشون و دادن وعده وعیدهای واهی به پیروانشون باعث بوجود امدن تبعیضهای مذهبی در جوامع بشری و رخ دادن جنایات بیشمار در طول تاریخ بوده اند و این بخش از ادیانه که غیر قابل تحمل و غیر قابل بخششه وگرنه هیچ ادم عاقلی با اون قسمتهایی از اسلام و ادیان که شما سعی در برجسته کردن ان داری مشکل ندارد. مگه میشه کسی انسان باشه و بعد ازشنیدن ایه "لا اکراه فی الدین" ناراحت بشه؟ ایاتی زیادی در قران وجود داره که پیروان هر دین و باوری با شنیدنش خوشحال میشه نظیر ایه "ویل للمطففین" ایه "لیس للانسان الا ما سعی" ایه "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" ایه "و بر بوالدین احسانا" دهها ایه دیگه. همینطور دستوراتی که در تورات و انجیل وجود داره که منطبق بر انسانیته. ایا تا بحال دیده اید کسی بیاد به این ایه ها و دستورات ایراد بگیره و ریشخندشون کنه؟

در پایانم پست دیروزم اصلاح میکنم که به اشتباه نوشتم 7 ابان سالروز تولده کوروشه که در واقع 7 ابان روز بزرگداشت کوروشه.



جناب با منطق
با سلام
مقایسه اخلاق و رفتار داعشیان با اموزه های قرانی

خشونت
یکی از بارز ترین خصیصه های داعشیان خشونت و بی رحمی است که به نظر میرسد به ان افتخار هم میکنند و مدعی هستند که این روش ، روشی قرانی است و به احتمال زیاد
استناد به این ایات میکنند :
"همانا کیفر انان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که انان را به قتل رسانده یا به دارکشند و یا دست پایشان را به خلاف ببرند یا با نفی و تبعید از سرزمین صالحان دور کنند .../مگر انکه پیش از انکه بر انها دست یابید توبه کنن پس بدانید که خدا بخشنده و مهربان است " (مائده/33و34)

"ای اهل ایمان با کافران از هرکه به شما نزدیکتر است شروع به جهاد کنید و باید کفار در شما درشتی و نیرومندی و قوت و پایداری حس کنند وبدانید که خدا همیشه یار پرهیزکاران است "(توبه/123)

"شما مومنان چون با کافران روبه رو شوید باید انان را گردن زنید تا انگاه که از خون ریزی بسیار دشمن را از پای در اورید پس از ان اسیران جنگ را محکم ببند کشید تا بعدا او را ازاد گردانید یا فدا بگیرید تا جنگ سختی های خود را فرو گذارد و اگر خدا میخواست خود از کافران انتقام میکشید و هلاک میکرد ولیکن برای امتحان خلق بیکدیگر است و انانکه در راه خدا کشته شدند خدا هرگز اعمالشان را ضایع نگرداند " (محمد /4)

نکته اول اینکه تمام این ایات خشونت را در حین جنگ بیان میکند نه به عنوان یک ملاک اخلاقی در تمام زمانها و علت ان این است که در ان زمان جنگ ،جنگ شمشیر بوده و در این گونه جنگها خشونت اجتناب ناپذیر است و لازمه این گونه جنگها بیرحمی در زمان جنگ بوده یعنی نمی توان تصور کرد که وقتی جنگی محقق میشود ما بخواهیم در حین جنگ نرمش به خرج دهیم زیرا نرمش همان و کشته شدن همان لذا رسم بر این بوده که در ان زمان برای تشویق و تقویت روحیه جنگاوران شعرهای حماسی می خوانند تا جنگاوران را جسور تر کرده و روحیه انان را بالا ببرند زیرا این بدیهی است که در هر طرف جنگ طرفین برای پیروزی به میدان می ایند نه شکست البته مسلمانان این مزیت ر داشتند که خود را در هر صورت پیروز میدانستند یعنی اگر میکشتند اهل باطل را کشته بودند و اگر کشته میشدند به فیض شهادت نائل می شدند لذا رمز پیروزی مسلمانان در جنگها همین بود زیرا ترسی از کشته شدن نداشتند و با تمام توان میجنگیدند لذا قران در کنار ایاتی که کشته شدگان را به بهشت وعده میدهد برای کسانی که احتمالا در کشتن کافران تردید داشته و به قول امروزی ها دل رحم بودند یاد اوری میکن که در زمان جنگ باید خشن بود اما این خشونت مسلما زیر بنایی محکمی دارد که قبلا در بیان انواع جنگهای مجاز بیان شد که همه انها حول محور حق خواهی بوده و مسلما طرف مقابل متجاوز و اهل باطل است که خود به اختیار این راه را انتخاب کرده لذا در اینجا دیگر رحم معنا ندارد در حقیقت ریشه خشونت در ذات انسان توسط خالق برنامه ریزی شده و علت ان بر میگردد به ذات زیاده خواه بشر به این معنی که بشر بنا به تفا وتهای ذاتی که در تمام زمینه ها دارد. افراد قوی تمایل به تجاوز به حقوق ضعیفان دارند لذا خالق برای جبران این خصیصه که لازمه حرکت و کمال بشر است خشم را در ذات ما تعبیه کرده تا با اتکا به این خصیصه بتوانیم بر ترس و دل رحمی خود در جایی که مضر باشد فائق اییم و پوزه متجاوزان را به خاک بمالیم و انان را وادار به عقب نشینی کنیم و باعث اعتدال در جامعه گردیم زیرا بسیاری از افراد تنها زمانی دست از خشونت و تجاوز بر میدارند که مانند خودشان با انها برخورد شود و اساسا زبان خوش را نمی فهمند .
بنابر این در این ایات تنها به خشونت در زمان جنگ اشاره شده ان هم از روی اضطرار و هرگز این خصیصه قابل تعمیم به دیگر شئون زندگی نیست یعنی بعد از جنگ ما مجاز به تعدی و خشونت با اسرا و زن و فرزندان انان نیستیم چنان که در اخرین ایه به صراحت اشاره میکند خشونت تا جایی مجاز است که جنگ سختی های خود را فرو گذارد و متجاوزان تسلیم یا کشته شوند ولی اگر جنگ تمام شد و انان تسلیم شدند بیان میکند اسیران را ببندید تا انان را بعدا ازاد یا در عوض انها فدیه بگیریدو یا تبعید کنید نه اینکه انان را با قساوت تمام سر ببرید در حقیقت خشونت تنها در مقابل خشونت است که مجاز است ان هم برای رام کردن متجاوزان نه اینکه خود ما تبدیل به متجاوز شویم چنان که بارها بیان میکند که اگر به شما ستمی شد تنها مجاز به مقابله به مثل هستید ولی مجاز به تعدی و ستم نیستید .و اصلا به صراحت بیان میکند که خدا خود قادر است که ستم کاران را مجازات کند ولی برای امتحان شماست که این امر به شما واگذار شده تا ببیند شما چند مرده حلاج هستید و میتوانید در عین قدرت عادل باشید یا نه زیرا اگر ما با متجاوزان بجنگیم و انان را شکست داده و متقابلا ما نیز پا را از عدالت فرا نهاده و از حد مجاز فرا تر رویم خود تبدیل به متجاوز گردیده و عملا با انان تفاوتی نخواهیم داشت بنابر این ما این گونه دستورات را باید در کنار دستورات دیگر که ما را به اخلاق و انسانیت و عدم ستمکاری دعوت کرده قرار دهیم
تا قادر باشیم هر چیزی را در جای خود قرار دهیم .
بنا براین نکته اصلی این شد که این گونه دستورات در ظاهر مربوط به زمان صدر اسلام است که اولا از جنگ گریزی نبوده در ثانی جنگ منحصر به جنگ شمشیر بوده و در جنگ شمشیر خشونت به ان شکل که بیان شده امری عادی و طبیعی بوده و خشونت در معنی باطنی ان که در تمام دورانها صادق است که بین حق و باطل همواره وجود داشته و خواهد داشت باید شرایط ان فراهم باشد و ما مصادیق اهل حق باشیم نه اینکه خود در عمل مصداق اهل باطل باشیم و ادای اهل حق را در اوریم
نکته دوم اینکه اسلام ما را دعوت کرده که با انجام اعمال نیک به پیروی از رسول اکرم تبدیل به الگو و نمونه ای اخلاقی برای جوامع دیگر باشیم . حال سوال این است که این گونه اعمال و اصرار بر نشان دادن ان به دیگران از مسلمانان یک الگوی اخلاقی ترسیم میکند؟ یا برعکس از اسلام یک دین خشن و غیر انسانی ترسیم میکند ؟ جواب مشخص است . بیشک داعش در اصل دشمن ترین دشمنان برای اسلام به حساب می اید زیرا دقیقا متضاد با هدف قران حرکت میکند قران به ما می گوید با پیروی از روش پیامبر که روش اعتدال و انسانیت است تبدیل به یک الگو شوید که دیگران با نگاه به شما راه درست را بیابند ،در صورتی که داعش عملا در نقطه مقابل این هدف حرکت میکند در حقیقت کاری که داعش انجام میدهد از عهده هیچ دشمنی ساخته نیست .
نکته سوم این است که داعش در پیروی از ظاهر قران که مربوط به زمان پیامبر است بدون اینکه به هدف قران بیندیشد و این که متد قران این است که احکام را با توجه به مقتضیات زمان نازل میکرده و این اصل به صراحت در قران مشخص است که احکام ظاهری در قران تابع شرایط زمانی است و قابل تغییر لذا انان این را درک نکرده ان که جهاد جلوه های مختلف دارد و در هر زمانی باید با ابزار مرسوم ان زمان با اهل باطل جنگید که عمده ترین ان در حال حاضر جهاد قلمی و فکری است و مهمتر از ان انان حتی نتوانستند این را درک کنند که اصلا ملاک اهل حق چیست و چه عاملیست که اهل حق و باطل را از هم جدا میکند .
مثل انان مثل خوارج در زمان حضرت علی است که از برنیزه رفتن قران بر اشفتند و قران را همین تکه کاغذ دانستند و هر چه حضرت علی فریاد زد که بابا قران لفظ و کلمه نیست قران مفهوم است ،قران راه است . قران ناطق خود من هستم که در برابرم قد علم کردید نه ان کتابی که منافقان برای فریب شما علم کردند . (البته این داستان تاریخی را به عنوان دلیل ذکر نکردم بلکه با یک واقعیت غیر قابل انکار که از وجود چنین افرادی در تمام زمانها هستند از باب مقایسه بیان کردم هر چند از نظر تاریخی و جود این گروه یک امر مسلم تاریخی است که گمان نمی کنم در اصل ان خدشه ای باشد ولی در جزئیات قابل مناقشه و تشکیک است )قران به ما ملاک و چهار چوب انسانیت داده تا شدن ما را به ما نشان دهد شما باید این معیارها را مد نظر داشته باشید نه الفاظ را و این خوارج همیشه ودر هر زمانی موجود هستند و قالب خاصی هم ندارند و در شیعه و سنی این گونه افراد فراوان هستند که البته شدت و ضعف دارند و دارای مراتب بسیار هستند لذا داعشیان با توجه به عملکردشان و استنباطشان مصداق واقعی خوارج هستند و از درک جزئی ترین مسائل قران عاجز هستند البته منظور کسانی است که در بین انها واقعا به انچه میگویند ایمان دارند نه افراد سود جو و ماجرا جویی که اصلا با دین کاری ندارند و از این افراد برای منافع خود سواری میگیرند
ادامه در پست بعدی
با سپاس
جناب بانطق
با درود فراوان
متاسفانه باید اقرار کنم که بعد از این همه مباحثه شما مطلقا منظور مرا متوجه نشدید و در حقیقت چیزی را منکر هستی که نشناخته ای برای اثبات این ادعا از شما میخواهم تا مطلب من درباره داعش تمام می شود شما لطف کنید انگونه که دیدگاه مرا شناخته ای با تکیه به مطالبی که بیان کرده ام و خوشبختانه همه انها موجود است که من هیچ کدام را نمی توانم انکار کنم بیان کنید البته منظورم نقد نیست بلکه تنها بفرمایید که دیدگاه من در خصوص خدا ،کل جهان ،انسان و رابطه انها چیست همچنین نظر من در خصوص نبوت و نحوه وحی و ارتباط خدا و انبیا و همچنین منظور من از ظاهر و باطن قران چیست و نیز منظور از تمثیلات در قران کدام است و نیز تفاوت انسان و حیوان را در چه میدانم و اخلاق و انسانیت را چگونه توجیه میکنم یعنی چرایی اخلاق را در چه میدانم .
از شما تقاضا دارم که به تمام موارد جداگانه پاسخ دهید تا من بدانم که شما حقیقتا مرا و دیدگاهم را چگونه یافته اید که چنین با اطمینان یکجا همه را نفی میکنید .البته فعلا با دلایل شما کاری ندارم و در همین حد میخواهم بدانم مطمعنا این توضیح شما بسیار برای خودتان ،بنده و دیگر دوستان مفید خواهد بود و بیشک بسیاری از سوء تفاهمها را برطرف خواهد کرد بنده نیز در این فرصت مطلب خود را جمع خواهم کرد زیرا مطلب پایانی بنده هم مربوط به داعش میشود و هم مربوط به دیدگاه کلی خودم که مطمعنا خود میتواند جوابی برای جواب شما باشد .
با سپاس
با درود بیکران

اقای حقگرا

مشکل درک دیدگاه شما فقط از فهم کم و عقل ناچیز بنده نیست اینطوری که من فهمیدم حتی هم قطارا و متحدین شماهم خیلی از حرفای شمارو درک نکردن. وقتی یه چیزی رو هیچکی نمیفهمه فک نمیکنید مشکل از جای دیگه اب میخوره!!!! شما یه باطنی از قران کشف کردی که محمد و ائمه و صحابه نتونستن درکش کنن و یا اگه درکش کردن هیچ جا بیانش نکردن. فعلا ترجیح میدم وارد این بحث نشم تا تکلیفه این اسلام ناب محمدی و اسلام داعشی مشخص بشه که خیلی جای بحث داره. شما از اساس فرضیاتتون اشکال داره مثل همین که غزوات محمد رو دفاعی میدونید (البته همه غزواتشونم تهاجمی نبودن) یا خیلی از چیزای دیگه. شما مطلب خودتو به اتمام برسون تا من شروع کنم. من میخام بهتون یاد بدم که چطوری از تاریخ و سیره در کنار ایات قران استفاده کنی تا به درک صحیح از رفتار محمد برسی. نه اینکه چشماتو رو همه چی ببندی و فقط فرضیه ببافی و نظریه و تئوری صادر کنی. منتظرم که حرفاتون به انتها برسه
با تشکر
جناب با منطق
با سلام
این که دیگران نیز حرف مرا نفهمیده اند مهم نیست چون کسی ادعایی هم نکرده و بیانات مرا نقد نکرده که من بخواهم از انان جواب بخواهم ولی در مورد شما فرق میکند شما به اطمینان تمام بیانات مرا باطل میدانی و این حق من است که لا اقل بدانم که شما چه چیز را رد میکنی
این که شما از جواب طفره میرید از دو حالت خارج نست :
یا این که اصلا بدون اینکه منظور مرا درک کرده باشی با ان مخالفی یا اینکه متوجه شدی ولی چون برای رد ان هیچ دلیلی نداری از جواب طفره میروی .
بنده فعلا از شما دلیل نخواستم فقط میخواهم بدانم شما دقیقا چه چیز را منکری زیرا بسیار دیده ام کسانی که مدتها چیزی را رد و مخالفت میکند که اصلا خود موافق ان بوده ولی دچار سوء برداشت بوده اند .
این سوال ربطی به سوال و جواب داعشیان ندارد بنده عرض کردم فعلا در حال پاسخ به جواب شما هستم شما اگر دقت کرده باشید بنده تا کنون از پاسخ به جواب هیچ سوال نه از جانب شما و نه از طرف هیچ یک از دوستان طفره نرفته ولی نمی دانم شما چرا هر بار از شما سوالی میشود تنها ان چیزی که خودتان دوست دارید در جواب میگوید برادر با منطق طبق همان شعار شما انسان یا وارد بحث نمی شود یا باید قواعد ان را رعایت کند طبق اصول عقلی شما وقتی با بنده مباحثه میکنی برای رد و نقد دیدگاه طرف مقابل باید ابتدا خوب مطلب او را متوجه بشوی و سپس با دلیل رد کنی نه این که همین طور روی هوا حرف بزنی شگفتا شما میخواهی به من طرز استنباط را نشان بدهی در صورتی که از ابتدایی ترین اصول مباحثه نا اگاهی یا خود را به تجاهل میزنی بنده بسیار خوشحال میشوم که از کسی مطلبی یاد بگیرم و هیچ ابایی ندارم ولی قبل از هرچیز بنده باید مطمئن شوم شما مطلب من را گرفته ای یا خیر ؟ حال دلیل داشتن یا نداشتنش پیشکش من حدس میزنم که شما منظور مرا به درستی متوجه نشده و در مورد بنده دچار سوء برداشت شده ای لذا در این مورد شما طبق اصول مباحثه و قواعد منطق که شعار خود قرار داده ای موظف به جواب هستی در غیر این صورت تنها خود را محکوم کرده ای
بنابر این تا بنده جواب شما را بیان میکنم شما موظف به جواب بنده مبیاشید ومن منتظر جواب شما هستم و هیچ توجیهی را قبول نمیکنم
با سپاس
با درود بیکران

جناب حق گرا فعلا همون بحث اسلام ناب محمدی و اسلام داعشی رو به پایان برسون اینقد هم حاشه نرو. من به تمام سوالات شما پاسخ داده ام. بهتره بجای این حرفای حاشیه ای بحث رو به انتها ببری.

من نه خودمو به کج فهمی زده ام و نه اینکه از حرفهای شما چیزی نفهمیده باشم من بارها نظرمو راجع به نگرش شما گفته ام ولی نمیدونم شما متنهای منو کامل میخونید یا فقط به قدر کفایت ازان برداشت میکنید و مابقی رو چشم پوشی میکنید

اما اینکه میگید کسی ادعایی راجع به دیدگاه شما نکرده باید عرض کنم جناب رامین جناب جناب امید و حتی اقایی به نام حیدرکرار که از اسمش مشخصه از شیعه های متعصب باشه و خیلیهای دیگه که من حضور ذهن ندارم به این نگرش شما اعتراض کرده اند ولی شما مث همیشه روز روشن رو انکار کرده و میگی کسی ادعایی نداشته.

بهرحال شما همون بحث رو به اتمام برسون تا بهت شیوه مناظره رو یاد بدم. میخام بفهمی وقتی میگم تاریخ و سیره و قران همزمان مورد استفاده قرار بگیره یعنی چی. مثلا وقتی ما در مورد کشتار مخالفین یا غزوات محمد و یا کلیه رفتارها و عکس العملهای پیامبر صحبت به میان میاوریم ببینیم تاریخ چی گفته و قران چی گفته و یک ارتباط منطقی بین این دو یعنی تاریخ و قران برقرار کنیم.

منتظر پاسخم
جناب با منطق
با درود
ادامه مباحث گذشته

برده گیری در عصر حاضر
یکی دیگر از شاخصه های داعشیان احیا کردن برده داری است و برده گیری است
قبلا مفصلا بیان شد که اسلام هرگز برده داری را توصیه نکرده بلکه ان را به عنوان یک سنت اجتماعی موقتا به رسمیت میشناسد به دلیل اینکه برده داری در ان زمان تنها یک پدیده اجتماعی نبوده بلکه زیر بنای اقتصادی کلیه جوامع در کل دنیای ان روز بوده و به این سادگی قابل برچیدن نبوده و ای بسا بر اندازی یکباره ان حتی زندگی و معیشت بردگان را به مخاطره می انداخته لذا قیام علیه برده داری نیاز به زمان داشته و تنها اراده یک عده قلیل نمی توانسته این امر را محقق کند چون این مبحث خودبسیار مفصل است فعلا زیاد وارد این مقوله نمی شوم ولی یک چیز مسلم است و ان اینکه اگر قران برده داری را در صدر اسلام منع نکرده در ان زمان برده داری رایج بوده و قبحی در بین مردم نداشته ولی در حال حاضر برده داری مسلما در نظر هر انسان سلیمی اعم از مسلمان و غیر مسلمان مردود است و مسلما هر شخص یا گروهی با ان موافق باشد نزد مردم منفور و مردود خواهد بود و کل عقایدش به طبع این اعتقاد باطل خواهد شد یعنی دیگر کسانی که به اعتقادات او اگاه نیستند اصلا به خود زحمت نمی دهند که عقاید دیگر ان مکتب را بررسی کنن و از همین نکته به بطلان کل عقاید او رای صادر خواهند کرد بنابر این همین نکته برده داری علاوه بر اینکه نشان دهنده جمود و بی منطقی و عدم شناخت این گروه دارد خود گواه بر این است که انان دشمن ترین افراد نسبت به اسلام و انسانیت میباشند زیرا قران خود را کتاب عقل و فطرت معرفی کرده و هر اموزه ای را در چهار چوب معرفت زمان خود بیان کرده زیرا چنان که بارها بیان شد حقیقت و علم خدا مجرد محض است و امر مجرد چون فرا مادی است قالب خاصی ندارد ومی تواند خود را با حفظ اصالت در اشکال و قالب های مختلف بیان کند و در اینجا ما دو نکته را باید از هم تفکیک کنیم یکی اخلاق و دیگری افعال اخلاقی به این معنی که اخلاق یک امر فرا مادی و ثابت است که در تمام نوع بشر به طور یکسان وجود دارد و معنی ان به طور اجمال این است که :
اخلاق عملی است که ما در انجام ان منافع خود را مد نظر نداریم بلکه هدف ما از انجام ان عمل رساندن خیر مادی یا معنوی به دیگران است حتی اگر در این زمینه خود دچار زحمت و محرومیت شویم به عبارتی اخلاق یعنی خروج از دایره خود خواهی به سمت دیگرخواهی به نحوی که بتوانیم خیر مادی و معنوی به دیگران برسانیم .
این برداشت از اخلاق کیفیتی است که در تمام نوع بشر ثابت است البته ممکن است تعابیر در مورد ان متفاوت باشد ولی نفس مسئله یکی است که در طول تاریخ و در تمام انسانها ثابت بوده و خواهد بود
اما در کنار این امر حقیقت دیگری وجود دارد و ان متغیر بودن رفتار ها و اعمال اخلاقی است که به تناسب معرفت بشر و فرهنگ ان جامعه از نسلی به نسل دیگر و از جامعه ای به جامعه دیگر متغیر است و ثابت نیست و این حقیقت با مقایسه امور اخلاقی در گذشته وحال و نیز از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت است مثلا برداشت از عفت و بی عفتی هم در گذشته و حال متفاوت بوده و هم در حال حاضر مثلا برداشت یک عمل بی عفتی در ایران با کشورهای دیگر متفاوت است مثلا ممکن است عملی در ایران بی عفتی باشد ولی در اروپا چنین نباشد وحتی در ایران نیز بین یک خانواده مذهبی و غیر مذهبی مفهوم عفت و مصادیق ان متفاوت است.
بنابر این ممکن است در عین اینکه غالب مردم به امور اخلاقی احترام میگذارند ولی در مصادیق ان با هم هم عقیده نباشند به همین خاطر ما میگوییم اصول اخلاقی مطلق است ولی مصادیق اخلاقی نسبی هستند . در نتیجه میتوان گفت در صدر اسلام نیز همه مردم به اصول اخلاقی از جمله کرامت انسان پایبند بوده اند همان گونه که ما هستیم ولی برده داری در زمان ما مصداق یک عمل غیر اخلاقی است ولی از نگاه مردم ان دوران برده داری یک شیوه مرسوم اجتماعی بوده و مصداق غیر اخلاقی به حساب نمی امده بلکه انچه غیر اخلاقی محسوب میشده بد رفتاری با بردگاه بوده و رعایت نکردن حقوق بردگان غیر اخلاقی به حساب می امده نه اصل ان، چنانکه در نظر ماست . ولی از نظر عقلی اعمال داعشیان هیچ گونه توجیحی ندارد زیر انان با توجه به این که در حال حاضر برده داری یک عمل غیر اخلاقی است ان ر اجرا میکنند بنابر این عمل انها هم مخالف با اصول اخلاقی است و هم مصادیق ان و تفاوت برده داری در صدر اسلام با برده داری در زمان حاضر در این نکته است و این اصل در موارد دیگر نیز مانند خشونت و مصادره اموال دیگران و کشتن انها و... صادق است در حقیقت این اصل عمومیت دارد و ما را از پرداختن به کلیه موارد بی نیاز میکند ودر یک کلام اسلام مدافع اصول اخلاقی و انسانی است نه اینکه مدافع رفتارهای اخلاقی ثابت و این همه اصرار بنده بر تفکیک ظاهر و باطن قران به این خاطر است که قران از در زمان خود ظاهر و باطنش تقریبا یکی بوده چون اصول انسانی و اخلاقی ان مطابق با معرفت زمان خود بوده و کاملا قابل اجرا زیرا چنان که بیان شد اصول اساسی ان مطابق با مصداقهای شناخته شده و متعارف زمان خود بوده و حتی تمثیلهای ان نیز کاملا متناسب با ظرفیت معرفتی عامه بوده (نه خواص) ولی ما وقتی در زمانهای دیگر بخواهیم از قران استفاده کنیم باید حتما اصول اساسی ان و به عبارتی باطن قران که همان چهار چوب های معرفتی ان است را گرفته و مصادیق ان اصول را در هر زمانی با توجه به معرفت عمومی زمان تطبیق کنیم واصلا یک کتاب اسمانی که برای همه مردم و همه اعصار بیان شده باید چنین باشد زیرا در جایی که معرفت بشری مدام در تمام زمینه ها در حال گسترش است نمی توان توقع داشت یک کتای ثابت و قالبی در زمانی مشخص بتواند برای تمام اعصار و افراد مختلف جواب گو باشد این محال عقلی است در ست مانند اینکه لباس نوزادی ما را برای تمام دوران بخواهند بر تن ما راست کنند و این ممکن نیست لذا هر امر متغییری نیاز به اصولی ثابت دارد که قابلیت انعطافی داشته باشد .
در مثال میتوان قران را به یک برنامه نرم افزاری تشبیه کرد که برای اینکه همیشه بتوان از ان استفاده کرد باید همواره ان را به روز کرد زیرا اگر ما مدتی یک نرم افزاررا به روز نکنیم عملا از کار می افتد و قادر نیست انجام وظیف کند لذا بر خلاف کسانی که میگویند که قران چرا بدین گونه است که هر کسی از ان برداشتی داردو ان را نقصی برقران میدانند به نظر میرسد که اعجاز اصلی قران به همین است که میتوان او را در هر شرایطی به روز کرد و حتی این به روز کردن نیز در افراد مختلف متفاوت است یعنی هر کسی به اندازه ظرفیت معرفتی خود میتواند از ان بهره بگیرد و این یعنی هماهنگی کامل بین فطرت انسان با قران که نشان از ان دارد که خالق هر دو یکی است و هر دو از یک چشمه اب میخورند البته بارها بیان شد که این به ان معنی نیست که هر برداشتی از ان درست است بلکه برداشتها باید در چهار چوب این اصول و قوائد ثابت که باطن قران را تشکیل میدهد باشد و بزرگترین افت برای قران ان است که ما تصور کنیم که قالب ظاهری قران تا ابد به همان شکل باید بیان و اجرا گردد نتیجه و ثمر این تفکر وجود داعش است که دقیقا نقطه مقابل باطن قران قرار دارد زیرا باطن قران ما را به انسانیت واخلاق می خواند و داعش از ظاهر قران شمشیری ساخته برای برای سر بریدن باطن قران یعنی عدم درک تفاوت بین اصول ثابت و مصادیق نسبی اخلاقی این دو را در مقابل هم قرار داده و این تنها حاصل جهل و نشناختن درست قران است .
بد نیست بدانید که اصلا تحول بنده محصول اعمال داعش بود یعنی من وقتی اعمال داعش را به نام اسلام دیدم حقیقتا شکه شدم و باورم نمی شد که کسانی به اسم اسلام چنین اعمالی انجام دهند و همین باعث شد به تحقیق در قران و تاریخ پرداختم ولی دقیقا به دید گاه شما رسیدم و بعد از مدتی که نتوانستم دلیلی قانع کننده بیابم اساسا خدا را نیز منکر شدم ولی به هر دلیل خدا خود دریچه ای به روی دل این حقیر گشود تا علت این تعارضات را فهمیدم و این که این مدت در این سایت مطلب گذاشتم اول به خاطر سپاس از حضرت حق است و در حقیقت این زکات ان نعمت است در ثانی در وجود خودبه خاطر ان بی اعتمادی و کفر که به حضرت حق داشتم همواره احساس گناه کرده و سعی دارم با این مطالب کمی گذشته خود را جبران کنم و هدف تنها اداء وظیفه است و مخالفت منکران در من تاثیری ندارد چون اساسا برای خوش امد کسی مطلب نمی گذارم .
نکته دیگر در خصوص اعتبار کتب تاریخی و احادیث بنده بارها به اشکال مختلف این موضوع را بیان کرده و متعجبم چرا منظور من درک نمیشود . بیان خیلی روشن است
در خصوص احادیث بنده منکر استفاده از احادیث نیستم بلکه استفاده از ان را ضروری و مفید میدانم به این معنی که ما مفاهیم و معارف بسیار زیادی را میتوانیم در ان بیابیم زیرا از احادیث از افراد بزرگی نقل شده که البته میتواند اصیل یا جعلی باشد و ما میتوانیم با مراجعه به عقل خود از مطالب خوب ان استفاده کنیم و تا اینجا هیچ مشکلی نیست ولی در جایی که ما بخواهیم به استناد به یک حدیث به یک عقیده و اصلی یقین کنیم اینجاست که عقل حکم میکند که نمی توان به یقین رسید که این بیان در حقیقت بیان فلان امام یا پیغمبر اکرم باشد و یا اینکه عین و کامل ان باشد یا چیزی به ان اضافه نشده باشد یا بیان در جو خاصی بوده و مطلب در جهت خاصی بیان شده و هزار اگر و امای دیگر البته اگر حدیثی هم با قران و هم با عقل و فطرت مطابق بود میتوان به ان یقین کرد و به ان استناد کرد بنابر این در جایی که ما فقط بخواهیم از احادیث استفاده معرفتی کنیم میتوانیم از تمام انها استفاده کرده و با عقل خود خوب و بد را تمیز داده و از ان استفاده کنیم ولی جایی که بخواهیم به اصلی و نکته ای در هر زمینه به یقین برسیم عقلا نمی توانیم از حدیثی که مخالف با قران و عقل و فطرت باشد استفاده یقینی کنیم ولی استفاده ظنی اشکالی ندارد .
اما در خصوص تاریخ
ما در تاریخ صدر اسلام وقتی وارد میشویم میبنیم که در هر زمینه روایات متفاوت است و در هر امری موضوع به گونه ای ترسیم شده و علت ان این است که مورخ خود شاهد وقایع نبوده (در اینجا منظور تاریخ صدر اسلام است )بلکه از گفته های دیگران استفاده شده که مثلا شنیدم از فلان کس که او نیز از فلانی و او نیز از فلان که فلان قضیه چنین بود یا اینکه در فلان کتاب از قول فلان کس چنین نقل شده در حقیقت منبع غالب روایات تاریخی صدر اسلام به شایعات و ذهنیات عوام تکیه دارد که دران هم احتمال سهو و خطا و فراموشی هست هم غرض ورزی دشمنان از جمله یهودیان و مشرکان و منافقان که از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به حیثیت اسلام دریغ نداشته اند و در قران بارها به این دشمنی ها اشاره شده . لذا به همین دلیل ما در متون تاریخی مربوط به صدر اسلام در هیچ زمینه ای یک وفاق همه جانبه و مطلق نداریم و به ناچار باید در هر مسئله کلیه متون تاریخی را مطالعه کرده و در نهایت برای قضاوت باید به عقل و خرد خود تکیه کنیم بنابر این چنین تاریخی تنها برای یک اطلاع جانبی و غیر یقینی مفید است نه اینکه بتوانیم به اتکا به ان به یک یقین برسیم و بر اساس ان حکم صادر کنیم در حقیقت تاریخ یک شبه و سایه بیشتر نیست و از ان بیش از ان نمی توان توقع داشت البته چنان که بارها بیان شد شما اگر موضوع خاصی را پیدا کردی که در تمام متون تاریخی به صورت واحدی بیان شده بود و قران نیز ان را تایید کند بنده میتوانم به ان عتماد کنم .
اما در خصوص قران ، قران به چند دلیل برای من حجت است
اول اینکه کسی نتوانسته ثابت کند که این کتاب همان کتاب نیست که بر پیامبر اکرم نازل شده
دوم اینکه همه فرق اسلامی بر مستند بودن ان اذعان دارند
سوم اینکه اصلا صرف نظر از اینکه قران به حقیقت همان است یا خیر ادعا بر این است که این کتاب موجود کتاب خداست و دارای اعجاز .و موافقان و مخالفان به ان استناد میکنند یعنی همان طور که من در اثبات حقانیت ان به ایات ان بر اساس عقل و فطرت استناد میکنم و هم به شما اجازه میدهم برای نفی ان با استناد به عقل و فطرت از ان بهره بگیری مثلا من اگر از قران استنباط خاصی کردم مانند چند پست قبلی شما نیز میتوانی با استناد به ایات قران بیان مرا نفی کنی و قران برای من حجت است یعنی شما میتوانی با تکیه با ایات قران مرا محکوم کنی نه با استناد به تاریخی که صحت ادعای ان قابل اثبات نیست اگر شما تصور میکنی که تاریخ حجت است من از شما میپرسم وقتی هر تاریخی ساز خو را میزند به کدام باید اتکا کرد و روی چه حسابی باید یکی را گرفت و دیگری را رد کرد شما بین استفاده ظنی از تاریخ با استفاده یقینی خط کرده ای هیچ انسان عاقلی ادعا نکرده که تاریخ در کیفیت امر مطلق است .
بله البته در وجود اشخاص و وقوع بعضی حوادث به خاطر اجماع بر وقوع حادثه و نبودن تعارض میتوان یقین کرد که فلان شخص و فلان حادثه یقینا وجود داشته ولی در جزئیات ان چنین اجماعی نیست البته اگر در موردی باشد میتوان به ان یقین کرد
امیدوارم این مسئله روشن شده باشد و نیاز به تکرار نباشد.
قصد بر این بود که بعد از این مطلب به بیان دیدگاه کلی خود مبنی بر یکی بودن ادیان و مکاتب حق گرا در باطن پرداخته شود ولی این مطلب را به بعد از جواب شما در خصوص سوالات مطرح شده واگذار میکنم
با سپاس
جناب با منطق
با درود
اولا این مبحث ربطی به سوالات بنده ندارد شما تا هر زمانی بخواهی بنده در ان موضوع در خدمت شما هستم
اما در خصوص اینکه فرمودی کسان دیگری در خصوص نظر بنده اظهار نظر کرده اند بله اظهار نظر کرده و جواب دریافت کرده اند و چون جوابی نداشته اند ترجیح دادن ترک مباحثه کنند بنده تا بحال جواب هیچ کسی را بی پاسخ نگذاشته ام و هنوز به استناد به مطالب موجود به فضل خدا هیچ کس نتوانسته با دلیل عقلی مطالب بنده را رد کندو هر جا کم اورداند با یک بیان کلی و غیر منطقی که مثلا بیان شما قابل قبول نیست خیال خود را راحت کرده ند در صورتی که عقل حکم میکند که هر بیانی با دلیل رد شود نه ادعا اگر بنا به ادعا باشد که هر کسی هر مطلبی را میتواند رد کند
به هر حال سوال من کاملا منطقی است شما میگویی من بیانم قابل قبول نیست ایا شما موظف نیستی که بفرمایی که اصلا بیان من چیست ؟که نا معقول است حال نقدش پیش کش شما حداقل باید بدانی که چه چیز را رد میکنی اگر حرف من غیر اصولی است خوب شما بفرماید کجایش نا معقول است تا ما هم مطلع شویم.
دفعه گذشته بنده از شما چند سوال پرسیدم مبنی بر اثبات عدم وجود خدا و مسائلی از قبیل جایگاه اخلاق و ...شما شانه خالی کردی که نشان از ان داشت که شما از خودت حرفی برای گفتن نداری حال من توقع خود را از شما بسیار پایین اورده و تنها از شما خواسته ام بفرماییدکه دیدگاه مرا چگونه یافته ایدکه ان را مطلقا رد میکنی این خیلی شگفت انگیز است که چنین سوال ابتدائی شما را بر اشفته .
من تا زمانی که شما بیان بنده در خصوص مواردی که بیان کردم بیان نکنی دست بردار نیستم حتی اگر هزار سوال هم مطرح کنی باز این سوال را باید جواب بدهی شما باید یاد بگیری که همین طوری هم نیست که بیایی هر چه دلت میخواهد بگویی و هر سوالی مجاز باشی بپرسی و لی خود را مکلف به جواب هیچ سوالی ندانی .
به فارسی بسیار واضح میگوییم شما مجاز هستی هر سوالی بپرسی بنده نیز موظف هستم جواب بدهم ولی شما نیز موظف هستی به سوال بنده جواب بدهی و اینها هیچ تداخلی با هم ندارند و کاملا از هم جدا هستند امیدوارم که متوجه باشی که عدم پاسخگویی از طرف شما نشانه عدم صداقت شماست که خود مهر تایید بر ان خواهی زد
با سپاس
با درود بیکران

جناب حق گرا من بارها عیب و ایراد منطق شمارو و اینکه چرا حرفاتون رو نمیتونم بپذیرم بیان کردم ولی شما نمیدونم چرا نمیتونی درک کنی و هردفه همون مطالبو بیان مییکنی. من نمیگم حرفای شما اشتباست و یا حرفای بدی هستن بنده اساسا با نوع دیدگاه شما از این بابت مشکل دارم که شما برداشتی از قران و سنت رو ارائه میدی که خود محمد و صحابه و ائمه هم این درک رو نداشتن. بارها هم گفته ام احادیث و روایات زیادی در این زمینه موجود دارند که موید حرفای بنده است. من تمام دیدگاههای شما رو از قران و داستانهای اون و بهشت و جهنم و وحی خوانده ام بازم میگم دلیل مخالفت من با مطالب شما ربطی به بد بودن و غیر انسانی بودن اون نداره بلکه بخاطر اینه که ریشه روایی و تاریخی نداره که نشون بده واقعا محمد هم همین برداشت رو داشته.

اما راجع به مطالب شما در رابطه با مقایسه اسلام داعش و اسلام محمد
واقعا برای من خیلی سخته که این استدلالات شما رو قبول کنم چون از نظر من اینا دلیل نیست اینا ماله کشیدنه. دوست عزیز شما میگی که مثلا کنیز داری و برده داری سنت اون زمان بوده و محمد هم نمیتونسته این اداب و رسوم رو حذف کنه و بهمین خاطر با روشهایی سعی در تعدیل این امر داشته. عزیز من این اخه شد دلیل. خیلی از چیزا اون زمان رسم بوده که محمد باهاشون به مبارزه پرداخت که بسا بر اندازی اون خیلی مشکلتر از برده داری بوده. مثل بت پرستی زنده به گور کردن دختران شرابخوری و زنای با محارم و خیلی چیزای دیگه. عمل غیر اخلاقی در همه ادوار غیر اخلاقی بوده و هست و خواهد بود و این دلیل نمیشه که چون مرسوم بوده باهاش به مبارزه بر نخاست. این رسم تا سالهای بعد هم رایج بوده و خیلی از ائمه غلام و کنیز و برده داشتن. اینکه شما میگی اسلام در عوض ازاد کردن برده ها رو ترویج داد هم نشان از جهل شماست. قبل محمد هم این سنت بوده مثلا در روزهای خاص برده هارو ازاد میکردن یا یکی یه برده رو میخریده و ازاد میکرده یا در ازای کار خوب قول ازادی اون برده رو میدادن. در حجاز جاهلیت رسم بود که اگه بین دو قبیله جنگ میشد و قبیله ای پیروز میشد مردان قبیله مغلوب گردن زده میشد و زن و بچه اش رو به بردگی میگرفتن و در زمان محمد هم این رسم باقی موند. یا اگه یکی رو توی بیابون میدیدن که متعلق به قبیله خاصی نبود اون رو بعنوان برده به فروش میرسوندن مثل سلمان فارسی که خودش برده ای ازاده شده بود. پس صرف مرسوم بودن یک عمل دلیل بر این نمیشه که با اون مخالفت نکرد. از همه اینا گذشته شما مسلمونا معتقدید اسلام دین کاملیه و برای تمام ادوار قابل استفاده است پس چرا بعضی از سنتهای محمد رو الان غیر انسانی میدونن. در احادیث صحیح داریم که حرام محمد تا ابد حرام و حلال محمد تا ابد حلاله و یا در حدیثی از علی داریم که هیچ بدعتی در اسلام نهاده نمیشه مگه اینکه سنتی از سنتهای محمد حذف بشه. خب وقتی هیچ دستوری مبنی بر منع برده داری نداریم چرا انتظار دارین داعش این عمل رو انجام نده.

حالا مروری به ایات و رروایات موجود به در رابطه به برده داری میکنیم:

زنان شوهردار( بر شما حرام است) مگر آنانی که مالک (ایشان در جنگ) شدهاید، اینها احکامی است که الله بر شما گذاشته است و زنان دیگر غیر از اینها (زنانی که در جنگ به غنیمت گرفته‌اید) در صورتی برای شما حلال است که با اموال خود ایشان را اختیار کنید در حالیکه پاکدامن باشید و از زنا خودداری نمایید، پس هنگامی که از آنها بهره بردید واجب است که مزد ایشان را بپردازید و گناهی بر شما نیست نسبت به آنچه که با یکدیگر توافق کردهاید بعد از تعیین مهر، الله دانا و فرزانه است (نسا 24).

و خدا بعضى از شما را در روزى بر بعضى دیگر برترى داده است وکسانى که فزونى یافته اند روزى خود را به بردگان خود نمیدهند مبادا در آن با هم مساوى باشند آیا باز نعمت خدا را انکار مىکنند.( نحل 71)

خدا مثلى میزند برده اى که مملوک است و هیچ کارى از او برنمیآید (چیزی از خود ندارد) آیا او با کسى که به وى از جانب خود روزى نیکو دادهایم و او از آن در نهان و آشکار انفاق میکند یکسانست سپاس خداى راست بلکه بیشترشان نمیدانند (نحل75)

برای شما از خودتان مثلی می آورد : مگر بندگانتان در آنچه به شما روزی ، داده ایم با شما شریک هستند تا در مال با شما برابر باشند و همچنان که شما آزادان از یکدیگر می ترسید از آنها هم بیمناک باشید؟ آیات را برای مردمی که تعقل می کنند این سان تفصیل می دهیم (روم 28)

نماز دوکس از سرشان بالاتر نمی رود (پذیرفته نمی شود) یکی برده ای که فرار کرده باشد تا برگردد دوم زنی که فرمان شوهرش را اطاعت نکرده باشد مگر اینکه برگردد (جبران کند) (حدیث از محمد کتاب مستدرک علی صحیحین، حدیث 7330)


هر برده ی فراری که به سوی اربابش برنگردد خونش هدر است. (نقل قول از علی در تاریخ طبری ج 6 ص2339)



و ایضا بسند معتبر از هشام روایتکرده است که گفت روزی امام موسی از من پرسید که آیا خبرداری که کسی از برده خروشان مغرب آمده باشد گفتم نه، حضرت فرمود که بلکه آمده است بیا تا برویم بنزد او پس حضرت سوار شد و من در خدمت آنحضرت سوار شدم چون بمحل معهود رسیدیم دیدیم که مردی از تجار مغرب آمده است و کنیزان و غلامان بسیار آورده است حضرت فرمود که کنیزان خود را بر ما عرضه کن او نه کنیز بیرون آورد و هریک را حضرت میفرمود که نمیخواهم پس فرمود که دیگر بیاورد گفت دیگر کنیزی ندارم حضرت فرمود که داری و باید که بیاوری گفت (منتهی الآمال شیخ عباس قمی، جلددوم برگ ۸۶۱ )



برده آزاد شده ابن عباس که میمونه بنت الحارث (یکی از زنان محمد) به او گفته بود او (میمونه) کنیزی را بدون اجازه پیامبر آزاد کرده است. در روزی که نوبت او بود تا با پیامبر باشد، گفت «ای رسول الله آیا میدانی که من یک کنیز را آزاد کرده ام؟»، پیامبر گفت «آیا واقعا چنین کرده ای؟»، او پاسخ مثبت داد. پیامبر گفت «تو در پیش الله پاداش بیشتری میگرفتی اگر او را به دائی خود میبخشیدی»
صحیح بخاری جلد ۳ ام بخش ۱۵ شماره ۷۶۵


دوست عزیز از خدای شما متعجبم که مجوز ارتکاب چنین اعمالی رو به مسلمانان داده حتی مجوز تجاوز به یک زن شوهردار اسیر شده در جنگ رو میده و هیچ جا منعی برای این کار نداده. اینکه شما میگی این عمل رسم اون زمان بوده نه تنها از جرم عمل کم نمیکنه بلکه عذر بدتر از گناهه. خدا حتی یه ایه در منع برده داری نازل نکرده و پیامبر هم هیچ حدیثی بر منع برده داری نگفته چرا انتظار دارین که داعش به این ایات و این احادیث نبوی عمل نکنه و اسلام ناب محمدی رو اجرا نکنه. قران گفته پیامبر در بین شما الگوی حسنه ای است یعنی اینکه تمام سنتهای محمدو گفتار و کردار وی باید الگوی جوامع باشه حال اگه این پیامبر شما مردم رو از برده داری منع میکرد کسی امروزه شاهد این اعمال بود. چرا داعش شراب نمیخوره چون قران گفته و محمد حدیث گفته. چرا داعش لواط نمیکنه؟ چرا نماز میخونه؟ چون همه اینا در قران و احادیث اومده.

ادامه دارد








جناب با منطق
با درود
چنانکه قبلا عرض کردم بنده حق مسلم خود میدانم که دلیل رد بیان شما را بدانم شما میگویی برداشت من از اسلام درست نیست بسیار خوب تا اینجا حق با شماست ولی متعاقبا این حق من است که از شما بپرسم دلیل شما چیست؟ ولی قبل از اینکه شما دلیل خود رابیان کنید درست تر این است که دو طرف بدانیم ایا منظور هم را به درستی درک کرده ایم یا نه به عبارتی ایا شما دقیقا چیزی را منکری که مد نظر بنده است یا نه چیزی را منکری که خود درذهن تصور کرده ای و ان چیزی نبوده که مد نظر من میباشد لذا این بسیار ضروری است که شما به صراحت به چند سوال من جواب بدهید
1. تصور من از خدا چگونه است و چرا با قران منافات دارد ؟
2.جایگاه انسان از نظر بنده در نظام هستی کجاست و هدف خلقت او از دید من چیست و چرا باقران منافات دارد ؟
3.رابطه خدا با انسان چگونه است و ایا قابل شدت و ضعف هست یا ثابت است و چرا با دیدگاه قران منافات دارد ؟
4.کیفیت وحی از دید من چگونه است و قران چگونه بر پیامبر نازل شده و چرا با بینش قران سازگار نیست ؟
5. منظور من از ظاهر و باطن قران چیست و دلیل تقابل ان با قران چیست ؟
اگر واقعا شما با منطق دیدگاه بنده را رد کرده اید پس این توقع زیادی نیست که بتوانید به راحتی پاسخ سوالات بنده را بدهید مضاف بر اینکه خوشبختانه تمام مطالب بنده موجود است و اگر حضور ذهن ندارید میتوتنید مجددا مراجعه کنید
این که شما میفرمایید بارها دلیل مخالفت خود را بیان کرده اید بنده مطلقا چنین دلایلی را ندیده ام شاید هم خنگ بوده ام که متوجه نشده ام ولی چه اشکالی دارد دوباره بفرمایید یا اگر سخت است همان ها که بیان کرده اید کپی کنید زیرا بنده معتقدم که جواب این سوالات بسیاری از سوء تفاهم ها را برطرف میکند پس لطف کنید و به عین پنج سوال بنده بطور واضح و گویا جواب دهید .
ضمنا چنانکه قبلا نیز بیان شد این موضوع ربطی به موضوع داعش ندارد و کاملا جداست و شما هر وقت مطالبتان در ان خصوص تمام شد بنده در پستی جداگانه به ان پاسخ خواهم دارد باز هم تاکید میکنم شما موظف هستی به ان سوالات پاسخ بدهی البته این الزام از طرف من نیست بلکه قاعده بحث علمی است یعنی شما تا وارد گودی نشدی میتوانی ان قاعده را بپذیری یا نپذیری ولی وقتی وارد شدی دیگر مختار نیستی که تنها به میل خودت رفتار کنی . بنده در ابتدا با شخصی به اسم اقا محمد مباحثه داشتم ایشان فرمودند که برای نقد علمی و منطقی درست این است که ابتدا بیان طرف مقابل را ذکر کرده وسپس جواب هر کدام را جدا گانه بیان کنم تا مشخص شود چه جوابی مربوط به چه سوالی است و معلوم شود چه سوالی بی پاسخ مانده .من نیز دیدم بیان درستی است و منطقا حق با اوست بنده نیز از ان اصول پیروی کردم زیرا در غیر این صورت موضوع به نتیجه درستی نمی رسد و راه برای مغالطه باز میماند . از انجا که شما خود را مدافع منطق میدانید باید به طرز اولی مدافع این شیوه باشی نه برعکس
همچنان منتظر جواب شما هستم
با سپاس
جناب با منطق
با درود
از انجا که ممکن است مطالب شما طولانی شود وپاسخ به انان طولانی تر بنده به مرور به جوابهای شما میپردازم و شما همچنان میتوانید مطالب خود را ادامه دهید
در خصوص برده داری
بنده عرض کردم بده داری یک پدیده فردی و اجتماعی تنها نبوده که بتوان مانند انحرافات دیگر به ان به راحتی برخورد کرد این بیان بنده بر اساس قواعد اقتصادی و اجتماعی است اگر قبول نداری شما بیان کنید که چگونه میشد در ان زمان یک سیستم را که در کل جهان به ان عمل میشد به یکباره زیرو رو کرد این یک قاعده علمی است که برای انقلاب در یک سیستم بسیار گسترده باید تمام لوازم ان از قبل فراهم باشد در غیر این صورت این انقلاب در وحله اول به ضرر همان بردگان خواهد بود
مثلا الان سیستم اقتصادی جامعه بر اساس رابطه کارگر و کارفرماست حال فرض کن ما به استناد به اینکه در این رابطه حق کارگران خورده میشود ان را بدون برنامه ریزی برداریم و انقلاب کنیم خوب اولین سوال این است که ان کارگر خرج زندگی را باید از کجا بیاورد او که نه سرمایه ای دارد و نه امکاناتی که بتواند از ان امرار معاش کند و ممکن است شما بگویی بهتر است به مکان دیگری کوچ کند خوب وقتی سیستم در تمام دنیا به دین صورت است هر جا برود اسمان هین رنگ است لذا انقلابی که در از قبل زمینه ها فراهم نباشد فاجعه به بار خواهد اورد شما این مسئله را با اموری مثل امور اخلاقی و عقیدتی مقایسه کردید که کاملا اشتباه است زیرا دایره ان امور بسیار محدود است و نیاز به مقدمات چندانی نداشته برخلاف نظام برده داری که چنین نیست . مگر قیام اسپارتاکوس به نتیجه رسید ؟ مگر این پدیده تا مقدمات ان فراهم نشد و بشر هم از نظر معرفتی و هم در شیوه زندگی متغییر نگشت قابل اجرا شد ؟
همچنین در منظر دیگر بنده بیان کردم که ما یک اصول اخلاقی داریم و یک رفتار اخلاقی که این اصول همواره ثابت است اما رفتار و مصادیق قابل تغییر است در ان زمان اساسا برده داری عمل غیر اخلاقی به حساب نمی امده به قرینه اینکه هیچ کس چه موافق و چه مخالف اسلام در ان زمان به اسلام این ایراد را نگرفته که چرا برده داری را مجاز دانسته بلکه به قرینه تمام احادیث و خود قران انچه اخلاقی و غیر اخلاقی بوده مربوط به نحوه برخورد با برده بوده نه اصل ان .
در خصوص اینکه بعضی رفتارها در ان زمان غیر اخلاقی بوده و در همین امروز هم غیر اخلاقی است بله قطعا چنین است و این منافاتی با بیان بالا ندارد و دلیل ان این است که بعضی رفتارها قبح انها بسیار ابتدائی است و بعضی دیگر این قبح ظریفتر و پنهان تر است و هر چه معرفت بشری بالا تر رود حساسیت او در تشخیص این قبایح بیشتر میشود وبسیار محتمل است که بسیاری از رفتارهای ما در اینده غیر اخلاقی شمرده شود در صورتی که برای ما عادی باشد چنانه مثلا بسیاری از اعمال و رفتارها در هر عصری برای افراد عادی غیر اخلاقی نیست ولی برای کسی که در مراتب بالاتر اخلاقی است این امر غیر اخلاقی محسوب میشود که به ان ترک اولا گفته میشود مثلا شما اگر گرسنه باشی و تکه نانی داشته باشی و چند قدم انطرف تر انسان گرسنه ای ببینی که تقاظایی هم از شما نکرده باشد ولی شما خود بدانی که او هم گرسنه است ولی در عین حال به خاطر گرسنگی ان نان را خود بخوری و به او ندهی
شما اگر فرد معمولی باشی این عمل خود را غیر اخلاقی نمی دانی ولی اگر از نظر انسانی در درجه بالای باشی خوردن نان را برای خود غیر اخلاقی میدانی بلکه بر خود واجب میدانی که نان را به ان فرد بدهی حتی اگر خود گرسنه باشی بنابر این ما حتی در یک زمان واحد هم بین اعمال اخلاقی و غیر اخلاقی میتوانیم شاهد تفاوت باشیم در عین اینکه همه افراد به اصول اخلاقی پایبند هستند ولی در مصادیق ان باهم متفاوت خواهند بود و این لازمه ذات بشر است و از خصوصیات ان است

نکته دیگر اینکه این که حلال قران تا ابد حرام و حلال ان تا ابد حلال است اشاره به نفس حلال و حرام دارد نه ظاهر ان یعنی اصول و قواعدی هستند که همواره ثابت هستند مثلا قران معتقد به حفظ عفت است و این اصل هرگز قابل تغییرنیست ولی به ان معنی نیست که مصادیق ان ثابت باشد یا عدالت به همین شکل و راستی ]عدم ظلم و ظلم پذیری ،حق جویی ،خداپرستی و...
حال اگر کسی بگوید که نه منظور همان ظاهر است . جواب این است که علاوه براین که براین بیان میتوان همان استدلال بالارا بیان کرد مضاف بران خود قران جواز این برداشت باطنی را به ما داده به این معنا که اگر چنین است که حلال و حرام خدا هرگز تغیر نمیکند پس چرا احکام قران ناسخ و منسوخ دارد که موارد زیادی دارد ولی حتی اگر یک مورد هم در قران یافت شود به این معنی است که احکام ظاهری ثبات ظاهری ندارند ولی باطنی چرا و این ثبات در باطن و تغییردر ظاهر در تمام موارد ناسخ و منسوخات قابل مشاهده است مثلا در تغییر قبله در ظاهر قبله تغییر میکند ولی باطن ماجرا توجه و جهت گیری به سمت خداست باقی و ثابت است و خود به روشنی میگویید که نیکی به این نیست که رو به مشرق یا مغرب کنید بلکه انچه مهم است این است که در باطن باید متوجه خدا باشید و این یعنی حتی رو به مکه کردن نیز اصل نیست بلکه انچه مد نظر است توجه به خدا در کلیه امور زندگی است و این جهت گیری ظاهری باید مقدمه ان باطن گرایی باشد که خدا گرایی و به تعبیر دقیقتر معنویت گرایی در تمام عرصه زندگی رسوخ کند بنابر این این حدیث دقیقا اشاره به باطن قران دارد که هرگز قابل تغییر وتبدیل نیست لذا اصول خدایی همواره چهار چوب روش زندگی انسانهاست که هیچ قالب خاصی را بر نمی تابد ولی برای ظهور ابتدائئ مسلما باید در قالبی بیان میشده درست مثل یک فرمول ریاضی که ان فرمول حکایت از یک قاعده و اصول ثابتی دارد ولی همین اصول را لاجرم باید در قالب اعداد مشخصی بیان کرد مثلا اعداد خاصی را به عنوان نمونه در قالب ان فرمول بیان میکنند تا صحت ادعای ان فرمول به اثبات برسد ولی این هرگز به این معنی نیست که ان فرمول منحصر به ان اعداد خاص است و قابل تعمیم نیست اگر چنین باشد که اصلا ان را نمی توان یک قاعده و قانون دانست .
حلال و و حرام دینی نیز به این شکل است که حکایت از فرمول انسایت دارد ولی لاجرم باید در عصر و زمانی در قالب معرفت جامعه ای بیان میشده و اگر قرار باشد که یک قاعده کلی و فرا زمان و مکانی باشد باید قابلیت انعطاف با هر جامعه در هر زمان و مکانی را داشته باشد و درک این قاعده عقلی است که تفاوت داعش با غیر داعش را مشخص میکند و این را شما که مدافع منطق هستید باید بهتر از هرکسی درک کنید نه این که استنباط داعش را درستر بدانید
در خصوص ان ایه که مربوط به زنان شوهر دار بیان شد بنده قبلا مفصلا ان را توضیح دادم که در اینجا این حکم یک فقهی ثانوی است بعد از این که برده اداری را به عنوان یک اصل اجتماعی قبول کرده و طبق ان که عرف زمان خود بوده زنی که اسیر میشده از ملکیت شوهر خارج میشده و در عرف ان زمان این اسارت حکم طلاق را داشته لذا دیگر شوهر دار محسوب نمیشده
مطالب دیگر در پست بعدی بیان خواهد شد
با سپاس
باسلام

در خصوص ان ایه که مربوط به زنان شوهر دار بیان شد بنده قبلا مفصلا ان را توضیح دادم که در اینجا این حکم یک فقهی ثانوی است بعد از این که برده اداری را به عنوان یک اصل اجتماعی قبول کرده و طبق ان که عرف زمان خود بوده زنی که اسیر میشده از ملکیت شوهر خارج میشده و در عرف ان زمان این اسارت حکم طلاق را داشته لذا دیگر شوهر دار محسوب نمیشده

دوست عزیز این عمل یک یک حکم فقهی ثانوی نیست. بلکه دستور صریح قرآن است. بت پرستی هم جزو عرف همان زمان و همان منطقه بود.مثل اینکه خداوند در آن زمان قدرت زیادی نداشت، چون با تمام قدرت در مقابل عرف بت پرستی ایستادگی کرد و تقریبا بت پرستی را در منطقه عربستان ریشه کن کرد. ولی بنا به مصالحی در مقابل عرف برداری (مخصوصا برده داری زنان) نتوانست کاری از پیش ببرد!!!

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
با درود بیکران

دوست عزیز جناب حق گرا

بنده بازهم میگم که اولا من با دیدگاههای معتدل شده شما از اسلام مشکلی ندارم و اگه ایرادی میگیرم اینه که حرفهای شما هیچ سند و مدرک روایی و تاریخی نداره و فقط استنباط شخص شماست. اینکه من بخوام به همه سوالهایی که شما مطرح کردی پاسخ بدم زمان زیادی میبره که تا این بحث تمام نشه پرداختن به ان باعث خارج شدن از مطلب اصلی مورد چالش میشه.

مثلا یادمه که یکی از دوستان در مورد نجاست کفار از شما سوال کرد و شما شروع کردی به توجیه که منظور فلان است و فلان!!! خب اون حرفای شما با اینکه حرفهای بدی نبود ولی چون منبع و رفرنسی نداشت از نظر من هیچ ارزشی نداره و جالبه شما در ادامه گفتی متاسفانه فقها اسلام هم ازین ایه برداشت اشتباهی کرده اند و حکم به نجاست ظاهری کفار داده اند! این یعنی اینکه ائمه شیعه و فقهای بزرگ اسلام از ابتدا تا کنون این ایه رو نفهمیدن وفقط شما فهمیدی منظور این ایه چیست. طبق فتوای مراجع تمام اجزای بدن کفار حتی ناخن و موی انها نجس هست و تماس با کفار همان تکلیفی رو داره که تماس با ادرار داره!!!!!! قران گفته کفار نجس هستند پیامبر هم گفته نجس هستند و ائمه هم گفتند نجس هستند فقها و علما هم گفتند نجس هستند حالا شما هر قدر میخای واسه خودت تفسیر و تاویل بیار ولی دیدگاه شما ارزش و اعتباری نداره و کسی هم تاییدش نمیکنه.

فتواهای مراجع در مورد نجاست:
نجاسات ده چیز است: اول: بول. دوم: غائط. سوم: منى. چهارم: مردار. پنجم: خون. ششم و هفتم: سگ و خوک. هشتم: کافر. نهم: شراب. دهم: عرق حیوان نجاست خوار

حضرت صادق علیه‌السلام فرمود:
بر حذر باش از غسل کردن با غساله حمام، چون در غساله حمام، غساله یهودی، نصرانی، مجوسی و ناصب ما اهل بیت (که بدتر از آنان است) جمع می‌شود.


یا همین ایه سوره توبه که میگه:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکُم مِّنَ الْکُفَّارِ وَلِیَجِدُواْ فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.
ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!

شما میگی این ایه مربوط به زمان محمد بوده و برای بعد از وی کاربردی نداره خب شما برای این ادعای مضحک باید سند و مدرک داشته باشی. یعنی یا یک روایت یا حدیث یا واقعه تاریخی رو کنی که ما بفهمیم حرفات مستنده و یا اینکه از قواعد دستور زبان عربی استفاده کنی و این ادعاتو ثابت کنی. ایه به صراحت میگه ای کسانی که ایمان اورده اید و هیچ انحصاری در مکان و زمان در ایه مورد نظر وجود نداره. در عربی لغاتی هستند که برای محصور کردن و مستثنا کردن استفاده میشن اگه قرار بود این ایه منحصر بشه چرا خداوند از اون کلمات استفاده نکرد تا امروزه شاهد این جنایات نباشیم. دوست عزیز ادعا کردن خیلی راحته مهم اثبات ادعاست که شما هیچگاه ادعاهای خودتو با سند و دلیل و مدرک اثبات نکردی و فقط برداشتهای خودتو ارائه کردی. وقتی اسلام رو نقد میکنن کسی نمیاد ببینه که شما چه برداشتی از اسلام داری بلکه به اکثریت جامعه اسلامی استناد میکنن


جناب رامین شما درست میگید. ظاهرا خدای مسلمونا فقط اون بخشهایی از اداب رسوم جاهلیت رو بد میدونه که به ضرر خودش باشه. بت پرستی چون در تضاد با وحدانیت بود خداوند باهاش به مبارزه پرداخت هرچند که این امر رایج باشه ولی وقتی پای عدالت و برابری انسانها به میون میاد چون امر رایج اون زمان بوده خدا کاری از دستش بر نمیومده و به حال خودش رها کرده. کاش اقلا به حال خودش رها میکرد و خود الله به این امر دستور نمیداد. خداوند به صراحت گفته کفار رو بکشید و زنانشون هم حلالتون نوش جونتون و هیچ انحصاری هم نکرده اونوقت داعش بیچاره هم که میاد سنت خدا و رسولشو پیاده کنه و کفار رو بکشه و زنانشون رو بگیره همه بهشون میگن تروریست!!!!!!
در عرب جاهلیت سنتهای غلطی بود که اگه تاریخ رو مطالعه کنید میفهمید محمد بعضی از اونا رو رد کرد و خیلیارو تایید کرد و حتی خودش ادامه داد. قبلا هم گفتم قبل اسلام اگه بر فرض یه کاروان توی یک بیابون به یک ادمی بر خورد میکرد اونو به بردگی میگرفت یا اگه دوتا قبیله با هم به نزاع میپرداختند قبیله فاتح حق داشت هم اموال و هم زن و فرزند قبیله مغلوب رو مصادره کنه. یک مرد بخاطر برتری که در خوودش نسبت به زنها میدید میتونست تا چندین زن رو به نکاح خودش در بیاره. بعد اسلام هم همین سنتها موند و حتی در برخی جاها نه تنها منع نشد بلکه سفارش هم شد! الانم که از دوستان میپرسی چرا با داعش مخالفید میگن خب اون ایه ها مال اون زمانه و شرایط خاص خودشو داشته منم میگم اوکی قبول. شما دلیل و مدرکت برای این حرف چیه؟ یه سند روایی یا تاریخی بیار که محمد گفته باشه بعد از من این کارارو نکنید یا اصلا از قواعد زبان عربی استفاده کن و بگو بنا به این دلایل این ایه مال اون زمانه. خود مسلمونا مدعی هستند دین اسلام کاملترین دینه و برای همه ادوار تا زمانی که قیامت نشده تمام دستوراتش قابل الاجراست خب داعش هم داره همین کارو میکنه. اینکه نمیشه شما هر جا از قران رو که به ضررته به نفع هوای نفس خودت تفسیر کنی و همه رو به کج فهمی متهم کنی. قران به صراحت گفته کافران نجس هستند دیگه به چه زبونی بگه که حرفی توش نباشه! همه فقهای شیعه هم به استناد همین ایه کافران رو جز نجاسات نام برده و حتی گفتند که اگه دست کافر خیس باشه به لباس مسلمان برخورد کنه مث اینه که رو لباست ادرار کردن و باید لباستو تطهیر کنی بعد دوست عزیز میگه اقا این علما هم نفهمیدن. در روایات هست روزی یکی از کفار (ظاهرا ابوسفیان بوده) برای گفتگو به خانه محمد رفت. خاست روی تشک بشینه زن محمد اون تشک رو سریع جمع کرد و اجازه نداد که روی اون تشک بشینه و وقتی ابوسفیان بهش اعتراض کرد زن محمد در جواب گفت اخه تو کافری و نجسی و نشستنت روی تشک باعث نجس شدن اون میشه. اخه این چه دینیه که شیخ مرتضی و کلینی و مجلسی و شیخ مفید و ایات عظام نتونستن بفهمنش اونوقت انتظار دارن چارتا داعشی زبون نفهم و متعصب بفهمن.بعد هم بما میگن هوای نفستون بهتون غالب شده و چشماتون رو بسته و نمیخاید حقیقت رو درک کنید.
جناب رامین خان
با درود
این که عرض شد این حکم حکم ثانوی است به این معنا نیست که حکم قرانی نیست اساسا در اسلام هر حکم شرعی مشروعیت خود را از قران میگیرد و اگر گاهی به سنت نیز استناد میشود خود ان سنت نیز اعتبارش به قران است پس قران منبع منابع است و البته خود قران نیز اعتبارش از طریق تایید عقل و فطرت است پس این کاملا طبیعی است که قران را وقتی دسترسی به پیامبر نباشد به احادیث رسیده از او نیز نتوان یقین کرد تنها راه راه عقل و فطرت است که حجیت یقینی دارد البته باز هم میگویم ما از حدیث میتوانیم بسیار استفاده کنیم ولی در کنار قران یعنی حدیثی که عقل و قر ان ان را تایید کنند ولی اگر حدیثی بر خلاف قران باشد و عقل و فطرت نیز ان را تایید نکند نمی تواند ملاک درستی برای استنباط باشد البته اگر خود پیامبر زنده بود و قران را برای ما تفسیر میکرد ولو مخالف ظاهر ان باشد حتی عقل نیز ان را تایید نکند باز هم اگر نبوت او اثبات شده باشد قابل قبول است و انسان میتواند بنا به اعتمادی که به مقام نبوت ایشان دارد ان بیان را نیز بپذیرد ولی ما در حال حاضر به پیامبر و ائمه ایشان دسترسی نداریم و احادیث رسیده نیز گاهی مخالف و متضاد با هم هستند و ما نمی توانیم یقین کنیم که حقیقتا این بیانات را حضرت رسول گفته باشد یعنی این محال عقلی است که ما بتوانیم با یقین بگوییم فلان سخن بیشک از رسول اکرم است و هر کس چنین ادعایی بکند به حکم عقل سلیم باید در عقل او تردید کرد . اصلا چرا راه دوری میروید خود من چند ماه است دیدگاهی را بیان میکنم و اکثرا با ان مخالف هستند ولی اگر بگوییم اب حرف من چه بوده تقریبا اکثرا نمی توانند بیان من چیست با این حال با ان مخالفند و این برای جهان اندیشه واقعا یک فاجعه است که مدعیان خرد ورزی در عمل فرسنگها با منطق فاصله دارند ولی در اینجا حرف من چیز دیگری است منظور این است که من که خود دارم دیدگاه خود را بیان میکنم مخاطبان منظور مرا به درستی نمی توانند دریافت کنند ان وقت شما توقع داری ما از روی احادیث هزار سال پیش که از هزاران فیلتر رد شده بتوانیم یک حکم یقینی را استخراج کنیم .
ببخشید مطلب به حاشیه رفت اما بیان اصلی این بود که تنها منبع یقینی در حال حاضر قران است و در این ایه وقتی بنده عرض کردم این یک حکم ثانوی است به این معنی است که قبل از این حکم زیر بنای این حکم که حکم اولی است مشخص شده است یعنی جهاد و به طبع ان حکم برده بودن اسیران جنگی بنا به عرف زمان مشخص شده به این معنی که عرف ان زمان چنین بوده که در جنگ اسیران برده به حساب می امده اند و قران بنا به دلایلی که قبلا عرض شد برده داری را بنا به مقتضیات زمان موقتا قبول میکند و بر اساس ان احکام مربوط به اسیران را مشخص میکند که تکلیف این اسیران اگر زن باشند و شوهر دار هم باشند چنین است بنابراین منظور از حکم ثانوی این است که این حکم روی قائده دیگری استوار است که ان تایید جهاد است که قبلا مفصلا دلایل ان ذکر شد و به تبع ان برده بودن اسیر یک حکم عرفی زمانه بوده و اسلام ان را ابداع نکرده و القا نیز به دلیلی که عرض شد نکرده بلکه ان را مدیریت کرده مانند احکام دیگری مانند اعمال حج و غسل و موارد دیگر که قران همان عرف زمانه را مدیریت میکند و از انها استفاده ابزاری میکند .
اما اینکه فرمودید خدا قدرت نداشت که برده داری را براندازد این نشان از ان دارد که متاسفانه شما نیز همچون جناب با منطق دیدگاه بنده را بد متوجه شدید یا اصلا متوجه نشدید به این دلیل که من بارها بیان کردم که خدا ان طور که ما تصور میکنیم موجودی انسان وار نیست که بخواهد اعمال انسان وارانه داشته باشد در گذشته بیان شد که نظام خلقت یک سیر تکاملی از ساده ترین عناصر مادی است تا پیچیده ترین موجود شناخته شده یعنی انسان و بعد از ان امور مجرد محض که برای ما قابل درک نیست (ولی البته قابل اثبات هست ) میباشد و هر موجودی در هر مرتبه از هستی که باشد در مسیر تکاملی خود در حرکت است و انسان در جایگاهی است که تکامل ان جز در سایه اختیار ممکن نیست پس در اینجا اصلا بیان اینکه خدا قادر نبود در ان برهه از زمان برده داری را باطل کند سوال نا معقولی است زیرا اگر بنا بر قهر و غلبه باشد که اختیار دیگر جایگاهی ندارد و این یعنی انسان به مرتبه حیوانیت که عالم قهری و غریضی است تنزیل پیدا کند و خدا خود انسان را انطور که دوست دارد خلق کند پس در مسیر تکامل انسان اصل بر این است که انسان خود برسد به جایگاهی که درک کند برده داری مخالف جایگاه انسانی است پس این امر نیاز به زمان دارد و این امر با بت پرستی بسیار متفاوت است زیرا بت پرستی یک امر اعتقادی است که اگر کسی بتواند زیر بنای ان را فروریزد ان اعتقادات خود به خود فرو میریزد و اساسا میل تقدس گرایی و عبودیت با اینکه بسیار عمیق تر و با اهمیت تر از مسائل اجتماعی و اقتصادی است ولی در عمل چون انسانها در مرتبه وجودی یایینی هستند و به عبارتی در قید خود و متعلقات مادی هستند مسائل اقتصادی برای عموم مردم بر مسائل اعتقادی میچربد و این اصل را شما در همین زمان حال نیز میتوانید به عینه مشاهده کنید به این شکل که قالب افراد خسیس و دنیا دوست در عین حال بسیار متدین نیز هستند یعنی دین انها چون بسیار سطحی است ان را با دنیا گرایی و مال دوستی و جاه پرستی جمع کرده اند بنده پنج سال در قم سکونت داشتم و به عینه میدیدم که غالب مردم قم متشرع و اهل دین هستند ولی در مسائل دنیایی فوق العاده پول پرست و خسیس هستند این امر نشان از ان دارد که دین گرایی در سطح عامه تنها یک وسیله برای توجیه ان میل باطنی است و ای بسا اگر بدانند برای دین باید تمام مال خود را بدهند از دین گریزان خواهند شد لذا در سطح کلان و عامه جامعه اعتقادات انها را زودتر از دنیای انها میتوان تحت تاثیر قرار داد ولی بر عکس درافرادی که گرایش اعتقادی و مذهبی در انان عمیق است دنیای انها زودتر از اعتقادات انان متاثر میشود یعنی میل دنیا دوستی را بهتر از اعتقادات میتوان از انان سلب کرد
اما یک نکته بسیار مهم دیگر که ندیدم کسی به ان توجه کند این است که در حقیقت برده داری از بین نرفته و تنها شکل ان تغییر کرده و ما فکر میکنیم که برده داری نابود شد و تنها مربوط به گذشته است
برده داری در دو سطح کلان انسانیت را ازار میدهد یکی در بعد ازادی و دیگری در بعد استثمار اقتصادی و مادی است و ما در هر دو بعد نیز در حال حاضر شاهد ان هستیم منتها در شکل پنهانی و خفیفتر از گذشته
در بعد مادی اگر شما به قواعد و مقررات جاری بین کارگر و کارفرما رجوع کنی و سری به کف جامعه بزنی و اگر وقت نداری سری به نیاز مندی های روزنامه ها بزنی و از شرایط انان جویا شوی متوجه عرض من خواهی شد که یک نمونه را برایتان عرض میکنم :
12ساعت بدون تعطیلات ،بدون بیمه ،بدون هیچ گونه مزایای جاری ،بدون نهار ،بدون سرویس،بدون قرادداد رسمی :حقوق 700 هزار تازه ان هم نه اینکه تا بروی مشغول به کار شوی بلکه تازه فرم پرکنی و در نوبت باشی اگر خواستند خبرت کنند حال یک شخصی که چند بچه دارد و مستاجر است و حتی اگر یک روز بیکار شود برای نان شب محتاج خواهدبود چه کار باید بکند ایا جای گریزی دارد ایا ناچار نیست تن به خواسته دیگران بدهد ایه از نظر شما این فرد از نظر مادی که تنها قادر است کار کند تا نمیرد با یک برده چه تفاوت دارد و حتی از نظر ازادی ایا او ازاد است که به میل خود کار انتخاب کند و به میل خود زندگی کند ایا او به معنی واقعی کلمه برده نیست
در سطح آزادی نیز هستند کسانی که از نظر مادی تامین هستند ولی از نظر ذهنی برده هستند یعنی دیگران برای انان تصمیم میگیرند واین اعم از مذهبی و غیرمذهبی است یعنی هم مذهبیان دچار استحمار ارباب مذاهب هستند و دیگران برای انان تصمیم میگیرند که چگونه بیندیشند و هم غیر مذهبی ها وخدا ناباوران عقاید دیگران را واگویه میکنند واز خود اندیشه ای ندارند و اساسا هر انسانی که از خود اندیشه و قدرت تجزیه و نحلیل ندارد به نوعی از نظر معرفتی ازاد نیست و بنده فکری دیگران است سود جویان به راحتی فکر و ذهن انان را به بردگی میکشند و در جهت منافع خود از انان استفاده ابزاری میکنند(البته در اینجا منظور ازادی عقیده است نه هر پیروی کردنی زیرا ما در کلیه امور باید به متخصص رجوع کنیم و این بدیهی است ولی در اینجا تمرکز روی ازادی عقیده در کلیات است ) . بنا براین اگر نیک بنگری بشریت تا رهایی از بردگی در تمام ابعاد ان بسیار فاصله دارد و تنها در حال حاضر ما گامهای ابتدایی را برداشته ایم و تا ازادی بسیار فاصله داریم لذا قران نمی توانسته با توجه به خصوصیات بشر این اسارت ریشه دار را از ما بزداید و این خود ما هستیم که باید این راه را طی کنیم و قران در این مسیر به ما اصول مبارزه با برده داری را عرضه کرده که تا اخر مسیر برای ما راهگشاست و ان مبارزه با منیت و خود خواهی است زیراتمام بردگی ها در تمام ابعاد ان به این برمیگرد که قدرتمندان مادی و ذهنی سعی دارند با استفاده از قدرت خود و ضعف دیگران انان را در جهت منافع خود استثمار و استعمار و استحمار کنند و تنها راه مبارزه با این معضل مبارزه از درون است چون این پدیده ریشه درونی دارد و تنها خود ما هستیم که باید از درون با ان مبارزه کنیم یعنی قدرت مندان باید بفهمند که نفع حقیقی در استثمار دیگران نیست بله در ان است که از قدرت برای نفع دیگران استفاده کنند تا به کمال که نفع مطاق است برسندو ضعیفان باید برسند به این معرفت که مبارزه با زورگوی زورمندان تنها راه کمال است حتی اگر جان خود را فدا کنند یا از نظر مال متضرر شوند و اگر این دو گرایش به طور هم زمان در انسانیت پیدا شود ان وقت است که بشر به ازادی نزدیک شده و امید میرود که برده داری به معنی واقعی کلمه از جامعه بشریت رخت بربندد وان وقت است که سعادت دنیا و اخرت هم زمان محقق خواهد شد و البته این سیر در دنیا بینهایت است یعنی حدی برای ان قابل تصور نیست یعنی اگر ما به اینجا برسیم که برده داری در تمام ابعاد ان را محو کنیم باز رقابت در میزان خروج از خود به نفع دیگران همچنان باقی خواهد بود و لایه های بیشماری دارد که همچنان معرفت بشریت را به تکاپو وامیدارد و هرگز سکونی در کار نخواهد بود .
با سپاس
جناب با منطق
با درود
بنده دلیل این گریز را نمیدانم و دوست ندارم قضاوتی هم داشته باشم و لی از انجا که بنده چند بار مشخصا از شما سوالی پرسیدم و شما برای درخواست بنده ارزشی قائل نشدی و هم چنان ان طور که خود دوست داری ادامه میدهی این به معنی این است که این یک بحث یکطرفه است به عبارتی یک بازجویی است که شما باید سوال کنی و بنده جواب بدهم و از قبل نیز حکم مجرمیت صادر شده و تنها نیاز به یک ظاهر سازی است
این شیوه در هیچ کجای عالم مباحثه علمی به حساب نمی اید و بنده تا زمانی که شما به سوالات بنده مشخصا پاسخ ندهی خود را عقلا و اخلاقا مکلف به پاسخ به هیچ سوال شما نمی دانم. اما همچنان به شبهات شما و دیگران در حد توان محدود خود بنا به حکم وظیفه پاسخ خواهم داد ولی مطلقا شما را مخاطب خود نمی دانم و شما نیز مکلف به پاسخگویی به بنده نمی باشید بنده برای هر شبه ای دلیلی ارائه میکنم و هر کسی قبول ندارد تنها با دلیل میتواند ان را رد کند و حتی میتواند بی دلیل برای خود ان را نپذیرد ولی حق ندارد تا زمانی که دلیلی ارائه نکرده بیانی را باطل اعلام کند و البته این حکم من نیست بلکه یک حکم عقلی بدیهی است که ما انچنان که نباید حرفی را بی دلیل بپذیریم به همان نحو نیز نباید بیانی را بیدلیل رد کنیم هرچند با ان موافق نباشیم زیرا موافق یا مخالف بودن امری درونی است که شخصی است ولی رد کردن عقیده ای در حد ی که بخواهیم به دیگران تحمیل کنیم باید با دلیل باشد نه صرف ادعا
با سپاس
عرض سلام وادب خدمت دوستان عزیز.جناب بامنطق درروودبرتوکاملادرست میگی.ادعاهای جناب حقگراهیچ بشتوانه تاریخی حدیثی وقرانی نداره جالب اینه اقای حقگراگفت من هرروایت ومطلبی روکه درهمه کتب حدیث اهل سنت وشیعه باشه ومواغقباقران باشه رومیبذیرم خب برادرمحترم مثلاچراوجودفرشته هارومنکرهستی درحالی که توهمه کتب حدیثی هست وتوقران هم اومده وحتی خدابه فرشته هاهم قسم یادکرده.درخصوص نجاست غیرمسلمانان شماگفتی منظورنجاست ظاهریه خب یعنی این خدای شمانمیتونست اینوبگه وواضح وشفاف دستورشومنتقل کنه تابندگانش گمراه نشن چرابه جایگفتن این موضوعات مهم بارهاموضوعات تکراری مثل داستان بیامبران روگفته ولی نتونسته این موضوعات مهم روبگح
با درود بیکران
جناب حق گرا اگه واقعا زبون ادمیزاد حالی شما میشه یا فراسی بلد هستید من بهتون گفتم که بحث اصلی در مورد داعش و اسلام ناب محمدیه نه این سوالاتی که شما وسط بحث مطرح کردید. هیچ دلیلی نداره از بحث اصلی خارج بشم مگه اینکه شما جواب این سوالاتو تا انتها بدی تا به یه نتیجه برسیم اینطوری بحث توی بحث میشه و همه چی قاطی میشه. از همه اینا گذشته بنده در روز اونقد زمان ندارم که چندتا بحث رو جواب بدم و اینجا تند تند مطلب بذارم. اینقد مث همفکرانتون سعی در بازی با کلمات و فریفتن مردم نداشته باشید دوره این طور قیافه حق به جانب گرفتنا به سر اومده و اکثر ملت با عوامفریبی امثال شما اشنا هستند. اگه دوس نداری ادامه بدی من شمارو مجبور نمیکنم ولی شما که از قواعد مباحثه صحبت میکنی متاسفانه اینقد اطلاع نداری که وسط بحث ازین شاخه به اون شاخه نمیپرند. برادر من سعی کن بجای موعظه و نصیحت و صحبت از مکشوفات درونی و غیبی خودت با سند و برهان بیای جلو. نسل امروز نسل منطق و گفتگوست نه نسل رویا و خیالپردازی. بهتره بجای ازین شاخه به اون شاخه پریدن تمرکزتو بذاری روی بحث اصلی.
جناب حق گرا

شما در پاسخگویی به جناب رامین اینگونه نوشتید:

این یک حکم ثانوی است به این معنی است که قبل از این حکم زیر بنای این حکم که حکم اولی است مشخص شده است یعنی جهاد و به طبع ان حکم برده بودن اسیران جنگی بنا به عرف زمان مشخص شده به این معنی که عرف ان زمان چنین بوده که در جنگ اسیران برده به حساب می امده اند و قران بنا به دلایلی که قبلا عرض شد برده داری را بنا به مقتضیات زمان موقتا قبول میکند و بر اساس ان احکام مربوط به اسیران را مشخص میکند که تکلیف این اسیران اگر زن باشند و شوهر دار هم باشند چنین است بنابراین منظور از حکم ثانوی این است که این حکم روی قائده دیگری استوار است که ان تایید جهاد است که قبلا مفصلا دلایل ان ذکر شد و به تبع ان برده بودن اسیر یک حکم عرفی زمانه بوده و اسلام ان را ابداع نکرده و القا نیز به دلیلی که عرض شد نکرده بلکه ان را مدیریت کرده مانند احکام دیگری مانند اعمال حج و غسل و موارد دیگر که قران همان عرف زمانه را مدیریت میکند و از انها استفاده ابزاری میکند .

شما در بالا مدعی شدی بنا به مقتضیات زمان اسلام به طور موقت قبول میکند که مسلمونا اجازه دارن به زن شوهردار اسیر شده تجاوز کنند!!!! خب سوال کجای قران یا سنت یا تاریخ گفته این حکم موقته و برای این دوره قابل کاربرد نیست؟ مگه مدعی نیستید که قران برای تمام بشر در تمام تاریخ قابل کاربرده و اسلام دین کاملیه پس چطور برخی احکامش در این دوره زمونه رو هیچکی حتی خود مسلمونا نمیتونن تحمل کنند؟ ببین اگه به این طور تفسیر کردن باشه منم مدعی میشم ممنوعیت شرابخواری مال اون زمانه یا مدعی میشم زکات مال اون زمانه و نماز در قرن حاضر کارایی نداره. همون قرانی که گفته نماز برپا دارید و زکات بدهید گفته کفار رو بکشید و زنانشون رو به کنیزی بگیرید. همون پیامبری که کیفیت و کمیت نماز در سنتش بوده بردگی و کنیزی بردن زنان شوهردار در سنتش هست. شما بر چه اساس و ملاکی یکی رو در قرن حاضر همچنان انجام میدی ولی یکی رو از سنت رسول خدا حذف میکنی؟

بازم میگم مکشوفات غیبی و الهامات درونی و استنباطهای شخصی خودت از قران رو بذار کنار با دلیل و منطق و سند و مدرک حرفای منو رد کن.
جناب امید
با عرض سلام
شما فرمودید که قران به صراحت فرشتگان را تایید کرده و بنده بر عکس ادعا ی خودم ان را قبول ندارم یعنی ایه صریح قران را قبول ندارم .
شما نیز مانند دیگر دوستان چیزی را رد کردی که شناختی نسبت به ان نداری و قبل از این که امری را درست درک کنی با شتاب زدگی ان را رد کردی توصیه میکنم یک باردیگر به پاسخهای بنده به اقایان معین و میلاد مراجعه کنید تا متوجه شوید من چه چیزی را انکار کردم .بنده فشرده ان مطلب را مجددا برای دوستان بیان میکنم :
بنده هرگز وجود حقیقتی به نام فرشته را و همچنین بهشت و جهنم را منکر نشدم بلکه قالب ان و شکل ظاهری و ان چه در ذهن ما از این حقایق متصور شده را منکر شدم به این معنی که قران از فرشتگان به عنوان موجوداتی که وظیفه انها تحقق اراده خدا است نام برده ما نیز وجود چنین حقیقتی را منکر نشدیم بلکه بیان کردیم این فرشتگان ظاهری که برای ما تمثیل شد اند به نوعی مجسم سازی و ملموس سازی حقایق نا مانوس برای ذهن مادی گرایی ماست و البته این دیدگاه را بنده از توی جیبم در نیاوردم بلکه از خود قران برداشت کردم به این شکل که قران ابتدا خود خدا را به یک انسان تشبیه کرده که روی تخت قدرت خود تکیه زده و فرشتگان که بارها انان را مامور انجام دستورات خدا معرفی کرده در حال حمل این تخت هستند یعنی خدا را سلطان فرض کرده و فرشتگان را ماموران خود . در اینجا هر دو مادی تصور شده اند یعنی هم خدا و هم فرشتگان (مثلا در قضیه قوم لوط فرشتگان در هیات انسان ظاهر میشوند ). اما در جای دیگر خدا را فرا مادی و غیر قابل تصور بیان کرده مانند این که اول و اخر و ظاهر و باطن است و این که از رگ گردن به ما نزدیک تر است و حتی از نیات ما که امری کاملا غیر مادی است با خبر است و در عین بزرگی که همه عالم را تحت نظارت دارد از ریز ترین کارهای عالم نیز بیخبر نیست و این خصوصیات مطلقا با یک موجود مادی قابل تطبیق نیست از طرف دیگر فرشتگان را به صورت غیر مادی تصور کرده که در کنار هرشخصی مشغول نگاشتن اعمال انان هستند و ما انان را نمی بینیم .بنابر این ما اگر قبول کنیم که خداوند اصل وجود و حقیقتی کاملا مجرد است به تبع ان فرشتگان نیز بنا به منطق قران انسان وار و مادی نخواهند بود .در حقیقت همان طور که خدا ان وجود انسان وار که برای انسانهای عوام تصور کرده نیست فرشتگان نیز ان موجودات انسان وار که برای درک عوام بیان شده نخواهد بود
در بعد دیگر که کارهای فرشتگان را بر میشمارد و وظایفی مانند ثبت اعمال انسان یا گرفتن جان انها یا الهام به انبیا و...به انان نسبت میدهد در ایات دیگر همین کارها را به خود نسبت میدهد و این به این معنی است که وجود خارجی فرشتگان به ان شکل که عامیانه بیان شده نیست و در حقیقت اگر خدا خود قادر است که هر کاری را انجام دهد اصلا چه نیازی به فرشته است بنابر این طبق منطق قران وجود خارجی فرشتگان ان گونه که تصور شده ضرورتی ندارد لذا به طرز اولی فرشتگان نمی توانند وجودی خارج از ذات خدا داشته باشند ولی قران به صراحت وجود چنین حقایقی را تایید کرده پس تنها گزینه ای که باقی میماند این است که بیان شود فرشتگان نیروها و قوای نظام هستی هستند که وظیفه انها ظهور اراده خداوند است که در عین اینکه حقیقتی مسلم هستند ولی خارج از ذات خدا نیستند در حقیقت قوانین و نیروهای هستی جلوه ای از جلوه های ظهور حضرت حق هستند بنابر این بیان بنده مستقیما برگرفته از خود قران است نه اینکه نظری در عرض قران و مخالف با ان باشد .
شما فکر میکنی چرا قران این همه به تفکر و تدبر در قران تاکید دارد و حتی در روایات داریم که ارزش یک ساعت فکر کردن برابر است با هزاران سال عبادت بی تامل ؟
برای اینکه حقیقتا ما اگر بخواهیم قران را درست درک کنیم چاره ای جز تدبر در ان نداریم زیرا قران مجموعهای واحد است که مجموعه ان یکجا باید در نظر گرفته شود و اگر ما ایه ای را به تنهایی گرفته و با ایات دیگر مقایسه نکنیم دچار کج فهمی خواهیم شد .
شما فرمودید مگر خدا قادر نبود که مشخصا برای ما حقیقت را بیان کند ؟
اولا شما خدا را درست درک نکرده اید و همچنان او را وجودی انسان وار تصور میکنی و قران را کلام مستقیم او میدانی در صورتی که ما اگر خدا را به درستی درک کنیم خواهیم فهمید که قران بیان مستقیم خدا نیست بلکه برداشت پیامبر از حقایق الاهی است در چهار چوب معرفت زمان خویش یعنی اگر حقایق الهی را یک دریا فرض کنی قران ظرفی است که پیامبر در حد معرفت عصر و مردم خویش از ان دریا برگرفته زیرا خدا علم و حقیقت مطلق است و نامحدود و غیر مادی و هرگز برای بشر این امکان وجود ندارد که مستقیما و بدون قالب مادی قابل فهم به جزئی از ان حقایق دست پیدا کند و این اگاهی لاجرم باید در قالب قابل درک بشر منتقل گردد و انبیا در حقیقت این واسطه هستند که حقایق نامحدود و مجرد محض را تبدیل به حقایقی بشر گونه و قابل فهم کرده اند .
در ثانی علت اینکه حقایق در قران در بخشهایی از ان به طور تمثیلی بیان شده برای این است که مخاطبین اصلی و اعظم قران عوام هستند و نمی توان با عوام به شکل علمی و عمیق حرف زد زیرا برای انان درکش مشکل و بعضا غیر ممکن است . اصلا چرا جای دوری برویم الان که عصر علم است و اکثر دوستان در این سایت افراد تحصیل کرده هستند بعد از این همه مدت که بنده مسائلی را طرح کرده ام و به اشکال مختلف و مثالهای ملموس ان را بیان کرده ام تقزیبا اکثرا متوجه مظور بنده نشدیدو همین طور چشم بسته ان را نفی میکنید ان وقت توقع داری در 1400سال قبل مردم نیمه وحشی عربستان به راحتی این گونه مسائل را قبول و هضم کنند
بنده تقریبا مطمئن شدم که تقریبا تمام دوستان بعد از این همه مدت بیان این حقیر را به درستی درک نکرده اند لذا مجددا سعی میکنم موارد اصلی را در حد توان خویش بیان کنم واگر باز هم دوستان متوجه نشدند بنده متقاعد خواهم شد که فعلا زمان مناسبی برای طرح این مباحث نیست و این مباحث حکم یک زایمان زود هنگام را خواهد داشت که بی نتیجه و گاها مضر خواهد بود و این خود دلیل بر این است که چرا در گذشته این گونه مسائل به طور علنی بیان نشده و تنها در بعضی از متون عرفانی به طور رمز و اشاره تنها برای افراد خاصی بیان شده زیرا برعکس نظر دوستان که فکر میکنند این نظرات تا به حال عرضه نشده و از طرف کسی بیان نشده افراد زیادی بوده اند که به ان مهم نائل شده اند ولی زمینه ای برای ابراز ان فراهم نبوده و فایده ای در نقل علنی ان متصور نبوده زیرا هر معرفتی باید در زمان مناسب بیان شود در غیر ان صورت فایده ای در بر نخواهد داشت .
اگر عمری باقی بود در اولین پست سعی میکنم مطالب را مجددا در حد توان بیان کنم تا لااقل دوستان اگر هم مخالف هستند با اگاهی کامل مخالف باشند نه اینکه امری را رد کنند که ای بسا خود در وجود خویش معتقد به ان باشند . اما مجددا تاکید میکنم که مخاصبین بنده دو دسته هستند:
اول افراد متدین برای بالا بردن گستره و عمق معرفت دینی انها و همچنین مصونیت از لغزش در برابر شبهات مطرح شده
دوم افرادخیر خواهی که تصوری غیر علمی و خرافی و منحرف از قران دارند و در حقیقت برای کمک به انسانیت و افزایش معرفت بشری دست به تخریب دین و به تبع ان خدا گرایی میزنند و گمان دارند که از این طریق خدمتی به بشریت خواهند کرد غافل از اینکه اولا برداشت انان از اساس باطل است یعنی انچه باعث این تصور از دین در ذهن انان گردیده در وحله اول برداشت نادرست و ناقص از خدا و وحی و نبوت است و در وحله دوم ملاک قرار دادن افراد ناشایست مقدس نماها ست که یا از روی جهالت و یا با انگیزه سود جویی در کسوت دین به دین ضربه میزنند میباشد و چون بنده خود مدتی در این کاروان بوده ام دقدقه و نگرانی این گروه را به خوبی درک میکنم و به حسن نسیت این گروه ایمان دارم ولی حقیقت این است که این بینش بینشی نارسا و ناتمام است و حق این است که دین به خوبی شناخته و عرضه نشده و الا بین مذهب و علم و اخلاق هیچ تقابلی نیست و همه انها جلوه های یک حقیقت هستند که اگر عمری بود علت ان بیان خواهد شد
اما در مورد گروهی که حق را درک کرده و لی به خاطر گرایشات درونی به هر دلیل از اساس با حق خواهی مخالف هستند نه از بنده و نه از دست هیچ کس کاری برای انان ساخته نیست و تنها کسی که میتواند به انان کمک کند تنها خودشان هستند زیرا ایمان و عقیده و متعاقبا عمل به ان یک میل درونی است و وقتی کسی نخواهد حقیقتی را بپذیرد هیچ کس قادر نخواهد بود او را مجبور کندو گاهی نفرت و لجاجت به حدی بر انسان مستولی میگردد که انسان راضیست خود را به هلاکت بکشد ولی بیانی را قبول نکند و یا خود را نابود کند به شرط ان که دیگران را نیز نابود کند این البته شامل افراد بی خدا نیست بلکه افراد متدین نما را نیز شامل میشود که گروه داعش نمونه بارز ان هستند . دوستان کمی با ریز بینی و دقت به این مسئله نگاه کنند که چرا غالب مسلمانان با دعش مخالف هستند ولی در عین حال پیامبر را میستایند ؟ایا برای این نیست که یک نیروی فرا مادی در وجود ماست که حتی عوام نیز که هیچ دلیلی بر تفاوت داعش با پیامبر ندارند باز پیامبر را به عنوان یک انسان متعالی میستایند و داعشیان را از حیوان پایین تر میدانند این خود نشان از ان دارد که نیروی شناخت بشری تنها علم و عقل به تنهایی نیست بلکه نیروی ناشناخته در عمق وجود ماست که در مواقع ضرورت میتواند راه را از چاه به ما نشان دهد .
بنده وقتی عکس العملهای دوستان را میبینم نا خوداگاه به یاد تلاش و صبر و استقامت ستودنی و محیر العقول ان رسول هما می افتم که با ان اعراب زبان نفهم چه ها کشیده و در جایی که به ظاهر در ابتدا هیچ امیدی به موفقیت ایشان نبوده چه یقین و تکیه گاهی ایشان را در تحمل ان همه رنج و انکار مدد کار بوده بیشک اگر او به خدایش و مددهای او اعتماد کامل نداشت هرگز قادر به تحمل ان همه انکار و تمسخر و ازار نبود و بی شک اگر امدادهای الاهی حضرت حق نبود موفقیتی شامل حال ایشان نمی شد در حقیقت خود ان صبر و استقامت خود مدد الاهی بود و شد انچه شد و این اجر ان تلاشهای بی وقفه و صادقانه است که با این همه تخریب و تهمت و افترا باز میبینیم که نام ان رسول هما همچنان در قلب حق گرایان میدرخشد و نور افشانی میکند و این چنین خدا اجر نیکو کاران را میدهد و چه اجری بالاتر از این که نام این بزرگان با نام حضرت حق در دنیا عجین است و در عالم وجود و حقیقت به هم متصل گردیده اند و تا خدا هست نام این گونه افراد در هر دو عالم خواهد بود و این یک سنت خداست و لا یتغیر و هر چه بد خواهان و کج فهمان تلاش کنند که این سنت را بشکنند جز بر خسران خود نخواهند افزود .و خدا یار نیکو کاران است
در پناه حق باشید
با سپاس
جناب بامنطق
با درود
برای اخرین بار به شما دوست عزیز متذکر میشوم که شرط ادامه بحث بنده با شما پاسخ به سوالات مطرح شده میباشد و شما موظف هستی صداقت خود را به اثبات برسانی و این که بیان کردی طرح این سوال مسئله اصلی را به انحراف میکشاند کاملا بی مورد است چون بنده عرض کردم که این سوال را تنها برای اگاهی خود و دوستان میخواهم و قصد ندارم روی ان جولان بدهم و فعلا در حد همان بیان از طرف شما قناعت میکنم زیرا تا شما مسخص نکنید بر چه پایه ای مخالفت خود را استوار کرده ای بحث بیمعنی است زیرا بسیار اتفاق می افتد که دونفر مدتها باهم بحث می کنند واخر میفهمند که با هم مخالفتی نداشته و یک بیان را به دو زبان بیان میکرده اند .
بنابر این چنانکه بارها بیان شد من به پاسخ صریح شما به ان سوالات معتقدم و در صورت امتناع از طرف شما متاسفانه نمی توانم با شما مبا حثه ای داشته باشم و شما هر طور دوست داشتی میتوانی برداشت کنی .
با سپاس
دوست عزیز امید

درود بر تو

دقیقا به نکته جالبی توجه کردی اینکه مطالب به این مهمی در قران نیومده ولی داستان موسی و نوح بارها در قران اشاره شده. جناب حقگرا مدعی است این ایات برده گرفتن زنان شوهردار در تکمیل و تایید ایات جهاد نازل شده و اصل همون ایات جهاده و چون این عمل زشن سنت اون زمان بوده دیگه بهش کار نداشته!!! واقعا منم مث شما متعجبم از این خدا که نمیتونسته ایه نازل کنه با کفار بجنگید ولی به زناشون کار نداشته باشید یعنی حتما باید عمل جهاد و تجاوز رو باهم نازل میکرده!!! احتمالا اون خدا میدونسته اگه به مسلمین وعده غنیمت و زن مفت نده وعده بهشت و حوریای خوشگل نمیتونه اونا رو به جنگ ترغیب کنه. خدا میدونسته اون چیزی که مسلمین رو به برقراری حکومت اسلامی تهییج میکنه همون غنایم و اسرای جنگی هستن واسه همین ترجیح داده به این سنت زشت اعراب جاهلیت دست اندازی نکنه. خداوند در مدینه فهمید اگه بخواد همون روش 13 ساله دعوت محمد در مکه رو ادامه بده تشکیل حکومت اسلامی که هیچ همون 100نفری هم که از مکه با محمد به مدینه هجرت کرده اند رو دیگه نخواهد داشت. خدا فهمید مردم مدینه رو نمیشه با وعده بهشت و جهنم با محمد همراه کنه بهمین خاطر تغییر رویه داد و به این ضرب المثل عمل کرد که "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش"
خدا فهمید اگه بخواد به روش دعوت مکه ادامه بده نهایتش همون 100نفر که در مکه به اسلام گرویدن رو بتونه مسلمون کنه و ترجیح داد بعضی از سنتهای عرب جاهلیت رو دست نزنه تا مبادا از هدفش که همون تشکیل حکومت اسلامی است غافل بمونه
خدا فهمید اگه قرار بود وعده های حوری و نهرهای پر از شراب و باغهای سبز جواب بده توی همون مکه جواب داده بود و بجای 100 نفر چندهزار نفر اسلام رو پذیرفته بودند. خدا فهمید که دیگه سوره کافرون توی مدینه جواب نمیده و باید ایاتی نازل کنه که مردم رو تهییج و ترغیب به جنگ و غارت قبایل یهودی و کاروانهای تجاری کفار داشته باشه. جالبه همین خدا که بنا به قول دوستمون به سنتهای عرب کاری نداشت در مواقع مقتضی و در جایی که به نفعش باشه دست به سنتهای عرب برده و اونارو ملغی کرده. مثلا یکی از سنتهای عربی ماههای حرام بوده که در اون جنگ و خونریزی رو تعطیل میکردن اما در تاریخ اومده که در جایی که به یکی از کاروانهای کفار در ماه حرام حمله کردن و کفار هم به این امر معترض شدند سریع خداوند ایه نازل میکنه که بعضی وقتا خونریزی در ماه حرام هم جایز هستش. در جنگ بدر الاولی که در ماه رجب (یکی از ماههای حرام) سال اول هجری اتفاق افتاد محمد هشت نفر را بسرکردگی عبدالله بن جحش به منطقه ی نخله فرستاد تا از رفت و آمدهای قریش اطلاع حاصل کنند و محمد را آگاه کنند.کاروانی از قریش از نزدیک آنان رد می شد. آنان به کاروان حمله کردند و یکی از کاروانیان را کشتند و دو تن را اسیر گرفتند و اموال کاروان را دزدیدند و به مدینه بازگشتند. بنابراین اینکار جرم بزرگی محسوب می شد و موجب شماتت مسلمانان توسط غیر مسلمانان شد. محمد در ابتدا به ایشان معترض شد که من نگفتم که در ماه حرام جنگ کنید ولی در روزهای آتی این آیه 217 سوره بقره را نازل کرد:

از تو در باره ماهى که کارزار در آن حرام است مىپرسند بگو کارزار در آن گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و کفر ورزیدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام و بیرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا (گناهى) بزرگتر و فتنه از کشتار بزرگتر است.
در این ایه خداوند کارشو توجیه میکنه و میگه درسته که جنگیدن در ماه رجب گناه بزرگیه ولی کفر ورزیدن و بیرون راندن مسلمین از مکه گناه بزرگتریه. پس مبیبینم که خداوند همه جا به سنتهای عرب احترام نمیذاشته و بسته به مقتضیات بعضی وقتا روشون پا میذاشته و اونو رد میکرده.

باسلام خدمت آقای حقگرا

دوست عزیز اینکه میگویید :هیچ کس حرفهای شما را نمی فهمد،مطلبی کاملا اشتباه است. همه دوستان حرفهای شما را می فهمند و تا کنون جوابهای درستی هم به شما داده اند.متاسفانه این شما هستید که مطالب دوستان را نه درک می کنید و نه آن را می فهمید.توضیحش تکرار مکررات است.و اگر قرار بر درک مباحث بود که همان اول باید متوجه می شدید و می فهمیدید که اشکالتان در کجاست ولی مطلب را نگرفتید و با یک لجاجت بچه گانه مدام استدلالات بی پایه و اساستان را مدام تکرار می کنید.و این موضوع نشان از آن دارد که شما با این افکار و اندیشه های بسیار بسیار پیچیده و ارزشمند!!! متعلق به زمان ما نیستید.مشکل اینجاست که شما حداقل صد هزار سال زودتر به دنیا آمده اید و سخنان شما برای مردم این عصر قابل درک و قابل هضم نیست!!!و اگر نبوت پیامبر بوسیله پروردگار ختم نمیشد،با این بینش و منطق قوی که از شما سراغ دارم به یقین شما به این مقام می رسیدید و کتاب جدیدی هم می آوردید و هدایت مردم را به عهده می گرفتید.و الی آخر.....ولی فکر می کنم شما دارای مشکلاتی هستید.

باتشکر
با درود بیکران

اوکی جناب حقگرا من دیگه با شما بحثی ندارم. فکر کنم همه متوجه شدند که شما در برابر سوالات منطقی من هیچ سند و مدرک مستدلی نداری و فقط یه مشت شعار تحویل دادی. شما در قبال سوالات منطقی من و سایر دوستان تنها برداشتهای خام و بی اساس خودتو از قران به خورد ما دادی. مدعی هستی که برخی ایات قران و سنتهای پیامبر مربوط به 1400 سال پیشه و در عصر حاضر کاربردی نداره ولی هیچ حدیث یا روایتی برای این ادعای خودت ندادی در شعار دین اسلام رو کامل میدونی و قابل استفاده برای همه زمانها ولی در عمل وقتی با ایات سنگسار و قطع دست و قتل و کشتار غیرمسلمونا مواجه میشید توجیهات عجیب غریبی ارائه میدی. اجازه بده من هم مثل شما برداشتهای خودمو از قران ارائه بدم تا بفهمی که منم میتونم ازین تفسیرهای من در اوردی داشته باشم. زکات مال 1400 سال پیشه و در عصر حاضر این ایات هیچ تقارنی نداره. حد زدن شرابخوار مال عهد محمده و در عصر حاضر این مجازات سندیتی نداره. نماز عبادتیه که درقرن بیست و یک به درد بشر نمیخوره و الی اخر. بعدم هرکسی ازم دلیل خواست منم بگم این برداشت من از ایات قرانه و شروع کنم به شعر ور گفتن. دوست عزیز اگه به همین ماستی بود الان امت محمد بجای 70فرقه به 70 هزار فرقه تبدیل شده بود. و هرکسی بهر برداشتی از قران داشت عمل میکرد. شما حتی برخی از فتواهای مراجع رو که عمرشونو با قران و حدیث گذروندن قبول نداری و همه رو به نفهمی و برداشت غلط از قران متهم میکنی. نه عزیزم من همه حرفای تورو فهمیدم و متوجه شدم که چی میخای بگی و چه قراره بگی. حرفهای شما حرفای بدی نیستن که ادم بخاد باهاش به بحث و جدل بپردازه بلکه اشکالش اینه که سند و رفرنس تاریخی نداره. شما قران رو بدون در نظر گرفتن تاریخ و سیره مطالعه میکنی واسه همین نگاه خیلی رویایی به قران داری. اگه سنت رو هم در کنار قران مطالعه کنی میبینی که محمد هم دقیقا همین برداشت مارو از قران داشته و طبق همین ظاهر قران بهش عمل میکرده و باطن قران رو به این شکلی که شما درک کردی نفهمیده. با این وجود همینکه اعمال داعشی و یا قتل و عام عقیدتی رو قبول نداری و به اصول انسانی پابندی جای شکرش باقیست. من با این برداشت شما از قران و اسلام هیچ مشکلی ندارم و اونو تایید میکنم (هرچند که شمارو مسلمون واقعی نمیدونم) و امیدوارم یه روزی همه مسلمونا مث شما انسانی فکر کنند هرچند که اگه بخوان به قران عمل کنند این ارزوی من جز خیال باطل چیزی نخواهد بود. اسلام واقعی اسلام صدر اسلامه اسلام بوکوحرام و طالبان و القاعده و النصره و داعشه که مو به مو ایات قران و سنتهای پیامبر رو اجرا میکنن.

بهرحال من هم با این وضع موجود از ادامه بحث انصراف میدم و فک میکنم خردورزان واقعی هم جواب خودشون رو گرفتند. دوست عزیز سعی کنید مخاطب خود را گاو فرض نکنید و بهتره در بعضی مواقع اگه جواب سوالو نمیدونید با یک کلمه نمیدونم خودتو توی مخمصه نندازی قرار نیست همه چیزو من یا شما بدونیم چون "همه چیز رو همگان دانند"

موفق و سربلند و انسان محور و اخلاق گرا و با منطق و بی تعصب باشید

در پناه خرد
سلام به همه دوستان عزیز.جناب حقگرا من هم به شمامیگویم متٱسفانه شمادرمباحثه بادیگران وقتی پاسخ منطقی نداریداززیربحث درمیریدوبه جای این که باسندومدرک صحبت کنیدحرف های بی سندوغیرمعقولی اراعه میدهیدوسوالوباسوال جواب میدید.اخه برادرمحترم خودتون گفتیدهرحرفی روبایدبادلیل وسندردکردخب اقای محترم شمایرای حرف های خودسندتاریخی وحدیثی ندارید.بله منم قبول دارم هرروابت تاریخی قابل استنادنیست ولی وقتی راویان متعددی یک‌روایت رونقل میکنندودرکتب معتبرحدیث شیعه هستش وعلماء بزرگ اسلام اونوتاییدکردن‌شماباکدوم مدرک ودلیلی ردش میکنی.شمابه گفته خودتان لااقل بخشی ازتاریخ وحدیثوقبول داریدخب ازهمون بخش برای اثبات حرف هاتون استفاده کنید وبه شبهات دوستان پاسخ بدید.درکل بهتون میگم تاریخ درکل این طورکه شمافکرمی کنیدکشک نیست واین همه مورخ بزرگ شیعه ‌ علاف نبودن که مستندات دروغ تاریخی اراعه بدن وپبدون سندچیزیوثبت کنن.
امانکاتی رادرموردبردگی:
دوست عزیزخب قبول برده داری رودراون زمان اسلام نتونسته ریشه کن کنه چون جزعی ازنظام اجتماعی اون زمان بوده ونمیشده یهوریشه کن شه خوب قبول امالاااقل اهل بیت آیاخودشون واسه این که برده داری کم کم ریشه کن شه ودرک معرفت بشربیشترشه لااقل خودشون برده نمیگرفتن یالااقل میگفتندتجاوزبه زنان کفاری که درجنگ به اسارت مسلمنادرمیان‌٬بدون رضایت خوداون زنان گناهه ولاااقل یه مجازاتی مثل مجازات زناواسه این نوع تجاوزدرنظرمیگرفتن.
وقتی یه آیه ای درموردیک حکم دینی نازل میشده یه شخصی یه سؤالی ازمحمدمیپرسیده وبعددرجوابش حکم الهی رومیگفته وگاهی آیه قران نازل میشده طبیعتادرموردمجوزتجاوزبه زنان غیرمسلمانی که درجنگ به اسارت مسلمان هادرمیان٬ هم همینطوره یعنی کسی ازمحمددراین باره پرسبده وشک داشته که این کارمجازه ولااقل ذره ای ازاین کارکراهت. داشته که بانازل شدن این آیه این یه ذره کراهت ووجدان هم ازبین رفته. ازنظرمن اگه اسلام غیرمسلمون هاروهم آدم فرض میکردودرحق اون هاعدالت ونیکویی روروامیداشت ویه حداقل حقوق انسانی واسه اونادرنظرمیگرفت واین دین ٬دین ملایم تری بودبقیه مردم جهان هم به اسلام گرایش پیدامیکردن ولی میبینیم که قرآن حتی هرگونه دوستی باغیرمسلمان هاروردکرده‌ وبارهاگفتنه اون هارودشمن خودتون‌بدونیداتفاقاالان ایران هم داره همین دستورقرآن رواجرامیکنه.
مهم ترین نکته ای که میخوام بگم درمو داینه که شمامعتقدی قانون وشریعت واحکام واحدی درهمه زمان هانیست واحکاو بنابه پیشرفت معرفت بشرتعقیرمیکنن خب ازنظرمن درست میگیداماچراخدای شمااینونمیدونه ودیگه ‌شخصی رونمیفرسته که این احکاموتعقیربده و مردموهدایت کنه یعنی آیاالان باوجوداین همه ظلم وتبعیض نیازبه همچین شخصی بیشترنیست؟
معیارشمابرای تایین احکام قابل اجراوغیرقابل اجراچیه ازکجامیدانیدکدوم حکم غیرقابل استفادست لطفابه این نکته توجه کنیدکه بنابه اعتقادهمه مسلمانان شریعت فقط وفقط ازسوی خدانازل میشه وکسی حق تعقیردستورات خدارونداره وفقط خدامیتونه شریعتوعوض کنه وبرخی احکام روتعقیربده.ادعای شماکلابافلسفه نبوت مشکل داره
باسپاس وتشکرصمیمانه ازمطالب همه دوستان
اقا رامین
با درود
بنده اساسا عقیده ام بر این است که در مباحثه باید اصل و هدف بر این باشد که طرفین بر اطلاعات خود بیفزایند حتی اگر عقاید طرف مقابل را قبول نکنند لذا بنده جدل را که در ان اصل بر برتری بر طرف مقابل و به بن بست کشاندن او با تکیه به مقبولات خودش میباشد را درست نمی دانم ولی باید اعتراف کنم که در بعضی مواقع و در برابر بعضی اشخاص این شیوه موثر و مفید است درست مانند جهاد که عرض کردم خشونت در اصل کار پسندیده ای نیست ولی در بعضی مواقع و در مورد بعضی افراد جهاد نه تنها موثر بلکه مفید و واجب است .لذا جدل نیز در بعضی موارد بسیار مفید است هر چند در کلیت امر مفیدی نیست.
این حقیر در طی چندین ماه تنها پاسخگوی دوستان بوده و با حوصله بیانات دوستان مخالف را تحمل کرده ودر حد توان محدود خویش به شبهات پاسخ داده ام اما این که بعضی متقاعد نشده اند و صد البته بدون دلیل به خودشان مربوط است و این که فرمودید جواب های درستی هم داده اند بنده مطلقا دلیلی منطقی مشاهده نکرده ام که دلایل بنده را رد کرده باشد ولی با این حال این حق را به دوستان داده ام که هر طور دوست دارند قضاوت کنند چون قرار بر تحمیل عقیده نیست بلکه مبنا در این سایت ارائه نظرات گوناگون است نه قبولاندن ان .
با توجه به قضاوتهای اخیر دوستان بنده این حق را برای خود محفوظ میدانم که از خود دفاع کرده و از دوستان سوالاتی داشته باشم البته منظور از خود ،نفس خودم نیست بلکه دفاع از عقیده ای که حق میدانم لذا بنده تنها مدافع حق هستم حتی اگر خودم عامل به ان نباشم . البته بنده توقع اموری مانند انصاف و وجدان را از شما ندارم بلکه تنها با شما از منظر منطق وارد بحث میشوم زیرا در این مورد دیگر شما نمی توانید امری را منکر شویدو خوشبختانه خود را مدافع عقل و منطق میدانم واولین قاعده عقلی این است که یک مباحثه و وبلاگ یک امر دو طرفه است یعنی دو طرف از حقوق یکسان برخودار هستند لذا به همان میزان که شما دوستان حق دارید از دیگران سوال کنید دیگران نیز میتوانند از شما سوالاتی بپرسند و شما موظف به پاسخگویی هستید البته باز هم تاکید میکنم این من نیستم که این اجبار را بر شما تحمیل میکند بلکه اصول عقلی مورد قبول شما این اجبار را محقق میکند .
شما در اخرین اظهار نظر خود بنده را به شدت نفی کرده و در اخر عرض کردید فکر میکنید بنده مشکلی دارم و جناب با منطق را تلویحا تایید کره اید بسیار خوب حال بنده یک بررسی اجمالی از ماجرا میکنم و از شما در خصوص این موضع گیری سوالاتی دارم و امید وارم شما لااقل طبق اصول مورد قبولتان جواب دادن را کسر شان خود ندانید و برای دیگران حقی قائل باشید شاید هم در حین این بحث خود بنده پی به مشکلات روانی خود شدم و شما از این طریق بانی خیر شوید .
خلاصه ماجرا این است که بنده در حین دلایل رد کلی عقیده خود از طرف جناب با منطق متو جه شدم که ایشان چیزی را رد میکند که بنده ان را قبول ندارم و هرگز معتقد به ان نیستم لذا حدس زدم که ایشان متوجه عقیده بنده نشده و برداشتی غیر از انچه مورد نظر بنده است از مطالب من دارد لذا از ایشان درخواست کردم که به طور اختصار عقاید مرا در خصوص چند امر مهم و حساس که محور عقاید بنده میباشد بیان کن تا اگر سوء برداشتی وجود دارد برطرف شود و تاکید کردم که این مطلب ربطی به مباحث اصلی ما ندارد و تداخل و تقابلی در کار نیست و قصد انحراف مسیر بحث نمی باشد ایشان امتناع کردند بنده مکررا این در خواست را از ایشان داشتم و بر اهمیت مو ضوع تاکید کردم و همچنین با تذکر اصول مباحثه با ایشان بیان کردم که این حق من است که بدانم ایا شما نظر بنده را درست متوجه شده اید یا نه ایشان با امتناع بهانه اوردند که من میخواهم بحث را به انحراف بکشانم . بنده مجددا به ایشان اطمینان دادم که قصد چنین نیست و بنده فعلا نمی خواهم روی این مطلب تمرکز کنم و فعلا فقط میخواهم نظر ایشان را دقیقا بدانم تا بتوانم تشخیص بدهم که رد ایشان دقیقا روی چه اساسی استوار است ولی باز هم ایشان امتناع کرده و با توجه که بنده بارها مشخصا به ایشان عرض کردم که اگر ایشان به درخواست بنده احترام نگزارند بنده نیز نمی توانم برای سوالات ایشان اهمیتی قائل شوم و تاکید کردم که امتاع ایشان به این معنی است که ایشان تمایلی به ادامه بحث ندارند ولی تاثیری نداشت و از انجا که بنده با ایشان اتمام حجت کردم نه عقلا و نه اخلاقا خود را مکلف به مباحثه با ایشان نمی دانم .(البته بنده در اولین فرصت تمام سوالات مربوطه به ان مبحث را پاسخ خواهم داد ولی نه در جواب ایشان بلکه برای دیگر دوستان تا شبه نشود که بنده نخواسته ام به ان پاسخ بدهم هرچند بنده مبنای اصلی را خدمت دوستان عرض کردم و با همان مبنا میتوان به تمام شبهانت مشابه پاسخ داد ولی باز هم ممکن است مواردی احتیاج به توضیح بیشتر باشد مضاف بر این که مبنای که بنده طرح کردم را ایشان نقد نکرده اند که فکر میکنم ان را نیز درست متوجه نشدند )
اما یک عقل سلیم از این امتناع چه برداشتی خواهد کرد . عقل به ما میگوید امتناع ایشان چند دلیل میتواند داشته باشد
اول اینکه ایشان اساسا بیانات مرا متو جه نشده و نمی تواند ان را بیان کند . پس در حقیقت ایشان چیزی را رد میکند که نفهمیده و این به این معنی است که ایشان انسان بیمنطقی است زیرا هیچ انسان معقولی تا چیزی را درک نکرده رد نخواهد کرد
دوم احتمال دارد که ایشان منظور را گرفته ولی از انجا که جوابی منطقی برای رد ان ندارد فکر کرده که اگر عقیده مرا مشخصا بیان کند ان وقت رد نماید از او سوال خواهد شد که بر چه مبنایی بیان من قابل رد است و چون ایشان جوابی نداشته از ابتدا از وردو به این مبحث امتناع کرده
سوم ممکن است هم منظور مرا گرفته باشد و هم دلیل هم داشته باشد ولی از انجا که انسان لجباز و مستبدی است و دوست ندارد به روش درخواستی دیگران اهمیت بدهد و تنها ان طور که خود دوست دارد بحث کند به عبارت دیگر فکر کرده اگر به جواب من پاسخ بدهد به این معنی است که من نظر خود را بر او تحمیل کرده ام .لذا درخواست مرا رد کرده . اگر این احتمال درست باشد به این معنی است که ایشان مشکل روانی دارد و ان مشکل غرور و لجبازی بیش از حد است که انسان را به نابودی میکشاند و در هر صورت ایشان نمی تواند انسان معقول و منطقی باشد .

حاصل کلام اینکه شما از هر زاویه ای که به این امتناع نگاه کنی ایشان محکوم است به لحاظ عقی . البته ایشان خود زحمت ما را کم کرد و حکم را در مورد خویش با دست خود مهر کرد بدون اینکه نیاز باشد که بنده حرفی بزنم و این نیز یکی دیگر از سنتهای خداست که تشخیص ان را به دوستان واگذار میکنم .
اما در خصوص شما :از انجا که شما در این بین حق را به ایشان داده و بنده را مقصر جلوه داده ای برای بنده بسیار شگفت اور است در این بین کسی دیگر کیش و مات شده ان وقت اثرش بر شما ظاهر شده ؟؟؟؟
بنده با چرایی این مسئله کاری ندارم زیرا این قضاوتی درونی است و خود باید به وجدان خودت جواب بدهی . اما در بعد منطقی مطمئنا شما باید چرایی این حکم را به دوستان و بنده توضیح دهید یعنی مشخصا بیان کنید که به چه دلیل شما معتقدی که ایشان میتواند تنها سوال کننده باشد و خود را مکلف به هیچ پاسخی نداند و مهمتر از همه دلیل ایشان دراین امتناع، منطقا چیست ؟که شما را متقاعد کرده که ایشان جواب سوال مرا میدانسته و اگر می دانسته به چه دلیل بیان نکرده ؟
سوال دوم این است با توجه که شما مشخصا بیان فرمودید که همه دوستان متوجه دیدگاه بنده شده اندو پاسخ نیز گفته اند من از شما چند سوال دارم ؟
1. دیدگاه بنده در خصوص خدا چیست و دلیل من برای این ادعا چه بوده ؟
2.خلقت بطور کلی را چگونه میبینم ؟
3.انسان در نظر من چه جایگاهی دارد ؟
4.رابطه انسان به خدا به چه شکل میباشد ؟و به تبع ان وحی به چه معنی است ؟
5.عاقبت انسان به چه شکل خواهد بود و چه غایتی دارد ؟
بعد از پاسخگویی مختصر به این سوالات با توجه به اینکه بنده ادعا دارم که این دیدگاه منطبق با قران است و شما منکر هستید بیان کنید که دلیل شما چیست که این بیانان مخالف با قران است ؟
البته بنده توقع ندارم که شما مطلب را کاملا باز کنید بلکه همان قدر که مطلب را برسانید کافی است .
باز هم تاکید میکنم که بنده این سوالات را حق خود میدانم زیرا شما مدعی نشده ای که بیان مرا کسی متوجه نشده بلکه ادعای شما بر اساس بیان صریح اخرین پست شما همه دوستان به خوبی متوجه منظور من شده و عالما با ان مخالف هستند و این وسط بنده هستم که زیر بار نمی روم لذا سوال بنده عقلا سوال به جایی است و این حق من است که دلیل مخالفت دوستان را بشنوم .لذا از شما توقع دارم با بیانات کلی و این که تکرار مکررات است و... از جواب طفره نروید و مثل همیشه با بیان اینکه ادامه بحث را به صلاح نمی دانم از جواب فرار نکنید و برای یکبار هم که شده دلیل منطقی بیان کنید تا هم بنده و همه دوستان متوجه اشکالات بنده بشوند .البته بنده بارها بیان کردم که ادعای درست بودن ادعایم را نکرده ام بلکه بیان این است که این هم روشی برای تفسیر جهان و قران است که ممکن است درست باشد یا غلط ولی ملاک این درست یا غلط بودن تنها دلیل منطقی خواهد بود نه صرف ادعا .
امیدوارم شما اشتباه دوست خود را تکرار نکنید و با امتناع از جواب خود را نفی نکنی و لااقل از معقولیت خود دفاع کنی
با سپاس
با درود بیکران


اقای حق گرا شما این مطلب رو در بالا نوشتید:

لاصه ماجرا این است که بنده در حین دلایل رد کلی عقیده خود از طرف جناب با منطق متو جه شدم که ایشان چیزی را رد میکند که بنده ان را قبول ندارم و هرگز معتقد به ان نیستم لذا حدس زدم که ایشان متوجه عقیده بنده نشده و برداشتی غیر از انچه مورد نظر بنده است از مطالب من دارد لذا از ایشان درخواست کردم که به طور اختصار عقاید مرا در خصوص چند امر مهم و حساس که محور عقاید بنده میباشد بیان کن تا اگر سوء برداشتی وجود دارد برطرف شود و تاکید کردم که این مطلب ربطی به مباحث اصلی ما ندارد و تداخل و تقابلی در کار نیست

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir

جناب حق گرا شما مدعی هستی که من چیزی رو رد میکنم که شما هم قبول نداری خب اون چیز چیه؟؟؟ از اول مباحث همینطوری مبهم و مرموز حرف میزدی خب با زبون ادمیزاد حرفتو بزن اینقد چیز میز نکن.

بعدشم اگه شما مطالب منو بخونی که مطمئنم نمیخونی و فقط از هر پاراگراف دو سه خطشو مطالعه میکنی من بارها نظرمو راجع به عقاید شما گفتم. تورو امواتت پاراگراف زیر رو دقیق بخون و برای اولین بار همه کلماتشو با دقت بخون:


قبلا هم گفتم که از نظر فقها و مراجع و با تعریفی که از مسلمان در فقه اسلامی هست شما یک مسلمان نیستی عقایدتم اصن با انسانیت در تعارض نیست و خیلی هم خوبه و بارها گفته ام کاش همه مسلمونا مث شما فکر میکردن و این عقاید متعادل رو داشتن. من کاری ندارم که شما چه تعریفی از خدا نبوت و وحی و قران داری چون به خودت مربوطه ولی با قاطعیت میگم که عقاید شما هیچ جایگاهی در سنت و سیره و تاریخ نداره. این به معنای نفی افکار شما نیست این به معنای اینه که شما در جایگاهی نیستی که بخوای از مسلمونا دفاع کنی چون شما عقایدت با بخش عمده ای از مسلمونا چه شیعه چه سنی در تعارضه. حتی دوستان شیعه هم به نظرات شما اعتراض داشتند و علیهش جبه گرفتن. پس مناظره بین منو شما مناظره بین مسلمون و غیر مسلمون نیست مناظره بین خداباور و اتئیسته (یا بهتره بگم آگنوتیست)!
حالا مشکل کجا پیش میاد اونجایی که شما برای اثبات خدا از قران استفاده میکنی این یعنی اینکه شما قران رو قبول داری خب بعدش من میگم قران علاوه بر این حرفایی هم که شما بهش استناد میکنی این ایات غیر اخلاقی و غیر انسانی رو هم داره شما شروع میکنی به توجیه کردن این ایات. بعدشم حرفو عوض میکنی و چنین و چنان. عزیز من شما برو از هر مسلمونی و هر مرجعی خاستی این سوال منو بپرس اگه جوابی غیر از حرف من دادن بیا اینجا هرچی خاستی بگو اصن همین دوستان شیعه و سنی سایت به سوال من جواب بدن و سوال اینه: ایا تمام حروف و کلمات و حتی اعراب قران از جانب خدا هست یا نه؟ اگه یه مسلمون ( با اون تعریفی که از مسلمونا داریم) و گفت نه یه بخشایی از قران رو خدا نگفته یا پیامبر از خودش گفته یا ممکنه بعدها توسط افرادی به قران زیاد و کم شده باشه هر چی دوس داشتی به من بگو. دوست عزیز طبق عقاید مسلمونا تک تک حروف قران از جانب خداوند به محمد وحی شده یا به پیامبر الهام شده است اگه مسلمونی معتقد باشه حتی یه "واو" اون رو پیامبر از خودش اضافه کرده یا کم کرده اون شخص از نظر مسلمونا همطراز با من هست یعنی کافره. حالا صبح تا شب نماز بخونه و دولا راست بشه و وسط گرمای تابستون 20 ساعت روزه بگیره بازم فرقی بحالش نداره و اون شخص کافره. حالا شما بیا اینجا اسمون ریسمون بباف و نظریه بده و تئوری پردازی کن و داستانسرایی کن. اینکه شما چه برداشتی از قران داری مهم نیست مهم اینه که غالب مسلمونا چه برداشتی از قران دارند. نظریات شما تا اثبات نشه در حد همون خیالپردازی و رویا میمونه و هیچ ارزش و اعتبار علمی نداره. حالا شما ممکنه بپرسی که چجوری باید عقایدتو اثبات کنی من میگم مثل سایر مسلمونا. مثلا یک شیعه بخواد ولایت علی رو اثبات کنه چکار میکنه؟ یایک سنی بخواد شیوه وضو گرفتنشو اثبات کنه چه روشی پیاده میکنه؟ جوابش راحته و اونم "تاریخ، سنت و سیره"
تا بحال دیدی یه شیعه بیاد بگه من با استناد به برداشتهای خودم از قران امامت علی رو درک کردم و هیچ سند تاریخی و روایی ندارم و یا یک سنی بهمین ترتیب استدلال کنه. اینکه شما تاریخ و روایات رو قبول نداری یا بخش عمده ای از اون رو قبول نداری که مشکل ما نیست این مشکل شماست مهم اینه که بخش عمده مسلمونا قبولش دارن.

خب حالا شما ادعاهایی مطرح کردی که منم برای ادعاهای شما مدرک خاستم بازم میگم والا بلا من با عقاید شما اصن مشکل ندارم فقط به من ثابت کن که محمد هم همین عقاید شما رو داشته و همین برداشت شمارو از قران داشته اونوقت من بچه بابام نیستم اگه ایمان نیارم. شما ادعا میکنی اون ایات کشتار و قتل و غارت مال زمان محمده نه برای الان حالا من میگم دلیل سند مدرک روایت ایه قرانی برهان تاریخی ارائه بده تا من قبول کنم. یا اصن از قواعد صرف و نحو زبان عربی استفاده کن مثلا بگو در فلان ایه از کلمه "انما" که قید انحصار است استفاده شده. به همین راحتی!! نیاز نیست شما این همه شعر از مولوی و حافظ اینجات بنویسی فقظ یه سند ارائه بده.

اقای حق گرا دارم به زبون سلیس فارسی میگم من با عقاید تعدیل شده شما از اسلام و برداشتهای متعادل شده شما از قران مشکلی ندارم که شما مدام سوال میپرسی که عقایدتو توضیح بدم که ببینی من درست فهمیدم یا نه! من میگم عقاید شما روی تخم چشم ما فقط اثباتش کن. اثبات با سند و مدرک نه با شعر و خیالپردازی و مکشوفات و الهامات شخصی خودت. مثل همون روشی که شیعه مجاز بودن ازدواج موقت رو اثبات میکنه مثل همون روشی که اهل سنت خلافت ابوبکر رو اثبات میکنه. خسته شدم بس که این مکررات رو گفتم. حالا باز بیا بپرس که من چه برداشتی از مطالب تو کردم یا بیا بگو که چرا حرف منو نمیفهمی. همه فهمیدن من دارم چی میگم جز شما. این بار اخره این درخواست رو ازت دارم دیگه حوصله کل کل و جر و بحث ندارم

اقا امیر
با درود

مطلب شما
سلام به همه دوستان عزیز.جناب حقگرا من هم به شمامیگویم متٱسفانه شمادرمباحثه بادیگران وقتی پاسخ منطقی نداریداززیربحث درمیریدوبه جای این که باسندومدرک صحبت کنیدحرف های بی سندوغیرمعقولی اراعه میدهیدوسوالوباسوال جواب میدید.اخه برادرمحترم خودتون گفتیدهرحرفی روبایدبادلیل وسندردکردخب اقای محترم شمایرای حرف های خودسندتاریخی وحدیثی ندارید.بله منم قبول دارم هرروابت تاریخی قابل استنادنیست ولی وقتی راویان متعددی یک‌روایت رونقل میکنندودرکتب معتبرحدیث شیعه هستش وعلماء بزرگ اسلام اونوتاییدکردن‌شماباکدوم مدرک ودلیلی ردش میکنی.شمابه گفته خودتان لااقل بخشی ازتاریخ وحدیثوقبول داریدخب ازهمون بخش برای اثبات حرف هاتون استفاده کنید وبه شبهات دوستان پاسخ بدید.درکل بهتون میگم تاریخ درکل این طورکه شمافکرمی کنیدکشک نیست واین همه مورخ بزرگ شیعه ‌ علاف نبودن که مستندات دروغ تاریخی اراعه بدن وپبدون سندچیزیوثبت کنن.

جواب
شما فرمودید که بنده از جواب طفره میرم و سوال را با سوال جواب میدم شما لطف کنید یک مورد ذکر کنید که بنده از جواب طفره رفتم کجا من سوال را با سوال جواب دادم ؟ایا این که بنده دلیل رد دوستان را بپریم سوال تو سوال است ؟ ایا بنده تاکید نکردم که این سوال ربطی به سوال قبلی ندارد و مستقل هستند ؟ ایا من نگفتم که قصد پرداختن به این موضوع را ندارم و صرفا جهت اطلام خود و دوستان این سوال را پرسیدم ؟ به راستی ایا در وجود شما اگر ذره ای انصاف و وجدان نیست لااقل عقل که دارید ایا شما نمی توانید درک کنید وقتی بارها از کسی سوال میشود و ایشان طفره میرود به چه معنی است ؟ چرا شما فکر میکنید فقط این شما هستید که باید سوال بپرسید و این شما هستید که تعیین میکنید به چه سوالی جواب داده و به چه سوالی جواب ندهید ؟ایا منطق از دیدگاه شما دلبخواهی و یکطرفه است و وقتی به ان نیاز دارید به ان تکیه میکنید و وقتی برعلیه شماست ان را نمی شناسید .
بنده تفصلا در پست قبلی به این موضوع پرداخته و همان در خصوص شما نیز صدق میکند و به تکرار نمی پردازم
اما در خصوص تاریخ و حدیث بنده به کرار موضع خود را بیان کردام و بیان کردم در حال حاضر تنها کتاب یقینی قران است و حدیث و تاریخ در صورتی میتواند یقینی باشند که در تضاد با قران نباشند بنابر این اگر شما قبول نداری باید به من ثابت کنی که وقتی دوروایت متضاد و مخالف است شما بر چه مبنا یکی را گرفته و دیگری را قبول میکنی و همچنین شما چگونه میتوانی ثابت کنی یک روایت به یقین چنین بوده که ذکر شده و جای هیچ شکی در ان نیست شما چرا متوجه نیستی من برای تایید بیانات خودم میتوانم احادیث و روایات زیادی برای شما ردیف کنم ولی خود شما اول شخصی هستی که اگر بخواهی قبول نکنی ادعا میکنی ما روایت مخالف این روایت زیاد داریم یا از کجا معلوم که این روایت صحیح باشد اگر من بگویم ان راوی مثلا موثق است شما میگویی من این را قبول نمدارم چون او را نمی شناسم شاید دیگران از روی حب و بغض چنین گفته باشند و... ما در هیمن امروز هم به سختی میتوانیم صحت و سقم بسیاری از اخبار را تشخیص دهیم شما چگونه میتوانی اثبات کنی که هزاران سال پیش چنین بیانی گفته شده .و شما تمام جوانب ان را در نظر گرفته ای و..
من هرگز نگفته ام تاریخ و حدیث قابل استفاده نیست برعکس معتقدم بسیار مفید هستند ولی یقینی نیستند فرق مفید و یقینی فرق کمی نیست و مشکل شما این است که بین مفید و یقینی خلط کرده ای. از این گذشته شما وقتی با من بحث میکنی و من میگویم مقبولات من قران و عقل است شما نمی توانی برای من از منبع دیگری دلیل بیاوری شما نیز میتوانی بگویی من قران را قبول ندارم تا من از دلایل عقلی و هر چیز دیگری که شما قبول داری دلیل ذکر کنم لذا شما اگر می خواهی بیانات مرا نقد کنی تنها با دلایل قرانی و عقل میتوانی برای من دلیل بیاوری در غیر این صورت دلایل شما باطل است . این که علما حدیث را قبول دارند یا خیر چه ارتباطی با من دارد شما هر وقت با انها بحث کردی برایشات دلایل نقلی ذکر کن بنده در استنباط خود را نیازمند علما محترم نمی دانم(نه به این معنی که بیانات انان را قبول نداشته باشم بلکه به این معنی که خود را نیاز مندبه انان در استنباط از قران نمی دانم ) که بخواهم به انها استناد کنم که حال شما بگویی وقتی انها را قبول داری باید مانند انها حدیث را هم قبول کنی . حرف من این است ما باید عقایدمان بر اساس یقینیات استوار گردد نه متزلزلات مثلا من بر اساس فلان حدیث عقیده خود را استوار میکنم دیگری ان عقیده را بر اساس حدیثی دیگر رد میکند و یا اساس ان را متزلزل میکند حرف من این است در حال حاضر ما هستیم و قران و عقل و فطرت که میتوانیم پایه یک تفکر و شناخت درست را از ابتدا بنیاد کنیم خود قران تاکید دارد که برای کسانی که اهل علم و دانش و تعقل هستند و خود را بتوانند از حب و بغض خلاص کنند برنامه سعادت دارد و خود را معجزه نامیده بسیار خود بنابر این قران در اصل به امر دیگری متکی نیست و خود را کافی میداند البته هیچ مانعی ندارد مابر ای درک بهتر قران هم تاریخ را بخوانیم و هم سنت را ولی نهایتا باید همه اینها به قران مرجوع شود و در نهایت این عقل است که باید تشخیص دهد که درست نادرست چیست؟ و در اینجا حدیث و تاریخ میتواند کمک حال باشد نه تمام کننده در تعجبم که دوستان چرا امر به این واضحی را متوجه نمی شوند

شما
دوست عزیزخب قبول برده داری رودراون زمان اسلام نتونسته ریشه کن کنه چون جزعی ازنظام اجتماعی اون زمان بوده ونمیشده یهوریشه کن شه خوب قبول امالاااقل اهل بیت آیاخودشون واسه این که برده داری کم کم ریشه کن شه ودرک معرفت بشربیشترشه لااقل خودشون برده نمیگرفتن یالااقل میگفتندتجاوزبه زنان کفاری که درجنگ به اسارت مسلمنادرمیان‌٬بدون رضایت خوداون زنان گناهه ولاااقل یه مجازاتی مثل مجازات زناواسه این نوع

جواب
من میگم نره تو میگی بدوش وقتی میگویم چیزی را نفی میکنید که درک نکرده اید به دوستان بر میخوره بیا بنده این بود که ما یک اصول اخلاقی داریم یک رفتار و مصداق اخلاقی و بیان شده که طبق عرف ان زمان مصداق اخلاقی به معنی رفتار شایسته با بردگان بوده نه نفی ان درست مانند این که در امروز پدیده کارگری امری پذیرفته شده است و اخلاقا بد نیست که کسی خودش بنشیند در سایه و تنقلات بخورد و کار خود را به گارگری بدهد تا انجام بدهد و در عوض ان به او مزد بدهد و کارگر نیز چون مجبور است این قاعده را قبول کرده ولی ای بسا در اینده انسان برسد به جایی که این قاعده را اخلاقی نداند و در حقیقت نیز چنین است ولی امروزه چنیم جا افتاده که هر کس پول داشت کارش را باید دیگری انجام بدهد و برای او کسر شان است که خود دست به کارهای سخت بزند بنابر این در حال حاضر ما این عمل را منافی اخلاق و ازادی انسان نمی دانیم و ادعا میکنیم که کارگر ازاد است که این کار را قبول کند یا نکند ولی اگر منصف باشیم خواهیم فهمید که در اینجا ازادی معنی ندارد زیرا اگر کارگر امتناع کند باید با دست خالی پیش زن و بچه برگرددو یا از گرسنگی بمیرد و یا دست به کاری خلاف عرف بزندو و.. لذا بنده معتقدم که برده داری همچنان با تغییر شکل همچنان ماهیتا باقی است و تا نابودی راه بسیار دارد
در نتیجه طبق این استدلال در ان زمان نیز برده داری چیزی شبیه به کارگری زمان ماست با شکلای متفاوت لذا امر اخلاقی در ان زمان رفتار درست با برده بوده که اسلام به ان تاکید داشته و همچنین زمینه سازی مقدماتی برای براندازی ان با کفاره قرار دادن آزاد کردن برده در بسیاری از گناهان و از این مهمتر قران به طور ریشه ای با این مسئله برخورد کرده یعنی از انجا که برده داری در تمام شئون ان ریشه درونی دارد و ان وجود تفاوت ها در برخورداری از مزیتهای بشری مانند قدرت جسمی و ذهنی است برخورد ان نیز درونی است یعنی به ما یاد میدهد که در عین برخورداری متواضع باشیم و در عین ضعف جسور و حق خواه و اگر بشریت به این دو دستور عمل کند مطمئنا برده داری در تمام مراتب ان از زندگی بشریت رخت بر خواهد بست و الا با تغییر شکل برده داری چیزی عوض نخواهد شد و ما همچنان شاهد برده داری در سطح مادی ،ذهنی و جنسی خواهیم بود .
این که شما میگویی لااقل خود ائمه از این کار سر باز میزدند بی معنی است زیرا شما انان را از جامعه بشری جدا کرده و تافته جدا بافته تصور کرده ای در صورتی که قران بارها تاکید میکند که انبیا بشری بیشتر نبوده اند و طبیعتا بشر در بند زمان خویش است و مطمعنا اگر برده داری به این شکلی که ما تصور داریم در ان زمان مطرح بود اصلا قران با ان مخالفتت میکرد یعنی اگر ان را نمی توانست بر اندازد لا اقل ان را محکوم میکرد نه اینکه برای ان احکام صادر کند و درک درست این مسئله مجددا برمیگردد به نظر کیفیت وحی و این که وحی کلام مستقیم خدا نیست بلکه ظرفی زمانی است از حقایق مجرد که تعیین خاص ندارد و وقتی در قلب پیامبری تنزیل میکند لاجرم در قالب معرفت زمان خویش محقق و ظهور میکند و این که تاکید دارم دوستان بیان مرا درست درک کنند به خاطر این است که این معارف زنجیر وار به هم متصل هستند و ریشه همه انان شناخت درست خداست و تا ما خدا را از مرتبه انسان واری گذر ندهیم محال است معنی درست وحی و رسالت و تفسیر قران را به درستی درک کنیم و جالب است که همه اینها در خود قران بیان شده و تنها کمی تامل لازم دارد به همین خاطر این همه در قران به تدبر و تعقل امر شده
بنده به دوستان پیشنهاد میکنم به جای اینکه فورا بدون تامل جبهه گیری کنند و چشم بسته قضاوت کنند قدری به مطالب بیان شده فکر کنند شاید به نتیجه متفاوتی رسیدند

شما
تجاوزدرنظرمیگرفتن.
وقتی یه آیه ای درموردیک حکم دینی نازل میشده یه شخصی یه سؤالی ازمحمدمیپرسیده وبعددرجوابش حکم الهی رومیگفته وگاهی آیه قران نازل میشده طبیعتادرموردمجوزتجاوزبه زنان غیرمسلمانی که درجنگ به اسارت مسلمان هادرمیان٬ هم همینطوره یعنی کسی ازمحمددراین باره پرسبده وشک داشته که این کارمجازه ولااقل ذره ای ازاین کارکراهت. داشته که بانازل شدن این آیه این یه ذره کراهت ووجدان هم ازبین رفته. ازنظرمن اگه اسلام غیرمسلمون هاروهم آدم فرض میکردودرحق اون هاعدالت ونیکویی روروامیداشت ویه حداقل حقوق انسانی واسه اونادرنظرمیگرفت واین دین ٬دین ملایم تری بودبقیه مردم جهان هم به اسلام گرایش پیدامیکردن ولی میبینیم که قرآن حتی هرگونه دوستی باغیرمسلمان هاروردکرده‌ وبارهاگفتنه اون هارودشمن خودتون‌بدونیداتفاقاالان ایران هم داره همین دستورقرآن رواجرامیکنه.

جواب
بنده نیز بیان کردم که این یک حکم فقهی بوده و لی برخلاف نظر شما این تجاوز نبوده بلکه یک حکم اجتماعی بوده که عرض شد بر اساس نظام برده داری و قواعد جنگ در ان زمان بیان شده و برای کلیه مردم ان عصر هرگز به عنوان تجاوز محسوب نمیشده در مطلب قبلی در این خصوص توضیح داده شد و اگر شما این را تجاوز بدانی قاعدتا باید در حال حاضر نیز تمام کسانی که در اروپا و مناطق دیگر به هر دلیلی خود را از نظر جنسی تسلیم دیگران میکنند . عمل انان را تجاوز بدانی زیرا این گونه افراد یا از نظر مالی مجبور به این کار میشوند و یا اینکه از نظر ذهنی و عقیدتی نظری برانها تحمیل شده و بدون اینکه بدانند برده فکری دیگران هساتند که از انان سوء استفاده نمایند و اگر شما بگویی این تجاوز نیست چون انان به میل خودتن به این عمل میدهند جواب این است که اختیار وقتی معنا دارد که انسان بتواند موارد متعدد را بدون محدودیت و زیان و با اگاهی اختیار کند نه از روی نا چاری و نا اگاهی زیرا اگر شخص به خاطر مشکل مالی تن به تن فروشی بدهد در حقیقت مختار نبوده بلکه مجبور است و اگر از روی تبلیغات و ضعف عقیدتی و به به ظاهر به میل خود تن به این کار داده باز نیز او به مهنی واقعی کلمه مختار نیست چون او یا اغفال شده یا به دیل ارائه نشدن عقیده ای درست در درک حقیقت دچار سوء تشخیص شده و در راهی گام برداشته که دقیقا بر ضد کمال انسانی اوست لذا او در حقیقت نوعی برده عقیدتی و تفکری دیگران است که از او استفاده ابزاری کرده اند به هر حال او را نمیتواند ازاد دانست بلکه به شکلی او برده ای است که به او تجاوز میشود . همچنین شما باید تمام کارفرمایانی که به نوعی از کارگران بهره کشی میکند متجاوز بخوانی و..
شما اگر قدری ریز بین باشی متوجه میشوی که منظور من چیست در غیر این صورت هزار بار هم برای شما توضیح بدهم باز هم همان حرف اول را تکرار میکنی ولی قاعده بر این است که شما اگر با این دیدگاه مخالف هستی باید زیر بنای استدلال بنده را نقد کنی یعنی همین اصولی که بنده بیان کردم را با دلیل رد کن نه اینکه دوباره نقطه سرخط
شما
مهم ترین نکته ای که میخوام بگم درمو داینه که شمامعتقدی قانون وشریعت واحکام واحدی درهمه زمان هانیست واحکاو بنابه پیشرفت معرفت بشرتعقیرمیکنن خب ازنظرمن درست میگیداماچراخدای شمااینونمیدونه ودیگه ‌شخصی رونمیفرسته که این احکاموتعقیربده و مردموهدایت کنه یعنی آیاالان باوجوداین همه ظلم وتبعیض نیازبه همچین شخصی بیشترنیست؟

جواب
شما اگر بیانات مرا متوجه شده بودی چنین بیانی نمی فرمودی بنده بارها بیان کردم که قران چهار چوب های اصلی را بیان کرده و این خود ما هستیم که باید ان اصول را در هر مورد در زمان خود تشخیص بدهیم در حقیقت ما هر چه نیاز داشته باشیم قران بیان کرده منتها نه مصداق ها را بلکه اصول را بیان کرده که قابل تعغییر نیستند بنده در این خصوص مثال عرض کردم که اصول قرانی مانند فرمول های ریاضی هستند که خودشان ثابتند و در یک مورد نیز مثالی ذکر گردیده ولی این قابلیت را دارند که هر عددی را بر انان عرضه کنی جواب درست را به شما خواهد داد در خصوص قران نیز چنین است قران هر اصولی را تحت یک مصداق مشخص بیان کرده که در زمان خود مورد قبول بوده و ما باید اصول را از ظاهر ان مصداقها بیرون بکشیم و وقتی اصول را فهمیدیم دیگر تطبیق ان با مصداقهای زمان بر عهده ماست اصلا فرق انسان با موجودان دیگر در همین خالقیت و نوع اوری است و علت این همه تفاوت انسان با موجودات دیگر در این است که بشر قالبی نیست بلکه مانند یک خمیر است که قابلیت این را دارد که به هر شکلی در اید
شما
معیارشمابرای تایین احکام قابل اجراوغیرقابل اجراچیه ازکجامیدانیدکدوم حکم غیرقابل استفادست لطفابه این نکته توجه کنیدکه بنابه اعتقادهمه مسلمانان شریعت فقط وفقط ازسوی خدانازل میشه وکسی حق تعقیردستورات خدارونداره وفقط خدامیتونه شریعتوعوض کنه وبرخی احکام روتعقیربده.ادعای شماکلابافلسفه نبوت مشکل داره
باسپاس وتشکرصمیمانه ازمطالب همه دوستان
جواب
اولا شریعت قران ثابت نیست اگر چنین بود ما ناسخ و منسوخ نداشتیم و همچنین پیامبران متعدد با شرایع متغیر نمی امدند .بلکه انچه ثابت است اصول و چهار چوب و باطن قراناست
اما در این که فرمودید معیار ما برای تعیین احکام قابل اجرا و غیر قابل اجرا چیست ؟
جواب مشخص است هر حکمی در حال حاضر در چهار چوب اصول و باطن قران قرار بگیرد قابل اجرا در غیر این صورت غیزر قابل اجراست مثلا یکی از اصول اصلی قران کرامت انسانی و اخلاق است لذا در حال حاضر ما نمی توانیم برده داری را در ان چهار چوب توجیه کنیم لذا طبق منطق خود قران برده داری به ان شکل مشخص غیر قابل اجراست البته چنان که بیان شد برده داری در تمام شئون ان با قران منافات دارد ولی بشر خود باید اندک اندک به این حقیقت برسد که انسانیت با برده داری منافات دارد یعنی برده داری مانع تحقق کمال انسان میباشد و هر کس در هر مرتبه ای که برایش قابل تصور است باید با ان مقابله کند
خلاصه اینکه اراده خدا بر این نیست که لقمه را در دهان ما فرو کنند بلکه مشیت و خواست خدا در مراتب وجود انسانی این است که ما خود گلیم خود را از اب بیرون بکشیم در حقیقت مثل ما و خدا مثل پدر و فرزندی است که پدر به او شیوه کسب در امد را نشان میدهد تا این که او خود بتواند کسب در امد کند نه اینکه تا اخر عمر به او پول تو جیبی بدهدبلکه خدا به ما اصول را در هر زمینه یاد میدهد مثلا به ما به طور تکوینی یاد داده که چگونه زراعت کنیم به جای اینکه برای ما گندم اماده عرضه کند و به ما یاد داده چگونه خود را بسازیم و خلق کنیم به جای انکه خود ما را به صورت از پیش تعیین شده خلق کند زیرا در ان صورت ما تنها حکم یک عروسک و رباط را داشتیم نه اشرف مخلوقات .
با سپاس
با عرض سلام خدمت کلیه دوستان
بنده به زبان فارسی خیلی روان خدمت کلیه دوستان عرض میکنم هر کس در هر مرتبه علمی نقدی بر من وارد کند یا سوالی از بنده بپرسدصرف نظر از درست یا غلط بودن مطلب بنده عقلا و اخلاقا خود را موظف به پاسخ میدانم خواه قانع شود خواه قانع نگردد ولی اگر شخصی به هر دلیل متقابلا به سوالات دیگران اهمیت نداده و خود را ملزم به پاسخگویی نداند و طبق اصول عقلی حقی برای طرف مقابل قائل نباشد علاوه بر اینکه خود با زبان بی زبانی هم اخلاقا و هم منطقا خود را محکوم کرده همچنان به این معنی است که خود نیز توقع نخواهد داشت دیگران به سوال او پاسخ دهند و برای او حقی قائل شوند در واقع با روش خود به ما می اموزد که دیگران را حقی نیست البته اگر چه این عین بیمنطقی است ولی گاهی باید با هر کس به زبان خودش صحبت کرد شاید مفید واقع شود
با سپاس
با درود بیکران

ببخشید که مخاطب این بحث جناب امید هستن ولی من خودم رو قاطی میکنم اونم فقط جهت اگاهی بعضی از دوستان که خودشون رو به خواب زمستونی عمیق زده اند و کارگری و برده داری رو مقایسه میکنن باید عرض کنم که واقعا متاسفم که شما داری برای شعور مخاطبت ارزش قائل نیستی. دوست عزیز در جامعه امروز هرکسی در برابر کاری که انجام میده و خدماتی که ارائه میده مبلغی دریافت میکنه حالا اسم اون خدمات نیروی بدنی خودش باشه مث یک کارگر و یا تجربه سالها درس خوندن باشه مثل پزشک و مهندس. یک کارگر به ازای در اختیار قرار دادن قوای جسمی خود (اونم نه اجباری) خدمتی رو برای صاحب کار انجام میده و این اصن ربطی به تجاوز به ازادی و عدالت نداره. کارگر مختاره که شرایط صاحب کارو بپذیره و یا اون رو در کنه هرچند که ممکنه از سر اجبار شرایط ناجوانمردانه ای بهش تحمیل بشه که این رو هیچ انسان با کمالی نمیتونه قبول کنه و این استثمار کارگری رو که چه در کشور ما چه در هر جای دیگه دنیا باشه رو رد میکنه اما بذارید من برای شما تعریف برده رو ارائه بدم که متوجه بشی برده یعنی چه.

برده داری و انواع ان:
1-برده به عنوان دارایی: این نوع برده داری فرم اصلی برده داری است که بردگان به عنوان دارایی مالکانشان تلقی و خرید و فروش می‌شوند.
2-بیگاری کشیدن: در این نوع برده داری فردی نیروی کارش را به رایگان در برابر یک بدهی عرضه می‌کند. مدت زمان این نوع برده داری ممکن است مشخص نباشد و حتی کودکان به دلیل بدهی والدینشان به بردگی مجبور گردند. این نوع برده داری امروزه رایجترین شکل است.
3- نیروی کار اجباری: این نوع از برده داری زمانی رخ می‌دهد که فرد مجبور می‌گردد علیرغم میلش تحت خشونت یا مجازات ارباب خود و با محدود گشتن آزادی‌های شخصی اش به کار بپردازد.
4- ازدواج اجباری: این نوع برده داری زمانی است که یک یا هر دو طرف مجبور به ازدواج علیرغم میل خود می‌گردند. این شکل از برده داری هنوز در جنوب و شرق آسیا و آفریقا قابل مشاهده است. شایان ذکر است که در بسیاری از انواع برده داری، بخصوص در برده داری نوع اول سوء استفادهٔ جنسی از بردگان به اشکال گوناگون رایج است.

در مورد کنیز یا همون برده زن هم بهتره مطلب رو نشکافم که اوضاع خیلی بدتر از برده مرد است. مثل اینکه بدون هیچ اجر و پاداشی به طور کامل باید به صاحبش حال بده و هیچ حق اعتراض و نظری نداره. تا به کی توجیه ماله کشیدن ماسمالی کردن. باور کن این توجیهات شمارو همه میفهمن اونقد پیچیده نیست که شما مدعی میشی یکی ممکنه حرفای شمارو نفهمه. خیالت جمع اینجا همه حرفای شمارو با گوشت و استخون خودشون میفهمن. منتها چون قبول نمیکنن شما فکر میکنی لابد کسی درکش نکرده.

اما دوست عزیز ما بر فرض بپذیریم که کارگری همون برده داریه (خخخخ ببخشید مجبورم بخندم چون حتی فرضش هم خنده داره) کسی که کارگر رو یا بقول شما برده رو استخدام میکنه هیچ ادعایی مبنی بر الهی بودن این پدیده و خدایی بودن دستوراتش نداره پس تورو به همون خدای واحدت این دوتارو به هم ربط نده.
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

ببینید برادر عزیز عقاید هر انسانی محترم است و عقاید شخصی شما در هر مورد محترم است.ولی وقتی عقیده ای را برای متقاعد کردن طرف مقابل مطرح می کنید باید از دانش و منطقی استفاده کنید که ثابت شده و مستند باشد و تکیه تنها به باورهای شخصی نمیتواند طرف مقابل را قانع کند.مشکل اساسی شما با سایر دوستان همانطور که قبلا چند بار اشاره کردم این است که شما برای اثبات مباحث قرآنی و فلسفه اسلامی و کلا برای اثبات دین الهی اسلام و عملکرد بزرگان اسلام فقط کتاب قرآن را ملاک قرار می دهید و آیات این کتاب را حجت میدانید.فرض کنیم که این تفکر شما درست باشد و هیچ منبع بهتر و درست تری مانند قرآن در دسترس نباشد(که البته این طور نیست).ولی در این مورد هم شما راه افراط را در پیش گرفته اید و همیشه این جمله را تکرار می کنید که آیات قرآن در ظاهر تمثیلیست و معنای واقعی قرآن این آیات ظاهری نیست. خوب وقتی از شما پرسیده میشود منبع و مستندات شما چیست؟ می فرمائید من خودم قرآن را مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم.دوست عزیز واقعا انصاف داشته باشید و به همه دوستان حق بدهید که این منطق و استدلال شما را قبول نداشته باشند. ادامه بحث را به فردا موکول میکنم. خدا نگهدارتان
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

دیدگاه شما درمورد خدا و خلقت و انسان و رابطه انسان با خدا مثل همه معتقدان به خدا که پیرو ادیان الهی هستند،می باشد.ولی رابطه پیامبر اسلام را با خدا از طریق وحی بوسیله فرشته وحی (جبرائیل) نمیدانید و این رابطه را رابطه ای قلبی و روحی می دانید. کلا اعتقادی به فرشتگان و شیطان بصورت شخصیتهائی حقیقی ندارید و آنها را همان قوانین و نیروهای خیر و شر حاکم بر عالم می دانید. عاقبت انسان را پس از مرگ، بر خلاف نظر اسلام منتهی به بهشت و جهنم نمی دانید بلکه به مراحل تکامل روحی متعدد انسان بعد از مرگ و نهایتا یکی شدن او با خالق هستی اعتقاد دارید.

باتشکر
اقا رامین
با درود
تقاضایی که از شما دارم این است که صرفا سوالات مطرح شده را پاسخ دهید فعلا بحث بر سر این نیست که روش من درست است یا غلط بلکه سوال اول در خصوص این است که دلیل شما برای دفاع از عدم پاسخگویی دوستتان چیست و سوال بعدی در این است که دیدگاه بنده در ان چند مورد چیست و چر اشتباه است و چرا با قران مخالف است؟ ضمنا بنده برای هیچ یک از تفکراتم به قران استدلال نمی کنم بلکه ان را موافق با قران میدانم یعنی اگر جایی ان را با قران مطابق میکنم برای نشان دادن این است که قران نیز به ان فرا خوانده و چیز جدیدی نیست ولی مطلقا منبع استخراج من قران نبوده بلکه طرفا دلیل بنده فطرت و عقل میباشد و البته ادعایی هم ندارم که شخصا به ان واقف شد ام بلکه ان را از برکت قران میدانم در حقیقت بنده ریشه قران و وجود انسان را یکی میدانم زیرا هر دو یک خالق دارد به همین خاطر هر چه در عمق وجود خود مییابم باقران مطابق است و البته دلایل ان را بعد از اظهار نظر شما بیان خواهم کرد.
حاصل کلام اینکه چهار چوب اعتقادی من که شامل خداشناسی،انسان شناسی و هستی شناسی میشود کاملا عقلانی و طبق اصول مسلم عقلی است و استناد به قران ندارد که کسی قران را قبول نداشته باشد بتواند ان را رد کند بلکه بر عکس بعد از اثبات است که با قران تطبیق میشود و این خود اگر دقت کنی پاسخ به ایراد روش شناسی است که شما مطرح کردید زیرا تنها نظریه ای میتواند اصیل و بدون تزلزل باشد که از عمق وجود انسان و با تکیه به بدیهی ترین اصول عقلی و فطری باشد که خود بحث مفصل و جدا گانه ای است و فعلا مورد بحث مانیست و بحث فعلا بر این است که اصلا شما دیدگاه بنده را چگونه شناخته اید تا من مطمئن شوم که انکار شما اگاهانه است تا بعد به دلایل رد و اثبات ان پرداخته شود ولی قبل از همه این خیلی برای من مهم است ببینم دلیل شما برای حمایت از عدم پاسگویی دوستتان چیست؟چون ممکن است اصولی در منطق باشد که بنده تا به حال ندیده باشم و با بیان شما لااقل به اطلاعاتمان افزوده گردد .

ظمنا از دوستان تقاضا دارم از طرف کسی دیگر سخن نگویند یعنی وقتی مطلبی برای شخصی ارسال میگردد یعنی مخاطب ایشان است و اگر کسی دیگر قبل از ان شخص مطلبی بیان کند نوعی دهن کجی به ان شخص خواهد بود به این معنی که ان شخص چون مطلع نیست بنده پاسخ میدهم در صورتی که ان شخص فعلا فرصت نکرده پاسخ گوید
با سپاس
جناب اقا رامین
با درود

شما
دیدگاه شما درمورد خدا و خلقت و انسان و رابطه انسان با خدا مثل همه معتقدان به خدا که پیرو ادیان الهی هستند،می باشد.ولی رابطه پیامبر اسلام را با خدا از طریق وحی بوسیله فرشته وحی (جبرائیل) نمیدانید و این رابطه را رابطه ای قلبی و روحی می دانید.

جواب
دقیقا تفاوت بنده با دیگران به تفاوت دیدگاه بنده در باره خداشناسی برمیگردد و مطلقا دیدگاه من با دیگران از یک سنخ نیست به همین خاطر است که به نتایخ متفاوتی منجر میشود در حقیقت ریشه تمام استنباطهای متفاوت من از قران به خداشناسی برمیگردد و اگر کسی این مطلب را درست درک کند کلید تمام ان تفاوتها را یافته است لذا از شما درخواست دارم که بیشتر به این مسئله بپردازید که دیدگاه من در خصوص خدا چیست و این که این همه تاکید میکنم خدا انسان گونه نیست به چه معنی گرفته اید ؟
تا شما به این سوالات پاسخ میدهید بنده یک توضیحی راجع به شباهت کارگری با برده داری عرض میکنم که دوستان دقیقا بدانند که تکیه بنده روی چه امری بوده که این مسئله را پیش کشیده ام .
با سپاس
با عرض سلام وادب خدمت کلیه دوستان

در مطالب گذشته اشاره شد که برده داری با تغییر چهره همچنان در جلوه های مختلف باقی است و از زندگی بشر رخت نبسته بلکه به نوعی خود را با معرفت جامعه سازگار کرده به گونه ای که شناختن ان اندکی مشکل است.
وقتی بیان میشود که رابطه کارگری و کارفرمایی رابطه ای ظالمانه است از یک قاعده کلی سخن نمیکنیم و منکر این نیستیم که در جامعه ای و یا در مورد شخص خاصی ممکن است رابطه رابطه عادلانه ای باشد . بلکه در این بیان منظور این است که این ظرفیت و قابلیت در این رابطه در حال حاضر وجود دارد که کاملا یک طرفه و ظالمانه باشد و مصداق بارز برده داری به حساب بیاید و البته این امر میتواند از جامعه ای به جامعه دیگر و از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد به عبارتی این حقیقت در حال حاضر نشکیکی و ذو مراتب است که در پایین ترین مرتبه ان تفاوت چندانی با برده داری ندارد
البته چنان که بیان شد برده داری اشکال مختلف دارد که در یک تقسیم بندی کلی میتواند به ذهنی و مادی تقسیم گردد که فعلا بحث برسر مصداق خاصی از اشکال مختلف ان است که به استثمار کارگر مربوط میشود .
قبل از هرچیز لازم به ذکر میدانم که این حقیقتی که در ادامه بیان خواهد شد به هیچ وجه ذهنی و فرضی نیست بلکه واقعیتهایی است که در همین حالا موجود است و بنده با تمام وجود انها را احساس کرده ام به عبارتی بنده شخصا این واقعیت ها را در مورد خود تجربه کرده ام و کاملا برای دوستان قابل اثبات است و کافی است سری به کف جامعه بزنند تا صحت ان را با چشم خود ببینند البته دوستانی که از کف جامعه هستند به خوبی مطلب بنده را متوجه میشوند
فرض کنید شما الان چند فرزند دارید و مستاجر هم هستید و بیکار میباشید و دنبال کار هستید به هر دری میزنید بسته است در این بین یک اگهی در خواست نیرو میبینید با خوشحالی به انجا مراجعه کرده و شرایط کار را جویا میشوید وقتی شرایط را به شما میگویند دچار شک میشوید زیرا شرایط انان کاملا یک طرفه است یعنی از طرفی حقوق ان اگر هزینه رفت و امد را و اجاره منزل را از ان کم کنی چیزی که تهش میماند حتی برای نان خالی یک خانواده کفاف نمی دهد و از طرف دیگر کارفرما هیچ تعهدی نسبت به شما ارائه نمی دهد یعنی نه بیمه ای نه قراردادی نه تعطیلاتی ونه هیچ مزایای دیگری در حقیقت از انجا که بیکار زیاد است و کار کم کا رفرما این اجازه را به خود داده که به صورت یک طرف و ظالمانه شرایط برای خود تعیین کند یعنی در عین اینکه هیچ تعهدی را نسبت به کارگر قبول نمیکند از طرف دیگر نهایت توقع را از کارگر دارد یعنی او باید سروقت بیاید ولی در پایان کار وقتی معین نمی کند یعنی اگر کار نداشت شما میتوانی سر وقت بروی ولی اگر کار زیاد بود ایشان مجاز هستند تا هر ساعتی که دلش خواست شما را نگه دارد از شرایط دیگر ان این است که شما لحضه ای نباید در کار کردن تعلل کنی و مانند یک ماشین تمام طول ساعت کاری بی وقفه کار کنی ان هم نه با یک شیوه ملایم بلکه با تمام سرعت و این کار را با گماشتن سرکارگرهای خشن روی سر کارگر عملی میکنند از شرایط دیگر این است که از حقوق سر وقت خبری نیست یعنی این احتمال هست که حقوق شما چند ماه عقب بیفتد و شما حق اعتراض ندارید اگر اعتراض کنی نه تنها شما را اخراج میکندد بلکه باید مدتها برای دریافت حقوق سرگردان باشی . خلاصه این که انچه مربوط به کارفرماست همه چیز دقیق و سروقت و حد اکثری است و انچه مربوط به کارگر است حداقلی وبدون هیچ قاعده و قانونی میباشد
سرتان را درد نیاورم شما در این حالت چه کار میکنید وقتی کار نیست وقتی نان در خانه نیست وقتی صاحب خانه از شما کرایه میخواهد وقتی قبوض روی هم انباشته میشود و.. شما چه کار باید بکنی ایا شما جایی برای اختیارداری ؟ ایا از نظر شما این مصداق کامل برده داری نیست مگر برده گی چیست بردگی البته اشکال مختلف دارد ولی از جنبه های بارز ان این است که تو کار کنی و دیگران محصول دسترنج تو را نوش جان کنند بردگی یعنی جبر مطلق و شما نتوانی انچه دوست داری انتخاب کنی .
کسی ممکن است بگوید که کارفرما از اول شرایط خود را بیان میکند کارگر دوست داشت کار میکند و دوست داشت کار نمی کند بله کارگری که لای منگنه نباشد میتواند انتخاب نکند ولی کسی که چاره ای ندارد ایا او نیز میتواندانتخاب داشته باشد ایا دراینجا ازادی در مورد او معنا خواهد داشت او که نه ازادی انتخاب دارد و نه محصول دسترنج خود را دریافت میکند و نه امیدی به اینده دارد چگونه ازادی است ایا بردگی از این بالا تر . البته انسان باید یک واقعیتی را تجربه کند تا بفهمد بردگی یعنی چه ؟ به قول معروف سواره از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه .البته این نوع از بردگی به نسبت بردگی فاحش گذشته به مراتب بهتر است ولی به هر صورت در نفس عمل هردو برده هستندو تفاوت در شدت و ضعف ان است .
حال سوال این است که در حال حاضر چه عاملی میتواند ریشه این گونه رفتارهای ظالمانه را برچیند در هر کشوری برای رفع این گونه موارد قوانینی وضع شده ولی قوانین باید توسط افرا اجرا شود و افراد نیز باید یک باز دارنده درونی او را به انجام وظیفه درست وادار کند زیرا تجربه ثابت کرده که هر قانون گریزی از هر قانونی گریز گاهی مییابد لذا معقول ترین شیوه این است که عاملی انسانها را از درون کنترل کند و موثرترین عامل این میتواند باشد که انسان به عواملی فرا مادی اعتقاد داشته باشد و موثر ترین عامل دونی اعتقاد به خداست ولی نه اعتقاد به خدایی که از روی ترس یا به بهانه پاداش ما را وادار کند بلکه خدا شناسی اصیل و عمیقی که به ما یاد بدهد که کمال و سعدت ما در نفی خود است و قدرت حقیقی در بی ازاری است به عبارتی کسی انسان کامل است که در عین قدرت بتواند فیاض باشد و نه متجاوز و زور گو و از طرف دیگر انسانی کامل است که در عین ضعف نیز سر تعظیم بر استان زور گویان نمی ساید و مقابل انان می ایستد لذا این شیوه ریشه ای ترین نوع مبارزه با زورگویی در جوامع است و قران دقیقا روی این نکته متمرکز است و به ما اصولی عرضه کرده که تا ابد برای ما گره گشاست یعنی نفی خود مادی ما به نفع خود معنوی و حقیقی ما به پشتوانه ایمان به خدا و در راه رسیدن به او زیرا اوست کمال مطلق و همه از اوییم و به سوس او باز خواهیم گشت
به عبارت روشن تر قران به ما می اموزد که در هر سطح معرفتی که هستیم و دارای هر عرف اخلاقی که میباشیم در چهار چوب همان سنتها باید با خود مبارزه کنیم یعنی برده داری در هر زمان و مکانی به هر شکلی که در جامعه موجود باشد تنها راه مبارزه حقیقی و کارساز با ان راه مبارزه با خود است زیرا این تنها شیوه ای است که قابل دور زدن و تقلب نیست زیرا انسان نمی تواند خود را گول بزند و وجدان او را به حال خود نمی گذارد و از طرف دیگر وقتی کسی درک کند که نفع حقیقی برای او در چیست ؟چرا باید دنبال نفع کاذب باشد او وقتی درک کند که با مبارزه با خود به زندگی ابدی خواهد رسید چرا باید برای زندگی فانی و زود گذر وقت خود را صرف کند وقتی ماهی بزرگتر هست چرا باید به ماهی کوچگتر رضایت بدهد .
حاصل کلام اینکه برده داری همچنان باقی است و مبارزه قران با این امر از ابتدا تا به حال و از حال تا ابد ادامه داردو درک ان کمی تیز بینی و البته عقل سلیم و قلب پاک میخواهد
با سپاس
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

پیروان دین اسلام هم مثل شما خداوند را انسان گونه نمیدانند.
با درود بیکران

خب ظاهرا جوابی منطقی برای سوالات من وجود نداشت و هر چیزی که تا الان گفته میشد بر اساس برداشتهای شخصی و با غرض از قران بود. هرچند که برای من از روز اول مشخص بود که پاسخی برای این شبهات وجود نداره...

من حاصل این گفتگوهای این چندمدت رو اینجا بیان میکنم و تا زمانی که بحث جدید و قابل ذکری عنوان نشده و برای مدتی از محضر دوستان مرخص میشم. پیشاپیش از طولانی شدن این مطلب عذخواهی میکنم:


دوستان عزیز یه نکته رو در نظر داشته باشید کلا دو دیدگاه غلط در مورد اتئستها یا اگنوتیستها وجود داره که نشان از جهل جوامع جهان سوم و مذهبی نسبت به عقاید افرادی نظیر ماست.
1- یه عده فکر میکنند که چون ما به خدا (یا بطور صحیحتر به خدای ادیان ابراهیمی) اعتقادی نداریم پس در نتیجه دلیل و توجیهی برای اخلاق گرایانه زیستن و انسان مدارانه رفتارکردن نداریم. یعنی چون بهشت و جهنمی نیست پس دلیل نداره که از بدیها دوری کنیم و به خوبیها روی بیاریم. این باور برای خود من که ابتدا همه چیزو کنار گذاشته بودم تا مدتها بود و سعی میکردم که تمام پرهیزهایی رو که در زندگیم بخاطر خداوند و ترس از او و بهشت و جهنم انجام داده بودم رو کنار بذارم و هر کاری که دوس دارم انجام بدم. برای کسی که عمری با ترس از خالق زندگی کرده و یه دفه به تمام باوراش تلنگر بزرگی میخوره خب این خیلی طبیعیه و در واقع یه جورایی عقده گشاییه تا اینکه بعد ازمدتی و بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقات نا خوشایندی که شرحش خارج از حوصله است متوجه شدم که این طرز تفکر من اشتباه بوده و این دلیل نمیشه چون خدایی وجود نداره پس ما هر کاری که میخایم میتونیم انجام بدیم و همه چی رو نادیده بگیریم. بازم میگم دلیلی که من به این اعمال رو اوردم فقط این بود که یه دفه تمام باورهام به پوچی رسیدن و تمام افراد و عقاید و مناسکی که برام مقدس و بت بودن یه جورایی بیهوده و عبث شدن. به همین خاطر بارها در مباحث اشاره کردم اگه از کودکی به طور صحیح به افراد روش درست زندگی کردن ارائه بشه و انسانیت و اخلاقیات به طور منطقی تعلیم داده بشه اونوقت هیچ وقت این تفکر در فرد بارور نمیشه که چون خدایی وجود نداره پس خوبی و نیکی کردن و خوب زندگی کردن معنایی نداره. قبلا هم گفتم انسانیت و اخلاق گرایی در ضمیر انسانها تکامل یافته است یعنی همه انسانها به طور ذاتی و غریزی انسانیت و اخلاقیات رو دوس دارن درست مثل تمایل انسانها به زیبا بودن تمایل به غذای خوب خوردن که همگی امیالی ذاتی و غریزی هستن. ایا میل به زیبا بودن بخاطر ترس از خداونده یا ارضای غرایز جسمی و جنسی بخاطر ترس از خداونده یا بخاطر نیاز خود بشر؟ مسلما در زمانهایی که باور به خدا در بشریت به این صورت نبود و بهشت و جهنمی به این معنا برای انسانها تعریف نشده بود بازهم این غرایز در بشر بوده منتها در شکلی ابتدایی تر و ناقصتر.


2- یه باوری غلط دیگه ای هم که در این مورد وجود داره اینه که برخی چون دنبال این هستن که هر غلطی که دوس دارن انجام بدن و خودشون رو از هر قید و بندی رها کنن اندیشه اتئیستی رو انتخاب میکنن یعنی فرد چون برخی از دستورات اسلامی و مذهبی رو در تضاد با امیال و خواسته های خودش میبینه سعی میکنه که یه جوری خودشو از این قید و بند مذهب رها کنه تا ازادانه و بدون عذاب وجدان کثافتکاریهای خودشو سرپوش بذاره. این افراد بدون مطالعه و با تکیه بر شنیده های خودشون به بهانه های مختلف ادیان رو میکوبن و کاری هم ندارن که اون حرف درسته یا غلط. من خودم بعضی وقتا خیلی از اراجیفی رو که در باره شخصیت پیامبر و یا اموزه های اسلام و ادیان میشنوم میخونم شاخ در میارم. یعنی اونقد تاریک به همه چی نگاه میکنن که به قول معروف ازونور بام افتادن. درصورتیکه من قبلا هم گفتم ما باید به حرف خوب توجه کنیم و کاری نداشته باشیم که از دهان چه کسی خارج میشه. ادیان خواسته یا ناخواسته در برخی موارد در جهت اعتلای اخلاقیات و انسانیت گام برداشته اند که این بخش از ادیان باید برجسته بشن و در اموزش جوامع بشری مورد استفاده قرار بگیرن. اما بخشهایی از ادیان که به افراد یا مناسک تقدس بخشیده یا تنها راه نجات بشریت رو تکیه بر اون دین و مذهب میدونه و یا باعث ترویج خرافه پرستی و مرده پرستی میشه تا از طریق اونا جیب یه عده پر بشه نه تنها باید حذف بشه بلکه باید با اون تفکر به مبارزه پرداخت. مرده پرستی و قبر پرستی به هر شکل و حالتی خرافه است و باعث رشد باورهای غلط و بعضا افراطی در انسانها و جوامع میشه. اصلا هم فرق نمیکنه اون قبر مال یه ادم مذهبی باشه یا یکی مثل کوروش. برای من باعث تعجب بود که یه عده که خودشون زیارت حرم امام رضا رو قبرپرستی و خرافه میدونستن در روز 7 ابان به قبر کوروش سجده میکردن و برای کسی که 2500 سال پیش مرده و در مورد شخصیتش عمدا یا غیر عمد اغراقهای زیادی شده زار زار گریه میکردن. بر فرض تمام باورهایی که در مورد کوروش وجود داره صحیح باشه بازم این دلیل نمیشه ما به قبر این ادم سجده کنیم یا هرکسی که به شخصیت این ادم نقد داشت رو به باد فحش و ناسزا بگیریم. باور غلط همواره غلطه و فرق نمیکنه از طرف چه کسی و برای چه کسی انجام بشه. جالبتر اینکه همین شیعیان که به هر قبری میرسند سریع یه گنبد و گلدسته براش میسازن در کتب خودشون به کرات از پیامبر حدیث نقل کرده اند که ایشان گفته قبری که بیشتر از یه وجب از زمین ارتفاع داشته باشه باید خراب بشه و با سطح زمین یکسان بشه و هیچ استثنایی هم ذکر نکرده.

من تا بحال در تمام مباحثم به هیچ کدام از شخصیتهای مذهبی اسلام و ادیان توهین و ناسزا نگفتم حالا یه عده ممکنه نقدهای من به شخصیت و تفکر انبیا یا صحابه و ائمه رو توهین تلقی کنن در صورتیکه هدف من اصلا توهین نبوده و نیست و نخواهد بود و هیچ گاهم مدعی نشدم که حرفای من صحیحه. من باورهایی رو که خودم با مطالعه بسیار و تفکر و تعقل در تاریخ و ادیان بهشون رسیده بودمو نوشتم و واقعا خوشحال میشدم اگه یه نفر میتونست با دلیل و مدرک محکمه پسند منو مجاب کنه که اشتباه میکنم و تمام این عقاید من بخاطر کم سوادی من و جهل و تفکر من در تاریخ و ادیانه. همه افرادی که در این سایت رفت امد میکنن افراد تحصیلکرده اند و در همین جامعه زندگی میکنن و با شرایط اون کاملا اشنا هستن. بشر امروز و جوانان این دوره زمونه (البته اکثرشون نه تمامشون) دیگه با هر حرفی خام نمیشن دنبال منطق و دلیل توی هر چیزی هستن دیگه نمیشه هر خرافه ای رو به اسم دین و مذهب و ملیت به خوردشون داد. نسل ما با نسل پدرانمون فرق دارند که در ماه عکس افرادی رو ببینن یا با استخاره قرانی کارشون رو برنامه ریزی کنند. من از ابتدا گیرم اونجایی بود که بعضی دوستان بدون سند و مدرک و فقط بر اساس درک خودشون یا شنیده هاشون اینجا مطلب مینوشتن که این برای من اصلا قابل هضم نبود. وقتی کارگر با برده مقایسه میشه و مدعی میشن که تفاوت زیادی بین کارگرای امروزی و برده های دیروز وجود نداره ادم از تعجب انگشت به دهان میمونه و چیزی جز تاسف خوردن نمیتونه انجام بده.



اما در مورد اثبات خداوند

تا بحال هیچ علم و منطق و فلسفه ای نتونسته وجود خدارو ثابت کنه و یا رد کنه. اگه هم یه عده فکر میکنن اینکار انجام شده سخت در اشتباهند. اگه کسی فک میکنه علم امروزی میتونه وجود خدارو رد کنه برداشت غلطی از اون مطلب علمی داشته و ردیاتی هم که در زمینه ارائه شده نفی وجود خدا نیست بلکه رد راههای اثبات خداست. ببیند بین نفی خدا و نفی دلایل اثبات خدا تفاوت وجود داره. به بیان بهتر علم تونسته دلایلی رو که فلاسفه برای اثبات خدا ازش بهره میبرند رو رد کنه نه خود خدارو. یعنی بیان کرده که مثلا برهان علیت یا برهان نظم که برای اثبات خدا استفاده میشه برهانهای غلطی هستن چون بر پایه فرضیات و باورهای غلطی پایه گذاری شده اند که علم امروز اون فرضیات رو رد کرده. پس نباید اینگونه فکر بشه چون اثباتهای فلسفی وجود خدا رد شده اند پس وجود خدا هم رد شده. علم امروز با این امکانات و این سطح از پیشرفت قادر به تایید وجود خدا و یا نفی اون نیست شاید سالها بعد بتونه در این مورد با قطعیت بیشتری نظر بده ولی در حال حاضر این امکان وجود نداره. ولی به طور قطع (یا قریب به یقین) این خدایی که در ادیان ابراهیمی وصف شده وجود خارجی نداره. پروژه این خدای بشرگونه که توسط قوم بنی اسراییل و یهودیان کلید خورد و توسط مسیحیت و اسلام تکامل یافت هیچ جایگاهی در علم امروزی نداره و نخواهد داشت. حالا ممکنه یه عده بگن این توصیفات برای این بوده که بشر اون زمان بتونه وجود خدارو درک کنه و بهمین دلیل خداوند سعی کرده خودشو در قالب سیمای بشری توصیف کنه که قبول این فرض پیچیدگیها و ابهامات بیشتری رو وارد دین میکنه و باعث چالشهای بسیار بزرگتری میشه مثلا چرا الان که بشر به این مرحله از توانایی ذهنی رسیده و در اینده قطعا ظرفیتهای به مراتب بیشتری خواهد داشت پیامبر جدیدی نازل نمیشه تا بر اساس اموزه ها و دانش امروزی خدارو به ما اثبات کنه و الی اخر... یه جایی جمله بسیار جالبی خوندم (فک کنم توی همین سایت بود) که اساسا از وقتی که بشر به جایگاهی رسید که تونست وقایع رو ثبت و ضبط کنه نه پیامبری ظهور کرد و نه معجزه ای ثبت شد نه ماهی به دو نیم شد نه رودی شکافت نه مرده ای زنده شد و نه طوفانی اومد و نه از ابابیل خبری شد و نه از سنگ باریدن.


"تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"

ببخشید که سرتون درد اوردم در پناه خرد باشید

جناب اقا رامین
با درود
شماهم که به همان سیره دوستتان سیر میکنید بنده چند سوال مشخص از شما داشتم و توقع دارم مسخصا جواب بنده را بیان نمایید .
در خصوص این که دیگران هم خدا را انسان گونه فرض نمیکنند در یک دید کلی بله ولی در جزئیات انچه مد نظر انان است با انچه مد نظر این حقیر است تفاوت دارد شما اگر لطف کنید و مشخصا بفرمایید دیدگاه بنده در خصوص خدا چیست خود به خود مشخص خواهد شد که تفاوت در کجاست و به طرز اولی مشخص خواهد شد که چرا بنده اصرار دارم که دوستان برداشتشان را از دیدگاه بنده بیان نمایند تا سوء برداشتها مشخص گردد .
باز هم تکرار میکنم بنده توقع دارم به تمام سوالاتم پاسخ داده شود باتوجه به اینکه دوستان بارها تاکید کردند که بیان و دیدگاه بنده را به خوبی درک کرده و از روی اگاهی ان را رد کرده اند فکر نمی کنم این توقع زیادی باشد که برای یکبار هم که شده مسخصا بفرمایید دیدگاه بنده در خصوص ان چند سوال دقیقا چیست ؟یعنی دقیقا ابتدا سوالات بنده را ذکر کرده وسپس جواب خود را بیان کنید .
همچنین دلیل حمایت شما از ان بیمنطقی بر چه اصول منطقی استوار است که ما از ان بی اطلاع هستیم ؟
اگر این توقع من بیجاست لطفا دلیل ان را بیان نمایید تا ما نیز بدانیم و توقع خود را پایین بیاوریم .
با سپاس
یه مطلبی که یادم رفت در پایان عرایضم بنویسم در رابطه با این دوست عزیز جناب ناحقگراست که بنده رو به بی منطقی و سایرین رو به کج فهمی متهم میکنن. جناب رامین و امید عزیز سعی کنید در دام بی منطقی و سفسطه ایشون و همفکرانشون نیوفتید چون اینان پیش از انکه اصول مباحثه و استدلال رو یاد بگیرن روشهای سفسطه و فرار و پیچوندنه ملت رو یاد میگیرن و با همین روش قرنهاست که سوار بر مردم شده اند و همچنان هم در حال سواری گرفتن هستن. دیدین که چطوری وسط بحث "اسلام داعش و اسلام محمدی" یه دفه با مطرح کردن چندتا سوال بی ربط از جواب دادن به من طفره رفت و حتی طلبکارم شد که چرا من به سوالات ایشون جواب ندادم در حالیکه در هیچ جای دنیا این شیوه مناظره رو قبول ندارند و تا یک بحثی به پایان نرسیده سراغ بحث دیگه نمیرن و علیرغم اصرار بنده بر اینکه به محض پایان رسیدن این بحث به سوالات ایشون پاسخ داده میشه ولی زیر بار نرفتن چون واقعا نمیتونست جواب و مدرک بیاره. همانطوری که گفتم به این اقایون قل از هرچیزی همین نیرنگها و خدعه های عمرعاصی یاد داده میشه تا بتونن در موارد مقتضی سر ملت رو طاق بکوبونن و از جواب دادن در برن. اینا طرفدار خدایی هستن که به پیامبرش گفته " و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین" اینا طرفداری پیامبری هستن که دروغ رو در بعضی جاها تایید و حتی ثواب میدونه و طرفدار امامانی هستن که تقیه رو نصف دین میدونن و حدیث دارن کسی که تقیه نکنه شیعه نیست. ایشون سعی داره شمارو به سمتی هدایت کنه که خودش دوس داره و توی اون بحثها حرفی برای گفتن داره . حرف که نه شعر ورای بی اساس و بی برهان. سعی کنید اگاه باشید و توی دام ایشون نیوفتید هرچند که با شناختی که از شما عزیزان پیدا کردم مطمئنم عاقلتر از این حرفایید که خام این چرندیات من دراوردی بشید که حتی شیعیان سینه چاک هم سر از اون در نیاوردن و علیهش جبهه گرفتن.
موفق باشید
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

من بر اساس مطالعه و برداشت چند ماهه مطالبتان،به سولاتی که از من نمودید، پاسخ دادم.دیدگاهتان را در مورد خدا، باید خودتان توضیح بدهید.در مورد بی منطق بودن بعضی از مطالبتان دو نمونه عرض می کنم.ببینید دوست عزیز،ما بر اساس انسان بودنمان و با توجه به اینکه فعلا در این جهان مادی زندگی می کنیم، برای اثبات یا رد موضوعی مجبوریم از دانسته ها و برداشت های واقعی مان از محیط اطرافمان کمک بگیریم.چون به غیر از این منبع موثق دیگری را در اختیار نداریم. مثلا در ازلی بودن ماده که علم هم آن را ثابت کرده است(براساس قانون بقای ماده و انرژی)من عرض کردم ،اگر ماده ازلی باشد دیگر برهان علیت نمیتواند برای اثبات وجود خداوند کاربرد مطلوبی داشته باشد. چون بر اساس قانون بقای ماده،ایجاد ماده آغازی نخواهد داشت تا رابطه علت و معلولی از نقطه زمان مشخصی بر آن دلالت کند.جواب شما این بود : شما توجه نکردید که این ازلیت ماده و قوای هستی چگونه اثبات شد ما اگر میگوییم ماده ازلی است به پشتوانه ازلیت اصل وجود است و الا ماده صرف نظر از وجود ، تحقق ان نیز زیر سوال است چه برسد به ازلیت شما زمانی میتوانی ماده را به تنهایی ازلی بدانی که وجود ازلی و ابدی ان را به تنهایی اثبات کنی .
از دیدما دنیای مادی دنیایی مستقل و قائم به ذات نیست بلکه خود مرتبه ای از کل وجود است که در سلسله مراتب وجود لاجرم به اصل وجود میرسد یعنی ما کل هستی را مجموعه ای واحد میدانیم که در مراتب وجود با هم تفاوت مرتبه ای دارد نه ذاتی و به تبع کل این نظام را واحدا و یکجا قدیم میدانیم .
حال شما دو راه داری یا باید کل هستی این گونه که ما میگوییم قبول کنی در این صورت وجود خدا اثبات شده ولی اگر وجود خالق را منکر هستید و عالم ماده را یک مجموعه مستقل و بدون خالق میدانید باید منشاء وجود ان را اثبات کنی و اگر معتقد به ازلی و ابدی ان هستی باید دلیل این ازلیت را به پشتوانه عالم ماده اثبالت کنی نه اینکه به پشتوانه امور دیگر ازلی و ابدی بودن ان را اثبات کنی و سپس ادعا کنی که ماده ازلی و ابدی است و هر قدیمی لاجرم بی خالق است فکر میکنم مسئله خیلی روشن است ونیازی بهخ توضیح بیشتر ندارد.

دوست عزیز ازلی بودن ماده را شما با دیدگاه و منطق خودتان به اثبات رساندی و اعتقاد دارید که وجود ماده قائم به ذات خودش نیست و در عالم خوت آن را اثبات هم کردی و من کاری بکار اثبات شما ندارم. من از یک قانون و اصل علمی صحبت می کنم که مورد قبول تمام دانشمندان عالم است.و گفته دانشمندان برای من مهم است نه گفته های شما. شما تمامی مباحث را با یک واجب الوجودی،که حتی خودتان هم نمیتوانید تصورش را بکنید،حل میکنید و دو راه پیش پای من می گذارید و.......
ماده منشا ابتدائی ندارد که من بخواهم آن را ثابت کنم.چون ماده ازلیست.(دقت کنید.ازلی یعنی اینکه زمان شروع ندارد).ولی فکر محدود من تجربه ای از بی نهایت و ازلی بودن ندارد.من نمیتوانم ازل و بی نهایت را تصور کنم .ولی شما خیلی راحت ازلی بودن خداوند را ثابت میکنید!!!!

بقه بحث فردا
ayemasih.blog.ir
باسلام خدمت دوست عزیز آقای حقگرا

هدفم از مطالب دیروز شروع بحث با شما نبود.منظورم این بود که در بحث و گفتگو،قبل از هرچیز باید مفاهیم موضوعات را کاملا درک کنیم،وگرنه بحث و گفتگو به پایان منطقی نخواهد رسید ونتیجه ای نخواهد داشت.

باتشکر
بادرود بیکران

من مطلب دیروزمو الان خوندم متوجه شدم که کلمه آگنوستیک رو به اشتباه اگنوتیست نوشتم که عذرخواهی میکنم
جناب رامین
با درود
متاسفانه شما نیز از جواب مورد نظر من طفره رفته و ثابت کردید که این شعار منطق و خرد گرایی که برای کوبیدن مذهبیون دستاویز قرار داده اید بهانه ای بیش نیست و شما خود هرگز نه معتقد به خرد گرایی هستید و نه پایبند به ان و فکر میکنم بیانات خود شما برای اثبات این حقیقت کامل گویا باشد لذا بنده به ناچار مطالب گذشته را مرور میکنم تا عزیزان خود متوجه شوند که منطق از دیدگاه شما چه جایگاهی دارد .

به شهادت وجود تمام مطالب شما هر جا هر سوال از بنده داشته ای بنده در حد توان خود جوابگو بوده و هیچ جا از سوال و جواب با شما امتناع نکرده ام و هیچ گاه نیز نه به شما توهین کرده و نه جایگاه علمی شما را تحقیر کرد ه ام و شما در هر دفعه به دلیل شخصی از ادامه بحث انصراف داده و به یک رد کلی خیال خود را راحت کرده ای و بنده نیز این حق را به شما دادم که مختار باشی که نظری را چه با دلیل و چه بی دلیل رد کنی ولی شما در کمال تعجب در پستی بدون اینکه بنده شما را مخاطب قرار داده باشم یا کسی از شما نظری خواسته باشد به صورت خیلی مودبانه انواع برچسبها را به بنده چسبانده و در نهایت شخص دیگری را که طبق همان منطق که شما ما را به ان فرامیخوانی صد در صد مقصر بود به دلیل انکه بارها بنده سوالی از او پرسیده و ایشان ابدا اعتنایی به ان درخواست نداشت و راه خود را ادامه داد تلویحا تایید کردی .
عین مطلب شما چنین بود :

دوست عزیز اینکه میگویید :هیچ کس حرفهای شما را نمی فهمد،مطلبی کاملا اشتباه است. همه دوستان حرفهای شما را می فهمند و تا کنون جوابهای درستی هم به شما داده اند.متاسفانه این شما هستید که مطالب دوستان را نه درک می کنید و نه آن را می فهمید.توضیحش تکرار مکررات است.و اگر قرار بر درک مباحث بود که همان اول باید متوجه می شدید و می فهمیدید که اشکالتان در کجاست ولی مطلب را نگرفتید و با یک لجاجت بچه گانه مدام استدلالات بی پایه و اساستان را مدام تکرار می کنید.و این موضوع نشان از آن دارد که شما با این افکار و اندیشه های بسیار بسیار پیچیده و ارزشمند!!! متعلق به زمان ما نیستید.مشکل اینجاست که شما حداقل صد هزار سال زودتر به دنیا آمده اید و سخنان شما برای مردم این عصر قابل درک و قابل هضم نیست!!!و اگر نبوت پیامبر بوسیله پروردگار ختم نمیشد،با این بینش و منطق قوی که از شما سراغ دارم به یقین شما به این مقام می رسیدید و کتاب جدیدی هم می آوردید و هدایت مردم را به عهده می گرفتید.و الی آخر.....ولی فکر می کنم شما دارای مشکلاتی هستید.

در ادامه بنده نیز حق خود دانسته که از خود دفاع نمایم و از شما دلیل بخواهم یعنی شما هم بدون دلیل کسی را تایید کرده و هم بدون دلیل کسی را متهم کردی و به صراحت بیان کردی نظرات بنده را همه فهمیده اند و این من هستم که خود را به نفهمی زده ام بنابر این برای شما باید بسیار سهل باشد که دلایل خود را رو کنید لذا بنده از شما چند سوال مشخص پرسیدم که عین انها را کپی میکنم:


شما باید چرایی این حکم را به دوستان و بنده توضیح دهید یعنی مشخصا بیان کنید که به چه دلیل شما معتقدی که ایشان میتواند تنها سوال کننده باشد و خود را مکلف به هیچ پاسخی نداند و مهمتر از همه دلیل ایشان دراین امتناع، منطقا چیست ؟که شما را متقاعد کرده که ایشان جواب سوال مرا میدانسته و اگر می دانسته به چه دلیل بیان نکرده ؟
سوال دوم این است با توجه که شما مشخصا بیان فرمودید که همه دوستان متوجه دیدگاه بنده شده اندو پاسخ نیز گفته اند من از شما چند سوال دارم ؟
1. دیدگاه بنده در خصوص خدا چیست و دلیل من برای این ادعا چه بوده ؟
2.خلقت بطور کلی را چگونه میبینم ؟
3.انسان در نظر من چه جایگاهی دارد ؟
4.رابطه انسان به خدا به چه شکل میباشد ؟و به تبع ان وحی به چه معنی است ؟
5.عاقبت انسان به چه شکل خواهد بود و چه غایتی دارد ؟
بعد از پاسخگویی مختصر به این سوالات با توجه به اینکه بنده ادعا دارم که این دیدگاه منطبق با قران است و شما منکر هستید بیان کنید که دلیل شما چیست که این بیانان مخالف با قران است ؟

پاسخی که شما ارسال کردی چنین است


دیدگاه شما درمورد خدا و خلقت و انسان و رابطه انسان با خدا مثل همه معتقدان به خدا که پیرو ادیان الهی هستند،می باشد.ولی رابطه پیامبر اسلام را با خدا از طریق وحی بوسیله فرشته وحی (جبرائیل) نمیدانید و این رابطه را رابطه ای قلبی و روحی می دانید. کلا اعتقادی به فرشتگان و شیطان بصورت شخصیتهائی حقیقی ندارید و آنها را همان قوانین و نیروهای خیر و شر حاکم بر عالم می دانید. عاقبت انسان را پس از مرگ، بر خلاف نظر اسلام منتهی به بهشت و جهنم نمی دانید بلکه به مراحل تکامل روحی متعدد انسان بعد از مرگ و نهایتا یکی شدن او با خالق هستی اعتقاد دارید.

شما در این جواب به سوال اصلی من مبنی بر دلیل حمایت از عدم پاسخگویی دوستتان جواب نداده و به سوالات دیگر نیز جوابی مبهم و کلی داده و مهمتر اینکه بیان نکردید چرا با قران موافق نیست در حقیقت شما مطلقا به سوالات بنده پاسخی ندادید
بنده از شما درخواست کردم که عین سوالهای مرا ذکر کرده و مشخصا و منفصلا به هر سوال پاسخ جدا گانه بدهید تا دقیقا مشخص شود ایراد کار من از کجاست که عین مطلب من چنین بود :

در خصوص این که دیگران هم خدا را انسان گونه فرض نمیکنند در یک دید کلی بله ولی در جزئیات انچه مد نظر انان است با انچه مد نظر این حقیر است تفاوت دارد شما اگر لطف کنید و مشخصا بفرمایید دیدگاه بنده در خصوص خدا چیست خود به خود مشخص خواهد شد که تفاوت در کجاست و به طرز اولی مشخص خواهد شد که چرا بنده اصرار دارم که دوستان برداشتشان را از دیدگاه بنده بیان نمایند تا سوء برداشتها مشخص گردد .
باز هم تکرار میکنم بنده توقع دارم به تمام سوالاتم پاسخ داده شود باتوجه به اینکه دوستان بارها تاکید کردند که بیان و دیدگاه بنده را به خوبی درک کرده و از روی اگاهی ان را رد کرده اند فکر نمی کنم این توقع زیادی باشد که برای یکبار هم که شده مسخصا بفرمایید دیدگاه بنده در خصوص ان چند سوال دقیقا چیست ؟یعنی دقیقا ابتدا سوالات بنده را ذکر کرده وسپس جواب خود را بیان کنید .
همچنین دلیل حمایت شما از ان بیمنطقی بر چه اصول منطقی استوار است که ما از ان بی اطلاع هستیم ؟
اگر این توقع من بیجاست لطفا دلیل ان را بیان نمایید تا ما نیز بدانیم و توقع خود را پایین بیاوریم .

جوابی که شما مجددا بیان کردید چنین است

بر اساس مطالعه و برداشت چند ماهه مطالبتان،به سولاتی که از من نمودید، پاسخ دادم.دیدگاهتان را در مورد خدا، باید خودتان توضیح بدهید.در مورد بی منطق بودن بعضی از مطالبتان دو نمونه عرض می کنم.

سوالات من کاملا مشخص است و جوابهای شما نیز بیان کردم .جالب اینجاست که شمابیان میکنید که بنده دیدگاهم را راجع به خدا خودم باید بیان کنم البته این حرف درستی است ولی در جایی که طرف مقابل بیان کند که من حرف شما را نمی فهمم و نیاز به توضیح بیشتر دارم ولی شما که بیان کرده بودید که بیانات مرا به خوبی فهمیده و با دلیل ان را رد کرده اید حال چگونه است که من باید ان را توضیح بدهم پس شما در حقیقت چیزی را رد کرده ای که متوجه نشده ا ی بنده در پست قبلی بیان کردم که اساسا زیر بنای دیدگاه بنده به خدا شناسی برمیگردد یعنی بنده به پشتوانه خداشناسی تمام این مباحث را عرضه کرده ام و تا زمانی که این مطلب درست درک نشود هیچ کدام از مطالب دیگر درست درک نخواهد شد بنابر این این کاملا بدیهی است که وقتی شما زیر بنای تفکری را درک نکرده باشی رو بنای ان را مطمعنا رد خواهی کرد چون مبنای ان رانفهمیده ای و این است دلیل بنده به خاطر پافشاری بر این مطلب که دوستان دریافت خود را از دیدگاه بنده مشخصا بیان کنند بنابر این ریشه اصلی این مخالفتها این است که شما اصلی ترین مبنای فکری مرا درک نکرده اید
حال سوال ما از شما این است که در کجای عالم وقتی انسان چیزی را درک نکرده به این صراحت و روشنی مطلب را رد میکند .کدام خرد و منطق به ما دستور میدهد میتوانیم نفهمیدن را دلیل نادرست بودن بدانیم . درست این بود که اگر شما مطلبی را متوجه نشده اید سوال کنید و اگر باز هم متوجه نشدید نهایتا بگویید بیانات من نامفهوم است و قابل درک نیست نه اینکه به صراحت بگویی همه فهمیده اند و با دلیل رد میکنند شما حتی به این هم قانع نشده و به اشکال مختلف به بنده تهمت و افرا بستید و با نهایت ادب بنده را دارای مشکل روانی خواندید بنابر این شما نه تنها با بیانات خود ثابت کردید که هم نا اگاه هستید و هم بی منطق بلکه بالاتر از ان در نهایت بی انصافی و بی اخلاقی قرار دارید این مطلب از همین پست اخر شما به وضوح مشخص است که به جایی این که پاسخ سوال مرا بدهی دنبال مطالب غیر منطقی من میگردید که اتفاقا بر عکس خود را محکوم کرده ای مطلب شما چنین است

دوست عزیز ازلی بودن ماده را شما با دیدگاه و منطق خودتان به اثبات رساندی و اعتقاد دارید که وجود ماده قائم به ذات خودش نیست و در عالم خوت آن را اثبات هم کردی و من کاری بکار اثبات شما ندارم. من از یک قانون و اصل علمی صحبت می کنم که مورد قبول تمام دانشمندان عالم است.و گفته دانشمندان برای من مهم است نه گفته های شما. شما تمامی مباحث را با یک واجب الوجودی،که حتی خودتان هم نمیتوانید تصورش را بکنید،حل میکنید و دو راه پیش پای من می گذارید و.......
ماده منشا ابتدائی ندارد که من بخواهم آن را ثابت کنم.چون ماده ازلیست.(دقت کنید.ازلی یعنی اینکه زمان شروع ندارد).ولی فکر محدود من تجربه ای از بی نهایت و ازلی بودن ندارد.من نمیتوانم ازل و بی نهایت را تصور کنم .ولی شما خیلی راحت ازلی بودن خداوند را ثابت میکنید!!!!

شما اعتراف کرده ای که بنده بر اساس دیدگاه خودم که روش فلسفی است ازلیت ماده را اثبات کرده ام این کاملا درست است و بنده نیز ادعایی غیر از این ندارم
در همان پست هم بیان کردم که این دیدگاه من است و شما اگر غیر این معتقدی باید دلیل خاص خود را بیاوری و این کاملا معقول است که هر کس ادعایی میکند باید بتواند ثابت کند بنده نیز ادعای داشته و دلیل خود را بیان کردم و شما به جای اینکه دلایل بنده را به روش فلسفی نقد کنی تنها به این اکتفا کرد ه ای که علم ثابت کرده که ماده ازلی است .
اولا شما اگر بیان بنده را قبول نداری باید با همان دلایل عقلی بیان مرا رد کنی در ثانی شما هیچ دلیل و مستندی در اثبات حرف خود بیان نکردی .کجا علم ثابت کرده که ماده ازلی است شما حتی این را نفهمیدی که اصلا ازلی و ابدی بودن یک مفهوم و اصطلاح فلسفی است نه علمی (به معنی علوم طبیعی ) زیرا ازلیت و ابدیت در قلمرو فلسفه است و علوم طبیعی با کلیات کاری ندارد زیرا علوم طبیعی علم محسوسات و جزئیات است نه کلیات به عبارتی علوم با هر انچه در دسترس حواس قرار دارد کار دارد نه امور ما وراءماده لذا ازلیت وابدیت که دومفهوم کاملا عقلانی و فر مادی است در حوزه علوم نیست که به ان بپردازد وقتی علوم نتوانسته به منشاء هستی واقف شود چگونه به ازلیت ان پی برده . اگر شما دلیلی قاطع داری که علم توانسته باشد به یقین حکم کند که منشاء ماده را یافته و با دلیل ثابت کرده که این منشاء نیازی به خالق نداشته لطف کنید ان دلیل را برای ما بیان کنید تا ماهم مطلع شویم با حلوا حلوا که دهن شیرین نمی شود شما وقتی میگویی ماده ازلیست باید بتوانی از طریق تجربی بدون اتکا به قواعد عقلی ان را اثبات کنی
حال سوال ما از شما این است که کجای بیان بنده بی منطقی بوده من مدعی بودم که با دلایل عقلی ماده ازلی و ابدی است و دلایل ان را ذکر کردم . اصلا این مبحث ازلیت و ابدیت و مباحثی از این قبیل مباحثی کاملا عقلانی است و در قلمرو فلسفه است نه علوم طبیعی شما بدون اینکه دلایل بنده را نقد کنی با یک بیان کلی و بدون دلیل ان را رد کرد ه ای ان وقت ادعای منطق داری ایا همین بیان شما دلیل بر بی منطقی خودتان نیست شما خواستی مرا بی منطق جلوه دهی ندانستی که خود مهر بی منطقی و بدتر از ان بی انصافی را برای خود ثبت کردی . این یک سنت الاهی است که انسان وقتی بر خلاف دستور عقل و فطرت دنباله رو حب و بغض درونی میگردد این گرایشات، منطق او را کور میکند و گاهی خود بر علیه خود گواهی میدهد و این مباحث اگر چه برای شما مفید نیست ولی میتواند برای کسانی که دنبال رموز حقیقت هستند عبرت انگیز باشد که انسان چه موجود عجیب و چند پهلوی است که چگونه گاهی خود علیه خود قیام میکند و این را قران بارها به زبان رمز در غالب دشمنی شیطلان به ما گوشزد میکند که از دشمن درونی خود غافل نشوید ولی افسوس که گوش شنوای نیست که نیست
به هر حال این حق برای شما محفوظ است که از خود دفاع کنید و دفاع شما عقلا چنین است که اگر بیانات مرا قبول نداری باید سوالات مرا مشخصا عنوان و به طور مشخص جواب دهی تنها در این صورت است که شما میتوانی ثابت کنی که من اشتباه کرده و واقعیت امر چنین نیست نه پرداختن به مباحث حاشیه ای و غیر مرتبط البته شما هر مبحثی را میتوانی مطرح کنی ولی در پستی جدا گانه یعنی شما مشخصا باید این سوالات را برای اثبات خود جواب دهی نه مباحث دیگر را و اتفاقا این بحثی بود که خود شروع کردی یعنی بدون اینکه بنده شما را مخاطب خود قرار دهم شما خود وارد این بحث شدی لذا این کاملا منطقی است که باید پاسخگو باشی
بنده تا اخر هفته به شهرستان میروم و در خدمت دوستان نیستم و شما میتوانی در خلال این فاصله با حوصله و تامل به سوالات پاسخ دهی در غیر این صورت این امتناع نشانه ان خواهد بود که تمام اتهامات خود را پذیرفته ای باز هم برای اتمام حجت تاکید میکنم انچه مد نظر من است این است که به سوالات مشخصا و جدا گانه پاسخ دهیدو از پرداختن به هر مورد غیر ان سوالات مطرح شده بپرهیزید .
با سپاس









عرض سلام و ادب خدمت کلیه دوستان

پیرو مطالب عنوان شده در باره این مطلب که هر نوع رابطه یکطرفه و ظالمانه از جمله رابطه غیر عادلانه بین کارگر و کارفرما میتواند مصداق بارز برده داری باشد . از انجا که ذهن بعضی دوستان عادت به سطحی نگری دارد و ممکن است نتواند به عمق مطلب پی ببرد با ذکر مثالی این مطلب را کمی باز تر میکنم
توهین و تحقیر دیگران یک حقیقت است که میتوان به اشکال مختلف ان را بروز داد مثلا اگر کسی بخواهد دیگری را تحقیر کند اگر شرایط فراهم باشد او میل دارد که طرف را زیر مشت و لگد بگیرد و اگر این شرایط فراهم نباشد او با فحش های رکیک او را تحقیر میکند و اگر ان فحشها را زشت بداند با الفاظ معدبانه تر او را تحقیر میکند و اگراین نیز میسر نباشد با گوشه کنایه او را تحقیر میکند و اگر این نیز میسر نباشد با انجام حرکاتی مانند پوز خند یا طرز نگاه یاهر حرکتی که بتواند به او انتقال معنی کند این کار را انجام میده و در نهایت میتواند با سکوت به او توهین کند یعنی در جایی که او بایددر جواب سوالی ، پاسخ بگوید عمدا از پاسخ گویی امتناع کند تا به طرف توهین کرده باشد یا مثلا طرف سلام بدهد و او جواب ندهد و او را نادیده بگیرد .
ما اگر به تمام این عکس العمل ها با دقت نگاه کنیم در انها یک امر مشترک میبینیم و ان توهین و تحقیر شخصیت مقابل است که به طرق مختلف بیان شده به عبارتی ما در این عکس العمل ها تفاوت ظاهری داریم ولی تفاوت معنوی در کار نیست زیرا در تمام ان موارد هدف تحقیر است ولی البته میزان این تحقیر شدت و ضعف دارد که در موارد اولی بیشتر و در اخری کمتر است در حقیقت مادر اینجا با یک حقیقت واحد سرو کار داریم که داری مراتب شدت و ضعف است یعنی در همه انها تحقیر هست ولی شدت و ضعف دارد هر چند اشکال ان با هم متفاوت باشد
اگر این مثال که برای همه قابل لمس و درک است و همه به گونه ای ان را تجربه کرده اند درست درک شود این خود یک قائده عقلی را بیان میکند که غالب حقایق عالم بدین گونه تشکیکی هستند که از ان جمله برده داری است که میتواند با حفظ محتوا دارای اشکال مختلف باشد و البته در این اشکال مختلف ما شاهد مراتب شدت و ضعف برده داری باشیم زیرا دو مشخصه اصلی و بارز برده داری ازادی و استثمار است یعنی یک برده کسی است که مطلقا ازادیش سلب شده و نیز کسی است که نمی تواند صاحب منافع تلاش و کوشش خود باشد بنابر این این محدودیت ها میتواند در اشکال مختلف حفظ شود و تفاوت تنها در شدت و ضعف باشد لذا خودبرده داری نیز در همان شکل مرسوم خود میتواند تشکیکی باشد یعنی در همان دو ران نیز شدت برده بودن به نحوه برخورد صاحب با برده برمیگردد و هر چه برخورد صاحب با برده خشن تر و نا عادلانه تر باشد او به همان میزان برده بودنش شدت مییابد و هر چه رفتار صاحب ملایم تر و انسانی تر باشد به همان میزان برده بودن او ضعیف تر خواهد بود لذا بیان ما این است که برده بودن یک کیفیت نفسانی است که ازادی و حریت انسان را محدود میکند که میتواند هر شکلی را به خودبگیرد ودر هر زمانی شدت و ضعف داشته باشد و ای بسا در همان زمان برده ای باشد که با برخورد انسانی صاحب خود اصلا احساس بردگی نکند و حتی به صاحب خود افتخار کند و ای بسا در همین امروز شخصی به ظاهر ازاد باشد ولی مجبور باشد رفتار ظالمانه کارفرما یا رئیس خود را تحمل کند و خود را برده بداند زیرا چنان که عرض شد بردگی بیش از انکه یک واقعیت اجتماعی باشد یک کیفیت نفسانی است که فرد احساس ازادی و استقلا ل در خود احساس نکند ودر حقیقت برده داری به عنوان یک پدیده اجتماعی که مورد نظر دوستان است یکی از مصادیق بارز برده داری است نه مصداق منحصر به فرد ان درست مانند تحقیر که عرض شد میتواند مصادیق مختلفی داشته باشد در حقیقت مفهوم برده داری که مفهوم عام است که عرصه گسترده ای دارد و کاملا تشکیکی است و میتواند در مصادیق مختلف شدت و ضعف داشته باشد بنا بران وقتی اسلام به رفتار عادلانه و ملایم با بردگان دستور میدهد با توجه به واقعیتهای زمان خود در حقیقت با برده داری در مفهوم اصلی ان که یک کیفیت نفسانی است مبارزه کرده به این معنی که اگر جامعه امادگی لازم برای از میان برداشتن صورت ظاهری برده اری ندارد ولی در باطن میتوان شرایطی را فراهم کرد که برده در درون خود احساس بردگی کمتری داشته باشد لذا برده داری با وجود اینکه در شکل بارز و برجسته خود مردود شده ولی در محتوا همچنان باقی است چون عمل استثمار و استعمار و استحمار همچنان پا بر جاست برده داری نیز در مفهوم واقعی و نفسانی خود وجود دارد و تنها یکی از مصادیق برجسته و متعین ان ازبین رفته نه اینکه نفس عمل برده داری از بین رفته باشد به عبارت روشن تر مرحله شدید ان از بین رفته ولی مراتب خفیف ان همچنان پا برجاست
امیدوارم که دوستان منظور اصلی را گرفته باشند .
چنان ک عرض شد بنه تا اخر هفته در خدمت دوستان نیستم اگر سوالی بود بعدا بررسی خواهد شد
باسپاس
عرض سلام مجددبه کلیه دوستان
هر کدام از دوستان که مایل باشند (بچز فردی که ثابت کرد فاقد صلاحیت لازم برای مباحثه است ) میتوانند مبحث داعش را ادامه دهند و بنده در حد توان خویش پاسخگو خواهم بود
با سپاس
باسلام خدمت آقای حقگرا

دوست عزیز منظورم از حق دانستن سخنان سایر دوستان فقط در رابطه با این مورد خاص بود که شما آیات قرآن را تمثیلی می دانستید و احادیث و تاریخ اسلام را درست نمی دانستید.تکرار میکنم فقط همین مورد بود.در مورد 5 سوالی که پرسیده بودید،در حد توانم پاسخ دادم.

باتشکر
سلام به همه ی دوستان ممنون بابت زحمتی که در این سایت درجهت روشنگری بینش و افکار عمومی تقبل میکنید
سلام ، جناب آقا ی حق گرا آیا اجازه هست سوالاتی در مورد فرضیه ای که دادید و شبهاتی که در قرآن هست از شما بپرسم؟
عرض سلام و ادب خدمت اقا قاسم و کلیه دوستان
البته این حق شما و کلیه دوستان است که هر سوالی را میتوانید مطرح نمایید ولی از انجا که احساس میکنم غالب دوستان هنوز دقیقا متوجه زیر بنای دیدگاه بنده نگردیده اند لازم میدانم قبل از ورود به هر بحثی مجددا توضیح مختصری راجع به جایگاه چند مفهوم کلیدی مانند خدا ،انسان و جهان هستی و رابطه انها باهم داشته باشیم زیرا هر جوابی گه بنده ارائه دهم مطمئنا بر پایه نوع برداشتی است که از این مفاهیم خواهم داشت لذا درک درست این مبانی انچنان که مد نظر بنده میباشد بسیار مهم و تعیین کننده میباشد
لذا از دوستان تقاضا دارم فرصتی به بنده بدهند تا برای اخرین بار مطلب را مجددا توضیح دهم

"ان بندگانی که چون سخن حق بشنوند نیکوتر ان را عمل کنند انان هستند که خدا انها را بلطف خاص خود هدایت فرموده و هم انان بحقیقت خردمندان عالمند " (زمر/189)

"می خواهند که که نور خدا را به نفس تیره و گفتار جاهلانه خود خاموش کنند و خدا نگذارد تا انکه نور خود را در منتهای ظهور و حد اعلاءکمال برساند هر چند کافران ناراضی و مخالف باشند " (توبه/32)

خدا
در جهت اختصار مطلب، این گفتار بیشتر توصیف مباحث گذشته است و از انجا که قبلا مباحث اثبات بیان شد به اثبات پرداخته نخواهد شد هرچند خود این توصیف نیز در دل خود حاوی اثبات نیز هست
در نگاه ما خدا همان روح هستی و اصل وجود است به این شرح که:
ما ممکن است در هر چیزی شک کنیم ولی در یک حقیقت نمی توانیم شک داشته باشیم و ان این است که وجود خود را با تمام وجود احساس میکنیم و از انجا که ما این بودن و هستی خودمان را حضورا و باطنا درک میکنیم برای اثبات ان نیاز به استدلال و ارائه دلیل نداریم زیرا اگر این وجود نیاشد ما حتی نمی توانیم چیزی را انکار کنیم یعنی اگر شخصی بگوید که من وجود را هم قبول ندارم با بیان خودش محکوم است چون اولین سوال این است که این انکار از کجاست اگر وجودی نیست ؟ زیرا ما یا موجودیم یا معدوم و از انجا که معدوم وجود خارجی ندارد و نمی تواند تاثیر خارجی داشته باشد پس وقتی ما اثری از خود به جای میگذاریم پس قصعا دارای نوعی و جود هستیم .
ما درکنار این وجود منحصر به خود و با ابزار همین وجود که حواس و تعقل میباشد میتوانیم برای دیگران نیز مشابه همین وجود را به اثبات برسانیم و به دنبال ان وجود حیوانات و نباتات و جامدات را به اثبات برسانیم و تجربه به ما ثابت کرده است که هر موجودی منحصر به خود و دارای ویژگیهای خاص خود میباشد پس تا اینجا ما با تکیه به وجود خود درک کردیم که جهان هستی داری وجود خارجی است و همچنین دارای تکثر بینهایت .
نکته دیگر این است که ما با توجه به خود و دیگران به این نکته میرسیم که تمام موجودات از جمله خودمان یک وجود داریم و یک ماهیت (چیستی ) که در جای خود به اثبات رسیده که وجود اصل و حقیقت ماهیت و چیستی میباشد و یکی از دلایل قابل درک این است که ما در طول عمر خود شاهد مراحل مختلف رشد ماهیت خود هستیم مثلا مراحل نوزادی تا کهنسالی و با و جود اینکه بدن ما بارها توسط مرگ و میر سلولها تغییر ماعیت میدهد ولی ما این تغییرات را در وجود خود به صورت واحد درک میکنیم یعنی همواره یک من را میشناسیم و هرگز در وجود خود انفصال و جدایی نداریم یا مثلا اگر تمام اعضاءما نیز قطع شود باز هم وجود ما دست نخورده باقی خواهد بود پس وجود ما حقیقتی است که ماهیت برای ان تنها یک قالب میباشد از دلایل دیگر برای اینکه تفاوت ماهیت و وجود ملموس گردد این است که ما میتوانیم ماهیاتی را در ذهن خود تصور کنیم ه وجود خارجی ندارند مثل اسب بالدار یا سیمرغ و .. که وجود ندارند ولی ماهیت دارند و این به ان معنی است که ما حقیقتا در عالم ذهن یک وجود داریم و یک ماهیت ولی البته در عالم خارج عملا این تفکیک ممکن نیست و ما نمی توانیم یک موجود خارجی را به و جود و ماهیت تقسیم کنیم زیرا وجود در عالم محسوسات بدون قالب ماهیت قابل مشاهده نیست و ماهیت نیز بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی داشته باشد
حاصل کلام اینکه ما با یک حقیقتی به نام وجود سرو کار داریم که در تمام موجودات و ماهیات به یک معنی است یعنی خود وجود که به معنی هستی و بودن میباشد یکسان است ولی با تعلق گرفتن به ماهیات متفاوت احسای میشود در حقیقت تفاوت و کثرت امور عالم در ماهیات و چیستی انهاست نه در وجود انها یعنی وقتی میگوییم انسان هست ،حیوان است ،درخت است و..هستی و بودن در تمام انها یکسان است با ماهیات متفاوت بنا براین نفس بودن در اصل یکی است و متکثر نیست .
اما سوال اینجاست که اگر وجود در اصل یکی است پس چرا ما این همه تکثر در عالم میبینیم یعنی بودن من با بودن زید و بودن حیوان و درخت وسنگ چه تفاوتی دارد ؟
جواب این است که ما در کل جهان هستی یک وجود بیشتر نداریم زیرا وجود به معنی بودن میباشد بنابر این نفس بودن و هستی یکی بیشتر نیست و ما نمی توانیم تصور کنیم که خود بودن و اصل وجود دو تا باشد و همچنین نمی توانیم تصور کنیم اصل وجود از عدم به وجود بیاید و به عدم ختم شود زیرا وجود همواره وجود است و نمی تواند به عدم تبدیل شود چون عدم تحقق خارجی ندارد در حقیقت عدم تصور نبود وجود است و یک لفظ اعتباری است که ما خود ابداع کرده ایم البته منظور مطلق عدم است یعنی نیستی صرف . ولی تصور عدم گاهی به معنی نیستی مطلق نیست بلکه به معنی نبودن ان موجود است مثلا یک ساعت پیش اقای ایکس نبود ولی همین الان او متولد شد و به وجود امد ولی اینکه میگوییم او نبود به معنی عدم مطلق او نیست بلکه منظور این است که این شخص معین با این خصوصیات نبود والا انچه او از انها به وجود امده که پدر و مادر او میباشند و عوامل دیگر از قبل موجود بوده پس اقای ایکس معدوم مطلق نبوده بلکه وجود معین او در این هیات خاص نبوده مانند یک صندلی که اول نبود ولی از چند قطعه چوب که قبلا موجود بوده درست شده و ما در حقیقت در این گونه احداثات و خلق شدن ها تنها شاهد تغییر شکل موجودات هستیم نه خلق از عدم بنابر این ما در در طبیعت خلق از عدم نداریم زیرا عدم هیچگاه تحقق خارجی ندارد که بتواند وجودی را هستی ببخشد و اساسا وجود را نمی توان به وجود اورد .
بنابر این تنها دلیل برای وجود این کثرتها این است که وجود در عین اینکه واحد است میتواند دارای مراتب بی نهایت میباشد مانند حقیقت نور که واحد است ولی میتواند دارای بینهایت مراتب شدت و ضعف در میزان نور بودن باشد مانند نور شمع و نور خورشید که هر دو باعث روشنایی میشوند و حقیقت مشابه دادرند ولی در میزان برخورداری از این حقیقت متفاوت هستند در حقیقت در امور تشکیکی و ذو مراتبی حقیقت یکی است ولی میزان برخوردار بودن از این حقیقت باعث اختلاف و تکاثر میشود پس تفاوت این مراتی یک تفاوت ذاتی نیست بلکه تفاوت در برخورداری از همان امر مشترک میباشد.
بنابر این از نگاه ما خدا همان اصل وجود است که هم یکی است و هم ازلی و ابدی و فرا مادی وفرا مکانی است ولی در عین حال در تمام ارکان عالم نفوذ دارد یعنی هر جا موجودی هست خدا نیز انجا هست در حقیقت هیچ چیز خارج از وجود خدا نیست به عبارت روشن تر کل عالم در تمام جلوه های خود و مراتب مختلف ظهور خود خداست و خارج از سلطه و سیطره خدا نیست ولی در عین حال ما نمی توانیم دست روی موجودی خاص بگزاریم و بگوییم این موجود خداست زیرا خدا که اصل وجود است در چیزی محدود نخواهد شد زیرا اگر خدا را در امری محدود کنی یعنی دیگر نمی تواند در جای دیگر موجود باشد ولی اگر خدا را اصل و حقیقت وجود بگیری دیگر نه میتوانی جایی را از او خالی تصور کنی و نه میتوانی او را محدود به حدود معین کنی مضاف بر این که وجود دارای بی کران مراتب است که پایین ترین ان مرتبه مادیت و طبیعت میباشد ودر مقایسه با اصل وجود مانند مقایسه کمترین میزان نور با قوی ترین نور قابل تصور که میتواند بینهایت باشد و اگر کسی ایراد کند پس با این تصور سنگ و چوب هم خداست . جواب این است که اگر مطلب بالا خوب درک شود این سوال بیمعنی است چون خدا هیچگاه محدود خواهد شد زیرا وجود در محدوده خاصی نمی گنجد مضاف براین که بیان شدکه عالم ماده ضعیفترین مرتبه وجود است مانند یک قطره اب در مقیسه با یک اقیانوس بیکران که در عین اینکه هر دو اب هستند ولی به لحاظ میزان برخوراری و دایره وسعت انها کار ایی و قدرت انها بسیار متفاوت است .
انچه گفته شد در محدوده توصیف اصل وجود بود که خدا همان اصل وجود است واین وجودی که ما در خود احساس میکنیم در حقیقت مرتبه ای از وجود خداست که برای اختصار وارد مباحث اثبات نمی شوم ولی اگر دوستان مایل باشند در پستی جدا گانه وارد جزئیات ان خواهیم شد
اما ما وقتی بپذیریم که وجود ما بخشی از اصل وجود است مسلما برای شناخت خصوصیات اصل وجود تنها راه شناسای خصوصیات وجود خودمان میباشد که در حقیقت در این بخش دیدگاه ما نسبت به خدا و انسان توامان مطرح خواهد شد زیرا اساسا در این دیدگاه تمام امور عالم به طور شگفت اوری در هم تنیده هستند و قابل تفکیک ذاتی نیستند و ما تنها اعتبارا امور عالم را از هم جدا میکنیم زیرا وجود عرصه گسترده ای است که تمام هستی را در بر میگیرد .
ما وقتی در وجود خود کنکاکش میکنیم متوجه میشویم که وجود ما یک وجود ترکیبی است به این معنی که مراتب وجود که از جامدات شروع و به نباتات و حیوانات و انسان و امور مجرد محض میرسد در وجود ما به گونه ای در مقیاس کوچکتری به نمایش گذاشته شده یعنی وجود ما مرکب از جسم و روح است یعنی هم مرانب مادی صرف در وجود ما جریان دارد و هم مراتب وجود فرا مادی که ما حضورا انها را درک میکنیم مثلا ما به روشنی خواص جامدات را در بدن خود احساس میکنیم و همچنین اکثر تمایلات حیوانات را مانند خواب ،تغذیه و میل جنسی و... را در خود مییابیم و در کنار این خصوصیان تعقل و گرایشات انسانی و متعالی را در وجود خود احساس میکنیم که مشابه ان را در حیوانات نمی بنیم بنابر این ما کلیه مراتب وجود را که در هستی قابل مشاهده میباشد در وجود خود میبینیم و اگر این تمایلات را بررسی کنیم به خوبی متوجه میشویم که این مراتب میل به سوی یک کمال وجودی دارد و به خوبی قابل درک است که انسان در بین موجودات مادی عالم در راس قرار دارد به عبارتی چکیده عالم طبیعت میباشد که در مراتب تکامل خود به اینجا ختم شده است و از انجا که با بررسی موجودان عالم مشخص شده است که تمام موجودات عالم در درون خود یک استعداد بالقوه دارند که در طول حیات سعی دارند ان قوه را به بالفعل برسانند . انسان نیز با توجه به خصوصیات خود باید نیروهای بالقوه خود را به فعلیت برساند منتها چون انسان در راس عالم مادی قرار دارد این مسیر تکامل بسیار متفاوت از موجودات دیگر است و علت ان مختار بودن انسان است و همین خصیصه است که او را از سایر موجودات کاملا متمایز میکند زیرا او با این خصیصه میتواند حتی بر خلاف مسیر تکامل خود گام بردارد یعنی مرتبه بالاتر از عالم حیوانات که عالم جبری است عالم اختیار است و دنیایی است که انسان خود تبدیل به خالق مشروط میشود منتها این خالقیت دو وجه متمایز دارد یکی خالقیت در عرصه طبیعت است که با ابزار عقل و حسییات و تجربه محقق میشود و دیگری که یک پله بالاتر است خالقیت در عرصه انسانیت و اخلاق متعالی میباشد که به کلی متمایز از عالم ماده میباشد و در حقیقت از خصوصیات فرامادی انسان است که میتواند دریچه ای به عالم فرا مادی باشد و قادر است انسان را از عالم ماده جدا کرده و به عالم مجردات برساند و استعدادهای درونی بشر را محقق کرده و به فعلیت برساند اما اگر کسی بگوید از کجا معلوم که کمال بشر در این جنبه باشد ؟
جواب این است خود ضمیر و فطرت ما به این سوال پاسخ میدهد همه ما کم و زیاد با گرایشات درونی مواجه بوده ایم ودر برهه ای از زمان و در شرایطی خاص مجبور به انتخاب خواهیم بود که با انتخاب هر گزینه در خود شاهد عکس العملی خاص بوده ایم مثلا در مواقعی ما در گزینش منافع خود و دیگران دچار تردد شده ودر نهایت یکی را انتخاب میکنیم ولی با انتخاب کار تمام نمی شود بلکه عاملی به اسم وجدان به ما نمره میدهد و ما را سرزنش یا نکوهش میکند مثلا ما وقتی در سر دو راهی قرار میگیریم که به کسی کمک کنیم یا منافع خودمان را مد نظر بگیریم اگر طرف خود را بگیریم و طرف مقابل را نادیده بگیریم وجدان همواره ما را نکوهش میکند که چرا خود را برگزیردیم و اگر طرف دیگران را بگیریم یک احساس مسرت و شادی در درون خود احساس میکنیم و حالت کسی را داریم که انگار در یک جنگ و مبارزه پیروز شده و در صورت قبلی حالت یک شکست خورده را داریم در صورتی که ما در ظاهر طبق طبیعت خود عمل کرده ایم ولی این پیروی از طبیعت درونی وقتی در تقابل با ان گرایش معنوی قرار میگیرد و ما گرایش طبیعی را برمیگزینیم در عین اینکه از لذتی هم برخوردار میششویم ولی در عین حال در باطن خود احساس شکست و نا کامی میکنیم و این به خوبی نشان میدهد که من واقعی و تکامل واقعی ما در کجاست زیرا اگر تکامل و کمال ما مانند حیوانات در حفظ حیات به هر شکل ممکن بود نباید در ان مواقع احساس ناکامی و شکست کنیم و وجود این احساسات خود بهترین دلیل است بر این که تکامل بشریت وابسطه به پیروی از اخلاقیلات و معنویات درونی است .
اگر این نکته را به نکته قبلی که وجود ما مرتبه ای از اصل وجود است ضمینه کنیم مشخص میشود که این گرایشات متعالی که در وجود ماست در حقیقت مرتبه نازلی از خصوصیات و صفات اصل وجود است و اصل و کمال این صفات متعلق به ذات اقدس اله است و اگر این چنین نبود ما هرگز قادر به درک این خصوصیات نمیشدیم پس ما هر خیر و نیکی بتوانیم تصور کنیم بالاترین حد قابل تصور ان منسوب به خدا خواهد بود و مسیر تکامل بشریت در این است که بتواند در کشمکش بین تمایلات مادی (مرتبه پایین وجود )و تمایلات معنوی (مرتبه بالاتر وجود ) با استفاده از اختیار تمایلات فرامادی را برگزیند و به عبارت خیلی ساده باید از عالم خودیت و منیت و انحصار طلبی که خصیصه عالم ماده است خود را به عالم دیگر خواهی و نفی خود برسد که خصیصه عالم فرامادی و هستی صرف است زیرا در عالم وجود هر چه هست فیاضیت و جود و هستی بخشی به دیگران است که با خود خواهی و انحصار طلبی مغایرت دارد.
بنابر این طبق این دیدگاه ما نمی توانین خدا جهان هستی و انسان را از هم جدا کنیم زیرا همه انها یک حقیقت واحد هستند در جلوه ها و مراتب مختلف پس در این دیدگاه خدا یک موجود مشخص و معین نیست بلکه روح حیات و هستی است و منبع واصل تمام خوبی های قابل تصور و همچنین تمام قوانین طبیعت که در دل نظام هستی در جریان است خود جلوه ای از علم و تدبیر خداست نه امری مجزای از خدا در حقیقت همان طور که وجود قابل لمس ما روح جسم و ماهیت ماست در سطحی کلان کلا نظام هستی قابل مشاده قالبی است برای ظهور مراتب بالاتر وجود که قابل مشاهده مستقیم نیست مانند کامپیوتری که از سخت افزار و نرم افزار تشکیل شده و به عبارتی سخت افزار کامپیوتر تنها ابزاری است که نرم افزار به وسیله ان اجرا میشود ولی در عین حال انها مجموعه ای به هم وابسته و مرتبط هستند که مجموعا به ان رایانه گفته میشود ولی در اصل اصل رایانه همان برنامه و نرم افزار است که قادر به تجزیه و تحلیل و نوع اوری است ولی به ناچار باید در قالب سخت افزار بیان شود همان طور که بدن ما وسیله ای است که به ناچار وجود ما و روح هستی ما باید در ان عرض اندام کند و به همان شکل جهان مادی قالبی است تا جلوه های وجود و خصوصیات ان در ان به ظهور برسد ولی در عین حال همه اینها به هم وابسطه و در کل همگی مراتب یک وجود هستند واین است معنی کثرت اندر وحدت و وحدت اند کثرت که عرفا به ان تاکید دارند زیرا د حقیقت ما یک وجود داریم با جلوه های بیشمار که همگی ظهور اصل وجود هستند در مراتب مختلف که هم مطابق با عقل است و هم علم و در حقیقت هیچ تقابل ذاتی در کار نیست و تمام اختلافات به تعابیر متفاوت برمیگردد نه تفاوت ذاتی
ادامه در پست بعدی
با درود خدمت کلیه دوستان

خلاصه مطالب گذشته این شد که اولا خدا یک موجود مشخص و متعین نیست و هیچ گونه قالبی را برنمی تابد به این معنی که خدا اصل وجود و هستی است ولذا فرا تر از ان است که به تصور در اید .دوم اینکه کل هستی در مراتب مختلف جلوه وجود اوست که مدام د ر حال عرض اندام است به عبارتی همان طور که پری رویان تاب مستوری ندارند و به هر بهانه ای میخواهند زیبایی خود را به نمایش بگزارند اصل وجود نیز چون کمال مطلق است و هستی مطلق ذاتا تمایل به هستی بخشی دارد یعنی ما یک خدا نداریم و یک اراده و هدف در کنار ان که بر ان عارض شود (مانند انسان ) بلکه ذات خدا عین اراده و هدف و قدرت و زیبایی و...است و این ما هستیم که هر بار خدا را از جنبه ای خاص میبینیم و علت ان محدودیت و مرتبه پایین بودن وجود ماست که قادر نیستیم خدا را همان طور که هست درک کنیم درست مانند ان تمثیل مولوی که فیلی را در تاریکی قرار داده و هرکس چون نمی تواند فیل را باچشم ببیند تنها او را با لمس کردن درک میکند و ا انجا که لامسه نمی تواند یک موجود بزرگ مثل فیل را یک جا احساس کند هر بار با دست زدن به اعضایی او را به گونه ای خاص خواهد یافت لذا تا نور نباشد او قادر نخواهد بود او را به درستی همان طور که هست ببیند ولی البته قادر خواهد بود وجود و بودن او را لمس کند و همچنین یک اشنایی مختصر و ناقصی از او داشته باشد
ما نیز به دلیل این که در مرتبه پایین وجود هستیم (البته نسبت به اصل وجود ولی نسبت به مراتب دیگر از همه بالاتر هستیم ) اصل وجود را نمی توانیم تماما و کامل درک کنیم ولی مطمئنا قادر خواهیم بود هم اصل وجود او و هم خصوصیات اجمالی از او را درک کنیم و علت این نقص این است که ما هنوز در عالم ماده قرار داریم و در حقیقت ما بین عالم ماده و عالم مجردات قرار داریم لذا هر چقدر بتوانیم از عالم ماده فاصله بگیریم و از وابستگی خود به مادیات کاسته و خود را به عالم معنا نزدیک کنیم به همان میزان توانسته ایم خود را به اصل و جود و عالم مجردات نزدیک کنیم و شناخت خود را از خود و خدای خود بیشتر کنیم. در حقیقت بین معرفت نفس و معرفت خدا رابطه مستقیم وجود دارد زیرا چنان که عرض شد وجود در اصل یکی است و چند تا نیست ولی دارای بینهایت مراتب است پس طبق این دیدگاه که تماما بر اساس عقل و فطرت استوار است و به طور کلی روی بدیهیات بشری استوار است راه کمال بشریت راه خلاقیت است و این خلاقیت در دو مسیر مجزا قرار دارد راه اول راه علم و تسلط بر دنیای مادی است یعنی انسان که خود بر امده از طبیعت است و در دل این سیستم قرار دارد از طریق تکامل عالم ماده به این مرحله رسیده که قادر است با خود اگاهی و شعور و تعقل هم بر قواعد و قوای خود مسلط شود و هم بر سنن و قوای طبیعت و نه تنها بر ان مسلط شود بلکه خود نیز با تکیه به استعدادهای درونی و بیرونی خودو طبیعت دست به خلاقیت بزند و تبدیل به موجودی خدای گونه گردد .
در جنبه دیگر کمال که بسی بالاتر اتز این مرتبه است انسان با کنکاش درونی و به استمداد از تعقل خود به این نتیجه خواهد رسید که دنیای مادی با این عظمت تنها لایه های پایین هستی است و ما فرا تر از این عالم ماده عالمی بیکران در ورای عالم ماده داریم که بسیار ناشناخته است و در عین حال بسیار پیچیده تر و کامل تر از مرتبه مادیت میباشد که خود مادیت هم ناشی از ان است و هم تحت تدبیر ان قرار دارد و تنها راه نفوذ در ان عالم از راه درونی و تزکیه نفس است و تنها با نفی خود و خواهشهای خود میتوانیم به ان عالم راه پیدا کنیم در حقیقت کمال اصلی بشر در این راه است و ان کمال قبلی که اشاره شد مقدمه ای است برای این کمال زیرا اگر انسان باشد و همان کمال اولی این رشد عقلی و علمی نه تنها او را به سعادت و ارامش نمی رساند بلکه برعکس میتواند خود باعث بر هم زدن ارامش و نابودی بشر گردد زیرا اگر بشر از جنبه درونی ساخته نگردد و تزکیه نشود تبدیل به یک حیوان درنده بسیار خطرناک گردد که دایره قدرت نابودگری او بسیار فرا تر از حیوانات خواهد بود زیرا حیوانات درنده کشتار انان هم بر اساس غریزه است و هم بسیار محدود ولی درندگی انسان میتواند بسیار گسترده باشد و با یک بمب اتم میتواند ملیونها انسان را به کام نابودی بکشاند پس انسان عالم و قدرتمند تزکیه نشده نمی تواند یک انسان متکامل باشد بلکه انسان کامل انسانی است که در عین قدرت و عالم بودن بتواند در برابر عامه مردم فیاض و رحیم باشد و البته در مقابل متجاوزان و ستمگران مقتدر و استوار تا انان را به عقب نشینی وادارد تا حدود خود را بشناسند و تنها در این حالت است که بشریت هم میتواند در دنیا به سعادت و ارامش برسد و هم در عالم وجود به کمال و قرب به اصل وجود برسد
طبق همین اصول است که اصل نبوت محقق میشود یعنی اصل نبوت به این معنی است که افرادی بتوانند با تزکیه نفس خود را به اصل وجود نزدیک کنند.
از انجا که مطلب طولانی است ادامه در پست بعدی ارائه خواهد شد
با سپاس
عرض سلام خدمت کلیه عزیزان

نبوت و وحی
قبل از هر چیز لازم به ذکر است که حقیقت نبوت به عنوان انتقال معانی از حضرت حق و اصل وجود به مراتب وجود، امری تشکیکی و ذو مراتب است و قالب خاصی ندارد وانچه در ذهن عزیزان از نبوت و وحی متصور است یکی از مصادیق این حقیقت است نه کل ان به این معنی که با توجه به این که بیان شد قوانین وسنت های الاهی که در بتن موجودات جاری است عین علم خداست و از انجا که خودموجودات هم مراتب وجود هستند لازم است که هر مرتبه ای از وجود در همان مرتبه وجود خود از علم خدا برخوردار گردد که در حقیقت این مسئله به همان ظرفیت وجودی موجودات برمیگردد که هر موجودی نیروی بلقوه دارد که باید به فعلیت برسد مثلا د رجامدات هر عنصر و موادی در هر سطحی که باشد یک استعدادهای درونی دارد که تمایل دارد ان را به فعلیت برساند و همین تمایل به فعلیت رساندن است که باعث حرکت مواد و تغییر و تحول انان میشود پس وحی خدا به مرتبه جامدات همان نیروی است که در درون خود انان هست و به سوی فعلیت خود در حرکت است در مرحله نباتات و (گیاهان )نیز به همین ترتیب با یک پله صعود هر دانه ای نیروی بلقوه در وجود خود دارد که تمایل دارد ان را به فعلیت برساند مثلا یک دانه لوبیا تمایل دارد که به یک بوته لوبیا تبدیل شده و درنهایت دانه های مانند خود تولید کند در مرتبه حیوانات نیز با یک پله صعود هر جانداری غرایزی در درون خود دارد که بر اساس ان طبیعت و غریزه سیر میکند و سعی میکند بقا خود را حفظ کرده و خود را با شرایط محیطی وقف دهد پس در حقیقت نظام هستی در عالم حیوانات از طریق غریزه به انان وحی میکند که راه تکامل انها چیست و چگونه باید زیست کنند .
اما در خصوص انسان چنان چه عرض شد انسان یک موجود دو بعدی است و هم گرایشات حیوانی دارد و هم گرایشات متعالی و فرا حیوانی لذا به همین دلیل وحی نیز به انسان در دو حوزه جدا گانه صورت میگیرد حوزه اول وحی در خصوص علوم مادی است که خود بسیار متنوع و مختلف است و در هر جنبه راه ان نیز متفاوت است مثلا در عرصه علوم حسی و تجربی وحی به این شکل است که قوانین طبیعت در دل نظام هستی جاری است و ما تنها باید از طریق مشاهده و تجربه و ازمایش با استفاده از نیروی تعقل این قواعد را کشف کنیم و البته افراد در این زمینه دارای استعدادهای متفاوت هستند و برخی صرف نظر از تلاش و کوشش و راه علمی درست داری ذوق و استعداد های برجسته ای هستند و به همین خاطر در هر عصر ما در بین دانشمندان به افرادی برمیخوریم که دست به اکتشافات و اختراعاتی میزنند که در نگاه ما این گونه افراد پیامبران عرصه علم هستند که با توجه به استعداد ویژه ای که به انها داده شده توانسته اند از طریقی که از قبل در نظام هستی برنامه ریزی شده کسب وحی که همان پرده برداشتن از قوانین هستی است از اصل وجود کسب فیض کنند و این اطلاعات را در اختیار عموم قرار دهند و متقابلا افراد دیگر نیز که در زمینه های دیگر استعداد دارند با پرده برداشتن از سنتهای دیگر، بشریت را یک قدم به جلو حرکت دهند
و از همین جا مشخص میشود که این تفاوت در استعدادها لازمه تکامل بشر است زیرا اگر همه دارای یک استعداد بودند بشریت نمی توانست در تمام زمینه ها رشد کند و این تفاوت است که از بنیادی ترین ذرات مادی تا بزرگترین کهکشانها و همچنین در تفاوت قوانین فرا مادی و استعدادهای درونی جانداران است که حرکت را در نظام هستی مقدور کرده .
اما در حوزه های عقلی محض مانند ریاضی و فلسفه و همچنین هنر و... در هر زمینه کسب وحی از طرف افراد مستعد در چهار چوب قواعدی خاص که از قبل در نظام هستی معین شده محقق میشود در حقیقت این خدا نیست که به عنوان یک موجود مشخص به موجودات وحی میکند بلکه این استعداداز قبل در وجود همه هست که اگر در شرایط خاص خود قرار بگیرند مشمول ان دریافت حقایق خواهند شد بنابر این در یک سطح کلان میتوان گفت خدا به انها وحی میکند زیرا هیچ چیز خارج از سیطره وجود نیست و هر چه هست جلوه وجود اوست و در سطحی نزدیکتر به فهم ما میتوان گفت این خود ما هستیم که با قرار گرفتن در شرایط لازم لیاقت دریافت وحی در هر زمینه ای را فراهم میکنیم به عبارت روشن تر حقایق همواره ما را احاطه کرده اند و این ما هستیم که باید ان حقایق را دریافت کنیم درست مانند ان تمثیل که قبلا بیان شد که ما در مثل مانند کسی هستیم که در نور غرق هستیم ولی به دلیل ان که در یک پیله قرار داریم (مانند یک خانه ای که هیچ منفذی ندارد )نمی توانیم نور را دریافت کنیم و کافی است که پیله خود را سوراخ کنیم یا پنجره ای از اتاق تاریک به بیرون باز کنیم تا بتوانیم از نور استفاده کنیم و قادر باشیم با استفاده از نور همه چیز را همان طور که هستند ببینیم پس حاصل کلام این شد که وحی در تمام مراتب خود ما را احاطه کرده و این ما هستیم که باید شرلیط را برای دریافت فراهم کنیم نه این که خدا به عنوان یک موجود مشخص ان را به ما الهام کند .
اما وحی در بالاترین سطح خود که بحث مورد نظر ماست یعنی گرفتن حقایقی که ما را در مسیر تکامل روحی که بالاترین مرتبه وجودی است کمک کند توسط افرادی که توانسته اند با قدم گذاشتن در راهی که عقل و فطرت ما را به ان فرا میخواندیعنی تزکیه نفس توانسته اند خود را به منبع وجود خیرات و اصل وجود متصل کنند و به اندازه ظرفیت وجودی خویش ظرفی از ان اقیانوس بیکران بردارند و ان را به دیگران عرضه کنند واین حقیقت نبوت در اصل برای پر کردن ان خلع تفاوت در استعدادهاست یعنی بیشک این افراد علاوه بر همت بالا و تلاش بسیار از استعدادهای خاص نیز برخوردار بوده اند لذا وقتی با تکیه به ان استعدادها توانستند به ان حقایق راه پیدا کنند وظیفه دارند زکات ان موهبت را بپردازند و این حقایق را به دیگران که خود در ان حد نیستند که ان حقایق را درک کنند ابلاغ کنند و با این کا ر این تبعیض در برخورداری جبران میشود یعنی او هر چه با تکیه به استعداد خود دریافت کرده دراختیار دیگران قرار میدهد درست مانند دانشمندان که با تکیه به استعداد خاص به کشفی نائل میشوند و ان کشف را در اختیار دیگران قرار میدهند تا همه از منافع ان برخوردار گردند و بدین طریق این تفاوتها جبران میگردد لذا در نظام هستی همه به گونه ای به هم وابسته هستند و از وجود هم برای کمال خود در تمام زمینه ها استفاده میکنند
اگر این نکته خوب درک شود مشخص میشود که اساسا کتب الاهی صرفا کتب انسان سازی هستند نه کتاب علمی،تاریخی ،سیاسی ،اقتصادی و... زیرا نظام هستی هر امری در از طریق کانال خاص خود محقق میکند یعنی راه الهام قوائد علمی تنها از طریق تجربه و کوشش و خطا میسر میگردد و از طرف دیگر راه کسب علوم و قواعد معرفتی و معنوی از طریق تزکیه نفس میسر میگردد و راه علوم عقلی محض نیز از طرق تعقل و استدلال درست میسر میگردد بنابر این در کل نظام هستی برای هر امری راهی مشخص وجود دارد و این امر غیر قابل تغییر است چون این حقیقت ریشه در علم خدا و علم خدا نیز عین ذات خداست که قابل تغییر نیست و همه انها نیز همگی به یک حقیقت متصل میگردند درست مانند دستگاههای مختلف بدن که هر کدام سیستم خاص خود را دارند و مستقل عمل میکنند ولی در عین حال همه انها متحدا یک هدف را دنبال میکنند و ان ادامه حیات برای ماست و اخلال در یکی از انها در دیگر دستگاهها نیز اخلال ایجاد میکند .
اما همه اینها مقدمه ای بود برای اینکه بیان شود که وحی به انبیا به ان شکلی نیست که عموما تصور میشود یعنی وقتی ما خدا را درست شناختیم مبنی براین که او اصل وجود است و مجرد مطلق است و هیچ گونه تعین و تشخص ندارد و در هیچ قالبی قابل تصور نیست و در عین حال هیچ جا خالی از او نیست و در تمام مراتب وجود جاری است و اساسا با وجود است که هر موجودی پا به عرصه وجود میگذارد ودر کنار ان انسان را موجودی مستقل از خدا نپنداریم بلکه انسان را مرتبه ای از تجلی وجد خدا دانستیم ان وقت مشخص میشود که برای الهام و دریافت وحی انسان نیاز به شنیدن وحی از طریق صوت نمی باشد زیرا خود صوت یا حتی دیدن برای درک باید ابتدا به مغز و قلب ما مخابره شود و در انجا درک گردد پس درک در حقیقت یک امر درونی است که مستقیما به وجود ما برمیگردد و ما تمام این مراحل را برای دریافتهای بیرونی طی میکنیم ولی برای دریافت حقایق از اصل وجود که خود وجود ما نیز جلوه ای از ان است ما هیچ نیازی به شنیدن یا دیدن نداریم بلکه مستقیما از درون حقایق را میتوانیم درک کنیم درست مثل از تولید به مصرف که در اقتصاد مطرح است یعنی یک وقتی ما مثلا یک میوه را از مغازه میخریم که او نیز از تره بار و تره بار هم از باغبان خریده و یک بار هم میتوانیم همان میوه مستقیما از باغبان بخریم و نیازی به واسطه نداشته باشیم در حقیقت حواس ظاهری ما یک واسطه گری برای دریافت حقایق هستند ولی در خصوص ارتباط اصل وجود با مراتب وجود اگر شرایط محیا شده باشد این ارتباط بدون واسطه خواهد بود .
نکته دیگر اینکه نوع بشر به لحاظ اینکه محصور در قالب تن میباشد و خود این بدن نیز دارای قوانینی است که خود خالق هستی این قواعد را در ان جاری کرده لذا یک بشر نمیتواند خود را از قواعد تن خلاص کند و از قواعد بشریت ان است که او محصور در زمان و مکان خاصی است و طبیعتا هر فرد از محیط خویش متاثر میباشد و تمام ذهنیات و علوم او منحصر به زمان و مکان خویش است و محال است کسی بتواند خود را از محیط جدا کند زیرا تمام معرفت او و درک او از هستی با اموزه های محیط به هم امیخته لذا وقتی پیامبری به سطحی میرسد که وجودش به وجود حضرت حق متصل میگردد و حقایقی را درک میکند به ناچار این حقایق چون مجرد و بیشکل هستند در قالب زمان خود تنزیل میکنندو بیان میشوند درست مانند یک فرمول ریاضی که خود در اصل یک قاعده فرا مادی است ولی برای بیان و استفاده باید در قالب اعدادی خاص بیان شود تا قابل درک و استفاده باشد و ما می توانیم این قاعده را در قالب هر شکلی بیان کنیم بدون اینکه به اصل ان فرمول خدشه ای وارد شود .
نکته دیگر انکه بعضی از حقایق اساسا مربوط به عالم ماده نیست و ماهیتا متفاوت از دنیای مادی است لذا انیبا برای بیان اینگونه حقایق به ناچار متمسک به تمثیل شده اند تا بتوانند در قالب امور مادی ان حقایق را در حد امکان برای ما تبین کنند البته خود این تمثیل نیز به الهام بوده یعنی خود انبیا نیز با تمثیل متوجه این حقایق شده اند چون انان نیز به هر حال در قالب تن هستند و دقیقا نمیتوانند عالم فرا مادی را درک کنند ولی از انجا که این تمثیلات این ظرفیت را دارند که هر کس به اندازه ظرفیت خود از ان برداشت خواهد داشت لذا مطمعنا درکی که ما از این تمثیلات داریم بسیار متفاوت از ان چیزی است که انبیا داشته اند .
اگر بیانات ذکر شده خوب درک شود چند مسئله روشن میشود :
1.قران کتاب انسان سازی است نه کتاب علمی
2.قران وحی مستقیم خدا نیست به این معنی که ما یک خدای مشخص و معین داشته باشیم که او مستقما کلمه به کلمه بر پیامبر دیکته کرده باشد بلکه قران حقایقی است که پیامبر اکرم از اصل وجود درک کرده و ان را در قالب زمان و مکان بیان کرده لذا اگر ما احیانا مواردی در قران داریم که با اصول علمی هم خوانی ندارد و یا با مسائل اخلاقی امروزه در تضاد است به دلیل این است که ان حقایق در ظرف زمانی مشخص بیان شده
3. انچه مربوط به خداست و لایتغیر و دارای اعجاز به این معنی که برای سعادت بشر از ازل تا ابد کافی است ظاهر قران نیست بلکه باطن قران است که در حقیقت چهار چوب و جوهره قران است که باید از لابه لای ایه های قران که در ظرف زمان و مکانی مشخص بیان شده استخراج گردد
4. اگر باطن قران به درستی استخراج گردد متوجه خواهیم شد که بین قران و ادیان دیگر و حتی مکاتب حق گرای هیچ تفاوت ذاتی برقرار نیست بلکه تفاوت تنها در مراتب معرفتی انان است به این معنی که هر مکتبی به گوشهای از حقایق هستی تکیه کرده و زوایای دیگر را نادیده گرفته و تنها قران است که به تمام زوایا ی معرفتی بشر که برای کمال او لازم است توجه داشته مثلا یک مکتب به محبت توجه داشته یکی به قدرت دیگری به زیبا یی ان یکی به ازادی یکی به اخلاق ،دیگری به علم یکی به تعقل و یکی هم به عرفان ولی قران توانسته همه این جنبه ها را در خود جمع کند ودر نهایت یک کمال همه جانبه را به بشریت عرضه کند لذا عقیده ما بر این است که اگر قران درست درک شود معرفتی به بشر عرضه میکند که در ان علم و عرفان و اخلاق و فلسفه و حتی زیبا دوستی و ازادی و حتی قدرت ستایی در یک جا با هم جمع خواهند شد زیرا تمام این جنبه های معرفتی همانند اعضاء یک بدن هستند که همگی باید در وجود ما جمع شوند تا یک موجود کامل و هماهنگ و متعادل محقق شود
بنده در حد توان خودسعی کردم مبانی اصلی این دیدگاه را بیان کنم و بر خلاف برداشت دوستان اساس این دیدگاه بر اساس عقل و فطرت است نه به استناد به ایه های قران هر چند که از طریق قران نیز میتوان به همین نتیجه رسید ولی درست این است که ابتدا حقانیت قران با عقل و فطرت ثابت شود وسپس روی ان استناد شود نه اینکه اول ان را درست فرض کنیم و حقانیتش را با خودش به اثبات برسانیم به عبارتی این دیدگاه هم میتواند برای دینداران و معتقدین به قران مفید باشد وهم برای کسانی که به قران اعتقاد ندارند یعنی اگر کسی نتواند قران را بپذیرد و لی به تکیه به اصول عقل و فطری به نتیجه ای که ما رسیدیم برسد و اساس زندگی خود را بر تزکیه نفس قرار دهد و خدمت به خلق را بر خدمت به خود ترجیح دهد در مسیر قران خواهد بود هر چند مخالف ان باشد و به نظر این حقیر هیچ مانعی ندارد زیرا خدا به درون کار دارد نه با ادعا و ظاهر سازی بنابر این هر انسان حق خواه و حقیقت جویی در حقیقت خدا پرست خواهد بود و هر انسان خود محور و خود پرستی در جبهه باطل قرار دارد حتی اگر به ظاهر مدافع دین و خدا باشد .
حاصل کلام اینکه خروجی این دیدگاه در سطح دنیایی این خواهد بود که انسانها نسبت به هم احساس مسئولیت خواهند کرد و حتی اگر دیگران را برخود ترجیح ندهند لااقل به حقوق دیگران تجاوز نخواهند کرد زیرا این کار را باعث هرج و مرز اجتماعی خواهد شد.
وهمچنین ادیان و مکاتب مختلف خود را دشمن یکدیگر نخواهند دانست بلکه همه خود را دریک مسیر خواهند یافت .
در بعد معرفتی و روحانی، بقا و کمال خود را در نفی خود و دیگر خواهی خواهند دانست و زندگی را امری عبث نخواهند دانست بلکه خود را در یک مجموعه در حال تکامل خواهند یافت
از زاویه دیگر متدینین در خواهند یافت که دینی که به ان معتقدند بسیار غنی تر از ان است که تصور میکردند ومخالفان متوجه میشوند که ان چیزی که انان با ان مخالف هستند همان چیزی است که ادیان نیز با ان مبارزه کرده اند و به عبارتی حقیقت دین و خدا ان چیزی نیست که انان انکار میکنند بلکه حقیقت دین همان چیزی است که انان به دنبال ان هستند و برای ان با دین در افتاده اند البته این درمورد افرادی صادق است که از روی حقیقت جویی با دین خرافی مقابله میکنند نه افرادی که از روی هوا و هوس و منافع شخصی با حقیقت به مقابله برخواسته اند .
در هر صورت این هم دیدگاهی است و دوستان میتوانند روی ان فکر کنند و نهایتا مختار هستند که خود تشخیص دهند بنده نه ادعا دارم که بیاناتم صد درصد درست است و نه قصد دارم نظرم را به دیگران تحمیل کنم و هدف این بود که دیدگاه بیان شود و موافق و مخالف روی ان فکر کنند زیرا خود این فکر کردن و چالش عقیدتی خود مطلوب است وبه هر حال انچه بیان شد برگه سبزی است تحفه درویش هر کدام از دوستان میتوانند در هر قسمت که متوجه نشده اند یا مطلب ما گنگ بوده هر سوال داشتند بپرسند تا لا اقل اگر میخواهند مطلبی را رد کنند با اگاهی کامل رد کنند.
با سپاس
با درود بیکران

من نمیدونم کسی هست این اراجیف رو هضم و باور کنه یا نه!!! ولی خب جهت استحضار دوستان مطالب زیر رو که هم در منابع شیعه و هم اهل سنت و هم تاریخ اومده رو مینویسم تا به پوچ بودن این خزعبلات بی اساس و بی پایه و خالی از شعور پی ببرید. بنا به عقاید خود شیعیان حدیث یا روایتی که به تواتر از شیعه و سنی نقل شده باشه صحیحه:

بنا بر روایات کتب اهل سنّت و شیعه، پیامبر دوبار جبرئیل را در صورت حقیقی‌اش رؤیت کرده است . یک بار در افق اعلی، هنگامی که پیامبر از او درخواست کرد تا صورت واقعی‌اش را ببیند، و بار دیگر در معراج، نزد سدرة المنتهی که یک بار پیامبر او را در حالی که بین آسمان و زمین بر کرسی نشسته بوده، دیده و سپس آیات سوره مدثر بر او نازل شده است. (مسند حنبل از امام احمد بن حنبل- صحیخ بخاری از امام اسماعیل بخاری- جامع از محمد طبری- التوحید از ابن بابویه - الاحتجاج از علامه طبرسی- التبیان فی تفسیرالقرآن از محمدبن حسن طوسی)

به گفته پیامبر، جبرئیل غالباً با چهره جوان خوشرویی به نام دِحْیة بن خلیفه کلبی بر او ظاهر می‌شده است و حتی گفته‌اند که برخی صحابه و نیز عایشه جبرئیل را با این شمایل دیده و گمان برده بودند که او دحیه کلبی است (طبقات کبری از ابن سعد- الیقین باختصاص مولانا علی از ابن طاوس- در المنثور از جلال الدین سیوطی)


حتی گفته‌اند که برخی صحابه و نیز عایشه جبرئیل را با این شمایل دیده و گمان برده بودند که او دحیه کلبی است (طبقات کبری از ابن سعد- تاریخ طبری و همچنین جامع طبری- الکافی از شیخ کلینی- الاحتجاج از علامه طبرسی)


علاوه بر انتقال وحی، جبرئیل نقش ویژه‌ای در ولادت عیسی علیه‌السلام داشته است. او مژده ولادت عیسی را به حضرت مریم داده و به صورت انسان نزد او متمثل شده و ر وح الهی را در رحم او دمیده و سرانجام خداوند به عیسی علیه‌السلام با جبرئیل یاری رسانده و نیرو بخشیده !!! مفسران در وساطت جبرئیل برای تولد عیسی تردید نکرده و تعبیر « روح » در آیات قران را همگی ناظر به جبرئیل دانسته‌اند (نهج البلاغه از امام اول شیعیان- مصباح المتهجد از شیخ محمد بن حسن طوسی- الصحیح من سیرة النبی از شیخ عاملی- تفسیر کبیر از امام محمد رازی- جامع لاحکام القران از امام قرطبی- الکافی از شیخ کلینی- بحارالانوار از علامه مجلسی- اسباب النزول از علی بن احمد واحدی)

عرض سلام خدمت کلیه دوستان
با درود
ذکر چند نکته را خالی از فایده نمی دانم
1.بارها بیان شد که غرض از ارسال این مطالب گسترش افق دید دوستان است نه تحمیل عقیده زیرا انسان چیزی نیست جز مجموعه ای از اندیشه ها و عقاید که همانها باعث عمل و عکس العمل ما میگردد .
2.هدف دیگر این است که ما اندیشه خود را بر اساس یقینیات و معقولات قرار دهیم نه مجهولات و موهومات به عبارتی از انجا که اندیشه و عقاید درونی بیشترین تاثیر را در افعال و اهداف ما در زندگی دارند لذا عقل حکم میکندکه ما باید برای ساختن اندیشه خود از یقینیات استفاده کنیم مثلا برای درک درست از مسائلی چون خدا ،انسان ،معاد ،نبوت ، وحی و..باید ابتدا به عقل و فطرت خود رجوع کنیم سپس به کتابی که همه متفقا به درستی ان اعتقاد دارند و بعد از ان به احادیث و تاریخ که میتواند به ما در این ارتباط کمک کنند ولی اگر در این بین ما به مفاهیمی برخورد کنیم که با عقل و منطق هم خوانی نداشته باشد از انجا که احادیث نمی توانند یقینی باشند ما میتوانیم به جای تکیه به مفاهیم موهوم حدیث به ندای عقل و فطرت گوش فرا دهیم زیرا اگر با همین ابزار عقل و فطرت در قران تدبر کنیم به خوبی به ما یاد خواهد داد که خدا ،وحی و نبوت و فرشتگان به گونه ای ترسیم شده اند که دارای لایه های عمیق معرفتی هستند و هرکس به اندازه توان خود میتواند از انان کسب معرفت کند که پایین ترین انها همان است که در ظاهر قران و احادیث بین شده زیرا برای افراد عامی باید به زبان خودشان صحبت کرد تا متوجه منظور گردند ولی این ظاهر هرگز به ان معنی نیست که پشت این ظاهر ساده معانی عمیق نهفته نباشد و این لایه ای بودن قران به راحتی قابل تشخیص است که قبلا مثالهای از توصیف خدا بیان شد که خدا در قران به اشکال مختلف توصیف شده که هم مخاطبش خواص است و هم عوام و اصلا لازمه یک کتاب عام و ابدی همین است که باید دارای معارف تشکیکی باشد تا افراد مختلف در سطوح متفاوت ودر زمانهای متناوب بتوانند از ان استفاده کنند نه یک قالب ثابت و منجمد
3.انچه از منظر رسول اکرم در خصوص چگونگی کسب قران مهم است این بوده که بیان کند که قران ساخته و پرداخته خودش نیست و ایشان مفاهیم قران را از حضرت حق دریافت کرده ولی مطمعنا نمی توانسته برای مردم ان عصر بیان کند که او این حقایق رابه چه کیفیتی در قلب خود مییابد ومسائل مشکل، یکی بودن وجود را مطرح کند که هر چه هست یک وجود است در مراتب مختلف و از انجا که وجود من جلوه ای از وجود خداست و از طرف دیگر خدا وجود محض است لذا راه ارتباط بنده با خالق یک ارتباط درونی است نه بیرونی و در این راستا هیچ واسطه ای نیاز نیست لذا ایشان همین حقایق را در قالبی برای مردم توصیف کرده که انان بتوانند ان را هضم کنند ما حتی همین الان هم برای قشر تحصیل کرده نمی توانیم این مطلب سنگین را جا بیندازیم چه رسد به مردم ان دوران که اساسا به کلی از علم و دانش فرسنگها فاصله داشتند بنابر این پیامبر با تلقین الاهی، مطلب را به گونه ای بیان کرده که اولا اصل ماجرا به درستی منتقل شده یعنی ایشان این حقایق را از خود نگفته بلکه از عالم قدسی دریافت کرده در ثانی ان را به گونه ای بیان کرده که هر کس به فرا خور درک خود از ان استفاده کند و کسی بی بهره نباشد در حقیقت در اینجا وظیفه پیامبر انتقال معانی بوده و قالب بیان تنها ابزاری است برای این انتقال
4.اساسا بین انچه ما مطرح کردیم و انچه ظاهر قران و احادیث بیان میکند تقابل ذاتی نیست یعنی به گونه ای نیست که هر کدام حقیقت جدا گانه ای را بیان کند بلکه یک حقیقت به دوشکل بیان میگردد و ان حقیقت این است که معانی قران از طریق ماوراء به پیامبر نازل شده و به عبارتی پیامبر این حقایق را از منبعی فرا تر از وجود خاص خود دریافت کرده به گونه ای که خود نمی توانسته خالق ان معانی باشد و تفاوت تنها در نحوه انتقال این معانی است که انجا میگوید این انتقال توسط فرشته بوده و ما میگوییم به استناد به عقل و خود قران وجود فرشتگان تمثیلی هستند و این انتقال درونی و مستقیم بوده و اگر واسطه ای هم بوده به معنی همان قوای هستی است که خود عین ذات خداست و خارج از ان نیست حال اگر کسی معتقد است که این بیان قابل قبول نیست باید با تکیه به یقینیات این مطلب را رد کند یعنی با تکیه به قران و عقل نه با تکیه به حدیث که یقینی تیستند بلکه در بالاترین حد خوشبینی میتوانند ظن قوی باشند گذشته از ان تمام این احادیث مشتمل بر ظاهر قران هستند و ما با خود قران میتوانیم ثابت کنیم که ظاهر قران یک لایه از اصل قران است و قران لایه های معرفتی زیادی دارد که هر کس به فرا خور معرفت خود میتواند از ان بهره بگیرد که بنده در حد توان خود در بحث تمثیلی بودن فرشتگان تا حدودی این مطلب را توضیح دادم دوستان میتوانند به ان مطالب رجوع کنند و اگر باز شک داشتند میتوانند مطرح کنند تا بررسی شود
5.بنده بارها تاکید کرده ام که اگر میخواهید مطلبی را از قران استخراج کنید باید تمام ایاتی که مستقیم یا غیر مستقیم به ان مطلب مربوط میشوند را یکجا گرد اوری کنید و سپس نسبت به ان تدبر کنید و با موضوعات دیگر قران تطبیق کنید سپس به عقل و فطرت خود رجوع کنید ولی انچه بیش از همه تاثیر گذار است، حسن نیت و تحقیق بیغرض و بدون پیش داوری است که میتواند شما را به هدف برساند لذا اگر شما از قبل حکم خود را صادر کرده باشی مطمئنا اب در هاون میکوبید و هرگز بیش از ان چیزی که از قبل میدانستید چیزی عاید شما نخواهد شد و ای بسا نتیجه عکس بدهد و به قول مولوی "وین رسن قومی درون چه شدند "
6.از دوستان حقیقت جو و بیغرض تقاضا دارم مشارکت بیشتری داشته باشند تا مجالی نماند برای افراد معلوم الحال که خود ثابت کرده اند که نه دقدقه حقیقت دارند نه اگاهی عمیق از مطالب و نه با شیوه های منطقی اشنا هستند و نه صداقت در عمل و گفتار و تمام تلاش انها این است که از اب گل الود ماهی بگیرند در صورتی که اب را بیهوده این نابخردان گل میکنند و همواره اراده ای ورای تلاش این گونه افرادهست که تلاش انان را نقش براب میکند واین یک سنت لایتغیر الهی است زیرا اگر غیر از این باشد حجت بر بشریت تمام نخواهد شد لذا از دوستان تقاضا دارم صرف نظر از درستی یا نادرستی هر مطلب به یک نکته بسیار مهمتر توجه کنند و ان این که هدف هر کس از بیان مطالبی که عرضه میکند چیست و چه نتیجه ای برای ما حاصل میکند و اخر راه به کجا منتهی میشود
7. بنده فکر میکنم وظیفه خود را انجام داده و انچه گفتنی بود گفته شد و از انجا که غرضی جز ابلاغ نداشته و ندارم وظیفه خود را تمام شده میدانم و باز هم تاکید میکنم که هیچ اصراری بر قبولاندن مطالب خود نداشته و ندارم زیرا انسان را موجودی مختار میدانم که در نهایت خود باید انتخاب کند
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود ///با مدعی نزاع و محاجا چه حاجت است
بنده چند روزی در خدمت شما هستم اگر کسی سوالی داشت مطرح کند در غیر این صورت همه دوستان را به حضرت حق میسپارم
با سپاس
با درود بیکران

قرنهاست که مخالفان و منتقداتون رو به پیروی از هوای نفس و یا شیطان درون و هزاران اتهام بی سند دیگر متهم میکنید و با همین حرفها دهان همه رو بستید. هیچ جواب منطقی و قابل قبولی واسه گفتن نداشتید جز یه مشت شعر و ور و خیالبافی و توهم.

شماها که قران قران میکنید و روایات رو قبول ندارین (البته چون تاریخ و روایات به ضرر شماهاست) وقتی بهتون میگن چرا نام ائمه در قران نیومده میگید که مگه همه چی باید در قران اومده باشه پس روایات و احادیث سیره النبی چی میشه؟؟ وقتی میپرسیم امامت ائمه دوازده گانه و عصمت 14 معصوم در کجای قران اومده به چنگ زدن به همین روایات و یکسری توهمات دیگه سعی در اثبات عقایدتون دارین. دیگه حوصلم نیومد که نظریات اندیشمندان شیعه در مورد همین کتابهایی که از نظر یه مشت کوته فکر ارزشی نداره رو بنویسم تا بفهمید که مثلا کتاب کلینی از چه جایگاه والایی بین اندیشمندان شیعه از ابتدا تا کنون داشته و دارد.
بعضیا هنوز غوره نشده مویز شده اند و فک میکنن با چارتا شعر ور از مولوی و حافظ میتونن نه تنها ملت رو ارشاد کنن بلکه تمام مجتهدین و متفکرین تاریخ اسلام رو زیر سوال ببرند اونم تنها به این جرم که عقاید این علما و مجتهدین با برداشت خودشون از قران و اسلام تطابق نداره. مراجع شیعه از ابتدا تا کنون حکم به نجاست کفار داده اند ولی خب مسلما اونا نفهمیدن که منظور قران چی بوده و فقط ایشون متوجه شده که قران منظورش چی بوده خخخخ. خدایی همه جورشو دیده بودم جز این.
در همین سایت یادمه یکی از دوستان در نقد همین ادم بی منطق نوشته بود که به مناظره اللهیاری (نماینده شیعه) و موسویان (نماینده تئوری وحدت وجود) که در مورد وحدت وجود بود مراجعه کنیم و منم اون مناظره رو از گوگل دانلود کردم و تمام و کمال گوش دادم. به شما هم توصیه میکنم این مناظره رو دانلود کرده تا متوجه بشید که اندیشمندان این تئوری خنده دار وحدت وجود در مناظره با علمای شیعه هیچی برای گفتن ندارند و ببینید چطوری اللهیاری تفکرات این فرقه رو زیرسوال میبره و اخوند موسویان مث همین ادم بی منطق و عاری از شعور چطوری از این شاخه به اون شاخه میپره و از سوالات منطقی فرار میکنه. چون پیشینه و سبقه عقاید این گروه رو فقط در اشعار مولوی و شمس تبریزی میتونید ریشه یابی کنید و بازم تکرار میکنم هیچ سند تاریخی و روایی نداره. بازم من ادعای خودمو تکرار میکنم اگه این ادم فقط یه روایت از تاریخ و سیره ارائه کرد که بمن ثابت بشه که شخص پیامبر اسلام و ائمه شیعه هم مث ایشون فک میکردن و همین برداشت و استنباط رو از قران و کلام خدا داشته اند بنده به شخصه به دین ایشون که بسیار با سایر فرقه های اسلام متفاوتست می گرایم.

منم فک میکنم نظر دادن در این سایت جز اتلاف وقت چیزی عایدم نمیکنه و اونایی که مغزشون رو عادت به فکر نکردن دادند و دوست دارن در جهل و خرافات زندگی کنند رو نمیشه به زور وادار به تفکر کرد. برید با خدای خیالی خود حال کنید و در یگانه وجودش غرق شوید شاید که رستگار شوید

در پناه خرد
با درود
فکر میکنم ذکر همین نکته برای عاقلان کفایت میکند که کسانی که کوس تعقل میزنند و داعیه نقد قران وادیان و خدا رادارند خود ثابت کردن که از تجزیه و تحلیل و حتی درک حداقلی یک نظریه ابتدایی که توسط یک انسان عادی مانند این حقیر عرضه شد به استناد به عکس العمل خودشان عاجز بودند . ان وقت با این سرمایه عظیم خرد میخواهند قران را نقد کنند زهی خیال باطل .
من فقط متعجبم این همه اعتماد به نفس و این که بعد از ان افتضاح چگونه میتوانند از خرد حرفی به میان اورند اگر خرد این است و این چنین افراد خردمند پس خوشا بحال انان که خردمند نیستند

و چنین گفت در مورد حضرت حق در خصوص این گونه افراد :

"(ای رسول ) خلق را به حکمت و برهان و موعظه نیکو براه خدا دعوت کن و با بهترین طریق ماظره کن که البته خدا حال کسی که از راه او گمراه شده و انکه هدایت یافته بهتر میداند " (نحل/125)

"من انا ن را که در زمین بنا حق و از روی کبر دعوی بزرگی کنند از ایات رحمتم رو گردان و معرض گردانم که هر ایتی ببینند به ان ایمان نیاورند و اگر راه رشد و هدایت یابند انرا نپیموده و بعکس اگر راه جهل و گمراهی یابند پیش گیرند این بدین جهت بود که ایات خدا را تکذیب کرده و از فهم ان غافل ومعرض شدند " (اعراف /146)

"و هر که با رسول خدا به دشمنی برخیزد پس از روشن بودن راه حق بر او و راهی غیر طریقه اهل ایمان پیش گیرد وی را به همان راه باطل و ظلالت که برگزیده وا گزاریم و او را به جهنم در افکنیم که ان مکان بر او بسیار بد جایگاهی است "(نساء/115)

"اگر خدا به علم ازلی در انها خیر و صلاحی میدید انها را شنوا بکلام حق میکرد اگر هم بحق شنوا کند باز از ان رو گردانند و اعراض کنند " (انفال/23)

ودر پایان اینکه هیچ اجباری در پذیرش دین نیست محققا رستگاری از گمراهی مشخص و روشن است و دیری نخواهد انجامید که حقیقت بر همه اشکار خواهد شد ولی ان زمانی خواهد بود که کار از کار خواهد گذشت و نوش دارو بعد مرگ سهراب بیفایده خواهد بود .
در پناه خرد حق پرست
باسلام خدمت همه دوستان

انسانهائی با طرز تفکر آقای حقگرا در جرگه عرفا قراردارند و پیامبر اسلام را هم عارفی بزرگ می دانند.به این صورت که پیامبر اسلام در مراحل تزکیه نفس خویش (مانند سایر عرفا )و در عالم طریقت و سیر و سلوک به حقایقی از عالم غیب پی می برد.والبته با این تفاوت که بر خلاف مرام عرفا سنت شکنی می کند و این اسرار و حقایق را برای همه بازگو کرده و همه جا، جار میزند و ادعای آوردن دین جدیدی را می کند و در آخر هم خودش را خاتم پیامبران می داند و بعد از خود نیز و حی الهی را قطع شده می داند.که حداقل همین چهار موضوع اخیر،پوچی کامل و منطقی نبودن نظر عرفا را نسبت به پیامبر اسلام آشکار می کند.عرفا چون نمی توانند خدای ادیان الهی را با همان مشخصات ارائه شده توسط همان ادیان بپذیرند،دست به دامان اوهام و خیالپردازی خود شده اند و خدا را آن طور که خود می پسندند توجیه و تصور می کنند.البته در این استدلال خود،فقط به مکاشفات شخصی خویش متکی هستند.البته هر کسی آزاد است که خدایش را آنطور که دوست دارد تصور کند و هیچ ایرادی هم ندارد.ولی اگر شخصی یا فرقه ای ادعا کند که پیامبر اسلام هم در اصل، جهان بینی و تفکری مانند آنها را داشته (که البته تاریخ اسلام و سیره پیامبر و احادیث و روایات ،خلاف آن را اثبات می کنند)و بخواهد از شخصیت پیامبر برای اثبات تفکرات خود استفاده نماید عملی نادرست و ادعائی مسخره ،پوچ و بی اساس است.انسانهائی مثل آقای حقگرا بیشتر در توهم و خیالات سپری می کنند تا واقعیت و شاید به قول خودشان به مکاشفاتی هم رسیده باشند و کراماتی هم داشته باشند،که البته این مکاشفات و کرامات هیچ ربطی به درست و بر حق بودن تفکراتشان و مرامشان ندارد.یک نمونه همین مرتاضان بی خدای هندی هستند که با تحمل ریاضت به مکاشفات و کراماتی هم رسیده اند. دوستان عزیز، دین اسلام،چه در نظر بعضی بی نقص باشد و چه در نظر برخی نقایصی داشته باشد، همانی است که قرآن و تاریخ اسلام و سیره پیامبر ارائه میکند،نه برداشتهای شخصی افرادی مثل آقای حقگرا.

باتشکر
باسلام خدمت آقای حقگرا

با آنکه خود شما، خود خواهی را از بزرگترین گناهان دانسته و خودخواهی را مانع اصلی رسیدن به مراتب کمال عنوان کرده بودید، ولی مثل اینکه خود شما هم اخیرا به این مرض گرفتار آمده اید و خودتان را خیلی دست بالا تصور کرده اید.علت اینکه بعضی از دوستان دیگر رغبتی به هم صحبت شدن با شما را ندارند،دلیلش فقط و فقط بی خردی شماست نه چیزی دیگر. واقعا حیف از آن وقت با ارزشی که به بحث با شما تلف کردم.
با درود
عطر ان است که خود ببوید نه انکه عطار بگوید
خوشبختانه تمام مطالب بنده و مدعیای خرد نیز موجود است قضاوت با دوستان بحث علمی وقتی نتیجه بخش است که طرف مقابل یا اهل منطق باشد ویا اهل وجدان و انصاف وقتی هیچ کدام نبود بحث اب در هاون کوبیدن است .
شما طبق بیانات خودتان ثابت کردید که تابع و معتقد به هیچ اصول عقلی و انسانی نیستید .پس بهتر است در همان توهمات بمانید بنده هیچ اصراری ندارم که شما از اصول خود عدول کنید اساسا بارها گفته ام مخاطب بنده افرادی است که تابع اصول عقلی و فطری باشند نه خود پرستان نبابرین به شما توصیه میکنم محکم خود را بچسبید چون لایق بیش از وجود خودتان نیستید
به قول معروف خلایق هر چه لایق
ان کس که نداند و نداند که نداند و یا بداند که نداند ولی نخواهد که بگوید که نداند در جهل مرکب ابد ادهر بماند
چنان که قبلا نیز بیان شد بنده انچه گفتنی بود گفتم تشخیص درست یا ناردست بودن ان به عهده دوستان همه دوستان حق گرا را به حضرت حق میسپارم و هم او را برای قضاوت کافی میدانم
با سپاس
باسلام خدمت آقای حقگرا

سخن آخر با شما دوست عزیز. بدون در نظر گرفتن اختلافات فکری که با هم داریم،من شما را انسانی بزرگوار با فرهنگ و صالح و خیر خواه می دانم و باید اقرار کنم که اول بار من انحرافات و تندی های کلامی را در مورد شما شروع کردم.که از این بابت شرمنده شما هستم و از شما عذر خواهی کرده و طلب بخشش دارم. آزردن انسانها گناه بزرگیست. شما را به خدای بزرگ سپرده و برای شما برادر عزیز آرزوی موفقیت میکنم.
با عرض سلام خدمت برادران

برادر حقگرا را در ادامه مطالب در مورد فرشتگان باید به عرضتان برسانم که بنده به این دیدگاه رسیدهرسیده ام که میتوان دو نوع با چند نوع فرشته داشت مانند سایر حیوانات که انواع گوناگون دارند
لطفا این نکته رو در نظر داشته باشید که برای نقض یک حکم از مثال فیزیکی و شهودی استفاده می کنند نه برای اثبات یک حکم و نکته ی دوم این هست که برداشتی که خیلی ها می کنند با برداشت دیگران متفاوته و در ضمن یک کامپیوتر بی نقض ترین برداشت رو داره
عرض سلام خدمت کلیه دوستان

پست پایانی

ضمن تشکر و قدر دانی از تمام موافقان و مخالفانی که در این مدت مطالب را پیگیری کردند و با سوالت و انتقادات به جا و بیجای خود در تبیین مطلب، ما را یاری کردند برای اخرین بار تاکیید میکنم بنده، هدفم قبولاندن دیدگاهم به دیگران نبود و نیست و ان چه مد نظر من بود تنها رساندن این دیدگاه به دیگران در جهت گسترش افق دید عزیزان بوده و هست لذا هرگز قبول یا عدم قبول عزیزان در بنده تاثیری ندارد البته باطنا میل دارم که انچه خود دریافته و درک کرده ام دیگران نیز در ان سهیم باشند ولی قبل از هرچیز به ازادی و انتخاب دوستان ارج مینهم زیرا گوهر انسان را ازادی میدانم و اعتقاد دارم که انسان نه باید چیزی را نا اگاهانه قبول کند و نه بدون دلیل رد کند و این امر را هر کس خود باید تشخیص دهد و دیگران نمی توانند قضاوت کنند .
در این مدت این مسئله که چرا دیگران این دیدگاه را چنان که خود میبینم درک نمیکنند ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و برای ان دو جواب قابل تصور یافتم :
اول اینکه از انجا که من این امر را به طور حضوری یافتم و سپس سعی کردم ان را به زبان فلسفی بیان کنم لذا فکر میکنم این مطلب ان طور که برای خودم بدیهی و مشخص است برای دیگران در ان حد مفهوم نبوده و گنگ میباشد
دومین عامل این است که ما علی رغم ادعای خود در انتخاب، چندان ازاد نیستیم و عواملی همچون وجود پیش فرض ها ییکه به انان از قبل یقین کرده ایم و همچنین حب و بغض های درونی مانع از انتخاب درونی میشود و این را هر کس با کنکاش درونی به خوبی میتواند تشخیص دهد و احتیاج به اثبات بیرونی نیست .
به هر صورت گفتنی ها گفته شد و از انجا که بنده بارها به اشکال مختلف سعی کردم مقصودم را بیان کنم فکر نمیکنم تکرار بیشتر سودی داشته باشد و به نظر میرسد که اسرار زیاد از جانب من باعث سود برداشت دوستان خواهد شد و از طرف دیگر بنده این زمانی را که برای نوشتن این مطالب صرف میکنم در حقیقت چون کارم ازاد است و باید از زمانی که باید برای درامد خانواده صرف شود مایه بگزارم و این کار زمانی اخلاقا موجه است که بنده بتوانم کاری مثبت انجام دهم در غیر این صورت مدیون خانواده خواهم شد لذا بنده ترجیح میدهم این زمان را صرف امر مهم تری نمایم و ان این است که این دیدگاه را با زبان جدیدترین دستاوردهای علمی قابل قبول تطبیق کنم تا پذیرش ان اسان تر گردد و از انجا که بنده کوچکترین شکی در این که این دیدگاه ریشه در اصل حقیقت دارد ندارم تمام تلاشم را خواهم کرد که این دیدگاه را علاوه بر زبان فلسفی به زبان علوم طبیعی نیز بیان کنم لذا از این به بعد تمام تمرکز بنده روی این هدف خواهد بود و تا زمانی که به مقصود نرسم دیگر مطلبی ارسال نخواهم کرد .
دوستان در این مدت میتواند تمام شبهات مطرح شده را با رویکرد سنتی وشناخته شده بررسی کنند تا تفاوت کارایی دو رویکرد مشخص گردد بنده نیز به سایت سر زده و از مطالب دوستان استفاده خواهم کرد
به هر حال از تمام دوستان هم تشکر میکنم هم اگر با کسی به تندی برخورد کردم عذر خواهی میکنم و همه دوستان را به حضرت حق میسپارم و برای کلیه دوستان بهترین ها را ارزو دارم
با سپاس
برادر حقگرا

سلام
این جانب از زحمات جناب عالی نهایت تشکر و قدر دانی را می نمایم و بسیار سپاس گذارم که دوستان و نظرات مخالف را تحمل نموده وبا صبر و بردباری در راه حق قدم برداشته اید چه بسا اگر افرادی مانند شما در جامعه زیاد بودند بسیاری از مشکلات اعتقادی جامعه کاهش مسافت این جانب در طول این مدت مطالب زیادی از جناب عالی یاد گرفتم امیدوارم به عنوان یک برادر بزرگتر بنده را حلال نمایید
با تشکر
شما یادتون نمیاد این سایت یه روز خیلی فعال بود من بودم معین بود انسان غیر واقعی بود حقگرا بود البته یه بی منطق هم بود که هیچی بلد نبود و هیچی سرش نمی شد هی پارازیت مینداخت که مهم نی خیلی


هی یادش بغیر
چرا نمیتوان مثل قرآن کلامی آورد؟؟
ارسال شده توسط:عیسی معلم
معجزه، عبارت است از کار خارق العاده اى که غیر قابل تعلیم و تعلّم بوده، افراد بشر از آوردن مثل آن عاجز باشند; به شرط آنکه با ادعاى نبوت یا امامت همراه باشد و آورنده معجزه از دیگران بخواهد که اگر در نبوت (یا امامت) او و خدایى بودن معجزه اش شک دارند، آنها نیز همانند آن را انجام دهند.
امّا کار اندیشمندان،شاعران ، مخترعان و نوابغ داراى این شرایط نیست.
خداوند متعال در آیات فراوانی، دعوت به «تحدی» کرده است که بعضی از این آیات عبارتند از: «اسراء، 88; هود، 13 ـ 14; یونس، 38; بقره، 23
این آیات، تمام جهانیان و مراکز علمی دنیا را به سوی این مبارزه دعوت می کند.
گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش نیز امکاناتی فراهم کرده که می توان از آن نسبت به مردم اعصار گذشته استفاده بیشتری کرد; بدیهی است که هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد جاودانه خواهد ماند. افزون بر این، مسأله مبارزه طلبی قرآن، تنها در قالب الفاظ و زیبایی و آهنگ آن، خلاصه نمی شود; بلکه می توان گفت: اساس این تحدی، در مورد حقایقی است که در قرآن کریم مطرح شده است و از آن جا که حقیقت یگانه است و دو تا نیست; بنابراین محال است، کسی بتواند مانند قرآن را ـ حتی در آینده ـ بیاورد; مگر آن که قادر به خلق حقیقت باشد که چنین موجودی جز خداوند کسی نمی تواند باشد; قرآن کریم، آینه هستی است که چگونگی ساختار این جهان و برخی از قوانین و پدیده های آن را از جمله جامعه انسانی، بیان نموده است; پس نمی توان تصور کرد که کسی بیاید و بتواند حقایقی را جز آن چه عینیت و واقعیت است، بیان کند.
بزرگترین استادان سخن در برابر آن سر تسلیم فرود آورده، زانو زدند. و چه بسیار مردمی که در میانشان فصیح ترین شاعران و سخنوران وجود داشت; چون آن را از سنخ کلام بشر نیافتند جذب شگفتی و شیوایی آن شدند.
در طول تاریخ اسلام، همواره عده ای در تلاش بوده اند تا چنین وانمود کنند که قرآن، مورد معارضه واقع شده است; هر چند مورخان از افرادی به عنوان کسانی که به معارضه با قرآن برخاسته اند، یاد کرده اند و کلماتی هم سجع و هم قافیه به عنوان «موارد معارضه با قرآن» بدان ها نسبت داده اند، ولی از یک سو با توجه به
ویژگی هایی که مورخان در مورد سخنوری از آنان نقل کرده اند و کلمات فصیحی که از آنان به ثبت رسیده است. استناد چنین کلمات پوچ و بی محتوا و دور از فصاحت به آن ها صحیح به نظر نمی رسد و بر فرض درست بودنِ این نسبت، معلوم نیست، انگیزه آنان از ساختن این کلمات، معارضه با قرآن باشد. از سوی دیگر، محتوای این کلمات به اندازه ای پوچ و بی معناست که نه تنها به هیچ وجه، قابل مقایسه با کلام الهی نیست، بلکه بیشتر به مزاح و شوخی شباهت دارد تا همانندی قرآن!
برخی از جنبه های اعجاز قرآن عبارتند از:
1ـ اعجاز ادبی: که برجسته ترین ادیبان عرب را سخت شگفت زده کرده و سرسخت ترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) با شنیدن چند آیه آن به فرابشری بودن قرآن اعتراف می کردند. نقل شده ابن أبی العوجاء و أبوشاکر دیصانی و عبدالملک بصری و ابن مقفع که همگی از ملحدان بودند، تصمیم به آوردن آیاتی مانند آیات قرآن گرفتند، تا به این وسیله با قرآن معارضه کنند و یک سال فرصت برای این کار قرار دادند. سال آینده در همان روز، کنار خانه کعبه اجتماع کردند، ابن أبی العوجاء لب به سخن گشود و گفت: از آن روز که من از شما جدا شدم، در این آیه فکر می کردم: «فلمّا استیئسوُا منه خلصوا نجیّاً...» (یوسف، 80)، دیدم آن قدر فصیح و پر معنی است که نمی توانم چیزی به آن بیافزایم. و پیوسته این آیه فکر مرا از غیر آن به خود مشغول داشت. عبدالملک گفت: من نیز از آن وقت که جدا شدم، در این آیه می اندیشم: «یأیّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذباباً...» (حج، 73)، من خود را عاجز دیدم که همانند آن را بیاورم. ابوشاکر گفت: از آن زمان که از شما جدا شدم در این آیه می اندیشیدم: «لو کان فیهما ءالهة إلاّ الله لفسدتا» (انبیاء، 22) و خود را قادر ندیدم که همانند آن را بیاورم. ابن مقفع افزود: ای قوم این قرآن از جنس کلام بشر نیست، چرا که از آن لحظه که از شما جدا شدم، در این آیه می اندیشیدم: «و قیل یأرض ابلعی ماءک و یسماء أقلعی و غیض الماء و قضی الأمر...» (هود، 44)، من خود را از آوردن همانند آن عاجز دیدم. هشام بن حکم می گوید: در این موقع امام صادق(علیه السلام) از کنار آنها گذشت و این آیه را تلاوت فرمود: «قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القرءان لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً; بگو: اگر انس و جن متفق شوند که مانند این قرآن بیاورند، هرگز نتوانند; هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند».
2ـ اعجاز از نظر اخبار غیبی: مثل آیه های 1 تا 6 سوره روم، 27 سوره فتح، 44و45 سوره قمر، 7و8 سوره أنفال و... همگی خبر از غیب داده اند; به عنوان نمونه آیات اولیه سوره روم خبر از شکست رومیان می دهد.
3ـ اعجاز در وضع قوانین: اندیشمندان غیر مسلمان نیز به این نکته معترفند که، قرآن عهده دار سعادت بشر، کلام الهی،... بهترین قوانین و نسخه پرافتخار بشری است که قوانین سعادت بشریت، باید از روی آن نوشته شود.
از ویژگی های قانون الهی و قرآن، احیای ارزشهای معنوی و اخلاقی است که با مقایسه بین وضعیت اسفبار آن روز جهان، که بشریت را لب پرتگاه نابودی قرار داده بود، با قوانین حیات بخش قرآن، به خوبی می توان به معجزه بودن آن پی برد.
4ـ اعجاز، از نظر علوم جدید و اکتشافات علمی: قرآن اقیانوس بی کرانی از علوم تجربی و انسانی است که دانشمندان را به تحقیقات زیادی وا داشته و آنها را مجبور کرده که اعتراف کنند، قرآن ساخته و پرداخته حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)نیست، بلکه از ناحیه غیب به او وحی شده است. حرکت و جاذبه زمین، حرکت خورشید و منظومه شمسی، گسترش روزافزون جهان، زوجیت عمومی و دهها نمونه دیگر، همگی از جنبه های اعجاز علمی قرآن هستند.
5ـ اعجاز در معارف: وجود بسیاری از اصول کلی فلسفه الهی و اشاره به چندین برهان فلسفی، از جمله برهانهای امکان، حدوث، نظم، فطرت، تمانع و حکمت، از جمله وجوه اعجاز و شگفتی های فلسفی قرآن است، که اگر هم اکنون نیز تمام مردم و اندیشمندان جمع شوند، محال است بتوانند کتابی جامع مثل قرآن ـ حتی سوره ای مثل یک سوره قرآن ـ بیاورند.
6ـ اعجاز از نظر آهنگ و موسیقی: سخنان ادبا یا شعر است یا نثر، ولی قرآن نه شعر است و نه یک نثر معمولی متعارف، بلکه نثری است دارای آهنگ مخصوص به خود، نثری که هنگام تلاوت قاریان قرآن به طور کامل در قالبی آهنگین قرار می گیرد، گرچه ما نمی توانیم تعبیر موسیقی را که در عرف ما آلوده با مفاهیم منفی است، در مورد قرآن بکار ببریم، ولی بعضی از نویسندگان معروف عرب، مانند: مصطفی رافعی در کتاب اعجاز القرآن چنین می گوید: «اسلوب و طریقه قرآن، آهنگ و لهجه هایی بوجود می آورد، که هر شنونده ای را وادار به استماع می کند و این خود یک نوع موسیقی مخصوص است که در کلمات موزون دیگر تا آن زمان سابقه نداشته است; این نظم و ترتیب در قرآن، وسیله ای بود که طبع عرب را صفا می داد، و به طرز جدیدی از نظم و اسلوب سخن آشنا می ساخت، که بی سابقه بود.»
7ـ اعجاز از جهت آورنده: شخصیتی که قرآن را ارائه کرده، هرگز نزد استادی درس نخوانده است .
آنچه در این مختصر اشاره شد، تنها برخی از وجوه اعجاز و شگفتی های قرآن بود که ثابت می کند قرآن معجزه جاوید است.
امّا یک نوشته انسانی ـ هر چند به وسیله یک دانشمند برجسته نوشته شده باشد ـ چنین امتیازهایی را ندارد.
با عرض سلام خدمت دوستان
باید به عرضتان برسانم با توجه به اقبال کم دوستان و ترک کردن سایت اقدام به تشکیل یک گروه در تلگرام نمودم که باعث تسهیل در روابط بین دوستان شود زیرا از قرار معلوم دست رسی دوستان به سایت بسیار مشکل شده امیدوارم شاهد حضور همه دوستان در این گروه باشم




گروه تلگرامی:https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ
با عرض سلام مجدد

دوستان با توجه به کم کاری مدیر این وبسایت اقدام به تشکیل گروه تلگرامی نموده ام از شما دعوت میکنم به گروه زیر تشریف فرما شوید یکی مزایا ان سهولت در ارتباط است


https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ
سلام‌دوستان‌عزیزلطفاببیایدتوگروه.منم خیلی دلم واسه اون وقتایی که سایت‌فعال بودتنگ شده لطفابیایدوفعال باشید
https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ
باسلام حضورمحترم دوستان.اینکه همه اظهارنظرمیکنندمشکلی نیست مشکل انجاست که عده ای شبهه ای مطرح میکنندبدون انکه مسیول سایت یامتخصص اینکاربه ان شبهه پاسخ دهداینجاست که زمینه انحراف فکری وعقیدتی پدید میادکه خیلی خطرناک بوده وبارمسیولیت ان بعهده مدیرسایت یاعالمانیست که پاسخ نداده اندوهرکس گمراه شودبعهده انهاوکسانیست که بدون احساس مسیولیت پاسخ مستندنداده وازمعده شریف حکم صادرمیکنندمن تازه این سایت رادیدم که عده ای ازجمله بانام انسان وغیره خودشان ایات الهی راهم بازجویی هم متهم هم حکم صادرمیکنندبدون حضورنماینده متهم هرسوالی باشددرحدتوان اماده پاسخ گویی هستم
البته بنده بعلت مشغله زیادتقریبا هفته ای یکبارمیتونم حضورداشته باشم باتشکر
قرآن کتاب هدایت است انسانها درهرسطحی باشندسیراب میشونداماقرآن کلیات راگفته تفسیرجزئیات باایمه هست چون افرادباطل انهاراازراس حکومت کنارگذاشتندمردم درتفسیرآن مشکل پیدا کردندگناه منحرفین تاقیامت بعهده آنان است.بله همه چیزدرقرآن هست امامفسرین منتخب خدانیستندکه آنهاراآشکارکنندفقط امام مهدی اشکارخواهدکردگفته شده علم 27قسمت است تاروزظهور3قسمت بروزمیکندآن حضرت بقیه راآشکارخواهدکرد.
جهت مطالعه
fa.wikipedia.org/wiki/نقد_محمد
جهت مطالعه
fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن
با سلام

Milad Rashidzadeh:
https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ


دوستان آقای حقگرا نیز به گروه ما پیوستند
۱۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۴۳ یک خداناباور
سلام به همه خوانندگان محترم

از همه خوانندگان عزیز با هر زمینه و سبک فکری که دارند تقاضا عاجزانه و صمیمانه میکنم که همه همه کتاب های آقای ریچارد داوکنیز رو بخونن

با هر عقیده ای که هستید همه کتاب های آقای ریچارد داوکینز رو بخونید خیلی بهتون کمک میکنه
۱۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۵ عقل سلیم
لطفا مطالبی که در پایین درج میشه را با دقت تمام بخوانید👇👇👇

همه ما داستان حسین و عاشورایش را شنیده ایم. جامعه و روحانیت شیعه مغز ما را از خردسالی با این داستان به ظاهر قهرمانانه و حماسی آشنا کرده اند.

داستان حسین تشنه لب داستان زینب کبری داستان علی اصغر شیر خواره داستان ابوالفضل علم دار کربلا. به ما گفته اند که حسین آزادمردی بزرگ بود و یارانش جوانمردانی بی همتا.

اما آیا این داستان و وقایع آن را به صورتی که واقعا اتفاق افتاده بود به ما گفته اند؟ یا که نه همه این ها دروغی برای باز نگه داشتن در دکان پر نعمت آخوندها و روضه خوانان بوده است؟

در این نوشته سعی کرده ام با استفاده از منابع خود روضه خوانان و آخوندها واقعیت این داستان را به خودم و دوستان نشان بدهم پس با ما باشید تا آخر داستان حسین تشنه لب!

نزدیک به ١٤٠٠ سال است مذهبیون شیعه حسین را ی منبرهای دروغ و نیرنگ می‌کشند و حسینم حسینم راه انداخته و لعنت بر یزید می‌فرستند. عده‌ای هم که نه از تاریخ آگاهی دارند و نه بخود زحمت داده‌اند در این مورد تحقیق نمایند کور کورانه به سر و کول خود زنجیر و قمه زده نذر می‌کنند حسین واقعا که بود و چه کرد؟ آیا حسین واقعا ارزش بر سر و سینه کوفتن را دارد

حسین چه راهی رفته که ملایان از گفتن حقیقت داستان واهمه داشته و آنرا زیر قمه‌زنی و زنجیرکشی و فریادهای یا حسین مخفی می‌نمایند؟ آیا هرگز از خود سئوال کرده‌اید چرا؟!



به ما گفته اند حسین و یارانش تشنه لب شهید شدند. جالب است که کتاب های خودشان به صراحت به وجود آب در خیمه ها اشاره شده تا جایی که حسین و یارانش قبل از جنگ به حمام می روند و برای رفع موهای زاید واجبی می کشند!

تا وقتی که می خواهند بعد از مرگ با حوریان بهشتی هم آغوش شوند پاکیزه باشند! به این روایت توجه کنید:



واجبی کشیدن امام حسین قبل از شروع جنگ آیا حسین تشنه شهید شد؟

چون به حسین نزدیک شدند، فرمود که برای او سراپرده ای برافراشتند، آنگاه فرمان داد که اندازه ای مشک آوردند و در جامی بزرگ با آب در آمیختند. در این هنگام حسین به درون شد و نوره مالید و سر و تن بشست و بر سراسر پیگر نازنین گلاب افشاند و شادان و چابک و دمان و آراسته بیرون آمد. عبدالرحمن بن عبد ریه و بریر بن خضیر همدانی بر در سراپرده ایستاده و هریکی کوشیدند که پس از حسین، او به درون رود و خود را بپیراید و بیاراید. بیر به شوخیگری با عبدالرحمن پرداخت. عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند که این نه هنگام کار یاوه است. بریر گفت: مردمان من میدانند که من در جوانی و پیری به کار یاوه گرایشی نداشته ام، ولی از آنچه بر سرمان خواهد آمد، شاد و مژده یاب هستم. به خدا میان ما با دخترکان زیبای فراخ چشم بهشتی جز همین به جای نمانده است که ایشان با شمشیرهایشان بر ما تازند و آنگاه ما یکراست به آغوش آنان بال کشیم. چون حسین بپرداخت، این دو به درون رفتند.

تاریخ کامل، نوشته عزالدین ابن اثیر، برگردان دکتر سید حسین روحانی، انتشارات اساطیر، تهران 1382، پوشینه پنجم برگ 2235

نوره کشیدن از فرهنگ فارسی معین:
(رِ. کَ دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) (عا.) مالیدن نوره به بدن ، واجبی کشیدن

منبعی دیگر:
هنگامى که روز عاشورا فرا رسید، امام حسین علیه السّلام صبح زود، دستور داد خیمه‏اى برپا کردند، و ظرف بزرگى در میان خیمه نهادند و در میان آن ظرف مشک فراوان بود، و در کنار آن (یا در داخل آن) نوره نهادند، آنگاه امام حسین علیه السّلام براى تنظیف به درون خیمه رفت.
روایت شده: بریر بن خضیر همدانى، و عبد الرّحمن بن عبد ربّه انصارى بر در خیمه ایستادند تا بعد از امام علیه السّلام براى تنظیف داخل خیمه شوند، در این هنگام بریر با عبد الرّحمن شوخى مى‏کرد و مى‏خندید.
عبد الرّحمن به او گفت: «اى بریر! آیا مى‏خندى؟ اکنون وقت خنده و شوخى نیست.» بریر جواب داد: «بستگانم مى‏دانند که من نه در جوانى و نه در پیرى اهل شوخى و بیهوده گویى نبوده و نیستم، امّا اکنون که شوخى کردم به خاطر شادى بسیار است که در پیش داریم، سوگند به خدا فاصله ما با معانقه با حوریان بهشتى، جز ساعتى نیست که ما در این ساعت با این دشمنان بجنگیم و کشته شویم.»
غم نامه کربلا (ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف‏)، سید على بن موسى بن طاووس (م 664 هجری)، مترجم: محمد محمدى اشتهاردى‏، تهران، نشر مطهر، چ اول‏:1377 ش‏. ص:119

این هم منبع سوم:

پیش از شروع جنگ در کریلا امام حسین فرمودند خیمه ای به پا کنند انگاه امام حسین وارد خیمه شد و نوره کشید (نوره کشیدن یعنی اصلاح موهای زائد بدن) و چون امام حسین فراغت یافت دیگران رفتند و نوره (اصلاح موهای زائد بدن) کشیدند.

(تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3021)


ین همه آبی که برای استحمام به کار رفته آب 6 ماه علی اصغر را تامین می کرد!

به راستی که آخوندها برای گرم کردن بازان روضه خوانی خود و بالا کشیدن پول های مردم ساده دل به چه دروغ ها که متوسل نمی شوند! اما این تازه شروع ماجرا بود!

اصلا حتی اگر احادیث بالا را هم نمی دانستیم باز هم می شد دروغ بودن داستان تشنگی و عطش را فهمید به نکته بعدی توجه کنید:

همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است.

لطفا بروید به نقشه پوشش طبیعی عراق توجه کنید
منطقه کربلا را بنگرید، همان صحرای جهنمی کربلا است؟

ز آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟

از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده.

واقعا روحانیت شیعه چه ساده با دروغ های خنده دار و احمقانه به حیات خود ادامه می دهد!

به این روایت در مورد آب آوردن عباس در روز کربلا توجه کنید:

امام حسین عباس بن ابی طالب را پیش خواند و با سی سوار و بیست پیاده فرستاد و بیست مشک همراهشان کردندکه شبانگاه برفتند و نزدیک اب رسیدند. پانصد تن از سپاهیان یزید مراقب ابگاه بودند. چون به نزدیک ابگاه رسیدند عباس گفت : امده ایم از این اب که از ان ما را بداشته اند بنوشیم گفتند بنوش نوش جانت.عباس گفت تا حسین و این گروه از یارانش که می بینی تشنه اند یک قطره نخواهم نوشید .انگاه عباس به پیادگان گفت مشکها را پر کنند پس از ان کسان نمودار شدند و درگیری اندکی شد. یاران حسین با مشکها بیامدند و اب را پیش وی بردند . (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3007)

کاملا واضح است که نه دست عباس قطع شده و نه پاش بلکه همان طور که خواندید این یزیدیان ملعون! به عباس می گویند: ((بنوش نوش جانت)) و بعد از اینکه عباس می گوید اول حسین اجازه می دهند که مشک ها را پر کنند و برای حسین ببرند

نکته جالب دیگر اینکه امام حسین و یارانش جنانکه در بالا گفتم برای محکم کاری یک گودال 3-4 متری هم کنده بودند:

بنابر روایت ابن اعثم کوفى و ابن شهرآشوب، امام حسین(علیه السلام) در جلوىِ خیمه چاهى 3-4 متری حفر کردند. (ابن شهرآشوب، ابى جعفر رشیدالدین محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 50 و ابن اعثم کوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص 893).



دفعه بعد که نوحه حسین مثلا تشنه لب را شنیدید سعی کنید با آرامش فقط لبخند بزنید.

دوستان عزیز و همراه لطفا با توجه بخوانید اگر نقدی هست بفرمایید.در روزهای آتی سعی میشه مطالب دیگه ای هم از داستان افسانه ای کربلا گذاشته بشه

پیروز باشید




آقافکرکرده چیزمهمی یافته میتونه به شیعه بتازه آسمان وزمینرابه هم بافته مدرک جمع کرده اون ماجرابه قبل ازبسته شدن راه فرات مربوطه امادرجواب کسی که گفته پیامبرص به صورت مریض تف مینداخته آدرس اون حدیث رابده اگه درست بودازاسلام دست می کشم واگه نادرست بودآدرس بده بیام به صورت تو تف بندازم
باسلام خدمت آقا کیومرث

از نحو ی پاسخ دادن شما معلوم میشه که شما انسان با فرهنگ و فرهیخته ای هستید!!!
امیدوارم سایر دوستان وقت خودشونو با شما تلف نکنند.
باعرض سلام وادب خدمت رامین عزیزاینکه جنابعالی جواب بنده راحمل بر ادبی کردی درست نیست چون کسی که باکینه به ساحت پیامبراسلام اهانت بکندعکس العمل حرفهای خودشه و الا دربحث علمی محلی برای اهانت وکینه ورزی وجودندارد
کتاب روضه الجنان که تقریباششصدسال پیش نوشته شده علمای شیعه تمام مطالب روضه الجنان راصحیح نمیداننداحادیث جعلی هم آمیخته شده امااگه اشتباه نکنم کتاب مقتل که نویسنده خودش درآنجا حضورداشته هم درسپاه دشمن وهم درسپاه خودی آزادانه رفت وآمدداشته و همه وقایع راعینادیده.مطالب آن کتاب صحیحه.
درضمن درماجرای کربلابه منابعی استنادشده که دشمنان اهل بیت پیامبرندازجمله طبری واگر به منابع جعلی هم اشاره شودمربوط به دوستان نادانی هست که برای گریاندن مردم بدون درنظرگرفتن تبعات آتی ازمعده شریفشان احساسات شخصی خودشان راضمیمه کرده اند.برای رفع ابهام بایدنظرعلمای مربوطه راجویاشدنه اینکه حرفی ازاین وآن بدست آورد که بااغراض مختلف بیان شده ملاک قرارداد.
آقای رامین شماکه امیدوارید دیگران برای من وقت تلف نکنندپس چرادرمورداهانتهای انسان وغیرانسان که به پیامبرو.....اهانت کردندچنین اظهار امیدواری نکردیدمن که فقط به سبک خودش جواب داده بودم امیدوارم جواب قانع کننده بدهی.
۱۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۰ عقل سلیم
آقای کیومرث پاسخ تون واقعا منطقی و قانع کننده نبود

از دوستانی که میخوان حقیقت رو بدونن و منطقی هستن میخوام مطالب زیر را هم با دقت تمام بخونن و حتما نشر بدهند

درخواست امام حسین برای بیعت با یزید



حسین داستانی در ذهن ما یک آزاده است که در راه آرمانش شهید می شود و تا آخر هم از حرف خود پایین نمی آید ولی آیا حسین واقعی هم اینگونه بود؟! به این روایت توجه کنید:


گوید: پس به طرف راه شام روان شد، به طرف یزید ، اما در کربلا سواران به او رسیدند که فرود آمد و به خدا و اسلام قسمشان داد.»
گوید: ابن زیاد عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و حصین بن نمیر را سوی وی فرستاده بود، حسین به خدا و اسلام قسمشان داد که او را پیش امیر مومنان ببرند که دست در دست وی نهد.»
گفتند: « نه، باید تسلیم ابن زیاد شوی.»
تاریخ طبری (جلد هفتم)
( ترجمه ابوالقاسم پاینده) (چاپ پنجم 1357- ناشر – اساطیر)
برگ2978h



نه انگار دوباره حسین قلابی را به ما فروخته اند!



امام حسین و پیشنهاد رشوه به عمر سعد (فرمانده سپاهیان یزید ) به شرط انکه از جنگ با امام حسین خودداری کند. وضع مالی امام حسین چگونه بود آِیا امام فردی قانع بود



متاسفانه باید به آخوندها تبریک بگوییم که علی و پسرانش را که از ثروتمندترین های زمان خود بودند را به نام قانع و دست و دل باز به ما قالب کرده اند!

به احادیث زیر توجه کنید:

مقرری امام حسن و امام حسین در زمان عمر سالیانه 5 هزار درهم بود که در زمان خلیفه گری معاویه به سالی یک میلیون درهم (معادل 4 هزار کیلو نقره) رسید. (تاریخ تمدن اسلام ، جلد 4 ، صفحه 88)

4 هزار کیلو نقره که عددی نیست هست؟ حالا به پیشنهاد حسین به عمر سعد دقت کنید:



امام حسین به عمر سعد گفته بود دو اردو را رها خواهیم کرد و با هم به نزد یزید خواهیم رفت.عمر سعد گفت : در این صورت خانه ام را ویران میکنند. امام حسین گفت : من انرا برایت می سازم .عمر سعد گفت : املاکم را می گیرند. امام حسین گفت : از املاک خودم در حجاز بهتر از ان به تو می دهم. (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3008)

اوخی حسین طفلکی مظلوم!!

اگر دوستانی انتقادی دارن بفرماین اگر نه نشر بدن
آقای عقل سلیم میدونی مشکل اصلیت چیه مشکل اصلیت اینه که دیگران رابه دقت کردن درنوشته هات دعوت میکنی امادقت درجواب دیگران رابی خیال شده ای میدونی چرا؟بله میدونی چون نمیخواهی حقیقت رابدانی اگه جواب بنده راخوانده بودی گفته بودم که به منابعی استنادمیکنی که ازدشمنان اهل بیتندامادوباره مینویسی طبری اینجوری گفته ضمنا اگه عقده ای نباشی ازکلماتی مانند(اوخی طفلکی حسین و.... )استفاده نمیکردی.اگه واقعاطرفداربحث علمی هستی درشان وشخصیت انسانی حرف بزن.ممنون
درضمن طبری برای تطهیریزیدگناه کشتن امام رابه گردن دیگران میندازه میدونی چرا؟بهتراست برای دانستن جواب نگاه اجمالی به تاریخ اسلام بندازیم.سنیهابرای تطهیرچهره سیاه بزرگانشان به پیامبرهم رحم نکردندباطرزتفکرشان درطول تاریخ نه تنهادین اسلام راتحریف کردندبلکه امت اسلام رابه گمراهی بردند ازطرزتفکرشان داعش های زمان درهرزمانی پدیدآمدندای کاش علاوه برطبری و......به احادیث ابن تیمیه راجع به امام حسین هم استنادمیکردی تاپازل امام حسین ستیزی کامل میشدابن تیمیه کسیستکه داعش اورارهبرمعنوی خودمیداندآنوقت است که عظمت امام حسین وپلیدی انهابرایت ثابت میشدبعداتوضیح خواهم داد.
آقای یاخانم عقل سلیم.بنده مشکل تایپ کردن دارم شایدباورنکنیدبرای هرسطر5دقیقه زحمت لازم است لطفا به پاس احترام هم شده شماهم لااقل یه زحمتی به خودتان بدهیدوآنرابخوانیداماخواندن همراه بافکر.شمابنده رایک دیوانه یاکسی بی ارزش حساب کنیدبخاطرشخصیت انسانی خودتان اینکاررابکنیداگرمااینجامکاتبه میکنیم برای سرگرمی نیست که وقت خودمان راتلف کنیم برای سرگرمی کارهای دیگری هست به اندازه کافی به نظرمن برای این است که مطالبی یادبگیریم چون هرچی نوشته بشه منشااثرمیشه ممکنه دراعتقادات کسی تزلزل ایجادبکنه ممکنه آن تزلزل منفی یامثبت باشه.اگه صحبتهابچه گانه یابی احترامانه یامحلی برای خالی کردن عقده باشه بنده ازادامه آن معذورخواهم شد.
باسلام خدمت آقا کیومرث

به نظر من هر انسانی که خود را پیرو اسلام و پیرو پیامبر اسلام می داند باید در نحوی صحبت و گفتارش دقت بیشتری بکند وبا صبر و حوصله و دلایل کافی پاسخ طرف مقابل را بدهد و اگر این موارد نتیجه بخش نبود،دیگر نباید به بحث ادامه دهد.اگر شما هم با ادبیات افرادی مثل آقای عقل سلیم صحبت کنید،پس چه فرقی با آنها خواهید داشت؟ دوستانیکه بحث ها را دنبال می کنند اگر بی غرض باشند خود به حقیقت خواهند رسید. همانطور که قبلا هم گفتم توهین و اهانت از طرف هر کسی که باشد،پسندیده نیست.هر انسانی که از عقل و منطق و وجدان آگاه برخوردار باشد دست به چنین عملی نمیزند. از آقای عقل سلیم و امثال آنها انتظاری بیش از این نمی رود. به احتمال زیاد آنها در خانواده ای مسلمان پرورش یافته اند و باورهای مذهبی و اعتقادی خود را بدون مطالعه و بصورت عادت روز مره و تقلیدی کسب کرده اند و از طرفی وضعیت منفی جامعه هم بر آنها تاثیر گذاشته و وقتی به مطالبی برخورد می کنند که باورهای چندین ساله قبلی شان را زیر سوال می برد فورا واکنش نشان داده و شاید به واسطه عقده های درونی انباشته شده از این توهین ها و مسخره کردن ها لذت هم می برند.امیدوارم آنها هم روش درستی را دنبال کنند.
باتشکر
سلام اقای رامین شماهنوزبه سوال بنده جواب نداده ایداول جواب بدهیدبعددرخدمتم
اقای یاخانم عقل سلیم شماگفتیدحرفتان منظقی نیست ولی توضیح نداده ایدچطوریاچگونه.....مثل اینکه کسی به شمابگه شماادم بدی هستیداماتوضیح ندهدکه چکارکردی حتی یک نمونه هم نگویدوجداناحرف اوراقبول میکنید؟
قبل ازشمادرطول تاریخ مورخان واندیشمندان سنی کمرهمت بسته اندتاقیام امام حسین رانامشروع جلوه داده زیرسوال ببرندتو وامثال توداری ازهمان هامدرک میاری به نظرتووحتی به نظراهل عقل ایادشمن میتواندخوبی دشمنش رابگویدکه دراینصورت برعلیه خودش گام برداشته.جواب بده لطفا
۲۰ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۷ عقل سلیم
آقای کیومرث و آقای رامین شاید باورش براتون سخت باشه اما باید مطلبی رو خدمتتون عرض کنم و اینکه بنده حالا 32 سال دارم و دوساله که دیگر مسلمان نیستم و یک بی دین خداناباور هستم و با دلایل کاملا منطقی که اگه مایل باشید براتون بگم به بی خدایی رسیدم (برای اینکه واقعا بفهمید خدایی وجود نداره و بفهمید واقعا پندار خدا پنداری پوچه من هم مثل خانم یا آقای خداناباور توصیه میکنم حتما حتما باهر نوع نگرشی کتابهای ریچارد داوکینز رو بخونید)
اما اینه چطور بی دین خداناباور شدم من در خانواده ای متوسط و به شدت مذهبی بزرگ شدم پدرم یک آخوند و مادرم یک خانم جلسه ای و برادرم مداح و همسرم مدرس قرآن بود چون در دانشگاه فوق لیسانس علوم قرآن و حدیث خوانده بود (که دوسال پیش همسرم هم با من یک بی دین خداناباور شد) خودم هم فوق لیسانس الهیات داشتم و در یکی از دانشگاها تدریس میکردم و شدیدا مذهبی بودم...زمانی که در دانشگاه بودم یک دانشجوی دختر داشتم که بی دین بود او یک روز مرا به مباحثه دعوت کرد و گفت بیا باهم بحث کنیم و من هم قبول کردم و در اون مباحثه من متوجه چیزهایی شدم که بعد از اون از اسلام و هرچی دینه اومدم بیرون .همسرم اول میخواست طلاق بگیره ولی بعد از اینکه منابع رو دید اون هم مثل من شد.خانوادم من و همسرم رو شیطانی خواندند و ما مجبور شدیم به خارج از کشور مهاجرت کنیم
متاسفانه به دلیل نبود مال کافی و نداشتن سرمایه کافی و کمبود امکانات مجبور شدیم به کشور آلبانی مهاجرت کنیم و من و همسرم به همراه فرزند یک ساله ام حالا در شهر تیرانا زندگی میکنیم.درسته که اینجا مسلمون خیلی زیاده و من با مسلمونا نمیسازم ولی به هرحال تنها کشوری بود که با توجه به شرایطم میتونستم بهش مهاجرت کنم و حداقل بهتر از ایرانه.

آقای کیومرث صرفا جهت اطلاع میگم تاریخ طبری جزو منابع معتبر شیعه هست
بی ادبی من هم به خاطر اینه که واقعا این عقاید پوچه و منابع معتبره ولی کو گوش شنوا؟؟؟

لطفا به این مطالب زیر هم توجه کنید
این منابع متاسفانه یا خوشبختانه معتبر هستن

ماجرای امام حسین دزدی از کاروان یزید



یک ماجرای سانسور شده دیگر ماجرای مصادره کاروان یزید است که این کار که شبیه راهزنی بود خشم یزید را بر انگیخت:

امام حسین از مکه به سمت کوفه حرکت کرد تا به حوالی تنعیم رسید کاروانی را انجا دید که از جانب حاکم یمن برای یزید فرستاده شده بود. بار کاروان روناس و حله بود که پیش یزید می بردند، امام حسین کاروان را بگرفت و همراه ببرد . (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 2968) (اخبار الطوال ، صفحه 292)



کلا مصادره و دزدی از کاروان دیگران سنت رسول خدا بوده و از دید امام حسین و یارانش احتمالا اموال دزدیده شده از شیر مادر هم حلال تر به حسلب می آمده!

ممنون از وقت گذاریتون



درود ما قبل ازاینکه مسلمان باشیم یک ایرانی بدنیا میایم ایران واینهمه مردبزرگ (کوروش -داریوش-انوشیروان-و……)اما خیلیها اصلا نمیدونن که مردبزرگی مثل کوروش کی بودوچه کرد ولی توماه محرم وصفرتمام افرادکوفه وکربلاواجدادشان را با تمام مشخصات میشناسن وعین ….گریه میکنن ایران هیچ وقت درست نمیشه
۲۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۳ عقل سلیم
این پست قابل توجه دوستانی که به تاریخ طبری شک دارند نوشته میشه
لطفا با توجه مطاله کنید

ریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم والملوک معروف به تاریخ طبری کتابی است به زبان عربی که توسط محمد بن جریر طبری تاریخ‌نگار و محقق مسلمان ایرانی در اواخر سده سوم پس از هجرت به رشته تحریر درآمده‌است. طبری نویسندهٔ مشهورترین، مهم‌ترین و ارزشمندترین مجموعه‌های مفصل تاریخ عمومی اسلام و جهان به شمار می‌آید. طبری این کتاب را پس از پایان تفسیر قرآنش تألیف نمود. این کتاب، تاریخ را از زمان خلقت شروع کرده و سپس به نقل داستان پیامبران و پادشاهان قدیمی می‌پردازد. در بخش بعدی کتاب طبری به نقل تاریخ پادشاهان ساسانی می‌پردازد، و از آنجا به نقل زندگی پیامبر اسلام، محمد می‌پردازد. در این کتاب وقایع پس از شروع تاریخ اسلامی (مقارن با هجرت به مدینه) به ترتیب سال تنظیم شده و تا سال ۲۹۳ هجری شمسی را در بر می‌گیرد.[۱]

تاریخ طبری دارای ۱۶ جلد و مرجع عمده تاریخ ایران تا اول سده چهارم هجری است، همچنین این کتاب مأخذ عمده بسیاری از کسانی واقع شده‌است که بعد از طبری به تألیف تاریخ اسلام اهتمام ورزیده‌اند

اما نظرات دیگران درباره نویسنده کتاب یعنی ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید طبری:
اکثر علما می‌گویند او از علمای و مفسران بزرگ است که در مورد او گفته‌اند: «کسی مانند محمد بن جریر در علم، دانش و تفسیر برنخاسته‌است»

راوی گوید: او اگر کتابی را فقط یک بار می‌خواند تمامی کتاب را حفظ می‌شد.
مسعودی درکتاب مروج الذهب درباره طبری می‌نویسد: اما تاریخ ابو جعفر محمد بن جریر از همه تاریخ‌ها برتر و بر همه کتاب‌های نوشته شده در تاریخ فزونی دارد.
ملک الشعرا بهار می گوید: اگرچه مورخ‌هایی مانند مسعودی، ابوریحان بیرونی، یعقوبی و ابن‌مسکویه در زمینه تاریخ زحماتی کشیده‌اند، لیکن هیچ یک به قدر محمد بن جریر طبری رنج نبرده.

خارج از اینها من در دوره دانشجویی ام یادم میاد که استادان و کتب گفته بودن تاریخ طبری جزو تواریخ معتبر است
من بعد از مهاجرتم متوجه شدم که تاریخ طبری در ایران به صورت گلچین و سانسور شده منتشر میشه و نسخه اصلی رو اگر بخواید باید خارج از کشور یا اینترنتی لود کنید
باسلام خدمت اقای عقل سلیم.قبلاعرض کردم مشکل تایپ کردن دارم تمام مطالب شمارابدقت خواندم خواهش میکنم شماهم عرایض حقیررابادقت بخوانیدفقط به پاس احترام به مشکل تایپی بنده.نظریه ریچاردداوکینزراچندسال قبل خوانده ام همچنین ردنظریه اوتوسط دانشمندان انگلیسی و.....خواهش میکنم شماهم ردنظریه اورامرورکنید.تاریخ طبری ازنظرسندیت اعتبارچندانی نداردتنهاازنظرادبی ونوع زبان اهمیت داردخوداومیگویددرباره تشخیص میزان اعتمادبه سندانهابایدبه خداپناه بردمهمترین اشکال طبری دراینست کهبدون تحقیق درباره سندیت همه روایات اشخاص رادرکتابش درج کرده بسیاری ازناقلان حدیث نسبت به اهل بیت پیامبر کینه وبغض داشته اندبسیاری ازاشکالات ازسوی مخالفان ونیزوهابیت نسبت به شیعه استنادبه نقلهای این کتاب داردوی اتفاقات صدراسلام راباتفصیل نقل میکنداماازکناربرخی وقایع مهم ازجمله حجه الوداع وغدیرخم به سادگی میگذردبرای نمونه علامه عسکری یکی ازراویان طبری راکه سیف بن عمرتمیمی است وطبری به اوبسیاراستنادکرده سندیت اورامخدوش میکندودرکتابی بنام 150صحابی ساختگی به نقدان پرداخته روایات اورابادلایل عقلی ونقلی ردکرده است.درکتاب تفسیرش درذکراسناداحادیث دقت میکندولی به تحقیق درصحت سندونقدان اعتنایی نداردبراین اساس احادیث ضعیف السندواسراییلیات دران خیلی زیادبه چشم میخورد.بعنوان مثال درتفسیرایه 39سوره ال عمران بیان میکندکه زکریاوحی ملایکه راباندای شیطانی اشتباه گرفت درحالیکه پیامبربایدمصون ازخطاباشدشیخ محمدعبده مفسرمشهوراهل سنت درتفسیرالمنار طبری رابااین دلیل که هرحدیثی راهرچندباعقل ناسازگارباشدنقل کرده به جنون حدیثی متهم کرده به نظر ویهمین یک مثال درجرح تفسیرطبری کافیست.طبری درابتدای همین کتاب گفته خواننده این کتاب بدانداستنادمن بدانچه دراین کتاب میاورم به اسنادی است که ازدیگران به من رسیده ومن انراروایت میکنم نه انکه دراوردن مطالب تاریخ استنباط فکری یاعقلی شده باشدبعدمیگویداگرشنوندگان اخباراین کتاب به برخی داستانهابرخوردندکه عقل وجودانهاراانکارکندنبایدبه من خرده گرفته عیبجویی کنندزیرااینگونه اخبارراپیشینیان به من نقل کرده اندومن نیزانهاراچنانکه شنیده ام نقل میکنم.درمواردزیادی هم فضایل امامان شیعه راکتمان میکندیاووقعایع حره یعنی جنایت یزیدرادرمدینه که 3روزبه زنان ودختران تجاوزشدنقل نمیکند.درجواب خانم ماریاعرض کنم خدادرقران گفته سخنان رابشنویدولی درست ترین شان رابکارگیریدشاهان وهرکس که سخنش منطقی باشداسلام شنیدنش راردنکردببخشیدازنوشتن خسته شدم درصورت نیازدرخدمتتان خواهم بود
درضمن خانم ماریامیشه چندتاازانهایی که اسمشانرااوردی سخنان یاکارهایشان رابگویی ومثل.....حرف نزنی؟البته نقطه چینها عکسی است که انعکاس ایینه خودت بود.البته ازاقای عقل سلیم کمال تشکردارم که لحن شان راعوض کردندازاین بابت وازبابت اینکه به عرایض قبلی این ارادتمندشان توجه فرمودند.
هرسخنی ولوازشاه یاگداانسان رابه درست زیستن وسعادت دنیاواخرت راهنمایی کندبایدبدان توجه کنیم.اینکه ماشاهان وبزرگانی مانندانوشیروان وغیره داریم دلیل نمیشودبه بزرگان دین توجه نکنیم قران هم تفکرناسیونالیستی یاهمان ملی گرایی راردمیکندومیگویدخداشماراقوم وقبیله مختلف خلق کردتاهمدیگررابشناسیدگرامی ترین شمانزدخداپرهیزکارترین شماست هیچکس به دیگری برتری نداردمگربواسطه تقواچون بزرگان دین نسبت به دیگران باتقواوبلکه درعالیترین درجات کمال قرارداشته اندبهمین خاطربرای انسانهاالگوهستند.اگرمثل خانم ماریایاامثال اوتفکرناسیونالیستی داشته باشیم بعنوان مثال بایدزمانی که وی بایکی ازنزدیکان یامنسوبین یادوستان من اختلافی داشت درمقام شهادت بایدعلیه اوشهادت بدهم هرچندحق بااوباشدولی طبق تفکرقرانی وباتمسک عملی به بزرگان واقعی دین راه درست این است که به نفع اووبرعلیه منسوبین خودم شهادت بدهم.هرچندمنسوبین ازمن دلخورشوندواینکارهاپیش امده ومن طبق تفکرناسیونالیستی عمل نکرده ام البته تاوانش راهم پرداخته ام فقط بخاطرعمل کردن به اموزه های دین اسلام.ممکن بوداگربرخلاف ان عمل میکردم پیش منسوبینم دوست داشتنی ترهم میشدم اماپیش خداچی؟
درضمن اقای عقل سلیم خواهش میکنم خواهش میکنم وبازهم خواهش میکنم به اعتراف خودطبری دقت فرماییدالبته نمونه بیشتری میاوردم ولی نمیتوانم زیادتایپ بکنم .
سلام به دوستان مخصوصااقای عقل سلیم.شایدباورنکنیداماواقعیت این است من بخاطراقای عقل سلیم نتوانستم امشب بخوابم اگرساعت هایی راکه سمت چپ نوشته شده بخوانیدحرف بنده راتاییدخواهندکرداولابنده ازاتفاقاتی که به ایشان افتاده ناراحت هستم که برای ایشان وخانواده محترمشان ارزوی خوشبختی وهدایت وسلامت دارم ثانیانقطه ضعف بنده که همان تایپ کردن است ونیزمشغله زیادکه هفته ای یکبارونهایتادوبارمیتوانم درخدمتشان باشم که ازاین جهت ازخدایاری میطلبم.اقای عقل سلیم شمافرض کنیدخدای نکرده خدای نکرده زبانم لال کسی به شماگزارش بدهدخانم تان ازهمسایه یافروشگاه دزدی کرده شماهم بدون تحقیق واگاهی ازصحت یاسقم موضوع خانم تان راطلاق دادیدویک بچه معصوم هم بدون مادرماندودراستانه تغییرسرنوشت قرارگرفت بعدازان همان گزارشگرخودش اعتراف کردکه من هم ازاین وان وازدیگران این دزدی راشنیدم وبه درستی ونادرستی ان فکرنکردم.حالاعکس العمل شمانسبت به ان گزارشگرچه خواهدبودایاحداقل به اونخواهیدگفت فلان فلان شده چراحرفهای غیرمستندرابه من گفتی وسرنوشتم راعوض کردی.یاحداقل پیش خودت نمیگفتی چرامن بدون تحقیق ازدیگران ومحدودنکردن خود به یک گزارش نظردیگران راجویانشدم؟مگرملاک تغییرتصمیم وبه دنبال ان ملاک تغییرسرنوشت محدودبه سخنانی است که ناقل ان به صحت سخنان خودش شک داردومیگویدبرمن ایرادنگیریدمن هم ازدیگران شنیدم.ایااین عذربدترازگناه میتوانداتهام دزدی به خانم یابه امام حسین راتوجیه بکند؟؟؟
باسلام به آقایانی که دراین بحث علمی شرکت دارندیک سوال ازهمه میپرسم امیدوارم صادقانه جواب دهند.مابراساس کدام حکم عقلی ومنطقی مابایدبه داستانهای کتابی یقین وباورداشته باشیم که نویسنده خودش محتوای نوشته هایش راباورنداشته ودرصحت ان شک کندواقرارکندکه مطالب و نوشته هایش ازاستنباط فکری وپشتوانه عقلی برخوردار نیست وهیچ عقل سلیمی آن راساپورت نمیکندتازه ماکاسه داغ تر از اش شویم وتصمیمات زندگیمان رابراساس اظهارات خالی ازپشتوانه علمی وعقلی اوپی ریزی کنیم تازه اگرهم اعترافات خودش هم در رد انهاوجودنداشته باشدبحث هایی هم باشندکه نظرات گوناگونی پیرامونش وجودداشته باشدنه اینکه قطعی باشد.خداشاهداست که هدف من ازبحث نه غلبه برطرف مقابل بلکه روشن شدن حقیقت ودلسوزی به همنوعان است.
سلام دوستان چرابه سوال آقای کیومرث جواب نمیدین البته جواب من اینه حرف حساب جواب نداره.
با سلام دوستانی که در تایپ کردن مشکل دارند یا به دنبال روشی سریعتر در انتقال مطالب و تفکرات خود و به نقد گذاشتن آنها میکردند خاهشا به گروه زیر بپیوندید







https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ
با درود و سلام فراوان خدمت همه دوستان

من ابتدا بگم که 1263 مناظره را تا اینجا تقریبا مطالعه کردم. بجز مواردی که خیلی طولانی بود.
از ابتدایی که خوندم به نظرم جالب اومد و کم کم علاقه مند شدم. بعد از اون کنجکاو شدم بدونم در بین اسلام گرایان یک نفر پیدا میشه که پاسخ منطقی به پرسش های پرسشگرانی که مطلب مینوشتن بده و بقول مسلمانان از شبهه بیرون بیان، که دیدم نه.و شوربختانه حتی یک مورد باز هم میگم حتی یک مورد جواب درست، منطقی، و قانع کننده به کسی داده نشد. برای درستی سخنم شما رو ارجاع میدم به متن. تمام کسانی که از بحث کردن خسته شدن دیگه ادامه ندادند و رفتند. خوب هر کسی بهتر میداند چرا.
چون پاسخ دهها و صدها پرشس گیج کنندشون رو پیدا نکردن.
براستی چرا؟

حتما از ابتدا بخوانید به شما توصیه میکنم. خواهید دید که برهان های افرادی که اسلام و قرآن رو ساخته محمد پیامبر مسلمامان میدونن بسیار قوی تر از حجت اسلام گرایان است. پرسش اینجاست که آیا تا به این اندازه طرفداران دین اسلام با همه تلاشی که میکنند دستشان خالی شده یا اینکه این چند ده نفر دست خالی بوده اند.
البته من افراد را قضاوت نمیکنم. من آرای آنان و اندیشه آنان را که در آینجا آورده شده به چالش می کشم که این هم کاری غیر منطقی و غیر اصولی برای روشن شدن حقیقت اسلام نیست. البته این برداشت من است از آنچه بین افراد گوناگون با اندیشه های متقابل پیش آمده. اما هر کس با وجدان بیدار از ابتدای این مباحثات را دنبال کند پی خواهد برد که اهل اسلام تا توانسته اند کوشیده اند چهره اسلام و قرآن را زیبا کنند اما باور کنید به زور نمی شود.

بگذریم: و اما پرسش آقای کیومرث.
شما می پرسید چرا ما باید کتاب تاریخ طبری را قبول کنیم با این شرایط که خودش عنوان کرده.

1- تاریخ یک علم است. علم شیک و با کلاسی هم هست. با این که مشکلی ندارید؟
تکلیف علم هم مشخص است. بر پایه استدلال و برهان بنا می شود. با تجربه و آزمون و خطا بدست می آید. سالها کار و تلاش و پژوهش را با خود یدک می کشد. وقتی ما صحبت از فلان پژوهشگر تاریخی می کنیم که علمای تاریخ جهان او را قبول دارند، و کتابی را نگاشته که کثلا چندین و چند سال روی اون کار و پژوهش کرده دیگه نمیشه همین جوری با فرضیات و تعصبات شخصی خودمون ردش کنیم. رد کردن یه نظریه علمی پذیرفته شده از سوی جمیع علمای اون علم، مستلزم یه نظریه قاطع تر و پذیرفته شده تر از سوی همون علما و صاحبان اون علم هست.
2- علم تاریخ علمی جهانی است محدودیت مرزها برای اون محدودیت نمیاره پس فلان تاریخ نگار مثلا فرانسوی یا برزیلی هم که کتابی در رابطه با موضوعی تاریخی نوشته که کتابش در چند دانشگاه معتبر جهانی تدریس میشه باید نظرش لحاظ بشه.
3- شماهایی که دم از تحریف تاریخ می زنید، بسیاری از کتب بزرگان مذهبی شما از روی همین کتب تاریخی بویژه تاریخ طبری نوشته شده. هیچ یک از این آقایون که اونزمان حضور نداشتن که با چشم واقعه عاشورا رو ثبت در کتب خودشون کنن. پس تاریخ هست و تاریخ صاحب هم دارد، خوشبختانه بی صاحب نیست.
4- شما که توصیه میکنی ما تاریخ طبری و امثالهم را که بر ضد دین اسلام حرف زدن نخونیم... شما بگو ما بریم چی بخونیم تا بفهمیم اصل دین مبین چی بوده.
5- از همه اینها که بگذریم، قران که هست. اون که دیگه به نقل از خود مسلمانان تا اونجا که من اطلاع دارم تحریف نشده. شده؟؟
از خود همین قرآن میشه به نفس واقعی دین اسلام و خصوصیات " الله" و نه خدا پی برد. پس چرا راه دور برویم.





با سلام و درود

یک پرسش در 1260 صفحه پیشین شاید ده ها و صدها بار تکرار شد که هرگز پاسخ داده نشد. و آن این بود که چرا الله برده داری را پذیرفته با آن مبارزه نکرده و بدتر از آن دستور می دهد زن و بچه مردم را به اسارت بگیرند و به بردگی و کنیزی بکشند . چرا؟؟؟؟؟

بزرگانتان در تفسیر های المیزان و نور و ... فرموده اند که به محض اسیر شدن یک زن و مالک شدن آن(آیه 24 سوره نساء) زن به مرد خود یعنی شوهرش نامحرم می شود و از آن پس در اختیار شماست. میتوانید با او ازدواج کنید.

حالا من به امر قرآن کار ندارم. میخواهم با نگاه عقلتان به موضوع نگاه کنید و نه تعصبتان. بر اساس کدام منطق و قانون بشری و اخلاقی و فطری وقتی یک زن شوهرش گردن زده شد و یا اسیر شد خطبه عقدش یا هر ضمانت قانونی که برای ازدواج آنان بوده باطل می شود. ؟؟
من یک غیر مسلمان. توی مسلمان میخواهی من را به دینت راهنمایی کنی. یا از من رفع شبهه کنی .
پر مسلم است که از قران و حدیث و این روایت و او ن روایت هم نمی توانید برایم حجت بیاورید. با یک خرد سالم برای من بگویید این امر را چگونه می پذیرید.
پیروز باشید
باسلام حضورمحترم سرورگرامی اقای دستان.ضمن تشکرازتوجه عالی به مطالب بنده اولاشمابه اعترافات طبری وعلمای ان علم توجه نفرمودیدکه گفته اندمطالب طبری چه درتاریخ وچه درتفسیرازپشتوانه ومعیارهای عقلی برخوردارنیست.....و....که همین اظهارات ماراازادله اعتبار ان بی نیازمیسازد هرچندپایه تاریخ کشورمان باشدحداقل فایده ان بااحتیاط نگریستن به ان است.سلسله اسنادورجال طبری سنیان متعصبی اندکه گرایش افراطی به سنی گری وکینه شدیدبه اهل بیت دارندهمین کافیست نسبت به ان بادیدمنفی نگاه کنیم.نمونه تفسیرش...دراسمان هفتم یا...ستاره هابرروی شاخ بز نر قراردارند....خدادرقیامت بصورت جسمانی ظاهرمیشود زکریادرتشخیص وحی باندای شیطان اشتباه کرد....دزدی امام حسین ازکاروان....وهزاران خرافات دیگر....درعصرحاضرعده ای هولوکاست راراست وعده ای دروغ میدانندحرف کدام درست است بایدبه گرایشات دوطرف نگاه کردبعدقضاوت نمود....درموردزنان کفار.....ظاهرایه حکم به ازدواج اجباری نمیدهداگریکی ازطرفین راضی نباشدازدواج باطل است....علامه طباطبایی می گویددرقران سابقه نداردکه جمله ماملکت ایمانهم برغیربرده اطلاق شده باشدیعنی درموردبرده است نه زنی که شوهرکافرداردبه نظراین حقیردرفرمایش شمابه نقل ازعلامه سوتفاهم شده.ایشان بخاطرضعیف شمردن احادیث مفسران درموردشان نزول ایه که به جنگ اوطاس وبه اسارت درامدن زنان کفارمعنی کرده ومقیدبه ان نموده اندمیگویدازنظرادبی مطلق است ومیتوانداوطاس وغیران باشدکه قبل ازان گفته مصداق کنیزاست وبس.بخاطراینکه زیادنمیتوانم تایپ کنم ازان برادرعزیز عذرخواهی میکنم سوالی باشددرخدمتم...باارزوی شادکامی شماوسایردوستان....
باعرض معذرت بجای کنیز اشتباها برده نوشتم.
باسلام نکته ای یادم رفته بوداینکه حتی اگرایه رابه زنان اسیرتعبیرکنیم معنی روشنه دیگه یعنی ازجمله کسانی که ازدواج باانهاحرام نیست .......انهم باشرایطش ازجمله رضایت طرفین که عدم ان موجب بطلان عقداست.ازکجای ایه تجاوز یاازدواج اجباری استنباط میشود ازسنت وحدیث هم دلیل نیاوردم.
باسلام لطفابادقت بخوانیدبعدجواب بدهید.فرمودیدکه تاریخ علم است وبراساس استدلال ...خب شمابفرماییدکه مگرجنایات صدام یاداعش و....که تاریخ راتشکیل داده اندبه قول شما برپایه استدلال بوده؟یااگرمنظورتان ازعلم تاریخ نگارش ان است که با ازمون وخطا بدست می ایدپس تکلیف کسانیکه براساس ازمون وخطاودرنتیجه گمراهی ذهن انسانهای بعدازخودرابه دنبال داردچه خواهدشد؟لا اقل بعداز ازمون وخطا که خطاهایش راحذف میکنندوانچه درست بوده راعرضه میدارندکه به اعتراف طبری وعالمان همکار او فاقد ان شرایط است وبانهایت صداقت وجسورانه گفته بابت اینکار ازمن عیبجویی نکرده وایرادنگیرید.لطفاشماهم مثل طبری صادقانه جواب بدهیدوبدانیدبااظهار حرف حق نه تنها ازمقام شماکم نمیشودبلکه به علت صداقت تان به مقام واحترام ومحبوبیت واعتبارتان افزوده میشودنه تنهادر این بحث بلکه در تمام مراحل زندگی
"بینندگان کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آوردم و گفته ام بر راویان بوده است نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خوانند عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیحی نداند، از من نیست بلکه از ناقلان گفته ام و همچنان یاد کرده ام."


با درود بسیار

آنچه در بالا آورده شد بخشی از مقدمه ایست که شما بر روی آنانگشت گذاشته اید و من از تاریخ طبری آورده ام. در اینجا چند نکته گفتنی است. خواهش میکنم تامل بفرمایید:
1- متن را چندین بار و با آرامش بدون پیش داوری مطالعه بفرمایید.
2- نخستین و اساسی ترین شرط تاریخ نگاری بی طرفی ایست. کسی در این تردیدی ندارد. آقای طبری برای آنکه به نسلهای بعدی یعنی من و شما بفهماند که فرد بی طرفی بوده و هیچ گونه دخل و تصرفی در مطالب کتابش ننموده گفته است که من آنچه اورده ام از راویان و ناقلان بوده برای اثبات چیزی یا به کرسی نشاندن حرف خودم کتاب ننوشته ام. صاف و پوست کنده هر چی شنیدم گفتم و آوردم... او نگفته است نوشته های من را عقل سلیم نمی پذیرد. گفته برای حجت و برهان برای اثبات حرفم به عقلا و یا استنباط نفوس نیاورده ام. این اشتباه نخست شما. حرف صاف و پوست کنده است. خواهش میکنم تعبیر و تفسیر نفرمایید.
3- برای آنکه اتهام غیر عقلانی بودن به یک سری گزارش هاش زده نشه در ادامه گفته اگر خواننده چیزی خواند که به نظرش عجیب بود یا صحیح ندید از من نیست بلکه از ناقلان گفته ام و ... همچنان یاد کرده ام.. یعنی بی کم و کاست همون ها رو آوردم.
.
.
.
من از شما می پرسم: آیا این امتیاز بزرگی برای یک کتاب تاریخی نیست؟
.
.
بی شک شما بیان خواهید کرد که اگر نقل ها و روایاتی که به او پس ار دویست و خورده ای سال رسیده دروغ و مغرضانه بوده چه؟

من بشما می گویم که باشد سنی های متعصب با اهل بیت شما مشکل داشته دروغ بر آنان بسته اند. بر پیامبر و خلفای خود همچون عمر و عپمان که دروغ نمی بستند.
.
.
پس از آن نمی شود که همه را به دروغگویی متهم کرد. برای اپبات یک دروغ باید اقامه دعوی کرد.
چرا من بشما گفتم که تاریخ یک علم است. چونکه علمای تاریخ همین دروغ ها را بیرون می کشند. بی شک تاریخ های آن زمان خالی از تحریف و دروغ نست اما نه همه بخش های تاریخ.
پس اگر اینگونه است شما اصلا وجود پیامبر و اهل بیت و کل افرادی را که از آن زمان می شناسید چگونه اثبات می کنید.
نمی شود که آن بخشی از تاریخ را که دوست دارید بردارید و بخش های دیگرش را که باب میلتان نیست دور بریزید.


یک آقایی بنام حق گرا نوشته است با من با عقل و قران بحث کنید تاریخ و حدیث چنین است و چنان...هر چه از او پرسیدند پس تو محمد و دخترش فاطمه و خدیجه و خلفای پسین و دوران جاهلیت و امامان و.. را از کجا به یاد داری.. مشتی حرف بی مزه بی منطق قطار کرده که آری تاریخ اینچاهاش رو که من قبول دارم درسته. تاریخ و حدیث رو به سه بخش تقسیم کرده که بخشیش قابل استناد. بخشیش مشکوک بخشیش هم رد شده هست...


آخه پوزش میخوام مگه شما کی هستی که تاریخ را برای خودت تقسیم بندی میکنی. بعد این تقسیم بندی منابع تاریخی را از که آموخته ای. این تقسیم بندی را کجا آموزش می دهند. آیا مستند است یا اراده شخصی هست.

نمی شوود آقای کیومرث. نمی شود برادر من یا خواهر من. نمیدانم هرکه هستید امید که تندرست باشید اما این روش رد یا قبول یک رای یا سخن یا منبعی نیست. اصول دارد قانون دارد. در عالم علم تاریخ هر کی هرکی نیست. البته هر کسی می تواند هر ادعایی بکند. منتها اثباتش برای اهل عقول مهم است.
در مورد مواردی که گفته ای برای مثال.. ستاره ها بر روی شاخ بز نر قرار دارند و ...

اول اینکه لازم است شما رفرنس دهید . جلد ، صفحه، پاراگراف. تا صحت و سقم گفتار شما آشکار شود.
دوم اینکه بر فرض که این بخش یا بخش هایی از گفتار ایشان را نه شما که حتی بزرگان تاریخ هم نپذیرند. ایا میتوان همه یک کتابی را به استناد بخش هایی از آن کتاب دروغ دانست.؟
چرا که از آنجا که او نقل قول کرده ممکن است نقلی صحیح و نقلی نا درست باشد.

اینجاست که وظیفه عالم تاریخ مشخص می شود. او می آید با توجه به منابع هم زمان و معاصر آن کتاب بررسی می کند و مو را از ماست می کشد که چنین هم کرده اند.
کتب معصر هم : سیره حضرت رسول که منبعی بسیار موثق هست.. و سیره ابن هشام و کتاب ابن اسحاق است.

شما هم میتوانی بروی تهیه منی و بخوانی.

من خوانده ام و تاریخ طبری و سیره حضرت رسول را هم دارم نقد ها و ستایش های بسیار نیز بر هر دو دارم.

به شما می گویم که در هیچ کجای تاریخ اسلام شما جز جنگ و مرگ و دسیسه و خونریزی نمی بینی. تاریخ اسلام جز در مواردی که ایرانیان اندکی بر سر کار بوده اند سراسر نکبت است و فلاکت.

من نمی دانم چه چیزی را می خواهید انکار کنید؟؟

اگر همه تاریخ را بخواهید انکار کنید که پس آنوقت باید وجود محمد و علی و اهل بیت و خلفای راشدین و عرب جاهلیت و از همه مهمتر نبوت رسولتان را نیز انکار کنید.

از سویی نمی توانید هر بخشی از تاریخ را که دوست داشتید بپذیرید و بخش های دیگر را بگویید مشکوک است.
با درود

شما من را دعوت به حق گویی کرده اید. جالب است:

از زمان پیدایش اسلام تا همین امروز هر کس که حرف حق زده مسلمانان سرش را زیر آب کرده اند. آیا جز این است؟ آیا همین الان میشود در جوامع اسلامی حرف حق زد. شما ته وجودت ذره ای وجدان بیدار و انسانیت باشد بدون ترس وقتی آیات قران را میخوانی از این الله که خودش را خدای جهان خوانده بیزار نمی شوی.؟


قرآن پر است از آیات حق کشی. همین که الله میگوید از من بترسید نشانه حق کشی ایست. کسی یا موجودی که دیگران را می ترساند حق آزادی را از آنان می گیرد به هررررررر دلیلی.

آنوقت شمای مسلمان بمن حرف از حق میزنی؟

من یک سوال ساده از شما پرسیدم چی جواب دادی؟؟؟
حق این است که گفتی آیت الله .. گفته منظور از ما ملکت ایمانهم .. کنیز است .

این حق است؟
با درود


لیست تمام جنگهایی که مسلمانان مهاجم بوده اند موجود است.

حمله کرده اند مردان را اسر یا گردن زده اند یا بهر حال کشته شده اند. کافران را می گویم. حالا زن کافر افتاده دست مسلمان. انی و در لحظه صیغه یا همان مدرک قانونی ازدواج آنها از نظر الله باطل می شود. بعد توی مسلمان می روی از او خاستگاری میکنی و او مختار است که یا جواب آری دهد یا نه. تا اینجایش را درست گفتم.

بگذار تا اینجا را بحث کنیم.

من از شما پرسیدم دقت بفرما. پرسیدم بر اساس کدام قانون عقلانی و یا فطری و یا انسانی استنباط می کنید که زنی که در جنگ اسیر شد ازدواجش باطل است؟؟

یعنی طبق قانون یک قراری بین شما و همسرتان برقرار شده. شما را دولت وقت زن و شوهر اعلام کرده. حالا مرد اگر کشته شده که هیچ، اگر اسیر شده بر اساس چه اصلی از انسانیت شما ازدواجش را باطل اعلام می کنید.؟

جواب علمایتان را خوانده و شنیده ام. مسخره است. خیلی هم مسخره است. فرموده اند حکم اسلام است. همین؟؟؟؟؟؟

اسلام حکم می کند مردی را اسیر و ازدواجش را باطل کنید چون الله میخواهد؟؟
بنظر خودت این قانع کننده هست برای یک وجدان بیدار؟؟

براستی الله چه می خواهد؟ منظورش از این کار چیست؟ آیا آنکه ادعای خدایی دارد راه بهتری به ذهنش نمی رسیده که تا به این اندازه خون و خونریزی و اسارت و کشتار در آن نباشد.؟

پرسش دیگر بوجود می آید: اگر این همه جنگ و خونریزی برای گسترش اسلام بوده آیا او نمی توانست با نشان دادن اعجازی قابل لمس بر کافران انها را با پای خود به دین اسلام بکشاند؟ آیا او نمی توانست بر گوشهای کافران مهر نزند و انها را هم راهنمایی کند تا مومن شوند.؟ آیا برای او که میگوید هر کاری از دستش بر می اید سخت بود هزاران راه دیگر جز خونریزی انسانهای بیگناه برای اشاعه اسلام پیدا کند.؟

از اینها بگذریم... حالا زن مردم را گرفته اید جلوی چشمش یا اصلا در غیاب او پدر و برادر و شوهرش را کشته اید بعد شده کنیز شما. بعد حالا می گویی: بله البته اسلام کسی را مجبور به ازدواج نکرده بلکه به رضایت طرفین است؟؟ این حرف خجالت آور نیست؟/

چه کســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی حاضر است حتی اگر در بیابان تنها و بی سرپرست باشد باقــــــــــــــــــــــــــــــــــاتــــــــــــــــــــــــــــــــــل پدر و برادر و شوهر و فرزندان خود به رضایت ازدواج کند.


تو فقط همین یک سوال من را جواب بده بقیه پیشکشت. اگر در این ازدواج شما عدالت یافتی و توانستی به حکم عقل رضایت در آن بجویی من آنی دوباره مسلمان می شوم.


پاسخ پرسش من یک کلمه است. آری یا نه؟


باسلام چون دسترسی به اینجاسخت شده ادامه بحث درقسمت (پاسخ به شبهات مسیحیان از20تا25)که آنجاخلوت وبه راحتی دردسترس است اگرمایل باشیدآنجاادامه بدهیم
همانطورکه روزاول گفتم بعلت مشغله زیادمحدودیت دارم دراولین فرصت درهمان آدرس درخدمت خواهم بود
گفتی اگریه ذره وجدان داشته باشی......ولی من میگم اگر وجدان داشتی اینهمه درموردزنان اسیرتوضیح دادم نمیگفتی جوابت کنیزبودتودنبال حقیقت نیستی درموردطبری جواب چرندت رادرادرس جدیددراولین فرصت خواهم داد
میخواهی خودی نشان دهی که بلی من هم چیزهایی میدانم جویده هادرطول تاریخ رابجوی ادعاهم بکنی تاحال کسی نتونسته جواب بدهدوکسی جوابت رابده بازشرورباری دربیاری که چی بگی جواب من یک کلمه کنیزبودمرحوم طباطبایی کلادلیل همه رابااستدلال ردمیکندمیگویداصلابه تملک زنان کفارربطی ندارد اساس معتقدین ازمفسرین راباطل اعلام میکندچراوجدان نداری؟
درمورددروغ گوییهاودفاعیات نامشروع از طبری واظهارات خلاف واقع تو که ناجوانمردانه دروغ وتحریف بافتی بزودی درآدرس جدیدمطالبی خواهم نوشت درضمن ملعونانی مثل عمرکه بناحق وبنام اسلام به ایران حمله کردند بنام اسلام تمام شدوآثارمنفی زیانباری بجای گذاشت.......
خخخخخخخخخخ

خودت را جمع و جور کن مردک. چرند را من می گویم یا تو.
حرف زدنت به مومنان واقعی می ماند که باید با کفار جنگید و آنان را هر کجا یافتی دستو پایشان را چپ و راست قطع کنی. از این لحاظ خوشحالم چون می دانم دانشت در حد همان قران پوسیده عرب های شهوت ران است.

آخر من به تو چه بگویم. چند پست گذاشته ای.
خودت رجوع کن درباره آیه 24 از تو پرسیده ام دو خط نوشته ای آن هم از طباطبایی آورده ای . کاملا نامفهوم است. بعد خودت در یک خط آمده ای نوشته ای ببخشید منظور من کنیز بود. حالا میگویی جواب من کنیز بود.

تو خودت نمی توانی حرف بزنی یا دانشی نداری چرا ارجاع می دهی به این و آن. من از تو می پرسم نه از آن آقا که مرحوم شده.

تو میتوانی استنباط خودت را روشن و شفاف بدون ماله کشی بگویی.
چرا پای این و آن را وسط می کشی.

میگویی مرحوم طباطبایی دلیل همه را با کدام استدلال رد می کند. بعد دلیل چه کسانی را. کافران را به قول شما مسلمانان یا دلیل علمای اسلام را؟ این را روشن کن اگر دوست داری و در توان خودت می بینی.

اینها شرور بازی نیست من هم کسی نیستم که بخواهم خودی نشان دهم. خودم دارم اعتراف میکنم که هیچ کس نیستم و هیچ ادعایی هم ندارم. اما آقای عقل کل فقاهت این پرسش هایی که من کردم پرسش های ملیون ها جوان و خرد و درشت ایرانی است که از تناقضات و ستمگری های قران و حاکمان مسلمان به تنگ امده اند.

نمی خواهی این را بپذیری به درک. من هم مانند هزاران فرد دیگر می روم پی کارم. اما این را بدان بسیار بسیارند کسانی که وقتی قران را می خوانند نمی توانند خودشان را گول بزنند. می خواهند بلکه جوابی برای عقل و خرد خود بیابند و خود را از شک و دو دلی برهانند.

من در همین جا به تو می گویم که من چهار بار قرآن را خوانده ام. با ترجمه هایش. نمی توانی بمن بگویی که قرآن کتاب پیچیده ایست. از قضا بسیار هم سهل و آسان است.(قمر آیه 17) چهار بار این آیه به شکل های مختلف در قرآن تکرار شده و در هیچ کجایش نگفته که قرآن نیاز به تفسیر مفسران یا اولیای امر یا پیامبر دارد. اگر سراغ داری بمن هم بگو.

این آخوند های بی صفت مفت خور هستند که مردم را به توهم نا مفهوم بودن مفاهیم قرآن گرفتار کرده اند تا مجلد های بیشمار از تفاسیر بر هم اکنده کنند. تا مثلا شرحی بر قرآن زنند. مشتی مفت خور بی خرد مغز پوسیده نشسته اند در هجره های تو در تو برای مردم در قرن 21 نسخه زندگی از روی قرانی می نویسند که به روشنی حکم بر قتل کشتار و بی ناموسی و تجاوز و بردگی و غارت می دهد.

من وجدان ندارم. تو اصلا میدانی وجدان چیست؟
تمام کن این بحث مزخرف را تو در حد بحث کردن درباره اب و هوا هم نیستی.
برو بگذار کسی بیاید حرف بزند که لا اقل چهار کلمه بنویسد که وقتی کسی خواند متوجه شود نویسنده چه می خواهد بگوید.


خودت ندانسته ای چه میخواهی بگویی. بعد تازه دو خط بی محتوا و گنگ نوشته ای بعد میگویی اینقدر نوشته ام.

من از تو می پرسم یک ازدواجی با این شرایط آیا به نظر خودت با رضایت زن هم انجام می شود جوابی نمی دهی تازه شاید گفته باشی کنیز. خوب که چه؟


میگویی منظور از این آیه این نیست. پس چه هست.

طفره رفتنت توی حلقم

اصلا بگذار ببینم تو قبول داری که مسلمانان زنهای بد بخت بیچاره هایی را که می کشته اند به اسم کافر. اسیر می گرفته اند یا کلا منکر مالک شدن زنهای کفار توسط مسلمانان در این آیه هستی؟

اگر میخواهی باز فرا فکنی کنی که شروری و چنین هستی و چنان و من را قضاوت کنی. دستت درد نکند من همه انچه را که تو میگویی هستم نیازی هم به پاسخت نیست.


سوالهایم را به تفکیک بیان می کنم به بالا کاری نداشته باش.

1- آیا می شود زنی را که شوهر دارد و احیانا بچه هم دارد مالک شد؟
2- اگر میشود چطور این را می شود بحکم عقل پذیرفت؟
3- اگر نمی شود پس واضح بگو منظور آیه چیست؟
4- کدام زنی را در کدام دوره تاریخی یا هم اکنون سراغ داری یا خوانده ای یا شنیده ای که با قاتل شوهر و پدر و برادر و فرزند خود به رضایت ازدواج کرده باشد؟



ببین سوالهایم ساده است. جوابهای ساده و واضح می خواهم . همین جور که شماره بندی کرده ام شماره بندی کن و کامل و مفید جواب بده. به این و آن هم ارجاع نده. به زبان شیرین پارسی هم سخن بگو بدون لفاظی های آخوندی.

توهین هم می خواهی بکنی بکن می گذارم پای مسلمانیت. اما جواب را حتما بده چون واقعا این را از ته دل می گویم دوست دارم جواب قانع کننده ای برای این سوال باشد تا اینکه نباشد. یعنی خدا را شاهد میگیرم که خوشحال خواهم بود که بفهمم اشتباه کرده ام تا اینکه بعد متوجه شوم نه پس استدلال من درست بوده.

پس واقعا اگر میدانی که منطقی در این آیه هست که من و امثال من کشف نکرده ایم پاسخ پرسش ها را با منطق فقط با منطق بده. بدون ارجاع دادن به این و آن
با سلام خدمت اقای دستار ببخشید کجای قران خدا گفته از من بترسید ؟؟؟(بیشتر شبیه جک میمونه) ثانیا اگر با اقای حقگرا مشکلی داری به جای توهین به ایشون میتونی بیای تو گروه تلگرامی ما :


https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ
اولامردک خودتی دومامن زرتشتی درادیان تحقیق میکنم سوما نوشته های قبلیت رامرورکن توپای طباطبایی راوسط کشیدی وگفتی طباطبایی اینطورگفته ومن گفتم توازطباطبایی سوبرداشت کردی البته همانطوری که ازطبری برداشت کردی البته طبری راعمداتحریف میکنی.
برادران برادران

اگر هدفتان اصلاح طرف مقابلتان هست و نشر حقیقت چرا دهان به توهیین میگشایید

اگر حرف حق دارید بگوئید وگرنه با فوش به جایی نپرسید
سلام و درود

ببخشید میلاد . ر. من نوشته هایم را مرور کردم. با خود گفتم اگر چنین حرفی زده باشم حق با شماست. اما ندیدم جایی دقیقا نوشته باشم خدا گفته بیایید از من بپرسید.

من صحبت از اسان بودن و قابل فهم بودن قرآن کردم. بله اگر گفته باشم خدا گفته بیایید از من بپرسید این حرف نادرستی ایست. اما اساسا من کمتر حرف از خدا زده ام . چرا ؟ چون من به اینکه در جهان اندیشه ای پاک و تام و تمام بدون نقص بر جهان حاکم است از ته دل باور دارم. و باور شخصی خودم هست حال این روح بی پایان و خرد لا یتناهی نامش را هر که هر چه می خواهد صدا کند. من خود خدا می ناممش. گاهی به تقلید از عرفا سیمرغ نیز از آن پاکیزه سرشت جهان یاد می کنم. اما باور شخصی است. نمی توانم و نمی خواهم آنگونه که وسعت وجودش را حس میکنم اثباتش کنم. فقط با زیباییش خرسندم.

اما الله از نگاه من و بسیاری خدا باوران ، نکیه دروغین بر جای آگاهی و خرد محضی زده که حتی لیاقت نامش را هم ندارد.


خداوند از صفات انسانی بی نیاز است. نسبت دادن صفت به کسی یا چیزی در واقع ایجاد محدودیت برای آن وجود است. از دیگر سو انجام هر عملی برای رسیدن به هدفی نشان از نیاز فاعل دارد.

الله وقتی قرآن را نازل میکند در واقع برای هدفی این کار را میکند. بارها به پیامبر می گوید که ما این قران را بر تو نازل کردیم تا بترسانی و بشارت دهی و هدایت کنی( نیازی به آوردن آیه نیست که؟). درست است؟

این یعنی الله کاری را انجام میدهد تا به هدفی برسد چرا که نیاز به دست یافتن به آن هدف را دارد. و این با هستی بی نیاز سیمرغ یا خداوند آن بی نیاز بی همتا ناسازگاری دارد.

الله نفرین می کند. نفرین کردن کسی یا چیزی نشان از ضعف نفرین کننده هست. تبت یدا ابی لهب و تب..
خداوند بی پایان چون اراده کند چون بعد زمان و مکان برای او نیست پس اندیشه وجود برای او خوده وجود است... سوال اینجاست. پس چرا با نزول این آیه دستان ابولهب قطع نشد؟؟

چرا هیچ یک از نفرین های الله اثر نمی کند.

چرا الله باید قسم بخورد.
سوگند خوردن برای اثبات حرفی ایست که برای آن برهان و مدرکی قاطع نیست. سوره لیل فقط مال قسم خوردن است. خداوند چه نیازی به سوگند خوردن برای اثبات حرف خود دارد.

پاسخ ها نوشته اند به نام اراده تکوینی و تشریعی که سر تا پایش سفسطه های دروغین است.

میدانید چرا؟؟
چونکه مسلمانان و در کل دین مداران خدا را آنگونه نمی بینند که فلاسفه و خرد مندان و دانشمندان.

نگاه متشرعان به خدا نگاه انسانی و ابزاریست. محمد خدایی برای مردم عربستان ساخت تا وسیله ای باشد برای رسیدن به هدف های خود. شاید او هرگز فکر نمی کرد که دینی که بنیان می گذارد تا به این اندازه جهان را به ویرانی بکشد. شاید اگر امروز را می دید هرگز الله را نمی آفرید.


بهشت را وعده مومنین کرد تا بتواند عرب شهوت ران و شکم پرست را مقید خود کند به همین سادگی.

اگر نه شما عاقلانه بمن جواب دهید. در دنیایی دیگر که می فرمایند بعدی دیگر دارد و بعدی روحانی ایست و نه جسمانی، آخر سکس و میوه و ماکولات و نهر شیر و آب و عسل به چه کار می آید.

اصلا بمن بگویید حوری در بهشت کارش چیست؟؟

فقط هم نشین بودن ؟ همین؟؟
یا نه سکس هم می شود با او کرد؟؟

اگر تنها همنشینی ایست که او می نشیند آن طرف کوشک و شما هم اینطرف که خوب لطفی ندارد. حرف زدن با یک مثلا ددختر خوشکل که پاداش خوبی برای مومنان در ازای جهاد و آدمکشی نیست. هست؟؟

اگر میشود با او سکس کرد. که پس آلت سکس کو؟؟ آلت سکس یک بعد فیزیکی ایست در ثانی هورمون های ایجاد شهوت لازم است آنها نیاز به سلول دارند. سلول خرج دارد غذا می خواهد اینها همه که فیزیکی ایست. پس از آن آیا سکس انجا انزال هم دارد؟ ندارد؟ اگر دارد بچه تولید می کنند.؟ نمی کنند؟ اگر نمی کنند کجا می ریزندش.؟ بهشت را به گند می کشند؟

شیر و عسل را آنجا می خورند؟؟ عمل خوردن خودش یک عمل جسمانی ایست که خدا در نهاد انسان قرار داده برای بقا. پس از ان بگو ببینم وقتی مومن خورد تمام شد یک ساعت دیگر نیاز به دستشویی دارد.



ببخشید توالت بهشت کجای آن است؟؟؟؟؟


هم شهوت و هم غذا خوردن را خدا یا طبیعت یا هر چه شما نامش را بگذارید در نهاد انسان و موجودات دیگر نهاده برای بقا. همین ...

به این فکر کرده اید که انسان در قران برای چه از بهشت اخراج شد؟ برای اینکه سیب یا حالا در کتب دیگر گندم خورد. باید می رفت توالت بهشت هم که توالت ندارد. الله پرتش کرد روی زمین.






بگذریم




آقایان چهار پرسش من بی پاسخ ماند. ایرادی ندارد. میخواستم فقط بدانید این آیه و بسیاری دیگر از آیات قرآن از عدالت یک بی نیاز خردمند بی نهایت به دور است. سیمرغ هرگز کسی را بی خانمان یا تکه تکه یا بزور وادار به ازدواج و تن دادن به بردگی و کنیزی نمی کند.



خرد ناب خون نمی ریزد.

زنی را وادار به ازدواج با قاتل نزدیکان خود نمی کند.
خرد ناب نیازی به اثبات خود ندارد. خود اثبات خود است.

ماهیت بی پایان جاری و روان در همه چیز است. کمبود ها تناقض ها ویرانی ها بر هم خوردن توازن ها درست از زمانی شکل گرفت که انسان جای خداوند راستین را به خداوندان دروغین داد.

بگذریم انتظار پاسخ ندارم بعید می دانم که دیگر به اینجا هم سر بزنم

به آقای خرد گرا هم کاری ندارم. من اندیشه اش را قضاوت کردم نه خودش را. چون اصلا نمی شناسمش و کار درستی نیز نیست. سخن از بیان دیدگاهش بود و دیگر هیچ.


پیروز باشید

بامید روزی که میهن پاکمان عاری از هر مسلمانی باشد

سلام و درود

ببخشید آقای میلاد

من به اشتباه خواندم .." خداکی گفته از من بپرسید"

برای همین نوشتم که من نگفتم. ببخشید




اما اینکه گفته ای کجای قران گفته از من بترسید

برادر من این جوک نیست. قرآن بخوان

کلا وظیفه پیامبران بشارت دادن و ترساندن است..........فاطر/23...........اعراف/ 188 و...
سلام به همه چون خیلی خیلی کندتایپ میکنم آقای دستان ازاین موضوع سواستفاده میکندودرجوابم دقت نمیکند مجبورمیشم دوباره بنویسم واینکارحوصله ام راازبین میبردوانگیزه ای برای ادامه بحث نمی ماندمن اول گفتم بخاطراحترام به مشکل تایپی هم شده به دقت بخوانداگربه همه باشماره پاسخ دهدبحث ادامه خواهدداشت درغیراینصورت این آخرین نوشته ام خواهدبود1-چراباوجوداینکه خودش ازطباطبایی دلیل آورده آنهم باسوتفاهم ودرست برخلاف نظرآن مرحوم مرامتهم میکندکه حرف خودت رابزن وپای اوراوسط نکش2-چرااعترافات طبری راطبق نظرخودش تحریف میکند؟3-چرامرامتهم به تعصب میکنددرحالیکه خودش باتعصب نظردیگران راتحریف میکند؟طبری میگویددرتشخیص میزان اعتمادبه سندان باید به خداپناه برد4-آیامعنی آن جزاینستکه سندآنهااعتباری ندارد؟میگه روایات راآنگونه که شنیده ام بیام میکنم.......نه آنکه درآوردن مطالب تاریخ استنباط فکری واستخراج عقلی کرده باشم5-آیامعنی آن این استکه ننوشته ام مطابق عقل آیندگان باشدهمانطورکه آقای دستان باتعصب تحریف میکنند؟6-گفتیدوظیفه عالمان تاریخ اینستکه دروغهای ازتاریخ بیرون بکشدپس چرا خودطبری اینکار رانکرده؟دراین صورت وظیفه طبری منشیگری بوده که عمه من بهتر از او منشیگری بلداست.گفتیدنخستین شرط تاریخ نگاری بیطرفی است7-پس چراطبری بیطرف نمانده؟طوری که اتفاقات صدراسلام رام و به مو وسیرتاپیازآورده اماازکنارمسائلی مانندغدیرخم وجریان حره که به دستوریزیدبه کعبهحمله کردند ودرمدینه سه روزبه زنان ودختران لشکریان یزیدتجاوزکردندطبری ازکنارخیلی وقایع یواشکی رد میشودگویاهیچ اتفاقی نیفتاده.8-آیا این بیطرفی است؟9-اگرتاریخ نگاری علمی اینست پس غیرعلمی چیست؟اگربه این سوالات بطوردقیق جواب دادید آنوقت من به سوال شمادر رابطه با ازدواج بازن شوهردارپاسخ مفصل خواهم داد.
سلام به همه چون خیلی خیلی کندتایپ میکنم آقای دستان ازاین موضوع سواستفاده میکندودرجوابم دقت نمیکند مجبورمیشم دوباره بنویسم واینکارحوصله ام راازبین میبردوانگیزه ای برای ادامه بحث نمی ماندمن اول گفتم بخاطراحترام به مشکل تایپی هم شده به دقت بخوانداگربه همه باشماره پاسخ دهدبحث ادامه خواهدداشت درغیراینصورت این آخرین نوشته ام خواهدبود1-چراباوجوداینکه خودش ازطباطبایی دلیل آورده آنهم باسوتفاهم ودرست برخلاف نظرآن مرحوم مرامتهم میکندکه حرف خودت رابزن وپای اوراوسط نکش2-چرااعترافات طبری راطبق نظرخودش تحریف میکند؟3-چرامرامتهم به تعصب میکنددرحالیکه خودش باتعصب نظردیگران راتحریف میکند؟طبری میگویددرتشخیص میزان اعتمادبه سندان باید به خداپناه برد4-آیامعنی آن جزاینستکه سندآنهااعتباری ندارد؟میگه روایات راآنگونه که شنیده ام بیام میکنم.......نه آنکه درآوردن مطالب تاریخ استنباط فکری واستخراج عقلی کرده باشم5-آیامعنی آن این استکه ننوشته ام مطابق عقل آیندگان باشدهمانطورکه آقای دستان باتعصب تحریف میکنند؟6-گفتیدوظیفه عالمان تاریخ اینستکه دروغهای ازتاریخ بیرون بکشدپس چرا خودطبری اینکار رانکرده؟دراین صورت وظیفه طبری منشیگری بوده که عمه من بهتر از او منشیگری بلداست.گفتیدنخستین شرط تاریخ نگاری بیطرفی است7-پس چراطبری بیطرف نمانده؟طوری که اتفاقات صدراسلام رام و به مو وسیرتاپیازآورده اماازکنارمسائلی مانندغدیرخم وجریان حره که به دستوریزیدبه کعبهحمله کردند ودرمدینه سه روزبه زنان ودختران لشکریان یزیدتجاوزکردندطبری ازکنارخیلی وقایع یواشکی رد میشودگویاهیچ اتفاقی نیفتاده.8-آیا این بیطرفی است؟9-اگرتاریخ نگاری علمی اینست پس غیرعلمی چیست؟اگربه این سوالات بطوردقیق جواب دادید آنوقت من به سوال شمادر رابطه با ازدواج بازن شوهردارپاسخ مفصل خواهم داد.10-درضمن کشورگشایی خلفای ستمگررابه کشورمتمدن ایران وکشت وکشتاربیرحمانه مردم راچرابه حساب اسلام میگذاری
شما درست می گویی

موفق باشی
با سلام خدمت آقای دستار

خیلی وقت ندارم توضیح بدم

چالشی ترین سوال من : حضرت محمد (ص) با دین میخاست به چه لذت دنیوی برسد (باز هم تاکید میکنم لذت از نوع دنیوی ) یا گمراه کردن انسان ها چه سودی برایش داشت


پاسخ باقی سوالات در گروه تلگرامی لینکشم تو پست قبلی هس
آقای دستان تاجمعه بعدوقت داری اگربه سوالات من جواب دادی بحث ادامه خواهدیافت درغیراین صورت من هم اینجاراترک میکنم وبه دنبال کارهایم میروم بامشکل تایپی که وقتگیراست ازکارم میزنم امادرصورت نتیجه مثبت ارزش آنراداشت.درضمن من به زرتشت یا اسلام.یا کفر یا بی دینی ویابه........هیچ تعهدنامه ای نداده ام درصورت اثبات راه حق ازآن تبعیت میکنم درجریان موسوی وکروبی همه جوگیر شده بودند بعدازفرونشستن غبارفتنه همه چیزمشخصا دیده شدامیدوارم حقانیت دین یا......مشخص شود.
باسلام خدمت آقای دستان

شما می فرمائید یک روح لا یتناهی و بی نقص و پاکیزه ای در کل جهان هستی نقش دارد.این حرف شما قبول. دو تا سوال از شما دارم.1- سر منشاء بدی ها و ناپاکی ها و رذالتها کدام نیرو می باشد؟ 2- این روح پاکیزه حاکم بر جهان، بدی ها وزشتیها و ظلمهای انسانها را در عالم آخرت چطور پاسخ خواهد داد؟
باتشکر
سلام و درود

ابتدا از جناب کیومرث آغاز میکنم. نخست اینکه شما اگر دستت کند است و نمی توانی منابع را به درستی و کامل بیاوری و منظورت راکامل بیان کنی می توانی از نرم افزاری استفاده کنی که وقتی شما با صدای بلند میخوانی و حرف می زنی او برایت تایپ میکند. به گمانم نرم افزار کارامدی باشد. در بازار هم هست.


گفته ای شماره گذاری کن بچشم. پیش از آغاز بگویم که این پرسش ها پرسش های شخصی ایست بیشر در حاشیه اند و به متن نپرداخته اید. در ذهنتان نیت محکوم کردن من را داشته اید که خوب البته روش خوبی نیست. تعقل و تفکر هرگز محکوم نخواهند شد.

1- ببین برادر من ، بنده آیه 24 سوره نسا را مثال آوردم . نقدش کردم گفتم یک وجدان بیدار و یک انسان اگاه این حرکت ضد بشری را بر نمی تابد. در ادامه گفتم تفسیر و پاسخ علمایتان را هم خوانده ام. مثال آوردم از المیزان. نامی از طباطبایی نیاوردم البته... حالا فرقی هم برای من نمی کرد. من کلیت آرای علمای شیعه و سنی را گفتم. شما این را کرده ای پیراهن عثمان. بعد گفتم من از اول از خودت پرسیدم ول کن انها را این را گفتم که بدانی چشم و گوش بسته وارد گود نشده ام... باز هی میگویی فلان... کاری میکنید که انسان به غلط کردن بیوفتد. این چه رفتار کودکانه ایست. بعد هم اگر میخواهید از کسی مستقیم رفرنس بیاورید میگویید به نقل از فلانی: "..........." میگذارید داخل این علامت تا مشخص شود شما متکلم هستید یا دیگری. اگر کلی خواستید نظر کسی را بیان کنید شرح و بسط دهید تا انجا که روشن شود منظور شما و آنکه از او یاد میکنید چیست. با نام کتاب و صفحه اگر به یاد داشتید. اگر هم بیاد نداشتید مخاطب شما ممکن است بار دیگر بگوید اقا این حرفی که از جانب فلانی زدید رفرنس دهید. آنوقت شما اگر حرفتان بر حق باشد رفرنس می دهید. امیدوارم که این مشکل حل شده باشد. پس خواهش میکنم دیگر در حاشیه نمانید.
2- شما لازم است ابتدا معنی تحریف را بدانید. تحریف خود بر چهار وجه است که در کلی ترین حالت آن یعنی مطلبی را برداشتن و چیز تازه ای را جایگزین کردن... خوب به متن من برگردید. اگر کتاب طبری دارید جلوی رویتان بگذارید. که البته من بعید میدانم شما 16 جلد کتاب طبری را از نزدیک دیده باشید. اما لازم است ببینید. من بخشی را که شما انگشت گذاشته بودید عینا از روی کتاب طبری چاپ سیروس به سال 1342 تهران انتشارات امیر کبیر اورده ام. بعد ان را باز کرده ام. الان هم ناچار هستم برایتان ماهیت تاریخ طبری و علت گفتن این حرف را بازتر کنم. گر چه که حتی اگر بپذیریم که حرف شما درست باشد باز هم دلیل نمی شود که خانه ای را از روی رنگ درش قضاوت کنیم. پس از طبری تقریبا همه تاریخ نگاران متاخر او را ستایش کرده اند. آیا به نظرت انها آن صفحه نخست را نخوانده اند؟ آیا می شود با این ادعا که البته الان برایت باز می کنم که در مورد تاریخ اسلام بی اساس است کتاب مادری را کنار کذاشت؟ میخواهی بروی خانه ای بخری از روی رنگ درش یا حرف بنای خانه پشیمان از خرید میشوی؟ بعد هم دقیقا برای من از روی مقدمه طبری رفرنس بیاور ببینم کجای این مقدمه طبری گفته که باید در تشخیص میزان سندان به خدا پناه برد..... ؟ بگذار برایت توضیح دهم : روشى که طبرى در تدوین تاریخ برمی‌گزیند، روش محدّثان است؛ بدین صورت که با ذکر سلسله سند به ذکر روایات می‌پردازد.
طبری در آغاز کتابش پس از ذکر خطبه و ستایش آفریدگار دو جهان و مدح خاتم پیغمبران و خاندان و اصحاب و جانشینان آن بزرگوار اینجوری گفته: "خواننده این کتاب بداند که استناد ما بدانچه در این کتاب می‌آوریم به روایات و اسنادى است که از دیگران، یکى پس از دیگرى، به ما رسیده و من نیز خود از آنان روایت می‌کنم و یا سند روایت را به ایشان می‌رسانم، نه آن‌که در آوردن مطالب تاریخ استنباط فکرى و استخراج عقلى شده باشد.

خوب برایت باز ترش میکنم. تاریخ طبری اصلا نامش هست > این تاریخ به طور کلی از دو بخش تاریخ جهان و تاریخ اسلام تشکیل شده. بخش تاریخ جهانش مربوط هست به داستان های آفرینش در اساطیر ایران و روم و قبایل سامی و ادیان دیگر. همچنین تاریخ پادشاهان و پیامبران و غیره ..

بخش اساطیری تاریخ طبری پر است از داستانهایی با درون مایه های افسانه ای... فلسفه آفرینش در ایران باستان جزء زیباترین نگرش ها در بنیان خود در ستایش خرد و نفس انسانی است. اما این موارد بعلاوه تخیلات راویان بعلاوه بسیاری از تحریف ها دلیلی شده که طبری بگه بله یک سری مطالب استنباط عقلانی نداره. درست هم هست. برای کسی که به فلسفه مادر سالاری ایران کهن آشنایی نداشته باشه قابل فهم نیست و البته اصلا اصلا عقلانی نیستند.

شد؟؟

بله من هم قبول دارم بسیاری از مطالب تاریخ جهان حتی گاهی روایتی از تاریخ اسلامش هم افسانه ای میشود بویزه انچه به رشادت اعراب و عمر و ابوبکر بیشتر مربوط میشود. این را بزرگان شیعه هم میدانسته و می دانند. اما هیچ یک من ندیده ام که تاریخ طبری را از بیخ و بن مردود اعلام کنند چون طبری خود در آغاز کتاب چنین گفته که البته دلیل هم اورده شد.

پس از آن من میتوانم لیستی از کتابهایی که هم اکنون در حوزه علمیه قم تدریس می شوند و در انها از کتاب تاریخ طبری بعنوان منبعی موثق یاد شده برایت بیاورم اگر خواستی.

من با بزرگان زیادی از علما گفتگو داشته ام. شما و امثال شما گه از بیخ تاریخ طبری یا کلا تاریخ را نقض می کنید فرقه جدیدی هستید که معتقد بر تاریخ نیستند . آخر مگر می شود اسلام را بدون تاریخش شناخت.؟؟


اگر اینگونه باشد من میگویم قرآن را انگلیسی ها نوشته اند در صد سال پیش. پنج یا شش کتاب مادر داریم که مورد استفاده همه متاخرینند. از تاریخ طبری گرفته نا سیره حضرت رسول تا سیره ابن هشام تا صحیح بخاری و ...

برو بخوان ببین مسعودی نویسنده تاریخ مسعودی. یک شیعه دو آتشه درباره تاریخ طبری و شخصیت طبری چه گفته.


اسلام بدون تاریخ ویرانگر و خونریزش شناخته نخواهد شد. ما 650 سال زیر یوغ اعراب جزیه میدادیم خفت می کشیدیم تا بلاخره مغول آمد تخم خلفا را از ایران برچید اگر نه ما شاید تا الان به خلیفه بغداد باج میدادیم.


اصلا شما داستان جزیه دادن ایرانیان را به اعراب بخوان. اشک انسان سرازیر می شود. نگویید به اسلام ربطی ندارد. که خلاف حرف حق است. چرا که اعراب مسلمان هرگز کاری را بر خلاف
ایات قرآن و سیره پیغمبر نکرده و نمی کنند.

یکی فقط یکی از جنایات داعش را شما نام ببرید تا من مشابهش را در صدر اسلام برای شما از پیغمبر و یارانش با رفرنس معتبر بیاورم.

بگو این کار دا داعش می کند که پیغمبر دستورش را نداده یا انجام نداده.



اگر فقط یک مورد یافتید من قلم می افکنم و می گویم حق با شما بود و می روم که می روم.


3- شماره سه خیلی مسخره است. گفته ای تعصب . تعصب چی بنده خدا. من فقط از میهنم یاد کرده ام . که به گمانم اگر کسی خاک میهنش را توتیای چشم هم بکند کم است. حالا شما می گویی تعصب باشد. اما باز گفته ای تحریف. مغز ادم را می ترکانی.


4و 5 پاسخ داده شد
6- هنوز هم میگویم عالمان تاریخ بویژه عالمان سکولار و بیطرف به خوبی اینکار را کرده اند. می نشینند. ده بیست کتاب معتبر را بر میگزینند مطالب را مقایسه میکنند، از علوم مختلف گرفته همچون جغرافیا زیست شناسی، حتی فیزیک و ستاره شناسی استفاده می کنند و آنچه به حقیقت با توجه به همه منابع نزدیک تر است را بر می گزینند. گاهی ممکن است یک تکه پوست حاوی فرمانی یا دست نوشته ای پیدا شود و نظریه ای را دگرگون کند اما تا آن زمان برباور خود استوار می مانند. عمه شما هم به همان شوهر عمه تان خدمات بدهند کافیست پای ایشان را وسط نکشید.

در مورد 7 تا ده هم پاسخ داده ام تنها این را بگویم که طبری هم از غدیر خم یاد کرده و هم از حجه الوداع و ... که علمای شیعه بر آن انگشت می گذارند. منتها با سرعت بیشتری از کنار این موارد گذشته چرا که حقیقتا ماجرای غدیر خم آنی نیست که شیعیان می گویند. در کتاب سیره حضرت رسول کامل پرداخته شده و موضوع اصلا این نبوده که شیعیان در بوق می کنند.

در کل دین اسلام دین دروغ است اما به نسبت دروغ های اهل تسنن کمتر است. اصلا در اسلام تقیه به معنای دروغ است مگر جز این است. قرآن به مسلمانان اموزش می دهد آنجا که لازم شد دیگران را بکشید. تقیه کنید یعنی علنی دروغ بگویید. زنهای کافران را بگایید ، برده بگیرید، کنیز داشته باشید. کنیز و برده با آنسان آزاد برابر نیستند. برای تمام این موارد آیه در قرآن هست. بیارم؟


خداییش میگم. .. اعلامیه حقوق بشر رو یه بار فقط یه بار بخونید. ببینید یه مورد پیدا میکنید که با قرآن هماهنگی داشته باشه. تمام ماده های اعلامیه با یکی یا چند تا یا ده تا از آیات قرآن رد شده هستن... چطور ادعا میکنید هم مسلمانید و هم به اخلاقیات پابندید. یا مسلمون نیستین یا نمیدونین اخلاقیات چیه.

این چه کتابیه خداییش. حال آدم بد میشه از بس توش تحقیر و توهین و توهش و وعده عذاب و بهشت دروغکی که گفتم همه مضاهرش جسمانیه و تحقیر زنان و .. چیه این؟؟؟؟ به یکی میگفتم چرا قرآن میگه زنان خود را بزنید. گفت نگفته گفتم برو سوره نساء فلان آیه . رفته اومده میگه نه نوشته تذکر دهید. گفتم عزیزم این از خواص ماله کشی اسلامی ایست که دست هر آخوندی یه ماله داده گفته گندها رو صاف کنید. ... آخه عزیز من نوشته.." ضربو هن" یعنی بزنید آنان را.. بعد تفسر میکنه منظور با چوب مسواک است. آره ارواح پدر نداشته ات. .. با چوب مسواک زن را می زنند آره؟؟
اصلا گیرم تو راست میگی.. نفس زدن تحقیر آمیز است... برای هر انسانی در هر زمانی بخصوص که زن باشد و طرفش ضعیف..

بعد هم ادعا میکنه میگه اگر میتونید مثل من بیارید؟؟

عجیبه والا...

من اگر بخوام سوره ای بیارم بنام زن. بخدای جهان که خیلی از این زیباتر میارم. این سوره که اصلا زیبایی نداره. اونجا زنان را آفرینندگان روی زمین می خوانم و ستایششان می کنم نه اینکه زنان کفار را امر به تن فروشی زوری و زنان مومنین را امر به تمکین منم و اگر نکردن کتک نثارشون کنم... زن کشتزار است که آقای محمد در آین کشتزار غلط بزند و هر که را خواهد به سیخ بکشد آره ه ه ه؟



حالا من چهار تا پرسش پرسیدم جواب بده اگر میتوانی. اگر نمیتوانی برو تا دیگری پاسخ درستی بدهد.


اول هم نرم افزار را تهیه کن





سلام و درود


در پاسخ دوستی که گفته اند محمد چه لذت دنیایی از فریب مردم عربستان برده. باید بگویم که قدرت ورای همه لذت های دنیوی یست. از ان پس تنها کسی بود که میتوانست بیشتر از چهار زن داشته باشد. سکس فراوان تر از هر کسی را تجربه کرده. تاریخ مادر برایت یسند میآورم اگر خواستی نام سی تن از زنان عقدی او را. همین جاست که تاریخ شهادت های صادقانه می دهد. از الگویی که مومنان دارند بسیار سخیف تر و متفاوت تر است هاما باید گواهی تاریخ را پذیرفت.

جدای از آن ایات بسیار درباره زنان محمد نشان از همین موضوع دارد. ماجرای صفیه و ماریه گواه همین موضوع است.

اصلا آیه 50 سوره احزاب دستش رو کامل باز میگذاره. 51 و 53 سوره احزاب اینها همه در رابطه با باز گذاشتن دست محمد هست. 33و 30



پول و ثروت مومنین هم که زیر دستش بوده...تقسیم غنایم هم همینطور سوره انفال

اصلا به اون ایده الی که اخوندا میگن فکر نکن. تاریخ تاریخ تاریخ تاریخ واقعی را بخوان. کتابهای مرجع را بخوان.

اخر نمی شود همه دروغ بگویند اخوند ها راست بگویند که.




هر چیزی که بخاطرش امروز خاامنه ای بخاطر جان همه رو میگیره و بخاطرش می جنگه اونزمان هم محمد می چپجنگیده دیگه... لابد هزار سال دیگه هم که وصف خامنه ای رو بگن یکی باید بگه خوب چه لذتی داشته براش.. از نظر من محمد از این آخوندها هم بدتر بوده چون آخوندها با همه کثافتی و لجن بودنشون بعید میدونم یه دختر هفت ساله رو نامزد کنن و نه ساله ببرن به حجله.. با همه کثیف بودنشون






شما هم که پرسیدی با اون خدایی که تو میشناسی در اون دنیا بدکاران رو چطور مجازات میکنه باید بگم . من توی همون متن ابتدا به ساکن گفتم که من ... نه میتونم و نه میخوام که خدا رو به این شرح که میگم ثابت کنم.

ببینید شما وقتی که به چیزی باور داشته باشید خوب مربوط به خودتون هست به کسی ربطی نداره. شاید شما یه درخت رو بپرستید. به من چه.... اما زمانی که میگی باور من از همه باور ها کامل تر و بهتره باید اثباتش کنی.


من همچین ادعایی نکرده و نمی کنم. در کل باور به معاد باوری بر مبنای تعقل است. حتی برای مومنین.

باور و نگرشی که من از خدا دارم شخصی و آنتی ایدئولیک هست. بنابر این باور به عنوان معاد رو اونجور که در اسلام هست اصلا قبول ندارم . با توجه به تجربه از مرگ باز گشتگان که از قضا با چند تاش خود من مصاحبه کردم شمه ای در ذهن دارم که کاملا شخصی ایست نه ایده آلیستی.


خوش باشید
باسلام خدمت آقای دستان

باور به خدا چه شخصی باشد و یا ایدو لوژیک فرق چندانی در واقعیت آن نمیکند.فلسفه و معنائی که ادیان الهی از خداوند ارائه میدهند،خدائیست که با فلسفه وجودی خودش و اهدافش در تضاد است و با بندگانش چالش ها و مشکلاتی دارد،از یک طرف خدائی بی نهایت مهربان و از طرفی دیگر خدائی فوق العاده خشن است. و خدائی که عارفان و انسانهائی مثل شما به آن اعتقاد دارند(به قول شما آنتی ایدولوگ) خدائی تلطیف شده است .خدائی خوب ،بی نقص و پاکیزه ولی در نهایت بی خاصیت است. نتیجه نهائی و تصمیم نهائی که خدای ادیان الهی در مورد انسان اتخاذ می کند،بهشت و جهنم ابدیست.خدائی که عارفان به آن معتقدند،سیر تکاملی انسانها را در مراحل مختلف اخروی آنقدر کش می دهد که نهایتا انسان را پاک و منزه میگرداند و با خالق وحدت وجود پیدا می کند. خدا و عالم پس از مرگی که امثال شما به آن معتقدید و بازگشتگان از مرگ و یا روح مردگانی که با آنها ارتباط برقرار میشود ، از آن صحبت می کنند، دنیایست هم زیبا و هم زشت که عده ای شاد و خرمند و عده ای دیگر در عذاب وجدان موقتی و یا ابدی هستند. آخرش چه؟؟
با سلام خدمت آقای دستار

تبت یدا ابی لهب».
این آیه معمولا به صورت زیر ترجمه می شود:
بریده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد)
همچنین آیه هایی مثل:
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة (1)به "ویل (نام چاهی در جهنم) بر هر عیب جوی مسخره کننده باد" ترجمه می گردد . خواننده و شنونده با قیاس خدا به خود، گمان می کند که خدا دارد افراد را مثل ما نفرین می کند . می پرسند :مگر خدا هم نفرین می کند؟ مگر نفرین تقاضا نیست و تقاضا نشانه عجز و...؟ در حالی که نفرین و لعن خدا با لعن و نفرین غیر خدا ( ملائکه و مؤمنان از جن و انس که همراه خدا از لعن کنندگاه هستند) تفاوت دارد . به همین جهت در آیه، لعنت تکرار شده :
أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون‏ (2)
لعن خدا یعنی طرد و دور کردن کافران و ظالمان از رحمت و مغفرت و بهشت و انداختن آن ها در جهنم.
علامه طباطبایی می نویسد:
این جمله کیفر کسانى را بیان مى‏کند که آنچه از هدایت و آیات که خدا نازل کرده بود، کتمان کردند. کیفر عبارت است از لعنت خدا، و لعنتى دیگر از هر لعنت کننده .
اگر کلمه لعنت مى‏کند در آیه تکرار شده، بدان جهت است که لعنت خدا با لعنت دیگران فرق دارد. لعنت خدا به این معنا است که خداوند ایشان را از رحمت و سعادت دور مى‏کند. لعنت لعنت کنندگان نفرین و درخواست لعنت خدا است. (3)
بنا بر این وقتی خدا می فرماید: "تبت یدا ابی لهب" خبر از واقع شدن می دهد . در ادامه هم دارد: "ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ" یعنی داشته های دنیایی او و آنچه کسب کرده بود، او را بی نیاز نکرد و قهر خدا را از او دور ننمود.
این آیه صراحت دارد که "تبت یدا..." طلب عذاب و قهر برای ابی لهب نیست، بلکه خبر از وقوع می دهد. در لعن هم این گونه است، یعنی خدا رحمت و بخشش و بهشت خود را از او دور کرده است، نه این که طلب دوری می کند تا بر عجز دلالت داشته باشد.
علامه طباطبایی می نویسد:
اینکه فرمود:" تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ"، معنایش در حقیقت" تب ابو لهب" است، و این نفرینی به او به هلاکت خود (خبر از نابود شدن قطعی او) و بطلان و بى‏اثر گشتن توطئه‏هایى است که به منظور خاموش کردن نور نبوت مى‏کرد، و یا قضایى است(واقع شدنی و تخلف ناپذیر) از خدا به این هلاکت و بطلان توطئه‏ها.
با عرض سلام مجدد

معاندین اسلام از قدیم و ندیم خواسته اند با طرح تعدّد ازدواج های پیامبر اسلام (ص) آن را دستاویز شدیدترین حملات مغرضانه، و تهمت های ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانه ها بسازند، و به پندار خود با این گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهی بی شرمی را به جایی رسانده اند که آن حضرت را دارای حرم سرا با زن های متعدد دانسته و وانمود کنند که آن بزرگوار به امور جنسی اهمیت بسیار می داد، و بخشی از زندگیش در این راستا خلاصه می شد. و با القاء چنین شبهه ای حریم پاک ترین و زاهدترین و کامل ترین انسان ها را لکه دار سازند، با این که خانه های محقر گلین، و غالباً اجاره ای و غیر قابل سکونت، به هیچ وجه به شیوه حرم سرایی این سازگار نخواهد بود، در اینجا با تبیین و تشریح گوشه هایی از فلسفه تعدد ازدواج های پیامبر(ص) نظر شما را به بی اساسی این شبهه و مغرضانه بودن آن از سوی دشمنان جلب می کنیم.

ازدواج در بیست و پنج سالگی با بیوه ای چهل ساله
پیامبر اکرم (ص) در میان قوم خود و مردم جزیرة العرب، زیباترین، با وقارترین، پاک ترین و خوش قامت ترین انسان ها بود، چنان که پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و کمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالی که بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانویی بیوه به نام خدیجه (س) که بنا به مشهور قبلاً دو شوهر کرده، و از دنیا رفته بودند، و چهل سال از عمرش می گذشت ازدواج کرد، و با توجه به این که حضرت خدیجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگی از دنیا رفت، پیامبر (ص) بیست و پنج سال با او زندگی کرد، و تا او بود با هیچ زنی ازدواج نکرد.(1)

تاریخ نویسانی مانند: کلبی، واقدی، ابن سعد، یعقوبی، سبط بن جوزی و... بر این مطلب اتفاق نظر دارند.(2)

توضیح این که آن حضرت در عنفوان جوانی (از پانزده سالگی تا بیست و پنج سالگی) ازدواج نکرد، و از 25 سالگی با یک زن بیوه، حضرت خدیجه (س) زندگی را ادامه داد، بنابراین تا پنجاه سالگی تنها یک زن داشت. با توجه به این که از نظر کمال و جمال و قبیله در سطحی بود، که می توانست بازیباترین و ثروتمندترین دوشیزگان ازدواج نماید. حتی مشرکان به ویژه از قبیله قریش عالی ترین پیشنهادها را که جنبه مادی از زرق و برق دنیا داشت توسط ابوطالب عموی پیامبر (ص) به پیامبر(ص) نمودند، مشروط به این که پیامبر(ص) دست از مبارزه با بت پرستی و... بردارد، اما پیامبر(ص) در عنفوان جوانی در برابر این پیشنهادها فرمود:

«ای عمو! اگر مشرکان خورشید را در کف راستم و ماه را در کف چپم بگذارند که دست از کارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا این که خداوند آن را پیروز سازد، یا در این راه کشته شوم.»(3)

به راستی کسی که تا این اندازه در راه پیشرفت اسلام، آرمانی فکر کند، آیا می توان به ساحت مقدس چنین کسی نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانی و جنسی داد؟!

تعدّد همسران پیامبر(ص)
قبل از آن که به پاسخ شبهه مذکور بپردازیم، شایسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواج های پیامبر (ص) اشاره کنیم. چنان که گفتیم آن حضرت در 25 سالگی با زنی چهل ساله به نام خدیجه(س) ازدواج کرد، و زندگی این دو تا 25 سال ادامه یافت، و پیامبر (ص) در پنجاه سالگی با وفات خدیجه (س) روبرو شد، بنابراین تا این هنگام اصلاً ازدواج با زنی دیگر نکرد. پس از وفات خدیجه (س) که در سال دهم بعثت رخ داد، با این که می توانست در عصر خدیجه (س) و بعد از او تا یک سال ازدواج کند، و هیچ مانعی سر راه آن حضرت برای ازدواج مجدّد نبود. آیا به راستی شخصی که با وجود امکانات، سی پنج سال از شادمانی عمرش را (از 15 تا 50 سالگی) این گونه بگذراند، می توان به ساحت اقدس او نسبت ناروای شهوت خواهی را روا داشت، زهی بی انصافی.

پیامبر (ص) یک سال بعد از رحلت خدیجه (س) در سال یازدهم بعثت با زن بیوه ای به نام سوده دختر ذمعه ازدواج کرد، این زن شوهری به نام سکران بن عمر داشت که در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشرکان، همراه عده ای به حبشه هجرت کرد، ولی در حبشه مسیحی شد، سپس در همانجا از دنیا رفت، سوده بی سرپرست ماند، شرایط به گونه ای بود که بی سرپرستی این زن آبرومند مهاجر، به شخصیت و کرامت او لطمه می زد، پیامبر(ص) برای جبران این چالش با او ازدواج کرد، و در حقیقت سرپرستی او را بر عهده گرفت، پس از مدتی پیامبر (ص) با عایشه دختر ابوبکر، که وصلت با او یک نوع رابطه خویشاوندی با قبیله تیم می شد، و همین موجب پیشرفت اسلام می گردید، ازدواج نمود، و در میان همسران پیامبر(ص) تنها بانویی که دوشیزه بود(4)عایشه بود، قابل توجه این که او وقتی که همسر پیامبر(ص) شد بسیار کم سن و سال بود، و سال ها گذشت تا توانست یک همسر واقعی برای پیامبر(ص) باشد، این نشان می دهد که ازدواج های پیامبر انگیزهای دیگری، و بیشتر جنبه سیاسی داشته است.

پیامبر (ص) در راستای تثبیت اسلام در شرایطی قرار داشت که لازم بود از تمام وسایل برای شکستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده کند، که یکی از آنها ایجاد رابطه خویشاوندی از طریق ازدواج با قبایل طوایف مختلف بود، زیرا محکم ترین رابطه در میان عرب جاهلی، رابطه خویشاوندی به حساب می آمد، و داماد قبیله را همواره از خود می دانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه می شمردند. رسوبات این تعصب حتی سال ها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا که در سال 61 هجری در ماجرای کربلا، شمربن ذی الجوشن که با امّ البنین مادر حضرت ابوالفضل(ع) خویشاوندی داشت، در روز تاسوعا برای حضرت عباس و برادران مادریش، امان نامه آورد، که از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5)

پیامبر (ص) تا در مکه بود همین دو همسر (عایشه و سوده) را داشت، با توجه به این که از هیچ کدام از آنها دارای فرزند نشد. پس از آن که آن حضرت به مدینه هجرت کرد، تا سال چهارم با زنی ازدواج نکرد، در سال چهارم یک حادثه ای که بیشتر جنبه عاطفی و رعایت حریم کرامت زن بود، باعث گردید که پیامبر(ص) با زن بیوه ای به نام ام سلمه که دارای چند یتیم بود ازدواج کرد. ماجرا چنین بود که ام سلمه (هند دختر امیه مخزومی) دختر عاتکه عمّه پیامبر(ص) بود، او که دختر عمه پیامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج کرد، ابوسلمه در جنگ احد که در رکاب پیامبر(ص) با دشمن می جنگید به سختی مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسید، روزی پیامبر(ص) به عنوان تسلیت به ام سلمه و بچه هایش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلداری داده و به او تسلیت گفت. و در حق او چنین دعا کرد: «خدایا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصیبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.»

وقتی که عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عده ای از او خواستگاری کردند، جواب منفی داد، تا این که رسول خدا (ص) از او خواستگاری کرد، او که مایل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من یک زن سالمند هستم، به علاوه چند یتیم دارم...» پیامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بیشتر از تو است، و در مورد یتیمان، از آنها سرپرستی می کنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پیامبر (ص) ازدواج کرد، و همسر پیامبر(ص) گردید(6) بنابراین ازدواج پیامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفی و سرپرستی، و حفظ کرامت و شخصیت دختر عمه اش ام سلمه را داشت.

یکی از ازدواج های پیامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، که در سال سوم یا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنیس بن خدانه، هم سوگند و هم پیمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج کرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت کرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، هجرت به مدینه کرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد که در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همین جراحت جنگی به شهادت رسید.(7)

پیامبر (ص) با این زن بیوه نیز ازدواج کرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پیوستگی پیامبر(ص) به دودمان عدی شد، که از نظر سیاسی نقش مهمی در پیشرفت اسلام، و نابودی موانع سر راه آن حضرت گردید.

طبق نقل بعضی خنیس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدینه از دنیا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبکر پیشنهاد کرد، ابوبکر جواب منفی داد، سپس به عثمان پیشنهاد کرد، عثمان نیز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شکایت به مجضر پیامبر (ص) آمد، پیامبر(ص) برای آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصی بهتر از عثمان با حفصه ازدواج می کند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برایش خواستگاری نمودند(8)بنابراین ازدواج پیامبر (ص) با حفصه نیز جنبه سیاسی عاطفی داشت، و با پیشنهاد و درخواست خود عمر، و برای آرامش او انجام پذیرفت.

یکی دیگر از ازدواج های پیامبر(ص) که آن هم جنبه عاطفی و سیاسی داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبیبه دختر ابوسفیان بود. توضیح این که ام حبیبه که نامش رمله بود، با این که دختر ابوسفیان و خواهر معاویه بود، در همان سال های اول بعثت، اسلام را پذیرفت، و با شوهرش عبیدالله که او نیز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشرکان، همراه گروهی به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشی پناهنده شدند. ولی پس از مدتی شوهرش عبیدالله در حبشه به مسیحیت گروید و مسیحی شد، سرانجام در همان حبشه از دنیا رفت، ام حبیبه بی سرپرست ماند، پیامبر(ص) از بی سرپرستی و رنج های ام حبیبه در راه اسلام، آگاه شد، و دریافت که او نیاز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنج های او جبران گردد، نامه ای برای نجاشی شاه حبشه نوشت، و از او خواست که ام حبیبه را برایش خواستگاری کند.

نجاشی که پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پیامبر(ص) احترام کرد، و ام حبیبه را برای پیامبر(ص) خواستگاری نمود. ام حبیبه با کمال میل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعید یکی از مسلمانان را وکیل نمود که او را به عقد ازدواج پیامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشی در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر ولیمه داد. وقتی این خبر به ابوسفیان رسید گفت: «محمد(ص) دامادی است که او را رد نمی کنند.»

جالب این که ام حبیبه به قدری شیفته اسلام و پیامبر(ص) بود، وقتی که به مدینه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پیوست، پس از مدتی در ماجرای صلح حُدیبیّه (که در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفیان برای تمدید

صلح، به مدینه به خانه پیامبر(ص) آمد، خواست بر روی تشک پیامبر(ص) بنشیند، ام حبیبه از او جلوگیری کرد، و گفت: «تو مشرک و نجس هستی و نمی توانی در این مسند بنشینی، زیرا این مسند جایگاه پاک ترین افراد است»(9)

آیا به راستی رواست چنین بانویی رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با این که او افتخار می کرد که به چنین موقعیتی رسیده و همسر پیامبر (ص) شده است، به علاوه این ازدواج می توانست زمینه ای برای جذب خاندان ابوسفیان به اسلام گردد، و دست کم آزار و کارشکنی این خاندان را نسبت به آن حضرت و آیین اسلام کاهش دهد.

یکی دیگر از ازدواج های پیامبر(ص) با جُویْریه بود، توضیح این که در سال ششم هجرت به پیامبر(ص) خبر رسید حارث بن ابی ضرار (پدر جویریه) رییس قبیله بنی مصطلق در صدد جمع آوری اسلحه و سرباز، برای یورش به مدینه است، پیامبر اکرم (ص) با یاران خود به سوی آن قبیله برای جلوگیری از گزند آنها حرکت کرد، و در کنار چاه مریسیع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر کشته و مقداری غنائم جنگی و چند اسیر، عقب نشینی کردند.

در میان اسیران بانویی به نام جویریه دختر حارث به عنوان کنیز، سهمیه یکی از رزمندگان به نام ثابت بن قیس شد. ثابت با جویریه مکاتبه کرد، یعنی قراردادی بست که اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قیس او را آزاد خواهد کرد. او مقداری از مبلغ مورد مکاتبه را پرداخت، و از دادن بقیه درمانده شد، به محضر پیامبر مهربان (ص) رسید، و از او تقاضای کمک برای آزادی کامل خود کرد. حضرت به او قول مساعد داد که هم با دادن بقیه بدهکاری او، وی را آزاد سازد، و پس از آزادی، با او ازدواج کند، او خوشحال شد، و همین پیشنهاد تحقق یافت. مسلمانان وقتی که دیدند جویریه همسر پیامبر(ص) شده به احترام او هر کس سهمیه خود از اسیران طایفه او را آزاد نموده، و در نتیجه صد نفر دودمان بنی مصطلق آزاد شدند، پدر جویریه که برای آزادسازی دخترش به مدینه رهسپار می شد، پس از دیدن معجزه ای (که یک خبر غیبی بود) به اسلام گروید، و به طفیل او و دخترش گروهی از طایفه بنی مصطلق مسلمان شدند.(10)

چنانکه ملاحظه می کنید این ازدواج نیز پربرکت برای مسلمین و دودمان بنی مصطلق بود، همین وصلت باعث گرایش جمعی به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهی به اسلام

گردید. هم جنبه عاطفی و سیاسی داشت و هم جنبه نظامی و آتش بس و صلح. یکی دیگر از ازدواج های پیامبر(ص) ازدواج با ماریه قبطیه (به عنوان ملک یمین و کنیز) بود، توضیح این که پیامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت برای شاهان و رؤسای کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، یکی از این نامه ها را برای مقوقس رئیس قبطیان که مسیحی بود و در اسکندریه مصر سکونت داشت نوشت، او به نامه پیامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابی بلْتعه احترام شایان کرد، ولی برای حفظ سلطنتش، اسلام را نپذیرفت، و به جای آن هدایای بسیار نفیس از جمله سه کنیز که یکی از آنها ماریه قبطیه بود به محضر پیامبر(ص) فرستاد، پیامبر(ص) هدایای او را پذیرفت.(11)

پیامبر(ص) با ماریه که با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج کرد، و با این ازدواج شخصیت او را بالا برد، و از کنیزی، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء یافت و در ماه ذیحجه سال هشتم هجرت از آن پسری به نام ابراهیم شد، ولی ابراهیم یک سال و دو ماه یا یک سال و شش ماه بیشتر عمر نکرد، و در سال دهم هجرت از دنیا رفت.(12) بنابراین ازدواج با ماریه نیز به عنوان کنیز بود، موجب حفظ کرامت ماریه می شد، که از دیار مصر به مدینه آمده بود، و نیاز شدید به پناهگاه مطمئن و آرام بخشی داشت.

یکی از ازدواج های پیامبر(ص) با میمونه دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر ام الفضل همسر عباس عموی پیامبر(ص) بود. توضیح این که میمونه بیوه ای بود که قبلاً دو شوهر کرده بود، و آخرین بانویی بود که در سال هفتم هجرت در حالی که آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پیامبر(ص) گردید. او در مکه می زیست، و عباس عموی پیامبر(ص) عقد او را برای پیامبر(ص) اجرا نمود. میمونه و خواهرانش از زنان با ایمان بودند، پیامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفی کرد. میمونه از محبان حضرت علی (ع) بود و روایاتی در شأن آن حضرت، از پیامبر(ص) نقل کرده است.(13)

از قرائن و شواهد استفاده می شود که میمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بی سرپرست بود، و نیاز به پناهگاهی داشت، عباس

عموی پیامبر(ص) او را که خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پیامبر(ص) درآورد، تا زندگیش سروسامان یابد. یکی از همسران پیامبر(ص) که در قرآن در شأن او آیه ای نازل شد، ام شریک است، این بانو که در صفاء می زیست، بعد از شوهرش ابوعکر مسلمان شد، ابوعکر به مدینه هجرت کرد، ولی از دنیا رفت، او که تنها مانده بود، و مشرکان فهمیده بودند که ام شریک نیز مسلمان شده، بسیار او را مورد آزار و شکنجه قرار دادند که داستان طولانی است، سرانجام خود را که بیوه ای بی سرپرست بود، و نیاز شدید به پناهگاه داشت، به مدینه رسانید، و خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: «من مدتی است که شوهر ندارم، اینک به محضرت آمده ام تا خود را به تو ببخشم.»

پیامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر کن تا از طرف خداوند دستوری برسد» طولی نکشید که آیه 50 سوره احزاب نازل شد، که بخشی از آن چنین است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبیّ انْ اراد النّبیُّ انْ یستنْکحها خالصةً من دون المؤمنین ؛ هرگاه زن با ایمانی خود را به پیامبر(ص) ببخشد (و مهری برای خود قائل نشود) چنانچه پیامبر(ص) بخواهد، می تواند با او ازدواج کند، اما چنین ازدواجی تنها برای تو (ای پیامبر) مجاز است، نه سایر مؤمنان.»

در پایان آیه می فرماید: «لکیْلا یکون علیک حرج ؛ این برای آن است که (در راه رسالت) مشکلی برای تو (ای پیامبر) نبوده باشد. و بتوانی مسؤولیت های خود را ادا کنی.» «و دستت برای تأمین نیاز نیازمندان، و جواب شادآفرین به آنها باز باشد، و در این جهت محدودیتی نداشته باشی. البته این موضوع از مختصات پیامبر(ص) است.»

بدون شک این گونه زنان می خواستند به افتخار معنوی همسری پیامبر(ص) برسند، و این موضوع تنها برای پیامبر(ص) مجاز شد، که بیشتر جنبه عاطفی و حفظ کرامت زن را داشته است.

یکی دیگر از ازدواج های پیامبر(ص) ازدواج با زینب دختر جحش، دختر عمه پیامبر(ص) است، که در قرآن به آن اشاره شده است، او بانویی با جمال و با کمالی بود، همراه پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت نمود. روزی خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج کرد، ولی پیامبر(ص) زیدبن حازثه غلام آزاد شده خود را برای ازدواج با او پیشنهاد کرد. زینب نخست تمایل به ازدواج با زید را نداشت، ولی پس از نزول آیه 36 احزاب که بیانگر اطاعت از پیامبر(ص) است، زینب پیشنهاد پیامبر (ص) را پذیرفت، پیامبر(ص) او را به عقد ازدواج زیدبن حارثه درآورد. ولی طولی نکشید که زینب که از خاندان قریش بود، با زید که سابقه بردگی داشت، نتوانست زندگی کند، و ناسازگاری بین آنها آشکار گردید. و زید خواهان طلاق او شد، چنان که آیه شریفه «فلمّا قضی زیدٌ منها وطراً؛(14)هنگامی که زید به طور کامل از زینب، کامیاب و سیر شد و بی نیاز گردید.» به این مطلب دلالت دارد.سرانجام زید، زینب را طلاق داد. پس از آن که عده او گذشت، پیامبر(ص) با او ازدواج کرد. قرآن فلسفه ازدواج پیامبر (ص) با زینب را چنین بیان می کند: «زوّجنا کها لکیلا یکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیائهم...؛(15) او را به همسری تو در آوردیم تا مشکل برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان هنگامی که طلاق گیرند نباشد.»

بنابراین با توجه به اینکه زید پسر خوانده پیامبر(ص) بود، و مردم خیال می کردند که پسر خوانده در احکام مانند پسر حقیقی است، و نمی توان با زن طلاق داده او ازدواج کرد. پیامبر(ص) برای شکستن این سنّت خیالی جاهلی، با زینب ازدواج کرد، تا سنت شکنی کرده باشد.

در عین حال یهودیان به پیامبر(ص) تهمت زدند که خود می گوید ازدواج زن پسر حرام است، ولی خودش با زینب زن پسر خوانده اش ازدواج نموده است، در رد آنها آیه 4 و 5 سوره احزاب نازل گردید، که ترجمه اش این است: «خداوند فرزند خوانده های شما را فرزند حقیقی شما قرار نداده است، این سخن شما است که به دهان خود می گویید (سخنی بی پایه و باطل) اما خداوند حق را می گوید و به سوی حق هدایت می کند، آنها را به نام پدرانشان بخوانید، که این کار نزد خدا عادلانه تر است...»

ازدواج های دیگری نیز پیامبر(ص) داشته که خداوند به خاطر مصالح و اموری به او چنین اجازه ای داده بود، و هیچ کدام به خاطر مسایل جنسی و امور شهوانی نبوده است، بلکه جنبه انسانی، فرهنگی، عاطفی، سیاسی، شکستن سنت های باطل، و سرپرستی ایتام و ضعیف نوازی و اموری از این قبیل بوده است. حتی در بعضی از تواریخ می خوانیم که پیامبر(ص) با زنان متعددی ازدواج کرد، و جز مراسم عقد، و یا صرف خواستگاری چیزی انجام نشد، و این امور به خاطر آن بود که زنان بی نوا با همین اندازه با پیامبر(ص) احساس افتخار و شخصیت کنند، و روحیه عزّتمندی خود را حفظ نمایند.

نتیجه و جمع بندی
از مجموع مطالب یاد شده چنین نتیجه می گیریم که ازدواج های متعدد پیامبر(ص) بر اثر یکی یا چندی از شرایط و مصالح زیر بوده است.

1ـ پیامبر (ص) در 25 سالگی با بیوه ای 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او یعنی 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگی که دوران کهولت را می گذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و این خود حاکی است که جنبه های دیگر غیر از امود جنسی مد نظر آن حضرت بوده است.

2ـ در میان همسرانش تنها یکی از آنها (عایشه) باکره بوده است، و ازدواج با او جنبه سیاسی داشته است.

3ـ ازدواج او با همسرانی مانند ام حبیبه دختر ابوسفیان، یا حفصه دختر عمر، به خاطر تقویت اسلام، و حمایت قبیله آنها از آن حضرت، و ایجاد اختلاف در بین صفوف دشمنان و تضعیف آنها بوده است.

4ـ بعضی از ازدواج های آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ کرامت و شخصیت زنان بوده است.

5ـ و بعضی دیگر به عنوان سرپرستی زن هایی که شوهرشان به شهادت رسیده، و بچه هایی داشتند، جهت سرپرستی آنها و یتیمانشان بوده است.

6ـ بعضی افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونه ای بود، که جواب منفی آن حضرت در آنها عقده حقارت ایجاد می کرد، و از زندگی فلج می نمود، خداوند این محدودیت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشکلات زنان بی نوا می شد.

7ـ بعضی از این ازدواج ها به خاطر شکستن سنت های جاهلی بوده است.

8ـ و بعضی صرفاً در مراسم عفد یا خوستگاری متوقف شده، و همین موجب آثار مثبت برای آن زنان شده است.

9ـ بعضی از ازدواج های آن حضرت برای رفع یک سلسله مشکلات و گره گشایی اقتصادی فرهنگی و اخلاقی و سیاسی بوده است، محیط عصر پیامبر(ص)، و سایه افکندن بعضی خرافات جاهلی نیز می طلبید که پیامبر(ص) با سرپنجه تدبیر از جمله ازدواج، به تبدیل محیط جاهلی بپردازد.

10ـ بعضی از ازدواج ها، برای کاستن عداوت، و طرح دوستی با اقوام، یا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانکه در ازدواج با جویریه از طایفه بنی مصطلق رخ داد، با توجه به این که در آن عصر، ازدواج ها بسیار ساده و خودمانی، و دور از هرگونه تشریفات و دست اندازها انجام می شد، و تعدد زن برای افراد یک امر عادی بود، به طوری که گاهی همسر اول به خواستگاری همسر دوم می رفت.
با عرض سلام مجدد خدمت اقای دستار



پیامبر گرامی اسلام (ص) طبق توضیحات فوق شهوت ران نبودند در ثانی ایشان تاجری موفق بودند وداشتند راحت زندگی خودشان را میکردند و از قبایل معروف مکه بودند نمیدانم چه شد یک دفعه هوس قدرت کردند حتی اگر طمع قدرت داشتند باید با پیشنهاد ابو سفیان ودیگران که به ایشان فرمودند بیا کلید کعبه رو بگیر و به تو پول زیاد و زن میدهیم موافقت مینمودند
باسلام.آقای دستان ضمن تشکرازراهنمایی تان درمورد نرم افزارتبدیل گفتاربه نوشتارچون هم ازطرفی طرزکارباآنرا خیلی سعی کردم موفق نشدم که مهم نیست ازبعضی دوستان یادمیگیرم وهم همانطورکه عرض کردم فعلا تاجمعه مشغله کاری زیادی دارم تاجمعه حتمامکاتبه میکنم.ازاینکه خواهان استدلال ومناظرات علمی هستی نه جدلی وسفسطه البته امیدوارم اشتباه نکرده باشم ازاین جهت خوشحالم.روش بنده این است که موردی بحث کنیم تایک موردتمام نشده بحث دیگری راشروع نکنیم.وزودازحاشیه به متن واردشویم.اول هم چون شماروی آیه 24نساکلیک و زوم کرده ای شروع میکنیم.باسپاس ومعذرت ازتوهینی که قبلا رد وبدل شد
با سلام و درود

ابتدا خدمت شما آقای (میلاد. ر ) بگویم که فامیل من دستان است نه دستار. دستار از عرب است و آخوند دستان صفت رستم بوده است و معنای دیرین آن حکایت های کهن یا اندیشه های کهن است. با پوزش


در مورد آنچه در پست اول نهاده اید باید خدمتتان عرض کنم من نمیدانم شما چند سالتان است یا به چه کار مشغولید اما این طرز فکر شتابزده و بی دقت شاینده بحث و گفتگو نیست.

از جاهای مختلف شتابزده کپی پیست میکنید و متن می گذارید بدون آنکه روشی عقلانی و منطقی در گفتار و اندیشه خود داشته باشید.

اینگونه آورده اید:
".........خواننده و شنونده با قیاس خدا به خود، گمان می کند که خدا دارد افراد را مثل ما نفرین می کند . می پرسند :مگر خدا هم نفرین می کند؟ مگر نفرین تقاضا نیست و تقاضا نشانه عجز و...؟ در حالی که نفرین و لعن خدا با لعن و نفرین غیر خدا ( ملائکه و مؤمنان از جن و انس که همراه خدا از لعن کنندگاه هستند) تفاوت دارد .

ببینید آقای میلاد در این نوشته چند مغلطه هست. خواستی بپذیر نخواستی بگذر. یا دستکم دلیل عقلانی و منطقی در رد صحبت من بیاور. دلیل عقلانی یعنی آنچه در این جهان قابل لمس و اندازه گیری یا اثبات علمی باشد. خیال و توهمات و توجیهات فلان آخوند یا مفسر را دور بریز. اینان مشتی مفت خور و خونخوارند که در بهترین حالت هشتاد نود سال در گوشه حجره های تو در تو از مظاهر تمدن دور بوده در آسمان معلق بوده اند. یا شاید هم بقول یکی از دوستان اینان می دانند که چه خبر است. ناچارند مردم بیچاره را در حماقت نگه دارند.

بگذریم. پس اینبار اگر خواستی سخنی بیاوری از خودت بیاور در تایید آن هم از جایی استدلال بیاور که یا کتابی مادر باشد یا اگر هم نبود مورد تایید بزرگان تاریخ باشد یا که نه اصلا خودت با درک و منطق خودت استدلال کن.

بپردازیم به متن شما..

1- من کی خودم را با خدا قیاس کردم. من حرفی زده ام که ،من چون خدایم و خدا چون من؟ اگر منظور نویسنده نوع انسان بودن مخاطب در برابر خداست باز هم چون این قیاس از بنیان اشتباه است شدنی نیست. کما اینکه می بایست ابتدا باور مندی مخاطب به وجود خدا اثبات شود تا سپس قیاس او اثبات شود... پس این مغلطه بود.
2- ... لعن و نفرین خدا با لعن و نفرین غیر خدا تفاوت دارد... این هم مغلطه دوم. شما مگر خدایید؟ شما یا تمام آنانکه ادعا دارند نفرین خدا با نفرین انس و جن متفاوت است از کجا باز هم می گویم از کجا پی به این موضوع برده اید؟؟ اگر آیه قرآنی دارید که شفاف و روشن عین همین عبارت را دارد بیاورید. اگر نه مغلطه ای بیش نیست. چرا که حتی پیامبر هم نمی توانست ادعا کند از بواطن خدا یا همان الله خبر دارد.. پس این هم مغلطه ای بیش نیست. چون به محض اثبات این حرف رد یگانگی خداوند نیز اثبات می شود.
3- چه کسی تا کنون نفرین جنی را دیده یا شنیده. این هم مغلطه دیگریست.


بعد در ادامه نوشته ای این تب ابولهب است و این یعنی خبر نابودی او و بی اثر شدن توطئه هایش.

حالا من آیه ای می آورم ببین با آنچه تو و دیگر مفسران مسلمان درباره این آیه می گویند کدام یک نزدیک تر است:

بی شک ما ابولهب را مجازات خواهیم کرد. هم در دنیا و هم در روز حساب. آنروز که درهای رحمت خویش را از وی پوشاندیم. باشد که توطئه هایش بی پمر ماند.


خوب اینکه خیلی به اون چیزی که تو میگی نزدیک تره.

ببینید بعضی چیزها معادل نداره. رک و پوست کنده داره نفرین میکنه میگه بریده باد.

چی میگی شما.

من هیچ کجای قرآن ندیدم که بگه ما قران را به زبان تشبیه و استعاره بیان کردیم باشد که مفسران حرف دل ما از آن بیرون کشند.


دست بردارید خواهش میکنم.
فقط برای نیم ساعت مسامان نباش.
راحت است. چشمانت را ببند و دو تجسم از خودت کنار هم نشسته تصور کن. یکی معتقد به اسلام و دیگری بی اعتقاد. خودت هم برو بنشبن بین این دو. به حرفهای هر دو در ذهن خودت گوش بده. بعد قضاوت کن. بخدا قسم کشف های عجیبی میکنی. همه این اتفاقات باید چشم بسته در ذهن تو بیفتد. به حرف هر دوشان گوش بده اجازه بده همو که معتقد است آزاد حرفش را بزند و همو که بی اعتقاد است.


..
.
.
..
می آییم سر این داستان های راست و دروغ در هم زنان پیغمبر که آورده ای.
خوب پسر خوب تو که کپی کردی رفرنس ها و منابعی را هم که شماره گذاری کرده می آوردی تا به تو بگویم چه دروغهایی در بین چه راست هایی از این داستان پردازی های ملایان نهفته است.

پس اول منابع را معرفی کن.

من تک تک اینها را با منابع مادر برایت مینویسم. الان خوابم می آید فقط ماجرای جویریه (اعظم النساء برکه) را برایت می گویم منابعش را هم میآورم تا بدانی دروغگویی کار خوبی نیست.

جریان از این قرار بود که محمد در سن 58 سالگی با جویریه که 20 سال سن داشت ازدواج کرد. جویریه دختر رئیس قبیله بنی المصطلق، یکی از قبایل یهودی بسیاری بود که محمد به آنها حمله کرده بود. شوهرش مالک بن صفوان بود و در حمله ناگهانی که محمد به این قبیله کرده بود کشته شده بود. محمد از جویریه درخواست ازدواج کرد و جویریه قبول کرد به شرط اینکه اسرای باقیمانده از این جنگ آزاد شوند و غنایم بدست آمده به صاحبان باقیمانده از این جنگ بازگردد. از جویریه به عنوان «زنی بسیار زیبا» در بسیاری از تواریخ یاد شده است، ابن اسحق میگوید جویریه از زیبایی شگفت انگیزی بهره می برد، بطوری که هیچ مردی قدرت نداشت در برابر زیبایی وی مقاوت کند. بعدها رابطه او با محمد به شدت عواطف عایشه را قلقلک داد. و عایشه از دیدن او در عذاب بود. جویریه 6 سال زن حضرت محمد بود و بعد از محمد 39 سال زندگی کرد و در سن 65 سالگی درگذشت. ماجرای جویریه را دکتر مسعود انصاری در کتاب کوروش بزرگ و حضرت محمد عبدالله را در نوشتاری به نام«جویریه زنی که حضرت محمد را اسیر زیبایی خود و طایفه اش را آزاد کرد» اومده. همچنین تحلیلی تاریخی و بسیار دقیق از این ماجرا توسط دکتر علی سینا نوشته شده.

اما منابع:


ابن اسحق سیرت الرسول، برگ 729
ابو داوود جلد 3 برگ 1377-1378
صحیح بخاری جلد 8 ( برگ 137)
ابو داوود جلد 8 برگ 392.
صحیح مسلم جلد 2 برگ 520

بحار الانوار جلد 22 برگ 204


بحار الانوار رو با یکم فاصله گذاشتم که بدونی خوده علمای شیعه هم اون داستان ساختگی درهم و بدهی و لطف پیغمبر و مسلمان شدن پدرش و اینها رو نیاوردن.

بعدشم اصلا بمن بگو. باز رفتیم سر داستان قبلیمون. اصلا گیرم که طبق دروغ شما اونا داشتن اسلحه جمع میکردن و حمله و دفاع پیغمبر و این داستانها باشه. که همش دروغه... محمد اینجا صد در صد مهاجم بوده. صد در صد.. حتی یه منبع معتبر پیدا نمیکنی که بگه این بابا میخواسته تهدید کنه مدینه را و این داستانها..

من میگیرم تو راست میگی..حالا پدره یه اشتباهی کرده. چرا چرا چرا چرا دخترش رو باید اسیر کرد تبدیل به کنیز کرد که تازه پول بده آزاد بشه. ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟؟؟؟
گناه دخترش چی بوده که تازه بره از محمد پول بگیره اونم شرطی بهش پول بده.


اینو که دیگه بر اساس روایت خودت گفتم.
باز رسیدیم بههمون آیه 24 سوره نساء با آقای کیومرث.


این چه عدالتییییییییییی است. خانواده و ایلش که بودند. نمی توانی بگویی میخواسته سرپرستیش کند.

شرم هم برای آدمی خوب است.

پیامبر خیر خواه بوده... برای زیر پر و بال گرفتن بوده... برای مودت بوده برای تحکیم اسلام بوده.. برای ...


اصلا کنیز یعنی چی انسان عاقل قرن 21. شما که امروز به لطف کفار به کامپیوتر و اینترنت و تلفن و ماشین و گوشی موبایل و .. دسترسی داری. اینها همه را کفاری ساخته اند که به تو دستور داده میشود بکشیش و زن و دخترشان را کنیز کنی.

نگو
نگو
نگو
نگو که آنزمان رسم بوده و چنین و چنان. دستورات اسلام را اللهی فرستاده که ادعا میکند لا مکان و لازمان است. پس دستوراتش برای امروز نیز هست اگر جز این بود داعش بدان اتکا نمی کرد.

برای من سفسطه نکنید که این نیست و اکنون قوانین اسلامی بواطنش تغییر کرده و .. هر سفسطه دیگری قابل قبول نیست که نیست که نیست که انسانی انسان دیگر را جزءی از دارایی خود بداند تازه ازدواجش هم باطل شود تازه از همه اینها بدتر اینکه این قانون از سوی کسی باشد که ادعا کرده خدای جهان است و او اکمل عقول و انتهای خرد و اندیشه است. این یعنی توهین به خدا. توهین به فطرت انسانی . توهین به شعور همه انسانهای جهان.

آن یکی مزدور سروش که از او به دکتر سروش یاد می کنند و دانشگاه های ایران را از صاحبان علم و معرفت تهی کرد. دیده گند اسلام در آمده و مردم کم کم دارند از این لجن زار خود را بیرون می کشند و اندیشه های خود را به آب خرد می شویند در امده می گوید: قرآن رویاهای رسولانه پیغمبر بوده و برای درک آن نیاز به خواب گذار است نه مفسر


آقایان هم از حوزه ها به او تاخته اند. نمی دانند که کار درست را در حق اسلام رو به نابودی در ایران را او دارد می کند. البته زرنگ هایش سکوت کرده اند. چون میدانند سروش دنبال چه می گردد. او بدنبال احیای اسلام است. او بدنبال یافتن پاسخی یکباره برای همه کسانی ایست که درگیر منطق و احساس خود شده اند.


بگذریم.



خدا یاریمان دهد میهنمان را از شر میکروب هایی همچون سروش رها کنیم.




تمام حرفها و استدلال هایی که در مورد محمد کرده ای به شهادت تاریخ دروغ است و من همه را عمری بود برایت با ذکر منبع شرح خواهم داد.



با عرض سلام خدمت اقای دستان

اولا اگه حوصله نداشتید و خابتان میاد بهتر همان که میگذاشتید سر موقع به مسایل پاسخ بدهید چون مشتاقم ببینم نظرتان در مورد کل متن وکل پست ها چیست

ثانیا به شما چه ربطی داره که من کپی میکنم یا نه اگر پاسخی دارید بفرمایید

ثاثا وقتی هرودوت در تاریخ مغالطه میکند و بزرگنمایی دیگر باید فاتحه سایر کتاب های تاریخی را خواند


بگذریم ......

اما در مورد تفسیر سوره مسد

« تَبَّتْ » : هلاک شد . نابود گردید . این فعل برای دعا است و به معنی : هلاک باد و نابود باد ! « یَدَا أَبِی لَهَبٍ » : دو دست ابولهب . تسمیه کلّ به اسم جزء است و مراد از دست ، ذات او است ( نگا : جزء عمّ شیخ محمّد عبده ) . « تَبَّ » : هلاک و نابود گردید . فعل ماضی برای تحقّق است و خبر از آینده قطعی می‌دهد . ابولهب عموی پیغمبر بود و سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت بشمار می‌آمد . دائماً او و همسرش أمّ جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند

«تبّت» از ریشه «تبّ» به معناى خسران و هلاکت است و مراد از «ید» در آیه، دستِ ظاهرى نیست، بلکه کنایه از وسیله قدرت و تلاش انسان است. بنابراین معناى آیه چنین است که تلاشهاى ابولهب به هدر رفت و او گرفتار زیان و خسارت شد

این آیه نیز یقیناً فحش و دشنام نیست. به چند دلیل.
الف. فحش و دشنام، با جمله ی خبری بیان می شوند نه با جمله ی انشایی؛ در حالی که این آیه با جمله ی انشایی است. دشنام و فحش، آن است که صفت نامطلوبی را به کسی نسبت دهند، که در او نیست؛ یا صفت نامطلوبی را که در او هست ولی مخفی است، آشکار کنند. و این معنا با جمله ی خبری قابل تحقّق است نه با جمله ای انشایی مثل جملات دعایی و نفرین. لذا خطاب به کسی گفته شود: « گدای بدبخت »، دشنام است؛ البته به شرط آنکه گدا بودن او علنی نباشد. امّا اگر گفته شود: « الهی که به گدایی بیفتی» دشنام نیست؛ بلکه نفرین است. و نفرین از طرف بنده، یعنی طلب عقوبت ناگوار از طرف خدا بر شخصی؛ و نفرین از سوی خدا، یعنی خبر دادن از عقوبتی ناگوار برای شخص. لذا نفرینهای خدا، اگر چه ظاهر انشایی دارند، امّا در حقیقت، خبر از امری می دهند که در آینده واقع خواهد شد. چرا که برآورنده ی نفرین نیز خود خداست. لذا اگر خدا کسی را نفرین نمود، بدین معناست که مفادّ آن نفرین، تحقّق خواهد یافت. در این آیه نیز نفرین از طرف خداست. لذا این نفرین، در حقیقت، خبر دادن از عقوبتی است برای ابولهب؛ که خبرهای بعد از این آیه، همین خبر را تشریح می کنند. به این صورت که: اوّلاً وقتی دو دست او بریده شدند، مال زیادش نخواهد توانست او را نجات دهد. و در پی آن بریده شدن دست، وارد جهنّم خواهد شد. و همسر او نیز وارد جهنّم می شود؛ در حالی که در جهنّم، طنابی به علامت حقارت بر گردنش بسته اند؛ و کارش هیزم کشی برای جهنّم است؛ یعنی شعله افروز جهنّم است و خیلی ها نیز به آتش او می سوزند.
ب. تعبیر « بریده باد دو دست فلانی»، در عرف عرب، فحش نیست؛ بلکه کنایه از مرگ است که دست انسان را از دنیا می برد. برای همین است که در برخی ترجمه ها، به جای ترجمه ی کلمه به کلمه، آن را ترجمه ی مضمونی کرده و نوشته اند: « هلاک باد ابولهب» یا « مرگ بر ابولهب باد». این گروه از مترجمین واقف بوده اند که اصطلاحات یک زبان را نباید ترجمه ی تحت اللفظی نمود؛ چرا که ممکن است موجب برداشتهای غلط در زبانهای دیگر شود. مثلاً فارسی زبانها می گویند: « فلانی دستش کج است»؛ و منظورشان این است که فلانی دزدی می کند. حال اگر یک عرب زبان یا انگلیسی زبان، این تعبیر را به زبان خودش ترجمه ی کلمه به کلمه بکند، خوانندگان او خیال می کنند که فلانی حقیقتاً دستش معیوب می باشد.
در آیه ی نخست مسد نیز تعبیر به کار رفته، تعبیری است اصطلاحی و کنایی. لذا ترجمه ی تحت اللفظی آن درست نیست؛ و باید به صورت اصطلاح به اصطلاح یا مضمومنی ترجمه شود؛ و خوشبختانه در زبان فارسی، این اصطلاح، اصطلاح معادل دارد. در زبان فارسی می گویید: « فلانی دستش از دنیا کوتاه شده است»؛ کنایه از این که مرده است. لذا می توان از این اصطلاح، معادلی برای آیه ی نخست مسد ساخت به این صورت: « دستش از دنیا کوتاه شود این ابولهب».

حاصل آنکه در این سوره،
اوّلاً خبر مرگ زودهنگام ابولهب داده شده است.
ثانیاً بیان شده که مال و ثروت او، نخواهد توانست او را از مرگ برهاند.
ثالثاً او به محض مردن، وارد جهنّم برزخی خواهد شد.
رابعاً همسر او نیز بعد از مرگ به وی ملحقّ خواهد گردید، در حالی که وجود او شعله ور کننده ی آتش جهنّم است و بر گردن او طنابی از لیف خرما بسته اند که نشان از حقارت اوست.

ـ آیا وعده های این آیات تحقّق عینی یافتند؟
ابولهب بعد از نزول این آیات روی خوش ندید؛ در حالی که می دید، اسلام روز به روز در حال ترقّی است. وی اندکی بعد از جنگ بدر به بیماری عدسه مبتلا و هلاک شد و تا سه روز جسد او بر زمین افتاده بود؛ و به سبب نوع بیماری اش، چنان تعفّنی از جسد او
برخاسته بود که هیچ کس نمی توانست برای دفن جسدش به او نزدیک شود. سر آخر چند نفر هندی را اجیر کردند تا جنازه ی او را دفن کنند.
لذا همان گونه که آیات بیان نموده بودند، نه مال او توانست او را درمان کند نه فرزندانش توانستند سودی به حالش داشته باشند. اموال فراوان او همگی پراکنده شد؛ اولاد او نیز هر کدام به وضع اسفناکی هلاک گشتند. یکی از فرزندان او که عتبه نام داشت، پیغمبر(ص) را آزار نمود؛ و آن حضرت در نفرین او فرمودند: « خدایا سگی از سگان خود بر او مسلّط ساز». و او و پدرش با تجربه ای که از نفرینهای پیغمبر داشتند، دانست که بلایی بر سر عتبه خواهد آمد. پس آن هنگام که راهی سفری تجاری بودند، در راه شام شیری را دیدند که کاروان را تعقیب می کند. آن شیر آنقدر آنها را تعقیب نمود تا بالاخره بر عتبه دست یافت و او را از هم دریده و پاره پاره کرد با اینکه او در میان کاروان و بر بلندای کالاها خوابیده بود؛ و اطراف او پر بود از انسانها و حیوانات. ولی گویی آن شیر فقط مأمور بود بر دریدن او.
حافظ ابو نعیم، به سند خود از اسود بن هبار آورده که ابو لهب و پسرش عتبه براى شام بار زدند و من با آنها بیرون شدم و در سراى نزدیک صومعه ی راهبی منزل کردیم. راهب گفت: چرا اینجا منزل کردید، اینجا درنده‏هاى بسیارى باشند. ابو لهب گفت: شما سنّ و حق مرا می شناسید؟ گفتیم: آرى. گفت: راستش محمّد به پسرم نفرین کرده. پس کالاى خود را بر در این صومعه فراهم کنید و براى پسرم روى آنها بستر اندازید و همه در گرد او بخوابید! و ما چنین کردیم؛ و کالاها را روى هم انباشتیم تا بالا آمد و گِردش را گرفتیم و عتبه بر بالاى کالاها خوابید، شیری آمد و چهره ی ما را بو کشید و کاری با نداشت. پس بر بالاى کالاها جهید و سر عتبه را کند. این در حالی بود عتبه فقط گفت:« شمشیرم، اى سگ! » و چیزى دیگر نتوانست. و در نقلی دیگر آمده که شیر یک ضربت بدو زد و او را زخم کرد. عتبه گفت: مرا کشت‏؛ و بیدرنگ مرد. و ما شیر را جستیم و نیافتیم.
زمخشرى مراد از تباب را نابودى دانسته و بر آن است که روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)بزند; امّا نتوانست و آیه اشاره به‌آن است. در زیان‌کارى دستان او، آراى دیگرى نیز وجود دارد.



چرا خداوند در سوره مسد بجای نفرین به خود ابولهب دستان او را لعنت می کند؟
آیه نخست سوره مسد درباره ابولهب عموی پیامبر و یکی از چهره های با نفوذ بنی هاشم از قبیله قریش است. این آیه نفرینی متوجه دستان ابولهب می کند:«تَبَّتْ یَدَا أَبىِ لَهَبٍ وَ تَب»بریده باد هر دو دست ابو لهب. اکثر لغت شناسان ریشه "تبب" را در فعل تبّت به معنای خسران، هلاکت و نیز تداوم خسران دانسته اند؛[1] اما برخی نیز معنای نفرین را برای این واژه صحیح دانسته اند. درباره سبب نزول این آیه و نفرین کردن ابولهب روایات چنین می گویند که وقتی ابولهب نخستین دعوت علنی پیامبر را شنید، به وی گفت: "تبّا لک" (لعنت بر تو) و به همین دلیل این سوره نازل شد و نفرین را به خود ابولهب برگردانید. او در تکذیب گفته ‏ها و دعوت پیامبر و نبوتش و در آزار و اذیتش اصرار مى ‏ورزید، و در این راه از هیچ گفته و عملى فروگذار نمى‏ کرد. اما این روایات نشان نمی دهند که چرا این آیه بجای نفرین کردن خود ابولهب و گفتن «تبّا لابی لهب» دستان او را نفرین می کند. برخی تفاسیر اینگونه پاسخ می دهند که دستها کاربرد ادبی دارند و برای اینکه به توصیف اعمال فیزیکی متعدد ابولهب علیه پیامبر بپردازند به دستان او اشاره کرده اند. [2]به عنوان نمونه علامه طباطبایی معتقد است کلمه" ید" در این آیه به معناى لغویش نیست، بلکه کنایه است از قدرت آدمى، چون دست در انسان عضوى است که مقاصدش به وسیله آن انجام مى‏ شود، و بیشتر کارهاى آدمى را به دست او نسبت مى‏ دهند، و تباب و خاسر شدن دست به معناى بى ‏نتیجه شدن اعمال آدمى، و بلکه نتیجه معکوس دادن آن است، و یا به عبارت دیگر به معناى باطل شدن اعمال او و به نتیجه نرسیدن آن است، به طورى که زحماتش هدر رود و مورد استفاده ‏اش قرار نگیرد. بنابراین طبق این تفاسیر در این آیه تنها معنای کنایی واژه "ید" مدنظر است.[3]
اما روایتی وجود دارد که مکه دوران جاهلی را به تصویر می کشد. ابولهب در دوران جاهلیت در یک دزدی شرکت کرده بود که باید دستانش را به مجازات آن قطع می کردند، اما به دلیل جایگاه او در مکه وساطت بزرگان مورد مجازات قرار نگرفت.
داستان از این قرار است که ابولهب همراه چند تن از اقوام هرازچند گاهی مجلس بزمی برپا می کردند. از قضا روزی بی پول شدند و دیگر نتوانستند نوشیدنی و خوراکی های بزمشان را تهیه کنند.لذا ابولهب پیشنهاد داد غزالی طلایی را که قبلا پدرش عبدالمطلب به کعبه اهدا کرده بود بدزدند. (گفته شده عبدالمطلب این غزال را هنگام حفر مجدد چاه زمزم از درون زمین یافته بود.) این غزال را می دزدند و بین خود تقسیم می کنند و هزینه بزمشان را تامین می نمایند. قریشیان با اطلاع از مفقود شدن غزال خشمگین می شوند و به جستجوی دزدان می پردازند و آنها را دستگیر می کنند و تصمیم می گیرند با قطع دست دزدان آنها را مجازات کنند. اما ابولهب در این میان با توجه به جایگاه ممتازش دست خود را نجات داد . گفتنی است که ابولهب گاه با عنوان «سارق غزال الکعبه» شناخته می شده است.
این داستان در روایات اسباب نزول سوره مسد ذکر نشده است، اما می توان این داستان را با دو آیه نخست سوره مسد مرتبط دانست . چرا که معنای ضمنی این آیات ظاهرا چنین است که حتی اگر ابولهب یکبار حرم مقدس الهی را هتک حرمت کرد و از مجازات معمول برای دزدی گریخت، خداوند چنین مقرر داشته که عن قریب دو دستش به جزای کارش برسند. این بار نه جایگاه خانوادگی، نه مال و نه هیچ چیز دیگر نمی تواند او را رهایی بخشد. بنابراین با شروع دشمنی او با پیامبر و اذیت و آزار او این خاطره کهن زنده شد و سوره مسد نازل شد تا گناهان و جرایم گذشته و امروز او علیه خداوند و فرستاده اش را محکوم کند.[4]
بنابراین می توان دو دیدگاه را در این زمینه مد نظر قرار داد. اول اینکه معنای واژه "ید" را در این آیه کنایی بدانیم و عبارت «تبت یدا ابی لهب» را به معنای «تبت لابی لهب» دانسته و نفرین به دستان ابولهب را نفرین به خود ابولهب بگیریم. دوم اینکه این نفرین را به ماجرای دزدی ابولهب از خانه کعبه و فرار از مجازات قطع دستانش بدانیم. طبق این دیدگاه که توسط یکی از شرق شناسان مطرح شده خداوند در سوره مسد ابولهب را به جرم تمام گناهانش چه در گذشته و چه در زمان پیامبر نفرین کرده است.

تَبَّتْ : فعلِ ماضی و فاعل هی در آن مستتر است.
یَدا : فاعل (یدان)
أَبی : مضاف و مضاف‌الیه
لَهَبٍ : مضاف‌الیه
وَ : حرف عطف
تَبّ‏ : فعلِ ماضی و فاعل هو ِ در آن مستتر است .









اما مسئله جویریه

چون خبر ازدواج رسول خدا با «جویریه» در میان أصحاب انتشار یافت، مردم به خاطر خویشاوندى «بنى المصطلق» با رسول خدا اسیران خود را آزاد کردند، از برکت این ازدواج صد خانواده از «بنى المصطلق» آزاد گردید. به قولى: کابین «جویریه» هم آزاد شدن همه اسیران «بنى المصطلق» یا آزاد شدن چهل نفر از قبیله او بود



برخی از افراد مهم و برجسته تاریخ از قبیله بنی مصطلق بوده‌اند؛ اما بسیاری از آنان را به سبب آنکه بنی مصطلق شاخه‌ای از خزاعه است با نسبت خزاعی می‌شناسند، با این حال برخی از این افراد با همان نسبت «مصطلقی» شهرت دارند. مشهورترین عضو آنان جُوَیریّه است. وی دختر حارث بن ابی ضرار رئیس قبیله بنی مصطلق و همسر پسرعمویش (مسافع بن صفوان مصطلقی یا صفوان بن مالک) بود که در غزوه بنی مصطلق مانند سایر زنان این قبیله اسیر شد و در شمار غنایم یکی از مسلمانان به نام ثابت بن قیس بن شماس یا پسر عموی او درآمد. سپس مقرر شد در برابر مبلغی آزاد شود. جویریه نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم آمد و برای آزادی خود یاری خواست. رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم با پرداخت آن مبلغ معین او را آزاد کرد و به ازدواج خود درآورد. وی به هنگام اسارت ۲۰ سال داشت و در سال ۵۰ یا ۵۶ در سنّ ۶۵ سالگی درگذشت. [۸۸] [۸۹] [۹۰] گفته‌اند نامش «بَرَّه» بود [۹۱] [۹۲] و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم او را جُویریّه نامید. [۹۳]
حارث رهبر بنی مصطلق و پدر جویریه، پس از اسارت دخترش به مدینه آمد تا با پرداخت فدیه او را آزاد کند. وی در بین راه به شترانش نگریست و علاقه مند شد آنها را نگه دارد، از این رو آنها را در دره‌ای پنهان کرد و به حضور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم رسید و فدیه دخترش را پرداخت؛ اما آن حضرت از محل پنهان کردن شترانش پرسید. او که این خبر غیبی آن حضرت را دید شهادتین گفت و مسلمان شد. [۹۴] پسر وی عمرو راوی حدیث [۹۵] و پسر دیگرش عبدالله [۹۶] از صحابه پیامبر بود [۹۷] [۹۸] [۹۹]؛ همچنین همسر عبد الرحمن برادر زبیر بن عوام از بنی مصطلق بود. [۱۰۰]
از جمله شخصیتهای ایشان، افزون بر حارث بن ابی ضرار که در سالهای نخست هجری رهبری ایشان را در دست داشت، می‌توان از عبدالعزی بن قطن مصطلقی نام برد که پیش از اسلام در پیمان خزاعه با عبدالمطلب شرکت داشت [۱۰۱]؛ همچنین سوید بن عامر مصطلقی از شعرای جاهلی بود که رسول خدا درباره او فرمود: اگر سوید زنده بود اسلام می‌آورد
پاسخی دیگر در این مورد این است که این رسم عرب بود وهیچ کراهتی نداشت مرد 50 ساله با زنی 20 ساله ازدواج کند










لطفا لطفا لطفا لطفا لطفا در مورد ازدواج های پیامبر همه جوانب را در نظر بگیر












از منظر اسلام داستان غلامان و کنیزان همان برده داری متداول و شناخته شده است و اصولا این بردگان دارای دو قسمتند :
برده مرد یا غلام(عبد) و برده زن یا کنیز(اَمه) ؛ هرچند هر یک از این دو قسم بر اساس اصول و شرایطی به انواع و اقسام گوناگونی تقسیم می شوند مانند : مکاتب، مدبّر ، ام ولد و... که هریک احکام و شرایط خاص خود را در موضوعات مشخصی دارند ؛ ولی در نکاه کلی همه برده ها وضعیت مشابهی دارند . هرچه دارند، در اختیار مولاست . موظفند تا وقتی که از جانب مولا آزاد نشده اند یا به طریقی آزادی خود را به دست نیاورده اند، توان و بهره های وجودی خود را در اختیار مولا قرار دهند . ضوابط برخورد با بردگان و کیفیت خرید و فروش و حقوق معینی که اسلام برای این افراد در نظر گرفته را می توانید در این منبع بیابید (1) .
اما در مورد تبیین جایگاه کنیز و غلام و مجموعه بردگان در اسلام قبل از هر چیز توجه به این نکته مهم ضروری است که اسلام بردگی را ابداع نکرده است، بلکه در عصری که مسئله بردگی با تار و پود جوامع بشر آمیخته بود، آن را به عنوان امری که وجود دارد، پذیرفته و با بیان دستورهایی و پیش رو قرار دادن رویکردی منطقی در جهت رهایی بردگان و حذف این فرهنگ غلط گام برداشت که البته در این امر بسیار موفق بوده است .
این که چرا اسلام به یکباره و به صورت انقلابی در جهت رهایی بردگان گام بر نداشت، بلکه در جهت رهایی تدریجی آنان کوشید،سوال مهمی است ؛ اما پاسخ آن این است که رهایی دفعی، مشکلاتی را به دنبال داشت که اگر نظام غلطی در بافت جامعه ای وارد شود، ریشه کن نمودن آن به زمان و برنامه حساب شده ای نیاز دارد. در غیر این صورت نمی توان آن را ریشه کن نمود. درست مانند انسانی که به بیماری خطرناکی مثل اعتیاد مبتلا شده و بیماریش کاملاً پیشرفت نموده است. آزادی دفعی بردگان ممکن بود مفاسدی را در پی داشته باشد :
1ـ اگر اسلام یک باره و به طور کلی بردگی را لغو می کرد، نظام اقتصادی و اجتماعی مردم به ناگاه از هم می پاشید؛ در این صورت بردگان که فاقد کار و زندگی و خانه و مسکن بودند، ممکن بود از جهت معیشتی و اقتصادی جامعه را به بحران سوق دهند. این هم به ضرر بردگان بود و هم به ضرر دیگران.
2ـ اگر بردگان به یک باره آزاد می شدند، با توجه به ظلم و ستمی که در طول سالیانی دراز متحمل شده بودند، به انتقام جویی روی می آوردند و سرانجام امنیت عمومی، وضع سیاسی جامعه و شرف انسانی متحمل خسارات فراوانی می شد.
3ـ اسلام در مسیر حرکت تکاملی خویش خواه ناخواه با جنگ هایی روبه رو می شد و اسیر می گرفت. حال اگر اسیران را یک باره آزاد می کرد، ممکن بود بار دیگر توطئه نمایند و با مسلمانان دیگر بار بجنگند. اسلام راه بهتری را انتخاب نمود؛ اوّل اسیران جنگی را به صورت غلامان و کنیزان وارد خانه مسلمانان نمود و به مسلمانان سفارش نمود که با آنان خوش رفتاری نمایند، تا از نزدیک خوبی های مسلمانان را بنگرند و تدریجاً با فرهنگ و اخلاق اسلامی آشنا شوند و از دشمنی با اسلام دست بردارند و به تدریج آزاد شوند. در این صورت نه تنها با اسلام و مسلمانان دشمنی نمی ورزند، بلکه به یاوران و سربازان اسلام تبدیل می شوند.
اسلام برای از بین بردن پدیده بردگی برنامه هایی را ارائه داده است. اینک به بیان برخی می پردازیم:
ا) لغو همة راه های بردگی جز یک راه:
در عصر بعثت رسول برای بردگی راه های متعددی وجود داشت. یعنی از راه های مختلف، انسان آزاد تبدیل به برده می شود مانند اسارت در جنگ، حکم و خواست حاکمان وقت برای برده گرفتن افراد آزاد. طفلی که از ام ولد(مادری که کنیز است)به دنیا می آمد، هرچند پدرش آزاد بود. کسی که از رفتن به جنگ امتناع می کرد یا از جنگ فرار می کرد، تبدیل به برده می شد. کسانی که از کشور فرار می کردند و به کشور و قلمرو حکومت حاکم دیگر پناهنده می شد، حاکمان آن سرزمین آن ها را برده قرار می دادند. کسی که مرتکب جرایمی مانند قتل و دزدی می شد، یا به واسطه فقر گاهی انسان آزاد خود یا فرزندش را در معرض فروش قرار می داد. یا همسرش را به عنوان کنیز به فروش می رسانید. یا از طریق آدم ربایی و دزدیدن فرد آزاد او را برده قرار می داد یا اگر کسی در قمار می باخت و خود را گرو قمار می داد، بعد از باخت در قمار برده دیگری می شد.
اسلام تمام این راه ها را ملغی نمود و فقط بردگی را از طریق اسارت در جنگ قبول نمود.(2) بنابراین افراد در حقیقت اسیر جنگی هستند(اما شیوه نگهداری متفاوت و خیلی بهتر از روش معمول یعنی زندان) و استفاده از لفظ غلام و کنیز نباید این ذهنیت را ایجاد کند که همان نظام برده داری است لطفا به این نکته توجه شود.
ب) زشت شمردن انسان فروشی:
حال که یک سرچشمه بردگی آن هم به ناچار مورد پذیرش قرار گرفت، ممکن است از همین راه مردم سوء استفاده کنند و سایه ‌شوم بردگی را بر جامعه اسلامی چیره گردانند. برای این که چنین اتفاقی نیافتد، اسلام آمد و خرید و فروش بردگی را بدترین و منفورترین معاملات اعلام کرد. پیامبر(ص) فرمود: "شرّ النّاس مَن باع النّاس؛(3) بدترین مردم کسی است که انسان ها را بفروشد".
ج) رفتار انسانی با بردگان:
اسلام در مورد رفتار انسانی با بردگان بسیار سفارش نموده . پیامبر(ص) فرمود: "کسی که برادرش زیردست او است، باید از آنچه می خورد، به او بخوراند . از آن چه می پوشد، به او بپوشاند . زیادتر از توانایی به او تکلیف نکند.(4)
هم چنین اسلام برای بردگان شخصیت انسانی بیان کرد تا آن جا که از نظر شخصیت انسانی، هیچ تفاوتی میان بردگان و افراد آزاد نمی گذارد و معیار ارزش را تقوا قرار می‌دهد.(5) نیز اسلام راه های فراوانی را برای آزادی بردگان در نظر گرفته است که با توجه به این راه ها خواه ناخواه بردگی از جامعه بشری زدوده می شود. راه ها به دو دسته تقسیم می شود:
راه استحبابی و سفارش های اخلاقی:
درباره پسندیده بودن آزاد نمودن بردگان، در سخنان رسول گرامی و امامان معصوم(ع) بسیار سفارش و تأکید شده است. پیامبر فرمود: "هر که برده مسلمانی را آزاد کند، ‌خداوند او را از آتش جهنم آزاد می سازد".(6)
راه وجوبی و دستورهای قانونی:
اسلام افزون بر سفارش های اخلاقی و ارزش نهادن به آزاد نمودن بردگان، در موارد متعددی با دستورهای الزامی، مسلمانان را به آن وادار نموده است.
اینک نگاهی اجمالی به راه های قانونی برای آزادی بردگان:
آزادی بردگان از راه معاهده و مکاتبه (مکاتبه مشروط یا مطلق)؛ عتق تدبیر؛ تبعیت اشرف ابوین؛ عتق برای تملک انثی بر احدالعمودین؛ عتق برای تملک ذکر بر احد العمودین یا محارمی از زنان؛عتق سرایت؛ عتق استیلاد (ام ولد)؛ عتق مرضی، همانند کوری، جذام، لنگ و زمینگیر؛ مسلمان شدن عبد قبل از این که مولایش در محیط کفر مسلمان شود؛ اگر مولا وارث نداشته باشد، برده با مال آزادی به واسطه عهد و نذر و قسم. آزادی به واسطه‌ کفاره در موارد مختلف مانند کفاره روزه، قتل خطایی .(7)
اما در این میان مهم ترین راهکار همان تلاش فرهنگی و تغییر رویکرد رفتار و نگرش مردم نسبت به بردگان بود که این امر بدون وجود الگوهای عملی امکان پذیر نبود . به همین خاطر پیامبر و ائمه علیهم السلام ، خود برده و کنیزانی را می خریدند . به واسطه رفتار انسانی خود و کرامتی که در حق آنان روا می داشتند ، به صورت عملی نحوه نگرش و برخورد جامعه با بردگان را تصحیح کرده تغییر می دادند . دستورات اسلام در خصوص بردگان را خود به بهترین شکل محقق می نمودند و زمینه تشویق دیگران به این امر می شدند .
به عنوان مثال کنیز در جامعه آن روز از ارزش و حرمتی برخوردار نبود ، اما پیامبر که دارای کنیزانی به نام های جویریه و صفیه بودند . هر دو را آزاد کرده و سپس با آن دو ازدواج نمودند (8) ، این رفتار تاثیر شگرفی در نوع رفتار و برخورد مردم با کنیزان داشت چون مردم می دیدند زنی که تا دیروز همچون حیوانات خرید و فروش می شد، به ناگاه همسر پیامبر و ام المومنین گشته، از بالاترین مقام و منزلت اجتماعی برخوردار شد .
اصولا رفتار و سیره اهل بیت درباره بردگان , از درخشان ترین فضایل اسلام در برخود با زیر دستان می باشد. همین رفتار شایسته , سبب شده بود غلامان و کنیزانِ ائمه , از آزادی خود خوشحال نشوند و تقاضا کنند برای همیشه غلام آن بزرگواران باقی بمانند. اکثر بردگان در خانه اهل بیت با معارف دینی و احکام الهی آشنا می شدند و از محضر آنان استفاده های علمی و عملی بسیاری می نمودند.
در نتیجه این افراد پس از آزادی , انسان هایی نمونه , مؤمن و حقیقت جو بودند و در مسیر ترویج حقیقت و اسلام ناب می کوشیدند .
به علاوه بهترین راه برای ریشه کن ساختن برده داری , آزاد ساختن آنان بود. اسلام آزاد ساختن بردگان را بسیار ستود . آن را کفاره بعضی گناهان قرار داد. رسول خدا و اهل بیت , به این سنت حسنه بسیار مقید بودند. مجلسی در بحار از سید بن طاووس و او از امام صادق علیه السلام روایت می کند که امام زین العابدین علیه السلام در آخرین شب ماه رمضان , غلامان و کنیزان خود را گِرد می آورد و می فرمود: من از بدی های شما در گذشتم , آیا شما از رفتار بدی که با شما کردم , در می گذرید؟
می گفتند: آقای ما! تو به ما بدی نکرده ای و ما از تو گذشتیم !
حضرت می فرمود:بگویید: خدایا! علی بن حسین از ما گذشت , از او درگذر و چنان که ما را آزاد کرد, از آتش دوزخ آزادش کن !
می گفتند: آمین !
آن گاه حضرت می فرمود: بروید! از شما گذشتم و به امید بخشش و آزادی , شما را در راه خدا آزاد کردم !
چون عید می شد, بدان ها پاداش گران می بخشید. حضرت در پایان هر رمضان , دست کم بیست تن برده و کنیز را که خریده بود, در راه خدا آزاد می کرد, چنان که غلامی را بیش از یک سال نزد خود نگاه نمی داشت و گاه در نیمه سال او را آزاد می ساخت. (9)
داشتن غلام و کنیز برای رسول خدا و ائمه را, نمی توان در تضاد با ناپسندی برده داری در اسلام دانست , زیرا این نوع برده داری به رابطه پدر و فرزندی بیش تر شباهت دارد تا به رابطه مولا و برده ! در نتیجه غلام و کنیز داشتن این بزرگواران بالاترین تبلیغ در مسیر آزادی بردگان یا لااقل آموزش رفتار صحیح و درست با ایشان و فرهنگ سازی درست در این زمینه بود .

پی نوشت ها:
1. عاملی، محمد بن مکی، اللمعه الدمشقیه، نشر علمیه، قم،‌ 1396ق، ص 232 به بعد.

2. مکارم شیرازى ناصر، تفسیر نمونه ، دار الکتب الإسلامیه ، تهران، چاپ اول، 1374 ش ، ج 21 ص 417
3. کلینی، کافی، ج 5، ص 114،نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، بی تا .
4. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 141 و 142.نشر اسلامیه تهران ، بی تا
5. حجرات (49) آیة 13.
6. کافی، ج 4، ص 134. همان
7. محقق حلّى، نجم الدین جعفر بن حسن ، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام‏ ، کتاب العتق ، مؤسسه اسماعیلیان‏ ، تهران ، 1408 ه ق‏ .
8 . حسین استادولى‏ ، امالی شیخ مفید با ترجمه استاد ولی ، ص 305 ،انتشارات آستان قدس‏ ، مشهد، 1364 ش
9.بحار, ج 46 ،ص 103ـ 105. همان .



کنیز کسی است که در جنگ مسلمانان با کفار به اسارت مسلمانان در آمده باشد
در قران کریم ارتباط جنسی تنها با دو گروه جایز است
1.همسران
2.کنیزان
قران کریم در آغاز سوره مبارکه مومنون می فرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم قد افلح المومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون و الذین هم عن الغو معرضون و الذین هم لزکوه فاعلون و الذین هم لفروجهم حفظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین»؛آیات 1-6 یعنی تنها با همسران و کنیزان (ماملکت ایمانهم )می توان رابطه جنسی برقرار نمود.
مراد از کنیزان, زنان غیر آزادی بودند که با خریدن یا اسیر شدن در جنگ با کافران به دست مسلمانان می افتاد با این گونه زنان, بدون خواندن عقد ازدواج, می توان رابطه زناشویی داشت. رجوع کنید به تفسیر نمونه, ج 14, سوره مؤمنون, آیات مربوطه جهت توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم: پیش از اسلام، جنگ و خونریزى‏ها به میدان جنگ محدود نمى‏شد، بلکه این ظلم و ستم به پس از زمان جنگ نیز کشیده مى‏شد؛ دو قبیله یا شهر یا کشور که با هم نبرد مى‏کردند، تعدادى اسیر نیز در کنار خیل کشته‏ها بر جاى مى‏گذاشتند.
به این صورت که کافرِ مرد، عبد نامیده شد و کافر زن، اَمَه یا کنیز، نامگذارى گردید و هر یک تابع مقرراتى جداگانه گردیدند.
امّا این که، چگونه براى محرم شدن با کنیزها، نیازى به صیغه نیست؟ اولاً در اسلام، ازدواج(=نکاح) نیاز به قراداد و پیمان(=عقد) دارد.
این قرارداد، کاملاً رسمى بوده و چگونگى مقررات، الفاظ، آداب و محدوده‏ى آن را «خدا» تعیین مى‏کند. به اصطلاح، هر عقد نکاحى به «سبب» نیاز دارد؛ و مهم داشتنِ آن سبب است نه این که سبب‏ها یکسان باشد.
مثلاً عقدِ ازدواج موقت و دائم متفاوتند امّا هر دو «سبب» براى محرم شدن‏اند. به همین ترتیب، گفته مى‏شود که این سبب و عقد در مورد کنیزها (به عنوان زنانِ کافرى که اسیر جنگى‏اند) نیز وجود دارد به نحوى که اسلام، ازدواج دائم با غیرمسلمان را اجازه نداده، ولى ازدواج موقت را تجویز کرده (مطابق نظر اکثر فقهاء و مراجع تقلید). ولى در مورد زنِ کافرى که در جنگ اسیر مى‏شود، یک نوع سبب دیگرى قرار داده که هر چند با سایر صیغه‏ها متفاوت است (همچنان که در عُرف انسان‏ها نیز شکل تمام قراردادها یکسان نیستند) امّا در «سبب بودن» اشتراک دارند؛ و آن سبب، «مالکیت» نام دارد.
ثانیاً: وقتى اسلام، برده‏ها را از مرگِ حتمى نجات داد و با تعالمى و قوانین‏اش موجبات آزادى آن‏ها را از مرگ فراهم نمود، در مقابلِ این تسهیلات، به تنظیم سایر حالات و شئون نیز پرداخته. به عبارتى: وقتى جانِ آن‏ها را نجات داد، به طریق اولى این حق را نیز دارد که به سیستم‏سازى در مورد امور حقوقى و چگونگى زنده بودنِ آن‏ها بپردازد. به این انگیزه که با حفظِ حرمتِ اسیران، منفعت مالکان را نیز تضمین کند.
از این رو حتّى به مالکان نیز اجازه نداده تا تعدّى و زیاده‏طلبى کنند و در قالب قانونى 9 ماده‏اى، مکانیزم بهره‏گیرى از کنیز را مشخص نموده.
از این توضیح مختصر به دست مى‏آید که:
کنیز، زنِ کافرى است که در جنگ با مسلمین به اسارت درآمده
کلفت یا مستخدم، یک زنِ کارگر است که جهت انجام کارهاى خانه، استخدام شده(بدون این که حرف از جنگ، کفر یا ایمان و... باشد).
اگر کنیز بخواهد نسبت به مالکِ خود، محرم بماند، باید شرایط زیر حفظ شود:
1. مالک، کنیزش را به ازدواج شخص دیگر درنیاورده باشد.
2. مالک، کنیز را به دیگرى نبخشیده باشد.
3. اگر کنیز با شخصِ دیگرى ازدواج کرده باشد یا او را به دیگرى بخشیده باشند، پس از سپرى شدن مدّت زمان عده‏ى طلاق با شوهرش یا تمام شدنِ زمان بخشش، مجدداً کنیز بر مالکش حلال مى‏شود.
4. کنیز در حالِ گذراندن ایّام عدّه (عدّه‏ى طلاق از شوهر قبلى‏اش) یا ایام استبراء(در آنجا که محلّل واقع شده)، نباشد.
5. قبلاً پدر مالک کنیز با کنیز، نزدیکى نکرده باشد.
6. کنیز، بین چند صاحب مشترک نباشد.
7. قبلاً فرزند مالک و صاحب کنیز با او نزدیکى نکرده باشد.
8. کنیز با مولایش قرارداد نبسته باشد که پول خود را بدهد تا آزاد شود (در اصطلاح مُکاتَب نباشد).
9. کنیز، کاملاً تحت تصرّف مالک باشد.
در شرایط فعلی استرقاق و کنیز گرفتن مصداق ندارد.
توضیح بیشتر این که نظام های اجتماعی در هر دوران تابعی از مجموعه شرایط اقتصادی , سیاسی , فرهنگی و ... می باشد. همان گونه که امروزه نظام کارگری و کارفرمایی و ... در جهان حاکم است و شرایط اقتصادی , اجتماعی , فرهنگی خاص آن را ایجاب نموده است . تا چند قرن پیش در تمامی جهان نظام برده داری روش مناسب برای اداره امور آن دوران بوده است ; به گونه ای که هیچ نظامی در شرایط آن روز امکان جایگزینی آن را نداشته است . از این رو مناسب ترین شیوه در شرایط آن روز, شیوه برده داری بوده است . بررسی زمینه های این موضوع بسیار وسیع و گسترده و از مجال این پاسخ خارج است . اسلام نیز با توجه به اینکه تغییر اساسی در سیستم اجتماعی آن روز نه ضروری بوده و نه ممکن , به اصل این مسائله صحه گذاشت , ولی با وضع قوانین در چند جهت حرکت کرده است :
1- تأمین حقوق افراد با وضع قوانین در مورد کیفیت استرقاق (بنده گرفتن) و تحریم آن جز در موارد خاص.
2- وضع قوانین در جهت حمایت از حقوق بردگان و تنظیم روابط صحیح بین مالک و برده .
3- ترغیب مردم به آزادسازی بردگان و وضع قوانینی برای حصول این مقصود (مانند کفارات و شرایط عتق ). در مجموع اسلام شرایطی را برای بردگان فراهم ساخت که آنان به مقامات و درجات مهم علمی و سیاسی در جامعه اسلامی دست یافتند و حتی مدت ها حکومت ((ممالیک )) بر بسیاری از نقاط کشورهای اسلامی پدیدار شد. در حقیقت اسلام با فراهم آوردن شرایط انسانی و عاطفی برای زندگی بردگان , بردگان را از سراسر دنیا مشتاق به پیوستن به جامعه اسلامی نمود و آنان در بازگشت به موطن خود همراه با آزادی، مبلغ و مروج اسلام می شدند. اسلام راه برده شدن افراد آزاد را مسدود کرد و از سوی دیگر راه آزادی بردگان را گشود و مسلما یکی از عوامل دگرگونی نظام بردگی در جهان , نقش اسلام در این زمینه بوده است . کنیزها نیز در این بین مشمول همین قاعده و قانون بوده اند. آنان از کشورهای دیگر که در جنگ با مسلمانان اسیر می شدند, و یا به صورت تجاری وارد ممالک اسلامی می گشتند, با فرهنگ اسلامی و مزایای نجات بخش آن آشنا شده و بسیاری از آنان همانند دیگر مردم در جامعه اسلامی زندگی می کردند و مالکیت کنیز در حکم عقد ازدواج بود و موجب محرمیت به مالک آن می گردید. بجاست بدانیم که مادر برخی از ائمه ما کنیز بوده اند, حتی مادر امام زمان (عج ) نیز کنیزی رومی بوده است . سخن در این مقوله بسیار گسترده می باشد. اما توجه به این نکته مهم است که تنها عاملی که در اسلام مجوز استرقاق (گرفتن بنده و کنیز) است موردی است که کسانی در جنگ با اسلام به عنوان دین حق اسیر شده باشند و پرواضح است کسی که به خداوند رحمان کفر ورزیده است و باز به این حد هم بسنده نکرده است بلکه با دین حق مبارزه می نماید. آیا حق حیات برای این گروه قائل شدن , جز از روی تفضل الهی است ؟! معذ لک , اسلام حق حیات اینان را تضمین کرده، کشتن اسیر را جز در شدت درگیری و در معرکه جنگ روا ندانسته است , لکن باید این افرادی که از آزادی عمل خود سوء استفاده نموده علیه دین خدا قیام نموده در نبرد علیه دین خدا و مؤمنین به آن شرکت جسته است , دایره فعالیت هایشان و آزادی آنها محدود گردد. با وجود این آموزه های بسیاری در اسلام برای رهایی آنان ارائه نموده است و برای تحقق این آموزه ها نیز پاداش بسیار زیادی قرار داده است .
برای مطالعه بیشتر ر . ک :
1- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 6 (عربی) ج 12 (فارسی) ، ذیل آیت 116 تا 120 (سخنی درباره بردگی و بردگی گرفتن)
2- اسلام و مسأله آزادی , بردگی , موسوی زنجانی
3- از بردگی روم قدیم تا مارکسیسم , حجتی کرمانی
4- فرآورده های دینی , ناصر مکارم
5- برده داری در روم باستان , بیدار فکر
6- حقوق بشر, اسدالله مبشری
7- نگاهی به بردگی , محمد علی گرامی


عرض سلام مجدد

لعن و نفرین خدا با لعن و نفرین غیر خدا تفاوت دارد... این هم مغلطه دوم. شما مگر خدایید؟ شما یا تمام آنانکه ادعا دارند نفرین خدا با نفرین انس و جن متفاوت است از کجا باز هم می گویم از کجا پی به این موضوع برده اید؟؟ اگر آیه قرآنی دارید که شفاف و روشن عین همین عبارت را دارد بیاورید. اگر نه مغلطه ای بیش نیست. چرا که حتی پیامبر هم نمی توانست ادعا کند از بواطن خدا یا همان الله خبر دارد.. پس این هم مغلطه ای بیش نیست. چون به محض اثبات این حرف رد یگانگی خداوند نیز اثبات می شود.



از انجا لعن ونفرین خدا با غیر خدا متفاوت است که قسم خدا با غیر خدا متفاوت است
اینم پست اخرم وتحقیقات اخرم در مورد سوره مسد (نترس این یکی کپی پیست نیست)



اینکه خدا می فرماید: تبت یدا ابی لهب خبر از واقع شدن می دهد و این صراحت دارد ، بلکه خبر از وقوع دور شدن ابولهب از رحمت خدا می دهد.، یعنی خدا رحمت و بخشش و بهشت خود را از او دور کرده است،
علامه طباطبایی می نویسد:
پس اینکه فرمود: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ، معنایش در حقیقت تب ابو لهب است، و این نفرینى به او به هلاکت خودش و بطلان و بى‏اثر گشتن توطئه هایى است که به منظور خاموش کردن نور نبوت مى‏کرد، و یا قضایى است از خداى تعالى به این هلاکت و بطلان توطئه‏ها.
و این ابو لهب که مورد نفرین و یا قضاى حق تعالى قرار گرفته، فرزند عبد المطلب و عموى رسول خدا (ص) است، که سخت با رسول خدا (ص) دشمنى مى‏کرد و در تکذیب گفته‏ها و دعوت او و نبوتش و در آزار و اذیتش اصرار مى‏ورزید، و در این راه از هیچ گفته و عملى فروگذار نمى‏کرد، و او همان کسى بود که وقتى رسول خدا (ص) او و سایر عشیره اقربین خود را براى اولین بار دعوت کرد، با کمال بى‏شرمى در پاسخش گفت تبا لک- خسران و هلاکت بر تو باد و این سوره نازل شد و گفتار او را به خودش رد کرد که خسران و هلاکت بر او باد
وعید شدید لأبی لهب بهلاک نفسه و عمله و بنار جهنم و لامرأته، و السورة مکیة
قوله تعالى: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ» التب و التباب هو الخسران و الهلاک على ما ذکره الجوهری، و دوام الخسران على ما ذکره الراغب، و قیل: الخیبة، و قیل الخلو من کل خیر و المعانی- کما قیل- متقاربة فید الإنسان هی عضوه الذی یتوصل به إلى تحصیل مقاصده و ینسب إلیه جل أعماله، و تباب یدیه خسرانهما فیما تکتسبانه من عمل و إن شئت فقل: بطلان أعماله التی یعملها بهما من حیث عدم انتهائها إلى غرض مطلوب و عدم انتفاعه بشی‏ء منها و تباب نفسه خسرانها فی نفسها بحرمانها من سعادة دائمة و هو هلاکها المؤبد.
فقوله: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ» أی أبو لهب، دعاء علیه بهلاک نفسه و بطلان ما کان یأتیه من الأعمال لإطفاء نور النبوة أو قضاء منه تعالى بذلک.
و أبو لهب هذا هو أبو لهب بن عبد المطلب عم النبی ص کان شدید المعاداة للنبی ص مصرا فی تکذیبه مبالغا فی إیذائه بما یستطیعه من قول و فعل و هو الذی قال للنبی ص: تبا لک لما دعاهم إلى الإسلام لأول مرة فنزلت السورة و رد الله التباب علیه.
المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏20، ص: 385
سلام.اول سخنی بااقای دستان.اینکه گفتیدموبایل و.....راکفارساخته اندو...دلیل نمیشودازانهااستفاده نکنیم.بااینکه فکرمیکردم شمامنطقی هستیدگویااشتباه کرده ام بیشتراهل سفسطه هستیدتامنطق اگراحوال شخصی مخترعین رامطالعه کنیدمنکرخدانبودهاندوسبب اختراعاتشان هم تکذیب دین نبوده.اقای میلاد.راینهمه دلیل اورده باچندجمله پیش فرض ردش میکنید.مانند/ازمنابع معتبرنیست یامنطقی نیست یاقبول ندارمو..../تودربرابرجواب میلاد.رکه زحمت کشیده باتحمل وصبردلایل اورده قسم میخورم مطالب اورااصلانخوانده ایتواستدلال نکردی بلکه باجملات پیش فرض انکارکردی درنظرتومنابعی معتبرندکه مطابق میل شماباشد.به اقای میلاد.رپیشنهادمیکنم خودشان رابیشترازاین زحمت ندهندچون درجوابش چندجمله پیش فرض کاشته خواهدشد.دریکجا میگویدنظرخودت رابگو.به دیگران دایورت نکن.جای دیگرمیگه نظرشخصیمهم وملاک نیست منابع بیاور.روش بحث کلاسفسطه....نوشتی درحاشیه نمان به متن برو.اماهمین حاشیه زیربنا وپایه متن راتشکیل میدهنددربررسی حاشیه هامتوجه میشویم خیلی چیزهادرست نبوده.یکی ازحاشیه هامنابع معتبراهل سنت است که احادیث ان دلایلی بر رد اسلام سرکوفت میشود.درحالیکه انهاپر از دروغهایی هستند که معیارقضاوت تو وامثال تو هستندحالا بگو متن انها به چه دردی میخورد؟شما استدلال شیعه رانادرست میدانید درصورتیکه تمام دلایل ازجمله منابع سنی ها در صددتایید علی وشیعیان اوهستند.....ازجمله درمنابع مختلف اهل سنت امده عمر به علی جانشینی راتبریک گفت....در رابطه باشجاعت عمرو...حتی تاریخ سنی برخلاف ادعای شمافرارعمر درجنگها را اورده.درموردتقیه...شمادرنظربگیریدموقعیتی راکه امامان بعدازامام حسین شدیداتحت نظارت وکنترل حاکمان اموی وعباسی بودنداصحاب ایشان به بهانه های واهی شیعیان رازندانی یاکشتارمیکردند.بعنوان نمونه حجاج بن یوسف 120000شیعه کشت درزندان های بی سقف زیرافتاب سوزان.وهابی هابه ان افتخارمیکنند....بنظرشما انها برای حفظ امنیت جانی شان جز تقیه چکاربایدمیکردند؟اسلام داعشی که گفتید مال دشمنان اهل بیت است وربطی به اسلام ندارد.اگرانهاراباپیامبرمقایسه کنی درجای خودجواب خواهم داد.گفتی مسلمین بدون کوچکترین استثنا به دستورپیامبرعمل کردندکه بطورکلی دروغ است...پس چرا به وصیت جانشینی او درموردعلی عمل نکردندچرا به کشورمتمدن ایران حمله کردندوبعدازقتل وغارت فراوان وهتک نوامیس انرا به اسم اسلام تمام کردند...پیامبرکه به شاه ایران وقیصر روم و...دعوتنامه نوشت حمله که نکرد.برخلاف نظرشما مسلمین نه تنها به سفارش پیامبرعمل نکردندبلکه به دوران جاهلیت مدرن هم دوباره بازگشتند.اسلام عمری وابوبکری با اسلام علوی بطورکلی متفاوت است...من تحقیق کردم توصیه میکنم شما هم البته اگر اهل منطق واستدلال باشی تحقیق کن.بله بابک دربرابرخلفای ستمگرو کثیف اسلام عمری ودشمنان اهل بیت قیام کرد.هرچندشکست خوردامایادوخاطره اش جاویدان خواهدماند.
باسلام.شما که گفتیدقران نیازی به تفسیرندارد
«وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَینِ‏ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون‏»

و ما این ذکر [قرآن‏] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى و شاید اندیشه کنند.ایه 44 سوره نحل.درقران بعنوان مثال گفته نماز بخوانیداما کیفیت وکمیت ان را نگفته پس عقلا نتیجه میگیریم بایدپیامبر تعداد رکعت و...را بیان کند.بدون درنظر گرفتن واستناد به سنت وحدیث قابلیت اجرایی ندارد.شیعیان که برخلاف سنیان معتقدند امام باید منصوب خدا باشدتا ایات قران را تفسیر کند.چون حاکمان غیرمعصوم صلاحیت وعلم ان را ندارندکه قران را تفسیر کنند.انها هم توسط غاصبین حکومت الهی یاکشته شدند یا از صحنه سیاسی کنار گذاشته شدند.به شهادت تاریخ سوالاتی ازجانب مسیحیان ممالک دیگر از ابوبکر یاعمر یامعاویه و...شده که دراظهارجواب درمانده شده انها رابه علی ارجاع داده اند وسایلین مجاب شده اند.ابن مسیب نقل کرد که، عمر بن خطاب می‏گفت: «پناه می‏برم به خدا از مشکلاتی که ابوالحسن، برای حل آنها نباشد». این سخن خلیفه جهاتی داشت؛ از جمله آنها، این بود که روزی پادشاه روم به عمر نامه نوشت و از مسائلی پرسش نمود؛ عمر آن سؤالات را بر اصحاب عرضه داشت، اما کسی نتوانست جواب بدهد، پس به امیرالمؤمنین عرضه داشت و حضرت فورا جواب سؤالات را دادند.
نامه پادشاه روم به عمر این چنین بود: «این نامه‏ای است از پادشاه بنی ‏الاصفر به عمر، خلیفه مسلمانان، پس از ستایش پروردگار پرسش می‏کنم از شما مسائلی را که پاسخ آن را مرقوم نمایید:
1- چه چیز است که خدا آن را نیافریده است؟
2- خدا نمی‏داند،
3- نزد خدا نیست،
4- همه‏اش دهان است،
5- همه‏اش پاست،
6- همه‏اش چشم است،
7- همه‏اش بال است،
8- کدام مردی است که فامیل ندارد،
9- چهار جنبده که در شکم مادر نبودند کدام است،
10- چه چیزی است که نفس می‏کشد، روح ندارد،
11- ناقوس چه می‏گوید،
12- آن رونده کدام است که یک بار راه رفت،
13- کدام درخت است که سواره، صد سال در سایه‏اش راه می‏رود و به پایانش نمی‏رسد و مانندش در دنیا چیست،
14- کدام مکان است که خورشید جز یک بار در آن نتابید،
15- کدام درخت است که بی‏آب رویید،
16- اهل بهشت می‏خورند و می‏آشامند و چیزی دفع نمی‏کنند؛ مانندش در دنیا چیست،
17- در سفره‏های بهشت کاسه هایی که در هر یک از آنها غذاهای گوناگون است و آمیخته نمی‏شوند؛ مانندش در دنیا چیست؟
18- از سیبی در بهشت، دخترکی بیرون می‏آید در حالی که از آن سیب، چیزی کاسته نمی‏شود،
19- کنیزکی در دنیا مال دو مرد است و در آخرت، مال یکی از آنان؛ آن چگونه است؟
20- کلیدهای بهشت چیست؟
امیرالمؤمنین علیه‏السلام نامه پادشاه روم را خواندند و در پشت نامه، جواب را این طور مرقوم کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم‏
پس از سپاس و ستایش پروردگار؛ ای پادشاه روم! بر مطال شما واقف شدم و من به یاری خدا و قدرتش و برکت خدا و پیامبران، خصوصا محمد صلی الله علیه و آله و سلم آخرین فرستاده خدا، پاسخ تو را می دهم:
1- آن چیزی که خدا نیافریده قرآن است، زیرا آن کلام وصف خداست و همچنین کتابهایی که از جانب خدا نازل شده است، حق- سبحانه- قدیم است و صفاتش هم قدیم است.
2- آن چیزی که خدا نمی‏داند آن است که شما نصرانیان می‏گویید: خدا را زن و فرزند و شریک است؛ خدا فرزندی نگرفته و با او خدایی نیست، نه والد است و نه مولود.
3- آن چیزی که نزد خدا نیست ظلم است، پروردگار به بندگان، ستمکار نیست.
4- چیزی که همه‏اش دهان است، آتش است؛ در هر چیزی افتد، می‏خورد.
5- چیزی که همه‏اش پاست، آب است.
6- چیزی که همه‏اش چشم است، خورشید است.
7- چیزی که همه‏اش بال است، باد است.
8- آن کس که فامیل ندارد، آدم است.
9- آن چهار جنبنده که در شکم مادر نبودند عصای موسی، قوچ ابراهیم، آدم و حوا می‏باشند.
10- آنکه بی‏روح است و نفس می کشد، صبح است، خدای تعالی فرمود: «والصبح اذا تنفس»: [1] «سوگند به صبح آنگاه که نفس می‏کشد».
11- ناقوس می‏گوید: «تق، تق؛ حق، حق، آهسته، آهسته؛ عدالت، عدالت؛ راستی، راستی؛ دنیا ما را فریب داد و در هوس انداخت؛ دنیا دوره به دوره سپری می‏شود؛نمی‏گذرد روزی مگر که سست می‏کند از ما پایه‏ای، مردگان ما را خبر دادند که از این سرا کوچ می‏نماییم، پس چرا ما اینجا را برای خود وطن گرفته‏ایم؟»
12- آن رونده که یک بار راه رفت کوه سیناست، میان آن کوه و زمین مقدس (مسجد اقصی) چند روزی راه بود، بنی‏اسرائیل که به فرمان موسی علیه‏السلام آهنگ آن سرزمین داشتند نافرمانی کردند، خدا از آن کوه پاره‏ای برکند و دو بال از نور برایش قرار داد و بر بنی‏اسرائیل که در بیابان راهپیمایی می‏کردند سایبان شد و برابر سر آنان سیر می‏نمود، چنانکه خدا در قرآن فرموده است: «و چون کوه را از جا برکندیم و مانند سایبان بر سرشان قرار دادیم و آنان گمان کردند بر سرشان می‏افتد.» [2] .
و موسی بنی‏اسرائیل را گفت: چرا نافرمانی می‏کنید، دست از نافرمانی بردارید وگرنه کوه را بر سرتان می‏افکنم، چون توبه کردند کوه به جایش برگشت.
13- درختی که سواره، صد سال در سایه‏اش راه می‏رود و به پایانش نمی‏رسد، درخت طوبی است و آن سدرة المنتهی است که در آسمان است، به سوی آن درخت، اعمال بنی‏ آدم بالا می‏رود و آن از درختهای بهشت است، هیچ کاخی و خانه ‏ای در بهشت نیست مگر شاخه‏ ای از شاخه ‏هایش در آن آویخته و مانندش در دنیا خورشید است، خودش یکی‏ست و پرتوش در همه جاست.
14- مکانی که خورشید جز یک بار در آن نتابید، زمین دریایی است که بنی‏اسرائیل از آن عبور کردند و فرعونیان در آن غرق شدند، در آن هنگام که خدا برای موسی علیه‏السلام آن دریا را شکافت و آب، مانند کوهها روی هم ایستاد و زمین دریا به تابیدن خورشید، خشک شد سپس آب دریا به جایش برگشت.
15- درختی که بی آب رویید، درخت یونس پیغمبر است و آن معجزه‏ای بود که خدای تعالی فرمود: «و أنبتنا علیه شجرة من یقطین»: «بر سرش درختی از کدو رویانیدیم.» [3] .
16- غذا خوردن اهل بهشت که می‏خورند و چیزی دفع نمی‏کنند، مانندش در دنیا، بچه است در شکم مادر، از نافش می‏خورد و دفع نمی‏کند.
17- غذاهای گوناگون بهشتی که در یک کاسه است و آمیخته نمی‏شود، مانندش در دنیا تخم مرغ است که سفیده و زرده آن آمیخته نمی‏شوند.
18- دخترکی که از سیب بهشتی بیرون می‏آید مانندش در دنیا، کرمکی است که از سیب بیرون می‏آید و سیب تغییری نمی‏کند.
19- کنیزکی که در دنیا مال دو مرد و در آخرت مال یکی است، مانند درخت خرمایی است که در دنیا به شرکت مال مؤمنی مانند من و کافری مانند توست و آن در آخرت برای من است نه برای تو؛ زیرا در آخرت، آن درخت در بهشت است و تو داخل بهشت نمی‏شوی.
20- کلیدهای بهشت، «لا اله الا الله» و «محمد رسول‏الله» است.
ابن‏مسیب گفت: چون قیصر روم، جواب سؤالات را خواند گفت: این سخن بروون نیامده جز از خاندان نبوت، سپس پرسید: پاسخ این سؤالات را چه کسی داده است؟ گفتند: از پس عموی محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
قیصر روم برای امیرالمؤمنین نامه‏ای نوشت: «سلام علیک؛ پس از سپاس پروردگار،بر پاسخهای شما واقف شدم و دانستم که شما از خاندان نبوت هستید و به شجاعت و علم، متصف می‏باشید، من خواهانم که دینتان را برای من شرح دهید و حقیقت روحی را که خدا در کتابتان گفته است برای من بیان نمایید «یسألونک عن الروح قل الروح من أمر ربی»؛ «از روح پرسش می‏کنند بگو روح از امر پروردگار من است». [4] .
امیرالمؤمنین علیه‏السلام در جواب قیصر، نوشت: «پس از سپاس و ستایش پروردگار، روح نقطه‏ای است با لطافت و پرتویی است با شرافت که از ساختهای آفریننده‏اش و قدرت پدید آورنده‏اش می‏باشد، از گنجینه‏های مملکتش او را بیرون آورده و در نهاد بندگانش نهاده، پس روح تو پیوندی است با او، و نزد تو امانتی است از او، هرگاه گرفتی آنچه نزد او داری، می‏گیرد آنچه نزد تو دارد)) [5] .

پی نوشت ها:
[1] تکویر آیه 18.
[2] اعراف171.
[3] الصافات: 146.
[4] الاسراء آیه 85.
[5] تذکرة الخواص، ص-144 بوستان معرفت، ص-133 مناقب مرتضوی، ص-246 نقل از داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه‏السلام، ص40.درضمن علی میگوید:سلونی قبل ان تفقدونی. ازمن سوال کنید قبل از اینکه مرا ازدست دهید.
منابعی راکه به ان استنادکرده ای (ابن اسحق/ابوداود/صحیح مسلم وبخاری)عدم اعتبار بیشتر احادیث ان را با ذکر منبع از تمام فرقه های اسلامی بخصوص نقد اهل سنت اگرخواستید ارایه میکنم.درضمن کتاب بحار الانوار هم احادیث ضعیف زیادی دارند.به محض دیدن حدیثی که باب میلت باشد ذوق زده نشو.چون هم از طرف دوستان وهم از طرف دشمنان با دلایل منطقی مورد انتقادو تشکیک قرار گرفته اند.
باسلام.درموردبهشت و... ما درچهارچوب حواس 5گانه محصورشده ایم نیاز به دستشویی وغیره و اینکه چطور با حالت روحانی لذت جسمانی ممکن است .جنین شایدباور نکند که بیرون از شکم مادر دنیایی دیگر هست که نوع خوردن ونوع پوشش و...فرق میکندشاید باور نکند که لباس هم خواهد پوشید ببینید چون تصمیم دلتان بر عدم باور استوار است هرگز چیزی از قران را قبول نخواهید کرد شما براساس معیار های مادی متداول وشناخته شده سر وکار دارید وطبق انها قضاوت میکنیدحشر انسان با همین جسم مادی است بنا به گفته قران.چون درجواب منکری که میگفت خدا چگونه استخوانهای پوسیده را دوباره میتواندبه حالت اول بر گرداندمیگوید خداوندحتی قادر است سر انگشتان انسان رابه حالت اول برگرداند.یعنی اثر انگشت هر انسان مختص خود اوست یعنی عین همان انسان باجسم مادی رادوباره زنده خواهد کرد از اینهمه اعضا چرا فقط به سر انگشت اشاره کرده در زمان محمد که مختص بودن اثر انگشت هنوز کشف نشده بود.پیامبرکه به درخواست ابوجهل ماه را طبق ایه شق القمر به 2نیم کردکه البته شرط ایمان اوردن اوبود وبه شرطش هم وفا نکردکه طبق گزارش ناساکره ماه در زمان نزدیک به دو نیم شده(البته چنانچه میدانید1400سال درمقایسه با میلیونها سال نزدیک است) وبر اثر فعل وانفعالاتی دوباره به هم چسبیده خاطرات یکی ازمرتبطین انگلیسی بافضانوردی ناساکه موجب قبول اسلام ازطرف اوشده اگرنام ان کتاب خاطره او یادم افتاد مینویسم.
نام او دکتردیویدپیت کوک است البته بعدازاطلاع ناسا از این ایه چون برصحت قران دلالت میکردتمام گفته های قبلی راتکذیب وماس مالی کرده اندوعلایم شکاف رامحصوردرچندصدکیلومتر ونیز دربعضی جاها ناپیوسته عنوان کرده اند.
با سلام


آقای میلاد . ر


شما پیش خود خیال می کنید که با من وارد یک بازی شده اید و تا جایی که من استدلال میاورم و اینجا پست می گذارم باید برای من مطلب بگذارید.

خیر عزیز من. این یک بازی نیست. اگر میخواهی بازی کنی میتوانی بروی جای دیگر بازی کنی و من دیگر نیستم.

اما

پاسخ مغاطلات جنابعالی:

ببین اگر میگویم کپی پیست نکن برای این است که میخواهم استدلال کنی آن هم از نوع عقلانی اش نه اینکه دچار مغالطه کمال گرایی شوی. یک آقایی آمده جایی مطلبی نوشته که انحصارا برای بحث ما نبوده. این نوشتار اضافات زیاد دارد. بسیاری از بخش های متن هایی که میگذاری ربطی به بحث و پرسش های من نداشت.

به خیال خودتان پاسخ من را هم داده اید. این اشتباه است که فکر کنید اگر این مطالب را اینجا بگذارید پاسخی می شود بر پرسش های من. کما اینکه شما تا کنون هیچ کدام از پرسش های من را پاسخ نداده اید هم شما و هم آن دوستتان کیومرث.


شما هر دو دچار مغالطه ای شده اید به نام مغالطه پهلوان پنبه. در این نوع مغالطه فرد مدعایی جعلی را به جای مدعای اصلی یا سوال اصلی بر می گزیند و آن را پاسخ می دهد. نمونه بارزش همین آیه تبت یدا..


من در پست های گذشته مدعایی کردم بر این عنوان که من خداوند جهان را قبول دارم و می پرستم و از نگاه فلاسفه و آنان که خداوند را در نگاه جزمی دینی قبول دارند همچون دانشمندان و فیلسوفان و همچنین افرادی چون من به عنوان معتقدی بر خداوندی دانا و حکیم و انتهای کمال و قدرت و هم البته اخلاق بعید است و دور می نماید که بخواهد به فردی همچون عموی محمد ابولهب دشنام دهد و نفرین کند. به گمانم همه کسانی که خداوند را قبول دارند و می پرستند هم بر سر این موضوع مشکلی نداشته باشند.

این حرف من بود

حالا شما می گویید دشنام نیست فقط نفرین است. خوب باشد اصلا نفرین. چیزی از آنچه من مدعا کرده ام کاسته نشده. این دلیلی برای اثبات ""کمال خداوند"" نیست.
این رد کمال خداوند است. از نگرش عقلانی و منطقی. عقلانی و منطقی.

حالا توبرو هی تفسیر کپی کن اینجا و مغالطه بر مظالطه تلمبار کن. وقتی روش بحث شما روشی غیر اصولی هست باید فاتحه همچین بحثی را خواند. شما بازی میخواهید خوب باشد بروید کسی را پیدا کنید که با شما بازی کند.



اما تنها جایی که خواسته ای به شیوه ای منطقی راهی برای تفسیر آیه مزبور پیدا کنی همین باز کردن بحث نحوی تفسیر آیه است.

نوشته ای معنی تبت یعنی هلاک شد و نابود گردید.... خوب این یکی از معانی آن است رجوع کنیم به لغت نامه دهخدا:






>

البته برهان قاطع. برهان آنندراج و مابقی واژه نامه ها نیز معنای نخست واژه را بریده باد ترجمه کرده اند البته معنی دگرگونه شدن و واژگونه شدن را نیز آورده اند.


اما چرا استدلالت باطل است.


تسمیه کل به اسم جزء چیست؟

مثال:
چونکه کل مردم ایران در زمان ساسانیان به فارسی گفتگو می کرده اند سلمان که جزئی از مردم ایران بوده را سلمان فارسی می گفته اند. به این می گویند تسمیه کل به جزء یعنی زبان فارسی کل ایران را به جزء آن که سلمان بوده نسبت داده اند و نگفته اند سلمان مثلا ساسانی یا هر فامیلی.

مثال2: برخی نقاط ایران به هویج می گویند زردک. چون همه هویج های دنیا زرد است به یک هویج هم می گویند زردک. صفتی یا حالتی از کل را تسمیه می کنند به جرء.

حالا تو بمن بگو ببینم چه صفتی از ذات ابولهب را به دستان او تسمیه می کنی. که عقل سلیم بپذیرد کل ذات او را به جزء دستان او نسبت داده ای.

دوم اینکه در این فن نسبت ها باید هر دو از یک جنس باشند. نسبت باطنی را نمیتوان به بخشی ظاهری نسبت داد. امام محمد غزالی کتابی دارد بنام قواعد العقاید. فردی بنام علی وزیری بخشی از آن را به فارسی روان برگردانده. بگیر و بخوان. به کسی هم که این متن را نوشته بده بخواند.


شرحی هم که داده ای درباره کنایه قدرت ابولهب یا ثروت و توانایی او به دستانش. قابل پذیرش نیست. چرا که در اینجا نویسنده در پایان جمله یا همان آیه تاکید می کند که هر دو دستش. توجه می فرمایی؟؟ اگر میگفت بریده باد دست ابولهب از زندگیش. ..یا می گفت بریده باد دستش از دنیا.. یا می گفت بریده باد دستش از مکه.. یا هر نسبتی جز تاکید بر همان بخش نخست حرف شما درست بود. اما نویسنده به وضوح دارد می گوید .. بریده باد دست ابولهب هر دو دستش.

با مثالهای خودت این استدلال را رد می کنم.

علی: دست پسر آقا حشمت کج است.
فرزاد: جدی؟ تقصیر خودش هست. لابد در تربیتش کوتاهی کرده.
علی: منظورم هر دو دستش هست.
فرزاد: ؟؟؟

ببین. تاکید بر جزء پس از ادای جزء جمله را از هر گونه تسمیه ای فارق می کند.


در ترجمه های مختلف نیز که می خوانی همین ترجمه را آورده اند.





اقای قمیشه ای آورده: ابولهب نابود شد، و دو دستش( که سنگ بر رسول می افکند ) قطع گردید.

فولادوند آورده: بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد.

مکارم شیرازی: بریده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد).
بهرام پور نیز دقیقا همین را آورده. آیت الله مشکینی نیز به هر دو دستش تا کید کرده.


اینها مراجع شما هستند. این هم از ترجمه علمایتان.



تفسیری هم که آورده ای از جوهری است. نویسنده المیزان نیز از جوهری برداشته. پیدایش کردم این را عنوان کرده به عنوان یکی از همه برداشت های علمای تفسیر و ترجمه. در کنار آن تفسیر های دیگر نیز آورده که اشاره به سنگ اندازی های ابولهب به پیامبر اسلام است.

برای همین است که می گویم از خودت مایه بگذار که دچار این مغلطه ها نشوی.



برویم سراغ بحث روایت ها و کتب. از کتب خود شیعیان نوشته راویان شیعه و محدثان شیعه می آورم.



بحث روایتی


در مجمع البیان در ذیل آیه :... و انذر عشیرتک الاقربین ... از ابن عباس روایت آورده که گفت:فرمود: هم اکنون شما را انذار و هشدار می‏دهم از عذابی سخت که در انتظار شما است، ابولهب گفت: تبا لک - مرگت باد، برای این همه ما را صدا زدی و اینجا جمع کردی؟ خدای عز و جل در پاسخ وی این سوره را نازل کرد.>>


نویسنده این روایت را در تفسیر این سوره نیز از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده، ولی در آن نیامده که دعوت بر بالای صفا هنگام نزول آیه و انذر عشیرتک ... بوده.
و نیز در مجمع البیان از طارق محاربی روایت کرده که گفت: من از اشخاص پرسیدم این مرد کیست؟ گفتند این محمد است که مدعی نبوت است، و آن ابولهب عموی او است که معتقد است وی دروغ می‏گوید.>


تقریبا در تمام کتب تاریخ اسلام به سنگ اندازی های ابولهب به محمد اشاره شده است . از همه عموهای محمد تنها حمزه به او ایمان می آورد .

یعقوبی شیعه هست این را هم از تاریخ یعقوبی می آورم که آن دوستت مغالطه نکند کتاب های اهل سنت جعلی ایست در وقت مقرر پاسخ او را می دهم.



تاریخ یعقوبى جلد 2 ص 14

روزى پیغعمبر در حالیکه جبه سرخى پوشیده بود در بازار عکاظ ایستاد و فرمود:«اى مردم! بگوئید خدائى جز خداى یکتا نیست تا رستگار شوید و کارتان به سامان برسد» در آن حال دبدند مردى زردنبو او را دنبال کرد و گفت: اى مردم! این برادر زاده من است. او دروغگو است از وى پرهیز کنید. در آن میان ناشناسى پرسید این شخص کیست؟ گفتند: او محمد بن عبدالله و آن مرد زردنبو هم عمویش ابولهب است.






محمد به این دلیل نفرینی انسانی بر ابولهب یا همان عبد العزی کرد چون که او سنگش می زده. پیرزنان هم وقتی پسر بچه ای یا کودکی به آنها سنگ یا هر چه می زنند می گویند .. الهی دستت بشکنه.. الهی ساق شکن بشی.




ببین چگونه مغالطه میکنی و مرا وارد بحث های بیهوده میکنی و ناچار میکنی بروم کتب بسیار را و آرشیو هایم را زیر و رو کنم تا مغالطات تو را به تو نشان دهم.




برای همین به تو و آن دوستت میگویم روش گفتمانتان را عوض کنید و به روش عقلی و منطقی و استدلالی روی بیاورید اگر نه اینگونه بحث کردن وقت تلف کردن است.


این بحث برایش کافی ایست. حرفهای من مستدل است. با این حال کتاب مجمع البیان شیخ طبرسی را هم بخوانی بد نیست.


می آییم سراغ مغالطه دومت. به این مغالطه می گویند

گفته ای که چون الله نفرین فرمودند ابولهب پس از آن به روز سیاه افتاد و در خانه مرد و بوی گند گرفت و از این روایات که البته بخش آخرش درست است. میگیرم همه حرفت درست.

چند نفر در دنیا روزانه می میرند که آخر عمرشان به فلاکت افتاده اند و در خانه مرده گندیده اند؟؟

چند نفر؟؟

در ایران خودمان هزاران نفر اینگونه می میرند. نمیتوانی بگویی نه اینجور نیست. صفحه حوادث روزنامه های دنیا پر است از اخبار کشف این اجساد و خیلی هاشان هم معروف بوده اند.

محسن: زیبا تو لپ تاب مرا خراب کرده ای.
زیبا: نه من نکردم.
محسن: چرا لپ تاپ من درست بود از وقتی تو آمدی خراب شد. من بیرون بودم برگشتم دیدم تو در خانه ای و لپ تاپ من خراب است.


به این می گویند مغالطه تعاقب. یعنی دو اتفاق که در پی هم افتاده اند را بهم نسبت دادن . اتفاق دوم را به اولی نسبت دادن. این غلط است. روزی هزاران لپ تاپ خراب می شود بدون آنکه زیباآنجا باشد.

در همان زمان هزاران نفر مرده اند. بعضی هم در خانه مرده بعد پیدا کرده اند. این چه ربطی به الله و نفرین و این حرفها دارد.

پس مغالطه نکن.


اما جویریه..

ببین حرفهای گذشته را سندی بر اثبات آورده ای. این قابل قبول نیست. برای اثبات حرف باید حجت آورد. یکی از راه هایش ارجاع به منبع است. ارجاع به منبع مادر. منبع مادر میدانی چیست.؟


یعنی منبعی که متاخرین همگی برای اثبات حرف خود به آن مراجعه کرده و مورد قبول اهل علم و صاحبان آن علم است. در مورد تاریخ اسلام کتب مرجع مشخصند. تو و امثال تو اگر قبول نمیکنید دلیل بر حقانیت سخن شما نیست. اهل تعقل و اندیشه این را دلیل بر نادانی می دانند .و از کنار شما براحتی عبور می کنند. همچنان که از کنار علمای شما عبور کرده اند.


کسی که در یک کشور سکولار با اندیشه ای غیر مذهبی در حال تحقیق درباره تاریخ اسلام است. هرگز نمی آید کتابهای مکارم یا مجلسی یا حای یا دیگر علمای متاخرین شما را بخواند. او کتب متاخرین سنی را نیز نمی خواند. چون می داند آنها نیز با تعصب سخن رانده اند. پس می آید چکار می کند. او کتابهای مرجع با فاصله کمی از صدر اسلام را مطالعه می کند. بعد می رود ببیند دانشگاه خاور شناسی شیکاگو درمورد تاریخ اسلام چه کتابهایی را تدریس می کنند.

در هیچ دانشگاه معتبر جهانی هیچ کدام از کتب علمای شیعه متاخر تدریس نمی شود حتی در انگلستان جایی که آخوند ها را به ایران صادر کردند و هنوز نیز آقایشان هستند . البته کتب شیعه مرجع مانند تاریخ مسعودی تدریس می شود رفرنس هم می دهند.


آنها کار به شیعه و سنی ندارند. سالها خون دل خورده اند تا دانسته اند کدام کتاب کمتر به دروغ آلوده است. پیش از این شرح داده ام.


بعد می آیی می گویی ویل دورانت چون مغالطه میکند پس فاتحه باقی کتب را خواند.

این هم مغالطه در مغالطه است.

اولا ویل دورانت متهم است به تحریف تاریخ. مغالطه در بحث استدلال است عمو..

او گزارش نوشته تاریخ نوشته چیزی را برهان نیاورده کهبخواهد مدعایی راثابت کند.

حالا ببین خودت چه مغالطه ای کرده ای:


رامین: سامان تو تهرانی هستی؟
سامان: بله
رامین: چه جالب من دارم درباره افزایش آمار فحشا در تهران تحقیق می کنم. طبق آمار من 20 درصد در طی ده سال گذشته فحشا در تهران افزایش یافته.
سامان: بنظر من فاحشه های شهر خودت اصفهان چند برابر تهرانند.


ببین مغالطه را. مغالطه خلط نسبت.


این که ویل دورانت اشتباهی کرده چه ربطی به دیگر تاریخ نگاران دارد. این هست استدلال تو که آن دوستت کیومرث هم به من می تازد که .. تو سفسطه میکنی ببین میلاد چقدررررر برایت براهین آورده و تو نمی پذیری..


این براهین شما مسلمانان است.


خلط مرجع هم نکن از این پس اگر خواستی مطلبی از منبعی بگذاری از نابع مادر می گذاری و لاغیر. منابع مادر شیعه هم داریم. جز این اگر مطلب بگذاری اصلا نمی خوانم.


این را به شما هم می گویم جناب کیومرث خان.



می آییم بر سر بحث کنیزان و غلامان.



من صحبت از آیه 24 سوره نساء کردم و اینکه چطور یک انسان واقعی و یک وجدان بیدار و عقل سلیم می پذیرد که به هر دلیلی یک نفر زن دیگری را به کنیزی بگیرد و مالک او شود؟؟



این پاسخ است که داده ای؟؟


من
انچه نوشته بودی را مرحله به مرحله می خواندم و پایین می آمدم. اینها چیست که نوشته ای. البته اینها حقیقت واقعی اسلام است و من هم همین را می گویم. حرف من را خودت به اثبات رسانده ای.


اما یک سوال مرا صادقانه جواب بده. به اینها که نوشته ای ایمان داری؟

ایمان داری که میشود بازن مردم به سبب مالکیت همبستر شد؟

الان را ولش کن

ایمان داری که اینکاری که مسلمانان می کرده اند کار درست و انسانی بوده است.

اصلا تاریخ را ولش کن. گور پدر تاریخ. یعنی از اوووون ته دلت قبول داری این حرفا رو.؟


واقعا خیلی ناراحت شدم. طوری که دیگه نمیخوام در این مورد با هیچ کسی نه بحثی بکنم و نه حرفی بزنم.

از اول تا آخر پست توهین بود و توهین. به انسان و انسانیت. چطور وجدانت این چیزها را قبول میکند.

کاش از اول همین متن را خوانده بودم. چیزی نمی نوشتم
با عرض سلام خدمت برادر دستان

اولا هرودوت نه ویل دورانت


ثانیا اقای باهوشی که منو متهم به مغلطه میکنی خودت داری میگویی بسیاری از منابع شیعه و سنی فاقد کفایت لازم هستند پسسسس تو تاریخ کتاب هایی هستند که به درد لای جرز دیوار میخورند



اقای دستان شما گفتید پیامبر گرامی اسلام شهوت ران بودهاند که این داستان را برات گذاشتم (اگر خورشید را در دست راستم و ماه را درددست چپم قراردهید من از دعوت خود باز نخواهم ایستاد)

تازه من نمیدانم سر پنجاه سالگی مگه ادم شهوت ران هم میشه

(اگه بازی نیست لطفا بحث شهوت ران بودن پیامبر را وسط نکش چون تا صبح واسم بگی پیامبر شهوت ران بوده باور نمیکنم تا اینکه اثبات کنی چرا تا 50 سالگی فقط یه زن داشت )


اما باز سوره مسد

فرض کنید شما یک رمال هستید از شما میخاهند پیشگویی کنید اگر در یک مورد پیشگویی کنید و درست از اب در بیاد میگیم شاید این یکی شانسی بوده حالا شما فرض کن به شما ده تاس میدیم و از شما میخاییم پیشگویی کنید چه عددی در میاد مطمءن باشید این یک در میلیون اتفاق میفته که کسی بتونه اونو پیشگویی کنه

اما چون ابو لهب از سران قریش بود باید در جای گرم ونرم وبا تن سالم میمرد چون هم زر داشت هم زور

ولی چی شد قضیه برعکس از اب دراومد
حالا شما میگی این یکی شانسی بوده من چندین پیش گویی پیامبر (ص) رو برات میارم با سند و مدرک

1. پیشگویى پیامبر(ص) درباره ستم رفتن بر اهل بیت‏ عصمت و طهارت(ع): «به زودى پس از من، اهل بیتم به وسیله امّتم با کشتار و آوارگى مواجه خواهند شد. همانا کینه‌توزترین قوم ما نسبت به ما، بنى امیّه و بنى مغیره و بنى مخزوم‌اند».[1]
«من، فرستاده خدا به سوى همه مردم هستم؛ ولى بعد از من، پیشوایانى الهى از اهل بیتم براى مردم خواهند بود که در میان مردم [به رهبرى‏] بر می‌خیزند؛ لیکن [از سوى آنان‏] تکذیب می‌شوند و پیشوایان کفر و ضلالت و پیروانشان، بر ایشان، ستم روا می‌دارند. هر کس آنان را دوست بدارد و از ایشان پیروى کند و تصدیقشان نماید، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد کرد. آگاه باشید که هر کس به ایشان ستم روا دارد و تکذیبشان کند، از من نیست و با من نیست و من از او بیزارم».[2]
پیامبر خدا به امام علی(ع) فرمود: «تو کسى هستى که خلافتت را می‌گیرند، کشته می‌شوى و این محاسنت‏ از خون سرت‏، رنگین خواهد شد».[3]
2. شهادت حضرت زهرا(س) به عنوان اولین نفر از خانواده ایشان: رسول خدا(ص) به حضرت فاطمه(س) فرمود: «تو اولین فرد از اهل بیتم هستى که به من ملحق می‌شوى». و اوّلین شخص از اهل بیت پیامبر، حضرت فاطمه بود که بعد از آن‌حضرت به شهادت رسید.[4]
3. شهادت امام حسین(ع): پیامبر اکرم(ص) فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین در زمین طفّ(نام دیگر کربلا) به شهادت می‌رسد. و از خاک آنجا براى من آورد و گفت: قبر حسین آنجا خواهد بود».[5]
4. خبر دادن به جابر که به محضر امام باقر(ع) خواهد رسید: امام صادق(ع) می‌فرماید: «جابر بن عبد اللَّه انصارى، آخرین صحابى پیامبر(ص)، زنده بود تا این‌که ما اهل بیت را درک نمود. در مسجد الرسول، عمامه خود را می‌بست و می‌فرمود: اى باقر! اى باقر! مردم می‌گفتند: این پیرمرد، هذیان می‌گوید. ولى جابر می‌گفت: به خدا قسم! من هذیان نمی‌گویم. خودم از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: "تو مردى از اهل بیت مرا درک می‌کنى که همنام و همشکل من می‌باشد. علم را می‌شکافد شکافتنى". [جابر گفت:] به‌خاطر این است که من این چنین می‌گویم...».[6]
و پیشگویی‌های دیگری که در منابع روایی شیعه و سنی از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده است.

[1]. «إنّ أَهْلَ بَیْتِی سَیَلْقَوْنَ مِنْ بَعْدِی مِنْ أُمَّتِی قَتْلًا وَتَشْرِیدًا، وَإِنَّ أَشَدَّ قَوْمِنَا لَنَا بُغْضًا بَنُو أُمَیَّةَ، وَبَنُو الْمُغِیرَةِ، وَبَنُو مَخْزُومٍ»؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک على الصحیحین، تحقیق، عبد القادر عطا، مصطفى، ج 4، ص 534، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق؛ خزاعی مروزی، أبو عبد الله نعیم بن حماد، کتاب الفتن، محقق، زهیری، سمیر أمین، ج 1، ص 131، قاهره، مکتبة التوحید، چاپ اول، 1412ق.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏1، ص 215، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. طبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، محقق، سلفی، حمدی بن عبد المجید، ج 2، ص 247، قاهره، مکتبة ابن تیمیة، چاپ دوم، 1415ق.
[4]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏18، ص 112، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[5]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبد اللّٰه، الخرائج و الجرائح، ج ‏1، ص 68، قم، مؤسسه امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه)، چاپ اول، 1409ق؛ بحار الأنوار، ج ‏18، ص 113.
[6]. بحار الأنوار، ج ‏46، ص 225 – 226.


در مسند ابن حنبل هم به نقل از عبداللّه بن نُجَی از پدرش گفته شده: «روزی بر پیامبر (ص) درآمدم. چشمانش اشکبار بود. گفتم: ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانت اشکبار است؟ فرمود: اندکی پیش جبرئیل از نزدم رفت و به من گفت: حسین در کنار رود فرات کشته می‌شود.»


در المستدرک علی الصحیحین، به نقل از اُمّ سلمه گفته شده: «پیامبر خدا شبی برای خوابیدن دراز کشیده بود که سراسیمه بیدار شد. سپس دراز کشید و به خواب فرو رفت؛ ولی دوباره با پریشانیِ کمتری نسبت به بار نخست بیدار شد. آن‌گاه دوباره خوابید و چون بیدار شد خاکی سرخ در دست داشت که آن را می‌بوسید. گفتم: ای پیامبر خدا! این خاک سرخ چیست؟ فرمود: جبرئیل که درود و سلام بر او باد دربارۀ حسین به من خبر داد که او در سرزمین عراق کشته می شود. من به جبرئیل گفتم: خاک سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به من نشان بده. و این خاک همان‌جاست.»

طبری می گوید:«پیمبر با سلمان به خندق فرود آمد و ما نه کس به کنار خندق بالا رفتیم و پیمبر کلنگ از سلمان بگرفت و ضربتى به سنگ زد که بشکست و برقى از آن جست و دو سوى مدینه را روشن کرد گفتى چراغى در خانه‏اى تاریک بود، و پیمبر تکبیر فیروزى گفت و مسلمانان نیز تکبیر گفتند. آنگاه پیمبر دست سلمان را بگرفت و بالا رفت سلمان گفت: «اى پیمبر خدا، پدر و مادرم فداى تو باد، چیزى دیدم که هرگز ندیده بودم.» پیمبر سوى کسان نگریست و گفت: «آنچه سلمان مى‏گوید شما نیز دیده‏اید؟» گفتند: «آرى اى پیمبر خدا دیدیم که ضربت مى‏زدى و برقى چون موج برون مى‏شد و شنیدیم که تکبیر مى‏گفتى و ما نیز تکبیر گفتیم و چیزى جز این ندیدیم.» پیمبر گفت: «راست گفتید وقتى ضربت اول را زدم و برقى که شما دیدید شد قصرهاى حیره و مداین کسرى را دیدم که گویى دندانهاى سگ بود و جبریل به من خبر داد که امت من بر آن تسلط مى‏یابند. آنگاه ضربت دوم را زدم و برقى که شما دیدید نمودار شد قصرهاى سرخ سرزمین روم را دیدم که گویى دندانهاى سگ بود و جبریل به من خبر داد که امت من بر آن تسلط مى‏یابند. آنگاه ضربت سوم را زدم و برقى که شما دیدید نمودار شد و قصرهاى صنعا را دیدم که گویى دندانهاى سگ بود و جبریل به من خبر داد که امت من بر آن تسلط مى‏یابند. بشارت که فیروز مى‏شوید، بشارت که فیروز مى‏شوید، بشارت که فیروز مى‏شوید.» مسلمانان خوشدل شدند و گفتند: «این وعده صدق است که خدا پس از حصار وعده فیروزى مى‏دهد.»(ترجمه تاریخ طبری،ج3 ص 1070)


تازه به اینام ختم نمیشه ازحضرتعلی هم هست

سخنی از حضرت علی(ع) در مورد حوادث پیش از ظهور امام مهدی(ع) نقل شده که بعید نیست این پیش بینی اشاره به داعش و عملکرد ظالمانه ی آن داشته باشد:
«خداوند، بنده اى خشن و بى اصل و نسب بر مى انگیزد که پیروزى با اوست. یارانش موهایى دراز و سبیل (یا ریش بلند تا سینه) دارند، سیاه جامه اند و پرچم هایشان نیز سیاه است. واى بر کسانى که با آنان به دشمنى برخیزند، که آنها را بى قاعده مى کُشند.
به خدا سوگند، گویى آنان و کارهایشان را مى بینیم و نیز آنچه را بدکاران و بیابانگردان جفاکار از ایشان مى کِشند. (شاید ترجمه درست چنین باشد: … «و نیز آنچه را بدکاران و بیابانگردان جفاکارانشان مى کنند») خداوند، آنان را بر ایشان بى هیچ رحمتى چیره مى کند و آنان، اینان را در شهرشان در کناره فرات، در آب و خشکى، بى حساب و کتاب مى کشند».
منبع: الغیبه، تالیف نعمانى (درگذشت ۳۸۰ق)، ص ۲۶۵، بحار الأنوار : ج ۵۲ ص ۲۳۰ ح ۹۶



«کوفه از حضور مومنین خالی خواهد شد و علم از آن رخت برخواهد بست، همانند ماری که به لانه ی خویش خزیده باشد، سپس در شهری که به آن قم می گویند، نمایان می شود، و آنجا معدن علم و فضل می گردد. به طوری که هیچ مستضعفی از لحاظ دینی روی زمین باقی نمی ماند. حتی عروسان حجله نشین.» (۷)

اهمیت این پیش بینی زمانی روشن می گردد که بدانیم در زمانی که امام صادق ( علیه السلام) این حدیث را فرمودند، قم به صورتی که امروز هست نبود، بلکه هنوز ساکنان آن بت پرست و آتش پرست بودند و بعد از گذشت هزار و دویست سال این شهر مرکز مطالعه و علم شیعه گشت.( منتخب الاثر، ص ۴۴۳؛ امینی، ابراهیم، حوارات حول المنقذ ( دادگستر جهان)، ص ۲۹۶؛ به نقل از شش ماه پایانی، صص ۴۴ و ۴۵)

.
.
.
.
.
.


بقیه شو بعدا توضیح میدم فعلا خدا نگهدار
با عرض سلام مجدد

اما ادامه سوره مسد

لعنت خدا به این معنا است که خداوند ایشان را از رحمت و سعادت دور مى‏کند. لعنت لعنت کنندگان نفرین و درخواست لعنت خدا است.
از انجایی که قسم خدا با غیر خدا فرق دارد پس لعنت خدا با غیر خدا فرق دارد و نفرین خدا با غیر خدا فرق دارد


در مورد کنیز هم بگم هر تناقضی میبینی برام شرح بده








( اولم ینظرون الی السما فوقهم کیف بنیناها )


والسلام علیکم
با عرض سلام مجدد
داشتم تفاسیر رو بررسی میکردم به تفسیر هدایت برخوردم


گفته‌اند ‌که‌: کلمه نخستین‌ نفرین‌ ‌در‌ حق‌ ‌او‌ و آوردن‌ لفظ «ید» اشاره‌ ‌به‌ شخص‌ ‌او‌ ‌است‌، و عرب‌ ‌به‌ کنایه‌ ‌برای‌ سخن‌ گفتن‌ ‌از‌ چیزی‌ نام‌ جزئی‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌بر‌ زبان‌ می‌آورد و، مثلا، می‌گوید: دست‌ بلاها ‌ یا ‌ دست‌ روزگار و نظایر اینها، چنان‌ ‌که‌ شاعر گفته‌ ‌است‌:

و لقد مررت‌ ‌علی‌ دیارهم‌ اطلالها بید البلاء نهب‌

‌بر‌ خانه‌های‌ ‌ایشان‌ گذشتم‌ ‌که‌ بازمانده‌های‌ ‌آنها‌ ‌به‌ دست‌ بلا غارت‌ ‌شده‌ ‌بود‌ و اما کلمه دوم‌ «و تب‌ّ» خبر ‌است‌، ‌یعنی‌ ابو لهب‌ فعلا و عملا هلاک‌ شد و لعنت‌ مورد آرزو ‌بر‌ ‌او‌ قرار گرفت‌.

‌به‌ نظر ‌من‌ کلمه نخستین‌ دعایی‌ ‌برای‌ دستاورد فعلی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌خود‌ ‌آن‌ ‌را‌ کسب‌ کرده‌، و کلمه دوم‌ ‌برای‌ شخص‌ ‌خود‌ ‌او‌ ‌است‌، ‌ یا ‌ ‌اینکه‌ ‌که‌ دومی‌ توضیح‌ و تأکید اولی‌ ‌است‌، چه‌ سبب‌ هلاک‌ آدمی‌ چیزی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ دست‌ ‌خود‌ ‌آن‌ ‌را‌ کسب‌ می‌کند، ‌پس‌ لعنت‌ متوجه‌ ‌به‌ ‌آن‌ ‌است‌، و سپس‌ ‌خود‌ ‌او‌ ‌است‌ ‌که‌ مسئولیت‌ کاری‌ ‌را‌ ‌که‌ کرده‌ ‌است‌ ‌بر‌ عهده‌ دارد، و شاید ‌در‌ آیه دوم‌ اشاره‌ای‌ ‌به‌ ‌اینکه‌ امر آمده‌ ‌باشد‌.



«هلاک‌ باد دو دست‌ ابولهب» علمای‌ بلاغت‌ می‌گویند: در یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ مجاز مرسل‌ به‌کار گرفته‌ شده‌؛ یعنی‌ جزء اطلاق‌ گردیده‌ اما از آن‌ کل‌ مورد نظر می‌باشد لذا معنی‌ این‌ است: هلاک‌ باد خود ابولهب‌ با تمام‌ وجود خویش‌.

«و هلاک‌ شد» این‌ جمله‌، خبری‌ است‌ از بارگاه‌ خدای‌ سبحان‌ بعد از نفرین‌ علیه‌ وی‌. گفتنی‌ است‌ که‌ تعبیر از هلاکت‌ ابولهب‌ به‌ صیغه‌ ماضی‌، مفید حتمی‌ بودن ‌وقوع‌ هلاکت‌ و زیانکاری‌ وی‌ می‌باشد و چنان‌ هم‌ شد زیرا ابولهب‌ دنیا و آخرت‌ را باخت‌.


با سلام

آقای میلاد. ر


1- ویل دورانت یا هرودوت هر کدام که باشند فرقی نمی کند. مغالطه تو سر جایش هست. نمی توانی اگر من خلافی کردم استدلال کنی که برادر من هم خلافکار است... مغالطه شما سر جایش هست.

2- باهوش بودن یا کودن بودن من در استدلال تو تاثیری ندارد مگر اینکه بخواهی به عمد با اینجور خطاب کردن من خودت یا مرا مجاب کنی که حق با تو هست پس دیگر اینگونه بحث نکن.

3- من هنوز هم می گویم همه کتابهای تاریخی قابل استناد نیستد. اگر بودند که هر جمله یا کلمه ای رای مخالفی در کتاب دیگر می داشت. و هرگز حقیقت آشکار نمی شد. .. پس چرا من می گویم باید به یکسری کتابهای مرجع تایید شده از سوی بزرگان علم و تاریخ استناد کرد. .. من از ته دل از اعراب متنفرم اما این تنفر من در نقد آثار شماری اعراب سنی مذهب تاثیری ندارد چون اگر این کار را بکنم ابتدا سر خودم کلاه گذاشته ام. پس نمی کنم... من هم دلم میخواهد تاریخ طبری دروغ باشد تا شاهد اینهمه ویرانی و خوردی از سوی عمر و بی لیاقتی از سوی هم وطنانم نباشم. اما حقیقت آن است که نمیتوانم با خواسته دلم تاریخ را مطالعه کنم. ..

وقایع تاریخی مانند جاذبه زمین همیشه با ما هستند حتی اگر انکارشان کنیم... ما انکارشان کنیم دیگران کشفشان می کنند. بدترین دروغ آن است که انسان به خود بگوید.

برای همین من بطور متمادی میگویم اگر میخواهید ارجاعی دهید از کتب مرجع دهید حتی اگر میل باطنی شما نباشد. ........ اگر نه من میخواهم سر به تن یک عرب نباشد. البته کتب شیعه معتبر هم داریم. در کل ربطی به شیعه و سنی نداریم. در بین یهودیان نیز چند تاریخ نویس بوده که کتابهایشان معدوم شده اما بخش هایی از کتاب یکیشان کشف شده که پس از چند سال اکنون گویا قابل استناد شده. چرا که اضافاتش را بیرون ریخته اند.



اگر منصف باشیم می پذیریم که تعداد زیاد زنان یک فرد دلیل لازم و کافی برای شهوت ران بودن اوست. من نام 46 تن از زنان محمد را به شهادت تاریخ دارم... اما آوردن این اسامی بی فایده است چونکه شما همان بخش هایی از تاریخ را که دوست داری قبول می کنی. من حتی بسیاری نام ها را از کتابهای علامه مجلسی و کتب شیعه یاد داشت کرده ام که اصلا در لیست شما نیست. .. بعد داستانها را واژگونه بیان می کنی. تازه دلیل ازدواج جویریه را خودت باج گیری محمد عنوان میکنی. اما قبول نمیکنی که.


به پرسش های من هم وقعی نمی گذاری. مدعایی جعلی برای خودت می سازی بعد همان را جواب می دهی...

من از تو می پرسم به چه دلیل اصلا باید دختر یکی را که برای خودش زندگیش را می کند حمله کرد گرفت اسر کرد، کنیز کرد بعد پول زور بدهد تا به شرایط اولش برگردد. تازه بعد ناچار شوی بروی به قاتل شوهرت رو بزنی پول تهیه کنی بدهی به آنکه اسیرت کرده او هم گرو کشی کند که در صورتی به تو پول میدهم که با من ازدواج کنی.


می پرسم این انسانی است.

این وجدانی است؟؟

این با فطرت خدایی هماهنگی دارد.؟؟ این عقلانی است؟؟

برایم یک پست قطار می کنی که کنیز در اسلام هست غلام هم هست اما شرایط دارد و تازه حرف از سبب مالکیت میکنی.


دقت کرده ای هر چه از تو می پرسم به نظرت این کارها عقلانی است. آیا این کارها انسانی است پاسخی نمی دهی؟


چه داری که بگویی؟ جواب یک کلمه است یا آری است یا نه.

این پرسش ها را از اون آقای کیومرث هم کردم.


من چیز دیگر می پرسم تو چیز دیگر جواب می دهی.

می پرسم نفرین کردن با کمال خداوند سازگار است؟؟

می آیی مینویسی درباره سوره مسد.. تخقیقات تازه ام..

پاسخت را دادم. دلایل مستدل از علمای خود شیعه از لغت نامه ها از تاریخ برایت آورده ام .... باز از سر نمیدانم وقت گذرانی است از سر لجبازی می آیی همان مطالب تکراری را می گذاری. قرائتی تفسیر نور گویا در این قلم های قرآنی دارد. به زبان خودش. حی و حاضر. بگیر گوش کن ببین تفسیرش را چه می گوید.


بعد استدلال هایت باور کن از سر لجبازی هست. اگر نه اینکه دلیل نمی شود که چون او وضع مالی اش خوب بود باید به شیوه ای دیگر می مرد. باز مغالطه می کنی. هزاران نفر با این شرایط می میرند که بسیاری شان مسلمان های مقیدی هم هستند. یکی اش دایی خود بنده. .. صبح و شب در خانه اش صدای قرآن بلند بود. چندین بار مکه رفت. با خانواده اش نماز جماعت بپا می کرد. وصع مالی اش هم عالی بود. سرطان گرفت اینقدر خرجش کردند تا حتی خانه را فروختند همه چیز را. در فلاکت مرد. .. او را که دیگر الله نفرین نکرده بود... مثالهای فراوان.


دلایل قوی باید و معنوی....... نه رگ های گردن به حجت قوی


در مورد سوره مسد توضیح داده ام. در حالی که تفسیر جنابعالی بدلیل نقض قید زمان از جهت تاریخی و زمانی نیز قابل پذیرش نیست. فعل ماضی برای گذشته بیان می شود. خواهش میکنم قطار نکنی که چون تحقق نفرین قطعی است، فرض بر قطعی بودن حکم الهی یقین به انجام کار است. چون این نیز رد است. چرا که این شیوه جدای از بحث ادبی و صرف و نحوی ایه که صد در صد دچار مشکل استف بحث اختیار و توبه را نیز از ابولهب می گیرد و این با وعده الهی مربوط به بخشش و عدل و توبه پذیری الله منافات دارد.

بعدش هم کجا ابو لهب در فقر و نداری مرد؟؟
این را از کجا آورده ای؟؟
تازه اگر این را بپذبری ردی است بر آیات بعدی که میگوید حتی مال و فرزندانش نیز او را نجات بخش نبوده.

او هفت روز پس از جنگ بدر در اثر نوعی بیماری پوستی مرد.

اصلا ظاهر آیه مرا یاد جملات خمینی می اندازد که جملاتش فعل نداشت.

از سوی دیگر به نظر می آید یکی این سوره را پس از مرگ ابولهب به قرآن چسبانده باشد چون کاملا اشاره به گذشته دارد. همچون اقوال بقیه اقوام که تهدید کرده و فحش و نفرین نثارشان کرده.


منابعی که بای پیشگویی های محمد آورده ای جستجو کرئم. همه عربی است بجز بحار الانوار و یکی دیگر. بحار را خودم دارم... این هم منبع هست که معرفی کرده ای. بحار کلا 25 جلد است. منبع داده ای جلد 46.

تازه شما کتب بزبان عربی را چگونه متوجه شدید.؟؟

هر چه بر مذاقت باشد که معتبر نیست. منابع معتبر را بشناس. تازه همه اینها دلیلی بر سوره مسد نیست. مغالطه بر مغالطه تلمبار کرده ای. .. از همه اینها گذشته من فقط این پیشگویی های بی مزه را در پای منبر آخوندها دیده و شنیده ام.... ن.ستر آداموس و شاه نعمت الله ولی نیز پیش گویی کرده اند. ..... بحث بی مایه ایست


باز بحث لعنت را پیش کشیده ای.


آقاجان نفرین را مظلوم به ظالم میکند. ضعیف به قوی میکند نه قوی به ضعبف. خوب حالا از سعادت الله دورش میکند که بکند. در اصل قضیه تغییری ایجاد نمی کند. مظلومی تصمیم میگیرد ظالمی را در خانه خود راه ندهد...کجای این کمال خداوند است.


اینجا را ببین. چون قسم خدا با قسم غیر خدا فرق دارد پس نفرینش هم با نفرین غیر خئا فرق دارد.



یک لحظه خدا را در قرآن نبین. فقط یک لحظه. خوب حالا قسم خدا را از کجا کشف میکنی؟

مرد حسابی تو داری یک غیر معتقد را به دین اسلام دعوت میکنی. اینجور قانعش میکنی؟ فرض کن اروپایی است. تصمیم گرفته دینش را تغییر دهد. دارد درباره ادیان تحقیق می کند. اینجور داری قانعش میکنی؟؟

به این می گویند مغلطه دوری. تو اینجا فرض اول را و مدعای اول را ثابت شده فرض کرده ای. تازه دورش هم میزنی. آخر چه کسی ثابت کرده که خدا قسم می خورد. به قرآن کاری نداریم. چون اینجا بحث خداونداست. قرآن مرجع مشترک نیست. همین هم مثل همان است. آخر خدای جهان اگر راستین باشد و کمال مطلق نیازی به قسم خوردن ندارد.


علی: پدرم راه درستی را انتخاب کرده.
بهرام: از کجا مطمئنی؟
علی: چونکه او فکرش درست است؟
بهرام: تو چه میدانی؟
علی: چون راه درستی را انتخاب مرده.




گفته ای در مورد کنیز تناقض اگر هست برایت شرح دهم.

باشد خودت خواستی

با منابع تاریخی و قرآن که تناقضی نمی بینم چون این روح واقعی دین اسلام است. اینهمه که آورده ای یک از هزار است.


اما اینهمه که آورده ای تناقض دارد با:

- شرف انسان
- با وجدان انسان
- با عقلانیت
- با تمام مفاد حقوق بشر.
- با روح و فطرت انسانی.
- با آزادگی
- با مردانگی
-با غیرت هر انسانی

تناقض دارد با روح جامعه بشری. با عدالت .. با راستی و درستی.


هر چه از تو سوال می پرسم یکی را هم جواب نمی دهی. حالا این یکی را جواب بده.







میدانی که ادیان در جهان بسیارند. و پیروان هر دینی پیروان ادیان دیگر را کافر می دانند.

همین الان داعش شیعیان را کافر میداند و شیعیان نیز داعشیان را. در این بین چه کسی کافر است؟؟

سیک های هندی، بعضی قبایل تبتی و سامی با کافران کارهایی مشابه میکنند.


حالا جواب بده اگر خانواده و نزدیکان شما به دست داعش بیوفتند آیا راضی هستی که داعش این حکم قرآن را در مورد آنان اجرا کند و آنان را به کنیزی بگیرد؟ و با آنها رفتاری را بکند که قوانینش را خودت بر خواندی؟؟؟






با عرض سلام خدمت برادر بزرگوار جناب دستان


ابتدا از شما و سایر دوستان دعوت مینمایم به گروه تلگرامی ما بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ

ابتدای امر در مورد ازدواج پیامبر


تاریخ نگاران و سیره نویسان در مورد تعداد همسران پیامبر گوناگون سخن گفته، برخی راه مبالغه در پیش گرفته و شمار همسران پیامبر را بیش از آنچه واقعیت داشته منعکس کرده‌اند. آنچه مورد پذیرش پژوهشگران تاریخ و سیره قرار گرفته، قول محمد بن اسحاق(۸۵–۱۵۱ هجری) است که در سیره نویسی پیشکسوت می‌باشد، نیز شاگردش عبد الملک بن هشام(۲۱۳ م).

ابن اسحاق می‌نویسد: پیامبر با سیزده زن خطبه عقد خواند، از این تعداد با دو تن به برگزاری خطبه عقد بسنده کرد و بدون عروسی و زندگی مشترک از هم جدا شدند اما یازده تن را به خانه برد و با آنان زندگی کرد. دو نفر در هنگام حیات او به نام‌های خدیجه دختر خویلد و زینب دختر خزیمه، معروف به‌ام المساکین دیده از جهان فرو بستند. در هنگام رحلت، نه زن به نام‌های سوده، عایشه، حفصه، ام السلمه، ام حبیبه، زینب دختر جحش، جویریه، صفیه و میمونه در خانه او بودند. (در یک زمان بیش از نه زن در خانه پیامبر وجود نداشت).

ابن هشام می‌نویسد: پیامبر با یازده زن خطبه عقد جاری کرد و آنان را به خانه برد. از جمع زنان، دو تن در زمان حیاتش درگذشتند. بالاترین شمار زنان پیامبر در یک زمان، نه نفر بود. با دوتن دیگر به نام های «اسماء کندیه و عَمره کلابیه» به خواندن خطبه عقد بسنده کرد.

روایات پیرامون همسران پیامبر اسلام مختلف است. گفته می‌شود محمد سیزده زن یا کنیز داشته‌است (نسبت به وضعیت برخی به عنوان زن یا کنیز اختلاف است. پیامبر اسلام با چهار نفر، به عقد ازدواج اکتفا نمود.

در هنگام رحلت محمد، نه نفر از همسرانش در قید حیات بودند.

محمد آنچه از امور خانه مربوط به خودش می‌شد را انجام می‌داد؛ همچنین در کارهای خانه مانند پختن غذا و دوختن لباس یا تعمیر کفش شرکت می‌کرد و گوسفندان را می‌دوشید. او عادت داشت که با زنانش به گفت و شنود بنشیند؛ به توصیه زنانش گوش می‌کرد. زنانش گاهی اوقات با او به مناظره پرداخته و حتی برایش استدلال می‌کردند. اوقات رفت‌وآمد به حجره هر کدام از همسرانش منظم بود. حتی در ایام بیماریِ قبل از فوت هم، با این‌که کسی چنین انتظاری نداشت، طبق برنامه معین به خانه‌های همسرانش می‌رفت، تا زمانی که بیماری وی شدت یافت و همگی اجازه دادند که در منزل عایشه بماند.

با این‌که خشونت و بدرفتاری با زنان در عصر وی عملی رایج بود؛ اما محمد همیشه آن را نهی می‌کرد و مسلمانان را در مورد همسر و خانواده‌شان سفارش می‌کرد:

بهترین شما، برترین شما نسبت به خانواده‌اش است و من نیز بهترین شما برای خانواده خود هستم


اسامی زیر نیز در تاریخ طبری ذکر شده‌است؛ اما در درستی آن اختلاف نظر وجود دارد:

فاطمه دختر سریح
هند دختر یزید
عصما دختر سیاء
زینب دختر یزید
هبله دختر قیس
لیلی بنت الخطیم
ملائکه دختر کعب
شنباء دختر عمر الغفریه
ملائکه دختر داوود
دختر الجهال
تکانه


علامه طباطبایی محقق و دانشمند شیعی تعداد زنان محمد پیامبر اسلام را ۱۱ تن می‌داند که عبارتند از

خدیجه
زینب بنت جحش
سوده
عایشه بنت ابی بکر
زینب بنت خزیمه
هند مشهور به ام سلمه
صفیه بنت حیی
جویریه
میمونه بنت حارث
رمله، مشهور به ام حبیبه
حفصه

شمایی که من را به عقل وتعقل دعوت میکنید هنوز اثبات نکردی که چرا فقط سر 50 سالگی یاد ازدواج افتاد ازدواج هایی که 90 درصد مصلحتی بوده داداش میخای سر خودتو گول بمالی خیلی از قبایل به خاطر اینکه پیامبر دامادشونه اسلام اوردن ( البته من نمیدونم این عدد 46 تا زن رو از کجا اوردی خیلی از کتاب ها تعداد اونو از 9 تا یا 13 تا بیشتر نمیدونن) من از همون پست اول بهت گفتم که در مورد ازدواج های پیامبر همه جوانبو در نظر بگیر

حالا شما خودتو بزار جای پیامبر ( اصلا هم به روایات توجه نکن ) شما رو میزارن بین دو تا انتخاب اولیش اینه که هزاران نفر برده بشن دومیش اینه که این هزاران نفر ازاد بشن و به اسلام متمایل بشن در عوضش فقط تو با یه نفر ازدواج کنی

اما در مورد کنیز کنیز کی هی میکوبی تو سر ما

یه سوال ایا پیامبر ابداع کندده برده داری بود

اما در مورد خانواده که گفتی اگه داعش اونارو رو بگیرن چی میشه

باید بگم اسلام چنین حقی به فاتحان جنگ نداده است. به عبارت دیگر اگر در این زمان جنگی رخ دهد شرعا هیچ زنی کنیز و هیچ مردی غلام محسوب نمی شود و جز اسیر جنگی کس دیگری در کار نیست.

در قرون گذشته که دوران جنگهای فیزیکی بوده است به جای اسیر جنگی قوم مغلوب برده و کنیز قوم فاتح محسوب می شده اند. اسلام هم در آن شرائط این قاعده را با اصلاحاتی امضا کرده (نه اینکه تاسیس کرده باشد) هرچند مجموعه تعالیم آن معطوف به آزادی بردگان بوده است.

مطابق عقلانیت ۱۴ قرن قبل برده داری و کشتن در میدان جنگ غیراخلاقی نبوده است. اسلام هرگز امور غیراخلاقی را تجویز نکرده و نمی کند. امر دینی با اخلاق تلازم دارد.

اما اگر امر دائر شود بین اینکه دشمن شکست خورده را بکشند یا اسیرش کنند، کدام انسانی تر است؟ دشمنی که اسیرشده اگر او را آزاد بگذارند باز همان فتنه را به پا خواهندکرد. (اما) اگر وی را بکشند ادامه حیات و بازگشت به رویش بسته می شود، ولی اگر برده باشد ممکن است تدریجاً در دارالاسلام تربیت شود و به صورت انسان شایسته ای درآید. به هرحال مسأله بردگی فی الجمله در اسلام پذیرفته شده است و ما از آن دفاع می کنیم.

برابری همه انسانها در گوهر آفرینش و عقل و وجدان اعم از برده و آزاد در اسلام پذیرفته شده است.

برخی از احکام اخلاقی نسبی است. به این معنی که در عقلانیت امروز حکمی دارد و در عقلانیت دیروز حکمی دیگر. برده داری مثال خوبی استچ

نهضت الغای برده داری از اواسط قرن نوزدهم میلادی آغاز شد و برده ـ به معنای سنتی ـ را در جهان ریشه کن کرد تا آنجا که امروز در افکار عمومی و عرف عقلا برده داری امری مذموم، قبیح، ظالمانه و غیرعقلایی محسوب شده، نفی برده داری (به همه معانی آن اعم از سنتی و جدید) از ضوابط حتمی حقوق بشر شناخته می شود. به یک معنی، دیگر برده ای وجود ندارد تا فارغ از زاویه تاریخی لازم باشد درباره احکام آن بحث شود.


جنگ مهمترین سبب بردگی بوده است و اکثر بردگان از این طریق تحصیل شده اند


حقوق بردگان
یک ـ نفقه برده به عهده مالک اوست. بنابراین مخارج غذا، لباس و مسکن برده بر ذمه مولای اوست. درصورتی که کسب و کار برده کفاف مخارج او را ندهد، تأمین کسری هزینه شرعاً به عهده مولی است (منهاج الصالحین، مسأله ۱۴۷۷، ۲ / ۲۸۸)
دو ـ مولی حق ندارد برده خود را به امور خلاف شرع وادارکند. به عبارت دیگر غلام و کنیز خارج از حیطه شرع مجاز به اطاعت از مولی نیستند. روایت مشهور نبوی «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق» (نهج البلاغه، حکمت ۱۶۵ ص ۵۰۰) «مخلوق در معصیت خالق قابل اطاعت نیست» مستند این حق برده است. حوزه مباحات شرعی قلمرو اطاعت برده از مولی است. لذا رعایت ضوابط شرعی در جمیع موارد از حقوق برده است.
سه ـ در مواردی که شرعاً حکم خاصی برای بردگان وضع نشده، برده از حقوق مساوی و مشابه با دیگر آدمیان یعنی احرار برخوردار است. بنابراین حکم اختصاصی و متفاوت درباره برده محتاج اثبات شرعی است نه برعکس.
چهار ـ مولی حق ندارد کودک را از مادر کنیزش قبل از استغناء از وی جدا کند (منهاج الصالحین، مسأله ۳۰۶، ۲ / ۷۰) بنابراین در زمان شیرخوارگی و قبل از سن تمییز، فروش برده صغیر مجاز نیست.
پنج ـ کافر ابتدائاً مالک برده مسلمان نمی شود. اگر برده غیرمسلمان، اسلام آورد، مالک کافر موظف است او را به مسلمان بفروشد و قیمتش را دریافت کند.(پیشین، مسأله ۲۸۸، ۲ / ۶۷)
شش ـ شایسته است که مولی بردگان خود را ودایع خداوند شمرده، با آنان با رفق و مدارا و لطف و مساوات رفتار کند. نسبت به ایشان انصاف و عدالت را رعایت کند، از ظلم و جور بپرهیزد و از محبت و عفو فروگذار نکند(اخلاق ناصری، ۲۴۴ ـ ۲۴۰).
دوم: اهم احکام بردگان
یک ـ برده، غلام و کنیز ملک مولای خود هستند و مالک شرعاً مجاز است هرگونه صلاح می داند در ملک خود تصرف کند. در هیچ یک از تصرفات مولی رضایت مملوک شرط نیست. برده در حوزه مباحات موظف است رضایت مولی را تأمین کند. برده موظف است آن چه مولی تعیین کرده بخورد و بیاشامد، آن چه مولی مشخص کرده بپوشد، در آنجا که مولی اسکانش داده ساکن شود، آن گونه که مولی می طلبد خود را بی آراید یا بپیراید و آن گونه که او می خواهد سخن بگوید و رفتار کند. اطلاق آیه شریفه «عبداً مملوکاً لا یقدر علی شیء» (نحل ۷۵) جز این نیست.
دو ـ برده بدون اذن مولی فاقد حق مالکیت است. اگر به هر طریقی از طرق مالی به برده برسد، مثلاً در زمان آغاز بردگی مالی به همراه داشته، یا به ارث به او رسیده، یا به او هبه شود، همه این اموال به مالک وی تعلق می گیرد، مگر آنکه مولی چیزی را به او تملیک کند. (جواهرالکلام ۲۴ / ۱۸۶ ـ ۱۷۰، منهاج الصالحین ۲ / ۶۹)
سه ـ برده حق ندارد به کاروکسب مورد علاقه خود بپردازد، بلکه اجباراً موظف است کاروکسبی که مالکش برایش تعیین کرده انجام دهد. درآمد کسب و مزد کار برده به مالک او می رسد.
چهار ـ غلام و کنیز بدون اذن مولی حق ازدواج ندارند (منهاج ۲ / ۲۷۵). اگر مولی به غلامش اجازه ازدواج داد، مهریه و نفقه به عهده مولی خواهد بود. البته در صورتی که همسر غلام، کنیز مالک دیگری باشد، مهریه کنیز به مالک او تعلق می گیرد، نه به خود کنیز.
پنج: مردان و زنان متأهل به مجرد رقیت و مملوک شدن، عقد ازدواجشان بدون نیاز به طلاق فسخ می شود ولو به بردگی مولای واحدی درآمده باشند.
شش ـ مالکیت مرد نسبت به برده مؤنث در حکم ازدواج با وی است. بنابراین هرگونه استمتاع جنسی مرد از کنیزانش جایز است. (منهاج ۲ / ۲۷۵، العروه الوثقی ۲ / ۸۰۳) در این روابط جنسی اولاً رضایت زن مطلقاً لازم نیست، ثانیاً لازم نیست کنیز مسلمان یا از اهل کتاب باشد، حتی اگر کنیز کافر و مشرک هم باشد، این روابط مجاز است. ثالثاً: در استمتاع از کنیز برخلاف نکاح دائم در زمان واحد سقف عددی چهار لازم الرعایه نیست. اما هرگونه ارتباط جنسی زن با غلامانش بدون ازدواج ممنوع است و بردگان مذکر نسبت به مالک مؤنث نامحرم محسوب می شوند. (العروه الوثقی ۲ / ۸۰۴)
هفت ـ مولی علاوه بر اینکه حق دارد کنیزش را ـ حتی بدون رضایت وی ـ به زوجیت غلام خود یا غلام غیر (با اذن مالک وی) یا حری درآورد (العروه الوثقی ۲ / ۸۴۱)، مجاز است مملوک مؤنث خود را بدون ازدواج و حتی بدون رضایت وی در اختیار مرد دیگری ولو یکی از غلامانش قراردهد. در این عمل که به آن«تحلیل» گفته می شود، تعیین مدت و ذکر مهریه لازم نیست و تنها اذن در انتفاع است. با تحلیل کلیه استمتاعات جنسی مجازاست مگر اینکه موردی از سوی مولی استثنا شده باشد. (جواهر ۳۰/۳۰۷، العروه الوثقی ۲/ ۸۴۸، منهاج الصالحین(۱۰ ) ۲/ ۲۷۷)
هشت ـ با اذن یا دستور مولی ازدواج غلام با زن حره و ازدواج کنیز با مرد حر مجاز است. در زمانی که کنیز به صلاح دید مولی در زوجیت غیر است، هرگونه استمتاع جنسی مولی از وی ممنوع است. (منهاج ۲ / ۲۷۷)
نه ـ استبرای کنیز در زمان فروش، تزویج و تحلیل بر مولی واجب است و مدت آن یک طهر و حداکثر چهل و پنج روز است. (منهاج ۲ / ۶۷)
ده ـ مولی حق دارد ازدواج غلام و کنیز خود را بدون طلاق فسخ کند. یعنی کفایت می کند به آن ها امرکند که ازهم جداشوند. (العروه الوثقی۲/ ۸۴۸) عده طلاق کنیز مزوجه دو طهر و عده وفات وی دو ماه و پنج روز (نصف عده حره) است. (منهاج ۲ / ۲۹۸)
یازده ـ کنیز چه در نماز و چه در غیر نماز واجب نیست سر و مو و گردن خود را بپوشاند. (العروه الوثقی ۱ / ۵۵۱، تحریرالوسیله ۱ / ۱۴۲ منهاج الصالحین ۱ / ۱۳۶) بنابراین حجاب زنان و دختران حره با کنیز متفاوت است.
دوازده ـ مولی حق دارد فرزندان بردگان خود را پس از رسیدن به سن رشد و تمییز از پدر و مادرشان جدا کرده و حتی به فروش برساند.
سیزده ـ مولی ـ اعم از مرد و زن، مجتهد و عامی، عادل و فاسق ـ حق دارد بدون مراجعه به قاضی در مورد برده خلاف کار خود مطلق حدود شرعی را اجراکند و او را مجازات کند. (جواهر ۲۱/ ۳۸۷) واضح است که مولی می تواند مملوک خود را تعزیرکند. (تکمله منهاج الصالحین ۵۵)
چهارده ـ حد شرعی برده خفیف تر از حد انسان آزاد و فی الجمله نصف آن است. مثلاً حد برده زناکار اعم از محصن و محصنه پنجاه ضربه شلاق است. (تکمله منهاج الصالحین ۳۶).
پانزده ـ دیه برده قیمت آن است، به شرطی که از دیه حر تجاوز نکند، در غیر این صورت پرداخت زائد بر دیه حر واجب نیست.
شانزده ـ یکی از شرایط قصاص نفس و عضو تساوی از حیث حریت و رقیت است. اگر حر یا حره ای عمداً برده ای را به قتل برسانند قصاص نمی شوند، اگر مولی قاتل را عفو نکند، قاتل قیمت برده مقتول را به مولایش می پردازد، به شرطی که از دیه حر تجاوز نکند. اما اگر برعکس برده ای حر یا حره ای را عمداً به قتل رسانید، ولی دم بین کشتن برده به عنوان قصاص و استرقاق وی مخیر است. (تکمله منهاج الصالحین ۶۸)
هفده: مولی از برده آزاد شده اش با شرایطی ارث می برد (ولاء عتق)، اما برده آزادشده مطلقاً از مولایش ارث نمی برد. (منهاج الصالحین ۲ / ۳۷۴)
آن چه ذکر شد همه تکالیف و احکام بردگان نیست، مهمترین آن هاست که از لابلای آثار علمای معاصر گردآوری شده و در کنارهم قرار گرفته است. این احکام گزیده سیمای کامل بردگی را نزد قائلین آن ترسیم می کند.
فصل سوم: اسباب رفع بردگی
بردگی از امور ذاتی نیست و با اسباب خاصی قابل رفع است. اسباب بردگی به قهری، الزامی و اختیاری قابل تقسیم است. مراد از اسباب قهری تحقق اموری است که شرعاً و به خودی خود به آزادی برده می انجامد، بدون اینکه به رضایت خود برده یا اذن مولی نیاز داشته باشد. اسباب الزامی اموری هستند که با تحقق آن ها بر مکلف شرعاً واجب است یک یا چند برده در راه خدا آزادکند. با اینکه در اسباب قهری برده های مشخصی آزاد می شوند، در اسباب الزامی، فقط عدد و شرایط عمومی برده یا برده هایی که باید آزاد شوند مشخص شده است، اما اینکه مکلف این الزام شرعی را اجابت کند یا نه، یا اینکه این یا آن برده را آزاد کند، همگی در اختیار مکلف است. اسباب اختیاری راه هایی هستند که با پیمودن آن ها از سوی مولی آزادی بردگان وی تأمین می شود. این اسباب همگی فی حدنفسه مستحب هستند، اما با تحقق آن ها بردگان آزاد می شوند و امکان بازگشت به بردگی نیز نخواهد بود. اسباب اختیاری شامل ایقاع و عقد شرعی هستند. در اسباب اختیاری عقدی رضایت برده نیز به آزادی و درخواست و تعهد وی شرط است. به اختصار به اسباب سه گانه رفع بردگی اشاره می کنیم:

اسباب قهری رفع بردگی
سبب اول: مالکیت خویشاوندان.هیچ انسانی مالک پدر، مادر، اجداد، فرزندان و نوادگان خود نمی شود. به علاوه مردان مالک محارم خود از قبیل خواهر، خاله، عمه، دخترخواهر و دختر برادر نمی شوند. خویشاوندان رضاعی حکم خویشاوندان نسبی را دارند. اگر به هرصورتی چنین مالکیتی اتفاق افتاد، بلافاصله این خویشاوندان مملوک خودبه خود آزاد می شوند. (منهاج الصالحین ۲/ ۶۷ و۳۱۳). کنیزی که از مولای خود صاحب فرزند شده است ـ ام ولد ـ به مجرد مرگ مولایش، به ارث به فرزند خود می رسد و بنابر قاعده فوق بلافاصله آزاد می شود. (پیشین ۲/ ۲۷۶)
سبب دوم: نقص عضو جدی. نابینایی، جذام و زمین گیرشدن برده به آزادی وی می انجامد. اگر برده توسط مولی تنکیل و یا مُثله شود، نیز خودبه خود آزاد می شود. (جواهر ۳۴/ ۱۸۹ و۱۹۱)
سبب سوم: اگر برده ای در دارالحرب مسلمان شود و قبل از مولای غیرمسلمان خود به دارالاسلام وارد شود، آزاد محسوب می شود. (پیشین ۳۴ / ۱۹۰)
سبب چهارم: سرایت. اگر مولی جزئی از برده خود را آزاد کند، آزادی با شرایطی به تمام برده سرایت کرده و کلاً آزاد می شود. (پیشین ۳۴/۱۵۲)
دوم: اسباب الزامی رفع بردگی
سبب اول: کفارات. گناهکار شرعاً ملزم است برای تخفیف یا رفع عقاب اخروی برخی گناهان کفاره بپردازد. خصال کفاره عبارتند از: آزاد کردن یک برده در راه خدا، دو ماه متوالی روزه گرفتن و اطعام شصت مسکین. با توجه به شدت و ضعف گناهان انجام شده کفاره بر سه قسم تقسیم می شود: کفاره مخیره. مکلف یکی از سه مصداق کفاره را اختیار می کند. کفاره روزه خواری عمدی هر روز از ماه رمضان از این قبیل است. دوم: کفاره مرتبه. مکلف موظف به ادای خصال اول یعنی آزادکردن برده و درصورت عجز روزه و درصورت عدم امکان اطعام را انجام می دهد. کفاره قتل غیرعمد از این قبیل است. سوم: کفاره جمع. یعنی الزامی بودن انجام هرسه خصال کفاره باهم. کفاره قتل عمد مؤمن از این قبیل است. (تحریرالوسیله ۲/ ۱۲۵، منهاج الصالحین۲/ ۳۲۱).
سبب دوم: سهم فی الرقاب در زکات. یکی از اصناف مستحقین زکات، بردگان هستند. با زکات بردگان مکاتب عاجز از ادای مال کتابت، بردگان تحت شدت، بلکه مطلق بردگان از مالکانشان خریداری شده در راه خدا آزاد می شوند. بردگانی که با زکات آزاد می شوند می باید مسلمان باشند. (تحریرالوسیله ۱/۳۳۷ و۳۳۹، کتاب الزکاه ۳/ ۳۳)
مالیات شرعی زکات سهم فراوانی در آزادی بردگان در جامعه اسلامی دارد. اختصاص یافتن بخشی از زکات به «فی الرقاب» حکایت از تمایل شدید شارع به آزادسازی بردگان دارد، به حدی که آزادی بردگان عبادت شمرده شده و بیت المال در خدمت آن قرار می گیرد.
سبب سوم: نذر و عهد و قسم. اگر کسی نذرکرد یا با خدا عهدکرد یا قسم جلاله یادکرد که در پی رفع حاجتی یا به شرط تحقق امری مباح برده ای در راه خدا آزاد کند، مطلقاً یا پس از تحقق شرط عمل به نذر یا عهد یا قسم یعنی آزادکردن برده بر وی لازم است.
سوم: اسباب اختیاری رفع بردگی
سبب اول: عتق. آزادکردن بردگان در راه خدا از مستحبات اکیده، دارای ثواب فراوان اخروی و شدیداً مورد تشویق شارع است. (جواهر۳۴/ ۸۷) عتق از جمله ایقاعات شرعی است و با انشاء عبارت کوتاه «تو آزادی» محقق می شود. عتق ساده ترین راه آزادی بردگان است و صرفاً با اراده و اقدام منجز مولی محقق می شود. (منهاج ۲/ ۳۱۳)
سبب دوم: تدبیر. اگر مولی آزادی برده را به بعد از وفات خود معلق کند، با مرگ مولی برده آزاد می شود. (پیشین ۲ / ۳۱۴) تدبیر نیز از ایقاعات شرعی است.
سبب سوم: مکاتبه. کتاب یا مکاتبه عقدی است که بین مولی و برده منعقد می شود مبنی براینکه برده با اذن مولی کارکند و در سررسیدهای معین اقساط قیمت خود را به مولی بپردازد و درنهایت آزادشود. در مکاتبه مطلقه به میزانی که از قیمت برده پرداخت شده، وی به همان کسر آزاد می شود. اما در مکاتبه مشروطه برده تنها درصورت ادای قیمت کامل آزاد خواهدشد. (پیشین۲/ ۳۱۵) درصورتی که برده مکاتب از پرداخت باقی مانده قیمت خود عاجز ماند، باقی مانده قیمت از سهم فی الرقاب زکات پرداخت شده، وی آزاد می شود، به شرطی که مؤمن باشد. (تحریرالوسیله ۱/ ۳۳۷)
در خاتمه بخش اول تذکر چند نکته ضروری است:
اول: هیچ یک از اسباب بردگی اختصاص به زمان گذشته ندارد و درصورت قدرت خارجی مسلمانان امروز نیز از سوی معتقدانشان امکان اجرا دارد.
دوم: با وجود تأکید فراوان و تشویق بسیار آزادی بردگان، اسباب الزامی رفع بردگی به میزانی نیست که بتواند برده داری را ریشه کن کند. لذا با احکام یاد شده استمرار بردگی چندان غیرطبیعی نیست.
سوم: با وجود جاذبه های فراوانی که در برده داری به چشم می خورد، از جمله: نیروی کار فراوان تقریباً مجانی یا بسیار ارزان، امکان استمتاعات جنسی بسیار گسترده، تمایل طبیعی جامعه برخوردار از این امکانات به ادامه برده داری است.


ـ قرآن کریم هیچ یک از اسباب بردگی را امضا یا تأیید نکرده است. اصولاً قرآن از مبدأ بردگی و اینکه چگونه برده گرفته شود نفیاً و اثباتاً بحث نکرده است. بنابراین هیچ یک از اسباب هفت گانه بردگی مستند قرآنی ندارد. قرآن حتی از استرقاق اسرای جنگی بحث نکرده است، چه برسد به اینکه آن را تأیید یا امضا کند.
مهمترین آیه بحث اسیر جنگی چنین است: «فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فامامناً بعد و اما فداءً حتی تضع الحرب اوزارها ذلک ولو یشاء الله لانتصر منهم و لکن لیبلو بعضکم ببعض و الذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم» (محمد ۴) «پس چون با کافران (حربی) روبرو شدید، گردن هایشان را بزنید تا آنکه ایشان را به زانو درآورید (و در دست شما اسیر شوند) آن گاه بندهایشان را سخت استوارکنید و پس از آن یا منت نهید (و بدون فدیه آزادشان کنید) یا فدیه بستانید (و در مقابل عوض آزادشان کنید)، تا (اهل) کارزار بارهای (سلاح) خود را فروگذارد. چنین است (حکم الهی) و اگر خداوند می خواست از ایشان انتقام می کشید، ولی (چنین نکرد) تا بعضی از شما را به بعضی دیگر بیازماید و کسانی که در راه خدا کشته شده اند، هرگز(خداوند) اعمالشان را تباه نخواهدکرد.» در این آیه درباره اسیر جنگی دو راه حل ارائه شده، یکی آزادی بلاعوض و دیگری آزادی با عوض ازقبیل مبادله با اسیران مسلمان یا دریافت غرامت و مانند آن. اما راه حل سومی به نام استرقاق نه در متن آیه آمده نه از آیه قابل استنباط است، بلکه قطعاً استرقاق اسیر جنگی قابل استناد به قرآن کریم نیست. آری این حکم مستفاد از سنت و روایات است که خواهدآمد.(۱۴ )
۲ـ مسأله آزادی بردگان یا اسباب رفع بردگی مورد بحث و عنایت قرآن کریم واقع شده و چهار محور زوال بردگی را به رسمیت شناخته شامل دو سبب اختیاری و دو سبب الزامی به شرح زیر:
الف ـ تشویق به عتق: «و ما ادریک ما العقبه، فک رقبه» (بلد۱۲ ـ۱۱) «و تو چه دانی عقبه چیست؟ آزادسازی برده.»
ب ـ تشویق به مکاتبه: «والذین یبتغون الکتاب مماملکت ایمانکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً و آتوهم من مال الله الذی آتیکم» (نور ۳۳) «و کسانی از ملک یمین هایتان که قصد بازخرید خویش را دارند، اگر در آن ها خیری سراغ دارید، آنان را بازخرید کنید و به آنان (برای کمک به بازخریدشان) از مال الهی (سهمی از زکات) که به شما بخشیده است، ببخشید.»
ج ـ آزادی بردگان از طریق زکات: انما الصدقات للفقراء والمساکین و العاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل الله و ابن السبیل فریضه من الله و الله علیم حکیم» (توبه ۶۰) «زکات فقط برای تهیدستان و بینوایان و کارگزاران آن و دلجویی شدگان و بردگان و وامداران و هزینه در راه خدا و در راه ماندگان است و فرضیه ای الهی است و خداوند دانای فرزانه است.» از منظر قرآنی یکی از ویژگی های ابرار هزینه کردن برای آزادی بردگان است (بقره ۱۷۷).
د ـ آزادی بردگان به عنوان خصال کفارات: قرآن کفاره سه گناه را آزادی برده قرار داده است: اول ـ قتل خطایی: «و من قتل مؤمنا خطاً فتحریر رقبه مؤمنه» (نساء ۹۲) «هرکس مؤمنی را به خطا بکشد بر اوست که (به کفاره) برده مؤمنی را آزاد کند.» دوم: کفاره قسم (مائده ۸۹). سوم: کفاره ظهار (مجادله ۳).
۳ـ احکام بردگان در قرآن. قرآن کریم مجموعاً به ده حکم از احکام بردگان اشاره کرده است:
یک ـ لزوم احسان به بردگان. «و اعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احساناً و بذی القربی والیتامی و المساکین و الجارذی القربی و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبیل و ما ملکت ایمانکم» (نساء ۳۶) «و خداوند را بپرستید و چیزی را برای او شریک نیاورید و به پدر و مادر و به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و همسایه خویش و همسایه بیگانه و همنشین و در راه مانده و برده خود نیکی کنید.»
دو ـ تشویق مؤمنان آزاد به ازدواج با بردگان صالح و مؤمن با اذن مالکشان. «ولا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن و لامه مؤمنه خیرما من مشرکه ولو اعحبتکم ولا تنکحوا المشرکین حتی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرک ولو اعجبکم» (بقره ۲۲۱) «و زنان مشرک را به همسری خود درنیاورید، مگرآنکه ایمان آورند و کنیزی مؤمن بهتراست از زن آزاد مشرک، هرچند شما را از او خوش آید و (زنان مسلمان را) به همسری مشرکان درنیاورید، مگرآنکه ایمان آورند و برده ای مؤمن بهتر از مرد آزاد مشرک است، هرچند شما را از او خوش آید.»
«و من لم یستطع منکم طولا ان ینکح المحصنات المؤمنات فمن ما ملکت ایمانکم من فتیاتکم المؤمنات و الله اعلم بایمانکم بعضکم من بعض فانکحوهن باذن اهلهن و آتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غیرمسافحات و لا متخذات اخدان» (نساء ۲۵) «و هرکس از شما که توانایی مالی نداشته باشد که با زنان آزاد مؤمن ازدواج کند (بهتراست) با ملک یمین هایتان از کنیزان مؤمن ازدواج کند و خداوند به ایمان شما داناتر است. همه از یکدیگرید، پس با اجازه سرپرستشان با آنان ازدواج کنید و مهرهایشان را به وجه پسندیده به ایشان بدهید (درحالی که) پاکدامنان غیرپلیدکار باشند و دوست گیران نهانی نباشند.» قرآن کریم به طورکلی به ازدواج جوانان و افراد بی همسر اعم از آزاد و برده تشویق فراوان کرده است: «وانکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم» (نور ۳۲) «و بی همسران خویش و بردگان و کنیزان صالح خود را به همسری (دیگران) دهید و اگر تهیدست باشند، خداوند از بخشش خویش آنان را توانگر می گرداند و خداوند گشایشگر داناست.»
سه ـ نهی از واداشتن کنیزان به فحشا. «و لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان اردن تحصناً لتبتغوا عرض الحیوه الدنیا و من یکرههن فان الله من بعد اکراههن غفور رحیم» (نور ۳۳) «و کنیزانتان را (به ویژه) اگر عزم پاکدامنی دارند، به فحشا وادار نکنید که مال دنیا به دست آورید و هرکس ایشان را اجبارکند، بداند که خداوند با توجه به اکراهشان، آمرزگار مهربان است.»
چهار ـ مجازات فحشا در کنیز نصف حره است. «فاذا احصن فان اتین بفاحشه فعلیهن نصف ما علی المحصنات من العذاب» (نساء ۲۵) «آن گاه چون (کنیزان) ازدواج کردند، اگر مرتکب ناشایست (زنا) شدند، مجازات آنان به اندازه نصف مجازاتی است که بر زنان آزاد مقرر است.»
پنج ـ در قصاص تساوی در حریت و رقیت لازم است. «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فی القتلی الحر بالحر و العبد بالعبد» (بقره ۱۷۸) «ای مؤمنان بر شما در مورد کشتگان قصاص مقرر گردیده است که آزاد در مقابل آزاد و برده در مقابل برده (قصاص شود)». پس آزاد به واسطه قتل برده قابل قصاص نیست.
شش ـ کنیزان زنان مسلمان نسبت به ایشان محرم محسوب می شوند و لازم نیست زنان مسلمان در برابر کنیزانشان حجاب شرعی را رعایت کنند. (نور۳۱) ضمناً مخاطب حجاب شرعی نیز ظاهراً زنان مؤمنه آزاد هستند. (احزاب ۵۹)
هفت ـ لازم است کنیزان برای ورود به خوابگاه مالکان متأهلشان در سه وقت خاص استیذان کنند. (نور ۵۸)
هشت ـ استمتاع جنسی از کنیزان همانند همسران برای مالک مجاز است. «فان خفتم الاتعدلوا فواحده اوماملکت ایمانکم» (نساء ۳) «و اگر می ترسید که مبادا (با چهار زن) عادلانه رفتار نکنید، فقط به یک تن یا کنیز اکتفا کنید» «و الذینهم لفروجهم حافظون الاعلی ازواجهم اوما ملکت ایمانکم فانهم غیرملومین فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون» (مؤمنون ۷ ـ ۵، معارج ۳۱ ـ ۲۹) «(مؤمنان) کسانی (هستند) که پاکدامنی می ورزند مگر درمورد زنانشان یا کنیزانشان که در این صورت نکوهیده نیستند، پس هرکس که از این فراتر رود، اینانند که تجاوزکارند.»(۱۵ )
نه ـ جواز استمتاع مالک از کنیز شوهردارش بعد از استبراء. «و المحصنات من النساء الاماملکت ایمانکم» (نساء ۲۴) «(استمتاع از) زنان شوهردار (بر شما حرام است) مگر کنیزتان.» در این آیه و آیه ماقبل آن چهارده صنف از زنان که ارتباط جنسی با آنان مطلقاً (چه از طریق ازدواج و چه به عنوان ملک یمین) ممنوع است معرفی شده اند. چهاردهمین صنف، زنان شوهردار هستند. «و علی هذا یکون قوله الاما ملکت ایمانکم رفعا لحکم المنع من محصنات الاماء ـ علی ماورد فی السنه ـ ان لمولی الامه المزوجه ان یحول بین مملوکته و زوجها ثم ینالها عن استبراء ثم یردها الی زوجها» (المیزان ۴ / ۲۶۷) به نظر می رسد اوج مالکیت و حضیض مملوکیت در این آیه قابل رؤیت باشد.
ده ـ عدم مالکیت برده. قرآن کریم درضمن مثال به عدم مالکیت برده اشاره کرده است: «ضرب الله مثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شیء و من رزقناه منا رزقاً حسنا فهو ینفق منه سراً و جهراً هل یستوون الحمدلله بل اکثر هم لایعلمون» (نحل ۷۵) «خداوند مثلی می زند بین برده ای مملوک که قدرت بر هیچ کاری ندارد و بین کسی که ازسوی خویش به او روزی نیکویی بخشیده ایم و او از همان پنهان و آشکار می بخشد، آیا این دو برابرند؟ سپاس خداوند را، آری بیشترینشان درنمی یابند.»(۱۶ )
ملاحظه دقیق احکام ده گانه بردگان در قرآن ما را به دو نکته راهنمایی می کند:
اول ـ استفاده مالک از ابعاد مختلف برده مطلق نیست و محدود به ضوابط شرعی است.
دوم ـ محدوده شرعی استفاده مالک از ابعاد مختلف برده بسیار گسترده است.
۴ـ اکنون با استقصای کامل آیات قرآن کریم در مسأله برده داری و مطالعه آن ها ضمن سه محور کلی اسباب بردگی، اسباب رفع بردگی و احکام بردگی نتایج زیر قابل ذکراست:
اول ـ قرآن فی الجمله مسأله بردگی را امضا کرده است و پذیرفته است که آدمیان به آزاد و برده تقسیم می شوند و بردگان در بسیاری موارد از حقوق کمتری از آزادگان برخوردارند.
دوم ـ بحث اسباب بردگی مطلقاً در قرآن کریم مطرح نشده است. یعنی نحوه برده شدن آدمیان در قرآن مسکوت گذاشته شده، به علاوه هیچ تأکیدی بر حفظ نظام بردگی و هیچ تشویقی برگرفتن برده مشاهده نمی شود. از آن سو آزادکردن بردگان به شدت مورد تشویق قرآن و در زمره عبادات محسوب شده است.
سوم ـ مجموعه آیات مرتبط با بردگی نحوه مواجهه قرآن با قضیه خارجیه برده داری را نشان می دهد. قضایای خارجیه زمان مند و موقتند. از قضایای خارجیه، احکام قضایای حقیقیه و ثابت قابل استنباط نیست. به این مهم دوباره بار خواهم گشت. آن چه در باب قرآن و بردگی حائز نهایت اهمیت است روح کلی تعالیم اسلامی و انسان شناسی قرآنی است که مغفول افتاده و در فصل اخیر مقاله مورد اشاره قرار خواهدگرفت.
دوم: مسأله برده داری در روایات
تمامی مسائلی که درضمن سه محور اسباب بردگی، اسباب رفع بردگی و احکام و تکالیف بردگان در بخش اول گزارش شد، مستند روایی دارد. تعداد این روایات اگرچه به فراوانی روایات عبادات نیست، اما مطابق ضوابط رایج فنی، در بین آن ها روایات معتبر که به لحاظ سندی، اطمینان به صدور آن ها از پیامبر(ص) یا امام(ع) حاصل می شود و به لحاظ دلالت، نیز توانایی اثبات مسائل یاد شده را داشته باشند، کم نیست.
مجال آن نیست که به تمامی روایات بحث برده داری اشاره کنیم. اما مستند روایی مهمترین مسائل آن را به ویژه در محور اسباب بردگی را به عنوان نمونه ذکر می کنیم:
۱ـ استرقاق اسیران جنگی: معتبره طلحـﺔ بن زید از امام صادق(ع): «اذا وضعت الحرب اوزارها واثخن اهلها فکل اسیر اخذ علی تلک الحال فکان فی ایدیهم فالامام فیه بالخیار ان شاء من علیهم فارسلهم، و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء استعبدهم فصاروا عبیدا» (کافی ۵ /۳۲ حدیث ۱، تهذیب ۶/۱۴۳ حدیث ۲۴۵، وسایل الشیعه ۱۵/۷۲ حدیث ۲۰۰۰۷) «آن گاه که جنگ بارش را نهاد و دشمنان را به زانو درآورد (جنگ تمام شد) هر اسیری که در آن حال دردست مسلمانان افتاد، امام در او اختیار دارد، اگر بخواهد بر آن ها منت گذارد و آزادشان کند و اگر بخواهد آن را درمقابل اخذ فدیه آزادکند (مبادله اسیر یا دریافت غرامت) و اگر بخواهد آن ها را به بندگی بگیرد و درنتیجه برده شوند.» آزادی بلاعوض و در مقابل عوض اسیران مستند قرآنی دارد (محمد ۴)، اما شق اخیر یعنی استرقاق اسیر مبتنی بر این روایت و روایات مشابه آن است.
۲ـ جواز استرقاق غیرنظامیان خارج از جنگ: معتبره رفاعه برده فروش از امام کاظم(ع): «قلت له ان القوم یغیرون علی الصقالبه و الروم (النوبه) فیسرقون اولادهم من الجواری و الغلمان فیعمدون الی الغلمان فیخصونهم ثم یبعثون الی بغداد الی التجار، فماتری فی شرائهم و نحن نعلم انهم مسروقون انما اغار علیهم من غیر حرب کانت بینهم»؟ فقال: «لابأس بشرائهم، انما اخرجوهم من دار الشرک الی دارالاسلام». (کافی ۵/۲۱۰ حدیث ۹، تهذیب ۶/۱۶۲ حدیث ۲۹۷، وسایل ۱۵/۱۳۱ حدیث ۲۰۱۴۵ و ۱۸/۲۴۴ حدیث ۲۳۵۹۶) «گروهی به اسلاوها و رومی ها (زنگباری ها) شبیخون زده، فرزندانشان را از دختر و پسر می ربایند، پسران را اخته می کنند، سپس آن ها را (به عنوان برده) به سوی تاجران بغداد می فرستند. درباره خریداری اینها چه نظر می دهید، در حالی که ما می دانیم که این غلام ها و کنیزها از قومشان دزدیده شده اند و بدون اینکه جنگی درگرفته باشد، غارت شده اند؟ فرمود: در خریداری آن ها اشکالی نیست (و با خریداری، آن ها به عنوان برده مملوک شما می شوند) این است و جز این نیست که آنان را از دارالشرک به دارالاسلام درآورده اند.»
۳ـ استرقاق از طریق خریدن از اولیاء: عبدالله لحام از امام صادق(ع) درباره مردی که از یکی از مشرکان دختر یا زنش را می خرد: «فیتخذها»؟ فقال:«لابأس». (تهذیب ۸/۲۰۰ حدیث ۷۰۵ و ۷۰۲، استبصار ۳/۸۳ حدیث ۲۸۲ و ۲۸۰، وسایل ۱۸/۲۴۷ و ۲۴۶) آیا حق تصرف در او را دارد؟ فرمود: مانعی ندارد.
۴ـ رقیت از طریق اقرار و اصالت الحریه: معتبره عبدالله بن سنان از امام صادق(ع): امام علی(ع) فرمود: «الناس کلهم احرار الا من اقر علی نفسه بالعبودیه و هو مدرک من عبد او امه و من شهد علیه بالرق صغیراً کان او کبیراً». (کافی ۶/ ۱۹۵ حدیث ۵، من لایحضره الفقیه ۳/۱۴۱ حدیث ۳۵۱۵، تهذیب ۸/۲۳۵ حدیث ۸۴۵، وسایل ۲۳/۵۴) مردم همگی آزادند، مگر اینکه کسی خود به بردگی اقرار کند. درحالی که بالغ است چه غلام، چه کنیز و (مگر اینکه) کسی به رقیت او شهادت دهد. اعم از اینکه کودک یا بزرگسال باشد.
۵ـ ازدواج و تصرف برده در اموالش بدون اذن مولی صحیح نیست: روایت عبدالله سنان از امام صادق(ع): «لایجوز للعبد تحریر و لاتزویج و لا اعطاء من ماله الا باذن مولاه» (کافی ۵/۴۷۷ حدیث ۱، وسایل ۲۱/۱۱۳ حدیث ۲۶۶۶۳).
۶ـ سرایت بردگی از والدین به فرزندانشان: «فرزند پدر آزاد و مادر کنیز آزاد است. اگر یکی از والدین آزاد باشند، فرزندشان آزاد خواهد بود (فقیه ۳/۲۹۱ حدیث ۱۳۸۱، وسایل ۲۱/۱۲۱ باب ۳۰ ابواب نکاح عبید و اماء) مفهوم آن این است که اگر هیچ یک از والدین آزاد نباشند، فرزندشان مادرزاد برده خواهد بود.
۷ـ جواز تحلیل کنیز: حدیث فضیل بن سیار از امام صادق(ع): «اذا احل الرجل لاخیه جاریته فهی له حلال» (کافی ۵ / ۴۶۸ حدیث ۱ وسایل ۲۱ / ۱۲۵) اگر مالک کنیزش را برای برادر (ایمانیش) تحلیل کرد، (تصرف او در کنیز) برایش حلال است.
۸ـ مالک و کنیز شوهردار: روایت محمد بن مسلم: از امام باقر(ع) از قول خداوند «والمحصنات من النساء الاماملکت ایمانکم (نساء ۲۴) پرسیدم. فرمود، هو ان یأمر الرجل عبده و تحته امته، فیقول له: اعتزل امرأتک و لا تقربها، ثم یحبسها عنه حتی تحیض ثم یمسها، فاذا حاضت بعد مسه آیاه ردها علیه بغیر نکاح. (کافی ۵ / ۴۸۱ حدیث ۲، تهذیب ۷ / ۳۴۶ حدیث ۱۴۱۷، تفسیر العیاشی ۱ / ۲۳۲ حدیث ۸۰، وسایل ۲۱ / ۱۴۹ باب ۴۵ من ابواب نکاح العبید و الاماء: کیفیه تفریق الرجل بین عبده و امته اذا اراد وطیها) مالک به برده متأهل امر می کند که از همسرش دوری گزیند و با او نزدیکی نکند، سپس زن را حبس می کند تا حیض ببیند، (پس از پاک شدن) با او مواقعه می کند و بعد از حیض بعدی زن را بدون ازدواج (مجدد) به شوهرش بازمی گرداند.
۹ـ طلاق برده ها به دست مالک است نه خودشان: ابوالصباح کنانی از امام صادق(ع): «اذا کان العبد و امرأته لرجل واحد، فان المولی یأخذها اذا شاء واذا شاءردها». (کافی ۶ / ۱۶۸ حدیث ۱، وسایل ۲۲ / ۹۸ باب ۴۳ مقدمات الطلاق و شرایطه). زمانی که غلام و کنیز به مالک واحدی تعلق داشته باشند، اگر مالک خواست ازدواجشان را حفظ می کند و اگر نخواست می شکند.
۱۰ـ جواز عدم پوشش سر کنیزان: محمد بن مسلم از امام باقر(ع) می پرسد آیا کنیز در نماز سرش را بپوشاند؟ فرمود: «لیس علی الامه قناع». (کافی ۳ / ۳۹۴ حدیث ۲، وسایل ۴ / ۴۰۹ باب ۲۹ ابواب لباس مصلی) بر کنیز مقنعه و روسری لازم نیست. حماد لحام از امام صادق(ع) می پرسد آیا کنیز می باید در نماز سرش را بپوشاند؟ می فرماید: نه. پدرم (امام باقر(ع)) زمانی که می دید کنیزان در نماز مقنعه پوشیده اند، آن ها را می زد تا زن آزاد از کنیز تمایز داده شود. «لا، قد کان ابی اذا رأی الخادم تصلی و هی مقنعه ضربها، لتعرف الحره من المملوکه». (علل الشرایع ۳۴۶، محاسن ۳۱۸ حدیث ۴۵، وسایل ۴ / ۴۱۱ حدیث ۵۵۶۲)
۱۱ـ تشویق به آزادکردن بردگان: زراره از امام صادق(ع): قال رسول الله(ص): «من اعتق مسلماً اعتق الله العزیز الجبار بکل عضو منه عضواً من النار» (کافی ۶ / ۱۸۰ حدیث ۲، تهذیب ۸ / ۲۱۶ حدیث ۷۶۹، وسایل ۲۳ / ۹) هرکسی که مسلمانی را آزاد کند خداوند عزیز جبار به ازای هر عضو برده آزاد شده عضوی از او را از آتش (جهنم) آزاد خواهد کرد.
۱۲ـ لزوم رفتار انسانی با بردگان: ابوذر غفاری از رسول الله(ص) درباره بردگان: «اخوانکم جعلهم الله تحت ایدیکم، فمن کان اخوه تحت یده فلیطعمه مما یأکل و لیلسه مما یلبس و لا یکفه ما یغلبه فان کلفه ما یغلبه فلیعنه». (محاسن ۶۲۵، بحار ۷۴ / ۱۴۱ باب العشره مع الممالیک و الخدم) بردگان برادران شمایند که خداوند آن ها را زیردستتان قرار داده است، کسی که برادرش زیر دست اوست، می باید از همان چه که خود می خورد به او بخوراند و از همان چه که خود می پوشد به او بپوشاند و بر آن چه به آن توانایی ندارد او را وادار نسازد، پس اگر چنین کرد او را یاری کند.
۱۳ـ کراهت برده فروشی: روایت اسحاق بن عمار از امام صادق(ع): قال رسول الله(ص): «شر الناس من باع الناس». (کافی ۵ / ۱۱۴ حدیث ۵، تهذیب ۶ / ۳۶۱ حدیث ۱۰۳۷، استبصار ۳ / ۶۲ حدیث ۲۰۸، علل الشرایع ۵۳۰ حدیث ۱، وسایل ۱۷ / ۱۳۶ باب ۲۱ ابواب مایکتسب به) پیامبر(ص) فرمود: «بدترین مردم کسی است که مردم را می فروشد.» نخاسی یعنی برده فروشی از مشاغل مکروه است.
از مطالعه مجموعه روایات مرتبط با بردگی نتایج زیر قابل ذکر است:
یک ـ اسباب بردگی، اسباب رفع بردگی و احکام بردگی در روایات امضا شده است و مورد تأیید و عمل پیامبر(ص) و ائمه(ع) در عصر خود بوده است.
دو ـ آن چه توسط اولیاء دین امضا شده در مقایسه با عرف زمانه تعدیل شده و با محدودیت هایی پذیرفته شده است.
سه ـ تشویق به آزادکردن برده ها و توسعه اسباب رفع بردگی در روایات چشمگیر است.
چهار ـ تعداد روایات اسباب بردگی در مقایسه با دیگر مسائل فقهی جداً اندک و انگشت شمار است. روایات مستند احکام بردگی نیز فراوان نیست.
پنج ـ در هیچ یک از روایات مرتبط با بردگی قرینه ای یافت نمی شود که کلام اولیای دین ناظر به حکمی ثابت و دائمی باشد.

رأی فوق مبتنی بر پذیرش نکات ذیل است:
یک ـ رقیت و بردگی تا چند قرن پیش از رسوم رایج و متداول در اقصی نقاط جهان بوده است. تقسیم آدمیان به آزاد و برده امری پذیرفته شده بود. عقلا رقیت و مملوکیت انسان را امری قبیح و مذموم نمی شمردند و آن را خلاف عدالت و انصاف حساب نمی کردند. در آن دوران رقیت شامل حال آدمیان ضعیف و فرودست بود. استرقاق اسیر جنگی نوعی مجازات بود و از باب مقابله به مثل صورت می گرفت. رسم رقیت و بردگی در آن دوران از رسوم بسیار قوی و ریشه دار اجتماعی بوده است.
دو ـ اسلام در ظرف زمانی ظهور کرد که در آن رقیت و بردگی به شدت نافذ و ستبر بود، به حدی که حذف و ریشه کن کردن آن محال یا به غایت دشوار بود. در آن شرایط اسلام رقیت را با تعدیل احکام و محدودیت هایی امضا کرد. از یک سو اسباب بردگی و استرقاق را محدود کرد و از سوی دیگر عتق و آزادی عبید و اماء را عبادت شمرده، مورد تشویق فراوان قرار داد و اسباب رفع بردگی را توسعه فراوان بخشید و از جانب سوم برای بردگان، حداقلی از حقوق را قائل شد که مالکان حق نقض آن ها را نداشتند و به سلوک انسانی و توأم با محبت با مملوکان تأکید فراوان کرد. مجموعه احکام دینی در باب رقیت و بردگی از احکام امضایی هستند نه تأسیسی. رقیت از ضروریات دین و مذهب محسوب نمی شود. از اصول عقاید یا مسائل اعتقادی نیز نیست. بلکه فرعی از فروع فقهی است. از احکام توقیفی و تعبدی هم نیست. رقیت حکمی وضعی است که برخی احکام تکلیفی نیز بر آن مترتب می شود. احکام رقیت شعبه ای از احکام معاملات است و احکام معاملات حاشیه ای بر عرف است. این احکام در عصر نزول تا بیش از یک هزاره پس از آن سازگار با عرف زمانه، عادلانه و عقلایی محسوب می شده است.
سه ـ کلیه تعالیم اسلامی به عنوان دین فطرت در عصر نزول، چه در اصول ایمانی و اعتقادی چه در ضوابط اخلاقی و چه در احکام و تکالیف عملی عادلانه و سازگار با سیره عقلا بوده است و به همین دلیل از سوی اقشار مختلف مردم مورد استقبال قرار می گرفته است. دو شرط عادلانه و عقلایی بودن منحصر به زمان حدوث و آغاز رسالت نیست، بلکه شرایط دوران تداوم و استمرار دیانت نیز هست. به این معنا که در دیگر ظروف زمانی و مکانی نیز حکم دینی می باید عادلانه و عقلایی باشد. تا آنجا که این دو صفت لازمه احکام اسلامی اند و نبود آن ها حاکی از عدم مشروعیت حکم است. هر حکمی که در ظرفی از ظروف به یقین (نه به ظن و وهم و گمان و تخمین) عادلانه و عقلایی نباشد، در آن ظرف مشروع نیست.(۱۷ )
چهار ـ عدالت و عقلایی بودن، دینی یا متأخر بر دین نیستند. بلکه از امور مقدم بر دین و در سلسله علل احکام دینی قرار می گیرند. این دین است که می باید عادلانه و عقلایی باشد، نه اینکه عدالت و عقل دینی باشند. نزاع مهم عدلیه (معتزله و امامیه) با اشاعره به چنین نتایجی می انجامد. آدمیان با اتکاء به فطرت پاک خود دینی را انتخاب می کنند که عادلانه و عقلایی باشد.
پنج ـ فهم آدمیان به ویژه عرف عالمان از عدالت و عقلایی بودن امور در طول زمان ثابت نبوده و دستخوش تحول و تکامل شده است. ضوابط عدالت و عقلایی بودن دقیق تر و عمیق تر شده است. بسیاری از مصادیق را انسان امروز و بالاخص عرف عقلا عادلانه نمی داند، در حالی که در گذشته عادلانه و منصفانه می دانست. سیره عقلا امروز اموری را برنمی تابد که در گذشته صحیح و بایسته می دانست. فهم انسانی رو به رشد است، چه بسا در گذشته از اموری غفلت کرده باشد و امروز به تجربه گذشته خود را نیز نقد می کند. البته این به معنای تغییر یا تحول مطلق معارف و علوم انسانی نیست. آن چه آمد، گزاره ای پسینی نه پیشینی و موجبه جزئیه نه کلیه است.
شش ـ اسلام به عنوان دین خاتم علاوه بر چاره جویی و ارائه طریق و عرضه احکام زمان شمول و جهان شمول نمی تواند از حل مسائل زمان و مکان نزول چشم بپوشد و نسبت به آن ها ساکت بماند. بنابراین طبیعی است که در میان مجموعه احکام اسلامی، احکامی موسمی، موقت و مختص آن عصر و مصر باشد. واضح است که این به معنای آن نیست که همه احکام شرعی از این قبیلند. تفکیک احکام ثابت و دائم از احکام موقت و موسمی وظیفه اصلی مجتهدان خبیر و دین پژوهان فقیه است. در هر زمان که فقیه بصیر به یقین دریافت که حکمی از احکام شرع، دیگر عادلانه و عقلایی نیست، کشف از آن می کند که چنین حکمی از احکام موقت و موسمی بوده و دوران اعتبار آن به سر آمده و دیگر مشروعیت ندارد. این به معنای نسخ مصطلح احکام نیست، چرا که وضع و نسخ احکام تنها در ید خدا و رسول(ص) است و دیگران حتی مجتهدآن را نرسد که حلال ثابت الهی را حرام کنند یا حرام ثابت الهی را حلال کنند. اما کشف اَمُد و زمان اعتبار یک حکم موقت شرعی از وظایف مجتهدان و فقیهان است. ضمناً احکام موقت و موسمی شرعی منحصر در احکام حکومتی و اوامر سلطانی پیامبر(ص) و ائمه(ع) نمی شود.
هفت ـ به منظور رعایت غایت احتیاط در زمینه حفظ احکام ثابت الهی، اصل در احکام شرعی ثبوت و دوام است و برای موقت و موسمی بودن و اختصاص حکم به زمان و مکان خاص می باید اقامه دلیل کرد. اگر بر موقت بودن حکمی دلیل معتبر اقامه نشد، حکم به دوام و ثبوت باقی خواهد بود. از جمله مهمترین ادله موقت و موسمی بودن و اختصاص حکمی به زمان و مکان خاص احراز یقینی عادلانه نبودن و عقلایی نبودن یک حکم در زمان دیگر است.
هشت ـ این گونه نیست که عقل انسانی از درک مطلق مصالح و مفاسد احکامی شرعی در باب معاملات به ویژه احکام امضایی آن ناتوان باشد. معنای این سخن ادعای درک تمامی مصالح و مفاسد در همه احکام شرعی نیست، بلکه سخن در درک فی الجمله در احکام یاد شده است، یعنی همان گونه که عملاً اصولیان برخلاف اخباریان و اهل حدیث سلوک کرده اند.
نه ـ مسأله رقیت و مملوکیت انسان و برده داری از جمله بارزترین مسائلی است که در قرون اخیر سیره عقلا درباره آن به کلی دگرگون شده است. اگر زمانی بزرگترین فیلسوفان از قبیل افلاطون و ارسطو از آن دفاع می کردند، امروز برده داری و رقیت در تمامی اشکال آن از سوی عقلا محکوم می شود و آن را ظالمانه و غیرمنصفانه ارزیابی می کنند. در این دوران عرف عقلا هرگز برده داری را برنمی تابد و آن را برخلاف حقوق بشر می پندارد. سیره عقلا امروز رقیت و مملوکیت انسان را امری قبیح، مذموم و ناشی از زیاده طلبی و تجاوزگری انسان به حقوق مسلم دیگر آدمیان می داند. عرف عقلا امروز انسان را برتر از عقیده او می داند و با اعتقاد به حداقلی از حقوق برای تمامی آدمیان فارغ از عقیده و مذهب و نژاد و جنسیت و رنگ و موقعیت اجتماعی، به آزادی سلب ناپذیر و عدم امکان مملوکیت انسان رای می دهد. هیچ انسانی مملوک نمی شود، حتی اگر خود بخواهد، داشتن هیچ عقیده و مذهبی یا دست یازیدن به هر نوع عملی مجوز مملوکیت انسان نمی شود. سلب آزادی موقت یا دائم یک انسان به واسطه ارتکاب برخی جرائم به حکم قانون هرگز به معنای اجازه مملوکیت و رقیت مجرم نیست.
ده ـ با زوال سیره عقلا که مبنای اصلی حکم امضایی رقیت و مملوکیت در اسلام بوده است، طبیعی است که این حکم نیز به عنوان یک حکم موقت و موسمی شرعی شناخته شود، حکمی موقت که اَمُد و دوران اعتبار آن به سر آمده است و در این دوران فاقد اعتبار و مشروعیت است، یعنی برده داری، رقیت و مملوکیت انسان در این ظرف غیرمشروع و حرام است. این حرمت و عدم مشروعیت وهنی برای مشروعیت و حلیت رقیت در گذشته نیست، چرا که یک موضوع همانند رقیت و مملوکیت انسان در دو ظرف زمانی متفاوت ممکن است دو حکم متفاوت داشته باشد. رقیت در شرایطی که مورد تأیید عرف عقلایی زمانه خود به امضای شارع رسیده، حلال بود و رقیت در این شرایط که در سیره عقلا قبیح و مذموم و ظالمانه محسوب می شود، حرام و نامشروع است. هیچ دلیلی بر امضای ثابت و دائمی حکم رقیت در دست نیست. همه احکام امضایی مشروط به تداوم عدالت و عقلایی بودن است. راستی اگر جهت گیری شرع انور در مسأله رقیت به تقلیل و حذف تدریجی بوده است، امروز که شرایط جهانی مهیای ریشه کنی بنیادی رقیت و برده داری است، چرا در لغو رقیت و برده داری تردید کنیم و غایت نهایی رسول رحمت(ص) را محقق نسازیم؟
یازده ـ به نظر می رسد روح تعالیم اسلامی و اهداف متعالی شریعت نیز با لغو رقیت و ریشه کنی برده داری سازگار است و رقیت از احکامی عرضی بوده که حذف آن هیچ خدشه ای به ارکان شریعت و ذاتیات دیانت وارد نمی کند، بلکه با چنین پالایشی جمال تدین بیش از پیش جلوه گری می کند. در انسان شناسی اسلامی، انسان خلیفه خداست (بقره ۳۰، انعام ۱۶۵) و دارای بزرگترین ظرفیت های علمی است (بقره ۳۳ ـ ۳۱) او امانتدار خداوند است (احزاب ۷۲). «و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقنا هم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً» (اسراء ۷۰) «همانا ما بنی آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را بر خشک و تر مسلط کردیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری دادیم.» آدمیان از نفس واحدی خلق شده اند (نساء ۱) در اسلام برتری به تقوا است نه به اعتبارات زودگذر دنیوی از قبیل ثروت و مالکیت و مولویت. «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله تقیکم ان الله علیم خبیر» (حجرات ۱۳) «ای مردم، همانا ما شما را از یک مرد و زن آفریده ایم و شما را به هیأت اقوام و قبایلی در آورده ایم تا با یکدیگر انس و آشنایی یابید. بی گمان گرامی ترین شما در نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست که خداوند دانای آگاه است.» سعادت اخروی به ایمان و عمل صالح است و حریت و رقیت در آن دخالتی ندارد: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات انا لانضیع اجر من احسن عملاً»(کهف ۳۰) «آنان که ایمان آورده، عمل صالح مرتکب شدند، ما پاداش آنکه را نیکو عمل کرد ضایع نمی کنیم.»
پیامبر(ص) فرمود: «لا فخر لعربی علی العجمی و لا للابیض علی الاسود الا بالتقوی» «عرب بر عجم و سفید بر سیاه افتخاری ندارد جز به تقوا.» از دیدگاه پیامبر اسلام(ص) مردم همانند دندانه های شانه با هم مساویند و امام علی(ع) فرموده است: «لاتکن عبد غیرک قد جعلک الله حرا» (نهج البلاغه، نامه ۳۱، ص ۴۰۰) «ای انسان بنده غیر خود مباش، خدایت آزاد آفرید.» لغو کامل بردگی در راستای اهداف پیامبر (اعراف ۱۵۷) قرار می گیرد. راستی چه «اصر و اغلالی» بالاتر از بردگی؟
دوازده ـ چه بسا توهم شود ذکر مسأله ای در قرآن کریم دلالت بر این دارد که مورد از احکام ثابت و دائمی دینی است. اولاً قرآن ناسخ و منسوخ دارد و ذکر منسوخ در کتاب قبیح نیست و مجاز شمرده شده است. ثانیاً ذکر مسائل تاریخی چه در مورد اقوام و انبیاء پیشین و چه در مورد پیامبر اسلام(ص) در قرآن کریم رایج است و اختصاص مضمونی به گذشته صلاحیت آیه قرآن بودن را ساقط نمی کند. باب عبرت از گذشته مفتوح است. ثالثاً هیچ یک از اسباب بردگی در قرآن نیامده است. رابعاً عادلانه نبودن و عقلایی نبودن بردگی و رقیت در این دوران قرینه قطعیه بر عدم مشروعیت رقیت در همین ظرف است نه در ظروف گذشته. احکام بردگی در ظرف اعتبار این حکم موقت مشروع بوده اند و خارج از این زمان نه. خروج از اصیل مهم اصاله الحریه تنها با دلیل معتبر ممکن است و احکام موقت خارج از ظرف اعتبارشان توان خروج از این اصل را ندارند.
یک. قبل از اسلام هر مردی می توانست با زنان متعددی بدون هر گونه حصری همزمان ازدواج کند. اسلام در نخستین گام در آیه‌ی ۳ سوره‌ی نساء اولا ازدواج همزمان هر مرد را به شرط برقراری عدالت محدود به چهار زن کرد، ثانیا ازدواجهای پیامبر را را نیز در آیه‌ی ۵۲ سوره‌ی احزاب مطلقا متوقف کرد.
دو. ازدواج تک همسری حکم ثابت اسلام است. تعدد ازواج از احکام موسمی متناسب با شرائط زمانی مکانی عصر نزول بوده است و تداوم آن جز در شرائط اضطراری آن هم جز با اذن همسر نخست میسر نیست.
سه. پیامبر در ۲۵ سالگی برای نخستین بار با خدیجه بیوه ای که ۱۵ سال از خودش بزرگتر بود ازدواج کرد و تا وفات خدیجه در سال ۱۰ بعثت در سن ۶۵ سالگی به مدت ۲۵ سال یک همسر بیشتر نداشت، یک سال بعد ایشان با سوده بنت زمعه بیوه‌ی ۳۵ ساله مهاجر به حبشه ازدواج می کند. در دوران مکه پیامبر همواره یک همسر بیشتر نداشته است.
چهار. در دوران مدینه پیامبر با ۹ زن ازدواج می کند، یک دوشیزه (عایشه بنت ابی بکر ظاهرا ۹ ساله)، یک مطلّقه (زینب بنت جحش ۴۰ ساله)، و ۷ بیوه. از این بانوان دو نفرشان جوانند حفصه بنت عمر بیوه‌ی ۱۸ ساله وصفیه بنت حی بیوه‌ی ۱۷ ساله. سه نفرشان نیز در زمان ازدواج دهه های ۳۰ و ۴۰ عمرشان را می گذراندند: جویریه بنت حارث بیوه‌ی ۳۰ و چند ساله، ام حبیبه (رمله بنت ابی سفیان) بیوه‌ی ۳۰ و چند ساله، ام سلمه (هند بنت مغیره) بیوه‌ی ۴۰ و چند ساله. از سن دو نفر از این بانوان هم بی خبریم: زینب بنت خزیمه بیوه‌ای که در زمان حیات پیامبر از دنیا می رود و میمونه بنت عباس بیوه ‌ای دیگر. دو کنیز هم در زندگی ایشان دیده می شوند: ریحانه و ماریه‌ی قبطیه. به هر حال پیامبر در زمان وفات ۹ همسر داشته است.
پنج. دلیل اصلی این ازدواجها که در ده سال آخر حیات پیامبر بین ۵۳ تا ۶۳ سالگی ایشان در مدینه اتفاق افتاده است، وحدت قبائل عرب در آن زمان دانسته شده است. ازدواج در آن دوران تنها عقد دو نفر نبود، عقد دو قبیله و طایفه هم بود. با هر یک از این ازدواجها قبیله و طایفه و عشیره‌ای به امت اسلام افزوده می شد. واقعا هیچیک از این زنان از قبیله و عشیره‌ی واحدی نبودند. اکثر این زنان با درخواست خودشان یا خانواده‌شان یا قبیله و عشیره‌شان با پیامبر ازدواج کردند. ازدواج با پیامبر افتخار بزرگی بود که طالب فراوان داشت. یقینا غرض اصلی اکثر این ازدواجها امر جنسی نبوده است. هر چند ازدواج با حداقل یک دختر نوجوان یا دو بیوه‌ی جوان را نیز نمی توان انکار کرد.
شش. ازدواجهای پیامبر در عصر خود وی امری غیرمتعارف شمرده نشده است. بسیاری از مردان با تعدد زوجات زندگی می کردند. در زندگی آنها نیز همزمان چندین زن اعم از آزاد و کنیز بوده است. تنها تفاوت تعداد زنان آزاد همزمان بین پیامبر و دیگر مردان است.
هفت. اگر چه پیامبر در تعداد زوجات از امتیاز بیشتری نسبت به دیگر مردان برخوردار بوده، اما موازی آن تکالیف بیشتری هم در حوزه‌ی عبادات نسبت به دیگران دارد. به عنوان مثال قیام لیل و صلوه وتر برای همگان مستحب است، اما برای پیامبر واجب است، چنین تکلیف شاقی با عیش و نوش مباح شبانه جمع نمی شود. رسیدن به «مقام محمود» تهذیب نفس سنگینی می طلبیده است. خدا بهتر از ما می داند رسالتش را کجا قرار دهد: اللَّـهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام ۱۲۴). در این که محمد امین وحی الهی بوده است کمترین تردیدی برای یک مومن نیست.
هشت. آنچه ما از زندگی خصوصی پیامبر درک می کنیم این است که او بشری بوده است مانند بقیه‌ی انسانها. زهد و عبادت او باعث نشده لذات مباح و حلال زندگی را به کناری نهد.
نُه. من برای ازدواجهای پیامبر در مدینه توجیهی ندارم. آن را جزء اسوه بودن ایشان نیز نمی دانم. بیش از آنچه که گذشت، اگر حکمتی در آن بوده ورای دانش اندک من است. اگر امکان پرسش از ایشان داشتم از خود آن حضرت می پرسیدم: یا رسول الله آیا امکان نداشت وحدت امت اسلام را از طرق دیگری تأمین بفرمائید و در چنین امری همان سقف تکلیف عمومی مسلمان را رعایت نمائید.
ده. متن حدیث مورد نظر این است: “حبّب إلیّ النساء والطیب وجعلت قرّه عینی فی الصلاه”. (حُبّ زن و عطر به دلم انداخته شده، اما نورچشمم در نماز قرار داده شده است.)
این حدیث در اهل سنت از دو طریق روایت شده است: اول، أحمد فی مسنده، وأبو یعلى فی مسنده، والبیهقی فی السنن الکبرى، والطبرانی فی الأوسط، والضیاء المقدسی فی المختاره، وابن سعد فی الطبقات الکبرى، وابن عدی فی الکامل، والعقیلی فی الضعفاء، وابن أبی حاتم کلهم من طریق سلام أبو المنذر عن ثابت البنانی عن أنس مرفوعاً.
دوم، النسائی فی السنن الکبرى، والحاکم فی مستدرکه من طریق سیار بن حاتم ثنا جعفر بن سلیمان عن ثابت عن أنس.
از شیعه شیخ صدوق آنرا در کتاب خصال خود با دو سند از انس نقل کرده است (ج۱ ص ۷۹).
سند حدیث در اهل سنت مختلفْ فیه و در شیعه ضعیف است. به هر صورت خبر واحدی است که جز انس از پیامبر (ص) نقل کرده است و انتساب آن به پیامبر قطعی نیست. مفاد آن نیز بدون تاویل با آیاتی از قبیل زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّهِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَاللَّـهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (آل عمران ۱۴) سازگار نیست.
خطاب به دوستانی که پیامبر را قدرت طلب میخاندن




عمر می‌گفت: روزی به اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم، دیدم او بر بوریا خفته بود و بوریا بر پهلوی او رد انداخته بود و اندوخته خوراک پیامبر صلی الله علیه و آله هم چیزی جز دو مشت جو و یک مشت تره نبود؛ گریه‌ام گرفت.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای پسر خطاب چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: چرا گریه نکنم تو برگزیده خدایی و این اندوخته غذایی توست در حالی که خسرو و قیصر غرق در میوه و نعمت‌های فراوانند، فرمود: ای عمر خشنود نیستی که دنیا از آن ایشان و آخرت از آن ما باشد؟ من هم پذیرفتم.[۱]

روایت‌های مختلفی در مورد خوراک ایشان نقل شده است؛ از جمله این که ایشان هیچگاه سه شب متوالی سیر غذا نخورد، تا رحلت فرمود.[۲] گاهی سه ماه متوالی بر خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله می‌گذشت که آتشی برای پختن غذا روشن نمی‌کردند؛ زیرا بیشتر خوراک ایشان آب و خرما بود، گاه همسایه‌ها زیادی شیر گوسفندان خود را برای پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرستادند.[۳] پیامبر صلی الله علیه و آله حتی دو روز پیاپی از نان جو هم سیر نشد.[۴]

از انس بن مالک نقل است، فاطمه سلام الله علیها قطعه نانی برای رسول‌خدا آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه این چیست؟ گفت: قرص نانی پخته‌ام، دلم آرام نگرفت تا این قطعه را برای شما آوردم. فرمود: دخترم این اولین غذایی است که از سه روز پیش تاکنون به دهان پدرت رسیده است.[۵] باز از انس بن مالک است، هرگز در غذای روز یا شب پیامبر صلی الله علیه و آله نان و گوشت با هم در سفره نبود؛ مگر در مهمانی‌ها.[۶]

از ابوامامه نقل شده که گفته است: هیچگاه از سفره خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله حتی قطعه نان جوینی هم باقی نمی‌ماند.[۷]

پوشاک پیامبر صلی الله علیه و آله[ویرایش]
پیامبر سادگی را در پوشاک هم رعایت می‌کرد. ایشان بعضی اوقات جامه خود را وصله می‌کرد.[۸] گاهی لباس پشمینه می‌پوشید.[۹]

از انس بن مالک روایت شده، پادشاه روم ردایی از سندس به پیامبر صلی الله علیه و آله هدیه کرد، رسول‌خدا آن را پوشید، مردم گفتند: ای رسول‌خدا آیا این جامه از آسمان بر شما نازل شده است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از این تعجب می‌کنید و حال آنکه سوگند به کسی که جانم در دست اوست، دستمالی از دستمال‌های سعد بن معاذ در بهشت، بهتر از این است. آنگاه آن را نزد جعفر بن ابیطالب فرستاد که به نجاشی برگرداند[۱۰] و در نقل دیگر قبای حریری به رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله هدیه شد که نخست آن را پوشید و در آن نمازگزارد؛ سپس از پوشیدن آن منصرف شد و آن را بیرون آورد و فرمود: برای پرهیزکاران شایسته نیست.[۱۱]

محل خواب حضرت نیز بسیار ساده بود. تشک پیامبر صلی الله علیه و آله چرمی از لیف خرما بود.[۱۲] از عایشه نقل است که روزی بانویی از انصار به خانه ما آمد و رختخواب پیامبر که یک عبای تاشده بود، دید و تشکی انباشته از پشم فرستاد، چون رسول‌ خدا پیش من آمد، فرمود: این چیست؟ گفتم: بانوی انصاری چون رختخواب شما را دید این را فرستاد. پیامبر فرمود: این را برگردان، ای عایشه اگر می‌خواستم خداوند کوه‌هایی از طلا و نقره در اختیارم قرار می‌داد.[۱۳]

باز از عایشه نقل است که می‌گفت: معمولاً عبایی را دو لایه پهن می‌کردم؛ شبی پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و من آن عبا را چهار لایه کرده بودم، چون پیامبر صلی الله علیه و آله دراز کشید، فرمود: ای عایشه امشب رختخواب من چه تغییری کرده است که چون هر شب نیست، گفتم: آن را چهار لایه کردم. فرمود: به حال اول برگردان.[۱۴]

در روایت دیگری از عبدالله بن مسعود است که می‌گفت، پیامبر صلی الله علیه و آله بر روی حصیری خوابید که روی پوست ایشان اثر و نشانه انداخته بود؛ چون بیدار شد، من شروع به دست کشیدن به محل نشان حصیر کردم و گفتم چه می‌شود؛ اگر به ما اجازه فرمایی که روی این حصیر چیزی بگسترانیم تا از تاثیر آن محفوظ بمانی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا چون سواری است که زیر درختی سایه می‌گیرد و سپس به سرعت حرکت می‌کند و درخت را رها می‌کند.[۱۵]

مرکب پیامبر صلی الله علیه و آله[ویرایش]
تواضع و فروتنی پیامبر صلی الله علیه و آله به حدی بود که در وسایل و زندگی شخصی ایشان نمود داشت، از جمله مرکب ایشان بود، ایشان علاوه بر اسب بر شتر و قاطر نیز سوار می‌شدند.[۱۶] و گاهی نیز کسی را هم ترک خود سوار می‌کرد.[۱۷] در مواردی هم بر خر بی‌پالان سوار می‌شد.[۱۸] در بعضی مواقع نیز با پای پیاده بدون دستار و کلاه راه می‌رفتند.[۱۹]

خانه پیامبر صلی الله علیه و آله[ویرایش]
واقدی از عبدالله بن زید هذلی نقل کرده که می‌گفته است: من خانه‌های همسران رسول‌ خدا را در آن موقع که به فرمان عمر بن عبدالعزیز ویران کردند، دیدم دیوار حیاط‌ها از خشت خام بود و هر حیاط دارای حجره‌هایی از چوب و شاخ خرما بود که میان آنها را گل اندود کرده بودند، حتی در یک مورد که ام‌سلمه در نبود، پیامبر صلی الله علیه و آله حجره خود را با خشت خام بنا کرد؛ چون رسول‌ خدا برگشتند و متوجه شدند، فرمودند: این چیست؟ ام‌سلمه گفت: ای رسول‌ خدا خواستم از دید مردم محفوظ باشم، فرمودند: ای ام‌سلمه بدترین چیزی که اموال مسلمانان در آن راه خرج شود، ساختمان است.[۲۰]

در زمان ولید بن عبدالملک و به دستور وی حجره‌های همسران رسول‌خدا ضمیمه مسجد شد، سعید بن مسیب گفت: به خدا سوگند دوست می‌داشتم که آن حجره‌ها را به همان حال نگه می‌داشتند، تا آنکه مردم مدینه و هر کس به آنجا می‌آید، ببیند رسول‌خدا در زندگی خود به چه مقدار کفایت می‌کرد و موجب شود که مردم از مال اندوزی و فخرفروشی دست بردارند و به زهد روآورند.[۲۱]

پرهیز از خوی استکبار[ویرایش]
یکی از نمودهای ساده‌زیستی، پرهیز از خوی استکباری است. رسول‌ خدا فرمود: پنج کار را ترک نمی‌کنم، تا پس از آن برای امتم سنت گردد؛ روی زمین با غلامان غذاخوردن، سوار الاغ بی‌پالان شدن بز را با دست خود دوشیدن، لباس پشمینه پوشیدن و به کودکان سلام کردن.[۲۲] ایشان هنگامی که سواره بود، اجازه نمی‌داد کسی پیاده با آن حضرت حرکت کند، یا او را با خود سوار می‌کرد و یا اگر فرد نمی‌پذیرفت، می‌فرمود: جلوتر برود و در فلان مکان منتظر باشد.[۲۳] با توانگر و تنگدست یکسان مصافحه می‌کرد؛[۲۴] اگر به خوردن چیزی دعوت می‌شد، آن را کوچک نمی‌شمرد. هر چند خرمایی پوسیده باشد.[۲۵]

در خوراک و پوشاک بر غلامان و کنیزانش برتری نمی‌جست.[۲۶] دعوت هر کس را چه آزاد و چه غلام می‌پذیرفت. در دورترین نقاط شهر از بیماران عیادت می‌کرد.[۲۷] در خانه به اهل خانه کمک می‌کرد.[۲۸] هنگام نشستن تکیه نمی‌کرد.[۲۹]

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من همان طور غذا می‌خورم که برده غذا می‌خورد، همانطور می‌نشینم که برده می‌نشیند که من بنده‌ای از بندگان خدایم.[۳۰] پیامبر صلی الله علیه و آله حتی در سلام کردن به کودکان نیز سبقت می‌گرفت. از انس بن مالک نقل است که پیامبر صلی الله علیه و آله مرا برای انجام کاری فرستاد، گروهی از کودکان را دیدم و با ایشان نشستم که پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به کودکان سلام کرد.[۳۱]

از ابوذر نقل است که رسول‌ خدا بدون امتیاز در میان اصحاب خود می‌نشست‌، هرگاه بیگانه‌ای وارد مجلس می‌شد، ایشان را نمی‌شناخت تا این که بپرسد.[۳۲]

علاوه بر این که خود پیامبر صلی الله علیه و آله خصلت ساده‌زیستی داشت، حتی از جانب خدا مامور بود به همسران خود که درخواست زندگی بهتری داشتند، وحی خداوند را اعلام کند: «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله والدار الاخرة اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما».[۳۳]

ای پیامبر صلی الله علیه و آله به زنان خود بگو؛ اگر شما زندگانی و زینت دنیا را می‌خواهید، بیایید تا من مهر شما را پرداخته و همه را به خوبی طلاق دهم و اگر طالب خدا و رسول و مشتاق آخرت هستید، همانا خدا به نیکوکاران از شما اجر عظیم عطا خواهد کرد.

ساده‌زیستی پیامبر صلی الله علیه و آله از زبان علی علیه السلام[ویرایش]
علی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله و زندگی او را این گونه توصیف می‌کند: «پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا چندان نخورد که دهان را پرکند و به دنیا با گوشه چشم نگریست، دو پهلویش از تمام مردم فرورفته‌تر و شکمش از همه خالی‌تر بود، دنیا را به او نشان دادند؛ اما نپذیرفت... روی زمین می‌نشست و غذا می‌خورد و چون برده ساده می‌نشست، با دست خود کفش خود را وصله می‌زد و جامه خود را با دست خود می‌دوخت... پرده‌ای بر در خانه آویخته بود که نقش و نگار داشت، به یکی از همسران فرمود: این پرده را از چشمان من دور کن که هرگاه نگاهم به آن می‌افتد، به یاد دنیا و زینت های آن می‌افتم، پیامبر صلی الله علیه و آله با دل از دنیا روی گرداند و یادش را از جان خود ریشه کن کرد...».[۳۴]

مراتب ساده‌زیستی[ویرایش]
مراتب ساده‌زیستی از دو منظر مورد توجه است:

1. ساده‌زیستی خود یکی از مراتب زهد است و برای رسیدن به زهد باید این مرحله را طی کرد. ساده‌زیستی هر چند به معنای زهد و بی‌رغبتی به دنیا نیست؛ ولی یکی از راه‌های کسب آن است و ترویج فرهنگ ساده‌زیستی در جامعه به تقویت فرهنگ زهدگرایی می‌انجامد.[۳۵]
2. ساده‌زیستی دارای مراتبی است که با توجه به شخصیت و شأنیت افراد متفاوت است. به طوری که لزوم ساده‌زیستی در رهبران و کارگزاران از شدت بیشتری برخوردار است و هر چه مسوولیت‌ها سنگین‌تر شود، ساده‌زیستی یک امر واجب می‌شود.[۳۶]
امام علی علیه السلام می‌فرماید: بر پیشوایان حق است تا می‌توانند خود را به حال فقیرترین مردم درآورند، تا فقیر به فقرش راضی باشد.[۳۷]

مقایسه فقر و ساده‌زیستی[ویرایش]
فقر به معنای ناداری است که در روایات امری نکوهیده است:

پیامبر صلی الله علیه و آله: فقر از کشته شدن سخت‌تر است.
امام علی علیه السلام: گور بهتر از فقر و ناداری است.[۳۸]
اما در مورد ساده‌زیستی باید گفت که فرد در عین توانایی داشتن زندگی بهتر با توجه به درجه معنویت خود و تأسی از ائمه معصومین، خود به دنبال زندگی ساده و بی‌پیرایه است. «از طرفی برای ساده‌زیستی حدود و مرزهایی وجود دارد که این حدود لایتغیر است، از جمله نفی‌ اسراف، تبذیر، اتراف و تجمل است و همچنین رعایت کفاف، عفاف، قناعت و... است، با توجه به این نکات ساده‌زیستی علی‌رغم تغییر صورت آن در زمان‌های مختلف دارای حدود و مرزهای ثابت است».[۳۹] در مقایسه‌ای دیگر باید گفت: ساده‌زیستی امری پسندیده و مورد توجه معصومین علیهم السلام است.

شهید مطهری در باب سیره عملی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌نویسد: زهد و ساده ‌زیستی از اصول زندگی او بود. در عین سادگی طرفدار فلسفه فقر نبود. بکارگیری مال و ثروت را به سود جامعه و در راههای مشروع لازم می‌شمرد و می‌فرمود: «نعم المال الصالح للرجل الصالح».[۴۰]

مسلما ادامه حیات در گرو بهره ‌برداری و استفاده از امکانات موجود و سرمایه ‌های دنیوی است. پروردگار متعال به پیامبر مکرم اسلام می‌گوید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالْطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هی لِلَّذینَ آمَنُواْ فی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یوْمَ الْقِیامَةِ کَذالِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ»؛[۴۱] بگو ای پیامبر چه کسی زینت‌های خدا را که برای بندگان خود آفریده است، حرام کرده و از صرف رزق حلال و پاکیزه منع نموده؟ بگو : این نعمت‌ها در دنیا برای اهل ایمان است و خالص اینها در آخرت برایشان خواهد بود.

پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ بیهقی، سنن الکبری، بیروت، دارالفکر، ج7، ص46؛ ابن حبان، صحیح ابن حبان، موسسه الرساله، 1414، ج9، ص497.
پرش به بالا ↑ طبرسی، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان، 1386، ج1، ص335؛ سنن الکبری، ج2، ص150.
پرش به بالا ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، بی تا، ج1، ص307؛ سنن الکبری، ج7، ص47.
پرش به بالا ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، بیروت، دارصادر، بی تا، ج6، ص97؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، 1408، ج6، ص58.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص400؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415، ج4، ص122.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص404؛ صحیح ابن حبان، ج14، ص274.
پرش به بالا ↑ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل البیت، چاپ دوم، 1414، ج5، ص54؛ فضل الله؛راوندی، النوادر، قم، دارالحدیث، ص152.
پرش به بالا ↑ شیخ صدوق، امالی، قم، موسسه بعثت، 1417، ص130؛ مکارم الخلاق، ص115.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص456؛ذهبی، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، ج3، ص128.
پرش به بالا ↑ بخاری، صحیح، استانبول، دارالفکر، 1401، ج7، ص28؛ طبقات الکبری، ج1، ص457.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص465.
پرش به بالا ↑ همان؛ تاریخ مدینه دمشق، ج4، ص105.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص465؛ الحلبی، السیرة الحلبیه، بیروت، دارالمعرفه،1400، ج3، ص454.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص467؛البدایة والنهایة، ج6، ص56.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص363؛ تاریخ مدینه دمشق، ج3، ص390.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص372؛ متقی هندی، کنزالعمال، بیروت، موسسه الرسالة، 1409، ج7، ص98.
پرش به بالا ↑ امالی، ص130؛ مکارم الاخلاق، ص115.
پرش به بالا ↑ ابن شهرآشوب، مناقب، نجف، مکتبة الحیدریة، 1376، ج1، ص127.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص499؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتب العربی، 1407، ج6، ص31.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص499؛ مقریزی، امتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420، ج10، ص94.
پرش به بالا ↑ امالی، ص130، مکارم الاخلاق، ص115.
پرش به بالا ↑ مکارم الاخلاق، ص22.
پرش به بالا ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، داراحیاءالکتب العربی، 1961، ج11، ص196.
پرش به بالا ↑ همان.
پرش به بالا ↑ مناقب آل ابی طالب، ج1، ص127.
پرش به بالا ↑ السیرة الحلبیه، ج3، ص448.
پرش به بالا ↑ امتاع الاسماع، ج2، ص189.
پرش به بالا ↑ همان، ص190.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص371؛ امتاع الاسماع، ج7، ص335.
پرش به بالا ↑ طبقات الکبری، ج1، ص394.
پرش به بالا ↑ مکارم اخلاق، ص16.
پرش به بالا ↑ سوره احزاب، آیه 28-29.
پرش به بالا ↑ حضرت علی علیه السلام، نهج البلاغه، ترجمه محمددشتی، قم، مشرقین، چاپ چهارم، 1379، خطبه160، ص300.
پرش به بالا ↑ محمدی ری شهری و همکاران، حکمت نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، قم، دارالحدیث، 1386، ج8، ص200.
پرش به بالا ↑ مصطفی؛ دلشاد تهرانی، سیره نبوی «منطق عملی»، تهران، دریا چاپ دوم، 1385، ج1، ص327.
پرش به بالا ↑ شرح نهج البلاغه، ج11، ص32.
پرش به بالا ↑ مجلسی، بحارالانوار، بیروت، الوفاء، چاپ دوم، 1403، ج69، ص47.
پرش به بالا ↑ شرح نهج البلاغه، ج17، ص119.
پرش به بالا ↑ سیره نبوی «منطق عملی»، ج1، ص359؛ برای مطالعه بیشتر در مورد ساده زیستی پیامبر به همین کتاب رجوع شود.
پرش به بالا ↑ وحی و نبوت، شهید مطهری، تهران، صدرا، ص136.
پرش به بالا ↑ سوره اعراف، 32.



پیامبراکرم(ص) در تمام دوران رسالتش، مدارا کرد و رفق ورزید و گذشت کرد؛ هرگز به درشتی و خشونت دست نیازید؛ چرا که بر قله کمالات انسانی ایستاده بود و از چنین جایگاهی مردم را، هدایت و راهبری می‌نمود. گذشت و بخشش‌شان آن قدر فراگیر بود که با آنان که سالها با او دشمنی کرده و کینه ورزیده بودند، نیز ملایمت ورزید و گذشت نمود.

حضرت(ص) حلیم‌ترین و بخشنده‌ترین مردم بودند. با اینکه هیچ کس مانند او، در راه خدا آزار و اذیت ندید.[1] با این حال کسی صبورتر، حلیم‌تر و بخشنده‌تر از او بر اذیت‌های مردم نبود. ایشان اگر چه از قومش اذیت‌های زیادی دیدند؛ اما هرگز در هلاکت قومش تعجیل نکردند، بلکه امید داشتند که خدا آنها را هدایت کند؛ روایت شده است که چون در جنگ احد دندان‌های میانی پیامبر(ص) شکست و صورتش شکافته ‌شد، این حادثه بر یارانش سخت‌گران آمد و گفتند: «کاش نفرین‌شان کنی.» فرمودند:

«انی لم أبعث لعاناً و لکنی بعثت داعیاً و رحمةً اللهم اهدی قومی فانهم لایعلمون»

«من برای لعن و نفرین مبعوث نشده‌ام، بلکه برای دعوت به حق و از سر مهر برانگیخته شده‌ام، بار خدایا قوم مرا هدایت فرما که آنان سخت نادانند.»[2] می‌فرمود: جوانمردی و مردانگی ما خاندان، در گذشتن از کسانی است که به ما ستم کرده‌اند و بخشش، به کسانی است که ما را محروم ساخته‌اند.[3]

ایشان هیچ‌گاه، بدی را با بدی پاسخ ندادند و در کارهای خود انتقام جویی نکردند[4] بلکه همواره عفو می‌کردند و بخشش از خود نشان می‌دادند؛ مگر آنکه حرمتی الهی، خدشه‌دار می‌شد که در آن صورت به پاس حفظ حرمت الهی انتقام می‌گرفتند؛[5] ایشان حتی، از کلیه اموری که برای آنها در شرع حد معین نشده بود، عفو و گذشت می‌فرمود.[6]

پس از بعثت نبی‌اکرم(ص) و آغاز رسالت الهی ایشان، قریش رفته رفته، بر آزار و اذیتشان بپا خاستند و با مرگ ابوطالب بی‌باکانه بر شدت این آزارها افزودند؛ قریش وقتی به حضرت می‌رسیدند، زبان به ناسزا می‌گشودند و در حماقت زیادی روی ‌نموده، به طرف حضرت شکمبه و خونابه پرتاب می‌کردند و در مسیرش خار و خاشاک می‌ریختند و به سر و صورت مبارکشان خاک و خاکستر می‌پاشیدند[7] و ساحر و مجنون و دیوانه‌اش می‌خواندند،[8] با این حال در جریان فتح مکه، ندا در دادند که احدی از مردم را نکشید؛ مگر چهار نفر را، که مرتکب گناهان کبیره شدند، این در حالی بود که مکه پر بود از دشمنانش بود، دشمنانی که او را از خانه و دیارش بیرون کردند و بین او و خویشاندان و وطنش، فاصله انداختند و در راه کشتن او، از هیچ حیله و مکری دریغ نکردند. در گرما گرم نبرد فتح مکه ندا در داد، هر کس داخل خانه ابوسفیان شود او در امان است و هر کس در خانه‌اش بماند در امان است؛[9] و چون مکه فتح شد به سخنرانی در جمع مردم مکه، ایستادند و بعد حمد و سپاس الهی فرمودند: «شما چه می‌گویید و چه تصور می‌کنید؟» گفتند: «خیر و نیکی می‌گوییم و گمانی جز نیکی نداریم، که تو برادری بزرگوار و برادرزاده‌ای گرامی هستی و اکنون به قدرت رسیده‌ای.» پس اشک در چشمان حضرت، حلقه زد و فرمود: «من اکنون همان سخنی را با شما می‌گویم که برادرم یوسف گفت:»[10]

« قال لا تثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو أرحم الرّاحمین »[11]

«یوسف گفت: امروز هیچ خجل و متأثر نباشید که من عفو کردم، خدا هم گناه شما را ببخشد که او مهربانترین مهربانانست»

او حتی ابوسفیان را هم عفو کرد،[12] ابوسفیانی که از بزرگترین دشمنان او و از تحریک کنندگان مردم بر قتل حضرت در قبل هجرت و جنگ‌های بعد بود؛ کسی که دشمنان را در روز احد و دیگر غزوات قبل فتح مکه، علیه حضرت(ص) جمع کرده بود و از کسانی بود که اموالش را در راه جنگ با حضرت خرج می‌کرد. حضرت، هند بن عتبه - همسر ابوسفیان - که شکم حمزه سید الشهداء را دریده بود را هم عفو کرد.[13] کسی که حتی ابوسفیان، او را به خاطر کار زشتش توبیخش کرد. و نیز از وحشی- غلام جبیر بن مطعم - کسی که حمزه را کشت، گذشت کرد.[14] حضرت در فتح مکه، صفوان بن امیه را که شدیدترین عداوت‌ها را نسبت به حضرت داشت، بخشید؛ کسی که عمیر بن وهب وقتی گفت «یا نبی الله همانا صفوان بن امیه فرار کرده تا خودش را در دریا غرق کند، او را امان ده»[15]، حضرت او را امان داده و عمامه خود را به او دادند که با آن داخل مکه شود. رسول‌خدا(ص) شاعرانی را هم عفو کردند که هجوش کرده بودند و مردم را با شعرشان علیه حضرت، برانگیخته بودند،[16] شعرایی چون عبدالله بن زبعری[17] و کعب بن زهیر[18] و نیز بسیاری دیگر از آن شاعرانی که هجوش کردند.[19] حضرت نه تنها از آنان، بلکه از بسیاری از دشمنانش که مرتکب اعمال پلید شده بودند در گذشت؛ گذشت و عطوفتش چندان ابوسفیان را شگفت‌زده کرده بود که به حضرت گفته بود: «ما رأینا منک یا رسول‌الله»

در مدینه هم حضرت متحمل سختی‌ها و دشواری‌های بسیار شدند. دشمنی‌ها و خیانت‌های قوم یهود از یک سو و کار شکنی‌های منافقین مدینه، به سرکردگی عبدالله بن أبی از سوی دیگر، به شدت حضرت را آزرده خاطر می‌ساخت با این حال تا زمانی که علیه دولت تازه تأسیس نبوی(ص)، قد علم نکرده، به جنگ برنخاسته بودند، همواره به دیده اغماض به اعمال‌شان می‌نگریستند و بر توهین‌ها و آزارهایشان صبر کرده، بزرگوارانه عفو می‌فرمودند. چشم‌پوشی از کار شکنی‌های منافقین در غزوه احد و نیز واقعه إفک[20] و دهها مورد دیگر، از جمله این موارد است.

ایشان، حتی از کسانی که قصد جانش را هم می‌کردند، بزرگوارانه، گذشت می‌کردند چنانچه دختر یهودی را که بعد فتح خیبر، غذایی زهرآلود برای ایشان آورد تا حضرت را بدین گونه به شهادت برساند، مورد عفو قرار دادند.[21]

از جابر بن عبدالله انصاری نیز، نقل شده که روزی حضرت برای استراحت زیر درختی رفته بودند و شمشیرش را به کناری نهادند و خوابیدند در این زمان اعرابی‌ای آمد و شمشیر حضرت را گرفت و گفت: «ای محمد(ص) اکنون چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟» حضرت فرمود: «خدا»، پس اعرابی به لرزه افتاد و شمشیر از دستش افتاد،[22] در خبرهای دیگر، آمده حضرت همان طور در جای خود نشسته بودند و حتی او را تعقیب هم نکرد تا اینکه اعرابی از آنجا دور شد.[23]

بدویان و تازه‌واردان به مدینه نیز، از جمله کسانی بودند که با اخلاق تند و زننده خود موجبات اذیت و آزار نبی‌اکرم(ص) را فراهم می‌آوردند و حضرت با صبوری و گذشت بخصوصی نسبت به آنها، با آنها رفتار می‌کردند. در برخورد با آنها به قدری صبر و تحمل از خود نشان می‌دادند که به نقل امام علی(ع) اصحاب تصمیم می‌گرفتند، آنها را توبیخ کرده مورد مؤاخذه قرار دهند، تا موجبات آزار حضرت را فراهم نیاورند.

اسحاق بن عبدالله از انس بن مالک- خادم پیامبر (ص)- نقل می‌کند که با حضرت قدم می‌زدیم، در حالی که حضرت بردی با حاشیه‌های ضخیم به تن کرده بودند؛ پس اعرابی‌ای به حضرت نزدیک شد و برد آن حضرت را چنان کشید که حاشیه‌های برد، برگردن حضرت اثر گذاشت. سپس گفت: «ای محمد(ص) از مال خدا که نزد توست به من بده؛ پس حضرت خندید و آن را به او بخشد.»[24]

منابع :
-[1] الهندی ،علاء‌الدین علی؛ کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، تصحیح صفوة السقا، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ پنجم، 1985،ج 3، ص130.

[2] - ابن سید الناس؛ عیون الاثر، بیروت، دارالقلم، 1414، چاپ اول، ج2 ، ص398 و الوفا با حوال المصطفی، ج2، ص421 .

[3] - مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، تهران، اسلامیه، ج74 ، ص143.

[4] - بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوة، بیر وت، دارالکتب العلمیه، 1405، چاپ اول، ج1، ص310.

[5] - ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1990، چاپ اول، ج1،ص278.

[6] - همان،ص227.

[7] - ابن اسحاق؛ سیره نبوی، دفترمطالات تاریخ و معارف اسلامی، قم، 1410، چاپ اول، ص211 و بلاذری ، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1996،ج1، ص123 وطبقات الکبری ،پیشین، ص157.

[8] - طبری؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1967، ج2، ص332.

[9] - ابن هشام؛ السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری،بیروت، دار المعرفه، بیتا، ج2، ص405 -406.

[10] -واقدی؛ مغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران ،نشر د انشگاهی، 1369، چاپ دوم، ص639 و راوندی ، قطب الدین، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی (عج)، 1409، چاپ اول، ج2، ص884.

[11] - یوسف-29.

[12] - راوندی، نجم الدین؛ شرف النبی، تهران، انتشارات بابک،1361، ص74.

[13] -رازی ابوحاتم؛ اعلام النبوه، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران،1381،چاپ دوم، ص78.

[14] - انساب الاشراف ،پیشین، ج 1، ص363.

[15] - ابن کثیر؛ البدایه و النهایه،بیروت،دار الفکر،1986،ج4،ص308 وابن اثیر؛ اسد الغابه،بیروت، دارالفکر، 1989، ج2، ص406.

[16] - اعلام النبوه رازی ،پیشین، ص79.

[17] -ابن عبد البر؛ الاستیعاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول،1992،ج3،ص902.

[18] -همان،ص1314 وابن حجر؛ الاصابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود وعلی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول،1995، ج5،ص444 و اسد الغابه، پیشین،ج4، ص176.

[19] - همان ص80 .

[20] - مغازی ، پیشین ،ص318 -320 وزواوی، احمد؛ شمائل الرسول (ص) اسکندریه، دارالقمه، 2006، چاپ اول، ج1،ص215.

[21]- کلینی؛ اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365،ج6، ص265 و شرف النبی، پیشین،ص71 .

[22] -بحرانی، سید هاشم؛ حلیة الابرارفی احوال محمد (ص) و آله الاطهار(ع)، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه،1411، چاپ اول، ص303 و ابن شهر آشوب ؛ منا قب،قم، انتشارات علامه،1379، ج1 ،ص70.

[23] - مناقب، پیشین، ص70.

[24] - طبقات الکبری، پیشین، ج1، ص285 و ذهبی، شمس الدین ؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت، دارالکتاب العربی،1409، چاپ دوم ،ج1، ص456 و طبرسی، حسن بن فضل؛ مکارم الاخلاق، قم، شریف رضی،1412، ص17.


سلام.کتاب بحارالانوار110جلدبودالبته بااحادیث جعلی وغیرمعتبر فراوان اصول کافی با بیش از نصف جعلیات بی نصیب نمانده البته منابع دیگر هم همینطور.آنچه حائز اهمیت است اینستکه کتابهای مرجع اسلامی پر ازجعلیات و خرافات است.دراین بین آنچه مورد توجه است این است که در دوران بعد ازمحمد مخصوصا دوران امویان وعباسیان آخوندهای درباری و دین فروش مثل ابوهریره بنابه اعتراف خودشان احادیث زیادی از زبان محمد در جهت استحکام پایه های حکومتهای نامشروع به نفع حکام ستمگر جعل کردنداز ظرف دیگربعلت در خفقان بودن اهل بیت محمدخلا ای ایجادشدکه آثار زیانبارش تاحال باقیست.چون دست رسی به امامان محدود ومخفیانه بودجعلیات زیاد به منابع شیعه هم راه یافت.بنابرین نمیتوان منابع سنی را باقطعیت معیار قضاوت قرار داد.طبق گفته امام صادق احادیثی که مطابق قرآن نباشدمعتبرنیست.
سلام.وجدانهای بیدار را به قضاوت در این مطالب دعوت میکنم شما را عاجزانه قسم میدهم به هرچی اعتقاد دارید جواب بدهید...طبررررررری ی ی ی میگوید::اباالفضل در جنگ کربلا تمام برادرانش را به جنگ فرستاد تا کشته شوند و میراث آنها را تصاحب شود تا بعد از کشته شدن خودش به فرزندانش انتقال یابد.حالا توجه خوانندگان عزیز را به 2مطلب جلب میکنم .صفات والای عباس از جمله ایثارگری وجوانمردی او برکسی اعم از دوست یا دشمن پوشیده نیست ازآن گذشته طبرررررییییییی و منابع او به این نکته توجه نکرده دیارشان رفته که با وجود زنده بودن خانم ام البنین مادر عباس به فرزندان اباالفضل چیزی از ارث نمیرسد همینطور هم اتهام دزدی به مظهر پاکی وجوانمردی یعنی امام حسین. او و همفکران ناجوانمرد او غیر از اینستکه چشم دیدن و شنیدن صفات والای اهل بیت را نداشته اند؟آنها برای بزرگنمائی بزرگان دیو صفت خودشان حتی به پیامبرشان هم رحم نکردند وبا ساختن فضائل کاذب برای آنها پیامبرشان را هم خطاکارنشان دادند تا خطاها و اشتباهات بزرگان خود را توجیه کنند.از همه عاجزانه میخواهم ضمن جواب به این سوال مقاله صالح الوردانی وهابی شیعه شده با عنوان (فریب.کنکاشی در اسلام راستین ) را مطالعه فرمایند.بنده با مطالعه این مقاله ونیز کتاب شبهای پیشاور به اسلام و مذهب شیعه شرفیاب شدم.
من یه دختر22 ساله هستم.به این حرفای خودتون دقت کنین ببینین شمام ادمین.هر چی این اقای دستان گفته درسته.کثافتا شما غلط میکنین که کسیو کنیز بگیرین. شما اصلا خواهر مادر ندارین
اقای دستان با اینا بحث نکن اینا یه مشت بسیجی هستن که پول میگیرن.منطقم ندارن.این پدرسگ یه کتاب خونده مسلمون شده.اون کثافتم رفته گه خوریای اخوندا رو که ریدن تو این مملکت کپی کرده گذاشته فکر کرده جواب داده.حتی یه کلمه جوابشو نتونستین بدین.متاسفم که اومدم به این سایت.شمام بیخیال شو اقای دستان اینا تخم بلال حبشی هستن و ابوذر راهزن و شریعتمداری
خانم رویا با این ادبیاتت اولا به هیج جا نمیرسی

در ثانی همش کپی نیست

اثن این کپی باشه هر کی ردی بر اینا داره راحت میتونه گفتارشو بنویسه


آقا ایرادی ندارید جز اینکه بگید کپی میکنه
اولا پدرسگ ومادرجنده که درخیابان تو کونش میذارندroyaوامثال او هستندکه چون حرف علمی ومنطقی ندارند ناسزا گفته و قو را از دهن کثیفش بیرون میریزه چون در لجنزار وکثافت خانه ای بزرگ شده که ....درضمن نه تنها بسیجی نیستم بلکه خوشم هم نمیاد باشم.این بحث هیچ ربطی به بسیج و...ندارد.از اقای دستان تشکرمیکنم که تاحال نجابت به خرج داده اند.درجای خودش جواب مسایل مربوط به کنیز راخدمت محترم ایشان ارایه خواهم داد.درضمن اگر بسیج هم نبود صدام وداعش اورا به بهره برداری جنسی وکنیزی .برده بودند
ننه همتونو از دم
ننه تو را هم من از دم ازدم......
سلام-اقایان وخانمها اگر این اسلام از منظرشما بد است بعنوان مثال مجازات دزدی دراسلام قطع انگشتان است ایا این به معنی حمایت از امنیت جامعه ومبارزه با فسادنیست؟ایا شما این قسمت از اسلام را قبول ندارید؟چه اشکالی در ان می بینید؟این حکم یا امثال ان چه ضرری به مردم داردازمنظر عقل وبدون درنظرگرفتن دین جواب بدهیدلطفا
نه دیگه حساب نیست من ننه تورو اول کردم مادر جنده خار کسده کونی روانی
royaخانم میشه بگین چرا بجای جواب دادن احساسات دیگران رو تحریک میکنین؟؟؟اگه جواب دارین توی بحث شرکت کنین و گرنه ساکت...گرنداری معرفت دم فرو بند حرف نزن-پسته بی مغزاگر لب وا کند رسوا شود
اخه عوضی تو اول به طرفهای بحث فحش دادی نه به من پس اول من ننه تو .....
بنده ازهمه ازبابت کار پیش امده و خواسته عذر میخواهم بجز صاحب فحش که عکس العمل خودش بود.
درضمن گفته اند::در خانه اگرکس است یک حرف بس است.انسان بعضی موقع با یک جرقه متحول میشود.اگر من با خواندن چندکتاب محدود هدایت شده ام کمیت مهم نیست که.انچه مهم است کیفیت سخنان مهم است کسی که به من خرده میگیرداینکار را اگر خودش وحشت ندارد واعتماد به نفس دارد همان دوتا را بخواند یکی شبهای پیشاور دیگری فریب.کنکاشی در اسلام راستین.نوشته صالح الوردانی وهابی شیعه شده.دروغ های تاریخ را مستدل ومستند از دل تاریخ بیرون کشیده.اگر هم حوصله به خرج دهدکتاب های المراجعات-و انگاه هدایت شدم نوشته دکترتیجانی سماوی
د
باسلام خدمت دوستان حقیفت
جو مخصوصا اقای دستان.با ذکر مقدمه کوتاهی به سراغ ایه24 سوره نسا
میروم.شما درنظر بگیرید که هزاران سال قبل از اسلام برده داری رایج و رکن
اصلی از ارکان جوامع بشری بوده است. که استثمار وبهره کشی های غیر انسانی
جزو جدانشدنی ان بوده است.نه تنها اسلام بلکه تمام نظامهای حاکم بر جهان
نمیتوانستند یکباره ان را ازسیستم اجتماعی و اقتصادی حذف کنند واساسا هم
کسی در صدد حذف ان نبود. این را نیز باید درنظر داشت که در حد معمول
وانسانی هم شاید نیاز ان زمان بود البته الان هم نیاز است و انجام میشود
اما به شکل وکیفیتی دیگر.مثل اینکه شما کسی را استخدام کنید یا وکالت دهید
که کارهای روز مره شما را انجام دهداما بدون مالکیت.که البته موضوع بحث
نیست.اما اسلام انرا محدود وقانون مند کرده ومحدودیتهایی درجهت جلوگیری
ازبهره برداری نامعقول از انها ایجاد کرد.واز طرف دیگر زمینه ازادی انها را
فراهم کردازجمله ازاد کردن انها بعنوان کفاره بعضی گناهان.اما اصل موضوع
خواهش میکنم دقت بفرما به تفسیر علما و....هم کاری ندارم چنانچه شما
خواستید فکر ونظر خودم را بیان میکنم :ایه 24 سوره نساءکه در ان ازدواج با
زنان شوهر دار راحلال اعلام کرده است.اینجا را داشته باش دوباره برمیگردیم.
1-دو شرط از شروط صحت
ازدواج- مسلمان بودن ورضایت قلبی است.
2-ایات دیگری از قران ازدواج مومن با مشرک یا کافر را حرام اعلام کرده
است(درصورت لزوم اگرخواستید ادرس همه شماره ها را میدهم)

3-سخنی از امام صادق که ازدواج کفار یا مشرکین را محترم میشمارد وبیان
میدارد چون طبق رسوم خودشان عنوان ازدواج داشته پس محترم است.
4-تمام علمای اسلام عقیده دارند که به محض
اسلام اوردن زن بر شوهرش حرام میشود وبه ایاتی استناد میکنند که درشماره
2اشاره شد. 5-علمای اسلام
اسارت را موجب بطلان عقد از شوهر کافر دانسته اند.
اینجا زن نه اسلام را قبول کرده تا موجب بطلان عقد باشد ونه رضایت
قلبی دارد تایکی از شرایط صحت عقد تحقق یابد(دقت کن) اگر ایه زن را مجبور
به ازدواج کند که ظاهر ایه بر ان دلالت ندارد درتعارض با شماره2و برمومن
ان ازدواج حرام خواهد بود.از طرف دیگر درتعارض با شماره 3 میباشد.

پس تازمانی که موانع ازدواج یعنی کفر یا شرک مرتفع نشده ان ازدواج
بر مومن حرام خواهد بود.

چون ایه درصدد بیان حلیت است نه اجبار پس صرف اسارت و به دنبال ان مالکیت
موجب بطلان عقد انطور که علما گفته اند نخواهد بود چون ایه از ازدواج صحبت
میکند وحلیت ان که انهم درصورت قبول اسلام از طرف زن. چون در غیر این صورت
با شماره 3 در تعارض خواهدبود.پس صرف اسلام اوردن زن باز هم کارساز نیست
چون هنوز رضایت قلبی محقق نشده است.پس بدون در نظر گرفتن تمام شرایط منطقی
مسءلهِ ازدواج منتفی است ایه در صدد بیان حکم است وهمه منوط به شرایط زن
است .درغیر ان صورت ازدواج منتفی است.
اقای دستان همانطور که خواسته بودید نظر خودم را با دلایل منطقی عرض کردم البته تقریبا درتعارض با نظرات علمای اسلام.بعنوان مثال ازدواج زهرا با علی حلال است. به شرط اینکه موانعی برای ازدواج انها نباشد.که انجا کفر یا شرک ونیز عدم رضایت قلبی از موانع ازدواج است درصورت وقوع هم باطل است.بدیهی است که این به این معنی هم نیست که حتما باید ازدواج کنن. اگر با فرمول منطقی متضاد تشخیص میدهید نظرتان را بیان فرمایید.باتشکر
آقا کیومرث برادر بزرگوار خودتو به زحمت نینداز من در مقاله بالا هر چه لازم بود گفتم

و جای خالی باقی نذاشتم آقای دستان متأسفانه دلیلی نداشتند جز اینکه بگن کپیه
سلام.کپی که هیچ بلکه جوابی هم باشدکه موقع کندن حیاط ساختمان از زیرزمین بیرون آمده باشدبایدبه جواب دقت کرد وبامعیارهای عقلی و منطقی سنجید.اصلا حرفی است که گوسفندگفته این دلیل بر دد کردن نیست.
اگه از من بپرسن: " قسم میخوری که حقیقت رو بگی تا خدا کمکت کنه?"

من میگم: "اره همونقدر واست از حقیقت میگم که کسایی که کتاب مقدس رو نوشتن حقیقت رو گفتن" #جرج_کارلین
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۰ لعنت بر همه مسلمانان و یهودیان

⚠️دشمنی خدا با کافران

➖إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمَانِ فَتَکْفُرُونَ ﴿۱۰ غافر﴾
ترجمه: کسانى که کافر بودهاند مورد ندا قرار مىگیرند که قطعا دشمنى خدا از دشمنى شما نسبت به همدیگر سختتر است چون به سوى ایمان فرا خوانده مىشدید و انکار مىورزیدید ( 10)

➖َإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ ﴿۹۸ بقره﴾
ترجمه: قطعا خدا دشمن کافران است.

🔰دشمنی نوعی کینه و نفرت و تمایل شدید به انتقام گیری است این صفت برای ما انسانها نیز پسندیده نیست چه رسد به خدا. چطور ممکن است خدائی که ما بندگان حقیر و ناتوان را خلق کرده بخاطر خطاهای ما با ما دشمنی بورزد. کینه و دشمنی خدا با ما، همانند دشمنی یک انسان با یک مورچه است که ذره ای غذا را از وی ربوده است. می بینید که این دشمنی چقدر احمقانه است. در حالیکه برتری خدا نسبت به ما بسیار والتر از نسبت ما به مورچه است پس بهمین نسبت دشمنی خدا با ما بسیار نابخردانه تر است. طبعا انتساب این صفت به خدا نیز کار محمد است نه خدا.


قرآن مجموعه دروغ ها و خرافات

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند

۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۸ لعنت بر همه مسلمانان و یهودیان
⚠️حبط اعمال نیک ظلم است


🌀حبط عمل در قرآن بدین معنی است که شرط قبول و اثرداشتن عمل نیکو در سرنوشت فرد، مسلمان بودن است.
🔺بنابراین غیرمسلمانان در حالیکه برای غیر مسلمان بودنشان و برای اعمال بدشان مجازات می شوند، اعمال خوبشان همه بی ارزش و نابود می شود. در 16 آیه ی قرآن حبط عمل مطرح شده و در آیات دیگری نیز مفهوم آن ذکر شده است. دقت کنید:

➖أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵ کهف﴾
ترجمه: آنان کسانىاند که آیات پروردگارشان (قرآن) و لقاى او (قیا تم) را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه (حبط)گردید و روز قیامت براى آنها ارزشى نخواهیم نهاد (105)

🔺آیه ی فوق بوضوح مطرح کرده که بخاطر بی ایمانی به قرآن و قیامت اعمال غیرمسلمانان از بین می رود و در قیامت هیچ ارزشی ندارد.

➖وَمَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۵ مائده﴾
ترجمه: و هر کس به ایمان (به اسلام)کفر بورزد قطعا عملش تباه شده و در آخرت از زیانکاران است (5)

➖وَلَا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۱۷ بقره﴾
ترجمه: و آنان (مشرکان) پیوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند و کسانى از شما که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند آنان اعمالشان در دنیا و آخرت تباه مىشود و ایشان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (217)

ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۸۸ انعام﴾
ترجمه: این (قرآن) هدایتخداست که هر کس از بندگانش را بخواهد بدان هدایت مىکند و اگر آنان شرک بورزند قطعا آن چه انجام مىدادند از بین می رود (88)

🔰ممکن است به ذهن ناآشنایان به قرآن بیاید که شرط مطرح شده در آیات حبط، ایمان است نه ایمان به اسلام. اما چنین نیست با توجه به زمینه ی آیات در قرآن که از ایمان به اسلام صحبت می کنند این آیات نیز در مورد ایمان به اسلام است. ثانیا منظور از آیات رب در آیه ی کهف، آیات قرآن است چون قرآن کتب ادیان دیگر را تحریف شده می داند. ثالثا: وجود ال در ابتدای ایمان در آیه ی 5مائده ایمان مشخص است که همان ایمان به اسلام است و رابعا دلیل قطعی اینست که قرآن گفته است که هیچ دینی غیر از اسلام از کسی پذیرفته نیست بنابراین هر ایمانی غیر از اسلام در نزد خدا فاقد ارزش است. دقت کنید:👇

➖وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴿۸۵ ال عمران﴾
ترجمه: و هر که جز اسلم دینى ]دیگر[ جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است (85)
پنجم: حتی شرط ایمان بطور کلی نیز ظالمانه است. چرا باید اعمال نیک کسی که کافر است بی ارزش شود.
✳️حبط عمل، یک حکم بشدت ظالمانه است که محمد به خدا نسبت داده است. چون عدالت اقتضاء می کند که اعمال هر فرد چه خوب و چه بد مورد سنجش واقع شود و مطابق آن جزا یا پاداش ببیند. نتیجه ی حبط عمل اینست که مثل ادیسون که اینهمه خدمت به بشریت کرد و هزاران دانشمندی که عمر خود را در پیشرفت دانش و تشخیص و درمان بیماریها می گذرانند و هزاران انسانی که به قحطی زدگان آفریقا کمک می کنند و انسانهای نیکوکار دیگری که در زلزله و مصائب دیگر به کمک مردم می شتابند چون مسلمان نیستند کل اعمال خوبشان مثل گردی در هوا پراکنده می شود و در عوض بخاطر مسلمان نبودن، بطور جاودانه در جهنم می سوزند. آیا این اوج بی عدالتی و ظلم نیست؟. اشکال دیگر حبط عمل اینست که فرقی بین انواع غِیر مسلمانان با اعمال نیکوی متفاوت نخواهد بود چون اعمال نیک همه نابود است. دونفر غیرمسلمان را فرض بگیرید. یکی تمام عمر را در خدمت به خلق گذرانده و یکی هیچ کمک یا عمل خیری انجام نداده است. هردو هم اعمال بد یکسانی داشته باشند. ایندو از نظر قرآن هیچ فرقی نمی کنند و بطور بینهایت در آتش دوزخ می سوزند. اینهم بشدت ظالمانه است.
🔺اشکال مهم دیگر حبط عمل، تناقض آن با آیات دیگری از قرآن است. 🔻

در آیات فراوانی از قرآن آمده است که نتیجه ی اعمال هرکس تمام و کمال به خود فرد بر می گردد. دقت کنید:
➖وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿۸ زلزله﴾
ترجمه: (در قیامت) هرکس به اندازه ی مثقل ذره ای کار خیر انجام داده باشد نتیجه ی آنرا می بیند وهرکس به اندازه ی مثقل ذره ای کار شر انجام داده باشد نتیجه ی آنرا می بیند در همه سوره زلزال اسلامی از مؤمن نبرده بلکه حکم در مورد انسان بطور کلی مطرح شده است. پس همه ی انسانها چه مسلمان و چه غیر مسلمان نتیجه ی ریزترین اعمال خیر و شر خود را می بینند. این آیه بصراحت در
تضاد با حبط اعمال است.

➖وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ ﴿۷۰ زمر﴾
ترجمه:و (در قیامت) هر کسى [نتیجه] آنچه انجام داده است را بصورت کامل بیابد و او به آنچه مىکنند داناتر است (70)
در این آیه و آیات مشابهش نیز از هر کس صحبت شده نه از مسلمان، یعنی چه مسلمان و چه غیر مسلمان نتیجه ی اعمال نیک و بدشان را می بینند.

قرآن مجموعه دروغ ها و خرافات

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند
احمق جان این هشدار است برای آنهایی که باوجود ادله وحجت کافی به خدا ایمان نمیاورند.تو بر اساس کتب تحریف شده مسیحی حرف میزنی که گناهکاران وصالحان هیچ فرقی پیش خدای بی خاصیت مسیحی ندارد.از دیدگاه بی منطق آن مجازاتی درکارنیست.یعنی هرقدرخواستیدگناه کنید چون عیسی مسیح بیمه کرده!!!یعنی اگر کسی جیبت را زد با آن کسی که به جیبت پول گذاشت تفاوتی ندارد!!!!نشر دهیدتا همه بدانند.
گفته هرکس نتیجه اعمالش رامیبینداین چه ربطی به حبط دارد.اسلام یعنی تسلیم دربرابرخداودستوراتش راگردن نهادن.هر امتی بعداز اینکه پیامبری آمدباپیامبربعدی مخالفت کردند مانندقوم یهودکه بامسیح مخالفت کردند این منحصراسلام نیست.مسیحیان هم باپیامبراسلام مخالفت کردندبگوببینم چرا بزرگان مسیحی ازمباهله ترسیدندوپاپس کشیدند؟انهاحقانیت پیامبراسلام رادرک کردندوگفتنداگرپیامبرازخدابخواهداحدی ازمسیحیان زنده نخواهندماند.اماغرورباعث شدایمان نیاوردند ودر گناه آیندگان که بواسطه آنهادرگمراهی ماندندشریک شدندمیدانی یعنی چی یعنی گناه سران مسیحیان اعم ازتحریف کنندگان به تنهایی بامجازات تمام انسانهایی که بواسطه فعل یاترک فعل آنهاگمراه شدندبرابری میکند.
من متاسفانه محدودیتهایی دربحث بعلت مشغله زیاد دارم که هفته ای یکبارنهایتادو بار وقت دارم.اماباوجوداین محدودیتها باز هم آمادگی دارم با نمایندگان شیطان مناظره کنم.لطفانشردهیدتا همه آگاه شوند...
البته بحث علمی موردی نه کلی گویی گزاف.آقای دستان کجایی امیدوارم هرجاباشی سلامت باشی.
طوری میگویدفلان آیه باحبط درتضاد است که فکرمیکندبعدازدیدن یانشان دادن اعمال نمیشودآنرا نابودیا حبط کرد...
درضمن اصلا این سایت برای چیست وقتی کسی به سوالات یا اراجیف پاسخ نمیدهدشایدهم مدیرش مرده.شایدهم کسی نه برای شبهه افکنی بلکه برای آگاه شدن وبا نیت عالی سرمیزندچه فایده وقتی متخصص اینکارحضورندارد.
اگرآقای دستان تاجمعه نظرش رادرمورد جواب بنده دررابطه با کنیز اعلام نکندنظر نهایی درمورد او اعلام میکنم.
انسان اگر در پی اصلاح دیگران باشه یا به حقیقتی رسیده باشه باید اونو با صبر و حوصله برای دیگران توضیح بده نه اینکه دهان به توهین بگشایند هر دلیلی رو باید موشکافانه بررسی و هیچ چیز رو نمیشه چشم بسته قبول کرد مخصوصا در امور مهم مثل دین
آقای میلاد توهین را کسانی میکنندکه به مسلمین لعن می کنند یا.. ..در جهان 2گروه وجود داردخدا و مومنانش و ابلیس وپیروانش شما اگرگروه سومی سراغ داریدمعرفی کنید. منتظر جواب هستم.
سلام.جناب میلادآنهایی که باموشکهای رادار گریز(شبهه افکن)قرآن را هدف گرفته اند باید با s300ضد رادارگریزی درآسمان منهدم کرد چون دین اسلام سردارانی مثل حیدرکرار دارد آنهارادرآسمان هدف گیری ونابود میکند.
خطاب به خانم لجنی که عفونت ازدهنش بیرون ریخته بودیعنیroya:::تو که گفتی اینها بسیجیانی اند که پول میگیرند این را بدان این رژیم به فکر دین اسلام نیست.چون اصلا عملا اسلام درآن دخالتی ندارد.چون همه به فکر دزدی ومشغول غارت ملت هستند بطوریکه بزرگشان خامنه ای در برابر دزدی وغارت بیت المال ساکت است.امثال توهستندکه خودفروشندوبه نفع فاسدین کارمیکنند.
لجن خانم منتظرجوابت هستم چرا در رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مرکزمرکز لجن صدای منو میشنوی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدانی چرا اعمال نیک حبط میشود؟چون زیربنای اعمالشان 10مترزیر زمین با بتن ارمه درست نشده بلکه بنای شان روی ماسه بادی ساخته شده و نه با یک زلزله بلکه با یک تند باد فرو میریزد.مجید جان دلبندم گرفتی؟
اقای دستان قسم خورده بودی اگر به ایه24 نسا جواب بدهم مسلمان میشوی.چی شد؟|
میدان را خالی دیده بودند از چپ و راست به اسلام میتاختند!!!
انسانها از خدا بهتر هستند
به خاطر اینکه وجود دارند
۱۳ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۴ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان


🔰 شیطان فرشته است یا جن؟

🌀در اینکه جن و ملک )فرشته( در قرآن دو نوع موجود متفاوتند تردیدی نیست. ملئکه موجوداتی معنوی و مطیع خدا هستند که پیوسته در حال اطاعت و عبادت و انجام فرامین خدا می باشند. اما جن موجودی است که مثل انسان خطا و ثواب می کند و نیاز به پیامبر دارد. در قرآن در اکثر موارد شیطان را از فرشتگان دانسته و در یک مورد او را جن دانسته است.

🔻شیطان فرشته است🔻

➖وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿۳۴، بقره﴾
ترجمه: چون فرشتگان را گفتیم براى آدم سجده کنید پس سجده کردند غیراز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد (34)

➖فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴿۳۰﴾إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ ﴿۳۱، حجر﴾
ترجمه: پس فرشتگان همگى سجده کردند (30)به غیر ابلیس که خوددارى کرد از اینکه با سجده کنندگان باشد (31)
🔺در چند مورد دیگر نیز این جملات تکرار شده اند.

✔️دقت کنید 👈به همه فرشتگان گفته شده سجده کنید، همه سجده کردند بجز شیطان👉
یعنی شیطان‌هم فرشته بوده چون به فرشته ها گفته شده سجده کنید
مفسران متوجه این تناقض شده اند و سعی کرده اند که بگویند در این ایه گفته نشده شیطان فرشته است و این مثل این است که بگوییم: مدیر مدرسه از دانش اموزان خواست که در صف بایستند، همه در صف ایستاندند بجز، معاون مدرسه خوب معاون جزو دانش اموزان نبوده

🔻شیطان جن است🔻

➖وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا ﴿۵۰، کهف﴾
ترجمه: و[یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید [آیا با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مىگیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند (50)

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند
خطاب به عارفه.پدر تو از رفیق های پنهانی تو و خواهر و مادرت که سطل آشغال آنها هستید بهتره چون آنها دیده نمیشوند ولی پدرت دیده میشود.
فکر میکنم آقای دستان در بحث با آقای کیومرث باخت وبا اسم دیگه ای با عنوان لعنت به...شبهه افکنی و بلکه اسلام ستیزی میکند.این رسم جوانمردی بلکه انسانی هم نیست.آقای کیومرث پاسخ منطقی داده.آقای دستان گفته بودی اگرآیه24نسا را جواب بدهند به قرآن ایمان میآورم ولی با نامردی نه تنها این کار رانکردی بلکه بر لجاجت خودافزودی.درضمن roya کیومرث را متهم به گرفتن پول از رژیم کرد.و این درموردخود انهاصدق میکند.چرا واقعا مناظره علمی نمیکنیدو لعنت میگید؟پس شما و امثال شما دنبال حقیقتی نیستید.
خطاب به لعنت....چرا به سوالات قبل جواب ندادی زن تو...کثافت آشغال چرا جواب نمیدی؟؟؟توی کثافت همون دستان آشغالی آقای کیومرث که به آیه24نسا جواب داد پس چرا در رفتی من فقط نظرات را میخوانم ولی به اندازه تو که بجای جواب دادن اسمت را عوض کردی آدم پستی سراغ ندارم.
مادر چنده عوضی چرا با زبان انسان مناظره نمیکنی از بحث فرار میکنی شبهه افکنی میکنی ؟چرا به سوال جواب نمیدی یا روی جواب نطرنمیدهی؟لعنت خدا بر تو وامثال زنازادگانی مثل تو جرات داری بحث علمی کن.برای من هم ثابت شد این کثافت همان دستان است اما نه از نوع رستم.
۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۴ انسان حقیقت جو
با درود بیکران

من بعد از چندماه امروز یه دفه یاد این سایت افتادم و اومدم ببینم چه خبره و چه بحثهایی انجام شده و با کمال تعجب از خواندن کامنتها و نظرات دوستان شاخ در اوردم. یادش بخیر زمانی این سایت پر از مطالب علمی و مناظرات قوی بود الان جز فحش و بد و بیراه گفتن چیزی نخوندم.

دوستانی که از قدیمیای این سایت هستن میدونن من جزء فعالان سایت بودم و همواره سعی در نقد ادیان داشتم منتها نه با زبان فحاشی. نمیگم هیچوقت تندی نبود ولی اگه هم بود بسیار محترمانه و با رعایت ادب بود اگه هم به کسی حرفی زده میشد به خود طرف بود نه به ناموس و خواهر و مادرش.

جناب اقای "کیومرث" شما اگه حرفی برای اثبات داری با این ادبیات به هیچ جایی نمیرسی و تنها باعث نفرت بیشتر خداناباوران از اسلام میشی. توی همین سایت افرادی نظیر اقای محمد اقای منتظر و اقای حسین حق گرا بودند که با اینکه بسیار از نظر فکری با امثال من فاصله داشتن هیچگاه ازاین الفاظ شما استفاده نکردن و با ادب و متانت خودشون تحسین همه خداباوران و خداناباوران رو بر انگیخته بودند. شما با فاحشه و زنازاده خواندن سایرین عملا باعث تحریک احساسات ناموس پرستی مخالفان و جبهه گیری شدیدتر انان میشوی. دوست عزیز در همان قران شما ایه ای هست که به مسلمین دستور میده که به بتهای کفار ناسزا نگویند تا انها به تلافی به خدای شما بد بیراه نگن اقلا به کلام خدا و پیامبر خودت عمل کن. دوست عزیز من که یک خداناباورم هیچوقت احادیثی رو که از ائمه شیعه نقل شده مبنی بر اینکه مخالفان اهل بیت حرامزاده اند رو باور نکردم و همیشه گفتم این احادیث که از قول ائمه نقل شده جعلی بوده و صحیح نیستن. شما به دوستان لقب زنازاده میدی در صورتیکه ممکنه این فرد مادر مذهبی و مقیدی داشته باشه. شما داری عملا مادر ایشونو متهم به زنا کردین که این در فقه اسلامی حکم بسیار سنگینی داره.

اما دوستان خداناباور عزیز شما هم اگه ادعای بر حق بودن دارین با زبان منطق و استدلال بیاین جلو و فقط یه طرفه شبهه نندازین. مناظره این نیست که شما بری چندتا شبهه رو از یه جایی کپی پیست کنی بلکه اصل مناظره اینه که از استدلال و منطق خودت برای پیشبرد عقایدت استفاده کنی. برای استدلال خودت میتونی از کتب مقدس، ادیان، تاریخ و روایات معتبر و صحیح استفاده کنی. شبهه افکنی و فرار کردن اصلا کار درستی نیست. باید یه بحث رو مطرح کرد و سپس تا حصول نتیجه پیش برد و اگه دیدین ازون بعد بحث راه به جایی نمیبره بحث رو متوقف و شبهه دیگه ای رو مطرح کنید. لطفا انسان باشید و بجای فحاشی و لعن و نفرین و ناسزا به ناموس و اجداد همدیگه با احترام صحبت کنید. طوری باهم بحث کنید که اگه یه نفر دنبال سوالی اومد به جواب برسه نه اینکه 4تافحش جدید یاد بگیره.
والا بلا خیلی زشته که اینهمه به هم فحش میدین. شماها مثلا نمونه تحصیلکرده این مملکتید باید یه فرقی بین ادبیات شما و ادبیات چاله میدونی و قهوه خانه ها باشه یا نه؟؟

خیلی تمایل داشتم در این مباحث دوباره حضور فعالی داشته باشم ولی با توجه به تغییر سیستم کاری دسرسی به اینترنت و مطلب نوشتن برام عملا غیر ممکن شده. دوس دارم دفه بعد که به این سایت سر زدم دوتا مطلب جدید یاد بگیرم و از ندانسته هام کم و به دانسته هام اضافه بشه نه اینکه چندتا فحش جدید بیاموزم.

همه دوستان رو به خرد و انسانیت میسپارم و برای همگی ارزوی موفقیت و تعقل دارم.

با سلام اقای حقیقت جو شما درست فرمودید انها یکطرفه فقط شبهه کپی میکنند ازجواب دادن عاجزندوبخاطر کم اوردن از بحث فرار میکنند بنابرین فقط فحش زبان اینهاست.موفق باشید
ببینید من قزوینیم
من میگم خدا حقه مشکلی دارید بیاید حضوری رفع اشکال کنم
وسلام
ولی من واقعا تو کار آدما موندم
وقتی یه نفر 8 قرن پیش میاد میگه ذرات تجزیه ناپذیرن و اسمشون اتمه با اینکه 8 قرن بعد خلافش ثابت میشه و الان میدونیم ذرات تجزیه میشن به نوترون و پوزیترون و الکترون و ... با این حال که نظریه اش رد شده ولی با این حال همه قبولش دارن و بهش احترام میذارن و جای مهمی تو شیمی داره
یا تو زیست خیلیا نظریات مهمی دادن که الان خلافش اثبات شده ولی باز بهشون احترام میزارن اونم به این دلیل که اونا خیلی سال پیش وقتی امکانات نبود این نظریه رو دادن

حالا من موندم قرانی که 14 قرن پیش بدون هیچگونه امکانی پیش به عربای جاهل اون زمون یسری نظریاتی داده که اکثرشون (نمیگم همشون که به بعضیا بر نخوره) درسته و تا الان تو مجمع علمی خاصی نتونستن همه قرانو رد کنن باز چرا بعضیا اومدن و به این قران بی احترامی میکنن؟؟؟؟

جوری هم بی احترامی میکنن که انگار قران خواهر و مادراشون رو با هم وصلت داده......


بچه جون بفهم

آن کس که نداند و بداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آن کس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین گور خری زنده بماند
سلام دوستان ببینید وقتی بحث علمی باشه آدم جذب میشه آقای کیومرث با منطق آیه24 نساراجواب گفت آقای دستان قسم خورده بود اگر به این آیه جواب داده بشه قرآن را قبول میکنه اما با ناجوانمردی نه تنها این کار رانکردبلکه با تغییر نام شبهه کپی کرد.قضاوت باشماعزیزان.
آقای دستان یا هرکی هستی اینکارها دیگر نخ نما شده اندچرا بجای اظهار نظر شبهه افکنی میکنی گوش فلک را کر کرده بودند از چرایی آیه24نسا اما الان کسی آمده با منطق جواب داده همه شان کر شده اند.
یک سوال از مسیحیان. باور دارید که عیسی که سلام خدا و مردم براوباد خودش رافدا ی گناهان کثیف شما کرده نعوذبالله و خدا شما را مجازات نخواهد کرد آیا حاضرید یکی از بستگانتان با من یابا کسی زنا کند مگر چه اشکالی دارد.مثل بزغاله نگاه نکن جواب بده.
قابل توجه تمام دوستان مخصوصا خانم دستار ببخشید دستان...برای آیه 24نسا جواب خواسته شدبعداز مدتی آقای کیومرث علمی و منطبق با قواعد منطق جواب دادند و راه گریزی به بهانه جویان نگذاشتند ضمن اینکه خانم دستان لال شدند با تغییر نام به لعنت بر...شروع به کپی شبهه کردند و جویده های دهن دیگران را که درطول تاریخ جویده شده بود وی نشخوار میکرد که با کلام قاطع جواب داده شد چون دستان حرفی برای گفتن نداشت به کپی شبهه روی آورد...بگذریم خانم دستان یا هر کی همفکر اوست جواب دهد آیا حاضرند یکی از بستگانشان زنا کنند چون طبق تحرلیفهای کتاب انجیل عیسی گناهان شانرا خریده.لطفا جواب دهید
با سلام بنده چندماهی میشود نظرات را مرور میکنم .اینکه در مورد زنان کفار بحث شد هر کسی جوابی داده ولی جواب آقای کیومرث کامل و منطقی بود اما آقا یا خانم دستان که با سر صدایش گوش فلک را کر کرده بود بعد از شنیدن جواب یا سکوت کرده یا همانطور که بعضی دوستان گفتند با تغییر نام شبهه افکنی میکند و این نشانگر این است که وی بدنبال حقیقت نیست وبا این فکر که سوالش جواب ندارد مدام سر کوفت میزد.الآن بنده سوالی دارم.اولا مسلمانان و مسیحیان هر دو معتقدند مسیح ظهور خواهد کردبااین تفاوت که مسیحیان میگویند بعداز زنده شدن.اما مسلمانان طبق گفته قرآن که به صلیب کشیده نشده زنده ظهور میکند البته زنده شدن بعد از مردن با اینکه برای خدا کاری ندارد ولی بر خلاف سنت خداست.حالا سوال مسیحیان معتقدند بعد از اینکه ظلم و گناه در دنیا زیاد شدظهور میکند بر اساس چنین اعتقادی همه را تشویق به گناه میکنندوزنانشان هم روی همین اصل بیشتر فساد می‌کنند.چون هم مسیح فدای گناهان آنها شده و هم بواسطه زنا وغیره ظهورش را نزدیکتر میکنند.البته به خیال خودشان. ...آیا مسیحی‌ها راضی به زنای زنانشان میشونداگر بگویند نه بد خلاف ایمان شان است واگر بگویند بله آیا اینکاردیوثی و فساد نیست لطفا جواب بدهند.
با سلام.بنده با وجود کمبود وقت از هر لحاظ اعلام آمادگی برای مناظره علمی کرده بودم.اما بعضیها چون بدنبال حقیقت نیستند بلکه بدنبال اسلام ستیزی هستند دیگر تمایلی به ادامه بحث ندارم.البته حد اکثر تا10روز دیگرمنتظرجواب مسیحیان میمانم درصورتیکه جواب سوالات یا انتقاد به جواب بنده را دادند ادامه میدهم در غیر این صورت برای همیشه این سایت را ترک میکنم.از همه استدعای حلالیت وبرای همه آرزوی سلامتی دارم.
یک سوال از به اصطلاح مسیحیان چرا به اصطلاح؟ چون اینها خودشان را به حضرت مسیح منتسب می‌کنند آنحضرت از شرک و اعتقادات آنها بیزارند حالا سوال...چرا حضرت مسیح با آنهمه کمالات و فضایل والا کم عبادت میکرد؟اگرمسیح فدای کثافت کاریهای شما شده پس فرق گناهکاران با درستکاران چیست؟پس هدف آفرینش که به کمال رسیدن انسان است در کجای این آموزه غلط و شرک آمیز قرار دارد؟!؟!؟!؟!؟!؟!لطفا بجای کپی کردن شبهه به عقل و انسانیت جواب دهید.
موشک هائ رادار گریز(مسیحیان شبهه افکن) ازs300ضد رادارگریز ترسیدند.چون در آسمان پیروان حیدرکرار(بنا به تعبیر آقای کیومرث ) منهدم میشوند.
به اصطلاح مسیحیان پاسخ دهند لطفا.چرا عیسی مسیح علیه السلام خود را فدای گناهان مسیحیان کرد؟آیا با اینکار آنها را به گناه تشویق نکرده؟آیا این کار درراستای رسالت آنجناب بوده یا بر خلاف تربیت و هدف رسالتش بوده؟ اگر در راستای رسالت بوده پس فرق گناه و درستکاری چیست؟ اگر در راستای رسالت و تربیت انسانها وبه کمال رساندن مکارم اخلاقی نبوده پس چرا خداوند کسی را که هدف اصلاح جامعه و تربیت انسانها را مد نظر نداشته که هیچ بلکه آنهارا در ارتکاب گناه جری کرده را برگزیده؟ هم خدا و هم حضرت عیسی مسیح از این خرافات مبرا هستند.چرا چشم بسته از اسلاف مشرک تان پیروی میکنید.بقول قرآن افلا تعقلون. آیا پس چرا عقلتان را بکار نمی گیرید؟در کتاب سلیم ابن قیس بنام اسرار آل محمد از جمله کسانیکه اندازه تمام پیروانشان عذاب خواهندشد تحریف کنندگان تورات و انجیل هستند.لطفا نشردهید تا همه آگاه شوند!!!
به اصطلاح مسیحیان پاسخ دهند لطفا.چرا مسیح را پسر خدا میدانید؟
مگر خدا جسم مادی است که پسر داشته باشد پس چرا آدم و حوا را پسر و دختر خدا نمیدانید؟آیا خدایی که قادر است آدم وحوا را بیرون از رحم خلق کند نمی تواند خارج از عالم اسباب مادی عیسی را داخل رحم مریم مقدس خلق کند؟ این معجز خدا چه ارتباطی با پدر نامیدن خدا وپسر نامیدن عیسی دارد؟حضرت مسیح پرنده ای به اذن خدا خلق کرد پس چرا پدر پرنده نامیده نشد؟شاید بگوئید پدر و فرزند بودن انسان و پرنده معقول نیست.پس چطور پدر وپسر بودن ماده یعنی مسیح و غیر ماده یعنی خدامعقول است البته در نظر عقلای مسیحیت؟ حداقل پدر و فرزند بودن مسیح و پرنده ظاهرا به واقعیت نزدیکتر است چون لا اقل هردو ماده اند وبه طریق اولی یعنی اولویت با اینکه محال است ولی به فرض نزدیکتر است.لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند!!!
با سلام حضور حقیقت طلبان عالم انسانیت. هر قومی عقلائی دارد .آیا قوم به اصطلاح مسیحی از متقدمین گرفته تا متاخرین عقلائی نداشته‌اند که بگویند این مزخرفات پدری و پسری یا فداشدن مسیح حتی نه به انسانها بلکه به پست تر ازآن یعنی گناه انسانهاراجمع کنید.اصل مجازات شخصی را از نظام حقوقی بین الملل گرفته تا بی فرهنگ ترین انسانها قبول دارند الا به اصطلاح مسیحیان هیچ عقلی و هیچ وجدانی مجازات تمام انسانهای به اصطلاح مسیحی را تا قیامت و تا انقراض عالم به حساب یک شخصی که هیچ نقشی در وقوع آن نداشته نمیگذارند.تحریف کنندگان کتاب مقدس انجیل چون به قیامت اعتقادی نداشته اند برای چند روز خوش گذرانی به خداوند ذهن کجی کرده آیاتش را مسخره کردند.نشر دهیدتاهمگان آگاه شوند.
جان نا قابل بنده حقیر هزاران بار فدای قدوم پر برکت و مبارک حضرت عیسی مسیح باد.بنده حقیر اصول اعتقادی به اصطلاح مسیحیت را بیان میکنم اصولی که خودشان به آن اقرار و ایمان دارند.تا کی باید عقلای قوم!!!غافل باشند.تا کی عقل باید در تعطیلات و استراحت باشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از خدا بی‌خبران و خدا نترسان در گذشته های دور کلام خدا انجیل را بصورت داستانهای شنگول و منقول و رویاهای کودکانه (که البته کودکان پاک و احساسی هستند ) وترشحات ذهنی خبیث خود را به اسم کلام خدا به خورد مردم دادند و متاخران به اصطلاح مسیحی هم عمدا یا سهوا خودشان را در چارچوب فکری اسلاف و گذشتگان خودمحصور کرده اند.در تمام کتب آسمانی از جمله انجیل بر آمدن خانم پیامبران مژده داده شده.چرا بزرگان به اصطلاح مسیحی از مباهله با پیامبر اسلام خود داری کردند.اگر اعتماد به نفس یا قطعیت و یقین به ایمانشان داشتند حتما با درخواست مباهله موافقت میکردند که هیچ بلکه بر انجام آن اصرار هم میکردند تا حضرت محمد ص رامغلوب کنند.پس چرا حاضر به پرداخت جزیه شدندپیامبر که ان ها را به مرگ تهدید نکرده بود.مباهله این بود که هر دوطرف طرف دیگر را نفرین کند تا خدا طرف دروغگو را نابود کند.پیامبر اگر ایمان به رسالتش نداشت عزیز ترینشان یعنی علی و فاطمه و حسن وحسین علیهم السلام را با خود نمی برد. چون در صورت حق بودن به اصطلاح مسیحیان همه شان نابود میشدند.لطفا جواب بدهید.نشر دهید تا همگان آگاه شوند.
درضمن در مورد کم بودن عبادت حضرت مسیح هم توضیح بدهید.
بنده سئوالاتی کردم جواب میخواهم شما هم سوال کنید و جواب بخواهید نه شبهه افکنی میکنم نه شبهه افکنی کنید. با احترام مناظره بکنیم.با روش منطقی و استدلالی. توهینی هم درکار نیست.من با احترام از حضرت مسیح یاد میکنم و هیچ فرقی بین آنحضرت و حضرت محمد قائل نیستم ولی شما پیامبر ما را دروغگو و...میخوانید.
مادر جنده ه ها شما که ریدید به این سایت اون از بی منطق این از کیومرث کس کش این از میلاد.ر پدر سگ اینم از حقیقت جو ننه حرامی که دوباره پاشو گذاشته اینجا ننه حرامی هاخاار و مادر همتونو
خانواده تو من...تو یکی کس کش که همه رافحش دادی.این بحثه یا فحش؟
فقط خاستم بهتون بگم من از اول درست شدن ای وبلاگ تو بحثا شرکت کردم و ننه حرامی های زیادی مث انسان انسان واقعی حقیقت جو های حرامی و افرادی مث منتظر و رامین و بی منطق و حقگرا احمق و میلاد .ر احمق تر و این کیومرث خوک صفت اومدن ریدن به این سایت
با سلام.من فکرمیکنم شخص دیگری با اسم حق جو فحش داده چون ایشان اهل فحش نبود.مسئله‌ی دیگر اینکه نوشته های قبلی را مرور میکردم. آقا یا خانم (خرد ) که البته خیلی بی خرد است گفته بود ائمه به ایران حمله کردند و...این فرد نمیداند و یا نمیخواهد بداند که ائمه در این جنگ وحشیانه اصلا حضور نداشتند.چون آن جنگ را تاییدنکردند طرفداران حکومت نا مشروع عمری و در یک کلام غاصبین حکومت علی برای مشروعیت دادن به کشورگشائی شان چنان وانمود کردند که علی نه تنها این هجوم را تاییدکرد بلکه پسرانش راهم به پشتیبانی عمر فرستاد.یه زحمتی به خودت بده و درستی یا نادرستی آن را در بیار. هر چه در سیره ابن هشام یا تاریخ طبری یا صحیح بخاری دیدید فورا جبهه نگیرید و نظرات مخالف را بخوانید اینها با تعصب افراطی سنی گری خیلی چیزها را به اسم ائمه قالب کرده اند اگر واقعا طالب حقیقت هستید به نقدهائی که به سند و متن و جعلیات منابع اهل سنت شده است و نادرستی بسیاری از آن روایات که ثابت شده توجه فرمائید. معاویه درب خزانه رابرای جعل حدیث بر ضد ائمه باز گذاشته بود.کیسه ابو هریره رابخوانید که چگونه دشمنان اهل بیت ناجوانمردانه در تخریب چهره معصومین گامهای بلند و محکمی برداشته اند که آثارش هنوز باقیست و تا ظهور امام مهدی باقی خواهد ماند.نمونه بارز آن انتقاد و حمله آقا یا خانم خرد به آنهاست.
با سلام خدمت کیومرث حرامی

لطفا در مورد ایه قاب قوسین توضیح بده البته اگه داری خایشو
کس کش حرام زاده نالوطی این رسم آشناییه؟ابتدا به ساکن توهین میکنی من که با تو کاری نداشتم؟
با سلام.اول از اینکه به خانم یا آقای دستان توهین میشد متاسف میشدم.ولی با گذشت زمان ثابت شد نه تنها از بحث فرار کرد بلکه با تغییر نام به لعنت بر...یا حق جو نهایت پستی خود را ثابت کرد البته خیلی ناشیانه چون غیر از دستان همه را فحش داد.یه حق جو هم بود به خیال خودش آن حق جوی قبلی را خراب کند از اسم او استفاده کرد.چون عقیده حق جوی قبلی در تعارض با عقیده این پست فطرت بود.بجای اینکه در رابطه با جواب آقای کیومرث نظر دهد که البته نتوانست سوال می‌پرسد.البته برای رد گم کردن همفکران خودش را هم فحش داد جز دستان کثیف.مردم را مثل خودش بلا نسبت حضار احمق فرض کرده!!!!!
با سلام.خانم Leila درست حدث زدید اینگونه خوکهای پست فطرت دنبال حقیقت نیستند ادای انسانهای باسواد را در میآورند.به محض اینکه نظرات کسی راضعیف یافتند به زمین و زمان میتازند ولی هنگامیکه با نظرات دندان شکن و قاطع و علمی مواجه شدند مثل موش دنبال سوراخ میکردند.آخرین ترفندش هم تغییر نام و کپی شبهه و خلاصه بدنبال راه فرار میکردند.همان دستانی که در رابطه با کنیز غوغایی به پا کرده بود.
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۲۶ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
سلام باید عرض کنم که من آقا یا خانم دستان که شما میفرمایید نیستم
بیخود تهمت نزنید من ایشون نیستم
من خودم هستم و نسبتی به اونی که شما میگید ندارم
آره تو بمیری!!!
حالا به فرض محال دستان نیستی اولا هرکه میخوای باش ولی مرد باش دوما اگه میخوای بحث علمی بکنی اول به سوالات راجع به مسیحیت جواب بده تا متهم نشی که کم آوردی.بعد هر سوالی میخوای بکن.شد؟39977
با سلام به دوستان.آقای دستان آب را بریز آنجا ت که میسوزه بقول دوستمان آقا علی به فرض محال اگر دستان هم نباشید مشخصا چند سوال راجع به مسیحیت کردم.اول آنها را جواب بده تا در موردش بحث کنیم بعد هر سوالی که جنابعالی یا آقای به اصطلاح حق جو بکنید جواب میدهم.ولی همانطور که دوستان هم تشخیص دادند (استثنا در فحش به دستان و فحش مخصوص کیومرث ) تو همان دستانی هستی که قول شرف!!! داده بودی اگر به مسئله کنیز جواب بدهم اسلام را تایید میکنی.حتی به شر فت هم رحم نکردی و زیر پا گذاشتی!!!
مادر کون فراخ های مسلمون.حالا که دلتون میخواد.آخه کیومرث کس کش باید سر تو رو با تیغ از ته تراشید بعدش صابون گلنار زد و تا گردن کرد تو کس خواهر و مادرت که دیگه صدات از اون تو در نیاد و اُرد زیادی ندی.آخه تو و هم مسلکات هیچی ندارین.کس کشها این بابا خودش میگه من دستان نیستم.باز شما به چه حقی به خودتون حق میدیدتوهین کنید.اون اگه برگرده من مطمیینم میرینه به این جواب کیریت.اقای دستان تو رو خدا امیدوارم سالم باشی بیا برین توی حلق این کس کشا.
در ضمن از تو همون دستشویی که در حال خود ارضایی هستی یه نگا بیرون بنداری میبینی کون کی توی خیابون گذاشتن.بدبخت کون خواهر مادر تو دیگه با سوزن نخ دوخته نمیشه زیر چرخ خیاطی گذاشتن.
کیومرث ننه حرامی که با اسامی مختلف وارد میشی فکر میگی همه مث تو ی حرومزاده هستن نه کس کش
منو با حقگرا استپ گرفتی کس کش من حقجو ام اون حق گرا
ننه حرامی اندر ننه حرامی اگردرست نگاه کنی غیر از حق گرا حقجو هم بود.چنده royaتو کونت میسوره؟درضمن اگر عرضه مو شکافی و نقد علمی جواب مرا داری چرا منتظردستانی؟کیر دستان تو کونت مال سگ هم تو کوست خوبه؟یا بازم میخوای؟در ضمن نه به سوالاتم پاسخ داده شد ونه به جوابم نقدیاجوابی داده شددیگر به اینجا هم سرم نمیزنم.دوستان خداحافظ.
اینو خوب اومدی حقجو.این حرومزاده تخم عمر فکر میکنه همه مث خودشن.تخم عمر جان هیچ میدونستی در زبان نجس عربی اسمی بنام ملجم اصلا وجود نداره؟ میدونستی تخم سگ.میدونستی اون ایرانی بود که علی رو سقط کرد.میدونستی عربای زنازاده همچین که میخواستن یکیو صدا بزنن میگفتن ابن فلانی.ابن خر.ابن سگ.ابن ابیطالب.ابن عبدالله.فامیلی نداشتن به اسم بابای نداشتشون صدا می زدن.حالا زن جنده مادرجنده بمن بگو ببینم ابن ملجم یعنی چی؟این کلمه از کجا اومده تویع عربی
به احترام کسایی که شاید طالب حقیقت باشند3روز منتظرجواب سوالاتم و نقد جوابم میمانم.البته من که ادعا کردم هرچی بپرسید جواب میدم از این فرصت کسی استفاده نکرد.درضمن من اسلام سنی عمری و منابع جعلی را قبول ندارم
آقای دستان مردانه تا سه روز آفتابی بشو.باورکن گذشته را هرچی بود بخاطرخدا و حد اقلش بخاطر همنوع دوستی همه را فراموش میکنم.و از سوالات راجع به مسیحیت. اگرتا3روز جواب ندادید یعنی کم آوردید قضاوت با وجدانها. ..
با سلام..اینکه بجای نقد نظرات کسیکه وقت گذاشته شبهه کپی کرده ولعنت و..بنویسیم درست نیست.چاله میدانی ها بهتربلندند.باید به سوال پاسخ داده، شودواگر نقدی بر جواب باشد بصورت علمی پاسخ داده شود تا خواننده مطالبی بیاموزد نه اینکه قبل از اینکه شروع به خواندن کنی جمله‌ی لعنت بر...ویاتوهینی جلوی چشمانت.ظاهر شوند نه تنها چیزی به معلومات خواننده‌ها افزوده نمیشود بلکه نفرت هم ایجاد میشود.از آقای کیومرث بیشتر از دیگران انتظار هست.
سلام.ضمن اینکه حضرت علی در جنگ ایران شرکتی نداشت بلکه کشورگشایی عمر را تایید هم نکردند.چون بر خلاف رفتار پیامبر بود چون ایشان با دعوتنامه سران کشورها را به اسلام دعوت کرده بود.نه با لشکر کشی.از آقای کیومرث میخواهم ضمن حفظ شئونات دینی در سایت حضور داشته باشند.شما هم اگر عفت کلام نداشته باشید چه فرقی با آنان خواهید داشت؟درست است که جواب شما در باره کنیز را کسی نتوانست انتقاد کند و نیز جوابتان را در رابطه با مسیحیت بدهد ولی این دلیل نمیشود شما هم درکلام تان از الفاظ توهین آمیز استفاده کنید.ازآنها هم اگر حد اقل به انسانیت باور دارند انتظار داریم این نکات رارعایت کنند.
سوال کردم از رویا جواب نداد دوباره میپرسم تو که جواب منو کیری خواندی طبق کدام معیار بدون اظهار نطر رد کردی؟اگر جواب ندی سخنان لایقت را خواهم گفت....سخنی هم با دوستان که انتقاد کردند...باکسی که زبان آدمی نمیفهمد با چه زبانی صحبت کنم با اینکه با استدلال حرف میزنم یا سوال میپرسم.خودش را به خریت میزند.
واقعا لیاقت تو اینه که زباله دان منقل نشینان کاربراتور باشی.کیر سگ تو دهنت بعد تو کونت دوباره به دهنت.میدونی یعنی چی یعنی اینکه اول کیر سگ توی ذهنت خیس بشه بعد راحت فرو بره توی کونت بعد هرچی به همراه گیر سگ میاد بیرون دو باره به دهنت بره یعنی از تولید به مصرف .خخخخخ
من بخدا اگر رویا خودشو باز کنه نه توی کونش میذارم نه کوسش چون حیفه اینو بذارم تو ی آشغال دانی که همه جورش را دیده و حیایی نمانده لیاقت تو اینه که هم شاش کنم دهنت هم ریدم توی حلقت. .میگم اگر انتقادی به جواب داری بصورت علمی استدلالی بحث کن این بودبحث علمی .بعد هم منتظر دستانی کیر دستان توی کون تو با مادر جنده ات.دستان همان عوضیه که با نام لجن جو یا لعنت بر....وارد میشه.آبله.
سرت را تراشیده ای یا نه؟ بتراش قلتبان.بتراش.از من میشنوی بتراش
از قدیم گفتن به هر اوسکولی دو ساعت هیچی نگی باید 5صفحه برینی بش تا تعادل برقرار شه.
اخه جنده خایه دار تو اگه کیر داشتی میکردی تو کس اون یه لشکر خواهری که داری که نرن به سوپری محله بدن جنده بشن.تو از من خوشت نمیاد برو یه نقشه تهیه کن یه ماشین جور کن برو به جهنم.......کاش اونشب.......اره همون شب ........پدرت از خونه نمیرفت بیرون و اهل محل از در پشتی تو نمیومدن که تو پس بیوفتی...........تازه ندونی بابات کیه.............افتاد؟...............تو شناسنامت بجای پدر باید مینوشتن جمعی از خیرین محل............... از بس که تو حروم زاده ای.................اونا حالشو بردن ادم کردن تو افتاده گردن من.
با من در نیوفت عن خشکیده...............قاطی بکنم کتاب قصت میکنم که همیشه لات باز بمونه.............

من از بقیه معذرت میخوام که گفتن احترام بگذارید اما باور کنید نمیشه. ............. به گُـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه اگه احترام بزاری میگه من بستنی کاکائویی ام...................من یه روانیم فازم خفنه این کیومرث کون دریده که جلومه ادم نمیبینمش فکر میکنم عنه..............................
عوضی لاشی من تو گوش کسایی زدم که تو نمیتونی در خونشونو بزنی و فرار کنی......

مرتیکه تو لازم نیست بیای اینجا جانماز اب بکشی همین قدر که خودت رو اب بکشی بو سگ ندی کافیه................
کس کش حالا اگه بازم دلت میخواد اون چاله حمومت رو باز کن
حالا حالاها خواهی سوخت.میگم عرضه شو داری جواب منو نقدکن یا به سؤالاتی که شد جواب بده.نبوغ ذهنی تو نشون بده چند نفر هم از نظرات ارزنده تو استفاده کنند.این حرفها را ول کن.البته بصورت نقد علمی و نیز جواب استدلالی و عامه پسند.اصلا فراموش کن بین مان اهانتهایی رد و بدل شد.باشه؟منتظرم البته بحث نباشد 2روز دیگر سایت را ترک میکنم.
از همه تقاضا دارم هر سوالی دارند مطرح کنند جواب میدهم البته به شر طی که اول سوالاتی را که در رابطه با مسیحیت کردم جواب دهند.اگر محترمانه باشد استقبال میکنم اگر هم به توافق نرسیدیم حداقل به همدیگر احترام بگذاریم.اگربا بعضی از دوستان اهانتهایی رد و بدل شد علیرغم میل باطنی بود و هیچ تمایلی به اهانت ندارم.و اول اینکار را خودشان شروع کردند.همه میدانند در کلاس بحث توهین جایگاهی ندارد نشان از نبود حرف برای گفتن است.بنده هم جواب سوال را دادم وهم سوال کردم .اما دریغ از یک جواب انسانی و علمی .حد اقل دریغ از یک بر خورد انسانی ...من سوال کردم یا جواب دادم..اما جواب ایشان این بود:::اینها تخم ابوذر راهزن و بلال حبشی هستند ایا این جواب است یا نشان از تهی بودن مغز یا فرهنگ یا نبود دلایل علمی بر نطرات؟خوب اگر فکر میکنید نظر من درست نیست شما با دلایل علمی مرا مجاب کنید.بحثی را شروع کنیم نتیجه بگیریم.با اهانت ولعنت و...چه چیزی می اموزیم فحش واهانت که اموختن نمیخواهد همه بلدند.
با سلام باز هم تاکید میکنم بنده بدنبال این نیستم نظر خودم را تحمیل کنم اصلا بدنبال غلبه علمی بر مخالفان نیستم.خوشحال میشوم اگر کسی اشتباه مرا ثابت کند.و نیز خوشحال میشوم اشتباه کسی اصلاح شود.از این به بعد تا 2 روز یا3روز منتظر جواب میمانم.هر اهانتی هم شود اشکالی ندارد.جواب دادن را بر خود حرام کردم.چون از اولیای الهی برتر نیستم انها اهانت ها ومشکلات زیادی متحمل شدند
باسلام.اینکه مخالفان اسلام دلیل علمی برای رد نظرات ندارندشکی نیست اگر داشتند مناظره میکردند.زبان اینها فقط اهانت است.البته من مخالف موشک جواب موشک نیستم.باید دربرابر توهین به شدت توهین کرد.
سوره فصلت ایه34 میفرماید وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ اى پیامبر، خوى نیکو در تأثیرگذارى با خوى زشت برابر نیست; پس با نیکوترین خصلت بدى هاى آنان را دفع کن که ناگاه آن کسى که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى دلسوز است. من اعتراف میکنم از گفتار خداوند متعال عدول کرده ام.از خداوندبخشنده و نیز خوانندگان گرامی اگربه واسطه این حقیر احساساتشان جریحه دار شده عذر خواهی کرده حلالیت میطلبم.حتی از خدا ناباوران.همچنین به دیده احترام وادب به انان مینگرم.انسان جایزالخطا است برای همین راه توبه باز گذاشته شده واز اینکه خودم را کوچک شمرده احساس پشیمانی میکنم نه تنها احساس شرمساری نمیکنم بلکه افتخار هم میکنم دل همه را بدست بیاورم.
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۸ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
سلام به همه
مجددا اعلام میکنم که من آقا یا خانم کیومرث نیستم و با ایشان هیچ نسبتی هم ندارم
دوما من مسیحی نیستم که بخوام سوالات شماها رو درباره مسیحیت جواب بدم
سوما من بیکار نیستم که دائما بتونم بیام و هروقت بتونم به اینجا میام
لطفا انسان باشید
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۰ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
با عرض معذرت در متنم اشتباه تایپی صورت گرفته
منظورم این بود که من دستان نیستم
به جای آقای یا خانم دستان نوشتم کیومرث که اشتباه تایپی بود
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۶ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
خدا به شما اراده آزاد داد تا دو انتخاب شایسته داشته باشید،
یا او را بپرستید یا به جهنم بروید!

خدا قصد دارد تو رااز سرطان شفا دهد.
اما به شرطی که خیلی #دعا کنی

ضمنا شرمنده است که از اول تورا به سرطان مبتلا کرد.

لطفا نشر بدهید تا همه آگاه شوند
ساجده هستم 23 ساله از تهران اهل هر نوع عشق بازی و معاشقه و سکسی هستم فقط کافیه ازم شماره بخوای
دارای صورتی گرد ابروهای قهوه ای تیره مدل صاف چشمانی ریز به رنگ مشکی و مژه هایی بلند دماغی کوچولو دهانی بزرگ و پهن و قرمز جیگری
گردنی خوردنی بازوانی گرفتنی و رانها و شکمی لمس کردنی
سینه های کوچک اما سفت هستند و نوکشون خیلی خوشمزس
اهل همراهی شدید در همه زمینه هایی که شما بخواید و کلا هاتم قدی بلند دارم و در دیدارها هرطور شما بخواید لباس میپوشم و آرایش میکنم و عمل میکنم
به شدت قلقلکی هستم و اگه شما بخواید اصلا مشکلی ندارم ساعتها قلقلکم بدید و لذت ببرید
پوستم هم برنزه هست و موهام هم بلند تا رو زانوهام و رنگش طلایی روشن روشن هست
معاشقه ساعتی 40 هزار تومن
عشق بازی ساعتی 60 هزار تومن
سکس ساعتی 80 هزار تومن
اگه بخواید قلقلکم بدید به ازای هر ساعت قلقلک 20 هزار تومن میگیرم
جا دارم اما اگه بخواید باهاتون میام
اول هم پول رو میگیرم
کسایی هم که مذهبی هستن میتونم ازم بهره ببرند چون طبق اسلام میتونن صیغه کنن و من هم با صیغه حتی ساعتی مشکلی ندارم
من دو روز دیگه به این سایت برمیگردم اگه به نظرتون دوست داشتنی اومدم برام کامنت بزارید اینجا و بهم بگید شماره میخواید منم وقتی اومدم شماره میدم
از با من بودن پشیمون نمیشید
فعلا عشقولیا
لطفا شماره بده
خانم ساجده میخواستی با این حرفو دستان دم به تله بده؟از من میشنوید کون وکوستو واسه بابات نگهش دار عمری برات زحمت کشیده.بذار توی دهنش خخخخخخخخ
آره معلومه مسیحی نیستی با لعنتی که به مسیحیان می‌فرستی!!!!!
آقای کرامتی معلوم هست طرف کی هستی ؟؟؟اگر طرف حق هستی این کوسی شعر ها رابگذار کنار و از آنها بخواه مناظره و بحث علمی بکنند هر چند که آنها طفره میروند.ولی باید داشته باش این نوشته‌ها ممکن است سالیان زیادی باقی بماند اگر در آینده هم کسانی به اینجا سر زدند خودشان بر اساس وجدانشان قضاوت خواهندکرد کرد و خواهند دید از طرف اسلامگرایان دعوت به گفتگوی علمی شدند ولی طرفها ی بحث طفره رفته و جز فحش و اهانت چیزی برای گفتن نداشته اند.با وجود اینکه خودم هم جواب اهانت ها را با اهانت دادم پشیمان شده عذرخواهی هم کردم و معتقدم کسی با عذرخواهی کوچک نمیشود.امیدوارم توصیه برادرانه این حقیر را پذیرا باشید و از بنده دلخور نشوید.
آقای کیومرث خان من نمیگم تو به آنها اهانت میکردی بلکه جواب اهانتها را میدادی.از اینکه خودت قبلا از من هم شدیدتر جواب اهانتها را میدادی تو را سرزنش نمیکنم چون پشیمان شدی و عذرخواهی هم کردی.ولی شما به قطعیت رسیدید که حتی جواب اهانت را با اهانت دادن خوب نیست.ولی من هنوز به آن قطعیت نرسیده ام ولی با اینحال قول میدهم اکر اهانت نکنند من هم اینکار را نمیکنم.به خدا قسم اینها در نبرد علمی یارای مقاومت ندارند.و چون خودشان آین را میدانند به همین علت بحث را به حاشیه میبرند تا از بحث بتوانند فرار کنند.اصلا من هم موقتا جواب اهانتها را نمی دهم.میخواهم ثابت کنم اینها هرگز به قول معروف به میز مذاکره باز نمیگردند.این گوی واین میدان....من هم جواب سوال‌های تو رااز آنها میخوام. جواب بدهند بعد هر سوالی که دلشان میخواد بکنند.....
سلام.عه عه عه عه عه. چند روزی میشد نبودم این حق گو که همه را فحش داد جز خودش و اون آقای لعنتی که گفت مسیحی نیستم فقط مسیحی ها رو لعنت نکرد کارآگاه پو آ رو که توی تلویزیون فیلمشو دیدین گفت:اوه خدای من علائم وشواهد نشون میده این لعنتی و حق گو خود نامرد دستانه!!!خخخخخخخ
عرض سلام و ادب خدمت برادران

جناب اقای کیومرث این جای خوشحالیست که جناب عالی در این سایت فعال هستید و کسانی که قبل شما پیام نوشته اند شما سریع پاسخ آنها را میدهید با توجه به زمان هاتون اینو میگم اما خاهشا از نوشتن توهین و فحشا خود داری کنید این سایت قبلا بسیار مطهر بود

جناب آقای دستان خدا گواه است بنده حقیر در طول مدت مناظره به شما به چشم برادر می نگریستم زیرا شما برای اصلاح من برخاستید و این نشانه سو نیت شما نیست هر چند در مسیرتان اشتباه رفته باشید

آقای حقجو اگه مشکلی با برادر حقگرا یا هر دوست دیگری دارید بیاید گروه من
با سلام خدمت آقای میلاد.ر بنده هم از شما تشکر میکنم.با اینکه بنده ابتدا به ساکن هرگز توهین نکرده‌ام اما اینها چون حرف علمی ندارند توهین میکنند و الا اگر استدلالهایی داشتند امان نمی دادند.فورا نظر می دادند.آقای دستان ما غرق کرده بود فکر میکرد دیگر سوالش جواب ندارد روی همین اصل بر قرآن می‌تاخت.حالا من از آقای دستان خواهش کردم به جای اسم عوض کردن اگر نظر علمی در رد جواب بنده دارد ارائه دهد.و به این قائم موشک بازیها خاتمه دهد.از شما نیز تشکر میکنم.
میلاد جنده ادای این بچه مثبتا رو برای من در نیار دلم بخاد تورو با اون حقگرا وننه همتونو میکنم مخصوصا این کیمرث حرومی که با اسامی مختلف وارد میشه و به خیال خودش زرنگ بازی در میاره
نمیدونم کی با اسم ساجده اومده تو ولی خصوصیات ننشو خوب اون تو نوشته
آقای دستان=حق جو+لعنتی هرچه توهین کنید این توانایی را دارم یک روز دیگر صبر کنم، چون به خودم قول داده ام نه تنها اینجا بلکه در تمام زندگی به اهانت جواب ندهم و این درسی بود که اینجا آموختم.و این دستاورد مثبت حضور در اینجا بود.امیدوارم شما هم پیش وجدانتان جواب پس بدهید.
آقای کیومرث از من ناراحت هم باشی مهم نیست مهم این استکه بفهمی.تو یک احمقی!!!ا یک روز را هم نمان یا جواب توهین ها را بده اگر خودتو مومن میدانی مومن حق ندارد آبروی خودشو در معرض اهانت قراردهد
من احمق نیستم و خود را هم در معرض توهین هم قرار نداده ام.بخاطر قولی که دادم شاید کسانی واقعا طالب حقیقت باشند با سعه صدر تحمل میکنم.
سلام.من به آقای کیومرث باید نکته ای را متذکر شوم.اگر در این وضعیت میدان را ترک کنی شامل کلمه‌ای میشوی که بالاتر از حماقت است وآن خیانت است.خیانت به قرآن و حقیقت جویان.تو مسلما خودتو بالاتراز پیامبران یا دیگر اولیای الهی که نمیدانی؟مگر آنها چقدر مرارت و مشقت را متحمل شدند.اگر اینکار را بکنی پیش من بیشرف ترین انسان هستی.
با سلام شما هم هرچه توهینی به ذهن تان میرسد نثارم کنید.آخه وقتی در مقابل نظراتم بجای نقد علمی فقط توهین میشنوم یا سوالاتم را کسی نمی تواند جواب بدهد ترک سایت در این وضعیت کجایش خیانت است؟بله اتفاقا آنموقع خود را در معرض توهین قرار دادن حماقت است.گرفتی مجید جان دلبندم؟
با درود.مسیحیانی که به قرآن حمله می‌کنند با وجود اینکه قرآن از حضرت مسیح و مادر گرامی‌اش به نیکی یاد میکندچه دلیلی بر خدا بودن او دارند.؟آیا این مصداق شرک نیست.معتقدند مسیح چون فدای گناهان ما شده پس میتوانیم گناه کنیم آیا این با حقوق بین الملل و شخصی بودن مجازات حتی با عقل عقب مانده ترین جوامع بشری چند هزار سال پیش سازگار است؟
با درود.آقای لعنتی و آقای حق جو که اسم خوبی هم انتخاب کرده ای لطفا جواب بدهید.
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۹ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
آقایون محترم من دستان نیستم
مسیحی هم نیستم لطفا بفهمید این مطلبو

📺 #خاطرات_کودکی

🔅 تقریبا 4 سالمه ( من نه ها )....
🔅آقاجون میگه: صبحها که از خواب بیدار میشیم باید دستهامون رو بشوریم. چرا ؟ چونکه شیطون شبها رو دستهامون جیش کرده! حس بدی دارم. دستهامو بو می کنم. پیش خودم فکر میکنم که آخه چرا شیطون باید اینکار رو بکنه؟ مگه مرض داره؟! اصلا چه جوری روی دست این همه آدم می شاشه ؟ خودم رو از رختخواب میکشم بیرون و دستهام رو می شورم... قیافه آقاجون هنوز تو ذهنمه... بابای بابام رومیگم.

🔅 حدودا 5 سالم شده( من نه ها )..... خدا همه جا هست، همه جا..! مامان یعنی همه جا؟ آره پسرم، همه جا هست. و من میرم تو فکر. یعنی خدا تو چاه ِ توالت هم هست؟ این جمله مدام تو کله ام تکرار میشد، تا اینکه بالاخره جراتش رو پیدا می کنم از مامان بپرسم. و در جواب، نگاه خشمگین مامان رو درحالیکه لبش رو می گزه دریافت می کنم.

🔅 دبستان شروع شده بود. دنیای من، دنیای بچگی، دنیای سادگی و صد البته آموزشهای مذهبی بود که به خوردم میدادن ... توی خونه قسمت تئوری به عهده مامان بود. برام توضیح میداد که اساسا چرا باید نماز بخونیم. قسمت عملی به عهده بابا بود. این بابا بود که منو با خودش میبرد مسجد. آقا روی منبر میگه که خدا همه جا هست. همه جا..! و دائم مواظب ماست که اگه کار بدی کردیم، یادداشت کنه. و بعدا روز قیامت کارنامه اعمال رو بده دستمون. اینها رو آقای رو منبر میگه...

🔅 تو ذهنم یک قطار از آدمها رو تصور می کنم که به صف وایسادن، میرن جلو... خدا شخصا اون جلو نشسته و کارنامه رو میده دستشون.... بعد گناهکارها میرن می افتن توی یک گودال بزرگ که از دهنه اش آتیش داره میزنه بالا... تو راه برگشتن به خونه میخوام از بابا چند تا سئوال بپرسم ولی پشیمون میشم... فکر کنم از دستم شاکیه، آخه توی مسجد فوتبال بازی کردیم و مُهرهای نماز رو بهم پرت کردیم. احساس گناه میکنم...

🔅 میرسیم خونه.با دخترهمسایه میریم ( بازم بگم من نه ها ) تو اتاق و شلوار همدیگه رو میکشیم پایین، لذت همراه با حس گناه میاد تو وجودم. مامان می فهمه. شب در حالیکه مامان توضیح میده که این کار گناه داره و خدا همه جا هست و از توی اتاق هم خبر داره، کتک مفصلی هم از بابا می خورم. یعنی مامان شرح میده و بابا میزنه! ترجیح میدادم این دوتا همزمان نباشه، کتک رو سوا بخورم، نصیحت رو سوا بشنوم. ولی تقسیم وظایفشون اینطوری بود معمولا.

🔅 مامان میگه: نباید اونجا رو به کسی نشون داد. من در حالیکه اشک میریزم می پرسم: پس خدا چرا همه جا هست و می بینه؟ هان؟ اون اشکال نداره ببینه؟

🔅 هنوز این صحنه جلوی چشم منه: مامان داره نماز می خونه، و آخرش هم 10-15 دقیقه میره به سجده. بعدش می بینم که چشمهاش پر از اشکه. مامان چرا گریه می کنی؟ آخه ما گناهکاریم! باز فکر می کنم: آخه مگه مامان چه کار کرده که اینقدر گریه میکنه؟ چرا اینقدر از خدا می ترسه؟ چه خدای بی رحمی. اگه مامان که اینقدر آدم خوبیه اینقدر گناهکاره، پس اونوقت تکلیف بقیه روشنه که. فکرام نیمه کاره می مونه. یاد جهنم می افتم. آتیش و عذاب و داغی که تو کون آدم بدها می کنن ... آخه چرا؟ مگه ما چه کار کردیم؟

🔅 حالا دیگه بزرگتر شدم( دوباره تاکید کنم من نه ها ). راهنمایی میرم ولی باز هم سئوال میکنم. مامان! مگه ما چه بدهی به خدا داریم که اینقدر باید ازش بترسیم. چرا اینقدر سخته زندگی؟ مامان میگه: چون ما رو آفریده! من میگم : مگه من ازش خواسته بودم؟ کسی از من اجازه نگرفته بود....... بزرگتر میشم ... کم کم دیگه کسی نمی تونه جواب سئوالهای منو بده ... سئوالهای من هم دیگه کمتر شده...

⚜ الان دیگه سالهاست که خدا ندارم. خودم خدای خودم هستم.
🔅 برای موفقیت دعا و التماس نمی کنم، خودم تلاش می کنم. قسمت و تقدیر هم تو کار نیست، هر بلایی هم سرم بیاد تقصیر خودمه. تکلیفم روشنه.

🔅 ولی بعد از همه این سالها، یک
چیزی رو مطمئن هستم( واسه آخرین بار بگم من نه ها ) : اون خاطره های تلخ کودکی همیشه باهام خواهد بود....

خاطره ای از غلامرضا درویشی مقیم قطر

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند
ای جانممممم ساجده جووون خیلی جیگری سکسی من نازمن گل من فدای اون نوک سینه هات بشمممممم
جیگر من اول منننن اول با من قرار بزار قربونت برم خواهش میکنم اول با من قرار بزار که دارم واسه دیدنت لحظه شماری میکنممم
الهی من فدات بشم منتظرتماااا
اگه شما مسیحی نیستید پس چرا در لعنت استثناء کرده ای؟
ساجده جون ببینم همجنسباز هستی؟ اگر اهل همجنسبازی و سکس با همجنس خودت هستی لطفا شماره رو به من هم بده
چون منم تو کار سکس هستم اما چون همنجس گرا هستم فقط با همجنس های خودم کار میکنم
لطفا چون اینجا محل بحث علمی هستش این حرفها رو رد وبدل نکنید با یک وسیله دیگر قرار مدار بگذارید.چون این حرفها مال اینجا نیستند.امیدوارم به احترام جمع رعایت کنید
با سلام.از آقای لعنت یک سوال همراه یک درخواست دارم.اگر صادقانه جواب بدهند به هرسوالی که داشته باشند جواب خواهم داد.البته اکر واقعا دنبال جواب باشند و به خاطراحترام به خودشان هم که شده قصد
بحث علمی داشته باشند و این در اولین برخوردشان نمایان خواهدشد .چرا با وجود اینکه مدعی هستید مسیحی نیستی مسیحی را از لعنتت محروم کرده ای؟دوم اینکه من از شما شرم میکنم موقع لزوم لعنت خطاب کنم.خواهشمندم این عنوان نامتان را عوض کنید.مسئله دیگر اینکه داستانی که بیان کردیدهرچند که میشود ازآن سوال ساخته و جواب داد ولی شاید سؤالاتی که بنده از متن داستان درآورده وجواب بدهم شاید غیر از سوالاتی باشند که مورد نظر شما باشد پس بهتر است خودتان سوال را به دلخواه و طبق سلیقه شخصی تان مطرح فرمائید تا بهتر بتوانم جواب بدهم تا مورد نظر آن جناب محقق شود.مخلص شما کیومرث.
در ضمن چون به نظر میرسد سوالات شما علمی استدلالی هستند خوشحال میشوم با شما مناظره و بحث کنم.در ضمن از سوالات شما ظاهرا فهمیده میشود شما بدنبال حقیقت و آدم حقجویی باشید.امیدوارم نظر مثتبی که در مورد آقای دستان داده بودم و اشتباه از آب در آمد درمورد جنابعالی اشتباه نکرده باشم.با تقدیم اخلاص.
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۶ پایدار به دوست لعنتی
دوست عزیزم اولا بچه ۴ ساله چه از این چیزهایی که شما میگید میفهمد؟!! علم ثابت کرده تا قبل از ۷ سالگی کودکان از لحاظ حوزه شناختی ناتوان هستند و بعد از اون شروع به شناخت میکنند پس تمام اینا دروغش ثابت شده است
کدوم روایت گفته که شیطان میاد و همینطور روی دست ادرار میکنه؟؟!! فکر کنم آقای دکارت هستند که میگن چه معجزه ای از این بالاتر برای محمد(ص) می خواید که اعراب بیابان گرد را مجبور کرد روزی پنج بار خود را بشویند!! بعد شما با این نظرات سخیف...
و اما درمورد اینکه خداوند همه جا هست دلیل علمی و منطقی مکان و زمان بعد از بیگ بنگ واقع شدند این یعنی خداوند خالق مکان و زمان است یعنی فراتر از آن است کسی که در زمان مشخصی نباشد در تمام زمان ها هست کسی که در مکان مشخصی نباشد در تمام مکان ها هستو محدود به مکان و زمان نیست اله هم در لغت به معنی موجودی است که عقل ها از شناخت ذات او ناتوان هستند! از یک بچه ۵ سال دیگه چه انتظاری دارید؟؟!!
در مورد اینکه خداوند رو در بعصی مکان ها هست یک مشکل هست اونم اینه که وقتی میگید خدا در اینجا است یعنی آن را محدود میکنید این غلط است چون خداوند فرای مکان و زمان است پس محدود نیست
یک مثال تا واضح بشه خداوند مثل یک اقیانوس بی نهایت است تمام قطرات این اقیانوس با هم وحدت و شعور دارند جدای از هم نیستند اینطور شاید بتوانید بهتر درک کنید
آمار مشخص کرده که هیچ عامل بازدارنده ای بهتر از خداوند نیست اگر مسائل اخلاقی مربوط به ماوراء طبیعت نباشد پس ما نمی تونیم هیتلر رو محکوم کنیم چون در نظر اخلاقی طبیعی اصلا خوب یا بد معنی پیدا نمیکند اتفاقا هیتلر اینطور آدمی خوبی !! بحساب میاد چون به زندگی پوچ خیلی ها پایان داد و از درد و زنج اضافی جلوگیری کرد در ضمن شما چطور می خواید به یک بچه بفهمونی یک کار بد است؟!
بچه میچرسه چرا بدِ
پدر: هیچی چون بدِ خب نمی تونه قبول کنه وقتی بزرگ بشه هیچ چیزی نمی تونه از کار بد کردنش مثل قتل و تجاوز جلوگیری کنه جز خداوند
در ضمن بزرگ ترین جنایت کاران خداوناباور بودن شما چه فرقی با استالین و هیتلر داری؟؟!!
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۷ پایدار به دوست لعنتی
دوست لعنتی یک مشکلی که این نقد شما داره اینه که ما هیچ جایی ندیدیم پدری با بچه اش تو مسجد!!! بد رفتار کنه و شما مطمئنن بخاطر عدم توانایی از فانتزی ها و گفته های ساختگی کودکانه استفاده میکنید :)
اولا کنترل دوستانه و عاقلانه در سنین کودکی شرط عقل و علم است معمولا کودکان تو اون سنی که شما گفتید مشغول بازی هستند و اگرم بخوان کاری کنند باید از جلوی چشم مادر و پدر دور باشند که معمولا مادرها خیلی محتاط هستند
اما اگر همچین اتفاقی افتاد توصیه اسلام تربیت درست با زبان و مهر و محبت است نه زدن یک روایت و یا آیه بیارید که گفته باشه کودکتان را بزنید یکی!
باز هم یک نقد غیر حرفه ای و "کودکانه" دوست لعنتی علمی و حرفه ای نقد کنید نه کودکانه
خدا خالق است م۲ل اینه که بگن چرا پدر و یا مادر ناحیه تناسلی فرزندانشان را می بینند!!(به قدری این جملات سخیف است که ارزش نقد را هم ندارد اما جواب داده میشه تا فکر نکنید جوابی نداریم)
اتفاقا اکثر عبادت هایی که انجام میشه اونم از سوی افرادی که سطحی دین رو فهمیده اند گریه در کار نیست اما کسانی که گریه میکنند(از لحاظ رفتاری نرم تر هم هستند) میگن بخاطر عشق و شوق به خداست اینطوری بچه هم تشویق میشه تا به این خدا برسه نه اینکه زده بشه
و کسی نمیگه فقط از خدا بترس این میشن خوارج خارج شده از دین امید و خوف در کنار هم است اول هر سوره(به غیر از یکی) خداوند خودش را رحمان و رحیم می نامد پس این حرف ها را بگذارید کنار
از زندگی سخت است بخاطر انتخاب های خودمان است نه کس دیگه ای

و اما اینکه آتئیست ها از لحاظ عقلی مشکل دارند ، یک دانشگاه تحقیقی رو انجام دادند قسمت کورتکس مغزی(قشر مغزی) افراد داوطلب رو تضعیف کردند کم کم اعتقاد آنها به خدا و متافیزیک از بین رفت یعنی رابطه ی بسیار نزدیکی بین سلامت مغزی و اعتقاد به خدا وجود داره
خداناباوران(آتئیست ها) از لحاظ عقلی مشکل دارند
اکثر کسانی که دست به خودکشی میزنند اعتقادی به خدا ندارند
آتئیست ها بخاطر لینکه هیچ عامل بازدارنده ای برای اونها وجود نداره بسیار فحاش و تند خو هستند و خیلی راحت توهین میکنند
آتئیست ها بیشتر از همه گرفتار خرافات هستند(تمام اینها رو سایت های خارجی گفتند منبع هم خواستید میدم)
آقای میچیو کاکو (که ایشون از بزرگ ترین نظریه پردازان و فیزیک دانان حال حاضر است) به خداوند اعتقاد دارند و از اون به عنوان ریاضی دان نام بردند کلیپش تو یوتوب هست
آقای هاوکینگ میگن ثابت ها و قانون های بسیار دقیقی بر کیهان ما حکم فرماست که با وجود این ثابت ها دیگه نمیشه گفت دنیا اتفاقی بوجود آمده
به مثال اگر الکترون داخل ستاره ها ذره ای تغییر کند ستاره دیگه نمی تونه هلیوم و هیدروژن رو بسوزاند و عناصر دیگر رو بوجود بیاورد
در ضمن بزرگ ترین جنایت کاران دنیا خداناباور ، مسیحی و یهودی بودند نه مسلمان
هیتلر ، هری ترومن(مسیحی) و خداناباور :ژوزف استالین ،مائو تسه تونگ و رادوان کاراجیچ که او عامل نسل کشی ۸۰۰۰ مسلمان و ۱۲۰۰۰ تن از مردم سارایوو بود
دوست من دلایل بسیار است برای احمقانه بود آتئیست شدن باید بگید لعنت بر آتئیست دوست لعنتی


آقا کیومرث بحث با فحاش هیچ فایده ای ندارد شما وظیفه ی خودتونو بجا آوردی دیگه کاری نمانده که بکنی بحث با آدم فحاش هیچ فایده ای نداره این آدم معلوم نیست از کی خط گرفته اومده اینجا فقط توهین کنه نه بحث منطقی و علمی...
الآن دیگر وقت آنست که من هم آقای کیومرث را با یک درجه تخفیف(ساده اندیش در برابر منکرین کثافت )بنامم.این آشغال‌ها توان بحث علمی ندارند.فقط شبهه از پیش تعیین شده یا به اصطلاح پیش فرض مطرح می‌کنند و برخلاف نظر خانم کثافت رویا خودشان از اسرائیل و وهابیت پول میگیرند شبهه کپی میکنند.اگر خایه وپایه علمی دارند در بحث شرکت کنند.
باسلام بنده ساده اندیش بلکه امید و انتظار بحث علمی داشتم اینها را به مناظرات علمی دعوت کردم.به اصطلاح خودمانی نفس کش خواستم اما از ترس محکوم شدن فرار را برقرار ترجیح دادند اگر اینها در خودشان مایه علمی سراغ داشتند در نمی رفتند بعد از این شبهه پراکنی نه هنر است ونه فایده ای خواهد داشت.مزاحمتم را باقسمت کوچکی از سروده استاد آواز ایران آقای شجریان به پایان میبرم و از همه خداحافظی میکنم.نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جزغرابی برو ای گدای مسکین و دری دگرطلب کن که هزاربار گفتی ونیامدت جوابی.........
وقتی مسیح گناهان را خریده(به خیال باطل خودشان )پس تعلیمات انجیل به چه دردی میخورد؟وقتیکه انسانها اعم از خوب و بد بالاخره یکسان خواهندبود. خداوند از جعل کنندگان کلامش تورات و انجیل سوال کرده به شدت وبرابر با عذاب تمام پیروان شان که بواسطه آنها گمراه شدند عذاب خواهد کرد.
با سلام.ما مسیح را خدا نمیدانیم البته فرقه های دیگری هم هستند که او را خدا میدانند ما او را پسر خدا میدانیم.ولی در رابطه با مجازات شخصی ومسئولیت انجام کار شخصی است تا به حال این را فکر نکرده بودم.اگر کسی بگوید این اصل از اصول اعتقادی مسیحیان نه تنها انسان را به راه درست زیستن وکمال اخلاقی تشویق و تحریک نمیکند بلکه به فساد ترغیب میکند با توجه به حس لذت جویی انسانها و فرار از مسئولیت قابل تامل است.
درود به همه.بله مسیح خداست.جز کافران کسی این را انکار نمیکند.عده ای مانند کیومرث بی وجدان ادعا میکنند که همه چیزمیدانند اما هیچی نمیداند و بی سوادند.اگر او و امثال این فرد کافر سواد داشتند عبادت مسیح را انکار نمی کردندالبته کلا رد نمی کرد بلکه میگفت عیسی مسیح کم عبادت میکرد.اگر سواد داشت تاریخ را میخواند که عبادت مسیح خیلی خیلی بیشتر و زبانزد دنیا بوده .به خیال خودش میتواند به آن پیامبر خدا بتازد.تو که هیچ تمام دنیا نمی تواند چنین غلط هایی بکنند.
اگر کسی عرضه بحث داره بیاد جلو و مثل کیومرث احمق بی سواد قرار نکند.البته دوستان خیال نکنند من تند رو هستم نه اینطور نیست طبق تعالیم مسیح اگه کسی سیلی به صورت راستم بزنه صورت چپ را هم بر میگردونم تا بزند.اینکه تند جواب دادم بخاطر هتک حرمت و اسائه ادب شخص بیسواد وپلیدی مانند کیومرث به ساحت مقدس آن عزیز بودتا دیگران حساب دستشان بیاد و اگه در خود عرضه می بینند بحث کنند تا جوابشان را بگیرند نه اینکه توهین کنند.
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۵ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
سلام اولا من یک بی دین خداناباور هستم دوما آخه چه ربطی داره که من به مسیحیا لعنت نمیفرستم یعنی مسیحی ام؟
یه ذره فک کنید اگه من مسیحی بودم میومدم پستای خداناباورانه بذارم؟
یه کم فک کنید میفهمید من به جز مسیحیا به سیکها و بودایی ها و هندو ها و زرتشتی ها و شینتوها و ادیان آفریقایی و شمن باوری ها و جینسیم و کنفوسیوسی ها و تائوسیسم و.... کلی ادیان دیگه لعنت نمیفرستم
حالا چون من به اینا لعنت نمیفرستم معنیش اینه که من پیرو اون ادیانم؟
واقعا مسخرس!!
کاربر پایدار واقعی خیلی کورکورانه حرف میزنی و معلومه درباره آتئیست ها واقعا ذره ای نمیدونی
الان وقت ندارم اما حتما بعدا مقاله ای درباره آتئیست ها میذارم تا شما با ماها آشنا بشی و بیخود از خودت نپرونی
همیشه ظالمانی در روی زمین بوده اند و دین تنها به تعداد آنها افزوده است. یک عده ظالمین بودند که از قدرت خود استفاده می کردند و عده دیگر از این که ادعا می کردند آسمانیند. فرق این دو گروه این است که گروه اول بر جسم ها حکومت می کنند، اما گروه دوم بر مغزها و افکار ؛ و پیامد چنین پدیده ای این است که تبعیت انسانها از گروه اول به خاطر ترس است ، اما از گروه دوم با جان و دل اطاعت می کنند.

اما در دیاری دیگر از زمین قبایلی بودند که همیشه با هم درگیر بودند. حتی قبیله ای در میان آنها بود

که دخترانشان را زنده به گور می کردند. زنان مانند کالا خرید و فروش می شدند. قبایلی پر از

خرافاتهای عجیبب و غریب ، از همان هایی که ذهن خلاق انسانها در توهمات خود می ساختند.

قبایلی که خود را برتر از قبایل دیگر می دانستند. به آنها زور می گفتند. اما آنچه در اینجا مهم بود، بت پرستی آنها بود. آنها هنوز سنگ و چوب می پرستیدند.

همیشه و همه جا ظالمانی در روی زمین بوده اند، شاید این بار هم انسانها در تفکر خود انتظار یک منجی را می کشیدند.

محمد ظهور کرد و یک سری قوانین مدون دیگر آورد. کتابی که می گفتند ناسخ تمامی کتب گذشته است. از آسمان آمده و هرگز تغییر نخواهد کرد. کتابی با دستوراتی که تمام احتیاجات دنیوی و اخروی انسانها در آن آمده است . کتابی که از اکنون تا قیام قیامت هرچه بخواهی می توانی در آن بیابی و بعد از آن هیچ چیزی نخواهد آمد که این کتاب را کامل تر سازد. اما پیامبر هم رفت و اهل بیت او هم- که قرار بود بعد از او حکومت را به دست بگیرند- دستشان از حکومت کوتاه ماند. و مردم ماندند و این یک کتاب، و معلوم نشد تا چه هنگام باید تنها قانون حکومتی باشد! انسانها ماندند و همچنان افسانه سرائیدند و خود بر آن پایبند شدند. باز هم نشستند و فکر کردند. این بار به این نتیجه رسیدند که باید گریه کنند و همچنان منتظر منجی باشند. پس نشستند و گریه کردند.

تف بر مردم جاهل و نادان و احمق
سلامم به عشقولیایی که کامنت گذاشتن آقا دستان فدات شم با اجازه اون دستات اول با آقا مراد قرار میذارم بعدش میام با شما
ریحانه جون نه عزیزم من همنجسگرا نیستم اما تو کاباره ای که گاهی اوقات کار میکنم توش یه دختره هست اسمش ثناست که 29 سالشه و کلا همجنسگراست یه ذره از خودت بگو ببینم اگه بهش گفتم تحریک شد و خواست باهات رابطه داشته باشه بهت میگم

آقا مراد از خودت بگو ببینم چه جور پسری هستی
از همه چیت بگو
و بگو چی میخوای اگه باهم کاملا به توافق رسیدیم شماره میدم قربونت برم

منتظر کامنتهای گرمتون هستم

خانم ماریا میدونی کیومرث نفس کش میخواست آنموقع کدام جهنمی بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!یا بقیه که میدان را به خیال خودشان خالی می بینند.راستی ماریا ی مادیان !!!تو با وجود کیومرث جرات اظهار نظر نداشتی و منتظر ماندی بعدازاو اظهار وجود کنی با کلی توهین پشت سرش بگو ببینم، مسیح چه کسی را عبادت میکرد؟اگر خدا را عبادت میکرد پس قطعا مسیح خدا نبوده.!!!و اگر بگویی خودش را معقول هم نیست که بگوییم خدا خودش را عبادت میکرده.تو یا هرکسی که همفکر توست جواب بدهد.
خانم ماریا میدونی کیومرث نفس کش میخواست آنموقع کدام جهنمی بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!یا بقیه که میدان را به خیال خودشان خالی می بینند.راستی ماریا ی مادیان !!!تو با وجود کیومرث جرات اظهار نظر نداشتی و منتظر ماندی بعدازاو اظهار وجود کنی با کلی توهین پشت سرش بگو ببینم، مسیح چه کسی را عبادت میکرد؟اگر خدا را عبادت میکرد پس قطعا مسیح خدا نبوده.!!!و اگر بگویی خودش را معقول هم نیست که بگوییم خدا خودش را عبادت میکرده.تو یا هرکسی که همفکر توست جواب بدهد.
باسلام. آقای لعنتی این حرف شما پوفیوسانه است چون اگه اینجوریه پس باید اسم تو میذاشتی:لعنت بر خدا باوران(پناه برخدا )یا میذاشتی مثلا درود بر خدا ناباوران.پس خر اندر خر خودتی و ذات خبیث اجداد دیوثت.
باسلام به دوستان. یحیای بی حیا تو چقدر علامه ای تمام حوادث عالم را در چند جمله‌ی افسانه‌ای خلاصه کردی هم تاریخدان شدی هم فیلسوف هم شاعر هم متکلم هم...هم....هم...هم....هم....هم....تمام عالم را به تمسخر گرفتی.در آخرهم تف انداختی برهمه.استدلالت چیه؟منطقت چیه؟دلایل وجدان پسند عامه پسند خاصه پسند و...با چه مدارک و شواهدی حرف زدی؟خودت را از تمام انسانهایی که آمدند و رفتند و هستند و خواهند آمد برترین دانستی!!!پس تو لایق نه یک تف بلکه تف های تمامی انسانها از گذشته و حال وآینده هستی در آنصورت آدم تصور میکند که آن تفها سیلهای کفی شده تو را با خودش میبرد.آدم شرم میکند که به تو نام انسان بگذارد. باور کن آدم هم نیستی!!!البته این توهین نیست ها سوتفاهم نشود.این بیان خصوصیات توست.
قابل توجه به اصطلاح خانم ساجده ودیگر آشغالها :کجای دنیا دیدید در کلاس مثلا تاریخ یا فلسفه بحث حیوان شناسی یا جانورشناسی یا میکرب شناسی مطرح شود؟
خانم ساجده لطفا بگید من میتونم به جای فرو کردن کیر،یک بطری کوچک به کونت و یک بطری نوشابه خانوادگی به کوس تو واردکنم؟یعنی اشکالی نداره؟چون من کیر ندارم.واسه تو چه فرقی داره؟قول میدم روغنکاری کنم اذیت نشی.و اگه هم راضی بشی یه سگ کوچولوی خوشگل دارم آغوش میگیرم با خودم می‌گردونم.کیر اونو به دهن بگیری بمکی.آخه میدونی من هم اینجوری حال میکنم.البته اگه آب کیر سگمو خوردی و باقی شو به صورتت مالیدی پول اضافی میدم.البته اینو میدونم شما بخاطر پول اینکارو نمیکنی و منظورتو عشقو حال کردنه. ازطرف من مشکلی نیست.سگمو خیلی دوسش دارم موقع مکیدن کیرش اذیتش نکنی ها.ممنون.
میدونی ساجده چون سگمو خیلی دوسش دارم می‌خوام اونم حال کنه
آقای یحیا کوسی شعر نگو سوالی اگر داری بپرس بصورت علمی بحث کن.عرضشو داری شروع کن الکی زر نزن.مثل بعضی از پیرزنهای وراج حرف نزن سوال و جواب علمی اگر بلدی بیا جلو.و الا کلی گویی و حرفهایی از این قبیل را ول کن اگه هم عرضه اونو در خود نمی بینی برو گم و گور شو.
کیومرث مادر جنده کیونی روانی گوز کنده کیرم تو کس ننت
آخه ننه حرومی چرا با اسم های مختلف وارد میشی ریدی به اینجا اگه من نخام روی سگ تو رو ببینم بابد چگار کنم ننه هیز

میلاد .ر کیونی اگه بیام گروهو خودتو ننتو همه رو باه هم میگم
حقجو ننه حرامی فک و فامیلاتو قاییدم میتونی با من بحث کنی
ننتو قاییدم اگربامن بحث نکنی
حرامزاده ناحق جو از وقتی اینجا سر زدم جز فحش ازت چیزی ندیدم.سوال کن اگه شبهه ای داری چرا فحش میدی حوصله همه را بردی
حق جوی حرام زاده اگر فکر میکنی من کیومرثم زنتو با زن اون کیومرث عوضی قاییدم.اگه خایشو داری با من بحث کن.
حق جوی بی شرف همان کیومرث بیشرف به تو رو داد و الا رجزخوانی نمیتونستی بکنی درست است قبول دارم مدارا خوب است اما نه به کثافتهایی مثل تو.تو اگه حرفی برای گفتن داری بصورت سوال وجواب مطرح کن و الا گم شو برو پی کارت.ما هم بیکار نیستیم کوسی شعرای تو را گوش کنیم.
عجب کیر تو کیری شده اینجا شده سایت سکسی اصل موضوع گم شده شما دیگه چه روشن فکری هستید
اقای کرامتی شماکه خودتون دعوت به مناظره علمی میکنید این طرز حرف زدنها چیه پس؟چرا شما که طرفدار بحث علمی هستید فحش میدین؟خوانندگان محترم خودشان اینقدر شعور دارند که تشخیص بدهند حق با کیه.شما زیاد جوش نزنید.
جز کافران کسی مسیح را انکار نمیکند.درسته که مسیح عبادت میکرد ولی میخواست به بشر بیاموزدکه باید عبادت بکنید.این با خدایی مسیح تناقض ندارد.اگه نظر شما غیر از اینه بگویید.
یعنی درعین حال که معبود است عابد هم هست؟
اقای حق جو توصیه می کنم اینجا را ترک کنید مثل اقای دستان چون مطالب اینجا در سطح درک شما نیست لطفا در کلاسهای پایینتر شرکت کنید تا مطالب سطح بال برای شما قابل فهم باشد
چطور ممکنه در عین حال هم فاعل باشه هم مفعول؟ این تناقضات منطقی نیست.
همانطور که قاتل میتونه همان مقتول باشه.یعنی خودکشی
زمانی اقای دستان اینجا یکه تازی میکردحربه ای در دستش بود به عنوان کنیز که با ان به اسلام ومسلمانان بی امان میتاخت.البته با تفاسیر قانع نشد که نشد.بالاخره شخصی امد با دلایل علمی ومنطقی دهانش را گل مالید دیگر از ان به بعد از دستان و مستان خبری نشد که نشد فکر میکنم دهنش که گل مالی شد از ان به بعد خفه شدکه خفه شد.کسی هم جرات نکرده تا کنون جوابی را که به دستان داده شده با دلایل علمی و منطقی نقد کند از ان به بعد هم کسانی با نامهای لعنتی و حق جو که بر خلاف نامش دنبال همه چیز جز حق است نتوانستند نقدی بر نظریه کنیز داشته باشند از ان به بعد فحاشی ها و توهینها شروع شده معلوم نیست تا کی ادامه یابد.البته بنظر میرسد فحاشها همان دستان باشد چون علایم نشانگر انست و بلافاصله بعد از جواب دستان غیبش زد و بجایش لعنتی و حق جو پیدا شدند اما بدون اظهار نظر وسوال و جواب علمی.درضمن من خودم با تعصبی که به اسلام داشتم هرگز نمیتوانستم مسِءله کنیز را در ذهنم حل کنم.بالاخره من هم قانع شدم.
خانم ماریا این قیاس شما مع الفارق است چون مصداق کلی ندارد اینجا صحبت ازصلاحیت و جایگاه دوموجود است که یکی مقامش والا تر ازدیگری است شما اینجا دو جایگاه را برابر فرض کرده اید طوریکه هیچیک بر دیگری برتری ندارد خالق که نمیتواند همان مخلوق باشد.چون خالق نسبت به مخلوق تقدم زمانی دارد.شما چطور این دو را از هم تفکیک نمیکنید ضمن اینکه یکی ماده و دارای خواص ماده و دیگری از جنس ماده نیست؟
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۷ یک قران پژوه


با سلام از دوستان میخواهم در رابطه با مطلب زیر نظر بدهند: اگر شماره هر سوره را با تعداد آیات آن جمع کنیم جدولی به شکل زیر خواهیم داشت که روابط شگفت انگیزی بر آن حاکم است:

نوع


جمع





تعداد آیه





شماره سوره

زوج


8


=


7


+


1

زوج


288


=


286


+


2

فرد


203


=


200


+


3

زوج


180


=


176


+


4

فرد


125


=


120


+


5

...


...





...





...

...


...





...





...

زوج


118


=


5


+


113

زوج


120


=


6


+


11۴

جمع زوج ها


جمع فردها





جمع آیه ها





جمع سوره ها

6236


6555





6236





6555

قابل توجه است که تعداد زوج‌ها 57 عدد و فردها نیز به همان تعداد یعنی 57 عدد میباشد که این خود به تنهائی یک معجزه است.

اما معجزه دیگر اینست که اگر حاصل جمع‌های زوج را با هم جمع کنیم 6236 بدست می ‌آید که مساوی است با تعداد کل آیه‌های قرآن.

و معجزه دیگر اینکه اگر حاصل جمع‌های فرد را با هم جمع کنیم 6555 بدست میاید که مساوی است با جمع کل شماره سوره‌های قرآن.

و معجزه دیگر اینکه اگر رقم‌های 6555 را با رقم‌های 6236 جمع کنیم، عدد 38 بدست میآید که خود ضریب 19 دارد:

(6+2+3+6) + (6+5+5+5) = ۳۸ = ۲×۱۹

لطفا توجه کنید که اگر تعداد آیه‌های قرآن را کم یا زیاد کنیم یا فقط جای سوره‌ها را با هم عوض کنیم دیگر چنین روابطی وجود نخواهد داشت. برای درک بهتر این روابط می توان این گونه فرض کرد که 114 گوی سفید و 114 گوی سیاه داریم و اگر بگوییم که این روابط اتفاقی بوده اند باید بپذیریم که اگر این گوی ها را با هم ترکیب کنیم و با چشم بسته آنها را به دسته های دو تایی تفکیک کنیم دقیقاَ هر گوی سفید در کنار یک گوی سیاه است که چنین احتمالی برابر صفر و غیر ممکن است.

روابطی دیگر

کل آیات قرآن:۱۱۴ * تعداد سوره هایی که تعداد آیات آنها زوج است : ۶۰ سوره ""در این بین ۳۰ سوره وجود دارد که شماره ی ترتیب آنها زوج است و ۳۰ سوره وجود دارد که شماره ترتیب آنها فرد است."" * تعداد سوره هایی که تعداد آیات آنها فرد است : ۵۴ سوره ""در این بین ۲۷ سوره وجود دارد که شماره ی ترتیب آنها زوج است و ۲۷ سوره وجود دارد که شماره ترتیب آنها فرد است.""

سوره های دارای شماره ترتیب زوج=سوره هایی که جمع آیات و شماره سوره آن زوج است =۵۷ سوره های دارای شماره ترتیب فرد=سوره هایی که جمع آیات و شماره سوره آن فرد است =۵۷

خانم ساجده میتونی کیر منو بخوری؟اسم زن صدام هم ساجده بود.خیلی دلم میخواست دهن اونو...کنم.حالا از اصل: کپی برابر اصل استفاده میکنیم.
اقای حق جو اعتقادات شما ریشه در چند هزار سال قبل از میلاددارد یعنی ترشحات ناسالم مغزی انسانهای اولیه یونان و....الان کودن ترین افراد هم به حکم فطرت انسانی وجود خدا را باور دارند.اگر تا به حال سوار هواپیما شده باشید حتما این حس را تجربه کرده اید که انموقع که هوا پیما از زمین بلند میشود انسان از ترسش جز خدا هیچ جیزی به ذهنش نمیرسد و فقط به او پناه میبرد.و اگر سوار نشده اید به امتحانش می ارزد. اما انکار و لجبازی هنر نیست.اصلا تمام فلسفه ها در رد خدا یک طرف واحساس انی وجود خدا در ان لحظه طرف دیگر....درضمن مکتب مورد نظر شما نه تنها عقلی نیست بلکه فلسفه مشخصی هم ندارد.
سلام ساجده جون باشه اشکالی نداره یه کم از خودم میگم به ثنا جون بگو
امیدوارم تحریک شه و بخواد با من رابطه داشته باشه
ببین ساجده جون من 39 سالمه و همنجسگرا هستم و تاحالا با 114 زن که مثل خودم همنجسگرا بودن ارتباط داشتم و به ثناجونت هرچه قدر بخواد پول میدم(البته دیگه پرو هم نشه) سینه های درشتی دارم و صورتم کشیدست و خیلی لاغرم و پوستم سبزه هست قدم کوتاهه لبام شتریه و دماغم عقابیه و چشمام بزرگ و مشکیه و مزاج سرد هستم آهان راستی جا باید از اون باشه و موهام هم مشکیه و کوتاس
اهل سکس سریع باشه راحت ترم
شهره جون حیف شد اگه کیر داشتی میومدم باهات
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۲ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
بر آخرین بار میگم من مسیحی نیستم
خلاصصصص
⚠️⇐ برتری ازاد بر برده
🔻جواز تجاوز جنسی به بردگان زن حتی زن شوهر دار اسیر🔻
🔰در آیه ی 23نساء زنانی که رابطه‌‌‌‌‌ی جنسی با آنان حرام است را ذکر می کند و در آیه‌ی 24می گوید:

➖وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللَّهِ عَلَیْکُم﴿۲۴ نسا﴾
ترجمه: و زنان شوهردار [نیز بر شما حرام شده است] به استثناى زنانى که مالک آنان شدهاید [این] فریضه الهى است که بر شما مقرر گردیده است.

🔹👆🏻یعنی نزدیکی با کنیز شوهر دار جایز است. راه اصلی کنیز گرفتن هم در اسلام از طریق جنگ با غیر مسلمانان است بنابر این زنان شوهر دار و یا دخترانی که در جنگها توسط مسلمانان ربوده می شوند بر مسلمانان حلال است که به آنها تجاوز جنسی کنند

در شان نزول همین ایه امده 👇🏽
اﺑﻲ ﺳﻌﻴﺪ ﮔﻔﺖ (در ﺟﻨﮓ ﺑﺎ اﻫﻞ اوﻃﺎس) ﻣﺎ زﻧﺎﻧﻲ را اﺳﻴﺮ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺷﻮﻫﺮ داﺷﺘﻨﺪ ﭘﺲ ﻣﺎ ﻛﺮاﻫﺖ داﺷﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺮ آﻧﺎن ﺑﻴﻔﺘﻴﻢ (ﺑﺎ آﻧﺎن آﻣﻴﺰش ﺟﻨﺴی ﻛﻨﻴﻢ) در ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺷﻮﻫﺮ دارﻧﺪ. ﻣﺎ از ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻳﻢ ﺳﭙﺲ آﻳﻪ ی واﻟﻤﺤﺼﻨﺎت ﻣﻦ اﻟﻨﺴﺎء... ﻧﺎزل ﺷﺪ و ﺑﺮای ﻣﺎ آﻟﺖ جنسی آن زﻧﺎن راﺣﻼلﻛﺮد

📚مسند الإمام أحمد بن حنبل جلد18 صفحه 224 چاپ مؤسسة الرسالةدر کتاب ذکر شده که حدیث صحیح
📚و همچنین محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، انتشارات اسلامی، تهران، 1361 ش.
📚تاریخ طبری جلد5 شان نزول ۲۴نسا
لازم به ذکر است که این حدیث در معتبر ترین منابع اسلامی دیگر مثل صحیح مسلم، سنن نسائی، سنن ابوداوود و غیره نیز آمده است.

✳️دقت کنید که حتی اعراب بدوی آن زمان نیز از آمیزش جنسی با زنان شوهر دار اسیر کراهت داشتند اما محمد این کراهت انسانی و اخلاقی
را نیز نابود کرد و به آنان اجازه‌ی تجاوز جنسی داد. آری تجاوز، چون در اسلام کنیز و برده کالا هستند نه انسان و حق انتخاب همسر و کار و منزل و مال ...ندارند. این یکی از زشتترین چهره های ضد بشری اسلام است، که زنان غیرمسلمان را به بردگان دائمی جنسی مسلمانان تبدیل میکند
قرآن مجموعه دروغ ها و خرافات

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند
جواب ان قبلا داده شده خودتونو به خریت نزنید.یا اگه مطالعه نکردید برگردید مطالعه کنید.ماجرای فرار دستان از مناظره با کیومرث همینه.اگه نقدی بر جواب دارید بصورت علمی و استد لالی بیان کنید نه تکرار مکررات اقای دستان.
الهیییی ساجده جوووونم نفسم عشقم تمام زندگیمممم ممنونم ازت که اول با منی
سکسی من هرکاری میکنم که باهم به توافق برسیممم
من 40 ساله هستم و سه روز متوالی میخوام با من باشییی روز اول عشق بازی کلا روز دوم معاشقه کلا و روز سوم سکس کلا پولتم هم کامل میدم آهان تو عشق بازیمون سه ساعت قلقلک به صورت شکنجه ای هم میخوام
دو تا زن دارم یکی دائمی و یکی صیغه ای که خانم صیغه ایم باهاش 99 سال صیغه ام و فقط ابزار جنسی ازش استفاده میکنم البته وقتی خیلی نیاز دارم و خانم دائمیم خبر نداره ولی خانم صیغه ایم میدونه موقتا با دخترا صیغه میکنم
یه صیغه سه روزه بینمون خونده بشه تمومه نازنینم
جا با خودم هست (یه خونه 40 متری در شهرک شریف)
روز اول میخوام با لباس عربی جلوم ظاهر شی و عربی آرایش کنی و برام برقصی
روز دوم میخوام لباس دخترای حرمسرای قاجاری بپوشی و آرایش نکنی و هزار و یک شب برام بخونی
روز سوم میخوام کاملا لخت جلوم باشی و حرکات موزون انجام بدی و حسابی تحریکم کنی
بعد اتمام رابطه هم بری و پشت سرتو نگاه نکنی
از اونجایی که یکی از استادان حوزه هستم قیافه و چهره مذهبیون و روحانیون رو دارم و پرمو هستم و باید با عبا و عمامه پیشت بیام و تیره پوست هستم و قبل شروع باهم بودنمون هم زیبارویم چند دعا و ذکر به جهت ثوابش میخونم و بعد رابطمون رو شروع میکنم گلمممم
برای خوردنت لحظه شماری میکنم
درضمن این حکم هم در باره کفار حربی و زنانی بود که در جنگ علیه مسلمانان شرکت کرده بودند نه زنانی که در خانه نشسته وکاری نکرده بودند.انها با پیامبر اینگونه پیمان بسته بودند که در صورت نقض پیمان از طرف انان دست پیامبر در اتخاذ تصمیم باز باشد.و نیز ان ازدواج مشروط به ایمان زن و رضایت قلبی بود در غیر اینصورت ازدواج منتفی میشد.
ننه ساجده و مراد وریحانه وشهره را قاییدم.کثافتهای اشغال گم شید ریدم تو دهن بابا و مامانتون. بروید ببینیم با این حق جو و غیره میتونیم بحث علمی داشته باشیم یا نه اخه شما از کجا پیداتون شد کثافتهای عوضی.
خانمها شماره بدن !
خاکککککک بر سر تمام روحانیون و مذهبیون و آخوندها و کسایی که در حوزه هستند
واقعا کثافت هستند به امید اینکه هرچه زودتر نسلشون از روی زمین برداشته بشود
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۱ عقل و منطق
بی شرف خاککککککککککککککککک قرار شد هر چی میگید با دلیل و استدلال منطقی باشه نه اینکه هرجه به ذهنت بیاد دهنت بگوزه.باید با منطق روشنگری بکنید نه اینکه حرفهای بی ربط و بی معنی بز نید .فحش کجایش روشنگری است؟
اون خودشو به خریت نزده بلکه همون دستانه برای شبهه پراکنی دوباره برگشته .در ضمن اقای لعنتی مسیحی یا هر خری میخواهی باش همانطور که گفته شد مثل بچه ادم بحث علمی بکن.یا اگه عرضه شو نداری به بحث دیگران گوش کن یاد بگیر.یا اگر هیچ کدامش را بلد نیستی بمیر.چند نفر که به سایت میاند باید مطالبی یاد بگیرند کپی شبهه هنر نیست.
اقا یا خانم به اصطلاح حقجو تو چقدر ادم پست و بی شرفی هستی اقای میلاد.ر مگر به تو فحش داده یا کوچکترین اهانتی کرده که اینطور مثل سگ کثیف عوعو میکنی ؟یا کیومرث با اینکه او را هم فقط به خاطر ترک سایت ادم پستی میدانم نه به خاطر عقایدش.که فکر میکنی من کیومرث هستم.مگر ایندو غیر از دعوت به مناظره استدلالی چکار کرده اند که انها را اینگونه به باد فحش گرفته ای ؟تو فکر میکنی اگر کسی نظرات ادم پستی مثل تو را بخواند چی یاد میگیرد|؟
حدیث اوطاس با اتهام جعل سند ومشکلات دیگری روبروست.در ضمن هم کتب شیعی هم سنی احادیث جعلی زیادی به ان راه یافته اند.لطفا اگر دنبال حقیقتید بد نیست انها را هم بررسی کنید.اهل سنت که خودشان را پیرو سنت پیامبر میدانند همه احادیث پیامبر را عمر ابو بکر و عثمان سوزاندندو گفتند کتاب خدا برای ما کافیست و بدین ترتیب مفسران واقعی قران را به کنار گذاشتند.سنتی نمانده که اهل سنت هم باشندسالیان سال بعد از پیامبر خلاء حدیث و احساس نیاز پیش امد هر کس از احمد بن حنبل گرفته تا الاغهای دیگر بنام پیامبر حدیث صادر کردند.شیعیان هم همینطور بخاطر تحت نظر بودن شدید امامانشان محدودیت پیدا کردندو بدین ترتیب احادیث جعلی زیادی به منابع شیعه هم راه یافت.امویان که در صدد نابودی اثار اسلام و پیامبر بودند دوستان ازترس و دشمنان از عناد و حسادت نقل حدیثی را که دلالت بر فضایل پیامبر و اهل بیت را داشتندمنع کردند و به ناقلان حدیث مجازات تا مرگ را هم قانونگذاری کردند.
بثه دیگه
سلام.آقای میلاد.رمنظورت از بثه چی بود؟
برو بمیر مراد عوضی برو بمیر یابو برو بمیر مرتیکه
از همه مذهبیون و آخوندها و روحانیون اشغالللل متنفرمممم همتون خرید خرررررر
حتی اگه از بی پولی بمیرم با امثال تو رابطه برقرار نمیکنم

آقا دستان داداشی بیا از همه چیت بگو ببینم باهم به توافق میرسیم شماره بدم یا نه
ریحانه جون من امشب سرمیزنم کاباره به ثنا میگم و نتیجشو اعلام میکنم

درضمن کسایی هم که میگن چرا ما اینجاییم اگه ناراحتن برن بمیرن سایتو نخردید که
آقا قدقد و man به شما هم در آینده میرسم
شهره جون کیر نداری؟ نه عزیزم من کلا با حیوونا تو رابطه حال نمیکنم میخوای تو هم از خودت کامل بگو به ثنا بگم
من رابطه نمیخوام من شوهر دارم.هیچ وقت خیانت نمیکنم.مگه خودت نگفتی همه جو ره اهل حالی؟میخوام کیر سگمو بخوری.برات چه فرقی داره تو که خودتو به حراج گذاشتی.
ساجده بیشرف عوضی از خودت مراد درست میکنی بعد پای روحانیت را وسط میکشی به وسط؟به خیال خریت خودت آنها را خراب کنی.اینو احمق ترین احمق ها هم میدانند روحانی نمیاد بگه من روحانی هستم.تو لیاقتت آینه که کیر سگ شهره را بخوری.در ضمن اگر با من باشی با ریدن به دهنت و شاشیدن به بینی ات حال میکنم.آنهم چه حالی............................................... ..........................
چرا حرف مفت میزنی محسن؟چرت نگو بابا من به زور اسم کثیف روحانیون رو به زبون میارم دلم نمیخواد یک لحظه جاشون باشم همون حقته محسن تو خماری بمونی و بمیری
من حتی اگه بمیرم نمیخوام جای مراد باشم پس بیخود چرت نباف و تهمت نزن که من مرادم چون من اون عوضی نیستم درضمن شهره من گفتم اهل هرجور حالم اما اهل هرجور حال با آدمیزاد نه با حیوون
دستان پسرکم زودتر بیا دیر بجنبی وقتام تا آخرسال پرمیشه ها
شهره من و امثال من خودمون رو به حراج نذاشتیم اینو تو و امثال تو کی تو گوشتون بره و بفهمید خدا هم نمیدونه
واقعا هیچکس از اسلام خیر ندیده آقای لعنت کننده
در ضمن آقای... ایده مورد نظر تو مکتب هم نیست چون فلسفه ندارند.میگویند بار اثبات وجود خدا به عهده خداباوران است.آنها مدعیند خدا هست باید دلیل بیاورند نه اینکه ما منکران دلیل بیاوریم .غافل از اینکه مشهودات دلیل نمی خواهد.آفتاب آمد دلیل آفتاب مال مشهودات است.کلا سفسطه میکنند.
.اینو خوب اومدی ریحانه. چون اسلام جلوی خود فروشی تو ومادرتو گرفته و در صورت خود فروشی شما 100ضربه شلاق نسخه پیچی کرده و در صورت داشتن شوهر حتی اعدام.
باور به دین و خدا از کجا آمده است؟
پرسشی که به دنباله ی این پژوهش ها مطرح می شود این است که اصلا چرا امکان بروز چنین پدیده ای در مغز انسان به وجود آمده است. وجود آن به طور قطع باید یک توضیح فرگشتی [تکاملی] داشته باشد. زیست شناسان عوامل گوناگونی را مسبب به وجود آمدن تمایل مغز به باور به ادیان و خدایان عنوان می کنند. برای نمونه «استوارت گاتری» از دانشگاه فوردهام نیویورک، باور به خدا و ماوراطبیعه را ناشی از توهم مغز در جانبخشی و انسانوار انگاشتن پدیده ها می داند. او در کتاب «چهره ها در ابر» بهترین راه شناخت ادیان را «انسان انگاری اصولی» دانسته است. انسان انگاری یک خصیصه ی انطباقی است که از پیشینیان ما به ارث رسیده است. اگر یک انسان اولیه خش خش یک درخت خارج از غار را با یک انسان مهاجم اشتباه می گرفت چیز خاصی نبود و قضیه در حد یک وحشت آنی تمام می شد. ولی اگر عکس قضیه اتفاق می افتاد؛ یعنی انسان مهاجم را با درخت اشتباه می گرفت، این می توانست به بهای جانش تمام شود. پس در فرگشت انسان، تمایلات انسان انگاری شدت گرفت. و این مساله تا آنجا پیش رفت که انسان ها به جز اشیا و اجسام، کل گیتی را در اختیار یک ارباب خیالی پنداشتند.

ریچارد داوکینز از جمله شمار فزاینده ی زیست‌شناسانی است که دین را یک محصول فرعی از چیزی دیگر می داند. به نظر او باور به دین و خدا محصول مستقیم فرگشت نیست. یک نمونه برای توضیح این مسئله می تواند مفید باشد: شب پره ها به سوی نور شمع می روند و وقتی به نور می رسند در شعله ی شمع می سوزند و از بین می برند. مسلما آنها برای خودکشی فرگشت نیافته اند؛ چون بر پایه ی فرازیست ژن؛ خودکشی به این شکل هیچ فایده ای برای ژن ها ندارد. پس چرا چنین می کنند؟ پاسخ در این نکته نهفته است که ما سوال را اشتباه پرسیده بودیم. نباید پرسید خودکشی در شعله ی شمع چه سودی برای بقای جاندار دارد؛ بلکه باید پرسید این رفتار محصول جانبی چه چیز مفید دیگری بوده است؟ "در منظره ی شبانگاهی، نور مصنوعی یک پدیده ی نورس است. تا همین اواخر، شب ها فقط نور ماه و ستارگان دیده می شد. نور این اشیاء نورانی در بینهایت اپتیکی است، یعنی پرتوهای گسیل شده از آنها به طور موازی به زمین می رسند. به همین سبب این نورها مانند قطب نما برای جهت یابی مناسب اند. معلوم شده که حشرات از نور اجرام آسمانی مانند خورشید و ماه برای جهت یابی حرکت شان در خط مستقیم استفاده می کنند. پس می بینیم که رفتار به ظاهر خودکشی طلبانه ی شب پره ها چیزی نیست به جز اشتباه گرفتن نور شمع با چیزی دیگر. این رفتار، یک محصول فرعی از عملکرد قطب نمایی است که معمولاً سودمند است."

اکنون که معنای محصول فرعی بودن را دریافتیم می توانیم بپرسیم که دین محصول فرعی چه چیز سودمند دیگری است؟ به نظر ریچارد داوکینز، باور به خدا و دین می تواند محصول جانبی اعتماد کودکان به سخنان والدین و زودباوری در سنین کودکی باشد. "چون کودکان باید جذب کننده ی اطلاعات سنتی باشند، معمولا هر چیزی را که بزرگسالان به آنها می گویند – چه درست باشد و چه نادرست- باور می کنند." این زودباروی عموماً مفید است زیرا کودکان ساختن ابزار، طرز شکار کردن و دانستنیهای سودمند برای ادامه ی بقا را از والدین خود می آموزند؛ ولی به مانند مثال شب پره، هیچ تضمینی برای در راه اصلی ماندن آن وجود ندارد. شاید باور دینی هم به همین شکل گسترش پیدا کرده باشد. البته احتمالا مجموعه ای از عوامل گوناگون در پیدایش گرایش دینی دخیل بوده اند. به خصوص در مورد شکل گیری و گسترش ادیان سازمان یافته ی امروزی نباید نقش تعیین کننده ی تاریخی-اجتماعی را از نظر دور داشت. درود ب خداناباوران
دوستانی که میخواهند درباره مسائل دینی در اینجا صحبت کنند باهم صحبت کنند به نظرم میتوان دوستانی هم بیایند که در اینجا به صورت جداگانه باهم درباره سکس و مسائل بین دختر و پسر صحبت کنند بدون آنکه باهم کاری داشته باشند
کاملا موافقم با شما داداچ محمود لطفا از همین الان کسایی که میخوان بیان درباره دین و این چیزا صحبت کنن بیان باهم صحبت کنند و کسایی هم که دوستدارند بیان باهم درباره سکس و مسائل بین دختر و پسر باهم صحبت کنیم
بدون دخالت بیجا در کارهم
من موافقم محمود و لیلا بیاید شروع کنیم تا بعدا دوستای دیگه هم بهمون اضافه بشن
محسن من ساجده فاحشه نیستم اصلا ساجده زنازاده بهتر که قبول نمیکنی دختره کثافت کثیف ساجده شیطانی واقعا در تو دختره بی پدر مادر شیطان نفوذ کرده باید از خدا هم بخوای با روحانیون رابطه جنسی برقرار کنی میدانی خوبی کسانی که با من و افراد مثل من سکس میکنن چیه؟اینه که ثواب میکنند چون من و روحانیون دیگه هم طبق شرع صیغه میکنیم و این یک ثواب درضمن قبل رابطه دعا و ذکر میگیم اینم یک ثواب دیگر و این رابطه را معنوی میکنیم فاحشه هایی چون تو که با ما سکس نمیکنند از رابطه ای بدون یاد خدا لذت میبرند پس خوش به حال کسایی که با من و به قول خودت امثال من صیغه میکنن چون رابطه شرعی و قانونی و طبق شرع که گناه نیست میکنند و اجرشون با خداست
اگر روزی ببینمت جوری سنگسارت میکنم فاحشه نکبت که خودت کیف کنی فاحشه مفسد واللعن الله علیهک
با سلام.آقای کیان اگر ریچارد داوکینز فیلسوف یا در رشته مرتبط تخصص داشت شاید ارزش مطالعه داشت.وی میخواهد از بحث فیزیکی نتیجه متافیزیکی بگیرد.وی مخاطبان خود را با کودکان دبستانی اشتباه گرفته و حتی بن مایه آفرینش و محرک و موجد انرژی را انکار میکند.و هیچ دلیلی هرچند ضعف در رد آن بیان نمیکند ودر یک سطر آنرا انکار کرده به سرعت ردمیشود .یعنی تمامی یافته های علمی بشر را که تا کنون مورد اتفاق دانشمندان است به کناری مینهد. توصیه میکنم شما نظرات دیگر دانشمندان انگلیسی و غیر انگلیسی را که در رد نظرات غیر واقع گرایانه اوست مطالعه فرمائید. ضمنا موقع مطالعه نظرات داوکینز روی هر جمله دقت وبه اصطلاح زوم کنید و ساده از کنارش رد نشوید و با دیگر نظرات منتقدین تطبیق و بر رسی کنید تا پوچی و تضاد آن را دریابد.
آره تو بمیری مراد اگه تو روحانی هستی نمیدونی که حد تهمت فاحشگی 80ضربه شلاق است؟در ثانی اگه فاحشه است تو نمیتونی اونو صیغه کنی و این کار حرام است.پس خر خودتی و هفت پشتت.
با سلام مجدد به برادر بزرگوارم آقای کیان . با وجود اینکه از طرفداران خداناباوری هستی اما به دلیل اظهارات بدون اهانت و استدلالی خوشحال میشوم بحث و مناظره علمی بکنیم.بنده از سفسطه و توهین و فحاشی متنفرم که متاسفانه در این سایت هست با وجود اینکه بعضی وقتها خودم هم ناچارا در جواب عده ای شاید توهین هم کرده باشم ولی این توهین شروع از بنده نبوده است.
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۳ جابر اسکندری
این مرادکثافت که از بام شاشیدم توی دهان و بینی و سرش.=ساجده خیالی +محمود خیالی+لیلای خیالی+ارشدخیالی.و+افراد دیگر خیالی که شاید بعدا از ذهن بیمار مراد کس کش عوضی ترشح شود.زنت را قاییدم مراد.کیر تمام روحانیون و نیز کیر تمام داعش و نیز کیرحاضران در سایت به دهن تو وکون زن و مادر و خواهر حرام زاده ات.
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۲ جابر اسکندری
یه لحظه وایستا مراد ترامپ کثافت یادم رفته. و کیر ترامپ کثافت در خاتمه مهر بزنه کس زنت
دوستان خاهش یک قدم به جلو بردارید ودست از فوش دادن بردارید

سلام آقای میلاد.ر نگفتید کلمه بثه چی بود؟
سلام دوستان.این کیان چقدر کثافت است برای اثبات نبودن خدا خداباوران رامخاطب قرار میدهد اما در پایان فقط به خدا ناباوران درود میفرستد.دیگر دانشمندان مثل تو در برابر داوکینز ذلیل نشده اند وبا دلیل نظرات بچه گونه اش را رد کرده اند.و نیز غلط ها وآدرسهای اشتباه او را رو کرده اند.
بعضی‌ها چون علم ندارند که هیچ بلکه چون ازعقل هم محرومند بهمین خاطر در برابر عالم نماها یی مثل داوکینز که دوستانش هم قبولش ندارند شلوارشان را زود پایین میکشند بدون بکار گیری عقل
۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۴۳ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
محمد پیامبر راهزن و شهوت پرست
برخلاف نویسنده های مسلمان؛ که با هزار ها بی شرمی در متون معتبر خود جعل کاری میکنند، دوست ندارم، و آنچه که می نویسم، پاسخگو آن می باشم.

توجه :

محمد ازغزو ذی قرد بازگشت، چند ماه در مدینه بود، و بعداز آن در ماه شعبان سنه ست به غزو بنی مصطلق بیرون شد، و ابوذر غفاری را به نیابت خود در مدینه باز داشت. بعداز زد و خورد و فتح آنجا محمد و لشکریانش سر مردان آن قوم را از بدن جدا کردند، مال و دارایی شان را به غارت بردند، که در میان آنها پدر ، برادر و شوهر جویریه هم بودند. علی نظر با تعصبی که با عایشه داشت، می خواست که نقش عایشه را در خانه محمد کم رنگ کند، و جویریه جوان و زیبا را از میان زنان اسیر شده در تقسیمات به محمد شهوت پرست بدهد. عایشه قسمیکه با همسران دیگر محمد رشک داشت حتی با خدیجه از دنیا رفته، توانایی دیدن آن را نداشت که در آغوش محمد زن دیگری را ببیند، به همان خاطر چندین شب خود را ناپدید کرده بود، ولی محمد از دنیا بی خبر و در حال عشق و عشق بازی با زنی که همه هست و بود خود را از دست داده بود، از عایشه شیاد خبری نداشت. عایشه از روی حسادت و انتقام جویی خواست که چندین شب را با صفوان در بیابان سپری کند. محمد که چهره زیبایی جویریه را دیده بود، عایشه مسکین از یادش رفته بود، تا وقتی که دوباره از غزو برنگشتند، عایشه از ذهن همه فراموش شده بود. محمد کوشش نهایی خود را کرد، تا صفوان و کسانی که داستان عایشه و صفوان را در میان مردم پخش کرده بودند، مطابق به همان روش سابق خود توسط لشکریانش سر آنها را از بدن جدا کند. ولی آنها آنقدر قوی بودند، که محمد با ایشان هیچ کار کرده نتوانست، که کتاب های صحاح سته اهل سنت، کتاب های اربعه اهل تشیع ، سیرت نبی هم در این باره روایاتی دارند. همه راه ها بالای محمد شهوت پرست بسته شده بود، ناگزیر که سوره نور را از نزد خدای خیالی خود بیاورد، و عایشه حسود را پاک و مبرا جلوه دهد. البته تعصب و دشمنی عایشه و علی قبل از غزوه بنی مصطلق شروع و در جنگ جمل به اوج خود رسیده بود، علی تا روز مرگ خود کوچکترین ترین زیان به عایشه رسانده نتوانست، چرا که اسم او در کتابی به نام قرآن حک شده بود.

محمد بعداز آن که از حدیبیه باز گردیده بود، ماه ذوالحجه و محرم در مدینه بود، و در آخر ماه محرم سنه سبع به غزو خیبر بیرون شد، و نمیله ابن عبدالله لیتی را به نیابت خود در مدینه باز داشت و علم خود را به علی ابن ابی طالب داد. بعداز شکست خیبریان مسلمین بسیاری مال و برده بدست آوردند از جمله صفیه که محمد او را به خود گرفته بود. محمد بعداز ختم غزه صفیه دختر حیی ابن اخطب را به خانه برد. و در شب که با وی خلوت خواست که بکند، فرمود: « که تا قبه ای بزنند.» و در آن جا با صفیه خلوت کرد. و ابو ایوب انصاری همه شب سلاح بر گرفته بود و گرد قبه می گردید و پاس می پایید تا بامداد که محمد از قبه بیرون آمد، که ابو ایوب را دید که گرد قبه می گردید و همه شب خواب نکرده بود. محمد گفت :« ای ابو ایوب چرا خواب نکردی؟» گفت :« یا رسول خدا! » این زن که پدر ، شوهر و همه هست و بود خود را ازدست داده ترسیدم که وی با تو غدری نکند. از این سبب مرا خواب در چشم نیامد و همه شب بیدار بودم.

سوال :
1. چرا محمد دستور شتر دزدی و گوسفند دزدی را صادر می کرد؟
2. چرا محمد مردان را سر می زد و بعد بالای ناموس آنها بالا می شد؟
3. آیا محمد یک شخص عادل و مهربان بود، اگر بود - چرا سر شوهر ، برادر و پدر جویریه و صفیه را از بدن جدا کرد، و بعداز ختم غزوه با آن دو بانوی داغ دیده خلوت کرد؟
4. چرا الله مکه اینهمه انسان های دیگر را نمی بیند، که به فجیع ترین حالت به قتل می رسند، و بالای ناموس شان تجاوز صورت می گیرد؛ هیچ کاری نمی کند، اما بخاطر بی گناهی عایشه از فوق آسمان ها سوره نور را می فرستد؟
5. اگر لشکری همین اکنون به سرزمین شما حمله کند، در یک دستش شمشیر و در دست دیگرش کتاب که ادعا کنند، که از طرف خدا فرستاده شده است، و به زور بالای شما بقبولانند، اگر نپذیرفتید.. سر شما از بدن جدا، مال و دارایی شما را به غارت ببرند و بعد همرای زن و دختر شما همبستر شوند، قسم که با اجداد شما شد، آن را عدالت الهی می دانید؟
منبع :
1. ابن هشام برگ 389
2. ابن هشام برگ 420-422
2. طبقات جلد دوم برگ 104

نشر دهید تا همه آگاه شوند
آخه زن تو قاییدم گفته شد اون منابع جعلی ونیز اکثرا سلسله اسنادش تشکیک و رد شده اند.توی مادر جنده بدون توجه به سخنان مخالفان فقط حرف خودت را میزنی.یه شب زن تو میدی البته امانت؟آن احادیث را از منابع یهودی بخاطر ضربه به پیامبر استفاده کرده‌اند
جویریه برای آزادی خودش که کنیز ثابت این قیس پسرعموی خود بود از پیامبر یاری خواست.پیامبر پول آزادی او را پرداخت و با رضایت زن با وی ازدواج کرد.درضمن در جنگ حلوا پخش نمی‌کنند مردانشان چند دشمن اسلام بودند در جنگ کشته شدند از مسلمانان هم کشته شدند این خاصیت جنگه.درضمن زنازاده ها از کجا مسئله تجاوز را استنباط میکنند؟
۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۴ جابر اسکندری
من زیاد از بحث علمی و اینا سر در نمیارم ولی بنظرمیرسه این لعنتی کس کش فقط حرف خودشو میزنه.توجهی به انتقاد و مناظره نداره.مثل یه روبات که برنامه‌های ازپیش تعیین شده را اجرا میکنه.
من موافقم باهات ارشد با شروع کنیم
در ماجرای ذی فرد سواران قبیله غطفان به مزارع مسلمانان حمله کردند و شتران شیرده را همراه زن مردی به غارت بردند پیامبر عده ای را مامور دفع و باز گرداندن اموال کرد که درجریان آن شش نفر از دشمن کشته شد.این لعنتی چرا آدرس غلط میدهد.؟ازدواج پیامبر با آن خانم هم هیچ ربطی به ماجرای ذی قرد ندارد
باسلام. اخیرا وزیر اطلاعات و دادستان تهران طی اظهاراتی گفتند از سوی معاندین داخلی و خارجی گروههای ضد دینی تشکیل شده اند که وظیفه شبهه پراکنی و سست کردن اعتقادات مذهبی مردم را بعهده دارند.که البته بعضیها شناسایی شده و بعضی هم در حال رو یابی هستند.اینها که در این سایت به جوابهایی که به شبهه آنها داده میشود توجهی ندارند چون علم لازم برای مناظره ندارند.در غیر اینصورت حد اقل یک مورد این اتفاق بایستی می افتاد.اینکارها اظهارات دادستانی و...را در ذهن تداعی می‌کند که وظیفه شبهه افکنان که ازسوی منابع تغذیه کنندگان ماموریت یافته اند این نیست که جواب مناظرات رابصورت علمی بر رسی کنند چون علم لازم را ندارند در مواجهه با استدلالات در مانده شده و مثل بزغاله نگاه خواهند کرد.بلکه وظیفه آنان در حد ایجاد شبهه است.
اینکه حضرت محمد را که قطب و محور آفرینش است شتر دزد و متجاوز نشون میدهند تا خوانندگان بروند مطالعه کنند که درست قضیه بر عکس آن بوده کار از کار گذشته و شکل منفی از پیامبر در اذهان متصور شده .این نهایت ناجوانمردی استکه با اینکه قبیله غطفان شترهای مسلمین را دزدیده بودند درست عکس آن را نقل کنند.درضمن پیامبر قبل از بعثت پیمان حلف الفصول را تشکیل داد تا درآن زمان که در حجاز نه دادگاهی بود ونه حکومت متمرکزی پیامبر باتشکیل آن از مظلومان دفاع میکرد.ابوجهل همه کالاهای تاجری را که از دیگر سرزمینی آمده بود برداشته و از دادن پول آن خودداری کرد آن مرد بالای کوه صفا رفت از مردم دادخواهی کرد هیچکس جرات مقابله با ابوجهل را نکرد تا اینکه پیامبر با خشم به درخانه ابو جهل رفت پول را گرفته به صاحبش پس داد بعداز رسالتش هم ازآن پیمان یاد میکردند و میفرمودند که الان هم به آن پیمان وفا دارم.اگر اخرتی هم نباشد انسان بایدطبق وجدانش حرفهایی ناجوانمردانه نزند.
قسمتی از یک قضیه را قیچی کرده، به قسمت دیگر پیوند میزنند و از آن نتیجه‌ای باطلی میگیرند. شترمسلمانان دزدیده شده به مسلمانان تهمت دزدی میزنند.قضیه آن خانم اصلا در این داستان نیست بلکه مربوطه به بنی مصطلق. مسئله ازدواج تجاوز شمرده شده.اصلا صحیح بخاری و دیگر کتب حتی کتب شیعی از جعلیات و اسراییلیات در امان نمانده که دانشمندان شیعه حتی غیرمسلمان آنهارا پاکسازی کرده اند ولی معاندان علیرغم اینکه خودشان بهتر میدانند متاسفانه همان جعلیات را پیش میکشند و این نهایت ناجوانمردی و توهین به پیامبر و ائمه معصومین و نیز توهین به شعور مخاطبان است.
سلام خدمت جناب آقای لعنت

سوالی را که از اقای دستان پرسیدم از شما هم مبپرسم
پیامبر چرا تا ۵۶ سالگی تنها یک زن داشت

اما در مورد شتر دزدی تو جنگ های این زمان نیز هم اسیر میگیرند هم اموالشان رو غارت میکنند تا دشمن تضعیف بشه


بعدشم جوریه خودش از پیامبر خواسته آزادش کنه و وقتی که آزاد شده باز با میل خودش با پیامبر ازدواج نموده
سلام اقای میلاد.ر شتر دزدی از طرف قبیله غطفان از مراتع مسلمانان بوده و در ماجرای ذی قرد بوده به عبارت دیگر سواران غطفان از مسلمین دزدی کرده اند اقای لعنتی دزدی را برعکس به پیامبر نسبت میدهد درضمن ازدواج جویریه با پیامبر هم مربوط به غزوه بنی مصطلقه که به ذی قرد ربطی ندارد ان خانم برای ازادیش از پیامبر کمک خواست و پیامبر او را ازاد کرد ان خانم هم خودش با پیامبر ازدواج کرد بدون اینکه اجباری در کار باشدوالبته اینها به درستی قیچی نکرده اند.باید طوری سانسور و قیچی میکردند که حداقل گندش در نمیومد.ناشیانه اینجا عمل کرده اند
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۷ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
سلام آقای میلاد.ر
 خدیجه دختر خویلد بن اسبن عبدالعزی (خیر النساء العالمین). محمد وقتی 25 ساله بود با کارگزار خود خدیجه که زنی ثروتمند بود ازدواج کرد تا دیگر نیازمند کارکردن و جان کندن نباشد و از چوپانی و همراهی کردن کاروانهای تجاری خدیجه به زندگی مرفه و آرامی رسید. اما بعد از مرگ خدیجه، به سرعت ثروت وی را به باد داد تا جایی که نیازمند غارت و چپاول نامسلمانان گشته بود. محمد تا زمانی که خدیجه زنده بود جرات نداشت با زن دیگری ازدواج کند زیرا احتمالاً مورد خشم خدیجه قرار میگرفت و مجبور بود به زندگی قبلی و دشوار خود بازگردد.

منابع:
صحیح بخاری 5:164165 ( برگ 103) 5:168 برگ 105
تاریخ طبری جلد .39 برگ 3
صحیح بخاری جلد .4:605 برگ 395
صحیح بخاری جلد .5:168 برگ 105
صحیح مسلم 4:5971 ( برگ 1297)

قابل توجه اقای لعنتی که به ابن هشام اشاره میکند اما با محتوای جعلی:
سبب این غزوه آن شد که عیینة بن حصن فزاری با عده ای از سواران قبیله غطفان که در زمره دشمنان اسلام بودند، شبانه به اطراف مدینه حمله بردند و در جایی به نام «غابه »به ساربانی که شتران شیرده پیغمبر و مردم مدینه را می چرانید و از قبیله غفار بود برخورد کرده و آن مرد غفاری را کشته و زنش را نیز اسیر نموده و شتران را نیز بردند.

نخستین کسی که از این ماجرا مطلع شد مردی بود به نام سلمة بن اکوع که در آن روز به سوی «غابه »می رفت و در«ثنیة الوداع »که گردنه ای بود شتران را دید و ازماجرا آگاه گردید و از این رو به عجله خود را به بلندی «سلع »که کوهی در کنار شهر مدینه بود رسانید و با فریاد«و اصباحاه »مردم را از جریان غارتی که انجام گرفته بود مطلع ساخت و سپس خود او به سرعت به تعقیب دشمن رفت و چون به آنها رسید تیری به سوی آنها پرتاب کرد.

عیینه و همراهان به سوی او حمله ور شده و او فرار کرد و چون بازگشتند دوباره آنها را تعقیب کرده شروع به تیراندازی نمود و چون باز می گشتند او نیز فرار می کرد. این حالت جنگ و گریزی آنها را مشغول ساخته و از سرعت آنها کاست تا مسلمانان به آنها رسیدند.

از این سو وقتی صدای سلمة بن اکوع در مدینه طنین انداز شد گروهی از جنگجویان و سوارکاران بر اسبهای خود سوار شده برای کسب تکلیف به در خانه رسول خدا(ص)آمدند، پیغمبر خدا سعد بن زید - انصاری - را بر آنها امیر و فرمانده کرده به آنان فرمود: شما از جلو به تعقیب دشمن بروید تا من از دنبال بیایم.

سواران خود را بسرعت به غارتگران رسانده و یکی از آنان که زودتر از دیگران خود را به آنها رسانده بود به نام محرز بن نضله به دست آنها کشته شد و به دنبال او مسلمانان دیگر رسیدند و با حمله ای که به دنباله غارتگران کردند توانستند دو تن از آنها را به قتل رسانده و مقداری از شتران را نیز از آنها پس بگیرند ولی بقیه را که عیینه و همراهانش از جلو برده بودند به دست نیاوردند.

رسول خدا(ص)نیز به دنبال آنها تا کوه «ذی قرد» - که دو روز تا مدینه فاصله داشت، و حدود دوازده فرسخ راه بود - پیش رفت ولی به غارتگران نرسیده همانجا توقف کرد و پس از یک شبانه روز توقف در آنجا به مدینه بازگشت. 1

پی نوشت:

1. ابن هشام می نویسد: زن آن مرد غفاری که به دست غارتگران اسیر شده بود پس از چند روز توانست از چنگال آنها فرار کند و شتر معروف پیغمبر را نیز که نامش عضباء بود برداشته و بر آن سوار شد و خود را به مدینه رسانید، و چون پیش رسول خدا(ص)آمد معروض داشت که من نذر کرده ام اگر خدای تعالی مرا به وسیله این شتر نجات داد او را در راه خدا قربانی کنم!

پیغمبر تبسمی کرد و فرمود: نذر در چیزی که مالک آن نبوده ای و ملک دیگری بوده صحیح نیست، این شتر مال من است!برو در پناه خدا.
اقای لعنتی منابع مورد اشاره شما حتی در بین مسلمانان خریداری ندارد شما خودتان را به نفهمی زده اید امر دیگریست.شما اگر خواهان حقیقت هستید که البته نیستید ابتدا احادیثی را که مورد تشکیک قرار گرفته اند را بررسی کنید که چطور با دلایل مستند رد شده اند هم از لحاظ سند و هم سلسله رجال وهم محتوی شما اگر دنبال حقیقت باشید میفهمیدیدو دنبال احادیث جعلی نمی رفتید.منابع مورد اشاره لعنتی از دشمنان پیامبر هستند از جمله ابن عمر تمیمی و سمره ابن جندب و...که دشمنان اسلام بودند و صاحبان صحاح یعنی بخاری و غیره و ابن هشام و..که عمدا یا سهوا مورد غفلت اقایان قرار گرفته اند.اگر بخواهید از منابع دیگر فاسد بودن ودشمن پیامبر بودن راویان مورد ادعای شما را ارایه میکنم.

قابل توجه معاندین و همچنین اهل سنت: بررسی اشکالات سندی متنی و محتوایی به اصطلاح صحیح بخاری با دلایلی که برای هرکدام کتابی نوشته شده :

اینک مروری به برخی از فتاوی بخاری که در روزگار او، برخلاف فتاوی معروف فقهای مشهور اهل سنت به حساب آمده و باعث برانگیخته شدن جامعه برضداو شده بود:

1 غسل جنابت، بعد از مباشرت، در صورت عدم انزال، واجب نیست.

2 قرائت قرآن در حمام، اشکال ندارد.

3 محل منی مرد با ازاله و پاک کردن، پاک می شود و شست و شو ضرورت ندارد.

4 فرو افتادن چیز نجس در میان آب (قلیل یا کثیر) باعث نجس شدن آن نمی شود،مگر آن که رنگ آب تغییر کند.

5 از استخوان حیوان مرده، می توان استفاده کرد، حتی می توان شانه ساخت و ازآن بهره مند شد.

6 افتادن چیز نجس در روغن، از جمله موش مرده، باعث نجاست آن نمی شود، (اعم از این که جامد باشد یا مایع).

7 اگر چیز نجس به روی نمازگزار بپاشند، نماز او باطل نمی گردد; گرچه همه ی اندام و لباس او آلوده شود.

و ...
اشکالاتی بر صحیح بخاری

بر صاحب نظران دانش حدیث پوشیده نیست که چند نقطه ی ضعف در کار بخاری وجود دارد:

الف) برخی از احادیث را تقطیع کرده است.

ب) در مواردی، به جای نقل متن حدیث، به نقل به معنا اکتفا کرده است.

ج ) در شنیده هایش، تصرفاتی کرده است. (7) از سوی استادان حدیث و هم مذهبان بخاری، انتقادهای فراوانی بر صحیح او شده است.

چنان که محمد بن یحیی، معروف به ذهلی از بزرگان دانش حدیث و حافظ نامداراهل سنت و استاد بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداوود، ابن ماجه، نسائی و دیگران بخاری را منزوی کرده و مردم را بر او شورانیده و از گفت وگو و همنشینی بابخاری، برحذر داشته اند و نیز گروه ی بسیاری، از نظر «دانش حدیث » و «درایه »به بخاری و کتاب صحیح او، انتقاد کرده اند.

وجود احادیث ضعیف و مجعول در صحیح بخاری، از جمله انتقادهایی است که بر این کتاب شده است. در صحیح بخاری ج 4 (کتاب بدء الخلق، باب «واتخذ ابراهیم خلیلا») آمده است:

«حضرت ابراهیم به خاطر آن که سه بار دروغ گفت، از مقام شفاعت محروم گردید»!

همچنین در باب وفات موسی آمده است: «یک چشم حضرت عزرائیل بر اثر ضربت حضرت موسی به صورت او، کور گشت ». نیز در جلد اول، کتاب الصلاه، حدیث ساختگی ای مربوطبه اشتباه رسول خدا در نماز را ذکر می کند.

در صحیح بخاری، ذکری از فضایل اهل بیت، به ویژه امیرالمؤمنین (ع) دیده نشده است (8) اما از معاویه، در بسیاری از موارد تمجید شده است و در جلد پنجم آن،بخشی به نام «باب ذکر معاویه » آورده و در پرتو تمجید او و ذکر مطالبی ساختگی، از معاویه، چهره ای ستودنی نشان داده است. ذهبی در میزان الاعتدال، ازامام جعفر صادق(ع) ستایش کرده و یادآور می شود که بخاری از آن حضرت روایتی نیاورده است. (9) بخاری، از ابوهریره، ابوموسی اشعری، عمران بن حطان (84 ق)خارجی مذهب و کسی که برای عبدالرحمان بن ملجم مرادی قاتل امام علی (ع) شعرسروده (10) و او را ستایش کرده، روایت نقل کرده است.

حاکم بن ربیع نیشابوری از دانشمندان به نام اهل سنت می گوید: «بخاری درصحیح خود از بیش از یک صد تن از افراد مجهول و بیش از 1100 تن از خوارج روایت آورده است ». (11) و نیز آورده اند که قاضی بخارا از او پرسید: چرا در کتاب خوداز خوارج روایت کرده ای؟ گفت: برای این که مردمی موثق اند و دروغ نمی گویند. دراین هنگام قاضی وقت، او را زندانی کرد. (12) از دیگر موارد اشکال بر صحیح بخاری، نقل به معنای روایات و تقطیع برخی از احادیث مطابق رای خود ، تصرف و حذف برخی از واژه ها و جمله های احادیث، عدم ذکر احادیث معروف و معتبر و صحیح.

مانند حدیث «انا مدینه العلم و علی بابها»، حدیث مربوط به آیه ی تطهیر، حدیث غدیر خم، حدیث طائر، حدیث برائت، حدیث سد ابواب و... است.

حاکم نیشابوری در کتاب پر ارج خود المستدرک علی الصحیحین خاطر نشان می کند که این احادیث، طبق معیار گزینش مورد نظر بخاری و مسلم، باید در کتاب شان ذکرمی شد، ولی متاسفانه آن ها را نادیده انگاشته اند.

برخی به حاکم نیشابوری، انتقاد کرده اند که ممکن است احادیث فوق در شماراحادیث صحیح نبوده اند. ذهبی (مورخ و حدیث شناس بزرگ اهل سنت) به دفاع از حاکم برخاسته، می گوید: احادیث فوق از احادیث اصح اند. (13) علاوه براین، پیش از حاکم،افرادی چون ترمذی در مناقب (ج 5، ص 300)، نسائی در خصائص (ص 10، حدیث 10)«طیر مشوی » را نقل کرده اند و نیز احمد حنبل حدیث «من کنت مولاه » را به عنوان حدیث صحیح نقل کرده است.

محقق نامدار شیخ الشریعه اصفهانی در اثر پر ارج خود، قاعده ی لاضرر (14) می گوید:

از کسانی که به طرز مبالغه آمیزی از بخاری ستایش می کنند و حتی براین باورند که صحیح بخاری، بعد از قرآن، معتبرترین کتاب است، تعجب می کنم. آنان استشهادمی کنند «که او، فقط از راویان عادل، حدیث نقل کرده است.»، در حالی که در این کتاب، از سمره بن جندب، عمران بن حطان (ستایش گر ابن ملجم)، مروان بن حکم، حریزبن عثمان و نظایر آنان که در فسق و فجور مشهورند، حدیث نقل کرده است.
2 صحیح مسلم

مولف ابوالحسن، مسلم بن حجاج بن مسلم قشیری نیشابوری از محدثان ایرانی اهل سنت و گردآورنده ی دومین کتاب حدیث صحیح از صحاح ششگانه است. مورخان،تولد مسلم را در سال 202 یا 204 ق در نیشابور و وفات وی را در سال 261 یا 262در «نصرآباد» نیشابور یاد کرده اند. (15) مسلم، برای دریافت و جمع آوری حدیث،به خراسان، حجاز، عراق، شام، مصر و دیگر جاها سفر کرد و از محدثان و مشایخ وقت، مانند محمد بن اسماعیل بخاری، احمد بن حنبل، محمد بن یحیی، اسحاق بن راهویه، محمد بن مهران، اباغسان، سعد بن منصور، ابومصعب، عبدالله بن مسلمه،عمرو بن سواد، حرمله بن یحیی و دیگران، حدیث شنیده که از میان افراد یاد شده،بیش تر از محضر بخاری بهره برده است.

هم چنین، گروه بسیاری نیز از مسلم روایت کرده اند که معروف ترین آن ها عبارتند از:

ترمذی، ابوحاتم رازی، احمد بن سلمه، موسی بن هارون، یحیی بن صاعد، محمد بن مخلد، ابوعوانه، یعقوب بن اسحاق اسفراینی، محمد بن عبدالوهاب فراء، علی بن الحسین، حسین بن محمد بن زیاد قبانی، ابراهیم بن محمد بن سفیان.

مسلم، به خاطر علاقه فراوانی که به گردآوری حدیث داشت، از هیچ کوششی دریغ نمی کرد، به طوری که پس از انزوای بخاری، علی رغم تبلیغات علیه وی، به دیدار اومی رفت و از او حدیث می آموخت. (16)
تالیفات مسلم

مهم ترین تالیفات مسلم عبارت است از:

1 صحیح (جامع صحیح، صحیح مسلم، مسند مسلم); 2 علل الحدیث;3 المنفردات و الوحدان; 4 کتاب اوهام المحدثین; 5 طبقات التابعین;6 المسند الکبیرعلی اسماء الرجال;7 الاسماء والکنی; 8 من لیس له الا راو واحد;9 اولادالصحابه; 10 المخضرمین; 11 التمییز; 12 افراد الشامیین;13 تسمیه شیوخ مالک و سفیان و شعبه; 14 مشایخ الثوری; 15 الجامع الکبیر علی الابواب;16 الاقران;17 التاریخ .
دیدگاه برخی از صاحب نظران در باره ی مسلم

1 ذهبی

ذهبی (یکی از نویسندگان معروف اهل سنت) در باره ی مسلم می نویسد:

هو الامام الکبیر الحافظ الحجه الصادق، ابو الحسین، مسلم بن الحجاج. (17)

2 ابو قریش ابو قریش (یکی از علمای اهل سنت) می گوید:

سمعت محمد بن شباء، یقول: حفاظ الدنیا اربعه: ابو زرعه، بالری، و مسلم،بنیسابور و عبدالله الدارمی، بسمرقند و محمد بن اسماعیل، ببخارا. (18)

3 حافظ بن منده حافظ بن منده (یکی از علمای اهل سنت) می گوید:

سمعت ابا علی النیسابوری الحافظ یقول: ما تحت ادیم السماء کتاب اصح من کتاب مسلم; (19) از ابو علی نیشابوری شنیدم که می گفت: در زیر این آسمان، کتابی صحیح تر از کتاب مسلم نیست.
تذکار

صحیح مسلم، از جعلیات و احادیث ضعیف و مخالف دستورهای عقلی و شرعی وآثار و اخبار راویان دروغ گو و تحریف، به دور نیست. این اثر با آن که در زمان امام هادی و امام حسن عسکری(ع) نوشته شده، از آنان، آثار و اخباری یاد نکرده واز فضایل امام علی (ع) و خاندان پیامبر چیزی نیاورده است.
3 سنن ابن ماجه

مولف ابوعبدالله، محمد بن یزید بن ماجه ربعی قزوینی، معروف به ابن ماجه، در سال 209 ق دیده به جهان گشود و در سال 273 ق در قزوین وفات کرد. ابن ماجه از محدثان و حافظان و دانشمندان ایرانی اهل سنت است.

ابن ماجه برای نوشتن کتاب سنن خود و دریافت حدیث، به ری و عراق و مصر و شام ومکه و مدینه مسافرت کرده است. (20)
آثار ابن ماجه

ابن ماجه، دارای تالیفاتی است از جمله: 1 سنن; 2 تاریخ قزوین;3 تفسیر قرآن.

در باره ی سنن ابن ماجه سخن ها گفته اند. از ابن ماجه نقل کرده اند که کتاب سنن را به ابی زرعه ی محدث ارائه کردم، در آن نظر کرده، گفت: «مرا گمان آن است که اگر کتاب سنن میان طالبان حدیث فاش گردد، از بازار صحاح دیگر، کاسته شود».

برخی از دانشمندان، آن را برموطاء مالک نیز برتری داده اند.

این کتاب، شامل چهار هزار حدیث در 1500 فصل است. (21) در این کتاب، احادیث ضعیف نیز وجود دارد و منتقدان در این باره، ایرادهایی گرفته اند و نمونه هایی یاد کرده اند. احادیث ساختگی ای مانند «مهدی موعود، کسی جز عیسی مسیح نیست.»،«اولین کسی که خداوند با او مصافحه می کند، عمر بن خطاب است ». (22) و... دراین کتاب وجود دارد. به گفته ی ذهبی، در این کتاب، احادیث به دور از اعتبار،فراوان است. (23)
دیدگاه ها

1 ذهبی

ذهبی می نویسد:

«محمد بن یزید، الحافظ الکبیر، الحجه، المفسر، ابو عبدالله ابن ماجه القزوینی ». (24)

2 ابو زرعه وقتی سنن ابن ماجه را به دست ابو زرعه دادند، پس از بررسی گفت: شاید بیش از سی حدیث ضعیف در آن نباشد و بقیه ی احادیث آن قابل اعتماد است. ذهبی پس از نقل کلام فوق می نویسد: «و اما الاحادیث التی لاتقوم بهاحجه فکثیره لعلها نحو الف ». (25)
4 سنن ترمذی

مولف ابوعیسی، محمد بن عیسی بن سوره بن ضحاک سلمی ضریر بوغی ترمذی، از حافظان و محدثان ایرانی اهل سنت است که در سال 200 ق در خراسان دیده به جهان گشود و در سال 279 ق در ترمذ خراسان وفات کرد. ترمذی، در قوه ی حافظه، ضرب المثل بود. برخی، ترمذی را نابینا و گروهی این نظریه را رد کرده و نابینایی را مربوط به اواخر عمر وی دانسته اند. ترمذی،برای شنیدن حدیث و بهره ی علمی، به عراق و حجاز سفر کرد. او، از بخاری، مسلم،اسماعیل بن موسی سدی، ابو داود سجستانی روایت کرده و گروه بسیاری نیز از اوروایت کرده اند که معروف ترین آن ها عبارت اند از: هیثم بن کلیب، مکحول بن فضل،محمد بن محبوب محبوبی مروزی. (26)
تالیفات ترمذی

ترمذی، در میان دانشمندان اهل سنت، نخستین کسی است که احادیث را به بخش های صحیح و حسن و ضعیف تقسیم کرده است; زیرا پیش از او، حدیث به صحیح و غیرصحیح تقسیم می شد. او دارای تالیفاتی است از جمله: 1 کتاب السنن; 2 کتاب العلل;3 کتاب التاریخ; 4 کتاب الشمائل (که به الشمائل المحمدیه و شمائل النبی و الشمائل النبویه و الخصال المحمدیه و شمائل ترمذی معروف است); 5 کتاب اسماء الصحابه;6 کتاب الاسماءوالکنی.
تذکار

سنن ترمذی، به نام های جامع ترمذی، صحیح ترمذی، جامع صحیح، نیزمعروف است. این اثر در بردارنده ی پنج هزار حدیث نبوی است. ترمذی پس از پایان نگارش آن، برای مطالعه و بررسی و تایید آن از سوی دانشمندان خراسان و عراق وحجاز، کتاب اش را به ایشان ارائه داد و مورد تایید و پذیرش و تحسین و تشویق آنان قرار گرفت. سنن ترمذی در میان اهل سنت مورد احترام و ارزش است، چنان که عبدالله بن محمد انصاری کتاب ترمذی را نزد خود، نورانی تر از کتاب بخاری و مسلم دانسته است. (27) در مقابل این نظریه ها، نقد و انتقادهایی نیز بر این کتاب شده است; زیرا، وجود حادیث ساختگی، ذکر احادیث از سوی افراد غیر متعهد و گمراه،مانند خوارج و نواصب را نمی توان انکار کرد. (28)
دیدگاه ها

1 ابوسعید الادریسی

او که یکی از علمای اهل سنت است، می گوید:

محمد بن عیسی بن سوره الترمذی: الحافظ الضریر، احد الائمه الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث، صنف کتاب الجامع و التواریخ و العلل، عالم متقی کان یضرب به المثل فی الحفظ.

2 سمعانی سمعانی (از نویسندگان اهل سنت) می گوید:

انه امام عصره بلا مرافعه، صاحب التصانیف و انه احد الائمه الذین یقتدی به فی علم الحدیث.

3 ذهبی ذهبی (دانشمند بزرگ و معروف اهل سنت) می نویسد: الحافظ، العالم، صاحب الجامع.
5 سنن ابی داوود

مولف سلیمان بن اشعث بن اسحاق بن بشیر بن شداد بن عمرو بن عثمان بن ازدی سجستانی، در 202 ق در سیستان به دنیا آمد و در 275 ق در بصره دیده از جهان فرو بست. ابی داوود، از محدثان و حافظان و دانشمندان ایرانی اهل سنت است. ابن خلکان و گروهی دیگر از تذکره نگاران، وی را به دانش و عقل وپارسایی و نیکوکاری ستوده اند. ابی داوود، در آغاز نوجوانی اش در نیشابور، همراه با فرزندان اسحاق ابن راهویه در یک مدرسه درس می خواند. سپس به بصره رفته ومدتی در آن جا سکونت کرد. وی برای کسب دانش و دریافت احادیث، به بغداد، مکه،مدینه، عراق، شام، مصر، بصره، خراسان رفته و از افرادی چون احمد بن حنبل، احمدبن ابی صالح، مسلم بن ابراهیم، احمد بن عبید، سلیمان بن حرب، روایت کرده و گروه بسیاری نیز چون ترمذی، نسائی، ابو عوانه اسفراینی از او حدیث شنیده و روایت کرده اند. ابواسحاق شیرازی در طبقات الفقهاء، ابی داوود را از اصحاب احمد بن حنبل برشمرده است. ابن داوود، سخت مورد توجه و احترام دانشمندان اهل سنت است،به گونه ای که علامه ابراهیم بن اسحاق حربی در مقدمه ی سنن ابی داوود می نویسد:

«دانش حدیث در دست ابی داوود همان گونه بود که آهن در دست داوود پیامبر». (29) ابی داوود، دارای فرزندی دانشمند به نام ابوبکر عبدالله بن سلیمان (316230ق) است که پا به پای پدر در استماع و طلب حدیث می کوشید. او، دارای آثار وتالیفات ارزشمندی چون کتاب التفسیر، المصابیح در حدیث و مانند آن است.
آثار ابی داوود

1 سنن; 2 ناسخ القرآن و منسوخه;3 دلائل النبوه; 4 اختلاف المصاحف;5 مراسیل.

توضیح ابی داوود، در باره ی تعداد احادیث گردآوری شده در کتاب خود گفته است: ازپانصد هزار حدیث نبوی موجود، چهار هزار و هشتصد حدیث را گرد آورده که شامل احادیث صحیح است و این تعداد، مربوط به احادیث غیر مکرر است. سنن ابی داوود دربردارنده ی 35 کتاب و 1871 باب و 5274 حدیث است. ابی داوود احادیث سنن را باشنیدن از ثقات گرد آورده است. سنن ابی داوود مورد احترام و توجه اهل سنت است.

متاخران بر کتاب سنن ابی داوود ایرادهایی گرفته و آن را نقد کرده اند، چنان که مندری که خلاصه ای به نام مجتبی از آن فراهم کرده، به برخی احادیث آن خرده گرفته است. ابن الجوزیه نیز نقدی دیگر بر آن افزوده است. گروهی از دانشمندان اهل سنت،مانند ذهبی در میزان الاعتلال و احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام معروف به ابن تیمیه در منهاج الاصول خاطر نشان کرده اند که سنن ابی داوود دربردارنده ی احادیث ناصحیح و کذبی مانند «حدیث نهی رسول خدا از خوردن گوشتی که با کارد جدا شده باشد.» و مانند آن است.

شروح و حواشی چندی بر سنن ابی داوود نوشته شده که گاه با خود متن و گاه به تنهایی، چاپ و منتشر گردیده است. در میان شروحی که بر کتاب سنن ابی داوود نوشته شده، شرح عبدالرحمان بن کمال سیوطی به نام مرقاه الصعود الی سنن ابی داوود وشرح عون المعبود فی شرح سنن ابی داوود و شرح امام خطابی به نام معالم السنن،معروف است. (30)
دیدگاه ها

1 ذهبی در کتاب معروف خود، سیر اعلام النبلاء می نویسد:

«الامام، شیخ السنه، مقدم الحفاظ، ابوداوود الازدی السجستانی، محدث البصره ». (31)

2 ابوخلال او که یکی از علمای اهل سنت است، می گوید:

ابوداوود الامام المقدم فی زمانه رجل لم یسبقه الی معرفته بتخریج العلوم وبصره بمواضعه احد فی زمانه، رجل ورع مقدم. (32)

3 احمد بن محمد بن یاسین اوکه یکی از دانشمندان اهل سنت است، می گوید:

کان ابوداوود احد حفاظ الاسلام لحدیث رسول الله و علمه و علله و سنده، فی اعلی درجه النسک و العفاف و الصلاح والورع ; من فرسان الحدیث. (33)

ابوداوود،یکی از حافظان احادیث، سنت و سیره پیامبر است او، اهل ورع و پارسایی و ازتک سواران در دانش حدیث است.

4 ابن منده می گوید:

الذین خرجوا و میزوا الثابت من المعلول و الخطاء من الصواب اربعه: البخاری،مسلم، ثم ابوداوود و النسائی. (34) کسانی که احادیث صحیح را از ناصحیح جداکرده اند چهار تن اند:

بخاری، مسلم، ابوداوود، نسائی.
6 سنن نسائی

مولف عبدالرحمان، احمد بن علی بن شعیب بن علی بن سنان بن بحربن دینار نسائی نیشابوری، معروف به «نسائی » و «شیخ الاسلام » در سال 214 یا215 ق در «نساء» خراسان دیده به جهان گشود و در سال 303 ق در مکه، دیده فروبست. نسائی، از نوادر حافظان و محدثان ایرانی از اهل سنت است. نسائی را دردانش حدیث و رجال، بسیار ستوده اند. (35) نسائی، پیوسته، یک روز در میان، روزه می گرفت و به مذهب شیعه رغبتی فراوان داشت. به طوری که برخی مدعی شده اند که وی در اواخر عمرر تشیع را برگزیده بود. نسائی، در اواخر عمرر بر شام سفر کرد ومردم آن جا، از وی در باره ی برتری معاویه پرسیدند. او که شناخت کافی به تاریخ داشت و به خاطر می آورد که پیامبر سه بار معاویه را برای انجام دادن کاری جویاشده بود و هر بار پیکی می آمد و از اشتغال او به خوردن غذا خبر می داد و پیامبرنفرین اش کرد و فرمود: «خداوند شکم اش را سیر نکند!»، او با این دید، امام علی(ع) را برتر از معاویه معرفی کرد. متعصبان وقتی نظر او را شنیدند، به آزار وتنبیه وی پرداخته، او را به رمله تبعید کردند. (36) پیش از این واقعه، نیز ازاو سؤال کردند که چرا در باره ی فضایل شیخین کتابی تالیف نکردی؟ او در پاسخ این اعتراض، از برتری و ارزش مندی خاندان نبوت سخن گفت.
آثار نسائی

1 خصائص و فضایل امیرالمؤمنین; نسایی در باره ی تالیف این کتاب می گفت: آن گاه که بر شام رفتم، مردم را دشمن و منحرف از امام علی و اهل بیت اودیدم و به نگارش آن کتاب پرداختم، تا شاید خداوند آن ها را ارشاد کند.

احادیث خصائص از نظر سند خوب و معتبرند. بیش تر روایات او در این کتاب، ازاحمد بن حنبل شیبانی، پیشوای مذهب حنبلی است.

2 مسند الامام علی;3 مسند مالک; 4 کتاب الضعفاء والمتروکین من رجال الحدیث; 5 المجتبی فی مختصر السنن که بر سنن صغیر نیز معروف است;6 سنن که به سنن کبیر نسائی و سنن نسائی و سنن کبیر معروف است.
توضیح

نسائی، در پاسخ بر استفسار مردم در باره ی درستی همه ی احادیث سنن خودمی گفت:

همه ی احادیث آن صحیح نیست و آن گاه احادیث، صحیح را از مجموعه ی کتاب، نخست استخراج و جدا کرده و آن را مجتبی یا سنن صغیر نامید.
7 الموطاء

مولف مالک بن انس بن مالک الاصبحی الحمیری مکنی به ابوعبدالله به سال 90 ق (یا 91 و یا93) در مدینه به دنیا آمد و در سال 174 ق (یا 178 یا179) در همان زادگاه اش درگذشت و در قبرستان بقیع دفن گردید. (37) مالک، به عنوان بنیانگذار «فرقه ی مالکی » به شمار می آید. او، بر عکس ابوحنیفه، به احادیث و سنن و اطلاع از آن ها و استناد بر آن ها، رغبت وافر داشت و احکام خود رابا توجه به آیات و احادیث و سنت رسول (ص) و صحابه صادر می کرد.

مالک، از «ربیعه الرای » فقه آموخت و از نافع بن ابی نعیم و زهری و ابن عمربهره ها برد. امام شافعی و اوزاعی و یحیی بن سعید از او روایت کرده اند. هر گاه که اراده ی نقل حدیث می کرد، وضو می گرفت، و به روایت احادیث پیامبر می پرداخت واز حدیث گفتن، در حال شتاب و قیام و راه رفتن امتناع می ورزید.

از مالک نزد جعفر بن سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس، عمو (یا عموزاده)منصور دوانیقی سعایت شد که وی یعت شما را مشروع و لازم الوفاء نمی داند. جعفرنیز از روی خشم، وی را احضار کرد و دستور داد تا او را برهنه ساخته، تازیانه بزنند.

ذهبی می نویسد: مالک براین عقیده بود که آدمیان در قیامت ذات خدا را با چشم می نگرند. (38) او همچنین در توضیح آیه: (وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره) [75(قیامت): 2322]، می گفت: ...نعم، باعینهم هاتین; (39) با همین دو چشم، او رامی نگرند. او، هم چنین در پاسخ کسی که گفته بود: «قرآن می فرماید: (لن ترانی) [7(اعراف):143] و این آیه نفی همیشگی رویت ذات حق می کند.» گفت: نفی رویت،مربوط به دنیااست نه آخرت. او هم چنین آیه ی: (کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون)[83 (مطففین): 15] را به مرحله ی زندگی دنیوی، خلاصه می کرد. (40) مردی از مالک درباره ی آیه ( الرحمن علی العرش استوی ) [20 (طه): 5] سؤال کرد. او پاسخ داد:«مفهوم آن روشن است، باید بدان ایمان داشت.» یعنی، خدا روی عرش نشسته وبرآن تکیه زده است و جسم است سپس گفت: کسی را که این سؤال را مطرح کرد بیرون کنید.

آن مرد فریاد زد و گفت: ای مالک! من با دانشمندان بصره و کوفه و عراق همین مسئله را در میان نهادم، پاسخ آنان خلاف جواب تو بود. (41)
آثار مالک بن انس:

1 موطاء; 2 رساله فی الوعظ;3 کتاب فی المسائل; 4 کتاب فی النجوم;5 رساله فی الرد علی القدریه;6 تفسیر غریب القرآن.
دیدگاه صاحب نظران

ذهبی می نویسد:

هو شیخ الاسلام، حجه الامه، امام دارالهجره، ابو عبدالله، مالک بن انس بن مالک بن ابی عامر بن عمرو بن الحارث. (42) وی هم چنین می نویسد:

ولم یکن بالمدینه عالم من بعد التابعین یشبه مالکا فی العلم والفقه و الجلاله والحفظ. (43)
توضیح

الموطاء، اساس مذهب مالکی است و گاه برخی از اهل سنت، آن رابه جای سنن ابن ماجه به عنوان یکی از «صحاح سته » برمی شمارند. گفته می شود که مالک، موطاء را به درخواست منصور عباسی تالیف کرد. موطاء در لغت به معنای کتاب منقح است. مالک چهل هزار حدیث جمع کرده بود و چون در زمان حیات اش بارهابه کاهش و افزایش و رد و قبول احادیث می پرداخت، تعداد احادیث از تعداد گردآوری شده در قدم اول، بسیار کاهش پیدا کرد و در زمان وی و به ست خود او تا حدودچهار هزار تنزل یافت.

پی نوشت ها:

1- تذکره الحفاظ، ذهبی، ج 2، ص 122 .

2- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 417 .

3- سیر اعلام النبلاء، ج 12 ، صص 418 و 441 .

4- همان .

5- تهذیب الکمال، ج 24، ص 431 ; تاریخ الخطیب، ج 2 ، ص 6 .

6- صحیح بخاری، ج 1 ، ص 41، مقدمه.

7- تاریخ بغداد، ج 2 و 11 ; فتح الباری، ج 10 ، ص 186 .

8- راهبرد اهل سنت به مسئله ی امامت (موسسه ی علامه ی بهبهانی، قم)، ص 65 .

9- میزان الاعتدال، ج 1 ، ص 442 .

10- روضات الجنات، ج 7 ، ص 279 .

11- روضات الجنات، ج 7 ، صص 270 280 .

12- روضات الجنات، ج 7 ، صص 270 280 .

13- سیر اعلام النبلاء، ج 17، صص 169168 ; تذکره الحفاظ، ج 3 ، ص 1042 .

14- قاعده لاضرر، شیخ الشریعه الاصفهانی، (چاپ اول: قم، دفتر انتشارات اسلامی)،صص 37 و38.

15- المنار، ج 10 ، ص 671 .

16- سیری در صحیحین، ص 55 .

17- سیر اعلام النبلاء، ج 12 ، صص 558 ، 564 ،566 ، 570 .

18- سیر اعلام النبلاء، ج 12 ، صص 558 ، 564 ،566 ، 570 .

19- همان .

20- لغت نامه دهخدا، ذیل کلمه ی ابن ماجه.

21- سیر اعلام النبلاء، ج 13 ، ص 280 .

22- دانش حدیث، نجف زاده، ص 59 .

23- سیر اعلام النبلاء، ج 13، صص 279277 .

24- همان .

25- همان .

26- تذکره الحفاظ، ج 2 ، ص 624 .

27- دانش حدیث، ص 58 .

28- همان .

29- نامه ی دانشوران ، ج 1 ، ص 407 .

30- دانش حدیث، ص 63 .

31- سیر اعلام النبلاء ، ج 13 ، صص 203 ، 211 .

32- همان .

33- همان .

34- سیر اعلام النبلاء ، ج 13 ، صص 203 ، 211 212 .

35- سیر اعلام النبلاء، ج 14 ، ص 125 -36 وفیات الاعیان، ج 2 ، ص 10 .

37- وفیات الاعیان، ج 2 ، ص 10 .

38- سیر اعلام النبلاء، ج 8، صص 99، 101 102،107 .

39- همان.

40- سیر اعلام النبلاء، ج 8، صص 99، 101 102،107 .

41- همان.

42- سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 8 ، ص 48 ، 58 .

43- همان.
توجه کنید:دار قطنی به نام کتاب الالزامات والتتبع ابن ابی حاتم در کتاب بیان خطای بخاری خطیب بغدادی با عنوان موضح اوهام البخاری هر3گفته اند تخصصش رجال نبوده یعنی کسی که در رجال متخصص نباشد ادعای صحیح دروغ است.در ضمن همه به ضعف بخاری در فقه اذعان کرده اند...بخاری از خوارج و ضعاف ونواصب و یهودیانی که مسلمان شده بودند دوباره به یهودیت برگشتند حدیث نقل کرئه ایا کسی که دوباره به یهودیت برگردد به نفع اسلام و پیامبر حدیث میگوید یا به ضررش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟در کتاب فتح الباری مشایخ ضعیف بخاری را به 300نفر رسانده.از بزرگترین راویان بخاری ابو هریره است که دو سال زمان پیامبر را درک کرده اما از او هزاران حدیث؟؟؟نقل مستقیم کرده البته خودش اقرار میکند که اخرتم را به دنیای معاویه فروختم.مبنای بیان اقای لعنتی همین احادیثی هستندکه دروغ ان احادیث نزد همه روشن است ولی گویا اینها یا ان مسایل را نمیدانستند یا بقول دوستمان عوامل خارجیند.

بررسی جنگ با یهود بنی‌قریظه در زمان پیامبر (ص)

یکی از رویدادهایی که در سیره‌ی پیامبر (ص) روی داده است و متأسفانه مورد سوء استفاده‌ی دو طیف خشونت‌طلب اسلامی و دشمنان اسلام قرار می‌گیرد، مسأله‌ی‌ کشتن شدن یهودیان بنی‌قریظه و کعب‌بن‌الاشراف یهودی است. از سویی تندروهای اسلامی در جهت تأیید و وجه‌ی دینی دادن به کارهای خود این بخش از سیره‌ی پیامبر (ص) را مورد استناد قرار داده و در سایه‌ی آن، بسیاری از رفتارهای نامطلوب خود، اعمّ از ترورها و کشتارهارا موجّه جلوه می‌دهند و از سوی دیگر دشمنان و مغرضان دین اسلام، با استناد به این که بانیان و بنیانگزارانش دست به چنین اعمال خشونت‌آمیزی زده‌اند، به شیوه‌های مختلف سعی در کریه نشان دادن این دین در اذهان می‌نمایند. هرچند سیره‌نویسان و تاریخ‌نگاران بر این امر صحه نهاده‌اند، که پیامبر (ص) بعد از غزوه‌ی بنی‌قریظه طبق داوری سعدبن معاذ، هم‌پیمان بنی‌‌قریظه، تعدادی از مردان یهودی را در مدینه سربرید. (1) و ممکن است این حکم در نگاه اول به دور از رأفت‌ اسلامی و در نهایت خشونت‌آمیزتلقّی شود ولی با بررسی همجانبه و اتفاقات صورت گرفته در آن زمان، افراد منصف اجرای این حکم را عین عدالت تلقّی نموده و آن‌را یکی از دلایل تحکیم دولت اسلامی برای اتفاقات بعد از آن به شمار می‌‌آورند. تصوّر کنید یک جامعه نوپای اسلامی در حال شکل‌گیری است، جامعه‌ای که تنها جرمشان این است که ادّعا دارند بایستی حاکمیت بندگان در زمین از بین رفته و از طریق حاکمیت الله تمام افراد یکسان باشند. افراد این جامعه در سایه‌ی این جهان‌بینی از خانه و کاشانه‌ی خود رانده شده و نبردهای بی‌شماری بر آنان تحمیل می‌شود، به‌گونه‌ای که در جریان جنگ بدر پیامبر (ص)دست به دعا برداشته و می‌فرمایند: «خداوندا، اگر این جماعت امروز از دست بروند، ‌دیگر کسی تو را نخواهد پرستید، خداوندا اگر خواهی از پس امروز دیگر هرگز پرستیده نشوی ... » و آنقدر تضرّع و زاری و التماس می‌نمایند که ردا از شانه‌هایش به پایین می‌افتد. همین جامعه‌ی نوپا با تحریک یهودیان نبرد احزاب بر آنان تحمیل می‌شود. 10 هزار مرد جنگی از قبائل مختلف قریش جمع می‌شوند تا چنان ضربتی بر مسلمانان وارد کنند، که مرگ حتمی اسلام و مسلمین را به دنبال داشته باشد. لشکریان اطراف مدینه را احاطه نموده و خندق اطراف مدینه تنها حایل میان مسلمین و مشرکین است. مسلمانان در اسفناک‌ترین و سخت‌ترین شرایط قرار دارند.

ابوطلحه گوید: «نزد رسول خدا رفتیم تا از گرسنگی به ایشان شکایت کنیم. ما پیراهنمان را بالا زدیم تا آن حضرت بنگرند که هر یک از ما تخته سنگی را بر شکم بسته‌ایم آن حضرت پیراهنشان را بالا زدند و دیدم دو تخته سنگ بر شکم‌شان بسته‌اند. »

در این اثنا که مسلمانان مشغول کندن خندق و محافظت از مدینه بودند و زنان و فرزندان خود را رها نموده‌اند، بزرگ تبهکار بنی‌نضیر، حی بن اخطب به منطقه سکونت بنی‌قریظه می‌شتابد و سراغ کعب ابن اسد قراظی می‌رود که سرور و پیشوای بنی‌قریظه است. این شخص نماینده‌ی عهد و پیمان با رسول‌الله (ص) می‌باشند مبنی بر اینکه هرگاه جنگی پیش بیاید از ایشان پشتیبانی ‌کند. پس از اصرار فراوان، حی می‌گوید: ‌«برای تو عزّت جاویدان را همراه با یک دریای بیکران آورده‌ام. قریشیان را همگی با فرمانده‌هان و سروران آورده‌ام و با من عهد بسته‌اند تا ریشه‌ی محمد و اطرافیانش را از جای نکَنَند، از این منطقه بیرون نروند. »

کعب به اصرار حی بن اخطب پیمانش را شکسته و با مشرکان در جنگ با مسلمانان همدست می‌گردد و از لحاظ تدارکات و پشتیبانی، کمک رساندن به مشرکان را آغاز می‌نماید. سعدبن معاذ به دستور پیامبر (ص)جهت یادآوری به میان بنی‌قریظه می‌رود ولی آنان می‌گویند عهد و پیمانی با محمد نداریم. مسلمانان در شرایط بسیار دشواری قرار می‌گیرند و هیچ حائلی میان آنان و ضربت زدن بنی‌قریظه وجود ندارد. روبروی آنان هم لشکری بی‌حدّ و حصر، پیوسته در تکاپو است، که نمی‌توانستند ازآن غافل شوند.

خداوند وضع مسلمانان را چنین توصیف می‌کند:‌

«إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الأبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (١٠) هُنَالِکَ ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاشَدِیدًا» (احزاب:10ـ11)

«و آن هنگام که چشم‌ها از حدقه درآمده و دلها از سینه بیرون پریده بود، درباره‌ی خداوند چه گمان‌ها که نمی‌کردید! در آنجا و در آن اوان، خدا باوران سخت گرفتار آمده بودند و به سختی به خود می‌لرزیدند. »

در آن موقع منافقان هم که در کنار مسلمین بودند، شروع به سست کردن روحیه‌ی مؤمنان نموده و به عنوان سومین دشمن، شرایط را برای مسلمین سخت‌تر کرده بودند.

وَإِذْیقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَاوَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورًا (١٢)وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یاأَهْلَ یثْرِبَ لا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَاهِی بِعَوْرَة ٍإِنْ یرِیدُونَ إِلا فِرَارًا (احزاب:12ـ13)

«و آن هنگام که منافقان و آن کسانی که بیمار دل بودند، می‌گفتند: خدا و رسول خدا جز فریب به ما نوید نداده‌اند!‌ و آن هنگام که طایفه‌ای از آنان گفتند: ای اهل یثرب! چه نشسته‌اید؟ بی‌درنگ بازگردید! و گروهی از آنان از پیامبر (ص) اجازه بازگشت می‌خواستند و می‌گفتند:‌ خانه‌های ما آسیب‌پذیر و خانواده‌ی ما بی‌پناه‌اند. در حالی که هرگز چنین نیست، اینان فقط می‌خواهند از صحنه‌ی کارزار بگریزند. »

به شیوه‌ای معجزه‌آسا و در سایه‌ی الطاف خداوند، آنچنان که در کتب سیره آمده است، توسط مردی از قبیله غطفان به نام نعیم بن مسعود بن عامر اشجعی بین یهودیان و سپاهیان مشرکین اختلاف و تفرقه افتاده و مشرکان بعد از یک ماه محاصره مدینه در ماه ذیقعده به محاصره آن پایان دادند. در همان روزی که پیامبر (ص) به مدینه‌ بازگشتند، فرمان خداوند بر رسول اکرم (ص) نازل شد که برای جنگ با بنی‌قریظه روانه شود. روایت شده است وقت ظهر جبرئیل نزد آن حضرت آمد و گفت: ای محمد مگر اسلحه بر زمین گذاشته‌اید؟ فرشتگان هنوز اسلحه بر زمین ننهاده‌اند و خداوند به تو فرمان می‌دهد که به سوی بنی‌قریظه بروی.

به این ترتیب لشکریان اسلام، فوج‌فوج به سوی بنی‌قریظه رهسپارگردیدند. سپاهیان اسلام که 3 هزار نفر بودند و 30 اسب داشتند، در کنار قلعه‌های بنی‌قریظه مستقر شده و آنان را مدت 25 روز به محاصره خویش درآوردند، پس از آنکه حلقه‌های محاصره تنگ‌تر شد و رعب و وحشت در میان یهودیان افتاد. رئیس آنان کعب بن اسد یهودیان را در انتخاب 3 راه مخیر گردانید، یا اینکه مسلمان شوند و خون و مال و فرزندان و زنان‌شان در امان بماند. چنانکه به آنان گفت که: به خدا برای شما به روشنی معلوم شده که او نبی مرسل و همان پیامبری است که نام و نشان او در کتاب آسمانی خودتان آمده است. راه دوم اینکه فرزندان و زنان خویش را با دست‌های خود کشته و به سپاه پیامبر حمله و با او کار را یکسره کنند و یا پیروزی و یا تا آخرین نفر کشته شوند. یا اینکه در روز شنبه به پیامبر و یارانش یورش برند؛ زیرا آنان مطمئن‌اند که یهودیان در روز شنبه دست به حمله و کارزار نمی‌زنند. یهودیان از پذیرش هر سه پیشنهاد خودداری کردند. سرانجام یهودیان حکمیت سعدبن معاذ رئیس قبیله اوس را که هم پیمان بنی‌قریظه و در جنگ احزاب زخمی شده بود، پذیرفتند. سعد هم حکم کرد که مردان بنی‌قریظه کشته شوند، کودکان و زنانشان اسیر و اموالشان میان مسلمانان تقسیم شود. »2

در کتاب سیاست نبوی چنین آمده است:

در نهایت سعد بر اساس سفر تثنیه باب بیستم تورات حکم کرد که مردان بنی‌قریظه کشته شوند و زنان و کودکانشان اسیر گردند، نوشته شده است که حدود 600 یا 700 نفر کشته شدند. غلو در مورد تعداد کشته‌شدگان به‌شدت آشکار است. به‌نظر امیر علی، اندیشمند هندی تعداد کشته‌های بنی‌قریظه از 200 یا حداکثر 250 تن بیشتر باشد. استاد سید جعفر شهیدی، قتل این تعداد از مردان بنی‌قریظه را نمی‌پذیرد و معتقد است این داستان از همان ابتدا به دلیل رقابت اوس و خزرج دچار تحریف و غلو شده است و هدف آن بوده که بگوید حرمت طایفه‌ی اوس نزد پیامبر به اندازه‌ی خزرج نبوده است؛ زیرا پیامبر (ص) هم‌پیمانان خزرج را نکشت ولی هم‌پیمانان اوس را گردن زد. همچنین خواسته‌اند رئیس قبیله، اوس را مورد سرزنش قرار دهند که جانب هم‌پیمانان خود را رعایت نکرده است. به هر حال به چند دلیل آمار کشته‌های این واقعه مخدوش است:

اول) نقل‌های متفاوت تاریخی: این واقعه را ابن اسحاق و طبری هر کدام به‌گونه‌ای نوشته‌اند. واقدی (متوفای 207 ق) از یکسو می‌نویسد اسیران را کنار گودالی گردن زدند و از سوی دیگر می‌نویسد اسیران را بین خانه‌های اوس تقسیم کردند تا صاحب هر خانه اسیرانش را بکشد. ابن‌شهاب زهری(124-51ق) از شمار محکومان چیزی ننوشته و فقط قتل حیی‌بن‌اخطب را تصریح کرده است.

دوم) تعداد جمعیت: اگر مردان بنی‌قریظه 600 تا 700 نفر بوده باشند، بایستی جمعیت آنان حدود 5000 نفر باشد و اگر جمعیت یک قبیله‌ی کوچک در یک قلعه این تعداد باشد، جمعیت مدینه سر به میلیون می‌زند و این درست نیست.

سوم) سیره‌ی پیامبر (ص): سیره‌ی رسول اکرم (ص)در جنگ‌ها، چه قبل از بنی‌قریظه و چه بعد از آن، اساساً مبتنی بر بخشش و عطوفت و مطلقاً به‌دور از خشم و انتقام بوده است که کشته شدن این تعداد هم با سیره‌ی پیامبر (ص)و هم با مبانی اسلام و قرآن سازگاری ندارد.

چهارم) بسیاری از تواریخ نام، نسب و قبیله‌ی تمام کشته‌شدگان و جزئیات مربوط به آنان را در جریان غزوات پیامبر ذکر کرده‌اند. نگارنده به رغم جستجوهای فراوان، هیچ کتاب تاریخی نیافت که بیش از ده اسم از کشته‌شدگان بنی‌قریظه را ذکر کرده باشد.

پنجم) مختصر بودن حادثه: در تمام تواریخ آمده که پس از حکم سعد، یهودیان بنی‌قریظه را آوردند، پس از کندن چند گودال سر آنان را زدند در حالی که کشته شدن این تعداد به دست یک یا دو نفرـ چنانچه نوشته‌اند ـ و دفن آنان به چند روز زمان نیاز دارد.

ششم) ناسازگاری با عقل و عرف: میانگین تعداد کل آنچه جنگ‌های پیامبر نامیده می‌شود ـ اعم از غزوه‌ها و سریه‌هاـ بر اساس اقوال مختلف 74 فقره است. میانگین مجموع کشته‌های دو طرف در 73 جنگ و مأموریت نظامی(غیر از بنی‌قریظه) 540 نفر است در حالی که گستره و اهمیت غزوه‌ی بنی‌قریظه از بسیاری از جنگ‌های دیگر کمتر بوده است.

همچنین در این کتاب آمده است: ابولبابه که به یهودیان گفته بود در صورت تسلیم شدن، پیامبر (ص) آنان را می‌کشد به این نتیجه رسید که با این سخن خود چه خیانتی در حق خدا و رسولش مرتکب شده است؛ به همین دلیل توبه کرد و خود را به ستون بست و تا فرمان خدا مبنی بر بخشش او نازل نشد اجازه نداد از ستون باز شود. اگر سخن ابولبابه با آنچه در واقعیت اتفاق افتاد سازگاری داشت خیانت تلقی نمی‌شد. به عبارتی دیگر ابولبابه عملی را به پیامبر (ص)نسبت داده بود که هیچ‌گاه پیامبر آن را انجام نمی‌داد. همچنین رفتار بنی‌قریظه چه در زمان جنگ خندق و چه پس از آن و محاصره شدن قلعه‌هایشان، نشان می‌دهد که آنان نگران و مضطرب نبودند و از مسلمانان هراسی به دل نداشتند. اگر پیامبر (ص)و مسلمانان گروهی خشن، مستبد و خونریز بودند این حد از آسودگی خاطر و چنین رفتارهایی از بنی‌قریظه و سایر یهودیان مشاهده نمی‌شد. (سیاست ‌نبوی، علی‌اکبر علیخانی و همکاران، صص289-285)

بررسی و نگاهی به داوری سعدبن معاذ‌

الف)‌یهودیان با مسلمانان سر جنگ داشتند و در موضع جنگ بودند و این موضع را تا آخرین لحظه حفظ کردند و بعداً که دریافتند راهی جز شکست ندارند، خود خواهان آن شدند که سعد در مورد آنان داوری کند. سعد قبل از این در هنگام محاصره‌ی مشرکین و سختی‌های جنگ احزاب به میان یهودیان رفته بود و آنان را از شکستن و نقض پیمان خود با رسول خدا بر حذر داشته بود و آنان پاسخ شدید اللحنی به او داده بودند و سعد دریافته بود که آنان خواهان از میان رفتن اسلام و کشته شدن مسلمانان هستند. (همچنین سعد در طی جنگ احزاب مجروح شده بود و بر اثر همین جراحت شهید شد. )

ب)‌ درطی لشکرکشی اعراب علیه مدینه، یهودیان بنی‌قریظه چنین به خود اجازه دادند که پیمان خود را شکسته و برخلاف آن عمل کنند و بکوشند تا نقاط ضعف و رخنه‌گاه‌های مدینه را به دشمن اطلاع دهند یا خود از آن استفاده کنند و حتی حملاتی علیه خانه پیامبر (ص)و خانه‌های دیگر مؤمنان ترتیب داده و قصد تعرض به زنان و کودکان مسلمان را داشتند.

ج) اگر پیامبر (ص) آنان را مورد عفو قرار می‌داد به‌طور حتم پایه‌های نوپای حکومت اسلامی به خطر می‌افتاد و آنان با بازسازی قوای خود، دوباره درصدد نابودی و ریشه‌کنی حکومت اسلامی بر می‌آمدند. همچنین عفو و گذشت را می‌توان با کسانی در پیش گرفت که امید خیر و اصلاح آنان وجود داشته باشد و این در حالی بود که آنان نه تنها پیمان‌شکنی کرده بودند؛ بلکه با پافشاری روی تعصبات دینی خود در بحرانی‌ترین شرایط از پذیرش اسلام امتناع کرده بودند. خداوند می‌فرماید:

«کَیفَ وَإِنْ یظْهَرُوا عَلَیکُمْ لایرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ» (توبه: 8)

«چگونه می‌توان با آنان عهد و پیمانی نگه داشت در حالی که اگر آنان بر شما چیره شوند حرمت هیچ عهد و پیمانی را درباره شما نگه نمی‌دارند. »

اگر رسول خدا (ص) مردان آنان را به قتل نمی‌رساند ـ در حالی که اگر آنان توان می‌یافتند پیامبر (ص)و همه مسلمانان را می‌کشتند و اسلام را از میان می‌بردند و با وجود اینکه گذشت در مورد جنایتکاران خود یک ستم بر بشریت است، پس چه باید می‌کرد؟

در واقع یهودیان بنی‌قریظه دست به اقدامی زده بودند که در صورت موفقیت در آن حکومت نوپای اسلامی متلاشی و تمامی بشریت از انوار هدایت آن محروم می‌شدند و با اقدام آنان جامعه بشری بعد از دوران پیامبر (ص)را متضرّر می‌نمودند. پس عدالت اقتضا می‌کند که گروهی جنایتکار که امید به اصلاح آنان نیست در راستای تحکیم پایه‌های اسلامی و خیر رسانی به جامعه‌ی بشری فدا شوند. (اینکه گفته می‌شود امید به اصلاح آنان نیست، بر اساس عملکرد خودشان و از سوی دیگر چون در عصر پیامبر (ص)این اتفاق روی داده است و دوران نزول وحی الهی بوده، درواقع قضاوت در مورد اصلاح آنان وابسته به علم لایزال بوده است. )

د) حتّی پس از صدور حکم سعد، همان کسانی که خود توطئه کرده و اکنون محکوم داوری او‌ بودند، نیز به داوری او تن داده و دریافتند که این جزای کردار خود آنان است. تا آنجا که روایت شده است وقتی حی بن اخطب را برای اعدام حاضر کردند وی به رسول خدا (ص) می‌گفت: «به خدا سوگند از اینکه با تو دشمنی کرده‌ام خود را سرزنش نمی‌کنم، اما این حقیقت را دریافته‌ام که هر کس به خدا پشت کند خدا نیز او را خوار خواهد نمود. » وی سپس به مردم رو کرد و گفت: « ای مردم! ایرادی به حکم خداوند نیست که این تقدیری نوشته شده و حماسه‌ای است که خداوند آن را مقرر داشته است. » 3

و) اگر دشمنان اسلام در راستای دفاع از یهودیان بنی‌قریظه و در جهت دلسوزی با آنان نداها سر می‌دهند، بایستی به آنان حق داد، چون آنان هم‌اکنون درصدد همان کاری هستند که نیاکان و اجدادشان 15 قرن قبل می‌خواستند آن‌را به انجام برسانند، ولی جای تعجّب بسیار دارد که این انسان‌های مدافع حقوق بشر چرا در برابر اینهمه‌ استثمار و جنایتی که فرزندان این یهودیان از زمان انتفاضه، روزانه در فلسطین انجام می‌دهند سکوت اختیار نموده‌اند؟ چرا اینهمه جنایت و کشتارهای کودکان و زنان بی‌دفاع تحت عناوین استعمار، جهانی‌سازی، نازیسم، قوم برگزیده و ... حسّ بشردوستی آنان را تحریک نمی‌کند؟

همچنین مصطفی حسینی طباطبائی دلایل زیر را در راستای تأیید حکم قتل جنگجویان بنی‌قریظه ارائه می‌دهند:

اولاً: این گروه پیش از پیمان‌شکنی، تعهّد نموده بودند که اگر با دشمنان مسلمین همراهی کنند و مدینه را به خطر افکند، جانشان هدر و اموالشان مصادره گردد. آنان خود پذیرفته بودند که اگر راه خیانت در پیش گیرند، پیامبر (ص)در اجرای این حکم محق است.

ثانیاً: بنی‌قریظه هنگامی به خیانت دست زدند که مدینه در محاصره دشمن قرار داشت آنان در چنین وضعی آهنگ شبیخون به مسلمانان کردند و یک گروه ده نفری و پیشتاز از ایشان نیز وارد عمل شدند. و ما می‌دانیم که خیانت و سازشکاری با دشمن در زمان جنگ جرمی بزرگتر از پیمان‌شکنی عادی، به شمار می‌آید و کیفر سخت‌تر دارد و مرتکبین به این کار در تمامی دادگاه‌های نظامی جهان (چه قدیم چه جدید) به مرگ محکوم می‌شوند و هیچ قانون‌گذاری این حکم را ظالمانه نشمرده است.

ثالثاً: کتاب آسمانی یهودیان یعنی تورات دستور می‌دهد که اگر قومی روش بنی‌قریظه را با یهودیان در پیش گیرند محکوم به مرگ خواهند بود، چنان‌که در سفر تثنیه می‌خوانیم «چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی آن را برای صلح ندا کن و اگر تو را جواب صلح دهد و دروازه‌ها را به رویت گشاید، آن‌گاه تمامی قومی که در آن یافت شوند به تو جزیه دهند و تو را خدمت نمایند و اگر با تو صلح نکرده و با تو جنگ نمایند پس آنان را محاصره کن و چون یهود خدایت آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانش را به دم شمشیر بکُش. لیکن زنان و اطفال و بهائم و آنچه در شهر باشد، یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر» بنابراین حکم، سعدبن معاذ حق داشت که جنگجویان یهود را به مرگ محکوم کند. (یعنی در حقیقت، حکم کتاب مقدس خودشان را برایشان جاری سازد. )زیرا پس از آن که بت‌پرستان در جنگ خندق از مدینه دور شدند، و پیامبر (ص) یارانش را به سوی دژهای بنی‌قریظه فرستاد و یهودیان به جای استقبال از ایشان به ناسزاگویی پرداختند و از اعلام جنگ به مسلمانان خودداری نکردند؛ چنان‌که نخستین بار نیز هنگام خبر آوردن از پیمان‌شکنی یهود، به همین شیوه‌ی ناپسند عمل شد یعنی بنی‌قریظه فرستادگان پیامبر (ص)را که دعوت به صلح و وفای به عهد می‌کردند، جز با دشنام‌های پست و اعلام جنگ پاسخ ندادند.

رابعاً: ابوسفیان رهبر سپاه مشرکان، چون خواست از مدینه دور شود، نامه‌ای به پیامبر (ص) نوشت و ضمن آن، تهدید کرد که: «ما اگر اینک (به مکّه) باز می‌گردیم ولی روزی همچون روز احد از سوی ما برای شما پیش خواهد آمد، که گریبان زنان در آن روز دردیده خواهد شد. » با توجه به این تهدید، مسلمانان نمی‌توانستند، بنی‌قریظه را آزاد بگذارند تا به سایر یهودیان ملحق شوند و به همراه قریش بر مدینه یورش آورند و این بار همه‌ی مسلمانان را به قتل برسانند. همچنین نمی‌توانستند آنان را در مدینه سکونت‌ دهند تا اگر مشرکان دوباره یورش آوردند و به درون شهر راه یافتند، بنی‌قریظه خیانت را از سر گیرند. لذا هیچ راه خردپسند و عادلانه‌ای جز در هم شکستن سپاه کینه‌جوی یهود، برای مسلمانان وجود نداشت.

خامساً: پیامبر (ص)در مرحله اجرای حکم تا آنجا که ممکن بود از عفو و اغماض دریغ ننمود. چنان‌که به گزارش ابن هشام، چند تن از یهودیانی که به اسلام گرایش نشان دادند، آزاد شدند و نیز رسول خدا (ص)مردی به نام رفاعه را مورد عفو قرار داد. همچنین عمروبن سعدی را که به یاران خود گفته بود: «هرگز به محمد نیرنگ نمی‌زنم» از کشته شدن در امان مانده و نیز جوانانی که در آستانه‌ی بلوغ بودند؛ مانند عطیه قرظی از سوی پیامبر (ص) بخشوده شدند. همچنین تمام خانواده زبیر بن باطا آزاد گشته و اموالشان را به آنان بازپس دادند و تنها مردان جنگجو محارب از پای درآمدند. »(4)

1-سر بریدن در روزگار قدیم احتمالاً یکی از آسانترین و انسانی‌ترین شیوه‌ی اعدام کسانی بوده است که مستحق مجازات مرگ بوده‌اند. چون بعد از قطع نخاع ناشی از بریدن سر، ارتباط مرکز درد در مغز با اندام‌های پائینی قطع شده و شخص بلافاصله حیات دنیوی را ازدست می‌دهد. بسیاری از مواد مخدّر اعمّ از هروئین، تریاک و کدئین از طریق سرکوب درد در نخاع مانع ارسال پیام‌های عصبی تولید شده به وسیله محرک‌های ایجادکننده‌ی درد می‌شوند.

2-خورشید نبوت، مؤلف‌، شیخ‌ صفی‌الرحمن‌ مبارکفوری، ترجمه، محمدعلی‌ لسانی ‌فشارکی، صص604ـ595.

3-خاتم پیامبران، مؤلف، محمد ابوزهره، ترجمه‌، حسین صابری چاپ سوم، جلد دوم، صص672-663

4-خیانت در گزارش تاریخ «نقد کتاب بیست و سه‌ سال علی دشتی» بخش ‌سوم، مصطفی‌ حسینی‌طباطبائی، صص170-167.


///سعد ابن معاذ از بزرگان صحابه ویهودی مسلمان شده بود که بعد از مشورت با سران یهودی بنی قریظه وموافقت انان که نه بر حکم اسلام بلکه طبق حکم تورات در باره انها حکم کند///
رسول خدا در پاسخ بنی قریظه که پیشنهاد کردند یک نفر را حکم قرار دهد، فرمود: هر یک از اصحاب مرا که خواستید می‌توانید حکم خود کنید، بنی قریظه سعد بن معاذ را اختیار کردند، رسول خدا قبول کرد، و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند در قبه آن جناب جمع کنند، و سپس دستهایشان را از پشت بستند، و به یکدیگر پیوستند و در خانه اسامه بازداشت کردند، آنگاه رسول خدا دستور داد سعد بن معاذ را بیاورند، وقتی آمد، پرسید: با این یهودیان چه کنیم؟ عرضه داشت جنگی هایشان کشته شوند، و ذراری و زنانشان اسیر گردند، و اموالشان به عنوان غنیمت تقسیم شود، و ملک و باغاتشان تنها بین مهاجرین تقسیم شود، آنگاه به انصار گفت که این جا وطن شما است، و شما ملک و باغ دارید و مهاجران ندارند.

رسول خدا تکبیر گفت، و فرمود: بین ما و آنان به حکم خدای عزوجل داوری کردی.این در واقع مطابق حکم تورات بوده که برای مجازات پیمان شکنان نوشته شده بودو
با سلام
درستی یک حدیث به چند مطلب بستگی دارد. یکی از آنها عادل بودن راویان حدیث است که شیعه و سنی در این شرط متفقند.
کتاب صحیح بخاری معتبر ترین کتاب برادران اهل سنت است. اهل سنت معتقدند تمام روایات صحیح بخاری درست است.
ابوهریره از راویان صحیح بخاری است.
در کتاب های، الطبقات الکبری،ج4،ص335 و سیر اعلام النبلاء ج2،ص612 از خلیفه دوم خطاب به او عنوان شده« یا عدو الله و عدو کتابه سرقت مال الله»
پس :ابو هریره عدو الله است
ابو هریره عدو کتاب الله است
ابو هریره دزد است
پس ابو هریره عادل نیست.
چرا بخاری از او در صحیح خود 400 روایت نقل کرده؟؟
یا بخاری با ابوهریره هم مسلک است!
یا بخاری 400 بار اشتباه کرده و کتابش برخلاف ادعایش صحیح نیست.
توضیح این که صاحب الطبقات الکبری و سیر اعلام النبلاء حدیث شناسند

با سلام و عرض ادب

بررسی صحیح و نسبت دروغ به پیامبر درصحیح از زبان ابو هریره یعنی مهمترین راوی اقای بخاری:

1) خبر صحیح در تعریف اهل سنت دارای پنج شرط می باشد که سه شرط اساسی آن عدالت راوی؛ تام الضبط بودن راوی؛ واتصال سند روایت می باشد. اگر در خبری این سه شرط در جمیع راویان آن موجود باشد، اسناد خبر صحیح خواهد بود، و اگر علاوه بر سه شرط فوق حدیث«شاذ» نبوده و اشکال خفی متنی و سندی«معلول نباشد» نیز نداشته باشد، خبر در نزد آنان صحیح خواهد بود.

2) درمیان کتب حدیثی اهل سنت دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم به عنوان معتبرترین کتب جامع حدیثی پذیرفته شده اند. و به صورت کلی روایات این دو کتاب به اتفاق علمای اهل سنت تلقی به قبول شده است

3) با اینکه این دو کتب هر دو صحیح می باشند، اما در مقام تفاضل به واسطه اینکه بخاری در فن علوم حدیث برتر از مسلم بوده و مسلم شاگرد بخاری بوده است، واینکه بخاری ملتزم به شرایط سختتری در نقل حدیث در این کتاب کتاب صحیح بخاری از جهت (صحت و اصحیّت) مقدم بر صحیح مسلم می باشد.

4) در بحث احراز عدالت راوی آنچه در نزد اهل سنت مهمتر می باشد صداقت راوی در نقل حدیث و محفوظ بودن وی در نقل روایت است. در احراز این امر به کتب رجال و جرح و تعدیل مراجعه می گردد. اما حیطه ی بررسی راویان تنها شامل تابعین و مراتب پائینتر از آنان را شامل می گردد؛ لذا صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از این امر مستثنی بوده و توثیق آنان به عنوان امری مسلم مورد پذیرش اهل سنت می باشد.(هر چند که این افراد دچار فسق آشکار شده باشند).

با توجه به این امر ملاحظه می گردد این حجر عسقلانی (م:852) در مقدمه ی کتاب «تقریب التهذیب»در بیان شمارش مراتب تعدیل عنوان «صحابی» را بالاترین مرتبه ی توثیق بر می شمرد به واسطه ی چنین دیدگاهی در کتب جرح و تعدیل معمولا بابی با عنوان (عدالت صحابی) مطرح گردیده و از اشکالات وارده بر عدالت آنها بر اساس دیدگاه خود دفاع نموده اند.


5) با نگاهی به شرح حال برخی از اصحاب مشاهده می گردد که تنازعات و مشاجرات و اختلافات صحابه امری بسیار عمیق بوده و از گفتار قداست آمیز اهل سنت تا واقعیت امر فاصله ی بسیاری وجود دارد؛ آنان در پاسخ به این گونه مشاجرات، چون عدالت آنان را مفروض می دانند، این امور را بر اجتهاد صحابی حمل نموده تا بدین وسیله محملی بر نزاعهای آنان داشته باشند.

6) یکی از صحابی دارای مشکل ابو هریره دوسی می باشد. شخصی که نام مشخصی نداشته و شخصیت وی در حاله ای از سوالات گوناگون قرار گرفته است. وی تنها مدت سه سال و یا یک سال و نه ماه پیامبر صلی الله علیه وآله را درک نموده است؛ اما با این حال بیشترین تعداد روایات نقل شده از سوی صحابه مربوط به وی می باشد.

روایات مربوط به ابوهریره جمعا 5374 روایت شمرده شده که در این میان بخاری و مسلم 325 روایت از وی را مشترکا نقل نموده و بخاری در 79 روایت از وی و مسلم نیز در 93 روایت از وی متفرد می باشند، که مجموع روایات آنها از طریق ابوهریرة در صحیحین به 497 روایت بالغ می گردد

ابن حجر عسقلانی در باب بیان اصح طرق حدیثی اهل سنت طرقی را بیان می دارد که در مرتبه ی سوم آن دو طریق ذکر شده که به ابوهریرة ختم می گردند:
الف: سُهَیل بن أبی صالحٍ، عن أبیه، عن أبی هریرة.
ب: العلاء بن عبد الرحمن، عن أبیه، عن أبی هریرة

که این امر بیانگر اهتمام ویژ ه ی اهل سنت به این شخصیت می باشد.
شاذ به مخالفت راوی ثقه با روای ثقه تر (من هو اثق ) می باشد.
.نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر، ابن حجر العسقلانی(852):« وخبرُ الآحاد: بنقلِ عدلٍ، تامٍّ الضبطِ، متصلَ السند، غیرَ مُعَلَّل ولا شاذٍّ هو الصحیحُ لِذاته».

نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر، ابن حجر العسقلانی، ص35:«لاتفاق العلماء بعدهما علی تلقی کتابیهما بالقبول»؛ تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، السیوطی، ص49:«اول مصنف فی الصیح المجرد، صحیح البخاری، ثم مسلم، وهما اصح الکتب بعد القرآن»؛تدریب الراوی، ص69:«ما رویاه بالاسناد المتصل فهو المحکوم بصحته».

بخاری دارای کتب دیگری نیز هست ولی هیچ کدام از آنها اعتبار صحیح را ندارند.

. زیرا بخاری در نقل روایات معاصرت و ملاقات راوی از من روی عنه را به عنوان شرط پذیرش روایات خود پذیرفته در حالی که مسلم به قید معاصرت راوی با من روی عنه اکتفا نموده است.




داستان نسبت دزدی عمر به ابوهریرة

یکی از موارد طعنه ی بر ابوهریرة داستان ملاقات وی با عمر بن خطاب بعد از امارت بر بحرین می باشد. عمر وی را در سال 21 بر حکومت بحرین گماشت و با رسیدن سال 23 هجری او را برکنار و معزول گردانید و به جای او عثمان بن ابی العاص را به آنجا فرستاد. او به عزل ابوهریره اکتفا نکرد و ده هزار دینار را که معقتد بود او از بیت المال دزدیده است، از او بازپس گرفت.

«ابن عبد ربه مالکی» در ابتدای جلد اول کتاب «العقد الفرید» ابن ماجرا را اینگونه تعریف می نماید:
«عمر، ابوهریره را فرا خواند و گفت: تو خودت می دانی، وقتی تو را بر امارت بحرین گماشتم، از داشتن یک جفت نعلین هم محروم بودی ولی اکنون می شنوم که برای خودت اسبانی هزار و ششصد دیناری خریده ای.

ابوهریره گفت: اسبانی بودند که با زاد و ولد زیاد شدند. مردم هم به من عطایایی می دادند. عمر گفت: قبلاً هزینه ی زندگی تو را پرداخته ام. و اینک هر چه در نزد تو است زیادی است و باید آنها را برگردانی.

ابوهریره گفت: تو چنین نمی کنی. عمر گفت: به خدا سوگند این کار را می کنم و تو را تازیانه هم می زنم. آنگاه چنان بر او تازیانه زد که مجروح و خون آلود شد. عمر گفت: آن اموال را باز گردان. ابوهریره گفت: نزد خدای به حساب آور. عمر گفت: اگر از حلال و بدون ستمکاری بود (آری). آیا این همه راه از بحرین آمده ای و گمان می کنی که مردم اموالشان را برای تو داده اند نه برای خدا و بندگانش؟! امیمه (مادر ابوهریره) تو را جز برای خر چرانیدن نیفکنده است. (ما رجعت بک أمیمة إلا لرعیة الحمر. وأمیمة أم أبی هریرة).

ابن عبدربه از ابوهریره نقل می کند: هنگامی که عمر مرا از ولایت بحرین به کنار نهاد و عزلم کرد به من گفت: ای دشمن خدا و قرآن! آیا اموال خدا را سرقت کردی؟ گفتم: من نه دشمن خدایم و نه کتاب او. تنها دشمن دشمنان شما هستم و مال خداوند را نیز ندزدیده ام. عمر گفت: پس این ده هزار چگونه برای تو گرد آمد؟ گفتم: اینها اسبانی بود که زاد و ولد کردند و هدایا و سهامی که همواره به من می داند. سپس همه را از من گرفت. من نیز هنگام نماز صبح برای امیر المؤمنین، عمر از خداوند خواستار بخشایش شدم.

8) داستان جیب ابوهریرة:

از موارد دیگری که موجب طعنه ی بر ابوهریرة است ساختن احادیث و نسبت دادن آنها به پیامبر صلی الله علیه وآله است:
وی روایت می کند: رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند : بهترین صدقه آن است که سبب بی نیازی شود و دست بالاتر ( دهنده ) بهتر از دست پایین تر است ؛ و در ابتدا به کسی کمک نما که عیال وار باشد ؛ زن می گوید یا به من غذا بده یا من را طلاق بده و بنده می گوید به من غذا بده و از من کار بخواه و فرزند می گوید : به من غذا به ؛ من را به که واگذار می کنی ؟

گفتند : ای ابو هریره این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدی ؟ پاسخ داد : خیر این از جیب ابو هریره است!
برخی از شارحین حدیث که خواسته اند وجهه ی ابوهریرة را حفظ نمایند در اینجا گفته اند این جمله در سیاق انکار است، یعنی منظور ابو هریرة در جواب سوال کننده این است که: پس این روایت را از جیب خودم نقل می کنم؟ که منظور این است این روایت را از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیده ام که تکلف و خلاف ظاهر بودن چنین کلامی آشکار است.

داستان ها و روایات دروغین ابو هریرة بسیار زیاد می باشد و مرحوم شرف الدین نیز کتاب مجزائی در مورد وی به نگارش در آورده اند؛ که ما به همین دو نقل اکتفا می نمائیم. در پایان به سخن حضرت امیر علیه السلام در مورد ابوهریرة اشاره می نمائیم که در باره ی وی فرمودند: «الا إن أکذب الناس أو قال : أکذب الاحیاء على رسول الله صلى الله علیه وآله لأبو هریرة الدوسی»؛ )دروغگوترین مردم نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ابوهریره است.

به هر حال وجود چنین اموری از پیامد های عدالت صحابه و اجتهاد همگی آنها خواهد بود؛ و اینکه در جای جای صحیح ترین کتاب روائی آنان نام ابوهریرة آمده باشد امر غریبی نخواهدبود.قضاوت با خودتان

عایشه همسر 21 ساله پیامبر
( نقد و بررسی سن ازدواج عائشه با پیامبر اسلام )
************************************
یک دروغ بسیار بزرگ!!!
عایشه همسر شش ساله پیامبر اسلام
21 ساله از آب در آمد !!!

- راوی روایت ها
- ازدواج عایشه با جبیر پیش از پیامبر و باکره نبودنش
- محاسبه سن عایشه با استفاده از سن ایمان او (21 سال)
- محاسبه سن عایشه با استفاده از سن حضرت فاطمه (س) (21 سال یا بیشتر)
- محاسبه سن عایشه با مقایسه بین سن او و خواهرش اسماء (21 سال)
- محاسبه سن عایشه با استفاده از سال تولد او(21 سال)
- سال ازدواج با پیامبر
- خواستگاری نشدنی (پیمان برادری ابوبکر)

- حسادت عایشه به دیگر زنان پیامبر
- روای روایت ها
مشکل اساسی روایت هایی که عایشه را هنگام ازدواج با پیامبر (ص) کم سن نشان می دهد اینست که راوی تمام روایت ها خود عایشه یا خواهر زاده اش ابن عامر می باشد . اما ایراد این راویان چیست ؟
بحث پیرامون این موضوع که چرا عایشه نیاز به چنین جعلی داشته را در ادامه به مرور بررسی خواهیم نمود ، اما ذکر یک حدیث را برای بررسی صحت روایات نقل شده توسط عایشه کافی می دانیم .پیامبر(ص) فرموده است: «لقد قلت کلمه لو مزجت بماء البحر لمزجته» آنچه تو (عایشه) گفتی اگر با بحر بیامیزند آن را آلوده خواهد ساخت. (سنن ترمذی)
اما در مورد خواهرزاده عایشه ابن عامر باید گفت که او هنگام ازدواج عایشه با پیامبر 5 سال داشته و چگونه میتوانسته زمان تولدعایشه را به خاطر داشته باشد و مهمتر اینکه چگونه طفل 5 سال اینهمه روایات را با جزئیات کامل در آن سن به یاد داشته ؟ تا آنجا که می گوید: «پیامبر در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول به مدینه هجرت نمودند و در شؤال همان سال درست هشت ماه بعد با وی ازدواج کرد؟!»
این در حالیست که خود عایشه نیز که ادعا میکند در شش سالگی به عقد پیامبر در آمده است جزییات کامل رویدادهای آنزمان را بخاطر دارد که از دید تاریخی جای شگفتی دارد .و این گمان را که دسیسه ای برای جعل در کار بوده است را تقویت میکند .
اما روایت دیگر از ان هشام است و بخوانیم در چه شرایطی روایت نموده : هشام بن عروه راوی این حدیث پس از هفتاد و یک سال زندگی در مدینه آن را به قصد عراق ترک گفته و صیغه های مختلف این حدیث از طریق راویان عراقی روایت شده است. جالب اینجاست که حدیث سن عایشه در هنگام عقد با پیامبر(ص) در شش سالگی تا زمانی که در مدینه بود (هفتاد و یک سال) بیان نکرده است و در عراق برای روایان عراقی نقل کرده است.
مولف «تهذیب التهذیب» (کتابی مشهور در علم رجال) معتقد است که آن بخشی ازروایت های هشام بن عروه که از طریق روایان عراقی روایت شده اند قابل پذیرش نیست وی همچنین می افزاید که حتی مالک بن انس در مورد آن عده احادیث او که از طریق راویان عراقی روایت شده است ملاحظه داشت. وی در ادامه می افزاید هشام بن عروه در اواخر عمرش (تقریباً زمانی که به عراق هجرت نمود) حافظه اش ضعیف شده بود.(تهذیب التهذیب، ج11، ص48، 51) فلذا طبق نظر رجالیون تمامی نقل های هشام بن عروه در عراق به دلیل از دست دادن حافظه اش مورد قبول نیست.
ازدواج عایشه با جبیر پیش از پیامبر و باکره نبودنش
وروى ابن سعد عن أبیملیکة أن رسول الله صلى الله علیه وسلم عندما خطب عائشة . قال أبو بکر : إنی کنتأعطیتها مطعما " لابنه جبیر . فدعنی حتى أسلها منهم .فاستسلها منهم فطلقها.فتزوجها رسول الله صلى الله علیه وسلم.
*الطبقات الکبرى 59 / 7 ، الإصابة 359 / 4
ابوبکر عایشه را به ازدواج "جبیر بن مطعم" در آورد ، پس از مدتی او را از ایشان گرفته و طلاقش داد ...
ابن سعد، طبقات الکبری، ص529؛ الاصابه، ج4، ص356
باکره بودن عایشه
روایات باکره بودن عائشه را تنها از خود او نقل کرده اند و با روایت های دیگر در تناقض است.از جمله«یروی ابو داود:لما تزوج بها اقام عندها ثلاثا ثم قال : لیس بک علی اهلک هو ان إن شئت سبعت... و کان روسل الله اذا تزوج البکر أقام عندها سبعا و اذا تزوج الثیب أقام عندها ثلاثا»
(سنن ابن داود / کتاب النکاح / باب فی المقام عند البکر / رقم2124)
این روایت دقیقا بیان می دارد که آنچه عائشه خود روایت می کند او بکر نیوده است ؛ زیرا چنانکه روایت بیان دارد پیامبر نزد زن باکره خود هفت روز و نزد غیر باکره ها سه روز اقامت داشت اند. و چون نزد عائشه سه روز اقامت داشت، بیان کننده آن است که عائشه آن چنان که خود ادعا دارد بکر نبوده است!!؟
محاسبه سن عایشه با استفاده از سن ایمان او (21 سال)
سال اسلام آوردن عایشه نیز، سن او را در هنگام ازدواج با رسول خدا مشخص و روشن می‌کند . طبق گفته بزرگان اهل سنت، عایشه اول بعثت ایمان آورد
و جزء هیجده نفر اولی بود که به ندای رسول خدا لبیک گفت.
نووی در تهذیب الإسماء می‌نویسد:وذکر أبو بکر بن أبی خیثمة فی تاریخه عن ابن إسحاق أن عائشة أسلمت صغیرة بعد ثمانیة عشر إنسانا ممن أسلم .
ابن خیثمیه در تاریخش از ابن اسحاق نقل کرده است:که عایشه در کودکی و بعد از هیجده نفر ایمان آورد.النووی، ابوزکریا یحیی بن شرف بن مری(متوفای676 هـ) ، تهذیب الأسماء واللغات ،ج 2 ، ص 615 ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ،دار النشر : دار الفکر - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1996م.
و مقدسی می‌گوید:وممن سبق إسلامه أبو عبیدة بن الجراح والزبیر بن العوام وعثمان بن مظعون ... ومن النساء أسماء بنت عمیس الخثعمیة امرأة جعفر ابن أبی طالب وفاطمة بنت الخطاب امرأة سعیدبن زید بن عمرو وأسما بنت أبی بکر وعائشة وهی صغیرة فکان إسلام هؤلاء فی یدعو فی خفیة قبل أن یدخل دار أرقم بن أبی الأرقم.ثلاث سنین ورسول الله
کسانی که در اسلام آوردن بر دیگران سبقت گرفتند:ابوعبیده جراح .... و از زنان اسماء دختر بنت عمیس همسر جعفر بن أبی طالب ... و عائشه که در آن زمان خردسال بود . این افراد در سه سال اول بعثت که رسول خدا مخفیانه مردم را به ایمان دعوت می‌کرد،اسلام آوردند، قبل از آن که رسول خدا وارد خانه أرقم بن أبی الأرقم بشوند.المقدسی، مطهر بن طاهر -متوفای507 هـ- البدء والتاریخ ، ج 4 ، ص 146 ، ناشر : مکتبة الثقافة الدینیة – بورسعید.
و ابن هشام نیز نام عائشه را جزء کسانی می‌آورد که در سال اول بعثت ایمان آورده است ؛ در حالی که هنوز کودک بوده است.
إسلام أسماء وعائشة ابنتی أبی بکر وخباب بن الآرت وأسماء بنت أبی بکروعائشة بنت أبی بکر وهی یؤمئذصغیرة وخباب بن الأرت حلیف بنی زهرة.الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب ابومحمد -متوفای213هـ السیرة النبویة، ج 2 ، ص 92 ، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل،الطبعة: الأولى، بیروت
اگر عائشه در زمان اسلام آوردنش - سال اول بعثت-هفت ساله بوده باشد، در سال چهارم هجری -سال ازدواج رسمی با رسول خدا- 24ساله خواهد بود.
بنابر این گفته حتی اگر در بدترین حالت سن عایشه را حداقل سن خرد پذیر 4 سالگی(با فرض ضریب هوشی بالا) در نظر بگیریم باز سن ازدواج عایشه با پیامبر در 21 سالگی خواهد بود.
- محاسبه سن عایشه با استفاده از سن حضرت فاطمه (س) (21 سال یا بیشتر)
قوله " صلى الله علیه وآله وسلم " لفاطمة : أنها سیدة نساء العالمین ، وبین ما نسب إلیه " صلى الله علیه وآله وسلم " من أنه لم یکمل من النساء إلا مریم ابنة عمران ، وآسیة امرأة فرعون ، وأن فضل عائشة على النساء کفضل الثرید على سائر الطعام .*السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 137 .
یقول الطحاوی : " قد یحتمل أن یکون ما فی هذا الحدیث قبل بلوغ فاطمة ، واستحقاقها الرتبة التی ذکرها رسول الله " صلى الله علیه وآله وسلم " لها . إلى أن قال : وأن کل فضل ذکر لغیر فاطمة ، مما قد یحتمل أن تکون فضلت به فاطمة ، محتملا لان یکون وهی حینئذ صغیرة ، ثم بلغت بعد ذلک الخ ".*مشکل الآثار ج 1 ص 52
لقد قال الطحاوی هذا ، بعد أن جزم قبل ذلک بقلیل ، بأن فاطمة صلوات الله وسلامه علیها کان عمرها حین توفیت خمسا وعشرین سنة . *مشکل الآثار ج 1 ص 47
عالمان اهل سنت سخن از پیامبر در مورد عایشه نقل کردند که پیامبر فرموده فاطمه سرور تمام بانوان جهان است و در مورد عایشه فضیلتی را برشمرد که بر دیگر زنان برتری دارد و دیگران آن را ندارند .
نکته :وقتی کسی میگوید فاطمه سرور تمام بانوان جهان باشد چگونه برای عایشه فضیلتی است که برای او نیست ؟!
عالمان اهل سنت مانند " طحاوی" که ناقل آن دو حدیث نیز می باشد چنین توجیه کرده است که جمله ای که درباره عایشه آمده است مربوط به زمانیست که فاطمه کوچک و نابالغ بوده .
خود او میگوید :" فاطمه در بیست و پنج سالگی در گذشت "مشکل الاثار ج 1 ص47و52-سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام .ص264
به این ترتیب میدانیم که حضرت زهرا دو تا سه سال پیش از بعثت به دنیا آمده اند و ضمنا طبق این روایت از عایشه چند سالی (حداقل سه سال) کوچکتر بودند ، بر این اساس اگر ازدواج عایشه را سال چهارم پس از هجرت در نظر بگیریم بازبه سنی بالای 21 سال برای عایشه هنگام ازدواج با پیامبر می رسیم .
- محاسبه سن عایشه با مقایسه بین سن او و خواهرش اسماء (21 سال)
یکی از مسائلی که سن دقیق عایشه را در هنگام ازدواج با رسول خدا به اثبات می‌رساند،مقایسه سن او با سن خواهرش اسماء بنت أبی بکر است.
طبق نقل بزرگان اهل سنت، اسماء ده سال از عائشه بزرگتر بوده و در سال اول هجری بیست و هفت سال داشته است. همچنین در سال هفتاد و سه از دنیا رفته است؛ در حالی که صد ساله بوده است.ابونعیم اصفهانی در معرفة الصحابة می‌نویسد:أسماء بنت أبی بکر الصدیق ... کانت أخت عائشة لأبیها وکانت أسن من عائشةولدت قبل التأریخ بسبع وعشرین سنة.
اسماء دختر ابوبکر، از جانب پدر خواهر عائشه و از او بزرگتر بود، اسماء، بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمد.الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله
-متوفای430هـ-، معرفة الصحابة ج 6 ، ص 3253 ، رقم : 3769 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.
و طبرانی می‌نویسد:مَاتَتْ أَسْمَاءُ بنتُ أبی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ سَنَةَ ثَلاثٍ وَسَبْعِینَ بَعْدَ ابْنِهَا عبد اللَّهِ بن الزُّبَیْرِ بِلَیَالٍ ... وکان لاسماء یوم مَاتَتْ مِائَةُ سَنَةٍ وُلِدَتْ قبل التَّارِیخِ بِسَبْعٍ وَعِشْرِینَ سَنَةً وَقَبْلَ مَبْعَثِ النبی صلى اللَّهُ علیه وسلم بِسَبْعَ عَشْرَةَ سَنَةً .
اسماء دختر ابوبکر در سال هفتاد و سه و بعد از پسرش عبد الله بن زبیر از دنیا رفت. اسماء در هنگام وفات صد سال داشت ،بیست و هفت سال قبل از تاریخ
و هفده سال قبل از هجرت به دینا آمده بود. الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب ابوالقاسم -متوفای360هـ- المعجم الکبیر، ج 24 ، ص 77 ، تحقیق:
حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.ابن عساکر نیز می‌نویسد:کانت أخت عائشة لأبیها وکانت أسن من عائشة ولدت قبل التاریخ بسبع وعشرین سنة. اسماء از جانب پدر، خواهر عائشه و بزرگتر از وی بود، اسماء بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمده بود.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل،
ج 69 ، ص 9 ، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.
و ابن اثیر می‌نویسد:قال أبو نعیم : ولدت قبل التاریخ بسبع وعشرین سنة.ابو نعیم گفته: اسماء بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمده است.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد-متوفای630هـ- أسد الغابة فی معرفة الصحابة،ج 7 ، ص 11 ، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
و نووی می‌نویسد:وعن الحافظ أبی نعیم قال ولدت أسماء قبل هجرة رسول الله صلى الله علیه وسلم بسبع وعشرین سنة .از حافظ أبونعیم نقل شده است که گفت:
اسماء بیست و هفت سال قبل از هجرت به دنیا آمد.النووی، ابوزکریا یحیی بن شرف بن مری، -متوفای676 هـ- ، تهذیب الأسماء واللغات ، ج 2 ، ص 597 ـ 598 ، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات ، دار النشر : دار الفکر - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1996م
و حافظ هیثمی می‌نویسد:وکانت لأسماء یوم ماتت مائة سنة ولدت قبل التاریخ بسبع وعشرین سنة وولدت أسماء لأبی بکر وسنه إحدى وعشرون سنة.
اسماء در هنگام وفات صد سال داشت،بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمد،و ابوبکر در هنگام ولادت او بیست و یک سال داشت. الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر -متوفای 807 هـ-، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ، ص 260 ، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ..
ابن حجر عسقلانی می‌گوید: أسماء بنت أبی بکر الصدیق زوج الزبیر بن العوام من کبار الصحابة عاشت مائة سنة وماتت سنة ثلاث أو أربع وسبعین .
اسماء دختر ابوبکر، همسر زبیر بن عوام که از بزرگان صحابه بود، صد سال زندگی کرد و در سال هفتاد و سه و یا هفتاد و چهار از دنیا رفت.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل- تقریب التهذیب، ج 1 ، ص 743 ، تحقیق: م حمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى
ابن عبدالبر قرطبی نیز می‌نویسد: وتوفیت أسماء بمکة فی جمادى الأولى سنة ثلاث وسبعین بعد قتل ابنها عبد الله بن الزبیر بیسیر...
قال ابن اسحاق إن أسماء بنت أبی بکر أسلمت بعد اسلام سبعة عشر إنسانا... وماتت وقد بلغت مائة سنة.
اسماء در جمادی الأول سال هفتاد و سه در مکه و بعد از کشته شدن فرزندش عبد الله بن زبیر از دنیا رفت. ابن اسحاق گفته: اسماء دختر ابوبکر بعد از هفده نفر
اسلام آورد و در حالی از دنیا رفت که صد سال سن داشت.النمری القرطبی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 4 ، ص 1783 ـ 1782 ، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ..
صفدی می‌نویسد:
وماتت بعده بأیام یسیرة سنة ثلاث وسبعین للهجرة وهی وأبوها وابنها وزوجها صحابیون قیل إنها عاشت مائة.
اسماء بعد از گذشت مدت کوتاهی پس از عبد الله بن زبیردر سال هفتاد و سه از دنیا رفت.پدر، پسر و همسر او صحابی بودند و گفته شده است که او صد سال زندگی کرد.الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک الوافی بالوفیات، ج 9 ، ص 36 ، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناش
ر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.
و بیهقی نقل می‌کند که اسماء، ده سال از عایشه بزرگتر بوده است:
أبو عبد الله بن منده حکایة عن بن أبی الزناد أن أسماء بنت أبی بکر کانت أکبر من عائشة بعشر سنین .
ابن منده از ابن أبی الزناد نقل کرده است که اسماء دختر ابوبکر، ده سال از عایشه بزرگتر بوده است.
البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکرسنن البیهقی الکبرى، ج 6 ، ص 204 ، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة
و ذهبی و ابن عساکر نیز همین مطلب را نقل می‌کنند:قال عبد الرحمن بن أبی الزناد کانت أسماء أکبر من عائشة بعشر.الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، سیر أعلام النبلاء، ج 2 ، ص 289 ، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ..
ابن کثیر دمشقی سلفی در کتاب البدایة والنهایة می‌نویسد:
وممن قتل مع ابن الزبیر فى سنة ثلاث وسبعین بمکة من الأعیان ... أسماء بنت أبى بکر والدة عبد الله بن الزبیر... وهى أکبر من أختها عائشة بعشر سنین... وبلغت من العمر مائة سنة ولم یسقط لها سن ولم ینکر لها عقل .
کسانی که با عبد الله بن زبیر در سال هفتاد و سه در مکه از دنیا رفتند .... اسماء دختر ابوبکر مادر عبد الله بن زبیر ...او از خواهرش عایشه ده سال بزرگتر بود، در حالی از دنیا رفت که صد ساله بود و هیچ یک از دندان‌های او نیفتاده و عقلش نیز دچار اختلال نشده بود.ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر القرشی
ابوالفداء، البدایة والنهایة، ج 8 ، ص 345 ـ 346 ، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
ملا علی قاری می‌نویسد:
وهی أکبر من أختها عائشة بعشر سنین وماتت بعد قتل ابنها بعشرة أیام ... ولها مائة سنة ولم یقع لها سن ولم ینکر من عقلها شیء ، وذلک سنة ثلاث وسبعین بمکة.
اسماء از خواهرش عایشه ده سال بزرگتر بود، ده روز بعد از کشته شدن پسرش از دنیا رفت، در هنگام مرگ صد سال داشت، دندانهایش نیفاده
و عقلش دچار اختلال نشده بود، وفات او در سال هفتاد و سه در مکه اتفاق افتاد.ملا علی القاری، علی بن سلطان محمد الهروی، مرقاة المفاتیح
شرح مشکاة المصابیح، ج 1 ، ص 331 ، تحقیق: جمال عیتانی،
و امیر صنعانی می‌نویسد:وهی أکبر من عایشه بعشر سنین وماتت بمکة بعد أن قتل ابنها بأقل من شهر ولهامن العمر مائة سنة وذلک سنة ثلاث وسبعین .
اسماء ده سال از عایشه بزگتر بود، و در مکه و و کمتر از یک ماه بعد از کشته شدن پسرش از دنیا رفت، در حالی که صد سال سن داشت. این مطلب در سال هفتاد و سه اتفاق افتاد .الصنعانی الأمیر، محمد بن إسماعیل سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحکام، ج 1 ، ص 39 ، تحقیق: محمد عبد العزیز الخولی، ناشر:دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة،.
نتیجه : اسماء در سال اول بعثت 14 ساله و 10 سال از عایشه بزرگتر بوده است . پس عایشه در سال اول بعثت 4 ساله و در سال 13 بعثت (سال عقد با رسول خدا) 17 ساله و در سال چهام هجرت )سال ازدواج رسمی با پیامبر) 21 ساله بوده است.
از طرف دیگر: اسماء در سال 73 صد ساله بوده ، صد منهای 73 مساوی است با 27 . پس در سال اول هجرت، 27 سال داشته است.اسماء از عایشه10 سال بزرگتر بوده. 10 منهای 27 مساوی است با 17 .پس عایشه در سال اول هجرت 17 سال سن داشته است . پیش از این ثابت کردیم که پیامبر در شوال سال چهارم هجری رسماً با عائشه ازدواج کرده است ؛ یعنی عایشه در هنگام ازدواج با رسول خدا 21سال داشته است.
- محاسبه سن عایشه با استفاده از سال تولد او(21 سال)
طبری آورده است که: «ابوبکر صدیق رضی الله عنه دارای چهار فرزند بود که همه آنها را در دوره جاهلیت به دنیا آمده بودند.»
اگر عایشه قبل از بعثت به دنیا آمده باشد با احتساب 13 سال بعثت و دو سال بعد از هجرت و اینکه عایشه پیش از بعثت با جبیر ازدواج نموده بود
(فرض همان شش سالگی که به دروغ نسبت داد )و پس از بعثت بعنوان بیستمین زن ایمان آورنده شناخته شده بود می­بایست سن او حداقل 21 سال بوده باشد .
21= 13+2+6
- سال ازدواج با پیامبر
وتزوج رسولُ الله صلى الله علیه وسلم، بعد خدیجة، سودة بنت زَمعة بن قیس، من بنی عامر بن لؤی،قبل الهجرة بأشهر... فکانت أول امرأة وطئها بالمدینة
.رسول خدا بعد از خدیجه، چند ماه قبل از هجرت با سوده بنت زمعه ، ازدواج کرد و او نخستین همسری بود که رسول خدا در مدینه با او همبستر شد
.البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر متوفای279هـ،أنساب الأشراف، ج 1 ، ص 181، طبق برنامه الجامع الکبیر.
از طرف دیگر ذهبی مدعی است که سودة بن زمعه، چهار سال تنها همسر رسول خدا بوده است .
وتوفیت فی آخر خلافة عمر ، وقد انفردت بصحبة النبی صلى الله علیه وسلم أربع سنین لا تشارکها فیه امرأة ولا سریة ، ثم بنى بعائشة بعد ... .
سوده در سال آخر خلافت عمر از دنیا رفت، او چهار سال تنها همسر رسول خدا بود ، هیچ زنی و هیچ کنیزی در آن چهار سال با سوده در این امر شریک نبود، سپس رسول خدا با عائشه ازدواج کرد.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 3 ، ص 288 ، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ -.
در نتیجه ، عایشه در سال چهارم هجرت- چهار سال بعد از ازدواج رسول خدا با سود-با آن حضرت ازدواج کرده است.
- خواستگاری نشدنی (پیمان برادری ابوبکر)
از نخستین تناقضهای بسیار صریح موجود در روایتهای نقل شده در بخاری و برخی منابع دیگر درباره جریان ازدواج پیامبر اسلام با عایشه جریان خواستگاری عایشه توسط پیامبر از پدرش ابو بکر است آنچه درستی این روایت را از پایه با مشکل روبرو میکند :
حدیث خطبة عائشة فمنها : ما رواه فی کتاب النکاح عن عروة أن النبی - صلى الله علیه وآله وسلم - خطب عائشة ، فقال له أبو بکر : إنما أنا أخوک ، فقال : « أنت أخی فی دین الله وکتابه وهی لی حلال .
صحیح البخاری کتاب النکاح باب تزویج الصغار رقم 5081
در این روایت ابو بکر در پاسخ خواستگاری پیامبر از دخترش عایشه در پاسخ پیامبر میگوید که چنین چیزی شدنی نیست زیرا که من برادر شما هستم- اشاره به پیمان برادری ابوبکر با پیامبر .مشکلی که این روایت با آن روبروست آنستکه جریان خواستگاری چنانچه عایشه مدعی است پیش از هجرت پیامبر به مدینه و در مکه اتفاق افتاده است !اما پیمان برادری میان مسلمانان چنانکه پیامبر آنرا بست در مدینه و پس از هجرت از مکه به مدینه رخ داد!
حالا چگونه ممکن است پیمان برادری که بعدا در مدینه بسته شده در اینجا و پیش از وقوع مورد استناد ابوبکر قرار گیرد خوب باید از عایشه وبخاری پرسید.
- حسادت عایشه به دیگر زنان پیامبر
چنانکه معروف است عایشه دچار حسد فوق العاده زیادی نسبت به بقیه همسران پیامبر بوده و گاه و بیگاه چنین احساسی را ابراز میکرده از جمله:
وقال ابن حجر : إن عائشة کانت تغار من نساء النبی وکانت تغار من خدیجة أکثر . فتح الباری ح‍ 7 / 136
ابن حجر میگوید: عایشه نسبت به دیگر زنان پیامبر بویژه خدیجه بسیار حسادت میورزید عن عائشة قالت : کان رسول الله صلى الله علیه وسلم لا یکاد یخرج من البیت حتى یذکر خدیجة . فیحسن الثناء علیها. فذکرها یوما " من الأیام فأدرکتنی الغیرة . فقلت : هل کانت إلا عجوزا " ، فقد أبدلک الله خیرا " منها ، فغضب ، ثم قال : لا والله ما أبدلنی الله خیرا " منها ، آمنت بی إذ کفر الناس . وصدقتنی إذ کذبنی الناس ، وواستنی فی مالها إذ حرمنی الناس . ورزقنی الله منها أولادا " إذ حرمنی أولاد النساء ، قالت عائشة : فقلت فی نفسی لا أذکرها بسیئة أبدا "
* أحمد وإسناده حسن ( الزوائد 224 / 9 ) وابن عبد البر وابن کثیر -البدایة والنهایة 92 عایشه میگوید: پیامبر از خانه بیرون نمیشد مگر انکه از خدیجه یادی کند ئ او را به نیکی یاد فرماید پس در روزی از روزها دچار حسادت فراوان نسبت به او شده و گفتم ای پیامبر مگر خدیجه چیزی بیش از یک پیرزن بود؟! پس پیامبر خشمگین شده و فرمود : نه به خدا قسم خدا بهتر از خدیجه به من نداد.....
عن عائشة قالت : ما غرت على امرأة کما غرت على خدیجة ، وما بی أن أکون أدرکتها . ولکن لکثرة ذکر رسول الله " صلى الله علیه وآله وسلم " إیاها ، وإن کان لیذبح الشاة ؟ فیتبع بذلک صدائق خدیجة یهدیها لهن. *صحیح البخاری ج 9 ص 292 ، و ج 5 ص 48 ، و ح 7 ص 47 ، و ج 8 ص 15 ، وصحیح مسلم ج 7 ص 134 و 133 ، وأسد الغابة ج 5 ص 438 ، والمصنف ج 7 ص 493 ، والاستیعاب هامش الإصابة ج 4 ص 286 ، وصفة الصفوة ج 2 ص 8 ، عن البخاری ، ومسلم ، وتاریخ الاسلام للذهبی ج 2 ص 153 ، والبدایة والنهایة ج 3 ص 12.
عایشه میگوید: به هیچ زنی به اندازه خدیجه حسادت نورزیدم با انکه او را هرگز ندیده بودم ...
وقد ذکر النبی " صلى الله علیه وآله وسلم " خدیجة یوما ، فغارتأم المؤمنین ، فقالت : هل کانت إلا عجوزا أبدلک الله خیرا منها ؟ وفی لفظ مسلم : " وما تذکر من عجوز من عجائز قریش ، حمراء الشدقین ، هلکت فی الدهر ، أبدلک الله خیرا ممنها " ؟ فغضب " صلى الله علیه وآله وسلم " ، ‹ صفحة 292 › حتى اهتز مقدم شعره ، ثم قال : لا والله ، ما أبدلنی الله خیرا منها الخ الروایة.
روزی پیامبر از خدیجه یاد کرد پس عایشه از خشم و خسادت بر آشفته و گفت:.....
*صحیح مسلم ج 7 ص 134 ، لکنه لم یذکر جوابه " صلى الله علیه وآله وسلم " وأسد الغابة ج 5 ص 857 / 558 و 438 والإصابة ج 4 ص 283 ، والاستیعاب هامشها ج 4 ص 286 / 287 ، وصفة الصفوة ج 2 ص 8 ، ومسند أحمد ج 6 ص 117 ، ولیراجع البخاری ج 2 ص 202 ط سنة 1309 ه‍ . ق والبدایة والنهایة ج 3 ص 128 واسعاف الراغبین بهامش نور الابصار ص 96 .
وقال العسقلانی والقسطلانی : " وأن عائشة کانت تغار من نساء النبی " صلى الله علیه وآله وسلم " ، لکن کانت تغار من خدیجة أکثر " .
* فتح الباری ج 7 ص 102 ، وإرشاد الساری ج 6 ص 166 و ج 8 ص 113 .
عایشه نسبت به دیگر زنان پیامبر حسادت میورزید اما نسبت به خدیجه بیشتر...
نمونه های چنین حسادتهایی در تاریخ عایشه فراوان است اما آنچه برای ما مهم است آنستکه کسیکه داری چنین حسادتی بوده بی شک برای قیاس و به رخ کشیدن و ارضای حس برتری جویی هم که بوده باید جهت مقایسه هم که شده سن همسر دیگر –همزمان- را نیز روایت میکرده که مثلا من شش ساله و بودم و همسر دیگری مثلاٌ 30 ساله.اما میبینیم در هیچ جا عایشه اشاره ای به سن سوده بنت زمعه نمیکند با آنکه درست در یک زمان به عقد هم در آمده بودند.
حال فرض کنید گفته شود که سوده در زمانی که عایشه این حدیث- یعنی حدیث شش ساله بودنش- را روایت کرده سوده بنت زمعه از دنیا رفته بوده است. اما نادرستی چنین فرضیه ای هنگامیکه مشخص میشود که بدانیم عایشه دارای حسادت فراوانی نسبت به خدیجه همسر اول پیامبر که او هم در زمان ازدواج پیامبر با عایشه فوت کرده بوده !! , است. آنهم بر پایه روایتهای زیر:
وقد ذکر النبی " صلى الله علیه وآله وسلم " خدیجة یوما ، فغارت أم المؤمنین ، فقالت : هل کانت إلا عجوزا أبدلک الله خیرا منها ؟ وفی لفظ مسلم : " وما تذکر من عجوز من عجائز قریش ، حمراء الشدقین ، هلکت فی الدهر ، أبدلک الله خیرا ممنها " ؟ فغضب " صلى الله علیه وآله وسلم " ، ‹ صفحة 292 › حتى اهتز مقدم شعره ، ثم قال : لا والله ، ما أبدلنی الله خیرا منها الخ الروایة.
*صحیح مسلم ج 7 ص 134 ، لکنه لم یذکر جوابه " صلى الله علیه وآله وسلم " وأسد الغابة ج 5 ص 857 / 558 و 438 والإصابة ج 4 ص 283 ، والاستیعاب هامشها ج 4 ص 286 / 287 ، وصفة الصفوة ج 2 ص 8 ، ومسند أحمد ج 6 ص 117 ، ولیراجع البخاری ج 2 ص 202 ط سنة 1309 ه‍ . ق والبدایة والنهایة ج 3 ص 128 واسعاف الراغبین بهامش نور الابصار ص 96 .
روزی پیامبر از خدیجه یاد کرد پس عایشه از خشم و حسادت بر آشفته و گفت : ای پیامبر مگر خدیجه چیزی بیش از یک پیرزن بود؟!! پس پیامبر خشمگین شده و فرمود : نه به خدا قسم خدا بهتر از خدیجه به من نداد...
از سوی دیگر چنانچه گذشت عایشه نسبت به تمامی زنان پیامبر حسادت میورزیده حال چگونه است که برای ارضای این حس هیچ یادی از سن بسیار زیادتر سوده بنت زمعه و یا باکره نبودنش نمیکند باز جای پرسش فراوان دارد.
- عایشه مفتی
اما آنچه بیش از بیش روایتهای بالا بودن سن عایشه حتى از 22 سال را در هنگام دخول را میتوان در این حدیث که سنیان همگی بر آن صحه گذاشته اند دریافت:
وأخرج ابن سعد عن القاسم قال : کانت عائشة استقلت بالفتوى فی عهد أبی بکر وعمر وعثمان .
*الحاکم ( المستدرک 8 / 4 ) وسیر أعلام النبلاء 133 / 2 .
عایشه در زمان ابو بکر و عمر و عثمان در صدور فتوا استقلال یافته بود!
اگر روایت خود عایشه را در مورد سنش بپذیریم که در هنگام فوت پیامبر 18 سال داشته و چون پدرش بلافاصله در پس از پیامبر فوت کرده در اینصورت چگونه ممکن است زنی هجده ساله آنهم با حضور زنان دیگری چون ماریه قبطیه و ام سلمه و ... که هم بزرگتر از او و هم به گواهی تاریخ دانشمند تر بوده اند یا در حضور بانویی چون حضرت زهرا سلام الله علیها بتوند استقلال در قضاو فتوا دادن داشته باشد مگر آنکه سنش بسیار بیشتر از آنچه باشد که خود میگوید.
از دیگر سو ما در تاریخ با انبوهی از روایتهایی مواجهیم که عایشه از پیامبر نقل میکند حال اگر فرض کنیم که همانگونه که عایشه خود نقل میکند سنش در هنگام دخول پیامبر 9 سال بوده و آنچنانکه مدعی است در آن هنگام از فرط خرد سالی هنوز با اسباب بازهایش بازی میکرده اما باز میبینیم روایتهای فقهی عایشه که مورد استناد اهل سنت است بسیار فراوان است و لازمه اعتماد به آنها این استکه عایشه از حالت کودکی خارج شده باشد یعنی حداقل 16 ساله باشد تا بتوان به گفته وی اعتماد کرد با این حساب آیا منطقی است که در عرض دو سال یعنی تا 18 ساله شدن بیش از 25000 حدیث از پیامبر شنیده باشد تازه آنهم احادیث فقهی فقط؟!
- دیگر انگیزه ی جعل
ممکن است این پرسش برای خواننده پیش بیاید که چرا عایشه یا راویان سنی چنین احادیثی را برای وی جعل کرده اند؟!!
نخستین پاسخ را باید در نسبت عایشه با خلیفه اول جستجو کنید.عایشه دارای احادیث فراوانی درباره فضیلتهای پدرش از زبان پیامبر اسلام است اما لازمه باوراندن این افکار به مردم آنستکه کودکی عایشه با زندگی رسول خدا پیوند داده شود بنابر این خلفا – هر سه- بعلاوه معاویه به چنین کاری دست زدند و مجموعه ای از این دست روایتها را برای عایشه جعل کردند البته نباید در این میان از نقش رشوه و خرید وجدان نیز غافل شویم چرا که بنابر روایتهای ذیل
عن ذکوان مولى عائشة قال : قدم درج من العراق فیه جواهر إلى عمر بن الخطاب . فقال لأصحابه : أتدرون ما ثمنه. فقالوا : لا . ولم یدروا کیف یقسمونه . فقال : أتأذنون أن أرسل به إلى عائشة لحب رسول الله صلى الله علیه وسلم إیاها . قالوا : نعم . فبعث به إلیها.
*الحاکم المستدرک 8 / 4 وسیر أعلام النبلاء 133 / 2 .
ذکوان غلام عایشه چنین نقل میکند که روزی جواهری ای از عراق برای عمر بن خطاب فرستاده شد . عمر از اطرافیان پرسید آیا میدانید قیمت آن چیست؟ گفتند:نه.و ندانستند چگونه انرا تقسیم کنند پس عمر از آنان اجازه خواست تا آنرا تمام و کمال به نزد عایشه بفرستند و انان نیز اذن بدینکار دادند!!
البته عمر این کار خود را با عشق پیامبر به عایشه توجیه میکند اما آیا این کار بدون ما به ازای قبلی برای عایشه بوده است؟
وأخرج ابن سعد عن مصعب بن سعد قال : . فرض عمر لأمهات المؤمنین عشرة آلاف . وزاد عائشة ألفین . وقال : إنها حبیبة رسول الله صلى الله علیه وسلم.
*الطبقات الکبرى 67 / 8 .
ابن سعد روایت میکند که عمر برای هر کدام از زنان پیامبر ده هزار (درهم) مقرری قرار دادند و برایعایشه دوهزار درهم بیشتر !
وفی عهد معاویة بن أبی سفیان . تعهد معاویة أم المؤمنین بالعطایا . روی عن عروة أن معاویة بعث إلى عائشة بمائة ألف.
* الحلیة / أبو نعیم 47 / 7 ، سیر أعلام النبلاء 131 / 2 ، المستدرک 13 / 4 .
معاویه متعهد شده بود که ام المؤمنین عایشه را با بخششها اکرام کند و عروئ روایت میکند که عایشه صد هزار درهم از معاویه بخشش دریافت کرد.
وأخرج أبو نعیم عن عبد الرحمن بن القاسم قال : أهدى معاویة لعائشة ثیابا " وورقا " وأشیاء توضع فی أسطوانتها.*الحلیة 48 / 2 .
ابو نعیم ازعبد الرحمن بن قاسم روایت میکند که: معاویة به عایشه پیراهنهایی از جنس"وورقا" و اشیاء گرانبهای دیگری هدیه نمود!
حالا چرا؟ در همین روایتهای جعلی جستجو کنید مثل روایتهای فضائل معاویه از زبان پیامبر که خانم عایشه روایت فرموده اند!!
- آزار پیامبر توسط عایشه و حفصه
شاید ذکر برخی رفتارهای نامناسب از سوی عایشه به شیعیان نسبت داده شود ، اما همچون گذشته این علمای اهل سنت هستند که روایت میکنند .
حفصه وعایشه علیه رسول خدا و برای آزار او اتفاق کرده بودند. صحیح بخاری ج۶ص۶۹
و ایه نازل شد که "اگر شما -همسران پیامبر- از کار خود توبه کنیدبه نفع شماست‏،زیرادلهایتان از حق منحرف گشته‏؛
و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، -کارى از پیشنخواهید برد- زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح‏، و فرشتگان بعداز آنان پشتیبان اویند"
سوره تحریم ایه ۴ و ۵- تفسیر الثعلبی - ذیل همین ایه و تفسیر ابن کثیر ج۴ص۶۳۴ و صحیح بخاری ج۳ص۱۶۳.
عایشه و حفصه آنقدر رسول خدا را آزار می دادند که تمام آنروز را خشمگین سپری میکرد. صحیح بخاری ج۶ص۶۹ و طبقات ابن سعد ج۸ص۵۶
عمربن خطاب به دخترش حفصه گفت: تو میدانیکه رسول خدا تو را دوست ندارد .صحیح مسلم ج۴ص۱۸۸
اینکه بخاری به این مساله اعتراف میکند بیانگر آنست که خبر آزار رساندن آن دو به پیامبر میان مردم شایع ومتواتر شده بود.
مخالفت عایشه با خدا و پیامبر اکرم ص
عایشه و حفصه درحالیکه قرآن میفرماید: وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.اما بارها با خدا و رسول خدا مخالفت کردند: عایشه و حفصه در زمان بیماری رسول خدا با او مخالفت کرده و هر کدام خواستند
تا پدر خود را برای امامت نماز جماعت دعوت کنند که پیامبر به آن دو فرمود: شما چون زنان فتنه گر اطراف یوسف هستید.
تاریخ الطبری ج۲ص۴۳۹ وسیره ابن هشام ج۴ص۳۰۱.
عایشه با کلام خداوند که میفرماید: "ای زنان پیامبر در خانه هایتان بنشینید وآرام بگیرید و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرایی نکنید)" . احزاب آیه۳۳)مخالفت آشکار کرده و راهی بصره گردید.
و سفارش رسول خدا مبنی بر امتناع ازجنگیدن با امیرمومنین علی بن ابیطالب را ندیده گرفت و آتش جنگ جمل را برافروخت
و درآن با امیرمومنین جنگیده و حفصه نیز میخواست در آن شرکت جوید اما برادرش عبدالله جلوی او را گرفت
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۲ص -۸۰ و تاریخ طبری ج۳ص۴۷۷ و معجم البلدان ج۲ ص ۳۶۲ و....
درحالیکه رسول خدا فرموده بود: حسنین علیهم السلام دو سیدجوانان اهل بهشتند.
الکامل فی التاریخ ابن اثیر ج۲ص۱۰ و سنن ترمذی ج۲ص۳۰۶ و مسند احمد ج۳ص۳و.... .
عایشه ومروان بن حکم از دفن امام حسن مجتبی در کنار جدش رسول خدا جلوگیری کردند.
مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر ج۷ص۴۵- تاریخ ابوالفداء ج۲ص۲۵۵ و تاریخ یعقوبی ج۲ص۲۲۵.و نیز عایشه در نسبت ابراهیم پسر پیامبر تشکیک کرد. المستدرک حاکم ج۴ص۴۲
و از خدیجه بد گفت. المنتظم ابن جوزی ج۳ص۱۸
بخاری دوری جستن پیامبر ص از زنانش را ذکر کرده است. صحیح بخاری ج۶ص۷۰
مسلم نزول آیه: "امیداست که اگر پیامبر شما را طلاق داد خدا به جای شما زنانی بهتر از شما به اوبدهدکه همه با مقام تسلیم و ایمان باشند" را درباره این حادثه تایید کرده است. مسلم ج۴ص۱۸۸
حاکم نیشابوری نیز گفته است: پیامبر ص عایشه و حفصه را طلاق داد امادوباره رجوع فرمود. المستدرک ج۴ص۱۶
این از چیزهایی است که بداخلاقی ناسازگاری وعدم محبت این دو را نسبت به پیامبر می رساند و نیز مبین خشم رسول خدا ص نسبت به آندو چون همسران نوح و لوط هستند.
آرزوی مرگ عایشه توسط حضرت رسول ص
عایشه میگوید: رسول خدا آرزومند مرگ من بود و میگفت: دوست داشتم تا زنده هستم پیش بیاید که بر تو نمازبخوانم و تو را دفن کنم. الطبقات ابن سعد ج۲ص۲۰۶
فتنه اینجاست !!
رسول خدا ص درباره منزل عایشه فرمود: فتنه اینجاست فتنه اینجاست فتنه اینجاست. از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید.
بخاری ج۴ص۴۶
عایشه و تهمت شرکت پیامبر اکرم در مجلس غنا و رقص!
بخاری و مسلم از عایشه نقل میکنند که: دیدم پیامبر مرا با ردایش می پوشاندمن حبشی ها را که در مسجد بازی میکردند تماشا میکردم.که عمر آنها را بازداشت وپیامبر فرمود:آنها را به حال خو بگذار! ای حبشی ها آسوده خاطر باشید!
پس قدردخترکان نورسیده بازیگوش را بدانید. بخاری کتاب المناقب ج۲ص۱۷۹ وکتاب العیدین ج۱ص۱۲۳ - صحیح مسلم کتاب صلوه العیدین ج۲ص۶۰۸
و روایات بسیار دیگری که بخاری و مسلم از عایشه نقل کرده اند. و در تمامی آنها عایشه تهمت شرکت در مجلس زنان و مردان وغنا و رقص را به پیامبر اکرم زده است.
جالب است که در این روایات دروغین عمر میخواهد از گناه دوری کند ولی رسول خدا او رابه گناه تشویق میکند !!!
همچنین جالب است که عایشه در این روایات دروغین میگوید جلس غنا و رقص در مسجد برگزار میشده است !!!
نمیدانم آیا پیامبر مسجد خود را برایاقامه نماز و قرائت قرآن ونشر تعالیم اسلام و اداره شوون مسلمانان بنا کرده بود یابرای نمایش رقص و سرگرمی ؟!
آیا میشود همسر پیامبر (عایشه و حفصه) خیانتکار و کافر باشد ؟؟؟
یکی از مسائلی که برخی مطرح میکنند این است که چطور ممکن است همسر پیامبر این چنین جنایتکار و تبهکار باشد.
و این همه روایات جعلی برای خراب کردن چهره پیامبر ص نقل کرده باشد. و یا اینقدر پیامبر ص را اذیت کند که ایشان آرزوی مرگ عایشه را کند. اما این برای اولین بار در تاریخ نیست که می بینیم نزدیکان یکی از اولیای خدا کافر و خیانتکار است.
همه میدانیم که پسر حضرت نوح علیه السلام از کسانی بود که در طوفان غرق شد. همچنین خداوند درباره عایشه و حفصه میفرماید:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ.
یعنی: خداوند براى کسانى که کافر شده‏اندبه همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است‏، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو پیامبر سودى به حالشان در برابر عذاب الهى‏نداشت‏،
و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى‏شوند! پس نزدیکی و قرب به شخص صالح هیچگاه دلیل خوب بودن شخصی نمی باشد.
یا رسول الله عدالت پیشه کن !
این سخن این قدر توهین و بی احترامی بزرگی بود که حتی ابوبکر پس از این ماجرا عائشه دختر خود را سیلی می زند!
جالب اینجاست که تنها دو نفر جرات کردند که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله اینگونه توهین کنند. یکی عایشه و دیگری ذوالثدیة. ذوالثدیة از خوارج بود و در جنگ نهروان امیرالمومنین علیه السلام او را به درک واصل کرد. ذوالثدیة نیز به پیامبر اکرم صلی الله علیه واله چنین گفت:
به خدا قسم که عادل نیستی .پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در جواب او گفتند: پس چه کسی عادل است اگر من را عادل نمی دانی؟ (یحک فمن یعدل اذا لم اعدل)
هر دو (عایشه و ذوالثدیة) با مولا علی علیه السلام جنگیدندو با بغض مولا علی علیه السلام مردند.و هردوی آنها دو فتنه عظیم را به راه انداختند= جمل و نهروان.
تفسیر القرطبی ۱۸/۲۰۲ /کنزالعمال ۷/۲۹۴ /الطبقات ابن سعد ۸/۱۶۱ /فتح القدیر شوکانی ۵/۲۵۵تاریخ الطبری ۴/۷۶ /الاصابة ۲/۱۶۶۶۴۴ /صحیح بخاری ۳/۱۳۲۱ /صحیح مسلم ۲/۷۴۴
پیامبر آیاتی از قرآن کریم را فراموش کرد !!!
صحیح بخاری و مسلم با سند خود از عائشه روایت کنند که گفت: رسول خدا در مسجد به قرائت مردی گوش می داد که ناگهان گفت: رحمت خدا بر او باد. آیاتی را که فراموش کرده بودم به یاد آورد.
و در عبارتی دیگر این چنین است که: رحمت خدا بر او باد که آیات فلان و فلان را که از سوره فلان و فلان انداخته بودم به یادم آورد.
و در عبارت صحیح بخاری چنین است که:آنها را از سوره فلان و فلان فراموش کرده بودم.
بررسی این روایت
نمیدانم چگونه پیامبر صلی الله علیه و اله چنین سخن می گوید؟ در حالی که صحیح بخاری و مسلم با سند خود از ابن مسعود روایت کنند که گفت: "بسیار بد است که کسی بگوید:ایه فلان و فلان را فراموش کردم. بلکه او خود فراموش شده است
قران را به حافظه بسپارید که آن سریعتر از رها شدن بند زانوی شتر از سینه مردان رها میشود."
و چگونه پیامبر اکرم قران را فراموش می کند در حالی که قرآن می فرماید: "سنقرئک فلا تنسی" یعنی به زودی بر تو می خوانیم و تو فراموش نمی کنی. (سوره اعلی ایه ۷( -صحیح بخاری کتاب فضائل القرآن ج۳ص۱۵۵ - صحیح مسلم کتاب صلاه المسافرین ج۱ص۵۴۳ مسند احمد ج۶ص۱۲ صحیح بخاری کتاب الفضائل القران ج۳ص۱۵۵ صحیح مسلم ج۱ص۵۴۴.



"فی قُلوُبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَ لَهُم عَذابٌ ألیمٌبِما کانُوا یَکذِبون" ترجمه: "دل های آنان مریض است. پس خداوند بر مرض ایشان بیفزاید و برای آنها عذاب سخت و دردناک است. به سبب آنچه که دروغ می گویند."
این روزها شبکه های ماهوره ای شده اند کاسه ای داغ تر از آش! عزای عمومی اعلام شده! کنفرانس ها، گفتمان ها و برنامه ها تدارک دیده اند تا اثبات کنند عایشه کیست! آنان که تکریم میکنند حق و حقیقت را می گویند یا شیعیان؟! سری به کتابهایم زدم تا حقیقت را دریابم و فقط کتب شیعه را نگاه نکردم بلکه به کتاب­های اهل تسنن نیز مراجعه کردم. اما قضاوت از شما ! این چه همسر پیغمبر است که این چنین در احادیث مذمت شده است ؟ براستی جوابگو کیست ؟ من شیعه هستم و تو سنی! هر دو به عقائد هم احترام می گذاریم اما من مطالبم را از کسانی می گویم که اهل بیت و خانواده رسول مکرم اسلام هستند.
آنان که از نسل نورند و از پلیدی و ناپاکی به دورند و معصوم ! و معصوم کسی است که دروغ نمی­گوید و اشتباه نمی کند. گناه نمی­کند و فکر گناه نیز به سراغش نمی­آید و من مطالبم را از این خانواده بیان کرده ام . تو نیز اگر طالبی بنگر به این مطالب ... .
اصول کافی، جلد سه ؛ حسین بن ثویر و ابن سلمه سراّج می گویند: از امام صادق شنیدیم که بعد از هر نماز چهار مرد و چهار زن را لعنت می کردند . (ابوبکر ، عمر، عثمان و معاویه)، (عایشه، حفصه، هند و ام الحکم (خواهر معاویه)) . اما بعد عایشه دختر ابابکر است . همان ابابکری که بانو حضرت زهرا به او فرمودند: به خدا در هر نمازم بر تو نفرین می کنم. (الامامه و السیاسه / بیست) . شرح نهج البلاغه ابن أبی حدید جلد شش ؛ حضرت فاطمه زهرا از دنیا رفتند در حالیکه سخت از ابوبکر و عمر غضبناک بودند .
ارشاد القلوب ذکر کرده که ابوبکر گفت : خدا پسر صهاک را لعنت کند . او مرا نسبت به ذکر ولایت گمراه کرد و به راستی که او چه بد همنشین و رفیقی است ! چطور دختر همچون کسی می تواند همسر رسول خدا باشد که دشمن اصلی خاندان عصمت و طهارت بوده است ؟! حمیدی در صحاح خود ذکر می کند : عایشه در جهالت ومنقصت به مرتبه ای بوده که مدام با لعبتها بازی می کرده و در پیش او زنان مغنّیه ، نی می نواختند و رقص می کردند و به استماع حدیث نمی پرداخته است و عایشه و حفصه چندین بار نفاق خود را ظاهر نموده و حضرت رسول را از خود دلگیر و آزرده ساخته است .
در کتاب کاشف الحق از امام صادق روایت شده که حضرت رسول به حضرت علی فرمودند : یاعلی ! تو مظلومی بعد از من ! هر که با تو حرب کند ، با من حربکرده و هر که با من حرب کند ، با خدا حرب کرده است و هر که از تو دوری کند ، با من دوری کرده و هر که از من دوری کند ، از خدای دوری کرده است . (اکمال الدین / ج یک / ص بیست و هفت) . حال آنکه همین عایشه بنا کننده جنگ جمل است ! بخاری ، در صحیح جلد چهار صفحه صد و حمیدی در جامع آورده اند : حضرت رسول روزی خطبه می خواندند و در آن حال اشاره به خانه عایشه نمودند و سهنوبت فرمودند : در این خانه فتنه ای است و ایمن مباشید که شاخ شیطان اینجاست و از اینجا بیرون خواهد آمد و نیز حمیدی در جامع ذکر میکند : حضرت رسول به در خانه عایشه اشاره کردند و فرمودند : سَر کفر در این خانه است و از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید. (الزام النواصب/ صفحه دویست).
غزالی از علماء و بزرگان سنیان در احیاءالعلوم (جلد دو / صفحه سی و چهار) کتاب نکاح در مذمت عایشه چندین خبر نقل کرده، یکی آنکه مصاحبت عایشه هرگز مرضّی طبع حضرت رسول نبود . و دیگر آنکه روزی ابابکر به دیدن عایشه رفت و شنید که پیغمبر از او دلگیر است. گفت: آنچه در میان شما گذشته بیان کنید تا من محاکمه کنم . پس حضرت رو به عایشه کردند و فرمودند : تو حرف میزنی یا من بگویم ؟ عایشه در جواب گفت: تو حرف بزن ! اما بغیر از راست مگو !؟ و آیا در جواب رسول خدا باید چنین حرفی زد ؟ و گو آنکه حکم الهی آیه پنجاه و هفت احزاب را نشنیده بود: "اِنَّ الَّذینَ یُوذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الُّنیا وَ الاخِرَهِ."
احمد حنبل در کتاب نادر الاخبار روایت کرده : زنی از زنان کوفه به دیدن عایشه آمد . گفت : یا ام المومنین چه فرمائی در حق مادری که فرزند خود را بکشد از روی عمد و آن فرزند مومن باشد ؟ عایشه جواب داد : آن زن کافر استچنانکه حق تعالی در سوره نساء آیه نود و سه فرموده : " هرکس بکشد مومنی را از روی عمد ، پس جزای او جهنم است که در آن جاودانه باشد . " آن زن گفت : چه می گوئی در حق مادری که بکشد شانزده هزار و دویست فرزند از اولاد مومنان و مسلمانان را ؟ چون عایشه فهمید که غرضش چیست ، و سخن راستی به گوش او خورد ، به همان موجب که اَلحَقُّ مُرًّ از آن زن خشمناک شد و گفت : دورکنید این دشمن را از نزد من ! پس آن زن گفت : ای عایشه ! معلوم است که دشمن خدا کیست و بیرون رفت . (اشاره به جنگ جمل) و عایشه به این مقدار طغیان وریختن خون شانزده هزار و دویست مرد مسلمان راضی نشد و مانع شد که تابوت مبارک امام حسن را به طواف قبر رسول الله برند .
در کتب فریقین مذکور است : چون حضرت امام حسن به شهادت رسیدند ، امام حسین پیکر پاک و مطهر آن حضرت را برداشته و به وداع خاتم النبیین بردند . عایشه ،مروان و جماعت بنی امیه به گمان آنکه می خواهند حضرت امام حسن را در حجره رسول خدا دفن نمایند مانع شدند و نگذاشتند به وداع جد بزرگوارش ببرند و تابوت آن حضرت را تیر باران کردند . در آن روز عایشه بر استری سوار شده ،می گفت : حجره رسول الله از من است و من راضی نیستم او را در آنجا دفن نمایند .
زمخشری در کتاب ربیع الابرار از جمیع ابن عمیر روایت کرده که عمیر گفت : من روزی به نزد عایشه رفتم و از او پرسیدم که مرا خبر ده که دوست ترین شخص نزد حضرت رسول الله چه کسی بوده است ؟ گفت : دختر او فاطمه زهرا . گفتم سخن من در مردان است . گفت : شوهر دختر او علی بن ابیطالب نزد آن حضرت دوست ترین خلق خدا بود . گفتم : پس چرا با او محاربه کردی و در مورد وی عاصی شدی ؟ اما امان از پشیمانی و خیره سری ... اما جنایات او به همین جا اکتفا نمیکند در حق مادر عالمیان حضرت خدیجه ام المومنین ظلم های بسیاری روا داشته است . بخارى نقل مى‏کند: عایشه مى‏گوید: درباره‏ى هیچ زنى بهاندازه‏ى خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است. (صحیح بخارى / جزء پنجم، باب سی)
این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون مى‏دانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 25 سال با وى زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه بهشایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت. عایشه مى‏گوید: روزى نمى‏شد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخورده‏اى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرتخدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مى‏دهد پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسین‏آمیز را (که در بالا نقل کردیم درباره‏ى خدیجه بیان فرمود.)
و باز عایشه مى‏گوید: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مى‏شد، پیامبر اسلام مى‏فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست مى‏دارم. » (منبر الاسلام و توفیق الاعلم). این اعترافات شخصی است که برادران اهل تسنن به آن ام المومنین می گویند ! سبعه من السلف صفحه دویست شصت و هفت می نویسد: پیامبر دوست داشت تا زنده است ، مرگ و دفن عایشه را ببیند . ابن ابی الحدید در شرح خود جلد هفده می نویسد : اگر خلیفه دوم به جای علی بود ، هر آینه عایشه را قطعه قطعه می کرد . عایشه در زمان حیات پیامبر با آن حضرت رفتار ناشایستی داشت همچنین با خلیفه راستین آن حضرت حضرت امیرالمومنین وهمسر گرامیشان بانو فاطمه زهرا و جالب تر آنجاست که با دیگر همسران پیامبر نیز رفتارهای زشت و کینه توزانه ای داشت ! گواه و شاهد من مسند احمد ، صحیح بخاری ، صحیح نسائی ، السیره الحلبیه ، صحیح مسلم و باب الغیره من کتاب العشره میباشند . برای دیگر بار از شرح ابن ابی الحدید جلد نه و ریاحین الشریعه جلد دو مطلبی را ذکر می کنم که وقتی حضرت زهرا به شهادت رسیدند ، همسران رسول خدا برای سر سلامتی امیرالمومنین آمدند جز عایشه که اظهار مریضی کرد و سخنی گفت که دلالت بر خوشحالی او داشت .
از مشخص ترین نشانه های بغض و کینه او نسبت به آقا امیرالمومنین همین بس که نام غلامش را عبدالرحمن گذاشت و گفت : این نام گذاری را به خاطر محبتم به قاتل علی بن ابیطالب یعنی عبدالرحمن بن ملجم انجام دادم . (ریاحین الشریعه / جلد دو ، سفینه البحار / جلد سه ، بحارالانوار / جلد بیست و هشت ) . این داستان را بنگرید : روزی پیغمبر با علی خلوت کرده بود و به نجوا پرداخته بود. این گفتگو در نزد عایشه به درازا کشید. بر آشفت و خشمگینانه به طرف آن دو رفت تا حسدی که در سینه اش می جوشید بیرون ریزد. ناگهان بر سر علی که نمی دانست چه گناهی مرتکب شده است فریاد زد"من از هر ۹ روز یک روز با رسول خدا هستم. این یک روز هم تو نمی گذاری با من باشد.پسر ابیطالب؟! (والله لا یبغضه احد من اهل بیتی و لا من غیر همالا و هو خارج عن الایمان!) علی کلمه ای بر زبان نیاورد. با بردباری و در کمال آرامش از او چشم پوشید. اما محمد شکیبایی نکرد. چهره اش به خون نشست. چشمانش از خشم مشتعل گردید و با خشونتیبی سابقه او را از خود راند و گفت:"برگرد سر جایت!"عایشه مات و مبهوت ماند. محمد ادامه داد" به خدا قسم هیچ یک از افراد خانواده ام یا دیگران بغض او را در دل ندارد مگر اینکه از دایره ایمان بیرون رفته است! باز نقلشده است ، عایشه آنقدر از خلافت علی ناراحت بود که گفت:" مقتول قطعه قطعه شده دیروز را در غوغای خود فرو برده اند و به جایش کم سن و سالی (علی) را گذاشته اند . همچنین گفت:"به خدا قسم اگر قرار بود این امر (خلافت) برای پسر ابیطالب به انجام رسد آرزو داشتم آن (آسمان) بر روی این (زمین) فرود آید. (روزگار عثمان .عبدالفتاح عبدالمقصود صفحه صد و شانزده.)
عایشه آن طور که از کتب تاریخی بر می آید زنی بود زیبا و حسود. حساس؛ گستاخ و عاشق. عایشه به گفته اهل تسنن که کذب آن هم آشکار است تنها دختری بود که به خانه ی محمد آمد. دیگران همه بیوگانی بودند که به مصلحتی سیاسی یا اخلاقی به همسری پیامبر در آمده بودند. عایشه جز زیبایی و جوانی زنی بسیار باهوش و خوش سخن بود. او به راستی عاشق پیغمبر بود به طوریکه حتی نمی توانست ببیند محمد به فاطمه؛ علی؛ حسن و حسین محبت می کند و آتش خشم و حسادت در وجودش شعله ور می شد. (ن.ک به اسلام شناسی.چاپ­مشهد.مجموعه درسهای دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد صفحه پانصد و سیزده)
اما سرانجام عایشه چه شد ؟
معاویه چون خواست برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد ، عایشه انکار کرد و معاویه را تهدید کرد و گفت : برادرم محمد را کشتی و برای یزید بیعت می گیری ؟ معاویه ترسید که برای او ایجاد فتنه کند . لذا در خانه خود چاهی کند و آن را پر از آهک کرد و فرشی قیمتی بر روی آن پهن نمود و تختی بر آن نهاد و عایشه را وقت نماز عشاء به خانه خود خواند . وقتی عایشه وارد شد ، معاویه او را به نشستن بر آن تخت تعارف کرد . همین که روی آن نشست ، فرو رفت و به چاه افتاد و هلاک شد . معاویه در چاه چندین نیزه مسموم تعبیه کرده بود و هنگامیکه عایشه در چاه افتاد ، فورا کار او ساخته شد و به دیدار پدرش در جهنم شتافت . امام باقر (ع) فرمودند : هر آینه قیام کند ، قیام کننده ما ( حضرت مهدی) همانا حمیراء – عایشه – را بسوی آن حضرت می آورند تا او را حد زده و انتقام دخت پیامبر بانو حضرت فاطمه زهرا (س) را از آن بگیرد . (عللالشرائع پانصد و هفتاد و نه / باب سیصد و هشتاد و پنج)
و آخرین مطلب اینکه در مذهب حقه تشیع و دین مبین اسلام ناسزا و ناروا گفتن و فحش دادن کاری به دور از ادب است و نباید صورت گیرد و به جای آن لعن گفته می شود . مجوز لعن ، هر عمل و گفتاری است که مقتضی و سبب عقوبت و عذاب الهی بر کسی باشد . مانند : فسق، فجور، کفر، ظلم و قتل نفس محترمه و .... چنانچه خداوند سبحان درباره قتل که بدترین اقسام ظلم است فرموده : وَغَضِبَ اللهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَه یعنی : خداوند خشم کرد بر او و لعنت کرد او را. (سوره نساء / آیه نود و سه) . و چنین است که در حدیث ابتدا نیز امام صادق چهار زن و چهار مرد را لعن می نمودند . پس لعن نیزسفارش شده و ثواب و برتری آن نسبت به صلوات نیز در روایات و احادیث آمده است . و از تمامی شیعیان و محبین تقاضا داریم تا دل محبین خلفا را با فحش و ناسزا نشکنند و همانطور که در دین نیز سفارش شده از لعن در برائت از دشمنان اهل بیت استفاده کنند .

منحرفین از خط ولایت معتقدند که تمامی زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حتی عایشه لقب "ام المومنین" را دارند و برای ادعای خویش آیه ذیل را مطرح می کنند
«النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم‏».
یعنی: پیامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوت، و همسرانش [در حرمت ازدواج به منزله‏] مادران آنانند." (سوره احزاب آیه 6)
اینان لقب "ام المومنین" را نوعی افتخار برای زنهای پیامبر صلی الله علیه و اله محسوب می کنند. ولی طبق آیات قرآن ما معتقدیم که ام المومنین به تنهایی فضیلتی نیست بلکه زنان رسول خدا فقط اگر تقوی پیشه کنند و از خدا بترسند دارای ارزش و مقام می باشند. و به همین جهت است که قرآن می فرماید :
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً. یعنی:
"اى همسران پیامبر! شما اگر پرهیزکارى پیشه کنید [از نظر منزلت و موقعیت‏] مانند هیچ یک از زنان نیستید، پس در گفتار خود، نرمى و طنّازى نداشته باشید تا کسى که بیمار دل است طمع کند، و سخن پسندیده و شایسته گویید.." (احزاب/32)
همچنین قرآن می فرماید:
یَانِسَاءَ النَّبىِ‏ِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینْ‏ِ وَ کاَنَ ذَالِکَ عَلىَ اللَّهِ یَسِیرًا. یعنی:
اى همسران پیامبر! هرکس از شما کار بسیار زشت آشکارى مرتکب شود [قطعاً پیوند همسرى با پیامبر به او مصونیّت نمى‏دهد، بلکه‏] عذاب براى او دو چندان خواهد شد، و این [کار] بر خدا آسان است. (آیه:30)
پس ام المومنین تنها به این معناست که رابطه بین مسلمانان و زنان پیامبر مانند رابطه مادر و فرزند می باشد. یعنی همانطور که فرزند نمی تواند با مادر خویش ازدواج کند، مسلمانان نیز بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله نمی توانند با زنان ایشان ازدواج کنند. و به همین دلیل است که قرآن می فرماید
وَ مَا کاَنَ لَکُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَا أَن تَنکِحُواْ أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَالِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمًا. یعنی:
"و شما را نسزد [و جایز نباشد] که پیامبر خدا را آزار دهید. و بر شما هرگز جایز نیست که پس از او با همسرانش ازدواج کنید که این [کار] نزد خدا بزرگ است." (آیه:53)
و اما عایشه چون جزء زنان پیامبر صلی الله علیه و اله بوده لقب "ام المونین" را داشته است. ولی این لقب تا آخر عمر برای او باقی نماند! زیرا پیامبر صلی الله علیه و اله حق طلاق زنان خویش را به امیرالمومنین علیه السلام و جانشینان به حق ایشان داده بودند
قال النبی صلی الله علیه و اله:
یا اباالحسن انّ الشرف باق لهنّ (شرف الامّهات) ما دمن لله علی الطاعة فأیّتهنّ عصت الله بعدی بالخروج علیک فأطلق لها فی الأزواج و أسقطها من شرف أمومة المومنین
یعنی : پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به مولا علی علیه السلام فرمودند: ای اباالحسن همانا شرف "ام المومنین" برای زنان من باقی است تا زمانیکه اطاعت خدا را کنند. پس هرکدام از آنها که خدا را به واسطه خروج بر تو عصیان کرد، او را طلاق بده و از شرافت ام المومنین بودن ساقط کن.1
این وظیفه بعد از امیرالمومنین به امام حسن علیه السلام و بعد به امام حسین علیه السلام منتقل شد. و امام حسین علیه السلام عایشه را طلاق دادند
شیخ حر عاملی در کتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات از کتاب اثبات الوصیة نوشته مسعودی (از علمای اهل سنت) نقل می کند که: پس از کاری که عایشه کرد (مقصودش جلوگیری حسین علیه السلام از دفن حسن بن علی در جوار جدش رسول خدا است) حسین علیه السلام طلاقش را برایش فرستاد. و رسول خدا صلی الله علیه و اله طلاق همسرانش را بعد از خودش به امیرالمومنین علیه السلام و امیرالمومنین به امام حسن علیه السلام و امام حسن علیه السلام به اباعبدالله الحسین علیه السلام داده بود. و رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: بعضی از زنهای من در روز رستاخیز مرا نخواهند دید و او زنی است که اوصیاء بعد از من طلاقش خواهند داد2
ناگفته پیداست که وقتی می گوییم امام حسین علیه السلام عایشه را طلاق دادند، به این معناست که او دیگر جزء زنهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله محسوب نمی شود. و بنابراین لقب "ام المومنین" از عایشه برداشته شده و مانند زنهای معمولی دیگر می باشد
اسناد:
(1) سفینة البحار 2/93 و 9/277 ، المناقب ابن شهر آشوب 1/331، الدرجات الرفیعة علی خان 303، شرح اصول الکافی المازندرانی 6/368، البحار الانوار علامه مجلسی 27/292 و 48/335 و 71/265 و 108/293 و 110/101 از کافی و بصائر الدرجات. و کتاب کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق.
(2) اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات 3/135 فصل 72 حدیث 903

۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۶ مسلمان به لعنتی
در نظرگاه شیعه، دلایلی وجود دارد که از میزان اعتبار و اعتمادپذیری این منبع کاسته است؛ از جمله:

بخاری با حضرت امام هادی و امام عسکری علیهما السلام معاصر بوده است. امّا در کتاب وی حتی یک حدیث از این دو امام و ائمه پیشین علیهم السلام نقل نشده است. تعصب بخاری در حدی بوده که وی حتی از فرزندان و اصحاب امامان اهل بیت نیز حدیثی نقل نمی‏کند، در حالی که علما و محدثین بزرگی در میان آن‏ها بوده است. اما وی از خوارج روایات فراوانی با علم به دشمنی آنان با اهل بیت علیهم السلام نقل می‌کند.
برخی از فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السلام در صحیح مسلم آمده است، امّا بخاری از نقل آن‏ها خودداری کرده است.
تحریف و تصرف در احادیث در کتاب بخاری فراوان است. روایتی در صحیح مسلم نقل شده است که همان روایت در کتاب بخاری با همان سند به چند روایت تبدیل و به صورت‏‌های مختلف نقل شده است.
تقطیع احادیث‏ به این معنا که با تکه تکه کردن روایات و نقل بخشی از آنها، به معنای روایت آسیب رسیده است.
نقل به معنا کردن احادیث‏ به این معنا که به جای نقل عبارت اصلی روایت، معنای آن(در نظر نقل کننده)روایت شده است.
وجود احادیث موضوع یا ضعیف در کتاب بخاری. پژوهشگران با توجه به قرائن و شواهد و معیارهای علم حدیث، معتقدند که برخی روایات موجود در این منابع، جعلی‌اند.‏
عدم صحت نسبت کلّ کتاب به مؤلف آن. میلانی ص82تاص84
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۳ مسلمان به لعنتی
ابوهریره شاگرد کعب الاحبار یهودی که او را وارد اسلام کرد تا احادیث جعلی به اسم پیامبر جعل کند.این اقا مهمترین راوی منابع اهل سنت بویژه بخاری است.ذهبی در میزان الاعتدال اورده راویان سنی کذابند وهمه را با نام ذکر میکند1006 نفر هستند. چطور به این احادیث باید باور کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاید شما هم شنیده باشید که:

آنچه حکومت انجام میدهد، با اسلام واقعی متفاوت است.
اسلام واقعی را نباید به رفتار مسلمانان دانست، اسلام واقعی چیز دیگری است.
اگر اسلام واقعی اجرا شود، دنیا گلستان میشود.
اسلام واقعی اسلام طالبانی نیست.
اسلام عربستان، اسلام وهابیت است و اسلام واقعی نیست.
اسلام مصر، اسلام آمریکایی است.
زمان پیامبر اسلام، همه جنگ و مبارزه بوده است، آیا اسلام واقعی همراه با جنگ و مبارزه است؟ (پیامبر اسلام در 29 جنگ شخصا حضور داشته است)
بعد از وفات پیامبر اسلام، بر سر جانشینی اختلاف و تفرقه بوده است، اسلام واقعی با کدام گروه بوده است؟
کجا یا چه دوره ای از اسلام، میتوان یک نمونه موفق از پیاده سازی اسلام واقعی را بیابیم؟

اگر کسی بدنبال اسلام واقعی باشد، چگونه پیدا کند؟

قدم 1) در حال حاضر 2 شاخه اصلی در اسلام هست، سنی و شیعه؛ سنی بیش از چندین شاخه فرعی دارد و شیعه همچنین چندین شاخه فرعی دیگر. بین اینهمه کدام اسلام واقعی است؟
قدم 2) یکی از شاخه ها که به نظرمان منطقی تر هست را به عنوان اسلام واقعی، بطور پیش فرض انتخاب میکنیم.
قدم 3) در این شاخه چندین مفتی یا مرجع تقلید وجود دارد که بعضی در حلال و حرام ها اختلاف نظر دارند، کدامشان اسلام واقعی را میگویند؟
قدم 4) بهتر است به قران مراجعه کنیم و خودمان تحقیق کنیم که اسلام واقعی چیست.
قدم 5) در قران مواردی هست که انسان رابه شک وا می دارد و با زندگی کنونی در جامعه انسانها یا نتایج علمی همخوانی ندارد، مثلا:

بریدن دست دزد ( المائدة – آیه 38: و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه کرده‏اند دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا ببرید و خداوند توانا و حکیم است)
خوب بودن نوشیدن شراب (النحل آیه 67- و از میوه درختان خرما و انگور باده مستى‏بخش و خوراکى نیکو براى خود مى گیرید قطعا در این[ها] براى مردمى که تعقل مى‏کنند نشانه‏اى است)
زدن زنان (النساء آیه 34: مردان سرپرست زنانند به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مى‏کنند پس زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ کرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مى‏کنند و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه‏ها از ایشان دورى کنید و [اگر تاثیر نکرد] آنان را بزنید پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید که خدا والاى بزرگ است))
مجاز بودن برده داشتن ( النور آیه 58: اى کسانى که ایمان آورده‏اید قطعا باید غلام و کنیزهاى شما و کسانى از شما که به [سن] بلوغ نرسیده‏اند سه بار در شبانه روز از شما کسب اجازه کنند پیش از نماز بامداد و نیمروز که جامه‏هاى خود را بیرون مى‏آورید و پس از نماز شامگاهان [این] سه هنگام برهنگى شماست نه بر شما و نه بر آنان گناهى نیست که غیر از این [سه هنگام] گرد یکدیگر بچرخید [و با هم معاشرت نمایید] خداوند آیات [خود] را این گونه براى شما بیان مى‏کند و خدا داناى سنجیده‏کار است)
کشتن کافران (النساء آیه 89: همان گونه که خودشان کافر شده‏اند آرزو دارند [که شما نیز] کافر شوید تا با هم برابر باشید پس زنهار از میان ایشان براى خود دوستانى اختیار مکنید تا آنکه در راه خدا هجرت کنند پس اگر روى برتافتند هر کجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان و از ایشان یار و یاورى براى خود مگیرید)
به کار بردن کلمه «نحن» به معنای ما توسط خدای یگانه! (یوسف آیه 2 و 3 : «ما» آن را قرآنى عربى نازل کردیم باشد که بیندیشید (2) «ما» نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحى کردیم بر تو حکایت مى‏کنیم و تو قطعا پیش از آن از بى‏خبران بودى (3))
قدم 6) آنچه از قرآن میفهیم درست است یا نه؟ مثلا باید هر کس را کافر تشخیص دادیم را بکشیم؟ باید دست دزد را ببریم؟(همان کاری که عربستان سعودی طبق شریعه انجام میدهد)
قدم 7) تعبیر آیه های قرآن کار هر کس نیست باید به مفتی ها و مراجع تقلید که عمری مطالعه کرده اند مراجعه کنیم، بنابراین به قدم شماره (3) بر گردیم
قدم 8 ) اگر بخواهیم به قدم شماره (3) برویم، آیا در یک دور باطل نیافتاده ایم؟

به نظر شما مراحل بالا برای پیدا کردن اسلام واقعی درست است یا من جایی را اشتباه گفته ام؟ شما چگونه اسلام واقعی را یافته اید یا میخواهید بیابید؟
نظر بدهید و نظر دیگران را هم بخوانید.


فوکویاما پرنده شیعه با بال سرخ و سبز ندیده است!
سپتامبر 10, 2008 بدست تلنگر
اگر عبارت «فوکویاما شیعه پرنده» را در گوگل جستجو کنید، می بینید که بیش از 200 سایت ایرانی مطلب زیر را از فرانسیس فوکویاما نقل قول کرده اند:

فوکویاما در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویت شیعه» می گوید:»شیعه پرنده ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست.پرنده ای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.» او بال سبز این پرنده را مهدویت و عدالت خواهی و بال سرخ را شهادت طلبی که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فنا ناپذیر کرده است معرفی می کند. فوکویاما معتقد است شیعه بعد سومی هم دارد که اهمیتش بسیار است.او می گوید: «این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری به تن دارد و قدرتش با شهادت دو چندان می شود.شیعه عنصری است که هرچه او را از بین می برند بیشتر می شود.»

علاقمند بودم که بیشتر در این مورد بدانم ولی چون نتوانستم بر روی اینترنت به غیر از سایتهای ایرانی جای دیگری در این مورد چیزی پیدا کنم، تصمیم گرفتم با فوکویاما که هنوز زنده است تماس گرفته و موضوع را بررسی کنم.

یوشی‌هیرو فرنسیس فوکویاما (Yoshihiro Francis Fukuyama)، فیلسوف آمریکایی، متخصص اقتصاد سیاسی، رییس گروه توسعهٔ اقتصادی بین‌المللی دانشگاه معروف جانز هاپکینز و نویسندهٔ کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» می‌باشد که به خاطر نظریه پردازی «پایان تاریخ» مشهور است.

همانگونه که تصور می کردم، فوکویاما هرگز در چنین کنفرانسی نبوده است و چنین حرفی را نزده است! و در حقیقت این پرنده رنگین بال زره پوش که می گویند ساخته و پرداخته تخیل فردی یا افرادی غیر از فوکویاما است. در انتهای متن میتوانید ایمیل که من برای او فرستاده ام و جواب او را ببینید. اگر کسی هم شک دارد میتواند با فوکویاما مستقیما مکاتبه کند و از او سوال کند! در اینجا صفحه شخصی او و آدرس ایمیلش را میتوانید بیابید.

به نظر می رسد که رایج شده است تا بعضی حرفها اگر از زبان یک اروپایی یا آمریکایی رانده شده باشد، اعتبار و کیفیت آن گفته مثل کالاهای خارجی خیلی بالا است. شخصا موارد زیادی از این قبیل شنیده و دیده ام که در اکثر موارد این نسبت دادن گفته ها به خارجی ها دروغین بوده و تنها از نام و اعتبار این افراد سواستفاده شده است تا برای حرفهایشان اعتباری بخرند. بطور مثال گفته شده است:

چگونه یک حدیث، اینشتین را شگفت‌زده کرد؟ این یک داستان دروغین و ساختگی است که از انیشتن برای اعتبار داستان استفاده شده است. علت دروغین بودن هم اینست که انیشتن یهودی زاده بوده است و در نامه ای در جواب به یک فیلسوف مسیحی می نویسد که : کلمه خدا از دید من چیزی نیست بیش از بیان و ساخته ضعف انسانها. انجیل مجمو عه ای قابل احترام ولی مجموعه ای از داستانهای بدوی و بچه گانه است. انیشتن در قالب هیچ یک از ادیان موجود فکر نمی کرده است. گفته شده است که انیشتن و آیت الله بروجردی 40 نامه مبادله کرده اند و ابراز علاقه به اسلام و تشیع کرده ولی هیچ کس حتی 1 نامه از این 40 نامه را ندیده است!!! کاش انیشتن هم الان زنده بود و به او ایمیل می زدیم و از او می پرسیدیم.

آیا شما هم موارد مشابهی دیده اید؟ نظر بدهید و نظر دیگران را هم بخوانید.

ایمیل نخست من به فوکویاما:

Dear Prof. Fukuyama,
Recently I was discussing Shiite ideology with my friend and he quoted from you that you have discussed regarding the Shiite ideology in a conference in Jerusalem in 1986.
he quoted from you: the Shiite has two wings, one is red and one is green. red one is martyrdom and green one is the last man concept.
I would like to know more about your discussion. please refer me to a document or a book that I can find and read more about this phrase from you.
I look forward to hearing from you soon.
Best regards,

پاسخ فوکویاما:

On Mon, Aug 25, 2008 at 9:15 PM, Francis Fukuyama wrote:
I’m sorry but I don’t remember participating in such a discussion or making such a statement.
Sincerely,
Francis Fukuyama

برای اطمینان و واضح بودن موضوع برای من و فوکویاما من مجددا این ایمیل را فرستادم:

Dear Prof. Fukuyama,
Thank you very much for your reply. I doubted the statement is from you and that’s why I contacted you.
I guess this website is the main or one of the first sources that others copied from : http://mouood.org/content/view/6481/3/
This is my translation of the content on the above address:
at the end of the page, it says:
«Francis Fukuyama, an American writer and theorist, who is one of the neoconservatives governing this country, presented his book titled ‹the end of history› in 3 conferences in Toronto, Washington and Jerusalem. this book is exposing new idea different from the book «Clash of Civilizations» by Samuel Huntington. Fukuyama believes that small civilizations and cultures will be swallowed by big cultures, and media will push the world towards a small village and unavoidably world will involve in a disastrous war. to prevent this war from happening, we should accept to have a master(who has merit and authority in a community to solve the problems of that community) and Fukuyama later declares that master can be the USA. he says this war is unavoidable but the winner will not be the west and he proves with evidences and facts that the winner would be Shia.
Fukuyama in Jerusalem conference titled «reinvestigation of Shia Identity» says: Shia is a bird that flies beyond the reach of our arrows. a bird that has two wings: a red wing and a green one. green wing is the beleif in the last Imam who will come(Messiah for shia) and red wing is martyrdom which originated from Karbala (story of 3rd Imam of shia). these wings make shia immortal. Fukuyama believes that Shia has a 3rd aspect which is more important. he says: this bird has a shield. this shield is acceptance of jurist’s guardianship(velayat). Shia believes in a way that they are increased when they are killed. he gives the example of Iraq-Iran war and says: Iranians captured Fav(a city in the south of Iraq) and they were going to capture Karbala and if they could capture Karbala, they could capture Jerusalem definitely»

I would be very thankful again if you tell me whether you have said the above translated paragraph or if you have said something else similar and there is a misunderstanding. I look forward to hearing from you soon.

و مجددا او پاسخ میدهد:

Thank you for this clarification. I never said anything remotely like the quotation you translated, so I’m not sure where they are getting this.
Sincerely,
Francis Fukuyama
اسلام نیازی به تایید انشتین وغیره ندارد.انها خیلی زرنگ باشند در حوزه تخصصی خود میتوانند اظهار نظر کنند.انهم برای محدوده ای از زمان.چون با یافته های جدید علمی بشر یافته های قبلی به موزه رفته کارایی خود را دیگر نخواهد داشت.اینکه مفسرین واقعی قران امامان شیعه بودند طبق قران و سنت نبوی ثابت است طوریکه منابع اهل سنت با وجود عداوت با انان بقدری روشن بوده که نتوانسته اند کتمان کنند.با توجه به وضعیت خفقان ایمه دوستان از ترس ودشمنان از کینه و حسادت فضایل احادیث و تفسیرهای انان را نشر ندادند.و این را تاریخ گواهی میدهد.اما علت اختلاف نظر مجتهدین شیعه هم از اینجا ناشی میشود بطوریکه با توجه به احادیث جعلی زیاد هر یک به نوعی در رابطه با صدور حدیث صحیح از معصوم به قطعیت یا نزدیک به یقین میرسند.امکان ندارد خداوند ایاتی نازل کند که نیاز به مفسر داشته باشد اما مفسر واقعی یا همان راسخون در علم را معرفی نکند تا جامعه نیازهایشان را از انان اخذ کنند.اما غاصبین حکومت همه را به باد فنا دادند وتا روز قیامت مسیول گمراهی گمراهان هستند.با توجه به خاتمیت پیامبر باید جانشینانی باشند تا پاسخگوی مردم باشند.پیامبر فرمود من شهر علمم علی دروازه ان بطوریکه مردم اورا رها کردند و به حاکمان نادان چسبیدند.و خلاء انان موجب گمراهی مردم گردید.تنها کسی که ادعا میکند هرجه میخواهید از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید علی است.از انطرف کسی میگوید تعداد موی سر من چقدر است؟وعلی ع ضمن ان او را توبیخ کرده میفرماید حسین را پسر تو در کربلا خواهد کشت.غلی میگوید 7خصلت دارم که احدی نخواهد داشت ازجمله تمام علوم عالم تا انقراض عالم را بلدم.نام انسانها روز مرگ انها علت مرگشان تا انقراض عالم میدانم.و...حجتهای خدا باید همه چیز را بدانند چون عهده دار هدایتشان هستند.بخاری از زبان پیامبر نقل میکند که اصحابم را روز قیامت از کنار حوض کوثر رانده به جهنم میبرندمیگویم خدایا اینان اصحاب منند خدا میگوید تو نمیدانی اینها بعد ازتو مردم را گمراه و دین تورا نابود کردند و به قهقرا بردند....
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۹ فو کو یا ما
اقای بهلول چرا فرمایشات من را تو نکرد ترجمه ومردم را اواره کرد تو و تو فکر کرد همه دانست انگلیسی؟ اوه نه تو اشتباه کرد.در ضمن یک شیعه اگر حرف من نسبت دادبه خود تشیع نیست گنهکار این را باید فهمید تو چرا نفهمید تو ؟؟و نیز من گفتم یا نگفتم حقیقت این است حسین ومهدی بن مایه های پیروزی ومقاومت انهاست تو چرا نفهمید ان را؟
بله مستر بهلول انجیل هست داستان .کودکان سرگرمی.چون نیست کلام خدا بلکه است حرفهای کودکانه مردم ان زمان.اما در مورد اسلام شد خوب از زبان من تو نگفت چیزی چون من نگفت چیزی.
فوکویاما تحت فشار سیا از ترس مطرح شدن نام شیعه در جهان مجبور به انکار سخنان قبل اش در مورد شیعه شده..... فوکویاما در کنفرانس اورشلیم...مهندسی معکوس صهیون علیه شیعه

«فرانسیس فوکویاما» کتاب پایان تاریخ خود را در سه کنفرانس جهانی تورنتو، واشنگتن و اورشلیم ارائه کرد. فوکویاما در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویّت شیعه» می‌گوید: شیعه، پرنده‌ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست. پرنده‌ای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.

عاشورا و حماسه پر شکوه آن پدیده‌ای است که همواره رمز و راز نیروی پنهان و آشکار شیعیان و آزادی خواهان بوده است. قدرت این رمز و راز آن چنان است که دشمنان اسلام را همیشه در حیرت و شگفتی و سردرگمی فرو برده است. از همین رو، دشمنان، به ویژه صهیونیسم جهانی بر آنند تا با شبیه‌سازی و بهره‌گیری از این واقعه، برای دنیای پوشالی و خیالی خود، جلوه‌های مقدّس و آسمانی بیافرینند. برای مثال، در سه کنفرانس جهانی تورنتو، واشینگتن و اورشلیم، «فرانسیس فوکویاما» کتاب پایان تاریخ خود را ارائه کرد. این کتاب در برابر کتاب برخورد تمدّن‌ها اثر «ساموئل هانتینگتون» است. فوکویاما مدّعی است که خرده تمدن‌ها و فرهنگ‌های جزئی به دست فرهنگ غالب بلعیده می‌شوند و رسانه‌ها، دنیا را به سمت دهکدة واحد پیش می‌برند و به ناچار دنیا درگیر جنگی خانمان‌سوز خواهد شد. بنابراین، برای پیش‌گیری از این جنگ باید یکی را به عنوان کدخدایی بپذیریم و در ادامه ثابت می‌کند که کدخدا، امریکا است. فوکویاما می‌گوید: این نبرد حتمی است، ولی برنده آن غرب نخواهد بود و او با اسناد و مدارک ثابت می‌کند که برندة نبردِ آخرالزّمان، شیعیان هستند.

فوکویاما در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویّت شیعه» می‌گوید: شیعه، پرنده‌ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست. پرنده‌ای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.او بال سبز این پرنده را مهدویّت و عدالت خواهی و بال سرخ را شهادت‌طلبی که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فنا ناپذیر کرده است، معرفی می‌کند.

فوکویاما معتقد است شیعه بُعد سومی هم دارد که اهمیّتش بسیار است. او می‌گوید: "این پرنده، زرهی به نام ولایت پذیری به تن دارد و قدرتش با شهادت دو چندان می‌شود. شیعه، عنصری است که هر چه او را از بین می‌برند، بیشتر می‌شود." وی جنگ عراق و ایران را مثال می‌زند و می‌گوید: "این‌ها فاو را تسخیر کرده‌اند، می‌روند کربلا را هم بگیرند و این، یعنی فتح قدس، اگر کربلا را بگیرند، اینجا را هم قطعاً می‌گیرند." او برای دفع این خطر پیشنهاد می‌کند با امتیاز دادن به ایران، جنگ را متوقّف کنید.فوکویاما، مهندسی معکوسی را برای شیعه و مهندسی صحیحی را برای خودشان طراحی می‌کند و می‌نویسد:

مهندسی معکوس برای شیعیان این است که ابتدا ولایت فقیه را خط بزنید. تا این را خط نزنید، نمی‌توانید به ساحت قدسی کربلا و مهدویّت تجاوز کنید... برای پیروزی بر یک ملّت باید میل مردم را تغییر داد... ابتدا ولایت فقیه را خط بزنید، در گام بعد، شهادت طلبی این‌ها را به رفاه‌طلبی تبدیل کنید. اگر این دو تا را خط زدید، خود به خود اندیشه‌های امام زمانی از جامعة شیعه رخت می‌بندد... شما بیایید برای غرب هم امام زمان و کربلا و ولی فقیه بتراشید.

فوکویاما برای این کار، مکتب جدیدی به نام اونجلیس عرضه کرد. مکتبی که قدمتش به 1987 میلادی بر می‌گردد. طرفداران این مکتب معتقدند عیسای ناصری خواهد آمد. فوکویاما به آن‌ها توصیه می‌کند در فیلم‌هایشان هر چه را شیعیان دربارة امام زمان می‌‌گویند، بر شخصیّت عیسای ناصری تطبیق بدهند. بر اساس دستور فوکویاما، فیلم‌هایی بر اساس مدل «روایت فتح» شهید آوینی، ساخته شد؛ با همان اسلوب متن و با به کارگیری مؤلّفه‌های احساسی برنامه‌های شهید آوینی، با همان تیپ‌ها و همان دیالوگ‌ها که شهید آوینی‌ می‌گفت.

فیلم نجات سرباز رایان با محتوای تجلیل از مادر سه شهید؛ فیلم نبرد پرل هاربر با محتوای جنگ جنگ تا رفع فتنه‌ در عالم؛ فیلم زمانی سرباز بودیم با تئوری بازسازی کربلا و بر اساس الگوی عملیّات کربلای 5؛ فیلم سقوط شاهین سیاه، بازسازی صحنةکربلا، فیلم جن‌گیر که در آن از نمادهای اسلامی شیعه استفاده شده بود.

نکته: در تمامی این فیلم‌ها، بر اساس نظریة فوکویاما، امام حسین(ع) و کربلا، یک طرف و سوی دیگر، شمر است. لباس هم بر اساس الگوی شیعی انتخاب شده است. لباس سربازان امریکایی، سبز رنگ و لباس سربازان مقابل، قرمز است ؛ آن هم به دلیل تقدّس این رنگ در آرمان‌های شیعی. هنر پیشه‌ها تا پایان فیلم ناشناخته‌اند و همچنین تا آخر فیلم فقط نقش‌های قدسی بازی می‌کنند.


پرسش
عدم ازدواج مجدد پیامبر (ص) در زمان خدیجه
تاریخ انتشار : 1392/1/26 بازدید : 2235 منبع: پایگاه حوزه، شماره 24283
سوال
چرا پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در زمانی که با حضرت خدیجه زندگی می کردند ازدواج دیگری نکردند؟

پاسخ
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا زمانی که با حضرت خدیجه بودند؛ با زنان دیگری ازدواج نکردند.

پاسخ به سوال شما را طی چند نکته بیان می کنیم:

اولا ازدواج مجدد، یک امر واجبی نیست که بگوییم باید انجام بگیرد. ثانیا انگیزه ازدواج های بعدی پیامبر، گاهی به خاطر اداره و سرپرستی بیوه زنی بوده و گاهی به خاطر جلب قبیله زنی، به اسلام بوده است. در برخی موارد، زنان خودشان را در معرض ازدواج با پیامبر قرار می دادند. شاید بتوان گفت که شخص پیامبر به دنبال تجدید فراش نبودند. زیرا به جز یک همسر، بقیه همسران ایشان بیوه بودند و رسول خدا در سنین کهولت، اقدام به ازدواج های متعدد کردند.

ثالثا خدیجه جزو یکی از برترین زنان عالم است. شخصیتی است که جبرئیل، هر وقت نزد پیامبر مشرف می شد؛ سلام خدا را به خدیجه می رساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله، بسیار خدیجه را دوست داشت و حتی بعد از وفات خدیجه، اسم ایشان را می شنید؛ گریه می کرد و می فرمود: روزی که همگان مرا ساحر و مجنون می خواندند؛ ایشان مرا تصدیق کرد و به من ایمان آورد. خدیجه ای که به همراه حضرت علی علیه السلام در پیشبرد اسلام نقش اساسی داشتند. پیامبر خدا به خودش اجازه نمی داد؛ بر سر این بانوی مؤمن و فداکار، هوو بیاورد. در نتیجه عامل اصلی عدم تجدید فراش پیامبر در زمان حضرت خدیجه، وجود با شخصیت ایشان بود. لذا پیامبر به احترام حضرت خدیجه اقدام به تجدید فراش نکردند.

از جریان علاقه و عشق خدیجه به پیامبر(ص) و گفته های او درمی یابیم که این علاقه، بر محور ارزش های پاک انسانی بوده است. بدون آنکه ذره ای از مسائل مادی، همچون زیبایی پیامبر، مطرح باشد. حضرت خدیجه در یکی از اولین مکالمات خود با پیامبر(ص) علت علاقه خود را چنین بیان می کند:

انی رغبت فیک لقرابتک منی و شرفک فی قومک و امانتک عندهم و حسن خلقک و صدق حدیثک: یعنی من به تو علاقه مند شدم؛ زیرا با من خویشاوندی، در میان قومت شریفی، در نزد قبیله ات به امانتداری مشهوری، دارای اخلاق نیک می باشی و راستگو هستی.[1]

اما برخی از خاورشناسان - با استناد به اموری واهی - در صدد اثبات این نکته هستند که پیامبر خدا به جهت اموال خدیجه با او ازدواج کرد. حتی کار را به جایی رسانده اند که با جعل داستان هایی دروغین، درصدد اثبات مدعای خود برآمده اند و از جمله چنین گفته اند: آن حضرت(ص) در آغاز به خواستگاری دختر عمویش ام هانی دختر ابوطالب رفت و عمویش به جهت فقر و ناداری او این خواستگاری را به فال نیک نگرفت و پیامبر(ص) به جهت آنکه از ذلت فقر رهایی یابد، به سراغ خدیجه رفت.[2]

دیگری چنین شایعه پراکنی کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت تفاوت مکانت اجتماعی خود با خدیجه(س)، همیشه از این نکته بیم داشت که از سوی خدیجه درخواست طلاق از او شود.[3]

در پاسخ به این شبهات گفتنی است که:

یکم. با مراجعه به منابع معتبر اسلامی درمی یابیم که این خدیجه بود که در آغاز به پیامبر(ص) علاقه مند شد و به وسایط مختلف، سعی در برپایی مراسم ازدواج داشت و حتّی حاضر به تقبل مهریه در مال خود گشت.

دوّم. داستان خواستگاری آن حضرت(ص) از ام هانی در هیچ یک از منابع تاریخی نیامده است و معلوم نیست که «مرگلیوث» آن را از کجا گرفته است.

سوّم. نوع برخورد ابوطالب با پیامبر(ص) در طول زندگانی خود - چه قبل از بعثت و چه بعد از آن - نشان دهنده بالاترین درجات فداکاری او درباره حضرت پیامبر می باشد و طبیعی است که چنین فرد فداکاری، هیچ گاه درخواست ازدواج حضرت با دخترش را رد نخواهد کرد.

چهارم. خطبه ای که ابوطالب در مراسم عقد پیامبر صلی الله علیه و آله با خدیجه ایراد کرد؛ به خوبی نشانگر دیدگاه او درباره آن حضرت است.

او در این خطبه برادر زاده خود را چنین معرفی می کند: «... ثم ان ابن اخی هذا(یعنی رسول اللّه) ممن لایوزن برجل من قریش اِلاَّ رجّح به و لایقاس به رجل اِلاَّ عَظُم عنه و لا عِدل له فی الخلق: برادرزاده ام(رسول خدا) از همه مردان قریش برتر است و هر کس با او مقایسه شود؛ در مقایسه کم می آورد و او همانندی در میان مردمان ندارد.»[4]

هنگامی که عده ای سخن خدیجه(س) را - که مهریه را در مال خود قرار داده بود - به سخریه گرفته و با تعجب گفتند: چگونه زنان مهریه را متعهد می شوند؟ ابوطالب غضبناک شده و گفت: اگر مردی همانند برادرزاده ام باشد؛ او را با بیشترین مهر خواستار می شوند. اما اگر مردی همانند یکی از شماها باشد؛ طبیعی است که باید برای ازدواج مهر سنگینی پرداخت کند.[5]

بنابراین از چنین شخصیتی بسیار بعید است که خواستگاری پیامبر(ص) را درباره دختر خود رد کند. بلکه او این خواستگاری را بزرگ ترین افتخار برای خود خواهد دانست.

پنجم. نوع برخورد خدیجه(س) با پیامبر(ص) نشانگر آن است که همیشه صفا و صمیمیت و وفا و یگانگی در این خانواده، حکم فرما بوده است. خدیجه(س) در دوران عبادت پیامبر(ص) در غار حرا، همیشه مراقب آن حضرت(ص) بود و بارها برای او غذا می فرستاد.[6]

او همیشه آماده بود که حتی کوچک ترین تمایلات آن حضرت(ص) را - که به زبان هم نمی آورد- به انجام رساند. چنان که وقتی دید آن حضرت(ص) به زید بن حارثه - که در آن هنگام به عنوان برده نزد خدیجه به سر می برد - علاقه دارد؛ او را به حضرت رسول(ص) بخشید.[7]

و بالاخره چنان آرامشی در فضای خانه برقرار کرده بود که برخی از مورخان به حق از آن، با عنوان «کان یسکن الیها: در نزد خدیجه آرامش می یافت» یاد کرده اند.[8]ازدواج نه تنها به طور طبیعی ارضای غرایز جنسی را در پی دارد و شکوفایی بسیاری از استعدادهای آدمی در پرتو آن صورت می پذیرد . برابر آیات قرآنی، جهان ماده بر اساس نظام زوجیت و مشارکت و پیوند مذکر و مؤنث شکل گرفته 1 و حیات انسان و تداوم نسل او نیز در پرتو ازدواج میسر شده است . 2 بدین سان ازدواج برترین گزینه طبیعی برای دستیابی به رشد و تکامل صحیح انسانی است .

تاریخ زندگی بشر در امر پیوند مرد و زن، چگونگی آن، شاهد فراز و نشیب های شگرفی بوده است; از دیرباز واقعیت های طبیعی همچون بلوغ دیرتر مردان و افزایش تعداد زنان مهیای ازدواج و پایان یافتن زودتر سن باروری در زنان و ضرورت های اجتماعی همچون کشته شدن مردان جوان در حوادث مختلفی همانند جنگ و نظایر آن و بر جای ماندن زنان بیوه، چند همسری را در عرصه تاریخ زندگی آدمیان رقم زده است; ولی دیدگاه های مکاتب و فلسفه های مختلف در زوال، فزونی، گسترش، کاهش یا محدود ساختن چند همسری تاثیر بسیار داشته است .

اسلام به عنوان واپسین دین الاهی در زمانی طلوع کرد که تعدد زوجات، به صورت نامحدود و به شکل غیر منضبط، در میان اعراب رواج داشت . قرآن کریم به دلیل ضرورت های طبیعی و اجتماعی اصل چند همسری را به کلی مردود ندانست ولی از یک سو با محدود ساختن آن از نظر تعداد به چهار همسر، گام مهمی در اصلاح و سامان دهی وضعیت نامطلوب متداول آن دوران برداشت; و از سوی دیگر با مشروط ساختن تعدد زوجات به رعایت عدالت به صراحت اعلام کرد: اگر بیم دارید که به عدالت رفتار نکنید، تنها یک تن را به همسری برگزینید .3

اکنون این پرسش مطرح می گردد که چرا پیامبر از این محدودیت مستثنا شده، همسران زیادتری برگزید؟ به راستی آیا علاقه جنسی موجب تعدد ازدواج آن حضرت شده است یا حقیقت چیز دیگری است؟

نخست تعداد همسران، تاریخ و چگونگی ازدواج آنان با پیامبر را به صورت مختصر مورد بررسی قرار می دهیم:

پیامبر در طول زندگی خویش با یازده تن ازدواج کرده است:

1 . حضرت خدیجه: نخستین همسر پیامبر، خدیجه بنت خویلد است که آن حضرت در 15 سال قبل از بعثت در سن 25 سالگی با وی ازدواج کرد . در حالی که در آن روز، خدیجه 40 سال داشت، یعنی 15 سال از پیامبر بزرگ تر بود و قبل از پیامبر نیز دو بار ازدواج کرده بود . نخست به همسری ابی هاله در آمد که از او دو فرزند به نام های هاله و هند داشت و پس از وفات او با عتیق بن عائذ مخزومی ازدواج کرد که این پیوند نیز پس از مدتی به جدایی انجامید . 4 برابر برخی از منابع، خدیجه از همسر دومش نیز فرزندی به نام جاریه داشته است .5

حضرت خدیجه، 25 سال یگانه همسر پیامبر بود و از آن حضرت صاحب فرزندانی به نام طیب، طاهر، زینب، ام کلثوم، رقیه و حضرت فاطمه (س) گردید . حضرت خدیجه در سال دهم بعثت، سه سال قبل از هجرت (عام الحزن) در سن 65 سالگی در مکه از دنیا رفت . در آن هنگام پیامبر 50 سال داشت .

2 . پس از رحلت حضرت خدیجه، پیامبر تا یک سال برای خود همسری برنگزید تا آن که به پیشنهاد خوله همسر عثمان بن مظعون، با سوده بنت زمعه ازدواج کرد . سوده قبلا همسر پسر عم خود سکران بن عمرو بود و از او پسری به نام عبدالرحمان داشت . او و همسرش از هجرت کنندگان به حبشه بودند . همسرش در حبشه یا پس از بازگشت از دنیا رفت . ازدواج پیامبر با چنان زن سالخورده ای تعجب مکیان را برانگیخت . سالخوردگی وی به گونه ای بود که او چند سال پس از ازدواج پیامبر با عایشه، حق همخوابگی خود را به عایشه بخشید . گفتنی است که پیامبر در سن 51 سالگی با او ازدواج کرد و سوده تا دو سال بعد تنها همسر پیامبر بود .

3 . عایشه دختر ابی بکر بن ابی قحافه: پیامبر او را که دختری باکره بود، به پیشنهاد خوله قبل از هجرت در مکه به عقد خود در آورد; ولی پس از هجرت به مدینه، در سال اول هجری با او عروسی کرد . سن عایشه را هنگام عقد به اختلاف 67 و 17 سال 7 ذکر کرده اند . در نتیجه وی هنگام عروسی 9 یا 19 سال داشته است . او در سال 57 هجری در مدینه در گذشت .

4 . حفصه دختر عمر بن خطاب: وی نخست همسر خنیس بن حذافة از صحابه پیامبر بود که پس از بازگشت از حبشه به مدینه مهاجرت کرد و در جنگ بدر و احد نیز شرکت جست و بر اثر جراحت جنگ احد در مدینه در گذشت . در آن زمان بیوگی حفصه که زنی جوان بود، ناراحتی و حتی بی قراری عمر را برانگیخت . به گونه ای که وی غم و اندوه خود در مورد دختر جوانش را با ابابکر و عثمان و پیامبر در میان گذاشت . پیامبر در شعبان سال سوم هجرت (56 سالگی) با حفصه ازدواج کرد . در آن زمان سوده و عایشه نیز همسر پیامبر بودند .

5 . زینب بنت خزیمه: او در ابتدا همسر طفیل بن حارث بود که پس از جدایی از او همسر برادر طفیل، عبیدة بن حارث گردید که به شهادت رسید . برابر برخی از منابع، پس از شهادت عبیده به همسری عبدالله بن جحش در آمد که در جنگ احد وی نیز به شهادت رسید . زینب در سال سوم هجری (56 سالگی پیامبر) به همسری آن حضرت در آمد و تنها سه ماه و برابر روایت دیگر، تنها هشت ماه همسر پیامبر بود; زیرا وی در همان سال در گذشت . 8

6 . ام سلمه هند دختر ابی امیه: او نخست همسر ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد پسر عمه پیامبر بود و همراه شوهرش به حبشه مهاجرت کرد و سلمه را در آن جا به دنیا آورد . وی پس از بیعت عقبه، با همسرش به مدینه هجرت کرد و دارای سه فرزند دیگر شد . همسرش در جنگ بدر و احد شرکت جست و زخمی گردید . وی پس از بازگشت از سریه قطن به دلیل تشدید جراحات پیشین خود وفات کرد . پیامبر در سال چهارم هجری (57 سالگی) ام سلمه را به همسری خود برگزید و او را در خانه ای که قبلا در اختیار زینب بنت خزیمه بود، جای داد .

7 . زینب دختر جحش: وی که دختر عمه پیامبر بود، نخست به اشارت رسول خدا به همسری زید بن حارثه فرزند خوانده آن حضرت در آمد ولی بدان جهت که زید در ابتدا غلامی آزاد شده و تندخو نیز بود و زینب خود را از خانواده اصیل قریش می دانست، این پیوند به رغم توصیه های مکرر پیامبر به طلاق و جدایی انجامید . ازدواج با همسر غلام آزادشده خود، در عرف آن روز ناپسند و مخالف شان پیامبر بود، ولی برابر آیات 37 و 38 سوره احزاب به دستور خداوند انجام گرفت تا سنت غلط و جاافتاده عرب جاهلی را به صورت عملی در هم ریزد . این ازدواج در سال پنجم هجری در 58 سالگی پیامبر صورت گرفت . 9

8 . صفیه دختر حی بن اخطب سر کرده یهودیان بنی نضیر: وی نخست به همسری سلام بن ابی الحقیق در آمد و پس از وی، همسر کنانة ابن ابی الحقیق که هر دو از شاعران یهود بودند، گردید . در جنگ خیبر، کنانه کشته شد و صفیه به اسارت مسلمانان در آمد . رفتار توام با متانت صفیه به هنگام عبور از کنار عرصه نبرد، پیامبر را بر آن داشت، برای دلجویی، ردای خود را بر او افکند و مسلمانان را برای عبور دادن اسیران از کنار صحنه نبرد توبیخ کند . 10 پس از آن، پیامبر او را آزاد کرد و چون وی به اسلام گرایید، با تعبیر هل لک فی، از وی پرسید: آیا مرا برای همسری خود می پسندی؟ و چون او پاسخ داد: قد کنت اتمنی ذلک فی الشرک فکیف اذا امکننی الله عنه فی الاسلام؟! من چنین افتخاری حتی آن گاه که یهودی بودم آرزو می کردم، پس چگونه اکنون که به اسلام گرویده ام مشتاق نباشم؟! ! پیامبر او را به عقد خود درآورد . این ازدواج در سال هفتم هجری در سن 60 سالگی پیامبر صورت پذیرفت . صفیه در سال 50 هجری در مدینه در گذشت .

9 . جویریه دختر حارث بن ابی ضرار سر کرده یهودیان بنی مصطلق: وی از اسیران غزوه بود که سهم ثابت بن قیس بن شماس گردید و بلافاصله برای آزادی خویش با وی قرارداد مکاتبه منعقد کرد و نزد پیامبر آمد و از او خواست وی را در آزاد شدن از این محنت کمک کند . پیامبر بهای وی را به ثابت بن قیس پرداخت . آن گاه وی را به ازدواج خود در آورد . 11 با انتشار خبر این پیوند، مردم دیگر اسیران یهودی را خویشاوندان پیامبر خوانده، بیش از صد نفر از اسیران بنی مصطلق را آزاد کردند . برابر روایت دیگر، پدرش نزد پیامبر آمد و گفت: همانند دختر من نباید اسیر و کنیز تلقی گردد! ! پیامبر در پاسخ به درخواست پدر با وی ازدواج کرد، با این ازدواج، پدر و دو برادرش و جمعی از خویشاوندان وی نیز به اسلام گرویدند . 12

10 . میمونه دختر حارث خواهر ام الفضل همسر عباس: وی قبل از اسلام همسر مسعود بن عمرو ثقفی بود . اگر چه شوهرش از مشرکان بود، خود وی به دلیل رفت و آمد به خانه عباس به اسلام متمایل گردید . وی که از خبر پیروزی سپاه اسلام در خیبر خوشحال گشته بود، چون به خانه آمد، شوهرش را محزون یافت . شوهر این شادمانی را بر نتافت و از وی جدا شد . چون از وی جدا شد، به همسری حویطب ابن عبد العزی در آمد . چون شوهرش از دنیا رفت، میمونه ناگزیر به خانه خواهر آمد و در آن جا اقامت گزید . در سال 7 هجری که پس از صلح حدیبیه در (سال ششم هجری) پیامبر برای ادای مناسک حج سه روز به مکه آمد، وی از طریق خواهرش، عباس را واسطه قرار داد و خود را به پیامبر بخشید . قرآن اقدام میمونه را چنین گزازش نموده است: وامراة مؤمنه ان وهبت نفسها للنبی . . 13 پیامبر که منتظر فرصتی بود تا بیشتر در مکه بماند و دل مشرکان را به دست آورد، بلافاصله پذیرفت و در خواست کرد تا جشن عروسی بر پا شده، ولیمه ای داده شود; ولی مشرکان به استناد مهلت سه روزه قرارداد نپذیرفتند و گفتند ما را به غذای تو نیازی نیست . 14 پیامبر نیز به ناچار مکه را ترک گفت .

11 . ام حبیبه: رمله دختر ابی سفیان . وی نخست به همسری عبیدالله بن جحش در آمد و به رغم آن که پدر و شوهر این زن، از سر کردگان کفر بودند، آن دو به اسلام گرویدند و به حبشه مهاجرت کردند و در حبشه صاحب دختری به نام حبیبه شدند . در حبشه، عبیدالله بن حجش مرتد گردید و کوشید تا ام حبیبه را نیز به ارتداد بکشاند; ولی ام حبیبه پایداری ورزید . با مرگ همسرش، وی به ناچار با تنها دخترش در دیار غربت باقی ماند; نه امکان بازگشت نزد خانواده خویش داشت و نه پناهگاهی از خانواده همسر . در این هنگام، پیامبر نماینده ای نزد نجاشی فرستاد و از طریق وی او را خواستگاری نمود . در جلسه ای با حضور مسلمانان مهاجر حبشه ، نجاشی به وکالت از پیامبر و خالد بن سعید بن عاص به وکالت از ام حبیبه عقد جاری گردید . پس از فتح خیبر که مهاجرین از حبشه بازگشتند، در سال ششم یا هفتم هجرت وی نیز به مدینه آمد و در خانه پیامبر اقامت یافت .

علاوه بر همسران فوق، در سال ششم هجرت نیز فرمانروای مصر، مقوقس، در پاسخ به نامه فراخوان پیامبر اسلام را نپذیرفت، اما کنیزی به نام ماریه به وی اهداکرد . وی نیز افتخار همسری پیامبر یافت و فرزندی به نام ابراهیم به دنیا آورد که پس از 18 ماه از دنیا رفت و پیامبر را محزون ساخت . 15

با اندکی دقت به خوبی می توان دریافت که راز و رمز این پیوندها، تمایلات جنسی نبوده است; زیرا:

1 . بیش ترین عمر پیامبر (بیش از دو سوم آن) آن هم بخش نخستین، از آغاز جوانی تا دوران میان سالی پیامبر، از 25 تا 50 سالگی فقط با یک همسر یعنی حضرت خدیجه سپری شده است . از 50 تا 51 سالگی بدون همسر زیسته است و از 51 تا 53 سالگی فقط با سوده که زنی سالخورده بود زندگی نموده است .

2 . تعدد همسران پیامبر در فاصله سال اول تا هفتم هجری، یعنی از 54 تا 61 سالگی آن حضرت صورت پذیرفته است .

3 . نگاهی کوتاه به تاریخ و ترتیب آن ها روشن می سازد که اصولا این ازدواج ها بر اساس مصالح و به دلیل ایفای مسؤولیت های همه جانبه نبوت صورت گرفته است; زیرا اگر جز این بود، چگونه پس از ازدواج با عایشه که تنها همسر باکره وی بود و از جمال و زیبایی نیز بهره وافی داشت، با زن سالخورده ای چون زینب بنت خزیمه ازدواج می کند که تنها سه ماه بعد از ازدواج از جهان خت برمی بندد یا پس از آن ام سلمه را به همسری برمی گزیند که خود او در پاسخ خواستگاری پیامبر، بزرگی سن، داشتن چهار فرزند یتیم و ... را موجب عدم شایستگی خود برای همسری دانسته، عذر خواهی می کند; اما پیامبر این امور را مانع نمی داند و او را به همسری برگزیده، همانند عایشه نزد او اقامت می گزیند .

4 . سخنان پیامبر در ارزشیابی همسران، روش مناسبی برای یافتن دیدگاه پیامبر در این ازدواج ها است; عایشه خود می گوید: پیامبر به گونه ای به خدیجه عشق می ورزید و دوستان وی را چنان محترم می داشت که موجب شگفتی می شد16 و گاه گوسفندی ذبح نموده، گوشت آن را بین دوستان خدیجه تقسیم می کرد . بدین روی، در برابر هیچ زنی همانند خدیجه حسادت نمی ورزیدم; زیرا پیامبر هماره یاد او را گرامی می داشت . یک روز به پیامبر گفتم: خداوند در عوض آن پیره زن گندمگون غیر باکره، بهتر از او را نصیب تو ساخته است! پیامبر به سختی برآشفت و در پاسخ فرمود: قسم به خدا! هرگز بهتر از خدیجه نصیبم نشده است; زیرا او به هنگام کفر مردمان به من ایمان آورد و آن گاه که همگان مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق کرد و آن گاه که همگان محرومم کردند، به یاری ام برخاست . خداوند از او فرزندانی به من عطا فرمود که از زنان دیگر نصیبم نساخته است . 17

همان طور که ملاحظه می کنید، پیامبر ملاک های عایشه مبنی بر جوانی، زیبایی و بکارت را رد کرده، سبقت خدیجه در ایمان، ایثار، یاری و افتخار مادری فرزندانش را به عنوان ملاک های برتری خدیجه ارزشیابی می کند .

5 . بر اساس آیه شریفه 52 سوره احزاب، نیاز به این گونه ازدواج های سیاسی و مصلحتی در سال هفتم هجری به پایان رسید و در سه سال پایانی عمر آن حضرت، جایگزینی همسران گذشته یا ازدواج جدید با هر زنی، اگر چه مورد پسند پیامبر قرار می گرفت، از سوی خداوند ممنوع گردید .

6 . مردانی که به بهره مندی از زنان می اندیشند، تلاش می کنند با تهیه لباس و توسعه آسایش و هزینه کردن اموال، دل آنان را به دست آورند، اما بر اساس آیه شریفه 28 سوره احزاب، پیامبر در سال نهم هجری که گسترش اسلام، وضع اقتصادی مسلمانان را بهبود بخشیده بود، وقتی همسرانش از او لباس و وسایل بهتر طلب کردند، یک ماه از همه آن ها کناره گرفت و پس از گذشت یک ماه، به دستور خداوند، آن ها را مخیر ساخت تا میان آسایش و رفاه دنیا و زندگی با پیامبر، یکی را برگزینند . آنان که از درخواست های مادی خود پشیمان شده بودند، زندگی با پیامبر را برگزیدند .

7 . بدون شک در جامعه آن روز عربستان که به صورت قبیله ای اداره می شد و تنها پیوندهای نسبی و سببی عامل حمایت قبایل از اشخاص می گردید، بسیاری از ازدواج های پیامبر برای جلب حمایت اقوام و قبایل مختلف بوده است . در این راستا توجه به این نکته مهم است که حتی دو تن از همسران پیامبر نیز از یک قبیله نبوده اند!

به راستی آیا عقد کردن دختر نوجوانی چون عایشه در سن 7 یا 17 سالگی که عروسی با وی سالیان بعد صورت پذیرفت، می تواند علت غیر سیاسی داشته باشد؟

آیا ازدواج با حفصه، که به گفته اهل سنت برای تکریم عمر که به شدت بر اثر بیوگی دخترش آزرده خاطر شده بود، جز در سایه جلب قلوب و محبت او و قوم و قبیله اش صورت پذیرفته است؟

آیا ازدواج با صفیه و جویریه، دختر سر کرده یهودیان شکست خورده بنی نضیر و بنی مصطلق که از کنیزان بودند، جز برای التیام آثار روانی جنگ میان یهودیان و مسلمانان بود؟ آیا این پیوندها را که رویکرد مشتاقانه صدها تن از یهودیان به اسلام را رقم زد و مسلمانان را بر آن داشت که بستگان در بند جویریه را خویشاوندان رسول خدا دانسته، آزاد سازند، می توان به انگیزه های پنداری و غیرواقعی دیگری نسبت داد؟

آیا می توان گفت ازدواج پیامبر با ام حبیبه دختر ابوسفیان که اصلا در مدینه حضور نداشت، بلکه در حبشه بود و به دلیل ارتداد و مرگ همسرش دچار ضربه شدید روحی شده بود، جز برای تسکین آلام روحی او از یک سو و حفظ یک زن مؤمنه و مهاجره در برابر احتمال بازگشت به خانواده مشرک خویش از سوی دیگر و برقراری پیوند سببی با سرکرده مشرکان مکه، برای کاستن دشمنی آنان از سوی سوم، انگیزه دیگری داشته است؟

آیا پذیرش همسری میمونه که خود را به پیامبر بخشید، در شرایطی که پیامبر پس از صلح حدیبیه، برای انجام مناسک حج به مکه رفته بود و مکه در التهاب این حضور قرار داشت و درخواست پیامبر برای برگزاری جشن و دادن ولیمه ازدواج که با کمال تاسف توسط سران شرک پذیرفته نشد، نشانه روشنی بر آن نیست که در این ازدواج، جلب قلوب مکیان به اسلام و مسلمین مد نظر بوده است؟

آیا می توان پذیرفت ازدواج پیامبر با دختر عمه خودش زینب دختر جحش که قبل از آن همسر زید غلام آزادشده پیامبر بود و در تلقی جامعه جاهلی آن دوران بسیار ناپسند و مخالف شان آن حضرت بود و حرف و سخنانی را نیز علیه پیامبر برانگیخت، به دلیل زیبایی او بوده است؟ آیا پبامبر قبلا دختر عمه خودش را ندیده بود؟ مگر پبامبر خود، زید را به خواستگاری او نفرستاده بود؟ مگر پذیرش همسری زید از سوی زینب، به اشارت و فرمان آن حضرت نبود؟ آیا پبامبر نمی توانست قبل از آن پیوند و جدایی، خود به خواستگاری بشتابد؟ به راستی آیا می توان قبول کرد به جان خریدن آن همه نیش و کنایه جز برای انجام فرمان خداوند و در هم شکستن سنت غلط و جاافتاده عرب جاهلی صورت پذیرفت؟

8 . افزون بر موارد پیشین، مؤید دیگر آن است که تعدد همسران، نه تنها موجب آسایش و رفاه پیامبر نبود; بلکه برابر آیات نخستین سوره تحریم، برخی از همسرانش، با گفتار و کردار خود، موجبات آزردگی خاطر و رنجش آن حضرت را فراهم می ساختند و پیامبر گر چه گاه از تصمیم خود مبنی بر طلاقشان، سخن به میان می آورد ولی به مقتضای دلایل و مصالح پیش گفته، صبوری پیشه ساخته، از آن ها جدایی برنگزید .

پی نوشت:

1 . ذاریات (51): 49 و حج (22): 5 .

2 . روم (30): 21 و اعراف (7): 189 .

3 . نساء (4): 3 .

4 . حول نساء الرسول، ص 37 - 45 .

5 . مجموعه مقالات، مقاله زن در اسلام، علامه طباطبایی .

6 . الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 4، ص 1885 .

7 . الصحیح من السیره، ج 3، ص 286 .

8 . همان، ج 4، ص 1876 .

9 . ناسخ التواریخ، ج 4، ص 1882 .

10 . سیره نبویه ابن هشام، ج 3، ص 351; طبقات ابن سعد، ج 2، ص 81 .

11 . سیره ابن هشام، ج 2، ص 294; تاریخ طبری، ج 2، ص 260; الاصابه، ج 8، ص 43 .

12 . طبقات ابن سعد، ج 8، ص 120 .

13 . احزاب (33): 115 .

14 . سیره، ج 4، ص 296; تاریخ طبری، ج 3، ص 100 .

15 . طبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 216 .

16 . مستدرک حاکم، ج 1، ص 16 .

17 . صحیح بخاری، ج 4، ص 230
آخه لاشی کیومرث یه بار که توی نجاست رو شستم تو این وبلاگ، با ته مونده های گهت اومدی با صد تا هویت جعلی دیگه وارد شدی اما بدون بوی گهت همه جای وبلاگ رو گرفته...... آخه اصالت نداری تو؟؟؟؟؟؟ ببین من چقد کودنم بجان تو. آخه گه و اصالت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه مرتیکه من چند وقت نبودم هار شدی زدی به جعل نوین؟؟؟
بی شرف با صد تا بی هویتی وارد میشی که بگی اسلام خیلی طرفدار داره اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه همه طرفداراش مث تو باشن که هستن که باید تا قیامت آبش کشید بلکه از اینهمه گه مالی پاک بشه............ آخه هیچی ندار همین دیشب با سه تا اسم اومدی ریدی و رفتی......بی طرف......انیشتین ...........فوکویاما............

این ینی چی؟؟؟ من به بقیه میگم...... به تاریخ و ساعت ها نگا کنید. این عوضی میاد با ده تا اسم کیری تر از خودش هی پیام میذاره. فاصله زمانها هم فاصله سرچش تو اینترنته بلکه یه مطلبی پیدا کنه گل بگیره به سر اسلام..........

جناب کیومرث سرت رو صابون زدی؟؟
آقای میلاد تا قبل از اینکه اینجوری شلوغ بشه و فحش و فحش کشی بشه شما چند نفر بودین ها؟/ شما بودی دستان بود و این بی شرم بی شرف. اینهمه آدم یهو از کجا پیداشون میشه و دوباره غیب میشن؟؟؟؟ دروغی خداحافظی ریده بعد خودش بنام یکی دیگه به خودش فحش داده و ...............
آقای میلاد شما برگرد عقب نگاه کن خیلی از این به اصطلاح افراد به گاییدم گفتن قاییدم...... این یعنی اینها همه کار همون کله صابون زده هست............. آخه با اینجوری میخوای بگی شما خیلی هستین............... بی همه چیز دستکم دقتت رو زیاد کن.............علی و کرامتی و حتی همون بیمار جنسی ساجده و بقیه و مراد و همه به همه مقدسات جهان که همین یه نفره. ..................این کیومرث بی شرف یه روانی بیمار جنسی و بی خانواده و مزدور جمهوری اسلامیست. از اونهایی هست که پستان مادرش رو بخاطر هر چیزی می بره... تف بر تو بی شرم تف بر تو..........
دادنزن رویا میذارند توکونت ها
باسلام به همه.امروز اتفاقا به سایت سرزدم به احترام آقای دستان که احیانا جوابی در قبول یا رد نظر قبلی من داشته باشد به بحث برگردم که متاسفانه اینطور نبود.چند نکته در رابطه با رویا عرض میکنم. از اول بحث گفته‌ام بعلت محدودیت دسترسی به اینترنت بخاطر شغلم که راننده تریلی که هم در داخل و هم تردد به اروپا، شاید هفته‌ای یکبار هم میسر نشود اگر اولین پستم را نگاهی بندازید صحت گفته‌ام و خلاف مدعای شما ثابت خواهدشد. و اینکه گفته اید اسامی مختلفی. ...اگر به مطالب سمت چپ اول صفحه نگاه کنید هر روز بیش از 100بازدیدهست.و دلیل بر آن نیست که اول دو سه نفر بوده و همیشه هم اینطور بماند البته به من ربطی ندارد.من هم نماینده اسلام نیستم که مسئولیت بر عهده من باشد.دلیلی هم بر ادامه بحث نمی بینم.چون نتیجه‌ای ندارد بجز اتلاف وقت.من همه اسم هایی که آمده به من نسبت میدهی به هرچی اعتقاد داری قسم میخورم من نیستم و شدیدا تکذیب میکنم.امیدوارم ابن را درک بکنید.از آقای میلاد. ر هم ممنونم که از اسلام دفاع میکنند.فقط چند لحظه فرصت کردم سایت را بعد از مدتی که نبودم بطور اجمالی مطالعه کرده، این نکات را هم متذکرشوم. به درود
در ضمن به توهینهایت هم جواب نمی دهم.چون روی قول خودم ماندم.همانطورکه قبلا هم گفته بودم، درتمام زندگی به هیچ توهینی جواب نخواهم داد همه را به خدا واگذار کردم.
ابوهریره نفوذی یهودی توانسته با کیسه معروفش به اسلام و شخص پیامبر با احادیث جعلی خود چنان ضربه ای بزند که با پیشرفت زمان آثارش هم زیاد شود.و هرگز روی آرامش نخواهدداشت با این وجود چهره واقعی اسلام از لابلای دروغها برای پویندگان راهش آشکار است.به شرط وجدان و فطرت پاک.
حدیث شناسان جعلیات را از دل تاریخ بیرون‌ کشیده اند اما بیماردلان یا پست فطرتان به جعلیات استناد میکنند
جناب y لطفا یه نیگا دم کون مادرت بنداز ببین همین الان چند تا کیر درش هست بعد حواله کن به دیگران. لاشی لطفا یه دهن خفه شو تا نشستمت. حواستو جمع کن... صنده قدت به این وبلاگ نمیرسه زر نزن....گر چه که میدونم تو همون کله صابون زده ای
سلام به همه.مخصوصا خانم roya.اینکه همیشه فکرخواهیدکرد من به شما توهین میکنم با وجوداینکه ابتدا توهین از طرف شما بود اما من پشیمان شدم و اظهار ندامت کردم دیگر دلیلی ندارد بشما خواهر گرامی ام توهین کنم به خواهر و مادرم توهین کرده باشم اگر من باشم.این اخلاق حداقل جدا از بحث ، از بزرگان دینی‌مان به ما رسیده که اخلاق انسانی داشته باشیم تا از حیوانات متمایز شویم.شاید کسانی از حساسیت شما سواستفاده کرده بدین ترتیب بازارگرمی و زنگ تفریح برای خود درست کرده باشند.من از همه عاجزانه خواهشمندم لااقل نه بخاطر خدا بلکه بخاطر وجدان و شرف انسانی خودشان اینکارها را نکنند.با اینکه در جمله‌ی آخر با اشاره توهین امیز به بنده حقیر باز توهین کردی اشکالی ندارد حلالت میکنم.من معتقد بودم اگر بحث محترمانه میداشتیم و با تبادل افکار و اندیشه هایمان از آنها استفاده میکردیم ونتایج مثبتی میگرفتیم بهتر بود و الا من معتقدم خداوند از لحظه لحظه عمرمان سوال خواهدکرد.درضمن کسیکه افکار عالی داشته باشد هرگز با جملات توهین آمیز خود را خوار نمیکند.و چون در این سایت مورد نظرم که همان بحث علمی‌ بود تحقق نیافت ضمن عذر خواهی قبلی سایت را ترک کردم.دوباره از همه عزیزان اگر زمانی موجب رنجش خاطرشان شده ام مخصوصا آن خواهر عزیزم مجددا حلالیت میطلبم و همه را به خدا سپرده آرزوی موفقیت درتمام مراحل زندگی برای عزیزان دارم.
از بام 20طبقه شاشیدم دهن و سر roya
‍ ‍ ادیان باعث افزایش خرافه و جهل و افزایش انواع بیماری و مرگ و نابودی هستند این خرافیون نه تنها به جامعه بشری کمکی نخواهند کرد بلکه باعث افزایش بیماری های روانی و باعث آزار بیماران میشوند ✅
بیماران خود را به متخصص بسپارید نه به خرافیون✅
اینان یک بیمار روان گسیختگه یا اسکیزو فرنی( دارای هویت پریشی ) هستند این بیماری یک اختلال روان شناختی است است که فرد دچار توهم شنیداری دیداری و توهم جنون آمیز عجیب و غریب در تکلم و تفکر میشود این اختلال در عملکرد اجتماعی شغلی بسیار تاثیر گذار هست در موارد حاد فرد باید بستری شود
علایم :
شنیدن صدا و دیدن تصاویر غیر واقعی
آشفتگی فکری کلامی و عدم پاسخ گویی به محرکات اختلال در شناخت محیط اجتماعی و..

جناب y خیلی اسکولی............ میدونی چرا؟؟

چون این ردی که داری دنبال میکنی رد شاش منه.... پــــــــــــــــس لـــــــــیـــــس عالی متعالـــــــــــــــــــــــــــــــی.

گفتم قدت بمن نمیرسه گم شو از اینجا. تندترین فلفلا نتونستن منو بسوزونن تو که دیگه فلفل دلمه ای هستی................ فقط گم شو اگر نه سری بعد خوب میشورمت. حالا گفته باشم.



از شما هم آقای کیومرث معذرت میخوام اگر بی جهت توهینی کردم.
کیرم تو کونت مزدور وطن فروش اسرائیل .لیاقت تو اینه که هر ساعت سطل زباله هوسبازان بشی بعد از ریختن آشغال هایشون به کون و کوست با دوستانشون بگن و بخندند.خخخخخ
آقای کامران ممنون میشم اگه بفرمائیددرکجا سراغ داری که ادیان انسان را به دزدی وجنایت و دروغگویی و...دعوت کرده باشند.و اینکه بفرمائید اگه اون دنیا نباشه دینداران چه چیزی از دست میدهند با اینکه حق کسی را نخورده و ظلمی به کسی نکرده‌اند و ...ولی اگه اون دنیا وجودداشته باشه، اونوقت شما چکارخواهیدکرد بازگشتی هم برای جبران امکان نداره.یه مثال :کسی برای احتیاط اسلحه ای با خود ببرد و وارد جنگل بشه اگه درنده ای نباشه چه چیزی از دست داده واگه حیوان درنده‌ای بود خیالش راحته که در صورت لزوم دفع خطر میکنه.اما اگه اسلحه‌ای همراه نبره در صورت وجود درنده چکار میتونه بکنه برای بردن اسلحه هم نمیتونه برگرده؟اگه جواب منطقی بدهید قبول خواهم کرد.باتشکرازوقتی که گذاشتید.

آقا یکی بمن بگه روز جهانی عن کی هست............ میخوام به یه نفر تبریک ویژه بگم.............روزت مبارک عن Y .

بهت گفتم سیاست من اینه اول هشدار بعد کشتار......... گوش ندادی حالا تحویل بگیر خواهر جنده.

فاحشه......... اسراییلی ها حشری نیستن این عربها هستن که حشرین ........که تو و خواهر مادرتون 1400 ساله زیرشون خوابیدین........آره جونم.......تازه فکر نکنی خیلی خواهر مادرت جذابنا..... نه داداچ....... یه تعارف زدن بفرما تو.......... حالا نسل اندر نسل رو سیخ عربان کس کش.

من مزدور این و اونم یا شما مسلمونا که غلام و برده عربها شدین و تازه بهش افتخارم میگوزین....... بعدشم دست به دست می برنتون.... مثلا یکی خواهرات همین چند شب پیش قطر بود........فکر کنم فردا عربستان باشه..... اونجا با مادرت یه زیارتم میرن.........تازه خودتم میتونی بری فرودگاه ببینیشون............میفهمی که؟؟؟؟.......اون یکی خواهرتم اخبار میگفت عمانه سر کیر شیخ عمان...... اون یکی هم موقتا قرضی دادن داعش تا برگرده دست بوکو حرام......... حالا فهمیدی کی مزدوره عوضی؟؟؟


عنY فقط یه کاری کن برو با خانوادت تو همون عربستان لابلای کیر عربا با خوانوادت بمیر و تو گور شو.........خاک ایران پاکه برنگردی نجسش کنی ها.
حالا اگه ریاضی بلدی برو جمع کن.............خودتو خانوادت رو از زیر این و اون.
حروم زاده تو اگه بابات مرد بود و آقا بود و زنش رو دست این و اون نمیداد من حالا باس به تو میگفتم آقا زاده نه حـــــــــــــــــــــــــــــروم زاده....افتاد حروم زاده؟؟؟؟؟؟؟

از این به بعدم سعی نکن واسه جواب دادن بمن خودت رو جر بدی چون من خودم جرت میدم اگر خواستی زری بزنی عنY.
من سطل آشغالم جنده........ من سطل آشغالم باشم وظیفم جمع کردن زباله هایی مث تو از تو جامعس زبالهOOOOPSSS.

واسه من مهم نیست تو کی هستی عنY اما بخوای بازم پرو بازی در بیاری جوری میزنمت که مث پرگار وا شی. دیگه نزدیک من نشو که اینجا آخر مرزه ....... معذورم از پذیرش هرزه...........
حالا اینجا میشینم پامو رو پام میندازم ببینم چقد گُــــــــــــــــه میخوری.......................بعد وقتش که برسه مجبورت میکنم همون گوهایی که خوردیو نشخوار کنی.
با سلام خدمت رویا خانم و همه و همه

ببخشید رویا خانوم این بنده حقیر متوجه اوم قیمت از پستتون که اشاره به من داشت نشدم

دوستان خاهشا دست از فحش دادن بردارید اگه یکی فوش بده میشه عین سلسله دومین و ها که خدا میدونه کی تموم بشه
سلام به همه.رویا خانم چرا همه اش فحش میدی دوران فحش تمام شده درضمن من خودم هستم و کس دیگه ای نیستم .کسی را متهم نکن.و ...
بخدا کسی دنبال بحث نیست حضور دراینجا دیگر بی معنیه

سلام

اینجا چه خبر است.

اینهمه فحش و ناسزا برای چیست؟

از روزی که نبودم را مطالعه کردم وحشت آور است.

آقای کیومرث گرچه که شما پس از کلی گل افشانی پوزش خواهی کرده اید اما بهتر می بود پیش از هر چیز اندیشه کنید.

در ثانی انگار شما هم به تهمتی که به بنده زده اید گرفتار شده اید.

من را فراری، ترسو، پست فطرت و بی جواب خطاب کرده اید. چرا؟؟

شما چه میدانستید که من چرا این مدت نبودم که به خود اجازه اینهمه ت.هین را دادید؟؟

در ثانی پاسخی که داده اید انقدر مغالطه دارد که نیازی نبود شما و یارانتان تاج بر سرش نهید.

گیرم که اصلا من هرگز نمی آمدم این دلیل بر حقانیت سخن شما نیست.

دستان نباشد هزاران دستان دیگر هست که مغالطه های چنین پاسخ هایی را بر ملا کند.

من چرا باید در لباس دیگری در آیم اگر سخنم حق باشد و یا حتی عاجز از پاسخ باشم خوب میرفتم. آنقدر کمبود شخصیت نداشته ام که به نام دیگر درآیم.

آنکسی هم که بنام لعنت بر... پست می گذارد گر چه حرفش حق است اما نوع بیان و نگارشش با من متفاوت است.

اصلا شما باز نگشته اید پست های پیشین مرا بخوانید تا بدانید سبک نگارش من اینگونه نیست. من سالها قلم فرسایی کرده ام نمیتوانم جور دیگر بنویسم.

بعد هر کسی آمده بنامدیگری پست نوشته. یعنی چی براستی؟؟

سعدی می گوید : از خصلت جاهلان است که چون حجت نتوانست آرند، دست به چوب و چماق برند.

یکی هم که مدافع من در آمده تنها فحاشی کرده البته تیغ زبان تیزی دارد اما اگر زبانی برنده جز در راه حق و جز به روش اخلاق مدار به کار گرفته نشود مردمان بیزار می شوند حالا با هر اندیشه ای که باشد.

اصلا ارزش زبان و خامه قلم بیش از آن است که به هرزه باز شود.


ما دگر اندیشان صبح تا شب فریاد اخلاق بر می آوریم که الله در قرآن به دگر اندیشان هم فحاشی می کند و هم تهمت می زند. آنوقت شما نیز همان کار را می کنید؟؟


این را بدانیم هیچ نقدی با فحاشی نتیجه که نمیدهد بلکه نتیجه وارون نیز می دارد.

من از آقای میلاد ممنونم که دستکم ایشان آلوده به فحاشی نشدند.


در پایان این را بگویم که من عزیزی را از دست دادم. این مدت ایام تعزیه او بود.

خداوند او را و همه رفتگان را در آغوش نور خویش محفوظ دارد. آمین








نقد پاسخ شما را آقای کیومرث امشب یا فردا شب مینویسم.

سلام

من میگم قرآن تحریف شده اما نه همش. در زمان خلفای بنی امیه و حتی شاید بعد از اون همه این تناقض ها و زشتی ها و حرف های غیر خدایی به قرآن اضافه شده. بنظر من عربای وحشی برای کشور گشایی آیات کشتار رو به قرآن اضافه کردن.همچنین آیات برده داری و هر چیزی که زشته رو اضافه کردن تا به مقاصدشون برسن.اگرنه قرآن خیلی جاهاش زیباست
در جواب لیلا:
هر جا میرویم،ظلم میبینیم؛ و همه میگویند نگران نباش خدا جای حق نشسته،،،،خدایا! میشود از جای حق بلند شوی تا حق سرجایش بنشیند؟؟
#حسین پناهی
#مفهومی
#تامل برانگیز
۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۴ دختر زرتشتی
من به عنوان یک دختر ایرانی نیازی به دین اسلام ندارم چون پیش از اسلام در تنگنا قرار نمیگرفتم
حقوق و شهادتم نصف مردان نبود
کشتزار مردان به حساب نمیامدم
آزاد بودم و حق مالکیت و قضاوت داشتم

زنان مسلمان ایرانی
مسلمان بودن نشانه احمق بودن شماست امیدوارم در قفس محمدی بمیرید و به حماقت خود خوش باشید
سلام.اگه قرار بود خدا خودش همه چیز را انجام بده پس اختیار و آزادی انتخاب و در نتیجه مجازات و پاداش چه مفهمومی داشت.لطفا جواب بدید.
دختر زرتشتی بی ادب که حد اقل تربیت خانوادگی نداری.و اینطور حرف زدن حتما از آموزه های زرتشت هست.اول از خانواده و محیطی که هستی بیرون بیا بعدبرو طرز حرف زدن بازبان آدمیزاد را پیش آدمیان یاد بگیر بعد هم اگر کسی از تو چیزی پرسید جواب بده.و اگر خودت خواستی حرف بزنی یا سوالی بکنی اول ادب یاد بگیر.با این طرز حرف زدن معلومه دختر فرهیخته ای هستی و سخنانت به دل مینشیند! !!
با سلام.شهادت یک وظیفه و تکلیف است نه حق که ادعای ضایع شدن مطرح شود.پس اگر شهادت زن در اسلام محدود شده بخاطر سهل بودن تکلیف برای آنان است.اکثر مواقع شاهدان تهدید میشوند و آرامش خود را از دست میدهند حداقل نتیجه شهادت کینه و دشمنی یکی از طرف ها با زن است.خداوند کتمان کنندگان شهادت را توبیخ میکند و جهت احقاق حق مردم آنرا واجب و فرار ازآن را حرام اعلام کرده.با محدویت شهادت زنان مسئولیت آنها را کم کرده.زنان با اینکار در حاشیه امن بیشتری نسبت به مردان قرار میگیرند عدالت خداوند اقتضا می‌کند بعضی تکالیف و وظایف آنان تفاوت داشته باشد.در شهادت انتظاری که خدا از مرد دارد از زن کمتر آن انتظار را دارد. ادای شهادت با روحیات و وظائف زن و مرد مرتبط است نه با حق آنها. شهادت زن مستلزم حضور او در محاکم قضایی و انتظامی و...است این نه تنها تکریم نیست بلکه اهانت به موجود لطیف و ظریف زن است.طلاق منفورترین حلال ها پیش خداست چون موجب متلاشی شدن خانواده ها میشوداما با محدودیت حلال کرده.شرایط شهادت زن نیز بخاطر مصالح زن قانونگذاری شده است.
آخه جواب این دختر احمق زرتشتی و دیگر توهینی ها جز با جواب توهین آمیز مزه نداره.چون جویای علت نیست تا با او بحث شود.بنابرین تا میخوای سایتو ببینید اعصابت با دیدن اهانتها خرد میشه پس بهتره ما هم رفع زحمت کنیم.
سلام آقای دستان از حضورتان خوشحالم.ببخشید الان متوجه حضورتان شدم.مصیبت وارده را تسلیت عرض میکنم.از خدای متعال برای آن مرحوم رحمت وبرای جنابعالی سلامت و طول عمر مسئلت دارم.
سلام و درود

من 20 روز پیش پرسیده بودم که چطور و چکونه میتوان از نظر عقلی و شعور انسانی پذیرفت که انسانی مالک انسان دیگر شود و با زن شوهر دار ازدواج کند و چگونه میتوان آیه 24 سوره نساء رو با عقل و فطرت پاک و سالم پذیرفت.

گفتم این را برای من توضیح دهید اگر از نظر عقلی و شعور انسانی قانع کننده بود من می پذیرم کلا هر چیزی را که شما گفتید.(تقریبا یک چنین چیزی)

پیش از این پاسخ هایی داده شده بود که من مغالطه های آنان را نمایانده بودم. بحث های دیگری هم شده بود که در بالا هست.

حالا آقای کیومرث که بسیار هم پس از این پاسخ بنده را مورد لطف قرار داده اند تا توانسته اند افترا و ناسزا گفته اند که آب را بریز آنجایت و این حرف ها... چنین پاسخی را نگاشته اند. ابتدا پاسخ را بخوانیم تا پاسخ ما:


«با سلام خدمت دوستان حقیفت
جو مخصوصا اقای دستان.با ذکر مقدمه کوتاهی به سراغ ایه24 سوره نسا
میروم.شما درنظر بگیرید که هزاران سال قبل از اسلام برده داری رایج و رکن
اصلی از ارکان جوامع بشری بوده است. که استثمار وبهره کشی های غیر انسانی
جزو جدانشدنی ان بوده است.نه تنها اسلام بلکه تمام نظامهای حاکم بر جهان
نمیتوانستند یکباره ان را ازسیستم اجتماعی و اقتصادی حذف کنند واساسا هم
کسی در صدد حذف ان نبود. این را نیز باید درنظر داشت که در حد معمول
وانسانی هم شاید نیاز ان زمان بود البته الان هم نیاز است و انجام میشود
اما به شکل وکیفیتی دیگر.مثل اینکه شما کسی را استخدام کنید یا وکالت دهید
که کارهای روز مره شما را انجام دهداما بدون مالکیت.که البته موضوع بحث
نیست.اما اسلام انرا محدود وقانون مند کرده ومحدودیتهایی درجهت جلوگیری
ازبهره برداری نامعقول از انها ایجاد کرد.واز طرف دیگر زمینه ازادی انها را
فراهم کردازجمله ازاد کردن انها بعنوان کفاره بعضی گناهان.اما اصل موضوع
خواهش میکنم دقت بفرما به تفسیر علما و....هم کاری ندارم چنانچه شما
خواستید فکر ونظر خودم را بیان میکنم :ایه 24 سوره نساءکه در ان ازدواج با
زنان شوهر دار راحلال اعلام کرده است.اینجا را داشته باش دوباره برمیگردیم.
1-دو شرط از شروط صحت
ازدواج- مسلمان بودن ورضایت قلبی است.
2-ایات دیگری از قران ازدواج مومن با مشرک یا کافر را حرام اعلام کرده
است(درصورت لزوم اگرخواستید ادرس همه شماره ها را میدهم)

3-سخنی از امام صادق که ازدواج کفار یا مشرکین را محترم میشمارد وبیان
میدارد چون طبق رسوم خودشان عنوان ازدواج داشته پس محترم است.
4-تمام علمای اسلام عقیده دارند که به محض
اسلام اوردن زن بر شوهرش حرام میشود وبه ایاتی استناد میکنند که درشماره
2اشاره شد. 5-علمای اسلام
اسارت را موجب بطلان عقد از شوهر کافر دانسته اند.
اینجا زن نه اسلام را قبول کرده تا موجب بطلان عقد باشد ونه رضایت
قلبی دارد تایکی از شرایط صحت عقد تحقق یابد(دقت کن) اگر ایه زن را مجبور
به ازدواج کند که ظاهر ایه بر ان دلالت ندارد درتعارض با شماره2و برمومن
ان ازدواج حرام خواهد بود.از طرف دیگر درتعارض با شماره 3 میباشد.

پس تازمانی که موانع ازدواج یعنی کفر یا شرک مرتفع نشده ان ازدواج
بر مومن حرام خواهد بود.

چون ایه درصدد بیان حلیت است نه اجبار پس صرف اسارت و به دنبال ان مالکیت
موجب بطلان عقد انطور که علما گفته اند نخواهد بود چون ایه از ازدواج صحبت
میکند وحلیت ان که انهم درصورت قبول اسلام از طرف زن. چون در غیر این صورت
با شماره 3 در تعارض خواهدبود.پس صرف اسلام اوردن زن باز هم کارساز نیست
چون هنوز رضایت قلبی محقق نشده است.پس بدون در نظر گرفتن تمام شرایط منطقی
مسءلهِ ازدواج منتفی است ایه در صدد بیان حکم است وهمه منوط به شرایط زن
است .درغیر ان صورت ازدواج منتفی است.



پاسخ ما:

1- بله درست است هزاران سال پیش از اسلام برده داری در کار بوده پس از آن هم بوده اما در همان هزار سال پیش از اسلام «کورش بزرگ» بدون ادعای پیغمبری برده داری را ممنوع کرد و از میان برچید. و تا پایان حکومتش پابرجا بود. حتی اگر موفق هم نشده باشد بطور کامل این کار را بکند دستکم تلاش خود را کرد و از قضا سازمانی منسجم ساخت و هیچ کجا متلاشی نشد و مردمان در دوران حکومت او آزاد زیستند.

2- وقتی میگوییم نه اسلام و نه دیگر نظامهای جهان نمیتوانستند برده داری را به یکباره بر اندازند هم درست گفته ایم و هم دچار مغالطه بزرگی شده ایم. درست گفته ایم از انکه اسلام هم مانند دیگر نظام های سلطه جو نظامی انسانی و زورگو بوده و هست. دچار مغالطه شده ایم اگر بگوییم اسلام دین خداست چرا که هیچ کدام از نظامهای یاد شده ادعای حکومت الهی را نداشته اند. آنگاه که میگوییم اسلام نمیتوانست در واقع گفته ایم خدا نمیتوانست و این با قدرت خداوند منافات دارد و این یعنی مغالطه... خدا اگر بخواهد بر همه چیز تواناست. خداوند آفریدگار کورش است . او بینهایت و بی نهایت و بی نهایت فراتر از کورش بزرگ و دیگران که با برده داری مبارزه کردند توانمند تر و داناتر به بر اندازی آن بوده و هست.

3- انگار شما نمیدانید برده کیست و چه ویزگی هایی دارد. برده از خود اختیار ازدواج و انتخاب همسر، انتخاب محل زندگی، انتخاب حتی نام خود را ندارد. خیلی از بردگان نامشان عوض می شد. یک برده حتی بی اذن ارباب خود نمیتوانسته بخورد بخوابد و حتی زنده بماند. تکلیف افکارش مشخص است. یک برده انگیزه ای جز زنده ماندن برای زندگی نداشته. پس لطفا با استخدام های امروزی مغالطه نفرمایید.

4- پنج مورد نام برده ای یکی از یکی سخیف تر غیر انسانی تر. خودت پاسخ خودت را داده ای اما ندانسته ای. بگذار با مثال برایت شرح دهم:



@ آقایان علی و محمد و حمزه یورش می برند و فیروز را اسیر می کنند..برادر فیروز و برادر زن فیروز را می کشند و سوسن زن فیروز را به اسیری می گیرندو پسر 14 ساله فیروز بنام سیاوش و دختر 10 ساله او رودابه را نیز به اسیری میگیرند.

الان هم همان صدر اسلام است.

آیه 24 سوره نساء هم نازل شده.

حالا تکلیف چیست؟؟



@@ تکلیف فیروز که مشخص است می رود برای بردگی و خفت و خواری و نامش هم می شود مثلا غلام... در بهترین حالت بزور شهادتین می گوید و شمشیر می دهند دستش تا همکیشان و هم اندیشان خود را بکشد و کلا بیاید در جبهه مسلمین. آیا جز این است مسلمانان؟؟؟؟؟؟؟ این اسلام نازش ندارد این اسلام تنفر بر انگیز است.

@@@ دختر ده ساله رودابه باید چه کند؟؟؟ عمو و دایی اش را جلوی چشمش کشته اند. خانه شان را به آتش کشیده اند . حالا دو راه دارد یا شهادتین می گوید زن قاتلین اجداد خود میشود و یا کنیز می شود بی واسطه می رود به رختخواب اولین کسی که او را غنیمت گرفته. آیا راه سومی هم دارد.؟ اگر دارد شما بگویید. فقط با بی عقلی حرف نزنید خواهش میکنم. در ضمن رضایت قلبی را اینجا کجا می بینید؟؟؟

@@@@ حالا می آییم سراغ سوسن. بمحض اسیر شدن سوسن طبق گزینه شماره 4و5 آقای کیومرث سوسن بر فیروز حرام میشود. گفته اند همه علمای اسلام بر این مورد اتفاق نظر دارند و چون سوسن مسلمان شده طبق گزینه 2 جناب کیومرث حالا ازدواج سوسن با فیروز حرام می شود.

پساول باید سوسن را مسلمان کرد. نه صبر کنید علمای اسلام طبق گزینه5 صرف اسارت ازدواج را باطل اعلام کرده اند. پس بهتر است سوسن را مسلمان هم بکنیم چرا که کار از محکم کاری عیب نمی کند.

آقایان مسلمان و بانوان محترمه مسلمان ما هنوز اسلام را نپذیرفته ایم که حرف علمایش و قرآنش برایمان سند باشد. من می گویم با کدام منطق چنین چیزی را و چنین حرکت ضد بشری را توجیه میکنید. آقا نوشته چون علما گفته اند و قرآن گفته ازدواج مسلمان با کافر حرام است فلان ... پس حرام میشود. اصلا تو بگو خوده الله گفته زنی که اسیر مسلمانی شد بر شوهرش حرام میشود. من می گویم آیا بنظر خود شما این عمل با شعور و شان و عقل انسانی سازگار است؟؟؟؟

تازه صبر کنید ما پیش از هر چیز باید سوسن را مسلمان کنیم تا بر شوهرش حرام شود بعد بشود با او ازدواج کرد.

خوب این تا اینجا. طلاقش را علما گرفتند به چه مفتی.. اما هنوز با آیات قرآن منافات داریم. سر چی؟؟ سر اینکه سوسن مسلمان است یا نه.

حالا سوسن باید یا مسلمان شود یا کافر بماند. کافر در سرزمین اسلام دو حکم دارد یا جزیه می دهد یا کشته می شود. اگر کشته شود که کار تمام است. اگر بخواهد جزیه دهد باید در تمام عمر کنیزی قاتل برادر خود را کند و دیگر آینده اش مشخص است.هر شب هم بدون هیچ امتیاز همسری برود در رختخواب ... مسلمانان اگر کافر در سرزمین مسلمانان حکم دیگری هم دارد بگویید تا ما هم بدانیم.


حالا میماند یک راه که سوسن مسلمان شود.
همسایه سوسن حاضر نشده مسلمان شود سرش را جلوی سوسن می برند و از سوسن می پرسند ای نجس آیا حاضری مسلمان شوی؟
سوسن دو راه دارد یا می گوید نه و تمام یا شهادتین می گوید و مسلمان می شود.

مسلمانان خوشحال باشید. زن مومنه دیگری به جمع مسلمانان اضافه شد.

خدای ناکرده سناریوی دیگری را که نمیخواهید بیان کنید؟

مثلا محمد یا حمزه بیایند بگویند. خانم شما نامت چیست او هم بگوید سوسن بعد محمد بگوید به به چه نام زیبایی. حالا سوسن خانم شما می دانی که اسیر مایی. شرمنده که برادر و برادر شوهرت را کشتیم. حالا تو مختاری بروی دنبال زندگیت یا با ما بمانی و مسلمان شوی و در کنار ما خوش و خرم زندگی کنی.

خدا نکند این سناریو خیلی سوسولی است و با ذات اسلام منافات دارد مگر نه؟

خوب چکار داریم سوسن مسلمان شد . کنیز شد یا هر چه به ما چه. مهم این است که شهادتین را گفته. تبررررررررررررررررررررریک

حالا شما بمن بگویید اگر سوسن قبول نکند که مسلمان شود تکلیف چیست؟؟ این سوال را پاسخ دهید.



ما فرضمان را در سناریوی خود کامل میکنیم فرض میکنیم که سوسن اسیر شد و مسلمان هم شد حالا باید طبق گفته شما رضایت هم داشته باشد.

گفته ای که آیه دال بر حلیت است نه اجبار.

حلیت برای که؟؟ برای مسلمان دیگر، درست است؟؟

خوب پس می شود اینجور که : حلال است بر شما ازدواج با زنان شوهر داری که آنان را بزور مالک شده اید و بزور مسلمان کرده اید و بزور کنیز کرده اید.


درست گفتم یا نههههههههههههههههههههههههه آقایان و خانم های مسلمان.


حلیت برای که؟؟ خوشحالی که پاسخ داده ای و مثلا دهان مرا بسته ای. آن بی شرمی که میگفت دستان دهانش را گل گرفت کجاست تا تمام آن گل ها را اکنون در حلق و دهان خود ببیند اگر او را عقل و خرد و منطق و انسانیت باشد.

آقا جان این آیه مسلمانان را مختار گذاشته نه اسیری را که کنیز و برده و مملوک شده.

از همه اینها بگذریم نویسنده آیه در این آیه به دو چیز اشاره می کند. اول اینکه می گوید زنان شوهر دار. پس هنوز او پذیرفته که این زنان شوهر دارند و در حالی که شوهر دارند حکم به ازدواج داده. اگر جز این بود میگفت: با زنان محسنه ازدواج نکنید مگر آنان که در جنگ با کفار مالک شده اید و بر شوهران خود حرام شده اند. دوم اینکه نویسنده میخواسته با این آیه تنبیهی برای کفار تعیین کرده باشد.

جنابان مسلمان الله از فن ماست مالیزه در این آیه استفاده ای نکرده است بلکه به روشنی مسلمانان را اجازه می دهد اگر دوست داشتند میتوانند زن شوهر دار را بگایند و دریچه های آسمان هم ذره ای نلرزد.


پس آقایان بهتر است همان نظر علمایتان را بپذیرید که به محض اسارت پیوند ازدواج کفار پاره میشود.

حالا باز هم پس از هراران بار می پرسم@@ این حکم یا اجکامی از این دست را چگونه با عقل و منطق و شعورانسانی و فطرت آزادی عقیده و مذهب توجیه می کنید؟؟@@

در آخر هم گفته اند همه اینها که بشود تا زن رضایت قلبی نداشته باشد ازدواج صورت نمیگیرد.

خوب این را پیش از این هم پرسیده ام باز هم می پرسم عاقلانه پاسخ دهید کدام زنی حاضر است با قاتلین برادر و پدر و مادر و شاید فرزندان خود ازدواج کند؟

در اینجا سه حالت پیش می آید:

یا اصلا اسلام در جنگ ها و تهاجم های خود خرابی و ویرانی و کشتار نداشته که بدور از منطق است. جنگ همیشه خرابی و کشتار و ویرانی دارد. تازه آیه اشاره مستقیم به جنگ با کفار و ملکیت و اسارت دارد. پس این گزینه منتفی ایست

یا داشته و دارد و اسرا و زنان بیوه شده و فرزند گم شده و کشته شده واز دست داده برایشان مهم نبوده . بلکه مهم این بوده که بهر حال یکی شوهرشان باشد فرقی نمیکرده این باشد یا آن. برادر و شوهر و پدر و ومادر و فرزند و خواهر و فامیل هم بروند به درک. من مسلمان بشوم و شوهر کنم بقیه به درک. .. که این هم خیلی خیلی باید کسی بی وجود باشد که اینگونه باشد و شاید یک در ملیون هم نباشد چنین انسانی.

یا اینکه طرف از سر ناچاری و از ترس جان خود و باقی مانده عزیزانش تن به این کار می داده که از همه به واقعیت نزدیک تر است. البته این نه در مورد اسلام شاید در مورد بسیاری از جنگ ها و واژگونی نمدن ها نیز مصداق دارد.
اما
اما
اما هیچ یک از انها ادعای پیروان خدا بودن را نداشته اند. تنها در زمان چند خدایی ها بوده و تازه حکم پروردگار یگانه جهان هم نبوده. اگر هم بوده همان دین نیز از نظر دگر اندیشان و عقل و خرد و فطرت انسانی دین و آیینی غیر خدایی و زشت و شنیع و کثیف و بی منطق بوده و هست.


حالا به همه شما مسلمانان میگویم و خواهش میکنم بار دیگر اگر خواستید پاسخی یا سخنی در رد یا قبول هر اندیشه ای یا مکتبی یا سخنی ابراز دارید تنها با سند عقلانیت سخن بگویید و لاغیر چون مهملات آخوندی قابل پذیرش نیست.

تازه تاریخ را هم که نمی پذیرید. یا اگر بپذیرید آنجایش را می پذیرید که دوست دارید.

بهر حال در تنها جایی که میتوانیم به تفاهم برسیم مرجعیت تفکر و محوریت انسانیت و فطرت است. اگر کسی این سه را قبول ندارد بحثی با او نیست که او که تفکر و فطرت و انسانیت را قبول ندارد مادون حیوان است. چه، بسیاری از حیوانات به بسیاری از انسان نماها برتری دارند.


سپاس



با سلام و درود

ببینید جناب محسن. در قران اصل بر شهادت مرد است. آیه 282 بقره می گوید دو مرد. حالا اگر دو مرد نبود یک مرد و دو زن.

در اینجا این توجیه که زن ظریف است و لطیف است و .. از میان برداشته می شود. چرا که زمانی که زن نیز جلوی قاضی قرار میگیرد قاضی همان دقت نظری را از او طلب می کند که از مرد طلب می کند. پس این که بگوییم شرایط فیزیولوژیکی زن و ساختاری او دلیل بر نصف رای بودن اوست بی اساس است. ضمن آنکه اگر شرایط فیزیولوژیکی روحی و احساسی را معیار قرار دهیم راه به اشتباه برده ایم چه بسیاری از زنان هستند که خوی مردانه داشته و جسارت بیشتری نسبت به بسیاری مردان دارند.

اگر هم بگوییم الله در قرآن هوای زنان را داشته که پایشان به محاکم باز نشود و غیره که فرموده اید باز هم راه به اشتباه برده ایم چرا که در شرایط کنونی و مثلا تهدید اکنون که دو مرد نیست و دو زن هست، جان دو زن در خطر می افتد نه یک زن. تازه بدتر هم می شود. اینها همه توجیه است.

جناب محسن : آدمی با شعورش سنجیده می شود.نه با جنس و فیزیکش. این افکار افکار قهقراییست. که معیار تشخیص خوب و بد انسانی جنسش باشد. زنی که شعورش افزون بر صد مرد است از نگاه الله آنقدر ارزش ندارد که شهدت مثلا قراردادی را بدهد. یا زیر قرار دادی را بجای یک مرد امضا کند. اینجا که دیگر تهدیدی هم در کار نیست.

گفته ای این تکلیف است. این از نگاه شما یک تکلیف جنسیتی ایست. همه انسانها در برابر هم و حق و حقوق هم مکلفند. نه فقط مردان. پس از آن اگر الله میخواست تکلیفی را از زن بردارد کلا آن را بر میداشت نه آنکه نصفش کند. ما اکنون وکلای زنی داریم که جزو زبردست ترین وکلایند اما همو اگر خواست زیر قراردادی را امضا کند اندازه یک دلال گاو و گوساله حق و حقوق ندارد.

خیر جناب محسن این تکلیف نیست این بحث ارزشی ایست. سخن از ارزش گذاریست. اللهی که ارزشی برای زن قایل نیست در صورت زنا زن را سنگسار میکند اما مرد را نه.... خونبهای مرد را فقهای اسلامی نصف مرد گرفته اند چرا؟؟ زن را باید کتک زد این احترام به جنس لطیف است؟؟ ضربو هنّ.. سوره نساء......... زن نصف مرد ارث می برد در حالی که بار بسیاری خانواده ها اکنون بر دوش زنان است.... زنان کشتزار مردانند که از هر سو (پوزش میخواهم عقب و جلو) مسلمانان می توانند در کشتزار خود وارد شوند........ اینها همه از سر رفع تکلیف و احترام است... یک مرد میتواند با چهار زن و اگر شیعه باشد بی نهایت زن صیغه ای ازدواج نماید از سر احترام و حرمت الله به زن است؟؟

بعید به نظر میرسد.

باز هم میگویم ارزش آدمی به عقل و شعور اوست نه جنسیتش.



سلام

من از شما صمیمانه سپاسگذارم و از ابراز همدردیتان بی اندازه ممنونم.

امیدوارم که خداوند رفتگان شما و همگان رانیز بیامرزد. امید که غم نبینید و همیشه شاد باشید
آقای دستان خیلی تند رفتید ترمز کن یواشکی برو اولا این راه که میروی به ترکستان نه ببخشید به دره است تخت گاز میری هم کف هم پیچ هم گردنه هم سرازیری و هم سربالایی آخه داداش من هر جایی سرعت خودشو داره.درباره کنیز و پست آخرت چون خوابم میاد فردا جواب میدم.
سلام

شما با تعقل و و با وجدان حرف بزن. استناد به هر مهملی نکن. بروی چشم ما میپذیریم.

در ضمن ترمز و ترکستان و این ادبیات نشانه حقانیت سخن شما نیست. پاسخ دهید تا ببینیم کجای حرف من ناحق و کجای حرف شما بر حق است
عرض سلام و ادب و تسلیت خدمت برادر بزرگوار بزرگوارم جناب آقای دستان

خیلی خوشحالیم که دوباره پا به این سایت گذاشتید
جناب اقای دست بعد از پست آخر شما قبل از اینکه بروید من دو پست طولانی گذاشتم

به این بنده حقیر منت می‌گذارید اگر پاسخ ان را بدهید


سلام بر دستان عزیز.خوبی داداش.خوش اومدی.بابا نبودی ببینی چه گرد و خاکی بود اینجا.راستی خیلی خیلی غمگین شدم به جون تو.خدا بیامرزتش.حالا کیت میشد؟بازم تسلیت میگم.ببخش جون تو داغ میکردم دست خودم نبود یکم تند رفتم.دیدم ناراحت شدی گفتم ایییی از دلت دربیارم ضمن اینکه الان همچین خوب خوبم نیسی.تو بگی جون تو دیگه حال کسیو نمیگیرم اما بشرطی که مث آدم حرف بزنن

تو هم حاج محسن بالا دیدم چند بار زدی جاده خاکی دهن دریدگی کردی.مواظب باش از روی بقول داش دستان عقل و منطق جواب بده اگرنه سر و کارت با منه حتی اگر به داش دستان قول داده باشم یه وقت دیدی قول بی قول.آره اول انسانیت رو تو حرفات نشون بده اونوقت ببین مام مث آدم حرف میزنیم یا نه. زت زیاد
بازم خوش اومدی داداش گلم
سلام.با اینکه تمام نظرات کیومرث را در مورد کنیز قبول ندارم اما تو بیراهه رفته ای اما کنیز بماند به بعد..اما درمورد شهادت فرع بر اصل زمانیست که دو مورد در عرض هم باشند نه طول هم صغری در طول کبری در عرض نتیجه فاسد است.یعنی اگر صغری صحیح باشد چون کبری فاسد است نتیجه فاسد میشود.چون استدلالت بر اساس مواد فاسد است همه مخصوصا نتیجه فاسد خواهد شد .البته اگر به منطق اشنا باشی که هستی.
محمد علی و حمزه را متهم کردی که چی بشه؟ عمر بی صفت به ایران حمله کرد و غارت و کشتار و...که به اسم اسلام تمام بشه؟ انانی که نام بردی کجای تاریخ هستند؟ عقد بر خلاف ایقاع دوطرفه است .گفتی که رضایت از طرف مرد را گفته ازکجای ایه این مطلب را استنباط کردی؟ گفتی رضایت یعنی شمشیر را گردن سوسن خانم گرفته میگوید با رضایت اسلام را بپذیر درغیر اینصورت کشته میشوی تو از کجا چنین رضایتی را در اوردی؟ درضمن کفار حربی و زنان کنیزی که با خود به جنگ میاوردند ان زنان جنگنده بودند شامل حکم میشدند نه زنانی در خانه بیخبر از همه جا نشسته تو به منظر عقلانیت دعوت میکنی اما در گفتار اینطور نیست.در ضمن راجع به ارث زن و...مظالبی خواهم گفت.گفتی انسان با شعورش سنجیده میشود با اینکه این حرف درسته اما در مواردی اینگونه نیست بجای خود خواهم گفت.
نگاه کن ...

درست گفتم یا نههههههههههههههههههههههههه آقایان و خانم های مسلمان.


خوب پس می شود اینجور که : حلال است بر شما ازدواج با زنان شوهر داری که آنان را بزور مالک شده اید و بزور مسلمان کرده اید و بزور کنیز کرده اید.


درست گفتم یا نههههههههههههههههههههههههه آقایان و خانم های مسلمان.

به زور مسلمان کردن را از کجا اورده ای؟اقای دستان؟
رویا تو احمق تر از انی که باهات حرف بزنم.
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۰ دختر زرتشتی
در جواب محسن احمق باید مسئله قاضی نشدن زنان رو در دین مزخرف اسلام باز کنم و باید بگم بزرگ‌ترین دلیلی که برای قاضی نشدن زن میارن همینه که زنان عاطفی هستند...

۱. از کجا معلوم؟ این که زنان دارای عواطف و احساسات بیشتری هستند به چه استنادی هستش؟؟؟


موارد بسیار زیادی هم در زنان و هم در مردان وجود داره که این موضوع را نقض میکنه...



۲. گیریم زنان احساساتی هستند و برای قضاوت مناسب نیستند 👇

مگر غیر از اینه که هر قاضی (مرد یا زن!) باید حکم خود را بر روی قانون مطابقت بدهد؟؟؟

برای مثال:

طبق اصل ... قانون ... و... و طبق شواهد موجود... من این حکم را صادر کردم که...


یعنی سر از خود نمیتونه حکمی بده که احساساتی عمل کنه یا نه!


از طرفی
همین الان که قاضی زن نداریم، تعداد زیاد پرونده‌های ارجایی به دیوان عالی نشان دهنده این موضوعه که مردها هم خالی از اشکال و خطا در قضاوت نیستند!



و جدای از همه‌ی این حرف‌ها
کسانی که زن را به دلیل احساساتی بودن (بدون دلیل و مدرک!) قادر به قضاوت نمی‌دانند مگر باور ندارند که امام اولشان فرمود:

اگر یک مجرم آزاد شود خیلی بهتر است از این که بی‌گناهی محکوم شود.

؟؟؟؟

و مگر حکم عقل غیر از این است؟؟؟

پس زنان در اسلام فقط و فقط به خاطر شخصیت پایینی که این دین براشون قائل شده نباید قاضی بشن

تحویل بگیر لیلا خانم با تربیت منحرف که فک میکنی همه مردا میخوان باهات سکس کنن اگر خودتو نپوشونی

زرتشت بزرگوار به محمد هوسباز شماها شرف دارد

سخنی حکیمانه از زرتشت بزرگوار:
نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه

که البته محمد و اطرافیانش هیچ وقت اینطور زندگی نکردن
تو سفسطه میکنی جوابت را بزودی میدم ضمن اینکه زرتشتیان دوگانه پرستند اهورامزدا و اهریمن. البته نه خود زرتشت که او پیامبر بزرگوار خداست. شما احمقها مقام زرتشت را هم درک نمیکنید چه برسدبه مقام احمد.
حرفت را واضح بگوتاجوابتو بدم.درضمن گفتی محمد سودشو درزیان دیگران میخواست چندنمونه بگو.
#تاریخ #طبری #حسین #حسن

کشتار گرگان توسط سپاه حسن و حسین ابن علی:

طبری می نویسد: " سعید ابن عاص" لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند. سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب می دادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند. یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر "تمیشه" بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد. "سعید عاص" شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند، به آن شرط که سپاه "سعید ابن عاص" مردمان شهر را نکشد. لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند. در این کشتار عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر عباس، عبدالله پسر زیبر، حسن ابن علی ( امام حسن ) و حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند .
#تاریخ #طبری #حسین #حسن

کشتار گرگان توسط سپاه حسن و حسین ابن علی:

طبری می نویسد: " سعید ابن عاص" لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند. سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب می دادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند. یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر "تمیشه" بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد. "سعید عاص" شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند، به آن شرط که سپاه "سعید ابن عاص" مردمان شهر را نکشد. لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند. در این کشتار عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر عباس، عبدالله پسر زیبر، حسن ابن علی ( امام حسن ) و حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند
اقای دستان در کجا گفته شده به زورشمشیر اسلام بیاورید؟در ایه ای گفته در پذیرش اسلام اجباری نیست (ایه الکرسی}شما اجبار به اسلام را از کجای قران در اورده ای؟تا بدنبال ان با پذیرش اسلام اجباری از طرف سوسن خانم با شمشیر بالای سرش مانع ازدواج مرتفع شود؟ ایا این اسلام اوردن با رضایت قلبی سنخیتی دارد؟با ایه ای که گفته ازدواج مومن با زن غیر مومن یا زنا کار حرام است چکار میکنید؟با کلام امام صادق که از نظر شیعه همسنگ قران است که میگوید ازدواج کفار و مشرکین با همدیگر محترم است چکار میکنید شما فکر میکنید با چند جمله کذایی جواب داده اید ؟ این بود مناظره علمی واستدلالی حضرتعالی؟باز هم سوال میکنم کجای قران پذیرش اسلام را با زور شمشیر تصویب کرده؟کاری میکنی که ادم به غلط کردن می افته.
اقای کامران شما از غافله عقب مانده اید برگردید پستهای قبلی را مطالعه کنید.جواب شما داده شده اما خلاصه اش را عرض میکنم.عمریان و غاصبان حکومت برای اینکه به خلافت خودشان مشروعیت ببخشند احادیث را جعل کرده اند که یکی از انها همین موضوع است.امام علی نه خودش ونه بستگان و یارانش در این هجوم وحشیانه و قتل و غارتگری هرگز شرکت نکرده اند.در باره دروغهای طبری که یک سنی افراطی با کینه شدید نسبت به اهل بیت پیامبر سخنان بی پایه و اساسی دارد که خود نیز به ان اقرار نموده است.حدیث شناسان دروغهای اورا از دل تاریخ بیرون کشیده اند.راویان سلسله احادیث او کسانی بوده اند که دشمنی شدید با اهل بیت داشته اند از جمله عمر ابن سیف تمیمی و ابوهریره که بزرگترین رجال احادیث اوهستند.طبری میگوید بر من ایراد نگیرید اگر چیزهایی را اورده ام که مطابق عقل نیست من هم همانطور که شنیده ام نوشته ام.برای بررسی بیشتر میتوانی به منابعی که احادیث او را تشکیک و رد کرده اند مراجعه کنی.که اگر اخرتی باشد وای بحال طبری و هم قطارانش.که جهره زیبای اهلبیت پیامبررا زشت جلوه داده اند.

کلام طبری :

متن عربی :

حدثنی عمر بن شبة قال حدثنی علی بن محمد عن علی بن مجاهد عن حنش بن مالک قال غزا سعید بن العاص من الکوفة سنة ثلاثین یرید خراسان ومعه حذیفة بن الیمان وناس من أصحاب رسول الله صلى الله علیه و سلم ومعه الحسن والحسین وعبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر وعبدالله بن عمرو بن العاص وعبدالله بن الزبیر

ترجمه :

عمر بن شبـة برای ما نقل کرد که از قول علی بن محمد و او هم از قول علی بن مجاهد بن مسلم و او نیز از حنش بن مالک شنید که سعید بن عاص در سال 30 ( زمان حکومت عثمان ) از کوفه به سمت خراسان حرکت کرد و به همراه او حذیفة بن یمان ، و برخی از اصحاب رسول الله همچون حسن و حسین و عبدالله بن عباس ، و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو عاص و عبدالله بن زبیر بودند .

سند :

تاریخ طبری ج 2 ص 607 ، دار الکتب العلمیة ، بیروت ، چاپ اول ، 1407 هـ ق

اما علت ضعف سند این روایت :

طبری خود هیچ گاه این روایت را تأیید نکرد . بلکه گفت عمر بن شبة از قول علی بن محمد ( مجهول ) و او نیز از قول علی بن مجاهد بن مسلم و او نیز از حنش بن مالک چنین نقل کرده اند .

جالب است که بدانیم عمر بن شبة متوفای 262 هـ در سامرا جزو علمای مرتبط با بنی العباس بود .

تذکرة الحفاظ ( مؤلف : محمد بن أحمد بن عثمان الذهبى ) ج 2 ص 77 ، ناشر: دار الکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول

و جالب تر اینجاست که عمر بن شبة این روایت را از زبان علی بن مجاهد بن مسلم نقل کرده است . اما علی بن مجاهد بن مسلم کیست ؟

ابن حجر عسقلانی از بزرگان اهل سنت در مورد این شخص میگوید :

از علی بن مجاهد بن مسلم ، ضعیف تر و بی اعتبار تر کسی نیست ...

خطیب بغدادی میگوید :

علی بن مجاهد بن مسلم از کسانی بود که روایت جعل میکردند ! بزرگان اهل سنت او را دروغگو می دانند و در بی اعتباری او شکی نیست .

تاریخ بغداد ( مؤلف : أحمد بن علی أبو بکر الخطیب البغدادی ) ج 12 ص 106 ،ناشر : دار الکتب العلمیة بیروت

می بینیم که راویان این روایت ( که خود طبری هم ابداً این روایت را تأیید نکرد ) جزو جعل کنندگان روایات ، دروغگویان و از درباریان بنی امیه و بنی العباس بودند !

دقت داشته باشیم که بنی امیه و بنی عباس سعی می کردند با استفاده از علمای درباری و جعل روایت علیه امامان شیعه آنان را شریک در رفتارهای زشت خود معرفی کنند .

نکته ی جالب تر اینجاست که طبری پس از نقل این روایت ، دوباره این روایت را در صفحه بعد آورد و دوباره اسامی حاضرین در این نبرد را بیان کرد اما نام امام حسن و امام حسین را نیاورد !!!

تاریخ طبری ج 2 ص 608 ، دار الکتب العلمیة ، بیروت ، چاپ اول ، 1407 هـ ق

تاریخ طبری ( ترجمه: ابو القاسم پاینده‏ ) ج‏ 5 ص 2116 ، ناشر : اساطیر ، تهران‏، چاپ پنجم‏ ، 1375 هـ ش

بلاذری نیز در فتوح البلدان این روایت را نقل کرده است اما جالب اینجاست که او خودش هم این روایت را قبول نداشت . چون در مورد روایت چنین گفت

« گویی برخی چنین گفته اند »

یعنی خودش هم با تردید حرفش را زده است . و خودش هم این روایت ( حضور امام حسن و امام حسین در حمله به ایران ) را باور نداشت

توجه داشته باشیم چند نفر دیگر از علمای اهل سنت نیز این مسئله را نقل کردند ،که البته سخنشان برگرفته از همین راوی نا معتبر است

پس تا اینجا بیان شد که که این روایت معتبر نیست . چون سند آن نامعتبر است و در ثانی خود طبری و بلاذری و ... هم این روایت را قبول نداشتند

اما دلایل عقلی بر عدم حضور امام حسن و امام حسین در حمله به ایران

امام علی و فرزندانش حکومت عمر بن خطاب را نامشروع میدانستند . چگونه ممکن است که آنان حکومتی را نامشروع بدانند اما برای قدرت گرفتن آن به آب و آتش بزنند درضمن امام علی درخلافت خود امامان حسن و حسین را از شرکت در جنگ منع میکند که مبادا با مرگ انها نسل پیامبر از بین برود چطورانها را تحت فرمان حاکمان مورد انتقادش به جنگ میفرستد؟ امام علی حتی با حکومت عثمان در حد مشاور هم حاضر به همکاری نشد.درضمن در دوران اموی احادیث زیادی بر علیه اءمه وارد کتابها شد از جمله جنگیدن امامان با مردم طبرستان تا ضمن تایید مشروعیت این حمله چهره امامان را نا مطلوب جلوه دهند. اسناد این انتساب همه جعلی هستند.


جناب محسن:

اگر حد اکبر من فاسد باشد قول به حد اصغر و نتیجه فاسد است. این یک اصل است و درست... اما این تنها یک ادعاست. من نمیدانم منظورتان به کدام ارجاع در متن است. پس خیلی ساده به متن بنده با مثال اشاره کنید. ضمن آنکه قیاس در حکم را من انجام نداده ام شما انجام داده اید. بنده برای رد p حکم pS را اثبات نکرده ام. از قضا بنده تنها قضایا یا همان مواد قیاس شما را رد کرده ام. برهانی شکل نگرفته که نیاز به اثبات را ضرور نماید. شما حکمی را استنتاج اسلامی نمودید بنده رد شهود عقلانیت نمودم. با این وجود با مثال در متن بفرمایید در خدمتم.

بنده منطق را دوست دارم اما از بیانش ناخرسندم. بهترین نوع استدلال یا منطق را آنی میدانم که همه فهم و روشن و آشکار باشد.




سلام.اول خطاب به دختر زرتشتی:درکجای قران حتی حدیث از قضاوت زن جلوگیری کرده درحالیکه مقدس اردبیلی از بزرگترین عالمان شیعه منعی در قضاوت زن ندیده و
مجوز ان را صادر کرده.اما جناب دستان:دفعه بعد به اشکالاتی که به انتقادت به جواب مسءله کنیزکردم وسوالاتی پرسیدم به تمامش ریز به ریز جواب بده البته لطفا.و اما فسادمنطقی ات:فرمودی اصل بر شهادت مرد است که البته جنین نیست چون شهادت زن را هم پذیرفته اما با تفاوت در کمیت پس ایندو در عرض هم قرار ندارند تا اصل و فرع مطرح باشد.این از فساد صغرا وکبرا. اگرشهادت زن در طول بود نتیجه فاسد نمیشد .وچون با پذیرش شهادت زن در طول بودن ان ثابت است پس نتیجه قبول شهادت زن است .درصورت فرض نظر جنابعالی نتیجه شما باطل میشود.سوالات کنیز یادتان نرود.
شرط صحت عقد اسلام و رضایت قلبیست(صغری) سوسن مسلمان نیست ورضایت قببی ندارد{کبری} پس عقدواقع نمیشود و ازدواجباطل است{نتیجه} اما منطق دستانی: شرط صحت عقد اسلام و رضایت قلبیست(صغری) سوسن به اجبار شمشیر مسلمان و راضی شده(کبری) پس ازدواج سوسن باطل است(نتیجه) چنانجه ملاحظه میفرمایید صغری صحیح است کبری فاسد و بدین ترتیب استدلال باطل است.بار اثبات کبرای فاسدبعهده شماست چون رضایت شمشیری سوسن خانم غیر از رضایت قلبی است.ضمن اینکه عقد برخلاف ایقاع دو طرفه است در ایقاع من بدهی تو را میبخشم وتو راضی باشی یا نه در هر صورت دین از تو نسبت به من اسقاط میشود.و یکطرفه است بر خلاف عقد که باید دو طرف تراضی کنند در غیر اینصورت باطل است.
جناب محسن:


شما خیال می کنید که تنها خودتان قرآن می خوانید؟

لا اکراه فی الدین؟؟


حالا این آیه را چگونه تفسیر میکنی:

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ "(بقره/193) و بجنگید (با)آنان تا دیگر فتنه‌‏اى نباشد و دین مخصوص الله گردد پس اگر دست برداشتند(از کفر) تجاوز جز بر ظالمان روا نیست"

در این آیه قرآن می‌گوید که تجاوز جز بر ظالمان روا نیست؛ اما ظالم از دید قرآن کیست؟
در آیات گوناگونی قرآن شرک را ظلم می‌داند و مشرک در حقیقت ظالم است:

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (لقمان /13)
و هنگامیکه لقمان به پسرش که پندش می‌داد گفت فرزندم به الله شرک میاور، چرا که شرک ظلم بزرگى است‏.

در دین که اجباری نبود. پس چرا باید با کافران ظالمان مشرکان اصلا همه کسانی که با دین الله مخالفند جنگید تا دین مخصوص الله گردد.؟


این انحصار طلبی الله اجبار در دین نیست؟؟



هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.

او کسی است که رسولش را با هدایت و آئین حق فرستاد تا او را بر همه آئینها غالب گرداند هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.توبه آیه 33، قتح آیه 28 و صف آیه 9


ا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.

ای کسانی که ایمان آورده اید، مشرکان نجسند و از سال بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند، و اگر از بینوایی میترسید، خدا اگر بخواهد به فضل خوش بی نیازتان خواهد کرد. زیرا خدا دانا و حکیم است.کسانی را از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمی‌کنند و دین حق را نمیپذیرند بکشید، تا آنگاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند. توبه آیات 28 و 29


جناب محسن بنظرت بین این آیات و بویژه آیه 29سوره توبه و حال و روز سوسن و خانواده اش شباهتی میبینید یا نه؟؟
من "در عین مذلت" را در حال و روز سوسن و تمام دگر اندیشان مخالف الله و مخالف شما می بینم.


فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (توبه/5) پس هنگامی که ماه‏هاى حرام سپرى شد مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و محاصره کنید و به کمین آنان بنشینید در هر مکانی که قابل کمین کردن است پس اگر توبه کردند و نماز خواندند و زکات پرداختند راه را بر آنها رها کنید، زیرا الله آمرزنده مهربان است.






اگر توبه کردند و نماز خواندند. یعنی چی؟ یعنی اگر مسلمان شدند. .. سوسن و خانواده اش را این اطراف نمی بینی؟

قبل آن می گوید خدا کافران را خوار و ذلیل خواهد کرد... 4 ماه هم زمان میده. گیرم که مشرکان عهد هم شکستند. خوب حمله که نکرده اند . مسلمانی را هم مجبور به پذیرش اندیشه خود نکرده اند.... پس درد الله چیست؟

چرا همه باید به الله بپیوندند اگر نپیوستند تهنت و فحش افترا بخورند. اصلا مخالف خود را به زشتی یاد کردن صفت خداوند نیست.

جناب محسن خداوند نه خونریز است و نه فحاش که به کافران بگوید زنا زاده و میمون و الاغ و ... و نه نیاز به خشونت برای معرفی خود دارد.

زیبایی خود معرف خود است... اما الله بی نهایت زشت و کریه است.


جمله کذایی؟؟


اینها آیات قرآنان است جملات کذایی هم اگر هست آیات قرآن است. با خود اندیشیده ای که سناریوی سوسن را از خود نگاشته ام. یا گفتی اگر سندی از تاریخ آورد لگدی روانه اش میکنیم که این مستند و مستدل نیست.



تاریخ طبری را رد میکنید؟

سیره ابن هشام را چه میکنید؟ سیره حضرت رسول را چه میکنید؟
ناسخ التواریخ را هم رد میکنید؟/

خوب پس واقعه عاشورا را از کجا با اینهمه جزییات نقل میکنید؟/
به این اندیشیده اید که طبری تنها کسی ایست که واقعه عاشورا را با بیشترین آب و تاب شرح داده؟

مابقی نویسندگان از روی دست او نوشته اند.
علامه تان آقای طباطبایی در صحرای کربلا نبوده. واقعه را از روی همین کتب مرجع نگاشته.

نمیشود که بخشی از کتابی را که دوست دارید بقیه را با بهتان دشمنی با اهل بیت و روایتهای سست و بی اساس این نویسنده و آن نویسنده رد کرد.

اصلا بمن بگویید ببینم شما تاریخ اسلام را از روی کدام کتب مرجع تاریخی خوانده اید و قبول دارید تا من از روی همان کتب جنایات اسلام را برایتان بیرون بکشم.



بگو مثلا من کتاب y را قبول دارم و کتاب x را و .. تا من از دل همان کتاب ها جنایات محمد و علی و همان اهل بیت را برایتان بیرون بکشم.


قرآن را که دیگر انکار نمیکنید.

خدایی که در سخنش تناقض باشد خدا نیست شیاد است.

دین اسلام تمام حق و حقوق را برای الله بر اساس اصل توحید می خواهد. آنگاه می گویید لا اکراه..

پس اگر اینطور است چرا وقتی محمد چیره شد زبان و بیانش تغییر کرد؟

حقه بازی دیگر کافیست. پرانتز اسلام در حال بسته شدن است.

شما نیاز به استدلال ندارید به ذات انسانی و خرد نیاز دارید





این واقعه را هم تقدیم میکنم به تمامی کسانی که میخواهند بدانند محمد که بوده و آیا براستی او میتواند پیام آور خداوند بزرگ باشد:


قتل‌ عام بنی‌قریظه بدست محمد فرستاده‌ی الله، یکی از دردناکترین تراژدی‌های تاریخ (شرح مفصل این داستان)

بررسی یکی از زشت‌ترین جنایت تاریخ بشر که به دست محمد ابن عبدالله انجام گرفت.
واقعه‌ی کشتن تمام مردان قوم یهودی بنی‌ قریظه یکی از دردناکترین و غم‌انگیزترین اتفاقات تاریخی است. محمد به بهانه‌ای واهی(حمایت سران این قوم از مشرکان مکه) آنها را در حدود یک ماه محاصره نمود و پس از اینکه تسلیم شدند در هماهنگی با عامل و مزدورش "سعد ابن معاذ" که رئیس قبیله‌ی اوس بود، با این ادعا که الله حکم داده است باید تمام مردان این قوم گردن زده شوند و زنان و دختران و پسران نابالغ‌شان به کنیزی و بردگی گرفته شوند، همه را در بازار مدینه جمع‌آوری نمود و در حضور و با مشارکت خودش گردن پس از گرده زده شدن در گورهای دسته‌جمعی دفن شدند. دردناکی این داستان زمانی است که جلادی به نام محمد ابن عبدالله خود را فرستاده‌ی خدا می‌داند، خدائی به نام الله که امروزه بسیاری از مردم کورکورانه دنباله رو این جنایتکار هستند.
اما شرح مفصل این ماجرا به نقل از تاریخ طبری صفحه 1082 یا در متن عربی همین کتاب در جلد 2 صفحه 252؛ لازم به یاد‌آوری است که تمام این داستانها را مسلمانان بازگو نمودند و هیچ یهودی در حجار باقی نماند که از خودش و قومش در مقابل این ادعاها دفاع نمایند، اما همین مقدار هم که روایت نموده‌اند، عمق فاجعه را نشان می‌دهد:

هنگام ظهر همان روز(روز پس از جنگ خندق)، جبرئیل پیش پیغمبر الله آمد.
جبرئیل عمامه‌ای از استبرق(درختی که در جنوب ایران به نام خرگ معروف است) به سر داشت و بر استری که زین داشت و قطیفه‌ی دیبا بر آن بود، سوار بود و گفت: ای پیغمبر! سلاح بنهادی؟ پیغمبر گفت: آری، جبرئیل گفت: "اما فرشتگان سلاح ننهاده‌اند و اینک از تعاقب قوم(فرشتگان) می‌آیم، خدا فرمان می‌دهد که به سوی بنی‌قریظه روی و من نیز سوی آنها می‌روم."
پیغمبر فرمود تا جارچی میان مردم ندا دهد که هر که می‌شنود فرمانبر است تا نماز عصر را در محل بنی‌قریظه بخواند؛ آنگاه پیغمبر پرچم خویش را با علی ابن ابی‌طالب سوی بنی‌قریظه فرستاد و مردم(مسلمانان) روان شدند و چون علی نزدیک قلعه‌های یهود رسید، شنید که درباره‌ی پیغمبر سخن زشت می‌گفتند؛ بازگشت پیغمبر را در راه دید، گفت: ای پیغمبر! به این مردم نابکار نزدیک مشو. پیغمبر گفت چرا؟ شاید شنیده‌ای که من ناسزا می‌گویند؟ گفت: آری، گفت: اگر مرا ببینند چیزی نمی‌گویند. (همین جمله نشان از دروغگو بودن محمد دارد، زیرا به مردم می‌خواهد قانع کند که جبرئیل به او جبر داده که آنان فحاشی می‌کنند) در اینجا بود که محمد شروع به فحاشی آنان نمود.
و چوت پیغمبر خدای به قلعه‌ها نزدیک شد، گفت: ای همسنگان میمون! الله شما را خوار گردانید و شکنجه‌ی خویش را بر شما فرود آورد. گفتند:"ای ابوالقاسم! تو که ناسزاگوی نبودی.
از پاسخ یهودیان به هتاکی و فحاشی محمد چنین برمی‌آید که یهودیان به او فحاشی نکرده بودند و این ادعائی بیش نیست؛ زیرا اگر چنین کاری را کرده بودند، تعجب آنها معنائی نداشت(آنچه که عوض داره گله نداره).
پیغمبر پیش از آنکه به بنی‌قریظه رسد، در "صورین" به یاران خود گذشت و گفت:
کسی را دیدید؟ گفتند: آری، دحیه بن خلیفه کلبی از اینجا گذشت که بر استری سفید بود که زین داشت و قطیفه‌ی دیبا بر زین بود؛ پیغمبر گفت: این جبرئیل بود، او را به سوی بنی‌قریظه فرستاده‌اند تا دیوارهایشان را بلرزاند و ترس در دلشان افکند.
او جبرئیل را به صورت دحیه کلبی که جوان خوش‌تیپی بود می‌دید.
و چون پیغمبر خدای به بنی‌ قریظه رسید، بر چاهی که به نام چاه انا شهره بود فرود آمد و مردم پیوسته می‌رسیدند، کسانی بودند که وقت نماز عشا رسیدند و نماز عصر نکرده بودند؛ از آن رو که پیغمبر گفته بود نماز عصر را در محل بنی‌قریظه بگذارید؛.....
پیغمبر در بنی‌قریظه فرود آمد و سعد (رئیس قبیله‌ی اوس) همچنان در خیمه‌ای که پیغمبر برای او در مسجد به پا کرده بود، جای داشت. یهودیان گفتند: به حکم سعد ابن معاذ(رئیس قبیله‌ی اوس) تسلیم می‌شویم.
سعد ابن معاذ مسلمان شده بود و یهودیان بنی‌قریظه از این موضوع بی‌خبر بودند.
ابن اسحاق می‌گوید: پیغمبر مردم بنی‌قریظه را 25 روز محاصره نمود تا بر آنان سخت شد ... کعب ابن اسد(رئیس قبیله‌ی بنی‌قریظه) خطاب به آنان گفت: ای گروه یهود! خدای شما را چنان کرد که می‌بینید، اکنون چند چیز به شما عرضه می‌دارم، هرکدام را که می‌خواهید برگزینید. گفتند: بگو چیست؟ گفت: یکی اینکه پیرو این مرد شویم و تصدیق نمائیم که او پیغمبر خداست . همان است که وصف او در تورات وجود دارد؛ بدینگونه هم جان و هم مال و زن و فرزندتان می‌‎ماند. گفتند: هرگز از دین توارت بر نگردیم. گفت: اگر اینکار را نمی‌کنید بیائید و زن و فرزندان خویش را بکشیم(تا اسیر محمد نگردند) و شمشیر بکشیم سوی محمد تا خدا میان ما و محمد داوری کند؛ اگر مردیم که چیزی به جا نگذاشته‌ایم و اگر پیروز شدیم زن و فرزند توانیم ساخت. گفتند: اگر اینان را بکشیم؛ پس از آن زندگی به چه کار آید؟ گفت: اگر این کار را نمی‌کنید، اکنون شب شنبه است، محمد و یارانش از طرف ما نگرانی ندارند، پائین رویم شاید به غافلگیری بر محمد و یارانش دست یابیم. گفتند حرمت شنبه را بشکنیم و کاری کنیم که گذشتگان کرده‌اند و مسخ شدند؟ گفت: هیچ‌یک از شما هیچگاه دوراندیش نبوده‌اید. آنگاه کسی را پیش پیغمبر فرستادند که ابولبابه را پیش ما فرست تا با او مشورت کنیم از آن روز که بنی‌قریظیان با قبیله‌ی اوس پیمان داشتند (ابو لبابه پیش آنان رفت) و چون وی را دیدند، مرد و زن و کودک به سوی او دویدند و گریه کردند تا ابولبابه به حالشان رقت آورد. آنگاه گفتند: ای ابولبابه! نظر تو به حکم محمد تسلیم شویم؟ گفت: آری و به دست خود به گلو اشاره کرد؛ یعنی حکم وی کشتن است.
ابولبابه می‌گوید: هنگامیکه از آنجا رفتم، دانستم که به الله و رسول الله خیانت نمودم. پس از آن ابو لبابه پیش پیغمبر نرفت، بلکه به مسجد رفت و خود را به یکی از ستون‌ها بست و گفت: از اینجا نروم تا الله گناهی را که کرده‌ام ببخشد و نذر کرد که هرگز پا به سرزمین بنی‌قریظه نگذارم و گفت: الله هرگز مرا در جائی که با وی خیانت کردم نبیند. و چون آمدن وی دیر شد و پیغمبر که در انتظار بود از کارش خبردار شد و گفت: اگر پیش من آمده بود، برای وی آمرزش می‌خواستم، ولی اکنون که چنین کرد من او را از جائی که هست باز نمی‌کنم تا الله توبه‌اش را بپذیرد.
محمد بن اسحاق گوید: پیغمبر در خانه‌ی ام‌سلمه بود که قبول توبه‌ی ابولبابه نازل شد.
ام سلمه گوید: سحرگاه بود که شنیدم پیغمبر می‌خندید؛ گفتم: ای رسول الله! چرا می‌خندی باشد که همیشه خندان باشی!؟ گفت: توبه‌ی ابو لبابه پذیرفته شد. گفتم: این مژده را بدو بدهم؟ گفت: اگر خواهی بده. گوید: ام سلمه بر در اتاق خویش بایستاد و این پیش از واجب شدن حجاب بود و گفت: ای ابو لبابه! مژده که الله توبه‌ی تو را پذیرفت . مردم آمدند تا او را باز کنند. اما او گفت: والله تا پیغمبر بیاید و مرا به دست خویش بگشاید(من در اینجا خواهم ماند) و صبحگاهان پیغمبر بر ابو لبابه گذشت و او را بگشود....
ابن اسحاق می‌گوید: صبحگاهان قریظیان (پس از محاصره‌ی طولانی) به حکم پیغمبر فرود آمدند(تسلیم شدند) و اوسیان(قبیله‌ی اوس) بیامدند که ای رسول الله! اینان بستگان ما هستند نه خزرجیان و درباره‌ی بستگان خزرج ملایمت کرد و چنان شد که پیغمبر پیش از قریظیان، یهودیان بنی‌قینقاع را محاصره کرده بود و چون به حکم پیغمبر تسلیم شدند، عبدالله بن ابی‌سلول با پیغمبر سخن گفت و آنها را به او بخشید و چون اوسیان درباره‌ی بنی‌قریظه سخن گفتند؛ پیغمبر گفت: ای مردم اوس! آیا رضایت نمی‌دهید که یکی از شما درباره‌ی آنها حکم کند؟ گفتند: آری! گفت: حکمیت را به سعد ابن معاذ(1) واگذار می‌کنم. پیغمبر سعد را در مسجد خویش در خیمه‌ی یکی از زنان مسلمان جای داده بود که رفیده نام داشت و به علاج زخمیان (جنگ خندق) می‌پرداخت، هنگامیکه سعد در جنگ خندق تیر خورد، پیغمبر گفت: او را به چادر رفیده ببرید تا برای عیادت وی راه نزدیک باشد.(2) و چون کار حکمیت درباره‌ی بنی‌قریظه با سعد شد، قومش بیاوردند و بر خری با متکای چرمین سوار کردند و او را پیش پیغمبر آوردند و در راه بدو گفتند: ای ابوعمرو! با بستگان(هم‌پیمانان) خویش نیکی کن که پیغمبر این کار را به تو واگذار کرد ؛ سعد پس از شنیدن مکرر این سخن گفت: وقت آن است که سعد در راه الله از ملامت باک نداشته باشد. وقتی سعد پیش پیغمبر رسید. پیغمبر گفت: برای بهترین مرد خوبان به پا خیزید، قوم(همراه خود محمد) به پا خاستند و گفتند: ای ابوعمرو! پیغمبر حکمیت را به تو واگذار نموده است. سعد گفت: به قید سوگند پیمان می‌کنید که به حکم من رضایت دهید؟ گفتند: آری! گفت: و آنکه اینجا نشسته رضایت دارد؟ به سوی جای پیغمبر اشاره نمود، اما از روی احترام بدو ننگریست. پیغمبر گفت: آری. سعد گفت: حکم من این است که مردان را بکشند و اموال تقسیم شود و زن و فرزند را اسیر کنند(3).
ملاک را برای تشخیص بالغی از نابالغی، روئیدن مو بر پشت آلت تناسلی پسران قرار داد.(4)
پیغمبر گفت: حکم تو درباره‌ی یهودیان همان است که الله از بالای هفت آسمان حکم می‌کند.(5)
آنگاه یهودیان را از قلعه‌ها بیرون آوردند و پیغمبر آنها را در خانه‌ی بنت حارث یکی از زنان بنی‌نجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدینه که هم‌اکنون به جاست رفت و دستور داد تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودال‌ها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) یهودیان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد باشد. هنگامیکه بزرگان یهود پیش پیغمبر می‌آوردند بدو گفتند: پنداری با ما چه می‌کنند؟ پیغمبر گفت: در هیچ جا فهم نداری! مگر نمی‌بینی که هر که را می‌برند، بر نمی‌گردد؟ هنگامیکه حی بن اخطب(بزرگ قوم) را بیاوردند، حله‌ای فاخر در تن داشت که همه جای آنرا دریده بود تا از تن وی بر نگیرند و دستانش را به طناب به گردنش بسته بودند و چون پیغمبر را دید گفت: به خدا از دشمنی تو پشیمان نیستم... آنگاه بنشست(و طبق برخی روایات خود محمد ) گردنش را زدند......و همچنان گردن یهودیان را زدند تا کارشان پایان گرفت.
ابن شهاب زهری می‌گوید: ثابت ابن قیس شماس، پیش زبیر بن باطا رفت و چنان بود که به روزگار جاهلیت، زبیر بر ثابت این قیس منت نهاده بود(در جنگ او را به چنگ آورده بود و نکشته بود) گفت: ای ابو عبدالرحمن(کنیه‌ی زبیر بن باطا)! مرا می‌شناسی؟ ثابت گفت: می‎خواهی منتی که بر من داری را عوض دهم؟ زبیر گفت: جوانمرد، جوانمرد را عوض می‌دهد. آنگاه ثابت پیش پیغمبر رفت و گفت: ای پیغمبر الله! زبیر را بر من منتی است ؛دوست دارم که او را عوض دهم و خون او را به من ببخشی.پیغمبر گفت: او را به تو بخشیدم. ثابت گفت: پیغمبر خون تو را به من بخشید(من مالک تو هستم) زبیر گفت: پیری فرتوت، بی زن با زندگی چه کند؟ ثابت پیش پیغمبر رفت و گفت: که ای پیغمبر الله! زن و فرزند او را هم به من ببخش. گفت: آنها را هم به تو بخشیدم. زبیر گفت: خاندانی در حجاز بی مال برای چه بماند؟ ثابت باز پیش پیغمبر رفت و او هم مال او را به ثابت بخشید.... گفت: ای ثابت آنکه چهره‌اش چون آینه‌ی چینی بود که صورت خود را در آن می‌دیدم (منظورش کعب ابن اسد رئیس قبیله بود) چه شد؟ ثابت گفت: کشته شد.
و همینگونه نام یکی یکی از دوستان و بزرگان قومش را آورد که همگی گردن زده شده بودند. گفت: ای ثابت! به حق همان منتی که بر تو دارم، مرا به دنبال آنها بفرست که پس از آنها زندگی بر من خوش نیست، می‌خواهم هر چه زودتر با دوستان دیدار کنم. گوید: ثابت او را پیش آورد و گردنش بزد....
آنگاه پیغمبر اموال و زنان و فرزندان بنی‌قریظه را تقسیم کرد(البته یک پنجم سهم خود محمد جنایتکار بود)... .
پیغمبر گروهی از اسیران(زنان، دختران و پسران نوجوان)(6) را به سوی نجد فرستاد(فروخت) و در مقابل، اسب و سلاح خرید.
و چنان بود که پیغمبر از زنان اسیر قوم، ریحانه دختر عمرو بن جنانه که از طایفه‌ی بنی‌عمرو بن قریظه بود(از سران) برای خویشتن برگزید و تا هنگام وفات نزد پیغمبر بود، پیغمبر به او گفت که مسلمان شود و پردگی(با پوشش و دور از چشم دیگران) شود، اما ریحانه گفت: ای فرستاده‌ی الله! مرا در ملک خویش نگهدار....(برخی می‌گویند که او بعدها مسلمان شد)
به گفته‌ی ابن اسحاق، فتح بنی‌قریظه در ذی‌قعده یا اوایل ذی‌حجه بود؛ ولی واقدی می‌گوید: چند روز از ذی‌قعده مانده بود که پیغمبر به غزوه‌ی بنی‌قریظه رفت و چون تسلیم شدند دستور داد تا در زمین گودال‎‌ها بکندند و علی و زبیر (7) در حضور پیغمبر(8) گردن آنها را می‌زدند. و هم به گفته‌ی واقدی، زنی که در آن روز به فرمان رسول الله کشته شد، بنانه نام داشت او زن حکم قرظی بود که سنگ آسیابی بر خلاد بن سوید انداخته بود و او را کشته بود.
این داستان که در منابع گوناگون شیعه و سنی وجود دارد به قدری موثق است که هیچ محقق اسلامی وجود ندارد منکر آن شود؛ ملاک محمد ابن عبدالله برای کشتن و یا زنده نگه داشتن و فروختن پسران بنی‌قریظه رویش مو در دستگاه تناسلی آنان بود تا بدین وسیله تشخیص دهد که آیا آنان بالغ هستند یا نه. برای دیدن منابع مختلف شیعه و سنی در این زمینه، اینجا را کلیک کنید.
و این آیات داستان بالا را بیان می‌نماید:
وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا (احزاب/26) و کسانى از اهل کتاب را که پشتیبانی‌شان کرده بودند از دژهایشان به زیر آورد و در دلهایشان هراس افکند، گروهى را می‌کشتید و گروهی را اسیر می‌نمودید.
وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا (احزاب/27) و (الله) زمین‌شان و خانه‏‌ها و اموالشان و سرزمینى را که در آن پا نگذاشته بودید را به شما میراث داد و الله بر هر چیزى تواناست.
قرآن آنان را به خیانت متهم می‌کند، ظاهرا منظور این است که آنان در جنگ خندق جانب محمد را نگرفتند:
الَّذِینَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ یَتَّقُونَ (انفال/56) کسانی که از آنان پیمان گرفتى، هر بار پیمان خود را می‌شکنند واز الله نمی‌ترسند.
فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (انفال/57) پس اگر در جنگ بر آنان دست‏یافتى آنگونه تارومارشان کن تا اندرزی برای آیندگانشان شود، شاید که پند گیرند.
اما ببینید منظور قرآن از نقض عهد چیست:
وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الخَائِنِینَ (انفال/59) و اگر از گروهى بیم خیانت (غافلگیرانه) داری به سویشان بینداز (غافگیرانه با آنان رفتار کن) به طور یکسان؛ زیرا الله خیانتکاران را دوست ندارد.
من برای آیات بالا شرح اضافی نمی‌نویسم، همه چیز کاملا گویاست.
برای دیدن جنایت بنی نضیر که از سوی محمد انجام گرفت اینجا را کلیک کنید.
=====================================
و همچنین نوشته‌های بالا در این منابع نیز آمده است:

(1) او از مردان محمد بود که در کشتار و آوراگی قبیله‌ی بنی‌قینقاع یهودی محمد به او غنایم و پاداشهای زیاد را بخشیده بود: أنساب الأشراف البلاذری. الواقدی.
یهودیان از عمق این ارتباط بین محمد و سعد ابن معاذ بی‌خبر بودند.
(2) صحیح بخاری- صحیح أبی داود- سنن أبی داود- سنن البیهقی- سنن النسائی.
(3) مغازی الواقدی- سنن بیهقی.

(4) مغازی الواقدی-؛ مسند أحمد ابن حنبل- سنن نسائی - مستدرک حاکم نیشابوری و سایر منابع شیعه و سنی

(5) مغازی الواقدی - تفسیر طبری - سیره ابن هشام و...
(6) ملاک او برای تشخیص اینکه چه کسی مرد بالغ است که باید به اسارت گرفته شود، رویش مو در دستگاه تناسلی‌اش بود.

(7) مغازی الواقدی و تاریخ طبری - سیره ابن هشام تفسیر بغوی - الکشف والبیان ثعلبی دلائل نبوة بیهقی- سیره ابن کثیر
(8) مغازی الواقدی - سیره ابن هشام - سیرة ابن کثیر - زاد المعاد ابن قیم

با سلام در مورد جواب کیومرث در رابطه با کنیز ان قسمت از نظر او را قبول ندارم که بر خلاف علما نظریه حرام شدن مرد به شوهرش رابه محض اسارت رد میکند با استناد به کلام امام صادق که ازدواج مشرکین و کفار را با یکدیگر محترم میشمارد.امید که خودش به سایت رجوع کرده پاسخ بدهد.با وجود اینکه بنده هم کلام امام صادق را که همطراز قران میدانم در این مورد به سوی ان تمایل دارم تا نظریه قطع زوجیت به محض اسارت. البته قبلا انطور فکر نمیکردم با اینکه این کلام امام را میدانستم ولی با این مسءله مطابقت نداده بودم و بعد از فهمیدن نظر کیومرث روی ان حساس شدم.
اقای دستان مرا فاقد ذات انسانی وخرد میداند اما خودش ایا پیامبر بعد از فتح مکه تمام کسانیرا که حتی خاک بر سرش ریخته بودند نبخشید؟حتی کسانی را که سه سال در شعب ابی طابب در محاصره شدید اقتصادی قرار داده بودند از گرسنگی سنگ بر شکم میبستند صدای کودکان به اسمان بلند میشد اولین سند این داستان را ابن اسحق بعد از 140 سال نگاشته یعنی قبل از ان چیزی نبوده طبری هم 150 سال بعد از او.به وجدان و خرد خود بگو بدون عناد فاصله تاریخی میان راویان و واقعه را خوب در نظر بگیرد. از مجموع گزارش‌ها می‌توان نتیجه‌گیری کرد که مسلمانان به دلیل تجربه‌های گذشته که از اخراج بنی قینقاع و بنی نضیر داشتند، دیگر به خروج بنی‌قریظه از مدینه رضایت نمی‌دادند، زیرا آنان نیز در صورت خروج از شهر مانند بنی نضیر به مخالفان مسلمانان در مکه و یهودیان بیرون مدینه می‌پیوستند. به هر حال، بیان قرآن سوره احزاب آیات ۲۷-۲۶ حکایت از تأیید و اجرای حکم یادشده دارد. ولی نه کشتن شدن همه مردان بلکه کشته شدن مردانی که علیه پیامبر (ع) اقداماتی انجام داده بودند، سیدجعفر مرتضی در الصحیح در تفسیر آیه ۲۶ سوره احزاب یاد آور می‌شود، منظور از آیۀ ... فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا (ترجمه: ...گروهی را می‌کشتید و گروهی را اسیر می‌کردید.) فقط مردان هستند، زیرا تاسرون با اسارت مردان تناسب دارد و برای اسارت در زنان از واژۀ سبایا استفاده میشود، اما بعضی به اشتباه تاسرون را به زنان و کودکان حمل کرده و تقتلون را به مردان بدین ترتیب تعداد کشته شدگان چهار صد نفر می‌شود همان طور که ابن شهر آشوب تعداد کل مردان را هفتصد نفر و تعداد کشته شدگان آنان را چهار صد و پنجاه نفر دانسته است
تردید در کشته شدن یهودیان

جعفر شهیدی می‌نویسد: به نظر می‌رسد ماجرای این غزوه، سال‌ها پس از تاریخ واقعه، به وسیله داستان‌گویی که از تیره خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریر درآمده باشد. هدف این داستان‌گو این بوده است که به این وسیله نشان دهند حرمت طایفه اوس نزد پیامبر(ص) به‌اندازه طایفه خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر هم پیمانهای خزرج را نکشت، اما هم پیمانان اوس را گردن زد. و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب هم پیمانهای خود را رعایت کرده است.
مالک بن انس، ابن اسحاق راوی اصلی این جریان را دجال می‌نامد دلیل این نامگذاری، نقل داستان غزوات پیامبر(ص) با یهودیان از قول فرزندان یهودی عنوان شده است لذا مالک را می‌توان یکی از مخالفین این داستان دانست.
ابن حجر عسقلانی، علت تضعیف ابن اسحاق از سوی مالک را نقل اینگونه داستان‌ها می‌داند پس خود نیز جزء مخالفین این داستان قرار می‌گیرد.
سید احمد برکات نیز با دلایل مختلف داستان نقل شده از طرف ابن اسحاق نسبت به یهودیان بنی‌قریظه را نفی می‌کند.
ولید عرفات نیز با بیان فاصله زیاد بین ابن اسحاق و جریان بنی‌قریظه، نداشتن سند صحیح از سوی ابن اسحاق را دلیلی بر ضعف این داستان دانسته و دلایل دیگری نیز اقامه کرده است.

حکم سعد طبق منابع یهودی

سعد بن معاذ با استناد به پیمان بنی‌قریظه با پیامبر و منابع دین یهود چنین حکمی صادر کرد این حکم از نظر خود آنان کیفری شرعی تلقی می‌شد. در توراتِ موجود، درباره شهری که به زور وارد آن شده‌اند چنین گفته شده است: «اگر پروردگارت، آن را به تو واگذار کرد، همه مردان را از دم شمشیر بگذران، اما زنان و کودکان و حیوانات و هر آنچه در شهر است، همه غنیمت می‌باشد، پس همه را به عنوان غنیمت بردارید و غنیمتی که پروردگار نصیب کرده بخورید.البته تعداد 40 نفر که شدیدا علیه پیامبر توطیه کرده بودند ماندنشان با توجه به تجارب قبلی از هر لحاظ مخصوصا از لحاظ امنیتی کار درستی نبود.در پایان بگویم اقای دستان شما انقدر به صحت گفته های تاریخی اعتماد دارید که به هیچ چیزی ندارید تا جاییکه منتقدین دروغها را از دل تاریخ بیرون کشیده اند شما کاسه داغتر از اش هیچ اهمیتی به انها نمیدهید و بر اساس عناد خودحرف میزنید.اگر سه سال شکنجه و تحریم اقتصادی ناله کودکان و....هیچ اهمیتی برای دستان و امثال او ندارد اما اقدامی جهت حفظ امنیت کیان مسلمین جنایت محسوب میشود.راستی چرا هر روز که شاهد کشته شدن مردم بیگناه یمن و عراق و سوریه و...هستید اظهاری نمیکنید؟اگر خواهان مناظره هستی به تک تک سوالات جواب باید بدهی.
در جریان کشتار حجاج ایرانی سال66توسط وهابیان در مکه اینطور گفتند شیعیان قصد داشتند حجرالاسود را از جای خود کنده و به قم منتقل کنند برای همین انها را کشتند نزدیک بود در کتابهای درسی وتاریخ هم نوشته شود چون منابع دیگر خبرگزاریها هم گزارش داده بودند این توطیه خنثی شد.اما اگر ان منابع نبودند تمام دنیا این جعلیات را باور میکردند.در مورد منابع تاریخی هم همینطوره.اگر متقدمین ومتاخرین از منتقدین نبودند قالب شده بود به تاریخ با وجود اینکه منابع دیگر هم انتقاد کرده اند ونطرات مخالف نوشته اند اما افراد مریضی همچنان بر اساس خباثت درونی با وجود ادله عقلی بر وقوع و یا عدم وقوع امری گرایش به باطل دارند حتی اگر ادله نقلی هم نباشد که خدا را شکرهست با توجه به ادله عقلی حکم به خلاف قضیه میتوان داد از جمله خصوصیات اخلاقی ومنش والای امامان وشخص پیامبر و تضاد بعضی داستانها با ان خصوصیات با توجه به تمام وقایع .نه شما اسلام را قبول خواهید کردنه مومنان از ان دست میکشند.غیر از افراد کم اطلاع که براحتی میتوانید سرش کلاه بگذارید.ولی با اینکار مسءولیت تزلزل یا انحراف از عقایدشان متوجه شما خواهدشد.اگر اخرتی باشد شما دیگر نمیتوانید برگردید و گناه انها متوجه شما خواهدبود..اگر هم نباشد چه سودی میبرید با این کار جز اتلاف وقت.مگر اینکه وقتتان ارزش نداشته باشد که قطعا چنین نیست.
در ضمن در صورت محال اگر ادعای شما درست باشدهم سودی ندارد چون اجازه جهاد ابتدایی در دست معصومین است و کسی از علمای شیعه تا حال نگفته جهاد ابتدایی در زمان غیر معصوم بدست ولی فقیه یا حاکم اسلامی است.البته داعش و وهابیت که مال و ناموس و جان شیعیان را حلال میدانندربطی به شیعه واسلام ندارد.مثلا شما اطلاع رسانی کنید که مواپب باشید شیعیان ناموس شما را به کنیزی نبرتد شما باید علیه داعش و وهابیت که چنین اعتقادی را عملی کرده اند غیر شیعیان را اگاه سازی کنید.همانطور که 3500زن را به عنوان کنیز به سوریه برده اندکه خدا به انها رحم کند.یا در فرودگاه عربستان که به 2 نوجوان شیعه تجاوز کردند پلیسهای متخلف گفته بودند ما به فتوای علمای وهابی مان که ناموس شیعه را حلال کرده اند عمل نموده ایم.اسلام مظلوم واقع شده ومجریانش هم درست از اولین لحظه رحلت پیامبر بلکه هنوز روح از بدنش خارج نشده بود سقیفه ابوبکری وعمری را تشکیل دادند وتا انقلاب مهدی ادامه دارد.تا زمانیکه معصوم خودش بیاید و حقایق را اشکار سازد.تا جاییکه در خبر امده مهدی وقتی شروع به حکومت میکند حتی مومنان به مخالفت با او میپردازند.یعنی چهره اسلام طوری عوض شده که مردم فکر میکنند مهدی دین تازه ای اورده و حتی اسلام گرایان نمیتوانند تحملش کنند.و او با بسیاری از عالمان میجنگد و انها را از بین میبرد.
با سلام خیلی خوشحالم که سایت دوباره شلوغ شده

جناب آقای دستان در مورد آیات قتال به تاریخچه سایت نگاه بفرضایی که بحث های طولانی شده فکر کنم نتایج خوبی عایدتون بشه

در مورد کشتار نوجوانان نیز خود شخص بنده دلایل عقلی برای رد ان آوردم دلایل تاریخی را نیز اقای محسن اوردند

در مورد برده داری هم لطفا به دو پست طولانی من بعد از خروج شما از سایت پاسخ بدهید
جایی دیدم نوشتی حقه بازی کافیست. ...حقه باز خودتی که دو مسئله نا همگونی را به هم ربط میدهی لا اکراه فی الدین ...اجبار در پذیرش دینه که مسئله اعتقادیه.آنجا که لحن تغییر میکنه مربوط به مسائل امنیتی و نطامیه.حقه باز شیاد چی میگی ذهن مردم و گمراه میکنی؟ درثانی میخواهی بگی وقتی پیامبرضعیف بود لا اکراه میگفت مگر وقتی پیامبر در مدینه در اوج قدرت بود یهودیان در مدینه نبودند پس چرا با انان درگیری نداشت؟چرا آنموقع لحنش تغییر نکرد؟شیاد حقه بازجواب بده.فکر کردی کورکورانه دنبال اسلام هستیم، توشاید افراد ساده لوح را فریب بدهی.تا به تمام سوالات جواب نداشته باشی و همه مطالب را بدقت نخوانده باشی حق سخن نداری.
آقای میلاد. ر خواهشمندم زیاد ناز این و امثال او را نکشید شما فکر می‌کنید او مطالب قبلی شما و بنده را نخوانده؟ البته که خوانده چون بر اساس بدذاتی خودشو به خواب زده.این هم شبهه کپی میکنه اما با شکل متفاوت. اگر منظورش مناظره بود کلی گویی نمیکرد که بشود عوامفریبی! !!بلکه موضوع را تخصصی تر و با عنوان مثلآ چرایی منع قضاوت زن در اسلام.و تا موضوعی تمام نمی شد از شاخه ای به شاخه دیگر نمی پرید....پس مطمئن باش نه قصد بحث بلکه شبهه افکنی و عوام فریبی میکند اگر غیر از اینه ثابت با تفکیک و نه کلی گویی ثابت کند.
جناب محسن:

خیلی مباحث مطرح کرده ای و مغالطه بر مغالطه افزوده ای.

حد اکبر هایت بدرد فقه اسلامیتان میخورد. کبری استقرایی و معلوم است. نیاز به اثبات ندارد. کلیتی ایست مورد پذیرش تقریبا همگان. بقولی کلاسیک است. کبرای اسلامی بدرد منطق اسلامی می خورد. اصلا منطقی که قیاسش در مقدمه نتیجه میگیرد را عقلا نمی پذیرند برادر من. کبرای مرا مردود و فاسد می دانی؟ پس چرا وقتی با آیات قرآن به تو ثابت کردم که سوسن به زور شمشیر مسلمان می شود حکم بر فساد کبرای خود ندادی؟


تمامی عقلای تاریخ در غرب و بی طرفان تاریخ نمیگویم سنیان، بر دین به ضرب شمشیر اسلام اذعان دارند. خورشید نیم روز است. البته که باید تاریخ را زیر لگد بگیرید. از من چه میخواهی؟

پرسش هایت را با استناد به قرآن پاسخ می دهم شبهه دیگری می افکنی؟

ابن اسحاق را راوی شعب ابی طالب معرفی میکنی و ظلمی که بر آنان رفته ........آنگاه درست در پایین همان پاراگراف ابن اسحاق را بخاطر روایت کشتار بنی قریظه به لجن می کشی؟/


جدا اینجا چه کردی؟
شما مسلمانان نمونه های بارزی از موجوداتی استثنایی هستید. آخر شما یا ابن اسحاق را قبول دارید یا ندارید. چطور هرکجایش که منفعت بر مضرت است تاجش می نهید آنگاه یک پاراگراف پایین تر؟؟؟؟

دست بردارید برادر من . استنتاج و استنباط به هر دلیلی در موارد تاریخی مردود است.


میگویی ابن اسحاق را فلانی و فلانی رد کرده اند من میگویم امام شافعی گفته هر که میخواهد مغازی را عمیقا مطالعه کند باید با ابن اسحاق مشورت کند. احمد ابن حنبل را او را فراوان مورد اعتماد می دانست. سید برکات احمد بر خلاف نظر شما او را راستگو و موثق می داند. اما شیوه جمع آوری اخبار مربوط به این واقعه را بر خلاف روش ابن اسحاق می داند.



اصلا اینها را رها کن. بمن بگو چطور ابن اسحاق را در ده خط ابتدا حجت سخن آوردی و سپس به مسلخ دجال کشانده ای؟؟

«...اولین سند این داستان را ابن اسحق بعد از 140 سال نگاشته یعنی قبل از ان چیزی نبوده طبری هم 150 سال بعد از او.به وجدان و خرد خود بگو بدون عناد فاصله تاریخی میان راویان و واقعه را خوب در نظر بگیرد...»

«... مالک بن انس، ابن اسحاق راوی اصلی این جریان را دجال می‌نامد دلیل این نامگذاری، نقل داستان غزوات پیامبر(ص) با یهودیان از قول فرزندان یهودی عنوان شده است لذا مالک را می‌توان یکی از مخالفین این داستان دانست.
ابن حجر عسقلانی، علت تضعیف ابن اسحاق از سوی مالک را نقل اینگونه داستان‌ها می‌داند پس خود نیز جزء مخالفین این داستان قرار می‌گیرد.
سید احمد برکات نیز با دلایل مختلف داستان نقل شده از طرف ابن اسحاق نسبت به یهودیان بنی‌قریظه را نفی می‌کند.
ولید عرفات نیز با بیان فاصله زیاد بین ابن اسحاق و جریان بنی‌قریظه، نداشتن سند صحیح از سوی ابن اسحاق را دلیلی بر ضعف این داستان دانسته و دلایل دیگری نیز اقامه کرده است.»



میدانید آقا، من همیشه به یاران خود و شاگردان خود گفته ام هرگز با یک مسلمان واقعی بر سر مسایل تاریخی و روایات جدل مکنید، چه، در طول صده ها چنان به دروغ پردازی های فراوان برای زیبا جلوه دادن اسلام پرداخته اند که خود نیز در دریای دروغ هایشان غرق شده دست و پا می زنند شما که دیگر جای خود دارید.... اکنون من خود گرفتار همین مساله شده ام... بارها گفته ام قرآن را نقد کنید که تنها کتابی را که هنوز انکارش نکرده اند قرآن است.. این کتاب را نقد کنید تا معیار نیک و بد این آیین مشخص شود.

اما از یک سخنت خوشم آمد: گفتی که نه شما اسلام را قبول میکنید ونه مومنان از آن روی بر میگردانند.و این وقت تلف کردن است.

اما اینکه گفته ای کلاه سر افراد کم اطلاع میگذارید. این را نفرمایید...

چرا که: افراد کم اطلاع بیشتر مومنین شکمی هستند. یعنی دین ارثی. مطالعه نمیکند ، کنکاش نمیکند، از شک می ترسد، خداوند را هیولایی چماق بدست تکیه زده بر تارک آسمان می بیند،... چکار داریم تمام آنچه اسلام می گوید را بی پرسش می پذیرد.

اما آنکه مطلع شد در گام نخست از شر بسیاری خرافه ها رها می شود. در گام های بعدی شک و سپس با پژوهش بیشتر به یقین می رسد.

انسان ترسو الله را می پرستد. .. انسان عاشق به خدا عشق می ورزد.


ان بخش از راز و نیاز خالصانه مسلمانان موروثی بویژه در نماز به فطرت پاکشان در جدایی از سرچشمه بر میگردد به تعالیمتان نسبت ندهید.

همه دانند که همو نیز که بت می پرستید سنبلی می آفرید از خداوند بر روی زمین.. اگر نه آنکه فطرتش خدا می جوید میداند که قطعه ای سنگ یا نور خورشید یا آتش بالذاته هیچ است و هیچ.

محمد آمد تا فطرت انسانها را جهت دهد بدان سو که خواهد. و چه خوب ویران ساخت باور های جهانی را... خدا تا پیش از آن در بسیاری ادیان مادینه بود چه سنبل آفرینش مادینه است. از الهه های کشف شده این موضوع یافتنی ایست.

خدا به یک باره نه زاده شد و نه زایید. .. مرد شد و نرینه...
شمشیر کشید و امر به کشتن کرد.. این اتفاق البته بسیار پیش از محمد افتاده بود اما اُف بر او که اول بار خدا را از میان مردم به آسمان برد و چماقش داد.



آقا جان اگر دنیایی دیگر باشد و میزانی، این شما مسلمانان و پیروان ابراهیمی هستید که باید پاسخ گو باشید. جدا خیالتان است که رستگارید؟؟

یک نگاه به خودتان و آنان که جز به نیکی در جهان نمی کنند بیاندازید.. شما رستگار ترید یا آنان؟؟

مرا به سوریه و لبنان دعوت میکنی و عراق؟؟
کجای کاری آقا؟؟ اینها همه نوه و نتیجه های همان اسلام و زرتشت و مسیح و یهود و ادیان ابراهیمی ایست.

منطق هر کدام از ادیان ابراهیمی مطلق است و مطلق یعنی یک دیوار بلند در برابر همه انسانها و موجودات و کلا هستی. جز این است.

خداوند مطلق
ولایت مطلق
اندیشه مطلق

شعب ابی طالب را نگفتم ابن اسحاق روایت کرده اشتباه نگارش من بود.که باید فاصله بین جملات می انداختم. درضمن اگر به تفکیک موضوعات و بحث فقط پیرامون یک موضوع چنانکه قبل از این توضیح دادم اگرحاضری مناظره کنی که هیچ .من در اینصورت آمادگی کامل دارم.در غیر اینصورت تورابه خیر و مارا به سلامت یا برعکس.و اگر با کلی گوئی درپی ایجاد شبهه هستی یعنی داری فرار میکنی.یک موضوع تمام نشده، کسی حق ندارد به شاخه دیگر بپرد.اگر درآن موضوع توافقی حاصل شد تمام.در غیراینصورت به موضوع دیگر بپردازیم. ...ضمنا موضوع بحث اگر مستلزم پریدن به شاخه دیگر باشد یعنی طوری باهم مرتبط باشند که نیاز به اشاره به موضوع غیرمرتبط باشد درآنصورت اشکالی ندارد
بحث منطق را کاری ندارم، ولی با توضیحاتی از آن ردمیشوم منطق اسلام و غیره نداریم، منطق یکیست.همانطوریکه میدانید استدلال استقرایی همیشه به صراحت اذعان میکنند که نتیجه‌ی آن صرفا بادرجه ای از احتمال پشتیبانی میشود و صرف حضور احتمال تضمینی بر این نیستکه استدلال استقرایی باشد احتمال ترکیب معینی از احتمالات دیگری استنتاج میشود تمیز بین آنها در سرشت ادعایی است.که دونوع استدلال بین مقدمات ونتیجه خود دارند استدلال استنتاجی براساس این ادعاست که نتیجه آن ازمقدماتش با ضرورت انکارناپذیر ناشی میشود این ضرورت اندازه پذیر نیست وبه هیچ طریقی وابسته به آنچه که چه حالات دیگری ممکن باشد نیست استقرایی براساس این ادعاست که نتیجه فقط بااحتمال ناشی ازمقدماتش است.درحالیکه درآن احتمال شما مقدمات قطعی است.
سلام به همه.آقای دستان هرموقع اعلام آمادگی کنی من هم آماده ام.سیاه نمایی ممنوع. کلی گویی ممنوع ازشاخه ای به شاخه دیگر پریدن ممنوع ابهام گویی ممنوع شلوغ بازی ممنوع تا جاییکه فریاد کنی آی دزد بگیریدش درحالیکه خودش دزدیده برای گمراه کردن ذهن مردم و انعطاف نظر مردم به دزدکذایی و ربودن مکارانه با شیادی ممنوع. در آنصورت توهین هم بکنی از طرف تو آزادکه با طیب خاطر میپذیرم چون از اولیای خدا برتر نیستم. ارائه استدلال و دلایل محکمه پسند ازاد برررسی موضوع مشخص تا اتمام آن هم که مورد نظراست.
درضمن روش کوچه بازاری و قهوه خانه ای داش مشدی را که تاکنون داشتی فراموش کن دیگر تا بحث تمام نشده، و نتیجه‌ای حاصل نشده، کلماتی مانند دیگر حقه بازی و کلک بس است را بکارنبر(آی دزدبگیریدش )هنوز تو به سوالات جواب نداده اسلام را به حقه بازی متهم میکنی؟ آی درد آی دزد؟بابا تو که به عقلانیت دعوت میکنی جایی هم میگی استدلال را ولش وجدان وخرو را بچسب مگر استدلال جز با نرم افراز عقلانیت وخرد است؟هان؟نون باتشدید. بیک ایمان وردی اگر یادت باشه هنرپیشه زمان شاه ازآن کلمه استفاده میکرد.البته او هان پسرم می‌گفت با تشدید نون و میم.
باسلام خداوند در جایی می‌فرماید بر چشم وگوش و دلهاشان پرده افکنده ایم که درک حقایق نمیکنند ببین لجاجت با دستان چکار کرده که معنی ظاهر آیه را هم نمیفهمد خدا گفته نه زاده و نه زاده شده.کجای این آیه دلالت بر مرد شدن خدا دارد؟فکر میکنی دیگران را راهنمایی میکنی یا دیگران هم ادمند و پی به لجاجت تو میبرند؟اقوام دیگری برای خدا فرزندانی قائل بود و خدا در مقام رد آن است و خود را بالاتر ومنزه تر از این حرفها میداند.یعنی چون نزاییده یعنی مرد است؟خدا از عدم تجزیه ذات و آوردن هم سنخ صحبت می‌کند نه اینکه بگوید من مرد هستم.مطمئن باش خواننده‌ها شعور دارند لطفا بیشعور بحساب نیار.اگر بیشتر لجبازی کنی بیشتر به سه اعضای تو پرده می اندازد.چون خودت میخواهی خدا هم مضایقه نمیکند بیشتر هم میکند همچنین ایمان را.
آقای دستان یه سوال ....کلمه شب وروز 365بار در قرآن تکرار شده که معادل تعداد روزهای سال است آیا این میتونه اتفاقی باشه؟ یا کلمه‌ی امام و ائمه 12بار وچیزهای دیگه که اگه اینارو جواب بدی بعد از اون میپرسم. لطفا جواب بده.
در باب پیدایش حیات روی زمین ، فرضیات مختلفی وجود دارد . اغلب پیشنهادات معطوف به شکلگیری اولیه حیات روی زمین است اما امکان بقاء اسپور قارچها در شرایط بسیار نامساعد ( مثل حرارت یا سرمای شدید ، خلاء ، تابش اشعه ، فقدان اتمسفر گازی و همینطور بقاء چند هزار ساله ) این احتمال را مطرح میکند که انواع اولیه حیات توسط اجرام آسمانی - مثلا یک شهاب سنگ یا دنباله دار یا جرم یخی - به زمین رسیده باشد .
برخی دیگر از دانشمندان خوش ذوق هم نیازی نمیبینند حیات بصورت یک بذر اولیه به زمین رسیده باشد و نظرشان روی زبان دی ان ای است . میگویند نامحتمل نیست انتخاب این زبان کد گذاری اتفاقی نباشد و ریشه در یک تمدن هوشمند داشته باشد .
به هر رو اینها فقط فرضیات اثبات نشده هستند و فقط جهت آشنایی شما با نظرات مختلف درج شدند .
هنوز محکمترین و پر طرفدار ترین فرضیه ، تشکیل حیات در بستر آتشفشانهای زیر اقیانوس است

دستان کجایی اههههههای زنده ای یا مرده؟ مرده ای یازنده؟
آقا این دستان از آداب اولیه انسانی هم تهی هستش آقا میلاد.ر به دل نگیر دستان به ابراز محبت وتسلیت شما اهمیتی نداد.با خدا هم اینجوریه!!!!طفلکی آداب معاشرت و طرز صحبت کردن در مورد خدا را بلد نیست دیگه آقامیلاد و....تکلیف بقیه مشخصه به دل نگیرید


جناب محسن

تعریفی که از منطق ارایه داده ای صحیح است جز آنکه منطق اسلامی داریم . در همین بحث قیاس منطق های اسلامی تنها مجموع مقدمات را قیاس می دانند و نتیجه را که فرزند مقدمات است، خارج از قیاس محسوب می کنند؛ اما در منطق های کلاسیک مجموع مقدمات و نتیجه را بر روی هم قیاس می دانند و هر دو را با هم قیاس می شمارند.


از تعاریف بگذریم.


من با شما مباحثه میکنم اما من هم شرط هایی دارم.

نخست آنکه ساده ، روان، و همه فهم بحث می کنیم. "مباحثه استدلالی". میخواهم هر کس با هر سطح دانشی پس از این شاهد این مباحث بود بتواند درک و استنباط کند.

دوم آنکه کتبی را که قبول داری یا هر منبعی را که معتبر میدانی پیش از آغاز بحث معرفی کنی. من نیز چنین میکنم. مرسوم است که کتب مرجع را معتبر می شمارند. اما شما مختاری.

سوم آنکه هر شرطی را که برای من گذاشته ای خود نیز رعایت کنی. چرا که خود هیچ نشده کوچه بازاریش کردی.« هان؟ تشدید روی نون و بیک و ..»

نمیدانم کی ناسزا کفته ام که متهم به ناسزا گویی می کنی.

چهارم اینکه نقد من مغالطه است. نقدی اگر دارید باید بر سخن من باشد. اینگونه که پیش از بحث خود را دانای کل قرار داده اید هم گونه ای مغالطه است.
پس اینکار را نکنید.


پس از این حاضرم.

تنها چند روزی گرفتارم شاید سه چهار روزی. برگشتم خبر میدهم
سلام

رویا خانم:


شما خود این محاسبات را انجام داده اید؟

نخستین بار آقای رشاد خلیفه بصورت جدی و حرفه ای محاسباتی کلان را در این زمینه انجام داد که البته پس از آن با مستندات قوی از سوی منتقدان رد شد.

برای مثال همین داستان وازه یوم یعنی روز که گفته بود 365 بار در قرآن تکرار شده رد شده است. البته شما دچار اشتباهی در همین زمینه شده اید چرا که اگر هم شب و هم روز را با هم محاسبه کنیم بسیار بیشتر از این میشود.

الحال انچه شما شنیده یا خوانده اید واژه یوم است.

ببینید ایشان براى آنکه در شمارش یوم به عدد365 برسد گفته است ، باید یوم را به صورت مفرد در نظر بگیریم .

زیـرا اگـر ایـام و یـومین را به حساب آوریم ، به عدد مطلوب نمى رسیم اما باز هم منظور ایشان تامین نمى شود.

زیـرا یـومـئذ و یـومـکـم و یومهم نیز باید از لیست ما خارج شونددر حالى که اینها هم مفردند.

اگـر مـنـظـور ایـشـان از مـفـرد این است که به یوم هیچ حرفى متصل نباشد، در آن صورت بـالـیـوم و لیوم و فالیوم را نیز باید از لیست خارج کنیم که آمار ما از 365 بسیار کمتر خواهد شد.

خلاصه ، ایشان براى نیل به عدد 365 از هیچ اسلوب منطقى پیروى نکرده اند و با این گزینش هاى تبرعى مى توان در اکثر واژگان کتب ، نظم ریاضى پیدا نمود.

ایـشـان در مـواردى کـه آمـارش بـه حد نصاب نمى رسد، به دنبال مشتقات آن واژه خاص رفته و مى کوشد با اضافه کردن مشتقات نصاب لازم را تهیه کند و این سؤال بى جواب مى ماند که چرا در بـعـضى موارد باید مشتقات را به حساب آوریم و دربعضى موارد فقط به آمار مفرد آن واژه بسنده کـنـیم ؟


من کتاب ایشان خوانده ام همه اش راه های مارپیج است.
کورش جم نشان نیز همینطور.
یا نویسنده کانادایی از روی کتاب ماورای احتمال نوشته عبدالله اریک مقاله اى تحت عـنوان بسم اللّه مفقوده !! نوشته و مدعى شده است ، نبودن بسم اللّه در صدر سوره توبه و تکرار آن در سوره نمل بسیار حکیمانه و از معجزات قرآن است .


آنفدر آسمان ریسمان می بافد تا جفت و جورش کند حتی مجبور میشود استناد کند که این محاسبات با قرآن عثمان طه شدنیست و با افکار اهل تسنن محاسباتش درست از آب در می آید و ... کلا معیار درستی ندارند این محاسبات.

اینها تفسیر های باطنی از قرآنند. حتی اگر به نظر علما نیز رجوع کنید چندان این محاسبات را وقعی نمی نهند.


در ثانی میتوان از هم اکنون کتابی نوشت و تمام این موارد را در آن گنجاند. اینکه دلیل بر اعجاز نمیشود.
سلام

میلاد. ر


میلاد جان شرمنده. بگمانم بود پاسخ همدردیتان را نوشته ام.
دوستت دارم. سپاس از مهر و محبتت.

در مورد پاسخ ها و پرسش های شما در وقت مقتضی با هم گفتمان خواهیم نمود.
سپاس
چند روزی نیستم. با هم گفتگو خواهیم کرد.


شما هم جناب قد قد نادان تر از آنید که با شما سخنی گویم. اما از اشاره تان ممنونم
با سلام خدمت جناب دستان

در مورد برده داری همان دو پست طولانی که گذاشتم کافیست اما لازم دانستم در مورد پست های شما هم نظر بدهم (البته حتما اون دو پست رو مطالعه فرمایید)


شما
له درست است هزاران سال پیش از اسلام برده داری در کار بوده پس از آن هم بوده اما در همان هزار سال پیش از اسلام «کورش بزرگ» بدون ادعای پیغمبری برده داری را ممنوع کرد و از میان برچید. و تا پایان حکومتش پابرجا بود. حتی اگر موفق هم نشده باشد بطور کامل این کار را بکند دستکم تلاش خود را کرد و از قضا سازمانی منسجم ساخت و هیچ کجا متلاشی نشد و مردمان در دوران حکومت او آزاد زیستند.


پاسخ

ابتدا باید به عرضتان برسانم پیامبر گرامی اسلام امپراطوری نداشتند تابخواهند آن را از میان برکنند
در ثانی اسلام یعنی راه چاره زندگی نه آرمان گرایی و خیال بافی


موجب لوحه‌های هخامنشی در صفه مجاور تخت‌جمشید محلی به نام «اووادئیچَیَه/ خوادایتشیه» (در عیلامی: «مَتِسیش») وجود داشته که یکی از بازارهای معتبر برده‌فروشی در آنجا بوده است. اووادئیچیه مقر رئیس تشریفات تخت‌جمشید و مرکز امور دیوانی و اداری تخت‌جمشید بوده و نام آن با نام تخت‌جمشید در نسبت با یکدیگر بکار رفته است. دستکم در چهار لوح هخامنشی فروش برده در اووادئیچیه ثبت شده است. قیمت متوسط یک برده در این بازار برابر با هشتاد گوسفند یا سه گاو و یا شش الاغ بوده است. در یکی از چهار لوحه از فروش یک زن برده با دو دخترش که یکی از آنها خردسال بوده، یاد شده است. زنان و دختران برده علاوه بر بیگاری‌های معمول، برای بهره‌کشی جنسی نیز اجاره داده می‌شدند و فرزندان حاصل از آن به فروش می‌رسیدند. روشی که در زمان کورش بزرگ نیز متداول بوده و بعدها برای تولید برده در دین زرتشتی تداوم پیدا کرد.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده، جلد سوم، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۲۹۹؛ کخ، هاید ماری، از زبان داریوش، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۷۶، صفحه ۶۰ تا ۶۱ و ۹۵ تا ۹۶؛ هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحه ۳۴۷ و ۴۷۲ تا ۴۷۴٫




شما
نگاه که میگوییم اسلام نمیتوانست در واقع گفته ایم خدا نمیتوانست و این با قدرت خداوند منافات دارد و این یعنی مغالطه



اینو از منطق ارسطویی گرفتی اصلن خود این جمله یعنی مغالطه صغری و کبری ش کجاست

همانطور که در بالا گفتم اسلام یعنی راه چاره زندگی نه ارمان گرا یی

حاج محسن احمق خودتی گفتم مث آدم حرف بزن.خیلی خودتو آدم حسابی نشون میدی اما رویا میگه تو یه آخوندی.شرط میبتدم تو یه آخوند عوضی هستی.دهن نجسی داری.دستان چند بار مچتو گرفته اما گذشتت کرده کاش من بودم تا میکردم اونجات.در مورد کنیزم آیات قرآنو کرده تو کونت اما تو خودتو زدی اون راه.
برمیگردم با کلی حرف حساب.بزنم تو صورت همتون
درود
همچنان که هر بیننده و خواننده ای با یک نگاه به این بلاگ در می یابد، من در اینجا می کوشم مزخرفاتی را که قرن ها به نام دین به خورد مردم داده اند در پوشش طنزگونه پوشانده و دروغ ها، خرافات، توهین ها و دوگانه گویی های آن را به طنز آشکار کنم، هرچند خواننده باهوش به سادگی در میابد که در پس این ظاهر طنز آمیز، منطق و استدلالی پنهانی هست و به زبانی نوشته های من هجویات تو خالی و بی پشتوانه نیستند. هرچند گاهی موضوع اصلی – مانند خوردن پسمانده موش به عنوان عامل ضعف حافظه (!!!)، خود آنچنان پوچ و مسخره است که کسی در حد انیشتن هم به هیچ رو نمی تواند با سخنی که بوی خرد در آن به مشام برسد به آن پاسخی دهد، چه رسد به آن که آن پاسخ طنازانه نیز باشد!
دیدگاه های خوانندگان من طیفی گسترده از بدترین دشنام ها تا سخنان مستند، در هر دو جبهه ی موافق و مخالف را در بر می گیرد که کوشیده ام تا جایی که به نظرم ممکن بوده آن ها را، حتا آن هایی که حاوی دشنام بوده اند را پاک یا ویرایش نکنم.
در این میان گاهی نوشته هایی در دیدگاه ها به چشم می خورند که هر چند مرا از سبک این بلاگ دور می کنند، اما قلقلکم می دهند که آن ها را بی پاسخ نگذارم.
دیدگاه زیر یکی از این نمونه دیدگاه هاست که یونس، در ژوئن 4, 2010 در 1:33 ب.ظ در نوشته لزبین نوشته است و پس از ماه ها، امشب به فکر افتادم به آن پاسخ دهم که آن را بخش به بخش کرده ام تا پیدا کردن رابطه پاسخ با موضوع ساده تر باشد.
اما هیچ تضمینی نمی کنم تمام پاسخ هایم سرار جدی و عاری از طنز باشد، چرا که ممکن است نکته ای باشد که حیفم بیاید نگویم! اما تضمین می کنم که حتا اگر طنزی هم هست، بی منطق و محتوا نباشد.
به عقیده ما مسلمین, قرآن سخن و وحی خداوند یکتاست. سخنی است که شنیدنش لرزه بر اندام می آورد. درون آدمی را نرم کرده و ذهن را متوجه ذکر خدا می کند. سخن خداوندی است که صاحب ملکوت آسمانها و زمین است و آگاه و دانا به ریز و درشت خلقت است. این است که ماقرآن را روشنگر و راهنما می دانیم و عقیده داریم که معجزه پیامبر است.
آیا این کتاب سخن خداست؟
به عقیده من به عنوان مسلمان سابق و کسی که بارها قرآن را به عربی و بازگردان پارسی و نیز تفسیر آن را خوانده است قرآن در بهترین حالت می تواند از نظر ظاهری یک اثر ادبی و از نظر مفهوم و محتوا یک مجموعه از هم گسیخته و نامربوط و تراوشات ذهنی یک انسان باهوش اما روانپریش باشد.
روشن نیست خدایی که یک مسلمان باور دارد صاحب مالک آسمان و زمین و آگاه به همه چیز است از چه رو یک سوره (حمد – فاتحة الکتاب) را به تمامی، به اضافه آیات بسیاری در سوره های دیگر را به شکرگزاری از خود می پردازد!
هرچند با تعریفی که یک مسلمان از خدا می دهد، انسان هرگز نمی تواند اندکی خود را با این خدای بیکران بسنجد، اما با دادن امتیازی به اندازه همین بیکرانی، یک دم خود را رهبر قدرتمند و بی نیازی بپندارید که می خواهد کتابی برای راهنمایی قومتان بنویسید.
چقدر احتمال دارد شما نیمی از کتابتان را به شکرگزاری و تعریف و تمجید از خود و به رخ کشیدن قدرت و حشمتتان و تهدید و ارعاب مخالفانتان بپردازید؟!
آیا اگر چنین چیزی را در کتاب یک انسان ببینید نخستین چیزی که به ذهنتان می رسد این نیست که «این نویسنده هم عجب آدم عقده ای و خود کم بینی است!»
حالا همین احساس را در بینهایت ضرب کنید تا در مقایسه قدرتمندی و بی نیازی یک انسان و خدا تعادل برقرار گردد.
از هم گسیختگی و نامربوطی قرآن به حدی است که حتا روشن نیست گوینده این کتاب کیست!
یک سوره قرآن را به طور اتفاقی باز کنید و بخوانید. به احتمال خیلی زیاد خواهید دید که گوینده یا متکلم از یک آیه به آیه بعد جابجا می شود، گاهی خدا گوینده است، گاهی محمد و گاهی حتا شخص سومی غیر از این دو!
شما اگر دوست دارید باور کنید، اما من به هیچ رو نمی توانم بپذیرم کتابی تا این حد از هم گسسته که حتا گوینده مشخصی ندارد معجزه و از سوی یک خدای بیکران باشد!
آیا این کتاب روشنگر و راهنماست؟
بیش از 14 قرن از نوشتن این کتاب می گذرد و امروز بیش از یک پنجم جمعیت جهان پیرو این کتاب هستند.
تا کنون هیچ تحقیق و آزمون جامعه شناختی نبوده که تاثیر یک تفکر را در چنین وسعت عظیمی بسنجد. به زبان دیگر وسعت این بررسی چه از دید بعد زمانی و چه از نظر گستردگی جمعیتی آنقدر عظیم است که کمترین تردیدی درباره نتیجه آن نمی توان کرد.
حال این گزاره ها را کنار هم بگذارید و بیندیشید:
فاکت: 14 قرن از پیدایش قرآن می گذرد.
فاکت: یک پنجم جمعیت جهان پیرو دستورات این کتاب هستند.
ادعا: این کتاب از سوی خداوندی آمده که بیکران در دانش، قدرت، مهربانی و دادگری است و روشن است که چنین خدایی هر کاری که می کند بهترین است و به بهترین روش انجام می دهد و هیچ کم و کاستی در آن راه ندارد.
ادعا: این کتاب برای روشنگری و راهنمایی انسان آمده و هدف آن نیکبختی انسان است.
نتیجه بدیهی از گزاره های بالا این است که مسلمانان، به عنون پیروان کتاب روشنگری که از سوی خدای بیکران و با هدف سعادت آمده، خوشبخت ترین و برترین انسان ها از نظر موازین انسانی و اخلاقی باشند.
حال پرسش:
آیا شما فکر می کنید که این هدف محقق شده است؟
فقر، بیسوادی، جنگ افروزی، خشونت، تروریسم و … امروزه مشخصه های جوامع مسلمان هستند.
اشکال کار در کجاست؟ آیا پیام نادرست است، روش رساندن پیام نادرست است یا اشکال در گیرندگان پیام است؟
توجیهی که معمولا می شنوید این است که «این اسلام حقیقی نیست» یا «اسلام این چیزها را نگفته است».
به عبارتی تقصیر ها به گردن آدمی می افتد که «پیام» را بد فهمیده است.
اما اگر انسان ضعیف و ناقص العقل و جایزالخطا مفهوم پیام خدای بیکران در دانش و توان را درست نفهیمده اشکال از گیرنده است یا فرستنده که به «هر دلیل» نتوانسته «پیام درست» را برساند؟
دین باوران در رویارویی با این پرسش به طور متقلبانه و کلاهبردارانه ای یکباره فراموش می کنند که این خدا همان خدای بیکران در دانش و توان و بی نقص است!
اگر روزی مهندسی را ببینید که یک روبات فوتبالیست ساخته دست خود را به دلیل این که درست کار نکرده و از کنترل خارج شده و دستورات داده شده را درست دریافت و اجرا نکرده توبیخ و مجازات می کند، چه فکری می کنید؟!
آیا این کتاب معجزه است؟
شاید این کتاب یک اثر منحصر به فرد باشد، اما اگر هر اثر یگانه ای معجزه پنداشته شود، دنیا پر است از معجزه و خدا!
از شاهنامه فردوسی گرفته تا مجسمه های میکلانژ و اهرام سه گانه مصر و …
در این 14 قرن «یک» یافته علمی یا پیشگویی نمی یابید که منشا آن نوشته های قرآن باشد، هرچند متقلبان اسلامی هزاران یافته علمی و واقعه تاریخی را بعد از حل شدن معما و با ربط دادن گودرز به شقایق به قرآن پیوند داده اند و همچنان به این کار مشغولند!
به همه این ها افتضاحات قرآن را نیز اضافه کنید!
مسطح و فرش مانند بودن زمین و گردش خورشید به دور آن، بیرون آمدن خورشید از جایی و رو رفتن آن در چشمه گل آلود، آفرینش ستاره ها برای این که زینت آسمان و راهنمای مسافران و حاجیان باشند، آسمان هفت طبقه ای که در هایی دارد و فرشته های نگهبان آسمان که به سوی اجنه و کسانی که می خواهند وحی الهی را دزدیده گوش کنند شهاب پرتاب می کنند، جمع و تفریق نادرست خدا در تقسیم ارث، تشبیه زنان به کشتزار و دستور به کتک زدن آن ها چنانچه نافرمانی کنند تنها نمونه هایی از این افتضاحات قرآن هستند.
باور ندارید؟ یک بار قرآن را از اول تا آخر با بازگردان پارسی آن بخوانید تا باور کنید!
جواب به سوالات شرعی:

من چند سال پیش از زور بیکاری و قرقر ننه و عشق فرنگ هوایی شدم و (بلانسبت شما) خریت کردم و به اروپا آمدم. برای گرفتن پناهندگی مجبور شدم که دین خودم را عوض کنم و خودم را مسیحی جا بزنم و باپتایز بشوم. در همین مدت به عشق یک سلیطه ی کافر که آن موقع ها به نظریاتم خیلی هلو و اینا بود اما الآن (بلانسبت شما) فقط یک کافر سگ مقدس نکبتی است گرفتار شدم و با او پیمان ازدواج بستم.
حالا پس از چند سال که از آب و گل در آمدم و فرزند دختر هم از این سلیطه پیدا کرده ام کم کم دچار بحران هویت و از خودجاماندگی شده ام و می خواهم به آغوش اسلام عزیز برگردم. چرا که
هر که او دور ماند از اصل خویش…. باز جوید روزگار وصل خویش
از طرف دیگر شنیده ام که جزای کسی که از دین مهیب اسلام برگردد مرگ است و لابداً بنده باید کشته شوم. اما چون اینجا عمراً کسی نیست که بنده را اعدام کند و یادم می آید که در کتاب فارسی مدرسه خوانده بودم که پیامبر اکرم (علیه سلات و شکلات) یک چیزی توی این مایه ها فرموده که
«خود نه لا فاکو به ایدیکم الی… مهلکه خواندی ز پیغام خدا؟»
نمی توانم خودم خودم را دار بزنم یا از جایی پرت کنم یا گردن خودم را با ساطور قطع کنم.
آرزو دارم به ایران عزیز برگردم و با سرمایه ای که اینجا به هم زده ام به خرحمالی برای کفار خاتمه بدهم و کسب رزق حلال را شروع کنم اما زنم نمی خواهد از دین کثیف اش دست بردارد و مسلمان بشود و به ایران بیاید. من هم نمی توانم او را طلاق بدهم چون نمی خواهم تا نفس می کشم این کفار بچه هایم را ازم بگیرند. از طرفی هم اصلا و ابدا نمی خواهم دخترانم توی این کشور کافر بی ناموس از آب در بیایند.
ترا به سید شهلا بفرمائید من بدبخت روسیاه چیکارکنم.
یا قلی مدد
ممل
Farhad
هو الکفتار
مساله شما چند شق دارد و کمی پیچیده است. اما ما با استعانت از خداوند قاطر متقال و با توسل به پیشابراه امام زنان آن را حل می کنیم، انشاءالله
اول مساله ارتداد شماست که حکمش معین است و آن این است که شما باید در اسرع وقت سقط شوید و به درک واصل شوید، انشاءالله و این فریضه، بر همه مسلمین واجب کفایی است که هر کجا شما را دیدند، حکم را اجرا کنند.
دویّم آن که شما پس از ارتداد با یک زن نصرانی وصلت نمودید که آن هم جزایش قطع گوش راست و بیضه چپ است.
سیّم آن که شما توبه کردید و خداوند توبه کاران را دوست دارد. پس بخشیده می شوید.
چهارم آن که شما پس از استفراغ به درگاه الهی، میخ اسلام را همچنان در سرزمین کفر فرو کردید که این خود ثوابی عظیم دارد.
پنجم آن که شما نگران بازگشت نباشید چرا که اگر به یکی از قنسولخانه های ما در فرنگ مراجعه کنید و ادعای «ابن السبیل» بودن نمایید و استفراغ نمایید، ایشان ترتیبتان را خواهند داد و به مملکت اسلامی بازگردانده خواهید شد.
ششم آن که دختر خانمتان را هم با خود به قنسولخانه ببرید تا برادران ترتیب ایشان را هم بدهند و بی دردسر ایشان هم همراه شما به آغوش اسلام برگردند.
لذا به طور اختصار حکم شما به ترتیب این چنین است:
اول درجا و نقدا اعدام می شوید.
دویّم گوش راست و بیضه چپتان بریده می شود.
سیّم مغفور خواهید شد.
چهارم ثوابی به حسابتان در آخرت حواله خواهد شد.
پنجم و ششم شما و دخترتان به آغوش گرم اسلام باز خواهید گشت.
منتها شما آن موقع در تابوت تشریف دارید.
السلام علیکم و زحمة الله و درکاته
خانم royaاولا اگر طرفدار بحث علمی هستی باید توهین را بگذاری کنار غیر از محسن کسانی هم هستند که طرفدار قرآن هستند پس حداقل به احترام دیگران و خودت محترمانه با قرآن برخورد کن.مثالی که زدی روبات تابع برنامه پیش فرضیه که از قبل در آن تعبیه شده اما انسان دارای آزادی عمله که میتونه به دستور خدا عمل بکنه یا نکنه.این گفتار شما از اساس باطل است.درثانی خدا جانشینان پیامبرش را تعیین کرده اما عده ای بخاطر حب دنیا وریاست چند روزه آنها را کنار گذاشته اند.درصورتی این حرف درست بود که جانشینان مورد نظر خدا جهان را رهبری میکردند.در ضمن من با آقایان محسن دستان و میلاد.ر کاری ندارم اگر مایلید با شخص شما مناظره میکنم به شرط رعایت احترام به مقدسات. به شخص من هر توهینی میتوانی بکنی اما خواهشمندم به مقدسات اسلام توهین نکن.در ضمن هنوز به جواب کنیز کسی حتی آقای دستان جوابی نداده‌اند و ما هم منتظرش هستیم. با سپاس
چند روزی نبودم فاحشه هرزه دور برداشته این دفعه بیا برج میلاد از اونجا شاش کنم سرت.
royaی فاحشه و هرزه البته و هزاران البته منظورم شاش از بالاترین نقطه برج میلاده البته اگر تهرون باشی و الا هرجا تو بگی میام البته سهم بابا مامانتم بردار چون خیلی احمق و هرزه تشریف داری.
باسلام به حقجویان.توهین نهایت هنر بی هنران است.هرکسی توهین بلده.اما هرکسی علم مناظره بلد نیست.توهین هیچ تاثیری جز نفرت از توهین کننده ندارد.حتی خداناباوران هم توهین را نمی پسندند آقای دستان هنوز جواب کنیز را نداده‌اند منتظرم بعداز اتمام کارشان تشریف داشته باشند.از این‌که ایشان شرایط بنده را قبول فرمودند سپاسگزارم گفتی من اخوندم مگر اسلام منحصر انهاست همین کم کاری آخوندهای بی خیال غرق در قدرت و عدم انجام درست وظایف شان است که کار به اینجا کشیده شده .وظیفه من نیست که به سوالات پاسخگوباشم ولی به حکم وظیفه دینی برای آگاه سازی و جلوگیری از انحراف مومنان در اثر سوئ تبلیغ مغرضانه عناصر فاسد خود را ملزم به پاسخگویی میکنم.اگر عرضه اش را دارید با رعایت اصول مناظره بیایید. توهین را یک بچه هم بلد است.
درضمن از آقا یا خانم yهم خواهش میکنم توهین نکنند.اگر طرفدار اسلام است اسلام نیازی به او و امثال او ندارد.البته میتواند در مناظرات شرکت کند و نظر بدهد.تا نظراتش بررسی شود.
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۹ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
باسلام
لطفا مطلب زیر را بادقت تمام بخوانید:

چرا خدائی وجود ندارد؟؟


چرا خدا وجود ندارد؟
بخش نخست

مذاهب ادعاهای شگرفی درباره ی حقیقت جهان و هستی دارند که حتی بزرگترین نظریات علمی و متون فلسفی با چنین قطعیتی گزاره ای ابراز نمی کنند.
این مذاهب هنوز بر رفتار و ذهنیت اکثریت عظیم مردم جهان سلطه دارند.
مذاهب سامی یعنی سه مذهب یهودیت، مسیحیت و اسلام به پیروان خود می گوید خدای یگانه ای خالق هستی است و آن را از هیچ ظرف شش روز آفریده است.
آفرینش انسان نیز بی دلیل نیست و دنیای اصلی برای زندگی سعادتمند جهانی است بعد از مرگ و این دنیای زودگذر تنها عرصه ای برای آزمون رفتارهای انسان توسط خداوند است.
سپس در روز قیامت که پایان جهان است، مردگان زنده خواهند شد و خداوند نسبت به اعمال انسانها، آنها را جزا یا پاداش خواهد داد.
اینها سخنانی است که از کودکی به ما آموخته اند!
اما آیا واقعا چنین داستان ها و پیش گویی هایی صحت دارد؟
برچه اساس می توانیم درباره ی آنها قضاوت کنیم؟
مطمئنا یگانه راه برای تعیین صحت یا سقم یک گزاره، عقل ماست.!
عقل به ما می گوید چیزی را بدون دلیل کافی نپذیریم.
این اصلی است که فیلسوفان به آن اصل دلیل کافی می گویند.
اصل دلیل کافی بیان می‌کند که: «هیچ گزاره‌ای درست نیست مگر برای این‌گونه‌نبودن‌اش دلیل کافی وجود داشته باشد».
اصل جهت کافی بیانگر این است که هر چیزی دلیلی دارد.
عام‌ترین بیان این اصل را ولف بیان کرده و گفته است اصل دلیل کافی می‌گوید:
«هیچ چیز نیست که زمینه یا دلیلی برای این که چرا به جای این که نباشد هست، نداشته باشد.»
در مفهوم قابل فهم‌تر باید گفت هیچ چیز بدون زمینه یا دلیلی برای بودنش نیست.
در واقع باید به هر ادعایی بگوییم “نه” مگر آنکه مدعی مورد نظر دلایل کافی برای باور کردن آن ادعا به ما ارائه دهد.
.
.

در ادامه
چرا باید به اصل دلیل کافی متکی باشیم؟

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش دوم

چرا باید به اصل دلیل کافی متکی باشیم؟
به دلیل اینکه اصل دلیل کافی بر اصل دیگری متکی است به نام اصل عدم تناقض!
به بیان دیگر اگر به اصل دلیل کافی متکی نباشیم مجبوریم گزاره های متناقض را بپذیریم.
مثلا به کسی در یک خانواده ی مسلمان به دنیا آمده باشد از کودکی گفته می شود که او بعد از مرگ به عالم برزخ خواهد رفت و در آنجا تا روز قیامت منتظر خواهد ماند،
اگر او در خانواده ای بودایی به دنیا می آمد به او گفته می شد که بعد از مرگ، روح او در موجود دیگری حلول خواهد کرد و دوباره در پیکره ی یک موجود زنده ی دیگر چرخه ی زندگی را از سر خواهد گرفت.
اگر فرد بدون دلیل کافی هر گزاره ای را بپذیرد تنها به خاطر اینکه در یک موقعیت جغرافیایی وفرهنگی خاص به دنیا آمده است، گزاره های متفاوتی را خواهد پذیرفت که با هم در تناقض هستند.
اگر بدون دلیل کافی هرچیزی را که از کودکی به خورد ما می دهند بپذیریم در این صورت در طول زندگی مجبوریم گزاره های متناقضی را بپذیریم و بنابراین انسان خردمندی نخواهیم بود.
در واقع ابلهی هستیم که به چیزی اعتقاد داریم که اولین شیاد به ما گفته است.
علاوه بر این، اکثر دعویات مذهبی، عقاید و باورهایی هستند مربوط به هزاران سال پیش، یعنی در زمانی که ذهن انسان هنوز قادر به کشف طبیعت نبود و اصلا درک درستی از جهان اطراف خود نداشت.
اگر به اسطوره های مردمان بدوی در هزاران سال پیش رجوع کنیم، باورهای آنها آنچنان خنده دار است که هیچ انسان امروزیی حاضر به قبول آنها نیست.
مشکل اینجاست که اکثر اعتقادات این مذاهب بزرگ امروز هم به همان قدمت اسطوره های قدیمی است و ریشه ی آن به اسطوره های کهن باز می گردد.
انسان بدوی درست مانند کودک که در کمد اتاق خواب خود هیولا می بیند، جهان اطراف را پر از اشباح شرور و ارواح نیاکان خود می دید.
با توجه به این انبوه اسطوره ها و خرافات کهن، باید راهی برای درک درستی یا نادرستی آنها پیدا کنیم.
.
.
در ادامه
بر چه اساس می توانیم درستی یا نادرستی یک گزاره را تشخیص دهیم؟

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش سوم

اکنون سئوال بعدی این است که بر چه اساس می توانیم درستی یا نادرستی یک گزاره را تشخیص دهیم؟

از لحاظ روش شناسی و فلسفه، تنها دو راه برای تعیین صحت یا سقم یک گزاره وجود دارد:
اول از طریق تجربه و دومی از طریق منطق!

ما پنج حس کلی داریم که از طریق آن دنیای اطراف خود را ادارک می کنیم.

شناخت تجربی به شناختی می گویند که بتوانیم که با استفاده از حواس خود و در اثر مشاهده ی مکرر، یک نتیجه را بدست آوریم.

مثلا هر روز صبح مشاهده می کنیم که خورشید از شرق طلوع می کند.
می توانیم بگوییم که چرخش زمین در جهتی است که خورشید از شرق طلوع می کند چون تجربه ی مکرر ما این ادعا را نشان می دهد.
نه فقط یک نفر که تمامی کسانی که قوه ی بینایی دارند می توانند این تجربه را مشاهده کنند.

علومی که بر این روش شناخت اتکا دارند، علوم تجربی نام دارند.

اکنون سوال این است که آیا دعویات مذهبی بر شناخت تجربی متکی هستند؟
هیچ کس تاکنون خدا را مشاهده نکرده است، هیچ کس تاکنون تجربه ای از جهان بعد از مرگ را گزارش نکرده است مگر اینکه ادعایی پوچ و دروغین باشد.
ممکن است برخی به صورت فردی، ادعای تجربه ی خدا یا جهان بعد از مرگ را کرده باشند، اما این ادعاها در صورتی معتبر هستند که تجربه ی آنها برای دیگران هم ممکن باشد. مبنای شناخت تجربی، ادعای تجربه نیست بلکه خود ِ تجربه است.
یعنی تجربه باید برای همگان میسر باشد.

شناخت تجربی، یک مشاهده ی خاص و منحصر به فرد نیست که کسی آنرا ادعا کند و دیگران کورکورانه بپذیرند، شناخت تجربی مبتنی بر امکان تجربه ی امری است که توسط همگان میسر باشد و البته این تجربه قابل "تکرار" باشد.

بماند که حتی خود تجربه نیز خطاپذیر است و بستگی به دقت حواس ما، ابزارهای اندازه گیری و مشاهده ی ما، تعداد مشاهدات ما و موارد دیگر دارد.

اگر کسی در هزاران سال پیش ادعا کند که موجودی فراطبیعی با او سخن می گوید، این تجربه ی وحی باید برای همگان میسر باشد.
.
.
در ادامه
در غیراین صورت برچه اساس باید چنین ادعایی را پذیرفت ؟

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش چهارم
.
برچه اساس باید ادعایی را پذیرفت؟

از پیشگویان معبد دلفی در یونان تا محمد پیامبر همگی چنین ادعایی می کردند! اما چرا باید چنین سخنانی را پذیرفت؟

مطمئنا پیشگویان معبد دلفی برای گذران زندگی به هدایایی که مردم پیشکش معبد می کردند، نیاز داشتند و محمد نیز به لطف ادعای خود، به فاتحی بزرگ تبدیل شد.
آنها برای این ادعاهای خود منافعی داشتند.
وقتی چنین منافعی برای مدعیان وجود دارد، باید نسبت به این دعویات بدگمان باشیم و تا وقتی خود آنرا تجربه نکرده ایم، چیزی را نپذیریم.
ادعاهای مذاهب، به وضوح با شناخت تجربی اثبات نمی شوند.
اغلب آنها ادعای وجود معجزاتی در گذشته است که نه از نظر علمی و تجربی امکان پذیر است و نه از نظر تاریخی شواهدی "معتبر" دال بر آن است.
از نظر تاریخی، اعتبار آنها همانقدر است که اسطوره های رنگارنگ هزاران اقوام بدوی در گذشته.

متون تاریخی هرچه به گذشته می رود در اسطوره ها محو می شود و هر قدر متن قدیمی تر باشد، اعتماد کمتری به صحت آن وجود دارد.
دیگر ادعاهای مذهبیون نیز پیشگویی هایی است که آنچنان به آینده ای نامعلوم سپرده می شود که کسی امیدی به تجربه ی آن را ندارد و اگر هم داشته باشد مرده است و دیگر امکان بازگویی آنرا برای دیگران ندارد!

در ادامه
به جز شناخت تجربی، تنها یک راه برای شناخت باقی می ماند و آن شناخت تحلیلی و منطقی است.

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش پنجم.
.
به جز شناخت تجربی، تنها یک راه برای شناخت باقی می ماند و آن شناخت تحلیلی و منطقی است.

برای مثال فرمول های ریاضی و هندسی اگرچه تجربه و ادارک به درک آنها کمک می کند، اما بدون تجربه نیز این گزاره ها قابل اثبات است.
برای مثال برای اینکه قبول کنیم از دو نقطه تنها یک خط می گذرد، نیازی به اثبات آن در جهان بیرونی نیست.
کافی است تصور دو نقطه و خطوط متعدد را در ذهن مرور کنیم.
همه می دانند که دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند (چون اگر به هم برسند دیگر موازی نیستند).
این پیشگویی نیست بلکه منطقی است که در خود تعریف خطوط موازی نهفته است.
شناخت تحلیلی، نیازی به تجربه ندارد و با منطق صوری اکتساب می شود.
با استفاده از منطق صوری اگر بپذیریم که سقراط انسان است و نیز بپذیریم که انسان ناطق است، بدون تجربه ی سخن گفتن ِ سقراط می توانیم بفهمیم که سقراط ناطق است.

آیا دعویات مذهبی با شناخت تحلیلی قابل اثبات هستند؟

دعویات مذهبی فرمول های ریاضی و قضایای هندسی نیستند.
ما نمی توانیم دایره ای را تصور کنیم که مربع هم باشد، پس این گزاره که " دایره ی مربعی شکل غیرممکن است"، از نظر تحلیلی قابل اثبات است.
اما براحتی می توانیم تصور کنیم که خدا وجود ندارد و یا معجزات رخ نداده اند، پس چطور از نظر تحلیلی می توانیم اثبات کنیم که خدا وجود دارد؟!
.
.
در ادامه
دو برهان ابلهانه وجود دارد که ادعا می کنند وجود خدا را اثبات می کنند.

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش ششم

دو برهان ابلهانه وجود دارد که ادعا می کنند وجود خدا را اثبات می کنند.

اولی مدعی است با شناخت تجربی این کار را می کند و دومی مدعی است با شناخت تحلیلی.
هر دو برهان براحتی تمام در فلسفه رد شده است و قرنهاست که هیچ فیلسوفی دیگر به چنین براهینی اتکا نمی کند.

اما متاسفانه متون درسی مذهبی و عقاید عامه همچنان به این براهین استناد می کنند.
اولین برهانی که به خورد ما داده می شود، برهان نظم است و اگر چه این برهان اصلا برهان محسوب نمی شود و کاملا باطل است اما متاسفانه هنوز هم در میان معقتدین مذهبی و خداباوران طرفدار فراوانی دارد.

برهان نظم، مدعی است که ما از طریق تجربه می توانیم به وجود نظم در جهان پی ببریم.

از طرف دیگر همانطور که هیچ کس نمی پذیرد یک خانه یا یک میز و هر ساخته ی دست بشر خود به خود بوجود امده باشد، پس هر نظمی به ناظمی احتیاج دارد و بنابراین نظم موجود در جهان طبیعی نیز به ناظمی احتیاج دارد و این ناظم همان خداوند است.

اتکای این استدلال نه شناخت تجربی و استقرایی است و نه شناخت تحلیلی! بلکه متکی بر روشی قدیمی و منسوخ از شناخت است که به آن شناخت قیاسی یا شناخت مبتنی بر تشابه می گوییم.

در واقع انسان های بدوی برای توضیح جهان خود بیشتر از تشابهات نتیجه می گرفتند.
منظور از قیاس یا تشابه این است که چون فرد می بیند مصنوعات بشری حتما به صانع و سازنده احتیاج دارند پس اشیای طبیعی که احتمالا منظم هم هستند، حتما صانع و ناظمی دارند.

این مانند قیاس و تشابه ابلهانه ی داستان طوطی بقال است که وقتی شیشه ی عسل را خورد، صاحبش او را با چوب کتک زد و پرهای کله اش ریخت و کچل شد.
طوطی آنگاه وقتی یک مشتری را دید که کچل است، بر اساس قیاس نتیجه گرفت که این مشتری نیز مانند او حتما عسل و اموال صاحبش را خورده است و در اثر کتک خوردن کچل شده است.

اگر بخواهیم به قیاس متکی باشیم مجبوریم چنین نتایج خنده داری را در زندگی بپذیریم.

در ادامه
خداوند این جهان موجودی شلخته است !

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش هفتم

آیا خداوند موجودی شلخته است ؟

در جهان بی نظمی هم مشاهده می شود بنابر همین قیاس ساده پس باید نتیجه بگیریم که خداوند این جهان موجودی شلخته است و نتوانسته است جهان را کاملا منظم بیافریند!
در ثانی، براساس قیاس، مصنوعات بشری ساخته ی دست میلیون ها یا میلیاردها انسان است، پس براساس قیاس باز باید نتیجه ی بگیریم که جهان نیز ساخته ی دست خدایان بسیاری است.
اگر بخواهیم به همین نحو قیاس کنیم باز باید نتیجه بگیریم که چون هیچ کس نمی تواند از هیچ، چیزی را بسازد، پس خدا هم برای ساخت دنیا از مواد خامی برای جهان استفاده کرده است و خود مانند هر انسانی سازنده ی این مواد نبوده است!
ادامه ی این قیاس ها مانند همان طوطی نادان، به نتایج خنده داری منجر می شود.

واقعیت این است که نظم ساخته ی ذهن انسان است!

این ما هستیم که چون ترتیب امور برخی چیزها خوشایند ماست و یا منجر به استفاده ی دقیق از آنها می شود، آن ترتیب امور را منظم می نامیم.

اما در واقع در جهان بیرونی، تنها اشیایی هستند که موقعیت های متفاوتی را اشغال می کنند و اگر ذهنی نباشد که براساس کارکرد خود قضاوت کند، هیچ موقعیتی نسبت موقعیت دیگر بی نظم یا منظم نیست.

نکته ی آموزنده در این به اصطلاح برهان، مغلطه ای است که فیلسوفان به آن "مصادره به مطلوب" می گویند.

در این برهان گفته می شود که ما تجربه می کنیم که هر مصنوع بشری، سازنده ای دارد! اما اگر چیزی سازنده ای نداشته باشد که اصلا به آن مصنوع بشری نمی گوییم.
این نتیجه که هر مصنوعی سازنده ای دارد، از قبل در تعریف شی مصنوع نهفته است.

نتیجه ای که از قبل، فرض گرفته می شود را مصادره به مطلوب می گویند!

مصادره به مطلوب، مغلطه است و شناخت محسوب نمی شود.

در ادامه
برهان دیگر که به ظاهر بر شناخت تحلیلی استوار است برهان علیت نام دارد.

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش هشتم

برهان دیگر که به ظاهر بر شناخت تحلیلی استوار است برهان علیت نام دارد.

این برهان بر یک اصل متکی است که می گوید وقتی چیزها به جای اینکه باشند می توانند نباشند، به آنها ممکن الوجود می گوییم.

وقتی چیزی که وجود دارد را می توان براحتی تصور کرد که وجود ندارد، و به جای اینکه باشد می تواند اصلا نباشد به آن ممکن الوجود می گوییم.

اگر این طور است تمامی اشیای جهان را می توانیم ناموجود بپنداریم، بنابراین برای وجود داشتن یک ممکن الوجود، باید دلیلی وجود داشته باشد و اگر دلیل لازم دارد پس آن چیزی معلول است و هر معلولی، دلیل لازم دارد.

اما علت ِ معلول هم از دو حال خارج نیست یا باز هم ممکن الوجود است که باز دلیلی برای وجودش لازم است و به همین ترتیب این سلسله علت ها و معلول ها تا بی نهایت ادامه پیدا می کند.

خداباوران سپس استدلال می کنند که این تسلسل علت ها محال است و حتما باید به یک علت نخستینی ختم شود که وجودش به خودش وابسته است و خود دلیل وجودی خویشتن است.

این خداباوران ناگهان به این موجود که واجب الوجود می نامند خدا می گویند!

در ادامه
بررسی علیت

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش نهم

واجب الوجود.

این برهان هم برای یک ذهن اندیشمند معاصر خنده دار است.

اول آنکه چون ما تصور می کنیم چیزی می تواند به جای اینکه باشد، وجود نداشته باشد دلیل بر این نیست که آن موجود، ماهیتا ممکن است و هیچ ضرورتی در جهان بیرون برای وجود داشتن آن در کار نبوده است.

اینکه ما به چیزی محتمل و ممکن می گوییم ناشی از عدم شناخت خود ماست.

برای مثال ممکن است امروز باران ببارد و یا نبارد.
بارش امری ممکن است اما از نظر ما و اگر کسی قادر به بررسی دقیق ویژگی های اتمسفر زمین باشد، می تواند نشان دهد که این پدیده ممکن و تصادفی نیست بلکه ضروری است.

بنابراین اشیای جهان به ممکن الوجود و واجب الوجود و متنع الوجود تقسیم نمی شوند.

این تقسیم بندیهای ذهنی ماست که آنها را به چیزهای بیرونی تحمیل کرده ایم.

فیلسوفان قرن هجدهم مانند هیوم و کانت نشان دادند که رابطه ی علت و معلولی میان پدیده ها در واقع رابطه ای است که ذهن انسان خود میان اشیای بیرونی برقرار می کند.

در ثانی، این برهان به طرز ناگهانی و مسخره ای، "دور" و "تسلسل" را محال دانسته و بدتر اینکه واجب الوجود را خدا به حساب می آورد، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که واجب الوجود یعنی علت نخستین همان خدا باشد!

یعنی موجودی باشد دارای شخصیتی شبه انسانی که نگاه می کند، خشمگین می شود، انسان را می آزماید و تصمیم گیری می کند!

این برهان به هیچ رو، مبتنی بر شناخت تحلیلی استوار نیست و پر از مغلطه هایی است از این دست که ذکر تمامی آنها از حوصله ی این مقاله خارج است.

در ادامه
برهان "دفع خطر احتمالی"

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش دهم

از جنبه ی دیگر می توان برهانی آورد که تحلیلی است و براحتی ثابت می کند وجود خداوند مطلق غیرممکن است.

لازمه ی اینکه چیزی وجود داشته باشد این است که برای آن حدودی تصور کنیم و مرز و دامنه ی آنرا مشخص کنیم.

مثلا من به شما می گویم که در جهان عنصری وجود دارد!
اگر من مکان، اندازه و هیچ کیفیتی و ویژگی را برای این عنصر ذکر نکنم و بگویم این عنصر همه جا هست و اگر بگویم این عنصر همه چیز هست و هیچ حد و حدودی برای آن قائل نباشم، چطور می شود گفت این عنصر فراگیر اصلا وجود دارد و اصلا چه فرقی با نیستی محض دارد؟

این عنصر هیچ کیفیت و تعیینی از خود نشان نخواهد داد، که من بتوانم وجود آنرا نشان دهم.

پس چون لازمه ی "وجود داشتن"، تعیین حدود است؛ خداوند مطلق نمی تواند "وجود" داشته باشد. چون مطلق بودن با تعیین حدود در تناقض قرار دارد.

بنابراین "وجود داشتن" خداوند "مطلق" ناممکن است.

اما خداباوران، بدون هیچ برهان قاطعی، بدون هیچ تجربه ی علمی مشخص و بدون هیچ منطق تحلیلی صحیحی به وجود خداوند اساطیری گذشتگان اعتقاد دارند.

اما آیا به اصل دلیل کافی متکی هستند؟
در واقع خیر!

چون آنها وجود چیزی را بدون اینکه دلیل کافی برای باور به آن وجود داشته باشد پذیرفته اند.

بنابراین آنها انسانهایی "خردمند" محسوب نمی شوند.

در ادامه
نگاهی به تبار و ریشه ی مذاهب

چرا خدا وجود ندارد؟
بخش پایانی ، یازدهم

اما نگاهی به تبار و ریشه ی مذاهب زنده موجود، نشان می دهد که آنها ادامه ی اساطیری هستند که تا کنون دوام آورده اند!

چون هدف آنها یعنی حفظ نظم موجود از بین نرفته است.
تبار خدای واحد مذاهب سامی (یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام) به خدایان متعدد و متکثری باز می گردد که اقوام کهن می پرستیدند.

ادیان از سه مرحله گذر کردند؛

ابتدا ادیان توتمی وجود داشتند!
هر قبیله ی بدوی برای خود حیوان و یا گیاهی را انتخاب می کرد و آن را به عنوان خدا و نماد ِ آن قبیله مورد احترام و پرستش قرار می داد.

سپس با پیشرفت انسان و ایجاد تمدن ها، ادیان سماوی ایجاد می شوند و توتم جای خود را به ستارگان می دهد.

در نهایت وقتی انسان قادر شد تصور ایده آلی از جمیع ویژگی های خدایان متعدد بدست آورد، خدای واحد ظهور کرد.

اما همانطور که کودک بدون پدر و مادر خود توانایی زندگی ندارد، انسان بدوی نیز بدون تصور وجود خدا، هیچ تکیه گاهی در این جهان نداشت.

اگر تصور می کنیم که دیگر کودک نیستیم و به بلوغ فکری رسیده ایم، باید عقل و اراده ی خود را در زندگی جایگزین اوامر خداوندی خیالی کنیم که در واقع نمادی است از حاکمین مسلط در جامعه طبقاتی.

لطفا و حتما نشر دهید تا همه آگاه شوند

با تشکر
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۷ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر کثافتش
یه سوال از لعنتی ...کسی یا کسانی انسان یا انسان‌هایی را نجات می‌دهند فرقش با کسانی مانند داعش که انسانها را نابود میکنند چیست؟دوما اگر آخرتی نباشد پس چرا باید خوبی کرد چون دیگر پایبندی به انسانیت وصول اخلاقی چه معنی دارد؟دیگر این‌که اگرهمه مثل توفکرکنند و هیچ عامل باز دارنده ای نباشه دنیا را جنایت و فساد فرا نمیگیرد؟آیا عقل حکم نمیکند که باید مرجعی باشد تا به خوبی کنندگان پاداش وبه بدی کنندگان کیفر دهد؟
آقا یا خانم لعنتی با پاسخ دادن از چرندیات خود دفاع کند.تو از شیطان پلید تری چون شیطان وجود خدارا قبول کرده.تمام چرندیات تو با چند جمله باطل می‌شود :گفتی اگر به اصل دلیل کافی متکی نباشیم مجبوریم گزاره های متناقض را بپذیرید احمق جان گزاره های متناقض دلیل یا علت نیستند اصلا درحوزه ادله نیستند که بلکه آنها معلولند و حاصل ذهن انسان‌های مختلف. آبله جان برهان نظم قیاس نیستند که این برهان عینی یا نتیجه‌ی عقلی هست.چنانکه خود ابله جان که اینجا خیلی احمقانه تشریف دارند هرچند برای آفریدن این چرندیات خود به ازبه اصطلاح عقلت بهره برده ای وقتیکه چرندیات تورا می‌خوانم بدون قیاس با چیزی و به حکم عقلی پی می‌برم که حتمآ به اصطلاح انسانی که نوشتن بلد بوده بوجودآمده و کلمات اتفاقی کنار هم چیده و جملات معنی داری هرچند احمقانه را بوجود نیاورده است لطفا جواب بده.و ثابت کن روبات نیستی یا کون ده ویا زنازاده نیستی!!!؟؟؟ویا دیگران را مثل خودت احمق و ابله فرض نکرده ای.
نامدار خودت فهمیدی چی گفتی
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۵۳ استاد فلسفه‌ و منطق دانشگاه
آقای لعنتی فهمیدی چکار کردی؟با نردبان منطق و فلسفه رفتی بالا نردبان را هم شکستی؟ از پل گذشتی و پل های پشت سرت را منهدم کردی اگر دشمن ضد حمله زد و فرار کردی از کجا میخوای عقب نشینی کنی پل هم که نیست لابد باید غرق بشی فرصت ندارم در اولین فرصت منتظر ضد حمله باش.البته اگر عمری بود.


عن y من قبلا تو رو دست مادر خواهرت رسونده بودم عربستان. پس همونجا بمون گه عربی نخور............ میخوای بشاشی هم بشاش رو حجر الاسود بعد دهان مبارک رو بگیر در ناودونش نشخوار کن. .................... گمشو............چخه.............. نبینمت طرف ایران.......... نبینم اسم برج میلاد بیاری........... بد ذات بی ذات................ تخم عمر



حاج نامدار شما هم ریده ای با این دلیل دادنت. بیشعوریت و بی علمی حرف زدنت از بوی گند حرفات پیداس. نمیتونین جواب بدین چرا می رینین

شمام حاجی استاد فلسفه............اینجور حرف زدنو از حاج اقا اخوند محسن دیدم.به دستان نوشته بود داداش تند نرو سربالایی داریم ما پیچ داریم کفی داریم. این حرفات خیلی مث همونه.راستشو بگو تو حاج محسن بیسواد نیستی؟اینهمه کلی گویی نشونه نداشتن حرف حسابه داداش.حرف حسابو رو چش میزارن.اما دریغااز یه کلمه حرف حساب از طرف شما مسلمونا


حاج محسن شوما که میگین فحش ندین منم از انبیا که گنده تر نیستم.بگو ببینم اگر کسی فحش میده مشکلش کجاشه؟
میخوام بدونم بنظر جنابعالی هر کی فحش بده از نظر عقل کجاش ایراد داره
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۳۸ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
هیچ خدایی وجود ندارد
اخلاقیات نه تنها بدون خدا امکان پذیر است بلکه به کل از خدا مستقل است

با سلام من چه نیازی دارم با اسم استاد فلسفه. ...جواب بدهم مگر با اسم دیگری به معلومات من اضافه میشود؟اگر لازم باشد خودم مستقل جواب میدم.درضمن توهین هیچ دستاوردی جز ناراحتی طرفین و جریحه دار شدن شرکت کنندگان ندارد.به احترام اینکه همه حداقل در انسانیت مشترک هستیم باهم صمیمانه برخورد کنیم.در ضمن اگر فکرمیکنی من بیسواد هستم تو مرا قانع کن نظر تو را قبول کنم.با تشکر
از همه افراد خواهش و تقاضا میکنم که
کتاب آیا میتوانیم بدون خدا نیک باشیم نوشته رابرت باکمن را بخونید
واقعا کتاب مفید و ارزشمندی هست
آدمایی که میگن اگه خدا نیست چرا باید خوب باشیم برن کتاب پندار خدا به قلم ریچارد داوکنیز رو مطالعه کنن چون در کتاب پندار خدا در فصل های آخر آقای داوکنیز به صورت جامع و منطقی به این مسئله پاسخ دادند
با سلام.رویا اگر تو نمیتونی جملات فلسفی را تحلیل کنی چرا به من میتازی اجازه بده لعنتی حتما جواب میده البته اگر بتونه.در ضمن رویا خواهر عزیزم بخدا نه فقط تو را بلکه حتی لعنتی را هم دوست میدارم میخوام بدون ناراحت کردن همدیگر محترمانه بحث کنیم میگم به خدا تو را هم مثل خواهرم دوست دارم همه را قسم میدهم به خدا محترمانه بحث کنیم.اگر همه در دانشگاه در یک کلاس حضور داشتیم این‌جوری با هم بدون رعایت احترام همدیگه را ناراحت میکردیم؟شاید با هم شوخی هم میکردیم به همدیگر کمکهای درسی وحتی مالی میکردیم. حداقل جدا از از اختلاف عقیده از فرهنگ و تمدن هزاران ساله برخورداریم چرا طبق آنها محترمانه با هم برخورد نکنیم؟!
عشقولیایی که مثه کاربری که پرسیده اگه خدا نیست پس دیگه چرا باید خوبی کنیم حتما حتما حتما کتاب هایی که زیر مینویسم رو بخونن:
کتاب چرا خوب،خوب است نوشته روبرت هایند
کتاب علم خیر و شر نوشته مایکل شرمر
کتاب ذهن اخلاقی نوشته مارک هاوزر

حتما بخونیداااا
با سلام.دوستانی که حرفی ندارند‌ یا چیز زیادی بلد نیستند همیشه به داوکینز دایورت میکنند. نظرات این آقا توسط دیگر دانشمندان انگلیسی و غیر انگلیسی رد شده و چرندیات آن که مخاطبانش را مثل بچه دبستانی فرض کرده رو کرده‌اند لازم است آنها را هم بخوانید تا داوکینز براحتی نتواند روح و عقل و قلبتان را تسخیر کند.
درضمن داوکینز حتی یافته های علمی تمام دانشمندان را از جمله محرک انرژی را هم انکار میکند!!!چرا عده ای از دوستان عزیز فریفته شیادی او به همین راحتی شده خود را میبازند. حتمآ رد نظریات او را بخوانید تا ببینید چطور دانشمندان انگلیسی و غیره دست او را رو کرده‌اند.
سلام


اگر فحش بده وبدی هم تو ذات خدا راه نداره پس چرا خدای شما مسلمونا اینفدر تو قرآن نه یک بار و دو بار و سه بار بلکه ده دفعه و بیشتر فحش میده؟

اینو تک تک شما مسلمونا میخوام جواب بدین.
ما فوش خوب که نداریم.فحش در هر حالت و با هر دلیل بده مگه غیر از اینه؟پس چرا خدا ی شمااین کار زشت رو تو قرآن میکنه
سلام.آقای دستان منتظرم بعد از اتمام کارتان اول مسئله کنیز را بررسی کنیم.و اینکه اکر استدلال کنیز استقرایی باشد که طبق نظر شماست ادعایت باطل میشود.و اگر استنتاجی باشد که طبق نظر بنده است نظر بنده ثابت میگردد.چون مقدمات شما با قطعیت ادعا شده است.
درضمن از خواهر عزیزم roya که نظرم در موردشان عوض شده اگر مایل به بررسی اند نظرشان را به این برادر حقیرشان اعلام فرمایند البته اجباری نیست درصورت وارد بودن به منطق یا فلسفه و درصورت علاقه.و اینکه فرمودند آقای دستان با جوابش به جواب بنده ریده در ست نیست چون هنوز نظرات ایشان کامل نیست و هنوز در حد بررسی ابتدائیه .
سلام رویا خانم تا آنجا که من می‌دانم خدا گفته به بتها یا مقدسات کفار و مشرکین فحش ندهید مبادا آنها هم به خدای شما فحش بدهند.شما با ذکر نمونه ای یادآوری کنید.ممنونم

توهین و فحاشی در قرآن

امیدوارم پس از مطالعه و بررسی؛ دوستان دست از این اندیشه ناقص که مدعی احترام به مفدسات اسلام می باشد دست شسته و بدانند چه در لفظ و چه در عمل و احکام قرآن همواره دگر اندیش را به باد توهین و تمسخر گرفته و دستور به نابود کردن وی داده.حال برای چنین آئینی چگونه میتوان احترام قائل شد؟ آئینی که در کنار توهین و فحاشی ؛ کشتار شما را هم بلامانع می داند.

- آنان ( کافران ) گستاخ , خشن , زنازاده و بی اصل و نسب هستند . (قرآن .سوره قلم . آیه ۱۳)

- اف بر شما و بر آنچه غیر از الله مى ‏پرستید مگر نمى‏ اندیشید. (قرآن . سوره انبیاء . آیه 67)

چه شده که است از این پند اعراض می کنند؟ مانند خران وحشی که از شیر می گریزند. (قرآن .سوره مدثر. آیه ۴۹و50)

- بدترین جانوران نزد الله ، کسانی هستند که کافر شدند و ایمان هم نخواهند آورد. (قرآن . سوره انفال . آیه 55)

- کافران، مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند و او جز بانگی و آوازی نشنود اینان کرانند ، لالانند ، کورانند و هیچ در نمی یابند. (قرآن . سوره بقره . آیه ۱۷۱)

- و به راستى بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریده ‏ایم، دلهایى دارند که با آن در نمى‏ یابند و چشمهایى دارند که با آن نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آن نمى ‏شنوند، آنان چون چهارپایانند، بلکه اینان گمراه ‏ترند، ایشان بى خبرند . (قرآن .سوره اعراف . آیه ۱۷۹)
- خدا کسانی را که ایمان آورده و نیکوکار شوند را وارد باغ هایی از بهشت می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است و انانکه به راه کفر به شهوت رانی و شکم پرستی مانند چهار پایان پرداختند عاقبت منزل انها آتش دوزخ خواهد بود. (قرآن . سوره محمد . آیه 12)

- و همچون شتران مبتلا به بیماری عطش، از آن می آشامید. (قرآن .سوره واقعه. آیه ۵۶)

- آیا گمان می بری بیشتر آنها می ‏شنوند یا می ‏فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر. (قرآن .سوره فرقان. آیه ۴۴ )

- همانا بدترین جنبندگان نزد الله کران و لالان هستند آنهائی که نمى ‏اندیشند. (قرآن .سوره انفال . آیه ۲2)

در دلهایشان مرضى است و الله بر مرضشان افزود و انها راست عذاب دردناکبدین سبب که دروغ می گویند. (قرآن . سوره بقره .آیه 10)

- و هنگامی که به آنان گفته شود: همانند (سایر) مردم ایمان بیاورید، می گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید اینها همان ابلهانند ولی نمی دانند. (قرآن .سوره بقره. آیه ۱۳)

- مثل کسانى حمالان تورات شدند آنگاه آن را حمل نکردند، مانند خرى است که کتابهایى را برپشت مى‏ کشد؛ چه زشت است بیان آن گروهی که نشانه ‌های الله را دروغ پنداشتند و الله گروه ستمگر را راهنمائی نمی ‌نماید. (قرآن .سوره جمعه. آیه ۵)


به طور قطع از حال کسانی از شما، که در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند، آگاه شده اید. ما به آنها گفتیم: به صورت بوزینه هایی طرد شده درآیید. (قرآن .سوره بقره. آیه ۶۵)



- اى مؤمنان همانا مشرکان نجس هستند، لذا نباید پس از امسال ایشان به مسجدالحرام نزدیک شوند، و اگر از تنگدستى مى‏ ترسید، پس در آینده نزدیک الله شما را از فضل خویش توانگر گرداند، که الله داناى فرزانه است. (قرآن .سوره توبه . آیه ۲8)

- بگو : آیا شما را از کسانی که در نزد الله کیفری بدتر از این دارند خبر، بدهم : کسانی که خدایشان لعنت کرده و بر آنها خشم گرفته و بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و خود بت پرستیده اند؟ اینان را بدترین جایگاه است و از راه راست گمگشته ترند. (قرآن . سوره مائده. آیه ۶۰)

و اگر میخواستیم به آن آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم، لیکن او به زمین (تن) فروماند و پیرو هوای نفس گردید، و در این صورت مثل و حکایت حال او به سگی ماند که اگر بر او حمله کنی و یا او را به حال خود واگذاری به عوعو زبان کشد. این است مثل مردمی که آیات ما را بعد از علم به آن تکذیب کردند. پس این حکایت بگو، باشد که به فکر آیند. (قرآن .سوره اعراف. آیه ۱۷۶)

- و الله مثالی زده است: دو نفر را که یکی از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هیچ کاری نیست و سر بار صاحبش می‌ باشد، او را به سراغ هر کاری بفرستد عمل خوبی انجام نمی‏دهد، آیا چنین انسانی با کسی که امر به عدل و داد می ‏کند و بر راه راست قرار دارد مساوی است؟ (قرآن .سوره نحل. آیه ۷۶)


- حال این دو گروه (مؤ منان و منکران) حال نابینا و کر و بینا و شنوا است آیا این دو همانند یکدیگرند؟ آیا فکر نمی‏کنید؟ (قرآن .سوره هود. آیه ۲۴)


- بگو من نمیگویم خزائن الله نزد من است و من آگاه از غیب نیستم و به شما نمی ‏گویم من فرشته ‏ام ، من تنها از آنچه به من وحی می‏شود پیروی می ‏کنم ، بگو آیا نابینا و بینا مساویند؟ چرا فکر نمیکنید؟ (قرآن .سوره انعام . آیه ۵۰ )

- نابینا و بینا هرگز مساوی نیستند. (قرآن .سوره فاطر. آیه ۱۹)


- آیا کسی که می ‌داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو (ای محمد) نازل شده حق است همانند کسی است که نابیناست؟! تنها صاحبان اندیشه متذکر می‏شوند . (قرآن .سوره رعد. آیه ۱۹)

- هرگز نابینا و بینا مساوی نیستند، همچنین کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده ‏اند با بدکاران یکسان نخواهند بود، اما کمتر متذکر می‏شوید. (قران سوره غافر ایه58)



خوب اینا چیه؟ اینا فوش نیس.اگه یکی بشما بگه زنازاده های میمونه خر بیشعور الاغ که مث کر و لال میمونین خوشتون میاد؟تازه اینی که من گفتم خیلی از فحشای خداتون نوش نبود.ببخشید من مث خداتون حرف زدم.

سلام.معلومه این همه نگارش دراین چند لحظه تناسبی با لحظات کم ندارد.و کپی است.اما از نظر بنده هیچ اشکالی ندارد.و حتی کپی هم باشد باید جواب داده شود.پس چون جواب آنها مستلزم پاسخ و اوقات زیاد است و هم دیر وقت است با اجازه خواهر گلم باشد در اولین فرصت مناسب بعد از فراغت از کارهای روز مره جواب بدهم.سپاس ازآن عزیز و شب خوش
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۰۴:۳۹ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر کثافتش
لعنتی کثیف برای اثبات نبودن خدا ازفلسفه استفاده میکند از طرف دیگر فلسفه را در اثبات وجود خدا ناکارآمد میداند اما چطور ممکن است فلسفه رسمی ناکارآمد باشد اما فلسفه من درآوردی مغالطه آمیز لعنتی که با هزار مشکل روبروست برای اثبات عدم درست باشد.لعنتی جواب بده.

اقا فحش نده قرار شد اینجا کسی دیگه فحش نده.تو اگه راست میگی دونه دونه بگو کجای حرفش مشکل داره به چه دلیلی.بعدشم اسم اون لعنتی نیست کثافتم نیست.توهین نکن
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۴ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر کثافتش
اگر رویا خانم خوب میخواندی متوجه میشدی.البته خلاصه اسمش لعنتی است.اسم کامل نوشتن حوصله میخواد
دوستان سلام

👇👇👇

این گروه منه حتما بیاید گروه مباحثه دینیه
https://telegram.me/joinchat/B2IDzT8rf877pJFop3HHLQ




سلام
آخه عزیز من این بابا کی گفته که فلسفه ناکارامده و فلسفه من درسته؟شما اگه میخوای و میتونی باید بقول داش محسن موردی بحث کنی.اینجوری فتوا دادن که منم فوت ابم گلم.جواب شما تونوشته خوده لعنت بر... هست.یه چیزی گفته بود.چی بود اصل دلیل کافی اگه یادم باشه.اره عمو دلیل کافی باید بیاری اگه نه حرفت فقط یه حرف باقی میمونه.دلیل کافی بنویس واسه هر دفعه ای که ثابت کرده بود.یازده بار باید برا هر کدومش ثابت کنی دلیل کافی بنویسی که اون اشتبا کرده جونم.
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۴ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر کثافتش
royaجان من آقای لعنتی را با اسم خودش خطاب میکنم درضمن وقتی که او همه را لعنت می‌کند توهین نیست ولی مال من که با اسمش او را مورد خطابش قرار میدهم توهین محسوب میشود؟ از لعنتی سوال میکنم مثلا داعش بیگناهان را سربریده چرا نباید مرجعی باشد که او را مجازات کند؟با کدام حکم عقلی این را توجیه میکنی؟ اصلا چرا جواب نمیدی و همه را به داوکینز بقول معروف دایورت میکنی داوکینزی که فقط تو بیسواد و امثال تو که مغزتان را از چرندیات او پر کرده ایدقبول میکنید آنهم بخاطراینکه خودتان هیچی نمیدانید و چشم بسته تسلیمید (بدور از رویا خانم) اگر لیاقتی داری جواب بده .رویا جان اصلا خودت قبول میکنی خدا نیست؟
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۴ لعنت بر یهودیان و مسلمانان
اول اونکه شما میتونی منو لعنت کننده خطاب کنی

دوما:
داوکینز یکی از معتبرترین استادان انگلستان و جهان است و با یه سرچ میشه اینو فهمید

🔸💡🔸نکاح یعنى چه ❓

🔹آیا معنی خطبه #عقد را به زبان فارسی میدانید❓

🔸همه ما بارها در مراسم ازدواج افراد دیگر حضور داشته ایم واین متن عربی را شنیده ایم
🔸اما در واقع معنی این خطبه را به زبان فارسی میدانید❓

🔹خطبه ای که #ائمه به اصطلاح #معصوم که همه به اندازه موهای سرشان کنیز و برده داشتند و از انها تمتع جنسی میبردند،
واز آن مکرر استفاده کرده اند معنا و مفهومش چیست❓

⭕️از شر نفس و اعمال خود به #الله پناه میبریم.کسی را که الله راهنمایی کند هیچکس نمیتواند گمراهش کند.ای کسانی که ایمان اورده اید همیشه به الله روی کنید و به او متکی باشید.و به الله متکی شوید و به خویشان یگانگی کنید و بدانید که الله مراقب شماست.والله منش شما را درست خواهد کرد و گناهان شما را خواهد بخشید و هر کس از الله و پیامبرش فرمانبرداری کند به پیروزی خواهد رسید.⭕️

🔸بعد از خواندن جملات بی اهمیت بالا👆 آخوند (با عمامه و بدون عمامه)
از عروس میپرسد:
➖آیا وکیلم شما را به عقد آقای ..... در بیاورم❓

🔹هنگامی که عروس پاسخ مثبت داد رو به داماد میکند و همین پرسش را از او میکند.
🔸حالا ببینیم پس از شنیدن پاسخ مثبت داماد آخوند از طرف عروس پاسخ چیست❓
👇(برای این قسمت متن عربی رو هم مینویسم):

💠 ((انکحتک و زوجتک نفسی الی صداق المعلوم))
واژه ((انکحتک)) از ریشه ((نکح)) میاد که کلمه ((نکاح)) هم از همین ریشه میاد.

🔷معنی این جمله که از طرف عروس به داماد گفته میشود این هست:
⭕️من در برابر پول معینی که به من میدهی خود را در مقابل تو به گا...ن میدهم.
❌ البته پوزش میخواهیم که ناچار شدیم این کلمه را ذکر کنیم وهدف آگاهی دادن می باشد❗️

🔸و عروس در برابر شنیدن جمله بالا که از طرف وکیلش (عاقد)بیان میشود

میگوید:
➖قبول میکنم

💢 در فرهنگ دهخدا(جلد ن صفحه ۷۲۱) ((نکاح)) دارای دو معنی ((جماع کردن)) و ((گ ا ی ی د ن)) میباشد.

💢 همچنین در فرهنگ عربی به عربی((التوقیف علی مهمات التعاریف)) نکاح به این صورت توضیح داده شده: ((ایلاج ذکر فی الفرج لیصر بذالک کالشی الواحد)) که معنی کلمه به کلمه آن میشود:

🔴 وارد کردن آلت تناسلی مرد در آلت تناسلی زن برای اینکه یک جسم واحد بشود.

👆مطالب بالا برگرفته شده از کتاب ((زن در دام ادیان ابراهیمی)) نوشته دکتر مسعود انصاری میباشد

💡حال از بانوان مسلمان ایرانی می پرسیم که با علم بر این موضوع بازهم سنگ اسلام را به سینه می زنید❓
یا بر اثر تعصبات کور و جهل بر درستی این پافشاری می کنید❓

💡براستی کدام انسان عاقل و فهمیده ای بعد از دانستن معنای واقعی جملات عربی که بصورت سنت و ائین مقدس در امده است مسلمان و باورمند به #اسلام باقی می ماند❓

💡چرا #روحانیون شیاد که براى فرستادن زورکى ما به بهشت زحمت میکشند صادقانه این مطالب را براى ما بیان نمیکنند⁉️

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۸ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر کثافتش
آقای لعنتی اولا زوجیت یعنی زوج شدن هرکدام از دختر و پسر که فرد بودند زوج می‌شوند درمقابل پول یا هرچیزی که ارزش مالی داشته باشد و اسلام آنرا هدیه از طرف مرد به زن میداند.ثانیا شما چون کمبود شخصیت دارید داوکینز را بزرگ میدانید شما هم میتوانید با یک سرچ دیگر دانشمندانی را که دست او را رو کرده اند سرچ کنید شما یا نفهمیدی یا خودت را به نفهمی زده ای داوکینز موجد انرژی را که یافته علمی بشر است منکر است.چرا نظرات انتقادی برعلیه او را نمیخوای بخونی .داوکینز افرادی مثل تو را که اندازه مغز مرغ مغز ندارند فریب میدهد .بعدا بعضی چیزها را توضیح خواهم داد.
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۳ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر دیوثش
در ضمن برخلاف ادعای شما دهخدا در معنی آن کابین گفته ونیزعقدی که به موجب آن علاقه زوجیت بین زن و مرد ایجاد شود.البته که با علاقه زوج شدن را گره میزنند.چون رذالت و خیانت میراث پدری شما و امثال شماست اینطوری خیانت میکنید درضمن با مدرک ثابت کن ائمه کنیزانی به تعداد موی سرشان داشتند بدین ترتیب ثابت کن زنا زاده نیستی و بیهوده حرف نمیزنی.ضمنا تو که میگی خدائی نیست بگو این کائنات چطور بوجودآمده و نیز چرا نباید کسی یا قدرتی باشد تاجنایتکاران را کیفر و افرادی را که به بشریت خدمت کرده اند پاداش دهد؟
رویا خانوم سلام

میدونم که خواستگاری تو فضای مجازی کار درستی نیست ولی من دنبال یه مورد می گشتم که مث خودم از اسلام متنفر باشه
اگه میشه یه راه ارتباطی برام بزاری تا با تو بیشتر اشنا بشم یا اگه خواستی شمارمو بزارم

عاشق همیشگی تو حقجو ❤❤❤

و در آخر ننه همه اسلام پرست های دیوز رو از دم
حق جو بیا برج میلاد...از بالا شاش کنم مستقیم دهنت زنتو. ..مادر تو...خواهر تو......ازدم. ...
احمق این چه جور خواستگاریه؟شاید اون شوهرداره؟
roya خانم من هم از حماقت بعضیا متاسفم.
سلام به دوستان مخصوصا roya خانم.چون خیلی کار داشتم نتوانستم خدمت باشم تا شب اگر فرصت کردم درمورد توهین قرآن پست می ذارم .

آقا حقجو اولا تو از کجا میدونی من مجردم؟ دوما چجوری منو ندیده عاشق شدی؟سوما نوشنی عاشق همیشگی تو!! همیشه میشه از گذشته تا حال تا آینده.حالا بنال بینم کدوم گذشته منو میشناختی یا الان یا آینده رو چجور دیدی که توش عاشق منی؟بعدشم تو عاشق چی من شدی نفله..یه نگا دور و برت بندازی پر از دختراییه که از اسلام بیزارن.چرانمیری با اونا باشی؟
بزار یه چیزی بهت بگم که دفعه دیگه حرفتو مزمزه کنی بریزی بیرون.من الان 4ساله دارم تو یه محیط مردونه کار میکنم.واسه خودم مردی شدم.خدا خودش شاهد من بوده که تا حالا پامو حتی در حد یه نگا هم کج نزاشتم.تو اداره ما وقتی یکی عصبانی سراغ یه مردو میگیره میفرستنش سراغ من. افتاد البالو؟من بعده پدرم که رفت پیش خدا مرد ندیدم دور و برم.که بخوام زنش بشم. پس .......................................
سلام.پس خودتونم قبول دارین که توهین هست.البته توهین به شیوه فحش.من خدا رو دوست دارم و باهاش زندگی ها کردم.باور نمیکنم خدا فوشی باشه.این کتاب یا بعده ها بدست عربای عمری دسکاری شده اینا بهش اضافه شده یا اصلا مال خدا نیست.
اصلا یکی بمن بگه اگه یه نویسنده سرشناسی تو کتابش به مخالفانش بگه زنا زاده ها دیگه کسی بهش احترام میزاره؟حالا ببین اگه خدا بگه چقده زشته.
سلام.چون موضوع به اصطلاح شبهه توهین بود به همین عنوان گفتم و الا ثابت خواهم کرد توهین نیست.
سلام roya خانم اگر امروز وقت نکردم تا فردا شب حتمآ درخدمت خواهم بود .از تاخیرم عذرمیخواهم.

یعنی چی؟زنازاده فحش هست یا نیست؟زشت هست یا نیست؟گفتنش کار کثیفی هست یا نیست؟ خیلی میبخشین،معذرت میخوام.گه گهه میخوای لای زرورق بپیچش میخوای لای پارچه میخوای همینجوری بزار توی هوای آزاد باشه.فحشم فحشه میخوای به هر دلیلی تو بگو.دلیلش جای خودش باشه.کاری بنام فحش دادن انجام گرفته یا نگرفته؟من میگم اصلا حقم داشته.که البته نداشته.حالا ما میگیم باشه داشته.فحش دادن کار زشتی است و در ذات خدا زشتی نیست.شما اگر از کسی ضرر ببینی بهش فحش بدی بره شکایت کنه قاضی بخاطر اینکه تو ضرر دیدی بهت حق نمیده.اونو جدا رسیدگی میکنه ضررو میگم.اینم جدا.میگه ضرر زد باشه میومدی شکایتش میکردی.جریمه اون بخاطر ضرر رو جدا مینویسه جریمه تو بخاطر فحش دادن که اتفاقا بیشتر و شدیدترم هست اگه ثابت کنه جدا مینویسه.این ینی اینکه کار فحش دادن جدا و مستقل از رفتار اون بابا کار خیلی خیلی ناپسندی هست.و مستقیم به تو مربوط میشه چی میگن مستقل از رفتار اون بابا و خودش.
هدف من فقط خواستگاری بود تند نرو

بار دگر ننه هر چی اسلام پرست دیوز رو از دم
من که هنوز جوابی نداده ام که اینطوری دور برداشتی!اگر جواب دادم و اگر با دلیل رد کردی دوباره من جواب نوشتم. ...ببین چقدر عجله کردی از تاخیرم عذرخواستم اینگونه بزرگواری میکنی؟ هنوز که من جوابی نداده ام.شما هم مثل آقای دستان به جلو فرارکردی.جواب نشنیده داغ کردی؟اینجوری باشه، ادامه بحث فایده‌ای نخواهد داشت.این دفعه را صبر میکنم دفعه دیگر اگر جواب را نشنیده حمله کنی من هم مثل دوستان قبلی اینجا را ترک خواهم کرد تاوقتم را بیهوده تلف نکرده باشم.58852
و اینگونه شد که خانم roya از بالای برج میلاد به دهن حق جو شاشید.ریم دام دادام ریم دام دام .....
سلام.خانمroya راستش من هم میخوام علت توهین و بدونم ولی آقا محسن از پاسخگویی طفره نرفته که اینجوری باهاش برخورد میکنی.یاهنوز جوابی نداده که مورد بی مهری واقع بشه.از تاخیرش هم عذرخواهی کرده.چرا آستانه تحمل ما اینقدر پایین اومده؟

سلام.باشه ببخشید.من صبر میکنم.اما باید دلیل ای کافی برای این کار باشه ها.
اقا محسن دستان هم نیس که از خودش دفاع کنه پشت سر کسی حرف زدن خوب نیست.بنظر من اون با وجدان و عادلانه دلیل میاره صبر کنید تا برگرده با خودش حرف بزنین.شمام قدقد جوجو بدون من به همه تا با احترام برخورد بکنن با احترام رفتار میکنم.با اسم من فحش نده.اصلا قرار شد فحش نباشه با همتون هستم..سخته براتون؟

آقا فحش بدید هر چی دلتون خواست فحش بدید و فحش بخورید.خدا هم دوست داشته فحش بده به شما کس کشا چه ربطی داره. کافر جماعت باید یه جوری ادب بشه یا نه؟باید به کافرا فحش داد دست خدا هم درد نکنه.خداییش فحش های خوبی هم بلد بوده
آقایون منy بالایی نیستم.اون ناکس به اسم من مطلب نوشته
سلام به همه.خواهر گلم roya خانم آقای دستان کجا دلیل آورده‌است تا بقول شما با وجدان و عادلانه هم باشد؟آقای دستان عزیز ادعا کرده و بار اثبات ادعا به عهده مدعی است.با این وجود از دیگران میخواد خلاف ادعایش را ثابت کنند.ادعا با دلیل آوردن از نظر حقوقی متفاوت است.در بحث کنیز هم خلاف ادله محسن یا کیومرث را ثابت نکرده.و این را می‌گذارم به حساب کار داشتن و مشغولیت آقای دستان که وقتی برگشت بحث شروع بشه.خوب اگر از نظر شما آقای دستان دلیل با وجدان و عادلانه‌ای آورده درصورت امکان نمونه ای ذکر کنید که ثابت شد حق با او بوده.
حق جو بیشرف حق تو گرفتی منظورم اینه که برج میلاد رفتی خواهرکس ده.سهم خانواده ات را هم برداشتی؟
دوستان نازنینی که میخواهند با افراد مذهبی بحث کنند حتما و حتما مطلب زیر را مطالعه کنند به دردشان میخورد:


چطور با مومنین بحث کنیم؟
قسمت نخست

مومنین در اغلب موارد ، از مباحثه عموما اهدفی جز کشف حقیقت دارند.
بنابراین هر مباحثه ای، ارزش وقت شما را ندارد.
تنها وقتی که بحث کردن با یک مومن ارزش دارد، وقتی است که در حضور یک جمع به این کار دست می زنید.
در این صورت، هدفتان می بایست نابود کردن او باشد.
ایده آل این است که حداکثر آبروریزی را مقابل جمع برایش ایجاد کنید.
هدف تغییر نظر او نیست، بلکه بی اعتبار کردن نظرات شان در مقابل جمع است.
مومنین اصرار دارند اعتقاداتشان را به جای حقیقت جا بزنند.
مومنین ، به همزیستی با افراد هم نظر با خودشان علاقه دارند.
به این دلیل اطرافیان شان معمولا نظرات مشابه خودشان دارند.
وقتی مرتب همین نظرات تکراری را می شنوند به این نتیجه می رسند که اینها حقیقت است.
مومنین عادت دارند هر اختلاف نظری را تبدیل به حمله شخصی بکنند.
وقتی با یک مومن اختلاف نظر دارید، به معنای آن است که از اساس آدم بدی هستید.
مومنین، با توسل به عواطف اهداف شان را پیش می برند.
مومنین احساس برتری اخلاقی بی دلیل بر مخالف شان دارند.
اغلب مومنین کار خوب خاصی نکرده اند، اما به صرف اینکه با خداناباوران مخالف هستند، احساس فضیلت اخلاقی دارند.
آنها مخالف شان را بی اخلاق و پوچ گرا می دانند و از این جهت که با رقیب مخالف اند به خود می بالند، مهم نیست که رقیب اصلا بی اخلاق هست یا نه.
مومنین بحث را با برچسب زدن شروع می کنند، و شما مجبور هستید همه وقت تان را صرف دفاع از اتهامی واهی کنید.
اگر رقیب مومن شما مباحثه را با برچسب بی اخلاقی شروع کرد، می بایست همانجا متوقف اش کنید، به او بگویید «تو هستی که مدارا نداری! این تو هستی که من را بی اخلاق خطاب می کنی بدون اینکه کوچکترین مدرکی داشته باشی.
این یعنی تو یک قلدر هستی، آدمی مزخرف».
به او بگویید هیچ دلیلی برای بحث کردن نمی بینید، بگویید اگر می خواهید یک بحث منطقی درباره باورهایتان بکنیم، می توانیم، ولی بدون بی اخلاق یا پوچگرا و،،، خطاب کردن من.

ادامه دارد
.
.
.
#بحث_با_مومنین



چطور با مومنین بحث کنیم؟
قسمت دوم
.
مومنین در برچسب زدن، معمولا مسلسل وار شلیک می کنند.
تو بی اخلاق هستی، تو بیخدا شدی که راحت گناه کنی و،،،.
اگر هوشیار نباشید، به محض خلاصی از اتهام بی اخلاقی، بایستی علیه رفتارهایتان از خودتان دفاع کنید.
به هوش باشید و هر حمله ای را با ضد حمله دفع کنید.
مومنین فکر می کنند با اخلاق ترین آدم های روی زمین هستند.
این فرش توهم را همان اول از زیر پایشان بکشید.
به آنها یادآوری کنید که آنها، حتی اگر با اخلاق هم باشند، باز یک داعشی بالقوه هستند.
به آنها اجازه ندهید نقش آدم بی تعصب را بازی کنند.
مومنین در متوسل شدن به نادانی و مصادره به مطلوب استاد هستند، حتی پاسخهای روشن و مشخص برای پرسش هایشان داشته باشید.
آنها از عبارت هایی چون «خالق یا طراح هوشمند» استفاده می کنند، اما قصد دارند این عبارات را به نفع خدای خود مصادره کنند !
.
مومنین وانمود می کنند ارزش های اخلاقی شان مطلق است،‌ ولی واضح است که مداراجویی شان شامل هم دینان خود هم نمی شود.
گام اول این ست که آنها را از این دنیای واژگان زیبا بیرون بکشید و به دنیای واقعی بیاورید، و از آنها بخواهید نظرات شان را بگویند. .
حتی وقتی مومنین را از توسل به نادانی باز بدارید، همچنان اصرار خواهند کرد که دست بالا را بگیرند، بدون اینکه برای پرسش مورد نظرشان، راه حلی منطقی/عملی/غیرتخیلی که به خدای انها برسد داشته باشند.
.
به مومنین اجازه ندهید موضع دانای کل را بگیرد و از همه چیز ایراد بگیرد.
به او بگویید پاسخ غیرتخیلی ات که به خدای تو برسد چیست؟
.
ادامه دارد .
.
.
.
#بحث_با_مومنین


‎چطور با مومنین بحث کنیم؟
‎قسمت سوم
.
‎اگر رقیب مومن تان از همه این سد ها به سلامت گذشت و حاضر به بحث منطقی شد، به استدلال هایش با دقت گوش کنید، چون لازم دارید مغالطاتش را آشکار کنید.
‎ناراحت نباشید، مغالطات کم نیستند.
‎برای پیدا کردن شان، می بایست استدلال شان را بگیرید و به نتیجه منطقی اش برسید.
.
‎به عنوان مثال ، رقیب مومن تان می گوید درد دیده نمیشود ! اما نمیگویید وجود ندارد !
‎پاسخ : مشاهده فقط دیدن با چشم نیست ، از اثاره درد به وجودش پی میبریم .
.
‎آثارش ؟ جهان به این منظمی حتمن خالقی هوشمند دارد !
‎پاسخ : نظم واژه ذهنی ست ، سیستم منظم هدفمند است ، هدف این جهان منظم! چیست ؟
‎و به احتمال زیاد مومن به افکاره قرون وسطایی انسان محوری پناه میبرد !
‎فرگشت این استدلال را نابود کرده .
.
‎وقتی رقیب مومن تان را از استدلال های معیوب خلع سلاح کردید، حالا مشغول پرسش کردن از او بشوید.
‎مومنین عادت دارند در مسند پرسشگری باشند و هرگز آماده پاسخ دهی به پرسش نیستند.
‎مثلن از او بپرسید حتی اگر فرض که این جهان خالقی هوشمندی دارد تو میتوانی با روش علمی اثباتش کنی ؟
‎نه با متوسل شدن به نادانی یا مصادره به مطلوب .
.
‎رقیب مومن تان معمولا علاقه ای به پاسخ دهی ندارد و به همین دلیل به صحرای کربلا خواهد زد.
‎بلافاصله از «جنایات» دینداران انتقاد می کند.
‎داعش، طالبان ، القاعده ، بوکوحرام و،،،، دیندار نیستند !
‎اما جنایات استالین و هیتلر ،،،،،!
.
‎حرف ش را قطع کنید اجازه ندهید بحث را از مسیرش خارج کند.
‎بگویید این چه ربطی به موضوع دارد؟
.
‎شما ابتدا پاسخ من را بده ، بعدن درباره جنایات استالین و هیتلر بحث خواهیم کرد.
.
‎مجادله با مومنین مثل میخ کردن ژله به دیوار است، هم کاری سختی است هم احساس لزجی به شما می دهد.
.
‎ادامه دارد .
.
.
.
‎#بحث_با_مومنین



‎چطور با مومنین بحث کنیم؟
‎قسمت پایانی،چهارم .
.
‎به عنوان یک نکته جانبی، مومنین عاشق «ناآگاه» خطاب کردن رقیب شان هستند، این قضیه که کسی نظرش درباره اعتقادات سابقش را تغییر داده «ناآگاه» خواندن عین حماقت است. اگر از چیزی حمایت کرده اید و اکنون واقعا فکر می کنید اشتباه بوده، «ناآگاه» نیستید، بلکه ذهنی باز برای پذیرش اشتباهات دارید.
.
‎وقت آن است که به یک اشتباه رایج در میان غیره مومنین بپردازیم:
‎صرف اینکه کسی با مومنین مخالف است به معنای این نیست که شما موظف به دفاع از او هستید.
‎اگر مخالف مومنین ، کاری از نظر شما نادرست انجام داده یا نظری نادرست دارد، هیچ دلیلی ندارد از او دفاع کنید.
‎چیزی به اسم «رفیق ما هست» وجود ندارد، فقط «اصول» شما است که ارزش دفاع دارد.
.
‎اگر از چیزی اطلاع ندارید، در اعلام نادانی تان درنگ نکنید!
‎این اختصاص به گروه خاصی ندارد ولی مومنین بسیار برای به دام انداختن شما از آن استفاده می کنند.
‎در صورتی که با چنین وضعیتی روبرو شدید، بگویید «من درباره اش تحقیق نکرده ام و نمی توانم موضع خاصی درباره اش داشته باشم»
‎اجازه بدهید مومنین پیروزی های توخالی داشته باشد.
‎مثلا وقتی با قیافه حق به جانب می گوید «تو موافق اصول اخلاقی نیستی؟» صادقانه بگویید بله من موافق اصول اخلاقی هستم.
‎رقیب مومنین تان برای لحظه ای طعم پیروزی را می چشد و تعادل اش را از دست می دهد، شما هم سد کننده راه بحث به نظر نخواهید رسید، هر چند که واژگانی چون اصول اخلاقی با این عمومیت، معنای خاصی ندارند.
.
‎وقتی در مقابل جمع مباحثه می کنید، اعصاب تان به اندازه آنچه می گویید اهمیت دارد.
‎مقابل رقیب مومنین تان نبایستی عصبانی به نظر بیایید، طوری رفتار نکنید که به نظر بیاید عصبی هستید. .
‎در آخر، یادی کنیم از کریستوفر هیچنز:
‎مومنین دوست دارند فکر کنند هر کسی به هر نحوی با نظرات آنها مخالف است حتما می بایست به خاطر پست ترین دلایل باشد و حقیرترین انگیزه برای مخالفت، حتما دلیل حقیقی مخالفت است.
‎فرهنگ مومنین اینگونه است که کسی با ما مخالفت نمی کند یا مذهب را ترک نمی کند مگر اینکه ناآگاه،بی اخلاق و یا خودفروخته باشد.
‎این به واقع ذهنیت مریض و بسیار شایعی در میان مومنین است .
.
‎پایان .
.
.
‎حواستان باشد
عشقولیای منننن سلاممممم خوبین؟ کیرتون ،چوچولتون به راهه؟ ببخشید این مدت نبودم نتیجه یکی از سکسام به دنیا اومده بود مشغول اون بودم
ریحانه جون به ثنا گفتم گفت من با آدم سرد مزاج کار نمیکنم
آقا دستانمم بهت تسلیت میگم دستان جون نمیخوای از خودت بگی ببینم باهم به توافق میرسیم یا نه؟
درباره من که میدونی خودت
سحرخانم تحلیلی که کردی به درد خودت و عمه جونت میخوره حتمآ هم خیلی نظر خودتو پسندیدی؟ اینطور نیست؟ مومنین اونایی هستن که خوشبختی همنوعان را میخوان.نه غلبه بر اونارو. تومگه مجبوری دروغ ببافی؟بزرگترین مراکز نظرسنجی دنیا هیچکدامش چنین ادعائی در هیچ موردی نکرده‌اند زیاد تند نرو.همه شعور دارند.
سحر خانم خیلی عقده ای حرف میزنی مومنان آنهایی هستندکه عاشق صفات خوبند و از این‌که همه را باصفات خوب ببینند لذت میبرند. roya خانم البته اجازه میخواهم این حرف رابزنم جدا از این‌که در بحث با مومنان به توافق برسندیا نه پایش که هیچ بلکه خاک پایشان را توتیای چشمم میکنم.میدونی چرا البته که نمیدانی چون با عفت و با شرف هستندو پایشان را به لجنزار نمیگذارند و هرجا پا بگذارند آنجا را پاک میکنند پس افتخار میکنم خاک پایشان را ببوسم.حتی حتی حتی به خدا هم ایمان نداشته باشند که البته ایمان دارند.و هرکس به خدا ایمان داشته باشد از مومنین است.تو بر اساس چه اصولی این چرندیات را میبافی؟بر اساس کدام اصول روانشناسی یا اخلاقی یا علمی اینچنین حکم میکنی؟ ؟حتی کفار هم چنین نظری منفی گرایانه و پست نسبت به مومنان ندارند.


سلام.چیزی که سحر نوشته عین واقعیت هست.لیلا جان ناراحت نشو اما خودت اینئ تو نوشتت اثبات کردی.اولش بهش برچسب دروغگویی زدی.متهمش کردی.توهین کردی.خودتونو بقول متن با فضیلت فرض کردی.چندتا بگم که تو متن هست.اصلا من هر مومنیو دیدم یه جورایی احساس خود بزرگ بینی داره.البته کم و زیاد داره.مثلا خوده شما با اینکه مومنی اما بنظر میاد حقیقتم دوست داری.معلوم نیست اگر یه روز عقلی بفهمی اشتباه فکر میکردی قبول میکنی یا به ایمان متوسل میشی و تو کله خودت با ایمان صورت مسئله رو پاک میکنی.نترس بودن خیلی مهمه که ادم با شجاعت شک کنه و اگه فهمید اشتباه کرده راه درستو بره
مراد کثافت عوضی این دفعه هم به اسم ساجده اومدی؟نکنه دل تو هم هوای برج میلاد کرده؟ تابلو دیگه بس کن.
سلام roya جان مومنین واقعی اون خصوصیات را هرگز نمیتوانند داشته باشند مگراینکه ریاکار یا ازخودراضی باشند در اینصورت از صف مومنان واقعی درآمده به صف ریا کاران می‌پیوندند.بین مومنین واقعی و ریاکار دیوار یا پرده فیزیکی و قابل لمس وجودندارد که به محض دیدن حکم به وضعیت شان داد بلکه دیوار و یا مرز تشخیص همان بروز صفات هست که به محض احساس تشخیص آسان است.و این درتمام صنفها وجود دارد و مختص مومنین نیست.درصورت بروز آن همان اشخاص تعریف و وصف مومنان را از دست میدهند و تنها فکر می‌کنند که مومن هستند.اما بدون وصف ایمان.من هم خیلی با اینگونه آدمهای به ظاهر مومن برخورد کرده ام.اینگونه افراد معیار و ملاک ایمان نیستند بلکه معیار کمترین اصول اخلاقی هم نیستند
به قول عشقم آخه عن y تو رو چه به این گو خوریا نتو گاییدم با گاندوم هفت میوه خاردار


رویا خانوم یه شانس برام بزار میخام نوکریتو بکنم

بابا نیتم خیره
تازه من عاشق اخلاقت شدم تا چهرت

خانم رویا خانم زیاد برا خودت کلاس نگذار. من پشیمون شدم عشق خودمو پیدا کردم.میرم از اون خواستگاری کنم
کسی که در یک لحظه عشقش عوض شه و فورا از قبلی دل بکنه لیاقت هیچی نداره تاچه رسدبه رسیدن به رویاخانم.حقجو از اول ادم پستی بود.نه که الان/برخلاف نامش لجنجو هستش
حقجو به دهن کثیفت شاشیدم حقجو ناموستو گ_ا_ی_ی_د_م


با اجازه خانم ها و آقایان من یه سوالی از برادران مومن دارم.اونم اینه که شما که میگین بهترین دین دنیا را پیدا کردین و اسلام بهترین دینه.ایا ادیان دیگه رو هم تست کردین که کدومش بده کدومش خوب؟یه سرچ توی اینترنت بکنین ببینین صدها دین در دنیا هست بوده و خواهد بود.شما که ماه هستید جسارتا عرض میکنم اگر یکی از شما در چین در میان یکی از ادیان کنفسیوسی بدنیا امده بود الان دینش چی بود؟
حتما اگر همتون هم اونجا بدنیا اومده بودین الان همه مسلمون بودین در این که شکی نیست.اما میخوام بدونم چجوری؟ینی مطالعه میکردین بعد مسلمون میشدین؟حالا اگر خدای ناکرده اینترنت نبود چطور مطالعه میکردین.حالا اصلا پدر مادرای تائوئیست شما اجازه میدادن دین اجدادشون رو همه شما رها کنین مسلمون بشین؟بعد همه اطلاعات و عقاید امروزتون رو هم حتما تو کوه های هیمالیا پیدا میکردین؟
بابا من چقدر خنگم مسلمون از روز ازل مسلمون بوده دیگه مهم نیست کجا بدنیا بیاد.ها؟
راستی چرا الان تائوئیست هایی که اونجا بدنیا اومدن میان همه مسلمون نیستن؟لابد مطالعاتشون ضعیفه؟چرا بودایی ها وقتی بدنیا میان بودایی هم میمیرن؟یهودی ها همینجور؟مسلمونا مسیحیان؟جرا فقط بعضی ها تغییر دین میدن اونم مثلا یک در هزاران نفر؟
راستی من یکم گیراییم پایینه چرا وقتی یه نفر مسلمون میخواد دینش رو عوض کنه نمیتونه باید حد اسلامی بشه اما اگه یه مسیحی خواست همین کار رو بکنه تا اونور مرزها هم میرن بغلش میکنن میارنش.ازادی در دین اسلام اینه؟چقدر من خنگم خوب خدا هم که تو قران گفته اسلام کاملترین دینه پس میشه مثلا یه موبایل قدیمی رو ذور انداخت چون یه موبایل کامل تر اومده ها؟خوب حالا اگر یکی خواست ازاد باشه بره همن قدیمیه رو دست بگیره کجای کی درد میاد که حکم مجاریه نه نه ببخشید چی بوووووووود؟ مچاربه نه.مخاربه.نه اینم نه هااااا محاربه بهش تعلق میگیره.ببخشید من یه نگاه اطراف بندازم مسلمون اینورا نباشه بیاد منو تو گونی ببره بر میگردم.
خفه شو پدر سگ بی شعور.میام خدمتت اسلام واقعی را نشون میدما.
باسلام.راجع به بحث شبهه توهین در قران نمیتوان در مورد همه فقط یک حکم کلی صادر کرد بلکه باید هرکدام جداگانه بررسی شوند.چون بعضیها جواب خاص خودش رادارد.ایه13سوره قلم را بررسی میکنیم.در مورد کلمه زنیم معانی مختلفی بیان شده است.دلایلی که خلاف انرا معنی میکند قوی تر از دلایلی است که به معنی زنازاده میداند.در کتب لغت از جمله دهخدا و ناظم الاطباء به معانی زیر امده است.پسرخوانده-مردی که به قومی چسبیده که از ایشان نبوده-نا کس وفرومایه-بدخوی که در ناکسی معروف باشد.-حرام زاده اعم از کسیکه از لقمه حرام بوجود امده و ....ضمن این که معنی زنازادگی با مفهوم پیرامون ایات هم خوانی ندارد.که اشاره خواهدشد.از قول پیامبر و امام صادق هم به معانی:شکمباره که هم وغمی جز خوردن وپوشیدن ندارد ونیز کافر سخت امده است.اولا با توجه به معانی مخالف و مورد مناقشه بودن ان لزومی ندارد اصرار بر زنا زاده بودن بکنیم.ثانیا با توجه به اینکه ایه درصدد بیان خصوصیات کسانیست که نباید اطاعت شوند زنا زاده بودن نه جرم است ونه از صفات بد است که در کنارسایر صفات بد بشمار اید.چون زنا زاده تقصیری ندارد واگر هم موضوع تقصیر و مسءولیت باشد به عهده مادر اوست نه خود او چون شخص زنازاده نقشی در ایجاد خود نداشته است.در صورت ان هم درصدد بیان حکم کلی است که مصداق خارجی ندارد.توهین ان است که صفتی را که موصوف متصف به ان نیست به او نسبت بدهیم.محسن سارق یا قاتل است اگر این مفهوم عینیت خارجی دارد درست است و خصوصیات محسن را بیان میکند اگر هم محسن فاقد ان صفات باشد توهین صورت گرفته است.پس چون ایه درصدد بیان صفات افرادیست که نباید اطاعت شوند زنازادگی نه تنها جرم نیست بلکه جزء صفات بد هم نیست تا بگوید اطاعت نشود.حتی زنازاده با توجه به ازادی عمل میتواند کارهای مثبتی هم انجام دهد.در جاییکه ایه ای متشابه باشد یعنی معنای چند وجهی داشته باشد به محکمات که همه یک معنی از ان استنباط میکنند عرضه میشودمثلا خدا یکیست.اینجا هم با توجه به سوره نور که برای اثبات زنا 4شاهد لازم میداند امکان ندارد کسی را متهم به کاری کند که در جای دیگر خلاف انرا گفته باشد.و هم باتوجه به مفهوم پیرامون ایه وهم اختلاف در معانی کلمه زنیم این معنی از ضعف و خلاف ان از قوت بیشتری برخوردار است.در ضمن زنازاده بودن از صفات فاعلی نیست چون سایر صفات مورد اشاره ایه فاعلیند و جزء معلولاتی که علت دیگری دارد.اگر نقدی دارید بیان فرمایید.
سلام اقای بهلول به خدا مایلم بحث کنیم و منطق اسلام را ثابت کنم و اینکه شک دارم دنبال حقیقت باشی و الا دوست داشتم بحث کنیم.احساس میکنم مسخره بازی در میاری از جمله با گونی میبرند و....اگر واقعا طالب حقیقتی اعلام کن بحث کنیم.
سلام.اسلام دین خداست.کسانیکه دین خدا را به سخره میگیرند و باعث گمراهی میشوند خود باید درپیشگاه خدا پاسخگو باشند.حالا اگر کسی خلاف این نظر را دارد میتواند مناظره کند دیگر تخریب معنی ندارد.منکران بعضیهاشون میگویند اگر ثابت بشه اسلام دین خداست نه تنها احترام قایل میشوند بلکه قبول هم میکنند.ولی بعضیهاشون از دم نه تنها منکر اسلام بلکه منکر خدا هستند اینجا یک راه حل باقی میماند فقط مناظره.نه شبهه افکنی نه توهین و نه لجبازی ونه هیچ چیز دیگر.یکی از y ها به بهانه دفاع از اسلام فقط فحش میدهد خوب معلوم است اصلا این اقا نه تنها اسلام گرا نیست بلکه با هدف تخریب اسلام اینگونه برخورد میکند اگر غیر از این است در جواب اشکال کنندگان دلیل بیاورد.
باسلام حضور دوستان عزیز.خانم سحر کم لطفی کرده اند بنده الان نظرات او را خواندم ولی بطور خلاصه عرض میکنم که وصف او از مومنین واقعی درست نیست جون همانطور که خواهر عزیزم leila نیز اشاره فرموده اند با این اوصاف عنوان مومن بودن را از دست میدهند.ازطرفی هم چون انها معیار و مقیاس ایمان و مومنین نیستند لذا مومنین واقعی انزجاری که از انها دارند از منکرین به ان اندازه انزجار ندارند چرا که حرکات و رفتار انان ضربه جدی به مومنین واقعی است.مومنین حقیقی و راستین به حد کمال متواضع هستند.و خود را کمتر از دیگران می بینند ومیدانند.چون هرچه به طرف کمالات معنوی ایمان گام برمیدارند میبینند که در مقایسه با گذشته کمالی انچنانکه باید میداشتند نداشته اند.خود راهمیشه مدیون خدا و جامعه میدانند.و این را به خوبی میدانند که مسیر تکامل محدود نیست تا به دیگران به چشم تحقیر نگاه کنند.و این را میدانند چون مسیر محدود نیست در مقایسه با اولیای خدا میبیند که عددی نیست.از همین رو به هیچکس به دید تحقیر نمی نگرد.



شعری زیبا از حضرت مولانا:
از پدر پرسید روزى یک پسر
بهترین دینها کدام است اى پدر
گفت من با دین ندارم هیچ کار
پیش من دینها ندارند اعتبار
چونکه در بردیم ز هر دین جدید
اختلاف بیشتر آمد پدید
کینه ها ودشمنى بسیارشد
جنگهاى مذهبى تکرارشد
خون مردم ریخت برروى زمین
بارها وبارها با نام دین
نه مسلمانم نه ترسا نه جهود
“سر به حکم عقل مى آرم فرود”
عقل میگوید که عیش بیکران
هست درهمزیستى با دیگران
دین ولى گوید که خون کافران
گر بریزى اجر دارى بیکران
دیگر اندیشان هم آخر آدمند
دین چرا گوید که مهدورالدم اند
من بدین علت ندارم دین وکیش
تا نریزم خون همنوعان خویش
تو هم اى فرزند تنها از “خرد”
پیروى کن تا به مینویت برد
با تمام مردم روى زمین
دوستى کن بهترین دین است این
درضمن roya خانم من همان حرفی را که به خود اقای دستان گفتم نوشته ام و از اینجهت پشت سر او حرف زدن نیست.به خودش هم گفتم که شما چطور بحث نکرده و نتیجه روشن نشده میگویید که دیگر حقه بازی و...بس است.مگر شما اقای دستان چه چیزی را ثابت کرده ای که اینگونه میتازی؟باید بیاید به افکار عمومی جواب پس بدهد.تاریخ طبری را وحی منزل میداند ثابت کردم و خواهم کرد که چطور خیلی چرندیات را وارد تاریخ کرده است.خبر گزاریهای امروز هم با مقاصد سیاسی خیلی چیزهارا قالب مان میکنند ولی وقتیکه به خبرگزاریهای دیگر هم سر میزنیم با ضد ان مواجه میشویم و بعد از بررسی و کشف حقیقت دیگر به ان خبرگزاری با دیده شک نگاه میکنیم.اقای لعنتی را نگاه کنید که چطور لغتنامه را هم تحریف میکند.الان داشتم مطالب را مرور میکردم این لعنتی بی صفت را دیدم.خدا هم اگر نباشد که حتما هست وجدان که داریم.در طبری گفتم او بیشتر روایتش را از سیف ابن عمر تمیمی نقل کرده که به اتفاق تمام موافقان و موافقان از دروغگویان است حالا من و امثال بنده چطور باید این ناجوانمردی را تایید کنیم.اصلا خدا و اسلام و کفر و همه چیز را بگذارید کنار .حداقلش وجدان که داریم.من با اقای دستان کار دارم باید بیاید جواب بدهد نه من حتی هرکس که این مطالب را خوانده.نمیشود ذهن و افکار و شعور دیگران را بدون احساس مسئولیت به بازی وسخره گرفت.باید در برابر حرفی که میزنی پاسخگو باشی.
سیف ابن عمر تمیمی به اتفاق تمام موافقان و مخالفان از هر گروه دروغگو شمرده شده.بدین ترتیب اشتباه نگارشی را تصحیح میکنم.
عسلم ساجده من از خودم میگم برات ببین افتخار داشتنتو پیدا میکنم
اسمم نعمته همسن خودتم و تا حالا با 9 دختر سکس کردم که در یکی از موارد ارضا نشدم و بعدش حالم خیلی بد شد و برای اینکه تلافیشو سر دختره دربیارم بستمش به تخت و بعدش از ارضا شدنش شروع به تحریک شدید کردنش کردم و زمانی که نیاز داشت ارضا بشه ارضاش نکردم و به جای ارضا کردن به تحریک شدید کردنم ادامه دادم و اینقد این کار رو کردم تا تشنج کرد و من ترسیدم و فرار کردم و تو راه زنگ زدم اورژانس که بیان سراغش(اینو گفتم که حواستو جمع کنی و شصتت خبردار بشه اگه ارضام نکنی چه بلایی سرت میارم) از نظر ظاهری قد بلندم و پوستم تیرست و باقی صفاتم هم مثله بقیه مرداس
اق نعمت کس کش میشه زنتو یه شب فقط یه شب بدی به من؟
سلام.خانم roya میشه یه سوالی ازت بکنم؟ایا شما نظر لعنتی را قبول داری که میگه خدایی وجود نداره ؟ اگه قبول ندارین چرا ازش دفاع میکنین؟ و اگه قبول دارین چطور میگین با خدا زندگیها کرده اید؟ لابد منظورتون مشاهده لطف خدا بوده دیگه؟ اگه زحمتی نیست لطفا جواب بدین.ممنونم.

این جوابیه را فاضل المتکبر الفضلایی بنام محسن نوشته اند با اینکه الاغی بیش نیست.کسی از عقلای دگر اندیش میخواد جوابش رو رو بده یا بهلول دیوانه خودش باید زحمتش رو بکشه؟
نبود؟
-رویا خانم سوال از جیب شما در امده جوابشو بده خواهش میکنم.
-لعنتی .دستان.سحر
-البته خوده دینداران نیز اگر با این جوابیه مشکلی دارند میتوانند از پوست خود به در ایند و با عقل ناقص خود جواب دهند.
-نبود؟
-پس من برم یه سرکی بکشم و بیام مسلمون اینورا نباشه با گونی بیاد.کسی جواب نداده بود ناچارم با عقل کودکانه خودم جواب بدم.

-اینو افضل الفضلا نوشته میرم و بر میگردم جواب اماده هست

«باسلام.راجع به بحث شبهه توهین در قران نمیتوان در مورد همه فقط یک حکم کلی صادر کرد بلکه باید هرکدام جداگانه بررسی شوند.چون بعضیها جواب خاص خودش رادارد.ایه13سوره قلم را بررسی میکنیم.در مورد کلمه زنیم معانی مختلفی بیان شده است.دلایلی که خلاف انرا معنی میکند قوی تر از دلایلی است که به معنی زنازاده میداند.در کتب لغت از جمله دهخدا و ناظم الاطباء به معانی زیر امده است.پسرخوانده-مردی که به قومی چسبیده که از ایشان نبوده-نا کس وفرومایه-بدخوی که در ناکسی معروف باشد.-حرام زاده اعم از کسیکه از لقمه حرام بوجود امده و ....ضمن این که معنی زنازادگی با مفهوم پیرامون ایات هم خوانی ندارد.که اشاره خواهدشد.از قول پیامبر و امام صادق هم به معانی:شکمباره که هم وغمی جز خوردن وپوشیدن ندارد ونیز کافر سخت امده است.اولا با توجه به معانی مخالف و مورد مناقشه بودن ان لزومی ندارد اصرار بر زنا زاده بودن بکنیم.ثانیا با توجه به اینکه ایه درصدد بیان خصوصیات کسانیست که نباید اطاعت شوند زنا زاده بودن نه جرم است ونه از صفات بد است که در کنارسایر صفات بد بشمار اید.چون زنا زاده تقصیری ندارد واگر هم موضوع تقصیر و مسءولیت باشد به عهده مادر اوست نه خود او چون شخص زنازاده نقشی در ایجاد خود نداشته است.در صورت ان هم درصدد بیان حکم کلی است که مصداق خارجی ندارد.توهین ان است که صفتی را که موصوف متصف به ان نیست به او نسبت بدهیم.محسن سارق یا قاتل است اگر این مفهوم عینیت خارجی دارد درست است و خصوصیات محسن را بیان میکند اگر هم محسن فاقد ان صفات باشد توهین صورت گرفته است.پس چون ایه درصدد بیان صفات افرادیست که نباید اطاعت شوند زنازادگی نه تنها جرم نیست بلکه جزء صفات بد هم نیست تا بگوید اطاعت نشود.حتی زنازاده با توجه به ازادی عمل میتواند کارهای مثبتی هم انجام دهد.در جاییکه ایه ای متشابه باشد یعنی معنای چند وجهی داشته باشد به محکمات که همه یک معنی از ان استنباط میکنند عرضه میشودمثلا خدا یکیست.اینجا هم با توجه به سوره نور که برای اثبات زنا 4شاهد لازم میداند امکان ندارد کسی را متهم به کاری کند که در جای دیگر خلاف انرا گفته باشد.و هم باتوجه به مفهوم پیرامون ایه وهم اختلاف در معانی کلمه زنیم این معنی از ضعف و خلاف ان از قوت بیشتری برخوردار است.در ضمن زنازاده بودن از صفات فاعلی نیست چون سایر صفات مورد اشاره ایه فاعلیند و جزء معلولاتی که علت دیگری دارد.اگر نقدی دارید بیان فرمایید.»

بهلول الاغ خودت فهمیدی چی گفتی؟ یا خودتو به خریت زده ای؟ جواب بده
بهلول الاغ جون مگر شما زنیم هستید که این جواب به شما بر خورده؟میدونی که زنیم چیه همونیکه مورد بحثه

«باسلام.راجع به بحث شبهه توهین در قران نمیتوان در مورد همه فقط یک حکم کلی صادر کرد بلکه باید هرکدام جداگانه بررسی شوند.چون بعضیها جواب خاص خودش رادارد.ایه13سوره قلم را بررسی میکنیم.در مورد کلمه زنیم معانی مختلفی بیان شده است.دلایلی که خلاف انرا معنی میکند قوی تر از دلایلی است که به معنی زنازاده میداند.در کتب لغت از جمله دهخدا و ناظم الاطباء به معانی زیر امده است.پسرخوانده-مردی که به قومی چسبیده که از ایشان نبوده-نا کس وفرومایه-بدخوی که در ناکسی معروف باشد.-حرام زاده اعم از کسیکه از لقمه حرام بوجود امده و ....ضمن این که معنی زنازادگی با مفهوم پیرامون ایات هم خوانی ندارد.که اشاره خواهدشد.از قول پیامبر و امام صادق هم به معانی:شکمباره که هم وغمی جز خوردن وپوشیدن ندارد ونیز کافر سخت امده است.اولا با توجه به معانی مخالف و مورد مناقشه بودن ان لزومی ندارد اصرار بر زنا زاده بودن بکنیم.ثانیا با توجه به اینکه ایه درصدد بیان خصوصیات کسانیست که نباید اطاعت شوند زنا زاده بودن نه جرم است ونه از صفات بد است که در کنارسایر صفات بد بشمار اید.چون زنا زاده تقصیری ندارد واگر هم موضوع تقصیر و مسءولیت باشد به عهده مادر اوست نه خود او چون شخص زنازاده نقشی در ایجاد خود نداشته است.در صورت ان هم درصدد بیان حکم کلی است که مصداق خارجی ندارد.توهین ان است که صفتی را که موصوف متصف به ان نیست به او نسبت بدهیم.محسن سارق یا قاتل است اگر این مفهوم عینیت خارجی دارد درست است و خصوصیات محسن را بیان میکند اگر هم محسن فاقد ان صفات باشد توهین صورت گرفته است.پس چون ایه درصدد بیان صفات افرادیست که نباید اطاعت شوند زنازادگی نه تنها جرم نیست بلکه جزء صفات بد هم نیست تا بگوید اطاعت نشود.حتی زنازاده با توجه به ازادی عمل میتواند کارهای مثبتی هم انجام دهد.در جاییکه ایه ای متشابه باشد یعنی معنای چند وجهی داشته باشد به محکمات که همه یک معنی از ان استنباط میکنند عرضه میشودمثلا خدا یکیست.اینجا هم با توجه به سوره نور که برای اثبات زنا 4شاهد لازم میداند امکان ندارد کسی را متهم به کاری کند که در جای دیگر خلاف انرا گفته باشد.و هم باتوجه به مفهوم پیرامون ایه وهم اختلاف در معانی کلمه زنیم این معنی از ضعف و خلاف ان از قوت بیشتری برخوردار است.در ضمن زنازاده بودن از صفات فاعلی نیست چون سایر صفات مورد اشاره ایه فاعلیند و جزء معلولاتی که علت دیگری دارد.اگر نقدی دارید بیان فرمایید.»

علیکم السلام افضل الفضلا
فرموده اید: دلایلی که خلاف انرا معنی میکند قوی تر از دلایلی است که به معنی زنازاده میداند.
بهلول میگوید:کدام دلایل؟اینهایی که خودت نوشتی؟خلاف انرا یعنی چی نوکرتم من گیراییم پایینه.خلاف زنازاده میشه حلال زاده.
فرموده اید که: اولا با توجه به معانی مخالف و مورد مناقشه بودن ان لزومی ندارد اصرار بر زنا زاده بودن بکنیم.
بهلول میگوید:این نظر شماست حضرت اجل.نظر علمای اسلام و مترجمین قران گویا با نظر شما یه کم در حد یه خروار متفاوته.انگار علمایتان بیشتر اصرار دارند تا دیگران.همه ترجمه شان حرامزاده و زنازاده و بی اصل و نسب است.که همه یک معنی می دهند.ضمن اینکه با توجه به معنی لغت نامه ها بیشتر همین معنی برداشت میشود.ضمن تر اینکه شما میبایست لغت نامه های عربی را جستجو مینمودی پسرم.البته این کار را علما در طول سالها ممارست و خون دل خوردن کرده اند و گفته اند اقا ما فهمیدیم زنازاده یا اسلامیش حرامزاده و بی اصل و نسب.حالا شما میگی این که من میگم درسته؟
فرموده اید: ثانیا با توجه به اینکه ایه درصدد بیان خصوصیات کسانیست که نباید اطاعت شوند زنا زاده بودن نه جرم است ونه از صفات بد است که در کنارسایر صفات بد بشمار اید.
بهلول میپرسد:پس چرا اورده.جان دل برادر شما هنوز مشخص نکردی ناناز جون که این کلمه رو چی معنی کردی.حالا اگه زنا زاده نیست پس چیه؟حرامزاده منظورته ناناز.بی اصل و نسب منظورته.شکمباره پرخور منظورته؟چی؟ببین جیگر جون هرکدام از اینها رو بذاری بازم توهینه توهین.گرفتی یا تو هم مثل بهلول گیراییت پایینه.سوال این بوده که چرا خدای شما توهین کرده.فکر کنم منظورش همین بود.
بعدش هم جونم برات بگه جواب اصلی توی همین ثانیا قایم شده.یعنی خودت بدون اینکه بدونی جواب اصلی رو دادی.بله فرد زنا زاده مجرم نیست اما متصف به صفتی است که شرایط توهین رو برای وحوش بیشعور مهیا میکنه.اجالتا مثل الله.عزیز جون زنیم را خدای شما پس از بعد ذالک اورده که بمعنای تاکید بر صفتی تحقیر امیز است در مقابل متکبر و خشن وپولدلر و فرزندان زیاد بیخدایان.

از همه اینها گذشته جیگر جون تو سفسطه گر چیره دستی هستی من خیالم تخته سالها شاگردی مامون عباسی رو کردی.اگر غیر از این است بدون سفسطه و اسمون ریسمون یه کلمه بزار بجای زنیم که توهین و فحش نباشه.بهلول میخواد ببینه چی میخوای معنیش کنی.(اینجاشو آهسته بخون)(ببین بین خودمون باشه من بجای تو بودم پسر خوانده میگزاشتم بجاش خلاص) اهن..اوهون.. شنیدی چی گفتم که؟همین کار رو بکن کسی دیگه بهت گیر نمیده.



سلام.آقای بهلول من معتقدم که در مناظره احترام نگهداشتن خوب است.این‌که بنده را الاغی بیش نمیدانی و شاگرد مامون میدانی متشکرم اما من شما را انسانی بزرگوار می‌دانم و این را از طرز گفتارتان تشخیص میدهم.اما راجع به بحث:من از پیامبر و امام صادق معانی دیگری آوردم که بر غیر زناکار معنی‌ شده.نه این‌که از خودم معنی برایش تراشیده باشم که جنابتان درآنصورت حق دارید بنده را مورد بی مهری قرار دهید.همه دلائل به کنار درصورتیکه حتی به زنا زاده معنی کنیم ،من محسن اگر دزد باشم یا قاتل یا متصف به صفتی باشم که آن فعل را انجام داده باشم و جنابعالی بنده را به آن عنوانی که دارم مورد خطاب قراربدهید آیا به بنده توهینی کرده اید یا یکی از خصوصیات بنده را بازگو کرده اید؟لطفا جواب دهید تا به مسئله بعدی برویم.
در ضمن با جود اینکه زنازاده مجرم نیست اما همه کم وبیش میدانیم که اثرات زنا زادگی در جرم وجنایت چیست.آیا فکر نمی کنید بعد از ذکر آن خصوصیات اگر آنطوری که شما فرمودید علمای اسلام نظرشان بر این است که تاکید بر زنا زاده بودن وتحقیر دارد منشاء اثرات آن صفات پست دانسته که قبل از زنیم ذکر کرده..به بیان دیگر زمینه نیکی و بدی بطور فطری و غریزی یا هوای نفس در همه وجود دارد اما در حرام زاده اعم از محصول زنا یا لقمه حرام این زمینه بیشتر هست یعنی گرایش به سمت بدی و شرارت نسبت به دیگران قوی است.لطفا نظرتان را بیان فرمائید و در غیر ان ها که همانطورکه در پست قبلی عرض کردم آیا بیان صفت بد مثلا قتل محسن و نامیدن محسن بعنوان قاتل درصورتیکه واقعا قتلی انجام داده باشم بیان خصوصیت و صفت است یا توهین؟

سلام بر افضل الفضلا و سفسط السفطا

جان دل برادر احترام گذاشتن مال عقلاست بهلول کس خلی بیش نیست.بازی میکنه.مناضره چیه؟بهلول هرچی به ذهنش میرسه میگه همین.اما بعد:

قرآن گفت:متکبرند و خشن با انکه زنازاده اند
بهلول گفت:فاضل المتکبر الفضلایی بنام محسن نوشته اند با اینکه الاغی بیش نیست.

اگر بنظر محسن این جمله توهین است پس جمله قرآن نیز توهین است.بهلول میگه این جمله درست کپی جمله قرآن است.پس جان دل اگر این توهینه اونم توهینه.چرا؟چونکه الاغ در جهت تحقیر محسن به جهت تکبرش هست.چونکه تر اینکه بهلول اینو از رو دست قران نوشت.عربیشم میشه:افضل المتکبر بعد ذالک الحمار.یا یه همچین چیزی.پس شد:

قران:متکبرند با اینکه زنا زاده اند
بهلول:متکبر است با اینکه الاغ است.

بهلول میگه:شما باید وجدانیت خودتو حفظ کنی.البته اگر چیزی تهش مانده باشه.بهلول که میگه نمونده.

محسن میگه:سارق که سارق باشد اگر او را بگویند دزد پس توهین نیست بیان واقعیتی است.
بهلول میپرسه:یعنی همه مخالفان قران چه در زمان پیامبر و چه دوران بعد و بعد و بعد همه زنا زاده اند.جیگر دل بهلول انکه تو میگویی اثبات دارد.خدای شما برای شما حرفش حرف اخر است و علم غیب دارد نه برای عقلا و دیوانه هایی مثل من.باید دلیل بیاوری که تمام صفاتی که داده به حق است انوقت این استدلال خشکیده را بیان کنی.بهلول بشما گفت الاغ شما الاغی؟شما برای بهلول اثبات کن مخالفان قران همه زنا زاده یا بی اصل و نسب یا حرامزاده یا هرچی هست.اااااها تا خنگیم یک لحظه پرید بگم شما در بحث با دیوانه های وراجی مثل بهلول نباید از حرف پیغمبر و امام صادق صلوات االله والسلامهو علیه سند یا دلیلی بیاری قربون لپات برم.چون حرف اونام برای مسلمونای جیگر طلا سنده نه عقلا و دیوانگان.

محسن میگه:در ضمن با جود اینکه زنازاده مجرم نیست اما همه کم وبیش میدانیم که اثرات زنا زادگی در جرم وجنایت چیست.
بهلول میگه:من نمیدونم .برای بهلول از نظر عقلی اینو ثابت کن مهربون.
بهلول دوباره میگه:زنا زاده یک مفهوم اسلامیست مگه نه؟در خیلی جاهای این دنیای بزرگی و قشنگی چند شوهری هست.خیلی جاها خطبه عقد ندارن.تکلیف بچه چیه؟خدمت جنابتان عرض کنم از چشم چلاق خیلی فلاسفه و حتی افراد عادی صرف عشق و مهر دو نفر بهم ازدواج انجام شده ناناز.
بهلول دوباره تر میگه:هنوز مشخص نشده مخالفان خدای شما حتی از منظر تنگ اسلام زنا زاده اند.همون صفات قبلی هم بدون اثبات توهین هستند.از یه منظر روانشناسی علمی ثابت کن اثر زنازاده گی و لقمه حرام را در نیکی و بدی.

بهلول دوباره تر تر میگه:همه اینها که ادعا میکنی جیگر طلا ادعاهای همون خدایی هستش که هنوز خدا بودنش اثبات نشده.شما لازم است جهت رد یا قبول موضوعی به عقل خود اگر دارید رجوع کنید نه ان چیزی که باور دارید چون هر کسی باوری دارد.

نتیجه:خدای مسلمانان توهین میکند بی انکه اثباتش کند.مخالفان او هر کار کنند از نظر او اشتباه است.دنیا از چشم تنگ او یا سیاه است یا سفید یا خوب است یا بد.یا زشت است یا زیبا.. کس خلانی مثل من میگن که اینطور نیست خوشکل. دنیا رنگارنگه و قشنگیشم به همینه.قشنگیش به بودن ارا و افکار و اندیشه های گوناگونه بلا گرفته.
تو درجایگاهی نبستی که مرا یا هرکس دیگر را با کلمه توهین آمیز مخاطب قرار دهی و منت هم بگذاری که خدا زنازاده خطاب می‌کند من حمار خطاب میکنم.اصلا هیچ کس صلاحیت اینکار را ندارداشاره به پیامبر و ....از این جهت بود که بگویم تفسیر به رای نمی‌کنم چون قبلا مرا متهم به آن کرده بودی و الا میدانم که پیامبر و ...برای شما که قبولش نداریدحجت نیست.در ضمن شما که قشنگی دنیا رادر اختلاف آرا و ....می‌دانید که البته من هم تقریبا موافقم از جمله چند شوهری را جزو زیبایی میدانید شما چرا آن کلمه را توهین تلقی میکند.(موافق از این جهت که در اختلاف عقاید و .....استعدادها ظاهر میشود و انسان بسوی کمال میرود )
Y مستقیما کیرم تو کس خاهر و مادرت که با اسم من وارد میشی و گه میخوری
آقایان شما را به وجدانتان قسم میدم همدیگرو فحش ندهید.آدم تا این فحش خواهر.و....رامیبیند نمیخواهد حضور داشته باشد و از بحث زده میشه حداقل باید به فرهنگ و تمدن قوی ایران احترام بگذارید.آقای بهلول افکارم بهم ریخت بعدا مطالبی مینویسم.
آقای بهلول تمام حرفها کنار.شما به فرزندتان سفارش میکنید با اینگونه افراد ارتباط یا همچین چیزی نداشته باش کجای آن اشکال دارد؟جواب منطقی بده.
جناب بهلول که بنده را بی وجدان میدانی اگر تو وجدان داری بگو ببینم کسی را از ارتباط با کسی یا گروهی برحذر داشتن کجایش مورد اشکال شماست؟اگر جواب منطقی ندهی یعنی داری سفسطه میکنی و تمام صفاتی را که برای من برشمردی از جمله شاگردی مامون عباسی و بالاتر ازآن حیله گری برای فریب افکارعمومی متوجه خودت خواهدشد. مثل اینکه داری از موضع تکبر حرف میزنی.میدونی چرا خدا متکبر است؟چون واقعا کبیر و بزرگ است.
بهلول خان گفتی دیوانه ای ولی فکرمیکنم نه آنقدر که ازادی انتخاب دین را با ارتداد نتوانی تشخیص دهی مگر اینکه بهلول بهلول تر بشه یعنی چی یعنی اینکه خودش را به دیوانگی بزند و مثل مارگزیده که از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد از گونی بترسد! بابا این گونی برای بردن سیب زمینیه نه از برای بردن دن دن دن دن بهلولک.!!!مجید جان دلبندم گونی ها فرق دارند.بازهم اگر گیرایی ات پایینه جور دیگه بگم.
حقجو ناموستو / گ/ا/ی/ی/د/م/دهن و ذهن تو را همی شاشیدمی
۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۸ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
دوستان شما میتوانید من رو لعنت کننده خطاب کنید اگر فرهنگی داشته باشید

حدیث تنقر برانگیز محمد:
پیامبر اسلام خطاب به امام علی فرمود:ای علی هرکس مرا و تو را و امامان از نسل تو را دوست بدارد باید خدا را بر حلال زادگی خود ستایش کند زیرا کسی ما را دوست نمیدارد مگر حلال زاده باشد وآنکس با ما دشمن است و ما را دشمن میپندارد که حرامی و حرام زاده است.

منبع:شیخ صدوق،الامانی،صفحه 475، کتابچی، تهران چاپ هشتم سال 1376

این یعنی اینکه تمام مخالفین اسلام حرامزاده هستند

به چنین عقیده ای باید احترام گذاشت؟

لطفا نشر دهید تا همه آگاه شوند

سلام بر اعظم الشعرا

بهلول بیچاره را چرا می ازاری ای ازار دهنده ترین ازار دهندگان.مگه تو خودت استراحت نداری؟چیه همش تو این سایت افتادی ای هدایتگر گمراهان.
فرموده اید:بهلول به محسن توهین کرده است.خدا را نرسد که بهلول ازارش به مورچه هم نمیرسد چه برسد به یک مسلمان.بهلول تنها اینه ای از ان جمله ساخت و جلوی محسن گذاشت تا خودش را در او ببیند.بعد محسن با صدای بلند بگوید که این توهین است که گفت.میخواستم خودت اعتراف کنی که کردی.حالا اگر نمیخواهی با شجاعت به همه بگویی که اری محسن اشتباه میکرد.این کلمه توهین بد و زشتی ایست و خدا را نرسد که بدی و زشتی داشته باشد.بمن چه.اون خودت و یقه خودت.

فرموده اید:بهلول گفته چند شوهری زیباست.
بهلول میگوید:بیاورید کجا گفتم.ان برای اثبات تکلف های گوناگون ازدواج در میان دیگر افریدگان خدا بود.و اینکه زاده شده بدون خطبه عقد ادیان برای طرفداران افکار دیگر حرام زاده یا کثیف یا الوده نیست جون تو.

فرموده اید:چرا بهلول زنیم را توهین تلقی میکند؟ببین جانم مهم این نیست که دیگران چه میفکرند.مهم این می باشد که الله چه میفکرد.در واقع باید گفت مهم این است که نویسنده این جمله چه می گوید میفکرد و نظر دارد.همه میدانیم که این فعل از نگاه الله حرام و از گناهان کبیره است و خیلی تو چشم خدای شما کثیفه.حتی زنازاده از خیلی امتیاز بندی های اجتماعیش هم بیچاره الهی همه بمیرن براش محروم شده.ارث نمیبره.ازش ارث نمیبرن.امام جماعت نمیتونه بشه.قاضی نمیتونه بشه و ..حالا وقتی همه اینها رو بدونیم چی میشه؟خودت میدونی.این نشون میده این کلمه مبارک برای تحقیر و توهین خداناباوران گفته شده.چقدر عرق کرد بهلول.بزار خشک کنم.

محسن میگوید:قای بهلول تمام حرفها کنار.شما به فرزندتان سفارش میکنید با اینگونه افراد ارتباط یا همچین چیزی نداشته باش کجای آن اشکال دارد؟جواب منطقی بده.

بهلول میگوید:(دلمو شکستی بیوفا اخه کدوم حرف من غیر منطقی بوده که اینجور میگی؟اشکامو ببین!!بهلول دلش نازکه.نشکن دلشو)اما بعد:
چرا تمام حرفها بکنار؟نشد دیگر! پله پله تا ملاقات خدا.یادت باشد تکلیف توهین را مشخص کنی.یا موافق هستی که این توهین است یا نیستی.اگر نیستی با دلیل کافی میفرمایید چرا مهربون.
اگر جناب الله تنها پیروان خود را از افرادی با این ویژگی ها بر حذر میداشت ایرادی نداشت.اما وقتی نسبت میدهد ایراد دارد.گرفتید چی شد؟من به پسرم میگم از آدم دروغگوی دون همت و عیبجو و نامرد دوری کن...کلا از پسر عموهات دوری کن.تا آنجا که میگویم از این فرد با این مشخصات دوری کن درست است اما از انجا که نسبت میدهم نادرست است و نشان از دشمنی من جدای از بحث اخلاقی من با پسرم دارد.شاید انها انسانهای خوبی باشند اما چون من با پدرشان بر سر ارث و میراث مشکل دارم به خودم حق توهین و حتک حرمت میدهم.این یعنی توهین یعنی تحقیر.یعنی خراب کردن ذهنیت پسرم و جنگ و درگیری در اینده بین دو نفری که خودشان با هم مشکلی ندارند.

بهلول میگوید:یک نکته دیگر را هم فراموش نکن.فقط آویزه گوشت کن.بسیاری عقلا و دیوانگان خدا را قبول دارند اما الله را خدا نمی دانند.وقتی میگویی خدا متکبر است مغلطه فرموده اید .باید بگویی الله متکبر است.چون از دریچه چشم باز عقلا و دیوانگان خدا متکبر نیست.بزرگ هم نیست بی نهایت است.بزرگی محدود به الله است فاضل الفضلا.خداوند محدودیت ندارد.




نعمت احمق کودن روانی وحشی مریض من با تو نمیام چون هنوز عقلمو از دست ندادم مگه دست منه که تو ارضا شی یا نه؟شاید خودت یه مرگت بود ارضا نشدی اونوقت من باید عذاب بکشم؟امیدوارم خودت تشنج کنی بمیری

سلام.ببخشید یکی دو روز نبودم.کامنت ها را خواندم.خیلی استفاده کردم.اما وقتی عقلی به حرفای دوطرف ینی محسن و بهلول نگاه کردم بدون نامردی میگم حق با بهلوله.اقا محسن جدای از دلیلای بهلول جوابتون قانع کننده نیست.بهلولم برای رد کردن جواب شما دلیل گفته که شما برای رد کردن حرفای اون هی سوالای بیربط و پراکنده پرسیدین که اونام جواب داده.حالا یا دلیل عقلی کافی به جوابش بدین یا قبول کنین خدا تو قران شما توهین کرده.اما از حرف زدنش خوشم نیومد.زوری که نمیشه ادم خودشو به چل و خلی بزنه.مردونه بحث کن بهلول
بهلول داننده سلام.من تفسیر نکردم.الله یا خدا بزرگتر از آن است که به وصف درآرد.این مقدمه تفسیر الله اکبرست. یعنی اینکه هرچه درنطرت خدا را وصف کردی چون محدودیتی ندارد ناتوان از توصیف هستی.یعنی آن بزرگی که درذهن مان برای خدا در نظر میگیریم باز بزرگتر ازآن است.وقتیکه در قرآن می‌فرماید اگر دریاها مرکب شوند تمام موجودات نویسنده و تمام درختان قلم شوند نمیتوانند او را آنطوری که باید توصیف کنند.همه تمام میشوند قبل از اینکه توصیفات او تمام شود یعنی بینهایت است.اینجا باش بر میگردم.

سلام بر اکمل الفصحا

اقای محسن رشادالمومنین بهلول میبیند که اهنگ بیانتون تغییر کرده.مرا چون مجانین مورد خطاب قرار میدهید.در ضمن پسر عمو مغلطه هایت را پایانی نیست.دین را در برابر ارتداد بنشانده ای.مگر دین فقط اسلام است.سرت را بالا بگیر خیلی ها دین دارند اما مسلمان نیستند.خدا را میستایند اما الله را نه.در مورد گونی هم که دیگر خودت را به خریت نزن .اینجا سرزمین اشغال شده بدست مسلمینی است که از هر سوراخشان ایه ای بیرون میکشند برای سر به نیست کردن و جهاد با هر که غیر خودشان.حواست را جمع کن تجسم فقاهت.زبانت در استدلال به چیزی جز عقلانیت دراز شود از همین جا به برهان های قاطع می برمش.میزنمش در موزه این سایت.تا همه هنگام بازدید از موزه سایت بدانند مسلمانانی که خود را مدعی العموم میدانند جز زبانی الکن هیچ ندارند.بهلول ارام بگیر و ساکت باش خدا خود میداند با این مسلمین چه کند. خدایا از شر مسلمین بهلول به تو پناه می برد.

بهلول به رویا خانم درود میفرستد.انگار رییس اینجا شمایی.رویا خانم بهلول دیوانه است.بر دیوانه هرجی نیست.

گویند خلایق که به دیوانه حرج نیست
دیوانه بجز عاشق او عاشق کس نیست

آخه لعنتی تو که میگی با فرهنگ باشید منو لعنت نکنید تو که همه را لعنت میکنی از بیفرهنگی حساب نمیشه اما وقتی فقط تو یه نفرو لعنت می‌کنند دم از فرهنگ میزنی!!! هه هه هه هاهاها هوهوهو هی هی هی خخخ
با اینکه خوش ندارم جواب لعنتی را بدهم اما لعنتی فرق مخالفت را با دشمنی نمیفهمد ممکن است بنده با نظرات آقا بهلول مخالف باشم اما او را دشمن نمیدانم.من مطمئنم آقا بهلول و roya خانم هم با نظر لعنتی در این‌که خدائی وجود ندارد مخالفند ولی دشمن لعنتی نیستند.

گُنده شیخ ِ پرخور دنیاپرست
نیمه شب با گوز خود از خواب جست

زان صدا پنداشت جنگی در گرفت
دست و پا گم کرد آن مرد خرفت

چون سر شب خوانده بود اخبار جنگ
غرقه شد در آن توّهم بیدرنگ

گفت دشمن تا بدینجا تاخته
!بمب پشت خانه مان انداخته

در خطر افتاد اسلام عزیز
یا رسول الله، کو راه گریز؟

مهدیا! ای مهدی صاحب زمان
الفرار و الپناه و الامان

باید از اینجا روم بی معطلی
یاری ام ده یا حسین ابن علی

حضرت عباس! دارم زحمتی
آه یا باب الحوائج همتی

حمله بر اسلام کرده اجنبی
مأمنم ده یاعلی نصف شبی

لشگر خصم است اینجا در کمین
چاره بنما یا امیرالمؤمنین

زینب کبرا بیا دستم بگیر
ضامن آهو نجاتم ده ز تیر

بی عبا عمامه، بی کفش و کلاه
یک شبی یا فاطمه جائی پناه

تا پس دیوار ما جنگ آمده
توپ و تانک و لشکر و هنگ آمده

***
همسرش این گفته ها را میشنود
!گفت جنگی نیست، وین گوز تو بود

شیخ شد مشعوف از ابعاد گوز
داد فی المجلس رجزخوانی بروز

خواست تا زن را کند مرعوب خویش
گوز را داده بگیرد دست پیش

گوز من؟ پرسید شیخ بی عبا
ای زنک غافل مشو از گوز ما

آنچه را تو گوز من پنداشتی
آمده از عرش بهر آشتی

گوز نه، حرف دل افلاکیان
گفتمان عشق با ما خاکیان

گوز نه، این حاصل تحصیل حق
صادره از صور اسرافیل حق

آیتی در بابِ سوز و ساز بود
ظاهرش از جنس گوز و گاز بود

چشم دل در عرش اعلا باز شد
آتش شورِ درون، آواز شد

بوده از روز اَلَست اینگونه باد
مایه ی طوفان حق در قوم عاد

یا نُتی در چارمضراب ازل
صوت جبرائیل در نبض غزل

***
زن بگفت اینها سر منبر بگو
بر سر منبر به مشتی خر بگو

وقت بیرون آمدن از کربلا
بیشتر صادر بکن پرت و پلا

عارفانه دم بزن از گوزها
سبک رومی مد شده این روزها

خلق ِ مولانا نخوانده از اساس
گشته اند این روزها رومی شناس

شد مزار آن بزرگ سرفراز
پاتوق شامورتیان حقه باز

هر که تا قونیه رفت و بازگشت
میشود رومی شناس از کوه و دشت

بر مزار مرده ای سر میزنند
بوسه بر دیوار و بر در میزنند

خود نمیدانند آنچه او نوشت
در کتاب اوست نه در سنگ و خشت

پس تو هم این حرف های دلفریب
بهر بیگانه نگهدار و غریب

لیک بهر همسرت قصه نساز
از حقیقت دم بزن نه از مجاز

خانه مان لرزید زان باد اَلَست
گوز تو دیوار صوتی را شکست

تازه پنداری که کردستی هنر
!چهارده معصوم را دادی خبر

از رسول الله تا صاحب زمان
کس نماند از شرّ گوزت در امان

کی ترا بوده به اینها اعتقاد
که چو میگوزی کنی از جمله یاد؟

کی تو بر اسلام باور داشتی؟
عشق این افراد در سر داشتی؟

چون به خلوت میرسیدی صبح و شام
فحش میدادی به انواع امام

حال چون ترسیده ای از گوز خویش
ناگهان دست کمک بردی به پیش

تو همانستی که میدادی شعار
دین، دکان و کربلا میدان کار

نه خدا و نه پیمبر نه امام
پیش تو کس را نبودی احترام

پس چه شد حالا؟ که گشتی مذهبی
از ائمه یاد کردی وز نبی؟

آنچه با آن خلق را دادی فریب
خود چگونه میبری از آن نصیب؟

در خطر افتاد وقتی جان تو
گوز تو شد مایه ی ایمان تو؟

گفت ای زن بود جانم در خطر
دست آویزم نشد چیز دگر

چون مرا بدجور استیصال بود
اَکلِ مِیتِه»* خوشترین احوال بود»

دیگران ایمانشان رفته به باد
من به بادی گشت ایمانم زیاد

هول بودم توی آن حول و ولا
یکسره رفتم به دشت کربلا

ورنه حالا که مرا بمبی نکشت
گور باباشان همه ریز و درشت

زن به حیرت مانده از این حرف مفت
شیخ ِ گُنده، گوز دیگر داد و خفت



Y همه اش از اول تا آخرش از دهنت گوزیدی. همه از.....میگوزند ولی تو خرق عادت کردی از دهنت گوزیدی اونم نه یه بار نه دو بار نه......سرتاپا خخخ هاهاهاهاهاهاها
جناب بهلول گفتید تکلیف بچه‌هایی که بدون عقد ازدواج متولد میشوند چی میشه؟ از نظر اسلام و طبق نظر امام صادق ازدواج کفار و مشرکین چون طبق رسوم خود ازدواج می‌کنند و عنوان ازدواج دارند محترم است.راجع به سفسطه قبلی تان هم عرض کنم که من نه فاضل الفضلا ونه ملاک و معیار و مقیاس اسلام هستم و نه چنین ادعای خطرناکی را هم دارم.اما درمورد معانی مختلف زنیم اکثر مفسرین برخلاف نظر جنابتان که اگر خواستید آدرس هم می‌دهم زنیم را به کسی اطلاق کرده اند که از قومی نباشد و خودش را به آن قوم چسبانده باشد.و مصداقش را هم ولید ابن مغیره دانسته اند که خودش را به قبیله قریش منتسب دانسته است و درحالیکه ازآنان نبوده.








.حالا صرفنظر از معانی دیگر که از پیامبر و امام صادق و دیگران در این باره رسیده.

عربی :
عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ

آیتی:
خشن مردی ، ناشناخته نسب ،

خرمشاهی:
درشتخوى، و بعد از اینهمه، ناپاکزاد.

کاویانپور:
کسانى که متکبر و سرکشند و اصل و نسب خود را بدیگران منسوب میسازند. (حرام زاده- اند).

انصاریان:
گذشته از این ها کینه توز و بی اصل و نسب است،

سراج:
درشت خوى و از پس این همه عیبها حرام زاده‏ اى

فولادوند:
گستاخ، [و] گذشته از آن زنازاده است،

پورجوادی:
کینه‏ توز و رسوا اطاعت نکن

حلبی:
پس از این [عیب‏ها، هر] درشت خوى بى اصل را

اشرفی:
زشت جفا کار بعد از آن حرام زاده را

مکارم:
علاوه بر اینها کینه توز و پرخور و خشن و بدنام است!

مجتبوی:
[و] پس از این همه، سختدل و درشت‏خو و بى‏ تبار است

مصباح زاده:
زشت جفاکار بعد از آن حرام زاده را

معزی:
درشتخوئى پس از آن بى تبارى

قمشه ای:
با این همه عیب، باز متکبر است و خشن با آنکه حرامزاده و بی‌اصل و نسب است.

رشاد خلیفه:
ناسپاس و حریص.



این افراد همه شان عقلا و علمای دین اسلامند.شما اکثر را الان در چه می بینید.این کسان همه علمای بنام اسلامند.از جناب ایتی به استاد عبدالمحمد ایتی نام می برند.خرمشاهی فرهنگی نوشته بنام فرهنگ موضوعی قران.دایره المعارف تشیع.دانش نامه قران و قران پزوهی. و و و و....

همه شان سرامد همدیگرند.خوب بخوان.چشمانت را باز کن.سه تن از این کسان زنیم را بدنام و ناسپاس و رسوای اطاعت نکن ترجمه کرده اند. دوازده نفر از ان به بی تبار،حرامزاده،زنازاده،بی اصل و نسب،یاد کرده اند که همه دارای یک معنی هستند.حالا چی؟من میدانستم این مغلطه را زمانی عنوان میکنی برای همین این ترجمه ها را اماده کرده بودم.
تو فکر میکنی من چشم بسته آمدم؟من هم آدرس می‌دهم آنوقت معیار معنی و قضاوت چه خواهد بود جناب دهلول.شب خوش

سلام بر عین العینا

بهلول میگوید:خدا نکند شما چشم بسته باشید.از قضا شما با چشم باز دروغ میگویید و انکار میکنید.خدا خیرت بدهد خسته نمیشوی از اینهمه دست و پای بیهوده زدن.بهلول گیرد که حرف تو درست باشد.کتابی که بشود از ان اینهمه برداشت متناقض کرد ایا قابل استناد است.دنیا را با همین برداشت های گوناگونتان به خون کشیده اید مسلمانان.علی ایهاالحال از مطلب اصلی زیاد فاصله نگیریم.چون موش زرنگی مثل تو منتظر است سوراخ تازه ای باز شود و در ان بجهد.چون بارها این سو و انسو اعتراف کرده ای اما نه مستقیم.اما چون ذات مسلمانیت نمیگذارد هر لحظه میگریزی.تا کجا؟تا کی؟تمام سوراخ های فرارت را میبندم فاضل الفضلا.حتی یک جوابیه درست در رد جوابیه من ننوشتی. چرا؟چرا؟ چرا اخه فقط ادعا میکنند بهلول.حدیثی هم از پیامبر عظیم الشان اسلام اوردند که حتی حرفی از ان نزدی.
بگو ببینم این حدیثی را که لعنت بر.. گذاشته بود پذیرفته ای یا که این را هم خیلی ساده رد میکنی زرنگ شیطون بلا.

۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۳۷ بسیجی سابق

سلام .بچه ها این وبلاگ ها برای شناسایی هست.اینجاها نیایین خواهش میکنم.اگرنه یکی بگه صاحب وبلاگ کو؟ کیه کجاست؟
نیایین اینجاها. من میدونم چه خبره
این اقایونی مثل محسن هم از افراد خودشونن
تمام
جدی؟؟؟بخدا من یه جورایی بو برده بودم.
جناب بهلول موش کسیه که مثل شما تله هارا میجود اما راجع به لعنتی جواب نوشته ام.بگرد می یابی.در مورد بحث اصلی چون سرم خیلی شلوغه تافرداشب جواب میدم.
10لول خان که از لولی به لولی می جهد باید تله سیمی باشد که نتواند جویدن کند.
ژوما هم جینابی موح سین ایژدی باه کردی او را بوزورگیوار خیطابی کرداهی چونکی اینیطور نبوده
جناب بسیجی سابق اسلام اینقدر ظرفیت دارد شبهه افرادی ناقص العقل را با تحمل پاسخ دهد.البته مناظرات مشکلی ندارند آنکه مشکل است کپی کردن شبهه است بدون مسئولیت پاسخگویی یا پاسخ شنوی.که فقط به قصد تزلزل ایمان مومنین و تفرقه و شکستن اتحاد انجام میشود
جناب بسیجی سابق این حرف شما شاید در مورد لعنتی صحت داشته باشد چون مثل آقای بهلول مناظره نمی‌کند بلکه شبهه را کپی میکند و هیچ جوابی در پاسخ رد کننده اراجیفش ندارد.
روی خانم و کسان دیگری که میخواهید با مومنان و مذهبیان بحث کنید لطفا خودتون اون پست من را آویزه گوشتان کنید

👈اَعؤذُ بِالْشّرِ مِنَ اَلّاِنْسٰانِ اَلعجیب👉

در قرآن آمده است وقتی فرشتگانی برای هلاکت قوم لوط رفتند
ونزد لوط مهمان بودند چون فرشتگان به شکل پسرانی زیبا بودند
قوم لوط جمع شدند تا با آنها لواط کنند :|


🔷منبع: سوره حجر:
👈مردم شهر شادی کنان روى آوردند (۶۷)
👈{لوط}گفت اینان مهمانان منند مرا رسوا مکنید (۶۸)
👈و از خدا پروا کنید و مرا خوار نسازید (۶۹)
👈گفتند آیا تو را [از مهمان کردن] مردم بیگانه منع نکردیم (۷۰)
👈گفت اگر میخواهید انجام دهید اینان دختران من هستن(۷۱)🚫

◀مشاهده میکنید که لوط دخترانش را به مردان شهر عرضه میکند که دسته جمعی با آنها رابطه جنسی برقرار کنند و از میهمانانش بگذرند
آیا در این رفتار لوط اثری از انسانیت می بینید؟ چه برسد به پیامبری!

❌اولا: این چه تعصب افراطی است که شخصی دخترانش را بده دست قوم لواط گر که میهمان هایش اذیت نشوند مگر دختران انسان نیستند؟

❌ دوما: فرستادگان در آیات قبل به لوط گفته بودند که از طرف خدا آمدیم تا قومت را مجازات کنیم بر این اساس لوط باید می دانست که قومش نمیتوانند با فرشتگان لواط کنند و نیازی به عرضه دخترانش نیست

❌سوما: این آیات شان بانوان رو در قرآن نشان میده
زنان و حتی دختران لوط ابزار جنسی مردان هستند و نیازی به رضایت خودشان نیست



◀واقعیت این است که این داستان ضد انسانی در تورات آمده است و محمد هم بدون دقت و اصلاح آن را به قرآن منتقل کرده است:
لوط در تورات :
مردان شهر سدوم پیر و جوان از گوشه و کنار شهر منزل لوط را محاصره کردن و فریاد زدن آن دو مهمانت را بیاور تا ما به آنها تجاوز کنیم
لوط از خانه خارج شد و در رو بست تا با آنها حرف بزند
لوط به آنها گفت: دوستان خواهش میکنم چنینی کار زشتی رو نکنید، ببینید من دو دختر باکره دارم آنها را به شما میدهم هر کاری دلتان میخواهد با آنها بکنید ولی با این دو مرد کاری نداشته باشید چون آنها در پناه من هستند
🔷منبع:
تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم




◀وجود این داستان در تورات و قرآن دلیلی بر غیر الهی بودن هر دوی آنهاست
و زشتی دیگر اینست که مترجمان و مفسران فریب کار خواسته اند که این داستان زشت را اصلاح کنند
مثلا در ترجمه آورده اند که:
"بیایید با دختران من ازدواج کنید"
🚫چطور ممکن است که مردان یک شهر با دو تا دختر ازدواج رسمی کنند؟

زندگی نامه محمّد و جنگ‌های او

570 – تولد محمد در عربستان، در قبیله عربستان

577 – مادر محمد فوت می‌شود

580 – #عبدلمطلب پدربزرگ محمد فوت می‌شود

583 – اولین مسافرت محمد به سوریه با اهداف تجارتی

595 – #محمد با خدیجه ازدواج می‌کند

595 – مسافرت دوم به سوریه

598 – پسرش، قاسم بدنیا می آید

600 – دخترش زینب بدنیا می آید

603 – دخترش ام کلثوم بدنیا می آید

604 – دخترش رقیه بدنیا می آید

605 – حجر الاسود در کنار کعبه قرار میگیرد

605 – دخترش فاطمه به دنیا می آید

610 – محمد در غار حرا جبرئیل را ملاقات می‌کند

613 – محمد ادعای پیامبری اش را بطور عمومی اعلام می‌کند

615 – مسلمانان توسط قریش مورد آزار قرار میگیرند

619 – با سوده و عایشه ازدواج می‌کند

620 – نمازهای پنجگانه اجباری میشوند

622 – محمد از #مکه به #مدینه مهاجرت می‌کند


623 – جنگ ودان
623 – جنگ صفوان
623 – جنگ ذوالعشیر
624 – محمد و اطرافیانش آغاز به حملات پی در پی به کاروانهای تجارتی برای غارت ثروت آنها می‌کنند
624 – زکات اجباری می‌شود
624 – جنگ بدر
624 – جنگ بنی سلیم
624 – جنگ بنی قینقاع
624 – جنگ سویق
624 – جنگ بنی قطفان
624 – جنگ بحران
625 – جنگ احد
625 – جنگ حمراء الاسد
625 – جنگ بنی النضیر
625 – جنگ ذات الرقاع
626 – جنگ بدر الاخره
626 – جنگ دومه الجندل
626 – جنگ بنی المصطلق
627 – جنگ خندق
627 – جنگ بنی قریظه
627 – جنگ بنی لحیان
627 – جنگ غیبه
627 – جنگ خیبر
628 – محمد معاهده ای را با قریش امضا می‌کند
630 – محمد مکه را فتح می‌کند
630 – جنگ حنین.
630 – جنگ تبوک
632 – محمد میمیرد.
632 – ابوبکر، پدرزن محمد، و عمر حرکتی نظامی را آغاز می‌کنند تا اسلام را در عربستان تحمیل کنند
633 – جنگ در عمان
633 – جنگ حضرموت.
633 – جنگ کازیما
633 – جنگ ولاجه
633 – جنگ اولیس
633 – جنگ عنبر
634 – جنگ بصره,
634 – جنگ دمشق
634 – جنگ اجنادین.
634 – مرگ ابوبکر و به خلافت رسیدن عمر
634 – جنگ نمارق
634 – جنگ سقطیه.
635 – جنگ جسر.
635 – جنگ بویب.
635 – فتح دمشق.
635 – جنگ فحل.
636 – جنگ یرموک.
636 – جنگ قادسیه.
636 – فتح مدائن.
637 – جنگ جلولاء.
638 – جنگ یرموک.
638 – مسلمانان رومی ها را شکست می‌دهند و وارد جارالسلام میشوند
638 – فتح جزیره.
639 – فتح خوزستان و حرکت به سوی مصر.


در این متن تفکر کنید..

Nemesis:
‌ "علت زمین لرزه از دید امام صادق"


365 - عنه، عن صالح ، عن بعض أصحابه، عن عبد الصمد بن بشیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: إن الحوت الذی یحمل الأرض أسر فی نفسه أنه إنما یحمل الأرض بقوته فأرسل الله تعالى إلیه حوبا أصغر من شبر وأکبر من فتر فدخلت فی خیاشیمه فصعق، فمکث بذلک أربعین یوما ثم إن الله عز وجل رؤوف به ورحمه وخرج فإذا أراد الله عز وجل بأرض زلزلة بعث ذلک الحوت إلى ذلک الحوت فإذا رآه اضطرب فتزلزلت الأرض.


منبع : الکافی ج ۸ ص ۲۵۵ حدیث ۳۶۵ چاپ دارالکتب اسلامیه تهران.
روضة من الکافی ج ۲ ص۱۳۷ روایت ۳۶۵ چاپ منشورات فجر بیروت.


ترجمه: امام صادق گفت : همانا آن ماهی که زمین را حمل می کند ٬ این فکر در ضمیرش گذشت که وی با نیروی خود به حمل زمین می پردازد!!!پس خدای تعالی ماهی کوچکی به سویش فرستاد که ار یک وجب کوچکتر و از فاصله میان انگشت شست و سبابه بزرگتر بود. آن ماهی کوچک به درون بینی وی رفت و او غش کرد. پس ٬ چهل روز در بینی وی ماند و آنگاه خداوند بر ماهی حامل زمین ٬ رافت و رحمت آورد و ماهی کوچک از بینی او بیرون شد و هرگاه که خدای عز و جل بخواهد تا در زمین زلزله ای پدید آید همان ماهی کوچک را به سوی ماهی بزرگ می فرستد و چون دیده اش بر او افتد٬ بر خود می لرزد و در زمین زلزله پدید می آید.

امام صادق و علم ژنتیک / 😂



✍۶-ﻋﻠﯽّ ﺑﻦ ﺇﺑﺮﺍﻫﻴﻢ، ﻋﻦ ﺃﺑﻴﻪ ﻭ ﻋﺪّﺓ ﻣﻦ ﺃﺻﺤﺎﺑﻨﺎ، ﻋﻦ ﺳﻬﻞ ﺑﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﺟﻤﻴﻌﺎ، ﻋﻦ ﺍﺑﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ، ﻋﻦ ﺍﺑﻦ ﺭﺋﺎﺏ ﻗﺎﻝ: ﺳﻤﻌﺖ ﺃﺑﺎ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻳﻘﻮﻝ: ﺇﻥّ ﺍﻟﻤﺆﻣﻦ ﻟﺎ ﻳﮑﻮﻥ ﺳﺠﻴّﺘﻪ ﺍﻟﮑﺬﺏ ﻭ ﺍﻟﺒﺨﻞ ﻭ ﺍﻟﻔﺠﻮﺭ ﻭ ﺭﺑّﻤﺎ ﺃﻟﻢّ ﻣﻦ ﺫﻟﮏ ﺷﻴﺌﺎ ﻟﺎ ﻳﺪﻭﻡ ﻋﻠﻴﻪ، ﻗﻴﻞ: ﻓﻴﺰﻧﯽ؟ ﻗﺎﻝ: ﻧﻌﻢ ﻭ ﻟﮑﻦ ﻟﺎ ﻳﻮﻟﺪ ﻟﻪ ﻣﻦ ﺗﻠﮏ ﺍﻟﻨّﻄﻔﺔ.

ﺟﻠﺪ 4 / ﺻﻔﺤﻪ 216 / اصول کافی /


✍۶-ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﺭﺋﺎﺏ ﮔﻮﻳﺪ : 👇

ﺷﻨﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ : 👈 ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﻮﯼ ﻭ ﺳﺮﺷﺖ ﻣﺆﻣﻦ ؛ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺧﺴﺖ ﻭ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺑﻪ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺖ ﺁﻟﺎﻳﺪ ؛ ﻭﻟﯽ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﭙﺎﻳﺪ /

♨️ﻋﺮﺽ ﺷﺪ : ﭘﺲ #ﺯﻧﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ؟ 😳

👈ﻓﺮﻣﻮﺩ : #ﺁﺭﯼ ؛ 😱ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻄﻔﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺯﺍﺩﻩ ﻧﺸﻮﺩ / 😂


#علامه مجلسی در کتاب 📕 مراه العقول ج ۱۱ ص ۳۲۰ درباره حدیث میگوید :
http://lib.eshia.ir/27875/11/320/الحدیث_السادس:حسن_کالصحیح

🅾 امام صادق (ع) :

👈اگر من یک مومن را اطعام کنم برایم دوست داشتنی تر از آنست که یک افق از سایر مردم که دین و اعتقاد صحیح ندارند را اطعام کنم پرسیده شد یک افق چند نفر است فرمود : #صد_هزار_نفر /  

📕 کافی / جلد ۴ / صفحه ۳۰۳ /


انسانیت را از ایشان 👆👆👆 فراگیرید / 😏😏😏

✍عمار بن موسى گوید :

حضرت صادق (ع ) فرمود : 👈 اى عمار اگر خواهى که نعمتت پا برجا باشد، و مردانگیت کامل و بى عیب باشد، و زندگیت نیکو گردد، #بنده_هاى_زر_خرید و اشخاص پست را در کارهاى خود وارد مکن ، 😳 زیرا اگر امانتى بایشان سپارى بتو خیانت کنند 🤔 ، و اگر خیرى برایت آورند دروغ گویند 🤔 ، و اگر بنکبت روزگار دچار شوى رهایت کنند 🤔، و اگر وعده اى بتو دهند بدان وفا نکنند / 🤔

📕 اصول کافى / جلد ۴ / صفحه  454 /


اصلا کاری به اینکه #ترویج_برده_داری رو نه تنها نکوهش نکرده بلکه تایید هم کرده ندارم / 😏


⭕️ اما اینکه تکمیل مردانگی و پابرجا بودن نعمت را در #قصاص_قبل_از_جنایت میداند جای بسی #تامل دارد ؟! 🤔

🅾 کدام #انسانیت به شما اجازه چنین قضاوتی را پیش از ارتکاب جرم میدهد ؟! 😏

✍امام صادق (ع) :

👈 سزاوار نیست مومن در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا میشود و او #قدرت_بر_هم_زدن آن مجلس را ندارد /

📕 اصول کافی / جلد۲ / صفحه ۲۷۴ /


کلا انسانیت از دید ایشان حکم میکند اگر در مجلسی قرار داشتید که قدرت جنجال را نداشتید آنجا را ترک گویید و اگر قدرت داشتید ... 😐

جای خالی را پر کنید ۱۰ نمره / 😊

 #امام_صادق (ع) :

✍ابوبصیر گوید به امام (ع) عرض کردم مطالبی برای ما پیش می آید که حکمش را از قرآن #نمی_فهمیم #حدیثی هم فعلا از شما درباره آن مطلب به ما #نرسیده که در آن نظر کنیم ، 👈 آیا می توانیم به رای و نظر خود در آن مطلب اجتهاد نمائیم و عمل کنیم ؟! 🤔

🅾 فرمود : 👈نه زیرا اگر #درست رفتی پاداشی نداری و اگر #خطا کنی بر خدا دروغ بسته ای / 😂

 📕 اصول کافی / جلد ۱ / صفحه ۷۶ /

#امام_صادق (ع) :

👈 مومن همانند کفه ترازوست که هرچه بر ایمانش افزوده شود بر #بلاها و #سختی هایش افزوده گردد / 👉

 📕 اصول کافی / جلد ۳ / صفحه ۳۵۴ /


خب کلا مشخص میشه که ( خدا ) سادیسم داره و هدفش از خلقت ((( به زعم دین مداران ))) کلا عذاب و سوزاندن و بلا و ...و...و... بوده / 😏

چون 👈 هم کافران را عذابی سخت میدهد / 😳

👈 هم مومنان را که هرچه ایمانشان افزایش یابد عذاب و بلایایشان افزون میشود / 👉😱 😂


( خدا)یا دقیقا مشکلت با این مخلوقت چیه ؟
لازم به ذکر است که بنا به اقرار و تحقیقات علمای شیعه از 15000 حدیث کافی شیخ کلینی 9500 حدیث جعلی هستند.سایر منابع هم همینطور.و حتی خود شیعیان اعتنایی به جعلیات آن ندارند.
با سلام خدمت افضل عقلا فخر عالم۲اقای دولول


گفته‌اند که برای «عُتُلٍّ» و «زَنِیمٍ» معانی متفاوتی آورده شده است، چون: درشتخو. سنگین دل. سخت روی، بسیار بازدارنده از نیکی ...! و گمان کرده‌اند که دیگر ضد و نقیض بسیار مهم را کشف کرده‌اند.
در هر ادبیاتی، چه عربی، چه فارسی، چه انگلیسی و ...، واژگانی وجود دارد که برای مفهوم آنها واژگان مشابه دیگری نیز وجود دارد و هر کس به تناسب ادبیات و ذوق خود می تواند از واژه ای استفاده کند. مثلاً اگر در فارسی بگوییم: او مرد پرهیزکاری است، یا بگوییم: او مرد درستکاری است – و یا بگوییم: آن بچه شلوغ است، یا بگوییم: بازیگوش است، یا حتی بنا بر اصطلاح غلط ولی رایج بگوییم: بچه شیطونی است، همه یک مفهوم را به شنونده منتقل می‌نماید.
هم چنین اگر گفتیم کسی بداخلاق، تندخو، بددهن، درشت‌خو، مناع خیر و ... می باشد، همه یک معنا و مفهوم را منتقل می نماید. همین طور است اگر گفته شود: او زنا زاده است، او بی‌تبار است، او بی‌دودمان است، او بی‌اصل و نسب معلوم است، او ناکَس است و ... نیز همه یک مفهوم را منتقل می‌کند. پس هیچ تفاوتی دیده نشد، چه رسد به تناقض که بخواهد ایجاد اعوجاج در فهم نیز بنماید.
ب – قیافه اخلاقی به خود گرفته‌اند که این خدا چرا به کسی تهمت زنازادگی زده است؟ حال آن که واقعیت این است که پشت ماسک اخلاق پنهان شده‌اند تا اعوجاج را بهتر القا کنند.
اولاً: اگر خدایی که خالق است بفرماید کسی زنازاده است، لابد زنازاده است و با شعار و ضدتبلیغ و جوّسازی حلال‌زاده نمی‌شود.
ثانیاً: آیات را مثله کرده‌اند. از وسط یک فراز ،یک جمله را می خوانند و ترجمه و تفسیر به رأی می‌کنند و سپس به ترجمه و تفسیر خود حمله می‌کنند!
مثل معروفی است که از کسی پرسیدند: چرا نماز نمی‌خوانی؟ گفت: به حکم آیه قرآن و آن هم آیه‌ای خطاب به مؤمنین! پرسیدند: کدام آیه؟! گفت: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ» یعنی: ای مؤمنین به نماز نزدیک نشوید. و دیگر بقیه آیه «وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» را نخوانده بود که یعنی: «هنگامی که مست هستید، تا بدانید چه می‌گویید.» (النساء، 43)
در این فراز سوره که با واژه «‌فَلَا تُطِعِ – پس تبعیت نکن» از آیه 8 به بعد آغاز شده و در آیه 10 نیز تأکید مؤکد شده، فرموده است که از: دروغ‌گو – معامله‌گری که برای سازش و نرمی - از تو سازش با اهداف خودش را می‌خواهند – انسان‌ فرومایه‌ای که مرتب برای القای دروغ خود قسم می‌خورد – از خبر چین‌ و عیب‌جو – از مانع خیر و نیز گناه پیشه – از گستاخ، زشتخو، بددهن و گذشته از همه اینها ناکَس بی اصل و نسب «اطاعت نکن» آن هم به صرف این که صاحب پول، ثروت یا ایل و تبار (طرفدار) است.
آیا این سفارش، عین فرمان عقل و شعور نیست؟ عین فرمان اخلاق نیست؟ لازمه حفظ ماندن از انحراف و نیز هدایت، رشد و کمال نیست











إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ
پروردگارت خود بهتر مى‏داند چه کسى از راه او منحرف شده و [نیز] او به راه یافتگان داناتر است.







در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ذیل ریشه زنم آمده است :
أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه: هو ما لیس له أصاله و استقرار فی نفسه بل هو معلّق بالغیر و یتقوّم به. و هذا الأصل یصدق على ما یعلّق من الاذن بالقطع أو لحمه زائده، و المعلّق فی الحلق داخلا أو خارجا، و العبد الملحق بالقوم، و العبد اللئیم المعلّق، و صغار الإبل الّتى تتبع والدته.
. وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ …. عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ- ۶۸/ ۱۳- اى الّذى لیس له استقلال فی نفسه و اعتماد علیها، بل یعتمد على الحلف و تضعیف الناس و تعییبهم و الاعتداء علیهم حتّى یتقوّم بها، و هو غلیظ متعنّف و لیس له قوام و استقرار بنفسه و بصفاته الذاتیّه و أخلاقه و عمله و صدقه و خلوصه.
فالاطاعه و الاتّباع و المصاحبه و الاعتماد على من لا یعتمد على نفسه: غیر صحیح فانّ نظره غیر خالص و مقصده جلب النفع لنفسه و حفظها.
خلاصه ی ترجمه : اصل ماده ی (زنم) به چیزی گفته می شود که اصالتی ندارد بلکه وابسته ی به غیر است و در آیه ی قرآن به معنای کسی است که هیچ استقلالی از خود ندارد.
درکتاب قاموس قرآن آمده است :
زنمه بفتح (ز. ن. م) قسمتى از گوش شتر و گوسفند است که پس از شکافتن آویزان مى‏ماند (اقرب) و نیز دو چیز زاید دکمه مانند است که از گلوى بعضى از گوسفندان آویزان میشود (مفردات) و از آن کسى اراده میشود که در نسب متّهم است و بقومى چسبانده شده در روایت است که امام حسین علیه السّلام ابن زیاد را دعىّ بن الدعىّ خواند که یعنى او بزیاد چسبانده شده چنانکه زیاد نیز بابى سفیان چسبانده شده بود. زنیم همان دعىّ است طبرسى این شعر را نقل میکند.
زنیم لیس یعرف من ابوه بغىّ الام ذو حسب لئیم «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ. عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ». قلم: ۱۲ و ۱۳٫
زنیم را در آیه متّهم در نسب (حرامزاده)، لئیم معروف بلئامت، شخص معروف بشرارت گفته‏اند در مجمع از على علیه السّلام شخص بى اصل و نانجیب نقل شده در صافى از حضرت صادق علیه السّلام نقل است که آنرا کافر سخت فرموده است.
بنظر میاید که مراد از آن در آیه لئیم و شریر است گوئى شرّ و لئامت علامت مخصوص اوست چنانکه زنمه براى گوسفند و بزغاله و عتل چنانکه گفته‏اند بمعنى بد خلق و خشن است یعنى او مانع خیر و متجاوز و پیوسته گناهکار است با همه اینها بد رفتار و شریر است.
و اما در ادامه به برخی از چیزهایی که در تفاسیر نقل شده است اشاره می کنیم :
در تفسیر هدایت آمده است :
الزّنیم … به معنى چسبیده است، و مزنّم به کسى گویند که خود را، همچون انگلى، به قومى بسته که از آن قوم نیست و به او نیازى ندارند و تو گویى زنمه پاره گوشت فرو آویخته‏اى است، و پسر خوانده را از آن روى زنیم مى‏خوانند که از جنس جامعه نیست و با آن هماهنگى ندارد، و شاید این کلمه براى نامیدن کارگزاران خارجى راهیافته به مجتمع اسلامى، و پیوستگان به دشمنان آن مجتمع شایسته باشد، و چه خوب کلمه منافقان از حقیقت این کلمه ما را آگاه مى‏سازد! مگر در میان امت نیستند، و از آن نیستند و با آن نیستند؟
بعد از بیان برخی از مطالبی که در کتب لغت و تفسیر آمده بود متوجه می شویم در اینکه لغت (زنیم) به چه معنا است اختلاف نظر وجود دارد و نمی توان گفت حتما معنایش همان است که شبهه گنندگان گفته اند.
پس این لغت از لغات متشابه است و ما دستور داریم که متشابهات باید رد بر محکمات شود. در آیه ۷ سوره آل عمران یک قاعده برای فهم قرآن بیان شده است که اموری در قرآن محکم هستند و اموری متشابه و نباید بدون توجه به محکمات از متشابهات پیروی کرد.
با توجه به اینکه قرآن در سوره نور تأکید دارد که هرکس خواست به دیگران نسبت زنا دهد حتما باید ۴ شاهد ارائه دهد و الا گنه کار است. حال از باب قاعده اى که در آیه ۷ سوره آل عمران بیان شده است آیه ۱۳ سوره قلم باید به آیات سوره نور برگردد و در کنار هم معنا شوند. طبق دستورات قرآن ما نمى توانیم بدون چهار شاهد به کسى تهمت زنا بزنیم. حال همان خدایی که چنین دستوری داده است هیچ گاه بر خلاف دستور خودش رفتار نمی کند که بدون وجود شاهد ، به کسی نسبت زنا دهد. اصلا آیات سوره قلم که صفات افراد بد را می گوید از جمله صفاتی که می گوید عیب جویی و سخن چینی است. حال چگونه ممکن است خودش صفات افراد بد را بیان کند و بلافاصله خودش دچار این صفات شود؟
قرآن در آیه ۷ سوره آل عمران قاعده ای برای فهم آیات قرآن به ما داده است. اگر این قاعده را نگفته بود اشکال وارد بود ولی خودش گفته است که اگر می خواهید معنای آیات را بفهمید باید متشابهات را به محکمات برگردانید. حال در اینجا نیز باید آیه ۱۳ سوره قلم در کنار آیات سوره نور دیده شود و وقتی که دو دسته ی آیات را در کنار هم بگذاریم متوجه می شویم که نباید به کسی نسبتی داد که نتوان آن را اثبات کرد.
پس زنیم نباید به صورتی معنا شود که طبق آن معنا ، نسبتی به دیگری داده شده است که قابل اثبات نباشد.
ب) با توجه به اینکه در آیه ۱۴ سوره قلم منشأ صفات افراد بدکار (أَن کاَنَ ذَا مَالٍ وَ بَنِینَ) دانسته شده است مى توان نتیجه گرفت که مراد از زنیم آن نیست که شبهه کنندگان مطرح کرده اند چرا که زنا زادگىِ فرد یا مجهول بودن نسب او ، از مال و فرزند او نشأت نمى گیرد بلکه نتیجه ی زنای یک زن و مرد نامحرم است و بچه ای که در این میان متولد می شود مقصر نیست.
ج) مطلب مهمی که باید به آن دقت داشت این است که شبهه کنندگان زنیم را به معنای زنا زاده یا حرام زاده گرفته اند در حالی که زنیم به این معنا نیست بلکه به معنای کسی است که اصل و نسبش مشخص نیست.
اینکه به کسی بگوییم اصل و نَسَبَت مشخص نیست خیلی فرق دارد با اینکه به او بگوییم زنا زاده و عدم توجه به این تفاوت موجب می شود که آیه اشتباه فهمیده شود.
اگر به دیگری نسبت داده شود که زنا زاده است در واقع به پدر و مادر او تهمت زنا زده شده است که نیاز به چهار شاهد دارد ولی اگر کسی اصل و نسبش مشخص نباشد و پدر و مادر مشخصی نداشته باشد این یک واقعیت خارجی است.
حال سوالی مطرح است که آیا می توان یک واقعیت خارجی را که شخص در ایجاد آن دخالتی نداشته است به فردی نسبت داد؟
اگر صفتی را شخص در به وجود آوردنش دخالت داشته باشد می توان به او نسبت داد مثل فسق یا قتل. البته آن هم در صورتی است که هیچ شک و شبهه ای در کار نباشد.
ولی آیا صفتی که خود در به وجود آوردنش دخالتی نداشته است می توان به او نسبت داد؟ مثلا می توان به کسی کوسه ، کچل و … گفت؟ مگر قرآن نمی فرماید : وَ لَا تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَابِ(حجرات-۱۱) یعنى و یکدیگر را به القاب زشت مخوانید.
در جواب این سوال باید گفته شود که اولا این سوال در صورتی مطرح می شود که زنیم به معنای بی اصل و نسبت باشد. ثانیا جواب این سوال در خود آیه ۱۳ سوره قلم داده شده است. باید به قیود آیه خوب دقت کرد. به نظر شما چرا همه ی صفاتی که در آیات قبلی بیان شد پشت سر هم بود ولی در این آیه قید بَعْدَ ذَالِکَ آورده شد؟
می توان گفت گاهی اوقات می توان صفات طبیعی افراد را نیز برای آن ها بکار برد و آن زمانی است که شخصی تمام صفات بد را دارد و اتفاقا آن صفات بد می تواند یکی از دلایلش آن صفت طبیعی باشد. در چنین شرائطی می توان ابتدا صفات بد او را متذکر شد و بعد از آن به صفت طبیعی او اشاره کرد. البته همچنانکه گفتیم بعد از ذکر صفات بد همچنانکه در خود آیه نیز قید بَعْدَ ذَالِکَ آمده است و این صفت را از صفات قبلی جدا کرده است.
اتفاقا چنین تعبیری در قرآن اشاره به این دارد که برخی از صفات بد از برخی صفات طبیعی نشأت می گیرد.
با توجه به همه ی این توضیحات می فهمیم که اولا در اصل معنای زنیم اختلاف نظر وجود دارد. اگر اشاره به صفتی داشته باشد که فرد آن را با اختیار خود به دست آورده است مشکلی وجود ندارد چرا که خدا می خواهد بگوید از چنین فردی که این خصوصیت را دارد اطاعت نکن. البته احراز اینکه شخص چنین صفتی را داشته باشد کار راحتی نیست ولی بالاخره اگر احراز شد می توان به او چنین گفت.
البته بحث قرآن نسبت دادن به شخص خاصی نیست بلکه می خواهد قانونی صادر کند که از چنین اشخاصی نباید اطاعت کرد. پس آیه بحث را روی مصداق نبرده است بلکه به صورت یک مفهوم کلی بیان کرده است. پس از آیه بدست نمی آید که می توان به آقای فلان چنین نسبتی داد.
و اما اگر زنیم اشاره به صفت طبیعی فرد داشته باشد اولا باید گفته شود که به معنای زنا زاده نیست بلکه به معنای بی اصل و نسب است و ثانیا اطلاق چنین صفتی به دیگری یک واقعیت خارجیِ صادق است نه یک سب دروغ و ثالثا بعد از احراز تمام صفات مذموم است که می توان به او چنین چیزی اطلاق کرد تا یادآوری شده باشد که برخی از صفات اختیاری می تواند از صفات طبیعی ناشی شود. پس نباید فکر کرد که قرآن یکدفعه به شخصی زنیم گفته است.
علاوه بر اینها بحث قرآن این است که نباید از چنین فردی اطاعت شود و اصلا در مقام بیان این نیست که مجوز سب را برای مخاطبین صادر کند. پس آیه مطلبی کلی را بیان کرده است و روی مصداق خاصی نظر نداده است و هدفش سب نبوده است.
زنیم به هر معنا که باشد نباید این مطلب را فراموش کرد که اصلا آیه در مقام بیان این نیستند که مجوز گفتن چنین چیزی را صادر کرده باشند. آیه ، یک صفت را بیان کرده است ولی اینکه به این آیه استناد شود که ما نیز می توانیم به دیگران چنین بگوییم صحیح نیست. آیه نمی گوید شما حق دارید به دیگرانی که مصداق این آیه هستند چنین نسبتی را بدهید. یادم هست که یک آیت الله به این آیه استناد می کرد و می خواست بگوید اگر ما به دیگران چنین نسبتی بدهیم صحیح است و سب کردن به استاد این آیه ، جایز است ولی ایشان توجه نکرده اند که آیه مطلبی را بیان می کند و اینکه ما بتوانیم به دیگران چنین نسبتی بدهیم مطلب دیگری است.
پس اگر هم کسی می خواهد چنین نسبتی به دیگران بدهد از این آیه نمی تواند استفاده کند و باید سراغ ادله ی دیگر رود.
خوب است این مطلب را بگوییم که اصلا اگر خدا در قرآن مطلبی را گفت دلیل بر این نمی شود که ما هم می توانیم چنین بگوییم مثلا گروهی می گویند اگر خدا در قرآن به غیر خودش قسم خورده است دلیل نمی شود که ما هم بتوانیم به غیر خدا قسم بخوریم. همچنین اگر خداوند برای خودش و غیر خودش یک ضمیر بکار ببرد که هم به خدا و هم به غیر خدا برگردد این دلیل نمی شود که ما نیز بتوانیم در خطاب قرار دادن خدا و غیر خدا چنین کنیم.
حال در محل بحث نیز همین است یعنی اگر خدا به برخی افراد نسبتی دهد دلیل نمی شود که ما نیز چنین کنیم.

سحر خانوم

اولا: این چه تعصب افراطی است که شخصی دخترانش را بده دست قوم لواط گر که میهمان هایش اذیت نشوند مگر دختران انسان نیستند؟

میگم یه ضرب المثل هست که میگه مهمان حبیب خداست و احترامش واجب
دوما بر طبق قانون طبیعت مرد معمولا با زن ازدواج میکند نه مرد با مرد و حضرت لوط هم هم میخاستم از لواط جلوگیری کنه



فرستادگان در آیات قبل به لوط گفته بودند که از طرف خدا آمدیم تا قومت را مجازات کنیم بر این اساس لوط باید می دانست که قومش نمیتوانند با فرشتگان لواط کنند و نیازی به عرضه دخترانش نداشت


دقیقا کجاش گفته بود


در مورد سایر نوشته هاتون بگم که


که حدیث داریم هرچه از ما به شما رسید و با قرآن انطباق نداشت بدانید دروغ کذب است
قابل توجه حقیقت جویان این‌که سحر خانم گفتند وقتیکه لوط میدانست آنها برای نابودی قوم آمده اند چرا دخترانش را پیشنهاد داد اشتباه فاحشی مرتکب میشود البته عمدا اینکار را میکنندچون اگر به دقت آیه را مطالعه کند خواهددید که لوط بعد از آن ماجرا این را می‌فهمد یعنی دراخرین مرحله. در ضمن لوط میداند این قوم لواطگر به هیچ عنوان با زنان خوش ندارند‌ بیامیزند و برای تحریک رقت قلبی و حس جوانمردی آنها این کار را پیشنهاد میدهد تا شاید فطرتشان بیدار شود و پشیمان شوند در ضمن گفته این ماجراکپی تورات است بله اگر غیر این بود باید درولام خدا بودن شک میشد چون کلام خدا یکی است چه تورات چه قرآن و چه ...البته درصورت عدم تحریف.
هیچکس از متقدمین و متاخرین از علمای شیعه ادعا نکرده اند که تمام منابع احادیثی شیعه بدون استثنا صحیح است بلکه همه اذعان به جعل زیادی داشته‌اند و امام صادق فرموده‌اند احادیث ما را با قرآن تطبیق دهید اگر برخلاف آن بود به دیوارش بکوبید باتوجه به تحت نظر بودن ائمه و جرم شمرده شدن ارتباط مردم با آنان احادیث جعلی زیادی به حوزه دین راه یافت.البته علمای سنی تمامی احادیث صحاح سنه را از جمله صحیح بخاری را نه تنها صحیح میدانند بلکه شک کنندگان به حتی یو حدیث را هم برابر با خروج از اسلام میدانند.با وجود آنکه نادرست بودن بسیاری از آن محرز است وشیعه نه تنها به آنها اعتنایی نداردبلکه به احادیث جعلی منابع خود هم اعتنا نمی‌کند
خانم سحر که همه را توصیه میکنی هنگام بحث با مومنان فلان وفلان ....را رعایت کننداین را هم شما بدانید که هنگام بحث با مومنان به اعتقادات و محذورات و مسلمات و قواعد آنها هم آگاهی داشته باشید و بی گدار به آب نزنید.آن جعلیات که از امام صادق و دیگر ائمه با آب و تاب و به خیال اینکه ما را سر افکنده کنید اشاره میکنید توسط علمای رجال و سلسله شناسان و حدیث شناسان درطول تاریخ شناسایی و معرفی شده اند.شما با اطلاعات کافی وارد شوید و حداقل قواعد ظرف بحث را ابتدا بشناسید
جناب بهلول درایه14سوره قلم که بعد از صفات آمده چون زنازادگی از مال و فرزند نشات نمیگیرد فقط و فقط و به تنهائی این دلیل در رد ادعای وا هی شما کافیست.در ضمن خودت اگر خواستی برای مناظره دعوتت میکنم.مرعوب سخنان بسیجی سابق هم نشو.
خانم سحر که مانند بومهای افسونگر در سحر شوم مینالی اگر ایات را بریده بریده به نفع هوای دلت بگویی y میشنود و تو را هم به برج میلاد میخواند و ترتیبت را میدهد حواست را جمع کن.
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۴ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
👇👇👇
اعجاز عددی شعر اتل متل توتوله


✔️١) ﺩﺭ ﺟﻤﻠﻪﯼ ﺍﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﺗﻮﺗﻮﻟﻪ، ﺣﺮﻑ »ﺕ « ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۴ ﻓﺼﻞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ .

✔️٢) ﺣﺮﻑ » ﻝ « ۳ ﺑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﺎﻩﻫﺎﯼ ﻫﺮ ﻓﺼﻞ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ . ﺍﺯ ﺣﺎﺻﻠﻀﺮﺏ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ۳ x ۴= ۱۲ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۱۲ ﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﺪ
و ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻭﻑ » ﺍﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﺗﻮﺗﻮﻟﻪ « ۱۲ ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ .
✔️٣) ﺣﺎﻝ ﺍﮔﺮ ۳ ﻭ ۴ ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﺯ ﺣﺎﺻﻞ ﺟﻤﻊ ۴ + ۳= ۷ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۷ ﺭﻭﺯ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﺪ . ﺣﺎﻝ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺿﺮﺏ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ : ۷ x ۳۱ =۲۱۷ ﻋﺪﺩ ۲۱۷ ﺣﺎﺻﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﯾﻦ ﻋﺪﺩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺭﻣﺰﺁﻣﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺭﺕ » ﺍﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﺗﻮﺗﻮﻟﻪ« ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ :
🔶 ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺍﺯ ۳۲ ﺣﺮﻑ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺭﺕ » ﺍﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﺗﻮﺗﻮﻟﻪ« ﺑﺠﺎﯼ ﺣﺮﻭﻑ ﺷﻤﺎﺭﻩﯼ ﺁﻥ ﺣﺮﻑ ﺩﺭ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﻢ، ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﺻﻞ ﺟﻤﻊ ﺍﯾﻦ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﺑﻪ ۲۱۷ ﻣﯽﺭﺳﯿﻢ .

🔹⭕️🔹 ﻧﺘﯿﺠﻪ : ﺁﯾﺎ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﻘﯽ ﻧﯿﺴﺖ❓
ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺑﯽﻫﺪﻑ ﻭ ﺑﯽﻣﻨﺸﺎﺀ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ❓
☝🏻️ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ها ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎﯾﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻨﺪ

نشر دهید تا همه آگاه شوند
به خدا شک ندارم مادرت جنده بوده وهست البته تا وقتیکه تاریخ مصرفش نگذشته باشدچون از علایم زنازاده دشمنی با خداست.اخه لعنتی مادر کثیفت را گاییدم این اعجاز عددی را کسی از علمای اسلام تایید نکرده که.عده ای نشستند برای خودشان سرگرمی درست کردند تو ببین چقدر احمقی که از کمبود شخصیتت ان را به حساب قران میگذاری.ببین حتی یک نفر از علمای اسلام انرا تایید کرده ؟در اخر مادر دیوثت را گاییدم.البته کون خودت را هم قاییدم.شرط میبندم کونی هستی زنازاده که ثابته.اگر کونی نیستی ثابت کن.
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۴ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر دیوثش
لعنتی شهره خانم یه سگ خوشگل داره که عاشق کون سگای مثل خودشه که زیاد واق واق میکنند یواش هیس میاد کون تورا با کون مادرت میکنه ها اینو گفته باشم.
دستان کم اورد و هی تغییر اسم داد البته اول اسمش عقل سلیم بود بعد که ثابت شد انچنان هم عقلش سالم نبوده و از پس مناظ ره بر نیامد به دستان رو اورد تا در ذهن مردم رستم دستان رویین تن تداعی شود تا از او بترسند اما این هم کارساز نشد که نشد و خودش ترسید فرار کرد.حالا اسم عوض کرده با نام لعنتی امده چون علم مناظره هم نمیداند و بیسواد است این بار به واق واق کردن رو اورده.و برای جبران کمبود شخصیت و بیسوادی خود به انواع حیله ها رو اورده البته شاید اخری یعنی لعنتی که زنشو گاییدم دستان نباشد ولی هر پدر سگی هم باشد فرهنگی جز اهانت نداردالبته این را هم معلول علت خاصی میدانم که شاید در انزمان که لعنتی بصورت ابی کثیف در خایه های متجاوز به عنف مادرش بوده مادرش را به زورکی در حالیکه مادرش مثل سگ واق واق میکرده کیرش را داخل واژن مادر لعنتی کرده و این لعنتی را انجا قی یعنی استفراغ کرده.البته لازم به توضیح است که در این داستان تناقضی نیست که یکی بگوید اگر مادر لعنتی بصورت زورکی مورد تجاوز قرار گررررررفتتتته پس جنده نبوده نه اینطور نیست چون مادر لعنتی بر سر پول با یارو توافق نداشته ولی عده ای میگویند نه توافق داشته ولی از قیافه طرف خوشش نمی امده بخاطر ان نمیخواسته به او بدهد ولی از طرفی چون مادر لعنتی لخت شده بوده و یارو نتوانسته خودش را نگهدارد زور کرده ولی طبق شواهد وادله عقلی و نقلی که مادر لعنتی بعدا خودش توضیح داده هر دو علت بوده یعنی هم خودش از ان مرد خوشش نمی امده و هم پول کم میداده.البته دلایل عقلی هم همینگونه صحت ادعای مادر لعنتی لعنت الله علیهما را ثابت میکند .
ددددستان کم اورد و هی تغییر اسم داد البته اول اسمش عقل سلیم بود بعد که ثابت شد انچنان هم عقلش سالم نبوده و از پس مناظ ره بر نیامد به دستان رو اورد تا در ذهن مردم رستم دستان رویین تن تداعی شود تا از او بترسند اما این هم کارساز نشد که نشد و خودش ترسید فرار کرد.حالا اسم عوض کرده با نام لعنتی امده چون علم مناظره هم نمیداند و بیسواد است این بار به واق واق کردن رو اورده.و برای جبران کمبود شخصیت و بیسوادی خود به انواع حیله ها رو اورده البته شاید اخری یعنی لعنتی که زنشو گاییدم دستان نباشد ولی هر پدر سگی هم باشد فرهنگی جز اهانت نداردالبته این را هم معلول علت خاصی میدانم که شاید در انزمان که لعنتی بصورت ابی کثیف در خایه های متجاوز به عنف مادرش بوده مادرش را به زورکی در حالیکه مادرش مثل سگ واق واق میکرده کیرش را داخل واژن مادر لعنتی کرده و این لعنتی را انجا قی یعنی استفراغ کرده.البته لازم به توضیح است که در این داستان تناقضی نیست که یکی بگوید اگر مادر لعنتی بصورت زورکی مورد تجاوز قرار گررررررفتتتته پس جنده نبوده نه اینطور نیست چون مادر لعنتی بر سر پول با یارو توافق نداشته ولی عده ای میگویند نه توافق داشته ولی از قیافه طرف خوشش نمی امده بخاطر ان نمیخواسته به او بدهد ولی از طرفی چون مادر لعنتی لخت شده بوده و یارو نتوانسته خودش را نگهدارد زور کرده ولی طبق شواهد وادله عقلی و نقلی که مادر لعنتی بعدا خودش توضیح داده هر دو علت بوده یعنی هم خودش از ان مرد خوشش نمی امده و هم پول کم میداده.البته دلایل عقلی هم همینگونه صحت ادعای مادر لعنتی لعنت الله علیهما را ثابت میکند .
مثل اینکه بهلول دیوانه را با گونی برده اند صدایش در نمیاد ها الان یادم افتاد یک نیسان گونی سیب زمینی دیدم فکر میکنم بهلول هم در بین سیب زمینی ها بود.بابا باخط دزدی و بی نام هم بری اینترنت مشخص میشه چون gps میزنند بیچاره بسیجی سابق هشدار داده بود ها مگه نه غلاااام.
دیگر مثل اینکه اینجا انسانی نمی بینم که مردانه و با وارستگی و ازادی بحث کند شیطان یارتان به دور از اقای میلاذ.ر و با احتمال وجودسایر دوستان حقیقت جو
باسلام خدمت دوستان. بنده چند ماهی میشه در این سایت حضور دارم.اما تاکنون هیچگونه اظهار نظری نداشته ام.اما میخوام بگم همیشه کسی یا کسانی خدا و قیامت را انکار میکنند که وجود انها را در مقابل منافع خود میدانند پس سعی میکنندبا انکار منافع نا مشروعی کسب یا انها را حفظ کنندجنگ های حق و باطل هم از اول افرینش عمدتا بر این اساس بوده است یعنی اگرخدا را قبول کنند که حتما هم فطرطشان به ان گواهی میدهد باید از خیلی چیزها چشم پوشی کنند.اگر اقایان و خانمها تجربه سوار هواپیما را داشته باشند از همان لحظه اوج که ارتباط لاستیکهای هواپیما از زمین قطع میشود انسان جز به خدا به چیزی نه فکر میکند و نه پناهنده میشود.حالا اگرکسی سوار هواپیما نشده به امتحانش می ارزد چرا که با سرنوشت انسان مرتبط است.بعضی دوستان اسلام را قبول ندارند مثل خانم رویا و اقای بهلول ولی خدا را قبول دارند بعضیها هم مثل اقای لعنتی که البته عذر میخوام از ایتگونه خطاب کردنش که ناچارم به اسم منتخب خودشان خطاب کنم نه تنها اسلام بلکه از اساس خدا را هم منکرند.اخه مگر میشه اینهمه کائنات بدون خلق کننده ای خود به خود و اتوماتیک بوجود امده باشد؟یعنی باید مثقالی عقل نداشته باشیم و این نظر او را قبول کنیم.یا دیوانه یا همچین چیزی باشیم.بعضی دوستان در این سایت توصیه میکردند که حتما نظریه اقای ریچارد داوکینز را که منکر خدا میشود مطالعه کنیم.سوای اینکه دانشمندان دیگر نظریه او را به راحتی رد کرده اند ادم خودش هم موقع مطالعه کتابهای او پی به پوچی سخنان او میبرد ولی از انجایی که با ترفند و ظرافت خاصی این انکار صورت گرفته که تشخیص ان کمی مشکل است و وقتی رد نطریه او را میخوانی این تشخیص اسان میشود.عمر محدود و کوتاه است.حالا اگر خدا را قبول کنیم و دنیای دیگر و پاداش و مجازاتی هم نباشدچیزی از دست نداده ایم.ولی اگر اخرتی باشد دیگر راه برگشتی هم نیست که جبران کنیم.شاید تربیت خانوادگی اقای لعنتی یا امثال او درست نبوده یا اصلا درست بوده و خودش بنا به دلایلی که ما از ان بی خبریم اینگونه به خدا میتازد ولی درستش این است که بر اساس وجدان و فطرت پاکمان خدا را قبول کنیم.
شهلام. 30 ساله. خبر نگار بودم.وقتی 26 ساله بودم دستگیر شدم.به جرم کنکاش.بردنم اوین لعنتی.وقتی فهمیدن مسیحیم اول سعی کردن قانعم کنن مسلمون شم وقتی قبول نکردم به بهانه یکی از آیه های نسا با اونکه میدونستن تازه عروسم بهم تجاوز کردن.نه یک بار بلکه دو بار.اولین بارش دو نفر بهم تجاوز کردن.دفعه دوم گروهی اومدن یادم نبود چندتا بودن.بعد از اینکه اومدم بیرون به شوهرم گفتم دوبار تجاوز کردن بهم تا مرز مرگ هم رفتم اما شوهرم نذاشت خودکشی کنم .ترتیب مهاجرتمون رو داد.الان یه بچه دوساله دارم.از اونجایی که شرایطمون تو ایران هم خیلی بد بود و با این میخواستیم حتما از ایران بریم مجبور شدیم الجزایر رو انتخاب کنیم. کشور معمولیه ولی ما به هدفمون که ترک ایرانه رسیدیم فعلا چون دست و بالمون خالیه همینجا زندگی میکنیم.الان هم من و شوهر و بچه و مادر و پدر خودم در شهر الجزیره زندگی میکنیم.
بعد از اون تجاوز از همه ایران و مسلمونای ایرانی بعدم میاد.بعدم میاد تا ابد
مثل سگ کثیف دروغ میگی اصلا نیروهای امنیتی براشون اهمیتی نداره طرف چه مذهبی داره تا بخواهند مسلمانش هم بکنند.
با سلام خدمت شهلا خانوم

اشتباه یه عده رو پای یه عده دیگه ننویس البته به قول اقای x نیرو های امنیتی براشون اهمیتی نداره که چه کسی چه دینی داره بهشونم تجاوز نمیکننمیکنن راحت میفرستنش پیش قاضی


ولیییییییسسسیییییییییییییییییییی


ایا حاضری از مسیحیت دفاع کنی






اگردوتایکی است وقتی حضرت مسیح مُرد پس پدر و روح القدس هم چون با او یکی بودند پس باید مرده باشند و اگر نمردند ((پس یکی نیستند و جدا از همند)) !!؟؟؟

2) وقتی خدا مرد دنیا را چه کسی اداره می کرد و خدای مرده را چه کسی زنده کرد !!؟؟(( پدر که با خدای مرده یکی بود !!))

3) حضرت مسیح که خدا بود در انجیل وقتی که عبادت می کرد خودش را می پرستید !!؟؟ (لوقا ۶: ۱۲یا عبرانیان ۸: ۲) اگر پدر را می پرستید و خودش را نمی پرستید ((پس باید از هم جدا باشند !!؟))

و در آن روزها بر فراز کوه برآمد تا عبادت کند و آن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.(لوقا ۶: ۱۲)

4) وقتی که مولودی متولد می شود از والد خود جدا می شود وگرنه مولود نشده ! چطور مسیح از پدر مولود شده و جدا نشده و واحد هستند و گفته می شود مولود است !!؟

۵) مسیح پسر خدا چطور می توانست ازلی باشد در حالیکه به یقین والد از مولود قدیم تر است !! پس پسر خدا هرگز موجودی ازلی نمی تواند باشد!؟؟

۶) روح القدس چگونه می توانست ازلی باشد در حالیکه توسط پدر و پسر فرستاده شده است !! پس باید پدر و پسری باشند تا روح القدس فرستاده شود !؟؟ پس دیگر نمی توانند هر سه ازلی باشند !!!

۷) اصلا چرا پدر پسر را متولد کرد و همچنین روح القدس بوجود آمد برای همکاری در تمام مراحل آفرینش مگر عاجز از اداره جهان بود !!؟؟

۸) اگر سه تا یکی هستند پس چرا سلسله مقام متفاوت دارند !!؟

" چون خدای پدر اقتدار و حکمرانی بر همه‌چیز را به مسیح سپرده است، البته روشن است که خود خدای پدر زیر این اقتدار و سلطه نمی‌باشد . سرانجام، وقتی مسیح بر تمام دشمنان خود پیروزی یافت، آنگاه خود او نیز که فرزند خداست، خود را تحت فرمان پدرش خدا قرار خواهد داد تا خدا که او را بر همه‌چیز مسلط ساخته بود، بر کُلّ عالم هستی حاکم شود (اول قرنطیان ۱۵ : ۲۷ - ۲۸) "

۹) " ... و روح او را به بیابان برد و مدت چهل روز ابلیس او را تجربه می نمود...(لوقا ۴ : ۱ - ۲) سوال من در این مورد است که مسیح خداوند برای چه و در چه مورد باید مورد آزمایش مخلوقش ابلیس قرار بگیرد !؟ آیا برای اینکه ایمانش به خداوند مشخص شود !؟؟

۱۰) " پس ابلیس او رابه کوهی بلند برده، تمامی ممالک جهان را درلحظه‌ای بدو نشان داد. (لوقا ۴ : ۵) " سوال من این است که چگونه شیطان که مخلوق خداوند قادر بزرگ است او را بلند کرد و به بیابان برد تا او را آزمایش کند !؟


۱۱) " پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همه‏ی ممالک جهان را بدو نشان داده به وی گفت: اگر مرا سجده کنی، همانا این همه را به تو خواهم بخشید" مگر نه اینکه شیطان خودش مخلوقی از مخلوقات خداوند و جزیی از کل عالم خلقت است چطور این جزء می خواهد در ازاء سجده خداوند به خودش ! کل ممالک زمین را که ذره ای از کل هستی هم نیست را به عنوان پاداش اگر قبول می کرد به او بدهد !!؟

۱۲) شیطان که از هر انسانی بهتر خدا را میشناخت [ حتی از پیش از خلقت انسان] چطور در خدا بودن عیسی شک داشت!؟؟ او که تفاوت روح خداوند و یک انسان ساده را تشخیص می داد و نیازی به " اگر پسر خدا هستی، خود را به زیر انداز" تا او را بشناسد نداشت ، چونکه اگر یک نبی ساده هم بود با معجزه ای می توانست این کار را بکند!؟

۱۳) بنابر مسیحیت ٬ مسیح در هنگام بزرگسالی تازه شروع به دعوت خود کرد . سوال من این است مسیح پسر خدا تا پیش از آن چکار میکرد چون قاعدتاً خدا (مسیح) احتیاجی به رشد سنی برای عاقل و بالغ شدن ندارد پس چرا تا قبل از آن کسی متوجه حضور آن نبود حتی یحیی فامیل او و نبی خدا هم متوجه نشد تا آنجا که می گوید : "« آیا تو همان شخصی هستی که قرار است بیاید و یا ما در انتظار شخص دیگری باشیم ؟ » ( متی باب 11)" حداقل در اسلام او از کودکی سخن میگفت و نبوت میکرد!؟

۱۴) اگر هر انسانی از همان هنگام تولد گناهکار به دنیا می آید مگر هنگامی که مسیحی شود که آن وقت گناه اولیه او با مسیحی شدن بخشیده شود در ازاء قربانی شدن مسیح سرنوشت نوزادانی که در همان هنگام نوزادی از دنیا می روند چه می شود !؟ ((یعنی مسیحی نشده اند و گناهکارند پس قاعدتاً باید مستقیماً عازم جهنم شوند !!؟))

اگر قرار باشد گناهی را که کسی دیگری مرتکب شده برگردن ما بگذارند ((این نشان دهنده عادل نبودن و ظالم بودن خدا نیست؟؟)) که آنگاه نیاز به این داشته باشد تا کس دیگری به خاطر آن قربانی شود تا باز هم خدا بخاطر مردن او گناه مرا ببخشد !!!!!؟؟

خدا به حضرت ابراهیم که پس از سالها صاحب پسری شد رحم کرد و نگذاشت قربانیش کند و بدون قربانی کردن پسرش عمل قربانی او را کریمانه پذیرفت پس چطور نمی توانست گناه اولیه انسانهای بیچاره را که ((کس دیگری انجام داده بود)) را و ظالمانه بر گردن دیگران گذاشته شده بود را ببخشد !!! که نیاز به این بود که پسر خودش را بفرستند تا ((انسانها او را قربانی کنند)) تا گناهانشان را خداوند با کشتن پسر خودش پاک کند!!؟؟

۱۵) هنگامی که مسیح روی صلیب بود فریاد زد : " ایلی، ایلی، لما سبقتنی؟ یعنی : خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟ (متی 27: 46) " در اینجا مسیح که خودش خداست از که یاری می جوید !؟؟؟

۱۶) اگر مسیح خودش با پدر یکی بود و خدا بود ، چگونه وسیله ای برای حمد کردن خداست !!؟ پیوسه خدا را به وسیله عیسی حمد گوییم و با صداهای خود نام او را تمجید نماییم ، این است قربانی ما به درگاه خدا (عبرانیان ۱۳:۱۵)

۱۷) چرا در عهد عتیق، تورات و کتاب های مختلف انبیاء پیشین از این یگانه پسر خداوند ]مسیح[ هیچ اثری و صحبتی نیست!؟ چرا درباره خدا بودن روح القدس در آن اثری و صحبتی نیست!؟ در عهد عتیقی که حتی درباره چگونه سوار شتر شدن افراد هم مفصل صحبت کرده و توضیح داده چگونه به مهمترین مطلب عالم، یعنی تثلیث خداوند و اینکه خداوند یگانه پسری دارد که مسیح است، اشاره ای هم نشده!!؟؟؟

۱۸) چرا یهودیان از قدیم تا به امروز همچنان منتظر پیامبری به نام مسیح هستند، نه خداوندی که مسیح با!-

شهلا خانم و هر خانم دیگه اتهامات شما را کی میخواد ثابت کنه هرچه میتونین اتهام بزنید ازحرف مفت که مالیات نمی گیرند.ولی دنبال بحث نیایین که کم میارین
ماجراهای سگ کثیف از این قرار است:روزی روزگاری در ایام قدیم که مردم با اسب و شتر و قاطر و الاغ البته به دور از حضار محترم برای استراحت و صرف غذا و خواب در کاروانسرای بین راهی فرود میامدند برای چند روز دستشویی کاروانسرا خراب شد بطوریکه قابل استفاده نشد.و مردم مجبور شدند در چاله ای دستشویی کنند.سگهای کاروان از اینکه آنهمه. ....جمع شده بود جشن گرفتند و قرار گذاشتند همه باهم بخورند و کسی دزدکی ناخنک نزند.یکی از سگها یعنی سگی که سوژه داستان ماست شبانه دزدکی رفت و شکمی از ......صبح که همه بیدار شدند تا بروندصبحانه ای میل کنند البته دور از شما دیدند یکی خیانت کرده هی پرس وجو و ....بالأخره کشف نشد که نشد.تا اینکه با تقسیم سهم هرکدام مشغول گردیدند ولی دیدند یکی شان یعنی همان سگ موضوع داستان سهمش را نخورد و در جایی پنهان کرد...گفتند چرا نمیخوری گفت گرسنه نیستم.گفتند مگه میشه همه از شب چیزی نخورده اند گرسنه نباشند حتما اونی که .....را نصفشو خورده تو بوده ای گفت نه من نخوردم. گفتند شواهد و ادله نشان میدهد تو خورده ای بالاخره اینقدر زدنش که قی کرد یا همان استفراغ. و معلوم شد آره کار همان ناکس بوده.این مثل از آن زمان که مثل سگ دروغ میگوید سر زبانها افتاد.
حالا شما پیدا کنید یا حدس بزنید ش ه ل ا بوده؟ دستان؟ لعنتی؟ Y ؟ (البته ناکس اسم منو جعل کرد یه جورایی هم مثل اون سگ کثیف بو برده بود این سایت برای شناساییه)
آقا من ماندم چی بگم آخه ممکنه مادرلعنتی مسیحی باشه چون مسیحیا رو لعنت نمی‌کنه.درضمن این لعنتی ممکنه از خایه مسلمان یا یهودی که به مادرش تجاوز کردند به زهدان یا به اصطلاح پزشکی به واژن یا اصطلاح خودمونی به کوس مادرش جهیده باشه از اون جهت مسلمانان و یهودیان را لعنت میکنه اما آنچه ادله راضعیف میکنه اینه که اتفاقا چون اونا پدران نامشروع این لعنتی هستندنباید پدرانشو لعنت کنه چون اگه نامشروع و پدر دزدکی هم باشند که از مادرش ناخنک زده اند به هر حال پدرانش هستند دیگه؟ مگه نه غلاااااااام؟
سلام آقای لعنتی.این بی فرهنگها با وجود این‌که به آنها گفته بودی تو رالعنتی خطاب نکنند بلکه لعنت کننده خطاب کنند ولی چون فرهنگ ندارند گوش نمی‌کنند البته تو که همه را لعنت میکنی!!! از بی فرهنگی تو نیست بلکه ار فرهنگ فوق العاده توست.اینها نمی فهمند تو باید به اینها فرهنگ و ادب و طرز گوزیدن و ..........را یاد بدهی.زیاد به دل نگیر اینها دوست بشو نیستند زورکی که نیست!!!
آقا این حق داره لعنت کنه و خودش بی فرهنگ نیست چون با ظلمی که به مادرش رفته! البته شاید هم خودش با رضایت ارتباط داشته!
اگه شما میخواید باور نکنید ولی اهالی زندان اوین این کار را با من کردند.البته خوشبختانه من الان در شهر الجزیره و در الجزایر کانتری(country) زندگی میکنم و گرچه شرایطم معمولیه ولی از ایران خیلی بهتره چون من در اینجا در آرامشم و اینجا کسی ندیدم مزاحم کسی بشه.

قدقد جوجو و y خیلی بیشعورید

میلاد من یک مسیحی پیرو کلیسای کاتولیک فرقه انگلیکان هستم یعنی مذهبم کاتولیک و فرقه انگلیکان هستم. آیا میخوای با توجه به اعتقاداتی که ما پیروان مذهب کاتولیک و شاخه انگلیکان داریم بهت جواب بدم؟
۰۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۹ یک یهودی مومن
ای مسلمانان دین مسخره و پوچ و احماقانه و ضد اخلاقی و پر از خشونت و تخیلی خود را ترک و رها کنید و به دین کامل یهود پیوندید تا مورد عنایت خداوند قرار بگیرید.ای مسلمانان یهودی بشوید تا خوشبخت و وارسته و پیشرو حقیقت باشید.
اگر با دین کامل یهود آشنا شوید قطعا جذب آن خواهید شد.آنقدر دین یهود زیباست که قطعا با خواندن درباره ان شعله حقیقت جویی در شما روشن خواهد شد و شما نیز با ملحق شدن به راه یافتگان هدایت میشوید.

من برای آنکه شما نیز جزو هدایت شوندگان شوید شما را با دین الهی یهودیت آشنا خواهم کرد امیدوارم نور ایمان در قلبتان روشن شود.

بهترین دین جهان یهودیت به لطف خداوند زبانی ویژه و مختص به خودش را دارد که غیر یهودیان آن را عبری مینامند و ما یهودیان زبان دینی خود را عیوْریت(עברית) تلفظ میکنیم.در سراسر جهان نیایش و مراسمات ما یهودیان به زبان دینی مان یعنی عیوْریت خوانده و اجرا میشود

دین یهودیت دینی فلسفی و روش زندگیست ان هم واقعی نه مثل اسلام بی محتوا و بی منطق. کلمه یهودی به زبان دینی ما יהודים‌ نوشته میشود که ما יהודים‌ را yehudi میخوانیم.این لطف خداوند است که برای دین خود زبانی ویژه قرار داده است.عیوْریت خود نشان حق بودن دین ماست. ما کسانی را که دین یهودی دارند چه نوکیش باشند و چه از نژاد یهود، یهودی خطاب میکنیم.

من خود از نژاد یهود هستم.ما که نژادمان یهودیست اجدادمان از طرف پدری به پدران کتاب مقدس یعنی به پدر ابراهیم و پدر اسحاق و پدر یعقوب برمیگردد و از طرف مادری به مادران کتاب مقدس یعنی به مادر سارا و مادر ریکا و مادر راحیل برمیگردد. در حال حاضر یهودیانی که از نژاد یهود هستند در اصل بازماندگان قبایل کهن یهودا و شمعون و بنیامین و چند قبیله دیگر هستند که همه این قبایل قبلا پادشاهی بزرگ یهودا را تشکیل میدادند.اجداد من از قبیله یهودا بوده اند.

با آنکه نژاد یهود به درخواست خداوند از همه نژادها برتر است اما شما میتوانید پس از طی کردن مراحلی که شاید به نظرتان آسان نباشد خود را پاک کنید و عضوی از نوکیشان شوید.

حالا میروم اما بعدا برای هدایت کردن شما عزیزانم بازمیگردم.


هاهاهاهاهاهاها خخخخخخخ یهودی و مسیحی چرا میخواهید از دانشگاه به راهنمایی تنزل بیاییم یهودیت که به آخرت اعتقاد صریحی ندارند.میدانی چرا آنزمان یعنی زمان حضرت محمد بزرگان شما و مسیحیت ایمان نیاورده گناهان پیروانشان را گردن گرفتند با وجوداینکه حقانیت اسلام را مطابق وعده تورات و انجیل یافته بودند چون حب ریاست چندروزه دنیا فریبشان داد ریاست چند روز دنیا را با سعادت ابدی معامله کردند.اما تجارتشان سودی نبخشید و زیانکارشدند البته با ضرب گناهان تصاعدی پیروانشان. خدا به دادتان نمیرسد اگر به مژده تورات و انجیل که به آمدن پیامبر خاتم بشارت داده ایمان نیاورید.
وای خدا
وای خدای عزیزم ازت ممنونم
ازت ممنونم که صدامو شنیدی
ازت ممنونم که منو دوسداری
آقای یهودی خدا شما رو واقعا از آسمون برای من فرستاده
آقایید نه؟
من قبلا مسلمون و احمق بودم اما بعد از اسلام دراومدم و دیگه مسلمون نیستم خدا رو شکر
یه مدتیه که علاقه مند و جذب دین یهودی شدم و دوست دارم یهودی بشم
تا قبل از اینکه نوشته شما رو بخونم فک میکردم من نمیتونم یهودی بشم و از این بابت خودم رو سرزنش میکردم و خیلی ناراحت بودم
اما حالا که شما گفتید میتونم یهودی بشم خیلی خوشحال شدم و خوشحالم
قبوله هر مرحله ای باشه رد میکنم
به نظرم این لطف خدا بوده که من یه مدته که گرایش به یهودی پیدا کردم و شما نعمتید که اینجایید
لطفا بیشتر درباره دین خوب یهود بهم بگید که خیلی دوس دارم بدونم
و همچنین من خیلی دوست دارم عبری یاد بگیرم چون عبری زبان برتر و مورد قبول خداست
از اینکه خدا با منه ممنونم
الان میفهمم وقتی مسلمون بودم چه قد پوچ بودم.
و حالا از اینکه دیگه مسلمون و متوهم نیستم خوشحالم و
از اینکه خدا منو به با دین خودش یهودی آشنا کرده هیجان زده ام
خدایتان هم مثل شما نژادپرست بوده که شما را به دیگران برتری داده.پس چرا درکتب انجیل و تورات پیشاپیش مژده ظهور اسلام و ایمان آوردن به حضرت محمد ص راتاکید کرده است؟مگر ابلیس میگذارد ایمان بیاورید.دو قبیله بزرگ اوس و خزرج که یهودی بودند بعد از ایمان آوردن انصار را تشکیل دادند و پیامبر اسلام را یاری کردند.چون نشانه‌های آن حضرت را در کتبشان خوانده بودند و چون ذات شان پاک بود ایمان آوردند.
۰۶ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۲ یک یهودی مومن
سلام.اولا خوشحالم از این‌که توانستم یک نفر را در آستانه هدایت کنم دوما شما عزیزم باید مشخص کنید زن یا مرد هستید چون حکم هرکدام متفاوت است.میدانید که یهودیان ازدواج با خواهر را خیلی عمل پسندیده میدانند شما باید در شب نشینی شب اول ایمانشان شورت تان را درترکیب بسوی مردم پرتاب کنید اگر مردهستید در سالن مردان و اگر زن هستید در سالن زنان شورتتان روی هرکسی افتاد باید شب به یمن ایمان اوردنتان با آن شخص همخوابگی کنید چون یهود نژاد برتر است با دیگران جز یهود اینکار را نمیکند و شما را به برکت ایمانتان در آن مراسم شرکت میدهد تظر خود را به من اعلام کنید.


سلام به اون دسته مسلمونای بی ادب
قطعاً الان خیلی خوشحالید که یه سری فوش جدید تیکه دار مثلا حواله کردین آره؟ اومده براتون؟
ولی قراره یه سری بدجوری حالشون گرفته شه ، گرفته که چه عرض کنم ، قراره بسوزن!
نمیخوام قیفُ قُپی بیام ! ولی اگه ۱ درصد هم راه داره طرفتون رو بشناسین.
میدونم این پیامک ها واسه کسایی هستش که :
به صورت ناشیانه و البته بعضیاشون هم لاشیانه ، حالشون از همه جز خودشون به هم میخوره و جاشو میده به نفرت، ولی به اینم فکر کنید شاید به صلاحتون نباشه دیگه ادامه داشته باشه !
جَقّ خود ارضایی منو نگرفته ها !! حال امروزم اینجوره

تو هم این دینت رو جمع کن برو مسخره. این دین تو مث پیامکای ایرانسل میمونه که اگه پیشنهادشو قبول کردی فقط اعتبارتو تموم میکنه.دین تو از مسلمونی هم بدتره.حرف زدن با تو از خدا مث اب دادن به گلهای پلاستیکیه.لعنت به اون کسی که وقتی اسم خدا میاد خیال میکنه فقط اونه که میدونه خدا کیه.
شما یهودی ها و مسلمونا رو اگه با پودر24 انزیم هم بشوری بازم لکه ننگتون توی دنیا پاک نمیشه.
با عرض سلام خدمت دوستان

خانوم شهلا لازم نیست توضیح بدید این فرقه شما مصداق آیه (عتل بعد ذلک زنیم ) است
رهبران دینی شما دیدند کاتولیک و پروتستان خیلی مشکل داره خواستند یه مذهب جدید بزنند

من نمیدونم این چه دینیه که هر روز رنگ عوض میکنه هر روز یه انجیل جدید می نویسند

ه فرقه های زیر اشاره نمود: لوتریسم، کالونیسم، تسوینگلیانیسم، انگلیکن، باتسیتیسم، پنطیکاستی، پرسبیتری، ادونتیست، کانگری گیشنالیسم، متدیسم، انجیلی ها و... .



در قرون وسطا و پس از جنگ های صلیبی، در اثر پیدایش افکار نوین در اروپا، گروهی دریافتند که کلیسای روم از کلیسای اولیه دین عیسی دور شده است. از طرفی، بعضی از پادشاهان اروپا از استیلاء روحانی پاپ در روم رنج می بردند و درصدد رهایی از بند پاپ بودند. فشار بیش از اندازه کلیسای کاتولیک، وجود دستورات بسیار سختگیرانه آن، گرفتن باج های کلان از عوام بیچاره مسیحی موجب تحریک مردم علیه دستگاه روحانی شد


اساس ایمان و اعتقادات مذهب انگلیکن، بر پایه کتاب های مقدس و انجیل و کلیسای منصوب به پاپ می باشد. در واقع، پیروان کلیسای انگلیس، عهد جدید و عهد عتیق را باور دارند که لازمة رسیدن به رستگاری و سعادت ابدی بود و هم عیار نهایی ایمان است. پیروان کلیسای انگلیس، عقیده به پاپ (عالی ترین مرجع روحانی در کلیسا)، را نماد غسل تعمید و کشیش را گواهی بر ایمان مسیحی می دانند. پیروان کلیسای انگلیس، مذهب کاتولیک و ایمان به حواریون را که در کتاب مقدس بیان شده، قبول داشته به آن اعتقاد دارند.

کتاب دعاهای مشترک، منحصر به پیروان کلیسای انگلیس است که مجموعه دعاها و عباداتی است که پرستش کنندگان و عابدان در اکثر کلیساهای انگلیس قرن هاست که از آن استفاده می کنند و چون در بین تمام کلیساهای انگلیس مشترک است، به این نام خوانده می شود. حتی وقتی که این مسلک بین المللی شد نیز همچنان پیروان کیسای انگلیس از این نام استفاده می کردند؛ زیرا در سراسر نقاط جهان از این کتاب دعا استفاده می شد. در سال 1549 اولین کتاب دعاهای مشترک توسط توماس کرانمر تألیف شده به چاپ رسید. این شخص بعدها اسقف اعظم کلیسای جامع کانتربری شد. گرچه اصلاحات زیادی روی این کتاب صورت گرفته و کتاب های دعا و عبادات گوناگونی در کشورهای مختلف به چاپ رسیده است. این کتاب هنوز هم عامل پیوند و اشتراک بین جامعه پیروان کلیسای انگلیس است. به طور کلی در این کلیسا، چهار منبع مکتوب به عنوان مرجع الهیاتی و ایمانی انگلیکن ها معرفی می شوند. این منابع عبارتند از:

1. کتاب مقدس: این کلیسا، همانند سایر کلیساهای مسیحی، کتاب مقدس را به عنوان مرجع ایمانی خویش می پذیرد، اما باور انگلیکن ها در مورد کتاب مقدس، با دیدگاه بسیاری از کلیساها متفاوت است؛ زیرا از نگاه آنان، کتاب مقدس، مصون از خطا تلقی نمی شود. آنان بر این عقیده اند که کتاب مقدس، تنها گزارشی از وحی است. بنابراین، ممکن است مشتمل بر خطا نیز باشد.

2. سه اعتقادنامه کاتولیکی: اعتقادنامه های نیقیه، رسولان و آتاناسیوس.

3. اصول سی ونه گانه: این مجموعه سندی مهم در تبیین اعتقادات کلیسای انگلیکن به شمار می آید.
اولین بار در سال 1536م، اصول ده گانه به دستور پادشاه وقت انگلستان منتشر گردید. این مجموعه در نهایت در سال 1563م به اصول سی و نه گانه تبدیل شد که تا به امروز در این کلیسا معتبر شناخته می شود.

4. کتاب دعای عمومی: این کتاب، اگر چه به ظاهر تنها یک کتاب دعاست، اما از نگاه انگلیکن ها، دارای جایگاه ویژه ای است. اهمیت این کتاب از آن روست که این مجموعه مشتمل بر اصول اعتقادی این کلیسا می باشد. این کتاب، اولین بار در سال 1549م منتشر شد. اما در طی سال های متمادی، همواره دستخوش تغییرات بود و با توجه به تغییراتی که در اصول ایمانی این کلیسا روی می داد، ویرایش و تجدید چاپ می شد. نسخة نهایی این کتاب در سال 1662 چاپ و منتشر گردید (مولند، 1368، ص 219 و 229).

با مرجعیت کلیسای انگلیس، تعداد پیروان کلیساهای انگلیکن بیش از هفتاد میلیون نفر برآورد شده است، انگلیکانیسم خود مذهبی مجزا و مستقل در مسیحیت است و کلیسای انگلیس، یک کلیسای مستقل مسیحیت است که در انگلستان واقع است و مادر کلیساهای انگلیکانیسم به شمار می رود که با سایر کلیسای بزرگ دنیا، مانند کلیسای ارتدوکس شرقی و کلیسای کاتولیک رم بزرگ ترین کلیساهای مسیحیت را می سازند. الیزابت دوم، ملکة بریتانیا هم اکنون رئیس تشریفاتی کلیسای انگلستان است در پایان سدة ششم، که مسیحیت به بریتانیا راه یافت، کنتربری از سوی پاپ مرکز مسیحی انگلستان گشت.




راستی بهت بگم احمد دیدات رو میشناسی






جناب اقای یهودی باید بهت بگم خخخخخخخخخخخخخخخخخخ



بهت پیشنهاد میکنم بدی کتاب اخلاق جنسی نوشته اقای مطهری رو بخونی

.





فرزندان اسرائیل، نعمتی که من بر شما ارزانی کردم یاد کنید و من شما را به جهانیان برتری دادم. - سوره بقره، آیه ۴۷

ولیکن مهمترین تفاوت دید اسلامی با دید یهودی نسبت به برگزیده شدن آن است که قرآن میثاق بین خداوند و بنی اسرائیل را مشروط میداند. از این رو تنها در زمانی خداوند به پیمان خود با بنی اسرائیل عمل می‌کند که بنی اسرائیل نیز به وظیفه خود عمل کند.

ای فرزندان اسرائیل نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم به یاد آورید و به عهد خود وفا کنید تا من نیز به عهد خود وفا کنم. - سوره بقره آیه ۴۰

ما از فرزندان اسرائیل سخت پیمان گرفتیم و به سویشان پیامبرانی روانه کردیم هر بار پیامبری چیزی بر خلاف دلخواهشان برایشان آورد گروهی را تکذیب می‌کردند و گروهی را می‌کشتند -سوره مائده آیه ۷۰

از این رو مهمترین تفاوت یهودیان و مسلمانان در برخورد با این مسئله آن است که یهودیان اعتقاد دارند حتی در صورتی که اعمال آنان درست نباشد پیمان خداوند با آنان لغو نمی‌شود و نعمتهای خدا از آنها سلب نمی‌شود و سرزمین موعود از آنان گرفته نمی‌شود؛ ولیکن قرآن تنها این پیمان را در صورتی معتبر میداند که بنی اسرائیل نیز به عهد خود وفا کنند.

و ما در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم که آن زمین (ارض موعود) را بندگان صالح من به میراث خواهند برد. سوره انبیاء آیه ۱۰۵

از این رو مسلمانان نابود شدن معبد سلیمان در اورشلیم به دست رومیان و پخش شدن آنها به ۱۲ قبیله را نشانه خشم خدا بر بنی اسرائیل میدانند در حالی که یهودیان اعتقاد دارند خداوند برای گسترش خوبی آنان در دنیا آنها را در بین همه مردم دنیا پخش کرد تا نوری در بین مردم غیریهود (ببینید نور در بین ملتها) (جنتیل) باشند. از این رو از دیدگاه قرآن فشارهایی که به یهودیان در کشورهای مختلف وارد می‌شد نشاندهنده خشم خدا بر آنان است.

و (یاد کن) هنگامی را که پروردگارت اعلام داشت که تا روز قیامت بر آنان (یهودیان) کسانی را خواهد گماشت که بدیشان عذاب سخت بچشانند آری پروردگار تو زودکیفر است و همو آمرزنده بسیار مهربان است. -سوره اعراف آیه ۱۶۷

۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۶ یک یهودی مومن
ببخشید من اشتباه نگارشی کردم درتاریکی شورت مردان در مجلس زنان و شورت زنان در مجلس مردان انداخته میشود.رویاخانم شما که اسلام و یهود را قبول ندارید خواهرم به چه دینی هستید؟ مگر یهود چه اشکالی دارد.اسلام چهار زن راجایز میداند به او گیر نمیدهید آن شورت پراکنی هم درهرسال فقط یک دفعه است همیشه که نیست.اگر درطول سال کسی دنبال فساد باشه خوبه یا یک دفعه آن هم قانونی؟
سلام

اقای میلاد اینا چیه در رد حرفای بهلول گفتی اخه.بحث ها رو مطالعه نکردین احتمالا شما.بحث این دو نفر به اونجا کشید که بهلول گفت اونایی که تو اسلام ادعاشون میشه و علمای اسلامند.از 15 نفر 12 نفرش ترجمه کردن زنا زاده و حرامزاده و بی اصل و نسب که همشون یکی هست.چرا؟ گفته هم که ایناها همشون کله گنده های ترجمه و تفسیرن تو اسلام.حالا سوال کرده بود ینی شما بهتر میدونید یا اونا؟

بعد شما اومدی این متن رو گذاشتی من که سر در نیاوردم.نوشتی خدا اگه بگه یکی حرومزاده هست پس دیگه هیچی بقیه دیگه زر نزنن چون خدا گفته.اولا هنوز ثابت نشده خدای شما همون خدای واقعیه که تا گفت همه بپذیرن.این بحث ها هم برا همینه مگه نه؟بعدشم گیرم که خدا بگه یا گفته. مگه با خودشه که بمن بگه فوش نده بعد خودش فوش بده.حرف منم همین بود.داداش تو اگه سه روزه خدا شناس شدی ما عمریه مشق خدا شناسی میکنیم.خدا نمیتونه فوش بده گرفتی خدا فوش نمیده حالا تو بگو زنا زاده باشه تو بگو الاغ و بوزینه و گستاخ و بد شرشت و هر چی باشه.اخه نوکترتم خدا نیاز نداره توهین کنه .چی میگی واسه خودت.
نوشتی مگه بده ادم از یه همچین ادمای دروغگوی عیبجوی سازش گر برا معامله دوری کنه/ بابا بهلول جوابتو داده گفته که اولا اگر اسم نبره طوری نیست اما وقتی میگه کافران یعنی همه بدن جز طرفدارای من.این صفتها هم مال کافرانه.اصلا بابا کافر خودش یه فوشه.بعدشم من یه قران دارم مال الهی قمیشه ای هس. ترجمش با اون که تو میگی فرق میکنه.کی نوشته دروغگو.الان جلومه.کذاب رو نوشته انانکه ایات خدا رو انکار میکنن.معامله گر چیه داداش.اصلا ببین مخالفای الله میخواستن با محمد سازش کنن علنی میگه سازش نکن.اینم یه دلیل دیگه که هی نگین مخالفان حضرت محمد به او حمله میکردن نه او.بابا اونا که میخواستن سازش کنن خدای شما می پرونده مسلمونا رو بجون بقیه.بعدشم هی نوشتی گوش شتر و بز و .. این حرفاچیه خودت نوشتی بفتح(ز ن م )ینی اون زَنَمَ هست.ما رو گرفتی با این استدلالت. هر چی هم که نوشتی از مسلمونا نوشتی. بابا یه جمله از یه کتاب مینوشتی که مسلمون جماعت ننوشته باشدش.
عزیز من دلیل کافی بیار برا حرفت.یا اصلا حرف نزن.اون بیچاره دستان صد بار ازت پرسید یه دلیل منطقی بیار که یه ادم میتونه صاحب یه ادم دیگه بشه.هی نوشتی هی کپی کردی هی رو هم رو هم تلنبار کردی از چهار تا مسلمون دیگه مث خودت این که نشد دلیل.
یک کلمه میگفتی اقا قبول داری یه نفر میتونه مالک یکی دیگه بشه یا نه. خلاص

اسمون ریسمون نداره که این.یا میگی اره یا میگی نه.هرکدومشم بگی بقول لعنت بر.. باید اصل دلیل کافی رو رعایت کنی.چرا هی میری از اینجا اونجا مطلب برمیداری میاری میزاری که ادمو گیج کنی.یک کلمه حرف حساب بزن با شهامت بزن حتی اگه مخالف نظر خودت بود ارزش داره.
اینم که من رفتم کتابخونه مخصوصی برای همین کار.دیدم همه لغت نامه ها از معین و دهخدا و برهان قاطع و کتاب دکتر افشاری و کتاب کوچه احمد شاملو و همه نوشتن اول زنا زاده و بی اصل و نسب و تخم حرام.بعد هی گفتن اندندراج و بقیه مثلا پسر خوانده هم گفتن تازه با فتحه و ضمه و .. الان این کتابا گرفتم اوردم خونه.حالا تو هرچی میخوای بگو فلان اخود نوشته فلان.من میگم بلانسبت شما و بقه )به گور هر چی اخونده دروغگوی لاشیه ریدن.
اصلا زنیم ریشه زنازاده هست یا نیست؟اگه نیست بگو ریشه چه کلمه ای هست. بابا ما که خودمون میدونیم زنی و زنا و زنا زاده و ایناها از یه ریشن و یعنی چی.چرا میخوایین کلاه بزارین سر ما.مگه اینکه بخوایین برا زنا زاده یه معنی دیگه پیدا کنین.
این سه تا سوال رو جواب بده با تکیه بر اصل دلیل کافی:
1- اگه زَنِیم زیشه زنازاده نیست ریشه کدوم کلمیه؟و ریشه خودش مگه زنی نیست؟
2-همون سوال بهلول رو جواب بده چرا کله گنده های شما 12 نفرشون زنازاده و بی اصل و نسب و حرامزاده ترجمه کردن.اونا هیچی حالیشون نبوده یا شماها خیلی سرتون میشه
3-اینم سوال دستانه که پرسید یه کلمه بگو ادم میتونه صاحب ادم دیگه بشه یا نه اگه میشه چرا اگه نمیشه چرا.؟(اصل دلیل کافی باید فقط عقلانی باشه من منتظرم با عقلت جواب بدی)
با سلام.رویا خانم شما چرا مطالب را بدرستی نمی‌خوانی برده داری را اسلام ابداع نکرده هزاران سال در میان همه از کفار گرفته تامسیحیان وغیره وجود داشته و اسلام راههای آزادی آنها را با کفاره وغیره باز گذاشته شما یا دستان یا هرکس دیگر چرا به حساب اسلام میگذارید؟ اما زنازاده:باتوجه به آیه 14قلم منشاء صفات افرادبدکار مال و فرزند دانسته شده پس مراد از زنیم آن نیست که شما مطرح کرده اید.چرا که زنازادگی فرد از مال و فرزندان نشات نمیگیرد بلکه نتیجه آمیزش زن ومرد دیگری است زنازاده در این بین مقصر نیست.این دلیل در رد ادعای مدعیان کافیست اگر مغرضانه و منفی ننگرید.
با سلام.اینهمه مژده و بشارت از اول آفرینش تا مژده در انجیل جز برای حقانیت دین اسلام برای چیست؟ اخیرا انجیل قدیم در یکی از کشورها پیدا شد باستانشناسان قدمت آنرا 2000سال اعلام کردند.با توجه به محتوای آن از جمله بشارت آمدن حضرت محمد معلوم شد اصل انجیل بوده نه تحریف شده.بلافاصله مسیحیان اند رو تا محتوا را دیدند اعلام کردند مسلمانان آنرا نوشته اند!(1437سال قدمت و تاریخ اسلام است).
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۰ یک یهودی مومن
ای خوانندگان یک فرد بی شرف پست حقیر عقده ای آمده و با اسم من مطلب های دروغین گذاشته است.به خدا سونگد که من او نیستم و امیدوارم خداوند این فرد را که آمده و به اسم من مطالب کاذب گذاشته را خوار کند.این فرد آنقدر بی شرف بوده است که به اسم بنده مطالب جنسی خود را گذاشته است. این مطالب به هیچ عنوان صحت ندارند و درست نیستند خواهش میکنم دیگر حرف این انسان دروغگو ذلیل را باور نکنید.

مشتاق خوشحالم که نور ایمان در قلب تو روشن شده و با کسی چون تو که خداوند دوستش داشته همکلام شده ام.

دوستانی که میگویند چرا نژاد یهود برتر است؟چون این خواست پروردگار جهان است
و این داستان مثلا تاریخی که میگویید به هیچ عنوان صحت ندارد.

اما ادامه صحبت های گذشته ام:

ما یهودیان بعد از فروپاشی حکومت سلیمان پیامبر دارای کشوری واحد نبودیم البته تا زمانی که کشور اسرائیل به وجود آمد. با به وجود آمدن کشور اسرائیل ما مجددا دارای کشوری مستقل شدیم.
ما در طول تاریخ دارای حکومت های پادشاهی بزرگی بودیم مانند حکومت یهودی هاسمونیان.

در طول تاریخ هندی ها و زرتشتی ها و مسیحیان و مسلمانان با ما بسیار بد بودند و بسیار ما را آزار دادند.در جنگ جهانی دوم این دین الهی بسیاری از پیروان خود را به دست هیتلر ادمکش از دست داد. در حال حاضر جمعیت کاملترین دین خدا یهودیت مجموعا 20 میلیون نفر است و 20 میلیون نفر یهودی در جهان هستند که هدایت شده اند.ما یهودیان بیشتر در کشورهای اسرائیل و آمریکا و فرانسه و کانادا و بریتانیا و روسیه و سایر کشورهای جهان زندگی میکنیم.

ما یهودیان معروفی در تاریخ داریم. فیلون اسکندرانی و یوسف فلاوی و اکیبا بن یوسف و موسی بن میمون و باروخ اسپینوزا و زیگموند فورید و شولوم علیخم و البرت آنیشتین و داوید بن گوریون و مارک شاگال و ریتا لوی مونتالچینی و ناتالی پورتمن و بسیاری دیگر همه و همه یهودی بوده اند.

یهودیان ایرانی کوروش را دوست دارند زیرا او به یهودیان آزادانه اجازه داد فعالیت مذهبی خود را کنند.

حالا میروم اما بعدا بازمیگردم. عزیزان من لطفا اصلا به حرفای فاسدی که به جای من به دروغ حرف میزند گوش نکنید

لطفا مطالب من را بخوانید
امید است که خدا لطفی کند و شما هدایت شوید.
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۵ یک یهودی مومن
آقا اینجا چه خبراست یک نفرآمده به اسم من مطلب گذاشته به خدا من او نیستم شما یک سر چی توی اینترنت بکنید ببینید آیا مجری شبکه خانواده تلویزیون اسرائیل دو شوهر ندارد؟ ا هرکدام هم چند بچه دارد و با دوشوهرش در یک خانه زندگی می‌کنند و جالب این‌که هیچ حسادتی به هم ندارند‌ خانم بطور عادلانه هر روز با یکی از شوهرانش ارتباط دارد بدون هیچگونه مشکلی در کنارهم باصمیمیت تمام زندگی می‌کنند و مثل مسلمانان نسبت به زنانشان حسود نیستند که اجازه نمی‌دهند حتی یک تار مویشان را کسی ببیند.چون دلشان مثل آیینه صاف ومثل آب چشمه زلال است مثل زنان مسلمان پنهانی فساد نمیکنند اگر فساد هم بکنند با صداقت شوهرانشان را در جریان قرارمیدهند و درضمن مردان میتوانند با خواهرانشان ازدواج کنند چون از کودکی با هم بزرگ شده اند به اخلاق هم خیلی خوب بلدند.این فرد پلید که به اسم من مطلبی مینویسد من تکذیب میکنم.
با سلام از عزیزان خواهش میکنم یک سر چی بکنند انجیلی که سال پیش پیدا شده باستانشناسان قدمت آن را دوهزار سال اعلام کرده‌اند آلان هم2017است.یعنی انجیل واقعی و تحریف نشده.بدنبال آن بزرگان مسیحیت بدون هیچ مدرکی عنوان کردند که مسلمانان آنرا نوشته اند.حال سوال اینست آیا 2000سال قبل مسلمانی وجود داشته؟ چون در این کتاب آمدن حضرت محمد بشارت داده شده و خیلی چیزهای دیگر از جمله بنده و پیامبر بودن حضرت مسیح و نه خدا یا پسر خدا بودنش و نه به صلیب کشیده شدنش که در قرآن نجات آن حضرت و به صلیب کشیدن کسی که او رابه دشمنان لو داده بود که خداوند لو دهنده را به شکل مسیح درآورد و هر چه گفت من مسیح نیستم و یهوداهستم قبول نکردند و به صلیب کشیدند و خداوند حضرت مسیح را به آسمان برد که همزمان با منجی عالم ظهور خواهد فرمود. همه این مسائل باعث شد مسیحیان قدمت کتاب را انکار کردند.ولی باستانشناسان کارخودشانرا کردند.و عقب نشینی نکردند مگر این‌که بوسیله تطمیع یا تهدید بعدا نظر شان را عوض نکنند.این یهودی که میگوید این داستان دروغ است برخلاف نظر او تمام رسانه‌های دنیا این حقیقت را اعلام کردند.
سلام به دوستان. royaخانم سلام.آقایان بهلول و دستان رفتند حداقل بگوئیم نیستند.من از شما خواهر عزیزم سوالی دارم.فرمودید آقای دستان جواب هایش منطقی بود ولی نگفتید کدام جواب؟ اصلا ایشان هیچ جوابی یا انتقاد علمی نسبت به جواب آقایان کیومرث که البته سایت را ترک کردند چون کسی نتوانست با او مناظره کند و محسن نداشتند که بنظر میرسد او هم رفت.در بحث مسئله کنیز آقای کیومرث با فرمول منطق ادعایش را ثابت کرد.امااقای دستان در مرحله‌ منطق استقرایی گیر کردند و توسط کیومرث و محسن خلاف ادعای دستان ثابت شد.با این وجود میخواستم بدانم شما کدام دلیل دستان را پسندیدید با آنکه تا کنون دلیلی نیاوردند و در رفتند.و کدام منطق بهلول را با کدام دلیل و جواب محسن را با کدام دلیل رد کردید؟ در صورتیکه یک حکم کلی مبنی بر این‌که دلایل آنها خوب بود و اینها بد صادر کردید درصورت توضیح ممنونم.دوستت دارم. برادر حقیرتان نامدار
پست فطرتی که میای به جای یکی دیگه مطلب مینویسی برو بمیر آشغال.
من رفتم سرچ کردم مجری تلویزیون شبکه خانواده اسرائیل دو تا شوهر نداره
اصن ازدواج نکرده
چرا زر زر میکنی؟
خجالت نمیکشی به اسم یکی دیگه میای اراجیف مینویسی؟
واقعا خیلی الدنگی خیلییییی
خر بی همه چیز

آقای یهودی عزیز ظاهرا شما آقا هستید که چیزی نگفتید
منو واقعا ببخشید
معذرت میخوام
میدونم در دین خدایی یهود فحاشی کردن گناهه
ولی واقعا دیگه خیلی پروئه

به نظر من همینکه زمانی یهودیان دارای امپراتوری بزرگی بودن و اینکه بعد از سالها تونستن دوباره کشور خودشون رو بسازن نشان حقانیت دینه.
واقعا بهترین دین یهود و م زخ ر ف ترین دین اسلامه
از خدا خیلیی ممنونم که بهم لطف کرد و راه رستگاری رو بهم نشون داد
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۳ یک یهودی مومن
چرا به اسم من مزخرفات می‌نویسی، بی همه چیز پست فطرت اصلا یهودیان حق دارند فلسطینیان را بکشند و خانه هایشان را خراب کنند یهودیان راخدا به همه برتری داده.برای اینکه مردم وحشت نکنند غیر یهودیان را به شکل انسان درآورده و الا باید همه مردمان دنیانوکر و پیشخدمت یهودیان بشوند اگر تحقیق بکنید 80درصدد ثروت دنیا دست 20میلیون یهودیه و این حقانیت یهودیان و ناحق بودن غیر یهودیان را نشان میدهد.
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۳ یک یهودی مومن
درضمن تحقیق کنید این که گفتم غیریهودیان انسان نیستند اصول اعتقادی مارامطالعه کنید اگر درست نبود هرچه میخواهید بگوئید شاید کسی بگوید اگر یهود حق بود چرا خدا بعد از آن مسیح و محمد را فرستاد خودتان تحقیقات کنید.تابلکه حق را دریابید آنطوری که من دریافتم. در دین ما فحش خوب نیست در غیر اینصورت کیرم را دهن آن کس که با اسم من مطلب می نوشت وارد میکردم تا حساب دستش بیاید.
سلام خدمت خانوم رویا

آقا من در هیچ مورد تخصص و زمینه ای ندارم آقا من هیچی نمیدونم هر چی میدونم و می نویسم کپیه به هیچکی ربطی نداره خانوم خدا شناس یه عمره !!!!!!اینایی هم که مینویسم کپیه همش از همین دیروز هم شروع کردم به خدا شناسی

من زبونم مو در آورده باور نمیکنی لینک تلگرامی میدم عکسو میفرستم واست

اولا انشالله تو دستان نیستی دوما از طرف خودت حرف بزن ثالثا هر کی مشکل داره در مورد برده داری اون پست طولانی رو که به آقای دستان گفتم بره بخونه

خانوم رویا اگه دنبال حقیقتی یا برو اون پست رو رو بخون یا برو کتاب حقوق بشر محسن کدیور
اگر هم دنبال اشکال تراشی هستی که ما رو به خیر شما رو به سلامت




پاسخ بقیه سوالاتتم دو ساعت دیگه میگم الان بایدبرم دانشگاه


ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﻴﺮﻭ ﻳﺎﺩﻡ ﺑﺪﻩ
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺑﺎﻻﻯ ﻛﻮﻩ ﺑﭙﺮ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺎﻳﻢ ﻣﻴﺸﻜﻨﺪ
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﮕﻴﺮﻣﺖ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﺮﻳﺪ ، ﮔﺮﮒ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﻜﺴﺖ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻰ؟؟؟
ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ : ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ به حرف هر کسی یا هر چیزی ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﮒ !تنها به شعور خودت اعتماد کن.

این را به تو یهودی مومن گفتم که بدانی دستکم مردم ایران دیگر از اعتماد کردن به حرف این دین و ان دین...این ادم و اون ادم خسته شدن.اخه لامصب ما از اعتماد کردن به حرف محمد چی نصیبمون شد جز فقر و بدبختی که حالا به حرف موسی و پیروانش اعتماد کنیم.
باسم مشتاق هم خودت مطلب مینویسی کور هم تو تاریکی اینو میفهمه.

تو هم که اسم یهودی مومنو جعل کردی داداش نکن. اخه بتو باید چی گفت.نادون اخه کی میاد فرض که دینشون شرت پراکنی هم داشته باشه بیاد اینو برا تبلیغ دینش عنوان کنه؟بیشعور کار تو مث نقاشی ابرنگ رو بوم رنگ روغنه.خدا بعضیا رو افریده که بگه میمون فقط تو جنگل نیست.میمون میتونه توی وبلاگم بیاد مطلب بزاره. بسه دیگه خیلی ضایع تابلویی

سلام بشما اقا میلاد.من دستانم؟کاش بودم دستکم میدونستم تو همون پستی که میگی مچتو چجوری بگیرم که الان اینجا ترمز بریده نری.خوندمش مث بقیه پستات طولانی غیر قابل فهم بود.اصلا اونو ولش کن مگه نمیگی از طرف خودت بگو.باشه من از طرف خودم سه تا سوال پرسیدم جوابشونو بده.فقط کوتاه اگه میشه.اقا میلاد حرف حساب فقط دلیل میخواد توضیح اضافی نمیخواد برادر.
لینک تلگرامیتم با عرض شرمندگی بدرد خودت میخوره.اخه مومن کی خودشو گیر سپاه میندازه.رد یابی با تلگرام مث گرفتن ماهی تو اکواریومه.

این سه تا سوال رو جواب بده با تکیه بر اصل دلیل کافی:
1- اگه زَنِیم زیشه زنازاده نیست ریشه کدوم کلمیه؟و ریشه خودش مگه زنی نیست؟
2-چرا کله گنده های شما 12 نفرشون زنازاده و بی اصل و نسب و حرامزاده ترجمه کردن.اونا هیچی حالیشون نبوده یا شماها خیلی سرتون میشه
3-یه کلمه بگو ادم میتونه صاحب ادم دیگه بشه یا نه اگه میشه چرا اگه نمیشه چرا.؟(اصل دلیل کافی باید فقط عقلانی باشه من منتظرم با عقلت جواب بدی)

همون سوالاس از طرف خودم نوشتم.اینجوری اگه قانع تری ایرادی نداره. فقط جواب سوال 3 رو اول اره یا نه بودنشو بگو بعد تونستی دلیل بیار.

بعدشم اقای ... سعی کن با احترام حرف بزنی.
رویا خانوم (اینا هم که دارم مینویسم کپیه)

خیلی ممنون که یاد آوری کردی که من بی شهامتم
آقایون و رویا خانوم از پاسخ های من برداشت کردن که بی شهامتم بدون اینکه همشونوبخونن یا جواب بدن


ه(همه چیز هایی که نوشتم هم ارزش لای جرز دیوار رو هم نداره وهمش اسمون ریسمون با فتنه )




در مورد سوال اقای دستان بگم که اصل سوال مغلطه است چون ایشون میخان منو بندازند تو منگنه

در پاسخ ایشون میگم بله برده گیری کاری نادرست است (حالا کاری هم به ظرف زمان و هزار تا دلیل دیگه که خدا شاهده همشو خودم آوردم و شما کپی دونستی نداریم)


در مورد آیه عتل ا بعد ذلک زنیم بگم مگه اتفاق علما بر یک چیز دلیل بر قبول کردن آن است

از یه طرف حساب به من میگی مگه تو علامه داری که در مورد کلمه زنیم اظهار نظر میکنی چون ۱۲ تا از علماتون گفته یعنی زنت زاده از یه طرف خودت هم میگیرد به ما که می دونیم زانی یعنی زنا زاده و.....


بعدشم استدلال میکنی که خدای اسلام دروغ


ابجی این خاصیت زبانه که یه جمله چند تا معنی میده


حدثنی إسحاق بن وهب الواسطی، قال: ثنا أبو عامر العَقْدِیُّ، قال: ثنا زهیر بن محمد، عن زید بن أسلم، عن عطاء بن یسار، عن وهب الذَّمارِیّ، قال: تبکی السماء والأرض من رجل أتمّ الله خلقه، وأرحب جوفه، وأعطاه مقضما من الدنیا، ثم یکون ظلوما للناس، فذلک العتلّ الزنیم .(اینا رو همونی میگه که تو اول راه خداشناسی و یه بچه کپی کن بیشتر نیست اصلا هر جاش دیدی کپیه یا تلنباره۳یا به ضرره نظر نده )

در تحرسم بگم من از این سایت خسته شدم هر روز باید واسه یه دستان جدید یا یه رویای جدید در مورد برده داری وغیره توضیح بدم





این آخرین پست من بود خدانگهدار






خانوم رویا الان آخرین پستتونو خوندم

شما که پست های منو نا مفهوم میدونی همون بهتر که جواب ندی باز هم هدایتت میکنم به کتاب حقوق بشر آقای محسن کدیور
یه نکته دیگه هم بگم که وقتی میگی فقط بگو اره یه نه یعنی خودت جوابشو از قبل به من گفتید حالا بعدش میگید جواب بده

خیلی هم ممنون که بنده رو از مامورین اطلاعاتی عرض کردید

سلام. چی رو جواب ندم برادر.؟در مورد مطلبت درباره زنازاده و گوش بز و ز ن م ) و روایتها و اینها که جواب دادم اما تو میری میشینی همونجا که دوس داری.کتاب اون اقام میخونم باشه اما اگه حرفاش همیناس که تو میگی یه پول سیاه نمی ارزه.اصلا کی دیده یه اخوند یه حرفی بزنه که درس باشه یا سر حرف خودش باشه.اخوند خوب اخونده مرده هست..با این حال این نشد حرف حساب.شما داری اینجا حرف میزنی نه اون اقا.مث اون بابا که میگفت برید کتاب داوکینز بخونید.انگار داوکینز میتونه جواب همه سوالای همه رو بده.دوست نداری حرف بزنی مختاری داداش.اما اینو بدون سه تا سوال منو جواب ندادی.
اون سوالم مغلطه نیست .ایه قرانه.برا هرکی ممکنه سوال پیش بیاد مخصوصا اگه ادمی نباشه که زیر بار هر حرفی بره.حالا در مورد برده گفتی غلطه.اگه غلطه چرا تو قران هست.این چه خداییه که زورش نمیرسه چهار تا ادم بدبختو از زیر ظلم و ستم یه عده پول دار در بیاره.تازه خودشم تایید کرده مهر زده.اینکه پیش از اینا بوده خوب به اسلام چه.چرا خدا اینقده زورش باید کم باشه که بترسه یه وقت جامعه بهم بریزه اگه جمش کنه.اصلا مگه وقتی محمد اومد همه اصول اونزمان روبهم ریخت از بهم ریختن این یکی ترسید.
جمع کردن برده داری دیگه سخت تر از جمع کردن بت پرستی که نبود.زن مردمو چرا مسلمونا کنیز خودشون میکردن چون مثلا کافر بوده.کافر بوده که بوده مگه ادم نبوده.تو جنگم که زنا نبودن که بگین زنا رو تو جنگ گرفتن.
من تو این وبلاگ خیلی چیزا یاد گرفتم.خیلی. واقعا ممنونم از همه کسایی که مطلب گذاشتن.
آیت الله مشکینی
و پس از آن ( همه صفات زشت ، ) خشن و سنگدل و بی اصل و ریشه است.
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» آیت الله مکارم شیرازی
علاوه بر اینها کینه توز و پرخور و خشن و بدنام است!
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» آیت‌الله موسوی همدانی (ترجمه‌المیزان)
علاوه بر اینها کینه توز و پرخور و خشن و بدنام است!
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» استاد الهی قمشه‌ای
با این همه عیب ، باز متکبر است و خشن با آنکه حرامزاده و بی اصل و نسب است.
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» استاد مهدی فولادوند
گستاخ ، [ و ] گذشته از آن زنازاده است ،
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» جناب آقای صفوی (بر اساس المیزان)
علاوه بر این صفات زشت ، درشت خوی و بی ریشه است .
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» حجت الاسلام انصاریان
گذشته از این ها کینه توز و بی اصل و نسب است ،
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
● مرضیه علمدار .ب - ترجمه خرمشاهی
درشت‏خوى، و بعد از این همه، ناپاکزاد
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
» تفسیر نور استاد خرمدل
‏علاوه بر اینها درشتخوی و سنگین دل ، و انگشت نما به بدیها است .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر
● محمد هادی مؤذن جامی - تدبر و تحقیق شخصی
و پس از آن ( همه صفات زشت ، بدتر اینکه) بسیاردرشتخوی (و اشتلم گو وخشن و سنگدل) و بی اصل و ریشه (/ملحق و پدرنامعلوم) است. (13)
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
ثبت نظر









فَلا تُطِع الْمُکَذِّبِینَ‏(8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ‏(9) وَ لا تُطِعْ کلَّ حَلافٍ مَّهِینٍ‏(10) هَمَّازٍ مَّشاءِ بِنَمِیمٍ‏(11) مَّنَّاعٍ لِّلْخَیرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ‏(12) عُتُلّ‏ِ بَعْدَ ذَلِک زَنِیمٍ‏(13) أَنکانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِینَ‏(14) إِذَا تُتْلى عَلَیْهِ ءَایَتُنَا قَالَ أَسطِیرُ الأَوَّلِینَ‏(15) سنَسِمُهُ عَلى الخُْرْطومِ‏(16)



ترجمه:



8 -حال که چنین است از تکذیب‏کنندگان اطاعت مکن.



9 -آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها نرمش نشان دهند ( نرمشى توأم با انحراف از مسیر حق).



10 -و اطاعت از کسى که بسیار سوگند یاد مى‏کند و پست است مکن



تفسیر نمونه ج : 24ص :383



11 -کسى که بسیار عیبجو و سخن‏چین است.



12 -و بسیار مانع کار خیر.



و تجاوزگر ، و گناهکار است.



13 -علاوه بر اینها کینه‏توز و پرخور و خشن و بدنام است .



14 -مبادا به خاطر اینکه صاحب مال و فرزندان فراوان است از او پیروى کنى.



15 -هنگامى که آیات ما بر او خوانده مى‏شود مى‏گوید اینها افسانه‏هاى خرافى پیشینیان است.



16 -به زودى ما بر بینى او علامت و داغ ننگ مى‏نهیم.
































خانم رویا گفتی خدا فوش میده اگه آیه قبلش میخونمیتونید داره میگه هر عیب جویی سخن جو





اینا یعنی بیان صفات افراد


خانوم رویا من نمیدونم به چه ساز شما برقصم


جواب میدم میگی اینا یه پول سیاه نمیارزه میگم کتاب بخون میگی چرا خودت جواب نمیدی

آقا اگه نمیخای جواب منو قبول کنی کسی زورت نکرده



مثلا همین عتل بعد ذلک زنیم


از طرفی هم کل پستات قضاوته

میگی کدوم اخوند تا حالا راست گفته


از طرفی هم پیش خودت فکر میکنی من جواب سه تا سوالتو ندادم



باید بگم خخخخخخخخخخخخخخخخ




تنها کمک من هم به شما در مورد برده داری همون کتابه هست یا اون پست خودم اگه وقت نداری کتاب بخونی



اینم آخرین پیام در مورد برده داری واینکه فرومودید چرا زور اسلام به برده داری نرسید
همه‌ی موارد با زور حل نمیشود بزرگوار!!!

شما تصور کنید به زور اسلام دستور میداد:
از فردا برده داری لغو...
چه اتفاقی می‌افتاد؟!

برده هایی که اکثراً نسل اندر نسل برده بودند و هیچ تخصصی ندارد،
اکنون بدون پول،خانواده،خانه،پشتوانه و...
در جامعه رها میشدند!

خب این اتفاق منجر به چه چیزی میشد؟!

۱-مجدد به نزد اربابان بازگشته و تقاضای پذیرش میکردند...
(شهادت تاریخ)...
۲-میمردند!!!
۳-به سمت کفار سؤاستفاده‌گر رفته و جذب آنان میشدند
و این چه تبعاتی که نمیتوانست داشته باشد!

sسلام
جناب اقا میلاد.خیلی خیلی ازت ممنونم که خودت زحمت کشیدی تفسیر و ترجمه ها رو گذاشتی.حالا من معنی این کلمه رو اونجور که گفتن پشت هم مینویسم تا واضح و روشن بشه حق با کیه:
بی اصل و ریشه-خشن و بدنام-حرامزاده و بی اصل و نسب-زنازاده-بی اصل و نسب-ناپاکزاد-انگشت نما به بدی ها-بی اصل و ریشه ملحق و پدر نامعلوم.

خوب من از بقیه میپرسم.با اینکه مترجمین مسلمان و معتقد تلاش کرده اند معنی کلمه را بسیار ملایم کنند ایا باز هم شکی باقی می ماند که این ناسزاست نه عیب و روش نادرست یک نفر؟ایا بی اصل و نسب و پدر نامعلوم و بی ریشه زنازاده و حرامزاده یک معنی نیستند و در یک سرچشمه به هم نمی رسند.
اونها که میگفتن اینجا خدا داره عیب ها رو میشماره و زنا زاده بودن عیب خوده فرد نیست درست میگفتن.اینجا الله داره رفتارهای نادرست یه سری ادم رو میشماره میگه از اینا اطاعت نکن.اگه الله داره رفتارای نادرست افراد رو به پیامبرش گوشزد میکنه و اونو از اطاعت و ارتباط با این افراد دور میکنه پس به این نتیجه میرسیم که بی اصل و ریشه بودن چون نتیجه رفتار نادرست خوده ادم نیست نباید اینجا بیاد مگر اینکه تمام کننده باشه. میدونین ینی چی؟
من میگم:ینی کلمه زنیم بعد از دو کلمه بعدذالک اومده. ینی بعد از آنکه.بعد ذالک=بعد از انکه.ینی میگه از این ادما پیروی نکن که این مشخصات رو دارن بعد از همه اینها -اینا یه مشت تخم حرومم بیشتر نیستن.
تخم حروم بودن و بی اصل و ریشه بودن و حرومزاده بودن که اشتباه رفتاری فرد نیست که ازش منع بشن.ممکنه یکی نتیجه زنا باشه اما ادم خوبی هم باشه هیچکدوم از این عیبها هم در وجودش نباشه.حالا تکلیف چیه؟

حالا من میگم خدمتت اقا میلاد خیلی زرنگ که دوست داری لای منگنه هم نری.الان دو راه میمونه واسه مسلمونا.1-یا کلا انکار بکنن که معنی این کلمه زنا زاده یا بی اصل و نسب هس. که خوب نمیشه و نشد و خودت تفسیر و ترجمه اوردی دیدی که بیشترشون جز یکی دوتا همه همینو نوشتن.2-بگین که اقا چون زنا زادگی جرم خود فرد نیست پس خدا نمیتونسته این اشتباهو بکنه و اینو بگه.همونجور که تو پستای قبلب همه همینو نوشتن . من میگم خوب شما کارتون درسته اما این فقط یه فرضه.برا یه غیر مسلمون این فرض از پیش رد شده هست .غیر مسلمون اینو نمیپذیره چون هنوز معلوم نیست الله خدا باشه.مسلمونم که قرانو قبول داره دیگه دلیل نمیخواد که حرفشو قبول کنه.دلیلم بخواد تو شک افتاده میشه مشرک.

من اخوندو قضاوت نکردم ذاتشو نشون دادم.اگه کسی تو ایران زندگی کرده باشه و ندونه ذات کثیف اخوند چیه پس باید براش پالون نویی خرید.چرا اخوندا حق قضاوت دارن اما بقیه نه؟

بمن میخندی جناب میلاد. با این خندت دل کسیو شاد نکردی تنها دندونای یک گرگ زاده رو نشون دادی.

اتفاقا زور توی سر ادم زورگو جواب میده.جک نوشتی نه! حالا اگه کسی خندش میاد به این جمله های گهر بار بخنده:

برده هایی که اکثراً نسل اندر نسل برده بودند و هیچ تخصصی ندارد،
اکنون بدون پول،خانواده،خانه،پشتوانه و...
در جامعه رها میشدند!

خب این اتفاق منجر به چه چیزی میشد؟!

۱-مجدد به نزد اربابان بازگشته و تقاضای پذیرش میکردند...
(شهادت تاریخ)...
۲-میمردند!!!
۳-به سمت کفار سؤاستفاده‌گر رفته و جذب آنان میشدند
و این چه تبعاتی که نمیتوانست داشته باشد.


1-هیچ برده ای نسل اندر نسل برده نبوده .یک زورگوی قلدر بی ذاتی امده گرفته بحکم یک قانون زورگویانه تری اونو برده کرده.گیریم که پدر کسی برده بوده لزومی نداره توی یه جامعه سالم پسرشم برده باشه.بخصوص اگه خدا بخواد اون جامعه رو اداره کنه.هیچ جامعه ای نمیتونه سالم تر از جامعه ای باشه که خدا ادارش میکنه.

2-هر کسی برای خودش تو این دنیا کس و کار داشته و داره.نداشته باشه هم مث خیلی های دیگه که برده نبودن کس و کارم نداشتن پولم نداشتن.
3-تخصص در اون زمان مث الان نبوده.مگه چند تا تخصص تو او ن دوره بوده که یکی بخاطر نداشتن تخصص از گرسنگی بمیره.یه کارگری یا حمالی یا بیل زنی یا نگهبانی.. اصلا همون کاری که یه برده در دوران بردگیش میکنه رو میتونه ازادم که باشه بکنه پولشم بگیره نه مفتی.تازه خیلی هم بهتر.

4- ادم وقتی برده نباشه کار میکنه پول میگیره تشکیل زندگی میده . همون کار بردگی رو با دستمزد میکنه. پیش ارباب قبلیشم که برگرده اگر برده داری نباشه پولشو میگیره اختیارشم با خودشه . میتونه بره فنی یاد بگیره. قدرت داره سپاهی بشه.چی برا خودت مینویسی. توهمات الوده ذهن یه مشت خرفت رو میاری اینجا رو به گند میکشی مینویسی.
5- فرض کنیم حرف تو درست. اسلام میتونست بگه اقا از این به بعد مثلا میگم. برده داری ممنوع. اونا که قبلا بودن هیچی. از این به بعد هیشکی حق نداره هیچ ادم ازادیو برده کنه.


از همه اینا جگر سوزتر و نابودکننده روح انسان .سرنوشت دختری است رعنا و پاکیزه که بخاطر باورهای پدرش و یا نزدیکانش باید با همه معصومیت خودش خداحافظی میکرد.
این چه دینی است که جز ظلم به مظلومان هنری ندارد.وای بر شما مسلمانان اگر خدایی باشد.

هیچ برده ای نسل اندر نسل برده نبوده .یک زورگوی قلدر بی ذاتی امده گرفته بحکم یک قانون زورگویانه تری اونو برده کرده.گیریم که پدر کسی برده بوده لزومی نداره توی یه جامعه سالم پسرشم برده باشه.بخصوص اگه خدا بخواد اون جامعه رو اداره کنه.هیچ جامعه ای نمیتونه سالم تر از جامعه ای باشه که خدا ادارش میکنه

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir



آره هیچ برده ای نسل انور نسل برده نبوده ولی آیا نباید راه چاره ای براش اندیشید

جامعه ای که خدا ادارش میکنه نباید آرمانی باشه و نباید ارمانگرا باشه

امیدوارم نخوای تظاهر کنی که اسلام برده داری رو دست کرده (برای بار هزارم قانون برده داری در اسلام توجه به ظرف زمان است)




البته این جواب های من فرض های احتمالی در مورد لغو یک روزه برده داریه




خصص در اون زمان مث الان نبوده.مگه چند تا تخصص تو او ن دوره بوده که یکی بخاطر نداشتن تخصص از گرسنگی بمیره.یه کارگری یا حمالی یا بیل زنی یا نگهبانی.. اصلا همون کاری که یه برده در دوران بردگیش میکنه رو میتونه ازادم که باشه بکنه پولشم بگیره نه مفتی.تازه خیلی هم بهتر

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir


این در مدت زمان محدود ممکن نیست نیاز به همکاری جهانیست








حرف تو درست. اسلام میتونست بگه اقا از این به بعد مثلا میگم. برده داری ممنوع. اونا که قبلا بودن هیچی. از این به بعد هیشکی حق

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir


ایا خودت قانع شدی

عزیزم کسی که رو به روی من قرار میگیره دشمنت منه اگه من جنگ و ببازم اون منو به بردگی میکشه اگه من عکسشو انجام ندم اون میره فردا باز دم در خونمون




دوستان این سایت و اعضاعش از هدف اصلیشان دور شدن ما هیچکداممان دشمن هم نیستیم ما همه هم هموطنیم اگر پا به این سایت میزارید باید هدفتان عرضه حقیقت باشد نه جبهه گیری

خانم رویا و همه و همه خاهشا اشکال تراشی نباشید اول ببینید با خودتون چند چندید

بعد اگر جوابتونخودتونو قانع کرد به نمایش بزارید






و در هیچ لحظه ای جبهه نگیرید ما اگر در هر موردی با هم تفاوت فکری داشته باشیم در نهایت داشتیم چون از در اصلاح دیگر برآمدیم


شاید باور نکنید ولی من امروز در نماز خواستار هدایت خواهرم به راه حق شدم






با تشکر




۰۸ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۳۷ یک یهودی مومن
عزیزان من لطفا حرف های دروغین کسی که به جای من مطلب میگذارد را باور نکنید.

رویا لطف کن تمام مطالب من را بخوان شاید نور ایمان در قلبت شعله گرفت و هدایت شدی

مشتاق بله آقا هستم.خودت را ناراحت نکن چنین کسانی ارزش ندارند

میروم سراغ ادامه مطالبم:
نشان و نماد دین یهودیت ستاره داوود پیامبر است. نماد دین یهودیان(ستاره داوود) مهر سلیمان نبی هم بوده. در زبان دینی ما یهودیان ستاره داوود מָגֵן דָּוִד نوشته میشود که מָגֵן דָּוִד ماگن دیوید خوانده میشود. ماگن دیوید شکلی مرکب از دو مثلث متساوی الاضلاع یکی رو به بالا و دیگری رو به پایین که روی هم قرار گرفته، تشکیل شده‌است که امروزه روی پرچم کشور اسرائیل به عنوان نماد یهودیت نیز هست.

ماگن دیوید دارای معانی زیادی است.یکی از معانی ان این است که هر آنچه در پایین است مانند هرآنچه در بالا است می‌باشد تا معجزات واقعیت ایجاد شود؛ و به دلیل اینکه تمامی واقعیت از یک چیز بر روی یک چیز میایند همه واقعیت از این یک چیز به کمک اقتباس ایجاد شده است.» ارتباط دو مثلث در این دیدگاه نمایانگر یکی شدن ماده و روح است. هر آنچه در این دنیا وجود دارد بازتاب آنچه در دنیای نامرئی است می‌باشد. تنها با ایجاد هماهنگی و بالانس بین عنصر مذکر (مثلث رو با بالا) و عنصر مؤنث (مثلث رو به پایین) هماهنگی ایجاد می‌شود.

من حالا میروم ولی برمیگردم

با آرزوی یهودی شدن و خدایی شدن شما
رویا جون(یه وفت فک نکن آقام منظور ندارم چون خانمم) اولا من آقای یهودی نیستم دوما منم مثل تو هیچ خیری از محمد شر و اسلام بدش ندیدم برای همین از اسلام و دراومدم و دیگه مسلمون نیستم.من نمیدونم چی شد که گرایش به یهودیت پیدا کردم. فقط یه وقت به خودم اومدم دیدم جذب یهودیت شدم. الانم از مطالب آقای یهودی خیلی خوشم میاد و وقتی میخونم بیشتر راغب به این دین میشم.
آقای یهودی شما هم خودتو ناراحت نکن دشمنای دین اصلی الهی زیادن

⚠️ایات تامین جنسی محمد⚠️

🚫بی عدالتی بین همسران برای محمد جایز است⭕️👇🏻

🔰محمد هر شب را به یکی از زنانش اختصاص داده بود و بنوبت با آنان همخوابگی می کرد. اما بعضی از همسرانش مثل عایشه و زینب را بیشتر دوست می داشت و مایل بود که بیشتر با آنان همبستر شود. بنابر این آیه ی زیر را نازل کرد تا زنان وی با پذیرفتن اینکه خدا به پیامبرش جواز اینکاررا داده است برای محمد دردسر ایجاد نکنند

➖تُرْجِی مَنْ تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشَاءُ وَمَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْکَ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَلَا یَحْزَنَّ وَیَرْضَیْنَ بِمَا آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَلِیمًا ﴿۵۱ احزاب﴾
ترجمه: نوبت هر کدام از آن زنها را که میخواهى به تاخیر انداز و هر کدام را که میخواهى پیش خود جاى ده و بر تو باکى نیست که هر کدام را که ترک کرده اى [دوباره] طلب کنى این نزدیکتر است براى اینکه چشمانشان روشن گردد و دلتنگ نشوند و همگیشان به آنچه به آنان داده ای راضی گردند و آنچه در دلهاى شماست خدا میداند و خدا همواره داناى بردبار است(51)

💠👆🏼نکته مهم این است که اگر قرآن از طرف خداست چه لزومی دارد که حتی نوبت گذاری جماع با همسران رسول را برای ابد در قرآن بیاورد؟. این آیه چه سودی برای هزاران نسل آتی بشری دارد. آیا هر انسانی سعی نمی کند این امور بسیار خصوصی بین زن و شوهر را پنهان کند؟ این آیه مؤید این است که محمد آنچنان شیفته مسائل جنسی بوده که توجهی به این ناهنجاری نداشته است. بعلاوه این آیه برای مردان چند همسر، بدآموزی دارد چون می گویند خدا پیامبرش را مجاز کرده که در نوبت و توجه به همسرانش تبعیض و بی عدالتی قائل شود پس به طریق اولی ما هم می توانیم چنین کنیم.
🔹بی عدالتی در حق زنانش تمام نمیشود، محمد در دو ایه بعد میگوید 👇🏻

⭕️زنان محمد بعد از مرگش حق ازدواج ندارند👇🏻

➖وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمًا (53 احزاب)
ترجمه :شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و مطلقا [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود درآورید چرا که این [کار] نزد خدا همواره [گناهى] بزرگ است

☠زنان محمد بقیه عمرشان را باید در تنهایی و فلاکت زندگی کنند ،به علت اینکه 🔹1 هیچ منبع درامدی نداشتند 🔸٢- در تنهایی و بدون داشتن همسر و همدم باید زندگی میکردند🔹٣- در عذاب روحی و جسمی بخاطر نداشتن رابطه با یک جفت مذکر 🔸٤- نداشتن فرزند و به گور بردن اروزوی فرزند

📜به عنوان مثال عایشه بعد از مرگ محمد تازه یک دختر جوان ١٨ ساله بود(به گواه تاریخ) که باید تا اخر عمرش در تجرد و تنهایی زندگی کند و از داشتن همسر محروم باشد ..
📚سیرت رسول الله ص ،549ترجمه ی سیره ابن هشام ، نشر مرکز

فقط یک ا ح م ق میتونه م س ل م و ن باقی بمونه
سلام رویا خانم چرا جواب مرا نمیدهید ایا مرا درشان واندازه خود نمیدانید یا سوالاتم مشکل است خواهش میکنم سوالات این برادر حقیرتان را بدهید تا فکر نکنم بنده را ادم حساب نمیکنید.
یهودی کثافت چرا وقتی حضرت موسی رفت طور سینا تا 40 روز غایب بود به گوساله پرستی بازگشتید شما را که خدا برجهانیان برتری داده بود چرا او را نادیده گرفتید وگوساله را بر او ترجیح دادید؟ در ضمن بشارت ظهور حضرت محمد در انجیل برنابا که تازه در ترکیه کشف شده برای چیست واتیکان در یک مخمصه گرفتار شده است.یه سرچی در اینتر نت بکنید.بزرگان مسیحیت در اعلان قدمت ان توسط باستان شناسان جنجال کرده اند .چون چاره ای جز تسلیم نمانده است.شما و هرکسی که قران و شخص حضرت محمد را مورد تهاجم قرار میدهید فکر میکنید شما کاشف به اصطلاح اشکالات قران هستید این را بدانید از اول رسالت ان حضرت مخالفت ها شروع شد چرا بزرگان مسیحیت حاضر به مباهله با پیامبر اسلام نشدند؟
با حکم خداوند زنان پیامبر مادران مومنین هستند ونمیتوانند با فرزندان خود ازدواج کنند و خداوند در مقابل این حکم اگر زنان پیامبر تقوا داشته باشند در اخرت ازدواج نکردن انها را با عالیترین درجات جبران خواهد کرد که البته عایشه با جنگ در مقابل امیر المومنین علی به پست ترین درکات جهنم سقوط کرده است.بر خلاف یهودیان که اگر خواهرانشان زیبا باشند در ازدواج با انان نسبت به دیگران در اولویت هستند.در ضمن تاریخ را گواه میگیری که هنگام رحلت پیامبر عایشه 18 سال داشت بر خلاف نظر شما برای عایشه هنگام ازدواج تا 21 سال سن نوشته اند.در ضمن منابعی هم که ذکر میکنید چه از سنی و چه از شیعه قریب به بیش از نیمی از انها جعلی و از اسراییلیات هستند اگر خواهان بحث علمی باشید که هرگز نیستید باید از احادیثی استفاده کنید که مورد اتفاق موافقان و مخالفان است.شما دنبال شبهه پراکنی هستید نه بحث علمی.همه از دستان گرفته تا بهلول از مناظره فرار کردید چون تاب مقاومت ندارید.خانم roya هم بدون استدلال از انها دفاع میکند و طرفهای مقابل را تکذیب حتی بدون ذکر یک دلیل.
باسلام. چون موضوع مباهله مطرح شد، نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر(ص) مهلت خواستند تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به مشورت بپردازند. نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه‌ای روان شناسانه نیز سرچشمه می‌گرفت، این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمد(ص) با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار او نیست که متوسل به جار و جنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.
طبق توافق قبلی، پیامبر(ص) و نمایندگان نجران برای مباهله به مکان موردنظر، رفتند. ناگاه، نمایندگان نجران دیدند که پیامبر(ص)، فرزندش حسین علیه السلام را در آغوش دارد، دست حسن علیه السلام را در دست گرفته و علی و زهرا علیهما السلام همراه اویند و به آن‌ها سفارش می‌کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت افتادند و از این که پیامبر(ص)، عزیزترین و نزدیک‌ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض خطر آسمانی و الهی قرار نمی‌داد. بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند.
عاقبت نصرانی‌ها در صورت اجرای مباهله
هنگامیکه هیئت نجرانی، پیامبر(ص) را در اجرای مباهله مصمّم دیدند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه که بزرگ‌ترین و داناترین آنان و اسقف اعظم نجران بود گفت: «اگر محمد (ص) بر حق نمی‌بود، چنین بر مباهله جرئت نمی‌کرد. اگر با ما مباهله کند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد، یک نصرانی، باقی نخواهد ماند». و به روایت دیگر گفت: من چهره‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه‌ها را از جای خود بکند، هر آینه خواهد کَند. پس مباهله نکنید که در آن صورت هلاک می‌شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.
سرانجام مباهله پیامبر با مسیحیان
ابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت پیامبر، آمد و گفت: ای ابوالقاسم، از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم. پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال، دوهزار حُلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و بر آنان باشد که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی نیزه و سی اسب به عاریه بدهند. البته پس از برگشتن هیئت مسیح به نجران طولی نکشید که دو تن از سران مسیحیت، با آوردن هدایایی، خدمت پیامبر(ص) رسیده و مسلمان شدند
بنابراین می توان نتیجه گرفت که تمام مقدمات مباهله انجام شد، اما چون مسیحیان نجران، از اعتماد به نفس و قوت قلب پیامبر به وحشت افتاده و بدون انجام مباهله، تسلیم شدند و صلح بین پیامبر و مسیحیان نجران انجام گرفت.
پیام های داستان مباهله پیامبر
از داستان مباهله پیامبر با مسیحیان و دستور آیه مباهله، می توان به پیام هایی، اشاره کرد، از جمله:
۱. پیامبر، حاضر شد برای اثبات حقانیت دین اسلام، خود و نزدیک‏ ترین بستگانش را در معرض خطر قرار دهد «من بعد ما جاءک من العلمِ».
۲. آخرین برگ برنده و سلاح برنده مؤمن، دعاست «فقل تعاوا ندع».
۳. در مجالس دعا، کودکان و فرزندان پیامبر نیز شرکت داشتند «أَبناءنا».
۴. استمداد از غیب، تنها پس از بکارگیری توانایی‏های عادّی است «نبتهِل».
۵. حالات اهل دعا مهم است، و نه تعداد آنها. مباهله کننده ها، پنج نفر بیشتر نبودند.«أَبْناءَنا»، «نِساءَنا»، «أَنْفُسَنا».
۶. علیّ بن ابی طالب، جان و نفس و خود پیامبر است «أَنفسنا».
۷. اهل بیت پیامبر و اصحاب کساء به تصریح آیه مباهله، مستجاب الدعوة هستند.
۸. فرزند دختری، همچون فرزند پسری، فرزند خود انسان است «أَبنائنا»، بنا براین امام حسن و امام حسین، فرزندان پیامبرند.
یهودی یا هرکس دیگر.اگر یهودیت خوب بود چرا خداوند بعد از موسی مسیح را فرستاد
سلام.خانم roya شما حتی به کسانی عکس العمل نشان داده اید که به شما توهین کرده اند پس بنده را از انها هم کمتر میدانید و معتقدید ارزش جواب دادن در حد ان افراد پست را هم ندارم .انهاییکه وقتی بشما توهین میکردنداعتراض میکردم و انها را به رعایت حداقل فرهنگ ایران فرا میخواندم.و بخاطر پاکدامنیت خاک پایت را توتیای چشمم کردم پس چطور تشخیص میدهید من لیاقت جواب دادن ندارم؟سوالاتم را تکرار میکنم..فرمودید آقای دستان جواب هایش منطقی بود ولی نگفتید کدام جواب؟ اصلا ایشان هیچ جوابی یا انتقاد علمی نسبت به جواب آقایان کیومرث که البته سایت را ترک کردند چون کسی نتوانست با او مناظره کند و محسن نداشتند که بنظر میرسد او هم رفت.در بحث مسئله کنیز آقای کیومرث با فرمول منطق ادعایش را ثابت کرد.امااقای دستان در مرحله‌ منطق استقرایی گیر کردند و توسط کیومرث و محسن خلاف ادعای دستان ثابت شد.با این وجود میخواستم بدانم شما کدام دلیل دستان را پسندیدید با آنکه تا کنون دلیلی نیاوردند و در رفتند.و کدام منطق بهلول را با کدام دلیل و جواب محسن را با کدام دلیل رد کردید؟ در صورتیکه یک حکم کلی مبنی بر این‌که دلایل آنها خوب بود و اینها بد صادر کردید درصورت توضیح ممنونم.دوستت دارم. برادر حقیرتان نامدار


کیرم دهن roya تو ابله و احمق هم گیر دادی چرا جوابت را نمیدهد این هرزه جواب بلد نیست که بدهد.این هرزه دهنش فقط دنبال گوزیدن دستان و بهلول و به اصطلاح حقجو و لعنتی است تا انها را توی دهنش جمع کند و با دمیدن به سایت فضا را الوده کند.از خودش هم هنری ندارد بروز دهد.
اقای Y شما حتی اگر از اسلام دفاع کنید لیاقتش را ندارید چون با اخلاق نبوی و سیره امامان سازگاری ندارید حتی اگر خواهر عزیزم roya جواب این حقیر را هم ندهد و با سکوتش بگوید جواب ابلهان خاموشی است باز هم من ناراحت نمیشوم.ولی اگر علت ابله دانستن مرا بگوید یا علت جواب ندادنش را ممنون خواهم شد چون قبلا هم عرض کردم مرا از توهین کنندگان هم پست تر میداند که اشکالی ندارد فقط علت ان را مایلم بدانم. وتو هم ....را نگه دار برای ...خواهرت.

سلام
من دو تا پست دیگه میگذارم که یکیش جواب به اقا نامدار هست و دیگری جواب فحاشی y هست اونو جوری توی خلا فرو میکنم که تاریخ ساز بشه توی این وبلاگ.


ببین نامدار جان یک اقا یا خانمی امد بنام دستان سوالی پرسید عاقلانه و درخواست کرد وجدان کیومرث و میلاد رو که با عقل و وجدانتون جواب بدین و قضاوت کنین.که چطور یک نفر انسان میتواند مالک انسان ازاد دیگر شود.ازاد از این نگاه میگم که ما همه انسانها ازاد بدنیا میاییم.کسی برده بدنیا نمیاد. همه برابرن.اون پرسید که خدایی که انسانها رو با هم برابر میافرینه چطور یکی رو بر دیگری سوار میکنه که صاحبش بشه.بارها و بارها و بارها پرسید یک کلمه جواب منو با عقلتون بدین مگه میشه که ادمی صاحب ادم دیگه ای بشه اگر راست میگین که این دین خداست پس این چطور ممکنه.
یک بار حتی یک بار یکی از این افراد نگفت اقا این روش مالکیت انسانی بر انسان دیگه غلطه.تا دیروز میلاد اقرار کرد که من نگفتم چون دستان میخواست منو لای منگنه بزاره و مغلطه بود.
از اینجا بگذریم.میگی کیومرث.کیومرث و میلاد شروع کردن به کپی کردن از سایت های اسلامی و جواب های اماده در مورد یه سری مشکلات و سوالات منکرین قران.کسایی که تا دیروز مسلمون بودن اما امروز پی برده بودن که اشتباه کردن.ادم عاقل از یه مرزی که گذشت بالغ میشه. من شاید سواد درست و حسابی نداشته باشم اما عقلم میرسه که عقل و شعور انسان رشد میکنه و بزرگ میشه البته اگه بهش اجازه رشد بدی.حالا کسی که عقلش رشد کرده مطمین باش دنده عقب نمیزنه ینی کوچیک نمیشه.چون اگر واقعا رشد کرده باشه باد نیست که خالی بشه یه چیزی اضافه شده که رفته یه مرحله بالاتر.حالا عقل و شعورش بهش این قدرت رو میده که شک کنه.سوال میکنه.جواب همچین ادمی باید سطح بالا باشه نه در حد بچه مسلمونای پای منبر.جواب همچین ادمیو باید توی یه مرحله بالاتر یا در سطح عقل و شعور خودش داد.وقتی دستان میپرسه چطور یه ادمی میتونه مالک یکی دیگه بشه از نگاه شما.مطمین باشید رفته تمام این سایت ها رو خونده این جواب ها رو دیده و فهمیده که اینها یا کلاه شرعیه یا دروغ دروغ سازان.اون نه دشمنی با کسی داره نه دوست داره دینش رو از دست بده.دستان که میگم نوع تفکر و عقل و شعور خاصی مد نظر منه نه فقط شخصی که اومد اینجا و رفت.

تا اینکه این اقایون بحث رو از مالکیت انسانی بر انسان دیگه که توی ایه24سوره نسا خیلی واضح میگه مگر انان که مالک شده اید.کشوندن به برده و کنیز و برده داری که بازم البته همون داستان بود یه قدم به جلو.کار به داستان کنیز کشید و دستان سوالها کرد که چطور یک مسامون به خودش حق میده دختر بیگناهی رو اسیر کنه ببره باهاش همبستر بشه.مثال واضحم اورد که در بالا هست.جالب اینجاست که فکر کنم همین اقا میلاد یه متن عریض و طویلی درباره قوانین حقوق برده گذاشت که یکی از بندهاشم این بود که با کنیز میشود به استناد سببی بودن همبستر شد.و...و...و....7بهمن 95.برو بخوان.چندین پست طولانی پشت سر هم گذاشته.برو بخوان اقا نامدار اگر وجدانت به تو اجازه داد پس از خواندن این پست همچنان مسلمان باقی بمانی پس باید در وجدانت نگاه عمیقی بیندازی.یک نمونه اش این است:

۸ـ مالک و کنیز شوهردار: روایت محمد بن مسلم: از امام باقر(ع) از قول خداوند «والمحصنات من النساء الاماملکت ایمانکم (نساء ۲۴) پرسیدم. فرمود، هو ان یأمر الرجل عبده و تحته امته، فیقول له: اعتزل امرأتک و لا تقربها، ثم یحبسها عنه حتی تحیض ثم یمسها، فاذا حاضت بعد مسه آیاه ردها علیه بغیر نکاح. (کافی ۵ / ۴۸۱ حدیث ۲، تهذیب ۷ / ۳۴۶ حدیث ۱۴۱۷، تفسیر العیاشی ۱ / ۲۳۲ حدیث ۸۰، وسایل ۲۱ / ۱۴۹ باب ۴۵ من ابواب نکاح العبید و الاماء: کیفیه تفریق الرجل بین عبده و امته اذا اراد وطیها) مالک به برده متأهل امر می کند که از همسرش دوری گزیند و با او نزدیکی نکند، سپس زن را حبس می کند تا حیض ببیند، (پس از پاک شدن) با او مواقعه می کند و بعد از حیض بعدی زن را بدون ازدواج (مجدد) به شوهرش بازمی گرداند.

میگه:تفسیر ایه 24 از قول امام باقر شما:گفته یه برده ای که متاهله.صاحبش میتونه زن اینو بگیره زندونی کنه تا عادت ماهیانش تموم بشه بعد با زن مردم سکس کنه بعد عادت بعدی هم که گذشت بده تحویل شوهرش.

ینی تف به روح هرکی این حرفو زده.شرفش رو سگ خورده بوده هرکی این حرفو زده.خیلی بی ناموس بوده که ناموس مردم رو اینقدر راحت به باد میده.حالا تصور کن این زن بچه هم داره.دستکم دو سه هفته تا یه ماه زندونیه بعدشم که باید یه بی شرف بی همه چیز که یا تو جنگ اسیرش کرده یا پول داده خریدش بیاد ترتیبشو بده بعد دوباره زندونی بشه یه ماه بعد بدتش به شوهرش.

بخون برادر من.بخون. بقیه قوانینشم بخون.اینا که دیگه تحریف نیست.اینا رو از تو کتابای صد در صد شیعی اورده تازه استناد کرده به اینا که مثلا دستان رو یا قانع کنه یا بکوبه تو سرش اینا رو به عنوان مدرک برای رفع اتهام از اسلام.
بارها و بارها و بارها دستان از این اقایان پرسید که شما فقط یک مورد از جنایات داعش را نام ببرید که در صدر اسلام انجام نشده باشه.گفت سند از کتابای مورد تایید خودتون میارم یکیشون لام تا کام جواب نداد. میدونی چرا؟چون مطمین بودن هست.مطمین بودن حتی کتابای این اخوندا پر از کثافت کاریهای محمد و یارانش هست که البته تو این کتابا بهش افتخار کردن و بعنوان افتخار برشمردن.

همه اینها جواب یک ادم عاقل نیست اقا نامدار.جواب یک نفهمه.تا اینکه کیومرث رفت و جوابی اورد:

1-دو شرط از شروط صحت
ازدواج- مسلمان بودن ورضایت قلبی است.
2-ایات دیگری از قران ازدواج مومن با مشرک یا کافر را حرام اعلام کرده
است(درصورت لزوم اگرخواستید ادرس همه شماره ها را میدهم)

3-سخنی از امام صادق که ازدواج کفار یا مشرکین را محترم میشمارد وبیان
میدارد چون طبق رسوم خودشان عنوان ازدواج داشته پس محترم است.
4-تمام علمای اسلام عقیده دارند که به محض
اسلام اوردن زن بر شوهرش حرام میشود وبه ایاتی استناد میکنند که درشماره
2اشاره شد. 5-علمای اسلام
اسارت را موجب بطلان عقد از شوهر کافر دانسته اند.
اینجا زن نه اسلام را قبول کرده تا موجب بطلان عقد باشد ونه رضایت
قلبی دارد تایکی از شرایط صحت عقد تحقق یابد(دقت کن) اگر ایه زن را مجبور
به ازدواج کند که ظاهر ایه بر ان دلالت ندارد درتعارض با شماره2و برمومن
ان ازدواج حرام خواهد بود.از طرف دیگر درتعارض با شماره 3 میباشد.

پس تازمانی که موانع ازدواج یعنی کفر یا شرک مرتفع نشده ان ازدواج
بر مومن حرام خواهد بود.

چون ایه درصدد بیان حلیت است نه اجبار پس صرف اسارت و به دنبال ان مالکیت
موجب بطلان عقد انطور که علما گفته اند نخواهد بود چون ایه از ازدواج صحبت
میکند وحلیت ان که انهم درصورت قبول اسلام از طرف زن. چون در غیر این صورت
با شماره 3 در تعارض خواهدبود.پس صرف اسلام اوردن زن باز هم کارساز نیست
چون هنوز رضایت قلبی محقق نشده است.پس بدون در نظر گرفتن تمام شرایط منطقی
مسءلهِ ازدواج منتفی است ایه در صدد بیان حکم است وهمه منوط به شرایط زن
است .درغیر ان صورت ازدواج منتفی است.ت



خوب من کار به دستان و بقیه ندارم و بهلول و هرکی که اومده و رفته.خودم میخوام این چندتا شرط رو جر بدم بریزم توی اتیش.
1-شرط سوم که از دور خارجه چون حرف این بابا برای شما سنده نه من و امثال من.پس این تا اینجا.
2-رضایت قلبی رو شما چطور تشخیص میدین؟رضایت قلبی یعنی طرف هیچ کینه و دشمنی و کدورت و حتی اختلاف نظر گنده ای با من نداره از همدیگه خیلی خوشمون میاد میشینیم حرفامون میزنیم من قلبا بهش احساس خوبی پیدا میکنم بهش مایل میشم از نبودن کنارش ناراحتم به این میگن رضایت قلبی.تازه خودت میدونی این بخشی از یه رضایت واقعیه.اخه یه کنیز که اسیر شده همه کس و کارشو کشتن.اواره شده.در بهترین حالت با پول خریداری شده چه رضایت قلبی داره که زر مفت زده این بابا.
تازه همین رضایت مگه نباید در باور داشتن به یه دین به هر چیزی باشه؟مگه ادم نباید از دینی که داره رضایت داشته باشه.یه کنیز اسیر شده شوهر اسیر یا مرده اخه چه رضایتی از یه همچین دینی و پیروان اون داره برادر من؟
تازه این حالت های خوبشه.تو همین شماره 8 رو که از امام باقرتون نقل شده بخون و ببین این کنیزی که ازش یاد شد به رضایت قلبی به اسلام ایمان میاره یا نه.
تمام متن حقوق بردگان رو که خوندی بیا بگو یه کنیز با رضایت قلبی مسلمون میشده و شوهر میکرده.تاریخ اسلام باتلاق متعفنی است از جنایاتی که مسلمانان در حق دیگر مردم دنیا کردن حتی زمان خود محمد.
گزینه 4 و 5 هم خود به خود با نفی گزینه های یک و دو بی اثرن ضمن اینکه اینو بمن جواب بده:

من با شما دشمنم اقا نامدار.خیلی هم بهم کینه داریم.تو توی خونت زن داری و بچه و خواهر و مادر.منم مثلا مرد هستم و زن دارم و بچه خواهر و ماددر.از کینه و دشمنی هم خوششون نمیاد.من و شما تو خیابون بحثمون میشه من میزنم شما رو میکشم چون شما با من مخالفی از نظر من مخالف رو باید کشت.چون بخدا و محمد و قیامت باور نداری.بعد میرم خونتون زنت و خواهرت و بچه هاتم میبرم.بچه هاتو میفرستم تو بازار کارگری مادرتم(دور از جون مادرت)کلفت میکنم و زنتم میگم تا شوهرت کشته شد یا اسیر شد تو به اون حرام شدی.حالا با من برضایت ازدواج کن.خواهرتم یا باز کنیز میکنم یا میفروشم.
گیریم که اصلا تو به خونه من یورش بردی و خواستی منو بکشی منم برای دفاع با یه چیزی زدم تو سرت و شما مردی.از نظر قانون هم من چون از خودم دفاع کردم مجرم نیستم.حالا بگو ایا من حقمه برم زن و بچه تو رو اسیر کنم و کنیز و غلام و ..کنم؟کار به دستور الله نداشته باش دارم از نظر عقلی بعنوان یه انسان ازت میپرسم در مواجهه با همچین شرایطی برخورد تو چیه؟
حالا یه قانونی هست که بمن اجازه میده برم این کار رو با زن و بچه تو بکنم.چون از نظر اون قانون اونها هم توی این جرم شریکند.حتی اگر ثابت بشه اونا تو رو تحریک کردن بیای در خونه من به من حمله کنی بازم من باید برم برای مجازاتشون زنتوبیارم زن خودم کنم و مادرتو کنیز و کلفت و خواهرتو کنیز و (دور از جون خواهرت)هرشبم با خواهرت همبستر بشم و بچه هاتم غلام بشن.

میبینی.خیلی درد داره.اینها تازه بهترین حالت هاش هست.بعید میدونم جایی در تاریخ اسلام نوشته باشن مثلا زنها باعث گمراهی مردهای مشرک شده باشن.در بدترین حالت اونا همدین شوهر و پدر مادرشون بودن.همین.
ایا بکسی بخاطر دینش باید تجاوز کرد و هزار بلا سرش اورد.اونی که میگه اسلام با اسرا خوش رفتاری میکرده. من جوابشو اینجوری میدم که تو تا حالا مگه غلام و کنیز و کلفت بودی؟خوده کنیزی و غلامی و کلفتی ینی کشتن شخصیت یه نفر.ینی اخر جهنم زندگی.خیال کردی یه برده دیگه انسانه؟نخیر عزیز من اونو تا حد یه حیوون حتی بیشتر خوار و خفیف میکنن.این اقا که میگه:

عزیزم کسی که رو به روی من قرار میگیره دشمنت منه اگه من جنگ و ببازم اون منو به بردگی میکشه اگه من عکسشو انجام ندم اون میره فردا باز دم در خونمون.

من بهش میگم: پس دیگه ادعای بی ارزش نکنین که اسلام دین مهربانی و فلان و فلان با اسرا و بردگان را در قبال چی ازاد میکرده و ..دیگه ادعا نکنین که اسلام دین خداست.ادعای شما باید این باشه که اسلام یه مرام و مسلکی بود که اومد این کارا رو کرد و این جنایتها رو مرتکب شد و با مخالفانش اینچنین کرد و مخالفانش این کارا رو کردن و الانم که میبینیم.صد فرقه و شاخه همینجور ازش سبز شده.
شما شاید بتونین خوب دروغ بگین اما هر مغزی گنجایش دروغ رو نداره.مغز ادم هر چی پرتر بشه جا برا خیلی چیزا کم میشه بخصوص دروغ و مزخرفات

در مورد بحث بهلول هم که خوب خودت دیدی بارها محسن از دستش فرار کرد.
نمونه بارزش که نگی کجا و کی همین که یه فحش عین فحش قران نوشت به محسن گفت اما جوری که محسن متوجه نشد.نوشت:

ین جوابیه را فاضل المتکبر الفضلایی بنام محسن نوشته اند با اینکه الاغی بیش نیست

محسن در جوابش نوشت:

تو درجایگاهی نبستی که مرا یا هرکس دیگر را با کلمه توهین آمیز مخاطب قرار دهی و منت هم بگذاری که خدا زنازاده خطاب می‌کند من حمار خطاب میکنم.

همین برای بستن دهن محسن کافی بود اگر عاقل میبود.اما او بحث را بازرنگی به هر طرف می برد درست مثل میلاد با دستان.بنظرم این ویژگی همه مومنین است.مهم برایشان غلبه بر حریف است و میدان داری کردن و کلا فکرشان جنگیدن است.چون در مغزشان جز رسوب من از همه بهتر میدانم هیچی نیست.برای همینه که میلاد فکر میکنه چون من راه به بیراهه رفتم و اون راه درست رو رفته بهتره دعا کنه من توی راه بیام.

بعد از اونم که شاهد از خود مترجمین و مفسرین هم بهلول اورد هم من دیروز با انچه که خود میلاد اورده بود ثابت کردم که این کلمه جز فحش نیست.برو بخوانش.برای من مهم نیست که مسلمین چه میگویند اون چیزی که برای من مهم بود این بود که بفمم مسلمین با زیر فشار قرار گرفتن بوسیله شعور و عقل و فکر چه واکنشی از خودشون نشون میدن که فهمیدم.میخواستم ببینم جز ایمانشون حرف عاقلانه ای هم در زبان و مغز دارن که دیدم خیر ایمان وقتی که اومد اول خاک میریزه روی عقل و شعور ادم.بعد جاشو میگیره.

فکر کنم به اندازه کافی جواب دادم اقا نامدار.ببخش اگه متوجه نبودم.قصد خاصی نبود.



این بماند تا من سر فرصت چنان گوش مالی به y بدهم که قسم میخورم تاریخ ساز بشه.گرچه که بی ارزش تر از این حرفها هست اما چنان توی خلا میکنمش که این وبلاگ تا ابد بوی گه بگیره.فقط صبر کن و تماشا کن جنده
سلام رویا خانم در اولین فرصت در خدمت خواهم بود ولی در کل این را بگویم که مسئله کنیز اسارت در جنگ بود و شامل زن و بچه در داخل شهر که کاری به جنگ نداشته اند نمی شد.بلکه زنان مبارز در لشگر دشمن را شامل میشد که البته آنها هم زنان اصلی کفار نبوده اند بلکه کنیزانی بودند که کفار با خودشان برای ....به صحنه جنگ میآوردند


بگفتند دیروز در هر خبر
گرفتند عنY را بیخبر

گرفتند تا پیش قاضی برند
خیالش نیاید که دنیا خرند

بکردند پایش درون فلک
بگو هر چه دانی بدون کلک

بگو کیر ان سید مرسلین
کجایت فرو کرده ای لعین

عمر خفته بودی هزاری و اند
ز او هر چه دزدیده ای،چون و چند

به مولا علی هم تو رحمت نبود
همه کیر او را بخوردی حسود

به شلاق پایش فرو کوفتند
پزشک امده روزنش سوفتند

پزشکی ز قانون چو کونت دَرَد
همه هر چه باشد،به بیرون پرد

از ان پاره کونِ شده لَخت لَخت
سه کیر کلفت امدی چون درخت

یکی کیر، چون ذولفقار علی
درگر کیرِ سید، ولی و وصی

زکیر عمر هر چه گویم کم است
که ابش وضوخانه خاتم است

ببردند تا پیش قاضی به ناز
دهانها همه پر ز اب از نیاز

هزاران مسلمان شده خشمگین
گرفته بهر دست صد تیغ کین

که تا کون عنY جر جر کنند
به سگها دهند کون او را خورند

چو قاضی بدید ان سه کیر ولی
بزد نعره ای و بگفت یا علی:

بود کون این بچه کون،یا که چاه
و یا اینکه بر خندقش بوده راه




مگر کون شود اینچنین تشنه حال
خدایا محال است چنین کون محال

گمانم اگر کیر صد اسب و خر
بهمدیگر افتند و در هم اثر

به یک دم فرویش کنند باز هم
بگوید کم است، کیر دیگر بـِدم

براورد قاضی دو دست دعا
که یارب ببخشا بمن ناسزا

سپس روی خود سوی عنYکرد
سر و روی او را به گُه کرد زرد

بگفتا که ریدم به جدت پسر
بر این کون بی حد و حصرت پسر

اگر تف کنم بر کس مادرت
و یا من گذارم کس خواهرت

تراشم سرت پر زصابون کنم
درون کس مادرت خون کنم



به ریش پدر جان تو تِـر زنم
بمالم، بر ان صورتش فِـر زنم

به روحت برینند جن و ملک
به قبرت بشاشند همه تک به تک

گذارم کس مادرت من شبی
برایت بسازم دُخی یا اخی

شبی خواهرت را به بستر برم
هزاران تومن کون او را خرم

چنانش بدَرَّم به کیر ستبر
که میرد به کیر و رود سوی قبر

تو را بیش از اینها بود در سزا
که خوردی تو کیر خوده مصطفی

تو را حکم باید که سنگین بود
زخونت در و دشت رنگین بود

کنم برج میلاد در کون تو
بریزد زبالا عن و خون تو


تو را باید ان گنبد اهنین
رود تا به دسته درونت همین

چنین است انجام چرخ بلند
کشد کس کشان را درون کمند

سر سرکشان را به زیر اورد
ز بی ابرو ابرو می برد

به عن Y اگر باشد اندک رگی
بمیرد از این پس بسان سگی

سگان را چه باشد که با مردمان
کنند مردمی یا شوند همزبان

اگر بار دیگر خلا خانه ات باز شد
بدان سوی مقتل روی باز خود


رویا خانم .مناسبت فحش مرا نفهمیدی فکر کردی که بی مناسبت این حرف را زدم؟ تو حق و باطل را تشخیص نمیدهی تو از اسلام برداشت سطحی میکنی.و بی جهت حرفهای نشخوار کنندگان را نشخوار میکنی.حیف آن گوهر عفتی که در آن وجود نالایقی مانند توست.
با سلام خدمت دوستان.خانم رویا با اینکه تو هیچوقت با من منطقی بحث نکردی ولی این را بدان من که به بهلول گفتم تو صلاحیت اینگونه خطاب کردن را نداری یعنی جایگاه خدا با بنده یکی نیست چون خدا مقنن است و گفتار او منشاء اثر..تو خیال کردی مچ مرا گرفتی.نه تو نه بهلول نفهمیدید من چی گفتم.و آن را دلیل محکوم شدنم دانستنی.و دیگر این‌که آیه14قلم را دلیل عدم صحت ادعای شما عنوان کردم.و فقط وفقط این دلیل را در رد ادعای شما کافی دانستم چون حوصله دوباره نویسی ندارم خواهش میکنم درصورتیکه واقعا طالب حقیقتید جوابیه قبلی بنده را زحمت کشیده و بخوانید. ممنون از اینکه در باره من با انصاف و عدل قضاوت نکردید. از دیروز سایت را می‌خواندم ولی چون امروز قضاوت سرکارخانم در مورد بنده درست نبود مجبور شدم جواب بنویسم.
در ضمن بحث بنده در مورد شبهه اهانت هنوز با بهلول تمام نشده بود بخاطر عدم حضور او ادامه ندادم.درصورتیکه بخواهید ادامه میدهم و پازل را تکمیل میکنم.

سلام اقا محسن.اگر منطق شما این است که من هر چه را شما گفتید بی چون و چرا بپذیرم شرمنده من بی منطقم.اول مشخص کن منطقت چیست زور اسلامیست یا عقل سلیم.

شما که به من انگ نفهمی میزنی اقا.دستکم به استدلالت نظری کارشناسانه بکن.اخه الله برای تو منشا اثر است و مقنن.با خدایی که هنوز اثبات نشده چه را اثبات میکنی.برای عقل سلیم خدایی که فحش بدهد دیگر خدا نیست.حتی اگر از ازل خدا بوده باشد ان لحظه که الوده به فحش شد دیگر از کرسیش فرو افتاده.خواستم بدانی بیجهت سوار اسب بقول شما مغلطه نشو.
درباره ایه 14 با دلیل کافی برای من بگو چه گفته ای من نخوانده ام.شرمنده اگر میشود توضیح بده.فکر کنم گفته بودی منشا تمام این بدی ها که گفته مال و فرزندان است.اگر اشتباه میکنم ببخشید.تصحیح کنید.



سلام اقا نامدار.اون چیزی که شما میگی من اولین باره تو تمام این بحث ها میشنوم.نشنیده و نخواندم که کنیز های اسیر شده توسط مسلمانان در جنگ همراه کفار میجنگیده اند.معنی هم نمی ده.کسی در جنگ کنیزش را نمی بره.شاید جنگ های خیلی راه دور.جنگ های اطراف مکه و مدینه کنیز به چه کار میاد. بعدش هم این از ذات عرب بدوره.شاید موردی چند در تاریخ باشه.اما اینکه تمام کنیز گیری ها!!
ماجرای بنی قریظه و یهودیان مدینه که تو قران هم اومده .تو تفسیر مکارم شیرازی هم دیدم سال 94 فکر کنم حقیقت جو ادرس داده بود.

جنابY تو دلیلت برای این فحش هر چه که بود حق نداشتی فحش بدی.تو میتونستی همینایی که الان گفتی رو بگی بدون اینکه فحش بدی.گر چه که همینها هم پر توهینه اما میگذاشتم پای تمام نداشته هات.
من قول داده بودم به بچه ها که فحش ندم.تو وادارم کردی امروز این شعر رو سر کار نوشتم.از خودم بدم اومد اما من نمیتونم در برابر ادم زورگو و بی ادب و بی ابرو سکوت کنم.نالایق هم خودتی من لیاقت اون چیزایی که باید داشته باشمو دارم دهنتو گل بگیر .
۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۹ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان
لطفا آیه 5 و 6 سوره مومنون رو مطالعه کنید

سلام.سرکارخانم roya من هرگز این اجازه را به خودم نمیدهم که چشم بسته حرفهای خودم را به شما تحمیل کنم.این یعنی با اصول اسلام ناسازگار است.باید خودت به حقیقت برسی تا چیزی را قبول کنی.برخلاف تقلید مثلا اگر پزشک بشما بگوید فلان دارو یا غذا را بخور یا نخور چشم بسته قبولش میکنید باید هم همین‌طور باشد چرا که مطمئنید که او عمل لازم را دارد و به حقیقت و قطعیت رسیده.دین باید بر اساس تحقیق باشد برخلاف احکام یا مثلا دستورات پزشک.اما شما اینجا چون بنا را بر عدم قبول گذاشته اید به راحتی حتی به پیامبر اهانت هم می‌کنید حداقل اگر دستور پزشک را اجرا هم نکنید توهین هم نکنید تا بتوان با شما بحث کرد.همان اراجیفی که راجع به مقدسات اسلام نوشته بودید بدون کوچکترین احترام به پیروانش پس می‌بینی توهم با yو ...فرقی نداری که چه عرض کنم از آنها هم غلیظ تر به تمام مقدسات اسلام اهانتهای زیادی کرده باب مذاکره را بستید تا جاییکه خانمleila التماس کرد به او توهین کن ولی به مقدسات اسلام نه.این التماس خانم وجدانا مرا خیلی تحت تاثیر قرار داد.
۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۴ لعنت بر لعنتی و پدر و مادر دیوثش
به به لعنتی کجا بودی لعنتی عوضی فکر کردم مطلب جدیدی کفش کردی ببخشید کشف کردی این یعنی چه لعنتی خوب میگه با این قسم از زنانتان میتوانید آمیزش کنید.مشکلی هست؟ راستی لعنتی تو که گفته بودی تو را لعنت کننده خطاب کنند اگر فرهنگی داشته باشند میگم خودت پس چرا همه .....را لعنت میکنی؟ این نشان فرهنگ و اون یکی نشانه نبودن فرهنگه؟یعنی نوبت دیگران که میشه بی فرهنگی میشه ولی مال تو از فرهنگه؟آخه نامرد نالوطی این چه قصاوتیه؟ عجب رویی داری روتو عن عن بکنم.
سلام
جناب محسن شما چرا همه چیز را با اصول اسلام می سنجید؟پس اصول عقلتان کجاست؟
بمن میگونی بنا را بر عدم قبول گذاشته ای.خوب من باید خیلی خر باشم که حرفی را با اصول اسلام بپذیرم.معلوم است که حرف کسی را که اصلش بر اسلام است نه عقل ومنطق انسانی نمیپذیرم.اتفاقا خیلی خوب شد که این را گفتی چون تفاوت فکر و اندیشه و فرهنگ ما مشخص شد.با این اوصاف تو هم بنا را بر عدم پذیرش گذاشته ای.چرا همیشه خدا فکر میکنید ما اشتباه میکنیم و شما درست میگویید؟واقعا چرا؟از کجا به این قطعیت دست پیدا کرده اید؟
میگویی توهین میکنی به مقدسات اسلام.من میگم چرا اسلام حق توهین داره من ندارم؟راه دوری نریم. تا که میگه مشرک و کافر ینی توهین اقا.خدای شما در قران هرگز با احترام با مخالفان خودش حرف نزده.از بقیه توهین های خر و الاغ و بوزینه و حرومزاده و هم که بگذریم باید قبول کنیم حتی یک بار به مخالفانش نگفته شمام ادمین حق زندگی دارین.شمام قابل احترامید.ان خانم اگر منصف بود اول از همه از الله میپرسید چرا توهین میکنی.چرا به مخالفان پیامبرت حق مخالفت رو نمیدی؟

خدانگهدار اقایون و خانمها.منم اینجا رو ترک میکنم برای همیشه.من به این نتیجه رسیدم که بحث کردن با یه مسلمون مث خونه تکونی کردن وسط گرد و خاکه.این مثالو زدم چون دم عیده نوروزه.سال خوبی داشته باشین خدا نگهدار.
اما از اقایون و خانمای دگر اندیشی که بعد من میان میخوام که این مسلمونا اگه پشت سر من حرفی زدن حسابشونو برسین.تا بدونن انسانها-حقیقت جوها- دستانها-بهلولها و رویاها تمومی ندارن.ماها از پدر مادرایی پا گرفتیم که نمازشون ترک نمیشد.با اینهمه ماه برای ما زیر ابر نموند.ببین از ماها چه کسانی پا میگیره.
من به شخصه با افتخار میگم از خانواده نه نفرمون (چهار پسر و سه دختر و پدر و مادر. )تنها یه نفر از برادرامو نتونستم اگاه کنم. همه رو من اگاه کردم و این جریان تا اگاهی همه مردم ایران ادامه دارد.مطمین باشید زیاد طول نمیکشه.
رویا جون عزیزم نرو
ازت خواهش میکنم خواهش میکنم نرو عزیزم اگه ماها بریم حماقت اینجا جون میگیره
اینجا به امثال ماها نیاز داره برگرد لطفا لطفا لطفا لطفا بیا تا خرافه رو مغزها سلطه نشه
ماها باید اینجا باشیم تا بقیه رو اگاه کنیم
تو بیا و بمون و به این مسلمونای عوضی منحرف توجه نکن
بیا کار خودتو بکن بیا مردمو آگاه کن و بزار این مذهبیون به درد خودشون بمیرن نروووو







برو که خوب رفتی گم شدی عوضی عقده ای تخم شیطان
سلام .roya خانم فکرمیکنی باپشت سرکسی حرف زدن چی حل میشه اینجا نبرد اندیشه ها است نه تبادل اندیشه. با کدوم منطق براسلام چیره شدی؟دینی که نتونه از پس این افکار بربیاد دین نیست که بلکه مثل وهابیت و مسیحیت کوسی شعره اسلام بزرگانی مثل علی دارد که به نور وسایه وزن توصیف کرده فیزیک یکی را پیدا کرده یعنی وزن نور.شما سطحی نگر هستید بیایید در عمق اسلام البته اگرغرق نشوید
درطول تاریخ تضاد اندیشه ها بوده اما توافقی درآنها مگر به انجام نشده، ما معتقدیم خداوند جانشینان خودرا برای دوران بعدازپیامبر تعیین کرده ولی عده ای بخاطر ریاست چند روزه آنها را کنار گذاشتند مفسرین قران آنها بودند که میتوانستند نیازهای مادی و معنوی را برآورده کنند.رویاخانم گفتید وضع موجود نتیجه اسلام است.اینطور نیست چون هرحاکمی طبق سلیقه خودش حاکمیت داشته نه براساس اسلام.حرفتان آنوقت درست بود که افراد مورد نظر خدا حاکمیت داشتند و در راس امور بودند.

طوطی - یک نفر طوطیش رو گم میکنه، میره کلانتری میگه من طوطیم رو گم کردن مسئولین کلانتری میگن خوب ما چکار کنیم؟ طرف میگه هیچی اگر گرفتید بدونید که فحش هایی که به آخوندها و امامها میده نظر شخصی خودشه به من ربطی نداره.

مسلمان شیعه با یک یهودی و یک مسیحی در باره وضعیت رفاه و اقتصاد صحبت می کنن. از یهودیه سوال می کنن که چرا وضعیت پیروان این دین از نظر مالی خیلی خوبه ؟ جواب میده حضرت موسی رفت پیش خدا چک گرفت نقدش کرد و بین همه ما پولشو پخش کرد. به مسیحیه میگن شما چرا هم پولدارین و هم با سواد ؟ میگه عیسی تا چک رو نقد کرد همشو خرج مدرسه کرد . به مسلمون می رسن می گن شما چرا وضعیت علمی و مالی تون خوب نیست ؟ میگه پیامبر ما رفت از خدا چک هم گرفت منتهی دادش به حضرت علی و علی هم دادش به حسین و حسین به حسن و همینجوری تا حسن عسکری که دادش به مهدی واونم که چک رو گرفت تا امروز غیبش زده

در نظام اسلامی دستور داده اند که نمایش لباس زیر زنانه در ویترین مغازه ها ممنوع است (چون امت اسلام حشری میشوند) به همین دلیل مغازه داران شرت ماماندوز مردانه پشت ویترین مغازه ها آویزان میکنند، و زیرش مینویسند «مال خواهران نیز موجود است!»

یه روز یه آخونده داشته روضه می‌خونده، دستشوییش میگیره. به یکی از دوستاش میگه تا من میرم دستشویی، تو برای اینا روضه بخون. دوستش میکروفن رو میگیره دستش، میگه: نزنین بر سر و سینه که آخوند رفته، برینه
مادر هرچی ملحده گائیدم.
اینجا دیگه طنزکده شده امیدوار بودیم مطالبی بیاموزیم و تبادل افکار داشته باشیم آنها هم که خواهان بحث بودند با توهین و عقده گشایی اینکار را کردند.درواقع سایت مفهوم وغرض اصلیش را از دست داد.

یه بابایی میخواسته استخدام بشه، ازش پرسیدند امام اول کیه؟ گفت حضرت عباس! گفتن نه داریم میگیم امام اول کیه مرد حسابی تو که شیعه ای چرا نمیدونمی امام اول کیه؟ امام اول حضرت علی بود! بعد بهش میگن خوب امام دوم کیه؟ باز میگه حضرت عباس! بعد بهش میگن مرد حسابی امام دوم امام حسنه! خلاصه تا امام 11 ام همه رو میپرسند و طرف هم همش میگه حضرت عباس. نوبت امام 12 ام که میشه بهش میگن اگر اینیکی رو درست نگی دیگه مردود میشی، امام 12ام کیه؟ طرف میگه حضرت عباس! بهش میگن آقا تو مردودی پاشو برو استخدامت نمیکنیم. طرف هم شاکی میشه میگه من ریدم تو اون دینی که حضرت عباس جزو اماماش نیست.

یارو با دوست دخترش رفته بود پارک.بسیجی ها اونو گرفتن و ازش پرسیدن: از کجا میای؟ گفت: میدان ولیعهد بسیجی زد تو سرش و گفت: خاک بر سرت،!ولیعهد مرد، حالا انقلاب شده، باید بگی میدان ولی‏عصر بعد بسیجی ازش پرسید: کجا میری؟ گفت: پارک شاهنشاهی بسیجی زد تو سرش و گفت: خاک بر سرت! شاه مرد، حالا انقلاب شده، باید بگی پارک ملت بعد بسیجی پرسید این خانوم چه نسبتی با تو داره؟ یارو گفت: نامزدمه بسیجی پرسید: اسمش چیه؟ یارو گفت: امام حسین بسیجی پرسید: چی؟ امام حسین؟ یارو گفت: بله ، قبل از انقلاب اسمش فوزیه بود. بعد از انقلاب شده امام حسین توضیح : میدان فوزیه=میدان امام حسین
۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۳۸ مادر ملحدو گاییدم
کس مادر ملحد خیلی گشاد بوده ملحد موقع بیرون اومدن به سرعت لیز خورده افتاده زمین ازبس که مادرش ریده بوده با دهنش رفته تو عن اینقدر وراجی میکنه.
اسم بدترین دین جهان
سحرخانم کوستو بکنم.رویا رفت تو تنها ماندی.رویا همه را در تاریکی رها کردورفت هرچی تو التماس کردی به دهنت نگوزید خخخخ هاهاهاهاهاهوهوهوهوهی هی هی هی ههههههه.اینقدر خندیدم تابالاخره نتونستم خودمو کنترل کنم ریدم دهنت خخخخ.

امام زمان روز قیامت پیش خدا میره و شروع میکنه داد و بیداد و میگه خداوندا، این خمینی و خامنه ای توی اون دنیا سر امت اسلام رو شیره مالیده اند و گفته اند ما جانشین امام زمان هستیم، پروردگارا شما باید حق من رو از این دو موجود جنایتکار بگیرید! خداوند لبخندی میزند و میگوید مرد حسابی تقصیر خودته این همه غیبت کردی! من اگه یک روز از روی این صندلی بلند شوم این آخوند ها جای من رو هم میگیرن!

دنبال یه کون یا کوس تنگ میگردم کسی سراغ داره،؟البته بچه مسلمون نباشه که خوشم نمیاد

حرفت رو باور نمیکنم عنy میدونی چرا؟؟؟؟
اخه کسی که برج میلاد تو کونش باشه سخته بتونه حتی لبخند بزنه.پس فقط ارزو کردی.ارزو هم بر جوانان عیب نیست عنی.

زیادم زر بزنی

میگم رویا بیاد ترتیبتو بده.مثل سگ هار میمونی که چوب تو سرش نباشه پاچه میگیره.

ملحده که نام دختره.همجنسبازی؟اگه نیستی فعلا تا بیکاری یکی یه دست از این بچه مسلمونا بکن تا بلاخره خدا بزرگه.

راستی جریان برج میلاد چیه.سحر خانم سلام عرض شد
رویا رید دهنت اگه غیرازاینه چرا رفت؟ بعدشم رویا تو ذهنش برج میلادو تو کون من کرد ولی عملا دهنتو رید مردم و تو تاریکی رها کردخخخخ اخه احمق جان رویا که نمیتونست خشخکشو بکشه بالا چطوری میخوای مردمو هدایت بکنه. یو هاهاهاهاهاهاها اونکه خودش یه نفر و لازم داره زبانکاشو فروکنه توش.همچنین خودت بیشتر از او به اینکارها نیاز داری؟البته من میتونم مجانی اینکارو برات بکنم.
نه داداش دوجنسه م اگه میخوای اول کون جنابتان را بکنم.بعدشم کس سحر خانم

داستان خایه مالی رضا

امروز صبح یک نفر در خونه من رو به صدا در آورد، وقتی در رو باز کردم یک زوج خوشتیپ و شیک پوش رو دیدم، اول مرده صحبت کرد.

عبدالله:

سلام علیکم، من عبدالله هستم، و ایشون هم فاطمه هست.

فاطمه:

ما اومدیم شما رو دعوت کنیم که بیای با من خایه رضا را بمالی.

من:

ببخشید؟ راجع به چی صحبت میکنید؟ رضا کیه؟ و من برای چی باید خایه اش را بمالم؟

عبدالله:

اگر خایه رضا رو بمالی، بهت یک میلیون دلار جایزه میده، و اگه نمالی دهنت رو سرویس میکنه.

من:

جریان چیه؟ یه حال گیریه عمومیه؟

عبدالله:

رضا یک میلیاردر خیر خواه هست. رضا این شهر رو ساخته. رضا صاحب این شهره. رضا هرکاری بخواد میتونه بکنه، و دلش میخواد که یک میلیون دلار به تو بده، ولی تا خایه هاش رو نمالی نمیتونه بهت این یک میلیون دلار رو بده.

من:

اصلا با منطق جور در نمیاد! چرا؟

فاطمه:

تو کی هستی که در مورد رضا پرس و جو کنی؟ مگه تو یک میلیون دلار رو نمیخوای؟ آیا نمی ارزه که آدم یکم خایه بماله بعد یک میلیون دلار بگیره؟

من:

چرا، اگه زیاد سخت نباشه، شاید بیارزه.

عبدالله:

پس تو هم بیا با ما خایه رضا رو بمال!

من:

شماها معمولاً خایه هاش رو میمالید؟

فاطمه:

آره بابا، همیشه!

من:

و به شما یک میلیون دلار میده؟

عبدالله:

نه راستش، وقتی پول رو به شما میده که این شهر رو ترک کرده باشید!

من:

پس چرا شما الان شهر رو ترک نمیکنید؟

فاطمه:

شما نمیتونید شهر رو ترک کنید، تا وقتی که رضا به شما بگه! یا اینکه اگر ترک کنی رضا پول رو بهت نمیده و دهنت رو هم سرویس میکنه!

من:

شماها کسی رو میشناسید که خایه رضا رو مالیده باشه، بعد شهر رو هم ترک کرده باشه و یک میلیون دلار هم گرفته باشه؟

عبدالله:

مادر من برای چندین سال خایه های رضا رو میمالید، پارسال شهر رو ترک کرد، و من مطمئن هستم که یک میلیون دلار رو هم گرفته.

من:

مگه باهاش صحبت نکردی از وقتی که رفته؟

عبدالله:

البته که نه رضا چنین اجازه ای نمیده!

من:

خوب اگر تاحالا با کسی که پول رو گرفته صحبت نکرده اید از کجا میدونید که رضا واقعا چنین پولی میده؟

فاطمه:

خوب یخورده اش رو قبل از اینکه از شهر خارج بشید بهتون میده. شاید حقوقت زیاد بشه، شاید توی لاتاری برنده بشی، شاید یک اسکناس بیست دلاری توی خیابون پیدا کنی.

من:

این به رضا چه ربطی داره؟

عبدالله:

رضا یک سری روشها و ابزارهای خودش رو داره.

من:

ببخشیدا! ولی این قضیه بیشتر شبیه یک جور کلاه برداری عجیب غریب میمونه!

عبدالله:

ولی پاییک میلیون دلار پول در میونه! آیا ارزش آزمایش کردن نداره؟ و یادت هم نره! اگر خایه رضا رو نمالی دهنت رو سرویس میکنه!

من:

خوب شاید بهتر باشه من خودم رضا رو ببینم، باهاش صحبت کنم و جزئیات رو از شخص خودش بگیرم…

فاطمه:

هیچکس رضا رو نمیبینه! هیچکس با رضا صحبت نمیکنه!

من:

پس شما چجوری خایه های رضا رو میمالید؟

عبدالله:

بعضی وقتها همینجوری دستهامون رو جوری تکون میدیم که انگار داریم خایه مالی میکنیم و بعد خایه های رضا رو تصور میکنیم، بعضی وقتها هم خایه های مجید رو میمالیم، بعد مجید این خایه مالی ها رو به رضا منتقل میکنه.

من:

مجید کیه؟

فاطمه:

مجید دوست ماست، مجید همون کسیه که مارو با مالیدن خایه های رضا آشنا کرد، ما فقط کافی بود چند بار مجید رو ببریم بیرون شام بهش بدیم.

من:

و شما هم هرچی مجید گفت باور کردید؟ باورکردید که یک رضایی وجود داره و اینکه رضا از شما میخواد که خایه هاش رو بمالید و اینکه به شما پاداش میده؟

عبدالله:

نه بابا! مجید یه نامه از رضا داره که خیلی وقت پیش از رضا گرفته و تمام این قضیه رو خوب توضیح داده، بیا بگیر یک نسخه از این نامه رو همراه خودمون آودیم.

من:

به نظر میاد این کاغذ مال خود مجید باشه! زیرش نوشته ماله مجیده!

فاطمه:

رضا که خودش کاغذ نداره.

من:

من مطمئن هستم که اگر یکم تحقیق کنیم، میبینیم که این دست خط خود مجیده!

عبدالله:

البته این رو رضا بهش دیکته کرده

من:

مگه شما نگفتید هیچکس نمیتونه رضا رو ببینه؟

فاطمه:

الان صحبت نمیکنه، قبلاً با یک نفر صحبت کرده

من:

اما شما گفتید آدم خیر خواهی هست، کدوم آدم خیر خواهی فقط بخاطر اینکه بقیه باهاش همفکر نیستند دهنشون رو سرویس میکنه؟

فاطمه:

این خواست رضا هست! رضا هرچی میگه درسته!

من:

این رو از کجا میدونید؟

فاطمه:

آیه هشتم همینو گفته دیگه! همون برای من کافیه که قبول کنم هرچی رضا میگه درست میگه!

من:

آخه شاید دوستتون مجید همه اینها رو از خودش در آورده باشه!

عبدالله:

نخیر اصلاً امکان نداره! آیه پنجم میگه که این آیه ها مستقیماً از طرف خود رضا دیکته شده! از این گذشته آیه 2 میگه به اعتدال مشروب بخورید، آیه 4 میگه خوب غذا بخورید آیه 9 میگه بعد از توالت رفتن دستهاتون رو بشورید. همه میدونن این چیزها درسته، پس بقیه هم باید درست باشند!

من:

اما آیه 11 میگه مشروبات الکلی نخورید و این در تناقض با آیه 2، و آیه 7 هم میگه ماه از جنس پنیر سبزه! که خوب این کاملاً غلطه!

عبدالله:

بین آیه 2 و 11 هم تناقضی وجود نداره، آیه 2 فقط آیه 11 رو توضیح میده و شک رو برطرف میکنه! در مورد ماه هم، شما که به ماه سفر نکردی، نمیتونی مطمئن باشی که ماه جنسش از پنیر سبز نیست.

من:

دانشمندها بطور یقین معتقدند که ماه از سنگ درست شده!

فاطمه:

ولی دانشمندها هنوز نمیدونن که سنگ ماه از روی زمین اومده، و یا اینکه از فضا اومده، به همین دلیل ممکنه اصلاً سنگی نباشه، از جنس پنیر سبز باشه!

من:

من تو این زمینه تخصص ندارم، ولی فکر میکنم این تئوری که ماه از زمین جدا شده رد شده، از این گذشته، اینکه ما ندونیم ماه از کجا اومده به این معنی نیست که ماه از پنیر سبز ساخته شده باشه!

عبدالله:

آفرین! پس به این نتیجه میرسیم که دانشمندها اشتباه میکنند، عقل بشر ناقصه ولی رضا همیشه درست میگه!

من:

ما واقعا به این نتیجه میرسیم؟

فاطمه:

البته که ما به همین نتیجه میرسیم، آیه شماره 8 همینو میگه!

من:

شما دارید میگید رضا همیشه درست میگه برای اینکه این سوره همینو گفته، از اون طرف میگید سوره درست میگه برای اینکه رضا این سوره رو به مجید دیکته کرده، و ما میدونیم که رضا واقعا این سوره رو دیکته کرده به دلیل اینکه سوره همین رو میگه! این رو بهش میگن دور! منطق دایره ای، این مثل اینه که بگیم رضا درست میگه بخاطر اینکه رضا «میگه» که درست میگه!

عبدالله:

آفرین، حالا داری میفهمی، چقدر واقعا خوبه که آدم به مسیر و خط و راه رضا بیاد و بینش اون رو یاد بگیره.

من:

آخه… حالا بیخیال! جریان این سوسیسه چیه؟

فاطمه:

از خجالت سرخ میشود.

عبدالله:

سوسیس رو باید با نون همبرگری خورد، ادویه هم نباید زد! این روش و سنت رضا است، هر چیز دیگری غلطه!

من:

اگر نون همبرگری نداشته باشی چی؟

عبدالله:

اگه نون همبرگری نداشته باشی سوسیس هم نباید بخوری، سوسیس بدون نون همبرگری غلطه، حرامه!

من:

سوس خردل و ادویه و اینها چی؟ نباید استفاده کنیم؟

فاطمه:

به شدت بهت زده میشود.

عبدالله:

شما حق نداری به مقدسات توهین کنی، این چه طرز برخورده؟! هر نوع ادویه ای غلطه! حرامه!

من:

پس مقدار زیادی کلم رنده شده و مقداری سوسیس خورد شده در کنارش، کلاً دیگه بحث نداره، کاملاً غلطه، نه؟

فاطمه:

انگشتهایش را در گوشهایش فرو میکند و میگوید «من دیگه به این حرفها گوش نمیکنم!» و شروع به آواز خواندن میکند «لا لا لا لا لای لا لا»
عبدالله:

وای چه کار وحشتناکی! کدوم آدم فاسد منحرفی ممکنه چنین چیزی بخوره؟

من:

خیلی خوشمزه هست، من همیشه میخورم!

فاطمه:

غش میکند.

عبدالله:

فاطمه را در حال غش کردن میگیرد و میگوید «اگه من میدونستم تو یکی از اون جور آدمها هستی، هیچوقت وقت خودم رو هدر نمیدادم، وقتی رضا دهنت رو سرویس میکنه من هم اونجا خواهم بود، و در حالی که پولهام رو می شمرم به توی بدبخت میخندم، من بخاطر تو خایه های رضا رو میمالم، خیلی آدم بدبخت بدون نون همبرگری کلم تیکه تیکه شده خوری هستی».

بعد از این، عبدالله فاطمه رو به سمت ماشینشون برد و راهشون رو کشیدند و رفتند
اخه عوضی این چی بود نوشتی خودت اصلا فهمیدی یعنی چی؟اصلا خوانندگان چی فهمیدند یه چیزی بگو استفاده بشه این کوسی شعرا رو از واژن مادر جنده ات درآوردی؟


💡ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﻮﻟﺪ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ! ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﻋِﺮﻕ #ﻣﻠﯽ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ !

💢 ﺍﻣﺎ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻌﺼﺒﺎﻥ، ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ
ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ❓
ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﮐﻌﺒﻪ ﺷﮑﺎﻓﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻨﺖ ﺍﺳﺪ
ﺩﺭ ﮐﻌﺒﻪ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﺩ ❓
🔸💢🔸ﺍﻣﺎ ﺑﺤﺚ ﺍﺻﻠﯽ ؛
⭕️ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﺤﻤﺪ : ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ۱۷ ﺭﺑﯿﻊ ﺍﻻﻭﻝ ﺳﺎﻝ ﻋﺎﻡ ﺍﻟﻔﯿﻞ
ﻭ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺳﺎﻝ ۵۶۷ ﻣﯿﻼﺩﯼ ﺍﺳﺖ .

⭕️ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪ ﻋﻠﯽ : ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ۱۳ ﺭﺟﺐ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻋﺎﻡ ﺍﻟﻔﯿﻞ ﻭ
ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻝ ۵۹۹ ﻣﯿﻼﺩﯼ . ۳۰ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﺤﻤﺪ
ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺳﻨﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﻋﻠﯽ ۳۰ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺩﻗﯿﻘﺎ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ۴۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﮐﺮﺩ ۱۰ ﺳﺎﻟﻪ
ﺑﻮﺩ .
🔸ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻠﯽ ۱۰ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﻣﺘﻮﻟﺪ
ﺷﺪه بود.
💡ﺣﺎﻝ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﮐﻌﺒﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﺳﺎﻟﺖ
ﻣﺤﻤﺪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﺖ ﻭ ﺷﺮﮎ ﻭ ﮐﻔﺮ ﻭ ﻓﺴﻖ ﻭ ﻓﺠﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻩ ❓
💡ﻣﮕﺮ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﺤﻞ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﻧﺒﻮﺩﻩ
ﺍﺳﺖ ❓
🔸🔴🔸ﭘﺲ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻨﺖ ﺍﺳﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﯿﺮ ﺧﺪﺍ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﮐﻌﺒﻪ
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﺖ ﻭ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺷﺮﮎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻘﺪﺱ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺍﻟﻠﻪ ، ﻭ
ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻋﺮﺏ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻻﺕ ﻭ
ﻋﺰﯼ ﻭ ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻫﺒﻞ ﻭ ۳۶۰ ﺑﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ⁉️
آیا خدا جای بهتر جز بت خانه را برای زایمان شیر خدا نداشته⁉️
⚫️ طبق مستندات تاریخی ﺍﺑﻮﻃﺎﻟﺐ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻨﺖ ﺍﺳﺪ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ هیچگاه اسلام نیاوردند.
خوب با این اوصاف باید گفت که انها فرزندشان را در میان بتها و به احترام بتها در انجا بدنیا اورده اند‼️
☝🏻️☝🏻البته این در صورتی است که این واقعه مضحک و این ادعای احمقانه را باور کنیم ‼️

💡قضاوت با شما
عرض سلام و ادب خدمت دوست عزیز


اینکه انسان برای قبول یک موضوع دلیل کافی نیابد اشکالی ندارد

ولی اگر به همه سوالاتش پاسخ بدهی باز برود سر اصل مطلب دیوانه کننده است

رویا خانوم با زبان عامیانه بگویم نمدانم کجای کارم میلنگد



از دوستان خواهشمندم یکی مطالب منو نقد کنه اخه تو رو خدا رویا خانوم ه فت اذیت کردن ماست یا اشکال تراشی





من نمیدونم کپی کردم مطلب (نصف مطالبم مال خودمه ولله ولله ولله) چه فرقی واست داره

نوشته ای با کپی کردم جواب های یه سری مسلمان خواسته جواب منو بده

خوب اگه مشکل میبینی نقدش کن

نوشته ای میلاد شهامت نداشت پاسخ سوال دستک را بدهد که میگفت چجوری میشه یه آدم یه آدم دیگه رو به بردگی بگیره

دیدی اشکال تراشی دیدی نمیخای جوابو قبول کنی من از در اصلاح بر امدم اما تو خودتو زدی به خواب با اسلام کینه داری

متعصب الکی هستی



باز هم مرور میکنم سوالاتتو

گفتی چه عقلی حکم میکنه ما یک انسان دیگه رو برده بگیریم

میگم سوالت مغلطه هست منم میگم اره کاریست بسیار غلط حالا میگی پس چرا اسلام قبولش کرده حالا من میگم اولا اسلام اونو قبول نکرده وکار بدی دونسته (با توجه به حریصی از پیامبر که می فرماید فروش انسان بدترین کار است ) ولی اسلام به ظرف زمان توجه کرده

حالا تو میگی اسلام که زورش به بت پرستی رسید چرا زورش به برده داری نرسید
منم میگم ایا اصلامقایسه این دو درسته

ثانیا این کار یکی دو روز نیست تازه دین یعنی راه چاره نه ارمان گرایییییییی
آقای کامران کعبه با بتخانه شدن شرافتش را از دست نمی‌دهد.به دستور خدا ساخته شده به دستور بت پرستان ساخته نشده تا غرض شما حاصل گردد(امتیازی نباشد) درضمن تاریخی که اشاره میکنی به بت پرستی آندونفر سندیت شان مخدوش است.میتوانی تحقیق کنی.اصلا اجدادپیامبر بر دین حضرت ابراهیم بوده اند.اینطور نبوده که در سراسر زمین فقط بت پرستی باشدتاریخ مورد اشاره شما مال عمری هاست که حتی پدر حضرت محمد را کافر میدانند.
آقای کامران لازم است بدانی وهابیان برای گم کردن شکاف کعبه هیچ کاری از دستشان بر نمیاید جز افکندن پرده بر روی شکاف.در ضمن تحقیق کن چرا در قلعه خیبر را مخفی کرده اند؟
بعد یه مدت که نبودم میبینم این میلاد کیری استدلال دل رویای منو رنجونده اخه دهن کس گوزیدم تو دهنت کونی با اون استدلالات



رویاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤عشقم برگرد تو رو خدا

این سایت ارزش نداره بدون تو
این کیرم تو کس ننت همه بچه های اینجا به جز بر و بچ دستهخودمون


آخه میلاد عقده ای مغز yعن جنده های این سایت ریدم به دهنتون که باعث شدید عشقم بره





در اخر دهن ننه همتونو از دم
حقجو تورا با رویا یکجا گاییم
کس نگو عن y
قابل توجه کسانیکه منکر دو شوهری بودند" زنی که با دو شوهرش در یک خانه زندگی می کند
رفتار متناقض غرب!
یک زن که به همراه دو همسر و بچه های آنها زندگی می کند ، هفته گذشته در یک برنامه تلویزیونی حاضر شد و از زندگی اش گفت.
، جایا که ۳۴ سال سن دارد ، به همراه دو شوهر ۴۹ و ۴۴ ساله و بچه های شوهر اولش زندگی می کند.
در حالی که حضور این زن در یک برنامه زنده تلوزیونی مورد انتقاد فعالان حقوق خانواده قرار گرفته ، وی گفت زندگی بسیار خوبی داشته و به همه ی کارهای خود می رسد. نکته ی زشت این زندگی اینجاست که آنها همه با یکدیگر و در یک خانه زندگی می کنند!
اما یک دختر محجبه بخاطر حجاب و پاکی دستگیر می شود!!!
تصاویر بازداشت توهین‌آمیز یک زن محجبه فرانسوی توسط نیروهای امنیتی این کشور که از امروز قانون بحث‌برانگیز ممنوعیت استفاده از روبند به عنوان یکی از مظاهر حجاب اسلامی را اجرایی کرد، اعتراض بسیاری از حامیان حقوق بشر را در پی داشت.

امرأة تعیش مع زوجیها و أولادها فی بیت واحد، هذه المرأة حضرت مع کلی زوجیها فی برنامج تلفزیونی و قالت عن کیفیة عیشها.
"جایا" لها 34 سنة من العمر، تعیش مع زوجیها 49 و 44 سنة و اولادها لزوجها الاول.
مع أنّ کثیراً من ناشطی حقوق الانسان انتقدوا هذا البرنامج، قالت هذه المرأة: لها عیشة طیبة و تعالج لکلّ أعمالها الیومیة.

و الشئ القیبح فی هکذا العیش أنّهم جمیعاً یعیشوا فی بیت واحد!






ب
این دو شوهری در اسراییل بوده من سرچ کردم شما هم سرچ بکنید
کوس رویا و کون سحر و دهن همه ملحدان را گاییدم.به نوبت باشید شلوغش نکنید
بابا خسته شدم بذارین کمی استراحت کنم فقط نوبتو حفظ کنید
عنجو ببخشید حقجو توکه به roya گفتی گم شو عشقموپیدا کردم پس چطور شد دوباره آمدی؟ خودمونیم یارو رید دهنت؟ راستی آقای دستان طوری برگشت شک نکردیم همه را مغلوب میکنه.نگو اینم یه ترفند بوده که طرفهای او بروند دوباره سروکله اش پیدا بشه.!!!آی کلک.رویا خانم هم هی ازت دفاع میکرد که دستان دستش قویه و چنگالهاش تیزه و از این حرفا نگو که همشون پوشالی بوده.
بابا سطحی از دین اسلام برداشت نکنید عمیقا تحقیق کنید بعدا اظهار نظر کنید اگه ایرادهای شما اشتباه باشد واگر روز حساب باشد که هست اون روز چه جوابی خواهید داشت کی ضرر میکنه من /معلومه که شما /یک درصد احتمال بدید راه رو اشتباه رفتید و دادگاه عدل الهی هم دایرشده چی کار میکنید به کجا پناه میبرید
ملحد گوش کن چی میگم به مادرت بگو فقط یه شب بیاد پیشم یه حالی بهش بدم که تو عمرش هرگز ندیده باشه.حقجو به مناسبت ازدواجت با رویا یه کیر مصنوعی بهش هدیه میکنم که درصورت نبودن تو وفادار بماند و اگه نتونست حداقل با کیر مصنوعی خودشو مشغول کنه.
ینی میگی حقجو همون دستانه؟اگه اینجوریه پس چرا رویا طرفشو نگرفت.
حقجو تو دهن میلاد.ر را را به کس شبیه کردی فکر نمیکنی این توهین به زنانه.کس مادرت را گاییدم تو ورویا را در یک اطاق به نوبت بگایم بیست تا به کون تو بزنم بعد دربیارم بیست تا هم به کون رویا بزنم.البته اول گردن هردوی شما را به هم ببندم.طوریکه گوش راست تو روی گوش چپ رویا بیفته.در اخرشم تخلیه در کس رویا.بعد از در اوردن از کس رویا میدم دهنت تا بمکی.
چرا طرفشو نگرفت چون ندیده عاشقش شده بود.حتی اگر با قیافه ای بد با بینی بادمجانی و چشم مته ای و....هم بود.رویا ازش خیلی عصبی شده بود
شهلا جون میخوای با من دوست بشی؟
تو چرا اینقدر بی ادبی کثافت. هچکس خونه شما نیست یه تیکه استخون جلوی تو بندازه اینقدر پاچه همه رو نگیری؟فحش میدی که بیان بهت فحش بدن.ته مغز تو رو که نگاه کنی اینه که سادیسم داری همراه مازوخیسم.دوست داری دیگران رو ازار بدی که اونها هم ازارت بدن.بهت فحش بدن.اما اینو بدون هیچکس خودشو در حد تو پایین نمیاره.حقا که اخلاق اسلامی داری.اسلام مدافعین شایسته ای داره.هر چی هم فحش بخوری خوشحال تری.اگرنه شعری که رویا برات نوشته بقول خودش تو اگه ادم بودی و یه ذره رگ غیرت به بدنت بود دیگه اصلا اینجا به این نام نمیومدی.واقعا اخلاق اسلامی داری.
سلام شهلاخانم یه y که اگر نگاه کنی با اسم من وارد میشه مثل اینکه قحطی اسم بوده و اون y که رویا خانم درموردش فحش گفته من نیستم و همچنین اونی که بشما پیشنهاد دوستی داده من نیستم.به هر حال اگر سوء تفاهمی شده عذر میخواهم.در ضمن من طرفدار اسلام هستم اما از نوع انسانی و محترمانه اش.نه با فحش و....که ما افتخار میکنیم علی امیرمان است.به شما خواهر گرامی ام هم ادای احترام میکنم و دوستتان دارم.از این پس اسمم را y اصلی میگذارم.تا با y عوضی اشتباه نشود.
درضمن خواهر عزیزم شهلا اگر مایل به بحث صمیمی و محترمانه باشید که البته محترم هستید در حد توان در خدمتتان هستم.اگر پستهای قبلی تر را نگاه کنی این y جهت بدنام کردن اسلام و با عنوان جعلی طرفدار اسلام خیلی اراجیف بافته که شما باید به حق تشخیص بدهید که یک مسلمان واقعی که امام علی را مقتدای خود میداند هرگز کاری برخلاف سیره ان حضرت انجام نمیدهد. موفق باشید.
از آخرین طبقه برج الخلیفه به صورت شیرجه ای کیرم تو کونت به صورتی که کونت از هم جر بخوره وشتک شه ننه کوسده

دیشب ننت خیلی حال داد
عن y
خانم شهلا خواهرعزیرم عذر میخوام منظور بدی نداشتم
عن حقجو اول من ننتو گائیدم اول من از برج میلاد به دهنت شیرجه رفتم.دیگه حرف تو بی اثر است.درضمن کس کش گفته بودی به roya نیاز نداری پس چی شد دوباره عوعو میکنی
کس ننه خودت با اسم من اومدی گوه میخوری تو گروه مادر جنده



من تا اخر عمرم عاشق رویا میمونم
رویا ریده دهنت اول اونو پاک کن بعد ننتو گائیدم دیشب ازش بپرس بهت می‌گه
عرض سلام و ادب خدمت خدمت دوستان



بخشی از آیه 24 سوره نساء می خوانیم که ازدواج با زن شوهر دار حرام است مگر اونایی که متصرف شده اید (در جنگ علیه کفار به حکم خدا) این دیگه چه حکمیه؟ با حقوق انسان در تقابله. اگر اسم این غارت ناموس و جنایت نیست پس چیه؟

1-این برداشت از آیه مورد پرسش مطابق با واقع و درست نمی باشد زیرا تصور بر این است که در مورد زنان غیرمسلمانی که در جنگ اسیر مسلمین می شوند هنوز شوهر دارند و در عین حال می توان با آنها رابطه جنسی داشت در حالی که رابطه آنها به مجرد اسارت با شوهرانشان قطع خواهد شد و به منزله زنان بی شوهر خواهند بود .
2- برای آگاهی بیشتر از محتوای آیه وتفسیر و توضیح درست آن به بیان ذیل توجه شود :
وَالْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (نساء -24)
24- و زنان شوهردار (بر شما حرام است) مگر آنها را که مالک شده‏اید، اینها احکامى است که خداوند بر شما مقرر داشته و زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد) براى شما حلال است، که با اموال خود آنها را اختیار کنید در حالى که پاکدامن باشید و از زنا خوددارى نمائید، و زنانى را که متعه مى‏کنید مهر آنها را، واجب است بپردازید و گناهى بر شما نیست نسبت به آنچه با یکدیگر توافق کرده‏اید بعد از تعیین مهر، خداوند دانا و حکیم است.
تفسیر:
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ این آیه، بحث آیه گذشته را در باره زنانى که ازدواج با آنها حرام است دنبال مى‏کند و اضافه مینماید که: ازدواج و آمیزش جنسى با زنان شوهردار نیز حرام است.
محصنات جمع محصنة از ماده حصن به معنى قلعه و دژ است، و به همین مناسبت به زنان شوهردار و همچنین زنان عفیف و پاکدامن که از آمیزش جنسى با دیگران خود را حفظ مى‏کنند و یا در تحت حمایت و سرپرستى مردان قرار دارند گفته مى‏شود. گاهى به زنان آزاد در مقابل کنیزان نیز گفته شده، زیرا آزادى آنها در حقیقت به منزله حریمى است که به دور آنها کشیده شده است و دیگرى حق نفوذ در حریم آنان بدون اجازه آنها ندارد، ولى روشن است که منظور از آن در آیه فوق همان زنان شوهردار است.
این حکم اختصاصى به زنان مسلمان ندارد بلکه زنان شوهردار از هر مذهب و ملتى همین حکم را دارند یعنى ازدواج با آنها ممنوع است.
تنها استثنایى که به این حکم خورده است در مورد زنان غیر مسلمانى است که به اسارت مسلمانان در جنگها درمى‏آیند، اسلام اسارت آنها را بمنزله طلاق از شوهران سابق تلقى کرده، و اجازه میدهد بعد از تمام شدن عده آنها با آنان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز با آنان رفتار شود (إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ).
ولى این استثناء، به اصطلاح، استثناى منقطع است، یعنى چنین زنان شوهردارى که در اسارت مسلمانان قرار مى‏گیرند رابطه آنها به مجرد اسارت با شوهرانشان قطع خواهد شد، درست همانند زن غیر مسلمانى که با اسلام آوردن رابطه او با شوهر سابقش (در صورت ادامه کفر) قطع مى‏گردد، و در ردیف زنان بدون شوهر قرار خواهد گرفت.
از اینجا روشن مى‏شود که اسلام به هیچ وجه اجازه نداده است که مسلمانان با زنان شوهردار حتى از ملل و مذاهب دیگر ازدواج کنند، و به همین جهت، عده براى آنها مقرر ساخته و در دوران عده از ارتباط زناشویى با آنها جلوگیرى نموده است.
فلسفه این حکم در حقیقت این است که این گونه زنان یا باید به محیط کفر بازگشت داده شوند، و یا بدون شوهر هم چنان در میان مسلمانان بمانند و یا رابطه آنها با شوهران سابق قطع شود و از نو ازدواج دیگرى نمایند، صورت اول بر خلاف اصول تربیتى اسلام و صورت دوم ظالمانه است، بنا بر این تنها راه‏ همان راه سوم است.
از پاره‏اى از روایات که سند آن به ابو سعید خدرى صحابى معروف میرسد برمیآید که آیه فوق در باره اسراى غزوه اوطاس نازل گردیده و پیامبر بعد از اطمینان به اینکه زنان اسیر باردار نیستند به آنها اجازه داد که با مسلمانان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز در اختیار آنها قرار گیرند- این حدیث تفسیر بالا را نیز تایید مى‏کند.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ در این جمله براى تاکید احکام گذشته که در مورد محارم و مانند آن وارد شده میفرماید: اینها امورى است که خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است بنا بر این به هیچوجه قابل تغییر و عدول نیست.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ سپس مى‏گوید: غیر از این چند طایفه که در این آیه و آیات پیش گفته شد مى‏توانید با سایر زنان، ازدواج کنید مشروط بر این که طبق قوانین اسلام باشد و توأم با عفت و پاکدامنى و دور از بى عفتى و ناپاکى صورت گیرد.
به حلقوم شریف جناب عن جو ریدم و شاشیدم ننشو گائیدم دیروز.امروز هم 5شنبه است.اگر لطفی کنند عشق شو البته با کون خودش و کون ملحد.یعنی دوتا کس با دوتاکون حساب کنید.همه تو نو دریه شب تا صبح.

سلام
من مسلمان هستم هنوز.اما چند وقتی است که گیج شده ام.از طرفی با چشمان خودم چیزهایی دیده ام که بهشان باور دارم.از طرفی (واقعا متاسفم که این را میگویم)وقتی قران را با ترجمه میخوانم نمیتوانم با خودم کنار بیایم که بعضی جملاتش خیلی با انسانیت جور در نمیاد.البته من هنوز مسلمان هستم.اما ایا نباید مسلمانی بدون شک و دودلی باشد.ایا نباید ایمان ادم روز بروز زیادتر بشود.ایمان من روز به روز دارد کمتر میشود.تا جایی که تصمیم گرفتم برای اینکه منحرف نشوم دیگر قران نخوانم.البته تا زمانی که جواب سوالهایم را پیدا کنم.ما درست است که مسلمان هستیم اما انسان هم هستیم.(خدایا عاجزانه میخواهم من را ببخشی اگر ناحق میگویم) بنظرم خیلی از حرف های قران غیر انسانی هست.برای همین چند وقت است از این سایت به اون سایت دنبال جواب سوالهای خودم هستم.اما متاسفانه ببخشید این را میگویم خیلی تلاش شده است بر روی باور مردم حرف بزنند و نه روی خرد انسانها.حرفهایی هم که همه اینجا زدن قشنگ است.از هر دو طرف میگویم.من خیلی از مباحث را خواندم اما به همکیشان مسلمان خودم میگویم بسیاری از حرفهایشان(نه همه شان)از نظر عقلی قانع کننده تر از دلایل ما بوده است.از طرفی ما از ائمه اطهار نشانه ها و معجزاتی دیده ایم (کار به دیگران ندارم از خودم میگویم) که نشان از درستی باورمان در هم اکنون میدهد.من میخواهم صرفا باور داشته باشم و نه شک کنم و نه فکر کنم.اما این هم باید قبول کنم ایمانم را خدشه دار میکند.ایمانی درست و صحیح است که از نظر عقلی هم قابل دفاع باشد.
وقتی نیت 24000 صلوات میکنم برای یک مشکلی ان مشکل حل میشود.من به این موضوع رسیده ام.بارها امتحان کرده ام و جواب گرفته ام.اما حرف حق را باید چکار کنم.همین موضوعی را که اقای میلاد نوشته اند قابل دفاع نمی باشد.چرا باید زنی شوهر دار از کفار که اسیر شد بر شوهرش حرام شود.میگوییم حکم قران است.خوب چرا این حکم قران بر خلاف حکم عقل و حقوق بشر باشد.من باید هر چیزی را که قران گفت بدون سوال کردن بپذیرم یا حق سوال کردن هم دارم.قران کتابی برای ان زمان که نبوده است.برای من که اکنون هم مسلمانم نوشته شده.مگر خود قران نگفته برای همه زمانها است.پس این حکم مال فقط ان زمان هست یا مال الان هم هست.ایا با این حکم ما ان زن را با گوسفند برابر نکرده ایم.یا غنیمت جنگی است.ته حرف برادرم میلاد این بوده است که زن به شوهرش حرام میشود.چرا؟
من بخدا این سوالها را میکنم میترسم.یک مدت یک شبکه ای را نگاه میکردم در ماهواره بنام گنج حضور.اقای بسیار محترمی انجا برنامه اجرا میکنند بنام پرویز شهبازی.او تفسیر دیگری از قران داشت و من خوشنود از این که حقیقت مطلب را درک کرده ام.او میگوید وقتی قران می گوید بکشید، منظورش کشتن منه ذهنی است.کلا حرفش این است که ما از دو جزء من واقعی و منه ذهنی تشکیل شده ایم.میگوید این انسانها که اکنون در جامعه هستند همه اسیر منه ذهنی هستند.کسانی که از این منه ذهنی جدا میشوند و به منه واقعی میرسند خدا را درک میکنند.
اما بعد از مدتی دانستم که تفسیرش با تاریخ و بسیاری ایات قران همخوانی ندارد.دوباره سر در گم شدم.نمیدانم چکار کنم.میترسم ایمانم را ببازم.من نمیخواهم این اتفاق بیوفتد اما نمیتوانم جلوی وجدان خودم را هم بگیرم. چون سوالات زیادی از من میکند که برایشان جوابی ندارم. و همین در ایمان من رخنه ایجاد میکند.
مرا راهنمایی کنید
تجاوز علی به خواهر عمر

در خصوص علت تحریم متعه توسط عمر حکایت شده، که وی  شبی حضرت علی(ع) را به منزل خودش فرا خواند، پاسی از شب گذشت و عمر تقاضا کرد که حضرت علی نزد وی بخوابد.

صبح زود عمر از اتاقش خارج شد و به صورت اعتراض به حضرت علی‌(ع) گفت:

شما معتقد بودید که مرد نباید شب را به تنهایی بدون زن بگذراند و شما دیشب، شب را به تنهایی سپری کردید.

حضرت علی(ع ) گفت: شما از کجا خبر دارید که من دیشب تنها بوده‌ام ؟؟
من دیشب خواهرت را متعه نمودم و او نزد من بوده است. عمر  این قضیه را در قلبش مخفی نگه داشت و وقتی قدرت بر تحریم متعه یافت آن را تحریم نمودی.

متن عربى:
ویُحکى فی سبب تحریم متعة النساء أنه قد طلب أمیر المؤمنین (ع) إلى منزله لیلة، فلما مضى من اللیل جانب ، طلب منه أن ینام عنده فنام . فلما أصبح الصبح ، خرج عمر من داخل بیته معترضاً على أمیر المؤمنین(ع) بأنک قلت: إنه لا ینبغی للمؤمن أن یبیت لیلة عزباً إذا کان فی البلد ، وها أنت هذه اللیلة بتّ عزباً . فقال أمیر المؤمنین(ع): وما یدریک إننی بتّ عزباً ؟ وأنا هذه اللیلة قد تمتعت بأختک فلانة . فأسرّها فی قلبه حتى تمکن من التحریم فحرّمها

منبع :
الأنوار النعمانیه تالیف سید نعمت الله جزایری جلد ۲ صفحه ۲۲۰


شاهڪارهای حیرت انگیز امامان شیعه در باب پرداختن بہ امورِ فروشِ واژن و اعضای بدنِ ڪنیزان و همچنین امانت دادن ڪنیزان برای لذتها و استفاده های جنسی بہ برادران مومن و چیزی تو مایہ های جا...شی این معصومین علیهماالاسلام و...

__ارباب میتواند ڪنیزش را برای برادر مومنش برای نزدیڪی ڪردن حلال ڪند ،احادیث متعدد از جمله (امام صادق:عیبی ندارد ڪه فردی ڪنیزش را برای برادر مومنش حلال ڪند
(سند:_وسائل الشیعه ج۲۱ص۱۲۶
_مستدرڪ الوسائل تالیف محدث نوری ج۱۵ص۱۹ چاپ موسسه آل البیت(ع)لاحیاء التراث-بیروت-لبنان.)

__امام صادق گفت:👈 ای محمد(یڪی از یاران) این ڪنیز راببر برای اینڪه به تو خدمت ڪند و تو از او لذت جویی و هرگاه ڪه خواستی خارج شوی(مسافرت ڪنی) اورا به ما برگردان.
(سند:الاستبصار شیخ طوسی ج۳ص۱۳۵_وسائل الشیعه ج۲۱ص۱۲۶_مستدرڪ الوسائل محدث نوری ج۱۵ص۱۹_ و محمدتقی مجلسی نیز میگوید این روایت موثق است،روضه المتقین من لا یحضره ج۸ص۴۳۷)

بنابراین ڪنیز یڬ ڪالای جنسی است، چیزی نزدیک به فاحشه ڪه با خرید وفروش و هدیه و حتی حلال ڪردن برای دیگری ،افراد زیادی میتوانند از او لذت جنسی ببرند👈 و دراین میان تنها چیزی ڪه مهم نیست خواست خود ڪنیز است چون او کالاست نه انسان👉،ببینید این ائمه شیعه ڪه اخوندها هزاران دروغ در موردشان برای ما تعریف ڪرده اند چه ڪارهای شنیع و رذیلانه ای را مرتڪب شده اند!.

واقعا شرم آور است ببینید⇩⇩

بہ ابی عبدالله(در اینجا منظور امام صادق است)گفتم اگر مردی واژن ڪنیزش را برای برادرش حلال ڪند (حڪمش چیست؟)
گفت:برای او حلال است ،گفتم اگر از او فرزندی بوحود امد حڪمش چیست؟
گفت:ان فرزند متعلق بہ صاحب ڪنیزک است مگر اینکه با صاحب ڪنیزش هنگامیڪه بر او حلال ڪرده شد شرط ڪند ڪه اگر فرزندی پدید امد ازاد باشد(تهذیب الاحڪام تالیف شیح طوسی ج۷ص۲۴۶ چاپ دارالڪتب الاسلامیہ-طهران)
حتی صاحب ڪنیز میتواند واژن ڪنیزش را برای فروش در معرض دید دیگران قرار دهد.

از اباعبدالله در مورد لخت ڪردن واژن (برای فروش)پرسیده شد
گفت:ایرادی ندارد، گفتم اگر از او صاحب فرزند شد؟ گفت:متعلق بہ صاحب ڪنیز است مگر اینڪه قبلا شرط گذاشته باشند(تهذیب الاحڪام شیخ طوسی ج۷ص۲۴۶_بحارالانوار علامه مجلسی ج۱۰۰ص۲۳۶ چاپ دارالاحیا التراث العربی-بیروت-لبنان)
حتی میتواند بخشهای خاصی از بدنش را بفروشد مثلا بگوید ڪه تو تنها میتوانی او را ببوسی و اگر واژنش را فروخت بدان معناست ڪه ڪل بدنش را فروخته است.

ابا عبدالله گفت:اگر مردی تنها بوسه بر ڪنیزش را بر دیگری حلال ڪرد برای او چیز دیگر حلال نیست و اگر همه چیز غیر از واژنش را حلال ڪرد همه چیز حلال میشود (نقل از ڪتاب تهذیب الاحڪام شیخ طوسی)

شیخ ڪلینی نویسنده ڪتاب اصول ڪافی در همین رابطه از قول امام صادق میگوید:ڪه اگر مردی ڪنیزڪش را برای برادرش حلال ڪرد براو حلال میشود
و از امام پرسیده شد اگر مردی ڪنیز گرانبهای بڪری داشته باشد و برای برادرش همه چیز اورا غیر از (واژنش) حلال نماید حڪمش چیست؟
گفت:ڪه اگر برای او حلال نیست مگر انچه طبق شرط حلال ڪرده باشد و اگر تنها برای او بوسیدن را حلال نماید تنها بوسه حلال است ،
راوی حدیث میگوید:
گفتم اگر برمردی همه چیز ڪنیزڬ غیر از واژنش حلال شد و بر او شهوت غلبه نمود و درخواست داخلش ڪند حڪمش چیست؟
امام گفت: نباید این ڪار را انجام دهد ،گفتم اگر انجام ڪرد زناڪار است؟
گفت؛نـــــه!
ولی خائن است ڪه باید یڬ دهم قیمتش را پرداخت نماید و اگر بڪر نباشد یڬ بیستم انرا (الڪافی تالیف شیخ ڪلینی ج۵ص۴۷۸چاپ دار الڪتب الاسلامیہ -طهران)


سلام.این‌که قرآن تفسیر دارد شکی نیست.مفسرین واقعی قرآن ائمه معصوم هستند.کمترین معنای معصوم اینه که گناه نمی‌کند درحالیکه معنای عصمت فراتر از این حرفهاست درجایی از امیرالمؤمنین ع داریم که میفرماید تمام علوم و اسرار عالم را پیامبر به من آموخته نام تمام انسانها تا انقراض عالم را علت مرگ زمان آن و .....همه را میدانم حجت خداباید این خصوصیات را داشته باشد.منتها عده ای برای ریاست چند روزه دنیا معصومان را از صحنه حاکمیت کنار گذاشتند. الآن به معصومین دسترسی نداریم، از میان هزاران احادیث جعلی حدیثی را به آنها منتسب میکنیم تا جواب سوالات مان رابیابیم.که متاسفانه دشمنانشان از کینه و حسادت آثارشان را از بین بردند یا نقل نکردند و دوستان از ترس تقیه کردند حالا شاید ظاهر قرآن با عقل سازگارنباشد ولی واقعا علتی عقلانی دارد.که باید تک تک مورد بررسی قرار گیرند.
احادیث جعلی زیادی بنام ائمه ثبت شده اند که حتی منابع شیعه هم از جعلیات مصون نمانده است برادر
سلام
ببخشید اما این حرف شما یعنی اینکه شما این را فهمیده اید که این احادیث جعلی است اما علامه طباطبایی و شیخ کلینی این را نفهمیده اند.یا دیگر بزرگانی که باید بحق گفت گردن همه مسلمانان جهان حق دارند.این حرف بنظر من نادرست است چون این افراد هر کدام مراجع برگی هستند.بله معصوم نیستند اما شما و بسیاری که این نظر را دارند نیز معصوم نیستید.پس معیار چیست؟سخن کی درست است.
وای وای افرین آفرین اقای سردرگم من تا حالا به این نکته پی نبرده بودم ازت ممنونم که اینو به من گوشزد کردی تا حالا پونصد نفر قبل از تو این سوالو از من نپرسیده بودند منم پونصد دفعه جواب نداده بودم ازززززززززززززززت ممنوووووووووووووونم😄😄😊


من نمیدونستم ادیان برای گوسفندان اومده



فقط دیشب ساعت ۱۱ یکی این جواب زیر رو انداخت تو حیاط خونمون گفت کپی کن تو سایت زیرشم نوشته بود تقدیم با عشق










پرسش اول: بر اساس برخ ی تحقیقات تار خی ی (به عنوان نمونه کتاب تاریخ
عرب قبل از اسلام) و نیز به اذعان اریبس ی از محققین اسلام ی (به عنوان نمونه
دکتر مهدی حائری زدی ی) بخش اصلی یارش ع اسلامی در باب معاملات احکام
امض یای هستند و نه تأس سی .ی مرحوم حائر زدی ی ی معتقد است به استثن ای بخش
عبادات، کمتر از ۵ ٪احکام تأس سی ی هستند . عبارت اخر ای ی ن واقعیت تار خی ی جز
این نم یتواندباشد که در واقع شارع در موارد غیرعبادی از عرف عقلا یتبع ت
کردهاست .
الف) با عنایت به نکات فوق نم آیا یتوان فرضکرد که ه چی کدام از آن قواعدامض یای الزاماً ابد ی و دائم ین ی ستند؟
ب) حقوق بشر نماد و خلاصة عقل عرف ی بشر معاصر است . چه تفاوت ی است
یب ن عقل عرف ی بشر پیش از اسلام که قواعدش به امض ای شارع رسی دهاست و عقل
عرف ی بشر معاصر؟
ج) با توجه به نای که احکام غیرعباد ی عمدتاً امض یای هستند و پیش از اسلام
هم جار ی و سار ی بوده یرد .اند ه افته ای عقل بشر امروز ی (از جمله حقوق بشر) به
حکم تغایر با احکام شریعت (عرف قبل از اسلام که مورد تأیید شارع واقع
شدهاست) در حقیقت چ زی ی جز رد ی ه افته ای عقل بشر معاصر به دلیل تغایر با
ی ه افته ای عقلی ینیشیپ ان نخواهد آیا .بود تفکیک دقیق احکام امض یای و تأس سی ی
کی ی از یکل ده ای حل این مسأله نخواهدبود ؟
کی ی از تقسیمات رایج احکام شرعی در فقه سنتی تقسیم احکام به احکام
تأس سی و ی احکام امض یای است . احکام تأس سی ی احکام ابتکار ی شارع است که قبلاً
سابقه نداشتهاست . احکام امض یای احکام ی هستند که قبل از اسلام سابقه داشته و
یع یناً ا با اصلاحات ی از سو ی شارع پذیرفته شدهاست ای . ن احکام از آن رو امضا
شدهاند که مطابق با س ةری عقلا بوده .اند واضحاست که اعتبار حکم امض ر اید یای
مدار اعتبار ملاک جعل آن (مطابقت با س ةری عقلا) است . تلق ی غالب در فقه سنت ی
از س ةری عقلا ثبوت و دوام و ابدیت بودهاست . به این معنی که عرف یا س ةری
عقلا یی از آن رو که برخاسته از جنب ة عقلا یی آدم ی است در شرایط مختلف زمان ی
و مکان ی دستخوش تغییر نم یشود و همواره ثابت باق یم ی ماند .
کی ی یایه از توسعه که در نیم قرن اخیر در حوز ة احکام امض یای محقق شده،
توسل به امکان امض ای حکم از سو ی شارع به ج ای وقوع امضا است . به این معن ی
که ملاک امض ای حکم از سو ی شارع نزد فقه یشیپ ای ن عبارت بودهاست از وقوع
ةریس عقلا یی در م یار و منظر شارع و عدم رد و انکار آن از سوی شارع در
شرایطی که از این عدم رد تأیید و امضای شارع استنباط م ی شدهاست . برخ ی
فقیهان از جمله سید محمد باقر صدر وقوع س ةری عقلا یی در م یار و منظر شارع ا ی(
وقوع در عصر نزول ) را لازم ندانسته بلکه مطرحساخته که اگر شارع با س ةری
عقلا یی یم مواجه شد، آیا انکار م یکرد؟ اگر با اتکا به نکت ة ارتک ای عقلا پا یی سخ
منف ی است و انکار منتف یاست میتوان در اینگونه امور مستحدث عقلا یی قائل به
امض ای شارع شد . بر اساس این راهحل ه ةم امور عقلا یی که در عصر نزول مسبوق
به سابقه نیستند و از مسائل مستحدث و جدید محسوب م یشوند در صورت یکه در
آزمون یادشده سربلند به د یآر ند (که در حقیقت نکته ای افزون بر تأکید برعقلائبودن واقع ی آن نیست) از احکام امض یای شرع ی شمرده خواهند شد . اگرچه ای ن
راه حل قابل اعتنا است و در مورد احکام عقلا یی فاقد سابقه در صدر اسلام حلال
مشکل است، اما در مورد دیگر احکام عقلا ین یی ازمند تکمله است .
کی ی از نکات مغفول در اسلام تار خی ی و فقه سنتی ا مکان تحول در س ةری
عقلاست . در این منظوم ة معرفتی ةریس عقلا از منظر پ ینیشی و دستوری و
نفسالامری مطالعه شدهاست و به ابدیت و تغییرناپذ ری ی و ثبات آن حکم
شدهاست . حال اگر از منظر پس ینی و تار خی ی و پدیدارشناسانه، س ةری عقلا مطالعه
شود تحول در برخ ه رهیس ی ای عقلا یی (و نه همة ها آن ) دور از انتظار نیست . کاف ی
است س ةری یذ ی عقلا را در سه مسأله ل در دو دوران مختلف زمان ی با هم مقایسه
کی .میکن ی دوران یقد م تا دو قرن قبل و دیگری در دو قرن اخ .ری ی مسأله اول
بردهداری ی ، مسأله ی دوم زن و مسأله ینت .ها سوم خشونت مجازات جه آنکه احکام
امض یای به دو دست ة احکام موقت و متغیر و احکام ثابت و دائم ی تقسیم م یشود و
هر دو دسته امض ةریس ای عقلائ ی هستند کی . ه رهیس ی ای عقلا یی که دستخوش
تحول شدهاند و دیگر ه رهیس ی ای عقلا یی که تا کنون متحول نشدهاند و چه بسا
متحول هم نشوند بنا . براین امض یای بودن حکم نه ملازم ابدیت و ثابت بودن حکم
است ( که آنچنان در اسلام تار خی ی پنداشتهشده) نه نهیقر ای بر موقت و متغ ری بودن
حکم ( که آنچنان در سؤال آمدهاست .)
حقوق بشر کی ی از نماده ةریس ای عقلا در عصر ماست . واضح است که س ةری
عقلا غیر از عرف است . هر امر متعارف ی لزوماً برخاسته از س ةری عقلا نیست . عرف
منشأه ید ای گر یغ ی ر از س ةری عقلا نیز م یتواند داشتهباشد . بر همین اساس عقل
عرف ین ی ز با س ةری عقلا تفاوت دارد ةریس . عقلا افعال سرزده از عقلا از حیث عاقل
بودن ها آن ست . نسبت س ةری عقلای صدر اسلام با س ةری عقلای عصر ما عموم
وخصوص من وجه است . امور مشترک بی این ن دو سیره احکام ثابت هستند .
احکام عقلا یی عصر نزول که امروز عقلایی محسوب نم یشوند (و به چند مثال آن
اشاره شد) یقیناً از احکام موقت شرعی محسوب می شده اند که دوران اعتبار ها آن
به سر آمدهاست . احکام عقلا یی فاقد سابقه در عصر نزول در اسلام تار خی ی معتبر
ین یپ ی ست و تنها با اذعان به توسعه شگفته در ملاک سیره ی عقلا ـ که به باور این
قلم قابل دفاع اس ـت معتبر م یباشد .
در احکام امضایی عرف قبل از اسلام محل اعتنا نیست آن . چه در فقه سنت ی در
این باره ملاک است سیره ی عقلا (نه عرف) است که به تأیید شارع رسیده باشد و
جاودانه و تغییرناپذی یم ر پنداشته .شود در اسلام نواندیش در صورت تغایر احکام

امض یای با س ةری عقلا ةریس( عقلا در این دوران ـ ) البته به شرط اطمینان از عقلا یی
بودن س ةریس ـ رهی عقلا برحکم امض یای یشیپ ن مقدم م یشود و این سیرة رایج
عقلا یقر یی نه بر نسخ حکم شرع ی و به بیان ید گر موقت بودن و به سرآمدن دوران
اعتبار آن حکم م یشود .
بنابرای کین ی از بارزترین نقاط اختلاف اسلام تار خی ی و اسلام نواندیش
درتعارض سیرة عقلا یی ( معاصر، فاقد سابقه در صدر اسلام ) با احکام امض یای
صدر اسلام است . اسلام تار خی ی به ب یاعتبار ی سیرة عقلا یی معاصر فتوا م یدهد و
حکم ی که به امض ای شارع نرسی دهباشد اصولاً معقول نم یشمارد . بر همین اساس
اریبس ی ه از گزاره ای حقوق بشر به فتوای اسلام تار خی ی و فقه سنت ی مردودند .
اسلام نواندیش امضای شارع را مشروط به بقای اعتبار سیرة عقلا یی امضا شده
دانسته پس از تغ ر یی سیرة عقلا در آن مورد احکام امض یای مبتن ی بر سیرة یشیپ ن را
منسوخ اعلام م یکند و به گردن نهادن به سیرة عقلا یی معاصر حکم م ی .کند
با عنایت به نکات پی شگفته مشخص م یشود که تکیه بر تفکیک احکام
تأسیسی و امضایی کلید حل مسأله نیست


احکام موقت دو گونه ممکن است ابراز شوند: کی ی تصریح به زمان اعتبار
حکم و موقت بودن، و دیگر ی مطلق بیان کردن حکم و عدم اشاره به زمان اعتبار
حکم . اگر حکم موقت به شیوه اول انشاء شود پس از به سر رسیدن زمان مشار یال ه،
حکم از اعتبار م یافتد.در صورت ی که حکم موقت به شیوه دوم ( یعنی بدون اشاره
به زمان اعتبار حکم) جعل شود، با به سر رسیدن زمان اعتبار حکم، قانونگذار ا ی
شارع میباید حکم را «نسخ» .کند تنها حکم ی نسخ میشود که به شیوه دوم انشاء
شده باشد.حکم ی که به موقت بودنش تصریح شده باشد، مشمول نسخ ن می با .شود
یآرف ند نسخ کشف میشود که حکم از زمان انشاء موقت بوده، اما مصلحت تصریح
به موقت بودن احراز ن شدهاست .
هر دو شیوه ابراز حکم موقت در قانون ه گذاری ای بشری و در تشریع اله ی
مشاهده می .شود انتخاب هر کدام منوط به مصلحت شیاند ی در شیوه ابراز حکم
است . مصالح زمان تشریع اول یه ی ا تأسیس احکام ناچی یز ن ستند تا به سادگ ی مشمول
اغماض واقع شوند .
احکام فقه ی مورد بحث بیش از یس زده قرن حیات اجتماع ی مسلمانان را سامان
حقوق ی کردهاند، بیآنکه با عقلانیت زمانه خود تعارض ی داشتهباشند بنا . براین مسئله
فراتر از مصلحت عرب حجاز عصر نزول است . مصلحت انسان قرن پا نزدهم
(هجری) را ن میتوان مصلحت شاخص همه قرون و اعصار فرض کرد . یاند شه
حقوق بشر به عنوان هنجار غالب جهان ی عمری کمتر از یک قرن دارد . ما حق
نداریم با معیاره ای عقلانی ه ت امروز در مورد نسل ای گذشته ی ه ا فرهنگ یشیپ ای ن
قضاوت کن یمع .می ار قضاوت ما در مورد پ انینیشی عقلانیت مقبول همان روزگار
است . وقت ی حق رأی زنان در اکثر کشوره ای ارو یئپا مربوط به شش هفت دهه
یاخ ر است، چگونه از جوامع شش هفت قرن قبل چنین انتظاری یدار م؟ معرفت
ینید همانند دیگر یها رهپا ی ک فرهنگ محدود به شرایط زمان ـ ی مکان ی است،
هرچند متن ی یک د ن میتواند حامل ه آموزه ای فرازمان ی باشد . مشکل آن گاه آغاز
میشود که دین را با عقلانیت و عرف دیروز بفهمیم و بفهمان .می مشکل بیش از
آنکه در متن دین باشد در فهم دینداران و پی ه ش فرض ای معرفتشناخت ی و کلام ی
ها آن ست . قرائت سازگار با حقوق بشر از متن کتاب و سنت امر ی ممتنع نیست .
ادع ای امتناع زائی یده پ ش فرض تعلق دین به دوران یپ شامدرن است
سلام.خانم شهلا علامه طباطبائی ودیگر بزرگان احادیث جعلی را تفکیک کرده‌اند علامه حلی و مجلسی هم باوجود علم به جعلی بودن، در راستای حفظ امانت ازتصرف خودداری کرده اند تا به شعور آیندگان احترام بگذارند اما راجع به بحث کنیز اقوال گوناگونی هست .برده داری هزاران سال قبل از اسلام بوده و بعد ازآن هم بود.بهره‌برداری از کنیز افسارگسیخته بوده، تا جاییکه مالک میتوانست اورا بکشد.که اسلام بر آن دیه تعیین کرد.بهره‌برداری جنسی از او را تحت نظام قرارداد.امامان وقتی کنیزی را میخواستند آزاد کنند بخاطر اخلاق والای ائمه حاضر به جدایی نبودند.جامعه عرب جاهلی وابسته به این سیستم بوده.اسلام مبارزه تدریجی کرده و با کفاره و....زمینه آزادی بردگان را فراهم کرده است.
تجاوز علی به خواهرعمر؟ !!!!این چه تجاوزی است که با رضایت و اطلاع رسانی باشد؟
سلام
اقای میلاد از حرف زدن تمسخر امیز شما ممنونم. این متنی هم که گذاشته اید قابل خوندن نیست.لا اقل یه نگاه خودتون میکردید ببینید چی گذاشته اید.در مورد جوابیه هاتون هم امروز از صبح تا حالا مطالعه کردم متاسفانه چیزی منطقی در کلام شما نبود.کلام شما کلام پامنبری هست.شما ارزش مباحثه ندارید. فراموش کنید.
آقای میلاد وجدانا خودت فهمیدی چی نوشتی؟ علاوه بر غلط های املایی غلط های انشائی هم دارند.
۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۸ لعنت بر همه یهودیان و مسلمانان


⚠️ایات تامین مال برای محمد

🔻 فیء 🔻

🔰طبق آیه‌ی زیر اموال و سرزمینهایی را که غیر مسلمانان بینوا از ترس محمد و برای حفظ جانشان به محمد می دادند فیء نامیده می شود و تماما از آن محمد است.

➖وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۶ حشر﴾
ترجمه: و آنچه را خدا از آنان (یهود بنی نضیر) عاید پیامبر خود گردانید [شما براى تصاحب آن] اسب یا شترى بر آن نتاختید (یعنی شما از طریق جنگیدن آنها را تصاحب نکردید بلکه غیر مسلمانان از ترس به شما واگذاشتند) ولى خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره میگرداند و خدا بر هر کارى تواناست (6)

📜در این واقعه یهود بنی نضیر با محمد توافق کردند که هر سه نفرشان، یک بار شتر از اموالشان را بردارند و مابقی شامل سرزمین و مزارع و قلعه و خانه ها و اثاثیه و کلیه ی دامهای خویش را برای نجات جان خویش به محمد واگذاشتند (📚سیره ابن هشام و کتب سیره ی دیگر.) بدون شک اینگونه رفتار ضد انسانی محمد را، بندرت پادشاهان مرتکب می شدند. حتی پادشاهان ظالم نیز پس از غلبه بر دشمن، سرزمین و اموال مردم را محترم می شمردند.

💠جالب است بدانید که داستان فدک که مورد جدال شیعه و سنی است نیز از اینگونه اموال است و مایه بی آبروئب هر دو دسته است چون نشانگر خوی تجاوزگری و چپاولگری محمد و اسلام است. فدک روستائی سرسبز متعلق به طائفه ای از یهودیان بود. بعد از فتح خیبر، یهود فدک برای حفظ جانشان فدک را بطور کامل به محمد دادند و محمد آنرا به دخترش فاطمه بخشید. عجب هدیه ای!! (📚سیره ی ابن هشام و کتب سیره‌ی دیگر )


☠☠دزدان چند دسته اند. اول دزد بدبختی که به زحمت وترس از دیواری بالا می رود و متاعی قلیل می دزدد و دیر یا زود او را دستگیر و مجازات می کنند. البته محمد چنین دزد حقیری نبود. دسته ی دوم: دزدان بسیار شرورتر، دزدانی هستند که با زور در روز روشن و علنی به مردم می تازند و اموالشان را می دزدند و از صاحبان اموال بیچاره هم جز تسلیم کاری بر نمی آمد. محمد از این دسته بود. دسته سوم: شرورترین دزدانند که آنقدر می کشند و می دزدند و جنایت می کنند که مردم خودشان با دست خودشان اموالشان را تقدیم دزد می کنند تا جانشان را از شر او نجات دهند. محمد به این رتبه نیز ارتقاء یافته بود و این است داستان فدک.
گمان نمی کنم هیچ انسان عاقل بیطرفی بتواند این جنایات را به خدا نسبت دهد. این محمد است که بنام خدا در قرآن سخن می گوید.

نشر دهید تا همه آگاه شوند
۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۲ مادر لعنتی را گاییدم
آقای کامران جاکش لا اقل به منابعی هم که اشاره میکنی امانت داری کن ودرست ترجمه کن با این‌که امانتدار نیستی چون برای زن هرزه ات جاکشی میکنی که البته این از جنبه عمومی اهمیت زیادی ندارد چون زن خودت است.فقط از جنبه عمومی احساسات دیگران را جریحه دار میکند اهمیت دارد.آنچه گفتی امام آنرا زنا نمیداند درست برعکس گفتی و این بر جاکش بودنت درنتیجه زنازاده بودنت دلالت دارد.
۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۷ لعنت بر لعنتی بی فرهنگ
با سلام خدمت دوستان غیر لعنتی.در مورد تصرفات پیامبر اسلام بایدگفت که یهودیان توطئه گر که تمام قبایل را علیه پیامبر تحریک میکردند که به دلایل امنیتی پیامبر آنها را از مدینه اخراج کرد.اما خیبریان که آنان هم یهودی بودند برخلاف پیمانی که با پیامبر داشتند آنها را پناه دادند تا به توطئه و تحریک علیه پیامبر ادامه دهند.طبق پیمان درصورت شکستن عهد دست پیامبر را در اقدام در صورت نقض پیمان بازگذاشته بودند.پیامبر طبق همان عهدنامه با آنها برخوردکرد البته با بزرگواری تمام.بدین ترتیب میتوانست تمام سرزمین آنها را متصرف شود اما با درخواست یهودیان نصف سرزمین را به خودشان داد.یهودیان فدک که این برخورد پیامبر را دیدند درخواست کردند که نصف سرزمین شان را به آنها بدهد همانطوریکه که به خیبریان داد.پیامبر آن درخواست را هم پذیرفت و متعرض جانشان نشد.تمام کارها بر اساس عهدوپیمان بوده البته با درجات زیادی از تخفیف. حالا لعنتی یا هرکس دیگر چه ایرادی درآن میبینند آیا پیامبر برخلاف عهد پیمان که توسط دو طرف امضا شده بود عمل کرده، یا ایرادبرای چیست.درضمن پیامبر طبق آیات بعدی اختیار تصرف در سرزمینهایی را داشت که از طریق نظامی فتح نشده بود بر خلاف تصرفاتی که از راه پیروزی نظامی بدست آمده بود.و طبق همان قاعده اول و طبق ایه موده فی القربی....آنرا به زهرا بخشید.
سلام دوستان
ابتدا ادب رو رعایت کنید واز کش وقوس بیجا پرهیز
ثانیا ورود به مسائل قران به سادگی میسر نمیشود
باید ترتیب سور قرانی را بناوبه شان نزول دانست ودرک کرد سپس تفسیر چند جلدی علمای بزرگ به اختیار نام نمیبرم تا آزادانه انتخاب کنید روبخونید واز همه مهم تر درک کامل از اعراب گذاری قران داشته باشید اونوقت خیلی از مسائل براتون روشن میشه فراموش نکنید شان نزول سوره وایه ها به ترتیبی که ما میبینیم نیست .ودرمصداق عرضم برا کلمه ( کان) که در مورد ابلیس بکار رفته منظور گذشته است نه در زمان خلقت انسان بمعنی ساده تر ابلیس از کافران بود ولی تا اون لحظه قدرت بروز نداشت با اینکه خداوند برهمه چیز عالم است وبا به کار گیری فعل گذشته برای آنان که می اندیشند پیغامی گذاشته است .ازصبوریتون ممنون
اینکه میفرمایید غیر منطقی هست باید اثبات بشه

اینکه مبفرمایید پا منبریه مگه پا منبری چیه

ثانیا شما قبل اینکه در مورد پست ماقبل اخرم نظر بدید میرفتید اون های دیگه رو میخوندید

بعد نظر میفرمودید



شما گفتید دین اسلام مال ۱۴۰۰ساله قبله


چون برده داری تو اون زمان۲بوده پس بدرد همان میخور۶میخور

سوال من از شما فقه شامل چند بخشه

چند۲درصد احکام تاسیسی هستند



این دو تا سوال رو به این خاطر میپرسم که میدونم هر چقدر اون پست رو بخونید متوجه نمیشید(البته نه به خاطر دست خطم )

شما بشدت نیاز به یک روانشناس دارید اقای میلاد
‌💠 آیا فاطمه_دختر_محمد است؟؟

#قسمت_اول

اسلامگرایان معتقدند که محمد فقط دارای یک فرزند دختر بوده که فاطمه نام داشته و باقى فرزندانش، فرزندان همسر اولش خدیجه بوده اند.
در اسناد تاریخی مسلمانان میبینیم که فاطمه بعد از مرگ پدرش و در سن ۱۸ سالگی و پس از بدنیا آوردن ۵ فرزند دار فانی را وداع گفته است. و این در صورتی هست که محمد در سن ۶۳ سالگی و خدیجه در سن ۶۵ سالگی دنیا را ترک کردند.

اما با جستجوی بیشتر این منابع به مطلب جالبی برمیخوریم و ان هم تلاش بسیار زیاد روحانیون برای اثبات این که زنان سیده زمان یائسگی شان دیرتر از زنان معمولی است.

در این مقاله این جریان را پیگیری میکنم.
مسئله 435 توضیح المسائل آیت الله روح الله خمینی میگوید:
زنهاى سیده بعد از تمام شدن شصت‏ سال یائسه مى‏شوند، یعنى خون حیض نمی‏بینند. و زنهایى که سیده نیستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال یائسه می‏شوند.
مشابه همین مسئله را آیت الله میرزا جواد تبریزی با این اختلاف که
«بعد از تمام شدن شصت سال چنانچه با نشانه های حیض یا در روزهای عادت خود خون ببینند احتیاط کنند. و زنهایی که سیده نیستند بعد از تمام شدن پنجاه سال یائسه میشوند»،
و آیت الله محم تقی بهجت با این اختلاف که «شصت سال قمری … پنجاه سال قمری» و آیت الله فاضل لنکرانی نیز دقیقاً همین مسئله را به همین ترتیب در رساله های توضیح المسائل خود آورده اند.

یائسگی (Menopause) یعنی پایان یافتن قاعدگیهای زنانه، بطور معمول اگر زنی بعد از 12 ماه بدون اینکه به بیماری خاصی دچار باشد حیض (پریود) نشود میتوان فهمید که آن زن یائسه شده است. بند آمدن عادات ماهانه یا قاعدگی برابر است با پایام دوران باروری بانوان یعنی بانوانی که یائسه میشوند هرگز باردار و حامله نخواهند شد.

مسئله 435 رساله توضیح المسائل آیت الله خمینی نیز به همین قضیه اشاره دارد اما بطور مرموزی حساب زنان سیده (زنانی که اجداد آنان به محمد میرسد) را از حساب سایر زنان جدا می‌کند. در کتابهای دیگر علمای ااسلام بطور مشخص اشاره می‌کنند که زنان قبیله قریش دیر تر از سایر زنان و در سن 60 سالگی یائسه میشوند.
این پنهانکاری آیت الله ها و مراجع شیعی از چه روست؟؟؟
این افراد چه چیزی را میخواهند از مردم پنهان کنند؟؟؟

آیا واقعا زنان قبیله قریش با بقیه زنان از لحاظ آناتومی و ساختار بدن متفاوت هستند و انسانهایی متفاوت از سایر انسانها هستند؟

قبول کردن این مفهوم مضحک و کودکانه تنها از افراد مذهبی بسیار متعصب و سنگ مغز انتظار میرود. اما واقعیت این قضیه چیست؟

ماجرا از این قرار است که:

1- محمد در سن 25 سالگی با خدیجه که در آن زمان 40 سال سن داشت ازدواج کرده است.

📚 منابع:
ابن سعد طبقات کبری 14/8،
البلاذری 406/1،
سیرت رسول الله، ابن هشام 124/1

‌‌💠 آیا فاطمه دختر محمد است؟

قسمت_دوم

2- محمد در سن 40 سالگی به بعثت رسیده است، یعنی 15 سال از ازدواج او با خدیجه میگذشته است، بنابر این در زمان بعثت، خدیجه 55 سال سن داشته است.
📚 منبع:
سیرت رسول الله، ابن هشام، 153/1،
حیوه القلوب، ملا محمد باقر مجلسی پوشینه دوم برگ 257

3- فاطمه به گواهی امام صادق در روز بیستم جمادی الثانی در سال پنجم پس از بعثت (8 سال قبل از هجرت) به دنیا آمده است.
📚 منبع: دلائل الامامه / 10

اصول کافی در مورد ولادت فاطمه نوشته است «ولدت بعد النبوه به خمس سنین و بعد الاسراء بثلاث سنین»، یعنی فاطمه پنج سال پس از نبوت و سه سال بعد از معراج بدنیا آمد
📚 منبع: اصول کافی ص 123،

مروج الذهب مسعودی نیز دقیقاً همین نظر را داشته است و علامه مجلسی از علمای بزرگ تشیع نیز این را پذیرفته است
📚 منابع:
جلاء العیون، ص 82،
حیوه القلوب، ملا محمد باقر مجلسی پوشینه دوم برگ 104

شیخ عباس قمی نیز این را تایید کرده است
📚 منبع:
منتهی الآمال پوشینه 1 برگ 129

و این باور شیعه امامیه است، دیگرانی که اکثراً اهل تسنن بوده اند معتقد هستند که فاطمه پنج سال پیش از بعثت بدنیا آمده است اما این قول به استدلال زیر که نویسنده ای شیعی انجام داده است نمیتواند درست باشد:

«البته نظر علمای امامیه صحیح به نظر میرسد, زیرا وقتی که ابوبکر و عمر در مدینه از فاطمه خواستگاری کردند.
پیامبر فرمود: فاطمه سنش کم است و از این جمله معلوم میشود که دختر رسول الله بعد از بعثت به دنیا آمده است, زیرا اگر سال تولدش پیش از بعثت باشد، باید هنگام خواستگاری ابوبکر و عمر هجده ساله باشد. پس چگونه پیامبر، دختر هجده ساله را کم سن و سال میداند، در حالی که نه تنها این سن برای ازدواج مناسب است بلکه دیر نیز هست. حداکثر سنی که برای عایشه، هنگام ازدواج با پیامبر نوشته اند، ده سال بوده و هیچ کس نگفته: این سن برای ازدواج زود است
📚 منبع:
فاطمه زهراء من المهد الی الحد 176-166، سید محمد کاظم قزوینی

هیچ تاریخی ننوشته است که از فاطمه در مکه خواستگاری شده باشد. این خود دلیل بر این است که فاطمه در مکه خردسال بوده است. اگر سال پنجم پیش از بعثت را صحیح بدانیم، باید به هنگام هجرت، شانزده یا هفده ساله باشد. در میان اعراب، کمتر سابقه دارد که از دختری شانزده، هفده ساله خواستگاری نشود، آنهم اگر دختر رسول خدا باشد.»
📚 منابع:
سیری کوتاه در زندگی حضرت فاطمه زهرا،سید محمد تقی سجادی موسسه انتشارات نبوی زمستان 1379، قم

‌💠 آیا فاطمه دختر محمد است؟؟

بخش سوم

یک جمع و تفریق بسیار ساده ما را به این نتیجه میرساند که خدیجه در هنگام بدنیا آوردن فاطمه باید حدود 60 سال سن میداشت و واقعا که این 60 چقدر با آن 60 قبلی برابر است!.
بنابر این به نظر آیت الله ها باید زنان قریش با باقی زنان تفاوتی داشته باشند که بتوانند در سن 60 سالگی باردار شوند و بچه بدنیا بیاورند. دم خروس از اینجا آشکار می‌شود.

از طرفی مسائلی جانبی و شواهد دیگری نیز وجود دارند باعث می‌شود که ذهن واقع گرا هرچه بیشتر روی اینکه فاطمه دختر پیامبر باشد شک و تردید جدی کند:

بعد از مرگ محمد, ابوبکر به ادعای اهل تسنن با استناد به اینکه
«پیامبران از خود ارث باقی نمیگذارند» از برگرداندن باغ فدک به فاطمه که وارث محمد بود سر باز زد.
و این در حالی بود که فاطمه در خطبه ای که در مسجد اقامه کرد گفت در قرآن آمده است که سلیمان از داود ارث برده است و این ادعای ابوبکر را با استناد به قرآن رد کرده است و ابوبکر هم مسلما به همین سادگی نمیتوانسته است از زیر بار این استدلال فرار کند.
از طرفی با نگاهی به زندگی علی و کنار گذاشتن اراجیف_شیعیان مبنی بر سکوت علی برای حفظ وحدت اسلامی به نظر نمیرسد علی کسی باشد که در مقابل چنین مسئله ای سکوت کند، تنها مسئله ای که میتواند این شک را هرچه بیشتر تقویت کند این است که فاطمه واقعا فرزند محمد نبوده باشد.

افزون بر خدیجه, محمد با دستکم 9 زن دیگر ازدواج کرده است، اما هیچکدام برای محمد فرزندی به بار نیاورده اند، روشن است که این اتفاق دستکم چهار دلیل میتواند داشته باشد.

1) محمد با زنانش همبستر نمیشده است، که این خلاف تاریخ و عقلانیت است، محمد به گفته احادیث و روایات از قضا بسیار علاقه مند به جماع بوده است و برخی مسلمانان کثیر الجماع بودن او را به خروس تشبیه کرده اند!
2) محمد از شیوه های تنظیم خانواده استفاده میکرده است و جماع منقطع میکرده است یا زنانش فرزندانشان را سقط میکرده اند، که از این دو کار در تاریخ هیچ نشانی یافت نمیشود و نخستین کار مکروه و دومی حرام هستند.
سقط جنین در اسلام مکافات مرگ را به همراه دارد!
از این گذشته ابزارهای انجام اینکار و دانش و مهارت های مرتبط با آن در آن زمان تا آن حد بالا نبوده است که کسی بتواند چنین کن، خوی عربی نیز فرزندان بی شمار را دوست دارد و حتی امروز هم چندان بدنبال چنین مسائلی نیست.

3) هر 9 زن دیگر محمد نازا بوده اند، این بسیار بعید است، اگر از هر 10 زن محمد 9 تای آنها نازا بوده باشند عربستان واقعا ً باید درصد بسیار بالایی از زنان نازا را میداشت و هیچ بعید نیست که جمعیتی با این ویژگی در مدت یکی دو نسل بطور کلی محو و نابود شود

4) آخرین دلیل میتواند این بوده باشد که محمد دچار نارسایی بوده است و نمیتوانسته است به هر دلیل فیزیولوژیکی بچه دار شود. بنابر این اساساً اینکه محمد فرزندی را براستی از خود داشته باشد بسیار جای مشکوک و بعید است.

‌💠 آیا فاطمه_دختر_محمد است؟؟

بخش_چهارم

محمد به دلیل بیماری ای که داشت, نمیتوانست دارای فرزند شود و یا اینکه فرزندان او در سنین بسیار پایین جان سپردند پسرانی که به او نسبت داده میشوند یعنی ابراهیم و قاسم پیش از بعثت فوت شدند.
📚 منبع:
نساء حول الرسول، الدکتر السید الجمیلی، المکتبه التوفیقیه برگ 44

میدانیم که محمد از طرف منتقدانش متهم به ابتر بودن میشده است، در حالی که فرزندان دیگری که اکنون به محمد نسبت داده میشوند، یعنی زینب، رقیه و ام کلثوم همگی بزرگ تر از فاطمه بوده اند البته در مورد اینکه آیا فاطمه کوچکترین دختر محمد است یا ام کلثوم در میان تاریخ نویسان اختلافاتی وجود دارد.
📚 منبع:
نساء حول الرسول، الدکتر السید الجمیلی، المکتبه التوفیقیه برگ 153

بنابر این محمد حداکثر پنج سال پس از ازدواجش صاحب دختری شده است و پیش از آنها نیز پسری داشته است، پس چه زمانی ممکن است مخالفانش این امکان را داشته باشند که به او ابتر بگویند؟
او که همواره دختران و پسرانی داشته است و فاطمه آخرین فرزند منتسب او است نه نخستین فرزند، حتی نویسندگان شیعی معاصر نیز سعی کرده اند این مسئله را نادیده بگیرند، مثلاً نویسنده ای گفته است
«پیامبر اکرم دو فرزند پس داشت که در خردسالی در گذشتند. با مرگ آن دو که قاسم و عبدالله نام داشتند، زبان مشرکین به طعن و ناسزا گشوده شد که، محمد پسری ندارد و با مرگش نسل او منقطع و برای همیشه محو و نابود خواهد شد. نها سهدختر برای رسول خدا باقی مانده بود که آنها هم به نظرشان اولاد ، محسوب نمیشدند.
هنوز دختر بنا به اعتقادات دوره جاهلیت موقعیت اجتماعی و ارزشی در جامعه نداشت و او را با دیده تحقیر مینگرسیتند و بر پایه همین اعتقادات نابجا بود که مشرکین، زبان به سرزنش میگشودند»،
اما براستی اگر مسئله این بوده باشد، آنگاه با تولد فاطمه نیز چیزی تغییر نمیکرد، تنها یک دختر به سه دختر دیگر محمد افزوده میشد و از دید عرب وی همچان ابتر بود، حال آنکه چنین سخنی چندان خردپسند نیست ممکن است بتوان این پرسش را به شیوه دیگری نیز پاسخ داد اما دستکم یک پاسخ منطقی میتواند این باشد که این فرزندان واقعاً از محمد نبوده باشند!

مسئله دیگر این است که باردار شدن یک زن 60 ساله بسیار بعید و غیر عادی است. بطوری که پیر ترین مادری که در تاریخ ثبت شده است یک خانم رومانیایی 66 استکه در اواخر سال 2004 توسط سزارین زایمان کرد.
جالب است که این خانم به گفته رسانه های خبری در حدود 10 سال تحت مراقبت و تلاش برای بارور شدن بوده استو توسط اسپرم و تخمک انسانهای دیگری بارور شده است.
این خانم دو دختر دوقلو را باردار شده است که یکی مرده به دنیا آمد و دیگری 6 هفته زودتر توسط سزارین بدنیا آمد. با توجه به اینکه در زمان محمد نه قابلیت سزارین وجود داشته است (هرچند در ایران باستان سزارین وجود داشته و در شاهنامه نیز بدان اشاره شده) نه قابلیت بارور کردن مصنوعی و غیر طبیعی وجود داشته و نه اگر وجود میداشت پیامبر اسلام اجازه چنین کاری را میداده است واقعا بعید و بسیار دور از باور است که فاطمه واقعاً دختر محمد و خدیجه باشد.

‌💠 آیا فاطمه دختر محمد است؟؟

بخش پنجم

‎اگر فاطمه دختر محمد نیست پس دختر کیست؟

‎در صورتی که نارسایی های جنسی محمد را
بپذیریم ممکن است محمد برای اینکه این قضیه را بپوشاند دست به صحنه سازی نیز زده باشد،

ملا محمد باقر ملجسی گفته است محمد خدیجه را مجبور کرده بود 40 شبانه روز از خانه بیرون نیاید و خود نیز به دیدار او نرفت، شاید محمد میخواست مردم گان کنند خدیجه باردار است! و بعد از این دوران به دستور جبرئیل به نزد خدیجه میرود و همان شب با او مجامعت میکند و خدیجه گفته است که نور فاطمه را از همان شب در رحم خود دیده است و با او سخن میگفته است!

📚 منبع:
-حیوه القلوب، ملا محمد باقر مجلسی پوشینه دوم برگ 104، بحار الانوار پوشینه 16 برگهای 79 و 80، علی شریعتی,
- فاطمه فاطمه است، انتشارات چاپخش برگ 9

اما جالب اینجا است که خود مجلسی نیز تولد فاطمه را در ردیف معجزات محمد آوره است، یعنی خدیجه فاطمه را یک شبه باردار شده است!

معتقدان به اعجاز ممکن است به چنین یاوه گویی هایی باور بیاورند اما شکی وجود ندارد که خردگرایان و تاریخ نویسان چنین باوری را نمیپذیرند. باور رایج در میان شیعیان نیز این است که کسی بدنیا آمدن فاطمه را ندیده است، به گفته شیعیان زنان قریش از یاری رساندن به خدیجه در هنگام زایمان خود داری کرده اند، ماجرای بدنیا آمدن فاطمه نیز اسطوره ای است،

‎«شیخ صدوق در کتاب امالی به سند خود از مفضل بن عمر نقل میکند که گفت از امام صادق پرسیدم ولادت فاطمه چگونه انجام شد؟
‎در پاسخ فرمود: هنگامی که حضرت خدیجه با
رسول ال خدا ازدواج نمود، زنهای مکه از روی عناد با اسلام از خدیجه دوری میکردند، نمیگذاشتند تا زنی با خدیجه ملاقات نماید، وحشت و هراس بر خدیجه رو آورد، و سخت غمگین و بی تاب بود از اینکه مبادا بر رسول خدا آسیبی برسانند،
هنگامی که خدیجه به فاطمه باردار شد،فاطمه در رحم مادر با او سخن میگفت و او را دلداری میداد، و خدیجه این موضوع را بر پیامبر پنهان میداشت، روزی رسول خدا وارد خانه شد، شنید که خدیجه با فاطمه سخن میگوید، به خدیجه فرمود: با چه کسی گفتگو میکنی؟
خدیجه عرض کرد فرزندی که در رحم دارم با من سخن میگوید و مونس من است.

‌💠 آیا فاطمه دختر محمد است؟؟

ببخش ششم

‎پیامبر فرمود: این جبرئیل است به من خبر میدهد
که آن فرزند دختر است، و او است نسل پاک پر میمنت و خداوند به زودی نسل مرا از او قرار خواهد داد، و امامان از نسل او به وجود می آیند که خداوند پس از انقضاء وحی، آنها را خلفاء و جانشینان قرار میدهد.
حضرت خدیجه به همین ترتیب ایام بارداری را میگذراند تا آنکه ولادت فاطمه نزدیک شد،

برای زنان قریش و بنی هاشم پیام فرستاد که بیایید و مرا در وضع حمل یاری کنید، همان گونه که بانوان زنان را در چنین وقتی کمک میکنند. ولی زنان قریش و دیگران برای او پیام دادند که تو حرف ما را نشنیدی و سخن ما را رد کردی و با محم یتیم ابوطالب که فقیر بود ازدواج نمودی، از این رو نزد تو نمی آییم و به هیچ وجه تو را یاری نخواهیم کرد.
خدیجه از این پیام ناراحت و غمگین شدولی خداوند او را تنها نگذاشت، ناگهان خدیجه دید چهار زن گندمگون و بلند قامت که شبیه زنان بنی هاشم بودند وارد شدند، خدیجه از دیدن آنها هراسناک شد، یکی از آنها
گفت: ای خدیجه! محزون مباش، ما از طرف خدا به سوی تو آمده ایم، ما خواهران تو هستیم، و این آسیه دخترا مزاحم است که در بهشت همنشین تو است، آن دیگری مریم دختر عمران است، و آن یکی کلثوم خواهر موسی میباشد، خداوند ما را نزد تو فرستاده تا در هنگام وضع حمل تو را یاری کنیم.

در این وقت یکی از آنها در جانب راست خدیجه
نشستند.دیگری در سمت چپ نشست، سومی روبرو و چهارمی پشت سر قرار گرفتند و در این هنگام فاطمه پاک و پاکیزه به دنیا آم، و وقتی بر زمین قرار گرفت، نور تابناکی از او برخاست که بر همه خانه های مکه تابید، ناگاه ده تن از حوریان بهشتی که در دست هر یک از آنها طشتی از بهشت و آفتابه ای پر از آب کوثر بود، وارد شدند، آن بانویی که پیش روی خدیجه بود فاطمه را گرفت و با آب کوثر شستسو داد؛ و دو جامه سفید که از شیر مقدستر و از مشک و عنبر خشبوتر بود بیرون آورد، بدن فاطمه را با یکی از آنها پوشانید و دیگری را مقنعه و روسری او قرار داد.

‌💠 آیا فاطمه_دختر_محمد است؟؟

بخش هفتم

‎سپس فاطمه را به سخن گفتن دعوت
کرد، فاطمه زبان گشود و به یکتایی خدا و رسالت محمد گواهی داد و چنین
گفت: گواهی میدهم که خدایی جز خدای یکتا نیست، و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است، و شوهرم سرور اوصیاء میباشد، و فرزندانم دو آقای سبط ها هستند.

سپس به هر یک از آن چهار زن سلام کرد، و آنها را به نام خواند و با روی شاد و خندان، فاطمه را مورد توجه قرار دادند و حوریان اهل آسمان، مژده ولادت فاطمه را به یکدیگر میدادند، و در آسمان نوری آشکار شد که فرشتگان، قبل از آن چنین نوری را ندیده بودند.

آنگاه بانوان به خدیجه گفتند: فرزند خود را که پاک، پاکیزه، پر میمنت و مبارک است و دارای نسل پر برکت میباشد، بگیر و خدیجه با خوشحالی فاطمه را به آغوش گرفت، و پستان در دهان او گذاشت، شیر جاری شد، فاطمه از آن پس در هر روز مطابق رشد یک ماه و در هر ماه مطابق رشد یک سال سایر کودکان بزگ میشد.
📚 منابع:
- بحار الانوار ملا محمد مجلسی، پوشینه 16 برگهای 80 و 81، پوشینه 6 برگ 247 و پوشینه 43 برگ 2
- محمد محمدی اشتهاردی؛ حضرت خدیجه همسر پیامیر، اسطوره ایثار و مقاومت، موسسه انتشارات نبوی، چاپ دوم بهار 84، قم برگهای 229 تا 232

‌💠 آیا فاطمه_دختر_محود است؟؟

بخش_هشتم (آخر)

‎روشن است که دلیل این یاوه سرایی ها
ممکن است این باشد که خدیجه, فاطمه را بدنیا نیاورده است و از همین رو یا محمد این یاوه ها را سراییده است و یا امام_صادق و یا شیخ صدوق(سانسورچى العلماء)، جالب اینجا است که امام صادق، مفضل بن عمر، شیخ صدوق، علامه مجلسی و محمد محمدی اشتهاردی و ناشرین این کتاب ریاضیاتشان در این حد خوب نبوده است که بدانند که اگر فرزندی در یک روز به اندازه یک ماه رشد کند، در یک ماه به اندازه 30 ماه یعنی دقیقاً دو سال و نیم رشد میکند نه یک سال!

با این حساب فاطمه در یکسالگی به سن 30 سالگی رسیده است، مگر اینکه رشد نجومی او تنها در چند ماه بوده باشد، یاوه سرایان شیعی بهتر بود شگفتی های جالبتری از این خلق میکردند، مثلاً بهتر بود فاطمه پستان خدیجه را کنار میزد و میگفت مادر گرامی، من بصورتی خلق شده ام که با هیدروژن مایع رشد میکنم و یا یک رئکتور اتمی درون من کار گذاشته شده است و نیازی به شیر پستان حضرت عالی ندارم، آنگاه شاید شیعیان بیشتر برای فاطمه توی سر و کله خودشان میزدند و برایش داستان سوزناک لگد و میخ در را میساختند.(که در جاى خود حتما این دروغ را نیز افشا خواهیم کرد).

‎افزون بر این در میان برخی از مسلمانان باوری رایج است که سایر فرزندان محمد نیز از آن خواهر خدیجه بوده اند و خواهر خدیجه سرپرستی آنان را به خدیجه سپرده بود. این است که در خوش بینانه ترین حالت فاطمه نیزاز دختران خواهر خدیجه است.

به شدت در اولین فرصت دروغهای سحر خانم را افشاء خواهم کرد.
Y هوسرون کجایی کیرتو بشکونم زود انزال؟!
اگه زود انزال باشم چطور میتونی بشکنی؟ تو که فرصت پیدا نمیکنی.تا بجنبی تمام کردم/
اقای میلاد واقعا خودت هستی؟ اصلا مشاعرت را از دست دادی.چی میگی تو .راجع به چی حرف میزنی.اصلا جملات تو معنی هم نمیدهد.
عرض سلام و ادب
آقای x این سوالو من باید ار شما ها بپررسم




دوستان دیدند دیگه تو برده داری نمیتونند چاره ای بیاندیشند یا زدن به چاک یا منو مراجعه دادن به یه روانشناس







سوالمو واااااضحتررررر میپرسم





اقای سردرگم

شما فرمودید سخنان من غیر منطقیه (اینکه میرمایید غیر منطقیه باید اثبات کنید نه اینکه فقط ادعاباشه ) از این واضح تر



شما فرمودید دین اسلام مال ۱۴۰۰ ساله قبله



حالا سوال من از شما

چند درصد احکام اسلام امضایی یا تاسیسی هستند



در ثانی علم فقه شامل چند بخشه

















خطاب به همه اعضا سایت من دیدم هر چه مودبانه تر با طرف های مقابلم برخورد میکنم

اونا بیشتر جبهه میگیرند و با توهین پاسخ میدند از این به بعد هر جور با من رفتار بشه منم همون جوری با طرف مقابلم رفتار میکنم



خانم میلاد کسره

من الان میخام توی کونی رو بکنم مثلا میخای چه گویی بخوری دیوس

عنy جاکش کس ننت فقط همین میفهمی فقط همین


در اخر کس ننه همتون
عن حق جو من الآن میخوام کون تو بکنم چه غلطی میخوای بکنی کس کش. درضمن میلاد.ر آقای سردرگم میخواهد راهنماییش بکنی قصد مخالفت ندارد که چرا نمیفهمی؟
برادر y متوجهم

اقای سردرگم واسشون این شبهه ایجاد شده بود که دین اسلام مال ۱۴۰۰ساله قبله
منم سوال های خودمو ازش پرسیدم تا مسئله واسش روشن تر شه

جواب این اقای ابل کودن به اصطلاح حقجو رو نده مردک ابله هیچی سرش نمیشه

به این جور ادما باید گفت واذا ماذ فاذا
نحوه ولادت زهرا ازمنظر ایمان به غیب قابل بررسی است نه از منظر علمی.چون مسلم است از منظر علمی قابل اثبات نیست.درضمن این‌که زنان سیده در60 سالگی یائسه میشوند دور از دسترس نیست چون میتوانید از آنها بپرسید و تحقیق کنید مادربزرگ مادری من تا 60 سالگی زائید آخری دختر و پسر دوقلو بودند.این را همه شاهدند.
سلام.تولد اسماعیل و یحیی هم از زنان پیر نه از منظر علم که از منظر ایمان به غیب قابل بررسی است.خداوند با انجام کارهای خارق العاده و فرا تر از قانون طبیعت مردم را به این متوجه میسازد که او را محدود فرض نکنند که میتواند در هر چیزی تصرف کند تولد زهرا هم از این منظر قابل بررسی است.فرا از اینکه قائل به یائسه بودن خدیجه باشیم یانه
سلام.قابل توجه کسانی که بر قرآن اعتراض داشتند که زمین را7کره میدانست و دائم بر قرآن میتاختند که عمل ثابت کرده زمین یکیست. اخیرا چند روز پیش علم 6 کره زمین دیگر کشف کردند.علم قابل تغییر است.برخلاف وحی چون با پیشرفت علم یافته های قبلی باطل میشود
سلام.آقایان سخنی با شما مخصوصا با آقای سردرگم دارم که البته این نام را مناسب فرد پاک سرشتی مانند جنابعالی نمیدانم. کافیست که فقط یکی از معجزات علمی قرآنی مجید ثابت بشود در اینصورت باید به دیده احترام وعظمت به آن نگاه کنیم و بقیه را به حساب عدم دسترسی علم به واقعیات آن بگذاریم.یا حداقل بگوئیم علم بشر هنوز به آن دست نیافته چون تکامل علم تدریجی و همراه خطا و آزمون و غیره است.آقای دستان فرار کرد.شما درنظر بگیرید خداوند درپاسخ منکری که استخوان مرده را به پیامبر نشان میدهد و میگوید خدا چطور این مرده رازنده می‌کند خداوند درجوابش میفرماید که او قادر است حتی سر انگشتان اورا به شکل اول زنده کند چطور از میان تمام اعضای بدن به آن عضو اشاره میکند.درقرن اخیر کشف شده که اثر انگشت هر کس مختص همان شخص است و عین همان اثر انگشت در دیگری تکرار نمیشود. یعنی همان شخص را با همان اثر انگشت دوباره زنده خواهد کرد.یا همین کره زمین که تا چند روز قبل فقط یکی بود و علم ادعا میکرد فقط همین است با توجه به تکامل تدریجی علم چند روز قل 6کره زمین دیگر کشف کردند که باتعداد اشاره شده درقران مطابقت کرد.یا نظریه بینگ بنگ در شکل گیری آفرینش که آنرا در تضاد با قرآن میدانستند نظریه دیگری غیر از نظریه اخیر توسط دانشمندان ارائه گردید.آقای دستان در مقابل جوابهای آقایان کیومرث و محسن و عده دیگر فقط با جنجال فضا را آلوده و بدون کوچکترین دلیلی اذهان را تشویش میکرد و موجب ایجاد شبهه میشد یا رویا خانم که اعتقاد داشت از منظر دین ننگریم و مسایل را از منظر خردنگاه کنیم در این راستا اهانتهایی را که به قرآن و مقدسات اسلام روا میداشت و آن اهانت ها را خردمندانه و عاقلانه میپنداشت از جمله خداوند قاطر متعال و امام زنان وخیلی اراجیفی که بعید است یک انسان شریف حتی به انسان گدا اینگونه بتازد.که توهین را به حدی رساند که خانم لیلا التماس کرد بجای مقدسات به او توهین کند خوب اگر خانم رویا یا هرکس دیگر اگر آدم پستی نباشند حداقل نه بخاطر خدا بلکه بخاطر حرمت طرفهای بحث باید جانب احترام را نگهدارد و الا چرا اینجا توهین میکند سر کوچه یا خیابان وا ایستد و این اراجیف را بگوید شاید عده ای بگوید اینجوری بد است و درشان انسان نیست که سرکوچه معرکه گیری کند اتفاقا درسایت بد است چون برای بحث علمی و تبادل افکار اینجا حاضر میشویم چون ارزش وقت گذاشتن دارد.امیدوارم در برخورد با قرآن مجید اگر جانب احترام و نگرش با عظمت هم نداشته باشیم در آیات ان تدبر و اندیشه کنیم.
با سلام اگر کسی انتقادی به پست آقای yاصلی دارد بیان کند.من تایید میکنم.مخصوصا اثر انگشت و تغییر نظریه بینگ بنگ را.
Yعن
کونی کس کش کم گوه بخور ننتو گاییدم مادر جنده تماما این سایتو به گند کشیدی
اخخخخخخ دستان کجایی
کجایی که جواب این چنین کسکشایی رو بدی
اخه عن ایگریگ تو کپیت کجا بود تا با اسم اصلیت وارد بشی

یه نظریه میگه که میلاد کسکش همون yننه جندهاست این دو نفر یکین یعنی میلاد کسره با اسم عن y وارد میشه


کس ننه همتون
کس کش عرضه اش را داری جوابشونو بده چرا به دستان دایورت میکنی؟ مادرجنده
کس کش حق جو دستان عرضه و علم لازم وسواد نداشت فرار را بر قرار ترجیح داد.تو هم از کسی کمک میخوای که خودش مثل خردر گل مانده خخخخخخخخ
دستان کثیف کجائی تا به شعور دیگران بی احترامی کنی؟حق جو دیوث mp3 جواب بده یعنی دیوث فشرده بسیار .ازبس از بالای برج میلاد با فشار دهنت ریده و شاشیدند بصورت عن mp3در آمدی.خخخخخ هاهاها یوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
با سلام خدمت دوستان عزیز اعم از خدا باور و نا باور .آقای دستان امیدوارم برگردی و از اینکه به شدت از بت پرستی دفاع میکردی با مسئولیت توضیح بدهی.و نیز از اینکه محمد با شرک و بت پرستی مبارزه میکرد و جنابعالی او را محکوم میکردی.و از این‌که خدا را مردی حساب میکردی که بواسطه عدم زاییدن اعلام مردانگی کرده است(سوره توحید البته به تفسیر عالیجناب سرخپوش) و این‌که چگونه زاد و ولد را منحصر زن میدانید و به شعور دیگران اهانت می‌کنید . البته همه آنها درصورتی متصور است که در برابر حرفی که میزنی احساس مسئولیت کنی.
سلام

از او جایی که این اقای y جایی دیگه نداره بره و کل روز بیکارن هر روز مث سگ پاچه اینواونو میگیره


هر چند من مطمئنم اقای دستان بیاد کس و کون همتونو میکنه اما
کجا از بت پرستی دفاع کرده


اخه کسب که فلسفه میخونه چجوری میتونه از بت پرستی دفاع کنه


تا اونجایی که من میدونم خدا تجسم نداره یعنی محدود به زما و مکان نیست در کل چیزی که خودش مخلوق این جهنانه نمیتونه خدا باشه
اما این کار yصفتانه که دروغ بگن
سلام آخه آقای حق جو من نمیخوام دهنمو به فحش باز کنم تو هی فحش مادر و ...میدی با yمشکلی داری به من ربطی نداره ولی چرا منو هم قاطی فحش میکنی .اگه پستهای قبلی دستان را زحمتی کشیده مروری کنی می بینی که چطور از بت پرستان دفاع کرده و به پیامبر اسلام تاخته است.ندانسته و نخوانده حکم به دروغگویی بنده و تطهیر دستان میدهی.
لطفا به سوره توبه آیه 5 توجه فرمایید

آقای ریچارد داوکینز میگوید:
درست است بین مسلمانان انسانهای بی آزاری هم وجود دارند. اینها کسانی هستند که دستورات دینی خود را کاملا نمیشناسند و به خاطر همین به آن عمل نمیکنند

خدا رزاق است؟
پس چطور هر روز هزاران نفر از گرسنگی میمیرند؟

بله خداوند رزاق است تمام امکانات و زمینه ها را خلق کرده انسانها با تشکیل حکومت باید همه را با عدالت به حق شان برسانند و برای این منظور جانشینان هم قرارداده اما عده ای جمع شره آنها را کنار گذاشتند.آنچه لازمه رزق وزندگی است خدا خلق کرده.شما چطور این را تفکیک نمیکنید؟
لعنت الله علی داوکینز
سلام
یه ایه هم هست که میگه
فی قلوبهم مرض

ترجمه :اینا اشکال تراشند
عده ای ریچارد داوکینز را بت کرده می‌پرستند اما توجه ندارند که این فرد چطور شعور دیگران را به سخره میگیرد اینهایی که سخنان سخیف اورا حجت و چراغ راه زندگانی کرده‌اند بهتر است رد نظریات او را هم اجمالا مرور کنند.
ای بابا شروع کنید بحث کردن دیگه حوصلمون سر رفت
در پستهای قبلی اقای y اصلی اگر انتقادی نیست یعنی مورد تایید است.و اگرهست بیان شود.
با سلام خدمت تمام بزرگواران

اول از همه قصد دارم از همه تشکر کنم، هم دوستانی در طرف مخالف قرار یعنی مطرح کنندگان شبهات و هم دوستانی که در طرف پاسخ دهنگان .. بنده نوعی تا به اینجا فقط بخش کوچکی از بحث ها رو مطالعه کردم و خیلی هم از همه صحبتها مطلب یاد گرفتم واسه همین جا داره تشکر کنم از همتون- اگر بخوام در باره خودم بگم بنده خودم تا همین چندی پیش یکی از شاید بزرگترین مشکوک ها بودم .. الان مدتیه شواهد و مدارک و اثبات حقانیت خدا بصورت کاملا معجزه وار سمتم روونه شده و باعث شده که بجای شک ایمان داشته باشم به حقیقت و حقانیت خدا و قرانش و فقط و فقط در پی پیدا کردین دلایل محکم و عقلانی باشم برای داشتن ایمان بیشتر و محکم تر ... برخورد من به همین وبلاگ یکی دیگه از همون نشونه هایی بوده که عرض کردم بصورت معجزه وار سر راهم سبز شده ... خیلی از تناقضانی که بنده در بالای سایت فکر میکنم کاربری به نام انسان صحبتش رو میکردند دیدم جزوی از شک ها خودم بودندکه خوب فکر میکنم اون کاربر خوب پرسیدن و دوستان دیگر هم خیلی خوب پاسخ دادند... صحبتم طولانی نشه تو هیایوی درگیری هایی که با عقل خودم در دوران شک داشتم به یک ویدیو جالب رسیدم که به نوعی مضمونش اثبات حقانیت قران توسط محقیقن امریکاییه لینکش رو قرار میدم برای دوستان بزرگوار دوسدارم نزر همه عزیزان رو بدونم درباش -- چه موافقین تناقض ها و چه مخالفین این رو هم بگم این ویدیو تاثییر زیادی روی من داشته
http://www.aparat.com/v/oG2qc
در پناه خدا
دستان کسکش کجایی بیا دیگه

غذا از دهن افتاد
سلام
سال نو همه فرخنده باد.

امیدوارم در سال نو عقل بعضی ها سر جاش بیاد.
حرف جمشید را پسندیدم.ویدئو را هم دیدم قبولش دارم.اما نه همه بخش هایش را.
این دستان کیه؟چرا همه ازش حرف میزنن.باید برم بخونم حرف هاش را
باسلام.در جواب جناب سردرگم:دستان کلاهک کیرخری بود که ادای روشنفکری درمیاورد و حرفهای بی‌ربط و غیر منطقی میزد.مثلا میگفت چون عرب مردسالاری هست خدا یهویی مردشد و در سوره توحید گفت خدا نمیزاید پس مرد است.مرتیکه خیال میکرد زادو ولد مخصوص خانمهاست دیگه شعورش نمی رسید که منظور تکثیر نوع است.از بت پرستی دفاع جانانه میکردکه محمد آمد و احساسات پاک آنها را متلاشی کرد! دربحث کنیز در مقدمه منطق استقرایی مثل خر در گل ماند و خیلی چیزهای دیگر.البته عده ای هم مثل رویا و بهلول هم از کونش بیرون‌ تراویدند و بعدها از کلاهک اتمی او آویزان شدند و او نتوانست تحمل کند و کلاهک از جایش کنده شد و رفت گلوی آنها گیر کرد و برای همیشه خفه گردیدند. خدا را شکر که دشمنانش از احمقانه ترینهایند.
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


خوشم اومد
سلام.آقایانی که کلینتون ریچارد داوکینز معبودشان است و همه را به خواندن نظریات احمقانه او دعوت میکردند لطفا رد نظریات این احمق را بخوانند که توسط دیگردانشمندان انگلیسی و غیره ارائه شده.از جمله لیستر مک گراث که او هم مثل داوکینز در دانشگاه آکسفورد بوده.ببینید چطور شیادی او را رو کرده و به نظریات احمقانه اش خط بطلان کشیده.داوکینزی که به شعور مخاطبانش توهین کرده و آنها را مثل خودش بلانسبت شما احمق فرض کرده عنوان کتابش توهمات داوکینز است.
فوروارد کردن مطالب مننن فراموووش نشه
🎯 خمس 🔻

🔰عنوان خمس در کتب فقهی اهل سنت نیست و موارد مشمول خمس نیز تحت عنوان زکات مورد بحث واقع شده است. شخمس شامل: غنیمت جنگی, معدن و گنج می شود این سه تا, مورد اتفاق سنی و شیعه است. ول شیعه چندمورد دیگر را نیز مشمول خمس می داند شامل: درآمد مازاد بر مخارج سالیانه, مال حلال مخلوط به حرام, جواهر بدست آمده از غواصی و زمینی که ذمی از مسلمان بخرد. خمس معدن و درآمد مازاد بر مخارج سالیانه بسیار بسیار زیاد . است البته خمس درآمد مازاد بر مخارج سالیانه, سابقه ای در سنت محمد ندارد پس جزو اسلام نیست.

✳️تمام اشکالتی که در مورد زکات ذکر کردیم در مورد خمس هم صادق است, بعلاوه اشکالت مهم دیگری نیز در مورد خمس وجود دارد.

1⃣اول: چنانچه قبل گفتیم خمس غارت (دزدی)اموال غیرمسلمانان به خدا و رسول و خویشان محمد می رسد. اسلام برغارت کردن همه چیز غیرمسلمانان صحه گذاشته است. اما اینکار بشدت غیرانسانی و وحشیانه است و . امروزه ، هدف دفع جاوز است نه نابودی دشمن.
مقررات مبنی بر حقوق بشر امروزین اجازه چپاول غیر تسلیحات مخصوصا مواد غذائی و بهداشتی و مسکن و غیره را نمی دهد که سخن درستی هم هست. جالب است که طبق مقررات بین المللی, ارتشی که جایی را اشغال میکند حتی در روند دفاع مسئول حفظ جان, سلامتی, تغذیه و امنیت . مردم آنجاست بنابراین غنائم جنگی معقول و انسانی عمدتا شامل تسلیحات می شود که معنی ندارد که رزمندگان برای خودشان بردارند. مثل فردی یک تانک را از کافر می گیرد آیا % 80قیمت تانک مال خود اوست؟ این امکان پذیر نیست.

2⃣دوم: معدن متعلق به تمام افراد مملکت است و به هیچ عنوان نباید به خاصیت مالک فردی دراید, که خمس بدهد.

3⃣سوم: پرداخت % 20از در آمد معدن برای بسیاری از معادن امروزی مثل نفت و گاز و آهن و امثالهم بسیار ناچیز و غیر عادلنه و غیر معقول است. یعنی % 80در آمد معدن ملک شخصی صاحب معدن مب شود که هیچ عقل سالمی آنرا نمی پذیرد.

4⃣چهارم: در مورد موارد مصرف خمس تفاوتهائ در فرقه های مذهبی وجود دارد که لازم به ذکر نیست. آیه ی مربوطه عبارتست از:

➖وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ﴿۴۱ انفال﴾
ترجمه: و بدانید که هر چیزى را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و براى خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان ا


🎯 زکات

🔰زکات نوعی مالیات است که از بعضی کالها گرفته می شود و به نیازمندان و متصدیان جمع آوری و توزیع زکات تعلق میگیرد. بعد از نماز، زکات مهمترین فریضه بحساب می آید و در بسیاری موارد ایندو بدنبال هم ذکر شده اند. در قرآن حدود 32بار به زکات اشاره شده است و در مواردی هم صدقه به معنی زکات آمده است مثل:

➖وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ ﴿۴۳ بقره﴾
ترجمه: و نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و با رکوعکنندگان رکوع کنید (43)

🌀تمامی آیات زکات به ضرورت پرداخت زکات بطور کلی اشاره کرده اند و جزئیات مربوط به نوع کالهای مشمول زکات و نحوه ی جمع آوری ذکر نشده است. در یک آیه موارد مصرف زکات اشاره شده است

➖إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿۶۰ توبه﴾
ترجمه: صدقات (زکات)تنها به تهیدستان و بینوایان و متصدیان آن و کسانى که دلشان به دست آورده میشود و در بردگان و وامداران و در راه خدا و به در راه مانده اختصاص دارد [این] به عنوان فریضه از جانب خداست و خدا داناى حکیم است (60)
📜بر اساس سنت، زکات شامل گندم, جو, خرما, کشمش, طل, نقره, شتر, گاو, گوسفند و مال التجاره می شود.
📚مغنی 2ج ص 550

❎هرکدام از این موارد، ( نصاب حداقل مشمول زکات) مشخص و در صد معینی مالیات دارد. همانطور که مشاهده می کنید زکات عمدتا به بخشی از محصولت کشاورزی تعلق می گیرد و شامل صنعت و خدمات نمی شود.

💠گرفتن مالیات دینی در تمام ادیان وجود دارد و گرفتن مالیاتی عادلنه از صاحبان ثروت و پرداختن به نیازمندان کاری نیکوست گرچه راه حل اساسی فقر زدائی نیست. اما زکات اسلامی به چند دلیل غیر قابل اجراء و غیر : عادلنه است

1⃣اول: امروزه گرفتن زکات از محصولت کشاورزی (گندم, جو, خرما, کشمش) و دامدار (شتر, گاو, گوسفند) غیر اقتصادی و غیر منصفانه و طبعا غیر قابل اجرا است. کشاورزی و دامداری پرزحمت, پر خرج و نسبت به کارهای اقتصادی دیگر کم بازده است. بهمین دلایل امروزه همهی کشورها مجبورند به کشاورزان و دامداران کمک مالی کنند. دولتها برای سر پا نگاه داشتن کشاورزی و دامداری نه تنها از آنان مالیات نمیگیرند بلکه سوبسید هم می پردازند
2⃣ دوم: دهها تولید کشاورزی دیگر که برخی سودده بی یشتری از گندم, جو, خرما و کشمش دارند مشمول زکات نمی شوند. مثل برنج, کلیه ی حبوبات, کلیه ی میوه جات, یجاتسبز , علوفه,تولید چوب و امثالهم. این تبعیض غیر معقول و غیر عادلانه است و اینهم موجب غیر قابل اجراء شدن زکات میشود .
3⃣سوم: امروزه بخش اعظم در آمد اقتصادی ناشی از فعالیتهای غیر کشاورزی است مانند صنعت. اما کلیه ی امور صنعتی و خدماتی که بسیار پر در آمدتر از کشاورزی اند مشمول زکات نمی شوند ، که بشدت غیر معقول و غیر
عادلانه است.
4⃣چهارم: تعیین نوع مشخصی از محصولت و تعیین در صد ثابتی برای زکات برای همه ی زمانها و مکانها,کاری غیراقتصادی و نا معقول و طبعا غیر قابل اجرا است. نوع محصول مشمول مالیات و در صد مالیات در هر منطقه و در هرزمان باید توسط کارشناسان اقتصادی تعیین و به اجرا در آید. هیچ نوع کال و هیچ در صد خاصی را نمی توان برای همه ی مکانها و همه ی زمانها معین کرد. این مطلب از بدیهیات دانش اقتصاد است.
5⃣پنجم: اشکال دیگر در سهم متصدیان زکات است. چون مقدار این سهم مشخص نشده است قابل سوء استفاده است و در تاریخ اسلم، زکات وسیله ای برای خوردن درآمد مردم توسط حکومتها و روحانیون شده است.


https://www.youtube.com/watch?v=j4rQEEMW3F4&feature=youtu.be
حتما تماشا کنیدددد


۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۵ در جواب جمشید
در جواب و رد ویدیویی که جمشید گذاشت میخوام چیزی بگم که حتما از همه خواهش میکنم بخونن

اولا
هر فیلمى که به زبان انگلیسى بود دلیل بر علمى بودن آن نیست.
افراد مسلمان زیادى در اروپا و آمریکا زندگى میکنند که زبان مادریشان انگلیسى است و میتوانند چنین مزخرفاتى را به زبان انگلیسى بسازند و به صورت دروغی و جعلی مارک علمی و مستند بودن بزنند به آن.

مزخرفاتى که در قران در مورد جنین گفته شده دقیقا برابر با علم زمان خودش است. نه علم امروز .

✅ رد معجزه علمی قرآن درباره جنین

سوره مؤمنون آیه 14: » ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ «

ترجمه: «بعد از آن نطفه را خون بسته ساختیم پس آن خون بسته را گوشت پاره گردانیدیم و آنگاه گوشت پاره را استخوانهایى ساختیم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانیدیم سپس او را آفرینشى دیگر پدید آوردیم آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.»

سوره حج آیه 5: » یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى …»

ترجمه: «ای مرمان اگر از برانگیختن در شک هستید، پس بدرستیکه ما شما را از خاک آفریدیم سپس از نطفه سپس از خون بسته سپس از گوشت پاره داراى خلقت کامل و خلقت ناقص تا بر شما روشن گردانیم و آنچه را اراده مى‏کنیم تا مدتى معین در رحمها قرار مى‏دهیم …»

ابتدا نقل قول از معتقدین به معجزه علمی:

«واژه‌ی «علق» جمع «عَلَقَه» در اصل به معنای «چیزی که به چیز بالاتر آویزان شود» آمده است و موارد استعمال آن در خون بسته، زالو، خون منعقد که در اثر رطوبت به هر چیز می‌چسبد، کرم سیاه که به عضو آدمی می‌چسبد و خون را می‌مکد و … می‌باشد. پس می‌توان گفت: در مواردی که علق استعمال شده: یکی چسبندگی و دیگری آویزان بودن، لحاظ شده است مانند: زالو، خون بسته و کرم که به عضو بدن می‌چسبد و آویزان می‌شود.»

«در ادبیات عرب، برای کلمه علقه سه معنای متفاوت می یابیم: 1. زالو، 2. یک چیز آویزان، 3. توده یا لخته خون»

«لخته خونی به شکل و شمایل زالو که حاصل تغییر و تحول نطفه است وارد رحم میشود و به دیواره رحم آویزان میشود و معجزه علمی قرآن اینست که خداوند با تعبیر زیبای علق به همه این موارد یکجا اشاره کرده و از هفته سوم بارداری با چشم غیرمسلح کاملاً به صورت گوشت جویده پدیدار می‌گردد (مقایسه‌ای میان تورات، انجیل، قرآن و علم، دکتر بوکان، ص 275) که کاملا با آیات قرآن منطبق است و …»

و اما :

کلمه «علقة» در ترجمه‌های زیر بصورت «خون بسته» یا «لخته خون» یا «پاره خون بسته» یا «پارچه خونی بسته» یا «علقة» ترجمه شده:

صاحب محدث دهلوی، سید رضا سراج، فیض الاسلام، محمد خواجوی، جلال‌الدین فارسی، جلال‌الدین مجتبوی، عباس مصباح‌زاده، محمد کاظم معزی، حاج محمود یاسری، عبدالمحمد آیتی، اشرفی تبریزی، مکارم شیرازی، ابوالحسن شعرانی، خرمشاهی، مهدی الهی قمشه‌ای، احمد کاویان‌پور، کاظم پورجوادی، فولادوند.

و نیز در تفاسیر زیر هم با ترجمه‌های «خون بسته» یا «لخته خون» یا «پاره خون بسته» یا «پارچه خونی بسته» بیان شده:

نمونه، المیزان، جامع، روض الجنان و روح الجنان، مجمع البیان، گازر، مواهب، منهج الصادقین، خلاصة المنهج، انوار درخشان، شریف لاهیجی، اثنی عشری، حجة التفاسیر، روان جاوید، مخزن العرفان، عاملی، اطیب البیان.

تنها در تفسیر آسان نوشته آقای محمد‌جواد نجفی در یک جا علقه را به معنای کرم و زالو و در جای دیگر به معنای لخته خونی به شکل زالو ترجمه کرده.

طبرسی میگوید: «علقه به معنی قطعه خون خشک شده و جمع آن علق میباشد. همچنین علق به معنای زالو نیز میباشد.»

با توجه به موارد بالا میبینید که معنای واقعی علقة در زبان فارسی همان لخته خون میباشد. و علق که در این آیه ذکر نشده است هم جمع علقة است و هم به معنای زالو. بنابراین بازهم با توجه به نوشته‌های قبلی اینجانب و ذکر این مورد که قائلین به معجزه علمی قرآن با تحریف در ترجمه لغات می‌کوشند معنای آیه را منطبق بر علم روز کنند، واقعا مغرضانه عمل کرده و باعث سردرگمی دیگران می‌شوند.

همچنین «علق» در مقام فعل به معنای آویختن، آویزان کردن، مصلوب شدن، چسبیدن به… می‌باشد. که باز هم قائلین به معجزات علمی از معانی این فعل برای علقة که در واقع اسم می‌باشد استفاده کرده و تفسیر به رأی می‌کنند.

با توجه به مطالب بالا و نیز مرور تمامی ترجمه‌ها و تفاسیری که در بالا نام برده شد، تنها معنای علقه همان خون بسته یا لخته خون می‌باشد و هیچ استنباط دیگری نمیتوان از آن کرد از جمله اینکه بگوئیم لخته خون به شکل زالو است یا بگوئیم لخته خون آویزان است.

در واقع از اتصال اسپرماتوزون و تخمک در لوله فالوپ، سلول تخم(زیگوت) بوجود می‌آید و پس از دو روز این سلول با کمک فعالیت عضلات جداره لوله حمل تخمک، سفر خود را به رحم آغاز میکند که این سفر تقریبا 4 روز طول می‌کشد و در طول این سفر، سلول تخم هر دوازده ساعت به دو برابر تکثیر شده و پس از (6=4+2) روز از عمل لقاح، این مجموعه سلولی با نام «مورولا» وارد رحم میشود. مورولا یک توده سلولی شامل صدها سلول می‌باشد و شکل کروی دارد و درون آن حفره مانند است(به آن بلاستوسیست نیز می‌گویند) و صحیح نیست آن را لخته خون خطاب کنیم و نیز به دیواره رحم آویزان نمی‌شود، بلکه درون یکی از چین‌خوردگی‌‌های فراوان بافت پوششی درون رحم جایگزین میشود و به تدریج بین جنین و بدن مادر ارتباط ساختمانی و فیزیولوژیکی به وجود می‌آید. که این عمل القاء نام دارد. پایان عمل القاء مورولا تقریبا 10 الی 12 روز پس از لقاح میباشد. قسمتی از این سلولها با تکثیر خود به دیواره رحم (آندومتر) نفوذ کرده و جفت را تشکیل می‌دهند. سلولهائی که در داخل بلاستوسیست هستند توده داخلی سلول نامیده می‌شوند که همان سلولهای بنیادین هستند و توانائی ساخت بیش از 200 نوع سلول از جمله خونی و غضروفی را دارند و رشد سر، بدن و ساخت‌های دیگر حیاتی را باعث می‌شوند. در مدت 1 هفته، سلولهای توده داخلی سلول، دو تا لایه را تشکیل می‌دهند که به آنها هیوبلاست و اپی‌بلاست گفته می‌شود. هیوبلاست یا غشاء داخلی جنین، کیسه محتویات نطفه را ایجاد می‌کند که وظیفه آن تغذیه جنین توسط مادر است. در ابتدا یاخته های خون در این کیسه ظاهر شده و رگهای خونی در سرتاسر جنین تشکیل می‌شوند. سلولهایی از اپی‌بلاست پرده‌ای را تشکیل می‌دهند به نام آمنیون که جنین داخل آن رشد می‌کند. در مدت تقریبا 3 هفته اپی‌پلاست 3 لایه بافت سلولی ابتدائی جنین را تشکیل می‌دهد به نامهای اکتودرم (منشأ ساخت مغز، نخاع، عصب‌ها، پوست، ناخن‌ها و مو) ، ایندودرم (منشأ ساخت دستگاه تنفس، مسیر هاضمه، جگر و لوزالمعده و …) ، و مزو‌درم (منشأ ساخت قلب، کلیه‌ها، استخوانها، غضروفها، عضلات، یاخته‌های خون و …).

با تشکیل جفت تغذیه جنین(جنین به معنای «بزرگ شدنی در داخل») توسط جفت آغاز می‌گردد. با بوجود آمدن دو سرخرگ و یک سیاهرگ در بند ناف عمل انتقال اکسیژن، مواد غذائی و پادتن‌ها میان خون مادر و خون جنین و نیز دفع دی اکسید کربن از طریق بند ناف متصل به جفت آغاز شده و در واقع هنگام این انتقال، خون مادر و جنین با هم مخلوط و ترکیب نمی‌شوند و علت آن تشکیل غشائی به نام کوریون(مشیمه) است.

جنین درون کیسه درون رحم رشد می‌کند و محافظت از آن توسط مایع آمنیوتیک درون این کیسه صورت می‌گیرد که حکم ضربه‌گیر را دارد. در طول 8 هفته، اندامها، سر و ظاهر صورت شکل می‌گیرد و بیشتر اعضاء تشکیل می‌شوند. در واقع در دوران جنینی سیستمهای اصلی بدن بوجود می‌آید. در آغاز هفته نهم نام جنین به رویان(رویان به معنای «در حال رشد زائیده نشده») تغییر میابد و تا آخر بارداری تکامل و رشد سیستمهای بدن انجام و شروع بکار آنها آغاز می‌شود.

در مدت 3 هفته مغز به 3 قسمت اصلی(جلو، میانی و عقب) تقسیم و همزمان دستگاه های تنفس و هاضمه رشد می‌کنند و نیز رگهای خونی تشکیل می‌شوند. از روز هجدهم بعد از لقاح قلب شروع به شکل‌گیری کرده و با رشد سریع، 22 روز بعد از لقاح شروع به تپش می‌کند.

از روز 28 ام بعد از لقاح، چشمها، گوشها، و سیستم تنفسی شروع به شکل‌گیری می‌کنند. از روز 42 ام اسکلت غضروفی بدن کامل و امواج مغزی قابل ثبت است. از هفته 5 ام دستها و پاها شروع به رشد می‌کنند. از هفته 7 ام پلکها و انگشتان شکل می‌گیرند و بینی متمایز می‌شود. در هفته 8 ام تمام سیستمهای بدن شکل گرفته و رشد ناخنها شروع می‌شود و دوره جنینی تمام و دوره رویانی شروع می‌گردد. در ماه 4 و 5 برای نخستین بار مادر می‌تواند حرکت رویان را احساس کند. (این مطلب بر گرفته از سایت http://www.pezeshk.us/?p=16547 بوده که کمی آن را خلاصه و ویرایش کرده‌ام. متن کامل را می‌توانید با رجوع به آدرس بالا مطالعه کنید.)

✅ نتیجه‌گیری:

اول) کلمه «علقة» در آیات فوق بکار رفته، نه «علق»

دوم) «علقه» به معنای لخته خون و «علق» بصورت اسم جمع، جمع علقه و بصورت اسم مفرد به معنای زالو و بصورت فعل به معنای آویزان‌شدن است. همچنین در سوره علق آیه دوم « خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ» علق اسم است و به معنای همان خون بسته یا لخته خون ترجمه شده. در بعضی ترجمه‌ها لخته خون و در بعضی بصورت جمع و لخته‌های خون بیان شده.

سوم) علق در مقام اسم مفرد و در معنای زالو هیچ ربطی به علقه به معنای لخته خون ندارد.

چهارم) علقه را نمیتوان لخته خون زالو شکل یا لخته خون آویزان معنا کرد. زیرا صحیح نیست دو معنای متفاوت دو کلمه از یک ریشه را با هم ترکیب و بصورت صفت و موصوف بیان نمود.

پنجم) مورولا یک توده کروی شکل با یک حفره درونی و شامل صدها سلول است و لخته خون نیست.

ششم) مورولا به دیواره رحم آویزان نمی‌شود بلکه درون یکی از چین‌ خوردگی‌های فراوان بافت پوششی درون رحم جایگزین می‌شود و به تدریج بین جنین و بدن مادر ارتباط ساختمانی و فیزیولوژیکی به وجود می‌آید. و به این عمل القاء گفته می‌شود. که پایان آن 10 الی 12 روز بعد از عمل لقاح است.

هفتم) مورولا یا همان جنین هیچگاه لخته خون نیست بلکه با تکثیر سلولهای بنیادین و شرح علمی که در بالا بیان شد، رگها و قلب و یاخته‌های خونی تشکیل شده و پس از راه اندازی سیستم گردش خون، خون جنین درون رگها به گردش می‌آید و توسط بند ناف متصل به جفت، مواد غذائی و اکسیژن را از مادر گرفته و دی اکسید کربن را دفع می‌کند.

هشتم) همانطور که در شرح علمی مراحل تکامل جنین در بالا بیان شد، سلولهای بنیادینی که در داخل مورولا وجود دارند، منشأ ساخت دستگاه‌ها و اندامهای مختلف جنین هستند و شکل گیری غضروفها و استخوانها و ماهیچه ها و سیستمهای مختلف بدن مانند دستگاه تنفسی و هاضمه و عصبی و… به صورت همزمان و موازی پیش میرود و لذا با بیان آیه 14سوره مؤمنون خیلی تفاوت دارد. غضروفها و استخوانها توسط بافت مزودرم و در داخل بدن جنین شکل می‌گیرند و اعتقاد به وجود یک تکه گوشت جویده شده« مضغة » و تبدیل آن به استخوان و سپس رویش گوشت بر روی آن یک باور کاملا اشتباه و نشانگر دانش پزشکی همان عصر پیامبر می‌باشد.

قائلین به معجزه علمی شکل جنین را که نخاع آن شکل گرفته در کنار یک آدامس جویده شده که اثر دندان بر روی آن مانده کنار هم می‌گذارند تا کلمه «مضغة» بکار رفته در قرآن را به معنای گوشت جویده شده، با علم منطبق کنند. و در ترجمه خود مضغه را به جای گوشت جویده شده، چیز جویده شده ترجمه می‌کنند تا بتونند آن را با آدامس منطبق کنند.

و از طرف دیگر بیان می‌دارند که از هفته سوم بارداری علقه تبدیل به مضغه می‌گردد «و از هفته سوم بارداری با چشم غیرمسلح کاملاً به صورت گوشت جویده پدیدار می‌گردد (مقایسه‌ای میان تورات، انجیل، قرآن و علم، دکتر بوکان، ص 275)»

لازم است بدانید اندازه جنین در پایان روز 21 ام بین 1.5 mm تا 2.5 mm میباشد. میتوانید در آدرس http://www.visembryo.com/baby/9.html شکل جنین را در پایان روز 21 ام مشاهده کنید. آیا واقعا شکل گوشت جویده شده است؟ گوشت جویده شده پاره پاره می‌شود. گوشت جویده شده کوبیده می‌شود. امتحان کنید. گوشت را در دهانتان بجوید و مقابل این عکس بگیرید و مقایسه کنید. روی دکمه Next کلیک کنید و عکس بعدی را هم ببینید. این عکس جنین در دو روز بعد است که همانند عکس قبلی جنین را از پشت نشان میدهد. نقطه های دو طرف شکل همان Somite یا بند بدن انسان می‌باشند که در آینده مهره‌های پشت را تشکیل می‌دهند. همانطور که در بالا اشاره کردم شبیه اثر دندان بر روی آدامس است. مخصوصا اگر جنین را بجای نمای پشت، از نمای پهلو نگاه کنید. این همان چیزی است که قائلین به معجزه علمی، شبیه گوشت جویده شده می‌دانند. از طرفی دیگر به معنای دقیق کلمه «مضغة» دقت کنید: «قطعة من اللحم قدر ما یمضغها الانسان» یعنی «قطعه گوشتی است به اندازه ای که انسان بجود» و این قول طبرسی است. با این معنا منظور عامیانه همان یک کنجه گوشت متعارف است که میل می‌کنید با ابعادی حدود 2 تا 3 سانتیمتر. در صورتیکه اندازه میلیمتری جنین با این معنا مشابهتی ندارد. بر روی دکمه Next کلیک کنید و رشد جنین و رویان را خودتان ببینید و ببینید در کدام مرحله مطابق آیه قرآن، مضغة تبدیل به استخوان می‌شود؟! جالب است که قائلین به معجزه علمی، روی مسئله جنین از منظر قرآن بیش از مطالب علمی دیگر پافشاری می‌کنند و معتقدند به این مورد خدشه‌ای وارد نیست. خودتان قضاوت کنید. مطالب علمی بالا را که من از سایت http://www.pezeshk.us/?p=16547 با کمی ویرایش بیان کردم و نیز http://orbital88.blogfa.com/8608.aspx را بار دیگر بخوانید و مراحل مصور تکامل جنین را نیز از سایت http://www.visembryo.com/baby/index.html مشاهده کنید و با آیات قرآن مقایسه کنید. همچنین به معنای دقیق علقة و مضغة دقت نمائید و اسیر ترجمه‌های تحریفی مفسران به رأی نشوید.

معمولا به من و امثال من ایراد گرفته می‌شود که چون منابع اسلامی را بصورت عمیق مطالعه نکرده و آشنائی با روایات و شأن نزول آیات و نیز زبان و ادبیات عرب نداریم، با انتشار مطالب کذب و گمراه کننده، از مسیر هدایت الهی خارج شده‌ایم. به همین دلیل ضمن اینکه قضاوت در مورد مطالب بالا را به عهده خواننده گرامی می‌گذارم، لازم میدانم یک روایت از امام دانشمند شیعیان و شکافنده علوم، امام محمد بن علی الباقر ذکر کنم. این روایت بر گرفته از یکی از کتب اربعه مرجع شیعیان یعنی اصول کافی است. مستحضرید کمتر عالم شیعی یافت میشود که به صحت روایات مندرج در این کتاب شک کند. این روایت را علامه طباطبائی در تفسیر معروف المیزان خود و در ذیل تفسیر آیه 3 سوره آل عمران نیز ذکر نموده:

«خدای تعالی هر وقت اراده کند نطفه ای را که قبلا در صلب آدم بوده و از او پیمان گرفته بیافریند، و آنچه در ازل در صلب آدم برای آن نطفه نوشته است به مرحله ظهور برساند، مرد را تحریک می‌کند تا به جماع بپردازد و به رحم زن وحی می‌کند،که خود را برای فرو رفتن نطفه در درونت باز کن تا قضا و قدر نافذ من در تو تحقق یابد. رحم دهانه خود را باز می‌کند و نطفه به رحم می‌رسد و چهل روز در رحم تردد می‌کند و می‌چرخد تا بصورت علقه درآید. چهل روز هم به این صورت می‌ماند، بعد مضغه می‌شود و پس از چهل روز گوشتی می‌شود که در لابلای آن رگهائی چون توری بافته شده پدید می‌آید. آنگاه خدای تعالی دو فرشته که کارشان خلقت است و در رحم زنان هر چه را خدا بخواهد خلق می‌کنند، می‌فرستد تا از راه دهان زن وارد شکم او شوند و خود را به رحم زن که روح قدیم انتقال یافته از پشت پدران و رحم زنان در آنجاست برسانند و روح حیات و بقا را به اذن خدا در آن گوشت بدمند. و برایش سوراخ گوش و چشم و نیز دست و پا و جوارح و اعضای بیرونی و درونی یک انسان را درست کنند. آنگاه خدای عز و جل به آن دو فرشته وحی می‌فرستد و دستور می‌دهد که قضا و قدری که من برای این کودک معین کرده‌ام و امری که درباره‌اش صادر نموده‌ام بنویسید، و در عین حال جا برای بدا یعنی تغییر آن قضا و قدرها و امرها برایم بگذارید. می پرسند: پروردگارا، ما نمیدانیم چه قضا و قدری برای او معین کرده ای، خودت بفرما تا ما بنویسیم. خدای تعالی میفرماید: سر خود را بلند کنید و به سر مادرش نگاه کنید. چون نگاه می کنند، لوحی می بینند که به پیشانی مادر کودک آویزان است و در آن چیزهائی نوشته شده، از آن جمله صورت و زینت و اجل و میثاق و سعادت یا شقاوت کودک و تمامی خصوصیات او است. یکی از آن دو فرشته لوح را می‌خواند و دیگری برای کودک می‌نویسد. و در هر یک از آن خصوصیات، بدا را برای خدا شرط می‌کنند. آنگاه نوشته خود را مهر نموده و بین دو چشم کودک جای می‌دهند و سپس در شکم مادر او را سر پا نگه داشته و بعد رها می‌کنند. بسیار می‌شود که کودک می‌لغزد و پشت و رو می‌شود و این تنها در مورد افراد طغیانگر و سرکش است و چون هنگام ولادت کودک می‌رسد، چه در مورد کودک تام الخلقه و چه کودکی که خلقتش تمام نیست، به رحم وحی میکندکه دهانه خود را باز کن تا مخلوق من بر زمین بیفتد و مقدرات من در مورد او تحقق یابد، که اینک هنگام بیرون شدنش رسیده. پس رحم دهانه خود را باز می‌کند و در آن هنگام کودک زیر و رو شده، پاهایش در بالا و سرش پائین شکم مادر قرار می‌گیرد تا هم مادر آسانتر بزاید و هم کودک آسانتر پا به دنیا بگذارد. آنگاه خدای عز و جل فرشته ای را که نامش زاجر است می‌فرستد تا کودک را زجری دهد و از آن زجر به اضطراب و فزع در آید و اگر بازهم به دنیا نیامد باز هم او را زجر میدهد تا به فزع و اضطراب در آمده و از شکم مادر به زمین بیفتد، در حالی که از آن زجر مشغول گریه باشد.»

من در اینجا قصد ندارم در مورد عبارات عجیب این روایت بحث کنم چون شیعیان خیلی راحت و سریع مانند قرآن آن را تأویل خواهند کرد. فقط منظورم از ذکر روایت مدت زمان تبدیل نطفه به علقه(40 روز) و علقه به مضغه(40 روز) از دیدگاه امام و مقایسه آن با شماره روزهائی است که در شرح علمی مطلب (تبدیل زیگوت به مورولا 6 روز بعد از عمل لقاح و پایان عمل القاء مورولا بر روی دیواره رحم 12 روز بعد از عمل لقاح و تشکیل تمامی اعضای بدن پس از گذشت 56 روز از عمل لقاح و شکل‌گیری بدن رویان طوری که همه اندامش واضح و قابل تشخیص باشد 68 روز پس از عمل لقاح) از نظرتان گذشت. بخوانید و قضاوت کنید. بخوانید و سطح دانش آنروز را با ادعاهای عجیب معجزه علمی مقایسه کنید. مطابق صحبت امام، روح بعد از 120 روز یعنی در شروع ماه پنجم به درون گوشت جنین دمیده می‌شود و بعد از آن چشم گوش دست و پا و بقیه اندامهای بیرونی و داخلی تشکیل میشوند در حالیکه میدانیم تشکیل همه این اعضاء در پایان روز 68 ام انجام شده است.
خودتان مشاهده کنید: http://www.visembryo.com/baby/10_weeks.html

✅ رد معجزات قران

از این پس معجزات علمی قران را بررسی میکنیم تا با هم ببینیم که چه یاوه گویی های بی ارزشی را مفسرین قران معجزه میدانند

سوره مومنون ایه 14: سپس ما نطفه را به‌صورت (علقه) خون بسته‌اى درآوردیم و بعد این خون بسته را به (مضغه) که شبیهِ گوشتِ جویده است تبدیل کردیم، و بعدا آن را به‌صورت استخوان درآوردیم، و از آن پس بر استخوانها گوشت پوشاندیم.

ابتدا باید دانست معنی علقه چیست: بهترین مفسرین و مترجمین اسلامی علقه را به معنی خون بسته شده یا لخته شده ترجمه کرده اند در حالی که جنین در رحم مادرش هیچ‌گاه به "خون بسته یا متراکم‌" تبدیل نمی‌گردد و چنانکه بعدا میگوییم "مورولا" یا همان جنین هیچگاه "لخته خون" نیست البته عده ای از معجزه سازان علقه را به معنای زالو یا چیزی که اویزان است ترجمه میکنند که اجازه دهید این موضوع و نادرستی انرا در اینده در پستی که نظرات کیت مور و موریس بوکای را هم بررسی میکنیم نشان دهیم قران میگوید پس از علقه به "گوشت جویده" شده ای تبدیل میکنیم که این نکته نیز از نظر علمی یک سخن نادرست است جالب است که معجزه سازان میگویند در پایان هفته سوم بارداری شکل جنین شبیه مضغه است و با چشم غیر مسلح دیده میشود لازم است بدانید در زمان مذکور جنین با وجود اینکه مغز و قلب او تشکیل شده ولی اندازه اش 1.5 الی 2.5 میلی متر است و اصلا شبیه گوشت جویده شده نیست و حتی طبرسی میگوید مضغه "قطعه گوشتی است به اندازه ای که انسان بجود" یعنی حداقل قطعه گوشتی 2 الی 3 سانتیمتر و این نشان میدهد از نظر اندازه ای هم نمیتواند درست باشد.

حال باید بدانیم که "تبدیل شدن به خون" به‌عنوان یکی از مراحل تکامل جنین در رحم یکی از باورهای بسیار رایج مردمان قدیم بوده است که از نظریات ارسطو و به خصوص جالینوس پزشک شهیر یونانی گرفته شده است: ارسطو معتقد بود که جنین از آمیخته شدن نطفه‌ی مرد با خون قاعدگی زن حاصل می‌شود... نظریات جالینوس در 4 مرحله به طور خلاصه شده به صورت زیر میباشد ۱- شکل نطفه ۲- شکل خونین ۳- اعضاء به‌طور تکامل‌نیافته و کلی دیده می‌شوند ۴- استخوانها مانند شاخه‌های درخت شروع به رشد می‌کنند سپس دورتادور و بر روی استخوانها گوشت می‌روید و پس از این چهار مرحله سرانجام، موجود جنین به یک کودک تکامل‌یافته تبدیل می‌شود که بقراط حکیم نام این مرحله را نوزادی گذاشته است حال خودتان نگاهی دوباره به ایه مومنون بیندازید تا ببینید دانش محمد دقیقا دانش جالینوس بوده است که البته امروز مردود شده است Basim Musallam مدیر بخش مطالعاتِ خاورمیانه در دانشگاهِ Cambridge درباره تاثیر عقایدِ جالینوس در قرآن چنین می‌نویسد: مراحل تکامل جنین که در قرآن و حدیث برای مومنان می‌یابیم با گزارشات پزشکی جالینوس دراین باره کاملا تطبیق می‌کنند و شکی نیست که دانشمندان مسلمان قرون وسطا از این تطابق کاملا آگاه بوده‌اند جالب این است که 26 کتاب جالینوس در قرن ششم میلادی (قرن قبل از تولد محمد) توسط راهبی به نام سرجیوس و مسیحیان سریانی به زبان آشوری ترجمه شده است و این نظریه در ایران گسترش پیدا کرده بوده است به خصوص اینکه در روایات امده است پزشکی ماهر به نام "الحارث ابن کلده ثقفی" یکی از اصحاب و دوستان محمد بوده است که در گندی شاپور تحصیل کرده است

. حال بیایید به شکل ساده مراحل جنینی را بررسى کنیم:1- دو روز پس از عمل لقاح سلول تخم (زیگوت) اماده رفتن به داخل رحم میشود 2- چهار روز طول میکشد وارد رحم شود و درطول این چهار روز سلول تخم هر دوازده ساعت تقسیم میشود و تکثیر میشود 3- شش روز پس از لقاح مجموعه سلولی کروی شکلی که درونش حفره مانند است (بلاستوسیست) و شامل صدها سلول است که "مورولا" نام دارد وارد رحم میشود (سلولهائی که در داخل بلاستوسیست هستند توده داخلی سلول نامیده می‌شوند که همان سلولهای بنیادین هستند) 4- ده الی دوازده روز پس از عمل لقاح عمل القا انجام شده است (مورولا در یکی از چین خوردگی های رحم جایگزین شده و به تدریج بین جنین و بدن مادر ارتباط ساختمانی و فیزیولوژیکی به وجود می‌آید. که این عمل القاء نام دارد) 5- قسمتی از این سلولها با تکثیر خود به دیواره رحم (آندومتر) نفوذ کرده و جفت را تشکیل می‌دهند 6- با تشکیل جفت ، تغذیه جنین توسط جفت آغاز می‌گردد. 7- عمل انتقال اکسیژن، مواد غذائی و پادتن‌ها میان خون مادر و خون جنین و نیز دفع دی اکسید کربن از طریق بند ناف متصل به جفت بابوجود امدن دو سرخرگ و یک سیاهرگ در بند ناف ایجاد میشود 8- بیست و یک روز پس از عمل لقاح مغز و دستگاه های تنفس و هاضمه رشد می‌کنند و نیز رگهای خونی تشکیل می‌شوند 9- هجده روز پس از لقاح قلب شروع به شکل گیری کرده و با رشد سریع در بیست و دومین روز شروع به تپش میکند 10- بیست و هشت روز پس از لقاح چشمها، گوشها، و سیستم تنفسی شروع به شکل‌گیری می‌کنند 11- سی و پنج روز پس از لقاح دست ها و پاها شروع به رشد میکنند 12-چهل و دو روز پس از لقاح اسکلت غضروفی بدن کامل و امواج مغزی قابل ثبت است 13- پنجاه و شش روزپس از عمل لقاح اندامها، سر و ظاهر صورت شکل می‌گیرد و بیشتر اعضا مثل ناخنها تشکیل می‌شوند 14- پس از 68 روز تمامی اندام ها تشکیل شده طوری که همه اندامش واضح و قابل تشخیص باشد در این مرحله جنینی به پایان میرسد و مراحل رویانی شروع میشود و تا اخر بارداری رشد سیستم های بدن انجام میشود 15- چهار الی پنج ماه پس از لقاح مادر برای اولین بار می‌تواند حرکت رویان را احساس کند. همانطور که در شرح علمی مراحل تکامل جنین در بالا بیان شد، سلولهای بنیادینی که در داخل مورولا وجود دارند، منشأ ساخت دستگاه‌ها و اندامهای مختلف جنین هستند و شکل گیری غضروفها و استخوانها و ماهیچه ها و سیستمهای مختلف بدن مانند دستگاه تنفسی و هاضمه و عصبی و… به صورت همزمان و موازی پیش میرود و لذا با بیان آیه 14سوره مؤمنون خیلی تفاوت دارد. غضروفها و استخوانها توسط بافت مزودرم در داخل بدن جنین شکل می‌گیرند و اعتقاد به وجود یک تکه گوشت جویده شده " مضغة " و تبدیل آن به استخوان و سپس رویش گوشت بر روی آن یک باور کاملا اشتباه و نشانگر دانش جالینوسی همان عصر محمد می‌باشد. بیاید تفسیر امام باقر را در مورد مراحل جنینی بخوانیم: .... و نطفه به رحم می‌رسد و چهل روز در رحم تردد می‌کند و می‌چرخد تا بصورت علقه درآید. چهل روز هم به این صورت می‌ماند، بعد مضغه می‌شود و پس از چهل روز گوشتی می‌شود که در لابلای آن رگهائی چون توری بافته شده پدید می‌آید یعنی پس از 40 روز علقه و پس از 80 روز مضغه یا گوشت جویده شده تشکیل میشود در حالی که در مراحل علمی بالا شرح دادیم مورولا پس از 6 روز از عمل لقاح وارد رحم شده و پس از 12 روز عمل القا انجام شده و پس از 56 روز تشکیل تمامی اعضای بدن و پس از 68 روز شکل‌گیری بدن جنین طوری که همه اندامش واضح و قابل تشخیص باشد جنین...!؟ (قسمت سوم) گفتیم که پستی در مورد نظرات موریس بوکای و کیت مور در مورد جنینی میگذاریم دو شخص حامی اسلام که معجزه سازان خیلی با افتخار با بردن نام این دو نفر مغلطه توسل به مرجعیت انجام می دهند که امروز میخواهیم نشان دهیم این دو نفر چگونه با جعل کردن ایات سوره مومنون را علمی میکنند: ابتدا باید کلمه علقه را معنی کنیم: علقه را همواره مترجمین و مفسرین مختلف خون بسته شده یا لخته شده تعبیر میکنند (که در کامنت اول نام همه مترجمین و مفسرین کلمه علقه امده است) و گفتیم که این در حالی است که برخلاف دانش جالینوسی گسترش یافته در عصر محمد دانش امروز تایید میکند که جنین هیچ‌گاه به "خون بسته یا متراکم‌" تبدیل نمی‌گردد. موریس بوکای در کتابش "قرآن و علم" ادعا کرده است که این واژه را باید "چیزی که می‌چسبد (یا آویزان است)" ترجمه کرد تا شاید ایه را بتواند علمی کند با ترجمه بوکای باید گفت که بهترین مترجمان و مفسران قرآن همه در ترجمه‌ی واژه‌ی «عَلَقَة» به "خون بسته" در اشتباه بوده‌‌اند، و این اشتباه هنگامی اشکار شده که این ترجمه‌ (یعنی خون بسته شده) از لحاظ علمی نادرست اعلام شده است. انچه اما در این میان باید "معجزه" خوانده شود، دیگر آیات قرآن نیستند، بلکه تفاسیر و ادعاهای افرادی چون بوکای می‌باشند حال بیایید فرض کنیم که بوکای درست میگوید (یعنی فرض کنیم علقه = چیزی که میچسبد) و همه مترجمین در اشتباهند با مطالعه کتاب بوکای میبینیم که منظور او جنینی است که در حالت اولیه‌اش به دیواره‌ی رحم متصل می‌گردد ولی باز مشکلی که هست قران حالت علقه را حالتی موقت میداند و پس از حالت علقه جنین را در حالت مضغه توصیف میکند این در حالیست که جنین در کل مدت جنینی به رحم چسبیده است در حالی که تعبیر قران از علقه یک حالت موقتی است که به مضغه تبدیل میشود یکی دیگر از افرادی که بدون داشتن تحصیلات در زبان و ادبیات عربی ادعا کرده است که علقه به معنای زالو میباشد و گفته است جنین در 23 روزگی شبیه زالو است دکتر "کیت مور" دکتر بازنشسته کالبد شناسی میباشد (اندازه جنین در این زمان 2-3 میلیمتر است) ولی انچه که عکس های X-ray در 23 روزگی جنین نشان میدهد شیار عصبی‌ ستون فقرات جنین در این مرحله هنوز باز است درحالی‌که بدن زالو مطلقا فاقد چنین ویژگی‌ای است. همچنین، جنین در این زمان دارای یک کیسه‌ی زرده‌ی شکمی بزرگ است که مشابه آن نیز مطلقا در زالو دیده نمی‌شود میبینیم که کسانی که میخواهند ایه ای را هرجور هست علمی کنند چگونه به ترجمه و تفسیر های غیر واقعی دست میزنند تا شاید بتوانند سخنان عربی بیسواد را ایاتی علمی و ماورایی جلوه دهند.

"روشنفکری با شک کردن آغاز میشود"

احمق و مسلمان نباشید
من نمیدونم با کسی که که توهین میکنه چجوری باید حرفید ولی



بررسی تناقض آیات طبّی با علوم پزشکی
دکتر حسین علایی/ پزشکی عمومی
حسن رضا رضایی / کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن
چکیده
با وجود پیشرفت‌ فراوان دانش پزشکی هنوز شاهد اعتراف دانشمندان در زمینه هم‌نوایی علوم با قرآن هستیم. در این مقاله شبهه‌های «آفرینش انسان»، «خلقت گوشت بعد از استخوان در دوران جنینی»، «منشاء منی» و «آگاهی از جنس جنین» بررسی و نقد می‌شود و روشن می‌گردد که آیات پزشکی نه تنها با هم‌ اختلاف ندارند، بلکه با علوم پزشکی هم ناسازگار نیستند.

واژه‌های اصلی: قرآن، علوم پزشکی، تناقض.

درآمد
قرآن وحی الهی است (شوری/ 7)؛ نه مکتوب بشری، از این رو نه تحریف می‌پذیرد (فصلت/ 42)، نه اختلاف و تناقض مطالب را بر می‌تابد (زمر/ 28). قرآن متناقض نمی‌تواند ادعای جهانی و جاودانگی نماید. تحدّی (به مبارزه طلبیدن) (بقره/ 23)، معارف بلند و اعجازها (بلاغی، فصاحتی، ادبی، علمی و...) نشان می‌دهد که تفکر بشری در تدوین و تنظیم آن دخالت نداشته است و تناقضی بین آیات نیست، اما برخی با گزینش ظاهرگرایانه بعضی آیات و مراجعه نکردن به آیات دیگر و تفاسیر و احادیث، تناقض قرآن با علوم پزشکی یا تناقض بین آیات را برداشت می‌کنند.
1 ـ تناقض‌نمایی آیات آفرینش انسان
انسان از چه ماده‌ای آفریده شده است؟
آیات قرآن 6 ماده را مطرح کرده‌اند: 1ـ خون (علق/201) 2ـ آب (فرقان/45؛ نور/40؛ انبیاء/30) 3ـ گل پخته (حجر/26) 4ـ خاک (روم/11ـ20؛ آل‌ عمران/59) 5 ـ زمین (هود/61) 6ـ یک قطره از آب غلیظ (نحل/4؛ قیامت/37).
حال این پرسش مطرح می‌شود که این تناقض‌ها را چگونه می‌توان توجیه کرد؟[1]
بررسی و نقدپ
الف) آفرینش انسان از خاک
قرآن در بعضی از آیات «آفرینش حضرت آدم» و در بعضی دیگر «خلقت تمام بشر» را از خاک می‌داند. برای مثال می‌فرماید:
وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ (سجده/ 6)؛ «آفرینش انسان را از گل آغاز کرد».
خداوند در آیه 59 سوره آل عمران به آفرینش حضرت آدم اشاره دارد (طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 16، 374)؛ نه همه انسان‌ها، اما در آیات دیگر خلقت تمام انسان‌ها را از خاک می‌داند: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ (مومنون/ 12؛ حج/ 5؛ غافر/ 67)؛ «و به یقین انسان را از چکیده‌ای از گل آفریدیم».
از آفرینش انسان در بعضی از آیات با «تراب» إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ، (حج/ 5؛ غافر/ 67)، «طین» (سجده/ 6) و «صلصال» (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (حجر/ 26)؛ «و به یقین انسان را از گِل خشکیده‏اى که از گِل سیاهِ (بدبوى مانده) شکل یافته گرفته شده بود، آفریدیم» و «ارض» هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ (هود/ 61)؛ «خداوند شما را از زمین آفریده است» یاد شده است.
این اختلاف ظاهری موجب تناقض‌پنداری می‌شود، اما با بررسی واژه‌ها درمی‌یابیم آیات تناقضی ندارند.
1. «طین» به معنی «خاک آمیخته با آب، یا خاک مرطوب» است. از آیه إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِینٍ لاَّزِبٍ (صافات/ 11)؛ «ما آن‌ها را از گل چسبنده آفریدیم»، استفاده می‌شود که «طین» آمیخته‌ای از آب و گل است که حالت چسبندگی دارد (مصطفوی، حسن، التحقیق، ذیل واژه «طین»). این واژه در قرآن 8 مرتبه و به صورت نکره درباره خلقت انسان آمده و به معنای گل مخصوص است.
2. «تراب» به معنی خاک است و به معنای «مسکنة و خضوع» هم آمده است. «ترب الرجل» یعنی فقیر گشت (از شدت فقر خاک نشین شد). قرآن 6 بار از تراب به صورت نکره برای خلقت انسان استفاده کرده است (مصطفوی، همان، راغب اصفهانی، مفردات؛ ابن منظور، لسان العرب؛ قرشی، قاموس قرآن، ذیل ماده طین و تراب).

3. واژه صلصال به معنای گل خشک و گل خالص آمیخته به خاک است که چون خشک شود (در وقت دست زدن)، صدا می‌دهد (العین، و قاموس قرآن، ذیل واژه صلصل) و چهار مرتبه در قرآن (حجر/ 26، 27، 33؛ رحمن/ 14) آمده است.
4. «ارض» چهارصد و شصت و یک بار در قرآن تکرار شده و همیشه به صورت مفرد به کار رفته است و به معانی کره خاکی، قطعه‌ای از زمین، و پهنای زمین آمده است (مصطفوی، همان،‌ ذیل واژه ارض).
5. «صلصال» با «حماء» (گل سیاه و بدبو) (العین، ذیل واژه حماء) فرق دارد. «حماء» نیز با «تراب» فرق دارد، هر چند تمام موارد ذکر شده، در جوهر اصلی آن (تراب) ریشه دارد و حالت‌ها و مراحل یاد شده هر کدام از «تراب» منشأ می‌گیرد (معرفت، محمد ‌هادی، شبهات و ردود، 249).
«قرآن در آیات متعدد از خلقت انسان نقل می‌کند: انسان از صلصال ـ مثل فخّار ـ‌ (گل خشکیده همچون سفال) خلق شده است یا از خاک خلق شده است که این جا اشاره می‌کند به خلقت آدم، مستقیم یا غیرمستقیم (رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، 2، 249 به بعد).
سخن در این است که خلقت بشر بعد از آن حضرت، چگونه بود؟
مفسران (هر چند بعضی این‌گونه توجیه می‌کنند که آیات در بیان واسطه‌هاست، یعنی انسان ها با واسطه آدم از خاک آفریده شدند (مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، 330).) با کمک دانش جدید دریافته‌اند که ریشه ساختمانی وجود انسان، از خاک است. تحقیقات نشان داده است اگر جسم انسان به اصل خود برگردانده شود، شباهت زیادی به یک معدن کوچک خواهد داشت که از ترکیب حدود بیست و دو عنصر تشکیل شده است.
نگاه زیست‌شناسانه نقش عناصر خاک در ایجاد و بقای انسان را انکار ناپذیر می‌داند. عناصر موجود در خاک از راه مواد غذایی، با منشأ نباتی یا حیوانی یا محلول در آبی که از منابع زیر زمینی یا جاری به دست می‌آید، به بدن انسان راه می‌یابد. برای مثال: نیتروژن (N) همراه کربن، اکسیژن و هیدروژن عناصر اصلی تشکیل دهنده‌ پروتئین‌ها، آنزیم‌ها و هورمون‌ها در بدن می‌باشند. نیتروژن مشخصه میزان پروتئین است و هر گرم نیتروژن معادل 25/6 گرم پروتئین در بدن به حساب می‌آید. نیتروژن در هوا فراوان است و بعضی گیاهان توان انتقال آن به خاک را دارند؛ اما انسان سالم نیتروژن مورد نیاز را از راه غذا و از منشاء خاک به دست می‌آورد.
سدیم (Na) یون مثبت (ca cion) که عامل اصلی باقی ماندن مایعات در داخل عروق است، ورودی آن بیشتر از راه غذا و نمک معدنی است و منیزیم (Mg) بیشتر از نصف آن در استخوان متمرکز است. منابع آن تغذیه‌ای و بیشتر سبزیجات، غلات و گوشت است و آهن (Fe) نقش اساسی در خون‌سازی، رشد، ایمنی و عملکرد عصبی دارد که از منابع حیوانی مثل گوشت و جگر، و گیاهی مثل حبوبات و بعضی سبزی‌ها به دست می‌آید.
پس روشن می‌شود که بدن همه موجودات از خاک است؛ یا اصل وجود آن‌ها مستقیم از خاک آفریده شد، مثل آدم یا با واسطه مواد غذایی، از خاک خلق شده‌اند.
ب) آفرینش انسان از آب
یکی از مطالب شگفت‌انگیز قرآن این است که آفرینش موجودات زنده، حتی انسان، را از «آب» می‌داند.
1. آفرینش از آب به صورت مطلق، مانند: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ (انبیاء/ 30؛ نور/45)؛ «و هر چیز زنده‌ای را از آب پدید آوردیم».
2. آفرینش انسان از آب، مانند: «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً (فرقان/ 54)؛ «و اوست کسی که از آب بشری آفرید و او را نسبی و دامادی قرار داد».
3. آفرینش از آب با ویژگی مخصوص مانند: «مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ (سجده/8؛ مرسلات/20)؛ «از چکیده آب پست»، «خُلِقَ مِن مَاءٍ دَافِقٍ (طارق/ 6)؛ «از آب جهنده آفریده شد».
دیدگاه دانشمندان
درباره خلقت انسان از آب، دو دیدگاه میان دانشمندان هست.
دیدگاه اوّل: منظور این است که آب بیشترین ماده تشکیل دهنده بدن انسان است، حتی حیات همه موجودات زنده ـ گیاهان و حیوانات ـ به آب بستگی دارد.
اکسیژن (O) و هیدروژن (H) به صورت آب در بدن، نقش اساسی در حفظ حیات انسان دارند. میزان آب تمام بدن (total body water-TBW) در سنین مختلف متفاوت است. پیش از تولد و در حدود ماه چهارم جنین، حدود 90٪ و در زمان تولد حدود 80٪ وزن، آب است. این مقدار به مرور تا دوازده سالگی به حدود وزن بدن و در سنین بالاتر به حدود 60٪ در مردان و 55٪ در زنان می‌رسد.
آب نقش اساسی در توزیع نیازهای بدن و دفع مواد زائد و سمی از مسیر خون و ادرار دارد و کاهش سریع آن (بیش از معادل 10٪ وزن) بسیار خطرناک و در صورت جبران نشدن سریع، مرگ آور یا دست کم بسیار آسیب رسان می‌باشد.
در شرایط معمولی کل مواد مورد نیاز بدن از راه خون به سلول‌های بدن می‌رسد. حدود 60٪ حجم خون را پلاسما تشکیل می‌دهد که بیشترش از آب تشکیل شده است. در صورت بروز کم‌آبی، حرکت گلبول‌های قرمز و مواد غذایی مختل می‌گردد، لذا وابستگی حیات کلّیه موجودات از جمله انسان به آب، قطعی است.
دیدگاه دوم: مقصود این است که انسان از منی و نطفه آفریده شده است. شاهد این دیدگاه دو آیه فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً (فرقان/54)؛ «او را نسبی و دامادی قرار داد» و ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ (سجده/ 8) است. «جعل» در این جا به معنی آفرینش و «نسل» به معنای فرزندان و نوه‌ها در تمام مراحل است و «سلاله» در اصل به معنی عصاره و فشرده خالص هر چیز است و منظور از آن در این‌جا نطفه آدمی است که در حقیقت عصاره کل وجود او می‌باشد (مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 17، 126؛ دکتر بوکائی، مقایسه‌ای بین تورات، انجیل، قرآن و علم، ص 25؛ رضایی محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، 2، 445 ـ 437).
دیدگاه سوم: اصل آفرینش موجودات زنده از آب است، یعنی نخستین تک سلولی‌ها در آب به وجود آمد (رضایی اصفهانی، محمد علی، همان، 2، 437 به بعد).
نتیجه: ممکن است برخی آیات، با دیدگاه اوّل مطابقت داشته و از نظر علمی نیز مورد تأیید باشد و برخی دیگر با دیدگاه دوم مطابقت دارد، با این که در مورد همه آیات نمی‌توان ادعا کرد.
ج) نطفه؛ منشاء پیدایش انسان
قرآن در تبیین مراحل آفرینش انسان، نطفه را از عوامل خلقت می‌داند. برای آشنایی با نطفه لازم است به تفسیر و لغت مراجعه کنیم و دست‌آورد آن‌ها را با علم تجربی تطبیق دهیم.
1. نطفه در لغت و اصطلاح
نطفه در لغت: نطفه از نطف، به معنای چکیدن همراه با صاف شدن و کم کم بودن می‌باشد. راغب در مفردات، نطفه را آب صاف شده و آب کم می‌داند و می‌نویسد: «النطفة الماء الصافی والقلیل»، (مفردات راغب‌اصفهانی، ذیل واژه نطف)؛ اما نویسنده اقرب الموارد معتقد است: «نطفه چه کم باشد، چه زیاد، نطفه نامیده می‌شود» (اقرب الموارد، ذیل واژه نطف).
ابن‌منظور علاوه بر بیان موارد فوق، نطفه را به قطره آب تشبیه می‌کند: «و عرب برای شبی که در آن قطره قطره باران ببارد، «لیلة نطوف» می‌گوید» (ابن منظور، لسان العرب، همان، ذیل ماده نطف).
مرحوم طبرسی می‌گوید:
«نطفه به معنای آب کم از مذکر یا مونث است و هر آب صاف را نطفه می‌گویند» (طبرسی، مجمع البیان، ذیل حج/ 5).
علامه طباطبایی آن را آب کم معنا می‌کند و کاربردش را بیشتر در جنس نر می‌داند (طباطبایی، محمد حسین، همان، 20، 209). آیت الله معرفت نیز آن را شامل مرد، زن و مخلوط آن دو می‌داند. (معرفت، محمد هادی، التمهید، 6، 81). از سوی دیگر نطفه در قرآن، شامل زن و مرد می‌شود: خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَة (نحل/ 4) و (فاطر/ 11).
اگر نطفه به معنای آب کم باشد؛ مقصود این است که انسان از آب کم آفریده شده و این گویای اعجاز و قدرت الهی است. اگر به معنای آب صاف شده باشد، یعنی نطفه، چکیده و صاف شده وجود انسان است. مؤید این نظریه نکره بودن نطفه در قرآن (یازده مرتبه) است و نشان از صاف شده و چکیده بدن دارد. روایتی از معصوم به این صورت نقل شده است:
«خلقه من قطرة من ماء منتن فیکون خصیماً متکلماً بلیغاً»؛ (الحویزی، نورالثقلین، 3، 39؛ مجلسی، بحارالانوار، 57، 375) «خداوند انسان را از قطره آب بدبو آفرید و سرانجام سخنگوی بلیغی شد».
نطفه در اصطلاح: عبارت است از آن چه از مردان یا زنان برای لقاح و تشکیل جنین خارج می‌شود و در مردان منی (شامل میلیون‌ها اسپرماتوزئیدها) و در زنان تخمک (اوول) نامیده می‌شود (رضایی اصفهانی، محمد علی، همان، 2، 469).
2. نطفه در نگاه علم
نطفه ترکیبی از نطفه مرد (اسپرم)، با نطفه زن (اوول) است. اسپرم‌ها، کرمک‌هایی بسیار کوچک و ذره‌بینی‌اند و در هر مرتبه انزال 2 تا پانصد میلیون اسپرم وجود دارد (پاک نژاد، اولین دانشگاه آخرین پیامبر، 1، 241).
نطفه زن الکتریسیته مثبت و نطفه مرد الکتریسیته منفی دارد، لذا به سوی هم کشیده می‌شوند، اما هنگامی که اسپرم وارد تخمک شد، بار الکتریکی آن را منفی می‌کند. به همین دلیل اسپرم‌های بی‌شمار دیگر که در اطراف آن وجود دارند، از آن رانده می‌شوند. بعضی گفته‌اند با ورود اسپرم ماده شیمیایی مخصوصی ترشح می‌شود که اسپرم‌های دیگر را می‌راند (مکارم شیرازی، ناصر، همان، 25، 334).
زمانی که اسپرم‌ها در مهبل زن ریخته می‌شود، در یک مسابقه به طرف سوراخ ریز مهبل می‌روند. تعدادی از آن‌ها از سوراخ می‌گذرند، طول رحم را طی می‌کنند و به لوله‌های رحم که ده تا چهارده سانتی‌متر طول دارد، می‌رسند. آنها با سرعت 11 میلی‌متر در ساعت حرکت می‌کنند. از طرفی یک تخمک از جداره تخمدان زن جدا می‌شود و به وسیله دهانه لوله رحم که خاصیت مکنده دارد، بلعیده می‌شود. در لوله‌های رحم کرک‌های بسیار ملایم و ظریفی وجود دارند که سرشان به سوی رحم تمایل دارد. تا تخمک بین آن‌ها قرار می‌گیرد، به کمک ترشحات داخلی، لوله او را به سوی رحم می‌راند.
ناگهان تخمک و اسپرم‌ها به هم می‌رسند و هزاران کرمک (اسپرم) به وصال رسیده، تخمک را در بر می‌گیرند. این حالت بیشتر شبیه به جنگ و مسابقه است (پاک‌نژاد، همان، 1، 243).
سلول‌‌های جنسی انسان شامل چهل و هشت عدد کروموزم می‌باشد که هر کدام از ذرات متعددی به نام ژن ترکیب یافته‌اند. این ژن‌ها نقش مهمی در ساختمان سلول زنده دارند و بعضی از این ذرات بسیار ریز حاصل حالات و صفات پدر و مادر است (شیرازی، گذشته و آینده جهان، 57).
3. نطفه در قرآن
واژه نطفه با الف و لام یک مرتبه ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ  (مومنون/ 14) و بدون الف و لام یازده مرتبه در قرآن آمده است. از این موارد بعضی به مطلق نطفه، برخی به مخلوط نطفه زن و مرد و تعدادی هم به منی اشاره دارند.
الف: مطلق نطفه: «خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ؛ (نحل/ 4) «انسان را از نطفه‌ای آفرید، آن‌گاه ستیزه‌جویی آشکار است». (سوره‌ی حج/ 5. به همین مضمون: غافر/ 67؛ کهف/ 37؛ فاطر/ 11).
آیه فوق گویای آن است که جنس انسان از نطفه است. طبیعتاً انسان از مرد یا زن تنها خلق نشده، بلکه از مجموع نطفه زن و مرد به وجود آمده است. (مومنون/ 14 ـ 13 و عبس/ 19).
ب. نطفه از جنس منی: مِن نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى؛ (نجم/ 46)؛ «از آب اندک سیّال هنگامى که ریخته مى‏شود».
با توجه به این که منی در لغت «ماء الرجل» معنا شده است، آیه بالا نیز نطفه را از جنس منی می‌داند، می‌توان آن را قرینه نطفه به حساب آورد که نطفه در این آیه، منی مرد است (من علم طب القرآنی، 37).
ج. نطفه مخلوط: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ (انسان/ 2)؛ «ما انسان را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم».
مَشَج، مِشَج، مشیج، امشاج به معنای آمیخته و درهم آمده است و نطفه امشاج یعنی آب مرد آمیخته به آب زن و خون آن است (سیاح، احمد، المنجد، ذیل ماده مشج).
مفسران درباره این آیه احتمال‌های مختلفی ذکر کرده‌اند. ما چند احتمال را یادآوری می‌کنیم.
الف) آیت الله مکارم شیرازی درباره (نطفة امشاج) چهار احتمال را مطرح می‌کند.
1. ترکیب نطفه مرد (اسپرم) و نطفه زن (اوول): احادیث زیادی در این باره نقل شده است؛
2. استعدادهای مختلف در نطفه از نظر عامل وراثت؛
3. اختلاط مواد مختلف ترکیبی نطفه؛
4. اختلاط همه این‌ها با هم.
ایشان احتمال چهارم را مناسب و جامع می‌داند.
ب) علامه طباطبایی بعد از بیان معنای لغوی نطفه، می‌فرماید:
«وصف امشاج (مخلوط) برای نطفه یا به اعتبار اجزاء نطفه است که مختلف است یا به اعتبار اختلاط آب مرد و زن است و ابتلاء (که در آیه آمده: «نبتلیه») به معنی تبدیل حالات چیزی از حالی به حالی و از صورتی به صورتی است، مثل تغییر حالت طلا در کوره و مقصود از ابتلاء خداوند به خلقت انسان از نطفه، همان است که در آیات دیگر بیان شده که نطفه را علقه و علقه را مضغه و... می‌کند» (طباطبایی، محمد حسین، همان، 20، 209 و ر.ک. به: پاک‌نژاد، رضا، همان، 1، 244).

نتیجه: صاحب‌نظران (سحابی، یدالله، خلقت انسان، 147؛ رضایی، محمد علی، همان، 481؛ زمانی، مصطفی، پیشگویی‌های علمی قرآن، 117) معتقدند: امشاج به معنای مخلوط شدن نطفه مرد و زن است و طبیعتاً به دلیل این آمیختگی، صفات پدر و مادر ـ که به واسطه چهل و شش عامل وراثت و هر عامل بین ده هزار تا صد هزار نشانه و اطلاعات مخصوص، عناصر متراکم، آمیختگی رنگ‌های نطفه، و... که تمام این احتمال‌ها جامع و مناسب است، چون همه آن‌ها در نطفه جمع شده است.
د: آفرینش انسان از منی
بعضی دیگر از آیات قرآن منشاء آفرینش انسان را «منی» می دانند، مانند:
«وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنثَى * مِن نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى (نجم/46ـ45؛ واقعه/ 59 ـ 58 و قیامت/ 37)؛ «و این‏که او دو جفت نر و ماده آفرید؛ از آب اندک سیّال هنگامى که ریخته مى‏شود».
1. منی در لغت و اصطلاح
منی در لغت: «منی» (بر وزن فلس) به معنی «تقدیر و اندازه‌گیری» است. «منی لک المانی؛ اندازه‌گیر برای تو اندازه‌گیری کرد». به مرگ «منیه» می‌گویند؛ چون مقدّر و اندازه‌گیری شده است. «تمنی» نیز به معنی آرزو کردن (در ذهن) است. به نطفه نیز منی می‌گویند، چون با قدرت خداوند اندازه‌گیری‌ شده است» (راغب، همان؛ ابن فارس، مقاییس اللغة؛ قرشی، قاموس قرآن، ذیل ماده «منی»).
منی در اصطلاح: مایعی که از مردان هنگام نزدیکی (یا انزال) خارج می‌شود، می‌گویند.

2. منی در نگاه علم
مایع منی از ترشحات مختلفی از غدد زیر ناشی می‌شود:
1. بیضه‌ها: ترشح اسپرما تزوئیدها، (سلول‌های تاژک‌دار هستند و در مایعی غوطه‌ورند) را بر عهده دارند.
2. کیسه‌های منی: این عضوها نزدیک پروستات قرار گرفته‌اند، ترشح خاصی بدون عناصر بارور کننده دارند.
3. پروستات: مایعی ترشح می‌کند که ظاهر لزج و بوی ویژه به منی می‌دهد.
4. غدد ملحق به مجاری ادرار: غدد کوپر (cooper) یا غدد مری (mery) مترشح مایعی سیال و غدد لیتره (Littre) ماده مخاطی ترشح می‌کنند (بوکائی، همان، 272 ـ 271).
منی از جمله مواد آلی حیوانی و ازتی می‌باشد. مثل خون سریع فاسد می‌شود و کانون جذب میکروب‌ها است. تغییر رنگ می‌دهد و از عصاره هر بیست گرم خون، یک گرم منی تولید می‌گردد.
یک قطره منی دویست تا سیصد میلیون اسپرماتوزئید دارد. گاهی به نطفه مرد کرمک گفته می‌شود؛ کرمک‌ها درازند و طول آن‌ها 10 تا 100 مو (هر مو یک میلیونم متر) می‌باشد. سر و گردن و دم بسیار متحرکی دارند که با آن در هر ثانیه 14 تا 23 میکرون حرکت می‌کنند.
کرمک‌ها (اسپرم‌ها) در مهبل زن ریخته می‌شوند و با مقداری از ترشحات مذی ـ وذی (وذی با منی فرق دارد. وذی رطوبت مختصری است که از غدد مخصوص، پس از آمدن منی، ترشح می‌شود و خاصیت ضد سمی دارد. چون موقع خروج منی از مجاری، آثاری از سموم باقی می‌ماند، رطوبت وذی آن آثار را دفع می‌کند، و وذی آن‌ها را از بین می‌برد. شرع مقدس منی را نجس و وذی را پاک می‌داند. (اهتمام، احمد، فلسفه احکام، 152)) ترشحات غده‌های پروستات و غدد داخلی در مهبل می‌مانند و بیشتر آن‌ها از مخاط مهبل جذب می‌شوند و وارد دستگاه گردش خون می‌گردند و طراوت و تازگی خاصی به زن می‌دهند.
از این اسپرم‌ها تنها سیصد تا پانصد عدد به ناحیه باروری می‌رسند که تنها یکی برای باروری مورد نیاز است (ر.ک. به: لانگمن، پروفسور توماس، رویان‌ شناسی، ترجمه: دکتر بهادری و شکور، 30؛ پاک نژاد، همان،‌ 1، 241؛ طب در قرآن، 81 ؛ گذشته و آینده، جهان، 56؛ مکارم، همان، 22، 241).
بعضی از مترجمان آیه مِن نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى را چنین ترجمه کرده‌اند؛ «از نطفه‌ای که خارج می‌شود و در قرارگاه رحم می‌ریزد» (فولادوند؛ نجم/46)، اما منی مرد در مهبل یا مجرای تناسلی زن ریخته می‌شود؛ نه در رحم او. پس از ریختن منی در مهبل، اسپرم‌ها با تلاش فراوان و با کمک مایعی که از دهانه رحم ترشح می‌شود، از لوله رحم عبور می‌کنند تا به تخمک برسند و پس از لقاح برای لانه‌گزینی به دیواره رحم می‌روند (رضایی اصفهانی، همان،‌ 2، 461 ـ 457).
نتیجه: قرآن منشاء آفرینش انسان را آب، نطفه، منی و خاک می‌داند. می‌توان گفت یکی از مصداق‌های آب، نطفه و همان منی است که با سه لفظ بیان شده است و هر کدام گوشه‌ای از اسرار علمی آفرینش انسان را به نمایش می گذارند و از اشارات علمی قرآن به حساب می‌آیند.
هـ ) آفرینش انسان از علقه
خداوند در آیات مختلف قرآن کریم به مراحل آفرینش انسان اشاره می‌کند که یکی از آن‌ها «علق» است.
واژه «علق» شش بار، (علق/2؛ حج/5؛ مومنون/14؛ غافر/ 67 و قیامت/38) در پنج آیه به صورت‌های مختلف به کار رفته است. سوره‌ای نیز با همین نام نازل شده است اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ...؛ «بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از علق آفرید».
1. علقه در لغت و اصطلاح
«علق» جمع «عَلَقَه» و در اصل به معنای چیزی است که به چیز بالاتر آویزان شود. کاربرد آن در خون بسته، زالو، خون منعقد که در اثر رطوبت به هر چیز می‌چسبد، کرم سیاه که به عضو آدمی می‌چسبد و خون را می‌مکد و... می‌باشد. (مصطفوی، حسن، همان؛ راغب، همان؛ قرشی، همان، ذیل ماده «علق»). پس می‌توان گفت در مواردی که علق به کار رفته، «چسبندگی» و «آویزان بودن» لحاظ شده است، مانند: زالو، خون بسته و کرمی که به عضو بدن می‌چسبد و آویزان می‌شود.
2. علق از نگاه علم
«علق» خون بسته‌ای است که از ترکیب اسپرم مرد با اوول زن حاصل و به رحم زن داخل می‌شود و خود را به آن آویزان می‌کند. پس از پیوستن نطفه مرد به تخمک زن، تکثیر سلولی آغاز می‌شود و به صورت یک توده‌ سلولی که به شکل توت است، در می‌آید. (در اصطلاح به آن مرولا Marula می‌گویند) و در رحم لانه‌ می‌گزیند، یعنی، سلول‌های تغذیه کننده به درون لایه مخاطی رحم نفوذ می‌کنند و به آن آویزان (نه کاملاً چسبیده به رحم) می‌شوند. قرآن این مطلب را با واژة زیبای «علق» بیان کرده است (دکتر دیاب و قرقوز، طب در قرآن، ترجمه: چراغی، 86).
اگر واژه «علق» را به معنای خون بسته بپذیریم، می‌توانیم تناسب آن را با موارد کاربردش این‌گونه بیان کنیم:
1. چسبنده بودن آن (مکارم، همان، 27، 156) (کرمی که برای مکیدن خون به بدن می‌چسبد).
2. آویزان شدن آن به جداره رحم.
3. شباهت به زالو (زالو هر بار می‌تواند به اندازه یک فنجان قهوه، خون انسان یا حیوان را بمکد). نطفه در رحم، به صورت زالو وار به رحم می‌چسبد و از خون تغذیه می‌کند. (نجفی، گودرز، مطالب شگفت‌انگیز قرآن، 99) همچنین در وجه تشبیه به زالو گفته‌اند که در مرحله ایجاد جنین، از هر دو ماده‌ای به نام «هپارین» ترشح می‌شود تا این که خون در موضع منعقد نشود و تغذیه‌پذیر باشد (دکتر پاک‌نژاد، همان، 11، 110). شکل علقه مانند زالو کاملاً مسطح است و این حالت در چهار هفته اول ادامه دارد. (اسماعیل پاشا، عبدالعزیز، اسلام و طب جدید یا معجزات علمی قرآن، ترجمة: سید غلامرضا سعیدی، 182).
4. تغذیه از خون. آیت‌الله معرفت بعد از پذیرفتن این نظریه که «علق خون بسته است»، می‌گوید: علقه در روز هفتم به جداره رحم می‌چسبد (محمدهادی معرفت، التمهید، 6، 82).
نتیجه:[2] با توجه به دیدگاه دانشمندان، مفسران و اهل لغت، «علق» به معنای «خون بسته» آویزان به رحم است؛ به ویژه آن که این مرحله از آفرینش انسان را در علم جنین‌شناسی جدید، واسطه‌ بین نطفه و مضغه (گوشت شدن) می‌شمارند.
خداوند می‌توانست با بیان «الدم المنقبضه؛ خون بسته» مطلب را ذکر نماید، اما با آوردن واژه «علق» دو موضوع «خون بسته» و «آویزان بودن» را مورد توجه قرار دارد که با نظریات جدید پزشکی نیز همخوانی دارد.
با توجه به پیشرفته نبودن علم پزشکی در چهارده قرن پیش، مسئله‌ مذکور را می‌توان از شگفتی‌های علمی قرآن دانست که بعد از چهارده قرن کشف شده است (پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، رضایی اصفهانی، محمد علی، همان، 2، 487 ـ 481).
جمع‌بندی: با توجه به مطالب گذشته تعبیرات قرآن در مورد خلقت انسان از خاک، آب، خون و... با هم‌دیگر تعارضی ندارد و هر کدام به مرحله‌ای از آفرینش انسان اشاره دارد.
2 ـ چالش تقدّم آفرینش استخوان یا گوشت در جنین
در قرآن بعد از علقه، مضغه و بعد از آن استخوان و بعد از آن گوشت ذکر شده است، اما از نظر پزشکی اول گوشت در جنین شکل می‌گیرد و بعد از آن استخوان. پس آیه چهارده سوره مؤمنون با علوم پزشکی متعارض است.
بررسی
واژة استخوان مترادف «عَظْم» در زبان عربی است (فرهنگ فارسی، 2، 2318، «عظم»).
لغت‌شناسان ریشة «ع ـ ظ ـ م» را در اصل به هر چیزی که در نیروی مادی یا معنوی بر دیگران برتری دارد، معنا کرده‌اند، از این رو استخوان را به سبب سختی و استحکام آن در برابر بافت‌های نرم (گوشت) «عظم» نامیده‌اند (مصطفوی، همان، 8، 175، «عظم»).
در قرآن کریم افزون بر کاربرد دو واژة «عظم» و جمع آن «عظام»، واژه‌های «ترائب»، «تراقی»، «کعبین»، «صلب» و جمع آن «اصلاب» نیز که هر یک نامی برای استخوانی خاص در بدن است، به کار رفته است. این واژه‌ها در مجموع بیست بار در هجده آیه از قرآن آمده است؛ «عظم» دو بار (انعام/ 146؛ مریم/ 4)؛ «عظام» 13 بار در 12 آیه (بقره/ 259؛ اسراء/ 49، 98؛ مؤمنون/ 14، 35، 82؛ یس/ 78؛ صافّات/ 16، 53؛ واقعه/ 47؛ قیامت/ 3؛ نازعات/ 11)، «صلب» و «ترائب» یک بار (طارق/ 7) و «اصلاب»، «تراقی» و «کعبین» هر کدام یک بار (به ترتیب: در نساء/ 23؛ قیامت/ 26؛ مائده/ 6)) .
آفرینش استخوان
قرآن بعد از بیان مرحله «مضغه؛ گوشت جویده» به مرحله دیگری اشاره می‌کند و می‌فرماید:
ثُمّ خَلَقْنَا النّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا (مؤمنون/14)؛ «سپس آب اندک سیّال را به صورت [خون بسته‏] آویزان آفریدیم؛ و [خون بسته‏ى] آویزان را به صورت (چیزى شبیه) گوشت جویده شده آفریدیم؛ و گوشت جویده شده را به صورت استخوان‏هایى آفریدیم و بر استخوان‏ها گوشتى پوشاندیم».
کاربرد فعل «خَلَقَ» نشان می‌دهد که ضرورتی برای تبدیل همة مضغه به استخوان وجود ندارد، زیرا این فعل به معنای «ایجاد یا کیفیت مخصوص» است و فقط بر چگونگی پیدایش و اندازه‌گیری مقادیر مورد نیاز برای آفرینش استخوان دلالت دارد. (مصطفوی، 3، 109؛ مقاییس اللغة، 2، 213، «خلق»). از این‌جا سازگاری این یافتة پزشکی که «بخش میانی مضغه (میزودرم) با پیمودن مراحلی به استخوان تبدیل می‌شود» (معرفت،‌ همان، 6، 83 ـ 85 ؛ الآیات العجاب، 152 ـ 153) با آیة شریفه روشن می‌گردد.
آشنایی بهتر با مرحله استخوان بندی جنین
در سومین هفته رشد جنین، لایه زایای اکتودرم، مزودرم و اندودرم تشکیل می‌شود. از لایه اکتودرم، اعضا و ساختمان‌هایی که در ارتباط با دنیای خارج باقی می‌مانند؛ ایجاد می‌گردد، مانند: دستگاه عصبی، پوشش حس، گوش، بینی، چشم و... ، از لایه مزودرمی اعضای سکتروم (غضروف و استخوان) دستگاه ادرار و تناسلی و... به وجود می آید و از لایه اندودرمی، دستگاه معده‌ای، روده‌ای، دستگاه تنفسی، مثانه و... ساخته می‌شود.
با توجه به مطالب فوق؛ غضروف و استخوان‌ها از لایه میانی (مزودرم) تشکیل می‌شود که به وسیله دو لایه دیگر (اکتودرم و اندودرم) پوشیده شده‌اند که از آن دو لایه اکثر گوشتی بدن مثل پوست، غدد... ساخته می‌شود. هم چنین ساخته شدن سلول‌هایی که باعث پیدایش غضروف و استخوان می‌شود، از هفته چهارم بارداری شروع می‌‌شود، اما سلول‌های ماهیچه‌ای پس از آن ساخته می‌شود (ر.ک. به: لانگمن، همان،‌ 57).
آشنایی با غضروف و استخوان سازی
گفته شد که لایه میانی مزودرم غضروف‌ها و استخوان‌ها را تشکیل می‌دهد، پس بهتر است با غضروف و استخوان‌سازی آن آشنا شویم.
«غضروف» نوعی بافت «هم‌بند» است که به علت ویژگی ارتجاعی فشار زیادی را می‌تواند تحمل کند و از بافت‌های نرم بدن نیز پشتیبانی به عمل آورد.
هر غضروف ماده‌ای بنیادی دارد که در ساختمان آن مقدار زیادی (حدود 70%) آب به کار رفته است. این ماده بنیادی می‌تواند در آب جوش حل شود و ماده‌ای به نام ژله غضروف یا کندرین (chondrin) را به وجود آورد. رنگ غضروف سفید مایل به رنگ آب است، البته در افراد مسنّ به علت تغییرهای متابولیک، می‌تواند به زرد رنگ باشد.
غضروف اولین مرحله ساخته شدن استخوان است. غضروف بافتی مشتق از مزانشیم است که برای اولین بار در اواخر هفته چهارم زندگی جنین ظاهر می‌شود و در قسمت‌هایی که می‌خواهد استخوان تشکیل دهد، ابتدا باید قالبی از غضروف به وجود آید تا بعداً به استخوان تبدیل شود، بنابراین استخوان سازی به دو صورت انجام می‌پذیرد:
1. استخوان‌سازی داخل غشایی: بافت استخوانی در داخل لایه‌ای از بافت هم‌بند مزانشیمی تشکیل و این بافت به طور مستقیم به بافت استخوانی تبدیل می‌شود. فرق استخوان‌سازی داخل غشایی با تشکیل غضروف این است که غضروف معمولاً رگ خونی و لنفی و عصب ندارد و تغذیه آن توسط انتشار صورت می‌گیرد و به لحاظ نداشتن رگ خونی، ترمیم آن به سختی صورت می‌گیرد، ولی محل تشکیل استخوان بسیار پر عروق می‌باشد.
2. استخوان‌سازی داخل غضروفی: در اکثر استخوان‌های بدن، سلول‌های مزانشیمی ابتدا به تعدادی از قالب‌های غضروفی شفاف تبدیل می‌شود که به نوبه خود استخوانی می‌گردد.
استخوانی که به گونه ابتدایی در بدن جنین تشکیل می‌شود، به طور موقت و به تمامی از نوع نابالغ یا اولیه است. بافت استخوانی جنین پس از تولد به تدریج از بین می‌رود و به جای آن استخوان بالغ یا ثانویه تشکیل می‌گردد.
نکته جالب در بافت استخوانی این است که این بافت از ابتدای تشکیل تا پایان عمر دو فعالیت متضاد دارد؛ استخوان سازی و تخریب استخوان (کریمی یزدی، حسن، شگفتی پزشکی در قرآن کریم، 47 ـ 41).
نتیجه: با توجه به مطالب علمی می‌توان گفت: سلول‌های غضروفی و استخوانی از لایه میانی جنین (مزودرم) زودتر از سلول‌های ماهیچه‌ای و پوستی پدید می‌آیند. پس سلول‌های استخوانی و غضروفی با دو لایه دیگر جنین (اکتودرم و اندودرم) پوشیده می‌شوند و سلول‌های ماهیچه‌ای و پوستی روی آن‌ها را مانند لباس می‌پوشانند.
این یافته‌های علمی با مطالب قرآنی هماهنگ است و نشان از شگفتی علمی قرآن دارد (رضایی اصفهانی، همان، 2، 513 ـ 506؛ شریف، عدنان، همان، 59؛ مکارم، همان، 14، 212؛ دیاب وقرقوز، همان، 89).
3 ـ تعارض نمای صلب و ترائب با یافته‌های پزشکی
قرآن منشاء منی را «صلب والترائب» (پشت مرد و سینه زن) می‌داند، در حالی که با یافته‌های علوم پزشکی در تناقض است، چون منی از بیضه مرد بیرون می‌آید.
بررسی
خداوند درباره منشاء منی می‌فرماید:
فََلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَاءٍ دَافِقٍ * یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ (طارق/7 ـ 5)؛ «پس انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است! از آبى جهنده آفریده شده است؛ آبى که از میان پشت و (دو استخوان) پیش (مرد) بیرون مى‏آید.»
«دافق» از «دفق» به معنای «صبُ الماء» و ریختن آب آمده است و منظور از «ماء دافق» همان منی مرد است که به صورت جهنده از او خارج می‌شود.[3]
واژه شناسان «صلب» را به «سخت و انعطاف‌ناپذیر» معنا کرده‌اند (مصطفوی، همان، 6، 262؛ راغب، ‌همان، 489؛ مقاییس اللغه، 3، 301، «صلب») و مصداق آن را استخوان‌های تیره پشت از پس گردن تا آخر ران‌ها، می‌دانند (مصطفوی، ذیل ماده صلب و ترائب) و مصداق آن را همة ستون فقرات یا آخرین قسمت ستون مهره‌ها می‌دانند (مراغی، تفسیر، 10، ص 30، ص 113؛ قرشی، همان، 1، 271)، ولی در مورد مفهوم و مصداق واژة «ترائب» اختلاف است؛ گروهی به فراخور همانندی ریشة «ترائب» و «تراب = خاک»، ترائب را به معنای خواری و خضوع گرفته‌اند و بر این اساس آن را استخوان نرم یا عضلات بین ران‌ها که از پائین‌ترین اعضا و در مقایسه با ستون فقرات نرم‌تر است، می‌دانند. (مصطفوی، همان، ج 1، 383 ـ 384، «ترب»).
برخی دیگر «ترائب» را جمع «تریبه» و به معنای برابری سر دو استخوان در سینه و جاهای دیگر بدن می‌دانند (مقاییس‌اللغه، 1، 346؛ مجمع البحرین، 1، 274) و به همین دلیل آن را شامل همة اعضای قرینه و دوتایی بدن انسان، مانند استخوان‌های دو طرف قفسة سینه، دست‌ها و چشم‌ها و... دانسته‌اند. (قرطبی، تفسیر، 20، 5). بسیاری نیز با توجه به این که مادة نخستین پیدایش انسان، ترکیبی از نطفة زن و مرد است و بر اساس آن چه در کلام عرب مشهور است (طبرسی، مجمع البیان، 10، 715؛ قرطبی، همان، 20، 5)، صلب را ستون فقرات مرد و ترائب را استخوان‌های سینة زن دانسته‌اند (طبرسی، همان، 10، 715؛ رازی، التفسیر الکبیر، 31، 129؛ الجواهر،‌ مج 13، ص 25، 114) یعنی ترائب برای اشاره به زن و به معنای قسمت پیش روی انسان، در مقابل صلب که پشت انسان است. برخی دیگر با توجه به کاربرد صفت «دافق» (جهنده) برای نطفه: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ * یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصّلْبِ وَالتّرائِبِ (طارق/ 6 ـ 7) و اختصاص این ویژگی به نطفة مرد، بر این باورند که «صلب» و «ترائب» هر دو به مرد اختصاص دارد (معرفت‌، همان، 6، 63 ـ 65. ر.ک. به: دانشنامه فرهنگ قرآن ، دفتر تبلیغات، 3، ذیل واژه استخوان).
دیدگاه‌ها
این آیه به ریشه‌ منی اشاره دارد، به این معنا که منی از صلب و ترائب سرچشمه می‌گیرد. سوره اعراف، آیه‌ 172 نیز به منشاء منی اشاره دارد. در این آیه آمده است:
وَإِذْ أَخَذَ‌رَبُّکَ مِن بَنِی‌آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ...؛ «وهنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه‌ آنان را برگرفت».
مفسران با توجه به مصداق‌ها و احتمال‌ها در مورد واژه‌ «صلب و ترائب»، احتمالات گوناگونی بیان می‌کنند؛ منی از میان پشت و روی او خارج می‌شود، که با توجه به هیجانات کل بدن، می‌توان گفت منی از تمام بدن خارج می‌شود (تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ذیل آیه‌)؛ یا کل بدن بین استخوان سینه و پشت واقع شده است (طباطبایی، همان، ذیل آیه)). مشهور و موافق علم و لغت این است که آب منی از بین ستون فقرات پشت و دو استخوان ران پا (محل آلت تناسلی) خارج می‌شود. (معرفت، همان، 6، 64؛ دیاب و قرقوز، همان، 32).
قرآن برای حفظ عفت کلام، بعضی از مسائل جنسی را با کنایه، تشبیه و تمثیل بیان می‌کند و از طرح مستقیم آن خودداری می‌ورزد. از این رو برای پرهیز از بردن نام آلت تناسلی، به صورت کنایه واژه‌ «ترائب» یعنی دو استخوان جلوی بدن مرد را به کار برده است.
برخی صاحب نظران درباره منشاء منی می‌گویند:
«وقتی به کتب لغت مراجعه می‌کنیم، محل منی را صُلب و ترائب می‌دانند که مربوط به قسمت پشتی و قدامی ستون فقرات است، یعنی جای اولیه‌ای که بیضه و رحم قرار می‌گیرند. (قبل از شش ماهگی جنین، بیضه و تخمدان هر دو در پشت قرار دارند و پس از شش ماهگی در جنس نر هر دو به پایین کشیده شده و در پوسته بیضه قرار می‌گیرند و به وضع عادی در می‌آیند و در جنس ماده نیز مختصر جابجا شده و در دو طرف پهلو محاذی لوله‌های رحم جایگزین می‌شوند» (پاک‌نژاد، همان، 1، 240).
برخی دیگر می‌نویسند:
«منی مرد که از میان صُلب و ترائب (استخوان پاها) او خارج می‌شود، در تمام نقاط و مجاری عبور منی ـ از نظر کالبد شکافی ـ در محدوده صُلب و ترائب (استخوان پاها) قرار دارند. غدد کیسه‌ای پشت پروستات (که ترشحات آن‌ها قسمتی از منی را تشکیل می‌دهد) نیز در این محدوده قرار دارند، پس می‌توان گفت منی از میان صلب مرد به عنوان یک مرکز عصبی ـ تناسل امر کننده ـ و ترائب او به عنوان رشته‌های عصبی مأمور به اجرا، خارج می‌شوند» (دیاب و قرقوز، همان، 32، با تلخیص).

نتیجه‌
با توجه به کتب لغت، نظر مفسران و دیدگاه‌های دانشمندان، می‌توان گفت «صلب» به معنای پشت مرد، به عنوان یک مرکز عصبی، و «ترائب» به معنای ما بین دو استخوان ران است که کنایه از دستگاه تناسلی مرد می‌باشد، پس آیه‌ «صُلب وترائب» با نظرات دانشمندان جنین‌شناسی و سایر رشته‌های علوم پزشکی روز همخوانی دارد. پس تعارضی بین یافته‌های علوم پزشکی با آیه صلب و ترائب وجود ندارد.
با این حال آیا می‌توان آن را «اعجاز علمی» دانست؟
به نظر می‌رسد مسئله خروج منی از بدن انسان و دستگاه تناسلی که بین پشت و دو استخوان جلوی بدن است، تا حدودی برای بشر حس‌پذیر بوده است، لذا آیه‌ بالا را نمی‌توان در ردیف اعجاز علمی قرآن دانست، بلکه یکی از «اشارات علمی قرآن» است (رضایی اصفهانی، محمدعلی، همان، 2، 445 ـ 457).
4 ـ امکان آگاهی از جنس جنین در قرآن و علم
ظاهر بعضی آیات گویای این است که آگاهی از جنس جنین مخصوص خداوند است (رعد/ 8) و انسان قادر نیست از آن اطلاعی پیدا کند، در حالی که امروزه با پیشرفت علم پزشکی، تشخیص آن برای انسان ممکن است، پس در این مورد بین علوم و قرآن تعارض وجود دارد.
بررسی
قرآن آگاهی از جنس جنین در رحم را مخصوص خدا می‌داند، و می‌فرماید:
یَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنثَى (رعد/ 8) «(تنها) خدا می‌داند آن‌چه را هر ماده‌ای [در رحم] بار گیرد»؛ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ (لقمان/ 34) «(و خدا) آن چه را که در رحم‌هاست، می‌داند».
در عصر ما آگاهی از جنس جنین امری عادی و طبیعی است و علاوه بر سونوگرافی، دانشمندان با خارج کردن مقداری از مایع آمینوتیک (مایع درون جفت که جنین را احاطه کرده است) و آزمایش آن، در اوایل شکل‌گیری جنین، به جنسیت جنین پی می‌برند (دیاب و قرقوز، همان، 52)، حتی امکان انتخاب نوع نوزاد را به والدین نوید می‌دهند و گام‌های مؤثری هم در این زمینه برداشته‌اند. آنان در مورد خرگوش موفقیت‌هایی داشته‌اند و می‌گویند این ترکیبات یک عمل شیمیایی است و از این پس تعیین نوع جنس بر اساس توافق پدر و مادر خواهد بود (پاک نژاد، همان، 1، 255).
از سوی دیگر بشر توانسته است به ماهیت جنین، حتی قبل از شکل‌گیری و موقع لقاح، دست یابد. آیا می‌توان این تناقض را پذیرفت؟ برای حل این مشکل توجه به مطالب زیر ضروری است:
1 ـ برای آیه وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ («آن چه را که در رحم‌هاست، می‌داند» (لقمان / 34)) دو احتمال ذکر شده است؛
الف) حرف «ما» در آیه موصوله است که نشان از عمومیت دارد و علم به تمام خصوصیات و سرنوشت نهایی انسان منحصر در خداست و آگاهی انسان به بعضی از خصوصیات، ضرری به انحصار نمی‌زند.
ب) با توجه به کلّ آیه، خداوند آگاهی از «قیامت، نزول باران و علم به ارحام» را ذکر کرده است. بعضی از مفسران علم به ارحام و نزول باران را جمله معترضه می‌دانند، یعنی علم به آن دو مخصوص پروردگار نیست و انحصار آن از آیه استفاده نمی‌شود.
با توجه به احتمال دوم، هر انسانی می‌تواند با دقت و کاوش در واکنش شیمیایی کروموزوم‌ها و سلول‌های جنین و تاثیر غذا و دارو به جنس جنین پی ببرد (دیاب و قرقوز، همان، 55 ـ 52؛ نجفی، همان، 103 ـ 102؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 10، 133 و 17، 99؛ همو،‌ پیام قرآن، 2، 88؛ طبرسی، همان، 324؛ رضایی، محمد علی، همان، 2، 523 ـ 518).
2ـ بعضی از علوم مختص خداست، مانند قیامت، بهشت، جهنم و... . بعضی دیگر در گرو اختیار خداوند است و علم آن را کسی نمی‌داند؛ مگر این که خداوند به وی آموخته باشد، مانند مسئله شفاعت، توسل، شفا مریض از سوی ائمه یا افراد عادی و... . بعضی از علوم نیز در انحصار خدا نیست. به این معنا که خدا می‌فرماید: «من آگاهی از آن دارم» و این گویای آن نیست که کسی نمی‌تواند از آن اطلاع داشته باشد و به عبارت دیگر علم دیگران را از آن نفی نکرده است.
3ـ آگاهی خدا از آن چه در رحم است، به جنسیت محدود نمی‌شود، بلکه جنین خصوصیات دیگری دارد که انسان نتوانسته است به آن دست پیدا کند، مانند: سعادت و شقاوت طفل، استعدادها، ذوق‌ها، مدت عمر. هر چند بشر می‌تواند بعضی از صفات مانند شکل ظاهری، طول جسم ... را کشف نمایند، اما آگاهی از صفات روحی و غیره، منحصر در خداوند است. خداوند می‌فرماید: من از آن چه در رحم است (با تمام خصوصیات) آگاهی دارم، اما اطلاع انسان از جنس مذکر و مونث ضرری به انحصار علم خدا در مورد جنین (با تمام خصوصیات) نمی‌زند.
4ـ علم خداوند به واسطه نیاز ندارد، اما آگاهی بندگان به واسطه و ابزار نیازمند است.
نتیجه: با در نظر گرفتن تمام احتمال‌ها و تفاسیر، آیات مطرح شده تناقضی با یافته‌های جنین‌شناسی ندارند.
از مطالب گذشته برداشت می‌شود که قرآن حق است، و باطل (در حوزه اعتقادی و فرهنگی یا علمی) را در خود نپذیرفته است. آن چه برخی‌ها را واداشته است تا اتهام تناقض گویی را در حوزه علوم پزشکی به قرآن نسبت بدهند؛ عدم فهم تفسیر قرآن بوده است، لذا با اندک تأملی در آیات محل مناقشه نه تنها تناقض ظاهری رفع می‌گردد، بلکه هم‌سویی قرآن با علوم پزشکی روز نیز روشن می‌شود، مانند خلقت انسان، آگاهی خداوند از جنس جنین، منشاء نطفه و... .

پی‌نوشت‌ها
[1] http://answering-islam.org.uk/Quran/contra/; Ábdallah Ábd al-Fadi. عبد الله عبد الفادی در مقاله خود «تناقضات در قرآن» به نقل از کتاب الاستشراق والقرآن العظیم، 160.
[2] احتمالات دیگری درباره «علق» داده شده است، از جمله: بعضی‌ علق را به معنای نطفه مرد (اسپرماتوزئید) معنا کرده‌اند (مطالب شگفت‌انگیز قرآن، 99). بعضی دیگر به معنای موجود صاحب علاقه ـ اشاره به روح اجتماعی انسان ـ تفسیر کرده‌اند و عده‌ای هم اشاره به گِل حضرت آدم که حالت چسبندگی دارد، دانسته‌اند (رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، 487 ـ 481).
[3] قرشی، (همان، ذیل ماده «دفق») و علامه طباطبایی، (همان،‌ 20، 379) برای ماء دافق معانی دیگری ذکر کرده‌اند، مانند: آب مشترک زن و مرد، آب زنان که از رحم خارج می‌شود. با توجه به معنای دافق که دارای جهندگی است؛ ماء دافق شامل منی مرد می‌باشد.


منابع
1. ابن منظور، لسان العرب، دارالفکر، بیروت، 1990 م، چ اول.
2. اسماعیل پاشا، عبدالعزیز، اسلام و طب جدید، ترجمه غلامرضا سعیدی، انتشارات برهان، بی‌تا.
3. اهتمام، احمد، فلسفه احکام، اسلام، اصفهان، 1344 ش.
4. بسام دفضع، الکون و الانسان بین اسلام و القرآن، مطبعة الشام، بی‌جا، بی‌تا.
5. بوکائی، موریس، مقایسه‌ای بین تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمه ذبیح‌الله دبیر، نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1365.
6. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، قرآن و طبیعت، چ 2، بی جا، بی تا.
7. همو، گذشته و آینده، قم، انتشارات طباطبایی، 1349 ش، چ 2.
8. پاک‌نژاد، رضا، اولین دانشگاه آخرین پیامبر، مکتب اسلامیه و بنیاد فرهنگی شهید، تهران، 1363، چ 1.
9. توماس لانگمن، رویان‌شناسی، ترجمه دکتر بهادری و شکور، شرکت سهامی چهر، 1370، چ 6.
10. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل‌الشیعه، تصحیح ربانی‌شیرازی، فرهنگ اسلامی، تهران، 1374، چ 7.
11. الحویزی، عبدالعلی العروسی، نورالثقلین، المطبعة العلمیه، قم، 1383 ق.
12. دیاب، عبدالحمید و قرقوز، طب در قرآن، ترجمه چراغی، انتشارات حفظی، تهران، بی‌تا.
13. راغب اصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد، مفردات فی غریب القرآن، المکتبة الرضویه، تهران، 1332 ش.
14. رجحان، محمد صادق، بافت‌شناسی انسانی‌پایه، انتشارات چهره، تهران، 1370، چ 10.
15. رضایی، حسن رضا، قرآن و فرهنگ زمانه، مرکز مطالعات و پژوهش‌های حوزه علمیه، قم، 1383، چ اول.
16. همو، شگفتی‌های آیات پزشکی در قرآن، پژوهش‌های تفسیر و علوم قرآن، قم، 1387، چ 1.
17. رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، مبین، رشت، 1382، چ 4.
18. همو، درآمدی بر تفسیر علمی قرآن، انتشارات اسوه، قم، 1365، چ 1.
19. زمانی، مصطفی، پیشگویی‌های علمی قرآن، پیام اسلام، قم، 1350ش.
20. سحابی، یدالله، خلقت انسان، شرکت سهامی، تهران، 1351 ش، چ 13.
21. شریف، عدنان، من علم الطب القرآن، دار علم ملابین، بیروت، 1995م، چ دوم.
22. شیرازی، نیازمند، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزی، میهن بی‌جا، بی‌تا.
23. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه نوری همدانی، قم، بنیاد علمی و فکری علامه، 1366.
24. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، مکتبة الاسلامیه، تهران، 1395 ق، چ 5.
25. علامه مجلسی، محمد تقی، بحار الانوار، المکتبة الاسلامیه، تهران، 1385 ه‍ . ق.
26. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
27. الکیس کارل، انسان موجود ناشناخته، ترجمه دبیری، اصفهان، بی تا، 1354.
28. مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش.
29. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات قرآن الکریم، وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران، 1371.
30. معرفت، محمد هادی، التمهید، انتشارات التمهید، قم، 1377 ش.
31. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، جامعه مدرسین، قم، 1377، چ 5.
32. همو، تفسیرنمونه، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1371 ش، چ 26.
33. یزدی، مرتضی، دانستنی‌های پزشکی، تهران، 1343.
آقای (در جواب جمشید)مثل گوساله نگاه نکن جواب آقای خردمند را بده.
سلام

لطفا بین تناقض در قران واحادیث تفاوت قائل بشید

واما بعد

این یکی از معجزات علمی قرآن مجید است، چرا که در آن روز چیزی به نام علم «تشریح جنین» وجود نداشت، مخصوصاً در محیط جزیره عربستان که از ساده ترین مسائل علمی نیز خبری نبود.

در مورد وازه علقه ارجاعتون میدم به این لینک http://www.maarefquran.org/files/pdf/16833.pdf


در مورد سایر کلمات بعدا توضیح میدم با تشکر
با آسودگی خاطر، ناباوری من به هر خدایی را مسخره کن.
این کار تو هرگز احساسات من را جریحه دار نمی کند.
یا باور من به منطق را متزلزل نمی سازد.
و البته من تو را بخاطر این مسخره کردن نمی کشم.


🎯شروط عدالت🔻

🔰اگر هدف از قیامت اجرای عدالت است، عدالت اقتضاء می کند که:
1⃣اول: همگان بطور یکسان مورد قضاوت قرار گیرند. همه‌ی انسانها از هر نژاد و جنس و مذهبی باید بطور یکسان مورد قضاوت قرار گیرند یعنی در مقابل جرم یکسان، مجازات یکسان دریافت
کنند و در مقابل نیکی یکسان بطور یکسان پاداش بگیرند و در شرائط یکسان مورد بخشش یکسان قرار گیرند. این اصل برای ما انسانها بدیهی است و آنرا لازمه‌ی عدالت می دانیم. اما قرآن این اصل را قبول ندارد.

❎قرآن شرط قبول اعمال نیک را ایمان به اسلام می داند. دقت کنید:

➖مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿۴۰ غافر﴾
ترجمه: هر که بدى کند جز به مانند آن کیفر نمىیابد و هر که کار شایسته کند چه مرد باشد یا زن در حالى که ایمان داشته باشد در نتیجه آنان داخل بهشت میشوند و در آنجا بیحساب روزى مىیابند (40)

❎👆🏼در آیه‌ی فوق شرط پاداش نیکو در مقابل عمل نیکو را ایمان داشتن می داند. پس مثل اگر دو نفر با نیت خیر ولی با دینهای مختلف، هر کدام یک بیمارستان بسازد، فرد مسلمان پاداش می یابد ولی فرد غیرمسلمان هیچ پاداشی دریافت نمی کند و به جهنم می رود. در تأیید این مطلب قبل در بحث مبسوط "حبط عمل" در "#صفات_ناروا_به_خدا " آمد که قرآن می گوید که تمام اعمال نیک غیر مسلمانان را چون گردی نابود می کند و آنانرا به جهنم می برد. در اینجا فقط به دو آیه اشاره می شود

➖أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵ کهف﴾
ترجمه: آنان کسانی اند که آیات پروردگارشان (قرآن) و لقاى او (قیامت) را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه (حبط) گردید و روز قیامت براى آنها
ارزشى نخواهیم نهاد (105)

➖وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۸۵ ال عمران﴾
ترجمه: و هر که جز اسلام دینى [دیگر] جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است

❇️بنابراین بدون ایمان به اسلام هر غیرمسلمانی، حتی با دریائی از عمل نیک، جایگاهش جهنم است. این حکم قرآن، ظلم محض است. مثل ادیسون با اینهمه خدمات استثنایی به کل بشریت، در قعر جهنم خواهد بود ولی یک فرد بیسواد کودن مسلمان که به واجبات اسلام عمل کرده به بهشت می رود!! این اوج ظلم است که محمد به خدا نسبت داده است. مخصوصا اگر در نظر بگیرید که در اکثر قریب به اتفاق موارد، انسانها صرفا در تبعیت از پدر و مادرشان یک دین را می پذیرند یعنی یک مسیحی بطور غیر ارادی مسیحی است و یک مسلمان هم بطور غیر ارادی مسلمان است اما خدای معرفی شده توسط محمد اینقدر کودن است که اینرا نمی فهمد و اینقدر ظالم است که علی رغم تساوی شرایط ایندو نفر، مسیحی را به جهنم و مسلمان را به بهشت می برد. اما محال است خدا کودن و ظالم باشد و بهمین دلیل قرآن گفته های محمدست نه خدا .

راز قدرت یهودیان چیست؟
تعداد ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺟﻬﺎﻥ: 14 میلیون ﻧﻔﺮ
6 میلیون ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ
6 میلیون ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﯿﺎ
2 میلیون ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ
ﯾﮑﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﯾﻘﺎ

ﺟﻤﻊ ﮐﻞ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ: ﯾﮏ میلیارد ﻭ ﻧﯿﻢ
ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﯿﺎ ﻭ ﺧﺎﻭﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ
400 ﻣﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﺩﺭﺁﻓﺮﯾﻘﺎ
44 ﻣﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ
5 ﻣﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ
ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﻨﺞ ﻧﻔﺮ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﯾﮑﯽ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﺮ ﯾﮏ ﻫﻨﺪﻭ، ﺩﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﺮ ﭘﯿﺮﻭ ﺑﻮﺩﺍ، ﺩﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ 107 ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ،
ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ 14 ﻣﻠﯿﻮﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺗﺮﻧﺪ؟!!!
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﺍﺯ ﺳﻨﺎﺭﯾﻮﻫﺎﯼ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ،
ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ،
ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ، ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟!! ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﻧﻔﻮﺫﯼ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺘﻬﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟!! ﭼﺮﺍ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻧﻔﻮﺫ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﻟﺘﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ؟!! ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺑﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﭼﺮﺍ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ
ﻧﻔﻮﺫ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺑﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﺳﺖ؟!!!

ﻧﺘﯿﺠﻪ: ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎ ﻋﻠﺖ ﻗﺪﺭﺕ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺍﻧﺠﺎﻣﺪ.
ﭼﺮﺍ ؟!!
ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﭼﺮﺍ ؟!!

به چندین ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ :
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﻌﺎﺻﺮ:
آﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﺸﺘﯿﻦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺯﯾﮕﻤﻮﻧﺪ ﻓﺮﻭﯾﺪ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﮐﺎﺭﻝ ﻣﺎﺭﮐﺲ ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﭘﻞ ﺳﺎﻣﻮﺋﻠﺴﻮﻥ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻣﯿﻠﺘﻮﻥ ﻓﺮﺩﻣﻦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺭﺷﺘﻪ ﭘﺰﺷﮑﯽ:
ﻣﺨﺘﺮﻉ ﺳﻮﺯﻥ ﺳﻮﺭﻧﮓ، ﺑﻨﯿﺎﻣﻦ ﺭﻭﺑﻦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﮐﺎﺷﻒ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﻓﻠﺞ ﺍﻃﻔﺎﻝ، ﯾﻮﻧﺎﺱ ﺳﺎﻟﮏ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﮐﺎﺷﻒ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺿﺪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺧﻮﻥ، ﮔﺮﺗﺮﻭﺩ ﺍﻟﯿﻮﻥ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮐﺎﺷﻒ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﯾﺮﻗﺎﻥ (ﺯﺭﺩﯼ) ﺑﺮﻭﺥ ﺑﻠﻮﻣﺒﺮﮒ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮐﺎﺷﻒ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﺮﺽ ﺳﻔﻠﯿﺲ، ﭘﻞ ﺍﻟﺮﯾﺦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮐﺎﺷﻒ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﻣﺮﺍﺽ ﻋﻀﻼﻧﯽ، ﺍﻟﯿﻪ ﻣﺘﭽﯿﻨﮑﻮﻑ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮐﺎﺷﻒ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻏﺪﺩ ﺗﺮﺷﺤﯽ ﺩﺍﺧﻠﯽ، ﺁﻧﺮﻭ ﺷﻠﯽ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﺍﭘﯽ، ﺁﺭﻭﻥ ﺑﮏ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﮐﺎﺷﻒ ﻗﺮﺹ ﺿﺪ ﺣﺎﻣﻠﮕﯽ، ﺟﻮﺭﺝ ﭘﯿﻨﺎﮐﻮﺱ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺷﻨﺎﺳﺎﺋﯽ ﭼﺸﻢ ﺑﺸﺮ، ﺝ . ﻭﺍﻟﺪ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺷﻨﺎﺳﺎﺋﯽ ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﺷﮑﻢ ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﺳﺘﺎﻧﻠﯽ ﮐﻮﻫﻦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺩﯾﺎﻟﯿﺰ ﻗﻠﻮﻩ ﻫﺎ، ﻭﯾﻠﯿﻢ ﮐﻠﻮﻓﮑﺎﻡ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،

ﺑﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺟﻮﺍﯾﺮ ﻧﻮﺑﻞ :
ﺩﺭ ﯾﮑﺼﺪ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، 14 ﻣﻠﯿﻮﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ 180 ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ!! ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﯾﮏ ﻣﻠﯿﺎﺭﺩ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ 3 ﺟﺎﯾﺰﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧد

ﺍﺧﺘﺮﺍﻋﺎتی که ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺳﺎﺧﺖ:
ﭼﯿﭙﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺳﺘﮕﺎﻫﻬﺎﯼ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮑﯽ، ﺍﺳﺘﺎﻧﻠﯽ ﻧﺰﻭﺭ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺭﺁﮐﺘﻮﺭ ﺍﺗﻤﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮﻩ ﺍﯼ، ﻧﺌﻮ ﺳﺰﯾﻠﻨﺪ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﮐﺎﺑﻞ ﻧﻮﺭﯼ، ﭘﯿﻄﺮ ﺷﻮﻟﺘﺰ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﯼ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﺋﯽ، ﭼﺎﺭﻟﺰ ﺁﻟﺪﺭ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻓﻮﻻﺩ ﺿﺪ ﺯﻧﮓ، ﺑﻨﻮ ﺍﺷﺘﺮﺍﻭﺱ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻓﯿﻠﻢ ﻧﺎﻃﻖ ﺑﺎ ﺻﺪﺍ، ﺍﯾﺰﺍﺩﻭﺭ ﮐﯿﺲ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻣﯿﮑﺮﻭﻓﻮﻥ ﺗﻠﻔﻦ، ﺍﻣﯿﻞ ﺑﺮﻟﯿﻨﺮ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺿﺒﻂ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﺘﺤﺮﮎ ﻭﯾﺪﺋﻮ، ﭼﺎﺭﻟﺰ ﺟﯿﻨﺰﺑﺮﮒ، ﯾﻬﻮﺩﯼ

ﻧﻔﻮﺫ ﺑﺮ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ:
ﻓﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻫﺎ ﯼ ﻣﺎﺭﮎ ﻣﺸﻬﻮﺭ " ﭘﻮﻟﻮ "، ﺭﺍﻟﻒ ﻟﻮﺭﻥ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺕ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ " ﮐﻮﮐﺎﮐﻮﻻ"، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻟﻮﯾﺲ ﺟﯿﻦ، ﻟﻮﯼ ﺍﺷﺘﺮﺍﻭﺱ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺍﺳﺘﺎﺭ ﺑﺮﻭﮎ، ﻫﻮﺍﺭﺩ ﺷﻮﻟﺘﺰ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮔﻮﮔﻞ، ﺳﺮﺟﯽ ﺑﺮﯾﻦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﻫﺎﯼ ﺷﺮﮐﺖ "ﺩﻝ"، ﻣﯿﺸﻞ ﺩﻝ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺩﻧﮑﯽ، ﺩﻭﻧﺎ ﮐﺎﺭﻥ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺑﺎﺳﮑﯿﻦ ﻭ ﺭﺍﺑﯿﻨﺰ، ﺍﯾﺮﻭ ﺭﺍﺑﯿﻨﺰ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺩﺍﻧﮑﯿﻦ ﺩﻭﻧﺎﺕ ﻧﻮﻋﯽ ﺗﻨﻘﻞ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﺋﯽ، ﺑﯿﻞ ﺭﻭﺯﻧﺒﺮﮒ، ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻭ...

ﻧﻔﻮﺫ ﺩﺭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ:
ﻫﻨﺮﯼ ﮐﯿﺴﯿﻨﺠﺮ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺭﯾﭽﺎﺭﺩ ﻟﻮﯾﻦ ﺭﺋﯿﺲ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﯾﻞ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺍﻟﻦ ﮔﺮﯾﻨﺰﭘﻦ، ﺭﺋﯿﺲ ﻓﺪﺭﺍﻝ ﺭﺯﺭﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮊﻭﺯﻑ ﻟﯿﺒﺮﻣﻦ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻣﺎﺩﻟﯿﻦ ﺍﻟﺒﺮﺍﯾﺖ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮔﺎﺳﭙﺮ ﻭﺍﯾﻨﺒﺮﮔﺮ، ﻭﺯﯾﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻣﺎﮐﺰﯾﻢ ﻟﯿﻮﯾﻨﻮ، ﻭﺯﯾﺮﺧﺎﺭﺟﻪ ﺷﻮﺭﻭﯼ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺩﺍﻭﯾﺪ ﻣﺎﺭﺷﺎﻝ، ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺰ ﺳﻨﮕﺎﭘﻮﺭ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺍﺳﺤﻖ ﺍﺳﺤﻖ، ﺍﺳﺘﺎﻧﺪﺍﺭ ﮐﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﯿﺎ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺑﻨﯿﺎﻣﻦ ﺩﯾﺰﺭﺍﺋﻠﯽ، ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﯾﻮﮔﻨﯽ ﭘﯿﺮﻣﺎﮐﻒ، ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﻭﺳﯿﻪ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺑﺮﯼ ﮔﻠﺪ ﻭﺍﺗﺮ، ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﺋﯽ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺟﻮﺭﺝ ﺳﻤﭙﺎﺋﻮ، ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﻫﺮﺏ ﮔﺮﯼ، ﻣﻌﺎﻭﻥ ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﻣﯿﺸﻞ ﻫﻮﺍﺭﺩ، ﻭﺯﯾﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺑﺮﻭﻧﻮ ﮐﺮﯾﺴﮑﯽ، ﺻﺪﺭ ﺍﻋﻈﻢ ﺍﺗﺮﯾﺶ، ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺭﺍﺑﺮﺕ ﺭﻭﺑﯿﻦ، ﻭﺯﯾﺮ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﻭ...

ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ:
ﺛﯽ ﺍﻥ ﺍﻥ، ﻭﻟﻒ ﺑﻠﯿﺘﺰ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﻭﺍﻟﺘﺮﺯ ﺍﺯ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺁ . ﺏ . ﺙ ،ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺍﻭﺟﯿﻦ ﻣﺎﯾﺮ، ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻦ ﭘﺴﺖ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻫﻨﺮﯼ ﮔﺮﻭﻧﻮﺍﻟﺪ، ﻣﺠﻠﻪ ﺗﺎﯾﻢ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮐﺎﺗﺮﯾﻦ ﮔﺮﺍﻫﺎﻡ، ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻦ ﭘﺴﺖ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﮊﻭﺯﻑ ﻟﯿﻠﺪ، ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ﺗﺎﯾﻤﺰ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻣﺎﮐﺲ ﻓﺮﺍﻧﮑﻞ، ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ﺗﺎﯾﻤﺰ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺭﺍﺑﺮﻥ ﻣﺮﺩﺍﮎ، ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻮﯼ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﺮﻭﻩ ﺭﺳﺎﻧﻪﺍﻱ fox

ﻣﻮﺳﺴﺎﺕ ﺑﺸﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ:
ﺟﻮﺭﺝ ﺳﻮﺭﻭﺱ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﻭﺍﻟﺘﺮ ﺍﻧﻨﺒﺮﮒ، ﯾﻬﻮﺩﯼ،
ﺗﺸﮑﻠﻬﺎﯼ ﺻﻨﻔﯽ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ، ﺑﺎﻟﻎ ﺑﺮ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﺴﻪ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﭼﻨﺪﯾﻦ NGO ﻭ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﻋﻀﻮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﻭ NGO ﻋﻀﻮ ﺍﺳﺖ؟!؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ ﻭ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﻫﻢ را..
برادروخواهر مسلمان وقت آن نرسیده ازتقلید وتعصب دست برداری وتفکر کنی؟

عناد با قرآن تا این حد خبر از زنازادگی یا حداقل حرام زاده بودن میدهد که طینت ناپاک و خباثت درونی ازآن متجلی میشود و اگر پدر ومادر پاک باشند و حرام زادگی و زنا زادگی منتفی باشد خوردن مال حرام باعث گرایش انسانها به انکار آیات خدا می انجامد جناب عوضی تان از کجا و با استناد به کدام منبعی آیات را تفسیر کردید چرا تفسیر به رای کردید؟ مگر جرم و مجازات دارای دو جنبه کیفری شخصی و عمومی نیست توی بیچاره از کجا فهمیدی نیکوکاران ادیان دیگر به جهنم میروند؟ کدام دانشمندانی که نام بردی منکر خدا بوده اند که اگر هم منکر باشند خدا برای دشمنانش با پهن کردن فرش قرمز پذیرائی نمی‌کند و از جنبه عمومی جرم به اصطلاح جرم دولتی محاکمه و مجازات میشوند هر چند از جنبه خصوصی مجازات نشوند.در ضمن نفوذ مافیای یهودیت بین المللی مگر میتواند نشانه حقانیت آنها باشد؟
در ادامه پاسخ جناب احمدی باید به عرض برسانم


انچه از انسان پذیرفته میشودتسلیمبودن در برابر حق است

مثالی میزنم شما فرض کنید یک نفر در میان یک قبیله ادم ادم خوار به این نتیجه برسد که این عمل اشتباه است این از او پذیرفته است
در ثانی شما چرا جای خدا تصمیم میگیری از کجا میدانی که خدا همه را به جهنم میاندازد چرا تفسیر به رای میکنی




اما داستان برتری یهودیان بر مسلمانان



احتمالا شما تاریخ نخوانده اید

قرون ابتدای اسلام کدام یک از ادیان پیروز بود


کدام یک از ادیان بو علی سینا داشت

کدام یک دانشگاه داشت




در ثانی پیروزی یهودیان بر مسلمانان انقدر پیچیده است که با یکی دو دلیل یا دو جمله قابل توضیح نیست




در ضمن شما دانشمندان وپزشکان و مخ های مملکت خودتو نمیشناسی
سوره ی 51 (الذاریات): آیه ی 47
و ما آسمان ها را با قدرت خود بنا کردیم و همواره آن را وسعت می بخشیم.
انبساط جهان یکی از بزرگترین مدارکی است که جهان از هیچ آفریده شده است. اگر چه این واقعیت تا قرن بیستم توسط علم کشف نشد، اما خداوند واقعیت این امر را برای ما در1400 سال پیش در قرآن فاش کرد.
تداوم انبساط کیهان
جنبش انبساطی یا به عبارت دیگر از همدیگر دور شدن کهکشان ها به هر حال رو به کند شدن است. زیرا جزایر جهانی متعدد در واقع به سمت یکدیگر جذب می‌شوند و در نتیجه حرکت انبساطی آن ها کند تر می‌شود. در نهایت همه ی حرکت ها متوقف می شوند. در آن زمان کهکشان ها با شتابی زیاد حرکت به سوی یکدیگر را آغاز خواهند کرد تا در پایان به شکل یک گوی آتشین بزرگ یکپارچه شوند. در این صورت جهان در حال انبساط است ، فاصله بین اجسام در حال کاهش است. بنابر این فاصله بین زمین و ماه کاهش می یابد، ماه به زمین وصل می شود. زمین و سایر سیارات در خورشید سقوط می کنند. فشار گرانش افزایش می یابد. خورشید وستاره ی آلفا قنطورس (نزدیکترین ستاره به خورشید) یکدیگر را جذب می کنند. فاصله‌ها به سرعت کاهش می یابد. حجم جهان کاهش می یابد و شدت گرانش و فشار آن افزایش می یابد و در نهایت جهان در هم فرو میریزد.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
بزرگوار میتوان این ادعا را اثبات کرد که اگر قرآن را به عنوان معجزه جاوید و بدون نقص و الهی ندانیم، اثبات ادیان دیگر هم زیر سوال خواهد رفت.

چرا که ما در زمان موسای نبی سلام الله علیها یا عیسای نبی سلام الله که نبودیم و معجزات زنده کردن مرده و شفا دادن کور و دست درخشان و عصای اژدها شده را که با چشم خودمان ندیدیم که بتوانیم قبول کنیم چنین اتفاقی افتاده.
در زمان پیامبر اسلام ص هم روایت داریم که معجزاتی مانند صحبت کردن سنگ ریزه در دست ایشان و حرکت درخت را داشته ایم، تازه این معجزات هم برای ما یقینی حاصل نمیکند چون ندیده ایم و اگر نتوانیم قرآن را معجزه جاوید و پایدار پیامبر اسلام برای هر زمان بدانیم، اثبات ادیان الهی دیگر هم زیر سوال میرود.

عقل ما معجزات پیامبران الهی دیگر را پس از اثبات معجزه بودن قرآن قبول میکند.

ان شالله خداوند همگی ما را به صراط مستقیم هدایت کند و از روی عقل ما پرده های حجاب را بردارد.
و من الله التوفیق
یاعلی
سلام.آقا یا خانم ن.ا ها در سلام الله علیها در مورد مفرد مونث بکار میرود در مورد مفرد مذکر سلام الله علیه صحیح است.و اما در مورد معجزات پیامبران باید عرض کنم که کسانیکه معجزات را مستقیما مشاهده کردند پیامبران را به سحر و جادو متهم کردند چه رسد به این‌که بعد از هزاروچهارصدسال بخواهند ندیده قبول کنند.این اصلا امکان ندارد.ابوجهل شرط پذیرش اسلام را دونیم کردن ماه یا همان شق القمر اعلام کرد اما بعد از مشاهده گفت عجب جادوگر ماهری هستی.ناسا هم دونیم شدن ماه را تایید کرد اما به دلائل سیاسی و تبعات منفی آن فورا تکذیب کرد و به هم پیوستگی مجدد ماه را چند صد کیلو متر عنوان کرد مسیحیان به انجیل و یهودیان به تورات اصلی اعتقادی ندارند و آن را ساخته مسلمانان میدانند! !! اخیرا انجیل اصلی در ترکیه پیدا شد که قدمت آن را دوهزار سال اعلام کردند که پذیرش آن تمام اساس مسیحیت را ویران میکرد.به باستانشناسان پیشنهادها یی مبنی بر اعلام قدمتش به هزاروچهارصدسال دادند تا بدینوسیله نوشته شدن توسط مسلمانان را ثابت شود که باستانشناسان امتناع کردند.تو فکر میکنی اگر معجزه را می‌دیدند قبولش میکردند؟و از ابوجهل بهتر میشدند؟
سلام.داوکینز یا هرلعنتی دیگر میگه خدا نیست پس آخرت هم نیست.آرررررره جون عمت. تو بمیری!!!! صدام یا هر کثافت دیگه 15 نوع شکنجه داشته از سوراخ کردن با مته گرفته تا سوزاندن آلت تناسلی با سیم داغ.یکی هم از کمک مالی به همنوعان گرفته تا ایثارگری و فدای جانش برای آسایش دیگران. آخر کار هم نه مجازات برای صدام و نه پاداش برای آن یکی آرررررررره تو بمیری آرررررره.چقدر توهین به عقل و شعور و شرف انسانی.فکر میکنید پاک فطرطان اراجیف احمقانه کودن هایی مثل شما را قبول میکنند؟ برای اثبات نبودن خدا از فلسفه استفاده می‌کند اما فلسفه غلط که نمره قبولی ندارد.از فیزیک نتیجه متافیزیکی و ماوراء الطبیعه میگیرد در رشته ای نظر می‌دهد که هیچ تخصصی درآن ندارد.احمقانه تر این‌که اثبات وجود خدا را به عهده مدعیان قبول خدا میگذارد ولی خودش عدم وجود خدا را با استدلال های باطل و از طریق فیزیک به زعم خودش ثابت کرده ملعون کمک دنده های شیاطین
درود.ابتدا از دوستانی ک وقت گذاشتن و به سوالات با حوصله جواب دادن تشکر و قدردانی میکنم...لطفا به این سوالات من جواب دهید.سوالم حول محور "حجاب"هسش...1)مفهوم واقعی آیه های حجاب چیست؟2)آیا زن بایس اینجوری خودش و بپوشونه؟3)آیا دیدن تار موی زن چ خواسته چ ناخواسته اینقد ک میگن گناه داره؟4)الان تکلیف زن های کشورهای دیگه ک آزاد و رها در اجتماع حضور پیدا میکنن و زندگی میکنن،،چیست؟اگه بیرون انداختن چندتار مو عذاب سختی در پی خواهد داشت پس تکلیف اینهمه ادم ک حداقل سرشون بدون پوشش هس،،چیست؟؟؟صحبت سر چند میلیارد آدمه و بی نهایت زن ک رهسپار خاک شدن..‌.سپاسگذارم
با سلام جناب فردوسی همانطور که میدانید تورات و انجیل توسط سودجویان تحریف شده.اگر آخرین دین خداوند به کسی ابلاغ شده باشد دراینصورت وی مسئولیت پیدا کرده، باید ایمان بیاورد و اگر از دین اسلام بی خبر بوده و واقعا کتب تحریف شده را کلام خدا بداند که البته اکثریت اینگونه اند امید است خدا نه بر اساس عدالت بلکه طبق کرم خود با آنان برخورد کند.در تلویزیون جمهوری آذربایجان دختری بی حجاب از قرآن حرف میزد و خیلی هم دلچسب سخن میگفت شما چه قضاوتی در مورد او میکنید آیا او به قرآن اعتقاد نداشت پس صحبت او چه میشود و اگر اعتقاد داشت حجابش چه میشود پس خدا وند با توجه به علم و موقعیت و ظرفیت شخص برخورد خواهد کرد.لایکلف الله نفسا الا وسعها. یعنی خداوند بیشتر از ظرفیت انسان از او تکلیف نمیخواهد.
درود بر جناب رامیز...راسش من قانع نشدم...عرض کردم مفهوم"واقعی"آیه های حجاب چیست؟؟؟ی کلیپ دیدم ک تو برنامه زنده یک خانوم با پوشش تمام داشت در مورد حجاب صحبت میکرد و روبندی هم زده بود یعنی ب جز چشاش بقیه صورتش پوشیده بود.مجری سوال میکنه ک مبنای شما برای این پوشش چیست و جواب میدن ک حضرت زهرا فرمودن ک بهترین زن کسیست ک هیچ نامحرمی هو را نبیند و او هم هیچ نامحرمی را نبیند و میگه بر همین مبنا من این پوشش و انتخاب کردم و میگه دلیل علمیش هم ثابت شده و علم ثابت کرده ک از چشای مرد اشعه ای تولید میشه ک باعث پیری زودرس در زنان میشه در نهایت میگه ما با این پوشش ب نفع خودمون کار میکنیم چون جوانتر میمونیم.سوال بنده اینست چجوریه ک هر کی ی برداشتی از حجاب داره همه هم حرف خودشون و درست میدونن؟؟؟بنده سوالات زیادی دارم واقعا گیج شدم...ضمن اینکه مسلمانم و در حال تحقیق....سپاسگذارم.پیروز باشید
سلام.جناب فردوسی پوشش به آن حد واجب نیست و در دین اسلام پوشش صورت و دستها استثنا شده.پوشش درآن حد که فقط چشمها دیده شوند و حتی روبند استفاده شود برای عموم مستحب است نه واجب . باسپاس
۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۴۲ بابک خرم دین

سلام
جناب آقای رامیز این هم همونجور که اقای فردوسی گفتند برداشت شماست البته تا زمانی که از آیات قران مستدل حرف بزنید.
لطفا ایات حجاب قران را بیان کنید ضمن انکه باید ثابت کنید منظور از حجاب در این ایات همین چادر و روسری اجباری است.
سلام.جناب بابک خرم دین عزیز.احتمال میدم که بخاطر علاقه به بابک این نام را انتخاب کرده اید.بابک آن دلاور ایرانی با خلفای ستمگر عباسی جنگیده و یادش برای ما گرامی است.صفت خرمدین را دشمنانش به او داده‌اند به معنای این‌که بی غیرت بوده و به ناموس و.....اهمیتی نمی داده درصورتیکه او اینطور نبوده.و بهتر است بجای خرمدین بابک قهرمان باشرف ایران یاد کنیم.حال بگذریم.موضوع قبلی نظرشخصی بنده نیست تا محل اشکال باشد.درسوره نورایه31می‌فرماید به زنان مومن بگو دیدگان خودرا از نامحرمان فرو بندند و پاکدامنی پیشه کنندو زیورهای خود را آشکار نسازند مگر آنچه که ازآن پیداست (طبق وسایل الشیعه محل انگشتری وسرمه کشیدن که چشمان است )وباید روسری خودرا بر گردن خویش فرو اندازند(با اطراف مقنعه سر و شانه و سینه‌ی خود رابپوشانند)البته فلسفه حجاب این است که جلب نامحرمان نشود.پس هر حجابی که موجب جلب نامحرمان نشودپذیرفته است.پوششهای جائز همه در یک سطح نیستند و بعضی از بعض دیگر بهتر است.پس چادر بدلیل پوشش تمام بهترین است(با توجه به فلسفه حجاب ) درسوره احزاب آیه 59هم آمده ای پیامبر به زنان و دختران خود و زنان مومنان بگو چادر خود را بر خود فروپوشند...
رامیز تو چقد منو یاد دستان رویا و بهلول میندازی
درود...جناب رامیز بنده قانع نشدم...ببین با توجه ب نوع پوششی ک در خارج مرسوم هس و زنان با توجه ب شرایط جوی لباس میپوشن یعنی مث مردی ک در تابستان ب خاطر گرمای هوا مثلا تی شرت میپوشه ک حداقل گرما زیاد اذیتش نکنه اونا هم بعضا لباسهای نیم آستین میپوشن و پر واضح است که معمولا مورد نگاههای توام با شهوت مردان قرار نمیگیرن چون مردان به دیدن این نوع پوشش عادت کردن و باید قبول کنیم ک ی چیزی وقتی زیاد در معرض دید عموم قرار بگیره دیگ ی چیز عادی و طبیعی محسوب میشه.در جایی ک زندگی میکردم ب جرات میتونم بگم ک95درصد دختران و زنان از چادر استفاده میکردن و اون 5درصد باقیمانده معمولا زنان ادمایی بودن ک ب خاطر شغل همسرشون مجبور ب زندگی در ا نجا شده بودن از نظر فرهنگی با بقیه کمی متفاوت بودن ک مانتو بلند میپوشیدن خب تو این شرایط اگه بانویی با مانتو کوتاه اونجا میومد نگاههای بسیاری رو به خودش جلب میکرد چه مرد و چ زن چون چیز تازه ای بود بعد ی مدت همین مانتوهای کوتاه عرف شد و دیگ جوونا بهش عادت کرده بودن و اون تشنگی روزای اول رو نداشتن(نگاه)بعد ساپورت اومد روی کار ک تو شبکه های اجتماعی تصاویر این نوع پوشش و ب اشتراک میزاشتن و در جامعه نیز معمولا جوونا با دیدن بانوی ساپورت پوش با نگاهشون اون و تعقیب میکردن و دیگ نوع پوشش مانتو شد مث پوشش چادر ک برای جوونا ی چیز عادی تلقی میشد و کمتر چش چرانی میکردن چون همونطور ک عرض کردم ب دیدن این نوع پوشش عادت کرده بودن الان دوباره دیدن بانوان ساپورت پوش هم تقریبا عادی شده....سوال اینجاس که منظور خداوند بزرگ از آیه های حجاب دقیقا چه نوع پوششی است؟؟؟آیا پوششی ک یک بانو با ان احساس راحتی کند و در جامعه عرف باشد،،،گناه محسوب میشه؟؟؟اگه آره چراااا؟؟؟؟تکلیف nنفر زن ک در خارج با این نوع پوشش بزرگ میشن و زندگی میکنن و بالاخره رهسپار خاک میشن چیست؟؟؟اگه بیرون انداختن یک تار مو اینقد گناه داره پس این همه سوال حداقل بدون پوشش سر زندگی کردن حکمش چیست؟؟؟بنده مسلمانم و در حال تحقیق....امیدوارم جواب حقیر رو شفاف بیان بفرمایید....سپاسگذارم
سلام.این‌که مردم به محیط عادت می‌کنند شکی نیست.حتی اگر همه لخت بشوند بعد از یه مدت کوتاهی همه به آن محیط عادت میکنند.عرض کردم فلسفه حجاب برای این است که زیبایی زن توجه نامحرم را جلب نکند.اگر طبق نظر شما در حجاب راحتی زن مورد نظر باشد دیگر حجاب تحقق نیافته و بی معنی خواهد بود.چون بدون حجاب زن راحت میشود وو چیزی دست و پاگیر وجود نخواهد داشت.در فرض تصور بی حجابی یا لخت بودن همه سوال بنده از شما این است آیا اگر مردی از همان جامعه بی حجاب را که به آن محیط عادت کرده بود مثلا چند ماه در یک غار یا دور از آن جامعه نگهداریم بعد از آزادی وارد همان جامعه کنیم آیا مثل قبل عکس العملش در مواجه با یکی از بی حجابها مثل قبل خواهد بود یا بواسطه این‌که شهوترانی او مدتی در محدویت بوده فورا در فکر اطفاء شهوت خواهد بود؟و دیگر اینکه آیا همان فرد عکس العملش در اولین برخورد با دو زن یکی باحجاب و دیگری بی حجاب به کدام طرف بیشتر جذب خواهد شد؟لطفا جواب بده تا ادامه دهیم.اما خطاب به آقا یا خانم xyz:مگر بنده چه وجه مشترکی با آن افراد دارم که شما را به یادآنها میندازم؟ با مطالعه پستهای قبلی آنها بنده می بینم اختلاف عقیده زیادی باآنها دارم!!!
عرض سلام خدمت دوستان
جناب فردوسی این سخن شما با عرض پوزش شبیه به جک میماند

چرا ما باید زنان را لخت کنیم تا به آن عادت کنیم

اصلا مگر ما در غرب چشم چران نداریم یعنی موضوع واسه اینا عادی نشده
چرا در غرب از زنان واسه تبلیغ استفاده میکنند

به قول اقای رامیز بین دو زن محجبه و غیر محجبه توجه به سمت کدوم پرت میشه


در ثانی تن ارایی و لخت شدن مشکلات جنسی بسیاری بوجود میاورد شما یک مرد رو فرض کنید هر روز یک فیلم پورنو ببیند بعد مدتی استانه جنسی کاهش پیدا کرده و دیگر تمایلی به رابطه جنسی ندارد یعنی دیگر جذابیت واسه تو ندارد



یعنی فلسفه حجاب هم برای مرد است و هم به نفع زن
۳۱ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۰۴ بابک خرم دین
سلام

آقا یا خانم رامیز بهتر است ابتدا در مورد خرم دینان و آیین خرمی که پیش از دوران حتی زرتشتی گری در ایران اندیشه و آیین غالب بوده مطالعه بفرمایید پس از آن سخن برانید.برای این منظور شما را ارجاع میدهم به کتب پرفسور منوچهر جمالی که افزون بر سی کتاب درباره آیین سیمرغی یا همان خرمی ایرانیان پیش از تک خدایی زرتشتیگری نگاشته اند.
خرم دینی یا آیین سیمرغی آیینی سکولار و مبتنی بر انسان محوری بود که قدرت ساخت و پرداخت و رفع مشکلات جامعه و تدوین قوانین اساسی را خرد انسانی میدانست نه غول بی شاخ و دمی در آسمان که هر لحظه تشنه خون است.بهشتی شهوانی دارد و وعده به فردا میدهد... بگذریم این مباحث در این مقال نمی گنجد تنها خواستم بدانی ایین خرم دینی ریشه در هزاره ها دارد نه کار دشمن فرضی شما مسلمانان که ناکارامدی خودتان را به گردن دشمن فرضی می اندازید.

از آن گذشته بابک خرم دین چوپانی بی نام و نشان بود. کتاب تاریخ بغداد را مطالعه بفرمایید.نگاشته های استاد بهار و ژاله آموزگار را نیز بخوانید. در سیاست نامه شرحی از زندگی گذشته بابک آمده. در کتاب عیون التواریخ نوشته فخر الدین ابن شاکر شرح کاملی از خرم دینان پیش از اسلام و پس از اسلام و زندگی بابک خرم دین آمده.بروید و مطالعه بفرمایید.این کتاب یک ترجمه سال 54 دارد که در کتابخانه ملی هست. بابک خرم دین چوپانی بود که با جاویدان سرکرده خرم دینان تبریز در خانه خودشان آشنا شد و با اصول و فنون نظامی به مدت 2 سال آشنا شد و پس از مرگ جاویدان با همسر او ازدواج کرده به سبب دلاوری هایش سر کرده خرم دینان گشت... زندگی نامه مفصلی دارد...

اما در مورد حجاب کذاییتان

اولا زیبایی زن چه با حجاب چه بی حجاب چه با چادر چه بی چادر توجه هر چشمی را حتی اگر برای یک لحظه که ببیند و برود و حتی پشت سرش را هم نگاه نکند به خود جلب میکند. اگر منظورتان به گناه افتادن مرد غریبه است. باید به شما بگویم که در حال حاضر در همین جامعه مسلمان زده اشغال شده ایران هم خیلی از مردان با زنان چادری هم به گناه می افتند. مگر اینکه پیچه به صورت بزنند.که دیگر به کل برود زیر پتو. اگر نه خودت هم میدانی دختر خوشکل چادری بیشتر چشم آدم شهوتران را میگیرد تا دختر زشت بد ترکیب مثلا بد حجاب یا حتی بی حجاب. اگر غیر از این است بگو دروغ است. این برای به گناه افتادن مرد بود. اگر منظورتان اندام زن هست، باید خدمتتان بگویم که آدم هیز چشم چران اندام زنان را از زیر چادر هم دید میزند مضاف بر اینکه زن اندامی ورزشکاری هم داشته باشد. مضاف تر اینکه خودت هم بهتر میدانی خیلی از همین چادری ها فاسد تر و آلوده تر از خیلی خانمهای مانتویی و غیره هستند. اگر اینها را انکار کنی یا در ایران زندگی نکرده ای یا کلاه خودت را قاضی نکرده ای.
به گناه افتادن زن هم چه با چادر و چه بی چادر به حالت های روانی او و ظرفیت او و اوضاع ژنتیکی و روحی او دارد.نه چادر و پیچه و رکابی و ...


آقا جان یک واژه در ترکیبات و جملات و محاورات ما مردم اصالت و رسالت واقعی خودش را از دست داده است. و آن وازه------ فرهنگ------- است. فرهنگ یک جامعه شیره و عصاره تمامی اداب و رسوم و رفتارها و منش ها و برخورد های یک جامعه با هنجارهای اجتماعی است. ما در ایران تمامی آثار فرهنگی اصیل و بن مایه ای خود را از دست داده ایم و جایگزین آن فرهنگ اعراب شهوت پرست ناجوانمرد ترسوی خائن شده.

خلاصه کنم: کتاب قرآن منبعی مالامال از تمامی رزالت های ضد بشری است. از کشتار های بیرحمانه الله و پیامبر ناجوانمردش گرفته تا شهوت رانی های او تا احکام برده داری و کنیز داری او تا احکام نامرد پرور و دروغگو پرور اجتماعیش تا تک تک دروغهایش.

میدانم تو و همکیشانت این سخنان را باور ندارید. چون از الله میترسید چون از اینکه مبادا با شک به او مورد غضب او واقع شوید میترسید چون از ایمان خود میترسید که مبادا با فکر کردن به این موضوعات پایه هایش سست شود چون از جهنم میترسید اما از حماقت نمیترسید اما برای اینکه بدانی آنانکه از الله و خشم پوشالیش نمی ترسند چگونه می اندیشند اندکی بیشتر وقت بگذار و از ابتدای این پست ها را بخوان. خواهی دانست چه کسی راست می گوید.
تو با جملات سراسر توهین به همه و شخص بنده که البته بنده زیاد مهم نیستم ثابت کردی که لیاقت بحث علمی نداری و الا تمام حرفهای توهین آمیزت را جواب می‌دادم.موفق باشید

بحث علمی آن هم با شمشیر دین؟؟؟؟؟؟؟؟

نفرمایید

دین رودر روی علم ایستاده نه کنار آن.
مشکل شما دین داران این است که میخواهید از دین به علم برسید... در حالی که علم حاصل تجربه محض انسانی است.همین و تمام

از دین به اصطلاح اسمانی نمیتوان به علم زمینی رسید جان دل. شما همان بهتر که سکوت کنید.
دینی که نتونه به افکار پوسیده تو جواب بده مطمئن باش دین نیست.شما دنبال حقیقت نیستید چون عناد و لجبازی چشمان شما را کور کرده.قران علمی نیست چون علم ثابت نیست بلکه متغیر است که با کشفیات جدید یافته های قبلی باطل میشود.شما توهم علم دارید سکوت برای شما بهترین است نه من.بخداوند شما ارزش هیچی ندارید چه برسد به بحث علمی
شما مسلمونا توهم همه چیز فهمی دارید.تقصیرم ندارید.
تو و امثال تو معیار ارزش گذاری انسانها و عناصر این جهان نیستید که حرف تو معیار باارزش بودن یا نبودن باشد نادان.

تا حالا شده شما مسلمونا هم فکر کنید که ممکنه اشتباه کنید؟؟

منم تنها اینجام تا حتی اگر شده یک نفر را از افتادن در منجلاب اسلام نجات بدم.
بزار یک چیزی بهت بگم رنج تمام 1440 سال اسلام تحمیلی به وطنم و مردمان وطنم در تک تک استخوانهای من و همه وطن پرستان این سرزمین اشباع شده. شما تخم عرب ها فقط در ایران بدنیا آمده اید.
باور کن این ملت ستم دیده هر شب قبل از خواب ملیونها بار شماو پیامبرتان را لعن و نفرین میکنند و وای به روزی که از زیر یوغ سنگین اسلام و آخوند رها شوند............اون روز وای بحالتان.... یعنی واقعا اون روز دیدن داره و یک چیز را مطمن باش... هیچ ظلمی پایدار نیست.... سقوطتان نزدیک است.
تو برو از مادرت بپرس تخم کدام سکی هستی درضمن معیار حق سخن خداست نه مسلمان درضمن مسلمان کسی نیست که ادعا میکند بلکه کسی است که بواسطه حرکت در مسیر تکامل معنوی که خدا ترسیم کرده الگو میشود. درضمن من از عربهای کثافت تعریف نمیکنم چون آنها الگوی خریت هم نیستند
درضمن تو هیچ وجه اشتراکی با بابک نداری که بخواهی نام اورا انتخاب کنی.تو که مسلمانان را تهدید میکنی بدون اینکه به تو ضرری رسانده باشند ببین مسلمانان چه سعه صدری دارند که امثال پست فطرتهایی مثل تورا تحمل میکنند اگرجرات و لیاقت داری بدون توهین بحث کن معلومه نمیتونی چون خالی و پوشالی هستید امثال جناب کثافت تان مجذوب سخنان سخیف و بی پایه و اساس داوکینز و امثالهم میشوید چون از خودتان مایه ندارید و او میتونه باشیادی سرتان کلاه بگذارد و خرتان کند.اما بنده چون باهوای نفس کاری ندارم و نیتم خداست هدایت و خوشبختی همه را میخوام اما افراد کوته نظر بد بختی مسلمانان را آرزو دارد
درود خدمت خوانندگان گرامی....بنده چند سوال مطرح کردم ولی متاسفانه جواب منطقی نگرفتم.جناب رامیز حرفهای بنده را به جوک تشبیه کردن با لحن تمسخرآمیز جواب بنده رو دادن.لازم میدونم ک توجه تون و حکایت زیر جلب کنم...می‌گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.

روزی قافله‌ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر می‌رفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار می‌دهد تا در شهر به برادرش برساند.

منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب می‌تواند کرد بی آنکه بریزد.

چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر می‌رسد و امانتی را می‌دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می‌کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد.

چون برادر غارنشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی می‌رود.

در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش دستبندی از طلا را روی دست زنی امتحان می‌کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین می‌ریزد.

چون زرگر این را می‌بیند می‌گوید:

«ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد می‌باشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند!»و اما بعد. در شان یک انسان واقعی نیس وقتیکه طرف مقابلش (مثلا جناب بابک خرم دین)ک یک منتقد هسش،اینگونه کلمات رکیک استفاده کند...درسته ک جناب بابک خرم دین ادب و رعایت نکردن خب چرا خودتان هم رعایت نکردین ک هیچ،خیلی بدتر مقابله ب مثل کردین ...ب نظر حقیر جواب سنگ کلوخ نیس ...در اینجور مناظرات اگ شخصی بتونه از راه اصولی و درست با رعایت ادب جواب طرف مقابل و بده خیلی بهتر از اونیه ک کار ب فحاشی و بی احترامی کشیده شه...اگ مثلا یک هموطن مسیحی این پست ها رو بخونه واقعا چه فکری میکنه؟.بنده تعدادی از پست ها رو خوندم و چندنفر از بزرگواران بسیار با حوصله و با رعایت ادب جواب منتقدین رو دادن و بنده بسیار لذت بردم مثلا جناب درد دل بزرگوار و جناب حقگرای عزیز در مناظره با جناب حقیقت جوی عزیز....بنده ازین بزرگواران خواهش میکنم ک در صورت خواندن پست های بنده پاسخ های خودشان رو بگذارند...عذر خواهی میکنم به خاطر طولانی شدن پست...پیروز باشید...
سلام جناب فردوسی براساس آموزه های دینی و سیره عملی بزرگان دین و ائمه معصومین هیچکس حق توهین ندارد آخه جناب فردوسی من چی گفتم که بابک خرمدین ابتدا به ساکن توهین کرد؟
جناب فردوسی عزیز فکر نمی‌کنم سوآل سختی باشد پس لطفا جواب بدهید
درود....واقعا دارم عذاب میکشم چرا جامعه ما اینجوری شده؟چرا انسانهای واقعی کم شدن؟چرا ب خاطر منافع خودمون براحتی قسم(خداوند بزرگ) دروغ میخوریم؟چرا جایی ک میخواهیم حرفمون و تایید کنن در صورتی ک میدونیم دروغه از اسم اعظم استفاده میکنیم؟ولی قسم جون بچه مون و نمیخوریم؟؟؟چرا مردم آزاری میکنیم؟چرا اینقد نقاب داریم؟چرا جیب خالی و پزعالی؟؟دو رو دورنگی؟؟؟کسانی ک در طول روز با انواع و اقسام مردم سروکار دارن حرفای بنده رو تایید میکنن...خدا میدونه اگه بخوام قسمتی از دزدیها و مردم آزاریهایی ک در روزها مشاهده میکنم رو بنویسم مث ی کتاب میشه...دزدیهایی ک از شخص بنده شده و از همکاران بنده شده بسیار زیادن...صفحه حوادث روزنامه ها رو مشاهده بفرمایید ببینین چ جنایاتی ک مرتکب نمیشیم...خانومی میگفت رفته بودیم دوبی و رفتیم تو پاساژی برا خرید با اینکه خارجی های زیادی ادنجا بودن ولی صاحب مغازه فقط داشت ما رو میپایید ک سرقت نکنیم دیدم ک اصلا ب خارجی ها توجهی نداره و تا لحظه خروج مواظب ما بود...واقعا دردآوره چرا یک ایرانی بس اینجوری بشه؟؟؟چرا فقط یاد گرفتیم مسخره کنیم حالا یا عرب یا کس دیگه...آقایی میگفت رفته بودم حج بعد اومدیم خرید کنیم تو بازار بعد قسمت زیادی از خریدم موند برا فردا بعد وقتی اومدیم هتل متوجه شدم ک کیف پولم نیس بسیار ترسیدم چون کل پولم برا خرید(سوغاتی)و ...تو کیف بود...یک بهم گفتش ک نگران نباش برو همونجاهایی ک خرید کردی پیداش میکنی گفتم چی میگی خدامیدونه ک برش داشته خلاصه با ناامیدی رفتم و در کمال ناباوری دیدم جلو حجره پارچه فروشی افتاده و مردم بدون اعتنا رد میشن ب پولم رسیدم ولیکن از تعجب شاخ دراوردم میگفتم اگه ایران بود دیگ تموم بود ولی اینجا ؟؟!!!!آقای رامبد جوان ی روز ک تو برنامه ی خندوانه از فرهنگ حرف زده بود روز بعدش گفتش ک تعداد زیادی کامنت داشتم ک پر از حرفای بد بود و ایشون میگفت اگ من تو پیجم یه نقطه بزارم حرفای رکیک مث مور و ملخ بهم حمله میکنن!!بخدا حالم بده بد قلبم درد گرفته...در پایان ضمن عذرخواهی بابت حرفایی ک اینجا زدم توجه شما رو به سخنان یکی از اساتید دانشگاه تهران جلب میکنم...دنیا به سرعت در حال پیشرفت هست و ما با افتخار کردن به نیاکانمان وقتمان را هدر میدهیم

عده‌ای در ۱۴۰۰ سال پیش زندگی میکنیم و عده‌ای پا را فراتر گذاشته و در ۲۵۰۰ سال پیش زندگی میکنیم، و جالب اینجاست این دو گروه دائم با هم سر ستیز داریم

دائمأ در حال مسخره کردن عرب ها هستیم و آنان را تنبل خطاب میکنیم، بدون اینکه پیشرفت های آنها را ببینیم
به راستی به معماری مدرن و زیبای شهرهایشان دقت کرده‌ایم؟
دائم در مجامع بین‌المللی در مقابل لابی‌های قدرتمند اعراب شکست میخوریم و از مدیریت جهانی صحبت میکنیم

امارات کوچک بخاطر داشتن سیستم حمل و نقل مناسب، هتل‌های مجهز، ورزشگاه‌های پیشرفته، در رقابت با ما میزبانی جام ملت‌ها را میگیرد و ما دائم از سازندگی، پیشرفت و بالندگی صحبت میکنیم.

قطر را نمیگویم که بزرگترین رویداد جهان را میزبانی خواهد کرد

اعراب بزرگترین شرکت‌های هواپیمایی جهان را دارند و ما دائمأ در سوگ از دست دادن هموطنانمان بخاطر استفاده از هواپیماهای 50 سال پیش هستیم.

اغلب با نام‌های عربی خوانده میشویم، و هنوز هم برای فرزندانمان نام‌های عربی انتخاب میکنیم ولی از اینکه کسی خلیج فارس را خلیج عرب بخواند برافروخته می‌شویم، این نهایت میهن پرستی ماست.

و البته فقط برافروخته میشویم وکار خاصی هم نمیکنیم.

اعراب را بخاطر بادیه نشین بودن در قرن ها پیش مسخره می‌کنیم در حالی که همین امروز در قرن ۲۱ ملیونها نفر از هموطنمان چادر نشین هستند، و ما فقط دل آنها را با یک سخن خوش میکنیم که آنها ذخایر مملکت‌اند و کاری برای اسکان‌شان نمی‌کنیم.

آری اعراب به سرعت در حال پیشرفت و آبادانی هستند و ما پز نیاکان‌مان را میدهیم

ای هوار که ما ۲۵۰۰ سال پیش از شما بهتر بوده‌ایم.

اعراب با سرمایه گذاری خوب در قلب دنیا نفوذ میکنند و با درآمدهای میلیاردی آسایش را به مردم‌شان هدیه میدهند و ما وعده بهشت به مردم‌مان میدهیم

و به آنها میخندیم که دلارهای نفتی‌شان را هدر میدهند، به راستی ما با دلارهای نفتی‌مان چه میکنیم؟

آیا وقت آن نرسیده که ما هم به این نکته پی ببریم که زمان جنگیدن با شمشیر و کلاشینکف تمام شده است و برای پیروزی بر دشمنان باید در قلب ها نفوذ کرد؟

یکی از بزرگترین مشکلات ایران این است که در کشور ما " تعلق به سرزمین" بسیار ضعیف است

یعنی ایران هنوز یک "کشور- ملت" نیست

در کشورهای پیشرفته دنیا، افراد تفکر خود را دارند، بعد در یک مدار بزرگتر به یک گروه تعلق دارند و درمدار بزرگتر از آن احساس تعلق به سرزمین دارند

شما اگر تاریخ غرب را بخوانید مقدم‌تر از دولت بخش خصوصی بوده و مقدم تر از بخش خصوصی اصل دیگری بوده‌است و آن ثروت و قدرت سرزمین بوده که خیلی اهمیت داشته است

آلمان و ژاپن در تابستان ۱۹۴۵ براثر جنگ جهانی دوم یک کشور مخروبه بودند

اما به جز کسانی که آمریکایی‌ها بالاجبار از آلمان برداشتند و بردند، سندی دال بر مهاجرت آنها موجود نیست

این خیلی مهم است

بعد دیدیم که درعرض ۳۰ - ۲۰ سال کشور خود را اصلاح کردند و دومین و سومین قدرت اقتصادی جهانی شدند

این که یک شهروند در جامعه ما به راحتی از ماشین آشغال بیرون می اندازد و تعریف از تمیزی خیابانهای اروپا می کند، یک معنی تربیتی دارد، یک معنای عمیق دیگری هم دارد که به این سرزمین تعلق خاطر ندارد

ما یک ناسیونالیسم احساسی داریم و یک ناسیونالیسم عقلایی
در ناسیونالیسم احساسی قوی هستیم، یعنی اینکه من غذا و موسیقی ایرانی دوست دارم، خانواده‌ام و زبان فارسی را دوست دارم، به فرهنگ دیرینه‌ام می‌بالم و...

ولی یک قدم که بالاتر بیایم و ببینم حالا که من در این سرزمین به دنیا آمده‌ام، من چه مسئولیتی دارم؟

اینجا کم میارم
اینجا سکوت می کنم

این یعنی فقدان ناسیونالیسم عقلایی

بخاطرهمین است که من و شما وقتی از یک اتاق می‌خواهیم بیرون برویم
چون همدیگر را می شناسیم، به هم احترام می گذاریم و کلی با هم تعارف می‌کنیم
ولی وقتی که در خیابان رانندگی می‌کنیم یک سانتیمتر اجازه نمی‌دهیم کسی از ما جلو بزند
چون هیچ احساس تعلقی به همدیگر نداریم
چرا هنر شنیدن یک ایرانی ضعیف است؟
چرا من اصرار دارم که حرف خودم درست است؟
چون من ایرانی در حلقه اول فردی و نهایتا" در حلقه دوم گروهی گیر کرده‌ام
آن حلقه مهم تر و سوم ملی که همه این‌ها را به هم ربط می‌دهد، وجود ندارد.
کسی به من آموزش نداده که سرنوشت حلقه اول و حلقه دوم به حلقه سوم ربط دارد.

تا وقتی ناسیونالیسم عقلایی نداشته‌باشیم و به این سرزمین فکر نکنیم
هیچ تحولی در ما و سرزمین‌مان صورت نخواهدگرفت.
درود. جناب رامیز تصحیح میکنم ک جناب میلاد حرف بنده رو ب جوک تشبیه کرد ک اشتباهی نام شما تایپ شد...با توجه ب پست ها مشخصه ک جناب بابک اول بی احترامی کردن...شب بخیر...پاینده باشین
پس بابک کس کش من کس کش کش(کشنده کس کش )هستم.بگو چرا ابتدا به ساکن و بدون اینکه رامیز به تو اهانتی بکند!!! به او توهین کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ عوضی جواب بده خوانندگان عزیز خواهان علت هستند.
بابک کس کش تو که گفتی درمورد حجاب نظر شخصی رامیز مهم نیست باید از قرآن دلیل بیاورد وقتی از قرآن دلیل آورد به او و همه اهل اسلام اهانت کردی ولی چرا؟؟؟!!!
علت دستوری بودن برخی از افعال در خطاب به خداوند چیست؟ مثلاً در دعای ماه مبارک رجب( حرّم )
علت کس کش بودن بابک و هم کیشان او چیست؟ مثلا چرا وقتی در مناظرات کم میارند شروع به فحاشی و توهین میکنند
باسلام.اقای بابک مسلمان ادعا نمیکند فقط او درست فکر میکند بلکه این اسلام است که به این دلیل که از طرف خداست چنین نظری دارد اگرشما خلاف ان نظر دارید بگویید تا بررسی شود.درضمن اگر زیبا تر از سخنان خدا سراغ دارید بفرمایید.اگرمسلمانی عامل به تمامی دستورات خذا باشد میتواند چنین ادعایی داشته باشد نه هر مسلمانی که عملا در مسیر اسلام نیست.حال تمام این مسایل به کنار ....شما از کجا میدانید که نظرات متشتت دیگر عین حقیقت است اصلا معیار حقیقت را در چه میدانید.لطفا جواب بدهید
من میخوام کیرم را دهن بابک بذارم البته طرفدارای قبلیش هم روش.چون نه منطق دارند نه علم.هر وقت سواد داشتند با اونا بحث باید کرد
راستی چرا دستان و رویا و بهلول فرار کردند.فکر میکنم چون خیلی کم اوردند فکرکنم بابک کس کش یکی از اوناست.تغییر اسم داده
دستان خارکسده کجایی
اینها در برابر منطق قوی اسلام حرفی نمیتو نند داشته باشند چون خیلی کم میارند.
سلام دوستان ... داستان عبدالا بن سعد بن ابی سرح که یکی از کاتبان بوده واقعیت داره؟؟ قضیه غرانیق؟ بنی قریظه؟ خواهشان توضیح بدین تا روشن بشیم.ممنون
"این عمل ضد بشری با نام قرآن نیست بلکه برای قرآن و بدستور قران است"

آندسته از متعصبان اسلامگرا و تروریستی که در نقاط مختلف دنیا برای
رضایت دیو مکه(الله) و همخوابگی با حوریان هفتادمتری
و بهره وری از جوی عسل و شراب (وعده ی موهومات)
از جزوه ی حجاز او که وحشی نامه ای بیش نیست ؛
از هیچ جنایت و عمل ضد انسانی ای دریغ نمی کنند بوئی از انسانیت نبرده اند.

زنان و کودکان ایزدی پس از اسیر شدن«بر اساس قوانین شرع»
میان نیروهای داعش که در عملیات سنجار شرکت کرده‌بودند تقسیم شدند.
قیمت گذاری گروه داعش بر روی زنان ایزدی
ننگ بر این شارعان وحشی و این شریعت غیرانسانی!
" واقعیت چیست آیا اسلام محمد اسلام دیگری بود؟ "
کسانیکه می گویند اسلام واقعی چیز دیگری است وآنچه طالبان
ویا خمینی و خامنه ای و یا آخوندها انجام می دهند اسلام واقعی نیست !!!
آیا اسلام واقعی دین رحمت بود وپیامبرش بهترین وبالاترین بود ؟
واقعا تا چه حد ادعای آنها صحیح است؟
مسلمان گرامی اگر شما نمی دانید ولی آخوند ها وطالبان ها می دانند
وهیچ کار غیر اسلامی هم انجام نداده اند .
هر مهملاتی را که دوست داری باور کن!!!
هردینی را که دوست داری داشته باش ولی دست از فریب مردم بردار
اینقدر نگو آخوندها اسلام دیگری دارند ؛ اسلام محمد پاک وچیز دیگری بوده!!!
اگر حتی خودت را دوست داری فریب بدهی باکی نیست حداقل مردم را اینگونه فریب نده !
خیر دوست مسلمان آنچه آخوند انجام داده ویا می دهد اصل اسلام است !
لیست کوتاه شده ازجنایات محمد در صدر اسلام
قتل های زنجیره ای و ترورهای سیاسی محمد ابن عبدالله در صدر اسلام:
عفک پیر مردی صدو بیست ساله که شعری دربارهٔ محمد گفته بود به دستور محمد در خواب به قتل رسید.
عبدالله بن أُبّی بن سلول العوفی ابو عفک
(ماجرای یکی از ترور های سیاسی پیامبر اسلام)
عمرو بن جحاش (عصما بنت مروان از زنان شاعره مدینه در حالی‌ که درکنار فرزندان خوابیده و طفل شیر خوارش در بغلش بود بدستور محمد قاتلی که او فرستاد آن زن را تنها به سبب سرودن اشعار به قتل رساند).
کنان بن الربیع که شوهر صفیه بود واو را اسیر و شکنجه دادند و همسر وبستگان او را کشتند وبه خودش( صفیه 17 ساله ) توسط محمد تجاوز کار وجنایتکار در همان شب مورد تجاوز واقع شد.
حمله به بنی قینقاع
حمله به بنی نضیر
در ماجرای بنی قریظه واقعا چه اتفاقی افتاد؟
(قتل کودکان خردسال در این حمله واین جنایات به بنی قریظه)
حسن القرطی یکی‌ از زنان قبیله‌ بنی قریظه به جرم پرتاب کردن سنگی‌ بسوی مسلمانان گردن زده شد.
ابن سنینه تاجر یهودی در حضور محمد به دست یکی‌ از یارانش به قتل رسید.
نضر بن الحارث
محمد و دشمنان شخصی اش:
سلام بن ابی الحقیق الیهودی (ابو رافع)
محمد و اعدام یک شخص از روی گمان
امیه بن خلف ابی صفوان
عقبه بن ابی معیط
نبرد غزوه بنی قُرَیظه
مشکل همه ما این است که این مسلمانان خرافاتی هرچه دوست دارند ایمان بیاورند به هر افسانه ای که دوست دارند تا اینجا زیانی نمی رسانند
اما وقتی می آیند ومی گویند اسلام آخوندها وطالبان ها اسلام واقعی نیست واسلام محمد چیز دیگری بوده!!! آنجاست که با انها سخت مشکل پیدا می کنیم چون فریبی بیش نیست.
حکومت فاشیستی اسلامی در ایران وعربستان وطالبان وهمه این کشورهای اسلام زده اصل اسلام را پیاده می کنند ؛
ولی گروهی مسلمان زاده متعصب وجود دارند که با تمام قدرت
می خواهند بر علیه مخالفان و منتقدان اسلام تبلیغات کنند
وبه جهان بقبولانند که مثلا آخوندها اسلام واقعی را رعایت نمی کنند واسلام واقعی چیز دیگری بوده !!
تا کی این مسلمانان هم خود را می خواهند فریب بدهند وهم ما را ؟
اگر آنها از اسلام ورفتار پیامبرشان اطلاعی ندارند تکلیف ماچیست؟
آنها تصور می کنند آخوندها مثل خودشان نادان هستند .
همه با هم تلاش کنیم تا بار دیگر آخوندهای آینده تاریخ را برای ما تکرار نکنند وباز مردم را فریب ندهند که اسلام واقعی چیز دیگری است!!!
بیائید باهم همکاری کنیم تا این اتفاق شوم را از کشور خودمان وشاید کشورهای اسلام زده پاک کنیم.
رضا شاه جواب ابلهان خاموشی است

اگه واقعا دنبال جواب هستی برا تک تک سوالاتت جواب هست تو همین اینترنت که مال آخوندها هم نیست بگرد و جواب های عقلانی اونها رو ببین البته اگر عقل داری؟

رونوشت از: khodayemasih.blog.ir
سلام.نماینده برجسته و بارز اسلام علی است اگر خللی در رفتار و گفتار و سیره عملی او پیدا کردید(بر فرض محال ) به ما هم بگید

واقعامتاسفم...
بعدازیک سال ونیم دوباره اومدم سربزنم...کامنت یه بارگذاشته بودم...
یادمه اون موقع که به اینجااومدم همش بحث علمی بود...ولی الان همش شده فحش...

با عرض سلام واحترام از سایت خوبتان استفاده کردم اگر امکان دارد از وب بنده باز دید فرمائید
بنده با اجازه انجناب همراه پاسخ شما یک پاسخ تکمیلی به سایت مسیحیت دادم
پاسخ من در ادرس وب دیگر خودم 1 qruanmath.blogfa.com است
بسم الله الرحمن الرحیم

شبهه وبسایت مسیحیت

چند فرشته برای مریم فرستاده شده بودند؟

وقتی قرآن در مورد باردار شدن مریم و میلاد مسیح در (سوره 3 آیه 42 و 45)

راجع به چندین فرشته صحبت میکند اما در (سوره 19 آیه 17-21) تنها از یک

فرشته صحبت میکند.

جشن فرشتگان

ایات بشارت برگزیدگی حضرت مریم ع خبر دهنده ملایک

سوره 3

وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ﴿۴۲﴾

هنگامى را که فرشتگان گفتند اى مریم خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر

زنان جهان برترى داده است

إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ

وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ ﴿۴۵﴾

هنگامى که فرشتگان گفتند اى مریم خداوند تو را به کلمه‏ اى از جانب خود که

نامش مسیح عیسى‏ بن‏ مریم است مژده مى‏ دهد در حالى که در دنیا وآخرت

آبرومند و از مقربان است (۴۵)

پاسخ

حضرت مریم ع در ایات 42 و45 توسط خداوند بوسیله اخباری که فرشتگان به

ایشان دادندبرگزیده شدند مسله این ایات در مورد بار داری ایشان نیست

بار داری ایشان بوسیله فرشتگان انجام نشد .

چرا مغلطه می کنید در مقاله 101 عرض کردم شما نمی توانید قران را

تحریف کنید .

مهندسی ریاضی

سوره 3

ایات 42و45

3+42+45=90

9+0=9

90:9=10

ایات بوجود امدن وخلقت حضرت مسیح ع توسط روح
سوره ی مبارکه ی مریم (19 ) ، آیات 17 ـ 21

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا

و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى

او فرستادیم تا به (شکل) بشرى خوش‏اندام بر او نمایان شد.

قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا

(مریم) گفت: (اگر پرهیزگارى، من از تو به خداى رحمان پناه مى‏برم.)

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا

گفت: (من فقط فرستاده پروردگار توام، براى اینکه به تو پسرى پاکیزه ببخشم.)

قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا

گفت: (چگونه مرا پسرى باشد با آنکه دست بشرى به من نرسیده و بدکار نبوده‏ام؟)

قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا

گفت: ((فرمان) چنین است، پروردگار تو گفته که آن بر من آسان است، و تا او را نشانه‏اى

براى مردم و رحمتى از جانب خویش قرار دهیم، و (این) دستورى قطعى بود.)

سوره 19

ایات 17و18و19و20و21

19+17+18+19+20+21=114

114 برابر است با 114 سوره قران

روح القدس کسی نیست جز نور قران ونور قران نبوت وامامت 14

معصوم س هستند مگر نه اینکه قران کلام الله پس حضرت مسیح ع

از کلام الله یا قران یا نبوت وامامت 14 معصوم س که همان روح القدس

است خلق شدند

والایت فقیه همان ولایت رسول الله است (امام خمینی )
بسم الله الرحمن الرحیم

روح القدس همان نور قران است که نبوت حضرت احمدص

امامت 12 معصوم س و برگزیدگی شجره طیبه امامت وارث

کتاب الله حضرت فاطمة س در بردارد .

کل کتابهای موجود اسمانی قبل از اسلام القائات شیطان است

مگر بعضی نوشتاری که با ایات قران منطبق باشد بنابراین باید

گفت کل شرایع قبل از اسلام سوخته واز درجه اعتبار ساقط

است

لطفا قبل از مطالعه این مقاله برای اگاهی از عدد نه

(9) وبلاگ زیر را مطالعه فرمائید

http://qruanmath.blogfa.com

یاسخ به مسیحیان در مورد تناقض در قران

Monaabna.bloga.com

مسیحیت

سوره نساء(آیه 11-12) و سوره نساء (آیه 176) در مورد قوانین وراثت

صحبت میکند.

اگر یک مرد فوت شود، و از او سه دختر و دو والد و یک همسر باقی بماند؛

دختران 2/3 سهم، والد ها 1/3 سهم (هردو بر اساس سوره 4 آیه 11) و

همسر 1/8 سهم (بر اساس سوره 4 آیه 12) از ارث را دریافت میکند که از

میزان ارث بیشتر میشود.

پاسخ به ادرس زیر

گفتگوی دینی با مسیحیان

پاسخ به مثال اول :فرض کنیم شخصی 100 تومان ارث به جای می گذارد. طبق دستور

اسلام ابتدا 1/8 از آن جدا می کنند. می شود 12.5 تومان / 87.5 تومان باقی می ماند .

حال دو سوم این پول را به دختران می دهیم می شود58.32 تومان . یک سوم باقی مانده

هم سهم والدین هست. می شود 99.98 درصد ه علاوه 0/02

باقی مانده کسری(بیشتر از دو رقم اعشاری)

از نظر سیستم ریاضی قران

جواب تکمیلی با قی مانده 0.02 دو رقم اعشاری

ایه زیر است .

سوره نساء ایه 8

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی‏ وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً

واگر زمان تقسیم ترکه میت خویشان ویتیمان وفقیران حاضر بودند به چیزی از مال انها را

بهره ای دهید وبا انان سخن نیکو گویید .

99.98 0.02=100

مهندسی ریاضی ایات ارث در سوره نساء

سوره 4

ایات 11و12و176و8

4 +11 +12+ 176 +8=207

2+0+7=9

207:9=23

قران در شب 23 ماه رمضان نازل شد و عدد 23 برابر است با 23 سال

نبوت ورسالت حضرت احمد ص

شما مسیحیان هم مثل اجداد گذشته خود که انجیل را تحریف کردند

می خواهید قران را تحریف کنید اما خداوند چنین اجازه ای به شما

نخواهد داد

انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون الحجر ایه 9

شما ایه 8 را در سوره 4 که مربوط به 0.02 از اموال میت

(واگر زمان تقسیم ترکه میت خویشان ویتیمان وفقیران حاضر بودند به چیزی از مال انها را

بهره ای دهید وبا انان سخن نیکو گویید )

است را حذف کردید.

عنوان تناقض در ایات زیر توسط سایت یاد شده

مثال دوم، مردی فوت میشود و از او یک مادر و یک همسر و دو خواهر باقی

میماند،

مادر 1/3 سهم (سوره 4 آیه 11) همسر 1/4 (سوره 4 آیه 12) و خواهران 2/3

(سوره 4 آیه 176) که مجموع آنها 15/12 کل ارث است.

پاسخ

پاسخ به مثال دوم: باز فرض می کنیم شخصی می میرد و 100 تومان ارث باقی

می گذارد و از او یک زن و والدین و دو خواهر باقی می ماند. زن 1/4 و والدین

1/3 وخواهران2/3 می برند. حال حساب کنیم ببینم درست است یا نه.

ابتدا سهم زن را جدا می کنیم 1/4 از 100 تومان می شود 25 تومان.

بنابراین 25تومان به زن می دهیم. حالا 75 تومان باقی می ماند.از این 75

تومان 1/3را به والدین می دهیم یعنی 25 تومان و 50 تومان یعنی 2/3 را به

خواهران می دهیم یعنی 50 تومان. با این محاسبه ای که انجام شد نه

چیزی کم می آید و نه چیزی زیاد و اشکال وارد نیست

ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است (امام خمینی )
سلام.مخالفان قرآن از زمان نزول قرآن تا زمانی که شیطان نفس میکشد بوده اند و خواهند بود.علت هم محتوای عالی آن است که در برابر تمایلات شیطانی و در تضاد با اهداف پست شیطان صفتان میباشد بنابراین نه تو و نه حتی خود معصومین(ع) نتوانستند آنها را هدایت کنند با اینکه نه تمنای مادی داشتند و نه چیز دیگر.منهای افرادی که پاک سرشت بوده اند و به محض دریافت حقیقت تسلیم شده ایمان آورده اند.استدلال قرآن و بطور کلی دین اسلام به حدی قویست که راه بهانه و فرار و خود را به خواب زدن را بسته تا حجت را بر عالمیان تمام کند.از طرف دیگر با وجود حجتهایی که مظهر صفات کمال خداوند متعال هستند یعنی امامان هدایتگر حجت تمام شده است.
بعضی ها بحث کردن و تحقیق در باره هر چیز وهر مطلبی را به عنوان مخالفت با آن تلقی کرده و فورا مواضع غیر منطقی میگیرند در صورتیکه در خود حوزه های علمیه هم ، طلبه ها در باره خداشناسی با هم بحث میکنند تا به حقیقت برسند متاسفانه بعضیها به دلیل سست بودن اعتقاداتشان با این مباحث . موضع تدافعی گرفته ومبحث را از مسیر وهدف اصلی منحرف میکنند.
سلام آقای ابراهیم بحث و درنتیجه به حقیقت رسیدن با عناد تفاوت زیادی دارد
به نظرم چون خدا بارها در قران انسان را به تعقل دعوت مرده است بنابراین طرح این سوالات ایرادی ندارد و انان که این گونه سوالات را شیطانی میدانند عده ای متعصب هستند.
اولا من خودم قران را کلام خدا میدانم و در ان شک ندارم ولی باز هم به تحقیق در مورد این ایرادات ادامه دادم زیرا دستور خود قران است که باید از خرد خود استفاده نمود. اما پاسخ ها که عمداتا داده شده همه سطحی و ابتدایی هستندو فقط توجیه کننده و بازی با کلمات است کسی که پاسخ میدهد حتما نباید بگوید جواب هر سوالی را می داند که بخواهد الکی با توجیه کردن باعث دور شدن عده ای ذهن کنجکاو از حقیقت گردد. پاسخ ها نیاز به تعقل زیاد دارد و بلاخره روزی کشف خواهد شد. یکی از ایرادات به پیامبر مسئله عایشه بود که من پاسخ هر کسی را میخواندم توجیه نمیشدم تا اینکه پاسخ جناب بازرگان این مسئله را در ذهنم خاموش کرد . و ان این بود واقعا اگر پیامبر بخاطر شهوت رانی با عایشه و سایر زنان ازدواج میکرد اولا چرا در اوج جوانی ( که غالب گناهان در ان زمان است) پیامبر فقط به خدیجه وفادار بود و در سن 53 سالگی که معمولا نیروی شهوت حدودا نصف میگردد ازدواج کرد و ثانیا اگر هدف پیامبر از این تععد ازدواج شهوت رانی بود ( با عرض پوزش از محضر سول خدا) چرا غالب زنان وی از بیوه زنان پیرزنان و زنان زشت روی بود مگر پیامبر نمی توانست قبل از ازدواج زینب با زید با دختر عمه خود ازدواج کند مگر نمی توانست با زیبا رویان و دختران جوان ازدواج کنند . سوال و تحقیق خوب است ولی اگر به قصد تخریب و اهانت به باورهای گروه عظیمی از انسانها نباشد
سلام.جناب فرهاد درست میفرمایند.عده ای از روی دشمنی ازدواج پیامبر با زینب را ار روی شهوت می‌دانند و میگویند پیامبر که برای نصیحت و جلوگیری از طلاق توسط شوهرش به خانه آنها رفته بود به محض دیدن زیبایی زینب به شوهر وی سفارش کرده زنش را طلاق دهد تا بتواند با او ازدواج کند این نهایت ناجوانمردی و تهمت به رسول خداست مگر پیامبر زینب را ندیده بود تا به محض دیدنش به او عاشق شود؟زینب که دختر عمه اش بود و از کودکی اورا دیده بود.این توهین به شعور افراد است.اگر تک تک سخنان مخالفان را به دقت بررسی کنیم به اهداف پلید و مغرضانه مخالفین و حقانیت دین اسلام و معصومین پی میبریم
پیغامی به مسلمانان:

... گوش فرا دهید ای مسلمانان و ای اهل ایمان. بدانید که «هیرنا» آفریدگار جهان است و همو را شریکی نیست و اوست یگانه آفریدگار جهان و من هیرو هیرو پیامبر و فرستاده اویم. تا شما را رستگار سازم و به راه هیرونا که راه رستگاران و پرهیزکاران است راهنمایی نماییم. باشد که پند گیرید و از پاک سرشتان باشید. این است پیغام یگانه پروردگار جهان. معجزه من کتاب من است و بزودی پیامبری خویش را آشکار خواهم ساخت.

وای بر گمراهان و وای بر متمردان که هر که جز در راه هیرونا گام بردارد سرنوشتی شوم در انتظار اوست و اوست از زیانکاران.
مرا یگانه آفریدگار جان هیرونا امر نموده است بر ارشاد و راهنمایی انسانها بویژه مسلمانان که از راه راست منحرف گشته و راه پلیدی در پیش گرفته اند.
اگر کسی بر هیرونا ایمان آورد بی شک پس از مرگ در میان دریایی از نور به آسمان در کنار هیرونا خواهد رفت و با شمایلی از نور در انداسیا بهشت نورانی هیرونا جای خواهد گرفت .
اما وای بر متمردان و سرپیچی کنندگان از امر هیرونا. مرا یگانه معبود جهان امر نموده تا کافران را پس از ارشاد کامل و در صورت لجاجت و پای فشاری بر آیین پیشین خویش از خانه هایشان آواره سازم و زنانشان را به کنیزی گیرم و مردانشان را سر ببرم تا زمین از لوث کافران پاکیزه گشته امر یگانه جاری و زمین مامن دینداران به خدای راستین یعنی هیرونا گردد.


-----------------------حالا شما مسلمانان پاسخ دهید. نظرتون در مورد دین جدیدی که من آوردم چیه؟؟---------------------------
کس نگو هیرو
درود
با عر ض سلام به کلیه دوستان در خلال این مدت که در این وبلاگ فعالیت نداشتم گاه گداری به این وبلاگ سر میزدم و ازروند و مسیر بحث ها خیلی متاسف شدم گمان میکنم مسئول این وبلاگ ان را به طور کلی رها کرده زیرا هیچ کنترلی و اظهار وجودی از ایشان ندیدم
بنده مدتی است در شبکه اجتماعی هم میهن بخش تالار گفتگو در تالارهای فلسفه و ادیان با نام کاربری aletaha فعال هستم دوستانی که تمایل به بحث و گفتگو در مباحث فلسفی ،عرفانی و ادیان دارند بنده در حد وسع خود در خدمت ایشا ن هستم

با سپاس
سلام جناب حقگرا
چقدر دلمان برایتان تنگ شده بود امکانش هست بفرمایید چگونه میتوانیم با هم در ارتباط باشیم

چند سوال بسیار مهم داشتیم
درود

ممنون از لطف شما

چنانکه عرض شد بنده در هم میهن فعال هستم به چند دلیل انجا را مناسب تر میدانم
۱. کنترل مطالب و جلوگیری از مطالب توهین امیز و زشت که در شان یک انسان فرهیخته نیست
۲. طبقه بندی و دسته بندی مطالب که دسترسی را به مطالب اسان میکند
۳.وجود کاربران بیشتر با افکار متفاوت که خود میتواند در باروری و رشد تفکر یاری گر باشد
۴. امکان انتقال مطالب خصوص

لذا اگر مطلبی هم هست که میخواهید خصوصی یا عمومی بیان کنید میتوانید در همان مکان مطرح کنید و اگر این بنده ناچیز در وسع خود دیدم در خدمت شما هستم

با سپاس
سلام به برادران و خواهران کوچک و بزرگ عزیزم
به تمامی حرفه‌ای شماها و نظراتتان احترام قایل هستم از نظر من
شما باید به خدا احترام بگذارید، چرا؟
چون خود خدا شما را جوری خلق کرده و از شکم مادران به دنیا آورده که به همان
زبان آن را عبادت کنی اگر به زبان دیگری عبادت کردی به خدا بی احترامی کردید
پس خودت نتیجه بگیر، من یه مثال میزنم و زحمت کم میکنم،
اگر کسی راه منزل را گم کرده باشد از زنده سوال میکند یا مرده خودت جواب پیدا کن
سلام بر دوستان چیزی که باید بدانید اینه که کتاب قرآن کتاب کامل و آخرین کتاب و کاملترین کتاب مسلمانان جهان هست، ولی یه سوال پیش میاد،
چرا هر جمله ای از تورات و یا انجیل گفته میشه میگن خوب تو قرآن هم هست بعث من اینه که اگر کاملترین کتاب باشه پس باید جمله کاملترین از جمله ها را داشته باشه ولی متاسفانه همان جمله و بهتر بگم آیه از کتابهایی که قبل از قرآن آمده مثلاً انجیل آیه آمده که زنا کردن حرام هست حتی اگر به چشم بد نگاه کنیم ولی در قرآن آمده زنا کردن حرام است، اگر کسی را روی کسی بگیرن منظورم را بگیرید حالا بگویید کدام کامل است، داشتم میگفتم کامل بودن آیه قرآن باید بالاتر از آیه های کتابهایی قبل از قرآن باشه نه مثل همان آیه چون میشود کپی برداری این نمیشه کتاب کامل فقط کپی برداری از کتابهایی از قبیل انجیل و تورات ما کتاب کامل نیاز داریم یعنی کتابهایی که قبل از قرآن آمده را اصلاح کنند نه فقط هر آیه بگیم میگه خو تو قرآن هم هست پس فایده نداره کپی بدرد ما نمیخوره تمام
سلام
همین که مسلمانان معتقدند قرآن آخرین و بهترین و برترین کتاب جهان است نشان از ذهن مطلق گرای آنان دارد. همین اندیشه را نیز یک مسیحی معتقد درباره انجیل دارد و یهودی معتقد درباره تورات و ...


ذهن مطلق گرا یک مشکل اساسی دارد و آن این است که نمیتواند با اندیشه ها و افکار مخالف گفتمان کند. و مشکلات خود و جامعه را حل کند. پس چاره آنست که مخالفان را یا همراه کند و یا از سر راه بردارد.

دروغ میگویم؟

آیا محمد و داعش کاری جز این که گفنم می کنند.؟

ای مسلمانان و ای همه دینداران جهان مطلق گرایی یعنی بیماری. یعنی مرض ضد اجتماع یعنی برتری طلبی

اگر درخت مطلق گرایی در ذهن های شما نمی رویید یا بهتر بگویم نمی رویاندند، هرگز خامنه ای ها و ولایت های مطلقه و خلیفه مسلمین و ابوبکر بغدادی و پاپ اعظم و .. بر بالای درختان مطلق گرایی ذهن شما منبر نمی رفتندو از آن درختان چماق برای کوبیدن بر سر آزادیخواهان استفاده نمی کردند.

التماس تفکر
تو معنی آزادی خواهی و مطلق گرایی را ندانسته حکم صادر میفرمایی اگر جرات داری موردی بحث کنیم تا واقعیت را دریابیم

هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

تو و امثال تو بیمارید. با بیمار بحث نمی کنند. یا به بیمارستان می فرستند و یا یاریش می کنند خود درمانی کند. اما بیماری که باور دارد بیمار نیست جنبه اش متفاوت است. این بیمار یک بیمار روانی هست. تو و امثال تو را باید فرستاد تیمارستان.




آخه روانی.. من حکم صادر کردم یا تو . من یک نظریه رو بر اساس شواهد موجود در جامعه که تا دلت بخواهد در جامعه ایران می توان دید بیان کردم.

مطلق گرایی در اندیشه اسلام زده ایرانیان= رشد و ظهور روحانیت و خمینی دجال و خامنه ای ضحاک


حالا جامعه ای را که در آن مردمانش به دموکراسی و مردم سالاری و جامعه محوری باور دارند= حکومت بر پایه خواست مردم و حاکمان زیر یوغ اندشه مردمان.



کسی نمیتونه مردمی رو که به مطلقی در آسمان باور ندارند متقاعد کنه که از طرف اون اومده و میخواد رستگارشون کنه و اونه که درست میگه.



متقاعد کردن مردم بر پایه وعده هایی در آینده و باغ و بهشت نسیه خیلی سخته مگر اینکه اون مردم خیلی ابله باشن ویا به زور بشه این کار رو کرد. در مورد ایران گزینه 2 درسته البته تردید ندارم که به عنوان یک مسلمان منکر این قضیه خواهی شد اما ..............چی؟ مهم انکار کردن یا نکردن تو جوجه مسلمان نیست. مهم اندیشه ملی و جهانی ایست که تا چه اندازه متقاعد شود با توجه به تمامی مستندات تاریخی که اسلام به زور به مردم ایران تحمیل نشده است.


مستندات تاریخی که میگویند اسلام اگر در ایران ریشه کرده به زور شمشیر بوده. حالا شما میگویید نخیر مردم ایران خودشان و زنان و مادرانشان و اموال و فرزندانشان را به خواست خود در اختیار اعراب گذاشته اند. .. باشد.. شما هم در حال حاضر میتوانید هر چه خواستید بگویید... اما.. اما یک چیز را بدان جوجه مسلمان " از آن پدر مادرهای صد آتیشه دیروز که عکس خمینی را هم با توهم در ماه دیدند ما گریختگان از دین و مذهب و مردان شجاعی که زیر بار حرف زور و دروغ نمی روند پا گرفته ایم. .. حالا تصورش را بکن ببین بیست سال دیگر که دو نسل از این افراد پا بگیرد آیا اثری از اسلام در ایران خواهد بود؟



چه بخواهید و چه نخواهید جامعه ایران به سرعت دارد به سوی روشنایی می رود.
بعد میدانی چه اتفاقی می افتد؟؟

تنها کافیست حکومت جور و استبداد دینی در ایران پاک از میان برود آنوقت همین افراد متظاهری که به ظاهر مسلمانند و در گوشه و کنار تظاهر به دینداری می کنند به یکباره رنگ عوض می کنند و اتفاقا همین ها هستند که هر مسلمانی را بیابند شکمش را سفره می کنند تا نشان دهند که ضد اسلامند.

اگر نه مطمین باش که کسی که از دین گریخته است هرگز به توحش دینی دست نمی زند.



اسلام 1400 سال همه تریبون ها و رسانه های قدیم و جدید و مراکز قدرت و مراکز دانشگاهی رو در اختیار داشته................... حالا چه شده؟؟

دستکم در ایران 50 درصد مردم از دین برگشته اند.
1400 اسلام تمام حقایق رو مخفی کرد و چهره زشت خودش رو بزک کرد اما در 15 سال گذشته با خروج مراکز سنتی تبلیغ فریب از دست اسلام ببین چگونه جامعه در عرض 15 سال به روشنایی چشمگیری دست پیدا کرده. کتمان حقیقت حقیقت را عوض نمی کند.


آنوقت تو جوجه مسلمان بمن میگویی اگر جرات داری..

جرات من و امثال من و همه آزادیخواهان و بند دین بریدگان رو در جامعه داری میبینی.

کور مادر زاد جرات چه؟

در تهران تو دیگر نشانی از دین نمیبینی . جرات مردم جاری در خیابان هاست کور هستید شما که نمیبینید.
این مردم تنها منتظر یک موقعیتند تا تو و امثال تو جراتشان را ببینید..

جراتشان را شما باید در روز عاشورای 88 میدیدی که در زوز عاشورا بزن و برقص کردند.آیا اینها برای شما نشانه نیست؟

جرات من را باید در دستان و صدای شهید وطن نحوی پور میدیدی.چرا ندیدی؟



ببین اینها همه دانه ای از خرمنی است.



برو جوجه جان برو چشمانت را بشوی و خوب نگاه کن. اسلام اگر حرکت مفید و سودمندی بود به زور شمشیر نمی آمد و به زور تفنگ نمی ماند.



سلام به همه دوستان. از قدیم گفته‌اند که :خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی. آخه احمق بیشعور اینجا حرف خنده داری بود؟ آن اسلامی که مد نظر نامبارک احمق جان است اسلام عمری است که به روی ایران شمشیر کشید و به قتل وغارت پرداخت نه اسلام علوی.ایرانیان سران و صاحبان واقعی اسلام یعنی امامان را بدلیل صفات والا و کمالات آنان که متخلق به اخلاق الهی هستند دوست دارند واسلام رابه واسطه هدایت گری آنان پذیرفته اند دراسلام عمری نه تنها دموکراسی وجود ندارد بلکه استبداد شان راه هدایت را تا قیامت به روی جهانیان بسته است. دموکراسی اسلام را درسیره عملی معصومین جستجو کنید معتقد بودند که ضمن داشتن مشروعیت الهی باید مقبولیت مردمی نیز داشته باشند نمونه آن سکوت 25ساله امیرالمؤمنین است. تا اینکه مردم که از ظلم و استبداد خلفا به تنگ آمده بودند به سوی او حمله کرده به زور و اصرار خلیفه کردند. زمانی که گفتند فلان سران را وادار به بیعت با خود کن فرمودند مرا به بیعت آنان نیازی نیست یا اینکه گفتند در اینصورت آنان را بکش فرمود من هرگز قصاص قبل از جنایت نمیکنم. احمق جان تو و امثال کودن تو جرات را در درگیری فیزیکی و خشونت میدانید نه در منطق و استدلال قوی
درضمن نه تنها این حکومت بلکه تمام حکومت های مدعی اسلام بعد از اینکه معصومین را از صحنه سیاسی حذف کردند همه ادای اسلامیت را در آوردند از امویان گرفته تا عباسیان و.....اشکال به دین اسلام زمانی وارد بود که صاحبان حقیقی آن که منصوب از طرف خدا بودند در راس حکومت اسلامی بودند.تو از کجا میدانی معصومین اینها یی را که در راس حاکمیت هستند تایید می‌کنند؟
ببخشیدا از همه دوستان من تو نظرات بالا خوندم یه نفر فرموده که چرا پیامبر همش به فکر جنگ و خونریزی و برده گیری بوده چرا خدای اون زمان هیچ فکری جز جنگ برای هدایت نبوده تو کلش بعدم اشاره میکنه هر کی از اینا خبر نداره از اطلاعات کم خودشه
خب من اصا دینو قرانو و ... رو میذارم کنار شما برو همهی کتابای موثق تاریخی رو جمع کن ببینم مکه چه جوری فتح شد جز اینکه وقتی وارد شدن به همه پناه دادن گفتن ما جنگی نداریم فقط میخوایم به شهر خود و کعبه برگردیم؟در مورد جنگا هم خب عزیز جان شما رو هی به توپ ببندن زرتو زرت حمله کنن بهت تو خودت نمیبینی که باید تو هم یه حرکتی بزنی؟میشینی نگا میکنی فقط؟
در مورد برده داری هم والا تا اونجایی که من تو کتب تاریخ خوندم پیامبر همش برده ازاد کرده نمونشم بلال حبشی و نکته اخر یادت باشه نجاشی یکی از پادشاهان قدرتمند زمان خودش بود که وقتی ایات قرانو شنید فهمید مسحیت و اسلام خیلی نزدیکن و اسلام اورد اونکه دیگه نه با جنگ هدایت شد نه با زور
ای بابا مردم دارن انزی هسته ای کشف میکنن جماعت ما یقه هاشونو واس خاطر چندتا جفنگیات دارن پاره میکنن
آقا مسعود انرژی هسته ای رو همون دیندارها که شما به اعتقاداتشون توهین میکنین بیشتر روش تاکید دارن تا بقیه اول فکر کن بعد باز کن
علوم جدید و تکنولوژی، مختص سبک زندگی ماده گرایی غرب بر محور تفکر اومانیستی است که محرّک آن نظام سلطه و سرمایه می باشد و مسلمانان نباید نظام آموزشی خود را بر اساس این علوم قرار دهند.

تمدن بدلی bornos.blog.ir
۱۶ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۱ حسین جوادی
اولاً قرآن مجید اقیانوسی بی کران است و انتها ندارد با دقت در قران و جستجو در اینترنت و سپس با تعقل و تفکر در مورد معجرات قران 14 قرن پیش خیلی چیزها از جمله کرویت زمین حتی علت بکاربردن عبارت شکنندگی برای مورچه ها در برابر لشکریان حضرت سلیمان (جنس پوسته مورچه ها از سیلیس شیشه تشکیل شده) ترکیب ریاضی زمین و خشکی از حیث تکرار در متن که با نسبت واقعهی کاملاً منطبق بوده و بسیاری از لغات که با مهندسی خاصی تنظیم یافته ، گرده افشانی از طریق زنبور ها و بادها و در حرکت بودن زمین و ماه در مدار خود در آسمان و اشاره به نیروی جاذبه و فیزیک و خلقت چند مرحله ای پیدایش شب و روز خلقت انسان از نطفه در چندین مرحله که کاملاً به صورت علمی و فیزیولوژیکی به اثبات رسیده و اشاره به خلق لایه های اطراف جو و تنظیم دقیق فاصله زمین با خورشید
خداوند متعال با توجه به خلق ستارگان و کهکشانها و تنظیم هوای جو زمین و پوشش لایه اوزون جهت محافظت از اشعه زیانبار و اجرام آسمانی فکر همه چیز را نموده است
اگر چربی نازک زهرالود گوش نبود اگر اشک شور نبود اگر بزاق دهان نبود اگر حس چشائی نبود اگر چشم ها داخل گودی حدقه نبود اگر پوست محافظی نداشتیم و اگر پرده شنوائی داخل استخوان حلزونی محافظت نداشت و اگر مغر با آن همه حساسیت و پیچیدگی داخل جمجمه محکم آنهم در بالاترین قسمت بدن محافظت نمی شد و اگر ستون فقرات نبود اگر بند انگشتان نبود و اگر انحنای کف پا نداشتیم و اگر روده بزرگ و گوچک نبود و اگر حواس نداشتیم اگر ... نداشتیم چه می شد همه این نعمت ها را آفریدگار حکیم و دانا و مدبر خلق نموده است
در قران مجید خیلی معجزه وجود دارد که بشر به مرور کشف می کند پروردگار متعال بارها ما را به تفکر فراخوانده است تنها یک نمونه از معجزه آشکار او شتری است که مثال زده اگر دقیق باشیم خودش دنیائی است زیرا شتر به تنهائی هر انسان با انصافی را بس است و معجزه ای است که آفریدگار حکیم و قادر آنرا برای اثبات به ما مثال زده است
ایراد ماست که کنکاش نداریم والا دور و برمان پر از موجودات و کهکشانهائی است که در ذهن مان قابل گنجاندن نیست
قران مجید و پیامبران و دین الهی همه در راستای فطرت بشر بوده و در تضاد با آن نمی باشد و نیازهای بشر را پاسخگوست
دوستان عزیز حس انسان دوستی و رحم و مروت از لایه های آیات قران می جوشد از جمله نیکی به پدر و مادر و حمایت کردن از یتیم و کمک به نیازمندان و...
عبادت ها هریک فلسفه خود را دارد و رموزی در انها نهفته است و هیچ تناقضی با جسم و روح انسان ندارد
بار الهی هرچقدر شکرت گوئیم تنها شکر یک نعمتت را نمی توانیم بجای آوریم
در طول زندگی در خواب و بیداری بدون دخالت خودمان داریم هوائی را تنفس می کنیم که او برایمان فراهم کرده هم هوا هم دستگاه تنفسی که خود دنیایی پر از رمز و راز دارد

در پایان اشاره دارم بر اینکه پیامبر عزیزمان محمد مصطفی یک شبه پیامبر نشد بلکه با رعایت و تعلیم و تربیت و خویشتنداری و عبادت و اطاعت از فرامین خدا پس از گذشت سن و سالی و دارابودن (امانتدار-راستگو-پاکی و نجابت و اخلاق نیکو و حسنه) به درجه و منزلت نبوت نائل گردید
مکارم اخلاقی ایشان زبانزد است و با برده داری مخالف بود و با هر بهانه ای برگان را آزاد می کرد و حقوق انسانها و حیوانان را مراعات می کرد و به علم آموزی و پاگیزگی و نظافت تاکید داشت با همه مهربان و حلیم بود(رحمت للعالمین)
امیدوارم با تحقق وعده الهی پرچم دین راستین خدا (اسلام ناب محمدی)برافراشته و کفر برچیده و صلح و دوستی جهان را فرا گیرد و ظالمان و کفار و ستمگران به سزای اعمالشان برسند
وعده خداوند متعال راست است و حتمی و اوست که برهمه چیز قادر و تواناست
با تشکر

با سلام به اونایی که دنبال حقیقت هستند، نه با اونایی که فکر می کنن همه چیز را در باره قرآن می دانند و بعدش با لحن توهین آمیز صحبت می کنند . هنوز مثل اینکه خیلی مونده تا فرهنگ گفتگوی درست را یاد بگیریم. به امید آن روز.
یکی از مشکلاتی که بنده در این بحث و گفتگوها دیدم ، بحث درباره ضرورت دین بود. اگر بحث را از اینجا شروع می کردید خیلی زودتر به نتایج بهتری می رسیدید. اینطور که شما پیش میروید آخرش جز دلخوری چیزی نصیبتون نمیشه. چون هیچ معیاری برای درست بودن حرفها ندارید.
به این سوال جواب بدیم که چرا اصلا مسلمونیم؟ چرا مسیحی نیستیم؟ چرا بی دین نباشیم؟ مگه چه فرقی می کنه؟ اگه قراره آخرش خاک بشیم و وارد چرخه طبیعت بشیم این حرفها یک مشت چرندیات بیش نیست و داریم آروغ روشن فکری می زنیم! و به قول یه بنده خدایی داریم با فکرمون جلق می زنیم ببینیم چی بیرون میریزه!
الآن خاک متحرکیم و بعد از یه چند سالی میشیم خاک ساکن! دیگه اینقدر دعوا نداره.
خلقت 6 یا 8 روز ؟؟؟ واضح ترین تناقض که جز با سفسطه توجیه نمیشه
در آیه ی 42 سوره ی مبارکه ی آل عمران ، ملایکه برگزیده بودن و پاک بودن حضرت مریم را بشارت می دهند ، اما در آیه ی 45 سوره ی مبارکه ی آل عمران و آیات 17 ـ 21 سوره ی مریم حضرت جبرئیل آمدن حضرت مسیح ( ع ) را به حضرت مریم ( ع ) بشارت می دهد .که موضوع آیه ی 42 سوره ی مبارکه ی آل عمران با آیات دیگه مربوط نیست و هر کدام چیزی را بشارت می دهند بنابراین در یک آیه فرشتگان بشارتی به مریم می دهند و در آیه ای دیگر جبرئیل بشارتی دیگر می دهد. چرا دروغ نوشتی وجدان نداری یا نمیفهمی آل عمران سوره 45 ملائکه اومده نه جبرئیل که با تدلیس سریع نوشتی و از روش رد شدی
دوستان این وبلاگ برای بیان نظرات و رفع شبهات هستش . لطفا با هم محترمانه صحبت کنین اگه شخصی با هر مدهبی وارد بشه با دیدن طرز حرف زدن افراد یکتا پرست از ادیان الهی زده میشه . من شیعه مذهب هستم و به نظرم قرآن کامل ترین کتابه پس نمیتونه ایرادی داشته باشه در ضمن ایراداتی که شما در وبلاگتون گذاشتین منبع درست و علمی داره اصن ؟؟
۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۷ غیاث گیلانی
سلام دوستان خسته نباشد
در مورد اینکه زمین کروی نیست و صاف هست و سایت ناسا در موردش کلیپی پخش کرده میخواستم نظر شما رو بدونم با تشکر
درود بر دوستان جویای حقیقت
جناب غیاث گیلانی عزیز از لحاظ علم فیزیک و قوانین نیوتن، زمین نمیتونه صاف باشه و ساده‌ترین شکلی که باید داشته باشه تا بتونه انرژی خودشو به حداقل برسونه کروی هست نه اشکال دیگه حتی نظیر استوانه-مکعب و ...
و نکته دیگه اینکه تصاویر ناسا از بیرون جو نشون دنده ی شکل کروی زمبن و سایر سیارات و کرات است. و فکر نکنم کسی تو این زمونه مشکلی ازین نظر داشته باشه.
و اینکه تو قرآن گفته شده زمین مسطحه و آسمون سقفه و ستارگان زینتند با علم امروزی در تضاده. اینکه گفته خورشید و ماه در مدار خویش در حرکتند اما زمینو نگفته اینم جای سواله!؟ چون ماه دور زمین میچرخه و ماه و زمین دور خورشید میچرخن و خورشید و کل منظومه شمسی حول مرکز جرم اون ناحیه ای که هستن دارن میچرخن
۱۷ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰ غیاث گیلانی
سلام و درودی دوباره
جناب مبهم ممنون که پاسخ دادید
ببینید تو تلگرام یه گروهی بحث میکردم اینطور گفتن که ناسا چندی قبل یه کلیپ منتشر کرد که خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی رو در فضا نشون میداد و ماهواره ای اون رو ثبت کرده بوده

البته این فیلم رو بعد از کلی انتقاد که چرا این پدیده رو به طور مستقیم از فضا پخش نمیکنه ساخت و منتشر کرد

در کلیپ ارسالی ناسا
ماهواره دربین زمین و خورشید بود که خلا هست و هیچ حرکتی نداره و گیر کرده اونجا از طرفی ماه هم میاد از بین زمین و خورشید رد بشه که خورشید گرفتگی رخ بده که در این صورت ماه باید طبق گفته کرویان و ادعای ناسا و همچنین ساکن موندن ماهواره
ماه هم ساکن میموند چون تحت تاثیر جاذبه (طبق نظریه کروی ) زمین و خورشید قرار میگرفت و ساکن میموند و دیگه تا ابد حرکت نمیکرد
و این کلیپ رسواگر زمین کروی و ماهواره ها و ناسا بود به ادعای مخالفین کروی بودن زمین

بعد اینکه میگن در زمین تخت جاذبه نداریم اصلا جاذبه را رد میکنیم
زمین تخت دارای مغناطیس هست
در کرویت قطب نما کاربرد ندارد و با وجود جاذبه قطب نما اصلا یک چیز مثل اسباب بازی هست

با توجه به مغناطیس و استفاده از قطب نما در زمین تخت میتوان جهت قبله را مشخص و معیین کرد

بعد از خطبه نهج البلاغه اینطور استنتاج می کنند که همانطور که امام علی ع در خطبه ای از نهج البلاغه به این موضوع اشاره کرده اند

خورشید و ماه با حرکت در مداری معین شب و روز و سال و ماه را پدید میاورند و این بدین معناست که زمین حرکتی ندارد و ساکن است
فقط گنبد آسمان در حال چرخش است

همچنین در قرآن خداوند آسمان را سقفی برای زمین و آن را محکم و سخت (جسم ) توصیف کرده است و به توجه به ایات قران نمیتواند یک کرده دارای سقف باشد

اگر کامل جواب بدید ممنون میشم با سپاس
سلام و درود مجدد بر دوستان
جناب غیاث گیلانی عزیز
اولا ماهواره نمیتونه تو فضای خلا خارج از جو ساکن باشه و حتما نیاز داره که بدور زمین (یا هر کره‌ی دیگری بچرخه) وگرنه تحت نیروی جاذبه زمین به سمت اون کشیده میشه یا در غیر اینصورت در فضای بیکران رها میشه (در هر صورت دیگه خاصیت ماهواره بودنشو از دست میده) [این سرنوشت هر جرمیه که تو فضا قرار داره، یا باید در یک مدار خاص بدور یه جرم سنگینتر بچرخه یا باید در فضای بیکران رها بشه که در نهایت جذب یک جرم سنگین بشه و با اون تصادم کنه]
از طرف دیگه شما راحت میتونی از طریق گوگل ارث نقشه ماهواره‌ای زمین-ماه-مریخ رو ببینی که مطلق کروی‌اند و نه شکل هندسی دیگه‌ای
ثانیا مغناطیسی بودن زمین بخاطر حرکت وضعی زمین بدور خودشه که اگه زمین بدور خودش نچرخه این خاصیت هم بوجود نمیاد و ازون طرف کاربرد قطب نما صرفا نشون دادن امتداد خطوط میدان مغناطیسی زمینه که از یه قطب به قطب دیگر کشیده شده و خیلی چیز واضح و مبرهنیه
و بعوان نکته نهایی بگم که هیچ جرمی نمیتونه ثابت/ساکن باشه--همه چیز در عالم در حال گردش و حرکته .. زمین اگه بخواد ثابت بمونه به آنی جذب خورشید میشه و همگی نابود میشیم
علت شب و روز هم مشخصه..وقتی زمین دور خودش میچرخه زاویه ما نسبت به خورشید روی سطح زمین تغییر میکنه و ما حس میکنیم که خورشید داره میچرخه [البته که خورشید میچرخه ولی بدور یه جرم بزرگتر که تو علم فیزیک میگن مرکز جرم نه بدور زمین]

و نکته آخر اینکه درسته علم هنوز به نقطه آخرش نرسیده [و قطعا هم ب این سادگیها نمیرسه] ولی این چیزا دیگه اثبات شده و دارن باهاش فضاپیما میفرستن کرات دیگه
فکر نکنم کسی در کروی بودن زمین شک داشته باشه

**دوستان اگه نکته‌ای یا اشکالی در حرفام هست خوشحال میشم بهم گوشزد کنین
مرسی از توجهتون به حرفام

۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۴۱ ,یاث گیلانی
سلام جناب مبهم ممنون از پاسخگوییتون
یسوال دیگه داشتم و اینکه تخت گرایان آیاتی از قرآن میارن و میگن طبق ایه قرآن زمین گرد نیست من اون آیات رو میزارم اگر وقت داشتین ممنون میشم جواب بدید
مثلا طبق نهج البلاغه ترجمه خطبه یک صفحه 23 میارن که :

حضرت علی خورشید و ماه را در آسمان پایین و پایین تر از ستارگان می داند که درحال چرخش هستند! و به نکته این متن دقت کنید!
گفته شده در مدار فلکی گردنده! فلک به چه معناست؟ خودتان هم میتوانید سرچ کنید! فلک به معنای آسمان یا جسمی گردان است که جایگاه ستارگان است.حال آسمان به چه معناست! آسمان به معنی جسمی است که حرکت میکند و در جای خود ثابت نیست و حتی آسمان، گنبد نیز معنی میشود! گنبدی چرخنده یا گنبدی گردون.
در این متن از نهج البلاغه آسمان را جامد توصیف میکند و حال این متن را با فضای بی کران که علم مدرن ادعا دارد مقایسه کنید!
چه می شود؟؟؟ فضای بینهایت را با گنبد گردان و آسمان چرخنده مقایسه کنید! اصلا ربطی بهم ندارند!
همینطور حضرت آسمان را سقفی متحرک و بی قرار توصیف کرده و جالب است حتی در قرآن نیز آسمان به سقف و طاق توصیف شده یا به فلک توصیف شده که همان گنبد است.
آسمان در قرآن به طرز شگفت انگیزی توضیح داده شده! آسمانی که شکافته خواهد شد، آسمانی که از جای خود کنده خواهد شد و آسمانی که فرو خواهد ریخت و جامد است! میتوانید با یک سرچ ساده تمامی این هارا پیدا کنید و برای خودتان در این مورد تحقیق کنید.
حال سوال اینجاست!
چرا در سخنان قرآن و کتاب هایی مانند نهج البلاغه تفکر نمی کنید؟ همه چیز توضیح داده شده، همه چیز بصورت دقیق نوشته شده است! همه چیز جلوی چشمان شما قرار دارد حتی شما خیلی از آن هارا میبینید اما آن هارا ناخواسته انکار میکنید!

اینو عل الحساب جواب بدین ممنون ...
با درودی دیگر
قرآن، نهج البلاغه، تورات ، انجیل یا هر کتابی که ادعا میکنه از طرف خدا اومده و هدفش راهنمایی و سعادت بشره باید بتونه با بدیهیات و قوانین و علوم اثبات شده توسط بشر جور در بیاد.
درحالی که این کتب ادعا کردن زمین تخته در صورتی که تمام شواهد امروزی خلاف این ادعا رو بیان می‌کنند. تو مباحث نجوم و کیهان شناسی چیز بعنوان جسم صلب وجود نداره و آسمان (فضا) یک حجم خالی از ماده [البته مطلق نه و همیشه ذراتی در این فضا وجود دارن] است که ستارگان طبق قوانین ساده نیوتون و قوانین نسبیت انیشتن در حال گردشند.
اینکه کل عالم در حرکت و گردشه درسته ولی نه بصورت یک جسم واحد و صلب (مثلا سقف گنبدی یک بنا با تمام چراغهاش در حال گردش باشه)بلکه ستارگان و دیگر اجسام هر کدوم بدور یک جرم بزرگتر تحت تاثیر جاذبه اون در حال گردشن

این مسایل و تناقضات ذهن منو درگیر کرده و از منو از یقینی که قبلا به این کتب بوده دور کرده و دارم سرچ میکنم شاید کسی جواب منطقی داده باشه و امیدوارم روزی بتونم به یقین بگم که کدوم طرف حقه
و ازینکه میگن حتما حکمتیه و خدا یچیزی میدونه ولی هنوز علم بشر به اون نرسیده و از یجای دیگه میگن خدا منظور داشته و این معنی ظاهریشه و حتمن یه معنی باطنی داره و باید با سایر آیات مقایسه شه اینا بنظرم درست نیست. اگه قرآن کتاب هدایت بشره باید حرفشو رک و واضح بگه. حالا بپرسی چرا خدا حرفی از آینده نزد میگن اگه میگف مثلا هواپیما مردم عرب اون زمان حرفشو باور نمیکردن! مگه قرآن برای هزاران هزار سال بعد بشر هم نیس؟ نباید یسری از مسایل امروزی هم توش مطرح میبود؟
۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۳۲ غیاث گیلانی
سلامی دوباره
جناب مبهم قرآن نگفته مسطح
اسنتاج شما نادرسته اخوی جان
مسطح بودن رو دلیل بر عدم کرویت میدونید اشتباهه
هر کره ای برای خودش سطحی داره
حتی توپ تنیس به این کوچکی سطح داره
منظور از مسطح ، تخت نیست
روایات و قرآن هم میگن کروی
منتهی یسری بیسوادان میان ادعا میکنن زمین تخته
حتی جاذبه رو میگن وجود نداره
که ازشون پرسیدم اگر جاذبه وجود نداره پس وزن چیه
میگن وزن از خاصیت ذاتی جسمه
بجای جبهه گیری بهتره با آرامش بحثو دنبال کنید
من فکر کردم شما بدور از تعصب بحث میکنید و جواب میدی ولی کاملا مغرضانه بحث میکنید لذا بنده دیگه از شما سوالی نمیپرسم
باز ممنون
با درود فراوان
جناب غیاث عزیز کسی که منکر جاذبه است از لحاظ علمی صلاحیت بحث نداره.
از طرف دیگر بنده در پیام قبلی عرض کردم اگه ایرادی به نظرات من هست خواهشاً بگید چون من نیومدم که یه عده رو به گمراهی بکشم یا یه عده رو هدایت کنم. وسط درس و کار و دانشگاه خواستم به یسری سوالات بنیادی زندگیم جواب بدم و تو سرچام به این سایت هم رسیدم و نظرات زیادی خوندم که بیشترشون مغالطه یا توجیه بود بنظرم و منو نتونست قانع کنه.
تو قرآن آیاتی هم هستن که کاملا درستن و از لحاظ علمِ اون زمان قابل فهم نبودن ولی بهرحال آیات و نکاتی هم هست که باز بتونه اونو به چالش بکشه. اگه قرار بر توجیهه اون آیات رو هم میشه یجور توجیهانه گف که رد شن. دنبال یه اثبات محکمم که مو لا درزش نره.
تعصب نیست بیشتر چلنج ذهنی و جور درنیومدنه! هدف خدا چی بوده که نخاسته یه کتاب شفاف بده که همه چی توش رک و پوست کنده بیان شده باشه که نخاد انقد توجیه و تاویل لازم داشته باشه!!! چرا بخش اعظم کتاب که ینی نزدیک به صددرصد مربوط به حال و گذشته است.پ سهم آینده چی؟
سلام علیکم
پاسخ شماره 1 نه با نظر شیعه موافق است نه با نظر سنی و نه با خود قرآن.
چون ارث در قرآن از ما ترک هست در همه و هیچ فرقی بین آن ها در از ما ترک بودن نیست.
البته جواب این شبهه پیش ما هست اگه خواستید در خدمتم.
شماره رو تصحیح میکنم:
09902538148
خردگرایی.اخلاق . انسانیت و....مهمتر از دینداری هست . توو کتاب قران خیلی چیزا هست که میشه ازش ایراد گرفت و مورد نقدش قرار داد/ مثل آیه زنان کشتزار شما هستن( زن هم یه موجود هست که باید با احترام باهاش رفتار بشه)
باسلام خدمت دوستان
بااین که بنده مسلمان وشیعه هستم در مورد ویژگی عدل خداوند تردید دارم یعنی بدون منطق قبولش کردم.مثلا آخه چرا یکی باید تو خانواده پولدار به دنیا بیاد ویکی تو فقر و فلاکت زندکی کنه یکی قدبلندو خوش قیافه باشه ،یکی قد کوتاه و بی ریخت، یکی با تمام وجود برای مثلا کنکور تلاش کنه و آخرش سر یه چیز های مسخره خراب کنه،یکی بازحمت خیلی کمترراحت بیادبره بهترین رشته رو بخونه که یارو حتی ارزش چیزی رو که بدست آورده رو نمیدونه. چرا یه چیزهایی باید شانسی باشه و آدم هاباشانس به موفقیت برسن این وسط گناه ادم های بدشانس چیه؟آخه چرا باید خدا اسباب و لوازم پایه ای رو به همه یکسان نده وفرق قایل شه؟این انصافه؟
مردها حامی دین هستن چون تا دلتان بخواهد در قران وعد و وعید حوری و پری دارند ،در ضمن چند همسری و تضییع حقوق زنان به وقور دیده می شود برای همین از جانب مردان حامیان قهار دارد که حاضرن مثل داعشی ها سر کودکان را هم ببرنند ولی زنان اگر متفکر باشند کارشان معلوم است ولی اگر فکری نداشته باشن حتما پیرو خواهند بود
در قسمت اول سهم الارث از کل سهم تسیم می شود نه از باقی مانده سهم مثلا در خواهر و برادر سهم پسر 2/3 کل وخواهر 1/3 1گر 120 تومان باشد با تقسیم شما این گون است که 80 تومان برای برادر 1/3 40 تومان که می شود 13.3 تومان برای خواهر 2/3 باقی مال کیست نه اگر همه از کل سهم ارث ببرند ان موقع همان 12/15 درست است
ای مردم سنگدل اینقدر راجع مسائل ما سوی خدا فکر نکنید شما اینقدر کور و کر هستید که در مقابل مسیح مقاومت می کنید قرآن کتابی بسیار زییا و جذاب است و مارا به برادری فرا می خواند این عالیست ولیکن این کلام الله نیست محمد مرد خوبی بود و برای ما صلح آورد درود بر او اما او رسول خدا نبود شما که خود را به کری زدید کتاب انجیل را بخوانید تا نجات یابید قرآن کتابی بر گرفته از تعالیم یهود حجاز و روایات پیامبران از انجیل و امثالهم است محمد یک فرد مقدس است اما اشتباهاتی نیز داشته افرادی مانند او در تاریخ بشر زیاد بوده اند و اکثرا به ناحق کشته شدند سعی کنید بجای اینکه از چیزی که نخواندید و تحقیق ندارید دفاع کنید از کلام حق پیروی کنید به خدا مسیحی بودن به معنای انجیل را از بر یودن نیست مسیحی بودن به معنای خدا شناختن و ترس از اوست و گواهی به مسیح اما اسلام خون افراد بیگناه زیادی ریخته باید پاسخ دهد
چی میگی کدوم از صدو خورده ای از انجیلها رو میگی اسلام از خود دفاع کرده و اگر کسی بیخود ادم یا گروهی را کشته مسلمونیش اشکال داره نه اسلام که دین محبت است راستی 3 تا خدا داریم یا یکی عیسی پسسسسسر خداست یه ذره فکر کن باریکلا
در ضمن بدبختی ما این شده هر بی سوادی جرات میکنه درباره دین نظر بده و دین را با جهالت و نادانی خود و از روی مغز ناقص خود تفسیر کنه خوبه ادم در کاری که تخصص نداره ساکت بشه کسی هم بهش نمیگه لالی
محمد رسول خداست و به هیچ چیز به این اندازه یقین ندارم. هزاران هزار دلیل در قران او یافتم که تنها یکی از اون برای من کافی بود که بر پیامبری او شک نکنم.
مردم هر زمانی که پیامبر های خود برای ایمان آوردن به او معجزه درخواست می کردند و قران بعن.ان معجزه جاوید پیامبر اسلام معرفی شده است.
قران معجزه حاوید است به این معنی که مردم همه زمان ها می توانند با کمکی تفکر و تفحص به اعجاز اون پی ببرند.
قران هرگزبا هیچ کتاب مقدس دیگری قابل قیاس نیست ولی تمامی کتاب های مقدس رو هم تایید کرده.
خدا را هزاران هزار بار شاکرم که دل و جان مرا به نور قران شاد کرد و هزاران برابر اندوهگینم و شرمسارم که به قران جفا می کنم و در درک نکات عظیم آن کوتاهی می کنم.
خدایا مرا ببخش. کاش به من توفیق درک بیشتر قران و عمل به بندگیت را عطا کنی
نکته اول که در این وبلاگ دیدم که بنظرم کاملا اشتباه اومد و از مدیر وبلاگ می خوام اونو اصلاح کنه جمله بالای صفحه است که از قول قران گفته:
(پس بندگان من را مژده بده،آن هایی که تمام سخنان را می شنوند و بهترین آن ها را بر می گزینند. قرآن کریم)

قران هیچوقت نگفته همه سخنان را بشنو و بهترین اونا رو انتخاب کن. این ترجمه غلط از قرانه
قران گفته :
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُوْلَئکَ الَّذِینَ هَدَئهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئکَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ
قران گفته اولوالباب و هدایت یافتگان کسانی هستند که کلام قران را می شنوند (گفته قول نگفته اقول بمعنی جمع سخنان و حرف های مختلف بلکه گفته سخن قران فقط) و به بهترین نحو از اون تبعیت می کنند یعنی سخن قران. اینان اوالالباب هستند

درستش هم همینه خردمند وقتی به یقین رسید قران کلام خداوند است در مقابل کلام خداوند نیازی به گوش سپردن به سخنان دیگر ندارد و بالتبع به بهتربن نحو و با یقین کامل از آن تبعیا می کند



در پاسخ به دوستم ولف می تونم بگم
فرض کن همه در شرایط یکسان و توانایی و استعداد یکسان زندگی می کردن. اونوقت قطعا بالاخره یکی باز دست تعدی دراز می کرد و شرایط یکسان رو برای همگان از بین می برد تا بتونه خودش از امتیازات بیشتری برخوردار بشه و این شرایط یکسان رو از بین می برد.
قطعا یکی بخاطر تنبلی، یکی بخاطر طمع، یکی بخاطر هوس، یکی بخاطر بی حوصلگی و ... شرایط یکسان رو از بین می برد.
عامل موفقیت هیچگاه و در هیچ زمان استعداد تنها نبوده بلکه عامل اصلی موفقیت فقط تلاشه و تلاشه و تلاش
عدالت این نیست که به مرغ و گوسفند و گاو و شتر به یک اندازه غذا بدی. عدالت اونه که به هر کدوم در خور توانایی و خلقتش غذا بدی و در مقابل همون غذا ازش کار بخوای.
خداوند به یکی دست یا پا یا چشم نداده تا اولا موجب عبرت دیگران باشه و ثانیا خودش با استعانت از خدا بیشتر یاد خدا رو بکنه و در مقابل بازخواست و اجر اون در مقابل دیگران متفاوت خواهد بود بنحوی که اگر پس از مرگ فرد معلول رو مخیر کنن که دوباره به دنیا برگرده و دوست داره دوباره معلول به دنیا بیاد یا سالم او در مقابل امتیازهایی که بخاطر معلول بودنش دریافت کرده محدد دلش می خواد که معلول به دنیا بیاد. (نگاهی به توحید مفضل بندازید)
در هدالت خدا شک ندارم و یقین دارم خداوند جهت داشتن آخرتی برتر به همگان بهترین شرایط ممکن در دنیا رو براشون انتخاب کرده. حال یکی قبول تداره و طغیان و کفران می کنه و یکی باور می کنه و با شکر خدا به وظیفه دینی خودش یعنی تلاش می پردازه.
همچنین قران می فرماید :
وَتِلکَ الأَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ وَلِیَعلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا وَیَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ ۗ
به این معنی که این ایام خوشی و ناخوشی بین مردم همواره در حال گردش است و اگر نگاهی به زندگی اطرافیان خودتون در یک بازه 40 یا 50 ساله بندازید خواهید دید غیر از این نیست. فقط باید بازه نگاه رو از زمان های یکی دو ساله خارج کنید.
به نظر من خداوند آن است که در شرایط مختلف، بازخواست های مختلف و عقوبت های مختلف را به انجام خواهد رساند.
با سلام
دوستان عزیز راهها ی مختلفی برای رسیدن به جواب هستش اینجا همه کامل نیستن هر کس به اندازه خودش جواب میده پس اسیر افراد مغروض مثل کسی که خودش رو انسان یا انسان واقعی یا حقیقت جو داره بحث میکنه و به هیچ چیز هم قانع نمی شه بحث نکنید این افراد با بی ادبی و از طرفی بدنبال حقیقت دارن اعتقادات شما رو می بزن زیر سوال ،از کتابهایی که بعنوان مرجع تاریخ معرفی کردن معلومه با قصد و غرض بحث میکنه پس به کارشناسان دین در حوزه های علمیه یا سایت های معتبر رجوع کنید
نکات علی را تایید می کنم
رجوع به کارشناسان دین ارجحیت دارد.
۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۴:۳۹ طلایه دار صبح
گیرم همه این بحث ها که میکنید درست باشه یا نادرست باشه آخرش چی تا حالا از خودتون پرسیدید چرا ما کشورهای جهان سوم توی گذشته ها گیر کردیم ولی بر عکس همه کشورهای مدرن دنیا فقط به اینده روشن فکر میکنن به ایده های نو دنبال اختراع و اکتشافا دنبال پیشرفت علم هستن وما دنبال یه مشت خرافات که درست یا غلطش هیچ نفعی به این وضعیت زندگیمون و اینده تاریکی که همه جوونهامون درگیرش شدن نداره با طرح اینجور سوالات بی مصرف ذهن مارو خموده کردن که فقط به فکر جهنم و فشار قبرو این چرندیات عزت نفس مارو بگیرن ماتنها کشوری هستیم که قهرمانهای تاریخ خودمون رو پست میدونیم و دشمنان واقعیمون رو قهرمان عزیزان بیایید یه کم به خودمون بیاییم وبه این زالوها خوراک ندیم با این بحث کردنهای بی مصرف انرزی مون رو بذاریم روی علم وحقیقتی که به دردمون بخوره اینکه عمر چیکار کرد و علی چکار کرد برامون نون شب نمیشه ..... به امید روشنایی . بدرود
سلام
اون افرادی که میگن قران از جانب خدا نیست حتما حضرت محمد (ص) رو هم پیامبری الهی نمیدونن اگه اینجور باشه پس چرا بعد از ایشون پیامبری از طرف خدا نازل نشد اگه حضرت محمد (ص) واقعا پیامبری الهی نبود هیچ وقت جرات نمیکرد ادعا کنه که اخرین پیامبره ادعایی که هیچ کدوم از پیامبرا نکردن پس این خودش الهی بودن رسالت ایشون را ثابت میکنه چون اگه دروغ میگفت هر لحظه امکان داشت تا خدا پیامبری دیگه رو بفرسته پس دو راه بیشتر وجود نداره یا حضرت محمد (ص) رو پیامبری از جانب خدا بدونید یا کلا منکر وجود خدا بشین چون اگر خدایی باشه برای اینکه ثابت کنه پیامبر اسلام پیامبری الهی نبوده حداقل یه پیامبر بعد از ایشون میاورد البته پیامبرای دروغی زیاد پیدا شدن همین طور که افراد زیادی ادعا کردند امام زمان هستن اما خدا رسواشون کرد پس اسلام و پیامبرش و کتابش همگی از جانب خدا هستن که بعد از گذشت بیشتر از هزارو چهارصد سال و با وجود این همه دشمن همچنان با قدرت پا برجاست و افراد زیادی در سراسر دنیا با مطالعه ی قران و تفکر مسلمان میشوند.
در مورد اعجاز قرانم همین کافیه که اگه با اخلاص و قلبی پاک بخونیش حتما هدایت میشی اما اگه از روی دشمنی و قلبی پر از کینه نسبت به خدا و پیامبرش بخونیش گمراه ترت میکنه قران کتابیه که باید با دل خونده و فهم بشه
۰۸ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۸ منتظر پاسخ شما هستم
در مورد همون مطلب اول یا به قول شما شبهه! اول:

در پاسخ آوردین که:
طبق دستور اسلام ابتدا 1/8 از آن جدا می کنند ...


طبق دستور اسلام در کجا؟
کجای قرآن اولیت معلوم کرده؟ که اول 1/8 جدا بشه؟

اگه اول 2/3 جدا بشه اون باقی مانده یک عددی میشه، اگه 1/3 اول جدا بشه باقی مانده یک عدد دیگه میشه.

تمام آیه و کسرها همه از کل محاسبه شده. لطفا ماست مالی نفرمایید.
ما کلا تو کار ماست بندی هستیم. البته که تو ماست بندی یکمم ماست مالیده میشه اینور اونور.
آخه چرا اینقدر بحث کردن؟ چه ثمره ای داره؟ چهار صباحی کنار هم زندگی می‌کنیم شاید بتونیم با هر دین و مسلکی تو این وضعیت نابسامان دستی از هم بگیریم. به نظر من فقط باید انسان خوبی بود تا جامعه پیشرفت کند.
خواهش میکنم پاچه همدیگر رو گل گلی نکنید. اگر خدا پیغمبری باشه که با خوب بودن و خوب زیستن از شما راضی خواهند بود اگر هم نباشه که به رشد و آبادانی جامعه کمک کردین. لطفا خواهش میکنم افرادی که اینجا پیغام گذاشتن بیان همدیگر رو ببوسن. در همچین سایت ها و وبلاگ هایی رو هم گل بگیرن و برن دنبال خوب بودن فقط خوب باشید خوب تا اونجا که میتونید.
اقای سعید واقعا نور بهت بباره.حرف حق رو تو زدی.به کافران باید گفت اگه قران از خود پیامبر بود و به باید یه عده دیگه هم مثل پیامبر میتونستن همچین کتابی بیارن و به خدا نسبت بدن و حالا طبق همون کافرا بخوان از دین مثلا برا خودشون استفاده کنن در صورتی که این اتفاق هرگز نیفتاد و کسی هم نتونست بعد پیامبر ادعای پیامبری کنه و کتاب بیاره و بگه من از طرف خدا اومدم. منظور از قران که میگه ما نگهدار انیم یا کتابی بهتر از بیاورید همین هست.یا میگه بعد از این سخن به کدام سخن ایمان میارن.

یه شماره 09640 هم هست که میتونید زنگ بزنی و اونجا سوالتو بپرسی بخش تاریخش جواب میده. به جز روزای تعطیل ساعت ۸ صبح تا ۸ شب به جز ۲ تا ۵ بعد از ظهر.
دین اساسش‌ عقله اگه با عقل بهش نرسی فایده نداره. امام صادق(ع) میگن دین مثل روز روشنه.
من یسری کلاس میرم راجع به دین که اساسش عقله. واقعا خوبه. اگه دوست داشتید زنگ بزنید راجع بهش صحبت کنیم.
09126450937

این سایت رو واسه ارث بخونید. آیه ۱۱ واسه حالتی است که زن نداره، وقتی زن داره سهم ها عوض میشه. این آیات با روایات تفسیر میشوند. مثل نماز که نحوه نماز خواندن یا مثلا حج رفتن در روایات مشخص میشود.

https://www.yjc.ir/fa/news/6387679/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D8%A7%D8%AA11-12%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%86%D8%B3%D8%A7%D8%A1
سلام دوستان، علت بسیاری از اختلافات در مورد درک ایات نورانی قرآن و احادیث نورانی اهلبیت(ع) عدم توجه به این سؤال است که اگر قرآن کریم نیاز به تفسیر و تاویل نداشت پس دیگر چه نیازی به اراسل رسول بود و اگر کلام پیامبر نیاز به تفسیر و تاویل نداشت پس دیگر چه نیاز به تعیین امام(ع) بود؟؟؟
تمام شبه افکنان در باره دین تلاش می کنند که یک حرف ناروا را در ذهن مردم جا بیندازند که قران کتاب ساده و همه فهمی است تا جایی که حتی یک انسان بیسواد هم می تواند مطالب قامض قرآن را بفهمد و لذا برای فهم آن نیاز به تفسیر پیامبر و نیاز به تاویل امام ندارد. خوب وقتی چنین مقدمه ای در ذهن بیمار هر کسی باشد آنوقت نمی شود توقع داشت که او در پی اشکال گرفتن از آیات و موجزات قرآن نباشند.
جالب اینکه با یک حرف تحریف شده و اشتباه که فهم قران برای هر انسانی با هر بصیرتی ساده است هم وجود پیامبر(ص) را کنار می زنند و هم وجود امام(ع) را.
بنظر می رسد فریب زیرکانه ای باشد. اما باید به یک سؤال پاسخ داده شود که اگر فهم قران برای همه بشریت ساده و راحت بود پس چرا قرآن فقط به پیامبر نازل می شد؟ خوب اگر نیازی به پیامبر نبود باید قرآن به تمام مردم از باسواد تا بی سواد مخصوصا آنها که در قرآن تناقض و اشکال پیدا میکنند هم نازل می شد؟
ساده تر بگویم این مانند این است که کسی بگوید من خودم کتابهای جراحی مغز را می خوانم لذا نیازی به رفتن به دانشگاه و توضیح و تفسیر استاد دانشگاه ندارم. و با خواندن این کتابها جراح مغز می شوم و تازه از کار تمام جراحان مغز دنیا هم اشکال و تناقض میگیرم.
امام علی علیه السلام به سادگی حدود 1400 سال پیش این مشکل را توضیح داده اند اما برای دشمنان قرآن کو گوش شنوا:

سلیم بن قیس گوید: بامیر المؤمنین (علیه السّلام) عرضکردم. من از سلمان و مقداد و ابى ذر چیزى از تفسیر قرآن و هم احادیثى از پیغمبر شنیده‌ام که با آنچه در نزد مردم است مخالفست و باز از شما میشنوم چیزى که آنچه را شنیده‌ام تصدیق میکند، و در دست مردم مطالبى از تفسیر قرآن و احادیث پیغمبر مى‌بینم که شما با آنها مخالفید و همه را باطل میدانید، آیا عقیده دارید که مردم عمدا برسول خدا دروغ مى‌بندند و قرآن را برأى خود تفسیر میکنند؟ سلیم گوید: حضرت بمن توجه کرد و فرمود، سؤالى کردى اکنون پاسخش را بفهم. همانا نزد مردم حق و باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه و خاطره درست و نادرست همه هست و در زمان پیغمبر (علیه السّلام) مردم بر حضرتش دروغ بستند تا آنکه میان مردم بسخنرانى ایستاد و فرمود:«اى مردم همانا دروغ‌بندان بر من زیاد شده‌اند هر که عمدا بمن دروغ بندد باید جاى نشستن خود را دوزخ داند.» سپس بعد از او هم بر او دروغ بستند همانا حدیث از چهار طریقى که پنجمى ندارد بشما میرسد. اول - شخص منافقى که تظاهر بایمان میکند و اسلام ساختگى دارد و از عمدا دروغ بستن به پیغمبر پروا ندارد و آن را گناه نمیشمارد، اگر مردم بدانند که او منافق و دروغگو است از او نمیپذیرند و تصدیقش نمیکنند لیکن مردم میگویند این شخص همدم پیغمبر بوده و او را دیده و از او شنیده است مردم از او اخذ کنند و از حالش آگهى ندارند در صورتى که خداوند پیغمبرش را از حال منافقین خبر داده و ایشان را توصیف نموده و فرموده است(3 سوره 63)«چون ایشان را ببینى از ظاهرشان خوشت آید و اگر سخن گویند بگفتارشان گوش دهى» منافقین پس از پیغمبر زنده ماندند و برهبران گمراهى و کسانى که با باطل و دروغ و تهمت مردم را بدوزخ خوانند پیوستند و آنها پستهاى حساسشان دادند و بر گردن مردمشان سوار کردند و بوسیله آنها دنیا را بدست آوردند زیرا مردم همراه زمامداران و دنبال دنیا میروند مگر آن را که خدا نگهدارد این بود یکى از چهار نفر. دوم - کسى که چیزى از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) شنیده و آن را درست نفهمیده و بغلط‍‌ رفته ولى قصد دروغ نداشته آن حدیث در دست او است، بآن معتقد است و عمل میکند و بدیگران میرساند و میگوید من این را از رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) شنیدم. اگر مسلمین بدانند که او بغلط‍‌ رفته نمى‌پذیرندش و اگر هم خودش بداند اشتباه کرده و آن را رها میکند. سوم - شخصى که چیزى از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) شنیده که بآن امر میفرمود سپس پیغمبر از آن نهى فرموده و او آگاه نگشته یا نهى چیزى را از پیغمبر شنیده و سپس آن حضرت بآن امر فرموده و او اطلاع نیافته پس او منسوخ را حفظ‍‌ کرده و ناسخرا حفظ‍‌ نکرده اگر او بداند منسوخست ترکش کند و اگر مسلمین هنگامى که از او میشنوند بدانند منسوخست ترکش کنند. چهارم - شخصى که بر پیغمبر دروغ نبسته و دروغرا از ترس خدا و احترام پیغمبر مبغوض دارد و حدیث را هم فراموش نکرده بلکه آنچه شنیده چنان که بوده حفظ‍‌ کرده و همچنان که شنیده نقل کرده، بآن نیفزوده و از آن کم نکرده و ناسخرا از منسوخ شناخته، بناسخ عمل کرده و منسوخ را رها کرده، زیرا امر پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ [و خاص و عام] و محکم و متشابه دارد، گاهى رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) بدو طریق سخن میفرمود: سخنى عام و سخنى خاص مثل قرآن. و خداى عز و جل در کتابش فرموده(7 سوره 59) آنچه را پیغمبر برایتان آورده اخذ کنید و از آنچه نهیتان کرده باز ایستید، کسى که مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درک نکند بر او مشتبه شود، اصحاب پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) که چیزى از او میپرسیدند همگى که نمیفهمیدند، بعضى از آنها از پیغمبر میپرسیدند ولى (بعلت شرم یا احترام یا بى‌قیدى) فهم‌جوئى نمیکردند و دوست داشتند که بیابانى و رهگذرى بیاید و از پیغمبر بپرسد تا آنها بشنوند. اما من هر روز یک نوبت و هر شب یک نوبت بر پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) وارد میشدم با من خلوت میکرد و در هر موضوعى با او بودم (محرم رازش بودم و چیزى از من پوشیده نداشت) اصحاب پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) میدانند که جز من با هیچ کس چنین رفتار نمیکرد، بسا بود که در خانه خودم بودم و پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) نزدم مى‌آمد، و این همنشینى در خانه من بیشتر واقع میشد از خانه پیغمبر و چون در بعضى از منازل بر آن حضرت وارد میشدم، زنان خود را بیرون میکرد و تنها با من بود و چون براى خلوت بمنزل من مى‌آمد فاطمه و هیچ یک از پسرانم را بیرون نمیکرد، چون از او میپرسیدم جواب میداد و چون پرسشم تمام میشد و خاموش میشدم او شروع میفرمود، هیچ آیه‌ئى از قرآن بر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) نازل نشد جز اینکه براى من خواند و املا فرمود و من بخط‍‌ خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را بمن آموخت و از خدا خواست که فهم و حفظ‍‌ آن را بمن عطا فرماید، و از زمانى که آن دعا را در باره من کرد هیچ آیه‌ئى از قرآن و هیچ علمى را که املا فرمود و من نوشتم فراموش نکردم و آنچه را که خدا تعلیمش فرمود از حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آینده و نوشته‌اى که بر هر پیغمبر پیش از او نازل شده بود از طاعت و معصیت بمن تعلیم فرمود و من حفظش کردم و حتى یک حرف آن را فراموش نکردم، سپس دستش را بر سینه‌ام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حکم و نور پرکند، عرضکردم اى پیغمبر خدا پدر و مادرم قربانت از زمانى که آن دعا را در باره من کردى چیزى را فراموش نکردم و آنچه را هم ننوشتم از یادم نرفت، آیا بیم فراموشى بر من دارى‌؟ فرمود! نه بر تو بیم فراموش و نادانى ندارم.( اصول کافی / ترجمه مصطفوی ؛ ج 1 , ص 83)
۰۵ تیر ۹۹ ، ۰۱:۱۳ قدرت الله یداللهی
با سلام و احترام
من در شگفتم که از بالا تا پایین عرائض و نظرات به جز معدود و شماره ای از آن همه انباشته از وهمیات و اضافات و حدسیات و تیر در تاریکی ها وسخنان کینه توزانه و ناآگاهانه و مغرضانه و ده ها صفات زشت دیگر که از یک ایرانی و ایرانی زاده که خود را کوروش زادگان و تربیت یافته هخامنشیان و بزرگان و دست آموخته شاه و شاهنامه و نوادگان زال و رستم دستان و ... میدانند ولی در گفتار و رفتارشان نمود یک مشت انسان ها خشک مغز جلبک زده ی فسیل شده از کاه کلّه گی و ...
اگهاین همه وقت شریفتان را صرف دوخت و بافت پیراهن اراجیف کردید صرف مطالعه و عاقل اندیشی و درست نویسی می کردید سبک تر بودید و دوست داشتنی تر .
شماها که از نسل به اصطلاح عاقلانید اینگونه به هم میتازید پس وای به حال به قول برخی ها از شماها ، یهودی زادگان .
شرم و حیای ایرانیتان کجا رفت که با فحش ها و پلشتی هایتان دل هر خواننده ای جز خودتان را آزردید .
مگر فراموش کردید که شما مدعیان ، خودتان را از سرزمین مقدسان و مشعلداران پارسایان تخت جمشید میدانید ؟
کجاست آن جملات : « پندار نیک ، گفتار نیک و رفتار نیک » که مدعی آنید .
نکند مصداق ضرب المثلی هستید که می گوید : من آنم که رستم بود پهلوان .
ننگ عالم بر سر ابلهان بی اندیشه و ریشه ...
که با بیخردی خویش تیشه می زنند به رییشه ...
ننگتان نمی آید که با زبانی که باید از آن خیر برآید ، این همه بیشرمیها نثار هم کردید ؟
ننکتان نمی آید که با دستانی که باید از آن هنر و گوهر برآید و قلم اندیشه ورزانه بنویسید ، جز پلشتی و زشتی چیزی نوشتید ؟
ننگتان باد که الحق و انصاف روح و روی کوروش بزرگ سیاه کرده و آزردید .
حرفی دارید مثل کودکان چرا با جار و جنجال و گستاخی و بی ادبی می نویسید .
همین قرآنی که شما از ابتدا تا انتها آیات گهربار آن را به سخریه گرفتید میگوید :
1. نی کی و بدی باهن برابر نیستند ، پس تو بدیهای مردم را به بهترین شیوه و روش پاسخ ده تا آن کسی که بین تو و او دشمنی هست ، چنان شود که گویی دوستی عمیق و مهربان و گرماگرم بوده است . ( 34 فصلت )
2. پس به بندگان من بشارت ده ، همان هایی که سخنان زیادی میشنوند ولی از بهترین سخنان پیروی می کنند . ( 18 زمر )
3. و بندگان خوب خدای رحمان کسانی اند که متواضعانه روی زمین قدم میگذارند و هنگامی که ناآگاهان به آنان گویند (های و هوی ) ؛ می گویند : سلام بر شما و ...
و نیز هرگز به ناحق شهادت و گوتهی ندهند و هرگاه به کار زشت و لغوی می بینند بزرگوارانه از آن می گذرند ( و تحت تاثیر آن قرار نمیگیرند . ) ... ( 62 و 72 فرقان )
4. ای پیامبر ( یا ای مومنین ) ! با دانش و پند نیکو ( مردم را ) به راه نیکو بخوان و دعوت کن و با آنان به زیباترین روش مناظره و استدلال کن . ( 125 نحل )
و صدها آیه پشت آیه ، یکی زیباتر از دیگری در عین زیبایی ...
سخن بسیار است ولی به یک دو بیت اشاره میکنم که همگان مانند اسیری هستید که در دام شهوت و کوته نظری و کینه توزی و ده ها زشتی دیگر گرفتار شدید .
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد ....
التماس دعای هدایت برای خودم و دوستانم
قدرت الله یداللهی آملی
دبیر دبیرستان های آمل با 30 سال سابقه تدریس با شماها که واقعا متاسفم
سلام من کسایی که پر شک و شبهن رو دوست دارم چون من رو روز به روز بیشتر عاشق قرآن میکنند.
یه بنده خدایی بی دین و مرتد همش شک های کوته فکرانش رو از قرآن ب من میگه منم واسه محکوم کردنش میرم بیشتر و بیشتر درمورد قرآن مطالعه میکنم و روز به روز بیشتر عاشق خدا و قرآن میشم
ممنونم از آدمایی که سعی میکنن قرآن رو نعوذ بالله داری تناقض و سوتی جلوه بدن اینا ایمان من رو خیلی قوی کردن
در ضمن کسی که خودشو زده به نفهمی و نمیخاد بفهمه هرکاریش کنی نمیفهمه وگرنه استدلال‌هایی که قرآن و بزرگان دین از زبان قرآن برامون آوردن کاملا قانع کننده هستن و عاشق کننده به آیات قرآن.
از این سایت واقعا راضی هستم
الان سالهاست که دنبالش می کنم
مطالب و شبهاتی که به دین می یارن رو بخوبی می خونم و وقتی به پاسخش می رسم عقیده ام به اسلام راسخ تر می شه
ممنون از همه شما
درود
بعضی از نظر ها را خوندم ولی خیلی هاش احمقانه و سفسطه بود یک سوال میپرسم خودتون بگید کدوم خدا مهربان تر است خدایی که اگه عبادتش نکنی تا ابد بدبختت میکنه یا خدایی که اگه بنده اش از یادم ببرتش ولی به دیگران خوبی کنه بازم دوسش داره و بهش پاداش میده(البته اگه خدایی باشه)لطفا چرتوپرت نبافید و با تفاسیر آخوندا جلو نیاید چون بدرده خودتون میخوره
با تشکر
با سلام خسته نباشید
تحقیق کردم شبهم برطرف شد ☺️ببخشید یه مقدار تند رفتم دیگه نیازی به بحث نیست ممنون از سایته خوبتون باعث شد تا در مورد دینم تحقیق کنم شبهمو برطرف کنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی